0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تزيين

تزيين : آراستن و زيبا جلوه دادن امور در نظر انسان

تزيين از ريشه «ز ـ ى ـ ن»، در مقابل شين[1] و به معناى آراستن و زيبا جلوه دادن[2] است و براى بهره‌مندى از اشيا صورت مى‌گيرد[3] و انگيزه آن در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 505
انسان حب نفس و خوش آمدن از چيزى است.[4]
مفهوم تزيين در قرآن‌كريم با تعابيرى گوناگون بيان شده و ريشه‌هاى اصلى اين تعابير، زين، حَلْى، جمال و زُخْرُف است. مشتقات و صيغه‌هاى به كار رفته از اين ريشه‌ها در قرآن نيز به 70 مورد مى‌رسد.[5]
حلى در حقيقت زينت ظاهرى و عرضى است كه چيزى بدان آراسته مى‌شود[6] و هم در آيات مربوط به دنيا (نحل/16،14) و هم در آيات مربوط به آخرت (كهف/18،31) به كار رفته است.
زخرف از تعابيرى است كه در قالب منفى يا به معناى زيبايى ناپايدار در قرآن به كار رفته است. (انعام/6، 112)
مفهوم غرور در تعبيرى همانند «و‌غَرَّتهُمُ الحَيوةُ الدُّنيا»(اعراف/7،51) نيز به آراسته شدن ناشايست و از روى باطل باز مى‌گردد.[7]
اسناد تسويل به نفس و شيطان نيز در قرآن‌كريم بيانگر آراستن از نوع منفى است كه در آياتى همچون 18‌يوسف‌/12 و 25 محمّد/47 ديده مى‌شود. مفهوم تبرّج نيز در ارتباط با اظهار زينتهاى زنان در برابر نامحرمان به اين موضوع ارتباط دارد. ( =>تبرّج)
آراستن اشيا گاه سبب بهره‌گيرى انسان از دنيا براى رسيدن به آخرت و كسب رضايت الهى است و گاه قلبها را گمراه كرده، آنها را از ذكر خداوند دور مى‌كند[8]، بر اين اساس عامل تزيين در پاره‌اى از آيات قرآنى، خداوند متعالى (نمل /27،4) و در پاره‌اى ديگر، شيطان معرفى شده است. (انفال/8، 48؛ حجر /15، 39) شيطان پس از آفرينش انسان از امر الهى تمرد، و سوگند ياد كرد كه او و تمامى فرزندانش را از راه آراستن زشتيها در نظر آنها اغوا كند. (ص/38، 71 ـ 83؛ حجر /15، 28 ـ 40) در بهشت نيز با گفته‌هاى خود، خوردن از شجره را در نظر آدم و همسر وى آراست.[9]
در پاره‌اى از آيات، افعال مربوط به تزيين بدون ذكر فاعل آمده‌اند (بقره/2، 212؛ آل‌عمران/3،14) كه برخى خداوند متعالى را تزيين كننده دانسته‌اند، زيرا او شهوت و متعلقات آن را آفريده و از لذتى كه در نيل به آن متعلقات پديد مى‌آيد باخبر بوده و نيل به آن لذتها را نيز روا‌دانسته است[10]؛ اما به گفته طبرسى[11] و طباطبايى[12] تزيين‌كننده، شيطان* است و اين عقيده با شيوه بيان[13] و نيز حكمت الهى تناسب بيشترى‌دارد[14]، به هر حال خداوند با اسناد زيباييهاى جهان به خود بر حكمت و عنايت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 506
خود استدلال كرده است[15] و تزيينهاى شيطان را نيز مى‌توان از اين باب كه خداوند تنها آفريدگار و مبدأ آفرينش در جهان است به او اسناد‌داد.[16]
رسول‌اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز دنيا را سبز و زيبا ناميدند كه خداوند انسانها را وارث آن قرار داده تا ببيند چگونه عمل‌مى‌كنند.[17]
جداى از زينتهاى طبيعى و تكوينى دربرخى آيات نيز از تزيين و آراستن روحى (حجرات/49،/49،7؛ اعراف/7، 26)[18] و بدنى (اعراف/7،31)[19] ياد شده و گاه از برخى آرايشها و ابراز زينتها (نور/24، 31) نهى شده است.
در متون مقدس اديان پيشين نيز به موضوع تزيين پرداخته شده است. مطالعه تاريخ بنى‌اسرائيل اين قوم را داراى تعلقى شديد به زيور بستن نشان مى‌دهد.[20] قرآن نيز اين واقعيت را تأييد مى‌كند. (زخرف/43، 51 ـ 53؛ اعراف/7، 148؛ قصص / 28، 79 ـ 80؛ طه /20، 59) در ميان اين قوم سنگ‌ها و فلزهاى قيمتى داراى كاربردهاى متعدّد دينى بودند. آراستن بتها[21]، لباس كاهنان با سنگهاى تزيينى و قيمتى گوناگون[22] و نيز آويختن زنگوله‌هاى طلايى بر لباس كاهنان[23] و موارد ديگر[24] از اين دست است. در ديگر آيينهاى پيشين نيز اشكال مختلفى از توجه به زينت‌هاى مذهبى را مى‌توان ديد[25]؛ براى نمونه در آيين زرتشت، نام برخى ماهها و فرشتگان مرتبط با زيباييهاى زمين است[26]؛ و از شادى و آراستگى و تزيين در برخى آيينهاى شاد سخن رفته است.[27] از سلمان فارسى نقل شده است كه گفت: ما در زمان ساسانيان بر اين باور بوديم كه خداوند ياقوت را در نوروز براى زيور مردمان بيافريد و زبرجد را در مهرگان، و اين دو روز را بر ديگر روزهاى سال برترى داد، چنان‌كه ياقوت و زبرجد را بر ديگر گوهرها.[28]

نگاه كلى قرآن به تزيين:

در ديدگاه قرآن حب زينت به خودى خود مذموم نيست، بلكه از بزرگ‌ترين اسباب آشكارسازى استعداد انسان در شناخت سنن و آيات الهى است. تركيب قرآنى «اخراج‌زينت» در آيه 32 اعراف/7 به معناى آفرينش مواد اوليه تشكيل دهنده زينتها و نيز آموزش راههاى ساخت آنها از طريق قرار دادن علاقه و نيز استعداد ابداع در وجود
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 507
انسانهاست.[29] خداوند در آيه 14 آل‌عمران/3 از 7 امرى كه مى‌تواند مورد علاقه و ميل انسان باشد، نام برده است. اين 7 امر در برگيرنده لذتهاى جسمانى و روحى و عاطفى و اقتصادى هستند.[30] خداوند در آيه‌32‌اعراف/7 اين پندار را كه تحريم زينتها و روزيهاى پاك و حلال نشانه زهد و پارسايى باشد، باطل مى‌كند[31]: «قُل‌مَن حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتى اَخرَجَ لِعِبادِهِ والطَّيِّبـتِ مِنَ الرِّزق».اضافه زينت به اللّه در آيه مزبور براى نيكو شمردن آن و منت نهادن خداوند بر بندگان[32] است و نشان مى‌دهد كه زينتهاى الهى بايد در راه عبادت به كار روند. ادامه آيه نيز تصريح مى‌كند كه در اصل، اهل ايمان سزاوار بهره‌بردارى از اين زينتها هستند.[33] غرايزى كه خداوند در انسانها قرار داده ـ از جمله حب زينت ـ نهايتى ندارند[34] و خود بزرگ‌ترين سبب پيشرفت و تنوع‌آفرينى بشر در امور زراعت، صنعت و ديگر اسباب آبادانى هستند.[35] خداوند متعالى انسانها را در هيئتى نيكو[36] آفريد؛ زيباييهايى در طبيعت قرار داد و آنها را براى بشر تبيين؛ و او را به آنها نيازمند كرد[37]؛ و امور خير را نيز از طريق تشريع براى انسان آراست.
از سويى ديگر قرآن‌كريم از آراستگى زندگى دنيوى در نظر افراد بى‌ايمان سخن مى‌گويد: «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَروا الحَيوةُ الدُّنيا»(بقره/2، 212) و از شيفته شدن مؤمنان به ظاهر آراسته زندگى آنان پرهيز مى‌دهد: «و لا تَمُدَّنَّ عَينَيكَ اِلى ما مَتَّعنا بِهِ اَزوجـًا مِنهُم زَهرَةَ الحَيوةِ الدُّنيا...».(طه/20،131)[38] اينان كسانى هستند كه همتشان به بهره‌بردارى از لذتهاى دنيا و گردآورى مال و كسب جاه مصروف گرديد.[39] دنيا براى اين گروه جز همين زينت ظاهرى نيست و چنين تزيينى، شيطانى و مذموم است.[40] اين واقعيت در آياتى تبيين شده است. (حديد/57، 20؛ كهف/18،45؛ يونس/10،24) تشبيههاى موجود در اين دسته از آيات فريبندگى دنيا را نشان داده‌اند[41]؛ شادمانى به مظاهر دنيوى در آنها تقبيح[42] و وخامت اين دلبستگيها[43] و حال دنيامداران تبيين شده است.[44]
سخن فرعون هنگام مواجهه با موسى نمونه‌اى از غرور ناشى از فريفتگى به زينت دنياست: «و‌نادى فِرعَونُ فى قَومِهِ قالَ يـقَومِ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 508
اَلَيسَ لى مُلكُ مِصرَ و هـذِهِ الاَنهـرُ تَجرى مِن تَحتى اَفَلا تُبصِرون * اَم اَنا خَيرٌ مِن هـذا الَّذى هُوَ مَهينٌ و لا يَكادُ يُبين * فَلَولا اُلقِىَ عَلَيهِ اَسوِرَةٌ مِن ذَهَب».(زخرف/43، 51‌ـ‌53) در چنين محيطى قارون رشد يافت و تجمل‌پرستى او موجب سركشى و هلاك وى شد. (قصص/28، 81) خداوند همچنين به توبيخ كسانى پرداخت كه زر و زيور قارون چشم آنان را پر كرده، از مشاهده حقايق غافل ساخت: «فَخَرَجَ عَلى قَومِهِ فى زينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدونَ الحَيوةَ الدُّنيا يــلَيتَ لَنا مِثلَ ما اُوتِىَ قـرونُ اِنَّهُ لَذو حَظّ عَظيم * و قالَ الَّذينَ اُوتُوا العِلمَ ويلَكُم ثَوابُ اللّهِ خَيرٌ لِمَن ءامَنَ و عَمِلَ صــلِحـًا و لا يُلَقّـها اِلاّ الصّـبِرون».(قصص/28،79 ـ 80) در نهايت در همين محيط كه چشم و دل مردم، فريفته زينت دنيوى بود، سامرى با زيورهاى بنى‌اسرائيل گوساله‌اى طلايى ساخت[45] و آن را در نظر آنان به جاى خداوند يگانه نشاند: «واتَّخَذَ قَومُ موسى مِن بَعدِهِ مِن حُلِيِّهِم عِجلاً جَسَدًا لَهُ خوار».(اعراف/7،148) [46] موسى نيز چون در دربار فرعون به سن جوانى رسيد و با عادات فرعونيان آشنا بود، در پى دعوت فرعون جهت تعيين موعدى براى هماوردى، «يوم الزينه»را تعيين كرد كه روز عيد فرعونيان بود و‌همگان در آن ضمن دست كشيدن از كار، خود را زينت كرده، گرد هم مى‌آمدند. (طه/20،/20، 59)[47] تزيين به قصد تفاخر و فريفتگى در برابر آن نيز موجب غضب خداوند است و خداوند هنگام نقل داستان قارون اين نوع تزيين و فرجام آن را نشان مى‌دهد. (قصص/28، 79)

زينتهاى طبيعى:

طبق گزارش قرآنى، آفرينش هر يك از اشيا در قالبى زيبا و نيكو، صورت پذيرفته است: «اَلَّذى اَحسَنَ كُلَّ شَىء خَلَقَه»(سجده/32،7) و زمين با زينتهاى الهى آراسته شده است (كهف/18،7)[48]، همان گونه كه آسمان نيز آراسته معرفى مى‌شود: «و لَقَد جَعَلنا فِى السَّماءِ بُروجـًا و زَيَّنّـها لِلنّـظِرين»(حجر/15،16)؛ «اِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنيا بِزينَة اَلكَواكِب»(صافّات/37،6) و در سوره نحل از جمال و زينت چارپايان براى انسان سخن آمده است: «والاَنعـمَ خَلَقَها ... * و لَكُم فيها جَمال‌... * والخَيلَ والبِغالَ والحَميرَ لِتَركَبوها و زينَةً و يَخلُقُ ما لا تَعلَمون».(نحل/16، 5 ـ 8) هريك از شتر، گاو، گوسفند، اسب و قاطر به تناسب در راه‌رفتن فردى و گروهى، توليد پشم و كرك و مو و شير و گوشت و چربى يا در راه رفتن و تاختن و شيهه كشيدن و برآوردن يال و تركيب بدن[49]، پستانهاى پر از شير و كوهانهاى برآمده[50]، توان باربرى و جنگى در شتر و توليد پوشاك و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 509
خوراك و نوشيدنى و كثرت توليد مثل[51] و نيز وجاهتى كه از داشتن آنها نصيب انسان مى‌گردد[52] و موارد ديگر داراى زيباييهاى متعددى هستند.[53]قرآن‌كريم به زيباييهاى چارپايان با بيانهاى ديگر نيز اشاره كرده است. (ص/38، 30 ـ 32) خداوند در اين دنيا اشياى زيبا را جهت امتحان انسانها قرار داده و آنان را از فريب‌ظواهر دنيوى برحذر داشته است[54]، زيرا تنها در اين حالت است كه تكليف براى انسان معنا مى‌يابد. اين مطلب، بيانگر سخن رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)است كه فرمود: بهشت به ناخوشاينديها و جهنم به خوشاينديها پيچيده شده است. [55]

زينتهاى انسانى:

خداوند، فطرت انسانها را به خوبيها و زيباييها متمايل ساخته و ايمان را‌محبوب دل آنان قرار داده است: «ولـكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ‌اِلَيكُمُ الايمـنَ و زَيَّنَهُ فى قُلوبِكُم»(حجرات/49،7)[56]؛ همچنين تزيينى كه در آيه 26 اعراف/7 از آن سخن رفته محدود به زينتهاى مادى نيست و شامل زينتهاى معنوى همانند صفات انسانى و ملكات اخلاقى نيز مى‌شود. قرآن‌كريم دنيا و زيباييهاى آن را مقدمه‌اى براى دستيابى به زيبايى باقى و حقيقى مى‌داند.[57] تزيينى كه هدف آن بهره‌مندى از دنيا براى نيل به‌آخرت و رضايت الهى باشد ممدوح[58] و عبارت از زيبايى واقعى‌اى است كه انسان بصير از آن بهره‌مى‌برد، بى‌آنكه سبب آلودگى او گردد؛ اما آنچه انسان را در برخى جهات بيارايد و در برخى جهات بيالايد، از يك جهت زينت و از جهتى ديگر زشتى است.[59]
اهل ايمان به برگرفتن زينتهاى خود هنگام نماز سفارش شده‌اند: «يـبَنى ءادَمَ خُذوا زينَتَكُم عِندَ كُلِّ مَسجِد».(اعراف/7،31) در برخى روايات، مراد از زينت، لباس[60] دانسته شده كه كمترين آن، پوشش براى عورت است.[61] لباسى كه زشتيهاى آدمى را بپوشاند و وى را زينت دهد، از نعمتهاى خدا به شمار مى‌رود[62]: «يـبَنى ءادَمَ قَد اَنزَلنا عَلَيكُم لِباسـًا يُورى سَوءتِكُم و ريشـًا».(اعراف /7، 26) لفظ «ريشاً» كه بر لباس عطف شده، به معناى تجمل و پوششهاى آراينده و زيبا و مباح دانسته شده كه فراتر از ميزان حداقلى مورد اشاره در آيه‌اند.[63]
گذشته از اطلاقى كه در امر آيه 31 اعراف/7 وجود دارد[64] و هرگونه خير و نعمتى را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 510
دربر‌مى‌گيرد،[65] در‌پاره‌اى از روايات نيز برخى موارد آراستن ظاهرى[66] همانند شانه كردن موها هنگام نماز،[67] غسل و پوشيدن لباس سفيد[68] و نيز آراستن بدن و جامه براى نمازهاى جمعه و عيدين[69] از مصاديق زينت معرفى شده‌اند. در آيه بعد نيز از تحريم زينتها منع شده است: «قُل مَن حَرَّمَ زينَةَ اللّه...». در حديثى عثمان‌بن مظعون با رسول‌الله(صلى الله عليه وآله) از قصد خود مبنى بر رهبانيت و ترك دنيا‌و مواردى‌ديگر همچون عدم بهره‌مندى از همسر‌خود و بوى خوش و خوردن گوشت، سخن گفت و رسول‌اكرم(صلى الله عليه وآله) وى را از افراط و تفريط برحذر داشتند.[70] در عصر جاهلى، قبايل مختلف عرب[71]، زينت‌لباس را به قصد قربت و تعبّد بر خود حرام كرده[72]، مردان در روز و زنان در شب به صورت عريان گرد كعبه طواف كرده، مى‌گفتند: ما در لباسى طواف نمى‌كنيم كه در آن گناه كرده‌ايم.[73] برخى از آنان نيز به قصد زدن فال نيك مى‌گفتند كه اميدواريم همان‌گونه كه از لباس خود خارج مى‌شويم از گناهان خود نيز به درآييم[74]، بنابراين تمامى زينتها در اسلام جز آنچه مستثنا و حرام شمرده‌شده، مباح به شمار مى‌روند.[75]
تزيين در زندگى زن* نقشى متمايز دارد. زن از كودكى با زيورآلات سر و كار دارد (نك:‌زخرف/43، 18)[76] كه امرى پسنديده و براى تقويت نهاد خانواده مفيد است. قرآن‌كريم زينت‌آرايى زن را هنگامى نهى كرده كه براى نامحرم آشكار باشد: «و لا يُبدينَ زينَتَهُنَّ‌...».(نور/24،31)[77] برخى از اين آيه، استفاده كرده‌اند كه زن، مأذون به بلند كردن صداى خود نيز براى نامحرم نيست، زيرا فتنه‌انگيزى صداى زن از فتنه زينت آرايى او بيشتر است.[78] به هر روى زينت مورد استعمال زنان، از نظر قرآن‌كريم به دو دسته اصلى تقسيم مى‌شود: آنچه اظهار آن براى نامحرم ناروا و آنچه اظهار آن رواست[79] كه در بيان مصاديق آن نيز فقها آرايى دارند.[80] (=> تبرّج)

منابع

احكام القرآن، ابن العربى (م.‌543‌ق.)، به كوشش البجاوى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ احكام القرآن، الجصاص (م.‌370‌ق.)، به كوشش صدقى محمد، مكة،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 511
المكتبة التجاريه؛ اوستا، گزارش و پژوهش جليل دوستخواه، تهران، مرواريد، 1377‌ش؛ التبيان فى اعراب القرآن، عبدالله الحسين العكبرى (م.‌616‌ق.)، به كوشش البجاوى، احياء الكتب العربيه؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تفسير جوامع الجامع، الطبرسى (م.‌548‌ق.)، بيروت، دارالاضواء، 1405‌ق؛ تفسير راهنما، هاشمى رفسنجانى و ديگران، قم، دفتر تبليغات، 1373‌ش؛ تفسير روح البيان، بروسوى (م.‌1137‌ق.)، بيروت، دارالفكر؛ تفسير الصافى، الفيض كاشانى (م.‌1091‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1402‌ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م.‌320‌ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م.‌606‌ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413‌ق؛ تفسير المنار، رشيد رضا (م.‌1354‌ق.)، قاهرة، دارالمنار، 1373‌ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375‌ش؛ تهذيب اللغه، الازهرى (م.‌370‌ق.)، به كوشش بردوئى، الدار المصريه؛ جامع‌البيان، الطبرى (م.‌310‌ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415‌ق؛ الجواهر، طنطاوى بن جوهرى (م.‌1358‌ق.)، به كوشش احمد سعدعلى، بيروت، دارالفكر 1355‌ق؛ دين و اسطوره در آمريكاى وسطا، مهران كندرى، تهران، مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372‌ش؛ روح المعانى، الآلوسى (م.‌1270‌ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417‌ق؛ فقه القرآن، الراوندى (م.‌573‌ق.)، به كوشش حسينى، قم، كتابخانه نجفى، 1405‌ق؛ قاموس كتاب مقدس، مستر هاكس، تهران، اساطير، 1377ش؛ لغت نامه، دهخدا (م.‌1334‌ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغت‌نامه و دانشگاه تهران، 1373‌ش؛ المعجم المفهرس، محمد فؤاد، قاهرة، دارالكتب المصرية، 1364‌ق؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م.‌395‌ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبليغات، 1404‌ق؛ موسوعة اخلاق القرآن، احمد الشرباصى، بيروت، دارالرائد العربى، 1407‌ق؛ الميزان، الطباطبايى (م.‌1402‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1393‌ق؛ نثر طوبى، الشعرانى (م.‌1393‌ق.)، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1398‌ق؛ الهداية شرح بداية المبتدى، على بن ابى بكر الرشدانى (م.‌593‌ق.)، به كوشش طلال يوسف، بيروت، احياءالتراث العربى، 1415ق.
ابوالفضل خوش منش




[1]. تهذيب‌اللغه، ج13، ص255؛ مقاييس‌اللغه، ج‌3، ص‌41؛ التحقيق، ج‌4، ص‌328، «زين».
[2]. لغت نامه، ج‌4، ص‌5873.
[3]. موسوعة اخلاق القرآن، ج‌5، ص‌66.
[4]. التحقيق، ج‌4، ص‌331، «زين».
[5]. ر. ك: المعجم المفهرس، «زين».
[6]. التحقيق، ج‌2، 275، «حلى».
[7]. التبيان، ج‌4، ص‌417.
[8]. الميزان، ج‌3، ص‌97.
[9]. جامع البيان، ج‌1، ص‌340.
[10]. التفسير الكبير، ج‌7، ص‌208.
[11]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌541.
[12]. الميزان، ج‌3، ص‌97 ـ 98.
[13]. همان، ص‌97 ـ 98.
[14]. همان، ص‌96.
[15]. نثر طوبى، ج‌1، ص‌ص‌339، «زين».
[16]. ر. ك: التفسيرالكبير، ج‌7، ص‌207 ـ 208؛ الميزان، ج‌3، ص‌97.
[17]. جامع‌البيان، ج‌15، ص‌244.
[18]. نك: فقه القرآن، ج‌1، ص‌95.
[19]. نك: تفسير عياشى، ج‌2، ص‌12.
[20]. قاموس كتاب مقدس، ص‌454.
[21]. همان، ص‌886.
[22]. همان، ص‌441.
[23]. همان، ص‌451.
[24]. همان، ص‌441.
[25]. دين و اسطوره، ص‌292.
[26]. اوستا، ج‌2، ص‌907.
[27]. همان، ص‌1059.
[28]. همان، ص‌1060.
[29]. تفسير المنار، ج‌8، ص‌388.
[30]. التفسير الكبير، ج‌7، ص‌210.
[31]. نمونه، ج‌6، ص‌149.
[32]. تفسير المنار، ج‌8، ص‌388.
[33]. همان، ص‌390.
[34]. همان، ص‌388.
[35]. همان، ص‌388 ـ 389.
[36]. موسوعة اخلاق القرآن، ج‌5، ص‌71.
[37]. الميزان، ج‌8، ص‌81.
[38]. جوامع الجامع، ج‌2، ص‌509.
[39]. تفسير المنار، ج‌2، ص‌212.
[40]. الميزان، ج‌3، ص‌97.
[41]. مجمع‌البيان، ج‌5، ص‌155.
[42]. التفسير الكبير، ج‌21، ص‌130.
[43]. همان، ج‌7، ص‌209.
[44]. راهنما، ج‌7، ص‌420.
[45]. التبيان، ج‌1، ص‌237.
[46]. التبيان، ج‌1، ص‌237.
[47]. جامع البيان، ج‌16، ص‌221 ـ 222.
[48]. التفسير الكبير، ج‌21، ص‌81.
[49]. احكام القرآن، ابن العربى، ج‌3، ص‌1142.
[50]. مجمع‌البيان، ج‌6، ص‌539.
[51]. احكام القرآن، ابن العربى، ج‌3، ص‌1142.
[52]. روح المعانى، ج‌8، ص‌146.
[53]. احكام القرآن، ابن العربى، ج‌3، ص‌1142.
[54]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌541.
[55]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌541.
[56]. الميزان، ج‌18، ص‌313؛ نمونه، ج‌22، ص‌159.
[57]. الجواهر، ج‌1، ص‌64.
[58]. الميزان، ج‌3، ص‌97.
[59]. موسوعة اخلاق القرآن، ج‌5، ص‌66.
[60]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌12.
[61]. فقه القرآن، ج‌1، ص‌95.
[62]. راهنما، ج‌5، ص‌500.
[63]. فقه القرآن، ج‌1، ص‌95.
[64]. الميزان، ج‌8، ص‌79.
[65]. تفسير نمونه، ج‌6، ص‌148.
[66]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌13.
[67]. همان، ص‌12.
[68]. الصافى، ج‌2، ص‌189.
[69]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌63.
[70]. التفسير الكبير، ج‌14، ص‌63.
[71]. روح البيان، ج‌3، ص‌153.
[72]. تفسير المنار، ج‌8، ص‌387.
[73]. جامع البيان، ج‌8، ص‌210.
[74]. التفسير الكبير، ج‌14، ص‌60.
[75]. همان، ص‌63.
[76]. براى آگاهى بيشتر نك: الميزان، ج‌18، ص‌90.
[77]. الكشاف، ج‌3، ص‌230.
[78]. احكام القرآن، جصاص، ج‌3، ص‌465.
[79]. الكشاف، ج3، ص‌230؛ التفسير الكبير، ج‌23، ص‌205.
[80]. ر. ك: مجمع البيان، ج‌7، ص‌217؛ الهدايه، ج‌3 ـ 4، ص‌368.

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  3:42 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگاهي اجمالي به فرهنگ پرسش گري در اسلام

نگاهي اجمالي به فرهنگ پرسش گري در اسلام

رجب بيت اللهي

پرسش به معناي طلب و خواستن است كه گاهي براي استفهام و اخبار از چيزي است و گاهي به معناي درخواست چيزي مي باشد. (مفردات راغب اصفهاني ص 437 و لسان العرب، ابن منظور ج 6 ص 134) چنان كه گاهي مقصود پرسشگر كسب آگاهي و خبرگيري و گاهي مقاصد و انگيزه هاي ديگري هم چون انكار، امر و تشويق، توبيخ و سرزنش، تعجب و شگفتي، استهزاء و تمسخر و يا تقرير و تاييد دارد. (مغني اللبيب، ابن هشام، باب اول حرف الف ص 17 تا 24)
كسي كه در مقام درخواست قرار مي گيرد در زبان و ادبيات عربي و فارسي از آن به سايل ياد مي كنند و اگر بر اين درخواست اصرار و پافشاري كرد و هر روزه به شكل شغل از مردمان درخواست كمك و ياري مالي مي كند به عنوان تكدي شناخته و معرفي مي شود. آن چه در آيات قرآني مطرح است كه مي بايست حق سائل و محروم را از هر مالي داد، و خداوند پرداخت حقوق اين دو دسته را از صفات مومنان و محسنان واقعي مي شمارد، مراد حق كساني است كه سوال و درخواست به شكل شغل و حرفه در نيامده باشد و تكدي را به عنوان راه درآمد و كسب ثروت و مال قرار نداده باشد؛ چنان كه در جامعه امروزي بسياري از سائلان همان تكدي گران مي باشند كه درخواست و سوال كردن از اين و آن به عنوان شغل گدايي مي نگرند.
آن چه در اين نوشتار موردنظر است سوال به معناي درخواست كمك مالي نيست بلكه به معنا و مفهوم پرسش گري مي باشد. نويسنده تلاش دارد تا ديدگاه قرآن را درباره آداب و احكام و آثار و اقسام سوال و پرسش را مطرح سازد و نگرش اسلام به فرهنگ پرسش و پرسشگري را تبيين نمايد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.

اقسام پرسش

پيش از بيان آثار و آداب پرسش گري نگاهي گذرا و كوتاه به اقسام پرسش مي شود تا نقش و كاركرد هر يك را براساس اين دسته بندي از آيات قرآن به دست دهيم.
قرآن يكي از اقسام پرسش را پرسش حقيقي مي شمارد كه به هدف دست يابي به آگاهي و علم صورت مي گيرد. از جمله اين پرسش ها مي توان به پرسش حضرت ابراهيم(ع) از خداوند درباره كيفيت زنده كردن و احياي مردگان اشاره كرد كه در آيه 260 سوره بقره به اين داستان توجه داده شده است. آن حضرت(ع) با آن كه از نظر نظري و ذهني به حقيقت احياي مردگان علم و يقين داشته است ولي مي خواست تا اين مساله را به شكل عين اليقين دريابد؛ از اين رو از خداوند خواست تا چگونگي احياي مردگان را به شكلي كه قلب مطمئن شود به او نشان دهد. اين خواست ابراهيمي و تاكيد بر اطمينان نشان مي دهد كه آدمي هر چند كه از راه عقل و ذهن مي تواند به اموري آگاهي يابد ولي اين شناخت را به شكل علم اليقين مي خواهد و يكي از راه هاي دست يابي به اطمينان و آرامش دل، مشاهده حسي و از راه چشم مي باشد كه از آن به عين اليقين ياد مي كنند. البته عين اليقين هم مي تواند از راه چشم ظاهري و هم چشم باطني تحقق يابد، چنان كه ديدن ملكوت آسمان و زمين براي حضرت ابراهيم(ع) به چشم باطن و برزخي بوده است.
به هر حال يكي از انواع پرسش ها، پرسش حقيقي است كه در اين خواسته حضرت ابراهيم(ع) و نيز درخواست هاي ديگرش چون سوال از خدا براي دست يابي فرزندانش به منصب امامت (بقره آيه 124) و يا از فرشتگان درباره ماموريت آنان (حجر آيه 51 و 57 و ذاريات آيات 24 و 31) و يا پرسش ارمياي پيامبر از خداوند درباره چگونگي معاد و رستاخيز و احياي مردگان (بقره آيه 259 و تفسير قمي ج 1 ص 117 والجامع لاحكام القرآن، قرطبي، ج 3 ص 188) و مانند آن كه در قرآن به وفور بيان شده از نمونه هاي پرسش حقيقي است.

پرسشهاي مجازي

نوع دوم پرسش ها، پرسشهاي مجازي است كه با انگيزه هاي مختلفي انجام مي شود از جمله اقسام سؤال مجازي مي توان به پرسش هاي استهزايي اشاره كرد كه نمونه آن در آيات 52 و 53 سوره انعام بيان شده است. در اين آيات به پرسش هاي استهزاآميز اشراف و ثروتمندان، از كرامت و ارزشمندي فقيران خداپرست در پيشگاه خداوند اشاره مي شود كه به شكل تمسخرآميزي از سوي ثروتمندان و اشراف مطرح مي شود.
همين شيوه را فرعونيان و اشراف و درباريان فرعوني در پيش گرفته و با استفاده از پرسش به انكار و استهزاي ايمان به موسي و هارون اشاره مي كنند. (مومنون آيات 45 و 47)
آيات بسياري از قرآن به نمونه هاي از اين نوع شيوه استهزاي دشمنان نسبت به مومنان و پيامبران اشاره مي كند كه مي كوشيدند تا از راه پرسشگري، مومنان و پيامبران را خوار كرده و دست بياندازند. در حقيقت بسياري از پرسش هاي استهزايي مجازي براي تحقير و دست انداختن ديگران به كار مي رود تا موقعيت اجتماعي شخص تضعيف و به سخريه گرفته شود.
نوع ديگري كه براي پرسشهاي مجازي بيان مي شود، پرسش هايي با انگيزه انكار و يا انكار توبيخي است كه نمونه آن را مي توان در پرسش انكاري و توبيخي خدا از عدم انديشه بني اسرائيل و اهل كتاب درباره اعمال و رفتار خود ردگيري كرد. خداوند در آيات 40 تا 76 سوره بقره با طرح پرسشهاي انكار توبيخي از اهل كتاب مي كوشد تا آنان را نسبت به عملكرد نابهنجار خودآگاه سازد و به آنان هشدار دهد كه اين شيوه عمل نمي تواند كارساز بوده و آنان را به بهشت و ديگر اهداف خير برساند.
آياتي چون آيات 17 سوره نحل و 46 سوره انعام و 123 و 125 و نيز 155 سوره صافات و يا 62 سوره هود و 50 سوره كهف و ده ها آيه ديگر نمونه هاي از پرسش هاي توبيخي و انكاري را مطرح مي سازد كه از سوي خداوند و يا پيامبران مطرح مي شود.

پرسشهاي تشويقي

نوع تشويقي و ترغيبي پرسش را مي توان در آيه 20 سوره آل عمران ردگيري و شناسايي كرد. در اين آيه پيامبر(ص) با پرسشي تشويقي و آمرانه مي كوشد تا اهل كتاب را نسبت به تسليم در برابر خداوند و اخلاص براي او تشويق و ترغيب نمايد.
چنين نوعي از پرسش از سوي خداوند در آيه 11 سوره حديد براي تشويق مردمان به
قرض الحسنه و وام نيك دادن بيان مي شود؛ چنان كه در آيه 20 سوره فرقان خداوند با بيان پرسش تشويقي مي كوشد تا مردمان را به شكيبايي و صبر در برابر آزمون ها و امتحانات خداوندي ترغيب نمايد.
در آيات سوره قمر نيز بارها از اين شيوه پرسشي براي تشويق مردمان براي تذكر و پندپذيري از آيات آسان و روشن قرآن بهره جسته است كه مي توان به آيات 17، 22، 32 و 40 آن اشاره كرد.

پرسش تعجبي، تعظيمي و...

پرسش تعجبي خداوند از كفرورزي بشر با توجه به آيات روشن از جمله شيوه هايي است كه خداوند آن را در پيش گرفته است و آيات بسياري را در قرآن مي توان يافت كه از اين شيوه بياني براي القاي معنايي خاص سود جسته است كه نمونه آن آيه 17 سوره عبس است. همين شيوه را حضرت ابراهيم(ع) نيز بارها آيات 74 و 76 سوره هود و آيات 51 تا 54 سوره حجر به كار گرفته است.
پرسش براي تعظيم نيز از شيوه هايي است كه در آيات قرآني مورد توجه و كاربرد بوده است. از جمله آياتي كه از اين شيوه بياني سود جسته است مي توان به آيات 2 و 3 سوره قدر اشاره كرد كه به هدف ارزش گذاري شب قدر و بيان آن به شكل پرسشي طرح مي شود.
آيات 1 و 3 سوره حاقه و 14 سوره مرسلات و 17 تا 19 انفطار و 1 و 4 سوره غاشيه نيز به پرسش خداوند از پيامبر(ص) درباره عظمت و اهميت قيامت توجه مي دهد كه به هدف تفخيم و تعظيم انجام شده است.
پرسش تقريري به هدف اقرار گرفتن و يا تنبه و آگاهي بخشي به مخاطب و شنونده يكي ديگر از انواع پرسش هاي مجازي است كه مي توان به آيه 133 سوره بقره و 96 و 73 و 74 و 39 و 80 و 90 سوره يوسف در اين باره اشاره كرد.
شكل توبيخي پرسش ها را نيز مي توان در آيه 21 سوره ذاريات ردگيري كرد كه در آن انديشه نكردن انسان ها در وجود خود براي تحصيل بصيرت مورد سؤال توبيخي و نكوهشي خداوند قرار گرفته است. آيات 26 و 28 سوره غافر و 20 و 22 سوره يس نيز نمونه هاي ديگري است كه مي توان در آن اين گونه شيوه را شناسايي و معرفي كرد.
پرسش تهديدي هدف ديگري است كه در پرسش هاي مجازي مطرح مي باشد. سرگذشت هلاكت بار قدرتمندان مورد خشم خدا، مورد پرسش خدا براي تهديد و هشدار به مشركان پندناپذير مي باشد كه در آيات 16 و 18 از آن سود برده است.
خداوند متعال در آيات 46 و 47 سوره مريم و نيز 246 سوره بقره، پرسش هاي با انگيزه تهديد و تحذير و هشدار باش به مشركان و كافران و جهادگريزان را به كار مي برد كه اين مطلب خود نشان مي دهد كه پرسش هايي به انگيزه ها و كاربردهاي مختلفي به كار مي رود و مي توان از آن ها بسياري از مطالب و مفاهيم را به شنونده القا كرد كه از راه ديگري به اين زيبايي و بياني شدني نيست.
البته پرسش ها را مي توان از جهات ديگر نيز دسته بندي كرد كه يكي از اين اقسام مي توان به دسته بندي پرسش ها براساس سؤال مفيد و به جا و سؤال بي جا اشاره كرد.
پرسش هاي بي جا همان دسته از پرسش هاي ممنوع و قبيحي است كه نمي بايست اصولا مطرح شود. خداوند در آيه 108 سوره بقره به سؤال ناپسند و بي جاي برخي از مؤمنان از پيامبر(ص) اشاره مي كند كه موجبات اذيت و آزار پرسش شنونده و حتي پرسشگر را فراهم مي آورد.
چنين پرسش هايي نيز از سوي بني اسرائيل براي رويت و ديدن پروردگار (بقره آيه 108 و نساء آيه 153) و يا تعيين خداي محسوس به جاي خداي غيرمحسوس (اعراف آيه 138 و 140 و مائده آيات 102 و 101) مطرح مي شد كه خداوند با بيان آن كوشيده است تا مومنان عصر پيامبر(ص) از چنين پرسش هايي پرهيز كنند؛ زيرا اين دسته از پرسش هاي ناروا و بي جا مي تواند موجب سخت تر شدن وضعيت و موقعيت پرسش كننده و بلكه مومنان شود؛ چون ممكن است پرسشي موجب سخت تر شدن قوانين و تكاليف گردد. (بقره آيات 67 تا 71)
خداوند در آيه 101 سوره مائده بيان مي كند كه پرسش هاي بي جا و ناروا مي تواند زمينه ناراحتي پرسش كننده را فراهم آورد.
آيه 153 سوره نساء سؤال و پرسش ناپسند و نابه جا و بي مورد را عاملي براي نزول عذاب الهي مي داند؛ چنان كه پرسش هاي بي جاي بني اسرائيل از موسي(ع) درباره رويت و ديدن خدا با چشم بصر موجب نزول عذاب الهي بر آنان شد.

زمينه هاي پرسش هاي بي مورد و نابه جا

قرآن ريشه و خاستگاه اين گونه پرسش هاي نابه جا را بهانه جويي و كژانديشي (بقره آيات 67 و 70 سوره بقره و 7 و 8 سوره فرقان و آيه 48 سوره قصص) جهل و ناداني برخي از مومنان نسبت به خداوند و ربوبيت و مالكيت و قدرت او (آل عمران آيات 152 تا 165 و بقره آيه 26) و دنياطلبي و خودگزيني برخي از افراد (همان) و كفر (بقره آيه 26) و درنهايت مسئوليت گريزي (قيامت آيه 5 و 6) برمي شمارد. بسياري از كساني كه پرسش هاي بي جا و بي مورد مطرح مي كنند مي كوشند خود را در پس پرسش هاي بي مورد مخفي و نهان سازند و از مسئوليت و تكاليف خويش بگريزند. اين شيوه در مدارس به شدت رواج دارد و بسياري از دانش آموزان براي اين كه از پاسخ گويي بگريزند با طرح پرسش هاي گمراه كننده و فريب دهنده مي كوشند تا آموزگار خويش را به سوي ديگري سوق دهند.
در ميان اهالي سياست نيز پاسخ گويي با طرح پرسشي ديگر نيز رواج دارد. كساني كه مي خواهند از پرسشي بگريزند و از پاسخ گويي به مسئوليتي جا خالي كنند به پرسش رو مي آورند كه در بيش تر موارد پرسش هاي بي جا و بي مورد است.

فلسفه و آثار پرسش

قرآن پرسش ها را با توجه به فلسفه آن ها تبيين و توضيح مي دهد. به اين معنا كه برخي از پرسش ها به هدف توجه دادن مردم به شناخت و آگاهي و علم (انعام آيات 63 و 64 و رعد آيه 16 و مومنون آيات 87 و 90) و اصلاح عقايد غلط درباره هستي و خدا (مائده آيه 18) اطمينان خاطر و فزوني يقين (يونس آيه 94) و افشاگري (مائده آيات 59 و 60) و ايجاد زمينه تفكر و پندپذيري (يونس آيه 34 و قصص آيات 71 و 72 و زمر آيات 8 و 9) و مبارزه با بدعت ها و مشكلاتي كه از افكار نادرست بشري پديد مي آيد (اعراف آيه 32) مي باشد.
آن چه درباره فلسفه پرسش گفته شده است مي توان به آثار و كاركردهاي پرسش نيز مطرح ساخت. البته اتمام حجت (بقره آيه 211) نيز مي تواند از آثار و كاركردهاي پرسش گري باشد كه در آيات قرآني بدان اشاره و توجه داده شده است.
بنابراين هر كسي با هر هدف و انگيزه اي كه پرسشي را طرح مي كند مي بايست آداب و فرهنگ پرسش گري را بشناسد و بدان عمل كند.

آداب پرسش گري

با توجه به مطالب پيش گفته مي توان گفت كه پرسش از نظر اسلام داراي جايگاه ارزشي مهم و اهميت فوق العاده اي است؛ چنان كه از آيات بسيار قرآن برمي آيد پرسش راه دست يابي به حقايق است و انسان نمي تواند از نقش پرسش براي شناخت دست بردارد.
با اين همه همان طور كه گفتيم برخي از پرسش ها بي مورد و نابه جاست و نمي بايست آن ها را مطرح ساخت؛ زيرا موجب مي شود تا خود شخص پرسشگر و يا ديگران به دردسر افتند و از مسير اصلي دور شوند و حتي ممكن است كه موجبات اذيت و آزار پرسش شونده و يا عذاب پرسش گر فراهم شود.
بنابراين يكي از آداب پرسش گري دوري از پرسش هاي نابه جا و بي مورد است كه در آيات مختلفي بدان اشاره شده است.
از ديگر آداب پرسش گري مي توان به لزوم تواضع و فروتني به هنگام پرسش و سؤال اشاره كرد كه خداوند در آيه 66 سوره كهف بدان توجه داده است.
حضرت موسي(ع) كه براي آموزش علم رشدي و لدني به نزد عالم رباني مي رود در هنگام مواجه با او مي كوشد تا همه مسايل را به دقت رعايت كند و چيزي از فروتني و تواضع نسبت به استاد و عالم رباني كه به شاگردي و دانشجويي نزد او رفته بود كم نگذارد.
از ديگر آداب پرسش گري آن است كه شخص هر سؤال و پرسشي را در سر جا و به هنگام نياز مطرح سازد و از پرسش ها درباره چيزهايي كه هنوز زمان آن نرسيده خودداري كند. (مائده آيه 105 و كهف آيه 70) از شيوه برخورد حضرت موسي(ع) و خضر(ع) مي توان نكاتي آموزنده بسياري درباره چگونگي طرح پرسش و آداب آن به دست آورد كه در اين جا به همين مقدار بسنده مي شود.
پرسش بايد از اهل دانش باشد تا موجب علم و آگاهي براي پرسشگر شود (نحل آيه 43 و انبياء آيه 7) بنابراين انسان مي بايست به اهل هر علم و دانشي رجوع كند و از او پرسش كند و پرسش از نااهل دور از آداب پرسشگري است كه مي بايست از آن پرهيز كرد

پنج شنبه 27 مهر 1391  3:42 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قبض و بسط انسان

قبض و بسط انسان

محمدرضا عسكري

درمقاله حاضر نويسنده با تشريح روند صيرورت و شدن انسان از حالتي به حالت ديگر كه در طول زندگي براي او رخ مي دهد، به قبض و بسط در وجود او اشاره مي كند و راههاي رهايي از قبض و بدست آوردن بسط و شرح صدر را تبيين مي نمايد. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.

شدنهاي پياپي انساني

انسان موجودي در حال شدن است؛ از اين رو نمي توان براي او ماهيت ثابتي پذيرفت؛ زيرا در هرحال و مقامي، داراي ماهيت خاصي است. اگر بخواهيم هريك از حالت ها و تحولهاي انساني را به ماهيتي و صورتي نشان دهيم، انسان تنها موجودي است كه تا رسيدن به كمال نهايي و غايي خويش، همه اشكال وجودي را از پست ترين تا كامل ترين به خود مي گيرد. لذا درمقام قاب قوسين او ادني (نجم آيه9) مي نشيند و يا در مقام ناس قرارمي گيرد و يا در مرحله جامدات چون سنگ درمي آيد.
شكل نهايي انسان در مرتبه سقوط، تبديل آن به سنگ و ديگر جامدات سخت عنصر است كه حتي آب نيز نه تنها در آنها جاري نمي شود بلكه ازهرگونه مايه حيات و زندگي بي بهره هستند. از اين رو خداوند برخي ازكافران و گمراهان را به سنگ بلكه سخت تر از آن تشبيه مي كند؛ زيرا از هيچ گونه مايه حيات و زندگي يعني آب بهره اي ندارد. انسان در سير صعودي و كمالي نيز مي تواند در شكل نهايي به جايي برسد كه فرشتگان مقرب و كروبي كه حيات و علم محض هستند درمرتبه پايين تر از وي قرارگيرند.
استاد علامه حسن زاده آملي با توجه به ادله عقلاني و روايي بر اين باور است كه انسان برخلاف ماهيات ديگر، نه تنها نوع الانواع نيست بلكه جنس الاجناس است؛ زيرا همواره در حال انقلاب، تحول و شدن است و اين صيروره و شدن هاي پياپي در هرحال وي را به شكل و ماهيت و صورت خاصي درمي آورد. از اين رو درحال شدن هاي پياپي و مكرر، انسان به موجوداتي چون (شتر، گاو و پلنگ) تبديل مي شود كه خصوصيات و ماهيات اين سه موجود را در خود جمع دارد و گاه ديگر (سگ، خوك و ببر) مي شود كه ماهيات اين موجودات را درخود مي پذيرد. اين گونه است كه برخلاف موجودات ديگر چون سگ و يا شتر، داراي ماهيت ثابت نيست و همواره درمسير شدن صعودي و يا سقوطي ماهيات و اشكال و صورت هاي مختلف مي گيرد. هرچند كه در مقام نخست چنان كه آيات 4و5 سوره تين مي فرمايد در مقام استوا و اعتدال آفريده شده است، ولي به سبب وجود و گرايش قوي تقوايي و فجوري در وي (شمس آيات 7و8) درمسير شدن هايش، اشكال وصورت ها و ماهيات مختلف و گاه متضاد و متناقض را درخود جمع مي كند.
از آنجايي كه هر پندار و بينش و نگرش آدمي در شكل گيري و ماهيت بخشي وي تاثير دارد، لذا در هر دمي، شكل و صورتي مي گيرد. از اين رو، كساني كه داراي چشم بصيرت و برزخي هستند و مي توانند باطن و ملكوت افراد را ببينند در هر زماني، اشكال وصورت هاي مختلف صعودي و سقوطي فرد را مي نگرند.
به سخن ديگر، هركاري كه انسان انجام مي دهد، داراي باطني است كه آثار آن در شخص و شكل گيري وي موثر است. از اين رو، اگر كسي بتواند پس از عمل خويش، ملكوت و چهره برزخي آنها را بنگرد مي تواند شكلي كه يافته را نيز ببيند، زيرا عالم مثال و برزخ، عالم صورت ها مي باشد و از جهتي همانند عالم ماده و از جهتي همانند عالم مجردات محض است. لذا آثار تصويري هر عملي را مي توان در عالم برزخ يافت.
تصويري كه آيات قرآني از عوالم هستي تبيين مي كند اين است كه همه عوالم در حال حاضر وجود دارد و اينگونه نيست كه داراي تاخير و تقدم زماني باشد و به عنوان نمونه بهشت و دوزخ پس از اين ايجاد و انشاء شود؛ بلكه آن دو درحال حاضر نيز موجود است و تنها پرده ها و غطاءهايي كه بر چشم و دل هاي آدمي كشيده شده، اجازه رويت آنها را نمي دهد.
هركاري كه انسان انجام مي دهد، آثاري از خود در عالم ماده به جا مي گذارد. به عنوان مثال كسي كه به ديگري فحش و دشنام مي دهد، آثار آن در چهره شخص ظاهر مي شود. اگر كسي بتواند در همان حال با چشم بصيرت، شكل و صورتي كه در عالم برزخ ازاين عمل پديد آمده را بنگرد درمي يابد كه شكلي شگفت انگيز و وحشتناك و باورنكردني است.
در سوره حجرات كه به مسئله غيبت توجه مي دهد بيان مي دارد كه چهره برزخي غيبت برادر مؤمن، آن است كه شخص، گوشت تن برادر خويش را بخورد. صورت برزخي غيبت، همان گوشت برادر ديني خوردن است. در روايتي نيز آمده كه پس از غيبت عايشه از كسي، وقتي دستور قي از سوي پيامبر(ص) به وي داده شده، حتي شكل مجسم و مادي آن خود را در دنيا نشان داد و تكه گوشتي از دهان او بيرون افتاد.
انسان اگر درمسير شدن ها و ماهيات سازي هاي پياپي خويش، به اعمال خود آگاه و واقف باشد، هرگز عملي را انجام نمي دهد كه تصوير و ماهيتي چون جانوران به خود بگيرد.
در داستان امام صادق(ع) ابوبصير نابينا به اين نكته توجه داده مي شود كه انسان ها در همين دنيا خود را به ماهيات مختلف درمي آورند؛ از اين رو پس از تصرف امام صادق(ع) در چشم دل ابوبصير، وي حاجياني كه در طواف كعبه بودند و از كثرت ايشان به شگفتي آمده بود، گروهي از جانوران مختلف از خوك و سگ و گرگ و مانند آنها را مي بيند. اعمال افراد موجب شده بود تا در آن هنگامي كه چشم برزخي ابوبصير به تصرف امام(ع) باز مي شود آنان را درماهيات و اشكال خود ساخته بيابد. اشكال و صورت هايي كه واقعيت ماهيت هاي ساخته شده هر انساني به دست خويش بوده است.

قبض و بسط در انسان

براين اساس هر عملي موجب مي شود تا انسان هرچند كه شكل برزخي و ملكوتي آن را نبيند ولي اشكال و صورت هاي برزخي جديدي به خود ببخشد. انسان در طول زندگي مواجه با مجموعه اي از بينش ها و نگرش هاست كه خود واقعي خويش را مي سازد و به تعبير قرآني شاكله وجودي اش را شكل مي دهد. شخصيت هر كسي در يك فرآيند زماني كه ما از آن به «عمر» ياد مي كنيم ساخته و پرداخته مي شود.
هرچند كه به اعتبار برخي از آيات و روايات، انسان در سن چهل سالگي شاكله وجودي خويش را به نوعي تثبيت مي كند و دامنه تغيير پس از آن دشوار و يا محدود مي شود ولي اين فرصت تا دم آخر عمر كه قرآن به آن اجل مسمي تعبير مي كند باقي و برقرار است و انسان تا آن زمان كه مرگ او را نگرفته است و كشف الغطاء بوسيله مرگ به او دست نداده است (سوره ق) مي تواند خود را به استغفار و توبه بازسازي كند و به مسير كمالي بازگردد و گاه ره صدساله را يك دم به توبه واقعي و نصوح بپيمايد.
هركاري كه انسان در زندگي دنيوي خويش انجام مي دهد هرگاه كمالي باشد موجبات شادي و سرور دل را فراهم مي آورد و هرگاه ضدكمالي باشد موجب اندوه و غم درشخص مي شود، زيرا شادي و اندوه و نمايش تبسم و خنده و يا گريه و بغض، دو حالت ظاهري و بازتاب دنيوي همان صورت برزخي عمل اوست. وقتي انسان گناه و خطايي چون غيبت را مرتكب مي شود، همانند جانوران درنده خويي مي شود كه از جنس هم نوع خويش مي خورد.
كفتارهايي مي شود كه به برادر خويش يورش مي برد و زنده زنده از گوشت تنش مي كند و مي خورد. اين خونخواري و ددمنشي و تغذيه از هم نوع، همان كفتار صفتي است كه شخص دراين حالت گرفتار آن است. آثار برزخي و باطني آن تا زماني كه استغفار و توبه نكرده است از وي برداشته نمي شود. از اين رو پس از مدتي اگر داراي شخصيت مثبتي باشد غم و اندوه دردناكي جانش را مي فشارد و حالت قبض و گرفتگي به وي دست مي دهد و هنگامي كه از وي پرسيده شود كه چرا در خود فرورفته اي، شايد نتواند ريشه يابي كند ولي احساس مي كند كه آثار خطا و اشتباهي است كه مرتكب شده است.
اصولا بسياري از حالات قبض و گرفتگي در آدمي، ريشه در گناه و خطاي آگاهانه و ناآگاهانه دارد؛ بلكه مي توان گفت كه بسياري از بلاها و گرفتاريهاي انساني در زندگي، برخاسته از خطاها و گناهان است و تنها درصد بسيار ناچيزي از آن ها از باب ابتلا و آزمون است. براين اساس استغفار شبانه روزي، مستحب دانسته شده است تا از آثار خطاها و گناهان كاسته شود.

راهي براي شرح صدر و رهايي از قبض

از آن جايي كه قبض، حالتي روحي و باطني است و شخص دراين حالت احساس گرفتگي و تنگي مي كند و به قولي تمام جهان بر او تنگ مي آيد، مي بايست براي رهايي از آن به علل و عوامل قبض توجه داشته باشد كه همواره برخاسته از ذات خود انسان و اشتباهات و خطاهاي اوست؛ زيرا قبض در انسان به يك معنا جزو شرور است و شرور همواره «بما كسبت ايدي الناس، دستاوردهاي بشري» مي باشد و اگر كسي بايد سرزنش شود، خود انسان است كه با كارها و اعمال خويش شري را ايجاد كرده و خود را بدان گرفتار نموده است.
انسان در زندگي خويش با هر عملي كه انجام مي دهد خود را در بسط و يا قبضي قرار مي دهد و آثار آن در عوالم مختلف و نشئات هستي ظهور مي كند.
البته برخي از قبض ها امري بيرون از دايره اختيار آدمي است و انسان به سبب حضور در عالم ماده گرفتار برخي از محدوديت هاي قبضي است كه بايد با بهره مندي از فضل الهي از آن برهد؛ زيرا جهان ماده اقتضائات خاص خود را دارد و تنها كساني كه با توكل، به توفيق دست مي يابند و از فضل و عنايت خاص خداوندي بهره مند مي شوند، مي توانند از اين حالت قبض بيرون آيند. از اين رو از جمله دعاهاي حضرت موسي(ع) براي ماموريت و رسالت، درخواست شرح صدر بوده است. در سوره انشراح نيز خداوند به پيامبر(ص) از عنايت و فضل خاص خويش سخن مي گويد كه عبارت از شرح صدر آن حضرت مي باشد.
بنابراين انسان ها با دو دسته و دو نوع از قبض و گرفتگي مواجه هستند كه بايد براي رهايي از حالت قبض و رسيدن به حالت بسط و شرح، از روش ها و راهكارهاي خاص استفاده كنند.
شرح به معناي بسط و گسترش دادن در سينه با نور، رحمت و آرامش الهي (مفردات راغب، ص 449 ذيل شرح) هر گاه دست دهد، انسان استعداد اين را مي يابد تا به حقايق چنان كه هست برسد و معارف الهي را دريافت كند. (فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني ص 503)
البته در فرهنگ قرآني هر موجودي در مسير شدن خويش به مرتبه اي مي رسد كه قابليت هاي وي افزايش مي يابد.گام هايي كه انسان در مسير كمالي بر مي دارد به او ظرفيت و استعدادهاي خاص مي بخشد و گشادگي وجودي و رواني او را فراهم مي آورد. دراين حالت است كه استعداد دريافت معارف و حقايق تازه را مي يابد.
برخي از كساني كه در مسير سقوط قرار مي گيرند نيز به نوعي شرح صدر در پذيرش باطل دست مي يابند كه از نظر قرآن امري طبيعي نيست ولي از آن جايي كه خداوند به هركسي چيزي را كه مي خواهد مي بخشد، به ايشان شرح صدري را مي دهد كه در ضلالت خويش بيش تر غرق شوند. آيه 106 سوره نحل ناظر به اين نوع شرح صدري است كه برخي از كفار دچار آن مي شوند و به مسير سقوط و شر بيش از پيش گرايش مي يابند. البته اين خواسته خود انسان است؛ زيرا چنان كه گفته شد شرور، منسوب به انسان و دستاوردهاي خود اوست و اين نوع انشراح و شرح صدر نيز در حقيقت نوعي قبض و شر مي باشد كه انسان خود، آن را خواسته و در خود تحقق بخشيده است.
به هرحال چنان كه معلوم است اين نوع شرح صدر بر خلاف حالت طبيعي است، لذا به انسان نسبت داده شده است درحالي شرح صدر از انواع ديگردر همه آيات به خداوند نسبت داده مي شود؛ زيرا امري كمالي و بيرون از دايره شرور مي باشد. (التحقيق، حسن مصطفوي ج 6 ص 31 و 32)
به سخن ديگر، منشأ اعطاي شرح صدر طبيعي، اراده الهي است (انعام آيه 125) و خداوند است كه به آدميان شرح صدر مي بخشد و آنان را در مسير كمالي ياري مي رساند. (طه آيات 25 و 36 و نيز زمر آيه 22 و انشراح آيه 1)
از آن جايي كه شرح صدر طبيعي از مقام ربوبيت الهي مي باشد، هركسي كه در مسير شدن خويش، عبوديت را ملحوظ قرار دهد، مي تواند اميد داشته باشد كه از شرح صدري برخوردار گردد كه وي را همواره به سوي كمال سوق دهد. (طه آيه 25 و زمر آيه 22)
شرح صدر به همين دليل در آيات قرآني به عنوان نعمت بزرگ و فضل الهي دانسته شده است و براين اساس است كه نيازمند شكر خاص و يادآوري ويژه از سوي هركسي است كه به آن دست يافته است. (طه آيات 25 و 37 و انشراح آيه 1)

نقش شرح صدر در زندگي

خداوند در آيات 21 و 22 سوره زمر، شرح صدر را از ويژگي هاي اولوالباب برمي شمارد كه بيانگر اين نكته است كه آدمي اگر بخواهد به حقايق و لب و مغز هرچيزي دست يابد مي بايست از شرح صدر برخوردار باشد و بي ظرفيت شرح صدري، نمي تواند به حقايق چنان كه هست برسد.
نقش شرح صدر در زندگي انسان به ويژه براي برخي از مسئوليت ها آن چنان اساسي و بنيادين است كه حضرت موسي(ع) براي پذيرش مسئوليت رسالت و تبليغ، از خداوند خواهان شرح صدر مي شود. (طه آيات 12 و 25 و 36)، زيرا انشراح صدر و قرار گرفتن در حالت بسط، موجب مي شود تا شخص بتواند افزون بر درك حقايق، با مسايل و مشكلات به شكل ويژه اي برخورد كند و به سادگي و آساني مشكلات پيش رو را تحمل نمايد. (اعراف آيه 2 و طه آيات 25 تا 27 و انشراح آيات 1 تا 5)
اصولا كساني كه بخواهند با انواع مشكلات و دشمن هاي ظاهري و غيرظاهري مبارزه كنند و به اهداف بلند و متعالي برسند نيازمند شرح صدر هستند. (طه آيات 25 تا 27)
شرح صدري كه خداوند به پيامبر(ص) بخشيده بود موجب شد تا وي بتواند به سادگي و آساني در برابر مشكلات مقاومت كند و حتي چنان شد كه متهم به ساده لوحي و «اذن» شد (توبه آيه61) اذن كسي است كه حرف هر كسي را مي شنود و به سادگي مي پذيرد و اشكال در سخنان بيهوده و باطل نمي كند و با گوينده كنار مي آيد. هر چند دشمنان، وي را متهم به اذن و ساده لوحي مي كنند ولي قرآن اين صفت را خير و نيك براي مردم مي شمارد؛ زيرا اگر چنان كه حقايق رامي ديد با مردم برخورد مي كرد، مي بايست همه را از دم تيغ بگذراند. در حالي كه شرح صدر وي موجب شد تا با همه بدي ها و ديدن حقايق مردم، با آنان كنار بيايد و زندگي كند.
چنين شرح صدري براي هر كسي دست دهد، موجب مي شود تا به آساني با امور سخت كنار بيايد (شرح آيات 1 تا 6 و نيز طه آيات 24 و 26) و تسليم محض خداوند باشد (انعام آيه 125 و زمر آيه 32) و هدايت خاص الهي را براي خود فراهم آورد (همان)
براي رسيدن به اين مقام انسان بايد تلاش بسياري كند و افزون بر كار، توكل داشته و از خداوند توفيق آن را بخواهد. دوري از كفر (نحل آيه 106) و گمراهي و انحراف (انعام آيه 125) و پليدي هاي عقلاني و عقلايي و شرعي (همان) موجب مي شود تا زمينه رفع قبض و ايجاد شرح صدر فراهم آيد.
بر اين اساس دوري و پرهيز از زشتي ها و وارد شدن در جرگه اهل تقوا و متقين موجب مي شود تا انسان هدايت هاي خاص را دريافت كند و زمينه اي براي رشد كمالي از طريق شرح صدر براي او فراهم آيد.
انسان ها اگر كار زشت انجام دهند به سرعت گرفتار قبض مي شوند، در چنين حالتي بايد توبه و استغفار را كليد بيماري و رهايي از قبض قرار دهند و به حالت عادي بازگردند. از اين رو گفته شده گناه و بلا بيماري است و استغفار دواء و درمان است. انسان براي اين كه از آثار هر خطا و گناهي رهايي يابد، لازم است به ريسمان استغفار چنگ زند.
البته آيات قرآني راهكارهاي ديگري نيز بيان كرده است كه مي توان آن را در عبوديت و اخلاص خلاصه كرد و شخص با انجام كارهاي نيك و اطاعت محض از آموزه هاي الهي، نه تنها از مقام قبض حالتي بيرون آيد بلكه از قبض طبيعي وجودي نيز همانند پيامبر(ص) و امامان و اولوالالباب برهد. به اين معنا كه هم از حالت قبضي كه براساس خطا و گناه پديد مي آيد رهايي يابد و هم از حالت قبضي كه به سبب حضور در عالم ماده گرفتار آن است بيرون آيد و به شرح صدري خاص دست يابد.

پنج شنبه 27 مهر 1391  3:42 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن، عقلانيت و پرسش گري (2)

قرآن، عقلانيت و پرسش گري (2)

حسن جمشيدي
دوره ي شكوفايي خرد انساني

«كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم فهدي الله الذين آمنو لما اختلفوا فيه من الحق باذنه والله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم.» (1)
مردم امتي يگانه بودند پس خداوند پيامران را نويد آور و بيم دهنده بر انگيخت و با آنان كتاب [خود] را به حق فرو فرستاد تا ميان مردم در آن چه با هم اختلاف داشتند، داوري كند و جز كساني كه ‍[كتاب] به آنان داده شد، پس از آن كه دلايل روشن براي آنان آمد به خاطر ستم [وحسدي] كه ميان شان بود [هيچ كس] در آن اختلاف نكرد؛ پس خداوند آنان را كه ايمان آورده بودند به توفيق خويش به حقيقت آن چه در آن اختلاف داشتند هدايت كرد و خدا هركه را بخواهد به راه راست هدايت مي كند.
شايد تا پيش از بعثت پيامبران، مردم آن درك از زندگي را كه ما امروز از آن داريم نداشتند. بيشتر زندگي آنها تحت تأثير خوي و خصلتهاي حيواني و رفتار و امور آنان به دور از خرد بوده است. البته آيه در اين باره چيزي نمي گويد. اين كه گفته مي شود مردم دچار جامعه ي طبقاتي شده بودند و كشمكشهاي حقوقي داشتند، چندان منطقي به نظر نمي رسد كه براي اين اختلافها بخواهد نبي بيايد. چون با آمدن انبيا اين اختلاف حل نشد و هم اكنون هم اين اختلافها وجود دارد. دعواي سرزمين و آب و... اين امور مربوط به دنياي بشريت است و خودشان اين دعواها را راه مي اندازند و بعد هم يا حل مي كنند و يا هم هيچ گاه حل نمي شود.
علامه طباطبايي در تفسير آيه به نكته ي لطيفي اشاره دارد و آن بهره گيري از واژه ي بعث است، به جاي ارسال. خداوند در آيه تعبير به بعث كرده است، نه ارسال. و اين واژه بيان گر اين واقعيت است كه حال انسانهاي نخستين، حال خمود و سكون بوده است. و چنين بستري مقتضاي بعث و برانگيختن است. و اين به معناي برخاستن از خواب و سكني گزيدن است. همين نكته شايد سبب شده است كه از ايشان به بعث پيامبران تعبير بشود و نه مرسلين و رسل. با عنايت به اين كه بعث و انزل كتب، در حقيقت بيان گر حق براي مردم است و آگاه كردن ايشان به حقيقت امور خودشان و زندگي ايشان. و آگاهي دادن به آنان كه آفريده هاي پروردگارند. و در قيامت بر انگيخته خواهند شد و... (2)
از بيان مرحوم علامه نيز استفاده مي شود كه مردم در دوره ي پيش از بعثت، از شرايط خاص انساني هنوز بهره مند نبودند. و به نظر مي رسد به همين جهت هم اختلاف و چند دستگي در بين آنان قابل تصور نيست. و اختلافها، پس از هوشياري و بيداري آنان از خواب غفلت و يا رهايي از عواطف و احساسات فراهم آمد.
بهترين شاهد تاريخي بر نقش انبيا در اختلافها حضور نبي اكرم(ص) است. گرچه در مدينه براي حل اختلاف قبايل آمد؛ ولي بين مردم، خود به خود، چند دستگي جديد پديدار شد. همان اول كه پيامبر مبعوث شد، جامعه عرب مكه به هم ريخت. تلاشهاي سران قريش و بزرگان براي رويارويي با محمد(ص) جز اين نبود كه دچار اختلاف شده بودند. پيش از آن برده ها، فرمانبردار و حرف شنو بودند، ولي حالا معترض و متعرض شده اند. شماري اندك ـ تازه ملسمانها ـ به بتها حرف و كنايه مي زنند. در مدينه هم اين گونه شد. جنگ و اختلافها، پيش از آمدن پيامبر بين قوميتهاي خاصي بود. و بعد از آن ده ها جنگ بزرگ و كوچك به راه افتاد. در ادامه راه، بعد از رحلت رسول خدا، دامنه اختلافها، گسترش يافت:
«و لقد كنا مع رسول الله صلي الله عليه و اله نقتل ابانا اباءنا و اخوننا و اعمامنا، ما يزيدنا ذلك الا ايمانا و تسليما و مضيا علي اللقم، و صبرا علي مضض الاكم، وجدا في جهاد العدو، و لقد كان الرجل منا و الاخر من عدونا يتصاولان تصاول الفحلين، يتخالسان النفسهما ايهما يسقي صاحبه كاس المنون، فمره لنا من عدونا و مره لعدونا منا.» (3)
ما با رسول الله، صلي الله عليه و آله، بوديم. پدران و فرزندان و برادران و عموهاي خود را مي كشتيم. و اين جز به ايمان تسليم ما نمي افزود، كه بر راه راست بوديم و بر سوزش الام شكيبايي مي ورزيديم. و در جهاد با دشمن به جد در ايستاده بوديم. بسا مردي از ما و مردي از دشمنان ما، مردانه، پنجه در مي افكندند، تا كدام يك ديگري را شرنگ مرگ چشاند. گاه ما بوديم كه جام مرگ از دست دشمن مي گرفتيم. و گاه دشمن بود كه جام مرگ از دست ما مي گرفت.
همين معني در آيه شريفه زير، اين سان بازتاب يافته است:
«و ما كان الناس الا امه واحده فاختلفوا و لولا كلمه سبقت من ربك لقضي بينهم فيما فيه يختلفون.» (4)
و مردم جز يك امت نبودند، پس اختلاف پيدا كردند و اگر وعده اي از جانب پروردگارت مقرر نگشته بود، قطعاً در آن چه بر سرآن با هم اختلاف مي كنند ميان شان داوري مي شد.
در تفسير نمونه آمده است:
«آغاز پيدايش دين و مذهب به معناي واقعي همزمان با آغاز پيدايش انسان نبوده، بلكه همزمان با آغاز پيدايش اجتماع و جامعه ي به معناي واقعي بوده است. بنابراين، جاي تعجب نيست كه نخستين پيامبر الوالعزم و صاحب آيين و شريعت، نوح پيغمبر بود، نه حضرت آدم». (5)

دوره خردورزي

اگر به آيات بعد و پيامبران بعد از اين توجه شود، كم و بيش ردپاي پرسش پيدا مي شود. نمونه اي از آن، پرسش و پاسخ مكرري است كه بين ابراهيم و خداوند رد و بدل مي شود:
«و اذ قال ابراهيم رب ارني كيف تحيي الموتي؟ قال اولم تومن؟ قال بلي و لكن ليطمئن قلبي.» (6)
و آن گاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا! نشانم بده ، چگونه مردگان را زنده مي كني؟ فرمود: مگر ايمان نياورده اي؟ گفت: چرا! ولي تا دلم آرام گيرد.
جالب آن كه در همين دوره است كه همسر ابراهيم نيز از فرستادگان خداوند پرسش مي كند آن گاه كه خبر از حامله شدن اش مي دهند:
«قالت يا ويلتي أألد و أنا عجوز و هذا بعلي شيخاً ان هذا لشيء عجيب.» (7)
همسرابراهيم گفت اي واي بر من آيا فرزند آورم با آن كه من پيرزنم و اين شوهرم پيرمرد است واقعاً اين چيز بسيار عجيبي است.
«قالوا اتعجبين من امر الله رحمت الله و بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد.» (8)
گفتند : آيا از كار خدا تعجب مي كني رحمت خدا و بركات او بر شما خاندان [رسالت] باد. بي گمان از او ستوده اي بزرگوار است.
همان گونه كه درآيات بالا آمده و در حقيقت گزارشي از رويدادهاي گذشته است، برخلاف دوره ي نوح پيش از نوح مي بينيد كه ابراهيم و همسرش خداوند و يا فرشتگان را مخاطب قرار داده و از آنان چيزهايي را مي پرسند كه به نظرشان غيرعادي و شگفت انگيز مي رسد. گويا در اين مرحله تفاوتها را كاملاً مي بينند و مي فهمند. همسر ابراهيم متوجه مي شود كه براي وضع حمل دوره خاصي است و پس از آن امكان وضع حمل نيست. چون اين امور را مي فهمد پس مي پرسد لوط هم كه همدوره و معاصر ابراهيم است نيز به جهت قرار گرفتن در آغاز دوره خردورزي، پرسشهايي را با قوم خويش مطرح مي كند:
«ولوطا اذ قال لقومه اتاتون الفاحشه و انتم تبصرون. ائنكم لتاتون الرجال شهوه من دون النساء بل انتم قوم تجهلون.»(9)
و [ياد كن] لوط را كه چون به قوم خود گفت آيا ديده و دانسته مرتكب عمل ناشايست [همجنس گرايي] مي شويد. آيا شما به جاي زنان، از روي شهوت، با مردها در مي آميزيد؟ بلكه شما مردمي نادانيد.
نمونه ي بارز ديگر آن همراهي موسي با خضر است كه پرسشهاي پياپي موسي، شكيبايي خضر را در هم مي شكند.
«قال له موسي هل اتبعك علي ان تعلمن مما علمت رشدا. قال انك لن تستطيع معي صبرا. و كيفت تصبر علي مالم تحط به خبرا. قال ستجدني ان شاء الله صابرا و لا اعصي لك امرا. قال فان اتبعتني فلا تسالني عن شيء حتي احدث لك منه ذكرا.» (10)
موسي به او گفت آيا تو را به شرط اين كه از بينشي كه آموخته شده اي به من ياد دهي پيروي كنم. گفت تو هرگز نمي تواني همپاي من صبر كني. و چگونه مي تواني بر چيزي كه به شناخت آن احاطه نداري صبر كني. گفت : انشاء الله مرا شكيبا خواهي يافت و در هيچ كاري تو را نافرماني نخواهم كرد. گفت اگر مرا پيروي مي كني پس از چيزي سؤال مكن تا [خود] از آن با تو سخن آغاز كنم.
دقت شود كه در اين جا خضر فرد پيرو مي خواهد. اگر قرار است از او پيروي شود. نبايد پرسش مطرح شود، ولي انسان كه صرفاً پيرو نيست و موسي هم نتوانست صرفاً پيرو باشد.
«فانطلقا حتي اذا ركبا في السفينه خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شيئا امرا. قال الم انك لن تستطيع معي صبرا.» (11)
پس رهسپار گرديدند تا وقتي كه سوار شدند[وي] آن را سوراخ كرد [موسي] گفت: آيا كشتي را سوراخ كردي تا سرنشينانش را غرق كني واقعاً به كار ناروايي مبادرت ورزيدي. گفت نگفتم كه تو هرگز نمي تواني همپاي من صبر كني.
«فانطلقا حتي اذا لقيا غلاماً فقتله قال اقتلت نفسا زكيه بغير نفس لقد جئت شيئاً نكرا. قال الم اقل لك انك لن تستطيع معي صبرا.» (12)
پس رفتند تا به نوجواني برخوردند [بنده ما] او را كشت [موسي به او] گفت: آيا شخص بي گناهي را بدون اين كه كسي را به قتل رسانده باشد، كشتي. واقعاً كار ناپسندي مرتكب شدي. گفت آيا به تو نگفتم كه هرگز نمي تواني همپاي من صبر كني.
«قال ان سالتك عن شيء بعدها فلا تصاحبني قد بلغت من لدني عذرا.» (13)
[موسي] گفت اگر از اين پس چيزي از تو پرسيدم ديگر با من همراهي مكن [و] از جانب من قطعاً معذور خواهي بود.
اين جا است كه پرسش با ادامه راه سازگار نيست. با طرح پرسش از ادامه راه باز خواهد ماند. بايد توجه داشت كه بين راه عقلاني با راه عرفاني تفاوت بسيار است.
با توجه به فضاي كاملا آشناي داستان موسي، تقريباً آيات سوره بقره و ماجراي گاو بني اسرائيل، كه اين سوره نام خود را نيز از اين ماجرا گرفته است، روشن مي شود.
«قالوا ادغ لنا ربك يبين لنا ما هي.» (14)
گفتند پروردگارت را براي ما بخوان تا بر ما روشن سازد كه آن چگونه [گاوي] است.
«قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما لونها.» (15)
گفتند از پروردگارت بخواه تا بر ما روشن كند كه رنگش چگونه است.
«قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هي ان البقر تشابه علينا و انا ان شاء الله لمهتدون.» (16)
گفتند از پروردگارت بخواه تا برما روشن گرداند كه آن چگونه [گاوي] باشد زيرا ‍[چگونگي] اين ماده گاو بر ما مشتبه شده و[لي با توضيحات بيش تر تو] ما ان شاءالله حتماً هدايت خواهيم شد.
از اين پرسشهاي پيايي روشن مي شود كه جامعه بني اسرائيل، نسبت به پيشينيان خود، تا اندازه اي سطح آگاهي شان افزايش يافته است كه با توجه به همان آگاهي مي توانند بپرسند و گويا نسبت به پرسش دچار حرص و ولع شده اند كه نفس اين پرسشها، گاه خود آنها را دچار مشكل مي كند.
همين پرسش گري و شيوع آن در دوره ي سليمان با روشني بيشتري، نمود مي يابد:
«فلما جاء سليمان قال: اتمدونن بمال فما آتاني الله خير مما آتاكم بل انتم بهديتكم تفرحون.» (17)
و چون [فرستاده] نزد سليمان آمد؛ [سليمان] گفت: آيا مرا به مالي كمك مي دهيد؟ آن چه خدا به من عطا كرده بهتر است از آن چه به شما داده است [نه] بلكه شما به ارمغال خود شادماني مي نماييد.
«قال يا ايها الملاء ايكم ياتيني بعرشها قبل ان ياتوني مسلمين.» (18)
[سپس] گفت اي سران [كشور] كدام يك از شما تخت او را پيش از آن كه مطيعانه نزد من آيند براي من مي آورد.
«قال الذي عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رآه مستقراً عنده قال هذا من فضل ربي ليبلوني أأشكر ام الكفر و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان ربي غني كريم.» (19)
كسي كه نزد او دانشي از كتاب [الهي] بود گفت: من آن را پيش از آن كه چشم خود را بر هم زني برايت مي آورم. پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر ديد، گفت اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسي مي كنم و هركس سپاس گزارد تنها به سود خويش سپاس مي گزارد و هركس ناسپاسي كند بي گمان پروردگارم بي نياز و كريم است.
«قال نكروا لها عرشها ننظر اتهتدي ام تكون من الذين لا يهتدون. فلما جاءت قيل اهكذا عرشك قالت كانه هو اوتينا العلم من قبلها و كنا مسلمين.» (20)
گفت تخت [ملكه] را برايش ناشناس گردانيد تا ببينم آيا پي مي برد يا از كساني است كه پي نمي برند. پس وقتي [ملكه] آمد [بدو] گفته شد آيا تخت تو همين گونه است؟ گفت: گويا اين همان است و پيش از اين ما آگاه شده و از در اطاعت در آمده بوديم.

دوره ي خردگرايي

اين كه بعد از عصر نوح دچار دگرديسي مي شود از خود همين پرسشهايي كه در داستان پيامبران در قرآن آمده به روشني به دست مي آيد. و هرچه پا پيشتر گذاشته مي شود و به جلوتر مي آييم، حجم پرسشها در ابعاد گوناگون افزايش مي يابد.
«قالت رب اني يكون لي ولد ولم يمسسني بشر قال كذلك الله يخلق ما يشاء إذا قضي امر فانما يقول له كن فيكون.» (21)
[مريم] گفت پروردگارا چگونه مرا فرزندي خواهد بود با آن كه بشري به من دست نزده است. گفت: چنين است [كار] پروردگار خدا هرچه بخواهد مي آفريند چون به كاري فرمان دهد، فقط به آن مي گويد: باش، پس مي باشد.
«و اذ قال الله يا عيسي ابن مريم أأنت قلت للناس اتخذوني و امي الهين من دون الله قال سبحانك ما يكون لي اقول ما ليس لي بحق إن كنت قلته فقد علمته تعلم ما في نفسي و لا اعلم ما في نفسك إنك أنت علام الغيوب.» (22)
و [ياد كن ] هنگامي را كه خدا فرمود: اي عيسي پسر مريم آيا تو به مردم گفتي من و مادرم را همچون دو خدا به جاي خداوند بپرستيد. گفت: منزهي تو مرا نزيبد كه [در باره خويشتن] چيزي را كه حق من نيست بگويم. اگر آن گفته بودم، قطعاً آن را مي دانستي آن چه در نفس من است تو ميداني و آن چه در ذات توست، من نمي دانم چرا كه تو خود داناي رازهاي نهاني.»
چنان كه در دوره ي پيامبر(ص) صرف پيروي از پيامبر مطرح نيست حتي براي شناخت او، تنها نمي خواهند كه معجزه كند؛ زيرا معجزه بيشتر متعلق به دوره هاي پيشين است كه از مردم پيامبر روزگار خودشان مي خواهند تا توانايي پيوند با غيب را در شكل و صورت معجزه به نمايش بگذارد، ولي از پيامبر اكرم به جاي درخواست معجزه، به طرح پرسش مي پردازند. قريشيان به مدينه مي آيند و براي در هم شكستن شخصيت پيامبر از سران و بزرگان يهودي ياري مي طلبند. آنها چند پرسش را مطرح مي كنند و به قريش مي گويند: پاسخ آنها را از مدعي پيامبري بخواهند. (23)

پي نوشت :

1. بقره، 213.
2. الميزان، ج127/2.
3. نهج البلاغه، آيتي، خ 55.
4. يونس، آيه 19.
5.تفسيرنمونه،ج60/2، ذيل آيه 213.
6. بقره، 260.
7. هود، 72.
8. هود، 73.
9. نمل،54-55.
10.كهف، 66-67.
11. كهف،71-72.
12. كهف،74-75.
13. كهف، 76.
14. بقره، 67.
15. بقره، 68.
16. بقره، 69.
17. نمل، 36.
18. نمل، 28.
19. نمل،40
20. نمل، 41و42.
21. آل عمران، 47
22. مائده،116.
23. سيره ابن هشام، محمد بن اسحاق بن يسار مطلبي، ج 195/1، مكتبه محمدعلي صبيح، 1383ق.

 
پنج شنبه 27 مهر 1391  3:43 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن، عقلانيت و پرسش گري (4)

قرآن، عقلانيت و پرسش گري (4)

حسن جمشيدي
پرسش از تاريخ:

يك دسته از پرسشها كه در قرآن آمده نسبت به گذشته و حرف و حديثهايي است كه مردم در باره آنها كم و بيش، سخناني شنيده اند و از پيامبر مي خواهند كه در باره ي حقيقت و چگونگي آنها سخن بگويد.
«الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم الله موتوا ثم احياهم.» (1)
آيا از ‍[حال ] كساني كه از بيم مرگ از خانه هاي خود خارج شدند و هزاران تن بودند، خبر نيافتي پس خداوند به آنان گفت: تن به مرگ بسپاريد آن گاه آنان را زنده ساخت.
«الم تر الي الملا من بني اسرائيل من بعد موسي اذ قالوا النبي لهم ابعث لنا ملكا نقاتل في سبيل الله قال هل عسيتم ان كتب عليكم القتال الا تقاتلوا قالوا و ما لنا الا نقاتل في سبيل الله و قد اخرجنا من ديارنا و بنائنا فلما كتب عليهم القتال تولوا الا قليلا منهم و الله عليم بالظالمين.» (2)
آيا از [حال] سراني بني اسرائيل پس از موسي خبر نيافتي آن گاه كه به پيامبري از خود گفتند: پادشاهي براي ما بگمار تا در راه خدا پيكار كنيم[آن پيامبر] گفت: اگر جنگيدن بر شما مقرر گردد چه بسا پيكار نكنيد. گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم، با آن كه ما از ديارمان و از [نزد] فرزندان مان بيرون رانده شده ايم. پس هنگامي كه جنگ بر آنان مقرر شد جز شماري اندك از آنان [همگي] پشت كردند و خداوند به [حال] ستمكاران داناست.
«الم ترالي الذي حاج ابراهيم في ربه ان آتاه الله الملك اذقال ابراهيم ربي الذي يحيي و يميت قال انا احيي و اميت قال ابراهيم فان الله ياتي بالشمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الذي كفر والله لا يهدي القوم الظالمين.» (3)
آيا از [حال] آن كسي كه چون خدا به او پادشاهي داده بود [و بدان مي نازيد، و] در باره پروردگار خود با ابراهيم محاجه [مي] كرد، خبر نيافتي؟ آن گاه كه ابراهيم گفت: من [هم] زنده مي كنم و [هم] مي ميرانم. ابراهيم گفت: خداي من خورشيد را از خاور بر مي آورد، تو آن را از باختر بر آور. پس آن كس كه كفر ورزيده بود مبهوت ماند. و خداوند قوم ستكار را هدايت نمي كند.
«او كالذي مر علي قريه و هي خاويه علي عروشها قال اني يحيي هذه الله بعد موتها فاماته الله مثه عام ثم بعثه قال كم لبثت قال لبثت يوما او بعض يوم قال بل لبثت مئه عام فانظر الي طعامك و شرابك لم يتسّنه و انظر الي حمارك و لنجعلك آيه للناس وانظر الي العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحما فلما تبين له قال اعلم ان الله علي كلي شيء قدير.» (4)
يا چون آن كس كه به شهري كه بامهايش يكسر فرو ريخته بود، عبور كرد و با خود مي گفت: چگونه خداوند، اهل اين ويرانكده را پس از مرگ شان زنده مي كند؟ پس خداوند، او را [به مدت] صد سال ميراند. آن گاه او را بر انگيخت، [و به او] گفت: چقدر درنگ كردي؟ گفت: يك روز يا پاره اي زا روز را درنگ كردم. گفت: نه، بلكه صد سال درنگ كردي، به خوراك و نوشيدني خود بنگر كه طعم و رنگ آن تغيير نکرده است، و به درازگوش خود نگاه كن كه چگونه متلاشي شده است. اين ماجرا براي آن است كه هم به تو پاسخ گوييم و هم تو را در مورد معاد نشانه اي براي مردم قرار دهيم. و به اين استخوانها بنگر، چگونه آنها را برداشته به هم پيوند مي دهيم؛ سپس گوشت برآن مي پوشانيم. پس هنگامي كه چگونگي زنده ساختن مرده براي او آشكار شد، گفت: اكنون مي دانم كه خداوند بر هر چيزي تواناست.
«هل اتاك حديث موسي. اذ نا داه ربه بالواد المقدس طوي.» (5)
آيا سرگذشت موسي بر تو آمد. آن گاه كه پروردگارش او را در وادي مقدس طوي ندا در داد.
«هل اتاك حديث الجنود. فرعون و ثمود.» (6)
آيا حديث [آن] سپاهيان. فرعون و ثمود بر تو آمد.
«الم ياتهم نبأالذين من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين و الموتفكات اتتهم رسلهم بالبينات فما كان الله ليظلمهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون.» (7)
آيا گزارش [حال] كساني كه پيش از آنان بودند قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين و شهرهاي زير و رو شده به ايشان نرسيده است. پيامبران شان دلايل آشكار براي شان آوردند. خدا بر آن نبود كه به آنان ستم كند، ولي آنان برخود ستم روا مي داشتند.
«فاشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان في المهد صبيا.» (8)
[مريم] به سوي [عيسي] اشاره كرد. گفتند چگونه با كسي كه در گهواره [و] كودك است سخن بگوييم.
«اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر ولا يغني عنك شيئا.» (9)
چون به پدرش گفت: اي پدر چرا چيزي را كه نمي شنود و نمي بيند و از تو چيزي را دور نمي كند، مي پرستي.
«قال اراغب انت عن الهتي يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنك و اهجرني مليا.» (10)
گفت: اي ابراهيم آيا تو از خدايان من متنفري اگر باز نايستي تو را سنگسار خواهم كرد و [برو] براي مدتي طولاني از من دور شو.
«و هل اتاك حديث موسي. اذ رأي نارا فقال لاهله امكثوا اني انست نارا لعلي اتيكم منها بقبس او أجد علي النار هدي.» (11)
آيا خبر موسي به تو رسيد. هنگامي كه آتشي ديد پس به خانواده خود گفت: درنگ نكنيد زيرا من آتشي ديدم اميد كه پاره اي از آن براي شما بياورم يا در پرتو آتش راه [خود را باز] يابم.
«الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل. الم يجعل كيدهم في تضليل. و ارسل عليهم طيرا ابابيل. ترميهم بحجاره من سجيل. فجعلهم كعصف ماكول.» (12)
مگر نديدي پروردگارت با پيلداران چه كرد. آيا نينگ شان را بر باد نداد. و بر سرآنها دسته دسته پرندگاني ابابيل فرستاد.[كه] بر آنان سنگهايي از گل [سخت] مي افكندند. و [سرانجام خدا] آنان را مانند كاه جويده شده گردانيد.

پرسش از قيامت:

«هل اتاك حديث الغاشيه. وجوه يومئذ خاشعه. عامله ناصبه. تصلي نارا حاميه. تسقي من عين آنيه.» (13)
آيا خبر غاشيه به تو رسيده است. در آن روز چهر هايي زبونند. كه تلاش كرده رنج [بيهود] برده اند. [ناچار] در آتشي سوزان درآيند. از چشمه اي داغ نوشانيده شوند.
«افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون.» (14)
آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ايم و اين كه شما به سوي ما بازگردانيده نمي شويد.

پرسشهايي كه خداوند ياد مي دهد.

يك دسته پرسشهايي در قرآن كريم است كه خداوند به پيامبرش مي فرمايد: تو از مخاطب خود اين گونه و اين امور را سؤال كن.
«قل ارايتكم ان اتاكم عذاب الله او اتتكم الساعه اغيرالله تدعون ان كنتم صادقين. بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ما تشركون.» (15)
بگو: به نظر شما اگر عذاب خدا شما را دررسد يا رستاخيز شما را دريابد اگر راستگوييد كسي غير از خدا را مي خوانيد. [نه] بلكه تنها او را مي خوانيد و اگر او بخواهد رنج و بلا را از شما دور مي گرداند و آن چه را شريك [او] مي گردانيد فراموش مي كنيد.
«قل ارايتم ان اخذالله سمعكم و ابصاركم و ختم علي قلوبكم من اله غير الله ياتيكم به انظر كيف نصرف الايات ثم هم يصدفون.» (16)
بگو به نظر شما اگر خدا شنوايي شما و ديدگان تان را بگيرد و بر دلهاي تان مهر نهد، آيا غير از خدا كدام معبودي است كه آن را به شما بازپس دهد. بنگر چگونه آيات [خود] را [گوناگون] بيان مي كنيم سپس آنان روي بر مي تابند.
«قل ارايتكم ان اتاكم عذاب الله بغته او جهره هل يهلك الا القوم الظالمون.» (17)
بگو: به نظر شما اگر عذاب خدا ناگهان يا آشكارا به شما برسد، آيا جز گروه ستمگران [كسي] هلاك خواهد شد.
«قل من ينجيكم من ظلمات البرو البحر تدعونه تضرعا و خفيه لئن انجانا من هذه لنكونن من الشاكرين. قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون.» (18)
بگو چه كسي شما را از تاريكيهاي خشكي و دريا مي رهاند در حالي كه او را به زاري و در نهان مي خوانيد كه اگر ما را از اين [مهلكه] برهاند البته از سپاسگزاران خواهيم بود. بگو خداست كه شما را از آن [تاريكيها] و از هر اندوهي مي رهاند باز شما شرك مي ورزيد.
«دون الله ما لا ينفعنا و لا يضرنا و نرد علي اعقابنا بعد اذ هدانا الله كالذي استهوته الشياطين في الارض حيران له اصحاب يدعونه الي الهدي ائتنا قل ان هدي الله هو الهدي و امرنا لنسلم لرب العالمين.» (19)
بگو: آيا به جاي خدا چيزي را بخوانيم كه نه سودي به ما مي رساند و نه زياني و آيا پس از اين كه خدا ما را هدايت كرده از عقيده خود باز گرديم، مانند كسي كه شيطانها او را در بيابان از راه به در برده اند و حيران [برجاي مانده] است براي او ياراني است كه وي را به سوي هدايت مي خوانند كه به سوي ما بيا. بگو: هدايت خداست كه هدايت [واقعي] است و دستور يافته ايم كه تسليم پررودگار جهانيان باشيم.
«ومن الابل اثنين و من البقر اثنين قل الذكرين حرم ام الانثيين اما اشتملت عليه ارحام الانثيين ام كنتم شهداء اذ و صاكم الله بهذا فمن اظلم ممن افتري علي الله كذبا ليضل الناس بغير علم ان الله لا يهدي القوم الظالمين.» (20)
از شتر دو و از گاو دو، بگو آيا [خدا] نرها [ي آنها] را حرام كرده يا ماده ها را، يا آن چه كه رحم آن دو ماده در برگرفته است. آيا وقتي خداوند شما را به اين [تحريم] سفارش كرد حاضر بوديد. پس كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد تا از روي ناداني مردم را گمراه كند آري خدا گروه ستمكاران را راهنمايي نمي كند.
«قل اغيرالله ابغي ربا و هو رب كل شي و لا تكسب كل نفس الا عليها.» (21)
بگو: آيا جز خدا پروردگاري بجويم با اين كه او پروردگار هر چيزي است و هيچ كس جز بر زيان خود [گناهي] انجام نمي دهد.
«قل من حرم زينه الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هي للذين امنوا في الحياه الدنيا خالصه يوم القيامه كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون.» (22)
‍[اي پيامبر] بگو: زيورهايي را كه خدا براي بندگانش پديد آورده و [نيز] روزيهاي پاكيزه را چه كسي حرام گردانيده. بگو: اين [نعمتها] در زندگي دنيا براي كساني است كه ايمان آورده اند و روز قيامت [نيز] خاص آنان مي باشد. اين گونه آيات [خود] را براي گروهي كه مي دانند به روشني بيان مي كنيم.
«قل هل من شركائكم من يبدا الخلق ثم يعيده قل الله يبدا الخلق ثم يعيده فاني توفكون.» (23)
بگو: آيا از شريكان شما كسي هست كه آفرينش را آغاز كند و سپس آن را بر گرداند. بگو خداست كه آفرينش را آغاز مي كند باز آن را بر مي گرداند. پس چگونه [از حق] بازگردانيده مي شويد.
«قل هل من شركائكم من يهدي الي الحق قل الله يهدي للحق افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام لا يهدي الا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون.» (24)
بگو: آيا از شريكان شما كسي هست كه به سوي حق رهبري كند بگو : خداست كه به سوي حق رهبري مي كند. پس آيا كسي كه به سوي حق رهبري مي كند سزاوارتر است مورد پيروي قرار گيرد يا كسي كه را نمي نمايد، مگر آن كه [خود] هدايت شود شما را چه شده چگونه داوري مي كنيد.
«قل ارايتم ان اتاكم عذابه بياتا او نهارا ماذا يستعجل منه المجرمون.» (25)
بگو: به من خبر دهيد اگر عذاب او شب يا روز به شما دررسد. بزهكاران چه چيزي از آن به شتاب مي خواهند.
«قل من رب السماوات و الارض قل الله قل افاتّخدتم من دونه اولياء لا يملكون لأنفسهم نفعا و لا ضرا قل هل يستوي الاعمي و البصير ام هل تستوي الظلمات و النور ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم قل الله خالق كل شيء و هو الواحد القهار.» (26)
بگو پروردگار آسمانها و زمين كيست. بگو: خدا. بگو: پس آيا جز او سرپرستاني گرفته ايد كه اختيار سود و زيان خود را ندارند. بگو: آيا نابينا و بينا يكسانند يا تاريكيها و روشنايي برابرند، يا براي خدا شريكاني پنداشته اند كه مانند آفرينش او آفريده اند و در نتيجه [اين دو] آفرينش بر آنان مشتبه شده است. بگو خدا آفريننده هر چيزي است و اوست يگانه قهار.

پرسشهاي خداوند از پيامبر در باره خود پيامبر:

«الم نشرح لك صدرك. و وضعنا عنك وزرك. الذي انقض ظهرك. و رفعنا لك ذكرك.» (27)
آيا براي تو سينه ات را نگشاده ايم. و بار گرانت را از [دوش] تو برنداشتيم. [باري] كه[گويي] پشت تو را شكست. و نامت را براي تو بلند گردانيديم.
«الم يجدك يتيماً فاوي. و وجدك ضالاً فهدي. و وجدك عائلا فاغني.» (28)
مگر نه تو را يتيم يافت پس پناه داد. و تو را سرگشته يافت پس هدايت كرد. و تو را تنگدست يافت و بي نياز گردانيد.

روش شناسي طرح پرسش
1. نداني علت پرسش گري

خود نيك مي دانيد كه دو كس هيچ نمي پرسد: كسي كه علم مطلق دارد و آن كس كه جهل مطلق دارد. كسي كه علم مطلق دارد چيزي نيست كه بخواهد بداند، مگر آن كه بخواهد با طرح پرسش، طرف خود را بيازمايد و يا آن كه مسخره اش كند و يا آن كه بخواهد از او اقرار بگيرد. انسان جاهل هم نمي پرسد؛ و وجهي هم ندارد كه بپرسد، چون چيزي نيست كه بخواهد بداند. بدين جهت تعالي و رشد در اين دو دسته ي علم مطلق و جهل مطلق، هرگز وجود نخواهد يافت.
اما دو دسته اند كه مي پرسند. يكي آن كه مي داند كه نمي داند. و ديگري آن كس كه نمي داند كه مي داند. اين دو، به جهت برخورداري از علم نسبي و جهل نسبي، در پي زدودن جهل از خود بر مي آيند. اين معني به گونه اي در آيه هاي شريفه زير، بازتاب يافته است:
«و ما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحي اليهم فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون.» (29)
و پيش از تو [نيز] جز مرداني را كه به آنان وحي مي كرديم گسيل نداشتيم. اگر نمي دانيد از آگاه هان بپرسيد.
« ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحي اليهم فاسالوا اهل الذكران كنتم لا تعلمون.» (30)
و پيش از تو [هم] جز مرداني كه بدي شان وحي مي كرديم، گسيل نداشتيم. پس اگر نمي دانيد از آگاهان بپرسيد.
انسان آن چه را كه مي داند وجهي ندارد كه بپرسد، گرچه اشتباه باشد و نداند هم كه اشتباه است. از آن جهت كه بدان آگاه است. چيزي نخواهد پرسيد. جايي و هنگامي مي پرسد كه نمي داند. آيه هم همين معني را بيان مي كند كه اگر نمي دانيد، دليلي ندارد كه همچنان در جهالت و ناداني بمانيد، بلكه اين شهامت و جسارت را در خود تقويت كنيد كه بتوانيد بپرسيد. و از آنان كه مي دانند و آگاه اند بپرسيد.
به نظر مي رسد كه با توجه به فضاي فراهم شده توسط قرآن است كه ياران پيامبر به دسته بندي افراد مي پردازند و آنان را اين گونه طبقه بندي مي كنند: مسروق بن اجدع (م. ح:63 ق) مي گويد:
«سه تن در دانش به اوج خود رسيدند: علي بن ابي طالب در مدينه [حجاز] ابن مسعود در كوفه [عراق] و ابودرداء در شام. هرگاه اين سه نفر بايكديگر ديدار كنند، ابن مسعود و ابودرداء، از علي بن ابي طالب سؤال خواهند كرد. هيچ گاه علي بن ابي طالب از آن دو سؤال نخواهد كرد.» (31)
بنابراين متوجه شده اند كه ميزان تشخيص سواد و آگاهي افراد از يك ديگر، پرسش و پاسخ آنان است.

2. تعيين عرصه پرسش

«يا ايها الذين آمنوا لا تسالوا عن اشياء ان تبدلكم تسؤكم و ان تسالوا عنها حين ينزل القران تبدلكم عفا الله عنها و الله غفور حليم. قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين.» (32)
اي كساني كه ايمان آورده ايد از چيزهايي كه اگر براي شما آشكار گردد شما را اندوهناك مي كند مپرسيد. واگر هنگامي كه قرآن نازل مي شود در باره آنها سؤال كنيد، براي شما روشن مي شود خدا از آن [پرسشهاي بيجا] گذشت و خداوند آمرزنده بردبار است. گروهي پيش از شما [نيز] از اين [گونه] پرسشها كردند آن گاه به سبب آن كافر شدند.
با توجه روايتي كه از حضرت امير(ع) نقل شده و داستاني كه در سوره بقره آمده تا اندازه اي ابهام از آيه زدوده مي شود. در سوره بقره، بني اسرائيل به جهت حرص و ولعلي كه در پرسيدن داشتند، پياپي سؤال مي كردند. گاهي اوقات پرسشها در حوزه ي باورهاست كه هر چه بيش تر پرسش شود، فضا روشن تر و مفاهيم و معاني آشكارتر مي گردد. از خدا، صفات خدا، قيامت، چگونگي قيامت، عذاب، جهنم، بهشت، نعمت، و... از اين قبيل امور هرچه بيش تر پرسيده شود، ميل و رغبت اهل ايمان بيشتر مي شود.
اما نسبت به حوزه ي رفتار و كردار بايد كمي دقيق و حساس بود. بايد توجه داشت كه در حوزه رفتار و كردار، هرچه پرسشها بيشتر شود، گرچه احتمال مي رود كه امور شفاف و روشن گردد، ولي احتمال آن هم مي رود كه با قيد و بندهاي اضافي، فرد دچار مشكل شود. بدين جهت بايد بين حوزه ي باورها و رفتار و كردار در پرسش از آنها فرق گذاشت. بني اسرائيل مشكل شان در اين بود كه با طرح پرسشهاي پياپي خود را دچار دشواري و سختي كردند. اگر در همان آغاز كه فرمود: گاوي را بكشيد، هر گاوي را كه مي كشتند به مقصود خود مي رسيدند. و اگر به مقصود نمي رسيدند، مدعي نبوت دچار مشكل مي شد. با طرح پرسشهاي ريز، از طرف خداوند قيد و بندهايي بيان شد كه پيدا كردن مصداق براي آن منحصر به مورد خاص گرديد.
كم و بيش، به همين مضمون، از حضرت امير(ع) بيان شده است كه فرمود:
«روزي پيامبر(ص) دستور الهي را براي انجام حج به مردم رساند. شخصي از آن ميان برخاست و پرسيد: آيا حج عملي است كه همه ساله بايد انجام دهيم؟ پيامبر بدان پاسخي نگفت. و او بر پرسش خود اصرار ورزيد و چندين بار تكرار كرد. به ناچار پيامبر بايد بدان پاسخ مي فرمود: پيامبر خطاب به وي فرمود؟ واي بر تو! چرا اين همه اصرار مي ورزي؟ اگر در پاسخ به تو، بلي بگويم مي داني كه چه بر سرت خواهد آمد؟ حج در همه سال بر تو واجب مي شود. و تو هم توان انجام همه ساله را نخواهي داشت؛ پس مخالفت خواهي كرد و گنهكار خواهي شد. مادام كه چيزي را براي شما بيان نكرده ام نسبت به آن اصرار و لجاجت نورزيد. اذا امرتكم بشيء فاتوا منه ما استطعتم . و اذا نهيتكم عن شيء فاجتنبوه.» (33)
با توجه به پايين بودن آستانه ي تحمل بيشتر افراد، همان بهتر كه نسبت به بعضي از امور ناآگاه باشند كه اگر آگاه شوند، خود دچار مشكل جدي خواهند شد. كسي كه زندگي عادي خود را مي كند همين كه متوجه شود كه مثلاً سرطان دارد، در يك لحظه از اين رو به آن رو مي شود. در اين موارد تأكيد قرآن بر اين است كه نسبت به بعضي از پرسشها مراقب ب
اشيد و حساسيت به خرج ندهيد و برآنها اصرار نورزيد و لجاجت نكنيد كه خودتان دچار مشكل مي شويد. چنانكه اين اتفاق، با اصرار همام بر بيان ويژگيهاي پارسايان براي خود او رخ داد. حضرت امير(ع) در روايت ديگري به همين معني تصريح مي فرمايد:
« ان الله افترض عليكم فرائض فلا تضيعوها، و حد لكم حدودا فلا تعتدوها، و نهاكم عن اشياء فلا تنتهكوها، و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا، فلا تتكلفوها.» (34)
در عرصه ي طرح پرسش، بايد در يك طبقه بندي بتوانيم پرسش خود را روشن كنيم كه با كدام حوزه در پيوند است: باورها، ارزشها، رفتارها، كردارها، و ... و در مرحله ي بعد، متوجه باشيم كه در پاسخ به پرسش مان سودي براي ما خواهد بود يا خير؟
نكته ي ظريفي كه در آيه بيان شده اين است كه پرسش به كشف و آشكار شدن چيزي مي انجامد. پرسش پرده ي ابهام و ايهام را كنار مي زند. حال چه بسا اين آشكار سازي و بيرون افتادن نهان ها و كنار رفتن پرده ها، خوب باشد و شايد هم پيامد ناگواري داشته باشد. بايد مراقب بعضي از پرسشهاي خود بود.
در آيات قرآن پرسشها را مي توان اين گونه دسته بندي كرد:
از نظرمحتوا: باورها، ارزشها، رفتارها و كردارها.
از نظر پرسش گر شايد بتوان اين گونه دسته بندي كرد: خداوند، فرشتگان، پيامبران، پيروان اديان: يهودي و مسيحي كفار و مشركان.
به نظر مي رسد حجم آياتي كه پيرامون پرسش مي چرخد بسيار زياد است و شايد نزديك به دو هزار آيه و حدود يك سوم قرآن باشد. البته منظور، پرسشهايي است كه در خود آيه بيان شده و در پاسخ به آن. آيات ديگري نيز نازل شده است. وگرنه بسياري از آيات ديگر در پاسخ به پرسشهايي است كه خود اين پرسشها در قرآن نيامده است.

سخن پاياني

با توجه به حجم بالاي پرسشهاي قرآني، اثرگذاري آنها در تحول جامعه ي عرب و آغاز تاريخ جديد، جاي ترديد ندارد كه اين پرسشها زمينه ي نگاه جديد را در عرب مكه و مدينه فراهم آورد و با گذشت زماني كوتاه، تبديل به فرهنگ و تمدن اسلامي گرديد. با توجه به آيات قرآن و بررسي پرسشهايي كه در خود قرآن آمده است، نكته هايي چند را مي توان استنباط كرد كه گرچه پاره اي از آنها در لابه لاي مقاله بيان گرديد:
1. از نظر قرآن زندگي بشر از آدم آغاز و هم چنان ادامه دارد تا روزگاري كه به پايان برسد.
2. بشر در درازناي تاريخي خود يك خط صاف و هموار را نپيموده است؛ بلكه همواره همراه با تحول و دگرگوني بوده است و خواهد بود.
3. از آغاز آفرينش انسان تا دوره ي نوح و از دوره ي نوح تا دوره ي پيامبر خاتم(ص) به نظر مي رسد در فضاي خاص جغرافيايي كه در قرآن بيان شده دو دوره ي اساسي و بنيادي است.
4. از ميزان پرسشهاي مطرح شده در هر عصر و دوره، مي توان ميزان رشد و توسعه ي فكري آن جامعه را مورد بررسي و ارزيابي قرارداد.
5. به ميزاني كه از آفرينش انسان جلوتر مي آييم، به ميزان آياتي كه درباره ي آنها اشارات و توضيحاتي دارد، به نظر مي رسد برحجم پرسشها افزوده مي شود.
6. اوج و فراواني پرسشها در دوره ي بسيار كوتاه زندگاني پيامبر خاتم است. در آيات زيادي به طرح پرسش پرداخته شده است.
7. به نظر مي رسد رابطه تأثير و پرسش و توسعه ي آگاهي و پيشرفت علمي جامعه دو سويه و متقابل است. هر چه آگاهي افزايش بيابد، پرسشها نيز افزايش خواهد يافت. و هر چه پرسشها افزايش بيابد، آگاهي نيز افزايش خواهد يافت.
8. به نظر مي رسد براي طرح پرسش در قرآن كريم حد و مرزي بيان نشده است، مگر مرز ايجاد دشواري براي خود انسان. يعني پرسش تا بدان حد آزاد است كه خود پرسش گر و ديگران را دچار مشكل و آسيب نكند.
9. بنابراين مرز ممنوعه ي پرسش عرصه ي رفتار و ايجاد قيدوبند در كردار و رفتار است كه چه بسا پرسش گر و ديگران را دچار آسيب و يا دشواري كند.
10. در تمامي عرصه ها، به جز آن چه بيان گرديد، منعي براي طرح پرسش نخواهد بود. و نوع پرسشهايي كه به عناوين گوناگون در قرآن آمده، بهترين گواه بر اين ادعاست.
11. نكته ي مهم در پرسشهايي كه در قرآن مطرح است، بويژه از جانب انسان، چه افراد عادي و چه انبياء براي فهم و آگاهي و يا از سر ژرفكاوي است.
12. با توجه به گذشته ي تاريخي بشر مي توان نتيجه گرفت كه اين پيشرفت تا فرجام جهان آفرينش همچنان ادامه خواهد داشت.
13. در تقاوت بين انسان و فرشتگان به نظر مي رسد تحولي كه از نظر تاريخي براي انسان وجود دارد براي فرشتگان وجود ندارد؛ زيرا پيش از آفرينش انسان و بعد از آفرينش نوع پرسش فرشتگان تغييري پيدا نمي كند.
14. به نظر مي رسد بيشتر پرسشهايي كه در قرآن از جانب انسانها مطرح شده است، ناظر به دگرگونيهايي است كه رخ داده است. و اين دگرگونيها سبب آن شده كه فرد نتواند اين دگرگوني را در درون خود حل و فصل كند. مانند پرسشهاي ابراهيم، يا هاجر و حتي پرسش فرشتگان و يا پرسش شيطان كه در نوع اين پرسشها، تغيير و تمايز به گونه اي آشكار و يا نهان شده است.
15. نگارنده از اين منظر، تورات و انجيل را مطالعه نكرده، ولي مي توان حدس زد كه حجم پرسش در كتاب تورات و انجيل بسيار كمتر از قرآن كريم باشد. چنانچه اين تفاوت بين تورات و انجيل نيز بايد وجود داشته باشد.
16. همه ي آن چه گفته آمد، در حوزه جغرافيايي است كه قرآن از آن سخن گرفته است و مقايسه هم بايد در همين حوزه اتفاق بيفتد، نه آن كه اين حوزه را با يونان و ديگر جاها مقايسه كرد.
17. اگر پرسش مي تواند بيانگر رشد و تعالي يك جامعه باشد، پس پيش گيري و ممانعت از پرسش و پرسش گري، خسارت غير درخور جبراني در پي خواهد داشت كه زيان آن به همه ي بشريت خواهد رسيد، نه فقط به قوم و گروه خاص، چنانكه سود هر پرسش به همگان خواهد رسيد.
18. اگر تاريخ بعد از اسلام با پيش از اسلام، فقط به همان ميزان كه در قرآن آمده است مقايسه شود، به نظر مي رسد مي توان راز و علت شكل گيري و شكوفايي و رشد تمدن اسلامي و در فرجام، فروپاشي آن را فهم كرد كه فراواني پرسش گري و پيش گيري از آن ، نقش اصلي و كليدي داشته و دارد كه تساهل و تسامح از شاخه هاي آن است.
19. به گواه قرآن اگر جامعه ي ايران بخواهد در توليد انديشه، پيشگام باشد، بايد عرصه را براي طرح هر نوع پرسش فراهم آورد و پرسش گري به عنوان فرهنگ همكاني در سطح جامعه به حقيقت بپيوندد. چنانكه اين فرهنگ در قرن اول و دوم و سوم شكل گرفت و به سامان شد و در قرن چهارم به اوج شكوفايي خود رسيد و تمدن اسلامي را فراهم آورد. باشد كه دگر باره بتوانيم فرهنگي نوين مبتني بر اقتضاء هاي جديد بشري بر پايه هاي استوار يكتا پرستي فراهم آوريم.

پي نوشت :

1. بقره،243.
2. بقره،246
3. بقره،257
4. بقره، 259
5. نازعات،15
6. بروج، 17-18
7. توبه،70
8. مريم،29
9. مريم،42
10. مريم،46
11. طه،9-10
12. فيل،1-2
13. غاشيه،1
14. مومنون، 115
15. انعام،40-41
16. انعام،46
17. انعام،47
18. انعام، 63
19. انعام، 71
20. انعام،144
21. انعام،164
22. اعراف،32
23. يونس،34
24. يونس،35
25. يونس،50
26. رعد،16
27. انشراح،1
28. ضحي،6-8
29. سوره انبياء،7
30. سوره نحل،43
31. مختصرتاريخ دمشق، ج 27/18
32. مائده، 101-102
33. مجمع البيان ، طبرسي، ج429/3، مؤسسه اعلمي ، بيروت 1415ق.
34. همان
پنج شنبه 27 مهر 1391  3:43 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بصيرت پيامبر(ص) دركلام وحي

بصيرت پيامبر(ص) دركلام وحي

خليل منصوري

بصيرت و روشن بيني، نوعي علم و آگاهي خاص است كه ارتباط نزديك با ادراك حقايق از طريق دل و قلب دارد. از اين رو گاه از آن به روشن دلي نيز ياد مي شود. هر انساني به بصيرت دست نمي يابد و چنان كه قرآن بيان مي كند بيش تر مردم به هنگام مرگ و فرو افتادن لايه هاي ظاهري دنيا از پيش چشم دل است كه به بصيرت دست مي يابند كه اين بيش تري مردم نيز اصولا چشم دلشان به دوزخ و آتش سوزان آن روشن مي شود.بي گمان پيامبر اكرم(ص) به سبب برخورداري از تمامي اسماي الهي از جمله بصير و فعليت يابي همه كمالات وجودي دروي، مظهر تمام وكامل آنهاست.لذا مي توان گفت كه «خلق الله آدم علي صورته، خداوند آدم را بر صورت خويش آفريد» حضرت محمد(ص) همان صورت كمالي الهي است. بر اين اساس برخورداري وي از ضميري روشن و آگاه و بصيرتي تام وكامل، امري طبيعي است.
نويسنده دراين مطلب برآن است، اين وجه از وجوه كمالي و مظهريت اسماي الهي حضرت ختمي مرتبت را براساس آموزه هاي وحياني قرآن، تبيين نمايد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.

مظهريت تمام وكامل پيامبر(ص) از خدا

در برخي از روايات اين معنا مورد تاكيد است كه خداوند حضرت آدم (ع) را بر صورت خويش آفريده است. هرچند كه اين معنا گاه مي تواند امري باطل و تجسمي ناروا و تصوير و ترسيمي خرافي از خداوند سبحانه به دست دهد؛ اما مي تواند وجه وجيه و شايسته اي نيز بيابد و تصويري درست از واقعيت انسان بنماياند.
برخي از مخالفان شرايع الهي، بر اين نكته تاكيد مي كنند كه آدمي به ويژه شرايع الهي ابراهيمي، تصويري از خداي انساني خلق كرده اند. به اين معنا كه هر صفت كمالي را در خود يافته، به شكل اطلاقي و تمام و كمال آن را براي خداوند ساخته و هر آن چه ضد كمالي است از خداوند مخلوق ذهني خود حذف كرده اند. اين گونه است كه تصوير و ترسيم خدا در دين اسلام با تمامي شرايع و مذاهب آن، تصوير كمالي انسان است.
شايد اين معنا بسيار نزديك به حق باشد كه تصويري كه شرايع ابراهيمي از خداوند ارائه مي دهند، اين گونه است؛ زيرا از نظر پيامبران ابراهيمي، خداوند همه صفات كمالي خويش را در آدمي به وديعت گذاشته است. اين معنا در قرآن به صراحت و روشني بيان مي شود كه «و علم آدم الاسماء كلها؛ و خداوند به آدم همه اسماء الهي را تعليم داد.از آن جايي كه تعليم الهي به شكل آموزش صرف نبوده بلكه نوعي جعل و وضع بوده است، مراد آن خواهد بود كه همه صفات و اسماي كمالي الهي در انسان سرشته شده و مي تواند فعليت يابد. از اين رو انسان از اين قابليت برخوردار است تا با حركت عبودي در مسير آموزه هاي عقلاني و وحياني به شدني دست يابد كه او را در مقام فعليت اسماي الهي، درمقام خلافت الهي مي نشاند و انسان كامل همان خداي مجسم مي شود با اين تفاوت كه صفات خداوند ذاتي و عين ذات اوست و در آدمي عرضي است.براين اساس تصويري كه قرآن از حضرت محمد (ص) ارائه مي دهد، همان صورت الهي است. به اين معنا كه حضرت محمد (ص) به سبب فعليت بخشي به تمامي اسماي سرشته در ذات خود توانسته تا در مقام مظهريت كامل و تمام الهي در آيد و صورت مجسم خداوند گردد. بنابراين مي توان گفت كه حضرت محمد(ص) خداوند مجسم و صورت الهي كامل و تمام است.خداوند در آياتي چند تصوير كاملي از حضرت محمد(ص) ارائه مي دهد كه در مقام قاب قوسين او ادني (نجم، آيه 9) قرار مي گيرد. اين بدان معناست كه آن حضرت در مقام قرب و شدن هاي كمالي به جايگاهي رسيده است كه از نظر معنوي، منزلتي نزديك تر به خداوند از آن متصور نيست. براين اساس مي توان گفت كه آن حضرت صورت كامل الهي و مظهر تام و كامل خداوندي است.
نتيجه طبيعي چنين شدن كامل و تمام آن است كه وي از علم غيب تبعي برخوردار باشد، (جن آيات 26 و 27 و نيز آل عمران، آيه 179) چنان كه از ديگر صفات و اسماي ذاتي الهي به طور طبيعي برخوردار مي باشد، زيرا خليفه مي بايست در صفات و كمالات درحد مستخلف عنه باشد. بدين ترتيب او صاحب بصيرتي الهي است كه با تقرب الي الله به دست آورده است. لذا خداوند به پيامبر(ص) مي فرمايد كه به مردم اعلام كند: قل هذه سبيلي ادعو الي الله علي بصيره انا و من اتبعني؛ بگو: اين راه من است كه با بينايي به سوي خدا مي خوانم، من و هركه از من پيروي كند. (يوسف، آيه 108)
اين بصيرت و بينايي خاص پيامبر(ص) مي تواند راه درست را نشان دهد و مردم را از گمراهي ها برهاند. بنابراين بصيرت خاص وي موجب شده تا امكان بهره مندي از راه درست و راست براي آن حضرت(ص) و پيروانش فراهم آيد.
خداوند در آياتي چند از جمله آيه 05 سوره انعام و نيز 71 سوره هود درباره برخورداري پيامبر گرامي اسلام(ص) از بصيرت و روشن دلي و آگاهي خاص سخن به ميان مي آورد كه مي تواند از لايه هاي ظاهري گذشته و حقايق را در پس اين پرده هاي ضخيم دنيوي و زماني ببيند و دستگير و راهنماي مردم باشد.
اصولا علت اين كه آن حضرت(ص) و حتي ديگر پيامبران (ص، آيه 54) امكان اين را يافته اند تا به عنوان راهنماي انسانها از سوي خداوند انتخاب و معرفي شوند، برخورداري ايشان از بصيرت بوده است. از اين رو در آيه 108 سوره يوسف دعوت پيامبر(ص) را بر اساس اصول بصيرت مي داند و همين معنا را در آيات پيش گفته از جمله آيه 71 سوره هود براي حضرت موسي(ع) اثبات مي كند.

چيستي بصيرت

بصيرت خاص موجب مي شود تا شخص صاحب بصيرت، در مراتب عالي از ادراك و شهود قرار گيرد و در دام زمان و مكان و لحظه گرفتار نيايد بلكه آخر و پايان هر امري را ببيند و شهود نمايد. براين اساس علم بصيرتي، علم نوري و شهودي است كه فراتر از زمان و برتر از مكان و لحظه قرار مي گيرد.البته ناگفته نماند كه اين بصيرت همانند هر امر و صفت ديگري داراي مراتب تشكيكي و درجات متفاوت است. لذا همانند ايمان و علم داراي درجات است و آن چه در پيامبر(ص) گفته شده عالي ترين، كامل ترين و تمام ترين درجه از بصيرت ممكن براي هر موجودي غيراز خداوند مي باشد.كسي كه از بصيرت بهره مند است، داراي قوه اي در قلب مي شود كه حقايق هستي و امور را به نور قدس الهي روشن مي بيند و آن را ادراك و فهم مي كند. بنابراين به ملكوت هر چيزي راه مي يابد و از پايان و عاقبت هر امري آگاهي شهودي پيدا مي كند. (موسوعه كشاف اصطلاحات الفنون، ذيل بصيرت).
اين معرفت و شناختي كه به دست مي آورد از آن جايي كه شهودي است هيچ شك و ترديدي در آن راه نمي يابد و از علم قطعي صوري برهاني، بسيار قوي تر است، زيرا درعلم قطعي صوري برهاني نيز احتمال خطا و اشتباه و ترديد مي تواند راه يابد و دست كم آرامش دروني كامل ايجاد نمي كند ولي علم بصيرت، ادراكي شهودي است و به شخص اجازه مي دهد تا به آرامشي باور نكردني دست يابد و هرگز دچار ترديد نشود. (نگاه كنيد، ترتيب العين، ج1، ص 166ذيل واژه بصر)
كسي كه داراي عالي ترين مرتبه و درجه بصيرت است به آن چه دل و قلبش مي يابد چنان اطمينان دارد كه امر ظاهري ديدني به چشم ظاهر در برابر آن هيچ است.

راه دست يابي به بصيرت

همه انسان ها از اين ظرفيت و گنجايش برخوردارند كه به بصيرت و روشن دلي شهودي دست يابند. خداوند درآيه 8 سوره ق يكي از راه هاي دست يابي به اين توانمندي و قوت و قدرت را انابه به درگاه خداوندي مي داند، زيرا انابه نوعي بازگشت به سوي خداوند است كه به معناي بريدن از غير است. شخص با بريدن از غير و واگذاري و تفويض خود به خداوند، از چشم الهي به مسايل مي نگرد و چيزي از هستي بر او پوشيده نمي ماند.
اصولا عبادالرحمان كساني هستند كه به سبب پذيرش مطلق آموزه هاي عقلاني و عقلايي و حركت عبودي و اطاعتي از خداوند، داراي چشم بصيرت مي گردند و از روشن دلي سود مي برند. از اين رو خداوند در آيات 63 و 73 سوره فرقان از بصيرت عبادالرحمن سخن مي گويد كه در برابر آيات الهي خاضع هستند.
آيه 108 سوره يوسف به خوبي تبيين مي كند كه دسترسي به بصيرت براي پيروان واقعي حضرت محمد (ص) با پيروي از سيره و سنت آن حضرت (ص) به سادگي امكان پذير است.
همين معنا را خداوند به شكل ديگري در آيه 201 سوره اعراف بيان مي كند، زيرا در اين آيه تقواي الهي را عامل بيداردلي و بصيرت مردم مي شمارد. بي گمان تقواي الهي به شكل كامل و درست آن در اطاعت از راه پيامبر گرامي (ص) به دست مي آيد. مومنان به سبب همين اطاعت و تقواي مطرح شده از سوي عقل و شريعت محمدي (ص) مي توانند به مقام بصيرت و روشن دلي شهودي و آگاهي حضوري و فهم خاص دست يابند و فراتر از لحظه هاي تاريخي رخدادها به تحليل و تبيين و توصيه بپردازند. اين معنا را مي توان از آيات بسياري از جمله آيات 23 و 24سوره هود، آيات 16 و 19سوره رعد و 18 و 19سوره فاطر و 58 سوره غافر به دست آورد.
البته امور ديگري در اين كار مي تواند كمك كار آدمي باشد كه از جمله مي توان به تعقل و تأمل در آيات الهي و تدبر در نشانه هاي آفاقي و انفسي (ق، آيات 7 و 8 و سجده آيه 27) بهره مندي از معجزات ودلايل روشن و الهي (اسراء آيات 59 و 101 و 102) و قرآن (اعراف آيه 203) و ديگران آموزه هاي وحياني (قصص، آيه 23) اشاره كرد.

ژرف نگري و بصيرت پيامبر (ص)

زندگي پيامبر(ص) سرشار ازموارد و مصاديقي است كه نشان مي دهد كه آن حضرت(ص) تا چه اندازه از بصيرت الهي بهره مند بود. قرآن به عنوان معجزه بين و مبين الهي است. اصولا معجزات الهي به سبب آن كه چشم دل آدمي را روشن مي سازند و پرده ها را از برابر ديدگان ظاهربين فرو مي افكنند دركلام الهي به عنوان بصائر ياد مي شود. به اين معنا كه معجزات از جمله خروج ناقه از دل سنگ هاي خاراي كوه (اسراء، آيه 95) و يا عصاي موسي و تبديل آن به اژدها و مانند آن پرده هاي ظاهري قوانين مادي و دنيوي را فرو مي ريزد و حقيقتي را فراي قانون طبيعي به نمايش مي گذارد. از اين رو همه معجزات الهي به عنوان بصائر معرفي شده است. (انعام آيه 104) زيرا اين گونه لايه هاي زيرين حقايق آشكار مي شود و ملكوت هرچيزي هويدا مي گردد. قرآن به عنوان معجزه محمدي(ص) بسياري از حقايق هستي را آشكار كرده است كه امكان دانش و آگاهي از آن فراهم نبوده است.بنابراين پيامبر(ص) نه تنها خود اهل بصيرت بود بلكه به گونه اي عمل مي كرد تا اين بصيرت براي ديگران نيز حاصل شود. آيه 108 سوره يوسف اين بصيرت زايي ازسوي پيامبر(ص) آن را تبيين و تحليل مي كند. به اين معنا كه پيروي از آموزه هاي پيامبر و سيره و سنت آن حضرت(ص) مي تواند موجبات بصيرت براي آدمي را فراهم آورد و حقايق هستي چنان كه هست آشكار شود و پرده هاي ظاهري فروافتد.
هر عمل پيامبر(ص) ذكر الهي است لذا موجب بصيرت زايي مؤمنان مي شود و توحيد و قدرت الهي دركلام و سيره و سنت آن حضرت(ص) آشكار مي گردد. آياتي چون 61 سوره رعد و نيز 27 سوره قصص به اين امكان توجه مي دهد.در داستان صلح حديبيه برخلاف ظاهر رخداد، پيامبر(ص) نشان داد كه فراتر از لحظه ها مي بيند و در دام مكان و زمان گرفتار نيست. از اين رو فتح مكه را به عنوان دست آورد مهم صلح حديبيه مطرح مي كند كه براي برخي از منافقان ابراز تمسخر شده ولي موجب تقويت ايمان مؤمن مي شود. همين مسئله بصيرت پيامبر(ص) را مي توان درامور جانشيني اميرمؤمنان(ع) و فتنه هاي پس از آن گفت. آن حضرت(ص) بارها تاكيد مي كند كه همراهي با قرآن و عترت مي تواند زمينه پيروزي امت و سربلندي آن شود و مخالف با اين فرمان مي تواند تباهي را به دنبال آورد و فتنه هاي بسياري را سبب شود. اما اصحاب آن حضرت(ص) گوش ندادند و نتيجه آن شد كه جامعه از زمان آن حضرت (ص) تاكنون رنگ خوشبختي و آرامش واقعي را به خود نديده است.
اصولا همراهي با آن حضرت(ع) و پيروي از آموزه هايش عامل بصيرت زائي است، همچنان كه عامل پيروزي و بهره مندي از امدادهاي الهي نيز مي باشد. با اين همه بيشتر مردمان بر خلاف آموزه هايش عمل كردند.
به هرحال، حضرت محمد(ص) در مقام اوج انسانيت و مظهريت تمام كمال خداوند سبحانه، برخوردار از بصيرتي بود كه بيرون از دايره لحظه و تاريخ و رخدادها و ظواهر امر، بود و كساني كه از آن حضرت(ص) پيروي كرده و مي كنند مي توانند به اين بصيرت حتي در درجات عالي و برتر آن دست يابند به شرط آن كه به تمام و كمال از سيره و سنت آن حضرت(ص) پيروي كنند و فرمان اهل بيت وي را كه نور واحد و نفس يكسان و يگانه اويند، به جان بخرند و دمي از آن گام فراتر ننهند.

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  3:43 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : پنجاه ویژگی برخی از ویژگی های انسان در قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : پژوهشی در باب ولایت تکوینی انسان از دیدگاه قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : خلاقيت و نوآوري از ديدگاه قرآن و احاديث

دریافت فایل pdf

 

 

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  3:43 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وهن (سستي)

وهن (سستي)

محمد مؤذني

 

كلمات كليدي :

قرآن، وهن، سستي ، كسالت، استقامت
وهن در لغت به سستی در ویژگیهای جسمانی و اخلاقی، اطلاق میگردد.[1]و در اصطلاح قرآنی به پدیدار شدن ضعف در اثر بروز علتی در بدن یا عمل یا فکر و یا مقام، گفته میشود.[2]
دو واژه "فشل" و "کسل" به نوعی با کلمۀ وهن مترادف میباشند. فشل در لغت به سستی که همراه با ترس باشد، گفته میشود.[3]و به سستی کردن در چیزی که نباید در آن سستی شود، نیز کسل گفته میشود.[4]

سستی از منظر قرآن:

یکی از صفات ناپسندی که در وجود انسانها ریشه میدواند، سستی کردن است که میتواند در تمام مراحل زندگی فردی و اجتماعی انسانها مانند امور عبادی، دینی، نظامی، تعاملات اجتماعی و... رسوخ کرده، فرد و جامعه را با بحران مواجه گرداند، قرآن نیز در این باب با روشنگری و آگاهی بخشی سعی در ریشه کنی آن و به حرکت در آوردن  افراد نموده که به مهمترین آنها اشاره میشود:

عوامل سستی:

 

1. نا آگاهی و غفلت:

یکی از علل سستی، عدم شناخت صحیح و غفلت میباشد، زیرا معمولاً افرادی که در عالم بی خبری و بی خیالی سیر میکنند، به آسانی در دام ها گرفتار شده و در اعتقادات و انجام فرائض، سست میگردند، لذا دین مبین اسلام برای جلوگیری از سست شدن بنیانهای فردی و اجتماعی، تأکید بسیار زیادی بر تفکر در آیات الهی نموده و تدبّر نکردن در آیات را نکوهیده است تا خود و جایگاه خود را بشناسند و خود را از بند غفلت و جهل رهانیده، به سمت اهداف والا به حرکت در آیند:[5]
«كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْباب‏ »[6]
«اين كتابى است پر بركت كه بر تو نازل كرده‏ايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكّر شوند!»
خداوند در این آیه هدف از نزول قرآن را تدبّر در آن معرفی نموده تا سرچشمۀ انديشه و مايۀ بيدارى وجدانها گردد و به نوبه خود حركتى در مسير عمل بيافريند.[7]

2. نبود انگیزه:

یکی از مهمترین عوامل جهش فکری و فرهنگی یک جامعه، داشتن انگیزه است، هر چه انگیزه قویتر باشد، افراد جامعه با قدرت و ارادۀ  بیشتری قدم برداشته و در راه رسیدن به هدف، تلاش افزونتری به خرج میدهند ولی جامعه ای که از انگیزه بی‌بهرهاند و یا انگیزۀ کافی برای آن ندارند، در آغاز و یا در اواسط راه، سست شده و حتی از رسیدن به هدف نیز پشیمان میگردند و نسبت به آن بی تفاوت میشوند، قرآن به خاطر ایجاد انگیزه برای تلاش و پرهیز از سستی، به انسانها وعدۀ زندگی جاوید در بهشت و استفاده از نعمتهای بهشتی را داده و یا آنها را از عذابهای جاودان بیم داده[8] قرآن درمورد افرادی که از روی بیانگیزگی با مسائل برخورد میکنند میفرماید:
«وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُون‏ »[9]
«و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند از راه راست منحرفند »
افرادی که به معاد و زندگی جاوید ایمان ندارند، برای بدست آوردن بهشت و یا فرار از عذاب، انگیزهای نداشته و لذا برای آن تلاش نکرده و دنبال امیال نفسانی خود میروند و از مسیر انسانیّت دور میگردند.

3.هوس مداری:

یکی از بزرگترین عوامل سستی، هوس مداری است، چرا که هوسبازی، انسان را از تمام قیود آزاد کرده، لذا در واجبات دینی و وظایف انسانی سستی مینماید تا هوس خود را ارضاء کند که نتیجۀ آن چیزی جز سستی و به تبع آن، فروپاشی نظام خانواده، جامعۀ انسانی و دور شدن از مسیر سعادت نیست،[10] لذا قرآن در آیات متعدّدی به معرفی این پدیده پرداخته و صفات هویپرستان را
بیان نموده و مؤمنان را به دوری از آن توصیه نموده است:
«أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُون »[11]‏
« آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اينكه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده‏اى افكنده است؟! با اين حال چه كسى مى‏تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكّر نمى‏شويد؟!»
خداوند در این آیه اشاره میکند که هوسبازی، قدرت "درك صحيح حقايق" را از انسان مى‏گيرد و پرده بر چشم و عقل آدمى مى‏افكند و لذا در انجام وظایف اصلی خود سستی میکند و از مسیر هدایت دور میگردد.[12]

سست ترین پناهگاه:

از منظر قرآن کسانی كه غير خدا را برمیگزينند به تار عنكبوت تکیه کرده و سستترین پناهگاهها را برای خود برگزیدهاند و خداوند دربارۀ این پناهگاه سست می فرماید:
«مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوت‏ »[13]
«مثَل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود برگزيدند، مثَل عنكبوت است كه خانه‏اى براى خود انتخاب كرده در حالى كه سست‏ترين خانه‏هاى خانه عنكبوت است اگر مى‏دانستند!»
معبودهاى دروغين، نه سودى دارند و نه زيانى و نه در روز بيچارگى پناهگاه كسى هستند، لذا خداوند برای بیان شدّت سستی پناهگاه کفار و بی فایده بودن آن، آنها را به عنکبوت تشبیه نموده که برای حفاظت از خود خانهای سست بنا کردهاند. خداوند با این مثل آنها را به وحشت میاندازد و به فکر فرو میبرد.[14]

رابطۀ سستی در عبادت با ایمان:

سستی در انجام فرائض الهی یکی از نشانههای بی ایمانی میباشد، چرا که نماز برترين عبادتى است كه خداى تعالى در آن ذكر و ياد آورى مى‏شود و اگر دل علقه و محبتى به پروردگار‏داشته و به او ايمان آورده بود، در توجه به سوى خدا دچار سستى نمى‏شد چون قلب به هر چه تعلق داشته باشد، دائما به ياد او خواهد بود[15]و لذا خداوند در توصیف منافقین میفرماید:
«إِنَّ الْمُنافِقِين‏...إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى‏ »[16]
«منافقان‏...هنگامى كه به نماز بر مى‏خيزند، با كسالت بر مى‏خيزند »

رابطۀ سستی و تقوا:

تقوى يك فضيلت نفسانیست که داراى مراتب بيشماری است ‏که مرتبه كامل آن استقامت در تقوى است و معنای این سخن این است که فرد متّقی هيچ گاه مرتکب گناه نشود و عهد شکنی نکند و در برابر ناگواريها صبر و بردبارى را از دست ندهد و سستی در اجرای وظائف، نشانۀ نقص در مراتب تقواست[17] و خداوند در این آیه استقامت در عهد را از تقوى شمرده است:[18]
«فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِين »‏[19]
«تا زمانى كه در برابر شما وفادار باشند، شما نيز وفادارى كنيد، كه خداوند پرهيزگاران را دوست دارد!»
مفهوم مخالف آیه این است که خداوند پرهیز کاران حقیقی را دوست دارد چرا که آنان اهل استقامت در راه دین بوده و در امر دینداری هیچ سستی به خود راه نمیدهند.

راه درمان سستی:

 

1.ریاضت و تهذیب نفس:

یکی از راههای درمان سستی این است که با ریاضت و تهذیب نفس به تقویت اراده بپردازیم.[20] در این باره میتوان از دعا، صبر و توکل بهره برد:

 الف. دعا:

یکی از راههای نجات از سستی، توجه به درگاه خداوند و درخواست ثبات قدم از آن یگانۀ هستی میباشد:[21]
«رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا »[22]
«پروردگارا...قدمهاى ما را استوار بدار!..»

ب. صبر:

یکی دیگر از راههای مبارزه با سستی، تقویت صبر است، چرا که صبر عبارت است از اينكه انسان در قلب خود استقامتى داشته باشد كه بتواند كنترل نظام نفس خود را در دست گرفته، دل خود را از تفرقه و فساد رأى جلوگيرى كند. [23]و لذا صابران آنهايى هستند كه در مصائب استقامت به خرج داده و از پا درنمى‏آيند و هجوم رنجها و سختيها پايشان را نمى‏لغزاند[24] و لذا خداوند مؤمنین را به صبر سفارش مینماید:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة »[25]
«... از صبر و نماز يارى جوييد..»

ج. توکل:

توکل به خداوند، یکی از راههای غلبه بر سستی است که نشانۀ ایمان و سرّ موفقیت مؤمنان میباشد، چرا که يگانه مؤثر حقيقى او است و لذا خداوند در این آیه مسلمانان را بتوكل ترغيب نموده و به آنان میآموزد كه در همه امور به آفريدگار بايد اعتماد داشت و بايد استقامت و موفقيّت را تنها از پروردگار خواست:[26]
«وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه‏ »[27]
«هر كس بر خدا توكّل كند، كفايت امرش را مى‏كند »

2. توجه به آثار استقامت:

یکی از راههای رهایی از سستی، توجه نمودن به آثار استقامت میباشد:
« وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقا »[28]
«اينكه اگر آنها [جنّ و انس‏] در راه (ايمان) استقامت ورزند، با آب فراوان سيرابشان مى‏كنيم!»
طبق اين آیه استقامت بر ايمان و تقواست که مايه وفور نعمت مى‏شود، لذا اگر کسی به برکات استقامت توجه نماید مطمئناً دست از سستی برداشته و به تلاش و مقاومت رو میآورد.

پی نوشت ها:

[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ مفردات في غريب القرآن، تحقیق: صفوانعدنانداودی، دمشق بیروت، دارالعلمالدار الشامیة، 1412ق ،چاپ یکم،  ص 887
[2]. مصطفوی، حسن؛ التحقيق فيكلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360 ش، ج‏13، ص 214
[3]. مفردات في غريب القرآن، ص 637
[4]. مفردات في غريب القرآن، ص 711
[5]. مطهری، مرتضی؛ انسان در قرآن، تهران، صدرا، 1386، چاپ26، ص 53 تا 59
[6]. ص/29
[7]. مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسير نمونه، دارالکتب الاسلامیه، 1374 ش، چاپ اول، ج‏19، ص 268
[8]. مترجمان، تفسير هدايت، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس ، 1377 ش، چاپ اول، ج‏8 ص 215
[9]. مؤمنون‏/74
[10]. ترجمه الميزان، ج‏13، ص 120
[11]. جاثية/23
[12]. تفسير نمونه، ج‏21، ص 266
[13] عنکبوت/41
[14]ترجمه الميزان، ج‏16، ص 194
[15] ترجمه الميزان، ج‏5، ص 190
[16] نساء/ 142
[17]. حسینیهمدانی، سیدمحمدحسین؛ انوار درخشان، تحقیق: بهبودی، محمدباقر، تهران، کتابفروشی لطفی، 1404ق، اول، ج‏3، ص 156و 155
[18]. ترجمه الميزان، ج‏9، ص 251
[19]. توبه‏/ 7و 8
[20].جوادی آملی، عبد الله؛ مراحل اخلاق در قرآن، تنظیم: علی اسلامی، قم، انتشارات اسرا، چاپ اسوه،چاپ دوم،ص187و 188
[21].مصطفوی، حسن؛ تفسير روشن، تهران ،مرکز نشر کتاب، 1380 ش،چاپ اول، ج‏5، ص 72
[22]. آل‏عمران‏/ 147
[23] ترجمه الميزان، ج‏1، ص 229
[24] ترجمه الميزان، ج‏11، ص 142
[25] بقرة/ 45
[26] انوار درخشان، ج‏3، ص 180
[27] طلاق/ 3
[28] جن/ 16

 
پنج شنبه 27 مهر 1391  3:44 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بصيرت در آموزه هاي قرآن

بصيرت در آموزه هاي قرآن

منصور يعقوبي

بصيرت در آموزه ها و فرهنگ قرآني، حالتي است كه به انسان توانايي درك درست حقايق و تحليل واقعيت ها را مي دهد. از اين رو آيات قرآني، به مسئله بصيرت از ابعاد مختلف پرداخته است؛ زيرا با بصيرت است كه آدمي موقعيت خود را مي سنجد و نسبت به آن واكنش مناسب نشان مي دهد. در آموزه هاي قرآني بر اين معنا تأكيد شده كه انساني كه در دنيا به بصيرت نرسد در هنگام مرگ و كنار رفتن پرده ها، به اين بصيرت طبيعي دست مي يابد كه در آن زمان براي بسياري، دير هنگام خواهد بود؛ زيرا در مسيري قرار گرفته اند كه ديگر راه بازگشت و تصحيح و اصلاح رفتار نيست.
نويسنده با توجه به اهميت مسئله بصيرت در زندگي به ويژه زندگي سياسي و اجتماعي، به سراغ آموزه هاي وحياني قرآني رفته است تا ديدگاه قرآن را در اين زمينه تبيين نمايد. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم .
¤ ¤ ¤

مفهوم شناسي بصيرت

بصيرت در لغت به معناي عقيده قلبي، شناخت، يقين، زيركي و عبرت آمده است. (لسان العرب، ابن منظور، ج2، ص418 ذيل واژه بصر) در اصطلاح، بصيرت عبارت از قوه اي است در قلب شخص كه به نور قدسي منور بوده و به وسيله آن حقايق امور و اشياء را درك مي كند، همان گونه كه شخص به وسيله چشم، صورت ها و ظواهر چيزها را مي بيند. (موسوعه كشاف اصطلاحات الفنون)
برخي از محققان درباره بصيرت گفته اند كه بصيرت، شناخت و معرفت و نيز اعتقاد حاصل شده در قلب نسبت به امور ديني و حقايق امور است. (ترتيب العين، ج1، ص166)
اين مفهوم در قرآن، با واژگاني چون بصر و مشتقات آن و نيز رأي و برخي ديگر از عبارات و جمله ها بيان شده است. از نظر قرآن، بصيرت، نياز اساسي بشر است و خداوند براي اين كه انسان به اين حالت دست يابد، همه شرايط و بسترهاي لازم را فراهم آورده است. بطوري كه همه موجودات و آفريده هاي جهان را به عنوان مايه بصيرت معرفي مي كند؛ زيرا انسان با بررسي و دقت در آفريده هاي جهان كه نشانه ها و آيات الهي هستند، مي تواند فراتر از ظاهر و كاركردهاي عادي و معمولي آن ها، به حقايقي دست يابد كه وي را به مسير درست زندگي هدايت مي كند.
البته از نظر قرآن، برخي از آيات و نشانه ها، ويژگي خاص و برتري دارند و بهتر مي توانند آدمي را به سوي حقايق و باطن امور و چيزها سوق دهند. از اين دسته از آيات و نشانه هاي بصيرت زا گاه به معجزه ياد مي شود. بر اين اساس معجزات الهي در هر شكل و شمايلي، عوامل بصيرت زا و مايه دست يابي انسان به حقايق اموري است كه به سادگي امكان شناخت و دست يابي به آن نيست تا براي انسان اطمينان و آرامشي نسبت به آن ايجاد شود.

ارزش و اهميت بصيرت

از تعاريفي كه براي بصيرت بيان شد مي توان ارزش و اهميت بصيرت را نيز در زندگي بشر به دست آورد؛ با اين همه مي توان به عنوان تأكيد و اهتمام بخشي به ارزش و جايگاه بصيرت به اموري اشاره كرد كه از آن به آثار بصيرت ياد مي شود. با آگاهي از اين آثار و كاركردهاي بصيرت مي توان ارزش و اهميت آن را نيز بهتر درك كرد. از اين رو خداوند در آياتي به آثار و كاركردهاي بصيرت توجه مي دهد تا اهميت و اهتمام بشر به اين مسئله را بيفزايد.
خداوند در آيه16 سوره رعد و نيز 72 سوره قصص، بصيرت را عامل دست يابي انسان و راه يابي وي به توحيد و قدرت الهي مي شمارد؛ زيرا انسان زماني كه به بصيرت دست يافت، درك درستي از همه آفريده هاي الهي مي يابد و از دام تكثرات به وحدت وجود مي رسد. با نگاهي به كاركرد دانش هاي مادي چون شيمي و فيزيك مي توان نقش دانش و شناخت هاي دقيق بصيرت زا را در حوزه عقيده توحيدي و قدرت الهي بهتر فهميد. هنگامي كه از دانش فيزيك و شيمي به درستي بهره گرفته شود به آساني مي توان دريافت كه همه اين تنوع در موجودات مادي جهان و رنگارنگي آن ها، به اصول واحدي باز مي گردد. هر چند كه عناصر را تا بيش از صدوده عنصر نيز شمرده اند، ولي همين عناصر صدگانه در برابر اين همه تنوع جهان موجودات به خوبي نشان مي دهد كه تكثرات همانند نور واحدي است كه بر شبكه هاي رنگارنگ افتاده است. تركيب و چينش كربني، تفاوت هائي را ايجاد مي كند كه گاه آدمي را به حيرت مي افكند. اين در حالي است كه اين همه نقش و نگار كه بر عالم است همه از يك چيز تجلي و ظهور يافته است.
در حقيقت، تفكر در آيات الهي و دقت بصيرت زا موجب مي شود تا آدمي به اين نتيجه برسد كه اين همه كثرات، جلوه هايي از يك حقيقت بي كراني به نام خداوند است.
بنابراين رسيدن به توحيد ناب و شناخت حقيقت قدرت و توانايي الهي، يكي از مهم ترين آثار و كاركردهاي بصيرت است كه در اين آيات به آن توجه داده شده است.
كاركرد و نقش ديگر بصيرت كه در آيات چندي از جمله 13 سوره آل عمران و 24 سوره هود و 44 سوره نور و 58 سوره غافر و 2سوره حشر به آن اشاره شده، عبرت آموزي انسان است. انسان هاي سالم و با فطرت و شخصيت متعادل، با نگاهي به رخدادها و دقت در آن ها به امور و حقايقي دست مي يابند كه مايه پند و عبرت آنان مي شود. همان گونه كه تاريخ، مايه عبرت است، هر رخداد و واقعه اي در زندگي بشر نيز مايه پند و عبرت است. آدمي با دقت در اين امور مي تواند دريابد كه چه كاري بهتر و در هر موقعيتي چه كاري مفيدتر و سازنده تر است و مي تواند او را در مسير آسايش و آرامش و سعادت دنيوي و اخروي قراردهد.
بسياري از مردم به سبب عدم پندگيري از رخدادها و وقايع زندگي، همان كار و شيوه را تكرار مي كنند و بارها و بارها از يك سوراخ گزيده مي شوند و آسيب هاي جدي مي بينند. اين در حالي است كه اهل بصيرت به سبب عبور از ظواهر رخدادها و دست يابي به كليات آن، مي توانند استنباط جامع و فراگيري داشته باشند و در شرايط و موقعيت هاي مشابه ديگر، رفتاري درست در پيش گيرند و از آن مشكل به سادگي عبور كنند و خود را در مسير درست كمالي و بهره گيري از رخداد و فرصت قراردهند.
به سخن ديگر، اهل بصيرت به سبب عبرت گيري و پندآموزي از هر رخداد و حادثه اي، هر تهديدي را به فرصتي تبديل مي كنند و به جاي آن كه تهديدات، عامل بازدارنده در مسير شخص و جامعه شود، به يك فرصت بي مانند تبديل مي شود كه توانايي و ظرفيت هاي وي و جامعه اش را افزايش مي دهد. اين گونه است كه فتنه ها به آزمون هاي رشد و بالندگي تبديل مي شود و فرصت هاي بي مانندي را به شخص بصير مي بخشد.
خداوند در آيه104 سوره انعام، حصول منفعت براي نفس آدمي را از نتايج بصيرت و ژرف نگري وي ارزيابي مي كند تا اين گونه تبيين كند كه هر رخداد و آيه اي براي اين دسته افراد نه تنها ايمان آفرين است بلكه با روشنگري كه ايجاد مي كند موجب مي شود تا بهترين بهره را از يك چيز حتي فتنه و بلاببرد و منافع خويش را افزايش دهد.
از نظر قرآن، هر رخدادي آيه اي روشنگر است. و لذا از آن به بصاير يعني مايه هاي روشنگري ياد مي كند. انساني كه اهل بصيرت مي باشد، با اين روشنايي كه از هر رخداد به دست مي آورد و باطن و حقايق آن را مي يابد، اين امكان را براي خود فراهم مي آورد تا ازآن چيز بهترين استفاده را داشته باشد.
از ديگر كاركردهايي كه قرآن براي بصيرت بيان مي كند، انذارپذيري است. به اين معنا كه انسان داراي بصيرت به هر رخداد و آيه اي به عنوان يك انذار و هشدار الهي مي نگرد و از آن درس و عبرت مي گيرد. بر اين اساس هرگاه با رخدادي مواجه شد اگر در خواب غفلت بود بيدار مي شود و اگر بيدار بود هوشيار مي گردد و اگر هوشيار بود به بهترين وجه از آن رخداد بهره مي برد و منافع خويش را افزايش مي دهد و به سوي بالندگي و رشد كشيده مي شود.
قرآن در برخي از آيات خود تبيين مي كند كه هر آيه از آيات قراني براي اهل بصيرت و مومنان، عامل شادي، رشد و بالندگي و كمال يابي مي شود، در حالي كه همين آيه قرآني براي ديگراني چون مشركان و كافران، افزايش بي ايماني و ترديد مي شود؛ زيرا هر كسي به سبب شاكله وجودي خود نسبت به امور، واكنش نشان مي دهد.
انسان مؤمن نسبت به آيات قرآني دو حالت رشدي مي گيرد كه افزايش آرامش و ايمان و يا خوف و خشيت نسبت به خداوند است. هر دو حالت براي انسان مومن عامل رشد و بالندگي و تقرب است. اين در حالي است كه انسان غيرمومن، نسبت به اين آيات راه تمسخر و استهزا را در پيش مي گيرد و به جاي رشد و بالندگي عامل سقوط و هبوط و افزايش گمراهي و ضلالت وي مي شود. اين گونه است كه اهل بصيرت، با هر آيه و رخدادي به بصيرتي برتر و كامل تر مي رسند و مايه افزايش روشنايي و روشنگري آنان مي شود در حالي كه براي اهل كفر و نفاق و ضلال، هر آيه و رخدادي مايه گمراهي و بدبختي آنان مي شود. از اين رو در نهايت بصر و ديدن معمولي خود را از دست مي دهند و هر رخدادي را به گونه اي تحليل و تبيين مي كنند كه به كوري و نابينايي آنان از حقايق بلكه واقعيت ها مي انجامد. اينان زماني كه در هنگام مرگ و يا قيامت به دنبال كنار رفتن پرده هاي ضخيم ظواهر، حقايق هر چيز و رخدادي را در مي يابند خواهان رجعت مي شوند.
در حقيقت رجعت به دنيا پيش از قيامت يا پس از آن، درخواستي است كه از سوي كوردلان واقعي مطرح مي شود. آنان زماني به اهميت و ارزش بصيرت دست يافته اند كه فرصت ها از دست رفته است. از اين رو خداوند درخواست ايشان براي رجعت به دنيا براي دست يابي به بصيرت را به تمسخر مي گيرد؛ زيرا اين درخواست بصيرت زماني بيان مي شود كه كار از كار گذشته است. (سجده آيه 12)
در مسايل دنيوي نيز كوردلاني از منافقان و مشركان و كافران، هنگامي كه در دام قانون و مجازات مي افتند و پرده هاي ضخيم فريب رسانه اي به كنار مي رود و ظواهر، رنگ مي بازد و حقايق، آشكار مي شود، خواهان بازگشت به ميدان زندگي براي دست يابي به بصيرت مي شوند، در حالي كه اين زمان، زمان مجازات است و نمي توان آنان را بي تنبيه و مجازات به جامعه باز گرداند.
به هر حال بصيرت چنان كه ديده شده از چنان ارزش و جايگاهي در زندگي بشر برخوردار است كه هر كسي مي بايست اهتمام و توجه ويژه خود را به آن مبذول داشته و با بهره گيري از ابزارها و عوامل بصيرت زا به سوي دست يابي به آن كشيده شود.
خداوند در آيات 50 سوره انعام و 24 سوره هود و 16 سوره رعد و 19 سوره فاطر از بديهي بودن برتري بصيرت در زندگي بشر نسبت به كوردلي و نابينايي و توجه به ظواهر به جاي حقايق و بواطن سخن گفته است تا انسان ها را به ارزيابي و سنجش وادار نمايد. در اين آيات بارها و بارها اين نكته تكرار مي شود كه آيا كوري و بينايي يكسان است؟ هر كسي به سادگي مي تواند دريابد كه بينايي در برابر كوري تا چه اندازه تفاوت فاحشي دارد. بنابراين هر انساني بايد نسبت به كشف حقايق نيز اين گونه اهتمام داشته باشد. از اين رو پيامبر گرامي(ص) پيروان خويش را به بصيرت و روشن دلي دعوت مي كند تا از كوري در سطوح مياني و عالي نيز رهايي يابند.(يوسف آيه 108)

ابزارهاي بصيرت

براي اين كه انسان به بصيرت دست يابد لازم است از همه ابزارها و فرصت هائي كه خداوند در اختيار او نهاده بهره گيرد. بي گمان براي شناخت هر چيزي خداوند ابزارهاي شناختي حسي و غيرحسي قرار داده است. انسان به طور طبيعي با ابزارهاي حسي و غيرحسي مي تواند به شناخت ها در سطوح مختلف دست يابد. از شناخت ظاهري گرفته تا شناخت ژرفي كه برخي از آن به چشم برزخي ياد مي كنند، همه و همه با ابزارهاي حسي و غيرحسي شروع مي شود.
خداوند بارها تاكيد كرده كه همه ابزارهاي رشد و بالندگي انسان براي او فراهم است و انسان فقط بايد در اين باره تلاش و جهاد كند و از فرصت ها و ابزارها به درستي بهره گيرد تا به همه مقاصد عالي چون متاله شدن و خدايي گونه شدن تا خلافت الهي و تقرب به قاب قوسين او ادني دست يابد.
چشم و گوش و ديگر حواس ظاهري همان گونه كه واقعيت ظاهري و وجودي چيزها و امور را به آدمي مي آموزد، مهم ترين منبع شناخت حقايق هستي نيز مي باشد؛ زيرا فطرت آدمي تا زماني كه سالم باشد و او شخصيت متعادلي داشته باشد، از طريق همين حواس ظاهري نيز مي تواند حقايق را در مراحلي بالاتر به دست آورد. در اين ميان قلب آدمي نيز به كمك وي مي شتابد و ادراك در سطوح مختلف را فراهم مي آورد. اين گونه است كه انسان همه ابزارها و منابع شناختي حقيقت و واقعيت را در اختيار دارد و به سادگي مي تواند به بصيرت مورد نياز خود دست يابد. (اعراف آيه 179 و احقاف آيه 26 و جائيه آيه 23)

عوامل بصيرت زا

افزون بر ابزارهاي شناختي كه در اختيار بشر است، عوامل چندي نيز وجود دارد كه مي تواند به تحقق بصيرت و روشن دلي و شناخت حقايق از دل رخدادها و فتنه ها و امور عادي جهان كمك كند.
از جمله اين عوامل مي توان به آيات خداوندي در زمين و آسمان و نيز در درون و بيرون آدمي اشاره كرد. به اين معنا كه آيات آفاقي و انفسي چنان زياد است كه هر كسي با بهره گيري از يك و يا چند تا از آن ها مي توان به بصيرت دست يابد. (ذاريات آيات 20 و 21 و ق آيات 6 تا 8) در اين ميان برخي از آيات الهي نقش جدي تري در ايجاد بصيرت ايفا مي كنند كه از آن جمله مي توان به رويش گياهان (سجده آيه 27 و ق آيات 7 و 8)، گردش شب و روز (نور آيه 44) گسترش زمين و قرار گرفتن كوه هاي بلند (ق آيات 7 و 8) در آيات تكويني و آموزه هاي وحياني الهي در آيات تشريعي و كتب آسماني اشاره كرد. از اين رو خداوند تورات (قصص آيه 43) و نيز قرآن (اعراف آيه 203) و جاثيه آيه 20) را مايه بصيرت و باز شدن چشم آدمي و برداشته شدن پرده ها برمي شمارد.
در اين ميان حفظ و مديريت نفس براي انسان خيلي مهم و اساسي است؛ زيرا انسان در حالت تعادل به گونه اي است كه به آساني مي تواند در مسير دستيابي به بصيرت قرار گيرد ولي از آن جايي كه هواهاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني اجازه اعتدال و تعادل را به انسان نمي دهد، لازم است كه انسان از تقوا به عنوان كليد مديريت نفس استفاده كند تا بصيرت وي تحقق يابد. از اين رو خداوند در آيه 210 سوره اعراف از تقوا و پرهيزگاري به عنوان يكي از عوامل روشنايي ضمير و روشندلي بشر ياد مي كند.
هيچ كس نمي تواند منكر نقش بينش ها و نگرش ها در زندگي انسان و تغييرات مثبت و منفي دروني و بيروني وي شود؛ زيرا بينش ها و نگرش ها هستند كه آدمي را شخصيت مي بخشند و رفتار و كردار او را مديريت مي كنند. لذا خداوند از ايمان (اعراف آيه 203) و تفكر و انديشه، آخرت انديشي و دنياگريزي به عنوان زمينه اي براي روشندلي و بصيرت (ص، آيات45 و 46) ياد كرده است.
از ديگر عوامل مهم بصيرت زا مي توان به امدادهاي غيبي الهي در مواقع حساس چون جهاد (آل عمران آيه 13 و حشر آيه2) اشاره كرد؛ زيرا دراين مواقع حساس خداوند نشان مي دهد كه افزون بر قوانين ظاهري، قوانين ديگري است كه به عنوان اسباب عالي درجهان و نظام آن موثر مي باشد. اين گونه است كه شخص تنها به اسباب ظاهري و قوانين عادي توجه نمي كند و درمي يابد كه درپس هر ظاهري، حقيقتي و فراتر از هر اسباب ظاهري، اسباب باطني و موثر ديگري نيز وجود دارد.
اصولا از نظر قرآن، رخدادهاي حساس تاريخي و فتنه ها، از مهمترين عوامل بصيرت زا مي باشند، زيرا دراين حالت است كه اشخاص تيزهوش و زيرك درمي يابند كه حقيقت ممكن است غير از آن چيزي باشد كه به چشم مي آيد. از اين رو، به تحليل رخدادها و فتنه ها براي دستيابي به حقايق نهان آن مي پردازند.
از نظر قرآن همه معجزات الهي در حكم عوامل بصيرت زا و مايه روشندلي بشر است به اين معنا كه هدف از معجزات تبيين حقايق به شكل ديگر است. جالب اين كه برخي از اين معجزات خود بلايايي هستند كه بر سر بشر مي آيد و آدمي آن را به عنوان حوادث و رخدادهاي طبيعي بشمار مي آورد. در معجزاتي كه حضرت موسي(ع) آورده است برخي چنان به حوادث طبيعي و رخدادهاي عادي زميني شباهت داشت كه موجب فريب بسياري شد. از جمله اين معجزات، افزايش قورباغه بود كه برخي آن را رخدادي طبيعي تعبير كردند درحالي كه معجزه اي بود تا آدم را بيدار كند. از اين رو خداوند در آيات 101 و 102 معجزات نه گانه حضرت موسي(ع) را مايه بصيرت مي شمارد. درحالي كه دراين معجزات برخي موارد وجود داشت كه به حوادث و رخدادهاي طبيعي شباهت داشت.
به هرحال رخدادهايي چون فتنه ها درحقيقت مي تواند از عوامل بصيرت زا باشند به شرط اين كه آدمي به ظاهر آن بسنده نكند.
خداوند در آيه 59 سوره اسراء اعطاي ناقه به صالح را كه به صورت معجزه اتفاق افتاد و حيوان از دل كوه بيرون آمد، به عنوان عامل بصيرت معرفي مي كند؛ زيرا كساني كه اين معجزه را ديدند مي توانستند به بينش صحيح درباره خداوند و قدرت او و پيامبري حضرت صالح دست يابند. اما برخي از امور است كه همواره نقش بازدارنده را ايفا مي كند كه از آن جمله مي توان به دنياگرايي (ق آيه22) و غفلت از خداوند و ياد او (اعراف آيه201) اشاره كرد. كساني كه ذكر و ياد خداوند متعال را از دل خويش بيرون كرده اند نمي توانند اميد داشته باشند كه نور بصيرت و روشنايي در دل هاي آنان روشن شود و آنان را به سوي حقايق و آگاهي از آن بكشاند. باشد با تقويت ياد خداوند و بهره گيري از همه فرصت ها و ابزارهاي شناختي صحيح، بصيرتي را در خود ايجاد كنيم كه راه حق را از باطل بازشناسيم و مسير رشد و بالندگي را بيابيم و در آن حركت كنيم.

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  3:44 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

عقلانيت و پرسش گري (1)

عقلانيت و پرسش گري (1)

حسن جمشيدي

سؤال در آيات قرآن به دو معني است: يكي به معناي درخواست و ديگري به معناي پرسيدن. به ديگر بيان، يكي به معناي پرسيدن از سرنداري است كه مي شود بيان خواسته و درخواست و ديگري پرسيدن از سرنداني است كه مي شود پرسش.
«يسالك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء فقد سالوا موسي اكبر من ذلك فقالوا ارناالله جهره فاخذتهم الصاعقه بظلمهم ثم اتخذوا العجل من بعد ما جاءتهم البينات فعفونا عن ذلك و اتينا موسي سلطانا مبينا.»(1)
اهل كتاب از تو مي خواهند كه كتابي از آسمان [يك باره] بر آنان فرود آوري. البته از موسي بزرگتر از اين از خواستند و گفتند خدا را آشكارا به ما بنماي پس به سزاي ظلم شان صاعقه آنان را فرو گرفت، سپس بعد از آن كه دلايل آشكار براي شان آمد گوساله را [به پرستش] گرفتند و ما از آن هم در گذشتيم و به موسي برهاني روشن عطا كرديم. (2)
«ام تريدون ان تسالوا رسولكم كما سئل موسي من قبل و من يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل.» (3)
آيا مي خواهيد از پيامبر خود هما را بخواهيد كه پيش از اين، از موسي خواسته شد و هركس كفر را با ايمان عوض كند، بي گمان از راه راست گمراه شده است.
«يساله من في السّماوات و الارض، كل يوم هوفي شان.» (4)
هر كه در آسمانها و زمين است از او درخواست مي كند. هر زمان او در كاري است.
در اين آيه يسألك به معناي پرسيدن و در پي پاسخ بودن نيست، بلكه به معناي درخواست و طلب است. و در بسياري از آيات سؤال به معناي پرسيدن از براي دانستن است و منظور ما از سؤال در اين نوشتار معناي پرسش و پرسيدن است.
در نگاه اولي و ابتدايي به نظر مي رسد كه بايد در آيات قرآن پرسشهاي مطرح شده نقش كليدي و اساسي داشته باشد. پرسشهاي قرآني مي تواند نماد و يا نشانه اي از وضعيت جامعه اي باشد كه قرآن در باره ي آن سخن مي گويد. به نظر مي رسد به ميزاني كه از نظر تاريخي از آدم به پيش مي آييم، به جهت افزايش حجم پرسشها، اين پيشرفت و توسعه در دانش و آگاهي بشري ديده مي شود.
بدين جهت اگر قرآن كريم جداي از هر متن و محتواي ديگر، به دقت مورد مطالعه و تحليل قرارگيرد؛ به دو نكته ي اساسي اشاره شده است:
1. روند تاريخي زندگي بشر از آغاز آن كه آدم است تا نوح و موسي و... كه نوبت به پيامبر خاتم مي رسد.
2. تحول عقلاني بشر را نيز به روشني به نمايش مي گذارد.
مي توان به راحتي در ضمن آيات الهي، تحول تاريخي كمال گراي انسان را از آغاز تا عصر رسول الله (ص) فهم كرد. و اين روند تحول رو به جلو و پيشرفت بوده است. يعني شما به راحتي مي توانيد دوره هاي انساني را در فراز و نشيب آيات قرآن ببينيد و هر دوره را با دوره ي پيش و پس از آن مقايسه كنيد. در ادوار گذشته بين دوره ي پيش از نوح و بعد از نوح به نظر مي رسد تحول و دگرديسي چنان ژرف و محسوس است كه شايد بتوان با دوره پيش و پس از رنسانس اروپا مقايسه كرد كه يك شكاف عميق تاريخي ايجاد مي شود و تا اندازه اي بين قبل و بعد ارتباط بريده مي شود. و عمده دگرديسي در حوزه ي آگاهي و معرفت، بلكه از آن مهمتر در عقلانيت بشر رخ مي دهد. تمامي تلاش ما اين است تا با درنگ در آيات الهي اين مدعا را مورد بررسي قرار دهيم و شاخص ما در اين بررسي پرسشهايي است كه در كتاب الهي مطرح شده است. به نظر مي رسد پرسشهاي قرآني، به ما زمينه ها و واقعيتهاي موجود هر دوره خاص را مي نماياند.

نخستين پرسش

آن جا كه سخن از خلقت آدم ابوالبشر است، گفت و گو و مناظره بين خداوند و فرشتگان مطرح است و به نظر مي رسد نفس همين پرسش آعاز زندگي جديد در عرصه ي تاريخ است.
«و اذ قال ربك للملائكة اني جاعل في الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك...» (5)
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمين جانشيني خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند: آيا در آن كسي را مي گماري كه در آن فساد انگيزه و خونها بريزد و حال آن كه ما باستايش تو [تورا] تنزيه مي كنيم و به تقديست مي پردازيم.
نكته اي كه در آيه بيش تر نمود دارد اين است كه: فرشتگان به فضاي يك نواخت و آرام موجود خو گرفته اند و نمي خواهند كه دگرديسي در آن رخ دهد. آنان به اقتضاي:
«و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون.» (6)
جن و انس را نيافريدم جر براي آن كه مرا بپرستند.
مي پنداشتند كه راز و فلسفه ي آفرينش، پرستش آن است. و اين پرستش با تسبيح و تقدس فرشتگان الهي روي مي دهد و آنان هميشه بدان مشغول اند. پس وجهي در آفرينش انسان نخواهد بود. چون آمدن انسان ساختار آرام و يك نواخت تسبيح و تقديس را در هم خواهد شكست. اين ناسازگاري گذشته و آينده و ايجاد تحول، سبب طرح پرسش از جانب فرشتگان مي شود. نكته اساسي آن كه فرشتگان اين پرسش را باخداي خود در ميان مي گذارند و نمي هراسند كه مبادا به جهت اصل پرسش دچار عقوبت و مؤاخذه شوند.
به نظر مي رسد به لحاظ تاريخي اين نخستين پرسشي باشد كه مطرح شده است و پرسش از طرف فرشتگان است.

دومين پرسش

«قال ما منعك الاتسجد اذ امرتك قال انا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين.» (7)
فرمود چون تو را به سجده امركردم چه چيز تو را بازداشت از اين كه سجده كني؟ گفت من از او بهترم مرا از آتشي آفريدي و او را از گل آفريدي.
در اين جا پرسشي است كه خداوند از شيطان مي كند. به نظر مي رسد اين پرسش بعد از پرسش فرشتگان و پيش از پرسش خداوند از ذريه ي آدم باشد كه در آيه بعد مي آيد.
«واذ اخذ ربك من بني آدم من ظهور هم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم؟ قالوا بلي شهدنا ان تقولوا يوم القيامه انا كنا عن هذا غافلين .» (8)
و هنگامي را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند چرا گواهي داديم تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين غافل بوديم.
گرچه با توجه به نوع تفسيري كه از اين آيه ارائه شده است، به نظر برخي شايد اين پرسش، نخستين باشد، زيرا سخن از عالم ذر و ذريه ي انسان و اقرار به يگانگي خداوند است. ولي به اعتبار بني آدم به نظر مي رسد اين پرسش بايد بعد از خلقت آدم، به حقيقت پيوسته و از آدم و نسل او بايد چيزي باشد كه چنين پرسشي با آنان مطرح گردد و گرنه پيش از اين كه آدم و بني آدم آفريده شوند، معني نخواهد داشت. بنابراين از نظر ترتب، پرسش فرشتگان از خداوند، مقدم بر پرسش خداوند از ذريه ي آدم است.

آغاز دوره احساس و عاطفه

بعد از اين كه خداوند آدم را مي آفريند اتفاق مهمي رخ مي دهد:
«وقلنا يا آدم اسكن انت وزوجك الجنة و كلا منها رغدا حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجره فتكونا من الظالمين». (9)
گفتيم اين آدم خود و همسرت در اين باغ سكونت گير [يد] و از هر كجاي آن خواهيد فراوان بخوريد و[لي] به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود.
در حقيقت آدم ابوالبشر، با دو حكم الهي رو به رو بوده است كه يكي به صورت امري است و ديگري به صورت نهيي. يكي خوردن از همه چيز بر اساس تمايل و خواسته دروني خود. و ديگري نزديك نشدن به درختي خاص. و آدم ابوالبشر دستور نخست را مي پذيرد و بدان تن در مي دهد؛ ولي نسبت به دستور دوم، گويا مهار نفس خويش را ندارد. خواسته ها بر عقلانيت و حقايق، سايه افكنده است. نكته ي مهم اين است كه از طرف آدم هيچ پرسشي مطرح نمي شود كه چرا نبايد به اين درخت نزديك شوم؟ مگر تفاوت اين درخت با ديگر درختها در چيست؟ چرا نبايد من از آن بهره ببرم؟ وجه و علت پيشگيري و بازدارندگي را آدم نمي پرسد. چون هنوز فضا به گونه اي نيست كه آدم نيك دريابد كه وجه و علتي بايد براي آن باشد. جالب آن كه در كشمكش بين دو نفر فرزند آدم، به روايت قرآن كريم، اين كه يكي قرباني اش پذيرفته مي شود و ديگري پذيرفته نمي شود نيز طرح پرسش مطرح نيست. حتي يكي به ديگري مي گويد اگر مرا هم بكشي، من تو را نخواهم كشت.
« واتل عليهم نبا ابني آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما ولم يتقبل من الاخر قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين. لئن بسطت الي يدك لتقتلني ما نا بباسط يدي اليك لاقتلك اني اخاف الله رب العالمين».(10)
داستان دو پسر آدم را به درستي برايشان بخوان هنگامي كه قرباني اي پيش داشتند. پس از يكي از آن دو پذيرفته شد و از ديگري پذيرفته نشد. [قابيل] گفت: حتماً تو را خواهم كشت. [هابيل] گفت: خدا فقط از تقوا پيشگان مي پذيرد. اگر دست خود را به سوي من دراز كني تا مرا بكشي، من دستم را به سوي تو دراز نمي كنم تا تو را بكشم. من از خداوند پروردگار جهانيان مي ترسم.
در ادامه ي ماجرا، در ضمن درگيري، هابيل كشته مي شود. و قابيل نمي داند كه با جنازه برادرش چه كند. كلاغي يا زاغي به ياري او مي آيد:
«اني اريد ان تبوء باثمي و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين. فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين. فبعث الله غرابا يبحث في الارض ليريه كيف يواري سوءه اخيه قال يا ويلتا و اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب فاواري سوءه اخي فاصبح من النادمين.» (11)
من مي خواهم تو با گناه خودت باز گردي و از اهل آتش باشي و آن است سزاي ستمگران. پس نفس اش او را به كشتن برادرش واداشت و او را كشت و از زيانكاران گرديد. خدا زاغي را بر انگيخت كه زمين را مي كاويد تا نشان اش دهد، چگونه جسد برادرش را پنهان كند.[قابيل] گفت: واي بر من آيا عاجزم كه مثل اين زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان كنم. پس از پشيمانان گرديد.

اوج دوره عاطفي

به نظر مي رسد اين وضعيت و همين روند، تا اندازه اي تا زمان نوح ادامه پيدا مي كند. زيرا در ماجراي نوح وقتي كه به او گفته مي شود كشتي بسازد. و از هر حيواني جفت آن را بار كشتي كند، هيچ پرسشي از طرف نوح مطرح نمي شود كه چرا؟
«واصنع الفلك باعيننا و وحينا تخاطبني في الذين ظلمواانهم مغرقون.»
زير نظر ما و [به] وحي ما كشتي را بساز و درباره كساني كه ستم كرده اند با من سخن مگوي، چرا كه آنان غرق شدني اند.
«و يصنع الفلك و كلما مر عليه ملا من قومه سخروامنه قال ان تسخروا منا فانا نسخرمنكم كما تسخرون.»
و [نوح] كشتي را مي ساخت و هر بار كه اشرافي از قوم اش بر او مي گذشتند، او را مسخره مي كردند مي گفت: اگر ما را مسخره مي كنيد ما [نيز] شما را همان گونه كه مسخره مي كنيد مسخره خواهيم كرد.
«فسوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم.»
به زودي خواهيد دانست چه كسي را عذابي خوار كننده در مي رسد و بر او عذابي پايدار فرود مي آيد.
«حتي اذا جاء امرنا و فار التنور قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول و من امن و ما امن معه الا قليل.»
تا آن گاه كه فرمان ما در رسيده و تنور فوران كرد فرموديم در آن [كشتي] از هر حيواني يك جفت، با كسانت، مگر كسي كه قبلاً درباره او سخن رفته است و كساني كه ايمان آورده اند، حمل كن و با او جزء [عده] اندكي ايمان نياورده بودند.
«و قال اركبوا فيها بسم الله مجراها و مرساها ان ربي لغفور رحيم.»
[نوح] گفت در آن سوار شويد به نام خداست روان شدن اش و لنگر انداختن اش بي گمان پروردگار من آمرزنده مهربان است.
«و هي تجري بهم في موج كالجبال و نادي نوح ابنه و كان في معزل يا بني اركب معنا و لاتكن مع الكافرين.»
و آن [كشتي] ايشان را در ميان موجي كوه آسا مي برد و نوح پسرش را، كه در كناري بود، بانگ درداد اي پسرك من با ما شوار شو و با كافران مباش.
«قال ساوي الي جبل يعصمني من الماء قال لا عاصم اليوم من امر الله إلا من رحم و حال بينهما الموج فكان من المغرقين.»
گفت به زودي به كوهي پناه مي جويم كه مرا از آب در امان نگاه مي دارد. گفت امروز در برابر فرمان خدا هيچ نگاهدارنده اي نيست، مگر كسي كه ‍[خدا بر او] رحم كند و موج ميان آن دو حائل شد و [پسر] از غرق شدنگان گرديد.
«و قيل يا ارض ابلعي ماءك و يا سماء اقلعي و غيض الماء و قضي الامر واستوت علي الجودي و قيل بعدا للقوم الظالمين.»
و گفته شد اي زمين، آب خود را فرو بر و اي آسمان [از باران] خودداري كن و آب فروكاست و فرمان گزارده شد و [كشتي] برجودي قرار گرفت و گفته شد مرگ بر قوم ستمكار.
«و نادي نوح ربه فقال رب ان ابني من اهلي و ان و عدك الحق و انت احكم الحاكمين.»
نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت: پروردگارا پسرم از كسان من است و قطعاً وعده تو راست است و تو بهترين داوراني.
«قال يا نوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح فلا تسالن ما ليس لك به علم اني اعظك ان تكون من الجاهلين.»
فرمود اين نوح او در حقيقت از كسان تونيست او [داراي] كرداري ناشايسته است. پس چيزي را كه بدان علم نداري از من مخواه. من به تو اندرز مي دهم كه مبادا از نادانان باشي.
«قال رب اني اعوذ بك ان اسالك ماليس لي به علم والا تغفرلي و ترحمني اكن من الخاسرين.» (12)
گفت پروردگار من به تو پناه مي برم كه از تو چيزي بخواهم كه بدان علم ندارم و اگر مرا نيامرزي و به من رحم نكني از زيانكاران باشم.
همچنان كه خود نيك شاهد و ناظر هستيد، در آيات بالا هر آن چه خداوند دستور مي دهد، نوح پيروي مي كند و از سوي نوح هيچ پرسش و اشكالي مطرح نمي شود. نوح مي توانست بپرسد كه چرا كشتي بسازد؟ به گونه اي ديگر نجات پيدا كند. نوح مي توانست نسبت به فرزندش سؤال كند. زمينه براي طرح پرسش به نظر ما وجود دارد كه اين زمينه براي نوح وجود ندارد. چنان كه خداوند هم در ضمن همين آيه به راز و علت آن مي پردازد كه علم و آگاهي است. نوح نسبت به اموري كه اتفاق مي افتد، هيچ آگاهي و وقوفي ندارد. و خواسته هاي او، نه از سرآگاهي و دانايي است، بلكه از سرگرايشهاي نفساني است. چون فرزندش هست مي خواهد كه نجات پيداكند.
به نظر مي رسد تا زمان و دوره نوح، هنوز چندان تحول عقلاني فراهم نيامده است. به اقتضاي آيه ي بالا، امور و خواسته ها از ناآگاهي سرچشمه مي گرفته است. نمي خواهم مسأله را تعميم دهم، بلكه مي خواهم بگويم چنين فهميده مي شود.
اينك فضا فراهم است كه اين آيات و دسته هاي همانند را كه مربوط به آيات آدم تا نوح مي شود را كنار هم قرار داد كه آيات زيادي خواهد بود. در اين آيات، راز اين كه چرا مردمان آن عصر و دوره امت واحده بودند روشن مي شود.

پي نوشت :

1. نسا، 153.
2. تمامي توجه ها از مهدي فولادوند است كه در پاره اي موارد اندكي دستكاري شده است.
3. بقره، 108.
4. الرحمن، 29.
5. بقره، 30.
6. ذاريات،56.
7. اعراف، 12.
8. اعراف، 172.
9. بقره،35.
10. مائده، 27-28.
11. مائده، 31.30.29.
12. هود،37-46.
پنج شنبه 27 مهر 1391  3:44 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن، عقلانيت و پرسش گري (3)

قرآن، عقلانيت و پرسش گري (3)

حسن جمشيدي
پرسشهاي پيروان اديان و كفار از پيامبر

از پيامبر پرسشهاي بسياري مي شود كه به پاره اي از آنها در آيات قرآن اشاره شده است:

1. پرسش در باره رستاخيز:

«يسال ايان يوم القيامه. فاذا برق البصر. و خسف القمر. و جمع الشمس و القمر. يقول الانسان يومئذ اين المفر. كلا لاوزر. الي ربك يومئذ المستقر. ينبا الانسان يومئذ بما قدم و اخر...» (1)
از اين رو مي پرسد قيامت كي خواهد بود؟ بگو در آن هنگام كه چشمها از شدت وحشت به گردش درآيد. و ماه بي نور گردد. و خورشيد و ماه جمع شوند. آن هنگام انسان گويد راه فرار كجاست؟ هرگز چنين نيست؛ پناهگاهي وجود ندارد. آن هنگام قرارگاه نهايي تنها به سوي پروردگار توست. و در آن روز انسان را از تمام كارهايي كه از پيش يا پس فرستاده آگاه مي كنند...
«يسالك الناس عن الساعه قل انما علمها عندالله و ما يدريك لعل الساعه تكون قريباً.» (2)
مردم از تو در باره رستاخيز مي پرسند. بگو علم آن فقط نزد خداست و چه مي داني شايد رستاخيز نزديك باشد.
«يسالونك عن الساعه ايان مرساها قل انما علمها عند ربي لا يجليها لوقتها الا هو ثقلت في السماوات و الارض لا تاتيكم الا بغته.» (3)
از تو در باره ي قيامت مي پرسند. وقوع آن چه وقت است؟ بگو علم آن تنها نزدپروردگار من است جز او [هيچ كس] آن را به موقع خود آشكار نمي گرداند [اين حادثه] بر آسمانها و زمين گران است جز ناگهان به شما نمي رسد.
«يسالونك عن الساعه ايان مرساها. فيم انت من ذكراها. الي ربك منتهاها. انما انت منذر من يخشاها. كانهم يوم يرونها لم يلبثوا الا عشيه او ضحاها.» (4)
در باره ي رستاخيز از تو مي پرسند كه فرارسيدنش چه وقت است. تو را چه به گفت و گو در آن. علم آن با پروردگار توست. تو فقط كسي را كه از آن مي ترسد، هشدار ميدهي. روزي كه آن را مي بينند، گويي كه آنان جز شبي يا روزي درنگ نكرده اند.
«عم يتساءلون. عن النبا العظيم. الذي هم فيه مختلفون. كلا سيعلمون. ثم كلا سيعلمون.» (5)
در باره چه چيز از يكديگر مي پرسند؟ از آن خبر بزرگ كه در باره ي آن با هم اختلاف دارند. نه چنان است، به زودي خواهند دانست. باز هم نه چنان است، به زودي خواهند دانست.

2. پرسش از آگاهي پيامبر به روز رستاخيز:

«يسالونك كانك حفي عنها قل انما علمها عندالله و لكن اكثرالناس لا يعلمون.» (6)
از تو مي پرسند گويا تو از [زمان وقوع] آن آگاهي. بگو علم آن تنها نزد خداست، ولي بيشتر مردم نمي دانند.

3. پرسش در باره هلال:

«يسالونك عن الاهله قل هي مواقيت للناس و الحج و ليس البر بأن تاتوا البيوت من ظهورها و لكن البر من اتقي و اتوا البيوت من ابوابها و اتقوا الله لعكم تفلحون.» (7)
در باره ي هلال ها از تو مي پرسند. بگو آنها گاه شماري براي مردم و حج اند. و نيكي نيست كه از پشت خانه ها درآييد؛ بلكه نيكي آن است كه كسي تقوا پيشه كند و به خانه ها از در آنها درآييد. و از خدا بترسيد؛ باشد كه رستكار گرديد.

4. پرسش از جنگ در ماه هاي حرام:

«يسالونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل الله و كفر به والمسجد الحرام و اخراج اهله منه اكبر عندالله و الفتنه اكبر من القتل و لا يزالون يقاتلونكم حتي يردوكم عن دينكم ان استطاعوا و من يرتدد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاؤلئك حبطت اعمالهم في الدنيا و الاخره و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون.» (8)
از تو در باره ماهي كه كارزار در آن حرام است مي پرسند. بگو كارزار در آن گناهي بزرگ و بازداشتن از راه خدا و كفر ورزيدن به او و باز داشتن از مسجدالحرام [=حج] و بيرون راندن اهل آن از آن جا نزد خدا [گناهي] بزرگتر و فتنه [=شرك] از كشتار بزرگ تر است و آنان پيوند با شما مي جنگند تا اگر بتوانند شما را از دين تان برگردانند و كساني از شما كه از دين خود برگردند و در حال كفر بميرند آنان كردارهاي شان در دنيا و آخرت تباه مي شود و ايشان اهل آتش اند و در آن ماندگار خواهندبود.

5. پرسش در باره انفاق:

«يسالونك ماذا ينفقون قل ما انفقتم من خير فللوالدين والاقربين و اليتامي و المساكين و ابن السبيل و ما تفعلوا من خير فان الله به عليم.» (9)
از تو مي پرسند چه چيزي انفاق كنند [و به چه كسي بدهند] بگو: هر مالي انفاق كنيد به پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مسكينان و به در راه مانده تعلق دارد و هرگونه نيكي كنيد، البته خدا به آن داناست.
«و يسالونك ماذا ينفقون قل العفو كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تتفكرون. في الدنيا و الاخره.» (10)
و از تو مي پرسند: چه چيزي انفاق كنند. بگو: مازاد [بر نيازمندي خود] را اين گونه خداوند آيات [خود را] براي شما روشن مي گرداند باشد كه در [كار] دنيا و آخرت بينديشيد.

6. پرسش از انفال:

«يسالونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم و اطيعوا الله و رسوله ان كنتم مؤمنين.» (11)
[اي پيامبر] از تو در باره غنايم جنگي مي پرسند. بگو: غنايم جنگي اختصاص به خدا و فرستاده [او] دارد پس از خدا پروا داريد و با يكدگير سازش نماييد و اگر ايمان داريد از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد.

7و8. پرسش از مشروب و قمار:

«يسالونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما و يسالونك ماذا ينفقون قل العفو كذلك يبين الله لكم الآيات لعلكم تتفكرون. في الدنيا و الاخره.» (12)
در باره شراب و قمار از تو مي پرسند بگو در آن دو گناهي بزرگ و سودهايي براي مردم است و[لي] گناهشان از سودشان بزرگتر است.

9. پرسش در باره يتيمان :

«و يسالونك عن اليتامي قل اصلاح لهم خير و ان تخالطوهم فاخوانكم والله يعلم المفسد من المصلح و لو شاء لاعنتكم ان الله عزيز حكيم.» (13)
در باره يتيمان از تو مي پرسند. بگو: به صلاح آنان كار كردن بهتر است و اگر با آنان همزيستي كنيد برادران [ديني] شما هستند و خدا تباهكار را از درستكار باز مي شناسد و اگر خدا مي خواست [در اين باره] شما را به دشوراي مي انداخت آري خداوند توانا و حكيم است.

10. پرسش از قاعدگي زنان:

«و يسالونك عن المحيض قل هو اذي فاعتزلوا النساء في المحيض و لا تقربوهن حتي يطهرن فاذا تطهّرن فاتوهن من حيث امركم الله ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين.» (14)
از تو در باره عادت ماهانه [زنان] مي پرسند. بگو: آن رنجي است پس هنگام عادت ماهانه از [آميزش با] زنان كناره گيري كنيد و به آنان نزديك نشويد، تا پاک شوند پس چون پاك شدند از همان جا كه خدا به شما فرمان داده است، با آنان آميزش كنيد خداوند توبه كاران و پاكيزگان را دوست مي دارد.

11. پرسش از روح :

«و يسالونك عن الروح قل الروح من امر بي و ما اوتيتم من العلم الا قليلاً.» (15)
در باره روح از تو مي پرسند بگو روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندكي داده نشده است.

12. پرسش در باره ذي القرنين:

«و يسالونك عن ذي القرنين قل ساتلو عليكم منه ذكرا.» (16)
از تو درباره ذوالقرينين مي پرسند بگو به زودي چيزي از او براي شما خواهم خواند.

13. پرسش در باره كوه ها:

«و يسالونك عن الجبال فقل ينسفها ربي نسفا.» (17)
از تو در باره كوه ها مي پرسند بگو پروردگارم آنها را [در قيامت] ريزريز خواهد ساخت.

14. پرسش در باره چيزهاي حلال:

«يسالونك ماذا احل لهم قل احل لكم اطيبات و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله فكلوا مما امسكن عليكم واذكروا اسم الله عليه و اتقوا الله ان الله سريع الحساب.» (18)
از تو مي پرسند چه چيزي براي آنان حلال شده است بگو چيزهاي پاكيزه براي شما حلال گرديده و [نيز صيد] حيوانات شكارگر كه شما به عنوان مربيان سگهاي شكاري از آن چه خدايتان آموخته به آنها تعليم داده ايد[براي شما حلال شده است] پس از آن چه آنها براي شما گرفته و نگاه داشته اند بخوريد و نام خدا را برآن ببريد و پرواي خدا بداريد كه خدا زودشمار است.
آن چه بيان گرديد پرسشهايي بود كه مردم از پيامبر داشتند كه در قرآن به آنها پرداخته شده و به گونه اي پاسخ آنها آمده است. در بسياري از آيات، پرسشهايي آمده كه طراح آن پرسشها خداوند متعال است. به مواردي از آن اشاره مي شود.

پرسشهاي خداوند
پرسش از همه آفريده ها:

«يا معشرالجن و الانس الم ياتكم رسل منكم يقصون عليكم آياتي و ينذرونكم لقاء يومكم هذا قالوا شهدنا علي انفسنا و غرتهم الحياه الدنيا و شهدوا و علي انفسهم انهم كانوا كافرين.» (19)
اي گروه جن و انس آيا از ميان شما فرستادگاني براي شما نيامدند كه آيات مرا بر شما بخوانند و از ديدار اين روزتان به شما هشدار دهند. گفتند: ما به زيان خود گواهي دهيم [كه آري آمدند] و زندگي دنيا فريب شان داد و بر ضد خود گواهي دادند كه آنان كافر بوده اند.

پرسش از خويشاندي با خداوند:

«و قالت اليهود و النصاري نحن ابناءالله و احباؤه قل فلم يعذبكم بذنوبكم بل انتم بشر ممن خلق يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء ولله ملك السماوات و الارض و ما بينهما و اليه المصير.» (20)
و يهودان و ترسايان گفتند ما پسران خدا و دوستان او هستيم. بگو: پس چرا شما را به [كيفر] گناهان تان عذاب مي كند، بلكه شما [هم] بشريد از جمله كساني كه آفريده است هر كه را بخواهد مي آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مي كند و فرمانروايي آسمانها و زمين و آن چه ميان آن دو مي باشد ازآن خداست و بازگشت [همه] به سوي اوست.

پرسش از نزديك بودن خداوند:

«و اذا سالك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبو الي و ليؤمنوا بي لعلهم يرشدون.» (21)
هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند[بگو] من نزديكم و دعاي دعا كننده را به هنگامي كه مرا بخواند اجابت مي كنم پس [آنان] بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند باشد كه راه يابند.

پرسش از دانايي الهي:

«اولا يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون.» (22)
آيا نمي دانند كه خداوند آن چه را پوشيده مي دارند و آن چه را آشكار مي كنند مي داند.
«قل أأنتم أعلم أم الله و من أظلم ممن كتم شهاده عنده من الله و ما الله بغافل عما تعملون.» (23)
بگو آيا شما بهتر مي دانيد يا خدا و كيست ستمكارتر از آن كس كه شهادتي از خدا را در نزد خويش پوشيده دارد و خدا از آن چه مي كنيد غافل نيست.
«الم يعلموا ان الله يعلم سرهم و نجواهم و ان الله علام الغيوب.» (24)
آيا ندانسته اند كه خدا راز آنان و نجواي ايشان را مي داند و خدا داناي رازهاي نهاني است.

پرسش از مهرباني الهي:

«الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبه عن عباده و ياخذ الصدقات و ان الله هو التواب الرحيم.» (25)
آيا ندانسته اند كه خدا خود بازگشت بندگان خويش را پذيرد و دهشها را ستاند و اين كه خدا آن بازآينده ي مهربان است.

پرسش از بينايي الهي:

«الم يعلم بان الله يري.» (26)
مگر ندانسته كه خدا مي بيند.
«ايحسب ان لم يره احد.» (27)
آيا پندارد كه هيچ كس او را نديده است.

پرسش از توانايي الهي:

«ايحسب ان لن يقدر عليه احد.» (28)
آيا پندارد كه هيچ كس هرگز براو دست نتواند يافت.
«الم نجعل له عينين. و لسانا و شفتين. و هديناه النجدين.» (29)
آيا دو چشمش نداده ايم؟ و زباني و دو لب؟ و هردو راه [خير و شر] را بدو نموديم؟
«الفجر. وليال عشر. الشفع و الوتر. والليل اذا يسر. هل في ذلك قسم لذي حجر.» (30)
سوگند به سپيده دم. و به شبهاي دهگانه. و به جفت و تاق. و به شب وقتي سپري شود. آيا در اين براي خردمند [نياز به] سوگندي [ديگر] است.
«افلا ينظرون الي الابل كيف خلقت. و الي السّماء كيف رفعت. و الي الجبال كيف نصبت. و الي الارض كيف سطحت.» (31)
آيا به شتر نمي نگرند كه چگونه آفريده شده. و به آسمان كه چگونه بر افراشته شده. و به كوه ها كه چگونه برپا داشته شده. و به زمين كه چگونه گسترده شده است.
«قبل الانسان ما اكفره. من اي شيء خلقه. من نطفه خلقه فقدره.» (32)
كشته باد انسان چه ناسپاس است. او را از چه چيز آفريده است. از نطفه اي خلقش كرد و اندازه مقررش بخشيد.
«اانتم اشد خلقا ام السماء بناها. رفع سمكها فسواها. و اغطش ليلها و اخرج ضحاها. والأرض بعد ذلك دحاها. اخرج منها ماءها و مرعاها. والجبال ارساها. متاعاً لكم و لانعامكم.» (33)
آيا آفرينيش شما دشوارتر است يا آسماني كه [او] آن را برپا كرده است. سقفش را برافراشت و آن را [به اندازه معين] درست كرد. و شبش را تيره و روزش را آشكار گردانيد. و پس از آن زمين را با غلتانيدن گسترد. آبش و چراگاه اش را از آن بيرون آورد. و كوه ها را لنگر آن گردانيد.[تاوسيله] استفاده براي شما و دامهايتان باشد.
«الم نجعل الارض مهادا. و الجبال اوتادا. و خلقناكم ازواجا. و جعلنا نومكم سباتا. و جعلنا الليل لباسا. و جعلنا النهار معاشا. و بنينا فوقكم سبعا شدادا. و جعلنا سراجا و هاجا...» (34)
آيا زمين را گهواره اي نگردانيديم. كوه ها را [چون] ميخهايي [نگذاشتيم]. شما را جفت آفريم. خواب شما را [مايه] آسايش گردانيديم. شب را [براي شما] پوششي قرار داديم. و روز را [براي] معاش [شما] نهاديم. و بر فراز شما هفت[آسمان] استوار بنا كرديم. و چراغي فروزان گذارديم...
«كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فأحيا كم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون.» (35)
چگونه خدا را منكريد با آن كه مردگاني بوديد و شما را زنده كرد باز شما را مي ميراند[و] باز زنده مي كند[و] آن گاه به سوي او بازگردانده مي شويد.
«الم تعلم ان الله له ملك السماوات و الارض و مالكم من دون الله من ولي ولا نصير.» (36)
مگرندانستي كه فرمانروايي آسمانها و زمين از آن خداست و شما جز خدا سرور و ياوري ندارد.
«من ذاالذي يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيره و الله يقبض ويبسط و اليه ترجعون.» (37)
كيست آن كس كه به [بندگان] خدا وام نيكويي دهد تا [خدا] آن را براي او چند برابر بيفزايد و خداست كه [در معيشت بندگان] تنگي و گشايش پديد مي آورد و به سوي او باز گردانده مي شويد.
«افغير دين الله يبغون وله اسلم من في السماوات و الارض طوعا و كرها و اليه يرجعون.» (38)
آيا جز دين خدا را مي جويند با آن كه هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه سربه فرمان او نهاده است و به سوي او بازگردانيده مي شويد.
«الم تر الي الذين يزكون انفسهم بل الله يزكي من يشاء و لايظلمون فتيلا.» (39)
آيا به كساني كه خويشتن را پاك مي شمارند ننگريسته اي [چنين نيست] بلكه خداست كه هر كه را بخواهد پاك مي گرداند و به قدر نخ روي هسته خرمايي ستم نمي بينند.
«يا ايها الناس اذكروا نعمت الله عليكم هل من خالق غيرالله يرزقكم من السماء و الأرض لا اله الا هوفاني توفكون.» (40)
اي مردم نعمت خدا را بر خود ياد كنيد آيا غير از خدا آفريدگاري است كه شما را از آسمان و زمين روزي دهد؟ خدايي جز او نيست پس چگونه انحراف مي يابيد.
«الم يروا كم اهلكنا من قبلم من قرن مكناهم في الأرض ما لم نمكن لكم و ارسلنا السماء عليهم مدرارا و جعلنا الانهار تجري من تحتهم فاهلكناهم بذنوبهم و انشانا من بعدهم قرنا آخرين.» (41)
آيا نديده اند كه پيش از آنان چه بسيار امتها را هلاك كرديم [امتهايي كه] در زمين به آنان امكاناتي داديم كه براي شما آن امكانات را فراهم نكرده ايم و [بارانهاي] آسمان را پي در پي بر آنان فرو فرستاديم و رودبارها از زير [شهرهاي آنان روان ساختيم پس ايشان را به [سزاي] گناهان شان هلاك كرديم و پس از آنان نسلهاي ديگري پديد آورديم.

پرسش از تفاوت آگاهي و ناآگاهي:

«قل هل يستوي الاعمي والبصر؟» (42)
بگو آيا نابينا و بينا برابرند؟
«هل تستوي الظلمات والنور» (43)
آيا تاريكي ها و روشنايي برابرند؟
«مثل الفريقين كالاعمي و الاصم و البصير و السميع هل يستويان مثلا.» (44)
مثل اين دو گروه چون نابينا و كر [در مقايسه] با بينا و شنواست آيا در مثل يكسان اند پس آيا پند نمي گيريد.
«قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين انما يتدكر اولوا الالباب.» (45)
بگو آيا كساني كه مي دانند و كساني كه نمي دانند يكسان اند تنها خردمندانند كه پند پذيرند.
«مثل الفريقين كالاعمي و الاصم و البصير و السميع هل يستويان مثلا افلا تذكرون.» (46)
مثل اين دو گروه چون نابنيا و كر [در مقايسه] با بينا و شنواست آيا در مثل يكسان اند پس آيا پند نمي گيرند.

پرسش از تفاوت مؤمنان با ديگران:

«امن هو قانت آناء الليل ساجداً و قائماً يحذر الاخره و يرجو رحمه ربه.» (47)
آيا چنين كسي بهتراست يا آن كسي كه او را در طول شب در سجده و قيام و اطاعت [خدا] مي كند [و] از آخرت مي ترسد و رحمت پروردگارش را اميد دارد.

پرسش از ناسازگاري گفتار و رفتار:

«اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون.» (48)
آيا مردم را به نيكي فرمان مي دهيد و خود را فراموش مي كنيد با اين كه شما كتاب [خدا] را مي خوانيد آيا [هيچ] نمي انديشيد.

پرسش از نابرابري كردارها:

«اجعلتم سقايه الحاج و عماره المسجدالحرام كمن آمن بالله واليوم الاخر و جاهد في سبيل الله و لايستوون عندالله والله لا يهدي القوم الظالمين.» (49)
آيا سيراب ساختن حاجيان و آباد كردن مسجدالحرام را همانند [كار] كسي پنداشته ايد كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد مي كند [نه اين دو] نزد خدا يكسان نيستند و خدا بيدادگران را هدايت نخواهد كرد.

پرسش از نابرابري پارسايي و ستمگري:

«افمن اسس بنيانه علي تقوي من الله و رضوان خيرام من اسس بنيانه علي شفا جرف هار فانهار به في نار جهنم و الله لايهدي القوم الظالمين.» (50)
آيا كسي كه بنياد [كار] خود را بر پايه تقوا و خشنودي خدا نهاده بهتر است يا كسي كه بناي خود را بر لب پرتگاهي مشرف به سقوط پي ريزي كرده و با آن در آتش دوزخ فرو مي افتد و خدا گروه بيداگران را هدايت نمي كند.

پرسش از معاد آفريده ها:

«قل هل من شركائكم من يبدا الخلق ثم يعيده قل الله يبدا الخلق ثم يعيده فاني توفكون.» (51)
بگو آيا از شريكان شما كسي هست كه آفرينش را آغاز كند و سپس آن را برگرداند. بگو خداست كه آفرينش را آغاز مي كند و باز آن را بر مي گرداند پس چگونه [از حق] باز گردانيده مي شويد.

پرسش از ستمگران:

«قل ارايتكم ان اتاكم عذاب الله بغته او جهره هل يهلك الا القوم الظالمون.» (52)
بگو در نظر شما اگر عذاب خدا ناگهان يا آشكارا به شما برسد آيا جز گروه ستمگران [كسي] هلاك خواهد شد؟
«من اظلم ممن افتري علي الله كذبا او كذب بآياته انه لايفلح الظالمون.» (53)
كيست ستمكارتر از آن كسي كه برخدا دروغ بسته، يا آيات او را تكذيب نموده، بي ترديد ستمكاران رستگار نمي شوند.

پرسش از زنده به گوران:

«و اذا الموؤوده سئلت. باي دنب قتلت.» (54)
پرسند چو زان دخترك زنده به گور. به كدامين گناه كشته شده است.

پرسش از بازدارندگان نماز:

«ارايت الذي ينهي. عبدا اذا صلي.» (55)
آيا ديدي آن كسي را كه باز مي داشت؛ بنده اي را آن گاه كه نماز مي گزارد.

پرسش از پارسايان و راه يافتگان:

«ارايت ان كان علي الهدي. او امر بالتقوي.» (56)
چه پنداري اگر او بر هدايت باشد؟ يا به پرهيزگاري وادارد [براي او بهتر نيست].

پرسش در باره كافران :

«ارايت ان كذب و تولي.» (57)
آيا چه پنداري اگر تكذيب كند و روي برگرداند.
«افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون.» (58)
آيا طمع داريد كه [اينان] به شما ايمان بياورند با آن كه گروهي از آنان سخنان خدا را مي شنيدند سپس آن را بعد از فهميدنش تحريف مي كردند و خودشان هم مي دانستند.
«قل اتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا و الله هو السميع العليم.» (59)
بگو آيا غير از خدا چيزي را كه اخيتار زيان و سود شما را ندارد مي پرستيد و حال آن كه خداوند شنواي داناست.

پرسش از اهل ايمان:

«و ما لكم لا تقاتلون في سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء والولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القريه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا واجعل لنا من لدنك نصيرا.» (60)
و چرا شما در راه خدا [و در راه نجات] مردان و زنان و كودكان مستضعف نمي جنگيد، همانان كه مي گويند پروردگارا ما را از اين شهري كه مردمش ستم پيشه اند، بيرون ببر و از جانب خود براي ما سرپرستي قرار ده و از نزد خويش ياوري براي ما تعيين فرما.
«الم تر الي الذين ليل لهم كفوا ايديكم و اقيموا اصلاه و اتوا الزكاه فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشيه الله او اشد خشيه و قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لولا اخرتنا الي اجل قريب قل متاع الدنيا قليل والاخره خير لمن اتقي و لاتظلمون فتيلا.» (61)
آيا نديدي كساني را كه به آنان گفته شد [فعلاً] دست [از جنگ] بداريد و نماز بر پا كنيد و زكات بدهيد و[لي] همين كه كارزار بر آنان مقرر شد بناگاه گروهي از آنان از مردم [=مشركان مكه] ترسيدند، مانند ترس از خدا يا ترسي سخت تر و گفتند: پروردگارا چرا بر ما كارزار مقرر داشتي، چرا ما را تا مدتي كوتاه مهلت ندادي. بگو: برخورداري [از اين] دنيا اندك و براي كسي كه تقوا پيشه كرده آخرت بهتر است و [درآن جا] به قدر نخ هسته ي خرمايي بر شما ستم نخواهد شد.
«افلا يتدبرون القرآن و لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا» (62)
آيا در [معاني] قرآن نمي انديشند اگر از جانب غير خدا بود، قطعاً در آن اختلاف بسياري مي يافتند.
«فما لكم في المنافقين فئتين و الله اركسهم بما كسبوا اتريدون ان تهدوا من اضل الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا.» (63)
شما را چه شده است كه در باره منافقان دو دسته شده ايد با اين كه خدا آنان را به [سزاي] آن چه انجام داده اند سرنگون كرده است آيا مي خواهيد كسي را كه خدا در گمراهي اش وانهاده است به را آوريد و حال آن كه هركه را خدا در گمراهي اش وانهد، هرگز راهي براي [هدايت] او نخواهي يافت.
«و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع مله ابراهيم حنيفا و اتخذالله ابراهيم خليلا.» (64)
و دين چه كسي بهتر است از آن كسي كه خود را تسليم خدا كرده و نيكوكار است و از آيين ابراهيم حق گرا پيروي كرده است و خدا ابراهيم را دوست گرفت.

پرسش از پاداش اعمال:

«ايود احدكم ان تكون له جنه من نخيل و اعناب تجري من تحتها الانهار له فيها من كل الثمرات و اصابه الكبر وله ذريه ضعفاء فاصابها اعصار فيه نار فاحترقت كذلك يبين الله لكم الآيات لعلكم تتفكرون.» (65)
آيا كسي از شما دوست دارد كه باغي از درختان خرما و انگور داشته باشد كه زير آنها نهرها روان است، و براي او در آن [باغ] از هرگونه ميوه اي [فراهم] باشد، و در حالي كه او را پيري رسيده و فرزنداني خردسال دارد، [ناگهان] گردبادي آتشين بر آن [باغ] زند و [باغ يكسر] بسوزد؟ اين گونه، خداوند آيات [خود] را براي شما روشن مي گرداند، باشد كه شما بينديشيد.
«قل اونبئكم بخير من ذلكم للذين اتقوا عند ربهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و ازواج مطهره و رضوان من الله و الله بصير بالعباد.» (66)
بگو آيا شما را به بهتر از اينها خبر دهم براي كساني كه تقوا پيشه كرده اند، نزد پروردگارشان باغهايي است كه از زير [درختان] آنها نهرها روان است در آن جاودانه بمانند و همسراني پاكيزه و [نيز] خشنودي خدا [را دارند] و خداوند به [امور] بندگان [خود] بيناست.
«ام حسبتم ان تدخلوا الجنةه و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين.» (67)
آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مي شويد بي آن كه خداوند جهادگران و شكيبايان شما را معلوم بدارد.

پرسش از قيامت:

«فلا اقتحم القبه. و ما ادراك ما العقبه. فك رقبه. او اطعام في يوم ذي مسغبه.» (68)
و تو چه داني كه آن گردنه [سخت] چيست؟ بنده اي را آزاد كردن. يا در روز گرسنگي طعام دادن.
«الم تركيف فعل ربك بعاد. ارم ذات العماد. التي لم يخلق مثلها في البلاد.» (69)
مگر ندانسته اي كه پروردگارت با عاد چه كرد. با عمارات ستون دار ارم. كه مانندش در شهرها ساخته نشده بود.

پرسش از برانگيخته شدن انسانها:

«الا يظن اولئك انهم مبعوثون. ليوم عظيم.» (70)
مگر آنان گمان نمي دارند كه برانگيخته خواهد شد. [در] روزي بزرگ.

پرسش از فرجام راه:

«فاين تذهبون.» (71)
پس به كجا مي رويد.
پرسش از ايمان التقاطي:
«افتومنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزي في الحياه الدنيا و يوم القيامه يردون الي اشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون.» (72)
آيا شما به پاره اي از كتاب ‍[تورات ] ايمان مي آوريد و به پاره اي كفر مي ورزيد. پس جزاي هر كس از شما كه چنين كند جز خواري در زندگي دنيا چيزي نخواهد بود و روز رستاخيز ايشان را به سخت ترين عذابها باز برند و خداوند از آن چه مي كنيد غافل نيست.
«الم تر الي الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يومنون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤلاء اهدي من الذين آمنوا سبيلا.» (73)
آيا كساني را كه از كتاب [آسماني] نصيبي يافته اند، نديده اي كه به جبت و طاغوت ايمان دارند و در باره كساني كه كفر ورزيده اند مي گويند اينان از كساني كه ايمان آورده اند را يافته ترند.
«الم تر الي الذين يرعمون انهم امنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالاً بعيدا.» (74)
آيا نديده اي كساني را كه مي پندارند به آن چه به سوي تو نازل شده و [به] آن چه پيش از تو نازل گرديده ايمان آورده اند [با اين همه] مي خواهند داوري ميان خود را به سوي طاغوت ببرند، با آن كه قطعاً فرمان يافته اند كه بدان كفر ورزند و[لي] شيطان مي خواهد آنان را به گمراهي دوري دراندازد.
«قل اي شيء اكبر شهاده قل الله شهيد بيني و بينكم و اوحي الي هذا القران لانذركم به و من بلغ ائنكم لتشهدون ان مع الله آلهه اخري قل لا اشهد قل انما هواله واحد انني بريء مما تشركون.» (75)
بگو گواهي چه كسي از همه برتر است؟ بگو خدا ميان من و شما گواه است و اين قرآن به من وحي شده تا به وسيله آن شما و هر كس را [كه اين پيام به او] برسد هشدار دهم. آيا واقعاً شما گواهي مي دهيد كه در جنب خدا خدايان ديگر است. بگو من گواهي نمي دهم. بگو: او تنها معبودي يگانه است و بي ترديد من از آن چه شريك [او] قرار مي دهيد بيزارم.
پرسش از اثر گذاري مرگ و قتل پيامبر در ايمان پيروان:
«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضرالله شيئا و سيجزي الله الشاكرين.» (76)
و محمد جز فرستاده اي كه پيش از او [هم] پيامبراني [آمده و] گذشتند نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود برمي گرديد و هركس از عقيده خود بازگردد. هرگز، هيچ زياني به خدا نمي رساند و به زودي خداوند سپاسگزاران را پاداش مي دهد.

پرسش از واپسگرايي:

«افحكم الجاهليه يبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون.» (77)
آيا خواستار حكم جاهليت اند و براي مردمي كه يقين دارند، داوري چه كسي از خدا بهتراست.

پي نوشت :

1. قيامت ، 6-13.
2. احزاب، 63
3. اعراف، 187
4. نارعات،42-46.
5. نبأ،1-2.
6. اعراف،187
7. بقره، 189
8. بقره، آيه 217.
9. بقره، آيه 215.
10. بقره، 219
11. انفال، 1
12. بقره، 219.
13. بقره، 220.
14. بقره، 222
15. اسرا، 85
16. كهف، 83.
17. طه،105.
18. مائده،4
19. انعام،130
20. مائده، 18.
21. بقره، 186
22. بقره، 77
23. بقره، 140
24. توبه، 78.
25. توبه،104
26. علق،14
27. بلد، 7.
28. بلد،5.
29. بلد، 8-11
30. فجر،5
31. غاشيه، 17-20.
32. عبس،18.
33. نازعات،27
34. نبأ،6-13
35. بقره، 28.
36. بقره،107.
37. بقره،245
38.آل عمران،83.
39. نسا،49.
40. فاطر،3.
41. انعام،6
42. رعد،16
43. رعد،16.
44. هود،24.
45. زمر،9
46. هود،24
47. زمر،9.
48. بقره،44.
49. توبه،19
50. توبه،109
51. يونس،34.
52. انعام،47.
53. انعام،21
54. تكوير،9
55. علق،9و10.
56. علق،11-12.
57.علق، 13
58.بقره،75
59. مائده،76.
60. نسا،75.
61. نسا،77
62. نسا،82
63. نسا،88.
64. نسا،125.
65. بقره،266
66.آل عمران،15
67. آل عمران، 142
68.بلد،12-14.
69. فجر، 6.
70. مطففين،4و5
71.تكوير، 26
72.بقره،85
73. نسا، 51
74. نسا،60
75. انعام، 19
76.آل عمران،144
77. مائده،50
پنج شنبه 27 مهر 1391  3:44 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بصيرت مولود عقلانيت و تقوا

بصيرت مولود عقلانيت و تقوا

عليرضا مزروعي

در زندگي پيچيده ي اجتماعي امروز، بدون بصيرت نمي شود حركت كرد. جوانها بايد فكر كنند، بينديشند، بصيرت خودشان را افزايش بدهند، معلمان روحاني، متعهدان موجود در جامعه ي ما از اهل سواد و فرهنگ، از دانشگاهي و حوزوي، بايد به مسئله بصيرت اهميت بدهند. بصيرت در هدف، بصيرت در وسيله، بصيرت در شناخت دشمن، بصيرت در شناخت موانع راه، بصيرت در شناخت راههاي جلوگيري از اين موانع و برداشتن اين موانع، اين بصيرت ها لازم است.
وقتي بصيرت بود، آن وقت شما مي دانيد كه با كي طرفيد، ابزار لازم را با خودتان بر مي داريد، يك روز شما مي خواهيد تو خيابان قدم بزنيد، خوب، با لباس معمولي، با يك دمپايي هم مي شود رفت تو خيابان قدم زد، اما يك روز مي خواهيد برويد قله دماوند را فتح كنيد، او ديگر تجهيزات خودش را مي خواهد. بصيرت يعني اينكه بدانيد چه مي خواهيد، تا بدانيد چه بايد با خودتان داشته باشيد. «مقام معظم رهبري 15 مهرماه88» نويسنده مقاله حاضر با چنين رويكردي در مقام تبيين زيرساخت هاي بصيرت برآمده كه اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم:

معني بصيرت

بصيرت از كليد واژه هاي راهبردي در حوزه معرفت و شناخت و روابط اجتماعي و سلوك انسان مسلمان در رفتار فردي و اجتماعي محسوب مي شود.1
بصيرت در لغت عرب به معناي عقيده قلبي، شناخت، يقين، زيركي، عبرت آمده.
بصيرت در فرهنگ معين به معني دانايي، بينايي، بينايي دل، هوشياري، زيركي و يقين است.2
بصيرت در اصطلاح عرفاني و فلسفي عبارتست از قوه قلبي يا نيروي باطني كه به نور قدسي روشن گرديده و از پرتو آن، صاحب بصيرت، حقايق و بواطن اشيا را در مي يابد، بصيرت به مثابه بصر (چشم) است براي نفس.3
بصيرت به طور كلي به معني هوشياري و شناخت عميق و درست و درك و فهم صحيح رابطه علي مسائل است.
گاهي انسان به شخص، رفتار و... نگاه مي كند اما به ماهيت آن پي نمي برد و يا ممكن است اصلا آن را نبيند.
و به تعبير قرآن كريم برخي چشم دارند اما نمي بينند، اين به آن معني است كه فاقد بينش و درك درست مسائل هستند.
از ديدگاه قرآن كريم بصر غير از بصيرت است. بصر حس بينايي است كه يكي از ادراكات حسي محسوب مي شود. همان قوه باصره كه جمعش ابصار است.
اما بصيرت جمعش بصائر است بصيرت يعني حكمت و تشخيص سره از ناسره.
قرآن كريم مي فرمايد: و ان تدعوهم الي الهدي لايسمعوا و تراهم ينظرون اليك و هم لايبصرون/ اعراف آيه .198
و اگر آنها را به (راه) هدايت بخوانيد، نخواهند شنيد و تو مي بيني كه آنها در تو مي نگرند، در حالي كه نمي بينند. يعني پيغمبر اينها به تو نگاه مي كنند «وهم لايبصرون» ولي نمي بينند. مثل آدمي كه كتاب مي خواند ولي نمي فهمد. گاهي وقتها آدم خيلي باسواد است. اما باز بصيرت ندارد. يعني آنچه را كه بايد بفهمد، نمي فهمد.
قرآن كريم، اهل ايمان و صالحان را با وصف «بصير» مي ستايد و در مقام متمايز ساختن مؤمنان از كافران و عدم استواء ميان آنها، از كافران و تبهكاران با عنوان «اعمي» ياد مي كند: «و ما يستوي الاعمي و البصير و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و لا المسي» (غافر آيه 58). و نيز مي فرمايد: «مثل الفريقين كالاعمي و الاصم والبصير و السميع هل يستويان مثلا»(هود آيه 24).

¤ بصيرت عقلاني

«واژه عقل در قرآن كريم با فعلهاي «عقلوه، يعقلون، تعقلون، تعقل» آمده است و مراد از آن فهم و درك و معرفت است»4.
نقل شده كه جمعي از مسلمانان در محضر رسول خدا(ص) از مسلماني ستايش كردند، حضرت فرمود: «عقل او چگونه است؟» عرض كردند: اي رسول خدا! ما از تلاش و كوشش او در عبادت و انواع كارهاي خير او سؤال مي كنيم، شما از عقلش سؤال مي فرماييد؟ فرمود: «مصيبتي كه از ناحيه حماقت احمق حاصل مي شود، بدتر است از فجور فاجران و گناه بدكاران، خداوند فرداي قيامت، مقام بندگان را به مقدار عقل و خرد آنها بالا مي برد و بر اين اساس به قرب خداوند نايل مي گردد5.
در قرآن كريم واژه (عقل) به كار نرفته است. ولي مشتقات فعلي آن فراوان به كار رفته است. در قرآن فعل تعقلون 24 مرتبه، فعل يعقلون 22 مرتبه، فعل يعقل 1 مرتبه، به كار رفته است. در مجموع، مشتقات فعلي عقل 49 مرتبه در قرآن بكار رفته است.
علامه طباطبايي(ره) درباره علت به كار نرفتن واژه عقل در قرآن فرموده اند:
گويا لفظ عقل، به معناي امروزي از اسم هاي مستحدث بالغلبه است.
به همين دليل در قرآن به شكل اسمي استعمال نشده است.
واژه عقل، مصدر عقل يعقل در كتاب هاي لغويين، به معناي مختلفي بكار رفته است.
عقل در لغت به معناي امساك وضع است.
از مجموع كتابهاي لغويين استفاده مي شود. عقل به معناي فهم، معرفت، قوه و نيروي پذيرش علم، تدبر و نيروي تشخيص حق از باطل و خير از شر، آمده است.
قرآن كريم پيوسته انسان را با (افلا يعقلون) و (افلا تعلقون) به تفكر تشويق مي كند.
در آياتي كه مشتقات عقل و الفاظ مترادف و متقارب عقل در آنها به كار رفته است مانند:
تفكر (قل هل يستوي الاعمي و البصير افلا تتفكرون)/انعام آيه50، تدبر (افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها)/محمد آيه24، تفقه (و طبع علي قلوبهم فهم لايفقهون)/ توبه آيه 87، تذكر (كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولواالالباب)/ ص آيه 29، نظر (الم يسيروا في الارض فينظروا كيف كان عاقبت الذين من قبلهم و الدارالاخره خيرللذين اتقوا افلاتعقلون/ يوسف آيه 109
بنظر مي رسد از ديدگاه قرآن كريم انسان عاقل هنگامي كه عقل خويش را فعليت مي بخشد، در مسير كمال گام برمي دارد و مسئوليت ها و حقوق بسياري بر دوش مي گيرد.
فعليت بخشي عقل همان چيزي است كه در زبان و فرهنگ عربي از آن به تفكر و تعقل ياد مي شود و در ادبيات فارسي از آن به انديشه ورزي تعبير مي گردد.
تفكر در زبان عربي از ماده «فكر» گرفته شده به معناي انديشه ورزي است براي به دست آوردن واقعيات. در حقيقت انسان هرگاه با بهره گيري از دانش هاي موجود در نزد خود، به كمك ابزار عقل بكوشد تا مجهول و ناشناخته اي را حل كند، تفكر كرده و انديشه ورزيده است.
علامه طباطبايي(ره) در تفسير الميزان در تعريف تفكر نوشته است: تفكر نوعي سير و مرور بر معلومات حاضر در نزد انسان جهت دست يابي به مجهول است.6
در زمينه اهميت دادن به تفكر آيات فراواني در قرآن كريم وارد شده است كه به برخي از آيات اشاره شد و نيز از جمله ديگر آيات شريفه: آل عمران آيه191، رعد آيه3، حشر آيه 12، انفال آيه22 فرقان آيه44، سوره بقره آيات 164 و 219 و 244 و .266
در روايتي از امام رضا(ع) نقل شده است: «عبادت به زيادي نماز و روزه نيست، بلكه عبادت واقعي تفكر در كار خداوند متعال و اسرار جهان آفرينش است.»7
دين مبين اسلام، اساس هستي شناسي و تعالي، فضيلت و سعادت انسان را بر عقل و خردي نهاده كه به فعليت در آيد و انسان ها عقل و خرد خويش را با تفكر به كار گيرند. اين گونه است كه در آيات و روايات عقل صرف و محض معيار سنجش قرار نمي گيرد. بلكه عقلي كه به كار گرفته شود و به فعليت در آيد داراي عيار و ارزش مي شود.
و از اين جهت است كه مخاطب قرآن كريم در همه جا «اولوالالباب»- يعني صاحبان خود- و «اوالابصار»- يعني اهل بينش و بصيرت است. در همين رابطه كتاب معروف «اصول كافي» كه از كتب اربعه و از معتبرترين منابع حديثي شيعه است، داراي فصل هايي است كه نخستين فصلش به نام كتاب «عقل و جهل» مي باشد.
علامه شهيد مرتضي مطهري(ره) درباره كاربرد عقل در جهت گيري فن آوري علمي چنين نوشته است:
عقل براي انسان راهنماي خوبي است. عقل را خداوند به انسان داده است براي اينكه راه كمال را از راه هاي انحرافي تشخيص بدهد. وضع بشر نشان مي دهد كه بشر گاهي به حكم عقل راه صحيح را طي مي كند. گاهي به حكم اشتباه و جهالت و هواپرستي راه انحراف را طي مي كند.
يك مقياس كلي اين است كه ببينيم پديده هايي كه در زماني بوجود مي آيد چه عواملي باعث به وجود آمدن آنها شده است و در چه جهتي به وجود آمده است، يعني عامل پديده مورد نظر كدام استعداد از استعدادهاي گوناگون انساني است و (ببينيم آن پديده) براي چه منظوري به وجود آمده و چه آثاري دارد بايد ببينيم آنچه در زمان پيدا شد آيا محصول عقل و علم بشر است يا چيز ديگري دخالت كرده است و گاهي مي بينيد محصول علم هست اما نه علم آزاد بلكه علم بيچاره اسير، مثلا علمي در دنيا هست به نام فيزيك، بعضي از علما زحمت كشيده اند و اين علم را پيش برده اند. يكي از مباحث اين علم بحث مربوط به نور است. مبحث نور از مباحثي است كه هزاران سال است بشر درباره آن تحقيقاتي دارد كه حقيقت نور چيست.
در اثر شناختن و فيلمبرداري نور و كيفيات نور، بشر مسئله عكس و عكسبرداري را آموخته است. اين موضوع كار علم است. آيا علم در اينجا پيشروي كرد يا نه؟ البته كه پيشروي كرد. از اين راه چه استفاده ها كه بشر مي تواند ببرد!
علم كار خودش را مي كند، كشف و اختراع خودش را مي كند، يك دفعه يك آدم پول پرست هواپرست پيدا مي شود و آن را وسيله براي خالي كردن جيب مردم و ضمناً فاسد كردن اخلاق مردم قرار مي دهد، از اين علم فيلم هاي فاسدي تهيه مي كند كه نتيجه اش خراب كردن اخلاق مردم است. آن وقت آيا مي توانيم فلان فيلم سينمايي را قبول بكنيم و بگوئيم پديده اين قرن است، محصول علم است. مي گوييم نه، اين فقط محصول علم نيست، محصول علم و چيز ديگر است. محصول شهوت، شهوت پرستان است كه علم را در خدمت خودش گرفته است و يك همچون چيزي به وجود آورده است8.

بصيرت و تقوا

«تقوي» اسم مصدر از ماده «وقايه» است. راغب اصفهاني در معناي اين رو مي گويد: «الوقايه: حفظ الشيء ممايؤذيه و يضره»، والتقوي جعل النفس في وقايه مما يخاف.»
در مفهوم تقوا و ترس نهفته نيست، اما از آنچه كه به طور معمول، حفظ و صيانت، زماني معنا پيدا مي كند كه خوف از ضرر و خطري در ميان باشد، آن را معمولاً به معناي خوف هم به كار مي برند؛ مثلاً «اتقواالله» را به «از خدا بترسيد» ترجمه مي كنند و معنايش اين است كه از خدا بترسيد، يعني كاربرد لفظ در معناي التزامي آن.
استاد شهيد مطهري(ره) پس از كاوش در معناي تقوا نوشته است: «ترجمه صحيح كلمه تقوا (خود نگهداري» است كه همان ضبط نفس است و متقين يعني (خودنگهداران)9
قرآن كريم در دو مورد به اين حقيقت اشاره مي كند كه تقواي الهي موجب روشن بيني و تقويت قوه تميز و تشخيص انسان مي شود. يكجا مي فرمايد «يا ايهاالذين آمنوا ان تقوالله يجعل لكم فرقانا» انفال آيه .29 علامه طباطبايي(ره) نوشته است فرقان، چيزي است كه ميان دو شيء جدايي مي افكند و مراد در اين آيه جدايي ميان حق و باطل است خواه در اعتقادات باشد مانند تميز ايمان از كفر و هدايت از ضلالت، و خواه در اعمال مانند تميز طاعت از معصيت و رضا از سخط، و چه در تشخيص آراء و نظريات صواب از خطا. اينها تماماً از ثمرات تقوا است10. و قرآن كريم در جاي ديگر مي فرمايد: «واتقوالله و يعلمكم الله» بقره آيه .282 اگرچه اين دو جمله به صورت مستقل آمده و بر يكديگر عطف شده اند لكن قرار گرفتن آن دو در كنار يكديگر بيانگر ارتباط ميان آنها است و مفهومش آن است كه تقوا و پرهيزگاري و خداپرستي اثر عميقي در آگاهي و روشن بيني و فزوني علم و دانش دارد11.
امام متقيان علي(ع) در كتاب ارزشمند نهج البلاغه نيز براين حقيقت تأكيد داشته و در موارد متعدد به رابطه ميان تقوا و آگاهي و بصيرت و روشن بيني اشاره فرموده اند، يكجا در اوصاف متقين مي فرمايد: «خدا در جانشان بزرگ و ديگران كوچك مقدارند، بهشت براي آنان چنان است كه گويي آن را ديده و در نعمت هاي آن به سر مي برند و جهنم را چنان باور دارند كه گويي آن را ديده و در عذابش گرفتارند.»12
امام(ع) براي متقين ادراكي مافوق ديگران ذكر مي كنند، ممكن است ديگران هم به بهشت و دوزخ معتقد باشند اما عامل تقوا باعث شده تا شناخت آنان از اين امور به قدري شفاف و روشن باشد كه گويا آنها را مي بينند و حتي احساس هم مي كنند.
ممكن است در ذهن خواننده اين شبهه ايجاد شود كه تقوا به عنوان عامل شناخت مي تواند ما را از تلاش و كوشش براي كسب علوم بي نياز نمايد؛ زيرا با رعايت تقوا، دروازه هاي دانش بر ما گشوده مي شود و ديگر نيازي به كاربرد ابزار حس و تجربه و فكر و نظر نداريم.
براي زدودن اين شبهه بايد گفت: ما دو نوع حكمت داريم، حكمت نظري و حكمت عملي. آن حكمتي كه ثمره تقوا است حكمت عملي است نه حكمت نظري13.
در اثر تقوا انسان درد خود و دواي خود و راهي كه در زندگي بايد در پيش بگيرد را مي شناسد، نه اينكه بر اثر تقوا شخص به اطلاعاتي از علوم رياضي و طبيعي و شاخه هاي عقل نظري دست مي يابد14.
قرآن كريم نيز به مطلب فوق اشاره دارد، يعني يكجا دعوت به شناخت از راه حس و عقل مي كند: «والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئاً و جعل لكم السمع و الابصار والافئده لعلكم تشكرون» نحل آيه 87. و در جاي ديگر با بياني لطيف مي فرمايد: «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين» عنكوبت آيه 96. يعني آنان كه در راه ها مجاهده كننده خود را پاك كنند و خلوص نيت داشته باشند، از راههاي غيبي هدايتشان مي كنيم، نور به آنها مي دهيم، حكمت به آنها مي دهيم تا حقايق زندگي را خوب درك كنند و بفهمند تا فكرشان بازتر، عقلشان روشنتر و چشمان بازتر شود.

رابطه تقوا با عقل

تقوا عقل را در كشف حقيقت مدد مي رساند، همان طور كه پيروي از هواهاي نفساني پرده و حجاب بر ديده حقيقت بين انسان مي افكند.
در روايات از پيامبر گرامي اسلام وارد شده است كه آن حضرت فرمودند: «صديق كل امري عقله)
يعني دوست هر كس عقل او است.
و نيز امام صادق(ع) فرموده اند: (الهوي عدوالعقل) هوا و هوس دشمن عقل است.
رابطه بين خويشتن داري و تعديل غرايز و معناي تاثير تقوا در تقويت عقل و ازدياد بصيرت و روشن بيني آشكار مي گردد.
مولوي در مثنوي نوشته است:
چون كه تقواست دو دست هوا
حق گشايد هر دو دست عقل را
در اين زمينه استاد شهيد مطهري(ره) مي فرمايد:
تقوا دشمن دشمن عقل است... ملكه تقوا كه آمد دشمن عقل را كه هوا و هوس است رام و مهار مي كند، ديگر نمي گذارد اثر عقل را خنثي كند، گردوغبار برايش به وجود آورد... آن وقت خواهيم ديد چه خوب راه سعادت را درك مي كنيم و چه خوب مي فهيم و چه روشن مي بينيم و چه خوب عقل ما به ما الهام مي كند، آن وقت مي فهميم اين مسائل چندان هم پيچيده و محتاج به استدلال نبوده، خيلي واضح و روشن بود، فقط غوغاها و پارازيتها نمي گذاشته اند كه ما تعليم عقل خود را بشنويم15.

نقش تعليم و تربيت در ايجاد بصيرت

در فلسفه و مباني تعليم و تربيت اسلامي، نقش معلم و مربي بسيار مهم است و طبق نظر تربيتي اسلام در اين باره، نكات بسياري مطرح است كه به چند نمونه بسنده مي شود:
1- پاك بودن و مهذب بودن معلم از هواهاي شيطاني و نفساني و دارا بودن شاكله و شخصيت تربيت شده.
2-خالي بودن معلم از اغراض نفساني، براي تعليم.
3-هدف گيري معلم به سوي نوراني كردن متعلم و ايجاد بصيرت و روشني در متعلم.
به همين دليل در مكتب تربيتي اسلام، منظور از عالم يا معلم، آنگاه كه مفهوم وحياني آن مورد توجه است، محدود به معني استاد و متخصص نيست بلكه منظور از عالم و معلم فردي است كه داراي بصيرت، آگاهي، نور، روشني و شعور و داراي قدرت تشخيص حق و باطل و داراي ملكات فاضله است.

حقيقت فعل تعليم

بديهي است كه حقيقت فعل تعليم از ديدگاه مكتب تربيت اسلام، هدف تحقق فعل را مشخص مي كند. اين حقيقت آنگاه روشن خواهد شد كه حقيقت علم از منظر وحي و قرآن كريم و روايات شريفه، تبيين و روشن شود. زيرا تعليم به معناي انتقال علم است. پس تا وقتي كه حقيقت علم روشن نشود، حقيقت تعليم نيز روشن نخواهد شد. بايد عنايت داشت كه در ادبيات وحياني، اعم از قرآن كريم و روايات شريفه، كلمه علم و تعليم به دو معني به كار رفته است:
1- به معني معلومات و تخصص ها و فنون و معارف و انتقال آنها به ديگري.
2- به معني نور، بصيرت، درك حقيقت و شعور و تشخيص حق و باطل و ايجاد آن در متعلم.
بنابراين حقيقت فعل تعليم، آنگاه كه مفهوم وحياني آن مورد عنايت باشد، به معني انتقال معلومات و اطلاعات نيست؛ بلكه به معني به نور رساندن وتبديل اطلاعات و دانش به بصيرت در دل متعلم است. به معني آگاهي، شعور، ايجاد روشني و ايجاد توانايي كشف حقيقت و ايجاد قوه تشخيص حق و باطل در متعلم است كه قرآن كريم از آن به «نور و بصيرت» تعبير فرموده است؛ و اين اختلاف در مفهوم علم و اين تفاوت در تعريف تعليم، نخستين و پايه اي تفاوت بين تعليم و تربيت اسلامي با تعليم و تربيت غربي است.
از ديدگاه اسلام، اگر دانش در وجود متعلم به نور، بصيرت، شعور و توانايي كشف حقايق تبديل نشود، علم ناميده نمي شود، بلكه به عنوان فضل (يعني تخصص) ناميده مي شود؛ كه اگر چه خوب است، ولي تفاوت مقام و رتبه آن در مقايسه با مفهوم علم به معني نور، مانند تفاوت رتبه و مقام زمين، در برابر آسمان و ملكوت است.
در اين جا به عنوان يك روايت از رسول اكرم(ص) بسنده مي شود كه آن حضرت آنگاه كه به مسجد وارد شدند و جمعي را ديدند كه گرد فردي نشسته و به سخنان او گوش مي دهند و تحت تعليم او هستند پرسيدند: او كيست؟ عرض كردند: او علامه است. حضرت پرسيدند: منظور از علامه چيست؟ عرض كردند: او علم انسان و تاريخ و از اين قبيل را مي داند. حضرت فرمودند: «انما العلم ثلاثه: آيه محكمه ، سنته قائمه ، فريضه عادله و ما خلاهن فهو فضل».
«علم فقط سه نوع است (بنابراين تعليم نيز بر سه نوع است):
الف) هرگونه دانش و يا هرگونه تعليمي كه به كشف آيات و نشانه هاي يقين آور و نوراني و توانايي در كشف بينات و حقانيت آيات الهي و كشف قوانين حاكم بر هستي از جانب حق تعالي منتهي شود، علم است.(آيه محكمه)
ب) هر دانش و تعليمي كه به تحقيق فرهنگ زنده و پويا و برپا و پاينده و استقامت بخش و قيام كننده و استوار الهي در جامعه منتهي شود، علم است. (سنته قائمه)
ج) هر دانش و تعلمي كه به كشف قوانين عدالت گستر و عدالت پرور و آگاهي از قوانين عادلانه الهي در جامعه و جهان هستي منتهي شود، علم است.(فريضه عادله )61
برآيند طبيعي چنين رويكردي بصيرت؛ بهره وري درست از توانايي ها براي فهم مسائل و جريان هاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و... پيرامون انسان است كه در فرآيند زمان بنا به تناسب مقتضيات در حال تكوين و شكل گيري است.

منابع:

1- لسان العرب، ج2، ص 814.
2- معين، محمد، فرهنگ فارسي، ج1، ص 534.
3- دايره المعارف شيعه، جمعي از محققان، ج3، ص 172.
4- قاموس قرآن، ج5، ص 82، دارالكتب الاسلاميه.
5- مجمع البيان، ج01، ص 27/تفسير نمونه.
6- الميزان، ج2، ص 842.
7-اصول كافي، ج2، كتاب «فكر و ايمان» ص 842.
8- اسلام و مقتضيات زمان، ج1، ناشر صدرا.
9- همان ده گفتار
01- الميزان، ج3، 863.
11- تفسير نمونه، ج2، ص 093.
21- نهج البلاغه، خطبه 391.
31- ده گفتار، ص 64، ناشر صدرا.
41- همان، ص 74.
51- همان، ص 45-25.
61- نظريه تربيتي اسلام، مرتضي زاهدي.

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  3:44 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : ماهیت مرگ مغزی از نظر قرآن و روایات

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : چهره و ارتباط غیرکلامی در آموزه های قرآنی

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : راهکارهای عینی پاسخ گویی قرآن به نیازهای انسان معاصر

دریافت فایل pdf

 

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  3:45 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : پرسشگری، راهبرد هویت پایدار در قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : انواع پرسش پرسش گران عصر نزول قرآن کریم و رابطه آن با دانش

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : جوان در آموزه های قرآنی

دریافت فایل pdf

 

 

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  3:45 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : نطق و تکلم در قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

  عنوان مقاله : و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : همزاد بودن انسان و آزادى

دریافت فایل pdf

 

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  3:46 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها