0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

مشکلات جامعه بی ایمان (1)

دریافت فایل pdf

 

رويكرد اسلام به بسترهاي پيدايش آسيب هاي اجتماعي

دریافت فایل pdf

 

 

پیشگیری از آسیب های اجتماعی از دیدگاه قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

دوشنبه 3 مهر 1391  12:12 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

آسيب شناسى دينى از نگاه قرآن

دریافت فایل pdf

 

المجتمع فی النصّ القرآنی من المفهوم إلی المصداق

دریافت فایل pdf

 

 

هویت جامعه از دیدگاه قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

دوشنبه 3 مهر 1391  12:13 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

ترکیب جامعه از نظر قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

دوشنبه 3 مهر 1391  12:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قانون مندى جامعه و تاريخ (مبانى فلسفه تاريخ در قرآن)

قانون مندى جامعه و تاريخ (مبانى فلسفه تاريخ در قرآن)

محمود رجبى

دانشمندان از ديرباز به مسئله قانون مندى جامعه و پديده هاى اجتماعى توجه داشته و ديدگاه هاى متفاوت و احياناً متضادى در اين باب ارائه كرده اند. اگرچه برخى جامعه شناسان، مباحثى از اين قبيل را از مسائل نادرست قرن نوزدهم دانسته و مدعى شده اند كه امروزه در صحنه علمى، اثرى از اين گونه مسائل بر جاى نمانده است، ولى دانشمندان بعدى، بر ضرورت و نقش مهم اين مسئله، تأكيد كرده اند.
آيين اسلام به مسائل اجتماعى، از جمله قانون مندى جامعه، عنايت خاصى دارد. آيات كريمه و روايات شريفه به شكل هاى مختلف، از قانون مندى جامعه و پديده هاى اجتماعى سخن گفته اند.
مقاله حاضر، درصدد بررسى آياتى است كه به نوعى بر قانون مندى جامعه و پديده هاى اجتماعى دلالت دارند. شايان توجه است كه اثبات قانون مندى جامعه، آثار مهم و قابل توجهى دارد كه در اين نوشتار به آن ها نيز پرداخته ايم.
بررسى قانون مندى جامعه و پديده هاى اجتماعى، از ديرباز مورد توجه دانشمندان بوده و ديدگاه هاى متفاوت و احياناً متضادى در اين باب ارائه شده است. اگر چه برخى از جامعه شناسان، مباحثى از اين قبيل را از مسائل نادرست قرن نوزدهم دانسته و مدعى شده اند كه امروزه در صحنه علمى، اثرى از اين گونه مسائل برجاى نمانده است،2 ولى اين تصور گورويچ همانند برخى ديگر از انديشه هايش با مرگ وى مدفون شد و دانشمندان بعدى، از جمله جامعه شناسان بر ضرورت و نقش مهّم اين مبحث تأكيد كردند.
الوين گولدنر، جامعه شناس معروف معاصر در كتاب بحران جامعه شناسى غرب پس از طرح اثرپذيرى رشته هاى علمى از سه نوع مفروضات قبلى با نام هاى مفروضات مسلّم، مفروضات زمينه اى و مفروضات حوزه اى، مى نويسد:
در هر حال، چه بخواهيم بپذيريم يا نخواهيم و چه آگاه باشيم يا نباشيم، جامعه شناسان تحقيقات خود را بر مبناى مفروضات از پيش تعيين شده، سازمان مى دهند، و خصوصيات جامعه شناسى هم بستگى به همين مفروضات دارد و با تغيير آن ها تغيير مى كند.3
گولدنر براى مفروضاتِ حوزه اى جامعه شناسى، منطقى يا غير منطقى بودن انسان، و پيش بينى پذيرى و عدم پيش بينى پذيرى رفتار اجتماعى را مطرح مى سازد. اندكى توجه كافى است كه به اين نكته متفطن شويم كه اين دو موضوع، بستگى تام به قانون مندى جامعه و پديده هاى اجتماعى دارد.
به هر حال، به نظر ما قانون مندى جامعه و چگونگى قانون حاكم بر آن، يكى از مسائل اصلى و بنيادين بررسى پديده هاى اجتماعى است كه در كليه مراحل تحقيق در باب پديده هاى اجتماعى، نقش اساسى دارد و چنان كه الوين گولدنر نيز متذكر شده است،4 حتى انتخاب روش تحقيق، وابستگى تام به حل اين گونه مسائل دارد.
اديان آسمانى كه رسالتشان تأمين سعادت دنيوى بشر در راستاى سعادت اخروى است و اسلام كه به تعبير علامه طباطبائى(قدس سره) در همه شئوونش اجتماعى است،5 به مسائل اجتماعى، از جمله قانون مندى جامعه، عنايت خاصى دارد. آيات كريمه و روايات شريفه به شكل هاى مختلف از قانون مندى جامعه و پديده هاى اجتماعى سخن گفته اند. علاوه بر مفسران، ديگر پژوهشگران اسلامى نيز كمابيش به بررسى برخى از مسائل اجتماعى قرآن پرداخته اند.
پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران و وارد شدن اسلام به صحنه سياسى و اجتماعى، ضرورت بررسى مسائل اجتماعى، از جمله مباحث اجتماعىِ قرآن، بيش از پيش خود را نشان داد و برخى از محققان حوزوى و دانشگاهى تا حدى به بررسى آن همت گماردند، اما در عين حال، به جرأت مى توان گفت كه در زمينه مسائل اجتماعىِ قرآن، فقط قدم هاى نخستين برداشته شده است و بايد گنجينه هاى گران بهاى مباحث اجتماعى قرآن به دست تواناى پژوهشگران علوم اسلامى، با توجه به ابعاد مختلف آن، كه در علوم اجتماعى مطرح شده است، كشف و ارائه شود.
مسائل اجتماعى قرآن را از يك ديدگاه مى توان به دو دسته كلى با عنوان هاى مباحث مبنايى يا بنيادين و مباحث بنايى تقسيم كرد.
مقصود از مباحث بنيادين، آن دسته از بررسى هاى اجتماعى قرآنى است كه ساير تحقيقات اجتماعى قرآن، غالباً بر آن ها مبتنى است و هر گونه موضع گيرى نسبت به اين مباحث در بررسى ساير مسائل اجتماعى قرآن مؤثر واقع مى شود و بدون حل اين مباحث، تصميم گيرى نسبت به ساير مسائل، ميسر نيست. بر اين اساس، مبحث قانون مندى جامعه از مباحث بنيادين به شمار مى آيد.
اما مقصود از مباحث بنايى، مسائل درون علمىِ علوم اجتماعى است كه از چنين ويژگى اى برخوردار نيستند.
پيش از ورود در محور اصلى بحث (قانون مندى جامعه) ذكر سه مقدمه ضرورت دارد:

1ـ مقصود از «قانون مندى جامعه»

اين عنوان ممكن است معانى مختلفى را در ذهن تداعى كند، كه معلول ابهام در دو واژه قانون مندى و جامعه يا كاربردهاى متعدد آن است. از اين رو، اشاره به مقصود از دو واژه ياد شده در اين مقاله، خالى از فايده نيست.

الف) قانون مندى

اگر چه ممكن است از قانون و قانون مندى، روابط قطعى و استثناناپذير برداشت شود، اما بايد ميان دو بُعد هر قانون كه در اين جا از آن با عناوين شكل يا صورت و محتوا يا نوع ياد مى شود، تفكيك نمود. قانون در بُعد شكل، همواره قطعى و استثناناپذير است و قانون بودنِ قانون، به همين ويژگى بستگى دارد، اما در بُعد محتوا، گاه در متن قانون به استثناپذيرى آن، تصريح يا اشاره مى شود. به عبارت ديگر، قوانين در قضاياى كليه اى كه رابطه بين علت تامه و منحصره و معلولش را بيان مى كند، خلاصه نمى شود، بلكه شامل قضايايى كه رابطه شرط، مقتضى، سبب و نيز علل جانشين پذير با معلول هايشان را بيان مى كنند نيز مى شود. روشن است كه در قوانين نوع دوم، رابطه بيان شده، رابطه اى استثناناپذير و غير قابل تخلّف از جهت محتوا و نوع آن نيست; به اين معنا كه هرگاه شرط، مقتضى و يا سبب حاصل شود، لزوماً معلول را به دنبال نخواهد داشت، ولى در عين حال، شرط، مقتضى يا سبب بودن آن ـ حتى اگر جانشين پذير هم باشندـ غير قابل استثناست; يعنى به ميزان شرط يا مقتضى يا سبب بودن، تأثير آن در كليه موارد پذيرفته مى شود.
نكته ياد شده، در علوم اجتماعى، بهويژه جامعه شناسى حائز اهميت است، و آن نوع بحث از قانون مندى كه گورويچ آن را از مسائل نادرست قرن نوزدهم مى دانست، در واقع، كشف قوانينى از سنخ علل تامه و منحصره است، همان طور كه از ديرباز، در روش شناسى و شناخت شناسى اسلامى صريحاً بيان شده است كه دست يابى به آن نوع قوانين، در توان علوم تجربى، اعم از انسانى و غير انسانى نيست، اما دانشمندان علوم تجربى در آغاز با غفلت از اين نكته، درصدد كشف آن ها برآمدند و دانشمندان علوم اجتماعى نيز در آغاز گرفتار چنين وضعيتى شدند. اما امروزه با پيشرفت علم و كشف موارد نقض در قوانين، به اين نتيجه رسيده اند كه ادعاى كشف چنين قوانينى از طريق روش تجربى، بى اساس است و مسائلى، از قبيل گرايش، نظم و يا قوانين آمارى و احياناً نتيجه بخشى عملى را، خصيصه قوانين علمى دانسته اند.
به هر حال، موضوع ياد شده در باب قانون مندى جامعه از ديدگاه قرآن، زمينه را براى بررسى و طرح اين مسئله فراهم مى سازد كه آيات قرآن كريم درصدد بيان كدام يك از دو نوع قانون ياد شده مى باشد و در صورت بيان هر دو نوع، با چه معيارى مى توان دو نوع قانون را در آيات شريفه بازشناخت؟
آن چه در اين مقال در باب قانون مندى جامعه مدنظر است، شامل هر نوع قانون و قانون مندى بوده و اصل ضابطه مند بودن جامعه، و پديده هاى اجتماعى، مطمح نظر است.

ب) جامعه

واژه جامعه نيز معمولا زندگى اجتماعى به صورت يك كل را تداعى مى كند و غالباً توجه به ساخت كلى جامعه و فرهنگ را به معناى عام آن به صورت يك كل (اعم از صورت و محتوا) به ذهن مى آورد، در حالى كه علاوه بر ساخت و محتوا به صورت يك كل، بايد حالت ايستايى و پويايى جامعه، يعنى ابعاد ساكن و متحول آن و نيز به جامعه در بستر زمان و با صرف نظر از بستر زمان نگريسته شود. افزون بر اين، نبايد توجه به جامعه صرفاً به عنوان يك كل معطوف گردد، بلكه بايد پديده ها يا امور اجتماعى به عنوان اجزا، بخش ها و عناصر جامعه نيز در قلمرو مباحث اجتماعى قرار گيرند. اين توضيح نيز زمينه ساز طرح اين مسئله است كه قرآن مجيد به كدام يك از ابعاد ياد شده پرداخته و در صورت پرداختن به همه، براى كدام يك اولويت قائل شده است. در اين مقاله، آياتى كه بر قانون مندى جامعه در كليه ابعاد ياد شده دلالت مى كنند مورد نظر هستند و بر اين اساس، فلسفه تاريخ كه به بُعد پوياشناسى جامعه نظر دارد نيز در قلمرو دين قرار مى گيرد.

2ـ شيوه هاى مختلف بررسى قانون مندى جامعه از ديدگاه قرآن

بررسى قانون مندى جامعه را در قرآن مى توان با راه هاى مختلفى انجام داد:
راه اول، آن است كه در جستوجوى آياتى باشيم كه مستقيماً از قانون مندى جامعه و پديده هاى اجتماعى سخن به ميان آورده اند.
راه دوم، تلاش براى يافتن آياتى است كه موارد و مصاديق قانون هاى حاكم بر جامعه و پديده هاى اجتماعى را ذكر كرده اند. روشن است كه ذكر قانون ويژه براى مورد و مصداقى خاص، هم اصل قانون مندى جامعه را اثبات مى كند و هم نمونه اى از آن را ارائه مى كند. به عبارت دقيق تر، ذكر قانون براى مورد خاص، به معناى مفروغ عنه دانستن اصل قانون مندى جامعه است. در اين نوع بررسى اگر صرفاً به قوانين محدودى در باب برخى از پديده هاى اجتماعى دست يابيم، نتيجه آن خواهد بود كه پديده هاى اجتماعى فى الجمله قانون مندند، ولى اگر در هر يك از انواع مختلف پديده هاى اجتماعى، قانون ويژه اى مطرح شده بود يا با تنقيح مناط توانستيم خصوصيت موارد يادشده را ملغا سازيم، قانون مندى تمام پديده هاى اجتماعى را مى توان نتيجه گرفت.
راه سوم، آن است كه به بررسى آياتى بپردازيم كه گرچه در باب اصل قانون مندى جامعه يا قوانين خاص مربوط به پديده هاى اجتماعى سخنى ندارند، ولى يكى از شرايط صدق موضوعى كه در آيه مطرح شده، قانون مندى جامعه است. در اين جا نيز با توجه به حكيم بودن خداوند متعال و فصيح و بليغ بودن كلام الله، قانون مندى جامعه را كشف مى كنيم. شايان توجه است كه عبارت «شرايط صدق»، در اين جا، لوازم و ملزوم ها و متلازم هاى موضوع را شامل مى شود. توضيح ياد شده اين بصيرت را در اختيار قرار مى دهد كه آيات قرآن مجيد، اصل قانون مندى جامعه را مفروغ عنه دانسته است و به ذكر موارد خاص مى پردازد يا آن كه اصل قانون مندى را مطرح ساخته و تشخيص مصاديق را بر عهده بشر گذارده است و يا آن كه اصولا تأكيد خاصى در اين دو باب نداشته و صرفاً به عنوان «شرايط صدق» مى توانيم به اين نكته پى بريم كه خداوند جامعه را قانون مند مى داند، يا مسئله به گونه اى ديگر مطرح است.
در اين مقاله به بررسى قانون مندى جامعه از طريق اول، مى پردازيم. بررسى مسئله از ديدگاه دوم، نيازمند فرصتى مستقل است.6 بررسى مسئله با روش سوم، مجال وسيعى را مى طلبد كه در اين مقاله، به نمونه اى از آن اشاره خواهد شد.

3ـ نقش قانون مندى جامعه

قانون مندى جامعه، پيامدهاى مهم و شايان توجهى به دنبال دارد كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:

الف) پيش بينى پذيرى جامعه و تاريخ

اگر در ديدگاه قرآن، جوامع و پديده هاى اجتماعى نظام مند و قانون مند باشند، آن گاه مى توان با بررسى و تحقيق، در صدد كشف قوانين و نظام حاكم بر آن ها برآمد و با شناخت آن رابطه ها و تطبيق آن قوانين كلى بر جوامع و پديده هاى اجتماعى موجود، روند رخداد پديده هاى اجتماعى را پيش بينى كرد. البته روشن است كه براى چنين نتيجه گيرى اى علاوه بر اثبات قانون مندى، امكان كشف قوانين اجتماعى نيز بايد اثبات شود، ولى بر فرض نفى قانون مندى، پيش بينى جريان هاى اجتماعى و سيرجوامع، امكان پذير نيست. به بيان ديگر، قانون مندى، شرط لازم(ونه كافى)پيش بينى پذيرى ونيزقدرت برپيش بينى پديده هاى اجتماعى و تاريخى است.

ب) قدرت تحليل صحيح و دقيق جوامع گذشته

همان گونه كه قدرت پيش بينى حوادث آينده، به قانون مند بودن جامعه منوط است، اگر قانون مندى جامعه به اثبات برسد و زمينه براى كشف قوانين فراهم آيد و با دردست داشتن قوانين اجتماعى به بررسى جوامع پيشين بپردازيم، يقيناً تحليلى دقيق تر و صحيح تر از آن چه صرفاً در كتاب هاى تاريخ آمده است، در اختيار خواهيم داشت و حتى با در دست داشتن قوانين مى توانيم برخى نقل هاى تاريخى را تصحيح كنيم. اين نكته، يكى از انگيزه هاى ابن خلدون براى نگاشتن مقدمه و تأسيس علم جديد (علم العمران) است كه خود نيز در برخى موارد، از آن سود جسته است. نظير اين نوع بهره بردارى در گاه شمارى نيز كاربرد دارد.

ج) شناسايى حوادث غير منتظره و مورد انتظار

بسيارى از حوادثى را كه غير منتظره مى ناميم، قابل پيش بينى هستند و وصف غير منتظره را بى جهت يدك مى كشند. اگر از طريق قانون مندى جوامع و كشف قوانينِ آن، قدرت پيش بينى برايمان حاصل شود، با تطبيق آن بر جريانات موجود، مى توانيم آينده را تا حد زيادى پيش بينى كنيم و در انتظار حوادثى باشيم كه ديگران از آن غافل اند و يا آن را غير منتظره مى پندارند. البته اين سخن به معناى نفى حوادث غير منتظره به طور كلى، نيست و مسئله بداء در معارف اسلامى بيان گر وجود چنين حوادث غير مترقبه اى، حتى براى انبيا و اولياى الهى است. به هر حال، فايده دوم، تبديل كردن بسيارى از حوادث غير منتظره به رخدادهاى مورد انتظار و در نتيجه، آمادگى براى بهره گيرى يا مقابله با آن هاست. در اين صورت است كه پژوهشگر، از روند جريانات، شگفت زده نمى شود، چنان كه در روايت شريف علوى آمده است: «اعرف الناس بالزمان من لم يتعجب من احداثه».7 شگفت زدگى همواره در برابر حوادث غيرمنتظره است، و غيرمنتظره بودن حوادث، ناشى از عدم پيش بينى آن ها از قبل است، و عدم پيش بينى، معلول نشناختن «مكانيسم رخداد پديده و قوانين حاكم بر آن» است كه در اين روايت با عبارت آگاهى از زمان از آن نام برده شده است.

د) برنامه ريزى براى بهبود وضع موجود

بر اساس قدرت بر پيش بينى كه بر قانون مندى، شناخت قوانين و تطبيق موارد مبتنى است، مصلحان و مسئولان نظام اسلامى مى توانند آسيب ها و انحرافات اجتماعى و نيز عوامل بهوجود آورنده آن را شناسايى كرده و در جهت چاره انديشى و اصلاح وضع موجود اقدام كنند. هم چنين با توجه به آرمان ها و در راستاى سعادت واقعى جامعه، با شناخت مكانيسم تحول از وضع موجود به وضع ايده آل، براى حركت جامعه بدان سو برنامه ريزى نمايند. از سوى ديگر، با شناخت عوامل پديد آورنده و نهادينه كننده ارزش ها، ارزش هاى مثبت را ابقا كنند و در پرتو اين برنامه ريزى ها مصونيت جامعه را در برابر آسيب هاى اجتماعى تأمين نمايند و در برابر تهاجم فرهنگ هاى بيگانه ـ به تعبير رهبر معظم انقلاب شبيخون فرهنگى دشمن ـ جامعه را واكسينه كنند، چنان كه ضمن روايت شريف حضرت على(عليه السلام) آمده است: «إنّ من عرف الأيام لم يغفل عن الاستعداد; هر كس دوران ها و زمان ها را بشناسد، از آمادگى نسبت به جريان ها و حوادث آن غافل نمى ماند.»8 فقط در اين صورت است كه مصلحان اجتماعى و مسئولان نظام اسلامى، مورد تهاجم رويدادهاى غير منتظره اجتماعى و جريانات ناشناخته اجتماعى قرار نمى گيرند و غافل گير نمى شوند، چنان كه در روايت شريف امام صادق(عليه السلام) آمده است: «العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس;9 كسى كه از جريانات زمان خويش آگاه است مورد هجوم جريانات و رخدادهاى مشتبه قرار نمى گيرد.»

قانون مندى جامعه

در بررسى مسئله قانون مندى جامعه از طريق نخست (يعنى بيانات مستقيم قرآن مجيد در اين باب) مى توان آيات شريفه دال بر موضوع را در هشت دسته قرار داد. البته از آن جا كه در بين اين هشت دسته، آيات دال بر سنّة الله بيش از ساير دسته ها صراحت و دلالت روشن ترى بر مطلب دارد، در بيانى كوتاه، اين واژه و ويژگى هاى آن را معرفى مى كنيم تا بصيرت در باب مفاد ساير آيات نيز حاصل آيد و پس از آن، به بررسى آيات ديگر خواهيم پرداخت.

دسته اول: سنّة الله

در يازده آيه از آيات شريف قرآن كريم، تعابير «سنّة الله»، «سنّة الاولين»، «سنّة الله فى الذين خلوا من قبل»، «سنّتنا»، «سنّة الله التى قد خلت من قبل»، «سنّة من ارسلنا قبلك من رسلنا»، «سنن الذين من قبلكم» و «قد خلت من قبلكم سنن» به كار رفته است.
هر چند درباره برخى از اين آيات نسبت به اين كه بيان گر رابطه تكوينى بين پديده هاى اجتماعى هستند يا آن كه مقصود از سنت، الگوى اعتبارى رفتار اجتماعى است، اختلاف نظر وجود دارد، ولى در اكثر آيات، اتفاق نظر وجود دارد كه مقصود از سنت، روابط عينى و تكوينى بين پديده هاى اجتماعى، يعنى قانون مندى جامعه و پديده هاى اجتماعى است.

مقصود از سنت اجتماعى و ويژگى هاى آن

واژه سنت در لغت، معانى يا كاربردهاى متفاوتى دارد، نظير راه و روش، رسم، قانون، فريضه، احكام (امر و نهى خداوند)، شريعت، عادت، طبيعت، روى و رخساره.10
اين واژه در متون اسلامى، علاوه بر استعمال در معناى عام راه و روش11 بر چند مصداق ويژه آن نيز اطلاق شده است، از جمله در متون فقهى و اصولى كه به قول، فعل و تقرير معصومين(عليهم السلام)12 سنت گفته مى شود، بدان جهت كه بخش مهمى از آن، بيان گر و مشخص كننده روش ايشان است.
از سوى ديگر، در آيات و روايات بر آن قسمت از تدبير و سازماندهى خداوند كه تداوم و تكرار داشته باشد و رويه خدا را نشان مى دهد، واژه سنة الله اطلاق شده است. آن چه در محور اصلى اين مبحث قرار دارد، همين كاربرد اخير است، از اين رو توضيحى كوتاه در مورد واژه تركيبى سنة الله ضرورت مى يابد.
بر اساس جهان بينى توحيدى، علاوه بر آفرينش موجودات، تدبير و سازماندهى آن ها نيز از سوى خدا و به دست خداست. بر اين اساس، پيدايش موجودات، تأمين نيازها، تحوّل و دگرگونى آن ها و روابط نظام مندى كه بينشان برقرار است، همه به تقدير، اذن و اراده خداوند متعال مستند است و او مالك و مدبّر جهان، و در يك كلمه رب العالمين است. واژه تركيبى سنة الله به قوانين عام حاكم بر امور ياد شده اشاره دارد و بنابراين در برگيرنده همه موجودات، از جمله انسان و همه شئون وى، به ويژه زندگى اجتماعى اوست.

سنت هاى الهى انواع و اقسام گوناگونى دارد:

سنت هاى جهان شمول و غير جهان شمول، سنت هاى اين جهانى و آن جهانى، سنت هاى مربوط به انسان و مرتبط با ديگر موجودات، سنت هاى فردى و اجتماعى و نيز سنت هاى اجتماعى خاص و اجتماعى عام. آن چه در اين بخش، مطمح نظر است سنت هاى اجتماعى مربوط به انسان، بهويژه سنت هاى عام اجتماعى است، خواه به بُعد پويايى جامعه ناظر باشد يا ايستاشناسى جامعه را مد نظر داشته باشد.

ويژگى هاى سنت هاى اجتماعى در قرآن

قرآن مجيد در موارد متعدد و به دنبال ذكر برخى مسائل تاريخى و سرگذشت اقوام و ملل كه محور آن، سرگذشت امت هاى پيامبران گذشته(عليهم السلام) است، واژه هاى تركيبى سنة الله و سنة الاولين و سنن الذين من قبلكم13 را به كار برده و به صورت صريح يا ضمنى براى آن ويژگى هايى را ذكر نموده است كه مى توان آن را در امور زير خلاصه كرد:

الف) استناد به خدا

نخستين نكته اى كه از تركيب اضافى سنّة اللله به دست مى آيد، استناد آن به الله است. اين امر، حاكميت بينش توحيدى را نشان مى دهد كه حتى روابط حاكم بر طبيعت، انسان، جامعه و تاريخ، به عنوان تجلى اراده الهى و نشانه ربوبيت و تدبير او در نظر گرفته مى شود; اين بدان معناست كه وجود روابط حاكم، به معناى كنار زدن خدا در اين زمينه ها نيست و پديده هاى ياد شده در عين حاكميت روابط ويژه بر آن ها، وابسته به خدايند و بهره گيرى از سنن حاكم بر عرصه هاى مختلف هستى نيز در سايه مشيّت الهى و قدرت و حكمت و تدبير او صورت مى پذيرد. در واقع، سنت ها خود جلوه هاى مختلف اراده خدا هستند. البته الهى بودن سنت ها را نبايد با گرايش لاهوتى تاريخ كه از سوى كسانى نظير سنت اگوستين مطرح شده است يا با گرايش جبرگرايانه اشاعره يكى دانست، زيرا اين دو گرايش، حوادث تاريخ و پديده هاى انسانى را فقط به الله مرتبط دانسته و كليه پيوندهاى حوادث را با يكديگر نفى مى كنند. به تعبير ديگر، ارتباط با الله را به جاى ارتباط پديده ها با يكديگر مى نشانند، ولى در بينش قرآنى، روابط موجود بين پديده ها پذيرفته مى شود و بر پيوند علّى و معلولى بين آن ها تأكيد مى گردد و در عين حال، همين پيوندها و روابط را مظاهر تدبير، حكمت، قدرت و حاكميت اراده الهى مى داند.

ب) تحويل و تبديل ناپذيرى

تبديل به معناى جايگزين ساختن14 است و مقصود از تبديل ناپذيرى سنن الهى اين است كه آن دسته از پيامدهاى رفتارهاى گروهى و اجتماعى كه در آيات و روايات به عنوان سنت الهى مطرح شده است، جانشين پذير نيستند. نه خود خداوند، سنت خويش را مبدل خواهد نمود و پيامد ديگرى را جايگزين آن مى سازد و نه موجود ديگرى را ياراى آن است كه سنت خدا را دگرگون سازد، نظير آن چه در قوانين واقعى كشف شده به مدد روش هاى علمى، مشاهده مى شود كه پيامدهاى ويژه هر پديده در همه موارد، براى آن ضرورت دارد.
تحويل نيز معانى متعدد و مختلفى دارد، از جمله: دگرگونى، زير و رو ساختن و انتقال شيئى از مكانى به مكان ديگر. مقصود از تحويل ناپذيرى سنن الهى آن است كه پيامدهاى رفتارهاى گروهى (كه در مورد جوامع و امت هاى گذشته تحقق يافته) تغيير و دگرگونى نيافته و جا به جايى نسبت به مورد آن، رخ نخواهد داد.
توضيح آن كه، قرآن مجيد در آيات مختلف، عواقب ناگوارى را كه دامن گير امت هاى ناصالح (كافر و مجرم) گذشته شده يا پيامدهاى خوشايندى را كه اجتماعات صالح گذشته از آن بهره مند شده اند، بيان كرده است، و در پايان آيات، از اين مطلب سخن گفته شده كه آن پيامدها متحول نخواهد شد و از دوام و كليّت برخوردارند و از مورد واقعى آن (ملتى كه مستحق چنين پيامدى هستند) به موردى ديگر (قومى ديگر كه زمينه آن پيامد را فراهم نساخته اند) منتقل نخواهد شد يااز مكانى كه آن ملل دچار آن عواقب شده اند (دنيا) به مكانى ديگر (آخرت) منتقل نمى گردد و در يك جمله، سنت ها مو به مو و به تعبير روايات «ذراعاً بذراع و شبراً بشبر و باعاً بباع» درباره ملل ديگر جريان مى يابد.
دو ويژگى ياد شده، تقريباً در برگيرنده همان شرايطى است كه با واژه هاى دوام، ضرورت و كليت به عنوان ويژگى هاى قوانين علمى از سوى دانشمندان ذكر شده است.
البته تحويل و تبديل ناپذيرى سنن الهى را نبايد با بى قيد و شرط بودن آن و عدم تلاقى، تزاحم و كسر و انكسار سنت هاى مختلف خلط كرد. سنن الهى در عين تحويل و تبديل ناپذيرى، داراى شرايط، تزاحم و كسر و انكسار هستند و چه بسا سنتى پيامد سنت ديگرى را بكاهد يا زمينه جريان آن را به كلى از بين ببرديا از بروز و ظهور پيامد خاص آن جلوگيرى كند و اين، امرى است كه در قوانين علمى نيز شاهد آنيم و ضربه اى به قانون بودن آن وارد نمى سازد.
بنابراين، ممكن است گروه ها و جوامع بشرى، آگاهانه (و با شناخت سنت هاى مختلف كه تلاقى و كسر و انكسار دارند) و ناآگاهانه (از طريق عمل كردن به برخى سنت ها) از جريان برخى سنت هاى ديگر جلوگيرى نمايند يا از شدت آن بكاهند يا به آن شدت بخشند و از پيامد ناگوارى كه در اثر رفتارهاى جمعى در انتظارشان هست خود را مصون بدارند و يا خود را از پيامد مطلوبى كه بايد در اثر رفتارهاى جمعى خود و عمل به يك سنت از آن بهره مند شوند محروم سازند، چنان كه در روايات اسلامى به آن تصريح شده و آيات شريفه قرآن مجيد نيز مؤيد آن است. اين امر، در قوانين علمى نيز جريان دارد و امروزه يكى از انگيزه هاى اساسى اكتشافات بشرى، در همين نكته نهفته است.

ج) عدم منافات با اختيار و آزادى انسان

سنت هاى اجتماعى از آن جا كه با انسان و پديده هاى انسانى ارتباط دارد، در عين قطعيّت، كليّت و تبديل ناپذيرى، با اختيار و اراده آزاد انسان منافات ندارد و به معناى جبرى بودن حوزه عمل آن ها نيست. بر خلاف اين توهم «كه يا بايد قانونِ ضرورى و قطعى و سنت تحويل و تبديل ناپذيرى الهى را پذيرفت و يا بايد به اختيار و آزادى اراده،15 پاى بند بود; و پذيرفتن هر يك مستلزم نفى ديگرى است.» قرآن مجيد از عدم منافات و بلكه پيوند مستحكم اين دو، سخن گفته است و صريحاً اعلام مى دارد كه اين انسان ها هستند كه با اختيار و اراده خويش، زمينه اجراى سنت هاى الهى را فراهم و با انتخاب خويش خود را مشمول اين يا آن سنت مى سازند.16 به تعبير شيواى آيت الله شهيد سيد محمدباقر صدر(رحمه الله) سنت هاى اجتماعى و تاريخى خداوند، از زيردست انسان ها جريان مى يابند.17
در واقع، انتخاب آگاهانه، اختيار و آزادى انسان خود يكى از سنت هاى عام الهى در مورد انسان است و اكثر قريب به اتفاق ساير سنت هاى خداوند در زمينه پيامدهاى رفتار فردى و اجتماعى وى، تحت الشعاع اين سنت قرار دارند و نسبت به آن ها، يك پيش شرط محسوب مى شوند. هم از اين روست كه قرآن مجيد در آيات متعدد، به امت ها و جوامع، دستور هشدارآميز داده است تا با سير در زمين، به عينيت و تحقق سنن الهى پى برده، با دريافت و مشاهده آن ها عبرت گرفته و خود را در مسير رستگارى و رشد و شكوفايى قرار دهند و از عواقب ناگوارى كه امم گذشته به آن دچار شده اند، برهانند.18 مسئول دانستن انسان در قرآن و روايات نسبت به رفتارهاى فردى و گروهى نيز نشان ديگر عدم منافات قطعيّت سنت هاى الهى با اختيار و اراده آزاد انسان به شمار مى آيد. در يك تحليل عقلى نيز اعتقاد و آگاهى از سنت هاى الهى و قطعيّت و كليّت آن ها، نه تنها دايره اختيار انسان را محدود نمى سازد يا موجب سلب آزادى از انسان نمى شود، بلكه خود يكى از اركان اختيار و مكمل و توسعه دهنده دايره آن است كه در جاى خود در كتاب هاى فلسفى، بررسى و اثبات شده است.

د) پيوند سنت هاى اجتماعى با زندگى اجتماعى و رفتارهاى گروهى

اين سنت ها در مواردى جريان دارد كه افراد بسيارى از جامعه يا گروه، زمينه جريان آن سنت را فراهم سازند و به عملى متناسب با آن پيامد ـ به صورت مستقيم و غير مستقيم ـ اقدام كنند كه بتوان انجام آن عمل را به تمام جامعه نسبت داد. در چنين شرايطى است كه پيامد مقرر، همه افراد جامعه (حتى كسانى كه مرتكب آن عمل نشده اند) را در بر مى گيرد. به عنوان مثال، از آيه شريفه «و لو ان اهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السّماء و الارض»19 اين سنت اجتماعى استفاده مى شود كه چنان چه از افراد هر جامعه اى آن قدر ايمان آورده و تقوا پيشه كنند كه جمله «اهل اين جامعه ايمان و تقوا دارند» در مورد آنان صادق باشد، خداوند نعمت هاى مادى و معنويش را شامل حال همه ايشان، حتى افراد كافر و بى تقوا مى نمايد و همه از رفاه مادى، آرامش، امنيت و... برخوردار مى شوند. در اين آيه، هم در جهت زمينه سازى جريان سنت و هم در بُعد پيامدهاى آن، زندگى اجتماعى و رفتار گروهى به عنوان دو محور اصلىِ سنت هاى اجتماعى خداوند در نظر گرفته شده است.20 در واقع، بين تحقق و صدق عنوان اجتماعى زمينه و پيامدهاى فراگير، پيوندى تكوينى برقرار است، نه آن كه بين رفتار هر فرد و پيامد ويژه آن، رابطه برقرار باشد، هر چند ممكن است در آن مورد علاوه بر پيامدهاى اجتماعى، پيامدهاى فردى هم وجود داشته باشد، ولى آن پيامدهاى جمعى را نمى توان به اين پيامدهاى فردى تقليل داد و تحويل برد، و اين نيز همانند عدم تحويل پديده هاى اجتماعى و قوانين اجتماعى و جامعه شناختى، به پديده ها و قوانين فردىوروان شناختى است كه جامعه شناسان بر آن تأكيد دارند.21

هـ) اختصاص سنت هاى اجتماعى مورد نظر به زندگى انسان در دنيا

هر چند سنت هاى الهى ـ چنان كه اشاره شد ـ به سنت هاى دنيايى اختصاص ندارد، و به بيان ديگر، در ميان سنت ها، سنت هاى ويژه نظام آخرت و نيز سنت هاى جهان شمول كه هر دو نظام را شامل مى شود وجود دارد، اما محدوده سنت هاى اجتماعى از زندگى دنيا فراتر نمى رود و طبق بيان قرآن و روايات، نظام اخروى، سراسر فردى است;22 چنان كه در دنيا نيز سنت هاى فردى، حتى نسبت به جوامع و در كنار سنت هاى اجتماعى وجود دارد.23

دسته دوم: پديده هاى اجتماعى، مصداقى از «كلمة الله»

قرآن مجيد در چهار آيه، از جمله آيه «و تمّت كلمة ربك صدقاً و عدلا لا مبدّل لكماته»، از تبديل ناپذيرى كلمة الله و تماميت و حق بودن (تثبيت و تحقق قطعى و عينى) آن سخن به ميان آورده است.24
از سوى ديگر، در آيات ديگرى پديده هاى اجتماعى و سرنوشت جوامع، مصداق و موردى از كلمة الله قلمداد شده است. مفاداين دو دسته آيات نيز قانون مندى جامعه است، چه آن كه قانون عبارت از نوعى رابطه غير قابل تبديل و تحول است كه بين دو پديده وجود دارد، و اين تعريف بر مفاد تبديل ناپذيرى كلمة الله صادق است. شمول قانون مندى كلمة الله نسبت به پديده هاى اجتماعى، از آيات ديگر نيز استفاده مى شود و به اين طريق، هم صغراى برهان (پديده هاى اجتماعى مصداق «كلمة الله»اند) و هم كبراى برهان («كلمة الله» تبديل ناپذير و قانون مند است) به اثبات مى رسد.
با توجه به آن چه گذشت، بحث از مفاد كلمة الله و كليّت مصاديق آن براى بحث كنونى ضرورت ندارد، زيرا اين استدلال به دو نكته متكى بود: نخست، تبديل ناپذيرى كلمة الله و دوم، شمول آن نسبت به پديده هاى اجتماعى، و اين دو را از ظاهر آيات و كاربرد آن ها در پديده هاى اجتماعى مى توان نتيجه گرفت، گرچه مفاد كلمة الله كاملا روشن نشده باشد يا كليه مصاديق آن را نشناخته باشيم. بر اين اساس، فقط به سه مورد از آيات شريفه كه بر شمول كلمة الله نسبت به پديده هاى اجتماعى دلالت دارد، اشاره مى شود:
1. «قد نعلم انّه ليحزنك الذى يقولون فانهم لا يكذّبونك و لكن الظالمين بآيات الله يجحدون * و لقد كُذّبت رسلٌ من قبلك فصبروا على ما كُذبوا و اوذوا حتى اتاهم نصرنا و لا مبدّل لكلماته و لقد جائك من نبأ المرسلين».25
در اين دو آيه شريفه، جريان اندوهگين شدن پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) بر اثر تكذيب ايشان از سوى مشركان، مطرح شده و سپس از اين كه تكذيب پيامبران امرى با سابقه است و يادآورى استقامت پيامبران الهى(عليهم السلام) به هنگام اذيت و آزار ايشان و سرانجام نصرت خداوند نسبت به ايشان سخن به ميان آمده است، و در ذيل آيه دوم، تكذيب و آزار مشركان و نصرت و يارى خداوند، مصداق كلمات الله دانسته شده است: «لا مبدّل لكلماته و لقد جائك من نبأ المرسلين.» يارى خداوند نسبت به پيامبران گذشته، در آيات ديگر به روشنى بيان شده است. در اين آيات آمده است كه اين اقوام دچار عذاب و هلاكت شده اند.
هلاكت اقوام و پيروزى حق بر باطل در عرصه زندگى اجتماعى، مصداق بارز پديده هاى اجتماعى است كه در اين آيه، مصداق كلمة الله دانسته شده است. بنابراين، آيات تبديل ناپذيرى كلمة الله بر قانون مندى جامعه دلالت دارد.
2. «و لقد اورثنا القوم الذين كانوا يُستضعفون مشارق الارض و مغاربها التى باركنا فيها و تمّت كلمة ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا و دمّرنا ما كان يصنع فرعون و قومه و ما كانوا يعرشون».26
هر چند اين آيه شريفه در خصوص قوم بنى اسرائيل است، ولى علت اتمام كلمه حسنى را براى ايشان، صبر و استقامتشان مى داند، و با توجه به اين كه هدف از بيان قصص انبيا و اقوام در قرآن، پندآموزى است، مى توان عموميت آن را نسبت به ساير امم و جوامع استفاده كرد. اين آيه شريفه، سقوط يك حكومت و برپايى حكومت جديد و پيروزى مستضعفان را بر مستكبران در پرتو صبر، يك مصداق از كلمة الله الحسنى مى داند و به خوبى بر قانون مندى جامعه دلالت دارد.
3. «و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين * انّهم لهم المنصورون * و انّ جندنا لهم الغالبون».27
اين مورد نيز همانند دو مورد پيشين ولى با بيان صريح و كلى، از نصرت خداوند نسبت به انبيا(عليهم السلام) و پيروزى و غلبه لشكريان الهى بر قواى كفر و شرك، سخن به ميان آورده و آن را مصداق كلمة الله دانسته است.
ذكر اين نكته ضرورى است كه از مجموع آيات مشتمل بر كلمة الله استفاده مى شود كه مقصود از تمت، حقّت و سبقت و تبديل ناپذيرى كلمة الله، قضاى مختوم و رابطه اى تخلف ناپذير و استثناناپذير است كه متعلّق اراده تكوينى حضرت حق است و مصاديق آن به طور كلى يكى از چهار امر زير است:
الف) امور اخروى، مانند حتميت عذاب اخروى كفار كه در سوره زمر (39) آيه 71 آمده است.
ب) امور فردى دنيوى، مانند ايمان نياوردن انسان فاسق كه در سوره يونس (10) آيه 33 آمده است.
ج) امور دنيوى مربوط به جامعه اى خاص، نظير پيروزى بنى اسرائيل بر فرعونيان كه در سوره اعراف (7) آيه 137 آمده است.
د) امور دنيوى مربوط به كليه جوامع، مانند پيروزى لشكريان خداوند بر باطل كه در سوره صافات (37) آيه هاى 171ـ173 آمده است.

دسته سوم: آيات سير و نظر

دسته ديگر از آيات دال بر قانون مندى جامعه را مى توان آيات سير و نظر ناميد. در سيزده آيه شريفه ياد شده در زير، گاه به سير و نظر در سرنوشت امم گذشته دستور مى دهد، نظير آيه شريفه: «قل سيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة الذين من قبل كان اكثرهم مشركين»28 و نيز آيات كريمه آل عمران(3) آيه 137، انعام(6) آيه 11، نحل(16) آيه 39، نمل(27) آيه 69 و عنكبوت(29) آيه 20. و گاه با استفهامى توبيخى انسان را بر غفلت از سير و نظر و در نتيجه محروم ماندن از فوايد آن سرزنش مى كند، مانند «افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم و لدار الاخرة خير للذين اتقوا افلا تعقلون»29 يا نظير «افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او آذان يسمعون بها فانّها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور».30 و نيز آيات روم(30) آيه 9، فاطر(35) آيه 44، غافر(40) آيه هاى 21 و 82 و محمد(47) آيه 10. علاوه بر آيات ياد شده، قرآن در ده آيه ديگر، به نظر در سرنوشت اقوام مجرم و مفسد گذشته دستور مى دهد كه عبارت اند از: اعراف(7) آيه هاى 84، 86 و 103، يونس (10) آيه هاى 39و 73، نمل (27) آيه هاى 14و 51، قصص (28) آيه 40، صافات (37) آيه 73 و زخرف (43) آيه 25.
اين دسته آيات نيز به خوبى بر قانون مندى جامعه دلالت دارد، زيرا در صورتى كه بر جامعه و پديده هاى اجتماعى، قانونى حكم فرما نباشد از سير و نظر در آن ها كشف قاعده و ضابطه، امكان نخواهد داشت و دراين صورت، بصيرتى كه قرآن مجيد مدنظر دارد، حاصل نمى شود و انتخاب طريق صحيح زندگى ميسر نخواهد بود. آيات سير و نظر مستقيماً بر اشتراك جوامع در قانون مندى و دست كم در پاره اى از قوانين اجتماعى دلالت دارد و با توجه به اين كه در اين آيات به عامل يا عواملى كه منشأ چنين سرنوشتى شده است، از قبيل فساد، جرم و شرك پرداخته شده، نه تنها بر قانون مندى پديده هاى اجتماعى دلالت دارد، بلكه نوع خاص قانون حاكم بر آن جوامع و جوامع مشابه ايشان را نيز بيان مى كند.
اين آيات، علاوه بر نكات ياد شده به سه نكته ديگر نيز اشاره دارد:
نخست، قابل كشف بودن قوانين اجتماعى است، زيرا اگر قوانين اجتماعى قابل كشف نباشند امر به سير و نظر، لغو مى باشد و سرزنش بر ترك آن، بى وجه خواهد بود، علاوه بر اين، نتيجه اى كه در آيه شريفه 46/حج بر سير و نظر حمل شده است، يعنى بصيرت درونى و درس آموزى از جريانات تاريخى، محقق نمى شود.31
دوم، راه و روش كشف قوانين اجتماعى است كه قرآن مجيد علاوه بر وحى و دست كم براى تأييد حقايق وحيانى در اين باب، سير و نظر را راه مناسب مى داند; امرى كه به فرموده اميرمؤمنان(عليه السلام) اگر به صورت دقيق و كامل صورت پذيرد به منزله آن خواهد بود كه فرد با تك تك آن اقوام زيسته باشد و زندگى شان را مشاهده كرده باشد. آن حضرت، خطاب به فرزند ارجمندش مى فرمايد: «اى بنىّ انّى و ان لم اكن عمرّت عُمر من كان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فكّرت فى اخبارهم و سرت فى آثارهم حتى عدت كأحدهم بل كانّى بما انتهى الىّ من امورهم قد عُمِّرت مع اوّلهم الى آخرهم فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من ضرّه».32
سوم، موانع تأثيرپذيرى و احياناً فهم دقيق و صحيح جريانات تاريخى و قوانين اجتماعىِ حاكم بر پديده هاى اجتماعى و جوامع انسانى كه آيه شريفه «فانّها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور»33 بدان اشاره دارد. طبق مفاد اين آيه اگر كسانى با سير و نظر در سرنوشت جوامع، تسليم حقايق نمى شوند يا حتى اگر آمادگى سير و نظر در سرنوشت امت ها و درس گرفتن از آن را ندارند، ريشه در كورباطنى شان دارد و گرنه ديده سر و ظاهرشان نابينا نيست تا نتوانند سرگذشت اقوام گذشته را مشاهده كنند.
مسئله مهم ديگرى كه در اين جا قابل بحث و بررسى است اين است كه مقصود از سير و نظر چيست و آيا سير و نظر در آيه، با سير و نظر در حديث شريف نهج البلاغه يكى است؟ و آيا طريق سير و نظر به معناى عدم كفايت بيانات وحى در اين باب است؟ و در هر صورت، چه رابطه اى بين سير و نظر و ديگر راه هاى شناخت حقايق و از جمله وحى و الهامات غيبى برقرار است؟ البته به لحاظ محدوديت حجم اين مقاله و نيز استطرادى بودن اين مسئله، نسبت به اصل بحث (قانون مندى جامعه) از آن صرف نظر مى شود.

دسته چهارم: آيات عبرت

دسته ديگر از آيات دال بر قانون مندى جامعه، آيات عبرت و موعظه بودن قصصِ امم گذشته است. برخى آيات شريفه قرآن مجيد به صراحت، دلالت دارد كه ذكر سرگذشت امت هاى پيشين براى عبرت گرفتن و پندآموزى است و هم از اين روست كه در گزينش داستان هاى خاص، بخش هاى ويژه هر داستان، چگونگى بيان و مقدمه چينى و نتيجه گيرى از آن، اين روح سريان دارد و همه داستان ها با اين صبغه و رنگ مطرح مى شود.
اين ويژگى، يكى از تفاوت هاى مهم داستان سرايى قرآن با ساير كتاب هاست. اگر بتوان واژه داستان سرايى را در مورد داستان هاى قرآن به كار برد، پرداختن به داستان ها همانند ساير موضوعات در متون دينى، بهويژه قرآن مجيد جهت دار است و خود مقدمه براى هدفى ديگر (پندآموزى و انسان سازى) است.
عبرت گرفتن و پند آموختن به معناى شناخت قوانين حاكم بر موارد خاص از طريق بررسى و تأمل در آن ها، شمول آن قانون ها نسبت به جوامع كنونى و آينده، و منافات نداشتن آن قانون ها با اختيار و آزادى انسان هاست وگرنه اگر در مورد هر يك از امور ياد شده، ترديد شود، عبرت آموزى ميسر نخواهد بود. بر اين اساس، آياتى كه به ذكر داستان هاى گذشته پرداخته و به عبرت آموزى از آن توصيه مى كند يا ذكر آن ها را به منظور عبرت آموزى مى داند، به خوبى بر قانون مند بودن پديده هاى اجتماعى دلالت دارد، گذشته از آن كه امكان كشف آن قوانين، و عدم منافات آن با اختيار انسان را يادآور مى شود.
اين آيات با پنج تعبير عبرت، نكال، مَثُلات، موعظه و آيه مطرح شده است كه در اين جا به نمونه هايى از هر يك اشاره مى شود:

1. عبرت

«قد كان لكم آية فى فئتين التقتا فئة تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافرة يرونهم مثليهم رأى العين و الله يويّد بنصره من يشاء ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار.»34
در اين آيه شريفه از جنگ دو گروه (يكى مؤمن و ديگرى كافر) سخن به ميان آمده است كه طبق بيانات مفسران گران قدر، مقصود پيكار مسلمانان با كفار در جنگ بدر است.35 هر چند صدر آيه، به يك جريان خاص اجتماعى در صدر اسلام ناظر است، ولى ذيل آن، كه عبرت بودن آن را براى صاحبان بصيرت مطرح مى سازد دلالت دارد كه قانونى كلى و فراگير نسبت به جوامع ديگر و پديده اجتماعىِ جنگ در گروه هاى اجتماعى مشابه است، زيرا عبرت از ريشه عبور به معناى گذر و تجاوز است و به لحاظ آن كه انسان از عمل يك فرد يا گروه و عقوبتى كه در اثر آن دچارش شده عبور مى كند و [با تعميم آن] به اقوام و افراد ديگرى كه همان عمل را انجام دهند، مى رسد و در باب آنان نيز به همان سرنوشت حكم مى كند، بر پند گرفتن، عبرت اطلاق شده است.36
مشابه اين آيه، آيات شريفه 109ـ111 يوسف است كه ذيل آن مى فرمايد: «لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب»37 و نيز آيه شريفه 26 نازعات كه درباره هلاكت فرعون مى فرمايد: «انّ فى ذلك لعبرة لمن يخشى».

2. نكال

«و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين * فجعلناها نكالا لما بين يديها و ما خلفها و موعظة للمتقين».38
واژه نكال از ريشه نكَّلَ به معناى مقيد كردن و منع نمودن و بازداشتن است. و مقصود از آن، عقوبتى است كه در مورد فرد مجرم صورت مى گيرد تا از انجام عمل ناشايستى كه فرد مجرم انجام داده توسط ديگران جلوگيرى شود و براى ديگران عبرت شود يا مانع انجام آن عمل توسط خود مجرم گردد.39
آيه شريفه از تخلف يهود كه با سوء استفاده و حيله شرعى صيد ماهى را كه براى ايشان حرام شده بود مرتكب شدند و در نتيجه عصيان امر الهى، به بوزينگان خوار مبدّل شدند، سخن به ميان آورده و عقوبت ايشان را نكال براى معاصران ايشان و اقوام و گروه هاى اجتماعى آينده مى داند. البته روشن است كه اگر جوامع، قانون مند نباشند، عقوبت اصحاب سبت صرفاً يك جريان منحصر به فرد مى شود و نمى تواند سبب خوددارى ديگران از ارتكاب چنين اعمالى شود.
نظير اين آيه، آيات ديگرى نيز در باب قانون مندى پديده هاى اجتماعى، بهويژه از ديدگاه روان شناسى اجتماعى در قرآن وجود دارد.40

3. مَثُلات

خداوند متعال در اين آيه شريفه مى فرمايد: و «يستعجلونك بالسيئة قبل الحسنة و قد خلت من قبلهم المثلات»41.
مثلات، جمع مثله و از ريشه مثل گرفته شده و به معناى عقوبت هايى است كه براى بازداشتن ديگران از اعمالى كه در اثر آن عقوبت مورد نظر، متوجه مجرم شده است صورت مى گيرد. گويا عقوبت مجرم، براى مرتكبان آن عمل ناشايست از جهت سرانجام، نمونه و الگو قرار مى گيرد. راغب در مفردات مى نويسد: «المثلة نقمة نزل بالانسان فيجعل مثالا يرتدع به غيره و ذلك كالنكال» و طبرسى در مجمع البيان مى فرمايد: «المثلات: العقوبات». بر اين اساس، مفاد مثلات به مفهوم نكال، نزديك مى شود.
هنگامى كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) كفار را از عقوبت هاى الهى نسبت به امم گذشته بيم داد برخى كفار از روى استهزا به آن حضرت گفتند: از خداوند بخواه تا ما را عقوبت نمايد. در چنين شرايطى آيه شريفه نازل شد و به ايشان هشدار داد كه عقوبت هايى كه موجب عبرت ديگران شد در مورد اقوام گذشته نازل شده است و از چنين درخواستى از سوى مشركان به رغم آگاهى آنان از عقوبت هاى پيشينيان با شگفتى ياد مى كند.42 و در هر صورت، دلالت دارد كه چنين عقوبت هايى به منظور عبرت گرفتن است و سرنوشتى كه امم گذشته دچار آن شده اند براى اين گروه از كفار نيز امكان وقوع دارد، زيرا جامعه و پديده هاى اجتماعى، قانون مند و در نتيجه، تكرارپذير است.

4. موعظه

«و كلا نقص عليك من انباء الرسل مانثبت به فؤادك و جائك فى هذه الحق و موعظة و ذكرى للمؤمنين».43
موعظه از وعظ به معناى تخويف44 و يادآورى عواقب عملى، و نصيحت45 يا منع و جلوگيرى همراه با بيم دادن46 گرفته شده است. و در هر صورت بر قانون مندى جامعه و پديده ها دلالت دارد، زيرا نصيحت و ترساندن، به منظور هشدار دادن به خطرات نامطلوب يك عمل است و اين امر در امور اجتماعى در صورتى امكان پذير است كه جامعه و پديده هاى اجتماعى قانون مند باشد.
شايان توجه است كه آيات ديگرى نظير همين آيه، در قرآن وجود دارد.47ممكن است گفته شود كه موعظه بودن سرنوشت مجرمان براى ديگران، با احتمال رخ دادن آن ها نيز امكان پذير است و در اين صورت، قانون مندى جامعه را نمى توان از اين آيات نتيجه گرفت. به عبارت ديگر، امكان دارد اين آيات در صدد بيان اين نكته باشند كه در گذشته، اقوامى چنين اعمال ناشايستى را انجام دادند و مجازات شدند، شما هم احتمال بدهيد كه شايد به سرنوشت ايشان دچار شويد و چنان سرنوشتى برايتان پيش آيد پس، از سرنوشت گذشتگان پند گيريد. در اين صورت، قانون مندى جامعه به مفهوم قانون قطعى و تخلف ناپذير به اثبات نمى رسد.
اما بايد دانست كه گرچه احتمال وقوع نيز مى تواند از انجام چنين خلاف هايى جلوگيرى كند و فى حد نفسه امكان دارد موعظه به لحاظ امكان وقوع عقوبت باشد، ولى لحن و ظاهر آيه آن است كه مشابه چنين عقوبتى براى مرتكبان چنان اعمالى رخ خواهد داد. البته ضرورت ندارد كه مشابهت كامل و همانندى تام بين عقوبت امت هاى گذشته و امت هاى آينده باشد، ولى عقوبتى كه مانع و رادع فرد از انجام آن عمل شود بايد مد نظر باشد و اگر صرف احتمال باشد با توجه به اين كه ميزان احتمال هم مشخص نيست نقش موعظه بسيار ضعيف مى شود.

5. آيه

قرآن در آيات متعددى يادآور مى شود كه در سرنوشت امت هاى گذشته آيه يا آياتى نهفته است و يا سرنوشت ايشان آيه است، نظير آيه شريفه «و قوم نوح لما كذبوا الرسل اغرقناهم و جعلناهم آية للناس...».48 هم چنين تعبير آيه در آيه 13 آل عمران نيز به كار رفته كه در بحث عبرت گذشت.
كلمه آيه، سه كاربرد يا معناى متفاوت دارد، گرچه شايد بتوان هر سه را به يك معنا بازگرداند:
الف. ساختمان رفيع: «اتبنون بكل ريع آية تعبثون».49
ب. نشانه و علامت گويا: «و آية لكم الليل نسلخ منه النهار».50
ج. مايه پند و اندرز: «فاليوم ننجّيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية».51و52
مقصود از آياتى كه بر وجود آيه يا آيات در سرنوشت ناگوار امت هاى گذشته دلالت دارد، معنا يا كاربرد سوم، يعنى مايه پند و عبرت است.53
ممكن است گفته شود در اين آيات، مقصود از آيه و آيات نشانه است; يعنى نشانه قدرت خداوند و حقانيت پيامبران يا امرى ديگر، و در اين صورت، ارتباط آيه ها با مبحث قانون مندى جامعه از هم مى گسلد. ولى بايد توجه داشت كه حتى اگر آيه به معناى نشانه باشد مى تواند نشانه هلاكت اقوام گذشته در اثر اعمال ناشايست يا مخالفت با پيامبران و ناديده گرفتن فرامين الهى باشد و در اين صورت نيز قانون مندى جامعه را افاده مى كند، زيرا مفاد آيه چنين مى شود كه در سرنوشت پيشينيان آيه و آياتى است و شما با بررسى آن آيات و تأمل در سرنوشت ايشان به قانون حاكم بر سرنوشتشان پى برده و كشف آن قانون، موجب هدايت شما و بهره گيرى از آن در انتخاب مسير صحيح زندگى مى شود. از اين رو در سوره عنكبوت، آيه بودن را براى «قوم يعقلون» و در سوره ذاريات براى «الذين يخافون العذاب الاليم» مى داند و در سوره طه مى فرمايد: «افلم يهد لهم كم اهلكنا قبلهم من القرون يمشون من مساكنهم ان فى ذلك لايات لاولى النهى».54
آيه بودن براى چنين كسانى ـ نه هر كس ـ و موجب هدايت بودن براى ديگران، معنايى جز اين ندارد كه فهم اين جريانات در سعادت انسان مؤثّر است، و مؤثر بودن در سعادت به آن است كه جامعه، قانون مند باشد و اهل دل با تكيه بر آن، عبرت گيرند.
تبيين ديگرى كه براى آيه به معناى نشانه بودن قصص گذشته مى تواند مطرح شود آن است كه در اين آثارِ به جاى مانده، نشانه هايى از وجود چنين جامعه و ملتى است. در اين صورت نيز با توجه به اين كه صرف اِخبار از وجود چنين ملتى در بينش قرآنى چندان اهميتى ندارد، بلكه اِخبار از ملتى كه در زندگى خود اعمالى داشته و در اثر آن هلاك شده اند و عبرت براى ديگرانند مهم است55 ـ چنان كه آيات با صراحت بر آن دلالت دارد ـ آيات ياد شده بر قانون مندى جامعه دلالت دارد. مشابه آيات ياد شده، آيات فراوان ديگرى نيز وجود دارد.56

دسته پنجم: آيات ذكرى و تذكره

اين دسته از آيات قانون مندى جامعه، آياتى است كه سرنوشت امت هاى پيشين را براى امت اسلام بازگو كرده و آن را ذكرى و تذكرة مى داند، نظير آيه شريفه: «و كم اهلكنا قبلهم من قرن هم اشدّ منهم بطشاً فنقبوا فى البلاد هل من محيص * ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد».57
ذكرى و تذكره از ريشه ذكر به معناى يادآورى است و نظير واژه آيه، كه به معناى عبرت مى آمد، اين واژه نيز بر پند گرفتن و متذكر شدن دلالت دارد.58 مفاد آيات بر اين اساس، آن است كه يادآورى قصص امم گذشته براى تأمل درباره ايشان و توجه به قانون مندى حاكم بر آن ها و درس آموختن و عبرت گرفتن از آن هاست و اگر جامعه، قانون مند نباشد چنين امرى امكان ناپذير است. مشابه اين آيه نيز آيات ديگرى وجود دارد59 و به طور كلى مى توان تمام آياتى كه داستان انبياى سلف را بيان مى كند و با كلمه اذ يا اذا آغاز مى شود، از اين مجموعه دانست، زيرا چنان كه مفسران و عالمان ادب گفته اند در اين موارد، كلمه (اذكر= ياد كن و به خاطر آور) در تقدير است60 و با همان بيانى كه گذشت به خاطر آوردن در اين موارد، با قانون مندى جامعه ملازم است، زيرا هدف اين آيات، صرف به خاطر آوردن آن اقوام و جرياناتشان نيست، بلكه توجه به اعمال، عواقب و رابطه اعمال و عواقب ايشان به منظور كشف رابطه و درس گرفتن از آن است.

دسته ششم: آيات تعقّل و تأمّل

اين دسته، آياتى است كه بر تعقل و تأمل نسبت به سرنوشت امم گذشته، تأكيد و مردم را به آن تشويق مى كند و يا بر ترك آن، مذمت و تحذير مى نمايد، مانند آيات شريفه:«و ان لوطاً لمن المرسلين * اذ نجيناه و اهله اجمعين *.... و انكم لتمرون عليهم مصبحين * و باليل افلا تعقلون».61
به طور مسلم، تعقل در باب امم گذشته از منظر قرآن كريم، اصالت و استقلال ندارد، بلكه به عنوان مقدمه امر ديگرى مطرح است. اگر تأمل و تعقل درباره اين امت ها به منظور فراگيرى شيوه هاى ناشايست و اعمال نادرست ايشان باشد، بدون شك از ديدگاه قرآن امرى ناشايست و زشت است كه نبايد صورت گيرد. و هم چنين تأمّل در زندگى و سرنوشت ايشان صرفاً براى فهم داستان يك قوم خاص بدون هرگونه نتيجه گيرى نيز مدنظر قرآن نيست، زيرا قرآن در بيان داستان ايشان دست به گزينش خاصى مى زند و معمولا اعمال نادرست، عقايد خرافى و سرنوشتى را كه در اثر چنين عقايد و اعمالى گريبان گيرشان شد، مطرح مى سازد. اين ها نشان گر آن است كه تعقل، به منظور پى بردن به قانون مندى هاى حاكم بر ايشان و استفاده بهينه از اين قانون مندى ها در جهت سعادت خود و ديگران است و اين امر، بالملازمه بر قانون مند بودن پديده ها و امكان كشف و به كارگيرى آن ها دلالت دارد.
آيات ديگرى نيز در قرآن وجود دارد كه با همين بيان، قانون مندى جامعه را مطرح مى سازند.62

دسته هفتم: آيات عذاب و عقوبت

اين دسته، آياتى است كه امت اسلام را به عذاب و عقوبتى همانند عقوبت و مجازات امت هاى پيشين تهديد مى كند، مانند آيه شريفه: «و لمّا جائت رسلنا لوطاً سيىء بهم و ضاق بهم ذرعا.. * فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود * مسوّمة عند ربك و ما هى من الظالمين ببعيد.»63 روشن است كه اگر پديده هاى اجتماعى به صورت تصادفى رخ دهند و قانونى كلى نداشته و قانون مند نباشند هر نوع تهديدى در اين قالب، امكان پذير نيست يا لغو و بيهوده است.
در مورد جمله اخيرِ اين آيات شريفه «و ما هى من الظالمين ببعيد» چند وجه ذكر شده است:
نخست، آن كه مراد، بُعد مكانى باشد; يعنى قوم لوط كه عِقاب شدند در سرزمين دور كه دست رسى به آن امكان نداشته يا بسى مشكل باشد، قرار ندارند64 و ظالمان امت اسلام مى توانند به آسانى به مكان ايشان سفر كرده و از نزديك سرنوشت ايشان و هلاكتشان را مشاهده كنند كه در اين صورت گرچه امكان استفاده قانون مندى از آيات شريفه وجود دارد، ولى آيات ياد شده، در اين دسته قرار نمى گيرد و از منظر كنونى نمى توان از طريق اين آيات به قانون مندى جامعه رسيد. ولى اين احتمال با سياق آيات سازگار نيست، زيرا در اين صورت، بهتر بود مانند اين آيه شريفه بفرمايد: «و ما قو لوط منكم ببعيد»65 و تكيه بر ظلم در بيان نزديكى مكان قوم لوط به كفارِ مكه با ضمير مؤنّث، وجه چندان مناسبى ندارد.
دوم، آن كه مقصود «دور نبودن عقوبت در صورت ارتكاب جرم از سوى امت اسلام» باشد;66 به اين معنا كه اگر شما هم ظلم كنيد به زودى گرفتار عقوبتى مشابه عقوبت قوم لوط خواهيد شد كه طبق بيانى كه گذشت بر قانون مندى جامعه دلالت خواهد داشت.
سوم، آن كه مقصود، صدور اعمال قوم لوط از ظالمان امت اسلام باشد; به اين معنا كه ظالمان امت اسلام نيز اعمالى نظير اعمال قوم لوط خواهند داشت و اين امر، بعيد نيست. اين احتمال، در روايتى كه كلينى(رحمه الله) در كتاب شريف كافى آورده، آمده است. متن روايت چنين است: عن ابى جعفر(عليه السلام) قال: «... فقال الله عزّ و جل لمحمد(صلى الله عليه وآله): «ما هى من الظالمين ببعيد» من ظالمى امتك إن اعملوا ما عمل قوم لوط».67طبق اين بيان نيز آيه شريفه بر قانون مندى جامعه دلالت دارد، زيرا تعليق الحكم على الوصف، مشعر بالعليه و مفاد آيه چنين مى شود كه ظلم امت اسلام، زمينه ساز آن است كه ظالمان، مرتكب عمل قوم لوط شوند و اين، يك رابطه كلى است كه مفادش قانون مندى پديده هاى اجتماعى است.68
آياتى كه ذكر شد نمونه هايى از آيات قرآن شريف است كه از آن ها به طور كلى قانون مندى جامعه و پديده هاى اجتماعى استفاده مى شود، ولى چنان كه گفته شد از دو دسته ديگر از آيات نيز قانون مندى پديده هاى اجتماعى را مى توان نتيجه گرفت:
نخست، آياتى كه به بيان مصاديق و موارد قانون مندى جامعه مى پردازد و قوانين خاص حاكم بر پديده هاى اجتماعى و جوامع را بيان مى كند كه بررسى كامل آن ها نيازمند فرصتى ديگر و نوشته اى مفصل تر است.
دوم، آياتى كه هر چند قانون ويژه اى را بيان نمى كند و از اصل قانون مندى سخن نمى گويد، ولى مطلبى كه در آيه بيان شده است جز با پذيرش قانون مندى جامعه و پديده هاى اجتماعى نمى تواند صادق باشد.
در پايان اين بحث از هر دو دسته آيات ياد شده، يك نمونه ذكر مى كنيم.
نمونه آيات بيان گر قوانين خاص: در آيات قرآن به كاركرد منفى كشمكش اجتماعى،69 كاركرد مثبت وفاق اجتماعى،70 آثار مثبت همبستگى اجتماعى71 و يكپارچگى اجتماعى72 توجه شده است. در يك تحليل جامعه شناختى، گروه ها و جوامعى كه دچار اختلاف بينش ها، ارزش ها و اهداف هستند، در مرحله عمل به ستيزه و نزاع روى مى آورند. اعضاى چنين جامعه اى نسبت به وظايفى كه جامعه به دوش آن ها گذارده و نقشى كه از ايشان انتظار دارد، سست مى شوند و نيروهاى اجتماعى به جاى آن كه صرف رشد و توسعه جامعه و پاسدارى از ارزش هاى آن در برابر تهاجمات خارجى شود، در مسير واداشتن گروه هاى ديگر به پذيرش مدعيّات گروه خاص و درگيرى و ستيزه با گروه هاى ديگر، ضربه زدن به آن ها و از صحنه خارج ساختن رقبا مى شود. در چنين وضعيتى، جامعه دچار وقفه و ركود و حتى بحران هاى اجتماعى مى شود و راه براى متلاشى شدن جامعه از درون يا تسلط بيگانگان از برون، باز مى شود و در واقع، پايان عمر آن جامعه فرا مى رسد. از اين روست كه ايادى استعمار جهت پياده كردن اهداف شوم خويش، از قانون معروف و مشهور «تفرقه بينداز و حكومت كن» سود مى جويند. قرآن مجيد در مقام بيان اين سنت، خطاب به مسلمانان مى فرمايد: «و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم».73
در اين آيه شريفه از دو پيامد و اثر نامطلوب ستيزه جويى و كشمكش اجتماعى ياد شده است: نخست، اثر روانى آن، كه سستى، بى رغبتى، عدم احساس مسئوليت نسبت به انجام وظايف اجتماعى و ايفاى نقش هاى اجتماعى است. و دوم، پيامد اجتماعى آن، كه از بين رفتن اقتدار جامعه است. از بين رفتن وفاق اجتماعى74 موجب بى اعتبارىِ ارزش هاى مشترك شده و كنترل هاى اجتماعى قوت خود را از دست مى دهد. در چنين شرايطى، ساخت جامعه درهم فرو مى ريزد، حيات اجتماعى از هم مى پاشد و جامعه دچار بى سازمانى مى گردد، يكپارچگى و انتظام جامعه از بين مى رود و جامعه از حالت اعتدال، خارج گشته و بحران زده مى شود و بحران اجتماعى، زمينه زوال جامعه از درون يا اضمحلالِ آن توسط نيروهاى برونى را به همراه خواهد داشت. قرآن مجيد از اين حقيقت دوم با تعبير «تذهب ريحكم» ياد مى كند.
در آيه اى ديگر كه از اختلاف و تفرقه نيروهاى اجتماعى به عنوان يكى از عذاب هاى الهى سخن به ميان آمده، خداوند اين نكته را متذكر مى شود كه نتيجه اضمحلالِ وفاق اجتماعى آن است كه گروه هاى اجتماعى به جان هم افتند و كمر به نابودى يكديگر بندند. ممكن است گفته شود آيات ياد شده صرفاً بر امكان صدور چنين عملى يا تحقق چنين عقوبتى براى ظالمان دلالت دارد، در صورتى كه قانون مندى جامعه ايجاب مى كند كه حتماً چنين عمل يا عقوبتى رخ دهد.
پاسخ آن است كه اولا: ـ چنان كه در آغاز بحث گذشت ـ قانون مندى جامعه با معدّ و مقتضى يا شرط بودن موضوع براى محمول، يا مقدم براى تالى هم سازگار است و حتماً نبايد به دنبال علل تامه و منحصره بود و ثانياً: معناى بعيد نبودن، زود دچار عقوبت شدن است نه ترديد در وقوع آن; به عبارت ديگر، زود نبودن وقوع آن است، مانند بعيد نبودن وقوع قيامت كه در آيات شريفه به آن اشاره شده است، مانند: «قل ان ادرى اقريب ام بعيد ماتوعدون»75، «انهم يرونه بعيداً و نراه قريباً فسوف يعلمون»76.

دسته هشتم: آيات مَثَل77

اين دسته، آياتى است كه با به كار بردن واژه مثل به قانون مند بودن پديده هاى اجتماعى اشاره مى كند. اين آيات را مى توان در سه دسته جاى داد:
الف. آياتى كه پس از بيان سرگذشت پيشينيان آن را مَثَل براى ديگران قلمداد مى كند، مانند آيه شريفه: «و لقد ارسلنا موسى بآياتنا الى فرعون و قومه... *فلما اسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعين * فجعلناهم سلفاً و مثلا للاخرين».78
مَثَل را چه به معناى نمونه و چه به معناى توصيف لحاظ كنيم، آيه شريفه بر قانون مندى جامعه دلالت دارد، زيرا در صورت اول، مفاد آيه چنين است كه جريان فرعون و هلاكت او يك نمونه و الگوى رفتار ناشايست با پيامبران و عواقب و پيامدهاى ناگوار آن است، و نمونه و الگو همواره امرى قابل تكرار، و قالب قانونى دارد. و در صورتى كه معناى توصيف بدانيم باز هم نتيجه اين مى شود كه اين جريان، توصيفى براى ديگران است; يعنى هدف از اين داستان سرايى جلب توجه ديگران و عبرت و پند گرفتن ايشان است و چنان كه در تفسير شريف مجمع البيان آمده است «مثلا للاخرين» به معناى «عبرةً و موعظةً للاخرين» مى شود.
مشابه اين آيه نيز در قرآن وجود دارد.79
ب. آياتى كه پس از بيان سرانجام زندگى امم گذشته مى فرمايد براى ديگران هم همانند آن عقوبت ها وجود دارد، مانند: «افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم دمّر الله عليهم و للكافرين امثالها»80.
اين آيه شريفه، مانند برخى ديگر از آيات گذشته، صدر آن از جهتى و ذيل آن از جهت ديگر بر قانون مندى جامعه دلالت دارد. و موردنظر در اين بحث، ذيل آيه مى باشد كه مى فرمايد: «براى كافران همانند عقوبت كفار پيشين خواهد بود».
ج. آياتى كه مى فرمايد براى امت اسلام مثل زده شده است و بعد، آن مثل و نمونه يا توصيف راكه نمونه اى از سرگذشت امم گذشته است بيان مى كند، مانند آيه شريفه: «ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقها رغداً من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون و لقد جائهم رسول منهم فكذبوه فاخذهم العذاب و هم ظالمون».81
بديهى است مثل بودن چنين جامعه اى در صورتى رواست كه پديده هاى اجتماعى، قانون مند بوده و از قوانين مشتركى برخوردار باشند، در غير اين صورت با اتفاقى دانستن پديده هاى اجتماعى يا منحصر به فرد بودن و غير قابل تكرار بودن آن ها، مثل و نمونه معنا ندارد.
هم از اين روست كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مسجدى را كه گروهى از منافقان بنا كردند به عللى و از جمله آن كه وفاق اجتماعى مسلمانان را از بين مى برد خراب نمود و قرآن مجيد از آن با تعبير: «مسجداً ضراراً و كفراً و تفريقاً بين المؤمنين و ارصاداً لمن حارب الله و رسوله;82مسجدى به منظور زيان زدن، كفر، تفرقه بين مسلمانان و كمين گاه دشمنان خدا و رسول» ياد كرد.
از سوى ديگر، قرآن مجيد از همبستگى اجتماعى بين مسلمانان به عنوان يك نعمت الهى ياد كرده است. خاطرنشان مى شود كه فقدان همبستگى اجتماعى بين جامعه عرب پيش از اسلام، كانون آتشى بود كه داشت آن جامعه را در كام خود فرو مى برد، اما جامعه عرب در پرتو اسلام و با دست يابى به وفاق اجتماعى از سقوط حتمى و نابودى قطعى، نجات يافت. در اين آيات، نظارت عمومى و كنترل اجتماعى به منظور حفظ ارزش هاى مشترك و تقويت آن ها و پاى بندى به محور اصلى وفاق اجتماعى مسلمانان ـ كه از آن با واژه «حبل الله; ريسمان الهى» تعبير مى كندـ به همگان توصيه شده و نسبت به از دست دادن وفاق اجتماعى هشدار داده است: «واعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا و اذكروا اذ كنتم اعداء فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون * و لتكن منكم امة يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون * و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جائهم البينات و اولئك لهم عذاب عظيم;83 و به ريسمان الهى چنگ زنيد و پراكنده نشويد و بياد آريد نعمت خدا را بر شما، آن گاه كه با هم دشمن بوديد پس در بين دل هايتان الفت افكند و به نعمت وى برادر يكديگر شديد و آن گاه كه در پرتگاه آتش (سقوط و نابودى) بوديد و شما را از آن نجات داد. خداوند آياتش را چنين برايتان بيان مى كند تا رهيافته شويد. * از شمايان بايد گروهى باشند كه به خير دعوت كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند و ايشان رستگارانند. * و شما چونان كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف نمودند پس از آن كه [به منظور هدايتشان] دلايل روشن بر ايشان آمد كه آنان عذابى بزرگ دارند.»
نكته شايان كمال توجه در اين باب آن است كه قرآن مجيد بر اين باور است كه وفاق اجتماعى تنها در صورتى به بهترين وجه و كامل ترين شكل آن امكان پذير است كه بر محور خدا و معارف و ارزش هاى نشأت گرفته از او بنياد شود. در اين صورت است كه توزيع نقش ها و كاركردها و شيوه هاى مشاركت به گونه اى صورت مى پذيرد كه كليه افراد با اعمال خويش در بطن وفاقى عام و فراگير، يكپارچه مى گردند و يكپارچگى84 تام و كامل، همه افراد جامعه را فرا مى گيرد، چنان كه در صدر اسلام شاهد آن بوده و در جامعه آرمانى حضرت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ نويد داده شده است. بر اين اساس، ساير محورهاى وفاق اجتماعى، بهويژه محورهايى كه از پشتوانه حقيقى برخوردار نيستند به طور كلى نفى مى شوند يا در اين چارچوبه پذيرفته مى شوند. نمونه آياتى كه قانون مندى از شرايط صدق آن به شمار مى رود فراوان است.
يكى از نمونه هاى اين دسته آيات را آيات شريفه امر به معروف و نهى از منكر و نظارت عمومى مى توان دانست، نظير آيه شريفه: «ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفحلون».85
اگر چه مفاد اين آيه شريفه، دستور يا تشويق به ايجاد يك تشكل ـ هر چند ساده ـ براى انجام امر به معروف و دعوت به خيرات است، ولى روشن است كه اين دستور يا تشويق از سنخ واجب هاى تعبّدى نيست كه صرف انجام آن به عنوان يك وظيفه فردى بدون در نظر داشتن ترتب آثار آن مدّنظر باشد، بلكه تأثير مثبت بر ديگران، هدف اصلى اين فريضه الهى است. و به همين جهت در روايات فقهى براى انجام آن شرايطى ذكر شده كه نشان گر مطمح نظر بودن آثار اجتماعى آن است، نظير احتمال تأثير، رعايت مراتبومراحل كه به خوبى نشان مى دهد اين حكم بيش از هر چيز در راستاى پيش گيرى و اصلاح مفاسد و انحرافات اجتماعى تشريع شده است.
با توجه به آن چه گذشت اگر پديده هاى اجتماعى و از جمله صلاح و فساد يك جامعه و بروز و افول انحرافات اجتماعى قانون مند نباشند و از سوى اتفاق و صدفه رخ دهند طبيعى است كه قابل پيش بينى و پيش گيرى يا درمان نخواهند بود و در اين صورت، اين دستور اجتماعى در چنين شرايطى نمى تواند معنا و مفهوم درستى پيدا كند و دستورى لغو و بيهوده خواهد بود. پس قانون مندى جامعه يكى از شرايط صدق اين دستور و فريضه مهم الهى است و دستور يا تشويق به اين فريضه و به طور كلى تشريع آن با پذيرش و اعتقاد به قانون مندى پديده هاى اجتماعى ملازم است;به بيان ديگر اگر خداوند متعال كه به همه حقايق هستى و ربط و پيوندهاى پديده هاى جهان و از جمله پديده هاى اجتماعى احاطه دارد، قانون مندى خاصى را بين پديده هاى اجتماعى قرار نداده باشد و قانون مندى جامعه از مصاديق «أتنبئون الله بما لا يعلم فى السموات و الارض» باشد و در عين حال فريضه امر به معروف و نهى از منكر را به منظور اصلاح جامعه و زمينه ساز اجراى تمام حدود و احكام الهى تشريع فرمايد، آن بينش با اين تشريع ناسازگار است، زيرا لازمه اين تشريع، آن است كه بين انجام اين فريضه و اصلاح جامعه، رابطه اى مثبت برقرار است و اين يكى از مصاديق قانون مندى جامعه است، در صورتى كه طبق بينش اول چنين رابطه اى برقرار نيست. پس تشريع امر به معروف كه يك امر انشايى است لازمه اى دارد; يعنى امر به معروف سبب اصلاح جامعه است كه همان پذيرش قانون مندى جامعه است و مقصود از شرايط صدق نيز همين است.86

كتاب نامه

1. آگ برن و نيم كوف; زمينه جامعه شناسى، ترجمه و اقتباس اميرحسين آريان پور، تهران، كتاب هاى جيبى، 1352.
2. آلوسى، سيد محمود، روح المعانى فى تفسير القرآن و السبع المثانى، دارالفكر، بيروت 1408 هـ. ق
3. آمدى، عبدالواحد، غررالحكم و درر الكلم، ترجمه و نگارش محمدعلى انصارى قمى، تهران، [بى نا]، 1337.
4. ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، مؤسسة مطبوعاتى اسماعيليان، قم 1367
5. ابن دريد، محمدبن حسن، جمهرة اللغه
6. ابن منظور، لسان العرب
7. ابن هشام، مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب
8. انيس ابراهيم، معجم الوسيط،
9. بيضاوى، عبداللّه بن عمر، انوار التنزيل و اسرار التأويل المعروف بتفسير بيضاوى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1408 هـ. ق.
10. خوزى سرتونى، سعيد، اقرب الموارد فى فصح العربيه و الشوارد
11. درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، سمت
12. دوركيم، اميل، قواعد روش جامعه شناسى، ترجمه على محمد كاردان، تهران، دانشگاه تهران، 1355.
13. رازى، فخرالدين محمد، التفسير الكبير (مفاتيح الغيب) داراحياء التراث، بيروت، بى تا
14. راغب اصفهانى، حسين، معجم مفردات القرآن، (مفردات راغب) مطبعة التقدم العربى، بيروت 1392 هـ. ق
15. رشيدرضا، محمد، المنار فى تفسير القرآن، دارالمعرفه، بيروت، بى تا
16. روسك، جوزف و رولند وارن، مقدمه اى بر جامعه شناسى، ترجمه بهروز نبوى و احمد كريمى، تهران، كتابخانه فروردين، 1369.
17. ژرژ گورويچ، مسايل جامعه شناسى امروز، مسائل جامعه شناسى قرن نوزدهم
18. ساروخانى، باقر، دايرة المعارف علوم اجتماعى، تهران، كيهان، 1370.
19. ساروخانى، باقر، درآمدى بر دائرة المعارف علوم اجتماعى، انتشارات اطلاعات، چاپ سوم، 1375
20. ساروخانى، باقر، فرهنگ علوم اجتماعى
21. صدر، سيدمحمدباقر، المدرسة القرانية، المؤتمرالعالمى للامام الشهيد الصدر، قم
22. طباطبائى، سيد محمدحسين، تفسير الميزان، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1363.
23. طبرسى، ابوالفضل، مجمع البيان لعلوم القرآن، مكتبة العلمية الاسلاميه، تهران، 1379
24. فرهنگ جامعه شناسى، ابراهامز
25. قاموس اللغه
26. كلينى، محمد بن يعقوب، فروع كافى، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1388 ق
27. كوئن، بروس، مبانى جامعه شناسى، ترجمه غلامعلى توسلى و رضا فاضل، تهران، سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى دانشگاه ها، 1372.
28. گولدنر، الوين واروه، بحران جامعه شناسى غرب، ترجمه فريده ممتاز، تهران، انتشار، 1368.
29. لغت نامه دهخدا
30. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، المكتبة الاسلامية، تهران، 1362 ش
31. معجم مقاييس اللغه
32. ميشل، دونكن، معجم علم الاجتماع، ترجمه احسان محمد حسن، بغداد، دارالرشيد، 1980م.
33. نهج البلاغه

پی نوشت ها:

1 استاديار و مدير گروه علوم قرآن مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)
2- ژرژ گورويچ، مسائل نادرست جامعه شناسى قرن نوزدهم، «طرح مسائل جامعه شناسى امروز»، ص 59.
3- الوين گولدنر، بحران جامعه شناسى غرب، ص46.
4- همان، ص47.
5- سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج2، ص151.
6- در اين زمينه، تحقيقى در حد فيش بردارى موضوعى، در «مؤسسه پژوهشى حوزه و دانشگاه» و نيز «مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)» صورت گرفته است، و در كتابى كه در گروه جامعه شناسى مؤسسه پژوهشى حوزه و دانشگاه در دست تأليف است، تحت عنوان سنتهاى اجتماعى در قرآن، به نمونه هايى از آن ها پرداخته شده است.
7- عبدالمحمد آمدى، غررالحكم.
8- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج77، ص381. گرچه اين حديث مى تواند به عوالم پس از مرگ ناظر باشد، ولى ظاهر آن با دوران ها و ايام آينده اين جهانى بيشتر تناسب دارد.
9- همان، ج78، ص269.
10- ر.ك: فرهنگ هاى لغت از جمله اقرب الموارد و لغت نامه دهخدا.
11- نمونه كاربرد در معناى لغوى «راه و روش» اين روايت شريف است:
عن ابى جعفر(عليه السلام) قال: «ايّما عبد من عبادالله سنّ سنة هدى كان له اجر مثل اجر من عمل بذلك، من غير ان ينقص من اجورهم شىء و ايّما عبد من عبادالله سنّ سنة ضلالة كان عليه مثل وزر من فعل ذلك من غير ان ينقص من اوزارهم شىء; هر يك از بندگان خدا كه راه و روش هدايت بنيان نهد، براى او پاداشى همانند پاداش كسانى است كه بدان عمل كنند بدون آن كه از پاداش عاملان به آن سنت كاسته شود، و نيز هر يك از بندگان خدا كه رو به ضلالت نهد همانند بار گناه كسانى كه مرتكب آن شوند بر دوش اوست، بدون آن كه از گناه مرتكبان آن كم شود» (محمدباقر مجلسى، پيشين، ج71، ص258).
12- منظور از تقرير معصومان(عليهم السلام) آن است كه در محضر معصوم(عليه السلام) عملى صورت گيرد و معصوم(عليه السلام) با آن كه مى توانسته از آن جلوگيرى كند يا از آن نهى فرمايد، سكوت اختيار كرده و با سكوت خويش، جايز بودن آن را تأييد كرده باشد.
13- در مورد دو تعبير اخير «سنة الاولين» و «سنن الذين من قبلكم» دو احتمال وجود دارد: نخست، آن كه سنت و رويه خدا درباره امت هاى پيشين و اولين مراد باشد كه در اين صورت، مفاد اين آيات با آياتى كه تعبير «سنة الله» در آن ها به كار رفته يكى خواهد بود. دوم، آن كه مقصود، روش و شيوه عملى و فرهنگى امت هاى گذشته و اوليه باشد كه در اين صورت، آداب و رسوم اجتماعى ايشان مورد نظر است و ارتباطى به «سنة الله» ندارد، ولى احتمال اول قوى تر است و در واقع، چون «سنت» داراى دو طرف و محور است; يعنى «خدا» و «جوامع پيشين»، به يك جهت مى توان آن را به خدا نسبت داد و سنت رابه فاعل آن (خدا) اضافه كرد، به جهت ديگر مى توان آن را به جوامع نسبت داد و به مفعول (امت هاى گذشته) اضافه كرد، چنان كه در اين آيات آمده است.
14- ر.ك: معجم الوسيط، ذيل «تبديل» و مجمع البيان، ذيل آيه 43، سوره فاطر.
15- از جمله مى توان از جريان قوم يونس نام برد كه هم در قرآن (يونس (10) آيه 98) و هم در روايات (در باب بداء از كتب روايى شيعه) از آن ياد شده كه در عين حتميت يافتن سنت عذاب و نابودى، با استفاده از سنت استغفار و توبه، خود را از پيامد كفر و تكذيب پيامبر و آيات الهى مصون داشتند.
16- از جمله مى توان به آيه شريفه «ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم» (رعد(13) آيه 11) توجه نمود.
17- سيد محمدباقر صدر، المدرسة القرانية، ص 76.
18- از جمله مى توان از آيه 46 سوره حج ياد كرد كه مى فرمايد: «افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او آذان يسمعون بها فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور.» از اين آيه و آيات مشابه آن، نكات بسيارى استفاده مى شود كه برخى از نكات مرتبط با مباحث اجتماعى آن، امور ذيل است:
الفـ قانون مند بودن پديده هاى اجتماعى، بـ عدم منافات آن با اختيار و آزادى انسان، جـ قابل كشف بودن قانون مندى هاى پديده هاى اجتماعى، دـ روش كشف و پى بردن به آن ها (مشاهده مستقيم و غير مستقيم) و تعقل، هـ ـ شناخت قانون مندى ها بايد به منظور عبرت گرفتن و استفاده عملى از آن ها صورت پذيرد، وـ علت عدم پذيرش و درس آموزى از قانون مندى هاى پديده هاى اجتماعى، ويژگى هاى شخصى اكتسابى انسان ها و آلودگى و پليدى درون آن هاست، زـ مشاهده و تعقل، يكى از عوامل زمينه ساز پالودگى روحى و ايجاد تغييرات فردى اجتماعى است.
19- اعراف (7) آيه 96.
20- در مورد پيامدهاى نامطلوب نيز قرآن مجيد با صراحت اعلام مى فرمايد: «و اتقوا فتنة لا تصيبنّ الذين ظلموا منكم خاصة» (انفال (7) آيه 52).
21- ر.ك: اميل دوركيم، قواعد روش جامعه شناسى، فصل اول و پنجم; ابراهامز، فرهنگ جامعه شناسى، واژه «اصالت روان شناسى».
22- از جمله آيات دالّ بر فردى بودن نظام اخروى، دو آيه شريفه «لا تزر وازرةٌ وزر اخرى» (انعام (6) آيه 163) و «و ان ليس الانسان الاّ ما سعى» (نجم (53) آيه 39) است.
23- از جمله سنت هاى فردى در زمينه امور اجتماعى، مسئله عذاب استيصال است كه مؤمنان از آن عذاب، نجات مى يابند، هر چند اكثريت قريب به اتفاق افراد جامعه، شرك ورزند و مستحق عذاب شوند.
24- ر.ك: انعام (6) آيه هاى 34 و 115; يونس (10) آيه 64 و كهف (18) آيه 27.
25- انعام (6) آيه هاى 33 و 34.
26- اعراف (7) آيه 137.
27- صافّات (37) آيه هاى 171ـ173.
28- روم (30) آيه 42.
29- يوسف (12) آيه 109.
30- حج (22) آيه46.
31- بر اين اساس، پيچيدگى پديده هاى اجتماعى، تعدد عناصر به وجود آورنده آن و وجود عنصر آگاهى و اراده در پديده هاى اجتماعى و ساير موانعى كه در كتب جامعه شناسى به عنوان موانع كشف قوانين اجتماعى مطرح شده، كشف قوانين اجتماعى را دشوار مى سازد، ولى غير ممكن نخواهد ساخت. براى اطلاع از اين موانع ر.ك: درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، ج1، ص 198ـ210.
32- سيد رضى، نهج البلاغه، كتاب 31، شماره 25.
33- حج (22) آيه 46.
34- آل عمران (3) آيه 13.
35- ر.ك: سيد محمد حسين طباطبائى، همان، ج3، ص93; مجمع البيان، ج2، ص415; التفسير الكبير، ج4، ص189 و المنار، ج3، ص234.
36- ر.ك: مفردات راغب، ص320; ابن اثير، نهايه، ج3، ص171; جمهرة اللغة، ج1، ص226 و مقاييس اللغة، ج4، ص 81ـ207.
37- گرچه برخى احتمال داده اند كه ضمير «فى قصصهم» به حضرت يوسف7 و برادرانش برمى گردد كه در اين صورت، جنبه فردى و احياناً پديده هاى گروهى آن قوى تر مى شود و از قانون مندى جامعه در سطح كلان آن، دور مى گردد، ولى ارجاع ضمير به تمام جريانات ياد شده در آيات سوره يوسف كه در برگيرنده سرگذشت ديگر انبيا نيز مى شود با ظاهر آيات سازگارتر است. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبائى، همان، ج 11، ص280.
38- بقره (2) 65ـ66.
39- ر.ك: مفردات راغب، ص 506; ابن اثير، نهايه، ج5، ص116ـ117 و مقاييس اللغة، ج5، ص473.
40- ر.ك: نازعات (79) آيه 25، نساء (4) آيه 84، مزمّل (73) آيه 12 و مائده (5) آيه 38.
41- رعد (13) آيه 6.
42- ر.ك: سيد محمد حسين طباطبائى، پيشين، ج11، ص301.
43- هود(11) آيه 120.
44- معجم مقاييس اللغة، ج6، ص126.
45- لسان العرب، ج15، ص345.
46- مفردات راغب، ص527.
47- ر.ك: بقره (2) آيه 66، آل عمران(3) آيه 138 و نور (24) آيه 34.
48- اعراف (7) آيه 137.
49- شعراء (26) آيه 128.
50- يس(36) آيه 37.
51- يونس (10) آيه 92.
52- ر.ك: قاموس اللغة و اقرب الموارد، ج1، ص25.
53- بيضاوى، انوار التنزيل، ج2، ص121.
54- طه(20) آيه 128.
55- ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 16، ص 126 و روح المعانى، ج7، ص75ـ76.
56- براى نمونه ر.ك: عنكبوت(29) آيات 19 و 35، ذاريات (51) آيه 37، طه(20) آيه 128، قمر(54) آيه 15 و حجر(15) آيه 77.
57- ق (50) آيه هاى 36و37.
58- ر.ك: قاموس اللغة و مجمع البيان، ج9، ص150.
59- ر.ك: هود(11) آيه 12، ابراهيم(14) آيه هاى 5 و 6 و قمر(54) آيه هاى 9ـ51.
60- ر.ك: كتاب هاى ادبى، از جمله مغنى البيب عن كتب الاعاريب، ذيل واژه اذ، و كتب تفسيرى، از جمله مجمع البيان.
61- صافات(37) آيه هاى 133ـ138.
62- ر.ك: حج(22) آيه هاى 42ـ46 و يوسف(12) آيه 109.
63- هود(11) آيه هاى 77ـ83.
64- بيضاوى، انوار التنزيل، ج1، ص465 و آلوسى، روح المعانى، ج6، جزء12، ص114.
65- هود (11) آيه 89.
66- بيضاوى، همان، ج 1، ص 465; آلوسى، همان، ج 6، جزء 12، ص 114 و مجمع البيان، ج5، ص185.
67- كلينى، الفروع من الكافى، ج5، ص546.
68- احتمال ضعيف ديگرى هست كه مقصود از ظالمان، قوم لوط باشند كه باز هم به همين بيان اخير بر قانون مندى جامعه دلالت دارد. ر.ك: طبرسى، مجمع البيان، ج5، ص185.
69- social conflict.
70- social consensus.
71- social solidarity.
72- social Integration.
73- انفال(8) آيه 46.
74- واژگان «كشمكش اجتماعى»، «وفاق اجتماعى»، «همبستگى اجتماعى» و «يكپارچگى اجتماعى» اصطلاح هاى ويژه اى در علوم اجتماعى است. براى توضيح و اطلاع ر.ك: آلن بيرو، فرهنگ علوم اجتماعى; دونكن ميشل، معجم علم الاجتماع; باقر ساروخانى، درآمدى بر دايرة المعارف علوم اجتماعى; جوزف روسك، و رولند وارن، مقدمه اى بر جامعه شناسى; حسين آريان پور، زمينه جامعه شناسى; بروس كوئن، مبانى جامعه شناسى.
75- انبياء(21) آيه 109.
76- معارج(70) آيه 6.
77- كلمه «مثل» به معناى سخنى كه درباره يك شىء گفته مى شود، مشابه سخنى كه درباره شىء ديگرى گفته شده، شبيه يك چيز، توصيف يك چيز و عبرت براى ديگران آمده است. ر.ك: مجمع البيان، ج9، ص52; ابن اثير، نهايه، ج4، ص295; جمهرة اللغة، ج2، ص50; اقرب الموارد، ج2، ص1184 و مفردات راغب، ص462.
78- زخرف(43) آيه هاى 46ـ56.
79- نور(24) آيه 34.
80- محمد (47) آيه 10.
81- نحل (16) 112.
82- توبه (9) آيه 107.
83- آل عمران(3) آيه هاى 103ـ105. در اين آيه، جمله «و كنتم على شفا حفرة من النار» اگر به بُعد معنوى و اخروى ناظر باشد، مقصود آن خواهد بود كه شما در اثر كفر در لبه پرت گاه سقوط در آتش جهنم بوديد، ولى اگر بُعد اين جهانى منظور باشد آن چه در متن آمده مراد مى باشد و بعيد نيست كه هر دو اراده شده باشد. در هر حال، سياق آيات، دلالت دارد كه بُعد اين جهانى حتماً مورد نظر است.
84- solidarity
85- آل عمران (3) آيه 104.
86 از مؤسسه حوزه و دانشگاه به جهت اين كه اجازه چاپ اين مقاله را به نشريه داده اند سپاسگزاريم.
دوشنبه 3 مهر 1391  12:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

علل و عوامل نابودي جوامع از ديدگاه قرآن

علل و عوامل نابودي جوامع از ديدگاه قرآن

محمد رحمت زاده

در طول تاريخ جوامع و ملتهاي بسياري پديدآمده و نابود شده اند. جوامع همانند انسانها زندگي و مرگ را تجربه مي كنند و مانند آنها كودكي و نوجواني و جواني و پيري دارند.جوامع نيز مانند انسانها داراي تفاوتهايي از نظر اندازه زندگي و بقا مي باشند، اين گونه كه برخي هنوز متولد نشده مي ميرند و برخي تنها كودكي و يا نوجواني را تجربه مي كنند و برخي ساليان و سده ها بلكه هزاره ها باقي مي مانند. گاهي بيمار مي شوند و گاهي ديگر از مرگ حتمي و قطعي نجات مي يابند. در همين چندسال گذشته ملتهايي را ديديم كه جوامع اي پديد آمده و در مدتي كوتاهي نابود هستند و امت هايي هنوز كودكي و نوجواني را تجربه نكرده راه نيستي و نابودي را پيموده اند.
پرسش اين مطلب آن است كه چرا جامعه به تباهي مي رود و از هم مي پاشد؟ قرآن كريم به عنوان كتاب الهي چه تحليلي از اين وضعيت ارائه مي دهد و خداوند آفريدگار و پروردگار هستي و انسان و جوامع چه علل و عواملي را براي نابودي جوامع مطرح مي سازد تا جامعه ما نيز براي حفظ وبقاي خود از آنها پرهيزكرده و به سوي علل و عوامل نابودكننده گام بر ندارد. اينك با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
شكل گيري امت ها و جوامع
هرچند كه بسياري از جامعه شناسان و انديشمندان علوم انساني از جمله فيلسوفان بر اين باورند كه شكل گيري جوامع به سبب نيازهاي طبيعي و گرايش ذاتي بشر است و انسان به هر علت دروني و بيروني گرايش طبيعي به اجتماع دارد و حتي برخي براين باورند كه انسان موجودي مدني بالطبع مي باشد؛ ولي نمي توان از اين نكته غافل ماند كه هرجامعه اي به سبب پاسخگويي به برخي از نيازها و يا اهداف خاص شكل مي گيرد. از اين روست كه گرايش به استخدام در برخي از انديشمندان براي تبيين و توجيه فلسفه و علت اصلي ايجاد و پديداري جوامع قوت گرفته است؛ زيرا در اين تبيين و تحليل به علت و فلسفه ايجاد گروه ها و طبقات و اقشار و ديگر ابعاد ايجادي جوامع پاسخ درخور و مناسبي داده شده است. انسان هرچند مدني باشد ولي با نگاهي به شكل و ابعاد و نيز اهداف گروهها و جوامع مي توان دريافت كه نوعي استخدام در تحقق آنها نقش مهم و بنيادين بازي مي كند. به اين معنا كه جوامع و گروهها هماره براي تحقق بخشي به نوعي نياز و پاسخگويي به برخي از پرسش ها و اهداف و مقاصدي پديد مي آيد كه امكان پاسخ گويي به آنها در بيرون گروه و يا جامعه نيست. از اين روست كه هر جامعه اي با اهداف و مقاصد خاص شكل مي گيرد.
به نظر مي رسد كه در تشكيل هرجامعه اي اهداف و مقاصد عمومي و خصوصي دخالت دارد. به اين معنا كه همه جوامع داراي اهدافي مشترك و عمومي هستند كه از جمله اهداف اصلي مي توان به دستيابي به قدرت، ظرفيت و توان بالايي اشاره كرد كه بتوان با آن به نيازهايي پاسخ داد كه در بيرون از جامعه ناشدني و غيرممكن و يا بسيار سخت شدني مي باشد.

اهداف جوامع

تحليل قرآن آن است كه جوامع از نظر اهداف و فلسفه ايجادي به دو رشته اصلي دسته بندي و بخش مي شوند. دسته اي از جوامع كه از آن به قري و آبادي و عبادت هايي همانند آن ياد مي كند، جوامع اي است تنها داراي اهداف عمومي هستند و عنصر تشكيل دهنده آن، پاسخ گويي به نيازهاي عمومي مي باشد. از اين روست كه با همه هماهنگي ها و سازگاريي ها و همراهي ها از چيزي رنج مي برد و از درون دچار نوعي واگرايي مي باشد. اين گونه است كه چنين جوامعي بسيار شكننده و آسيب پذير مي باشند و عامل پيونددهنده ميان افراد جامعه بسيار سست مي باشد. از اين روست كه به سادگي به سبب برخي از تضادها در منافع و سود از هم مي پاشد. اين جوامع را مي توان به جوامع همسو ياد كرد كه در آن نوعي پيونددهنده مصنوعي وجود دارد كه هر آن ممكن است قدرت پيونددهندگي خود را از دست بدهد و موجب شود تا همسودي به همزياني تبديل گردد و به جاي همگرايي، واگراي بنشيند.
در حقيقت جامعه اي كه بر پايه سود و منافع پديدار مي شود و اهداف بسيار ساده و ابتدايي افراد آن را به سوي هم مي كشاند و در كنار هم قرار مي دهد همانند نوعي همسفري و همراهي اجباري است كه بيش از آن كه شخص همراهان خويش را انتخاب كنند اين جبر اجتماعي زمانه است كه آنان را در كنار هم مانند مسافران يك كشتي و يا اتوبوس قرار داده است. اين مسافران كشتي هر زماني كه احساس خطر جمعي مي كنند به سوي هم كشيده مي شوند و هر زماني كه خطر از ميان مي رود و دشمن مشتركي باقي نمي ماند به جان هم مي افتند و هر يك به سوي منافع و سود خويش مي رود و كم توجهي به قانون در آنان تشديد مي شود.
به سخن ديگر، چنين جامعه اي زماني گرايش به همراهي و همسويي در افراد آن تقويت مي شود كه منافع مشترك و سود جمعي بر سود فردي چيره باشد و يا احتمال خطر جمعي داده شود. از اين رو قوانين و يا مراعات آن تا زماني است كه سود مشترك را تضمين كند و يا از خطر عمومي و مشتركي حفظ كند. اما هرگاه احساس كنند كه قوانين مي تواند ناديده گرفته شود بي آن كه خطري جدي پديد آيد به دور زدن قوانين و ناديده گرفتن آن اقدام مي كنند.
بيش ترين نوع شكل گيري اين جوامع براساس خون و نژاد و حسب و نسبت است. به اين معنا كه هسته نخست اين جوامع را مي بايست در قوم و خويشي جست وجو كرد. از اين روست كه اساس و بنياد چنين جوامع اي را مي بايست قوم و قبيله دانست و ملت و جامعه اي نژادي ناميد. همگرايي در آن براساس خون و نژاد است و انتخاب و اختيار كم تر در تحقق چنين جوامع اي نقش ايفا مي كند. هر فردي به سبب جبر تاريخي ناچار است كه با قوم و خويش خود زيست و همراهي كند و در كشتي خانوادگي بزرگي كه از آن به قوم، عشيره، قبيله و نژاد گفته مي شود به سر برد و با آنان به هر جايي كه كشتي نژاد مي رود برود.
دسته دوم از جوامع هر چند كه با دسته نخست مشتركات و همانندي هايي دارند ولي عنصر اصلي همگرايي در آن عنصر دروني و بيرون از سود و زيان هاي عادي و معمولي است. در اين نوع از جوامع، جامعه براي دست يابي به اهداف بلند و والا شكل مي گيرد. از همان آغاز سود و زيان معمولي و عادي به عنوان اصل نخست و هسته اصلي همگرايي آنان مطرح نمي باشد. افراد اين جامعه بيش از آن از قوم و قبيله و نژاد تشكيل شوند از افراد و اشخاص مختلف اقوام و قبايل و نژادها گرد مي آيند؛ زيرا در اين نوع از جوامع انتخاب نقش اساسي را ايفا مي كند؛ چنان كه هسته اصلي تأليف كننده ميان اين افراد كه جامعه را پديد مي آورند، نوعي تفكر و انديشه آرماني است. از اين روست كه جامعه اي اين چنين پيش از آن كه به سود و زيان هاي خويشي و خويشاوندي بنگرند به سود و زيان هاي مرتبط با انديشه و آرمان ها توجه دارند.
قرآن از اين گونه جوامع كه از نژادها و اقوام و قبايل مختلف براساس آرمان ها و اهداف خاص پديد مي آيد به عنوان امت ياد مي كند. در امت ها همگرايي براساس خون و نژاد نيست و جبر تاريخي كم تر در همگرايي و همراهي افراد دخالت مي كند، بلكه عنصر اهداف و آرمان هايي كه از آن به عنوان انديشه سياسي و اجتماعي ياد مي كنند موجب مي شود كه اشخاص و افراد از قبايل و نژادها در كنار هم گرد آيند.
اين گونه است كه در امت ها مي تواند دوبرادر خوني را ديد كه در يك امت مقابل هم قرار مي گيرند درحالي كه دو نژاد مختلف و به ظاهر متقابل در كنار هم مي مانند براي هدف مشترك تلاش مي كنند و حتي عنصر ايثار و ازخودگذشتگي نسبت به يكديگر بسيار قوي تر از برادري خوني است. از اين روست كه در تبيين قرآن از امت ظاهر مي شود كه افراد آن به سبب عنصر عدالت خواهي كه به عنوان يكي از عناصر محوري تشكيل امت مي باشد مورد توجه قرار مي گيرد و شخص براي دست يابي به آن حتي نسبت به خويشان خود سخت گيري كرده و به مخالفت با آنان مي پردازد.
بنابراين در تحليل قرآني ما با دو دسته متفاوت با مشخصه ها و ويژگي هاي خاصي از جوامع روبه رو هستيم. جامعه اي كه از آن به جوامع قومي تعبير مي شود و جوامعي كه از آن به امت ياد مي گردد. امت ها جوامعي بسيار متمدن و قانونمندي هستند كه عنصر تشكيل دهنده آن انديشه هاي آرماني خاصي و اهداف بلند و والايي است كه نژادها و اقوام مختلف را در كنار هم قرار مي دهد و پيوند ميان افراد را از درون و به شكل همراهي و همدلي چنان افزايش مي دهد كه عنصر برادري خوني در برابر عنصر برادري ايماني و قلبي كم مي آورد. از اين روست كه بارها و بارها ديده مي شود كه در جوامع قومي دو برابر خوني در برابر هم تنها براي منافع شخصي قرار مي گيرند و به كل جامعه آسيب مي رسانند و حاضر نمي شوند در برابر منافع شخصي كوتاه بيايند با آن كه ناظر نابودي ملت و جامعه به سبب همين خواهش ها و خواسته هاي فردي وشخصي مي باشند.
اين درحالي است كه دو برابر ايماني و عقيدتي كه در امت گردهم آمده اند به سبب منافع ملي نه تنها از منافع شخصي خود مي گذرند بلكه با ايثارگري و جان فشاني مي كوشند تا اهداف و مقاصد امت تحقق يابد. از اين روست كه منافع ملي و عمومي هماره بر منافع شخصي و قومي و قبيله اي مقدم مي شود و در بسياري از موارد نيز منافع شخصي و قومي فداي منافع عمومي و جمعي مي گردد.
از خصوصيات و ويژگي هاي امت آن است كه همواره جامعه و امت از اصالت بيشتر از فرد برخوردار مي باشد و در هنگام تزاحم و تضاد منافع شخصي و جمعي، منافع جمعي مقدم مي شود و شخص حتي از جان و مال خويش براي حفظ منافع عمومي چشم پوشي مي كند.
به هرحال، امت برخلاف قوم گروه هايي از اقوام و قبايل مختلف با نژادهاي گوناگوني هستند كه به اختيار خويش وبراي هدف مشترك و مقصد يگانه اي گردآمده باشند؛ اما قوم به گروه هاي خوني و نژادي گفته مي شود كه به غير اختيار براساس منافع مشترك و همسو در كنار هم قرار گرفته اند.

نابودي امت ها و اقوام

هر دو نوع از اجتماعات بشري چه به اختيار ايجاد شده و يا به غير اختيار با هم باشند به سبب و عوامل دروني وبيروني مرگ و بيماري را همانند زندگي و شكوفايي و رشد تجربه مي كنند. از اين روست كه در آيات قرآني از اجل امت ها سخن به ميان آمده است و براي امت ها همان قوانيني را مطرح مي سازد كه به عنوان سنت الهي براي يكايك افراد انساني بيان مي كند.
به نظر مي رسد كه امت ها و جوامع داراي يك مرگ طبيعي و مرگ غيرطبيعي هستند. بنابراين مي بايست گفت كه جوامع و امت ها نيز همانند انسان ها داراي اجل مسمي و اجل معلق مي باشند.
برخي از امت ها و جوامع همانند انسان هايي كه قتلي را انجام داده اند مجازات شده و به دار آويخته شده و از ميان مي روند. اين همان چيزي است كه از آن كيفر و مجازات امت ها ياد مي شود. البته قرآن گزارش مي-كند كه برخي از امت ها و جوامع به سبب آن كه درآخرين لحظه ها تغيير مسير داده و راه درست را طي كرده اند از مجازات رسته و مدتي ديگر به زندگي ادامه داده اند. ازجمله اين جوامع مي توان به جامعه حضرت يونس (ع) اشاره كرد كه به سبب انتخاب دست و هنگامه بحران توانستند مسير تاريخ را تغيير دهند و مدتي ديگر زندگي كنند.
خداوند در آياتي چون 13 سوره يونس و 42 و 44 سوره انعام و 74 و 98 سوره مريم به سنت الهي درنابودي امت ها و جوامع اشاره مي كند و مي فرمايد كه بسياري از امت ها و جوامع پيشين را به سبب و علتي هلاك كرده و كيفر سختي داده است؛ زيرا درمسيري گام برداشتند كه آنان را از كمال انساني و كمالات هستي دور مي ساخت.
البته در آيه 70 سوره توبه و نيز 13 سوره يونس و آيات ديگر تبيين مي كند كه هماره نابودي امت ها و جوامع پس از اتمام حجت از طريق رسولان الهي بوده است. اين بدان معناست كه هماره گروه هايي از انسان هاي هدايت يافته درجوامع وجود داشته اند كه آنان را از انتخاب نادرست باز مي داشتند و به آنان هشدارهاي لازم وكافي را مي دادند تا درمسير كمالي حركت كنند و گام به سوي تباهي و نابودي برندارند.
آياتي چون آيه 44 سوره فاطر و 21 و 22سوره غافر تبيين و تحليل مي كند كه علت زوال و نابودي جوامع و امت ها به دليل ضعف و سستي و يا فقر امكانات و دوري از ثروت و نعمت نبوده است؛زيرا بسياري از مردمان بر اين باورند كه اگرامت و جامعه اي از توان و قدرت نظامي بالا برخوردار باشد و يا از ثروت و نعمت رفاهي عالي و زياد سودبرد، دچار نابودي و نيستي نمي گردد. اين درحالي است كه نه تنها خداوندگزارش مي كند كه دولت ها و ملت هاي بسيار درعين قدرت و ثروت و رفاه و آسايش نابود شده اند بلكه در همين سال هاي اخير به چشم ديده ايم كه بسياري از جوامع و دولت ها با همه امكانات مادي و قدرت و ثروت نتوانستند باقي و برقرار بمانند و دست اجل آنان را به سوي نيستي كشاند.
بنابر اين نمي توان درتحليل علت نابودي امت ها و جوامع روي فقدان ثروت و قدرت تكيه كرد؛ زيرا اگر قدرت و ثروت موجب شكوفايي جامعه و امتي مي شود ولي دليلي براي بقاي آن نيست. از اين روست كه آيه 9 سوره روم و 21و 22 سوره غافر و آيات ديگر تبيين مي كند كه امت هاي نيرومند و قوي بسياري در طول تاريخ به سبب علل و عوامل ديگري نابود شده اند كه مي بايست امت ها و جوامع موجود كنوني با شناسايي و معرفي آن علل و عوامل خود را از گزند آفات و آسيب هاي زمانه حفظ كنند؛ زيرا از نظر خداوندگار هستي و پروردگار آن، كيفر امت ها و جوامع، داراي سنت ها و قانون مشخصي در نظام الهي مي باشد كه شناسايي و بهره مندي از آن مي تواند بسيار براي بقا و حفظ امتي كمك كند.
به سخن ديگر، جوامع و امت ها براساس قوانين و سنت هاي مشخصي ايجاد مي شوند و باقي مي مانند چنان كه قوانين و سنت هاي خاصي وجود دارد كه عامل نابودي آن مي شود.
بنابراين شناسايي و به كارگيري اين سنت ها و قوانين مي تواند براي حفظ و نگه داري جامعه و امتي از مصيبت ها و گرفتاري ها بسيار مفيد و سازنده باشد. (آل عمران آيه 137 و نيز انفال آيه 38 و كهف آيه 55 و احزاب آيه 62 و آيات ديگر)
بي گمان بنياد هستي و جوامع انساني به عنوان بخشي از اين هستي برعدالت و قسط است. از اين روست كه آموزه هاي قرآني بر عدالت و امور مرتبط به آن چون اعتدال و ميانه روي و اقتصاد و تعديل و قسط تاكيد كرده و حتي به عنوان فلسفه وجودي و انگيزه اصلي بعثت پيامبران و ارسال كتب و قدرت و شمشير از سوي خداوند مطرح شده است.(حديد آيه 25)

بي عدالتي

بنابراين هرگونه گام و حركتي به سوي بي عدالتي و مخالفت با قسط به معنا و مفهوم افساد تلقي و معنا مي شود و بنياد هستي و جوامع را با خطر مواجه مي سازد. از اين روست كه خداوند در تحليل علل و عوامل موثر در كيفر و نابودي ملت ها و جوامع به فسادگري امت ها در زمين و خروج از دايره عدالت و قسط اشاره مي كند و در آيه 116 و 117 سوره هود آن را به عنوان عامل مهم هلاكت اقوام و جوامع معرفي مي نمايد.

ظلم و ستم

در همين رابطه ظلم و ستم نسبت به ديگري و يا جوامع و اقوام ديگر (انعام آيات 42تا 45 و توبه آيه 70 و آيات ديگر) طغيان گري و عدم بسندگي به مقدار و حدود خويش و تجاوز به حقوق و حدود ديگري و يا حدود الهي (قصص آيه 58 و طلاق آيات 8 تا 10 و آيات ديگر) از ديگر رفتارها و كردارهاي نابودكننده امت ها و جوامع معرفي مي شود و از مردمان و امت ها خواسته مي شود تا از اين گونه رفتارها و كردارها پرهيز و اجتناب كنند.

ترك امر به معروف و نهي از منكر

گاه شخص و يا گروه هاي اجتماع خود به اين گونه رفتار رو نمي آورند و انجام نمي دهند و در حقيقت خود كساني هستند كه به دور از افساد و ظلم به عدالت و اعتدال گرايش دارند ولي نسبت به ديگر افراد و گروه هاي اجتماعي كه رفتاري ظالمانه و افسادي دارند كاري ندارند و اجازه مي دهند تا آنان به كارهاي زشت و نابه هنجار خويش ادامه دهند. اين گونه رفتار نيز عاملي مهم در نابودي جوامع است؛ زيرا اين بيماري به زودي فراگير مي شود و گروه هاي بيشتري را به سوي خود مي كشد و اين گونه است كه زمينه فساد و تباهي جمعي را فراهم مي آورد. از اين روست كه خداوند ترك امر به معروف و نهي از منكر يعني دعوت ديگران به كارهاي خوب و اعتدالي و عدالتي و يا دعوت به ترك كارهاي زشت و ظلمانه را عاملي مهم در نابودي جوامع برمي شمارد، زيرا چنين سكوت و رفتاري به معناي اجازه رشد و بقا دادن به غده هاي سرطاني است كه جامعه را از درون نابود مي كند. (هود آيات 116و 117)
ترك قوانين و آموزه هاي الهي
ترك قوانين و آموزه هاي الهي كه براي دست يابي به كمال فردي و جمعي مي باشد و گام نهادن در مسير تكذيب و يا انكار آن نيز از ديگر علل و عواملي دانسته شده كه موجب مي شود تا جامعه و امتي از هم فرو پاشد و گرفتار نيستي و نابودي شود. (انفال آيات 52 و 54 و انعام آيات 10 و 11 و نحل آيه 36 و آيات بسيار ديگر) علت اين امر را مي بايست در آن جست كه قوانين الهي چيزي جز راهنما به سوي شكوفايي و رشد فردي و جمعي نمي باشد و ترك و انكار آن به معناي ناديده گرفتن اصول و مباني است كه مي تواند جامعه را حفظ و بقاي آن را تضمين كند.

رفاه زدگي

از ديگر علل و عواملي كه بسيار موثر براي نابودي جوامع دانسته شده است رفاه زدگي است؛ زيرا رفاه زدگي نوعي ظلم و ستم نسبت به خود و ديگران و سوءاستفاده از امكانات و توانمندي هاي بشري است. بسياري از جوامع به سبب آن كه به درستي از نعمت هاي الهي بهره نگرفته و از امكانات سوء استفاده كرده بودند نابود شدند. خداوند در آيه 42 و 44 سوره انعام و 58 سوره قصص و 116 و 117 سوره هود و نيز آيات ديگر تحليل خود را از رفاه زدگي و تاثيرات سوء بر جامعه بيان مي كند و توضيح مي دهد كه چگونه جوامع به سبب همين رفاه زدگي از درون متلاشي و نابود مي شود و مجرمان و فاسقان مديريت جامعه را به دست مي گيرند و آن را از درون به سوي نابودي مي كشانند.
اين ها كلي ترين و اصلي ترين علل و عواملي است كه نابودي جوامع و امت ها را به دنبال دارد. بنابراين لازم است كه هماره براي رهايي از چنين علل و عواملي هوشيار بوده و اجازه ندهيم تا جامعه و امت شيعي در ايران اسلامي دچار اين بيماري ها شود و از درون بپوسد و زمينه كيفر و اجراي سنت هاي الهي براي نابودي آن فراهم آيد.

 

دوشنبه 3 مهر 1391  12:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگاهى مقدماتى به تحليل جامعه ‏شناختى از قرآن درباره تضادهاى اجتماعى، روانى و فرهنگى نسل جوان امروز

نگاهى مقدماتى به تحليل جامعه ‏شناختى از قرآن

درباره تضادهاى اجتماعى، روانى و فرهنگى نسل جوان امروز

دكتر فرهاد امام ‏جمعه
استاديار دانشگاه آزاد اسلامى اراك
چكيده

در اين مقاله با نگاه جامعه ‏شناختى مساله‏اى با عنوان «تضاد اجتماعى- روانى نسل جوان‏» بررسى شده است. ابتدا به تعريف و تفسير ابعاد مختلف تضاد اجتماعى از ديدگاه جامع ه‏شناسى پرداخته ‏شده و سپس ديدگاه و برداشت قرآن‏شناختى نگارنده آمده است. به نظر نگارنده با بهره ‏گيرى از آموزه‏هاى قرآنى مى‏توان به طور علمى و كاربردى از ميزان تضادهاى اجتماعى- روانى نسل جوان كاست.

كليدواژه ‏ها: تضاد اجتماعى، جوانان، فرهنگ، جامعه.

1. بيان مساله

سؤال حاكم بر مباحث اين مقاله آن است كه آيا تضادهاى اجتماعى- فرهنگى و عواقب اخلاقى- رفتارى آن كه در بخش بزرگى از گروه‏هاى جوان جامعه امروز وجود دارد، با رجوع به آراى اسلامى- قرآنى قابل حل است؟
در اين مقاله به جنبه تضاد اجتماعى- فرهنگى در جامعه امروز مى‏پردازيم. در فرهنگ علوم اجتماعى ذيل عنوان تضاد آمده است:
تضاد از ريشه Conflict به معناى برخورد كردن و مبارزه كردن گرفته شده است. هرگاه دو يا چند گروه به جهت تاليف انديشه يا منافع در حال تعارض آشكار و عدم توافق آميخته با خشونت و مانند آن باشند، با وضعى مبتنى بر كشمكش مواجه خواهند بود (1) .
اين تضاد صورت‏هاى گوناگونى دارد. از تقابل‏هاى اجتماعى گرفته تا كشاكش‏هاى بين‏المللى. نظريه‏پردازان اجتماعى، موضوع تضاد در جامعه را با اعتقادى خاص مورد توجه قرار مى‏دهند.
رالف دارندروف (959م.) يكى از جامعه‏شناسان آلمانى معتقد است: تضادها در جامعه، صفت تودرتو دارند و بر يكديگر منطبق نمى‏شوند. وى مدعى است كه كشمكش اصلى در جامعه به توزيع نابرابر قدرت و اقتدار و آنچه باعث پديد آمدن منافع متعارض مى‏شود، ارتباط دارد و از رهگذر آن است كه روابط سلطه‏گر و زيردست‏بودن در جامعه بوجود مى‏آيد (2) .
سلطه‏گران جامعه، روابط اجتماعى و الگوهاى فرهنگى در جامعه را به نحوى تنظيم مى‏كنند كه توجيه‏گر قدرت‏شان باشد; هر چند كه عواقب منفى جهت ايجاد آگاهى‏هاى كاذب و دروغين، اغفال اجتماعى، تك‏بعدى شدن و سرگردانى‏هاى فراوان در مردم و افراد زير دست‏بوجود آيد.
قرار گرفتن جوامع امروز در مسير گذر و تحول به سوى رشد و توسعه صنعتى و اقتصادى، پاره‏اى از تضادهاى اجتماعى- فرهنگى را براى اعضاى اين جوامع بوجود آورده‏است; از جمله:
- تضاد سنت‏با مدرنيسم;
- تضاد قانون‏گرايى با روابط عاطفى و فاميلى;
- تضاد مصرف‏گرايى با كار و فعاليت‏خلاق علمى و فنى;
- تضاد فرهنگ ذهنى‏گرايى و تعصب‏گرايى پيشين با فرهنگ داراى سنت‏هاى عقلى، عينى و برنامه‏ريزى براى زمان حال و آينده (3) .
در چنين مناسبات اجتماعى، بخش بزرگى از نسل حاضر نمى‏داند، سنتى باشد يا متجدد; اهل قانون و ضوابط عقلى باشد يا تحت تاثير روابط فاميلى، درون‏گروهى و عاطفى; قانع به داشته‏هاى خويش باشد يا در حرص مصرف روزافزون تقليدى به سر برد و نگران از اين كه مبادا از ديگران عقب بماند و مورد بى‏احترامى و بى‏اعتنايى و تمسخر ديگران واقع شود (4) .
بنابراين نسل امروز جامعه سخت در گردونه پريشانى، ابهام و تقليد از ژست‏هاى گوناگون و متناقض قرار گرفته است و نمى‏داند كه چگونه براى رسيدن به اهداف خود در جامعه از هنجارها و شرايط موجود جامعه به درستى استفاده كند. اين نسل از يك سو نابرابرى و بى‏عدالتى اجتماعى (فقر و بيكارى و...) را مى‏بيند و حتى خود احساس مى‏كند; اما از سوى ديگر مى‏خواهد، به رفاه و منزلت‏بالاى اجتماعى برسد. ليكن نابرابريها فزونى يافته و فرصت‏ها بسيار محدود شده‏است; لذا نسل جديد خود را تنها و بيگانه و دچار مشكل احساس مى‏كند. نسلى كه خود را در معرض سيل فشار تبعيض و نابرابرى مى‏بيند، نمى‏داند چگونه و با چه ابزارى مى‏تواند، به اهداف فردى و اجتماعى‏اش برسد.
قبل از ورود به بحث اصلى، بهتر است اين سؤال را مطرح كنيم كه آيا تضادهاى اجتماعى در جامعه امروز وجود دارد؟ خاستگاه اين تضادها را در كجا بايد جستجو كرد؟ اين تضادها چه نظم‏ها و شرايط ساختارى را رقم زده است؟ آيا اين نظم‏ها و شرايط ساختارى آزار دهنده قابل تغيير و اصلاح هستند؟
برخى از جلوه‏هاى تضاد اجتماعى- فرهنگى به اين قرار است:
متجدد بودن و در برابر آن هنجارهاى سنتى را رعايت نمودن;
عالم و كارشناس واقعى شدن، اما از تلاش براى معاش و زندگى روزمره عقب نماندن;
استقلال شخصيت انسانى و با هويت انسانى ماندن; اما ملاحظه‏كارى كردن و از صاحبان قدرت‏هاى طاغوتى و ثروت‏هاى نامشروع ترسيدن و اطاعت محض كردن از آنان;
دوستى ورزيدن و دوست داشته شدن، اما تنها كار خود را كردن و در انديشه جمع‏آورى مال و قدرت براى خود بودن;
علاقه به اظهار انديشه نمودن، اما وابسته به قول اين و آن شدن;
ايمان به پايدارى ارزشها و عقايد دينى و انسانى داشتن، اما به هر نحوى در جستجوى ثروت و قدرت بودن و...
اينها صورت‏هاى ديگرى از تضادهاى اجتماعى- فرهنگى در جامعه امروز است كه آثار روانى و اخلاقى مطابق با خود را در روحيات نسل كنونى بوجود آورده است.
اگر در ماهيت رفتار و پندار نسل جديد بيانديشيم، مى‏بينيم كه نسل جديد مى‏خواهد خود را آراسته به آداب و ابزار تمدن جديد كند. براى نمونه اين نسل مى‏خواهد تحصيلات دانشگاهى را تجربه كند و از اين‏رو اهل شك و سؤال شده‏است. فكر مى‏كند و مى‏خواهد فكر خود را عرضه كند. مى‏خواهد براى انديشه و اظهار فكر و سؤال او گوش شنوايى وجود داشته‏باشد; اما از سوى ديگر اين نسل با الگوهاى ساختارى پدرسالار و سنتى موروثى مواجه مى‏شود. نسل كنونى كمتر خود را داراى جسارت و شجاعت منطقى و انسانى در برابر صاحبان قدرت و ظاهرا داراى فضل و دانش مى‏بيند و بيشتر آموخته و عادت نموده‏است كه ساكت و صامت و محجوب باشد. اين گونه است كه قدرت‏پرستى و گاه شخصيت‏پرستى و ترويج احترام‏هاى دروغين و ايده‏هاى سنگ‏فكرانه و تنگ‏نظرانه ملوك داراى جاه و موقعيت‏برتر اجتماعى در فضاى فرهنگى جامعه شاخص مى‏شود.
جوان امروز نمى‏داند، آيا با روحيه دانشگاهى و تفكر عقلى و شك‏گراى انتقادى در روابط اجتماعى- فرهنگى پيش قدم شود؟ يا بالعكس، ساكت و زبان بسته و فكر و دل خاموش باشد تا اين‏كه مبادا با آنها برخورد شود.
ما معتقديم نسل جوان امروز در دايره تضادهاى اجتماعى و فرهنگى سنگينى قرار گرفته است. اين واقعيت مسائل و آسيب‏هاى روحى و اعتقادى فراوانى را در شخصيت اجتماعى جوانان پديد آورده است. علائم اين آسيب‏شناسى انقباض بينش و روحيه و گاه واكنش‏هاى انتقادى و هيجانى شديد و به صورت خشونت‏هاى مقطعى و ناسازگاريهاى اجتماعى با خانواده و نظام فرهنگى و قانونى جامعه خودنمايى مى‏كند.

2. پاسخ مسائل مطروحه از آيات قرآن

به اعتقاد نگارنده در خصوص مسائل مذكور مى‏توان الگوها و پاسخ‏هاى مناسبى را از قرآن كريم به دست داد.
در قرآن مى‏خوانيم كه خداوند حكيم، خالق ناظر كل عالم است. ما براى رفع نقائص خويش نياز داريم، به صفات الهى تخلق پيدا كنيم. همه عالم از اوست و به سوى او در حركت است (5) .مهربان و دوست‏حقيقى آدمى تنها و تنها خداوند كريم و اولياى بر حق اوست. همه عالم و ذرات آن براى تكريم و ستايش اودر جنبش‏اند (6) ; اعم از موجودات داراى آگاهى و قوه ناطقه و فاهمه و نيز موجودات فاقد آگاهى و قوه ناطقه. خداوند جل جلاله سازنده اساس و بنياد هستى است و تنها اوست كه باقى و برقرار و جاويدان است (7) ; لذا تنها او در همه جا (8) به عنوان نيروى قادر و كامل و صانع و خالق هستى وجود دارد.
اين خالق، مخلوق خود را دوست دارد (9) و اگر مخلوق به سوى او حركت كند، او را مى‏پذيرد و به مراتب كمال مى‏رساند (10) .هرگاه آدمى بخواهد الفباى آدميت‏خود را بيابد، ضرورى است كه به سوى صانع و خالق مهربان و رحيم خويش حركت كند (11) ; زيرا اوست كه از روح خود در آدمى دميده است (12) .اگر آدمى از خدا كه از رگ گردن به او نزديك‏تر است (13) ،غفلت ورزد، از هويت‏خويش دور مى‏شود; لذا وحدت خاطر و انديشه‏اى ندارد و نهاد دل و روان او به سوى وحدت پيش نمى‏رود و بيشتر به سوى كثرت حركت مى‏كند. از اين روست كه انسانها به دام پريشانى و احساس نگرانى و خسارت مى‏افتند.
اگر آدمى نتواند اين معنا را بفهمد و نتواند خويش را به صفات الهى بيارايد، به آسيب‏هاى فراوان روحى، اجتماعى و فناپذيرى كامل در اين عالم خاكى دچار مى‏شود.
به اعتقاد نگارنده يكى و شايد مهم‏ترين زمينه قرار گرفتن در چالش تضادهاى اجتماعى و روانى، آن است كه انسان نتواند خويشتن را در وحدت قرار داده و به روى حبيب حقيقى و خالق راستين و مهربان خويش كه منشا رحمت‏ها و بركت‏هاى عالم است، باب توسل، توكل (14) ،عبادت (15) و رضايت (16) را بگشايد و از هر چه غير اوست، بپرهيزد (17) و حتى بر كافرين و ظالمين بشورد (18) .
اگر آدمى نور ايمان را در خويش نيابد، همواره در چاه ويل ناتوانى‏ها و سرگشتگى‏هاى خويش باقى خواهد ماند و فشار تضادهاى اجتماعى و روانى هرلحظه در او بيشتر شده و هيچگاه از ميان نمى‏رود.
آموزه‏هاى قرآن متاسفانه در گذشته چندان كاربرد عينى نداشته و بيشتر ظاهر آن محترم بوده‏است و در قبرستان‏ها يا در سفره‏هاى عقد و پاگشايى عروسها و منازل مسكونى جديد حضور داشته‏است.
عده‏اى به قرائت صورى الفاظ قرآن مى‏پردازند; بدون آنكه معانى آن را فهم كنند; در حالى كه كه اگر قرآن را با نياز، ايمان، تواضع، توجه و تفكر بخوانيم، مى‏بينيم كه خداوند چه زيبا و ظريف و حكيمانه پيام مى‏دهد:
1- در آيات و نشانه‏هاى او در طبيعت، فضا، زمان و مكان، جامعه و نفس انسانى و تاريخ بيانديشيد (19) .
2- چشم‏بسته چيزى را نپذيريد و از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى نكنيد.
3- خود را گرفتار نياكان و اجداد خود نكنيد (20) .
4- از ابزارهاى شناخت از جمله چشم، گوش، قلب و فكر استفاده كنيد. اگر از اين ابزارها استفاده نكنيد، چون چارپايان و بلكه بدتر از آنها خواهيد شد (21) .
5- به آنچه مى‏دانيد و مى‏گوييد، عمل كنيد (22) .اگر عمل نكنيد، چون حمارى مى‏شويد كه تنها اسفار و اوراق را با خود حمل مى‏كنيد (23) .
اگر قرآن به عنوان يك اثر علمى مطالعه‏شود، آموزه‏هاى نو و پويا و متنوعى را به دست‏خواهيم آورد; البته علم نه به معناى علم رسمى روز، بلكه به معناى علمى كه بر قلب مبارك اولياى خدا القا مى‏شود و طالبان حقيقت عالم غيب را به سوى خود مى‏كشاند. شرط فراگيرى آموزه‏هاى قرآنى آن است كه با توجه و دقت تمام و تواضع و ايمان مخلصانه در آيات آن بيانديشيم. در آن صورت خواهيم توانست، پاسخ بسيارى از مسائل و بحرانهاى اجتماعى- روانى انسان و جوان امروز را در آن پيدا كنيم.
به اعتقاد نگارنده از آياتى كه پيشتر ذكر شد، مى‏توان بهره‏هاى كاربردى فراوانى را در جهت‏حل تضادهاى اجتماعى- روانى نسل جوان امروز بدست آورد. نويسنده در اين زمينه با بهره‏اى كه از آيات جان‏بخش قرآن كريم برگرفته، ملاك‏ها و نظريات ذيل را توانسته، استخراج كند:
1- با الهام از بينش قرآنى استفاده مى‏شود كه مناسب است در برنامه‏هاى آموزش و پرورش و دانش آموختگان مدارس، توجه به طبيعت و گردش‏هاى علمى و سير و سياحت در طبيعت‏به عنوان يك اصل شمرده شود تا اين‏كه نوجوان و جوان خود را در دامن طبيعت‏بشناسد.
متاسفانه يكى از فرضهاى خام ما اين است كه عقايد خودمان را بر جوانان تحميل كنيم. غافل از اين‏كه به اين وسيله ايشان را از توجه به ذات اقدس حضرت حق دور مى‏كنيم. بايد دانست كه ذهن و روح جوانان امروز همانند اسفنج نيست كه هر وقت هر كارى بخواهيم، بر روى آن انجام دهيم. بهتر آن است كه اهتمام به توصيه قرآن كنيم كه جوانان را با طبيعت و جلوه‏هاى گوناگون آن همواره آشنا كنيم. قرار گرفتن در دامن طبيعت، نشاط و شادى طبيعى ايجاد مى‏كند و روح آدمى را براى جذب و يادگيرى آماده مى‏سازد.
2- به نفس و شان انسانى جوانان پيش از بيش احترام بگذاريم. خداوند عزيز آن همه حرمت و حسن و كرامت‏براى گوهر جان آدمى قائل است. اگر ما هم قدرى از اين بينش و ادب الهى بياموزيم، اتفاقات بسيار ارزشمندى در زندگى اجتماعى رخ خواهد داد. اگر ما بزرگترها پيشقدم به تقديم رعايت ادب و احترام انسانى نشديم، چگونه مى‏توانيم از جوانان توقع رعايت آن را داشته باشيم.
سيلى نامرئى به جوان همين است كه او را بدون هيچ گونه شناختى، تحقير كنيم يا خطاب به او سخن بگوييم; بدون آنكه براى سؤال و انديشه او ارزشى قائل باشيم يا او را در طرح‏ها و برنامه‏هاى اجتماعى و فرهنگى مشاركت دهيم. جوانان گوهرهاى شريف الهى هستند كه با رشد بينش و نفس ملكوتى‏شان نعمت فرهنگ و تمدنى بزرگ و ارجمند را براى جامعه به دنبال خواهد داشت.
به اعتقاد نگارنده اگر از لحاظ تربيتى- فرهنگى جوانان را با تحقير و تمسخر ننگريم و نگرش ابزارى نسبت‏به ايشان نداشته باشيم، بسيارى از مسائل اجتماعى- روانى جوان حل مى‏شود.
بايد به فكر و انديشه و اعتقادات آنها دقيقا توجه كنيم و سپس با آنها باب گفتگو و همراهى را باز كنيم. آنها را دشمن يا مزاحم نيانگاريم. دوستشان بداريم تا آنها نيز با مربيان و مديران، احساس محبت و نزديكى كنند.
3- دستور خداوند به اهل ايمان اين است كه تنها از چيزى بايد پيروى كنند كه از آن آگاهى دارد(و لاتفف ماليس لك به علم).
اگر مسلمانان به اين آيه قرآن گوش دل سپارند و عمل كنند، بسيارى از مسائل اجتماعى، اقتصادى، صنعتى و حتى تضادها و بحرانهاى فرهنگى حل مى‏شود.
متاسفانه به جاى آن‏كه براى جوانان، توليد آگاهى و بينش كنيم و به گرايش پرسش‏گرى، كنجكاوى و جستجوى آنها پاسخ دهيم، همواره به جوان امر و نهى مى‏كنيم تا آنان را مريد و پيرو خود كنيم; غافل از اينكه جوان امروز الزاما راه پدران و گذشتگان خود را طى نمى‏كند. بايد جوان امروز را موجود چشم و گوش بسته ندانيم.
4- با الهام از پيام الهى قرآن دانستيم كه انسان‏ها در نظام آفرينش از كرامت و عزت و هويت نيكو و زيباى الهى برخوردارند و هيچ تبعيض و نابرابرى بين آنها وجود ندارد. اين خطر بزرگى است كه جوان احساس كند، در برابر ديگران فاقد كرامت و عزت انسانى است. همين احساس است كه او را به سوى تضادهاى اجتماعى- روانى عذاب‏آورى مى‏كشاند و او را از جامعه اعم از خانواده و مدرسه و... بيزار مى‏كند.
اگر مديران و مربيان جامعه خود را موجودات برترى نپندارند و با جوانان بسيار عادى و در ارتباط چهره‏به‏چهره باشند، مى‏توانند اعتماد آنها را به خود خود جلب كند.
تا بشر از انانيت‏خود نگذرد و هوسهاى خود خواهانه را در خود از بين نبرد، نمى‏تواند در مسير كمال، آزادى و دوستى حقيقى قرار گيرد و نيز نمى‏تواند، شيرينى و حلاوت عمل صالح، انصاف، تقوى، اخلاص و احسان، ارتقاى فكر و وجدان را در عالم معنا و نيز اكسير شفابخش عشق و اشتياق به ديدار دوست را بفهمد; زيرا همه چيز را براى خود مى‏خواهد; لذا چنين شخصى نمى‏تواند داور منصف و عادلى باشد. همين‏طور نمى‏تواند به طور حقيقى مهربانى و دوستى بورزد و اگر آن را ادعا كند، دروغ مى‏گويد; زيرا ديگران را براى خود مى‏خواهد. او نمى‏تواند معناى درست عشق را بفهمد; زيرا معشوق را براى كمال و جمال و جلال او نمى‏خواهد; بلكه معشوق را براى خدمت‏به نيازها و تمناهاى نفس ظلمانى خود مى‏خواهد. نمى‏تواند به سوى كمال، نور، معرفت، آزادى و رستگارى و اشتياق به عمل صالح حركت كند; چون آن قدر حوائج نفسانى از قبيل شكم‏پرستى، پول‏پرستى، شهرت يا مقام‏پرستى، جمع‏آورى اموال و توجه به زن و فرزند و امثالهم هست كه بايد در استخدام و گرفتار آنها باشد.
با ذكر چند مثال در حوزه آموزش و پرورش در زمينه جوانان بيشتر مى‏توانيم، به درستى و حقانيت پيام قرآن پى‏ببريم. آيا فكر كرده‏ايم كه چرا جوان ما در دبيرستان و دانشگاه نمى‏تواند انديشه خود را به دقت تنظيم و با جسارت به عنوان يك طرح و فكر تازه عرضه كند؟ در حالى كه مدرسه و دانشگاه جاى شكوفايى پرسشها و انديشه‏ها و نظريات اساسى او در حوزه علم و دانش است. علت آن است كه جوانان به ظاهر در مدرسه و دانشگاه هستند; اما در واقع فكر، روح و دلبستگى‏شان با مدرسه و دانشگاه نيست.
ما به پيام قرآن گوش دل نسپرده‏ايم و نگذاشته‏ايم، آن وجه خلقت عالى انسان يعنى نفخه الهى او، فرصت ظهور و بروز پيدا كند. اجازه نداده‏ايم، فطرت كريم و عزيز انسانى او فعال‏شود تا بتواند به سوى شناخت‏حقيقت‏خود و استفاده درست از گوش و چشم، تفكر و درك قلبى (شهودى) حركت كند. ما كلاسهاى درس و مدرسه و دانشگاه را فقط براى خود و رفع حوايج نفسانى خودمان مى‏خواهيم. به همين دليل است كه محيطهاى آموزشى امروز به محيطهاى تجارى تبديل شده و لذا زمينه پرورش انسانهاى فاضل و الگوى علمى- اخلاقى را نمى‏تواند تربيت كند.
5 - عالمان عامل در حل تضادهاى اجتماعى- روانى نسل جوان تاثير بسزايى مى‏گذراند. تاكيد عالمان بر حل مسائل اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى جوانان در عمل، بركات همبستگى و وحدت ايمانى و اخوت صادقانه را در جامعه افزايش مى‏دهد; زيرا عالمان راه درمان دردها و مسائل را مى‏دانند; اما اگر عالمان سكوت كنند يا عمل مربوط به حوزه علم خود را كنار بگذراند، خسارت‏هاى اجتماعى- فرهنگى جامعه فزونى پيدا مى‏كند. جوانى كه نمى‏تواند فاصله و بيگانگى خود را با فرهنگ دينى و نظام اجتماعى حل كند، اين بيگانگى و فاصله در او بيشتر مى‏شود و جوان در لابه لاى تبعيض‏ها و نابرابريها و كشمكش‏هاى اجتماعى فرسوده‏شده، به دام مشكلاتى چون فقر، بيكارى، اعتياد و ديگر آسيب‏هاى اجتماعى- روانى گرفتار مى‏شود.

3. جمع‏بندى و استنتاج

نيت‏حاكم بر اين مقاله با سبك نگارش بحث‏هاى اجتماعى طرح يك مساله جامعه‏شناختى تحت عنوان «تضاد اجتماعى- روانى نسل جوان‏» بوده است.
به علاوه در زمينه موضوع، مثالهايى مختصر از محيطهاى آموزشى- فرهنگى جوانان مطرح شده است. مبناى تحليل نگارنده، نگرش و برداشت از پاسخ‏هاى قرآنى در خصوص مساله مذكور است. ابتدا به تعريف و تفسير ابعاد مختلف تضاد اجتماعى از ديدگاه جامعه‏شناسى پرداخته شده و سپس ديدگاه و برداشت قرآن‏شناختى نگارنده به همراه استناد به چندين آيه قرآنى آمده است. به نظر نگارنده با بهره‏گيرى از آموزه‏هاى قرآنى كه در متن مقاله آمده‏است، مى‏توان به طور علمى و كاربردى از ميزان تضادهاى اجتماعى- روانى نسل جوان كاست.

پى‏نوشت‏ها:

1. بيرو، آنى، «فرهنگ علوم اجتماعى"، ترجمه دكتر باقر ساروخانى، تهران: كيهان، 1366، ص‏62.
2. آبر كرابى، نيكلاس و... «فرهنگ جامعه‏شناسى"، ترجمه حسن‏پويان، تهران; چاپخش، 1367، ص‏7-86.
3. نگاه شود به: عظيمى، حسين، «مدارهاى توسعه نيافتگى در اقتصاد ايران"، تهران: نى، 1371، مبحث فرهنگ.
4. نگاه شود به: امام‏جمعه، فرهاد، مقاله «اختلال در روند اجتماعى شدن جوانان‏» قسمت‏سوم، هفته نامه سرچشمه استان مركزى، ش 42 به تاريخ 30/4/1379، ص 6.
5. انا لله و انا اليه راجعون (بقره/156).
6. سوره اسراء /80 و حشر /59; و سوره تغابن /1.
7. سوره رحمن /27: كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام.
8. بقره /177: ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب.
9. بقره /195; آل عمران /134.
همچنين حديث قدسى معروفى از حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله نقل مى‏شود كه فرموده‏اند: «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف.» (فروزانفر، بديع الزمان، «احاديث مثنوى"، اميركبير، ص‏29) حضرت حق جل‏جلاله فرمود كه: من گنج نهفته‏اى بودم، دوست داشتم شناخته شوم; پس انسان را خلق كردم تا شناخته شوم.
10. سوره عنكبوت /69.
11. در قرآن مكرر آمده است كه: بسم‏الله‏الرحمن الرحيم (به نام خداوند بسيار بخشنده و مهربان) الحمد لله رب العالمين الرحمن الرحيم (سوره رحمن/2-1).
به اعتقاد نگارنده، سنگ بناى پرورش و تربيت روح آدمى، شكر مداوم از نعمت‏هاى بى‏شمار خداوند است كه در اختيار ما نهاده‏است. هر چه شكر و سپاس اين نعمت‏ها به عمل آيد، مى‏توان به منشا كمال عالم و نظام آفرينش نزديك‏تر شد و مسير دايت‏خود را پيدا كرد.
12. سوره سجده /9.
13. سوره ق /16 و واقعه /85.
14. سوره آل عمران /159.
15. سوره ذاريات /56.
16. سوره رعد /28.
17. سوره بقره /163.
18. سوره‏هاى آل عمران /56; فتح /29; بقره /140; توبه /109; هود /18.
19. اشاره خداوند در قرآن به طبيعت‏بسيار فراوان است. از آب گرفته تا بارش باران و رويش گياهان، زمين و آسمان و آنچه بين آنهاست. درختان و ميوه‏ها و گاو، شتر و ديگر چارپايان، زيتون، زنبور عسل، انجير، خرما و...
به علاوه برخى از سوره‏هاى آن به پديده‏هاى طبيعى نامگذارى شده‏است; مانند: رعد، مائده، نحل، نور، نمل، عنكبوت، نجم، بروج، انشقاق، فجر، شمس، ليل، ضحى، تين، زلزله، فيل، فلق، ناس، انسان و...
نگاه شود به: سوره اسراء آيه 70 و سوره نمل آيه 36، تين آيه 95.
20. سوره مائده، آيه 104 و سوره‏هاى اعراف / آيه 70 و 28 و انبياء، آيات 6-52 و ابراهيم، آيه 10.
21. سوره اعراف آيه 7.
22. سوره صف / آيه 2-1.
23. سوره جمعه / آيه 6.

 
دوشنبه 3 مهر 1391  12:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و راهكارهای مبارزه با مفاسد اخلاقی

قرآن و راهكارهای مبارزه با مفاسد اخلاقی

سیدجواد حسینی

بحث مفاسد اخلاقی با شدت و ضعف آن در همه جوامع بشری وجود دارد. اینكه چگونه می توان با ناهنجاری ها و مفاسد در جامعه مقابله و آنها را یا ریشه كن و یا به حداقل رساند مكاتب مختلف هر كدام دیدگاه ها و ساز و كارهای خاص خود را ارائه داده اند به اعتقاد نویسنده این مقاله قرآن كریم بهترین راهكارها را در جهت مبارزه با مفاسد اخلاقی و اجتماعی مطرح كرده است كه در بخش نخست آن نگارنده ضمن بررسی ابعاد و آثار ویرانگر فساد به راهكارهای پیشگیری از فساد و تهاجم فرهنگی پرداخت. اینك قسمت پایانی آن را از نظر می گذرانیم.

حجاب حافظ عفت و پاسدار كرامت

بدحجابی و بی حجابی از دستاوردهای شوم استعمار جدید و حربه مهم تهاجم فرهنگی است، در مقابل حجاب و پاسداری از آن یكی از مهم ترین عوامل صلاح و سداد جامعه شمرده می شود هر جامعه كه حجاب و عفاف خود را حفظ كرده دین و فرهنگ خود را نیز نگهداشته است و هر جامعه كه حجاب در آنها كم رنگ شده است به همان نسبت دین و فرهنگ و آداب در آنجا رنگ باخته است، قرآن درباره حجاب دستورات اكیدی دارد كه به نمونه هایی اشاره می شود.
1- «به زنان با ایمان بگو چشم های خود را فروگیرند و دامان خویش را حفظ كنند و زینت خود را جز آن مقدار كه ظاهر است آشكار ننمایند، و روسری های خود را بر سینه خود افكنند ]تا گردن و سینه پوشیده شود[ و زینت خود را آشكار نسازند، مگر برای شوهرانشان، یا پدرانشان، یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان، یا پسران همسرانشان، یا برادرانشان، یا پسر برادرانشان، یا پسر خواهرانشان یا زنان هم كیششان، یا بردگانشان (كنیزان) یا افراد سفیه كه تمایلی به زن ندارند، یا كودكانی كه از امور جنسی مربوط به زنان آگاه نیستند و به هنگام راه رفتن پاهای خود را به زمین نكوبند تا زینت پنهانشان دانسته شود ]و صدای خلخال ها به گوش رسد[ و همگی به سوی خدا برگردید تا رستگار شوید.» شأن نزول آیه فوق طبق سخن امام باقر(ع) مربوط به جوانی است كه براثر چشم چرانی صورتش به استخوانی بیرون آمده از دیوار اصابت كرد و مجروح شد، و علت جذب جوان مراعات نكردن حجاب از طرف آن زن بود.
2- «ای پیامبر به همسران و دخترانت و زنان مؤمنانت بگو، جلبابها(روسری های بلند) خود را بر خویش افكنند، كه این كار برای این كه آنها ] به عفت و حریت[ شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند، بهتر است؛ و خداوند همواره غفور و رحیم است.»
در شأن نزول آیه فوق آمده كه شب هنگام زنان برای نماز مغرب و عشاء به مسجد می رفتند برخی از جوانان هرزه بر سر راه آنها می نشستند و با مزاح و سخنان ناروا آنها را آزار می دادند و مزاحم آنان می شدند. آیه نازل شد و به آنها دستور داد حجاب خود را به طور كامل رعایت كنند تا بخوبی شناخته نشوند و كسی بهانه مزاحمت نداشته باشد.
دو نكته در آیه باتوجه به شأن نزول قابل دقت است:
1- برای جلوگیری از مزاحمت های خیابانی دستور حجاب كامل به زنان می دهد هرچند در آیه بعدی مزاحمان را نیز تهدید كرده است، معلوم می شود حجاب در ریشه كنی هرزگی و مزاحمت ها نقش دارد.
2- با حجاب، زنهای باشخصیت و متدین شناخته می شوند لذا با عمل خود به هرزگان اجازه نمی دهند كه به حریم حرمت آنها اهانت نمایند.
مسائل ریز حجاب و حد و حدود آن در جای خود مطرح شده است و در حوصله این مقال نیست، آنچه از آیات حجاب بدست می آید این است كه برای پیشگیری و حتی دفع فساد حجاب نقش مهم و كلیدی دارد.

ب: عوامل مشترك

قرآن برخی عوامل دیگری را طرح نموده كه به صورت عمیق تر و با دوام بیشتر هم در پیشگیری و بازدارندگی نقش دارد و هم در رفع و برداشتن گناهان و آلودگی ها، جهت اختصار به صورت فهرست وار به آنها اشاره می شود.

1- عبادت و دعا

اعمال عبادی مانند نماز و روزه و حج و... نقش مهمی در بازدارندگی از گناهان دارند، قرآن درباره نماز می فرماید: «ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنكر؛44 براستی نماز انسان را از زشتی ها باز می دارد.» و درباره روزه فرمود: «كتب علیكم الصیام... لعلكم تتقون؛45 روزه بر شما واجب شده... شاید پروا پیشه شوید.»
در یك كلام درباره هر عبادت و پرستش حق می گوید: «یایها الناس اعبدوا ربكم... لعلكم تتقون؛ ای مردم پروردگارتان را عبادت كنید شاید پروا پیشه شوید.»

2- انتخاب الگوهای صحیح

انسان فطرتاً عاشق كمال و از نقص و عیب گریزان است، همین امر باعث می شود كه به دنبال الگوی مطلوب و كاملی باشد الگوپذیری چون سازگار با فطرت انسان است از مؤثرترین روش های پیشگیری و رفع گناهان شمرده می شود در این روش انسان نمونه ای عینی را مطلوب خویش قرار می دهد و به شبیه سازی دست می زند و گام در جای او می نهد. به همین جهت قرآن الگوهایی را معرفی می كند. در یك آیه می فرماید: «لقد كان لكم فی رسول الله اسوه حسنه ؛ و مسلماً برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیكویی است» و همین طور ابراهیم(ع) برخی افراد دیگر را به عنوان الگو معرفی می كند48. كه در رأس آن افراد ائمه اطهار(ع) قرار دارند.

3- دوری از دوستان ناباب

یكی از عوامل توسعه فساد و بی بند و باری مخصوصاً در بین قشر جوان، رفقای ناباب و نامناسب است قرآن برای جلوگیری از این عامل تذكراتی دارد كه به برخی از آنها اشاره می شود.
یك. حسرت دائمی: «و ]به خاطرآور[ روزی را كه ستمكار دست خود را ]از شدت حسرت[ به دندان می گزد و می گوید «ای كاش» رسول(خدا) راهی برگزیده بودم! ای وای بر من، كاش فلان ]شخص گمراه[ را دوست خود انتخاب نكرده بودم.»
دو. دوستی باتقوا پیشگان: «الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین؛ دوستان در آن روز دشمن یكدیگرند مگر پرهیزگاران»
نار خندان باغ را خندان كند
صحبت مردانت از مردان كند

ج. عوامل بردارنده و از بین برنده گناه و فساد

این عوامل نیز خود به سه دسته تقسیم می شود:

1-عوامل فردی

عوامل فردی دوری از گناه و فساد و رهاشدن از دام این بخش از تهاجم فرهنگی متعدد است كه به برخی از آنها اشاره می شود.

توبه و بازگشت:

قرآن در بیش از 90 آیه توبه را در قالب های مختلف مطرح و بیان نموده است و آن را مهم ترین عامل رهائی از دام گناهان و فساد، و باعث رستگاری انسان می داند. در آیه می خوانیم: «توبوا الی الله جمیعا ایه المؤمنون لعلكم تفلحون؛ و همگی به سوی خدا باز گردید ای مؤمنان تا رستگار شوید.»

یاد خدا و نعمت های او

یاد خدا و نعمت های او، با این دید كه نعمت دهنده در همه جا حاضر است و تمام هستی حتی خطورات قلبی و تخیلات انسان را زیر نظر دارد انسان را از پلیدی و زشتی نگه می دارد و به خوبی و نیكی وا می دارد.
علی(ع) فرمود: «هركس قلبش را به دوام یاد خدا آباد كند كردارش در نهان و آشكار نیكو گردد.»
در قرآن بیش از دویست بار كلمه «ذكر» و مشتقات آن به كار رفته است، از جمله می فرماید: «فاذكرواء الاءالله ولاتعثوا فی الارض مفسدین؛ بنابراین، نعمت های خدا را متذكر شوید، و در زمین، به فساد نكوشید.» آیه می رساند كه یاد نعمت ها جلوی فساد را می گیرد.
و در آیه ای دیگری فرمود: «واذكروا الله كثیرا لعلكم تفلحون؛ خدا را زیاد یاد كنید تا رستگار شوید»

یاد مرگ و قیامت

عامل دیگری برای برخورد با گناه و فساد، یاد مرگ و قیامت است. علی(ع) می فرماید: «پس هرگاه شهوت ها به شما روی آورند، مرگ را بسیار یاد كنید كه یاد مرگ برای پندآموزی كافی است و رسول خدا(ص) اصحاب خود را پیوسته به یاد مرگ سفارش می كرد و می فرماید: مرگ را بسیار یاد كنید كه همانا مرگ نابودكننده لذت ها و جداكننده شما از شهوت ها است.»

عبرت گیری و پندآموزی

انسان با ملاحظه تاریخ و سرگذشت آنهایی كه در فساد و بی بند و باری فرو رفتند و در مقابل تهاجم فرهنگی تسلیم شدند، و آبروی دنیا و آخرتشان را از دست دادند می تواند خود را از فرو رفتن در دام ها و تكرار خطاها و یا رها نمودن از آن، خود را بیمه كند.
علی(ع) فرمود: «و هركس عبرت گیرد خود را ]از فرورفتن در خطاها و فسادها[ دور نگهداشته و هركس خود را ]از بدی ها[ دور نگهداشت سالم می ماند.»
قرآن در هشت آیه با صورت های مختلف دستور به عبرت گیری داده است و گاه صریحا فرمان داده است: «فاعتبروا یاولی الابصر؛ پس عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت.»

2-عوامل خانوادگی

سهم بزرگی از مفاسد اجتماعی، و پذیرش تهاجمات فرهنگی معلول سوءتربیت خانواده ها است، و چنانچه پدر و مادر خودشان وارسته و منزه باشند، و به فرزندان خویش توجه نموده، و در تربیت آنان كوتاهی ننمایند، بدون تردید كمك شایانی به اصلاح جامعه بشری نموده زیرا مفسدین و معتادان، سارقین و قاتل ها، منحرفین و شرابی ها... معمولا ریشه خانوادگی دارند.
پیامبر اكرم(ص): «هر مولودی براساس فطرت ]پاك و پاكیزه[ متولد می شود تا این كه پدر و مادر او را یهودی یا نصرانی می نمایند.»
قرآن با صراحت تمام به مردان و سرپرستان خانواده ها دستور می دهد كه هم خود را و هم فرزندان خود را در مقابل گناهان و فساد و بی بند و باری نگهدارند و حفظ كنند.
«یا أیها الذین امنوا قوا انفسكم و اهلیكم نارا وقودها الناس و الحجاره. ای كسانی كه ایمان آورده اید! خود و خانواده خویش را از آتشی كه هیزم آن انسان ها و سنگهاست نگه دارید.»
آیه خطاب به مؤمنان است از این می فهمیم كه خانواده های مؤمن و مسلمان همیشه در معرض تهاجمات گناه و فساد قرار دارند، باید به گونه ای برنامه ریزی شود كه بتوان جلوی آن تهاجمات را گرفت.
و پیامبر اكرم(ص) فرمود: «خداوند هر مسئولی، از مسئولیتی كه به وی سپرده شده است، سؤال خواهد نمود، كه آیا آن را بدرستی به انجام رسانید یا ضایع كرد حتی از مرد نسبت به خانواده اش سؤال خواهد شد.»
اما راهكارهای هدایت خانواده و فرزندان و جذب آنها درجای خود باید بررسی شود، آنچه اینجا می توان گفت این است كه پدر و مادر در مقابل رفتار فرزندان، رفقایی كه دارند، و همین طور نوار مبتذل و یا سی دی های انحراف كننده كه استفاده می كنند و یا نماز را كه ترك می كنند مسئولیت دارند.
پیامبر اكرم(ص) فرمود: «همراهی و دقت و مراقبت كنید در امور فرزندانتان، و نیكو گردانید تربیت آنها را؛ چرا كه اولاد شما هدیه های خداوند به شما می باشند.»61 3- عوامل اجتماعی
قرآن افراد جامعه را واحدهای جدا افتاده بی ارتباط به هم نمی داند، بلكه همگی را پیكری می شمارد كه به همدیگر مرتبط و متصل و دارای ولایت بر یكدیگرند، لذا وظائفی برعهده دارند كه برخی از آن ها از این قرار است:
1- امر به معروف و نهی از منكر: مردان و زنان مؤمن برخی سرپرست برخی دیگرند، امر به معروف می كنند و از زشتی ها باز می دارند، نماز را به پای داشته زكات می پردازند و خداوند و پیامبرش را اطاعت می كنند. ایشان هستند كه خداوند برایشان رحمت می آورد و بدرستی كه خداوند صاحب اقتدار و حكیم است.»
امام باقر(ع) فرمود: «در آخر الزمان عده ای مورد اطاعت قرار می گیرند، كه ریاكارند و به عبادت تظاهر می كنند ولی كم خردان و كوتاه فكرانند. آنان امر به معروف و نهی از منكر را واجب نمی شمارند، مگر آن هنگام كه ایمن از هرگونه ضرری باشند. همواره به دنبال عذرتراشی و بهانه گیری و راه گریز از این واجب الهی هستند به دنبال لغزش های علما و فساد عمل آنان می باشند. آنان به سوی نماز و روزه و هر عملی كه ضرری مالی یا جانی را متوجه آنان سازد، آنها را ترك می گویند، همان گونه كه برترین و شریف ترین واجبات؛ یعنی امر به معروف و نهی از منكر را ترك گفته اند. بدرستی كه امر به معروف و نهی از منكر واجبی است كه دیگر فرائض به واسطه آن به پا داشته می شود آنگاه كه جامعه ای این گونه شد خداوند بر آنها غضب كرده و غضب وی عمومیت خواهد یافت پس نیكانی كه در جامعه همراه اشرارند، و نیز كوچكترها با بزرگترها هلاك خواهند شد بدرستی كه امر به معروف راه همه انبیاست... پس با قلب هایتان به مخالفت گناه برخیزید و با زبانهایتان آنها را رد كنید. و ضربه های سخت خود را به پیشانی گنهكاران وارد سازید و در راه خداوند از سرزنش ملامت گران نهراسید.»
2- دولتمردان و حكومت اسلامی: حاكم و دولتمردان اسلامی در گام اول به عنوان الگوهای جامعه وظیفه دارند، كارها و رفتار خویش را اصلاح نمایند، چرا كه مردم به رفتار و اعمال آنها اقتدا می كنند، در گام بعدی وظیفه دارند حدود تعزیرات اسلامی را برای جلوگیری از مفاسد اجتماعی قاطعاً و بدون ترس از اعتراض ابرقدرت ها و وابستگان آنها اجرا نمایند، قرآن اجرای حدود را باعث حیات جامعه انسانی می داند آنجا كه فرمود: «ولكم فی القصاص حیه یاولی الالبب لعلكم تتقون»64 و برای شما در قصاص حیات و زندگی است، ای صاحبان خرد! شاید شما تقوا پیشه كنید.»
امام هفتم(ع) درباره این آیه «فیحی به الارض بعد موتها: زنده می گرداند زمین را پس از مرگ آن» فرمود: «این آیه زنده شدن زمین به واسطه باران را نفرموده است، بلكه مقصود آیه این است كه خداوند مردانی برمی انگیزد تا عدالت را زنده كنند و به واسطه زنده شدن عدالت و اقامه حدود، زمین زندگی را از سر می گیرد. هر مجازات اسلامی كه در زمین اجرا شود نفع آن بیشتر از چهل روز باران است.»
نه تنها اجرای حدود بركاتی دارد و باعث جلوگیری و ریشه كنی فساد می شود، كه اجرا نكردن آن از گناهان بس بزرگ است. علی(ع) هنگام اجرای یك حد از حدود الهی فرمود: «خدایا! تو به پیامبرت هنگامی كه از دینت خبر می داد فرمودی: ای محمد هر كس یك حد از مجازات های مرا تعطیل كرده و اجرا نكند، با من دشمنی كرده و بدین وسیله خواستار مخالفت با من شده است.»
در گام سوم دولتمردان، صدا و سیما، روزنامه ها، نویسندگان و كلاً دستگاه های تبلیغاتی، وظیفه دارند، مردم و جوانان را از مفاسد و زیانهای تهاجم فرهنگی آگاه نمایند، چرا كه امروز وسیله اصلی برای تهاجم فرهنگی به جوامع انسانی و اسلامی، همان تبلیغات وسیع و گسترده است

دوشنبه 3 مهر 1391  12:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زمینه های رویكرد به آسیب شناسی اجتماعی

زمینه های رویكرد به آسیب شناسی اجتماعی

احمد ترابی
گزینش موضوع برای بخش ویژه موضوعی مجله پژوهشهای قرآنی، تاكنون بر اساس ملاك هایی چند صورت می گرفته است كه از آن جمله می توان به «كاربردی بودن»، «به روز بودن» و «ضرورت داشتن» موضوع اشاره داشت.
البته این بدان معنی نیست كه همواره و در همه شماره های مجله این ملاك ها به صورت یكسان و انحصاری ملاحظه شده است، بلكه جزاین معیارها، گاه زمینه ها و مناسبت ها و یا ظرفیت های موجود پژوهشی نیز مورد توجه بوده است.
«آسیب شناسی اجتماعی» نیز از آن رو در دستور كار مطالعاتی و پژوهشی قرار گرفت كه به نظر رسید شرایط و موقعیت اجتماعی جامعه كنونی ما به شدّت نیازمند آن است؛ چه اینكه بیش از دو دهه از استقرار حاكمیت دینی در این جامعه می گذرد، ولی همچنان چالش های فكری، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی به صورت آزار دهنده ای فضای روشن نظام اسلامی را ـ كه در صدد تحقق آرمان های قرآنی بوده و هست ـ مه آلود و مبهم ساخته است!
این تعبیر، هرگز بدان معنی نیست كه نقطه های روشن و شفاف در این زمینه ها وجود نداشته است و نیز بدان معنی نیست كه در دیگر جوامع و نظام ها، همه چیز به هنجار و بایسته و شایسته بوده و تنها این نظام اسلامی است كه با آسیب ها و كاستی ها روبه رو بوده است!
كسانی كه مصلحانه و انسان دوستانه و فارغ از دلبستگی های قومی، نژادی، جغرافیایی و سیاسی به نقد و تحلیل شرایط اجتماعی ملت ها و اقوام و جوامع پرداخته اند، به صراحت اذعان كرده اند كه حتی مرفه ترین و پیشرفته ترین جوامع صنعتی و علمی كه داعیه داران حمایت از حقوق بشر و اصل آزادی بوده و هستند، از بزرگ ترین آسیب های اجتماعی در ساحت فرهنگ و اخلاق و عدالت و اصول انسانی رنج می برند؛ با این تفاوت كه نوع آسیب ها و شكل و گستره آن با جوامع در حال توسعه متفاوت است.
در یك جامعه فقر و نیازهای بی پاسخ مانده ابتدایی انسان ها زمینه ناكامی های روحی و عاطفی و ناهنجاری های اخلاقی و رفتاری را فراهم آورده و در جامعه ای دیگر، فزون خواهی، رفاه مندی، آسان یابی و شادخواری، باعث بیماری های روحی و پلشتی و پوچی زندگی و بن بست لذت جویی شده است!
این یك از سر نیاز به حقوق دیگران دستبرد می زند، و آن دیگری از سرهوس و خوش گذرانی به شكنجه و آزار انسان ها روی می آورد و…
این است كه انسان و جامعه انسانی، تا بوده و هست، همواره دست به گریبان كاستی ها و در معرض آسیب ها بوده و خواهد بود و نیازمند آسیب شناسی و آفت زدایی. و البته روند مداوم اصلاح گری، روندی پوچ و بی نتیجه نخواهد بود، زیرا جوامع انسانی در پرتو آسیب شناسی و آفت زدایی، از یك مرحله به مرحله برتر و متكامل تر راه می یابند و حفظ و حراست از ارزش های به دست آمده در مرحله نوین خود نیازمند تلاش های دیگری خواهد بود.
ضرورت آسیب شناسی و آسیب زدایی

واقعیت زندگی نشان داده است كه هر جا سخن از زندگی و موجود زنـده است، آفت هـا، تضـادهـا و تزاحم هـا نیز وجـود دارد و در این میــان
موجودی به حیات خود ادامه می دهد كه بتواند در برابر آفت ها ایستادگی كرده اضداد خود را از پای درآورد.
موانع حیات آن گاه كه درونی شود و چون ویروس یا سلول سرطانی در لا به لای عناصر وجودی موجود زنده جای گیرد و پنهان شود به صورت یك آفت بروز می كند، و زمانی كه به صورت تهاجم از بیرون به ارگانیسم حیاتی هجوم آورد به عنوان یك دشمن و ضدّ شناخته می شود.
موجود زنده برای ادامه حیات خویش ناگزیر است در دو میدان درونی و بیرونی با آفت ها و اضداد خود مبارزه كند، اما همیشه گفته شده است كه مبارزه با اضداد بیرونی و دشمنان رودررو آسان تر از مبارزه با آفت ها و آسیب های درونی است، چرا كه آن یك در برابر انسان صف آرایی كرده و شناسایی و هدف گیری آن آسان تر است، امّا این یك به صورت جزئی از وجود در آمده و بازشناسی و جداسازی آن از سایر عناصر وجودی چندان آسان نیست.
به همین دلیل است كه در ساحت باورهای دینی، مبارزه با رذائل اخلاقی به عنوان جهاد اكبر شناخته شده است، و نیز به همین دلیل است كه انسان ها بیش از آنكه به دست دشمنان و تصادم ها و سوانح از پا درآیند، در نتیجه نارسایی های درونی و از دست دادن قدرت مقاومت در برابر آسیب های ناشناخته و یا ناپیدا از میان می روند. فراوانی این گونه مردن به حدی است كه ناگزیر آن را «مرگ طبیعی» نام نهاده ایم!
جامعه انسانی نیز از آن رو كه همه عناصر تشكیل دهنده آن از حیات و جنبش و پویایی برخوردارند، چونان یك ارگانیسم زنده، از قوانین حیات پیروی كرده بسیاری از ویژگی های موجود زنده را دارا هستند.
جوامع بزرگ انسانی، تمدن ها و فرهنگ های دیر پا، پیش از آن و بیش از آنكه به وسیله دشمنان بیرونی از پای درآمده و به افول گرایند، از درون تهدید شده و قدرت و انگیزه مقاومت و حیات را از دست داده اند.
بنابراین راز ماندگاری و پایداری حیات در یك ارگانیسم زنده و تپنده، در بازسازی مداوم درونی آن نهفته است و خداوند هستی در نظام های طبیعی سازمان وجود، این تدبیر را به كار برده است.
تعبیر «یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی»(انعام/95) كه بارها در قرآن و با عبارت های مختلف آمده است می تواند اشاره به این معنی
داشته باشد كه حیات در نتیجه یك دگرگونی و دگردیسی درونی در موجود پدید می آید؛ به گونه ای كه از متن و بطن آن زاییده می شود، چنان كه مرگ نیز از یك ركود و ایستایی درونی می جوشد.
واژه «یخرج» از یك سو به فاعلیت خداوند و اراده محیط و غالب او اشاره دارد؛ و از سوی دیگر به وجود ظرفیت تعبیه شده درونی موجود كه اراده الهی به خروج آن از قوه به فعل تعلق گرفته است.
چه بسا بتوان میان دو تعبیر قرآنی كه در یكی فرموده است: «یحیی و یمیت» و در جای دیگر فرموده است: «یخرج الحی من المیت و…» بتوان این تمایز را قائل شد كه در مورد نخست، نقطه مركزی نگاه متوجه قدرت و اراده و فاعلیت الهی بوده و در مورد دوم، تأكید بر چگونگی و كیفیت پدیده مرگ و حیات داشته است.
در چهار سوره از قرآن تعبیری نظیر این آیه آمده است:
«و تخرج الحی من المیت و تخرج المیت من الحی» (آل عمران/27)
ازمیان این چهار مورد، در سه مورد، توجه اصلی آیه به اثبات اصل معاد و امكان حیات دوباره انسان ها در جهان آخرت است، ولی در آیه 27سوره آل عمران، سیاق آیه بر معنایی متفاوت دلالت دارد، چنان كه در آیه 26 سخن از مالكیت و فرمانروایی برخی انسان ها و عزت مندی گروهی و ذلّت دسته ای دیگر است.
«قل اللهم مالك الملك تؤتی الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء…»
پس از این آیه خداوند به مسأله خروج زنده از متن مرده و بیرون آمدن مرده از دل زنده تصریح فرموده است.
اگر بر آن باشیم كه رابطه میان این دو آیه و دو پیام را شناسایی كنیم، بی شك روشن ترین رابطه را باید در این بدانیم كه هر دو آیه در صدد اثبات قدرت و حاكمیت اراده الهی بر هستی است. ولی این، همه پیام آن نیست، بلكه با عبور از معنای ظاهری آیه و عطف نظر به لایه های درونی آن در می یابیم كه مناسبت و مقایسه ای نیز میان «اعطای مُلك و عزت و سلب ملك و عزت از انسان ها» با «خارج ساختن زنده از متن موجود مرده و بیرون كشیدن مرده از دل زنده» صورت گرفته است، و چه بسـا پیـام این معادله و
مقایسه این باشد كه اگر پیدایش حیات، دستاورد تحولات درونی و به فعلیت رسیدن ظرفیت های نهفته حیات می باشد، و اگر مرگ نتیجه ضعف و آفت زدگی و پایان یافتن ظرفیت پویایی و پایایی زندگی است، مالكیت، فرمانروایی، عزت و اقتدار و حیات اجتماعی جوامع، ملت ها، فرهنگ ها و تمدن ها نیز از چنین مكانیسمی برخوردار است. با این تفاوت كه در نظام عمومی طبیعت، تبدیل ظرفیت ها به فعلیت، به صورت قهری اعمال می شود، ولی در نظام زندگی انسان و جامعه انسانی، بخش مهمی از این ظرفیت ها و چگونگی تبدیل شدن نیروهای متراكم و استعدادهای انسانی و اجتماعی به فرصت های طلایی و یا منتهی شدن آنها به تهدیدهای جدی، به اراده، خواست، همت، تلاش و معرفت خود انسان ها وانهاده شده است.
انسان برای ادامه حیات و آسایش و آرامش خودناگزیر است به دردها، نارسایی ها، آفت ها و آسیب های زندگی خود بیندیشد و برای درمان و جبران آنها چاره ای بیندیشد و گرنه گرفتار مرگ زودرس، یا زندگی ای پردرد و رنج خواهد شد.
چنان كه جامعه انسانی نیز باید برای حل بحران های گوناگون فكری، اعتقادی، روحی، عاطفی، اقتصادی و… و برای شناسایی آسیب ها و رفع و دفع آنها چاره ای بیندیشد، و گرنه از درون، قابلیت تداوم حیات را از دست می دهد و به صورت موجودی فلج، ناكارآمد و زجرآور به زندگی ادامه می دهد تا نابود شود. و این از سنت های الهی است كه علاوه بر آیات یاد شده از برخی آیات دیگر با صراحت بیشتری می تواند استفاده شود، مانند:
«تلك أمّة قد خلت لها ماكسبت و لكم ما كسبتم»(بقره/134)
«ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما كسبت أیدی الناس»(روم/41)
«و ما أصابكم من مصیبة فبما كسبت أیدیكم»(شوری/30)
«و أن لیس للإنسان إلاّ ما سعی»(نجم/39)

چگونگی آسیب شناسی اجتماعی، از قرآن

آسیب شناسی در قلمرو مسائل اجتماعی، میدان های متفاوتی را در بر می گیرد كه شامل آسیب شناسی اخلاقی، فرهنگی، دینی، ملی و قومی، اقتصادی، سیاسی و… می شود.
گستردگی این میدان هـا و چالش های متفاوت آنها در طول تـاریخ، چه
بسا این تصور را رقم زند كه نمی توان از كتابی چون قرآن انتظار داشت كه به همه این مقولات پرداخته باشد.
این تصور در نگاهی درست، و از منظری غلط است؛ چرا كه اگر این مقولات در نهایت بر ذهن و اندیشه و باور و اخلاق و عمل انسان ها مؤثر باشد، قرآن به عنوان كتاب هدایت و سعادت و برنامه كامل تعلیم و تزكیه نمی تواند فارغ از آنها به ارشاد و راهنمایی خلق پرداخته باشد.
از سوی دیگر حجم مشخص و تثبیت شده آیات و سوره های قرآن، حكایت از آن دارد كه به هر حال این مقدار از الفاظ و پیام ها به طور طبیعی نمی تواند دربردارنده همه نكته های ریز و درشت روابط انسانی و قوانین طبیعی و سنت های اجتماعی باشد.
از تنگنای این دو ضرورت و باید اعتقادی و عینی در صورتی می توان رهایی یافت كه یكی از نظریه های زیر پذیرفته شود:
الف. قرآن به مسائل كلی و اصولی و زیربنایی پرداخته است و شناسایی فروع و احكام آن را به عقل و علم و تجربه بشری وانهاده است.
ب. باید مسائل مادی و معنوی انسان را به دو بخش ثابت ها و متغیرها تقسیم كرد و معتقد شد كه وظیفه قرآن پرداختن به ثابت ها و وظیفه عقل و علم پرداختن به متغیرها است.
ج. آنچه به سعادت و هدایت انسان ـ فرد و جامعه ـ مربوط می شود، قرآن، عهده دار بیان آن بوده است؛ با این تفاوت كه برخی ازمسائل در نصّ و ظاهر آیات یاد شده و برخی دیگر در سیاق آیات، نسبت سنجی میان آنها و نتیجه گیری از آنها، دلالت های التزامی و تضمنی و نیز بطون و لایه های زیرین آیات باید مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد.
د. شناخت مفاهیم و معارف قرآن، فرایندی چونان شناخت قوانین و رموز نهفته در طبیعت است.
انسان هزاران سال است كه برای شناخت اسرار و قوانین طبیعت تلاش كرده است و همواره متناسب با امكانات، تجربه ها و نیازهای خود از این تلاش ها بهره گرفته است و البته این كوشش ها و دستاوردها همچنان ادامه دارد، با اینكه طبیعت به هر حال در كره خاك محدود است و عناصر شناسایی شده نیز نامحدود نمی باشد.
با توجه به اینكه خدای یگانه هستی، كتاب تشریع را نیز موافق با كتاب
تكوین قرار داده است، می توان نتیجه گرفت كه انسان در طول تاریخ متناسب با امكانات مطالعاتی، تجربه های پیشین، نیازها و پرسش های نوین می تواند به نكته های جدی ـ متناسب با تحولات تاریخی و اجتماعی انسان ـ از قرآن دست یابد. بنابراین دیدگاه، همه نیازهای معرفتی مرتبط با هدایت و سعادت انسان ـ چه در زندگی فردی و چه اجتماعی ـ در قرآن مورد توجه قرار گرفته است و شرط دست یابی به آنها، فراهم آمدن شرایط پژوهش و احساس نیاز و رسیدن به نقطه پرسش است؛ چنان كه امام علی(ع) فرموده است:
«ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ینطق و لكن أخبركم عنه، ألا انّ فیه علم ما یأتی، و الحدیث عن الماضی، و دواء دائكم و نظم ما بینكم» (نهج البلاغه، خطبه158)
این بیان از نهج البلاغه برای اهل فضل و پژوهش بسی آشنا است، ولی یاد كرد آن در این مقطع از نگاه می تواند حامل نوعی تفسیر برای آن باشد تا سرّ تعبیر «فاستنطقوه» و «لن ینطق» شناخته شود.
از یك سو امام خواسته است تا مسلمانان و مؤمنان به وحی قرآنی با پرسش ها و تلاش ها و دقت ها و ریزاندیشی های خود، قرآن را به نطق آورند تا اسرار نهفته خود را برای ایشان بازگوید، از سوی دیگر می فرماید: «و البته هرگز قرآن سخن نخواهد گفت»!
به نظر می رسد كه از لا به لای كلام امام، جمله یا كلماتی حذف شده است كه باید آن را به قرینه سیاق و بر اساس فهم كلی كلام آن حضرت كشف كرد، و چه بسا آن عبارت محذوف این باشد كه قرآن دربردارنده معارف فراوانی مرتبط به نیازهای زندگی فردی و اجتماعی، آسیب ها و درمان هاست كه همه آنها از ظاهر قرآن دانسته نمی شود، بلكه باید احساس نیاز كرد و پرسید و در یك جستار علمی و عطشناك، زبان قرآن را گشود.
پس باید دانست كه هر كس نمی تواند در همه زمینه ها و تا ژرفای معارف و بیان های نهفته قرآن، این كلام الهی را كشف كند و مدعی راهیابی به همه دانسته ها و رهنمودهای آن شود؛ زیرا پرسش از قرآن متناسب با درك و نیاز هر فرد یا جامعه در زمان خاص آن صورت می گیرد و به اندازه سؤال پاسخ هست و به مقدار عطش می توان از گوارای وحی بهره گرفت، ولی اهل قرآن بـاید بدانند كه گرچه ظرف هـای نیـاز و پرسش آنـان محـدود
است، اما ظرفیت راه گشایی و راه نمایی قرآن فراخ و گسترده است و می تواند پاسخ گوی همه پرسش های هستی شناسی و اخلاقی و حیات متعالی انسان باشد.
اینها زیربناها و باورهایی است كه ما را به طرح «آسیب های اجتماعی» و ایجاد پرسش در ساحت قرآن وا داشته است.
اذعان داریم كه هم آسیب ها بسیار متنوع تر و جدی تر از آن چیزی است كه در مقالات بخش موضوعی مجله آمده است، و هم پاسخ های قرآن می تواند دقیق تر و كاربردی تر از آنچه باشد كه به دست آمده است.
بنابراین خواسته ایم تا نگاه اهل تحقیق را به این مقوله مهم تاریخ معاصر امت اسلامی، بیش از پیش متمایل سازیم.
امید است قرآن پژوهان در تعامل فكری با متخصصان امور تربیتی، سیاسی و اجتماعی، تجربه ها و نیازهای انسان معاصر را به صورت پرسش های جدی مطرح كنند و با پژوهشی جامع نگر به پاسخ آنها از كلام الهی در حدّ توان و نیاز امروز جوامع اسلامی، بلكه جوامع انسانی دست یابند.

دوشنبه 3 مهر 1391  12:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و پدیده انحراف در جامعه

قرآن و پدیده انحراف در جامعه

سید موسی صدر

چکیده: نويسنده، نخست به تعريف انحراف از چهار نظر حقوقى، جامعه‏شناسى، اخلاقى و دينى پرداخته و آنها را با يكديگر نسبت سنجى مى‏كند. آن گاه عوامل پيدايش انحراف را بررسى آن مجموعه نظريات را در سه گروه دسته بندى مى‏كند:
1- نظريات انسان مركز، كه عوامل انحراف را در خود انسان مى‏دانند. از اين دست نظريات به ديدگاه‏هاى زيست شناختى در باب جرم، نظريه انتخاب آزاد و ديدگاه روان‏شناختى اشاره كرده است.
2- نظريات محيط مركز؛ يعنى ديدگاه‏هايى كه عوامل انحراف را در بيرون از وجود انسان جست و جو مى‏كند. از اين دست نظريات به نظريه بى‏هنجارى و تضاد هنجارى مى‏پردازد.
3- نظريات تركيبى كه هر دو گونه عوامل را - درونى و بيرونى در پيدايش خرافه مؤثر تلقى مى‏كند. در ادامه به ديدگاه قرآن نسبت به مسأله انحراف پرداخته و با استناد به آياتى اين مطلب را خاطر نشان مى‏كند كه قرآن گرچه معتقد به نظريه تركيبى است امّا مدل تركيبى آن با آنچه در جامعه‏شناسى مطرح است متفاوت مى‏باشد. نويسنده معتقد است از ديدگاه قرآن به عامل در پيدايش و ظهور پديده‏ى انحراف نقش دارند:
1- ساختار وجودى انسان
2- بينش غلط
3- موقعيت بيرونى.
آن گاه به مكانيسم و چگونگى تأثير عوامل پرداخته و به اين نتيجه رسيده است كه گرچه اين عوامل به نوعى ترتيب طولى و خطى دارند امّا به گونه تأثير متقابل نيز وجود دارد.


كليد واژه‏ها: انحراف /جامعه / عوامل انحراف/ روان شناسی/ انسان

یكی از موضوعاتی كه از دیرباز فكر بشر را به خود مشغول كرده و در ردیف مهم ترین مشغله های فكری او قرار داشته است، مسئله انحراف یا كجروی انسان هاست.
انحراف چیست؟ چرا پدید می آید؟ چگونه گسترش می یابد؟ چه عواقب و پیامدهایی برای انسان و جامعه انسانی در پی دارد؟ و چگونه می توان از پیدایش یا گسترش آن جلوگیری كرد و….
اینها پرسش ها و دلمشغولی های همواره متفكران و اندیشمندان جوامع بوده است. البته تاكنون تلاش های فراوانی در این زمینه صورت گرفته است به گونه ای كه امروزه در برخی علوم، مانند حقوق و جامعه شناسی، جرم شناسی یا انحراف شناسی به عنوان رشته ای جداگانه مطرح است و تحقیقات و تئوری پردازی های جداگانه ای درباره آن شكل گرفته است. اما با این همه از آنجا كه پدیده انحراف یك پدیده انسانی است و با واقعیت وجودی انسان پیوند دارد و از سوی دیگر علوم تجربی با در پیش گرفتن روش استقرا وتجربه و تكیه بر نمودهای رفتاری انسان، از شناخت انسان به عنوان یك «كل» ناتوان است، تاكنون نتیجه قطعی در این زمینه به دست نیامده است. ولی حقایق خوبی كشف شده است كه می تواند در شناخت جامع تر این پدیده كمك كند.
یكی از حقایقی كه آشكار شده است این است كه آموزه های دین، تأثیر و نقش مهمی در جلوگیری و محدودسازی انحراف در جامعه دارد. این حقیقت را می توان مدخلی قرارداد برای بررسی دیدگاه قرآن به مثابه منبع اصلی دین نسبت به این پدیده و اینكه قرآن با چه سازوكار معرفتی یا اخلاقی به پدیده انحراف نگریسته است و بر چه عناصری در پیدایش و پیشگیری از آن تكیه می كند؛ به ویژه اینكه وحی از علم كامل و محیط الهی ریشه می گیرد و نگاه جامع به انسان دارد. این حقیقت، ضرورت بررسی دیدگاه قرآن را مضاعف می سازد. در این نوشتار می كوشیم تا درنگ كوتاهی داشته باشیم در آیات قرآن و عرضه برخی پرسش ها بر آن و جست وجوی پاسخ آنها.
تعریف انحراف

انحراف یا كجروی را از منظرهای چندی می توان تعریف كرد یا تعریف شده است؛ بعضی از منظر حقوقی بدان نگریسته و آن را این گونه تعریف كرده اند:
«عملی كه به وسیله قانون منع شده و مرتكب آن طبق قانون كیفر می بیند».1
اینان چون به قانون و كیفر بیشتر توجه نشان می دهند اسم آن را «جرم» گذاشته اند.
جامعه شناسان با نگاه جامعه شناختی انحراف را این گونه تعریف كرده اند:
«رفتار فردی یا گروهی كه با الگوها و هنجارهای جامعه وی انطباق ندارد».2
یا: «رفتار شكننده هنجار».3
در علم اخلاق معلمان ومربیان آن را «رفتار زشت و ناپسند» می نامند.
از نگاه دینی می توان آن را «مخالفت با دستورات الهی» تعریف كرد كه در اصطلاح از آن به «گناه» یا «معصیت» تعبیر می كنیم.
این گونه گونی تعریف ها نشانه تفاوت معیارها برای سنجش پدیده كجروی است. در دیدگاه حقوقی معیار و مقیاس كجروی «قانون» است؛ قطع نظر از اینكه قانون عادلانه و مطلوب باشد، یا ظالمانه و نامطلوب.
از نگاه جامعه شناسی، معیار ارزیابی یك رفتار، «نوع رابطه آن با هنجارهاو قواعد زندگی اجتماعی» است. باز اعم از اینكه هنجارها در ذات خود خوب باشند یا بد. هم از این رو برخی جامعه شناسان انحراف را به دو شاخه مثبت و منفی تقسیم كرده و گفته اند:
«انحرافات مثبت، هنگامی است كه فردی با اطلاع و وقوف كامل از حدود ارزش و اعتبارات حاكم، پا فرا می گذارد و خود ارزش و اعتبارات نوی كه برتر از ارزش های پیشین است می آفریند… انحرافات منفی بر عكس انحرافات مثبت می باشد، بدین سان كه فرد یا گروهی از نظام ارزش های جامعه تجاوز می كند و خود نظامی می آفریند كه از نظر اطرافیان وی در درجه پست تری از نظام حاكم قرار می گیرد».4
از دیدگاه اخلاقی معیار ارزیابی كجروی و راست روی بستگی دارد به اینكه مقصود از «پسند» را چه بدانیم؛ اگر مقصود از آن پسند مردم باشد، این بر می گردد به همان معیار جامعه شناختی. چون هنجارها در حقیقت تجلّی عینی میان پسندها و ارزش های مردم است. و اگر مقصود از «پسند»، مقبولیت وجدان باشد در این صورت معیار «وجدان» خواهد بود.
امّا از منظر دینی معیار تعیین رفتار در ظاهر، «تكلیف الهی» است، اما از آنجا كه تكالیف الهی همیشه معطوف به كمال انسان است در حقیقت معیار ارزیابی «كمال واقعی» انسان است كه نماد آن در اصطلاح قرآنی «عبودیت» نامیده می شود.
از این نكته می توان نتیجه گرفت كه تعریف دینی و قرآنی از «انحراف» اولاً اختصاص به رفتار ندارد؛ كج اندیشی و كج باوری را نیز در بر می گیرد. و ثانیاً در ساحت رفتار نیز با تعریف های حقوقی و جامعه شناختی كاملاً مترادف نیست، بلكه به اصطلاح منطقیان میان آنها نسبت «عامین من وجه» است؛ بعضی رفتارها هنجارشكنانه یا ضد قانون است و به همین دلیل از منظر جامعه شناختی یا حقوقی انحراف و كجروی شمرده می شود، امّا ممكن است ضد عبودیت نباشد و از نظر قرآن انحراف تلقی نشود. و بر عكس ممكن است برخی رفتارها ضد عبودیت و مخالف دستور الهی باشد و از نظر قرآن مصداق انحراف باشد، امّا با هنجارها یا قانون جامعه ناسازگار نباشد. البته زمینه های مشتركی نیز وجود دارد كه هم از نظر معیار قرآنی و هم معیارهای حقوقی یا جامعه شناختی مصداق و نمونه انحراف و كجروی به شمار آید؛ مانند سرقت و قتل و تجاوز به حقوق مسلّم دیگران.
از مقایسه و هم سنجی یادشده این نتیجه به دست می آید كه انحراف از دیدگاه قرآن یك پدیده نسبی نیست، چون معیار بازشناسی و جداسازی انحراف از استقامت یا كجروی از راست روی یك امر مطلق است، حال آن كه بر مبنای دیدگاه های دیگر، انحراف یك پدیده نسبی است كه به لحاظ زمان، مكان، فرهنگ و ارزش های یك جامعه متفاوت می شود. ممكن است در یك زمان یا در یك مكان یا بر اساس یك سلسله ارزش های پذیرفته شده موجود، رفتاری انحراف به حساب آید، امّا زمانی دیگر یا مكانی دیگر یا بر اساس ارزش های جامعه دیگر، مصداق انحراف تلقّی نشود.5

عوامل انحراف

همان گونه كه ماهیت انحراف از منظرهای گوناگون تعریف شده است، علل و عوامل تأثیرگذار در پیدایش و ظهور انحراف نیز از نظرگاه های گوناگون مورد بررسی قرار گرفته است. روشنگری ها و تبیین هایی كه در این زمینه صورت گرفته برخی تبیین های كلان و مربوط به كلّ جامعه هستند و در حقیقت در پی پاسخ به این پرسش رفته اند كه چرا در جامعه انحراف پدید می آید؟ چه عوامل و عناصری در ایجاد انحراف در یك محیط اجتماعی كمك می كنند؟
و برخی دیگر، تبیین های خُرد و مربوط به فرد یا گروه خاص است و پرسشی كه اینان به دنبال پاسخ آن می گردند این است كه افراد چرا كج رو و منحرف می شوند؟
این نظریات از لحاظ ماهیت عواملی كه بر آن انگشت نهاده اند به سه دسته تقسیم می شوند:
1. نظریاتی كه عامل یا عوامل انحراف را در خود انسان جست وجو می كنند.
2. نظریاتی كه عوامل انحراف را در بیرون از انسان می دانند؛ كه تبیین های كلان، بیشتر این گونه اند.
3. دیدگاه هایی كه عوامل انحراف را تركیبی از عناصر درونی و بیرونی تلقی می كنند.
در اینجا نخست نظریات فوق را به ترتیب به صورت فشرده گزارش می كنیم، سپس به دیدگاه قرآن می پردازیم.

دیدگاه های انسان مركز

نظریاتی كه عوامل انحراف را در خود انسان می دانند، برخی بستر عامل یا عوامل یاد شده را جسم انسان دانسته و برخی دیگر روح انسان.
از دسته نخست می توان به نظریات زیست شناختی در باب جرم اشاره كرد كه متغیرهای جسمی و زیستی را عامل تأثیر گذار در ظهور انحراف می دانند. بر طبق این دیدگاه ها مواردی چون نقص جسمی، عیوب ظاهری اندام، ساختمان جمجمه، نابهنجاری های كروموزومی، وضعیت خاص ژن ها، جنس، سن، نوع خون، وضع مزاج، ضعف، قدرت، سوابق بیماری، وضع ترشّح غدد و حتی نژاد، علّت انحراف و كجروی محسوب می شوند.6
اگر این نظریات درست باشد، نوعی رابطه جبری میان ساختار جسمی و رفتار انحرافی وجود خواهد داشت، به گونه ای كه هرگاه انحرافی در رفتار یك فرد یا گروه دیده شود حتماً آن فرد یا گروه، دارای یكی یا تعدادی از ویژگی های خاص جسمی است، و بر عكس، هرگاه كسی یك یا چند مورد از آن ویژگی ها را داشته باشد حتماً رفتار انحرافی از او سر خواهد زد.
از نظریات قسم دوم می توان به دو نمونه اشاره كرد:
1. نظریه انتخاب آزاد. این نظریه كه با تعبیرات گوناگون بیان شده است، بر این باور است كه علت اصلی انحراف و رفتار فرد، اراده آزاد اوست؛ هیچ عاملی او را وادار به كجروی نمی كند، بلكه كجروی نوعی تصمیم گیری فردی و گزینش عقلانی فایده گرایانه است كه پس از سنجش پیامدهای مثبت و منفی یك رفتار كجروانه صورت می گیرد. اگر عوامل یا عناصر تحریك كننده ای هم باشد تنها در حدّ زمینه سازی و انگیزش اراده نقش دارد و نه بیشتر. بنابراین كجروی معلول اراده آزاد یك فاعل آگاه و مسئول است و نه پدیده تحمیل شده از بیرون یا درون.7
این نظریه دو ویژگی دارد؛ یكی آنكه پدیده انحراف و كجروی را مخصوص یك فرد یا گروه خاص نمی داند بلكه به گسترده گی وجود اراده ای در افراد، آن را عمومی دانسته و زمینه ظهور انحراف را در همه انسان ها فراهم می بیند.
و دیگر آنكه بر خلاف نظریات دیگر كه نوعی جبرگرایی بر آنها حاكم است و پدیده كجروی را به عامل یا عواملی بیرون از كنترل انسان مستند می كند، این نظریه بر آزادی انسان در كجروی و متقابلاً راست روی تأكید دارد و وجود اختیار و آزادی پیش فرض آن به شمار می آید.
2. دیدگاه روان شناختی. برخی از روان شناسان و روان كاوان غیر از اراده به متغیرهای روحی دیگری در پیدایش پدیده كجروی تكیه كرده اند كه در اینجا به دو نظریه درخور از نظریات موجود اشاره می كنیم:
الف. ضعف شخصیت. بر طبق این نظریه موجودیت روحی انسان به سه بخش یا سه سطح تقسیم می شود:
1. غرایز و كشش های طبیعی كه از آن به «بن» تعبیر می كنند.
2. «من» یا جنبه اجتماعی شخصیت كه با جهان خارج ارتباط برقرار می كند و از عناصر احساس و ادراك برخوردار است.
3. «فرامن» یا سطح برتر و ایده آل طلب شخصیت كه همیشه و بدون درنظرداشت واقعیت، به تعالی و كمال متمایل است.
هرگاه «من» بتواند میان خواسته ها و تمایلات سركش و غرایز و كمال طلبی «فرامن» توافق و سازگاری ایجاد كند، فرد در مسیر انطباق با واقعیت و هنجارهای موجود اجتماعی قرار می گیرد، و هرگاه از پس چنین كاركردی برنیاید یعنی «من» در برابر قدرت و سلطه غرایز ضعیف شود و اسیر خواسته ها و تمایلات غریزی گردد و نتواند آن را مهار كند، در این صورت فرد گرفتار كجروی شده سعی می كند هنجارهای اجتماعی یا به تعبیر دیگر واقعیت های موجود را نادیده بگیرد و به مقتضای خواسته ها و نیازهای غریزی به لذّت جویی بپردازد.
بنابراین انحراف و كجروی معلول ضعف «من» یا بخش كنترل كننده و تنظیم كننده شخصیت در برابر بخش دیگر یعنی «بن» یا غرایز و كشش های طبیعی است. حال علت این ضعف چیست، بستگی به عوامل گوناگون تربیتی و محیطی دارد.8
ب. نارسایی شخصیت. بر اساس این نظریه هرگاه فرد دچار اختلالات شخصیتی همچون بی قراری، كژخویی، بدبینی، خودخواهی، حملات عصبی، انزوا طلبی، لجاجت، خشم و… شود، به گونه ای كه نوعی ضدّیت و ناسازگاری با اجتماع در شخصیت او پدید آید، در این صورت در معرض ارتكاب رفتار انحرافی و كجروانه قرار می گیرد.
بر طبق این نظریه افراد كجرو دارای شخصیتی متفاوت با دیگران هستند؛ تفاوتی كه او را با جامعه و هنجارهای اجتماعی در تضاد قرار داده است و از خاستگاه های متفاوتی چون وراثت، جامعه پذیری، تجربیات شخصی مایه می گیرد.9
آنچه تاكنون یاد شد فشرده ای از مهم ترین دیدگاه های انسان مركز در مورد علت پیدایی كجروی بود كه كانون انحراف را خود انسان می دانند و اگر عوامل بیرون از وجود او را هم مؤثر بدانند تنها در اندازه یك زمینه یا انگیزه به رسمیت می شناسند و نه بیشتر. البته این دیدگاه ها خالی از نقد و ایراد نیستند؛ اما از آنجا كه نقدها بر این پیش فرض استوار است كه هر یك از نظریات یادشده به عنوان عامل انحصاری قلمداد شود، و از سوی دیگر چنین تصوّری امروزه وجود ندارد، از این رو از طرح اشكالات صرف نظر می كنیم.

دیدگاه های محیط مركز

در برابر نظریات پیشین، دیدگاه های دیگری وجود دارد كه نقطه مشترك آنها ارجاع عامل یا عوامل انحراف به بیرون از وجود انسان است كه می توانیم با عنوان عام «محیط» از آن تعبیر كنیم. در اینجا به مهم ترین این دیدگاه ها می پردازیم.

نظریه بی هنجاری

یكی از نظریات عمده در باب علل كجروی و انحراف، نظریه «دوركیم» است. جانمایه این نظریه بدین گونه تقریر می شود كه حاكمیت هنجارها در یك جامعه باعث نوعی فشار اجتماعی شده، رفتار افراد را تحت ضبط و كنترل قرار می دهد. هرگاه در اثر عوامل مختلف، مانند تحوّل سریع اقتصادی، این حاكمیت از بین برود و آشفتگی هنجاری ایجاد شود، خواسته های درونی افراد را وا می دارد كه از ابزارهای نامشروع برای رسیدن و دست یابی به آنها استفاده كند و در این صورت كجروی شكل می گیرد.
یكی از جامعه شناسان در توضیح نظریه دوركیم می نویسد:
«او درباره رابطه میان انسان و نیاز و اهداف (need, aspirations) یا آرزوهایش بحث می كند و معتقد است كه در شرایط اجتماعی مستحكم و پایدار، آرزوهای انسان از طریق هنجارها تنظیم و محدود شده است. با از هم پاشیدگی هنجارها (و لذا از بین رفتن كنترل آرزوها) آنومی یا یك وضعیت آرزوهای بی حد و حصر (unlimited aspirations) به وجود می آید. از آنجا كه این آرزوهای بی حدّ طبعاً نمی توانند ارضا و اشباع شوند در نتیجه یك وضعیت نارضایتی اجتماعی دائمی پدید می آید. سپس نارضایتی در جریان های اقدامات اجتماعی منفی (نظیر: خودكشی، اقدامات جنایی، طلاق و غیره) ظاهر می گردند».10
وی در ادامه می نویسد:
«دوركیم ثروتمندی ناگهانی در مقابل فقر را یك عامل بحران زا می بیند و نشان می دهد كه تحت تأثیر این عامل، برخی از اشكال رفتارهای انحرافی نظیر خودكشی افزایش می یابد. دلیل (این ثروتمندی ناگهانی) تغییرات شتابزده اجتماعی ـ اقتصادی است كه موجب از هم پاشیدگی هنجارهای سنتی یعنی وضعیت سریع آنومی می گردد».11
از مجموع این سخنان استفاده می شود كه نظریه دوركیم، گرچه نظر به شرایط اقتصادی جامعه دارد و سایر زمینه ها را نادیده گرفته است، اما در همان زمینه اقتصادی مورد بحث خودش در حقیقت به دو عنصر تكیه دارد؛ یكی وجود خواسته ها و آرزوها و دیگر عامل كنترل آنها، یعنی هنجارها. اولی نقش مقتضی را دارد، و دومی نقش مانع را. با از بین رفتن مانع و رفع سلطه هنجارها، مقتضی یعنی خواسته ها و آرزوها رفتار را تحت تأثیر قرار داده افراد را وادار به برآوردن آنها با هر شیوه ممكن، هرچند نامشروع می كند.
بعضی این نظریه را در تبیین علت كجروی و انحراف، ناقص دیده، جهت تكمیل آن عناصری را در هر دو بخش افزوده اند. به عنوان مثال «مرتن» معتقد است كه اولاً خواسته ها و آرزوها را خود فرهنگ جامعه به وجود می آورد، یعنی این فرهنگ جامعه است كه یك سلسله ارزش ها را برای افراد مطرح می كند و انگیزه های اصلی رفتار را ایجاد می كند، و ثانیاً این خواسته ها وقتی هنجارها را كنار می زند كه امكانات برآوردن آنها متناسب با قشر افراد فراهم نباشد و گرنه آنومی یا آشفتگی هنجاری پیش نمی آید. پس عامل اصلی انحراف، به هم خوردن رابطه اهداف و خواسته ها با امكانات و ابزارهاست كه هر دو را جامعه رقم می زند.
برخی دیگر گفته اند از بین رفتن سلطه هنجارها به تنهایی به انحراف و كجروی نمی انجامد، بلكه علاوه بر آن باید كنترل درونی و بیرونی هم نباشد، یعنی خواسته ها هنگامی رفتار فرد را جهت می دهد كه علاوه بر فقدان هنجارها مانع دیگری چون كنترل درونی از قبیل باورهای دینی، یا كنترل بیرونی مانند كیفر و زندان نیز در بین نباشد یا كاهش یافته باشد.
«اگر نظریه دوركیم و مرتون را با هم در نظر بگیریم به این نتیجه می رسیم كه اگر به دلایل مختلف (رشد سریع اقتصادی یا بحران اقتصادی یا نابرابری…) در انسان نیاز شدید به وجود آید و امكان ارضای آن (با سطح درآمد كافی و متناسب با سطح نیاز افزایش یافته) برایش وجود نداشته باشد و راه های مشروع نیز بر او بسته باشد از طرق نامشروع در پی ارضای نیازهایش برخواهد آمد.
گرچه این نظریه بسیار قوی و قابل اطمینان است، اما هنوز برای تبیین پدیده فساد و انحراف كاملاً كافی به نظر نمی رسد. روی آوردن به طرق نامشروع علاوه بر این، شرایط دیگری نیز دارد. فقط عوامل تحریك كننده فوق نظیر نیاز زیاد، درآمد كم، مقایسه، احساس بی عدالتی و… نیستند كه انسان را به راه های نامشروع كسب پول می كشانند. هركسی كه این نیاز شدید را داشت نمی رود دزدی كند. هر زنی كه به پول احتیاج داشت نمی رود خودفروشی كند. دو شرط دیگر نیز در این معادله لازم است: كاهش كنترل درونی و بیرونی».12

نظریه تضاد هنجاری

برخی از جامعه شناسان پدیده كجروی را نه معلول بی هنجاری كه نتیجه تضاد هنجارها در جامعه می دانند. از دیدگاه اینان در جامعه خرده فرهنگ های متعددی وجود دارد كه هر یك از آنها ارزش ها و هنجارهای خاص خود را دارند؛ هرگاه یكی از این خرده فرهنگ ها از ارزش ها و هنجارهای ناسازگار با هنجارهای مرسوم و حاكم بر جامعه حمایت كند و در نتیجه نوعی طغیان و سرپیچی خرده فرهنگ نسبت به هنجارهای مورد اتفاق اكثریت پیش آید، افرادی كه تحت تأثیر آن خرده فرهنگ قرار دارند اقدام به رفتار خلاف هنجار جامعه كرده و كجروی خواهند كرد.
«روایت های خرده فرهنگی تبیین كجروی، بر تمایز هنجارها و ارزش هایی تأكید دارد كه گروه های متفاوت بدان پایبندند، و در این میان نیز مدّعی می شود كه علت تحقق جرم، نوعی تعارض میان هنجارهاست؛ تعارضی كه در باور این دیدگاه هنگامی پدید می آید كه گروه های متفاوت قومی یا طبقاتی هنجارهای خرده فرهنگی خاصی را می پذیرند و این هنجارها نیز اعضای آنها را در جهت نادیده گرفتن ارزش ها و تخطّی از هنجارهای زیربنایی نظام هنجاری مسلط در جامعه تحت فشار می گذارد».13
آنچه كه هم در این نظریه و هم در نظریه پیشین درخور توجه می نماید این است كه در این نظریات، به رغم تأكید بر عامل بیرونی یعنی بی هنجاری یا تضاد هنجارها در پیدایش پدیده كجروی، عامل انسانی یعنی خواست ها و نیازهای انسان نیز نادیده گرفته نشده و به گونه ای مؤثر قرار داده شده است؛ با این تفاوت كه در نظریه نخست به صورت مستقیم و بی پرده، اما در نظریه دوم، از پس هنجارهای معارض.
بعضی بر این نظریات خرده گرفته اند كه اینها تبیین های جامعی نسبت به ظهور پدیده انحراف نیستند؛ زیرا از توجیه عدم كجروی در برخی موارد با وجود شرایط بی هنجاری یا تضاد هنجاری، ناتوانند.14
اگر این نظریات تبیین های انحصاری یگانه نسبت به علت كجروی تلقی شوند، باید گفت اشكال وارد است، اما واقعیت این است كه پذیرش این تبیین ها به صورت تبیین های انحصارگرایانه بسیار مشكل است. از این رو بهتر است این تبیین ها بیانگر بخشی از واقعیت تلقی شوند، چنان كه صاحبان نظریات تركیبی چنین باور داشتند.

نظریات تركیبی

در دو سه دهه اخیر پس از مطالعات و بررسی های گوناگون در دانش های گوناگون اجتماعی از قبیل روان شناسی، جامعه شناسی و حقوق، دانشمندان به این نتیجه رسیده اند كه پدیده انحراف و كجروی معلول یك عامل یا دو عامل نیست، بلكه متغیرهای گوناگون در آن تأثیر دارد. از این رو برای تبیین درست ظهور كجروی در جامعه باید از عوامل گوناگون سخن گفت.
«امروزه به نظر می رسد كه این نزاع تقریباً خاتمه یافته و در دیدگاه های جدید كه در این زمینه ابراز می شود راه حل نهایی برای خود یافته است؛ راه حلّی كه می توان آن را نوعی توافق بر به حساب آوردن برآیند كلیه نیروهای خرد و كلان مؤثر بر كجروی نامید؛ توافقی در این خصوص كه هیچ یك از این علل و نیروها نه شرط لازم و نه شرط كافی كه صرفاً زمینه سازهایی برای ارتكاب كجروی است و هر یك از آنها نیز نه به تنهایی كه در تركیب های مختلف با دیگر زمینه سازها فرد را به سوی ارتكاب كجروی رهنمون می شود.15
تئوری ها و نظریاتی كه با این نگرش و گرایش ابراز شده است و می توان از آنها به نظریات تركیبی یاد كرد طبعاً بر عوامل متعددی انگشت نهاده اند؛ برخی بر متغیرهایی چون فشار اجتماعی به علاوه عناصری چون موقعیت فرد و وابستگی های كجروانه تكیه كرده اند، بعضی دیگر بر عنصر فشار اجتماعی به علاوه مشكلات روابط خانوادگی انگشت نهاده اند، عده ای از ضعف شخصیت و ضعف عناصر پایبند كننده به جامعه نام برده اند، گروهی نیز، تركیبی از ویژگی های جسمی و شرایط اجتماعی را عامل تأثیرگذار دانسته اند.16
كوتاه سخن آنكه دیدگاه های تركیبی عامل جدیدی معرفی نكرده اند، بلكه تلفیقی از متغیرهای محیطی و شخصیتی یا به تعبیر دیگر تركیبی از عناصر درونی و بیرونی را به عنوان عامل مؤثر در پیدایش انحراف قلمداد كرده اند.
«تبیین های تلفیقی را می توان متشكل از الگوهایی دانست كه در تبیین كجروی توجه خود را به متغیرهای متنوع معطوف داشته است؛ خواه این تنوع ناشی از تعلّق آن متغیرها به سطوح مختلف تحلیل ـ اعم از خرد و كلان ـ باشد، و خواه ناشی از تنوّع ماهیت زیستی، روانی، روان شناختی اجتماعی یا جامعه شناختی آنها».17

قرآن و پدیده انحراف

پدیده انحراف یا كجروی را می توان از زوایای گوناگون در قرآن به تحقیق و بررسی نشست؛ زیرا چنان كه پیش از این اشاره شد، این پدیده ارتباط و پیوند تنگاتنگی با ماهیت و حقیقت انسان دارد، و قرآن از آنجا كه انسان شناسی دقیق و جامعی ارائه كرده است، می تواند در شناخت ابعاد گوناگون این پدیده راهگشا باشد.
در این بخش تنها به یك بعد یعنی علل و عوامل پیدایش انحراف و كجروی می پردازیم و ابعاد دیگر آن را به فرصت دیگر وا می گذاریم.
دیدگاه قرآن را می توان در چند جمله این گونه خلاصه كرد:
بیشتر نظریات دسته اول و دوم از نظر قرآن فی الجمله و با یك سلسله قیدها و اصلاحیه ها مورد تأیید است، اما این بدان معنی نیست كه قرآن نظریات دسته سوم را می پذیرد، زیرا گرچه قرآن به گونه ای نظریه تركیبی ارائه می كند، اما با مدل های موجود تئوری های تركیبی متفاوت است و بر عناصر ویژه ای تأكید دارد. اینك به توضیح نكات فوق می پردازیم.
اگر دیدگاه های گذشته را به صورت جزئی در نظر بگیریم كه هر یك بخشی از واقعیت را بیان كرده اند در این صورت قرآن بیشتر آنها را تأیید می كند؛ یعنی در آموزه های قرآن می توان شواهدی بر صدق بیشتر آنها یافت.
به عنوان مثال قرآن نظریه انتخاب آزاد را به گونه ای پذیرفته است، زیرا در آموزه هایش بر عنصر اراده و اختیار در رفتار به طور مطلق از جمله انحراف و كجروی تأكید فراوان داشته انسان را در برابر رفتارش مسئول می داند:
«و لو تری إذ یتوفّی الذین كفروا الملائكة یضربون وجوههم و أدبارهم و ذوقوا عذاب الحریق. ذلك بما قدّمت أیدیكم و أنّ الله لیس بظلاّم للعبید» انفال/50ـ51
«ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما كسبت أیدی الناس» روم/41
«فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیكفر» كهف/29
و ده ها آیه دیگر كه در زمینه های گوناگون بر آزادی انسان تصریح دارد.
گرچه برخی از این آیات بر مصادیق خاصی مانند كفر اشاره دارد، اما حقیقتی كه در آن مطرح شده است یعنی آزادی و انتخاب آزاد، اختصاص به مصادیق خاص ندارد، بلكه همه گونه كجروی و انحراف را در بر می گیرد. در همین راستا می توان از آیاتی یاد كرد كه كیفرهای دنیوی یا اخروی را بر بعضی رفتارهای انسان مترتب می كند:
«والسارق و السارقة فاقطعوا أیدیهما جزاءً بما كسبا» مائده/38
«الزانیة و الزانیة فاجلدوا كلّ واحد منهما مأة جلدة» نور/2
همه این آیات نشانگر این است كه رفتار انسان بر پایه آزادی و انتخاب شكل می گیرد، از جمله رفتار انحرافی. پس تا این اندازه قرآن نظریه انتخاب آزاد را تأیید می كند، اما از آنجا كه انسان شناسی قرآن دقیق و واقع بینانه است، انتخاب را تنها عامل نمی داند، بلكه از حالتی دیگر به نام اضطرار نام می برد كه گاه به رغم انتخاب فرد، رفتار را بر انسان تحمیل می كند:
«إنّما حرّم علیكم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اُهلّ به لغیر الله فمن اضطرّ غیرباغ و لا عاد فلا إثم علیه إنّ الله غفور رحیم» بقره/173
بنابر این، از دیدگاه قرآن اراده و انتخاب تا حدودی در ایجاد كنش تأثیر دارد، اما گاه پیش می آید كه رفتار از قلمرو انتخاب بیرون است و عوامل دیگری در آن تأثیر می گذارد.
به همین ترتیب نظریه «روان شناختی ضعف شخصیت» در آیات وحی شواهدی دارد. قرآن كریم از این واقعیت با عنوان «پیروی از هوای نفس یا مقهوریت در برابر كشش های نفسانی» یاد می كند و بیشتر موارد كجروی را به گونه ای مستند به این عامل می داند. آیات زیر را بنگرید:
«فلاتتبعوا الهوی أن تعدلوا» نساء/135
«فاحكم بین الناس بالحقّ و لاتتّبع الهوی فیضلّك عن سبیل الله» ص/26
«و لو شئنا لرفعناه بها و لكنّه أخلد إلی الأرض و اتّبع هواه» اعراف/176
«أفرأیت من اتّخذ إلهه هواه و أضلّه الله علی علم» جاثیه/23
با این حال به این نكته باید توجه داشت كه:
اولاً هوای نفس تنها عامل نیست؛ عوامل دیگر معرفتی و عقیدتی نیز در ظهور انحراف نقش دارد، چنان كه خواهد آمد.
ثانیاً هوای نفس در اصطلاح قرآن، تنها غرایز و كشش های مادی و حیوانی نیست، بلكه گرایش های متعالی كه به انحراف كشیده شده و سمت و سوی دنیوی گرفته نیز از مصادیق آن به شمار می آید، مانند عزّت خواهی، آن گاه كه از حقیقت خودش عاری شده و به موقعیت طلبی دنیوی فروكاسته شده باشد. خداوند درباره منافقان می فرماید:
«بشّر المنافقین بأنّ لهم عذاب ألیماً. الّذین یتّخذون الكافرون أولیاء من دون المؤمنین أ یبتغون عندهم العزة فإنّ العزّة للّه جمیعاً» نساء/138ـ139
یا برتری جویی و استعلا كه از ساحت تعالی و كمال طلبی به سلطه طلبی تنزل یافته باشد:
«إنّ فرعون علا فی الأرض و جعل أهلها شیعاً» قصص/4
بنابراین اگر مقصود از «بن» تنها غرایز و كشش های حیوانی باشد، قرآن فراتر از آن رفته كشش های دیگری را نیز بدان می افزاید.
همین طور نظریه نارسایی شخصیت كه بر نقش حالات خاص شخصیتی در رفتار كجروانه تأكید دارد به گونه ای مورد تأیید قرآن است. نمونه آن را آنجا كه قرآن از تأثیرپذیری از دشمنی و خشم در داوری هشدار می دهد می توان دید:
«و لایجرمنّكم شنئان قوم علی ألاتعدلوا اعدلوا هو أقرب للتقوی» مائده/8
دشمنی با گروهی شما را بر آن ندارد كه دادگری نكنید، دادگری كنید، كه این به تقوا نزدیك تر است.
یا آنجا كه از نقش كینه و نفرت در رفتار تجاوزكارانه و ستمكارانه سخن گفته است:
«و لایجرمنّكم شنئان قوم أن صدّوكم عن المسجد الحرام أن تعتدوا…» مائده/2
یا در آیه ای كه از رفتار نامتعادل در حال خشم و ناراحتی حكایت می كند:
«و لمّا رجع موسی إلی قومه غضبان أسفاً قال بئسما خلفتمونی من بعدی أ عجلتم أمر ربّكم و ألقی الألواح و أخذ برأس أخیه یجرّه إلیه قال ابن أمّ إنّ القوم استضعفونی و كادوا یقتلوننی فلاتشمت بی الأعداء و لاتجعلنی مع القوم الظالمین» اعراف/150
یا آنجا كه از انگیزش كجروی در اثر عشق و شیفتگی مفرط سخن می گوید:
«و قال نسوة فی المدینة امرأة العزیز تراود فتیها عن نفسه قد شغفها حبّاً إنّا لنراها فی ضلال مبین» یوسف/30
یا در موردی كه به تأثیر حسادت در ظهور رفتار انحرافی اشاره دارد:
«إذ قالوا لیوسف و أخوه أحبّ إلی أبینا منّا و نحن عصبة إنّ أبانا لفی ضلال مبین. اقتلوا یوسف أو اطرحوه أرضاً یخل لكم وجه أبیكم و تكونوا من بعده قوماً صالحین» یوسف/8ـ9
«و من یوق شحّ نفسه فأولئك هم المفلحون» حشر/9
در همه این موارد و موارد مانند آن، قرآن این واقعیت را می پذیرد كه حالات ویژه روحی، چه متغیر و گذرا و چه آن گاه كه به صورت عناصر ثابت شخصیت درآید، در شكل گیری رفتار به طور كلی و رفتار كجروانه به طور خاص، تأثیر دارد و شاید آیه كریمه: «قل كلّ یعمل علی شاكلته»(اسراء/84) رساترین بیان در این زمینه باشد.
اما باز همه آنچه قابل تأكید است اینكه قرآن تأثیر این حالات را از طریق اراده و انتخاب می داند و نه جدای از آن. پس عناصر دیگری علاوه بر صفات و حالات شخصیتی در پیدایش رفتار نقش دارد. و اگر دیدگاه های روان شناختی بیان انحصارگرایانه داشته باشند باید آنها را اصلاح كرد.
تا اینجا به شواهد قرآنی اشاره كردیم كه حقانیت برخی دیدگاه ها را در تبیین ظهور پدیده كجروی تا حدودی تأیید می كرد. در رابطه با سایر نظریات و دیدگاه ها نیز قضیه بدین منوال است؛ یعنی قرآن با اصل تأثیرگذاری عوامل گوناگون بیرونی در رفتار، تا اندازه ای موافق است، اما انحصار در آن را نمی پذیرد.
در اینجا جهت اختصار، از گزارش آیات قرآن به صورت مبسوط صرف نظر می كنیم و تنها به بیان این نكته می پردازیم كه در دیدگاه های جامعه شناختی، با همه تنوّع و تعددی كه دارند، یك نكته پیش فرض گرفته شده است و آن استناد پدیده كجروی به عامل بیرون از انسان است؛ حال چه آن عامل، ساختار فرهنگی باشد، یا گروه های هم نشین یا خرده فرهنگ ها یا برچسب های اجتماعی و…

عوامل كجروی؛ درونی یا بیرونی

در قرآن این نكته تا اندازه ای مورد تأیید قرار گرفته است كه پدیده كجروی به عوامل بیرون از انسان تكیه دارد؛ چه اینكه می بینیم:
ـ از تأثیر هم نشینی در رفتار و سخن گفته و به پیامدهای ناگوار آن اشاره كرده، مانند آیه های زیر كه از هم نشینی با كسانی كه آیات خداوند را به سخره می گیرند، یا دوستی با ستمكاران كفرپیشه پرهیز داده است:
«و قد نزّل علیكم فی الكتاب أن إذا سمعتم آیات الله یكفربها و یستهزء بها فلاتقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره إنّكم إذاً مثلهم…» نساء/140
«و یوم یعضّ الظالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتّخذت مع الرسول سبیلاً. یا ویلتی لم أتّخذ فلاناً خلیلاً. لقد أضلّنی عن الذكر بعد إذ جائنی…» فرقان/27ـ29
ـ به نقش و خطر فقر در انحراف آگاهی داده است:
«ولیستعفف الذین لایجدون نكاحاً حتّی یغنیهم الله من فضله» نور/33
ـ از تأثیر عرضه و محیط مساعد در ایجاد انحراف پرده برداشته است؛ مانند آیه زیر كه از لزوم اجازه خواستن فرزندان و خدمتكاران برای ورود در اتاق استراحت زن و شوهر سخن می گوید:
«یا أیها الذین آمنوا لیستأذنكم الّذین ملكت أیمانكم و الذین لم یبلغوا الحلم منكم ثلث مرّات من قبل صلوة الفجر و حین تضعون ثیابكم من الظهیرة و من بعد صلوة العشاء ثلث عورات لكم…» نور/58
ـ با نهی و جلوگیری از تهمت و افترا و اشاعه فحشا به نقش برچسب و عنوان زدن اجتماعی در رفتار كجروانه اشاره كرده است:
«والذین یرمون المحصنات ثمّ لم یأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة و لاتقبلوا لهم شهادة أبداً و أولئك هم الفاسقون» نور/4
«إنّ الذین یحبّون أن تشیع الفاحشة فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم فی الدنیا و الآخرة…» نور/19
ـ از وجود خرده فرهنگ و تأثیر آن در رفتار یاد كرده است:
«و ما كان جواب قومه إلاّ أن قالوا أخرجوهم من قریتكم إنّهم اُناس یتطهّرون» اعراف/82
«إنّهم كانوا قوم سوء فاسقین» انبیاء/74
«و قال الملأ من قوم فرعون أ تذر موسی و قومه لیفسدوا فی الأرض و یذرك و آلهتك» اعراف/127
«یا أیها الذین آمنوا لاتتّخذوا الیهود و النصاری أولیاء بعضهم أولیاء بعض و من یتولّهم منكم فإنّه منهم…» مائده/51
ـ از گروه مرجع و نقش آن در جهت دهی افراد سخن به میان آورده است:
«قال الذین یریدون الحیوة الدنیا یا لیت لنا مثل ما أوتی قارون إنّه لذو حظّ عظیم» قصص/79
«و إذا قیل لهم اتّبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتّبع ما ألفینا علیه آبائنا» بقره/170
ـ از تأثیر آشفتگی هنجاری جامعه در پیدایش فساد و انحراف یاد كرده است:
«قالت إنّ الملوك إذا دخلوا قریة أفسدوها و جعلوا اعزّة أهلها أذلّة و كذلك یفعلون» نمل/34
ـ به نقش تجربه انحراف در ریشه دواندن و سخت شدن انحراف اشاره كرده است:
«فبما نقضهم میثاقهم لعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسیة یحرّفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظّاً ممّا ذكّروا به و لاتزال تطّلع علی خائنة منهم…»(مائده/13) و…
خلاصه سخن آنكه همه آنچه را تجربیات جزئی بشر از راه دانش های گوناگون درباره علت و عامل كجروی یافته است، قرآن به دور از افراط و تفریط و در حدّ متعادل و واقعی آنها می پذیرد، امّا با این همه انحصار را تأیید نمی كند، بلكه معتقد است عوامل گوناگون درونی و بیرونی دست به دست هم می دهند و ظهور پدیده انحراف را سبب می شوند، حال چگونه و با چه ترتیب؟ این چیزی است كه در سطور زیر به توضیح آن می پردازیم.
از بررسی مجموعه آیات قرآن راجع به گناه و معصیت ـ كه چنان كه گفته شد بخشی از كجروی های مورد بحث علوم اجتماعی و روانی را نیز می گیرد ـ این نكته به دست می آید كه در پیدایش پدیده «انحراف» سه متغیر و عامل اساسی نقش دارند كه بین خود این عوامل تأثیر و تأثّر دوسویه وجود دارد.

عامل نخست

عامل نخست، ساختار وجودی انسان است. انسان از نظر روحی ویژگی هایی دارد كه این ویژگی ها زمینه های اولیه و هسته اصلی هرگونه انحراف و كجروی را فراهم می كنند. شاید قضاوت فرشتگان هنگام آفرینش آدم ناظر به همین جهت باشد؛ آنجا كه گفتند:
«أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدّماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك» بقره/30
اما اشتباه فرشتگان در این بود كه تنها همین بخش از وجود انسان را دیدند و از سایر استعدادها و توانایی های او خبر نداشتند و به همین دلیل خداوند در پاسخ آنان فرمود:
«إنّی أعلم ما لاتعلمون» بقره/30
به هر حال یك سلسله زمینه های اولیه كجروی و انحراف در انسان وجود دارد. گرچه این به معنای جنایتكار بودن ذاتی انسان نیست؛ چون نقش این زمینه ها تنها در حدّ زمینه سازی و اقتضاء است و می توان از تأثیر آن جلوگیری كرد. یكی از آن زمینه ها، وجود غرایز و كشش های نفسانی است. به تعداد غرایز و كشش هایی كه در نهاد انسان وجود دارد زمینه برای انحراف و كجروی هست. این واقعیتی است كه هم وحی آن را تأیید كرده است، و هم تجربه زندگی بشر بر فراز كره خاكی. جز آن كه بعضی از آن كشش ها، كشش های مادی و مربوط به جسم انسان است؛ مانند كشش های شكم و شهوت، و برخی دیگر از گرایش های متعالی است كه در دام كشش های حیوانی ومادی گرفتار آمده و تغییر مسیر داده است. قرآن از مجموع اینها به «هوای نفس» یا «شهوات» یاد می كند:
«و لو شئنا لرفعناه بها و لكنّه أخلد إلی الأرض و اتّبع هواه» اعراف/176
«أفرأیت من اتّخذ إلهه هواه و أضلّه الله علی علم…» جاثیه/23
«و یرید الذین یتّبعون الشهوات أن تمیلوا میلاً عظیماً» نساء/27
«زین للنّاس حبّ الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضّة و الخیل المسوّمة و الأنعام و الحرث ذلك متاع الحیوة الدنیا والله عنده حسن المآب» آل عمران/14
تئوری ها و تبیین های جامعه شناختی راجع به علل و عوامل كجروی نیز به صورت آشكار و پنهان وجود نیروی محرك درونی را با عنوان نیازها پیش فرض گرفته اند. و تا جایی كه این نیازها كاربرد دارد تبیین های آنان تا اندازه ای درست است، اما سخن اینجاست كه نیازها تنها زمینه نیست. قرآن از دو ویژگی دیگر نیز نام می برد كه زمینه ساز انحراف است و تبیین های علمی موجود از آن دو غفلت كرده اند.
یكی از آن دو ویژگی، كم ظرفیتی نسبت به داشته ها یا لبریز شدن از دارایی است. بر اساس آموزه های قرآن كریم، انسان منهای باورها و تربیت آن گاه كه به عنوان یك موجود طبیعی در نظر گرفته شود، ظرفیت وجودی محدود دارد (همان گونه كه نمی تواند نداشتن را تحمل كند، داشتن را نیز برنمی تابد):
«إنّ الإنسان لیطغی. أن رآه استغنی» علق/7ـ6
«و إذا أردنا أن نهلك قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها» اسراء/16
تنعّم و احساس استغنا خود مایه سرمستی و طغیان می شود، همان گونه كه فقر و نیاز ،مایه رفتار انحرافی می شد. پس بخشی از انحرافات در این حالت روحی انسان زمینه دارد و این چیزی است كه علوم بشری بدان توجه نكرده اند.
ویژگی دیگر، زیاده خواهی یا به تعبیر دیگر حرص است؛ انسان به گونه ای آفریده شده است كه به داشته هایش بسنده نمی كند، بلكه همواره به دنبال جلب و افزایش دارایی است و هیچ گاه سیری نمی پذیرد:
«انّ الإنسان خلق هلوعاً» معارج/19
وصف «هلوع» به گفته مفسران به مفهوم حرص شدید است18. چنان كه در جای دیگر می گوید:
«و انّه لحبّ الخیر لشدید» عادیات/8
این ویژگی نیز انسان را در معرض تجاوز از حدود و هنجارها برای رسیدن به زیاده خواهی اش قرار می دهد.
شاید یكی از علت هایی كه قرآن كریم از انسان به عنوان موجود «ضعیف» یاد می كند و می گوید: «و خلق الإنسان ضعیفاً»(نساء/82)، همین ویژگی های وجودی باشد كه انسان را آسیب پذیر می سازد. این ویژگی ها یعنی نداشتن (نیازها و خواسته های غریزی)، داشتن و زیاده خواستن، از مهم ترین زمینه های اولیه رفتارهای در انحرافی وجود انسان هستند كه قرآن بر آنها تأكید دارد و نادیده گرفتن هر یك از اینها دیدگاه های ما را نسبت به تبیین و تعلیل پدیده انحراف دچار نقص می كند.

عامل دوم

عامل دوم در پیدایش پدیده انحراف كه یك عامل معرفتی و باز مربوط به انسان است، باور و بینش غلط است. باورها و بینش های انسان به دو دسته تقسیم می شود:
1. باورهای كلی نسبت به هستی و رابطه انسان با آن.
2. باورهای جزئی نسبت به خوبی و بدی یك رفتار یا موقعیت.
بر اساس آموزه های قرآن هر یك از این دو نوع باور اگر وارونه و خلاف واقعیت باشد، زمینه ظهور رفتار نادرست فراهم می شود. در زمینه باورهای كلی، قرآن از دو باور و بینش باطل نام می برد كه نقش بنیادی دراین زمینه دارد؛ یكی انكار خدا و دیگر انكار آخرت. انسانی كه خود را و هستی را نیازمند و تحت تدبیر كسی نبیند و از سوی دیگر زندگی را فرصت محدودی ببیند كه باید از آن حداكثر استفاده را برای برخورداری كرد كه پس از آن همه چیز نیست و نابود می شود، چنین انسانی قطعاً تمام تلاش خود را در جهت لذت بردن و برخوردار شدن از لذایذ زندگی به كار خواهد برد، و این، زمینه را برای زیر پاگذاشتن قواعد و هنجارهای تعیین شده فراهم می كند:
«فالذین لایؤمنون بالآخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون» نحل/22
«و إن الذین لایؤمنون بالآخرة عن الصراط لناكبون» مؤمنون/74
«و لكن الذین كفروا یفترون علی الله الكذب» مائده/103
«والذین كفروا یتمتّعون و یأكلون كما تأكل الأنعام» محمد/12
اهمیت این دوباور در زمینه سازی برای ظهور انحراف به اندازه ای است كه حتی مرتبه ضعیف تر و نازل تر آن یعنی فراموشی خدا و آخرت به رغم اعتقاد به آن، نیز در ظهور رفتار انحرافی نقش دارد:
«ولاتكونوا كالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم أولئك هم الفاسقون» حشر/19
«ولاتطع من أغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتّبع هواه و كان أمره فرطاً» كهف/28
همین گونه ارزش داوری یا باور به خوبی و بدی رفتار اگرمطابق با واقعیت نباشد و انسان رفتار خوب را بد و ناشایست، و رفتار بد را خوب و شایسته ببیند، باز در معرض انحراف و كجروی قرار می گیرد. قرآن نمونه هایی از چنین حالتی را ارائه كرده است:
«الذین یأكلون الربا لایقومون إلاّ كما یقوم الذی یتخبّطه الشیطان من المسّ ذلك بأنّهم قالوا إنّما البیع مثل الرّبا» بقره/275
«وإذا قیل لهم لاتفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون» بقره/11
«و منهم من إن تأمنه بدینار لایؤدّه إلیك إلاّ ما دمت علیه قائماً ذلك بأنّهم قالوا لیس علینا فی الأمیین سبیل» آل عمران/75
در آیات یادشده نمونه هایی از انحراف، مانند رباخواری، فسادگری و خیانت در امانت به نگاه وارونه و بینش غلط كجروان راجع به رفتارشان، نسبت داده شده است.
بنابراین از مجموع آیات قرآن استفاده می شود كه نگاه و تصور انسان از زندگی و رفتار، در چگونگی رفتار و عمل او نقش دارد، برداشت و تصور صحیح از آن دو رفتار صحیح را در پی دارد، و تصور باطل و نادرست از آنها رفتار نادرست و انحرافی را به دنبال می آورد.
دو نكته در این مرحله درخور توجه است:
یكی اینكه بر اساس آموزه های قرآن، باورهای كلی باطل زمینه بینش غلط نسبت به رفتار را فراهم می كند. یعنی اعتقاد باطل نسبت به هستی و زندگی بینش و تصور انسان را نسبت به زشتی و زیبایی عمل وارونه می كند، آنچه را زشت است زیبا می بیند و بر عكس آنچه زیبا است را زشت:
«أفمن زین له سوء عمله فرآه حسناً فإن الله یضلّ من یشاء و یهدی من یشاء» فاطر/8
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می نویسد:
«والمراد بمن زین له سوء عمله فرآه حسناً الكافر، و یشیر به إلی أنّه منكوس فهمه، مغلوب علی عقله، یری عمله علی غیرما هو علیه، و المعنی أنّه لایستوی من زین له عمله السیء فرآه حسناً و الذی لیس كذلك بل یری السیء سیئاً.»19
مقصود از كسی كه عملش در نظرش آراسته شده و آن را نیك می بیند، كافر است. آیه اشاره به این مطلب دارد كه كافر درك و فهمش وارونه است و خردش شكست خورده است، رفتارش را به گونه ای غیر از آنچه هست می بیند. مفهوم آیه این است كه كسی كه عملش در نگاهش آراسته شده و آن را خوب می بیند با كسی كه این گونه نیست، بلكه رفتار بدش را بد می بیند، برابر نیست.
نكته دوم آن كه بین باور و بینش باطل به طور كلی و ویژگی های روحی انسان كه به عنوان عامل نخست انحراف و كجروی معرفی شد تأثیر و تأثّر دوسویه وجود دارد؛ از یك سو رها شدن غرایز و كشش های نفس و سیطره خصلت هایی چون استغنا و زیاده خواهی بر انسان، بینش و باور او را نسبت به هستی، زندگی و رفتار تغییر داده از واقعیت دور می سازد، و از سوی دیگر باورهای بی پایه و اساس و بینش غلط نسبت به مقولات یاد شده، كشش ها و خصلت های منفی روحی را تحریك و تقویت می كند و زمینه تسلط و سیطره آنها را بر رفتار مساعدتر می سازد. قرآن در موارد متعددی این رابطه و تأثیر دو سویه را بیان كرده است:
«سأصرف عن آیاتی الذین یتكبّرون فی الأرض بغیر الحق و إن یروا كلّ آیة لایؤمنوا بها و إن یروا سبیل الرشد لایتّخذوه سبیلاً و إن یروا سبیل الغی یتّخذوه سبیلاً ذلك بأنّهم كذّبوا بآیاتنا و كانوا عنها غافلین» اعراف/146
«فلاتتّبعوا الهوی أن تعدلوا» نساء/135
«زین للذین كفروا الحیوة الدنیا و یسخرون من الذین آمنوا» بقره/212
«بل زین للذین كفروا مكرهم» رعد/33
«أفمن كان علی بینة من ربّه كمن زین له سوء عمله فرآه حسناً» فاطر/8
«فإن لم یستجیبوا لك فاعلم أنّما یتّبعون أهوائهم» قصص/50

عامل سوم

عامل سوم در ظهور پدیده انحراف، موقعیت بیرونی است؛ یعنی آنچه كه از محدوده وجودی فرد كجرو بیرون است؛ اعم از آنكه ساختار فرهنگی باشد یا كاركرد نهادهای اجتماعی یا كنترل پلیسی یا خرده فرهنگی یا هم نشینی و… تمام عناصر محیطی كه جامعه شناسان در تحلیل های كلان و خرد بر آن تأكید دارند به نوعی در رفتار كجروانه و انحرافی نقش دارند؛ چنان كه نمونه هایی از آیات قرآن كه مؤید تأثیر عوامل مختلف بودند مورد اشاره قرار گرفت. اما نكته مهم، سازوكار تأثیر این عامل و چگونگی ارتباط آن با دو عامل دیگر است.
از آنچه تاكنون گفتیم این نتیجه را می توان گرفت كه عناصر وجودی و معرفتی در انسان تنها زمینه ساز انحراف و رفتار كجروانه است و نه علّت تامّه آن، زیرا وجود آن عناصر به معنای سلب اراده و قدرت انتخاب از انسان نیست، گرچه انتخاب طرف مقابل را تا حدودی دشوار می سازد. پس علاوه بر آنها عنصر سومی به نام اراده نیز وجود دارد.
از سوی دیگر صرف انگیزه، آگاهی و اراده نیز در شكل گیری یك رفتار كافی نیست، بلكه باید شرایط تحقق نیز یاری كند، این حقیقتی است كه هم عقل آن را تأیید می كند و هم تجربه بشر.
آنچه ما آن را عنصر محیطی یا بیرونی می نامیم، نقش و كاركردشان در مجموع به دو چیز خلاصه می شود؛ یكی تقویت یا پدیدآوردن نگره و خواسته، و دیگر رفع مانع از برابر خواسته ها.
برخی ازمتغیرهای محیطی مثل نبود كنترل و مراقبت پلیسی یا فقدان هنجارهای ثابت، از قبیل رفع مانع شمرده می شوند، اما برخی دیگر مثل ساختار فرهنگی یا گروه هم نشین و خرده فرهنگ و… نقش تقویت كننده و بعضاً ایجاد كننده خواسته و باور را دارند. به عنوان مثال این ساختار فرهنگی است كه نیازها و خواسته های كاذب ایجاد می كند یا روحیه زیادخواهی را تقویت می نماید، چنان كه گاهی بینش و برداشت انسان را نسبت به ارزش یك رفتار تغییر می دهد. همین طور در سطح خرد هم نشینی یا خرده فرهنگ در گروه های خاص كاركردش تحریك خواسته ها یا ایجاد احساس و بینش خاص نسبت به یك كنش است.
بنابراین عناصر بیرونی، چه در سطح كلان و چه در سطح خرد، همواره از طریق تأثیرگذاری بر عناصر درونی روحی و معرفتی، در ایجاد رفتار كجروانه نقش بازی می كند و در حقیقت جاده صاف كن محرّك درونی افراد است، نه آنكه خود عامل جداگانه ای در برابر عوامل دیگر باشد.
از همین جا می توان نتیجه گرفت كه اصل و اساس در پیدایش انحراف و كجروی، تغییر درون انسان است، فرق نمی كند كه در سطح كلان جامعه در نظر بگیریم یا سطح خرد یك گروه یا فرد:
«إنّ الله لایغیر ما بقوم حتّی یغیروا ما بأنفسهم» رعد/11
«ذلك بأنّ الله لم یك مغیراً نعمة أنعمها علی قوم حتّی یغیروا ما بأنفسهم» انفال/53
«و ما كان الله لیظلمهم و لكن كانوا أنفسهم یظلمون» عنكبوت/40
تا وقتی خواسته های انسان و نگاه او به زندگی تغییر نكرده است، تنها كمبود امكانات یا عوامل دیگر خارجی نمی تواند باعث رفتار كجروانه شود. با تغییر خواسته ها و نگاه است كه عدم تناسب بین اهداف و روش های دسترسی به آنها چنان كه «مرتن» می گوید20 معنی و زمینه پیدا می كند، یا فرصت های عرضه یا گروه هم نشین تأثیر خویش را می بخشد.
از همین رو قرآن برای جلوگیری از پیدایش رفتارهای انحرافی بر اصلاح بینش و پیدایش خواسته و خصلت های روحی از طریق ایجاد ایمان، تعمیق احساس حضور خداوند و آخرت گرایی تأكید بیشتر دارد؛ تا عوامل بیرون؛ گرچه از اهمیت و نقش آنها نیز فروگذار نمی كند.

 

پی نوشت‌ها:

1. شیخاوندی، داور، جامعه شناسی انحرافات، تهران، نشر مرندیز ، 1373، 48.
2. همان، 37.
3. سلیمی، علی؛ داوری، محمد، جامعه شناسی كجروی، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1380، 222، و نیز ر.ك: جامعه شناسی انحرافات، دكتر مجید مساواتی آذر، 4ـ9.
4. شیخاوندی، داور، جامعه شناسی انحرافات، 40.
5. در این زمینه رك: جرم شناسی، دكتر رضا مظلومان، 2/34ـ43؛ آسیب شناسی اجتماعی و جامعه شناسی انحرافات، دكتر محمدحسین فرجاد، 81؛ سلیمی، علی؛ داوری، محمد، جامعه شناسی كجروی، 134ـ148.
6. ر.ك: كیانیان، مهدی، مبانی جرم شناسی، 1/63؛ دانش تاج الزمانی، 71ـ111.
7. سلیمی، علی؛ داوری، محمد، جامعه شناسی كجروی، 370ـ384.
8. همان، 406ـ414.
9. همان، 414ـ420.
10. رفیع پور، فرامرز، آنومی یا آشفتگی اجتماعی، 18.
11. همان.
12. همان، 38؛ نیز رك: آسیب شناسی اجتماعی ایران یا جامعه شناسی انحرافات، دكتر مجید مساواتی آذر، 17؛ آسیب اجتماعی، عباس عبدی، 41؛ سلیمی، علی؛ داوری، محمد، جامعه شناسی كجروی، 429.
13. سلیمی، علی؛ داوری، محمد، جامعه شناسی كجروی،449.
14. همان، 286.
15. همان، 310ـ311.
16. همان، 555.
17. همان، 369.
18. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 20/13؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 9ـ10/533.
19. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، 17/19.
20. عبدی، عباس، آسیب شناسی اجتماعی، 42؛رفیع پور، فرامرز، آنومی یا آشفتگی اجتماعی، 20.
دوشنبه 3 مهر 1391  12:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگاهى مقدماتى به تحليل جامعه ‏شناختى از قرآن

نگاهى مقدماتى به تحليل جامعه‏ شناختى از قرآن

فرهاد امام‏جمعه
چكيده

در اين مقاله با نگاه جامعه‏شناختى مساله‏اى با عنوان «تضاد اجتماعى- روانى نسل جوان‏» بررسى شده است. ابتدا به تعريف و تفسير ابعاد مختلف تضاد اجتماعى از ديدگاه جامعه‏شناسى پرداخته‏شده و سپس ديدگاه و برداشت قرآن‏شناختى نگارنده آمده است. به نظر نگارنده با بهره‏گيرى از آموزه‏هاى قرآنى مى‏توان به طور علمى و كاربردى از ميزان تضادهاى اجتماعى- روانى نسل جوان كاست.

كليدواژه‏ها: تضاد اجتماعى، جوانان، فرهنگ، جامعه.
1. بيان مساله

سؤال حاكم بر مباحث اين مقاله آن است كه آيا تضادهاى اجتماعى- فرهنگى و عواقب اخلاقى- رفتارى آن كه در بخش بزرگى از گروه‏هاى جوان جامعه امروز وجود دارد، با رجوع به آراى اسلامى- قرآنى قابل حل است؟
در اين مقاله به جنبه تضاد اجتماعى- فرهنگى در جامعه امروز مى‏پردازيم. در فرهنگ علوم اجتماعى ذيل عنوان تضاد آمده است:
تضاد از ريشه Conflict به معناى برخورد كردن و مبارزه كردن گرفته شده است. هرگاه دو يا چند گروه به جهت تاليف انديشه يا منافع در حال تعارض آشكار و عدم توافق آميخته با خشونت و مانند آن باشند، با وضعى مبتنى بر كشمكش مواجه خواهند بود (1) .
اين تضاد صورت‏هاى گوناگونى دارد. از تقابل‏هاى اجتماعى گرفته تا كشاكش‏هاى بين‏المللى. نظريه‏پردازان اجتماعى، موضوع تضاد در جامعه را با اعتقادى خاص مورد توجه قرار مى‏دهند.
رالف دارندروف (959م.) يكى از جامعه‏شناسان آلمانى معتقد است: تضادها در جامعه، صفت تودرتو دارند و بر يكديگر منطبق نمى‏شوند. وى مدعى است كه كشمكش اصلى در جامعه به توزيع نابرابر قدرت و اقتدار و آنچه باعث پديد آمدن منافع متعارض مى‏شود، ارتباط دارد و از رهگذر آن است كه روابط سلطه‏گر و زيردست‏بودن در جامعه بوجود مى‏آيد (2) .
سلطه‏گران جامعه، روابط اجتماعى و الگوهاى فرهنگى در جامعه را به نحوى تنظيم مى‏كنند كه توجيه‏گر قدرت‏شان باشد; هر چند كه عواقب منفى جهت ايجاد آگاهى‏هاى كاذب و دروغين، اغفال اجتماعى، تك‏بعدى شدن و سرگردانى‏هاى فراوان در مردم و افراد زير دست‏بوجود آيد.
قرار گرفتن جوامع امروز در مسير گذر و تحول به سوى رشد و توسعه صنعتى و اقتصادى، پاره‏اى از تضادهاى اجتماعى- فرهنگى را براى اعضاى اين جوامع بوجود آورده‏است; از جمله:
- تضاد سنت‏با مدرنيسم;
- تضاد قانون‏گرايى با روابط عاطفى و فاميلى;
- تضاد مصرف‏گرايى با كار و فعاليت‏خلاق علمى و فنى;
- تضاد فرهنگ ذهنى‏گرايى و تعصب‏گرايى پيشين با فرهنگ داراى سنت‏هاى عقلى، عينى و برنامه‏ريزى براى زمان حال و آينده (3) .
در چنين مناسبات اجتماعى، بخش بزرگى از نسل حاضر نمى‏داند، سنتى باشد يا متجدد; اهل قانون و ضوابط عقلى باشد يا تحت تاثير روابط فاميلى، درون‏گروهى و عاطفى; قانع به داشته‏هاى خويش باشد يا در حرص مصرف روزافزون تقليدى به سر برد و نگران از اين كه مبادا از ديگران عقب بماند و مورد بى‏احترامى و بى‏اعتنايى و تمسخر ديگران واقع شود (4) .
بنابراين نسل امروز جامعه سخت در گردونه پريشانى، ابهام و تقليد از ژست‏هاى گوناگون و متناقض قرار گرفته است و نمى‏داند كه چگونه براى رسيدن به اهداف خود در جامعه از هنجارها و شرايط موجود جامعه به درستى استفاده كند. اين نسل از يك سو نابرابرى و بى‏عدالتى اجتماعى (فقر و بيكارى و...) را مى‏بيند و حتى خود احساس مى‏كند; اما از سوى ديگر مى‏خواهد، به رفاه و منزلت‏بالاى اجتماعى برسد. ليكن نابرابريها فزونى يافته و فرصت‏ها بسيار محدود شده‏است; لذا نسل جديد خود را تنها و بيگانه و دچار مشكل احساس مى‏كند. نسلى كه خود را در معرض سيل فشار تبعيض و نابرابرى مى‏بيند، نمى‏داند چگونه و با چه ابزارى مى‏تواند، به اهداف فردى و اجتماعى‏اش برسد.
قبل از ورود به بحث اصلى، بهتر است اين سؤال را مطرح كنيم كه آيا تضادهاى اجتماعى در جامعه امروز وجود دارد؟ خاستگاه اين تضادها را در كجا بايد جستجو كرد؟ اين تضادها چه نظم‏ها و شرايط ساختارى را رقم زده است؟ آيا اين نظم‏ها و شرايط ساختارى آزار دهنده قابل تغيير و اصلاح هستند؟
برخى از جلوه‏هاى تضاد اجتماعى- فرهنگى به اين قرار است:
متجدد بودن و در برابر آن هنجارهاى سنتى را رعايت نمودن;
عالم و كارشناس واقعى شدن، اما از تلاش براى معاش و زندگى روزمره عقب نماندن;
استقلال شخصيت انسانى و با هويت انسانى ماندن; اما ملاحظه‏كارى كردن و از صاحبان قدرت‏هاى طاغوتى و ثروت‏هاى نامشروع ترسيدن و اطاعت محض كردن از آنان;
دوستى ورزيدن و دوست داشته شدن، اما تنها كار خود را كردن و در انديشه جمع‏آورى مال و قدرت براى خود بودن;
علاقه به اظهار انديشه نمودن، اما وابسته به قول اين و آن شدن;
ايمان به پايدارى ارزشها و عقايد دينى و انسانى داشتن، اما به هر نحوى در جستجوى ثروت و قدرت بودن و...
اينها صورت‏هاى ديگرى از تضادهاى اجتماعى- فرهنگى در جامعه امروز است كه آثار روانى و اخلاقى مطابق با خود را در روحيات نسل كنونى بوجود آورده است.
اگر در ماهيت رفتار و پندار نسل جديد بيانديشيم، مى‏بينيم كه نسل جديد مى‏خواهد خود را آراسته به آداب و ابزار تمدن جديد كند. براى نمونه اين نسل مى‏خواهد تحصيلات دانشگاهى را تجربه كند و از اين‏رو اهل شك و سؤال شده‏است. فكر مى‏كند و مى‏خواهد فكر خود را عرضه كند. مى‏خواهد براى انديشه و اظهار فكر و سؤال او گوش شنوايى وجود داشته‏باشد; اما از سوى ديگر اين نسل با الگوهاى ساختارى پدرسالار و سنتى موروثى مواجه مى‏شود. نسل كنونى كمتر خود را داراى جسارت و شجاعت منطقى و انسانى در برابر صاحبان قدرت و ظاهرا داراى فضل و دانش مى‏بيند و بيشتر آموخته و عادت نموده‏است كه ساكت و صامت و محجوب باشد. اين گونه است كه قدرت‏پرستى و گاه شخصيت‏پرستى و ترويج احترام‏هاى دروغين و ايده‏هاى سنگ‏فكرانه و تنگ‏نظرانه ملوك داراى جاه و موقعيت‏برتر اجتماعى در فضاى فرهنگى جامعه شاخص مى‏شود.
جوان امروز نمى‏داند، آيا با روحيه دانشگاهى و تفكر عقلى و شك‏گراى انتقادى در روابط اجتماعى- فرهنگى پيش قدم شود؟ يا بالعكس، ساكت و زبان بسته و فكر و دل خاموش باشد تا اين‏كه مبادا با آنها برخورد شود.
ما معتقديم نسل جوان امروز در دايره تضادهاى اجتماعى و فرهنگى سنگينى قرار گرفته است. اين واقعيت مسائل و آسيب‏هاى روحى و اعتقادى فراوانى را در شخصيت اجتماعى جوانان پديد آورده است. علائم اين آسيب‏شناسى انقباض بينش و روحيه و گاه واكنش‏هاى انتقادى و هيجانى شديد و به صورت خشونت‏هاى مقطعى و ناسازگاريهاى اجتماعى با خانواده و نظام فرهنگى و قانونى جامعه خودنمايى مى‏كند.

2. پاسخ مسائل مطروحه از آيات قرآن

به اعتقاد نگارنده در خصوص مسائل مذكور مى‏توان الگوها و پاسخ‏هاى مناسبى را از قرآن كريم به دست داد.
در قرآن مى‏خوانيم كه خداوند حكيم، خالق ناظر كل عالم است. ما براى رفع نقائص خويش نياز داريم، به صفات الهى تخلق پيدا كنيم. همه عالم از اوست و به سوى او در حركت است (5) .مهربان و دوست‏حقيقى آدمى تنها و تنها خداوند كريم و اولياى بر حق اوست. همه عالم و ذرات آن براى تكريم و ستايش اودر جنبش‏اند (6) ; اعم از موجودات داراى آگاهى و قوه ناطقه و فاهمه و نيز موجودات فاقد آگاهى و قوه ناطقه. خداوند جل جلاله سازنده اساس و بنياد هستى است و تنها اوست كه باقى و برقرار و جاويدان است (7) ; لذا تنها او در همه جا (8) به عنوان نيروى قادر و كامل و صانع و خالق هستى وجود دارد.
اين خالق، مخلوق خود را دوست دارد (9) و اگر مخلوق به سوى او حركت كند، او را مى‏پذيرد و به مراتب كمال مى‏رساند (10) .هرگاه آدمى بخواهد الفباى آدميت‏خود را بيابد، ضرورى است كه به سوى صانع و خالق مهربان و رحيم خويش حركت كند (11) ; زيرا اوست كه از روح خود در آدمى دميده است (12) .اگر آدمى از خدا كه از رگ گردن به او نزديك‏تر است (13) ،غفلت ورزد، از هويت‏خويش دور مى‏شود; لذا وحدت خاطر و انديشه‏اى ندارد و نهاد دل و روان او به سوى وحدت پيش نمى‏رود و بيشتر به سوى كثرت حركت مى‏كند. از اين روست كه انسانها به دام پريشانى و احساس نگرانى و خسارت مى‏افتند.
اگر آدمى نتواند اين معنا را بفهمد و نتواند خويش را به صفات الهى بيارايد، به آسيب‏هاى فراوان روحى، اجتماعى و فناپذيرى كامل در اين عالم خاكى دچار مى‏شود.
به اعتقاد نگارنده يكى و شايد مهم‏ترين زمينه قرار گرفتن در چالش تضادهاى اجتماعى و روانى، آن است كه انسان نتواند خويشتن را در وحدت قرار داده و به روى حبيب حقيقى و خالق راستين و مهربان خويش كه منشا رحمت‏ها و بركت‏هاى عالم است، باب توسل، توكل (14) ،عبادت (15) و رضايت (16) را بگشايد و از هر چه غير اوست، بپرهيزد (17) و حتى بر كافرين و ظالمين بشورد (18) .
اگر آدمى نور ايمان را در خويش نيابد، همواره در چاه ويل ناتوانى‏ها و سرگشتگى‏هاى خويش باقى خواهد ماند و فشار تضادهاى اجتماعى و روانى هرلحظه در او بيشتر شده و هيچگاه از ميان نمى‏رود.
آموزه‏هاى قرآن متاسفانه در گذشته چندان كاربرد عينى نداشته و بيشتر ظاهر آن محترم بوده‏است و در قبرستان‏ها يا در سفره‏هاى عقد و پاگشايى عروسها و منازل مسكونى جديد حضور داشته‏است.
عده‏اى به قرائت صورى الفاظ قرآن مى‏پردازند; بدون آنكه معانى آن را فهم كنند; در حالى كه كه اگر قرآن را با نياز، ايمان، تواضع، توجه و تفكر بخوانيم، مى‏بينيم كه خداوند چه زيبا و ظريف و حكيمانه پيام مى‏دهد:
1- در آيات و نشانه‏هاى او در طبيعت، فضا، زمان و مكان، جامعه و نفس انسانى و تاريخ بيانديشيد (19) .
2- چشم‏بسته چيزى را نپذيريد و از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى نكنيد.
3- خود را گرفتار نياكان و اجداد خود نكنيد (20) .
4- از ابزارهاى شناخت از جمله چشم، گوش، قلب و فكر استفاده كنيد. اگر از اين ابزارها استفاده نكنيد، چون چارپايان و بلكه بدتر از آنها خواهيد شد (21) .
5- به آنچه مى‏دانيد و مى‏گوييد، عمل كنيد (22) .اگر عمل نكنيد، چون حمارى مى‏شويد كه تنها اسفار و اوراق را با خود حمل مى‏كنيد (23) .
اگر قرآن به عنوان يك اثر علمى مطالعه‏شود، آموزه‏هاى نو و پويا و متنوعى را به دست‏خواهيم آورد; البته علم نه به معناى علم رسمى روز، بلكه به معناى علمى كه بر قلب مبارك اولياى خدا القا مى‏شود و طالبان حقيقت عالم غيب را به سوى خود مى‏كشاند. شرط فراگيرى آموزه‏هاى قرآنى آن است كه با توجه و دقت تمام و تواضع و ايمان مخلصانه در آيات آن بيانديشيم. در آن صورت خواهيم توانست، پاسخ بسيارى از مسائل و بحرانهاى اجتماعى- روانى انسان و جوان امروز را در آن پيدا كنيم.
به اعتقاد نگارنده از آياتى كه پيشتر ذكر شد، مى‏توان بهره‏هاى كاربردى فراوانى را در جهت‏حل تضادهاى اجتماعى- روانى نسل جوان امروز بدست آورد. نويسنده در اين زمينه با بهره‏اى كه از آيات جان‏بخش قرآن كريم برگرفته، ملاك‏ها و نظريات ذيل را توانسته، استخراج كند:
1- با الهام از بينش قرآنى استفاده مى‏شود كه مناسب است در برنامه‏هاى آموزش و پرورش و دانش آموختگان مدارس، توجه به طبيعت و گردش‏هاى علمى و سير و سياحت در طبيعت‏به عنوان يك اصل شمرده شود تا اين‏كه نوجوان و جوان خود را در دامن طبيعت‏بشناسد.
متاسفانه يكى از فرضهاى خام ما اين است كه عقايد خودمان را بر جوانان تحميل كنيم. غافل از اين‏كه به اين وسيله ايشان را از توجه به ذات اقدس حضرت حق دور مى‏كنيم. بايد دانست كه ذهن و روح جوانان امروز همانند اسفنج نيست كه هر وقت هر كارى بخواهيم، بر روى آن انجام دهيم. بهتر آن است كه اهتمام به توصيه قرآن كنيم كه جوانان را با طبيعت و جلوه‏هاى گوناگون آن همواره آشنا كنيم. قرار گرفتن در دامن طبيعت، نشاط و شادى طبيعى ايجاد مى‏كند و روح آدمى را براى جذب و يادگيرى آماده مى‏سازد.
2- به نفس و شان انسانى جوانان پيش از بيش احترام بگذاريم. خداوند عزيز آن همه حرمت و حسن و كرامت‏براى گوهر جان آدمى قائل است. اگر ما هم قدرى از اين بينش و ادب الهى بياموزيم، اتفاقات بسيار ارزشمندى در زندگى اجتماعى رخ خواهد داد. اگر ما بزرگترها پيشقدم به تقديم رعايت ادب و احترام انسانى نشديم، چگونه مى‏توانيم از جوانان توقع رعايت آن را داشته باشيم.
سيلى نامرئى به جوان همين است كه او را بدون هيچ گونه شناختى، تحقير كنيم يا خطاب به او سخن بگوييم; بدون آنكه براى سؤال و انديشه او ارزشى قائل باشيم يا او را در طرح‏ها و برنامه‏هاى اجتماعى و فرهنگى مشاركت دهيم. جوانان گوهرهاى شريف الهى هستند كه با رشد بينش و نفس ملكوتى‏شان نعمت فرهنگ و تمدنى بزرگ و ارجمند را براى جامعه به دنبال خواهد داشت.
به اعتقاد نگارنده اگر از لحاظ تربيتى- فرهنگى جوانان را با تحقير و تمسخر ننگريم و نگرش ابزارى نسبت‏به ايشان نداشته باشيم، بسيارى از مسائل اجتماعى- روانى جوان حل مى‏شود.
بايد به فكر و انديشه و اعتقادات آنها دقيقا توجه كنيم و سپس با آنها باب گفتگو و همراهى را باز كنيم. آنها را دشمن يا مزاحم نيانگاريم. دوستشان بداريم تا آنها نيز با مربيان و مديران، احساس محبت و نزديكى كنند.
3- دستور خداوند به اهل ايمان اين است كه تنها از چيزى بايد پيروى كنند كه از آن آگاهى دارد(و لاتفف ماليس لك به علم).
اگر مسلمانان به اين آيه قرآن گوش دل سپارند و عمل كنند، بسيارى از مسائل اجتماعى، اقتصادى، صنعتى و حتى تضادها و بحرانهاى فرهنگى حل مى‏شود.
متاسفانه به جاى آن‏كه براى جوانان، توليد آگاهى و بينش كنيم و به گرايش پرسش‏گرى، كنجكاوى و جستجوى آنها پاسخ دهيم، همواره به جوان امر و نهى مى‏كنيم تا آنان را مريد و پيرو خود كنيم; غافل از اينكه جوان امروز الزاما راه پدران و گذشتگان خود را طى نمى‏كند. بايد جوان امروز را موجود چشم و گوش بسته ندانيم.
4- با الهام از پيام الهى قرآن دانستيم كه انسان‏ها در نظام آفرينش از كرامت و عزت و هويت نيكو و زيباى الهى برخوردارند و هيچ تبعيض و نابرابرى بين آنها وجود ندارد. اين خطر بزرگى است كه جوان احساس كند، در برابر ديگران فاقد كرامت و عزت انسانى است. همين احساس است كه او را به سوى تضادهاى اجتماعى- روانى عذاب‏آورى مى‏كشاند و او را از جامعه اعم از خانواده و مدرسه و... بيزار مى‏كند.
اگر مديران و مربيان جامعه خود را موجودات برترى نپندارند و با جوانان بسيار عادى و در ارتباط چهره‏به‏چهره باشند، مى‏توانند اعتماد آنها را به خود خود جلب كند.
تا بشر از انانيت‏خود نگذرد و هوسهاى خود خواهانه را در خود از بين نبرد، نمى‏تواند در مسير كمال، آزادى و دوستى حقيقى قرار گيرد و نيز نمى‏تواند، شيرينى و حلاوت عمل صالح، انصاف، تقوى، اخلاص و احسان، ارتقاى فكر و وجدان را در عالم معنا و نيز اكسير شفابخش عشق و اشتياق به ديدار دوست را بفهمد; زيرا همه چيز را براى خود مى‏خواهد; لذا چنين شخصى نمى‏تواند داور منصف و عادلى باشد. همين‏طور نمى‏تواند به طور حقيقى مهربانى و دوستى بورزد و اگر آن را ادعا كند، دروغ مى‏گويد; زيرا ديگران را براى خود مى‏خواهد. او نمى‏تواند معناى درست عشق را بفهمد; زيرا معشوق را براى كمال و جمال و جلال او نمى‏خواهد; بلكه معشوق را براى خدمت‏به نيازها و تمناهاى نفس ظلمانى خود مى‏خواهد. نمى‏تواند به سوى كمال، نور، معرفت، آزادى و رستگارى و اشتياق به عمل صالح حركت كند; چون آن قدر حوائج نفسانى از قبيل شكم‏پرستى، پول‏پرستى، شهرت يا مقام‏پرستى، جمع‏آورى اموال و توجه به زن و فرزند و امثالهم هست كه بايد در استخدام و گرفتار آنها باشد.
با ذكر چند مثال در حوزه آموزش و پرورش در زمينه جوانان بيشتر مى‏توانيم، به درستى و حقانيت پيام قرآن پى‏ببريم. آيا فكر كرده‏ايم كه چرا جوان ما در دبيرستان و دانشگاه نمى‏تواند انديشه خود را به دقت تنظيم و با جسارت به عنوان يك طرح و فكر تازه عرضه كند؟ در حالى كه مدرسه و دانشگاه جاى شكوفايى پرسشها و انديشه‏ها و نظريات اساسى او در حوزه علم و دانش است. علت آن است كه جوانان به ظاهر در مدرسه و دانشگاه هستند; اما در واقع فكر، روح و دلبستگى‏شان با مدرسه و دانشگاه نيست.
ما به پيام قرآن گوش دل نسپرده‏ايم و نگذاشته‏ايم، آن وجه خلقت عالى انسان يعنى نفخه الهى او، فرصت ظهور و بروز پيدا كند. اجازه نداده‏ايم، فطرت كريم و عزيز انسانى او فعال‏شود تا بتواند به سوى شناخت‏حقيقت‏خود و استفاده درست از گوش و چشم، تفكر و درك قلبى (شهودى) حركت كند. ما كلاسهاى درس و مدرسه و دانشگاه را فقط براى خود و رفع حوايج نفسانى خودمان مى‏خواهيم. به همين دليل است كه محيطهاى آموزشى امروز به محيطهاى تجارى تبديل شده و لذا زمينه پرورش انسانهاى فاضل و الگوى علمى- اخلاقى را نمى‏تواند تربيت كند.
5 - عالمان عامل در حل تضادهاى اجتماعى- روانى نسل جوان تاثير بسزايى مى‏گذراند. تاكيد عالمان بر حل مسائل اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى جوانان در عمل، بركات همبستگى و وحدت ايمانى و اخوت صادقانه را در جامعه افزايش مى‏دهد; زيرا عالمان راه درمان دردها و مسائل را مى‏دانند; اما اگر عالمان سكوت كنند يا عمل مربوط به حوزه علم خود را كنار بگذراند، خسارت‏هاى اجتماعى- فرهنگى جامعه فزونى پيدا مى‏كند. جوانى كه نمى‏تواند فاصله و بيگانگى خود را با فرهنگ دينى و نظام اجتماعى حل كند، اين بيگانگى و فاصله در او بيشتر مى‏شود و جوان در لابه لاى تبعيض‏ها و نابرابريها و كشمكش‏هاى اجتماعى فرسوده‏شده، به دام مشكلاتى چون فقر، بيكارى، اعتياد و ديگر آسيب‏هاى اجتماعى- روانى گرفتار مى‏شود.

3. جمع‏بندى و استنتاج

نيت‏حاكم بر اين مقاله با سبك نگارش بحث‏هاى اجتماعى طرح يك مساله جامعه‏شناختى تحت عنوان «تضاد اجتماعى- روانى نسل جوان‏» بوده است.
به علاوه در زمينه موضوع، مثالهايى مختصر از محيطهاى آموزشى- فرهنگى جوانان مطرح شده است. مبناى تحليل نگارنده، نگرش و برداشت از پاسخ‏هاى قرآنى در خصوص مساله مذكور است. ابتدا به تعريف و تفسير ابعاد مختلف تضاد اجتماعى از ديدگاه جامعه‏شناسى پرداخته شده و سپس ديدگاه و برداشت قرآن‏شناختى نگارنده به همراه استناد به چندين آيه قرآنى آمده است. به نظر نگارنده با بهره‏گيرى از آموزه‏هاى قرآنى كه در متن مقاله آمده‏است، مى‏توان به طور علمى و كاربردى از ميزان تضادهاى اجتماعى- روانى نسل جوان كاست.

پى‏نوشت‏ها:

1. بيرو، آنى، «فرهنگ علوم اجتماعى"، ترجمه دكتر باقر ساروخانى، تهران: كيهان، 1366، ص‏62.
2. آبر كرابى، نيكلاس و... «فرهنگ جامعه‏شناسى"، ترجمه حسن‏پويان، تهران; چاپخش، 1367، ص‏7-86.
3. نگاه شود به: عظيمى، حسين، «مدارهاى توسعه نيافتگى در اقتصاد ايران"، تهران: نى، 1371، مبحث فرهنگ.
4. نگاه شود به: امام‏جمعه، فرهاد، مقاله «اختلال در روند اجتماعى شدن جوانان‏» قسمت‏سوم، هفته نامه سرچشمه استان مركزى، ش 42 به تاريخ 30/4/1379، ص 6.
5. انا لله و انا اليه راجعون (بقره/156).
6. سوره اسراء /80 و حشر /59; و سوره تغابن /1.
7. سوره رحمن /27: كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام.
8. بقره /177: ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب.
9. بقره /195; آل عمران /134.
همچنين حديث قدسى معروفى از حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله نقل مى‏شود كه فرموده‏اند: «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف.» (فروزانفر، بديع الزمان، «احاديث مثنوى"، اميركبير، ص‏29) حضرت حق جل‏جلاله فرمود كه: من گنج نهفته‏اى بودم، دوست داشتم شناخته شوم; پس انسان را خلق كردم تا شناخته شوم.
10. سوره عنكبوت /69.
11. در قرآن مكرر آمده است كه: بسم‏الله‏الرحمن الرحيم (به نام خداوند بسيار بخشنده و مهربان) الحمد لله رب العالمين الرحمن الرحيم (سوره رحمن/2-1).
به اعتقاد نگارنده، سنگ بناى پرورش و تربيت روح آدمى، شكر مداوم از نعمت‏هاى بى‏شمار خداوند است كه در اختيار ما نهاده‏است. هر چه شكر و سپاس اين نعمت‏ها به عمل آيد، مى‏توان به منشا كمال عالم و نظام آفرينش نزديك‏تر شد و مسير دايت‏خود را پيدا كرد.
12. سوره سجده /9.
13. سوره ق /16 و واقعه /85.
14. سوره آل عمران /159.
15. سوره ذاريات /56.
16. سوره رعد /28.
17. سوره بقره /163.
18. سوره‏هاى آل عمران /56; فتح /29; بقره /140; توبه /109; هود /18.
19. اشاره خداوند در قرآن به طبيعت‏بسيار فراوان است. از آب گرفته تا بارش باران و رويش گياهان، زمين و آسمان و آنچه بين آنهاست. درختان و ميوه‏ها و گاو، شتر و ديگر چارپايان، زيتون، زنبور عسل، انجير، خرما و...
به علاوه برخى از سوره‏هاى آن به پديده‏هاى طبيعى نامگذارى شده‏است; مانند: رعد، مائده، نحل، نور، نمل، عنكبوت، نجم، بروج، انشقاق، فجر، شمس، ليل، ضحى، تين، زلزله، فيل، فلق، ناس، انسان و...
نگاه شود به: سوره اسراء آيه 70 و سوره نمل آيه 36، تين آيه 95.
20. سوره مائده، آيه 104 و سوره‏هاى اعراف / آيه 70 و 28 و انبياء، آيات 6-52 و ابراهيم، آيه 10.
21. سوره اعراف آيه 7.
22. سوره صف / آيه 2-1.
23. سوره جمعه / آيه 6.

 

دوشنبه 3 مهر 1391  12:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مبانى جامعه شناسى در قرآن

مبانى جامعه شناسى در قرآن

كريم خانمحمدى1

 

مقدمه

درآغاز لازم است مفاهيم كليدى را بررسى كنيم. مفهوم ((جامعه)) از مهم ترين مفاهيمى است كه بحث از موضوع مقاله مستلزم تبيين اين مفهوم است; از اين رو براى تحليل مبانى جامعه شناسى در قرآن, با اين سوال مواجه مى شويم كه جامعه چيست؟ آيا از ديدگاه قرآن, جامعه ماهيت استقلالى دارد؟ اگر پاسخ به اين سوال منفى باشد (يعنى بدون ثبوت موضوع), آيا بحث از شناخت عبث نخواهد بود؟ در صورت ثبوت ماهيت استقلالى جامعه (احراز موضوع), با اين سوال مواجه مى شويم كه جامعه را چگونه مى توان شناخت؟ بدين ترتيب تبيين عدل دوم مفهوم تركيبى ((جامعه شناسى)) وظيفه ديگر اين مقاله است, به چه روشى مى توان جامعه را شناخت؟ آيا اصولا شناخت جامعه و درك قانونمندىهاى آن ممكن است؟ قرآن به عنوان كتاب راهنما2 چه راهكارهايى را پيش پاى رهپويانش قرار مى دهد؟ از سويى, عمده ترين دغدغه بنيان گذاران جامعه شناسى پاسخ به دو سوال فوق به صورت مطلق بود كه اين مقاله پاسخ به سوالات مذكور را از ديدگاه قرآن پى گيرى مى كند; از اين رو با دوركيم (1858 ـ 1917م) و زيمل (1858 ـ 1918م) هم صدا مى شويم كه استقلال هر علمى, به دارا بودن ((موضوع مشخص)) و ((روشمند بودن)) مطالعه آن است. به تعبير زيمل, هرگاه يك گروه دو نفره با اضافه شدن فرد سومى به گروه سه نفره تبديل مى شود, تحول جامعه شناختى تعيين كننده اى رخ مى دهد و امكانات اجتماعى تازه اى ـ همانند نقش ميانجى, داورى, همدستى ـ پديدار مى شود كه در گروه دو نفره نمى تواند به وجود آيد. اين قضيه, همان پيدايش ساختارها و جدا شدن آنها از افراد و آغاز تسلط بر آنهاست كه مبين ماهيت مجزاى گروه اجتماعى و به تعبير عام تر ((جامعه)) است.3
زيمل عقيده داشت كه براى يك رشته, داشتن موضوعى متمايز مستلزم تمركز تحليلى متمايزى نيز است. ساير رشته هاى علوم اجتماعى گرايش دارند حول يك علاقه و توجه به حيطه معينى از حيات اجتماعى سازمان يابند. مسإله آنها اين است كه وقتى افراد با انگيزه كسب و كار (علم اقتصاد) يا يادگيرى (آموزش و پرورش) يا قدرت (علم سياست) به فعاليت مى پردازند چه پديده اى رخ مى دهد. زيمل دريافت اگر جامعه شناسى بخواهد قلمرو خاص خود را داشته باشد بايد با تمركز تحليلى جديدى سازگار شود, تحليلى كه متضمن تجريد از سپهرهاى متفاوت محتوايى است كه براى صور ارتباطى از قبيل قرار داد, سلطه اقتدارگرا يا عشق مشترك است.4
گرچه دوركيم در تإكيد بر سطح تحليل و مشخص كردن موضوع مجزا5 براى جامعه شناسى از شهرت به سزايى برخوردار است, ليكن ايده نه چندان مشهور زيمل را استخدام كرديم, چون ايشان برخلاف دوركيم با تإكيد بر ساختارهاى جمعى نقش كنش هاى فردى را ناديده نگرفته بلكه معتقد است ساختارهاى جمعى الزام آور در طى فرآيند كنش هاى متقابل جمعى شكل گرفته و ماهيت متمايزى پيدا مى كنند.
زيمل هم با نظريه كل نگرانه كه بر اساس آن جامعه يك موجوديت فراسازه واره اى (سوپر ارگانيك), داراى هستى يا خواص اخلاقى مستقل است, هم با نظريه ذره گرايانه كه فقط به واقعيت فرد قائل است و وجود هرگونه قواعد فراتر از سطح فرد را رد مى كند مخالف است. به جاى اين دو, وى چنين عنوان مى كند كه ((جامعه)) از بر همكنش هاى (تعامل هاى) الگودارى كه افراد به هنگام پيوند با يكديگر, به منظور دست يابى به هدف هاى گوناگون مىآفرينند, تشكيل شده است.6
به زعم نگارنده, قرآن كريم با نسبت دادن برخى از كنش ها, كاركردها و نگرش ها به گروه هاى قومى و جوامع جغرافيايى (قريه ها), براى جوامع هويت استقلالى قائل است, ولى برخلاف ديدگاه دوركيمى, نقش افراد را نيز ناديده نمى گيرد; از اين رو خداوند فرد را مإمور تغيير نظام اجتماعى مى كند كه داستان پيامبران در سيره قرآنى از اين گونه است; بنابراين ايده نظرى زيمل براى توصيف الگوى قرآنى شناخت جوامع مناسبت تر به نظر مى رسد.
با توجه به مطالب بالا, ابتدا ماهيت جامعه از ديدگاه قرآن را بررسى كرده, سپس به شيوه هاى شناخت جامعه از منظر قرآنى مى پردازيم.

ماهيت جامعه

اصالت جامعه و استقلال ماهوى از مباحث دامنه دارى است كه كاوش در اين زمينه مقاله جداگانه اى را مى طلبد, از اين رو براى تبيين مسإله, به سبك مقدمه بندى آيه الله مطهرى7 مى پردازيم:
1. تركيب اعتبارى: تركيب جامعه از افراد, تركيب اعتبارى است; پس جامعه وجود اصيل و عينى ندارد, بلكه وجودش اعتبارى و انتزاعى است, در چنين برداشتى, افراد استقلال اثر و نيز استقلال ماهوى خويش را حفظ مى كنند.
2. تركيب صناعى: مركب صناعى نوعى مركب حقيقى است هر چند مركب طبيعى (شيميايى) نيست. مركب صناعى مانند يك ماشين است كه دستگاهى مرتبط الاجزاست, كه اجزا هويت خود را از دست نمى دهند, ولى استقلال اثر خود را از دست مى دهند.
3. تركيب حقيقى (روح ها و انديشه ها): جامعه مركب حقيقى است از نوع مركبات طبيعى, ولى تركيب روح ها و انديشه ها و عاطفه ها و خواست ها و اراده ها و بالاخره تركيب فرهنگى نه تركيب تن ها و اندام ها. اين تركيب, از آن جهت كه اجزا در يكديگر تإثير و تإثر عينى دارند و موجب تغيير يكديگرند و اجزا هويت جديدى مى يابند, تركيب طبيعى و عينى است, اما از آن جهت كه ((كل)) و مركب به عنوان يك ((واحد واقعى)) وجود ندارد با ساير مركبات طبيعى فرق دارد.
4. تركيب حقيقى: جامعه مركب حقيقى است, بالاتر از مركبات طبيعى. در مركبات طبيعى, اجزا قبل از تركيب, از خود هويتى و آثارى دارند كه در اثر تإثير و تإثر در يكديگر و از يكديگر, زمينه پديده جديدى پيدا مى شود; اما انسان در مرحله قبل از وجود اجتماعى, هيچ هويت انسانى ندارد و تمايلات, گرايش ها و عواطفى كه به انسانيت مربوط است در پرتو روح جمعى پيدا مى شود. مطابق اين نظريه, هر چه هست روح جمعى و وجدان جمعى است. شعور و وجدان فردى مظهرى از شعور و وجدان جمعى است و فرد در جامعه نه استقلال اثر دارد و نه استقلال هويت.
شهيد مطهرى ضمن ارزيابى نظريه هاى مذكور, در تفسير نظريه سوم مى گويد نظريه سوم هم فرد را اصيل مى داند و هم جامعه را, از اين نظر كه وجود اجزاى جامعه (افراد) را در وجود جامعه حل شده نمى داند و براى جامعه وجودى يگانه مانند مركبات شيميايى قائل نيست, اصالت فردى است, اما از آن جهت كه نوع تركيب افراد را از نظر مسائل روحى و فكرى و عاطفى از نوع تركيب شيميايى مى داند و معتقد است افراد در جامعه هويت جديدى مى يابند كه همان هويت جامعه است اصالت اجتماعى است.
بنابراين نظريه ((در اثر تإثير و تإثر اجزا, واقعيت جديد و زنده اى پديد آمده است, روح جديد و شعور و وجدان و اراده و خواست جديدى پديد آمده است كه علاوه بر شعور و وجدان و اراده و انديشه افراد است و بر شعور وجدان افراد غلبه دارد)).8
آيه الله مطهرى مى گويد: قرآن براى ((امت))ها (جامعه ها), سرنوشت مشترك,9 كارنامه مشترك10, فهم و شعور11, عمل, طاعت و عصيان قائل است. بديهى است اگر ((امت)) وجود عينى نداشته باشد, سرنوشت, فهم, شعور, طاعت و عصيان معنا ندارد. اينها دليل است كه قرآن براى جامعه به نوعى حيات قائل است كه حيات جمعى و اجتماعى است; پس آيات كريمه قرآن, نظريه سوم را تإييد مى كند.
استاد مصباح با انتشار كتاب جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن به عنوان متفكر طرفدار اصالت فرد مشهور شده است, ليكن با تإمل در اين كتاب, در مى يابيم كه ايشان نيز به لحاظ جامعه شناختى, در سطح تحليلى كه ما بدان نياز داريم, براى جامعه اصالت قائلند و برخلاف شهرت شفاهى كه كتاب ايشان را در برابر كتاب جامعه و تاريخ شهيد مطهرى ارزيابى مى كند, به نظر مى رسد هر دو متفكر, اصالت جامعه شناختى به مفهوم ((گورويچى)) را فى الجمله مى پذيرند; استاد مصباح مى گويند:
در اصل اين مسإله كه محيط اجتماعى در تكون شخصيت هر يك از افراد انسانى تإثير و نفوذ دارد و اين تإثير و نفوذ در مورد اكثريت عظيمى از انسان ها بسيار عميق و همه جانبه است جاى انكار نيست. بدون شك, در بسيارى از اوقات اراده فرد تابع و محكوم اراده جامعه مى گردد, يعنى شخص نمى تواند دست به كارى بزند كه خلاف مقتضاى آداب و رسوم اجتماعى است.12
آنچه استاد مصباح در صدد رد آن بر مىآيد, عامليت انحصارى جامعه, سلب اختيار از فرد كنشگر و اصالت فلسفى جامعه است 13 كه با اصالت جامعه شناختى جامعه منافاتى ندارد, زيرا عامليت ساختارها و جبرهاى اجتماعى در بين الاذهان جامعه شناسى به مفهوم گورويچى است كه چنان سيال است كه با اراده فردى منافات ندارد14 و اصولا اگر چنين نباشد ((پويايى اجتماعى)) به خطر مى افتد; بدين ترتيب اصالت جامعه شناختى در انديشه زيمل, گورويچ و گيدنز, بيش از آن كه به ايده دوركيم نزديك باشد با ديدگاه آيه الله مطهرى (نظريه سوم) تقارن دارد.
بر فرض انكار اصالت جامعه, استاد مصباح منافاتى ميان رد اصالت جامعه و پذيرش قانونمندى آن ـ آنچه در اين مقاله در پى كشف مبانى آن هستيم ـ نمى بيند. به زعم ايشان ((حقيقت اين است كه مى توان به وجود حقيقى جامعه باور نداشت و در عين حال, به قوانين اجتماعى, به معناى قوانين حاكم بر ارتباطات متقابل گروه ها و قشرهاى مختلف جامعه قائل بود)).15
گر چه در بادى نظر, بحث بر سر اين كه آيا ساختارهاى اجتماعى بر افراد سيطره داشته و تقدم دارند يا اين كه كنشگران آگاه جامعه را مى سازند و جامعه مفهومى اعتبارى است, بغرنج به نظر مى رسد, ولى با تإمل مى توان با گيدنز هم عقيده شد كه ((انتخاب بين اين دو, آن گونه كه در ابتدا ممكن است به نظر برسد, دشوار نيست و مسإله واقعى اين است كه چگونه بين اين دو جنبه زندگى اجتماعى با همديگر رابطه بر قرار كنيم... راه پيشرفت براى از ميان برداشتن شكاف بين رويكردهاى ساختى و كنشى, شناخت اين واقعيت است كه ما در جريان فعاليت هاى هر روزه خود ساخت اجتماعى را فعالانه مى سازيم)).16
از اين رو رفتار كنشگران آگاه طى فرآيند بر همكنش هاى اجتماعى, ساختارهايى به خود مى گيرند كه ضمن پاس داشتن اراده فردى, اين ساختارها به لحاظ جامعه شناختى قواعد مخصوص به خود را دارا هستند كه با رويكرد جامعه شناختى قابل مطالعه است.

روش شناسى قرآنى

قرآن كريم براى شناخت جوامع دو نوع الگو ارائه داده است كه ـ به نظر مى رسد ـ با الگوهاى جامعه شناسان معاصر همخوانى دارد: اولى, شناخت جامعه ويژه به عنوان نظام واحد با هدف درك عناصر ضرور براى پيدايش و بقا آن نظام است كه در اين جا اين شيوه, تحت عنوان ((روش تحليلى)) بررسى مى شود; الگوى دوم, مقايسه چند جامعه به عنوان نظام هاى مجزا جهت كشف قانونمندىهاى آنهاست كه تحت عنوان ((روش تطبيقى)) بررسى مى شود.

روش تحليلى

قرآن كريم از جامعه ((سبا)) ياد مى كند و عناصر سازنده اش را به ايجاز بيان مى كند كه امروزه از چنين جامعه اى تحت عنوان جامعه توسعه يافته نام مى برند. قرآن در مورد اين قوم, واژه ((آيه)) را به كار مى برد كه مبين كمال رشد و توسعه اين قوم است. محورهاى اساسى توسعه اين شهر به طور مجزا به شرح زير است:
1 ـ رشد اقتصادى: به لحاظ اقتصادى چنان رشد داشت كه قرآن روزىجامعه ((سبا)) را با واژه ((رغد)) يعنى فراوان وصف مى كند و اين در آمد فراوان نه منقطع بلكه مستدام بود, چون واژه ((يإتيها)) به صورت مضارع به اين مطلب اشاره دارد; همچنان كه برگشت ضمير((ها)) به مرجع ((سبا)) مى رساند كه درآمد ملى((توليد ناخالص ملىGNP)(Gross National Product() اين كشور زياد بود:
ضرب الله مثلا قريه كانت آمنه مطمئنه يإتيها رزقها رغدا من كل مكان17; خدا بر شما مثل آورد شهرى را كه در آن امنيت كامل حكمفرما بود و اهلش در آسايش و اطمينان زندگى مى كردند, و از هر جانب روزى فراوان به آنها مى رسيد:
طبيعى است جامعه سبا با توجه به تناسب زمانى عمدتا بر كشاورزى استوار بود كه باغ هاى اطراف شهر را خداوند با تعبير ((نشانه الهى)) مى ستايد.
لقد كان لسبإ فى مسكنهم آيه جنتان عن يمين و شمال كلوا من رزق ربكم و اشكروا له18; و به تحقيق براى سبا در مسكنشان نشانه خدا بود, دو باغ در طرف راست و شمال بخوريد از روزى پروردگارتان و خدا را شكر كنيد.
اما شايد بتوان از تعبير قرآنى ((يإتيها رزقها من كل مكان)) چنين استنباط كرد كه در آمد ايشان منحصر به كشاورزى نبود و آنها از همه مكان ها بهره ورى داشتند, از جمله معادن, چون طبق شواهد تاريخى آنها توانستند با استفاده ازمس كداخته, سد ((مإرب)) را استوار سازند.19
2 ـ عدالت اجتماعى: علاوه بر رشد اقتصادى و بالا بودن درآمد ملى, عدالت توزيعى نيز برقرار بود, از اين رو اهالى سبا در امنيت و آرامش به سر مى بردند, ولى مترفين اين وضعيت را بر نتابيدند كه خداوند با جمله ((ربنا باعد بين إسفارنا20; خدايا ميان سفرهاى ما فاصله بيندازد)) به اين قضيه اشاره مى كند, چون عده اى از اشراف از اين كه همه مردم بتوانند مثل آنها مسافرت كرده و از معيشت عمومى برخوردار باشند رنجور بوده و خواستار نظام سلسله مراتبى و فاصله طبقاتى بودند كه بتوانند خوى اشراف گرى خويش را به نمايش بگذارند. اين امر در جامعه توسعه يافته و با رونق اقتصادى سازگار نبود, از اين رو از ته دل خواستار دورى راه ها و انحصار سفرها به طبقه خويش بودند كه همين امر سبب شكست جامعه سبا شد.
3 ـ امنيت: در جامعه سبا, امنيت تمام عيار برقرار بود. علاوه بر امنيت اقتصادى و سياسى, امنيت روانى نيز به طور كامل تإمين مى شد; افراد از آينده نگرانى نداشتند, زيرا حد متعارف معيشت براى همگان تإمين مى شد. قرآن با تعبير ((آمنه مطمئنه))21 به هر دو نوع امنيت ظاهرى و روانى اشاره مى كند. خداوند در بيان حال اين قوم مى فرمايد: ((سيروا فيها ليالى و اياما آمنين22; برويد در آن دهكده ها, شب ها و روزها, در حالى كه ايمن باشيد)), يعنى امنيت در حدى بود كه گردش شبانه با گردش روزانه تفاوتى نداشت.
4 ـ بهداشت محيطى: جامعه سبا در پرتو ثروت هاى حاصله از كشاورزى و صنعت (معادن), توانسته بود شهرهاى شكوفايى (قرى ظاهره) را بنا كند كه از استوارى و اتقاق (باركنا) كافى برخوردار و از نعمت راه هاى مواصلاتى به اندازه (قدرنا فيها السير) بهره مند باشند:
و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهره و قدرنا فيها السير23; قرار داديم ميان دهكده هاى مردم سبا و ميان دهكده ها كه بركت داده بوديم در آن دهكده هايى پديدار و اندازه گرفتيم در آن دهكده ها راه پيمودن را.
شهرهاى مذكور, علاوه بر ساختمان هاى بلند و سهولت ارتباط, در سايه فضاى سبز اطراف شهر از آب و هواى تميز و فرح افزايى برخوردار بودند: ((بلده طيبه و رب غفور))24 در اين باره در تفسير نمونه آمده است:
اين جمله كوتاه مجموعه نعمت هاى مادى و معنوى را به زيباترين وجهى منعكس ساخته, از نظر نعمت هاى مادى سرزمين پاك و پاكيزه داشتند, پاك از نظر آلودگى هاى گوناگون, دزدان و ظالمان, از آفات و بلاها, از خشكسالى و قحطى, از ناامنى و وحشت و حتى گفته مى شود از حشرات موذى نيز پاك بود هوايى پاك و نسيمى فرح افزا داشت. 25
5 ـ توسعه سياسى: از ميان اقوام و مللى كه قرآن از آنها ياد مى كند, سبا تنها جامعه اى است كه بر اساس ((شيوه حكومتى مشورتى)) اداره مى شده و ((زن)) به عالى ترين منصب حكومتى دست مى يازيد. هر دو ويژگى فوق, در قرون گذشته خارق العاده و استثنايى است, چرا كه پارادايم حاكم بر حكومت هاى پيشين, حكومت استبدادى و مرد سالارى بود; از اين رو در سرتاسر قرآن شيوه حكومتى ((سبا)) به لحاظ شكل و محتوا استثناست.
قرآن در سوره نمل داستان ((بلقيس)) ملكه سبا را بدون تصريح به نامش ذكر مى كند كه ذكر ترجمه برخى از آيات مفيد خواهد بود:
هدهد به سليمان گفت: چيزى ديده ام كه تو نديده اى و براى تو از سبا خبر درست آورده ام. من زنى را يافتم كه بر آن فرمانروايى مى كرد و از هر نعمتى برخوردار است و تختى بزرگ دارد. سليمان گفت: خواهيم ديد آيا راست مى گويد يا از دروغگويانى. اين نامه مرا ببر و نزد ايشان بيفكن, سپس برگرد ببين چه مى گويند. ملكه(در قرآن نام ملكه سبا ذكر نشده ولى طبق روايات نام وى ((بلقيس)) بوده است) گفت: اى بزرگان, مرا در كارم نظر دهيد كه من بدون حضور شما هيچ كارى را فيصله نتوانم داد. گفتند: ما نيرومند و جنگاورانى سخت كوش هستيم, ولى كار به اراده تو بستگى دارد, ببينى چه فرمان مى دهى تا اطاعت كنيم. گفت: پادشاهان وقتى به شهر و كشورى وارد شوند تباهش كنند و عزيزانش را ذليل سازند كارشان همواره چنين بوده. من هديه اى به سوى آنها مى فرستم, ببينم فرستادگان چه خبر مىآورند. و چون (فرستادگان ملكه) نزد سليمان آمدند, سليمان گفت: آيا به مال مدد مى دهيد؟ آنچه خدا به من داده بهتر از اين است كه به شما داده است. شماييد كه اين هديه در نظرتان ارج دارد و از آن خوشحاليد.
قبل از آن كه ملكه سبا نزد سليمان بيايد تخت او با قدرت ماورايى نزد سليمان حاضر شد.
سليمان گفت: تختش را براى او وارونه كنيد ببينم آيا آن را مى شناسد يا نه؟ و چون بيامد بدو گفتند: آيا تخت تو چنين است؟ گفت: گويى همين است. از اين پيش ما از اين سلطنت خبر داشتيم و تسليم هم بوديم.26
محمدمهدى شمس الدين از اين داستان كه قرآن كريم به آن رنگ ابديت بخشيده, مطالب ذيل را برداشت و تلخيص كرده است:
1 ـ ملكه بزرگان را جمع كرد و مشورت نمود و مستبدانه عمل نكرد;
2 ـ در آيات فوق, نقد و توبيخى از حاكم بودن ((بلقيس)) و همچنين از تبعيت قوم سبا از وى نشده است;
3 ـ اطرافيان ملكه نظر دادند كه ما صاحب قدرت هستيم, و عقيده به جنگ و دفاع داشتند, در حالى كه ملكه ((رويه سياسى)) را در پيش گرفت و با هوشيارى از محتواى نامه فهميد اين رسالت است كه با سلطنت فرق دارد و دعوت سليمان با هدف استيلا و تسلط و به بندگى گرفتن نيست, از اين رو ايمان آورد.27
6 ـ ارتباطات: سهولت ارتباط و گردش سرمايه و نيروى انسانى در جوامع انسانى از عمده ترين شاخص هاى توسعه به شمار مى رود. در جامعه سبا, مسافرت بين شهرها به سهولت صورت مى پذيرفت و امنيت راه ها براى زن و مرد در حد عالى تإمين مى شد. به عبارت استعارى قرآن, شهرها به هم نزديك بودند و شب و روز تفاوتى نداشت و به تعبير علامه طباطبايى, ((خداوند نعمت هاى خويش را با نزديكى منازل و امنيت راه ها و فراوانى نعمت ها به كمال رساند)).28
7 ـ انحرافات اجتماعى: در پرتو رونق اقتصادى, عدالت اجتماعى و حاكميت مدبرانه انحرافات اجتماعى به حداقل ممكن كاهش يافته مردمان از گزند دزدان, متجاوزان و هر منحرفى در امنيت كامل به سر مى بردند.29

روش تطبيقى

روش تطبيقى كه با هدف كشف قانونمندىهاى حاكم بر جوامع صورت مى پذيرد, سطح پيشرفت جوامع را به عنوان نظام همبسته و نيز عوامل پيدايش, بقا و سقوط آنها را قابل مقايسه مى سازد. اين روش از شيوه هاى مرسوم قرآنى جهت پند گرفتن از سرنوشت جوامع پيشين است. قرآن كريم در سوره هاى قصص, هود و نحل در اين زمينه الگوهايى ارائه كرده است, ليكن الگوى ارائه شده سوره شعرإ از صراحت بيشترى برخوردار است; از اين رو الگوى مذكور در سوره شعرا به اختصار بيان مى شود. قبل از پرداختن به اين موضوع, لازم است چند اصل قرآنى تذكر داده شود:
1 ـ اصل ((نظاير)) و مقايسه پذيرى: خداوند تإكيد مى كند كه همه پديده ها در جهان داراى نظير هستند و هيچ پديده اى منحصر به فرد نيست, منتها در مقايسه پديده ها بايد علل تامه (كليه متغيرهاى تإثير گذار) را كشف كنيم تا در مقايسه به خطا نرويم. قرآن جهت درك قانونمندىها و نظاير در جهان اجتماعى, الگوگيرى از جهان طبيعى را توصيه مى كند:
إولم يروا الى الارض كم انبتنا فيها من كل زوج كريم30; چرا به زمين نمى نگرند كه انواع گياهان خوب در آن رويانديم.
اشاره به ((زوجيت)) صنف گياهان در ابتداى سوره اى كه همه اش به مقايسه امت ها و جوامع گوناگون مى پردازد, پيامى جز جلب توجه به اصل ((مقايسه پذيرى)) و ((داشتن نظير)) نمى تواند داشته باشد.
2ـ اصل پندآموزى و ((نتيجه گيرى)): اگر پديده هاى اجتماعى, نظايرى دارد كه قابل مقايسه با پديده موجود است; پس مى توان از مقايسه اين پديده ها به نتايجى دست يافت كه اگر به شيوه صحيح به دست آمده باشد مى توان ((قانون)) يا ((سنت)) ناميد.
خداوند آيات ذيل را در هشت مورد, يعنى كليه اقوام مورد مطالعه, تكرار مى كند:
ان فى ذلك لايه و ما كان إكثرهم مومنين. و ان ربك لهو العزيز الرحيم31; (در آن[ سرگذشت] نشانه اى هست; و بيشترشان مومن نبودند. بى گمان پروردگارت اوست غالب و مهربان.
عبارت ((ان فى ذلك لايه)) كه درباره همه جوامع مورد مطالعه تكرار شده, نشان دهنده اين است كه هر جامعه اى به تنهايى, به روش تحليلى, قابل مطالعه است, ولى روش تطبيقى از اين رو مهم مى نمايد كه كشف ((قانون)) و به تبع آن, عناصر محورى سازنده جامعه تنها از طريق روش تطبيقى ميسر مى شود. از اين روست كه آيات مذكور در هشت مورد تكرار شده است.
3 ـ اصل ((شمول)): سرنوشت كليت جامعه به عنوان نظام, بستگى به عملكرد اكثريت آحاد مردم دارد: ((و ما كان إكثرهم مومنين)). به تعبير دوركيم, همچنان كه نرخ پايين انحرافات اجتماعى, طبيعى بوده و اگر به حد مرضى (مسإله اجتماعى) نرسد آسيبى به نظام اجتماعى وارد نمى سازد,32 راست رفتارى در صد پايينى از جامعه نيز در سرنوشت كلى جامعه تإثير ندارد; در بهترين وجه آنها مى توانند خودشان را نجات دهند.
آيه الله مصباح يزدى با اشاره به آيات قرآنى, اصل فوق را يك ((قانون جامعه شناختى)) مى پندارند, كه در هر دو جنبه پيشرفت و سقوط اين قانون حاكم است: طبق آيه 96 سوره اعراف, اگر اكثر افراد جامعه اهل ايمان و تقوا شوند بركات آسمانى و زمينى... بر آنان افزايش چشمگير مى يابد, برعكس طبق آيه 25 سوره انفال, اگر اكثر افراد جامعه اى راه كفر و شرك و ظلم را در پيش گيرند عواقب و تبعات تكوينى بد و نامطلوب دامنگير همه افراد, يعنى حتى كسانى كه مومن و صالحند, خواهد شد.33
4 ـ اصل ((آگاهى ـ آرامش)): همچنان كه گيدنز خاطر نشان مى سازد, ((تخيل جامعه شناسانه مخصوصا مستلزم توانايى و دور ساختن انديشه از جريان هاى عادى زندگى روزانه براى از نونگريستن به آنهاست... بعد تاريخى تخيل جامعه شناسانه به همان اندازه اساسى است. ما تنها هنگامى جهان امروز را مى توانيم درك كنيم كه بتوانيم آن را با گذشته مقايسه كنيم. گذشته آينه اى است كه جامعه شناس بايد براى شناخت امروز در دست داشته باشد.34
براساس اصل فوق, خداوند با معطوف داشتن توجه پيامبر(ص) به گذشته و قانونمندى جوامع و شكوفايى تخيل جامعه شناختى ايشان(ص) به فراتر از زمان خويش, او را به آرامش روانى رهنمون ساخته و مسائل زمان وى را, مسائل جارى كليه جوامع و از پيامدهاى آزادى نوع بشر مى پندارد: ((لعلك باخع نفسك إلا يكونوا مومنين. ان نشإ ننزل عليهم من السمإ آيه فظلت إعناقهم لها خاضعين))35
5 ـ اصل ((تابعيت از اخس مقدمات)): براى سازمان يافتن يك نظام بهينه و به عبارت بهتر, براى تشكيل يك جامعه توسعه يافته, وجود همه عناصر سازنده لازم است, يعنى با حضور همه متغيرهاى تإثيرگذار مجموعه بهنجار شكل مى گيرد, ولى براى فروپاشى نظام غيبت يا آسيب پذيرى يك عنصر كافى است. همچنان كه ملاحظه شد, قرآن كريم درباره قوم سبا به همه عناصر عمده و محورى توسعه رونق اقتصادى, عدالت اجتماعى, امنيت و توسعه سياسى مبتنى بر عقلانيت... اشاره مى كند, درحالى كه وقتى به علل فروپاشى و سقوط اقوام مى پردازد به يكى دو عنصر اكتفا مى كند.
براين اساس, سرگذشت اقوام هشت گانه طبق روال سوره شعرإ به اختصار بيان و عامل عمده فروپاشى آنها ذكر مى شود كه هر كدام مى توان آيينه عبرتى براى جويندگان قانونمندىهاى حيات اجتماعى باشد. در عين حال از برآيند مجموعه ضعف هاى اقوام پيشين مى توان عناصر اصلى و سازنده يك نظام بهينه را تشخيص داد.
الف) قوم موسى: موسى(ع) مإمور به هدايت قومى مى شود كه داراى حكومت استبدادى است و موسى در چنين حكومتى از بازگو كردن حقايق, خوف (إخاف) تكذيب دارد, ولى با پشت گرمى به عنايت الهى, به بندگى گرفتن بنى اسرائيل از جانب فرعون اعتراض كرده و به يكتاپرستى ناسازگار با حكومت استبدادى (إنا ربكم) و عقلانيت (ان كنتم تعقلون) دعوت مى كند, ليكن فرعون به جاى تشكيل جلسه مشورتى ـ همانند ملكه سبا ـ موسى را به زندان تهديد مى كند: ((لئن اتخذت الها غيرى لاجعلنك من المسجونين)).36 افق فكرى فرعونيان, دعوت عقلانى را بر نمى تابد, از اين رو موسى با يك درجه تنزل, به معجزات ظاهرى (جريان اژدها شدن عصا) روى مىآورد. در اين جا ساحران ايمان مىآورند, ولى منافع طبقاتى وابسته به حكومت استبدادى اجازه نمى دهد فرعونيان حقايق را بپذيرند, از اين رو جادوگران مومن را به بريدن دست و پا و دارآويختن تهديد مى كنند: ((لاقطعن إيديكم و إرجلكم من خلاف و لاصلبنكم إجمعين)).37
نتيجه فرآيند فوق (حاكميت استبداى) اين است كه با فروپاشى نظام طاغوت, بنى اسرائيل جايگزين فرعونيان شوند. خداوند از داستان فوق چنين نتيجه گيرى مى كند: ((ان فى ذلك لايه و ما كان إكثرهم مومنين و ان ربك لهو العزيز الرحيم)).38

استبداد فروپاشى نطام

ب) قوم ابراهيم: ابراهيم(ع) به هدايت قومى همت مى گمارد كه به پيروى از پدران خويش سنگ پاره هاى بى زبان را مى پرستند. وقتى ابراهيم سوت ((عقلانيت)) را در گوش آنها مى نوازد كه آيا بت ها صداى شما را مى شنوند و آيا آنها به شما سود و زيانى دارند (شعرا, آيه 73), پاسخ مى شنود كه ((قالو بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون39; بلكه يافتيم پدران خود را كه اين چنين مى كردند)).
پس پيروى كوركورانه از سنت هاى پيشين بدون نقد عقلانى يكى از آفت هاى جوامع است كه خداوند مايه عبرت كليه جوامع مى پندارد.

سنت گرايى كوركورانه فروپاشى نظام

ج) قوم نوح: حضرت نوح(ع) بدون چشمداشت پاداش مادى و صرفا جهت پاداش الهى امت را به مسير حق دعوت كرد (شعرا, آيه 109), ولى اكثر امت به بهانه پست بودن پايگاه اجتماعى پيروان نوح, از پيروى ايشان سرباز زده و ((قالوا انومن لك و اتبعك الارذلون40; گفتند آيا ايمان آوريم به تو در حالى كه پيروان تو فرومايه گانند)).
قوم نوح به جاى اين كه ناب بودن سخن نوح از شايبه ها را ملاك ارزيابى قرار داده و به مثابه آيه شريفه ((يستمعون القول فيتبعون إحسنه)),41 سخن سره را از ناسره تشخيص دهند, به پايگاه اجتماعىSocial Status)) پيروان نوح توجه مى كردند; به عبارت جامعه شناختى, اين قوم داراى شخصيت قدرت نگرAuthoritarian Personality) ) بودند كه اين نوع شخصيت معمولا به جاى توجه به محتوا به قالب مى نگرد و ملاك ارزيابى در نظر چنين شخصيت هايى به جاى ((محتواى سخن)) ((من قال)) و به جاى ((قول احسن)) ((قول اقوا)) است. غلبه چنين شخصيت اجتماعى يكى از آفت هاى جوامع بوده و به تعبير قرآنى مايه عبرت انسان هاى با شعور است.

شخصيت قدرت نگر فروپاشى جامعه

د) قوم عاد: قوم عاد مردمى عرب تبار بودند كه در احقاف از جزيره العرب زندگى مى كردند و داراى تمدنى پيشرفته و سرزمين هايى خرم و ديارى آباد بودند. اينان براى فخر فروشى بر بلنداى هر ((ريع)) علامت و نشانه اى بنا مى كردند هود(ع) به آنها گفت: ((إتبنون بكل ريع آيه تعبثون42; چرا در هر مكانى بيهوده نشانى بنا مى كنيد)).
((ريع)) به معناى نقطه بلندى از سرزمين است و ((آيت)) به معناى علامت و نشانه است و ((عبث)) به معناى كارى است كه هيچ نتيجه و غايتى بر آن مترتب نمى شود. گويا قوم هود(ع) در بالاى كوه ها و نقاط بلند, ساختمان هايى به بلندى كوه بنا مى كردند تا براى گردش و تفريح بدان جا روند, بدون اين كه غرض ديگرى در كار باشد, بلكه صرفا به منظور تفاخر و پيروى از هوا و هوس بود. در اين آيه خداوند آنها را براى اين كار توبيخ مى كند.43
حضرت هود ضمن ياد آورى نعمت هاى الهى همانند حيوانات اهلى, زمين هاى مزروعى و چشمه سارها, مردمان را به اعتدال دعوت كرده و از شيوه و منش ((جباران)) برحذر مى داشت, همچنان كه از تإمل در آيات بر مىآيد, اين قوم نيز به سبب افراط در خوى ((اشراف گرى)) و هزينه كردن ثروت ملى براى ساختن تفرجگاه هاى برون شهرى, مستحق فروپاشى و عذاب الهى است; مردمانى كه سوار بر شتر توسعه مادى بدون جهاز معنويت و لجام تقوا (نوع دوستى) هستند نداى مساوات طلبى و دست برداشتن از خوى جبارگرى پيامبر خويش را, نداى اسطوره اى و بنيادگرايى ناميدند و گفتند: ((ان هذا الا خلق الاولين)).44
به تعبير علامه طباطبايى كلمه ((هذا)) اشاره به معارفى است كه هود آورده و مردم آن را وعظ ناميدند و معنايش اين است كه اين دعوت به توحيد و موعظه كه تو بدان دست زده اى, جز همان عادت گذشتگان از اهل اساطير و خرافات چيز ديگرى نيست و اين سخن مانند همان سخنى است كه از ديگران حكايت كرده و فرموده است: ((ان هذا الا إساطير الاولين)).45
شگفتا, قوم ابراهيم رفتار انحرافى خويش را سنت پدرى خويش ناميده و به بقاى آن استدلال مى كردند و قوم هود خوى اشرافى خويش را مدرن تلقى كرده و مواعظ پيامبر را سنت پيشين مى نامند; پس بر چسب ((سنتTradition)(() در ذات خود داراى جهت گيرى خاص نيست و مى تواند بهانه هم طرد و هم پذيرش باشد; به عبارت پارتو, از زمره مشتقات به شمار مىآيد كه ((ته نشست)) آن را مى بايست در مقولات ديگر جست وجو كرد كه در مورد قوم عاد, تمايلات اشرافى گرى است.

اشرافى گرى فروپاشى نظام

ه') قوم ثمود: قوم ثمود نيز همانند قوم عاد به اشرافى گرى روى آوردند و تحت تإثير نخبگان اقتصادى, مظاهر مادى, بوستان ها, چشمه سارها, كشتزارها و نخلستان هاى داراى شكوفه هاى لطيف و خانه هاى تراشيده از سنگ, خرامان گشته و گروه مرجع شان راReference Group)) تنها اشراف قرار دادند و از ساير جنبه هاى حيات غافل بودند. توده مردم از خود بيگانه شده و درد اشراف (مسرفين) را درد خود پنداشته و با آرمان آنها زندگى مى گذراندند.
برخلاف قوم عاد, كه خوى اشراف گرى به لحاظ ايدئولوژيك معطوف به گذشته بود, در قوم ثمود گروه اقليت اشراف, سردمدار اين شيوه بوده و معطوف به اسراف كاران زمان بود كه رشته امور را به دست گرفته و با استناد به ((پايگاه اقتصادى پايگاه اجتماعى)) خويش به توليد فرهنگ مى پرداختند كه نداى صالح(ع) به برحذر داشتن تودها بلند شد كه:
از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد. فرمان اسراف كاران را اطاعت مكنيد كه در اين سرزمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند.46
مردمان از خود بيگانه كه صالح را به لحاظ پايگاه اقتصادى همسان خود مى ديدند, گفتند: ((قالوا انما إنت من المسحرين; انگار تو از سحر شدگانى)).47 بنابه تفسير علامه طباطبايى, يعنى تو از كسانى هستى كه نه يك بار و دوبار, بلكه پى درپى جادو مى شوند, و تو را آنقدر جادو كرده اند كه ديگر عقلى برايت نمانده است: ((تو جز بشرى همانند ما نيستى اگر راست مى گويى معجزه اى بياور)).48
قوم ثمود آن قدر از خود بيگانه و الينه شده و اتكاى به نفس خويش را از دست داده بودند كه سخن غير اشراف را بيهوده و گوينده اش را سحر شده مى انگاشتند; همچنان كه امروزه برخى از متفكران هر نوع حركتى برخلاف فرهنگ داوسCulture ) - Davos , داوس نام يك محل لوكس در سوئيس است كه همه ساله در آن جا تجمع اقتصاد جهانى صورت مى گيرد. برگر اصطلاح فرهنگ داوس را از هانتينگتون برگرفته و منظور فرهنگى است كه اقتصاديون جهانى دارا هستند و آن را با روش ها وابزار مختلف پر جاذبه به بخش هاى مختلف جهان صادر مى كنند.) 49 را محكوم به شكست دانسته و مبارزه را بيهوده تلقى مى كنند.

از خود بيگانگى توده در برابر اشرافى گرى فروپاشى نظام

و) قوم لوط: قوم لوط به دليل ((انحراف اجتماعى)) مستحق شكست گرديدند. اينان به جاى انتخاب ناهمجنس خواهىHeterosexuality) ) به همجس خواهىHomosexuality)) روى آورند. گرايش ناهمجنس به هم مبتنى بر ارزش مطلق جهانى است, چون نداى تكوين در اين مورد شفاف و گوياست به تعبير علامه طباطبايى, ((اگر در خلقت انسان و انقسامش به دو قسم نر و ماده و نيز به جهازات و ادواتى كه هر يك از اين دو صنف مجهز به آن هستند و همچنين به خلقت خاص هر يك دقت كنيم, جاى هيچ ترديد باقى نمى ماند كه غرض صنع و ايجاد, از اين صورت گرى مختلف و ازاين غريزه شهوتى كه آن هم مختلف است, در يك صنف از مقوله فعل و در ديگرى از مقوله انفعال است, اين است كه دو صنف را با هم جمع كند و بدين وسيله عمل تناسل كه حافظ بقا نوع انسانى تا كنون بوده انجام پذيرد)).50
بر اساس منطق متين و استدلال مذكور, لوط(ع) خطاب به مردمان زمانه خويش مى گويد:
چرا به مردان زمانه رو مى كنيد و همسرانتان را كه پروردگارتان براى شما آفريده وامى گذاريد, راستى كه شما گروهى متجاوزيد.51
مردمان منحرف كه در برابر استدلال شفاف و گوياى لوط, هيچ بهانه اى همچون نسبيت ارزش ها و... نداشتند, بى هيچ استدلال و برهانى ((گفتند: اى لوط اگر بس نكنى تبعيد مى شوى)).52
قوم لوط نيز به علت انحراف جنسى هلاك شدند تا عبرتى باشد برآيندگان; بدين مضمون كه قوانين اجتماعى مى بايست مبتنى بر كتاب تكوين باشد, و اين كه ارزش هاى مطلق را با اين رهيافت نظرى مى توان تشخيص داد.

انحراف از ارزش هاى مطلق(انحراف جنسى) فروپاشى نظام

ز) اصحاب ايكه: اصحاب ايكه به لحاظ مناسبات اقتصادى از مسير حق و صراط مستقيم منحرف گشته و نظام خويش را مستحق عذاب الهى كردند. ايشان با كم فروشى و اختلال در ميزان ها, امنيت اقتصادى را به خطر انداخته و به تعبير قرآنى در روى زمين افساد مى كردند. حضرت شعيب(ع) خطاب به ايشان فرمودند:
با ترازوى درست, وزن كنيد و چيزهاى مردم را كم ندهيد و در اين سرزمين به فساد مكوشيد.53
جهت گوشزد كردن مطلق بودن ارزش درست كردارى در توزين و پاسخ گويى به طرفداران انديشه ((نسبيت ارزشى)), شعيب(ع) گفتمان خويش را بر فطرت انسانى مبتنى كرده و گزاره مذكور را به اصل عمومى ((تطابق نظام اجتماعى با نظام تكوين)) بر مى گرداند و خطاب به قوم خويش مى فرمايد: ((و اتقوا الذى خلقكم و الجبله الاولين)).54
طبرى در تفسير كلمه ((جبله)) مى گويند: جبله به معناى خلقى است كه هر موجودى بر آن خلق منظور شده,55 پس مخالفت با آن مبارزه با تكوين الهى است كه سرانجامى جز شكست ندارد.
قوم شعيب نيز كه مسحور انحرافات خويش بودند, بدون هيچ استدلالى شعيب را ((جادو زده)) و بشرى همچون خودشان پنداشتند كه مستحق تكذيب است; بدين ترتيب مستحق عذاب الهى گرديد.

انحراف از ارزش هاى مطلق (انحراف اقتصادى) فروپاشى نظام

ح) امت محمد(ص): در ابتداى سوره شعرا خداوند با پيامبرش محمد(ص) حول محور قانونمندى جهان اجتماعى راز دل مى گشايد, بدين عبارت كه ((گويا مى خواهى خويشتن را تلف كنى براى اين كه آنان ايمان نمىآورند. اگر مى خواستيم از آسمان آيه اى به ايشان نازل مى كرديم كه گردن هايشان در مقابل آن خاضع شود مى توانستيم)),56 ولى اراده ربوبى بر اين قرار گرفته كه انسان ها در پذيرش رسالت آزاد باشند, آزادى فرد تكليف است; به عبارت كلى تر حق و تكليف دو روى يك سكه اند.
اى پيامبر, همواره چنين بوده, سنت گرايى و نوناخواهىMisonism) ) قلاده گردن امت هاى پيشين است:
و ما يإتيهم من ذكر من الرحمن محدث الا كانوا عنه معرضين57;پند تازه اى از خداى رحمان به سوى آنان نيامد مگر اينكه از آن روى گردان شدند.
پس تو اى رسول گرامى, با الگوى نظرى تطابق جهانى اجتماعى با جهان طبيعى مى توانى ارزش هاى مطلق را كشف كرده و بر آنها پاى فشارى ـ ارزش هاى جهان شمولى همچون ناهمجنس گرايى و عدالت در توزين, اگر ناديده گرفته شود نظام اجتماعى فروخواهد پاشيد ـ و با مقايسه جوامع پيشين مى توانى به آفت هاى جوامع واقف گشته و از سنت گرايى غيرعقلانى بپرهيزى و بنياد دينى پويا و مبتنى بر ارزش هاى مطلق (به لحاظ زمانى ـ مكانى) را بنا نهى.
با عطف توجه به سرگذشت امت هاى هفت گانه پيش از امت محمد(ص), مى توان به طور خلاصه عوامل شكست جوامع, كه عكس قضيه همان شاخص هاى توسعه (يعنى عناصر محورى سازنده نظام) است را در جدول ذيل ذكر كرد كه الگويى از دو نوع, روش شناخت را نمايان مى سازد. با ملاحظه جدول, مدلى به دست مىآيد كه مبتنى بر بررسى هاى تجربى ـ تاريخى است كه به روش در ((زمانDiachronic)(() صورت پذيرفته.
ولى با توجه به همزمان بودن قوم لوط(ع) با قوم ابراهيم(ع), روش ((همزمانSynchronic)(() نيز تإييد مى شود, يعنى جهت كشف قانونمندى به روش مقايسه سه حالت متصور است: 1) در زمان يا تاريخى; 2) همزمان يا در مكان; 3) روش تركيبى, كه قرآن كريم جهت صحه گذاشتن به هر سه روش, به روش سوم استناد شده است.

نتيجه گيرى

1. مفهوم ((جامعه)) از ديدگاه قرآن, مفهومى تشكيكى و ذو مراتب است. خانواده, قبيله, اهل دهكده, پيرامون يك دين, ساكنان يك سرزمين وسيع... زير مجموعه اين مفهوم هستند.
2. افراد انسانى بر اثر بر همكنش هاى اجتماعى ماهيت جداگانه اى پيدا مى كنند كه اين ماهيت گرچه به لحاظ كلامى, آزادى افراد را سلب نمى كند, ولى به آنها ويژگى هاى خاصى مى بخشد كه به لحاظ اجتماعى محدود مى گردند.
3. ساختارهاى اجتماعى بر اثر كنش هاى متقابل اجتماعى شكل مى گيرد و حركت از سمت فرد به سوى جامعه بوده و شكل گيرى جامعه طى اين فرايند صورت مى گيرد; از اين رو افراد مى توانند در اين فرآيند نقش محورى ايفا كنند, همچون سلاطين و پيامبران; از اين رو الگوى نظرى ((زيمل)) جهت تفسير گزاره هاى تناقض نماى ((فردگرايانه)) و ((جمع گرايانه)) قرآن كريم تناسب دارد.
4 ـ از ديدگاه انديشمندان اسلامى جوامع داراى قانونمندىهاى قابل كشف هستند.
5 ـ قرآن كريم جهت كشف قوانين اجتماعى, روش مطالعه مقايسه اى را معتبر دانسته است و ضمن دستور به ((سير در زمين)) و ملاحظه سرنوشت جوامع, نمونه هايى از اين روش را ارائه كرده است كه رساترين الگوى ارائه شده در سوره ((شعرإ)) منعكس مى باشد.
6 ـ با استفاده از مدل هاى به دست آمده از شيوه مقايسه اى, مى توان به تحليل جامعه خاص پرداخت كه الگوى اين روش, بنا به مقتضاى اسلوب قرآنى, در مورد قوم سبا به اختصار صورت گرفته است.
7 ـ براى نمونه جامعه ((سبا)) به روش تحليلى بررسى شده و شاخص هايى همچون رشد اقتصادى, توسعه همه جانبه, عدالت اجتماعى, امنيت, بهداشت محيط, توسعه سياسى سهولت ارتباطات و خرد ورزى به عنوان عناصر سازنده جامعه توسعه يافته تلقى شده اند و همچنين قوم موسى(ع), قوم ابراهيم(ع), قوم نوح(ع), قوم عاد(ع), قوم ثمود, قوم لوط, اصحاب ايكه به روش تطبيقى مورد بررسى قرار گرفته و متغيرهايى همچون استبداد, سنت گرايى كوركورانه, شخصت نگرى, اشرافيت, از خود بيگانگى توده, انحرافات جنسى و انحراف اقتصادى به عنوان عامل فروپاشى نظام ياد شده اند.

پاورقيها:

1.حجه الاسلام والمسلمين كريم خانمحمدى, عضو هيإت علمى دانشگاه باقرالعلوم(ع).
2. بقره (2) آيه 2.
3. جورج ريتزر, نظريه جامعه شناسى در دوران معاصر, ترجمه محسن ثلاثى, (تهران: علمى, چاپ دوم, 1374) ص 41.
4. رونالد ان لوين, آينده بنيانگذاران جامعه شناسى, ترجمه غلام عباس توسلى (تهران: قومس, چاپ اول, 1373) ص 84.
5. لوئيس كوزر, زندگى و انديشه بزرگان جامعه شناسى, ترجمه محسن ثلاثى (تهران: علمى, چاپ سوم, 1370) ص 187 ـ 191.
6. رونالد ان لوين, پيشين.
7. مرتضى مطهرى, جامعه و تاريخ (قم: صدرا, چاپ 13) ص 17 ـ 23.
8. همان, ص 21.
9. اعراف (7) آيه ;34 ((لكل امه اجل فاذا جإ اجلهم لايستإخرون ساعه و لايستقدمون)).
10. جاثيه (45) آيه ;28 ((كل امه تدعى الى كتابها)).
11. انعام (6) آيه ;108 ((زينا لكل امه عملهم)).
12. محمدتقى مصباح, جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن (تهران: مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى, چاپ دوم, 1372) ص 44.
13. همان, ص 45.
14. ژرژ گورويچ, جبرهاى اجتماعى و اختيار يا آزادى انسانى, ترجمه حسن حبيبى (ايران: فاروس, چاپ اول, 1353) ص 20 ـ 60.
15. محمد تقى مصباح, پيشين, ص 127.
16. آنتونى گيدنز, جامعه شناسى, ترجمه منوچهر صبورى (تهران: نشرنى, چاپ سوم, 1376) ص759ـ769.
17. نحل (16) آيه 112.
18. سبإ (34) آيه 15.
19. ناصر مكارم شيرازى (زير نظر), تفسير نمونه (تهران: دارالكتب الاسلاميه, چاپ شانزدهم, 1362) ج 18, ص 58.
20. سبا (34) آيه 19.
21. نحل (16) آيه 112.
22. سبا (34) آيه 18.
23. همان.
24. همان, آيه 15.
25. ناصر مكارم شيرازى, پيشين.
26. نمل (27) آيه 22, 23, 27, 28, 29, 32, 33, 34, 35, 36, 41, 42.
27. محمدمهدى شمس الدين, مسائل حرجه فى فقه المرإه (بيروت: موسسه المنار, چاپ اول, 1377) ج 1, ص 38.
28. محمدحسين طباطبايى, الميزان, ترجمه سيد محمد باقرموسوى (قم: دفتر انتشارات اسلامى, چاپ اول, 1367) ج 16, ص 365.
29. مكارم شيرازى, پيشين.
30. شعرإ (26) آيه 7.
31. همان, آيات: الف ـ (8 ـ 9) ب ـ (67 ـ 68) ج ـ (103 ـ 104) د ـ (121 ـ 122) ه'.ـ (139 ـ 140) و ـ (158 ـ 159) ز ـ (174 ـ 175) ح ـ (190 ـ 191).
32. غلامعباس توسلى, نظريه هاى جامعه شناسى (تهران: سمت: چاپ دوم, 1370) ص 64.
33. محمدتقى مصباح, پيشين, ص 128.
34. آنتونى گيدنز, پيشين, ص 22 ـ 23.
35. شعرإ (26) آيه 3 ـ 4.
36. همان, آيه 29.
37. همان, آيه 49.
38. همان, آيه 67 ـ 68.
39. همان, آيه 74.
40. همان, آيه 111.
41. زمر (39) آيه 18.
42. شعرإ (26) آيه ص 128.
43. محمدحسين علامه طباطبايى, پيشين, ج 15, ص 421.
44. شعرإ (26) آيه 137.
45. محمدحسين علامه طباطبايى, پيشين, ص 424.
46. شعرإ (26) آيه 150, 151, 152 (به ترتيب).
47. همان, آيه 153.
48. همان, آيه 154.
49. براى اطلاع بيشتر درباره مفهوم ((فرهنگ داوس)) ر.ك: فرامرز رفيع پور, آناتومى جامعه (تهران: شركت سهامى انتشار, چاپ اول, 1378) ص 322 ـ 324.
50. محمدحسين طباطبايى, پيشين, ج15, ص 436.
51. شعرإ (26) آيه 165 ـ 166.
52. همان, آيه 167.
54. همان, آيه 184.
55. ابوعلى فضل بن حسن طبرسى, مجمع البيان (بيروت: داراحيإ التراث العربى, چاپ اول, بى تا) ص 263.
56. شعرإ (26) آيه 3 ـ 3.
57. همان, آيه 5.
دوشنبه 3 مهر 1391  12:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اعجاز اجتماعی قرآن با تأکید بر قوانین جامعه شناسی

اعجاز اجتماعی قرآن با تأکید بر قوانین جامعه شناسی

حجت الاسلام دکتر محمد رضا آقایی*
عضو هیئت علمی جامعه المصطفی العالمیه


چکيده

در این نوشتار توضیح مفاهیم، اعجاز علمی و اجتماعی، قانون، سنت و جامعه، هم چنین بررسی مختصری از علل و انگیزه های زندگی اجتماعی، نقد روش جامعه شناسی در تحلیل موضوع، و نیز نظرات در خصوص حقیقی یا اعتباری بودن جامعه، چیستی قانونمندی در مطالعات اجتماعی به همرا دلایل آن بررسی شده، سپس طرح مورد نظر قرآن کریم در این موضوع، مدنظر قرار گرفته است. با اثبات این همانی، قانونمندی جامعه از دیدگاه جامعه شناختی با سنت های اجتماعی الهی در قرآن کریم، اشتراک جوامع در قانونمندی به عنوان اعجازی در قرآن کریم، اثبات و سپس از ویژگی ها، شرایط و عوامل تحقق قانونمندی از نگاه قرآن کریم سخن به میان رفته است.
این مقاله در تلاش است تا با ارایه نوعی از تفسیر اجتماعی از قرآن کریم و نگاهی از درون به آن، زمینه سازی تئوریزه کردن برخی موضوعات که به عنوان امر مسلم و تمام شده جامعه شناختی تلقی می شده را فراهم ساخته و به گونه ای اثبات نقش و توان اعجاز آمیز قرآن کریم را در اثبات قانونمندی جامعه و تاثیرات این بحث در مطالعات جامعه شناختی به طور عام، دنبال نماید.

واژه هاي اصلي:

قرآن، جامعه شناسي، اعجاز علمی، اعجاز اجتماعی، جامعه، قانون، سنت.

مقدمه

در اين نوشتار تلاش بر اين است تا ضمن مقدمه ای در اعجاز اجتماعی، يكي از ابعاد اعجاز آن در محور قانونمندی جامعه به عنوان يك قاعده اصلي و نه جايگزين، بازشناسي و تحليل گردد تا زمينه تأمل بيشتر در اين مهم و مشابه آن براي محققين فراهم شود و زمینه ای مناسب در کشف اعجاز قرآن کریم بویژه در بعد اجتماعی آن باشد.

چیستی اعجاز

معجزه امر خارق العاده اى است كه با اراده خداى متعال از شخص مدعى نبوت، ظاهر شود و نشانه صدق ادعاى وى باشد. (مصباح یزدى، محمدتقی، آموزش عقاید/ 268ـ 262) این تعریف، مشتمل بر سه نکته اساسی است:
الف ـ پدیده هاى خارق العاده اى وجود دارند كه از راه اسباب و علل عادى و متعارف، پدید نمی آیند؛
ب ـ برخى از این امور خارق العاده، با اراده و اذن خاص خداى متعال، توسط پیامبران، ظهور مى كند؛
ج ـ امور خارق العاده مى تواند نشانه صدق ادعاى پیامبر باشد که در این صورت، اصطلاحاً «معجزه» نامیده مى شود.

گستره اعجاز

از لحن و بیان قرآن معلوم می شود که وجوه اعجاز محدود به زمینه ای خاص نیست بلکه آیات متعدد در هر قسمتی به جنبه ای از این اعجاز اشاره دارند. عرصه و گستره وجوه اعجاز را این گونه می توان ارایه نمود:
الف ـ اعجاز بيانى که بيش تر به جنبه هاى لفظى، ظرافت ها ونكته هاى بلاغى نظر دارد، گرچه در اين نكته ها و ظرافت ها؛ معنا و محتوا نقش اصلى را ايفا مى كند؛
ب ـ اعجاز تشريعى که ناظر به جهات نوآورى هاى مفاهيم دينى است، به دين معنا كه قرآن در دو قسمت معارف و احكام راهى پيموده كه بشريت بدان راه نيافته بود و براى ابديت بدون راهنمايى دين؛ دست يابى به آن امكان پذير نبوده است.
ج ـ اعجاز علمی که به هستی شناسی قرآن مربوط می شود. هستى شناسى قرآن، فراگير و تشريعات آن همه جانبه و كامل است و از هر جهت بدون هيچ گونه كاستى بر بشريت عرضه شده است. قرآن در این باره اشاراتى گذرا دارد كه به برخى از اسرار طبيعت نظر داشته و به گونه تراوشى از لابـه لاى تعابير قرآنى ـ احياناً ـ مشهود مى گردد که با مرور زمان و پيشرفت دانش و قطعيت يـافتن برخى نظريه هاى علمى، پرده از اين اشارت ها برداشته مى شود و دانشمندان خصوصا با پى بردن به اين حقايق، قرآن را از ديدگاه اعجاز مورد ستايش و پذيرش قرار مى دهند. با مراجعه به تفسیر المیزان و کتاب التمهید آیت الله معرفت این گونه بر می آید که تمامی ابعاد قرآن معجزه است ولی به اختلاف مخاطبین متفاوت است، به این معنا که ابعاد اعجاز ادبی قرآن برای اهل ادب، گزاره های به اصطلاح اجتماعی برای محققان علوم اجتماعی، مطالب روانشناختی برای متخصصین روانشناس و ابعاد حکمت و فلسفی آن برای فیلسوفان و متکلمان، جنبه های اعجاز فراوان دارد (ر.ک: طباطبایی، محمدحسین، المیزان،1/57ـ67؛ معرفت، محمدهادی، التمهید، 4/23 و 134). شهید مطهری معتقد است اعجاز قرآن از دو جنبه اصلی قابل بحث است؛ یکی بعد بلاغی و فصاحت قرآن که ناظر به روشنی بیان، شیرینی بیان، زیبایی بیان و جذابیت آن است و مربوط به لفظ است البته نه لفظ منفک از معنا بلکه از آن حیث که محتوای معناست و جنبه دیگر آن که مربوط به محتوای قرآن است و عبارت است از جنبه فکری و علمی قرآن.(مطهری، جامعه و تاریخ در قرآن/ 547).
مؤید این حقیقت، آیات متعدد قرآنی است که بر اساس آنها، هم مجموعه قرآن و هم آیه آیه آن معجزه است و آوردن مثل آن از قدرت دیگران خارج است: (وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ) (بقره/23)؛ (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ) (یونس/38)؛ (فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ) (هود/ 13).
برخی از محققین و مفسرین معاصر، معجزه علمی قرآن را آیاتی می دانند که اولاً در آن نوعی رازگویی علمی باشد به این معنا که مطلبی علمی را که قبل از نزول آیه کسی از آن اطلاع نداشته باشد به طوری که مدت ها بعد از نزول آیه مطلب علمی کشف شود و این مسأله علمی خود به گونه ای باشد که با وسایل عادی در اختیار بشر عصر نزول قابل اکتساب نباشد، دوم اینکه اخباری غیبی در مورد وقوع حوادث طبیعی و جریانات تاریخی باشد که در هنگام نزول آیه، از آن اطلاع نداشته و پس از خبر دادن قرآن طبق همان خبر واقع شود و خبر نیز به گونه ای است که از راه عادی قابل پیش بینی نباشد (رضایی اصفهانی، محمد علی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن/85) لیکن به نظر می رسد با اعتراف به گستره اعجاز علمی قرآن کریم و با عنايت به جاودانه بودن قرآن کریم و نوع معجزه قرآن که از جنس کلام و گفتار است، اقتضا می کند تا برای بیان مقصود اعجاز به قرآن کریم بسان یک ساختار و نظام به هم پیوسته نگاه شود و برای آن اجزا و عناصری در نظر گرفت تا در توجیه اعجاز آن توفیق بیشتری حاصل شود؛ به این معنا که اعجاز علمی قرآن، اعجاز ادبی قرآن و سایر ابعاد اعجاز در قالب چنین ساختار منحصر به فردی معنا می دهد، و بر اساس چنین رویکردی، دیگران از آوردن همانند قرآن یا ده سوره و یا یک سوره عاجزند.
در تایید این نکته می توان گفت که اولاً سوره های قرآن ساختارمند می باشند؛ ثانیاً قرآن به کلمات خود تحدی نکرده است بلکه به یک سوره تحدی نموده است که حداقل آن سوره هم بر اساس آنچه گفته شد، دارای ساختار مخصوص به خود باشد. در نتیجه اگر خداوند در قالب سوره سخنانی را بیان کرده است از قبیل: سرگذشت اقوام؛ برخی ویژگی های زمین و آسمان؛ سرگذشت برخی انبیا، مردان، زنان بزرگ و کوچک و... بیان اعجاز گون آن تنها در قالب آن ساختار منحصر به فرد قابل درک و فهم است. بله قرآن فراوان از غیب سخن به میان آورده است که حوزه های مختلفی را شامل می شود لیکن این سخنان از حداقل های ابعاد اعجاز قرآن کریم است که با آن ساختار شگفت انگیز و معجزه آسا ـ که تحلیل آن به سادگی میسر نمی شود ـ قابل مقایسه نیست.
با تامل در حوزه ها و دیدگاه های مطرح در علوم اجتماعی به ویژه جامعه شناسی به نظر می رسد که با توجه به ساختار یاد شده ـ که چون هرمی با رأسی چون توحید تعریف می شود و نهایت آن نیز به عالم آخرت منتهی می گردد ـ تمامی مباحث مربوط به این دو محور چه آنچه تا کنون استخراج و فهم شده و چه آنچه تا کنون فکر بشر به آن دست نیافته است در قالبی اعجاب بر انگیز، معجزه است و کسی قادر نیست تا در چنین قالبی و با چنین چینشی و در فرم چنین زبانی، این گونه خرق عادت کند و عالمیان را به اعجاب وا دارد. از گروه بندی های اجتماعی و دینی گرفته تا گونه های انجام و ابراز مناسک دینی، مثل آن چه حول خانواده مطرح است و یا آن چه مربوط به رعایت حقوق دیگران آمده است، آن چه دیگران را در مقابل دشمنان به صف آرایی می کشاند و بالاخره مباحثی که حول موضوعاتی چون اقتصاد، سیاست، فرهنگ، روانشناسی، تربیت، صدها موضوع اساسی دیگر مطرح شده اند.
با توجه به مطالب پیش گفته، این نوشتار بر آن است تا با صرف نظر از ورود به مباحث قرآنی که به حوزه های جامعه شناسی مربوط است، در بخش دیدگاه ها و اندیشه های کلیدی و پایه در این علم، به تحلیل و ارایه نظر جایگزین قرآن کریم در موضوع قانونمندی جامعه و تبیین اعجاز گونه آن در بیان اشتراک جوامع در قوانین جامعه شناسی پرداخته و آن را به عنوان بعدی از ابعاد اعجاز نظری قرآن کریم در چارچوب نظام قرآنی مورد توجه قرار دهد.

اعجاز اجتماعی قرآن

اعجاز اجتماعی قرآن را به لحاظ مفهومی بایست در ساختار قرآنی اش تعریف نمود، ساختاری که شامل مباحث و اصولی می شود که به طور عمده ناظر به حیات اجتماعی انسان گذشته، حال و آینده است و اساساً با توجه به کاربست آن در دو بعد نظر و عمل، سعادت انسانی تامین و تنها با پیمودن چنین مسیری بهشت دست یافتنی و عاقبت بشر ترسیمی عادلانه و معقول دارد. برنامه ای که تنها از خالقی متعال، عالم، عادل و حکیم ساخته است. زمانی این بعد از اعجاز قرآن بیشتر خود نمایی می کند که برنامه هایی که تا کنون بشر برای سعادت خود داشته را مرور و عاقبت پیشنهادات او را مورد توجه قرار دهیم. یک نمونه بارز آن جامعه شناسی است که با ادعای کشف قوانین حاکم بر رفتار اجتماعی، توانسته است به نوعی علت یابی و کارکردشناسی یا معانی رفتار بشر را فهم کند، قوانینی که نه تنها گره ای از مشکلات و مسائل جامعه بشری نگشوده است بلکه حتی در کانون شکل گیری خود و در دیگر جاها او را بیش از پیش گرفتار ساخته و نمونه ای از جاهلیت ثانی را خلق کرده که بشریت را به نظاره آن کشانده است.

 

الف) قرآن و زندگي اجتماعي

آیت الله جوادي آملي ضمن طرح دیدگاه های مختلف درباره علت اجتماعي زيستن انسان و مروري بر دیدگاه علامه طباطبايي با ارایه تحليلي عقلي از زندگي اجتماعي مي نويسد:
انسان نه چون حيوان است كه همه همت او شكم او باشد و نه فرشته است كه معصوم باشد بلكه داراي دو جهت است: يكي حيثيت طبيعي كه ذات اقدس الهي آن را به طبيعت طين، حماء مسنون و گل و لاي اسناد مي دهد: (إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ)؛ «در واقع من آفريننده بشرى هستم كه از گِل خشكيده اى كه از گِل سياهِ (بدبوى مانده) شكل يافته، گرفته شده است»، (حجر/28) و ديگري حيثيت فطري او كه مستلزم فرشته خويي است: (فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ)؛ «و هنگامى كه او را مرتب نمودم و از روح خود در او دميدم، پس براى او سجده كنان درافتيد»، (ص/ 72). انسان از حيث اول مستثمر بالطبع است اما روح او مدني بالفطره است و بين اين دو گرايش همواره جهاد است. پس انسان طبعاً بايد در جامعه به سر برد ولي گرايش به اجتماع غير از قانون مداري، عدل محوري و حق طلبي اوست، بنابراين اصل زندگي جمعي انسان مقتضاي طبع اوست، ليكن متمدن بودن... مقتضاي فطرت اوست.(جوادي آملي، جامعه در قرآن/ 45).
در بينش قرآني اين نكته مسلم است كه پيدايش بشر در روي زمين با يك زن و مرد به نام آدم و حوا به صورت زندگي خانوادگي آغاز شده است. از ديدگاه قرآن كريم ارتباط جنسي و آرامش و سكون، وابستگی خانوادگي و عوامل عاطفي و رواني، نخستين حلقه هاي ارتباط انسان ها و تشكيل زير بناي جامعه انساني يعني خانواده است. خداوند در آيات شريفه 20 و 21 سوره روم مي فرمايد:
(وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)؛ «و از نشانه هاى او، اين است كه شما را از خاك آفريد، سپس به ناگاه شما بشرى شديد كه گسترش مى يابيد و از نشانه هاى او اين است كه همسرانى از (جنس) خودتان براى شما آفريد، تا بدان ها آرامش يابيد و در بين شما دوستى و رحمت قرارداد. قطعاً، در آن [ها] نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى كنند».
بر اين اساس، تفاوت انسان ها از جهت استعدادها، مواهب جسمي، روحي، عقلي و عاطفي كه بر اساس قوانين جهان آفرينش پايه ريزي شده، امري طبيعي است. اين امر افراد را به يك ديگر نيازمند ساخته و آنان را به زندگي اجتماعي دعوت مي كند و ضرورت آن را بيش از پيش برايشان نمايان مي سازد. هم چنين نيازهاي مختلف انسان كه روز به روز افزايش مي يابد و بشر به تدريج از آن مطلع مي شود، همگی موجب می گردد به طور طبيعي اجتماع پديد آمده را استقرار و استحكام بخشد و تا افراد ـ گرچه از روابط سببي و نسبي واحد برخوردار نباشند و يا از مليّت ها و نژادهاي گوناگون منشعب شوند ـ نه تنها به اجتماعي زيستن تن دهند، بلكه به آن استحكام بخشند و از متلاشي شدن آن جلوگيري كنند.
به عبارت ديگر، زندگي اجتماعي طرحي است در آفرينش انسان و با طبيعت بشري او سرشته شده است. اين شيوه زندگي گويي ريشه در اعماق جان بشر دارد به طوري كه تا انسان با اين ويژگي ها و كشش هاي انساني باقي است اين گرايش به سوي جامعه و حيات اجتماعي نيز تجلي مي يابد كه آيات ذكر شده مؤيد آن است.

 

ب) قانونمندي جامعه در مطالعات جامعه شناختی

جامعه را در حوزه مطالعات جامعه شناسي، دو گونه مطالعه مي كنند كه يكي به ايستایی شناسي يا مطالعه اوضاع و احوال جامعه صرف نظر از تطورات آن در طول تاريخ معروف است و ديگري پويایی شناسي كه به مطالعه جامعه از وجه پويا و تطورات تاريخي آن نظر دارد. نگاه اولي ـ ایستایی شناسی ـ به ساختمان و نظم جامعه در يك مقطع زماني خاص توجه دارد و شیوه دوم ـ پویایی شناسی ـ ، با كاركرد و تحول تاريخي جامعه سروكار دارد. ديدگاه هاي مختلفي در مورد قانونمندي جامعه مطرح است كه برخي ناظر به وجه پويا و برخي ناظر به وجه ايستاست كه در مجموع به سه مورد از آنها اشاره مي شود.

 

1) قوانين اختصاصي

هرچند افرادي چون ديويد هيوم و پيروان او اساساً منكر مطلق علّيت می باشند و لذا به وجود هيج قانوني اعم از طبيعي، زيستي، رواني و در نهايت اجتماعي باور ندارند، ليكن در نظر كساني چون اشپنگلر و پيروان او، امور اجتماعي قانونمند است، اما هر جامعه اي قانون خاص خود را دارد. در اين نگرش هر جامعه اي پديده منحصر به فرد است كه با هيچ جامعه اي مشابهت ندارد و در نتيجه قوانين حاكم بر يكي با قوانين حاكم بر ديگري متفاوت است. اينان به طور عمده قوام جامعه را به فرهنگ آن مي دانند و قوام فرهنگ را به ارزش ها، اين فرهنگ و اين ارزش ها است كه جامعه را داراي هويت و قوانين ويژه مي سازد (آرون، ریمون، مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي/ 107).

 

2) اشتراك قوانين در يك دوره تاريخي

گروهي معتقدند كه همه جوامعي كه در يك دوره تاريخي به سر مي برند داراي قوانين مشتركند كه با قوانين جوامع در دوره تاريخي ديگر فرق دارند. در واقع از اين منظر هر جامعه اي در سير تاريخي خود از مرحله اي به مرحله ديگر مي رود كه هر مرحله نسبت به ديگري ذاتاً اختلاف دارد ليكن هر مرحله داراي قوانين ويژه خود است. از ويژگي هاي این گونه تحلیل از جامعه، اعتقاد به تغييرات اساسي در طول تاريخ جوامع است كه زمينه انتقال از مرحله اي به مرحله ديگر را فراهم مي سازد. (مصباح يزدي، محمد تقی، جامعه و تاریخ/ 132)

 

3) عدم اختلاف ذاتي جوامع

بر اساس اين نگرش، اساساً همه امور و شؤون اجتماعي و نمودهاي جمعي، نتيجه عمل ها و عكس العمل ها، هدف ها، بيم و اميدها و انديشه هاي افراد بشري و حاصل سنت هايي است كه او خود به وجود آورده و نگهباني كرده است و چون طبيعت او تقريباً ثابت است نبايد انتظار داشت كه همه قواعد و نظام ها را از ميان بردارد و قوانين كاملاً جديدي را جايگزين نمايد، لذا نظام ها و قوانين اجتماعي جاودانه و تغيير ناپذيرند و در زمان و مكان هاي مختلف تفاوتي پيدا نمي كنند. شبيه قوانين طبيعي كه زمان و مكان در او اثر ندارد( مصباح يزدي، محمد تقی، جامعه و تاریخ/134).

 

ج) دلايل قانونمندي جامعه از نگاه جامعه شناختي

پس از مرور برخي ديدگاه ها در خصوص قانونمندي جوامع و فهم اجمالي اين نکته كه جوامع ـ چه در يك دوره تاريخي يا دوران متعدد ـ قانونمند هستند، اكنون مناسب است تا قبل از دريافت نظرگاه قرآن كريم از چگونگي قانونمندي جوامع، برخي دلايل غير قرآني بر اين قانونمندي ارایه و سپس نظر قرآن بررسي شود:
1ـ اجتماعي زيستن انسان امري طبيعي و در سرشت او به عنوان موجودي طبيعي نهفته است. در حقيقت همان گونه كه انسان با برخي ويژگي هاي فيزيكي مانند داشتن دست، پا و ساير اعضا و هم چنين برخي ويژگي هاي روحي مانند عواطف، احساسات، شهوات و نفسانيات، خلق شده است و در وجود او مثلاً گرايش به جنس مخالف، زيبايي ها و تنفر از بدي ها و زشتي ها نهاده شده است، گرايش به حيات و تشكيل زندگي جمعي- كه با تشكيل خانواده آغاز گرديده ـ تعبيه شده و دلايل و شواهد متعددي از جمله جهاز فيزيكي مقتضي زندگي مشترك و ويژگي هاي روحاني و رواني كه تنها با كنار يك ديگر قرار گرفتن، امكان بروز و ظهور دارند بر اين گرايش دلالت دارند و هر گاه زمينه هاي طبيعي فعال شدن و بروز هركدام از اين ويژگي ها ـ اعم از جسماني يا روحاني در يك فرايند و تابع قانوني نهادينه شده ـ مهیا شود، عكس العمل نشان مي دهد، مانند اين كه اگر چشم باز شود و به منظري بيفتد مي بيند و اگر صدايي بيايد و گوش مانعي نداشته باشد مي شنود و هم چنين اگر همان چشم به جنس مخالف بيفتد عكس العمل روحي ـ رواني در فرد ايجاد مي كند و يا زمينه وحشتي پيش آيد مي ترسد و يا در حادثه رقت بار مرگ انسان ها در بلايي طبيعي مانند زلزله، عواطف و احساسات او تحريك شده ناخود آگاه در جهت كمك و ياري آن ها حركت مي كند.
2ـ اعتقاد به اين كه طبيعت قانونمند است، يعني معتقد بودن به اين كه قواعد قابل پيش بيني بر طبيعت حاكم است و بر اساس آن، پيش بيني آينده امكان پذير است، زيرا رويداد ها بر اساس قانون طبيعي رخ مي دهند كه اين حكايت از نظم است كه بر طبيعت حاكم است نه بي نظمي و آشفتگي (شارون، جوئل، ده پرسش از دیدگاه جامعه شناسی/ 41).
3ـ جامعه شناسي به عنوان يك علم، قانون طبيعي را فرض مي دارد و اعتقاد راسخ دارد كه بر روابط اجتماعي مثلاً گروه ها، كنش هاي متقابل اجتماعي، اجتماعي شدن و تضاد اجتماعي نيز نظم حاكم است. انسان ها جزء طبيعتند و تابع نظم و قواعدي هستند كه مي تواند تجزيه، درك و پيش بيني شود. براي نمونه هنگامي كه افراد در جامعه به كنش متقابل مي پردازند، تقريباً هميشه يك نظام نابرابري، مجموعه اي از انتظارات براي هر كنشگر و ديد مشتركي از واقعيت كه فرهنگ ناميده مي شود به وجود مي آوردند. يا هنگامي كه جامعه اي صنعتي مي شود روندي نيرومند در جهت دوري از سنت و گرايش به فردگرايي به و جود مي آيد (همان/42) و به قول ابن خلدون، عصبيت به طور طبيعي سست مي شود. هنگامي كه ميزان انتظارات گروه هاي ستمديده از آنچه گروه مسلط در جامعه مي تواند يا مي خواهد ارایه دهد فراتر رود، شورش و سركشي و حتي انقلاب گسترش مي يابد. ظاهراً مدارك و شواهد نشان مي دهند كه اين الگوها در گذشته رخ داده و خواهند داد. بالاخره مي توان به شواهدي اشاره كرد كه توضيح مي دهد كه چه شرايطي به وقوع آنها كمك مي كنند و چرا استثناها يا الگوهاي متفاوتي وجود دارند. (همان/ 42).
در طبيعت به طور قطع، رويدادها به سبب رويداد طبيعي ديگری ايجاد مي شود. جامعه شناسي اصل علّيت را بر انسان و رفتار هاي او تطبيق مي دهد و باورها و كنش هاي او را داراي علل مي داند. (البته به دليل پيچيدگي انسان، كشف علل به سادگي كشف آن در علوم طبيعي نيست). به ادعاي بسياري از انديشمندان، جامعه شناسي، از قرن نوزده در متقاعد كردن جامعه به اين كه شرايط اجتماعي تفاوت مهمي در كنش فردي ايجاد مي كند، نقش موثري داشته است. براي مثال كار دوركيم در مسأله خودكشي را در نظر بگيريم. او معتقد شد كه جوامع ميزان خودكشي متفاوتي دارند و ميزان اين خودكشي نتيجه نيروهاي اجتماعي مانند همبستگي اجتماعي يا ميزان دگرگوني اجتماعي است. خودكشي تصميمي صرفاً انفرادي نيست و جامعه است كه به جهات زيادي بر اين تصميم اثر مي گذارد. (همان/ 43).
انسان موجودي اجتماعي است چرا كه براي بقاي خود به ديگران نيازمند است و تقريبا همه نيازهاي فيزيكي و عاطفي او از طريق كنش متقابل با ديگران برآورده مي شود، ضمن اين كه فرا گرفتن شيوه هاي ماندن نيز وابستگي زيادي به ديگران دارد و اساساً حتي انسانيت انسان از طريق اين كنش متقابل شكل مي گيرد و تنها از طريق زندگي اجتماعي است كه استعداد هاي انساني به فعلّيت مي رسند. از طرفي انسان ها به عنوان يك موجود فرهنگي در جامعه، رفتارهاي معيني دارند كه نسبت به محيطشان بينشي مشترك دارند ـ كه به اين بينش مشترك گاهي فرهنگ مي گويند. مجموعه اي از ارزش ها و هنجارها كه مردم به عنوان راهنمايي براي درك و تسلط بر خود به كار ميبرند ـ در واقع كنش متقابل اجتماعي دليلي ديگر بر قانونمندي جامعه و اجتماعي زيستن اوست، به اين معنا كه كنشگران زماني كه به كنش مي پردازند رفتارهاي ديگران را در نظر مي گيرند و معمولاً اين كنش در درون خود حامل پيامي است. براي مثال سلام کردن، باعث برانگيختن طرف كنش به پاسخ سلام مي شود. كنش هاي متعدد حامل معاني متعددي هستند كه همه در جامعه رخ مي دهند و اساساً جامعه را ساخته و تداوم مي دهند.

 

د) اعجاز قرآن و اشتراك جوامع در قوانين جامعه شناختي

از محورها در اعجاز اجتماعی، ظرف پر راز و رمز تاریخ است که قرآن در قالب سرگذشت گذشتگان به آن توجه کرده و در ضمن آن، اصل قانونمندی جامعه و تاریخ بشری را یادآور شده است. برای نمونه تشریح سرگذشت قوم بنی اسرائیل که در جای جای قرآن به گونه های مختلف به آن اشاره شده است، حیرت هر اهل تأمل و دقتی را بر می انگیزد و او را مبهوت این همه ظرافت و لطافت در بیان حقایق می کند. چه کلامی می تواند علی رغم فاصله زمانی با قوم موسی این گونه از حقایق زندگی آن ها و رفتاری که با پیامبر خود کرده اند به صدق پرده بر دارد. در این خصوص بیانات قرآن در جزء اول سوره بقره یکی از گواهان این حقیقت است. در این بخش از آیات، اعجاز گونه، پرده از چهره واقعی بنی اسرائیل برداشته شده است، علی رغم این که معتقد است روزی جزء برترین های عالم بودند لیکن به دلیل سرکشی و طغیان و پیامبر کشی و ارتکاب آن چه غضب الهی را به دنبال داشته است از مغضوبین شده و از مومنین می خواهد تا از خدا بخواهند آنان را جزء آن گروه قرار ندهد (حمد/ 7؛ بقره/ 27 تا 125).
تأكيدات و توجهات مكرر قرآن كريم به حاكميت سنن بر جامعه و تاريخ و سرگذشت جوامع و تمثيلات متعدد آن، بيان قصص متعدد و گاه تكرار برخي سرگذشت ها و تصريح های فراوان به عبرت گيري از اين سرگذشت ها ـ در ادامه با تفصیل بیشتری به آن می پردازیم ـ بيانگر بیانی اعجاز گونه در اين هماني قوانين جامعه شناختي حاكم بر جوامع و سنن اجتماعي مد نظر قرآن كريم است. از یک سو سرنوشت مشترك داشتن و از طرفي وجود مشتركات فراوان در بين ملل و جوامع و در نتيجه اعتقاد به وجود اشتراك جوامع در قوانين جامعه شناسي، دليلي روشن بر اين هماني سنن مورد نظر قرآن كريم و قوانين جامعه شناختي است. از جهت دیگر وجود چنين قوانيني در قرآن كريم خود دليل روشنی از طرفداري و موافقت قرآن كريم با تئوري قانونمندي جامعه و اثرات و نتايج مترتب بر آن است. براي مثال آيات زير به صراحت از تعبير سنت يا سنن به عنوان معادل قانون استفاده كرده است:
(قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ)؛ «به يقين، پيش از شما، سنّت ها [و روش هايى وجود داشته كه] سپرى شده است، پس در زمين گردش كنيد و بنگريد فرجامِ تكذيب كنندگان چگونه بوده است؟!». (آل عمران/137)؛
(فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً)؛ «و براى روش (و قانون) خدا هيچ جاى گزينى نخواهى يافت و براى روش (و قانون) خدا هيچ دگرگونى نخواهى يافت»، (فاطر/43)؛
(سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَتَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً)؛ «(اين) روش فرستادگان ماست كه پيش از تو فرستاديم و هيچ تغييرى براى روش (و قانون) ما نخواهى يافت»، (اسراء/77).
از آنجا كه انسان به عنوان نوع واحد به حكم فطرت و طبيعت خود، اجتماعي است به اين معنا كه اجتماعي بودن او و داراي روح جمعي شدن او از ويژگي ذاتي و فطري او سرچشمه مي گيرد، نوع انسان براي اين كه به كمال لايق خود كه استعداد رسيدن به آن را دارد برسد، گرايش اجتماعي دارد و زمينه روح جمعي نيز به نوبه خود به منزله وسيله اي است براي اين كه نوع انسان را به كمال نهايي برساند، در نتيجه جامعه هاي انساني نيز ذات و طبيعت و ماهيت واحد دارند (مطهري، مرتضی، جامعه و تاریخ در قرآن/53).
مناسب است مسأله با طرح اين سؤال مطرح شود كه انكار اشتراك جوامع در قوانين جامعه شناختي چه تبعاتي دارد و چه پيامدهايي را به دنبال مي آورد؟
1ـ انكار اشتراك به اين معناست كه هر جامعه اي داراي هويتي مخصوص خود است در نتيجه با تباين هويت جوامع، شاهد تباين فرهنگ ها خواهيم بود كه در اين صورت سخن از سنجش فرهنگ ها و ارزيابي آن ها، تبادل فرهنگ ها، عدم باور به وجود يا شكل گيري فرهنگي كه مطلقاً خوب و مفيد يا بد و نامطلوب است از نتايج قطعي آن است؛
2ـ با انكار اشتراك جوامع در قوانين، انتقال خصوصيات يك فرهنگ به فرهنگ ديگر و ارزشي واحد را به همه جوامع تسري دادن در نتيجه انديشه تشكيل يك جامعه جهاني با فرهنگ و نظام ارزشي واحد ـ چه در نگاه طرفداران جهاني سازي و چه از ديدگاه موعود گرايي در اديان مختلف و چه عنصر مهدويت در تفكر اسلامي ـ پنداري باطل است.(مصباح يزدي، محمد تقی، جامعه و تاریخ/ 146)
در نتيجه از آنجا كه چنين تبعاتي با عقل سليم قابل نقد و از طرفي پذيرش آن قابل دفاع نيست (و در این نوشتار مجال نقد آن نيست) به نظر مي رسد که اگر خواسته باشيم از افراط و تفريط در اين خصوص بپرهيزيم، تأمل در قرآن كريم راه گشاي مناسبي براي تبيين اين حقيقت است كه جوامع از منظر جامعه شناختي داراي اشتراك فراواني هستند كه به راحتي مي توان ادعاي قانونمندي جامعه و ارایه تئوري قانونمندي را به عنوان بعدی از ابعاد اعجاز قرآن کریم از آن ها استخراج نمود.
قبل از ورود به بررسی آیات، دو مفهوم قانون و سنت و نسبت آن دو با هم و رابطه آن با اعجاز و معجزه مختصری تبیین گردد.

مفهوم قانون و سنت در قرآن

«قانون» واژه ای سریانی است که در لغت به معنای خط کش، اصل، رسم و آیین آمده است. (سجادی، جعفر، فرهنگ علوم فلسفی و کلامی/570) و در اصطلاح حقوق، عبارت است از قاعده ای که مراجع قانونگذار تصویب می کنند (جعفری لنگرودی، محمد جعفر، ترمینولوژی حقوق،4/2846). یا مجموعه قواعد و مقرراتی که به منظور حفظ نظم و آرامش جامعه و تنظیم روابط اجتماعی توسط مقام صالح وضع می شود. (کاتوزیان، ناصر، ترمینولوژی حقوق/12).
در یک جمع بندی قانون در دو عرصه به كار مي رود؛ يكي در امور اعتباري و ديگري امور واقعي. قانون اعتباري مفاد جمله اي است كه صراحت در امر يا نهي دارد، مانند لزوم رانندگي از سمت راست و قانون حقيقي يا واقعي حكايت از يك ارتباط نفس الامري و واقعي دارد، مانند قوانين موجود در علم فيزيك ، شيمي و رياضيات. قوانين حقيقي خود به سه گروه تقسيم مي شوند:
1ـ قوانين علمي كه از مفاهيم ماهوي تشكيل مي شوند و از پديده هاي ملموس و خارجي سخن مي گويند، مانند قوانين فيزيكي؛
2ـ قوانين فلسفي كه از مفاهيم فلسفي ساخته شده اند مثل مفاد عبارت «خدا وجود دارد»؛
3ـ قوانين منطقي كه از مفاهيم منطقي ساخته شده و در باره صورت هاي ذهني سخن مي گويد، مانند اين كه منتج بودن شكل اول قياس به موجبه بودن صغري و كلي بودن كبري است (مصباح يزدي، همان/ 114ـ121).
«سنت» واژه ای است که از نظر لغت به معناي روش، راه، طريقه، طبيعت، سيره و شريعت آمده است (مجمع البحرين. واژه سنت) و در اصطلاح دارای معانی متعددی است که بر اساس دو تعریف زیر با مفهوم قانون هم معناست:
1ـ روش هایی که خداوند متعال، امور عالم و آدم را بر پایه آن ها تدبیر و اداره می کند و از ویژگی های آن تخلف ناپذیری و تبدیل ناپذیری است(مصباح یزدی، همان/ 425)؛
2ـ آنچه در اصطلاح فلسفه به نام نظام جهان و قانون اسباب خوانده می شود، در زبان دین سنت الهی نامیده می شود. (مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، 1/135).
هرچند در قرآن كريم، تعبير قانون وجود ندارد ليكن با مراجعه به قراین و سياق آيات و دقت در کاربرد های مفهوم سنت كه متعدد در قرآن به كار رفته است، یکسانی آن با مفهوم قانون قابل برداشت است و لذا برخي نويسندگان از سنت هاي الهي در تدبير جوامع به قوانين جامعه شناختي قرآن تعبير مي كنند (مصباح يزدي، محمد تقی، جامعه و تاریخ/ 425) كه به نظر مي رسد ابداع عالمانه و بسيار مناسبي است تا بتوان به طور جامع از سنن و قوانين الهي در قرآن كريم سخن راند.

دو نوع قانون جامعه شناختي در قرآن

مناسب است تا تأملي در دو گونه از صورت هاي مختلف قوانين در قرآن انجام گيرد تا ابعاد دیگر بحث در این زمینه روشن شود:
1ـ اولين گونه از قوانین در قرآن کریم عبارت است از گزاره هايي كه شكل و قيافه قضيه شرطيه را داراست و بين دو پديده يا دو مجموعه از پديده ها در عرصه اجتماع ارتباط بر قرار مي كند. در اين گونه قانون هيچگاه شرط از جزا منفك نيست. از اين نمونه در قوانين طبيعي نيز فراوان یافت می شود كه براي نمونه مي توان به قانون درجه حرارت جوش آب، اشاره كرد. از آن دسته آياتي كه در این قالب می گنجد، آيه مربوط به تغيير سرنوشت اقوام و جوامع است: (إِنَّ اللَّهَ لاَيُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ)؛ «در حقيقت، خدا آن (سرنوشتى) كه در قومى است را تغيير نمى دهد تا اين كه آنچه را در خودشان است، تغيير دهند»، (رعد/11) در اين آيه شريفه بين تغيير محتواي باطني انسان و تغيير وضعيت ظاهري او پيوند وجود دارد، به اين معنا كه هرگاه در باطن مردم تغييري ايجاد شد در بناي ظاهري آنان و كيان مادي و اعتبار جهاني آن ها نيز تغيير پديد مي آيد. نمونه ديگر آيه 16سوره مباركه جن است: (وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً)؛ «و اين كه اگر (بر فرض) بر راه (راست) پايدارى كنند، حتماً با آب فراوان سيرابشان مى كنيم». در سوره اسراء آيه 16 نیز آمده است: (وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً)؛ «و هرگاه بخواهيم كه (مردم) آبادى اى را هلاك كنيم، به سردمداران ثروتمندش فرمان مى دهيم و [ لى ] در آن جا نافرمانى مى كنند، پس آن گفتار (= وعده ى عذاب) بر آن (مردم) تحقق يابد، و آن (شهر) را كاملاً درهم مى كوبيم».
در آيه اول اعطای آب فراوان منوط به ماندن در راه مستقيم است و در آيه دوم هم دو چيز به هم مرتبط شده است؛ يكي اوامري كه به فاسقان و رفاه زدگان جامعه متوجه است و آن ها مخالفت مي كنند و ديگري امر هلاكت و انحلال اين جامعه.
2ـ قوانين منعطف یا قوانيني كه با گرايش هاي انسان سرو كار دارند، به اين معنا كه لازم نيست هر قانون و سنتي اساساً در هيچ مقطعي قابل معارضه نباشد ولي در نهايت حاكم خواهد شد. از اين نمونه مي توان به قانون و گرايش به دين كه به عنوان سنتي در نهان و طبيعت بشر نهاده شده (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ)؛ «(و پيروى كن از) سرشت الهى كه (خدا) مردم را بر (اساس) آن آفريده، كه هيچ تغييرى در آفرينش الهى نيست؛ اين دين استوار است، و ليكن بيش تر مردم نمى دانند»، (روم/30) و گرايش به دو نوع وظيفه و رفتار در زن و مرد كه به عنوان قانون الهي در طبيعت آنها قرار داده شده است اشاره كرد. از ويژگي هاي اين گرايش ها امكان مخالفت و مبارزه موقت با آن ها است ليكن در نهايت مخالفت و ناسازگاري با آن به نابودي و انحراف قطعي مي انجامد كه اين خود حكايت از صورت ديگري از قانونمندي است.

ويژگي هاي قوانين جامعه شناختي در قرآن

قوانين در هر محدوده، شرايط و موضوعي معمولاً ويژگي هايي مشترك و بعضاً اختصاصي دارند كه قوانين جامعه شناختي در قرآن نيز از اين ويژگي ها مستثني نيستند. از ويژگي هاي عمومي مي توان به كليّت و سازگاري آن با آزادي انسان و از ويژگي هاي اختصاصي مي توان به الهي بودن آن ها اشاره كرد.
1ـ قوانين كلي و داراي عموميت اند، به اين معنا كه بيانگر روابطي اتفاقي و كوركورانه نيستند و در نتیجه، وضعي ثابت و غير قابل تخلف دارند. قرآن كريم با پافشاري فراوان بر روي اين قوانين و كليّت و عموميت آنها اساساً به اين قوانين جنبه علمي داده و در افراد، احساسي عميق و ژرف را بر مي انگيزد تا مسائل اجتماعي خود و تاريخ آن را با بصيرت و آگاهي دنبال كنند و با همين آگاهي آن ها را بپذيرند، از این رو مي فرمايد:
(فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً)؛ «و براى روش (و قانون) خدا هيچ جاى گزينى نخواهى يافت و براى روش (و قانون) خدا هيچ دگرگونى نخواهى يافت»، (فاطر/43)؛
(سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَتَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً)؛ «(اين) روش فرستادگان ماست كه پيش از تو فرستاديم؛ و هيچ تغييرى براى روش (و قانون) ما نخواهى يافت»، (اسراء/77).
اين دسته آيات و نظاير آن (سوره انعام/34 و احزاب/62) ما را به خصوصيت استمرار و كليّت قوانين جامعه شناختي واقف مي سازد و به آن نيز جنبه اي علمي مي دهد. در آياتي ديگر، كساني را كه سعي دارند به نوعي خود را از اين قانون مستثني كنند مذمت نموده و مي فرمايد:
آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مى شويد، حال آن كه هنوز مثال (حوادث) كسانى كه قبل از شما درگذشته اند به شما نرسيده است؟ به آنان سختى (زندگى) و زيان (جسمى) رسيد؛ و [چنان ] متزلزل شدند كه حتى فرستاده ى [خدا] و كسانى كه با او ايمان آورده بودند، مى گفتند: «يارى خدا كى خواهد آمد؟!» آگاه باشيد، كه يارىِ خدا نزديك است! (بقره/ 214).
2ـ قوانين جامعه شناختي با آزادي و اراده انسان سازگار است. در برخي انديشه ها (مثلاً در عصر ما نگرش هاي ماترياليستي ) قانونمندي جامعه پندار نادرستي را موجب شده كه بر اساس آن نوعي تعارض بين اين قانونمندي و اراده آزاد انسان، توهم شده است، لذا قرآن كريم بر اين حقيقيت كه مركز و كانون حوادث و قضايايي كه يكي بعد از ديگري بر اين جهان مي گذارد، اراده انسان است، تأكيد و توجه نموده است:
(وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَوْعِداً)؛ «و (مردم) آن آبادى ها را هنگامى كه ستم كردند، هلاكشان نموديم و براى هلاكتشان وعده گاهى قرار داديم»، (كهف/59)؛
(وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً)؛ «و اين كه اگر (بر فرض) بر راه (راست) پايدارى كنند، حتماً با آب فراوان سيرابشان مى كنيم»، (جن/16)؛
(إِنَّ اللَّهَ لاَيُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ)؛ «در حقيقت، خدا آن (سرنوشتى) كه در قومى است را تغيير نمى دهد تا اين كه آنچه را در خودشان است، تغيير دهند»، (رعد/11).
ظلم از روي اراده و ماندن در مسير، از سر اختيار و بالاخره خواستار تغيير از درون شدن به عنوان عواملي است كه نقش اراده و اختيار انسان را در زمينه سازي جريان فلان قانون و سنت در اين دسته آيات نشان مي دهد. با ملاحظه اين دسته از آيات به خوبي معلوم مي شود كه چگونه سنت هاي تاريخي فراتر از اختیار انسان نيست، بلكه همه از زير دست انسان مي گذرد، زيرا خداوند هر گونه تغيير مطلوبي را در زندگي انسان به دست خود او سپرده و هرگاه ملتي راه راست را تعقيب كند، خداوند او را از زندگي خوش بهره مند مي سازد. توجه به این اصل، موقعيت مثبتي را فراهم می سازد تا انسان آزادي و انتخاب و تصميم آزاد خود را نشان دهد. بنابراين مسأله آزادي انسان ـ در ترسيمي كه قرآن كريم نسبت به سنن و قوانين دارد ـ نقش اساسي ايفا مي كند و ميزان مسئوليت خود را در ساختن جامعه نشان مي دهد. (صدر، محمدباقر، سنت هاي تاريخ در قرآن/ 147).
3ـ الهي بودن اين قوانين از اختصاصات قانونمندي جامعه در قرآن كريم است. برخلاف آن چه در انديشه هاي كلاسيك و رسمي جامعه شناسي مطرح است و معمولاً به دليل سكولار بودن اين نوع از مطالعات، قوانين در هر ساحت و با هر گستره اي عموماً داراي منشاء و خاستگاهي اجتماعي است و وراي آن، اعتقادي به تاثير عوامل متافيزيك به خصوص در حوزه قوانين حاكم بر جامعه، وجود ندارد، ليكن در نگاه قرآن كريم به آسانی اين قوانين به خداوند نسبت داده شده است، از این رو در شانزده مورد كه در قرآن كريم واژه سنت و سنن به كار رفته است، يا به طور مستقيم منتسب به خداست مانند آيات: 38 و 62 احزاب، 85 غافر و 23 فتح و یا به طور غير مستقيم به خداوند منتسب است. در حقيقت در موارد اول ناظر به سنت گزار و در موارد دوم به محل اجراي سنن، جوامع و حكومت ها اطلاق گرديده است. (كرمي، ظهور و سقوط تمدن ها از ديدگاه قرآن/ 201. همچنين ر.ك: مصباح، جامعه و تاریخ/ 426؛ صدر، محمد باقر، سنت هاي تاريخ در قرآن/ 141) با توجه به این مطالب می توان گفت:
الف) قانونمندي حاكم بر جوامع، ضوابط و قوانيني الهي اند نه جبر تاريخ و محيط؛
ب) الهی بودن سنن و قوانين به اين معني است كه مجموعه علت و معلول ها به خداوند ختم مي شوند و اوست كه تدبير و اراده خود را به صورت اين ضوابط و در قالب اين قواعد اعمال مي كند؛
ج) اين قوانين هم چون قوانين طبيعي در طول اراده الهي است و در قلمرو اراده او عمل مي كنند.

شرايط تحقق قوانين جامعه شناختی در قرآن

همان گونه كه در مباحث مقدماتي آمد، تمام پديده هاي طبيعي و انساني تحت سيطره قانون، همه درگير علّيت هستند و لذا به طور قطع از عوامل و شرايط تحقق قوانين، تابعيت از اين سنت است و همان گونه كه شهيد صدر در كتاب تفسير موضوعي خود يادآور شده است، امتياز پديده هاي اجتماعي و تاريخي در جوامع بشري اين است كه اين پديده ها علاوه بر آن، علامت ويژه اي دارند كه عبارت است از پيوند آن ها با هدف، به اين معنا كه حركت و مسير آن در جامعه به خاطر رسيدن به يك مقصود است و به قول فلاسفه بجز علت فاعلي، علت غايي هم دارد. در همه جا جوش آمدن آب بر اثر حرارت، علتش را و گذشته اش را همراه دارد ولي به هيچ وجه ناظر به نتيجه كارش نيست و تا زماني كه اصطلاحاً به شكل كار انساني در نيايد، نمي تواند ناظر به هدف باشد در صورتي كه كار هدفدار انسان مشتمل بر پيوندي است غير از پيوند با علت و آن هدفي است كه هنگام عمل موجود نيست و مي خواهد بعداً محقق شود. تفاوت هم نمي كند كه هدف صلاح باشد يا فساد. از طرفي هر عملي كه هدف داشته باشد هم لزوما در تحت قوانين اجتماعي نمی گنجد بلكه شرط ديگري دارد و آن عبارت است از جنبه اجتماعي عمل. در واقع زمينه فعل بايد اجتماعي باشد، در اينجا جامعه به گونه اي علت مادي عمل است و ساحتي است كه عمل را از بعد فردي خارج كرده آن را در سطح بالايي گسترش مي دهد. (صدر، محمدباقر، ظهور و سقوط تمدن ها از ديدگاه قرآن/ 152).
تفاوت اين نوع عمل با عمل فردي در توجه قرآن كريم به سرگذشت امت ها و جوامع، به جز توجه به سرگذشت فردي آن ها به خوبي روشن شده است (جاثيه/28؛ مريم/94 و ...).

مصادیقی از قوانین جامعه شناختی در قرآن

 

1ـ فراگیری آثار اعمال

يكي از احكام جامعه شناختي اين است كه هرگاه از همه يا اكثر افراد جامعه عملي خاص صورت پذیرد، آثار خوب و بد آن عمل همه افراد جامعه را دامنگير مي شود. قرآن كريم در سوره اعراف مي فرمايد: (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ)؛ «و اگر (بر فرض) اهل آبادى ها ايمان مى آوردند و خودنگه دارى مى كردند، حتماً بركاتى از آسمان و زمين بر آنان مى گشوديم»، (اعراف/ 96).
به اين معنا كه اگر همه يا اكثر افراد جامعه اهل ايمان و تقوي شوند بركات آسماني و زميني مانند نزول سودمند و به هنگام، فراوانی بارش هاي آسماني، ازدياد محصولات كشاورزي و دامپروري و دفع آفات از آنها، صحت و سلامت بدني، آسايش و آرامش روحي و امنيت اجتماعي بر آن ها افزايش مي يابد. به عكس اين قضيه نیز، آيه شريفه این گونه اشاره دارد:
(وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَتُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً)؛ «و خودتان را از [بلا و] فتنه اى نگه داريد كه فقط به كسانى از شما كه ستم كردند، نمى رسد (بلكه همه را فرا مى گيرد؛)»، (انفال/25).
آري بترسید که فقط كساني از شما كه ستم كرده اید گرفتار فتنه نمي شوند بلكه فتنه ستم ناكرده ها را نيز در بر مي گيرد.
اين قانون كه بيانگر يك ارتباط حقيقي و تكويني است از قوانيني است كه اختصاص به يك قوم و گروه ندارد بلكه به فلسفه آن كه بنگريم همگاني بودن آن به خوبي قابل برداشت است. نگاهی اجمالي به آیات قرآن كريم مي رساند كه اين كتاب شريف به يك رشته از قوانين تكويني و تشريعي مشترك بين همه جوامع قایل است و از این رو می فرماید:
(لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الْأَلْبَابِ)؛ «به يقين، در حكايت هاى آنان براى خردمندان عبرتى بود»، (يوسف/111). و یا در آیه دیگری می فرماید: (إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَن يَخْشَى)؛ «قطعاً، در اين (امور) عبرتى است براى كسى كه بهراسد»، (نازعات/26).
دستور به اين عبرت آموزي در اين آيات و آيات ديگري مانند آیه 13 آل عمران و آیه 2 سوره حشر، تنها در صورتي ممكن و مفيد است كه يك واقعه و حقيقت تاريخي پديده اي منحصر به فرد و متعلق به يك جامعه خاص نباشد بلكه قابليت تكرار در ديگر جوامع و زمان ها را داشته باشد، لذا معلوم است كه از نگاه قرآن كريم وجوه اشتراك فراواني بين گذشتگان و آيندگان وجود دارد كه عبرت آموزي آيندگان از سرنوشت گذشتگان را امكان پذير و مفيد مي سازد.
در اين زمينه مناسب است تا برخي ديگر از آيات مورد توجه قرار گيرند. از جمله آیاتی که در این زمینه وجود دارد که دعوت به سیر و سفر در زمین و عبرت آموزی دارد. قرآن كريم از مردم دعوت به سير در زمين نموده تا نسبت به سرانجام مردم قبل از خود آگاهي يابند:
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِم مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ...)؛ «و پيش از تو نفرستاديم، جز مردانى از اهل آبادى ها را، كه به سوى آنان وحى مى كرديم؛ پس آيا در زمين گردش نكرده اند، تا بنگرند، چگونه بوده است فرجام كسانى كه پيش از آنان بودند؟...»، (يوسف/108).
(أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ)؛ «و آيا در زمين گردش نكردند تا بنگرند كه چگونه بوده است فرجام كسانى كه پيش از آنان بودند؟»، (روم/ 9).
(أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ)؛ «و آيا در زمين گردش نكردند تا بنگرند چگونه بوده است فرجام كسانى كه پيش از آنان بودند، در حالى كه از آنان نيرومندتر بودند؟!»، (فاطر/44).
(أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ كَانُوا مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآثَاراً فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ ...)؛ «و آيا در زمين گردش نكردند تا بنگرند، چگونه بوده است فرجام كسانى كه پيش از آنان بودند؟ كه از آنان از نظر نيرو و آثار در زمين برتر بودند. پس خدا به [سزاى ] پيامدهاى (گناهان)شان (گريبان) آنان را گرفت ...»، (غافر/21).
(أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَاراً فِي الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ)؛ «و آيا در زمين گردش نكردند تا بنگرند چگونه بوده است فرجام كسانى كه پيش از آنان بودند؟ كه بيش تر از آنان بودند و از نظر نيرو و آثار در زمين، برتر بودند و آنچه را كسب مى كردند، (عذاب الهى را) از آنان دفع نكرد»، (غافر/28).
(أَفَلَمْ يِسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ)؛ «و آيا در زمين گردش نكردند تا بنگرند چگونه بوده است فرجام كسانى كه پيش از آنان بودند؟»، (محمد/10).
(أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِمْ مِن قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّن لَكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِم مِدْرَاراً وَجَعَلْنَا الْأَنْهَارَ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ)؛ «آيا اطلاع نيافته اند كه پيش از آنان، چه بسيار گروه هايى را هلاك كرديم؟! در زمين به آنان امكاناتى داديم كه براى شما آن چنان امكاناتى فراهم نكرديم؛ و [باران هاى ] پى در پى آسمان را بر آنان فرستاديم و نهرهايى قرار داديم كه از زير (شهرهاى) آنان روان باشد و آنان را به خاطر پيامدهاى (گناهان)شان هلاك ساختيم و گروه هاى ديگرى بعد از آنان پديد آورديم»، (انعام/6).
(وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً)؛ «و چه بسيار گروه هايى را پيش از آنان هلاك كرديم كه آنان از نظر اثاث و ظاهر نيكوتر بودند»، (مريم/74).
(أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسَاكِنِهِمْ)؛ «و آيا براى آنان روشن نكرد كه چه بسيار گروه هايى را پيش از آنان هلاك كرديم، در حالى كه (اين كافران) در خانه هاى آنان راه مى روند؟!»، (طه/128).
به خصوص با تامل در آيات 21 و 28 سوره غافر، 6 انعام و 74 مريم كه اشاره به برخي دارايي هاي اقوام مانند قدرت، قوت و امكانات بيشتر كرده و آن را از ويژگي هاي آن ها مي داند، ليكن آن ها مانعي از قوانين حاكم بر كل جوامع نيستند كه قرآن علي رغم آن ويژگي ها به تأمل و تدبر در سرگذشت آنها دعوت مي كند. قرآن كريم در شش آيه ديگر دعوت به همين عبرت آموزي اما با لحن ديگري مي نمايد که در سرگذشت گذشتگان بينديشيد و عاقبت تكذيب كنندگان را بنگريد.
اصطلاح قرآني سير در زمين به معناي تفكر و تأمل در وقايع و حوادث تاريخي است به منظور عبرت آموزي و پند اندوزي. حال اگر هر واقعه اي پديده اي منحصر به فرد بود و ربطي به ساير جوامع نداشت خداوند حكيم دعوت به ژرف انديشي در آن نمي كرد:
(قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ)؛ «به يقين، پيش از شما، سنّت ها [و روش هايى وجود داشته كه] سپرى شده است. پس در زمين گردش كنيد و بنگريد فرجامِ تكذيب كنندگان چگونه بوده است؟!»، (آل عمران/ 137)؛
(قُل سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ)؛ «بگو: در زمين گردش كنيد؛ سپس بنگريد فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است؟!»، (انعام/11)؛
(فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ)؛ «پس در زمين گردش كنيد و بنگريد كه فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است»، (نحل/ 36)؛
(فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ)؛ «پس، از آنان انتقام گرفتيم؛ و بنگر كه فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است!»، (زخرف/25).
از نگاه قرآن كريم اين قانونی قطعی است كه جوامعي كه آيات الهي را تكذيب مي كنند يا بزهكاري پيشه مي كنند و يا اكثرشان مشرك مي شوند، سرنوشت مطلوبي نخواهند داشت، و این قانون الهی، استثنا پذير نيست و كليت دارد و اين است سرّ اصلي استفاده از تأمل در سرنوشت گذشتگان.
حال مناسب است تا گونه اي ديگر از آيات الهي ناظر به موضوع بحث مورد توجه قرار گيرد. خداوند در دسته ديگري از آيات به طور مشخص سرگذشت برخي اقوام را به نام ياد مي كند و آنگاه آن را منشأ درس آموزي و تأمل در نحوه زندگي جاري انسان ها و آينده حيات آن ها مي داند.
قرآن كريم در يكي از فرازهاي بلند خود در خصوص قوم بني اسرائيل پس از آن كه داستان دوبارسركشي و فساد آن ها و توبه آن ها در سرزمينشان را متذكر مي شود مي فرمايد: (وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً، فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْداً مَّفْعُولاً، ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً، إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً، عَسَى رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً)؛ «و در كتاب (تورات) به بنى اسرائيل (= فرزندان يعقوب) اعلام كرديم كه قطعاً، دو بار در [روى ] زمين فساد خواهيد كرد و حتماً با سركشىِ بزرگى برترى خواهيد نمود. و هنگامى كه نخستين وعده (از آن) دو فرا رسيد، (گروهى از) بندگان سخت نيرومند (و جنگ آور) مان را بر شما مى شورانيم و ميان خانه ها (يتان براى سركوبى شما) به جست وجو درآيند؛ و [اين ] وعده اى واقع شده است. سپس دوباره، (پيروزىِ) بر آنان را به شما باز گردانيم و شما را به وسيله ى اموال و پسران اِمداد رسانيم و نفرات شما را بيش تر (از دشمن) قرار دهيم. اگر نيكى كنيد، به خودتان نيكى مى كنيد و اگر بدى كنيد، پس به خود (بدى مى كنيد) و هنگامى كه وعده آخر فرا رسد، (مردانى را مى فرستيم) تا صورت هايتان را اندوهگين سازند؛ و تا داخل مسجد (الاقصى) شوند، همان گونه كه بار اول وارد آن شدند؛ و تا آنچه (بر آن) تسلط يابند، كاملاً نابود كنند. اميد است كه پروردگارتان به شما رحم كند؛ و اگر (به فسادگرى) باز گرديد، (ما نيز به كيفر شما) بازمى گرديم؛ و جهنّم را براى كافران تنگنا (و زندان) قرار داديم»، (اسراء/4 ـ 8).
اين آیات در برگیرنده اميد است كه باز رحمت خداوند شامل شما گردد و اگر شما بار ديگر به فساد باز گرديد ما به تسلط و عقوبت دشمن بر شما باز مي گرديم.
هم چنين در سوره شعرا پس از بيان برخي مسائل زمان حضرت موسي(ع) مي فرمايد: (وَأَنجَيْنَا مُوسَى وَمَن مَّعَهُ أَجْمَعِينَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْأَخَرِينَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ)؛ «و موسى و تمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم؛ سپس ديگران (= فرعونيان) را غرق ساختيم. قطعاً، در آن [ها] نشانه اى است، و [لى ] بيش ترشان مؤمن نيستند»، (شعراء/ 65 ـ 67).
قرآن كريم در سوره زخرف پس از طرح غرق شدن قوم فرعون و دليل آن مي فرمايد: (فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَمَثَلاً لِلْآخِرِينَ)؛ «و هنگامى كه ما را خشمگين و اندوهناك ساختند، از آنان انتقام گرفتيم و همه آنان را غرق كرديم و آنان را پيشگامان (در عذاب) و نمونه اى (عبرت آميز) براى (ملت هاى) پسين قرار داديم»، (زخرف/55 ـ 56).
يا در مورد قوم حضرت نوح مي فرمايد: (فَأَنجَيْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ثُمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِينَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ)؛ «و (ما) وى و كسانى را كه با او در كشتىِ انباشته (از تجهيزات و انسان ها و حيوانات) بودند، نجات بخشيديم. آن گاه بعد (از آن)، باقى ماندگان را غرق ساختيم. قطعاً، در آن [ها] نشانه اى است، و [لى ] بيش ترشان مؤمن نيستند»، (شعراء/ 119 ـ 121).
و در بيان طولاني سرگذشت حضرت ابراهيم مي فرمايد: (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِيمَ ... إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ)؛ «و خبر بزرگ ابراهيم را بر آنان بخوان [و پيروى كن ]، ... قطعاً، در آن[ها] نشانه اى است، و[لى ] بيش ترشان مؤمن نيستند»، (شعراء/ 69 ـ 103).
هم چنان در بيان سرگذشت قوم هود بعد از بياني طولاني مي فرمايد: (كَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِينَ... فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْنَاهُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ)؛ «(قوم) عاد فرستادگان [خدا] را تكذيب كردند؛ ... و او (= هود) را تكذيب كردند؛ پس آنان را هلاك كرديم؛ قطعاً، در آن [ها] نشانه اى است، و[لى ] بيش ترشان مؤمن نيستند»، (شعراء/123ـ139).
در ادامه قرآن كريم به همين گونه داستان قوم ثمود را مطرح مي سازد و مي فرمايد: (كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ... فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ)؛ «(قوم) ثَمُود فرستادگان [خدا] را تكذيب كردند؛ ... و عذاب [الهى ] آنان را فرو گرفت؛ قطعاً، در آن [ها] نشانه اى است، و[لى] بيش ترشان مؤمن نيستند»، (شعراء/141 ـ 158).
سپس سرگذشت قوم لوط را ياد آور مي شود و مي فرمايد: (كَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِينَ... فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْنَاهُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ)؛ «(قوم) عاد فرستادگان [خدا] را تكذيب كردند؛ ... و او (= هود) را تكذيب كردند؛ پس آنان را هلاك كرديم؛ قطعاً، در آن[ها] نشانه اى است، و[لى ] بيش ترشان مؤمن نيستند»، (شعراء/ 123ـ139). در ادامه بلافاصله به سرگذشت قوم شعيب اشاره مي كند و مي فرمايد: (كَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ ... إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ)؛ «گفتند: اى لوط! اگر (به اين سخنان) پايان ندهى، حتماً از اخراج شدگان خواهى بود... قطعاً، در آن[ها] نشانه اى است و [لى ] بيش ترشان مؤمن نيستند»، (شعراء/ 176 ـ 190).
اين دسته از آيات از چند جهت قابل توجه و تأمل می باشند:
الف) ويژگي مشترك همه اقوام در تكذيب پيامبرانشان بوده است؛
ب) اكثر اين اقوام و گروه ها مؤمن نبودند و لذا از نظر اعتقادي در سطح نازل و گاه فاقد اعتقاد به خدا بودند؛
ج) در تمامي اين آيات به دليل همان ويژگي ها، نشانه ها يي در سرگذشت اين اقوام است كه قرآن خواهان توجه به آن آيات است.
در پايان بيان اين هفت سرگذشت كه گويا معجزه آسا قرآن كريم به آن ها اشاره كرده و ضمن بر شماري برخي اختصاصات هر قوم از نظر رفتاري به آن كليت و قانون كلي كه آيه و نشانه در اين سرگذشت هاست، تأكيد كرده و به پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد: اين قرآن را بر تو نازل كرديم تا از هشداردهندگان باشى (شعراء/ 194) به طور قطع بياني اين چنين نشايد مگر اين كه اشتراكات زيادي بين اقوام وجود دارد كه مي تواند سرمنشأ برنامه اي جديد و يا تكميلي از جانب خداوند بر پيامبرش باشد و براساس آن بعدي از ابعاد هدايتي قرآن كريم پايه گذاري گردد كه عبارت است از مطالعه سرگذشت اقوام و جوامع سابق و عبرت گيري از سرگذشت ها آن.
هم چنین باید از آياتي كه از سرنوشت مفسدين ياد مي كند مانند آیه 14 سوره نمل و آياتي كه به سر گذشت ظالمين اشاره دارد، مانند آیه 40 قصص، را در این موضوع جای داد.

نتیجه

نوعی این همانی در دیدگاه قرآن کریم و مسأله قانونمندی جوامع در دیدگاه جامعه شناسی و جود دارد که با توجه به ویژگی ها، شرایط، عوامل تحقق و اظهار وجود چنین قوانینی در نگاه قرآن کریم، جامعیت قرآن در این نگاه ثابت می شود و بلکه نشانگر عمق دیدگاه قرآن و توجه به جامعه به عنوان بستر اصلی شکل گیری رفتارها و وابستگی آن به ارزیابی های آن جهانی است. این قانونمندی علاوه بر این که جنبه این جهانی دارد و بستر آن در جهان مادی است، هدف و جهت گیری آن به سمت امور غیر مادی و جهان دیگر است که بیان چنین تبیینی در قدرت و توان جامعه شناسی نیست که خود نوید نوعی جامع نگری قرآن به مسائل جامعه بشری و تحلیل قواعد و قالب های حاکم بر رفتارها، به صورتی اعجازگونه است. در این نگاه ضمن تأکید بر حیات اجتماعی بشر و وجود غیرقابل انکار جامعه بشری با تمام روابط و عناصر تشکیل دهنده آن، قوانینی را می توان از نگاه قرآن کریم برای آن اثبات نمود که نه تنها از ویژگی های عمومی قوانین برخوردار است بلکه ویژگی الهی بودن و قطعیت و استثناناپذیری آن می تواند دریچه نو و کارآمدی را در عرصه مطالعات علل و عوامل قانونمندی تاریخ و جامعه با نگرشی نو و بسیار مترقیانه باز نماید.

منابع

1.قرآن کریم.
2.نهج البلاغه، تدوين، سيد رضي، انتشارات دارالهجرة، قم. (نسخه صبحي صالح).
3.ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، دارالکتب، بیروت، 2007م.
4.آرون، ريمون، مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي، مترجم: باقر پرهام، نشر علمي فرهنگي، تهران 1370.
5.آقايي، محمد رضا، روش شناسي تفسير اجتماعي، دوفصلنامه قرآن و علم، شماره پنجم 1388.
6.جعفری لنگرودی، محمد جعفر، ترمینولوژی حقوق، نشر گنج دانش،1384ش.
7.جوادي آملي، عبدالله، جامعه در قرآن، قم، نشر اسراء، 1388.
8.ــــــــــــــــــ ، وحی و نبوت، قم، نشر اسراء، 1388.
9.حکیمی، محمد رضا، دانش مسلمین، تهران، نشر دلیل ما، 1382.
10. خوئی، ابوالقاسم، مرزهای اعجاز، ترجمه‎ جعفر سبحانی،بی تا بی جا.
11. ـــــــــــــــ ، البیان فی علوم القرآن، نشر انوار الهدی، بی جا 1401ق.
12. رضایی اصفهانی، محمد علی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، قم، نشر مبین،1381.
13. زمانی، محمد حسن، قرآن و مستشرقان، قم، انتشارات دفتر تبلیغات،1385.
14. سجاد، جعفر، فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، تهران، نشر امیرکبیر،1375.
1.شارون، جوئل، ده پرسش از ديدگاه جامعه شناسي، ترجمه منوچهر صبوري، تهران، نشر ني، 1386.
16. صدر .محمد باقر. سنت هاي تاريخ در قرآن. قم، نشر دفتر تبليغات،1360.
17. طباطبايي، محمد حسين، تفسير الميزان، قم، انتسارات دفتر تبليغات1367.
18. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان لعلوم القرآن، بیروت، دارالمعرفه،1408ق.
19. کاتوزیان، ناصر، ترمینولوژی حقوق، نشر گنجینه دانش، تهران،1384.
20. كرمي فريدني، علي، ظهور و سقوط تمدن ها از ديدگاه قرآن، قم، نشر نسيم انتظار،1385.
21. كوزر، لوئيس، زندگي و انديشه بزرگان جامعه شناسي، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، نشر علمي، 1370.
1.مصباح يزدي، محمد تقي، حقوق و سياست در قرآن، قم، نشر مؤسسه آموزشي امام خميني، 1377.
23. ــــــــــــــــــــــ ، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، قم، نشر سازمان تبليغات، 1368.
24. ـــــــــــــــــــــ ، محمد تقی، آموزش فلسفه، نشر امیر کبیر،1383.
25. ــــــــــــ ، آموزش عقاید، قم، نشر سازمان تبلیغات،1375.
26. مطهري، مرتضي، جامعه و تاريخ در قرآن، نشر صدرا، قم، 1378.
27. ----------، مجموعه آثار ج 2و 4، قم، نشر صدرا، 1375.
28. معرفت، محمد هادی، التمهيد فی علوم القرآن،قم، نشر اسلامی،1411ق.

دوشنبه 3 مهر 1391  12:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آرمان شهر قرآني

آرمان شهر قرآني

وحيدرضا نوربخش
(بحثي درباره ي ويژگي هاي جامعه قرآني)

قرآن، به عنوان اصل و بنياد مکتب توحيدي اسلام، از بدو تولد خويش تا به امروز، در آوردگاهي بي هماورد، چنان در عمق جان حقيقت جويان رخنه کرده که هنوز هم پس از گذشت چهارده قرن، همچنان يگانه پناه خداجويان و تشنگان کلام وحي است؛ دريايي که از اقيانوس بيکران وحي بهره مند است. کدام روح جستجوگر و زيباطلبي مي تواند خود را از گنج هاي نهان و نعمت هاي آشکار آن، بي نياز ببيند و تني بر اين آبي بيکران، بر آب نزند؟
در اين نوشتار، چگونگي بسترسازي حاکميت ديني و هدايت قرآني و نخستين اصول نظري آرمان شهر اسلامي، بررسي مي شود. از آن جا که در مکتب نبوي (ص)، اسلام و قرآن، کاملا بر هم منطبق اند، پس مي توان چنين گفت که منظور از «جامعه ي اسلامي»، همان «جامعه ي قرآني» است. در آغاز نوشته، به پيشينه ي حضور دين در جوامع غربي و کيفيت استقبال زمامداران غربي از آن مي پردازيم و سپس به تعريف جامعه ي قرآني و تعيين اصول بنيادين آن خواهيم پرداخت.

رويارويي دين و دنياي مدرن

هنگامي که اروپاييان، داشتند از عصر رنسانس خداحافظي مي کردند، در همان حال، دين نيز به طور کامل، از عرصه ي زندگي اجتماعي آنها کنار گذاشته شد. کساني، صلاحيت آن را براي اداره ي زندگي اجتماعي انکار کردند و کساني ديگر، به گونه اي محترمانه تر، دخالت در اداره ي اجتماع را در شأن دين نمي دانستند. با حذف دين از ميدان زندگي اجتماعي، مکتب ها و ايدئولوژي هاي بشري، ميداندار شدند و براي سامان دادن به زندگي اجتماعي انسان ها، با هم به رقابت پرداختند. تاريخ قرن هاي جديد در غرب، شاهد برآمدن و فروافتادن فلسفه ها و مکتب هاي سياسي و اجتماعي گوناگوني است که يکي پس از ديگري، با هدف درافکندن طرحي نو، به عرصه مي آمدند و به محک تجربه آزموده مي شدند و کنار مي رفتند. غرب جديد، آزمايشگاه بزرگي شد براي آزمون عملي فلسفه ها و مکتب هاي سياسي و اجتماعي نوبنياد، که هر يک با ادعاي آوردن بهترين شيوه ي زندگي براي همنوعان خود، به ميدان آمده بودند. در اين ميان، برخي از مکتب ها به سرعت، ناکام از آزمايش بيرون مي آمدند و طلوع ناکرده، غروب مي کردند. برخي ديگر، دوران هاي درازي از آزمايش را گذارندند؛ ولي در پايان، با ناکامي کنار رفتند. برخي نيز پس از فراز و فرودهايي، سرانجام به درجه اي از پختگي و کمال رسيدند که بتوانند ماندگاري خود را تاکنون حفظ کنند. در همين زمان و در بخش ديگري از جهان که آن را حوزه ي تمدني اسلام مي ناميم، تاريخ، به گونه اي ديگر در جريان بود.
در آموزه هاي اسلام که مرزبندي مشخصي ميان دنيا و آخرت وجود ندارد و اخروي ترين اعمال، جهت و اثر دنيوي دارند و دنيوي ترين کارها نيز مي تواند جهت و اثر اخروي داشته باشند، مردم، با دين زندگي مي کردند و حضور و نفوذ دين در تمام زواياي زندگي ايشان محسوس بود، به طوري که در عرصه هاي حقوق و اخلاق، دين، حاکميت مطلق داشت. براي حل مرافعات و مسائل حقوقي، قانون ديگري به غير از قانون دين نبود و براي سنجش و ارزش گذاري رفتارها نيز هيچ معيار ديگري بجز ارزش هاي ديني وجود نداشت. در عرصه هاي سياست و اقتصاد هم اگر چه وضع موجود نظام هاي سياسي و اقتصادي، با وضع مطلوب و موردنظر دين، فاصله بسيار داشت، اما به طور کلي، نظام سياست و اقتصاد جامعه، متأثر از دين بود و در موضعگيري هاي خود، همواره ملاحظه ي دين را داشت و مي کوشيد تا دست کم، سازگاري ظاهري خود را با دين حفظ کند. خلافت عثماني و حکومت صفوي، نمونه هاي تاريخي آشکاري از اين گونه نظام هاي سياسي اند.
امواج برخاسته از انديشه ها و مکتب هاي اجتماعي جديد غرب، سرانجام، به حوزه ي تمدن اسلامي نيز رسيدند؛ اما در اين جا با رقيب نيرومندي رو به رو شدند. اسلام که با جهتگيري هاي دنيايي خود در عرصه ي زندگي اجتماعي انسان، سخن ها براي گفتن داشت، عرصه را براي انديشه ها و مکتب هاي تازه رسيده، خالي نکرد؛ به تعبير ديگر، انديشه ها و مکتب هاي سياسي و اجتماعي جديد که در غرب موفق شدند تا دين را به طور کامل از عرصه ي حيات اجتماعي مردم عقب برانند، در اين جام موفق به اين کار نشدند. اين انديشه ها اگر چه نفوذ انحصاري دين را در اداره ي زندگي اجتماعي شکستند، اما نتوانستند آن را حذف کنند. تاريخ غرب جديد، در اين بخش از جهان تأثير گذاشت؛ اما دقيقا تکرار نشد.
در اين جا، هم دين در عرصه ي اجتماع رقيب تازه نفسي پيدا کرد که در غرب، بر کليسا و مسيحيت پيروز شده بود و هم، انديشه ها و مکتب هاي اجتماعي جديد، با دين دنياگراي سرسختي رو به رو شدند که ساختاري متفاوت با مسيحيت داشت و به آساني نمي توانستند از ميدان، بيرونش کنند. ستيز دو رقيب بر سر اداره ي حيات اجتماعي مردم، از همين جا آغاز شد. تحولات بزرگ دو قرن اخير در جهان اسلام، گواه رويارويي و رقابت انديشه هاي اجتماعي نوبنياد غربي، با انديشه ي ديني و برد و باخت هاي متناوب آنان در عمل بوده است.

مفهوم و ماهيت جامعه ي قرآني

در اين ميان، بحث هاي گسترده اي درباره ي نظام هاي اجتماعي دين مطرح شده و مي شود و انديشمندان ديني، به منظور رويارويي با مکتب هاي رقيب، کوشيده اند و مي کوشند تا با تکيه بر منابع ديني، نظريه هاي مدوني در زمينه ي دولت اسلامي، نظام اقتصادي اسلام و ديگر مقوله هايي که به اداره ي زندگي اجتماعي مربوط است، عرضه کنند. اگر چه نظريه هاي مطرح شده، همسو هستند، ولي هماهنگ نيستند، به طوري که اختلاف برداشت ها و تفاوت فهم ها، به اندازه اي است که جمع کردن ميان آنها تقريبا ناممکن است. هرچند اين ناهماهنگي و اختلاف نظرهاي گسترده، ناشي از علتها و عامل هاي گوناگوني است، اما در عين حال نيز حکايت از آن دارد که در سلسله ي اين بحث ها، حلقه ي مفقوده اي هست که غفلت از آن، ما را به گونه اي با کمبود، رو به رو کرده است. اين حلقه ي گم شده، مبحث «آرمان شهر ديني» يا به اصطلاح دقيق تر «آرمان شهر قرآني» است که در بحث جامعه و دين، بايد آن را موضوع اصلي به شمار آورد.
مسلم است که دولت ديني، فقط با ساختار يک جامعه ي قرآني، سازگار است و ساختار جامعه ي قرآني، نياز به تعريف و تبيين دقيق علمي دارد. آيا جامعه ي قرآني، واقعا يک جامعه ي مدني است با افرادي ديندار؟ يا ماهيت جامعه ي قرآني، از ريشه، با جامعه ي مدني متفاوت است؟ آيا جامعه ي قرآني را مي توان با نهادهايي که لازمه ي جامعه ي مدني هستند، اداره کرد؟ و بالعکس، آيا جامعه ي مدني را مي توان با حفظ تمام لوازم آن، براساس آموزه هاي دين اداره کرد؟ پس از روشن شدن اين مباني، بايد به دنبال طرح مسئله ي دولت ديني رفت. به طور کلي، تا درک روشن و صحيحي از مفهوم جامعه ي قرآني و معيارهاي ديني بودن يک جامعه نداشته باشيم، نمي توانيم تصوير روشني از چهره ي دولت ديني يا مديريت ديني يا نظام اقتصادي ديني ترسيم کنيم.
اين مقاله، خود را فقط مدعي طرح مسئله مي داند و نه بيشتر؛ اما در ضمن، دو پرسش پايه اي را در باب جامعه ي ديني نيز در ميان افکنده و کوشيده است تا بدان ها پاسخ دهد: نخست آن که جامعه ي قرآني، به چه معناست؟ دوم آن که، آيا تأسيس جامعه ي قرآني، از اهداف دين است؟

جامعه قرآني (ديني) به چه معناست؟

اصطلاح جامعه ي قرآني، در نگاه اول، روشن تر از آن به نظر مي رسد که نيازي به تعريف داشته باشد؛ اما در واقع، اين چنين نيست.
بايد دانست که درک ما از جامعه ي قرآني، بر اين مدار مي چرخد که قرآني بودن را چگونه معنا کنيم. آيا هر جماعت مسلماني را مي توان يک جامعه ي قرآني ناميد؟ يا اين که چنين جامعه اي، ويژگي هايي دارد که در هر جماعت مسلماني يافت نمي شود؟ به عبارت ديگر، آيا وجود جماعتي از دينداران براي تحقق يک جامعه ي ديني، کافي است؟ يا اين که براي تحقق چنين جامعه اي، به چيزي بيش از يک جمع مسلمان نياز داريم؟
به طور کلي، مي توان چنين گفت که وجود جماعتي ديندار، خود به خود، به معناي تشکيل يک جامعه ي ديني نيست؛ زيرا با صرف تجمع گروهي از انسان ها، جامعه ي انساني به وجود نمي آيد؛ بلکه براساس تعاريف جامعه شناسان، هرگاه ميان گروهي انساني، شبکه اي از روابط اجتماعي پايدار شکل گرفت، آن گاه جامعه ي انساني تشکيل خواهد شد. جامعه ي قرآني نيز جامعه اي انساني است و تمام اجزا و عناصر جامعه ي انساني را داراست؛ اما صفت يا ويژگي خاصي، آن را از ديگر جامعه هاي انساني، متمايز کرده است. اين صفت يا ويژگي، همان «قرآني بودن» آن است.

ويژگي هاي جامعه ي قرآني

حال، نکته اي که بر آن اصرار داريم، اين است که اين ويژگي قرآني بودن جامعه، بيش از آن که به عنصر انسان ها مربوط باشد، به عنصر روابط اجتماعي مربوط است. به عبارت ديگر، اگر جامعه را به معناي دقيق علمي و اصطلاحي آن در نظر بگيريم، آنچه تعيين کننده ي قرآني بودن يا نبودن يک جامعه است، محتواي روابط اجتماعي آن است، نه ويژگي هاي فردي انسان هاي عضو آن؛ اما اگر جامعه را برخلاف تعريف علمي آن، صرفا حاصل جمع عددي انسان ها بدانيم، ديني بودن يا نبودن آن، وابسته به مسلمان بودن يا نبودن افراد آن است.
جوامع انساني را مي توان به دو نوع جامعه ي ديني و جامعه ي غير ديني (لائيک) تقسيم کرد. آنچه در اين ميان اهميت بسيار دارد، اين است که چه معيار و ملاکي براي اين تقسيم وجود دارد؟ و بر چه اساسي مي توان جامعه اي را ديني دانست و جامعه ي ديگري را غير ديني؟
براي اين که تشخيص دهيم جامعه اي قرآني هست يا نه، ابتدا بايد ببينيم افراد آن، به دستورهاي کلام وحي، پايبند هستند يا نه؟ حال، چه شاخصي براي سنجش درجه ي پايبندي افراد يک جامعه به کتاب آسماني وجود دارد؟ و چگونه مي توان در مقياس اجتماعي، به مؤمن بودن يا نبودن افراد به آيات قرآن کريم پي برد؟ شاخص هاي حسي و ظاهري، فقط ظواهر حال افراد را نشان مي دهند و براي سنجش امور معنوي و دروني، به حد کافي کاربرد ندارند. در حالي که دين اسلام، قويا با جهان معنا و درون انسان پيوند دارد. اگر براي تشخيص قرآني بودن جامعه اي - که طبق تعريف، همان ديندار بودن افراد است، به شاخص هاي حسي و ظاهري اکتفا کنيم، بايد براساس مشخصات اسمي و رسمي و يا آداب و عادات مذهبي متعارف، به ديني بودن يا نبودن آن جامعه، حکم کنيم. پيداست که چنين داوري اي، چه قدر ظاهربينانه خواهد بود؛ اما اگر به شاخص هاي ظاهري اکتفا نکنيم و ديندار بودن افراد را نه در مشخصات ظاهري و آداب رسمي، بلکه در اعماق درون آنها بسنجيم، بايد به روانکاوي عميق تک تک افراد جامعه بپردازيم که اين کار، مقدور نيست و در اين مورد، نمونه گيري نيز بي فايده است؛ زيرا تجربه هاي باطني افراد، قابل تعميم نيستند و هر تجربه اي، منحصر به فرد صاحب تجربه است.
در تعريف ديگري از جامعه ي قرآني، آمده است: جامعه ي قرآني، جامعه اي است که در آن «داوري با قرآن باشد و افراد، خودشان را هميشه با کتاب آسماني موزون کنند». عباراتي از قبيل: «داوري با دين باشد» يا «افراد، خودشان را هميشه با دين موزون کنند»، بسيار کلي و تا اندازه اي هم مبهم اند. داوري دين تا کجاست؟ و چه اموري از زندگي بشر را دربر مي گيرد؟ مردم بايد چه چيز خود را با دين موزون کنند؟ طبيعت خود را، عقايد خود را، يا نظام زندگي اجتماعي خود را؟
براساس اين تعريف، دين، نقش فعالي در هدايت رفتارهاي جمعي و جهتدهي شبکه ي روابط اجتماعي ندارد؛ بلکه فقط داور بي اقتداري است که اگر افراد، کردارهاي خود را بر او عرضه کنند، او هم خطا يا صواب بودنشان را اعلام مي دارد. دخالت دين در حد توصيه و اندرز است و همچون نصيحتگوي باوقاري، به فقير، اندرز مي دهد که صبر و قناعت پيشه کند و به غني، توصيه مي کند که خست نورزد و از مالش انفاق کند؛ به ستمگر هشدار مي دهد که عاقبت ظلم، جهنم و عذاب آخرت است؛ مظلوم را توصيه مي کند که ستم را بر خود نپذيرد. حضور چنين چهره اي از دين، نمي تواند جامعه را به يک جامعه ي ديني تبديل کند؛ بلکه حداکثر، يک جماعت ديندار مي سازد. يعني افراد جامعه را به افراد دينداري تبديل مي کند و اين، براي تحقق جامعه ي ديني، کافي نيست.
از تحليل نارسايي هاي دو تعريف گذشته، مي توان به تعريف درستي از جامعه ي قرآني، دست يافت. مفهوم «روابط اجتماعي» در بحث ما، مفهومي کليدي است که اگر به درستي فهميده نشود، نمي توان درک درستي از مفهوم جامعه داشت. اگر وجود انسان را به منزله ي جسم براي جامعه بگيريم، روابط اجتماعي، به منزله ي روح آن است.
تمام اوصاف و حالت هايي که به جامعه نسبت داده مي شود، از قبيل: صنعتي يا سنتي بودن، باز يا بسته بودن و ديني يا غيرديني بودن، در واقع، مربوط است به همين شبکه ي روابط و رفتارهاي متقابل اجتماعي که در آن جامعه وجود دارد. مثلا باز يا بسته بودن جامعه، اوصافي هستند که به ساختار روابط اجتماعي مربوط اند. جامعه ي بسته، جامعه اي است با ساختار قبيله اي که در آن، فرد، هيچ استقلالي از خود ندارد و فقط به عنوان عضوي از پيکره ي جمع، مطرح است. ساختار جامعه ي بسته، با تسليم در برابر نيروهاي جادويي و ساحرانه، همراه است. جامعه ي باز، جامعه اي است با ساختار متحرک که قدرت انتقاد آدمي را آزاد مي کند و افراد در آن، با تصميم هاي شخصي رو به رو هستند. همچنين است حکايت ديني يا غيرديني بودن جامعه.
تدين افراد جامعه به يک دين، به خودي خود، موجب ديني شدن آن جامعه نمي شود؛ بلکه اگر در جامعه اي، دين، تعيين کننده ي نوع روابط و کردارهاي اجتماعي باشد، آن جامعه، جامعه اي ديني است.
بر اين اساس، با توجه به جايگاه مهم شبکه ي روابط اجتماعي در جامعه ي انساني، مي توان چنين گفت که: آنچه قرآني بودن يا نبودن جامعه اي را تعيين مي کند، اسلامي بودن يا نبودن روابط اجتماعي آن جامعه است، نه صرف مسلمان بودن يا نبودن افراد آن. قرآني شدن روابط اجتماعي، جداي از مسلمان بودن افراد، خود، مقوله ي ديگري است که مستقلا موضوعيت دارد و تحقق آن، نيازمند ابزارها و اهرم هاي ويژه اي است؛ جدا از ابزارها و اهرم هايي که براي مسلمان شدن افراد، لازم است.
بايد گفت که جوامع غربي امروز را نمي توان جوامع ديني ناميد، هر چند بسيار از افراد آن، کم و بيش، داراي معتقدات ديني هستند و ايمان مسيحي خود را حفظ کرده اند و در آداب و اخلاق فردي خود، آن را به نمايش مي گذارند، اما مسيحيت، ديگر تسلطي بر نظام روابط اجتماعي و نهادهاي اجتماعي ندارد و روابط اجتماعي در آن جوامع، مبتني بر باورهاي ديني نيست.
از اين رو، به رغم ايمان انفرادي که در ميان افراد موجود است، آن جامعه ها را نمي توان جامعه ي ديني به شمار آورد. به عکس اين حالت، اگر در جامعه اي شبکه ي روابط اجتماعي، مبتني بر تعاليم ديني باشد و دين در ساخت و سازمان روابط اجتماعي دخيل باشد، آن جامعه ديني است، هر چند همه ي افراد آن، مؤمن به آن دين نباشند.
تاکنون، به تکرار و با تأکيد بر مفهوم روابط اجتماعي گفته ايم که جامعه ي ديني، جامعه اي است که روابط اجتماعي آن، ديني باشد؛ اما هم روابط اجتماعي، مفهومي کلي است و هم ديني بودن آن، پرابهام است.

اهرم هاي اصلي در گذار به سوي جامعه ي قرآني
الف. روابط اجتماعي

پيش از اين، گفته شد که جامعه ي قرآني، جامعه اي است که روابط اجتماعي آن، مبتني بر دستورهاي قرآني است. اينک مي پرسيم: قرآني بودن روابط اجتماعي، به چه معناست؟ پاسخ به اين پرسش، ما را يک گام ديگر، به درک مفهوم جامعه ي قرآني، نزديک مي کند. مقصود از قرآني بودن روابط اجتماعي و به دنبال آن، اسلامي بودن جامعه ي انساني، اين نيست که روابط و نهادهاي موجود در يک جامعه، ذات و ماهيت قرآني دارند و از طريق وحي به وجود آمده اند؛ بلکه به اين معناست که قرآن، شبکه ي روابط اجتماعي و ساختار نهادهاي اجتماعي را برابر معيارها و آموزه هاي خود، نظم و جهت مي دهد که از اين نظم و جهتدهي، در زبان ديني به «هدايت» تعبير شده است.
هدايت رفتارهاي اجتماعي افراد، در هدايت نهادها و روابط اجتماعي، مؤثر است؛ اما با آن، يکي نيست و به هيچ وجه، ما را از هدايت و جهتدهي نهادها و روابط اجتماعي، به صورت جداگانه، بي نياز نمي کند. از سوي ديگر، هدايت نهادها و روابط اجتماعي در هدايت رفتارهاي اجتماعي افراد، مؤثر است؛ اما اين نيز با آن يکي نيست و ما را از هدايت رفتارهاي اجتماعي افراد، بي نياز نمي کند. در چنين چرخه اي، دين براي اين که بتواند به هدايت شبکه ي روابط و نهادهاي اجتماعي بپردازد، ناچار است که رفتارهاي اجتماعي افراد را مورد توجه قرار دهد؛ يعني افراد را در رفتارهاي اجتماعي شان هدايت کند. از سويي ديگر، براي اين که بتواند به هدايت رفتارهاي اجتماعي افراد بپردازد، ناچار است که شبکه ي روابط و نهادهاي اجتماعي را مورد توجه قرار دهد و براي هدايت آن نيز برنامه داشته باشد. ساز و کار (مکانيسم) هدايت در هر يک از دو سوي اين چرخه، با ديگري متفاوت است.
براي هدايت رفتارهاي اجتماعي افراد، بايد به طور مستقيم، به سراغ پايه هاي چهارگانه ي عمل اجتماعي (يعني شخصيت فردي، ارزش ها، هنجارها و نمادها) رفت. با تأثير و نفوذ در اين پايه ها مي توان عمل اجتماعي را در جهت مطلوب، هدايت کرد. همان گونه که پيش از اين نيز اشاره شد، در ميان اين پايه هاي چهارگانه، شخصيت فردي و ارزش ها، داراي اهميت اساسي است؛ چون با محتواي عمل اجتماعي، سروکار دارد، برخلاف هنجارها و نمادها که بيشتر، به قالب عمل مربوط است. درک کلي انسان از هستي و به اصطلاح «جهان بيني» او، هم القاکننده ي ارزش ها به انسان است و هم در تکوين شخصيت فردي او تأثير فراوان دارد و دين نيز در عام ترين تعريف خود، يک نوع جهان بيني و هستي شناسي است.

ب. ديني شدن روابط

با گزينش جهان بيني ديني، طبعا دين، تعيين کننده ي نوع ارزش ها و در مواردي حتي تعيين کننده ي هنجارها و نمادها نيز خواهد بود و به شخصيت فردي هم، محتوا و جهت ويژه اي مي دهد. بدين ترتيب، دين، با تعيين نوع جهان بيني انسان، مي تواند بر تمام عوامل شکل گيري يک رفتار يا پديده ي اجتماعي، اثر بگذارد و در نتيجه، عمل اجتماعي را به سمت مطلوب خود جهت دهد. برخي از جامعه شناسان برجسته، بر اين نظرند که فهم رفتارهاي اجتماعي انسان، بدون فهم جهان بيني او، اصلا ممکن نيست. به نظر ماکس وبر، رفتار آدميان در جوامع گوناگون، فقط وقتي قابل درک است که در چارچوب جهان بيني آنان يا دريافت کلي آنان از هستي قرار داده شود و البته احکام و آداب و مناسک ديني آنها نيز جزئي از اين جهان بيني است.
بر اين اساس، مي توان گفت که دين، به عنوان يک نوع جهان بيني، نه فقط معيار و داور رفتارهاي فردي و جمعي انسان است، بلکه در عين حال و به طريقي ديگر، در اصل شکل گيري رفتارهاي انسان نيز مؤثر است؛ زيرا اگر کردارهاي اجتماعي انسان را تحليل کنيم، مي بينيم که قوي ترين مؤلفه هاي آن، به طور مستقيم، از نوع جهان بيني انسان سرچشمه گرفته اند و در اين جا مفروض ما اين است که دين، نوعي جهان بيني است.
تا اين جا به اين نتيجه رسيديم که دين، با تأثير گذاشتن بر ساختمان دروني رفتارهاي اجتماعي افراد، مي تواند آنها را در مسيري که مي خواهد، هدايت کند. هدايت در اين سطح، با ابلاغ پيام دين و آموختن آموزه هاي آن و التزام به دستورهاي آن، حاصل مي شود و براي تحقق هدايت، به ابزاري غير از تعليم و انذار و تبشير، نيازي نيست؛ اما اين، فقط يک روي سکه است؛ زيرا رفتارهاي اجتماعي افراد، تحت تأثير يک عامل نيرومند بيروني نيز قرار داد و آن، ساختمان روابط اجتماعي است که روي دوم سکه است.
از اين رو، هدايت رفتارهاي اجتماعي افراد، بدون هدايت اين عامل نيرومند بيروني (يعني روابط اجتماعي) ممکن نيست. هدايت اين نظام ها و به تعبير ديگر، ديني شدن اين نظام ها به عنوان يک عامل مسلط بيروني، در ديني شدن کردارهاي اجتماعي افراد، تأثير تعيين کننده اي دارد. اين جاست که به موازات چرخه ي علت و معلولي اي که ميان کردارهاي اجتماعي افراد و روابط اجتماعي حاکم بر جامعه برقرار است، براي ديني شدن جامعه، به چرخه اي از هدايت ديني نياز خواهد بود. اين چرخه ي هدايت نيز در دو سطح: هدايت کردارهاي اجتماعي افراد و هدايت روابط اجتماعي حاکم بر جامعه، بايد برقرار باشد و هدايت هر يک، مستلزم هدايت ديگري خواهد بود. البته هدايت در سطح دوم، يعني ديني کردن روابط اجتماعي (سياست، اقتصاد، حقوق و اخلاق) به ابزارهايي غير از ابزارهايي که در سطح اول، مورد احتياج بود، نياز دارد. در اين جا صرف تعليم و انذار و تبشير، کارساز نيست؛ بلکه در اين سطح، ما با واقعيت هاي خارجي سروکار داريم که هر يک، به گونه اي از اقتدار اجتماعي برخوردارند و با تکيه بر اقتدار خود، در منش ها و کنش هاي افراد جامعه دخالت مي کنند. براي مهار کردن اين واقعيت هاي مقتدر و جهت دادن به آنها در عمل، ناچار از الزام و اجبار و اعمال قدرت متقابل هستيم. براي جهت ديني دادن به نظام سياسي و يا اقتصادي يک جامعه، القاي ارزش هاي ديني و تبيين خير و شر، به تنهايي کافي نيست و توسن سياست و اقتصاد، در ميدان عمل، با اندرز و نصيحت مهار نمي شود؛ بلکه گريزي از دخالت عملي و اعمال قدرت نيست؛ زيرا قدرت را در عمل، جز با قدرت نمي توان مهار کرد.
اين جاست که ضرورت وجود نهادهاي مدني قدرتمند (مثل: احزاب، تشکيل هاي صنفي، انجمن هاي علمي، سازمان هاي غيردولتي اجتماعي و فرهنگي و...) و نيز رسانه هاي آزاد و مستقل، براي تأثيرگذاري بر دولت و ديگر نهادهاي قدرتمند اجتماعي (مثل بازار و حوزه هاي ديني) آشکار مي شود تا بتوان از طريق آنها، بر بخش هاي مختلف حاکميت و نيز قوانين و نظام اداري و تشکيلات قضايي و فرهنگ عمومي و رهبران جامعه، تأثير گذاشت و ارزش هاي ديني و قرآني را حاکم ساخت و در سطوح بالاي اجتماعي، امر به معروف و نهي از منکر انجام داد.

ج . آزادي انديشه

اصولا توقع اين که ميزان قرآني شدن (يا به تعبير ديگر: مسلماني و ايمان) همه ي شهروندان يک جامعه قرآني، در يک سطح و يکسان باشد، توقعي باطل و برخلاف قرآن کريم است که در جاي جاي آن، بر تدريجي بودن کمالات معنوي انسان ها و تفاوت مراتب ايمان مؤمنان (حتي پيامبران، مثل ابراهيم و خضر و موسي)، تأکيد و اشاره شده است که خداوند بر ايمان مؤمنان مي افزايد. (1)
به علاوه، پيامبر (ص)، به تفاوت درجه ي ايمان مردم و حتي اصحاب خود، توجه داشتند، تا جايي که مي فرمودند: «اگر ابوذر بداند که در قلب سلمان چيست، او را مي کشد يا کافر مي شمارد». (2) ايشان همچنين در مورد اختلاف فهم ها و ديدگاه ها در ميان امت خويش و بويژه عالمان امت، فرموده اند: «اختلاف امت من، رحمت است». (3)
همچنين نگاهي به «نهج البلاغه» نشان مي دهد که زبان و بيان امام علي (ع)، در گفتگو با اصحاب ويژه اش، يکي نيست. با کميل، به زبان عرفاني و از مباحث توحيد و معاد، سخن مي گويد و با حارث همداني، به زبان تربيت و تهذيب اخلاق و با مالک اشتر به زبان حکمت سياسي و عملي.
پس حتي مؤمن ترين انسان ها نيز ظرفيت هاي متفاوت و دريافت هاي متفاوتي از مفاهيم و تعاليم قرآني دارند و در نتيجه، جامعه ي قرآني، جامعه اي متنوع و در حال گفتگو و تعليم و تعلم و تعالي تدريجي و عرصه ي تضارب آرا و افکار و سرشار از بردباري مذهبي و آزادي بيان و به دور از تعصب و تندروي ديني و تحميل و تفتيش عقايد است.
اساسا يکي از اقتضائات عدالت قرآني، برابري شهروندان در «حق دانستن و پرسيدن و پاسخ دادن و پاسخ گرفتن» است؛ چيزي که ناگزير، به گروه بندي هاي فکري مي انجامد. بدين ترتيب، آزادي هاي سياسي - اجتماعي، ضرورت مي يابند و اينها البته، لازمه ي يک جامعه ي قرآني اند که عدالت اجتماعي - اقتصادي و نيز آزادي معنوي را هدف گرفته است.

پايان سخن

حاصل کلام، آن است که جامعه ي قرآني، جامعه اي است که نظام روابط اجتماعي آن، مبتني بر ضوابط قرآني است. به عبارتي مشخص تر، جامعه ي قرآني، جامعه اي است که در آن، زمام چهار عرصه ي زندگي اجتماعي انسان (يعني سياست، اقتصاد، حقوق و اخلاق) در دست دين باشد و هدف و جهت قرآني داشته باشد. چنين جامعه اي، يک جامعه ي اسلامي است؛ حتي اگر يکايک افراد آن، متدين به دين اسلام نباشند.

پي نوشت :

1. سوره ي مجادله، آيه ي 11.
2. الکافي، ج 1، ص 401.
3. تفسر القرآن کريم، [آيه الله] سيد مصطفي خميني، ج 4، ص 182؛ کنز الفوائد، ص 298-301.
منابع:

1. اسلام و مقتضيات زمان، مرتضي مطهري، تهران: صدرا، نهم 1377، جلد دوم.
2. جامعه شناسي دين، مالکوم هميلتون، محسن ثلاثي، تهران: تبيان، اول، 1377.
3. جامعه ي مدني و انديشه ي ديني، محمدرضا مجيدي و علي دژاکام، تهران: دفتر نشر معارف، اول، 1377.
4. فلسفه ي تاريخ، مرتضي مطهري، تهران: صدرا، نهم، 1377، جلد اول.
5. قرآن شناخت، بهاءالدين خرمشاهي، تهران: طرح نو، دوم، 1375.
6. محمد و قرآن، جان دونپورت، سيد غلامرضا سعيدي، تهران: اقبال، دوم، 1335.
منبع: مجله حديث زندگي شماره 38 /س

دوشنبه 3 مهر 1391  12:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قانون مندی جامعه و تاریخ (مبانی فلسفه تاریخ در قرآن)

قانون مندی جامعه و تاریخ (مبانی فلسفه تاریخ در قرآن)

محمودرجبی1

 

چکیده

دانشمندان از دیرباز به مسئله قانون مندی جامعه و پدیده های اجتماعی توجه داشته و دیدگاه های متفاوت و احیاناً متضادی در این باب ارائه کرده اند. اگرچه برخی جامعه شناسان، مباحثی از این قبیل را از مسائل نادرست قرن نوزدهم دانسته و مدعی شده اند که امروزه در صحنه علمی، اثری از این گونه مسائل بر جای نمانده است، ولی دانشمندان بعدی، بر ضرورت و نقش مهم این مسئله، تأکید کرده اند.
آیین اسلام به مسائل اجتماعی، از جمله قانون مندی جامعه، عنایت خاصی دارد. آیات کریمه و روایات شریفه به شکل های مختلف، از قانون مندی جامعه و پدیده های اجتماعی سخن گفته اند.
مقاله حاضر، درصدد بررسی آیاتی است که به نوعی بر قانون مندی جامعه و پدیده های اجتماعی دلالت دارند. شایان توجه است که اثبات قانون مندی جامعه، آثار مهم و قابل توجهی دارد که در این نوشتار به آن ها نیز پرداخته ایم.
بررسی قانون مندی جامعه و پدیده های اجتماعی، از دیرباز مورد توجه دانشمندان بوده و دیدگاه های متفاوت و احیاناً متضادی در این باب ارائه شده است. اگر چه برخی از جامعه شناسان، مباحثی از این قبیل را از مسائل نادرست قرن نوزدهم دانسته و مدعی شده اند که امروزه در صحنه علمی، اثری از این گونه مسائل برجای نمانده است،2 ولی این تصور گورویچ همانند برخی دیگر از اندیشه هایش با مرگ وی مدفون شد و دانشمندان بعدی، از جمله جامعه شناسان بر ضرورت و نقش مهّم این مبحث تأکید کردند.
الوین گولدنر، جامعه شناس معروف معاصر در کتاب بحران جامعه شناسی غرب پس از طرح اثرپذیری رشته های علمی از سه نوع مفروضات قبلی با نام های مفروضات مسلّم، مفروضات زمینه ای و مفروضات حوزه ای، می نویسد:
در هر حال، چه بخواهیم بپذیریم یا نخواهیم و چه آگاه باشیم یا نباشیم، جامعه شناسان تحقیقات خود را بر مبنای مفروضات از پیش تعیین شده، سازمان می دهند، و خصوصیات جامعه شناسی هم بستگی به همین مفروضات دارد و با تغییر آن ها تغییر می کند.3
گولدنر برای مفروضاتِ حوزه ای جامعه شناسی، منطقی یا غیر منطقی بودن انسان، و پیش بینی پذیری و عدم پیش بینی پذیری رفتار اجتماعی را مطرح می سازد. اندکی توجه کافی است که به این نکته متفطن شویم که این دو موضوع، بستگی تام به قانون مندی جامعه و پدیده های اجتماعی دارد.
به هر حال، به نظر ما قانون مندی جامعه و چگونگی قانون حاکم بر آن، یکی از مسائل اصلی و بنیادین بررسی پدیده های اجتماعی است که در کلیه مراحل تحقیق در باب پدیده های اجتماعی، نقش اساسی دارد و چنان که الوین گولدنر نیز متذکر شده است،4 حتی انتخاب روش تحقیق، وابستگی تام به حل این گونه مسائل دارد.
ادیان آسمانی که رسالتشان تأمین سعادت دنیوی بشر در راستای سعادت اخروی است و اسلام که به تعبیر علامه طباطبائی(قدس سره) در همه شئوونش اجتماعی است،5 به مسائل اجتماعی، از جمله قانون مندی جامعه، عنایت خاصی دارد. آیات کریمه و روایات شریفه به شکل های مختلف از قانون مندی جامعه و پدیده های اجتماعی سخن گفته اند. علاوه بر مفسران، دیگر پژوهشگران اسلامی نیز کمابیش به بررسی برخی از مسائل اجتماعی قرآن پرداخته اند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و وارد شدن اسلام به صحنه سیاسی و اجتماعی، ضرورت بررسی مسائل اجتماعی، از جمله مباحث اجتماعیِ قرآن، بیش از پیش خود را نشان داد و برخی از محققان حوزوی و دانشگاهی تا حدی به بررسی آن همت گماردند، اما در عین حال، به جرأت می توان گفت که در زمینه مسائل اجتماعیِ قرآن، فقط قدم های نخستین برداشته شده است و باید گنجینه های گران بهای مباحث اجتماعی قرآن به دست توانای پژوهشگران علوم اسلامی، با توجه به ابعاد مختلف آن، که در علوم اجتماعی مطرح شده است، کشف و ارائه شود.
مسائل اجتماعی قرآن را از یک دیدگاه می توان به دو دسته کلی با عنوان های مباحث مبنایی یا بنیادین و مباحث بنایی تقسیم کرد.
مقصود از مباحث بنیادین، آن دسته از بررسی های اجتماعی قرآنی است که سایر تحقیقات اجتماعی قرآن، غالباً بر آن ها مبتنی است و هر گونه موضع گیری نسبت به این مباحث در بررسی سایر مسائل اجتماعی قرآن مؤثر واقع می شود و بدون حل این مباحث، تصمیم گیری نسبت به سایر مسائل، میسر نیست. بر این اساس، مبحث قانون مندی جامعه از مباحث بنیادین به شمار می آید.
اما مقصود از مباحث بنایی، مسائل درون علمیِ علوم اجتماعی است که از چنین ویژگی ای برخوردار نیستند.
پیش از ورود در محور اصلی بحث (قانون مندی جامعه) ذکر سه مقدمه ضرورت دارد:

1ـ مقصود از «قانون مندی جامعه»

این عنوان ممکن است معانی مختلفی را در ذهن تداعی کند، که معلول ابهام در دو واژه قانون مندی و جامعه یا کاربردهای متعدد آن است. از این رو، اشاره به مقصود از دو واژه یاد شده در این مقاله، خالی از فایده نیست.

الف) قانون مندی

اگر چه ممکن است از قانون و قانون مندی، روابط قطعی و استثناناپذیر برداشت شود، اما باید میان دو بُعد هر قانون که در این جا از آن با عناوین شکل یا صورت و محتوا یا نوع یاد می شود، تفکیک نمود. قانون در بُعد شکل، همواره قطعی و استثناناپذیر است و قانون بودنِ قانون، به همین ویژگی بستگی دارد، اما در بُعد محتوا، گاه در متن قانون به استثناپذیری آن، تصریح یا اشاره می شود. به عبارت دیگر، قوانین در قضایای کلیه ای که رابطه بین علت تامه و منحصره و معلولش را بیان می کند، خلاصه نمی شود، بلکه شامل قضایایی که رابطه شرط، مقتضی، سبب و نیز علل جانشین پذیر با معلول هایشان را بیان می کنند نیز می شود. روشن است که در قوانین نوع دوم، رابطه بیان شده، رابطه ای استثناناپذیر و غیر قابل تخلّف از جهت محتوا و نوع آن نیست; به این معنا که هرگاه شرط، مقتضی و یا سبب حاصل شود، لزوماً معلول را به دنبال نخواهد داشت، ولی در عین حال، شرط، مقتضی یا سبب بودن آن ـ حتی اگر جانشین پذیر هم باشندـ غیر قابل استثناست; یعنی به میزان شرط یا مقتضی یا سبب بودن، تأثیر آن در کلیه موارد پذیرفته می شود.
نکته یاد شده، در علوم اجتماعی، بهویژه جامعه شناسی حائز اهمیت است، و آن نوع بحث از قانون مندی که گورویچ آن را از مسائل نادرست قرن نوزدهم می دانست، در واقع، کشف قوانینی از سنخ علل تامه و منحصره است، همان طور که از دیرباز، در روش شناسی و شناخت شناسی اسلامی صریحاً بیان شده است که دست یابی به آن نوع قوانین، در توان علوم تجربی، اعم از انسانی و غیر انسانی نیست، اما دانشمندان علوم تجربی در آغاز با غفلت از این نکته، درصدد کشف آن ها برآمدند و دانشمندان علوم اجتماعی نیز در آغاز گرفتار چنین وضعیتی شدند. اما امروزه با پیشرفت علم و کشف موارد نقض در قوانین، به این نتیجه رسیده اند که ادعای کشف چنین قوانینی از طریق روش تجربی، بی اساس است و مسائلی، از قبیل گرایش، نظم و یا قوانین آماری و احیاناً نتیجه بخشی عملی را، خصیصه قوانین علمی دانسته اند.
به هر حال، موضوع یاد شده در باب قانون مندی جامعه از دیدگاه قرآن، زمینه را برای بررسی و طرح این مسئله فراهم می سازد که آیات قرآن کریم درصدد بیان کدام یک از دو نوع قانون یاد شده می باشد و در صورت بیان هر دو نوع، با چه معیاری می توان دو نوع قانون را در آیات شریفه بازشناخت؟
آن چه در این مقال در باب قانون مندی جامعه مدنظر است، شامل هر نوع قانون و قانون مندی بوده و اصل ضابطه مند بودن جامعه، و پدیده های اجتماعی، مطمح نظر است.

ب) جامعه

واژه جامعه نیز معمولا زندگی اجتماعی به صورت یک کل را تداعی می کند و غالباً توجه به ساخت کلی جامعه و فرهنگ را به معنای عام آن به صورت یک کل (اعم از صورت و محتوا) به ذهن می آورد، در حالی که علاوه بر ساخت و محتوا به صورت یک کل، باید حالت ایستایی و پویایی جامعه، یعنی ابعاد ساکن و متحول آن و نیز به جامعه در بستر زمان و با صرف نظر از بستر زمان نگریسته شود. افزون بر این، نباید توجه به جامعه صرفاً به عنوان یک کل معطوف گردد، بلکه باید پدیده ها یا امور اجتماعی به عنوان اجزا، بخش ها و عناصر جامعه نیز در قلمرو مباحث اجتماعی قرار گیرند. این توضیح نیز زمینه ساز طرح این مسئله است که قرآن مجید به کدام یک از ابعاد یاد شده پرداخته و در صورت پرداختن به همه، برای کدام یک اولویت قائل شده است. در این مقاله، آیاتی که بر قانون مندی جامعه در کلیه ابعاد یاد شده دلالت می کنند مورد نظر هستند و بر این اساس، فلسفه تاریخ که به بُعد پویاشناسی جامعه نظر دارد نیز در قلمرو دین قرار می گیرد.

2ـ شیوه های مختلف بررسی قانون مندی جامعه از دیدگاه قرآن

بررسی قانون مندی جامعه را در قرآن می توان با راه های مختلفی انجام داد:
راه اول، آن است که در جستوجوی آیاتی باشیم که مستقیماً از قانون مندی جامعه و پدیده های اجتماعی سخن به میان آورده اند.
راه دوم، تلاش برای یافتن آیاتی است که موارد و مصادیق قانون های حاکم بر جامعه و پدیده های اجتماعی را ذکر کرده اند. روشن است که ذکر قانون ویژه برای مورد و مصداقی خاص، هم اصل قانون مندی جامعه را اثبات می کند و هم نمونه ای از آن را ارائه می کند. به عبارت دقیق تر، ذکر قانون برای مورد خاص، به معنای مفروغ عنه دانستن اصل قانون مندی جامعه است. در این نوع بررسی اگر صرفاً به قوانین محدودی در باب برخی از پدیده های اجتماعی دست یابیم، نتیجه آن خواهد بود که پدیده های اجتماعی فی الجمله قانون مندند، ولی اگر در هر یک از انواع مختلف پدیده های اجتماعی، قانون ویژه ای مطرح شده بود یا با تنقیح مناط توانستیم خصوصیت موارد یادشده را ملغا سازیم، قانون مندی تمام پدیده های اجتماعی را می توان نتیجه گرفت.
راه سوم، آن است که به بررسی آیاتی بپردازیم که گرچه در باب اصل قانون مندی جامعه یا قوانین خاص مربوط به پدیده های اجتماعی سخنی ندارند، ولی یکی ازشرایط صدق موضوعی که در آیه مطرح شده، قانون مندی جامعه است. در این جا نیز با توجه به حکیم بودن خداوند متعال و فصیح و بلیغ بودن کلام الله، قانون مندی جامعه را کشف می کنیم. شایان توجه است که عبارت «شرایط صدق»، در این جا، لوازم و ملزوم ها و متلازم های موضوع را شامل می شود. توضیح یاد شده این بصیرت را در اختیار قرار می دهد که آیات قرآن مجید، اصل قانون مندی جامعه را مفروغ عنه دانسته است و به ذکر موارد خاص می پردازد یا آن که اصل قانون مندی را مطرح ساخته و تشخیص مصادیق را بر عهده بشر گذارده است و یا آن که اصولا تأکید خاصی در این دو باب نداشته و صرفاً به عنوان «شرایط صدق» می توانیم به این نکته پی بریم که خداوند جامعه را قانون مند می داند، یا مسئله به گونه ای دیگر مطرح است.
در این مقاله به بررسی قانون مندی جامعه از طریق اول، می پردازیم. بررسی مسئله از دیدگاه دوم، نیازمند فرصتی مستقل است.6 بررسی مسئله با روش سوم، مجال وسیعی را می طلبد که در این مقاله، به نمونه ای از آن اشاره خواهد شد.

3ـ نقش قانون مندی جامعه

قانون مندی جامعه، پیامدهای مهم و شایان توجهی به دنبال دارد که به برخی از آن ها اشاره می شود:

الف) پیش بینی پذیری جامعه و تاریخ

اگر در دیدگاه قرآن، جوامع و پدیده های اجتماعی نظام مند و قانون مند باشند، آن گاه می توان با بررسی و تحقیق، در صدد کشف قوانین و نظام حاکم بر آن ها برآمد و با شناخت آن رابطه ها و تطبیق آن قوانین کلی بر جوامع و پدیده های اجتماعی موجود، روند رخداد پدیده های اجتماعی را پیش بینی کرد. البته روشن است که برای چنین نتیجه گیری ای علاوه بر اثبات قانون مندی، امکان کشف قوانین اجتماعی نیز باید اثبات شود، ولی بر فرض نفی قانون مندی، پیش بینی جریان های اجتماعی و سیرجوامع، امکان پذیر نیست. به بیان دیگر، قانون مندی، شرط لازم(ونه کافی)پیش بینی پذیری ونیزقدرت برپیش بینی پدیده های اجتماعی و تاریخی است.

ب) قدرت تحلیل صحیح و دقیق جوامع گذشته

همان گونه که قدرت پیش بینی حوادث آینده، به قانون مند بودن جامعه منوط است، اگر قانون مندی جامعه به اثبات برسد و زمینه برای کشف قوانین فراهم آید و با دردست داشتن قوانین اجتماعی به بررسی جوامع پیشین بپردازیم، یقیناً تحلیلی دقیق تر و صحیح تر از آن چه صرفاً در کتاب های تاریخ آمده است، در اختیار خواهیم داشت و حتی با در دست داشتن قوانین می توانیم برخی نقل های تاریخی را تصحیح کنیم. این نکته، یکی از انگیزه های ابن خلدون برای نگاشتن مقدمه و تأسیس علم جدید (علم العمران) است که خود نیز در برخی موارد، از آن سود جسته است. نظیر این نوع بهره برداری در گاه شماری نیز کاربرد دارد.

ج) شناسایی حوادث غیر منتظره و مورد انتظار

بسیاری از حوادثی را که غیر منتظره می نامیم، قابل پیش بینی هستند و وصف غیر منتظره را بی جهت یدک می کشند. اگر از طریق قانون مندی جوامع و کشف قوانینِ آن، قدرت پیش بینی برایمان حاصل شود، با تطبیق آن بر جریانات موجود، می توانیم آینده را تا حد زیادی پیش بینی کنیم و در انتظار حوادثی باشیم که دیگران از آن غافل اند و یا آن را غیر منتظره می پندارند. البته این سخن به معنای نفی حوادث غیر منتظره به طور کلی، نیست و مسئله بداء در معارف اسلامی بیان گر وجود چنین حوادث غیر مترقبه ای، حتی برای انبیا و اولیای الهی است. به هر حال فایده دوم، تبدیل کردن بسیاری از حوادث غیر منتظره به رخدادهای مورد انتظار و در نتیجه، آمادگی برای بهره گیری یا مقابله با آن هاست. در این صورت است که پژوهشگر، از روند جریانات، شگفت زده نمی شود، چنان که در روایت شریف علوی آمده است: «اعرف الناس بالزمان من لم یتعجب من احداثه».7 شگفت زدگی همواره در برابر حوادث غیرمنتظره است، و غیرمنتظره بودن حوادث، ناشی از عدم پیش بینی آن ها از قبل است، و عدم پیش بینی، معلول نشناختن «مکانیسم رخداد پدیده و قوانین حاکم بر آن» است که در این روایت با عبارت آگاهی از زمان از آن نام برده شده است.

د) برنامه ریزی برای بهبود وضع موجود

بر اساس قدرت بر پیش بینی که بر قانون مندی، شناخت قوانین و تطبیق موارد مبتنی است، مصلحان و مسئولان نظام اسلامی می توانند آسیب ها و انحرافات اجتماعی و نیز عوامل بهوجود آورنده آن را شناسایی کرده و در جهت چاره اندیشی و اصلاح وضع موجود اقدام کنند. هم چنین با توجه به آرمان ها و در راستای سعادت واقعی جامعه، با شناخت مکانیسم تحول از وضع موجود به وضع ایده آل، برای حرکت جامعه بدان سو برنامه ریزی نمایند. از سوی دیگر، با شناخت عوامل پدید آورنده و نهادینه کننده ارزش ها، ارزش های مثبت را ابقا کنند و در پرتو این برنامه ریزی ها مصونیت جامعه را در برابر آسیب های اجتماعی تأمین نمایند و در برابر تهاجم فرهنگ های بیگانه ـ به تعبیر رهبر معظم انقلاب شبیخون فرهنگی دشمن ـ جامعه را واکسینه کنند، چنان که ضمن روایت شریف حضرت علی(علیه السلام) آمده است: «إنّ من عرف الأیام لم یغفل عن الاستعداد; هر کس دوران ها و زمان ها را بشناسد، از آمادگی نسبت به جریان ها و حوادث آن غافل نمی ماند.»8 فقط در این صورت است که مصلحان اجتماعی و مسئولان نظام اسلامی، مورد تهاجم رویدادهای غیر منتظره اجتماعی و جریانات ناشناخته اجتماعی قرار نمی گیرند و غافل گیر نمی شوند، چنان که در روایت شریف امام صادق(علیه السلام) آمده است: «العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس;9 کسی که از جریانات زمان خویش آگاه است مورد هجوم جریانات و رخدادهای مشتبه قرار نمی گیرد.»

قانون مندی جامعه

در بررسی مسئله قانون مندی جامعه از طریق نخست (یعنی بیانات مستقیم قرآن مجید در این باب) می توان آیات شریفه دال بر موضوع را در هشت دسته قرار داد. البته از آن جا که در بین این هشت دسته، آیات دال بر سنّة الله بیش از سایر دسته ها صراحت و دلالت روشن تری بر مطلب دارد، در بیانی کوتاه، این واژه و ویژگی های آن را معرفی می کنیم تا بصیرت در باب مفاد سایر آیات نیز حاصل آید و پس از آن، به بررسی آیات دیگر خواهیم پرداخت.

دسته اول: سنّة الله

در یازده آیه از آیات شریف قرآن کریم، تعابیر «سنّة الله»، «سنّة الاولین»، «سنّة الله فی الذین خلوا من قبل»، «سنّتنا»، «سنّة الله التی قد خلت من قبل»، «سنّة من ارسلنا قبلک من رسلنا»، «سنن الذین من قبلکم» و «قد خلت من قبلکم سنن» به کار رفته است.
هر چند درباره برخی از این آیات نسبت به این که بیان گر رابطه تکوینی بین پدیده های اجتماعی هستند یا آن که مقصود از سنت، الگوی اعتباری رفتار اجتماعی است، اختلاف نظر وجود دارد، ولی در اکثر آیات، اتفاق نظر وجود دارد که مقصود از سنت، روابط عینی و تکوینی بین پدیده های اجتماعی، یعنی قانون مندی جامعه و پدیده های اجتماعی است.

مقصود از سنت اجتماعی و ویژگی های آن

واژه سنت در لغت، معانی یا کاربردهای متفاوتی دارد، نظیر راه و روش، رسم، قانون، فریضه، احکام (امر و نهی خداوند)، شریعت، عادت، طبیعت، روی و رخساره.10
این واژه در متون اسلامی، علاوه بر استعمال در معنای عام راه و روش11 بر چند مصداق ویژه آن نیز اطلاق شده است، از جمله در متون فقهی و اصولی که به قول، فعل و تقریر معصومین(علیهم السلام)12 سنت گفته می شود، بدان جهت که بخش مهمی از آن، بیان گر و مشخص کننده روش ایشان است.
از سوی دیگر، در آیات و روایات بر آن قسمت از تدبیر و سازماندهی خداوند که تداوم و تکرار داشته باشد و رویه خدا را نشان می دهد، واژه سنة الله اطلاق شده است. آن چه در محور اصلی این مبحث قرار دارد، همین کاربرد اخیر است، از این رو توضیحی کوتاه در مورد واژه ترکیبی سنة الله ضرورت می یابد.
بر اساس جهان بینی توحیدی، علاوه بر آفرینش موجودات، تدبیر و سازماندهی آن ها نیز از سوی خدا و به دست خداست. بر این اساس، پیدایش موجودات، تأمین نیازها، تحوّل و دگرگونی آن ها و روابط نظام مندی که بینشان برقرار است، همه به تقدیر، اذن و اراده خداوند متعال مستند است و او مالک و مدبّر جهان، و در یک کلمه رب العالمین است. واژه ترکیبی سنة الله به قوانین عام حاکم بر امور یاد شده اشاره دارد و بنابراین در برگیرنده همه موجودات، از جمله انسان و همه شئون وی، به ویژه سنت های الهی انواع و اقسام گوناگونی دارد:
سنت های جهان شمول و غیر جهان شمول، سنت های این جهانی و آن جهانی، سنت های مربوط به انسان و مرتبط با دیگر موجودات، سنت های فردی و اجتماعی و نیز سنت های اجتماعی خاص و اجتماعی عام. آن چه در این بخش، مطمح نظر است سنت های اجتماعی مربوط به انسان، بهویژه سنت های عام اجتماعی است، خواه به بُعد پویایی جامعه ناظر باشد یا ایستاشناسی جامعه را مد نظر داشته باشد.

ویژگی های سنت های اجتماعی در قرآن

قرآن مجید در موارد متعدد و به دنبال ذکر برخی مسائل تاریخی و سرگذشت اقوام و ملل که محور آن، سرگذشت امت های پیامبران گذشته(علیهم السلام) است، واژه های ترکیبی سنة الله و سنة الاولین و سنن الذین من قبلکم13 را به کار برده و به صورت صریح یا ضمنی برای آن ویژگی هایی را ذکر نموده است که می توان آن را در امور زیر خلاصه کرد:

الف) استناد به خدا

نخستین نکته ای که از ترکیب اضافی سنّة اللله به دست می آید، استناد آن به الله است. این امر، حاکمیت بینش توحیدی را نشان می دهد که حتی روابط حاکم بر طبیعت، انسان، جامعه و تاریخ، به عنوان تجلی اراده الهی و نشانه ربوبیت و تدبیر او در نظر گرفته می شود; این بدان معناست که وجود روابط حاکم، به معنای کنار زدن خدا در این زمینه ها نیست و پدیده های یاد شده در عین حاکمیت روابط ویژه بر آن ها، وابسته به خدایند و بهره گیری از سنن حاکم بر عرصه های مختلف هستی نیز در سایه مشیّت الهی و قدرت و حکمت و تدبیر او صورت می پذیرد. در واقع، سنت ها خود جلوه های مختلف اراده خدا هستند. البته الهی بودن سنت ها را نباید با گرایش لاهوتی تاریخ که از سوی کسانی نظیر سنت اگوستین مطرح شده است یا با گرایش جبرگرایانه اشاعره یکی دانست، زیرا این دو گرایش، حوادث تاریخ و پدیده های انسانی را فقط به الله مرتبط دانسته و کلیه پیوندهای حوادث را با یکدیگر نفی می کنند. به تعبیر دیگر، ارتباط با الله را به جای ارتباط پدیده ها با یکدیگر می نشانند، ولی در بینش قرآنی، روابط موجود بین پدیده ها پذیرفته می شود و بر پیوند علّی و معلولی بین آن ها تأکید می گردد و در عین حال، همین پیوندها و روابط را مظاهر تدبیر، حکمت، قدرت و حاکمیت اراده الهی می داند.

ب) تحویل و تبدیل ناپذیری

تبدیل به معنای جایگزین ساختن14 است و مقصود از تبدیل ناپذیری سنن الهی این است که آن دسته از پیامدهای رفتارهای گروهی و اجتماعی که در آیات و روایات به عنوان سنت الهی مطرح شده است، جانشین پذیر نیستند. نه خود خداوند، سنت خویش را مبدل خواهد نمود و پیامد دیگری را جایگزین آن می سازد و نه موجود دیگری را یارای آن است که سنت خدا را دگرگون سازد، نظیر آن چه در قوانین واقعی کشف شده به مدد روش های علمی، مشاهده می شود که پیامدهای ویژه هر پدیده در همه موارد، برای آن ضرورت دارد.
تحویل نیز معانی متعدد و مختلفی دارد، از جمله: دگرگونی، زیر و رو ساختن و انتقال شیئی از مکانی به مکان دیگر. مقصود از تحویل ناپذیری سنن الهی آن است که پیامدهای رفتارهای گروهی (که در مورد جوامع و امت های گذشته تحقق یافته) تغییر و دگرگونی نیافته و جا به جایی نسبت به مورد آن، رخ نخواهد داد.
توضیح آن که، قرآن مجید در آیات مختلف، عواقب ناگواری را که دامن گیر امت های ناصالح (کافر و مجرم) گذشته شده یا پیامدهای خوشایندی را که اجتماعات صالح گذشته از آن بهره مند شده اند، بیان کرده است، و در پایان آیات، از این مطلب سخن گفته شده که آن پیامدها متحول نخواهد شد و از دوام و کلیّت برخوردارند و از مورد واقعی آن (ملتی که مستحق چنین پیامدی هستند) به موردی دیگر (قومی دیگر که زمینه آن پیامد را فراهم نساخته اند) منتقل نخواهد شد یااز مکانی که آن ملل دچار آن عواقب شده اند (دنیا) به مکانی دیگر (آخرت) منتقل نمی گردد و در یک جمله، سنت ها مو به مو و به تعبیر روایات «ذراعاً بذراع و شبراً بشبر و باعاً بباع» درباره ملل دیگر جریان می یابد.
دو ویژگی یاد شده، تقریباً در برگیرنده همان شرایطی است که با واژه های دوام، ضرورت و کلیت به عنوان ویژگی های قوانین علمی از سوی دانشمندان ذکر شده است.
البته تحویل و تبدیل ناپذیری سنن الهی را نباید با بی قید و شرط بودن آن و عدم تلاقی، تزاحم و کسر و انکسار سنت های مختلف خلط کرد. سنن الهی در عین تحویل و تبدیل ناپذیری، دارای شرایط، تزاحم و کسر و انکسار هستند و چه بسا سنتی پیامد سنت دیگری را بکاهد یا زمینه جریان آن را به کلی از بین ببردیا از بروز و ظهور پیامد خاص آن جلوگیری کند و این، امری است که در قوانین علمی نیز شاهد آنیم و ضربه ای به قانون بودن آن وارد نمی سازد.
بنابراین، ممکن است گروه ها و جوامع بشری، آگاهانه (و با شناخت سنت های مختلف که تلاقی و کسر و انکسار دارند) و ناآگاهانه (از طریق عمل کردن به برخی سنت ها) از جریان برخی سنت های دیگر جلوگیری نمایند یا از شدت آن بکاهند یا به آن شدت بخشند و از پیامد ناگواری که در اثر رفتارهای جمعی در انتظارشان هست خود را مصون بدارند و یا خود را از پیامد مطلوبی که باید در اثر رفتارهای جمعی خود و عمل به یک سنت از آن بهره مند شوند محروم سازند، چنان که در روایات اسلامی به آن تصریح شده و آیات شریفه قرآن مجید نیز مؤید آن است. این امر، در قوانین علمی نیز جریان دارد و امروزه یکی از انگیزه های اساسی اکتشافات بشری، در همین نکته نهفته است.

ج) عدم منافات با اختیار و آزادی انسان

سنت های اجتماعی از آن جا که با انسان و پدیده های انسانی ارتباط دارد، در عین قطعیّت، کلیّت و تبدیل ناپذیری، با اختیار و اراده آزاد انسان منافات ندارد و به معنای جبری بودن حوزه عمل آن ها نیست. بر خلاف این توهم «که یا باید قانونِ ضروری و قطعی و سنت تحویل و تبدیل ناپذیری الهی را پذیرفت و یا باید به اختیار و آزادی اراده،15 پای بند بود; و پذیرفتن هر یک مستلزم نفی دیگری است.» قرآن مجید از عدم منافات و بلکه پیوند مستحکم این دو، سخن گفته است و صریحاً اعلام می دارد که این انسان ها هستند که با اختیار و اراده خویش، زمینه اجرای سنت های الهی را فراهم و با انتخاب خویش خود را مشمول این یا آن سنت می سازند.16 به تعبیر شیوای آیت الله شهید سید محمدباقر صدر(رحمه الله) سنت های اجتماعی و تاریخی خداوند، از زیردست انسان ها جریان می یابند.17
در واقع، انتخاب آگاهانه، اختیار و آزادی انسان خود یکی از سنت های عام الهی در مورد انسان است و اکثر قریب به اتفاق سایر سنت های خداوند در زمینه پیامدهای رفتار فردی و اجتماعی وی، تحت الشعاع این سنت قرار دارند و نسبت به آن ها، یک پیش شرط محسوب می شوند. هم از این روست که قرآن مجید در آیات متعدد، به امت ها و جوامع، دستور هشدارآمیز داده است تا با سیر در زمین، به عینیت و تحقق سنن الهی پی برده، با دریافت و مشاهده آن ها عبرت گرفته و خود را در مسیر رستگاری و رشد و شکوفایی قرار دهند و از عواقب ناگواری که امم گذشته به آن دچار شده اند، برهانند.18 مسئول دانستن انسان در قرآن و روایات نسبت به رفتارهای فردی و گروهی نیز نشان دیگر عدم منافات قطعیّت سنت های الهی با اختیار و اراده آزاد انسان به شمار می آید. در یک تحلیل عقلی نیز اعتقاد و آگاهی از سنت های الهی و قطعیّت و کلیّت آن ها، نه تنها دایره اختیار انسان را محدود نمی سازد یا موجب سلب آزادی از انسان نمی شود، بلکه خود یکی از ارکان اختیار و مکمل و توسعه دهنده دایره آن است که در جای خود در کتاب های فلسفی، بررسی و اثبات شده است.

د) پیوند سنت های اجتماعی با زندگی اجتماعی و رفتارهای گروهی

این سنت ها در مواردی جریان دارد که افراد بسیاری از جامعه یا گروه، زمینه جریان آن سنت را فراهم سازند و به عملی متناسب با آن پیامد ـ به صورت مستقیم و غیر مستقیم ـ اقدام کنند که بتوان انجام آن عمل را به تمام جامعه نسبت داد. در چنین شرایطی است که پیامد مقرر، همه افراد جامعه (حتی کسانی که مرتکب آن عمل نشده اند) را در بر می گیرد. به عنوان مثال، از آیه شریفه «و لو ان اهل القری آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السّماء و الارض»19 این سنت اجتماعی استفاده می شود که چنان چه از افراد هر جامعه ای آن قدر ایمان آورده و تقوا پیشه کنند که جمله «اهل این جامعه ایمان و تقوا دارند» در مورد آنان صادق باشد، خداوند نعمت های مادی و معنویش را شامل حال همه ایشان، حتی افراد کافر و بی تقوا می نماید و همه از رفاه مادی، آرامش، امنیت و... برخوردار می شوند. در این آیه، هم در جهت زمینه سازی جریان سنت و هم در بُعد پیامدهای آن، زندگی اجتماعی و رفتار گروهی به عنوان دو محور اصلیِ سنت های اجتماعی خداوند در نظر گرفته شده است.20 در واقع، بین تحقق و صدق عنوان اجتماعی زمینه و پیامدهای فراگیر، پیوندی تکوینی برقرار است، نه آن که بین رفتار هر فرد و پیامد ویژه آن، رابطه برقرار باشد، هر چند ممکن است در آن مورد علاوه بر پیامدهای اجتماعی، پیامدهای فردی هم وجود داشته باشد، ولی آن پیامدهای جمعی را نمی توان به این پیامدهای فردی تقلیل داد و تحویل برد، و این نیز همانند عدم تحویل پدیده های اجتماعی و قوانین اجتماعی و جامعه شناختی، به پدیده ها و قوانین فردیوروان شناختی است که جامعه شناسان بر آن تأکید دارند.21

هـ) اختصاص سنت های اجتماعی مورد نظر به زندگی انسان در دنیا

هر چند سنت های الهی ـ چنان که اشاره شد ـ به سنت های دنیایی اختصاص ندارد، و به بیان دیگر، در میان سنت ها، سنت های ویژه نظام آخرت و نیز سنت های جهان شمول که هر دو نظام را شامل می شود وجود دارد، اما محدوده سنت های اجتماعی از زندگی دنیا فراتر نمی رود و طبق بیان قرآن و روایات، نظام اخروی، سراسر فردی است;22 چنان که در دنیا نیز سنت های فردی، حتی نسبت به جوامع و در کنار سنت های اجتماعی وجود دارد.23

دسته دوم: پدیده های اجتماعی، مصداقی از «کلمة الله»

قرآن مجید در چهار آیه، از جمله آیه «و تمّت کلمة ربک صدقاً و عدلا لا مبدّل لکماته»، از تبدیل ناپذیری کلمة الله و تمامیت و حق بودن (تثبیت و تحقق قطعی و عینی) آن سخن به میان آورده است.24
از سوی دیگر، در آیات دیگری پدیده های اجتماعی و سرنوشت جوامع، مصداق و موردی از کلمة الله قلمداد شده است. مفاداین دو دسته آیات نیز قانون مندی جامعه است، چه آن که قانون عبارت از نوعی رابطه غیر قابل تبدیل و تحول است که بین دو پدیده وجود دارد، و این تعریف بر مفاد تبدیل ناپذیری کلمة الله صادق است. شمول قانون مندی کلمة الله نسبت به پدیده های اجتماعی، از آیات دیگر نیز استفاده می شود و به این طریق، هم صغرای برهان (پدیده های اجتماعی مصداق «کلمة الله»اند) و هم کبرای برهان («کلمة الله» تبدیل ناپذیر و قانون مند است) به اثبات می رسد.
با توجه به آن چه گذشت، بحث از مفاد کلمة الله و کلیّت مصادیق آن برای بحث کنونی ضرورت ندارد، زیرا این استدلال به دو نکته متکی بود: نخست، تبدیل ناپذیری کلمة الله و دوم، شمول آن نسبت به پدیده های اجتماعی، و این دو را از ظاهر آیات و کاربرد آن ها در پدیده های اجتماعی می توان نتیجه گرفت، گرچه مفاد کلمة الله کاملا روشن نشده باشد یا کلیه مصادیق آن را نشناخته باشیم. بر این اساس، فقط به سه مورد از آیات شریفه که بر شمول کلمة الله نسبت به پدیده های اجتماعی دلالت دارد، اشاره می شود:
1. «قد نعلم انّه لیحزنک الذی یقولون فانهم لا یکذّبونک و لکن الظالمین بآیات الله یجحدون * و لقد کُذّبت رسلٌ من قبلک فصبروا علی ما کُذبوا و اوذوا حتی اتاهم نصرنا و لا مبدّل لکلماته و لقد جائک من نبأ المرسلین».25
در این دو آیه شریفه، جریان اندوهگین شدن پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) بر اثر تکذیب ایشان از سوی مشرکان، مطرح شده و سپس از این که تکذیب پیامبران امری با سابقه است و یادآوری استقامت پیامبران الهی(علیهم السلام) به هنگام اذیت و آزار ایشان و سرانجام نصرت خداوند نسبت به ایشان سخن به میان آمده است، و در ذیل آیه دوم، تکذیب و آزار مشرکان و نصرت و یاری خداوند، مصداق کلمات الله دانسته شده است: «لا مبدّل لکلماته و لقد جائک من نبأ المرسلین.» یاری خداوند نسبت به پیامبران گذشته، در آیات دیگر به روشنی بیان شده است. در این آیات آمده است که این اقوام دچار عذاب و هلاکت شده اند.
هلاکت اقوام و پیروزی حق بر باطل در عرصه زندگی اجتماعی، مصداق بارز پدیده های اجتماعی است که در این آیه، مصداق کلمة الله دانسته شده است. بنابراین، آیات تبدیل ناپذیری کلمة الله بر قانون مندی جامعه دلالت دارد.
2. «و لقد اورثنا القوم الذین کانوا یُستضعفون مشارق الارض و مغاربها التی بارکنا فیها و تمّت کلمة ربک الحسنی علی بنی اسرائیل بما صبروا و دمّرنا ما کان یصنع فرعون و قومه و ما کانوا یعرشون».26
هر چند این آیه شریفه در خصوص قوم بنی اسرائیل است، ولی علت اتمام کلمه حسنی را برای ایشان، صبر و استقامتشان می داند، و با توجه به این که هدف از بیان قصص انبیا و اقوام در قرآن، پندآموزی است، می توان عمومیت آن را نسبت به سایر امم و جوامع استفاده کرد. این آیه شریفه، سقوط یک حکومت و برپایی حکومت جدید و پیروزی مستضعفان را بر مستکبران در پرتو صبر، یک مصداق از کلمة الله الحسنی می داند و به خوبی بر قانون مندی جامعه دلالت دارد.
3. «و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین * انّهم لهم المنصورون * و انّ جندنا لهم الغالبون».27
این مورد نیز همانند دو مورد پیشین ولی با بیان صریح و کلی، از نصرت خداوند نسبت به انبیا(علیهم السلام) و پیروزی و غلبه لشکریان الهی بر قوای کفر و شرک، سخن به میان آورده و آن را مصداق کلمة الله دانسته است.
ذکر این نکته ضروری است که از مجموع آیات مشتمل بر کلمة الله استفاده می شود که مقصود از تمت، حقّت و سبقت و تبدیل ناپذیری کلمة الله، قضای مختوم و رابطه ای تخلف ناپذیر و استثناناپذیر است که متعلّق اراده تکوینی حضرت حق است و مصادیق آن به طور کلی یکی از چهار امر زیر است:
الف) امور اخروی، مانند حتمیت عذاب اخروی کفار که در سوره زمر (39) آیه 71 آمده است.
ب) امور فردی دنیوی، مانند ایمان نیاوردن انسان فاسق که در سوره یونس (10) آیه 33 آمده است.
ج) امور دنیوی مربوط به جامعه ای خاص، نظیر پیروزی بنی اسرائیل بر فرعونیان که در سوره اعراف (7) آیه 137 آمده است.
د) امور دنیوی مربوط به کلیه جوامع، مانند پیروزی لشکریان خداوند بر باطل که در سوره صافات (37) آیه های 171ـ173 آمده است.

دسته سوم: آیات سیر و نظر

دسته دیگر از آیات دال بر قانون مندی جامعه را می توان آیات سیر و نظر نامید. در سیزده آیه شریفه یاد شده در زیر، گاه به سیر و نظر در سرنوشت امم گذشته دستور می دهد، نظیر آیه شریفه: «قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة الذین من قبل کان اکثرهم مشرکین»28 و نیز آیات کریمه آل عمران(3) آیه 137، انعام(6) آیه 11، نحل(16) آیه 39، نمل(27) آیه 69 و عنکبوت(29) آیه 20. و گاه با استفهامی توبیخی انسان را بر غفلت از سیر و نظر و در نتیجه محروم ماندن از فواید آن سرزنش می کند، مانند «افلم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم و لدار الاخرة خیر للذین اتقوا افلا تعقلون»29 یا نظیر «افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او آذان یسمعون بها فانّها لا تعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور».30 و نیز آیات روم(30) آیه 9، فاطر(35) آیه 44، غافر(40) آیه های 21 و 82 و محمد(47) آیه 10. علاوه بر آیات یاد شده، قرآن در ده آیه دیگر، به نظر در سرنوشت اقوام مجرم و مفسد گذشته دستور می دهد که عبارت اند از: اعراف(7) آیه های 84، 86 و 103، یونس (10) آیه های 39و 73، نمل (27) آیه های 14و 51، قصص (28) آیه 40، صافات (37) آیه 73 و زخرف (43) آیه 25.
این دسته آیات نیز به خوبی بر قانون مندی جامعه دلالت دارد، زیرا در صورتی که بر جامعه و پدیده های اجتماعی، قانونی حکم فرما نباشد از سیر و نظر در آن ها کشف قاعده و ضابطه، امکان نخواهد داشت و دراین صورت، بصیرتی که قرآن مجید مدنظر دارد، حاصل نمی شود و انتخاب طریق صحیح زندگی میسر نخواهد بود. آیات سیر و نظر مستقیماً بر اشتراک جوامع در قانون مندی و دست کم در پاره ای از قوانین اجتماعی دلالت دارد و با توجه به این که در این آیات به عامل یا عواملی که منشأ چنین سرنوشتی شده است، از قبیل فساد، جرم و شرک پرداخته شده، نه تنها بر قانون مندی پدیده های اجتماعی دلالت دارد، بلکه نوع خاص قانون حاکم بر آن جوامع و جوامع مشابه ایشان را نیز بیان می کند.
این آیات، علاوه بر نکات یاد شده به سه نکته دیگر نیز اشاره دارد:
نخست، قابل کشف بودن قوانین اجتماعی است، زیرا اگر قوانین اجتماعی قابل کشف نباشند امر به سیر و نظر، لغو می باشد و سرزنش بر ترک آن، بی وجه خواهد بود، علاوه بر این، نتیجه ای که در آیه شریفه 46/حج بر سیر و نظر حمل شده است، یعنی بصیرت درونی و درس آموزی از جریانات تاریخی، محقق نمی شود.31
دوم، راه و روش کشف قوانین اجتماعی است که قرآن مجید علاوه بر وحی و دست کم برای تأیید حقایق وحیانی در این باب، سیر و نظر را راه مناسب می داند; امری که به فرموده امیرمؤمنان(علیه السلام) اگر به صورت دقیق و کامل صورت پذیرد به منزله آن خواهد بود که فرد با تک تک آن اقوام زیسته باشد و زندگی شان را مشاهده کرده باشد. آن حضرت، خطاب به فرزند ارجمندش می فرماید: «ای بنیّ انّی و ان لم اکن عمرّت عُمر من کان قبلی فقد نظرت فی اعمالهم و فکّرت فی اخبارهم و سرت فی آثارهم حتی عدت کأحدهم بل کانّی بما انتهی الیّ من امورهم قد عُمِّرت مع اوّلهم الی آخرهم فعرفت صفو ذلک من کدره و نفعه من ضرّه».32
سوم، موانع تأثیرپذیری و احیاناً فهم دقیق و صحیح جریانات تاریخی و قوانین اجتماعیِ حاکم بر پدیده های اجتماعی و جوامع انسانی که آیه شریفه «فانّها لا تعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور»33 بدان اشاره دارد. طبق مفاد این آیه اگر کسانی با سیر و نظر در سرنوشت جوامع، تسلیم حقایق نمی شوند یا حتی اگر آمادگی سیر و نظر در سرنوشت امت ها و درس گرفتن از آن را ندارند، ریشه در کورباطنی شان دارد و گرنه دیده سر و ظاهرشان نابینا نیست تا نتوانند سرگذشت اقوام گذشته را مشاهده کنند.
مسئله مهم دیگری که در این جا قابل بحث و بررسی است این است که مقصود از سیر و نظر چیست و آیا سیر و نظر در آیه، با سیر و نظر در حدیث شریف نهج البلاغه یکی است؟ و آیا طریق سیر و نظر به معنای عدم کفایت بیانات وحی در این باب است؟ و در هر صورت، چه رابطه ای بین سیر و نظر و دیگر راه های شناخت حقایق و از جمله وحی و الهامات غیبی برقرار است؟ البته به لحاظ محدودیت حجم این مقاله و نیز استطرادی بودن این مسئله، نسبت به اصل بحث (قانون مندی جامعه) از آن صرف نظر می شود.

دسته چهارم: آیات عبرت

دسته دیگر از آیات دال بر قانون مندی جامعه، آیات عبرت و موعظه بودن قصصِ امم گذشته است. برخی آیات شریفه قرآن مجید به صراحت، دلالت دارد که ذکر سرگذشت امت های پیشین برای عبرت گرفتن و پندآموزی است و هم از این روست که در گزینش داستان های خاص، بخش های ویژه هر داستان، چگونگی بیان و مقدمه چینی و نتیجه گیری از آن، این روح سریان دارد و همه داستان ها با این صبغه و رنگ مطرح می شود.
این ویژگی، یکی از تفاوت های مهم داستان سرایی قرآن با سایر کتاب هاست. اگر بتوان واژه داستان سرایی را در مورد داستان های قرآن به کار برد، پرداختن به داستان ها همانند سایر موضوعات در متون دینی، بهویژه قرآن مجید جهت دار است و خود مقدمه برای هدفی دیگر (پندآموزی و انسان سازی) است.
عبرت گرفتن و پند آموختن به معنای شناخت قوانین حاکم بر موارد خاص از طریق بررسی و تأمل در آن ها، شمول آن قانون ها نسبت به جوامع کنونی و آینده، و منافات نداشتن آن قانون ها با اختیار و آزادی انسان هاست وگرنه اگر در مورد هر یک از امور یاد شده، تردید شود، عبرت آموزی میسر نخواهد بود. بر این اساس، آیاتی که به ذکر داستان های گذشته پرداخته و به عبرت آموزی از آن توصیه می کند یا ذکر آن ها را به منظور عبرت آموزی می داند، به خوبی بر قانون مند بودن پدیده های اجتماعی دلالت دارد، گذشته از آن که امکان کشف آن قوانین، و عدم منافات آن با اختیار انسان را یادآور می شود.
این آیات با پنج تعبیر عبرت، نکال، مَثُلات، موعظه و آیه مطرح شده است که در این جا به نمونه هایی از هر یک اشاره می شود:

1. عبرت

«قد کان لکم آیة فی فئتین التقتا فئة تقاتل فی سبیل الله و اخری کافرة یرونهم مثلیهم رأی العین و الله یویّد بنصره من یشاء ان فی ذلک لعبرة لاولی الابصار.»34
در این آیه شریفه از جنگ دو گروه (یکی مؤمن و دیگری کافر) سخن به میان آمده است که طبق بیانات مفسران گران قدر، مقصود پیکار مسلمانان با کفار در جنگ بدر است.35 هر چند صدر آیه، به یک جریان خاص اجتماعی در صدر اسلام ناظر است، ولی ذیل آن، که عبرت بودن آن را برای صاحبان بصیرت مطرح می سازد دلالت دارد که قانونی کلی و فراگیر نسبت به جوامع دیگر و پدیده اجتماعیِ جنگ در گروه های اجتماعی مشابه است، زیرا عبرت از ریشه عبور به معنای گذر و تجاوز است و به لحاظ آن که انسان از عمل یک فرد یا گروه و عقوبتی که در اثر آن دچارش شده عبور می کند و [با تعمیم آن] به اقوام و افراد دیگری که همان عمل را انجام دهند، می رسد و در باب آنان نیز به همان سرنوشت حکم می کند، بر پند گرفتن، عبرت اطلاق شده است.36
مشابه این آیه، آیات شریفه 109ـ111 یوسف است که ذیل آن می فرماید: «لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الالباب»37 و نیز آیه شریفه 26 نازعات که درباره هلاکت فرعون می فرماید: «انّ فی ذلک لعبرة لمن یخشی».

2. نکال

«و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین * فجعلناها نکالا لما بین یدیها و ما خلفها و موعظة للمتقین».38
واژه نکال از ریشه نکَّلَ به معنای مقید کردن و منع نمودن و بازداشتن است. و مقصود از آن، عقوبتی است که در مورد فرد مجرم صورت می گیرد تا از انجام عمل ناشایستی که فرد مجرم انجام داده توسط دیگران جلوگیری شود و برای دیگران عبرت شود یا مانع انجام آن عمل توسط خود مجرم گردد.39
آیه شریفه از تخلف یهود که با سوء استفاده و حیله شرعی صید ماهی را که برای ایشان حرام شده بود مرتکب شدند و در نتیجه عصیان امر الهی، به بوزینگان خوار مبدّل شدند، سخن به میان آورده و عقوبت ایشان را نکال برای معاصران ایشان و اقوام و گروه های اجتماعی آینده می داند. البته روشن است که اگر جوامع، قانون مند نباشند، عقوبت اصحاب سبت صرفاً یک جریان منحصر به فرد می شود و نمی تواند سبب خودداری دیگران از ارتکاب چنین اعمالی شود.
نظیر این آیه، آیات دیگری نیز در باب قانون مندی پدیده های اجتماعی، بهویژه از دیدگاه روان شناسی اجتماعی در قرآن وجود دارد.40

3. مَثُلات

خداوند متعال در این آیه شریفه می فرماید: و «یستعجلونک بالسیئة قبل الحسنة و قد خلت من قبلهم المثلات»41.
مثلات، جمع مثله و از ریشه مثل گرفته شده و به معنای عقوبت هایی است که برای بازداشتن دیگران از اعمالی که در اثر آن عقوبت مورد نظر، متوجه مجرم شده است صورت می گیرد. گویا عقوبت مجرم، برای مرتکبان آن عمل ناشایست از جهت سرانجام، نمونه و الگو قرار می گیرد. راغب در مفردات می نویسد: «المثلة نقمة نزل بالانسان فیجعل مثالا یرتدع به غیره و ذلک کالنکال» و طبرسی در مجمع البیان می فرماید: «المثلات: العقوبات». بر این اساس، مفاد مثلات به مفهوم نکال، نزدیک می شود.
هنگامی که پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) کفار را از عقوبت های الهی نسبت به امم گذشته بیم داد برخی کفار از روی استهزا به آن حضرت گفتند: از خداوند بخواه تا ما را عقوبت نماید. در چنین شرایطی آیه شریفه نازل شد و به ایشان هشدار داد که عقوبت هایی که موجب عبرت دیگران شد در مورد اقوام گذشته نازل شده است و از چنین درخواستی از سوی مشرکان به رغم آگاهی آنان از عقوبت های پیشینیان با شگفتی یاد می کند.42 و در هر صورت، دلالت دارد که چنین عقوبت هایی به منظور عبرت گرفتن است و سرنوشتی که امم گذشته دچار آن شده اند برای این گروه از کفار نیز امکان وقوع دارد، زیرا جامعه و پدیده های اجتماعی، قانون مند و در نتیجه، تکرارپذیر است.

4. موعظه

«و کلا نقص علیک من انباء الرسل مانثبت به فؤادک و جائک فی هذه الحق و موعظة و ذکری للمؤمنین».43
موعظه از وعظ به معنای تخویف44 و یادآوری عواقب عملی، و نصیحت45 یا منع و جلوگیری همراه با بیم دادن46 گرفته شده است. و در هر صورت بر قانون مندی جامعه و پدیده ها دلالت دارد، زیرا نصیحت و ترساندن، به منظور هشدار دادن به خطرات نامطلوب یک عمل است و این امر در امور اجتماعی در صورتی امکان پذیر است که جامعه و پدیده های اجتماعی قانون مند باشد.
شایان توجه است که آیات دیگری نظیر همین آیه، در قرآن وجود دارد.47ممکن است گفته شود که موعظه بودن سرنوشت مجرمان برای دیگران، با احتمال رخ دادن آن ها نیز امکان پذیر است و در این صورت، قانون مندی جامعه را نمی توان از این آیات نتیجه گرفت. به عبارت دیگر، امکان دارد این آیات در صدد بیان این نکته باشند که در گذشته، اقوامی چنین اعمال ناشایستی را انجام دادند و مجازات شدند، شما هم احتمال بدهید که شاید به سرنوشت ایشان دچار شوید و چنان سرنوشتی برایتان پیش آید پس، از سرنوشت گذشتگان پند گیرید. در این صورت، قانون مندی جامعه به مفهوم قانون قطعی و تخلف ناپذیر به اثبات نمی رسد.
اما باید دانست که گرچه احتمال وقوع نیز می تواند از انجام چنین خلاف هایی جلوگیری کند و فی حد نفسه امکان دارد موعظه به لحاظ امکان وقوع عقوبت باشد، ولی لحن و ظاهر آیه آن است که مشابه چنین عقوبتی برای مرتکبان چنان اعمالی رخ خواهد داد. البته ضرورت ندارد که مشابهت کامل و همانندی تام بین عقوبت امت های گذشته و امت های آینده باشد، ولی عقوبتی که مانع و رادع فرد از انجام آن عمل شود باید مد نظر باشد و اگر صرف احتمال باشد با توجه به این که میزان احتمال هم مشخص نیست نقش موعظه بسیار ضعیف می شود.

5. آیه

قرآن در آیات متعددی یادآور می شود که در سرنوشت امت های گذشته آیه یا آیاتی نهفته است و یا سرنوشت ایشان آیه است، نظیر آیه شریفه «و قوم نوح لما کذبوا الرسل اغرقناهم و جعلناهم آیة للناس...».48 هم چنین تعبیر آیه در آیه 13 آل عمران نیز به کار رفته که در بحث عبرت گذشت.
کلمه آیه، سه کاربرد یا معنای متفاوت دارد، گرچه شاید بتوان هر سه را به یک معنا بازگرداند:
الف. ساختمان رفیع: «اتبنون بکل ریع آیة تعبثون».49
ب. نشانه و علامت گویا: «و آیة لکم اللیل نسلخ منه النهار».50
ج. مایه پند و اندرز: «فالیوم ننجّیک ببدنک لتکون لمن خلفک آیة».51و52
مقصود از آیاتی که بر وجود آیه یا آیات در سرنوشت ناگوار امت های گذشته دلالت دارد، معنا یا کاربرد سوم، یعنی مایه پند و عبرت است.53
ممکن است گفته شود در این آیات، مقصود از آیه و آیات نشانه است; یعنی نشانه قدرت خداوند و حقانیت پیامبران یا امری دیگر، و در این صورت، ارتباط آیه ها با مبحث قانون مندی جامعه از هم می گسلد. ولی باید توجه داشت که حتی اگر آیه به معنای نشانه باشد می تواند نشانه هلاکت اقوام گذشته در اثر اعمال ناشایست یا مخالفت با پیامبران و نادیده گرفتن فرامین الهی باشد و در این صورت نیز قانون مندی جامعه را افاده می کند، زیرا مفاد آیه چنین می شود که در سرنوشت پیشینیان آیه و آیاتی است و شما با بررسی آن آیات و تأمل در سرنوشت ایشان به قانون حاکم بر سرنوشتشان پی برده و کشف آن قانون، موجب هدایت شما و بهره گیری از آن در انتخاب مسیر صحیح زندگی می شود. از این رو در سوره عنکبوت، آیه بودن را برای «قوم یعقلون» و در سوره ذاریات برای «الذین یخافون العذاب الالیم» می داند و در سوره طه می فرماید: «افلم یهد لهم کم اهلکنا قبلهم من القرون یمشون من مساکنهم ان فی ذلک لایات لاولی النهی».54
آیه بودن برای چنین کسانی ـ نه هر کس ـ و موجب هدایت بودن برای دیگران، معنایی جز این ندارد که فهم این جریانات در سعادت انسان مؤثّر است، و مؤثر بودن در سعادت به آن است که جامعه، قانون مند باشد و اهل دل با تکیه بر آن، عبرت گیرند.
تبیین دیگری که برای آیه به معنای نشانه بودن قصص گذشته می تواند مطرح شود آن است که در این آثارِ به جای مانده، نشانه هایی از وجود چنین جامعه و ملتی است. در این صورت نیز با توجه به این که صرف اِخبار از وجود چنین ملتی در بینش قرآنی چندان اهمیتی ندارد، بلکه اِخبار از ملتی که در زندگی خود اعمالی داشته و در اثر آن هلاک شده اند و عبرت برای دیگرانند مهم است55 ـ چنان که آیات با صراحت بر آن دلالت دارد ـ آیات یاد شده بر قانون مندی جامعه دلالت دارد. مشابه آیات یاد شده، آیات فراوان دیگری نیز وجود دارد.56

دسته پنجم: آیات ذکری و تذکره

این دسته از آیات قانون مندی جامعه، آیاتی است که سرنوشت امت های پیشین را برای امت اسلام بازگو کرده و آن را ذکری و تذکرة می داند، نظیر آیه شریفه: «و کم اهلکنا قبلهم من قرن هم اشدّ منهم بطشاً فنقبوا فی البلاد هل من محیص * ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید».57
ذکری و تذکره از ریشه ذکر به معنای یادآوری است و نظیر واژه آیه، که به معنای عبرت می آمد، این واژه نیز بر پند گرفتن و متذکر شدن دلالت دارد.58 مفاد آیات بر این اساس، آن است که یادآوری قصص امم گذشته برای تأمل درباره ایشان و توجه به قانون مندی حاکم بر آن ها و درس آموختن و عبرت گرفتن از آن هاست و اگر جامعه، قانون مند نباشد چنین امری امکان ناپذیر است. مشابه این آیه نیز آیات دیگری وجود دارد59 و به طور کلی می توان تمام آیاتی که داستان انبیای سلف را بیان می کند و با کلمه اذ یا اذا آغاز می شود، از این مجموعه دانست، زیرا چنان که مفسران و عالمان ادب گفته اند در این موارد، کلمه (اذکر= یاد کن و به خاطر آور) در تقدیر است60 و با همان بیانی که گذشت به خاطر آوردن در این موارد، با قانون مندی جامعه ملازم است، زیرا هدف این آیات، صرف به خاطر آوردن آن اقوام و جریاناتشان نیست، بلکه توجه به اعمال، عواقب و رابطه اعمال و عواقب ایشان به منظور کشف رابطه و درس گرفتن از آن است.

دسته ششم: آیات تعقّل و تأمّل

این دسته، آیاتی است که بر تعقل و تأمل نسبت به سرنوشت امم گذشته، تأکید و مردم را به آن تشویق می کند و یا بر ترک آن، مذمت و تحذیر می نماید، مانند آیات شریفه:«و ان لوطاً لمن المرسلین * اذ نجیناه و اهله اجمعین *.... و انکم لتمرون علیهم مصبحین * و بالیل افلا تعقلون».61
به طور مسلم، تعقل در باب امم گذشته از منظر قرآن کریم، اصالت و استقلال ندارد، بلکه به عنوان مقدمه امر دیگری مطرح است. اگر تأمل و تعقل درباره این امت ها به منظور فراگیری شیوه های ناشایست و اعمال نادرست ایشان باشد، بدون شک از دیدگاه قرآن امری ناشایست و زشت است که نباید صورت گیرد. و هم چنین تأمّل در زندگی و سرنوشت ایشان صرفاً برای فهم داستان یک قوم خاص بدون هرگونه نتیجه گیری نیز مدنظر قرآن نیست، زیرا قرآن در بیان داستان ایشان دست به گزینش خاصی می زند و معمولا اعمال نادرست، عقاید خرافی و سرنوشتی را که در اثر چنین عقاید و اعمالی گریبان گیرشان شد، مطرح می سازد. این ها نشان گر آن است که تعقل، به منظور پی بردن به قانون مندی های حاکم بر ایشان و استفاده بهینه از این قانون مندی ها در جهت سعادت خود و دیگران است و این امر، بالملازمه بر قانون مند بودن پدیده ها و امکان کشف و به کارگیری آن ها دلالت دارد.
آیات دیگری نیز در قرآن وجود دارد که با همین بیان، قانون مندی جامعه را مطرح می سازند.62

دسته هفتم: آیات عذاب و عقوبت

این دسته، آیاتی است که امت اسلام را به عذاب و عقوبتی همانند عقوبت و مجازات امت های پیشین تهدید می کند، مانند آیه شریفه: «و لمّا جائت رسلنا لوطاً سییء بهم و ضاق بهم ذرعا.. * فلما جاء امرنا جعلنا عالیها سافلها و امطرنا علیها حجارة من سجیل منضود * مسوّمة عند ربک و ما هی من الظالمین ببعید.»63 روشن است که اگر پدیده های اجتماعی به صورت تصادفی رخ دهند و قانونی کلی نداشته و قانون مند نباشند هر نوع تهدیدی در این قالب، امکان پذیر نیست یا لغو و بیهوده است.
در مورد جمله اخیرِ این آیات شریفه «و ما هی من الظالمین ببعید» چند وجه ذکر شده است:
نخست، آن که مراد، بُعد مکانی باشد; یعنی قوم لوط که عِقاب شدند در سرزمین دور که دست رسی به آن امکان نداشته یا بسی مشکل باشد، قرار ندارند64 و ظالمان امت اسلام می توانند به آسانی به مکان ایشان سفر کرده و از نزدیک سرنوشت ایشان و هلاکتشان را مشاهده کنند که در این صورت گرچه امکان استفاده قانون مندی از آیات شریفه وجود دارد، ولی آیات یاد شده، در این دسته قرار نمی گیرد و از منظر کنونی نمی توان از طریق این آیات به قانون مندی جامعه رسید. ولی این احتمال با سیاق آیات سازگار نیست، زیرا در این صورت، بهتر بود مانند این آیه شریفه بفرماید: «و ما قو لوط منکم ببعید»65 و تکیه بر ظلم در بیان نزدیکی مکان قوم لوط به کفارِ مکه با ضمیر مؤنّث، وجه چندان مناسبی ندارد.
دوم، آن که مقصود «دور نبودن عقوبت در صورت ارتکاب جرم از سوی امت اسلام» باشد;66 به این معنا که اگر شما هم ظلم کنید به زودی گرفتار عقوبتی مشابه عقوبت قوم لوط خواهید شد که طبق بیانی که گذشت بر قانون مندی جامعه دلالت خواهد داشت.
سوم، آن که مقصود، صدور اعمال قوم لوط از ظالمان امت اسلام باشد; به این معنا که ظالمان امت اسلام نیز اعمالی نظیر اعمال قوم لوط خواهند داشت و این امر، بعید نیست. این احتمال، در روایتی که کلینی(رحمه الله) در کتاب شریف کافی آورده، آمده است. متن روایت چنین است: عن ابی جعفر(علیه السلام) قال: «... فقال الله عزّ و جل لمحمد(صلی الله علیه وآله): «ما هی من الظالمین ببعید» من ظالمی امتک إن اعملوا ما عمل قوم لوط».67طبق این بیان نیز آیه شریفه بر قانون مندی جامعه دلالت دارد، زیرا تعلیق الحکم علی الوصف، مشعر بالعلیه و مفاد آیه چنین می شود که ظلم امت اسلام، زمینه ساز آن است که ظالمان، مرتکب عمل قوم لوط شوند و این، یک رابطه کلی است که مفادش قانون مندی پدیده های اجتماعی است.68
آیاتی که ذکر شد نمونه هایی از آیات قرآن شریف است که از آن ها به طور کلی قانون مندی جامعه و پدیده های اجتماعی استفاده می شود، ولی چنان که گفته شد از دو دسته دیگر از آیات نیز قانون مندی پدیده های اجتماعی را می توان نتیجه گرفت:
نخست، آیاتی که به بیان مصادیق و موارد قانون مندی جامعه می پردازد و قوانین خاص حاکم بر پدیده های اجتماعی و جوامع را بیان می کند که بررسی کامل آن ها نیازمند فرصتی دیگر و نوشته ای مفصل تر است.
دوم، آیاتی که هر چند قانون ویژه ای را بیان نمی کند و از اصل قانون مندی سخن نمی گوید، ولی مطلبی که در آیه بیان شده است جز با پذیرش قانون مندی جامعه و پدیده های اجتماعی نمی تواند صادق باشد.
در پایان این بحث از هر دو دسته آیات یاد شده، یک نمونه ذکر می کنیم.
نمونه آیات بیان گر قوانین خاص: در آیات قرآن به کارکرد منفی کشمکش اجتماعی،69 کارکرد مثبت وفاق اجتماعی،70 آثار مثبت همبستگی اجتماعی71 و یکپارچگی اجتماعی72 توجه شده است. در یک تحلیل جامعه شناختی، گروه ها و جوامعی که دچار اختلاف بینش ها، ارزش ها و اهداف هستند، در مرحله عمل به ستیزه و نزاع روی می آورند. اعضای چنین جامعه ای نسبت به وظایفی که جامعه به دوش آن ها گذارده و نقشی که از ایشان انتظار دارد، سست می شوند و نیروهای اجتماعی به جای آن که صرف رشد و توسعه جامعه و پاسداری از ارزش های آن در برابر تهاجمات خارجی شود، در مسیر واداشتن گروه های دیگر به پذیرش مدعیّات گروه خاص و درگیری و ستیزه با گروه های دیگر، ضربه زدن به آن ها و از صحنه خارج ساختن رقبا می شود. در چنین وضعیتی، جامعه دچار وقفه و رکود و حتی بحران های اجتماعی می شود و راه برای متلاشی شدن جامعه از درون یا تسلط بیگانگان از برون، باز می شود و در واقع، پایان عمر آن جامعه فرا می رسد. از این روست که ایادی استعمار جهت پیاده کردن اهداف شوم خویش، از قانون معروف و مشهور «تفرقه بینداز و حکومت کن» سود می جویند. قرآن مجید در مقام بیان این سنت، خطاب به مسلمانان می فرماید: «و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم».73
در این آیه شریفه از دو پیامد و اثر نامطلوب ستیزه جویی و کشمکش اجتماعی یاد شده است: نخست، اثر روانی آن، که سستی، بی رغبتی، عدم احساس مسئولیت نسبت به انجام وظایف اجتماعی و ایفای نقش های اجتماعی است. و دوم، پیامد اجتماعی آن، که از بین رفتن اقتدار جامعه است. از بین رفتن وفاق اجتماعی74 موجب بی اعتباریِ ارزش های مشترک شده و کنترل های اجتماعی قوت خود را از دست می دهد. در چنین شرایطی، ساخت جامعه درهم فرو می ریزد، حیات اجتماعی از هم می پاشد و جامعه دچار بی سازمانی می گردد، یکپارچگی و انتظام جامعه از بین می رود و جامعه از حالت اعتدال، خارج گشته و بحران زده می شود و بحران اجتماعی، زمینه زوال جامعه از درون یا اضمحلالِ آن توسط نیروهای برونی را به همراه خواهد داشت. قرآن مجید از این حقیقت دوم با تعبیر «تذهب ریحکم» یاد می کند.
در آیه ای دیگر که از اختلاف و تفرقه نیروهای اجتماعی به عنوان یکی از عذاب های الهی سخن به میان آمده، خداوند این نکته را متذکر می شود که نتیجه اضمحلالِ وفاق اجتماعی آن است که گروه های اجتماعی به جان هم افتند و کمر به نابودی یکدیگر بندند. ممکن است گفته شود آیات یاد شده صرفاً بر امکان صدور چنین عملی یا تحقق چنین عقوبتی برای ظالمان دلالت دارد، در صورتی که قانون مندی جامعه ایجاب می کند که حتماً چنین عمل یا عقوبتی رخ دهد.
پاسخ آن است که اولا: ـ چنان که در آغاز بحث گذشت ـ قانون مندی جامعه با معدّ و مقتضی یا شرط بودن موضوع برای محمول، یا مقدم برای تالی هم سازگار است و حتماً نباید به دنبال علل تامه و منحصره بود و ثانیاً: معنای بعید نبودن، زود دچار عقوبت شدن است نه تردید در وقوع آن; به عبارت دیگر، زود نبودن وقوع آن است، مانند بعید نبودن وقوع قیامت که در آیات شریفه به آن اشاره شده است، مانند: «قل ان ادری اقریب ام بعید ماتوعدون»75، «انهم یرونه بعیداً و نراه قریباً فسوف یعلمون»76.

دسته هشتم: آیات مَثَل77

این دسته، آیاتی است که با به کار بردن واژه مثل به قانون مند بودن پدیده های اجتماعی اشاره می کند. این آیات را می توان در سه دسته جای داد:
الف. آیاتی که پس از بیان سرگذشت پیشینیان آن را مَثَل برای دیگران قلمداد می کند، مانند آیه شریفه: «و لقد ارسلنا موسی بآیاتنا الی فرعون و قومه... *فلما اسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعین * فجعلناهم سلفاً و مثلا للاخرین».78
مَثَل را چه به معنای نمونه و چه به معنای توصیف لحاظ کنیم، آیه شریفه بر قانون مندی جامعه دلالت دارد، زیرا در صورت اول، مفاد آیه چنین است که جریان فرعون و هلاکت او یک نمونه و الگوی رفتار ناشایست با پیامبران و عواقب و پیامدهای ناگوار آن است، و نمونه و الگو همواره امری قابل تکرار، و قالب قانونی دارد. و در صورتی که معنای توصیف بدانیم باز هم نتیجه این می شود که این جریان، توصیفی برای دیگران است; یعنی هدف از این داستان سرایی جلب توجه دیگران و عبرت و پند گرفتن ایشان است و چنان که در تفسیر شریف مجمع البیان آمده است «مثلا للاخرین» به معنای «عبرةً و موعظةً للاخرین» می شود.
مشابه این آیه نیز در قرآن وجود دارد.79
ب. آیاتی که پس از بیان سرانجام زندگی امم گذشته می فرماید برای دیگران هم همانند آن عقوبت ها وجود دارد، مانند: «افلم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم دمّر الله علیهم و للکافرین امثالها»80.
این آیه شریفه، مانند برخی دیگر از آیات گذشته، صدر آن از جهتی و ذیل آن از جهت دیگر بر قانون مندی جامعه دلالت دارد. و موردنظر در این بحث، ذیل آیه می باشد که می فرماید: «برای کافران همانند عقوبت کفار پیشین خواهد بود».
ج. آیاتی که می فرماید برای امت اسلام مثل زده شده است و بعد، آن مثل و نمونه یا توصیف راکه نمونه ای از سرگذشت امم گذشته است بیان می کند، مانند آیه شریفه: «ضرب الله مثلا قریة کانت آمنة مطمئنة یأتیها رزقها رغداً من کل مکان فکفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما کانوا یصنعون و لقد جائهم رسول منهم فکذبوه فاخذهم العذاب و هم ظالمون».81
بدیهی است مثل بودن چنین جامعه ای در صورتی رواست که پدیده های اجتماعی، قانون مند بوده و از قوانین مشترکی برخوردار باشند، در غیر این صورت با اتفاقی دانستن پدیده های اجتماعی یا منحصر به فرد بودن و غیر قابل تکرار بودن آن ها، مثل و نمونه معنا ندارد.
هم از این روست که پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) مسجدی را که گروهی از منافقان بنا کردند به عللی و از جمله آن که وفاق اجتماعی مسلمانان را از بین می برد خراب نمود و قرآن مجید از آن با تعبیر: «مسجداً ضراراً و کفراً و تفریقاً بین المؤمنین و ارصاداً لمن حارب الله و رسوله;82مسجدی به منظور زیان زدن، کفر، تفرقه بین مسلمانان و کمین گاه دشمنان خدا و رسول» یاد کرد.
از سوی دیگر، قرآن مجید از همبستگی اجتماعی بین مسلمانان به عنوان یک نعمت الهی یاد کرده است. خاطرنشان می شود که فقدان همبستگی اجتماعی بین جامعه عرب پیش از اسلام، کانون آتشی بود که داشت آن جامعه را در کام خود فرو می برد، اما جامعه عرب در پرتو اسلام و با دست یابی به وفاق اجتماعی از سقوط حتمی و نابودی قطعی، نجات یافت. در این آیات، نظارت عمومی و کنترل اجتماعی به منظور حفظ ارزش های مشترک و تقویت آن ها و پای بندی به محور اصلی وفاق اجتماعی مسلمانان ـ که از آن با واژه «حبل الله; ریسمان الهی» تعبیر می کندـ به همگان توصیه شده و نسبت به از دست دادن وفاق اجتماعی هشدار داده است: «واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا و اذکروا اذ کنتم اعداء فالّف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخواناً و کنتم علی شفا حفرة من النار فانقذکم منها کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تهتدون * و لتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون * و لا تکونوا کالذین تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جائهم البینات و اولئک لهم عذاب عظیم;83 و به ریسمان الهی چنگ زنید و پراکنده نشوید و بیاد آرید نعمت خدا را بر شما، آن گاه که با هم دشمن بودید پس در بین دل هایتان الفت افکند و به نعمت وی برادر یکدیگر شدید و آن گاه که در پرتگاه آتش (سقوط و نابودی) بودید و شما را از آن نجات داد. خداوند آیاتش را چنین برایتان بیان می کند تا رهیافته شوید. * از شمایان باید گروهی باشند که به خیر دعوت کنند و امر به معروف و نهی از منکر نمایند و ایشان رستگارانند. * و شما چونان کسانی نباشید که پراکنده شدند و اختلاف نمودند پس از آن که [به منظور هدایتشان] دلایل روشن بر ایشان آمد که آنان عذابی بزرگ دارند.»
نکته شایان کمال توجه در این باب آن است که قرآن مجید بر این باور است که وفاق اجتماعی تنها در صورتی به بهترین وجه و کامل ترین شکل آن امکان پذیر است که بر محور خدا و معارف و ارزش های نشأت گرفته از او بنیاد شود. در این صورت است که توزیع نقش ها و کارکردها و شیوه های مشارکت به گونه ای صورت می پذیرد که کلیه افراد با اعمال خویش در بطن وفاقی عام و فراگیر، یکپارچه می گردند و یکپارچگی84 تام و کامل، همه افراد جامعه را فرا می گیرد، چنان که در صدر اسلام شاهد آن بوده و در جامعه آرمانی حضرت ولی عصر ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ نوید داده شده است. بر این اساس، سایر محورهای وفاق اجتماعی، بهویژه محورهایی که از پشتوانه حقیقی برخوردار نیستند به طور کلی نفی می شوند یا در این چارچوبه پذیرفته می شوند. نمونه آیاتی که قانون مندی از شرایط صدق آن به شمار می رود فراوان است.
یکی از نمونه های این دسته آیات را آیات شریفه امر به معروف و نهی از منکر و نظارت عمومی می توان دانست، نظیر آیه شریفه: «ولتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفحلون».85
اگر چه مفاد این آیه شریفه، دستور یا تشویق به ایجاد یک تشکل ـ هر چند ساده ـ برای انجام امر به معروف و دعوت به خیرات است، ولی روشن است که این دستور یا تشویق از سنخ واجب های تعبّدی نیست که صرف انجام آن به عنوان یک وظیفه فردی بدون در نظر داشتن ترتب آثار آن مدّنظر باشد، بلکه تأثیر مثبت بر دیگران، هدف اصلی این فریضه الهی است. و به همین جهت در روایات فقهی برای انجام آن شرایطی ذکر شده که نشان گر مطمح نظر بودن آثار اجتماعی آن است، نظیر احتمال تأثیر، رعایت مراتبومراحل که به خوبی نشان می دهد این حکم بیش از هر چیز در راستای پیش گیری و اصلاح مفاسد و انحرافات اجتماعی تشریع شده است.
با توجه به آن چه گذشت اگر پدیده های اجتماعی و از جمله صلاح و فساد یک جامعه و بروز و افول انحرافات اجتماعی قانون مند نباشند و از سوی اتفاق و صدفه رخ دهند طبیعی است که قابل پیش بینی و پیش گیری یا درمان نخواهند بود و در این صورت، این دستور اجتماعی در چنین شرایطی نمی تواند معنا و مفهوم درستی پیدا کند و دستوری لغو و بیهوده خواهد بود. پس قانون مندی جامعه یکی از شرایط صدق این دستور و فریضه مهم الهی است و دستور یا تشویق به این فریضه و به طور کلی تشریع آن با پذیرش و اعتقاد به قانون مندی پدیده های اجتماعی ملازم است;به بیان دیگر اگر خداوند متعال که به همه حقایق هستی و ربط و پیوندهای پدیده های جهان و از جمله پدیده های اجتماعی احاطه دارد، قانون مندی خاصی را بین پدیده های اجتماعی قرار نداده باشد و قانون مندی جامعه از مصادیق «أتنبئون الله بما لا یعلم فی السموات و الارض» باشد و در عین حال فریضه امر به معروف و نهی از منکر را به منظور اصلاح جامعه و زمینه ساز اجرای تمام حدود و احکام الهی تشریع فرماید، آن بینش با این تشریع ناسازگار است، زیرا لازمه این تشریع، آن است که بین انجام این فریضه و اصلاح جامعه، رابطه ای مثبت برقرار است و این یکی از مصادیق قانون مندی جامعه است، در صورتی که طبق بینش اول چنین رابطه ای برقرار نیست. پس تشریع امر به معروف که یک امر انشایی است لازمه ای دارد; یعنی امر به معروف سبب اصلاح جامعه است که همان پذیرش قانون مندی جامعه است و مقصود از شرایط صدق نیز همین است.86

کتاب نامه

1. آگ برن و نیم کوف; زمینه جامعه شناسی، ترجمه و اقتباس امیرحسین آریان پور، تهران، کتاب های جیبی، 1352.
2. آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن و السبع المثانی، دارالفکر، بیروت 1408 هـ. ق
3. آمدی، عبدالواحد، غررالحکم و درر الکلم، ترجمه و نگارش محمدعلی انصاری قمی، تهران، [بی نا]، 1337.
4. ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، مؤسسة مطبوعاتی اسماعیلیان، قم 1367
5. ابن درید، محمدبن حسن، جمهرة اللغه
6. ابن منظور، لسان العرب
7. ابن هشام، مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب
8. انیس ابراهیم، معجم الوسیط،
9. بیضاوی، عبداللّه بن عمر، انوار التنزیل و اسرار التأویل المعروف بتفسیر بیضاوی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1408 هـ. ق.
10. خوزی سرتونی، سعید، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد
11. درآمدی بر جامعه شناسی اسلامی، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، سمت
12. دورکیم، امیل، قواعد روش جامعه شناسی، ترجمه علی محمد کاردان، تهران، دانشگاه تهران، 1355.
13. رازی، فخرالدین محمد، التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب) داراحیاء التراث، بیروت، بی تا
14. راغب اصفهانی، حسین، معجم مفردات القرآن، (مفردات راغب) مطبعة التقدم العربی، بیروت 1392 هـ. ق
15. رشیدرضا، محمد، المنار فی تفسیر القرآن، دارالمعرفه، بیروت، بی تا
16. روسک، جوزف و رولند وارن، مقدمه ای بر جامعه شناسی، ترجمه بهروز نبوی و احمد کریمی، تهران، کتابخانه فروردین، 1369.
17. ژرژ گورویچ، مسایل جامعه شناسی امروز، مسائل جامعه شناسی قرن نوزدهم
18. ساروخانی، باقر، دایرة المعارف علوم اجتماعی، تهران، کیهان، 1370.
19. ساروخانی، باقر، درآمدی بر دائرة المعارف علوم اجتماعی، انتشارات اطلاعات، چاپ سوم، 1375
20. ساروخانی، باقر، فرهنگ علوم اجتماعی
21. صدر، سیدمحمدباقر، المدرسة القرانیة، المؤتمرالعالمی للامام الشهید الصدر، قم
22. طباطبائی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1363.
23. طبرسی، ابوالفضل، مجمع البیان لعلوم القرآن، مکتبة العلمیة الاسلامیه، تهران، 1379
24. فرهنگ جامعه شناسی، ابراهامز
25. قاموس اللغه
26. کلینی، محمد بن یعقوب، فروع کافی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1388 ق
27. کوئن، بروس، مبانی جامعه شناسی، ترجمه غلامعلی توسلی و رضا فاضل، تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها، 1372.
28. گولدنر، الوین واروه، بحران جامعه شناسی غرب، ترجمه فریده ممتاز، تهران، انتشار، 1368.
29. لغت نامه دهخدا
30. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، المکتبة الاسلامیة، تهران، 1362 ش
31. معجم مقاییس اللغه
32. میشل، دونکن، معجم علم الاجتماع، ترجمه احسان محمد حسن، بغداد، دارالرشید، 1980م.
33. نهج البلاغه

پی نوشت ها:

1 استادیار و مدیر گروه علوم قرآن مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)
2- ژرژ گورویچ، مسائل نادرست جامعه شناسی قرن نوزدهم، «طرح مسائل جامعه شناسی امروز»، ص 59.
3- الوین گولدنر، بحران جامعه شناسی غرب، ص46.
4- همان، ص47.
5- سید محمدحسین طباطبائی، المیزان، ج2، ص151.
6- در این زمینه، تحقیقی در حد فیش برداری موضوعی، در «مؤسسه پژوهشی حوزه و دانشگاه» و نیز «مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(قدس سره)» صورت گرفته است، و در کتابی که در گروه جامعه شناسی مؤسسه پژوهشی حوزه و دانشگاه در دست تألیف است، تحت عنوان سنتهای اجتماعی در قرآن، به نمونه هایی از آن ها پرداخته شده است
7- عبدالمحمد آمدی، غررالحکم.
8- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج77، ص381. گرچه این حدیث می تواند به عوالم پس از مرگ ناظر باشد، ولی ظاهر آن با دوران ها و ایام آینده این جهانی بیشتر تناسب دارد.
9- همان، ج78، ص269.
10- ر.ک: فرهنگ های لغت از جمله اقرب الموارد و لغت نامه دهخدا.
11- نمونه کاربرد در معنای لغوی «راه و روش» این روایت شریف است:
عن ابی جعفر(علیه السلام) قال: «ایّما عبد من عبادالله سنّ سنة هدی کان له اجر مثل اجر من عمل بذلک، من غیر ان ینقص من اجورهم شیء و ایّما عبد من عبادالله سنّ سنة ضلالة کان علیه مثل وزر من فعل ذلک من غیر ان ینقص من اوزارهم شیء; هر یک از بندگان خدا که راه و روش هدایت بنیان نهد، برای او پاداشی همانند پاداش کسانی است که بدان عمل کنند بدون آن که از پاداش عاملان به آن سنت کاسته شود، و نیز هر یک از بندگان خدا که رو به ضلالت نهد همانند بار گناه کسانی که مرتکب آن شوند بر دوش اوست، بدون آن که از گناه مرتکبان آن کم شود» (محمدباقر مجلسی، پیشین، ج71، ص258).
12- منظور از تقریر معصومان(علیهم السلام) آن است که در محضر معصوم(علیه السلام) عملی صورت گیرد و معصوم(علیه السلام) با آن که می توانسته از آن جلوگیری کند یا از آن نهی فرماید، سکوت اختیار کرده و با سکوت خویش، جایز بودن آن را تأیید کرده باشد زندگی اجتماعی اوست.
13- در مورد دو تعبیر اخیر «سنة الاولین» و «سنن الذین من قبلکم» دو احتمال وجود دارد: نخست، آن که سنت و رویه خدا درباره امت های پیشین و اولین مراد باشد که در این صورت، مفاد این آیات با آیاتی که تعبیر «سنة الله» در آن ها به کار رفته یکی خواهد بود. دوم، آن که مقصود، روش و شیوه عملی و فرهنگی امت های گذشته و اولیه باشد که در این صورت، آداب و رسوم اجتماعی ایشان مورد نظر است و ارتباطی به «سنة الله» ندارد، ولی احتمال اول قوی تر است و در واقع، چون «سنت» دارای دو طرف و محور است; یعنی «خدا» و «جوامع پیشین»، به یک جهت می توان آن را به خدا نسبت داد و سنت رابه فاعل آن (خدا) اضافه کرد، به جهت دیگر می توان آن را به جوامع نسبت داد و به مفعول (امت های گذشته) اضافه کرد، چنان که در این آیات آمده است.
14- ر.ک: معجم الوسیط، ذیل «تبدیل» و مجمع البیان، ذیل آیه 43، سوره فاطر.
15- از جمله می توان از جریان قوم یونس نام برد که هم در قرآن (یونس (10) آیه 98) و هم در روایات (در باب بداء از کتب روایی شیعه) از آن یاد شده که در عین حتمیت یافتن سنت عذاب و نابودی، با استفاده از سنت استغفار و توبه، خود را از پیامد کفر و تکذیب پیامبر و آیات الهی مصون داشتند.
16- از جمله می توان به آیه شریفه «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» (رعد(13) آیه 11) توجه نمود.
17- سید محمدباقر صدر، المدرسة القرانیة، ص 76.
18- از جمله می توان از آیه 46 سوره حج یاد کرد که می فرماید: «افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او آذان یسمعون بها فانها لا تعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور.» از این آیه و آیات مشابه آن، نکات بسیاری استفاده می شود که برخی از نکات مرتبط با مباحث اجتماعی آن، امور ذیل است:
الفـ قانون مند بودن پدیده های اجتماعی، بـ عدم منافات آن با اختیار و آزادی انسان، جـ قابل کشف بودن قانون مندی های پدیده های اجتماعی، دـ روش کشف و پی بردن به آن ها (مشاهده مستقیم و غیر مستقیم) و تعقل، هـ ـ شناخت قانون مندی ها باید به منظور عبرت گرفتن و استفاده عملی از آن ها صورت پذیرد، وـ علت عدم پذیرش و درس آموزی از قانون مندی های پدیده های اجتماعی، ویژگی های شخصی اکتسابی انسان ها و آلودگی و پلیدی درون آن هاست، زـ مشاهده و تعقل، یکی از عوامل زمینه ساز پالودگی روحی و ایجاد تغییرات فردی اجتماعی است.
19- اعراف (7) آیه 96.
20- در مورد پیامدهای نامطلوب نیز قرآن مجید با صراحت اعلام می فرماید: «و اتقوا فتنة لا تصیبنّ الذین ظلموا منکم خاصة» (انفال (7) آیه 52).
21- ر.ک: امیل دورکیم، قواعد روش جامعه شناسی، فصل اول و پنجم; ابراهامز، فرهنگ جامعه شناسی، واژه «اصالت روان شناسی».
22- از جمله آیات دالّ بر فردی بودن نظام اخروی، دو آیه شریفه «لا تزر وازرةٌ وزر اخری» (انعام (6) آیه 163) و «و ان لیس الانسان الاّ ما سعی» (نجم (53) آیه 39) است.
23- از جمله سنت های فردی در زمینه امور اجتماعی، مسئله عذاب استیصال است که مؤمنان از آن عذاب، نجات می یابند، هر چند اکثریت قریب به اتفاق افراد جامعه، شرک ورزند و مستحق عذاب شوند.
24- ر.ک: انعام (6) آیه های 34 و 115; یونس (10) آیه 64 و کهف (18) آیه 27.
25- انعام (6) آیه های 33 و 34.
26- اعراف (7) آیه 137.
27- صافّات (37) آیه های 171ـ173.
28- روم (30) آیه 42.
29- یوسف (12) آیه 109.
30- حج (22) آیه46.
31- بر این اساس، پیچیدگی پدیده های اجتماعی، تعدد عناصر به وجود آورنده آن و وجود عنصر آگاهی و اراده در پدیده های اجتماعی و سایر موانعی که در کتب جامعه شناسی به عنوان موانع کشف قوانین اجتماعی مطرح شده، کشف قوانین اجتماعی را دشوار می سازد، ولی غیر ممکن نخواهد ساخت. برای اطلاع از این موانع ر.ک: درآمدی بر جامعه شناسی اسلامی، ج1، ص 198ـ210.
32- سید رضی، نهج البلاغه، کتاب 31، شماره 25.
33- حج (22) آیه 46.
34- آل عمران (3) آیه 13.
35- ر.ک: سید محمد حسین طباطبائی، همان، ج3، ص93; مجمع البیان، ج2، ص415; التفسیر الکبیر، ج4، ص189 و المنار، ج3، ص234.
36- ر.ک: مفردات راغب، ص320; ابن اثیر، نهایه، ج3، ص171; جمهرة اللغة، ج1، ص226 و مقاییس اللغة، ج4، ص 81ـ207.
37- گرچه برخی احتمال داده اند که ضمیر «فی قصصهم» به حضرت یوسف7 و برادرانش برمی گردد که در این صورت، جنبه فردی و احیاناً پدیده های گروهی آن قوی تر می شود و از قانون مندی جامعه در سطح کلان آن، دور می گردد، ولی ارجاع ضمیر به تمام جریانات یاد شده در آیات سوره یوسف که در برگیرنده سرگذشت دیگر انبیا نیز می شود با ظاهر آیات سازگارتر است. ر.ک: سید محمد حسین طباطبائی، همان، ج 11، ص280.
38- بقره (2) 65ـ66.
39- ر.ک: مفردات راغب، ص 506; ابن اثیر، نهایه، ج5، ص116ـ117 و مقاییس اللغة، ج5، ص473.
40- ر.ک: نازعات (79) آیه 25، نساء (4) آیه 84، مزمّل (73) آیه 12 و مائده (5) آیه 38.
41- رعد (13) آیه 6.
42- ر.ک: سید محمد حسین طباطبائی، پیشین، ج11، ص301.
43- هود(11) آیه 120.
44- معجم مقاییس اللغة، ج6، ص126.
45- لسان العرب، ج15، ص345.
46- مفردات راغب، ص527.
47- ر.ک: بقره (2) آیه 66، آل عمران(3) آیه 138 و نور (24) آیه 34.
48- اعراف (7) آیه 137.
49- شعراء (26) آیه 128.
50- یس(36) آیه 37.
51- یونس (10) آیه 92.
52- ر.ک: قاموس اللغة و اقرب الموارد، ج1، ص25.
53- بیضاوی، انوار التنزیل، ج2، ص121.
54- طه(20) آیه 128.
55- ر.ک: سید محمدحسین طباطبائی، همان، ج 16، ص 126 و روح المعانی، ج7، ص75ـ76.
56- برای نمونه ر.ک: عنکبوت(29) آیات 19 و 35، ذاریات (51) آیه 37، طه(20) آیه 128، قمر(54) آیه 15 و حجر(15) آیه 77.
57- ق (50) آیه های 36و37.
58- ر.ک: قاموس اللغة و مجمع البیان، ج9، ص150.
59- ر.ک: هود(11) آیه 12، ابراهیم(14) آیه های 5 و 6 و قمر(54) آیه های 9ـ51.
60- ر.ک: کتاب های ادبی، از جمله مغنی البیب عن کتب الاعاریب، ذیل واژه اذ، و کتب تفسیری، از جمله مجمع البیان.
61- صافات(37) آیه های 133ـ138.
62- ر.ک: حج(22) آیه های 42ـ46 و یوسف(12) آیه 109.
63- هود(11) آیه های 77ـ83.
64- بیضاوی، انوار التنزیل، ج1، ص465 و آلوسی، روح المعانی، ج6، جزء12، ص114.
65- هود (11) آیه 89.
66- بیضاوی، همان، ج 1، ص 465; آلوسی، همان، ج 6، جزء 12، ص 114 و مجمع البیان، ج5، ص185.
67- کلینی، الفروع من الکافی، ج5، ص546.
68- احتمال ضعیف دیگری هست که مقصود از ظالمان، قوم لوط باشند که باز هم به همین بیان اخیر بر قانون مندی جامعه دلالت دارد. ر.ک: طبرسی، مجمع البیان، ج5، ص185.
69- social conflict.
70- social consensus.
71- social solidarity.
72- social Integration.
73- انفال(8) آیه 46.
74- واژگان «کشمکش اجتماعی»، «وفاق اجتماعی»، «همبستگی اجتماعی» و «یکپارچگی اجتماعی» اصطلاح های ویژه ای در علوم اجتماعی است. برای توضیح و اطلاع ر.ک: آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعی; دونکن میشل، معجم علم الاجتماع; باقر ساروخانی، درآمدی بر دایرة المعارف علوم اجتماعی; جوزف روسک، و رولند وارن، مقدمه ای بر جامعه شناسی; حسین آریان پور، زمینه جامعه شناسی; بروس کوئن، مبانی جامعه شناسی.
75- انبیاء(21) آیه 109.
76- معارج(70) آیه 6.
77- کلمه «مثل» به معنای سخنی که درباره یک شیء گفته می شود، مشابه سخنی که درباره شیء دیگری گفته شده، شبیه یک چیز، توصیف یک چیز و عبرت برای دیگران آمده است. ر.ک: مجمع البیان، ج9، ص52; ابن اثیر، نهایه، ج4، ص295; جمهرة اللغة، ج2، ص50; اقرب الموارد، ج2، ص1184 و مفردات راغب، ص462.
78- زخرف(43) آیه های 46ـ56.
79- نور(24) آیه 34.
80- محمد (47) آیه 10.
81- نحل (16) 112.
82- توبه (9) آیه 107.
83- آل عمران(3) آیه های 103ـ105. در این آیه، جمله «و کنتم علی شفا حفرة من النار» اگر به بُعد معنوی و اخروی ناظر باشد، مقصود آن خواهد بود که شما در اثر کفر در لبه پرت گاه سقوط در آتش جهنم بودید، ولی اگر بُعد این جهانی منظور باشد آن چه در متن آمده مراد می باشد و بعید نیست که هر دو اراده شده باشد. در هر حال، سیاق آیات، دلالت دارد که بُعد این جهانی حتماً مورد نظر است.
84- solidarity
85- آل عمران (3) آیه 104.
86 از مؤسسه حوزه و دانشگاه به جهت این که اجازه چاپ این مقاله را به نشریه داده اند سپاسگزاریم.

 
دوشنبه 3 مهر 1391  12:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جامعه شناسى معرفت در قرآن

جامعه شناسى معرفت در قرآن

صادق گلستانى
مقدّمه

مسئله «شناخت» از ديرباز در كانون توجه انديشمندان، به ويژه فلاسفه، قرار داشته و موضوع خاستگاه، اعتبار و امكان شناخت نيز كم و بيش مورد نزاع و گفتوگوى آنان قرار مى گرفته است. اين مباحث به تدريج منجر به شكل گيرى رشته اى در فلسفه شد كه از آن به «معرفت شناسى» و يا «شناخت شناسى» ياد مى شود; علمى كه درباره شناخت هاى انسان و ارزشيابى انواع و تعيين ملاك صحت و خطاى آنها بحث مى كند.1 در اين رشته علمى، با روش عقلى، مباحث معرفتى را بررسى و دنبال مى كنند و با مفروض گرفتن وجود حقيقت و تأكيد بر امكان رسيدن به آن، معيار دست يابى به شناخت حقيقى را نيز بيان مى نمايند. در اين نوع معرفت شناسى، دانش بشرى، منطق درونى خاص خود را دارد و در رابطه با عوامل بيرونى ديده نمى شود. در مقابل اين ديدگاه، برخى از جامعه شناسان نگاه ديگرى در باب معرفت مطرح كرده و در بررسى فرايند شكل گيرى دانش و سنجش درستى و خطاى آن، به جاى توجه به منطق درونى آن، به عوامل بيرونى تأكيد مىورزند و از ارتباط معرفت و جامعه و نقش عوامل اجتماعى، در شكل گيرى معرفت سخن به ميان مى آورند. به تعبير ديگر، آنها معتقدند كه عمل شناخت را نبايد كوشش يك ذهن كاملا نظرى تلقّى كرد; زيرا ذهن انسان محصول شمارى از عناصر غيرنظرى است كه از مشاركت انسان در زندگى اجتماعى و جريان ها و تمايلات گوناگونى كه همزمان در زندگى شكل مى گيرد پديدار مى شود. بنابراين، به يك رشته معرفت شناسى جديد، يعنى جامعه شناسى معرفت نياز است كه جايگزين معرفت شناسى پيشين، مثل كانت شود.2 در اين رشته علمى، از تعيّنات اجتماعى معرفت و نقش عوامل اجتماعى در نحوه شكل گيرى دانش و نوع آن بحث مى شود. جامعه شناسان، از زواياى گوناگون به بررسى نحوه اين رابطه پرداختند و اين تلاش ها، به تدريج منجر به ايجاد رشته مستقلى به نام «جامعه شناسى معرفت» شد. اين نوشتار بر آن است كه به طور گذرا، ديدگاه قرآن كريم را درباره ارتباط جامعه و معرفت و تعيّنات اجتماعى دانش، بررسى نمايد.

تعريف جامعه شناسى معرفت

جامعه شناسى معرفت، علمى است كه روابط متقابل و مناسبات انواع زندگى اجتماعى با انواع شناخت ها و دانش ها را بيان كرده3 و در واقع، نشان مى دهد كه آگاهى هاى ما در مفردات (تصورات) و داورى ها (قضايا و احكام) تا چه حد تحت تأثير چگونگى جامعه و عوامل اجتماعى قرار دارد.4
شلر، در تعريف آن مى گويد: دانشى است كه موضوع آن بررسى روابط و پيوندهاى ميان انواع زندگى اجتماعى و اقسام گوناگون معرفت هاست.5
بنابراين، جامعه شناسى معرفت به دنبال كشف ميان پديدارهاى اجتماعى است كه در يك سوى رابطه، معرفت، يعنى انواع مختلف نظام هاى فكرى، انديشه و فرهنگ، فراورده هاى ذهنى، معرفت علمى، دينى، فلسفى، سياسى، حقوقى و هنر قرار دارد و در جانب ديگر، شرايط اجتماعى و وجودى همچون عوامل نهادى، فرهنگى، سياسى و شخصيتى. جامعه شناس معرفت در پى يافتن چگونگى اين ارتباط و نيز بررسى فرايندى است كه در آن انواع معرفت شكل مى گيرد و ثبات و تحول مى يابد.6 البته نظريه پردازان اين رشته علمى، همچون ماركس، مانهايم و ديگران به همه اين گستره معنايى توجه نكرده، بلكه هر كدام بخشى از آن را مورد مطالعه و بررسى قرار داده، سپس نتايج حاصل آمده را به كل حوزه هاى معرفتى تعميم داده اند.7

ديدگاه ها و مسئله اصلى جامعه شناسى معرفت

به طور كلى، دو ديدگاه متفاوت در رابطه با نحوه ارتباط جامعه و معرفت وجود دارد. به اعتقاد برخى از جامعه شناسان معرفت، همچون دوركيم، ماركس و ماركسيست هاى پوزيتويست، محتواى معرفت نيز به لحاظ اجتماعى متعيّن است; يعنى امر اجتماعى ماهيت و ذات معرفت را به وجود مى آورد. در اين تلقّى، اصل و ماهيت معرفت، توسط جامعه ايجاد مى شود ولى در جانب ديگر، نظريه هايى وجود دارد كه تأثير و نفوذ امر اجتماعى را فقط از حيث گزينش شكل و صورت معرفت مى دانند; ديدگاه ماكس شلر و ماكس وبر از آن جمله اند.8 مسئله اصلى جامعه شناسى معرفت، توضيح رابطه محتواى معرفت با عوامل اجتماعى، بررسى چگونگى شكل گيرى دانش هاى متفاوت در محيط هاى متفاوت و نيز نحوه اين رابطه مى باشد.9 البته درباره اينكه چه نوع معرفت و چه مقدار، از جامعه تأثير مى پذيرد ـ اختلاف نظر وجود دارد. برخى مدعى شده اند: معرفت علمى كمترين تأثير را از جامعه مى پذيرد و معرفت ايدئولوژيكى بيشترين تأثير را.10

قرآن كريم و معرفت

معرفت يكى از مهم ترين موضوعاتى است كه قرآن كريم در آيات مختلف و به مناسبت هاى گوناگون بدان اشاره كرده است. خداوند سبحان، در آيات متعددى انسان را به تفكر و انديشيدن و كسب دانش دعوت كرده و طالبان معرفت و آموزگاران دانش را مورد تشويق قرار داده و نيز مسائل گوناگون معرفت شناسى، همچون امكان شناخت، منابع شناخت و موانع شناخت را بيان نموده است. اين نوشتار بر آن است تا نگاه قرآن كريم را درباره رابطه بين معرفت و جامعه به معناى كلى ـ كه شامل عوامل مختلف اجتماعى است ـ بررسى نمايد و به اين سؤالات پاسخ دهد: 1. آيا قرآن كريم تأثير عوامل اجتماعى را بر معرفت انسانى مى پذيرد يا دانش و معرفت را مستقل از عوامل و شرايط اجتماعى مى داند؟ 2. در صورت مثبت بودن پاسخ، آيا اين رابطه را در محتواى دانش مى بيند؟ 3. آيا اجتماعيات را به عنوان عوامل مسلط در تعيين اين محتوا مى شناسد; به گونه اى كه انسان ها تحت شرايط اجتماعى خاص لزوماً دانش متناسب با همان شرايط و ساختار را داشته باشند؟

قرآن و منابع معرفت

قرآن كريم منابع متعددى را براى معرفت برمى شمارد; يعنى مجارى مختلفى را بيان مى كند كه انسان مى تواند از طريق آنها، كسب معرفت نموده و به تناسب اين منابع، دايره معرفت خويش را گسترش دهد. انواعى از معرفت، اعمّ از شهودى، حسى و عقلى را مى توان يافت كه هر يك، منبع و مجارى ويژه خود را دارد. با جستوجو در آيات شريفه، چهار منبع معرفتى را مى توان استخراج كرد كه عبارتند از: عقل، تاريخ، دل، و طبيعت.11

عقل

از عقل، كه شايد مهم ترين منبع معرفت از نگاه قرآن باشد، به عنوان رسول باطنى نيز ياد شده است. خداوند متعال، در آيات بسيارى انسان را به تفكر و تعقل دعوت مى كند كه دلالت بر جايگاه ويژه آن به عنوان منبع معرفت دارد. برخى آيات هنگامى كه از خلقت آسمان و زمين سخن مى گويند، بشر را به انديشيدن در عظمت خدا فرامى خوانند. همچنين زمانى كه مخالفان انبيا و كسانى را كه از معرفت حق فاصله گرفتند، مورد خطاب قرار مى دهد آنان را به خاطر عدم تعقل و تفكر سرزنش مى كند.12 آياتى ديگر نيز به تعقل در حوزه رفتار اشاره دارند و افراد كجرو را به تعقل و تفكر نسبت به عمل خود دعوت مى كنند.13
برخى آيات، بر لزوم عقل براى هدايت مردم دلالت دارند و بر احتجاج عقل صحّه مى گذارند; براى مثال، آياتى كه درباره نبوت عامه نازل شده اند از اين مطلب حكايت دارند. قرآن مى فرمايد: «اگر انبيا نبودند، مردم در قيامت بر خداوند احتجاج مى نمودند كه چرا ما را بدون رهبر گذارده تا آنكه به خزى و ذلت گرفتار شديم»;14 پس عقل آدمى قادر بر فهميدن استدلال بر اين معناست كه بدون كمك وحى نمى تواند به مقصد راه برد.15
آيات مزبور، عقل را منبع مهمى براى برخى معرفت ها مى دانند. اگر راه عقل وجود نداشت، فرمان بر پيمودن آن، بى فايده و مؤاخذه بر ترك آن بى جهت مى نمود. علاوه بر اين آيات، آيات فراوان ديگرى وجود دارند كه در آنها براى اثبات مدعا، و يا براى بطلان انديشه هاى مخالفان، از براهين عقلى استفاده شده است.

تاريخ

تاريخ به عنوان يكى از منابع معرفت، در قرآن كريم مورد توجه و تأكيد قرار گرفته است. بخش قابل توجهى از آيات شريفه، به نقل داستان و سرگذشت اقوام گذشته اختصاص دارد و از آن رو كه قرآن كريم از سوى خداى حكيم صادر شده و كار حكيم از روى عبث و لغو نيست، به طور يقين، غرض اين كتاب آسمانى تنها قصه سرايى نمى باشد، بلكه براى پندآموزى و عبرت گيرى و نيز يافتن دانش و معرفت از لابه لاى اين قصه ها و به كارگيرى آن در مسير زندگى است. از اين رو، در آيات مختلف، انسان ها به سير در طبيعت و مطالعه و تفكر و تأمّل در آثار اقوام پيشين دعوت شده اند: (قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلُ كَانَ أَكْثَرُهُم مُشْرِكِينَ) (روم: 42); بگو: در زمين سير كنيد و بنگريد عاقبت كسانى كه قبل از شما بودند چگونه بود; بيشتر آنها مشرك بودند.16
در اين آيه شريفه، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مأمور شده كه به مردم دستور دهد تا در زمين سير كنند و سرانجام و آثار باقى مانده اقوام گذشته را ببينند; اينكه چگونه خانه هايشان خراب گشته، آثارشان محو شده و تا آخرين نفر منقرض شدند و نسلشان قطع گشت و دچار انواع گرفتارى ها و بلاها شدند; به خاطر اينكه مشرك بودند. پس خدا جزاى بعضى ايشان را به ايشان چشانيد تا شايد عبرت گيرندگان عبرت گيرند و در نتيجه، به سوى توحيد برگردند.17
قرآن كريم، در برخى آيات، انسان ها را به خاطر عدم سير و عبرت نگرفتن از سرنوشت، مورد سرزنش قرار مى دهد; از جمله مى فرمايد: (أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ كَانُوا مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثَاراً فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ مَا كَانَ لَهُم مِنَ اللَّهِ مِن وَاق) (غافر: 21); آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود؟ آنها در قدرت و ايجاد آثار مهم در زمين از اينها برتر بودند، ولى خداوند ايشان را به گناهشان گرفت و در برابر عذاب او مدافعى نداشتند.
استفهام در آيه شريفه مزبور، انكارى است و منظور اين است كه چرا اين مردمى كه ما، پيامبر به سويشان فرستاديم به سير در زمين نمى پردازند تا به نظر تفكر و عبرت گيرى بنگرند كه عاقبت مردمى كه قبل ايشان مى زيسته اند چگونه بوده و آن امت ها در اثر تكذيب پيامبران خود چه سرانجامى داشتند.18
كيفيت دلالت آيات سير بر منبع بودن تاريخ: دلالت آيه شريفه، بر منبع معرفت بودن تاريخ، مبتنى بر مقدمات ذيل است:19
الف. قانونمند بودن تاريخ: اين دسته آيات، به خوبى بر قانونمندى جامعه دلالت دارد; زيرا در صورتى كه بر جامعه و پديده هاى اجتماعى، قانونى حكمفرما نباشد، از سير و نظر در آنها كشف قاعده و ضابطه، امكان نخواهد داشت و در اين صورت، بصيرتى كه مدّنظر قرآن مجيد است حاصل نمى شود و انتخاب طريق صحيح زندگى ميسّر نخواهد بود. آيات سير و نظر، مستقيماً بر اشتراك جوامع در قانونمندى و دست كم در پاره اى از قوانين اجتماعى دلالت دارد و با توجه به اينكه در اين آيات به عامل يا عواملى كه منشأ چنين سرنوشتى مى باشند، از قبيل فساد، جرم و شرك، پرداخته شده، نه تنها بر قانونمندى پديده هاى اجتماعى دلالت دارد، بلكه نوع خاص قانون حاكم بر آن جوامع و جوامع مشابه ايشان را نيز بيان مى كند.
ب. قابل كشف بودن قوانين اجتماعى: آياتى كه ما را به سير و تفكر در آثار پيشينيان دعوت مى كنند، در واقع، قوانين حاكم بر زندگى اجتماعى را قابل كشف مى دانند; زيرا اگر قوانين اجتماعى قابل كشف نباشند امر به سير و نظر، لغو بوده و سرزنش برترك آن نيز بىوجه خواهد بود. علاوه بر اين، نتيجه اى كه در برخى آيات ـ از جمله آيه 46 سوره حج ـ بر سير و نظر حمل شده است ـ يعنى بصيرت درونى و درس آموزى از جريانات تاريخى ـ محقق نمى شود.

دل

دومين منبع شناخت، دل و قلب انسان است. اين سخن بدين معناست كه به دل، برخى الهامات مى شود كه وحى درجه كامل آن است و اين، مساوى است با قبول كردن جهانى ماوراى طبيعت. چون طبيعت نمى تواند اين نوع الهامات را به انسان داشته باشد، از اين رو، سنخ الهام، سنخ ماورايى است.20
قرآن كريم دل را به عنوان يكى از منابع شناخت معرفى مى كند و راه رسيدن به شناخت قلبى و يا ابزار اين شناخت را نيز تهذيب نفس مى داند:21 (وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا...) (عنكبوت: 69)22 مفاد آيه شريفه اين است: كسانى كه در راه خدا جهاد نمايند، خود را پاك كنند، خلوص نيت داشته باشند و اخلاص بورزند، از يكى از راه هاى غيبى، هدايتشان مى كنيم; نور به آنها مى دهيم تا حقايق زندگى را خوب درك كنند و بفهمند.23
برخى آيات، تقواى الهى و تهذيب نفس را زمينه ساز يك نوع شناخت خاص مى دانند; از جمله آيه (إَن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً.)(انفال: 29) مرحوم علّامه طباطبائى در تفسير اين كريمه مى فرمايد: «فرقان به معنى چيزى است كه ميان دو چيز فرق مى گذارد و آن، در آيه مورد بحث به قرينه سياق و تفريعش بر تقوا، فرقان ميان حق و باطل است، چه در اعتقادات و چه در عمل; فرقان در اعتقادات، جدا كردن ايمان و هدايت از كفر و ضلالت است و در عمل، جداكردن اطاعت، و هر عمل مورد خشنودى خداست از معصيت و هر عملى كه موجب غضب او باشد و فرقان در رأى و نظر، جدا كردن فكر صحيح است از فكر باطل. همه اينها نتيجه ميواى است كه از درخت تقوا به دست مى آيد.»24

طبيعت

يكى از منابع شناخت، طبيعت است و طبيعتْ يعنى عالم جسمانى، عالم زمان و مكان و عالم حركت; عين عالمى كه در آن زيست مى كنيم و با حواس خودمان با آن در ارتباط هستيم.25 خداوند سبحان در ضمن آيات بسيارى، طبيعت و اجزاى آن را به عنوان يكى از منابع معرفتى انسان معرفى مى كند و ما را به تأمّل و تفكر در اجزاى آفرينش دعوت مى كند: (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَات لِّأُوْلِي الألْبَابِ)(آل عمران: 190);26 مسلماً در آفرينش آسمان و زمين و آمد و شد شب و روز... نشانه هاى (روشنى) براى خردمندان است.
مراد از «خلق»، كيفيت وجود و آثار و افعال از حركت و سكون و دگرگونى هاى آسمان و زمين است نه پيدايش آنها. در نتيجه، خلقت آسمان ها و زمين و اختلاف ليل و نهار، مشتمل بر بيشتر آيات محسوسه خداى تعالى است.27 پس خداى سبحان با معرفى عالم طبيعت به عنوان آيات محسوسه خود، انسان ها را به مطالعه در آن دعوت مى كند تا دانش خاصى را ـ كه همان معرفت به خداست ـ از اين منبع معرفتى كسب نمايند.
از سوى ديگر، به ابزار اين شناخت نيز كه همان ابزار حسى باشد، در قرآن كريم اشاره شده است: (وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ) (نحل: 78); خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود، در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد و براى شما گوش و چشم و عقل داد... .
آيه شريفه مزبور، از دو ابزار حسى، يعنى چشم و گوش، براى منبع طبيعت نام برده است و اين به معناى انحصار آن دو نيست، بلكه به خاطر اهميت آنهاست; به ويژه آنكه منظور آيه، تأكيد بر استفاده از ابزارهاى گوناگون براى شناخت حق و تكليف است و آنچه در اين زمينه از اهميت فراوان برخوردار است، چشم و گوش و دل مى باشد كه آيه شريفه به آنها اشاره نموده است.28
بنابراين، آنچه از ديدگاه قرآن برداشت مى شود اين است كه انسان از راه هاى گوناگونى مى تواند خود را در معرض شناخت هاى متفاوت قرار دهد. آنچه در حقيقت نوع راه ها را تعيين مى كند شناختى است كه در آن مورد خاص مطرح است. اگر شناخت، مربوط به موضوعات حسى باشد، ابزار مورد شناخت نيز حسى خواهد بود و همين طور در ساير موضوعات نيز اين گونه است. بنابراين، از ديدگاه قرآنى بايد متناسب با هر موضوع، ابزار مناسب خودش را به كار گرفت و متناسب با آن پيش رفت.29

موانع معرفت در قرآن (بت هاى چهارگانه)

انسان در تحصيل علم با مشكلات و موانعى مواجه است كه بايد تا حد امكان از آنها دورى نمايد. مهم ترين اين مشكلات خطاهايى مى باشند كه ذهن، مبتلاى آنهاست. نظر به اينكه اين خطاها مايه گمراهى انسان است، از آنها به عنوان «بت» ياد مى شود چهار نوع مى باشند. پيش از آنكه به موانع معرفت از نگاه قرآن بپردازيم، درباره مفهوم اين بت ها توضيحى اجمالى ارائه مى دهيم:
قسم نخستين، بت هاى طايفه اى است; يعنى خطاهايى كه از خصايص طبع بشر است. همچنان كه در آينه معوج و ناهموار، اشعه نور كج و منحرف مى شود و تصاوير را زشت و ناهنجار مى سازد، در ذهن انسان هم محسوسات و معقولات تحريف و تضييع مى شوند; مثلا، ذهن مايل است كه همه امور را منظم و كامل بداند و ميان آنها مشابهت هاى بيجا قايل شود; چنان كه چون دايره و كره را مى پسندد، حكم به كرويت جهان و مستدير بودن حركات اجزاى آن مى نمايد. همچنين در هر چيز قياس به نفس مى كند و براى همه امور علت غايى مى پندارد و نيز در هر امر بدون تحقيق و تأمّل، عقيده ورايى اختيار مى كند و براى درستى آن همواره مؤيدات مى جويد و به مضعفات توجه نمى نمايد; مثلا، يك بار كه خواب با واقع تصادف مى كند مأخذ مى گيرد، اما صد بار كه واقع نمى شود به ياد نمى آورد و به عقايدى كه اختيار كرده پاى بند و متعصب مى گردد; و غالباً انصاف را از دست مى دهد و از روى عواطف و نفسانيت حكم مى كند; غرور و نخوت و ترس و خشم و شهوت در آراء او دخالت تامه دارد. حواس انسان هم كه منشأ علم اوست قاصر است و به خطا مى رود و حاضر نمى شود كه به تأمّل و تعمق، خطاهاى آنها را اصلاح كند; ظاهربين است و به عمق مطالب نمى رود. به جاى اينكه امور طبيعت را تشريح كند، همواره به تجريدات ذهنى مى پردازد و امور تجريدى و انتزاعى ذهن خود را حقيقت مى پندارد.
قسم دوم، بت هاى شخصى است; يعنى خطاهايى كه اشخاص به مقتضاى طبيعت اختصاصى خود به آن دچار مى شوند; مانند اينكه هر كس به امرى دلبستگى پيدا مى كند و آن را مدار و محور عقايد خود قرار مى دهد; چنان كه ارسطو شيفته «منطق» شده بود و فلسفه خود را بر آن مبتنى ساخت. ذهن بعضى افراد متوجه مشابهت ها و جمع امور است و بعضى ديگر، همواره به اختلاف و تفريق توجه دارند.
بعضى طبعاً در هر باب حكم جزمى مى كنند، برخى ترديد و تأمّل دارند تا آنجا كه شكاك مى شوند، جماعتى عاشق قدما هستند و گروهى پيشينيان را ناچيز شمرده، به متأخران مى گرايند، غافل از اينكه زمان نبايد منظور نظر باشد; سخن حق را از هر كس كه باشد بايد قبول كرد، خواه قديم باشد يا جديد. و نيز بعضى اذهان همواره دنبال جزئيات است و برخى در پى كليات و حال آنكه هر دو را بايد در نظر گرفت.
قسم سوم، بت هاى بازارى است; يعنى خطاهايى كه براى مردم به واسطه نشست و برخاست با يكديگر دست مى دهد. اين مسئله، به دليل نقص و قصورى است كه در الفاظ و عبارات وجود دارد; زيرا آنها را عامه وضع كرده اند و از روى تحقيق نبوده است. معانى بسيارى از الفاظ در خارج موجود نيست; مانند بخت و اتفاق و افلاك. و يا معانى آنها مجمل و مشوش است و روشن و صريح نيست; مانند جوهر، عرض، وجود، ماهيت، كون، فساد، عنصر، ماده، صورت و مانند آنها. به همين دليل، مطالب درست مفهوم نمى شود و تصورات غلط براى مردم دست مى دهد.
قسم چهارم، بت هاى نمايشى است; يعنى خطاهايى كه از تعليمات و استدلال هاى غلط حكما، حاصل مى شود. در اين مقام، بيكن هر مذهبى از مذاهب حكما را پرده نمايشى مى خواند و آن را بر سه قسم مى داند: قسم اول را سفسطى يا نظرى مى نامد; يعنى فيلسوف، بعضى امور متداول را بدون اينكه در حقيقت و درستى آنها دقت كند بنيان قرار داده و بر آن اساس خيال بافى مى كند. قسم دوم، حكمت تجربى است كه به عكس قسم اول بر تعقل و استدلال كمتر تكيه دارد و عمليات و تجربيات را بيشتر مأخذ مى گيرد. قسم سوم، بر منقولات، احساسات و عقايد مذهبى مبتنى مى باشد; مانند تعليمات فيثاغورس و افلاطون و كسانى كه خواسته اند از روى سفر تكوين و كتاب ايوب فلسفه بسازند و حتى از ارواح، جن و پرى، اخذ معلومات نموده اند. بيكن اين قسم را فلسفه موهوماتى توهمى مى خواند.30
بعد از بيان و توضيح بت هاى چهارگانه، اكنون به بررسى آيات شريفه، درباره اين بت ها و ساير موانع معرفت مى پردازيم.

هواى نفس (بت شخصى)

يكى از مواردى كه منشأ خطاى ذهن مى باشد، هواى نفس شخص است كه آن را بت شخصى مى نامند. در آيات متعددى از قرآن كريم به اين مانع اشاره شده است; چنان كه در سوره نجم مى فرمايد: (إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَان إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُسُ) (نجم: 23);31 اينها فقط نام هايى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد (نام هايى بى محتوا و اسم هايى بى مسمّا) و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده; آنان فقط از گمان هاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند.
آيه شريفه به دو مطلب اشاره دارد: 1. آنان گمان را به جاى علم گرفته بودند; 2. آنچه دلشان مى خواست، مى گفتند. آنچه مى گويند زبان عقل و فكر و زبان استدلال نيست، بلكه زبان هواى نفس است.32 معناى پيروى از هواها، امارت و فرماندهى طبع بر قلب و عقل است; پس قلبى كه محكوم طبع نبوده و بر طهارت نظرى و اصلى خود باقى مانده باشد، در فهم معارف دينى و حقايق الهى درنگى ندارد.33

تقليد از گذشتگان (بت بازار)

از بت بازارى يا بت نمايشى در قرآن به عنوان «تقليد» ياد شده است. قرآن بر اين نكته تكيه فراوان دارد كه تقليد از گذشتگان، انسان را به خطا مى اندازد. در قرآن راجع به همه پيامبران، نفى تقليد نقل شده است.34 قرآن هنگامى كه به شرح ماجراى رسالت انبيا و مخالفت مردم در پذيرش معارف آنان مى پردازد، بر مسئله تقليد تأكيد مى كند: (فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَة مِمَّا يَعْبُدُ هَـؤُلاء مَا يَعْبُدُونَ إِلاَّ كَمَا يَعْبُدُ آبَاؤُهُم مِن قَبْلُ وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنقُوص)(هود: 109);35 پس شك و ترديدى در (باطل بودن) معبودهايى كه آنها مى پرستند، در خود راه مده. آنها همان گونه اين معبودها را پرستش مى كنند كه پدرانشان قبلا مى پرستيدند... .
با مرورى بر احتجاجات پيامبران، كه قرآن كريم آنها را نقل كرده، متوجه مى شويم اصول آنها مشترك بوده و فقط منطقشان مختلف بوده است. يكى از اصول مشترك همه پيامبران نفى تقليد است. هر پيغمبرى در محيط خودش متوجه مشكلات خاصى بوده است; براى مثال، حضرت شعيب(عليه السلام) روى مسئله نقص در مكيال و ميزان (تقلب در معامله) فشار مى آورد. معلوم مى شود در محيط او اين مسئله بسيار رواج داشته است. يا لوط(عليه السلام) بر موضوع بخصوصى بسيار اصرار مىورزيد; چون قوم او مبتلا به اين بيمارى بوده اند. موسى(عليه السلام) به موضوع خاصى و عيسى(عليه السلام) نيز به مطلب ديگرى تأكيد مى كرده اند. ولى امرى كه همه بالاتفاق درباره آن صحبت كرده اند، نفى تقليد است; زيرا يكى از چيزهايى كه بشر را به خطا مى اندازد اين است كه انسان تمايل دارد همه آنچه را گذشتگان او گفته اند درست بداند; يعنى چون چنين تمايلى دارد، آن را مى پذيرد، سپس برايش دليل مى تراشد; دليل هاى ساختگى كه براى انسان علم هم ايجاد نمى كند. انسان اگر زنجير پيروى از گذشتگان را پاره كند و به عقل فطرى خدادادى خود اعتماد نمايد، آنگاه خواهد فهميد كه آيا آنچه گذشتگان گفته اند صحيح است يا باطل يا نيمى از آن صحيح و نيمى ديگر باطل است.36
تقليد كوركورانه مى تواند انسان را از رسيدن به معرفت درست و نيز پذيرش آن بكلى بازدارد; چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: (وَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا صُمٌّ وَبُكْمٌ فِي الظُّلُمَاتِ...) (انعام: 39); منظور از كرها (صم) در آيه شريفه، عموماً كسانى بودند كه كوركورانه از بزرگان خود تقليد مى كردند و اين تقليد به حدى رسيده بود كه ديگر گوش شنوايى برايشان نگذاشت تا دعوت حق را بشنوند، و مراد از لال ها همان بزرگانى اند كه مردم گوش به فرمان آنها بودند; به رغم آنكه مى دانستند دعوت به توحيد حق است، ولى به خاطر گردن كشى از گفتن حق و اعتراف به آن و از شهادت دادن به آن لال شدند.37

پيروى از بزرگان (بت هاى نمايشى)

مسئله پيروى از اكابر و اعيان، غير از مسئله تقليد از اسلاف است. تقليد از اسلاف اين است كه انسان به نسل هاى گذشته خويش تعلق خاطر داشته باشد و دلش بخواهد راه را همان طور برود كه آبا و اجداد او رفته اند. مسئله پيروى از اكابر همان چيزى است كه آن را «بت هاى نمايشى» مى نامد. مقصود وى، مكتب هاى فلسفى و شخصيت بزرگ علما و دانشمندان است كه فكر انسان را گمراه مى كند. مثلا، انسان در يك مسئله اى مى خواهد بينديشد، اما چون در مقابل خود عظمت ارسطو و بوعلى سينا را مى بيند كه روح و فكرش را پر كرده اند، سخنان آنان را به طور كامل مى پذيرد; زيرا آنان را عارى از اشتباه مى داند. همين مسئله سبب مى شود كه نداند در زنجير مرعوبيت عظمت بزرگان است.
قرآن مسئله پيروى از كبراء ـ غير از آباء ـ را با صراحت مطرح مى كند; مى فرمايد: در قيامت وقتى از عده اى مى پرسيم چرا راه خطا رفتيد و گمراه شديد، مى گويند: (إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ كُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا)(احزاب: 67); ما از سران و بزرگان خود اطاعت كرديم و ما را گمراه ساختند. بزرگان و كبيرهاى قوم، چون عظيم و كبير هستند، وقتى يك راهى را رفتند قهراً كوچك ترها هم از بزرگ ها پيروى مى كنند. اين مسئله غير از اين است كه نسل حاضر از نسل گذشته پيروى مى كند.38
قرآن كريم در نقل ماجراى امتناع قوم شعيب از پذيرش دعوت آن حضرت، استدلال آنها را چنين بيان مى كند: (قَالُواْ يَا شُعَيْبُ أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا...)(هود: 87); گفتند: اى شعيب! آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه آنچه را پدرانمان مى پرستيدند ترك كنيم؟ مرحوم علّامه طباطبائى، در تفسير اين كريمه، مطلبى دارند كه ظاهراً بر پيروى از كبراء تطبيق مى كند، نه تقليد از گذشتگان. ايشان مى فرمايد: «اينكه مردم در كلام خود گفتند: (أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا) (آيا آنچه پدرانمان مى پرستيدند ترك كنيم) و نگفتند "ان نترك آلهتنا" (آيا ما خدايمان را ترك كنيم) اين بدان جهت بود كه خواستند با اين تعبير خود اشاره كنند به دليلى كه در اين باره دارند و آن اين است كه اين بت ها را خود ما درست نكرديم و پرستش آن را آغاز ننموده ايم، بلكه پدران ما آنها را مى پرستيدند. پس پرستش آنها يك سنّت ملى و قومى است و چه عيبى دارد كه انسان سنّت ملى و ديرينه خود را كه خلف ما از سلف خود ارث برده اند و نسل ها، يكى پس از ديگرى بر طبق آن سنّت نشو و نما نموده اند محترم شمرده و بر طبق آن عمل كند. ما نيز همچنان، الهه خود را مى پرستيم و به دين خود كه دين آباء ما است پايبند هستيم و رسم خود را ا ز اينكه به بوته فراموشى سپرده شود حفظ مى كنيم.»39

تعصب (بت طايفه)

انديشه انسان به گونه اى آفريده شده است كه اگر روح وى از نظر عاطفى رنگ بخصوصى داشته باشد نمى تواند حقايق را آنچنان كه هست ببيند، بلكه مطابق آن رنگ، مى بيند. عشق و نفرت دو عاملى هستند كه موجب شكل گيرى تعصب در روح و جان انسان مى شوند و در اين صورت، انسان نمى تواند شىء را آنچنان كه هست ببيند.40 به تعبير مرحوم علّامه طباطبائى، همين تعصب بود كه باعث شد بسيارى از علماى تيزهوش و خوش فهم به جاى اينكه خودشان و امّتشان را از فطانت خود بهره مند كنند كتاب هايشان را وسيله فتنه و گمراهى مردم كردند.41
آيات بسيارى را مى توان يافت كه به نوعى بر مانع بودن تعصب نسبت به شناخت درست انسان دلالت دارند (كُلُّ حِزْب بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ)(مؤمنون: 53); هر گروه به آنچه نزد خود دارند خوشحالند.
آيه شريفه، يك حقيقت روحانى و اجتماعى را بازگو مى كند و آن تعصب جاهلانه احزاب و گروه هاست كه هر يك راه و آيينى را براى خود برگزيده و دريچه هاى مغز خود را بر روى هر سخن ديگرى بسته اند و اجازه نمى دهند شعاع تازه اى به مغز آنها بتابد و حقيقتى را بر آنها روش سازد.42
ماجراى قوم بنى اسرائيل و باورهاى عجيبى كه از ايشان در قرآن كريم كريم نقل شده، نمونه گويايى از اين مقوله مى باشد. تعصب آنان نسبت به دين و نژادشان، زمينه ساز شكل گيرى، باورهاى غلط و محروم ماندن از دست يابى به شناخت حقيقى شده بود. (وَ حَسِبُواْ أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُواْ وَ صَمُّواْ)(مائده: 71);43 گمان كردند مجازاتى در كار نخواهد بود; از اين رو (از ديدن حقايق و شنيدن سخنان حق) نابينا و كر شدند. از آيه شريفه مى توان استفاده كرد كه متصف شدن بنى اسرائيل به كورى و كرى به خاطر تعصب آنان نسبت به دين و نژادشان بود; چنان كه علّامه طباطبائى در تبيين علت كورى و كرى آنان مى فرمايد: «آنها براى خود فضيلت و كرامتى مى پنداشتند و آن فضيلت اين بود كه مى گفتند از شاخه هاى شجره يعقوب و پسران خدا و دوستان او هستيم و چون چنين فضايلى را دارا هستيم، پس عذابى براى ما نيست; و همين، كارشان را به جايى رساند كه ديگر نمى توانستند حق را ببينند و يا از شنيدن مطالب حق و نافع انبيا و دعوتشان به سوى حق برخوردار شوند.»44

حس گرايى

يكى ديگر از موانع معرفت كه در قرآن كريم بدان اشاره شده و خارج از بت هاى چهارگانه است، حس گرايى مى باشد. به دليل آنكه انسان در جهان طبيعت زندگى مى كند. انس زيادى با محسوسات دارد. همين تماس نزديك كه معمولا بدون زحمت برقرار مى شود موجب مى گردد كه انسان در زمينه موضوعات نامحسوس و ماوراى محسوسات نيز از حس استفاده كند و به دنبال امور حسى بگردد. در قرآن كريم به آيات متعددى برمى خوريم كه حاكى از وجود اقوامى است كه به خاطر همين مانع، از پذيرش سخن خدا و وحى سرباز زده اند. بنى اسرائيل مصداق روشن آن است. (وَ إِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً)(بقره: 55); و نيز بياد آوريد هنگامى را كه گفتيد: اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم. و نظير آن، آيه ذيل است: (وَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءنَا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا)(فرقان: 21); و كسانى كه اميدى به ديدار ما ندارند (و رستاخيز را انكار مى كنند) گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و يا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم.
و اين توقع غيرمعقول و بى جايى بود كه از انس ايشان به محسوسات و نزديكى شان با طبيعت برمى خاست و آنان را از انديشيدن و شناختن صحيح حقايق و معرفت درست خداوند و در نهايت، ايمان به او بازمى داشت.45
قرآن كريم درباره شناخت اين گروه مى فرمايد: (يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ.)(روم: 7)
مراد آيه اين است كه آنها تنها به ظاهر زندگى دنيا علم دارند و از باطن دنيا كه نشئه مثال و عقل است غافلند. دليل اين مطلب آن است كه كفار به حس و روش حسى در شناخت قايلند و عقل را چيزى جز وسيله ادراك بهتر حواس نمى دانند. در سوره «نجم» به اندكى و خردى علم و دانش آنها اشاره نمود.46
آنچه زمينه تزوير و سوء استفاده سامرى را در غيبت حضرت موسى(عليه السلام)فراهم نمود و پرستش گوساله را در ميان قوم موسى(عليه السلام)ممكن ساخت، حس گرايى بنى اسرائيل بود; زيرا كسى كه بر اساس شناخت حسى ايمان جهان را مى شناسد و مطابق آن ايمان مى آورد، اگر ابزار شناخت وحس او عوض شود و يا آنكه متعلق حس او دگرگون گردد، دست از ايمان خود برمى دارد. ايمان بنى اسرائيل اين گونه بود كه با ديدن عصاى موسى(عليه السلام) ايمان آوردند و پس از آن چون مشاهده كردند جسدى گوساله گونه بانگ برآورد، به سامرى گرويدند.47

قرآن كريم و ارتباط جامعه و معرفت

بحثى كه در اين بخش مطرح مى شود، بررسى نظر قرآن كريم در خصوص اصل وجود رابطه بين معرفت و جامعه است; يعنى صرف نظر از نحوه اين رابطه، مثل تأثير اجتماعيات در محتواى معرفت، يا تسلط عوامل اجتماعى بر معرفت، سؤال اين است كه آيا قرآن كريم رابطه بين جامعه و معرفت را ـ به همان معناى عام كه شامل خلق و خوها و گرايش ها و اميال نيز مى شود ـ مى پذيرد؟ آيا از نگاه قرآن كريم ارتباطى بين جامعه معين و نوع خاصى از معرفت و گرايش وجود دارد؟ به عبارت ديگر، آيا وجود انديشه هاى جمعى ممكن است; يعنى گروه هاى اجتماعى مى توانند انديشه ها، خلق و خوها و گرايش هايى مثل هم داشته باشند و در واقع، اين گروه ها به خاطر زندگى جمعى و تعامل اجتماعى و ارتباط متقابلى كه با هم دارند داراى يك نوع انديشه و اميال شوند؟
از آيات متعدد استفاده مى شود كه قرآن كريم گونه اى از معرفت جمعى و گرايش ها و اميال گروهى را مى پذيرد; يعنى آيات مختلفى از آن كتاب عزيز دلالت بر اين دارند كه گروه هاى اجتماعى به خاطر تعاملى كه با يگديگر دارند، داراى نوعى انديشه و خلق و خوى واحد و جمعى مى گردند. اما درباره نحوه اين ارتباط و اينكه آيا اين ارتباط ضرورى است يا خير، در بخش بعدى مقاله بدان خواهيم پرداخت.
آياتى را كه بر اين موضوع دلالت دارند به صورت ذيل مى توان تقسيم بندى نمود:

آيات تقليد

آياتى كه درباره تقليد سخن مى گويند ـ و در بخش منابع معرفت ذكر شد ـ نمونه روشنى از رابطه معرفت و جامعه و تأثير عوامل اجتماعى بر معرفت و تعين اجتماعى معرفت مى باشند. مفاد اين آيات دلالت دارند بر اينكه برخى از گروه هاى اجتماعى، در اثر تقليد از گذشتگان، انديشه جمعى خاصى پيدا كرده اند; مثلا، همگى عقيده بت پرستى را دنبال مى كنند. (مَا يَعْبُدُونَ إِلاَّ كَمَا يَعْبُدُ آبَاؤُهُم مِن قَبْلُ)(هود: 109); آنها همان گونه اين معبودها را پرستش مى كنند كه پدرانشان پيش تر مى پرستيدند.

آيات ولايت

آياتى از قرآن كريم در تأييد يا رد ولايت برخى گروه ها نسبت به ديگر گروه هاى اجتماعى سخن مى گويند. بعضى از آيات، از ولايت مؤمنان نسبت به يكديگر حمايت مى كنند. و برخى ديگر، مؤمنان را از پذيرش ولايت كفار برحذر مى دارند (لاَ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ)(آل عمران: 28);48 افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند.
مرحوم علّامه طباطبائى در تفسير اين آيه مى فرمايد: «اگر ما كفار را اولياى خود بگيريم، خواه ناخواه با آنان امتزاج روحى پيدا كرده ايم. امتزاج هم، ما را مى كشاند به اينكه رام آنان شويم و از اخلاق و ساير شئون حياتى آنان متأثر گرديم (زيرا كه نفس انسانى خوپذير است) و آنان مى توانند در اخلاق و رفتار ما دست بيندازند. سبب و علت اين نهى، اين است كه دو صفت كفر و ايمان به خاطر تضاد و جدايى كه بين آن دو هست، قهراً همان تضاد و جدايى به دارندگان صفت كفر با صفت ايمان سرايت مى كند; در نتيجه، آن دو را از نظر معارف و عقايد و اخلاق از هم جدا مى كند. ديگر، راه سلوك به سوى خداى تعالى و ساير شئون حياتى آن دو يكى نخواهد بود. ولى وقتى يك فرد مؤمن، نسبت به كفار ولايت داشته باشد و اين ولايت قوى هم باشد، خود به خود خواص ايمانش و آثار آن فاسد گشته و به تدريج اصل ايمانش هم تباه مى شود.»49 بنابراين، از آيه شريفه چنين استفاده مى شود كه گروه هاى اجتماعى، همچون كفار و مسلمانان، به خاطر نوع روابط اجتماعى و زندگى جمعى خود ممكن است يك نوع معرفت و انديشه و گرايش خاص نيز پيدا كنند. به عبارت ديگر، روابط اجتماعى، در تعين معرفت و گرايش هاى افراد و گروه ها تأثير دارد; چنان كه پذيرش ولايت و تعامل با گروه اجتماعى خاص باعث مى شود كه انسان خلق و خوى و عقايد آنها را بپذيرد.

آيات مربوط به اقتصاد

رابطه اقتصاد با معرفت و تأثير توانايى مالى بر نوع شناخت و گرايش ها و اميال، جايگاه ويژه اى در حوزه جامعه شناسى، به ويژه جامعه شناسى معرفت دارد. برخى از متفكران، اين رابطه را به حدى زياد مى دانند كه از آن به عنوان تنها عامل تعيين كننده معرفت و گرايش هاى انسانى ياد مى كنند. به نظر مى رسد كه مفاد برخى آيات، حكايت از نوعى رابطه بين عوامل اقتصادى و معرفت و به عبارتى، تأثير توانمندى اقتصادى بر معرفت و گرايش هاى انسان دارد.
(وَ لَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّاف مَهِين هَمَّاز مَشَّاء بِنَمِيم مَنَّاع لِلْخَيْرِ مُعْتَد أَثِيم عُتُلّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيم أَن كَانَ ذَا مَال وَبَنِينَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ)(قلم: 10ـ15);50 و از كسى كه بسيار سوگند ياد مى كند و پست است اطاعت مكن; كسى كه بسيار عيب جوست و به سخن چينى آمد و شد مى كند و بسيار مانع خير و متجاوز و گناهكار است; علاوه بر اينها كينه توز و پرخور و خشن و بدنام است، مبادا به خاطر اينكه صاحب مال و فرزندان فراوان است (از او پيروى كنى)! هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود، مى گويد اينها افسانه هاى خرافى پيشينيان است.
آيات مورد بحث ريشه همه آن صفات و عقايد ذكر شده را عامل اقتصادى مى داند كه موجب مى گردد انسان به نعمت خدا كفران بورزد و در نتيجه، بيگانگى از خدا در تمامى رذايل خبيثه در دلش پيدا شده است.51
ماجراى قارون، نمونه روشنى از رابطه بين معرفت و اقتصاد است كه قرآن كريم در چند آيه به آن پرداخته است:
(إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ... وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ... قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْم عِندِي) (قصص: 76ـ78); قارون از قوم موسى بود، اما بر آنان ستم كرد. ما آنقدر از گنج ها به او داده بوديم كه حمل كليدهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود (به خاطر آوريد) هنگامى را كه قومش به او گفتند: اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد. ... و هرگز در زمين در جستوجوى فساد مباش... (قارون) گفت: اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده ام.
قارون سبطى بود; يعنى از قوم موسى و از مستضعفانى بود كه فرعون آنها را به استضعاف گرفته بود. همين فرد استضعاف شده، هنگامى كه به دلايلى، ثروتمندى بزرگ گرديد بر قوم خود كه همان مستضعفان بودند شوريد و طغيان كرد.52
آيه شريفه، گرچه راجع به شخص خاصى سخن مى گويد، ولى اين پندار غلطى كه در مغز قارون جاى گرفته بود و او را به هلاكت كشانيد، تنها كار او نبوده و نيست، بلكه همه ابناى بشر كه ماديات در مغزشان رسوخ كرده، به اين پندار غلط مبتلا هستند; همه را از لياقت و كاردانى خود مى دانند و خيال مى كنند اين علم و آگاهى آنان است كه ثروت و مقام را به سويشان سوق مى دهد.53
قرآن كريم هنگامى كه مشركان مكه را ـ كه رهبران آنها از ثروتمندان آن ديار بودند ـ به خاطر باورهاى فاسدشان، يعنى بت پرستى، هشدار مى دهد، آنان را به سير در زمين و مطالعه در آثار كافرانى دعوت مى كند كه داراى توانايى مالى زياد بودند. از اين دعوت مى توان برداشت كرد كه از نظر قرآن، يكى از عوامل باورهاى فاسد مشركان مكه و پيشينيان، توانمندى هاى مالى آنان بوده است.
(أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَاراً فِي الْأَرْضِ... فَلَمَّا جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ...) (غافر: 82ـ83); آيا روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد؟ همان ها كه نفراتشان از اينها بيشتر و نيرو و آثارشان در زمين فزون تر بود. هنگامى كه رسولانشان دلايل روشنى براى آنان آوردند، به دانشى كه خود داشتند خوش حال بودند (و غير آن را هيچ مى شمردند.)
مراد از «شادى آنان به واسطه علمى كه داشتند»، غرور و خودپسندى ناشى از زرنگى و علم ظاهرى است كه از آن در اداره زندگى خود بهره مى بردند. خودباختگى در مقابل اين اطلاعات و زرنگى ها باعث شد از معارف حقيقى كه به وسيله رسولان خدا عرضه مى شود اعراض كنند و آن را چيزى به حساب نياورند و مسخره كنند.54
موضوع ديگرى كه در زمينه رابطه دانش و اقتصاد قابل توجه است، بحث مترفين مى باشد كه به خاطر اهميت آن به طور مستقل به آن اشاره مى كنيم.

مترفين، معرفت و اميال خاص

قرآن كريم هنگامى كه مخالفان معارف الهى را دسته بندى مى كند، از آنان با عنوان «ملأ»، «مترف»، «مستكبر»، «ملوك» و مانند آن ياد مى كند. گروه «مترفين» سرسلسله مخالفت با دستورات و آموزه هاى انبيا را تشكيل مى دادند. (وَ كَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَة مِن نَذِير إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّة وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُقْتَدُونَ)(زخرف: 23); و اين گونه در هيچ شهر يا ديارى پيش از تو پيامبر انذاركننده اى نفرستاديم، مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور، گفتند: ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم.
(وَ مَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَة مِن نَذِير إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ) (سبأ: 34);55 و ما در هيچ شهر يا ديارى پيامبر بيم دهنده اى نفرستاديم، مگر اينكه مترفين آنها (كه مست ناز و نعمت بودند) گفتند: ما به آنچه شما فرستاده ايد كافريم.
«مترف» از ماده «ترف» (بر وزن سبب) به معناى تنعم است و مترف به كسى مى گويند كه فزونى نعمت، او را غافل و مغرور و مست كرده و به طغيان واداشته است.56 از آيه شريفه استفاده مى شود كه طبقه مترف ـ كه همان طبقه دارا وثروتمند قوم خود هستند ـ گونه اى تفكر و انديشه خاص دارند; و به تعبير ديگر، از ظاهر آيه، يك نوع تعين اجتماعى معرفت كه مربوط به همين طبقه است به دست مى آيد; يعنى موقعيت اجتماعى مترفين، چنين معرفت و آگاهى و نيز چنين گرايش ها و اميال را در پى دارد و اگر در چنين وضعيت اقتصادى قرار نداشتند ممكن بود از اين گونه انديشه نيز به دور باشند.
بنابراين، از آيه شريفه به خوبى استفاده مى شود كه سردمداران مبارزه با انبيا و آنها كه مسئله تقليد از نياكان را مطرح مى كردند و سخت بر آن پاى مى فشردند همان مترفين بودند.57

قرآن و نحوه ارتباط جامعه و معرفت

آنچه از مباحث گذشته به دست مى آيد اين است كه قرآن كريم ارتباط بين جامعه و معرفت و به تعبير ديگر، تأثير عوامل اجتماعى بر شناخت و اميال و گرايش هاى انسان و در نتيجه، شكل گيرى گونه اى از معرفت جمعى يا انديشه گروهى را تأييد مى كند. اما سؤالى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه از نگاه قرآن كريم نحوه اين ارتباط چگونه است؟ آيا از آياتى كه در باب رابطه جامعه و معرفت ذكر شد مى توان به دست آورد كه اولا، عوامل اجتماعى در محتواى معرفت دخالت دارد يا تأثير اين عوامل تنها در حد تعيين موضوع، شرايط و جهت دهى علايق انسان است؟ و ثانياً، اگر از نظر قرآن كريم دخالت اجتماعيات در محتواى معرفت مؤثر باشد، آيا اين دخالت را به نحو علت تامه مى داند يا در حد اقتضا و علت ناقصه؟ به عبارت ديگر، آيا از آيات شريفه مى توان برداشت كرد كه اجتماعيات، تعيين كننده نوع معرفت هستند و انسان متعلق به هر گروه و طبقه خاص، از نوعى انديشه و گرايشى برخوردار است كه طبقه و گروهش اقتضا مى كند؟ ثالثاً، آيا قرآن كريم فقط هويت جمعى انديشه را مى پذيرد و تفكر فردى را نفى مى كند; يعنى آيا ممكن نيست كه كسى انديشه اى داشته باشد كه برگرفته از اجتماع نباشد؟

قرآن و دخالت اجتماعيات در محتواى معرفت

آياتى كه در باب رابطه معرفت و جامعه ذكر شد بر دو دسته اند:
الف. به نظر مى رسد از بخشى از آن آيات مى توان به دست آورد كه برخى عوامل اجتماعى نه تنها زمينه ساز شكل گيرى نوعى معرفت هستند، بلكه در تعيين محتواى معرفت نيز تأثير دارند; يعنى نه تنها در تعيين موضوعات و كانون علايق، بلكه در معرفى محمولات و حمل آن بر موضوعاتش نيز نقش دارند. براى مثال، هنگامى كه در بحث موانع معرفت، نقش كبراء و يا نقش تقليد از پيشينيان مطرح مى شود، گويا ظاهر اين آيات دلالت دارند كه پيروان اينها، محتواى معرفت و تمام دانش خود را از آنها مى گيرند و اين افراد بدون تجزيه و تحليل و يا پيروى از منطق علمى و استدلال خاصى، آنچه كبراء و نياكانشان مى گفتند مى پذيرفتند.
ب. از برخى آيات استفاده مى شود كه برخى عوامل اجتماعى، در محتواى معرفت نقشى ندارند و فقط به عنوان بسترسازى يا تعيين علايق افراد تأثيرگذارند; براى مثال، آياتى كه به رابطه بين عوامل اقتصادى و معرفت اشاره دارند از اين قسم مى باشند. در واقع، موقعيت برتر اقتصادى زمينه ساز شكل گيرى نوع خاصى از گرايش ها و يا پذيرش نوع خاصى از معرفت مى گردد، نه اينكه دخالتى در محتواى معرفت داشته باشد; از اين رو، ممكن است گروه هاى متمكّن و برخوردار جامعه، به رغم ميل ها و گرايش هاى خاصى كه در زندگى اجتماعى شان دارند، معرفت و شناخت خلاف آن را دارا باشند. به عبارت ديگر، ممكن است طبقه ثروتمند جامعه، معرفتى برخلاف آنچه موقعيت اقتصادى آنان اقتضا مى كند داشته باشند; يعنى شرايط اقتصادى آنها مانع معرفت درست آنها نشود.
قرآن كريم، قشرى از جامعه را به عنوان مترفين، مسرفين و پيشگامان مبارزه با انبيا معرفى مى كند كه به لحاظ معرفتى، يقين به آموزه هاى انبيا و معارف وحيانى داشته اند، ولى به لحاظ عملى و به رغم شناخت درست، مسير ديگرى را انتخاب مى كردند. در واقع، معرفت خرافه اى آنان ـ يعنى حق دانستن بت و بت پرستى در برابر معرفت دينى پيامبران الهى ـ ناشى از شيوه زندگى آنان نبود; موقعيت برتر اجتماعى يا اقتصادى نقشى در نوع معرفت مترفان نداشته و موضع گيرى عليه انبيا به خاطر عوامل ديگر بوده است. (وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً) (نمل: 14);58 و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند، در حالى كه به آن يقين داشتند. مرحوم علّامه طباطبائى در توضيح اين آيه مى فرمايد: «منافات ندارد كه آدمى راه را بداند و در عين حال، بيراهه برود و يا به چيزى يقين داشته باشد، در عين حال، آن را انكار كند; براى اينكه علم ملازم هدايت نيست، همچنان كه ضلالت ملازم با جهل نيست، بلكه آن علمى ملازم با هدايت است كه توأم التزام علم به مقتضاى علمش باشد.»59
نكته ديگرى كه در اين زمينه بايد گفت: اين است كه اساساً برخى شناخت هاى انسان هويت جمعى ندارد تا بحث از تعين اجتماعى معرفت و يا تأثير عوامل اجتماعى در معرفت ـ اعم از تأثير در محتوا يا در بسترسازى و تعيين موضوعات ـ مطرح شود. برخى از جامعه شناسان، معرفت را تنها در شكل اجتماعى اش مى بينند; براى مثال، شلر مى گويد: «يكى از مقوّمات آگاهى، جمعى بودن آن است. هر وقت آگاهى داريم، حتى آگاهى اى كه از خود نيز داريم آگاهى جمعى است; چون ما به عنوان اينكه جزئى از جامعه هستيم، آگاهى كسب مى كنيم و اولين آگاهى كه براى انسان حاصل مى شود وقتى است كه خود را به عنوان موجود اجتماعى درك مى كنيم.»60
قرآن كريم، معرفت را در صورت اجتماعى اش خلاصه نمى كند. همان گونه كه در بحث منابع معرفت از نگاه قرآن كريم ذكر شد، يكى از اين منابع، قلب يا دل است و راه دريافت معرفت از اين منبع، تهذيب نفس مى باشد. بنابراين، معرفتى كه از اين طريق حاصل مى شود شهودى است. اين نوع معرفت، ربطى به اجتماع ندارد و در واقع، معرفتى فردى است و چنين نيست كه آن را به عنوان اينكه عضوى از اجتماع هستيم كسب نماييم. از سوى ديگر، از برخى آيات شريفه استفاده مى شود كه انسان ها به طور فطرى و بدون اينكه تلاشى بكنند ويا رياضتى ـ كه راه كسب معرفت از منبع دل است ـ بكشند، از نوعى معرفت شهودى بهره مند هستند. (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى) (اعراف: 172);61 و (به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريّه آنها را برگرفت; و آنها را گواه بر خويشتن ساخت و فرمود: «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: چرا، گواهى مى دهيم.
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه خداشناسى فطرى به معناى علم حضورى و شهودى نسبت به خداى متعال، براى همه انسان ها وجود دارد.

قرآن كريم و عامل مسلط اجتماعى

برخى از جامعه شناسان معرفت، عوامل اجتماعى را تعيين كننده و مسلط در به وجود آمدن معرفت مى دانند و در واقع، اين شرايط اجتماعى است كه نوع دانش يا گرايش هاى انسان را تعين مى بخشند; براى نمونه، ماركس ضمن تلقّى «طبقه» به عنوان عامل مسلط، معتقد است كه آگاهى آدميان تعيين كننده هستى آنها نيست، بلكه به عكس، هستى اجتماعى آدميان است كه آگاهى آنان را تعيين مى كند و هستى اجتماعى نيز تبلور يا محصول نياز اقتصادى است. بدين سان، دو طرف ديالكتيك به دو چيز به نام اصل و فرع، يعنى زير بنا و روبنا تقسيم مى گردد; هستى اجتماعى، زيربنا و آگاهى اجتماعى، روبناست.62 او با ايدئولوژى ناميدن روبنا، كه شامل معرفت انسان نيز مى شود، شيوه توليد را در ساختن اين ايدئولوژى مؤثر مى داند و مى گويد: در هر دوره تاريخى نوعى شيوه توليد حاكم است كه دانش خاص خود را توليد مى كند و با تغيير آن، دانش هم تغيير خواهد كرد.
گرچه از برخى آيات شريفه استفاده مى شود كه عوامل اجتماعى در تعيين محتواى پاره اى از معرفت ها تأثير دارد، ولى هرگز به معناى پذيرش عليت تامه اين عوامل نيست، بلكه اينها فقط به عنوان علل معده يا مقتضى در شكل گيرى معرفت نقش دارند. بهترين دليل براى اثبات اين مدعا اختيار انسان است. اگر جامعه را به عنوان عامل مسلط و تعيين كننده معرفت و اميال بدانيم، با اختيار و در نتيجه، با مسئوليت پذيرى انسان ـ كه مورد تأكيد قرآن كريم است ـ منافات خواهد داشت.
برخى جامعه شناسان معرفت مدعى اند كه انسان متعلق به يك طبقه خاص، خواه ناخواه مطابق همان طبقه مى انديشد و ساختار ذهنى او بر اساس فضاى معرفتى آن طبقه شكل مى گيرد. اگر چنين باشد ديگر جايى براى اختيار و تكليف وجود نخواهد داشت. در حالى كه در آيات مختلف قرآن كريم، هم بر مختار بودن انسان در انديشه و عمل تأكيد شده است (إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً)(انسان: 3)63 (ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد يا ناسپاس) و هم آنان را مسئول مى داند. به همين دليل، قرآن كريم عذر كسانى را كه تحت تأثير بت هاى نمايشى و بت هاى بازار قرار داشتند نمى پذيرد و هر دو گروه، يعنى رهبران و پيروان را مستحق عذاب مى داند.64 از نظر قرآن كريم، كسانى كه به تقليد از پيشينيان خود، از معرفت صحيح به دور ماندند و يا به خاطر پيروى از كبراى خود، راه باطل را پيشه كردند، مستحق سرزنش و عذاب هستند; يعنى هم پيروان و هم رهبران به عذاب الهى دچار خواهند شد. اگر معرفت، فقط تحت تأثير اجتماع و به طور جبرى شكل گرفته باشد و تنها عوامل اجتماعى تعيين كننده و جهت دهنده اميال و گرايش هاى انسان باشد، در اين صورت، پيروان و مقلّدان اكابر قوم نبايد مستحق عذاب و عقاب شوند; زيرا با منطق قرآن ـ كه پاداش و عقاب را بر محور اختيار انسان تنظيم مى كند ـ منافات دارد. در حالى كه قرآن كريم هر دو گروه را مستحق عذاب مى داند.
در اينجا به برخى آيات كه بيانگر عذاب هر دو گروه مى باشند اشاره مى كنيم:
(فَقَالَ الضُّعَفَاء لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللّهِ مِن شَيْء) (ابراهيم: 21); و در اين هنگام ضعفا (دنباله روان نادان) به مستكبران (رهبران گروه) مى گويند: ما پيروان شما بوديم، آيا (اكنون كه به خاطر پيروى از شما گرفتار مجازات الهى شده ايم) قسمتى از عذاب الهى را مى پذيريد و از ما برمى داريد؟ آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه سرنوشت هر دو، يعنى پيروان و مقلّدان كه چشم و گوش بسته دنبال رهبرانشان راه افتند، يكى است و پيروان حتى در سخت ترين حالات نمى توانند از حمايت اين رهبران گمراه بهره گيرند و حتى ذره اى از مجازات را تخفيف دهند، بلكه شايد با تمسخر به آنها پاسخ دهند كه بيهوده جزع و فزع نكنيد كه راه خلاص و نجاتى در كار نيست.65
قرآن كريم درباره عذاب سادات و كبراء و پيروانشان مى فرمايد: (يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا وَ قَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا)(احزاب: 66ـ67); در آن روز كه صورت هاى آنان در آتش (دوزخ) دگرگون خواهد شد (از كار خويش پشيمان مى شوند) و مى گويند: اى كاش خدا و پيامبر را اطاعت كرده بوديم، و مى گويند: پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت كرديم و ما را گمراه ساختند.
بنابراين، نه تنها پيروان كبراء، به خاطر نداشتن معرفت صحيح و نيز عمل هاى فاسد كه نتيجه اطاعت از بزرگان بود، از عذاب در امان نمى مانند، بلكه طبق برخى آيات، آنها هم مثل بزرگان خود عذاب مضاعف خواهند داشت. (قَالَتْ... رَبَّنَا هَـؤُلاء أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلّ ضِعْفٌ وَلَـكِن لاَ تَعْلَمُونَ)(اعراف: 38); بگو: پيروان درباره پيشوايان خود مى گويند: خداوندا! اينها بودند كه مارا گمراه ساختند، پس كيفر آنها را از آتش دو برابر كن. مى فرمايد: براى هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است ولى نمى دانيد.
نكته قابل توجه اينكه اختيار، اجزا و عناصرى دارد و يكى از اجزاى مهم آن، معرفت و شناخت است. در واقع، زمانى مى توان موجودى را مختار ناميد كه همه اين اجزا در او محقق شود و آن عبارت است از:
الف. شناخت; يعنى شىء مورد تكليف را بايد بشناسد و بداند نسبت به آن چه مسئوليتى دارد.
ب. قدرت تصميم گيرى و انتخاب; از ميان گرايش هاى متضاد يكى را انتخاب كند.
ج. گرايش هاى متضاد در زمينه آن فعل; تا زمينه اى براى انتخاب و اختيار فراهم شود.66
بنابراين، با پذيرش جبريت عوامل اجتماعى، اصل اختيار به معنايى كه ذكر شد، محقق نخواهد گرديد.
صرف نظر از دليل اختيار، شواهدى تاريخى در قرآن كريم وجود دارد كه مدعاى ذكر شده را رد مى كند. قرآن كريم در درس هاى تاريخى خود مؤمنانى را معرفى مى كند كه از متن طبقه ملأ و مستكبر برخاستند و در عين حال، نه تنها معرفت آنان تحت تأثير شرايط اجتماعى شان شگل نگرفت، بلكه عليه آن طبقه شوريدند. حضرت موسى(عليه السلام)، مؤمن آل فرعون، و خود رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) ـ كه بعد از ازدواج با خديجه ثروتمند شد ـ نمونه هاى بارز اين مؤمنان هستند.67

قرآن كريم و نسبيت معرفت

همان گونه كه اشاره گرديد، از ظاهر برخى آيات برمى آيد كه عوامل اجتماعى در محتواى معرفت دخالت دارند. آيا لازمه اين مطلب اثبات مدعاى برخى جامعه شناسان معرفت مبنى بر نسبيت معرفت نيست؟ توضيح اينكه جامعه شناسى معرفت بر اين اعتقاد است كه كل انديشه اجتماعى (تمامى انواع انديشه خارج از علوم دقيقه) با يك موقعيت اجتماعى خاص نسبت دارد يا از منظر خاص رنگ پذيرفته، يا در انطباق با منافع اجتماعى معينى تنظيم شده است. پس در اين قلمرو به نظر مى رسد كه هيچ معيار عام قابل كاربرد براى داورى در خصوص اعتبار هر حكم خاص وجود ندارد.68 لازمه اين سخن نسبيت معرفت است. چنان كه مانهايم مى گويد، ساخت هاى ذهن يا انواع دانش بر اساس شرايط تاريخى، اجتماعى متفاوت، به صورت هاى مختلف ساخته شده اند، بدون اينكه هيچ كدام از اين جهان بينى ها را غلط قلمداد كنيم. به اعتقاد وى، شرايط اجتماعى در هر دوره اى نوعى دانش يا چگونگى انديشه در آن دوره را تعيين مى كند و اين امر نه تنها در مورد پيدايش افكار صدق مى كند، بلكه اين عوامل وجودى به درون فرم و محتواى افكار نيز رسوخ مى نمايد.69
اما قرآن كريم عوامل اجتماعى را تا اين اندازه در فرايند شكل گيرى معرفت دخيل نمى داند، در نتيجه، نسبيت دانش را رد مى كند و در عوض، معيار ثابت براى داورى معرفت ها فراروى انسان قرار مى دهد. مهم ترين موضوعى كه در رد نسبيت معرفت از نگاه قرآن كريم مى توان ذكر نمود بحث «يقين» است.

يقين در قرآن

پيش از بيان نظر قرآن كريم درباره يقين يا دانش يقينى، لازم است به معناى آن نيز اشاره نماييم. يقين داراى دو معناست: الف. يقين بالمعنى الاعم كه عبارت است مطلق اعتقاد جزمى و قطعى; يعنى هرگاه انسان نسبت به چيزى باور قطعى داشته باشد به آن، باور يقينى مى گويند. ب. يقين بالمعنى الاخص; و آن عبارت است از باورى كه مطابق واقع باشد، به گونه اى كه اولا، احتمال خلاف يا نقيض آن وجود نداشته باشد و ثانياً اين باور ناشى از تقليد نباشد.70
مراد از يقينى كه در قرآن كريم مطرح مى شود، باور جزمى است كه خلاف يا نقيض آن محال باشد. و در مقابل آن، ظن است كه به عنوان يكى از موانع معرفت به حساب مى آيد. اعتماد به ظن نيز كه مورد تقبيح قرآن مجيد است، دو چيز است: اول. اعتماد بر اعتقاد خلاف واقع، هر چند اعتقادى جزمى باشد. دوم. اعتقاد بر اعتقاد غير جزمى; يعنى ظن و گمان، هر چند مطابق با هم باشد.71
قرآن كريم از يك سو، يقين را گرامى داشته و حتى همگان را بر تحصيل آن فرمان داده است و از سوى ديگر، راه هايى را براى تحصيل آن ذكر كرده است. در قرآن كريم، نه تنها در برخى از آيات از يقيق به عنوان هدف برين خلقت ياد شده است، بلكه برخى ديگر از آيات ضمن بيان مراتب يقين، بعضى از ثمرات مترتب بر اين مراتب را نيز ذكر كرده اند. در سوره تكاثر در اين باره آمده است: (كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ)(تكاثر: 5ـ7); چنان نيست (كه شما خيال مى كنيد); اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشتيد (افزون طلبى، شما را از خدا غافل نمى كرد) قطعاً شما جهنم را خواهيد ديد.
بنابراين، قرآن علاوه بر بيان يقين و مراتب آن، به بسيارى از امور يقينى و ترديدناپذير نيز كه مربوط به مبدأ و معاد و يا وحى و رسالت است اشاره مى نمايد. از سوى ديگر، انسان ها را به ايمان به اين امور دعوت نموده است و علاوه بر اين، معرفت يقينى را شرط ايمان صحيح قرار داده است; يعنى هم علم قطعى به معارف و حقايق الهى را ممكن دانسته و هم تحصيل آن را شايسته، بلكه لازم دانسته است. همچنين قرآن كريم در موارد بسيارى، از برهان به عنوان وسيله يقين استفاده نموده است و يا آنكه در برخى از احتجاجات از خصم، طلب برهان نموده است. (قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ) (بقره: 111); اگر راست مى گوييد برهان خود را بيان نماييد.72
نتيجه اى كه از اين حقيقت قرآنى حاصل مى شود اين است كه نسبيت معرفت، كه مورد ادعاى برخى از جامعه شناسان معرفت مى باشد، با منطق قرآن سازگارى ندارد; زيرا مفاد نسبيت، صحيح دانستن همه معارف بوده و اين با معرفت يقينى ـ مورد تأكيد قرآن كريم ـ در تعارض است; چون لازمه معرفت يقينى، صحت يك نوع از معرفت و بطلان ساير معارف است. اينكه برخى از آيات شريفه، انسان ها را دعوت به آوردن برهان مى كند و آيات ديگر، باورهاى مخالفان انبيا را غيربرهانى مى شمرد، دو پيام از آن استفاده مى شود: اولا، راه رسيدن به دانش يقينى را نشان مى دهد كه همان روش برهان باشد. ثانياً، باورها و معارف مخالف با معارف انبيا كه تحت تأثير شرايط اجتماعى، مثل تقليد، شكل گرفته است باطل مى داند. (أَمَّن يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّمَاء وَالْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ) (نمل: 64);73 يا كسى كه آفرينش را آغاز كرد، سپس آن را تجديد مى كند و كسى كه شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد آيا معبودى با خداست؟ بگو دليلتان را بياوريد، اگر راست مى گوييد.
مرحوم علّامه طباطبائى در تفسير عبارت «قل هاتوا برهانكم...» مى فرمايد: «خداى تعالى، در آيات و جملات قبل، فصولى در خلقت عمومى عالم و تدبير آنها ذكر فرمود و در نتيجه، معلوم شد كه خلقت و تدبير در سراسر عالم امرى واحد و مستند و قائم به اوست; پس ثابت شد كه خداى تبارك و تعالى، تنها رب تمامى موجودات است و لازمه اين بحث اين است كه الوهيت آلهه اى كه مشركين به جاى خدا مى خوانند باطل است.»74 بنابراين، اگرچه قرآن كريم تأثير اجتماعيات در دانش را قبول دارد، ولى اين به معناى پذيرش نسبيت معرفت نيست; زيرا كه لازمه اين سخن، درست دانستن همه معرفت هاست، در حالى كه ديديم آيات شريفه فقط يك نوع معرفت را صحيح دانسته و ساير معارفى را كه در شرايط مختلف تاريخى و تحت تأثير عوامل اجتماعى شكل گرفته و در تعارض با معرفت دينى (برهانى) مى باشند، نادرست و باطل شمرده است.

پى نوشت ها

• 1ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، چ هشتم، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1377، ج 1، ص 153.
2ـ محمّد توكل و جمعى از نويسندگان، جامعه شناسى معرفت، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، 1383، ص 165.
3ـ مرتضى رضوى، گذرى بر جامعه شناسى شناخت، تهران، كيهان، 1371، ص 3.
4ـ ر. ك. همان، ص 17.
5 و 6ـ محمّد توكل و جمعى ازنويسندگان، پيشين، ص25 / ص 26.
7 و 8ـ ر. ك. عبدالرضا عليزاده، «نگاهى به جامعه شناسى معرفت ماكس شلر»، مجله حوزه و دانشگاه، ش 11 و 12 (1376)، قم، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، ص 47 / ص 39.
9ـ حسين كچوئيان، «جامعه شناسى معرفت و علم»، جزوه درسى كارشناسى ارشد، ترم دوم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، 1384.
10ـ حسين اژدرى زاده، «مؤلفه هاى تعين در آراء معرفتى ماركس»، مجله حوزه و دانشگاه، ش 11 و 12، ص 17.
11ـ ر. ك. مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، چ ششم، تهران، صدرا، 1380، ج 13، ص 374.
12ـ انبياء: 67. همچنين ر.ك. مائده: 103 / انفال: 122 / يونس: 42 / هود: 51. (در ترجمه آيات به كار رفته در اين مقاله، از ترجمه آية اللّه مكارم شيرازى استفاده شده است.)
13ـ انعام: 151. همچنين ر.ك. بقره: 79 و 44.
14ـ نساء: 164ـ165 / طه: 134.
15ـ عبداللّه جوادى آملى، شناخت شناسى در قرآن، چ دوم، قم، نشر فرهنگى رجا، 1372، ص 141.
16ـ آل عمران: 137 / نحل: 36 / نمل: 69 / انعام: 11 / عنكبوت: 20 / يوسف: 109.
17ـ ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ترجمه سيد محمّدباقر موسوى همدانى، چ سيزدهم، قم، انتشارات اسلامى، 1380، ص 295.
18ـ ر.ك. همان، ص ص 495ـ496.
19ـ محمود رجبى، «قانونمندى جامعه و تاريخ»، فصلنامه تاريخ در آيينه پژوهش، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، 1383، ش 3، ص 43ـ44.
20 و 21ـ ر. ك. مرتضى مطهّرى، پيشين، ص 374 / ص 365.
22ـ همچنين ر.ك. مريم: 76 / محمّد: 17 / يونس: 9 / تغابن: 11 / مؤمنون: 51 / كهف: 13 و 14.
23ـ ر. ك. مرتضى مطهّرى، پيشين، ص 368.
24ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 9، ص 70ـ71.
25ـ مرتضى مطهّرى، پيشين، ج 13، ص 372.
26ـ همچنين ر. ك. بقره: 164 / روم: 22ـ27 / ملك: 3.
27ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 4، ص 136.
28ـ ر. ك. محمّدتقى مصباح، معارف قرآن، قم، مؤسسه در راه حق، 1373، ص 398.
29ـ حسين اژدرى زاده، جامعه شناسى معرفت در قرآن، پايان نامه كارشناسى ارشد، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، 1379، ص 59ـ60.
30ـ محمّدعلى فروغى، سير حكمت در اروپا، چ دوم، تهران، زوّار، 1367، ج 1، ص 139ـ142.
31ـ همچنين ر.ك. محمّد: 14 / روم: 29.
32ـ ر.ك. مرتضى مطهّرى، پيشين، ص 579.
33ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 18، ص 356.
34ـ مرتضى مطهّرى، پيشين، ج 4، ص 577.
35ـ همچنين ر.ك. هود: 62 / يونس: 78 / اعراف: 28 / انبياء: 53 و 54 / شعراء: 74 / لقمان: 21 / زخرف: 22 و 23.
36ـ ر. ك. مرتضى مطهّرى، پيشين، ج 4، ص 577.
37ـ ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 7، ص 119.
38ـ مرتضى مطهّرى، پيشين، ج 4، ص 580.
39ـ ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 10، ص 547.
40ـ ر.ك. مرتضى مطهّرى، پيشين، ج 13، ص 419ـ420.
41ـ ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 4، ص 521.
42ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، چ بيست و يكم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1367، ج 14، ص 259.
43ـ همچنين ر.ك. بقره: 80.
44ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 6، ص 98.
45ـ ر.ك. محمّدتقى مصباح، اخلاق در قرآن، چ سوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، 1377، ج 1، ص 311ـ312.
46 و 47ـ ر.ك. عبداللّه جوادى آملى، پيشين، ص 195 / ص 199.
48ـ همچنين ر.ك. مائده: 51 / ممتحنه: 1 / مجادله: 22.
49ـ ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 3، ص 236ـ238.
50ـ همچنين ر.ك. كهف: 32ـ34 / علق: 6ـ7.
51ـ ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 19، ص 622.
52ـ مرتضى مطهّرى، جامعه و تاريخ، چ دهم، تهران، صدرا، 1376، ص 174.
53ـ ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 16، ص 112ـ113.
54ـ ر.ك. همان، ج 17، ص 539.
55ـ همچنين ر.ك. اسراء: 6 / مؤمنون: 64.
56ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، پيشين، ج 23، ص 23.
57ـ همان، ج 21، ص 38.
58ـ همچنين ر.ك. بقره: 89 / جاثيه: 17.
59ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 18، ص 264.
60ـ حسين كچوئيان، پيشين.
61ـ همچنين ر.ك. روم: 30.
62ـ مرتضى رضوى، پيشين، ص 56.
63ـ همچنين ر.ك. انسان: 29 / انفال: 42.
64ـ اعراف: 37 / احزاب: 66 و 67.
65ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، پيشين، ج 10، ص 325.
66ـ ر.ك. محمّدتقى مصباح، معارف قرآن، ص 394.
67ـ مرتضى مطهّرى، جامعه و تاريخ، ص 186ـ187.
68ـ مايكل مولكى، علم و جامعه شناسى معرفت، ترجمه حسين كچوئيان، تهران، نشر نى، 1376، ص 30.
69ـ اعظم راودراد، «نقدى بر ديدگاه كارل مانهايم در جامعه شناسى معرفت»، مجله حوزه و دانشگاه، ش 11 و 12، ص 56.
70ـ ر. ك. محمّدرضا مظفّر، المنطق، چ هشتم، قم، فيروزآبادى، 1408 ق، ص 282.
71ـ ر. ك. محمّدتقى مصباح، اخلاق در قرآن، ص 329.
72ـ همچنين ر.ك. نمل: 64.
73ـ همچنين ر.ك. انبياء: 24 / يوسف: 40 / قصص: 74.
74ـ ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 15، ص 551
دوشنبه 3 مهر 1391  12:16 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها