0

نقد وبررسی ادبی

 
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

از طلوع تا عروج امام (ره)(4)

مجموعه‌ای که در پیش روی دارید مقدمه رساله دکتر اکبری است که تحت عنوان «نقد و تحلیل ادبیات انقلاب اسلامی از طلوع تا عروج امام(س)» به رشته تحریر در آمد.

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم ، بخش چهارم :

انجمن‌های ادبی از آغاز شعر فارسی دری تا سال 1335

شعر انقلاب شعری وزین و محجوب و در عین حال ستیهنده و طوفانی است. شعر انقلاب شعری است جوان اما برومند و استوار، معصوم و پویا و زنده، شعر انقلاب شعر خشم و خروش و مقاومت و مبارزه است، شعر اعتراض و فریاد، شعر زندگی و مردانگی است. آمیزه‌ای از مهر و قهر، لطف و خشم، و زمزمه‌ای است از توحید و اخلاق، جویباری است از نیایش و دعا در عین حال دریایی است از حماسه و آتش، شعر انقلاب شعر ایدایی ملوس و عریانی نیست که تمام قد در آیینه شاعر عریان شده و تمام وجود یک شاعر را از آن خویش کرده باشد. شعر انقلاب آمیخته‌ای است از عشق و عرفان و حماسه. عرفان در شعر انقلاب دکه‌سازی و مرید تراشی و صوفیگری یاس‌آلود یا انتظارهای طاقت فرسای بی‌عمل و نومیدانه نیست. عرفان در شعر انقلاب در مبارزه با طاغوت در میدان آتش و گل و گلوله و خون و در سنگر‌ها و جبهه‌های نور در برابر ظلمت رقم خورده است و عارفان و سالکان طریق، این عرفان را آگاهانه انتخاب کرده در گردان‌های منتظر شهادت یا در تیپ‌های مین پیمای شهادت‌طلب، ثبت‌نام کرده‌اند، عزیزانی که طیران مرغ جانشان را تا باغ ملکوت لحظه‌شماری کرده‌اند. عارفان شعر انقلاب «فهمیده‌هائی» هستند که معادله جدید تن و تانک را خلق کرده‌اند: که خود جلوه دیگری است از پیروزی خون بر شمشیر و غلبه تن بر تانک. شعر انقلاب شعر عشقهای حیوانی و توصیفهای شیطانی یک شاعر هماره مست لایعقل نیست، شعر انقلاب باد گلوی یک شاعر لاابالی و یک خمار فاسد نیست، شعر انقلاب شعر حرامزادگی‌های روشنفکران خودباخته نیست، شعر افسوس بر بخشش تمامت آبرو و حیثیت فلان شخص بر فلان شخص نیست. شعر انقلاب آروغهای روشنفکری یک بیگانه با مردم نیست، شعر انقلاب شعر درد نکشیدگان دردی ناشناس و خراباتیان بیگانه با معرفت و عبادت و سلوکی نیست که در عمرشان سر به مهری را حتی یک بار هم تجربه نکرده‌اند، شعر انقلاب شعر جوانان تازه بالغی نیست که در مجله‌های زن روز و جوانان و اطلاعات هفتگی و سیه نامه‌های پوچ قبل از انقلاب خودی می‌نمودند و بی آنکه الفبای شعر و شاعری را فرا گرفته باشند خزعبلاتی را به چاپ می‌سپردند، شعر انقلاب شعر شرف و حریت و غیرت است. شعر خونین دار بدوشانی دعبل‌وار است که زبان حالشان ترنم این سخن شاعر بزرگ شیعی دعبل خزاعی است که: «عمری است دار خویش را بر دوش می‌کشم».

انجمن های شعر فارسی

توفان انقلاب و سیل خروشان ادبیات پویا و در خورش، ادبیات فریادگر، ادبیات مقاومت، ادبیات شیعی و عاشورایی و کربلایی اندیشه‌هایی چون هنر برای هنر را به زباله‌دان نظریه‌های ادبی سپرد و ادبیات را در خدمت تعالی انسان و انسان متعالی درآورد، به شعر آبرو بخشید، شعر از حد یک وسیله برای ابراز صرف احساسهای عاشقانه و توصیفهای شهوانی و... پا فراتر نهاد و در کوثری از قداست و طهارت فرو رفت. شهیدان یکی از جانمایه‌های ارزشمند ادبیات خصوصاً شعر انقلاب شدند شهیدانی که براستی از توصیف واقعی و فراخورشان عاجزیم. اگر چه شهیدان در ادامه راه علمایند و به این درجه از عظمت و قرب الهی نائل آمده‌اند که در جوار رحمت الهی آسوده‌خاطر خوابیده‌اند اما حتی علما هم از بیان و توصیف شهیدان و مقامشان وامانده‌اند. زیرا تنها شهیدان توانسته‌اند «آنچه اندر وصف ناید آن کنند» اگرچه در صدد نیستم در این مقدمه کوتاه به وصف شهیدان (آنهم با این مایه اندکم) بپردازم اما تذکار این نکته خالی از لطف نیست که اگر حتی حکیم طوس هم زنده بود و شاهد این همه حماسه‌آفرینی‌ها، با آنهمه ذوق و توانمندی، در توصیف بایسته نونهالان دلاور و جوانان قهرمانی چون محمدحسین فهمیده و بهنام محمدی و... دچار حیرت می‌شد. شعر امروز در بستری پاک افتاده است، لذا از آینده‌ای درخشان برخوردار خواهد بود. شاعر امروز زندگی نمی‌کند که شعر بگوید بلکه شعر می‌گوید که در ارتقاء شعور و آگاهی مردم شریک باشد. شاعر امروز سفارش‌پذیر نیست در بند جاه و صله و خلعت نیست بلکه در جهت انجام تکلیف است و سعی دارد ذوق و استعداد و... و سایر ودایع الهی خویش را در جهت اهداف مقدس انقلاب اسلامی و تداومش بکار گیرد.

 

اگر مدعی‌ام که شعر امروز سالم و متعهد است، در مقایسه با شعر قبل از انقلاب است البته نه تمام شعرها و شاعران قبل از انقلاب بلکه آنان که از جهت مسائل اخلاقی قابل دفاع نبودند. در شعر انقلاب از بدآموزیها و منفی‌بافی‌ها خبری نیست.

 

انجمن‌های ادبی از آغاز شعر فارسی دری تا سال 1335

شاعر انقلاب اگر هم از کسی تعریف و تمجید می‌کند. از پیشوای شب‌شکنان و بزرگمرد قرن حاضر حضرت امام(ره) حرف می‌زند. زیرا امام(ره) یک شخص نیست بلکه عصاره یک ملت است. مرجعی است که حرام و حلال زندگی ما را مشخص می‌کند.

پیامبر گونه‌ای است که ما را از غرق شدن در گندابه رژیم شاهنشاهی نجات داد، به ما آبرو و اعتبار بخشید. در مجموع، شعر انقلاب شعری است جمع گرا تا فردانگار زیرا شعر انقلاب زبان حال مردم است، و امام هم جان ملت و تجسم عملی و عینی خواست و اراده این ملت بود.

بنا به گفته یکی از ادبای عرب، شعر جز با دو انگیزه بوجود نمی‌آید:

«یکی حب فراوان و دیگری بغض فراوان، نسبت به کسی یا چیزی»

اگر قرار باشد با این ملاک به شعر بنگریم و یا با این دید ادبیات انقلاب اسلامی را در محک نقد بگذاریم باید بگوئیم: در شعر انقلاب یا ادبیات انقلاب حب به آرمانخواهی و قضاوت و ایثار و توحید و در خدمت خدا و خلق خدا بودن است، حب به بیان ارزشهای الهی است، حب درد و رنج انسان گرفتار و به تعبیر فرانتس فانون:

زبانحال مغضوبین روی زمین است. حب شاعر انقلاب به خدا و بغض او به دشمنان خداست. به زبان دیگر شاعر انقلاب اهل «ولایت» است که همانا دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا سرلوحه کار اوست. قبل از این که به شرح و چگونگی تدوین این رساله بپردازم تعریف و رسالت شعر واقعی را از زبان یکی از شاعران متعهد و خداجوی و ثابت‌قدم انقلاب حجةالاسلام بهجتی زینت‌بخش این قسمت از مقدمه قرار می‌دهم. شاعر می‌گوید:

 

شعر مسوؤل بوَد حق پرور

نه ستایشگر زور است و نه زر

شعر مسوؤل پیام است و خروش

از خدا نغمه و از غیب سروش

شعر مسوؤل حماسه تپش است

بعثت و نهضت و شور جهش است

شعر مسوؤل سرافراشتن است

در درون تخم وفا کاشتن است

شعر مسوؤل جهاد است و تلاش

نه شکمبارگی و حرص معاش

شعر مسوؤل تب انداختن است

نه ز مداحی، بت ساختن است

 

انجمن های شعر فارسی

باید گفت مراحل و چگونگی تدوین این سه دفتر از ادبیات انقلاب (قسمت شعر) که اینک بعون‌الله تعالی در پیش رو دارید بدین قرار بوده است:

در مرحله اول به گردآوری و فراهم آوردن اشعاری که در مطبوعات و جراید و ماهنامه‌ها و کتابها و جنگ‌ها چاپ شده بود پرداختم. در کنار این کار هر وقت که با شاعران دیداری حاصل می‌آمد از آنها آخرین سروده‌هایشان را که حتی چاپ هم نکرده بودند می گرفتم چه بسا که در این دیدارها اشعار گردآوری شده را به آنها نشان می‌دادم و بعضیها از دست‌کاریهای ارباب مطبوعات و جراید و مسئولین صفحه‌های ادبی روزنامه‌ها و مجله‌ها شدیداً ناراحت و گلایه‌مند بودند که خودسرانه و به استناد نظر و ذوق خود ابیاتی را جابجا و پایین و بالا کرده بودند یا تعابیری را تغییر داده یا در لحظه چاپ ابیاتی را حذف کرده بودند اضافه بر این دستکاریها (در چاپ و حروفچینی و ماشین کردن) چه بسا که در اثر سهو و خطا کلماتی را غلط چاپ می‌کنند. این دیدارها نوعی تصحیح و بازنگری مستقیم توسط خود شعرا در سروده‌هایشان محسوب می‌شد.

از چند سال قبل به فکر تدوین آثار ادبی و نقد و تحلیل ادبیات انقلاب بوده‌ام.

قسمتی از آثار را برای پایان برنامه کارشناسی ارشد در محک نقد گذاشتم و قسمت دیگر را در این دوره و مقطع تحصیلی نقد کرده‌ام. خدای را شکر که باز هم چندین دفتر گرانقدر باقی مانده است و اگر عمری باشد و حضرت دوست مدد فرماید در آینده بدانها خواهم پرداخت بدان امید که ادای دینی به حضرت امام و شهیدان انقلاب و خانواده‌های سربلند آنها و ذخیره‌ای برای آخرتم باشد و تحفه‌ای هر چند ناچیز برای انقلاب بزرگ و شکوهمند اسلامی.

 

پس از گردآوری و قبل از هر گونه تقسیم‌بندی و تدوین و ترسیم کلی طرح یا طرح کلی می‌بایست اشعار را بارها می‌خواندم و غث و سمین آنها را معین می‌کردم. هفته‌ها و چه بسا، ماهها کارم شده بود شعرخوانی (آنهم به تنهائی) اتفاقاً در همین مرحله شعر خوانی بود که به محور گزینی و موضوع‌بندی رسیدم. بی‌تردید در موضوع‌بندی و تحلیل موضوعی شعر انقلاب در مقایسه با شعر جنگ به دو دلیل وسعت میدان و فراخنای انتخاب بازتر بود نخست به علت طولانی‌تر بودن دوران انقلاب به لحاظ زمان مورد نظر در رساله (از بهمن 57 تا خرداد 68). و از یک جهت باید گفت: (از خرداد 41 تا خرداد 68) دیگر تنوع موضوعها و کثرت محورهای قابل نقد از آنجمله وجود خورشید ولایت و فقاهت و بنیانگذار انقلاب نور، امام راحل چه در دوران تبعید (قبل از انقلاب) چه در لحظه‌های باشکوه و تاریخی ورود جان به کالبد مرده ایران و چه در دوران پربرکت آن عزیز پس از ورود به کشور و سرانجام چه در روزهای غم و اندوه لحظه‌های شکننده و طاقت‌فرسای عروج ملکوتی آن رهبر بزرگ و الهی که بی‌تردید سنگین‌ترین و عظیم‌ترین ضربه‌ای بود که در عصر ما بر مستضعفان و اسلام وارد شد. شهادت‌ها و مناسبتهای تاریخی، سیاسی و بازتابهای ایام‌الله در شعر انقلاب (15 خرداد، 17 شهریور، 7 تیر، 8 شهریور... ) مبارزه با آمریکا، همدردی با انقلابیون سایر کشورها، و حتی نحوه نگرش شاعران انقلاب به طبیعت و برداشتهای مختلف آنها از زندگی و انقلاب و ترسیم جلوه‌ها و زمینه‌های عرفانی و بیان ابعاد و زمینه‌های اخلاقی در شعر انقلاب و... در نهایت نگرش به سبک شعر انقلاب و طرح این مهم که آیا شعر انقلاب دارای سبک خاص و مستقل و بدیع است یا خیر... هر یک می توانند محوری برای نقد و بررسی باشند. حتی میزان تأثیر و تاثر شاعران بر یکدیگر و از یکدیگر و نمود میزان توفیق آنها در دست‌یابی و تلاش برای کسب زبان و سبک و صبغه ویژه و خود و تعیین میزان پشتوانه شاعری هر یک از شعرا، گرایش‌های هر یک از جهت قالب‌های شعری و ترسیم زمینه‌های روحی هر یک از لحاظ موضوع و هزار نکته باریکتر از مو که ذیل نقد شعر انقلاب از دیدگاه سبکی می‌توان بیان کرد.

پس از بازخوانی چند باره اشعار این سه محور که هر یک عنوان یکی از دفترهای موجود است برای پایان‌نامه انتخاب و گزینش شد که به ترتیب عبارتند از: ...

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:41 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

از طلوع تا عروج امام(ره)(3)

از طلوع تا عروج امام(ره)(3)

مجموعه‌ای که در پیش روی دارید مقدمه رساله دکتر اکبری است که تحت عنوان «نقد و تحلیل ادبیات انقلاب اسلامی از طلوع تا عروج امام(س)» به رشته تحریر در آمد.

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم :

یکی از خصایص اساسی ادبیات انقلاب اسلامی «خصوصاً شعر» استخدام قالبهای مختلف شعری برای بیان مفاهیم و مضامین مورد نظر است. از آنجمله، استفاده از قالب شعری غزل برای بیان مفاهیم حماسی و رزمی یا حتی بستری برای بیان و ذکر مصائب اهل بیت و شهیدان یا مدح و منقبت امامان معصوم و بزرگان دین و توصیف مناسبتهای مهم تاریخی انقلاب.

از جمله خصایص دیگر در شعر انقلاب، رونق رباعی و دوبیتی است. رباعی قبلا با نام خیام گره خورده بود یا بعضی‌ها چون عطار و ابوسعید نیز از آن استفاده می‌کردند و این قالب شعری پس از تحول سبک عراقی به هندی یا اصفهانی و بازگشت، از رونق چندانی برخودار نبود. قالب دوبیتی هم بطور مشهور با نام بابا طاهر همراه شده بود. اگر چه در اشعار عاشقانه قبل از انقلاب بعضی‌ها به دوبیتی و رباعی رو آورده بودند اما اقبال شاعران به این قوالب شعری و استخدام آنها در خدمت مفاهیم بلند و معنوی و انقلابی و حماسی و رزمی قابل توجه است تا آنجا که اکثر شعرا در این قالب‌ها «خصوصاً رباعی» طبع آزمائی کرده‌اند هر یک در جهت دستیابی به زبان و صبغه خاصی تلاش کرده‌اند و اتفاقا بعضی‌ها چون قیصر امین‌پور ، علیرضا قزوه ، حسن حسینی میرهاشم میری... از توفیق نسبی هم برخوردار شده‌اند.

از جهت تأثیرپذیری شاعران از معارف و فرهنگ اسلام و نمود صبغه‌ها و جلوه‌های اسلامی و مذهبی در عناصر و واژگان شعری اقبال به این دریای ناپیدا کران، در حدی است که باید گفت: یکی از بارورترین و غنی‌ترین خانواده‌ها از عناصر شعری در این زمینه‌ها تشکیل شده است. برای نمونه به ترکیبهای زیر بنگرید:

ردای امامت، صحیفه نور. عطر تکبیر، تفسیر ایه‌های جهاد، سجاده گلبرگ معراج طور نسیم بال ملائک، مشعل سبز ظهور، گلدسته، مینا، کلیم نور، مذهب عشق، نماز، باران، همصدا با خلق، بانگ الله‌اکبر، شبستان حرا، شب قدر، جام اکملت لکم، صحرای خم، ثارالله، کتیبه کوفه، خطبه خون، حیدر ماب، دژ نصر من الله، تکبیر ناب، شق القمر، زبان ذوالفقار، طشت یحیی، نوح نسیم، کوه کلیم، دست جبرئیل، سوره سوگ، ایه داغ و...

 

از دیگر ویژگیهای شاخص شعر انقلاب اینست که این شعر بلحاظ سبکی هنوز شکل خاصی نگرفته است. با توجه به تقسیم‌بندی سبکهای ادبی (خراسانی، عراقی، ترکستانی، هندی، یا اصفهانی، وقوع، بازگشت ادبی و معاصر) باید گفت: آمیزه‌ای است از سبکهای شعر در قرون گذشته، زیرا بلحاظ وجود بعضی قصاید به سیاق شعری شاعرانی چون: منوچهری، انوری ، ناصر خسرو ، مسعود سعد سلمان و... نوعی بازگشت به سبک خراسانی را تداعی می‌کند. مثل قصاید: (مهرداد اوستا ، امیری فیروز کوهی ، علی موسوی گرمارودی ، محمود شاهرخی ، مشفق کاشانی ، حمید سبزواری و... ) بسیاری از همین قصاید بلحاظ محتوی به شعر دوران مشروطیت برمیگردد زیرا مفاهیمی که شعرا در این قالب شعری ریخته‌اند در مواردی سیاسی، اجتماعی است. اختلاف دیگر این قصاید با قصاید دوره‌های نخست نبود تشبیب و مقدمه غزلواره‌ای است که در سبک خراسانی حتی‌المکان (حتی در مثنوی) رعایت می‌شد. شاعران انقلاب اسلامی همان تشبیب‌ها را از اصل قصیده و مثنوی جدا کرده‌اند و بصورت غزلی مستقل ارائه می‌کنند. در همین گرایش به سبک خراسانی هم ترکیبها تعابیر و کلماتی چون: هـَل، همی، دُرج دل، نرگس شهلا، کمر سعی چو جوزا بستن، مویه کردن، پویه کردن، ژاژ خاییدن، هرزه لاییدن، سلیح، سپر، شارسان، غلتبان، یا کاربرد بعضی از صورتهای فعلی مثل: نژهانید، برفراشتن، و بپاید بکار برده‌اند که با زبان جاری و مستعمل امروز و ساحت زبان ادبی معاصر ناسازگارند و باید گفت بیشتر به زبان شعری ناصر خسرو نزدیکتر است تا عصر ما. بعضی از شاعران معاصر در این گرایش به سبک خراسانی راه افراط را پیموده‌اند و همین افراط در بازگشت موجب بیگانگی زبان شعر می‌شود. به این نمونه‌ها در سروده‌های «علی معلم» بنگرید:

از طلوع تا عروج امام(ره)(3)

ابر فرو گستریده تا به مجره است/ سنبله را بر حمل به ذوق چریده/ ثور فلک را اسد به یوغ کشیده/ زیرج قامت اشتر صلابده به جلاجل/ به قاطعان طریق و حرامیان قوافل/ اشهب و اشقر هزار سال دوانده/ و کلمات و تعابیری چون: هلی، غازه کردن، شب داج یلدا، شنگی، یافه‌سرا، شهر خربندگان، بیسراک، نیزه و ریل، یرلیغ، بیع و شری، ربع و اطلال، کتم کریچی، کهنه رباط، مرج، هرچ، اینت.

اگر از یکی دو شاعر (مثل ناصر خسرو و تا حدی عنصری) دیده بپوشانیم باید گفت میزان کاربرد تعابیر انتزاعی و غیر محسوس در دوره سامانی و غزنوی که از فرعی‌های خراسانی‌اند نزدیک به صفر یا بسیاری اندک است در حالیکه در شاعران معاصر این ویژگی رعایت نمی‌شود، بلکه مثلا در قلمرو شعر و سبک شعری «معلم» بعنوان یکی از خراسانی‌گرایان شاخص شعر انقلاب، ترکیبها و تعابیر تجریدی صرف و یکدست به چشم می‌خورد. به نمونه‌های زیر بنگرید:

کوه حادثه/ شوریدن عذرا/ قصرهای خیالی/ قراولان مشفق/ سنگلاخ تنهایی/ عطش مزرعه/ بال امید/ رخت سعادت/ روز حادثه/ تاوان عشق/ لهیب شهوت/ تشنه تیغ/ شهوت خنجر/ صبح وصال و...

اگر چه در صدد نیستم میزان واژگان و عناصر انتزاعی و شبکه و خانواده تعابیر تجریدی یا غیر تجریدی را در یک یک شعرا بیان و نمودار هر یک را از زوایای مختلف ترسیم نمایم اما باید گفت این گرایش به ترکیبهای تجریدی که خود یکی از ملاک‌ها و معیارهای سبک‌شناسی شعرا می‌تواند باشد در شعرهای احمد عزیزی مثنوی سرای معاصر نه تنها از علی معلم بیشتر است بلکه برای عزیزی خود یک شاخصه بارز شعری شده است به نمونه‌های زیر بنگرید:

رنگهای شاد مرگ/ مرگ‌های ارغوانی/ مرگ‌های آسمانی/ مرگ شیعی/ عابران خواب/ مرگ گوگردی/ عطر قناری/ سبز مردن / شیوه نیلوفر/ مرگ سبز/ و با گفتگو/ دیوار شبنم/ ادراک ناب/ گیاه آرزو/ اهل رویا/ شب ایینه/ امتحان صبر/ درس جبرئیل/ اهل نجات / ته چین عرفان/ بوی دین/ زارع فطرت/ تاکزار باده/ عطر بلبل/ روحهای نرم/ روحهای بی‌آلایش/ تلاطم روح/ شلاق اوهام/ شقایق مذهب/ چشم ظلمت/ رود عصمت/ باغ هفت/ بهار شرم/ تب طاعت/ درد فنا/ زارعان ایه/ تاجران سایه/ و...

در بعضی از اشعار انقلاب اسلامی بطور وضوح جلوه‌هائی از نازک خیالی و باریک‌اندیشی و خیالبندی‌های سبک هندی (اصفهانی) را می‌توان سراغ گرفت به ابیات زیر به عنوان شاهد بنگرید:

شیشه رنگ نفس در ما شکست /هم قناری هم قفس در ما شکست

***

ما تب گل ما بهار حیرتیم/ما در این گلشن شکار حیرتیم

***

عطر بیداری سحرها را گرفت/پیچک لبخند درها را گرفت

***

کشته ایینه در چنگیم ما/تا قیامت زخمی رنگیم ما

***

چشم نازیبای ما بی‌غیرت است/ورنه این آیینه باغ حیرت است

یا در دو بیت منتخب از اشعار قادر طهماسبی (فرید) می‌خوانیم:

در دبستان فراموشی عشق/دفتر یاد مرا نتوان نوشت

***

در این بهار گل‌افشان ز طبع داغ پرستم/زمانه‌ای نگشاید زبان سبز گیاهی

از طلوع تا عروج امام(ره)(3)

در هر صورت می‌توان بلحاظ سبکی و تنوع و گرایش‌های گونه گون شاعران نموداری از سبک خراسانی (دوره اول سامانی) تا دوره بازگشت و حتی معاصر را برای ادبیات انقلاب اسلامی ترسیم کرد و برای هر سبکی نمونه یا رگه‌ای را در شاعر یا شعری جویا شد.

اگر قرار باشد برای این نمودار نامی برگزینم می‌توان نام امتزاج سبک‌ها یا سبک در سبک را بر آن نهاد. برای سبک عراقی که به لحاظ محتوائی و درون ساخت به مفاهیم و مضامین عرفانی مشهور و شاخص است می‌توان غزل زیر اثر فرید اصفهانی را یادآور شد:

جدائی لب پیمانه را نمی‌تابم

جدائی لب پیمانه را نمی‌تابم
عذاب دوری میخانه را نمی‌تابم
خمار می‌کشدم ساقیا مدارایی

که دور گردش پیمانه را نمی‌تابم

 

***

شهید غیرتم آنسان که در حوالی دوست

نگاه صوفی بیگانه را نمی‌تابم

حقیقت تو به هر بزم کاسه گردان است

حضور کودک افسانه را نمی‌تابم

ستون پشت مرا تا شکسته‌ای بفراق

فغان استن حنانه را نمی‌تابم

چنان گره زده‌ام خواب را به بیداری

که بالش پر پروانه را نمی‌تابم

به مهر گریه «فرید» این فریده را بربند

که خنده دل دیوانه را نمی‌تابم

قادر طهماسبی (فرید)

شاعر انقلاب در میان مردمی شیدا، مردمی ایثارگر، مردمی استثنائی، گم است، قطره‌ای است از این اقیانوس خروشان.

شاعر انقلاب به دریائی از شور و حماسه و کوهی ستبر از ایمان و ارزشهای الهی و معنوی تکیه زده است.

شاعر انقلاب از مردم مایه می‌گیرد. اما به طبقه و قشر و جماعت و گروه خاصی وابستگی ندارد. شاعر انقلاب حنجره یک امت و زبان حال یک ملت است. از زبان آنهاست که حرف می‌زند زیرا به اعتبار و همت آنها بود که به آزادی دست یافت. به پشتوانه خون و ایثار فرزندان رشید و غیور و سر به مهر این ملت بزرگ بود که توانست در هوای پاک آزادی سرود رهائی سر بدهد. پس شاعر انقلاب هر چه از این امت سلحشور و مسلمان و هر چه در وصف بزرگیها و عظمت این حماسه سازان قرن بیست و به تعبیر امام(ره) این امت الهی شده شعر بسازد باز هم چیزی نگفته است زیرا بعد از حدود 14 سال بعضی‌ها هنوز هم این مردم را درک نکرده‌اند حتی از نظر بعضی از کسانی که دیده روشن و دل پاک و چشم تیزبین دارند این امت سرافراز امتی «لایدرک و لا یوصف».

بهرحال شاعر روزگار ما تا حد زیادی از قید کنایه‌پردازی و سمبلیسم و لفظ گرائی رها شده است. صراحت بیان، بی‌پیرایگی زبان و طرح حقایق و مسائل مهم در کمال آزادی یکی از ویژگیهای اساسی شعر انقلاب است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:41 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

شعر،ادبیات،انقلاب

گفتگویی با حجه الاسلام والمسلمین جواد محدثی ، محقق، نویسنده وشاعر، درباره «نقش شعر در انقلاب » و سروده های وی در این زمینه...

شعر،ادبیات،انقلاب

در این گفتگو هم دوست داریم از دیدگاه شما در مورد «نقش شعر و ادبیات در انقلاب » آگاه شویم و هم کارهای خودتان را دراین زمینه بدانیم.

ابتدا در مورد قسمت اول سوال توضیح دهید.

در آغاز، ادای احترام می کنم به همه پیشکسوتانی که با خلاقیت های ادبی و هنری خویش، بویژه با زبان شعر، در عصر خفقان طاغوت، پرچم مبارزه فکری و سیاسی با ستم را برافراشتند و جامعه را به سوی افقی روشن و آینده ای پر امید، سوق دادند و چه بسا«شهید قلم » شدند و به خاطر سروده های انقلابی خود، به زندان وشکنجه گرفتار شدند.

شعر، مخاطبان وسیعی دارد. وقتی هم که با محورهای ارزشی و انقلابی وارد ذهنیت جامعه شود، در گسترش آن مفاهیم، ایفای نقش می کند. شاید که یکی از رسالت ها و جهت گیری های «شعر انقلاب » ،عبارت باشد از «جهت بخشی » و «امید آفرینی » نسبت به آینده وفعالیت ها و مبارزات مردم مسلمان و انقلابی. شاعران متعهد شیعه در طول تاریخ، این رسالت را به خوبی انجام داده اند و پیوسته موی دماغ حکام ستمگر و قدرتهای باطل بوده اند و با ترویجی که ازمرام اهل بیت و معارف ولایی داشتند، مردم را علیه جباران می شوراندند.

شما از چه زمانی وارد قلمرو شعر شدید و آیا جهت گیری اشعارتان، انقلابی بود؟

حدودا هفت هشت سال پیش از انقلاب، شروع کردم به سرودن شعر،البته آن وقتها بیشتر قالب «شعر نو» را انتخاب کرده بودم که هم طرفدار بیشتری در میان نسل جوان داشت، هم مسائل سیاسی واجتماعی را در آن قالب، بهتر و راحت می شد بیان کرد.

کیفیت عرضه اشعارتان چگونه بود؟ یعنی کجا چاپ می شد؟ کتاب داشتید، یا با مجلات همکاری می کردید؟

اغلب، آن زمانها در ماهنامه مکتب اسلام، یا سالنامه جوان،معارف جعفری و پیام اسلام بود. آن زمان اینها به عنوان مجلات ونشریات مذهبی و متعهد به شمار می آمدند و اهل قلم و ادب، از این وسیله استفاده می کردند.

حال و هوای پیش از انقلاب، شرایط ویژه ای بود و حرف های خاصی هم می طلبید; محورهای سروده های شما در آن دوره چه بود؟

طبعا برای یک مسلمان دردمند، وضعیت عقب ماندگی مسلمانان وسلطه سیاسی غرب بر جوامع اسلامی، دردآور بود. تاخت و تازصهیونیستها در فلسطین، رنج آور بود، محرومیت های مستضعفان درجامعه خودمان، جانکاه بود. طاغوت حاکم، بر مردم ستم می گفت وکشور را به بیگانگان فروخته بود، طبیعتا در آن زمان شرایط برای کسی که می خواست با زبان شعر به مبارزه بپردازد، محتواهایی چون:

افشاگری علیه دشمنان، حمایت از مبارزات فلسطینی ها، انتقاد ازنژادپرستی، غرب زدگی، سکوت و خمودی، تاکید بر وحدت جهان اسلام،تبیین حماسی واقعه کربلا ، نالیدن از غربت اسلام و قرآن و تفرقه مسلمانان، از جمله محورهایی بود که می شد به آن پرداخت. در همان زمان، سلطه جهنمی ساواک و مبارزات انقلابیون و زندانها وشکنجه ها و تبعیدها، سوژه های مناسبی برای طرح در قالب شعر بود.

من وقتی به سروده های قدیمی تر خودم می نگرم، این موضوعات خیلی چشمگیر در آنها مطرح شده است. حتی در شعری که درباره حضرت زینب(س)سروده بودم، نوعی انتقاد از دستگاه حکومت بود. با عنوان «زندانی بغداد» شعری درباره حضرت کاظم(ع)داشتم که به بهانه مظلومیت آن حضرت، گوشه هایی به آزادگان و مبارزان اسیر در چنگ طاغوت داشت. یک بند از آن شعر، این است:

شعر،ادبیات،انقلاب

جرم او چیست؟ آزاده بودن تن به دلخواه دونان ندادن هست فرجام ایمان، شهادت یا که در کنج زندان فتادن

در شعر دیگری که پیرامون «همه جا کربلا» بودن سروده بودم،در قالب چهار پاره، پیام های شورانگیزی مطرح بود، مثلا به این دوبند دقت کنید:

تاریخ خون بنیاد و پر شور تشیع نهر خروشانی است از خون شهیدان اما تو ای تاریخ، ای حق پوش و خون پوش پر کرده ای این نهر، با یاد پلیدان

ای نتیجه آگاه، ای خواهر! برادر! ای آنکه هر گام تو در راه رهایی است بر سلسله آشوب این شبها بر آشوب

«هر روز عاشورا و هر جا کربلایی است.»

لابد این گونه سرودن ها هم برای شما هزینه داشت و دردسرایجاد می کرد; مثلا دستگیری، زندان و...؟

خوب، طبیعی است. شاعران دار بر دوش شیعه، همواره الهام بخش و مقتدای ما بوده اند. البته نه به خاطر این شعرها، ولی وقتی به خاطر سخنرانیها و منبرها دستگیر و زندانی شدم، پای صحبت این گونه سروده ها و آثار هم کشیده می شد و به عنوان سند جرم تلقی می گشت. یادم هست یکی از همان سروده ها با عنوان «اسیر آزادی بخش » درباره حماسه آفرینی بانوی قهرمان کربلا در سفر کربلا و درسفر اسارت کوفه و شام، با اشاره به خطبه های حماسی زینب کبری درکاخ یزید، در قسمتی این چنین آمده بود:

«آهسته تر یزید!

این قدرتی که از پدرت ارث برده ای عزت برای ملت ما نیست، ذلت است از پای تا به سر شده ای غرق ننگها اما غرور چشم تو را کور کرده است من از کدام ننگ تو داد سخن زنم؟ از ننگ جاودان نیاکان مشرکت از لکه های ننگ که بر جا نهاده ای از کاخ زور گویی و عیاش خانه ات این قتل عام و «عیدظفر» ؟ کور خوانده ای ما راه مستقیم گزیده ایم از موجها چه باک بوده است و هست کشتی حق زیر پای ما عزت برای ما و خدا و پیمبر است ننگ ابد برای تو و خاندان توست...»

این شعر را که مفصل هم هست، آن روزها جوانان و حتی برخی روحانیون انقلابی، در مراسم مختلف و ایام محرم، به صورت دکلمه و با شور می خواندند و گوشه و کنایه هایی که این شعر به دودمان سلطنت داشت، از نظرها مخفی نبود و موقع خواندن و شنیدن،اشاراتش را با چشم و ابرو به یکدیگر اشاره می کردند. گاهی در بازجویی ها انگشت روی این گونه آثار می گذاشتند، چون در جامعه، برد بسیاری داشت.

نسبت به اصل انقلاب اسلامی در آن دوره، شما چه دیدی داشتید و چشم انداز آینده را در شعرهایتان چگونه مطرح می کردید؟

«من به «روز» ، از پس پرده تاریکی «شب » می نگرم من ز «شب » ، همچنانی که ز پل می گذرند به امید سحری می گذرم »

این بخش پایانی یکی از سروده های سال 56 بود، در قسمت دیگری از همین شعر، که می تواند زاویه دید مرا در آن دوران که هنوزامام در نجف بودند و حادثه 19دی قم هم پیش نیامده بود. نشان دهد، گفته ام:

«من به خورشید جهانتاب که فردا از شرق سر بر آورده و با لشکر تاریکی، خواهد جنگید می اندیشم و به «فردا» و به فرداهایی همه بیگانه خواب همه لبریز از «روز» که سراسر همه جا و همه کس جشن خواهند گرفت مرگ «شب » های زمستان را، می اندیشم.»

البته همانطور که گفتم، رسالت شاعری ایجاب می کرد که همه از دردها، ستم ها، خفقان ها، زندان ها و فشارها بگوییم، هم مبشرآینده ای روشن و تصویرگر فردایی امید بخش باشیم، تا ملت مومن ومبارز، در چشم انداز آینده مبارزات خویش، زوال ظلم و حاکمیت اسلام را ببینند و پرشورتر و مصمم تر تلاش کنند. گاهی هم شدت خفقان به حدی بود که حالت یاس بر انسان غلبه می کرد و شعرها بوی ناکامی و نالیدن داشت. این معلول نشناختن عمیق جوهره باورهای دینی مردم و آمادگی برای شهادت بود. من در یکی ازسروده های اول انقلاب خود، حالت عذر خواهی از مردم داشتم که درآن همه سال سیاهی و تباهی، دردنامه سرودم و به عمق روحیات مردم که همگی شاعری بزرگ بودند و شعر بزرگشان «شهادت » بود، پی نبرده بودم; در بخشی از آن چنین آمده بود:

شعر،ادبیات،انقلاب

«از بابت گذشته شعرم، شعرگذشته ام در پیشگاه ملت خود، شرم می کنم شعر گذشته ام. کانک پر از شکایت و غم بود اینک که در طلوع رهایی خطی ز رود خون شهیدان در صفحه نخست کتاب حماسه ها بر جای مانده است رنگی دگر به خویش گرفته است رنگ امید و فتح به جای شکست و یاس رنگ خروش و خون و شهامت به جای ترس شعر کنونی ام احساس افتخار و ستایش ز ملتی است کاینسان دلاورانه، نبردی بزرگ را با دستهای خالی و قلبی پر از «خدا» پیروزمند و شاد به پایان رساند و ماند...»

این شعر، مربوط به اسفند57 است، یک ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی.

صحبت از دوران پر شکوه پیروزی به میان آوردید، حادثه 19 دی نقطه عطفی در مبارزات بود. بعد از13ماه هم پیروزی بهمن ماه.

درباره این دو حادثه بخصوص حوادث میان این دو مقطع تاریخی چه کردید و چه سرودید؟

درباره قیام مردم قم و حماسه 19 دی، یک شعر نو بلند سرودم و دو روز پس از آن حادثه، دست نویس آن بر دیوار مدرسه حجتیه وجاهای دیگر نصب شد و مردم می خواندند. ترسیمی بود از آنچه دراین شهر در خیابان صفائیه و چهار راه بیمارستان و مدرسه حجتیه و کوچه پس کوچه های قم اتفاق افتاد. عنوان آن شعر، «قم » بود.

و این گونه آغاز می شد:

«یک شهر را، دهها شهید خفته به خون داغدار و عزادار کرده است قم، شهر قیام و شهادت اینک پس از تهاجم آن تندباد قساوت در خون نشسته است، ولی در عمق قلبها جوانه زده اینک نهال کینه های مقدس...»

پیروزی انقلاب، آمدن امام و استقبال مردم و برپایی جمهوری اسلامی و شکست طاغوتیان و فرار شاه و بختیار و اعدام سران رژیم طاغوت و حکومت یافتن مستضعفان با ایمان و حضور نیروهای سپاه وجهادسازندگی و بسیج مردمی و ... همه از سوژه های جالب و به یادماندنی بود که درباره آنها، شعرهای فراوانی گفته ام.

بازگشت امام امت و پیروزی انقلاب، عظیم ترین اثر را در فکر و زبان و ذهن و زندگی من گذاشته بود و در همان ماههای اولیه انقلاب، حدودا 60 تا 70 رباعی، با همین محور سروده بودم که اززبان خودم یا دیگران، اینجا و آنجا خوانده می شد و یا منتشرمی شد.

نمونه ای از آن رباعیات را بیان بفرمایید.

چشم، فقط برای نمونه، یکی دو تا از این رباعیات رامی خوانم:

برخیز که فجر انقلاب است امروز/ بیگانه صفت خانه خراب است امروز /هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد/ از لطف خدا، نقش بر آب است امروز

دیدی که «سحر» از پی شب در راه است؟ /دیدی که دوام شب بسی کوتاه است؟/ آن عیسی ما که زنده کرد ایران را /حقا که مسیحا دم و «روح الله » است

«والفجر» که سوگند خدای ازلی است/ روشنگر حقی است که با آل علی است/ این سوره به گفته امام صادق «ع »/ مشهور به سوره «حسین بن علی » است

این نهضت حق که خلق ما بر پا کرد /نه شرقی و غربی است،نه سرخ است و نه زرد /در وسعت و عمق و شور و یکپارچگی/ زیباتر از این نمی توان پیدا کرد

این اشعار واقعا تداعی کننده آن روزهای نخستین پیروزی وشور مقدس مردم است. راستی به این گونه سروده های جنابعالی چگونه می توان دست یافت؟ یعنی مثلا دیوانی، دفتری، مجموعه شعری؟

البته اغلب سروده هایم در مطبوعات پس از انقلاب چاپ می شد و برخی هم در مجلات مذهبی پیش از انقلاب. ولی تعدادی از اینها هم(که اغلب آنها شعر نو است.)در سه مجموعه شعر در همان سالهای اول انقلاب منتشر شد، به نامهای «اسیر آزادی بخش » ، «قبله این قبیله » و «میثاق » . که البته کمیاب است و در بازار به ندرت این مجموعه ها پیدا می شود. ولی شعرهای پس از انقلاب وسالهای دفاع مقدس ، اغلب به صورت پراکنده در مطبوعات وروزنامه ها آمده است.

قصد ندارید مجموعه کاملی از آثارتان را چاپ کنید؟

شعر،ادبیات،انقلاب

فعلا که نه، اگر توفیقی باشد با یک بازنگری و گزینش، ازمجموعه سروده ها یک دفتر انتخاب کنیم و به چاپ بسپاریم، بد نیست. بخصوص آنچه در سالهای اخیر بوده است. ولی مجال و حوصله و وقت مناسبی می طلبد که امیدوارم فراهم شود.

برگردیم به محور مضمون ها در اشعارتان. غیر از مسائل ایران و کشور خودمان، آیا نظری به وضعیت مسلمانهای دیگر هم داشتید؟ چه پیش از انقلاب، چه پس از پیروزی؟

بله، قبلا هم اشاره کردم. مساله فلسطین یکی از این محورهابود، ملتهای مسلمان در جاهای مختلف نمونه دیگر بود. حتی شعر مفصلی داشتم با عنوان «در جبهه آزادی بخش فلسطین » که تحت تاثیر مبارزات مسلمانان آن منطقه سروده بودم. درباره ستمدیدگان «رودزیا» و «آفریقای جنوبی » هم شعر داشتم، به قضایای جنوب لبنان و مبارزان شیعی آن منطقه هم پرداخته بودم.

طبیعی هم همین بود، چون سرنوشت مسلمانان در همه جای جهان اسلام مورد توجه و علاقه ما بود. در همان زمان که رژیم عراق، «امام » را از آن کشور بیرون کرد و بر هواداران او و پویندگان خط مبارزاتی امام همچون «شهید صدر» فشار می آورد، در دفاع ازمظلومیت ملت ستمدیده عراق شعر داشتم.

درباره «ادبیات دفاع مقدس و شعر جنگ » چه آثاری داشتید وتا چه حد اشعارتان در راستای دفاع مقدس موثر بود؟

جنگ که پیش آمد، حضور مدافعانه بسیجیان و نیروهای رزمنده در جبهه، در قالب شعری من هم بی اثر نبود. پیشتر از آن، اغلب «شعر نو» می گفتم و

شعر کهن

و کلاسیک در اقلیت بود. وضع نیروهای جبهه و نیاز شعری رزمندگان به گونه ای بود که شعر کلاسیک می طلبید و کاربرد بیشتر و بهتری داشت. من چه در فرصت هایی که گاهی در جبهه بودم و چه در پشت جبهه، درباره این

حماسه

وشورانگیزی برای رزمندگان یا ثبت و ترسیم این حماسه ها و یادکرد و احیای آن خاطره ها و رشادتها و شهادتها شعر می گفتم. بعضی ازآنها هم سرود می شد یا به صورت نوحه های رزمی در جبهه ها مورداستفاده قرار می گرفت. شعر معروف «بسیجی » یکی از این نمونه هاست:

نوای نینوا دارد بسیجی/ صدای آشنا دارد بسیجی /درون جبهه می بینی که در سر /هوای کربلا دارد بسیجی/ بسیجی دیده بیدار عشق است /بسیجی پیر میدان دار عشق است/ اگر چه کوچک و کم سن و سال است/ ولیکن در عمل سردار عشق است

این شعر، یازده بند بود و ورد زبان رزمندگان بود و می خواندند و شور می گرفتند این شعر مربوط به قبل از عملیات محرم بود. یک بار اهواز بودم. روزهای پیش از عملیات بود. با «تبلیغات جبهه و جنگ » همکاری داشتم. هم متونی ادبی و حماسی می نوشتم که باشروع عملیات، از بلندگوهای ماشین های تبلیغات جبهه خوانده می شد و هم در اختیار رادیو قرار می گرفت و دکلمه می شد و سروده ای داشتم که در جمع لشکریان در گردانها و لشکرها همراه با سینه زنی و شور افکنی خوانده می شد، نامش «حمله ای دیگر» بود.

در ارتباط با «ادبیات انقلاب » موضوعاتی همچون: بسیج، امام خمینی، شب حمله، شهید، خانواده شهید، جانبازان، آزادگان،پیروزی حق و شکست باطل، شخصیتهای برجسته شهید و ....است که همه اینها میدانی برای عرضه آثار ادبی و شعری می باشد و ما هم در حدتوفیق و توان، تلاش می کردیم.

جوانان اهل شعر و ادب، دوست دارند از زبان شما نکته وتوصیه ای درباره شعر و کارهای ادبی بشنوند. اگر لطف کنید ممنون می شویم.

شعر، فرهنگ ساز است و هم ساخته فرهنگ است. یعنی هم فرهنگ جامعه است که به شعر جهت و محتوا می دهد، هم شعرهای ناب و اثرگذار است که فرهنگ جامعه را می سازد. جوانان عزیز و نسل جهاد وشهادت و وارثان این انقلاب مقدس، عمیقا مایه ها و سرمایه های این نهضت را بشناسند به این سرچشمه های حرکت آفرین که در مکتب اسلام و فرهنگ شیعی است، آگاه شوند، انقلاب خود را خوب بشناسند و خوب و قوی بشناسانند.

«شعر» را به عنوان ابزاری نیرومند که می تواند «سلاح مقاومت و جهاد» به شمار آید، بدانند، با پرداختن به سوژه های اسلامی،انقلابی، اهل بیتی و معارفی، غنای بیشتر ببخشند. اهل مطالعه ودقت باشند. هم شعر خوب و قوی بگویند، هم مضامین ارزشی را موردتوجه قرار دهند

از اینکه در این گفتگو شرکت کردید، سپاسگزاریم، به عنوان حسن ختام، یکی از سروده های خود را بخوانید تا این بحث را جمع کنیم.

در یاد کردی از دوران دفاع مقدس و حماسه آفرینی های رزمندگان اسلام و شهدای عزیز، اجازه بدهید بخشی از یکی ازسروده هایم را با عنوان «تیر غیب » بخوانم، که مربوط به سال 66است. یک سال به پایان جنگ مانده و اوج جنگ شهرها و موشک باران ها:

«... گفتند: با تهاجم دشمن چه می کنید؟ از آب، از زمین؟ گفتیم: ما را ز مرگ سرخ نترسانید، هستیم در کمین ما وارث شهادت و ایثاریم ما پیرویم و تابع تکلیفیم قرآن هر آنچه گفت رهبر هر آنچه خواست ما چشم و گوشمان به لب و گفته های اوست «صلح » شما، شعار فریب است ما جنگ می کنیم، تا صلح، برقرار بماند، تا ریشه های فتنه برآید، تا ظلم بشکند. تا عدل بشکفد. گفتند: مرز آبی و خاکی تا چند ممکن است بسته بماند؟ گفتیم: شاگرد روزه و رمضانیم، فرزند «کربلا» . وقتی تنور جنگ از جوشش حماسه و خون گرم می شود آهن به دست و پنجه ما نرم می شود با دست های خویش، چو «داود» باید سلاح بسازیم. با حنجری به گرمی «عاشورا» باید خروش برآریم، چون حسین «ع »: - هیهات از زبونی و ذلت!...»

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:41 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

از طلوع تا عروج امام(ره)(2)

نقد و تحلیل ادبیات انقلاب اسلامی

از طلوع تا عروج امام(ره)(2)

مجموعه‌ای که در پیش روی دارید مقدمه رساله دکتر اکبری است که تحت عنوان «نقد و تحلیل ادبیات انقلاب اسلامی از طلوع تا عروج امام(س)» به رشته تحریر در آمد.

بخش اول ، بخش دوم :

یکی از روشهای تحلیل و نقد ادب هر کشور می‌تواند روش موضوعی باشد، در این روش محقق و منتقد محور کار را روی مسائل و موضوعهای گونه گون تنظیم و آثار را با در نظر داشتن آن محورها بازخوانی می‌کند و به دسته‌بندی آنها می‌پردازد. پس از تقسیم و تجزیه کلی اشعار است که باید آنها را از صافی قوت و ضعف و زلالی و گل‌آلودگی بگذارند، که بی‌تردید یکی از مشکلترین مراحل، همین مرحله «گزینش» است. خصوصاً که ذوقها و ملاکهای ادبی با یکدیگر بسیار متفاوت و حتی متخالفند. البته یک اثر شاخص و بالنده و جاودانه را حتی هر خشک ذوق بی‌عاطفه و هر کم تجربه‌ای هم خواهد شناخت.

اگر چه اکثر خوانندگان این نوشتار با وجودی که بیش از ده سال با ادبیات قبل از انقلاب فاصله دارند و بسیاری از آثار آن دوره سیاه را هر چند مبهم و تار در ذهن و خاطر خویش دارند، اما برای ترسیم مسیر و نشان دادن این نمودار ادبی لازم است نظری هر چند گذرا به تطور و تحول ادبیات از چندین سال قبل بیفکنیم. ضرورت این برگشت به گذشته می‌تواند برای روشن شدن سابقه و پیوند ادبیات و آثار ادبی از گذشته‌های دور تا امروز باشد.

ادبیات ایران در آغاز دوره مشروطیت به ضرورت زمان و شرایط آن عصر اندک اندک به طرف مردمی شدن و از لاک زشت دربار بیرون آمدن تغییر مسیر داد. این روند و حرکت در دوران مشروطیت توانست شکل سیاسی و اجتماعی به خود بگیرد و در خدمت معنویات و اهداف مردم قرار گیرد. تذکر این مهم خالی از لطف نیست که به اهمیت ادبیات و خصوصاً شعر در انقلاب مشروطیت بیشتر بیندیشیم. در واقع ادبیات تمام نقش و کارایی و رسانگی صدا و سیما را هم بعهده داشت. ادبیات مشروطه بیشتر ادبیات روز بود و شاعرانی چون اشرف گیلانی ، عارف قزوینی و میرزاده عشقی و دیگران جدیدترین موضع و مساله روز را بصورت شعر و نثر و طنز سیاسی و محرک بگوش مردم می‌رساندند. اگر چه در سالهای نخست و حتی بعد از آن چندان تفکر و اندیشه‌ای در آثار آن دوره‌ها نمی‌توان یافت، اما کارائی و ارزش همان شعرهای روزانه و ادبیات روزنامه‌ای و مطبوعاتی ده‌ها برابر فلان دیوان قطور اما پر از تملق و چاپلوسی شاهانه است.

اگر چه ممکن است روزی این بنده خدا را به جرم کم لطفی به آثار کلاسیک و اشعار شاعران دوره‌های نخستین شعر پارسی به پای میز محاکمه بکشانند اما از گفتن صریح این واقعیت تلخ خوفی ندارم که بگویم: بسیاری از شاعران سبک خراسانی به راحتی آن گوهری لفظ دُر دری را در پای خوکان ریخته و برای امرار معاش و لذتهای دنیوی و کاسه لیسی در دربارها سخن را که ودیعه‌ای الهی است و قلم را که خداوند بدان سوگند خورده است، بی دریغ وسیله توصیفها و تعریفهای گزافه‌آلود و غلو‌آمیز و دروغین قرار داده‌اند و از طریق این چاپلوسی‌ها حتی خوان را از زر ساختند و در مواردی هم برای تامین علوفه ستور خویش قصیده‌ای خطاب به پادشاه و دولتمردان پست زمان خویش می‌ساختند و به خدمت ستمکاران می‌فرستادند.

از طلوع تا عروج امام(ره)(2)

اتفاقا در دوران مشروطیت بود که قلم و سخن به طرف جایگاه ارزشمند خویش حرکت کرد و به نقش و رسالت خطیر خود نزدیک شد. در یک کلام، تمام تلاش برنامه‌ریزان و عوامل فرهنگی طاغوت و استعمار قبل از انقلاب اسلامی، در جهت این اصل بکار می‌رفت که یا سخن و قلم را مجددا درباری کنند و یا اگر شرایط و موقعیت با این کار سازگار نباشد حداقل تیزی و رسالت نویسنده و شاعر را کند و سلب کنند و او را بخویش مشغول دارند، لذا با نگاه دقیق و موشکافانه روی کلیه آثار فکری و فرهنگی و نظارت سنگین بر مطبوعات و انتشارات کشور، ادبیات را بی‌رنگ و خاصیت کردند و با این سختگیریها موجب سرخوردگی مبارزین شدند و آنها را به نوعی بی‌توجهی یا شکست کشاندند.

در اوایل دوران سیاه پهلوی بعضی از آزادیخواهان و حتی شاعران از حربه کار آمد شعر و قلم برای مبارزه بخوبی استفاده می‌کردند، ولی هم به علت همان جوی که اشاره شد و هم به علت عدم اعتقاد عمیق خود، در نهایت یا از مبارزه دست کشیدند و سکوت اختیار کردند و یا متأسفانه مفتون و فریفته فرهنگ آن روز غرب شدند. البته همان جو خفقان آلود خیلی سریع و صریح اثرش را در ادبیات جلوه‌گر ساخت، زیرا شاعران مجبور بودند حرفشان را در بستری از کنایه و رمز و اشاره و... بیان کنند. لذا شعر به طرف نوعی تمثیلگرایی و «سمبلیزم»[165] کشیده شد. واژه‌هایی چون: شب ، دیو ، جنگل ، نور، دریا، سیم خاردار، نسیم، خورشید، بهار ، باران ، دشنه، غبار، سکوت، زمستان ، بیابان ، چراغ، ابر، قاصدک، و... معنایی غیر از معنای لغوی خود داشتند، نمونه کامل و لطیف این زبان کنایی را در این شعر زلال و خوش می‌توان یافت:

 

سفر به خیر

ـ «به کجا چنین شتابان؟»

گون از نسیم پرسید

ـ «دل من گرفته زینجا،

هوس سفر نداری

ز غبار این بیابان؟»

ـ «همه آرزویم، اما

چه کنم که بسته پایم...»

ـ «به کجا چنین شتابان؟»

ـ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم»

ـ‌ «سفرت به خیر! اما، تو و دوستی خدا را

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی

به شکوفه‌ها، به باران

برسان سلام ما را»

 

از طلوع تا عروج امام(ره)(2)

تازه این شعر و حتی کتابی که این شعر را از آن برگزیده‌ام از آن سالهای پنجاه و اندکی بعد از آن است، در واقع اوج خفقان از پنجاه به بعد شروع می‌شود و همین پنج شش سال بعد از پنـجاه تا قبل از انقلاب اسلامی را طاغوت دوره آرامش می‌دانست زیرا به خیال خویش توانسته بود تمامی حرکتها و جنبش‌ها را یا سرکوب کند و یا حداقل تحت نظارت داشته باشد. اتفاقاً وقوع انقلاب اسلامی در همین شرایط، موجب حیرت و تعجب همگان شد زیرا حتی آگاه‌ترین افراد و قوی‌ترین تحلیلگران سیاسی، اجتماعی و جامعه‌شناسان و سیاستمداران دنیا هم از فهم چگونگی وقوع و پیروزی انقلاب اسلامی در آن شرایط عاجز بودند. کسی حتی در خواب هم نمی‌دید که طاغوت با آن همه تجهیزات و امکانات و پشتوانه استکباری نتواند در مقابل حرکت مردم و رهبر آن مرجع و حکیم خبیر با وجود نداشتن کمترین امکانات و سازمانهای اطلاعاتی و تشکیلاتی مرسوم مقاومت کند. اما دیدیم که با عنایات ویژه حضرت حق و همت و مقاومت بی‌نظیر امت و رهبری پیامبر گونه آن خورشید بیدار دل و امام راحل(ره) طلسم روزگار ستمشاهی شکست، سرانجام نسیم خوش و دل‌انگیز و روحبخش آزادی از راه رسید در پناه خون و ایثار شهیدان نهال آزادی به ثمر نشست و زنجیرهای چندین ساله اما پوسیده طاغوت از هم گسسته شد، یک ملت سرافراز و هوشیار انقلابی تحت زعامت یک عارف کامل و سالک واصل تمام حسابگریها و معادلات پیچیده و سیل خروشان خون شهیدان توانست قلم و اندیشه را آزاد سازد. اگر چه معتقدم نباید تمام روشنفکران و مبارزین را با یک چوب راند اما انصاف باید داد که از میان آن همه افراد صاحب نظر با جرات می‌توان گفت هیچ گروهی به حکومتی از نوع جمهوری اسلامی نمی‌اندیشید و گروهی را قدرت تفکر را قدرت تفکر تا این حد نبود که بتواند پیرامون سقوط رژیم پهلوی بیندیشد و حداکثر در حد یک «رفورم» یا چیزی افزونتر از آن یعنی آزادیهای کنترل شده طاغوت که اتفاقا حکومت در روزهای آخر از آن دم می‌زد و یا چند گامی آنسوی‌تر از دروازه‌های تمدن بزرگ! راضی بودند. جماعتی هم که دلباخته و شیفته غرب بودند تنها راه نجات را پیروی و تقلید کورکورانه از کشورهای غربی می‌دانستند. درد اینجاست که امروز هم با وجود اینهمه ضربه و توطئه و شیطنیت و جنایتی که در این چند ساله بعد از انقلاب از طرف غرب و اقمارش بر ما رفته است باز هم بعضی‌ها فیلشان یاد هندوستان کرده از مذاکره مستقیم با آمریکا دم میزنند. (شرمشان باد از این خرقه پشمینه خویش).

 

پس از انقلاب شاعران و نویسندگان و به طور کلی اهل قلم یا باید خود را با انقلاب و رهبر کبیر و اهداف آن همسو می‌کردند و ذوق و استعداد و خلاقیت و خلاصه توان خود را در جهت رشد و شکوفایی اهداف بلند انقلاب قرار می‌دادند و یا ناگزیر باید راه دیگر را انتخاب می‌کردند طبیعتا بعلت حرکت خروشان و تند انقلاب همه در پناه بهار آزادی نوعی وحدت ظاهری را رعایت می‌کردند و در پناه همین وحدت عمومی بود که در همه‌پرسی نوع حکومت، حکومت جمهوری اسلامی رقمی حدود 98% را بخود اختصاص داد. اما هر چه از عمر انقلاب می‌گذشت و دورنمای آن طرح کلی واضح‌تر می‌‌شد و امام و انقلاب اندک اندک در برابر خواستها و منویات و اهداف غیر الهی و اکثرا هم وابسته آن گروه‌های قارچ‌گونه اعلام موضع و در مورد لازم هم ایستادگی می‌کردند، هواداران آن گروه‌ها یا خود را کنار کشیدند و یا شروع به توطئه و حیله‌گری کردند. این خط و مرز تا آنجا پیش رفت که سرانجام در زمینه ادبیات «بمعنای کلی کلمه» صف متولیان ادب و هنر ایران اسلامی با ایران دموکراتیک و حتی غیر اسلامی از یکدیگر کاملا جدا شد. به زبان دیگر صف شعرا و نویسندگان اهل ولایت یا ولایی با غیر ولایی و حتی غیر الهی از یکدیگر جدا شد و هر کس برای خویش تشکیلاتی راه انداخت. از آنجا که این مقال و موضوع جای نقد و تحلیل آن جماعتها و نحله‌ها و گروه‌ها نیست آنچه بعنوان نمونه برای نقد برگزیده‌ایم از آثار جماعت و نحله اصلی و اول است. باید گفت بسیاری از شاعران و نویسندگان «ولایی» برای تقویت این نظام الهی و به منظور ادای دین به این نظام مقدس و تبیین و تثبیت ارزشهای والای آن با تمام توان و اخلاص وارد صحنه شدند و در مواقع و مقاطع حساس و به مناسبتهای مهم تاریخی و سرنوشت‌ساز اجتماعی و سیاسی و... خنجر را از نیام سکوت بیرون کشیده، صحیفه روزگار را از آثار روشن و متعهد و توحیدی خویش بارور ساختند بعضی از این عزیزان حتی با وجود تهمتها و فشارهای تبلیغاتی گروهکهای مخالف خویش، را و آبرو و اعتبار و ذوق خود را فدای انقلاب کردند اما از رسالت و تعهد خویش و پایبندی به ارزشهای الهی انقلاب اندکی هم عدول نکردند.

از طلوع تا عروج امام(ره)(2)

جای بسی تاسف است که حتی بعضی از دوستان انقلاب ادبیات ارزشمند و معنوی انقلاب را چندان قبول ندارند و در فراز و نشیب افراط و تفریط افتاده‌اند.

چنان خود را مفتون وشیدای کلاسیک سرایان و بزرگان ادب می‌دانند که حتی مداحی‌ها و چاپلوسی‌های

انوری

و

عنصری

و... را با تمام دل خود می‌خوانند ولی حاضر نیستند سروده‌ها و اشعار خوب و قابل دفاع شاعران آزاداندیش و حریت‌طلب را بخوانند تا چه رسد که به نقد و بررسی یا خدای ناکرده! به تدریس آنها بپردازند. بعضی‌ها فرومایگی‌ها و دون همتی‌های

انوری

را برای طلب کاه از شاهان عصر خویش در کلاس درس با هزار آب و تاب تدریس می‌کنند، اما

حماسه

حماسه‌آفرینان و سروده‌های از سر درد و افتخارآفرین شاعران انقلاب را مایه شکست و ضعف ادبیات می‌دانند. همان جماعت یا در ادبیات را بعد از جامی می‌بندند و یا حداکثر تا

محمد تقی بهار

می‌آیند در مقابل این مدافعان متحجر گروهی دیگر هستند که به دنیای جدید پی برده‌اند! و به کشف تازه دست یازیده‌اند و به بهانه‌هائی از جمله محدودیتهای وزن و قافیه و... در شعر، خویش را از تمام جنبه‌ها رها ساخته، هر روز بسوی کشوری دست دراز می‌کنند و در روزهائی که جوانان این امت با دست خالی در کوی ذوالفقاری و خرمشهر از پیکر خویش سنگر می‌ساختند و در مقابل اشغالگران خرمشهر و دشمن بعثی قهرمانانه مقاومت می‌کردند و شهادت افتخارآمیز را بر تسلیم ننگین ترجیح می‌دادند، آنها با رادیو‌های بیگانه مصاحبه می‌کردند و از نبود آزادی دم می‌زدند و یا اشک تمساح می‌ریختند بر اوضاع ادبی و ادبیات ایران. «شرمشان باد از آن روی سیاه و دل سنگ» راستی چطور است که این انقلاب عظیم الهی ادبیات ندارد ولی فلان حرکت کور و عقیم دارای ادبیات است؟ اینهمه حماسه آفرینی و ایثار و گذشت این ملت چند میلیونی که قاطبه امت انقلاب را تشکیل می‌دهند ادبیات ندارد ولی آن افراد معدود و فراری و جیره‌خوار و مخالف خوان‌دارای ادب و ادبیاتند؟!.

پس از نگرش کوتاه به زمینه‌های سیاسی در روند ادبیات انقلاب در بستر انقلاب اسلامی در ادامه به ذکر ویژگیهای اصلی و مهم آن می‌پردازیم.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:42 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

این قافله عمر عجب می‌گذرد

نوروز در شعر و اندیشه خیام

تقویم جلالی دقیق‌ترین تقویم جهان است که خیام تنظیم کرد

این قافله عمر عجب می‌گذرد

نوروز جشنی باشکوه برای دل‌هاست. جشنی برای شادمانی و برای زنده شدن دل‌ها؛ در این هنگام، موجی از شادی برمی‌خیزد و همه جا را فرامی‌گیرد. نمی‌توان گفت سرچشمه این موج کجاست؛ همین هست که مردم به تکاپو می‌افتند و شهرها و روستاها تکان می‌خورند و بیدار می‌شوند.

گویی جان تازه ای در کالبد زندگی دمیده می‌شود، کودکان شادتر از همیشه اند و مادران در اندیشه شادی بخشی بیشتر؛ پدران هم اگر شرمنده نباشند، بسیار سرخوش اند.

 

نوروز پیوند دوباره با طبیعت ، زندگی، تاریخ و با آن کسانی است که قرن‌ها و قرن‌ها در این سرزمین زیسته اند. در نوروز حسی انسانی وجود دارد، حسی به شدت انسانی و همین خصلت است که آن را، تا به این اندازه از دیگر مراسم متمایز می‌کند؛ در نوروز «تفاوت‌ها» از میان می‌روند و «همه با هر رنگ و نشان» (فارس، ترک، کرد، بلوچ، ترکمن و...) فارغ از قومیت، زبان و گرایش‌های فرقه ای به یک ویژگی مشترک می‌رسند و هویتی یگانه پیدا می‌کنند. این عید را همه ایرانیان گرامی‌می‌دارند و کم هستند آن‌هایی که آن را دوست نداشته باشند.

نوروز ساز و کاری است برای ارج نهادن به زندگی، برای اجتماعی شدن و برای احراز هویت. از این رو نوروز مایه مباهات و باعث افتخار است. می‌توان پرسید که کدام آیین و رسم است که این گونه بتواند در افراد پویایی و تحرک ایجاد کند و به آن‌ها امید بدهد.

نوروز همیشه پیروز، نمودی از فرهنگ کهن ماست و اگر از ما بپرسند که شما با این سابقه دیرینه و با این پیشینه تاریخی، چه دارید ما به طور مشخص می‌توانیم به نوروز اشاره کنیم. به نوروزی که در دل خود آیین‌های دیگری دارد و هر یک از دیگری زیباتر است. گذشته از این‌ها نوروز زبانی جهانی دارد. به این معنا که اگر درباره آن سخن بگوییم، همه مردم جهان می‌توانند آن را بفهمند. یک سرخ پوست یا یک تبتی احساس ما را درک می‌کند و می‌تواند با ما هم دلی داشته باشد.

 

نوروزنامه

خیام

نوروز در فرهنگ مکتوب ما نیز جایگاه ویژه ای دارد و شاید یکی از بارزترین کارها در این باره نوروزنامه حکیم عمرخیام باشد. البته نوروزنامه منسوب به خیام است؛ در عین حال باید به خاطر داشت که این کتاب در هر صورت به دست کسی نوشته شده که دانش فراوان داشته است، «مجتبی مینوی» پژوهشگر نام آشنای ادبیات، که به سخت گیری مشهور است این رساله را از خیام می‌داند و در معرفی آن می‌نویسد: «نوروزنامه رساله ای است، در بیان سبب وضع جشن نوروز و کشف حقیقت آن و این که کدام پادشاه آن را نهاده و چرا آن را بزرگ داشته اند.»

مینوی سپس می‌نویسد: «نویسنده جشن نوروز را که یکی از رسوم ملی ایران است، موضوع رساله خویش قرار داده و بنابراین، باید گفت به ملیت ایران علاقه مند بوده است؛ خاصه وقتی می‌بینیم به اصرار زیاد مراعات و حفظ این جشن را حتی بر اقوام ترک و روم نیز واجب می‌شمارد.»

 

این پژوهشگر در معرفی بیشتر نوروزنامه می‌نویسد: «مولف از شاهان اساطیری و تاریخی ایران تا زمان یزدگرد شهریار بسیار یاد می‌کند و پیشه‌ها و رسوم و فنونی را که ایشان نهاده اند مطابق با روایاتی که در شهنامه‌ها آورده اند، نقل می‌کند؛ چنان که گویی به خواندن شاهنامه فردوسی مداومت داشته است.»

مینوی سپس دلایل خود را مبنی بر این که نوروزنامه متعلق به خیام است بیان می‌کند. اما اگر باوجود همه دلایل و شواهد ما نوروزنامه را از خیام ندانیم، باز هم چیزی از سهم خیام در زمینه نوروز کم نمی‌شود؛ چون تقویم جلالی را که او و همکارانش پدید آوردند، دقیق ترین تقویم جهان بوده و هست و از این نظر کاری فوق العاده است.

 

دقیق ترین تقویم جهان

تا پیش از تنظیم تقویم جلالی، «کبیسه»ها یا حساب نمی‌شدند و یا این که به شکلی در تقویم جای می‌گرفتند که باز خود مشکلاتی را پدید می‌آورد.

بنابراین آن چه که تقویم جلالی را برجسته کرده است شیوه محاسبه کبیسه‌هاست. چنان که می‌دانیم هر سال 365روز و 5ساعت و 48دقیقه و 49ثانیه است و منظور از کبیسه همین 5ساعت و اندی است که منجمان از قدیم در این فکر بوده اند که با آن چه کنند. در دوره ساسانی، پس از هر 120سال، یک سال را به صورت چرخشی 13ماهه حساب می‌کردند. به این معنا که پس از 120سال اول، فروردین دو ماه و بعد از 120سال دوم، اردیبهشت دو ماه و به همین ترتیب تا اسفندماه در نظر گرفته می‌شد تا کبیسه محاسبه شود. پس از اسلام این کار به فراموشی سپرده شد و در نتیجه، بین سال عرفی و سال حقیقی اختلاف به وجود آمد؛ به طوری که دیگر نوروز یعنی اول فروردین با اول بهار مطابقت نداشت. این بود که جلال الدین ملکشاه از گروهی از اخترشناسان که خیام جوان در راس آن‌ها بود خواست که این مشکل را برطرف کنند.

حکیم عمر خیام نیشاپوری

آن‌ها وقتی که رصد کردند دیدند که 21روز از سال طبیعی جلو افتاده اند یعنی متوجه شدند که روز عید آن‌ها در 21فروردین واقع شده است و به همین دلیل آن‌ها در سال 458هجری؛ سال خود را 20روز عقب کشیدند.

دکتر ایرج ملک پور، استاد نجوم، در این باره می‌گوید: در تقویم میلادی هر چهار سال یا هر هشت سال یک بار کبیسه دارند؛ من در کتابی با عنوان «تقویم 5هزار ساله هجری شمسی» همه کبیسه‌ها را برای 5هزار سال حساب کرده ام که ببینم دقت تقویم جلالی چقدر است، پس از محاسبه متوجه شدم که ما در سال 458با طبیعت هیچ اختلافی نداشتیم. یعنی دانشمندان ایرانی در آن زمان بسیار دقیق کار کرده اند.

ملک پور هم چنین تصریح می‌کند: براساس محاسبات من، تقویم ایرانی هر ده میلیون سال یک روز با طبیعت خطا پیدا می‌کند، برای این که دقت این تقویم را بدانید باید بگویم که تقویم اروپایی‌ها هر 2500سال یک روز خطا دارد و تقویم ایرانی بین 40تقویم موجود در جهان امروز دقیق ترین است. به گفته این منجم یکی دیگر از امتیازات تقویم ما این است که آغاز فصل‌ها و آغاز ماه‌ها یکی است یعنی آغاز تابستان همان اول تیر ماه است و این نشان می‌دهد که ایرانی‌ها چه مطالعات عمیقی در زمینه تقویم داشته اند، در حالی که در اروپا آغاز بهار با بیستم مارس مطابقت دارد.

نوروز در شعر خیام

چنان که انتظار می‌رود، باتوجه به این که خیام یک دانشمند و یک فیلسوف بود در شعر او گردش روزگار نمود زیادی یافته است.

در واقع او کسی است که این گردش را می‌بیند و حس می‌کند. او آمدن سال و ماه را پیر شدن انسان، گذر زمان و فانی بودن را به طور کامل و تمام درک می‌کند؛ از این رو شعرش ویژگی خاصی پیدا کرده است.

موضوع این است که دانستن یک چیز کافی نیست؛ بلکه درک و احساس آن است که اهمیت دارد. به همین دلیل است که خیام وقتی درباره زندگی شعر می‌سراید، زبانش تا این اندازه تاثیرگذار است:

 

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز و به جام باده کن عزم درست

کین سبزه که امروز تماشاگه توست

فردا همه از خاک تو برخواهد رست

 

حافظ و خیام

خیام در شعرش بسیار به مرگ می‌اندیشد؛ ولی از مرگ اندیشی است که به زندگی می‌رسد و می‌گوید که باید قدر زندگی را دانست؛ از این رو او پند می‌دهد که باید از لحظه لحظه زندگی لذت برد:

 

این قافله عمر عجب می‌گذرد

دریاب دمی‌که با طرب می‌گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد

 

هم چنین خیام به رویش و به زندگی دوباره و به طور کلی به طبیعت توجه زیادی دارد و کمتر شاعری است که مثل او به رویش و طبیعت اهمیت بدهد.

البته شاعران و نویسندگان زیادی در این باره سروده اند و نوشته اند؛ ولی اصالتی در شعر خیام هست که در آثار آنان دیده نمی‌شود:

ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است

دریاب که هفته دگر خاک شده است

خیزیم و دمی‌زنیم پیش از دم صبح

کین صبح بسی دمد که ما دم نزنیم

 

رباعیات خیام نمونه بارز تاثیر دانش و فرهنگ بر بینش است.

 

اگر خیام منجم نبود و اگر به کار تقویم نمی‌پرداخت، شعرش این گونه زبانزد عام و خاص نمی‌شد و به دورترین نقاط جهان راه نمی‌برد. آن چه را که او می‌گوید به ویژه درباره گردش ایام، از عمق جان بیان می‌کند و امری وصف ناپذیر را با شیوایی بر زبان می‌آورد.

پس این که خیام دقیق ترین تقویم جهان را نوشته است در خوانش شعرش اهمیت زیادی دارد.

به عبارت دیگر باید گفت، سرودن این رباعیات فلسفی و عمیق درباره مرگ و زندگی تنها از عهده کسی برمی‌آید که بسیار دقیق به هستی نگریسته باشد. این است که باید با آمدن هر سال یادی هم از خیام کرد. از کسی که یادگاری بزرگ بر جای گذاشته و دقیق ترین تقویم جهان و عمیق ترین اشعار فلسفی را به ما هدیه داده است.

 

منبع: خراسان

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:42 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

«ادبیات انقلاب»،«ادبیات دولتی»؟! 

«ادبیات انقلاب»،«ادبیات دولتی»؟!

بعد از گذشت سه دهه ما هنوز در مورد بسیاری از مفاهیم , از جمله "ادبیات انقلاب" به فهم مشترک نرسیده ایم و هنوز در فضای سوء تفاهم نفس می کشیم. برای برخی ادبیات انقلاب بی برو برگرد یعنی "ادبیات دولتی" , یعنی مشتی شاعر و نویسنده که از رانتهای دولتی استفاده می کنند و کار همه آنها "سکه " است! و برای بعضی دیگر ، ادبیات انقلاب یعنی ادبیاتی با نوعی سمت گیری سیاسی خاص و در خدمت یک جریان سیاسی شناخته شده که در لوای آن می توان هر شاعر و نویسنده دیگری را "دگر اندیش " و وابسته به استکبار جهانی دانست و به تسویه حساب با دیگران پرداخت! جالب این جاست که  این دو تلقی با آنکه ظاهرا مخالف به نظر می رسند , دو روی یک سکه هستند و در ذات خود یک نگاه را عرضه می دارند. در نظر هر دو جریان , ادبیات انقلاب , یک گرایش بسته و وابسته سیاسی است با این تفاوت که یکی از این دیدگاهها  این جریان را نفی می کند و دیگری اثبات , اما هر دو  به طرز شگفت انگیزی در اصل ماهیت آن توافق دارند !

 

متاسفانه این دو نگرش دیدگاه های کمابیش حاکم بر روزگار ما هستند و همواره کسانی سعی کرده اند به کمک این دو نگرش مسئله را برای خودشان ساده  و حل کنند و با زدن برچسبهای تکراری به طرف مقابل , هم کار حریف را یکسره کنند و هم خیال خودشان را از دغدغه فکری و  اندیشیدن جدی آسوده سازند! به نظر می رسد , این دو دیدگاه همان قدر که افراطی و غیر واقعی هستند , جز دامن زدن به سوء تفاهم ها حاصلی ندارند و مطلقا به فربه شدن ادبیات معاصر ایران و رشد آن کمکی نمی رسانند.

معروفترین داستانهای عاشقانه تاریخ و ادبیات

ادبیات انقلاب ، چنان که گذشت ، گستره  ای نامشخص و تحدید ناشده دارد. به یک اعتبار همه آثار پدید آمده در چند دهه اخیر را می توان ادبیات انقلاب یا ادبیات " دوران انقلاب " دانست و همه جریان ها و طیف های مختلف را در زیر چتر آن قرار داد و هم می توان با یک نگاه حداقلی , تنها نوعی ادبیات جانبدارانه خاص را مصداق آن شمرد. اما اگر کمی دقیق تر بنگریم و آثار شاعران و نویسندگان اصیل انقلاب را ملاک قرار دهیم , این مشخصه ها را می توان در تعریف ادبیات انقلاب تشخیص داد و در نظر گرفت:

 

1. ادبیات انقلاب همیشه ادبیاتی آرمانگرا و عدالت خواه است و این ویژگی باعث می شود که این  ادبیات  همواره نسبت به ناهنجاری ها و نابسامانی ها و بی عدالتی ها معترض بماند. بر این اساس ادبیات سازش کار و توجیه گر , حتی اگر خود را مصداق ادبیات ناب انقلابی هم بداند , خارج از مقوله و محدوده ادبیات انقلابی خواهد بود!

2. ادبیات انقلاب ادبیاتی است مردمی – البته نه به معنی پوپولیستی آن - که به دردهای مردم حساس است و طبعا برای ارتباط با مردم از زبان و بیانی نزدیک به زبان آنها بهره می برد.

3. ادبیات انقلاب در دوره هایی از حیات خویش , بویژه در دوران اختناق , بیشتر به نوعی تمثیل گرایی گرایش نشان می دهد. این تمثیل گرایی هم به واسطه محدودیتها و سانسور جلوه می کند و هم به واسطه جوهره ادبیات که همواره با نوعی ابهام توام است.

4. ادبیات انقلاب قالب خاصی را برنمی تابد و از همه امکانات موجود برای بیان مفاهیم خویش کمک می گیرد. بر این اساس همه قالبهای نو و سنتی می تواند محتوای این نوع ادبیات را در بربگیرد. توجه انقلاب به سنتهای گذشته را نباید به معنی گذشته گرایی و نفی مفاهیم مدرن تلقی کرد , چرا که اساسا "انقلاب" ( به معنی  revolution ) مفهومی امروزی است و اسلامی بودن یا ملی بودن آن را باید در همین چهارچوب ارزیابی کرد. هدف ادبیات انقلاب ، مثل اصل آن ، در واقع ، بازخوانی دیروز در آینه امروز و بومی کردن مفاهیم امروز بر اساس سنت های اصیل گذشته است ، نه نفی امروز و پرداختن به گذشته که مفهومی جز بازگشت و ارتجاع ندارد !

5. ادبیات انقلاب اسلامی به واسطه محتوای خودش به مضامین اسلامی و قرآنی و اشارات عرفانی توجه ویژه ای دارد و در این میان نگاه حماسی به مذهب و مخصوصا حادثه بزرگ عاشورا جایگاه ویژه ای در منظومه فکری ادبیات انقلاب احراز می کند.

ادبیات انقلاب همیشه ادبیاتی آرمانگرا و عدالت خواه است و این ویژگی باعث می شود که این  ادبیات  همواره نسبت به ناهنجاریها و نابسامانیها و بی عدالتی ها معترض بماند.

آنچه نوشته آمد شاید مشخصه های اصلی ادبیات انقلاب باشد و یقینا مولفه های دیگری را می توان در تعریف این پدیده در نظر گرفت. اما دو نکته مهم :

الف ) تمام آنچه برشمردیم ویژگیهای "ادبیات" انقلاب بود که با فرض "ادبیات بودن" بر آن حمل می شوند. طبعا آثار کم مایه و شعاری و فاقد ادب لازم تخصصا از این مقوله خارج اند.

ب ) تمام ویژگی های یادشده به شدت نسبی هستند , مثلا اگر گفتیم زبان ادبیات انقلاب "مردمی" است , بدین معنی نیست که شاعر و نویسنده انقلابی نمی تواند یا نباید "نخبه گرایی" کند و زبانی ویژه "مخاطبان خاص "  را برای آثار خویش برگزیند , و اگر گفتیم ادبیات انقلابی ادبیاتی است آرمانگرا و متعهد به رنجهای انسان ها و ستیزه گر با هر بی عدالتی , نباید این گونه تلقی شود که شاعر و نویسنده انقلابی تافته ای جدا بافته است و هرگز نباید  فارغ از دغدغه های اجتماعی ، به احساسات شخصی  و مثلا عاشقانه بپردازد!!  مهم این است که شاعر و نویسنده انقلابی آرمان هایش را فراموش نکند و احیانا در مقابل آنها نایستد و در تعامل با قدرتها نه با قهر و عافیت طلبی از مسئولیت هایش شانه خالی کند و نه با مماشات و سازشگری به جزئی خنثی و تزیینی از نظام حاکم بدل شود!

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:43 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

از طلوع تا عروج امام(ره)

نقد و تحلیل ادبیات انقلاب اسلامی

مجموعه‌ای که در پیش روی دارید مقدمه رساله دکتر اکبری است که تحت عنوان «نقد و تحلیل ادبیات انقلاب اسلامی از طلوع تا عروج امام(س)» به رشته تحریر در آمد.

مقدمه:

امام خمینی

وقتی شاعری در صدد برمی آید یک جریان اجتماعی و تاریخی و سیاسی را به رشته نظم بکشد طبیعتاً در این شرایط زمینه آفرینشهای چشمگیر و ساحت جلوه گری و صحنه‌آرایی‌های شاعرانه‌اش بسیار تنگ خواهد شد. در این شرایط انتظار زیادی برای هنرنمایی و ظرافت کاری و باریک خیالی و... از او نباید داشت، مگر جزء نوابغ و افرادی باشد که به مقام خداوندگاری در قلمرو شعر رسیده باشد. زیرا نوابغ می‌توانند به کارهای خلاف انتظار دست بزنند و از خلاف آمد عادت کام بطلبند، جادوگرانی که با معجون جادویی شعر هر کاری خواهند کرد. البته این ویژگی دوران ما نیست بلکه می‌توان آنرا در تمام اعصار و مکاتب شعری صادق دانست، بدین معنی که ماندگاری و تداوم یک شعر بلحاظی به موضوع و پیام آن بر می‌گردد و هر چه موضوع شعر کلی و فراگیرتر و درجه تخصیص‌پذیری آن کمتر باشد میزان عمر مفیدش بیشتر خواهد بود، در صورتی که یک شاعر موضوع شعرش را مفاهیمی چون: عشق، زندگی، مرگ، آزادی، دردهای بشریت و... انتخاب کند و بتواند بخوبی از عهده این کار براید، چون موضوعش زمان بردار نیست، از جهت درون ساخت یا ژرف ساخت به وادی جاودانگی نزدیک شده است.

 

البته تنها شرط تداوم و استمرار و درخشندگی یک شعر خوب و خوش و بقول حافظ یک شعر تر موضوع آن نیست. اگر موضوع فراگیر بود و شاعر هم از توان و پشتوانه و ذوق و خلاقیت و نکته سنجی لازم و... برخوردار بود تازه لطف و عنایت حضرت حق سبحانه و تعالی هم او را همراهی و رهیاری کرد، در آنصورت می‌تواند طرحی نو در اندازد و در جهت آفرینش یک اثر ارزشمند و بزرگ حرکت کند؟ و گرنه ضعف هر کدام از موارد مذکور، هم از عمر مفید شعر می‌کاهد و هم از رنگ و رونق آن. چه بسا شاعرانی که موضوعات مهمی را مطرح کرده‌اند ولی چون نتوانسته‌اند آن را بخوبی بار بیاورند چشمگیر و ماندنی نشده است و جزء کالاهای متروکه در انبار و بایگانی تاریخ و فرهنگ هر کشور نگهداری و به دست فراموشی سپرده است. در مقابل دقیقاً هر چه از عمر بعضی از آثار می‌گذرد، به اهمیت و عظمت آنها افزوده می‌شود و از رنگ و رونق اعتبار بیشتری برخوردار می‌شوند. برای مثال می‌توان حافظ و مولوی و فردوسی و سعدی و نظامی و... سایر چکادنشینان قله ادب و فرهنگ و شعر و عرفان و حماسه را با افراد دست سوم و چهارم مقایسه کرد که نامشان در اذهان جا نگرفته است، اگر شاعری بقدرت و توان و پشتوانه علمی و ادبی محمدتقی بهار هم باشد و مسائل اجتماعی و سیاسی و وقایع عصر خویش را با آن صلابت و استادی به رشته نظم بکشد و در عصر خود هم جزء آثار چشمگیر و درجه اول باشد، حتی همین توفیق هم نمی‌تواند مانع فراموشی آنها در بستر زمان شود. نام و یاد این اشعار و آثار و آفرینندگان تنها در مواردی بکار می‌اید که کسی تاریخ فرهنگ یا ادبیات و مطبوعات و جامعه‌شناسی عصر شاعر مطالعه و به شواهد شعری آن عصر مراجعه کند در آنصورت است که اشعار بازخوانی می‌شود وگرنه جز ابیاتی پراکنده که آنها هم خارج از موضوع مورد استفاده واقع می‌شود و در اذهان خواص باقی می‌ماند، چیزی در ذهن و زبان مردم نخواهد ماند. پس این اشکال نیست که چرا حدود سیزده یا چهارده سال پس از انقلاب اسلامی اشعار دوران انقلاب زبانزد و نقل کلام مردم نیست. زمان زمان تحول و دگرگونی‌های لحظه‌ای است، البته اگر شاعر بتواند شعری را با توجه به موضوعی خاص بگونه‌ای بسراید که از حوزه احتمال بیشتری برخوردار باشد و افراد بیشتری بتوانند آنرا زبان حال خود بدانند، از همین طریق شعر را از محدوده تاریخی خاص خارج و تا حدی بدان رنگ تعمیم زده است. مثلاً در دوران انقلاب خصوصاً ایام ورود حضرت امام(ره) به وطن بر هر کوی و برزن و پارچه و دیوار این مصرع از شعر حافظ را نوشته بودند:

انقلاب دینی

«دیو چو بیرون رود فرشته دراید» یا به مناسبت ورود امام(ره) و اخراج شاه می‌نوشتند «جاء الحق و زهق الباطل» که مصرع حافظ برداشت و صورت شاعرانه‌ای از همین آیه شریفه است. از آنجا که حافظ یک فرد خاص را بعنوان «دیو» و یک فرد معین را بعنوان «فرشته» در نظر نداشته، شعر کلیت بردار است و می‌تواند برای مصادیق مختلفی در طی اعصار و قرون بکار برود. همانطور که در دوران انقلاب از کارایی و تناسب خاصی برخوردار بود، در سالهای اینده هم قطعاً به مناسبتهای دیگر در زمینه‌های گونه گون می‌تواند بکار آید، حتی اگر خارج از قلمرو کشور ایران مثلاً عراق انقلابی رخ دهد و صدام را اخراج کنند فارسی زبانان باذوق آن خطه می‌توانند در صورت روی کار آمدن حکومت اسلامی و قدرت یافتن رهبری مسلمان به این شعر استناد کنند. یا در جریان رحلت جانگداز آن خورشید (حضرت امام ره) باز این غزل معروف حافظ  ورد کلام همگان شد و در هجران و خسوف خورشید میخواندند:

 

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت

گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود

بار بربست و بگردش نرسیدیم و برفت

 

نکته دیگر در ادبیات انقلاب اسلامی اینست که آنچه بعنوان آثار ادبی از دوران خشم و عشق و فریاد و حماسه و شور و شهادت و خون بجای مانده از نظر من قابل تأمل و ارزشمند است، حتی اگر ضعیف باشد و شعار زده و سطحی و گذرا. شاعر در آن مرحله از انقلاب شکوهمند و توفنده اسلامی فرصت اندیشه شاعرانه را نداشت و تا می‌خواست با تأمل و درنگ و حوصله کافی شعر را در کارگاه خیال بپزد و آن را به رنگ و عاطفه بسپارد و به نگارگری و میناگری‌اش بپردازد، جریانها و موضوعهای شاعرانه متعدد و اساسی اما زودگذر و غیر قابل تکراری را از کف داده بود لذا می‌توانشعرهای دوران انقلاب خصوصاً دوره اول (تا سقوط رژیم طاغوت) را شعرهائی تا حدی روززده و شتابزده نامید. شاعر در مرحله نخست یا در شرایط خاص تاریخی بضرورت جو کلی و وضع خاص در دام روزمرگی افتاده است.

اگر بپرسند چرا شعر دوران انقلاب چندان سخته و پخته و پرمایه نیست؟ در پاسخ این سوال بطور مختصر باید گفت: یکی عظمت و شکوه وصف‌ناشدنی و حرکت توفنده و دریاوار انقلاب بود و دیگر ضعف و جوانی شاعران.

اگر بپرسند چرا شعر دوران انقلاب چندان سخته و پخته و پرمایه نیست؟ در پاسخ این سوال بطور مختصر باید گفت: یکی عظمت و شکوه وصف‌ناشدنی و حرکت توفنده و دریاوار انقلاب بود و دیگر ضعف و جوانی شاعران. اولاً انقلاب چنان به سرعت به پیش می‌رفت که حتی بعضی از سران و دولتمردان هم باورشان نمی‌شد که به این زودی‌ها بتوان نظام طاغوت را سرنگون کرد ثانیاً شاعران اهل ولایت اندک بودند و غلبه با شاعرانی بود که قلباً حکومت اسلامی و امام(ره) را نمی‌توانستند برای همیشه بپذیرند. دیده و دل بسوی قبله دیگر داشتند، و پس از سقوط فیزیکی رژیم طاغوت، اکثر شعرای معروف قبل از انقلاب اسلامی که بیشتر هم با زبان کنایه و رمز برای جماعت روشنفکر و روشنفکرزده دانشگاهی شعر می‌گفتند، دچار کوررنگی شده بودند، زیرا یا سرخ می‌دیدند و می‌اندیشیدند و یا سفید. توده مردم با اکثر این شعرا و زبان و حتی شیوه شاعری آنها بیگانه بودند، در حقیقت کسانی که به لبیک امام عاشقان و پیر عارفان پاسخ جانانه دادند اصلاً رابطه و آشنایی با این جماعت شاعر خیال باف نداشتند. عجیب اینکه اکثر روشنفکران و از آن جمله شاعران هم هرگز نمی‌توانستند قبول کنند که جماعت دیگری که اکثر قریب به اتفاق مردم را تشکیل میدادند نظام حکومتی را در دست بگیرند و مردی مردستان، آنهم در روزگار قحطی فریاد براید و بفرماید: حکومت اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش.

انقلاب اسلامی

دلیل دیگر بر ضعف شعر و ادبیات انقلاب، جوان بودن شاعران آنست. در کشوری که حدود 70% جمعیت آنرا افراد زیر 35 سال تشکیل می‌دهند و از نظر میانگین سنی جزء جوانترین کشورهای جهان است، در کشوری که اکثر شعرای امروز آن زیر 40 سال دارند، می توان گفت از میان تمام شاعرانی که امروز در صحنه انقلاب و در مطبوعات و نشریات کشور آثارشان منتشر می‌شود 50% از آنها حتی زیر 40 سال هستند و مسلماً این چهل ساله‌ها در دوران انقلاب بین 20 تا 25 سال بیشتر نداشته‌اند، در این شرایط انتظار دارید آثاری به عمق و قوت و پختگی آثار سعدی و مولوی و عطار و حافظ و فردوسی و نظامی و حتی شعرای دست دوم داشته باشیم؟ البته بگذریم از اعجوبه‌ها و نوابغی چون حلاج و عین‌القضاة که مورخین عمرشان را کوتاه‌تر از انتظار ذکر کرده‌اند. می‌گویند عین‌القضاة همدانی با آن عظمت روح و مدارج عرفانی و علمی و مراحلی که از سلوک سپری کرده بود در هنگام مرگ و شمع آجین شدن حدود 27 تا 30 ساله بوده است. قضاوت یک بعدی و چشم بسته و عجولانه نه مورد رضای خداوند است و نه مقبول طبع منتقدان منصف و جامع. من معتقدم با تمام شرایط شاعران از هر چه در طبق اخلاص داشته‌اند مایه گذاشته‌اند و بی‌تردید در همین یک دهه بسوی تعالی و ترقی حرکت کرده‌اند، همانطور که اشاره شد، اگر ادبیات و شعر روزهای نخستین انقلاب چندان پخته و جاافتاده نیست بعلت عظمت و حرکت تند و طوفان‌واری است که به شاعران فرصت اندیشیدن و آفرینش آثار قوی و مایه‌دار را نمی‌دهد. نکته دیگر اینکه مردم ما جزء مردم اهل ادب و شعر دوست و ادب‌شناس جهانند، با وجودی که بلحاظ میزان افراد باسواد جزء کشورهای به اصطلاح جهان سوم هستیم، اما بسیاری از همین بی‌سوادها که حتی در حد نوشتن و خواندن ابتدایی هم سواد ندارند، گوششان با اشعار حافظ و سعدی و فردوسی آشناست. حتی در میان آنها کم نیستند افرادی که غزلها یا ابیات پراکنده‌ای از شعرای بزرگ را در یاد و حافظه دارند. وقتی کسی از کودکی با دیوان حافظ آشناست و زمزمه شعر جادوئی حافظ را با گوش جان شنیده است و این شعر را در خاطر دارد که:

بیا تا گل برافشانیم و می‌در ساغر اندازیم/فلک در سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

هر شعری را به این زودی‌ها نخواهد پذیرفت حتی اگر صاحب‌نظر هم نباشد، تنها کافی است اشعار امروز را با آثار گذشتگان مقایسه کند و در آنصورت حق دارد ایراد بگیرد.

 

بی تردید شعر آینه تمام نمای فرهنگ و تمدن یک کشور است. تعدد و گستردگی مسائل و اتفاقات مهم سرنوشت‌ساز و نیز تحول سریع این جریانات، بررسی و دیدار را در صحیفه و دل این آینه دشوار می‌سازد. تنها صورتها و تصویرهایی در این مجلا و مرآة به وضوح دیده می‌شوند که از سنخ و نوع جاودانه‌ها باشند و عجیب اینکه حتی اگر به مرور زمان این اینه اندکی غبارآلود و یا زنگارین شود باز آن بزرگان را می‌توان در دل این آینه دید. کثرت و تنوع آثار و اشعار ما را مکلف می‌کند که به‌گزینی بپردازیم.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:43 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

زناني كه به گذشته وفادارند

شباهت‌هايي ميان ويرجينيا وولف و دوريس لسينگ

زناني که به گذشته وفادارند

آثار خودبازنما يا اتوبيوگرافيک لسينگ دست‌کم تا حدي کوشش او براي شناخت خودهاي گذشته است؛ زيرا او از آنها شخصيتهايي خلق مي‌کند که به عنوان نويسنده قادر است به بازي با آنها بپردازد و آنها را تحليل کند.

 

بسياري از منتقدان مانند روبرتا روبنشتاين ، ماگالي کورنير ميشل و کلر اسپريگ به شباهتهاي موجود ميان ويرجينيا وولف و دوريس لسينگ اشاره کرده‌اند، و البته لسينگ در کتاب دفترچه يادداشت طلايي با نامگذاري هنرمند زن خود به نام «آنا وولف» عملاً خاطره وولف را تداعي مي‌کند. با وجود اين، من در اين مقاله روي آنچه به نظرم قدرتمندترين و جالب‌ترين نکات مشترک ميان اين دو است، تمرکز مي‌کنم؛ اين همان بي‌اعتمادي مشترک دو نويسنده و در عين حال شيفتگي آنها نسبت به طرز کار حافظه و همچنين خلق مفهومي شخصي از فرديت است؛ فرديتي که ملغمه‌اي از «حقيقت» و «خيال»، «واقعيت» و «مفهومي از يک حقيقت شخصي» است. هر دو نويسنده، به اعتقاد من، از متون «مربوط به زندگينامه شخصي» يا «متون خودبازنما» به‌عنوان ابزار درمانشناختي «خودپژوهي» استفاده مي‌کنند تا ناگواريهاي گذشته را بيرون برانند، گذشته را سر و سامان دهند و يک زمان از حال شخصي و پرمعني و نيز مفهومي از حقيقت را بيافرينند. من در ابتدا به بحث درباره شيوه‌هايي که وولف و لسينگ با آنها «حقيقت» را در برابر «خيال» قرار مي‌دهند تا مفهومي با معني از «خود» را بيافرينند، خواهم پرداخت.

 

رويکرد وولف به اتوبيوگرافي، علاقه او به فرديت و نوشتن ، حتي احتمالاً جنونش، به نظر من، تبديل به ميراث لسينگ مي‌شود. مسلماً بازتابهاي معنايي و روانشناختي وولف در لسينگ وجود دارند. لسينگ با مستحيل کردن وولف در اثر خود، براي مثال از طريق «خود» خيالي‌اش يعني آنا در دفتر يادداشت طلايي تا حدي اين باور وولف را، که بر اساس آن ما اگر زن باشيم، از طريق مادرانمان به گذشته فکر مي‌کنيم، مورد تأييد قرار مي‌دهد. در بعضي جاها، به نظر مي‌رسد که انگار لسينگ تفسيري از واژگان وولف يا دست‌کم احساسات او را در اختيار ما قرار مي‌دهد. براي مثال وولف در اثر بيوگرافيکي خود به نام طرحي از گذشته به توصيف زندگينامه ايده‌آل خود پرداخته، مي‌گويد:«آنچه را که امروز مي‌نويسم ديگر نبايد پس از گذشت يک سال بنويسم

 

دوريس لسينگ

لسينگ در کتاب زير پوستم مي‌نويسد: من سعي مي‌کنم اين کتاب را با صداقت بنويسم ولي اگر قرار بود آن را در هشتاد و پنج سالگي بنويسم، چقدر متفاوت مي‌شد؟ آن وقت معلوم مي‌شود که لسينگ نيز مانند وولف حافظه را ابزاري کند و بي‌دقت‌ مي‌داند.

 

هر يک از اين دو عميقاً از ديدگاهها و حقايق دستخوش تغيير آگاه‌اند. اين مسئله براي لسينگ شبيه صعود از کوهي است که چشم‌اندازش سر هر پيچي تغيير مي‌کند. به علاوه هر دوي آنها ترديدها و دلهره‌هاي مشابهي را درباره گزينشگري حافظه و ساختن يک «فرديت» از آن، احساس مي‌کنند. آنها درون متون خود با احتمال بسيار واقعي وجود هزاران هزار «حقيقت» يا «خود»، که از اعتباري يکسان برخوردارند، کلنجار مي‌روند. براي مثال وولف درباره خاطرات خود اين‌طور مي‌گويد: «اين خاطرات به عنوان گزارشي از زندگي‌ام گمراه‌کننده هستند، چون چيزهايي که به ياد آورده نمي‌شوند مهم هستند. همه چيزهايي را که فراموش کرده‌ام، به نظرم، بسيار بيش از آنچه به ياد دارم ارزش به خاطر سپردن داشته‌اند.»

سالها بعد، همين ترجيع‌بند در خلال اثر لسينگ به نام «زير پوستم» بروز مي‌کند: «همان‌طور که شروع به نوشتن مي‌کنيد بلافاصله اين سؤال با سماجت خودش را تحميل مي‌کند: چرا اين را به خاطر مي‌آوريد و آن را نه؟ چرا يک هفته تمام، يک ماه تمام و مدتي بيش از آن را به ياد مي‌آوريد و سپس تاريکي محض و فراموشي؟»

 

مي‌بينيد که به‌راحتي مي‌توان احساسات لسينگ را به غلط به «وولف» نسبت داد و اينکه اينها نظير احساسات «آنا وولف» در «دفتر يادداشت طلايي» هستند.

 

هر دو نويسنده نسبت به حافظه سوءظني آشکار دارند. به گفته روبنشتاين: «لسينگ، بيش از وولف به گونه‌اي آگاهانه مي‌پذيرد که حافظه جزئي فرّار و بي‌ثبات است.»

 

زناني که به گذشته وفادارند

مثل شخصيت جانا در خاطرات مين سامرز لسينگ، که از تلاش براي جدا کردن حقيقت از خيالپردازي در داستانهاي پيرزني به نام ماودي، دست مي‌کشد. وولف و لسينگ هم به جايي مي‌رسند که پذيراي خاطرات شخصي مي‌شوند و به جاي آنکه کاملاً داستان‌پردازيهاي حافظه را رد کنند به آنها اعتبار مي‌دهند. به عنوان مثال، لسينگ در زير پوستم به اين نتيجه مي‌رسد که شعور يا رويکرد مبتني بر واقعيات به چيزي جز خطا نمي‌انجامد. او درباره رمان مارتا کوئست خود چنين مي‌نويسد: «من يک رمان‌نويسم، نه يک گزارشگر. ولي اگر رمان حقيقت خشک و بي‌روح نيست، پس در حال و هوا و احساس خيلي بيشتر از اين يادداشت گزارشي، که تلاش مي‌کند مبتني بر واقعيات باشد، حقيقت وجود دارد.»

لسينگ به عمد خيالپردازي را در برابر حقيقت قرار مي‌دهد.

 

در‌حالي‌که سبک اتوبيوگرافيک لسينگ به او اجازه مي‌دهد تا به تکه‌تکه کردن رويدادهاي پراهميت، خاطرات و احساسات بپردازد، نوعي اختلال متني ميان دو روايت مشابه بروز مي‌کند؛ روايت مادرش و روايت خود او. به نظر من آگاهي او نسبت به لغزش حافظه، که مفهوم «خود» ـ در ديدگاه لسينگ ـ بر آن استوار است، منجر به نوعي حس از خودبيگانگي در نويسنده مي‌شود. از اين رو، آثار خود‌بازنما ي لسينگ و همچنين آثار اتوبيوگرافيک او، مانند وولف، آثاري نوستالژيک هستند؛ چراکه هر دوي اين نويسندگان در جستجوي تسخير چيزي هستند که هرگز قابل بازيافتن نيست. خنده آفريقا و چهار سفر به زيمبابوه به ميزان قابل توجهي، مرثيه‌هايي هستند براي گذشته و براي تحريف گذشته‌اي که توسط زمان به يغما رفته است. لسينگ و برادرش، که سالها يکديگر را نديده‌اند، اکنون سعي مي‌کنند وقتي به يکديگر رسيدند، در سطحي عميق‌تر از ظواهر و حرفهاي پيش پا افتاده با هم ارتباط برقرار کنند و اين از طريق درنورديدن سرزميني اسطوره‌اي است که به مزرعه و زندگي دوران کودکي او تبديل شده است. بدبختانه آنها درمي‌يابند که اين کار غيرممکن است؛ چراکه اين خاطرات به شکل غريبي براي آن دو متفاوت هستند، گو اينکه آنها در کودکي خيلي به هم نزديک بوده‌اند.

لسينگ و هري چاشني خاطرات را به گفتگوهاي خود مي‌زنند و هر يک سعي دارد تا آنچه را به ياد مي آورد به ديگري تحميل کند. با وجود اين اغلب فرياد «يادت مي‌آيد؟» بازتابي جز اين ندارد: «نه، يادم نمي‌آيد، متأسفم.» از اين رو ممکن است متون خودبازنماي لسينگ را ـ چه داستاني و چه غيرداستاني ـ به عنوان ابزاري متني ديد که او آن را به وجود آورده و با مهارت به کار مي‌برد تا بتواند از نو قدم به قلمرو گذشته بگذارد.

 

به نظر من، خنده آفريقا مانند تمام ديگر آثار خود‌بازنما يا اتوبيوگرافيک لسينگ دست‌کم تا حدي کوشش او براي شناخت خودهاي گذشته است؛ زيرا او از آنها شخصيتهايي خلق مي‌کند که به عنوان نويسنده قادر است به بازي با آنها بپردازد و آنها را تحليل کند.

هر دو نويسنده نسبت به حافظه سوءظني آشکار دارند. به گفته روبنشتاين: «لسينگ، بيش از وولف به گونه‌اي آگاهانه مي‌پذيرد که حافظه جزئي فرّار و بي‌ثبات است.»

متون خودبازنماي لسينگ به اعتقاد من، تلاش براي سر و سامان دادن به گذشته‌اند، تا او بتواند حقيقت را، آن گونه که در‌مي‌يابد، به نمايش بگذارد. اما حقيقت براي لسينگ مثل آدمهاي ديگر، دائماً در حال تغيير است، به گونه‌اي که رمانها و توصيفات او از وقايع گذشته براي هميشه در حال تکامل هستند؛ چراکه او تلاش مي‌کند تا اين حقيقت فرّار و ناموجود را به دام اندازد. وولف به حافظه و داستانهاي گذشته روي مي‌آورد تا به تبيين حال و همچنين خلق آن بپردازد. از اين رو، به نظر من، درحالي‌که هم وولف و هم لسينگ به خطاپذيري، سستي و ناموثق بودن حافظه آگاه‌اند، هر يک آن را درون متون خودبازنماي خود دستکاري مي‌کنند، تا به يک حس روانشناختي دست يابند. قطعاً شخصيتهاي وولف در موجها به منظور دستيابي به کمال مي‌نويسند. هر نويسنده‌اي، با آگاهي از داستانهاي زياد ناگفته‌اي که خاص زندگي خودشان، خاص زنان و خاص مردم به طور کلي است، به اين صورت شيوه «داستان‌بافي» خود را به وجود مي‌آورد تا گذشته خود را و همچنين حال خود را زنده کند. بسياري از شخصيتهاي وولف و لسينگ، به باور من، «خودهاي داستاني» نويسنده هستند و متني مملو از گذشته‌هاي چند‌لايه‌اي که هر يک حاوي حقيقتي شخصي بوده و در هر لحظه‌اي از زمان کاربرد دارند.

 

شول کند، معتقد است که وولف «گذشته را از صافي خودهاي زمان حال مي‌گذراند» و به صورتي مشابه، هرتا نيومن، رمان موجها را يک رمان روانشناختي مي‌داند که تعديل شده و چهره‌هاي خود را از بيخ و بن از نو به نظم درآورده است. او اشاره مي‌کند که منتقدان مختلفي شش شخصيت موجها را به‌ عنوان نخستين نمونه‌ها، الگوهاي هشياري و جنبه‌هاي منفرد و نمادين روان مي‌دانند. آلکس زوردلنيگ، که به وولف به عنوان پروتئوس اشاره مي‌کند، با چنين ديدگاهي درباره وولف موافق است.

 

در پايان بايد گفت، لسينگ و وولف، هر دو، متون خودبازنما يا اتوبيوگرافي چند شخصيتي و گفت و شنودي مي‌نويسند تا از ارائه حقيقتي يکتا يا واحد پرهيز کنند که در ديدگاه آنها اين حقيقت به خاطر حافظه عيني، نوستالژيک و مغشوش است. همان گونه که وولف مي‌نوشت و لسينگ همچنان به نوشتن آن ادامه مي‌دهد، گذشته و از اين رو حال، که در گذشته قرار دارد، دچار کثرت مي‌شود و غني مي‌گردد و در نهايت، براي هر زني، اين گذشته متکثر به حقيقت شخصي و داستان او تبديل مي‌شود.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:43 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

فلسفه‌ي آيين‌هاي نوروزي(2)

بخش اول ، بخش دوم

فلسفه ي آيين نوروزي(2)

اما اصيل ترين پيک نوروزي سفره‌ي هفت سين بود که به شماره‌ي هفت امشاسپند از عدد هفت مايه مي‌گرفت. دکتر بهرام فره وشي در جهان فروري مبناي هفت سين را چيدن هفت سيني يا هفت قاب بر خوان نوروزي مي‌داند که به آن هفت سيني مي‌گفتند و بعدها با حذف (ياي) نسبت به صورت هفت سين در آمد. او عقيده دارد که هنوز هم در بعضي از روستاهاي ايران اين سفره را سفره‌ي هفت سيني مي‌گويند. چيزهاي روي سفره عبارت است از :

  1. آب و سبزه، نماد روشنايي و افزوني.
  2. آتشدان، نماد پايداري نور و گرما که بعد‌ها به شمع و چراغ مبدل شد.
  3. شير، نماد نوزايي و رستاخيز و تولد دوباره.
  4. تخم مرغ، نماد نژاد و نطفه.
  5. آيينه، نماد شفافيت و صفا.
  6. سنجد، نماد دلدادگي و زايش و باروري.
  7. سيب، نماد رازوارگي عشق.
  8. انار، نماد تقدس ،
  9. سکه‌هاي تازه ضرب، نماد برکت و دارندگي.
  10. ماهي، نماد برج سپري شده‌ي اسفند حوت (= ماهي).
  11. نارنج، نماد گوي زمين.
  12. گل بيد مشک - که گل ويژه‌ي اسفند ماه است -، نماد امشاسپند سپندارمز
  13. بَرسَم (= شاخه‌هايي از درخت مقدس انار،بيد، زيتون، انجير در دسته‌هاي سه يا هفت يا دوازده تايي)
  14. نان پخته شده از هفت حبوب.
  15. خرما، پنير، شکر.
  16. گلاب که باز مانده‌ي رسم آبريزان يا آبپاشان است (بر مبناي اشاره‌ي ابو ريحان بيروني چون در زمستان انسان همجوار آتش است، به دود و خاکستر آن آلوده مي‌شود و لذا آب پاشيدن به يکديگر نماد پاکيزگي از آن آلايش است.)
  17. کتاب مقدس ، اوستا ( و مسلمانان قرآن هم مي گذاردند)

بعضي از مؤمنان مسلمان نوروز را مقارن با روز آغاز خلافت علي عليه السلام مي‌دانستند. چنانکه‌هاتف اصفهاني مي‌گويد:

نسيم صبح عنبر بيز شد ، بر توده‌ي غبرا

زمين سبز نسرين خيز شد چون گنبد خضرا

همايون روز نوروز است امروز و به فيروزي

بر اورنگ خلافت کرده شاه لافتي مأوا
همايون روز نوروز است امروز و به فيروزي/ بر اورنگ خلافت کرده شاه لافتي مأوا
فلسفه ي آيين نوروزي(2)

بد نيست اشاره شود که در زمان شاهي ِ فتحعليشاه قاجار و به فرمان او دستور داده بودند که شاعران به جاي مدح، حقيقت گويي کنند. شاعري با تکيه بر اين فرمان شعر زير را سرود و آن را در حضور شاه خواند و پُر واضح است که صله ي جانانه اي هم دريافت کرد!

مگر دارا و يا خسرو ست اين شاه

بدين جاه و بدين جاه و بدين جاه

ز کيخسرو بسي افتاده او پيش

بدين ريش و بدين ريش و بدين ريش

ز جاهش مُلک کيخسرو خراب است

ز ريشش ريشه‌ي ايران در آب است

 

در پايان با آرزوي سالي خجسته با غزلي بهارانه نوشتار را به انجام مي‌بريم.

 

نوروز بمانيد که ايام شماييد

آغاز شماييد و سرانجام شماييد

آن صبح نخستين بهاري که ز شادي

مي‌آورد از چلچله پيغام شماييد

آن دشت طراوت زده، آن جنگل هشيار

آن گنبد گردنده ي آرام شماييد

خورشيد گر از بام فلک عشق فشاند

خورشيد شما، عشق شما، بام شماييد

نوروز کهن‌سال کجا غير شما بود؟

اسطوره ي جمشيد و جم و جام شماييد

عشق از نفس گرم شما تازه کند جان

افسانه ي بهرام و گل‌اندام شماييد

هم آينه ي مهر و هم آتش‌کده ي عشق

هم صاعقه ي خشم به‌هنگام شماييد

امروز اگر مي‌چمد ابليس غمي نيست

در فن کمين حوصله ي دام شماييد

گيرم که سحر رفته و شب دور و دراز است

در کوچه ي خاموش زمان، گام شماييد

ايّام ز ديدار شمايند مبارک

نوروز بمانيد که ايام شماييد!

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:44 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

آسمانی نیست یکسان با زمینی (2)

قصه‌های آسمانی ، داستانهای علمی ـ تخی‍ّلی، اسطوره‌ها ...

بخش اول ، بخش دوم :

آسمانی نیست یکسان با زمینی (2)

در قرن حاضر، متأسّفانه دولتها و سیاستمداران بین‌المللی همه ی توج‍ّه خود را معطوف تكنولوژی سرمایه‌اندوزی، جهانی‌سازی و تلفیق ادیان و فرقه‌های مختلف با یكدیگر كرده‌اند. از این‌رو، تمامی داستانهای كتب الهی با توج‍ّه به سیاست فوق تفسیر و تأویل می‌گردد. منتقدین ، زیر سیطره ی ابرقدرتها، همواره در تلاش‌اند تا تمامی رویدادهای فراحسی و شگفت‌انگیزی را كه بیانگر قدرت و توانمندی خداوند متعال در آفرینش هستی با تمامی رمز و رازهایش است، با زبان علم و دانش توصیف كنند. آنان معتقدند كه این‌گونه آثار در مراحل تكوینی خود، در گروه افسانه‌ها و اسطوره‌ها قرار گرفتند امّا بعدها با پیشرفت علم و دانش به وادی داستانهای علمی ـ تخی‍ّلی وارد شدند. به‌همین دلیل بهتر است تا آثار یادشده یك‌بار دیگر بازبینی و با زبان علمی بازنویسی شوند.

باید به این مسئله ی مهم‌ّ توج‍ّه داشت كه بسیاری از داستانهای نقل‌شده پیامبران در طول تاریخ بشر به‌صورت مكتوب جمع‌آوری نشد و این داستانها زبان به زبان نقل گشتند. چه‌بسا داستان حضرت آدم و حوا(ع)، بیرون راندن آنان از بهشت و اغفالشان توس‍ّط ماری كه در كنار درختی چمبره زده است و از آن بالا می‌رود، خیلی پیش از تمد‌ّن سوم، توس‍ّط پیامبران مختلف نقل شده و به تمد‌ّنهای ملل مختلف رسوخ كرده باشد. اصولاً هر پدیده مهم‌ّ و اعجاب‌انگیزی چون ماجرای هابیل و قابیل، طوفان نوح، ماجرای قوم ثمود، ماجرای حضرت یونس و خضر و... انعكاس زیادی در جهان داشته و بشر بی‌درنگ به نقل حادثه پرداخته است. بررسی دقیق و موشكافانه تلفیق تمد‌ّنها، ادیان و باورهای مردم در طول تاریخ، كاری ظاهراً غیر ممكن است.

بسیاری از كتب الهی هم كه به‌صورت مكتوب به‌دست مردم رسیدند، در گذر زمان نابود شدند. در اینجاست كه معجزه قرآن كریم به‌عنوان تنها كتاب آسمانی كه از خطر تحریف و دست‌خوردگی در امان ماند، مشخ‍ّص می‌گردد. انسان همواره در فهم رویدادهای فراحسی كه بیانگر قدرت و توانمندی خدای متعال است، وامانده و درصدد تفسیر رویدادهای فوق از منظر مادی و جسمانی خود است. بسیاری از انسانها كه خود شاهد معجزات عظیم خداوند بودند، باز هم رضایت ندادند و به‌راه راست هدایت نشدند. پس، جای تعج‍ّب نیست اگر انسان غرض‌ورز امروزی بخواهد به تلیفق داستانهای آسمانی با افسانه‌ها و حكایات خلق‌شده توس‍ّط بشر بپردازد.

آسمانی نیست یکسان با زمینی (2)

برخی از منتقدین میانه‌رو در پی تحقیقات خود پیرامون داستانهای الهی و پس از مواجه شدن با حضور شخصی‍ّتهایی چون «فرشتگان خداوند»، چنین اد‌ّ‌‌ّعا كرده‌اند كه شاید بسیاری از رویدادهای مطرح در داستانهای آسمانی غیر قابل پذیرش باشند و بشر در قبول آنها دچار شك و تردید شود امّا وجود فرشتگان و نقش‌آفرینی آنها در جهان هستی بسیار ملموس و باورپذیرتر از برخی اعمال و رفتارهای فراحسی است. طبق نظر آنها، فرشتگان وجود عینی‌تری دارند و به‌عنوان یكی از موجودات خلق‌شده در جهان هستی شناخته می‌شوند. آنها به‌طور كلی با موجودات تخی‍ّلی افسانه‌ها و اسطوره‌های مل‍ّی و قومی تفاوت دارند و نباید این موجودات را با خدایان و اسطوره‌های غربی و شرقی یكسان دانست.

در خصوص كلی‍ّه مسائل مطرح‌شده جا دارد محق‍ّقین و پژوهشگران معتقد و خداجوی به بررسی عمیق داستانهای كتب آسمانی و سایر داستانهای تولیدشده توس‍ّط انسان بپردازند، تفاوتهای آنها را مشخ‍ّص سازند و به ریشه‌یابی داستانهایی كه از داستانهای الهی الهام گرفته‌اند بپردازند. به‌طور مثال در بررسی تطبیقی میان این‌گونه آثار، مشخ‍ّص شده است كه در افسانه‌ها، حكایات، اسطوره‌ها و داستانهای علمی ـ تخی‍ّلی، مقوله مرگ به‌صورت كاملاً اسرارآمیز و تفكیك‌ناپذیر مطرح شده است. در این قبیل آثار «مرگ» با چهره‌ای وحشتناك و اسرارآمیز ظاهر می‌شود كه به‌عنوان پایان ناخوشایند شخصی‍ّتها قلمداد می‌گردد. درصورتی‌كه در كتب الهی و در داستانهای آن با مقوله مرگ به‌گونه‌ای دیگر برخورد شده است. مرگ در این‌گونه آثار پایان زندگی نیست. حتّی در این قبیل آثار، برخوردی طبیعی و علمی با مقوله مرگ و توصیفاتی از عالم پس از مرگ ارائه شده است. حال، اگر انسان قادر به درك برخی توصیفات نیست، به این خاطر است كه پیرامون انسان در جهان هستی پوششی وجود دارد كه اجازه نمی‌دهد انسان به مسائل ورای جهان مادی دست یابد و به‌درستی آن را درك كند.

«هركسی از ظن خود شد یار من/از درون من نجست اسرار من»

اصولاً انسان در برابر مقوله ‌مرگ كنجكاو بوده است و دوست دارد اطلاعاتی از آن عالم به‌دست آورد. از این‌رو در افسانه‌ها و اسطوره‌های خلق‌شده بر این مسئله تأكید فراوان شده است و به‌عنوان جزء مهم‍ّی از این قبیل آثار معرّفی می‌گردد.

انسان همواره تمایل داشته است تا با عالم مردگان و ارواح ارتباط برقرار و به‌نوعی مسائل استنباط كرده را درج كند. نویسندگان در این راستا تلاش بسیار زیادی در ثبت اطلاعات مربوط به مردگان و عالم برزخ داشته‌اند. در افسانه و اسطوره‌های قدیم، پهلوانان و مردان قدرتمند، گاه، به دنیای مردگان سفر كرده و پس از جنگ و گریز فراوان برخی انسانهای مورد علاقه خود را به‌دنیای مادی بازگردانده‌اند همچون هركول كه برای بازگرداندن دختری به سرزمین مردگان سفر می‌كند و حت‍ّی در مقطعی با فرشته مرگ ك‍ُشتی می‌گیرد.

آسمانی نیست یکسان با زمینی (2)

در این میان برخی نویسندگان برای طبیعی جلوه دادن عالم مردگان همه هم‌ّ خود را برای ارائه آمار و اطلاعات علمی صرف كرده‌اند. آنها حت‍ّی برای طبیعی جلوه دادن این دنیا از عنصر جادو و سحر نیز سود جسته و با بهره‌وری از این دو عنصر، ارتباط میان انسان و عالم پس از مرگ را منطقی جلوه داده‌اند.

تمامی موارد یادشده نشان از این مسئله دارد كه شیوه برخورد انسان با مقوله مرگ و توصیفاتی كه خداوند متعال در كتب الهی به‌ویژه قرآن كریم در این ارتباط دارد با هم بسیار متفاوت است. بررسی مطلب فوق نیازمند زمان و فرصت مناسبی است كه در مقاله كوتاه فعلی نمی‌گنجد.

در میان تمامی پژوهشگران غربی كه به مضامین یادشده علاقه نشان دادند می‌توان به «آلیستر كرولی (Aleister Crowley)» اشاره داشت كه جانب انصاف و عدالت را نسبتاً حفظ كرده است. او به تاریخچه ادیان مختلف و نحوه شكل‌گیری دیدگاههای مذهبی علاقه داشته و بخشی از تحقیقاتش به بررسی تطبیقی داستانهای مذهبی با سایر داستانهای كهن اختصاص یافته است. او همچنین به بررسی داستانهای علمی ـ تخی‍ّلی پرداخته و اد‌ّعاهای برخی محق‍ّقین را كه به یكسان بودن تمامی داستانها معتقد بودند بررسی كرده است. وی پس از بررسی دقیق خود، چنین اد‌ّعا كرد كه داستانهای مذهبی هیچ ارتباطی با داستانهای علمی ـ تخی‍ّلی نداشته و باعث توسعه و پیشرفت آن نشده‌اند. آلیستر كرولی به‌صراحت بیان كرد كه عقاید و نظریات مطرح‌شده در كتب الهی همواره ثابت بوده است و نیازمند هیچ‌گونه تحو‌ّل و دخل و تصر‌ّفی نیستند. درصورتی‌كه داستانهای ساخته‌شده توس‍ّط انسان همواره دچار دگرگونی شده و تغییر یافته است. او همچنین به مسئله اخلاق و معنویت اشاره داشته و معتقد است داستانهای مذهبی، تنها، به چنین مسائلی توج‍ّه دارند و روح یكتاپرستی در لابه‌لای جملات و كلمات آنها مشهود است.

در ابتدای قرن بیستم، بسیاری از مبل‍ّغان غربی سعی كردند تا به مردم جهان این‌گونه بقبولانند كه انسان باید به‌دنبال تجربیات فردگرایانه خود باشد و از پذیرش اصول اعتقادی دینی پرهیز كند. آنها كسب تجربیات فردی و به‌كارگیری آن در زندگی روزمره مادی (بدون توج‍ّه به عوامل غیر مادی و معنوی) را به‌عنوان عامل اصلی هدایت بشر دانسته‌اند و شیوه تفحّص علمی را كه بر اساس فلسفه شك‌گرایی بنا شده است، توصیه می‌كردند. این افراد حت‍ّی به حد‌ّی گستاخ بودند كه نام گروه خود را «نئوكافر»(neo-pagan) نهادند. آنها ویژگی قرن بیست را ظهور نئوكافرها دانستند و بر طرح دیدگاههای این گروه پافشاری كردند.

كرولی تلاش زیادی در شناسایی این جریان ادبی و فلسفی خطرناك انجام داد. بسیاری از رقیبان سعی داشتند تا اندوخته‌های او را بربایند یا به اسم خود مسائل كشف‌شده را مطرح سازند.

در سال 1904 كرولی اد‌ّعا كرد كه با فردی به‌نام «آیواس» (Aiwass) آشنا شده است كه برای او حكم یك فرشته نجات را داشته است. كرولی گفت: «آیواس كتابی را كه فرشته خداوند، جبرئیل (Gabriel)، بر محم‍ّد رسول خدا(ص) آشكار داشته است به من معرفی كرد تا بررسی كنم.»

آسمانی نیست یکسان با زمینی (2)

او چنین اظهار داشت كه خداوند از طریق جبرئیل دستورات و تعالیم خود را بر محمد(ص)، پیامبر خدا، آشكار ساخت تا او به مردم منتقل سازد. كرولی در ابتدا از خواندن قرآن كریم اجتناب ورزید اما بعدها پس از مطالعه و بررسی عمیق كتاب بر اشتباهات پیشین خود واقف شد و تمامی مندرجات كتاب را تأیید كرد.

كرولی از قرآن كریم به‌عنوان باارزش‌ترین و مهم‌ترین منبع اصلی هدایت بشر یاد و بر این مسئله پافشاری كرد كه این كتاب، تنها كتابی است كه برای رشد، پیشرفت و ایجاد تحو‌ّل عظیم فكری و روحی انسان تا ابدیت مفید بوده است و انسانها همواره باید به اصول و مبانی مطرح‌شده در آن پایبند باشند.

كرولی همچنین به مطالعه افسانه‌ها و حكایات شرقی مشغول گشت و استنباطهای فردی خود را به‌صورت مدو‌ّن و مكتوب مطرح ساخت.

«آدولف هیتلر» پس از به قدرت رسیدن با كتابهای كرولی آشنا گشت. او تجارب زیادی از فرهنگ ملل شرق به‌دست آورد و متوج‍ّه شد برای دست یازیدن به آرمانها و اهداف خود باید فرهنگ مردم جهان را آموخت. هیتلر در شكل‌گیری اصول اعتقادی خود از دیدگاهها و باورهای مردم شرق بسیار سود برد اما هیچ‌گاه نخواست تا از این اطلاعات ارزشمند در راه درست و اصولی استفاده كند. درواقع، هیتلر پس از مطالعه داستانها و حكایات شرقی، در جهت عكس گام برداشت و از تجارب نهفته در این آثار كه تمامی در جهت ارتقا و رشد فكری و اخلاقی انسانها خلق شده بود، سوءاستفاده كرد.

در پی این حادثه، دشمنان قسم‌خورده كرولی كه از طرح دیدگاههای او، خاص‍ّه موارد گفته‌شده در خصوص قرآن كریم ناراحت بودند دست به كار شدند و چنین شایع كردند كه كرولی عضو فع‍ّال حزب نازی هیتلری است و او را «رهبر شیطان» لقب دادند.

با تمامی این اوصاف، نویسندگان و اندیشمندان بسیاری از طریق كرولی با دنیای شرق آشنا شدند و از داستانها و افسانه‌های شرقی الهام گرفتند، همچون جورج لوكاس (George Lucas) كه برای خلق افسانه جنگ ستارگان خود از داستانهای شرقی الهام گرفت.

او در این اثر عناصر شرقی و غربی را در هم تلفیق كرد و در پی آن، همین شیوه، مورد استفاده بسیاری از نویسندگان غربی قرار گرفت.

جان وایدساید پارسونز (John wide side parsons) از دیگر شاگردان كرولی به حساب می‌آید. او پس از مطالعه افسانه‌ها و داستانهای شرقی، ایده اصلی برای ساخت نوعی راكت را كه در جنگ جهانی دوم استفاده شد و تأثیر بسیار زیادی در روند جنگ داشت، پیدا كرد.

آسمانی نیست یکسان با زمینی (2)

اصولاً آشنایی نویسندگان داستان با مردم، محیط، فرهنگ و بافت اجتماعی باعث می‌گردد تا حوادث و رویدادهای داستانی، باورپذیر و قانع‌كننده به نظر برسند. شیوه به‌كارگیری اصولی عناصر داستان، ایجاد نظام منطقی در بنای داستان، آرایش صحنه‌ها، جلوگیری از اطاله كلام و توج‍ّه و آشنایی با ساختار نحوی و شیوه روایی داستان باعث می‌گردند تا منتقدین و مخاطبان آثار داستانی، گاه، میان حقیقت و داستان دچار اشتباه و شك گردند. آنها همچنین در درك این مسئله كه كدام‌یك تحت تأثیر دیگری قرار می‌گیرند، عاجز مانده‌اند. آیا حقیقت از داستان الهام گرفته است یا برعكس؟ برخی از صاحب‌نظران، متوج‍ّه این مسئله شده‌اند كه داستانهای كتب آسمانی بیش از سایر داستانها بر رویدادهای حقیقی، مخصوصاً رویدادهای تاریخی، تأثیر بسیار زیادی دارند. درحقیقت، داستانهای فوق در طول تاریخ توانسته‌اند به بسیاری از جریانها و حركتهای تاریخی سمت و سو بدهند.

در بررسی تطبیقی رویدادهای تاریخی، اجتماعی، سیاسی و... و حوادث داستانهای الهی، مشخ‍ّص شده است كه انسان در هردو موقعیت، تجارب یكسانی را به‌دست آورده است. بدین‌ترتیب است كه بسیاری از تجارب یكسان بشری در فرهنگهای ملل مختلف تلفیق شده‌اند.

پس از داستانهای آسمانی، حكایات عارفانه، بیشترین تأثیر را بر جریانها و رویدادهای اجتماعی، تاریخی و... گذاشتند. گروهی از منتقدین می‌گویند كه داستانهای عرفانی باید در گروه داستانهای مذهبی و كتب الهی قرار گیرند. منتقدین چنین اظهار می‌كنند كه داستانهای عرفانی از سویی قصد دارند تا شیوه و مراحل عرفانی را به تصویر كشند و از سویی می‌خواهند بر جریان زندگی بشر و نوع دیدگاه او به زندگی تأثیرگذار باشند. با این حال بسیاری از رمز و رازهای صوفی‌گری و عرفانی بدین طریق مشهود می‌گردند. در داستانهای عرفانی، نماد و تمثیل، بیش از سایر داستانها مورد توج‍ّه و عنایت قرار گرفته است. بسیاری از نمادهای مطرح‌شده در این‌گونه داستانها از نوع جمعی‌اند و برای غالب مردم قابل درك می‌باشند. با این حال، گاه، دیده شده است كه برخی مخاطبان این‌گونه آثار به‌دلیل نبود درك صحیح نمادها به بیراهه رفته و از داستانها آموزش نادرستی گرفته‌اند. در غالب داستانهای عرفانی، سعی شده است تا سطح آگاهی و اشراف انسان نسبت به جهان هستی مشخ‍ّص گردد آن‌چنان كه در داستانهای اساطیری نیز چنین هدفی دنبال می‌شود.

در داستانهای آسمانی، خواننده با چنین وضعی مواجه نیست. هیچ‌گاه دیده نشده است كه داستانهای آسمانی، انسان را به بیراهه بكشاند یا در آنها جست‌وجوی انسان و سیر تفكر و برداشت او از ساحت سی‍ّال هستی از منظر ماد‌ّی باشد. اندیشه و كلام نهفته در داستانهای الهی از جنس و نوع دیگری است. نویسنده اصلی داستانهای آسمانی، خود، بر حقیقت مطلق اشراف دارد و امری بر او پوشیده نیست. قصد و نی‍ّت او از بازگویی حوادث و رویدادهای گذشتگان، آن هم در قالب داستان، مشخ‍ّص‌سازی و آشكار كردن برخی حقایق بر بشر خاكی است. درصورتی‌كه نویسندگان افسانه و داستانهای علمی و تخی‍ّلی همواره برآنند تا به گوشه‌های تاریك جهان هستی دست یابند، حقایق زندگی را دریابند و به تجربیات جدیدی دست یازند.

آسمانی نیست یکسان با زمینی (2)

در این ارتباط میان عناصر داستانی و موضوعهای داستانی موجود در افسانه‌ها، اسطوره‌ها، حكایات و داستانهای علمی و تخی‍ّلی، تشابه و هم‌سویی وجود دارد. برخی از منتقدین اصول‌گرای ادبی به‌جای قیاسهای بی‌مورد و هدفمند میان داستانهای آسمانی و سایر داستانها تمامی توج‍ّه خود را معطوف قیاس میان سایر انواع داستانی می‌كنند و به نتایجی هم دست یافته‌اند. به‌طور مثال، منتقدین راستین به تشابهاتی میان داستانهای علمی ـ تخی‍ّلی و حكایات عرفانی دست یافته‌اند و متوجه شده‌اند كه در هردو نوع داستان به كشف دنیای ناشناخته و اسرارآمیز توج‍ّه شده است. در داستانهای علمی ـ تخی‍ّلی همواره شخصی‍ّتهای داستانی در پی كشف سرزمینهای دور و اسرارآمیزند. در داستانهای عرفانی نیز شخصی‍ّتها در پی كشف دنیای اسرارآمیز درونی‌اند. دنیای درون به همان اسرارآمیزی‌ای است كه دنیای بیرون. آنها همچنین میان عناصر داستانهای عرفانی و اسطوره‌ای نیز به نقاط مشتركی دست یافته‌اند. سفرهای طولانی، كشف دنیاهای ناشناخته، پرده‌برداری از رازها و اسرارهای پیچیده و سخت و مبارزه و تلاش برای رسیدن به حقیقت، همگی، در داستانهای علمی ـ تخی‍ّلی نیز وجود دارند و تنها، شیوه روایت و نوع زندگی در این‌گونه داستانها متفاوت است. در داستانهای علمی ـ تخی‍ّلی، نویسندگان، حت‍ّی به عنصر نماد نیز پایبندند. به‌طور مثال، شخصی‍ّت یكی از داستانهای علمی ـ تخی‍ّلی پس از رسیدن به مكان ناشناخته‌ای بی‌درنگ در هاله‌ای از نور قرار می‌گیرد. نور ساطع‌شده در این اثر نمادین است و نویسنده از طرح آن مقصود و غرض خاصی دارد. پس به‌طور كلی كشف رمز و رازها و دستیابی به دنیای ناشناخته، مهم‌ترین هدف داستانهای علمی تخی‍ّلی، اسطوره‌ای و... می‌باشد، درصورتی‌كه داستانهای آسمانی به مسائل دیگری توج‍ّه دارند.

ودیك (Vedic)، فیلسوف هندی، بر این باور است كه دنیا پر از رمز و راز و حجاب است و انسان به‌راحتی نمی‌تواند در آن غور كند مگر از طریق عرفان. كانت در غرب نیز چنین بیان كرد كه عقلانیت و حواس انسان هرگز نمی‌تواند حقیقت نهفته در پدیده‌های جهانی را مشخ‍ّص سازد، كانت بر این اصل پافشاری می‌كند كه ناتوانی انسان در استفاده از حواس خود باعث می‌گردد تا جهان هستی به‌درستی درك نشود. درصورتی‌كه عرفا به توانمندی حواس بشر و شیوه استفاده بهینه از حواس پنجگانه دست یافته‌اند و درنتیجه این بخش از سخنان كانت را نمی‌پذیرند. عرفا بر این باورند كه تمامی انسانها دارای چنین قدرتهایی‌اند اما شیوه استفاده و به فعلی‍ّت درآوردن نیروهای درون خود را نمی‌دانند. چیرگی بر بیماریهای علاج‌ناپذیر همچون سرطان یا امور دور از عادتی چون بر روی آب راه رفتن و... ، تمامی، توس‍ّط عرفای مختلف در گذر زمان انجام پذیرفته است.

آسمانی نیست یکسان با زمینی (2)

غربیان تمامی تجارب مهم‌ّ و ارزشمند شرق را به‌تدریج استخراج كرده و از آنها سود برده‌اند. آنها بعضاً حت‍ّی بیشتر از شرقیان به مسائل فرهنگی، اعتقادی و مذهبی ملت شرق اشراف دارند و درحقیقت، قدرت فعلی خود را از شرق به‌دست آوردند. به‌همین دلیل آنها دیگر نمی‌خواهند مل‍ّت شرق، پایبند سنن، باورها و تجاربی كه از زمان باستان تاكنون به‌دست آوردند، باشند چرا كه ممكن است ملل شرق نیز روزی و روزگاری به رمز موف‍ّقی‍ّت غربیان دست یابند. از این‌رو، تمامی اندوخته‌های ناب مل‍ّت شرقی با حربه روشنفكری و مدرنیسم نابود می‌گردد و به‌جایش فرهنگ بی‌هویت غربی جایگزین می‌گردد. غربیان همین طرح و نقشه را با داستانهای آسمانی دارند. آنها به‌خوبی می‌دانند كه در این‌گونه آثار، نكات بسیار مهم‌ّ و سرنوشت‌سازی وجود دارد كه اگر مردم تحت سیطره جهان به آنها واقف شوند به خواسته‌های مشروع خود می‌رسند.

استعمارگران در میان كتب آسمانی بیش از همه از قرآن مجید در هراس‌اند چرا كه می‌دانند این كتاب آسمانی تنها كتابی است كه در طول تاریخ تحریف نشده و بسیار كامل و بی‌نقص است. از این‌رو سعی دارند با هر ترفند و نیرنگی مردم را از توج‍ّه به قرآن بازدارند. آفرینش كتاب آیات شیطانی و تهاجم به اعتقادات مسلمین ازجمله هدفهای مهم‌ّ استعماری به‌شمار می‌آید. داستانهای قرآنی نیز در فهرست سیاه ادبیات استعمار نو وجود دارد تا به شیوه‌های گوناگون و با یاری گرفتن از فن‌ّ تبلیغات وسیع به نابودی كشانده شوند. در حقیقت ادبیات استعمار نو بیش از آنكه از افسانه‌ها و داستانهای مل‍ّی و قومی شرق بترسند از داستانهای آسمانی و الهی وحشت دارند. خاصّه اینكه، این داستانها متعلق به شرق و از همه مهم‌ّتر داستانهای قرآنی باشند. به‌همین دلیل به عمل تلفیق و یكسان‌سازی میان داستانهای گوناگون مبادرت می‌ورزند تا اطلاعات ارزشمند نهفته در این قبیل آثار را تغییر دهند و اجازه ندهند تا اطلاعات ناب و ارزشمند به‌دست مردم برسند.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:44 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

آسمانی نیست یکسان با زمینی

قصه‌های آسمانی ، داستانهای علمی ـ تخی‍ّلی، اسطوره‌ها ...

آسمانی نیست یکسان با زمینی

بر هیچ‌كس پوشیده نیست كه خداوند متعال برای آشكار كردن حقیقت و ارشاد و هدایت قومها و ملل گوناگون جهان، در گذر زمان، پیامبرانی را برگزیده است. پیامبران او، گاه و بی‌گاه، برای بیان مقصود به توصیف داستان و حكایت مبادرت ورزیده‌اند. آنان غالباً حوادثی را كه در گذشته بر قومهای مختلف رفته است، در قالب داستان برای مردم توضیح می‌دادند، تا بدین‌ترتیب، تأثیر لازم و مورد نظر خود را بر مردم بگذارند. مهم‌ترین خصیصه و ویژگی این‌گونه داستانهای روایتی، مطرح كردن بن‌مایه‌ها و مضامین اخلاقی و معنوی بوده است. معدود محققان و پژوهشگرانی در عرصه‌های مختلف بر روی مقوله ی فوق كار كرده‌اند اما آن‌چنان كه شاید و باید، این‌گونه آثار داستانی به بوته ی نقد سپرده نشده است.

 

در همین راستا، برخی مغرضان عرصه ی  ادبیات در سطح جهانی كه بیشتر بر اساس ضوابط و معیارهای ادبیات استعمار نو فعالیت می‌كنند، برآنند تا داستانهای كتب الهی را با افسانه‌ها و اساطیر مل‍ّی و قومی تلفیق كنند تا در این جریان، این داستانها رفته‌رفته فراموش شوند. آنان به‌طور كلی داستانهای الهی را نشئت گرفته از تجربیات بشر می‌دانند و بر این مسئله پافشاری می‌كنند كه پیش از طرح در كتب الهی، این‌گونه داستانها توس‍ّط مردم و بر اساس اندیشه و باور آنها مطرح گشته‌اند ـ در حقیقت، هدف اصلی ادبیات استعماری از چنین عمل و رویكردی، كم‌رنگ جلوه دادن جنبه ی الهی و ملكوتی داستانهاست.

 

آنان برای پیشبرد اهداف شوم خود، به قیاس میان عناصر داستانهای آسمانی و داستانهای علمی و تخی‍ّلی، حكایات، اسطوره‌ها و... مبادرت می‌ورزند. د‌ُرشت‌نمایی عناصر «جادو» و «خیال» كه بی‌شك از مهم‌ترین سازه‌های داستانهای علمی و تخی‍ّلی است و تطبیق و هم‌سو كردن موارد فوق با عناصر داستانهای آسمانی ازجمله برنامه‌ها و اهداف طولانی‌مد‌ّت غربیان سیاست‌باز به حساب می‌آید. با وجود وجوه مشترك دیگر در این داستانها چون هیجان، حادثه، حالت تعلیق و تصاویر خارق‌العاده و اعجاب‌برانگیزی كه نشانه ی قدرت و نیروی فوق بشری است، اما بیشترِ تأكید پژوهشگران استعماری بر حضور و نقش‌آفرینی دو عنصر «جادو و خیال» در داستانهای آسمانی همچون سایر داستانهای ساخته‌شده توس‍ّط بشر است.

 

این افراد به‌منظور پوشش دادن به جریان‌سازیها و تحر‌ّكات استعماری خود و برای اغفال جامعه ی  ادبی، در مرحله ی آغازین، به تمجید از دو سازه یادشده می‌پردازند و در پی آن حضور دو عنصر سرنوشت‌ساز فوق را در زیرساخت و اسكلت‌بندی داستانهای مطرح در ك‍ُتب آسمانی به‌اصطلاح ثابت می‌كنند.

 

آسمانی نیست یکسان با زمینی

از سویی دیگر، با طرح مسئله ی حضور مضامین اخلاقی و معنوی در بافت و ساختار حكایات و اسطوره‌ها و یكی دانستن آن با مضامین كتب الهی، به‌نوعی سعی شده است تا منبع و منشأ تولید این قبیل آثار، ذهن فعال و پوینده ی بشر معرفی شود. آنان در این ارتباط نتوانسته‌اند نمادی سنجیده و باورپذیر از تشابه عناصر و اسكلت‌بندی این قبیل داستانها ارائه دهند. به‌همین دلیل به سفسطه روی آوردند و متون تحلیلی خود را با پندارهای بی‌بنیاد و بی‌اساس انباشتند. از جانب دیگر، آنها بیشتر دوست دارند تا داستانهای آسمانی را زیرگروه داستانهای علمی ـ تخی‍ّلی قرار دهند و به منفی‌بافیهای خود پیرامون كتب الهی دامن بزنند. درواقع نی‍ّت اصلی آنها تقدس‌زدایی، بی‌اعتبار ساختن معجزات پیامبران و ایجاد جامعه‌ای غیر مذهبی و ضدّ دینی است.

 

این افراد، پایان‌پذیری معجزات و حضور نداشتن پیامبران معاصر را دلیلی برقطعی‍ّت نداشتن داستانهای مطرح‌شده در كتب آسمانی برمی‌شمارند. جدا از این، اسطوره‌شناسان و محق‍ّقین استعماری در تلاشند تا برخی منابع باستانی را بر كتب آسمانی مقد‌ّ‌‌ّم بشمارند. آنان به‌طور مثال اسطوره  سومری را منبع اصلی بسیاری از داستانهای مطرح‌شده در كتب الهی می‌پندارند و چنین وانمود می‌كنند كه اندوخته‌ها و تجارب سومریها در طرح داستانهای مذكور وارد شده است. بر این اساس، محق‍ّقین غرض‌ورز، چنین اظهار داشتند كه برای تحلیل داستانهای كتب آسمانی باید از دانش و فن اسطوره‌شناسی بهره جست. از این‌رو، اسطوره‌شناسان یك‌سویه‌اندیش، خود را محق‌ّ دانسته و با دیدگاهی یك‌طرفه به مصاف داستانهای آسمانی رفته‌اند. آنان برای اثبات صحت و سقم برداشتهای خود به نمونه‌هایی چون مار بزرگی كه زیر درخت افسانه‌ای زندگی می‌كند، اشاره می‌كنند و بر این باورند كه این مار به طرق مختلف در داستانهای الهی وارد شده است. آن‌چنان كه در كتاب آسمانی یهودیان، مار دانایی به درخت زندگی پیچیده و از آن بالا رفته است. سومریها معتقد بودند كه مار به انسانی كه بتواند از درخت بالا برود، قدرت و شوكت فراوان اعطا می‌كند. جادوگران قبایل آمریكای جنوبی نیز از چنین ماری صحبت می‌كنند. مار آنها نیز به دور درختی پیچیده و از آن بالا رفته است.

 

باید این مسئله را پذیرفت كه تجارب، اندوخته‌ها و باورهای ملل مختلف همواره در حال تبادل بوده‌اند.

 

بسیاری از افسانه‌ها، حكایات و داستانهای تخی‍ّلی مشابه اما با عناوین مختلف و شخصی‍ّتهای داستانی متفاوت، در سرزمینهای مختلف از زبانی به زبان دیگر نقل و روایت می‌شدند. داستان «ماه‌پیشانی» كه در غرب به‌نام «سیندرلا» روایت می‌شود، در غالب سرزمینهای مطرح، وجود داشته است و تنها در برخی عناصر و رویدادها با هم تمایز دارند. وجود تشابه میان داستانها یا به‌طور كلی نقل مكان داستانها و پخش شدن آنها در سرزمینهای گوناگون، امر بدیعی است و علل و عوامل مختلفی چون سفرهای طولانی بازرگانان و تج‍ّار در آن سهیم‌اند. تمامی موارد یادشده هیچ دلیلی بر یكسان بودن این داستانها با داستانهای آسمانی ندارد. محق‍ّقین به‌درستی قادر به ریشه‌یابی داستانها نیستند و نمی‌دانند افسانه‌ها و حكایاتی كه در سرزمینهای مختلف روایت می‌شوند، در كدام سرزمین برای اولین‌بار خلق شدند و سپس مراحل تكوینی خود را چگونه گذراندند و به چه سرزمینهایی سفر كرده‌اند. آنها حت‍ّی در شناخت نمادها و سمبلهای ساخته‌شده و ریشه‌یابی آنان عاجزند.

 

آسمانی نیست یکسان با زمینی

خداوند متعال انسان را بسیار پیچیده آفریده است، این موجود متفكر به‌راحتی می‌تواند در طبیعت دخل و تصر‌ّف كند. پس جای تعج‍ّب نیست كه او پس از مشاهده ی رویدادهای غریبی كه به‌وقوع پیوسته و در داستانهای آسمانی نیز به آن اشاره شده است، دخل و تصر‌ّف و سعی كند از منظر و دیدگاه خود آن را تفسیر و تأویل و روایت كند.

 

در اینجا بهتر است نوع تفسیر و تأویل كتب آسمانی، به‌خصوص قرآن كریم كه كامل‌ترین دین الهی است، با تفسیر و تأویل بشر از داستانها و حكایاتی كه در سراسر جهان گسترده شدند، مقایسه گردد: در كتب آسمانی همواره حوادثی كه در گذشته روی داده، بازگو شده است و همان‌طور كه گفته شد این رویدادها با زبان داستانی نقل شده‌اند باید به این مسئله توج‍ّه كرد كه كتب آسمانی صرفاً روایت‌گر یك داستان و ماجرا نیستند. آنها ورای داستان خود قصد دارند تا مفاهیم ارزشمند و مهم‍ّی را مانند بسیاری از معجزات پیامبران، خطاها و كارهای ناشایست قومهای مختلف، نوع مجازاتهای آنها، اعمال شایسته‌ای كه درخور مقام انسان است،‌عملكرد پادشاهان و غیره را به مردم منتقل سازند تا حقیقت مطلق برای انسانها آشكار گردد و آنان به‌راه راست هدایت شوند.

 

جای هیچ شك‍ّی نیست كه كتب آسمانی روایت‌گر مطلق تاریخ و پیشینه ی انسان نیستند؛ هرچند كه پیشینه ی انسان را در مقاطع مختلف مطرح می‌سازند. آنجایی كه خداوند متعال خطاب به انسانها سخن می‌گوید، نثر ، ساختار و بافت واژگان و جملات به‌كار گرفته شده، خود، گواه بر آن است كه انسان به‌هیچ عنوان توان لازم برای خلق اثری مشابه را ندارد. باید به این مسئله مهم‌ّ توج‍ّه داشت كه كتب آسمانی مطرح ـ به‌جز قرآن كریم ـ در گذر زمان تحریف شده‌اند و در آن تغییرات عمده‌ای ایجاد گشته است. همین مسئله می‌تواند بهانه ی لازم برای اسطوره‌شناسان و پژوهشگران استعماری را فراهم سازد، درصورتی‌كه قرآن كریم به‌عنوان معجزه ی پیامبر مطرح می‌گردد و هیچ‌كس توان مقابله با قرآن را ندارد و نخواهد داشت.

 

برخی اسطوره‌شناسان به‌طور كلی منكر وجود شخصی‍ّتهایی چون نوح و عیسی(ع) شده‌اند اما همان آدمها نتوانستند منكر ظهور پیامبر اسلام شوند چرا كه شواهد و مستندات بسیاری در این ارتباط وجود دارد. متأسّفانه اسطوره‌شناسان، برخی شخصی‍ّتهای اسطوره‌ای را با برخی پیامبران یكی دانسته و به‌طور كلی منكر نقش اصلی پیامبران در هدایت انسانها شده‌اند.

 

در بررسی و پژوهش مور‌ّخین، تمامی رویدادهای مطرح‌شده در كتب آسمانی تأیید شده است. این رویدادها آن‌چنان بزرگ و عظیم بودند كه نمی‌توان منكر تأثیرگذاری عمیق آن بر ملل و جوامع مختلف شد. حادثه‌ای كه بر قوم نوح، لوط، ثمود، صالح و دیگر اقوام وارد شد، آن‌چنان عظیم و تكان‌دهنده است كه انسانها را واداشته تا از منظر خود به تشریح و توصیف آن مبادرت ورزند. به‌همین دلیل، بهترین راه قیاس و اثبات این مسئله كه داستانهای كتب آسمانی، خاصه قرآن كریم، با افسانه‌ها و اسطوره‌ها تمایز بسیار دارد، بررسی مضامین مطرح‌شده، شیوه روایت و نوع استنتاج و پیامهایی است كه در كتب آسمانی آمده است. در بسیاری مواقع، در پی توصیف رویدادها، مسائل به‌گونه‌ای بررسی شده‌اند كه بر همگان ناتوانی انسان در چنین برداشت و استنتاجی آشكار می‌شود.

 

آسمانی نیست یکسان با زمینی

متأسّفانه در ایران نیز برخی روشنفكران ظاهراً اسطوره‌شناس برآنند تا عامل پیدایش طرح داستانهای قرآنی را افسانه‌ها و اسطوره‌ها معرفی كنند. به‌طور مثال یكی از كارگردانان سینما كه ظاهراً مطالعاتی هم در زمینه ی اساطیر ایرانی داشته است، چنین اد‌ّعا می‌كند كه رنگ سبز پیش از ورود اسلام به ایران در میان ایرانیان عزیز بوده است و آنها بر سر مزارع خود، پرچم سبز آویزان می‌كردند تا محصول خوبی را به‌دست آورند. طبق نظر او، بعد از ورود اسلام به ایران، ایرانیان برای حفظ و نگهداری این رنگ كه برای آنها بركت و حاصل‌خیزی را به‌همراه داشت، بر آن شدند تا رنگ مذكور را به ائمه و پیامبراكرم نسبت بدهند و بدین‌ترتیب به خواسته ی خود دست یابند. فرد مذكور از این ماجرا این‌گونه استنباط می‌كند كه رنگ سبز برای ایرانیان مهم‌ّ بوده است و برای حفظ آن سنت قدیم به تلفیق میان عناصر مذهبی و مل‍ّی مبادرت ورزیدند. این كارگردان همچنین با توصیف اله ی ایرانی ( آناهیتا ) كه نماد عشق، محب‍ّت و پاكدامنی است، قصد دارد تا چهره حضرت فاطمه(س) را خدشه‌دار كند و این‌گونه وانمود كند كه مردم برای حفظ این الهه و نمادهایی كه با خود به‌همراه دارد، خصوصیات و ویژگی‌هایش را به یكی از درخشنده‌ترین چهره‌های دنیای اسلام منتقل ساخته‌اند تا بدین‌ترتیب آن الهه خیالی را زنده نگاه دارند! (قابل ذكر است كه فرد مذكور حاضر به انتشار مباحث یادشده نیست و تنها در یكی از دانشگاههای كشور حاضر به بیان دیدگاههای خود شد چرا كه مسئولین دانشگاه شرط او را مبنی بر محفوظ داشتن سخنانش و جلوگیری از پخش آن پذیرفتند.)

 

این كارگردان حت‍ّی شخصی‍ّت حضرت عیسی مسیح را خدشه‌دار و با طرح یكی از سنن مردم باستانی یعنی قربانی كردن یك انسان در هر سال برای دوری از بلایا و حوادث ناگوار، سعی كرده است تا منكر شخصی‍ّت او به‌عنوان پیامبر باشد. طبق نظر كارگردان اسطوره‌شناس(!) مسیح تنها فردی ساده بود كه بخت یارش نبود و برای از میان رفتن بلا و حوادث ناگوار قربانی گشت.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:44 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

فلسفه‌ي آيين‌هاي نوروزي 

فلسفه آيين هاي نوروزي

سر آغاز جشن ِ نوروز، روز نخست ماه فروردين (روز اورمزد) است و چون برخلاف ساير جشن‌ها برابري نام ماه و روز را به دوش نمي‌کشد، بر ساير جشن‌ها‌ي ايران باستان برتري دارد.

در مورد پيدايي اين جشن افسانه‌هاي بسيار است، اما آنچه به آن جنبه‌ي راز وارگي مي‌بخشد آيين‌هاي بسياري است که روزهاي قبل و بعد از آن انجام مي‌گيرد.

اگر نوروز هميشه و در همه جا با هيجان و آشفتگي و درهم ريختگي آغاز مي‌شود، حيرت انگيز نيست چرا که بي‌نظمي يکي از مظاهر آن است. ايرانيان باستان نا آرامي را ريشه‌ي آرامش و پريشاني را اساس سامان مي‌دانستند و چه بسا که در پاره‌اي از مراسم نوروزي آن‌ها را به عمد بوجود مي‌آوردند. چنان که در رسم باز گشت ِ مردگان (از 26اسفند تا 5فروردين) چون عقيده داشتند که فروهر‌ها يا ارواح درگذشتگان باز مي‌گردند، افرادي با صورتک‌هاي سياه براي تمثيل در کوچه و بازار به آمد و رفت مي‌پرداختند و بدينگونه فاصله‌ي ميان مرگ و زندگي و هست و نيست را در هم مي‌ريختند و قانون و نظم يک ساله را محو مي‌کردند. باز مانده‌ي اين رسم آمدن حاجي فيروز يا آتش افروز بود که تا چند سال پيش نيز ادامه داشت.

از ديگر آشفتگي‌هاي ساختگي رسم مير نوروزي، يعني جا به جا شدن ارباب و بنده بود. در اين رسم به قصد تفريح کسي را از طبقه‌هاي پايين براي چند روز يا چند ساعت به سلطاني بر مي‌گزيدند و سلطان موقت – بر طبق قواعدي – اگر فرمان‌هاي بيجا صادر مي‌کرد، از مقام اميري بر کنار مي‌شد. حافظ نيز در يکي از غزلياتش به حکومت ناپايدار مير نوروزي گوشه‌ي چشمي دارد:

سخن در پرده مي‌گويم، چو گل از غنچه بيرون‌ آي /که بيش از چند روزي نيست حکم مير نوروزي

فلسفه آيين هاي نوروزي

خانه تکاني هم به اين نکته اشاره دارد. نخست درهم ريختگي، سپس نظم و نظافت. تمام خانه براي نظافت زير و رو مي‌شد. در بعضي از نقاط ايران رسم بود که حتي خانه‌ها را رنگ آميزي مي‌کردند و اگر ميسر نبود دست کم همان اتاقي که هفت سين را در آن مي‌چيدند، سفيد مي‌ کردند. اثاثيه‌ي کهنه را به دور مي‌ريختند و به جايش لوازم نو مي‌خريدند و در آن ميان شکستن کوزه را که جايگاه آلودگي‌ها و اندوه ‌هاي يک ساله بود واجب مي‌دانستند. ظرف‌هاي مسين را به رويگران مي‌سپردند. نقره‌ها را جلا مي‌دادند. گوشه و کنار خانه را از گرد و غبار پاک مي‌کردند. فرش و گليم‌ها را از تيرگي‌هاي يک ساله مي‌زدودند و بر آن باور بودند که ارواح مردگان - فروهر‌ها (ريشه‌ي کلمه‌ي فروردين)- در اين روز‌ها به خانه و کاشانه‌ي خود باز مي‌گردند و اگر خانه را تميز و بستگان را شاد ببينند خوشحال مي‌شوند و براي باز ماندگان خود دعا مي‌فرستند و اگر نه، غمگين و افسرده باز مي‌گردند. از اين رو چند روز به نوروز مانده در خانه مُشک و عنبر مي‌سوزاندند و شمع و چراغ مي‌افروختند.

در بعضي نقاط ايران رسم بود که زن‌ها شب آخرين جمعه‌ي سال بهترين غذا را مي‌پختند و بر گور درگذشتگان مي‌پاشيدند و روز پيش از نوروز را که همان عرفه يا علفه و يا به قولي بي بي حور باشد، به خانه‌اي که در طول سال در گذشته‌اي داشت به پُر سه مي‌رفتند و دعا مي‌فرستادند و مي‌گفتند که براي مرده عيد گرفته اند.

در گير و دار خانه تکاني و از 20روز به روز عيد مانده سبزه سبز مي‌کردند. ايرانيان باستان دانه‌ها را که عبارت بودند از گندم، جو، برنج، لوبيا، عدس، ارزن، نخود، کنجد، باقلا، کاجيله، ذرت و ماش به شماره‌ي هفت( =نماد هفت امشاسپند) يا دوازده (شماره‌ي مقدس برج‌ها) در ستون‌هايي از خشت خام بر مي‌آوردند و باليدن هر يک را به فال نيک مي‌گرفتند و بر آن بودند که آن دانه در سال نو موجب برکت و باروري خواهد بود. خانواده‌ها بطور معمول سه قاب از گندم و جو و ارزن به نماد هومت (= انديشه‌ي نيک)، هوخت (= گفتار نيک) و هوورشت (=کردار نيک) سبز مي‌کردند و فروهر نياکان را موجب بالندگي و رشد آنها مي‌دانستند.

ويژه نامه چهارشنبه سوري سايت تبيان منتشر شد

چهار شنبه سوري:

چهار شنبه سوري که از دو کلمه‌ي «چهارشنبه» (منظور آخرين چهارشنبه‌ي سال) و «سوري» که همان «سوريک» فارسي و به معناي سرخ باشد تشکيال شده و در کل به معناي چهارشنبه‌ي سرخ و مقدمه‌ي جدي جشن نوروز است.

در ايران باستان بعضي از وسايل جشن نوروز از قبيل آينه و کوزه و اسفند را به يقين شب چهارشنبه سوري و از «چهارشنبه بازار» تهيه مي‌کردند. بازار در اين شب چراغاني و زيور بسته و سرشار از هيجان و شادماني بود و البته خريد هرکدام هم آيين خاصي را تدارک مي‌ديد.

غروب هنگام بوته‌ها را به تعداد هفت (نماد هفت امشاسپند» يا سه «نماد سه منش نيک» روي هم مي‌گذاشتند و خورشيد که به تمامي پنهان مي‌شد، آن را بر مي‌افروختند تا آتش سر به فلک کشيده جانشين خورشيد شود. در بعضي نقاط ايران براي شگون وسايل دور ريختني خانه از قبيل پتو، لحاف و لباس‌هاي کهنه را مي‌سوزاندند.

آتش مي‌توانست در بيابان‌ها و رهگذرها و يا بر صحن و بام خانه‌ها افروخته شود. وقتي آتش شعله مي‌کشيد از رويش مي‌پريدندو ترانه‌هايي که در همه‌ي آنها خواهش برکت و سلامت و بارآوري و پاکيزگي بود، مي‌خواندند.

آتش چهار شنبه سوري را خاموش نمي‌کردند تا خودش خاکستر شود. سپس خاکسترش را که مقدس بود کسي جمع مي‌کرد و بي آنکه پشت سرش را نگاه کند، سر ِ نخستين چهار راه مي‌ريخت. در باز گشت در پاسخ اهل خانه که مي‌پرسيدند:

- «کيست؟»

مي‌گفت: «منم.»

- « از کجا مي‌آيي؟»

- «از عروسي...»

- «چه آورده‌اي؟»

- «تندرستي...»

چهارشنبه‌سوري

شال اندازي هم يکي از آداب چهارشنبه سوري بود. پس از مراسم آتش افروزي جوانان به بام همسايگان و خويشان مي‌رفتند و از روي روزنه‌ي بالاي اتاق (روزنه‌ي بخاري) شال درازي را به درون مي‌انداختند. صاحب خانه مي‌بايست هديه‌اي در شال بگذارد.

شهريار در بند 27منظومه‌ي حيدر بابا به آيين شال اندازي و در بند 28به ارتباط شال اندازي با برکت خواهي و احترام به درگذشتگان به نحوي شاعرانه اشاره دارد:

 

برگردان بند 27:

عيد بود و مرغ شب آواز مي‌خواند

دختر نامزد شده براي داماد،

جوراب نقشين مي‌بافت...

و هر کس شال خود را از دريچه‌اي آويزان مي‌کرد

وه... که چه رسم زيبايي است – رسم شال اندازي –

هديه عيدي بستن به شال داماد...

برگردان بند 28

من هم گريه و زاري کردم و شالي خواستم

شالي گرفتم و فوراً بر کمر بستم

شتابان به طرف خانه‌ي غلام (پسر خاله‌ام) رفتم،

و شال را آويزان کردم...

فاطمه خاله‌ام جورابي به شال من بست

«خانم ننه‌ام» را به ياد آورد و گريه کرد...

 

شهريار در توضيح اين رسم مي‌گويد: «در آن سال مادر بزرگ من (خانم ننه) مرده بود. ما هم نمي‌بايست در مراسم عيد شرکت مي‌کرديم ولي من بچه بودم، با سماجت شالي گرفتم و به پشت بام دويدم.»

از ديگر مراسم چهارشنبه سوري فالگوش بود و آن بيشتر مخصوص کساني بود که آرزويي داشتند. مانند دختران دم بخت يا زنان در آرزوي فرزند. آنها سر چهار راهي که نماد گذار از مشکل بود مي‌ايستادند و کليدي را که نماد گشايش بود، زير پا مي‌گذاشتند و نيت مي‌کردند و به گوش مي‌ايستادند و گفت و گوي اولين رهگذران را پاسخ نيت خود مي‌دانستند. آنها در واقع از فروهر‌ها مي‌خواستند که بستگي کارشان را با کليدي که زير پا داشتند، بگشايند.

قاشق زني هم که از ديگر مراسم چهارشنبه سوري بود،تمثيلي بود از پذيرايي از فروهر‌ها... زيرا که قاشق و ظرف مسين نشانه‌ي خوراک و خوردن بود. ايرانيان باستان براي فروهر‌ها بر بام خانه غذاهاي گوناگون مي‌گذاشتند تا از اين ميهمانان تازه رسيده‌ي آسماني پذيرايي کنند و چون فروهر‌ها پنهان و غير محسوس اند، کساني هم که براي قاشق زني مي‌رفتند سعي مي‌کردند روي بپوشانند و ناشناس بمانند و چون غذا و آجيل را مخصوص فروهر مي‌دانستند، دريافتشان را خوش يُمن مي‌پنداشتند.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:44 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

در لانه‌ی دیگران منه گام

مروری بر برجسته ترین آموزه های اجتماعی شعر پروین    

بخش اول ، بخش دوم :

4ـ عدم تجاوز به حقوق دیگران:

در لانه ی دیگران منه گام

در لانه‌ی دیگران منه گام/ خاشاك ببر، بساز لانه

بی رنج، كسی نیافت آرام/بی سعی، نخورد مرغ دانه

زشت است ز خلق خواستن وام/تا هست ذخیره‌ای به خانه

(ص 396)

 

5ـ كمك به دیگران و نوع دوستی:

دل ویرانه عمارت كردن/خوشتر از كاخ برافراختن است

(ص 404)

 

و همچنین:

شاید كه سمند مهر راندی/نانی به گرسنه‌ای رساندی

آفت زده‌ی حوادثی را/از ورطه‌ی عجز وارهاندی

از دامن غرقه‌ای گرفتی/تا دامن ساحلش رساندی

(ص 408)

 

 

6ـ توجه به امنیت جامعه:

بزرگمهر به نوشیروان نوشت كه خلق /ز شاه، خواهش امنیت و رفاه كنند

(ص 387)

 

یا:

از دست مده به فكرت خام/ امنیت ملك آشیانه

(ص 396)

 

 

7ـ قناعت، همراه سعی و كسب روزی حلال:

به صحرا سرود اینچنین خار كن/ كه از كندن خار، كس خوار نیست

 جوانی و تدبیرو نیروت هست/به دست تو این‌كارها كار نیست...

مپیچ از ره راست، بر راه كج/چو در هست، حاجت به دیوار نیست

گهی كم به دست اوفتد، گه فزون/بساز ار درم هست و دینار نیست

(ص 1-260)

 

 

در لانه ی دیگران منه گام

از زیباترین اشعار پروین كه ابیاتی از آن به شكل ضرب المثل درآمده و فراگیر شده است و سعی و عمل را بسیار می ستاید؛ صحبت و مناظره‌ی "مور و سلیمان" است:

به راهی در، سلیمان دید موری/ كه با پای ملخ می‌كرد زوری

به زحمت خویش را هر سو كشیدی/وزان بار گران، هر دم خمیدی...

به تندی گفت: كای مسكین نادان/چرایی فارغ از ملك سلیمان؟

بیا زین ره، به قصر پادشاهی/بخور در سفره‌ی ما هرچه خواهی

رهست اینجا و مردم رهگذارند/مبادا بر سرت پایی گذارند

بگفت: از سور، كمتر گوی با مور/كه موران را قناعت خوشتر از سور

مرا امید راحت هاست زین گنج/من این پای ملخ ندهم به صد گنج...

(ص 4-263)

 

پروین در ادامه‌ی این شعر، آنچنان هنرمندانه، ایده‌ها و آموزه‌های اخلاقی و اجتماعی‌اش را ارایه می‌كند كه عمل كردن به همین پندهای ساده و كوتاه می‌تواند، پایانی بر بزه‌كاری در هر جامعه‌ای باشد:

مرو راهی كه پایت را ببندند/ مكن كاری كه هشیاران بخندند

گه تدبیر، عاقل باش و بینا/ره امروز را مسپار فردا

حساب خود نه كم گیر و نه افزون/منه پای از گلیم خویش بیرون

اگر زین شهد، كوته داری انگشت/نكوبد هیچ دستی بر سرت مشت

چه در كار و چه در كار آزمودن/نباید جز به خود محتاج بودن

(ص 265)

 

 

از این نمونه‌ها در دیوان به وفور قابل مشاهده است:

بی رنج نوك و پا نتوان چینه جست و خورد/گر آب و دانه‌ای است به خونابه خوردن است

(ص 37)

 

با كمی تأمل می‌بینیم كه این بیت، جوابی برای راحت طلبی‌های جهان و جامعه‌ی معاصر است. در ادامه نیز بیتی از زیاده طلبی‌های جهان معاصر می‌آورد:

با طعمه‌ای ز جوی جری اكتفا كنید/آسیب آدمی است هرآنجا كه ارزن است

(ص 371)

 

 

8ـ توجه به تربیت فرزندان به وسیله ی والدین:

در پایان این صفحات مختصر، با اشاره‌ای كوتاه به جایگاه پند و اندرز و تربیت والدین با شكل‌های نمادین در اشعار پروین، این مقاله را به پایان می‌بریم. اگر چه نمونه‌ها و شواهد در تمام مقوله‌های یافته شده بیش از مختصر مجال این چند سطر است:

در لانه ی دیگران منه گام

موشكی را به مهر ،مادر گفت/ كه بسی گیر و دار در ره ماست

سوی انبار، چشم بسته مرو/كه نهان،‌فتنه‌ها به پیش و قفاست

تله و دام و بند بسیار است/دهر بی باك و چرخ بی پرواست

(ص 320)

 

 

یا مرغی كه در پاسخ فرزند فزون طلبش از روی راهنمایی می‌گوید:

خندید مرغ زیرك و گفتش تو كودكی/ كودك نگفت: جز سخن كودكانه‌ای

آگاه و آزموده توانی شد آن زمان/كآگه شوی ز فتنه‌ی دامی و دانه‌ای

زین آشیان ایمن خود، یادها كنی/چون سازد از تن تو حوادث نشانه‌ای ...

(ص 323)

 

 

یا نصیحت ماكیان به جوجه‌های خود درباره‌ی طلب درست روزی:

با مرغكان خویش چنین گفت ماكیان/ كای كودكان خرد، گه كار كردن است

روزی طلب كنید، كه هر مرغ خرد را/اول وظیفه رسم و ره دانه چیدن است

(ص 37)

 

 

در اینجا یكی از زیباترین جلوه‌های پند پدر به فرزند، در داستان "مرد برزگر" رخ نمایی می‌كند:

برزگری پند به فرزند داد/ كای پسر، این پیشه پس از من تراست

مدت ما جمله به محنت گذشت/نوبت خون خوردن و رنج شماست

دانه چو طفلی است در آغوش خاك/روز و شب این طفل به نشو و نماست

هرچه كنی كشت همان بدروی/كار بد و نیك چو كوه و صداست

راستی آموز، بسی بو فروش/هست در این كوی كه گندم نماست

نان خود از بازوی مردم مخواه/گر كه تو را بازوی زور آزماست...

(ص 80-279)

 

 

همچنین نمونه‌ی پایانی كه به آموزنده‌ترین شیوه از زبان شاعر بیان شده است:

خلید خار درشتی به پای طفلی خرد/ به هم برآمد و از پویه بازماند و گریست

بگفت مادرش: این رنج اولین قدم است/ز خار حادثه، تیه وجود خالی نیست

هنوز نیك و بد زندگی به دفتر عمر/نخوانده‌ای و به چشم تو راه و چاه یكی است

ندیده زحمت رفتار، ره نیاموزی/خطا نكرده، صواب و خطا چه دانی چیست

هزار كوه گرت سدره شوند، برو/هَزار ره گرت از پا در افكنند بایست

(ص 243)

 

محمد مرادی (دانشجوی كارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز)

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:44 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

زندگي را درياب در درخت انديشه ها

سيري در افکار و اشعار ويکتور هوگو و پروين اعتصامي

 

زندگي يعني تعهد

زندگي را درياب در درخت انديشه ها

مقاله حاضر به مقايسه افکار و تحليل محتواي اشعار پروين اعتصامي ‌و ويکتور هوگو، شاعراني که در سرزمين خويش به عنوان بزرگترين شاعر شناخته شده‌اند و داراي مشخصه‌هاي مشترک شعري هستند که به حوادث سياسي و اجتماعي زمانشان برمي‌گردد، مي‌پردازد.

   

پروين اعتصامي‌

(1320-1285) در بسياري جهات مرشد و معلم همه زنان و مردان بعد از خودش مي‌باشد. او نه تنها در برابر تراژدي غم بار که سرنوشت برايش رقم زده بود تسليم نشد ...

رفتي به چمن ليک قفس گشت نصيبت/غير از قفس اي مرغ گرفتار چه ديدي؟

بلکه با اراده استوار و قدرت پايداري خويش، پوچي و «ابتذال را به زانو در آورد و نشان داد که قادر است با بردباري و مقاومت دست جامعه خويش را بگيرد و به کوي فضيلت رهنمون شود و از مصاديق راستين «خيرالناس انفعهم للناس» آيد. و به همگان بياموزد:

ديوانگي است قصه تقدير و بخت نيست/از بام سرنگون شدن و گفتن اين قضاست

ويکتور هوگو (1885-1802) نويسنده شاعر و نمايشنامه نويس و پيشتاز مکتب رومانتيک در فرانسه، درکشور ما بيشتر به عنوان داستان پرداز شهرت دارد. و اشعارش به ندرت به زبان فارسي ترجمه شده است. اما درکشور فرانسه؛ از او به عنوان شاعري بلند پايه نام مي‌برند. هوگو به منزله سياستمدار و نيز يک شاعر چه در زمان حيات و چه پس از مرگ - بارها مورد انتقاد، عيب جويي، تنگ نظري و تمسخر قرار گرفته است. شايد به اين دليل که يک مبارز بود و يا به اين علت که به قول مولانا:

«هرکه داد او حسن خود را درمزاد
صد قضاي بد سوي او رونهاد
اشکها و خشمها و رشکها
برسرش ريزد چو آب از مشکها
دشمنان او را زغيرت مي‌درند
دوستان هم روزگارش مي‌برند.»

هوگو معتقد بود: «شاعر بايد وقايع سياسي عصر خود را، هرگاه شايسته باشند، مانند حوادثي تاريخي ارزش و اعتبار بخشد؛ بايد با نگاهي آرام و بي تشويش، مانند يک مورخ، به معاصرينش بنگرد.»

زندگي را درياب در درخت انديشه ها

چون توانستي بداني عشق چيست/مرگ را تسليم گشتن هيچ نيست

خدايش چون دهد روح و دل و جان/ به سوي آتيه پرشور و شادان

همان انسان فاني در پي کشف/روان گردد بکاود ورطه ژرف

من نه آنم که طلبکار خوشي باشم و بس /اوج جان در گرو ميل شهادت باشد

 

پروين اعتصامي‌ از کنار مردم و زمانه و جامعه خويش بي اعتنا عبور نمي‌کند. ستم ستيزي و درگيري با بيداد، شاخصه وجه اجتماعي شعر اوست. تقارن زندگي پروين اعتصامي‌ با دوران اختناق، باعث شده بود که او اين وجوه را به شکلي پوشيده و پنهان ارائه کند. گاه او آشکارا بر ظلم و ظالمان مي‌تازد؛ اما با استفاده از داستانهاي تاريخي، به ظاهر اين فرياد را متوجه گذشته مي‌کند و در واقع خويشتن را از هجوم دستگاه سانسور حکومت مصون نگاه مي‌دارد. قطعات «اشک يتيم»، «مست و هشيار»، «شکايت پيرزن»، «نامه به انوشيروان» و «دزد خانه» از اين گونه اشعار به شمار مي‌روند. گاه نيز با استمداد از تمثيل‌هاي کليله و دمنه وار و به کارگيري شخصيتهايي از ميان حيوانات و اشياء از ستم وجور سخن مي‌گويد و وضع حاکم بر اجتماع خويش را به شيوه اي غير مستقيم نقد مي‌کند. آري پروين شاعري است که باغ و بهارش هم دلي با محرومان و مستمندان جامعه است. هدفش ترميم دلهاي شکسته و کاهش دادن خلقيات ناپسند مرسوم است.

ويکتور هوگو ، اولين شاعر فرانسوي است که درباره سيه روزيها، عصيانها و حقوق کارگران و زحمتکشان شعر مي‌سرايد.

 

 تهيدستان دزد سينه چرکين
بسي آلوده از نسل ديرين

 همي‌نوشند خون ملتي را

رگش بگرفته بر دندان پيشين

پليداني که قلب از سنگ دارند

نه يک چهره به واقع بلکه چندين

بخندد و به سخره بازگويند

که شاعر بي خيال درد مسکين

مسيان ابرهاي وهم خويش است

نشسته غرقه در اوهام خودبين

چنين گويند: اما در دل ابر

بسان او نشيند رعد پرکين

او چند صفت را از چند کس، زشت و نابخشودني برمي‌شمارد: بي رحمي‌و ظلم را از حاکمان و مسئولان جامعه، حرص و آزمندي را از قاضيان و دين داران، کاهلي و تن پروري را از جوانان که اميدهاي جامعه به شمار مي‌روند، رعنايي و خودپسندي را از پيران که در جامعه به مثابه پدري مي‌باشند و ستيزه رويي و غفلت و ناپاکي را از زنان که در حکم مادران جامعه مي‌باشند.

هوگو در سالهاي کودتاي ناپلئون، ملت فرانسه را در بهتي طغيان زده فرو برد؛ خود آئينه انقلاب سرکوب شده و نداي وجدان بيدار ملت است. او نه تنها به خاطر تبعيديان، کمر همت مي‌بندد، بلکه آشکارا اعلام مي‌دارد که در کنار مردم و همراه و همرزم آنهاست. و براي رهايي تمام ملتهاي ستمديده مي‌جنگد. صداقت و رقت قلب او از خلال تمام اشعارش بارز به نظر مي‌رسد. بودلر درباره او مي‌نويسد: «انسان توانا احساس مي‌کند که ديگر انسانهاي توانا برادران او هستند، اما کساني را که احتياج به تسکين و حمايت دارند، فرزندان خود مي‌داند. جوهر دادگري و نيکوکاري از همين توانايي و اعتماد ناشي از آن سرچشمه مي‌گيرد.»

ويکتور هوگو

پروين در روزگار محدوديت شديد زنان مي‌زيست در آن زمان نه تنها زنان از عرصه فعاليتهاي اجتماعي دور بودند؛ بلکه فرصتي براي کسب علوم و هنرها نيز در اختيارشان نبود. زمانه پروين، زمانه فقر فرهنگي زنان و انزواي کامل اين نيمه جامعه بود. با اين همه مهمترين موضوع مورد بحث او، فقر و نيازمنديهاي زيستي انساني است که همچون ويکتور هوگو در بينوايان، ثابت مي‌کند انسان گرسنه و محروم از حداقل شرايط زيستي، نه تنها ايمان ندارد بلکه از عهده هيچ کار مفيدي در جامعه بر نمي‌آيد... در قطعه «کودک يتيم» بازتاب‌هاي فقر و نداري را در بي قراري‌هاي کودکي که کوزه اي شکسته است، مي‌نماياند.

 چه کنم اوستا اگر پرسد /خجلت و شرم کم زمردن نيست... چيزها ديده و نخواسته ام /دل من دل است آهن نيست...

درس‌هايم نخوانده ماند تمام چه کنم

در چراغ روغن نيست؟...

 

در کنار اين تيره روزيها آنچه به زعم وي، تلخي فقر را در کام جان بي پناهان جامعه زهرآگين تر مي‌کند، اختلاف طبقاتي و مصائب ناشي از آن همچون: بي عدالتي‌هاي اجتماعي، قانون شکني‌هاي بي‌شرمانه، رشوه خواري‌هاي آشکار و دروغ پردازي‌هاي وقيحانه... است. پروين رنجبران را مخاطب قرار مي‌دهد:

تا به کي جان کندن اندر آفتاب اي رنجبر؟/ريختن از بهر نان از چهره آب اي رنجبر؟!

و از آنان مي‌خواهد به خود آيند و از حقوق پايمال شده خودشان پرسش کنند، آنگاه با خشم و خروش بر آنان بانگ مي‌زند که:

گر اطفال تو بي شامند شب‌ها باک نيست/خواجه هر شب مي‌کند تيهو کباب اي رنجبر

 

ويکتور هوگو مردمان عصر خويش را کودکاني مي‌داند که هنوز به تکامل فکري نرسيده اند و بايد در آموزش و تربيت آنها کوشيد. او با نگارش کيفرها در تحقق اين آرزو تلاش مي‌کند. سپس به نگارش «افسانه قرون» مي‌پردازد. اين اثر قبل از هرچيز حماسه بشريت است. بشريتي که همواره با مشقت و دشواري به سوي آينده اي روشن تر گام برمي‌دارد و با خرافات، ستمگري و فساد، که سد راه تحول و پيشروي است مي‌ستيزد. وي در اين اثر حماسي مي‌کوشد تا شکوفايي ابناء بشر را قرن به قرن و شکفتگي آرام و متعالي آزادي را شرح دهد و اعلام کند که «شاهنشاهي و استبداد» مانع تحول است.

 

زندگي را درياب در درخت انديشه ها

شهرياري همه گرداب مصيبت باشد /تاج بر فرق نهادن چو جنايت باشد

و بيان مي‌کند انقلاب، ضرورت پيشرفت است.

 بنيان همه کار فلک طغيان است/ پيدايش بهبود، پس از بحران است

 

پروين معتقد بود هر کس در هر سطحي از معرفت باشد مسئول ستيزه با ناپاکي‌هاست زيرا بدون اخلاق و ملکات فاضله هيچ يک از فنون و صنايع نمي‌توانند ملتي را از انحطاط و فساد برهاند... و ايمان داشت که در طبيعت و اخلاق آدميان هيچ ضعف و انحرافي نيست که با تعليم مناسب اصلاح نشود...

پروين مي‌گويد: کاستي‌هاي اخلاقي افراد جامعه، پيشاهنگ تباهي و انحطاط کل جامعه خواهد بود، زيرا رودخانه‌هاي عظيم نيروي خود را به جويبارهاي کوچک مديونند. او چند صفت را از چند کس، زشت و نابخشودني برمي‌شمارد: بي رحمي‌و ظلم را از حاکمان و مسئولان جامعه، حرص و آزمندي را از قاضيان و دين داران، کاهلي و تن پروري را از جوانان که اميدهاي جامعه به شمار مي‌روند، رعنايي و خودپسندي را از پيران که در جامعه به مثابه پدري مي‌باشند و ستيزه رويي و غفلت و ناپاکي را از زنان که در حکم مادران جامعه مي‌باشند.

 

ويکتور هوگو مي‌گويد: «هرگاه ذهن به کار افتد، انسان درمي‌يابد که بي تفاوت ماندن بي معني است، تفکر يک ذهن سالم و هوشيار، سرانجام حس مسئوليت را بيدار مي‌کند، زندگي يعني تعهد.»

«وقتي شاعر سبب نگراني بيدادگران مي‌شود، ستمديدگان آرامش و تسلي مي‌گيرند، شکوه و جلال شاعر در آن است که خواب جلادان را پريشان کند.»

 

ظريف ترين روشي که پروين اعتصامي ‌در چند قطعه موثر خود براي تغيير و يا تصحيح رفتار مسئولان جامعه به کار گرفته است طنز مي‌باشد. اين محرک ادبي- اجتماعي، آزاردهنده و ويرانگر نيز هست که در شعر او حال و هوايي خاص دارد. در قطعه «مست و هشيار»، محتسب که با پرخاش مست، دست وپاي خود را گم کرده است گناه وي را به رخش مي‌کشد که مستي ... و به همين سبب، افتان و خيزان مي‌روي. مست با تجاهل، گناه را متوجه ناهمواري راه مي‌سازد که مسئوليتش با او نيست و با کساني است که محتسب را بر او گمارده اند. اين پاسخ دندان شکن موجب مي‌شود که او را به قاضي و والي بيم دهد. مست، قاضي را خفته اي بي خبر و والي را باده پرستي مقيم خانه خمار مي‌خواند...

 

در قطعه «پيرزن و قباد»، پروين همه حکمرانان و فرمانروايي را که گستاخانه سخن رسول اکرم(ص) را از ياد مي‌برند «حاجه الناس اليکم رحمه من الله عليکم» به مکافات و انتقام الهي بيم مي‌دهد.

 سختي کشي ز دهر چو سختي دهي به خلق/ در کيفر فلک غلط و اشتباه نيست

اين دو شاعر تا آخرين دقايق زندگي، وکلاي مستضعفان، مبارزاني سرسخت، عامل پيشرفت و مظهر آزادي باقي ماندند و در عين حال مونس قلبهاي شکسته و افکار پريشان، تسلي بخش و همراز دلدادگان و دلشدگان و حتي دوست و همدم نوباوگان و جوانان بودند و از خلال بسياري از آثارشان اين اصل به روشني پيداست.

شعري از هوگو

...اميدوارم سگي را نوازش کني

 به پرنده اي دانه بدهي، و به آواز يک سهره گوش کني

وقتي که آواي سحرگاهيش را سر مي‌دهد.

چرا که به اين طريق

احساس زيبائي خواهي يافت، به رايگان.

   

اميدوارم که دانه اي هم بر خاک بفشاني

 هرچند خرد بوده باشد

 و با روئيدنش همراه شوي

تا دريابي چقدر زندگي در يک درخت وجود دارد...

مطالب مرتبط:(پروين اعتصامي)

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:45 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

سر برفراز، تا نزنندت به سرقفا

مروري بر برجسته ترين آموزه هاي اجتماعي شعر پروين 

سر برفراز، تا نزنندت به سرقفا
الف) مقدمه

شعر پروين، آيينه‌اي گونه‌گون از مفاهيم رنگارنگ و بلند در عرصه‌ي ادبيات تعليمي فارسي است. شعر او، خواه قصيده باشد و خواه مثنوي و قطعه ، خواه تشكيل شده از مناظره‌ي دو يا چند شخصيت خيال انگيز غيرجاندار و يا جاندار و خواه يك روايت ساده از تجربه‌اي كشف شده در عرصه‌ي زندگي بشري، از تصاوير خاص و معني‌هاي بلند اخلاقي و انساني خالي نيست.

كافي است صفحه‌هاي ديوان اشعارش را ورق بزنيم و به شكلي كاملاً اتفاقي و تصادفي بيت يا ابياتي را بخوانيم. انسان، روزگار، عمر و اخلاق شيواي بشري، مفهوم خود را به خوبي نشان خواهد داد. اگر چه پروين اعتصامي با شيوه‌ي زباني كاملاً مردانه‌اش گاه هدف انتقاد گروهي ادبيات خوان ِ فراري از سنت‌هاي ادبي گذشته قرار گرفته است؛ اما بي شك حضور هميشگي او، در ذهن معناگراي جامعه‌ي ايراني هيچ‌گاه دچار ركود نشده است. حتي در اوج كلاسيك‌گريزي و نوگرايي شاعران پس از مشروطيت.

بي‌شك، از ديدگاه عموم فارسي زبانان، هيچ شاعري به اندازه‌ي او، در عصر رضاخاني نتوانسته است خود را بر سفره‌ي ذهن ديرپسند ايراني مهمان كند. تا آنجا كه، برخلاف شاعران مردِ زبان فارسي، كه پس از حافظ نتوانستند، قله‌اي آنچنان بايسته و شايسته در ادبيات اين سرزمين به خود اختصاص دهند؛ پروين، خود را به عنوان قله‌ي اول شعر زنان ايران از زمان رودكي تا معاصر نماياند.

اگرچه، برخي محققان و منتقدان ادبي، لقب بزرگترين شاعره‌ي زبان فارسي را ارث واقعي او نمي‌دانند و گاه نام فروغ فرخزاد، به عنوان رقيبي نزديك و حتي پيشرو به ميان مي‌آيد اما؛ با اين حال، هيچ كس به برترين بودن او در شعر شاعران زن سنت‌گرا شكي نخواهد داشت. علاوه بر اين ذهن عام ايراني، آنقدر كه با او همسويي دارد و حافظه‌ها آنچنان كه شعر او را به خاطر سپرده‌اند، شعر هيچ شاعر زن ديگري را به ياد ندارند؛ تا آنجا كه دانسته يا نادانسته، بيت‌هايي از ديوان او، ضرب‌المثل مردم اين سرزمين شده است.

در اين نوشته ي کوتاه، برجسته ترين آموزه‌هاي اجتماعي شعر پروين اعتصامي  با يادکرد برخي از نمونه هاي آن به دست داده مي شود بدان اميد که دريچه اي بگشايد براي خواندن آثار شاعري که در ميان نسل امروز مهجور مانده است.

ب) متن

از مطالعه ي آثار پروين مي توان دريافت که او به عنوان يك مصلح اجتماعي خودي نشان مي دهد و شعارها و تعليم‌هاي خود را براي بهترسازي اجتماع ارايه مي كند. مضامين مورد اشاره و توجه او در اين زمينه عبارتند از:

پروين اعتصامي

1ـ تحريك عموم مردم به ظلم ستيزي و مقاومت در برابر ستمگران:

-تا به كي جان كندن اندر آفتاب اي رنجبر/ريختن از بهر نان از چهر آب اي رنجبر

-از حقوق پايمال خويشتن كن پرسشي/چند ميترسي ز هر خان و جناب اي رنجبر

-جمله آنان را كه چون زالو مكندت خون بريز/وندران خون دست و پائي کن خضاب اي رنجبر

-حاكم شرعي كه بهر رشوه فتوي مي‌دهد/کي دهد عرض فقيران را جواب اي رنجبر

-گر كه اطفال تو بي شامند شب‌ها باك نيست/خواجه تيهو مي كند هر شب كباب اي رنجبر

-در خور دانش اميرانند و فرزندانشان/تو چه خواهي فهم كردن از كتاب اي رنجبر...

ويا:

-سر برفراز، تا نزنندت به سرقفا/تن نيك دار، تا ندهندت به تن فشار

-از خود مرو، زديدن هر دست زورمند/جان عزيز، خيره به هر پا مكن نثار...

-آن را كه پاي ظلم نهد برسرت، بزن/چالاك باش همچو من اندر زمان كار...

 

2ـ معرفي زن به عنوان نيمي از پيكره‌ي جامعه در حركت‌هاي اجتماعي:

زن سبكساري نبيند تاگران سنگ است و پاك / پاك را آسيبي از آلوده داماني نبود

زن چون گنجور است و عفت گنج و حرص و آز، دزد / واي اگر آگه ز آيين نگهباني نبود

(ص 253)

 

از نكات جالب توجه در تعريف پروين از جايگاه زن، توجه او به دانش اندوزي، عفت و هنر و پرهيز از آرايه پرستي‌ها و تجملگرايي‌هاي زنانه است:

-در آن سراي كه زن نيست انس و شفقت نيست /در آن وجود كه دل مرد، مرده است روان

-به هيچ مبحث و ديباچه‌اي قضا ننوشت/براي مرد كمال و براي زن نقصان

-زن از نخست بود ركن خانه‌ي هستي/كه ساخت خانه‌ي بي پاي بست و بي بنيان؟

-اگر فلاطن و سقراط بوده‌اند بزرگ/بزرگ بوده پرستار خردي ايشان

-به گاهواره‌ي مادر به كودكي بس خفت/سپس به مكتب حكمت، حكيم شد لقمان ...

-چه زن چه مرد كسي شد بزرگ و كامروا/كه داشت ميوه‌اي از باغ علم، در دامان

-زني كه گوهر تعليم و تربيت نخريد/فروخت گوهر عمر عزيز را ارزان ...

-نه بانو است كه خود را بزرگ مي‌شمرد/به گشواره و طوق و به ياره‌ي مرجان

-براي گردن و دست زن نكو، پروين/سزاست گوهر دانش، نه گوهر الوان

(ص30-297)

تصاويري از خوشه پروين

3ـ پرهيز از دوست ناسازگار و همنشين ناموافق:

چنانچه مي‌دانيم يكي از علل اشاعه‌ي بزه در اجتماع اين مقوله از ارتباطات اجتماعي است كه در ديوان پروين هم به آن پرداخته شده است؛ مثلاً در حكايت "موش و گربه":

زحيله، بر در موشي نشست گربه و گفت /كه چند دشمني از بهر حرص و آز كنيم

بيا كه رايت صلح و صفا برافرازيم/به راه سعي و عمل، فكر برگ وساز كنيم

بگفت: كارشناسان به مابسي خندند/اگر كه گوش به پند تو حيله ساز كنيم

بلاي راه تو بس ديده‌ايم، به كه دگر/نه قصّه‌اي ز نشيب و نه از فراز كنيم ...

(ص 4-303)

 

 

يا زماني كه از عدم سازش گرگ و سگ مي نويسد:

پيام داد سگ گله را شبي گرگي/ كه صبحدم بره بفرست، ميهمان دارم

مرا به خشم نياور كه گرگ بد خشم است/درون تيره و دندان خون فشان دارم

جواب داد مرا با تو آشنايي نيست/كه رهزني تو و من نام پاسبان دارم

(ص 331)

 

يا:

گفت گرگي با سگي دو راز رمه/ كه سگان خويشند با گرگان، همه

از چه گشتستيم ما از هم بري/خوي كردستيم با خيره سري

گفت: اين خويشان و بال گردند/دشمنان دوست، ما را دشمنند

گرز خويشان تو خوانم خويش را/كشته باشم هم بزو هم ميش را...

(ص 7-356)

 

 

يا:

گرگ نزديك چراگاه و شبان رفته به خواب/ بره دور از رمه و عزم چرايي دارد

(ص 397)

 

 

و:

گرت انديشه‌اي ز بدنامي است/ منشين با رفيق ناهموار

 

عاقلان از دكان مهره فروش/نخريدند لؤلؤ شهورا

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:45 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها