0

زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

 
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

اریک فروم

 

 

اریک فروم در 23 مارس سال 1900 در یک خانواده بنیادگرای یهودی در فرانکفورت آلمان به دنیا آمد. پدرش بازرگان و پدربزرگش یک خاخام یهودی (روحانی یهودی) بود. خود او نیز در دوران کودکی طلبه مخلص تورات بود. موعظه های این کتاب بر تفکرات دوران جوانی او تاثیر عمیقی گذاشت. همانند فروید او نیز در دوران جوانی آثار تلخ عضویت در گروه اقلیت را تجربه کرد. با اینکه بعد ها پیوند سازمان یافته او با مذهب قطع شد، تاثیر تجربه های مذهبی اولیه در آثار او کاملا مشهود است.
 
از دیگر عواملی که در زندگی فروم تاثیر داشت یکی دو رویداد تلخ در دوران نوجوانی او بودند. در دوازده سالگی او زن جوانی که دوست نزدیک پدرش بود به فاصله چند روز پس از مرگ پدرش دست به خودکشی زد. فروم که پنهانی به آن زن علاقه شدیدی پیدا کرده بود از این حادثه دچار شوک شدید و روحی شد. مدتها از خاطره آن رنج می کشید. رویداد دوم در چهارده سالگی او روی داد در این زمان او شاهد جوشش تعصبی هستریک و همگانی در ملت آلمان در جریان جنگ جهانی اول بود.مردم جامعه در زیر شلاق تبلیغات از نفرت آکنده می شدند و به هیجانی که منجر به تفکرات و اعمال دیوانه وار می شد کشیده می شدند. به خاطر همین تجربه های ناخوشایند بود که نیاز به درک علل رفتارهای غیر معقول در او ایجاد شد. تصور او این بود که جامعه بیمار مردم بیمار می پروراند و همین تصور محور اصلی کارهای او در آینده را تشکیل داد.
 
در 1922 دکترای خود را از دانشگاه هایدلبرگ دریافت کرد و در 1934 به خاطر فشار نازیها بر یهودیان، فروم به امریکا مهاجرت کرد و در دانشگاههای کلمبیا وییل به تدریس پرداخت و بخش آموزش روانکاوی را در دانشکده پزشکی دانشگاه ملی مکزیکو دایر کرد و سرانجام در 1980 در سویس در گذشت.
 
وی از معدود روانشناسانی است که بیشتر کتابهایش به فارسی ترجمه شده است. کتابهای معروف و پرفروش او نظیر گریزاز آزادی، جامعه سالم، انسان برای خویشتن، زبان از یاد رفته، هنر عشق ورزیدن، کالبد شناسی، ویران سازی انسان، در ایران و سایر کشورهای جهان طرفداران زیادی داشته است.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
دوشنبه 20 خرداد 1392  9:00 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

زیگموند فروید

 

 

فروید پزشک و روانشناس معروف اطریشی در سال 1856 در فرای بورگ اطریش به دنیا آمد. در سال 1881 به اخذ دکترای پزشکی نایل آمد و ضمن انجام کارهای پزشکی در بیمارستانها و مطب خصوصی خود به تحقیقات در عصب شناسی پرداخت. فروید بیشتر عمر خود را در وین گذراند. کار پزشکی خود را با فعالیت در زمینه عصب شناسی آغاز کرد ولی به زودی فعالیت خود را به طور کامل روی آسیب شناسی روانی و شخصیت متمرکز کرد. در سالهای اولیه فعالیت خود وی با ژوزف بروئر در زمینه کاربرد روشهای هیپنوتیزمی روی معالجه هیستری کار کرد. در این رهگذر وی دنباله رو کارهای پیر ژانه بود، سپس مدتی به مطالعه هیپنوتیزم در مکتب ژان مارتین شارکو در پاریس پرداخت. به نظر می رسد که شارکو اولین کسی است که عقیده اهمیت تمایلات جنسی را در شخصیت انسان به ذهن فروید آورد. فروید به توسعه و تکمیل روش تداعی آزاد ادامه داد و شروع کرد به استفاده از روش تعبیرخواب در معالجه بیماریهای روانی. یکی از مهمترین کتابهای او در سالهای اولیه با نام تعبیر خواب در سال1900 منتشر گردید. فروید فرزند ارشد خانواده بود. آملیا و جیکوب فروید به جز وی شش فرزند دیگر هم داشتند. پدر فروید از ازدواج قبلی خویش دو پسر داشت و هنگام تولد زیگموند 42 سال داشت. وقتی فروید چهار ساله بود پدرش که تاجر پشم بود برای یافتن فرصت های تجاری بهتر خانواده خود را به وین برد. فروید در آپارتمان شلوغ خودش در وین از این امتیاز برخوردار بود که اتاق خواب و مطالعه مخصوص خودش داشته باشد. مادر جوانش آرزوهای بلند پروازانه ای برای پسرش داشت و همواره یار و مشوق او در درس و مطالعه بود. فروید تبحر خاصی در یادگیری زبان داشت. وی در 8 سالگی شکسپیر می خواند و در دبستان غالبا شاگرد اول بود. در زمستان 1873 تحصیلاتش را در رشته پزشکی در دانشگاه وین شروع کرد و 8 سال بعد مدرک پزشکی خود را گرفت. در آن زمان معمولا مدرک پزشکی را ظرف پنج سال می گرفتند. دلیل تاخیر وی این بود که شش سال تحت نظر فیزیولوژیست مشهوری به نام ارنست بروک درس خواند و یک سال نیز در ارتش اتریش خدمت کرد. فروید وقتی زیر نظر بروک بود با جوزف بروئر آشنا شد که وی را با پیچیدگی های بیماری هیستری آشنا کرد.
 
فروید با مارتا برنایس ازدواج کرد و حاصل 53 سال زندگی مشترکش با وی شش فرزند بود. که کوچکترین آنها آنا از روانکاوان مشهور کودک شد و کمک زیادی به توسعه و تحول روانکاوی کرد. فروید ابتدا برای کمک به بیماران مبتلا به روان رنجوری از هیپنوتیزم و روش تخلیه هیجانی بروئر استفاده می کرد. فروید کتابهایی را نیز نوشته است که یکی از آنها آسیب شناسی روانی زندگی روزمره (1901)،سه مقاله در باب میل جنسی (1905) و جوک ها و رابطه اش با ناهشیار(1905) را منتشرکرد. رویدادی که فروید و روانکاوی را به امریکا شناساند دعوت جی استانلی هال از فروید در سال 1909 برای سخنرانی در دانشگاه کلارک در ورسستر ماساچوست بود. این دعوت باعث شد کتابهای فروید با عناوین سخنرانی های مقدماتی در باب روانکاوی (1917) وایگو واید(1923) که معرف رویکردش در مورد شخصیت بود خوانندگان بیشتری پیدا کند. فروید کتابهایی نیز در مورد نقش مهم روابط اطفال با والدین نوشت.
 
و سرانجام در سال 1939 پس از آنکه بر اثر فشار نازیهای آلمان به انگلستان مهاجرت کرده بود در لندن در گذشت.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
دوشنبه 20 خرداد 1392  9:01 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

ژان پیاژه

 

 

روانشناس دیگری که شهرت زیادی برای موسسه ژان ژاک رسو کسب کرد، جانشین کلاپارد در کرسی روانشناسی تجربی و رئیس آزمایشگاه روانشناسی در دانشگاه ژنو ژان پیاژه کودک شناس معروف بود. پیاژه روانشناس رشد، منطق دان، مربی تعلیم و تربیت و فیلسوف بودکه به مدت بیش از چهل سال پیاژه و همکاران او ازجمله باربر اینهلدر استاد دانشگاه ژنو تحقیقات وسیعی را درباره کودکان انجام داده و نظریه های مهمی در زمینه رشد عقلی و ادراکی کودکان عرضه کرده اند. پیاژه از دیدگاه معرفت شناسی ژنتیک به مطالعه زبان و اندیشه کودکان، هوش، اخلاق و چگونگی استدلال در آنها پرداخته است. او یافته های خود را درکتابها و مقالات متعددی شرح داده است. از آن جمله می توان به آثار زیر اشاره کرد : زبان وتفکر کودک(1924) قضاوت اخلاقی در کودک(1932) و روانشناسی هوش(1950).
 
به عنوان یک متفکر سیستم گرا و منتقد روانشناسی گشتالت، پیاژه میان کارکردهای هوش و ادراک فرق می گذارد و معتقد است که سازمان ادراکی کودک بر اثر رشد ذهنی او تغییر می کند. پیاژه بدون تردید بزرگترین روانشناس عصر حاضر است. اما پیاژه تنها یک روانشناس نابغه نیست دانشمند بزرگی هم است که برای دست یافتن به یک جهان بینی علمی متناسب با پیشرفت های عصر حاضر و پی ریزی شناخت شناسی جدید راهی دراز پیموده است.
 
ژان پیاژه در نهم اوت 1896 در شهر نوشاتل در سوئیس چشم به جهان گشود. وی فرزند مادری که شدیدا پای بند مذهب و پدری که در مقام یک استاد تاریخ نسبت به اعتقادات مذهبی بیگانه بود. این تنافر متافیزیکی پدر و مادر ساختمان فکری زودرس این دانشمند را از آغاز زیر تاثیر خود قرار گرفت و تعارض بین باور و دانش را در او زنده نگهداشت. حاصل پژوهش های وی در آثاری مانند زبان و فکر در کودک، حکم و استدلال در کودک، جهان به تصور کودک و علیت جسمانی در کودک منتشر ساخت. در دهه 1950-1640 آثار مهمی درباره دوره سن آموزشگاهی توسط پیاژه انتشار یافت آثاری که در آنها مسایل مربوط به نگهداری ذهنی خصوصیات فیزیکی و هندسی اشیاء، بازگشت پذیری ذهنی و غیره مورد بررسی قرار گرفتند.
 
پیاژه در اواخر دهه شصت به موازات توسعه روز افزون فعالیت های مرکزشناخت شناسی ژنو که تا پایان عمر رهبری آن را به صورت فعال بر عهده داشت به تصریح وتدقیق نظرات خود درباره مسایل بزرگ دست زد : در سال1967 با انتشار کتاب زیست شناسی و شناخت پیوستگی جنبه های زیستی و عقلی را ترسیم کرد. در سال1970 در اثر مشهور ساختی نگری مسئله ساخت و پدید ایی را از دیدگاه تحولی و در چارچوب علوم مختلف مورد بررسی قرار داد. در سال1974 در کتاب هشیار شدن اهمیت این مسئله را که سالیان دراز روانشناسان حل شده می پنداشتند با اهمیتی فراتر از کشف ناهشیاری توسط فروید شناساند. و در نهایت پیاژه در سپتامبر 1980 در گرما گرم راهبری پژوهش های مرکز شناخت شناسی و تدوین نتایج پژوهش های گوناگون چشم از جهان فرو بست و جهان علم را دربهت و اندوه فرو برد.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
دوشنبه 20 خرداد 1392  9:02 AM
تشکرات از این پست
alihakimi
alihakimi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آبان 1392 
تعداد پست ها : 83

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

فریدریش ولر

فریدریش ولر در ژوئن 1800میلادی در دهکده ای نزدیک فرانکفورت واقع در آلمان پا به عرصۀ گیتی نهاد. فریدریش زیر نظر پدرش به تحصیل پرداخت و به دلیل آزادی و ثروتی که پدر در اختیارش نهاده بود، موفق شد آزمایشگاهی شخصی برای خود دایر کند و به دلیل این که در جوانی کنجکاو و ماجراجو بود دست به کارهای خطرناک می زد و حتی یک بار بر اثر بی احتیاطی دوستش را به کشتن داد.

او در سن 20 سالگی وارد دانشگاه ماربوگ گردید و در آن دوران تحقیقات ارزنده ای را در رابطه با اوره انجام داد و موفق شد مواد زائد را به اوره تبدیل کند. وی پس از مدتی وارد دانشگاه هایدلبرگ شد ودر آن جا در رشته پزشکی فارغ التحصیل گردید. ولی استادش پروفسور گملین به او یادآوری کرد که به جای حرفۀ پزشکی به دنبال شیمی برود. ولر به توصیه استادش گوش داد و راهی سوئد شد و درآن جا نیز زیر نظر برزلیوس شیمی دان نامدار و معروف سوئدی به مطالعه و تحقیق پرداخت.

اوتا زمانی که در سوئد بود، دست به آزمایشات موفقیت آمیز متعددی زد. وی ترکیبی از ازت ، کربن، اکسیژن و نقره را تهیه کرد و نام آن را سیانید نقره گذاشت.

منبع: زندگی نامه دانشمندان

سه شنبه 14 آبان 1392  4:28 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

کریستین بارنارد
 
مفهوم پیوند اعضا، آن هم در مورد پیوند از یک انسان به یک انسان، از دیرباز در افسانه‌های زیادی منعکس شده است، اما عملی شدن چنین آرزویی، نیاز به پیشرفت‌های تکنیکی زیادی در پزشکی و فناوری داشت، طوری که انجام پیوند موفقیت‌‌آمیز اعضا تا قرن بیستم به تأخیر افتاد.
 
تا دهه ۶۰ میلادی، پیوند بعضی از اعضا مثل قرنیه، کلیه، پانکراس و کبد، ممکن شده بود، اما پیوند قلب، این عضو عضلانی که خون را در بدن به گردش درمی‌آورد و از قدیم‌الایام، منشأ حیات و حتی جایگاه روح و احساسات تصور می‌شد، کار ساده‌ای نبود. دکتر کریستین بارنارد، پزشکی بود که برای اولین بار توانست، به صورت موفقیت‌آمیز پیوند قلب را در مورد انسان انجام بدهد.
 
کریستین نیتلینگ بارنارد، در هشتم نوامبر سال ۱۹۲۲ در «بیفورت وست»، یکی از شهرهای استان کیپ آفریقای جنوبی به دنیا آمد. پدرش، آدام بارنارد، واعظ کلیسا بود. والدین او اصالت هلندی داشتند. خانواده بارنارد، بسیار فقیر بودند. بارنارد سه برادر داشت اما یکی از برادرانش به نام آبراهام در پنج سالگی به خاطر بیماری قلبی درگذشت.
 
او در سال ۱۹۴۰ وارد دانشکده پزشکی کیپ تاون شد، او با تنگناهای مالی دوران دانشجویی را سپری کرد، به گفته خودش زمان دانشجویی، او هر روز ۸کیلومتر پیاده راه می‌رفت تا به دانشگاه برسد. در سال ۱۹۴۵ او، از این دانشکده فارغ‌التحصیل شد.
 
بارنارد، مدتی به عنوان پزشک عمومی در یک شهر کوچک به نام «سرس» مشغول به کار شد. در سال ۱۹۵۶، بارنارد دوره جراحی قلب را در دانشگاه مینسوتا در ایالت مینیپولیس آمریکا شروع کرد. در این زمان او با «نورمن شوموی» که یکی از پیشگامان جراحی قلب بود، آشنا شد. بارنارد، در سال۱۹۵۸ با ارائه تزی تحت عنوان «مشکلات آزمایش و تولید دریچه‌های مصنوعی آئورت»، دوره دستیاری جراحی قلب را به اتمام رساند. بارنارد بعدها این دوران را در نوشته‌هایش اشاره کرده که این دوره، زیباترین دوره زندگی‌اش بوده است.
 
بعد از آن، بارنارد به آفریقای جنوبی بازگشت و در سال ۱۹۵۸، به عنوان جراح قلب در بیمارستان گروت شولر مشغول به کار شد و بخش جراحی قلب این بیمارستان و واحد تحقیقات جراحی این دانشگاه را راه انداخت. سه سال بعد او رئیس شاخه جراحی قلب و قفسه سینه بیمارستان آموزش دانشگاه کیپ تاون شد و از سال ۱۹۶۲ به مقام استادی دپارتمان جراحی دانشگاه کیپ تاون رسید. در همین زمان بود که برادر کوچک‌تر او، ماریوس، هم به وی پیوست و به دست راست او در کارها و تحقیقات مبدل شد.
 
در طی سال‌ها، بارنارد مبدل به یکی از برجسته‌ترین جراحان قلب شد و جراحی‌های پیچیده‌‌ای در مورد ناهنجاری‌های قلبی‌ای مثل تترالوژی فالو و آنومالی ابشتاین انجام داد. او جوایز بسیاری از جمله، جایزه پروفسور اموریتوس را در سال ۱۹۸۴ دریافت کرد.
 
در دسامبر سال ۱۹۶۷، در همان سالی که نخستین پیوند کبد انجام شد، یک سال پس از انجام نخستین پیوند موفقیت‌آمیز پانکراس و قریب به دو دهه بعد از نخستین پیوند موفقیت‌آمیر کلیه، نوبت به دکتر بارنارد رسیده بود که نخستین پیوند قلب را در آفریقای جنوبی انجام دهد.
 
بارنارد چندین سال، پیوند را روی حیوانات از جمله روی ۵۰ سگ آزمایش می‌کرد. اما بی‌شک، انجام چنین کار بزرگی، تنها با ابداع تکنیک‌های جدید جراحی ممکن نبود. باید پیشرفت‌های تدریجی در فناوری و ایمونولوژی هم به موازات تحولات جراحی، رخ می‌دادند تا به این آرزو جامه واقعیت بپوشانند.
 
پیشگامانی مثل نورمن شوموی، با ابتکارهایی در جراحی، زمینه پیوند قلب را با ابداعاتی که انجام داده بودند، فراهم ساختند، در سال ۱۹۵۲، از پایین آوردن مصنوعی دمای بدن، به عنوان یک شیوه نوین جراحی استفاده شد. سال بعد هم ماشین قلب و ریه مصنوعی اختراع شد.
 
در آن بازه زمانی چندین تیم جراحی امکان آن را داشتند که نام خود را به عنوان نخستین تیمی که پیوند را انجام می دهند، ثبت کنند. اما بارنارد توانست پیشدستی کند و با فرصتی که به دست آورد، نام خود را برای همیشه جاودانه کرد.
 
بیماری که نخستین پیوند قلب در موردش انجام شد، لوئیس واشکانسکی، یک بیمار ۵۴ ساله مبتلا به دیابت و بیماری قلبی غیر قابل مداوا بود. او اجازه عمل را به بارنارد داده بود، چون عملا بخت دیگری برای زندگی نداشت. به گفته بارنارد «برای یک انسان در حال مرگ، تصمیم‌ گرفتن در مورد انجام چنین عملی دشوار نیست، چون می‌داند که به انتهای راه رسیده است و چاره‌ای ندارد. اگر شیری در تعقیب شما باشد و شما به رودی پر از کروکودیل برسید، بی‌شک به درون نهر می‌پرید، چون فکر می‌کنید که بخت اندکی دارید که شنا کنید و به سوی دیگر رود برسید.»
 
اما مسلما بارنارد و بیمارش نیاز به عضو اهدایی داشتند، در دوم دسامبر، یک زن جوان به نام دنیس داروال، حین عبور از عرض خیابانی در کیپ تاون، در یک حادثه تصادف، کشته شد، پدر وی اجازه داد که قلب دخترش برای پیوند استفاده شود. ساعاتی بعد، در سوم دسامبر، بارنارد با همکاری برادرش و یک تیم سی نفره جراحی، در یک عمل نه ساعته، موفق شدند، این قلب را با موفقیت به بدن واشکانسکی پیوند بزنند.
 
نخستین بیماری که پیوند قلب دریافت کرد، گرچه بعد از عمل زنده ماند، اما۱۸ روز بعد درگذشت. البته علت مرگ او مشکلات جراحی خود قلب نبود؛ سیستم ایمنی بدن انسان با سلول‌ها و بافت بیگانه مقابله می‌کند و آنها را از بدن طرد می‌کند، یکی از مشکلات بعد از پیوند پس زده شدن بافت پیوند شده توسط سیستم ایمنی بدن است. بنابراین پزشکان مجبور هستند، داروهایی به بیمارن بدهند که با ضعیف کردن سیستم ایمنی، احتمال چنین پس‌زده ‌شدنی را کم کنند.
 
در سال ۱۹۶۷، هنوز دانش کافی در مورد دوز صحیح داورهای تضعیف‌کننده سیستم ایمنی وجود نداشت و پزشکان به اندازه حالا، داروهای متنوع در دسترس نداشتند، در واقع ضعیف شدن بیش از حد سیستم ایمنی نخستین بیمار دریافت‌کننده پیوند قلب، باعث شد که او مبتلا به ذات‌الریه (پنومونی) کشنده‌ای شود و از پای درآید.
 
گرچه نخستین عمل پیوند قلب، عملا روزهای زیادی به زندگی نخستین بیمار اضافه نکرد، اما بارنارد با این عمل سنگ‌بنای عمارتی را نهاد که توانسته است تا به امروز، جان هزاران نفر را در سراسر دنیا نجات دهد و سال‌های مفید زیادی به زندگی آنها بیفزاید.
 
بارنارد بعد از عمل، اصلا با بارنارد قبل از عمل قابل قیاس نبود، او یک شبه مبدل به یک فوق ستاره شده بود و در دنیا مشهور شده بود. خود دکتر هم از مصاحبه با مطبوعات بدش نمی آمد و چهره خوش‌عکس او هم به معروف شدنش کمک می‌کرد. او، آنقدر مشهور شده بود که به دیدار پاپ و رئیس جمهور وقت آمریکا –جانسون- رفت.
 
در دوم ژانویه سال ۱۹۶۸، بارنارد پیوند دیگری انجام داد. بیمار فیلیپ بلیبرگ، این بار ۱۹ ماه زنده ماند. عمل بعدی در سال ۱۹۶۹ روی دوروتی فیشر انجام شد، او نخستین بیمار سیاه‌پوستی بود که مورد پیوند قلب قرار می‌گرفت. او ۱۲ سال و ۶ ماه بعد از پیوند زنده ماند. بیمار بعدی دیرک فون زیل بود که در سال ۱۹۷۱ مورد پیوند قرار گرفت، او ۲۳ سال بعد از پیوند زنده ماند.
 
بین سال‌های ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۳، بارنارد ۱۰ عمل پیوند به شیوه ارتوتوپیک انجام داد و بعد از آن او به شیوه جدید موسوم به هتروتوپیک پیوند را انجام داد، شیوه‌ای که خودش ابداع کرده بود. بین سال ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۴، او ۴۵ پیوند قلب دیگر انجام داد.
 
سال ۱۹۷۴، بارنارد برای اولین بار پیوند دوگانه قلب را انجام داد، این بار او فقط قسمت معیوب قلب یک بیمار ۵۸ ساله را برداشت و قسمت‌هایی از قلب یک کودک ۱۰ ساله را جانشین آن کرد.
 
بارنارد پزشک محبوبی بود و بیمارانش او را دوست داشتند، در طی دوران طبابت، او صدها نفر از آنها را بدون دریافت حق عمل، عمل کرد. البته در این میان او از سوی بسیاری مورد عدوات قرار گرفت، چرا که پاره‌ای، ‌از موفقیت ناگهانی او خشنود نبودند و حسادت می‌کردند، بعضی از همکارانش او را متهم می کردند که ایده و همچنین فرصت انجام چنین عملی را از دیگران دزدیده است. اما دیگران او را پزشک مهربانی می‌دانستند، در آن حد که وی را ملقب به «پزشک قلب‌ها» کرده بودند. مراد از قلب در این لقب، البته، چیزی فراتر از عضو عضلانی بود که بارنارد عمری را صرف شناختش کرده بود.
 
به سبک و سیاق پزشکان چند دهه قبل که در زندگی خود تنها به بعد حرفه‌ای و پزشکی نمی‌پرداختند و چند بعدی بودند، بارنارد هم همه فکر و ذکرش جراحی قلب نبود، او مشکلات جامعه‌ای را که در آن زندگی می‌کرد، می‌دید و حس می‌کرد و نمی‌توانست در قبال آنها بی‌تفاوت بماند، او یک مخالف ساعی قانون آپارتاید بود و از نقد کردن دولت حاکم نمی‌هراسید. او از شهرت خود برای تغییر دادن این قانون نژادپرستانه استفاده می‌کرد. برادر او، ماریوس، بیشتر وارد دنیای سیاست شد و به عنوان یکی از اعضای مجلس ضد آپارتاید هم انتخاب شد.
 
بارنارد علیرغم شهرتی که به خاطر انجام نخستین عمل پیوند قلب به هم زده بود، برنده جایزه نوبل پزشکی نشد، خودش در اظهار نظری در این مورد، وجهه بدی که سفید پوستان آفریقای جنوبی در آن بازه زمانی به خاطر آپارتاید در افکار عمومی جهان داشتند، مسئول این عدم توفیق می‌داند.
 
متأسفانه زمان زیادی که بارنارد صرف حرفه پزشکی می‌کرد و همچنین شهرت او در جامعه، باعث شد که او زندگی خانوادگی پایداری نداشته باشد، طوری که سه بار ازدواج کرد و جدا شد.
 
پیشرفت بیماری آرتریت روماتوئید باعث شد که بارنارد در سال ۱۹۸۳ خود را بازنشسته کند. اما او، پس از بازنشستگی، دوسال هم به عنوان مشاور در مرکز پیوند اوکلاهاما مشغول به کار شد. او در این زمان به پژوهش‌های جلوگیری از پیری علاقه‌مند شد. در سال ۱۹۸۶، بارنارد تصمیم گرفت که از شهرت خود برای تبلیغ یک کرم ضد پیری گران قیمت را که بعدها اجازه پخش آن توسط سازمان غذا و دارو لغو شد، استفاده کند، این کار گرچه سود مالی زیادی برای او به ارمغان آورد، اما باعث شد که به شهرتش لطمه زیادی وارد آید.
 
بارنارد باقی عمر خود را در اتریش و آفریقای جنوبی گذراند و در ارتریش، بنیاد کریستین بارنارد را تأسیس کرد، که هدف از آن کمک به بچه‌های محروم بود.
 
در سپتامبر سال ۲۰۰۱، بارنارد در ۷۸ سالگی درگذشت، گزارشات اولیه علت مرگ او را حمله قلبی ذکر می‌کردند، اما کالبدشکافی علت مرگ، را حمله شدید آسم نشان داد. بارنارد دو اتوبیوگرافی و همچنین کتاب‌های عامه‌فهمی در مورد پیوند، زندگی سالم، آرتریت روماتوئید نوشت.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 3 دی 1392  12:41 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

آنتونیو اگاس مونیز

آنتونیو اگاس مونیز در ۲۹ نوامبر سال ۱۸۷۴ در پرتغال به دنیا آمد، او بعد از تحصیل پزشکی در یکی از دانشگاه‌های پرتغال، در بوردو و پاریس دوره تخصص نورلوژی‌اش را گذراند.
 
دکتر مونیز، در سال ۱۹۰۲ به درجه استادی رسید، اما در سال ۱۹۰۳ استادی دانشگاه را رها کرد تا وارد سیاست شود، او از سال ۱۹۰۳ تا ۱۹۱۷ عضو پارلمان پرتغال شد و در سال ۱۹۱۸، وزیر امور خارجه پرتغال شد. البته در این دوره، او پزشکی را به کلی کنار نگذاشته بود و ضمن طبابت پاره‌وقت، فیزیولوژی و آناتومی هم تدریس می‌کرد. او در ضمن در سال ۱۹۱۱، استاد نورولوژی دانشگاه تازه‌تأسیس لیسبون شد.
 
نام دکتر مونیز، به خاطر دو چیز در تاریخ پزشکی جاودانه مانده است: آنژیوگرافی مغز و لوبوتومی.
 
در سال ۱۹۲۰، او سیاست را رها کرد و فرصت بیشتری برای پرداختن به پزشکی و نویسندگی به دست آورد، در سال ۱۹۲۷ او آنژیوگرافی مغز را پایه نهاد، شیوه‌ای که با آن عروق مغز نمایان می‌شوند و جهت تشخیص و طرح‌ریزی جراحی‌های مغز، شیوه‌ای بنیادی به حساب می‌آید. پایه‌گذاری آنژیوگرافی آنقدر مهم بود، که دکتر مونیز را برای ابداع آن دو بار نامزد جایزه نوبل پزشکی کند.
 
در سال ۱۹۳۵، او عمل لوبوتومی را روی یک انسان انجام داد و سال بعد گزارش این عمل را طی مقاله‌ای منتشر کرد. در این عمل ارتباط عصبی بخش پیش‌پیشانی مغز یا ناحیه پره‌فورنتال با سایر نقاط مغز قطع می‌شود.
 
شیوه اولیه انجام این عمل سوراخ کردن جمجمه و تخریب بافت مغز با تزریق الکل بود، اما در سال ۱۹۳۶، دکتر مونیز از یک وسیله جراحی به نام لوکوتوم به جای تزریق الکل استفاده کرد، این ابزار وارد مغز می‌شد و بخش حلقوی انتهای آن در داخل مغز چرخانده می‌شد، تا تخریب بافتی مورد نظر برای قطع راه‌های عصبی انجام شود.
 
بین سال ۱۹۳۵ تا سال ۱۹۳۶، دکتر مونیز ۲۰ بیمار را مورد لوبوتومی قرار داد. این بیماران طیف گسترده‌ای از اختلالات روانی داشتند: افسردگی، شیزوفرنی، اختلال هراس یا پانیک، مانیا، کاتاتونی و افسردگی دو قطبی.
 
بر اساس مقاله منتشر شده، یک سوم بیماران پاسخ خوبی به عمل داده بودند، یک سوم نسبتا خوب شده بودند و یک سوم هیچ فرقی نکرده بودند. او نتیجه گرفت که لوبوتومی شیوه‌ای ساده و ایمن در درمان برخی از اختلالات ذهنی است و سود آن بیشتر از تغییر رفتاری و شخصیتی ایجاده شده در این بیماران است.
 
سرانجام دکتر مونیز، در سال ۱۹۴۹، نه به خاطر ابداع آنژیوگرافی، بلکه به خاطر استفاده از لوبوتومی در درمان سایکوز یا روانگسیختگی برنده جایزه نوبل پزشکی شد. او نخستین پرتغالی بود که برنده جایزه نوبل می‌شد. جالب است بدانید که در سال ۱۹۳۹، یک بیمار که از نتایج درمان توسط او راضی نبود به دکتر مونیز شلیک کرد و او از آن زمان فلج شد و باقی عمرش را روی ویلچر سر کرد.
 
در سال ۱۹۴۴، مونیز بازنشست شد و باز هم به دنیای سیاست بازگشت و آنقدر در این وادی پیشرفت کرد که تا آستانه رسیدن به ریاست جمهوری پرتغال هم در سال ۱۹۵۱ رسید.
 

 

در ۱۳ دسامبر سال ۱۹۵۵، این پزشک که علاوه بر دنیای سیاست و پزشکی، در زمینه قمار هم قهار بود، در ۸۱ سالگی درگذشت.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 3 دی 1392  12:42 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

کامیل گرن

دکتر کامیل گرن، دامپزشک - باکتریولوژیست و ایمونولوژیست برجسته فرانسوی در بیست و دوم دسامبر ۱۸۷۲م در خانواده‌ای متوسط به‏دنیا آمد و پدرش را در سال ۱۸۸۲م - یعنی زمانی که ده ساله بود - بر اثر ابتلا به بیماری سل از دست داد.
 
وی در دانشکده‏ دامپزشکی آلفورت از ۱۸۹۲ تا ۱۸۹۶ در رشته‏ دامپزشکی به تحصیل پرداخت و هم‏زمان با تحصیل، دستیار دامپزشک و پاتولوژیست معروف آن دانشکده (ادموند نوکارد) هم بود. در سال ۱۸۹۷ به انستیتو پاستور لیل فرانسه پیوست و در آنجا با رئیس انستیتو که پزشک، باکتریولوژیست و ایمونولوژیستی فرانسوی به‏نام آلبرت کالمت بود همکار شد.
 
گرن در ابتدا فعالیت خود را بر تهیه‏ پادزهر در برابر گزش مار و واکسن ضد آبله متمرکز نمود و پس از مدتی موفق شد با استفاده از خرگوش، تکنیک تولید و نیز روش‏سنجش کیفی حدت واکسن‎ها را ارتقا دهد. وی در سال ۱۹۰۰، رئیس آزمایشگاه شد و سپس از ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۵ و نیز از ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۸، خود را وقف تحقیق برای ساخت واکسن علیه میکروب سل کرد و تا زمان درگذشت کالمت در سال ۱۹۳۳ با او همکار بود.
 
گرن در سال ۱۹۰۵، موفق شد باسیل سل گاوی را کشف کند که می‌‎توانست حیوانات را بدون ایجاد بیماری مقاوم کند. از این پس وی با همکاری کالمت، روش‏هایی را برای تقلیل و کاهش حدت مایکوباکتریوم با پاساژهای متعدد در محیط کشت ابداع کرد.
 
در سال ۱۹۰۸، نتیجه‏ این تحقیقات و فعالیت‌ها به بار نشست و واکسن تولید شد و به افتخار نام این دو دانشمند، «باسیل کالمت - گرن» (موسوم به BCG) نامگذاری شد. پس از ۲۳۰ پاساژ، سرانجام در سال ۱۹۲۱ آن‏‌ها به واکسن مؤثری برای استفاده‏ انسان دست پیدا کردند.
 
در سال ۱۹۲۸، گرن به پاریس رفت تا ریاست بخش سل انستیتو پاستور را به عهده بگیرد. وی در سال ۱۹۳۹ نایب رئیس کمیته‏ ملی مقابله با سل در فرانسه و سال ۱۹۴۸ نیز رئیس اولین کنگره‏ بین‏المللی BCG شد. البته گرن مسئولیت‎های متعدد دیگری نظیر ریاست آکادمی دامپزشکی فرانسه، آکادمی پزشکی و غیره را هم در کارنامه‏ خود دارد.
 
دکتر کامیل گرن - که افتخار دامپزشکان جهان است و فعالیت‎های ارزشمند وی منجر به نجات جان بسیاری از مردم شده - سرانجام پس از عمری تحقیق و خدمت در تاریخ نهم ژوئن سال ۱۹۶۱ میلادی در سن هشتاد و نه سالگی در پاریس درگذشت.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 3 دی 1392  12:43 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

جالینوس

جالینوس پزشک یونانی در زمانی زندگی می کرد که اروپا تحت تسلط امپراطوری روم بود. در آن زمان نگاه رومی ها به پزشکی بیشتر تاکید بر بهداشت همگانی بود، آنها قنات هایی برا ی انتقال آب سالم، فاضلاب هایی برای خارج کردن فضولات و گرمابه های عمومی برای بهداشت شخصی افراد ساخته بودند. با وجود همه این موفقیتها محدودیتهایی نیز در نگرش آنها وجود داشت، آنها به درمان بیماریهای فردی توجهی نداشتند و کالبد شناسی را نیز به حساب نمی آوردند. جالینوس به شناختن نقاط ضعف طب در رومی ها کمک کرد.
جالینوس پس از تحصیل پزشکی در پرغامس آسیای صغیر و کورینت در یونان به اسکندریه در مصر رفت. کتابخانه و موزه بزرگ آنجا دارای دو اسکلت کامل انسان بود . جالینوس اعتقاد داشت که همانگونه که معمار از روی نقشه کار می کند پزشک هم نیاز دارد که بدن انسان را کاملا بشناسد. چون قانون رومی ها تشریح جسد انسان را ممنوع کرده بود. جالینوس به تشریح بدن یک خوک، بز و میمون دست زد. او جزئیات زیادی یاد گرفت ولی تمام جزئیاتی که در جانوران یافته بود برای بدن انسان صدق نمی کرد. مثلا شبکه رگهای خونی که در زیر مغز جانوران مشترک است در انسان وجود ندارد.
جالینوس هنگامی که در سال 157 میلادی به پرغامس برگشت تا به عنوان پزشک مدرسه گلادیاتورها خدمت کند، اطلاعات فراوانی در مورد کالبد شناسی انسان کسب کرد. جالینوس جنگجویان زخمی را درمان می کرد و از این راه مستقیما" کلبدشناسی انسان را فرا گرفت.
جالینوس در سال 162 میلادی به روم برگشت و فواید دانستنیهای خود را در معرض دید همگان قرار داد. آدموس که پزشکی ناشناخته بود و از فلج مختصر در دست راست خود رنج می برد، پس از آنکه پزشکان محلی از درمان او نا امید شدند از جالینوس پزشک جدید شهر درخواست معالجه کرد. جالینوس از آدموس در مورد آسیب دیدگیهای تازه پرسش کرد و مشخص شد که آدموس از ارابه پرت شده و گردنش مجروح شده است. جالینوس می دانست که اعصاب انگشتان به ستون مهره ها ارتباط دارد و به جای انگشتان باید روی اعصاب گردن او کار کرد. با این معالجه بیمار کاملا بهبود یافت به دنبال این موفقیت مارکوس اورلیوس امپراطور روم جالینوس را به سمت پزشک دربار برگزید.
جالینوس در دوره زندگی خود تعداد بسیار زیادی کتاب و مقاله پزشکی نوشت که بیش از صد عنوان از آنها شناخته شده است. کتابهای وی مجموعه ای از واقعیت ها، نظرات و نیز خطا های آشکار است. او نشان داد که رگها وسیله انتقال خون هستند نه هوا، ولی این کشف مهم را که قلب تلمبه خون است از دست داد.

 

به دلیل یکتاپرستی آموزه های جالینوس در بین اولیای امور مذهبی قرون وسطی از حمایت برخوردار شد. اعتقاد جالینوس این بود که بیماری نتیجه ناهماهنگی چهار مایع حیاتی بدن یا اخلاط چهارگانه است که قرنها پذیرفته شده بود. بر اساس این اعتقاد فکر می کردند که پزشکان می توانند با خون گیری یا حجامت از بیمار سبب ایجاد تعادل در اخلاط چهارگانه و در نتیجه سبب سلامتی بیمار شوند این اعتقاد تا اوایل قرن هجدهم که اولیای امور پزشکی برخی از خطاهای اساسی نظریه های جالینوس را نشان دادند پذیرفته شده بود.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 3 دی 1392  12:49 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

آدریاس وسالیوس

آدریاس وسالیوس درست پیش از نیمه شب روز 31 دسامبر سال 1514 به دنیا آمد. جد پدری و پدر بزرگ او هر دو پزشک بودند. پدر وی داروسازی مورد احترام امپراطور ماکسی میلیان اول از خانواده هابسبورگ بود. با تشویق پدر برای دنبال کردن حرفه فامیلی ابتدا به دانشگاه لوواین در نزدیکی بروکسل در بلژیک رفت و سپس در رشته پزشکی در دانشگاه پاریس به تحصیل پرداخت.
استادان دانشگاه از کتابهای قدیمی مانند آثار جالینوس کالبد شناس یونانی برای تدریس استفاده می کردند، در صورتی که دستیارهای آنها به تشریح سر هم بندی شده ای می پرداختند وسالیوس ادعا می کرد که از قصابی در فروشگاه گوشت چیزهای بیشتری می تواند یاد بگیرد. در سال 1536 به لوواین که امکان مطالعه روی اسکلت انسان را داشت برگشت. در بیرون شهر به جسد مرد سارقی برخورد کرد که او را از استخوانها جدا کرده بودند. وسالیوس اسکلت را قطعه قطعه را با دقت مورد مطالعه قرار داد به طوری که با چشم بسته هم می توانست آنها را تشخیص دهد. وسالیوس در 5 دسامبر سال 1537 مدرک پزشکی خود را از دانشگاه گرفت و همانطور که تعهد کرده بود تدریس کالبد شناسی را با استفاده از تشریح انجام می داد. سخنرانیهای وسالیوس بی اندازه مقبولیت عام یافت دانشحویان سالن سخنرانی را برای مشاهده تشریحهای ماهرانه وی کاملا پر می کردند. وسالیوس برای نشان دادن جزئیات کار برای حضار زیاد یا در زمانی که جسدی برای تشریح در دسترس نبود بافتها و اعضای بدن را روی کاغذ نقاشی و آنها را در کلاس آویزان می کرد، برخی از این نقاشیها بدون اجازه وی چاپ و منتشر شد. موفقیت این راهنما وی را تشویق کرد تا کتاب «ساختار بدن انسان» را منتشر کند. این اثر بزرگ در هفت جلد در سال 1543 با شرح جزئیات و سیصد تصویر منتشر شد. وسالیوس جان استیون وان کالکار را که جوانی دانشجو در رشته نقاشی بود برگزید تا طرحهای وی را اصلاح کند تا بیننده بتواند نکته های مهم و ضروری را با سرعت درک کند این نقاشیها بدن انسان را در وضعیتهای طبیعی نشان می داد. در این کتاب وی کشفهای خود را به طور مشروح ذکر کرده و بیش از دویست مورد خطایی را که در کتابهای جالینوس یافته بود تصحیح کرده است. او نشان داد که جالینوس نظرات کالبد شناسی خود را بر مبنای تشریح جانوران پی ریزی کرده است. کتاب وسالیوس مخالفتهای شدیدی را برانگیخت. ژاک سیلویوس استاد کالبد شناسی پاریس به سبب بدگویی از جالینوس به او حمله کرد زمانی که وسالیوس کتاب ساختار بدن انسان را چاپ کرد، 28 ساله بود. او یک سال پس از دفاع از کتاب خود از تدریس و پژوهشهای کالبد شناسی بازنشسته شد. از آن زمان به بعد به عنوان پزشک دردربار هابسبورگ، ابتدا به چالز پنجم پسر ماکسی میلیان اول و سپس به سپر چالز فیلیپ دوم در مادرید خدمت کرد.

 

وسالیوس در 50 سالگی به اورشلیم سفر کرد که دلیل آن نامشخص است. زیارت وی ممکن است به قصد پاسخ به انتقادات خاموشی باشد که وی را به بی دینی متهم می کرد. در بازگشت به طرز غم انگیزی به علت غرق کشتی حامل او در نزدیکی جزیره یونانی زاسینتوس درگذشت.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 3 دی 1392  12:50 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

هرمان بور هاروه

شیمیدان و پزشک هلندی که در 31 دسامبر 1668 در لیدن به دنیا آمد. بیش از 5 سال نداشت که مادرش فوت کرد و پدرش که کشیش بود مایل بود پسر نیز در رشته الهیات مشغول به تحصیل شود. پدر شخصاً تربیت کودک را بر عهده گرفت و مراقب آموزش عقلانی و اخلاقی او بود. او تا 3 سال در دبیرستانی در لیدن تحصیل کرد و سپس به دانشگاهی در لیدن فرستاده شد و در آنجا وی درجه دکترای فلسفه خود را دریافت کرد. به علت خطابه‌ای که در مورد مفهوم (خیر اعظم) اپیکور ایراد کرد از طرف مسئولان دانشگاه به وی مدال طلا داده شد. او در سال 1693 از دانشگاه هاردروایک درجه دکترای طب را دریافت کرد. او در جلساتی که آنتون نوک ترتیب می‌داد و در آن جلسات کالبد شکافی انجام می‌شد شرکت می‌کرد. وی از جمله دانشمندانی است که شهر لیدن را به صورت یک کانون پزشکی در اروپا درآورد. هرمان در شهر لیدن به تدریس ریاضیات پرداخت و به پزشکی نیز ادامه داد و از این طریق امرار معاش می‌کرد. او در تدریس و یاد دادن پزشکی روش مختص به خود داشت، او شاگردان خود را به بالین بیماران می‌برد در همان جا تدریس می‌کرد.
در حقیقت باید او را بانی تعلیمات بالینی دانست. تالار درس هرمان از دانشجویان کشورهای مختلف پر می‌شد و دانشجویان زیادی از تمام نقاط دنیا به نزدش آمده و از محضر درسش استفاده می‌کر دند .سطر کبیر از جمله کسانی بود که روزی در کلاسش حضور یافت. او در سال 1708 کتابی در زمینه زیست‌ شناسی نوشت و آن را چاپ کرد. هنگامی که لومور استاد شیمی در گذشت، وی جانشین او شد و به تدریس پرداخت و در سال 1724 کتابی در زمینه شیمی منتشر کرد. او با کوشش و سعی فراوان و پشتکار روزی 5 ـ 4 ساعت تدریس می‌کرد تا اینکه به علت بیماری روماتیسم مجبور شد به مدت 5 ماه بستری شود، بعد از بهبود وی مجدداً به تدریس پرداخت. از جمله کارهایی که او در زمینه علم انجام داد عبارتند از اینکه وی اولین کسی بود که غدد عرق را تشریح کرد و درباره آن توضیح داد. همچنین بیان کرد که بیماری آبله بوسیله تماس شیوع پیدا می‌کند و علتهای دیگر در شیوع آن تاثیر چندانی ندارد. او کسی است که روشهای دقیق کمی را وارد شیمی کرد و می‌توان او را بنیان‌گذار شیمی فیزیک دانست.
 

 

وی در نزد مردم از احترام زیادی برخوردار بود، شهرت او تا انجا بود که او را بقراط هلند می‌نامیدند. سرانجام به علت نارسائی قلبی خانه‌نشین شد و در 23 دسامبر 1738 در لیدن فوت کرد.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 3 دی 1392  12:51 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

پرفسور مجید سمیعی

پروفسور مجید سمیعی در یک خانواده معروف گیلانی به سال 1316هـ.ش در تهران متولد شد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر به پایان رسانید و سپس عازم آلمان گردید.
رشته های بیولوژیکی و پزشکی را در دانشگاه ماینتس به پایان رسانید و سپس دوره ی تخصص جراحی مغز و اعصاب را زیر نظر پروفسور کورت شورمن شروع کرد و در سال 1349 در 33 سالگی به اخذ درجه تخصص در این رشته نایل آمد.
وی کار علمی را با سمت استادیاری و معاونت بیمارستان جراحی مغز و اعصاب آغاز کرد. پس از چندی سرپرستی بخش جراحی مغز و اعصاب اطفال را به عهده گرفت. در سال 1351 به اخذ درجه ی پروفسوری جراحی مغز و اعصاب از دانشگاه ماینتس نایل گردید.
ضمن کارهای پزشکی و تدریس، لحظه ای از تحقیق و تتبع غافل نبود و در زمینه ی تورم مغز و ترمیم و بازسازی جراحی اعصاب محیطی مطالعات ارزنده ای انجام داد. در سال 1350 اولین دوره از دوران آموزشی جراحی میکروسکوپی را آغاز کرد و در سال 1356 نخستین آزمایشگاه تمرین جراحی میکروسکوپی آلمان را با کمک بنیاد فولکس واگن تأسیس نمود.
تجربیات پیوند اعصاب محیطی و بازسازی اعصاب مغز توجه پروفسور سمیعی را به مشکلات جراحی در قاعده ی جمجمه جلب کرد و در این زمینه اولین گامهای پیشرفت را برداشت که مورد توجه جهان پزشکی قرار گرفت.
در سال 1356، ریاست بیمارستان جراحی مغز و اعصاب را در شهر هانور به عهده گرفت در همین سال، کرسی جراحی مغز و اعصاب در دانشگاه لیدن هلند به وی اعطا شد و در سال 1366 دانشگاه ماینتس تصدی کرسی جراحی مغز و اعصاب را به وی پیشنهاد کرد.
در سال 1367 با قبول تصدی کرسی جراحی مغز و اعصاب در دانشگاه هانور به کار پرداخت. از سال 1367 تا 1371 ریاست انجمن بین المللی قاعده ی جمجمه را به عهده داشت و در سال 1371 به ریاست فدراسیون جهانی انجمنهای قاعده ی جمجمه انتخاب شد.
بخشی از تجربیات علمی او در 13 کتاب و بیش از 200 مقاله ی علمی منعکس شده است. برای تجلیل از مقام علمی و تجربیات ارزنده وی و همچنین گامهای بلندی که در پیشرفت جراحی مغز و اعصاب برداشته است، رییس جمهوری آلمان غربی در سال1367 نشان خدمت درجه  1 دولت آلمان را به او اهدا کرد.
در همین سال جایزه علمی استان نیدرزاکس آلمان، به پاس فعالیتهای پر ارزش وی در راه پیشرفت جراحی مغز و اعصاب به نامبرده اهدا شد. پروفسور سمیعی، طی 25 سال اخیر، در بیش از 200 کنگره ی علمی شرکت و تجربیات پزشکی خود را ضمن سخنرانیهای متعدد ارایه نموده است.
وی از سوی مجامع علمی پزشکی جهان تقدیرنامه ها و جوایز گوناگونی دریافت کرده و در حال حاضر در جهان پزشکی به عنوان جراح پیشتاز در رشته مغز و اعصاب شناخته شده است.
آثار پروفسور سمیعی
مقالات : بیش از 200 مقاله ی علمی در خصوص دستگاه عصبی مرکزی و محیطی.
کتابها : برش نگاری پنوموآنسفال، جنبه های نوین اعصاب محیطی، اعصاب جمجمه ای، ضربه های وارد بر قاعده ی جمجمه، جراحی در ساقه ی مغز و بطن سوم و اطراف آن دو، جراحی قاعده مغز، ضایعات اعصاب محیطی، جراحی منطقه ی زین ترکی و سینوسهای پیرامون بینی جراحی مننژیم قاعده ی مغز، جراحی کلیوس، روشهای نوین بازسازی استخوان، دوخت عروق و اعصاب و نیز پیوند در جراحی پلاستیک و جراحی ترمیمی، جراحی قاعده ی مغز، اطلس جراحی قاعده ی جمجمه.
پروفسور سمیعی در آبان ‌ماه 1385 در ششمین همایش چهره‌های ماندگار جزو 24 شخصیت علمی و فرهنگی بود که مورد تجلیل قرار گرفت.

 

عالی‌ترین نشان افتخاری دولت چین نیز به پاس ‪ ۴۰سال خدمات و تلاش‌های پروفسور مجید سمیعی به جامعه پزشکی به ویژه تلاش‌های وی در اعتلای دانش جراحی مغز و اعصاب چین در هفتم مهر 1386 توسط «زنگ پی یان» معاون نخست‌وزیر چین به ‌وی اعطا شد.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 3 دی 1392  12:54 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

بنجمین تامسن

شاید شما هم شنیده اید که عده ای می گویند مهم ترین چیز زندگی نوشیدن یک فنجان قهوه است. کسانی که بر این عقیده اند کنت رامفرد را دانشمند بزرگی خواهند خواند زیرا او قهوه جوش را اختراع کرده است. ولی برای دانشجویان علوم، کنت رامفرد یکی از قهرمانانی است که مطالعات ذی قیمتی در مورد حرارت دارد.
 
کنت رامفرد که اسم اصلی او بنجمین تامسن بود در سال 1753 در شهر وبورن در ماساچوست امریکا به دنیا آمد. پدر او زارع بود و چند ماه از تولد بنجمین نگذشته بود که فوت کرد. تحصیلات او قبلاً به وسیله معلم خصوصی و بعداً در مدارس محلی صورت گرفت. با آن که در همان دوره کودکی استعداد او در ریاضیات و آزمایش های علمی به ظهور رسیده بود ولی او مجبور شد که در سیزده سالگی به عنوان منشی فروشگاه به کار مشغول شود. علاقه او به دکتر شدن به علت عدم بضاعت مالی جامه عمل به خود نپوشید.
 
در هجده سالگی به شغل معلمی در کانکرد، نیوهمپشر، پرداخت. کانکرد شهر مرکزی کلنی بود که قبلاً رامفرد نامیده می شد. بنجمین تامسن جوانی رشید و فوق العاده زیبا بود. زلفان بور و چشمان آبی داشت. روزی که سوار بر اسب می گذشت دل از بیوه سی وسه ساله ثروتمندی به نام رالف ربود. بنجمین و بیوه دلباخته در سال 1772 با هم ازدواج کردند در حالی که او فقط نوزده سال داشت. بنجمین به وسیله زنش در اجتماع آن روز ایالت شناخته شد. فرماندار انگلیسی ایالت نیوهمپشر او را با درجه سرگردی در ارتش محلی استخدام کرد.
 
بچه زارع دیروزی مقامات نظامی را به سرعت طی می کرد و این امر باعث می شد میهن پرستان انقلابی محلی نسبت به او سوء ظن برند و او را به عنوان مأمور و جاسوس انگلیسی ها بدانند. در نتیجه این امر«فرزندان آزادی» او را دستگیر کردند و تامسن مجبور شد کلنی را ترک گوید. در اکتبر سال 1775 امریکا را به قصد انگلستان ترک گفت و زن و بچه خود را در آن جا باقی گذاشت که تا آخر عمر زنش که هفده سال بعد مرد هرگز دوباره او را ندید.
 
در انگلستان تامسن به عنوان متخصص مسائل امریکایی در اداره مستعمرات انگلستان مشغول به کار شد. در ضمن آزمایش هایی برای اصلاح باروت و سلاح های گرم انجام داد. به خاطر این خدمت عضو انجمن سلطنتی شد و از طرف شاه در سال 1784 به عنوان شوالیه مفتخر گشت.
 
فرمانروای باواریا، با توجه به خدمات او نسبت به دولت انگلستان، از وی دعوت کرد تا به عنوان مشاور حکومتی به باواریا سفر کند. در باواریا این مرد با استعداد، مشاغلی از قبیل وزارت جنگ، وزارت پلیس و خزانه داری را عهده دار گردید. این کشاورز زاده در آن جا گذشته از شاه مقام دوم را احراز کرد. یازده سال در آن جا به سر برد و انواع اصلاحات اجتماعی را در فرهنگ و بهداشت و خانه سازی به عمل آورد و همچنین به احداث بیمارستان و اصلاح اراضی و رفاه حال طبقات فقیر و ازدیاد جیره سربازان همت گماشت. ضمناً مطالعاتی برای بهبود وضع و اصول تغذیه سربازان به عمل آورد. به خاطر خدمات او به باواریا از طرف امپراتوری مقدس روم به دریافت لقب کنت مفتخر گردید. او نام رامفرد را که قبلاً به شهر کانکرد، نیوهمپشر، گفته می شد انتخاب کرد. دختر او سارا که بعد از مرگ مادرش به پدر ملحق شده بود عنوان کنتس یافت و مقرری قابل توجهی دریافت کرد.
 
در شهر مونیخ به یادبود او مجسمه بزرگی برپا کردند. فلسفه بزرگی را که او در این بیانات خود ارائه نموده است نشانه ای از جهان بینی خاص او است. او می گوید: «بسیاری از مردم معتقدند که برای خوشبخت کردن اشخاص ناراحت و شریر باید آن ها را با ایمان کرد ولی چرا نباید این قانون را معکوس گردانیم؟ چرا نباید آن ها را خوشبخت گردانیم و بعد با ایمان سازیم؟» ولی کنت رامفرد نتوانست دختر خود را خوشبخت گرداند. او به امریکا بازگشت و بعدها پدرش را به خاطر این که نگذاشته بود او در فرصت های مناسبت ازدواج نماید سرزنش می کرد.
 
بنجمین تامسن دوباره به انگلستان بازگشت تا دنبال تحقیقات علمی خود را بگیرد. در ژانویه سال 1798 رامفرد مقاله ای را با عنوان «تحقیقی در منبع حرارتی ناشی از اصطکاک» در انجمن سلطنتی قرائت کرد. این مقاله علمی نتیجه مشاهدات او در کارخانه توپ سازی مونیخ بود. او دیده بود که وقتی لوله های برنجی در کارخانه تراشیده می شوند سخت گرم می گردند. در آن عصر تئوری مربوط به حرارت را «کالوریک» می گفتند. به موجب نظریه کالوریک حرارت را ماده می پنداشتند و فکر می کردند که وقتی اجسام سرد می شوند کالوریک از آن ها خارج می شود. نظریه کالوریک حرارت ناشی از اصطکاک این بود که اصطکاک چنان کالوریک اجسام را خارج می سازد که گویی آب از اسفنج خارج می شود. امروزه برای ما باور کردنی نیست که مردان بزرگ دانش آن روز چگونه این عقیده سخیف را قبول کرده بودند.
 
کنت رامفرد جعبه ای پر از آب خنک در اطراف استوانه توپ درست کرده بود. چند اسب قوی، دستگاه تراش توپ را به کار می انداختند. دستگاه تراش به توپ فشرده می شد و بعد از چند ساعت کار مداوم آب خنک دور لوله کاملاً گرم می شد.
 
کنت رامفرد چنین استدلال می کرد: آب مانع رسیدن هوا به استوانه می شود. کالوریک یا حرارت نیز از آب حاصل نمی شود زیرا آب در اول سرد بود و حالا گرم شده است. در برنج نیز نمی تواند ذاتاً وجود داشته باشد. چون وقتی کالوریک از آن خارج می شود به جای سرد شدن گرم می گردد. تنها چیزی که این حرارت می تواند از آن ناشی شود همان عمل اصطکاک آلت تراش با توپ است.
 
در این اثبات، آزمایش دیگری نیز دخالت داشت که باعث شد نظریه غلط کالوریک خود به خود از بین برود. رامفرد دو ظرف متشابه انتخاب کرد که در یکی آب و در دیگری به همان وزن جیوه ریخت و دهانه هر دو ظرف را محکم بست تا هیچ گونه مایعی از آن ها خارج نشود و آن گاه هر دو را در اتاقی سرد که درجه حرارت آن اندکی بالای صفر بود قرار داد. بیست و چهار ساعت بدان حالت آن ها را نگاه داشت و بعداً دوباره وزن کرد و معلوم شد که وزن آن ها در حالت سردی نیز به اندازه حالت گرمی است و هیچ وزنی از آن ها کم نشده است در حالی که حرارت خود را از دست داده اند. بنابراین چیزی به نام کالوریک وجود ندارد. بدین ترتیب، نظریه کالوریک از بین رفت و از بین رفتن آن به همان اندازه برای علم مفید و مؤثر بود که از بین رفتن نظریه اشتباه فلوجستون توسط لاووازیه.
 
کنت رامفرد آزمایش های متعددی انجام داد و کشفیات خود را در مورد روش های انتقال و هدایت حرارت انتشار داد. در جریان آزمایش، او یک بطری شیشه ای مملو از مایع رنگی را که داخل آن دانه های خاک بود حرارت داد. این ظرف را در جلوی پنجره گذاشت تا سرد شود. نور خورشید از پشت آن می زد و دانه های خاک کاملاً پدیدار بود. او متوجه شد که دانه ها به سرعت از وسط بالا می آیند و از اطراف پایین می روند. به تدریج که بطری سرد می شد حرکت دانه ها کندتر می شد. وقتی بطری کاملاً سرد شد حرکت دانه ها متوقف گشت.
 
البته او آزمایش مکرر انجام داد و نتایج را بررسی کرد لیکن راهی که او را موفق به یافتن قانون انتقال حرارت به وسیله گازها و مایعات ساخت کاملاً اتفاقی بود. مایع گرم بالا می آید و مایع سرد پایین می رود. با این که آزمایش کاملاً اتفاقی بود ولی نتیجه ای که رامفرد گرفت ارزش علمی فوق العاده ای داشت. شاید هزاران نفر این جریان را ملاحظه کرده اند و همچنین گرم شدن لوله تراش را دیده اند لیکن تنها رامفرد بود که نتیجه کاملاً علمی از آن ها استخراج کرد.
 
اگر شما زرورق نازکی را روی رادیاتور قرار دهید جریان هوای ناشی از گرما را ملاحظه خواهید کرد. این جریان را کنوکسیون (انتقال جریان حرارت) نامند. درنتیجه مطالعات رامفرد سیستم حرارتی انگلستان و جهان شکل تازه ای به خود گرفت و از مقدار قابل ملاحظه ای سوخت صرفه جویی گشت و راحتی بیشتری پدید آمد.
 
شهرت بین المللی و تحقیقات علمی رامفرد، دولت تازه تأسیس یافته امریکا را بر آن داشت که شغل مهم بازرسی کل آتشبارهای ایالات متحد را به او واگذار نمایند. با در نظر گرفتن رفتار سابق او و اتهامی که به عنوان طرفدار انگلیسی ها به او نسبت داده بودند این افتخار بزرگی محسوب می شد لیکن رامفرد ترجیح داد که در انگلستان بماند.
 
رامفرد که در این هنگام صاحب ثروت هنگفتی شده بود اقدام به تأسیس «انستیتو سلطنتی لندن» کرد. این انستیتو به جنبه های عملی می پرداخت و جنبه تحقیقات نظری را در درجه دوم اهمیت قرار داده بود. هدف این مؤسسه اشاعه معلومات و ایجاد تسهیلات در راه اختراعات و پیشرفت های فنی و استفاده از کشفیات علمی در زندگی اجتماعی بود. دو تن از دانشمندان مشهوری که در این مؤسسه کار می کردند هامفری دیوی و دستیار و جانشین او مایکل فاراده بودند. هامفری دیوی با رامفرد در اثبات تئوری حرارت همکاری داشت و با این که هدف مؤسسه مزبور استفاده از جنبه های عملی بود لیکن در عمل مشاهده شد که هدف های علمی بدون جنبه های نظری قابل وصول نیستند.
 
آخرین سال های زندگی رامفرد چندان سعادت آمیز و ثمربخش نبود. او با ماری لاووازیه، بیوه دانشمند بزرگ فرانسه، آنتوان لاووازیه، ازدواج کرد. با این که حدس زده می شد نتیجه این ازدواج ثمربخش باشد و دو طرف از لحاظ ثروت و زیبایی و تشخص و علم مانند هم بودند لیکن آن دو نتوانستند چنان که باید و شاید با هم بسازند و پس از چهار سال زندگی آمیخته با ناشادی متارکه کردند.
 
بنجمین تامسن، کنت رامفرد، در سال 1814 بدرود زندگی گفت. این کنت نامدار، امپراتوری مقدس روم و شوالیه انگلستان، با وجود ثروت و موفقیت های بزرگ دوره حیاتش، مقرر بود که دور از زادگاه خود بی کس و تنها بمیرد. در وصیت نامه خود قسمتی از ثروت بی کرانش را به دانشگاه هاروارد اختصاص داده بود.
 

 

رامفرد از شمار دانشمندان بزرگی بود که اساس دانش حرارتی را بنیان نهاد و به وسیله آن آسایش کنونی خانه ها را فراهم آورد و موتورهای ترن، اتومبیل و کارخانجات را به کار انداخت.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 3 دی 1392  1:00 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

کنراد زوس

کنراد زوس، بیست و دوم ژوئن ۱۹۱۰م در شهر برلین آلمان به‏دنیا آمد. در طول دوران مدرسه، دانش‏آموز بسیار خلاق و باهوشی بود و سال ۱۹۲۸م از مدرسه فارغ‏التحصیل شد. او در دوران تحصیل ۳ بار رشته تحصیلی‌اش را تغییر داد، چون نمی‌دانست که چه رشته‌ای برای او بهتر است و خودش اظهار می‌داشت بین مهندس شدن و هنرمند شدن مردد مانده است. آثار بسیار زیبای نقاشی که از او باقیمانده، بیانگر استعدادش در زمینه نقاشی است.
 
کنراد در بعضی از مقاطع تحصیل و زندگی توانست با فروش تابلو‌ها و آثار هنری خود هزینه‌های جاری زندگی‌اش را تأمین کند ولی نهایتاً تصمیم گرفت در رشته مهندسی عمران و شهرسازی ادامه تحصیل دهد. در دوران تحصیل، محاسبات پیچیده و سنگین رشته عمران - که مدت‌ها وقت مهندسین عمران را می‌گرفت - او را به فکر واداشت تا راه‏حل بهتری برای رسیدن به پاسخ آن‌ها پیدا کند.
 
آنجا که کنراد معتقد بود که این کار باید توسط یک ماشین انجام شود و نه نیروی انسانی، به‏همین دلیل در سال ۱۹۳۴م به‏طور جدی تصمیم گرفت یک ماشین پیشرفته برای انجام محاسبات پیچیده ریاضی بسازد که از ماشین‏حساب‌های آن زمان کارآمد‌تر باشد و با برنامه‌های کامپیوتری نیز به‏خوبی کار کند و به‏عبارتی، بتوان آن را برنامه‏ریزی کرد.
 
او مبنای اعداد را در کامپیو‌تر خود به‏صورت باینری (صفر و یک) در نظر گرفت و سعی کرد تا یک حافظه (Memory) بسازد که قابلیت آدرس‏دهی و ذخیره کردن مقادیر مختلف دیتا (داده) را داشته باشد. هم‏چنین، برای ماشین خود یک بخش کنترل در نظر گرفت که قادر به کنترل کلیه عملیات ماشین باشد.
 
بیش‏تر بخش‌های این ماشین به‏صورت مکانیکی بود و تنها بخش برقی آن یک موتور الکتریکی بود که فرکانس دستگاه را بر مبنای هرتز تولید می‌کرد. تعداد بسیار زیادی ورقه‌های کوچک آهنی که با اره‏مویی بریده شده بودند، قسمت اعظم این دستگاه را تشکیل می‌داد. این ماشین به‏وسیله یک نوار پانچ و یک نوار پانچ‏خوان خروجی سیستم از هم مجزا بود و از این لحاظ بسیار شبیه به کامپیوترهای امروزی بود.
 
کنراد زوس با اختراعش z3در تاریخ دوازدهم مه سال ۱۹۴۱ میلادی، کنراد زوس کامپیوتری را که ساخته بود، در شهر برلین به معرض تماشا گذارد. کنراد، ماشین اختراعی خود را «زی-۳» نام نهاد. کنراد به پژوهشگری ادامه داد و نخستین زبان پروگرام کردن را طراحی کرد و نامش را «پلان کالکول» گذارد. وی جزئیات طراحی این زبان را در سال ۱۹۴۸م منتشر ساخت.
 

 

زوس که برای ادامه‏ کار، شرکتی تشکیل داده بود؛ کامپیو‌تر تکمیل‏شده‏ خود به‏نام «زی-۴» را ساخت که نخستین کامپیو‌تر بازرگانی جهان به‏شمار می‌‏آید. شرکت زوس سپس با کمپانی‏های انگلیسی - آمریکایی از جمله آی.بی.‌ام همکار شد. کنراد زوس، دسامبر ۱۹۹۵م در سن هشتاد و پنج سالگی درگذشت.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 3 دی 1392  1:02 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

کارل فردیناند براون

کارل فردیناند براون برنده ی مشترک جایزه ی نوبل فیزیک سال 1909، با مارکنی، برای اختراع تلگراف بی سیم است.
 
در میان آنهایی که در راه اختراع تلگراف کوشیدند، براون اولین کسی بود که این کار را با اتکاء به علم و بر اساس اصول علمی کرد. او در 1897 برای توسعه ی آزمایش های خود لوله ی اشعه ی کاتودیکی اختراع کرد که لوله ی براون نامیده شد. یک شعاع کاتودیک (الکترونی) باریک در برخورد به ته پهن این لوله ی شیشه ای خالی از هوا که آغشته به یک ماده ی فلوروسانت است، لکه ی کوچک درخشانی ایجاد می کند، براون این شعاع الکترونی را در معرض تأثیر ولتاژ یا میدان مغناطیسی متغیر حاصل از امواج بی سیم خود قرار داد، و لکه ی مورد نظر متناسب با تغییرات تأثیر میدان، با حرکت روی صفحه ی فلوروسانت شکل های موجی ترسیم کرد. این اختراع براون در حوزه ی ارتباطات رادیویی دومین اختراع مهم پس از لامپ رادیویی اودیون، اختراع شده به وسیله ی لی دوفرست تلقی می شود.
 
فردیناند براون در 1850 در فولدا واقع در پرنس نشین هس آلمان آن زمان متولد شد. پدرش کنراد نام داشت و نام مادرش فرانسیکا بود. براون تحصیلات عالیه اش را در دانشگاه های مابورگ و برلین گذراند و سپس به همراه کوئینک و به عنوان دستیار او به دانشگاه وورزبورگ رفت. او دکترایش را از دانشگاه برلین گرفت.
 
فردنیاند براون از سال 1876 در دانشگاه ماربورگ، از سال 1880 در دانشگاه استراسبورگ و از سال 1883 در دانشگاه کارلسروهه استاد فیزیک تئوریک بود. براون در سال 1885 با آملی بوچلر ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر و دو دختر شد. او در سال 1895 پس از ترک کارلسروهه در دانشگاه توبینگن استاد فیزیک عملی شد. او در این دانشگاه یک انستیتو فیزیک دایر کرد، در سال 1895 براون دانشگاه توبینگن را ترک کرد و به موقعیت سابق خود در هیئت علمی دانشگاه استراسبورگ بازگشت. براون به جز یک دوره ی آغازین که صرف پژوهش در مکانیک و ترمودینامیک کرد، باقی فعالیت های علمی اش را عمدتاً به تحقیق در خواص الکتریکی مواد اختصاص داد.
 
براون تلگراف بی سیم را در دوره ی اشتغال در دانشگاه استراسبورگ تکمیل کرد. او در این دوره موفق به تولید امواج بی سیم قوی تر و کم تر میرا، و نیز موفق به جدا کردن امواج رسیده از ایستگاه های مختلف فرستنده از یکدیگر شد. فرستنده ی ساخت مارکنی بر اساس مدار نوسان کننده ی باز کار می کرد، که مدار تابشی خوبی داشت، اما توان تشعشعی اش به اندازه ی کافی قوی نبود. اما براون فرستنده ای مبتنی بر مدار بسته ابداع کرد، با توان تشعشعی به مراتب قوی تر، که در آن با حفظ توان تشعشعی از ضایعات نیز جلوگیری شده بود.
 

 

براون در بیستم آوریل 1918 (مقارن با جنگ جهانی اول) در حالی که در پی شکایتی از سوی یک دفتر حقوقی آمریکایی در رابطه با بهره برداری غیر مجاز از یک اختراع، در آمریکا به سر می برد، در خانه ی پسر خود در بروکلین درگذشت.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 3 دی 1392  1:03 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

نیلز گوستاو دالن

دالن برنده ی جایزه ی نوبل فیزیک سال 1912 برای اختراع رگولاتورهای خودکار و انباره های حاوی گاز مخصوص فانوس های دریایی است.
 
نیلز گوستاو دالن، ملقب به خیرخواه ملاحان، در سال 1869 در شهر اشتنستورپ واقع در جنوب سوئد، به دنیا آمد. پدرش کشاورزی بود که در مزرعه ی خود گاوهای شیری نگهداری می کرد. اما نیلز به مهندسی علاقه داشت، و پس از اتمام تحصیلات متوسطه اش وارد انستیتو چالمرز شهر گوتبرگ گردید و در 1896 به عنوان مهندس مکانیک از آن مؤسسه فارغ التحصیل شد. اولین فعالیت های تجربی او کار روی توربین های هوای داغ ، کمپرسورها و تلمبه های هوا بود، که بخش عمده ای از آنها را در کارگاه های شرکت دولاوال، که سازنده ی توربین های بخار بود، انجام داد.
 
دالن در فاصله ی سال های 1900 و 1905 یکی از دو شریک شرکتی بود که برای بهره برداری از اختراعات تأسیس شده بود. دالن به مدت 2 سال نیز مدیر فنی شرکت کاربید و استیلن سوئد بود و در 1909 که این شرکت به شرکت انباره ی گاز سوئد تغییر نام داد، مدیر اداری آن شد. از مهم ترین خدمات دالن تبدیل گاز استیلن به ماده ی مفیدی بود برای به کار رفتن در وسایلی که شب ها کشتی ها را در پیدا کردن راهشان کمک می کردند. او برای این کار استیلن را در استون حل کرد و محلول حاصل را با فشار وارد ماده ی متخلخل "آگای" درون بشکه ی فولادی، با فشار داخلی 10 اتمسفر، کرد. تحت چنین فشاری بشکه 100 برابر حجم خود گاز می گرفت. این روش خطر بروز انفجار در اثر ضربه را از میان می برد و به این ترتیب منبع سوخت مطمئن و قابل حملی برای روشن کردن فانوس های دریایی و مشعل های شناور راهنما به دست آمد. دالن سوپاپ گازی ای نیز برای متناوب کردن نور فانوس ها اختراع کرد؛ او همچنین برای صرفه جویی در مصرف گاز شیر خودکاری اختراع کرد که با غروب آفتاب فانوس را روشن می کرد و با طلوع آفتاب آن را خاموش می ساخت.
 
رونالد کلارک در شرح حالی که در 1977 از توماس ادیسون نوشته، توضیح داده است که کمیته ی گزینش نامزدهای دریافت جایزه ی نوبل سال 1912 تصمیم به اعطای جایزه مشترکاً به ادیسون و نیکلا تسلا مخترعین آمریکایی، گرفته بود، اما تسلا به خاطر مشکلی که با ادیسون داشت از مشارکت در این جایزه سرباز زد و در نتیجه جایز به دالن اعطا گردید.
 

 

دالن در انفجاری که در سال 1912 طی یک آزمایش روی داد به سختی زخمی شد و بینایی خود را از دست داد، در نتیجه او نتوانست در مراسم دریافت جایزه ی نوبل که دو یا سه هفته بعد برگزار شد، شرکت کند و به جای او برادرش که استاد طب بود در مراسم حضور یافت. دالن به رغم حادثه ای که روی داده بود تا به هنگام مرگ (سال 1937) با روحیه ی بسیار بالا کارهای پژوهشی خود را سرپرستی کرد.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 3 دی 1392  1:03 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها