0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اميد

اميد: انتظار وقوع خيرى مسرّت بخش

اميد در لغت به معناى گمان وقوع خيرى ممكن‌الحصول در آينده آمده است.[32] معانى ترس*، توقع، انتظار و شوق نيز براى آن ذكر شده است.[33] شايد بتوان گفت اين معانى به لوازم معناى اميد يا به بخشى از آن اشاره دارد، زيرا از آن رو كه متعلق اميد امرى ممكن الحصول است نه قطعى، و ترس از تحقق نيافتن آن وجود دارد اميد را به خوف معنا كرده‌اند و از آن رو كه متعلَّق اميد، امرى خير و مسرّت بخش است و طبعاً موجب اشتياق شخص اميدوار به آن امر شده و حالت انتظار و توقع به او دست مى‌دهد، اميد را به توقع و شوق و انتظار معنا كرده‌اند.
در اصطلاح علم اخلاق، به راحتى و لذتى كه از انتظار تحقق امرى محبوب، در قلب حاصل مى‌شود اميد مى‌گويند.
[34]
موضوع اميد در بسيارى از آيات قرآن كريم با مشتقات واژه «رجاء» (عنكبوت/29،5) و «عسى» (اعراف/7،129) طرح شده است. در برخى از آيات نيز اميد با واژه‌هايى مانند عسى (مائده/5 ،52) و لعلّ (طه/20، 44) به خداوند نسبت داده شده است. در اين‌گونه موارد، اگر نگوييم استعمال اميد مجازى است، بايد آن را با توجه به انسانها و اعمال و رفتار آنها تصور كرد و گفت خداوند در موارد مزبور خواسته است با اين روش، مخاطب يا شخص ديگرى را نسبت به وقوع امرى اميدوار سازد. البته با همين رويكرد است كه آيات ياد شده به موضوع اين مقاله مربوط گشته و بررسى مى‌شود؛ همچنين بحث نااميدى در قالب واژگانى همچون: «يأس» (عنكبوت/29، 23)، «قنوط» (حجر/15، 55) و «إبلاس» (روم/30، 49) مطرح است. يأس به معناى نبودن اميد و طمع[35]، قنوط به معناى يأس شديد[36] و إبلاس به معناى يأس شديدى كه از سوء عمل شخصى ناشى شده و موجب حزن است[37] يا حزن ناشى از يأس شديد[38] آمده است. افزون بر موارد ياد شده، مفهوم اميد در آيات فراوان ديگرى كه در آنها از خداوند سبحان با اوصاف «رحيم»، «غفور» و «توّاب» ياد شده و آيات مشتمل بر وعده‌هاى الهى قابل بررسى و پيگيرى است.
برخى درصدد برآمده‌اند تا اميد بخش‌ترين آيات را شناسايى كنند. در اين زمينه آيات 48
[39] يا 110[40] نساء/4؛ 53 زمر/39[41] و 30 شورى/42 و 84 اسراء/17[42] ذكر شده است. به نقل حضرت اميرالمؤمنين از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)اميدبخش‌ترين آيات، آيه 114 هود/11 است: «واَقِمِ الصَّلوةَ طَرَفَىِ النَّهارِ وزُلَفـًا مِنَ الَّيلِ اِنَّ الحَسَنـتِ يُذهِبنَ السَّيِّـاتِ» [43] برخى از امام باقر(عليه السلام)نقل كرده‌اند كه اميدبخش‌ترين آيات، آيه 5 ضحى/93 است: «ولَسَوفَ يُعطيكَ رَبُّكَ فَتَرضى» [44]

اميد عامل حركت:

اميد، عامل حركت انسان به سوى كمال است. بر پايه روايات هركس به چيزى اميد داشته باشد، براى رسيدن به آن مى‌كوشد.[45] انجام اعمال مناسب و پرهيز از امور منافى نشانه اميد است: «فَمَن كانَ يَرجوا لِقاءَ رَبِّهِ فَليَعمَل عَمَلاً صــلِحـًا ولا يُشرِك بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحَدا» (كهف/18،110)، بنابراين، تنها كسى كه از گناهان پرهيز و به وظيفه خود عمل كرده و اسباب اميد را فراهم كند، شايسته است به فضل* الهى اميد داشته باشد[46]، چنان‌كه قرآن كريم ايمان، هجرت و جهاد را عوامل اميد به رحمت حق دانسته است: «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ هاجَروا وجـهَدوا فى سَبيلِ اللّهِ اُولـئِكَ يَرجونَ رَحمَتَ اللّهِ» (بقره/2،218) دليل مطلب ياد شده آن است كه هرگونه راحتى قلبى، اميد نيست، بلكه امر محبوبى كه انسان توقع آن را دارد، اگر بيشتر اسباب آن فراهم بود راحتى قلبى ناشى از انتظار آن اميد است و اگر اسباب آن فراهم نبود، غرور و حماقت است و اگر معلوم نبود كه اسباب آن موجود است يا معدوم، تمنى و آرزوست.[47]
حركت تكاملى انسان بايد به خداوند، سراى آخرت، لقاى خدا و رحمت الهى منتهى شود و انسان تا به امور ياد شده اميد نداشته باشد حركت تكاملى او تحقق نخواهد يافت، ازاين‌رو قرآن كريم اميد به خدا: «لَقَد كانَ لَكُم فى رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كانَ يَرجوا اللّهَ ...» (احزاب/33،21)، جهان آخرت:«... و ارجُوا اليَومَ الأخِرَ ...» (عنكبوت/29،36)، لقاء اللّه: «من كان يرجو لقاء اللّه ...» (عنكبوت/29،5) و رحمت حق: «... و يَرجوا رَحمَةَ رَبِّه» (زمر/39،9) را مطرح كرده و در حد ضرورت و لزوم از آنها ياد كرده و نيز بيان داشته است كه اگر كسى به لقاى الهى اميد داشته باشد قطعاً به آن خواهد رسيد. (عنكبوت/29،5)

متعلَّق اميد:

اميد در قرآن كريم به امور گوناگونى تعلق گرفته است:

1. امور عادى و دنيوى:

گاهى متعلَّق اميد، امرى دنيوى است، چنان كه يعقوب(عليه السلام) اميد داشت خداوند همه فرزندان وى را نزد او جمع آورد (يوسف/12،83) و موسى(عليه السلام) اميد داشت آتشى بياورد تا خانواده وى خود را گرم كنند (نمل/27،7؛ قصص/28،29) و همسر فرعون اميد داشت موسى(عليه السلام) براى وى و فرعون سودى داشته باشد. (قصص/28،9)

2. امور معنوى و الهى:

در آيات فراوانى اميد به امور معنوى و الهى تعلق گرفته است؛ مانند: اميد به آخرت (عنكبوت/29،36)، عفو الهى (نساء/4،99)، رحمت حق (اسراء/17،8 ؛ نور/24، 56)، رستگارى(قصص/28،67؛آل‌عمران/3،200)، پوشاندن گناهان و وارد كردن به بهشت (تحريم/ 66،8)، هدايت يافتگى (توبه/9،18؛ آل‌عمران/3، 103)، تقوا (بقره/2،21)، شكرگزارى (بقره/2، 185)، تعقّل (يوسف/12،2) تفكّر (بقره/2،266)، تذكّر (انعام/6 ،152)، يقين به لقاى الهى (رعد/13،2)، تسليم (نحل/16،81)، منع كافران از آسيب‌رساندن به مؤمنان (نساء/4،84)، پيروز كردن مؤمنان (مائده/5 ،52)، نابود ساختن دشمنان و جانشين كردن مؤمنان در زمين (اعراف/7،129)، توبه الهى (توبه/9،102)، هدايت الهى (كهف/18، 24)، برخوردارى از نعمتهاى خداوند (كهف/18، 40) و ايجاد دوستى بين مؤمنان و دشمنانشان. (ممتحنه/60 ،7) در برخى آيات نيز به راضى شدن رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)(طه/20،130) و رسيدن ايشان به مقام محمود كه مقام شفاعت است (اسراء/17،79) اظهار اميد شده است.

3. لقاى خداوند:

در آياتى، اميد به لقاى الهى تعلق گرفته است؛ مانند 5 عنكبوت/29 و 21 احزاب/33.

اميد به لقاى الهى:

مؤمنان خاص اميدشان به لقاى الهى است. (عنكبوت/29،5 ؛ احزاب/33،21) شبيه اين مضمون در آيه 6 ممتحنه/60 نيز آمده است. نوع مفسران در اين‌گونه موارد اميد ]به] خدا را با حذف مضاف به معناى اميد به ثواب و نعمت خداوند گرفته يا با تأويل بردن كلمه «يرجوا» به معناى «يخاف» و «يَخْشى»، جمله «يرجوا اللّه» را «از خدا مى‌ترسند» معنا مى‌كنند[48]؛ ليكن تحقيق در اين زمينه آن است كه آيه از معناى ظاهر و حقيقى خود خارج نگشته و در تفسير آن به اراده خلاف ظاهر يا تقدير گرفتن احتياجى نيست، بر اين اساس اميد به خداوند مفهوم لطيف خود را دارد، زيرا رجاء و اميد به ثواب الهى مرتبه‌اى از اميد براى انسانهايى است كه خداوند را از روى حجاب مى‌شناسند و به او ايمان دارند؛ امّا متعلق اميد انسانهاى اهل يقين، خود خداوند سبحان است[49]؛ به گفته‌اى ديگر: اميد به خدا به معناى تعلق قلب به خداوند و ايمان به اوست[50]، چنان‌كه رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله)و ائمه هدى(عليهم السلام) در دعاها و مناجاتهايشان خداوند سبحان را تنها اميد خود: «اللّهم أنت الْمُرْجى» «اللّهم أنت المَرْجُوّ» «أنت رجائي» و نهايت اميد خويش در مسير بازگشت، «إنّك ... و غاية رجائي فى منقلبي و مثواي» دانسته‌اند.
ازاين‌رو انسانهاى كامل برخلاف ديگر انسانها كه متعلق اميد آنان ثواب، نعمت و بهشت بوده و از كيفر الهى بيمناك‌اند، متعلق اميد و بيم آنها وصل و هجران خداوند سبحان است، چنان‌كه در دعاى كميل آمده است: «فهبني يا الهي و سيدي و مولاي و ربّي صبرتُ على عذابك فكيف أصبر على فراقك»
[51]

گستره اميد و آثار آن:

همه انسانها به نوعى اميدوارند؛ امّا هرگز وسعت محدوده اميد انسان مادّى كه تنها به دنيا و نعمتهاى زوال‌پذير آن دل بسته است به اندازه محدوده اميد انسان الهى نيست كه افزون بر نعمتهاى دنيا (اعراف/7،32) چشم روشنى او در نعمتهاى ماندگار آخرت (احزاب/33، 21) و بالاتر از آن لقاى الهى (عنكبوت/29،5) است و اساساً اين دو قابل قياس نيستند: «وما اوتيتُم مِن شَىء فَمَتـعُ الحَيوةِ الدُّنيا وزينَتُها وما عِندَ اللّهِ خَيرٌ واَبقى اَفَلا تَعقِلون * اَفَمَن وَعَدنـهُ وَعدًا حَسَنـًا فَهُوَ لـقيهِ كَمَن مَتَّعنـهُ مَتـعَ الحَيوةِ الدُّنيا ثُمَّ هُوَ يَومَ القِيـمَةِ مِنَ المُحضَرين»  (قصص/28،60 ـ 61)
از جمله تفاوتهاى اساسى و بنيادين بين موحدان و غير آنان تفاوت در كيفيت نگرش به فرجام انسانها و چگونگى سرانجام وضع زمين است؛ پيروان اديان الهى براساس داده‌هاى كتب آسمانى، معتقد به ظهور و بروز منجى انسانها بوده
[52] و جهان را به سوى صلح و صفا در حركت مى‌بينند و به فرا رسيدن روزى اميد دارند كه متقيان و صالحان بر دنيا حكومت كنند: «و لَقَد كَتَبنا فِى الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّــلِحون» (انبياء/21، 105) انسانهاى بهره‌مند از تعليمات انبيا و مؤمن به غيب بر اين باورند كه زندگى همراه با سعادت، خوشبختى و مقرون با عدل و آزادى در انتظار بشر است؛ امّا انسان مادى مسلك كه از تعليمات پيامبران و غيب بهره‌اى ندارد ممكن است به آينده بشر بدبين بوده و حتى احتمال دهد كه زندگى بشر قبل از رسيدن به كمال خاتمه يافته و عمر جهان به انجام برسد[53]، ازاين‌رو شيعه با الهام از تعاليم نورانى معصومين(عليهم السلام)به فرا رسيدن روزى اميدوار است كه جهان با ظهور حضرت قائم(عج) از ظلم و بيداد رهايى يافته و از عدل و داد پرشود، زمين بركات خود را ظاهر كند و تهيدستى يافت نشود و اين همان تحقق معناى سخن خداوند است كه عاقبت از آن متقيان است[54]، چنان كه باطل از بين رفتنى و حق پايدار و ثابت است (رعد/13، 17؛ اسراء/17،81 ؛ انفال/8 ، 8 ؛ انبياء/21،18) و كسانى كه به ايام اللّه ـ كه براساس روايتى از مصاديق آن، روز ظهور حضرت مهدى(عج) و رجعت ائمه(عليهم السلام)است[55] ـ اميد ندارند بايد منتظر كيفر سخت الهى باشند: «قُل لِلَّذينَ ءامَنوا يَغفِروا لِلَّذينَ لا يَرجونَ اَيّامَ‌اللّهِ لِيَجزِىَ قَومـًا بِما كانوا يَكسِبون» (جاثيه/45،14)
از آيات قرآن مى‌توان آثار گوناگونى براى اميد استفاده كرد؛ از جمله: صدور اعمال صالح
[56] (كهف/18،110)، صبر در برابر مشكلات[57]:«اِن تَكونوا تَألَمونَ فَاِنَّهُم يَألَمونَ كَما تَألَمونَ وتَرجونَ مِنَ اللّهِ ما لا يَرجونَ ...» (نساء/4،104) و برخورد نيكو با مستمندان[58]:«واِمّا تُعرِضَنَّ عَنهُمُ ابتِغاءَ رَحمَة مِن رَبِّكَ تَرجوها فَقُل لَهُم قَولاً مَيسورا» (اسراء/17،28)

همراهى بيم و اميد:

برخى، از آيات 49 ـ 50 حجر/15 لزوم همراهى خوف و رجا را استفاده كرده‌اند: «نَبِّئ عِبادى اَنّى اَنَا الغَفورُ الرَّحيم * و اَنَّ عَذابى هُوَ العَذابُ الاَليم»  زيرا آيه اول بشارت به مغفرت و رحمت الهى و آيه دوم انذار به عذاب دردناك است. جالب‌تر از آيه ياد شده در اين باره آيه 30 آل‌عمران/3 است:«... ويُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَهُ واللّهُ رَءُوفٌ بِالعِباد» و لطيف‌تر از آيات پيشين آيه 33 ق/50 است؛ آنجا كه مى‌فرمايد:«... مَن خَشِىَ الرَّحمـنَ بِالغَيبِ» زيرا خوف و خشيت، به رحمان كه بيانگر رحمت الهى است معلق شده تا دربردارنده خوف در متن امنيت باشد.[59] در آيه‌اى نيز به خوف و رجاى اولياى الهى، تصريح شده است: «... يَرجونَ رَحمَتَهُ و يَخافونَ عَذابَه» (اسراء/17،57) راز لزوم همراهى بيم و اميد اين است كه تقويت يك جانبه روح اميد در انسان آفاتى در پى دارد؛ بر پايه روايتى اميد و بيم همواره بايد توأم باشد، تا انسان با داشتن اميد از خطر ورود در زمره كافران رهايى يافته و با دارا بودن بيم، خود را از مكر الهى در امان نبيند: «اِنَّهُ لا يايـَسُ مِن رَوحِ اللّهِ اِلاَّ القَومُ الكـفِرون» (يوسف/12،87)، «اَفَاَمِنوا مَكرَ اللّهِ فَلا يَأمَنُ مَكرَ اللّهِ اِلاَّ القَومُ الخـسِرون» (اعراف/7،99)[60] اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام) بيم و اميد را به دو بالى تشبيه مى‌كند كه انسان [بنده [با آن به سوى رضوان الهى پر مى‌كشد و دو چشمى كه به وسيله آن وعده‌ها و وعيدهاى خدا را مى‌بيند.[61]
از مسائلى كه در باره همراهى بيم و اميد مطرح شده لزوم، برابرى يا ترجيح يكى از آن دو است؛ امام باقر(عليه السلام)فرمودند: بنده مؤمنى نيست مگر اينكه در قلب او دو نور وجود دارد: نور بيم و نور اميد، كه هر يك اگر وزن شود از ديگرى فزون‌تر و سنگين‌تر نخواهد بود.[62] ابن‌عربى مى‌گويد: سزاوار است در هنگام احتضار اميد انسان بر بيم او غلبه كند؛ ولى قبل از آن بايد خوف و رجاى انسان يكسان باشد.[63]

نااميدى:

يأس و نااميدى از رحمت خدا از گناهان كبيره است و خداوند از آن نهى كرده است[64]: «... لا تَقنَطوا مِن رَحمَةِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ يَغفِرُ الذُّنوبَ جَميعـًا» (زمر/39،53) و تنها گمراهان[65]: «قالَ و مَن يَقنَطُ مِن رَحمَةِ رَبِّهِ اِلاَّالضّالّون» (حجر/15،56) و كافران[66] (يوسف/12،87) از رحمت حق نااميدند. در ادعيه و روايات اهل بيت(عليهم السلام)برخى از گناهان موجب نااميدى شخص دانسته شده است.[67] انسان بايد در هر شرايطى به رحمت خدا اميدوار باشد، زيرا گاهى در اوج نااميدى رحمت حق شامل حال بندگانش مى‌شود[68]: «و هُوَ الَّذى يُنَزِّلُ الغَيثَ مِن بَعدِ ما قَنَطوا و يَنشُرُ رَحمَتَهُ ...» (شورى/42،28؛ نيز روم/30،49؛ يوسف/12،110) آيه23 عنكبوت/29 كفر به آيات خدا و لقاى الهى را عامل نااميدى از رحمت حق دانسته است[69]:«والَّذينَ كَفَروا بِـايـتِ اللّهِ ولِقائِهِ اُولـئِكَ يَئِسوا مِن رَحمَتى ...» و در آياتى ديگر تأكيد شده است كه نبايد هنگام وقوع سختيها و مشكلات از رحمت* حق نااميد شد[70]: «لا يَسـَمُ الاِنسـنُ مِن دُعاءِ الخَيرِ واِن مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَـوسٌ قَنوط» (فصّلت/41،49 و نيز هود/11، 9؛ اسراء/17، 83 ؛ روم/30، 36) نااميدى از لقاى الهى و آخرت، داراى پيامدهاى ناگوارى مانند داخل شدن در آتش جهنم (يونس/10، 7 ـ 8)، رها شدن در طغيان (يونس/10،11)، درخواستهاى نادرست از پيامبران(عليهم السلام)(يونس/10،15؛ فرقان/25،21) و نزول عذاب الهى (فرقان/25،40؛ جاثيه/45،14) است.

منابع

احياء علوم الدين؛ اقبال الاعمال؛ بحارالانوار؛ البرهان فى علوم القرآن؛ تاريخ الغيبة الكبرى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تحف‌العقول عن آل‌الرسول(صلى الله عليه وآله)؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير القرآن الكريم، ابوحمزه ثمالى؛ تفسير الصافى؛ تفسير فرات الكوفى؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتألهين؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير نورالثقلين؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جامع السعادات؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ الفتوحات المكيه؛ الكافى؛ كامل الزيارات؛ كتاب الخصال؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ لسان العرب؛ مجمع البحرين؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجموعه آثار، استاد مطهرى؛ المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء؛ معجم الفروق اللغويه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مكاتيب الرسول؛ موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ نهج‌البلاغه.
محمد هادى ذبيح‌زاده و بخش فلسفه و كلام




[32]. مفردات، ص 346؛ الفروق‌اللغويه، ص 248، «رجا»؛ التحقيق، ج 4، ص 70، «رجو».
[33]. مجمع‌البحرين، ج 2، ص 155، «رجو»؛ نثر طوبى، ج 1، ص 297؛ كشاف اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 844 ، «رجاء».
[34]. المحجة البيضاء، ج 7، ص 249.
[35]. مقاييس اللغه، ج 6 ، ص 153؛ مفردات، ص 892 ، «يأس».
[36]. لسان‌العرب، ج11، ص319؛ التحقيق، ج9، ص325، «قنط».
[37]. التحقيق، ج 1، ص 330، «بلس».
[38]. مفردات، ص 143، «بلس».
[39]. مجمع البيان، ج 3، ص 90.
[40]. تفسير قرطبى، ج 5 ، ص 106.
[41]. التبيان، ج 9، ص 37؛ تفسير فرات كوفى، ص 570 .
[42]. مجمع‌البيان، ج 9، ص 47؛ الصافى، ج 4، ص 377؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 447.
[43]. تفسير ابوحمزه ثمالى، ص 203؛ مجمع‌البيان، ج 5 ، ص 307 ـ 308.
[44]. مجمع البيان، ج 10، ص 765؛ التفسيرالكبير، ج 31، ص 213؛ الدرالمنثور، ج 8 ، ص 543 .
[45]. نهج البلاغه، خطبه 160؛ الكافى، ج 2، ص 68 ؛ تحف‌العقول، ص 213، 362.
[46]. احياء علوم الدين، ج 4، ص 2318.
[47]. المحجة البيضاء، ج 7، ص 249؛ جامع السعادات، ج 1، ص 281.
[48]. جامع‌البيان، مج 11، ج 21، ص 173؛ كشف‌الاسرار، ج 8 ، ص 28؛ مجمع البيان، ج 8 ، ص 548 .
[49]. تفسير صدرالمتألهين، ج 3، ص 204.
[50]. الميزان، ج16، ص 289.
[51]. اقبال‌الاعمال، ج 3، ص 335؛ بحارالانوار، ج 67 ، ص 196.
[52]. تاريخ الغيبة الكبرى، ص 253.
[53]. مجموعه آثار، ج 3، ص 358 ـ 361، «امدادهاى غيبى در زندگى بشر».
[54]. بحارالانوار، ج 52 ، ص 338 ـ 339.
[55]. الخصال، ص 108؛ نورالثقلين، ج 2، ص 526 ؛ اطيب‌البيان، ج 12، ص 114.
[56].  مجمع‌البيان، ج 6 ، ص 770.
[57]. الميزان، ج 5 ، ص 63 ؛ نمونه، ج 4، ص 109.
[58]. مجمع‌البيان، ج 6 ، ص 634 ؛ الميزان، ج 13، ص 82 ـ 83 .
[59]. تفسير صدرالمتالهين، ج 3، ص 205 ـ 206.
[60]. نهج‌البلاغه، حكمت 377.
[61]. بحارالانوار، ج 67 ، ص 390.
[62]. الكافى، ج 2، ص 67 .
[63]. الفتوحات المكيه، ج 13، ص 619 .
[64]. الميزان، ج 11، ص 234.
[65]. مجمع‌البيان، ج6 ، ص523؛ الميزان، ج12، ص181.
[66]. مجمع البيان، ج 5 ، ص 395؛ الميزان، ج 11، ص 234 ـ 235.
[67]. اقبال الاعمال، ج 1، ص 115؛ مكاتيب الرسول، ج 3، ص 574 .
[68]. الميزان، ج16،ص202؛ نمونه،ج16،ص469ـ470.
[69]. مجمع‌البيان، ج8، ص438؛ الميزان، ج16، ص119.
[70]
. تفسير قمى، ج 2، ص 267؛ نمونه، ج 20، ص 320.

 

چهارشنبه 26 مهر 1391  10:17 PM
تشکرات از این پست
javid1000
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

انتقام

انتقام: عقوبت كسى به قصد تشفى دل

انتقام از ريشه «ن ـ ق ـ م» و در لغت به معناى انكار كردن[1]، كينه كشيدن، كيفر دادن[2]، مؤاخذه همراه با كراهت و مبالغه در كيفر و عقوبت[3] آمده است[4] و در اصطلاح به عقوبتى خاص اطلاق مى‌شود و آن اينكه فرد در برابر كسى كه به او بدى كرده به همان اندازه يا بيشتر بدى كند[5]؛ همچنين انتقام گاه به انسان نسبت داده مى‌شود و گاه به خداوند. تفاوت اين دو در اين است كه انتقامهاى بشرى بيشتر در پى زيانى است كه فرد بر اثر عجز از ناحيه دشمن ديده و بدين وسيله مى‌خواهد ناكامى و شكست خود را جبران كند، ازاين‌رو گاه ضمن گرفتن انتقام، از حدّ اعتدال بيرون رفته، مرتكب كار ناروا و خلاف حق مى‌شود؛ اما انتقام الهى بر اثر آسيب ديدن خداوند يا براى تشفى خاطر نيست، زيرا خداوند آسيب‌پذير نيست و تشفى خاطر در او راه ندارد، بلكه انتقام او به معناى كيفر دادن گناهكاران براساس حق و عدالت است.[6] انتقام بشرى نيز به فردى و اجتماعى تقسيم مى‌شود. انتقام فردى بيشتر برخاسته از احساس و غايت آن تشفى خاطر است؛ اما انتقام اجتماعى كه در قالب قصاص و مجازات صورت مى‌گيرد غالباً مبتنى بر عقل و غايت آن حفظ نظامِ اصلاح و تربيت افراد جامعه و بستن راههاى ناامنى در اجتماع و اين نوع از انتقام بيشتر در قلمرو وظايف حكومت است.[7]
موضوع انتقام در قرآن با واژه‌هاى «نقم» و مشتقات آن، 17 بار به‌كار رفته است كه اين دسته از آيات بيشتر مربوط به انتقام الهى ( =>  ذو انتقام) و برخى نيز مربوط به انتقام بشر است (اعراف/7،126؛ بروج/85 ،8)؛ همچنين قرآن با تعبيرهايى ديگر، از جمله انتصار (شعراء/26،227؛ شورى/42،39)، تشفى دل (توبه/9،14 ـ 15)، مقابله به مثل (بقره/2،194؛ نحل/16،126؛ شورى/42،40)، قصاص[8] (بقره/2،179) و نيز فرمان جنگ با كسانى كه با مسلمانان مى‌جنگند (بقره/2،190) از انتقام بشرى ياد كرده است.

اقسام انتقام:

حس انتقامجويى يك اصل حياتى است كه خداوند آن را در وجود همه انسانها و حتى برخى حيوانات به وديعه نهاده است[9]؛ ليكن بهرهورى از اين حس خدادادى به تناسب مورد و كيفيت و مقدار استفاده از آن داراى احكام و وجوه گوناگونى است كه مى‌توان آن را به انتقام پسنديده، مباح و ناپسند تقسيم كرد.

1. انتقام پسنديده و لازم:

اسلام باهرگونه ظلم و تعدى، به فرد يا جامعه مخالف است، ازاين‌رو مقابله با ستمگران و گرفتن حق مظلومان را امرى ممدوح و گاه واجب مى‌شمارد. قرآن كريم در آيات 14 ـ 15 توبه/9 به مسلمانان فرمان مى‌دهد كه با كافران و مشركان نبرد كنند تا ضمن رفع شرك و كفر از روى زمين، خشم مؤمنان ستمديده فرو نشسته و دلهاى آنان تشفى يابد:«قـتِلوهُم يُعَذِّبهُمُ اللّهُ بِاَيديكُم ويُخزِهِم ويَنصُركُم عَلَيهِم و يَشفِ صُدورَ قَوم مُؤمِنين * و يُذهِب غَيظَ قُلوبِهِم» در آيه 39 شورى/42 نيز قرآن يكى از ويژگيهاى مؤمنان راستين را يارى طلبيدن از ديگران براى رفع ظلم* از خود و گرفتن انتقام از ستمگر دانسته است: «والَّذينَ اِذا اَصابَهُمُ البَغىُ هُم يَنتَصِرون»  (نيز شعراء/26،227) انتصار در لغت به معناى يارى گرفتن[10] و انتقام آمده است.[11] شايد پسنديده بودن و وجوب انتقام در اين موارد بدان جهت باشد كه اگر از ظالمان انتقام گرفته نشود موجب گستاخى آنان و تضييع حقوق ديگران شده و فساد و ناامنى در جامعه گسترش مى‌يابد.

2. انتقام مُجاز:

اگر ستم و تجاوز متوجه شخص انسان شده باشد و انتقام گرفتن او پيامدى براى ديگران نداشته باشد اين كار جايز و روا خواهد بود؛ بدين معنا كه انسان در اين‌گونه موارد، بين گرفتن انتقام از ظالم يا عفو او مخيّر است: «وجَزؤُا سَيِّئَة سَيِّئَةٌ مِثلُها فَمَن عَفا واَصلَحَ فَاَجرُهُ عَلَى اللّهِ ... و لَمَنِ انتَصَرَ بَعدَ ظُـلمِهِ فَاُولـئِكَ ما عَلَيهِم مِن سَبيل» (شورى/42، 40 ـ 41 و نيز بقره/2،194؛ نحل/16،126) البته گرفتن انتقام از بدى كننده به طور مطلق و در همه موارد روا نيست، بلكه در مواردى جايز است كه اسلام آن را روا دانسته باشد.[12] از جمله موارد مباح عبارت است از انتقام گرفتن از استهزا كنندگان و رويارويى با آنان: «اِن تَسخَروا مِنّا فَاِنّا نَسخَرُ مِنكُم كَما تَسخَرون» (هود/11،38) برخى مفسران گفته‌اند: استهزا* هرچند در ابتدا امرى قبيح است؛ اما به عنوان مقابله به مثل و مجازات، به ويژه آنجا كه فايده‌اى عقلايى بر آن مترتب باشد جايز است[13] و نيز اگر فردى انسانى را بكشد يا جراحتى بر او وارد كند انتقام گرفتن از او جايز خواهد بود: «اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ ... والجُروح قِصاص» (مائده/5 ،45) و نيز در موردى كه فردى شخصى را مُثله كند (گوش، چشم و بينى او را قطع كند) چه فرد مثله شده زنده باشد يا مرده: «و اِن عاقَبتُم فَعاقِبوا بِمِثلِ ما عوقِبتُم» (نحل/16،126) آيه فوق درباره مثله شدن شهيدان احد به دست مشركان قريش و تصميم مسلمانان بر انتقام گرفتن و مثله كردن مردگان و بلكه زنده‌هاى آنان نازل شده و به مسلمانان سفارش كرد كه در صورت اقدام به انتقام تنها در حدّ عمل مشركان با آنان مقابله كنند[14]؛ همچنين جواز انتقام در اين مورد از آيه 45 مائده/5 نيز قابل استفاده است: «العَينُ بِالعَينِ وَالاَنفُ بِالاَنفِ وَالاُذُنِ بِالاُذُنِ»  ليكن انتقام در اين دو مورد يعنى انتقام پسنديده و لازم و انتقام مجاز شرايطى دارد؛ از جمله: 1. رعايت اعتدال* و حدود الهى؛ به اين معنا كه انتقام بايد به اندازه بدى و ظلمى باشد كه به انسان شده است: «و جَزؤُا سَيِّئَة سَيِّئَةٌ مِثلُها ... اِنَّهُ لا يُحِبُّ الظّــلِمين» (شورى/42،40) جمله «اِنَّهُ لا يُحِبُّ الظّــلِمين» اشاره به اين دارد كه اگر فرد در گرفتن انتقام از حدّ اعتدال تجاوز كند ظالم شمرده شده و مورد خشم خداوند قرار خواهد گرفت[15] (نيز نحل/16، 126؛ حجّ/22، 60)، بنابراين، در انتقام گرفتن نبايد مرتكب فساد و كار حرام شد.[16] 2. استمداد از ديگران و قانون در برخى موارد؛ از جمله قصاص*؛ لازم است فرد ستمديده براى گرفتن حق خويش از ديگران و از قانون استمداد كند. قرآن در آيه 41 شورى/42 به مسئله يارى طلبيدن از ديگران اشاره كرده و مى‌گويد: «ولَمَنِ انتَصَرَ بَعدَ ظُـلمِهِ فَاُولـئِكَ ما عَلَيهِم مِن سَبيل»  يارى گرفتن از ديگران هم شامل مؤمنان و هم قانون است و حكمت اين امر نيز آن است كه در برخى موارد فرد به تنهايى قادر به گرفتن انتقام خويش نيست يا اگر خود به طور يك‌جانبه اقدام به انتقام كند موجب هرج و مرج شده و پيامدهاى ناگوارى براى خود و جامعه خواهد داشت.[17]

3. انتقام مذموم و ناروا:

انتقام اگر برخاسته از تعصبهاى جاهلانه، دشمنيهاى ناروا و همراه با تجاوز و تعدى باشد ناروا و مذموم است، زيرا در اين انتقامها نه تنها حقى احقاق نشده و ظلمى برطرف نمى‌گردد، بلكه خود موجب تضييع حقوق ديگران و منشأ ظلم و فساد خواهد گشت. انتقامى كه در روايات[18] و كتب اخلاقى[19] از رذايل اخلاقى شمرده شده و مؤمنان از آن نهى شده‌اند همين قسم از انتقام است. قرآن كريم در آيات متعدد به برخى از اين‌گونه انتقامهاى ناروا اشاره كرده و انتقام گيرندگان را به‌شدت مذمت كرده است؛ از جمله در آيات 123 ـ 126 اعراف/7 به داستان ايمان آوردن ساحران به موسى اشاره مى‌كند كه فرعون پس از آگاهى از ايمان آنان تصميم به انتقام گرفته و ساحران را به قطع دست و پا و به صليب كشيدن تهديد كرد: «قالَ فِرعَونُ ءامَنتُم بِهِ قَبلَ اَن ءاذَنَ لَكُم ... لاَُقَطِّعَنَّ اَيدِيَكُم و اَرجُلَكُم مِن خِلـف ثُمَّ لاَُصَلِّبَنَّكُم اَجمَعين ... و ما تَنقِمُ مِنّا اِلاّ اَن ءامَنّا بِـايـتِ رَبِّنا لَمّا جاءَتنا»  در سوره بروج نيز خداوند آن دسته از كافرانى را كه از مؤمنان به جرم ايمان آوردن به خدا انتقام گرفتند نفرين كرده و آنان را به كيفر دردناك دوزخ وعده داده است: «قُتِلَ اَصحـبُ الاُخدود * اَلنّارِ ذاتِ الوَقود * اِذ هُم عَلَيها قُعود * و هُم عَلى ما يَفعَلونَ بِالمُؤمِنينَ شُهود * و ما نَقَموا مِنهُم اِلاّ اَن يُؤمِنوا بِاللّهِ العَزيزِ الحَميد * ... اِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا المُؤمِنينَ والمُؤمِنـتِ ثُمَّ لَم يَتوبوا فَلَهُم عَذابُ جَهَنَّمَ و لَهُم عَذابُ الحَريق» (بروج/85 ، 4 ـ 8 ، 10) درباره هويت اصحاب اخدود روايات مختلفى نقل شده است؛ ولى مشهور اين است كه آنان پادشاهى به نام «ذونواس» و لشكريانش هستند كه به سرزمين نجران حمله كردند و مؤمنان اين سرزمين را كه بر دين مسيحيت بودند به يهوديت فرا خواندند و چون آنان از دين الهى خود بازنگشتند، آنان را در گودالى از آتش افكنده و همه آنان را كشتند.[20] زليخا همسر عزيز مصر نيز آنگاه كه به خواسته نارواى خود از يوسف دست نيافت تصميم به انتقام گرفت و آن حضرت را به زندان تهديد كرد: «ولَقَد رودتُهُ عَن نَفسِهِ فَاستَعصَمَ ولـَئِن لَم يَفعَل ما ءامُرُهُ لَيُسجَنَنَّ ولَيَكونـًا مِنَ الصّـغِرين» (يوسف/12،32) در نهايت نيز اين تهديد خود را عملى كرد و يوسف را به زندان افكند (يوسف/12،35)؛ همچنين پذيرش اسلام و ايمان آوردن مسلمانان به قرآن و كتب آسمانى از يك سو و ناكامى يهود* در رسيدن به اهداف خود از سوى ديگر آنان را بر آن داشت تا اسلام و دستورات آن را به تمسخر گرفته و از پيامبر و مسلمانان انتقام بگيرند:«و اِذا نادَيتُم اِلَى الصَّلوةِ اتَّخَذوها هُزُوًا ولَعِبـًا ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لا يَعقِلون * قُل يـاَهلَ الكِتـبِ هَل تَنقِمونَ مِنّا اِلاّ اَن ءامَنّا بِاللّهِ و ما اُنزِلَ اِلَينا وما اُنزِلَ مِن قَبلُ» چنان‌كه همين امر و نيز بى‌نيازى مسلمانان بر اثر فضل و كرم خداوند و رسول او باعث گرديد برخى به روشى ديگر درصدد انتقام از پيامبر و مسلمانان برآيند: «وهَمّوا بِما لَم يَنالوا وما نَقَموا اِلاّ اَن اَغنَـهُمُ اللّهُ ورَسولُهُ مِن فَضلِه» (توبه/9،74) برخى گفته‌اند: آيه فوق در مورد قريش نازل شده كه قصد كشتن پيامبر را داشتند[21]؛ اما گروهى ديگر برآن‌اند كه در مورد گروهى از منافقان كه به اصحاب عقبه شهرت يافتند نازل شده است. آنان هنگام بازگشت از جنگ تبوك و در گردنه‌اى تصميم گرفتند پيامبر را به شهادت برسانند؛ ولى خداوند نقشه آنان را ناكام گذاشت.[22] قول ديگر اين است كه آيه فوق درباره عبداللّه بن اُبَىّ نازل شد كه گفت: اگر وارد مدينه شويم پيامبر و پيروانش را از آنجا بيرون خواهيم راند.[23]

عفو به جاى انتقام:

در صورتى كه ظلم و بدى متوجه حقوق عموم بوده و گرفتن انتقام موجب جلوگيرى از ظلم، فساد و ناامنى گردد اسلام گرفتن انتقام را لازم دانسته و بر آن تأكيد كرده است؛ اما آنجا كه حقوق فردى در ميان است و گذشت از انتقام مفسده‌اى در پى ندارد اسلام عفو را از انتقام بهتر دانسته و كسانى را كه از حقوق خويش بگذرند مستحق پاداش و اجر الهى دانسته است: «وجَزؤُا سَيِّئَة سَيِّئَةٌ مِثلُها فَمَن عَفا و اَصلَحَ فَاَجرُهُ عَلَى اللّهِ ... و لَمَن صَبَرَ و غَفَرَ اِنَّ ذلِكَ لَمِن عَزمِ الاُمور» (شورى/42، 40 ، 43 و نيز نساء/4، 148 ـ 149) در آيه 126 ـ 127 نحل/16 نيز قرآن پيامبر و مسلمانان را در برابر ستمى كه مشركان به آنان روا داشته‌اند به صبر و گذشت از انتقام فرامى‌خواند: «و اِن عاقَبتُم فَعاقِبوا بِمِثلِ ما عوقِبتُم بِهِ ولـَئِن صَبَرتُم لَهُوَ خَيرٌ لِلصّـبِرين واصبِر و ما صَبرُكَ اِلاّ بِاللّه ...» بر پايه روايتى وقتى آيه فوق نازل شد پيامبر اكرم از مثله كردن مشركان صرف‌نظر كرد و فرمود: صبر مى‌كنم، صبر مى‌كنم[24]؛ همچنين طبق روايات ديگر، با وجود اينكه اهل مكه به پيامبر بسيار ستم كردند و ياران آن حضرت نيز در روز فتح مكه شعار انتقام سر مى‌دادند؛ ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله)سخن از عفو و رحمت بر زبان آورد و خطاب به مردم مكه فرمود:«اذهبوا و أنتم طلقاء = برويد و همه شما آزاديد».[25]
در روايات ديگر نيز آمده است كه پيامبر هيچ‌گاه براى حق شخصى، از كسى انتقام نگرفت[26]، مگر اينكه محرمات الهى هتك مى‌گرديد.[27] در آيه 28 مائده/5 به سخن هابيل به برادرش قابيل اشاره شده كه گفت: اگر تو براى كشتن من دست خود را دراز كنى من كار تو را تلافى نكرده و به سوى تو دست دراز نخواهم كرد: «لـَئِن بَسَطتَ اِلَىَّ يَدَكَ لِتَقتُلَنى ما اَنَا بِباسِط يَدِىَ اِلَيكَ لاَِقتُلَكَ اِنّى اَخافُ اللّهَ رَبَّ العــلَمين» و نيز در آيه‌اى ديگر از گذشت يوسف سخن به‌ميان آورده كه در كمال جوانمردى از ظلم برادران خويش گذشت كرد و نه تنها از آنان انتقام نگرفت، بلكه حتى حاضر به سرزنش آنان نيز نشد: «قالَ لا تَثريبَ عَلَيكُمُ اليَومَ يَغفِرُ اللّهُ لَكُم» (يوسف/12،92) اسلام نه تنها مؤمنان، را به عفو و گذشت از حق خويش فرا خوانده، بلكه گامى پيش‌تر نهاده و به مؤمنان سفارش مى‌كند كه بدى را با خوبى پاسخ دهند؛ نه با بدى:«لا تَستَوِى الحَسَنَةُ ولاَ السَّيِّئَةُ اِدفَع بِالَّتى هِىَ اَحسَنُ فَاِذا الَّذى بَينَكَ و بَينَهُ عَدوَةٌ كَاَنَّهُ ولِىٌّ حَميم» (فصّلت/41،34) براساس اين آيه عفو* از انتقام و پاسخ دادن بدى با نيكى موجب رفع كينه‌ها شده و در مواردى دشمنان سرسخت را به دوستانى بسيار مهربان تبديل مى‌كند[28]؛ اما در مقابل، گرفتن انتقام موجب تشديد دشمنيها شده و گاه خسارات جبران ناپذيرى را به فرد و اجتماع وارد مى‌كند. در كتب روايى نيز ابواب گوناگونى به عفو از انتقام، فرونشاندن خشم و حلم و بردبارى اختصاص يافته و در رواياتى پرشمار كه در اين ابواب آمده مؤمنان به گذشت از حقوق شخصى خويش و نگرفتن انتقام ترغيب و تشويق شده‌اند.[29]

منابع

اخلاق از نظر همزيستى و ارزشهاى انسانى؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير التحرير و التنوير؛ التفسير الكبير؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ جامع السعادات؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ صحيح مسلم بشرح النووى؛ عيون الحكم و المواعظ؛ الكافى؛ كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال؛ لغت نامه؛ المبسوط؛ مجمع‌البحرين؛ مجمع البيان فى تفسيرالقرآن؛ محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء؛ مستدرك الوسائل؛ المصباح المنير؛ معراج السعاده؛ مفردات الفاظ‌القرآن؛ ميزان الحكمه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ وسائل الشيعه.
محمدابوطالبى




[1]. مفردات، ص 822 ؛ لسان العرب، ج 14، ص 272، «نقم».
[2]. مجمع البحرين، ج 2، ص 366؛ لغت‌نامه، ج 2، ص 2967، «نقم».
[3]. زادالمسير، ج 2، ص 427.
[4]. التحقيق، ج 12، ص 227، «نقم».
[5]. جامع‌السعادات، ج1،ص334؛ الميزان، ج12، ص86.
[6]. اخلاق، ص 323؛ الميزان، ج 12، ص 87 .
[7]. الميزان، ج 12، ص 86 ؛ نثر طوبى، ص 495.
[8]. المبسوط، ج 26، ص 61 .
[9]. الميزان، ج 12، ص 86 .
[10]. مفردات، ص 809 ، «نصر».
[11]. المصباح، ص 608 ؛ مجمع‌البحرين، ج 2، ص 320، «نصر».
[12]. جامع‌السعادات، ج1، ص334؛ محجة‌البيضاء، ج 5 ، ص 315.
[13]. الميزان، ج 10، ص 225.
[14]. مجمع البيان، ج 6 ، ص 605 ؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 132.
[15]. الميزان، ج 18، ص 67 .
[16]. جامع السعادات، ج 1، ص 334.
[17]. اخلاق، ص 322؛ نمونه، ج 20، ص 464.
[18]. عيون‌الحكم،ص249؛ ميزان‌الحكمه، ج3، ص2687.
[19]. معراج السعاده، ص 232؛ اخلاق، ص 320.
[20]. الكشاف، ج4،ص731؛ نمونه، ج26،ص337ـ338.
[21]. جامع البيان، مج 6 ، ج 10، ص 238.
[22]. مجمع‌البيان، ج5 ، ص79؛ الدرالمنثور، ج4، ص243.
[23]. تفسير قرطبى، ج 8 ، ص 131.
[24]. الميزان، ج 12، ص 377.
[25]. نمونه، ج 20، ص 282.
[26]. مستدرك‌الوسائل، ج9، ص7؛ التحرير والتنوير، ج 24، ص 292.
[27]. التحرير والتنوير، ج 24، ص 292؛ كنزالعمال، ج 7، ص 221.
[28]. مجمع البيان، ج 9، ص 565 .
[29]
. الكافى، ج2، ص 107 ـ 112؛ وسائل‌الشيعه، ج 12، ص 169، 172؛ صحيح مسلم، ج 16، ص 141.

 

چهارشنبه 26 مهر 1391  10:17 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بصيرت

بصيرت: بينش، آگاهى، هوشيارى و زيركى، روشندلى و چشم خِرَد

اين واژه برگرفته از ريشه عربى «ب ـ ص‌ـ ر» است.[62] در نثر و شعر قديم فارسى فراوان يافت مى‌شود[63] و غالباً به صورت تركيبى اضافى با واژه چشم به كار مى‌رفته و در برابر بينايى حسى و ظاهرى، به معناى بينايى قلبى و شهودى بوده است. مشتقات اين ماده، در قرآن بسيار به كار رفته‌است؛ نظير: بَصَر و جمع آن اَبصار، به معناى‌چشم يا قوه بينايى (نحل/16،77؛ احزاب/33،10؛ ق‌/50‌،22؛ نجم/53‌،17؛ احقاف/46،26؛ انعام/6‌،103؛ ص/38،45؛ ملك/67‌،4)، تركيب «اولى الابصار» به معناى صاحبان بينش و پندگيرى (آل‌عمران/3،13؛ نور/24،44؛ حشر/59‌،2)، بصير به معناى آگاه يا بينا (اسراء/17،17؛ فاطر/35،19)، مبصر به معناى روشنايى دهنده (يونس/10،67‌؛ نمل/27،86‌؛ غافر/40،61) و بينا (اعراف/7،201) مبصره به معناى آشكار كننده و روشنى ده (نمل/27،13؛ اسراء/17، 12، 59)، مستبصر به معناى تميز دهنده حق از باطل يا طالب بصيرت و‌آگاهى (عنكبوت /29،38)، تبصره به معناى يادآور‌و بينش ده (ق/50‌،8) و بصيرت. (يوسف/12،108؛ قيامت/75،14)[64] صورت فعلى اين ماده نيز در قرآن، هم به صورت مجرد (بَصُرَ) و هم مزيد (اَبصَرَ، يُبصِّرون) به كار رفته‌است. گفته شده كه گونه مجرد، بيشتر در مواردى به كار رفته كه نگاه ظاهرى با بينش باطنى‌همراه بوده است.[65]
به طور كلى بصيرت و اِبصار به معناى بينايى است كه گاه با چشم ظاهر، صورت مى‌گيرد و جنبه حسى دارد و گاه با چشم درون و عقل و به معناى ادراكات عقلى و قلبى است.[66]
مفسران سه كاربرد معنايى براى واژه بصيرت در قرآن شمرده‌اند: 1.‌يقين و اطمينان: «اَدعوا اِلَى اللّهِ عَلى بَصيرَة» . (يوسف/12،108) پيامبر در اين آيه اعلان مى‌دارد كه با يقين و اطمينان و از روى بصيرت كامل و معرفتى كه حق و باطل را از هم جدا مى‌سازد، به خدا دعوت مى‌كند.[67] 2.‌شاهد: «بَلِ الاِنسـنُ عَلى نَفسِهِ بَصيرَة» . (قيامت/75،14) در تفسير اين آيه دو احتمال وجود دارد: يكى اينكه انسان خود شاهد اعمال خويش است كه در اين صورت تاء در بصيرت براى مبالغه خواهد بود. ديگر آنكه اين آيه معنايى مشابه آيه 24 نور/24 دارد؛ به اين صورت كه شاهدانى از انسان مانند اعضا و جوارحش بر اعمال او نظارت دارند.[68]3.‌دلايل روشن: «قَد جاءَكُم بَصائِرُ مِن رَبِّكُم» . (انعام/6‌،104؛ نيز نك: اعراف/7، 203؛ اسراء/17،102؛ جاثيه/45،20) بيشتر مفسران بصائر (جمع بصيرت) را به معناى حجج و بينات دانسته‌اند كه باعث شناخت هدايت از ضلالت و ايمان از كفر[69] يا موجب علم و آگاهى مى‌شود؛ به گونه‌اى كه گويى معلوم به چشم ديده مى‌شود.[70] البته برخى نيز بصائر را به معناى وحى و آنچه رسول آورده، تفسير كرده‌اند.[71] در ادامه آيه 104‌انعام/6 آمده است كه هركس اين نشانه‌ها را بيابد و به آنها اقرار كند و ايمان بياورد، سود برده است[72]: «فَمَن اَبصَرَ فَلِنَفسِهِ ومَن عَمِىَ فَعَلَيها...» . از آن جهت به نشانه‌ها و دلايل روشن و قاطع الهى بصائر گفته شده كه موجب بينايى قلب و درك حقايق به وسيله آن مى‌شود[73]، بر اين اساس، كورى و بينايى در اين آيه ناظر به شناخت قلبى و چشم بصيرت است.[74]
غير از اين كاربردهاى قرآنى، استفاده‌هاى متفاوت‌ترى نيز از بصيرت در عربى شده است؛ مانند برهان، سنگ سفيد، اثر خون به جاى مانده بر زمين؛ گويا جهت اشتراك معنايى در همه اين كاربردها، ظاهر و بارز بودن آنهاست؛ همان‌گونه كه «بصرت‌بالشىء» به معناى ديدن و آگاه شدن به امرى به سبب بروز و ظهور آن است.[75] شايد هم معناى اصلى در اين ماده علم و آگاهى باشد كه از طريق چشم ظاهرى يا چشم قلب (بصيرت) حاصل مى‌شود، بر اين اساس بصير كسى است كه از بينش و دانش برخوردار است و بصيرت، صورت مؤنث يا مبالغه‌اى آن خواهد بود.[76]

مفهوم‌شناسى بصيرت:

در قرآن با دو گونه بينايى ظاهرى و باطنى (قلبى يا به تعبيرى عقلى) مواجه مى‌شويم كه در روايات[77] و تفاسير از آن به بصر و بصيرت تعبير شده است. زمخشرى، بصر را نور چشم و قوه بينايى و بصيرت را نور قلب و ابزار تأمل و تفكر مى‌داند.[78] در برخى آيات اين دو گونه بينايى در كنار هم قرار گرفته‌اند: «تَرهُم يَنظُرونَ اِلَيكَ و هُم لايُبصِرون» . (اعراف/7،198) آيات فراوانى، بينايى ظاهرى را كنايه از بينايى عقلى يا باطنى گرفته است. دانشمندان مسلمان با استناد به آيات قرآنى بر اين عقيده‌اند كه در قلب انسان، نيرويى براى دريافت نور الهى وجود دارد و براى اثبات اين مدعا به آيه 22 زمر/39 استناد مى‌كنند: «اَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلاِسلـمِ فَهُوَ عَلى نُور مِن رَبِّهِ» ؛ همچنين به روح الهى نيز از آن تعبير شده است: «فَاِذا سَوَّيتُهُ و نَفَختُ فيهِ مِن رُوحى» (حجر/15،29) و عقل* نظرى، بصيرت باطنى، نور ايمان و يقين نيز ناميده مى‌شود كه توانايى آن در شناخت مفاهيم عقلى همچون شناخت و ادراك خداوند و نيازمندى عالم به مدبرى حكيم است.[79] عُرفا بيشتر آن را نور يا روح الهى مى‌نامند[80] و آن را نيرويى مى‌دانند كه دل را به نيرويى قدسى منوّر مى‌كند و به وسيله آن حقايق امور شناخته شده، حق و باطل از هم تميز داده مى‌شود و آن در مقام چشم براى قلب است.[81] در فلسفه نيز از آن به قوه عاقله يا قوه قدسيه تعبير مى‌شود[82]؛ همچنين گفته شده كه بصيرت، عقلى است منوّر به نور قدس و بصير براى درك معانى محتاج به دليل نيست و دلش به نور هدايت روشن است. حق را به عيان مى‌بيند و از حيرت رهايى يافته است[83]، بر اين اساس ميان مفهوم بصيرت با مفاهيم بصر، نور، عقل و حكمت ارتباط محكمى وجود دارد.

1. بصيرت و بصر:

بصر در قرآن بيشتر جنبه غير حسى يافته و در موارد فراوانى به جاى بصيرت به كار رفته است؛ از آن جمله آياتى است كه مؤمن را بصير (بينا) و كافر را كور خوانده است: «قُل هَل يَستَوِى الاَعمى والبَصير» . (انعام/6‌،50) بصير دراينجا فردى است كه به آيات و نشانه‌هاى خداوند بصيرت يافته و از نور آنها بهره برده است.[84] همين تمثيل در سوره هود با تفصيل بيشتر ديده مى‌شود: «مَثَلُ الفَريقَينِ كالاَعمى والاَصَمِّ والبَصيرِ والسَّميعِ هَل يَستَويانِ مَثَلاً» . (هود/11،24) برخى در تفسير اين آيه گفته‌اند: نابيناى حقيقى كسى است كه نه ديده عبرت دارد تا از روى استدلال به آيات آفاق نظر كند، نه دل فكرت دارد تا در آيات انفس تأمل‌كند و نه بصيرت حقيقت دارد تا به نور فراست مكاشفات اسرار غيبى بيند.[85] تعبير «اُولى الأبصار» ديگر نمونه در اين زمينه است. مفسران اين تعبير را كه در آيات فراوانى به كار رفته‌است به معناى «اولى‌البصائر» مى‌دانند[86]: «فَاعتَبِروا يـاُولِى الاَبصـر» . (حشر/59‌،2؛ نيز ر. ك. آل‌عمران/3،13؛ نور/24،44) تعبير از بصيرت به بصر در اين آيات براى اين است كه كنايه‌اى باشد از روشنى و بروز حقيقتى كه بدان دعوت مى‌شود؛ گويا وجود خارجى دارد و با چشم ظاهرى مى‌توان آن را ديد.[87]
در قرآن هرگاه از كورى* يا تاريكى سخن مى‌رود، بيشتر ناظر به كورى دل و بهره نبردن از نور هدايت الهى است، چنان كه در توبيخ ستمگران گفته شده: «اَفَلَم يَسيروا فِى‌الاَرضِ فَتَكونَ لَهُم قُلوبٌ يَعقِلونَ بِها اَو ءاذانٌ يَسمَعونَ بِها» . (حجّ/22،46) سپس در ادامه چنين آمده كه اين چشمان آنها نيست كه نابينا مى‌شود، بلكه قلبهايشان است كه در سينه‌ها قرار دارد: «فَاِنَّها لا تَعمَى الاَبصـرُ و لـكِن تَعمَى القُلوبُ الَّتى فِى‌الصُّدور» . در جايى ديگر كافران، افرادى قلمداد مى‌شوند با چشمانى كه نمى‌بيند: «و لَهُم اَعيُنٌ لا يُبصِرونَ بِها» و گوشهايى كه نمى‌شنود: «ولَهُم ءاذانٌ لا يَسمَعونَ بِها» . (اعراف/7،179) همين تعبيرها براى منافقان نيز به كار رفته و آنان كر، گنگ و كور معرفى شده‌اند: «صُمٌّ بُكمٌ عُمىٌ فَهُم لايَرجِعون» . (بقره/2،18) اين موارد بيشتر ناظر به جنبه معنوى اعضاست، چنان‌كه برخى بر اين باورند كه همه اعضاى بدن نظايرى معنوى دارند.[88] رواياتى نيز در تأييد اين سخن نقل شده است[89]؛ همچنين در رواياتى به كور شدن چشمان قلب اشاره شده است.[90] در جايى ديگر از قرآن، خداوند از محو كردن چشمان كافران سخن مى‌گويد كه به معناى محروم كردن آنها از ادراك حقايق است: «و‌لَو نَشاءُ لَطَمَسنا عَلى اَعيُنِهِم...» . (يس/36،66) در حقيقت كافران هرچند استعداد شناخت راه درست را دارند؛ اما به‌سبب انكار آيات الهى، بصيرت باطنى آنها كور‌مى‌شود.[91]
همچنين در وصف احوال انسان در روز قيامت خطاب به وى چنين آمده: تو از اين صحنه غافل بودى و ما پرده از چشم تو برداشتيم و امروز چشمت كاملا تيزبين است: «فَبَصَرُكَ اليَومَ حَديد» . (ق/50‌،22) بينايى انسان در روز قيامت نافذ و دقيق خواهد شد و نسبت به آنچه در دنيا از آن غافل بوده، آگاهى و شناخت مى‌يابد و اين خود بهترين و عادل‌ترين گواه و شاهد بر اوست.[92] اين بصيرت به قلب است و انسان با شهود قلبى، سيئات و حسنات خود را مى‌بيند.[93] در آيه ديگرى غافلان در آن جهان كور توصيف مى‌شوند: «و‌مَن اَعرَضَ عَن ذِكرى فَاِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنكـًا ونَحشُرُهُ يَومَ القِيـمَةِ اَعمى» . (طه/20،124) اين نابينايى به معناى متعارف جسمى آن تفسير شده است.[94] با اين حال در آيات ديگرى مانند 12 سجده/32 و 14 اسراء/17 از مشاهده امورى حسّى مانند عذاب و نامه اعمال ياد شده است كه برخى مفسران را به اين نظر كشانده است كه كورى و بينايى انسانها در قيامت نسبى است و در خصوص لذتها و زيباييها ـ كه تجسم همان آيات الهى در اين دنياست ـ كور و نابينا و نسبت‌به عذابها و رنجهاى آن جهان ـ كه تجسّم همان اعمال بد آنهاست ـ بينا هستند.[95]

2. بصيرت و نور:

بصيرت چون بصر براى ديدن نيازمند نور است[96]، با اين تفاوت كه نور بصيرت، متفاوت از نور ظاهرى است و به «نور‌اللّه» يا «نور حق» و همچنين «نور تجلى»، «نور‌الهام»، «نور وحى» و «نور كشف» ناميده شده است[97]، بر همين اساس دانشمندان مسلمان گاه از بصيرت به نور الهى اشاره شده در قرآن تعبير مى‌كنند كه بر قلب مؤمن مى‌تابد[98]: «اَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلاِسلـمِ فَهُوَ عَلى نُور مِن رَبِّه» . (زمر/39،22) خداوند هركه را بخواهد به سوى نور خود هدايت كرده، چشم دلش را به نور معرفت خود روشن مى‌كند كه اين، سعادت جاودان را براى او در پى دارد[99]: «يَهدِى اللّهُ لِنورِهِ مَن يَشاءُ» . از آيات بعد چنين برمى‌آيد كه كسانى از نور الهى بهره‌مند مى‌شوند كه هيچ تجارت و داد و ستد مادى آنها را از ياد خدا باز نمى‌دارد[100]: «رِجالٌ لا تُلهيهِم تِجـرَةٌ ولا بَيعٌ عَن ذِكرِ اللّه» (نور/24،37)؛ همچنين قرآن در جايى ديگر از مفهوم بصيرت با تعبير فرقان ياد كرده و تنها كسانى را شايسته آن دانسته است كه تقواى الهى پيشه كنند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن تَتَّقوا اللّهَ يَجعَل لَكُم فُرقانـًا» . (انفال/8‌،29) فرقان هدايت و نورى در قلب است كه موجب تشخيص حق از باطل مى‌شود.[101] برخى در تفسير اين آيه گفته‌اند كه اگر انسان تقواى الهى پيشه كرده، به مقتضاى دين و سنت الهى عمل كند، خداوند براى او ملكه‌اى از علم و حكمت پديد مى‌آورد كه ميان حق و باطل، نور و ظلمت، سود و زيان و... تفاوت ببيند.[102] هر دو تفسير ارائه شده به گونه‌اى بيانگر بصيرت قلبى براى مؤمن است. البته احتمالهاى ديگرى نيز در تفسير فرقان داده شده؛ مانند متمايز ساختن كافران از مؤمنان در دنيا و آخرت كه برخى مجموع اين اقوال را در بيان معناى فرقان پذيرفته‌اند.[103]
از سوى ديگر خداوند گاه چشمان بصيرت افرادى را كور كرده، نور هدايت خود را از آنها مى‌ستاند كه منافقان از اين دسته‌اند. قرآن آنان را به كسانى تشبيه مى‌كند كه نورى يافته و پيرامون خود را روشن ساخته‌اند؛ اما سپس نور آنها گرفته مى‌شود و در تاريكى مطلق رها مى‌شوند[104]: «مَثَلُهُم كَمَثَلِ الَّذِى استَوقَدَ نارًا فَلَمّا اَضاءَت ما حَولَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنورِهِم وتَرَكَهُم فى ظُـلُمـت لايُبصِرون» . (بقره/2،17) كافران نيز هيچ‌گاه چشم بصيرتشان با نور الهى روشن نمى‌شود[105]: «و مَن لَم يَجعَلِ اللّهُ لَهُ نورًا فَما لَهُ مِن نور» (نور/24،40)، زيرا گناهان بسيار، قلبهايشان را مهر و موم كرده است[106]: «خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلوبِهِم وعَلى سَمعِهِم و...» . (بقره/2،7)

3. بصيرت و حكمت و عقل:

برخى با توجه به تعابيرى كه در قرآن درباره عقل بكار رفته، عقل را داراى مراتب شعور، فقه، فكر، ذكر و نُهى دانسته‌اند: و بصيرت به معناى بينش عميق در مرحله‌اى بالاتر از اينها قرار دارد.[107] غزالى[108] و صدرالمتألهين[109] و ديگر حكما نيز از بصيرت به عقل تعبير كرده‌اند. غزالى تفاوت عقل و بصيرت را تنها در لفظ دانسته و آن دو را از لحاظ معنايى كاملا مترادف مى‌شمرد؛ البته‌عقل مورد نظر او آن عقلى نيست كه به كار مجادله و مناظره پرداخته و مورد نكوهش متصوّفه قرار گرفته است[110]، بلكه همان‌گونه كه در شرح منازل السائرين آمده، بصيرت عبارت است از عقلى كه به نور قدسى منوّر شده و به برهان نيازى ندارد.[111] همين‌گونه ارتباط ميان حكمت و بصيرت نيز وجود دارد. در تفسير حكمت اقوال گوناگونى ارائه شده و هر يك از مفسران و حكما و عرفا به گونه‌اى آن‌را تعريف كرده‌اند[112]؛ اما ظاهر اين است كه حكمت معناى وسيعى دارد و چنان‌كه در آيه‌269 بقره/2 آمده موهبتى الهى به شمار مى‌رود و مقام و منزلت آن فراتر از علوم‌متعارف است و موجب زياد شدن بصيرت و تهذيب نفس[113] و تمايز شر از خير و باطل از حق مى‌شود.[114] در حقيقت مى‌توان بصيرت را درجه‌اى از حكمت* و بالاترين مرحله آن دانست.[115] از نحوه توبيخ ستمگران در آيه 46 حجّ/22 نيز چنين استنتاج مى‌شود كه بصيرت، معرفت و حكمت اكتسابى است، همان‌گونه كه در آيات فراوانى تعبير «اولى‌الأبصار» به معناى صاحبان بينش با‌عبرت‌پذيرى و دقت همراه شده است. (آل‌عمران/3،13؛ نور‌/24،44؛ حشر‌/59‌،2)

ويژگيها و موانع بصيرت:

قرآن، صاحبان بصيرت را به تفكر و عبرت فرا مى‌خواند. گاه آنان را به بينش و دقت در وجود خود: «و فى اَنفُسِكُم اَفَلا تُبصِرون» (ذاريات/51‌،21) و پديده‌هاى محيط اطراف سفارش مى‌كند: «اَوَلَم يَرَوا اَنّا نَسوقُ الماءَ اِلَى الاَرضِ الجُرُزِ فَنُخرِجُ بِهِ زَرعـًا... اَفَلا يُبصِرون» (سجده/32،27) و گاه آنان را از سرنوشت گذشتگان زنهار مى‌دهد و به عبرت‌گيرى از آنها فرا مى‌خواند: «واللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصرِهِ مَن يَشاءُ اِنَّ فى ذلِكَ لَعِبرَةً لاُِولِى الاَبصـر» . (آل عمران/3،13 و نيز نك: حشر/59‌،2) آنان كه از چشم عبرت و بصيرت بهره برده‌اند؛ توجهى به دنيا و لذات فانى آن ندارند و آن را با آخرت و قرب خداوند معاوضه مى‌كنند.[116] پارسايان هنگامى كه گرفتار وسوسه‌هاى شيطان شوند به سرعت متذكر مى‌شوند، حقيقت را با نور بصيرت درمى‌يابند و از دام وسوسه‌هاى شياطين رهايى مى‌يابند[117]: «اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طـئِفٌ‌مِنَ‌الشَّيطـنِ تَذَكَّروا فَاِذا هُم مُبصِرون» . (اعراف/7،201)
كفرورزى و گناه باعث خاموش شدن نور الهى در قلب انسان و كور شدن چشم بصيرت وى مى‌شود. تعبيرهايى گوناگون در قرآن حاكى از بستن دل كافران و هدايت ناپذيرى آنهاست.
[118] در اين آيات از ترجيح دنيا بر آخرت، (نحل/16، 107 ـ 108)، نفاق و دورويى (بقره/2، 17 ـ 18)، هواپرستى (جاثيه/45،23)، رويگردانى از آيات الهى (كهف/18،57)، سرسختى در پذيرش ايمان (انعام/6‌،110) و مواردى از اين دست به عنوان موانع هدايت پذيرى و روشنى چشم بصيرت سخن آمده است. خداوند كورى، كرى، گنگى و مهر و موم شدن قلب اينان را در قرآن به خود نسبت مى‌دهد: «اُولـئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَاَصَمَّهُم و اَعمى اَبصـرَهُم» (محمّد/47،23؛ بقره/2،7)؛ ولى اين نافى نقش آنان در گمراهى خود نيست، زيرا آنان خود از پذيرش سخن فطرت و بصيرتشان سر‌باز زده‌اند و اين موجب ضعف بصيرت و عقل نظرى آنها شده است.[119] در حقيقت انسان در آغاز تولد، فاقد علم حصولى است و خداوند، هم ابزار علم حصولى را به وى مى‌بخشد و هم فطرت او را با الهام از علم حضورى بهره‌مند مى‌سازد. انسانى كه از فطرت و شعور درونى خود بهره نبرد و در مسير شهوتها و غرايز نفسانى قرار گيرد، و ابزار ادراكى او (سمع، بصر، قلب) كه بايد معارف و اسرار عالم را بشناسد، با گناه آلوده شود، جايى براى تابش نور هدايت بر آن نمى‌ماند.[120]

منابع

احياء علوم الدين؛ بحارالانوار؛ البحرالمحيط فى التفسير؛ بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز؛ پرتوى از قرآن؛ پيام قرآن؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تسنيم تفسير قرآن كريم؛ التعريفات؛ تفسير جوامع الجامع؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌ابى حاتم؛ تفسير القرآن الكريم، ابن‌عربى؛ التفسير الكبير؛ تفسير المنار؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع‌الاسرار و منبع الانوار؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن؛ قرطبى، الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض الجنان و روح الجنان؛ شرح‌الاسماء الحسنى؛ شرح توحيد الصدوق؛ شرح مصباح الشريعه؛ صفوة التفاسير؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفانى؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ لغت نامه قرآن كريم؛ مجمع البحرين؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ معجم مقاييس اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مقامات معنوى؛ موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون و‌العلوم؛ موسوعة مصطلحات جامع العلوم؛ ميزان الحكمه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نهج‌البلاغه.
الهه هاديان رسنانى




[62]. لسان‌العرب، ج‌2، ص‌418‌ـ‌419، «بصر»؛ لغت نامه، ج‌3، ص‌4206، «بصير».
[63]. لغت نامه، ج‌3، ص‌4206.
[64]. مفردات، ص‌127‌ـ‌128؛ مجمع‌البحرين، ج‌1، ص‌204‌ـ‌207؛ لغتنامه قرآن، ج‌1، ص‌309‌ـ‌314، «بصر».
[65]. مفردات، ص‌127، «بصر»؛ بصائر ذوى التمييز، ج‌2، ص‌222.
[66]. پيام قرآن، ج‌1، ص‌155.
[67]. كشف الاسرار، ج‌5‌، ص‌148؛ مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌411.
[68]. جامع‌البيان، مج‌14، ج‌29، ص‌229‌ـ‌230؛ كشف الاسرار، ج‌10، ص‌303.
[69]. جامع البيان، مج‌5‌، ج‌7، ص‌396؛ شرح توحيد الصدوق، ج‌2، ص‌293‌ـ‌294.
[70]. روض الجنان، ج‌7، ص‌404.
[71]. الكشاف، ج‌2، ص‌55‌؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌2، ص‌168.
[72]. جامع‌البيان، مج‌5‌، ج‌7، ص‌397؛ روض الجنان، ج‌7، ص‌405.
[73]. التفسير الكبير، ج‌5‌، ص‌104؛ ج‌13، ص‌133؛ الفرقان، ج‌25، ص‌458.
[74]. شرح توحيد الصدوق، ج‌2، ص‌294.
[75]. مقاييس اللغه، ج‌1، ص‌254؛ التحقيق، ج‌1، ص‌280، «بصر».
[76]. التحقيق، ج‌1، ص‌280، «بصر».
[77]. ميزان الحكمه، ج‌1، ص‌266.
[78]. الكشاف، ج‌2، ص‌54‌ـ‌55‌.
[79]. احياء علوم‌الدين، ج‌14، ص‌62‌ـ‌63‌؛ تفسير صدرالمتالهين، ج‌2، ص‌332.
[80]. احياء علوم‌الدين، ج14، ص63‌؛ تفسير صدرالمتالهين، ج‌7، ص‌40.
[81]. التعريفات، ص‌66‌؛ مصطلحات جامع العلوم، ج‌1، ص‌216؛ كشاف اصطلاحات الفنون، ج‌1، ص‌339.
[82]. تفسير صدرالمتالهين، ج‌2، ص‌332؛ فرهنگ اصطلاحات عرفانى، ص‌196.
[83]. مقامات معنوى، ص‌25.
[84]. جامع البيان، مج‌5‌، ج‌7، ص‌261.
[85]. كشف الاسرار، ج‌4، ص‌381.
[86]. جامع البيان، مج‌10، ج‌18، ص‌206؛ مج‌14، ج28، ص40؛ كشف‌الاسرار، ج2، ص32؛ نورالثقلين، ج‌3، ص‌508‌؛ ج‌5‌، ص‌274.
[87]. الميزان، ج‌2، ص‌95.
[88]. تسنيم، ج‌2، ص‌242.
[89]. نهج‌البلاغه، خطبه 65‌، 105؛ بحارالانوار، ج‌65‌، ص‌274؛ ميزان‌الحكمه، ج‌1، ص‌266.
[90]. الدرالمنثور، ج‌7، ص‌69‌؛ نورالثقلين، ج‌3، ص‌508‌.
[91]. تفسير صدرالمتالهين، ج‌5‌، ص‌310‌ـ‌312.
[92]. جامع البيان، مج‌13، ج‌26، ص‌211.
[93]. تفسير قرطبى، ج‌17، ص‌12.
[94]. التبيان، ج‌7، ص‌220؛ جوامع الجامع، ج‌2، ص‌47.
[95]. مجمع البيان، ج‌7، ص‌55‌ـ‌56‌؛ الميزان، ج‌14، ص‌226.
[96]. تفسير صدرالمتالهين، ج‌4، ص‌296.
[97]. جامع الاسرار، ص‌510‌، 579‌ـ‌580‌.
[98]. احياء علوم الدين، ج‌14، ص‌62‌، 63‌؛ تفسير صدرالمتالهين، ج‌2، ص‌332؛ ج‌7، ص‌40.
[99]. الميزان، ج‌15، ص‌120‌ـ‌121.
[100]. همان، ص‌121، 125.
[101]. روح المعانى، مج‌6‌، ج‌9، ص‌285؛ صفوة التفاسير، ج‌1، ص‌501‌؛ الفرقان، ج‌28، ص‌184.
[102]. تفسير المنار، ج‌9، ص‌648‌.
[103]. التفسير الكبير، ج‌15، ص‌153.
[104]. صفوة التفاسير، ج‌1، ص‌37.
[105]. الفرقان، ج‌18، ص‌186.
[106]. صفوة التفاسير، ج‌1، ص‌33.
[107]. پيام قرآن، ج‌1، ص‌150.
[108]. احياء علوم الدين، ج‌14، ص‌62‌ـ‌63‌.
[109]. تفسير صدرالمتالهين، ج‌2، ص‌332؛ ج‌7، ص‌40.
[110]. احياء علوم الدين، ج‌14، ص‌62‌ـ‌63‌.
[111]. مقامات معنوى، ص‌25؛ فرهنگ اصطلاحات عرفانى، ص‌196.
[112]. البحرالمحيط، ج‌2، ص‌683‌ـ‌684‌؛ مقامات معنوى، ص16ـ17؛ بحارالانوار، ج1، ص215ـ216.
[113]. مقامات معنوى، ص‌16.
[114]. پرتوى ازقرآن، ج‌2، ص‌242.
[115]. مقامات معنوى، ص‌20.
[116]. شرح مصباح الشريعه، ص‌204.
[117]. صفوة التفاسير، ج‌1، ص‌489.
[118]. تسنيم، ج‌2، ص‌227.
[119]
. التفسير الكبير، ج‌26، ص‌102‌ـ‌103.

 

چهارشنبه 26 مهر 1391  10:18 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بغض

بغض: تنفر قلبى

بغض در برابر حبّ و دوستى است[1] و اصطلاحاً نفرت از امرى است كه نفس بدان ميل ندارد، در مقابل حب كه به معناى ميل به چيزى است كه نفس بدان رغبت دارد.[2] بغض امرى نفسانى است و منشأ اثر خارجى بودن در آن مورد نظر نيست، برخلاف مفهوم عداوت و خصومت كه انجام دادن كار دشمنانه جزئى از معناى آن است. البته بغض و نفرت ممكن است در بيشتر موارد موجب دشمنى گردد؛ ولى اين امر به معناى يكى بودن مفهوم آن دو نيست[3]، بلكه اين دو مفهوم رابطه اعم و اخص دارند[4] و هر دشمنى ناشى از بغض است؛ اما هر بغضى، موجب دشمنى نيست.[5]
مفهوم بغض در قرآن كريم همانند مفهوم حب (‌=>‌دوستى) به دو صورت مثبت و منفى وصف شده است: در مواردى كه نفرت كافران از مؤمنان يا احساس تنفر و كينه مؤمنى نسبت به برادر دينى وى بيان مى‌گردد، به صورت عملى ناپسند و منفى جلوه كرده و در آياتى كه به بيان بيزارى مؤمنان از كافران و‌كفرشان پرداخته، اين امر جنبه مثبت به خود گرفته و برائت[6] ناميده مى‌شود.
مفهوم بغض در قرآن كريم در قالب واژه «بَغْضاء» به معناى شدت بغض و نفرت
[7] به كار رفته است. 4‌مورد از موارد پنج‌گانه استعمال اين واژه در كنار واژه عداوت است كه اين امر نشان از ارتباط تنگاتنگ اين دو مفهوم دارد و شايد به همين جهت نيز خداوند هشدار داده است كه مبادا بغض و نفرت مؤمنان از كافران، ايشان را به دشمنى و ظلم به آنان مبتلا كند: «و لا يَجرِمَنَّكُم شَنَـانُ قَوم... اَن تَعتَدوا...» . (مائده/5‌، 2، 8) افزون بر واژه بغض، الفاظ ديگرى نيز نزديك به اين مفهوم در قرآن استعمال شده است؛ مانند: «شنئان» به معناى تنفر[8]، «مقت» به معناى نفرت شديد و همراه استحقار[9]، «اضغان» به مفهوم كينه و نفرت ريشه‌دار و عميق[10] و «غِلّ» به معناى بغض خفيف جمع شده در سينه.[11] مجموع اين الفاظ كه مفهومى نزديك به مفهوم بغض دارد، 11 بار در قرآن بكار رفته است. افزون بر اين موارد واژه «عداوت» نيز بر مفهوم نفرتى كه در رفتار شخص اثر خارجى گذاشته باشد، دلالت دارد.[12] (‌=>‌خصومت) از ديگر مفاهيم نزديك به بغض، واژه «حِقْد»، به معناى نفرت ريشه‌دار و عميق و سرشته شدن قلب انسان با آن است.[13] البته اين كلمه در قرآن به كار نرفته‌است.
در قرآن كريم موضوع بغض در سه محور قابل پيگيرى است: نفى بغض مؤمنان نسبت به يكديگر، بغض ميان مؤمنان و كافران و بغض ميان يهود و نصارا. در آياتى از قرآن بيان شده كه مؤمنان نبايد از يكديگر كينه و ناراحتى داشته باشند (مائده/5‌،91) و بايد از خداوند بخواهند تا دشمنى ايشان با برادران ايمانى را زدوده و هيچ كينه و خصومتى در دلهاشان نسبت به يكديگر باقى نگذارد. (حشر/59‌،10) اين مسئله تا بدان پايه اهميت دارد كه بغض و نفرت نسبت به مؤمنان و به ويژه اولياى الهى، موجب از بين رفتن ايمان و استحقاق عذاب دوزخ مى‌شود كه نمونه‌هاى فراوانى از آن در روايات نقل شده است، چنان كه آمده است: هركس با بغض و نفرت خاندان پيامبر از دنيا برود، هرگز بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد.
[14]
قرآن كريم رابطه كافران و مؤمنان را پيوندى بغض‌آلود و غير دوستانه تصوير كرده و نفرت و كينه كافران نسبت به مؤمنان را از رفتار و گفتار ايشان، آشكار دانسته است: «قَد بَدَتِ البَغضاءُ مِن اَفوهِهِم...» (آل عمران/3، 118)، از همين رو به مؤمنان هشدار مى‌دهد كه از اعتماد و دوستى* با ايشان بپرهيزند، زيرا كينه قلبى ايشان افزون‌تر از آن است كه ظاهر مى‌كنند، و البته خداوند آن را ظاهر خواهد كرد (محمّد/47، 29)، به همين جهت مؤمنان نيز بايد از كافران و كفرشان بيزارى داشته باشند، چنان‌كه در آيه‌اى از قرآن كريم، بيزارى و تنفر حضرت ابراهيم(عليه السلام) و پيروان وى از قوم كافرشان بيان شده است و خداوند با تحسين اين عمل، وى را الگوى مؤمنان شمرده و به اين وسيله مؤمنان را به بيزارى از كافران فرا خوانده است. (ممتحنه/60‌، 6) اين فرمان الهى، امرى تدافعى است كه مؤمنان بايد با بيدار نگاهداشتن احساس بيزارى از كافران، همواره هوشيار بوده، در برابر دشمنى آنها خود را حفظ كنند. در عين حال قرآن تذكر داده كه مؤمنان با كافران برخوردى عادلانه و از روى انصاف داشته باشند (مائده/ 5‌، 2 و 8) و اين نفرت و انزجار موجب تجاوز به حقوق آنان نشود. (مائده/ 5‌، 2) بر اساس آيات الهى در ميان مسيحيان و در ميان يهوديان دشمنى و كينه حكمفرماست: «فَاَغرَينا بَينَهُمُ العَداوةَ والبَغضاءَ» (مائده/5‌،4 و نيز نك: مائده/5‌، 64)
قرآن كريم امورى متعدد را موجب بروز بغض و كينه دانسته است. بر اثر برخى از اين عوامل، شيطان در بين مؤمنان بغض و نفرت پديد مى‌آورد. شرابخوارى و قماربازى از عوامل زمينه ساز ايجاد نفرت به وسيله شيطان ذكر شده و ازاين‌رو خداوند آن را حرام كرده و مؤمنان را از آن برحذر داشته است. (مائده/‌5‌،91) شيطان با تزيين قماربازى و شرابخوارى، انسان را بدان تشويق مى‌كند و در پى آن با زايل شدن عقل و حالت مستى كه پس از شرب خمر يا بُرد در قمار بر وى عارض مى‌شود يا ناراحتى و شوكى كه بر اثر باخت در قمار براى وى پيش مى‌آيد، بر وى مسلط شده، وى را به كارهايى كه باعث بغض و دشمنى با ديگر مؤمنان مى‌شود، وا مى‌دارد.
[15]
از ديگر عوامل بغض و نفرت بين مؤمنان به وسيله شيطان، رعايت نكردن آداب اجتماعى است كه قرآن كريم نمونه‌اى از آن را (ازدواج با همسر پدر) ذكر كرده و اين عمل را موجب بروز نفرت و كينه برمى‌شمرد: «ولا تَنكِحوا ما نَكَحَ ءاباؤُكُم مِنَ النِّساءِ ... اِنَّهُ كانَ فـحِشَةً و مَقتـًا...» (نساء/4،22)[16] به همين سبب قرآن كريم اين عمل را نيز حرام شمرده است. (نساء/4، 22)
عوامل ديگرى نيز وجود دارد كه موجب مى‌شود خداوند بر اثر آنها بين انسانها نفرت و بيزارى ايجاد كند؛ اين عوامل عبارت است از: ايمان نياوردن به خدا (ممتحنه/60‌، 4)، تحريف آيات الهى، طغيان و كفر (مائده/5‌، 64)؛ ناسپاسى در برابر نعمتهاى خداوند و فراموش كردن آنها (مائده/ 5‌، 14) نفرتى كه از اين رهگذر پديد مى‌آيد هم در پيوند انسان‌هاى معتقد به يك دين نمايان مى‌شود (مائده/5‌،14) و هم در ارتباط انسان‌هايى با دين متفاوت رخ مى‌نمايد (مائده/5‌،64) حاكم شدن اين امر از سوى خداوند مى‌تواند با فرمان مستقيم و تكليف هر يك از يهود و نصارا به بغض و دشمنى با ديگرى باشد يا بر اثر اختلافى كه در اعتقاد و روش هر يك وجود دارد و خداوند نشانه‌هاى بطلان آن را براى ديگرى ظاهر مى‌كند و از اين طريق هر يك از آنها، ديگرى را بر باطل دانسته، به مخالفت و دشمنى با وى مى‌پردازد.
[17] قرآن كريم مؤمنان را به پرهيز از عوامل نفرتزا دعوت كرده و ايشان را فرا مى‌خواند تا از خداوند بخواهند كه دشمنى ايشان با برادران ايمانى را از بين برده و اندك كينه و خصومتى نسبت به يكديگر در دلشان باقى نگذارد: «و لا تَجعَل فى قُلوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ ءامَنوا» . (حشر/‌59‌، 10) اين امر خود يكى از راههاى پيشگيرى از ايجاد بغض و دشمنى ميان مؤمنان است كه با ايجاد حس دوستى و جلب محبت، شيطان را در ايجاد بغض و دشمنى بين مؤمنان ناكام مى‌گذارد، از همين رو يكى از نعمتها و خصوصيات بهشتيان، پيراستگى از كمترين كينه و بغض بيان شده است: «و نَزَعنا ما فى صُدورِهِم مِن غِلّ» . (حجر/15، 47؛ اعراف/7، 43)
در منابع اخلاقى و عرفانى، نيز بغض و نفرت نسبت به كسانى كه سزاوار آن نيستند، از رذايل اخلاقى شمرده شده است.
[18] اين بغض، به دشمنى و نفرتى كه در دل ايجاد شده و به صورت دائم باقى مى‌ماند، تعريف شده[19] كه بر اثر خشم پديد مى‌آيد[20] و سومين مرتبه از مراتب ده‌گانه نفس اماره است.[21] در مقابل، بغض و نفرت نسبت به كسانى كه سزاوار آن هستند از مقامات و فضايل شمرده شده و از آن به «بغض فى الله» يا «للّه» تعبير مى‌شود.[22] بغض براى خدا از شاخه‌هاى ايمان است[23] كه نزديكى زيادى با مفهوم تبرى يا برائت در باور اسلامى ـ شيعى دارد كه از آن به بيزارى و برائت از دشمنان خدا تعبير مى‌شود. (‌=>‌تبرّى)

منابع

احياء علوم الدين؛ اساس البلاغه؛ بحارالانوار؛ تاج العروس من جواهرالقاموس؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ ترتيب كتاب العين؛ التعاريف؛ التفسير الكبير؛ التوقيف على مهمات التعاريف؛ تهذيب اللغه؛ جامع‌السعادات؛ رسائل شاه نعمت الله ولى؛ الزواجر عن اقتراف الكبائر؛ فتح‌القدير؛ الفتوحات المكيه؛ فضائل الشيعه؛ الكشاف؛ الكليات معجم فى‌المصطلحات و‌الفروق اللغويه؛ لسان‌العرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المحررالوجيز فى تفسير الكتاب العزيز؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ المعجم الوسيط؛ الميزان فى تفسير القرآن.
اباذر جعفرى




[1]. لسان‌العرب، ج‌1، ص‌453؛ تهذيب اللغه، ج‌8‌، ص‌17؛ تاج‌العروس، ج‌10، ص‌15، «بغض».
[2]. التعاريف، ج‌1،ص 138؛ الكليات، ج‌1، ص‌398.
[3]. تاج العروس، ج‌10، ص‌15؛ التحقيق، ج‌1، ص‌306، «بغض».
[4]. الميزان، ج‌6‌، ص‌36.
[5]. الكليات، ج‌1، ص‌644‌.
[6]. التفسير الكبير، ج‌15، ص‌217؛ المحرر الوجيز، ج‌3، ص‌4؛ فتح‌القدير، ج‌2، ص‌333.
[7]. ترتيب العين، ص‌89‌؛ تهذيب اللغه، ج‌8‌، ص‌17، «بغض».
[8]. لسان العرب، ج‌7، ص‌207، «شنأ».
[9]. التوقيف، ص‌670‌؛ الكليات، ج‌1، ص‌398؛ الزواجر، ج‌2، ص‌766.
[10]. المعجم الوسيط، ج‌1، ص‌541‌، «ضغن».
[11]. مقاييس اللغه، ج‌4، ص‌376؛ اساس البلاغه، ص‌454، «غلل».
[12]. تاج‌العروس، ج‌10، ص‌15‌ـ‌16؛ التحقيق، ج‌1، ص‌306، «بغض».
[13]. التوقيف، ص‌287؛ الكليات، ج‌1، 408.
[14]. الكشاف، ج4، ص221؛ بحارالانوار، ج7، ص222؛ ج‌23، ص‌233؛ فضائل‌الشيعه، ص‌5‌.
[15]. التبيان، ج‌4، ص‌18.
[16]. التحقيق، ج‌11، ص‌139، «بغض».
[17]. التبيان، ج‌3، ص‌473‌ـ‌582‌؛ مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌268 ـ‌269؛ الميزان، ج‌5‌، ص‌241‌ـ‌242.
[18]. رسائل، ج1، ص340؛ جامع‌السعادات، ج2، ص251.
[19]. احياء علوم الدين، ج‌9، ص‌117.
[20]. همان، ص‌95، 117؛ جامع‌السعادات، ج‌2، ص‌251.
[21]. رسائل، ج‌1، ص‌340.
[22]. الفتوحات المكيه، ج‌12، ص‌74.
[23]
. همان، ج‌4، ص‌441؛ بحارالانوار، ج‌66‌، ص‌253‌ـ‌236.

 

چهارشنبه 26 مهر 1391  10:18 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بغض

بغض: تنفر قلبى

بغض در برابر حبّ و دوستى است[1] و اصطلاحاً نفرت از امرى است كه نفس بدان ميل ندارد، در مقابل حب كه به معناى ميل به چيزى است كه نفس بدان رغبت دارد.[2] بغض امرى نفسانى است و منشأ اثر خارجى بودن در آن مورد نظر نيست، برخلاف مفهوم عداوت و خصومت كه انجام دادن كار دشمنانه جزئى از معناى آن است. البته بغض و نفرت ممكن است در بيشتر موارد موجب دشمنى گردد؛ ولى اين امر به معناى يكى بودن مفهوم آن دو نيست[3]، بلكه اين دو مفهوم رابطه اعم و اخص دارند[4] و هر دشمنى ناشى از بغض است؛ اما هر بغضى، موجب دشمنى نيست.[5]
مفهوم بغض در قرآن كريم همانند مفهوم حب (‌=>‌دوستى) به دو صورت مثبت و منفى وصف شده است: در مواردى كه نفرت كافران از مؤمنان يا احساس تنفر و كينه مؤمنى نسبت به برادر دينى وى بيان مى‌گردد، به صورت عملى ناپسند و منفى جلوه كرده و در آياتى كه به بيان بيزارى مؤمنان از كافران و‌كفرشان پرداخته، اين امر جنبه مثبت به خود گرفته و برائت[6] ناميده مى‌شود.
مفهوم بغض در قرآن كريم در قالب واژه «بَغْضاء» به معناى شدت بغض و نفرت
[7] به كار رفته است. 4‌مورد از موارد پنج‌گانه استعمال اين واژه در كنار واژه عداوت است كه اين امر نشان از ارتباط تنگاتنگ اين دو مفهوم دارد و شايد به همين جهت نيز خداوند هشدار داده است كه مبادا بغض و نفرت مؤمنان از كافران، ايشان را به دشمنى و ظلم به آنان مبتلا كند: «و لا يَجرِمَنَّكُم شَنَـانُ قَوم... اَن تَعتَدوا...» . (مائده/5‌، 2، 8) افزون بر واژه بغض، الفاظ ديگرى نيز نزديك به اين مفهوم در قرآن استعمال شده است؛ مانند: «شنئان» به معناى تنفر[8]، «مقت» به معناى نفرت شديد و همراه استحقار[9]، «اضغان» به مفهوم كينه و نفرت ريشه‌دار و عميق[10] و «غِلّ» به معناى بغض خفيف جمع شده در سينه.[11] مجموع اين الفاظ كه مفهومى نزديك به مفهوم بغض دارد، 11 بار در قرآن بكار رفته است. افزون بر اين موارد واژه «عداوت» نيز بر مفهوم نفرتى كه در رفتار شخص اثر خارجى گذاشته باشد، دلالت دارد.[12] (‌=>‌خصومت) از ديگر مفاهيم نزديك به بغض، واژه «حِقْد»، به معناى نفرت ريشه‌دار و عميق و سرشته شدن قلب انسان با آن است.[13] البته اين كلمه در قرآن به كار نرفته‌است.
در قرآن كريم موضوع بغض در سه محور قابل پيگيرى است: نفى بغض مؤمنان نسبت به يكديگر، بغض ميان مؤمنان و كافران و بغض ميان يهود و نصارا. در آياتى از قرآن بيان شده كه مؤمنان نبايد از يكديگر كينه و ناراحتى داشته باشند (مائده/5‌،91) و بايد از خداوند بخواهند تا دشمنى ايشان با برادران ايمانى را زدوده و هيچ كينه و خصومتى در دلهاشان نسبت به يكديگر باقى نگذارد. (حشر/59‌،10) اين مسئله تا بدان پايه اهميت دارد كه بغض و نفرت نسبت به مؤمنان و به ويژه اولياى الهى، موجب از بين رفتن ايمان و استحقاق عذاب دوزخ مى‌شود كه نمونه‌هاى فراوانى از آن در روايات نقل شده است، چنان كه آمده است: هركس با بغض و نفرت خاندان پيامبر از دنيا برود، هرگز بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد.
[14]
قرآن كريم رابطه كافران و مؤمنان را پيوندى بغض‌آلود و غير دوستانه تصوير كرده و نفرت و كينه كافران نسبت به مؤمنان را از رفتار و گفتار ايشان، آشكار دانسته است: «قَد بَدَتِ البَغضاءُ مِن اَفوهِهِم...» (آل عمران/3، 118)، از همين رو به مؤمنان هشدار مى‌دهد كه از اعتماد و دوستى* با ايشان بپرهيزند، زيرا كينه قلبى ايشان افزون‌تر از آن است كه ظاهر مى‌كنند، و البته خداوند آن را ظاهر خواهد كرد (محمّد/47، 29)، به همين جهت مؤمنان نيز بايد از كافران و كفرشان بيزارى داشته باشند، چنان‌كه در آيه‌اى از قرآن كريم، بيزارى و تنفر حضرت ابراهيم(عليه السلام) و پيروان وى از قوم كافرشان بيان شده است و خداوند با تحسين اين عمل، وى را الگوى مؤمنان شمرده و به اين وسيله مؤمنان را به بيزارى از كافران فرا خوانده است. (ممتحنه/60‌، 6) اين فرمان الهى، امرى تدافعى است كه مؤمنان بايد با بيدار نگاهداشتن احساس بيزارى از كافران، همواره هوشيار بوده، در برابر دشمنى آنها خود را حفظ كنند. در عين حال قرآن تذكر داده كه مؤمنان با كافران برخوردى عادلانه و از روى انصاف داشته باشند (مائده/ 5‌، 2 و 8) و اين نفرت و انزجار موجب تجاوز به حقوق آنان نشود. (مائده/ 5‌، 2) بر اساس آيات الهى در ميان مسيحيان و در ميان يهوديان دشمنى و كينه حكمفرماست: «فَاَغرَينا بَينَهُمُ العَداوةَ والبَغضاءَ» (مائده/5‌،4 و نيز نك: مائده/5‌، 64)
قرآن كريم امورى متعدد را موجب بروز بغض و كينه دانسته است. بر اثر برخى از اين عوامل، شيطان در بين مؤمنان بغض و نفرت پديد مى‌آورد. شرابخوارى و قماربازى از عوامل زمينه ساز ايجاد نفرت به وسيله شيطان ذكر شده و ازاين‌رو خداوند آن را حرام كرده و مؤمنان را از آن برحذر داشته است. (مائده/‌5‌،91) شيطان با تزيين قماربازى و شرابخوارى، انسان را بدان تشويق مى‌كند و در پى آن با زايل شدن عقل و حالت مستى كه پس از شرب خمر يا بُرد در قمار بر وى عارض مى‌شود يا ناراحتى و شوكى كه بر اثر باخت در قمار براى وى پيش مى‌آيد، بر وى مسلط شده، وى را به كارهايى كه باعث بغض و دشمنى با ديگر مؤمنان مى‌شود، وا مى‌دارد.
[15]
از ديگر عوامل بغض و نفرت بين مؤمنان به وسيله شيطان، رعايت نكردن آداب اجتماعى است كه قرآن كريم نمونه‌اى از آن را (ازدواج با همسر پدر) ذكر كرده و اين عمل را موجب بروز نفرت و كينه برمى‌شمرد: «ولا تَنكِحوا ما نَكَحَ ءاباؤُكُم مِنَ النِّساءِ ... اِنَّهُ كانَ فـحِشَةً و مَقتـًا...» (نساء/4،22)[16] به همين سبب قرآن كريم اين عمل را نيز حرام شمرده است. (نساء/4، 22)
عوامل ديگرى نيز وجود دارد كه موجب مى‌شود خداوند بر اثر آنها بين انسانها نفرت و بيزارى ايجاد كند؛ اين عوامل عبارت است از: ايمان نياوردن به خدا (ممتحنه/60‌، 4)، تحريف آيات الهى، طغيان و كفر (مائده/5‌، 64)؛ ناسپاسى در برابر نعمتهاى خداوند و فراموش كردن آنها (مائده/ 5‌، 14) نفرتى كه از اين رهگذر پديد مى‌آيد هم در پيوند انسان‌هاى معتقد به يك دين نمايان مى‌شود (مائده/5‌،14) و هم در ارتباط انسان‌هايى با دين متفاوت رخ مى‌نمايد (مائده/5‌،64) حاكم شدن اين امر از سوى خداوند مى‌تواند با فرمان مستقيم و تكليف هر يك از يهود و نصارا به بغض و دشمنى با ديگرى باشد يا بر اثر اختلافى كه در اعتقاد و روش هر يك وجود دارد و خداوند نشانه‌هاى بطلان آن را براى ديگرى ظاهر مى‌كند و از اين طريق هر يك از آنها، ديگرى را بر باطل دانسته، به مخالفت و دشمنى با وى مى‌پردازد.
[17] قرآن كريم مؤمنان را به پرهيز از عوامل نفرتزا دعوت كرده و ايشان را فرا مى‌خواند تا از خداوند بخواهند كه دشمنى ايشان با برادران ايمانى را از بين برده و اندك كينه و خصومتى نسبت به يكديگر در دلشان باقى نگذارد: «و لا تَجعَل فى قُلوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ ءامَنوا» . (حشر/‌59‌، 10) اين امر خود يكى از راههاى پيشگيرى از ايجاد بغض و دشمنى ميان مؤمنان است كه با ايجاد حس دوستى و جلب محبت، شيطان را در ايجاد بغض و دشمنى بين مؤمنان ناكام مى‌گذارد، از همين رو يكى از نعمتها و خصوصيات بهشتيان، پيراستگى از كمترين كينه و بغض بيان شده است: «و نَزَعنا ما فى صُدورِهِم مِن غِلّ» . (حجر/15، 47؛ اعراف/7، 43)
در منابع اخلاقى و عرفانى، نيز بغض و نفرت نسبت به كسانى كه سزاوار آن نيستند، از رذايل اخلاقى شمرده شده است.
[18] اين بغض، به دشمنى و نفرتى كه در دل ايجاد شده و به صورت دائم باقى مى‌ماند، تعريف شده[19] كه بر اثر خشم پديد مى‌آيد[20] و سومين مرتبه از مراتب ده‌گانه نفس اماره است.[21] در مقابل، بغض و نفرت نسبت به كسانى كه سزاوار آن هستند از مقامات و فضايل شمرده شده و از آن به «بغض فى الله» يا «للّه» تعبير مى‌شود.[22] بغض براى خدا از شاخه‌هاى ايمان است[23] كه نزديكى زيادى با مفهوم تبرى يا برائت در باور اسلامى ـ شيعى دارد كه از آن به بيزارى و برائت از دشمنان خدا تعبير مى‌شود. (‌=>‌تبرّى)

منابع

احياء علوم الدين؛ اساس البلاغه؛ بحارالانوار؛ تاج العروس من جواهرالقاموس؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ ترتيب كتاب العين؛ التعاريف؛ التفسير الكبير؛ التوقيف على مهمات التعاريف؛ تهذيب اللغه؛ جامع‌السعادات؛ رسائل شاه نعمت الله ولى؛ الزواجر عن اقتراف الكبائر؛ فتح‌القدير؛ الفتوحات المكيه؛ فضائل الشيعه؛ الكشاف؛ الكليات معجم فى‌المصطلحات و‌الفروق اللغويه؛ لسان‌العرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المحررالوجيز فى تفسير الكتاب العزيز؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ المعجم الوسيط؛ الميزان فى تفسير القرآن.
اباذر جعفرى




[1]. لسان‌العرب، ج‌1، ص‌453؛ تهذيب اللغه، ج‌8‌، ص‌17؛ تاج‌العروس، ج‌10، ص‌15، «بغض».
[2]. التعاريف، ج‌1،ص 138؛ الكليات، ج‌1، ص‌398.
[3]. تاج العروس، ج‌10، ص‌15؛ التحقيق، ج‌1، ص‌306، «بغض».
[4]. الميزان، ج‌6‌، ص‌36.
[5]. الكليات، ج‌1، ص‌644‌.
[6]. التفسير الكبير، ج‌15، ص‌217؛ المحرر الوجيز، ج‌3، ص‌4؛ فتح‌القدير، ج‌2، ص‌333.
[7]. ترتيب العين، ص‌89‌؛ تهذيب اللغه، ج‌8‌، ص‌17، «بغض».
[8]. لسان العرب، ج‌7، ص‌207، «شنأ».
[9]. التوقيف، ص‌670‌؛ الكليات، ج‌1، ص‌398؛ الزواجر، ج‌2، ص‌766.
[10]. المعجم الوسيط، ج‌1، ص‌541‌، «ضغن».
[11]. مقاييس اللغه، ج‌4، ص‌376؛ اساس البلاغه، ص‌454، «غلل».
[12]. تاج‌العروس، ج‌10، ص‌15‌ـ‌16؛ التحقيق، ج‌1، ص‌306، «بغض».
[13]. التوقيف، ص‌287؛ الكليات، ج‌1، 408.
[14]. الكشاف، ج4، ص221؛ بحارالانوار، ج7، ص222؛ ج‌23، ص‌233؛ فضائل‌الشيعه، ص‌5‌.
[15]. التبيان، ج‌4، ص‌18.
[16]. التحقيق، ج‌11، ص‌139، «بغض».
[17]. التبيان، ج‌3، ص‌473‌ـ‌582‌؛ مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌268 ـ‌269؛ الميزان، ج‌5‌، ص‌241‌ـ‌242.
[18]. رسائل، ج1، ص340؛ جامع‌السعادات، ج2، ص251.
[19]. احياء علوم الدين، ج‌9، ص‌117.
[20]. همان، ص‌95، 117؛ جامع‌السعادات، ج‌2، ص‌251.
[21]. رسائل، ج‌1، ص‌340.
[22]. الفتوحات المكيه، ج‌12، ص‌74.
[23]
. همان، ج‌4، ص‌441؛ بحارالانوار، ج‌66‌، ص‌253‌ـ‌236.

 

چهارشنبه 26 مهر 1391  10:19 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آیات مربوط به تفکر در شناخت انسان (3): ویژگیهای انسان از دیدگاه قرآن

آیات مربوط به تفکر در شناخت انسان (3): ویژگیهای انسان از دیدگاه قرآن

ابو تراب نفیسی


در این سلسله بحث‏ها و در جستجوی پاسخ سؤالات:چگونه‏ به وجود آمدم یا چگونه بودم و...شش آیه(نشانه)از آیات خدا که در قرآن مورد بحث واقع شده،مورد بررسی‏ واقع شد،اینک آیات 7-8-9 از این دسته:

نقش خواب

هفتم-خواب و بیداری آیهء 23 سورهء روم از آیات دیگر خداوندی که با زندگی‏ اجتماعی و انفرادی انسان سروکار دارد، وجود خواب و بیداری است که هر دو برای‏ بقای زندگی فرد و دوام اجتماع لازم است. «خواب»یکی از پدیده‏های فیزیولوژی‏ طبیعی انسان و بسیاری از حیوانات عالی‏ است که بطور دوری و متناوب در طی 24 ساعت انجام میگیرد و این پدیده،جزو یک‏ سلسله پدیده‏های کلی جهان است که‏ مجموعا«ساعت جهانی»را بوجود میآورند،زیرا ثابت شده است که همه پدیده‏های‏ جهانی مخصوصا آنها که با موجود زنده سروکار دارند از نوعی«تناوب»بر- خوردارند این تناوب در امواج و در نباتات‏ و انسان‏ها و حرکات منظومه شمسی و ایام‏ و ساعات روز و شب،بنوعی وجود داشته و هماهنگی دارد.
کلیه اعمال غریزی بدان اعم از تنفس و گردش خون(نبض و فشار خون و کار قلب) و درجه حرارت و دفع ادرار و اعمال هاضمه‏ و غدد مترشحهء داخلی،همه و همه از نوعی‏ «نظم و تناوب»برخوردارند.
مثلا درجه حرارت طبیعی انسان در ظرف‏ 24 ساعت 4 مرتبه بالا و پائین میرود تعداد نبض و تنفس و دفع ادرار نیز در صبح و شب‏ متفاوت است.
دلیل این تناوب کاملا روشن نیست بعضی‏ آنرا مربوط به گردش منظومه شمسی و حرکات زمین و وضع شب و روز میدانند ولی‏ تحقیقات علمی ثابت کرده که این‏ها کافی‏ نیست،بلکه عوامل ناشناخته دیگری در تنظیم آنها دخالت دارد.
در این آیه،قرآن،هم به تناوب‏ «خواب و بیداری»و هم به«عامل شب‏ و روز»اشاره کرده لزوم«خواب»را از نظر حفظ تعادل قوای جسمی و روحی بدن‏ و لزوم بیداری»را از نظر طلب روزی و کوشش انسان برای زندگی یادآوری کرده‏ است.
در اینجا تذکر این نکته را لازم میدانیم‏ که خواب،برخلاف تصور عده‏ای همیشه‏ همراه با«خواب دیدن»است و در حین‏ خواب نیز مغز از نوعی فعالیت خاص بر- خوردار است.
زیرا اگر انسان خواب نمیرفت و خواب‏ نمیدید ممکن بود دیوانه شود منتها عده‏ زیادی خواب‏های خود را موقع بیدار شدن‏ فراموش میکند و عده‏ای بیاد دارند و این‏ بستگی بآن دارد که در کدامیک از مراحل‏ سه یا چهارگانه خواب بیدار شوند در خواب‏ عمیق یا ابتدای خواب یا انتهای خواب.
دقت در این پدیده‏های طبیعی برای‏ آنانکه گوش شنوا داشته باشند دقت در آیات خداوندی است.

پدیده‏های طبیعی

هشتم-پدیده برق موضوع‏ بیم و امید و خوف و طمع(آیه 24) از جملهء آیاتی که خداوند عاقلان را به تفکر در آن میخواند،پدیده برق‏ و اثرات مترتب بر آن در طبیعت و در انسان‏ است.
برق آسمان را میدانیم که از برخورد ابرهائی که حاوی بارهای الکتریکی‏ متفاوت هستند بوجود میآید و معمولا بدنبال‏ آن باران میبارد،این برق در عالم طبیعت‏ صرف نظر از فوائدی که ما آنها را نمیدانیم‏ دارای فوائد شناخته‏شده‏ای است که از آنجمله نزول باران و زنده ساختن زمین و رویش گیاهان و شکفته شدن طبیعت مرده‏ است که سبب پیدایش«امید»برای انسان‏ها است و خداوند آن‏را در آخر آیه بصورت مثال‏ آورده است.
از طرف دیگر اصل رؤیت برق از قدیم‏ مانند سایر پدیده‏های طبیعی با خطراتی که‏ بر آن مترتب بوده و صاعقه‏هائی که همراه‏ داشته برای بشر ترس‏آور بوده و بهمین جهت برای رهائی از شر آن به قربانی و دعا و ورود و جادو و غیره متوسل میشده‏اند و اسلام همهء این پدیده‏ها را از سنت‏های الهی‏ و طبق قوانین مخصوص خداوند میداند و برای اینکه آرامشی در دل آنانکه از این‏ حوادث و عواقب آن میترسند پدید آورد در حوادثی طبیعی مانند زلزله و کسوف و خسوف«نماز آیات»را دستور داده که‏ بیاد پروردگار بوده و از او طلب کمک و یاری شود و در هیچ‏جا نگفته است که در جلوگیری از این پدیده‏ها کوشش نشود بلکه‏ همه‏جا مردم را بتفکر در این‏باره و یافتن‏ راه چاره خوانده است.چون برای جلو- گیری از هر حادثه‏ای باید آن‏را شناخت و به ماهیت و عوامل مولد آن آگاهی پیدا کرد و سپس دانسته و فهمیده بمقابله با آن‏ برخاست.
تمام توجهات خداوند بآیات،علاوه‏ بر آموزش توحید،به آموزش شناخت و آگاهی به نوع حوادث و علل آن متوجه‏ است.
بنابراین«برق»که یک بدیده طبیعی است‏ دو حالت متضاد در عالم انسان‏ها برمی- انگیزاند یکی«ترس»است که سبب افزایش‏ انرژی پتانسیل موجود در مغز انسان و حالت آمادگی شخص میشود و دیگری‏ «امید»که در پی آن میآید و سبب تحرک و آزاد شدن انرژی«پتانسیل»و تبدیل آن‏ بانرژی حرکتی میگردد-البته گاه ترس‏ ممکنست سبب وقفه اعمال حیاتی شود یا سبب فرار گردد ولی معمولا اولین مرحله‏ ترس،آگاهی بوجود یک عامل مزاحم و آماده شدن برای مقابله و دفاع است و اگر قوای دفاعی شخص کافی باشد یا شخص احساس‏ ناتوانی نماید،آنوقت است که فرار میکند ولی اگر راه فرار بسته باشد چاره‏ای غیر از مقابله نیست که انسان یا حیوان در آن‏ موقع تا پای مرگ میایستد و چه خوب گفته‏ است سعدی
نه بینی که چون گربه عاجز شود درآرد بچنگال چشم پلنگ!
در پدیده برق،خداوند بدنبال بیمی که‏ از دیدار برق ممکنست بانسان دست دهد، هم او را متوجه وجود این خطر و شناسائی‏ آن میکند و هم نزول باران رحمت را در پی آن‏که سبب پیدایش امید و طمع است یاد آوری می‏کند شاید در اینجا درس بزرگتر و جامعتری هم موردنظر باشد و آن این است‏ که در هر حادثه،ظاهرا ترس‏آور و مزاحمی‏ یک«بارقه»امید نهفته است و باصطلاح‏ «پایان شب سیه سپید است-نباید مأیوس‏ بود،باید صبر کرد و انرژی خود را ذخیره‏ کرد و خود را آماده ساخت و امید به گشایش‏ داشت که لا تقنطوا من رحمة اللّه
)آیه‏ 54 سوره 39)مأیوس از رحمت الهی نباید بود»و در عین صبر باید بمطالعه پرداخت و عوامل را شناخت و قوای خود را برای مبارز آماده و مهیا کرد تا بموقع به حرکت تبدیل‏ شود.
نهم-زندگی پس از مرگ(آیه‏ 24)قرآن همه‏جا و هروقت از زندگی پس‏ از مرگ انسان‏ها و«معاد»صحبت میکند او را بمطالعه دو پدیده طبیعی و تفکر در آن‏ها دعوت میکند:یکی زنده شدن زمین پس از مرگ ظاهری آن بوسیله نزول باران و در نتیجه رویش مجدد گیاهان،و دیگری‏ ابتدای خلقت موجودات و از آنجمله انسان‏ است.
اینجانب در سخنرانیها و نوشته‏هایم از پدیده اول که مکرر در قرآن بآن اشاره شده‏ پند گرفته و بحث‏ها کرده‏ام و معتقدم که باید از انسان مادی چیزی در این جهان باقی‏ بماند که همانند تخم مستعد گیاه بتواند مجددا بهمان شکل یا شکلی دیگر بروید و زنده شود و مسلما غرض خداوند این نیست‏ که از هیچ چیزی بوجود آید1باید مطالعه کرد و دید که چگونه ممکنست با باریدن باران گیاهی از زمین بروید؟
حال به بینیم از انسان پس از مرگ چه‏ میماند؟یکی عناصر مادی او است که جزو دیکر عناصر موجود در جهان میشود دیگری‏ اعمال و عقاید و گفتار و رفتار او است که‏ میماند چه خوب گفته است شاعر
یدوم الخط فی القرطاس دهرا و کاتبه رمیم فی التراب
یعنی«نوشته بر روی کاغذ روزگار درازی‏ باقی‏بماند ولی نویسنده آن در خاک پوسیده‏ است و خداوند در قرآن کرارا اشاره به حفظ آثار رفتارها و کردارها و گفتارهای مردم در کتاب محفوظ نموده که در آخرت این کتاب‏ بر صاحبش عرضه میشود و وی می‏بیند که‏ جزئیات کارهای او در آن ثبت شده است
بنابراین طبق قانون باید انسانی که دو باره زنده میشود از نوع ماده باشد منتها شکل ماده در آن روز احتمال قوی با مواد گنونی موجود تاکنون شناخته شده در زمین‏ که منشاء آفرینش این انسان موجود زوال‏ پذیر است شاید متفاوت باشد چون در قرآن‏ باز مکرر اشاره شده که زندگی دیگر(یعنی‏ آخرت)زندگی جاویدان خواهد بود و با این مواد موجود و ساختمان موجود این‏ دنیا و این انسان،جاودانگی غیر ممکن است‏ و خلاف قوانین جاری است-پس باید شکل‏ این ماده عوض شود که تا هروقت که خدا بخواهد قابل بقا باشد-بنابراین معاد انسان حتما مادی خواهد بود منتها شکل‏ ماده باحتمال قوی با مواد کنونی فوق خواهد خواهد داشت بعلاوه کوشش‏ها و کارها و حتی گفتارها و پندارهای مردم بصورت‏ کتابی لباس آن ماده یا صورت آن ماده خواهد شد تا مستحق کیفر یا پاداش مربوطه گردد و نتیجه اعمال انجام شده در دنیا را به بیند که‏ آن نیز از سنت‏های الهی است.
بنابر نظریه فوق ما هم«معاد جسمانی» را قبول کرده‏ایم و هم نشر و حشر مردم را و هم اعمال آنها را بصورت اعضاء یا اندام- های متشکله آنان و هم دنیا را مزرعه آخرت‏ دانسته‏ایم که هرکس آخرت خود یعنی دنیای‏ دیگر و جاودانی خود را(بهشت و دوزخ‏ خود را)در این دنیا یوجود میآورد
و من‏ یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل‏ مثقال ذرة شرا یره
(آیات 7 و 8 سوره‏ 99)که ذره‏ای از اعمال آدمی در کتاب‏ (1)-همه‏جا فرموده
ینشنی النشأة الاخرة
یعنی آخرت نوعی نشوونما است نه خلقت‏ ابتدائی(آیه 19 عنکبوت)
جهانی فراموش نمیشود
پس با مقایسه پدیدهء بارش باران و روئیدن‏ گیاه و زنده شدن زمین،انسان نیز دو مرتبه‏ زنده میشود منتها نوعی زندگی دیگر و میدانیم که یکی از راههائی که خداوند حکمت‏های خود را بما میفهماند بیان مثال‏ است که
تلک الامثال نصربها للناس‏ لعلهم یتفکرون.
آیه 21 سوره 59)و تمام اینها مثال است تا مطلب به فهم ما نزدیک‏ باشد و چون فهم بشر روزبروز و بتکامل‏ میرود و وسائل شناسائی او کاملتر میگردد روزبروز مثل‏های خداوی که در قرآن‏ آمده برای اکثریت بلکه همه مردم قابل‏ فهم‏تر و روشن‏تر میشود و این از معجزات‏ بزرگ قرآن است.
خداوند در آیه بعدی یعنی آیه 25 برای‏ تسجیل این امر تأکید فرموده«که از آیات‏ دیگر خداوندی برپا بودن آسمان و زمین‏ به امر او یعنی قوانین و سنت‏های او است و وقتی که شما را مجددا به حیات خواند شما زنده میشوید و از زمین خارج میشوید یا بیرون میآئید.همانطور که گیاه از زمین‏ بیرون میآید.
یعنی این آیه نیز مکمل آیه قبلی و مثالی‏ است که درباره باریدن باران و زنده شدن‏ زمین زده و انسان‏ها نیز مجددا از همین زمین‏ و موادی که در این زمین است ساخته میشوند و قابلیت زندگی مجدد و برانگیخته شدن‏ را می‏یابند.

نتیجه:

تفکر در آیات شش‏گانه فوق همانطور که در پیش آوردیم«زندگی»انسان را از ابتدای شروع و خلقت او تا انتها و معاد و برگشت یا زندگی مجدد او شرح داده و در فاصله بین این مبداء و معاد زندگی در این‏ جهان را در اجتماع انسان‏ها با بهره‏گیری‏ از قوانین مسلم طبیعی(که انسان باید آنها را بشناسد و بکار گیرد)رسم کرده و هم گذشته‏ و هم حال و هم آینده نوع انسان را نشان‏ داده است.
یعنی پاسخ بسؤالات چگونه آمدم- چگونه بودم-چگونه باید باشم و چگونه‏ خواهم بود و میدانیم که انسان بزرگترین‏ آیه خداوند در روی زمین است و قرآن و آیات آن برای راهنمائی همین انسان نازل‏ شده است و مخاطب اصلی هم او است.
بقیه شرایط و قیود حد سرقت
پیامبر با خشم فراوان گفت:اسامه،آیا درباره تعطیل حدی از حدود خدا شفاعت‏ می‏کنی؟!.
آنگاه برخاست و در مجمع عمومی مهاجر و انصار چنین فرمود:علت هلاک اقوام‏ و نابودی مردمان پیشین آن بود هرگاه شخص صاحب نفوذی از آنان،دزدی میکرد قانون‏ درباره‏اش اجراء نمی‏شد ولی اگر افراد ضعیف دست بسرقت میزدند و خلاف می‏کردند قانون‏ حد را درباره‏اش اجراء می‏کردند.
بخدا سوگند اگر حتی دخترم فاطمه دزدی کند دستش را قطع می‏کنم!!(روح الدین الاسلامی ص 361)
ادامه دارد

چهارشنبه 26 مهر 1391  10:19 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آرزو

آرزو: خواهش چيزى كه دست‌يابى به آن محال يا دور از انتظار است.

آرمان نيز به معناى آرزو، ولى داراى كاربرد محدودترى است و گويا فقط بر آن دسته از آرزوهاى‌كلان‌كه براى شخص، محترم و مقدّس و قابل دست‌يابى است، اطلاق مى‌شود. (=>آرزوى پيامبران، همين مقاله) آرزو در فارسى با «كاش و اى كاش» و در قرآن با واژه‌هاى گوناگونى ادا مى‌شود كه عبارتند از: 1. ليت: اين واژه كه 14 بار در قرآن كريم به كار رفته و از حروف مشبّهة بالفعل است،[1] اصلى‌ترين و رايج‌ترين كاربرد را براى آرزو دارد: «قالَ يـليتَ بَينِى و بَينكَ بُعدَ المَشرِقَينِ فَبِئسَ القَرِين = گفت: اى كاش ميان من و تو دورى خاور و باختر بود!» (زخرف/43، 38) 2.لو: اين واژه كه در اصل براى شرط، وضع‌شده، گاهى در معناى آرزو به‌كار مى‌رود[2]:«فَلَو أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكونَ مِن‌المُؤمِنين = اى‌كاش‌بازگشتى براى مابود واز مؤمنان مى‌شديم!» (شعراء/26،102) نيز زمر/39، 58‌؛ بقره/2، 167. 3. هل: اين واژه نيز كه اصل ساختارش براى پرسش است، در مواردى براى بيان آرزو به كار مى‌رود[3]:«فَهَل لَنا مِن شُفَعاءَ فَيشفَعوا لَنا= كاش‌براى‌ما شفيعانى باشد كه براى ما شفاعت* كنند!» (اعراف/7،53) نيزشورى/42، 44؛ غافر/40، 11. 4. لعل: برخى بر اساس قواعد نحوى در آيه 36 غافر/40 اين واژه را كه كاربرد اصلى‌اش براى اظهار اميد است،[4] به معناى آرزو دانسته‌اند[5]:«و‌قَالَ فِرعونُ يـَـهـَـمـَـنُ ابنِ لِى صَرحاً لَعلِّى أَبلغُ الأَسبـَـب = و فرعون گفت: اى هامان! براى من برجى افراشته بساز؛ شايد به درهاى آسمان برسم». دانشمندان علوم بلاغت، كاربرد اين چهار واژه را متفاوت دانسته، برآنند كه «هل» و «لعل» حاكى از اميد آرزوكننده به تحقّق آرزو است؛ در حالى كه «لو» از نااميدى حكايت دارد و «ليت» به معناى مطلق آرزو و از هر دو ويژگى خالى است.[6] 5‌. تمنّى: اين واژه، از ريشه (مـ ن ـ ى) حالت خبرى داشته، براى گزارش از آرزوى خود يا ديگرى به‌كار مى‌رود. معناى اصلى آن تقدير و اندازه‌گيرى، و‌هنگامى كه به باب تَفَعُّل مى‌رود، به معناى آرزويى است كه شخص آن را در ذهن خود فرض مى‌كند و اندازه مى‌گيرد.[7] ابن‌اثير آن را به معناى ميل داشتن به تحقّق چيزى محبوب دانسته است؛[8] ولى صاحب التحقيق بر آن است كه تمنّى در اصل هر دو معنا را دارا است؛ يعنى «مُنى» در اصل به معناى ميل‌داشتن به حصول چيزى، همراه با اندازه گرفتن آن است[9] و راغب، تمنّى را به گونه‌اى معنا كرده كه با كذب رابطه نزديكى دارد. او‌مى‌گويد تمنّى عبارت است از تصوّر چيزى در نفس و اين گاهى از روى فكر است؛ ولى بيش‌تر حدسى است؛ از اين رو بيش‌تر آرزوها تصوّر كردن امور حدسى است كه حقيقت نداشته، كاذبند.[10] لغويان، معانى ديگرى نيز براى تمنّى ياد كرده‌اند كه با معناى آرزو ارتباط دارد و از جمله، تلاوت كردن را بر آن تطبيق داده‌اند. ابومنصور، وجه نام‌گذارى تلاوت به امنيّه را اين دانسته كه وقتى تلاوت‌كننده قرآن به آيه رحمت برمى‌خورد، آن را تمنّا دارد و چون به آيه عذاب مى‌رسد، رهايى از آن را آرزو مى‌كند.[11] برخى مفسّران، تمنّى در آيه 52 حج /22 و امانى در آيه 78 بقره/2 را بر همين معنا حمل كرده‌اند.[12]
«اُمنيّه» از همين مادّه يك‌بار، و‌جمع آن «امانى» پنج بار در قرآن ديده مى‌شود كه نام شىء مورد آرزو است.[13] به عبارت ديگر، آن صورت خيالى آرزو است كه نفس انسان از آن لذّت‌مى‌برد.[14] به نظر راغب، امنيّه صورت نفسانى آرزو است كه در ذهن آرزوكننده ايجاد مى‌شود. وى درباره ارتباط آرزو با دروغ مى‌گويد: آرزو مبدأ‌دروغ است؛ زيرا هيچ يك از آن دو حقيقت ندارد؛ از اين رو مى‌توان از دروغ به آرزو تعبير كرد. راغب، تفسير مجاهد و ابن‌عبّاس را[15] از واژه «امانى» به دروغ در آيه 78 بقره/2  (و مِنهُم أُمِّيُّونَ لاَ‌يَعلَمونَ الكِتـبَ إِلاَّ أَمَانِىَّ) شاهد بر‌اين‌استنباط گرفته است؛[16] ولى برخى ديگر از مفسّران و لغويان، دروغ را يكى از معانى تمنّى دانسته‌اند.[17] 6‌. وَدَّ: مضارع آن «يَوَدّ» از ديگر واژه‌هايى است كه افزون بر معناى دوست داشتن، به معناى آرزو كردن نيز آمده است.[18] راغب علّت كاربرد اين واژه در معناى آرزو را اين دانسته كه در هر آرزويى دوست داشتن نهفته است.[19] صاحب التحقيق در جهت پيوند اين دو معنا بر آن است كه معناى اصلى اين واژه در اصل، ميل داشتن، يعنى مرتبه ضعيفى از محبّت است[20] كه در آرزو نيز وجود دارد. از سوى ديگر، ابن‌فارس براى تمايز بين اين دو معنا، به اختلاف مبدأ اشتقاق تمسّك‌جسته، مى‌گويد: وَدّ به معناى دوست داشتن از مصدر «وُدّ» و به معناى آرزو كردن از مصدر «ودادة» است.[21] به طور كلى، بررسى كاربرد واژه وَدَّ نشان مى‌دهد در همه مواردى كه به معناى آرزو كردن آمده، مفعول آن، جمله، و‌آن‌جا كه به معناى دوست داشتن است، مفعولش مفرد است؛[22] چنان‌كه برخى مفسّران با توجّه به موارد قرآنى، به اين تفاوت تصريح كرده‌اند.[23] موارد قرآنى نيز همين را تأييد مى‌كند. 7. برخى واژه «امل» را نيز به آرزو معنا كرده‌اند. صاحب التحقيق مى‌نويسد: معناى حقيقى امل، اميد دور داشتن و انتظار كشيدن چيزى است كه حصول آن بعيد است و در فارسى به آن آرزو گفته مى‌شود؛[24] ولى از سوى هيچ يك از مفسّران پيشين، اين واژه بر آرزو (تمنّى) تطبيق داده نشده است. خليل، امل را به اميد[25] و ابن‌فارس، به تثبّت و انتظار معنا كرده‌اند[26] و چون در هر انتظارى، اميد هم نهفته است، اين واژه در معناى اميد به‌كار مى‌رود. بررسى كاربرد اين واژه نشان مى‌دهد كه امل، غير از آرزو است؛ زيرا امل برخلاف آرزو به امور محال تعلّق نمى‌گيرد؛[27] هم‌چنين آرزو در باره امور گذشته و آينده به كار مى‌رود؛[28] در حالى‌كه امل درباره گذشته به كار نمى‌رود؛ البتّه امل در برخى موارد، معنايى نزديك به آرزو دارد و آن جايى است كه مورد آرزو امرى محال نبوده، مربوط به آينده باشد؛ بنابراين، امل، با آرمان، سازگارى و تطابق بيش‌ترى دارد. اين واژه كه دو بار در قرآن آمده، يك بار امرى نكوهيده معرّفى شده: «ذَرهُم يَأكُلوا و يَتَمتَّعوا و يُلهِهِمُ الأَملُ فَسوفَ يَعلَمون = بگذارشان تا بخورند و بهره گيرند و آرزوها سرگرمشان كند و به زودى خواهند دانست» (حجر/15، 3) و بار ديگر، اعمال صالح انسان، املى بهتر و صادق‌تر از مال و فرزندان كه زينت دنيا است، دانسته شده است: «والبـقِيـتُ الصـّلِحـتُ خَيرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً و خَيرٌ أَمَلاً». (كهف/18، 46) اين آيات نشان مى‌دهد كه «امل» مى‌تواند در مواردى ستوده باشد.

حقيقت آرزو:

در رواياتى چند از پيامبر(صلى الله عليه وآله)و امامان(عليهم السلام)مؤمنان از املِ دور و دراز، نهى شده‌اند؛ چرا كه موجب فراموشى قيامت مى‌شود.[29] در رواياتى نيز به كوتاه كردن امل سفارش شده است.[30] مفسّران در اين‌باره كه آرزو امرى زبانى است يا قلبى، دو دسته‌اند: طبرسى‌به بيش‌تر متكلّمان نسبت مى‌دهد كه آرزو را از مقوله گفتار مى‌دانند؛ يعنى انسان براى چيزى كه نبوده است، بگويد كاش مى‌بود يا براى چيزى كه هست، بگويد كاش نمى‌بود؛ ولى جُبّائى از متكلّمان معتزلى، آرزو را از مقوله معنا و امرى قلبى دانسته است؛ با اين توضيح كه آرزو نه از قبيل اراده است؛ زيرا اراده، فقط به امور ممكن تعلّق مى‌گيرد و نه از قبيل ميل و خواهش؛ زيرا ميل و خواهش به گذشته تعلّق نمى‌گيرد؛ در حالى كه آرزو، هم به امور ناممكن و هم به امور گذشته تعلّق مى‌گيرد.[31] فخر رازى نظر نخست را به معتزله نسبت داده و ضمن بعيد دانستن آن مى‌گويد: به نظر اشاعره، آرزو عبارت از خواستن چيزى است كه به تحقّق نيافتن آن يقين يا گمان دارد؛[32]افزون بر اين، آرزو از نوع انشا است كه به‌سان جمله‌هاى‌گزارشى، به صدق ياكذب وصف نمى‌شود؛ ولى در آيات 27 و‌28 انعام/6 خداوند پس از نقل آرزوى كافران هنگام مشاهده عذاب* كه مى‌گويند: كاش به دنيا باز گردانده مى‌شديم و [ديگر]آيات پروردگارمان را تكذيب نمى‌كرديم و از مؤمنان مى‌شديم، آن‌ها را دروغ‌گو مى‌شمارد: «و‌لَو تَرى إِذ وُقِفوا عَلَى النَّارِ فَقالوا يـلَيتَنا نُرَدُّ و لاَنُكذِّبَ بِـَايـتِ رَبِّنا و نَكونَ مِنَ المُؤمِنينَ * ... و إِنَّهُم لَكـذِبون» . طبرسى، سه پاسخ را نقل مى‌كند: 1. كذب در آيه، به سخن ديگرِ آن‌ها كه مى‌گويند: ما در دنيا اعتقاد حق و درست داشتيم، نسبت داده شده، نه به آرزوى آن‌ها؛ 2. آرزوى آن‌ها دربردارنده يك جمله گزارشى ضمنى با اين مفاد است: هرگاه به دنيا برگرديم، ايمان مى‌آوريم و كذب به اين جمله بر مى‌گردد؛ 3. مى‌توان كذب را به معناى تحقّق نيافتن آن آرزو گرفت، نه به معناى حقيقى‌اش كه دروغ باشد؛ بنابراين، خداوند در «و‌إِنَّهُم لَكـذِبون» خبر مى‌دهد كه آرزوى آن‌ها تحقّق نيافتنى است.[33]

آرزوهاى ناروا:

در بين مفسّران، طنطاوى آرزو را غريزه‌اى دانسته كه براى تشويق انسان به تحصيل كمال، در او به وديعه نهاده شده؛ بنابراين هرگاه آرزو در جهت نابودى آن‌چه ديگران دارند يا بازداشتن شخص از تحصيل كمال باشد، ناروا خواهد بود.[34] آياتى از قرآن به طور صريح يا اشاره، مؤمنان را از برخى آرزوها بازداشته است. در آيه 32 نساء/4 مؤمنان از آرزو كردن چيزى كه برخى بندگان به آن برترى يافته‌اند، نهى شده‌اند: «و‌لاَتَتمَنَّوا ما فَضَّلَ‌اللّهُ بِه بَعضَكُم عَلى بَعض». در رواياتى كه سبب نزول اين آيه را بيان كرده‌اند، مواردى از آرزوهاى ناروا بيان شده است. بنابه نقل مجاهد، اُمّ‌سلمه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)گفت: اى رسول‌خدا! مردان به جهاد مى‌روند؛ ولى زنان نمى‌روند و ما نصف مردان ارث مى‌بريم. كاش ما نيز مرد بوديم؛ به جهاد مى‌رفتيم و به ديگر فضايل مردان نايل مى‌شديم. در پى اين سخنان، آيه پيشين نازل شد و مؤمنان را از چنين آرزوهايى بازداشت.[35] در نقل ديگرى از قتاده و سُدّى، پس از نزول آيه ميراث كه براى مردان دو برابر زنان ارث قرار داد، مردان آرزو كردند كه در آخرت نيز دو برابر زنان پاداش بگيرند و زنان نيز آرزو كردند كه گناهانشان نصف گناه مردان محاسبه شود.[36] آلوسى با استناد به ادامه آيه  (لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكتَسَبوا و لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكتَسَبنَ) مى‌گويد: آرزوى برترى‌هاى يك‌ديگر ميان دو گروه از زنان و مردان بوده است.[37] در روايت ديگرى از امام‌صادق و امام‌باقر(عليهما السلام)نيز آمده است كه اين آيه در شأن على(عليه السلام)نازل شده؛[38] به اين معنا كه مردم از آرزو كردن منزلت وى نهى شده‌اند؛ ولى اين، تطبيق آيه بر حضرت شمرده شده است.[39] بر پايه روايتى از امام صادق(عليه السلام)در تفسير آيه، مردان از آرزوى مال، نعمت و همسر نيكويى كه خداوند به ديگران عطا كرده، نهى شده‌اند؛ ولى آنان مى‌توانند مانند اين‌ها را براى خود آرزو كنند.[40] مفسّرانى چون طبرى و طبرسى، براساس اين روايات گفته‌اند: هيچ‌كس نبايد آن‌چه را خداوند به ديگران داده، براى خود آرزو كند؛ زيرا چنين آرزويى مايه اندوه و گناه است.[41] برخى مفسّران اين آيه را در نهى از حسدورزى[42] و برخى، حسدورزى را نتيجه آن آرزوها دانسته‌اند. فخررازى در اين زمينه مى‌گويد: هنگامى كه انسان برخوردارى ديگران از انواع فضايل را ببيند، در حالى كه خود فاقد آن‌ها است، ناراحت و مشوّش مى‌شود و يكى از دو حالت به او دست مى‌دهد: يا زوال آن فضايل را از شخص مزبور آرزو مى‌كند يا حصول آن را براى خود نيز مى‌خواهد. حالت اوّل حسد* و چون اعتراض به خداوند است، به كفر منتهى و موجب فساد دين و دنياى او مى‌شود، و‌حالت دوم، غبطه است كه بعضى آن را روا و برخى ناروا دانسته‌اند.[43] در آيات 80 تا 82 قصص/28 به‌گونه‌اى روشن‌تر از آرزوى داشتن اموال و منزلت ديگران نهى شده است. در اين آيات كه نهى از زياده‌خواهى ثروت و مقام است، هنگامى‌كه عدّه‌اى سطحى‌نگر، ثروت و جاى‌گاه قارون را آرزو كردند، مؤمنان دانشمند به آنان اعتراض كردند. خداوند در ادامه خبر مى‌دهد كه پس از فرو رفتن قارون با ثروتش در زمين، همان كسانى كه تا ديروز، جاى‌گاه او را آرزو مى‌كردند، با اظهار پشيمانى از آرزوى خود، تحقّق نيافتن آن را نعمتى بس بزرگ ياد كردند:«و‌أَصبَحَ الَّذينَ تَمنَّوا مَكانَهُ بِالأَمسِ يَقولونَ وَيْكَأَنَّ اللّهَ يَبسُطُ الرِّزقَ لِمَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ و يَقدِرُ لَولاَ أَن مَنَّ اللّهُ عَلينا لَخَسَفَ بِنَا.»
زمخشرى اين آرزو را از نوع غبطه دانسته است؛
[44] ولى در آيه، امرى نكوهيده تلقّى شده كه با غبطه چندان سازگار نيست. خداوند سبحان در ادامه آيه 32 نساء/4 پس از نهى از طمعورزى به نعمت‌هاى ديگران، دارايى آنان را نتيجه كوشش و قابليّتشان معرّفى كرده تا زمينه آرزوهاى منفى از ميان برود[45]:«لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكتَسَبوا و لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكتَسَبنَ» ؛ سپس بهترين راهِ پرهيز از آرزوهاى ناروا و دست‌اندازى به نعمت‌هاى ديگران، يعنى درخواست مثل آن از خداوند براى خود را پيش پاى مؤمنان مى‌گذارد: «وسـَلُوا اللَّهَ مِن فَضْلِه»

نقش شيطان در ايجاد آرزو:

براساس آيه 118 و 119 نساء/4 شيطان* تأكيد كرده است كه گروهى از مردم را گمراه، و‌در دل آنان آرزو ايجاد مى‌كند: «...و قَالَ‌لاََتَّخِذَنَّ مِن عِبادِكَ نَصِيباً مَفروضَاً * و لاَُضِلَّنَّهُم و لاَُمنِّيَنَّهُم...». عمده‌ترين كار شيطان ايجاد آرزو در دل[46] و مشغول كردن آن‌ها به آرزو است. از پيام‌هاى روشن آيه اين است كه انسان پس از گمراهى، زمينه بيش‌ترى براى ابتلا به آرزوها دارد و آرزو، ابزارى شيطانى براى دورنگه‌داشتن انسان از خداوند و نافرمانى از او است؛ ازاين‌رو ابتلا به آرزوها مى‌تواند نشانه سلطه شيطان بر انسان باشد.[47] براساس آيه بعد، شيطان به عدّه‌اى وعده مى‌دهد و آن‌ها را به آرزو وامى‌دارد. آلوسى، وعده و آرزو را قوى‌ترين وسايل شيطان براى گمراه كردن انسان دانسته است؛[48] هم‌چنين در ادامه آيه 119 نساء/4 اقدام مشركان به بريدن گوش‌هاى برخى حيوانات و ايجاد نقص در آفريدگان خداوند از آثار آرزوهاى شيطانى شمرده شده و خداوند براى پيش‌گيرى از اين آرزوها، به انسان آگاهى مى‌دهد كه آرزوها پى‌آمدى جز فريب ندارند.[49]

دست‌يابى به آرزو:

آرزو از غرايزى است كه انسان را به تحصيل كمالات تشويق مى‌كند؛[50] ولى خداوند دست‌يابى به چيزى را به صرف آرزو كردن نفى كرده است؛ زيرا مالك دنيا و آخرت، فقط خداوند است و تحقّق آرزوها نيز به اراده او انجام مى‌پذيرد[51]:«أَم لِلإِنسـنِ ما تَمنَّى * فَلِلّهِ الأَخِرةُ و الأُولَى = مگر انسان به آن‌چه آرزو كند، دست مى‌يازد؟ آن سرا و اين سرا از آنِ خدا است.» (نجم/53‌، 24 و 25) قراين موجود در آيات اين سوره نشان مى‌دهد كه خداوند آرزوى كافران را درباره شفاعت بت‌هايشان رد كرده؛[52] ولى آيه به طور كلّى در مورد ردّ دست‌يابى به هر آرزويى قابل تفسير است.[53] ابن‌زيد در نگاهى ديگر به آيه، آن را چنين تفسير كرده است: اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله)كرامتى را آرزو كند، برايش حاصل مى‌شود.[54] نظير اين مطلب در آيه 123 نساء/4 ديده مى‌شود كه مى‌گويد: فضيلت و برترى بر ديگران و در پى آن، پاداش خداوند، نه به آرزوى شما و نه به آرزوى اهل‌كتاب است و هر كس بدى كند، در برابر آن كيفر مى‌بيند: «لَيسَ بِأَمانِيِّكُم و لاَ أَمانِىِّ أَهلِ‌الكِتـبِ مَن يَعمَل سُوءًا يُجزَ بِه» . با اين‌كه در شأن نزول آيه، رواياتى ناظر به موارد خاص از مفسّران تابعان نقل شده، آيه دلالت دارد كه دست‌يابى به‌نعمت‌هاى خداوند، به عمل انسان بستگى دارد، نه آرزوى او.[55] در نقلى از مسروق و قتاده، سبب نزول آيه تفاخر ميان گروهى از مسلمانان با اهل‌كتاب بيان شده كه هر يك از اين دو گروه، خود را از ديگرى برتر مى‌دانست.[56] در نقل‌هايى از سُدّى، ابن‌عبّاس، ضحّاك و ابى‌صالح، به جاى اهل‌كتاب، به يهود و نصارا تعبير شده كه در تفاخر با مسلمانان هر يك از اين سه گروه، دين، كتاب و پيامبر خود را برتر از گروه‌هاى ديگر مى‌دانست.[57] ضحّاك، مجوس و كافران عرب را نيز در كنار آن سه گروه ياد كرده[58]كه خداوند تفاخر آن‌ها را آرزويى بيش ندانسته، بيان مى‌دارد كه ثواب الهى با آن، قابل دست‌يابى نيست. در مقابل روايات پيشين، مجاهد اين تفاخر را ميان مشركان و اهل‌كتاب، يا قريش و كعب بن اشرف يكى از دانشمندان يهود، دانسته است.[59] در ظاهر نظر اخير با سياق آيات، مناسبت بيش‌ترى دارد.[60]

آرزوهاى كافران:

1. سازش مؤمنان با كافران: خداوند در آياتى چند، از آرزوهاى كافران خبر مى‌دهد كه بيش‌تر آن‌ها فراتر از آرزوهاى شخصى، و‌بر ضدّ جامعه اسلامى و مسلمانان است. در سوره قلم پس از نهى پيامبر(صلى الله عليه وآله)از پيروى تكذيب كنندگان، خبر مى‌دهد كه آنان آرزو دارند حضرت در مقابل عبادت بتان از خود نرمش نشان دهد تا آنان نيز در برابر اسلام نرمى كنند[61]:«وَدُّوا لَو تُدهِنُ فَيُدهِنون». (قلم/68‌، 9) 2. كفرورزى مؤمنان: در آيه 1 و 2 ممتحنه/60 خداوند درون كافران را براى مؤمنان آشكار مى‌سازد كه آرزو دارند مؤمنان، هم‌چون آنان كفر ورزند؛ از اين رو مؤمنان را از دوستى با كافران نهى مى‌كند[62]:«يـأَيُّها الَّذينَ ءَامَنوا لاَتَتَّخِذوا عَدُوِّى و عَدُوَّكُم أَولِياءَ تُلقونَ إِلَيهم بِالمَوَدَّةِ و قَد كَفروا بِما جاءَكُم مِنَ الحَقِّ... و وَدُّوا لَو تَكفُرون». 3. رنج مؤمنان: خداوند در سوره آل‌عمران، ضمن نهى مؤمنان از اين‌كه مشركان را همراز خود قرار داده، اسرار خود را براى آنان بازگويند، راز آن را چنين بيان داشته است[63]:«ودّوا ما عَنِتُّم = آرزو دارند كه در رنج بيفتيد». (آل‌عمران/3، 118) سُدّى در تفسيرآيه گفته است: آن‌هاآرزو دارندكه‌مؤمنان، از دين خدا گمراه شوند.[64] 4. غفلت مؤمنان در ميدان جنگ: از ديگر آرزوهاى كافران اين بوده كه مؤمنان، هنگام‌جنگ، اسلحه و وسايل جنگى را از خوددوركنند تايك‌باره برآن‌ها هجوم برند؛ از اين‌رو خداوند به آنان دستور مى‌دهد كه در ميدان جنگ در حال نماز نيز سلاح برگيرند. (نساء/4،102) 5‌. شرك نورزيدن: در سوره كهف، مناظره مردى كافر كه داراى دو تاكستان بود، با مؤمنى آمده است. در اين مناظره، مرد كافر به فراوانى ثروت و نيرومندى كسانش تفاخر مى‌كرد و مى‌گفت: گمان نمى‌كنم اين باغ هرگز از ميان برود. خداوند خبر مى‌دهد كه ميوه و درختان آن باغ با عذاب الهى نابود شد و آن كافر با تأسف از هزينه‌اى كه صرف كرده بود و اكنون نابود شده، آرزو مى‌كند: اى كاش كسى را شريك پروردگارم نساخته بودم: «و‌أُحِيطَ بِثَمرِهِ فَأَصبحَ يُقلِّبُ كَفَّيهِ عَلى ما أَنفقَ فِيها و هِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُروشِها و يَقولُ يَـلَيتَنِى لَم أُشرِك بِرَبِّى أَحَداً». (كهف/18،‌42)

آرزوهاى اهل‌كتاب:

خداوند در بيش از يازده آيه، از آرزوهاى گوناگون اهل*كتاب كه بيش‌تر در باره دين اسلام و جامعه مسلمانان است، خبر مى‌دهد. 1. براساس آيه 111بقره/2 يهودونصارا مى‌گويند: فقط هم‌كيشان آنان اهل بهشتند؛ ولى خداوند مى‌گويد: اين، فقط آرزوهاى آن‌ها است: «و‌قَالوا لَن‌يَدخلَ الجَنَّةَ إِلاَّ مَن كانَ هودًا أَو نَصـرى تِلكَ أَمانِيُّهُم‌...». در آيه 94 همين سوره، خداوند به يهوديان كه سراى آخرت را ويژه خود دانسته، هيچ سهمى براى ديگران قائل نيستند، مى‌گويد: اگر راست مى‌گوييد و اگر شما فرزندان خداييد و او شما را عذاب نمى‌كند،[65] آرزوى مرگ كنيد: «قُل إِن كانَتْ لَكُم الدَّارُ الأَخِرةُ عِندَ اللّهِ خالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمنَّوُا المَوتَ إِن كُنتُم صـدِقين» ؛ آن‌گاه خبر مى‌دهد كه يهوديان، بر اثر تبه‌كارى‌هايشان هرگز آرزوى مرگ نخواهند كرد: «ولَن يَتمنَّوهُ أَبداً بِما قَدَّمَت أَيديِهِم». (بقره/2،‌95) رأى مفسّران درباره چگونگى اين پيشنهاد به يهود، گوناگون است. در روايت سعيدبن‌جبير يا عكرمه از ابن‌عباس آمده است كه اين پيشنهاد به طريق دعا و نفرين بود؛ يعنى يهود از خداوند براى گروهى كه دروغ گويند، درخواست مرگ مى‌كنند. ديگر مفسّران برآنند كه پيشنهاد به صورت آرزوى مرگ براى خودشان بود.[66] فخررازى نظر دوم را با لفظ تمنّى در آيه، سازگارتر دانسته‌است.[67]
پيشنهاد آرزوى مرگ* به يهود در آيه 6 و 7 جمعه/62 نيز كه پس از بقره نازل شده، با اندكى تفاوت ديده مى‌شود. على بن ابراهيم قمى در ذيل آيات سوره جمعه، از امام‌صادق(عليه السلام)نقل مى‌كند: در تورات آمده كه اولياى خدا آرزوى مرگ مى‌كنند.[68] آيات 95 و 96 بقره/2 پس از آن‌كه خبر مى‌دهد يهود*يان هرگز آرزوى مرگ نمى‌كنند، مى‌گويد: آن‌ها از همه مردم، حتّى از مشركان براى زندگى در دنيا* آزمندترند و هر يك از آن‌ها عمر هزار‌ساله‌را آرزو مى‌كند:«و‌لَتَجِدنَّهُم أَحرصَ‌النَّاسِ عَلى حَيوة و مِنَ‌الَّذينَ أَشرَكوا يَوَدُّ أَحدُهُم لَو يُعمَّرُ أَلفَ سَنَة». در‌باره علّت ذكر‌هزار‌سال گفته شده: آن نهايت عمرى است كه مجوسيان براى يك‌ديگر دعا مى‌كنند (عِش الف نوروز = هزارسال بزى).[69] 2. خداوند آرزوى ديگر اهل‌كتاب (يهود) را در آيه 78 بقره/2 بيان كرده است: «و‌مِنهُم أُمِّيُّونَ لاَيَعلَمونَ الكِتـبَ إِلاَّ أَمانِىَّ» . آراى نقل شده در تفسير اين آيه، نشان دهنده اختلاف مفسّران نخستين در اين‌باره است. به جز ابن‌عبّاس (به نقل ضحّاك) و مجاهد كه امانى را به سخنان دروغ تفسير كرده‌اند، ديگر مفسّران چون قتاده، ابن‌زيد، ابى‌العاليه آن را به‌آرزو تفسير كرده‌اند.[70] مفسّران بعدى نيز تحت تأثير اين اختلاف، آراى گوناگونى را ارائه كرده‌اند؛ در حالى‌كه طبرى و طبرسى رأى نخست را ترجيح داده‌اند.[71] زمخشرى در تفسير آيه مى‌گويد: يهوديان، آرزوهايى داشتند؛ مانند اين‌كه خداوند از آن‌ها مى‌گذرد و بر اثر خطاهايشان مؤاخذه نمى‌شوند. پدرانشان پيامبر بودند و براى آن‌ها شفاعت خواهند كرد. دانشمندانشان نيز آرزوهايى را به آن‌ها القا مى‌كردند؛ مانند اين‌كه عذاب الهى جز چند روزى اندك به آن‌ها نمى‌رسد، و‌مى‌پنداشتند تورات، جز آرزوها و خيالات آن‌ها نيست.[72] 3. آيه 109 بقره/2 از آرزوى گروهى ديگر از اهل‌كتاب درباره مسلمانان خبر مى‌دهد كه بسيارى از آنان آرزو دارند، پس از آن‌كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)ايمان آورديد، شما را از روى حسد به كفر بازگردانند: «وَدَّ كَثِيرٌ مِن أَهلِ‌الكِتـبِ لَو يَرُدّونَكُم مِن بَعدِ إِيمـنِكُم كُفَّاراً حَسداً مِن عِندِ أنفُسِهِم». آيه 69 آل‌عمران/3 مى‌گويد: گروهى از اهل‌كتاب آرزو مى‌كنند كه اى كاش شما را گمراه مى‌كردند[73]:«وَدَّت طَائِفةٌ مِن أَهلِ الكِتـبِ لو يُضِلُّونَكُم». برخى مفسّران، اهل‌كتاب در اين آيه را يهود و نصارا و برخى ديگر، آنان را فقط يهوديان دانسته‌اند.[74]

آرزوهاى منافقان:

از اين آرزوها در چهار آيه ياد شده‌است: 1. دست‌يابى‌به غنايم: در آيه 73 نساء/4 از گروهى سخن به ميان آمده كه براى شركت در جنگ، كندى مى‌كردند؛ ولى هنگام پيروزى مؤمنان و كسب غنايم، آرزوى شركت در جهاد و دست‌يابى‌به غنايم را داشتند. برخى مفسّران اين آيه را درباره گروهى از مؤمنان دانسته‌اند؛[75] ولى بيش‌تر آن‌ها معتقدند كه درباره منافقان نازل شده است.[76] 2. ارتداد مؤمنان: در آيه‌89 همين سوره، گروهى ديگر از منافقان ياد شده‌اند كه كافر شدن مؤمنان را آرزو داشتند تا همگى در كفر مساوى باشند: «وَدُّوا لَو تَكفُرونَ كَمَا كَفَروا فَتَكونونَ سَواءً». 3. خداوند در سوره احزاب از گروهى منافق خبر مى‌دهد كه در جنگ احزاب به كارشكنى، فرار از جنگ، تضعيف روحيّه افراد ضعيف‌الإيمان و زخم زبان به مسلمانان مى‌پرداختند. در آيه 20 احزاب/33 حال آنان چنين وصف شده است: منافقان مى‌پندارند احزابى كه به جنگ پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده‌اند، از ادامه جنگ منصرف نشده‌اند و اگر دوباره براى جنگ بازگردند، اين منافقان آرزو مى‌كنند كه اى كاش با باديه‌نشينان بودند و به جاى آن‌كه با شما باشند، از اخبار شما مى‌پرسيدند:«يَحسَبونَ الأَحزابَ لَم‌يَذهَبوا و إِن يَأتِ الأَحزابُ يَوَدّوا لَو أَنَّهُم بَادُونَ فِى‌الأَعرابِ يَسئَلونَ عَن أَنبائِكُم». 4. آيه 14 حديد/57 نيز از گفتوگوى منافقان با مؤمنان در قيامت خبر مى‌دهد كه مؤمنان، آنان را به فريب خوردن از آرزوها در دنيا متّهم مى‌كنند: «يُنادونَهُم أَلَم نَكُن مَعَكُم قَالوا بَلى و لَـكِنَّكُم فَتَنتُم أَنفُسَكُم... و غَرَّتكُم الأَمَانِىُّ». از سوى برخى، آرزوى آن‌ها وارد شدن مصيبت به مؤمنان دانسته شده[77] و همچنين به آرزوهاى بلند و آرزوى طول عمر براى خودشان تفسير شده؛[78]ولى در آيه به مصداق خاصّى اشاره نشده است.

آرزوهاى مؤمنان:

قرآن به برخى از آرزوهاى مؤمنان در جاى‌گاه‌هاى گوناگون اشاره كرده است: 1. آيه 79 قصص/28 از گروهى دنياطلب درزمان حضرت موسى(عليه السلام)خبرمى‌دهد كه با مشاهده قارون* و ثروت بسيارش گفتند: اى كاش مانند آن‌چه به قارون داده شده، ما نيز مى‌داشتيم؛ زيرا او از نعمت‌هاى دنيا بهره فراوانى دارد: «فَخَرجَ عَلى قَومِهِ فِى زِينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدونَ الحَيوةَ الدُّنيَا يـلَيتَ لَنا مِثلَ ما أُوتِىَ قَـرُونُ إِنَّهُ لَذُوحَظّ عَظِيم». طبرسى مى‌گويد: آنان؛ كافران، منافقان و افراد ضعيف الايمان بودند؛[79] ولى به نظر زمخشرى، آرزو كنندگان، گروهى مؤمن بودند و آرزوى آن‌ها برخاسته از تمايل به رفاه و ثروت بود؛ چنان‌كه اين تمايل به طور معمول در انسان وجود دارد. وى از قتاده نيز نقل مى‌كند كه آرزوى آن‌ها از آن رو بود كه مى‌خواستند با انفاق آن دارايى‌ها در راه خير، به خداوند تقرّب جويند؛[80] امّا مفسّران بعدى، تفسير قتاده را كه با ظاهر آيه ناسازگار است، تأييد نكردند؛ زيرا در آيه بعد، مؤمنان دانشمند، آن گروه را بر اثر آرزويشان توبيخ كرده، ثواب خداوند را براى مؤمن، بهتر از دارايى قارون دانسته‌اند. 2. آيه 7 انفال/8 ضمن اشاره به خروج پيامبر از مدينه براى جنگ بدر، خبر مى‌دهد كه خداوند به پيامبر(صلى الله عليه وآله)وعده داده بود: يكى از دو گروه، يعنى كاروان تجارتى قريش به سرپرستى ابوسفيان كه از شام عازم مكه بود يا سپاه مشركان را نصيب مسلمانان كند. بر اساس اين آيه، مسلمانان آرزو مى‌كردند دارايى‌هاى كاروان تجارتى كه مشقّت جنگ را ندارد، نصيبشان شود؛ ولى خداوند برخلاف خواسته و آرزوى آنان، اراده كرد؛ يعنى حق را تثبيت، باطل را نابود و كافران را به دست مسلمانان ذليل گرداند: «و‌إِذ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحدَى الطَّائِفَتينِ أَنَّها لَكُم و تَوَدّونَ أَنَّ غَيرَ ذاتِ الشَّوكَةِ تَكونُ لَكُم و يُريدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمـتِهِ و يَقطَعَ دابِرَ الكَـفِرين». 3.آيه 143 آل‌عمران/3 خطاب به گروهى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)است كه مى‌گويد: شما پيش از آن‌كه با مرگ روبه‌رو شويد، آرزويش را داشتيد:«و‌لَقَد كُنتُم تَمَنَّونَ المَوتَ مِن قَبلِ أَن تَلقَوهُ». اين آيه كه درباره جنگ اُحد نازل شده، آن گروه از مؤمنان را نكوهيده كه براى آرزوى پيروزى و دست‌يابى به غنايم، با اصرار خود سبب خروج پيامبر از مدينه و رويارويى با مشركان در اُحد شدند؛ ولى هنگامى كه مرگ را پيش روى خود ديدند، ناپايدارى كردند.[81] زمخشرى در پاسخ به اين پرسش كه هركس آرزوى شهادت كند، به طور ضمنى، آرزوى غلبه كافران بر مسلمانان را نيز دارد، مى‌گويد: قصد چنين شخصى رسيدن به كرامت شهيدان است؛ بدون آن‌كه به جنبه ديگر آن توجّه داشته‌باشد.[82]

آرزوى پيامبران:

آيه 52 حج/22 از آرزو كردن پيامبران خبر مى‌دهد و اين‌كه هرگاه آنان آرزو مى‌كردند، شيطان در آرزوى آنان وسوسه كرده، درصدد جلوگيرى از تحقّق آن برمى‌آمد؛ امّا خداى دانا و حكيم القائات شيطان را از ميان مى‌بُرد؛ آن‌گاه، آيات خود را محكم و تثبيت مى‌كرد: «و‌مَا أَرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رَسول و لاَ نِبِىّ إِلاَّ إِذَا تَمنَّى أَلقَى الشَّيطـنُ فِى أُمنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللّهُ ما يُلقِى الشَّيطـنُ ثُمَّ يُحكِمُ اللّهُ ءَايـتِهِ و اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ». طبق اين آيه، هيچ يك از پيامبران پيشين از آرزو كردنى كه مورد اشاره آيه است، بى‌بهره نبوده است و شيطان نيز هميشه در اين نوع آرزوها وسوسه* مى‌كرده؛ با اين حال، موارد آرزوى پيامبران در آيه بيان نشده است. قراين موجود در آيه، مانند القاى وسوسه از سوى شيطان و ازاله آن وسوسه‌ها از طرف خداوند، نشان مى‌دهد كه آرزوهاى مورد اشاره آيه، فراتر از آرزوهاى فردى و احياناً پوچ و منفى است؛ بلكه همان‌گونه كه برخى مفسّران توجّه داده‌اند، آرمان‌هاى والايى بوده است كه انبياى الهى در جهت تحقّق بخشيدن به آن‌ها و در نتيجه، تحقّق دين الهى در جامعه از هيچ كوششى فروگذار نمى‌كرده‌اند. علاّمه طباطبايى بر آن است كه اين آرزوها، همراهى و مساعدت علل و عوامل مادّى در جهت تبليغ دين خدا و اقبال مردم به آن بود، و‌شيطان، همواره با وسوسه مردم و ترغيب مفسدان به فسادورزى، سعى در ناكام گذاشتن آرزوى پيامبران داشته؛ امّا خداوند با از بين بردن القائات شيطانى و تثبيت آيات خود، كوشش پيامبران را به نتيجه مى‌رسانده است.[83] سيدقطب ـ احتمالا با الهام از برخى روايات مورد ترديد كه خود با صراحت، بعضى را انكار كرده ـ معتقد است: پيامبران از يك سو با توجّه به رسالتى كه به عهده دارند و از سوى ديگر با توجّه به محدوديّت عمر خود، آرزو مى‌كردند كه مردم در سريع‌ترين زمان و از نزديك‌ترين راه به دين الهى جذب شوند؛ از اين رو تمايل داشتند در برابر برخى عادت‌ها و رسوم نادرست مردم، به طور موقّت سكوت كنند؛ به اين اميد كه پس از گردن نهادن مردم به دين، اندك اندك آنان را به راه درست هدايت كنند و شيطان با مكر و تصرّفاتش و ايجاد شبهه در دل مردم، در‌پى‌آن بوده كه آرزوى پيامبران را از مسير حق و درست منحرف سازد؛ امّا خدا با آشكار كردن تصرّفات شيطان، مانع حيله‌هاى او شده، كوشش پيامبران را به نتيجه مى‌رساند؛[84] جز اين، در بين آياتى كه دعا*هاى انبيا را حكايت كرده مى‌توان نشانى از آرزوهاى آرمانى آنان را جست كه البتّه اين آيات به واقع مى‌تواند گامى در جهت اصلاح خواسته‌ها و آرزوهاى مردم و جهت دادن آنان به آرمان‌هاى برتر در زندگى باشد؛ به طور مثال هنگامى كه ابراهيم*(عليه السلام)فرزندش اسماعيل را همراه با هاجر در سرزمين خشك مكّه تنها مى‌گذارد، از خدا مى‌خواهد كه دل‌هاى مردم را به آن‌ها متوجّه و متمايل و از محصولات متنوّع برخوردارشان سازد و آرزوى او آن است كه نسل وى شكرگزار خداوند شوند: «رَبَّنا إِنِّى أَسكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِى بِواد غَيرِ ذى‌زَرع عِندَ بَيتِكَ المُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلوةَ فَاجعَل أَفـِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهوِى إِلَيهِم وارزُقهُم مِنَ‌الثَّمرت» (ابراهيم/14،37) ياهنگام ساختن بناى كعبه همراه‌بااسماعيل،از خدا مى‌خواهند كه از ذرّيه‌شان، امّتى مسلمان و فرمان‌بردارخداوندقرار دهد:«رَبَّناواجعَلنَا مُسلِمَينِ لَكَ و مِن ذُرِّيَّتِنَا أُمّةً مُسلِمَةً‌لَكَ» (بقره/2، 128) و نيز مى‌خواهد كه در ميان آن‌ها پيامبرى از خودشان برانگيزد تا آيات الهى را بر آنان تلاوت كند؛ كتاب و حكمت به ايشان بياموزد و تزكيه‌شان سازد: «رَبَّنا وابعَث فِيهِم رَسولا مِنهُم يَتلوا عَليهِم ءَايـتِكَ و يُعلِّمهُمُ الكِتـبَ و الحِكمَةَ و يُزَكِّيهِم إِنَّكَ أَنتَ العَزيزُ الحَكِيم». (بقره/2، 129) اين آيات و آياتى ديگر به طور ضمنى از آرمان‌هاى ابراهيم(عليه السلام)خبر مى‌دهد؛ البتّه اين‌آرمان‌ها، چنان‌كه ازبعضى آيات به‌دست‌مى‌آيد، گاه جنبه سلبى هم دارد؛ براى مثال براساس آيه 88 يونس/10 موسى(عليه السلام)از خدا مى‌خواهد كه اموال و دارايى‌هاى فرعون و درباريانش را نابود كند؛ به اين دليل كه از آن در جهت گمراهى مردم از راه خدا استفاده مى‌كردند: «و‌قالَ موسى رَبَّنا إِنَّكَ ءَاتَيتَ فرعونَ و مَلاََهُ زِينَةً و أَمولا فِى الحَيوةِ الدُّنيا رَبَّنا لِيُضِلّوا عَن سبِيلِكَ رَبَّنا اطمِس عَلى أَمولِهِم و اشدُد عَلى قُلوبِهِم» يا اين‌كه اولى*الالباب از خدا مى‌خواهند كه در روز قيامت، خوارشان نگرداند: «و‌لاَ تُخزِنَا يَومَ القِيمَة.» (آل‌عمران/3، 194) از سويى ديگر فقط ويژه انبيا هم نيست؛ چنان‌كه آيه 193 آل‌عمران/3 درخواست مرگ با ابرار و محشور شدن در زمره آنان را از ويژگى‌هاى اولى‌الالباب شمرده است: «و‌تَوَفَّنا مَعَ‌الأَبرار». آيه 10 حشر/59 نيز به مؤمنان مى‌آموزد كه خواسته و آرزوشان را در جهت بنا نهادن جامعه‌اى براساس رأفت و رحمت ميان برادران ايمانى و خالى از هرگونه كينه و دشمنى قرار دهند:«رَبَّنا اغفِر لَنا و لاِِخونِنَا الَّذينَ سَبقونا بِالإِيمـنِ و لاتَجعَل فِى قُلوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ ءَامَنوا رَبَّنا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيم».

آرزوهاى پس از مرگ:

در نُه سوره كه به جز دو سوره، همه مكّى هستند، خداوند از آرزوى گروهى خبر مى‌دهد كه در قيامت مستحق عذابند: 1. آرزوى پيش فرستادن نيكى: بر اساس آيه 24 فجر/89 هنگامى كه در قيامت، جهنّم براى انسان حاضر مى‌شود، مى‌گويد: اى كاش براى زندگى ابدى خويش چيزى مى‌فرستادم: «يَقولُ يـلَيتَنِى قَدَّمتُ لِحَياتِى». 2. آرزوى همراهى با پيامبر: آيه 27 فرقان/25 از روزى خبر مى‌دهد كه ستم‌كار دو دست خود را به دندان گزيده، مى‌گويد: اى كاش از پيامبر پيروى مى‌كردم: «يَومَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَديهِ يَقولُ يـلَيتَنِى اتَّخذتُ مَعَ الرَّسولِ سَبِيلا ً» . 3. آرزوى دورى از دوست و هم‌نشين بد: در آيه 28 فرقان/25 از آرزوى ديگر آن شخص خبر مى‌دهد كه مى‌گويد: اى كاش فلان را دوست نگرفته بودم: «يـويلَتى لَيتَنِى لَم‌أَتَّخِذ فُلاَناً خَلِيلا». «فلاناً» به كسى‌كه انسان را از دين گمراه مى‌كند، تفسير شده است.[85] علاّمه طباطبايى مى‌گويد: بعضى «فلاناً» را كنايه از شيطان دانسته‌اند؛ ولى سياق آيات، آن را يارى نمى‌كند.[86] آيه 38 زخرف/43 خبر مى‌دهد كه كافر در روز قيامت، به هم‌نشينش كه در دنيا باعث گمراهى او شده، مى‌گويد: اى كاش ميان من و تو به دورى مشرق و مغرب فاصله بود: «حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يليتَ بَينِى و بَينَكَ بُعدَ المَشرقَينِ فَبِئسَ القَرين». 4. آرزوى مسلمان بودن: اين آرزو در آيه 2 حجر/15 بيان شده است: «رُبَما يَودُّ الَّذينَ كَفروا لَو كانوا مُسلِمِينَ = چه بسا كسانى‌كه كافر شدند، آرزو كنند كه كاش مسلمان بودند». مفسّران، زمان اين آرزو را هنگام مرگ يا در آخرت دانسته‌اند.[87] 5‌. آرزوى بازگشت به دنيا و تكذيب نكردن آيات: براساس آيه 27 انعام/6 هنگامى كه كافران بر روى آتش نگه داشته مى‌شوند، آرزو مى‌كنند به دنيا برگردند تا آيات الهى (كتاب‌هاى پيامبران و آن‌چه بر آنان نازل شده[88]) را تكذيب نكنند: «فَقالوا يـلَيتَنا نُردُّ و لاَنُكذِّبَ بِـَايتِ رَبِّنا و نَكونَ مِن‌المُؤمِنينَ» . آياتى ديگر چون 102 شعراء/26؛ 58 زمر/39؛ 53 اعراف/ 7 نيز مؤيّد همين معنا است. 6‌. آرزوى مرگ و دريافت نكردن نامه* عمل: آيات 25 تا 27 حاقه /69 از كسانى كه نامه عمل آنان به دست چپشان داده مى‌شود، خبر مى‌دهد كه هر يك با مشاهده آن مى‌گويد: اى كاش نامه عملم به من داده نشده بود و از حساب* خود خبردار نشده بودم! اى كاش مرگ كار را تمام مى‌كرد: «و‌أَمَّا مَن أُوتِىَ كِتـبَهُ بِشِمالِهِ فَيَقولُ يـلَيتَنِى لَم‌أُوتَ كِتـبِيَه * و لَم أَدرِ مَاحِسَابِيَه * يـلَيتَها كانَتِ القَاضِيَة» . گفته شده كه اين افراد، با مشاهده اعمال زشت و روسياهى خود، آرزو مى‌كنند كه اى كاش با همان مرگى كه در دنيا بود، كار به پايان مى‌رسيد و پس از آن زنده نمى‌شدند؛[89] ولى قتاده گفته است: آن شخص در قيامت آرزوى مرگ مى‌كند.[90] 7. آرزوى خاك* شدن: «و‌يَقولُ الكافِرُ يـلَيتَنِى كُنتُ تُرباً.» (نبأ/78،40) مفسّران در تفسير اين آيه، آراى گوناگونى دارند كه منشأ برخى از آن‌ها رواياتى منقول از پيامبر(صلى الله عليه وآله)و صحابه است. به نظر زجّاج، كافر آرزو مى‌كند كه اى‌كاش پس از مرگ، ديگر بار زنده نمى‌شد؛[91] ولى زمخشرى احتمال داده كه آرزو مى‌كند در دنيا خاك مى‌بود و به صورت آدمى آفريده نمى‌شد.[92]طبرى مى‌گويد: آرزوى كافر اين است كه اى‌كاش چون حيوانات به خاك تبديل مى‌شد! منشأ اين تفسير، روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)است كه مى‌فرمايد: خداوند در روز قيامت حيوانات را زنده مى‌كند و پس از آن‌كه بعضى از آن‌ها را كه به حيوانات ديگر ظلم كرده‌اند، قصاص كرد، به آنان امر مى‌كند خاك شوند. در اين هنگام كافر آرزو مى‌كند كه اى كاش خاك مى‌بود![93] برخى گفته‌اند: مراد كافر از آرزوى خاك بودن، خضوع در برابر خدا و نافرمانى نكردن از او است؛[94] هم‌چنين گفته شده: مراد از كافر، ابليس است كه با‌مشاهده كرامت آدم و فرزندان مؤمن او، آرزو‌مى‌كند: اى كاش چون آدم از خاك آفريده شده بودم![95] آلوسى، اين تفسير را نيكو شمرده؛ ولى آن را از سياق آيات دور دانسته است.[96] ابن‌عبّاس در حديث ديگرى مى‌گويد: از رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله)شنيدم: هنگامى كه كافر، ثواب و كرامت شيعيان على(عليه السلام)را در روز قيامت ببيند، مى‌گويد: اى كاش شيعه على بودم![97] تطبيق تراب بر شيعه حضرت على(عليه السلام)از آن رو است كه كنيه حضرت ابوتراب بوده است. همانند آيه نبأ، در‌نساء‌4/42 نيز آمده و از روزى خبر مى‌دهد كه كافران و كسانى كه پيامبر را نافرمانى كردند، آرزو مى‌كنند: اى كاش با زمين يك‌سان مى‌شدند! 8‌. آرزوى پيروى از خدا و‌رسول: «يَومَ تُقلَّبُ وُجوهُهُم فِى النَّارِ يَقولونَ يـلَيتَنا أَطَعنَا اللَّهَ وأَطَعنَا الرَّسولاَ = روزى كه چهره‌هايشان در آتش زير‌و‌رو مى‌شود، مى‌گويند: اى‌كاش از خدا فرمان مى‌برديم و پيامبر را اطاعت مى‌كرديم!» (احزاب/33، 66) 9. آرزوى شفاعت: «فَهَل لَنا مِن شُفعاءَ فَيَشفَعوا لَنا = اى كاش براى ما شفاعت‌كنندگانى باشند كه شفاعتمان كنند!» (اعراف7/53) 10. آرزوى رهايى از آتش: «فَهَل إِلى خُروج مِن سَبِيل = اى كاش راه بيرون شدنى [از آتش]باشد!» (غافر/40،11)
آرزوى مؤمن* آل‌ياسين، نمونه ديگرى از آرزوهاى پس از مرگ است كه در سوره «يس» گزارش شده و برخلاف موارد پيش‌گفته كه از آينده خبر مى‌دهد، در اين سوره از گذشته خبر مى‌دهد. براساس آن، مردى مؤمن كه در برخى روايات حبيب نجّار ناميده شده،
[98] پس از مرگ، به بهشت درآمده وگفته‌است: «يـلَيتَ قَومِى‌يَعلَمونَ * بِما غَفَرلِى رَبِّى و جَعَلنِى مِن المُكرَمِين = اى كاش قوم من مى‌دانستند كه پروردگار من مرا آمرزيده، از گرامى داشتگانم قرار داد». (يس/36، 26 و 27) مفسّران، علّت آرزوى اين مرد را تشويق قومش به ايمان و رسيدن به كرامت وى[99] و برخى خيرخواهى او براى قومش حتّى پس از مرگ دانسته‌اند.[100]

منابع:

الامالى، طوسى؛ بحارالانوار؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسيرالتحرير والتنوير؛ تفسير راهنما؛ تفسير العياشى؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر فى تفسير القرآن؛ روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ شرح المختصر؛ علل‌الشرايع؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فى ظلال القرآن؛ الكافى؛ كتاب الخصال؛ كتاب المطوّل؛ الكشّاف؛ كشف‌الاسرار و عدة‌الابرار؛ لسان‌العرب؛ مجمع‌البيان فى‌تفسير القرآن؛ معترك الاَقران؛ معجم الفروق اللغويه؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ مغنى‌اللبيب؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النهايه، ابن‌اثير.
سيدمحمود دشتى




[1] لسان‌العرب، ج‌12، ص‌373، «ليت».
[2] الكشّاف، ج‌1، ص‌212 و ج‌4، ص‌138؛ المطوّل، ص‌225.
[3] مجمع‌البيان، ج4، ص657 و ج8‌، ص804‌؛ المطوّل، ص‌225.
[4] مغنى‌اللّبيب، ج‌1، ص‌379.
[5] الكشّاف، ج‌4، ص‌167؛ المطوّل، ص‌226.
[6] مختصرالمعانى، ج1، ص200 و 201؛ معترك‌الاقران، ج‌2، ص‌294 و 299.
[7] مقاييس، ج 5، ص 276، «منى».
[8] النهايه، ج‌4، ص‌367، «منى».
[9] التحقيق، ج‌11، ص‌185، «منى».
[10] مفردات، ص‌779، «منى».
[11] لسان‌العرب، ج‌13، ص‌204، «منى».
[12] مجمع‌البيان، ج1، ص290 و ج7، ص145؛ قرطبى، ج‌2، ص‌6‌.
[13] التحريروالتنوير، ج‌17، ص‌297.
[14] الميزان، ج‌5‌، ص‌86‌.
[15] جامع‌البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌529 و 530‌.
[16] مفردات، ص‌780، «منى».
[17] مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌289؛ لسان‌العرب، ج‌13، ص‌204، «منى».
[18] مقاييس، ج‌6‌، ص‌75، «ودد».
[19] مفردات، ص‌860‌، «ودد».
[20] التحقيق، ج‌13، ص‌64‌، «ودد».
[21] مقاييس، ج‌6‌، ص‌75، «ودّ».
[22] همان.
[23] روح‌المعانى، مج‌1، ج‌1، ص‌550‌.
[24] التحقيق، ج‌1، ص‌149، «امل».
[25] ترتيب العين، ص‌54‌، «امل».
[26] مقاييس، ج‌1، ص‌140، «امل».
[27] الفروق‌اللغوية، ص‌74.
[28] همان، ص‌143؛ التبيان، ج‌3، ص‌184.
[29] التفسيرالكبير، ج19، ص155؛ الخصال، ج1، ص15؛ الكافى، ج2، ص329.
[30] الامالى، طوسى، ج1، ص‌7؛ بحارالانوار، ج40، ص‌98 و ج‌42، ص‌203 و ج‌67‌، ص‌68 و 310.
[31] مجمع‌البيان، ج 1، ص 319 و ج 3، ص 63.
[32] التفسير الكبير، ج‌10، ص‌80‌.
[33] مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌448 و 449.
[34] الجواهر، ج‌2، ص‌38.
[35] مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌63‌؛ جامع‌البيان، مج‌4، ج‌5‌، ص‌67‌.
[36] همان.
[37] روح‌المعانى، مج‌4، ج‌5‌، ص‌29.
[38] البرهان، ج‌2، ص‌72.
[39] الميزان، ج‌4، ص‌348.
[40] عيّاشى، ج‌1، ص‌239.
[41] مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌64‌؛ جامع‌البيان، مج‌4، ج‌5‌، ص‌67‌.
[42] الكشّاف، ج‌1، ص‌504‌.
[43] التفسير الكبير، ج‌10، ص‌81 و 82‌.
[44] الكشّاف، ج‌3، ص‌432.
[45] راهنما، ج‌3، ص‌360.
[46] التفسير الكبير، ج‌11، ص‌50‌.
[47] راهنما، ج‌4، ص‌56‌.
[48] روح‌المعانى، مج‌4، ج‌5‌، ص‌220.
[49] التفسير الكبير، ج‌11، ص‌50‌.
[50] الجواهر، ج‌2، ص‌38.
[51] الميزان، ج‌19، ص‌39.
[52] كشف‌الاسرار، ج‌9، ص‌363؛ الميزان، ج‌19، ص‌39.
[53] همان.
[54] جامع‌البيان، مج‌13، جزء 27، ص‌82‌.
[55] الميزان، ج‌5‌، ص‌86‌.
[56] جامع‌البيان، مج‌4، ج‌5‌، ص‌390.
[57] جامع‌البيان، مج‌4، ج‌5‌، ص‌391.
[58] همان، ص‌392.
[59] جامع‌البيان، مج‌4، ج‌5‌، ص‌392.
[60] همان، ص‌393.
[61] جامع البيان،مج 4، ج‌10، ص‌501‌.
[62] مجمع البيان، ج9، ص‌405.
[63] همان، ج‌2، ص‌820‌.
[64] همان.
[65] مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌319.
[66] جامع‌البيان، مج 1، ج 1، ص 598.
[67] التفسير الكبير، ج‌3، ص‌191.
[68] قمى، ج 2، ص 348.
[69] مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌323؛ جامع‌البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌604‌.
[70] جامع‌البيان، مج 1، ج 1، ص 529 و 530.
[71] همان، مج‌1، ج‌1، ص‌530‌؛ مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌290.
[72] الكشّاف، ج‌1، ص‌157.
[73] مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌771.
[74] الكشّاف، ج‌1، ص‌157.
[75] التفسير الكبير، ج‌10، ص‌178.
[76] جامع‌البيان، مج‌4، ج‌5‌، ص‌229؛ مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌115.
[77] مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌355.
[78] الكشّاف، ج‌4، ص‌476.
[79] مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌417.
[80] الكشّاف، ج‌3، ص‌432.
[81] الكشّاف، ج‌1، ص‌421.
[82] الكشّاف، ج‌3، ص‌432.
[83] الميزان، ج‌14، ص‌391.
[84] فى‌ظلال، ج‌4، ص‌2432 ـ 2434.
[85] مجمع‌البيان، ج 7، ص 263.
[86] الميزان، ج‌15، ص‌204.
[87] الكشّاف، ج‌2، ص‌569‌؛ مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌505‌.
[88] مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌448.
[89] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌522‌.
[90] جامع‌البيان، مج‌14، ج‌29، ص‌77؛ مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌522‌.
[91] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌647‌.
[92] الكشّاف، ج‌4، ص‌692‌.
[93] جامع‌البيان، مج 15، ج 30، ص 34.
[94] الفرقان، ج 30، ص 63.
[95] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌648‌؛ كشف‌الاسرار، ج‌10، ص‌359.
[96] روح‌المعانى، مج‌16، ج‌30، ص‌38.
[97] علل‌الشرايع، ج‌1، ص‌187.
[98] كشف‌الاسرار، ج‌8‌، ص‌216.
[99] الكشّاف، ج4، ص11؛ مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌659‌.
[100]
كشف‌الاسرار، ج‌8‌، ص‌216.

 

چهارشنبه 26 مهر 1391  10:20 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگرش قرآن به شادي و سرور

نگرش قرآن به شادي و سرور

عبدالله صدري

انسان موجودي است كه نسبت به تحولات و حوادث محيطي خويش واكنش نشان مي دهد. واكنشهاي انسان درهنگام برخورد با عواملي كه برايش مثبت تلقي شود به صورت شادي و خوشحالي و هنگامي كه در برابر مشكلي يا حادثه اي ناگوار قرارگيرد به شكل گريه و اندوه نمايان مي شود. نويسنده مقاله كوشيده است كه به بررسي اجمالي سرور و شادي و لزوم اعتدال درآن بپردازد. اينك مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم:
سرور به معناي شادي، آثار و فرح به معناي خوشحالي دو واكنش عاطفي و هيجاني بشر نسبت به اموري است كه در او تاثري را برانگيخته است. به اين معنا كه انسان نسبت به امور و مسايل دروني و بيروني پس ازشناختي حتي اجمالي از راه حواس و يا تفكر و يا شهود، واكنش هايي را بروز مي دهد كه از آن ميان مي توان به واكنش هاي دروني و عاطفي غم واندوه و در مقابل شادي و سرور و يا واكنش هاي هيجاني بيروني چون گريه و يا خنده و تبسم اشاره كرد. بنابر اين واكنش هايي چون تبسم و خنده كه بيانگر بروز و ظهور هيجاني تاثر عاطفي انسان است همان خوشحالي و فرح است گاه در حالتي باطني از آن به سرور و شادي ياد مي كنند.
به سخن ديگر به نظر مي رسد كه انسان هنگامي كه تحت تاثير عاطفي امري مثبت قرار مي گيرد در درون و باطن خويش نوعي واكنش مثبت نشان مي دهد و عواطف و احساسات وي متاثر از آن مي شود كه از آن به سرور و شادي دروني ياد مي شود كه بروز و ظهور آن به شكل هيجاني خنده و تبسم همان خوشحالي و فرح است. درمقابل واكنش عاطفي و احساسي آدمي به امري منفي نيز به دو شكل غم واندوه و حزن دروني و گريه و مويه بيروني خود را نشان مي دهد.

سرور، شادي پنهان

به نظر مي رسد كه بيش تر مردم وحتي بسياري از محققان و پژوهشگران تفاوت هاي معناداري درواكنش هاي آدمي به شادي و خوشحالي (درمقابل سرور وفرح) قايل نيستند. (به نظر مي رسد كه انتخاب واژه خوشحالي در مقابل واژه عربي فرح و شادي در مقابل سرور انتخابي ازسر ناچاري است و شايد اگر عكس عمل مي شد بهتر بود؛ زيرا در خوشحالي سخن از حال خوش است كه بيانگر واكنش امري دروني است كه درمقابل آن شادي قراردارد كه امري بيروني است به هرحال منظور تفاوت هايي است كه ميان دو مفهوم سرور و فرح در فرهنگ و ادبيات قرآني است.) با آن كه اين تفاوت ها وجود دارد و از اين براي هر يك حكم خاصي مي توان بيان كرد و آثار خاصي نيز بر آن مترتب نمود.

واكنش هاي عواطف انسان

عواطف آدمي متاثر از امري بيروني كه از راه حواس درك مي شود و يا درهنگام تفكر به چيزي و يا شهود امري دروني پديد مي آيد واكنش هاي دوگانه دارد كه با توجه به واكنش هاي ظهوري و بروزي آن مي توان به چهار دسته بخش كرد.
1- غم و اندوه: واكنش آدمي نسبت به امري كه آن را تلقي به منفي مي كند و از نظر احساسات و عواطف روحي و رواني درراستاي خواسته ها و نيازهاي كمالي خويش نمي يابد، غم واندوه و حزن است. غم و اندوه بيشتر بلكه در همه مواردم برخاسته از نگرش منفي نسبت به امري است كه اتفاق افتاده و فقدان آن را به معناي نقصان و كمبود براي خود مي يابد. حالت ديگري كه دراين جا مي توان تصور كرد مساله خوف و ترس است كه نسبت به فقدان چيزي در آينده است كه خود عامل تاثيرگذار بر روح و روان آدمي است. از اين رو در آيات قرآني درباره مومنان به عدم حضور حزن و اندوه و يا ترس و خوف اشاره شده و بيان گرديده است كه مومنان واقعي در دنيا و آخرت مردماني هستند كه متاثر از جنبه هاي منفي نيستند و احساسات و عواطف خود را مديريت و مهار و كنترل مي كنند؛ زيرا بينش و نگرشي دارند كه آنان را از متأثر شدن واقعي و غيرمهار شده باز مي دارد؛ هر چند كه به طور طبيعي واكنش هاي احساسي و عاطفي به عنوان انسان از خود بروز مي دهند ولي به شكل پايداري نيست كه از آن به حزن و اندوه و يا خوف ياد شود. خوف و حزن به حالتي از حالتي هاي احساسي و عاطفي گفته مي شود كه در آن عنصر پايداري وجود داشته باشد. اما اگر شخصي در برابر امري منفي واكنش طبيعي و احساسي به دو شكل دروني شده و يا بيروني شده ابراز كند ولي از عنصر و مولفه هاي پايدار و دوام حالت و واكنش برخوردار نباشد نمي توان آن را به عنوان حزن و اندوه و يا خوف و ترس ياد كرد. بنابراين تنها زماني سخن از اندوه و ترس به ميان مي آيد كه از عنصر پايداري و دوام حالت برخوردار باشد و اين گونه است كه خداوند درباره مومنان مي فرمايد: آنان اندوهي نسبت به گذشته و فقدان امري و يا حالت ترس نسبت به آينده و از دست دادن چيزي رنج نمي برند و اين دو مسئله آرامش و آسايش آنان را به هم نمي زند.
2- گريه و مويه: واكنش احساسي و عاطفي شخص نسبت به هر امر منفي كه به سبب فقدان آن يا ترس از فقدان آن در آينده به شكل بروز و ظهور احساسات در صورت و بدن و حركات باشد، حالت ديگري است كه مي توان تصور كرد. اگر تأثر آدمي از امري احساسي و عاطفي به شكل هيجاني باشد بستگي به درجات تأثرپذيري فرد و عامل تأثيرگذار به دو شكل غم در چهره و صورت همانند تبسم و يا حركات بدني چون گريه و مويه بروز و ظهور مي كند. من اصطلاح و نامي براي حالت ظاهري كه تنها در چهره بدون حركات بدني باشد در زبان فارسي نيافتم و به همين اكتفا مي شود كه اين حالت را غم ظاهري در چهره و اندوه شماريم. شايد واژه اندوه بهترين واژه براي اين حالت و بيان آن باشد. اما در زبان فارسي به حركاتي كه برخاسته از تأثر شديد آدمي به غم و اندوه باشد واژگاني چون گريه و مويه و يا حالتي كه برخي از آن به چمباتمه زدن ياد مي كنند بهترين شكل توضيح مطلبي باشد كه در اين جا مراد و مقصود نويسنده است.
3- سرور و خوشحالي (به نظر مي رسد كه واژه خوشحالي بتواند در برابر سرور قرار گيرد و شادي را در مقابل واژه عربي فرح قرار دهيم. بالاخره انتخاب واژگاني با خواننده است كه بهترين را برگزيند و ما در اين جا تنها به بيان حالت و توضيح و تشريح آن بسنده مي كنيم): گاه شخص متأثر از امري مثبت چون به دست آوردن چيزي و يا كشف و يافتن امري و يا قرار گرفتن در وضعيتي در حال و يا آينده واكنش هايي از خود بروز مي دهد. اين امر نيز همانند حالتي است كه نسبت به امر منفي دارد. از اين رو واكنش هايي طبيعي است كه مي تواند لحظه اي و زودگذر باشد كه امري غيركنترلي و به دور از دسترس بشر و مديريت آن است. هر چند برخي با تلاش و كوشش كاري مي كنند تا هر گونه احساسات خود را كنترل و مديريت كنند و به شكلي بي احساس نشان مي دهند و مردم ايشان را افرادي بي عاطفه و بي احساس مي شمارند ولي اين مسئله واقعيت ندارد؛ زيرا اينان تنها واكنش هاي خود را نسبت به امور جزيي مديريت و مهار مي كنند و درحقيقت احساسات شديدي ندارند و كم تر حتي تحت تأثير طبيعي و معمولي هستند با اين همه اين دسته از انسان ها نيز در هر حال در شدايد و مشكلات و يا اموري كه عواطف و احساسات را به شدت تحت تأثير قرار مي دهد به طور طبيعي واكنش نشان مي دهند. آن چه ما در كاربردهاي واژگاني داريم نسبت به واكنش هاي پايدار و تا اندازه دايمي است. به اين معنا كه واژه سرور و خوشحالي براي واكنش مثبتي است كه به نسبت پايدار مي باشد. اين شكلي از تأثر آدمي است كه در درون خود احساس شعف و سرور مي كند. قرآن در آيات بسياري در ترسيم مومنان واقعي در دنيا و آخرت از سرور و خوشحالي آنان ياد مي كند. درحقيقت خوشحالي و سرور از ويژگي هاي مومنان شمرده شده است.
4- فرح و شادي: فرح شكل بروزي و ظهوري شادي است كه مي تواند در چهره و يا حركات بدني باشد. شخص اگر تحت تأثير امر مثبتي قرار گيرد نسبت به شدت و ضعف موثر واكنش هايي نشان مي دهد كه اگر تأثير آن كم باشد به شكل تبسم و در حالت شديدتر خنده و در صورتي كه بسيار شديد باشد به شكل افراطي حركات بدني خود را نشان مي دهد كه در آيات قرآني از آن به مرح ياد شده است. (مجمع البيان ج 7 و 8 ص 872 و نيز روح المعاني ج 13 جزء 24 ص 132) در برخي از آيات شادي افرادي كه به دنبال دست يابي به سرمايه هاي مادي و آسايش و معيشت بسيار پديد مي آيد به عنوان بطر ياد شده است. راغب اصفهاني در مفردات ص 129 بطر را به معناي نشاط و شادماني بيش از اندازه دانسته است.
ناگفته نماند كه واكنش هاي آدمي نسبت به امور تأثيرگذار در روان و احساسات و عواطف با توجه به اختلاف روحيات و احساسات هر يك مختلف و متفاوت است و شدت و ضعف دارد. برخي از امري به شدت متأثر مي شوند درحالي كه در ديگري تأثري را برنمي انگيزد و يا تأثر اندكي را به جا مي گذارد. بنابراين در يكي موجب سرور و در ديگري فرح و در برخي حتي موجب رقص و حركات بدني به عنوان واكنش هاي غيرمديريت شده مي شود.
به نظر مي رسد كه در حوزه شادي و خوشحالي يعني فرح و سرور مي بايست به تفاوت هاي آن توجه كرد؛ زيرا براي هر يك حكم خاصي است. در اين جا تنها به شادي و خوشحالي يعني فرح و سرور پرداخته مي شود تا ديدگاه قرآن از مسئله دانسته شود.

اعتدال در ابراز احساسات و عواطف

نگرش قرآن به خوشحالي و سرور نگرشي مثبت است و احكامي كه براي آن بيان مي شود برخاسته از اين واقعيت است كه از نظر قرآن سرور امري مطلوب براي آدمي است و حتي به عنوان يكي از ويژگي هاي بهشتيان مي كوشد تا اين معنا را منتقل كند كه سرور و خوشحالي امري مطلوب مي باشد كه مومنان مي بايست از آن در دنيا نيز برخوردار باشند؛ زيرا خوشحالي بيان گر اين معناست كه شخص در حالت آرامش است و آرامش در سايه ايمان امري مطلوب است و خداوند ايمان را براي ايجاد خوشحالي و فرح اصلي اساسي مي شمارد. به اين معنا كه خوشحالي يكي از بازتاب هاي ايمان به خداوند است و كسي كه از ايمان واقعي برخوردار مي باشد در حالتي از سرور و خوشحالي قرار دارد.
با اين همه قرآن از مردم مي خواهد كه در بروز احساسات و عواطف خويش نسبت به امور مثبت كنترل و مديريت احساسات را در اختيار گيرند. اين بدان معناست كه بيرون از حوزه واكنش هاي طبيعي و ناخواسته مي توان كاري كرد كه تسلط بيش تري بر احساسات و عواطف داشت و نگذاشت كه واكنش هاي احساسي و عاطفي مديريت عقل و هوش را از آدمي سلب كند. تأثرپذيري در حد و اندازه هايي مفيد و سازنده است اما مي بايست در حد اعتدال باشد.
خداوند در آيه 75 سوره غافر خروج از اعتدال در بروز احساسات مثبت را نكوهش مي كند و حتي آن را عاملي براي دوري از حق مي شمارد. در اين آيه فرح كه به معناي ابراز احساسات به شكل خنده و حركات بدني است را امري نمي داند كه بتوان به عنوان حالت دايمي مثبت ارزيابي كرد. اگر سرور به معناي خوشحالي امري خوب باشد كه حتي در حالت چهره به شكل تبسم بروز كند مفيد و در جلب اعتماد و گرايش مردمان سازنده و در افزايش كنش هاي ارتباطي مثبت موثر است چنان كه پيامبر همواره با تبسم با مردمان رو به رو مي شده است اما خنده و فرح امري مثبت تلقي نمي شود به ويژه اگر كه بر پايه ناحق واموري باشد كه در شكل تمسخر و استهزاي ديگري باشد. برخي از مردم براي دست انداختن ديگري مي خندند و خنده ها و فرح ايشان ريشه در امري باطل دارد. اين گونه فرح و ابراز احساسات به دو جهت نادرست است؛ زيرا هم موجب مي شود كه شخص خود را از حالت طبيعي و هوشياري بيرون برد و هم ديگري را دست اندازد. در حقيقت فرحي كه ريشه در امر باطلي دارد از نظر اسلام و قرآن مذموم است از اين امر بدتر و ناپسندتر مرح است كه شكل افراطي فرح است و شخص مديريت رفتار و حركات خويش را در اختيار احساسات و عواطف مي گذارد و به شكل افراطي شادي و سرور خويش را ابراز و اظهار مي دارد.
افراط در شادي از نظر قرآن امري مذموم است به ويژه كه اين امر برخاسته از تصويري نادرست از جهان و مسايل شناختي باشد. بسياري از مردم واكنش هاي نادرست در برابر نعمت ها از خود بروز مي دهند و هنگامي كه خداوند به ايشان نعمتي را ارزاني مي دارد به سرعت تحت تاثير آن قرار مي گيرند و واكنش هاي عاطفي ايشان بيرون از مديريت عقلي و هوشي است. اين گونه است كه شادي و خوشحالي ايشان همانند و غم واندوه آنان حالت طبيعي ندارد. وقتي به چيزي مي رسند در پوست نمي گنجند و هنگامي كه چيزي را از دست مي دهند به زمين و زمان ناسزا مي گويند و كفر و ناسپاسي مي ورزند. (هود آيه 9 و 10 و نيز شوري آيه 48)

آثار افراط در شادي

چنان كه گفته شد شادي بروز و ظهور خوشحالي و سرور دروني است كه به شكل هايي چون تبسم و خنده و نيز قهقهه و حركات بدني كه از اين دو حالت اخير به فرح و مرح ياد مي شود خود را نشان مي دهد. قرآن براي فرح و مرح آثاري چند را بيان مي كند كه مي توان به شرك به خدا (غافر آيه 73 و 75) غفلت از خدا و تاثيرگذاري آن در امور و مسايل هستي و ربوبيت و مديريت وي (همان) گمراهي و ضلالت (همان) و در نتيجه هلاكت و نابودي (قصص آيه 58) اشاره كرد. ريشه اين گونه افراط در شادي را مي بايست در روحيه فخرفروشي (لقمان آيه 18) و تكبر و غرور (همان) جست و جو كرد.

حكم مرح و بطر و فرح

آيات قرآني شادي كه به شكل هاي افراطي فرح البته به غير حق يا بطر و مرح باشد امري مذموم و ناپسند مي شمارد و از خروج مستانه مومنان حتي به سوي جهاد و جنگ نهي و باز مي دارد. به اين معنا كه حتي اعمالي كه خداپسندانه است نمي بايست آدمي را از حالت اعتدال بيرون برد و هر امري مي بايست در دايره عقل و هوش مديريت شود. به اين معنا كه اگر آدمي حتي در امور ديني و عمل به اعمال عبادي چون جهاد كه مرگ را با خود همراه دارد از حالت اعتدال و تعادل بيرون رود امري مذموم است و خداوند به حكم فقهي از آن نهي نموده است؛ زيرا انسان نمي بايست مديريت زندگي و رفتار خويش را به احساسات و عواطف بسپارد و مي بايست همواره با عقل و هوش خويش احساسات را مهار و مديريت نمايد. (انفال آيه 45 و47 و از اين روست كه هرگونه افراط و زياده روي در شادي كه به شكل فرح و مرح و بطر است امري مذموم و ناپسند اخلاقي شمرده شده است و در آيات 37 و 38 سوره اسراء و نيز 18 لقمان از آن بازداشته است.

عوامل سرور و خوشحالي مومنان

مومنان واقعي همواره در خوشحالي و سرور هستند و آن را به شكل تبسم و نشاط نشان مي دهند. علت اين امر را مي بايست در اموري چون اخلاص ايشان در امور و كارها و توحيد محض دانست (انسان آيات 5 تا 11) خداترسي (همان) ايمان به حسابرسي آسان در قيامت و روز رستاخيز (انشقاق آيه 7 و9) عقيده به روز قيامت و پاداش بهشت و به روزي (حاقه آيه 19 تا 24 و نيز انسان آيه 10 و 11) كه برخاسته از روحيه ايثارگري (انسان آيات 5 تا 11) و انفاق و اطعام به نيازمندان (همان) و شهادت طلبي (توبه آيه 111) و اعمال نيك و صالح (غاشيه آيه 8 و 9) است موجب مي شود تا سرور و خوشحالي همه وجود ايشان را در برگيرد و هرگز حزن و اندوهي برگذشته و خوف و ترسي از آينده نداشته باشند.
آنان به سبب اين كه به تقدير الهي در همه امور (حديد آيات 22 و 23) و حتي رزق و روزي (روم آيه 36 و 37) ايمان واقعي دارند و بر اين باورند كه خداوند مالك مطلق زمين و آسمان است (شورا آيه 48 و 49) بر هر تنگدستي و مصيبتي صبر مي كنند (هود آيه 10 و 11) و همواره بر عمل صالح و نيك تاكيد مي كنند (همان) و اين گونه است كه برخوردار از آرامش روحي و رواني هستند.

چهارشنبه 26 مهر 1391  10:20 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شادي و تبسم، اكسير آرامش

شادي و تبسم، اكسير آرامش

علي جواهردهي
اشاره

در مقاله حاضر نويسنده با استناد به برخي آيات قرآن به بررسي علل و عوامل پيدايش شادي و خنده در ميان انسانها مي پردازد و پاره اي از موارد پسنديده و ناپسند آن را مورد اشاره قرار مي دهد كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.

گريه و خنده واكنش حالات دروني

هيجانات روحي و رواني به اشكال مختلف بروز مي كند. عواطف انساني تحت تأثير عوامل دروني و بيروني تحريك مي شود. اگر اين عوامل، عواملي باشد كه عواطف و احساسات انسان را جريحه دار سازد، به دو حالت غم و گريه بروز مي كند. غم، حالتي دروني است و فرد در اين حالت خود را جمع مي كند و همانند ماري، در دور خويش چمباتمه مي زند. زانوي غم بغل كردن در عمل، شكل بيروني آن است كه بيانگر فشار و تنگناهاي روحي و رواني است كه بر فرد وارد مي شود. شخص به اين روش مي كوشد تا از شدت فشار بكاهد. اين حالت چمباتمه زدن و زانو بغل كردن و گوشه گيري، نشانه اي از فشاري است كه بر درون شخص و روان وي وارد مي شود. اگر فشارهاي دروني و بيروني، شديد باشد و يا افزايش يابد به شكل گريه در شخص خودنمايي مي كند. در حقيقت غم و اندوه هر اندازه تشديد شود گريه نيز افزايش مي يابد و گاه به شكل شوك، فرد را چنان مبهوت از خود بي خود مي كند كه ديگر نمي تواند واكنشي نشان دهد. پيامدهاي شوك هاي غم بار، گاه جنون و ديوانگي و يا حيرت و سرگرداني است. از اين رو ديده مي شود كه شخص در اثر شدت فشارهاي رواني و روحي، از هرگونه واكنشي ناتوان مي ماند و مبهوت و حيرت زده به گوشه اي خيره مي شود و گاه شدت آن موجب مي شود تا خنده هاي وحشتناكي از خود بروز دهد. اين ها نشانه هائي از ديوانگي است كه بر اثر شدت فشارهاي اندوهبار پديد مي آيد كه گاه مقطعي و گاه پايدار مي باشد.
خنده، درست، واكنشي متضاد غم و گريه است. از اين رو گفته اند: خنده ضدگريه، حالتي در انسان است كه به دليل شعف و خوش حالي و بشاشت پيدا مي شود و در آن حالت، لب هاي انسان و دهان وي به حركت در مي آيد و در بيش تر اوقات اين حالت با آواز و صداي مخصوصي همراه است. (لغت نامه دهخدا ج6 ص8764)
به سخني ديگر واكنش احساسي و عاطفي انسان نسبت به علل و عوامل شادي بخش و مفرح به شكل خنده و واژگاني بي اختيار، بروز مي يابد. شخص با توجه به كمي يا زيادي عوامل تحريكي، واكنش نشان مي دهد. از اين رو گاه به شكل سرور و بشاشيت چهره و گاه ديگر به شكل تبسم و لبخند و گاه سوم به شكل خنده هاي ريز و بلند است.

سرور قلبي و تبسم، از اوصاف مؤمنان

از اوصاف مؤمنان كه در قرآن بيان شده سرور قلبي و باطني و تبسم و لبخند در چهره و ظاهر است. سرور و شادي يكي از نشانه هاي آرامش و اطمينان روحي و رواني شخص مي باشد. هر چند كه ممكن است در آن حالت او در آسايش و رفاه نباشد ولي نوعي آرامش خاص كه بيرون از عوامل آسايش و رفاه است وي را دربرمي گيرد و موجب مي شود كه مسرور باشد.
سرور باطني و آرامش از اهداف بشريت است و مي كوشد تا با مبارزه با عوامل ضدآرامشي، زمينه آرامش و سرور را در خود فراهم آورد.
سرور، امري باطني است و ارتباط تنگاتنگي با روح و روان شخص دارد و به يك معنا امري شخصي و فردي تلقي مي شود ولي تبسم و لبخند كه بازتاب ظاهري و بيروني آن مي باشد امري اجتماعي است و تأثيرات آن در حوزه ارتباطي و رفتارهاي اجتماعي ظاهر مي شود. از اين رو از صفات مؤمن در حوزه امور اجتماعي و رفتارهاي جمعي و هنجاري، تبسم و لبخند است.
مومن مي بايست همواره در جامعه به گونه اي ظاهر شود كه لبخند و تبسم بر لبان داشته و بشاشت و شادابي از چهره وي آشكار باشد.اين روش تاثير بسيار مهمي در جلب و جذب ديگران و تصحيح رفتارهاي آنان داردو جامعه را به سوي آرامش سوق مي دهد.
اگر افراد جامعه با چهره هاي شاد و خوش حال در ميان جمع حاضر شوند به طور ناخودآگاه آثار آن در جامعه به جاي خواهد ماند كه مهم ترين آن همان آرامش است كه جامعه بشري به عنوان هدف برتر خواهان آن است و معنا و مفهوم خوش بختي را با حضور آرامش و آسايش مي شناسد.

شادي، مطلوب انسان

از نظر اسلام و تحليل قرآني، بهشتي ها انسان هاي مسرور و شاداني هستند بنابراين سرور و شادي به عنوان يك ويژگي بشري مي بايست مورد توجه و خواسته انسان در دنيا باشد؛ زيرا انسان چيز هايي را كه در اين دنيا نتوانسته به دست آورد مي كوشد در آخرت به بهترين وجه به دست آورد. از اين رو شادابي و شادي و سرور به عنوان مطلوب وي مطرح مي باشد. و لذا مي بايست در دنيا مطلوب وي باشد و شخص بايد در به دست آوردن آن همت كند.
اهتمام به شادي به معناي اين است كه شخص عوامل و علل شادي بخش را بشناسد و در پي آن باشد؛ زيرا شادي و سرور، حالتي عاطفي و احساسي و بيرون از اختيار انسان است و انسان تنها مي تواند عوامل و علل آن را ايجاد كند. بنابراين اگر گفته مي شود كه انسان بايد در جست وجوي شادي باشد به معناي جست وجوي علل و عوامل شادي آفرين است.

علل و عوامل خنده و شادي

از نظر قرآن مهم ترين علت ايجاد خنده، تعجب و شگفتي انسان است. اين مسئله اي است كه همگان از آن آگاه هستند و شكي دراين كه شگفتي و تعجب از علل و عوامل خنده زاست وجود ندارد.
شخصي كه با رخداد و يا گفتاري غيرمنتظره رو به رو مي شود بي اختيار مي خندد. بارها پيش آمده كه شما از جمله و يا كلام يك كودك به خنده بيفتيد و حتي دچار خنده هاي شديد شويد.
در هنگام ترس ها و غم هاي شديد نيز اين حالت رخ مي دهد. علت اين خنده ها اين است كه شخص، شنيدن چنين كلمات يا گفتاري را از كودكي خرد، انتظار نداشته است؛ از اين رو بي اختيار واكنش نشان مي دهد و مي خندد.
در داستان حضرت سليمان(ع) و شاه مورچگان نيز علت لبخند حضرت، شگفتي وتعجب بوده است؛ زيرا او، انتظار كلامي اين گونه و تحليلي اين چنين را از يك مورچه نداشت. وي كه كلام جانوران را مي دانست، در هنگام عبور لشكرش، از ملكه مورچگان شنيد كه مي گويد: به خانه هاي خويش در آييد تا سليمان و لشكريانش شما را نكوبند در حالي كه شما را احساس نمي كنند و از وجود شماآگاه نيستند. سليمان از اين سخن ملكه مورچگان لبخندي زد.(نمل آيات 18 و 19)
به نظر مي رسد علت شگفتي آن حضرت، تعليل مورچه بوده است؛ زيرا مورچه بيان مي كند كه حضرت سليمان و لشكر وي از وجود شما در زير پاي خويش بي خبرند.اين موجب مي شود تا حضرت، ناخودآگاه واكنش عاطفي و هيجاني از خود نشان دهد و لبخند بزند.
ازآن جايي كه پيامبران هرگز با صداي بلند نمي خندند، و لذا واكنش ايشان، به صورت لبخند و تبسم بيان شده است.
قرآن بيان مي كند كه مشركان هنگامي كه خبر قيامت را شنيدند و اين كه رستاخيزي خواهد بود و از هر كس بازخواست مي شود و مردگان دوباره برانگيخته و زنده مي شوند شگفت زده شده و همين عاملي براي خنده آنان شد: ازفت الازفه افمن هذا الحديث تعجبون و تضحكون؛ هنگام قيامت رسيد آيا ازاين سخن و گفتار شگفت زده شده و مي خنديد. (نجم آيه 57 و 58 و 60). كافران نه تنها از برپايي قيامت كه با باورهاي آنان در تضاد است شگفت زده شدند بلكه خنده هاي بلندي كردند.

مژده و بشارت، عامل خنده

از ديگر عواملي كه قرآن براي خنده بر مي شمارد بشارت و مژده است كه مي تواند موجب شگفتي باشد و به علت همين شگفتي ساز بودن، موجبات خنده و تبسم و سرور و شادي فرد را فراهم آورد. هر چه مژده و بشارت شگفت زاتر باشد و شخص انتظار كم تري از آن داشته باشد واكنش وي شديدتر خواهد شد.
البته به نظر مي رسد كه بايد تفكيكي ميان شادي و خنده انجام شود. به اين معنا كه بشارت عاملي در ايجاد سرور و شادي است ولي آن چه عامل خنده مي شود بشارت شگفتي زاست كه شگفتي در حقيقت خنده را پديد آورده است. ازاين رو گفته مي شود بشارت و مژده را نمي توان عامل خنده دانست بلكه بشارت گاه موجب شگفتي مي شود و اين شگفتي برخاسته از بشارت است كه موجب مي شود تا شخص به شكل خنده بدان واكنش نشان دهد. از اين رو نمي توان گفت كه بشارت خود عامل مستقيم خنده است بلكه عاملي غير مستقيم در ايجاد آن است.
در داستان حضرت ساره همسر ابراهيم (ع) آن چه موجب خنده وي شد، اين بود كه بشارت فرزند دار شدن به وي داده شد. زيرا او در سني نبود كه امكان بچه دار شدن برايش فراهم باشد؛ چنان كه همسر او نيز در سن شيخوخيت قرار داشت.
قرآن در آيه 70 و 71 سوره هود از واكنش ساره به شكل خنده سخن مي گويد ولي در آيه 29 سوره ذاريات از همين واكنش به «صكت و جهها» تعبير مي كند كه بيانگر سيلي زدن به چهره خويش از روي شگفتي است. بنابراين بشارت موجب مي شود تا شخص واكنش دوگانه خنده و سيلي به چهره زدن را از خود بروز دهد و افزون بر خنده با واكنش هاي فيزيكي ديگري آن را همراه كند. البته اين همراهي، واكنشي ناخودآگاه و طبيعي است.
اين تحليل رسمي از علت خنده ساره همسر حضرت ابراهيم (ع) است كه در بيش تر كتاب هاي تفسيري وارد شده است.

خنده استهزاءآميز كافران نسبت به مؤمنان

از ديگر عوامل شادي و خنده كه قرآن بدان اشاره مي كند ايمان مؤمنان است كه موجب خنده كافران مي شود. (مطففين 29 و 34) اين را نيز مي بايست به مسئله شگفتي ارتباط داد.
از نظر كافران، ايمان به خدا و يا رستاخيز و بازگشت مردگان، امري خنده دار است و موجبات خنده كافران را فراهم مي آورد. اين خنده شايد به سبب طبيعي باشد كه همان شگفتي از رستاخيز است كه مؤمنان بدان ايمان دارند و يا به سبب تمسخر و استهزا باشد كه ديگر خنده اي غيرطبيعي و استهزايي است. به نظر مي رسد كه خنده كافران نسبت به ايمان مؤمنان از مصاديق خنده هاي استهزائي و غيرطبيعي است و نمي توان آن را به عنوان عامل خنده برشمرد.
نكته قابل توجه آن كه كافران همواره رفتار مؤمنان را به جهت استهزا و تمسخر، موجبات خنده برمي شمارند تا به اين روش آنان را اذيت كنند و به روح و روان آنان آزار رسانند. خنده هاي استهزايي فرعونيان در برابر معجزات حضرت موسي(ع) (زخرف آيه 46 و 47) و يا خنده هاي استهزايي مشركان هنگام نزول وحي (نجم آيه 59 و 60) و خنده هاي تكذيب كنندگان آيات الهي (مؤمنون آيه 105 تا 110) و خوش حالي و خنده منافقان (توبه آيه 81 و 84) تنها براي ايذا و آزار مؤمنان است و ريشه در عوامل طبيعي ندارد.
از آن چه گفته شد مي توان نتيجه گرفت كه عامل اصلي خنده تنها شگفتي انسان مي باشد كه موجبات واكنش هاي طبيعي و هيجاني انسان را فراهم مي آورد.
البته ايمان و مسايل ديگري مي تواند عامل سرور و شادي باشد ولي به عنوان عامل خنده نمي توان از آن ها ياد كرد.
نكته اي كه در آيات قرآني مي توان از آن استفاده كرد اين است كه خنده با صداي بلند به عنوان يك واكنش طبيعي مطرح است كه در برابر شگفتي ها و عوامل تعجب انگيز صورت مي گيرد. با اين همه پيامبران اهل تبسم و لبخند هستند و از خنده هاي بلند پرهيز مي كنند.
به هرحال از نظر قرآن خنده امري طبيعي و واكنشي عادي به امري است كه شگفتي شخص را به دنبال دارد. از اين رو نمي توان آن را امري پسنديده و يا ناپسند برشمرد. ولي ايجاد عوامل شگفتي مانند آن چه كه فرشتگان كردند نشان مي دهد كه امري پسنديده است. در داستان ابراهيم(ع) ديده مي شود كه چگونه فرشتگان با رفتار خويش شرايطي را فراهم مي آورند كه پيرزني را مي خندانند و دل وي را شاد و مسرور مي سازند. آنان از همان آغاز به گونه اي رفتار كردند تا شرايطي براي خنده و واكنش شديد حضرت ساره فراهم آيد. از اينرو خود را به شكل انساني ناشناس در مي آورند به گونه اي كه حتي پيامبر خدا(ع) كه به ملكوت آسمان و زمين آگاه است آنان را نشناسد و نتواند تشخيص دهد كه انسان نيستند. گروهي مي آيند و بر او وارد مي شوند و مي گذارند تا برود و گوساله اي فربه را بكشد و آن گاه غذا براي اين گروه بزرگ آماده شود ومي گذارند تا خوراك گوساله آماده شده و سفره انداخته شود ولي دست به خوراك گوساله نمي برند به گونه اي كه موجبات ترس ابراهيم(ع) را فراهم مي آورند. آن گاه كه آن حضرت مي ترسد و مي بينند كه كار به جاي حساس كشيده مي شود مسئله را لو مي دهند و چهره واقعي خويش را آشكار مي كنند و اين گونه است كه حضرت ساره را مي خندانند. بنابراين فراهم آوردن شرايط شادي ديگران امري خوب است كه فرشتگان نيز بدان اقدام كرده اند. مشروط بر آن كه در آن معصيت پروردگار نباشد.

چهارشنبه 26 مهر 1391  10:20 PM
تشکرات از این پست
javid1000
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

غم و شادي در آينه آيات

غم و شادي در آينه آيات

زهرا میری بیدختی

برای روشنتر و واضح شدن هر موضوعی بهتر است ابتدا با معانی واژگان آن موضوع آشنا شد و با علم به معنی آنها به دنبال بهتر فهمیدن آن بود.
محور همه انفعالات این گونه است که وقتی انسان، مطلوبی دارد هنگامی که مطلوبش تحقق پیدا کرد حالتی به نام شادی، خشنودی و امثال این تغییرات، برای انسان پدید می آید و اگر از دستش رفت حالتی به نام حزن و اندوه و غم به وجود می آید. بنابراین، انفعالات نفسانی به یکی از ابعاد وجود انسان اختصاص ندارد، بلکه هر یک از خواسته های روحی انسان این گونه است که به هنگام تحقق آن، حالت شادی و به هنگام عدم تحقق آن حالت غم روی می دهد.
انسان به زندگی علاقمند است. این یکی از ابعاد وجود انسان است که از یک نظر می شود عمیق ترین بعد یا ژرفناک ترین لایروبی انسان در نظر گرفته شود؛ اگر انسانی احساس کند که حیاتش به خطر افتاده است، حالتی به نام سرور و شادی برایش پدید می آید.
درباره قدرت هم همین طور است اگر کسی احساس کند که قدرتش در حال زوال است و عاجز و ناتوان خواهد شد، احساس خوف به او دست می دهد و اگر کسی که عاجز بوده قدرتش برگردد یا کسی که فلج بوده شفا پیدا کند احساس سرور به او دست می دهد. چنان که اگر سلامتی اش به خطر افتد می ترسد و هنگامی که مریض شود محزون می گردد. هم چنین انسانی که به مال علاقه دارد اگر مالش به خطر افتد حالت خوف به او دست می دهد و اگر از دستش برود محزون می شود، اما اگر ناگهان مالی به او برسد شاد می شود. در مورد فرزند هم به همین منوال است، اگر به فرزند کسی مصیبتی برسد پدر محزون می شود، اما اگر فرزند مشرف به مرگی نجات پیدا کند، پدر شاد می شود.
حاصل آنکه هر مطلوبی تحقق پیدا کند، موجب سرور و شادی می شود و هر کدام از دستش برود موجب غم و اندوه می گردد از این جهت این بعد وسیع ترین ابعاد است و بر همه ابعاد وجود انسان احاطه دارد.
یک حالت فرعی و فراگیری نسبت به همه شؤون زندگی دارد. این دو نوع ویژگی از ویژگی های این بعد انسان است: یکی این که سطحی تر از همه و دوم این که وسیع تر و فراگیرتر از همه است.1
و در تعریف دو واژه دیگر که بیشتر این واژگان در قرآن کریم بکار رفته اند و در واقع غم و شادی از مصادیق و معانی آنها هستند گفته اند:
فرح: شاد، شادان، سبک شده از فرط شادی. و حزن: اندوه، مقابل فرح.2
و بالاخره تعاریفی دیگر که حتماً در مورد شادی و غم شده است و بسیار متعدد و گسترده که در این مجمل نمی گنجد. البته ذکر چند جمله از دانشمندان دیگر در مورد شادی و خنده البته نه در تعریف آن خالی از لطف نیست:
«» شادی خمیر مایه هستی و آفرینش است (محمد جواد حجتی کرمانی)
«» دینداری تأمین کننده شادی حقیقی و پایدار است (غلامعلی حداد عادل)
«» اگر می خواهید از کسی چیزی بگیرید اول او را بخندانید (محسن قرائتی)
و همچنین چند ضرب المثل که در مورد شادی و خنده گفته شده است از قبیل:
«» خنده بر هر درد بی درمان دواست (ایرانی)
«» انسان خنده رو موفق تر است (ژاپنی)
«» خنده خون سالم تولید می کند (ایتالیایی)
و خلاصه اینکه در ماهیت شادی باید چنین گفت که: مؤمن شادترین انسان است.
ماهیت شادی یعنی عنصر رضایت شادمانی یعنی رضایت پایدار از روند زندگی. در دین اسلام، انسان به اعمالی دعوت می شود که هم رضایت خدا از او خواسته شده و هم رضایت بندگان خوب خدا و هم ضمیر پاک خود انسان.
در قرآن کریم مصادیق و تعاریفی برای حزن و فرح بیان شده که در ادامه بحث به آن می پردازیم.

غم و شادی در آیات
1- شادی مثبت و منفی

با بررسی برخی از آیات قرآن به این نتیجه رسیدیم که فرح و حزن و به بیانی دیگر غم و شادی یک قسم نیست و این طور نیست که هر شادی یا غمی مطلوب باشد، بلکه اسلام شادیهای ساختگی و بی روح وضعی را مردود می شمارد و شادیهای واقعی و مثبت را تبلیغ می کند.
شادیهای زودگذری که حاصل غفلت، گناه و غرور بوده و یا نتیجه تحقیر و استهزاء دیگران است، لهو و لعب بوده و شدیداً نکوهش شده است. اسلام به شادیهای اصیل و پایدار دعوت می نماید؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: هر کس به گناهی مرتکب شود و در آن حال خندان باشد در حال گریان داخل جهنم خواهد شد.3
شادیهایی که حاصل غرور، تکبر، گردنکشی و یا تمسخر باشد از نظر قرآن مردود است و این گونه شادیها از لحاظ روانشناسی نیز شادی محسوب نمی شوند. به چند نمونه در قرآن توجه کنید:
فرحین بما ءاتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون 4
آنها به فضل و رحمتی که خداوند شامل حال آنها کرده شادمانند و بشارت دهند به آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوسته اند و بعداً در پی آنها به سرای آخرت خواهند شتافت که از مردن هیچ نترسند و از فوت متاع دنیا هیچ غم مخورند.
در این آیه اشاره کرده فضل و رحمت خداوند است و فرحین به معنای فرح می دانند.
کلمه بشارت و بشری هر خیری که تو را خوشحال کند، به معنای این است که در طلب آن باشی که با رسیدن خیری خوشحال کنند.
در این جا شادی و ملاک آن (شهادت در راه خدا)، رسیدن به فضل خدا و به دلیل آن فضل خوشحالی می کنند.
بر آنچه خداوند از فضل و عنایت خویش از شرف و شهادت و رستگاری و کامیابی بهشت و زندگانی ابدی و قرب به خدای تعالی و تنعم از مواهب ربوبی و تمتع از نعم بهشتی به آنها عطا فرموده است مسررو و فرحناک می باشند و با آن کسانی که به آنها ملحق نشده و پس از آنها مانده و شهید نشده نگشته و به درجات ایشان نائل نگشته اند مژده می دهند به اینکه نه آنها ترسی از وقوع مکروه و بیمی از احوال آخرت و نه اندوهی از فوت محبوب و نه غصه ای از ترک لذات و نعمتهای دنیوی است که گذاشته و گذشته اند.5
و آیه ای دیگر که اشاره به شادی منفی دارد:
... اذ قال له قومه لاتفرح ان الله لایحب الفرحین 6
هنگامی که قومش (قارون) به او گفتند آنقدر مغرور و شادمان مباش که خدا هرگز مردم پر غرور و نشاط را دوست ندارد.
کلمه فرح به معنای بطر تفسیر شده، لکن بطر لازمه فرح و شادی و خوشحالی از ثروت دنیا است البته فرح مفرط و خوشحالی از اندازه بیرون چون خوشحالی مفرط آخرت را از یاد می برد و قهراً بطر و طغیان به بار می آورد و به همین جهت در آیه مبارکه «ولاتفرحوا بما آتاکم والله یحب کل مختال فخور»7 این آیه اختیال و فخر را یکی از لوازم فرح شمرده و فرموده به آنچه خدا به شما داده خوشحالی مکنید که خدا اشخاص مختال و فخور را دوست ندارد برای همین در این آیه به آن اشاره شده است.
شادی ممنوع این است که این همه غرور و شادی با غرور و غفلت و تکبر نداشته باشد خداوند شادی کنندگان مغرور را دوست نمی دارد.8 خداوند شادمانان به مال و نازندگان به مال را دوست ندارد.
با توجه به این دو آیه می فهمیم که قرآن با شادی و اصل شادمانی مخالف نیست، بلکه با شادی جهت دار و هدف دار کاملاً موافق است و به آن توصیه نیز شده است و این شادی کاذب که در واقع نمی توان به آن شادی گفت مخالف است و در آیه ای دیگر:
فرح المخلفون بمقعدهم خلف رسول الله و کرهوا ان یجاهدوا بأموالهم و انفسهم فی سبیل الله...»9
آنهایی که خوشحالند که از حکم تجهد در رکاب رسول خدا تحلف ورزیدند و مجاهده به مال و جانشان در راه خدا بر آنان سخت ناگوار بود... .
در اینجا اینها با تخلف کردن در جنگ تبوک و مخالفت با خدا و رسول او خوشحال و شادمانند که مسلماً این شادی یک شادی بیهوده و عبث و نادرست است و از این شادی نفی شده ایم، فرح و سرور مقابل غم و اندوه است و این دو حالت نفسانی و وجدانی است که یکی لذت بخش و دیگری ناراحت کننده است و در اینجا اینکه در مخالفت امر خدا خوشحال شده اند و آنها با تو مخالفت نداشتند منافقین که تو بعد از رفتنت آنها را جا گذاشتی خوشحال شدند و با تو بیرون نیامدند و تو را مخالفت کردند و از اینکه جهاد کنند کراهت داشتند .

2- غم مثبت و منفی

همانگونه که در قرآن شادی تقسیم شده بود، غم نیز به دو جنبه مثبت و منفی تقسیم شده است و آیات گوناگونی به این نکته اشاره داد از قبیل:
... و اعینهم تفیض من الدمع حزنا الا یجدوا ما ینفقون 10
در حالی که ازشدت حزن، اشک از چشمانشان جاریست که چرا نمی توانند مخارج سفر خود را فراهم سازند. بر آنها هم حرج و گناهی بر ترک جهاد نیست.
این نشان می دهد که این گروه از یاران پیامبر به قدری شیفته و دلباخته و عاشق جهاد بودند که نه تنها از معاف شدن خوشحال نشدند بلکه همچون کسی که بهترین عزیزانش را از دست داده بود در غم این محرومیت اشک می ریختند.
به این غم و اندوه باارزش و اشک ریختن از سر اخلاص غم مثبت گفته می شود که ارزش آن بسیار است همان طور که در آیه دیدید و همچنین در آیه زیر:
و قالوا الحمد لله الذی اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شکور11
و به سپاس آن نعمتهای بسیاری حساب لب (زبان) به ستایش گشوده و گويند حمد خدا را كه حزن و اندوه ما ببرد همانا خداي ما بسيار بخشنده و سپاسگذار است
و در تفسير اين آيه اينكه حزن و اندوه ما از ما زائل نمود و ما را به نعمت ورود در بهشت مسرور فرمود و حزن و اندوه في الجمله لازمه ايمان در دنيا و در عالم برزخ است. همان طور كه در دنيا ودرعالم برزخ است همانطورکه دردنیا حالت رجاء و خوف بر آنان رخ مي دهد در عالم برزخ هم براي آنان حزن و اندوه رخ مي دهد.12 بعضي از مفسرين هم گفته اند مراد از حزن كه خدا را به خاطر اينكه ايشان را با بردن به بهشت از آن حزن نجات داده حمد گفته اند آن شدائد و مصائب و اندوهي است كه اهل بهشت در دنيا داشته اند. بعضي ديگر گفته اند مراد از ان اندوهي كه منشأ آن ترس از گناهان است.
و در تفسير نمونه گفته شده كه حزن بر وزن (عدم) و حزن (بر وزن فرد) چنانكه در بسياري از كتب لغت و تفسير آمده هر دو به يك معني است، و در اصل به معني ناهمواري زمين است، از آنجا كه غم و اندوه روح انسان را ناهموار و خشن مي سازد، اين تعبير در اين معني بكار رفته است.
نظر به آيات ماهيت غم را براي انسان مشخص مي كند و اينكه غم پسنديده چه غمي است.

3- معيار تشخيص مثبت و منفي بودن فرح و حزن

در اين جا اين سؤال مطرح مي شود كه معيار خوبي و بدي (مثبت و منفي) چيست؟ معياري كه در همه موارد مي توان بر آن تكيه كرد، اين است كه اگر يك عمل اختياري موجب اين شود كه انسان از كمال برتري محروم گردد، يعني تزاحمي پيدا شود كه اگر يكي از آنها را ارضا كند و به دنبالش برود از ديگري محروم شود، پس اگر يكي كه مطلوبتر و بهتر بود موجب اين مي شود كه اولي نامطلوب باشد، يعني ارزش منفي دارد، و برعكس اگر عملي موجب شود كه انسان به خواسته هاي بيشتر و بهتر و كامل تري برسد ، مطلوب و ارزش مثبت خواهد داشت. در اين جا نيز مطلب همين گونه است كه چه خوف، چه حزن،و چه سرور، چه رجاء، چه يأس، و ساير مفاهيمي اگر در مواردي باشد كه انسان را از كمالات ديگر باز دارد آن حالت طبعاً نامطلوب خواهد بود و به اندازه اي كه اختياري باشد از نظر اخلاقي ارزشش منفي خواهد بود.
مثال اينكه اگر توجه به مال و فرزند و ساير مطلوب هاي دنيا موجب غفلت شود، نادرست است، و نامطلوب و اگر خدا فرزند صالحي به انسان داده باشد كه اصلاً از ديدن او به ياد خدا مي افتد از انس گرفتن با او لذت مي برد و بيشتر خدا را شكر مي كند، خود داشتن آن فرزند و نگاه كردن به او عبادت مي شود. اموال هم همين طور است. مال را دوست مي دارد، بايد ديد مطلوبيت مال براي او از چه نظر است؟ اگر كسي يك كاميون يا يك كشتي از اموال شخصي خود را مي خواهد در راه اسلام صرف كند اگر اين اموال در معرض تلف قرار گيرد، ترسش نه از اين جهت است كه مالي از او سلب مي شود و ثروتش از دستش مي رود، بلكه از اين مي ترسد كه اين مال به جبهه نرسد، و كار جهاد اسلامي لنگ بماند، اين ترس بسياري ترس مطلوبي است، اما ادامه آن چقدر خوب است؟ جواب اين است به اندازه اي كه تلاش اورا براي نجات آن مال زياد كند، اما اگر ترس فقط از اين باشد كه اموالي از دست انسان مي رود و ديكر تمتعات دنيوي اش كم مي شود و بساط عيش و نوشش به هم مي خورد، چنين ترسي در لحظه اي كه ابتدا به طور غير اختياري حاصل مي شد از حوزه اخلاق خارج است و اما ادامه اش از نظر بينش اسلامي مطلوب نيست، چرا؟ براي اين كه اولاً لذايذ دنيوي و اموالي كه وسيله تحقق آنهاست جنبه مقدمی دارد و وسیله آزمایش است. هدف انسان در دنیا این است که آزمایش شود؛ گاهی به داشتن مال و گاهی به نداشتن مال، همین طور که انسان با مال آزمایش می شود که این را در چه راهی صرف می کند، با نداشتن آن هم آزمایش می شود که آیا صبر می کند یا نه؟ البته این نامطلوبیت هم درجاتی دارد: اگر طوری شود که انسان را وادار به کارهای خلاف شرع کند، حرام خواهد بود؛ مثلاً وقتی که می ترسد اموالش به خطر افتد برای جبرانش دست به اموال دیگران بزند و تنها به وسایل مشروع اکتفا نکند گناه خواهد بود و باید سعی کند ترس و نگرانی را از خودش دور کند. فکر کند متاع دنیا ارزشی ندارد و وسیله آزمایشی بیش نیست و بود و نبودش در سرنوشت انسان چندان تأثیری ندارد. و برعکس هرجا خوف و حزن منشأ افعال مطلوبی باشد یا خوف و حزن نسبت به اموری باشد که خود آنها ارزشمند هستند. ارزش مثبتی خواهد داشت.
اگر کسی پدر و مادری داشت که خدمت کردن و احسان ایشان موجب سعادت دنیا و آخرت می باشد در حالی که مشرف به مرگ هستند، نگران می شود و بعد از وفات ایشان اندوهگین می گردد، از آن رو که دیگر نمی تواند به ایشان خدمت بکند و به ثواب احسان به والدین نائل گردد؛ البته چنین خوف و حزنی مطلوب است اما چه اندازه آن مطلوب است؟ به همان اندازه ای که انسان را به کارهای خیر بیشتر وادار کند؛ مثلاً بعد از مرگشان صدقاتی بدهد برای آنها دعایی، نمازی، قرآنی بخواند و هدیه ای کند برای ایشان این همان حزن است که موجب این کارها می شود و اگر آن حزن نبود، آنان را فراموش می کرد. پس این حزن مطلوب است، چون منشأ خیراتی می شود. هم منشأ کمالاتی برای فرزند می شود و هم برای دیگران ولی اگر فقط به سر و روی خود بزند که ای وای پدرم مرد! از این به سر زدن نه چیزی بدست می آید و نه مرده زنده می شود و نه اثر خیری بر آن مترتب می گردد.
پس اگر ادامه این حالات در جهت خیر باشد و به خاطر از دست رفتن یک خیر معنوی و اخروی باشد مطلوب است و تشدید آن هم تا آنجا که منشأ آثار نیک باشد، مطلوب است، و الا باید انسان خود را منصرف کند و طوری نباشد که حزن قلبش را فرا بگیرد و او را از کارهای دیگر باز دارد؛ بلکه آن اندازه مطلوب است که کمالی را ایجاد کند، کمالی که اگر حزن نبود، بدست نمی آمد.13

پی نوشتها: ‍

1- آیت الله محمد تقی مصباح یزدی، مقاله، اینترنت.
2- سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف، ج8.
3- ر.ک: محمد ولیزاده، زندگی شادمانه،
4- سوره آل عمران، آیه 17.
5- شاهزاده علیرضا میرزا خسروانی، تهران، چاپ اسلامیه، ج2، ص 110.
6- سوره قصص، آیه 76.
7- سوره حدید آیه 23.
8- محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه موسوی همدانی، کانون انتشارات مهدی.
9- سوره توبه، آیه 81.
10- سوره توبه، آیه 92.
11- سوره فاطر ، آيه 34.
12- سيد محمد حسيني همداني، تفسير انوار درخشان، تهران، كتابفروشي لطفي، ج13، ص 320.سطر13
13- ر.ک: آیت الله محمد تقی مصباح یزدی، مقاله شادی و غم در قرآن، اینترنت، برداشت از معانی آیات الهی.

 
پنج شنبه 27 مهر 1391  3:40 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آرزوها و آمال

آرزوها و آمال

اعظم هاشمي

يکي ازسئوالات اساسي ومهم که همواره ذهن انسان را به خود مشغول مي سازد اين است که آينده چه مي شود وچه حوادث ووقايعي درانتظار اوست آيا خورشيد ازشرق طلوع خواهدکرد ويا ازغرب ؟ انسان همواره به گذشته؛ حال؛وآينده خود مي انديشد به اعمالي که درگذشته انجام داده ونبايد انجام مي داد يا آنچه که انجام نداده وبايستي که انجام مي داد.
همواره مشغوليات افکار گذشته برروح وروان اواثرمي گذارد واوهمواره براي خود آرزوهايي درسر مي پروراند. به عقيده جوزف کندي : «انسان وقتي پيرمي شود که آرزوهاي خودرا ازدست داده باشد وديگر چيزي نداشته باشد که چونان آرزو بدان بينديشد . »
اما بسياري ازآرزوهاي او دست نيافتني ؛ بسياري غير معقول وحتي بعضي محال ونشدني است . اين آرزو است که انسان را به پيشرفت وامي دارد وبا رسيدن به آرزويي، آرزوي ديگر دردل مي پروراند اما اگر اين آرزوها محال ودست نيافتني باشد اثرات ناگواربرروح وروان او خواهد گذاشت با خود ياس ونااميدي وسقوط انسان را خواهد آورد . دراين تحقيق سعي براين شده است که با آرزو آشنا شويم بدانيم که ازچه سرچشمه مي گيرد چه ضرورتي دارد ؟ آيا بدون آرزو واميد امکان زندگي هست ؟ اميدواري ويا نااميدي هرکدام چه تاثيري برروان انسان مي گذارند ؟ آرزوهاي مفيد چه تفاوتي با آرزوهاي واهي وپوچ دارند؟ وچه راهي براي وصول به آرزوها مي باشد ؟

ضرورت آرزو وترک نااميدي:

سيد رضي( ره ): «همواره عزم مرا از خانه مذلت دور دارد و از شهري کوچم دهد و به شهر ديگر افکند. اگر پاي رسيدن به آرزو درميان نباشد ؛ ورود مرگ را خواستارم .»
همانگونه که انسان براي حيات به پوشاک وخوراک نيازمند است به اميد وآرزونيز محتاج مي باشد اگراميد وآرزو اززندگي اوحذف شود چراغ حياتش روبه خاموشي مي گرايد. درواقع آرزو واميد به عنوان يک محرک نيروبخش عمل مي کند . دردنياي مادي ما که انسانها هرروز با مشکلات روحي وموانع بيشتري برخوردارمي باشند تنهاعامل جلوبرنده اميد وآرزو مي باشد . کساني اين راه پرخطررا به سلامتي طي مي نمايند که نااميد نشوند . اهميت اين محرک درمورد انسانهايي که دچار افسردگي واختلال رواني گشته اند به خوبي نمايان است . درصورت نبود آرزو زندگي قابليت استمرار نخواهد داشت يا حداقل با سستي وتنبلي و رخوت همراه خواهدبود. زيرا دردنيايي بسرمي بريم که با انواع زشتيها ورنجها دست به گريبانيم پس به نيرويي عظيم براي مقابله محتاجيم .علي عليه السلام مي فرمايند:
« ثم ان الدنيا دارفناء وعناء وغير وعبر»
آري دنيا سراي نيستي ورنج ودگرگونيها وعبرتهاست .1
اولياء الهي نيزهمواره براي آينده اي که پيروانشان به تکامل بالاتري برسند فعاليت مي کردند . آن بزرگواران براي امت خويش آرزويي جزنيکي نداشتند. درمتون ديني روايات وآيات روشنگر قران کريم نيز انسانها ازنااميدي برحذر داشته شده اند .
پيامبراکرم صلي الله عليه واله مي فرمايند:
« الامل رحمةلامتي ولو لا الامل ما رضعت والدة ولدها ولا غرس غارس شجرا »
اميد مايه رحمت امت من است اگر نبود آرزو، هيچ مادري فرزندش را شيروهيچ باغباني درختي را پرورش نمي داد. 2
آنچه ازروايات اسلامي به دست مي آيد اين است که اميد ؛ رجا وخوف ازخدا بايد درنهايت کمال اما به صورت متعادل باشد . براثر عدم تعادل انسان ازيکي ازاين پرتگاهها به زمين مي خورد يا براثر غلبه خوف بررجا انسان نااميد مي گردد. يا براثر غلبه رجا برخوف او برتکرار معاصي جرات پيدا خواهدکرد وگناه مايه نااميدي ازرحمت حق مي باشد.
نکته مهم اين است که آرزومندي با عقل مندي منافاتي ندارد انسان هم مي تواند آرزوکند وهم براساس عقل عمل نمايد يعني آرزوي عاقلانه ومفيد داشته باشد اما هيچگاه نمي توان ضرورت آرزو را انکارکرد . آرزو حتي اگر خام باشد باعث ايجاد نشاط و شادابي درزندگي مي شود ودلسردي وياس مي رود پس آرزوي خام نيز بي فايده نمي باشد.
بطور کلي خداوند مهربان انسان را آزاد نهاده تا هرنوع آرزويي نمايد وبه کمک آن عمرش را به سوي تکامل سپري نمايد .

آثار اميدواري:

اميد وآرزو باعث ايجا انگيزه کاروفعاليت درانسانها مي شود وهدفي را براي آنها مشخص مي نمايد وبه دنبال فعاليت بيشتر، نشاط وشادابي بيشتر خواهدشد. ازانواع بيماريهاي رواني ازجمله ياس وافسردگي ازميان مي رود به جاي آن آرامش رواني حاصل مي گردد حتي بنابرنظريات پزشکان بسياري ازبيماريهاي جسمي نيز براثرافسردگي وعدم نشاط وشادابي درانسان ايجاد مي گرددبه عنوان مثال پزشکان به انسانهايي که دچار بيماريهاي لاعلاج باشند خنده ؛مسافرت ؛ فعاليت ورفت وآمد با ديگران وتفريحات سالم وورزش را تجويز مي نمايند تا هرچه بيشتر آنها را ازمحيط غم افزا ونااميدي دورنگه دارند.
انسان نه تنها براي رفع بيماريهاي روحي وجسمي مي تواند ازداروي اميد وآرزو استفاده نمايد بلکه وسيله اي براي به دست آوردن ساير نيازها نيز مي باشد زيرا با اميدواري کاروتلاش افزايش مي يابد وبا افزايش کار وتلاش حوائج شخص برآورده مي شود.
اميد وآرزو رحمتي ازجانب خداوند است كه به انسانها عطا شده تا هيچگاه ازتلاش بازنايستند واميد به بخشش داشته باشند . پيامبراکرم صلي الله عليه واله فرمودند:
« الامل رحمة لامتي »
آرزو رحمت خداست برامت من .3
علي عليه السلام در دعاي كميل ضرورت اميدواري به فضل ورحمت الهي را بيان مي فرمايد:
« ام کيف تولمه النار وهو يامل فضلک ورحمتک »
چگونه دربرمي گيرد اورا آتش درحاليکه او اميد واراست وآرزوي فضل ورحمت تورا دارد. 4

آثار نااميدي:

اينکه گفته مي شود نااميدي زشت وناروا است منظور نااميدي نسبت به رحمت بيکران هستي بخش وکسي است که شايستگي اميدواري داشته باشد وگرنه نااميدي ازمخلوقات حسن ونيکواست واميدواري به آنان نه تنها موجب پيشرفت انسان نمي گردد بلکه خداوند عظيم مي فرمايد که :
«وعزتي وجلالي ومجدي وارتفاعي علي عرشي لا قطعن کل من مومن من الناس غيري بالياس ولا کسونه ثوب العذلةعند الناس ... بيدي مفاتيح الابواب »
به عزت و جلالم و عظمتم و بلند مرتبگي من برعرش سوگند مي خورم که قطع مي کنم اميد هر مومني را که به مردم غير ازمن اميد بسته است وتبديل به ياس مي نمايم وبرلباس مذلت نزد مردم مي پوشانم .... زيرا که کليدهاي درها به دست من مي باشد .5
درواقع نااميدي ناشي ازوسوسه هاي شيطاني است که دردل فرد مي افتد وازاين محل بايد به خدا پناه برد که نيروي کار وتلاش را ازانسان مي گيرد واورا تبديل به موجودي منزوي وخانه نشين مي نمايد به د نبال آن شکستها ي پي درپي وفقر برايش حاصل مي گردد.
درعين حال نا اميدي خود نيز ازگناهان کبيره محسوب مي شود . ازسخنان ومواعظ امام رضا عليه السلام است که مي فرمايند :
« من الکبائر الياس من روح الله »
ازجمله گناهان کبيره ياس ونااميدي ازرحمت خداوند است .6
درآيات نوراني قران کريم آمده است که : به آن بندگانم که اسراف برنفس خود کردند بگو هرگز ازرحمت (نامنتهاي ) الهي نااميد مباشيد البته خدا همه گناهان شما را خواهد بخشيد که او خدائي بسيار آمرزنده ومهربان است.7

ويژگيهاي آرزو:

توجه به آرزوهاي شخصي، نامحدودي وگستردگي دامنه آرزوهاي مارا نشان مي دهد . انسان تا زماني که نفس دارد آرزو مي کند . يکي ازانديشمندان مي گويد : «طبيعت اميدهاي انسان را درهيچ حدود وثغوري محصور نساخته است وآرزوهاي بشري هرگز حدي نمي شناسد . »8
ازسوي ديگر بايد دايره اميدهايمان را محدود سازيم هرچيزي شايسته اميد داشتن نيست .
بشر هيچگاه ازآرزوي کامل شدن خسته نخواهد شد زماني رشته آرزو گسسته مي شود که مرگ اورا دربرگيرد امام رضا عليه السلام مي فرمايد :
« الاجل آفة الامل »
مرگ ازبين برنده آرزوهاست .9
آرزوها ازلحاظ دسته بندي به آرزوهاي کوتاه ومفيد وآرزوهاي دراز وپست تقسيم مي شوند. دسته اول باعث نشاط وشادابي وموفقيت هستند زيرا که ازواقعيات برخاسته اند ودسته دوم ازاوهام وخيالات انسان ناشي مي شود. ازجهت ديگر آرزوها يا دنيوي است يا معنوي .
آرزوهاي دنيوي هدف ازآنها رسيدن به همه مواهب دنيوي وبهره مندي هرچه بيشتر ازدنياست وآرزوهاي معنوي ازديدگاه ديني هدف ازآن رسيدن به کمال وابعاد مختلف انساني است. ابعاد اقتصادي ،اجتماعي ، فرهنگي اين آرزوها صادق است وازروح بلند او سرچشمه مي گيرد. عاملي براي حرکت وتلاش وجهاد وسير تکاملي است مثل اينکه انسان آرزو مي کند درعلم ودانش وتقوي وشخصيت وآبرو سرآمد جهانيان باشد ولي بسيار مي شود که اين آرزوها کاذب است ودرست برعکس آرزوهاي صادق مايه غفلت وبي خبري وعقب ماندگي است. مثل آرزوي رسيدن به عمر جاويدان ودراختيار گرفتن تمام اموال وثروتها وحکومت برهمه انسانها وموهومات ديگري ازاين قبيل . اين آرزوها انسان را زمين گير مي نمايد وبال پرواز او را به سوي ملکوت به زمين گره خواهد زد واورا نه تنها ازمعنويات وکمالات دورنگه مي دارد بلکه فرصت فکر کردن به آنها را نيز از انسان مي گيرد. اين بدان معني نمي باشد که انسان دست از تلاش براي آباداني دنياي خود بردارد بلکه منظور ما ازآرزوهاي پست دنيوي آرزوهايي است که به شدت انسان را علاقمند به زيورآلات دنيوي نمايد اورا پايبند کند بطوريکه فقط وفقط دنيا را قبله گاه خود قرار دهد درحاليکه انسان کمال طلب است ومي خواهد به حقيقت زندگي وبندگي دست يابد پس نبايد به زندگي چند روزه اين دنيا دل خوش کند. او به دنياي برتر وکامل تر مي انديشد وهدفش وصول به حق است .
مرغ باغ ملکوتم نيم ازعالم خاک *** چند روزي قفسي ساخته اند ازبدنم
پس آرزوها هم مثبت اند وهم منفي، هم بازدارنده اند هم مانع . ثانيا هرچه انسان جلوتر مي رود دامنه آرزوهايش گستره ترمي گردد مثل اينکه به خانه اي کوچک قناعت دارد اما کم کم آن خانه تبديل به منزل بزرگتر مي گردد يا اينکه مومن ابتدا ازمحرمات دوري مي کند وواجبات را عمل مي نمايد اما بعد به فکر دوري ازمکروهات مي افتد .
درروايات اسلامي مردم تشويق شده اند که به سراغ آرزوهاي خير بروند . درحديثي ازپيامبر صلي الله عليه واله آمده است :
« من تمني شيئا وهو الله عزوجل رضي لم يخرج من الدنيا حتي يعطاه »
کسي که تمنا ي چيزي کند که موجب رضاي خداست ازدنيا بيرون نمي رود مگر به آن برسد.10
وازبعضي روايات استفاده مي شود که هرگاه دردنيا به آن نرسد به ثواب وپاداش آن خواهد رسيد . خداوند نيز مي فرمايد :
« ام للانسان ما تمني . فلله الا خرة والاولي . »
آيا آنچه انسان تمني دارد وبه آن مي رسد . درحاليکه آخرت ودنيا ازآن خداست .11
علي عليه السلام نيز درمذمت خواهشهاي نفساني وتمنيات انسان مي فرمايند :
« يا دنيا يا دنيا اليک عني .... واملک حقير آه من قلة الزاد.» 12
اي دنيا اي دنيا ازمن دورباش که آرزوهايت ناچيز است آه ازکمي توشه راه .
به جهت وضوح تمايز ميان اميد وآرزو مثالي مي آوريم: اگر کسي تخم خوب انتخاب کند ودرزمين نرم آن را بکارد ودروقتش اورا آب دهد وآرزو کند واميد داشته باشد که محصول به دست آورد اين اميد است اما اگر کسي تخم بدي انتخاب کند ودرزمين سخت بيافشاند ودروقت نياز به او آب ندهد ولي آرزوي کشت محصول بسيار داشته باشد اين غرور وحماقت است . اگر تخم خوب درزمين نرم بکارد وليکن آب ندهد وانتظار باران داشته باشد درجايي که عادتا باران مي آيد اين آرزو وتمنا است .

بزرگترين آرزو:

اميد بستن به آنچه که درنزد خداي متعال است ، ازبزرگترين توفيقات انساني وبهترين آرزوهاست زيرا فقط آنچه نزد اوست باقي است وغير او فانيست .چنانکه درقران کريم آمده است :
« المال والبنون زينة الحيوة الدنيا والباقيات الصالحات خير عند ربک ثوابا وخير املا . »
گرچه مال وفرزند زينت زندگي دنياست اما اعمال صالح (همچون نماز، روزه ، ذکر ، صدقات وغيره که زينت سفر آخرت وتا ابد ماندگارند ) نيکوترين آرزوهاست .
چه کسي غير خدا ست که نيازهاي مارا به بهترين وجه برآورده سازد ؟ خداوند بلند مرتبه درسفارشي به موسي عليه السلام مي فرمايند :
« اي موسي سفارش مرا درچهار چيز حفظ کن .
■ تا گناهان خودرا آمرزيده نداني به عيوب ديگران مپرداز. !
■ تا گنجهاي من به پايان نرسيده ، غم روزي مخور. !
■ تا سلطنت من برجاست ، به د يگران اميدوار مباش .!
■ تا شيطان نمرده ، ازمکرش آسوده وغافل مشو.!» 13
آنچه ابدي وجاودان است نزد خداست .انسان مي خواهد ياد ونامش همواره جاودان بماند پس بايد به سوي خداي هستي بخش صعود نمايد وازهرچه غير اوست ببرد زيرا غير او نابود شدني ومحکوم به نيستي است .
معصوم عليه السلام مي فرمايد :
« هذا مقام من لا امل له سواک »
اين مقام کسي است که آرزويي جز تو ندارد.» 14
اميد به رحمت الهي وحرکت براي رسيدن به او ارزشي بس والا دارد .
چنانکه ازفرمايش امام حسن عسگري عليه السلام به دست مي آيد که مي فرمايند :
« اذا توجه المومن الي مصلاه ليصلي قال الله عزوجل لملائکة يا ملائکتي الا ترون الي عبدي هذا قد انقطع عن جميع الخلائق الي وامل رحمتي وجودي ورافتي »
زمانيکه توجه کند نمازگزار براي نماز به سوي مکان نمازش خدا وند بلند مرتبه به ملائکه اش مي فرمايد : اي ملائکه من، آيا نمي بينيد بنده ام را که به تحقيق بريده ازهمه خلائق به سوي من واميد وار است به رحمت من وبخشش ومهرباني من . 15
درآيات نوراني کلام ا... نيز هموار بيان شده است که خداوند رحمت وفضل خودرا ازکساني که به او کافرگرديده اند وغير اورا براو ترجيح ميدهند قلع مي نمايد وآنها را به حال خود وامي گذارد .
«ذرهم وياکلوا ويتمتعوا ويلههم الامل فسوف يعلمون. »
اما اي رسول ما اين کافران را به خورد وخواب طبيعت ولذت حيواني واگذار تا آمال و اوهام دنيوي آنان را غافل گرداند تا نتيجه اين کامراني بيهوده را بزودي بيابند. 16
معصوم عليه السلام مي فرمايند :
« فکانت النيات کشترکه اي بين الله وبين ما ياملون عن الشهوات غير خالصه له تعالي وحسناتهم مقتسمة بين تعالي وبين تلک الشهوات. »
نيات انسانها مشترک ميان خداوند وميان آن چيزي است که به آن اميدوارند ازشهوات غير خالص براي خداي تعالي وحسنات اعمالشان نيز تقسيم مي شود ميان خداوند وآن شهوات.17
اين درحالي است که خداو ند مي فرمايد :
« لوان المدبرون کيف اشتياقي بهم لماتوا شوقا »
اگر آنان که ازمن روي برگرداندند مي دانستند که چه اشتياقي به آنان داشتم ازشوق جان مي دادند .
ازسوي ديگر دربسياري ازمتون ادبي وسخنان بزرگان آمده است که بزرگترين آرزوي اهل شيعه بايستي وصال ياروديدار دوست باشد وآن اميد وانتظاري جز اميد رسيدن به زمان موعود وظهور نمي باشد آنگونه که اين آرزو ازسرآمد آرزوهاي حجت خداوند نيز مي باشد چنانکه دردعاي افتتاح مي خوانيم که :
«اللهم صل علي ولي امرک القائم المومل »
درود فرست برولي امرت قائم آرزومند .18
شهيد مطهري (ره) دراين باره مي فرمايد : « اميد وآرزوي تحقق اين نويد کلي جهاني – انساني درزبان روايات اسلامي « انتظار فرج » خوانده شده است و« عبادت » بلکه « افضل عباداتها » شمرده شده است .»19
اصل انتظار فرج يعني توقع گشايش داشتن ازيک اصل کلي اسلامي وقراني ديگر استنتاج مي شود وآن اصل « حرام بودن نااميدي ازرحمت خداوند است .» 20
آنچه باعث محقق شدن اين آرزوي بزرگ مي گردد خود سازي فردي وکمک به ديگران براي خود سازي ودورنگهداشتن جامعه ازفساد مي باشد .21

پي نوشتها:

1- فرهنگ آفتاب (فرهنگ تفصيلي مفاهيم نهج البلاغه – ج7 –ص3586
2- بحارالانوار- ج77-ص173
3- همان
4- مفاتيح الجنان –ص87
5- وسائل الشيعه –ج15-ص214-با ب عدم جواز تعلق الرجاء والامل
6- تحف العقول – سخنان ومواعظ امام رضا عليه السلام
7- قران –سوره زمر –آيه 53
8- کند ورسه
9- اعلام الدين ص 308
10- بحارالانوار –ج71-ص 261باب ثواب نفي الخيرات
11- قران –سوره نجم –آيه 24-26
12- نهج البلاغه –حکمت 77
13- اميد وآرزو ازديدگاه قران وعترت ص72
14- اقبال ص 387
15- مستدرک – ج3-ص77
16- قران –سوره حجر –آيه 3
17- بحارالانوار ج14- ص 479
18- منتخب مفاتيح الجنان – ص 261
19- کمال الدين – شيخ صدوق – ج1- ص287-ح6
20- ر-ک- سوره يوسف – آيه 87
21- ر.ك. حديث زندگي 15 ص61

 
پنج شنبه 27 مهر 1391  3:40 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پيروى

پيروى : دنباله روى، همراهى

پيروى كه معادل آن در زبان عربى «تبعيّت» است به معناى با كسى همراه شدن و امرى را جست و جو كردن[1]، يا‌‌پشت سر كسى راه رفتن، و موافقت با فرمان[2] است، بنابراين در تفاوت اين واژه با اطاعت مى‌‌توان گفت كه پيروى اعم از اطاعت است، زيرا در تحقق اطاعت وجود امر و فرمان ضرورى است؛ ولى در پيروى و تبعيّت لازم نيست كه حتماً امر و فرمانى باشد. تبعيّت و مشتقات آن 174 بار در قرآن كريم[3] به كار رفته است و بيشتر بر دنباله‌‌روى معنوى[4] مانند اقتدا، امتثال، فرمانبردارى و اطاعت از امر[5] در رفتار، گفتار، اعمال و حركات و حتى فكر و انديشه[6] و در مواردى هم بر دنباله‌‌روى حسى مانند پيروى موسى(عليه السلام) از حضرت خضر براى بهره‌‌مندى از علوم وى (كهف/18،66) اطلاق شده است.
پيروى گاهى در مسير هدايت و رشد بوده، موجب سعادت انسان مى‌‌گردد و گاهى هم در جهت ضلالت و گمراهى واقع گشته، وى را به ورطه هلاك مى‌‌كشاند، بر اين اساس، مباحث تبعيّت در هر دو محور پيگيرى مى‌‌شود.

 پيروى در جهت هدايت و كمال:

قرآن كريم كه كتاب هدايت است و انسان را به استوارترين طريقه راهنمايى مى‌‌كند: «اِنَّ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 560
هـذا القُرءانَ يَهدى لِلَّتى هِىَ اَقوَمُ»(اسراء/17،9) در موارد بسيارى، از پيروى در جهت هدايت سخن گفته و مصاديق آن را مشخص ساخته است. مصاديق ياد شده عبارت است از:

 1. پيروى از حق:

آيه شريفه «ذلِكَ بِاَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا البـطِـلَ واَنَّ الَّذينَ ءامَنُوا اتَّبَعُوا الحَقَّ مِن رَبِّهِم...»‌‌(محمّد/47،3) بيهوده بودن اعمال كافران، زدودن بديهاى مؤمنان و بهبود بخشيدن حال ايشان را كه در آيه قبل ذكر شده بر اثر پيروى كافران از باطل و مؤمنان از حق دانسته و آن اشاره به اين حقيقت است كه ملاك اساسى در سعادت انسان، پيروى از حق و علت عمده شقاوت وى پيروى از باطل است، زيرا تنها حق به خداوند انتساب دارد و باطل به هيچ وجه به وى راهى ندارد.[7]

 2. پيروى از پيامبران:

پيامبران از آن جهت كه فرستادگان خدا[8] و هدايت شدگان و سالكان راه حق هستند و بدون هيچ‌‌گونه چشم‌‌داشتى انسانها را هدايت مى‌‌كنند شايسته پيروى‌‌اند[9]: «يـقَومِ اتَّبِعوا المُرسَلين * اِتَّبِعوا مَن لا يَسـَلُكُم اَجرًا و هُم مُهتَدون».(يس/36،20، 21) حضرت يوسف(عليه السلام)خود را پيرو آيين پيامبرانى چون ابراهيم، اسحق و يعقوب(عليهم السلام) ـ كه منادى توحيد بوده و از شرك دورى مى‌‌جستند - معرفى كرده و با اين پيروى شكر نعمت وجود آنان و آيينشان را به جا آورده است[10]: «واتَّبَعتُ مِلَّةَ ءاباءى اِبرهيمَ و اِسحـقَ و يَعقوبَ ما كانَ لَنا اَن نُشرِكَ بِاللّهِ مِن شَىء ذلِكَ مِن فَضلِ اللّهِ عَلَينا و عَلَى النّاسِ ولـكِنَّ اَكثَرَ النّاسِ لا يَشكُرون»(يوسف/12،38) و خداوند به خاتم پيامبران، محمد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله) وحى كرده تا از آيين ابراهيم پيروى كند: «ثُمَّ اَوحَينا اِلَيكَ اَنِ اتَّبِع مِلَّةَ اِبرهيمَ حَنيفـًا وما كانَ مِنَ المُشرِكين»(نحل/16،123) و به وى دستور مى‌‌دهد تا ديگران را نيز به اين پيروى فرا خواند: «قُل صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعوا مِلَّةَ اِبرهيمَ»(آل‌‌عمران/3،95) و از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)و مؤمنان به وى و نيز پيروان ابراهيم(عليه السلام) به عنوان نزديك‌‌ترين افراد به ابراهيم ياد مى‌‌كند: «اِنَّ اَولَى النّاسِ بِاِبرهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعوهُ وهـذا النَّبِىُّ والَّذينَ ءامَنوا...»(آل‌‌عمران/3،68) و نيز بهترين افراد را از نظر دين كسانى مى‌‌داند كه در برابر خدا تسليم و پيرو آيين ابراهيم باشند: «و مَن اَحسَنُ دينـًا مِمَّن اَسلَمَ وجهَهُ لِلّهِ و هُوَ مُحسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّةَ اِبرهيمَ حَنيفـًا».(نساء/4،125)
قرآن كريم در مورد هيئت اعزامى نصاراى نجران كه به انگيزه دوست داشتن خدا حضرت مسيح(عليه السلام) را تعظيم مى‌‌كردند خطاب به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى‌‌گويد: به اينها بگو: اگر به درستى خداوند را دوست داريد، از من كه مانند عيسى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 561
پيامبرم پيروى كنيد
[11]: «قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعونى»(آل‌‌عمران/3،31) و همچنين فلاح و رستگارى اهل كتاب و نيز ديگران را در گرو پيروى از پيامبر اسلام و آيين وى كه همان آيين يكتاپرستى و شرك‌‌ستيزى ابراهيم است مى‌‌داند[12]: «اَلَّذينَ يَتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِىَّ الاُمِّىَّ ... فَالَّذينَ ءامَنوا بِهِ وعَزَّروهُ ونَصَروهُ واتَّبَعوا النّورَ الَّذى اُنزِلَ مَعَهُ اُولئِكَ هُمُ المُفلِحون»‌‌(اعراف/7،157)، از اين رو پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مأمور شده تا به همه انسانها بگويد اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم ...، پس به خدا و رسول و پيامبر وى ايمان آورده، از او پيروى كنيد، باشد كه هدايت يابيد: «قُل يـاَيُّهَا النّاسُ اِنّى رَسولُ اللّهِ اِلَيكُم جَميعـًا ... فَـامِنُوا بِاللّهِ ورَسُولِهِ النَّبىِّ الاُمّىِّ الَّذى يُؤمِنُ بِاللّهِ وكَلِمـتِهِ واتَّبِعوهُ لَعَلَّكُم تَهتَدون»(اعراف/7،158) و نيز به مشركان بگويد اين راه مستقيم و آيين استوار من است، از آن پيروى كنيد و از ديگر راهها كه زمينه‌‌ساز تفرّق و انحراف از مسير حق است پيروى نكنيد: «و اَنَّ هـذا صِرطى مُستَقيمـًا فَاتَّبِعوهُ ولا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبيلِهِ»(انعام/6،153)، چنان‌‌كه خود نيز مأمور است از شريعت خويش پيروى كند و از هوسهاى ناآگاهان دورى جويد[13]: «ثُمَّ جَعَلنـكَ عَلى شَريعَة مِنَ الاَمرِ فَاتَّبِعها ولا تَتَّبِع اَهواءَ الَّذينَ لا يَعلَمون»(جاثيه/45،18) و به مشركان گوشزد كند كه او فقط از آنچه به وى وحى مى‌‌شود پيروى مى‌‌كند: «اِن اَتَّبِعُ اِلاّ ما يوحى اِلَىَّ»(انعام/6،50)، «قُل‌‌اِنَّما اَتَّبِعُ ما يوحى اِلَىَّ مِن رَبّى».(اعراف/7،203 و نيز يونس/10، 15)
پيروى از پيامبران، افزون بر آنچه ذكر شد آثار ديگرى نيز دارد كه عمده آنها عبارت است از ملحق شدن به پيامبران: «فَمَن تَبِعَنى فَاِنَّهُ مِنّى»(ابراهيم/14،36)، بهره‌‌مندى از عنايت ويژه آنان:«واخفِض جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ‌‌المُؤمِنين»(شعراء/26،215)
[14]، علوّ و برترى بر كافران: «و جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعوكَ فَوقَ الَّذينَ كَفَرُوا...»(آل‌‌عمران/3،55)، غلبه و سلطه بر جباران و مستكبران: «ونَجعَلُ لَكُما سُلطـنـًا فَلا يَصِلونَ اِلَيكُما بِـايـتِنا اَنتُما ومَنِ اتَّبَعَكُمَا الغــلِبون»(قصص/28،35)، دورى از ترس و اندوه: «فَمَن تَبِعَ هُداىَ فَلا خَوفٌ عَلَيهِم ولاهُم يَحزَنون»(بقره/2،38)، برخوردارى از رأفت و رحمت: «وجَعَلنا فى قُلوبِ الَّذينَ اتَّبَعوهُ رَأفَةً ورَحمَةً»(حديد/ 57، 27) و نجات از گمراهى و شقاوت: «فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا يَضِلُّ ولا يَشقى».(طه/20،123)

 3. پيروى از قرآن:

از آنجا كه قرآن كتاب هدايت است:«هـذا بَصائِرُ مِن رَبِّكُم و هُدًى و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 562
رَحمَةٌ لِقَوم يُؤمِنون»(اعراف/7،203) پيروى از آن از مهم‌‌ترين مصداقهاى پيروى در مسير هدايت به شمار مى‌‌آيد، از اين رو خداوند متعالى به مؤمنان دستور داده تا از قرآن پيروى كرده: «و هـذا كِتـبٌ اَنزَلنـهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعوهُ»(انعام/6،155) و از پيروى ديگران بپرهيزند: «اِتَّبِعوا ما اُنزِلَ اِلَيكُم مِن رَبِّكُم ولا تَتَّبِعوا مِن دونِهِ اَولِياءَ».(اعراف/7،3) جمله «اِتَّبِعوا ما اُنزِلَ اِلَيكُم مِن رَبِّكُم»جمله‌‌اى كنايى است، و مراد از آن، امر به دخول در تحت ولايت خداى سبحان است، زيرا در ادامه به جاى آنكه بگويد: «و لاتتبعوا غير ما انزل اليكم» مى‌‌فرمايد: «ولا تَتَّبِعوا مِن دونِهِ اَولِياءَ»
[15] و در حقيقت بدين معناست كه با پيروى از قرآن خود را در ولايت خداوند داخل كرده و با دورى كردن از تبعيّت ديگران خويش را از سلطه ديگران نجات دهيد. به گفته برخى در آيه «اَلَّذينَ يَستَمِعونَ القَولَ فَيَتَّبِعونَ اَحسَنَهُ»(زمر/39،18) پيروى از بهترينها پيروى از قرآن است.[16]

 4. پيروى از رضوان الهى:

قرآن كريم يكى از علامتهاى مؤمنان را پيروى از رضوان الهى دانسته است: «واتَّبَعوا رِضونَ اللّهِ واللّهُ ذو فَضل عَظيم»(آل‌‌عمران/3،174) و آن مراعات رضاى الهى در رفتار و گفتار بر اساس آموزه‌‌هاى دين و شريعت حق[17]، عمل به طاعات و دورى از معصيت[18] و عمل به امورى است كه موجب خشنودى خدا باشد.[19] بى‌‌شك كسى كه رضوان الهى را پيروى مى‌‌كند، با كسى كه به خشمى از خدا دچار گرديده، جايگاهش جهنم است برابر نيست: «اَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضونَ اللّهِ كَمَن باءَ بِسَخَط مِنَ اللّهِ»(آل عمران/3،162)، زيرا خداوند پيروان رضوان الهى را به وسيله قرآن به راههاى سلامت رهنمون مى‌‌شود و آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى بيرون مى‌‌برد و به راهى راست هدايتشان مى‌‌كند[20]: «يَهدى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضونَهُ سُبُلَ السَّلـمِ ويُخرِجُهُم مِنَ الظُّـلُمـتِ اِلَى النُّورِ بِاِذنِهِ ويَهديهِم اِلى صِرط مُستَقيم».(مائده/5،16) در روايات از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)و ائمه اطهار(عليهم السلام) به عنوان پيروان رضوان الهى ياد شده است.[21]

 پيروى در جهت گمراهى :

اين قسم از پيروى نيز داراى مصاديق و مواردى است كه قرآن كريم از آنها سخن گفته است. عمده آن مصاديق عبارت است از:

 1. پيروى از شيطان:

شيطان به عنوان دشمن فرزندان آدم سوگند ياد كرده تا آنها را گمراه سازد: «فَبِعِزَّتِكَ لاَُغويَنَّهُم اَجمَعين»(ص/38،82)
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 563
و نيز جهت محقق ساختن هدف خود، از همه امكانات و راههاى گوناگون استفاده مى‌‌كند: «ثُمَّ لاَتِيَنَّهُم مِن بَينِ اَيديهِم ومِن خَلفِهِم و عَن اَيمـنِهِم وعَن شَمائِلِهِم و لا‌‌تَجِدُ اَكثَرَهُم شـكِرين»(اعراف/7،17) و بر پيروان خويش كه از بندگى خدا سر‌‌باز زده‌‌اند چيره مى‌‌گردد: «اِنَّ عِبادى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطـنٌ اِلاّ مَنِ‌‌اتَّبَعَكَ مِنَ الغاوين»(حجر/15،42)، از اين‌‌رو مى‌‌توان پيروى از شيطان* را، مهم‌‌ترين مصداق از مصاديق پيروى در مسير ضلالت و گمراهى دانست، بر اين اساس خداوند به مردم هشدار داده و آنان را از پيروى شيطان به عنوان دشمنى آشكار، برحذر داشته است: «يـاَيُّهَا النّاسُ كُلوامِمّا فِى الاَرضِ حَلـلاً طَيِّبـًا ولا تَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطـنِ اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين»(بقره/2،168 و نيز انعام/6، 142) و به مؤمنان درباره پيروى از شيطان مى‌‌فرمايد: او به كارهاى زشت و ناپسند فرمان مى‌‌دهد: «و مَن يَتَّبِع خُطُوتِ الشَّيطـنِ فَاِنَّهُ يَأمُرُ بِالفَحشاءِ و المُنكَرِ»(نور/‌‌24، 21) و به طور حتم خدا وعده داده كه جهنم را از شيطان و پيروان او لبريز كند
[22]: «لاََملاََنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ و مِمَّن تَبِعَكَ مِنهُم اَجمَعين».(ص/38،85 و نيز اعراف/ 7، 18؛ اسراء/ 17، 63)
از دعوت مؤمنان به تسليم شدن بعد از ايمان در آيه«يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا ادخُلوافِى السِّلمِ كافَّةً و لا تَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطـن»(بقره/2،208) به دست مى‌‌آيد كه مراد از پيروى از خطوات شيطان در اين آيه پيروى در همه دعوتهاى وى به باطل نيست، بلكه مراد پيروى در دعوتهايى است كه با نام دين صورت مى‌‌گيرد و شيطان در اين‌‌گونه موارد باطل را زينت داده، با پوشاندن لباس زيباى دين به آن، انسانها را بدان فرا مى‌‌خواند
[23]، زيرا خطوات (گامها) فقط در راهى فرض مى‌‌شود كه مورد سلوك واقع شود، و هرگاه سالكِ آن طريق، مؤمنى باشد كه در راه ايمان گام برمى‌‌دارد، معلوم مى‌‌شود كه آن راه، راه شيطانى در مسير ايمان‌‌است.[24]
خداوند در مورد پيروى از شيطان، به صرف هشدار كلى بسنده نكرده است، بلكه با يادآورى برخى از موارد عينى،[25] بر روشنگرى و هدايت خويش افزوده است؛ مثلاً در آيه 175 اعراف/7 به پيامبر خويش دستور مى‌‌دهد تا سرگذشت عبرت‌‌آموز بلعم باعورا را كه بر اثر پيروى از شيطان از راه حق خارج شد و هلاك گرديد، براى مردم تلاوت كند؛ باشد كه آنان در سرگذشت وى انديشيده، عبرت لازم را بگيرند[26]: «واتلُ عَلَيهِم نَبَاَ الَّذى ءاتَينـهُ ءايـتِنا فَانسَلَخَ مِنها فَاَتبَعَهُ الشَّيطـنُ فَكانَ مِنَ الغاوين».خداوند در برخى از آيات گوشزد كرده كه اگر فضل و رحمت الهى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 564
شامل حال مؤمنان نباشد همه آنها جز شمارى اندك از شيطان پيروى خواهند كرد: «و لَولا فَضلُ اللّهِ عَلَيكُم و رَحمَتُهٌ لاَتَّبَعتُمُ الشَّيطـنَ اِلاّ قَليلا(نساء/4،83)، «و لَقَد صَدَّقَ عَلَيهِم اِبليسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعوهُ اِلاّ فَريقـًا مِنَ المُؤمِنين».(سبأ/34،20)

 2. پيروى از هواهاى نفسانى:

قرآن كريم كسانى را كه به جاى بهره‌‌گيرى از هدايت الهى از هواهاى نفسانى خويش پيروى مى‌‌كنند گمراه‌‌ترين افراد معرفى كرده است: «فَاعلَم اَنَّما يَتَّبِعونَ اَهواءَهُم ومَن اَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوهُ بِغَيرِ هُدًى مِنَ‌‌اللّهِ»(قصص/28،50)، زيرا اين گونه افراد همواره در لذتهاى مادّى و جسمانى غرق بوده، در نتيجه از سعادت معنوى و روحانى باز مى‌‌مانند.[27] از نظر قرآن پيروى از هواها در بسيارى از موارد همراه با اعتقاد نداشتن به قيامت: «اِنَّ السّاعَةَ ءاتِيَةٌ فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنها مَن لا يُؤمِنُ بِها واتَّبَعَ هَوهُ»(طه/20،16)، غفلت از ياد خداوند: «و لاتُطِع مَن اَغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِكرِنا واتَّبَعَ هَوهُ»(كهف/18،28)، عدول از حق: «فَلا تَتَّبِعوا الهَوَى اَن تَعدِلوا»(نساء/4،135)، گمراهى از راه خدا: «ولا تَتَّبِعِ الهَوى فَيُضِلَّكَ عَن سَبيلِ اللّهِ اِنَّ الَّذينَ يَضِلّونَ عَن سَبيلِ»(ص/38،26)، آرزوى انحراف افراد مؤمن از مسير هدايت: «و‌‌يُريدُ الَّذينَ يَتَّبِعونَ الشَّهَوتِ اَن تَميلوا مَيلاً عَظيما»(نساء/4،27)، نيكو ديدن اعمال بد: «اَفَمَن كانَ عَلى بَيِّنَة مِن رَبِّهِ كَمَن زُيِّنَ لَهُ سوءُ عَمَلِهِ واتَّبَعوا اَهواءَهُم»(محمّد/47،14)، طبع قلب: «طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلوبِهِم واتَّبَعوا اَهواءَهُم»(محمّد/47،16)، تكذيب آيات خدا: «و كَذَّبوا واتَّبَعوا اَهواءَهُم»(قمر/ 54، 3)، پاسخ ندادن به دعوت پيامبران: «فَاِن لَم يَستَجيبوا لَكَ فَاعلَم اَنَّما يَتَّبِعونَ اَهواءَهُم»(قصص/28، 50) و ستمكارى: «بَلِ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَـلَموا اَهواءَهُم»(روم/30،‌‌29)‌‌است.
خداوند، به پيامبر خويش دستور مى‌‌دهد تا صريحاً به مشركان بگويد من از هواهاى شما پيروى نمى‌‌كنم: «قُل‌‌لا اَتَّبِعُ اَهواءَكُم»(انعام/6، 56) و به وى هشدار داده كه اگر از هواهاى آنان پيروى كند در زمره ستمكاران قرار خواهد گرفت: «و لـَئِنِ اتَّبَعتَ اَهواءَهُم مِن بَعدِ ما جاءَكَ مِنَ العِلمِ اِنَّكَ اِذًا لَمِنَ الظّــلِمين»(بقره/2،145) و در برابر خدا سرور و ياورى نخواهد داشت: «ولئِنِ اتَّبَعتَ اَهواءَهُم بَعدَ الَّذى جاءَكَ مِنَ العِلمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِن ولِىّ و لا نَصير»(بقره/2،120 و نيز رعد/ 13، 37)؛ همچنين در مواردى متعدّد، او را از پيروى هواهاى مشركان باز مى‌‌دارد:«ولا تَتَّبِع اَهواءَهُم عَمّا جاءَكَ مِنَ الحَقِّ»(مائده/5، 48)؛ «وَ لا تَتَّبِع اَهواءَهُم وَاحذَرهُم»(مائده/ 5، 49)؛ «و لا تَتَّبِع اَهواءَ الَّذينَ كَذَّبوابِـايـتِنا...»(انعام/ 6، 150)؛ «واستَقِم كَما اُمِرتَ ولا تَتَّبِع اَهواءَهُم».(شورى/42، 15)
خود خداوند نيز درباره خويش مى‌‌فرمايد: بر
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 565
فرض محال اگر حق از هواهاى مشركان پيروى كند آسمانها و زمين و همه كسانى كه در آنها هستند به فساد و نابودى كشانده مى‌‌شوند: «ولَوِاتَّبَعَ الحَقُّ اَهواءَهُم لَفَسَدَتِ السَّمـوتُ والاَرضُ و مَن فيهِنَّ...».(مؤمنون/23،71)
[28]

 3. پيروى از جباران:

قرآن كريم راز گمراهى برخى از اقوام را پيروى آنان از جباران مى‌‌داند؛ مثلاً درباره قوم عاد مى‌‌گويد: آنان آيات خدا را انكار كرده، در برابر پيامبران عصيان ورزيدند و از راه و روش هر ستمگر دشمن حق پيروى كردند: «وتِلكَ عادٌ جَحَدوا بِـايـتِ رَبِّهِم وعَصَوا رُسُلَهُ واتَّبَعوا اَمرَ كُلِّ جَبّار عَنيد»(هود/11،59) و بدين سبب از پيروى هود و آنچه او بدان فرا مى‌‌خواند باز ماندند[29] و همچنين درباره فرعونيان فرموده است: آنها از راه و رسم فرعون پيروى كردند:«فَاتَّبَعوا اَمرَ فِرعَونَ وما اَمرُ فِرعَونَ بِرَشيد».(هود/11،97) مراد از لفظ «امر» در آيه شريفه، گفتار و كردار يا سنت و طريقه فرعون است كه خود او به آن پاى‌‌بند بود و ديگران را نيز به پيروى از خويش مجبور مى‌‌كرد.[30]

 4. پيروى از گمان و تخمين:

پيروى از گمان و تخمين در امورى كه به سعادت و شقاوت انسان مربوط مى‌‌شود از نظر قرآن ناپسند است[31] و در اين باره مى‌‌فرمايد: كسانى كه براى خداوند شريك قائل‌‌اند جز از گمان و تخمين پيروى نمى‌‌كنند: «و ما يَتَّبِعُ الَّذينَ يَدعونَ مِن دونِ اللّهِ شُرَكاءَ اِن يَتَّبِعونَ اِلاَّ الظَّنَّ واِن هُم اِلاّ يَخرُصون»(يونس/10،66) و به پيامبر مى‌‌گويد: اگر از اكثريت موجود در زمين اطاعت كنى آنها تو را از راه خدا بازداشته و گمراهت مى‌‌كنند، زيرا آنها از چيزى جز ظن و تخمين پيروى نمى‌‌كنند: «و اِن تُطِع اَكثَرَ مَن فِى الاَرضِ يُضِلّوكَ عَن سَبيلِ اللّهِ اِن يَتَّبِعونَ اِلاَّالظَّنَّ واِن هُم اِلاّ يَخرُصون»(انعام/6،116) و اكثريت مشركان را پيرو ظن و گمان دانسته، بر اين نكته تأكيد مى‌‌كند كه گمان، آدمى را از حق كفايت نمى‌‌كند: «و‌‌ما‌‌يَتَّبِعُ اَكثَرُهُم اِلاّ ظَنـًّا اِنَّ الظَّنَّ لا يُغنى مِنَ الحَقِّ شيــًا...»(يونس/10،36) و به پيامبر مى‌‌فرمايد: از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى نكن: «و لا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ...».(اسراء/ 17، 36)
همراهى پيروى از گمان با پيروى از هواهاى نفسانى در برخى آيات بر ارتباط اين دو با يكديگر دلالت مى‌‌كند:«اِن‌‌يَتَّبِعونَ اِلاّ الظَّنَّ و ما تَهوَى الاَنفُسُ...».(نجم/53، 23)

 5. پيروى از متشابهات:

بر اساس آيه 7 آل‌‌عمران/ 3 قسمتى از آيات قرآن محكم و صريح و روشن است كه اساس قرآن را تشكيل مى‌‌دهد و قسمتى از آن متشابه است و به سبب بالا بودن سطح مطلب و جهات ديگر در نگاه نخستين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 566
احتمالهاى مختلفى در آن مى‌‌رود؛ ولى با توجه به آيات محكم معناى مراد از آنها روشن مى‌‌شود
[32]؛ ولى بيماردلان كج‌‌انديش آيات محكم قرآن را كنار گذاشته، يكسره به دنبال آيات متشابه‌‌اند تا فتنه‌‌انگيزى كرده، مردم را گمراه سازند: «فَاَمَّاالَّذينَ فى قُلوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعونَ ما تَشـبَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ...»(آل‌‌عمران/ 3، 7)، بنابراين ريشه مذاهب فاسد كه سبب اختلاف و ايجاد فرقه‌‌هاى اسلامى شده است، به پيروى از آيات متشابه و تأويل آنها به نحوى كه مرضىّ خدا نيست باز مى‌‌گردد.[33]

 6. پيروى كوركورانه:

علت سرپيچى برخى كافران از احكام الهى پيروى بى‌‌دليل و كوركورانه از پيشينيان است:«و‌‌اِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعوا ما اَنزَلَ اللّهُ قالوا بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا...».(بقره/2،170 و نيز زخرف/43،22 ـ 23) خداوند در اين باره مى‌‌فرمايد: آيا اگر پدران آنها چيزى نفهميده و هدايت نيافته باشند باز هم از آنها پيروى خواهند كرد:«اَو‌‌لَو كانَ ءَاباؤُهُم لا يَعقلونَ شيــًا و لا يَهتَدون».(بقره/2،170)
تقليد و پيروى از غير اگر با علم به حقانيت پيروى شونده همراه باشد مانند پيروى از انبيا و تقليد از مجتهدان در احكام دين نه تنها مذموم نيست، بلكه از مصاديق پيروى از ما انزل الله است
[34]؛ ولى برخى از افراد، رهبران شايسته پيروى را رها كرده، دنبال گمراهان نيازمند هدايت مى‌‌روند. قرآن كريم مى‌‌فرمايد: آيا كسى كه به سوى حق رهبرى مى‌‌كند سزاوار پيروى است يا كسى كه راه نمى‌‌يابد، مگر آنكه هدايت شود؟ شما را چه شده! و چگونه داورى مى‌‌كنيد: «اَفَمَن يَهدى اِلَى الحَقِّ اَحَقُّ اَن يُتَّبَعَ اَمَّن لا يَهِدّى اِلاّ اَن يُهدى فَما لَكُم كَيفَ تَحكُمون»(يونس/10،35) و خطاب به موسى و هارون(عليهما السلام)مى‌‌فرمايد: در مسير خويش ثابت قدم بمانيد و راه كسانى را كه نمى‌‌دانند پيروى نكنيد: «فاستَقيما ولا تَتَّبِعانِّ سَبيلَ الَّذينَ لا يَعلَمون»(يونس/10،89) و نيز نصيحت مؤمن آل فرعون را يادآور شده است: اى قوم من مرا پيروى كنيد تا شما را به راه درست هدايت كنم: «و قالَ الَّذى ءامَنَ يـقَومِ اتَّبِعونِ اَهدِكُم سَبيلَ الرَّشاد».(غافر/40،38) آنان كه از پيروى راهنمايان صالح سر‌‌باز بزنند و از كسانى كه صلاحيت پيروى شدن را ندارند تبعيت كنند، در قيامت كه روز آشكار شدن حقايق است، پشيمان شده، بر كارهاى ناپسند و زشت خويش حسرت مى‌‌خورند و نيز از آتش جهنم رهايى نخواهند يافت: «و قالَ الَّذينَ اتَّبَعوا لَو اَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّاَ مِنهُم كَما تَبَرَّءوا مِنّا كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ اَعمــلَهُم حَسَرت عَلَيهِم و ما هُم بِخـرِجينَ مِنَ‌‌النّار».(بقره/2،167)
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 567

منابع

انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تبيين اللغات لتبيان الآيات؛ التحقيق فى كلمات القرآن‌‌الكريم؛ تفسير التحرير و‌‌التنوير؛ تفسير شريف لاهيجى؛ تفسير العياشى؛ التفسيرالكبير؛ تفسير المنار؛ تفسير‌‌منهج‌‌الصادقين؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجديد فى تفسير القرآن المجيد؛ دائرة‌‌الفرائد در فرهنگ قرآن؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض الجنان و روح الجنان؛ لسان العرب؛ لغت نامه قرآن كريم؛ مجمع‌‌البيان فى تفسير القرآن؛ المصباح المنير؛ المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النكت و‌‌العيون، ماوردى.
حسن رمضانى




[1]. لسان العرب، ج 2، ص 13، «تبع».
[2]. المصباح، ص 72، «تبع».
[3]. المعجم الاحصائى، ج 1، ص 387؛ دائرة‌‌الفرائد، ج 4، ص 9.
[4]. لغت‌‌نامه قرآن كريم، ج 1، ص 402، «تبع».
[5]. تبيين اللغات، ج 1، ص 217، «تبع».
[6]. التحقيق، ج 2، ص 377، «تبع».
[7].الميزان، ج 18، ص 224.
[8]. مجمع البيان، ج 8، ص 659.
[9]. روح المعانى، مج 2، ج 2، ص 338.
[10]. الميزان، ج 11، ص 173.
[11]. التبيان، ج 2، ص 438؛ مجمع البيان، ج 2، ص 733؛ منهج الصادقين، ج 2، ص 211.
[12]. مجمع البيان، ج 4، 749 ـ 750.
[13]. جامع البيان، مج 13، ج 25، ص 191.
[14]. الميزان، ج 5، ص 329.
[15]. الميزان، ج 8، ص 8.
[16]. التحرير والتنوير، ج 23، ص 365.
[17]. الجديد، ج 2، ص 176.
[18]. روح المعانى، مج 3، ج 4، ص 174.
[19]. تفسير لاهيجى، ج 1، ص 407.
[20]. مجمع‌‌البيان، ج 3، ص 270؛ الميزان، ج 5، ص 245.
[21]. تفسير عياشى، ج 1، ص 205؛ الميزان، ج 4، ص 70.
[22]. الميزان، ج 17، ص 64.
[23]. الميزان ج 2، ص 101.
[24]. الميزان، ج 2، ص 101 ـ 102.
[25]. الميزان، ج 8، ص 332.
[26]. تفسير ماوردى، ج 2، ص 280.
[27]. التفسير الكبير، ج 26، ص 200.
[28]. روض الجنان،  ج 14، ص 43.
[29]. الميزان، ج 10، ص 304.
[30]. الميزان، ج 10، ص 380.
[31]. الميزان، ج 7، ص 330 ـ 331.
[32]. نمونه، ج 2، ص 432 ـ 435.
[33]. الميزان، ج 3، ص 41.
[34]
. تفسير بيضاوى، ج 1، ص 161؛ تفسير المنار، ج 2، ص‌‌91.

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  3:40 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پيروى

پيروى : دنباله روى، همراهى

پيروى كه معادل آن در زبان عربى «تبعيّت» است به معناى با كسى همراه شدن و امرى را جست و جو كردن[1]، يا‌‌پشت سر كسى راه رفتن، و موافقت با فرمان[2] است، بنابراين در تفاوت اين واژه با اطاعت مى‌‌توان گفت كه پيروى اعم از اطاعت است، زيرا در تحقق اطاعت وجود امر و فرمان ضرورى است؛ ولى در پيروى و تبعيّت لازم نيست كه حتماً امر و فرمانى باشد. تبعيّت و مشتقات آن 174 بار در قرآن كريم[3] به كار رفته است و بيشتر بر دنباله‌‌روى معنوى[4] مانند اقتدا، امتثال، فرمانبردارى و اطاعت از امر[5] در رفتار، گفتار، اعمال و حركات و حتى فكر و انديشه[6] و در مواردى هم بر دنباله‌‌روى حسى مانند پيروى موسى(عليه السلام) از حضرت خضر براى بهره‌‌مندى از علوم وى (كهف/18،66) اطلاق شده است.
پيروى گاهى در مسير هدايت و رشد بوده، موجب سعادت انسان مى‌‌گردد و گاهى هم در جهت ضلالت و گمراهى واقع گشته، وى را به ورطه هلاك مى‌‌كشاند، بر اين اساس، مباحث تبعيّت در هر دو محور پيگيرى مى‌‌شود.

 پيروى در جهت هدايت و كمال:

قرآن كريم كه كتاب هدايت است و انسان را به استوارترين طريقه راهنمايى مى‌‌كند: «اِنَّ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 560
هـذا القُرءانَ يَهدى لِلَّتى هِىَ اَقوَمُ»(اسراء/17،9) در موارد بسيارى، از پيروى در جهت هدايت سخن گفته و مصاديق آن را مشخص ساخته است. مصاديق ياد شده عبارت است از:

 1. پيروى از حق:

آيه شريفه «ذلِكَ بِاَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا البـطِـلَ واَنَّ الَّذينَ ءامَنُوا اتَّبَعُوا الحَقَّ مِن رَبِّهِم...»‌‌(محمّد/47،3) بيهوده بودن اعمال كافران، زدودن بديهاى مؤمنان و بهبود بخشيدن حال ايشان را كه در آيه قبل ذكر شده بر اثر پيروى كافران از باطل و مؤمنان از حق دانسته و آن اشاره به اين حقيقت است كه ملاك اساسى در سعادت انسان، پيروى از حق و علت عمده شقاوت وى پيروى از باطل است، زيرا تنها حق به خداوند انتساب دارد و باطل به هيچ وجه به وى راهى ندارد.[7]

 2. پيروى از پيامبران:

پيامبران از آن جهت كه فرستادگان خدا[8] و هدايت شدگان و سالكان راه حق هستند و بدون هيچ‌‌گونه چشم‌‌داشتى انسانها را هدايت مى‌‌كنند شايسته پيروى‌‌اند[9]: «يـقَومِ اتَّبِعوا المُرسَلين * اِتَّبِعوا مَن لا يَسـَلُكُم اَجرًا و هُم مُهتَدون».(يس/36،20، 21) حضرت يوسف(عليه السلام)خود را پيرو آيين پيامبرانى چون ابراهيم، اسحق و يعقوب(عليهم السلام) ـ كه منادى توحيد بوده و از شرك دورى مى‌‌جستند - معرفى كرده و با اين پيروى شكر نعمت وجود آنان و آيينشان را به جا آورده است[10]: «واتَّبَعتُ مِلَّةَ ءاباءى اِبرهيمَ و اِسحـقَ و يَعقوبَ ما كانَ لَنا اَن نُشرِكَ بِاللّهِ مِن شَىء ذلِكَ مِن فَضلِ اللّهِ عَلَينا و عَلَى النّاسِ ولـكِنَّ اَكثَرَ النّاسِ لا يَشكُرون»(يوسف/12،38) و خداوند به خاتم پيامبران، محمد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله) وحى كرده تا از آيين ابراهيم پيروى كند: «ثُمَّ اَوحَينا اِلَيكَ اَنِ اتَّبِع مِلَّةَ اِبرهيمَ حَنيفـًا وما كانَ مِنَ المُشرِكين»(نحل/16،123) و به وى دستور مى‌‌دهد تا ديگران را نيز به اين پيروى فرا خواند: «قُل صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعوا مِلَّةَ اِبرهيمَ»(آل‌‌عمران/3،95) و از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)و مؤمنان به وى و نيز پيروان ابراهيم(عليه السلام) به عنوان نزديك‌‌ترين افراد به ابراهيم ياد مى‌‌كند: «اِنَّ اَولَى النّاسِ بِاِبرهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعوهُ وهـذا النَّبِىُّ والَّذينَ ءامَنوا...»(آل‌‌عمران/3،68) و نيز بهترين افراد را از نظر دين كسانى مى‌‌داند كه در برابر خدا تسليم و پيرو آيين ابراهيم باشند: «و مَن اَحسَنُ دينـًا مِمَّن اَسلَمَ وجهَهُ لِلّهِ و هُوَ مُحسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّةَ اِبرهيمَ حَنيفـًا».(نساء/4،125)
قرآن كريم در مورد هيئت اعزامى نصاراى نجران كه به انگيزه دوست داشتن خدا حضرت مسيح(عليه السلام) را تعظيم مى‌‌كردند خطاب به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى‌‌گويد: به اينها بگو: اگر به درستى خداوند را دوست داريد، از من كه مانند عيسى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 561
پيامبرم پيروى كنيد
[11]: «قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعونى»(آل‌‌عمران/3،31) و همچنين فلاح و رستگارى اهل كتاب و نيز ديگران را در گرو پيروى از پيامبر اسلام و آيين وى كه همان آيين يكتاپرستى و شرك‌‌ستيزى ابراهيم است مى‌‌داند[12]: «اَلَّذينَ يَتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِىَّ الاُمِّىَّ ... فَالَّذينَ ءامَنوا بِهِ وعَزَّروهُ ونَصَروهُ واتَّبَعوا النّورَ الَّذى اُنزِلَ مَعَهُ اُولئِكَ هُمُ المُفلِحون»‌‌(اعراف/7،157)، از اين رو پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مأمور شده تا به همه انسانها بگويد اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم ...، پس به خدا و رسول و پيامبر وى ايمان آورده، از او پيروى كنيد، باشد كه هدايت يابيد: «قُل يـاَيُّهَا النّاسُ اِنّى رَسولُ اللّهِ اِلَيكُم جَميعـًا ... فَـامِنُوا بِاللّهِ ورَسُولِهِ النَّبىِّ الاُمّىِّ الَّذى يُؤمِنُ بِاللّهِ وكَلِمـتِهِ واتَّبِعوهُ لَعَلَّكُم تَهتَدون»(اعراف/7،158) و نيز به مشركان بگويد اين راه مستقيم و آيين استوار من است، از آن پيروى كنيد و از ديگر راهها كه زمينه‌‌ساز تفرّق و انحراف از مسير حق است پيروى نكنيد: «و اَنَّ هـذا صِرطى مُستَقيمـًا فَاتَّبِعوهُ ولا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبيلِهِ»(انعام/6،153)، چنان‌‌كه خود نيز مأمور است از شريعت خويش پيروى كند و از هوسهاى ناآگاهان دورى جويد[13]: «ثُمَّ جَعَلنـكَ عَلى شَريعَة مِنَ الاَمرِ فَاتَّبِعها ولا تَتَّبِع اَهواءَ الَّذينَ لا يَعلَمون»(جاثيه/45،18) و به مشركان گوشزد كند كه او فقط از آنچه به وى وحى مى‌‌شود پيروى مى‌‌كند: «اِن اَتَّبِعُ اِلاّ ما يوحى اِلَىَّ»(انعام/6،50)، «قُل‌‌اِنَّما اَتَّبِعُ ما يوحى اِلَىَّ مِن رَبّى».(اعراف/7،203 و نيز يونس/10، 15)
پيروى از پيامبران، افزون بر آنچه ذكر شد آثار ديگرى نيز دارد كه عمده آنها عبارت است از ملحق شدن به پيامبران: «فَمَن تَبِعَنى فَاِنَّهُ مِنّى»(ابراهيم/14،36)، بهره‌‌مندى از عنايت ويژه آنان:«واخفِض جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ‌‌المُؤمِنين»(شعراء/26،215)
[14]، علوّ و برترى بر كافران: «و جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعوكَ فَوقَ الَّذينَ كَفَرُوا...»(آل‌‌عمران/3،55)، غلبه و سلطه بر جباران و مستكبران: «ونَجعَلُ لَكُما سُلطـنـًا فَلا يَصِلونَ اِلَيكُما بِـايـتِنا اَنتُما ومَنِ اتَّبَعَكُمَا الغــلِبون»(قصص/28،35)، دورى از ترس و اندوه: «فَمَن تَبِعَ هُداىَ فَلا خَوفٌ عَلَيهِم ولاهُم يَحزَنون»(بقره/2،38)، برخوردارى از رأفت و رحمت: «وجَعَلنا فى قُلوبِ الَّذينَ اتَّبَعوهُ رَأفَةً ورَحمَةً»(حديد/ 57، 27) و نجات از گمراهى و شقاوت: «فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا يَضِلُّ ولا يَشقى».(طه/20،123)

 3. پيروى از قرآن:

از آنجا كه قرآن كتاب هدايت است:«هـذا بَصائِرُ مِن رَبِّكُم و هُدًى و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 562
رَحمَةٌ لِقَوم يُؤمِنون»(اعراف/7،203) پيروى از آن از مهم‌‌ترين مصداقهاى پيروى در مسير هدايت به شمار مى‌‌آيد، از اين رو خداوند متعالى به مؤمنان دستور داده تا از قرآن پيروى كرده: «و هـذا كِتـبٌ اَنزَلنـهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعوهُ»(انعام/6،155) و از پيروى ديگران بپرهيزند: «اِتَّبِعوا ما اُنزِلَ اِلَيكُم مِن رَبِّكُم ولا تَتَّبِعوا مِن دونِهِ اَولِياءَ».(اعراف/7،3) جمله «اِتَّبِعوا ما اُنزِلَ اِلَيكُم مِن رَبِّكُم»جمله‌‌اى كنايى است، و مراد از آن، امر به دخول در تحت ولايت خداى سبحان است، زيرا در ادامه به جاى آنكه بگويد: «و لاتتبعوا غير ما انزل اليكم» مى‌‌فرمايد: «ولا تَتَّبِعوا مِن دونِهِ اَولِياءَ»
[15] و در حقيقت بدين معناست كه با پيروى از قرآن خود را در ولايت خداوند داخل كرده و با دورى كردن از تبعيّت ديگران خويش را از سلطه ديگران نجات دهيد. به گفته برخى در آيه «اَلَّذينَ يَستَمِعونَ القَولَ فَيَتَّبِعونَ اَحسَنَهُ»(زمر/39،18) پيروى از بهترينها پيروى از قرآن است.[16]

 4. پيروى از رضوان الهى:

قرآن كريم يكى از علامتهاى مؤمنان را پيروى از رضوان الهى دانسته است: «واتَّبَعوا رِضونَ اللّهِ واللّهُ ذو فَضل عَظيم»(آل‌‌عمران/3،174) و آن مراعات رضاى الهى در رفتار و گفتار بر اساس آموزه‌‌هاى دين و شريعت حق[17]، عمل به طاعات و دورى از معصيت[18] و عمل به امورى است كه موجب خشنودى خدا باشد.[19] بى‌‌شك كسى كه رضوان الهى را پيروى مى‌‌كند، با كسى كه به خشمى از خدا دچار گرديده، جايگاهش جهنم است برابر نيست: «اَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضونَ اللّهِ كَمَن باءَ بِسَخَط مِنَ اللّهِ»(آل عمران/3،162)، زيرا خداوند پيروان رضوان الهى را به وسيله قرآن به راههاى سلامت رهنمون مى‌‌شود و آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى بيرون مى‌‌برد و به راهى راست هدايتشان مى‌‌كند[20]: «يَهدى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضونَهُ سُبُلَ السَّلـمِ ويُخرِجُهُم مِنَ الظُّـلُمـتِ اِلَى النُّورِ بِاِذنِهِ ويَهديهِم اِلى صِرط مُستَقيم».(مائده/5،16) در روايات از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)و ائمه اطهار(عليهم السلام) به عنوان پيروان رضوان الهى ياد شده است.[21]

 پيروى در جهت گمراهى :

اين قسم از پيروى نيز داراى مصاديق و مواردى است كه قرآن كريم از آنها سخن گفته است. عمده آن مصاديق عبارت است از:

 1. پيروى از شيطان:

شيطان به عنوان دشمن فرزندان آدم سوگند ياد كرده تا آنها را گمراه سازد: «فَبِعِزَّتِكَ لاَُغويَنَّهُم اَجمَعين»(ص/38،82)
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 563
و نيز جهت محقق ساختن هدف خود، از همه امكانات و راههاى گوناگون استفاده مى‌‌كند: «ثُمَّ لاَتِيَنَّهُم مِن بَينِ اَيديهِم ومِن خَلفِهِم و عَن اَيمـنِهِم وعَن شَمائِلِهِم و لا‌‌تَجِدُ اَكثَرَهُم شـكِرين»(اعراف/7،17) و بر پيروان خويش كه از بندگى خدا سر‌‌باز زده‌‌اند چيره مى‌‌گردد: «اِنَّ عِبادى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطـنٌ اِلاّ مَنِ‌‌اتَّبَعَكَ مِنَ الغاوين»(حجر/15،42)، از اين‌‌رو مى‌‌توان پيروى از شيطان* را، مهم‌‌ترين مصداق از مصاديق پيروى در مسير ضلالت و گمراهى دانست، بر اين اساس خداوند به مردم هشدار داده و آنان را از پيروى شيطان به عنوان دشمنى آشكار، برحذر داشته است: «يـاَيُّهَا النّاسُ كُلوامِمّا فِى الاَرضِ حَلـلاً طَيِّبـًا ولا تَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطـنِ اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين»(بقره/2،168 و نيز انعام/6، 142) و به مؤمنان درباره پيروى از شيطان مى‌‌فرمايد: او به كارهاى زشت و ناپسند فرمان مى‌‌دهد: «و مَن يَتَّبِع خُطُوتِ الشَّيطـنِ فَاِنَّهُ يَأمُرُ بِالفَحشاءِ و المُنكَرِ»(نور/‌‌24، 21) و به طور حتم خدا وعده داده كه جهنم را از شيطان و پيروان او لبريز كند
[22]: «لاََملاََنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ و مِمَّن تَبِعَكَ مِنهُم اَجمَعين».(ص/38،85 و نيز اعراف/ 7، 18؛ اسراء/ 17، 63)
از دعوت مؤمنان به تسليم شدن بعد از ايمان در آيه«يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا ادخُلوافِى السِّلمِ كافَّةً و لا تَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطـن»(بقره/2،208) به دست مى‌‌آيد كه مراد از پيروى از خطوات شيطان در اين آيه پيروى در همه دعوتهاى وى به باطل نيست، بلكه مراد پيروى در دعوتهايى است كه با نام دين صورت مى‌‌گيرد و شيطان در اين‌‌گونه موارد باطل را زينت داده، با پوشاندن لباس زيباى دين به آن، انسانها را بدان فرا مى‌‌خواند
[23]، زيرا خطوات (گامها) فقط در راهى فرض مى‌‌شود كه مورد سلوك واقع شود، و هرگاه سالكِ آن طريق، مؤمنى باشد كه در راه ايمان گام برمى‌‌دارد، معلوم مى‌‌شود كه آن راه، راه شيطانى در مسير ايمان‌‌است.[24]
خداوند در مورد پيروى از شيطان، به صرف هشدار كلى بسنده نكرده است، بلكه با يادآورى برخى از موارد عينى،[25] بر روشنگرى و هدايت خويش افزوده است؛ مثلاً در آيه 175 اعراف/7 به پيامبر خويش دستور مى‌‌دهد تا سرگذشت عبرت‌‌آموز بلعم باعورا را كه بر اثر پيروى از شيطان از راه حق خارج شد و هلاك گرديد، براى مردم تلاوت كند؛ باشد كه آنان در سرگذشت وى انديشيده، عبرت لازم را بگيرند[26]: «واتلُ عَلَيهِم نَبَاَ الَّذى ءاتَينـهُ ءايـتِنا فَانسَلَخَ مِنها فَاَتبَعَهُ الشَّيطـنُ فَكانَ مِنَ الغاوين».خداوند در برخى از آيات گوشزد كرده كه اگر فضل و رحمت الهى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 564
شامل حال مؤمنان نباشد همه آنها جز شمارى اندك از شيطان پيروى خواهند كرد: «و لَولا فَضلُ اللّهِ عَلَيكُم و رَحمَتُهٌ لاَتَّبَعتُمُ الشَّيطـنَ اِلاّ قَليلا(نساء/4،83)، «و لَقَد صَدَّقَ عَلَيهِم اِبليسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعوهُ اِلاّ فَريقـًا مِنَ المُؤمِنين».(سبأ/34،20)

 2. پيروى از هواهاى نفسانى:

قرآن كريم كسانى را كه به جاى بهره‌‌گيرى از هدايت الهى از هواهاى نفسانى خويش پيروى مى‌‌كنند گمراه‌‌ترين افراد معرفى كرده است: «فَاعلَم اَنَّما يَتَّبِعونَ اَهواءَهُم ومَن اَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوهُ بِغَيرِ هُدًى مِنَ‌‌اللّهِ»(قصص/28،50)، زيرا اين گونه افراد همواره در لذتهاى مادّى و جسمانى غرق بوده، در نتيجه از سعادت معنوى و روحانى باز مى‌‌مانند.[27] از نظر قرآن پيروى از هواها در بسيارى از موارد همراه با اعتقاد نداشتن به قيامت: «اِنَّ السّاعَةَ ءاتِيَةٌ فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنها مَن لا يُؤمِنُ بِها واتَّبَعَ هَوهُ»(طه/20،16)، غفلت از ياد خداوند: «و لاتُطِع مَن اَغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِكرِنا واتَّبَعَ هَوهُ»(كهف/18،28)، عدول از حق: «فَلا تَتَّبِعوا الهَوَى اَن تَعدِلوا»(نساء/4،135)، گمراهى از راه خدا: «ولا تَتَّبِعِ الهَوى فَيُضِلَّكَ عَن سَبيلِ اللّهِ اِنَّ الَّذينَ يَضِلّونَ عَن سَبيلِ»(ص/38،26)، آرزوى انحراف افراد مؤمن از مسير هدايت: «و‌‌يُريدُ الَّذينَ يَتَّبِعونَ الشَّهَوتِ اَن تَميلوا مَيلاً عَظيما»(نساء/4،27)، نيكو ديدن اعمال بد: «اَفَمَن كانَ عَلى بَيِّنَة مِن رَبِّهِ كَمَن زُيِّنَ لَهُ سوءُ عَمَلِهِ واتَّبَعوا اَهواءَهُم»(محمّد/47،14)، طبع قلب: «طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلوبِهِم واتَّبَعوا اَهواءَهُم»(محمّد/47،16)، تكذيب آيات خدا: «و كَذَّبوا واتَّبَعوا اَهواءَهُم»(قمر/ 54، 3)، پاسخ ندادن به دعوت پيامبران: «فَاِن لَم يَستَجيبوا لَكَ فَاعلَم اَنَّما يَتَّبِعونَ اَهواءَهُم»(قصص/28، 50) و ستمكارى: «بَلِ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَـلَموا اَهواءَهُم»(روم/30،‌‌29)‌‌است.
خداوند، به پيامبر خويش دستور مى‌‌دهد تا صريحاً به مشركان بگويد من از هواهاى شما پيروى نمى‌‌كنم: «قُل‌‌لا اَتَّبِعُ اَهواءَكُم»(انعام/6، 56) و به وى هشدار داده كه اگر از هواهاى آنان پيروى كند در زمره ستمكاران قرار خواهد گرفت: «و لـَئِنِ اتَّبَعتَ اَهواءَهُم مِن بَعدِ ما جاءَكَ مِنَ العِلمِ اِنَّكَ اِذًا لَمِنَ الظّــلِمين»(بقره/2،145) و در برابر خدا سرور و ياورى نخواهد داشت: «ولئِنِ اتَّبَعتَ اَهواءَهُم بَعدَ الَّذى جاءَكَ مِنَ العِلمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِن ولِىّ و لا نَصير»(بقره/2،120 و نيز رعد/ 13، 37)؛ همچنين در مواردى متعدّد، او را از پيروى هواهاى مشركان باز مى‌‌دارد:«ولا تَتَّبِع اَهواءَهُم عَمّا جاءَكَ مِنَ الحَقِّ»(مائده/5، 48)؛ «وَ لا تَتَّبِع اَهواءَهُم وَاحذَرهُم»(مائده/ 5، 49)؛ «و لا تَتَّبِع اَهواءَ الَّذينَ كَذَّبوابِـايـتِنا...»(انعام/ 6، 150)؛ «واستَقِم كَما اُمِرتَ ولا تَتَّبِع اَهواءَهُم».(شورى/42، 15)
خود خداوند نيز درباره خويش مى‌‌فرمايد: بر
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 565
فرض محال اگر حق از هواهاى مشركان پيروى كند آسمانها و زمين و همه كسانى كه در آنها هستند به فساد و نابودى كشانده مى‌‌شوند: «ولَوِاتَّبَعَ الحَقُّ اَهواءَهُم لَفَسَدَتِ السَّمـوتُ والاَرضُ و مَن فيهِنَّ...».(مؤمنون/23،71)
[28]

 3. پيروى از جباران:

قرآن كريم راز گمراهى برخى از اقوام را پيروى آنان از جباران مى‌‌داند؛ مثلاً درباره قوم عاد مى‌‌گويد: آنان آيات خدا را انكار كرده، در برابر پيامبران عصيان ورزيدند و از راه و روش هر ستمگر دشمن حق پيروى كردند: «وتِلكَ عادٌ جَحَدوا بِـايـتِ رَبِّهِم وعَصَوا رُسُلَهُ واتَّبَعوا اَمرَ كُلِّ جَبّار عَنيد»(هود/11،59) و بدين سبب از پيروى هود و آنچه او بدان فرا مى‌‌خواند باز ماندند[29] و همچنين درباره فرعونيان فرموده است: آنها از راه و رسم فرعون پيروى كردند:«فَاتَّبَعوا اَمرَ فِرعَونَ وما اَمرُ فِرعَونَ بِرَشيد».(هود/11،97) مراد از لفظ «امر» در آيه شريفه، گفتار و كردار يا سنت و طريقه فرعون است كه خود او به آن پاى‌‌بند بود و ديگران را نيز به پيروى از خويش مجبور مى‌‌كرد.[30]

 4. پيروى از گمان و تخمين:

پيروى از گمان و تخمين در امورى كه به سعادت و شقاوت انسان مربوط مى‌‌شود از نظر قرآن ناپسند است[31] و در اين باره مى‌‌فرمايد: كسانى كه براى خداوند شريك قائل‌‌اند جز از گمان و تخمين پيروى نمى‌‌كنند: «و ما يَتَّبِعُ الَّذينَ يَدعونَ مِن دونِ اللّهِ شُرَكاءَ اِن يَتَّبِعونَ اِلاَّ الظَّنَّ واِن هُم اِلاّ يَخرُصون»(يونس/10،66) و به پيامبر مى‌‌گويد: اگر از اكثريت موجود در زمين اطاعت كنى آنها تو را از راه خدا بازداشته و گمراهت مى‌‌كنند، زيرا آنها از چيزى جز ظن و تخمين پيروى نمى‌‌كنند: «و اِن تُطِع اَكثَرَ مَن فِى الاَرضِ يُضِلّوكَ عَن سَبيلِ اللّهِ اِن يَتَّبِعونَ اِلاَّالظَّنَّ واِن هُم اِلاّ يَخرُصون»(انعام/6،116) و اكثريت مشركان را پيرو ظن و گمان دانسته، بر اين نكته تأكيد مى‌‌كند كه گمان، آدمى را از حق كفايت نمى‌‌كند: «و‌‌ما‌‌يَتَّبِعُ اَكثَرُهُم اِلاّ ظَنـًّا اِنَّ الظَّنَّ لا يُغنى مِنَ الحَقِّ شيــًا...»(يونس/10،36) و به پيامبر مى‌‌فرمايد: از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى نكن: «و لا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ...».(اسراء/ 17، 36)
همراهى پيروى از گمان با پيروى از هواهاى نفسانى در برخى آيات بر ارتباط اين دو با يكديگر دلالت مى‌‌كند:«اِن‌‌يَتَّبِعونَ اِلاّ الظَّنَّ و ما تَهوَى الاَنفُسُ...».(نجم/53، 23)

 5. پيروى از متشابهات:

بر اساس آيه 7 آل‌‌عمران/ 3 قسمتى از آيات قرآن محكم و صريح و روشن است كه اساس قرآن را تشكيل مى‌‌دهد و قسمتى از آن متشابه است و به سبب بالا بودن سطح مطلب و جهات ديگر در نگاه نخستين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 566
احتمالهاى مختلفى در آن مى‌‌رود؛ ولى با توجه به آيات محكم معناى مراد از آنها روشن مى‌‌شود
[32]؛ ولى بيماردلان كج‌‌انديش آيات محكم قرآن را كنار گذاشته، يكسره به دنبال آيات متشابه‌‌اند تا فتنه‌‌انگيزى كرده، مردم را گمراه سازند: «فَاَمَّاالَّذينَ فى قُلوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعونَ ما تَشـبَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ...»(آل‌‌عمران/ 3، 7)، بنابراين ريشه مذاهب فاسد كه سبب اختلاف و ايجاد فرقه‌‌هاى اسلامى شده است، به پيروى از آيات متشابه و تأويل آنها به نحوى كه مرضىّ خدا نيست باز مى‌‌گردد.[33]

 6. پيروى كوركورانه:

علت سرپيچى برخى كافران از احكام الهى پيروى بى‌‌دليل و كوركورانه از پيشينيان است:«و‌‌اِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعوا ما اَنزَلَ اللّهُ قالوا بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا...».(بقره/2،170 و نيز زخرف/43،22 ـ 23) خداوند در اين باره مى‌‌فرمايد: آيا اگر پدران آنها چيزى نفهميده و هدايت نيافته باشند باز هم از آنها پيروى خواهند كرد:«اَو‌‌لَو كانَ ءَاباؤُهُم لا يَعقلونَ شيــًا و لا يَهتَدون».(بقره/2،170)
تقليد و پيروى از غير اگر با علم به حقانيت پيروى شونده همراه باشد مانند پيروى از انبيا و تقليد از مجتهدان در احكام دين نه تنها مذموم نيست، بلكه از مصاديق پيروى از ما انزل الله است
[34]؛ ولى برخى از افراد، رهبران شايسته پيروى را رها كرده، دنبال گمراهان نيازمند هدايت مى‌‌روند. قرآن كريم مى‌‌فرمايد: آيا كسى كه به سوى حق رهبرى مى‌‌كند سزاوار پيروى است يا كسى كه راه نمى‌‌يابد، مگر آنكه هدايت شود؟ شما را چه شده! و چگونه داورى مى‌‌كنيد: «اَفَمَن يَهدى اِلَى الحَقِّ اَحَقُّ اَن يُتَّبَعَ اَمَّن لا يَهِدّى اِلاّ اَن يُهدى فَما لَكُم كَيفَ تَحكُمون»(يونس/10،35) و خطاب به موسى و هارون(عليهما السلام)مى‌‌فرمايد: در مسير خويش ثابت قدم بمانيد و راه كسانى را كه نمى‌‌دانند پيروى نكنيد: «فاستَقيما ولا تَتَّبِعانِّ سَبيلَ الَّذينَ لا يَعلَمون»(يونس/10،89) و نيز نصيحت مؤمن آل فرعون را يادآور شده است: اى قوم من مرا پيروى كنيد تا شما را به راه درست هدايت كنم: «و قالَ الَّذى ءامَنَ يـقَومِ اتَّبِعونِ اَهدِكُم سَبيلَ الرَّشاد».(غافر/40،38) آنان كه از پيروى راهنمايان صالح سر‌‌باز بزنند و از كسانى كه صلاحيت پيروى شدن را ندارند تبعيت كنند، در قيامت كه روز آشكار شدن حقايق است، پشيمان شده، بر كارهاى ناپسند و زشت خويش حسرت مى‌‌خورند و نيز از آتش جهنم رهايى نخواهند يافت: «و قالَ الَّذينَ اتَّبَعوا لَو اَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّاَ مِنهُم كَما تَبَرَّءوا مِنّا كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ اَعمــلَهُم حَسَرت عَلَيهِم و ما هُم بِخـرِجينَ مِنَ‌‌النّار».(بقره/2،167)
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 567

منابع

انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تبيين اللغات لتبيان الآيات؛ التحقيق فى كلمات القرآن‌‌الكريم؛ تفسير التحرير و‌‌التنوير؛ تفسير شريف لاهيجى؛ تفسير العياشى؛ التفسيرالكبير؛ تفسير المنار؛ تفسير‌‌منهج‌‌الصادقين؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجديد فى تفسير القرآن المجيد؛ دائرة‌‌الفرائد در فرهنگ قرآن؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض الجنان و روح الجنان؛ لسان العرب؛ لغت نامه قرآن كريم؛ مجمع‌‌البيان فى تفسير القرآن؛ المصباح المنير؛ المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النكت و‌‌العيون، ماوردى.
حسن رمضانى




[1]. لسان العرب، ج 2، ص 13، «تبع».
[2]. المصباح، ص 72، «تبع».
[3]. المعجم الاحصائى، ج 1، ص 387؛ دائرة‌‌الفرائد، ج 4، ص 9.
[4]. لغت‌‌نامه قرآن كريم، ج 1، ص 402، «تبع».
[5]. تبيين اللغات، ج 1، ص 217، «تبع».
[6]. التحقيق، ج 2، ص 377، «تبع».
[7].الميزان، ج 18، ص 224.
[8]. مجمع البيان، ج 8، ص 659.
[9]. روح المعانى، مج 2، ج 2، ص 338.
[10]. الميزان، ج 11، ص 173.
[11]. التبيان، ج 2، ص 438؛ مجمع البيان، ج 2، ص 733؛ منهج الصادقين، ج 2، ص 211.
[12]. مجمع البيان، ج 4، 749 ـ 750.
[13]. جامع البيان، مج 13، ج 25، ص 191.
[14]. الميزان، ج 5، ص 329.
[15]. الميزان، ج 8، ص 8.
[16]. التحرير والتنوير، ج 23، ص 365.
[17]. الجديد، ج 2، ص 176.
[18]. روح المعانى، مج 3، ج 4، ص 174.
[19]. تفسير لاهيجى، ج 1، ص 407.
[20]. مجمع‌‌البيان، ج 3، ص 270؛ الميزان، ج 5، ص 245.
[21]. تفسير عياشى، ج 1، ص 205؛ الميزان، ج 4، ص 70.
[22]. الميزان، ج 17، ص 64.
[23]. الميزان ج 2، ص 101.
[24]. الميزان، ج 2، ص 101 ـ 102.
[25]. الميزان، ج 8، ص 332.
[26]. تفسير ماوردى، ج 2، ص 280.
[27]. التفسير الكبير، ج 26، ص 200.
[28]. روض الجنان،  ج 14، ص 43.
[29]. الميزان، ج 10، ص 304.
[30]. الميزان، ج 10، ص 380.
[31]. الميزان، ج 7، ص 330 ـ 331.
[32]. نمونه، ج 2، ص 432 ـ 435.
[33]. الميزان، ج 3، ص 41.
[34]
. تفسير بيضاوى، ج 1، ص 161؛ تفسير المنار، ج 2، ص‌‌91.

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  3:41 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تضرع

تضرع : اظهار زبونى نفس و ذلت در برابر خداوند متعالى هنگام درخواست حاجت و براى رفع گرفتاريها

تضرع مصدر باب تفعل از ريشه «ض‌ـ‌ر‌ـ‌ع» مشتق و در لغت، به معناى ميل كردن به سوى چيزى از روى ذلت و نزديك شدن به آن[1]، و اظهار خوارى و زبونى انسان[2] آمده است. تضرع در اصطلاح به معناى اظهار زبونى نفس در برابر خداى متعالى هنگام درخواست حاجت[3] و ابراز ذلت در پيشگاه وى براى رفع گرفتاريها[4] دانسته شده است. برخى نيز آن را به معناى زارى كردن دانسته‌اند.[5]
تضرع در علوم مختلف و به مناسبتهاى گوناگون، مورد توجه قرار گرفته است؛ در فقه به مناسبت نماز استسقاء[6]، نماز كسوف[7] و اعمال عرفات[8]، در اخلاق ذيل مباحث دعا[9] و توبه[10] و در عرفان به مناسبت تبيين ويژگيهاى مردان‌الهى.[11]
در احاديث و ادعيه[12] نيز، تضرع كانون توجه فراوان است. برخى از روايات به تعريف[13] و بيان مصداق آن اشاره كرده[14] و برخى ديگر به اهميت آن پرداخته‌اند.[15] دسته‌اى از روايات نيز ريشه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 590
رغبت و محبت فرشتگان به خداوند را تضرع آنان دانسته‌اند.[16]
در كتاب مقدس نيز، تضرع حضرت داود(عليه السلام)براى رهايى از گرفتارى[17] و تضرّع حضرت دانيال پيامبر(عليه السلام)نقل شده‌است.[18]
گرچه در قرآن‌كريم واژه تضرع و بعضى از مشتقات آن به صورت صريح در 7 آيه به كار رفته است؛ ولى از آيات ديگر مانند آيات مربوط به برخى از عذابها و نيز آيات مربوط به بعضى از پيامبران بحثهايى در زمينه تضرع استفاده شده‌است.

حقيقت تضرع:

اصل معناى ضرع، ميل كردن به سوى چيزى و قرب و نزديكى به آن و مضارعه به معناى مشابهت و نزديكى دو چيز در اوصاف است[19] و فعل مضارع را از آن رو مضارع گفته‌اند كه بر وقوع فعل در آينده نزديك دلالت مى‌كند.[20] نامگذارى پستان به ضرع نيز به جهت مايل شدن شير از ميان سرگين و خون به سوى آن است[21] (نحل/16،66)، بنابراين تضرع كردن به معناى مايل شدن به سوى خدا و برطرف كردن حجابها و نزديك شدن به اوست و چون اين امر با زبونى و ذلت در برابر خدا حاصل مى‌گردد، برخى آن را به حالت ضعف و خوارى انسان هنگام دعا*[22] يا اظهار ذلت و خوارى در برابر خداوند متعالى براى رفع گرفتاريها و تنگناها[23] و ابراز ذلت نفس در مقابل خدا هنگام طلب حاجت از وى[24] تفسير كرده‌اند:«ولَقَد اَرسَلنا اِلى اُمَم مِن قَبلِكَ فَاَخَذنـهُم بِالبَأساءِ والضَّرّاءِ لَعَلَّهُم يَتَضَرَّعون»(انعام/6،42 و نيز اعراف/7،94) و از آن‌رو كه تضرع براى رفع گرفتاريها تحقق مى‌يابد، برخى ديگر معناى آن را، دعا با زبان[25] يا با تذلل جسم و ظاهر در برابر خداوند دانسته‌اند[26]: «قُل مَن يُنَجّيكُم مِن ظُـلُمـتِ البَرِّ والبَحرِ تَدعونَهُ تَضَرُّعـًا».(انعام/6،63)
گفته شده كه از آياتى چون «اُدعوا رَبَّكُم تَضَرُّعـًا وخُفيَةً‌...»(اعراف/7،55) و 63 انعام/6 استفاده مى‌شود كه تضرع انسان در هنگام دعا، اجابت را نزديك‌تر مى‌كند[27] و نيز به شمار آوردن تضرع از قيود ذكر در آيه «واذكُر رَبَّكَ فى نَفسِكَ تَضَرُّعـًا»(اعراف/7،205) دليل اهميت آن است.[28] به كار رفتن تضرع به همراه خُفْيه در آيه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 591
55 اعراف/7 نيز درخور توجه است. بر اساس احتمالى تضرع به معناى تذلل، و خفيه به معناى استتار است و چون تذلل معمولا در خفا صورت مى‌گيرد خُفْيه كنايه از تذلل بوده، نقش آن در آيه تأكيد همان تضرع است. بنابر احتمالى ديگر مراد از تضرع و خفيه جهر و سرّ بوده، راز آنكه به جاى جهر تضرع به كار رفته اين است كه جهر در دعا با ادب عبوديت ناسازگار است، مگر در صورتى كه با تضرع همراه باشد.[29]
بر اساس آيات 42 و 63 انعام/6 اعتقاد انسان به ضعف و ذلت نفس در برابر خداوند و عظمت وى[30] و احساس درماندگى به هنگام شدايد و گرفتاريها از عواملى است كه وى را به تضرع وا مى‌دارد[31] و در مقابل، اصرار بر كفر، لجاجت، پيروى از وسوسه شيطان و انجام گناهان[32] و غرور نسبت به اعمال[33] او را از تضرّع در برابر خداوند متعالى بازمى‌دارد.
بنابر مضمون برخى آيات عذابهايى چون عذاب استدراج* (انعام/6،44)[34] و عذاب شديد (مؤمنون/23،77)[35] بر تاركان تضرع نازل مى‌گردد. بر پايه روايات تفسيرى، از آياتى چون 76 ـ 77 مؤمنون/23 استفاده مى‌شود كه فرجام ترك تضرع، مؤاخذه به صورت قحطى، گرسنگى، گرانى و كشتار با شمشير يا نزول عذاب اخروى است.[36]
برخى رهايى حضرت يونس(عليه السلام) از شكم ماهى و ديگر مشكلات[37] (انبياء/21،87 ـ 88)، آمرزش حضرت داود(عليه السلام)، اعطاى مقام مقربان و بهشت به وى[38]و قبولى دعا و توبه او از سوى خداوند[39] (ص/38،24 ـ 25) و برطرف شدن ابتلاى حضرت ايوب(عليه السلام)[40] (ص/38،41) را نتيجه تضرع آنان دانسته‌اند.

منابع

احياء علوم الدين، الغزالى (م.‌505‌ق.)، بيروت، دار الكتب العربى؛ اقبال الاعمال، ابن طاووس (م.‌664‌ق.)، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1390‌ق؛ البحر المحيط، ابوحيان الاندلسى (م.‌754‌ق.)، بيروت، دارالفكر، 1412‌ق؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374‌ش؛ تفسير غرائب القرآن، نظام‌الدين النيشابورى (م.‌728‌ق.)، به كوشش زكريا عميرات، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416‌ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م.‌606‌ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413‌ق؛ جامع احاديث الشيعه، اسماعيل معزى ملايرى، قم، الصحف، 1413‌ق؛ جامع البيان، الطبرى (م.‌310‌ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415‌ق؛ جامع السعادات، محمد مهدى النراقى (م.‌1209‌ق.)، به كوشش كلانتر، بيروت، اعلمى، 1408‌ق؛ جواهر الكلام، النجفى (م.‌1266‌ق.)، به كوشش قوچانى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ حاشية القونوى، اسماعيل بن محمد الحنفى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 592
(م.‌1195‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1422‌ق؛ الحدائق الناضره، يوسف البحرانى (م.‌1186ق.)، به كوشش آخوندى، قم، نشر اسلامى، 1363‌ش؛ حواشى الشروانى على تحفة المحتاج، الشروانى و العبادى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م.‌554‌ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375‌ش؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ميثم البحرانى (م.‌679‌ق.)، به كوشش يوسف على، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1412‌ق؛ صحيفه سجاديه، على بن الحسين(عليه السلام)(م.‌95‌ق.)، ترجمه: شيروانى، دارالفكر، 1379‌ش؛ الفتوحات المكيه، محيى الدين بن عربى (م.‌638‌ق.)، به كوشش عثمان يحيى، قاهرة، الهيئة المصرية، 1405‌ق؛ الفرقان، محمد صادقى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1365‌ش؛ الفقه على المذاهب الاربعه، عبدالرحمن الجزيرى (م.‌1360‌ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1406‌ق؛ الكافى، الكلينى (م.‌329‌ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375‌ش؛ كتاب مقدس، ترجمه: فاضل خان همدانى، ويليام گلبن، هنرى مرتن، تهران، اساطير، 1380‌ش؛ كشف الاسرار، ميبدى (م.‌520‌ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361‌ش؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م.‌975‌ق.)، به كوشش صفوه السقاء، بيروت، الرسالة، 1413‌ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م.‌711‌ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408‌ق؛ المبسوط فى فقه الاماميه، الطوسى (م.‌460‌ق.)، به كوشش بهبودى، تهران، مكتبة المرتضويه؛ مجمع‌البيان، الطبرسى (م.‌548‌ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406‌ق؛ المحجة البيضاء، الفيض الكاشانى (م.‌1091‌ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى؛ مفردات، الراغب (م.‌425‌ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412‌ق؛ مكارم الاخلاق، الطبرسى (م.‌قرن 548)، بيروت، نشر اعلمى، 1392‌ق؛ المنجد فى اللغه، لويس معلوف (م.‌1946 م.)، بيروت، دارالمشرق، 1996 م؛ الميزان، الطباطبايى (م.‌1402‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1393‌ق؛ نظم الدرر، البقاعى (م.‌885‌ق.)، به كوشش غالب المهدى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415‌ق؛ نمايه نامه موضوعى صحيفه سجاديه، مصطفى درايتى و همكاران، مشهد، اطلاعات و مدارك علمى ايران، 1377‌ش.
محمد اعرافى و بخش فلسفه و كلام




[1]. لسان العرب، ج‌8، ص‌53؛ المنجد، ص‌450، «ضرع»؛ مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌660.
[2]. مفردات، ص‌506؛ لسان العرب، ج‌8، ص‌53، «ضرع».
[3]. التحقيق، ج‌7، ص‌28 ـ 29، «ضرع».
[4]. الميزان، ج‌7، ص‌89.
[5]. كشف‌الاسرار، ج‌8، ص‌341.
[6]. الحدائق، ج10، ص491؛ جواهرالكلام، ج‌12، ص‌148.
[7]. حواشى الشروانى، ج‌3، ص‌65.
[8]. المبسوط، ج1، ص‌166؛ الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌1، ص‌663.
[9]. احياء علوم الدين، ج‌1، ص‌165؛ المحجة البيضاء، ج‌2، ص‌293.
[10]. جامع السعادات، ج‌1، ص‌70 ـ 72.
[11]. الفتوحات المكيه، ج‌4، ص‌213.
[12]. نمايه نامه موضوعى، ج‌1، ص‌77.
[13]. كنزالعمال، ج‌3، ص‌707.
[14]. الكافى، ج‌2، ص‌479 ـ 481.
[15]. جامع احاديث الشيعه، ج‌6، ص‌478؛ ج‌7، ص‌137، 155، 181، 253؛ ج‌14، ص‌115.
[16]. شرح نهج البلاغه، ج‌1، ص‌449.
[17]. كتاب مقدس، مزامير، 55: 1.
[18]. همان، دانيال، 9 : 4 ـ 19.
[19]. لسان العرب، ج‌8، ص‌54؛ التحقيق، ج‌7، ص‌28 ـ 29.
[20]. لسان العرب، ج‌8، ص‌54.
[21]. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌660.
[22]. الفرقان، ج‌8 ـ 9، ص‌178 ـ 179.
[23]. الميزان، ج‌7، ص‌89.
[24]. التفسيرالكبير، ج14، ص130؛ البحرالمحيط، ج5، ص‌70.
[25]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌485.
[26]. غرائب‌القرآن، ج‌3، ص‌101؛ تفسير بقاعى، ج‌3، ص‌43.
[27]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌792.
[28]. التفسير الكبير، ج‌15، ص‌107.
[29]. الميزان، ج‌8، ص‌159.
[30]. التفسير الكبير، ج‌14، ص‌129.
[31]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌485.
[32]. همان، ص‌466.
[33]. التفسير الكبير، ج‌12، ص‌225.
[34]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌466.
[35]. همان، ج‌7، ص‌181.
[36]. همان؛ جامع‌البيان، ج18، ص58ـ59.
[37]. حاشية القونوى، ج‌12، ص‌574 ـ 575.
[38]. مجمع البيان، ج‌8، ص‌735.
[39]. كشف‌الاسرار، ج‌8، ص‌341 ـ 342.
[40]. الميزان، ج‌17، ص‌208، 210 ـ 211.

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  3:41 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تزيين

تزيين : آراستن و زيبا جلوه دادن امور در نظر انسان

تزيين از ريشه «ز ـ ى ـ ن»، در مقابل شين[1] و به معناى آراستن و زيبا جلوه دادن[2] است و براى بهره‌مندى از اشيا صورت مى‌گيرد[3] و انگيزه آن در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 505
انسان حب نفس و خوش آمدن از چيزى است.[4]
مفهوم تزيين در قرآن‌كريم با تعابيرى گوناگون بيان شده و ريشه‌هاى اصلى اين تعابير، زين، حَلْى، جمال و زُخْرُف است. مشتقات و صيغه‌هاى به كار رفته از اين ريشه‌ها در قرآن نيز به 70 مورد مى‌رسد.[5]
حلى در حقيقت زينت ظاهرى و عرضى است كه چيزى بدان آراسته مى‌شود[6] و هم در آيات مربوط به دنيا (نحل/16،14) و هم در آيات مربوط به آخرت (كهف/18،31) به كار رفته است.
زخرف از تعابيرى است كه در قالب منفى يا به معناى زيبايى ناپايدار در قرآن به كار رفته است. (انعام/6، 112)
مفهوم غرور در تعبيرى همانند «و‌غَرَّتهُمُ الحَيوةُ الدُّنيا»(اعراف/7،51) نيز به آراسته شدن ناشايست و از روى باطل باز مى‌گردد.[7]
اسناد تسويل به نفس و شيطان نيز در قرآن‌كريم بيانگر آراستن از نوع منفى است كه در آياتى همچون 18‌يوسف‌/12 و 25 محمّد/47 ديده مى‌شود. مفهوم تبرّج نيز در ارتباط با اظهار زينتهاى زنان در برابر نامحرمان به اين موضوع ارتباط دارد. ( =>تبرّج)
آراستن اشيا گاه سبب بهره‌گيرى انسان از دنيا براى رسيدن به آخرت و كسب رضايت الهى است و گاه قلبها را گمراه كرده، آنها را از ذكر خداوند دور مى‌كند[8]، بر اين اساس عامل تزيين در پاره‌اى از آيات قرآنى، خداوند متعالى (نمل /27،4) و در پاره‌اى ديگر، شيطان معرفى شده است. (انفال/8، 48؛ حجر /15، 39) شيطان پس از آفرينش انسان از امر الهى تمرد، و سوگند ياد كرد كه او و تمامى فرزندانش را از راه آراستن زشتيها در نظر آنها اغوا كند. (ص/38، 71 ـ 83؛ حجر /15، 28 ـ 40) در بهشت نيز با گفته‌هاى خود، خوردن از شجره را در نظر آدم و همسر وى آراست.[9]
در پاره‌اى از آيات، افعال مربوط به تزيين بدون ذكر فاعل آمده‌اند (بقره/2، 212؛ آل‌عمران/3،14) كه برخى خداوند متعالى را تزيين كننده دانسته‌اند، زيرا او شهوت و متعلقات آن را آفريده و از لذتى كه در نيل به آن متعلقات پديد مى‌آيد باخبر بوده و نيل به آن لذتها را نيز روا‌دانسته است[10]؛ اما به گفته طبرسى[11] و طباطبايى[12] تزيين‌كننده، شيطان* است و اين عقيده با شيوه بيان[13] و نيز حكمت الهى تناسب بيشترى‌دارد[14]، به هر حال خداوند با اسناد زيباييهاى جهان به خود بر حكمت و عنايت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 506
خود استدلال كرده است[15] و تزيينهاى شيطان را نيز مى‌توان از اين باب كه خداوند تنها آفريدگار و مبدأ آفرينش در جهان است به او اسناد‌داد.[16]
رسول‌اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز دنيا را سبز و زيبا ناميدند كه خداوند انسانها را وارث آن قرار داده تا ببيند چگونه عمل‌مى‌كنند.[17]
جداى از زينتهاى طبيعى و تكوينى دربرخى آيات نيز از تزيين و آراستن روحى (حجرات/49،/49،7؛ اعراف/7، 26)[18] و بدنى (اعراف/7،31)[19] ياد شده و گاه از برخى آرايشها و ابراز زينتها (نور/24، 31) نهى شده است.
در متون مقدس اديان پيشين نيز به موضوع تزيين پرداخته شده است. مطالعه تاريخ بنى‌اسرائيل اين قوم را داراى تعلقى شديد به زيور بستن نشان مى‌دهد.[20] قرآن نيز اين واقعيت را تأييد مى‌كند. (زخرف/43، 51 ـ 53؛ اعراف/7، 148؛ قصص / 28، 79 ـ 80؛ طه /20، 59) در ميان اين قوم سنگ‌ها و فلزهاى قيمتى داراى كاربردهاى متعدّد دينى بودند. آراستن بتها[21]، لباس كاهنان با سنگهاى تزيينى و قيمتى گوناگون[22] و نيز آويختن زنگوله‌هاى طلايى بر لباس كاهنان[23] و موارد ديگر[24] از اين دست است. در ديگر آيينهاى پيشين نيز اشكال مختلفى از توجه به زينت‌هاى مذهبى را مى‌توان ديد[25]؛ براى نمونه در آيين زرتشت، نام برخى ماهها و فرشتگان مرتبط با زيباييهاى زمين است[26]؛ و از شادى و آراستگى و تزيين در برخى آيينهاى شاد سخن رفته است.[27] از سلمان فارسى نقل شده است كه گفت: ما در زمان ساسانيان بر اين باور بوديم كه خداوند ياقوت را در نوروز براى زيور مردمان بيافريد و زبرجد را در مهرگان، و اين دو روز را بر ديگر روزهاى سال برترى داد، چنان‌كه ياقوت و زبرجد را بر ديگر گوهرها.[28]

نگاه كلى قرآن به تزيين:

در ديدگاه قرآن حب زينت به خودى خود مذموم نيست، بلكه از بزرگ‌ترين اسباب آشكارسازى استعداد انسان در شناخت سنن و آيات الهى است. تركيب قرآنى «اخراج‌زينت» در آيه 32 اعراف/7 به معناى آفرينش مواد اوليه تشكيل دهنده زينتها و نيز آموزش راههاى ساخت آنها از طريق قرار دادن علاقه و نيز استعداد ابداع در وجود
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 507
انسانهاست.[29] خداوند در آيه 14 آل‌عمران/3 از 7 امرى كه مى‌تواند مورد علاقه و ميل انسان باشد، نام برده است. اين 7 امر در برگيرنده لذتهاى جسمانى و روحى و عاطفى و اقتصادى هستند.[30] خداوند در آيه‌32‌اعراف/7 اين پندار را كه تحريم زينتها و روزيهاى پاك و حلال نشانه زهد و پارسايى باشد، باطل مى‌كند[31]: «قُل‌مَن حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتى اَخرَجَ لِعِبادِهِ والطَّيِّبـتِ مِنَ الرِّزق».اضافه زينت به اللّه در آيه مزبور براى نيكو شمردن آن و منت نهادن خداوند بر بندگان[32] است و نشان مى‌دهد كه زينتهاى الهى بايد در راه عبادت به كار روند. ادامه آيه نيز تصريح مى‌كند كه در اصل، اهل ايمان سزاوار بهره‌بردارى از اين زينتها هستند.[33] غرايزى كه خداوند در انسانها قرار داده ـ از جمله حب زينت ـ نهايتى ندارند[34] و خود بزرگ‌ترين سبب پيشرفت و تنوع‌آفرينى بشر در امور زراعت، صنعت و ديگر اسباب آبادانى هستند.[35] خداوند متعالى انسانها را در هيئتى نيكو[36] آفريد؛ زيباييهايى در طبيعت قرار داد و آنها را براى بشر تبيين؛ و او را به آنها نيازمند كرد[37]؛ و امور خير را نيز از طريق تشريع براى انسان آراست.
از سويى ديگر قرآن‌كريم از آراستگى زندگى دنيوى در نظر افراد بى‌ايمان سخن مى‌گويد: «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَروا الحَيوةُ الدُّنيا»(بقره/2، 212) و از شيفته شدن مؤمنان به ظاهر آراسته زندگى آنان پرهيز مى‌دهد: «و لا تَمُدَّنَّ عَينَيكَ اِلى ما مَتَّعنا بِهِ اَزوجـًا مِنهُم زَهرَةَ الحَيوةِ الدُّنيا...».(طه/20،131)[38] اينان كسانى هستند كه همتشان به بهره‌بردارى از لذتهاى دنيا و گردآورى مال و كسب جاه مصروف گرديد.[39] دنيا براى اين گروه جز همين زينت ظاهرى نيست و چنين تزيينى، شيطانى و مذموم است.[40] اين واقعيت در آياتى تبيين شده است. (حديد/57، 20؛ كهف/18،45؛ يونس/10،24) تشبيههاى موجود در اين دسته از آيات فريبندگى دنيا را نشان داده‌اند[41]؛ شادمانى به مظاهر دنيوى در آنها تقبيح[42] و وخامت اين دلبستگيها[43] و حال دنيامداران تبيين شده است.[44]
سخن فرعون هنگام مواجهه با موسى نمونه‌اى از غرور ناشى از فريفتگى به زينت دنياست: «و‌نادى فِرعَونُ فى قَومِهِ قالَ يـقَومِ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 508
اَلَيسَ لى مُلكُ مِصرَ و هـذِهِ الاَنهـرُ تَجرى مِن تَحتى اَفَلا تُبصِرون * اَم اَنا خَيرٌ مِن هـذا الَّذى هُوَ مَهينٌ و لا يَكادُ يُبين * فَلَولا اُلقِىَ عَلَيهِ اَسوِرَةٌ مِن ذَهَب».(زخرف/43، 51‌ـ‌53) در چنين محيطى قارون رشد يافت و تجمل‌پرستى او موجب سركشى و هلاك وى شد. (قصص/28، 81) خداوند همچنين به توبيخ كسانى پرداخت كه زر و زيور قارون چشم آنان را پر كرده، از مشاهده حقايق غافل ساخت: «فَخَرَجَ عَلى قَومِهِ فى زينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدونَ الحَيوةَ الدُّنيا يــلَيتَ لَنا مِثلَ ما اُوتِىَ قـرونُ اِنَّهُ لَذو حَظّ عَظيم * و قالَ الَّذينَ اُوتُوا العِلمَ ويلَكُم ثَوابُ اللّهِ خَيرٌ لِمَن ءامَنَ و عَمِلَ صــلِحـًا و لا يُلَقّـها اِلاّ الصّـبِرون».(قصص/28،79 ـ 80) در نهايت در همين محيط كه چشم و دل مردم، فريفته زينت دنيوى بود، سامرى با زيورهاى بنى‌اسرائيل گوساله‌اى طلايى ساخت[45] و آن را در نظر آنان به جاى خداوند يگانه نشاند: «واتَّخَذَ قَومُ موسى مِن بَعدِهِ مِن حُلِيِّهِم عِجلاً جَسَدًا لَهُ خوار».(اعراف/7،148) [46] موسى نيز چون در دربار فرعون به سن جوانى رسيد و با عادات فرعونيان آشنا بود، در پى دعوت فرعون جهت تعيين موعدى براى هماوردى، «يوم الزينه»را تعيين كرد كه روز عيد فرعونيان بود و‌همگان در آن ضمن دست كشيدن از كار، خود را زينت كرده، گرد هم مى‌آمدند. (طه/20،/20، 59)[47] تزيين به قصد تفاخر و فريفتگى در برابر آن نيز موجب غضب خداوند است و خداوند هنگام نقل داستان قارون اين نوع تزيين و فرجام آن را نشان مى‌دهد. (قصص/28، 79)

زينتهاى طبيعى:

طبق گزارش قرآنى، آفرينش هر يك از اشيا در قالبى زيبا و نيكو، صورت پذيرفته است: «اَلَّذى اَحسَنَ كُلَّ شَىء خَلَقَه»(سجده/32،7) و زمين با زينتهاى الهى آراسته شده است (كهف/18،7)[48]، همان گونه كه آسمان نيز آراسته معرفى مى‌شود: «و لَقَد جَعَلنا فِى السَّماءِ بُروجـًا و زَيَّنّـها لِلنّـظِرين»(حجر/15،16)؛ «اِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنيا بِزينَة اَلكَواكِب»(صافّات/37،6) و در سوره نحل از جمال و زينت چارپايان براى انسان سخن آمده است: «والاَنعـمَ خَلَقَها ... * و لَكُم فيها جَمال‌... * والخَيلَ والبِغالَ والحَميرَ لِتَركَبوها و زينَةً و يَخلُقُ ما لا تَعلَمون».(نحل/16، 5 ـ 8) هريك از شتر، گاو، گوسفند، اسب و قاطر به تناسب در راه‌رفتن فردى و گروهى، توليد پشم و كرك و مو و شير و گوشت و چربى يا در راه رفتن و تاختن و شيهه كشيدن و برآوردن يال و تركيب بدن[49]، پستانهاى پر از شير و كوهانهاى برآمده[50]، توان باربرى و جنگى در شتر و توليد پوشاك و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 509
خوراك و نوشيدنى و كثرت توليد مثل[51] و نيز وجاهتى كه از داشتن آنها نصيب انسان مى‌گردد[52] و موارد ديگر داراى زيباييهاى متعددى هستند.[53]قرآن‌كريم به زيباييهاى چارپايان با بيانهاى ديگر نيز اشاره كرده است. (ص/38، 30 ـ 32) خداوند در اين دنيا اشياى زيبا را جهت امتحان انسانها قرار داده و آنان را از فريب‌ظواهر دنيوى برحذر داشته است[54]، زيرا تنها در اين حالت است كه تكليف براى انسان معنا مى‌يابد. اين مطلب، بيانگر سخن رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)است كه فرمود: بهشت به ناخوشاينديها و جهنم به خوشاينديها پيچيده شده است. [55]

زينتهاى انسانى:

خداوند، فطرت انسانها را به خوبيها و زيباييها متمايل ساخته و ايمان را‌محبوب دل آنان قرار داده است: «ولـكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ‌اِلَيكُمُ الايمـنَ و زَيَّنَهُ فى قُلوبِكُم»(حجرات/49،7)[56]؛ همچنين تزيينى كه در آيه 26 اعراف/7 از آن سخن رفته محدود به زينتهاى مادى نيست و شامل زينتهاى معنوى همانند صفات انسانى و ملكات اخلاقى نيز مى‌شود. قرآن‌كريم دنيا و زيباييهاى آن را مقدمه‌اى براى دستيابى به زيبايى باقى و حقيقى مى‌داند.[57] تزيينى كه هدف آن بهره‌مندى از دنيا براى نيل به‌آخرت و رضايت الهى باشد ممدوح[58] و عبارت از زيبايى واقعى‌اى است كه انسان بصير از آن بهره‌مى‌برد، بى‌آنكه سبب آلودگى او گردد؛ اما آنچه انسان را در برخى جهات بيارايد و در برخى جهات بيالايد، از يك جهت زينت و از جهتى ديگر زشتى است.[59]
اهل ايمان به برگرفتن زينتهاى خود هنگام نماز سفارش شده‌اند: «يـبَنى ءادَمَ خُذوا زينَتَكُم عِندَ كُلِّ مَسجِد».(اعراف/7،31) در برخى روايات، مراد از زينت، لباس[60] دانسته شده كه كمترين آن، پوشش براى عورت است.[61] لباسى كه زشتيهاى آدمى را بپوشاند و وى را زينت دهد، از نعمتهاى خدا به شمار مى‌رود[62]: «يـبَنى ءادَمَ قَد اَنزَلنا عَلَيكُم لِباسـًا يُورى سَوءتِكُم و ريشـًا».(اعراف /7، 26) لفظ «ريشاً» كه بر لباس عطف شده، به معناى تجمل و پوششهاى آراينده و زيبا و مباح دانسته شده كه فراتر از ميزان حداقلى مورد اشاره در آيه‌اند.[63]
گذشته از اطلاقى كه در امر آيه 31 اعراف/7 وجود دارد[64] و هرگونه خير و نعمتى را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 510
دربر‌مى‌گيرد،[65] در‌پاره‌اى از روايات نيز برخى موارد آراستن ظاهرى[66] همانند شانه كردن موها هنگام نماز،[67] غسل و پوشيدن لباس سفيد[68] و نيز آراستن بدن و جامه براى نمازهاى جمعه و عيدين[69] از مصاديق زينت معرفى شده‌اند. در آيه بعد نيز از تحريم زينتها منع شده است: «قُل مَن حَرَّمَ زينَةَ اللّه...». در حديثى عثمان‌بن مظعون با رسول‌الله(صلى الله عليه وآله) از قصد خود مبنى بر رهبانيت و ترك دنيا‌و مواردى‌ديگر همچون عدم بهره‌مندى از همسر‌خود و بوى خوش و خوردن گوشت، سخن گفت و رسول‌اكرم(صلى الله عليه وآله) وى را از افراط و تفريط برحذر داشتند.[70] در عصر جاهلى، قبايل مختلف عرب[71]، زينت‌لباس را به قصد قربت و تعبّد بر خود حرام كرده[72]، مردان در روز و زنان در شب به صورت عريان گرد كعبه طواف كرده، مى‌گفتند: ما در لباسى طواف نمى‌كنيم كه در آن گناه كرده‌ايم.[73] برخى از آنان نيز به قصد زدن فال نيك مى‌گفتند كه اميدواريم همان‌گونه كه از لباس خود خارج مى‌شويم از گناهان خود نيز به درآييم[74]، بنابراين تمامى زينتها در اسلام جز آنچه مستثنا و حرام شمرده‌شده، مباح به شمار مى‌روند.[75]
تزيين در زندگى زن* نقشى متمايز دارد. زن از كودكى با زيورآلات سر و كار دارد (نك:‌زخرف/43، 18)[76] كه امرى پسنديده و براى تقويت نهاد خانواده مفيد است. قرآن‌كريم زينت‌آرايى زن را هنگامى نهى كرده كه براى نامحرم آشكار باشد: «و لا يُبدينَ زينَتَهُنَّ‌...».(نور/24،31)[77] برخى از اين آيه، استفاده كرده‌اند كه زن، مأذون به بلند كردن صداى خود نيز براى نامحرم نيست، زيرا فتنه‌انگيزى صداى زن از فتنه زينت آرايى او بيشتر است.[78] به هر روى زينت مورد استعمال زنان، از نظر قرآن‌كريم به دو دسته اصلى تقسيم مى‌شود: آنچه اظهار آن براى نامحرم ناروا و آنچه اظهار آن رواست[79] كه در بيان مصاديق آن نيز فقها آرايى دارند.[80] (=> تبرّج)

منابع

احكام القرآن، ابن العربى (م.‌543‌ق.)، به كوشش البجاوى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ احكام القرآن، الجصاص (م.‌370‌ق.)، به كوشش صدقى محمد، مكة،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 511
المكتبة التجاريه؛ اوستا، گزارش و پژوهش جليل دوستخواه، تهران، مرواريد، 1377‌ش؛ التبيان فى اعراب القرآن، عبدالله الحسين العكبرى (م.‌616‌ق.)، به كوشش البجاوى، احياء الكتب العربيه؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تفسير جوامع الجامع، الطبرسى (م.‌548‌ق.)، بيروت، دارالاضواء، 1405‌ق؛ تفسير راهنما، هاشمى رفسنجانى و ديگران، قم، دفتر تبليغات، 1373‌ش؛ تفسير روح البيان، بروسوى (م.‌1137‌ق.)، بيروت، دارالفكر؛ تفسير الصافى، الفيض كاشانى (م.‌1091‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1402‌ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م.‌320‌ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م.‌606‌ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413‌ق؛ تفسير المنار، رشيد رضا (م.‌1354‌ق.)، قاهرة، دارالمنار، 1373‌ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375‌ش؛ تهذيب اللغه، الازهرى (م.‌370‌ق.)، به كوشش بردوئى، الدار المصريه؛ جامع‌البيان، الطبرى (م.‌310‌ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415‌ق؛ الجواهر، طنطاوى بن جوهرى (م.‌1358‌ق.)، به كوشش احمد سعدعلى، بيروت، دارالفكر 1355‌ق؛ دين و اسطوره در آمريكاى وسطا، مهران كندرى، تهران، مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372‌ش؛ روح المعانى، الآلوسى (م.‌1270‌ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417‌ق؛ فقه القرآن، الراوندى (م.‌573‌ق.)، به كوشش حسينى، قم، كتابخانه نجفى، 1405‌ق؛ قاموس كتاب مقدس، مستر هاكس، تهران، اساطير، 1377ش؛ لغت نامه، دهخدا (م.‌1334‌ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغت‌نامه و دانشگاه تهران، 1373‌ش؛ المعجم المفهرس، محمد فؤاد، قاهرة، دارالكتب المصرية، 1364‌ق؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م.‌395‌ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبليغات، 1404‌ق؛ موسوعة اخلاق القرآن، احمد الشرباصى، بيروت، دارالرائد العربى، 1407‌ق؛ الميزان، الطباطبايى (م.‌1402‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1393‌ق؛ نثر طوبى، الشعرانى (م.‌1393‌ق.)، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1398‌ق؛ الهداية شرح بداية المبتدى، على بن ابى بكر الرشدانى (م.‌593‌ق.)، به كوشش طلال يوسف، بيروت، احياءالتراث العربى، 1415ق.
ابوالفضل خوش منش




[1]. تهذيب‌اللغه، ج13، ص255؛ مقاييس‌اللغه، ج‌3، ص‌41؛ التحقيق، ج‌4، ص‌328، «زين».
[2]. لغت نامه، ج‌4، ص‌5873.
[3]. موسوعة اخلاق القرآن، ج‌5، ص‌66.
[4]. التحقيق، ج‌4، ص‌331، «زين».
[5]. ر. ك: المعجم المفهرس، «زين».
[6]. التحقيق، ج‌2، 275، «حلى».
[7]. التبيان، ج‌4، ص‌417.
[8]. الميزان، ج‌3، ص‌97.
[9]. جامع البيان، ج‌1، ص‌340.
[10]. التفسير الكبير، ج‌7، ص‌208.
[11]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌541.
[12]. الميزان، ج‌3، ص‌97 ـ 98.
[13]. همان، ص‌97 ـ 98.
[14]. همان، ص‌96.
[15]. نثر طوبى، ج‌1، ص‌ص‌339، «زين».
[16]. ر. ك: التفسيرالكبير، ج‌7، ص‌207 ـ 208؛ الميزان، ج‌3، ص‌97.
[17]. جامع‌البيان، ج‌15، ص‌244.
[18]. نك: فقه القرآن، ج‌1، ص‌95.
[19]. نك: تفسير عياشى، ج‌2، ص‌12.
[20]. قاموس كتاب مقدس، ص‌454.
[21]. همان، ص‌886.
[22]. همان، ص‌441.
[23]. همان، ص‌451.
[24]. همان، ص‌441.
[25]. دين و اسطوره، ص‌292.
[26]. اوستا، ج‌2، ص‌907.
[27]. همان، ص‌1059.
[28]. همان، ص‌1060.
[29]. تفسير المنار، ج‌8، ص‌388.
[30]. التفسير الكبير، ج‌7، ص‌210.
[31]. نمونه، ج‌6، ص‌149.
[32]. تفسير المنار، ج‌8، ص‌388.
[33]. همان، ص‌390.
[34]. همان، ص‌388.
[35]. همان، ص‌388 ـ 389.
[36]. موسوعة اخلاق القرآن، ج‌5، ص‌71.
[37]. الميزان، ج‌8، ص‌81.
[38]. جوامع الجامع، ج‌2، ص‌509.
[39]. تفسير المنار، ج‌2، ص‌212.
[40]. الميزان، ج‌3، ص‌97.
[41]. مجمع‌البيان، ج‌5، ص‌155.
[42]. التفسير الكبير، ج‌21، ص‌130.
[43]. همان، ج‌7، ص‌209.
[44]. راهنما، ج‌7، ص‌420.
[45]. التبيان، ج‌1، ص‌237.
[46]. التبيان، ج‌1، ص‌237.
[47]. جامع البيان، ج‌16، ص‌221 ـ 222.
[48]. التفسير الكبير، ج‌21، ص‌81.
[49]. احكام القرآن، ابن العربى، ج‌3، ص‌1142.
[50]. مجمع‌البيان، ج‌6، ص‌539.
[51]. احكام القرآن، ابن العربى، ج‌3، ص‌1142.
[52]. روح المعانى، ج‌8، ص‌146.
[53]. احكام القرآن، ابن العربى، ج‌3، ص‌1142.
[54]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌541.
[55]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌541.
[56]. الميزان، ج‌18، ص‌313؛ نمونه، ج‌22، ص‌159.
[57]. الجواهر، ج‌1، ص‌64.
[58]. الميزان، ج‌3، ص‌97.
[59]. موسوعة اخلاق القرآن، ج‌5، ص‌66.
[60]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌12.
[61]. فقه القرآن، ج‌1، ص‌95.
[62]. راهنما، ج‌5، ص‌500.
[63]. فقه القرآن، ج‌1، ص‌95.
[64]. الميزان، ج‌8، ص‌79.
[65]. تفسير نمونه، ج‌6، ص‌148.
[66]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌13.
[67]. همان، ص‌12.
[68]. الصافى، ج‌2، ص‌189.
[69]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌63.
[70]. التفسير الكبير، ج‌14، ص‌63.
[71]. روح البيان، ج‌3، ص‌153.
[72]. تفسير المنار، ج‌8، ص‌387.
[73]. جامع البيان، ج‌8، ص‌210.
[74]. التفسير الكبير، ج‌14، ص‌60.
[75]. همان، ص‌63.
[76]. براى آگاهى بيشتر نك: الميزان، ج‌18، ص‌90.
[77]. الكشاف، ج‌3، ص‌230.
[78]. احكام القرآن، جصاص، ج‌3، ص‌465.
[79]. الكشاف، ج3، ص‌230؛ التفسير الكبير، ج‌23، ص‌205.
[80]. ر. ك: مجمع البيان، ج‌7، ص‌217؛ الهدايه، ج‌3 ـ 4، ص‌368.

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  3:42 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها