0

جاویدنامه اقبال لاهوری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

طاسین زرتشت : آزمایش کردن اهریمن زرتشت را

اهریمن

از تو مخلوقات من نالان چو نی

از تو ما را فرودین مانند دی

در جهان خوار و زبونم کرده ئی

نقش خود رنگین ز خونم کرده ئی

زنده حق از جلوهٔ سینای تست

مرگ من اندر ید بیضای تست

تکیه بر میثاق یزدان ابلهی است

بر مرادش راه رفتن گمرهی است

زهرها در بادهٔ گلفام اوست

اره و کرم و صلیب انعام اوست

جز دعاها نوح تدبیری نداشت

حرف آن بیچاره تأثیری نداشت

شهر را بگذار و در غاری نشین

هم به خیل نوریان صحبت گزین

از نگاهی کیمیا کن خاک را

از مناجاتی بسوز افلاک را

در کهستان چون کلیم آواره شو

نیم سوز آتش نظاره شو

لیکن از پیغمبری باید گذشت

از چنین ملا گری باید گذشت

کس میان ناکسان ناکس شود

فطرتش گر شعله باشد خس شود

تا نبوت از ولایت کمتر است

عشق را پیغمبری درد سر است

خیز و در کاشانهٔ وحدت نشین

ترک جلوت گوی و در خلوت نشین

زرتشت

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:32 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فلک عطارد - زیارت ارواح جمال الدین افغانی و سعید حلیم پاشا

مشت خاکی کار خود را برده پیش

در تماشای تجلی های خویش

یا من افتادم بدام هست و بود

یا بدام من اسیر آمد وجود

اندرین نیلی تتق چاک از من است

من ز افلاکم که افلاک از من است

یا ضمیرم را فلک در بر گرفت

یا ضمیر من فلک را در گرفت

اندرونست این که بیرون است چیست؟

آنچه می بیند نگه چون است چیست؟

پر زنم بر آسمانی دیگری

پیش خود بینم جهانی دیگری

عالمی با کوه و دشت و بحر و بر

عالمی از خاک ما دیرینه تر

عالمی از ابرکی بالیده ئی

دستبرد آدمی نادیده ئی

نقشها نابسته بر لوح وجود

خرده گیر فطرت آنجا کس نبود

من به رومی گفتم این صحرا خوش است

در کهستان شورش دریا خوش است

من نیابم از حیات اینجا نشان

از کجا می آید آواز اذان

گفت رومی این مقام اولیاست

آشنا این خاکدان با خاک ماست

بوالبشر چون رخت از فردوس بست

یک دو روزی اندرین عالم نشست

این فضاها سوز آهش دیده است

ناله های صبحگاهش دیده است

زائران این مقام ارجمند

پاک مردان از مقامات بلند

پاک مردان چون فضیل و بوسعید

عارفان مثل جنید و با یزید

خیز تا ما را نماز آید بدست

یک دو دم سوز و گداز آید بدست

رفتم و دیدم دو مرد اندر قیام

مقتدی تاتار و افغانی امام

پیر رومی هر زمان اندر حضور

طلعتش بر تافت از ذوق و سرور

گفت «مشرق زین دو کس بهتر نزاد

ناخن شان عقده های ما گشود

سید السادات مولانا جمال

زنده از گفتار او سنگ و سفال

ترک سالار آن حلیم دردمند

فکر او مثل مقام او بلند

با چنین مردان دو رکعت طاعت است

ورنه آن کاری که مزدش جنت است»

قرأت آن پیر مرد سخت کوش

سوره والنجم و آن دشت خموش

قرأتی کز وی خلیل آید به وجد

روح پاک جبرئیل آید به وجد

دل ازو در سینه گردد ناصبور

شور الا الله خیزد از قبور

اضطراب شعله بخشد دود را

سوز و مستی میدهد داؤد را

آشکارا هر غیاب از قرأتش

بی حجاب ام الکتاب از قرأتش

من ز جا بر خاستم بعد از نماز

دست او بوسیدم از راه نیاز

گفت رومی «ذرهٔ گردون نورد

در دل او یک جهان سوز و درد

چشم جز بر خویشتن نگشاده ئی

دل بکس ناداده ئی آزاده ئی

تند سیر اندر فراخای وجود

من ز شوخی گویم او را زنده رود»

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:32 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

دین و وطن

او بفکر مرکز و تو در نفاق

بگذر از شام و فلسطین و عراق

تو اگر داری تمیز خوب و زشت

دل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت

چیست دین برخاستن از روی خاک

تا ز خود آگاه گردد جان پاک

می نگنجد آنکه گفت الله هو

در حدود این نظام چار سو

پر که از خاک و برخیزد ز خاک

حیف اگر در خاک میرد جان پاک

گرچه آدم بردمید از آب و گل

رنگ و نم چون گل کشید از آب و گل

حیف اگر در آب و گل غلطد مدام

حیف اگر برتر نپرد زین مقام

گفت تن در شو بخاک رهگذر

گفت جان پهنای عالم را نگر

جان نگنجد در جهات ای هوشمند

مرد حر بیگانه از هر قید و بند

حر ز خاک تیره آید در خروش

زانکه از بازان نیاید کار موش

آن کف خاکی که نامیدی وطن

اینکه گوئی مصر و ایران و یمن

با وطن اهل وطن را نسبتی است

زانکه از خاکش طلوع ملتی است

اندرین نسبت اگر داری نظر

نکته ئی بینی ز مو باریک تر

گرچه از مشرق برآید آفتاب

با تجلی های شوخ و بی حجاب

در تب و تاب است از سوز درون

تا ز قید شرق و غرب آید برون

بر دمد از مشرق خود جلوه مست

تا همه آفاق را آرد بدست

فطرتش از مشرق و مغرب بری است

گرچه او از روی نسبت خاوری است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:32 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شرق و غرب

زیرکی از عشق گردد حق شناس

کار عشق از زیرکی محکم اساس

عشق چون با زیرکی همبر شود

نقشبند عالم دیگر شود

خیز و نقش عالم دیگر بنه

عشق را با زیرکی آمیز ده

شعلهٔ افرنگیان نم خورده ایست

چشم شان صاحب نظر دل مرده ایست

زخمها خوردند از شمشیر خویش

بسمل افتادند چون نخچیر خویش

سوز و مستی را مجو از تاک شان

عصر دیگر نیست در افلاک شان

زندگی را سوز و ساز از نار تست

عالم نو آفریدن کار تست

مصطفی کو از تجدد می سرود

گفت نقش کهنه را باید زدود

نو نگردد کعبه را رخت حیات

گر ز افرنگ آیدش لات و منات

ترک را آهنگ نو در چنگ نیست

تازه اش جز کهنهٔ افرنگ نیست

سینه او را دمی دیگر نبود

در ضمیرش عالمی دیگر نبود

لا جرم با عالم موجود ساخت

مثل موم از سوز این عالم گداخت

طرفگی ها در نهاد کائنات

نیست از تقلید ، تقویم حیات

زنده دل خلاق اعصار و دهور

جانش از تقلید گردد بی حضور

چون مسلمانان اگر داری جگر

در ضمیر خویش و در قرآن نگر

صد جهان تازه در آیات اوست

عصرها پیچیده در آنات اوست

یک جهانش عصر حاضر را بس است

گیر اگر در سینه دل معنی رس است

بندهٔ مومن ز آیات خداست

هر جهان اندر بر او چون قباست

چون کهن گردد جهانی در برش

می دهد قرآن جهانی دیگرش

زنده رود

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:32 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

طاسین مسیح

تاب مه از دود گرد او چو قیر

آفاب اندر فضایش تشنه میر

رود سیماب ، اندر آن وادی روان

خم به خم مانند جوی کهکشان

پیش او پست و بلند راه هیچ

تند سیر و موج موج و پیچ پیچ

غرق در سیماب مردی تا کمر

با هزاران ناله های بی اثر

قسمت او ابر و باد و آب نی

تشنه و آبی به جز سیماب نی

برکران دیدم زنی نازک تنی

چشم او صد کاروان را رهزنی

کافری آموز پیران کنشت

از نگاهش زشت خوب و خوب زشت

گفتمش تو کیستی نام تو چیست

این سراپا ناله و فریاد کیست

گفت در چشمم فسون سامری است

نامم افرنگین و کارم ساحری است

ناگهان آن جوی سیمین یخ ببست

استخوان آن جوان در تن شکست

بانگ زد ای وای بر تقدیر من

وای بر فریاد بی تأثیر من

گفت افرنگین «اگر داری نظر

اندگی اعمال خود را هم نگر

پور مریم آن چراغ کائنات

نور او اندر جهات و بی جهات

آن فلاطوس آن صلیب آن روی زرد

زیر گردون تو چه کردی او چه کرد

ای بجانت لذت ایمان حرام

ای پرستار بتان سیم خام

قیمت روح القدس نشناختی

تن خریدی نقد جان در باختی»

طعنهٔ آن نازنین جلوه مست

آن جوان را نشتر اندر دل شکست

گفت «ای گندم نمای جو فروش

از تو شیخ و برهمن ملت فروش

عقل و دین از کافریهای تو خوار

عشق از سوداگریهای تو خوار

مهر تو آزار و آزار نهان

کین تو مرگ است و مرگ ناگهان

صحبتی با آب و گل ورزیده ئی

بنده را از پیش حق دزدیده ئی

حکمتی کو عقدهٔ اشیا گشاد

با تو غیر از فکر چنگیزی نداد

داند آن مردی که صاحب جوهر است

جرم تو از جرم من سنگین تر است

از دم او رفته جان آمد بتن

از تو جان را دخمه میگردد بدن

آنچه ما کردیم با ناسوت او

ملت او کرد با لاهوت او

مرگ تو اهل جهان را زندگی است

باش تا بینی که انجام تو چیست»

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:32 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

حکمت خیرکثیر است

علم حرف و صوت را شهپر دهد

پاکی گوهر به نا گوهر دهد

علم را بر اوج افلاک است ره

تا ز چشم مهر بر کندد نگه

نسخهٔ او نسخهٔ تفسیر کل

بستهٔ تدبیر او تقدیر کل

دشت را گوید حبابی ده ، دهد

بحر را گوید سرابی ده ، دهد

چشم او بر واردات کائنات

تا ببیند محکمات کائنات

دل اگر بندد به حق پیغمبری است

ور ز حق بیگانه گردد کافری است

علم را بی سوز دل خوانی شر است

نور او تاریکی بحر و بر است

عالمی از غاز او کور و کبود

فرودینش برگ ریز هست و بود

بحر و دشت و کوهسار و باغ و راغ

از بم طیارهٔ او داغ داغ

سینه افرنگ را ناری ازوست

لذت شبخون و یلغاری ازوست

سیر واژونی دهد ایام را

می برد سرمایهٔ اقوام را

قوتش ابلیس را یاری شود

نور ، نار از صحبت ناری شود

کشتن ابلیس کاری مشکل است

زانکه او گم اندر اعماق دل است

خوشتر آن باشد مسلمانش کنی

کشتهٔ شمشیر قرآنش کنی

از جلال بی جمالی الامان

از فراق بی وصالی الامان

علم بی عشق است از طاغوتیان

علم با عشق است از لاهوتیان

بی محبت علم و حکمت مرده ئی

عقل تیری بر هدف ناخورده ئی

کور را بیننده از دیدار کن

بولهب را حیدر کرار کن

زنده رود

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:32 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

ارض ملک خداست

یک عروس و شوهر او ما همه

آن فسونگر بی همه هم با همه

عشوه های او همه مکر و فن است

نی از آن تو نه از آن من است

در نسازد با تو این سنگ و حجر

این ز اسباب حضر تو در سفر

اختلاط خفته و بیدار چیست

ثابتی را کار با سیار چیست

حق زمین را جز متاع ما نگفت

این متاع بی بها مفت است مفت

ده خدایا نکته ئی از من پذیر

رزق و گور از وی بگیر او را مگیر

صحبتش تا کی تو بود و او نبود

تو وجود و او نمود بی وجود

تو عقابی طایف افلاک شو

بال و پر بگشا و پاک از خاک شو

باطن «الارض ﷲ» ظاهر است

هر که این ظاهر نبیند کافر است

من نگویم در گذر از کاخ و کوی

دولت تست این جهان رنگ و بوی

دانه دانه گوهر از خاکش بگیر

صید چون شاهین ز افلاکش بگیر

تیشهٔ خود را به کهسارش بزن

نوری از خود گیر و بر نارش بزن

از طریق آزری بیگانه باش

بر مراد خود جهان نو تراش

دل به رنگ و بوی و کاخ و کو مده

دل حریم اوست جز با او مده

مردن بی برگ و بی گور و کفن

گم شدن در نقره و فرزند و زن

هر که حرف لااله از بر کند

عالمی را گم بخویش اندر کند

فقر جوع و رقص و عریانی کجاست؟

فقر سلطانی است رهبانی کجاست؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:32 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فرو رفتن بدریای زهره و دیدن ارواح فرعون و کشنر را

پیر روم آن صاحب «ذکر جمیل»

ضرب او را سطوت ضرب خلیل

این غزل در عالم مستی سرود

هر خدای کهنه آمد در سجود

غزل

«باز بر رفته و آینده نظر باید کرد

هله بر خیز که اندیشه دگر باید کرد

عشق بر ناقهٔ ایام کشد محمل خویش

عاشقی راحله از شام و سحر باید کرد

پیر ما گفت جهان بر روشی محکم نیست

از خوش و ناخوش او قطع نظر باید کرد

تو اگر ترک جهان کرده سر او داری

پس نخستین ز سر خویش گذر باید کرد

گفتمش در دل من لات و منات است بسی

گفت این بتکده را زیر و زبر باید کرد»

باز با من گفت «بر خیز ای پسر

جز بدامانم میاویز ای پسر

آن کهستان آن جبال بی کلیم

آنکه از برف است چون انبار سیم

در پس او قلزم الماس گون

آشکارا تر درونش از برون

نی بموج و نی به سیل او را خلل

در مزاج او سکون لم یزل

این مقام سر کشان زور مست

منکران غایب و حاضر پرست

آن یکی از شرق و آن دیگر ز غرب

هر دو با مردان حق در حرب و ضرب

آن یکی بر گردنش چوب کلیم

وان دگر از تیغ درویشی دو نیم

هر دو فرعون این صغیر و آن کبیر

هر دو در آغوش دریا تشنه میر

هر کسی با تلخی مرگ آشناست

مرگ جباران ز آیات خداست

درپی من پا بنه از کس مترس

دست در دستم بده از کس مترس

سینهٔ دریا چو موسی بر درم

من ترا اندر ضمیر او برم»

بحر بر ما سینهٔ خود را گشود

یا هوا بود و چو آبی وانمود

قعر او یک وادی بیرنگ و بو

وادی تاریکی او تو به تو

پیر رومی سورهٔ طه سرود

زیر دریا ماهتاب آمد فرود

کوههای شسته و عریان و سرد

اندر آن سر گشته و حیران دو مرد

سوی رومی یک نظر نگریستند

باز سوی یکدگر نگریستند

گفت فرعون این سحر این جوی نور

از کجا این صبح و این نور و ظهور

رومی

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

نمودار شدن درویش سودانی

بوی خوش از گلشن جنت رسید

روح آن درویش مصر آمد پدید

در صدف از سوز او گوهر گداخت

سنگ اندر سینه کشنر گداخت

گفت «ای کشنر اگر داری نظر

انتقام خاک درویشی نگر

آسمان خاک ترا گوری نداد

مرقدی جز در یم شوری نداد

باز حرف اندر گلوی او شکست

از لبش آهی جگر تابی گسست»

گفت «ای روح عرب بیدار شو

چون نیاکان خالق اعصار شو

ای فواد ای فیصل ای ابن سعود

تا کجا بر خویش پیچیدن چو دود

زنده کن در سینه آن سوزی که رفت

در جهان باز آور آن روزی که رفت

خاک بطحا خالدی دیگر بزای

نغمه توحید را دیگر سرای

ای نخیل دشت تو بالنده تر

بر نخیزد از تو فاروقی دگر

ای جهان مؤمنان مشک فام

از تو می آید مرا بوی دوام

زندگانی تا کجا بی ذوق سیر

تا کجا تقدیر تو در دست غیر

بر مقام خود نیائی تا به کی

استخوانم در یمی نالد چو نی

از بلا ترسی حدیث مصطفی است

«مرد را روز بلا روز صفاست»

ساربان یاران به یثرب ما به نجد

آن حدی کو ناقه را آرد بوجد

ابر بارید از زمین ها سبزه رست

می شود شاید که پای ناقه سست

جانم از درد جدائی در نفیر

آن رهی کو سبزه کم دارد بگیر

ناقه مست سبزه و من مست دوست

او بدست تست و من در دست دوست

آب را کردند بر صحرا سبیل

بر جبل ها شسته اوراق نخیل

آن دو آهو در قفای یکدگر

از فراز تل فرود آید نگر

یک دم آب از چشمهٔ صحرا خورد

باز سوی راه پیما بنگرد

ریگ دشت از نم مثال پرنیان

جاده بر اشتر نمی آید گران

حلقه حلقه چون پر تیهو غمام

ترسم از باران که دوریم از مقام

ساربان یاران به یثرب ما به نجد

آن حدی کو ناقه را آرد بوجد»

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پیغام افغانی با ملت روسیه

در دل او آتش سوزنده نیست

مصطفی در سینه او زنده نیست

بنده مؤمن ز قرآن بر نخورد

در ایاغ او نه می دیدم نه درد

خود طلسم قیصر و کسری شکست

خود سر تخت ملوکیت نشست

تا نهال سلطنت قوت گرفت

دین او نقش از ملوکیت گرفت

از ملوکیت نگه گردد دگر

عقل و هوش و رسم و ره گردد دگر

تو که طرح دیگری انداختی

دل ز دستور کهن پرداختی

همچو ما اسلامیان اندر جهان

قیصریت را شکستی استخوان

تا بر افروزی چراغی در ضمیر

عبرتی از سر گذشت ما بگیر

پای خود محکم گذار اندر نبرد

گرد این لات و هبل دیگر مگرد

ملتی می خواهد این دنیای پیر

آنکه باشد هم بشیر و هم نذیر

باز می آئی سوی اقوام شرق

بسته ایام تو با ایام شرق

تو بجان افکنده ئی سوزی دگر

در ضمیر تو شب و روزی دگر

کهنه شد افرنگ را آئین و دین

سوی آن دیر کهن دیگر مبین

کرده ئی کار خداوندان تمام

بگذر از لا جانب الا خرام

در گذر از لا اگر جوینده ئی

تا ره اثبات گیری زنده ئی

ای که می خواهی نظام عالمی

جسته ئی او را اساس محکمی؟

داستان کهنه شستی باب باب

فکر را روشن کن از ام الکتاب

با سیه فامان ید بیضا که داد

مژدهٔ لا قیصر و کسری که داد

در گذر از جلوه های رنگ رنگ

خویش را دریاب از ترک فرنگ

گر ز مکر غربیان باشی خبیر

روبهی بگذار و شیری پیشه گیر

چیست روباهی تلاش ساز و برگ

شیر مولا جوید آزادی و مرگ

جز به قرآن ضیغمی روباهی است

فقر قرآن اصل شاهنشاهی است

فقر قرآن اختلاط ذکر و فکر

فکر را کامل ندیدم جز به ذکر

ذکر ذوق و شوق را دادن ادب

کار جان است این ، کار کام و لب

خیزد از وی شعله های سینه سوز

با مزاج تو نمی سازد هنوز

ای شهید شاهد رعنای فکر

با تو گویم از تجلی های فکر

چیست قرآن؟ خواجه را پیغام مرگ

دستگیر بندهٔ بی ساز و برگ

هیچ خیر از مردک زرکش مجو،

«لن تنالوا البر حتی تنفقوا»

از ربا آخر چه می زاید فتن

کش نداند لذت قرض حسن

از ربا جان تیره دل چون خشت و سنگ

آدمی درنده بی دندان و چنگ

رزق خود را از زمین بردن رواست

این متاع بنده و ملک خداست

بندهٔ مؤمن امین ، حق مالک است

غیر حق هر شی که بینی هالک است

رایت حق از ملوک آمد نگون

قریه ها از دخل شان خوار و زبون

آب و نان ماست از یک مائده

دودهٔ آدم «کنفس واحده»

نقش قرآن تا درین عالم نشست

نقشهای کاهن و پایا شکست

فاش گویم آنچه در دل مضمر است

این کتابی نیست چیزی دیگر است

چون بجان در رفت جان دیگر شود

جان چو دیگر شد جهان دیگر شود

مثل حق پنهان و هم پیداست این

زنده و پاینده و گویاست این

اندرو تقدیر های غرب و شرق

سرعت اندیشه پیدا کن چو برق

با مسلمان گفت جان بر کف بنه

هر چه از حاجت فزون داری بده

آفریدی شرع و آئینی دگر

اندکی با نور قرآنش نگر

از بم و زیر حیات آگه شوی

هم ز تقدیر حیات آگه شوی

محفل ما بی می و بی ساقی است

ساز قرآن را نواها باقی است

زخمهٔ ما بی اثر افتد اگر

آسمان دارد هزاران زخمه ور

ذکر حق از امتان آمد غنی

از زمان و از مکان آمد غنی

ذکر حق از ذکر هر ذاکر جداست

احتیاج روم و شام او را کجاست

حق اگر از پیش ما برداردش

پیش قومی دیگری بگذاردش

از مسلمان دیده ام تقلید و ظن

هر زمان جانم بلرزد در بدن

ترسم از روزی که محرومش کنند

آتش خود بر دل دیگر زنند

پیر رومی به زنده رود می گوید که شعری بیار

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل زنده رود

معنی تازه که جوئیم و نیابیم کجاست

مسجد و مکتب و میخانه عقیم اند همه

حرفی از خویشتن آموز و در آن حرف بسوز

که درین خانقه بی سوز کلیم اند همه

از صفا کوشی این تکیه نشینان کم گوی

موی ژولیده و ناشسته گلیم اند همه

چه حرمها که درون حرمی ساخته اند

اهل توحید یک اندیش و دو نیم اند همه

مشکل این نیست که بزم از سر هنگامه گذشت

مشکل این است که بی نقل و ندیم اند همه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

گردش در شهر مرغدین

ساکنانش در سخن شیرین جو نوش

خوب روی و نرم خوی و ساده پوش

فکرشان بی درد و سوز اکتساب

رازدان کیمیای آفتاب

هر که خواهد سیم و زر گیرد ز نور

چون نمک گیریم ما از آب شور

خدمت آمد مقصد علم و هنر

کارها را کس نمی سنجد بزر

کس ز دینار و درم آگاه نیست

این بتان را در حرمها راه نیست

بر طبیعت دیو ماشین چیره نیست

آسمانها از دخانها تیره نیست

سخت کش دهقان چراغش روشن است

از نهاب دهخدایان ایمن است

کشت و کارش بی نزاع آب جوست

حاصلش بی شرکت غیری ازوست

اندر آن عالم نه لشکر نی قشون

نی کسی روزی خورد از کشت و خون

نی قلم در مرغدین گیرد فروغ

از فن تحریر و تشهیر دروغ

نی به بازاران ز بیکاران خروش

نی صدا های گدایان درد گوش

حکیم مریخی

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

نغمهٔ بعل

در دل آدم به جز افکار چیست

همچو موج این سر کشید و آن رمید

جانش از محسوس می گیرد قرار

بو که عهد رفته باز آید پدید

زنده باد افرنگی مشرق شناس

آنکه ما را از لحد بیرون کشید

ای خدایان کهن وقت است وقت

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

مجلس خدایان اقوام قدیم

قلزمی اندر هوا آویخته

چاک دامان و گهر کم ریخته

ساحلش ناپید و موجش گرم خیز

گرم خیز و با هواها کم ستیز

رومی و من اندر آن دریای قیر

چون خیال اندر شبستان ضمیر

او سفر ها دیده و من نو سفر

در دو چشمم ناصبور آمد نظر

هر زمان گفتم نگاهم نارساست

آن دگر عالم نمی بینم کجاست

تا نشان کوهسار آمد پدید

جویبار و مرغزار آمد پدید

کوه و صحرا صد بهار اندر کنار

مشکبار آمد نسیم از کوهسار

نغمه های طایران هم نفس

چشمه زار و سبزه های نیم رس

تن ز فیض آن هوا پاینده تر

جان پاک اندر بدن بیننده تر

از سر که پاره ئی کردم نظر

خرم آن کوه و کمر آن دشت و در

وادی خوش بی نشیب و بی فراز

آب خضر آرد بخاک او نیاز

اندرین وادی خدایان کهن

آن خدای مصر و این رب الیمن

آن ز ارباب عرب این از عراق

این اله الوصل و آن رب الفراق

این ز نسل مهر و داماد قمر

آن به زوج مشتری دارد نظر

انم یکی در دست او تیغ دو رو

وان دگر پیچیده ماری در گلو

هر یکی ترسنده از ذکر جمیل

هر یکی آزرده از ضرب خلیل

گفت مردوخ آدم از یزدان گریخت

از کلیسا و حرم نالان گریخت

تا بیفزاید به ادراک و نظر

سوی عهد رفته باز آید نگر

می برد لذت ز آثار کهن

از تجلی های ما دارد سخن

روزگار افسانهٔ دیگر گشاد

می وزد زان خاکدان باد مراد

بعل از فرط طرب خوش میسرود

بر خدایان رازهای ما گشود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فلک زهره

پیش ما صد پرده را آویختند

جلوه های آتشین را بیختند

تا ز کم سوزی شود دل سوز تر

سازگار آید بشاخ و برگ و بر

از تب او در عروق لاله خون

آب جو از رقص او سیماب گون

همچنان از خاک خیزد جان پاک

سوی بی سوئی گریزد جان پاک

در ره او مرگ و حشر و نشر و مرگ

جز تب و تابی ندارد ساز و برگ

در فضائی صد سپهر نیلگون

غوطه پیهم خورده باز آید برون

خود حریم خویش و ابراهیم خویش

چون ذبیح الله در تسلیم خویش

پیش او نه آسمان نه خیبر است

ضربت او از مقام حیدر است

این ستیز دمبدم پاکش کند

محکم و سیار و چالاکش کند

می کند پرواز در پهنای نور

مخلبش گیرندهٔ جبریل و حور

تاز «ما زاغ البصر» گیرد نصیب

بر مقام «عبده» گردد رقیب

از مقام خود نمیدانم کجاست

این قدر دانم که از یاران جداست

اندرونم جنگ بی خیل و سپه

بیند آنکو همچو من دارد نگه

بیخبر مردان ز رزم کفر و دین

جان من تنها چو زین العابدین

از مقام و راه کس آگاه نیست

جز نوای من چراغ راه نیست

غرق دریا طفلک و برنا و پیر

جان بساحل برده یک مرد فقیر

بر کشیدم پرده های این وثاق

ترسم از وصل و بنالم از فراق

وصل ار پایان شوق است الحذر

ای خنک آه و فغان بی اثر

راهرو از جاده کم گیرد سراغ

گر بجانش سازگار آید فراغ

آن دلی دارم که از ذوق نظر

هر زمان خواهد جهانی تازه تر

رومی از احوال جان من خبیر

گفت «می خواهی دگر عالم بگیر!

عشق شاطر ، ما بدستش مهره ایم

پیش بنگر در سواد زهره ایم»

عالمی از آب و خاک او را قوام

چون حرم اندر غلاف مشک فام

با نگاه پرده سوز و پرده در

از درون میغ و ماغ او گذر

اندرو بینی خدایان کهن

می شناسم من همه را تن بتن

بعل و مردوخ و یعوق و نسروفسر

رم خن و لات و منات و عسروغسر

بر قیام خویش می آرد دلیل

از مزاج این زمان بی خلیل»

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 27 دی 1394  7:33 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها