0

آموزش فیلمنامه نویسی

 
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

آموزش فیلمنامه نویسی

فیلمنامه چیست ؟
برای کسانی که با عالم بدیهیات سروکار دارند؛ ممکن است طرح چنین پرسشی قدری عجیب باشد؛ و از خودشان بپرسند: این دیگر چه سؤالی است؟ معلوم است که فیلمنامه، متن نوشته شده یک فیلم است. به عبارت دیگر، فیلمنامه متنی است که نشان می دهد یک فیلم چگونه باید ساخته شود. این پاسخ درستی است. اما باز هم ما را باز نمی دارد که از خودمان در باره ماهیت واقعی و اصلی این ماده فکری و فرهنگی پرسش کنیم و در باره اش بیندیشیم.
به راستی فیلمنامه چیست؟
فیلمنامه به تعبیری «نقشه راه» تولید یک فیلم و اثر سینمایی است. یعنی راهنمایی است که به ما نشان می دهد چگونه یک ایده و فکر سینمایی را تجسم ببخشیم و از چه مسیری عبور کنیم؛ تا محصول مورد نظر به دست بیاید.
اما فقط این نیست. فیلمنامه اولین گام برای عینیت بخشیدن به یک ایده و فکر است. تلاش برای سازماندهی آن طرح و ایده است تا بشود نتیجه و محصول اش را به دیگران نشان داد. شما هر قدر هم در تعریف کردن افکار و تخیلات تان مهارت داشته باشید؛ باز هم نمی توانید همه چیز را در باره فیلمی که دوست دارید ساخته شود؛ برای دیگران بیان کنید. از آن گذشته، شما همیشه، همه جا نیستید تا این کار را بکنید؛ یعنی مدام نمی توانید داستان سینمایی تان را برای این و آن، بازگو کنید. بنابراین باید بتوانید آن را در قالب یک فیلمنامه مدون شده، به دیگران ارائه دهید؛ تا بخوانند و در باره آن، اظهار نظر کنند.
فیلمنامه مهمترین ابزاری است که شما می توانید با آن، دل یک سرمایه گذار را به دست بیاورید تا سرمایه مورد نیاز برای تولید فیلم را در اختیارتان بگذارد. سرمایه برای تولید یک فیلم، یک ماده حیاتی است و بدون آن، نمی توان تحت هیچ شرایطی فیلمی را ساخت و تولید کرد. بنابراین بدون یک فیلمنامه سنجیده و خوش پرداخت، شما چگونه خواهید توانست توجه یک سرمایه گذار را به داستان مورد نظرتان جلب کنید و ذهن او را چنان درگیر آن کنید که حاضر شود از دارایی نازنین اش بگذرد و آن را در اختیار شما قرار دهد؟!

اما از همه این حرف ها گذشته، نوشتن فیلمنامه، راهی برای بیرون انداختن، و به تعبیری، فرافکنی شما نسبت به اندیشه هایی است که مثل کرم در ذهن تان می لولند و تصاویری که مدام از جلو چشمان تان رژه می روند و تخیل شما را تحریک می کنند. وقتی آن ها را روی صفحه کاغذ می آورید؛ خودتان را از درگیری مداوم با آن ها خلاص کرده اید. شما با نوشتن فیلمنامه، خودتان را از ایده هایی که مدام وقت شما را می گیرند؛ رها می کنید.
فیلمنامه سازماندهی ایده ها و نکته هایی است که برای ساخت یک اثر سینمایی لازم است و یا شما آن ها را برای آن اثر لازم می دانید. شما برای یک فیلمی که قرار است ساخته شود؛ و یا دوست دارید ساخته شود؛ ممکن است هزاران ایده و فکر و نکته در ذهن داشته باشید. اما شما مجبورید آن ها را با همه پیچیدگی ها و ظرافت هایشان در ذهن تان حمل کنید و مدام نگران آن باشید که نکند در سر بزنگاه، یکی از مهمترین آن ها – شاید- از یادتان برود و کار ناقص بماند. وقتی فیلمنامه تان را می نویسید؛ آن ایده ها و نکته ها را گرد هم جمع می کنید و مرتب شان می کنید و پس از تدوین و نگارش، در اختیار هر کسی که ممکن است لازم باشد آن را بخواند؛ می گذارید. شما با نوشتن فیلمنامه، خودتان را از هر جهت سبک و رها می کنید.

اما با همه این حرف ها، چرا من هنوز احساس می کنم تعریف بهتر و اساسی تری از این مقوله به دست نداده ام؟آیا همان دو کلمه کلیدی یعنی همان «نقشه راه» برای این مقوله کافی نیستند؟
به عقیده من، فیلمنامه اولین و به عبارتی یکی از مهمترین بخش های خلق اثر هنری است. فیلمنامه اولین گامی است که یک هنرمند برای خلق اثر سینمایی برمی دارد تا شاید هنرمند دیگری با تجسم بخشیدن آن، در جلوی دوربین، با کمک هنرمندان دیگری در بازی، گریم، طراحی لباس و صحنه، نور، فیلمبرداری، خلق صداها، جلوه های ویژه و موارد دیگر، آن را تکمیل و به جامعه مخاطب، عرضه کنند. فیلمنامه برای همه این کاروان بزرگ و پرسروصدا، ساکت ترین و آرام ترین و بنیانی ترین بخش آن اثر است. چیزی است که در سکوت و تنهایی و آرامش نوشته می شود و در نهایت، تبدیل به چیزی می شود که ممکن است دنیایی را متوجه خود سازد و برای همیشه در ذهن و اندیشه من و شما جا خوش کند و شاید هم در گوشه ای از تاریخ هنری یک سرزمین، به یادگار بماند. مثل همه آثاری که چنین سرنوشتی پیدا کرده اند. اما همه چیز در این میان، از همان فیلمنامه آغاز شده است.
بنابراین فیلمنامه، فقط نقشه راه تولید یک فیلم نیست؛ حتی نمی شود گفت که بخشی از یک اثر هنری است؛ بلکه به زعم و گمان من، فیلمنامه خود می تواند یک اثر هنری به شمار آید.

اما چرا فیلمنامه ها را به عنوان یک اثر ادبی به حساب نمی آورند؟ من به عنوان یک فیلمنامه نویس شدیدا به این دیدگاه اعتراض دارم. چرا نباید یک فیلمنامه، یک اثر ادبی به حساب بیاید؟ این درست است که فیلمنامه مجموعه ای از توصیفات صحنه و گفتگوها است؛ اما آیا توصیف درست و شیوای یک صحنه و بخصوص گفتگوهای نغز و دلنشین و جذابی که برآمده از درون شخصیت های داستان است؛ و برخی مواقع از نظر شیوایی و زیبایی، هر خواننده ای را به شگفتی وامی دارد؛ چیزی از یک اثر ادبی کم دارد؟
من باید در این جا قطعاتی از چند فیلمنامه را به عنوان شاهد برای شما بیاورم. اما به دلایلی (حالا یا عدم دسترسی و یا تنبلی و شاید هم میل به خودنمایی!) شما را دعوت می کنم که به این جملات که برگرفته شده از چند فیلمنامه از خود من است و در طول سال ها نوشته شده؛ توجه کنید و بعد قضاوت کنید که آیا ما در این جا با یک متن ادبی سروکار داریم یا نه!


مدرسه. کلاس درس. روز. داخلی
محرم با خنده لگدی به صندلی نامتعادل می زند تا بیفتد.

مجید: می بینی؟ نمی تونی ازش استفاده کنی. من ام دارم این جا توی این سگدونیِ سابق زندگی می کنم. ولی بدون امکانات زندگی. دارم تدریس می کنم؛ ولی بدون امکانات کافی. نتیجه اش هم این شده که می خوام از این جا برم.
محرم: از این جا برین؟
مجید: آره. می خوام برگردم شهر؛ سر خونه زندگی سابق ام.
محرم: پس مدرسه چی؟ بچه ها... درسا...
مجید: (سر محرم فریاد می کشد) می خوام برگردم؛ ولی مگه ممکنه؟ من سربازم. یادت رفته؟ مجبورم تا آخر سربازی ام این جا بمونم. این جا بمونم و با این اوضاع و احوال مسخره و بی دروپیکر سر کنم. راه دیگه ای هم دارم؟
محرم: (با خنده) آقا به خدا تقصیر من نیست.
مجید: (گوش او را می گیرد) باید مجبورت کنم یه شب تا صبح، تو این بیغوله بخوابی تا بفهمی تقصیر کی یه.
سریال «محرم و آلبرت» / 1389



دفتر مدرسه. داخلی. روز
فتحی (ناظم) با ترس و لرز وارد دفتر می شود. ذاکر (مدیر) پشت میزش در حال کار کردن است.

فتحی: جناب ذاکر! ببیخشید...
ذاکر: چی شد فتحی؟ چرا رنگ ات پریده؟
فتحی: خیلی ببخشید قربان! بچه ها دارن یه حرفایی می زنن.
ذاکر: چی می گن؟
فتحی: می گن معلم تاریخ قراره دوباره توی مدرسه سخنرانی کنه.
ذاکر: (از جا می پرد) چی شده؟ سخنرانی کنه؟ توی مدرسه من؟ مگه عقل از سرت پریده؟ می خوای تموم مأمورای امنیتی دوباره بریزن اینجا؟ می خوای پدر منو دربیاری؟ مگه ندیدی سر اون سخنرانی قبلی ش چه بلایی سرمون اومد؟
فتحی: من خبر دارم قربان! ولی این حرفی یه که بچه ها دارن می زنن.
ذاکر: بچه ها غلط کردن از این حرفا می زنن. برو بهشون بگو سرشون به درس شون باشه؛ کاری به این کارا نداشته باشن.
فتحی: ولی اگه راست گفته باشن چی؟
ذاکر: مگه ممکنه فتحی؟ سرلشگر ناجی فرماندار نظامی اصفهان دنبال این آدمه. اگه بفهمن دوباره سروکله ش پیدا شده؛ خاک این جا رو به توبره می کشن. می خوای ما رو از نون خوردن که هیچی؛ از نفس کشیدن م بندازی؟ برو دنبال کارت. (دستش را روی قلبش می گذارد) آخ! قلبم گرفت. دوباره حالم بد شد. خدا بگم چی کارتون بکنه.
فتحی: قربان بگذارین براتون آب قند درست کنم.
ذاکر: آب قند می خوام چی کار؟ بگذارین زندگی مو بکنم. بگذارین به کارم برسم. آب قند سرتونو بخوره. برو! برو به کارت برس! به بچه هام بگو دیگه از این حرفا نزنن! مبادا به گوش کسی برسه.
تله فیلم «معلم فراری»/ 1390



بیرون آشپزخانه. نیمه شب. خارجی
ماشین جیپ به پشت در آشپزخانه می رسد و ناجی و چند درجه دار از آن پیاده می شوند و به سمت آشپزخانه می آیند. هنوز صدای آواز خواندن از داخل می آید.

مرتضی: (سلام می دهد)
ناجی: این جا چه خبره؟
مرتضی: بله قربان!
ناجی: پرسیدم این جا چه خبره؛ احمق؟
قربان؛ سربازا مشغول تمیز کردن آشپزخونه هستن.
ناجی: این موقع شب؟ پس این سروصداها برای چی یه؟ (به یکی از همراهان) در رو باز کن؛ ببینم.

داخل آشپزخانه. همان وقت. داخلی
ناجی و همراهانش وارد می شوند. همت و یونس ساکت می شوند و سلام می دهند.

ناجی: این جا چه خبره؟
همت: قربان! داریم سحری رو آماده می کنیم.
ناجی: سحری؟ کی به شماها اجازه داد که سحری بپزین؟ مگه من بهتون نگفته بودم توی این پادگان کسی حق این کارها رو نداره؟
همت: قربان! سحری یه. چیز بدی نیست که. تشریف بیارین جلو؛ خودتون میل کنین. باعث برکته. باعث رحمت و مغفرته.
ناجی: داری منو مسخره می کنی؟
همت: بله قربان! مگه چه اشکالی داره؟

ناجی با عصبانیت جلو می آید. هنوز چند قدم برنداشته؛ روی زمین روغن خورده، لیز می خورد و ولو می شود. لنگه پاچه اش به هوا می رود.

ناجی: (خطاب به درجه دارها) احمقا بیاین منو بگیرین!

درجه دارها با عجله جلو می آیند که او را بگیرند. ناگهان آن ها هم روی زمین سُر می خورند و یکی از آن ها که چاق است؛ با لگدی ناخواسته، ناجی را شوت می کند به سمت دیگ های روی آتش. ناجی فریاد کشان به سمت آتش می رود. درجه دارها هم فریاد می کشند. دوربین از دید ناجی به سمت آتش می رود. برخوردی صورت می گیرد.

تله فیلم «آش سربازی» / 1390



منزل تانیا. شب . داخلی
دوربین از روی تخت خواب مادر - پیرزنی كه به خاطر سكته مغزی علیل شده و قادر به درك اطراف خود نیست - به سمت پذیرایی شیك منزل می رود. همه اعضای خانواده ، دور میزی در حال شام خوردن هستند: سونیا و تانیا - خواهران دوقلوی جهانگیر - به اتفاق شوهرانشان و بچه هایشان . جهانگیر مشخصاً تنها آمده و بدون اعضای خانواده اش شام می خورد. لحظات به سكوت می گذرد. جهانگیر، كنجكاو از موضوع این دعوت ، خواهرانش را می پاید.
همان جا.قسمت دیگر پذیرایی . بعداً
همه روی مبل ها نشسته اند و تانیا مشغول پذیرایی از آنان با چایی است .

سونیا: خوب ، چه خبر از دانشگاه ؟
جهانگیر: (یك فنجان چای برمی دارد) خوبه . بد نیست . داره تعطیلات تابستانی می رسه . قصد دارم فقط و فقط روی نمایشم كار كنم .
حمید: كار به كجا رسیده ؟
جهانگیر: مشغولیم . من كاملاً روش حساب باز كرده م . از چند تا از دانشجوهای خودم برای بازی استفاده كرده م . كارشون خوبه . فكر می كنم بتونیم تو جشنواره امسال خودمونو نشون بدیم .
تانیا: (خودش هم می نشیند) كاش از تینا و پویام استفاده می كردی . نمی شد؟
جهانگیر: (به فنجان چائی اش نگاه می كند) من بازیگر بچه لازم ندارم .
ناصر: هیئت بازبینی كار رو دیده ن ؟
جهانگیر: هنوز هیئت انتخاب اظهار نظر نكرده ن .
ناصر: شاید كار رو رد كردن .
جهانگیر: امكان نداره . این یك متن فوق العاده اس . با وسواس انتخابش كرده م . حتی از متن های خودمم استفاده نكرده م . مستقیم رفتم سراغ یك متن كلاسیك . می خواستم اولین كارم به عنوان كارگردان، یك نتیجه خاص باشه . یه چیز قابل دفاع و آبرومند.
حمید: مطمئناً همین طورم می شه . بعد از سالها تدریس تئاتر و نویسندگی ، قطعاً كار فوق العاده ای از آب در می آد.
جهانگیر: (اندیشناك ) بله . همین طوره .

لحظاتی به سكوت می گذرد.

جهانگیر: (به خواهرانش ) خوب ، موضوع چیه ؟
سونیا: راستش ما – یعنی من و تانیا – داریم فكر می كنیم كه ...شاید بهتر باشه مامان رو بذاریم خونه سالمندان . یه پرستارِ...
جهانگیر: چی ؟....
سونیا: یه پرستار خصوصی خوب هم براش می گیریم كه ...
جهانگیر: (با عصبانیت ) یعنی چی ؟
سونیا: ... كه ازش مراقبت كنه .
جهانگیر: (از جایش بلند می شود. با فریاد) یعنی چی ؟ یعنی چی ؟ سونیا تو می فهمی چی داری می گی ؟
تانیا: داداش ! لطفاً آروم باش ! سونیا حق داره .
جهانگیر: (با پرخاشگری و بغض ) من نمی فهمم . این چه رفتاریه ؟

همه سعی می كنند او را آرام كنند.

حمید: آروم باش ، جهانگیر! ببین چی می گن !
تانیا: ببین ! تو خودت وضعیت مادر رو می دونی ....
جهانگیر: (عصبی به موهایش دست می كشد. با فریاد) من نوكرشم . من خودم نوكرشم . می برمش پیش خودم . خودمم ازش مراقبت می كنم .
به شكل ترحم انگیزی بغض كرده و عصبی شده است . انتظار این موقعیت را نداشته .
تانیا: داداش ! تو یه چیزی داری می گی . یه خورده واقع بین باش ! تو نمی تونی ...
جهانگیر: (كلافه و عصبی برمی خیزد و به طرف تخت مادر می رود) این مگه با شماها چی كار داره ؟ نیگاش کنین! نه می تونه حرف بزنه . نه می تونه حركت كنه . مثه یه تیکه گوشت بی زبون افتاده این جا. آخه چرا می خواین این کارو باهاش بکنین؟
همه دورش جمع شده اند. همچنان سعی می كنند آرامش كنند. بچه ها با اندوه و ترس او را نگاه می كنند. او صورتش را با دست می پوشاند.
سونیا: چی می گی ، جهانگیر! تو خودت گرفتاری . نه ، می تونی زندگیتو جمع و جور كنی ، نه حتی به كارات برسی . زن وبچه ات هم كه اینجا نیستن . دست تنها چی كار می خوای بكنی ؟
تانیا: ما كه نمی خوایم به مادر بد كنیم . یه جوری حرف می زنی كه انگار ما دوستش نداریم . اگه مادر توئه ، مادر مام هست . مام دوستش داریم . ولی اینجوری نمی شه ادامه داد. متوجه نیستی ؟
سونیا: ببین ! پشت مادر زخم شده . باید مرتب یه پرستار بهش رسیدگی كنه . ازش مراقبت كنه . اگه چند روز غافل بشیم ، از بین می ره .
تانیا: تا می تونستیم نوبتی ازش مراقبت كردیم . ولی دیگه نمی شه . باور كن نمی تونیم .
سونیا: ما همه مون می ریم سر كار. بچه هام كه مهد كودكن . همه فكر و ذكرمون تمام روز اینه كه مادر الآن تو چه وضعیه .
تانیا: من تو این ماه هشت روز مرخصی گرفته م . دیگه نمی تونم حرف مرخصی رو هم بزنم .
سونیا: باور كن ، داداش ! هیچ چاره ای نیست . ما خیلی در باره اش حرف زده یم .

جهانگیر به طرف كیفش می رود تا آن را بردارد.

تانیا: سونیا با یه مؤسسه صحبت كرده ...
جهانگیر به طرف در می رود. تانیا سعی می كند حرفش را تمام كند.
تانیا: باور كن جای خوبی یه . خصوصی یه. بهش رسیدگی می كنن .
جهانگیر از در خارج می شود.
تانیا: جهانگیر!...
در پشت سر او به هم كوبیده می شود.

در یك بزرگراه .داخل ماشین جهانگیر.شب
باران می بارد. جهانگیر مشغول رانندگی است. اتوبان خلوت است و او بی مهابا و عصبی پیش می راند. كمی بعدتر یك ماشین پلیس جلویش می پیچد و او را وادار به توقف می كند. جهانگیر خسته و درمانده، سرش را روی فرمان می گذارد.
آپارتمان جهانگیر. شب . بعداً
جهانگیر وارد خانه می شود. كیفش را به كناری می اندازد و روی مبل یله می شود. صورتش را با دو دست می پوشاند. دوربین به او نزدیك می شود. صدای نفس های عصبیش شنیده می شود.
همان جا. حمام . بعداً
جهانگیر زیر دوش ایستاده است . سرش را بالا گرفته تا آب مستقیم توی صورتش بریزد.
همان جا. هال . بعداً
جهانگیر با روبدوشامبر از حمام خارج می شود. به طرف تلفن می رود. حالا آرام تر به نظر می رسد. دكمه پخش پیغام های تلفنی را می زند. صدای مردی شنیده می شود.

صدای الیاس : سلام ، جهانگیر! الیاس هستم . همون الیاس قدیمی . یه كاری رو آماده نمایش كرده م .خیلی دوست دارم ببینی اش . این آخرین كار زندگی مه . یه تك پا بیا رامهرمز! هزار كیلومتر بیشتر نیست . برات شماره تماس نمی ذارم . دلیل شو خودت می دونی . خداحافظ !

جهانگیر مكثی می كند و بعد دكمه خاموش را می زند. به طرف متن نمایش اش می رود تا روی آن كار كند.

سریال «میخک ارغوانی» / 1387



یک کوچه . خانه مادر آرش. روز
شهلا سر می رسد. با احتیاط به اطراف اش نگاه می کند. جلو در می رسد. زنگ می زند. مادر آرش با نگاهی بهت زده، در را باز می کند. شهلا فوراً وارد می شود.
داخل خانه. همان وقت
مادر بهت زده به شهلا خیره می شود.

مادر: چی شده؟
شهلا: ساواک افتاده دنبال مون!
مادر: چی؟!

مغازه پیتزافروشی. روز
آرش با ترس و احتیاط از مغازه خارج می شود. ماشین های ساواک و شهربانی هنوز در محدوده هستند. آرش سوار یک اتوبوس می شود و در لابلای جمعیت، خودش را پنهان می کند.
خانه مادر آرش. طبقه دوم. روز
شهلا خودش را به پشت پنجره می رساند و با احتیاط پرده را کنار می زند تا اوضاع توی کوچه را بررسی کند. مادر مراقب او است.

مادر: چی شده؟
شهلا: گفتم که! ما تحت تعقیب ایم.
مادر: (جلو می آید) تو چی داری می گی؟ معلوم هست؟ شماها تحت تعقیب کی هستین؟
شهلا: ساواک! گفتم که! متوجه نشدین؟
مادر: قاطی کرده ی؟ زده به سرت؟ آرش خودش ساواکی یه.
شهلا: آره. بود.
مادر: بود؟! یعنی چی؟!
شهلا: نمی دونم. شاید هنوزم هست. فعلاً که تکلیف مون معلوم نیست.
مادر: (دست او را می گیرد و می نشاند) بیا این جا؛ بشین ببینم. درست حرف بزن؛ من سر در بیارم. چی شده؟
شهلا: اِه... من خودم ام درست نمی دونم.
صدای زنگ در می آید. شهلا از جا می پرد. از پشت پرده، توی کوچه را می بیند.
شهلا: آرشه. من می رم در رو باز کنم.
مادر: لازم نکرده. تو همین جا بمون! من خودم باز می کنم.
مادر به سمت طبقه پایین می رود. شهلا دوباره به پشت پنجره برمی گردد. از دید او، آرش جلوی در، با ترس دور و برش را دید می زند. صدای باز شدن در می آید. شهلا عصبی می شود.

پایین پله ها. همان وقت
مادر جلو در ایستاده؛ اما آرش هنوز با ترس و احتیاط، پشت سرش در کوچه را دید می زند. برمی گردد و با مادر روبرو می شود.

صدای آرش: شهلا این جاست؟
مادر: آره. طبقه بالاست.
آرش با سرعت از پله ها بالا می رود.
مادر: چی شده؟ آرش!
مادر به همراه او سعی می کند خودش را به طبقه بالا برساند. در همین حین، صدای سیلی محکمی به گوش می رسد. مادر لحظه ای مکث می کند و دوباره به سرعت خودش را از پله ها بالا می کشد.

طبقه دوم. همان وقت
شهلا روی زمین در کنج اتاق افتاده و آرش بالای سر او ایستاده است.

آرش: توی کثافت توده ای همه زندگی منو به آتیش کشیدی.
یک ضربه دیگر. شهلا در سکوت کتک می خورد. آرش صورتش را به او نزدیک می کند.
آرش: تو و این حرومزاده ها زندگی منو نابود کردین.
او را بی محابا زیر ضربات مشت و لگد خود می گیرد. مادر حالا وارد اتاق شده است. سعی می کند جلو او را بگیرد. اما آرش خشمگین تر از این حرف ها است.
آرش: توی کثافت... توی حرومزاده... زندگی منو و این بچه رو نابود کردی. می فهمی؟ می فهمی؟
مادر: ولش کن! آرش! آروم باش! مگه چی شده؟
آرش: این کثافت لجن، توده ای یه. این پدرسگ بی همه چیز... (گریه اش می گیرد) زندگی منو نابود کرد. بچه من چه گناهی داشت؟ (کنار دیوار می نشیند) حالا من چی کار کنم؟
مادر: صبر کن؛ ببینم. تو چی داری می گی؛ آرش؟
آرش: چی می خواستی بگم؛ مادر؟ زن من، زنی که همه زندگی ام بهش تکیه کرده بودم؛ زنی که بهش اعتماد داشتم؛ بهم خیانت کرده.
شهلا: من بهت خیانت نکرده م.
آرش: (بلند می شود و دوباره او را زیر ضربات خود می گیرد) خفه شو! خفه شو؛ کثافت! خفه شو؛ هرزه لجن! اگه با صد نفر رفیق بودی؛ بهتر از کاری بود که با زندگی من کردی. تو همه چیز منو نابود کردی. تو زندگی منو به بازی گرفتی؛ شهلا! هستیِ منو به باد دادی. حالا من باید تمام عمرم توی سوراخ موش زندگی کنم. باید مثه سگ، تو بیغوله ها بچرخم. تو! تو این کار رو کردی. تو منو بدبخت کردی. منی که همه هستی مو به پات ریخته بودم. یعنی ارزش شو داشت؛ شهلا؟ این آرمان های حزبی ات ارزش شو داشت؟ ارزش آینده من و تو رو داشت. حالا من به درک! بچه ات چی؟ وقتی این کار رو می کردی؛ به اون ام فکر کردی؟ (یک ضربه دیگر) بهش فکر کردی؟
فیلمنامه سینمایی «راه رفتن روی لبه های باریک» / 1390



داخل سنگر. همان وقت
مجید وارد سنگر می شود. قاسم و بچه ها در حال چیدن سفره هستند.

سامان: غذا چی هست؟
قاسم: سبزی پلو
شهریار: سبزی پلو با چی؟
قاسم: سبزی پلو خالی.
شهریار: سبزی پلو خالی؟ مگه می شه؟
قاسم: شده دیگه! حالا چی کار کنم؟
مجید: قاسم جان! برو همون کنسرو ماهی رو بیار؛ باهاش بخوریم.
قاسم: باشه. پس خودتون بکشین!
قابلمه را رها می کند و به سراغ جعبه های مقوایی اطراف سنگر می رود و در بین کنسروها، دنبال ماهی می گردد. بچه ها مشغول کشیدن برنج در بشقاب هایشان می شوند. در همین لحظه، صدای یک هواپیمای دوموتوره از دور شنیده می شود. قاسم برمی گردد و به جمع نگاه می کند. دیگران هم دست می کشند و با دقت گوش می دهند.
شهریار: صدای قایق موتوری یه؟
مجید: نه! این قارقارکی یه.

همه با هم از جا می پرند و به سوی قبضه می روند. هر کس جای خودش را به سرعت می گیرد. مجید مسئول تیربار است. شهریار کنار او می نشیند. سامان مسئول تعویض خشاب و تدارک مهمات است و قاسم مسئول بی سیم است. همه به آسمان نگاه می کنند که در میان نیزار محدود شده است.

مجید: این نیزارا خیلی بلند شده. دیدمونو کم کرده.
شهریار: باید یه فکری اش بکنیم.
مجید: هیس!
دوباره با دقت گوش می کنند. صدا نزدیک تر می شود.
مجید: خیلی خطری یه. مواظب باشین!
قاسم: (در بی سیم) اژدر؛ اژدر؛ سامان!
صدایی به جز فش دستگاه شنیده نمی شود. در این حین، مجید سربندش را می بندد.
قاسم: اژدر؛ اژدر؛ سامان!
بی سیم: سامان! به گوش باش!
قاسم: اژدر! ما صدای قارقارک می شنویم.
بی سیم: سامان! درسته. مراقب باشین!
مجید: دیدم اش! اوناهاش!

و به جایی از آسمان که در بالای نی ها بریده می شود؛ اشاره می کند. یک هواپیمای دوموتوره عراقی از نقطه ای دور در حال عبور است. پدافندهای دیگر از همه طرف به سوی او شلیک می کنند.

شهریار: بزن اش دیگه! مجید!
مجید: صبر کن! تو نیگرش دار!
شهریار: من دارم اش. دِ بزن دیگه!
مجید: صبر کن! داره می آد این ور. بذار فکر کنه این ور خبری نیست.

هواپیما از جایی که به سوی او شلیک می کنند به سمت آنان می آید. هر لحظه به سنگر نزدیک تر می شود.

سامان: اگه پدافندو ببینه؛ شلیک می کنه.
شهریار: حالا خودمون هیچی؛ خط رو به رگبار می بنده.
مجید: (با عصبانیت) دندون رو جیگر بذارین!
لحظات به سرعت می گذرند. مجید هنوز هم شلیک نمی کند. هواپیما به سوی آنان به آرامی نزدیک می شود.
قاسم: هلیکوپتر!
همه: چی؟

و به سویی که او اشاره می کند؛ نگاه می کنند. یک هلیکوپتر سیاه رنگ عراقی از زاویه 90 درجه هواپیما، بی صدا به آنان نزدیک می شود. مجید دیگر نگران می شود.

مجید: شهریار! آماده باش!
شهریار: (با فریاد) دارم اش!

حالا مجید بی امان به سوی هواپیما شلیک می کند. در همین حال صدای هلیکوپتر هم شنیده می شود.

قاسم: (با فریاد) هلیکوپتر!

هلیکوپتر شروع به شلیک کردن موشک هایش کرده است. جهت پدافند را تغییر می دهند و به سوی هلیکوپتر شلیک می کنند. هلیکوپتر فوراً دور می شود. به سوی هواپیما نگاه می کنند. هواپیما هم دور شده است.

اپیزود «پدافندچی» از فیلمنامه سینمایی «بازیافته» / 1390



این ها چند نمونه فیلمنامه بود که برای تان به عنوان شاهد آوردم. بعضی فیلم های تلویزیونی و یا به اصطلاح تله فیلم بودند؛ و برخی سریال و برخی هم فیلمنامه سینمایی. هر کدام حال و هوا و ویژگی های خودشان را دارند. برخی به کمدی می زنند و برخی به درام و گونه های دیگر! اما همه در برخی خصوصیات، مشترک اند. همه فیلمنامه هایی هستند که به ما نشان می دهند چگونه باید آن فیلم را بسازیم و در عین حال، مستقل از آن چه که بعدا - و در فرآیند تولید فیلم - باید اتفاق بیفتد؛ می توانند ارزش های هنری خاص خودشان را داشته باشند.
بر اساس فیلمنامه است که بازیگران می دانند در کدامین صحنه، در برابر چه کسی باید چه جمله ای را به زبان بیاورند و یا در کدامین موقعیت، باید چه حرکت و رفتاری را از خودشان نشان دهند. طبق محتویات فیلمنامه است که برنامه ریزان و مسئولین تدارکات و پشتیبانی می توانند برای تأمین وسایل و امکانات هر صحنه برنامه ریزی کنند و تصمیم بگیرند که این امکانات را چگونه تأمین و یا حمل کنند. گریمورها، طراحان لباس، طراحان صحنه و دکوراتورها، همه و همه بر اساس فیلمنامه است که تکلیف خود را می فهمند و یا در باره آن، می اندیشند و با کارگردان به گفتگو می نشینند. فیلمنامه است که به کارگردان و تهیه کننده این امکان را می دهد که با ذهنیت روشنی نسبت به ماجرا در مورد روند تولید و ساخت فیلم، تصمیم بگیرند و برنامه ریزی کنند. و ...
بدون یک فیلمنامه دقیق و روشن، هیچ کدام از این موارد نمی تواند اتفاق بیفتد. در چنین صورتی، همه سردرگم و پریشان منتظر خواهند بود که کسی بیاید و تکلیف شان را روشن کند و برایشان تصمیم بگیرد.
پس عملاً همه چیز در سر صحنه به فیلمنامه برمی گردد. فیلمنامه اساس و پایه تولید فیلم است و در بحبوحه تولید فیلم، با توجه به همه استرس ها و فشارهایی که به طور طبیعی در هنگامه آن وجود دارد؛ دیگر کمتر کسی می تواند به کیفیت آن و چند و چون روابط شخصیت های آن بیندیشد. بنابراین، هر نوع اصلاح و تغییری باید پیش از این حرف ها صورت پذیرد. سر صحنه، جای تصمیم گرفتن برای جزئیات فیلمنامه نیست.
گاهی بعضی از کارگردان ها ادعا می کنند که بدون فیلمنامه، فیلم می سازند. در چنین وضعیتی، چگونه می شود ساخت فیلم بدون فیلمنامه را توجیه کرد؟
بله! ممکن است کسی در عمل موفق شود که فیلم اش را بدون فیلمنامه دقیق و روشنی بسازد؛ اما باید در نظر داشت که اولا فیلم بدون فیلمنامه نیست؛ بلکه فیلمنامه یا در ذهن کارگردان شکل گرفته و یا به صورت یادداشت های پراکنده در آمده و در اختیار اوست تا در هر صحنه بتواند تصمیم بگیرد که چگونه باید عمل کند و تصمیم بگیرد.
و نکته دوم این که؛بدیهی است که برای ساختن چنین فیلمی، باید زمان و انرژی بیشتری به کار برد و بودجه بیشتری را هم در نظر گرفت. نکته ای که قاعدتاً هیچ تهیه کننده و سرمایه گذاری از فکر کردن به آن هم خوش اش نمی آید؛ چه برسد به درگیر شدن در آن و ابتلای به چنین کارگردانی! موارد استثنایی را قاعدتا باید کنار گذاشت. ما داریم در باره قواعد حرفه ای حرف می زنیم؛ نه موارد استثنایی!
پس بر شما باد که فیلمنامه نویسی را به خوبی بیاموزید و شیوه سازماندهی اندیشه ها و تخیلات تان را هم یاد بگیرد؛ تا بتوانید فیلمنامه هایی بنویسید که به بهترین شکل ممکن، بتواند ایده ها و افکار شما را در برگیرد و آن ها را در قالب متنی سنجیده و سازمان یافته در اختیار دیگران بگذارد. در غیر این صورت، کمتر کسی به کار و اندیشه های شما اعتماد خواهد کرد و عوامل تولید فیلم هم قادر نخواهند بود که به خوبی با آن، ارتباط برقرار کنند و در نتیجه، درک روشنی از آن نخواهند داشت. در چنین وضعیتی چطور انتظار خواهید داشت که محصول و نتیجه، چیز خوبی از آب در بیاید؟

 

ادامه دارد ......

علیرضا سلامیان
پنج شنبه 25 مهر 1392  9:56 AM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon onehamed AliFanoodi eramau
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

پاسخ به:آموزش فیلمنامه نویسی

اهمیت ویرایش در فیلمنامه
برای برخی از افراد، شاید تصور این موضوع قدری سخت باشد که ویرایش یک فیلمنامه، تا چه حد می‌تواند در سرنوشت اثری که بناست بر اساس آن ساخته شود؛ تأثیر بگذارد.از نگاه آنان، ویرایش یک متن، شاید تنها از جنبه تزیینی و آرایشی آن می‌تواند اهمیت داشته باشد؛ و در سرنوشت آن، چندان تأثیر نخواهد داشت. اما من در این مقاله، تلاش خواهم کرد به جنبه‌هایی از این موضوع بپردازم که دانستن‌ آن، شاید از بسیاری جهات،برای‌تان جالب توجه باشد.
 
ویرایش چیست و چه اهمیتی دارد؟
ویرایش تلاش برای خوشخوان کردن یک متن برای خواننده است. ما با ویراسته کردن متن‌مان، به مخاطب کمک می‌کنیم راحت‌تر و آسوده‌تر با آن روبرو شود و روان‌تر آن را بخواند و آسان‌تر آن را درک کند.
یک متن اگر ویرایش نشده باشد؛ زمان بیشتری را برای درک خود، از ما طلب خواهد کرد و ما برای هضم و فهم هر جمله و عبارت، باید تلاش بیشتری داشته باشیم. عبارات و جملاتی که سنجیده و روان به دنبال هم، در یک متن خوب آمده باشند؛ به سرعت ما را به سرمنزل مقصود خود می‌رسانند و تأثیر پایدارتری در ذهن و فکر ما از خود بر جای می‌گذارند.
بر اساس قواعد متداول نوشتاری در دنیا، هر متنی، پیش از انتشار، باید ویرایش شود. باید در انتخاب واژه‌های آن، دقت و توجه کافی به کار برده شده باشد و هر جمله و عبارت و واژه نابجا و مزاحمی از سر راه قرائت آن برداشته شود. با ویرایش متن، ما اعتماد مخاطب را برای توجه کافی به مطلب‌مان جلب می‌کنیم و به او اطمینان می‌دهیم که می‌تواند با خاطری آسوده، موضوع را در متن ما، تا حد دلخواه خود پیگیری کند و دغدغه‌ای از این بابت نداشته باشد که شاید عدم درک برخی از بخش‌های متن، به درک کلی او از مطلب، لطمه وارد ساخته است. ما با ویرایش، به مخاطب و خواننده متن‌مان، آرامش و اطمینان خاطر را هدیه می‌کنیم و به اعتماد به نفس او، نسبت به درک مطلب، می‌افزائیم.
 
اهمیت ویرایش در فیلمنامه‌نویسی:
اما توجه به ویرایش، در هنگام نگارش یک فیلمنامه، چه اهمیتی دارد؟
به این چند نمونه گفتگو توجه کنید: (این گفتگوها، عینا و بدون تغییر از متن یک فیلمنامه کپی شده است.)
 
این فرازها، پس از یک ویرایش مناسب، می‌توانستند به این صورت در فیلمنامه ظاهر شوند:
 
اما موضوع ویراستاری فقط به گفتگوهای یک فیلمنامه برنمی‌گردد. بلکه حتی شامل بخش‌های توصیفی آن هم می‌شود. یعنی آن قسمت از فیلمنامه که باید در اختیار عوامل تولید مانند کارگردان و فیلمبردار و دیگران باشد؛ نیز باید به حد کافی ویراسته باشند. و الا همه را سردرگم و گرفتار خواهند کرد.
اشتباهات املایی در کنار توصیفات مبهم و آشفته از صحنه، می‌تواند همه را گرفتار سردرگمی و سرگردانی کند.
در عین حال، یک فیلمنامه ویراسته، هرگاه به دست کسی برسد که یک خواننده عادی محسوب می‌شود؛ باز هم باعث خواهد شد که او ارتباط مناسب‌تری با آن برقرار کند. از جمله این که، شما تصمیم بگیرید فیلمنامه را در اختیار ناشری بگذارید و او قبول کند که این متن را در قالب یک کتاب، منتشر کند. آیا همه خواننده های شما، خواهند توانست داستان فیلمنامه شما به خوبی بفهمند؟ همه چیز بستگی به قلم و شیوه نگارش شما دارد.
اما موضوع فقط این نیست که ویرایش یک فیلمنامه، خواننده عادی را سر شوق آورد؛ بلکه من در این جا می‌خواهم به شما نشان دهم که ویرایش می‌تواند بر سرنوشت یک فیلمنامه هم اثر بگذارد. به این چند نکته توجه کنید:

 
اهمیت ویرایش فیلمنامه در مرحله پذیرش:
شما داستانی در ذهن دارید که شما را عمیقاً درگیر خودش کرده است. آن را دوست دارید و حتی به آن دل می‌بندید. داستانی است که می‌تواند در قالب یک اثر سینمایی و یا تلویزیونی، به خوبی منعکس شود و باعث اعتبار حرفه‌ای و اجتماعی شما شود. داستانی است که بازگو کردن آن برای این و آن، شما و آن‌ها را به وجد می‌آورد و تشویق‌ها برای نوشتن این فیلمنامه از هر سوی به طرف شما روان است.
شما روی این فیلمنامه کار می‌کنید و پس از روزها و شب‌ها و هفته‌ها تمرکز و فعالیت ذهنی و فکری روی آن، تصمیم می‌گیرید که محصول و نتیجه کارتان را به تهیه‌کننده‌ای در تلویزیون و یا سرمایه‌گذاری در سینما ارائه کنید. این کار را با امید و اشتیاق فراوان انجام می‌دهید و تهیه‌کننده و یا منشی او هم فیلمنامه را از شما می‌گیرد و شما را منتظر می‌گذارد تا پس از مطالعه آن، نظر نهایی به شما اعلام شود.
پس از مدتی شما با دفتر تهیه‌کننده تماس می‌گیرید و یا به دفتر سینمایی مراجعه می‌کنید تا نتیجه مطالعه و بررسی کارتان را به شما اطلاع دهند. کسی در آن سوی خط به شما می‌گوید که هنوز کار مطالعه به پایان نرسیده و باید باز هم منتظر باشید.
شما باز هم منتظر می‌شوید و در دفعاتی دیگر باز هم این اتفاق رخ می‌دهد. شما مشوش و آشفته می‌شوید؛ چون هنوز نتوانسته‌اید جواب روشن و شفافی از کسی، در باره کاری که برای‌تان بسیار مهم است و زمان زیادی هم روی آن گذاشته و به نتیجه آن هم دل بسته‌اید؛ بگیرید.
موضوع چیست؟ طرف، واقعاً وقت نکرده آن را بخواند؟ یا این که وقتی شروع به خواندن آن کرده؛ نتوانسته با آن ارتباط برقرار کند؛ و لاجرم پس از مطالعه چند صفحه، آن را به کناری انداخته و پی کار خودش رفته است؟
این اتفاق به شکل دیگری هم ممکن است رخ بدهد. به این شکل که طرفِ شما در آن سوی ماجرا، فیلمنامه را خوانده و یا سرسری نگاهی به آن انداخته؛ ولی چون نتوانسته با آن ارتباط برقرار کند؛ به شما می‌گوید که فیلمنامه شما چنگی به دلش نزده و انگیزه‌ای برای کار روی آن ندارد.
و این ریختنِ آب پاکی است روی دست شما و پاسخی ناخوشایند برای یک انتظار طولانی!

اما به راستی مشکل در کجاست؟
مشکل ممکن است واقعاً به ساختار و داستان فیلمنامه شما برگردد. یعنی در فیلمنامه شما، چیزی که توجه او را جلب کند؛ از نظر او پیدا نشده است. اما این احتمال هم وجود دارد که مشکل در ساختار داستان شما نیست؛ بلکه به کیفیت نگارشی شما برمی‌گردد. یعنی مطلب شما، چنان مغشوش و آکنده از اشتباهات املایی و انشایی است و حتی در مورد نقطه‌گذاری‌ها هم، دقتی به کار نرفته؛ که خواننده خیلی زود از ایجاد ارتباط با موضوع ناامید شده و از ادامه مطالعه آن منصرف شده است. در این حالت، شما با عدم ویرایش فیلمنامه‌تان، در خطر از دست دادن یک فرصت شغلی مهم خواهید بود. فرصتی که معمولاً به سختی به دست می‌آید و به آسانی از دست می‌رود.
این اتفاق هر جایی و در هر نهادی میتواند رخ دهد و طرفِ شما ممکن است این بار مثلا مدیر یک گروه تلویزیونی، یا عضو شورای طرح و برنامه یک شبکه تلویزیونی، و یا مشاور اجتماعی یک دفتر فیلمسازی باشد. هر کدام از این اشخاص اگر نتوانند ارتباط مناسبی با فیلمنامه شما برقرار کنند؛ سرنوشت کار شما با ابهام و مشکل روبرو خواهد شد.
 
اهمیت ویرایش فیلمنامه در هنگام تولید:
حالا بیایید فرض را بر این بگذاریم که فیلمنامه شما از هفت خانِ تصویب گذشته و مراحل سرمایه‌گذاری را هم پشت سر گذاشته و وارد مرحله تولید شده است. بگذارید ببینیم در این مرحله، یک فیلمنامه ویرایش نشده، چه نتایجی را در پی خواهد داشت!
بازیگرها باید متن فیلمنامه را بخوانند و حفظ کنند. فیلمبردار و تیم او باید با دقت زوایا و جزئیات کار را از درون آن کشف کنند. برنامه‌ریزها باید بر اساس آن، و تقسیم‌بندی جزء به جزء آن، کار خودشان را برای روند تولید آماده و ارائه کنند. کارگردان باید روی هر نکته متمرکز شود تا با کشف این نکته‌ها، بتواند کار خودش را سر صحنه به خوبی پیش ببرد. همه و همه این آدم‌ها باید فیلمنامه شما را بخوانند و با آن ارتباط برقرار کنند. در غیر این صورت دچار مشکل خواهند شد و این، یعنی این که روندِ تولید فیلم با مشکل روبرو شده است.
من به تازگی درگیر موقعیتی شدم که باعث شد تجربه ملموس و نزدیکی با این موضوع پیدا کنم. و باید اعتراف کنم که همین موقعیت نیز باعث شد ایده نوشتن این مقاله به ذهنم خطور کند. یک کارگردان تازه کار که تصمیم داشت یک تله فیلم را جلوی دوربین ببرد؛ از من دعوت کرد که به عنوان مشاور یا بازیگردان با گروه‌اش همکاری کنم و من در همین مدت بود که متوجه شدم ویراسته نبودن یک فیلمنامه، چقدر می‌تواند در سرِ صحنه، مشکل‌آفرین و دردسرساز باشد.
اگر بازیگری نتواند جمله مورد نظرش را به خوبی بخواند و بفهمد؛ حفظ کردن آن برایش بسیار دشوار خواهد بود. او نمی‌داند معنی و مفهوم این جمله چیست و چگونه باید ادا شود و اصلاً فیلمنامه نویس چه منظوری از آن داشته است و وقتی به چیزی در جایی اشاره می‌کند؛ دقیقاً منظورش چه چیزی و چه جایی است. بنابراین در کارِ خودش در‌می‌ماند.
در این حال، اگر بازیگر تازه‌کار باشد؛ عدم توانایی او در ایجاد ارتباط با متن، می‌تواند روی اعتماد به نفس‌اش تأثیر منفی بگذارد و این عدم ارتباط را به توانایی خودش ربط بدهد و نه ناخوانایی فیلمنامه. و گمان کند که خودش در این ماجرا ضعیف و ناتوان است. در این صورت، کار برای او دشوارتر از آن چه که واقعاً هست؛ خواهد شد و تازه‌کاریِ او در جلوی دوربین، نمودِ بیشتری خواهد یافت. این اتفاق، در نهایت ممکن است به وجهه و موقعیت او هم لطمه جدی وارد سازد.
اما اگر بازیگر حرفه‌ای و کارکشته باشد؛ باید انرژی بیشتری را برای درک متن به کار بگیرد و بیش از آن چه که لازم است؛ روی آن وقت بگذارد؛ تا بتواند در برابر دوربین و کارگردان، کار خودش را به خوبی انجام دهد. در این حال، شاید او با توجه به تجربه و شناخت حرفه‌ای خود، به اشکالات ویرایشی متن پی برده باشد و بخواهد در همان موقعیت، کار ویرایش دیالوگ‌های خود را نیز انجام دهد. در چنین شرایطی، و در بحبوحه کارِ تولید، و با توجه به همه مشکلاتی که در هنگام ضبط و فیلمبرداری یک صحنه وجود دارد؛ این کارِاضافی می‌تواند فشار روانیِ مضاعفی را بر روی او و عوامل دیگر وارد کند. در حالی که همه منتظرند تا بازیگر جلوی دوربین برود و نقش‌اش را ایفا کند؛ او در گوشه‌ای دارد با کلماتی که شما نوشته‌اید - و حالا بی‌خبر از حال او، در جای دیگری دارید استراحت می‌کنید - کلنجار می‌رود و شاید هم زیر لب، ناسزایی را نثارِشما کند!
پس ویرایش فیلمنامه، در این جا، توانسته از ایجاد فشارهای روانی بیشتر بر عوامل تولید و بازیگران جلوگیری کند و مسیر تولید فیلم را هم - دست کم به سهم خودش - بازتر نگه دارد.

 
اهمیت ویرایش فیلمنامه در اقتصاد فیلم:
اما ویراستاری یک فیلمنامه، چه تأثیری ممکن است بر اقتصاد یک فیلم بگذارد؟
حالا دیگر پاسخ این سؤال تا حدود زیادی برای شما روشن شده است. وقتی بازیگرها در ارتباط با متن، راحت و آسوده‌خاطر باشند؛ برداشت‌های کمتری برای ضبط و فیلمبرداری صحنه مورد نیاز خواهد بود. و این، یعنی این که روزها و ساعت‌های کار در کل فرآیند تولید فیلم، کمتر خواهند شد و به این ترتیب، هزینه‌های تولید نیز کاهش چشمگیری خواهد یافت.
وقتی هزینه‌های تولید کاهش بیاید؛ سرمایه‌گذار نگرانی کمتری برای بازگشت سرمایه و سوددهی آن خواهد داشت وبنابراین اشتیاق بیشتری برای تولید فیلماز خود نشان خواهد داد. و بدین ترتیب، فرصت‌های کاری بیشتری برای شما و دیگران به وجود خواهد آمد.
از نگاهی دیگر، کار شما برای گروه تولید، اعم از کارگردان و دیگران - به عنوان یک متن خوشخوان و رسا - خاطره خوشی را در ذهن آنان، از کار با شما و اثر شما به جای خواهد گذاشت و بدین ترتیب، آن‌ها هم از کار کردن با شما لذت خواهند برد.
در این میان، اعتبار حرفه‌ای شما، در موقعیت اجتماعی و روابط شما با نهادهایی که کار می‌کنید؛ افزوده خواهد شد و در این میان، تنها کسی که بیش از دیگران از این موقعیت بهره خواهد برد؛ تنها و تنها خود شما خواهید بود.
 
پس می‌بینید که رعایت تنها همین نکته، یعنی رعایت آداب ویراستاری در متن فیلمنامه، و یا دست کم انجام ویرایش پس از پایان نگارش فیلمنامه، چقدر در روابط حرفه‌ای، اقتصادی و اجتماعی شما به عنوان یک سینماگر می‌تواند اثرگذار باشد و در نتیجه و محصول نهایی اثر هم اثرات منفی و یا مثبت از خود برجای گذارد.
پس بر شما باد که هم‌زمان با آموختن قواعد و اصول فیلمنامه نویسی، قواعد و اصول ویراستاری را نیز به خوبی بیاموزید و در هر متنی که از خود برجای می‌گذارید؛ آن‌ها را مو به مو رعایت کنید.
من به شما اطمینان می‌دهم که اگر کار خودتان را – هر چه که می‌خواهد باشد - درست انجام دهید؛ همه کسانی را که به هر شکلی – اکنون یا در آینده - با اثر شما سروکار دارند؛ از خودتان ممنون و سپاسگزار کرده‌اید.
شنبه 27 مهر 1392  10:46 PM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon onehamed mghjkhhjiu
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

پاسخ به:آموزش فیلمنامه نویسی

شکل ظاهری فیلمنامه

وقتی درباره ظاهر یک فیلمنامه سخن به میان می آید؛ ما به شکل و شمایل ظاهری آن اشاره می کنیم؛ این که صفحات آن چگونه طراحی شده باشند و ترتیب و ترکیب مطالب در هر صفحه، به چه صورت، دیده شود.

اما این موضوع چقدر دارای اهمیت است؟ و بهترین شکل و ظاهر برای فیلمنامه چیست؟ ما در این مقاله، به این دو موضوع خواهیم پرداخت و تلاش خواهیم کرد که ذهنیت درست و روشنی در باره این مسائل به شما بدهیم.
چرا شکل ظاهری فیلمنامه مهم است؟
همان طور که در بحث ویرایش فیلمنامه گفتیم؛ ظاهر و شکل و شمایل ظاهری یک فیلمنامه، می تواند در سرنوشت و میزان تأثیرگذاری آن برای فروش و اقبال از آن، اثر بگذارد. اگر ظاهر فیملنامه شما، چنگی به دل نزند؛ و یا جذاب نباشد؛ و یا مغشوش و آشفته به نظر برسد؛ و یا ویراسته نباشد؛ و از غلط های املایی و انشایی آکنده باشد؛ شما چطور امیدوار خواهید بود که کسی آن را به درستی بخواند؛ و متوجه منظور شما شود؛ و به آن اهمیت بدهد؛ و تازه دنبال خرید حقوق آن هم باشد؟
اما بگذارید برویم سر جنبه های متنوعی که یک فیلمنامه به خودش می تواند بگیرد. به این شکل با دقت نگاه کنید:
PROPERSIA-SALAMIAN-TUT-3-2
این تصویر یک صفحه از یک فیلمنامه است. شما در این صفحه، اطلاعاتی در باره صحنه هایی که قرار است بعدا فیلمبرداری شود؛ می بینید. شرح صحنه و اطلاعاتی در مورد صحنه و برخی جزئیات دیگر هم در آن ذکر شده است. بگذارید این اطلاعات را یک به یک مرور کنیم.
سطر راهنمای صحنه: در ابتدای توضیحات مربوط به هر صحنه، شما یک سطر راهنما می بینید. این سطر، شامل چند نکته است که باید بدانید هر کدام چه کاربردی دارند.
شماره صحنه یا سکانس: این شماره، ترتیب صحنه های فیلم را نشان می دهد و از آن رو اهمیت دارد که بعداً در هنگام برنامه ریزی برای ضبط یا فیلمبرداری از صحنه ها، از این شماره، برای درج روی کلاکت استفاده می کنند؛ تا بعداً در هنگام تدوین، راش های هر صحنه با مشخصات مکانی خاص خودش در اختیار تدوینگر قرار گیرد و او، بدون سرگشتگی و سرگردانی، بداند که هر پلان و هر صحنه، باید در کجای فیلم قرار گیرد. بنابراین شماره ای که شما در فیلمنامه و در ابتدای سطر راهنمای هر صحنه می آورید؛ در تمامی مراحل بعدی تولید نیز با همین ویژگی مورد استفاده عوامل تولید خواهد بود و هیچ گاه تغییر نخواهد کرد.
مکان صحنه: ما در سطر راهنما، به خواننده می گوییم که مکانِ صحنه کجا است. مکان صحنه، جایی است که منطق داستان ایجاب می کند این اتفاق در آن بیفتد. یعنی اگر به عنوان مثال، این صحنه در منزل مهندس کریمی اتفاق می افتد؛ در سطر راهنما،اسم منزل او برده می شود. اما نکته این جاست که اگر این منزل دارای بخش های مختلفی باشد و این صحنه در یکی از این بخش ها رخ دهد؛ در این صورت، به دنبال نام مکان اصلی، نام مکان فرعی نیز را نیز می آوریم. به عنوان مثال، اگر در منزل مهندس کریمی، آشپزخانه آن مورد نظر ماست؛ در سطر راهنمای صحنه، می نویسیم:
منزل مهندس کریمی. آشپزخانه.
اما در مورد مکان صحنه در فیلمنامه، نکات بیشتری هم هست که باید بدان ها هم توجه کرد.
 
مکان در سینما، به دو گونه مختلف جلو ه گر می شود. پلاتو و لوکیشن.
گاهی تهیه کننده ها فضای بسته و قابل کنترلی مثل یک مکان سقف دار و محدود،مانند یک سوله را در اختیار دارند؛ که این امکان را در اختیارشان می گذارد با کمک دکوراتور، صحنه های مختلف را در آن بسازند و آن را به هر شکلی که نیاز دارند؛ در بیاورند.به این فضای کنترل شده و در دسترس، پلاتو گفته می شود. در پلاتو می توان هر صحنه ای را با هر ابعادی – بسته به ابعاد ساختمان – ساخت و در اختیار کارگردان گذاشت. در پلاتو حتی می شود باد و باران و طوفان و امواج دریا و حتی کشتی و جزیره را هم ساخت و در هر زمان ازشب و روز از آن برای فیلمبرداری استفاده کرد. اما تولید دکور و نصب و جابجایی آن، هزینه بر است و بنابراین باید بر اساس برنامه ریزی دقیقی کار تولید را پیش برد.
اما گاهی گروه تولید برای ضبط و فیلمبرداری هر صحنه، آن را در مکان های آماده و از پیش ساخته شده،در خانه ها و گاه شهرها و روستاهای گوناگون می یابندو متناسب با نیازشان، و مقتضیات صحنه ی مورد نظریکه در فیلمنامه نوشته شده؛در آن تغییراتی می دهند و از آن استفاده می کنند. به این مکان ها، لوکیشن گفته می شود. اما یافتن و اجاره کردن لوکیشن هم، هزینه بر است و از آن گذشته، باید به هزینه های جابجایی گروه فیلمبرداری و تجهیزات و وسایل آنان هم اشاره کرد. بنابراین باز هم برای استفاده از لوکیشن، باید برنامه ریزی دقیق و روشن و منسجمی داشته باشند.
حالا بیایید به بحث خودمان در فیلمنامه نویسی برگردیم. آن چه که شما به عنوان نام مکان، در سطر راهنمای صحنه قید می کنید؛ برای گروه تولید بسیار تعیین کننده است. به این معنی که چه در هنگام برآوردِ هزینه ها، و چه بعد از آن در هنگام اجرای صحنه و یا ضبط و فیلمبرداری از آن، تصمیم گیرندگان به این موضوع توجه می کنند که آیا این صحنه، بنا است در یک دکور ضبط شود؛ یا در لوکیشنی که باید متناسب با آن پیدا کنند. در هر دو صورت، همه صحنه هایی که مربوط به یک مکان مشخص است؛ معمولا به دنبالِ هم، و پیوسته ضبط می شوند و زمانی از یک مکان به مکان بعد می روند؛ که کارشان برای تمامی صحنه های فیلم، در آن مکانِ مشخص، تمام شده تلقی شود.
به عنوان مثال،ممکن است صحنه های مربوط به منزل مهندس کریمی در ابتدا و اواسط و انتهای فیلمنامه، درج شده باشد؛ با این حال، تمامی این صحنه ها را، بدون توجه به جایگاه آن در طول فیلم، به طور پیوسته و مداوم ضبط می کنند.حتی در منزل مهندس کریمی هم، تمامی صحنه های مربوط به آشپزخانه حتی المقدور به دنبال هم ضبط می شوند؛ تا دیگر پس از اثاث کشی از یک مکان، ناچار به بازگشت به مکان قبلی نشوند. این تصمیم برای صرفه جویی در وقت و انرژي و هزینه های تولید گرفته می شود.
 
پس از پایان تولید و در هنگام تدوین، هر صحنه، در مکان خاص خود قرار خواهد گرفت و داستان روال منطقی و درست خود را پیدا خواهد کرد. اما تمامی این برنامه ریزی ها بر اساس مختصاتی که شما در فیلمنامه برای مکان ها ذکر می کنید؛ تعیین می شود. یعنی هر بار که شما به مکان خاصی در فیلمنامه اشاره می کنید؛ آن مکان برای تمامی مراحل تولید تا زمان تدوین و آماده سازی فیلم، همیشه به عنوان مکان قطعی و تعیین شده در داستان، مورد نظر سازندگان فیلم خواهد بود.
بنابراین می بینید که نام مکان صحنه، می تواند از بسیاری جهات برای دست اندرکاران تولید فیلم، مهم و اساسی تلقی شود.
از همه این ها گذشته، حتی در سفارش دادن فیلمنامه و قبل از نگاشته شدن آن نیز، تهیه کننده برخی از ویژگی های مورد نظرِخود رابه نویسنده اعلام می کند؛ تا او در کارش بدان توجه کند. به عنوان مثال، یکی از خصوصیاتی که یک فیلم کم هزینه مثل یک تله فیلم تلویزیونی دارد، این است که تعداد لوکیشن ها کم و انگشت شمار هستند. این موضوع به دلیل پایین بودن بودجه تولید فیلم است. بنابراین از فیلمنامه نویس خواسته می شود که داستان را جوری بنا کند که نیاز به جابجایی چندان در طول مدت تولید نباشد و بتوان به سرعت، کار را جمع کرد. مثلاً داستان، در یک خانه و یا ساختمان و بین همسایگان آن رخ بدهد و یا حداکثر با یکی دو مکان دیگر مثل یک اداره و چند خیابان و پارک، سر و ته قضیه جمع شود.
و یا بالعکس، برای ساخت یک فیلم پیچیده و اکشن و تجاری برای سینماها، نیاز به فیلمنامه ای با لوکیشن ها و صحنه های فراوان و متنوع هست. بنابراین وقتی به نویسنده ای سفارش فیلمنامه می دهند؛ از او می خواهند این موضوع را در نظر بگیرد.
بنابراین می بینید که هر اقدامی برای تولید فیلم، از بررسی آماری مکان های فیلمنامه به منظور برآورد هزینه ها گرفته؛ تا تصمیم گیری و برنامه ریزی برای تولید، همه و همه بر اساس همین اسم مکان هایی خواهد بود که شما در سطر راهنمای هر صحنه می آورید.
این همه در باره موضوع مکان صحنه، صرفاً برای توضیح این نکته بود که شما کاربرد «اسم مکان» را در «سطر راهنمای صحنه» متوجه شوید. اما در باره اهمیت «مکان» و جایگاه و ارزش های هنری و تصویری ویژه آن در فیلمنامه، بعدها در مقاله دیگری به طور مفصل گفتگو خواهیم کرد.
 
زمان صحنه: زمانیکه در سطر راهنمای فیلمنامه قید می شود؛ می تواند به دو چیز متفاوت اشاره کند. یکی زمانی که باید در هنگام فیلمبرداری در نظر گرفت؛ و دیگری زمانی که در منطق داستان، نسبت به ماجراهای قبل و بعد یک واقعه رخ می دهد.
به عنوان مثال، وقتی در سطر راهنما به این کلمات برمی خورید: روز، شب، هنگام غروب، زمان برآمدن آفتاب، نیمه شب، تاریک روشن هوا و یا شاید مواردی از این دست، فیلمنامه مشخصاً به زمانی اشاره می کند که هنگام فیلمبرداری باید به آن توجه کرد. یعنی اگر روز باشد؛ نور روز را باید در نظر گرفت و اگر اشاره به شب شود؛ یعنی نورپردازی شبانه است. و یا این که زمانی که باید این صحنه فیلمبرداری شود؛ در چنین زمان خاصی است و اگر مقدور نباشد؛ باید با ترفندهای نورپردازی، این طور القا شود که زمان چنین هنگامی است. مثل نوری که هنگام غروب خورشید روی صورت آدم ها و اشیاء می تابد.
اما گاهی در سطر راهنما، شما به کلمات دیگری برمی خورید که ربطی به هنگام فیلمبرداری ندارند و به زمانی که در منطق داستان جاری است؛ اشاره می کنند. مثلاً این کلمات را در نظر بگیرید: کمی بعد، در همین زمان، مدتی بعد، ماه ها بعد، یک سال بعد، سال ها پیش از این، زمان گذشته و کلماتی هم چون این. این واژه ها ربطی به زمان فیلمبرداری ندارند؛ بلکه دارند به منطق زمانی داستان اشاره می کنند. این واژه ها به ما می فهمانند که این صحنه در مسیر داستان، در چه زمانی نسبت به صحنه های قبل و بعد آن، رخ داده است و زمان منطقی در این بخش از داستان چیست.
مثلاً وقتی در سطر راهنما ذکر می کنید: «در همین زمان»؛ معنی اش این است که رویدادهای این صحنه به موازات صحنه پیشین رخ می دهند. بنابراین اگر در صحنه قبلی شما نوشته بودید: «روز»؛ زمان این صحنه هم روز خواهد بود و بالعکس. و یا وقتی در سطر راهنما می نویسید: «کمی بعد»؛ معنی اش این می شود که زمان رخ دادن این صحنه، از نظر منطق داستانی، نسبت به صحنه پیشین، چندان دور نیست و تنها اندک زمانی بعد، شاید در حد چند دقیقه، صحنه بعدی رخ می دهد. این موضوع اگرچه در روند ضبط صحنه ها، تأثیری ندارد و هر صحنه در زمان مقتضی خودش ضبط می شود؛ اما از نظر درک و فهم داستان فیلمنامه، به خواننده (هر کس که باشد) کمک می کند تا موضوع را بهتر بفهمد.
اما این قبیل واژه ها چقدر در کار تولید اهمیت پیدا می کنند؟ این پرسش مهمی است که باید به آن توجه کرد.
 
همان طور که گفتیم؛ زمان قید شده در فیلمنامه، برای تنظیم نور صحنه و یا برنامه ریزی برای تولید، امری بسیار مهم و حیاتی است و همه عوامل تولید به این زمان درج شده در سطر عنوان، توجه دارند.
اما به جز موضوع فیلمبرداری، یک نکته دیگر هم هست که باید بدان اشاره کنیم و آن ملزومات مورد نیاز برای طراحی دکور و لباس ها و گریم و نیز منطق رفتاری بازیگران صحنه است.
اگر به عنوان مثال در فیلمنامه زمان «پانزده سال قبل» قید شده باشد؛ معنی آن این است که بازیگرانی که در زمان حال داستان، در صحنه های قبل دیده شده اند؛ باید در این صحنه، پانزده سال جوان تر به نظر برسند. طراحی لباس ها و دکور صحنه نیز نسبت به شرایط وقوع داستان، تغییراتی خواهد کرد. از همه این ها گذشته، بازیگران می دانند که در این صحنه، باید چنان رفتار کنند و دیالوگ ها را چنان ادا نمایند؛ که گویی در زمان پانزده سال پیش دارند زندگی می کنند. پس می بینید که زمانِ قید شده در فیلمنامه، چقدر می تواند در روند تولید، مهم و تأثیرگذار باشد.
در باره اهمیت زمان و کاربردهای ویژه آن در فیلمنامه نویسی، در آینده، باز هم به تفصیل با هم سخن خواهیم گفت.
 
داخلی یا خارجی بودن صحنه: یکی دیگر از مختصاتی که در سطر راهنمای صحنه قید می شود؛ اشاره به داخلی یا خارجی بودن صحنه است. معنی سرراست و مشخص این کلمات، در سطر راهنمای صحنه این است که این صحنه مشخص، آیا به صورت داخلی ضبط می شوند یا خارجی. اما منظور از داخلی و خارجی بودن یک صحنه چیست؟
صحنه های داخلی، به همه صحنه هایی گفته می شود که در داخل یک فضای بسته مثل پلاتو و استودیو و یا لوکیشن ضبط می شوند. برای ضبط چنین صحنه هایی، گروه تولید باید ابزارهای نورپردازی و حرکتی خاص خود را همراه داشته باشد. مثلاً کرینی که صحنه های داخلی به کار می رود؛ با کرینی که در فضای باز استفاده می شود؛ خیلی فرق دارد. وسایل نورپردازی هم همین طور. پروژکتورهای مخصوص فضای باز، معمولاً بسیار قوی و پرقدرت هستند؛ و نورپردازهای داخلی عموماً با پروژکتورهای ظریف تر و کوچکتر صورت می گیرد. و البته این نکاتی که در این جا گفتم؛ به عنوان قواعد همیشگی در نظر نگیرید. در هر دو مورد ممکن است استثناهایی وجود داشته باشد. یعنی در یک صحنه داخلی بزرگ، کارگردان تصمیم بگیرد از یک کرین بزرگ استفاده کند و یا از وسایل نورپردازی قوی برای دادن نور به آن صحنه، بهره بگیرد.
صحنه های خارجی هم به صحنه های خارج از استودیو و یا پلاتو و یا هر لوکیشن سقف دار و بسته ای (حتی در حد چادر و خیمه) اطلاق می شود. بنابراین، هر فضای بازی، مثل حیاط یک خانه گرفته تا حیاط مدرسه و بیمارستان و یا خیابان و کوچه و بازارهای روباز و از آن بیشتر، بیابان و کوه و دریا و جاده و یا فضای بالای سطح زمین، همه و همه، در فیلمنامه به عنوان فضای خارجی تلقی می شود و با این واژه در سطر راهنما از آن یاد می شود.
در داخلی و یا خارجی بودن یک صحنه، زمان تأثیری ندارد. یعنی ممکن است در یک فضای داخلی شما، صحنه روز داشته باشید (اعم از این که این روز بودن با نورپردازی القا شود و یا از نور روز واقعی استفاده شود) و یا در یک صحنه خارجی، شب باشد و فیلمبردار برای نور دادن صحنه، ناچار به نورپردازی شود. برای همین از هر دو فاکتور برای شناسایی موقعیت صحنه استفاده می شود. هم به روز و یا شب بودن زمان اشاره می شود و هم به داخلی و خارجی بودن آن.
 
تمامی آن چه که در این مقاله آمد؛ تنها نکاتی مربوط به «سطر راهنما» درفیلمنامه بود؛ و به شماره صحنه، مکان صحنه، زمان صحنه و داخلی یا خارجی بودن آن، می پرداخت. در مقاله بعدی به نوع ادبیات و شیوه توضیح مطالب صحنه و توصیفات آن خواهیم پرداخت و خواهیم آموخت که چگونه و با چه زبانی باید شرح ماوقع هر صحنه را برای کسانی که مخاطبان بعدی آن خواهند بود؛ شرح دهیم.
و باز هم در مقاله ای دیگر به شیوه تایپ و نگارش فیلمنامه اشاراتی خواهیم داشت.در آن مقاله، به جزئیاتی در باب نگارش فیملنامه خواهیم پرداخت که به شما کمک می کند از اسلوب و شیوه سازمان یافته و متشخصی برای تنظیم و تدوین و نگارش فیلمنامه تان استفاده کنید. چیزی که به مقبول بودن و جذاب بودن ترکیب ظاهری آن، کمک بسیاری خواهد کرد.
اما باز هم همه این مطالب، تنها به حواشی فیلمنامه نویسی می پردازد. ما هنوز به مباحث اصلی فیلمنامه نویسی و شیوه طراحی و سازماندهی و تدوین آن، هنوز نرسیده ایم. امیدواریم بتوانیم در ادامه این مقالات، به زودی، به مباحث اصلی و تعیین کننده فیلمنامه نویسی نیز بپردازیم.
دوشنبه 29 مهر 1392  12:11 AM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon onehamed mghjkhhjiu
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

آموزش فیلمنامه نویسی (4)

شکل ظاهری فیلمنامه (قسمت دوم)

در ادامه موضوع قبل، یعنی ترکیب‌ و شیوه طراحی ظاهری فیلمنامه، ما به توضیح و بررسی سطر راهنمای صحنه پرداختیم. در این مقاله، به ادامه موضوع و بررسی ویژگی‌های ادبی و نگارشیِ متن فیلمنامه می‌پردازیم.
هنگامی که می‌خواهید محتوای یک صحنه را برای مخاطب شرح دهید؛ بایستی نکات بسیار مهمی را مد نظر قرار دهید. این نکات عبارت‌اند از:
رعایت اصول و قواعد نوشتاری: شما برای این که اساسا وارد عالم نویسندگی شوید؛ باید قبل از هر چیز، قواعد و اسلوب نویسندگی را بدانید. یعنی باید بتوانید جمله‌های خودتان را بدون اشتباه در فیلمنامه درج کنید. باید املای درست کلمات را بدانید. اگر متن شما گرفتار اشتباهات املایی و انشایی باشد؛ خواننده مدام دچار سردرگمی و آشفتگی ذهنی خواهد شد و قادر نخواهد بود با فیلمنامه شما، ارتباط مناسبی برقرار کند.
اما اگر دانش شما در زمینه زبان فارسی، چندان که باید و شاید کافی و کامل نیست؛ نباید دست از کار بکشید و یا دلسرد شوید. فقط به خاطر داشته باشید که متن شما پس از اتمام، حتماً بایستی توسط یک ویراستار باتجربه، ویرایش شود و از تمامی اشتباهات املایی و انشایی و تایپی پاک و پیراسته گردد.
 
شیوه روایی توضیحات صحنه: برای توصیف وقایع و رویدادهای صحنه، شما چند کار مهم و مسئولیت اساسی به عهده دارید که باید آن‌ها را مورد نظر قرار دهید. این کارها از این قرارند:
1.رعایت زمان : از جمله مواردی که باید بدان توجه داشته باشید؛ زمان افعالی است که به کار می‌برید. شما در توضیح اتفاقات و وقایع صحنه، باید همیشه از زمان حال استفاده کنید. یعنی نمی‌توانید در توضیح رویدادهای صحنه، به گذشته و آینده اشاره داشته باشید. نمی‌توانید بنویسید: «فلانی این کار را کرد» و یا «آن کار را خواهد کرد». بلکه همیشه به ما می‌گویید که چه اتفاقی در صحنه در حال افتادن است.
این جور افعال را ما در یک متن داستانی، فراوان به کار می‌بریم؛ اما در فیلمنامه این طور نیست. برای مثال ما در یک داستان می‌خوانیم:
مریم دست‌هایش را شست و با حوله خشک کرد.سپس اندیشناک و قدم‌زنان به سوی پنجره انتهای اتاق رفت؛ تا باز هم به ابرهای دوردستی بنگرد؛ که به سوی افق‌های دورتر در حال حرکت بودند.
اما در فیلمنامه اگر بخواهیم چنین رفتاری را توضیح بدهیم؛ ناچاریم چنین بنویسیم:
مریم دست‌هایش را می‌شوید و با حوله خشک می‌کند.سپس به سوی پنجره انتهای اتاق می‌رود و به دوردست می‌نگرد. از دید او، ابرها را در افق می‌بینیم که در حال حرکت هستند.
در متن برخی از دوستان تازه‌کار و کم تجربه، مشکلات مربوط به زمان و ساختار جملات، بسیار به چشم می‌خورد. گاهی نوعی سرگردانی در زمان جملات توصیفی دیده می‌شود که نشان می‌دهد نویسنده درک روشنی از کار فیلمنامه نویسی ندارد و بین نوشتن داستان و فیلمنامه معلق و سرگردان است.
به این نمونه که به وسیله یکی از علاقمندان تازه‌کار فیلمنامه نویسی برای من ارسال شده؛ دقت کنید:
PROPERSIA-Salamian-tut-3-2-3
در این نمونه، چند نکته به چشم می‌خورد که بایستی مورد توجه قرار گیرند.
  • زمان در این توصیفات، مدام در حال تغییر است. این‌گونه نگارش، همه را دچار سرگردانی می‌کند و متن را هم دچار آشفتگی می‌سازد. کنترل زمانِ جمله‌ها و حفظِ آن‌ها فقط در یک زمان – و آن هم زمان حال – کار دشواری نیست. فقط کافی است در این خصوص، توجه و دقت کافی داشته باشید.
  • توضیحات نارسا و گاه بسیار کلی هستند. وقتی دارید در باره یک رویداد در صحنه صحبت می‌کنید؛ نباید سرسری از آن بگذرید؛ بلکه باید به اندازه کافی – بی‌آن‌که به پرگویی و زیاده‌روی بیفتید – در باره آن توضیح بدهید. مثلاً موضوع جدایی منصور و فریبا، در این فیلمنامه، تنها در چند کلمه بیان شده؛ بی‌آن‌که برای کسی که می‌خواهد این صحنه را جلوی دوربین ببرد؛ توضیح کافی داده شده باشد که این موضوع جدایی، چگونه و با چه کیفیتی اتفاق می‌افتد. آیا گفتگویی در این میان رد و بدل می‌شود؛ یا تنها با امضای دفتر طلاق و تأکید روی عنوان دفتر، موضوع طلاق بیان می‌شود؟ شما بایستی، هر نکته‌ای را که باید دانسته شود؛ به اندازه کافی شرح دهید.
  • کلمات زائد و غیرضروری را از متن حذف کنید و نگذارید این کلمات اضافی، باعث ایجاد ابهام و سردرگمی در خواننده شوند.
2.جغرافیای صحنه : در متن فیلمنامه، و زیر هر سطرِ راهنمای صحنه، شما بایستی تصویری اجمالی و مختصر از جغرافیای صحنه را به خواننده بدهید؛ تا او بداند که هر کسی که در این صحنه حضور دارد؛ در چه موقعیتی نسبت به دیگران واقع شده است. این توضیحات به مقتضای شرایط صحنه، می‌تواند به جزئیات هم بپردازد؛ یا این که تنها با چند کلمه؛ به کلیات بسنده کند.
به عنوان مثال، اگر در صحنه فرضی شما، میز یا ستونی قرار دارد؛ یا دری یا دیواری در صحنه هست که نقش تعیین کننده‌ای در میزانسن صحنه و رفتار بازیگران دارد؛ شما باید این موضوع را برای خواننده روشن کنید.
 
جزئیاتی که در مورد رفتار شخصیت‌ها، در فیلمنامه ذکر می‌شود؛ می‌تواند اطلاعات زیادی در باره حس حاکم بر صحنه و سرعت وقوع رویدادها به کارگردان و بازیگران بدهد و ذهن آنان را نسبت به موقعیتی که شخصیت‌ها در آن قرار دارند؛ روشن‌تر کند. بدون این توضیحات، همه چیز در هاله‌ای ابهام فرو می‌رود و درک شرایط صحنه، برای همه دشوارتر می‌شود.
در حقیقت، فیلمنامه‌نویس با این توضیحات، یک گام اساسی به ادبیات و نگارش داستانی رویدادهایش نزدیک‌تر می‌شود و ما با خواندن توضیحات روشنی در باره صحنه، و اتفاقاتی که در آن می‌افتد؛ از افتادن در چاله یک سری اطلاعات ماشینی و غیرقابل احساس، رهایی پیدا می‌کنیم و با درکی روشن‌تر،و احساسی عمیق‌تر نسبت به داستان وشخصیت‌هایش، با آن روبرو می‌شویم.
 
 
4.گفتگوها : مهمترین بخش فیلمنامه‌، گفتگوهای آن است و مهم‌ترین مسئولیت فیلمنامه‌نویس پس از طراحی داستان هم، نوشتن دیالوگ‌های خلاقه و جذاب برای بازیگران است. هر چقدر که این دیالوگ‌ها، نافذتر، مؤثرتر و متناسب‌تر با حال شخصیت‌ها نگاشته شوند؛ فیلمنامه باارزش‌تر تلقی خواهد شد.
منظورم این است که شاید بتوان توصیفات مربوط به جغرافیای صحنه و رفتار بازیگران را یک کار مکمل و یک کمک مؤثر از سوی فیلمنامه‌نویس برای کارگردان تلقی کرد؛ اما با این حال، جای خالی این بخش‌ها را، کارگردان می‌تواند در سر صحنه، با همکاری بازیگران پر کند.یعنی با چند توصیف کلی و موجز هم، مسئولیت فیلمنامه‌نویس در این زمینه ادا شده است؛ اما جای تنظیم و نگارش گفتگوها، سر صحنه نیست. این کاری است که نیاز به تجربه و تبحّر و توانایی خاصی دارد و گاه برای نوشتن آن، باید تحقیقات و پژوهش‌های زیادی را انجام داد و وقت زیادی را صرف کرد. بنابراین گفتگوها را باید مهم‌ترین بخش از فیلمنامه – پس از طراحی و تدوین داستان و شخصیت‌ها – تلقی کرد.
در نهایت هم اگر نقصانی در این بخش باشد؛ نتیجه کار باعث گرفتاری و هرج و مرج در سر صحنه خواهد شد. یعنی اگر گفتگوها به درستی تنظیم نشده باشند؛ نتیجه و محصول نهایی – یعنی همان فیلمی که همه برای ساختن‌اش دارند تلاش می‌کنند – چیز خوبی از آب در نخواهد آمد؛ حتی اگر داستان خوبی هم داشته باشد. بنابراین، فیلمنامه نویس اگر یک کار داشته باشد که پس از طراحی و تدوین داستان در فیلمنامه اهمیت داشته باشد؛ آن کار؛ دیالوگ‌نویسی است.
 
 
گفتگوها هستند که به ما می‌گویند چه چیزی در درون و بیرون شخصیت‌ها در جریان است و چه رخ داده و یا قرار است رخ بدهد. گفتگوها از زوایای مکنون و پنهان زندگی و تفکرات شخصیت‌ها به ما اطلاعات می‌دهند و داستان را پیش می‌برند. گفتگوهای خوب و سنجیده و دلنشین و جذاب، می‌توانند یک فیلم متوسط را با داستانی متوسط تبدیل به یک اثر خوب و ماندگار کنند. می‌توانند ما را ترغیب کنند که باز هم به تماشای این فیلم بنشینیم و یا در باره آن حرف بزنیم و حتی جملاتی از این گفتگوها را به خاطر بسپاریم. اتفاقی که در مورد بسیاری از فیلم‌ها در بین مردم بسیاری از کشورها رخ می‌دهد.
 
این پایان مطلب ما درباره شکل ظاهری فیلمنامه نیست. هنوز نکات ریز و درشت فراوانی در این باره وجود دارد که در مقاله‌ای دیگر بدان خواهیم پرداخت. در مقاله بعدی، ما شیوه درست تایپ کردن و صفحه بندی صحیح و مناسب فیلمنامه و جزئیاتی که به شما کمک می‌کند که فیلمنامه‌ای هرچه مرتب‌تر و خوشخوان‌تر داشته باشید؛ را بررسی خواهیم کرد.
دوشنبه 29 مهر 1392  10:57 PM
تشکرات از این پست
onehamed ravabet_rasekhoon mghjkhhjiu
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

آموزش فیلمنامه نویسی (5)

شکل ظاهری فیلمنامه (بخش پایانی)

در ادامه بحث قبلی‌مان، یعنی ترکیب‌ و شیوه طراحی ظاهری فیلمنامه، در این مقاله به شیوه تایپ و نگارش فیلمنامه اشاراتی خواهیم داشت.در این مقاله، به جزئیاتی در باب نگارش فیلمنامه خواهیم پرداخت که به شما کمک می‌کند از اسلوب و شیوه سازمان یافته و متشخصی برای تنظیم و تدوین و نگارش فیلمنامه‌تان استفاده کنید. چیزی که به مقبول بودن و جذاب بودن ترکیب ظاهری آن، کمک بسیاری خواهد کرد.
1. صفحه جلد
شما برای معرفی اولیه فیلمنامه‌تان نیاز به یک صفحه روی جلد دارید که مشخصات اولیه آن را برای هر خواننده‌ای مشخص کند. این حداقل کار برای رعایت حقوق مؤلف، و نیز احترام به مخاطب و دادن آگاهی‌‌های اولیه به او لازم و ضروری است.
کسانی هستند که فیلمنامه خود را بدون هیچ مشخصه و اطلاعاتی در اختیار این و آن قرار می‌دهند. به طوری که اگر تنها یک دست بگردد؛ نفر بعدی هیچگاه نخواهد فهمید که حتی نویسنده این اثر کیست. من مواردی شبیه این را دیده‌ام. تنها چیزی که در مورد این گونه رفتارها می‌شود گفت؛ این است که چنین عملی، در درجه اول، جفا کردن در حق خودِ نویسنده و همه کسانی است که ممکن است در تولید و تألیف این اثر، دخیل و مؤثر بوده باشند.
مشخصاتی که قاعدتاً باید روی جلد فیلمنامه درج شوند؛ عبارتند از:
  • نام فیلمنامه : در مورد انتخاب نام فیلمنامه، بعدها به تفصیل سخن خواهیم گفت؛ اما در این جا همین قدر بگویم که یک نام مناسب و جذاب و برانگیزاننده، در جلب نظر مخاطب بسیار مؤثر است. بنابراین در انتخاب نام فیلمنامه خیلی باید دقت کنید.
  • نوع فیلمنامه : این که فیلمنامه شما برای ساخت چه نوع مدیوم و فیلمی است؛ نکته مهمی است که باید قبل از هر چیز آن را برای مخاطب روشن کرد.آیا این، فیلمنامه یک فیلم مستند است؛ یا داستانی؛ و یا مستندداستانی؟ برای یک فیلم کوتاه است؛ یا برای تولید یک سریال نوشته شده؟ آیا یک فیلمنامه سینمایی است؛ یا یک تله‌فیلم تلویزیونی قرار است از آب در بیاید؟ انیمشن است یا زنده؟ و... شما با درج نوع فیلمنامه در روی جلد، تکلیف خواننده را در این خصوص روشن می‌کنید.
  • نام نویسنده : در این جا برای مخاطب مشخص می‌شود که مسئولیت حقوقی و تألیفی این اثر از آنِ کیست. آیا یک نفر به تنهایی آن را نوشته؛ یا کارِ گروهی است و به وسیله چند نفره نوشته شده است؟ آیا نویسنده خارجی است و این کار، ترجمه شده است؛ یا این که فیلمنامه تألیفی و به اصطلاح اریجینال است؟ آیا نویسنده خود به تنهایی آن را خلق کرده؛ یا این که از روی اثر دیگری اقتباس شده؛ و یا دست کم از آن الهام گرفته است ؟ در این صورت، صاحب اثر اولیه کیست و در چه سالی اثرش را منتشر کرده؟ و شاید برخی نکات دیگر.
  • شماره دست‌نوشت: شما حتی ممکن است شماره دست‌نوشت این کار را هم روی جلد قید کنید. شماره دست‌نوشت یا draft همان تعداد دفعات بازنویسی فیلمنامه است. بدین ترتیب شما به مخاطب‌تان می‌گویید که این فیلمنامه چندبار بازنویسی شده و این آخرین مورد آن است. بنابراین اگر فیلمنامه پس از این، باز هم بازنویسی شد؛ شماره دست‌نوشت آن هم، این موضوع را نشان خواهد داد.
  • تاریخ نگارش : قید تاریخ نگارش فیلمنامه در روی جلد، کمک می‌کند که ما متوجه شویم این اثر در چه زمانی به رشته تحریر درآمده است. این موضوع، بخصوص برای مواردی که سال‌ها از زمان تألیف‌شان می‌گذرد؛ می‌تواند بسیار مهم و جالب توجه باشد.
  • نام پژوهشگر : چنانچه برای گردآوری اطلاعات مورد نیاز فیلمنامه، کسی یا کسانی فعالیت کرده باشند؛ قید نام آنان در روی جلد فیلمنامه، احترام به زحمات آنان، و نیز مستندتر نشان دادن اطلاعاتی است که در بافت و ساخت فیلمنامه، از آن استفاده شده است. بدین ترتیب شما به مخاطب می‌گویید که نکاتی که در مورد تاریخ، اشخاص، مکان‌ها، مشاغل و هر چیز دیگر به او می‌دهید؛ همگی با پژوهش و تحقیقات کافی به دست آمده؛ و قابل اعتماد هستند.
  • نام مشاور : اگر کسی برای نگارش فیلمنامه در جایگاه مشاور شما قرار گرفته باشد و در زمینه تخصصی ویژه‌ای مثل پزشکی و معماری و موارد دیگر، به شما کمک کرده باشد؛ شایسته است که نام او را روی جلد فیلمنامه‌تان بیاورید تا هم به او احترام گذاشته باشید و هم اعتبار کارتان را بالا ببرید.
  • سفارش دهنده : چنانچه شخص یا نهاد خاصی، اعم از دولتی یا خصوصی، این فیلمنامه را به شما سفارش داده باشد؛ قید نام این شخص یا نهاد؛ در هر زمانی، انگیزه‌ اولیه شما را برای نگارش آن، یادآوری می‌کند و نیز احتمالاً مالکیت حقوقی آن را نیز تعیین می‌کند.
  • نام مترجم : چنانچه اصل اثر را، یک نویسنده خارجی نوشته باشد؛ اثر فعلی احتمالاً ترجمه شده خواهد بود. بنابراین لازم است نام مترجم هم روی جلد قید شود

    طراحی صفحه روی جلدِ فیلمنامه، ممکن است ساده و سردستی انجام شود و ممکن هم هست که با قدری تزئینات همراه باشد. در هر حال و در هر دو مورد نباید زیادروی کرد. نه آن قدر شلخته و سرسری با آن برخورد کنید که توی ذوق بزند و خواننده احساس کند شما اهمیتی به کار یا مخاطب‌تان نداده‌اید؛ و یا فاقد ذوق و سلیقه هستید؛ و نه چندان افراط کنید که شبیه کارهای فوق برنامه دانش‌آموزان مدرسه‌ای از آب درآید.

    در طراحی عناوین اصلی، شما ممکن است از قلم‌های خوشنویسی استفاده کنید و یا از فونت‌های رایج بهره ببرید. در هر حال این یک کار سلیقه‌ای است. اگر هم دستی در طراحی و ظریف‌کاری‌های این چنینی ندارید؛ بهتر است این کار را به دیگران واگذار کنید. اما در هر حال، توصیه می‌کنم – دست کم در تنظیم اطلاعات - آن را سرسری نگیرید.
    در این‌جا شما یک نمونه صفحه روی جلد فیلمنامه را می‌توانید ببینید.
     
    2. صفحه معرفی شخصیت‌ها و مکان‌ها
    پیش از این‌که متن اصلی فیلمنامه شروع شود؛ شما می‌توانید در یک یا چند صفحه، اطلاعات مربوط به شخصیت‌های اصلی و فرعی را به همراه فهرستی از مکان‌ها در اختیار خواننده قرار دهید. این کار باعث خواهد شد که مخاطب شما، با اسم و ویژگی‌های هر یک از شخصیت‌های فیلمنامه آشنا شود. در عین حال او خواهد دانست که کل این فیلمنامه در چند مکان (یا لوکیشن) به وقوع می‌پیوندد. این اطلاعات، بخصوص پس از اتمام مطالعه، و در مقام بررسی اجرایی کار، به او بسیار کمک خواهد کرد.
    کسی که مخاطب شما در این مرحله به حساب می‌آید؛ ممکن است تهیه‌کننده، کارگردان، سرمایه‌گذار، دکوراتور، مسئول انتخاب بازیگر و یا دستیار و برنامه‌ریز پروژه باشد. این اطلاعات، برای همه آن‌ها – بسته به کاری که دارند – مفید و ارزشمند خواهد بود.
    این اطلاعات را به صورت فهرست، در یک یا دو صفحه تنظیم کنید و در ابتدای فیلمنامه، پس از صفحه جلد قرار دهید.
3. سطر راهنما
  • ما در مقاله‌های پیش به طور مفصل در باره سطر راهنما، و نقش و اهمیت آن در فیلمنامه ، و نیز جزئیاتی که باید در آن ذکر شود؛ صحبت کرده‌ایم. آن‌چه که مانده؛ طراحی شکل آن است.
  • برای این که سطر راهنما را از بقیه متن جدا کنید؛ می‌توانید آن را با حروف سیاه (یا Bold) تایپ کنید.
  • برای آن، حتماً شماره ردیف تعیین کنید.
  • برای جداکردن عناوین، می‌توانید از نقطه، خط فاصله و یا ممیز استفاده کنید. این موضوع سلیقه‌ای است و هر کسی به فراخور سلیقه و علاقه و زیبایی‌شناسی خودش، از یکی از این علائم استفاده می‌کند. من شخصاً همیشه از نقطه برای این کار استفاده می‌کنم.اما به خاطر داشته باشید که هر علامت و شیوه‌ای را که برای کارتان انتخاب می‌کنید؛ تا پایان کار، بدان پایبند باشید و آن را حفظ کنید و در طول فیلمنامه، مدام آن را تغییر ندهید.
  • برای فاصله‌گذاری با سطرهای قبل 10 پوینت؛ و با سطرهای بعد از آن، 6 پوینت فاصله بگذارید. (اگر نمی‌دانید فاصله اضافی را در نرم‌افزار Word چگونه تنظیم کنید؛ با کلیک راست کردن روی مطلب، گزینه پاراگراف را انتخاب کنید و در بین منوهای داخلی آن، فاصله اضافی با سطر بالا و پایین را تعیین کنید.)
4. توضیحات صحنه
توضیحات صحنه معمولا در سه وضعیت ممکن است که قرار می‌گیرند:
  1. ابتدای هر صحنه: شماوقتی سطر راهنما را پشت سر می‌گذارید؛ نباید بلافاصله وارد گفتگوها شوید! خواننده باید اطلاعات کافی در باره جغرافیای صحنه و جایگاه آدم‌ها و شرایط محیط داشته باشد تا بتواند موقعیت صحنه و شرایط ادای گفتگوها را به درستی درک کند. بنابراین شما باید در ابتدا، توضیحاتی در باره افرادی که در صحنه هستند؛ و موقعیت رفتاری و مکانی آن‌ها بدهید.
  2. بین گفتگوها: اگر گفتگوها در جایی و به دلیلی قطع شد و در میان صحنه، اتفاقی روی داد و کسی به سمتی حرکت کرد و یا واکنش خاصی نشان داد که نیاز بود شما در باره آن توضیح بدهید؛ یا تازه‌واردی به جمع اضافه شد؛ شما ناگزیرید روال گفتگوها را قطع کنید و به ابتدای سطر برگردید؛ تا این توضیحات را به مطلب اضافه کنید.
  3. توضیحات آنی: منظور از این عنوان، اشاره به توضیحاتی است که دفعتاً و در حین ادای یک دیالوگ، در صحنه رخ می‌دهند و شما برای توصیف هر چه بهتر صحنه، باید به آن اشاره کنید؛ تا مخاطب ارتباط هر چه نزدیک‌تر و عمیق‌تری با رویدادهای صحنه پیدا کند. این گونه توضیحات، یا بعد از نام شخصیت و در ابتدای دیالوگ می‌آیند و یا در میانه آن. در هر حال باید آن را در بین پرانتز بیاورید تا از بقیه متن گفتگو، جدا شود. فراموش نکنید که نوع قلم‌تان را هم هر بار نسبت به متن یا گفتگو،تغییر دهید تا چشم خواننده نسبت به آن، شرطی شود و به سادگی آن را دریابد.
5 .گفتگوها
گفتگوها به عنوان مهم‌ترین بخش از فیلمنامه، همیشه باید در وضعیتی کاملاً متمایز از بقیه بخش‌ها قرار گیرند. بنابراین بایستی این موضوع را با دقت، مورد نظرتان داشته باشید. به این نکات توجه کنید:
  • برای گفتگوها – همان طور که پیش از این هم گفته‌ایم – در طول سطر، تو رفتگی ایجاد کنید. میزان این تورفتگی می‌تواند 5/3 تا 4 سانتیمتر باشد. این کار کمک می‌کند که چشم مخاطب، در همان نگاه نخست و بدون سرگردانی، بتواند گفتگوها را از بقیه متن، تشخیص دهد. در نظر بگیرید که بازیگرها – در حین کارشان با همه استرس و نگرانی‌هایی که معمولاً دارند – باید جملات و گفتگوهای مربوط به خودشان را از بین بقیه گفتگوها پیدا کنند و حفظ کنند. بنابراین جداسازی مشخص و آشکار گفتگوها از بقیه متن، کمک زیادی به آن‌ها خواهد کرد و باعث دعای خیرشان برای شما و اموات‌تان خواهد شد.
  • در عین حال که بهتر است اسم شخصیت را هم سیاه (یا Bold) تایپ کنید؛ تا از متن گفتگوها جدا شوند و اسم هر شخصیتی هم به سرعت دیده شود.
  • برای محکم‌کاری و برای این که باز هم توضیحات فیلمنامه را از بخش گفتگوها متمایز کنید؛ می‌توانید گفتگوها را به صورت ایتالیک تایپ کنید؛ تا در نگاه اول، به سادگی تشخیص داده شوند. این ویژگی‌ها در هنگام دست به دست شدن فیلمنامه در میان بازیگرها و عوامل فنی، بسیار به کار خواهد آمد.
  • از قواعد نقطه‌گذاری در همه جا استفاده کنید؛ چه در متن توضیحات و چه در گفتگوها. اگر در پایان یک گفتگو، هیچ علامتی وجود نداشته باشد؛ خواننده به درستی درنخواهد یافت که این یک جمله پرسشی است یا خبری. و آیا در تعیین لحن، باید آن را به جمله بعد پیوند بزند؛ یا موضوع را همان جا تمام شده تلقی کند. بنابراین با رعایت آداب نقطه‌گذاری در متن، تکلیف همه را در همه جا روشن می‌کنید و از سرگردانی بازیگران و کارگردان و دستیارانش در سر صحنه هم جلوگیری می‌کنید.
البته در باره گفتگوها و شیوه طراحی و نگارش آن، حرف‌های زیادی برای گفتن هست که در مباحث و مقالات آینده، انشاءالله در باره آن گفتگو خواهیم کرد. اما عجالتاً و در همین مرحله طراحی شکل ظاهری فیلمنامه، این مختصر را داشته باشید تا بعد.
بحث ما درباره «شکل ظاهری فیلمنامه»، در این‌جا به پایان میرسد. در مقاله بعدی به موضوع «گونه‌های مختلف فیلمنامه» خواهیم پرداخت.
شنبه 4 آبان 1392  11:06 PM
تشکرات از این پست
onehamed ravabet_rasekhoon mghjkhhjiu
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

آموزش فیلمنامه نویسی(6)

روش های فیلمنامه نویسی (2)

ما در مقاله پیشین، در باره دو شیوه متداول برای نگارش فیلمنامه صحبت کردیم و گفتیم که شیوه ای که معمول بسیاری از افراد، حتی نویسندگانِ رمان و داستان در گذشته و حال است؛ شیوه ای است که به مدد غریزه و تخیل سامان می گیرد و شخص بر اساس کشف و شهودی که در ذهنیات خود نسبت به ماجرا و شخصیت های آن، به دست می آورد؛ داستان را پی می گیرد و دنبال می کند. و ما از دریچه نگاه و احساس او است که ماجرا و آدم های آن را می بینیم و درک می کنیم و تحت تأثیر قرار می گیریم. حال هر چه که نگاه او نافذتر، عمیق تر و جذاب تر باشد؛ ماجرا برای ما نیز به همان اندازه مؤثرتر و خوشایندتر خواهد بود. و همین تفاوت در دیدگاه است که برخی آثار را ماندگار و باارزش می کند و برخی را به عنوان آثار مبتذل و بی ارزش، به فراموشگاه و زباله دانی ذهن خواننده می سپارد.

اما گفتیم که شیوه دیگری هم هست که دست ما را می تواند از جهات دیگری بازتر بگذارد و ما را از ایرادها و عیوب شیوه اکتشافی دور نگه دارد. نام این شیوه را «پیکره بندی» می گذاریم.
اما شیوه پیکره بندی دقیقاً چیست و چگونه به کار می آید و امتیازات و ویژگی های آن چیست؟
در این جا یک بار دیگر یادآوری می کنم که این شیوه ها در مورد نگارش هر متنی، اعم از فیلمنامه و رمان و داستان و حتی مقالات علمی و اجتماعی و متون غیرداستانی هم، به صورت اعم به کار می رود. یعنی این که ما به طور معمول، برای نوشتن هر متنی از این شیوه ها استفاده می کنیم: شیوه اکتشافی و شیوه پیکره بندی. بنابراین، دانستن این مطالب، در هرجایی ممکن است به کار ما بیاید. اما در هر حال حوزه سخن ما در این جا بر فیلمنامه نویسی بنا شده است. بنابراین ما موضوع را در این حوزه نگاه می کنیم و پی می گیریم.
اساس شیوه پیکره بندی بر طراحی حتی القدور «کامل» و «همه جانبه نگرانه» موضوع، از ابتدا تا پایان است. بدین معنی که ما تلاش می کنیم در مورد روال رویداد یا رویدادهایی که قرار است در داستان اتفاق بیفتد؛ پیش از نگارش،همه چیز را ببینیم و حلاجی کنیم. بدین طریق، بر خلاف شیوه اکتشافی، ما همه بن بست ها و تضادها و گرفتاری هایی را که ممکن است بعدا و در حین نگارش با آن ها روبرو شویم؛ پیشاپیش می بینیم؛ کشف می کنیم و برای آن ها دنبال راه حل می گردیم. بدین سان همه ابهامات و نواقص اطلاعاتی ما از قبل آشکار می شود و ما پیش از این که از نظر حسی، چنان درگیر داستان و شخصیت های آن شویم که هر بن بستی ما را دچار سرگشتگی و آشفتگی ذهنی سازد؛ می توانیم یک بار به طور کامل همه چیز را پیش بینی و مرور کنیم و به قول معروف، ته و توی همه ماجرا را در بیاوریم.
اگر بخواهم مثالی در این مورد بزنم؛ می توانم این کار را به گردشگری در یک شهر ناشناخته مثال بزنم.
فکر کنید که قرار است به شهری سفر کنید که تا به حال آن جا را ندیده اید. بگذارید شهر کاشان مثال بزنم که در آن به دنیا آمده ام و آن را دوست دارم.
کاشان شهری است که جاذبه های گردشگری فراوانی دارد. عمارت های قدیمی این شهر که در سال های اخیر کشف شده اند؛ مثل خانه طباطبایی ها، خانه بروجردی ها، خانه عباسیان و برخی خانه های قدیمی دیگر این شهر، در کنار باغ فین کاشان – جایی که امیرکبیر در حمام آن به قتل رسید – و تپه های سیَلک که قدمتی 6 هزار ساله دارند و مهد صنعت سفالگری جهان به شمار می آیند؛ و بازار و مساجد قدیمی و زیارتگاه ها و خیلی جاهای دیگر که دیدن همه آن ها به زمان زیادی نیاز دارد.
حال اگر شما برای اولین بار وارد این شهر بشوید؛ برای این که آن را به درستی ببینید و کشف کنید؛ دو راه پیش رو دارید: یا راه بیفتید و به تابلوها نگاه کنید و پرسان پرسان، دنبال آدرس های مختلف بگردید و از دیدن و کشف کردن هر نقطه ای لذت ببرید؛ و یا این که پیش از سفر، از طریق مطالعه یا جستجو در اینترنت، مطالبی در باره آن بخوانید و نقشه آن را تهیه کنید و با تسلط و اطلاعات کافی در باره جغرافیای شهر و برنامه ریزی کامل برای همه روزهای سفرتان، دست به کشف آن بزنید.
هر کدام از این روش ها امتیازات و ویژگی های خاص خود را دارند. با توجه به این که شیوه اول ممکن است خیلی زود شما را خسته و آزرده کند و عدم برنامه ریزی برای سفر، باعث شود که شما بیش تر از دو سه روز تاب سفر نیاورید؛ و شیوه دوم هم گاهی مواقع ممکن است لذت رودررو شدن برای اولین بار و بدون پیش داوری (و به اصطلاح سورپرایز شدن) در مواجهه با یک بنای دیدنی و جذاب را کم کند. اما شما با انتخاب هر کدام از این روش ها، دارید تصمیم می گیرید که چگونه سفر خود را سامان بدهید و آن را با چه اندازه از خاطرات خوش و دانستنی های نوی که به دست آورده اید؛ به پایان ببرید.
پس بر خلاف شیوه اکتشافی که ما همه چیز را در آن به تدریج کشف می کردیم و پابه پای داستان پیش می رفتیم؛ در شیوه پیکره بندی، ما در باره همه چیزِ داستان، از قبل تصمیم می گیریم و آن را به گونه ای سامان می دهیم که بتوانیم آن را به خوبی مدیریت کنیم. یعنی شروع؛ وسط و پایان آن را از قبل تعیین می کنیم. آدم های قصه را به درستی و از آغاز، می شناسیم و گذشته و حال و آینده آنان را پیشاپیش تعیین می کنیم. ما، چونان خدای داستان، تقدیر آنان را رقم می زنیم و داستان را در مسیری که خود می سازیم؛ به جریان می اندازیم. در این حال، ما با اِشرافی که نسبت به همه چیز داریم؛ همه رویدادها را از بالا نگاه می کنیم و به جای این که در چندوچونِ روال داستان، غرق شویم و با امواج آن، به این سوی و آن سوی کشیده شویم؛ خود، مسیر سیلابِ داستان، و بستری را که این رود خروشان باید در آن به پیش برود؛ تعیین می کنیم. برای همه چیز و همه کس تکلیف روشن می کنیم و با دیدگاهی کاملا روشن، پای در راه نگارش فیلمنامه یا داستان مان می گذاریم.
در شیوه پیکره بندی، شما به خودتان فرصت نامحدودی برای کشف، خطا و اصلاح کردن می دهید. می گذارید که داستان در مسیری که دوست دارید و آن را درست می پندارید؛ تا هر کجا که می تواند پیش برود و بعد مرتب این مسیر را ارزیابی می کنید. هرجا که با مشکل روبرو شدید؛ مسیر را اصلاح می کنید. اما در شیوه اکتشافی، هر بار خطا کردن و تغییر مسیر، می تواند انرژی زیادی را از شما بگیرد. بازگشتن به نقطه شروع و دوباره آغاز کردن آن، می تواند طاقت فرسا و مأیوس کننده باشد. و همیشه این خطر را دارد که شما،عطای نوشتن در باره این موضوع را به لقای دردسرهایش ببخشید و آن را برای همیشه، یا لااقل برای مدتی نامعلوم، کنار بگذارید.
در شیوه پیکره بندی، شما هر نکته ای را که در و تکمیل ساختار کارتان مؤثر باشد؛ در هر مرحله از روندِ آن، یادداشت می کنید و در جای مناسب آن قرار می دهید. در این حال، هیچ نکته ای از دست نمی رود. همه چیز پیش روی شما است و هیچ چیز فراموش نمی شود. در عین حال که همیشه و به شکل نامحدودی می توانید کارتان را ارزیابی و اصلاح کنید.
در چنین شیوه ای، شما هنوز هم از تخیل تان بهره می گیرید؛ اما قوه حسابگری تان هم به کمک تان می آید. شما محاسبه می کنید؛ بررسی و تحلیل می کنید و عقلانیت و خردورزی تان را هم به مدد می گیرید. بنابراین، شما در این شیوه، تنها به قوه تخیل متکی نخواهید بود.
خوب! نظرتان در باره این شیوه نگارشی چیست؟ چه فکر می کنید؟ آن را دوست دارید؟ آن را می پسندید؟ آن را ترجیح می دهید؛ یا می خواهید همان شیوه اکتشافی اولیه و غریزی خودتان را دنبال کنید؟ تصمیم با خود شما است. شمایید که برای خودتان تکلیف تعیین می کنید.
اما شیوه پیکره بندی چگونه به کار می آید و چطور باید از آن استفاده کرد؟ این موضوعی است که باید به طور مفصل بدان پرداخت. ما در جاهای مختلفی در هنگام فیلمنامه نویسی به این روش نیاز خواهیم داشت. در جمع آوری اطلاعات، در تدوین داستان، در طراحی شخصیت ها و در تدوین روال فیلمنامه. و تازه، همه این ها، پیش از آن است که قلم در دست بگیریم و نگارش اصل فیلمنامه را شروع کنیم. پس همان طور که می بینید؛ در شیوه پیکره بندی، «نوشتن» آخرین کاری است که می کنیم. برخلاف شیوه اکتشافی که شاید اولین و آخرین کاری باشد که از ما سرمی زند!
ما در این مقالات، همه این مراحل را یک به یک توضیح خواهیم داد و همراه با هم، گام به گام به جلو خواهیم رفت تا همه چیز را به درستی در باره این شیوه فیلمنامه نویسی یاد بگیریم و به کار ببیندیم.
اما بگذارید به روش استفاده از شیوه پیکره بندی باز گردیم. برای به کار گیری این شیوه، چگونه باید عمل کنیم و به چه ابزارهایی نیاز داریم؟
برای استفاده از روش پیکره بندی، باید یاد بگیرید که چگونه ایده ها و افکار و یافته های تان را مرتب کنید و به آن ها انسجام ببخشید و منظم شان کنید.
در نظر بگیرید که فیلمنامه شما، به سان یک درخت در برابرتان شکل بگیرد. هر پاره داستان، به صورت شاخه ای از بدنه این درخت منشعب می شود و هر شاخه نیز خود به شاخه های دیگری تقسیم می شود. در این حال، هر جزء از اطلاعات و ایده هایی که در طول کار پیدا می کنید؛ به مانندِ یک برگ، به صورت تکه یادداشتی درمی آید و شما این ایده های پراکنده را در محیط کاری که فراهم می آورید؛ کنار هم، به شکلی که به نظرتان مناسب می آید؛ می چینید. این چینش باید در صورت لزوم، به هر تعداد دفعه که احساس نیاز کردید؛ قابل تغییر و اصلاح و بازسازی باشد.
قبلاً اشاره کردم که دست کم در سه مرحله از فیلمنامه نویسی، شما نیاز به استفاده از پیکره بندی خواهید داشت. یکی در تدوین داستان، یکی در طراحی شخصیت ها، و دست آخر در هنگام تدوین و طراحیِ پیکره فیلمنامه نهایی.
برای هر کدام از این مراحل در جای خودش به تفصیل صحبت خواهیم کرد. حقیقت این است که توضیح روش پیکره بندی به صورت تفصیلی و کامل در ابتدای امر قدری مشکل به نظر می رسد. اما در مراحل عملی، این کار به تدریج انجام خواهد شد و شما درخواهید یافت که چطور گام به گام این کار را یاد بگیرید و به کار ببیندید. اما باید بدانید که بدون وجود ابزارها و امکانات مورد نیاز، راهی برای استفاده از این روش وجود نخواهد داشت.
ممکن است بپرسید مگر برای استفاده از این روش به ابزارها و وسایل خاصی نیاز داریم؟
در روش اکتشافی، تنها چیزهای مورد نیاز شما، یک قلم و مقداری کاغذ بود. در نهایت ممکن بود شما به مقداری یادداشت های پراکنده هم نیاز پیدا کنید. اما در هر حال، همین مقدار وسایل برایتان کفایت می کرد.
همین جا بگذارید بگویم که در هر روش نگارشی، اگر یاد گرفته اید که افکار و ایده هایتان را مستقیماً در محیط برنامه های ویرایشی مثل Word تایپ کنید؛ که دیگر وضع تان نور علی نور است. بدین ترتیب شما می توانید بدون هیچ واسطه ای، متن تان را از درون ذهن تان با کمک کی بُرد به حافظه کامپیوتر منتقل کنید و برای همیشه و بدون نگرانی، از آن استفاده کنید. اما اگر از قلم و کاغذ استفاده می کنید؛ پس بهتر است همیشه از نوشته های تان به دقت مراقبت کنید. و یا از آن ها کپی بگیرید. چون اگر از دست بروند؛ مجبور خواهید بود که آن ها را دوباره از دورن ذهن تان بیرون بکشید و بازنویسی کنید و این کار، همیشه آسان و مقدور نیست.

 

به علت طولانی بودن این قسمت بقیه آموزش این بخش را به جلسه بعد موکول میکنم.

چهارشنبه 8 آبان 1392  10:54 PM
تشکرات از این پست
mghjkhhjiu
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

درس های فیلمنامه نویسی (مبحث جدید)

درس اول

 

تحلیل شخصیت

شخصیت های جذاب و دلنشین کلید همه داستان های خوب هستند. این جمله را شما بارها و بارها شنیده اید. اما چه چیزی یک شخصیت را جذاب و دوست داشتنی می کند؟

همانطور که می دانید عمده داستان های موفق در مورد یک «شخصیت اصلی» هستند که در آغاز داستان تصور می کند که به چیزی نیاز دارد اما در پایان به این می رسد که بر خلاف تصورش چیز دیگری وجود داشته که برایش بسیار مهمتر بوده یا اینکه باید نگاهش را نسبت به زندگی و تصورش از موفق بودن تغییر دهد. در حقیقت «شخصیت اصلی» در طول داستان یک مسیر تکامل و تحول را طی می کند.

اما درام در تعامل این شخصیت با شخصیت های دیگر شکل می گیرد و او نمی تواند به تنهایی عمل کند. به همین خاطر برای معنا پیدا کردن و بروز و ظهور «شخصیت اصلی» و مسیر تکاملی ای که طی می کند، باید مجموعه ای از شخصیت ها را در کنار او بچینید.

به طور کلی شخصیت های موجود در درام را می توان به دسته های زیر تقسیم بندی کرد:

شخصیت اصلی: کسی که داستان درباره اوست و برای رسیدن به هدفی و یا از بین بردن مانعی تلاش می کند و در طول قصه دچار تحول می شود. تمام شخصیت های دیگر قصه نیز در تعامل با او تعریف می شوند.

دشمن اصلی: کاراکتری در قصه که در مقابل شخصیت اصلی ایستاده و مانع رسیدن او به هدفش است. این کاراکتر می تواند انسان یا مانند فیلم های فاجعه ای، بخشی از طبیعت یا حیوان و... باشد. در فیلم های عاشقانه کاراکتر دشمن معمولاً خود معشوق است. هر چند ممکن است یک رقیت عشقی دیگر هم وجود داشته باشد.

دوست: شخصیت اصلی داستان معمولاً در طول قصه دوستانی دارد که به او کمک می کنند. البته این کمک به معنای همراهی کامل نیست و ممکن است در بخشی از قصه با آنها نیز درگیری هایی داشته باشد. درست مثل زندگی واقعی (مثال: در ارباب حلقه ها «فرودو» با «سام» بخاطر حلقه درگیر می شود.)

مشاور یا مرشد: در اغلب فیلم ها یک مشاور که با شخصیت اصلی در ارتباط است حضور دارد که به او در تغییر کردن و بدست آوردن آنچه می خواهد کمک می کند. (مثال: معلم رقص «بیلی» در فیلم بیلی الیوت یا «مورفیس» در فیلم ماتریکس)

دشمن ثانویه: همانطور که شخصیت اصلی دوستانی دارد که به او کمک می کنند، در اغلب فیلم ها کاراکترهایی هستند که به «دشمن اصلی» کمک می کنند. من آنها را «دشمن ثانویه» می نامم.

 این شخصیت ها نباید لزوماً با شخصیت «دشمن اصلی» در ازتباط باشند ممکن است هیچ ارتباط مستقیمی میانشان وجود نداشته باشد و تنها اشتراک منافع باعث شود که هر دو در یک جبهه در مقابل شخصیت اصلی قرار بگیرند. به طور مثال در فیلم «آرواره ها» کاراکتر «دشمن اصلی» خود کوسه است اما شهردار که بخاطر منافعش حاضر به بستن ساحل نیست و با این تصمیم شرایط مناسبی برای عمل کوسه فراهم می کند «دشمن ثانویه» قصه محسوب می شود. نکته بسیار مهم در مورد دشمن ثانویه این است که نباید با تاکید بیش از حد بر او، شخصیت «دشمن اصلی» را فراموش کرد. شما از ابتدا باید بدانید که «دشمن اصلی» کیست و توجه داشته باشید که «دشمن ثانویه» تنها عنصری برای پیچیده تر کردن درام و جذابیت بیشتر است به همین خاطر نباید نقشی بیش از آنچه لازم است به او داد.

خائن: در اغلب قصه ها شخصیت اصلی معمولاً دوستی دارد که در ظاهر به او کمک می کند اما در لحظه حیاتی داستان به او خیانت می کند. به طور مثال در فیلم «شجاع دل» رابرت د.بروس - که «آنگوس مک فایدن» نقشش را بازی می کرد- به ویلیام والاس خیانت می کند. حضور این شخصیت ها به پیچیده تر شدن روند درام و جذابیت آن بسیار کمک می کند. نکته مهم در مورد «خائن» این است که در اغلب فیلم ها بیننده و شخصیت اصلی با هم متوجه نقش خائنانه او می شوند. اما بد نیست شما موقع نوشتن این موضوع را بررسی کنید که اگر مخاطب زودتر از شخصیت اصلی متوجه خائن بودن او بشود چه اتفاقی می افتد؟ این فرمول در معدودی از داستان ها بهتر جواب می دهد. این به خلاقیت نویسنده و نوع داستان بر می گردد.

حامی پیش بینی نشده: گاهی اوقات شخصیت اصلی در مقطعی یک «حامی پیش بینی نشده» پیدا می کند. مثل فیلم شجاع دل که رابرت د.بروس که از خیانتش و کشته شدن ویلیام والاس ناراحت است انتقام مرگ او را می گیرد.

حالا برای اینکه با این مفاهیم بهتر آشنا شوید فیلم «متریکس» را ببینید تا بر مبنای همین الگوی شخصیتی که مطرح کردم آن را آنالیز کنیم.

شخصیت اصلی: نئو Neo

دشمن اصلی: مامور اسمیت Agent Smith

دوست: ترینیتی Trinity ( به مقدار کمتر تانک دوزر و آپوک)

مشاور یا مرشد: مورفس Morpheus و اوراکل Oracle

دشمن ثانویه: مامورها و دستگاه ها

خائن: سیفر Cypher که چون از غذاها متنفر است می خواهد به متریکس برگردد.

حامی پیش بینی نشده: چنین کاراکتری در متریکس وجود ندارد.

در بررسی شخصیت ها در فیلم متریکس نکات آموزنده بسیاری وجود دارد. در روند فیلمنامه درگیری «شخصیت اصلی» تنها محدود به دشمنانش نیست. او به نوعی با همه کاراکترها درگیر است. در متریکس، «نئو» در حین اینکه با «مامور اسمیت» درگیر است با «مورفیس» و «اوراکل» هم در مورد اینکه آیا خودش «شخص تعیین شده» است کشمکش دارد. بقیه شخصیت ها هم بر همین منوال با عنصری در درام درگیر هستند. «ترینیتی» در مورد نقشه نجات «مورفس»، «سایفر» با این فکر چه چیزی در زندگی مهم است و «تانک» در مورد اینکه سوپ رقیقش چه مزه ای دارد کشمکش دارند.

روش «ولادیمیر پروپ» در تحلیل قصه های افسانه ای:

ولادیمیر پروپ Vladimir Propp ساختار شناس روسی که مطالعاتش تاثیر عمیقی بر نویسندگانی چون «ژوزف کمپل» و «کریستوفر ولگر» داشته پس از بررسی قصه های افسانه ای عامیانه روسی ساختار شخصیت های این داستان ها را به صورت زیر دسته بندی می کند: (برای درک بهتر، من پیشنهاد های او را با مثال هایی از فیلم شِرِک 2 همراه می کنم)

قهرمان: شخصیت اصلی ای که بدنبال چیزی یا رسیدن به هدفی است. («شرک» می خواهد رضایت پدر و مادر فیونا را جلب کند)

شَرور: شخصیت منفی ای که به صورت فعال در مقابل خواسته قهرمان می ایستد. (مادر خواندۀ جادوگر که عامل همه اختلافات و ناسازگاری هاست)

بخشنده: کاراکتری که به شخصیت اصلی جادو یا توانایی ویژه ای می بخشد. («داروی زندگی سعادتمند» که از مادر خوانده جادوگر دزدیده می شود)

اعزام کننده: کسی که قهرمان را با پیغام یا دستوری او را بدنبال هدفش می فرستد. («شرک» و «فیونا» توسط یک پیک به «سرزمین دور از دسترس» فرستاده می شوند)

قهرمان دروغین: کسی که در قالب یک قهرمان ظاهر می شود اما عملاً بدنبال ایجاد اختلال در موفقیت قهرمان اصلی است. («چارمینگ» وانمود می کند که «شرک» در قالبی انسانی است)

یاری دهنده: کسی که به قهرمان اصلی کمک می کند. (گربه، خر، خوک ها و مرد زنجبیلی)

شاهزاده خانم: کسی که به عنوان پاداش به قهرمان که موانع را پشت سر گذاشته تعلق می گیرد. او کسی است که هدف توطئه های شخصیت شرور داستان قرار دارد. (فیونا تلاش می کند از چارمینگ فرار کند)

پدر شاهزاده: کسی که جایزه را به پاس تلاش های قهرمان به او می بخشد. (شاه که برای آنها دعای خیر می کند)

 

ولادیمیر پروپ معتقد است که همه داستان های افسانه ای عامیانه یک ساختار مشابه دارند و این ساختار بدون وقفه در طول تعدادی از سکانس ها تا کامل شدن قصه تکرار می شود. عناصر این ساختار ثابت عبارتند از:

- قهرمان از وضعیت روتین زندگی خود راضی است. (شرک مرد متاهل خوشبختی است)

- قهرمان به نبود چیزی در زندگی اش پی می برد. (شرک می فهمد که از دعای خیر پدر و مادر فیونا برخوردار نیست)

- قهرمان به سفری سخت می رود. (شرک و فیونا به «سرزمین دور از دسترس» می روند تا با والدین فیونا ملاقات کنند)

- قهرمان در طول این سفر هم با شخصیت های شرور و هم با یاری دهندگانش روبرو می شود. (شرک با پدر ستیزه جو، مادر خواندۀ جادوگر، گربه چکمه پوش و ... روبرو می شود)

- قهرمان مورد امتحان قرا می گیرد. (شرک باید نشان دهد که می تواند بخاطر فیونا تغییر کند. اما تبدیل شدن به انسان به هیچوجه کار راحتی نیست)

- قهرمان به هدفش می رسد و یا اینکه به کمبود جدیدی پی می برد. (عشق میان شرک و فیونا توسط شاه و ملکه مورد قبول قرار می گیرد)

تمرین: حالا خودتان تلاش کنید «جنگ ستارگان» یا «متریکس» را با همین سیستم تحلیل کنید.

ادامه دارد...

 

چهارشنبه 15 آبان 1392  8:53 AM
تشکرات از این پست
mghjkhhjiu
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

درس های فیلمنامه نویسی

درس 2

 

شخصیت اصلی

وقتی فیلمی را نگاه می کنیم اگر شخصیت اصلی را بشناسیم و او برایمان قابل باور باشد از زاویه دید او وارد دنیای قصه می شویم. ما لذت و احساس رضایت را از غلبه شخصیت اصلی بر مشکلات بدست می آوریم.

یکی از مهمترین دلایل موفقیت یک فیلم داشتن شخصیت های قابل باوری است که مشغول انجام کارهایی سخت و یا غیر ممکن هستند. همینطور یکی از مهمترین دلایلی که باعث می شود مخاطبان ناراضی سالن سینما را ترک کنند این است که نویسنده به طور واضح مشخص نمی کند شخصیت اصلی داستان چه کسی است.

لزوم اینکه مخاطب باید بفهد که شخصیت اصلی دقیقاً کیست این است که وقتی فیلمی را نگاه می کنیم اگر شخصیت اصلی را بشناسیم و او برایمان قابل باور باشد از زاویه دید او وارد دنیای قصه می شویم. ما لذت و احساس رضایت را از غلبه شخصیت اصلی بر مشکلات بدست می آوریم. ما وقتی می بینیم او- شخصیت اصلی – دچار مشکل شده ناراحت و نگران می شویم و مشتاقانه علاقمندیم که بفهمیم او چطور می خواهد از مخمصه بگریزد و مشکلش را حل کند. هر چه خطر بزرگتری برای او پیش بیاید ما بیشتر نگران می شویم و امیدوارانه منتظر می شویم که تا پایان قصه او بتواند این خطر یا مشکل بزرگ را دفع کند. اگر ما شخصیت اصلی قصه را نشناسیم نمی فهمیم که برای چه کسی باید نگران شویم؟ بهمین خاطر نمی توانیم به درستی با وقایع فیلم ارتباط برقرار کنیم.

داستان حول کاری که شخصیت اصلی انجام می دهد و مضمون مد نظر نویسنده بنا می شود. اگر به شخصیت های فرعی اهمیتی به اندازه شخصیت اصلی بدهید کاری می کنید که مخاطب منتظر بماند تا شما به او نشان دهید که این شخصیت های جدید چه کسانی هستند و چه می خواهند بکنند. این خیلی خوب است به شرط اینکه شما بتوانید به این نیاز مخاطب پاسخ دهید. باید این شخصیت ها هم به اندازه شخصیت اصلی جذاب باشند یا اینکه درگیر طراحی توطئه ای باشند که با هدف ایجاد مشکل برای شخصیت اصلی باشد. اگر این اتفاق نیفتد و شما نتوانید این شخصیت ها را جذاب کنید، مخاطب به صورت ناخودآگاه دیگر از قصه لذت نمی برد.

حتی در فیلم هایی که چند داستان موازی را روایت می کنند (مثل Love Actually) و در آنها شما چندین شخصیت دارید که هر کدام داستان مجزای مربوط به خود را دارند باز هم فیلمنامه نویس بالاترین اولویت و بیشترین سکانس های فیلم را به جذاب ترین شخصیت مجموعه اختصاص می دهد. دومین اولویت به دومین شخصیت در رده بنده جذابیت و همینطور الی آخر. وقتی شما دارید به جزئیات داستانتان فکر می کنید باید بدانید که شخصیت اصلی تان کیست و چقدر می خواهید داستان او را دنبال کنید. سپس شخصیت های فرعی کیستند و چرا می خواهید آنها را نشان دهید.

چرا پاسخ به این پرسش که چه کسی شخصیت اصلی است مشکل است؟

بعضی اوقات سخت نیست. بعضاً شما دقیقاً می دانید که داستانتان در مورد کیست و شما تنها باید حوادثی که او را به چالش می کشد طراحی کنید. اما زیاد پیش می آید که داستان شما درباره یک شخصیت ویژه مثل «شجاع دل» نباشد یا اینکه ایده به ذهن شما برسد قبل از اینکه اصلا به شخصیت هایش فکر کرده باشید. در این شرایط شما باید برای یافتن شخصیتی که می خواهد روایت کننده داستان شما باشد تلاش کنید.

فیلم «حس ششم» را در نظر بگیرید. نویسنده اش – شیامالان- احتمالاً در ابتدا این ایده اصلی اش بوده: پسر بچه ترسویی بنام «کول سیر» به صورت اتفاقی می فهمد که می تواند با ارواح ارتباط برقرار کند. در این ایده طبیعی است که «کول سیر» شخصیت اصلی است که فیلم درباره اوست. اما همینطور که قصه را گسترش می داده و نسخه های اولیه را می نوشته به این نتیجه می رسد که برای جذابتر شدن داستان بهتر است شخصیت اصلی بجای پسر بچه، روحی باشد که هنوز نمی داند روح است و داستان از نظر او روایت شود. در این مرحله او شخصیت «مالکوم کرو» را به عنوان شخصیت اصلی خلق می کند و یک فیلم موفق متولد می شود.

شخصیت اصلی چگونه خلق می شود؟

برای پاسخ به این سوال باید چند قانون تجربی که از تحلیل فیلم های موفق بدست آمده با هم مرور کنیم:

1- شخصیت اصلی معمولاً یک خواسته و هدف بزرگ دارد که خودش از آن مطلع است و برایش تلاش می کند اما به یک چیز دیگر نیاز دارد که خودش از ابتدا از آن مطلع نیست و در طول داستان متوجه آن می شود و همین موضوع او را متحول می کند. نمی دانم منظورم را متوجه شدید یا نه اما برای مثال فیلم «سنگدلی تحمل ناپذیر» (Intolerable Cruelty) را در نظر بگیرید. در این فیلم «مایلز میسون» (جورج کلونی) یک خواسته بزرگ دارد و آن هم این است که «مارلین رکسروث»(کاترین زتا جونز)  را می خواهد. اما او نمی داند که اول باید عشق ورزیدن را یاد بگیرد.
 
 

2- شخصیت اصلی رقیب مهمی دارد که در مقابل خواسته و هدف او می ایستد و می خواهد او را از رسیدن به هدفش باز دارد. مثل فیلم «بیلی الیوت» که خواسته او با مخالفت پدر متعصبش مواجه می شود.

3- شخصیت اصلی کسی است که حل سخت ترین مشکل موجود در فیلم بر عهده اوست. در حقیقت بزرگترین موانع در مقابل او بروز می کند. مثل فیلم «ارباب حلقه ها» که وظیفه نابود کردن اهریمنی چنان پلید و قدرتمند به «هابیت» کوچک و ضعیف سپرده می شود.

4- شخصیت اصلی کسی است که در طول فیلم شاهد بیشترین تغییر و تحول است. در حقیقت شخصیت اصلی در طول فیلم و در جریان دستیابی به اهدافش به درک جدیدی از خودش و زندگی می رسد. مثل فیلم «ماهی بزرگ» که پسر بچه تحمل غم مرگ پدرش را ندارد اما وقتی که متوجه دروغ هایی که پدرش به او گفته می شود به درک جدیدی از زندگی می رسد.

5- شخصیت اصلی معمولاً جذاب ترین شخصیت موجود در فیلمنامه است. اما اگر آنها دوست داشتنی نیستند فیلمنامه نویس باید به تدریج به مخاطب نشان دهد که به چه دلیل این خصوصیات منفی را برای او در نظر گرفته. مثل «سنگدلی تحمل ناپذیر» که «مایلز مسی» در ابتدا از نظر مخاطب شخصیتی بیش از اندازه مغرور است اما به تدریج می فهمیم که به دلیل همین خصوصیت به ظاهر منفی او شکست را قبول نمی کند.

6- در بیست صفحه اول فیلمنامه شخصیت اصلی با شرایطی مواجه می شود که او را بیش از حد تحملش اذیت می کند. مثل فیلم «کوهستان سرد» که دو عاشق بعد از اولین بوسه درگیر جنگی خانمان سوز و جدایی می شوند.

7- شخصیت اصلی اغلب به سفر یا جستجو به مکانی نا آشنا و ناشناخته می رود. مثل فیلم «ماتریکس» که «نئو» برای اینکه تقدیرش را کشف کند باید به دنیای جدید برود.
 
 
 
توصیه مهم در مورد فیلمنامه های عاشقانه: در داستان های عاشقانه روال بر این است که به هر دو عاشق زمانی به یک اندازه در فیلمنامه داده می شود. اما با مرور فیلم های موفق عاشقانه نیز می بینید که فیلمنامه نویس در نهایت یکی از آنها را به عنوان شخصیت اصلی انتخاب می کند و او را با مشکلات بیشتری به نسبت طرف مقابلش مواجه می سازد. در فیلم «کوهستان سرد» شخصیت اصلی «آدا» (نیکول کیدمن) است نه «اینمان» (جودلاو). علی رغم اینکه او به جبهه رفته و طبیعی است که در موقعیت سخت تری قرار گرفته اما فیلمنامه نویس با بیشتر نشان دادن «آدا» ما را به او بیشتر نزدیک می کند. «آدا» کسی است که فیلم را آغاز می کند و در نهایت هم اوست که پایان فیلم را شکل می دهد. «آدا» بیشترین تغییر و تحول را در طول فیلم دارد و در نهایت اوست که «اینمن» را بر می گرداند و او را نجات می دهد. «اینمن» هم قهرمان اصلی سفر اودیسه وار خود از جنگ به سوی خانه و «آدا» است.
شنبه 18 آبان 1392  9:03 AM
تشکرات از این پست
mghjkhhjiu
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

درس های فیلمنامه نویسی(توصیف شخصیت)

درس سوم

توصیق شخصیت

در کتاب های فیلمنامه نویسی به شما توصیه می کنند که برای اینکه شناخت کاملی نسبت به شخصیت هایتان پیدا کنید آنها را برای خودتان توصیف کنید. معمولاً آنها به شما یاد می دهند که سوالاتی در مورد شخصیت کارتان بپرسید و به آنها پاسخ دهید تا شخصیت به شکل کامل در ذهن شما شکل بگیرد. سوالات پیشنهادی در این کتاب ها شامل موارد زیر می شوند:

1- شخصیت شما چگونه به نظر می رسد: سن، جنسیت، خصوصیات ظاهری، عادت ها شکل لباس پوشیدن و...

2- شخصیت شما چه طور آدمی است: باهوش است یا کم هوش، آیا آدم اجتماعی ای است، چه چیزی را دوست دارد و از چه چیزی بدش می آید، خودش چه نظری در مورد خودش دارد، از نظر اطرافیانش او چطور آدمی است، به چه چیزی اعتقاد دارد و نظرش در مورد پدیده های مختلف چیست و...

3- شخصیت شما متعلق به چه طبقه اجتماعی ای است: او متعلق به چه خانوده ای است، دوستانش چه کسانی هستند، در چه دوره زمانی و در چه کشوری زندگی می کند، قبل از این و در سال های گذشته چه اتفاقات مهمی برای او افتاده است و...

شناخت جزئیات شخصیت (توصیف شخصیت) برای نوشتن یک فیلمنامه خوب امری حیاتی است. شما باید بفهمید که شخصیت هایی که خلق کرده اید برای روایت داستان مناسب هستند یا نه.
 
 

شما بعنوان فیلمنامه نویس در ابتدا شخصیت را یا بر مبنای یک الگوی واقعی که قبلاً دیده اید و یا بر مبنای میل شخصی تان می سازید اما در طول داستان با اتفاقات و مشکلاتی که در مسیر او قرار می دهید کاری می کنید که او تغییر کند و به انسان کامل تری تبدیل تبدیل شود. اگر شخصیت شما از ابتدا آدم کاملی باشد شما دیگر جایی برای پیش روی ندارید. همانطور که در بحث های قبلی هم گفتم در یک فیلمنامه خوب شخصیت ها در طول قصه متحول می شوند، رشد می کنند و به درک جدیدی از خود می رسند. حالا اگر شخصیت های شما از ابتدا آدم های کامل و نمونه ای باشند عملاً نقطه ضعفی ندارند که بخواهند در طول قصه آن را از بین ببرند به همین خاطر یکی از عوامل موثر در ساخت یک داستان خوب از بین می رود. یک فیلمنامه نویس همیشه باید از خودش بپرسد:

1- شخصیت اصلی من چه کسی است؟

2- او چه می خواهد؟ او نیاز دارد که چه چیزی را در مورد زندگی، جهان و خودش بفهمد؟

3- بدترین مشکل و دردسری که می تواند برای او اتفاق بیفتد چیست و این اتفاق چگونه می تواند او را به شناخت جدیدی از خودش و زندگی برساند که تا قبل از آن اتفاق نمی دانسته؟ یا اگر قصه شما تراژدی است و پایان خوش ندارد شخصیت های شما خیلی دیر چه چیزی را می فهمند که اگر آن را انجام داده بودند سرانجام قصه این نبود؟

سعی کنید به این سوال پاسخ دهید که چرا شخصیت شما می تواند مشکلات بزرگی که شما برایش طراحی کرده اید را حل کند و از پس انها بربیاید؟ اگر در مرحله اول کار در مورد اینکه چه چیزی شخصیت های شما را به دردسر و مشکل می اندازد چیزی به ذهنتان نمی رسد بدانید که نمی توانید شروع امیدوار کننده برای داستانتان داشته باشید. بگذارید برای اینکه ین موضوع برایتان واضح شود از فیلم های شاخص چند مثال بزنم:

فیلم شجاع دل: چه کسی شخصیت اصلی است؟ «ویلیام والاس» کشاورزی آرام و مهربان که می خواهد زندگی آرامی داشته باشد.

بدترین مشکل و دردسری که می تواند برای او اتفاق بیفتد چیست؟ یک انگلیسی همسرش را می کشد.

فیلم کوهستان سرد: شخصیت اصلی کیست؟ «آدا» یک دختر شهری شیک پوش.

بدترین مشکل و دردسری که می تواند برای او اتفاق بیفتد چیست؟ نامزدش به جنگ می رود، پدرش می میرد و او حالا باید با کشاورزی زندگی اش را بگذراند.

فیلم ارباب حلقه ها: شخصیت اصلی چه کسی است؟ «فرودو بِگینز» پر شر و شور که با حمایت «عمو بیلبو» زندگی می کند.

بدترین مشکل و دردسری که می تواند برای او اتفاق بیفتد چیست؟ او باید به تنهایی به سفر و مبارزه ای سخت برود و حلقه ای را نابود کند.

فیلم ناتینگ هیل: شخصیت اصلی چه کسی است؟ «ویلیام تاکر» یک کتابفروش عادی و خجالتی که زندگی آرامی دارد.

بدترین مشکل و دردسری که می تواند برای او اتفاق بیفتد چیست؟ او عاشق یک هنرپیشه مشهور و جذاب می شود.

نکته مهم: در مرحله توصیف شخصیت برای خلق یک ساختار درماتیک درست فهمیدن نقطه ضعف شخصیت ها به انداره فهمیدن نقاط قوت و یا خصوصیات ظاهری، اخلاقی و اجتماعی آنها دارای اهمیت است. اینکه آنها دقیقاً در ابتدای قصه چه طور آدم هایی هستند و پس از اینکه توانستند از پس مشکلات طرح شده در روند قصه بر بیایند به چه آدم های جدیدی تبدیل شدند؟ شما باید در این مقطع دقت کنید که توصیفی که برای شخصیت تان در نظر می گیرد چیزی دم دستی و معمولی نباشد. مثلاً اگر در توصیف شخصیت نوشتید «سرباز شجاع» این خیلی برای مخاطب جذابیت ندارد چون سربازها معمولاً شجاع هستند یا اگر نوشتید «سیاستمدار خود محور» باز هم همینطور است چون همه سیاستمدارها خود محور هستند. ولی اگر مثلاً در توصیف نوشتید «خود خواه ترین سیاستمداری که تا کنون بوده. کسی که پاهایش را بر کف وست مینستر می کوبد» ممکن است کمی علاقه مخاطب را جلب کنید.

مخاطبان همچنین به صورت ناخودآگاه انتظار دارند که ضعف های اخلاقی باعث شود که شخصیت شما درگیر مشکلات بزرگی شود و کم کم با استفاده از تجربیاتش تغییر کند. مثل فیلم Intolerable Cruelty که در آن مایلز مسی (جورج کلونی) در ابتدای فیلم یک وکیل طلاق قالتاق است اما در پایان به شوهری دوست داشتنی تبدیل می شود. نقطه ضعف شخصیتی او نیازش را به تغییر در طول قصه ایجاد می کند.
 
 
تمرین: شخصیت اصلی داستان را به دقت بررسی کنید و ببینید که آیا شخصیت شما در ابتدای داستانتان چه نقطه ضعفی دارد که برای در پایان داستان آن را تغییر داده باشد. حالا در میان این دو نقطه مشکلات بزرگ و اتفاقاتی که باعث این تغییر در او می شود را خیلی ظریف طراحی کنید. در حقیقت برای شخصیت تان یک نیاز دراماتیک تعریف کنید که از نقطه ضعف هایی که برای او در مرحله توصیف شخصیت تعریف کرده اید نشأت بگیرد. برای مثال در Intolerable Cruelty مایلز مسی (جورج کلونی) به دنبال یک رابطه بدون دردسر با زنی زیبا (کاترین زتا جونز) است اما این چیزی است که او بدنبالش است نه نیاز واقعی اش. از نظر نویسنده او یک نقطه ضعف دارد و آن هم این است که بدلیل شغلش از طلاق و جدایی وحشت دارد پس او نیاز دارد که برای دستیابی به یک عشق قابل اعتماد و بی قید و شرط بر ترسش از طلاق غلبه کند. این نیاز با اتفاقاتی که از سوی نویسنده در طول قصه طراحی شده پاسخ داده می شود و در پایان او به شوهری دوست داشتنی تبدیل شده.
دوشنبه 20 آبان 1392  9:44 AM
تشکرات از این پست
mghjkhhjiu
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

درس های فیلمنامه نویسی (نوشتن طرح بر اساس شخصیت )

درس چهارم

کتاب های آموزش فیلمنامه نویسی و اساتید این رشته در کلاس ها مرتب به شما تاکید می کنند که شما باید یک نیاز برای شخصیت تان تعریف کنید و بدانید که او بدنبال چیست. اما اینکه بدانید که او چه کارهایی انجام می دهد تا به خواسته اش برسد، به همان اندازه که بدانید چه می خواهد اهمیت دارد.

بعضی وقت ها شما به راحتی می توانید تفاوت این دو را احساس کنید. مثلاً در ارباب حلقه ها، خواست «فرودو» این است که حلقه را نابود کند. اما «گاندالف» به او می گوید تنها جایی که می تواند آن را از بین ببرد Mount Doom است. حالا او چه باید بکند؟ حالا او باید به جایی بسیار دور به «موردو» سفر کند و حلقه را دورن آتشفشان بیاندازد تا از بین برود. این مسیر جستجو و درخواست یا چالش او است.
 

برخی اوقات آنچه شخصیت می خواهد و آنچه که باید انجام دهد یکی است (مثل فیلم های ورزشی وقتی که شخصیت می خواهد قهرمان شود) اما در این گونه فیلم ها هم تفاوت آنچه شخصیت می خواهد و آنچه باید انجام دهد واضح است. برای مثال در بیلی الیوت، بیلی تصمیم می گیرد که به کلاس های باله برود. این چیزی است که او می خواهد. اما او باید چه کاری انجام دهد تا به این خواسته برسد؟ او باید بر ترس و خجالتش از این مردم در مورد او چگونه فکر می کنند غلبه کند تا بتواند موفق شود.

در هر دو فیلمی که در بالا به آنها اشاره کردم نویسندگان فیلمنامه موانع و چالش هایی را در مقابل قهرمان هایشان گذاشته اند. اگر این موانع کوچک و آسان باشند عملاً قصه ای شکل نخواهد گرفت. مثلا در ناتینگ هیل تصور کنید که «آنا» (جولیا رابرتز) وارد زندگی «ویلیام تاکر» (هیو گرانت) می شد و همه چیز بدون مشکل پیش می رفت – نه حضور خبرنگاران در مقابل خانه اتفاق می افتاد، نه دوست پسر قبلی ستاره سینما جود داشت، نه آن سوء تفاهم ها بوجود می آمد و نه....- عملاً فیلمی ساخته نمی شد.

لذتی که مخاطب در زمان تماشای فیلم احساس می کند بخاطر این است که می بیند قهرمان فیلم – که مخاطب می تواند با آن همذات پنداری کند – درگیر یک مشکل بزرگ شده و هر چه بیشتر تلاش می کند بیشتر گرفتار می شود. اما قبل از اتمام فیلم او یک راه غیر منتظره و باور پذیر برای حل مشکلش پیدا می کند.

پس قبل از خلق شخصیت یا خط قصه، ایده فیلم را تحلیل کنید و تلاش کنید تا به پرسش هایی که مشخص می کند شخصیتی که در ذهن دارید برای طرح و روند داستانتان مناسب است یا نه پاسخ دهید. از خودتان بپرسید:

- او کیست؟

- مشکلی که در زندگی او با آن مواجه شده است چیست؟

- او چه می خواهد؟ نیاز او چیست؟

- او برای اینکه به خواسته اش برسد باید چه کار کند؟

- نقاط ضعف شخصیتی و اخلاقی او چیست؟

- او از چه چیزی وحشت دارد؟

- مهمترین رقیب و مخالف او چه کسی است؟

- این رقیب چه گونه به نقطه ضعف او حمله می کند؟

- شخصیت اصلی داستان چگونه با بزرگترین ترسش روبرو می شود؟

- او در طول قصه چه چیزی را فرا می گیرد؟

- داستان چگونه تمام می شود؟

اگر شما بخوبی می دانید که چه چیز شخصیت شما را به جلو هدایت می کند و پاسخ همه پرسش های بالا را هم دارید، بدانید که در حال خلق فیلمنامه ای هستید که به در بین نویسندگان به فیلمنامه های شخصیت محور معروف هستند.
 

نکته مهم: «تعلیق» اصطلاحی است که بیشترین سوء تعبیر در مورد آن صورت گرفته. معمولاٌ این واژه در مورد لحظاتی در فیلم های پلیسی بکار می رود که شخصیت اصلی در طول راهرویی قدم می زند و نمی داند که که الان از کدام اتاق قاتل اره بدست بیرون می آید.

اما ارسطو «تعلیق» را بسیار گسترده تر از یک حقه تصویری می داند. او معتقد است که تعلیق یعنی اینکه مخاطب برای شخصیتی که دچار مشکلات سخت و نا عادلانه ای شده، احساس ترحم کند. چون تنها در ان صورت است که مخاطب می تواند با شخصیت داستان همذات پنداری کند و برای آنچه که قرار است برای او پیش بیاید نگران شود. زمانی که مخاطب اطلاعات بیشتری از شخصیت درون فیلم داشته باشد برای او احساس ترحم و نگرانی می کند. اما در ضمن او اضطراب از اینکه حالا شخصیت برای حل این مشکل چه می کند که داستان تبدیل به تراژدی نشود را نیز تجربه می کند. ضمن اینکه در پایان از اینکه شخصیت بر مشکلات فائق می آید احساس رضایت می کند. این تعریف درست «تعلیق درماتیک» است.

تمرین: سعی کنید داستانتان را در یک پاراگراف بنویسید که در آن مراحل هیجان انگیزی که شخصیت شما برای غلبه بر ترس ها و نقطه ضعف هایش انجام می دهد را بنویسید. در آن ذکر کنید که شخصیت شما چه کسی است، در چه وضعیتی قرار دارد و خواسته اش چیست؟ با چه مشکلاتی مواجه است و در نهایت چطور تغییر می کند و متحول می شود؟ پس از آن همین کار را در مورد دیگر شخصیت های داستانتان هم انجام دهید. وقتی شما به روشنی بدانید که چه چیزی به آنها برای مقابله با شخصیت تان انگیزه می دهد، براحتی می فهمید که آنها در کجای قصه با شخصیت اصلی شما درگیر می شوند و در مقابل او قرار می گیرند.
سه شنبه 21 آبان 1392  8:06 AM
تشکرات از این پست
mghjkhhjiu
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

درس های فیلمنامه نویسی (شخصیت مخالف یا رقیب )

درس پنجم

شخصیت مخالف یا رقیب

در فیلمنامه های سینمایی همواره، داستان زمانی شکل می گیرد که شخصیت اصلی با افراد و نیروهایی که می خواهند مانع رسیدن او به خواسته هایش شوند درگیر می شود. پس بدون این شخصیت ها و یا نیروهای مخالف ما عملاً داستانی نخواهیم داشت.

در روند خلق فیلمنامه اگر این شخصیت یا نیروی مخالف توسط نویسنده بدرستی شناخته نشود و او نفهمد «رقیب» یا «نیروی مخالف» شخصیت اصلی کیست، ساختار داستان بگونه ای ناقص شکل می گیرد. این داستان فاقد عناصری است که می توانند احساس رضایت را در مخاطب ایجاد کنند.

در فیلم های موفق، نویسندگان به وضوح می دانند که چه کسی جذاب ترین و خطرناکترین رقیب است و شخصیت اصلی را گام به گام با نیروها و شخصیت های مخالف روبرو می کنند که مخاطب درگیر قصه شود و آن را با علاقه دنبال کند.

حالا شما هم از این زاویه به داستان تان نگاهی بیاندازید و ببینید که در آن چه کسی به طور جدی در مقابل خواسته شخصیت اصلی ایستاده است. اگر پیدایش کردید او را تا حد ممکن قوی کنید به گونه ای که گویی او شخصیتی شکست ناپذیر است. این قدرت بخشیدن به این خاطر است که هر چقدر شخصیت رقیب در داستان شما قوی تر باشد، احساس رضایت مخاطب از پیروزی نهایی شخصیت اصلی بر او بیشتر خواهد بود. یا اگر قرار است شخصیت اصلی شما در پایان شکست بخورد با شکست از یک رقیب قوی احساس تاسف و غم مخاطب از این موضوع بیشتر خواهد بود. به بیان دیگر جذاب شدن داستان شما ارتباط مستقیمی با میزان قدرت شخصیت منفی یا رقیب دارد.

در اغلب فیلم های حادثه ای یک نیرو یا شخصیت مخالف بسیار قوی وجود دارد که به صورت مستقیم به نقاط ضعف شخصیت اصلی حمله می کند و کاری می کند که او در طول داستان متوجه شود که آنچه نیاز دارد اصلاح این نقاط ضعف است و متحول شود. به عنوان مثال در فیلم «شجاع دل» از زمانی که جنگ «ویلیام والاس» با انگلیسی ها شروع می شود نویسنده او را مواجهه با مجموعه ای از آدم ها که همگی به یک قدرت واحد – دولت انگلیس- وابسته هستند، قرار می دهد. این شخصیت های مخالف از نجیب زاده انگلیسی محلی شروع می شود، سپس پسر پادشاه، بعد مجموعه ای از اشراف انگلیسی و در نهایت خود «ادوارد ارل» پادشاه انگلستان. در مقاطعی از داستان حتی «رابرت بروس» نیز در مقابل او قرار می گیرد. نویسنده بخوبی از این قانون استفاده کرده که «هر چقدر نیروی شرور قوی تر باشد خطر رویارویی افزایش پیدا می کند و داستان جذابتر می شود.»

در «ماتریکس» هم با همین روند روبرو هستیم. در آنجا «نئو» با مجموعه ای از مامور های مختلف درگیر است اما آن کس که از همه قوی تر و شکست ناپذیر است «مامور اسمیت» است.

این ها مثال هایی از فیلم های حادثه ای بود. اما در فیلم های عاشقانه ای که بر مبنای مثلث عشقی نیست و شخصیت اصلی رقیبی ندارد این الگو چگونه خواهد بود؟ یعنی اینکه در این فیلم ها رقیب یا مخالف چه کسی است و نویسندگان داستان چگونه باید مخاطب را با درگیری شخصیت اصلی و رقیب سرگرم نگه دارند؟ برای پاسخ دادن به این سوال شما کافی است ببینید چه چیزی مانع رسیدن شخصیت اصلی به خواسته اش است. خواسته یک عاشق رسیدن به معشوق است، کسی که مانع این خواسته است خود معشوق است پس شخصیت رقیب و مخالف در این داستان های عاشقانه - که نفر سومی وجود ندارد - خود معشوق است.

در این قصه ها معمولاً نقطه ضعف شخصیت اصلی این است که نمی داند چگونه باید بدون قید و شرط عشق بورزد و در پایان داستان با مصیبت هایی که برای بدست آوردن معشوق می کشد متوجه نقطه ضعفش می شود و بر آن غلبه می کند. این روند هم در داستان هایی که عاشق و معشوق در پایان داستان به وصال هم می رسند – مثل ناتینگ هیل – و هم در داستان هایی که پایان غم انگیزی دارد – مثل کوهستان سرد و کازابلانکا- صدق می کند.
 

در اینجا موارد دیگری از ژانر های مختلف که در آنها شخصیت یا نیروی رقیب مشخصی مانند فیلم های حادثه ای وجود ندارد را بررسی می کنیم:

داستان های مبتنی بر تحقیقات (کارآگاهی یا مستند علمی): در این گونه داستان ها رقیب اصلی معمولا پاسخ یک معما یا سوال است که تقریاً در غالب موارد در پایان داستان به وضوح رخ می نمایاند. در این گونه داستان ها فیلمنامه نویسان در طول قصه نشانه ها، نکات انحرافی و یا رقیب های کوچکتری می چینند تا تماشاگر را تا لحظه واضح شدن پاسخ معما علاقمند نگه دارند.

فیلم های فاجعه: در این نوع از فیلم ها شخصیت مخالف یا رقیب یک حادثه طبیعی مثل آتشفشان، شهاب، گردباد، سونامی، کوه یخ، بیماری واگیر دار و... است که شخصیت اصلی باید بر آنها غلبه کند و خود و خانواده و در مراحل بالاتر مردم را نجات دهد. از آنجا که این حوادث طبیعی فاقد خصوصیات انسانی هستند نویسنده باید رقبا و شخصیت های مخالف درجه دومی در طول داستان طراحی کند که در جهت ممانعت از غلبه شخصیت اصلی بر این حوادث طبیعی فعالیت کنند.

درام های شخصی: در اینگونه فیلم ها شخصیت مخالف یا رقیب معمولاً یکی از اعضای خانواده شخصیت اصلی – مثل پدر در فیلم بیلی الیوت – یک دوست نزدیک یا شریک تجاری است که به شخصیت اصلی نزدیک هستند اما نقطه نظر متفاوتی نسبت به او در مورد زندگی دارند و به خاطر همین تفاوت با تمام قدرت در مقابل خواسته او می ایستند.

نکته مهم: ارسطو معتقد است که بهترین شخصیت رقیب کسی است که خیلی به شخصیت اصلی نزدیک است. او می گوید وقتی یک شخصیتی که به وضوح شرور و خطرناک است کاری در حق شخصیت اصلی انجام می دهد از آنجا که حدس آن از قبل زده می شده، احساس ترحم و همدردی شدیدی در مخاطب ایجاد نمی کند. اما اگر کسی که رابطه نزدیکی با شخصیت اصلی دارد – مثل دوست، پدر، فرزند و برادر– کار بدی در حق او انجام دهد تماشاگر به شدت درگیر می شود.

تمرین: رابطه و رویارویی میان شخصیت اصلی فیلمنامه تان با مهمترین شخصیت رقیب یا مخالف را دوباره بررسی کنید و ببینید می توانید کاری کنید که آنها روابط نزدیک تری با هم داشته باشند تا در زمان بروز رویارویی و تنش این کشمکش شدید تر شود. حتماً لازم نیست کار خاصی انجام دهید که شخصیت هایتان به هم نزدیک تر شوند. برای بوجود اوردن حس نزدیکی، رابطه ای در گذشته را خلق کنید که بدلیلی از بین رفته یا اینکه آتش زیر خاکستری که حل نشده باقیمانده و حالا بدون اینکه شخصیت اصلی بداند و در جریان باشد دوباره با یک جرقه کوچک منفجر شده. مثل فرانکشتاین که شخصیت اصلی هیولایی که در مقابلش می ایستد را خودش با دست های خودش خلق می کند.
شنبه 25 آبان 1392  8:08 AM
تشکرات از این پست
mghjkhhjiu
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

درس های فیلمنامه نویسی (شخصیت فرعی )

درس ششم

شخصیت فرعی

اغلب فیلمنامه نویسان تازه کار یک مشکل رایج در کارهایشان دارند و آن هم این است که تلاش می کنند تا مشکل جلو رفتن داستان را با اضافه کردن شخصیت های جدید حل کنند. یعنی بجای اینکه با همان شخصیت اصلی داستان را پیش ببرند، با اضافه کردن شخصیت های فرعی و ماجراهای جدید که توسط این شخصیت ها بوجود می آید داستان را جلو می برند. معمولا هم وقتی تهیه کننده یا کارگردان به این مشکل موجود در فیلمنامه اشاره می کنند نویسنده از کارش دفاع می کند و آن را موضوعی در روند ساختاری فیلمنامه می داند. اما متاسفانه باید گفت که در اغلب اوقات این شخصیت های فرعی و ماجرا هایشان نه تنها کمکی به ساختار و کلیت فیلمنامه نمی کنند بلکه عاملی برای آشفتگی فیلمنامه و انحراف از روند اصلی می شوند.

در فیلمنامه های سینمایی معمولاً بین پنچ تا هفت شخصیت مهم وجود دارد که درگیری و چالش میان آنها قصه اصلی را می سازد. ممکن است تعداد کمی هم شخصیت پیرو – دستیار – هم وجود داشته باشد که نقش های کوچکی در داستان دارند. در برخی موارد مثل ارباب حلقه ها ممکن است بیشتر از هفت شخصیت اصلی وجود داشته باشد اما آنها هم در کنار هم برای حمایت از سرگروه خود همکاری می کنند. یعنی یک گروه از این شخصیت ها توسط فرودو رهبری می شوند و یک گروه – با اهمیت کمتر – توسط آراگورن.

وقتی شخصیت اصلی (یا گروه اصلی) در چالش با شخصیت مخالف یا رقیب قرار می گیرد به آن طرح اصلی می گوییم و هنگامی که شخصیت اصلی کنشی با بقیه شخصیت ها برقرار می کند حاصل آن را طرح (یا داستان) فرعی می نامیم. مثلاً در بسیاری از فیلم های کمدی رمانتیک و فیلم های ماجراجویانه ممکن است شخصیت های فرعی بین خودشان طرح های فرعی کوچکی داشته باشند. مثلاً در ناتینگ هیل رابطه عاشقانه میان اسپایک و هانی. یا رابطه عاشقانه میان روی و جورجیا در کوهستان سرد.

در داستان های جنایی – پلیسی خیلی کم پیش می آید که طرح های داستانی درجه دوم و فرعی وجود داشته باشند چون نویسنده باید تا حد ممکن همه تمرکز و توجه خود را بر شخصیت اصلی و معمای داستان متمرکز کند تا بتواند تنش و تعلیق مورد نیاز را خلق کند.

پس مراقب باشید که چند شخصیت خلق می کنید چون هر شخصیت جدید به این معنا است که شما باید یک داستان فرعی جدید نیز برای او بسیازید و این ممکن است داستان شما را آشفته کند. برای اینکه بفهمید ماهیت این داستان فرعی چیست و چگونه باید آن را بنویسید یک تکنیک وجود دارد و آن هم این است که سوالات زیر را از خود بپرسید:

- این داستان فرعی از چه نوعی است؟ (مثلاً عشقی، کمدی، معمایی و...)

- شخصیت اصلی این داستان فرعی چه کسی است؟ (معمولاً شخصیت اصلی فیلم، شخصیت اصلی این داستان فرعی هم هست. به طور مثال در داستان های عشقی یک رابطه قدیمی میان شخصیت اصلی و یک نفر دیگر وجود داشته که حالا در میانه کار یادآوری این رابطه باعث می شود که داستان فرعی جدیدی بوجود بیاید).

- او تا کنون با چه مشکلاتی در زندگی اش مواجه بوده؟

- او چه می خواهد؟

- برای رسیدن به این خواسته باید چه کاری انجام دهد؟

- او چه نقطه ضعفی دارد؟

- بزرگترین ترس او چیست؟

- شخصیت رقیب یا مخالف او در این داستان فرعی چه کسی است؟

- این شخصیت رقیب چگونه به نقطه ضعف او حمله می کند؟

- شخصیت اصلی این داستان فرعی چگونه برای ترمیم نقطه ضعفش اقدام می کند؟

- او در طول داستان چه می آموزد؟

- او چگونه چالش میان «آنچه می خواهد» با «آنچه به آن نیاز دارد» را حل می کند؟

- این داستان فرعی چگونه تمام می شود؟

پس از یافتن پاسخ این پرسش ها باید «طرح داستان اصلی» و «طرح داستان های فرعی» را به ترتیب مرتب کنید و مشخص کنید که در طول داستان چقدر به آن ها وزن و اهمیت می دهید.
 
اگر شما نتوانید تعادل میان داستان اصلی و داستان های فرعی را حفظ کنید و به داستان فرعی اهمیتی در اندازه داستان فرعی بدهید ممکن است بخشی از قدرت تاثیرگذاری حسی داستان اصلی را در داستان های فرعی پخش کنید. این مشکل می تواند عاملی برای کم شدن احساس رضایت در خواننده (یا بیننده) شود. بگذارید برای اینکه ذهن شما روشن شود مثالی بزنم در فیلم خواهران مگدالن (The Magdalen Sister) که داستانی در مورد فرار از زندان است ما این تصور را داریم که مارگاریت شخصیت اصلی داستان است اما کمی که جلوتر می رویم می بینیم که برنادت با چالش سنگین تری برای فرار از زندان روبرو است. البته این فیلم، فیلم خوبی است اما به نظر من اگر همدردی تماشاگر تا پایان با مارگاریت به عنوان شخصیت اصلی حفظ می شد تاثیر حسی فیلم قوی تر بود. برای اینکه بفهمید چه می گویم این فیلم را با رستگاری در شاوشنگ که آن هم فیلمی در مورد فرار از زندان است مقایسه کنید. در این فیلم نویسنده، داستان زندانیان دیگر را هم تعریف می کند اما همچنان اندی دورفین و ماجراهای مربوط به او شخصیت و داستان اصلی است. در نتیجه مخاطب با او احساس همدردی شدیدی دارد و در هنگام فرار او از زندان در پایان هیجان و رضایت فراوانی را احساس می کند.
 

نکته مهم: وقتی که فیلمنامه می نویسید باید دقیقاً بدانید که تماشاگر قرار است چقدر ببیند و این دیدن از نقطه نظر کدام شخصیت قرار است اتفاق بیفتد. وقتی تماشاگر صحنه ای را می بیند که در آن تعداد زیادی شخصیت فرعی – بدون حضور شخصیت اصلی – حضور دارند این خطر وجود دارد که تمرکز داستان به هم بریزد و ارتباط حسی تماشاگر با داستان قطع شود. به همین خاطر توجه داشته باشید که تماشاگر این صحنه ها را از زاویه دید چه کسی می بیند.

تمرین: همه داستان های فرعی را در فیلمنامه تان با روشی که در بالا گفتم مشخص کنید و به ترتیب اهمیت بچینید. داشتن چنین چیزی به شما در طرح زیری ساختار و روند داستان بسیار کمک می کند. سپس سعی کنید اینکه در هر سکانس چه اتفاقی می افتد را مشخص کنید و دقیقاً بدانید در طول داستان چه میزان به هرکدام از آن ها می پردازید و این داستان های فرعی از نقطه نظر (POV) چه کسی روایت می شود.
چهارشنبه 29 آبان 1392  8:14 AM
تشکرات از این پست
mghjkhhjiu
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

آموزش فیلمنامه نویسی(شروع، میانه و پایان داستان)

درس هفتم

شروع، میانه و پایان داستان

 

ارسطو در رساله معروفش در باب نمایشنامه نویسی و شعر، اولین تحلیل نمایشنامه را ارايه کرده است. او همچنین نخستين کسي بوده که راهکارهایی را پیشنهاد داده که از طریق آن‌ها نویسندگان می‌توانند ساختار داستان هایشان را اصلاح کنند. او اعتقاد داشت که هر داستان خوبی نه تنها داراي شروع، وسط و پایان است؛ بلکه شامل دو فاز داستانی مهم نيز مي‌شود: گره افکنی و گره‌گشایی.

از زمانی که شروع به معرفی شخصیت‌هایتان می‌کنید و به آن‌ها تمايل‌ها و آرزوهايي می‌بخشید، آن‌ها را در تعارض با آدم‌های اطرافشان قرار می‌دهید. منحنی طبیعی هر شرایطی به سوی پیچیده تر شدن می رود، تا وقتی که چالش به اوج خود برسد و مسئله حل شود.

 
زمانی که عناصر شخصیتي را که در درس های قبل مورد بررسي قرار گرفتند اضافه می‌کنید، نمودار ساختار می‌تواند مطابق آنچه در ادامه می‌آید تعديل شود:
 
 
امروزه بيشتر بزرگان فیلم‌نامه‌نویسی هالیوود، از سید فیلد و مایکل هاوج گرفته تا رابرت مکی و لو هانتر، بر این نظرند که یک فیلمنامه سینمایی هم باید داراي شروع، وسط و پایان باشد که تقريباً با ساختار سه پرده‌ای مطابقت دارد.
 
 
 
آلفرد هیچکاک اشاره معروفي دارد که «طول فیلم باید ارتباط مستقيم با تحمل مثانة انسان داشته باشد». درنتيجه بر مبناي اتفاق نظر فيزيولوژيک، توقع مي‌رود که فیلم‌ها در حدود دو ساعت طول بکشند و تقریباً شامل هشت سکانس، به طول حدوداً دوازده دقیقه‌ باشند. اگر توالی پیش‌روی و پس‌روی داستان را هم در نظر بگیریم، ممکن است بتوان الگوی جدیدی به این شکل رسم کرد:
 
 
چنین نمودارهایی نمی‌توانند فیلمنامه‌تان را برایتان بنویسند، اما ممکن است کمک‌تان کنند که ساختار داستان‌تان را برنامه‌ريزي کنيد.

توصیه مهم: تعدادی از استادان مشهور فیلم‌نامه‌نویسی مانند جان تروبی، کریستوفر وگلر یا فیل پارکر بر این باورند که پايبندي سفت و سخت به ساختار ۳ پرده‌اي که اتفاقات مشخص باید در جاهای مشخص رخ دهند، به خلاقیت‌تان آسیب می‌زند. زيرا آنچه واقعاً اهمیت دارد نقاط عطف است که داستان گره و پیچ احساسی پیدا می‌کند، نه اينکه دقیقاً در چه زمانی اتفاق بيفتند. اما حتي در اينجا هم یک اتفاق نظر عمومی وجود دارد که هنوز سه فاز برای هر داستان وجود دارد:

شروع: ایجاد مخمصه. شخصیت اصلي شما چه می‌خواهد؟ چه چیز لازم دارد؟ باید چه بکند که به آنچه می‌خواهد برسد؟

میانه: تعارض، عمل و عکس‌العمل. شخصيت اصلي برای به دست آوردن آنچه که می‌خواهد تقلا مي‌کند و معمولاً در انتهای قسمت میانه شکست می‌خورد. اما در اثنای این شکست شروع به درک نيازهاي حقيقي‌اش مي‌کند.

پایان: تقلای نهایی، رفع مشکل و پيامد. پایان احساسی که در آن شخصیت اصلي پي مي‌برد واقعاً به چه چیزی نيازداشته است، چه به آنچه که می‌خواسته برسد يا نرسد.

تمرین: سعي کنید داستان‌تان را در راستای خطوط نمودار آخر طراحی کنید. حالا به جای اینکه به هر سکانس شماره‌ای بدهید، یک جمله کوتاه در اين‌باره بنويسيد که شخصيت اصلي تلاش مي‌کند در آن سکانس چه کاری انجام دهد.این تمرین به شما کمک خواهد کرد تا استخوان‌بندي داستان‌تان را شکل بدهيد.
شنبه 2 آذر 1392  8:27 AM
تشکرات از این پست
mghjkhhjiu
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

آموزش فیلمنامه نویسی(سوال هایی که باید حتماً به آنها جواب بدهید )

داستان‌های سینمایی و تلویزیونی، همه با سوال و جوابی شکل می گیرند. شما اگر بتوانید به همه سوال ها پاسخ بدهید یعنی اینکه به اجزای فیلمنامه تان مسلط هستید و فرایند نوشتن پس از آن خیلی سریع خواهد بود. در سطح داستان، باید بپرسید:

· داستان من واقعاً در مورد چیست؟

· چه چیزی می‌خواهم بگویم؟

· قلاب بزرگ داستان چیست؟

· چه چیزی داستان را سینمایی (یا تلویزیونی) می‌کند؟

· چرا خیلی بهتر از هر چیز دیگری است که تا به حال دیده‌ام؟

· آیاحاضرم برای دیدنش پول بدهم؟

در سطح شخصیت باید بپرسید:

گره‌افکنی:

موقعیت

· شخصیت اصلی من کیست؟

· چه می خواهد؟

· چگونه می‌‌توانم نشان دهم که چه می‌خواهد؟

· احتیاج دارد چه چیزی را درباره دنیا یا خودش بیاموزد تا به چیزی که می‌خواهد دست یابد؟

· چگونه می‌توانم به‌طور تصویری نشان دهم که به چه چیز احتیاج دارد؟

افزایش تعارض

· چه کسی رودرروی او قرار گرفته است؟

· مخالفان چگونه به شخصیت اصلی حمله می‌کنند و ضعف‌های او را نشان می‌دهند؟

· ‌چرا شخصیت اصلی در مقابل تغییر مقاومت می‌کند و از مواجه با ضعف‌هایش روی‌گردان است؟

· سطح چالش چگونه افزایش می‌یابد؟

· چه چیزی چالش را شخصی می کند؟

· آیا تعارض افراطی می‌شود و حتی دوستان را مجبور به شروع به رها کردن شخصیت اصلی می‌کند؟ (اگر نه، باید اینطور بشود!)

· چگونه بالاخره شخصیت اصلی مجبور می‌شود با ضعف‌هایش روبرو شود و به فکر تغییر درونی بیفتد؟

گره گشایی:

رفع مشکل

· چرا شخصیت اصلی برمی‌گردد تا آخرین تلاش را برای شکست دشمنش انجام دهد؟

· آیا هنوز آن چیزی را که در ابتدا انجام داد می‌خواهد، یا شروع به درک این می‌کند که تا هدف یا رویکرش را به زندگی تغییر ندهد، هرگز پیروز نخواهد شد ؟

· کدام انتخاب‌های اخلاقی‌ای که باید در کشمکش‌های نهایی انجام دهد، در نهایت باعث بیرونی شدن کشمکش بین آنچه که می‌‌خواهد و آنچه که احتیاج دارد می‌گردد؟

· چگونه شخصیت اصلی در اوج و رفع مشکل فیلم، شکاف بین آنچه می‌خواهد و آنچه احتیاج دارد را می‌بندد؟
دوشنبه 4 آذر 1392  8:08 AM
تشکرات از این پست
mghjkhhjiu
mehrad90
mehrad90
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 3997
محل سکونت : 'گلستان

آموزش فیلمنامه نویسی(اکشن حرکت)

اکشن تنها به معنای سکانس‌های جنگ و تعقیب نیست، به معنای تمام کارهایی است که شخصیت اصلی برای به دست آوردن آنچه که می‌خواهد باید انجام دهد. همچنین به معنای اقداماتی است که رقیبانش برای متوقف کردن او در دستیابی به آنچه که می‌خواهد، انجام می‌دهند و آنچه شخصیت اصلی در پاسخ به کارهای آنها انجام می‌دهد. برای توضیح اینکه چرا نگاه کردن به کلیت فیلم از زاویه اهمیت دارد، لازم است به سراغ ارسطو و تحلیلش در مورد اینکه چگونه درام بر تماشاگر اثر می‌گذارد برگردیم.

ارسطو در نوشتن در مورد تراژدی (یا درام که این روز‌ها اینطور می‌نامیمش) می‌گوید تماشاگر از درام به روش‌های زیر لذت می‌برد:

1- شخصیت اصلی برای این انتخاب شده که تعدادی ویژگی دارد که باعث می‌شود از نگاه تماشاگر به نحو مشخصی تحسین‌برانگیز یا جذاب به نظر برسد.

2- این شخصیت اصلی اشتباهی سهوی انجام می‌دهد که نتایجی فراتر از آن دارد که انتظارش را داشته است.

3- در نتیجه در گرفتاری خیلی سختی قرار می‌گیرد.

4- به دلیل اینکه شخصیت اصلی را دوست داریم (یا برایمان جالب است)، دلمان به خاطر زجر ناحقی که می‌کشد برایش می‌سوزد.

5- خطر‌هایی که پیش‌رو دارد را هم پیش‌بینی خواهیم کرد و برای گرفتاری‌اش احساس وحشت می‌کنیم.

6- این ترکیب ترس و دلسوزی است که تعلیق و تنش ایجاد می‌کند.

7- همچنین می‌توانید با ایجاد پیچ‌های غافلگیرانه که بعداً گرفتاری‌های شخصیت اصلی را پیچیده‌تر می‌کند تعلیق را و در نتیجه لذت تماشاگر را افزایش دهید.

این کمک می‌کند برای توضیح این که چگونه حتی وقتی تماشاگر از نتیجة داستان مطلع است، تعلیق می‌تواند ایجاد شود. مثلاً وقتی برای بار پنجم فیلم شجاع دل را نگاه می‌کنید احتمالش هست که علیرغم اینکه می‌دانید چه اتفاقی برایش خواهد افتاد، هنوز برای گرفتاری‌ای که «ویلیام والاس» در آن گیر افتاده است احساس همدردی و ترس شدید کنید. همچنین می‌تواند به توضیح این کمک کند که چرا داستان‌هایی دربارة شخصیت‌های کمتر دوست‌داشتنی، کمتر ستودنی یا کمتر جذاب باید برای درگیر نگه داشتن تماشاگر بیشتر به معما و تنش دراماتیک تکیه کنند تا تعلیق . اگر چه ممکن است تریلر‌های معمایی یا داستان‌های ترسناک را به‌عنوان بهترین‌های سینما به یاد آورید، اما همیشه تمایلی به دیدن دوباره و دوبارة آن‌ها ندارید.

کلمه دیگر برای تعریف تعلیق، وارون‌نمایی دراماتیک یا کمدی است. معنایش این است که چون تماشاگر بیشتر از شخصیت اصلی می‌داند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است، می‌تواند با شرایط او و یا برای آنچه در درام بر سر او خواهد آمد بترسد یا مشتاقانه انتظار شرایط خنده‌داری را بکشد که در کمدی پیش خواهد آمد. این ترکیب آگاهی و پیش‌بینی، لذت تماشاگر را بسیار افزایش می‌دهد و همچنین آن‌ها را قادر می‌سازد که به نسبت داستانی که بیشتر به معما و تنش دراماتیک تکیه دارد، درک بهتری از بن‌مایه به دست آورند.

برای اینکه تعلیق دراماتیک اثر کند، ضروری است که شخصیت اصلی را به نحوی تحسین کنیم و برایمان جذاب باشد تا با گرفتاری‌هایش همدردی کنیم. ارسطو اعتقاد داشته که شخصیت اصلی احتیاج دارد به نحوی از اغلب تماشاگرها بهتر باشد (حتی اگر صرفاً معنایش این باشد که اشراف‌زاده یا لرد است)، اما او در دورة دیگری زندگی می‌کرده و پیش‌بینی نمی‌کرده تغییراتی در جامعه ایجاد شود که باعث بروز نمایشنامه‌ای مثل مکبث شود. یا دوربین قدرتی داشته باشد که تماشاگر را نه تنها جذب داستان‌هایی دربارة زنان و مردان عادی( اسم من جو است)، بلکه جذب داستان‌هایی دربارة جنایتکاران یا قاتلان (پدرخوانده، هیولا) کند.
 

توصیة با ارزش: مقداری که با شخصیت اصلی‌مان هم ذات پنداری می‌کنیم نه تنها به خوشایند بودن و مقداری که دوربین به دنبال شخصیت اصلی می‌رود بستگی دارد، بلکه به ژانر نیز بستگی دارد. به عنوان یک قاعدة کلی، اگر داستان ما یک فیلم اکشن، فیلم ترسناک، داستان پلیسی یا مدل‌های دیگری از معما باشد، شخصیت‌ها تمایل دارند کمتر پیچیده و بیشتر از نظر اخلاقی مردد باشند. زیرا لذت تماشاگر در این ژانرها بیشتر از طریق رسیدن به راه‌حل معما و یا آشکار کردن یا شکست دادن «هیولا» ایجاد می‌شود تا دیدن تغییر در شخصیت اصلی. همچنین این یکی از دلایلی است که تلویزیون برنامه‌های پلیسی و درام‌های پزشکی را دوست دارد؛ زیرا شخصیت‌های اصلی از این هفته به هفتة بعد کاملاً بی‌تغییر باقی می‌مانند و فقط معما‌ها، تشخیص‌ها و دشمن‌ها هستند که تغییر می‌کنند.

تمرین: ایدة داستانتان را برای این که ببینید چقدر با تحلیل اولیة ارسطو مطابقت دارد بررسی کنید. اگر نمی‌توانید ببینید که شخصیت اصلی چطور ممکن است «بهتر» از بیشتر اعضای تماشاگران باشد، بدین معنا نیست که ارسطو در اشتباه بوده است. فقط به یاد داشته باشید که برتری‌شان ممکن است نه در شرایط اخلاقی مطلق، بلکه در شرایط نسبی معلوم شود. مثلاً راکی به جز توانایی‌اش در پشتکار در راه رسیدن به آرزویش، از لحاظ اخلاقی بهتر از تماشاگران نبود.
دوشنبه 11 آذر 1392  8:05 AM
تشکرات از این پست
mghjkhhjiu
دسترسی سریع به انجمن ها