پاسخ به:بانک مقالات زبان و ادبیات فارسی
اوحدالدين كرماني، صوفي جنجال برانگيز و شاعر بلند آوازه قرن هاي ششم و هفتم هجري، بنيانگذار و رهبر طريقتي نيمه سياسي و نهضتي تاثيرگذار در آسياي صغير است كه مشرب او در عراق، آذربايجان، قفقاز، سوريه و مصر آن روز گسترش يافته و پيرواني پيدا كرده است )ص 9 (. اوحدالدين در عصر خود از ارزش و اعتباري والا برخوردار بوده چندان كه سهروردي، به هنگام مرگ، او را بر بالين خود طلبيده و، پس از درگذشت سهروردي، خليفه رهبري خانقاه مرزبانيه و شيخ الشيوخي بغداد را بدو سپرده است )ص (45-43. وي، با همه اين اوصاف، كمتر مورد توجه نويسندگان كتب تذكره و طبقات قرار گرفته، و جايگاهي فروتر از همعصران نامدارش چون شهاب الدين ابوحفص عمر سهروردي، ابن عربي، شمس تبريزي و مولوي براي او قايل شده اند. شايد بتوان مهم ترين دليل اين بي توجهي گاه عامدانه را مشرب خاص عرفاني او دانست - جمال پرستي يا به تعبير اصطلاحي آن شاهد بازي - كه بي پروا در رباعيات خويش و بر سر كوي و برزن به تبليغ آن مي پرداخته و جنبه هاي ديگر شخصيت او را در سايه قرار داده است.
نسخه قابل چاپ
دايره المعارف ها براي همه جوامع لازم اند اما شايد براي جهان سوم، از يك نظر، لازم تر باشند. علوم و ادبيات و فلسفه جديد بيشتر در غرب شكل گرفته است. اگر جهان سوم بخواهد به تمامي اين علوم دست يابد يا، دست كم، بتواند آن را خوب درك كند، بايد همه آنها را مطالعه كند. اين كار در بسياري از عرصه ها عملي نيست. به نظر مي رسد، براي جبران اين عقب ماندگي، دو راه ميان بر باشد. يكي از اين راه ها مطالعه تاريخ مربوط به رشته هاي گوناگون است. مثلا، كسي كه مي خواهد در رشته فلسفه غرب مطالعه كند بايد ابتدا، از طريق مطالعه تاريخ فلسفه، با كل فلسفه غرب آشنا شود، سپس به يكي از شاخه هاي آن بپردازد و در آن رشته تخصص يابد. راه دوم راه دايره المعارف هاست. دانشجو يا محقق ادبيات در جهان سوم، براي اطلاع يافتن از دستاوردهاي ادبي، در مقايسه با دانشجو و محقق غربي، در موقعيت ضعيف تري قرار دارد. دايره المعارف ها يا فرهنگ هاي تخصصي مي توانند اين ضعف را جبران كنند. دانشجوي ايراني ادبيات نمي تواند به راحتي كتاب يا مقاله اي بيابد كه مشكلش را درباره مثلا فرازبان حل كند. به همين دليل، وجود دايره المعارف ادبي براي او غنيمت است. خلاف اين نيز صادق است. دانشجوي غربي اطلاعات مربوط به تصوف و عرفان شرقي را از يك «دايره المعارف عرفان» بهتر به دست مي آورد تا كتاب و مقاله. به عبارت بهتر، هر قدر مباحث از ما دورتر باشند، بايد شسته رفته تر و جمع و جورتر به ما عرضه شوند تا بتوانيم بهتر از آنها استفاده كنيم. دانشنامه ها كتاب هاي مرجع اند و در همه جاي دنيا لازم اند؛ اما براي ما، علاوه بر آنكه نياز به مرجع را بر مي آورند، جبران كننده كمبود اطلاعاتي در بسياري از زمينه ها هم هستند. البته، بايد پذيرفت كه معلومات دايره المعارفي عمق ندارد.
فهلويات (مفرد آن: فهلويه، معرب صورت فارسي پهلوي به معناي اوليه آن يعني «پارتي»)، نامي كه به ويژه بر دو بيتي ها و توسعا بر اشعاري اطلاق شده كه به طور كلي به گويش هاي كهن نواحي پهله/ فهله سروده شده اند. به روايت ابن مقفع )در الفهرست، چاپ تجدد، ص 15؛ (The Fihrist, tr. Dod?E, Vol. I, p. 24، فهله پنج ناحيه اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند و آذربايجان، يعني سرزمين ماد را در بر مي گرفت )قس خوارزمي، ص 117، كه اين كلمه را به صورت بهله ضبط كرده است(. ابن خرداذبه )ص 57 ( پهله يا فهله را شامل ري، اصفهان، همدان، دينور، نهاوند، مهرجان كذك، ماسبذان و قزوين دانسته است. كاربرد فهله )فارسي ميانه: (pahlav براي سرزمين ماد به اواخر دوران اشكاني مي رسد (cf. HENNiN?, p. 95). نمونه هايي از فهلويات كه در متون فارسي آمده بيشتر به مناطق ياد شده منسوب است. با اين همه، از نظرگاه زبان شناختي، سرزمين فهله را مي توان تا گيلان گسترش داد. بدين ترتيب فهلويات شامل اشعاري است كه به گويش هاي غربي، مركزي، و شمالي ايران سروده شده است. شاهدي وجود دارد حاكي از آنكه پاره اي دو بيتي هاي غنايي عاميانه را صوفيان ايراني بغداد در قرن سوم هجري در مجالس سماع، به آواز، مي خواندند. اين دو بيتي ها بعيد است كه به زبان عربي بوده باشند و به احتمال قوي همه به گويش هاي محلي ايران بوده اند )شفيعي كدكني، ص (2339-2335. قديم ترين نمونه دوبيتي فهلوي، ظاهرا به گويش نهاوندي، به ابوالعباس نهاوندي نامي )وفات: (331 منسوب است )فصيح خوافي، ج 2، ص 54 بدون ذكر نام فهلوي، ? رياحي، ص 1928 و بعد(. همين دوبيتي را سروري )ج 1، ص 300( نيز با اندك اختلافي نقل كرده و گفته كه اين قطعه «به طريق شروه» به آواز خوانده مي شده است ?) دنباله مقاله(. اين دو بيتي، هرچند در قرن چهارم سروده شده، چندان به صورت فارسي درآمده كه به سختي ويژگي هاي كهن فهلويات قرن چهارم را در آن مي توان يافت.
زبان هاي ايراني و اسلاوي عضو خانواده زبان هاي هندو اروپايي و داراي وجوه اشتراك و همانندي هاي ساختاري و واژگاني اند. با اين همه، درباره ماهيت و خاستگاه مشترك اين دو گروه زباني نظريه واحدي وجود ندارد. به نظر تروباچف (TRUbACHEV 1992, II, p. 23)، برخورد ايرانيان و اسلاوها به نيمه نخست هزاره اول قبل از ميلاد باز مي گردد. قوم اسلاو، در برخورد با سكاها و احتمالا هند و آريايي ها در منطقه دانوب، عناصري از اقوام ايراني را به عاريت گرفت (TRUbACHEV 1983, pp. 249-250) كه از جمله آنها مي توان به زبان اشاره كرد. واژه هاي مشترك زبان ها حاكي از واقعيات گوناگون اند؛ از جمله خويشاوندي يا اشتراك در كهن الگوها، اشتراك در وضع، مشابهت الگويي از ريشه اي واحد و با عناصر ساختاري واحد، وام گيري مستقيم يا از طريق زبان واسط. ضمنا شباهت صوري واژه ها همواره دال بر هم ريشه بودن آنها نيست و چه بسا تصادفي باشد. در تعامل زبان هاي خويشاوند در دوران كهن، احتمال دارد، علاوه بر وام گيري واژگاني، واژه بومي، تحت تاثير زبان ديگر، تغيير شكل آوايي يا معنايي پيدا كرده باشد. از اين رو، در بررسي واژه هاي مشترك دو يا چند زبان، پژوهشگران برداشت هاي متفاوتي دارند. گاه واژگان مشترك را واژه هاي بومي خويشاوند و بازمانده ميراث كهن يا واژه هاي قرضي از خاستگاه هاي گوناگون، كه مستقيما يا به واسطه وارد زبان شده اند، تلقي مي كنند. بي گمان تحليل ريشه شناختي هر جفت از واژه هاي مشابه در دو زبان، به منظور تشخيص سمت، زمان و مكان وام گيري، به بررسي دلايل پيش و پس از وام گيري و نيز بررسي تاريخ واقعي اقوام و تحليل زمينه هاي فرهنگ قومي نياز دارد.
خواندن اين رساله از چند جهت سودمند است: نخست آنكه ميزان آشنايي طبقه تحصيل كرده ايراني را با مباحث زبان شناسي، به خصوص زبان شناسي تاريخي، در حدود هفتاد سال پيش مي نماياند. ثانيا نشان مي دهد كه دغدغه پالودن زبان فارسي از عناصر بيگانه و تقويت آن با استفاده از زبان هاي هم خانواده و به خصوص زبان هاي ايراني باستان و ايراني ميانه، از ديرباز، ذهن انديشه مندان ايراني را به خود معطوف داشته است. ثالثا نشان مي دهد كه ضرورت و اهميت تاسيس مركزي تصميم گيرنده چون فرهنگستان زبان و ادب فارسي در حدود هفتاد سال پيش نيز كاملا محسوس بوده است. ) ? رساله، ص 149 ( اما با توجه به آنكه حدود هفتاد سال از نگارش اين رساله مي گذرد و در اين مدت پيشرفت هاي قابل ملاحظه اي در دانش زبان شناسي، خاصه زبان شناسي ايراني، صورت گرفته است، بايد دانست كه بسياري از نكات مطرح شده در اين مقاله پذيرفتني نيست. پافشاري ضمني نويسنده بر اين نكته كه برخي از زبان ها ذاتا «توانمند» و برخي ديگر ذاتا «ناتوان» اند - چنان كه از صفحات 133 تا 135 مي توان دريافت - توجيه علمي ندارد. اظهار نظرهايي چون «آساني و رواني آن [= زبان فارسي] به اندازه اي است كه بدون تامل زياد آنچه به انديشه رسد به زبان در مي آيد» )ص 133 ( هيچ پشتوانه علمي ندارد و اين توصيف را مي توان براي هر يك از زبان هاي نوع بشر به كار برد.
اکنون که پس از مدتي نزديک به ده سال، به اقتضاي مسئوليت ديگري که بر دوش گرفته ايم از مديريت فرهنگستان زبان و ادب فارسي کناره مي گيريم، اين نوشته را، به نشانه سپاسگزاري، به اعضاي پيوسته محترم فرهنگستان، که در محضرشان نکته ها آموخته و از لطف و مهربانيشان گنجها اندوخته ام، تقديم مي کنم. پاسخ من به کسي که از من مي پرسد چرا زبان فارسي را دوست داري، چه مي تواند باشد؟ نخست مي بايد بگويم دوست داشتن لفظ مناسبي براي بيان اين دلبستگي نيست و گنجايش کافي ندارد و، به جاي آن، بهتر است از عشق ورزيدن استفاده کنم. اما چرا به زبان فارسي عشق مي ورزم؟ پاسخ من اين است که زبان فارسي نه فقط مرا با فارسي زبانان جهان و ايرانيان معاصر و هموطنانم پيوند مي دهد و موجب همدلي و همزباني من با آنان مي شود که مرا با نياکانم مرتبط و متصل مي کند و قادر مي سازد تا صدايشان را به مدد آثار مکتوبشان از وراي اعصار و قرون بشنوم و با آنان هم نوا و هم آواز شوم...
اصطلاح رئاليسم جادويي را نخستين بار منتقد آلماني فرانتس ره در سال 1925 در مقاله اي در توصيف کار عده اي از نقاشان پست اکسپرسيونيسم به کار گرفت. اين نقاشي ها، در اصل، رئاليستي بودند؛ اما يک عنصر عجيب يا رويايي يا خيالي داشتند. از نظر ره، جنبه جادويي اين نقاشي ها ناشي از تکنيکي بود که نقاشان از آن براي بيان واقعيت در قالب تصوير استفاده کرده بودند. در سال 1955، آنخل فلورس اين اصطلاح را در توصيف نوشته هاي اسپانيايي به کار برد. از نظر فلورس، بورخس استاد اين سبک و کافکا همتاي اروپائي او بود. در قلمرو ادبيات، رئاليسم جادويي، به نظر فلورس، شيوه اي است که، در آن، نويسنده بي آنکه تعجب يا حيرتي را برانگيزد، امور خيالي را همچون اموري واقعي توصيف مي کند. تعريف فلورس به تدريج بسط يافت و عمدتا در تحليل و نقد ادبيات امريکاي لاتين به کار رفت. رئاليسم جادويي، به مثابه سبکي در روايت، بيش از همه با نام گابريل گارسيا مارکز پيوند خورده است. اما، چنان که در فرهنگ اصطلاحات ادبي آبرامز (AbRAMS 1993) آمده، نوشته هاي انبوهي از نويسندگان امريکاي لاتين و نيز نويسندگان اروپايي از جمله گونتر گراس آلماني و جان فولز انگليسي را نيز مي توان در چارچوب اين سبک تجزيه و تحليل کرد...
انديشه گردآوري و تدوين لغات عاميانه نخستين بار در دوران دانشجويي در دانشگاه تهران به ذهن من راه يافت. چند تن از دانشجويان افغانستاني که دوره عالي ادبيات فارسي را مي گذراندند به من مي گفتند که رغبتي به خواندن داستانهاي ايرانيان ندارند، زيرا بسياري از لغات و اصطلاحات مستعمل در اين نوشته ها را درنمي يابند. اما تصميم نهايي را وقتي گرفتم که روزي، در سال 1362، يک دانشجوي فرانسوي که در رشته زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه تهران تحصيل مي کرد، عبارتي را که در کتاب بوف کور صادق هدايت ديده بود به من نشان داد و پرسيد: «مگر جان قابل ديدن است؟» آن عبارت که از زبان مرد بيمار گوشه نشيني نقل شده چنين است: «ننجون [= دايه ام] مثل بچه با من رفتار مي کرد. مي خواست همه جان مرا ببيند.» البته معناي جان براي من فارسي زبان که اين زبان را نخست در دامان مادر آموخته ام آشکار بود، اما راستش را بگويم، هر گز توجه نکرده بودم که اين کلمه در فارسي عاميانه به معناي «تن و بدن» به خصوص «تن برهنه» است. تا آن زمان براي عاميانه چند مرجع بيشتر وجود نداشت: يکي «مجموعه کلمات عوامانه فارسي» از محمدعلي جمال زاده بود که در انتهاي مجموعه داستانهاي او با عنوان يکي بود و يکي نبود، منتشر به سال 1922 ميلادي (1300 هجري شمسي) در شهر برلن، به چاپ رسيده و شامل 380 لغت است. ديگري فرهنگ عاميانه (امثال، لغات و مصطلحات) از يوسف رحمتي بود که در سال 1330 در تهران چاپ شده و تقريبا شامل 3.000 لغت است. مرجع ديگر که از دو مرجع پيشين پربارتر و محتوي لغات بيشتر است فرهنگ لغات عاميانه از محمدعلي جمال زاده بود که به کوشش محمدجعفر محجوب در سال 1341 در تهران چاپ شده و تقريبا شامل 10.000 لغت است. اينکه مي گويم «لغت» و نمي گويم «مدخل» از آن روست که مدخل در فرهنگ نويسي شرايطي دارد که در لغت نامه هاي مذکور مراعات نشده است (از جمله: ضبط تلفظ کلمه، تفکيک معاني مختلف کلمه و تعريف آنها، ذکر شاهد از منابع مشخص براي هر کدام از اين معاني، احيانا تذکر پاره اي نکات دستوري در کاربرد درست کلمه، و نيز ترکيبات و عبارات اصطلاحي که با استفاده از اين کلمه ساخته مي شود و چيزهاي ديگر). عيب بزرگ تر آنکه لغات گردآمده در اين چند اثر محصول حافظه گردآورندگان است و نه حاصل جست و جو در منابع. غالبا شاهدي در کار نيست و آن مقدار اندک شواهد نيز ساخته ذهن خود مولف است...
ما، در ارتباطات روزمره خود با ديگران، از زبان و اشارات و حرکات بدني استفاده مي کنيم؛ مثلا موافقت خود را در زبان فارسي گفتاري، با بله، آره، معلومه و نظاير آنها؛ يا با پايين آوردن سر و به هم زدن پلکها اعلام مي کنيم. گويشوران هر جامعه زباني نشانه هاي برقراري ارتباط با ديگر افراد را مي شناسند و به هنگام نياز آنها را به کار مي برند. هر چند گاهي در استفاده از اين نشانه ها اشتباه رخ مي دهد که منجر به بروز بدفهمي و اختلاف مي گردد، چه بسا اين سو تفاهم و اختلاف به کمک کسي و با درک صحيح موقعيت رفع گردد. در حوزه علوم، برقراري ارتباط حکم ديگري دارد. در اينجا، هدف از برقراري ارتباط، منتقل ساختن اطلاعات دقيق و صريح است و هر گونه ابهام يا بدفهمي مانع کسب نتايج مورد نظر مي شود. بنابراين، بر خلاف آنچه در ارتباط عادي گفتاري رخ مي دهد، از کوتاه سازي و حذف آنچه ميان طرفين معهود و شناخته شده است اجتناب مي شود و، با بيان دقيق و کامل کليه اطلاعات مورد نياز، امکان درک درست مطلب فراهم مي آيد. همچنين، از کاربرد صنايع لفظي و بديعي خودداري مي شود؛ زيرا هدف از نوشته علمي زيبايي آفريني نيست و تنها انتقال دقيق و روشن مطالب مد نظر است. از اين رو، در هر يک از حوزه هاي علوم، اصطلاحاتي خاص با تعاريف دقيق کاربرد دارند که گاه کاملا با معاني آنها در حوزه هاي ديگر متفاوت است. مثلا کلمه توان به معني «قدرت» و «قوه» به کار مي رود؛ اما، در رياضيات، به حاصل ضرب يک يا چند بار عدد در خود تعريف مي شود. واژگان تخصصي هر حوزه به مقتضاي موضوع آن حوزه با ديگر حوزه ها فرق دارد، هر چند اصطلاحات مشترک چند حوزه نيز وجود دارد. در حوزه مطالعات زباني نيز، مقصود پژوهشگران انتقال دقيق مفاهيم است تا بتوان به درستي عملکرد بخشهاي متعدد آن را توصيف کرد. از اين رو، زبان شناسان نيز سعي مي کنند تا اصطلاحات مورد نياز خود را به دقت تعريف کنند تا از بروز هرگونه بدفهمي پرهيز شود. در اين مقاله، برآنيم تا چند اصطلاح زبان شناسي مربوط به ساختمان واژه را بررسي و توصيف کنيم...
در زبانهايي که فعل داراي شناسنامه است مثل فارسي و عربي و آلماني، منطقا نهاد از نظر شمار بايد با فعل مطابقت کند (مفرد با مفرد، جمع با جمع)؛ اما زبانها تابع چنين منطقي نيستند بلکه تابع کاربرد اهل زبان اند، به عبارت ديگر، تابع منطق سخن گويان هر زبان اند. لذا، در زبانهايي که فعل داراي شناسه است در مواردي اين مطابقت را نمي بينيم. حتي، در زبان پهلوي، فعل ماضي متعدي به جاي مطابقت با نهاد با مفعول مطابقت دارد. مثلا معادل جمله فارسي تو مردان را ديدي در زبان پهلوي چنين است: t? mard?n d?d h?nd (برگردان تحت اللفظي آن: «تو مردان [را] ديدند»). همچنين معادل جمله فارسي او را ديدم مي شود: man ?y did (معادل تحت اللفظي: «من او را ديد.») در بعضي از گويشهاي ايراني امروز نيز همين پديده دستوري ديده مي شود. در نگاهي سطحي و غيرتوصيفي شايد به نظر برسد که در فارسي امروز نهاد با فعل مطابقت دارد؛ حال آنکه، در بسياري از موارد، چنين مطابقتي وجود ندارد. آنچه دستورنويسان، اعم از ايراني و غيرايراني، درباره مطابقت نهاد با فعل در زبان فارسي آورده اند بيشتر بر اساس استقراري ناقص است نه توصيف دقيق. مثلا در دستور زبان فارسي معروف به دستور پنج استاد چنين آمده است: اگر نهاد جمع و جاندار باشد، با فعل جمع مي آيد؛ اما، اگر نهاد جمع و جاندار نباشد، فعل مي تواند مفرد بيايد يا جمع. اگر به اسم بي جان شخصيت انساني داده شود، در حکم جاندار قرار مي گيرد. گياهان و اعضاي زوج بدن و بعضي از کلمات که در آنها تغيير واقع گردد و زمان را برساند به ها و – ان جمع بسته مي شود ...
زبان پارسي و فرهنگ ايران اسلامي، در طول چندين قرن، در آسياي صغير سروري و سرافرازي داشت و از چنان شکوه و درخششي برخوردار بود که هيچ سرزمين ديگري جز شبه قاره هند از اين حيث با آن قابل قياس نبود. اين زبان شيرين قرنها زبان رسمي آن ديار بود. سخنوران به آن شعر مي سرودند و آثار منثور پديد مي آورند. اين زبان، همچنين، در مجالس درس و در خانقاه و زاويه وسيله تعليم و ارشاد بود. سلاطين و رجال درباري نامه هاي رسمي خود را بدان مي نوشتند. نفوذ زبان و فرهنگ ايراني در آسياي صغير پيشينه اي ديرينه دارد و آغازگاه آن را بايد در عصري از روزگار باستان جست که اين سرزمين زيبا و زرخيز، طي سه قرن، جزو استانهاي شاهنشاهي هخامنشي بوده است. هنوز هم آثاري از آن دوران در دل کوه ها و خزانه موزه ها محفوظ است. اين عصر، در تاريخ آن سرزمين به نام «دوره پارسها» شناخته مي شود. ناصرخسرو قبادياني، که سي سال پيش از حکومت سلاطين سلجوقي، طي سفر طولاني خود، از شهر خلاط گذشته، از زبانهاي رايج در آن چنين ياد کرده است: «در شهر خلاط به سه زبان سخن مي گويند: تازي، پارسي و ارمني»...
شيخ فريدالدين محمد عطار نيشابوري از بزرگ ترين شاعران زبان فارسي در نيمه دوم قرن ششم و ربع اول قرن هفتم هجري است. وي با آثاري چون منطق الطير، مصيبت نامه، الهي نامه، تذکره الاوليا، مختار نامه و ديوان اشعار مشتمل بر غزليات، قصايد و ترجيعات در زمره شاعران و عارفان کثيرالاثر است. محور تحقيقات بيشتر محققان در اشعار و احوال عطار مثنوي هاي او بوده است و کمتر به ديوان اشعار او پرداخته اند. نگارنده، به منظور تعيين ميزان ابداع و ابتکار عطار در شعر فارسي، صور خيال ديوان وي را به دو بخش تصويرهاي تکراري و تصويرهاي تازه و ابتکاري تقسيم کرده است و در هر بخش نشان داده است که چه عاملي سبب شده عطار تصويرهاي ديگران را در شعرش بياورد يا آنکه تصويرهاي تازه بيافريند...
در اين مقاله، تغييرات صوري و معناي واژه هاي موسيقي اعم از اصطلاحات، مفردات، ترکيبات ... در شعر فارسي قرن چهارم تا چهاردهم بررسي شده است و نتايج حاصله معلوم مي دارد که اصطلاحات موسيقي در شعر فارسي کدام اند و طي قرنها کدام آنها منسوخ شده اند و از آنچه زنده مانده کدام دستخوش تغيير و تحول شده است. در اين پژوهش ديوان هاي اشعار شاعران مشهور از جمله رودکي، فردوسي، منوچهري، فرخي، فخرالدين اسعد گرگاني، خيام، مسعود سعد، ناصرخسرو، انوري، خاقاني، نظامي، سعدي، مولوي، خواجو، اوحدي مراغه اي، حافظ، صائب، بيدل، هاتف اصفهاني، وحشي بافقي و شاعران معاصر از جمله شهريار، فروغ، شاملو، اخوان، سهراب سپهري، نيما يوشيج مطالعه و حدود 12.000 برگيزه از آنها استخراج شده است که به نوعي نمودار سير تاريخي اصطلاحات موسيقي در شعر فارسي است. فراواني اصطلاحات موسيقي در آثار شاعران پارسي گو بيانگر اهميت و گستردگي موسيقي در حيات اجتماعي و هنري ايرانيان و پيوستگي آن با شعر فارسي است. ديوان کمتر شاعري را مي توان يافت که از اين اصطلاحات خالي باشد. در حقيقت، پيوند موسيقي و شعر از عوامل بسيار موثر ترويج زبان و ادب فارسي بوده و هست...
مهستي گنجوي از شاعراني است که، در ادوار گوناگون تحول ادبي و فرهنگي، همواره به نوعي از جايي خودنمايي و نام و شعر خود را در خاطره ادب دوستان بيدار مي کند. هر چند از زندگي اين شاعر اطلاعات تاريخي دقيقي در دست نيست، بسي داستانها در باره زير و بم زندگي او ساخته و پرداخته شده است. گفته اند که از زادگاه خود، گنجه، راهي قلمرو سلطان سنجر سلجوقي شد و در جواني به دربار سنجر راه يافت و، پس از اسارت سنجر در سال 548 به دست ترکمانان غز يا پس از فوت سنجر در سال 552، به گنجه بازگشت و در آنجا با اميراحمد، پسر خطيب آن شهر ازدواج کرد و تا پايان عمر در گنجه به سر برد و در همان شهر درگذشت. بعضي از منابع چون تاريخ گزيده (تاريخ تاليف: 730) حمدالله مستوفي (ص 718) مهستي را معاصر سلطان محمود غزنوي معرفي کرده اند. اما اين محمود احتمالا محمود بن محمد سلجوقي باشد که از 511 تا 525 در عراق و آذربايجان سلطنت کرد (خواندمير، ج 2، ص 521). به هر حال، به استناد حکايتي از عطار در الهي نامه درباره مهستي و سلطان سنجر (فريدالدين عطار، ص 232) و بنابر قول غالب تذکره نويسان و دلايل ديگري که مجال شرح آن در اينجا نيست، پژوهشگران مهستي را به ظن قوي تر از شاعران معاصر سنجر سلجوقي دانسته اند. بنابر قول اعتمادالسلطنه در خيرات حسان (ذيل مهستي)، ديوان اشعاري وي در حمله عبيدالله خان اوزبک به هرات از بين رفته است؛ اما رباعيات او به طور پراکنده در جنگهاي ادبي و تذکره ها موجود است. از مهم ترين منابع کهن شعر مهستي مونس الاحرار بدر جاجرمي و نزهه المجالس خليل شرواني است که هر دو در قرن هشتم تاليف يافته است. از تحقيقات ايراني مي توان به مقاله هاي رشيد ياسمي (1922) و کاظم زاده در مجله ايرانشهر (1923) و مقاله اميرخيزي در نشريه آينده (1927) و مقاله سهيلي خوانساري در مجله توشه (1337) اشاره کرد. نخستين بار طاهري شهاب، در 1336، مجموعه اي از اشعار او را، مشتمل بر 103 رباعي و چند قطعه و غزل، در تهران به چاپ رساند. در سال 1963، فريتس ماير مجموعه اشعاري را که در جنگهاي متعدد به مهستي منسوب بود مشتمل بر 279 رباعي و چند قطعه و غزل با تحقيقي در باره شاعر و زمان حيات وي، به زبان آلماني، انتشار داد. بر پايه همين کتاب، سهيلي خوانساري نيز، در 1370، مجموعه اي از رباعيات مهستي (271 رباعي و چند قطعه) را در تهران به طبع رسانيد. رباعيات مهستي در باکو زير نظر محمدآقا سلطان زاده (1985) و در تاجيکستان زير نظر نيليوباف (1992) به چاپ رسيده است. علاوه بر اينها، فريدون نوزاد، در 1377، کتابي، به نام مهستي نامه از اشعار منسوب به اين شاعر گردآوري و معين الدين محرابي نيز کتابي به نام مهستي گنجه اي، در 1382، منتشر کرده است. در اين فرصت، به معرفي دو کتاب در باره مهستي و رباعيات او اکتفا مي کنيم. يکي مهستي زيبا اثر فريتس ماير (MEiER 1963?)؛ ديگري مهستي گنجه اي از معين الدين محرابي که پس از اثر ماير و با اقتباس مطالب مهم متعدد از آن - و متاسفانه در همه جا بي ذکر ماخذ - تاليف شده است...