عنوان : شهيد محمد جواد تند گويان
امام خميني(ره)
شهيد محمدجواد تندگويان
دوران كودكي
دوران دبيرستان
دوران تحصيل در دانشكده نفت آبادان
زندگي و مبارزات از زبان پدر
شهادت غريبانه
مهندس تندگويان از زبان همسر
خصوصيات اخلاقي
ماجراي اسارت
خاطرهاي از شهيد ، از اسير آزاده
تنها ترين مرد سالهاي جنگ
همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت مزار عاشقان و دار الشفاي آزادگان خواهد بود.
وزير نفت
جواد تندگويان در سپيده دم روز 26 خرداد سال 1329 هجري شمسي پا به عرصه هستي نهاد . قدومش مايه بركت و خير براي خانواده بود و وجودش روشني بخش جانشان .
دوران كودكي جواد ـ سالهاي 1329 تا 1336 ـ يكي از بحراني ترين ادوار تاريخ معاصر ايران است . وقايع 30 تير 1331 و سركوب كشتار مردم و كودتاي ننگين 28 مرداد 1332 ، كه موجب تحكيم پايه هاي لرزان حكومت محمدرضا پهلوي شد ، در همين زمان روي داد و آمريكا با حمايت از او ،عنصري ضعيف النفس را در كسوت شاهي ،تبديل به ديكتاتوري مخوف كرد . خشت بناي سازمان جهنمي « ساواك » در همين دوران گذاشته شد و روند غرب زدگي در همين زمان شتاب پيدا كرد . خانواده تندگويان نيز ـ بنا به دلايلي كه در پي خواهيم گفت ـ از تأثيرات اين وقايع بركنار نماند و چون خانواده و محيط زندگي ، در پي ريزي شخصيت آينده كودك تأثيرگذار است ، لازم است براي شناخت جواد كمي با اوضاع خانواده او آشنا شويم . دوران كودكي جواد ، بيشتر با مادر گذشت و همبازي او خواهر كوچك ترش فاطمه بود . قبل از اين كه به مدرسه برود پدرش او را به مسجد برد و با قرآن آشنا كرد پدرش به هواداري از آيت الله كاشاني ـ روحاني مبارز ـ مشهور بود .
جواد در محيط ساده خانواده آموخت كه معيار اصلي و هدف واقعي زندگي تجمل و رفاه نيست ، بلكه غير از ماديات ، ارزش هاي والاتر و برتر ديگري نيز وجود دارد . به همين دليل در طول زندگي خود هيچ گاه اجازه نداد وسيله براي او هدف شود .
جواد اكثر شب ها با قدم هاي كودكانه اش همراه پدر و پدربزرگ به مسجد « بينايي » و هيئت « بني فاطمه » و فاطميون خاني آباد مي رفت . ساكت و آرام در گوشه اي مي نشست و به نماز خواندن مومنان نگاه مي كرد و گوش او به تدريج با دعا و گفتار عالمان دين آشنا شد . هنوز به دبستان نرفته بود كه در صف نماز جماعت در كنار پدر و پدربزرگ خود ايستاد و نماز خواند ودرس خضوع و خشوع در برابر حق و ايستادگي در مقابل هر چه غير خدايي ،را آموخت . در كنار پدر و پدربزرگش در جلساتي كه بعد از هيئت به گونه اي خصوصي برگزار مي شد شركت داشت و با مبارزه مكتبي آشنا شد و تا آخرين دقايق حيات پرافتخارش از مبارزه دست نكشيد و مسجد و هيئت را ترك نكرد .
پدرش ، جعفر تندگويان ،مردي متدين بود كه دوران كودكي خود را در دبستان شريعت ـ يكي از قديمي ترين مدارس اسلامي جنوب شهر ـ گذرانيده بود و زير نظر شيخ محمد شريعت ،مدير دانشمند و آقايان «اسلامي » و « وجيه اللهي » آموزگاران متدين اين دبستان ، با قرآن آشنا شده بود .
پدر جعفر نانوا بود و اگر چه در زمره اهل مكتب و مدرسه نبود ، اما زينت خانه محقرش كتاب بود . قرآن و نهج البلاغه و مفاتيح الجنان و روضه المجالس و نزديك به صد جلد كتاب داشت . اين عادت در خانواده آنان به وجود آمده بود كه جعفر كتابها را با صداي بلند مي خواند و پدرش گوش مي داد ! و او آنچه را كه مي شنيد در حافظه نيرومند خود ضبط و براي دوستان خود بازگو مي كرد ! در چنين خانواده اي ، جواد اولين كلماتي كه آموخت آيات قرآن و روايات و احاديث مذهبي بود ،بيشتر اوقاتش در خانه و مسجد مي گذشت . قبل از اين كه به مدرسه بروند ،كمتر در كوچه آفتابي مي شد و كمتر وقت خود را با بازي هاي كودكانه تلف مي كرد و از همان زمان آموخت كه دقايق عمر انسان گرانبهاست و نبايد بيهوده بگذرد .
شوق آموختن و علاقه به اين كه جواد خودش بتواند كتاب بخواند و خط بنويسد ، باعث شد كه پدر زودتر او را به دبستان بگذارد . دبستان اسلامي جواد از شهرت خاصي در خاني آباد برخوردار بود . مدير و معلمان مدرسه به اين طفل ضعيف و نحيف ابجدخوان كه مي توانست بيشتر آيات و سوره هاي كوچك قرآن را كه از پدرش آموخته بود بخواند ، علاقه شديدي داشتند و تا پايان دوره ابتدايي اجازه ندادند ، خانواده اش او را از آن مدرسه به مدرسه ديگري منتقل كنند .
جواد قبل از ورود به مدرسه ،نام « شهيد نواب صفوي » را شنيده بود ؛ نام « غلامرضا تختي » را نيز در دبستان از ساير دانش آموزان شنيد . اين دو الگوي كودكي جواد بودند و اگر چه جواد نتوانست جسم خود را پرورش دهد اما از نظر روحي ، روحيه اي مقاوم و نيرومند پيدا كرد .
يك شب جواد در مسجد محله شگفتي آفريد . ماجراي آن شب را ، بعد از گذشت سالها ، هنوز قديمي ترهاي خاني آباد به ياد دارند . در آن ايام ، معمولاً سرشب برق محلات تهران قطع مي شد و مومنين مجبور مي شدند قبل از وقت مسجد را ترك كنند . آن شب به محض اين كه برق قطع شد ، جواد بلافاصله با صداي كودكانه خود شروع به خواندن دعاي كميل كرد و مانع ترك مسجد شد .
در دوره دانش آموزي جواد در دبستان ،در فاصله بين سالهاي 1332 تا 1336 اوضاع سياسي و اقتصادي كشور نيز دگرگون شد و حوادثي روي داد كه زمينه ساز قيام خونين پانزده خرداد 1342 در ايران شد . البته اين وقايع در جنوب شهر بيشترين تأثير را بر جاي گذاشت و بر وضع خانواده تندگويان نيز تأثير مستقيم داشت .
در چنين وضعيتي جواد با معدل بيست دوره دبستان را پشت سر گذاشت و آماده ورود به دبيرستان شد . در حالي كه نفر دوم با معدل 16 قبول شده بود ! و اصولاً در آن زمان ، خصوصاً در مدارس جنوب شهر سطح نمرات دانش آموزان بالا نبود . لذا معدل بالاي جواد در منطقه سر و صدا به راه انداخت و جواد تندگويان در سراسر مناطق جنوب شهر تهران نفر اول شناخته شد و جايزه گرفت .
در اين حال وضع مالي پدر جواد همچون بقيه مردم نجيب جنوب شهر بود . از يك سو ركود كسب و كار و از سوي ديگر مخالفت با رژيم و بحران مالي شديد ،او را به شدت تحت فشار قرار داده بود .
دوران كودكي و نوجواني و جواني جواد ، چه در دبستان و چه هنگام تحصيل در دبيرستان و دانشكده ،رنگي از رفاه نداشت . جواد بيشتر خرج تحصيل خود را در دوران دبيرستان ، از راه كار كردن . تدريس خصوصي رياضي ،عربي و زبان انگليسي تأمين مي كرد .
جالب اينجاست كه جواد با همان بدن ضعيف در حد مقدورات خود هيچ گاه اجازه نداد ظالمي بر مظلومي بتازد و هميشه مدافع مظلومان بود و همان بدن شكننده ،مقاومتي حيرت انگيز در مقابل دژخيمان ساواك از خود نشان داد ! و بازجويان و شكنجه گران خود را بعد از تحمل هشت ماه شكنجه ، مجبور كرد به شكست خود اعتراف كنند !
تحصيل جواد در دبيرستان اسلامي جعفري مصادف با قيام خونين پانزده خرداد 1342 بود . شاه قصد داشت به امريكا امتيازات بيشتري براي غارت منابع ايران بدهد و هستي ملت را يكسره بر باد دهد ! او اين كارها را به بهانه رسيدن به دروازه هاي تمدن بزرگ صورت مي داد ! از جمله براي اتباع امريكا ،حق «كاپيتولاسيون » يا حق « قضاوت كنسولي » داده بود و قصد داشت تحت عنوان آزادي زنان و اعطاي حقوق به آنان ،بعضي از مواد قانون مشروطه را ملغي و به جاي آن قوانين دلخواه امريكا و مخالف با ا سلام را جايگزين كند .
در تاريخ دهم ذيقعده الحرام 1382 اعلاميه اي از سوي آيت الله العظمي امام خميني (ره) در مخالفت با رژيم منتشر شد ،پدر جواد طبق معمول تعدادي از اين اعلاميه ها را به دست آورد و در بازار تهران پخش كرد و نسخه اي از آن را نيز به خانه آورد و به جواد داد .
اين اعلاميه و تلگرافي كه به مناسبت چهلم فاجعه قم از طرف امام خميني (ره) انتشار يافته بود و از طريق پدر جواد ،به دست او رسيد . تحول عظيمي در روحيه اين نوجوان سيزده ساله به وجود آورد و او را يكسره دگرگون كرد . فرازهايي از متن آن دو اعلاميه امام (ره) به شرح زير است :
اعلاميه اول
كراراً تذكر داده شده كه روحانيون نظري جز اصلاح حال ملت و بقاء استقلال مملكت ندارند و حفظ قوانين اسلام و قانون اساسي از آن جهت كه ضامن حفظ مذهب جعفري و قوانين اسلام است ، سرلوحه مرام آنهاست و هركس قصد تجاوز به حريم اسلام و قوانين مقدسه آن را داشته باشد ،در هر لباس و مقام كه باشد ،روحانيت به پشتيباني از شما برادران ايماني و ملت بزرگ اسلام در نصيحت و مقابله با او كوشش خواهد كرد . شما ملت بزرگ ايران به تعطيل كارهاي خود و تحمل ضرر و زحمت ، به پشتيباني از روحانيت و اسلام ثابت كرديد كه به احكام خداي تعالي و به مقام مقدس روحانيت وفادار هستيد و از كساني كه برخلاف قوانين اسلام مي خواهند قدم هايي بردارند تا سر حد امكان اظهار تنفر مي كنيد .
( شكرالله سعيكم و علي الله اجركم )
خداوند تعالي به شما توفيق و جزاي خير عنايت فرمايد .
ما اكنون در محاصره همه جانبه به سر مي بريم . بسياري از تلگرافات ما به مقصد نمي رسد . تلگرافاتي كه به ما شده ،غالباً نمي رسد ، مطبوعات كشور آزادانه يا به اجبار به هتك و تضعيف ما قلم فرسايي مي كنند . گويندگان با اشاعه اكاذيب به هتك و تضعيف روحانيت ،يگانه پشتوانه مملكت كوشا هستند و از هيچ تهمت و افترايي خودداري نمي كنند . اين پشتوانه بايد شكسته شود تا اجانب آزادانه به مقاصد شوم خود برسند . روحانيت بايد زجر ببيند ، هتك شود . اين لباس درخور سوختن است . در بيست و چند سال قبل به دست عمال انگليس ـ دشمن سابقه دار اسلام و شرق ـ چه اهانت ها و زجرها و شكنجه ها كه ديدند . جوانها از سالخوردگان بپرسند ، امروز به دست عمال ديگران بايد اهانت شوند ، شكنجه ببينند . خداوند قهار كافي است .
بار ديگر از ملت بزرگ ايران تشكر نموده و از خداوند تعالي عظمت اسلام و قرآن و استقلال ممالك اسلامي و شوكت و بزرگي پيروان قرآن كريم را خواستارم .
والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته
روح الله الموسوي الخميني
اعلاميه دوم
بايد به پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و امام عصر عجل الله تعالي فرجه عرض تسليت كرد . ما براي خاطر آن بزرگواران سيلي خورديم . جوانان خود را از دست داديم . جرم ما حمايت از اسلام و استقلال ايران است . ما براي اسلام اين همه اهانت شده و مي شويم . ما در انتظار حبس و زجر و اعدام نشسته ايم
در اين چهل روز ما نتوانسته ايم احصائيه مقتولين و مصدومين و غارت شدگان را درست به دست بياوريم . نمي دانيم چند نفر در زير خاك و چند نفر در سياه چال هاي زندان و چند نفر در پنهان به سر مي برند . چنان كه بعد از سالهاي دراز عدد مقتولين مسجد گوهرشاهد را كه با كاميونها حمل كردند ، نمي دانيم
مأمورين تمام قانون شكني ها را به شاه نسبت مي دهند . اگر اينها صحيح است . بايد فاتحه اسلام و ايران و قوانين را خواند و اگر صحيح نيست و اينها به دروغ جرم ها قانون شكني ها و اعمال غيرانساني را به شاه نسبت مي دهند ، پس چرا ايشان ازخود دفاع نمي كنند تا تكليف مردم با دولت روشن شود و عمال جرم را بشناسند و در موقع مناسب به سزاي اعمال خود برسانند ! ؟
من نمي دانم اين همه بي فرهنگي و جنايات براي نفت قم است و حوزه علميه بايد فداي نفت شود ؟ يا براي اسراييل است و ما را مزاحم پيمان با اسراييل در مقابل دولت اسلامي مي دانند ؟
در هر صورت ما بايد نابود شويم اسلام و احكام اسلام و فقهاي اسلام بايد فدا شوند . دستگاه جبار گمان كرده است با اين اعمال غيرانساني و فشارها مي تواند ما را از مقصد خود ـ كه جلوگيري از ظلم و خودسري ها و قانون شكني ها و حفظ حقوق اسلام و ملت و برقراري عدالت اجتماعي است كه مقصد بزرگ اسلام است ـ منصرف كند ؟
ما از سربازي فرزندان اسلام هراسي نداريم . بگذاريد جوانان ما به سربازخانه بروند و سربازان را تربيت كنند و سطح افكار آنها را بالا برند . بگذار در بين سربازان ، افراد روشن ضمير و آزاد منشي باشند تا بلكه به خواست خداوند متعال ، ايران به آزادي و سربلندي نايل شود .
ما مي دانيم كه صاحب منصبان معظم ايران ، درجه داران محترم و افراد نجيب ارتش با ما در اين مقاصد همراه و براي سرافرازي ايران فداكار هستند . من مي دانم درجه داران باوجدان ، راضي به اين جنايات و وحشيگري ها نيستند . من از فشارهايي كه برآنها وارد مي شود مطلع و متأسفم . من به آنها براي نجات ايران و اسلام دست برادري مي دهم . من مي دانم قلب آنها از تسليم در برابر اسراييل مضطرب است و راضي نمي شوند ايران در زير چكمه يهود پايمال شود .
من به سران ممالك اسلامي و دول عربي و غيرعربي اعلام مي كنم : علماي اسلام و زعماي دين و ملت ديندار ايران و ارتش نجيب با دول اسلامي برادر است و در منافع و مضار همدوش آنهاست . از پيمان اسراييل ـ دشمن اسلام و دشمن ايران ـ متنفر و منزجر است . اينجانب ، اين مطلب را به صراحت گفتم . بگذار عمال اسراييلي به زندان من خاتمه دهند
روح الله الموسوي الخميني
اين دو اعلاميه در روح حساس جواد اثر گذاشت و نسبت به « نفت » حساس شد . در آن زمان هنوز نمي توانست درك كند ارزش نفت چقدر است و چرا استعمارگران ساليان دراز است براي غارت نفت ايران از هيچ اقدام جنايتكارانه اي فروگذار نمي كنند ؟ اما سالها بعد پاسخ اين سئوال را يافت .
جواد براي آموختن زبان عربي و قرآن به مسجد « المصطفي » در ميدان حسن آباد رفت . راهي طولاني را هر روز پياده مي پيمود تا در درس آقاي « رضايي »حاضر شود . در مدت كوتاهي توانست مدرس زبان عربي و آموزش قرآن شود . در ابتداي ورود به دبيرستان اسلامي جعفري تصميم گرفت زبان انگليسي را نيز بياموزد . براي اين منظور به كلاس رفت و براي تأمين هزينه هاي كلاس انگليسي ، به تدريس خصوصي پرداخت .
يكي از خصوصيات ويژه اين معلم نوجوان آن بود كه هر شاگردي را با هر نوع عقيده و سليقه و تربيت خانوادگي ، در كلاس درس خود مي پذيرفت . اما در پايان شخصيت اين معلم نوجوان چنان در شاگردان خود اثر مي گذاشت كه حتي شاگردان بي نماز ، نمازخوان مي شدند و در ايام ماه رمضان همه شاگردان جواد ، به تأسي از او ،روزه مي گرفتند ! جواد ضمن آموزش در رياضي ، عربي ، انگليسي و قرآن ، درس اخلاق هم مي داد و معمولاً كسي كه در كلاس هاي او حاضر مي شد ،در پايان دوره ، اخلاق و رفتاري نيز تغيير مي كرد .
بعد از قيام خونين پانزده خرداد 42 ، مبارزه عليه رژيم سفاك شاه شديد شد . ساواك فعالانه و بي رحمانه عمل مي كرد . زندان ها پر شده بود و اختناق به منتها درجه خود رسيده بود و امريكا نمي خواست شاه ، دست نشانده خود را تنها بگذارد . لذا با تمام توان از او حمايت مي كرد . مستشاران امريكايي در تمام شئون مملكت رخنه كرده بودند و حكومت جائر براي تحكيم اهداف خود در كنار اختناق به ترويج فساد و هرزگي نيز اهتمام تمام داشت . جواد از اين كه بيشتر مردم در برابر ظلم ظالم سكوت كرده اند در حيرت بود ! نمي توانست درك كند ،چرا بايد سگ فلان تبعه امريكايي ، بر فلان رجل مملكت رجحان و برتري داشته باشد ؟!چرا بايد فلان گروهبان ارتش امريكا بر سپهبدهاي ارتش ايران مقدم باشد . اما در مسجد ،هيئت و با خواندن كتابهايي كه در خانه داشت ، با فلسفه قيام و شهادت حضرت سيد الشهدا (ع) آشنا شده بود و با خواندن اعلاميه هاي حضرت امام (ره) مي دانست كه تكليف هر مسلمان در برابر جباران چيست .
يكي از اقدامات مردمي براي مقابله با ترويج فساد از سوي رژيم در جنوب شهر ، تأسيس هيئت هاي جوانان بود .
اين هيئت ها با كمك روحانيون محل و حمايت افراد متدين شكل مي گرفت و جواد با حضور فعال در يكي از اين هيئت ها كه در خاني آباد شكل گرفته بود ، تلاش مبارزاتي خود را جدي تر كرد جهان پهلوان تختي نيز در برخي از جلسات اين هيئت حضور مي يافت و مثل همگان در تقويت توان جوانان مي كوشيد .
گسترش اين گونه هيئت ها كم كم ساواك را حساس كرد و موجب شد تا براي هر هيئتي يك مأمور گمارده شود . اين مأموران در جلسات تنها با دعا و عزاداري و چاي خوردن جوان ها مواجه مي شدند ، اما نمي دانستند كه جوانان خاصي كه صلاحيت كافي دارند ، بعد از تعطيلي هيئت در جلسه مخفي شركت مي كنند و موضوع جلسات آنها مبارزه با رواج منكرات و مقابله با رژيم است .
جواد به اتفاق اعضاي هيئت ، صندوق تعاوني و قرض الحسنه اي درست كرده بود كه برخلاف بعضي از صندوق هاي امروزي دفتر و دستك و بيا و برو و بگير و ببندي نداشت . تمام تجملات اين قرض الحسنه يك دفترچه و يك خودكار بود و هر كس به فراخور حال خود پولي در اين صندوق پس انداز مي كرد و نيازمندان براساس تشخيص يك هيئت سه نفري ( جواد و دو نفر ديگر ) بدون ضامن معتبر و معرف و بيا و برو از صندوق وام مي گرفتند و به تدريج وام خود را مي پرداختند ، حتي يك مورد هم كسي با صندوق بدحسابي نكرد .
در طول مدتي كه جواد به دبيرستان مي رفت ،دقيقه اي وقت و عمر خود را بيهوده تلف نكرد ، يا كتاب خواند و يا فعاليت هاي اجتماعي داشت . به پرورش گل و گياه علاقه فراواني داشت . علاقمند به اجراي سنت هاي پسنديده از قبيل صله ارحام و رفت و آمد با اقوام و دوستان بود . دستي گشاده و چهره اي متبسم داشت در كارها از خود پشتكار نشان مي داد و در برابر مشكلات مقاوم و صبور بود .
جواد به رغم اوضاع مالي نابسامان خانواده و محيط نامساعد اجتماعي جنوب شهر و بحران هايي كه در دوران تحصيل او در دبيرستان پيش آمد توانست به معدل 75/16 ديپلم رياضي بگيرد و در امتحانات كنكور شركت كند . شركت كنندگان در كنكور بسيار بودند . نسبت قبولي شش درصد بود و هر ديپلمه اي نمي توانست از سد كنكور عبور كند .
با توجه به اين مسئله كه از شش درصد قبولي دانشگاهها ، عده اي نورچشمي و سفارش شده از بالا بودند ! و گروهي در دبيرستان هاي معروف آن زمان درس مي خواندند و بيشتر طراحان سئوالات كنكور ، دبيران همين دبيرستان ها بودند ، براي افرادي چون جواد ورود به دانشگاه دشوارتر بود .
چنان كه اشاره شد ، جواد تندگويان به آساني از سد كنكور گذشت و در چند دانشگاه قبول شد .
«دانشگاه تهران »، « شيراز » و … بالاخره « نفت آبادان » ، هر يك از اين مراكز آموزشي وضعيت خاصي داشتند . دانشگاه شيراز به نفرات اول تا سوم 10000 ريال جايزه مي داد . « جواد » نيز از دريافت اين جايزه برخوردار شد ، و قرار شد در دانشگاه شيراز به تحصيل ادامه دهد . اما به دليل مخالفت خانواده اش ( خصوصاً مادرش ) از رفتن به شيراز منصرف شد و دانشگاه تهران را انتخاب كرد .
بانك ملي ، از ميان قبول شدگان در دانشگاه تهران ، همه ساله 200 نفر را به عنوان سهميه انتخاب مي كرد و در انتخاب اين سهميه نهايت دقت را به خرج مي داد و در مرحله بعد ، از ميان اين 200 نفر ، هفت نفر را از طريق آزمون اختصاصي انتخاب و براي طي دوره بانكداري به كشور انگلستان اعزام مي كرد .
جواد ابتدا جزء سهيمه 200 نفري و بعداً پس از گذراندن آزمون هاي مختلف ، به عنوان نفر سوم سهميه انتخابي هفت نفره جهت اعزام به انگلستان انتخاب شد . آخرين مرحله آزمون اعزام ، مصاحبه بود و « جواد » در مصاحبه ـ به دليل اين كه مذهبي متعصب شناخته شد ـ كنار گذاشته شد .
مصاحبه كننده از او پرسيده بود .
« اگر در خيابان ها و يا پارك هاي لندن ، با يك دختر خانم عريان روبرو شوي و يا در يكي از محافل تهران با يك خانم نيمه عريان روبرو شوي ! چه عكس العملي از خود نشان خواهي داد ؟ »
جواد پاسخ داده بود :
« در صورتي كه با چنين وضعي روبرو شوم ، چون قادر نيستم ، مانع رواج منكرات شوم و چون امر به معروف از طرف من مؤثر نيست ، ابتدا سعي مي كنم خودم را از مسير او دور كنم و به او نگاه نكنم و بعد از خداوند درخواست مي كنم مرا ياري دهد كه برنفس اماره ام مسلط شوم . طلب توفيق مي كنم كه حتي در عالم تصور و رويا هم به او نينديشم » !
به اين ترتيب جواد در برابر نگاه تمسخر آميز داوران در گزينش بانك ملي براي اعزام دانشجو به خارج از كشور ، مردود شناخته شد ! زير ورقه آزمون او اين عبارت به چشم مي خورد : «نامبرده به علت تعصبات مذهبي شديد ، صلاحيت اعزام به خارج از كشور را ندارد ! حتي وجودش در ميان سهميه 200 نفري بانك نيز خالي از دردسر نيست ! »
پس از رد شدن جواد در امتحان گزينش اعزام دانشجو به خارج ، ابتدا قرار شد او مطابق ميل خانواده ، در دانشكده فني دانشگاه تهران شروع به تحصيل كند . جواد در مقابل اصرار خانواده اش در اين مورد به صراحت گفت :
« من شخصاً علاقه شديدي به تحصيل در دانشكده نفت آبادان دارم اما وقتي مادر موافق نيست ، هرچه بگوييد مي پذيرم ، اما بدانيد با مخالفت خودتان آينده مرا خراب مي كنيد ! »
با شنيدن حرف جواد اعضاي خانواده مجدداً دور هم جمع شدند و پس از مدتي شور و مصلحت انديشي ، مادر «جواد» را راضي به اين دوري كوتاه مدت كردند .
دانشكده نفت انجمن اسلامي داشت و اگرچه به تشخيص رييس وقت دانشكده در گزارشي به ساواك « انجمن اسلامي رو به زوال » بود اما در هر حال وجود داشت و مهمترين عامل جذب جوانان مسلمان به اين دانشكده به شمار مي رفت .
البته دانشكده نفت آبادان در آن زمان و در آستانه افزايش بهاي نفت در جهان و افزايش درآمد ارزي از فروش نفت ، طبعاً از موقعيت ويژه اي برخوردار بود كه «جواد» در اولين روزهاي ورود به اين دانشكده متوجه آن شد و سعي كرد عليه بعضي از كاستي هاي آن جبهه گيري كند .
دانشكده نفت آبادان از ابتداي تأسيس تا پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 ، به روش دانشكده هاي انگلستان و زير نظر كارشناسان و استادان خارجي ، و بيشتر انگليسي ، اداره مي شد . دانشجويان به طنز شايع كرده بودند : « دانشكده ما قطعه اي از خاك ناپاك انگلستان است كه براي رفاه حال ما ، استعمارگران ، به ايران منتقل كرده اند ! » به علاوه ، تعدادي از دانشجويان اين دانشكده از فرقه ضاله بهاييت بودند و بهايي ها در دانشكده نفوذ زيادي داشتند ، زيرا بعضي از استادان دانشكده نفت آبادان نيز بهايي بودند ،حتي شايع بود رييس دانشكده هم بهايي است !
غير از استادان بهايي و خارجي ، دانشجويان و استادان لائيك وبه طور كلي غرب زده نيز تعدادشان كم نبود !
جواد خيلي زود متوجه اين نكات پيچيده شد حتي دانست شهر آبادان را شاه و اطرافيان با چه هدفي به چهره يك شهر اروپايي درآورده اند و چرا كارمندان و طبقه مرفه شهر ، برخوردار از يك زندگي كاملاً اروپايي و در عين حال بوميان و كارگران از ابتدايي ترين وسايل اوليه زندگي محرومند ؟
« جواد » در جستجوهاي خود ، درميان دانشجويان ، توانست با جوانان مسلمان و كساني كه مثل خودش ، تربيت مذهبي داشتند رابطه برقرار كند و عنصر فعال انجمن اسلامي دانشكده نفت شود .
بعد از انقلاب هيئتي كه از سوي شوراي انقلاب ، مأمور رسيدگي به سوابق استادان و كارمندان و كارگران شركت نفت آبادان شده بودند و « جواد » هم در آن هيئت عضويت داشت ، پس از رسيدگي به پرونده هاي افراد متوجه شدند ، از رييس تا دربان دانشكده و حتي اكثر مسئولان و خدمه خوابگاههاي دانشجويي ، يا عضو ساواك و يا خبرچين آن بوده اند ! و لا اقل نيمي از پرسنل دانشكده به طور مستقيم يا غير مستقيم عضو يا وابسته به ساواك بوده اند !
در چنين شرايطي جواد به عضويت انجمن اسلامي دانشكده آبادان درآمد ، بعضي از اعضاي سابق انجمن بعداز پايان تحصيل ، به رغم اين كه از اين دانشكده رفته بودند و اينجا و آنجا شاغل بودند ، ارتباط خود را با انجمن اسلامي دانشكده قطع نكرده بودند و گاه گاه سري به آن مي زدند . با اين همه تعداد اعضاي انجمن اسلامي ، در مقايسه با انبوه دانشجويان لائيك و غرب زده ، بهايي و غيره بسيار كم بود ، و فعاليت چنداني نمي توانست داشته باشد ، معمولاً جوانان مسلمان ، از يك صدم امكانات مالي دانشجويان بهايي برخوردار نبودند و امكانات بسيار اندك مالي و فشار ساواك و اختناق حاكم بر جامعه ، به آنان اجازه فعاليت چنداني نمي داد .
جواد در ابتداي ورود به انجمن اسلامي دانشكده نفت آبادان به « علي اصغر لوح » يكي از دانشجويان ديگر اين دانشكده ـ كه در زمان كوتاه تحصيل و آموزش زبان انگليسي در دانشكده شيراز با او آشنا شده بود ـ عقد اخوت بست و اين دوستي و يكدلي تا آخرين روزي كه به اسارت نيروهاي متجاوز بعث عراق درآمد ، ادامه داشت .
دوست ديگر جواد آزاده سرفراز مهندس بهروز بوشهري است مطابق اظهارات مهندس بوشهري آغاز اين دوستي چنين بوده است :
« پس از اين كه در سال 46 فارغ التحصيل شدم ، در پالايشگاه آبادان مشغول كار شدم ، خانه اي نزديك دانشكده گرفتم و تماس خود را با انجمن اسلامي دانشكده قطع نكردم . در همين زمان بود كه با « جواد » كه تازه وارد دانشكده شده بود ، آشنا شدم جواد حقيقتاً دوست داشتني بود . ديدگانش برق مي زد و چون عقاب تيزبين و بلندپرواز بود . هرلحظه انديشه اي نو به ذهنش خطور مي كرد . و از همان روزهاي اول ورود به دانشكده ،نشان داد كه براي انجمن اسلامي مهره اساسي و براي آينده كشور شخصيتي بارز خواهد شد ! من به دليل خصوصيات اخلاقي او ، از همان روزهاي نخست جذب « جواد »شدم و به طور مرتب همديگر را مي ديديم ، و در همه برنامه ريزي هاي انجمن اسلامي مشورت مي كرديم ، من پس از شش سال ، براي گذراندن دوره فوق ليسانس از آبادان رفتم . « جواد » هم پس از فارغ التحصيلي به پالايشگاه تهران آمد . دوران سربازي را طي مي كرد ، اما به خاطر علاقه اي كه من و او به انجمن اسلامي دانشكده داشتيم ، هرچند وقت يك بار به آبادان مي رفتيم و با دانشجويان مسئول انجمن مشورت مي كرديم ، در يكي از همين سفرها ساواك به او مشكوك شد و در مراجعت به تهران دستگير و از پالايشگاه اخراج شد و از درجه افسري به درجه سرباز عادي تنزل كرد . بعد از پايان دوران سربازي به دليل حساسيت ساواك و ممنوعيت كار او در ادارات دولتي و بخش خصوصي به كار شخصي روي آورد و راننده ( مسافركش ) شد تا شرافت و اعتقادات مذهبي خود را حفظ كند و محتاج غير نباشد . »
در دوران تحصيل تا آنجا كه ميتوانستم روش اسلامي را به ايشان و درسش هميشه خوب بود، در كنكور شركت كرد در دانشگاههاي تهران، صنعتي و نفت قبول شد و به علاقه خودش دانشكده نفت را انتخاب كرد. در دانشكده، انجمن اسلامي را تشكيل داد و دائماً در فعاليت بود ، كتاب ميخريد و به آنجا ميبرد يا كساني را براي سخنراني دعوت ميكرد، از جمله چند بار آقاي دكتر علي شريعتي را هم به آنجا برد.
خانوادهاش هم از فعاليتهاي او بي نصيب نبودند و به مادر ميگفت اين دنيا ارزشي ندارد و اسلام مفيد است. بعد از تمام شدن درسش به خدمت سربازي رفت. مدتي در پالايشگاه شهرري كار كرد تا اينكه توسط ساواك دستگير شد. ماه رمضان مادرش مريض شده بود و خانمش هم حامله بود. آمدند منزل ما و ايشان را گرفتند و بردند.
حدود 4 ماه خبري نداشتيم تا اينكه بعد از دهه عاشورا توانستيم ملاقاتي با او داشته باشيم . آن زمان يادم هست كه يكي از وكلاي دادگستري به من گفت نامهاي براي سرتيپ زندي بنويسم تا اجازه بدهند پسرم را ملاقات كنم . مضمون نامه اين بود كه ما همه شاهپرست هستيم و ... من نامه را پاره كرده و دور ريختم ، الحمدالله ما توانستيم بعداً با ايشان ملاقاتي داشته باشيم . حدود يك سال و نيم در زندان بود پس از آزادي ساواك نميگذاشت جايي كار بكند يكي از دوستان دانشكدهاش براي كار در شركت بوتان معرفياش كرد مدتي آنجا بود ولي ساواك مزاحم ميشد و مجبور شد از آنجا استعفا دهد . مدتها او تا 2 نصف شب دست بچهاش را ميگرفت با خانمش توي خيابانها ميگشتند . ما اينها را يادمان رفته كه نصف شب ميآمدند در خانه مردم بچههايشان را ميگرفتند و ميبردند ما قدر اين آزادي را نميدانيم اين نعمتهائي را كه داريم كفران ميكنيم .
بعد از مدتي ماشين از دوستانش ميگرفت و كار ميكرد يعني مسافركشي ميكرد. درست يادم است همان زمان در مس سرچشمه پذيرفته شد ولي به آنجا نرفت . مثل اينكه 13 هزار تومان آن موقع برايش حقوق معين كرده بودند . وقتي از او پرسيدم كه چرا نميروي به من گفت چون اينها براي آمريكاييها كارميكنند و استفادهاش براي خارجي است نميروم . بعد كه به پاريس توشيبا و مديريت صنعتي رفت تا پيروزي انقلاب كه او را براي پالايشگاه آبادان خواستند و مدتي در هيئت پاكسازي بود . از كارهاي او در پالايشگاه آبادان ميگويند از وقتي او رفت ميزان تصفيه نفت از 230 بشكه به 570 بشكه نفت رسيد .
او هميشه منتظر بود تا اعلاميه يا نواري از آقا منتشر شود تا تكثير كند . ايشان همه عشقش به امام بود . وقتي آقاي حكيم فوت كرد من از ايشان پرسيدم حالا از چه كسي تقليد كنيم ايشان گفت اگر از من بشنويد از آقاي خميني تقليد كنيد .
سال 57 در جريانات انقلاب خود من هم شركت داشتم . آن موقع نوار آقاي خميني و ديگر آقايان بود ما اينها را ميآورديم و تكثير و پخش ميكرديم . اعلاميهها از قم ميآمد و چون محل كارم در بازار است براي پخش آن در بازار مأمور ميشدم . او هم اعلاميهها را تكثير و پخش ميكرد . آذرماه بود كه مادرم فوت كرد . آن زمان حكومت نظامي بود و براي هر مجلسي بايد اجازه ميگرفتيم ولي ما بدستور آقا اينكار را نكرديم و مجلس ختم را در خانه گرفتيم. او اعلاميههاي زيادي با خود آورد وقتي دوستان و آشناياني كه آمده بودند ميخواستند بروند به آنها ميگفت در حياط بغلي اعلاميهاست هر كدام را ميخواهيد برداريد.
در تمام تظاهرات با بچهها و خانمش شركت ميكرد . عيد فطر سال 57 براي نماز به قيطريه رفتيم . در راهپيمايي 16 شهريور هم شركت كرد . روز 17 شهريور كه اعلام حكومت نظامي شد صبح با هم رفتيم بيمارستان سوم شعبان شهدا را ميآوردند من طاقت نداشتم جلو بروم او رفت بطرف بيمارستان وقتي برگشت توي سرش ميزد و گريه ميكرد . تا غروب آنروز ماند و كمك ميكرد . بيمارستانهايي كه به خون احتياج داشتند . او ميرفت و افراد را براي خون دادن ميآورد . مجروحان را به بيمارستان ميرساند . خلاصه تا بيست ودوم بهمن دائماً در تظاهرات بود و فعاليت ميكرد . تا اينكه آمدن امام اعلام شد . از مسجد قبا ايشان را خواستند براي شركت در كميته استقبال از امام. آن روز ميني بوسي از خبرنگارهاي خارجي در اختيارش قرار دادند و به بهشت زهرا رفتند و با خانوادههاي شهدا صحبت ميكرد و براي مخبرين ترجمه ميكرد تا بالاخره آقا تشريف آوردند .
روز 22 بهمن هم كه كاميونها در بهشت زهرا لباسهاي خونين شهدا را آوردند او اولين كسي بود كه براي خالي كردن آنها داوطلب شد . بعد از پيروزي انقلاب هممچنان فعال بود و به همراه بچههايش در راهپيمايي ها و نمازها شركت ميكرد .
شهيد از زبان مادر
او از بچگي دائماً فعاليت داشت . به مذهب علاقه فراوان داشت و قرآن را ياد ميگرفت و بعد از مدرسه با دوستانش جلستاتي ميگذاشت . تا اينكه ديپلمش را از مدرسه جعفري گرفت و وارد دانشكده نفت شد . آن زمان مرتب در فعاليت بود و از درسهاي دكتر هم استفاده ميكرد ، تا اينكه ساواك به خانه ما حمله كرد و مأموران همه جا را گشتند ولي چيزي پيدا نكردند و خودش را بردند . تا مدتها از ايشان خبري نداشتيم و ممنوع الملاقات بود . هر وقت هم كه ميرفتيم خبري از ايشان بگيريم با بدرفتاري ما را رد ميكردند تا بالاخره بعد از شش ماه او را از كميته به زندان قصر آوردند و به ما هم اجازه ملاقات دادند ، خيلي ضعيف شده بود . چند بار به ملاقاتش رفتيم در آخرين ملاقات به من گفت مادر وقتي بيرون رفتي به سايرين بگو « ما وقتي ميخواهيم نماز بخوانيم ما را وارونهكرده كتك ميزنند!» آن پاسباني كه آنجا مراقب بود حرف او را گزارش كرده بود و او را دوباره به كميته بردند باز هم ممنوع الملاقات شد . وقتي كه توانستيم او را دوباره ببينيم آنقدر شكنجه شده بود كه نميشد شناختش . بقيه مدت زندانيش را درزندان قصر بود تا آزاد شد . مدتها كار نداشت و با ماشين مسافركشي ميكرد . تا در بوتان مشغول به كار شد ولي ساواك مانع شد ، بعد از مدتي به پارس توشيبا رفت آنجا با كارگرها جلسات مذهبي و قرآن ميگذاشت تا پيروزي انقلاب كه به آبادان رفت .
وقتي با ايشان آشنا شدم يكسال بود كه فارغ التحصيلي شان ميگذشت و در پالايشگاه نفت تهران مشغول كار بودند (سال52) در حين كار هم فعاليتهاي سياسي داشت از قبيل پخش كتابها و چاپ بعضي از سخنرانيها و پخش آن در سطح كشور ، از اعلاميههاي آقاي خميني هم هر وقت بدستش ميرسيد پخش ميكرد بدليل عشقي كه به مطالعه داشت هر كتابي بدستش ميرسيد مطالعه ميكرد روي ديگران هم كار ميكرد در درجه اول از خانوادهاش شروع كرده بود منجمله خواهرش و بعد عدهاي از دوستانش در دانشكده از همان اوايلي كه صحبت ازدواج ما پيش آمد براي آنكه بعداً مسئلهاي پيش نيايد كه باعث اختلاف شود به من ميگفت امكانش است كه بزودي مرا بگيرند چون با فعاليتهايي كه داشت خودش ميدانست در تعقيبش هستند . 4 ماه از ازدواجمان گذشته بود كه سفري به آبادان كرد تا سري به بچههاي دانشكده نفت بزند گويا برگه مرخصي كه نوشته بود از رئيس قسمت به رئيس كل رد نشده بود همين را بهانه كرده به مقامات اطلاع دادند كه بياجازه رفته است وقتي به تهران بازگشت در همان محل كارش گرفتنش و بعد بخانه ما آمدند تمام خانه را تفتيش كردند . البته چيزي پيدا نكردند چون معمولاً كتابهايش را پنهان ميكرد . او را يكسال زنداني كردند كه از اين مدت 7 ماهش در زندان انفرادي كميته بود البته همراه با شكنجه در اين رابطه عدهاي از دوستانش هم زنداني شدند چون در آن زمان بدلايل سياسي رژيم زياد زنداني نميكرد به همين دليل تندگويان با وجوديكه به اصطلاح رهبريت را بعهده داشت به يكسال محكوم شد . در زندان هم كه بود تا آنجا كه ميتوانست كتاب بدست ميآورد يعني به ما ميگفت و ما از بيرون برايش ميآورديم كتابهايي كه اسمشان مشخص نبود و مأمورين هم با آن سوادي كه داشتند متوجه نميشدند كه در چه روالي است .
دروس عربي و حتي دبيرستاني به زندانيان ميداد و كلاً فعال بود در كارهاي جمعي هم كه همگي شركت داشتند و اگر مسئلهاي پيش ميآمد براي اعتراض ،اعتصاب به سكوت ميكردند . در اين فعاليتها بود تا از زندان آزاد شد ولي چون زير نظر بود فعاليتهايش بصورت گذشته نبود . مطالعه ميكرد و به ديگران نيز در اين مورد كمك ميكرد در مجالسي كه پنهاني بود وعده كمي شركت داشتند شركت ميكرد خلاصه از اين نوع فعاليتها داشت . تا مدتها در كارهاي دولتي ممنوع الورود بود به همين دليل مدتي با پيكاني كه داشتيم مسافر كشي ميكرد با وجوديكه پدرش بود و به آنصورت محتاج نبوديم ولي هيچوقت دوست نداشت حتي از پدرش هم پول دستي بگيرد تا اينكه شركت بوتان او را خواستند حدود يك سال آنجا كار كرد (سال 54) . يكروز از ساواك بخانه ما آمدند و مشخصات او را خواستند كه چكار ميكند و كجاست من ميدانستم اگر سؤالها را جواب بدهم بهتر است آنها گفتند از طرف اداره شهرباني آمدهاند . چون تندگويان ميدانست زير نظر است به همين دليل بهتر ديد در شهرستان كار بگيرد به همين دليل به كارخانه پارس توشيبا رشت رفتيم حدود دو سال آنجا بوديم و بعد به دفتر مركزي توشيبا در تهران آمديم . نزديك انقلاب بود كه از توشيبا كناره گرفت . كارگران در كارخانه دست به اعتصاب زده بودند و كارخانه روبه ورشكستگي ميرفت از او خواستند دوباره برگردد ، دوباره به رشت رفتيم او براي كارخانه بسيار مؤثر بود در ضمن كار كارگران را نيز ارشاد ميكرد حدود يكساعت در روز با آنها صحبت ميكرد و بيشتر تكيهاش بر روي آيههاي قرآن و آموزش آن بود . وضع بدين منوال بود تا پيروزي انقلاب كه او را براي شركت نفت خواستند اوايل در هيئت پاكسازي شركت بود و بعد مدتي هئيت را منحل كردند و خودش به تهران آمد . مدتي بعد او را براي سرپرستي مناطق نفت خواستند مدتي هم در اين سمت كار كرد تا اينكه بجاي آقاي ابراهيم در پست وزارت نفت تعيين شدند .
بارزترين خصوصيت شخصياش علاقمندي به مطالعه و فعاليتهاي سياسي است و بعد علاقه شديد بكار دادن يعني لحظهاي را بيهوده تلف نميكرد . علاقه نداشت بيش از چند ماه در يك كار بماند . هيچ وقت كار سبك را قبول نميكرد مثلاً در كارخانه پارس توشيبا كاري كه قبل از او ده نفر مسئول نتوانسته بودند انجام دهند او با موفقيت انجام داد .
وقتي به خانه هم ميآمد لحظهاي را بيهوده تلف نميكرد مطالعه كتاب و گوش دادن به اخبار و مطالعه روزنامهها و غيره . استراحتش محدود بود شبها دير ميخوابيد صبحها بسيار زود بلند ميشد گاهي آنقدر خسته ميشد كه ميگفت دلم ميخواهد دو روز فقط بخوابم البته اين فقط يك آرزو بود از لحاظ مذهبي سعي ميكرد وظايف مذهبياش را انجام دهد كه در صدرش نماز خواندن بود كه هميشه در اول وقت ميخواند از اين لحاظ زبانزد فاميل بود . از لحاظ مطالعه قرآني سعي ميكرد در طول سال يكي دو بار قرآن را تمام كند البته در ماه رمضان حتماً يك بار اينكار را ميكرد وي در سال هم يكبار ديگر اينكار را ميكرد و چون به عربي وارد بود معاني را هم ميفهميد و به همين خاطر آياتي از قرآن را حفظ است مثلاً در زندان چون قرآن نداشت همين آيات را مرور ميكرد .
از لحاظ رفتار خانوادگي به بچه ها بسيار علاقه داشت و خستگي روزانهاش را با بازي كردن با بچهها رفع ميكرد و وقتي هم كه دير وقت مي آمد و بچهها در خواب بودند حسرت ميخورد .
چند سفر با ايشان همراه بودم ايشان هميشه اصرار داشتند كه به مسائلي كه همكاران در پالايشگاه دارند از نزديك رسيدگي كنند قبل از اين مسافرت كه منجر به دستگيري شان شد سفري كرده بوديم كه از ماهشهر بازگشتيم در اين سفر چون موفق نشده بوديم برويم ايشان بسيار ناراحت بودند و ميخواستند به هر طريقي بروند .
قبل از اينكه جريان اسيري شان را بگوئيم بايد اشاره كنيم در جزيرهآبادن از زمان شروع جنگ همكاران ما در شرايط بسيار بدي بودند و آقاي تندگويان اصرار داشتند به پالايشگاه بروند تا در ميان همكاران باشند و از نزديك مسائل آنها را لمس كنند به همين جهت تصميم گرفتند زودتر برگردند و همراهانشان هم كم و بيش مسئله را درك كرده بودند با ميل و رغبت همراه ايشان رفتند در اهواز ساير دوستان از گروههاي مختلف ، از وزارت بهداري جناب وزير براي رسيدگي به مسائل بهداشتي و درماني و گروهي از آقايان نمايندگان مجلس و مهندس بوترابي در اهواز به ما ملحق شدند صبح فردايش در چهار ماشين حركت كرديم . صبح همان روز تصادفي در اهواز داشتيم و يكي از ماشينها نتوانست بيايد . قبل از حركت شرح و جريان را با مقامات مسئول در ميان گذاشته شد و تأييد كردند كه اشكالي وجود ندارد و راه باز است . ايندفعه از جاده شادگان رفتيم و از تقاطع شادگان به جاده ماهشر – آبادان محلي است پر درخت آنجا هم توقفي كرديم و از مسئولين ارتش اجازه گرفتيم به طرف آبادان حركت كرديم . لازم است توضيحي در مورد خصوصيت جاده بگويم دوازده كيلومتر ازجاده اصلي است و بعد از آن به يك جاده خاكي بايد رفت البته راجع به آن جاده ميشود داستانها گفت و تاكسي نبيند باور نميكند ما صحنههاي عجيبي ديديم زن و بچهها و پيرها كه بستههاي بار روي سرشان و پاي پياده در نخلستانها حركت ميكنند و هرچه جلوتر ميرفتيم تعداد مردمي كه آواره بودند بيشتر ميشد عده زيادي تشنه كه تقاضاي آب ميكردند .
خاك آنجا مثل پودر است يك چيز سنگين و سفيد و بسيار نرم در پالايشگاه نمونه آن را داريم و به اسم كاتاليز ميگوييم آنقدر نرم است كه پا روي ان بگذاري نيم متر فرو ميروي . در راه قطعات ميگ و حتي اجساد عراقيها را هم ميديديم . ما سه ماشين بوديم و كنار رودخانه بهمن شير رسيده بوديم كه ديديم جلو ما دو ماشين ايستادهاند و چند سرباز با لباس سربازان ايراني و تجهيزات ايراني با آنها صحبت ميكردند ما سپر به سپر آنها ايستاده اولين ماشين حامل آقاي تندگويان ، بوشهر ، يحيوي ، و دو نفر از محافظشان به اتفاق راننده بودند . ما در پشت سر بوديم ديديم ماشين جلو به عقب آمد ما هم آهسته آهسته به عقب آمديم يك مقدار فاصله ميان ما ايجاد شد در اين زمان يكي از محافظهاي ماشين آقاي تندگويان پياده شد كه به سربازان بگويد ايشان وزير نفت هستند . اين شخص يك يوزي در دست داشت تا پياده شد سربازها متوجه اسلحه شدند كنار جاده ، يك جاده خاكي است به نام سده كه براي جلوگيري از سيل درست ميكنند سربازها تا چشمشان به اسلحه افتاد پريدند پشت سدهها و شروع كردند به تيراندازي آن محافظ آمد خودش را در پناه بگيرد و از يك طرف هم راننده ماشين را حركت داد اين دو كار باعث شد كه آنها تيراندازي را شدت بدهند و ما فهميديم نبايد حركت كنيم . وقتي ما پرس و جو كرديم فهميديم تا شب قبل كه خبر داشتيم جاده در دست خودمان بوده است ولي صبح قبل از ما گروه زرهي ارتش عراق آمده و جاده را گرفته بود و سربازان عراقي تعدادي از درختان را براي ساختن پل بريده بودند . وقتي ما رسيديم آنها تازه جاده را گرفته بودند چنانچه آن دو ماشيني كه گفتم و محلي بودند از وجود عراقيها خبر نداشتند البته در جريان اين تيراندازيها آنها از موقعيت استفاده كرده و فرار كردند .
جواد براي رسيدگي به امور وزارت نفت ، مرتباً به مناطق نفت خيز سفر ميكرد . شرايط فوقالعاده جنگي ، فرود خمپارهها پرواز هواپيماهاي دشمن ، فروريختن بمبها و موشكها ، هيچ چيز مانع از اين بازديدها نبود . در آخرين سفر به جنوب كه به اسارت ما انجاميد ، اظهار نظر بعضي از دوستان و همراهان كه تندگويان را از سفر منع ميكردند به نتيجه نرسيد و او همراه ما عازم آبادان شد . در اطراف آبادان پس از به گلوله بستن خودروها ، جواد به پايين پريد . دشمن ابتدا ما را نشناخت . ما همه مدارك شناسايي خود را از بين برديم . عراقيها ما را به گودالي كه براي پناهگاه تانكها ساختهبودند ، بردند . غير از ما حدود 40 تا 50 نفر را نيز آنجا جمع كرده بودند ، چشمهاي ما را بستند ، صداي رگبار ، بلند شد . احساس ما اين بود كه قتل عام اسرا را آغاز كردهاند . شهادتين را برلب جاري كرديم . جواد با هدف توقف كشتار جمعي ، با قبول مخاطرات شناخته شدن ، خود را با صداي بلند معرفي كرد {من وزير نفت ايرانم ....!} با شناخت ايشان ، صداي رگبار نيز قطع شد .
در راه انتقال به بغداد ، در چندين مورد ، ضرورت ايجاب كرد با فرماندهان نظامي دشمن ، صحبت شود كه در هر يك از اين دفعات مواضع جمهوري اسلامي بدون ترس و با كمال رشادت به دشمن اعلام شد . از ابتداي ورود به زندان كه بعدها قربانگاه آن شهيد غريب بسيجي شد ، ما را از هم جدا كردند و هر يك را به سلول انفرادي منتقل كردند . در آنجا نيز اين مرد خدا از خروش باز نايستاده ، صداي شعارهاي او در راهروي زندان ميپچيد و صوت قرآن و دعاي او هر روز تسلي بخش قلوب ديگر زندانيان بود .
خاطره از آزاده مهندس محسن يحيوي
در نام تو عنوان مردي مختصر شد در چشم تو خورشيد ، مفقودالاثر شد
در روزگاري كه «جنگ » متن زندگي مردم بود با سينهاي لبريز از عشق و اخلاص عقيده به سمت صميمانه جبههها رو كرد .
دغدغه بندگي پروردگار نميگذاشت دست روي دست بگذارد و زندگي را با مسير عاديش طي كند .
وقتي همكارانش او را از «رفتن» منع كردند بانگ برداشت كه «ماجنگ را دوست نداريم اما عاشق اداي تكليف هستيم »
او خاك خطر خيز جنگ را بر بستر آرامش و عافيت ترجيح داد تا پاسخي بر استمداد حسين – عليهالسلام – گفته باشد . «تندگويان» نه آن بود كه در برابر تجاوز ، عشق و جوانيش را مضايقه كند و با پوشيدن لباس عافيت ، راه جاده «شمال» را در پيش بگيرد . نه ! او دنيا را «كوچك» كرد و در چشمها «بزرگ» نشست و شهادتش شعلهاي را در ضمير جانها افروخت كه هرگز خاموشي نگرفت .
ساده زيستن و مرد ميزيستن براي ما يك « شعار » بود و شايد هنوز هم براي خيليها شعار باشد ولي در «جواد» يك صفت ارزشي بود ؛ صفتي كه با قيافه حق خواه او در آميخته بود و در تمام زاواياي زندگيش رخ مينمود .
شهيد مظلوم دكتر بهشتي كه شخصيت شايسته «تندگويان» و مكارم اخلاق و مراتب مديريت او را ميشناخت فرمود:
«چون بچهخاني آباد است او را براي وزارت پيشنهاد كردهام ...» از وقتي كه «تندگويان» با پيشنهاد شهيد دكتر بهشتي به وزارت نفت منصوب شد او ديگر آرام و قرار نداشت . مرتب به مناطق نفت خيز سفر ميكرد و وقتي ديگران ، او را دعوت به استراحت ميكردند متواضعانه ميگفت :
«وقتي براي استراحت ، فراوان است ، امروز روز عمل است..»
هيچكس ندانست كه «جواد » چه گنجينهاي است !
ايدهآل ترين انسان از هر لحاظ كه حساب كني «جواد » بود ؛ از لحاظ زهد و تقوا و علم و اخلاق تا رزمندگي و برازندگي در معركه نبرد ... و تا پايداري و شهادت طلبي در سلولهاي مخوف «بغداد»
«تندگويان» هرگز بر زبان تعريف جاري نميشود . كلمات در تابش شخصيت او آتش ميگيرند و دود ميشوند .