پاسخ به:بانک مقالات بینایی
ايران از جمله کشورهايي است که تاريخ درخشاني در زمينه پزشکي، چشم پزشکي و علم اپتيک داشته و دانشمندان بسياري را نيز تاکنون به دنيا معرفي نموده است. تاريخ چشم پزشکي ايران شايد به حدود 6000 سال پيش باز گردد، اما متاسفانه از آن دوران هيچ مدرک يا سنگ نوشته اي برجاي نمانده است. قديمي ترين نوشته موجود در ارتباط با چشم پزشکي مربوط به بخش هايي از کتاب اوستا مي باشد. تاسيس دانشگاه جندي شاپور نزديک به 1600 سال پيش تحولي عظيم در تمام علوم از جمله چشم پزشکي ايجاد کرد. در اين مجال قصد داريم به صورت اجمالي خدمات و فعاليت هاي دانشمندان بزرگ ايراني را در زمينه چشم پزشکي معرفي نماييم. در پايان به اختصار به تاريخچه چشم پزشکي نوين نيز اشاره مي گردد.
نسخه قابل چاپ
هدف: تعيين ميزان بروز و شيوع قوز قرنيه (KCN) در استان يزد. روش پژوهش: در طي يک سال (مرداد ماه 1387 الي تير ماه 1388) کليه موارد جديد بيماري قوز قرنيه بر مبناي مراجعه بيمار و شک باليني کليه چشم پزشکان و اپتومتريست هاي استان يزد ثبت و ارجاع شدند. افرادي که کمتر از 6 ماه در سال در استان سکونت داشتند يا قبل از شروع مطالعه مورد شناخته شده KCN بودند، از مطالعه حذف گرديدند. پس از ارجاع اوليه افراد به درمانگاه چشم پزشکي بيمارستان شهيد صدوقي يزد از کليه بيماران توپوگرافي به عمل آمد. نتيجه معاينات اوليه به همراه توپوگرافي بيماران توسط دو نفر چشم پزشک داراي فلوشيپ قرنيه مورد ارزيابي قرار گرفت و موارد مبتلا يا مشکوک به KCN حداقل در يک چشم مجددا فراخوان شدند و بر مبناي معاينات کامل چشم به پنج گروه باليني(clinical KCN) ، early KCN، مشکوک suspect) )،PMD (pellucid magical degree) ، بيماري هاي قرنيه تقسيم شدند. ميزان بروز بر مبناي تقسيم موارد جديد به جمعيت ساکن استان در سال 1388 و شيوع بر مبناي اميد به زندگي معادل 73 سال در ايران محاسبه گرديد. يافته ها: از مجموع 685 مورد ارجاع، 149 نفر بر اساس معيارهاي خروج از مطالعه حذف شدند. تعداد 28 نفر از واجدين شرايط همکاري ننمودند (درصد پاسخگويي 95 درصد) و از 536 شرکت کننده توپوگرافي به عمل آمد. از بين شرکت کنندگان، 256 نفر (47.7 درصد) داراي توپوگرافي مشکوک يا مبتلا به KCN حداقل در يک چشم بودند که از بين آنان 39 نفر در فراخوان مجدد شرکت نکردند و تنها بر اساس تصاوير توپوگرافي طبقه بندي شدند (32 نفر مبتلا، 6 نفر مشکوک و 1 نفر در گروه ساير بيماري هاي قرنيه). از بين 217 بيماري که مورد معاينه مجدد و کامل چشم قرار گرفتند، 108 نفر در گروه باليني، 72 نفر در گروهearly ، 20نفر در گروه مشکوک، 9 نفر در گروه PMD و 8 نفر در گروه ساير بيماري هاي قرنيه قرار گرفتند. با و بدون در نظر گرفتن موارد مشکوک، ميزان بروز يک ساله KCN بين 22.3 الي 24.9 بيمار به ازاي يک صد هزار نفر جمعيت استان يزد و شيوع موارد باليني بيماري بين 1.4 الي 1.55 درصد برآورد گرديد. نتيجه گيري: بروز و شيوع قوز قرنيه در استان يزد به مراتب بالاتر از نژاد سفيد اروپايي و مشابه ارقام مربوط به جمعيت آسيايي مي باشد. نتايج اين تحقيق بر لزوم انجام مطالعات ژنتيکي و باليني گسترده جهت تعيين علت اين تفاوت و نيز تدارک امکانات ارايه درمان به موقع به بيماران تاکيد مي نمايد.
هدف: اين تحقيق با هدف ارزيابي ضخامت لايه فيبر عصبي شبکيه(RNFL) ، به وسيله دستگاه OCT سه بعدي (optical coherence tomography) در يک جمعيت سالم ايراني و مقايسه نتايج با دستگاه OCT II (نسل دوم دستگاه) صورت پذيرفت. روش پژوهش: در اين مطالعه توصيفي مقطعي (cross - sectional)، 96 فرد سالم ايراني در محدوده سني 25 – 53 سال بررسي شدند. يک چشم افراد به صورت تصادفي انتخاب و ضخامت لايه فيبر عصبي شبکيه (RNFL)، به وسيله دستگاه OCT سه بعدي و OCT II اندازه گيري شد. هم چنين در چشم هاي تحت بررسي، ارزيابي ميدان بينايي (پريمتري) استاندارد بدون رنگ، ضخامت قسمت مرکزي قرنيه و بيومتري صورت پذيرفت. ميزان عيب انکساري، قطر عمودي و افقي قرنيه و ناحيه ديسک بينايي نيز مورد بررسي قرار گرفت. يافته ها: متوسط RNFL به وسيله دستگاه OCT سه بعدي (75.50 ±8.38 ميکرومتر) به صورت قابل ملاحظه اي از مقادير 144.10 ±33.23) OCT IIميکرومتر) کم تر بود (P<0.001). از نظر متوسط ضخامت RNFL بر اساس OCT سه بعدي بين جنس مذکر و مونث (P=0.9) و نيز چشم هاي سمت راست يا چپ (P=0.17) اختلاف معني داري يافت نگرديد. هم چنين متوسط RNFL با سن بيماران (P=0.95)طول قدامي خلفي کره چشم (P=0.32)، معادل کروي عيب انکسار (P=0.21)، ضخامت ناحيه مرکزي قرنيه (P=0.66) و مساحت ديسک بينايي (P=0.31) ارتباط آماري نداشت. رابطه مستقيم و معني داري بين RNFL و قطر عمودي و افقي قرنيه مشاهده شد.(P=0.03) نتيجه گيري: متوسط ضخامت فيبر عصبي شبکيه بر اساس مقادير دستگاه OCT سه بعدي در مقايسه با دستگاه OCT II کم تر مي باشد. بنابراين در کاربرد هر وسيله، لازم است مقياس پايه متفاوت جهت تفسير نتايج مورد استفاده قرار گيرد.
هدف: بررسي رابطه پلي مورفيسم پروموتور ژن TNF-a در دو جايگاه -1031T/C و-308G/A و بروز علايم چشمي بيماري بهجت. روش پژوهش: تعداد 53 نفر از مبتلايان به بيماري بهجت از جمعيت آذري ايران پس از معاينه باليني، جهت بررسي ژنتيکي وارد يک مطالعه مورد– شاهدي شدند. هم زمان 79 فرد سالم از همان جمعيت که رابطه خويشاوندي با يکديگر يا با بيماران و سابقه ابتلا به بهجت يا بيماري التهابي ديگري نداشتند، به عنوان گروه کنترل در نظر گرفته شدند. پلي مورفيسم هاي –1031T/C و –308G/A از ناحيه پروموتور ژن TNF-a مورد بررسي قرار گرفت تا رابطه اين پلي پورفيسم ها و بروز علايم چشمي بيماري بهجت مشخص گردد. جهت مقايسه آلل ها از آزمون آماري کاي مربع، تصحيح Yates يا آزمون دقيق فيشر استفاده شد. يافته ها: مقايسه توالي آلل ها و ژنوتيپ پلي مورفيسم-308G/A TNF-a، تفاوت قابل ملاحظه اي را بين افراد سالم و بيمار نشان نداد (P=0.234). برخلاف آن پلي مورفيسم آلل هاي TNF-a -1031T/C بين افراد بيمار و گروه کنترل متفاوت بود (P=0.0006). هاپلوتيپ TNF-a-1031T-308G نيز با کاهش احتمال ابتلا به بهجت همراه بود (P<0.0001). هاپلوتيپ TNF–a- 1031T – 308A با کاهش احتمال ابتلا رابطه داشت. در بررسي پلي مورفيسم نواحي TNF-a -1031T/C و-308GA TNF-a، توالي آلل T و G با بروز علايم مختلف چشمي (واسکوليت شبکيه، يووييت قدامي و خلفي) رابطه معني داري نداشت (P=0.128). نتيجه گيري: با وجود آن که پلي مورفيسم آلل TNF-a-1031T/C با بيماري بهجت همراهي داشت، اما رابطه معني داري بين انواع مختلف ها پلوتيپ و درگيري چشمي و با نوع درگيري چشمي مشاهده نشد.
هدف: بررسي ارتباط بين اعوجاجات رده بالا (HOAS: high order aberrations) و عملکرد حساسيت کنتراست (CSF: contrast sensitivity function) در افراد نزديک بين. روش پژوهش: در اين مطالعه مقطعي، HOAs و CSF در 70 چشم نزديک بين با مردمک 6 ميلي متري اندازه گيري شد. مساحت زير منحني لگاريتم حساسيت کنتراست (AULCSF: area under log CSF) محاسبه و قطر مردمک در شرايط فتوپيک محاسبه گرديد. ارتباط معني دار بين CSF و متغيرهاي مختلف بر اساس مجذور ضريب همبستگي پيرسون (R2) تعيين شد. يافته ها: تعداد 70 چشم راست از 70 فرد نزديک بين با ميانگين سن 26.6±5.7 سال مورد مطالعه قرار گرفت. متوسط معادل کروي عيب انکساري با قطره سيکلوپلژيک و آستيگماتيسم به ترتيب - 4.97±1.6و0.93±0.5 ديوپتر بود. AULCSF به طور بارز با معادل کروي عيب انکساري P=0.02) وR2=0.57 ) ،(RMS) root mean square کل اعوجاجات رده بالا P=0.03) و (R2=0.065 و RMS اعوجاج کروي P=0.004 وR2=0.037 ) ارتباط معکوس و با سن، اندازه مردمک در شرايط فتوپيک و آستيگماتيسم و اعوجاج کما ارتباط معني داري نداشت. نتيجه گيري: اعوجاج رده چهارم و اعوجاج کروي به صورت مشخص بر CSF افراد نزديک بين اثر منفي مي گذارد. البته اين اثر تنها مربوط به اعوجاجات نمي باشد. ساير عوامل از جمله اجزاي واقع در مسير عصب بينايي نيز بايد مدنظر قرار گيرند.
هدف: گزارش يک مورد بيمار مبتلا به پسودوگزانتوما الاستيکوم با تظاهرات چشمي. معرفي بيمار: آقاي 36 ساله با کاهش ديد هر دو چشم از حدود 2 سال قبل به درمانگاه چشم بيمارستان لبافي نژاد مراجعه کرد. در فوندوسکوپي نماي پوست پرتقالي و آنژيوييد استريک با درگيري مرکز فووه آ مشهود بود. پس از انجام بيوپسي پوست ناحيه گردن، تشخيص پسودوگزانتوما الاستيکوم مسجل گرديد. نتيجه گيري: با توجه به درگيري سيستم هاي مختلف بدن در بيماري پسودوگزانتوما الاستيکوم يافته هاي چشمي مي تواند در تشخيص سريع و دقيق بيماري کمک کننده باشد.
هدف: تعيين نتايج بينايي شامل حدت بينايي، عيب انکساري و کراتومتري بعد از پيوند لايه اي عميق قدامي قرنيه (DALK) به روش حباب بزرگ در بيماران مبتلا به کراتکتازي بعد از ليزيک. روش پژوهش: در اين مطالعه، داده هاي قبل و بعد از جراحي بيماران مبتلا به کراتکتازي بعد از ليزيک که بين سال هاي 1384 و 1387 تحت عمل (deep anterior lamellar keratoplasty) DALK به روش حباب بزرگ قرار گرفته بودند، مقايسه شدند. علت انجام پيوند قرنيه در اين بيماران شامل عدم تحمل لنزهاي تماسي سخت و يا عينک اصلاحي بود. DALK با روش حباب بزرگ در همه موارد با موفقيت انجام شد. حدت بينايي اصلاح نشده (UCVA)، بهترين ديد اصلاح شده با عينک (BSCVA)، معادل کروي عيب انکساري (SE)، متوسط کراتومتري و آستيگماتيسم اندازه گيري شده توسط کراتومتري قبل و بعد از عمل جراحي مورد مقايسه قرار گرفتند. يافته ها: تعداد 11 چشم از 10 بيمار تحت عمل جراحي قرار گرفتند. ميانگين سن بيماران 31.6±7.4 سال و ميانگين طول پيگيري بعد از پيوند 26.2±6.5 ماه بود. ميانگين UCVA و BSCVA، به ترتيب از 20.400 به (P=0.39) 20.160 و از 20.160 به (P=0.0007) 20.40 افزايش يافت. ميانگين SE، 2 ديوپتر افزايش يافت و از 5.4±11.53 - ديوپتر به 13.45±10.5 - ديوپتر رسيد .(P=0.34) ميانگين کراتومتري قبل از عمل 46.81±7.2 ديوپتر بود که بعد از عمل به 46.31±10.9 رسيد .(P=0.08) ميزان آستيگماتيسم کراتومتري نيز از 4.75±2.6 ديوپتر قبل از عمل به 4.55±2.5 ديوپتر بعد از عمل کاهش يافت.(P=0.81) نتيجه گيري: DALK به روش حباب بزرگ روشي موثر و قابل تکرار براي کراتکتازي بعد از ليزيک مي باشد و باعث افزايش BSCVA مي شود. با اين حال، هم بيمار و هم جراح بايد انتظار عيب انکساري بالا پس از عمل جراحي را داشته باشند.
بلفاريت شايع ترين بيماري چشمي است که يک چشم پزشک با آن مواجه مي شود و 37 درصد بيماراني که توسط چشم پزشکان ويزيت مي شوند، مبتلا به درجاتي از بلفاريت هستند. بلفاريت داراي دو شکل قدامي و خلفي است که هر کدام به دو دسته عفوني و غيرعفوني تقسيم مي شود. علل بلفاريت قدامي که عمدتا عفوني است شامل استافيلوکوک طلايي، اپيدرميديس و ساپروفيتيکوس، پروپيونه باکتريوم آکنه، گونه هاي کورينه باکتريوم، موراکسلا، ويروس هرپس سيمپلکس، شپشک عانه و مايت هاي دموکس مي باشند. سازوکارهاي احتمالي ايجاد بلفاريت قدامي شامل رشد بيش از حد ميکروارگانيسم ها، رشد عوامل بيماري زا به جاي عوامل غير بيماري زا و به هم خوردن تعادل بين عوامل بيماري زا و غير بيماري زا، ايجاد التهاب و آزاد شدن واسطه هاي التهابي توسط باکتري ها و ياخته هاي ايمني هستند. شکل ديگر بلفاريت قدامي، سبوره اي است که با پوسته هاي چرب در لبه پلک مشخص مي شود. بلفاريت خلفي عمدتا غيرعفوني است و در نتيجه تغيير در ترکيب ترشحات عدد ميبومين مي باشد. افزايش اسيدهاي چرب آزاد، واکس چرب و بعضي از ليپيدهاي تغيير يافته منجر به ناپايداري لايه اشک و افزايش تبخير اشک و در نتيجه افزايش غلظت مواد محلول و اسمولاريته اشک مي شوند. افزايش اسمولاريته يکي از علل مهم التهاب و تحريک چشم مي باشد که اثرات سوء بر اپي تليوم قرنيه دارد. مهم ترين علايم بالين در همه انواع بلفاريت، سوزش و تحريک چشم هستند که صبح ها شديدترند و در طول روز بهتر مي شوند. ساير علايم شامل خارش، ناراحتي چشم ها پس از کار با رايانه، احساس سنگيني در پلک ها، ترشحات بر روي مژه ها، احساس خشکي، چسبيدن لبه پلک ها موقع بيدار شدن از خواب و قرمزي چشم مي باشند. در ضمن بيماران ممکن است از عدم تحمل لنز تماسي و يا سابقه گل مژه شکايت کنند. يافته هاي باليني بر حسب نوع بلفاريت شامل کولارت اطراف مژه ها، ضخيم و پرخون شدن لبه پلک ها، از دست رفتن مژه ها، سفيد شدن و تغيير جهت آنها، تلانژکتازي، هايپرتروفي و نامنظمي لبه پلک ها و انسداد منافذ غدد ميبومين با ترشحات غليظ و برجستگي منفذ غده ميبومين مي باشند که مي توانند منجر به عوارضي مانند زخم حاشيه اي قرنيه و فليکتن قرنيه و ملتحمه شوند. اهداف درمان در بلفاريت، کاهش علايم بيمار، کاهش ميزان باکتري موجود بر روي لبه پلک، کاهش التهاب و بهبود عملکرد غدد ميبومين است که به وسيله شستشو و کمپرس گرم پلک ها و استفاده از عوامل ضد التهابي و ضد باکتري مانند آزيترومايسين، توبرامايسين، سيکلوسپورين و دگزامتازون موضعي و داکسي سايکلين خوراکي به دست مي آيند.
رتينوبلاستوما شايع ترين تومور اوليه داخل چشمي در دوران کودکي است. درمانهاي کنوني منجر به ميزان بقاي بالاي 95 درصد اما گاه با عوارض طولاني مدت شده اند. رساندن موضعي داروهاي شيمي درماني، هم فوايد کموريداکشن را داراست و هم بيماران را از سميت و پتانسيل موتاژنيک شيمي درماني سيستميک در امان نگاه مي دارد. دو اساس مهم در شيمي درماني موضعي، بهبود در رساندن دارو به محل تومور در چشم و درمان مولکول هدف در تومور با حفظ ارگان هاي سالم است. در اين مقاله، مروري بر تزريقات دارويي به صورت پري بولبار، داخل شريان افتالميک و يا داخل زجاجيه اي و در نهايت ژن درماني و استفاده از وکتورها در تجويز داروهاي جديد و ژن ها به صورت موضعي شده است. با وجود پيشرفت هاي بسيار پره کلينيکي در کنترل اين تومور با شيمي درماني موضعي، استفاده باليني از چنين روش هايي نياز به مطالعات شاهددار مناسب و حساس پره کلينيکي و باليني زيادي دارد.
هدف: معرفي بيماري که به علت باقي ماندن قطعه کوچکي از هسته عدسي در اتاق قدامي بعد از عمل فيکوامولسيفيکيشن دچار تورم موضعي قرنيه شده بود. معرفي بيمار: خانم 74 ساله اي که حدود 1.5 سال پيش تحت عمل فيکوامولسيفيکيشن چشم راست قرار گرفته بود با احساس جسم خارجي، درد و کاهش ديد چشم مزبور مراجعه نمود. ديد چشم مبتلا از 20.25 بعد از عمل به 20.50 رسيده بود. در معاينه اسليت لمپ، تورم موضعي در قسمت تحتاني قرنيه همراه با چسبندگي عنبيه به قرنيه در اين ناحيه و يک تکه از هسته عدسي با اندازه حدود 3 ميلي متر در اتاق قدامي ديده شد. بيمار تحت جراحي خارج کردن اين قطعه قرار گرفت که منجر به کاهش درد بيمار و تورم قرنيه گرديد. نتيجه گيري: باقي ماندن قطعات هسته عدسي، يکي از عوارض عمل فيکوامولسيفيکيشن است که مي تواند به صورت زودرس يا ديررس تظاهر کند. در برخورد با هر بيمار به تورم موضعي قرنيه يا التهاب داخل چشمي بعد از اين عمل، حتي در صورت عدم رويت قطعه، اين عارضه بايد مدنظر باشد.
هدف: ارزيابي نتيجه جراحي اصلاح افتادگي پلك همراه با عملكرد ضعيف عضله بالابرنده با استفاده از عضلات اربيكولاريس (orbicularis) و فرونتاليس (frontalis). روش پژوهش: اين مطالعه به روش مجموعه موارد مداخله اي آينده نگر طي 3 سال بر روي بيماران مبتلا به افتادگي پلك با عملكرد ضعيف (كم تر از 4 ميلي متر) عضله بالابرنده پلك انجام شد. در تمامي بيماران از عضلات اربيكولاريس و فرونتاليس جهت بالاكشيدن پلك استفاده شد. فاصله 3 ميلي متر يا بيش تر حاشيه پلك فوقاني تا مردمك (MRD1) در نوع دو طرفه و اختلاف كم تر از يك ميلي متر بين دو چشم در نوع يك طرفه به عنوان موفقيت عمل در نظر گرفته شد. يافته ها: مطالعه بر روي 26 چشم از 22 بيمار با ميانگين سن 15.4±9.4 سال انجام گرديد و بيماران به طور متوسط 13.5±8.4 ماه پي گيري شدند. دوازده بيمار 54.5) درصد) سابقه جراحي ناموفق افتادگي پلك داشتند. شايع ترين علت افتادگي پلك نوع مادرزادي ساده بود كه در 15 بيمار 68.2) درصد) مشاهده گرديد. نتيجه جراحي در 19 بيمار 86.4) درصد) رضايت بخش بود. بين سن و سابقه جراحي قبلي با موفقيت عمل رابطه معني داري يافت نشد اما ميزان عملكرد عضله بالابرنده پلك با موفقيت جراحي رابطه مستقيم داشت (P=0.02). نتيجه گيري: اتصال مستقيم پلك به عضلات اربيكولاريس و فرونتاليس مي تواند به عنوان جانشين مناسب روش هاي قبلي جراحي افتادگي پلك با عملكرد ضعيف عضله بالا برنده در نظر گرفته شود.
هدف: تعيين نتايج جراحي ازوتروپي تطابقي نسبي (partial). روش پژوهش: تعداد 38 بيمار كه طي سال هاي 1381 الي 1387 با تشخيص ازوتروپي تطابقي نسبي در بيمارستان نيكوكاري تبريز كانديد عمل جراحي شده بودند، وارد يك مطالعه گذشته نگر توصيفي- تحليلي شدند. مشخصات بيماران شامل سن، جنس، مقدار عيب انكساري، حدت بينايي، نوع جراحي، ميزان انحراف قبل و بعد از جراحي و طول مدت پي گيري ثبت و مورد تجزيه و تحليل قرار گرفت. يافته ها: در بين بيماران مبتلا به ازوتروپي، فراواني نوع نسبي، 38.29 درصد بود. سن بيماران در زمان جراحي به طور متوسط 6.32±3.38 سال، معادل كروي عيب انكساري قبل از جراحي +4.1±1.92 ديوپتر و 54.04 درصد بيماران مبتلا به تنبلي چشم بودند. بيماران به طور متوسط 18.76±13.58 ماه پي گيري شدند. ميزان متوسط انحراف چشم قبل و بعد از جراحي به ترتيب 30.87±10.3 و 2.05±5.7 پريسم ديوپتر (P<0.001) و مقدار متوسط رسس عضلات راست داخلي 5.48±0.66 ميلي متر بود. پس از جراحي اول، در 78.9 درصد موارد، اين مقدار به 10 پريسم ديوپتر يا كم تر كاهش يافت. در نهايت در 18.4 درصد بيماران ازوتروپي به طور كامل اصلاح نشد و 2.6 درصد افراد مبتلا به اگزوتروپي متوالي گرديدند. نتيجه گيري: مقدار انحراف چشم، عيب انكساري و وجود تنبلي چشم بر ميزان موفقيت جراحي ازوتروپي تطابقي نسبتي اثر معني داري ندارد.
هدف: ارزيابي نتايج تزريق داخل زجاجيه و اتاق قدامي بواسيزوماب در بيماران مبتلا به گلوكوم نورگ زا (NVG). روش پژوهش: اين مجموعه وارد مداخله اي بر روي 40 چشم از 40 بيمار مبتلا به گلوكوم نورگ زا صورت پذيرفت. پيش از مداخله، كليه اطلاعات شامل نورگ زايي عنبيه (NVI)، نورگ زايي زاويه اتاق قدامي (NVA)، پيش رفت چسبندگي محيطي عنبيه به قرنيه (PAS) و فشار داخل چشم (IOP) ثبت گرديد. پس از انجام اقدامات درماني رايج، در همه بيماران، 1 ميلي گرم داروي بواسيزوماب در اتاق قدامي و 1.5 ميلي گرم از اين دارو در داخل زجاجيه به صورت هم زمان تزريق و 6 هفته بعد به همان صورت تكرار شد. يافته ها: ميزان متوسط فشار داخل چشم از 40.15±18.33 به 29.27±15.07 ميلي متر جيوه كاهش يافت (P<0.001). NVI و NVA به ترتيب در 97.5 و 100 درصد چشم ها محو شد، اما تغيير قابل توجهي در ديد اصلاح شده بيماران به وجود نيايد. در يك مورد پس از تزريق، هايفما ايجاد شد. نتيجه گيري: تزريق داخل زجاجيه و اتاق قدامي بواسيزوماب در مبتلايان به NVG، موجب كاهش قابل توجه IOP و نورگ زايي داخل چشمي مي گردد.