پاسخ به:بانک مقالات دفاع مقدس
عنوان : لغو قرارداد الجزاير به وسيله عراق و حمله به خرمشهر
موضوعات مقالات :درباره خرمشهر
در حالي كه هنوز خرمشهر در تب و تاب بمب گذاري هاي تروريستي عوامل حزب بعث و حزب خلق عرب، مي سوخت و مسوولين نظام مشغول پي گيري پرونده هاي آن ها بودند، عراق در مرز بصره، كه متصل به مرز خرمشهر بود، به تحركات مملوس نظامي دست زد ارتش عراق در اين منطقه به تقويت نيروهاي نظامي، احداث جاده، تاسيس دژهاي نظامي و ... مشغول بودند و هر از چند گاهي هم بين نيروهاي دو طرف آتش رد و بدل مي شد، اما آن چه بر وخامت اوضاع افزد اظهارات صدام حسين در هفدهم سپتامبر 1980 (بيست و ششم شهريور 1359) در شوراي فرماندهي انقلاب عراق راجع به قرار داد 1975 الجزاير بود. صدام در سخنراني خود گفت:
«طبق اين قرارداد دولت ايران به خواسته هاي خود در شط العرب (اروند رود) دست يافته، ولي مناطق كه در مرز زميني به عراق تعلق مي گرفته، به عراق تحويل نداده است. بدين جهت من در اين جا قرار داد ششم مارس 1975 الجزاير را از طرف عراق ملغي شده اعلام مي كنم»
برپايه ي اين تصميم تمام كشتي هايي كه، از اين به بعد از اروند رود عبور كنند بايد پرچم عراق را بر دكل هاي خود نصب كنند و تمام عوارض كشتي راني و حقوق آن ها متعلق به عراق است.
بدين ترتيب عراق با نقض قوانين بين المللي، روستاهاي خرمشهر كه مشرف به مرز بصره بود را زير آتش آرپي جي و گلوله قرار داد. روستاييان نيز كه بيشتر آن ها از افراد مستضعف بودند، چاره اي جز مهاجرت به شهر نداشتند.
مساله ي اسكان اين افراد و بيكاري آن ها؛ خود بر وخامت اوضاع حاكم بر شهر
مي افزود. با اين اعمال روابط ايران و عراق به تيرگي گراييد.
در بيست و نهم شهريور پايگاه دريايي خرمشهر دستور داد كليه ي كشتي هاي تجاري از اروند رود خارج شوند، اما به دليل نبودن امكان خروج سريع كشتي ها بيش از شصت كشتي در اروند رود باقي ماندند كه براثر درگيري هاي متقابل نابود شدند.
جنگي كه مدت ها قبل عراق از طريق عناصرمسلح و بمب گذاري و ... بر مردم ايران تحميل مي كرد، به طور رسمي از ساعت سيزده و سي دقيقه روز سي و يكم شهريور ماه 1359، يك روز قبل از بازگشايي مدارس، با حمله ي هوايي به فرودگاه هاي بزرگ ايران آغاز شد.
در اولين ساعات حمله، خرمشهر سه بار به وسيله ي 5 ميگ جنگي بمباران شد. در اين حملات بيش ترين خسارات به تاسيسات دريايي، ترمينال و گمرك خرمشهر وارد شد. توان نظامي جمهوري اسلامي در منطقه ي شلمچه ـ خرمشهر نسبت به نيروهاي نظامي عراق يك به چهار بود.
عراقي ها برآورد كرده بودند كه ظرف يك روز به كنار خرمشهر خواهند رسيد و در مدت دو يا سه روز خرمشهر را اشغال خواهند كرد و پس از عبور از پل خرمشهر ـ آبادان، آبادان را ظرف چند روز تصرف خواهند كرد و در كم تر از يك هفته تمام كرانه ي شمالي اروند رود را به چنگ خواهند آورد. در اولين روز تجاوز عراق به ايران، علي رغم مقاومت پاسگاه هاي مرزي، نيروهاي نظامي عراق توانستند پاسگاه مرزي شلمچه در غرب خرمشهر را تصرف كنند. حجم آتش خمپاره و توپ بر روي خرمشهر به حدي بود كه در همان ساعات اوليه، شصت نفر شهيد و بيش از صد و ده نفر به شدت مجروح شدند و كوي طالقاني كه مردمي مستضعف و تهي دست در آن ساكن بودند، به شدت ويران شد.
سخت ترين خزان
روز سي و يكم شهريور هزار و سيصد و پنجاه و نه، كودكان دست در دست
مادران شان براي خريد اول مهر به بازار آمده بودند. زني به همراه پسرش با مرد
دكان دار بر سر قيمت كيف مدرسه چانه مي زند. كودك چادر مادر خود را مي كشد. هوا گرم و دم دار است. عده اي از روستاييان آواره كه خانه هايشان براثر حملات مرزي عراق ويران شده وبه شهر مهاجرت كرده اند، در پناه سايه ي ديوار ساختمان نيمه كاره حيران و مبهوت نشسته اند.
در آن سوي كودك ده ساله ي مرد روستايي صورتش را به شيشه ي خنك مغازه اسباب بازي فروشي چسبانده و چشم از خرسك پارچه اي برنمي دارد. گاهي وقتي به داخل مغازه سرك مي كشيد، مرد مغازه دار با آن لباس بلند عربي اش اخم مي كرد.
پيرمردي به همراه دختر چهار ساله اش از مغازه بيرون مي آيند.
زنان همسايه دورتا دور هم نشسته و پچ پچ مي كنند. «پول دارها دارند شهر را خالي
مي كنند...» صداي زنگار گرفته ي كركره ي مغازه ي فرش فروشي آخرين نجواها را خاموش مي كند. نگاه كودك، وانت پر از وسايل را در انتهاي خيابان گم مي كند. مرد روستايي كلاه چركش را با اعتراض روي صورتش گرفته و دراز به دراز چرت مي زند.
كودك روستايي معني نگاه هاي ملتهب عابرين را نمي فهمد. «عده اي از خواهران و برادران بسيجي به استاديوم ورزشي احضار شده اند تا براي حمله ي قريب الوقوع نيروهاي نظامي عراق آماده باشند.»
زوزه و صداي سوت فرود آمدن خمپاره در وسط بازار همه را به خود مي آورد. پسرك روستايي خودش را لاي چادر مادرش پنهان مي كند. «نود قبضه خمپاره انداز و توپ ارتش عراق بر روي خرمشهر اجراي آتش مي كنند».
گلوله ي توپي فرود مي آيد. مرد روستايي دو نيم شد، در حالي كه دو قسمت بدنش به پوستي بند بود.
تكه پاره ي بدن پسرك در سياهي چادر مادر گم شد. «روبه روي سازمان آتش نشاني تركش توپ، سر موتور سواري را جدا كرد كه بدنش در حال سوختن است. ماشين آتش نشاني جسد سوخته شده را خاموش مي كند...» پيرمردي گريان به مشتي مو و تكه هاي زغال اشاره مي كند و مي گويد:
« از دختر چهار ساله ام فقط همين ها مانده است. فلكه ي ارديبهشت (شهدا)، مردم برگرد جسد دو تن از بچه هاي محله تجمع كرده و شيون و فرياد مي كنند... زن بارداري براثر تركش خمپاره در حال جان دادن است. بچه از شكمش بيرون افتاده، ولي هنوز به ناف مادر وصل است. در و ديواري كه تا چند دقيقه ي قبل شاهد تجمع زنان محله بود، به گوشت و خون آن ها آميخته شده است.
... در خيابان مقبل ميان اعضاي خانواده اي كه در حياط غذا مي خوردند خمپاره اي فرود مي آيد. مادر در حالي كه پارچ آبي در دست دارد سراسيمه از آشپزخانه بيرون مي دود. به جاي شوهر و فرزندانش، تكه پاره اي از گوشت و استخوان را در حياط و سر سفره مي بيند و دچار جنون مي شود... عقربه هاي ساعت به كندي پيش مي رود.
بيمارستان هاي شهر آكنده از كشته و مجروح شده است. هر كس به دنبال گم شده اي مي گردد.
جنت آباد (قبرستان شهر) پر از شهيد است. عده اي مشغول كندن قبر هستند تعداد
كشته ها بسيار زياد است. از سازمان آب، لودر و بيل مكانيكي مي آورند. بسياري از شهدا قابل شناسايي نيستند. يك كيسه ي نايلوني از گوشت و استخوان باز مانده ي يك خانواده ي چند نفري است. خواهران بسيجي براي اقدامات لازم در شهر احضار شده اند.»
مردم شهر را ترك مي كنند
روز اول مهر هيچ كودكي به مدرسه نرفت. آقايان نوري و صداقت، از روحانيون خرمشهر براي خواندن نماز بر اجساد شهدا به قبرستان آمده اند. تعداد كشته ها زياد است. براي هر هشت تا ده جسد يك نماز اقامه مي شود. يك گودال بزرگ كنده اند و اجساد تكه تكه شده را داخل گوني ريخته و داخل گودل مي گذارند. همه ي كارهاي مربوط به دفن بر عهده ي خواهران بسيجي و پيرمردها است ... با صداي هواپيماهاي عراق، قبركن ها و افراد سالم به داخل قبرهاي كنده شده پناه مي برند. گاه همان قبر
خانه ي ابدي آن ها مي گردد و گاه براثر اصابت گلوله، جنازه ي دفن شده از قبر به بيرون پرتاب مي شود و صحنه ي دل خراشي به وجود مي آورد.
آتش گلوله و خمپاره لحظه اي شيوه و فرياد را قطع نمي كند. به دنبال اين حملات
ثروت مندان شهر ـ آنان كه هنوز در شهر مانده اند ـ شهر را تخليه مي كنند و محرومين هم با پاي پياده راهي جاده ها مي شوند. سيل زنان و بچه ها در مسير جاده ي خرمشهر ـ اهواز به راه مي افتند. هر ماشيني را كه مي بينند با التماس مي خواهند كه آن ها را سوار كند. گاه يك تريلي تا جايي كه جا دارد، سوار مي كند آنان كه ياراي رفتن با پاي پياده را ندارند به وسيله ي سه دستگاه كمپرسي شهرداري، از شهر تخليه مي شوند. آن هم فقط زنان و بچه ها به شرطي كه با خود وسايل نياورند، اما فاجعه به همين جا ختم نمي شود. هر از چند گاهي هواپيماهاي عراقي با راكت و تير بار سيل مردم بي دفاع و سرگردان را در مسير جاده ها به رگبار مي بندند. گروهي از مردم هم به بي راهه رفته و در بيابان ها براثر تشنگي و گرسنگي هلاك مي شوند.
از مقاومت؛ تا شهادت
آنان كه در شهر ماندند، مردم مقاومت، تا شهادت بودند مسجد جامع خرمشهر مركز اصلي پشتيباني و سازماندهي نيروهاي مردم بود. همه ي مسائل در مسجد جامع حل و فصل مي شد. عقبه ي نيروها و محل تداركات، سازماندهي نيروهاي باقي مانده در شهر، استراحت و مداواي مجروحين، همه در مسجد جامع انجام مي شد. مسجد جامع نقش ستاد و فرماندهي عمليات را داشت. در اين اوضاع بحران زده محمد جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر بچه ها را در سالن غذاخوري سپاه جمع كرد و گفت:
«بچه ها! تمام كارهايي كه تا به حال انجام داده ايم و تعليماتي كه ديده ايم و هر برنامه اي كه داشتيم براي چنين روزي بود ... امروز روزي است كه بايد وارد صحنه شويم و خود را نشان بدهيم ... بايد آماده ي نبرد باشيم.»
بعد از هجوم سپاه سوم عراق به مناطق مرزي ايران، ماموريت تصرف خرمشهر به گردان هاي هشتم و نهم از تيپ سي وسه ي نيروهاي مخصوص واگذار شده بود.
اين نيروها بر مبناي توجيهات فرماندهي سپاه سوم، مدافعان شهر را اندك وفاقد روحيه پنداشته و تصور كردند ماموريت پاك سازي را حداكثر در چند ساعت و با موفقيت به پايان خواهند رساند، اما به دنبال مقاومت سرسختانه ي نيروهاي مرزي، فرماندهي نيروي نظامي عراق، گردان تانك الحسن را به منطقه ي خرمشهر اعزام كرد. مضاف براين، تعدادي از پاسگاه ها به دليل ضعف فرماندهي به تصرف نيروي نظامي عراق درآمدند. با تسليم شدن سرهنگ كاشاني گردان صد و شصت و پنج دژ، متلاشي شد و همين امر باعث سقوط پايگاه هاي شمال شلمچه گرديد. قبل از طلوع آفتاب تمام دژهاي يك ، دو، سه ، چهار و پنج پاسگاه شلمچه سقوط كرد، اما مقاومت و جان فشاني تعدادي از نيروها باعث شد دژ مركزي از سقوط رهايي يابد. يكي از افسران جواني كه فقط يك قبضه تفنگ 106 در اختيار داشت، مي گفت:
اگر من دو تا تانك داشتم، شلمچه ي عراق را هم مي گرفتم.»
همين روحيه باعث گرديد در نبردي نابرابر، نيروهاي خودي، پاسگاه شلمچه راـ كه به تصرف بعثي ها در آمده بود ـ باز پس گيرند، حتي پاسگاه شلمچه ي عراق را هم تصرف كرده و پرچم جمهوري اسلامي را برفراز آن به اهتزاز درآوردند، اما با رسيدن لشكر زرهي عراق و نبودن پشتيباني، نيروهاي خودي به ناچار عقب نشيني كردند.
در همين حال شهرباني خرمشهر هشدار مي دهد كه نيروهاي دشمن در پنج كيلومتري شهر در حال پيش روي هستند و درخواست پشتيباني هوايي مي كند، اما در پايتخت، اوضاع سياسي به گونه اي پيچيده و درهم رفته، كه كسي به خرمشهر فكر نمي كند.
بني صدر در مقام رياست جمهوري و فرمانده كل قوا با پوزخندي گفت:
«مگر فانتوم نقل و نبات است كه برايتان بفرستم.»
پاسگاه هاي مرزي بدون اين كه، از سلاح و مهمات تخليه شوند به دليل عقب نشيني نيروهاي مرزي به تصرف عراق در مي آيند. در همين حال باز هم نيروهاي مقاومت مردمي، خود نسبت به تخليه ي وسايل و مهمات پاسگاه ها اقدام مي كنند.
اما هر چه مقاومت بيش تر مي شود، فرماندهان ارتش بعث بر حجم نيروهاي مهاجم خود اضافه مي كنند. بار ديگر در سومين روز جنگ، مركز فرماندهي سپاه پاسداران در تلگرافي به مركز فرماندهي ستاد مشترك ارتش سقوط خرمشهر را هشدار مي دهد:
«اگر دژ مركزي سقوط كند اهواز، آبادان و خرمشهر سقوط خواهند كرد. تنها راه چاره پرواز هواپيماهاي فانتوم است.»
با اين حال، هرگز نيروهاي پشتيباني و مهمات به خرمشهر نرسيدند. همين امر فرمانده سپاه خرمشهر را بر آن داشت تا با نيروهاي تحت امر خود اتمام حجت كند:
«اين جا مساله ي ماندن و شهادت است. خارج از شهادت چيز ديگري اين جا نيست. هر كس مي خواهد برود، برود. من به عنوان مسوول سپاه مي گويم اگر مي خواهيد برويد، مي توانيد؛ هيچ اجباري در كار نيست. تنها كسي مي تواند بجنگد و مقاومت كند كه تكليف خود را با خدا حل كرده باشد. اگر مي خواهيد بمانيد، فقط بايد با همان انگيزه اي كه ياران حسين (ع) در كربلا ماندند، بمانيد...»
به دستور جهان آرا، همه ي سلاح هاي اسلحه خانه ي سپاه كه شامل ژـ 3 ، ام يك و برنو بود با مساجد انتقال يافت. از طريق بلندگو به مردم اعلام شد كه براي دريافت اسلحه به مساجد و حسينيه ها مراجعه كنند. مسووليت توزيع اسلحه به خواهران و اگذار شد و آن ها در قبال گرفتن شناسنامه، سلاح در اختيار مردم مي گذاشتند.
خرمشهر زير شني تانك ها
عراق براي درهم شكستن مقاومت قواي مدافع شهر ناچار به وارد كردن سيل عظيم
تانك ها شد. دفاع نابرابر انسان در مقابل آهن آغاز شد. در اندك زماني مهمات مدافعين به پايان رسيد و آن ها مدام تقاضاي مهمات كردند محمد نوراني از جمله بچه هاي مدافع شهر پشت بي سيم فرياد زد:
«به جهنم، ما مي مانيم و كشته مي شويم، مهم نيست، خرمشهر دارد سقوط مي كند. شهر دارد از بين مي رود اگر عراقي ها بيايند به مردم رحم نمي كنند، همه را قتل عام مي كنند. به دادمان برسيد.»
بي سيم چي با گريه نيروها را دل داري داد. جهان آرا به اتاقش رفت و به حال بچه ها و شهر اشك ريخت. نوراني با تلاش بسيار موفق شد كه دوباره با جهان آرا، فرمانده سپاه خرمشهر، تماس بگيرد.
نوراني: «بابا يك كار بكنيد، خرمشهر دارد سقوط مي كند، يك فكري بكنيد.»
جهان آرا: « با آبادان تماس گرفته ام، قرار است دو تا اف 4 بلند شود و آن منطقه را بزنند، شما سريع برگرديد تا شما را نزنند.»
به ناچار عقب نشيني آغاز شد. عراقي ها از فرصت استفاده كرده، آنان را به رگبار بستند و يكي از نيروها تير خورد. در گرماي طاقت فرساي بندر، با زحمت زخمي را به دوش گرفته و به پليس راه برگرداندند. هنوز هيچ هواپيمايي بلند نشده است. مردم اطراف پليس راه جمع شدند. يكي چوب در دست دارد، يكي تبر آورده، يكي كوكتل مولوتوف دارد.
بچه ها كه نزديك شدند، عده اي بي خبر از همه جا جلو رفتند و گفتند:
«خائن ها، نامردها، چرا برمي گرديد، نوراني بغضش مي تركد و مردم متاثر مي شوند...
نوراني: شهر دارد سقوط مي كند، عراقي ها دارند مي آيند چرا ايستاده ايد، يك كاري بكنيد؟»
مردم: بگوييد ما چه كار كنيم؟
آن ها راست مي گفتند، با دست خالي چه كار مي توانستند بكنند؟
مردم: «حالا كه هواپيما ها بلند نشدن، بذار از روي جنازه هاي ما رد بشن. نمي ذاريم به همين سادگي شهر رو بگيرن.»
بيش تر نيروهاي داوطلب براي دفاع از شهر، حتي براي يك بار از آرپي جي استفاده نكرده بودند و هيچ كدام آموزش نظامي درستي نديده بودند. از طرف ديگر نيروهاي آموزش ديده هم بر اثر خستگي و جنگ مداوم نيروي شان تحليل رفته بود. تانك هاي ارتش بعث لحظه به لحظه در شهر پيش مي آمدند. به نظر مي رسيد مقاومت ها درهم شكسته شده است، فرمانده نيروهاي متجاوز با غرور گزارش داد:
«دستورتان اجرا شد ما اكنون وارد محمره (خرمشهر) شديم.»
نيروهاي مدافع اگر چه خسته و تعدادشان اندك است، ولي با روحيه ي خود به خود مانع پيش روي آن ها شدند. فرمانده عراقي مستقر در خرمشهر مي گويد:
«در ساعت شانزده و پانزده دقيقه با چشمان خودم مشاهده كردم نيروهايي كه به
وسيله ي تانك و خودرو در محوراصلي شهر پيش روي كرده بودند، با وضعي تاسف بار و حزن انگيز، با روحيه ي بسيار متزلزل ـ كه به هيچ وجه قابل كنترل نبود ـ شكست خورد و در حال عقب نشيني بود. تلفات وضايعات سنگين بود، به طوري كه گردان تانك الحسين بيش از بيست و سه تانك خود را از دست داده بود. هفده دستگاه خودرو از نوع اسكات ساخت چك اسلواكي متعلق به گردان مكانيزه نيز منهدم شد. ده ها نفر كشته و اسير شده و باقي شكست خورده بودند.»
پيشنهاد آتش بس از طرف عراق، تاكتيكي شكست خورده بدين ترتيب شهري كه قرار بود در عرض چند ساعت تصرف شود، با گذشت شش روز و با به كارگيري بخش اعظم ارتش عراق، مانند خاري در گلوي متجاوزات گير كرده واقعيت اين بود كه خيل نيروهاي عراقي، نه تنها موفقيت كاملي كسب نكرده بودند، بلكه در مقابل عده ي قليلي از مدافعين و بعضاً نيروهاي آموزش نديده با ساده ترين سلاح ها متوقف شدند. صدام براي حفظ آبرو و تجديد قوا پيشنهاد صلح و آتش بس مي دهد:
«عراق در جنگ يك هفته اي خود با ايران به تمام اهداف نظامي اش دست يافته و اينك شرايط خود را براي آتش بس و انجام مذاكرات مستقيم ارائه مي دهد. ايران بايد حق مالكيت عراق بر شط العرب (اروند رود) و سه جزيره ي كوچك در تنگه ي هرمز را به رسميت بشناسد و به مردم ايران حقوق كامل دموكراتيك عطا كند.»
اين سخنان در حالي مطرح مي شد كه ارتش بعث صدها كيلومتر مربع در خاك جمهوري اسلامي پيش روي كرده و ده ها هزار نفر از مردم بي گناه را به شهادت رسانده بود.
در اين وضعيت امام خميني قاطعانه جواب منفي به پيشنهاد صلح داد. پيشنهادي كه
ذره اي با عقل و منطق سازگار نبود:
«... صدام حسين دستش را دراز كرده براي آن كه با ما مصالحه كند، ما با او مصالحه نداريم. يك آدمي است كه كافر است، يك آدمي است كه فاسد است، مفسد است، مفسد را ما نمي توانيم با او مصالحه كنيم. ما تا آخر با آن ها جنگ خواهيم كرد و انشا الله پيروز خواهيم شد...»
بدين ترتيب قطع نامه ي 497 شوراي امنيت كه در ششم مهرماه 1359 صادر شده بود، بدون اين كه اشاره اي به متجاوز شناخته شدن عراق در جنگ و برگشت به مرزهاي بين المللي، داشته باشد، مورد قبول واقع نشد.
تجديد قواي نظاميان عراق و حمله مجدد به خرمشهر
با شكست اقدامات سياسي، نظاميان عراق ضمن تجديد قوا و سامان دهي حملات خود را، با شدت بيش تري بر خرمشهر آغاز كردند. چنان كه در اولين روز بعد از پيشنهاد آتش بس و رد آن، يعني روز هشتم مهرماه تا يك كيلومتري خرمشهر رسيدند، اما باز هم مقاومت شديد نيروهاي مردمي مانع ورود آن ها به شهر گرديد، تا روز دهم مهرماه، به سبب درگيري هاي شديد و نبودن پيشتيباني لازم، سيصدهزار تن كالا در انبارهاي گمرك خرمشهر، يا در آتش سوخته و از بين رفتند، يا به وسيله ي نيروهاي متجاوز عراق غارت شدند. با شكست عراق در ساير مناطق جنگي از جمله سوسنگرد و اهواز به دليل مقاومت مردم، عراق تمام تلاش خود را متوجه خرمشهر نمود. خرمشهري كه به قول رئيس جمهوري عراق «مرواريد شط العرب» ناميده مي شد.
هر چه بر آتش افزوده مي شد، از توان مقاومت نيروهاي مدافع شهر نيز كاسته مي شد.
«بي سيم چي: محمد، نيروها همه خوابند، بچه ها ديگر نمي توانند بيدار بمانند.
نوراني: بايد بيدار بمانند.
بي سيم چي: مي روم بيدارشان كنم، تا مي روم سراغ نفر بعدي، مي بينم قبلي خوابش برده، بچه ها توان بيدار ماندن ندارند. بعضي ها با دست چشمان خود را نگه داشته اند، تا چشم هايشان بسته نشود.»
وعده هاي متوالي مبني برارسال يگان هاي نظامي پياده زرهي و توپخانه براي خرمشهر، طاقت فرسا شده است. روزها در انتظار كمك و پيشيباني و شب ها به دعا و گريه و درخواست كمك، از خدا سپري مي شود.
خرمشهر در چنگال ارتش عراق
از روز دهم به بعد، نيروي نظامي عراق با كندي وارد خرمشهر شد. نبرد تنها مبارزان شهر، با ساده ترين سلاح ها، كوكتل مولوتوف و معدود آرپي جي هاي موجود كه بعضي از اين مهمات، از خود ارتش عراق به غنيمت گرفته شده بود، ادامه مي يابد.
«اولين روزي كه عراقي ها مسجد جامع را هدف قرار دادند، عيد قربان بود.
ـ امروز چند شنبه س؟
ـ جداً نمي دوني امروز چه روزيه؟ امروز عيد قربانه.
ـ خدايا ببين ما به كجا رسيده ايم، ببين چه قدر بچه ها ي مردم كشته شدن كسي به داد ما نمي رسد، لااقل تو به فكري به حال ما بكن. ما كه از شهر بيرون نمي رويم.»
آن چه از همه دردناك تر بود، حمايت نشدن نيروهايي بود، كه از صبح تا شب و از شب تا صبح بدون هيچ گونه چشم داشتي و فقط به خاطر دفاع از اعتقادات و نظام اسلامي، با ابتدايي ترين سلاح هاي با دشمن مي جنگيدند، دشمن كه از مدرن ترين سلاح هاي روسي و امريكايي استفاده مي كرد. روزي نبود كه خبر شهادت يكي ازعزيزان اعلام نشود.
خيانت بني صدر
در خانه شحنه خفته و دزدان به كوي وبام
ره ديولاخ و قافله بي مقصد و مرام
با بحراني شدن اوضاع در خرمشهر، بني صدر (رئيس جمهور وفرمانده كل قوا) از خط مقدم جبهه ديدن مي كند. بچه ها رفتند پيش او و گفتند:
«ما نيرو لازم داريم، تانك مي خواهيم، اسلحه و مهمات به ما بدهيد.» و بني صدر در جواب گفت: «مگر توپ و تانك نقل و نبات است كه ما بريزيم سر دشمن»
طرحي كه بني صدر ارائه داده بود همه را به تعجب وا مي داشت.
(مي گفت:) « ما خرمشهر و آبادان را مي دهيم وسپس از سمت دزفول نيروهاي دشمن را دور مي زنيم و از داخل خاك عراق مي آييم خرمشهر و آبادان را پس مي گيريم.»
حكايت در خواست نيروي پشتيباني بسيار زجر آور بود:
سيد هدايت الله جهان آرا (پدر شهيد محمد جهان آرا) شهادت مي دهد:
«از بيست و دوم شهريور 1359 كه دشمن مرز شلمچه را زير آتش گرفت ما دست به دامان اين آقايان شديم كه شما را به خدا به فريادمان برسيد. محمد (جهان آرا) بارها پيغام داد براي ما نيروي پياده بفرستيد، ما آتش توپ خانه لازم داريم. دست بچه هاي سپاه خرمشهر خالي است. در عوض از آن طرف همه اش وعده هاي توخالي مي دادند... حتي روزهاي اول جنگ كه مهندس بازرگان از طرف بني صدر به خرمشهر آمده بود، من در ملاقات به او گفتم: برويد حقيقت شهر را به رئيس جمهور بگوييد. او گفت: شما خاطر جمع باشيد. گفته اند توپ خانه ي اصفهان به خرمشهر اعزام شود. همين امروز و فردا مي رسند. نشان به آن نشاني كه روز پنجم آبان ـ يعني فرداي روز سقوط خرمشهر ـ بود كه مژده دادند توپخانه ي اعزامي، تازه وارد منطقه شده است. آيا فرستادن توپ خانه از اصفهان محتاج چهل و سه شبانه روز صرف وقت بود.»
نيروهاي بعثي عراق براي درهم شكستن روحيه ي مقاومت نيروهاي مدافع شهر از هر حيله اي استفاده مي كرد و در اين ميان وعده هاي توخالي بني صدر حربه اي براي تضعيف نيروهاي مدافع شهر بود.
«... راديو عراق ما را به مسخره گرفته بود و مي گفت پس اين توپ خانه ي شما چي شد؟ چرا نيامد؟ حتماً سوار مورچه شده اند، اگر با مورچه هم مي آمدند، تا حالا رسيده بودند...»
خرمشهر به تدريج در زير پنجه هاي خون آلود متجاوزين به ويرانه تبديل مي شد. نظاميان عراقي براي ساختن سنگر با بيل مكانيكي و بولدوزر خانه هاي مردم خرمشهر را ويران مي كردند ديگر هيچ كس اميدي نداشت كه قواي كمكي برسد. در اين اوضاع، بازمانده هاي گروهك خلق عرب كه با شروع جنگ تشكيلات شان شكلي ديگر به خود گرفته بود، بسيار فعال بودند. آنان ستون پنجم ارتش عراق بودند.
ستون پنجم ارتش عراق (خلق عرب خرمشهر)
«بچه ها خسته بودند. اطراف بندر خرمشهر، از نيرو خالي شده بود و راه براي نفوذ
بعثي ها هموار؛ اما من خجالت كشيدم به آن ها بگويم بروند و نگهباني بدهند. ديگر تواني برايشان نمانده بود... به آتش نشاني رفتم . به محض پياده شدن شهردار شهر، برادرم و سيد را ديدم كه نشسته بودند. جريان را برايشان گفتم. گفتند، نيرو نداريم. با التهاب و نگراني به مدرسه برگشتم، تا شايد نيرويي جمع كنم، اما اي كاش به مدرسه نرسيده بودم، مدرسه صحراي كربلا شده بود. بچه ها در خون مي غلتيدند. همان بچه هايي كه آن روز لشكر زرهي عراق را آن چنان شجاعانه از شهر بيرون كرده بودند، نمي توانستم باور كنم، باز هم خيانت ستون پنجم، مقر بچه ها را به دشمن گزارش داده بود... با برخورد پايم به جسد يكي از بچه ها، دچار شوك شديدي شدم. چشمم به جنازه ي تقي محسني فر افتاد. كسي كه آن روز چنان شجاعانه جنگيده و حالا نيمي از بدنش را
مي ديدم كه از نيمه ي ديگر جدا شده بود.
ستون پنجم، مقر استراحت نيروهاي مدافع شهر را به توپخانه عراق گزارش داده بود و نيروهايي كه بعد از مدت ها نبرد و خستگي در حال استراحت بودند، چنين به شهادت رسيدند.»
« ـ ايست
ماشين توقف كرد و ما با عجله به طرفش دويديم... جلوتر رفتم يكي از آن ها را شناختم «محمد جهان آرا» بود. به محض ديدن او مانند كودكي كه ظلم زيادي به او شده باشد و با ديدن پدرش گريه اش بگيرد، بغضم (تركيد) و اشك هايم سرازير شد.
ـ محمد ديدي بدبخت شديم، ديدي گلهامون رفتن؟
ديدي ديگه هيچ كس رو نداريم، ديدي يتيم شديم. محمد من را درآغوش گرفته بود و گريه مي كرد.
ـ ناراحت نباش ... ما خدا را داريم، تو ناراحت نباش ما امام خميني رو داريم. براي اولين بار بود كه گريه ي جهان آرا را مي ديدم.»
فعاليت ستون پنجم به اين گونه اعمال منتهي نمي شد. آنان با وارد شدن در ميان مدافعين شهر وانمود مي كردند كه همراه آنان و دركنارشان به مبارزه عليه نظاميان بعثي عراق مي پردازند. از كمك به درمان زخمي ها گرفته تا به دست گرفتن سلاح، اما كار خودشان را مي كردند.
«آن شب اعلام كردند كه خواهرها نبايد در شهر بمانند چون گرفتار عراقي ها مي شوند.
با شنيدن اين خبر به زني كه در كنارم نشسته بود گفتم: حالا كه بايد برويم، بهتر است به برادرها خبر بدهيم كه اين جا مهمات مخفي كرديم. غنيمت هايي كه بچه ها گرفته بودند، زير گوني ها پنهان كرده بوديم. نمي توانستيم به هركس اعتماد كنيم، حتي بعدها فهميدم زني كه در كنارم ايستاده بود، جاسوس بوده و با بي سيم كارهاي ما را به عراقي ها اطلاع مي داده است. آن شب هنگام خارج شدن از شهر، روشن و خاموش شدن چراغ
قوه ها را از دور مي ديدم. آن ها از گروه هاي چپ و جنبشي بودند كه اين طور خيانت مي كردند، حتي يك بار يكي از آن ها ماشين پر از اسلحه را دزديده بود.»
بتدريج با نزديك شدن نيروهاي ارتش عراق و احتمال سقوط شهر، معدود مدافعان باقي مانده ي شهر كه از خوي وحشي گري نظاميان عراقي اطلاع داشتند، به خواهراني كه پا به پاي آن ها در شهر مانده بودند و كار پشتيباني و درمان مجروحين و حتي دفن شهدا را برعهده داشتند، اجازه دادند شهر را ترك كنند، اما آنان مقاومت كردند. جهان آرا به
آن ها گفت:
«تو را به خدا برويد. ما كه دست مان به امام نمي رسد. شما برويد و صحبت كنيد. برويد بگوييد. هر چه هست بگوييد. شايد نگذارند با امام حرف بزنيد. اگر نشد برويد توي مجلس. توي مجلس حرف بزنيد. به همه بگوييد در نماز جمعه ها و هر كجا كه باشد. شهر به شهر بايستيد و بگوييد كه به خرمشهر چه گذشت، بگوييد كه چه عزيزاني را از دست داده ايم.
خونين شهر
روز بيست وچهارم مهر 1359، تاريخ بار ديگر زيباترين جلوه هاي ايثار و مقاومت فرزندان اين كشور را در صفحات خود ثبت كرد. تا بعداز ظهر مواضع معدود نيروهاي مانده در شهر، به تصرف نظاميان عراقي در آمد. در نتيجه، به مركز شهر و پل خرمشهر تسلط يافتند، اما با يورش شجاعانه ي مدافعين شهر، خرمشهر از خطر سقوط حتمي نجات داده شد.
سپاه خوزستان گزارش مي دهد:
« دشمن چندين سنگر خود در شهر را تخليه و عقب نشيني كرده است. پل اصلي شهر و فرمانداري دوباره به دست نيروهاي خودي افتاده است.»
به خاطر همين مقاومت هاي حماسه ساز بود، كه در روز بيست و چهارم مهر، ستاد تبليغات شوراي عالي دفاع مقدس، نام خرمشهر را به «خونين شهر» تغيير داد.
شيخ شريف قنوتي
در كنار نيروهاي مردمي و مدافعين شهر روحانيوني نيز بودند كه به دور از بازي هاي سياسي و كسب قدرت، درگير و دار حكومت، اسلحه در دست گرفته و مبارزه مي كردند. وجود اين روحانيون قوت قلبي براي مدافعان شهر بود. از جمله ي اين روحانيون شيخ شريف قنوتي بود:
«پانزدهم مهر ديگر وضع خيلي خطرناك شده بود. يك روز براي گرفتن غذا به مسجد جامع رفتم. آن روزشيخ شريف ـ يكي از روحانيون بروجرد ـ با گروهي براي كمك به خرمشهر آمده بود. او را نمي شناختم. فكر مي كردم از قم آمده و يا يكي از روحانيون آبادان است.
لقمه اي در دستش بود. با عصبانيتي كه از قبل داشتم
گفتم :
ـ آقاي: چرا براي ما غذا نمي رسونيد؟
شيخ با معصوميت خاصي گفت: خواهر، براي كي؟
ـ براي برادرها سپاه.
ـ برادر هاي سپاه غذا ندارند؟
ـ نخير..
چهره اش سرخ شد و گفت:
ـ... خواهر اين لقمه را بگيريد و بخوريد.
ـ من نمي خواهم آقا!!! اين لقمه مرا سير نمي كند.
ـ خواهر من تازه از بروجرد آمده ام. همين الان رسيدم و اين لقمه را گرفتم.
اين حرف را كه گفت از طرز برخوردم شرم گين شدم و عذرخواهي كردم.»
او يك روحاني همه فن حريف بود. شجاع بود و دلير، صبور بود، خوش فكر و خوش برخورد، روزها در كنار بچه ها مي جنگيد و شب ها مشغول عبادت و نماز شب مي شد. در مسجد جامع چند نفر، از زنان مومن و متعهد بودند كه به كارهاي آشپزي و امدادگري مشغول بودند.
روزي به شيخ شريف گفتند:
«ـ اگر عراقي ها بيايند تكليف ما چيست؟ اگر به دست آن ها اسير شويم.
(شيخ به شوخي گفت)ـ نترسيد، همين جا بمانيد و كارتان را بكنيد، اگر عراقي ها آمدند خود من با تيربار همه ي شما را مي كشم و شهيد مي شويد.
روحيه ي اين خواهرها تا اين حد بالا بود، كه با شنيدن اين حرف خوشحال شدند و رفتند سركارهايشان.»
اما روز بيست و چهارم مهر، حادثه تلخي رخ داد. همه ي مدافعان شهر شيخ شريف قنوتي، اين عاشق ژوليده و بي ريا را مي شناختند. او كه گروه ضربت الله اكبر را تشكيل داد و در همه ي عرصه هاي حياتي حاضر بود.
شيخ شريف در گرما گرم جنگ روز بيست و چهارم مهر به همراه يك راننده، ظرف آب را برداشت و براي كمك و آب رساني به سوي بچه ها مي رفت كه روبه روي فلكه ي تانكر آب به وسيله ي تكاوران گارد رياست جمهوري عراق به رگبار بسته شد. شش گلوله به راننده و يازده گلوله شيخ شريف خورد. در همين حال يكي از تكاوران گارد جلو آمد و آن قدر با سرنيزه به پيشاني شيخ زد كه سر آن روحاني مبارز از قسمت پيشاني جدا شد. سپس عمامه ي شيخ را سردست گرفت و فرياد زد:« من يك خميني را كشتم، من يك خميني را كشتم.»
مرگ است ناز نازان، پيوند عشق بازان
سرهاي سرفرازان بالاي دار ديدم
كارنامه شرم
تاريخ هنوز هم از گفتن آن چه بر خرمشهر گذشت، ناتوان است. نظاميان عراقي پس از تصرف مناطق اشغال شده از هيچ جنايتي فرو گذار نكردند. روز بيست و چهارم مهر، نود درصد شهر به تصرف بعثي ها در آمد. پادگان دژ كه محل سكونت خانواده هاي ارتشي بود، سقوط كرد. مسجد جامع در آستانه ي سقوط قرار گرفت. نظاميان عراقي خيابان چهل متري را گرفته بودند، اما خيلي ها از اين جريان خبر نداشتند و در دام دشمن افتادند. ده، دوازده نفر از خواهراني كه در مسجد جامع آشپزي مي كردند سوار يك تويوتا وانت شدند تا به عقب بروند كه در خيابان چهل متري، يك خمپاره كنار ماشين شان خورد و تعدادي از خواهران به شهادت رسيدند. يكي از خواهران مجروح تعريف
مي كرد:
« همين طور كه روي زمين افتاده بوديم و خون از جراحات مان مي رفت چند سرباز عراقي با لباس كماندويي را ديدم كه به سمت ما مي آمدند. من و دو سه نفر ديگري كه زنده مانده بوديم، خودمان را به مردن زديم چرا كه مي دانستيم اين متجاوزان به هيچ چيز اعتقاد ندارند. يكي از آن ها آمد و چند ضربه به ما زد. فكر كرد كه همه ي ما مرديم، بعد در كمال وقاحت دست تجاوز به سمت پيكر مطهر و خونين يكي از خواهران شهيد ما دراز كرد.»
اين گونه وحشي گري ها يكي از طبيعي ترين رفتارهاي نظاميان بعثي عراق بود. يكي از نظاميان عراقي كه خود در اشغال خرمشهر حضور داشته مي گويد:
«من و دو سه نفر ديگر كار گشت زني را شروع كرديم ... همه (مردم) يا رفته بودند و يا كشته شده بودند. يكي از جنازه هايي كه توجه مرا به خود جلب كرد، زن جواني بود كه به نظر حدوداً 20 ساله مي آمد. احتمالاً تازه كشته شده بود، چون خون تازه اي در كنارش جريان داشت. لباس هاي اين زن سياه بود. از همين لباس هايي كه زنان عرب
مي پوشند... ما به دليل در امان بدن از گلوله و براي يافتن غذا وارد خانه ها مي شديم. در يكي از خانه ها قابلمه ي گرم هنوز روي چراغ بود. صاحب خانه براي نهار كله پاچه داشت، ولي فرصت نشده بود، تا آن را مصرف كند...، البته قبل از اين كه به قابلمه دست پيدا كنيم، من متوجه غيبت نفر سوم شده بودم. نگراني بيش از حد من و همراه ديگرم، فاضل عباس، مرا بر آن داشت تا راه آمده را برگرديم. وقتي به نزديكي كوچه اي كه جنازه ي آن دختر جوان را ديده بوديم رسيديم، من صحنه ي وحشتناكي ديدم. فاضل عباس هم ديد. منظره ي چندش آوري بود. نفر سوم كه به دنبالش مي گشتيم در حال زنا كردن با جسد آن دختر بود. من از فرط ناراحتي به او حمله كردم. فاضل عباس
مي خواست او را بكشد، من اجازه ندادم. گريه و التماس تنها كاري بود كه از او بر
مي آمد، او به ما گفت:
ـ اين ها آتش پرست هستند و اين كار نبايد با آن ها اشكالي داشته باشد.»
اگر چه، چند دقيقه بعد آن فرد متجاوز براثر گلوله ي خمپاره تكه تكه شده، اما تجاوز به شرف و ناموس اين مردم چيزي نبود كه به راحتي بشود از كنار آن گذشت. به هر حال آنان كه با خيانت خود مسبب اين اعمال شدند بايد بهتر بدانند بر خرمشهر چه گذشت. يكي ديگر از اسراي عراقي مي گويد:
«يكي از دوستانم تعريف مي كرد، چند نفر از افراد تيپ كماندويي 33 در همان روزهاي اوايل اشغال خرمشهر وارد خانه اي مي شوند، تا آن جا را بازرسي كنند، اما با يك نوازدي كه در گهواره گريه مي كرد روبه رو شدند... نوزاد را به مقر فرماندهي تيپ آوردند و از فرمانده خواستند او را به يكي از پرورش گاه هاي بغداد يا شهرهاي ديگر عراق بفرستد تا اين نوزاد زنده بماند. فرمانده خشمگين مي شود و از آن ها مي خواهد بچه را زمين بگذارند. فرمانده تيپ با لگدي كه به آن نوزاد مي زند و چند متر آن طرف تر پرتش مي كند، آن نوزاد را متلاشي كرد... تمام رودهايش بيرون ريخته و مغزش متلاشي شد.»
از زنده به گور كردن چهارده نفر از مردم بي دفاع كه دستاشان از پشت بسته شده بود، كه بگذريم آن چه روح انسان را آزاده و ملول مي كند ماجراي ديگري است.
ستوان دوم نصر كه هم شهري صدام بود، از نقطه ي نامعلومي هدف گلوله قرار گرفت. به تلافي آن، سرگرد زيد يونس دستور داد روستايي كه احتمال تيراندازي از آن جا بود را طوري بكوبند كه «حتي يك نفر زنده نماند.»
« ما وقتي وارد روستا شديم ديديم، كه عده اي از اهالي بر اثر گلوله هاي توپ خانه كشته شده اند... بيش ترمجروحين اسير، زن بودند و تعدادي هم بچه ي كوچك به همراه داشتند. يكي از اين زن ها حامله و ديگري هم قلم هر دو پايش شكسته بود كه از پشت نفر برآويزان بود... در مقر ما يك پزشك بود، كه درجه ي ستوان دومي داشت. اين دكتر وقتي اسرا را ديد دستور داد تا زن ها و بچه ها را براي مداوا پايين بياورند. اولين زني كه پياده شده همان زن حامله بود. او را داخل خودرويي كه چهار تخت و برانكارد داخل آن بود، بردند. وقتي سرگرد زيد متوجه شد كه مي خواهند اسرا را مداوا كنند به طرف دكتر رفت و فرياد كشيد:
زيد: چه كسي دستور اين كار را به تو داده است؟
دكتر: من خواستم آن ها را پياده كنند.
زيد: من مي خواهم كه با نمايش اين افراد عاطفه ي سربازانم را نسبت به ايرانيان از بين ببرم، ولي اين عمل تو نتيجه ي كارم را پايمال خواهد كرد.
سرگرد زيد يونس، بلافاصله به طرف يكي از سربازان رفت و سرنيزه ي او را گرفت و به طرف آن زن حامله هجوم برد. وقتي به او نزديك شد، سرنيزه را داخل شكم آن زن فرو برد. صحنه اي عجيب و باورنكردني بود.»
در همين زمان كه زنان، كودكان و مادران اين آب و خاك اين گونه به خون مي خفتند و جان مي سپردند، برخي گروهك ها واحزاب سياسي با حمايت بني صدر مشغول برگزار كردن ميتينگ در دانشگاه ها و تشكيل حزب و راه اندازي نشريه بودند تا سهم خود را از قدرت به دست آورند!
لازم به گفتن نيست كه نظاميان ارتش عراق وسايل مردم خرمشره را غنايم جنگي
مي دانستند. يكي از اسراي عراقي مي گويد:
« من در خيابان كويت شهر بصره مغازه ي بزرگي را ديدم كه اموال خانه هاي خرمشهر را مي فروخت و نظاميان ما كه در خرمشهر بودند اموال غارت شده ي خرمشهر را به او مي فروختند. عده اي از جوانان بصره هم مشتري موتورسيكلت هاي خرمشهري بودند، البته بسياري از اهل بصره هم مي دانستند كه حرام است.»
مسجد جامع در بند نظاميان عراق
به تدريج صحنه ي نبرد و محاصره تنگ تر شد و مدافعان شهر يكي پس از ديگري در خون غلتيدند. فرمانداري خرمشهر به تصرف ارتش عراق در آمد.
به گزارش خبرگزاري عراق، تلگراف ذيل از طرف فرمانده نيروهاي قادسيه ي عراق كه هم اينك در خرمشهر است خطاب به صدام حسين مخابره گرديده است:
1ـ نيروهاي پياده با پشتيباني تانك ها برخرمشهر كنترل دارند؛
2ـ ساختمان فرمانداري را تسخير نموده، پرچم ايران را پايين آورده، پرچم عراق را بالاي ساختمان برافراشتيم؛
3ـ تمام مقاومت هاي دشمن را از بين برده و خسارات دشمن در محله ها، ساختمان ها و خيابان ها از صد ها تن تجاوز كرده است؛
4ـ پل خرمشهر را كاملاً در دست داريم و اينك شهر آبادان را از همه ي راه ها محاصره كرده ايم.»
اين در حالي بود كه هنوز در داخل شهر مقاومت ها ادامه داشت، ولي پل خرمشهر در
تير رس تانك هاي عراق بود. نيروهاي محافظ پل، منطقه را ترك كرده بودند و مدافعان شهر بدون پشتيباني به محاصره در آمدند.
« ـ آقاي مرادي ... آقاي مرادي!
ـ چي شده
ـ كجايي، يه ساعته دارم دنبالت مي گردم، مگر خبر نداري چي شده؟
ـ نه! چي شده؟!
ـ ديگه دير شده هر كسي تو شهر هست بايد خبرش كنيم. بايد تا هوا روشن نشده شهر و خالي كنيم.
ـ شهر رو خالي كنيم؟ هنوز چهل تا نيرو هست، مي دوني چهل تا نيرو يعني چي؟
ـ دستور دادن
ـ چه دستوري؟!!
ـ جناب سرهنگ گفته كه عقب نشيني بايد به موقع باشد...
ـ چه طور از شهر بيرون بريم ـ شهر رو كه دست ماست ما كه تا حالا وايستاديم. بگين نيرو نياد. همه چيز مشخصه، مي تونيم توي جنگ خيابوني مقاومت كنيم.
يعني چي؟ چرا عقب نشيني؟
بچه ها بغض كرده بودند و گريه مي كردند.»
مسجد جامع با گلوله هاي توپ هدف قرار مي گرفت.
بدين ترتيب مسجدي كه مركز فرماندهي، پشتيباني، استراحت، مداواي مجروحين و خلاصه همه چيز خرمشهر بود، در خطر جدي قرار گرفت.
«... در كنار مسجد جامع، بچه ها سنگر گرفته بودند و بي هدف رگبار مي زدند. مسجد ديگر خالي شده بود و وضع به هم ريخته اي داشت. كف مسجد از بقاياي كمك هاي ارسالي مردم شكل ديگري به خودش گرفته بود. روغن با پودر لباسشويي، شكر با حبوبات و همه ي آ ن ها با خون مخلوط شده بودند. خمپاره ها پي در پي صحن مسجد را مي شكافتند و بچه ها بي هدف رگبار مي زدند.»
ديگر شهر خالي شده بود، تنها مدافعان شهر، مقاومت مي كردند، مردمي كه با اكراه شهر را خالي كرده بودند و آواره ي شهرهاي اطراف شده بودند، هنوز درد بي خانماني را نكشيده، بودند و هر لحظه دل شان شكسته تر مي شد.
از جمله اشكالات مهم در طول هجوم دشمن به خرمشهر، شيوه ي پخش اخبار از
رسانه هاي گروهي بود. گزارش ها اغلب به صورتي بود، كه مردم حس كنند رزمندگان نيازي به كمك و پشتيباني ندارند و همه چيز به خوبي پيش مي رود، تا آن جايي كه خانواده هاي آواره ي خرمشهري مورد ملامت و تمسخر اندك افرادي قرار مي گرفتند كه هيچ اطلاعي از اوضاع نداشتند و اين بر مظلوميت آنان كه در شهر مي جنگيدند و آنان كه از خانه شان رانده شده بودند، مي افزود.
شايعه ي تصرف پل به وسيله ي عراق باعث شد گروهي از نظاميان قبل از سقوط شهر از مسجد جامع عقب نشيني كرده و پل خرمشهر را بدون مدافع رها كنند. شهر در خطر سقوط جدي قرار گرفت و فرمانده سپاه خوزستان (شمخاني) براي چندمين بار درخواست كمك كرد:
«وانزلنا الحديد فيه باس شديد
مسوولين! مسوولين! به داد ما برسيد. اين چه سازمان رسمي شناخته شده اي است، كه اسلحه ي انفرادي ندارد. نيروهاي شهادت طلب پاسدار را آموزش نداديد، مسامحه كرديد، چوبش را از خدا خورديد و خواهيد خورد.
چه بگويم، كه شما را به تحرك وابدارم؟ اين را بگويم، كه از صد و پنجاه نفر پاسدار خرمشهر تنها سي نفر باقي مانده، بگويم كه ما مي توانيم با سي خمپاره، خونين شهر را سي ماه نگه داريم و امروز سي تفنگ نداريم و حال آن كه سازمان هاي رسمي با امكانات فراوان، بر ما ان مي رانند كه بايد برانند...»
ستاد فرماندهي اروند هم، كه از مدت ها قبل براي هماهنگي نيروهاي مستقر در منطقه تشكيل شده بود، نتوانست كاري از پيش ببرد و قبل از اين كه بخواهد براي نجات خرمشهر دست به اقدامي بزند، خود در سطح فرماندهي دچار اختلافات شديدي شد و فقط براي مدافعان خرمشهر درخواست كمك كرد:
«تا اين لحظه كه ساعت نه و سي دقيقه است، ما هم چنان در محاصره ي ارتش عراق هستيم و از نيروي تقويتي خبري نيست. جاده ها هم چنان بسته اند. خيابان ها پر از شهيد است. نافرماني و عقب نشيني بدون برنامه و ناباوري در نجات يافتن، شيوع پيدا كرده است و چون از عوارض جنگ است؛ قابل كنترل نيست، زيرا وعده هاي ما خالي از حقيقت در آمده است...
بمباران هاي پي در پي، بيمارستان ها را پر از غير نظاميان بي سرو دست كرده است... گروه هاي اعزامي به محض ديدن جسد شهدا، روحيه ي خود را از دست داده، جبهه را ترك مي كنند...»
در روز سوم آبان سال پنجاه و نه، نظاميان عراق به سي متري مسجد جامع رسيدند، اما نيروي مرموزي مانع آن مي شد كه به آن نزديك شوند. مدافعان شهر محاصره شده بودند. تعداد زيادي از نيروها كه پراكنده بودند، از دستور عقب نشيني اطلاع نداشتند و پل به تصرف نيروهاي عراقي در آمد. مدافعان يكي پس از ديگري در روي پل به شهادت رسيدند و آنان كه باقي ماندند، از طريق قايق و شنا خود را نجات دادند.
بدين ترتيب خرمشهر در چهارم آبان، بعد از سي و چهار روز مقاومت، به تصرف
گرگ هاي متجاوز بعث در آمد. با سقوط خرمشهر، خبرنگاران غربي و شرقي به منطقه فراخوانده شدند، تا پيروزي عراق را به رخ دنيا بكشند.
ارتش عراق در رابطه با سقوط خرمشهر اطلاعيه اي صادر كرد.
« اطلاعيه شماره ي 100 فرماندهي مورخ 4/8/1359 ارتش عراق:
به دنبال پيروزي رزمندگان دلاور پيروز امت عرب، بر دشمن نژاد پرست ايراني و نابودي نيروهاي آنان در محمره ي عربي و آزاد ساختن اين شهر، بار ديگر، محمره به آغوش سرزمين مادري بازگشت و پس از اين كه مردم شهر برادران خود را در برگرفتند، شهر مانند گلي بر شاخسار درخت بزرگي كه عراق ناميده مي شود، روييد.»
اقدامات رژيم بعث پس از اشغال شهر
پس از اشغال شهر، رژيم بعث در مستي حاصل از موفقيت، در خرمشهر اشغال شده دست به اقدامات عجيبي زد. اقداماتي كه جز ذهن خيال باف حاكمان بغداد منطق ديگري نداشت. به دستور صدام، براي اداره ي شهر، يك عراقي به نام حسين عطا به سمت شهردار محمره (نامي كه رسانه هاي بعثي براي خرمشهر به كار مي بردند!)
برگزيده شده و در اولين گام، مقدمات تاسيس شهرك صدا فراهم شد!
تاسيس و افتتاح مدرسه ي ابتدايي عرب زبان در خرمشهر با حضور وزير آموزش عراق و ساير مقامات بعثي، از ديگر اقدامات رژيم بعث براي تثبيت اشغال خرمشهر بود. تعدادي از كودكان بصره در يك اقدام نمايشي به يكي از مدارس خرمشهر منتقل شده و در حضور خبرنگاران و مقامات بعثي افتتاح اولين مدرسه ي ابتدايي عرب زبان در خرمشهر جشن گرفته شد! در همين راستا تعدادي از تجار بصره، بازار عربي محمره را در محل بازار سابق خرمشهر برپا كردند!
اما حقيقت چهره ديگري داشت. «طه شكرچي» از فرماندهان جيش الشعبي كه پس از اشغال خرمشهر به رياست بانك ملي عربستان آزاد (نام انتخابي حزب بعث براي استان خوزستان!) برگزيده شده بود، وظيفه ي تخليه ي كليه ي بانك هاي خرمشهر را برعهده گرفت.
بانك هاي خرمشهر به دليل آن كه، اين شهر بزرگ ترين بندر تجارتي ايران (در مقطع شروع جنگ) محسوب مي شد، مملو از پول و ارزهاي خارجي و طلا و جواهرات بود.
به روايت عبد بطاط (عكاس ارتش عراق)؛ «شكرچي» و نيروهاي تحت امرش بارها در حين تخليه بانك هاي خرمشهر و انتقال ارزهاي خارجي و طلا و جواهرات به عراق مشاهده شده اند.
ارتش بعث هر يك از محلات و خيابان هاي شهر را به عنوان پاداش به يكي از فرماندهان خود بخشيد؛ تا با غارت اموال به جا مانده در خانه ها، ادارات دولتي و مغازه ها در شيريني اشغال خرمشهر با صدام شريك شوند. جديت فرماندهان بعثي در اين كار چنان بود كه حتي از باز كردن شير آب منازل خرمشهر و انتقال آن به بازارهاي بصره و ساير شهرهاي عراق جهت فروش نيز غافل نشدند.
از ديگر اقدامات رژيم بعث پس از اشغال خرمشهر تشكيل كميته اي موسوم به كمتيه تخليه ي اموال بود. پس از تشكيل اين كميته حدود پانزده هزار يخچال به عراق منتقل شد. اموال و اثاثيه ي 25 هزار واحد مسكوني شهر به بندر بصره منتقل و پس از فروش در آن جا، مبلغ آن به حساب ارتش عراق واريز گرديد. 700 هزار تن كالا به همراه 5 هزار اتومبيل خارجي كه در بندر عظيم خرمشهر تخليه شده بودند، به دست اشغال گران، به غارت برده شد، سپس سرهنگ احمد زيدان، فرمانده نيروهاي عراق مستقر در خرمشهر، دستور تخريب كامل شهر را صادر كرد و بسياري از منازل با 300 تن تي ان تي تخريب شدند.
« از: تيپ 26 زرهي
به: پايگاه آگردان 401 توپخانه ي صحرايي
شماره ي منشي ح پ262
قادسيه صدام
نامه سري 1647 مورخ 6/10 (18/7/59) سپاه سوم، كه طي نامه سري 6008 مورخ 9/10 به ما ابلاغ شده.
لطفاً در كار انهدام تاسيسات و لوله هاي نفت هر يك در محور مسووليت خود در اسرع وقت ممكن اقدام نماييد. ما را مطلع سازيد.
سرهنگ دوم ستاد»
نظاميان بعثي تنها به غارت بردن اموال مردم و تخريب آن ها اكتفا نكردند. ديوار
نوشته هايي كه در دفاع از انقلاب به وسيله ي مدافعين شهر نوشته شده بود، بزرگ ترين خطر براي سربازاني بود، كه چهره اي ديگر از ايران براي شان ترسيم كرده بودند، لذا دستور داده مي شود تمام عكس ها و شعارهاي فارسي را پاك كرده و سخنان صدام را جايگزين كنند.
«سري / فوري
از: لشكر زرهي
به: تيپ (...) 33 ـ تيپ 44 ـ تيپ 113
خواهشمند است كليه ي عكس ها و شعارهاي فارسي نوشته شده، بر روي ديوارها و تابلوهاي موجود در خيابان ها و محله هاي اصلي شهر محمره را پاك كرده و به جاي آن گفته هاي رئيس جمهور مبارز، صدام حسين و شعار حزب و انقلاب را ترسيم كنيد. ما با خبر سازيد.
سرهنگ دوم عبدالمنعم عبدالطيف حسن
از طرف فرمانده سوم لشكر زرهي
بدين ترتيب بعثيان غاصب بر روي ديوارهاي خرمشهر نوشتند:
«جئنا لنبقي»
آمده ايم كه بمانيم
به دنبال اشغال خرمشهر، آبادان كه از مدت ها پيش محاصره شده بود، در خطر سقوط قرار گرفت
شنبه 13 خرداد 1391 10:00 AM
تشکرات از این پست