0

نقد وبررسی ادبی

 
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

ادبیات و معماری(5)

( 5 . 1 ) گفتار پنجم :سخن پایانی

ژرف نگری در ادبیات ایران را لازمه ی فهم ودریافت معانی در معماری ایران می دانیم . ( استاد دکتر محمد منصور فلامکی )

در مقدمه ذکر شد که این بخش تنها پیش زمینه ای برای پیگیری مطالب در بخشهای بعد است که روابط عمیق تر و معنایی میان این دو را مورد بررسی قرار می دهد بنابراین به عنوان جمع بندی می توان گفت :

- شعر و معماری به واسطه خلق فضا خود را معرفی می نمایند .

- فضای ایجاد شده توسط حرکت درک می شود .

- احساسات ، عواطف ، شکل و فرم توسط هندسه انتقال می یابند .

- شناسه نیز به عنوان یک عنصر در بافت آنها بار معنایی ویژه ای را منتقل می نماید .

به این منظور لازم است تا بدانیم کدامیک بر دیگری تاثیر گذار بوده اند تا ادامه ی کار در بخش بعد نیز میسر شود . در این مقطع تنها تاثیر گذاری در معنا مورد نظر می باشد . بنابراین گزیده ای از کتاب شکل گیری معماری در تجارب ایران و غرب ، تالیف دکتر محمد منصور فلامکی را عیناً ذکر می نماییم . زیرا این گزیده می تواند به عنوان سندی نشان از نفوذ معانی از طریق ادبیات در معماری باشد :

«در سرود خلقت چنین می خوانیم : در آن هنگام نه نیستی بود ، ونه هستی ، نه هوایی بود ، و نه آسمانی که از آن برتر است . چه پنهان بود ، در کجا ، در ظل حمایت کی ؟

آیا آب ژرف بی پایانی وجود داشت ؟ آن هنگام ، نه مرگ بود ، نه زندگی جاویدی ، و نه نشانه ای از شب و روز .

و در آغاز که تاریکی در تاریکی نهفته بود و همه جا آب بود ، آن فرد به نیروی حرارت به وجود آمد و نخستین نیازش خواستن یا خواهش بود : چیزی که برای او اولین بذر بود ، که برایش فکر را محصول داد . خواستن یا کام یافتن ، به معنای راه به خلقت دادن ، به هر تعبیر نشان دهنده گام نهادن فرد به جهان اندیشه است ، که شعاعش روشنایی را در تاریکی گسترش داد و انسانهای پاسدار اندیشه ، دانایان و دانشمندان ، از آن پس ، به جستجوی پیوند میان نیستی و هستی می کوشند .

 

جملات بالا از سروده های ناب و سرشار از خلوص « ریگ ودا » می باشد که قبل از به وجود آمدن هر نوع پرستشگاهی در دل مردمان وجود داشته است . به عقیده آنان عالمی که پدیده هایش میان آسمان و زمین تحقق می یابد ، به زندگی انسانها به مثابه نقطه هایی گذرا می نگرد و جایی ثابت و جاوید برای آنان نمی خواهد . و انسانهای گذرا نیز ، که به نیروی اندیشه حافظان فرهنگ ودایی به پرستشها و به آیین ها می پردازند و به جشنها گام می نهند همه چیز را در دل خویش می یابند و آنچه می یابند قربانی خدایانی می کنند که زاده آسمان و زمینند . و این که آسمان و زمین خود وحدت دارند و ناگسستنی اند ، در دل آدمیان ، شناخته آمده و بعدها ، در اندیشه های دیگران ، به یکتا پرستی راه می دهد .

 

تا پیش از شکل گیری آیین بودا نشانه ای از مکانهای ساخته شده یا پیکره های ساختمانی دیده نمی شود که بتواند به عنوان معبد تلقی شود . خدایان در دلهای مردمان و در اندیشه مردمان بوده اند و در اماکنی که نمی توانسته اند خالی از هر گونه نماد ساخته شده به دست آدمی نباشند ، مورد ستایش قرار نمی گرفته اند . در دوران ودایی برای برگزاری سرود ، ادعیه ، مراسم قربانی ، سحر و جادو ، هیچ نوع معبدی وجود نداشته .

 

تا اینجا دیدیم که انسان ، بی داشتن و بی ساختن فضای مکانی ویژه ای برای متظاهر کردن آنچه در درون دارد و برای معطوف داشتن آنچه درد دل دارد به چیزی خارج از خود او و ساخته به دست او ، هم اندیشیده و ستایش می کرده ، هم جمع را می شناخته هم فرد را ، هم بر طریقه آفرینش فکر آگاه بوده و هم فضای مکانی بیکران را می شناخته ، و این مهم را نیز _ در مورد اقوامی که سازنده و زنده نگه دارنده وداها بوده اند _ به شایسته ترین شکل تحقق می بخشیده ، معبدی نداشته است .

 

پس از زاده شدن بودا مدتی گذشت تا معابد بودایی با روشهایی کم یا بیش مشابه بنا شدند و پیروان این دین بزرگ را که همیشه بیشتر گسترش می یافت و از سرزمینهای مادر فراتر می رفت برای عبادت به درون خود بردند . این معابد ضمن توسعه نهادی یافتن ، دارای تجهیزات یا بناهای دیگر نیز شدند که به کارهای اصلی و مدیریت امور اداری ، مذهبی و تربیت یا تعلیم و تبلیغ اختصاص یافتند .

 

نیمه دوم هزاره پیش از میلاد شاهد به وجود آمدن و توسعه یافتن ساختمانهایی است که به متمرکز کردن شهروندان در محدوده فضایی و در زیر یک پوشش واحد ، اختصاص داشتند . در یونان ، اولین معبدها ، متعلق به سالهای نزدیک به همین زمان دانسته شده اند . معابد ایرانیان مهر پرست بیشتر در غرب ایران و اروپا در همین دوره ساخته شده اند تا در سده های اول میلادی جای به کلیسا دهند . در همین دوره است که تمدن بابل به تناسب فرهنگ چند ریشه ای خود معابدی ساخت که در آنها بیش از یک بت قرار می داد . ایرانیان پیرو زرتشت آتشکده های خود را با سادگی درخشنده ، در مجاورت زیستگاهها می ساختند و شاید به این شکل ریشه های فکری و نزدیکی خود را با فرهنگ ودایی نشان می دادند . در آغاز ایرانیان برعکس سایر اقوام ، زیر فضای سرپوشیده که به افق در چهار سمت باز بود جمع می آمدند .

 

قدم اصلی و تازه ای برداشته شده بود آنچه گروههای اجتماعی اولیه در عالم اندیشه ای خالی از ابزار مادی و کالبدی ساخته بودند ، به جهانی انتقال می یافت که متشکل شدن و سامان یافتن را به عنوان یک نیاز از رموز اولیه پایداری خود شناخته بود و پی برده بود که فضای کالبدی می تواند ، در انتقال نظریه ها ، در القای نظریه ها و در تثبیت آنها در ذهن انسان ها کارسازی بیشتر داشته باشد ، نقش سپرده شده به کلام به فضا نیز سپرده شد . فضا می توانست رنگها و تناسبها و شکلها و اندازه ها و رابطه های درونی خاصی پیدا کند و کلام مدون را جلالی متناسب بخشد. »

 

البته در اینجا منظور این نیست که تا قبل از این انتقال ، جوامع انسانی موجود هیچ فضایی را نساخته بودند بلکه تنها این موضوع قابل دریافت می باشد که شاید اولین نشانه های تاثیر پذیری این دو از یکدیگر در این زمان رخ می دهد .


منابع :

- ادبیات :

- کلیات سعدی

- شاهنام? فردوسی

- مثنوی معنوی و دیوان شمس

- هشت کتاب

- معماری :

- فلامکی محمد منصور / ریشه ها و گرایشهای نظری معماری/ تهران / نشر فضا /1381

- فلامکی محمد منصور / شکل گیری معماری در تجارب ایران و غرب / تهران / نشر فضا /1371

- فون مایس پی یر / نگاهی به مبانی معماری از فرم تا مکان / دکتر سیمون آیوازیان / تهران / انتشازات دانشگاه تهران /1383

- آنتونیادس آنتونی/ بوطیقای معماری / احمد رضا آی / تهران / انتشارات سروش / 1381

- اینترنت

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:51 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

مرگ منطقی یک ماهی!

نگاهی به «صید قزل‌آلا» اثر ریچارد براتیگان

مرگ منطقی یک ماهی!

 

«جاذبه‌هایی هستند که جاشان حتماً در انستیتوی اسمیتسون، درست کنار روح سنت لوئیس است»

این مطلع ِ کتابی است که "ریچارد براتیگان" نوشتن آن را در سال 1961آغاز کرد. کتابی که به گفته‌ی بسیاری از منتقدین یکی از شاهکارهای ادبیات در سال‌های اخیر بوده است. "براتیگان" در 30 ژانویه‌ی 1930 در تاکومای واشنگتن به دنیا آمد. والدین "براتیگان" پیش از تولدش از هم جدا شده بودند و او که با مادر و خواهرش زندگی می‌کرد تا انتهای عمر با پدرش هیچ‌گونه ارتباطی نداشت و بنا به گفته‌ی دخترش "ایانت" تنها دو مرتبه با او ملاقات کرده است. "براتیگان" اکثر ساعات کودکی‌اش را در تنهایی سپری می‌کند و در بیست سالگی خانه را برای همیشه ترک می‌کند. مادرش می‌گوید: «شاید از ما متنفر بود یا شاید یک عشق ناکام باعث رفتنش شد. به هر حال او برای همیشه رفت.» او نوشتن را با سرودن شعر آغاز می‌کند و پس از آن با انتشار کتاب "صید قزل‌آلا در آمریکا" به شهرت می‌رسد. این کتاب همچون آیینه‌ای نمایان‌گر قوه‌ی تخیل خارق‌العاده‌ی نویسنده‌ای است که بدون داشتن تحصیلات آکادمیک دنیای ادبیات را به تعجب وا داشت. اگر چه بعضی از منتقدین نداشتن تحصیلات دانشگاهی را نقطه‌ی ضعف ِ "براتیگان" دانسته‌اند اما استقبال دوست‌داران ادبیات، خصوصاً جوانان از کتاب‌های او حکایت از امر دیگری دارد و آن  نثر زیبای اوست که در عین نامتعارف بودن خواننده را با خود همراه کرده و او را وارد دنیایی می‌کند که زاییده‌ی ذهن خلّاق و نوگرای "براتیگان" است.

این کتاب داستان فردی است که ازکودکی در فکر صید ماهی قزل‌آلاست

 فردی که «یک ردیف پله‌ی سفید چوبی که انتهاش به یک خانه بین درخت‌ها می‌رسد» را با یک نهر اشتباه می‌گیرد. ساعت‌ها کنار جاده می‌ایستد تا مجانی سوار ماشین شود و به رودخانه‌ای برسد که مملوّ از ماهی است. او برای اثبات غیرمنطقی بودن مرگ ماهی قزل‌آلا بوسیله‌ی "شراب " تمام کتاب‌هایی را که در این‌باره نوشته شده است زیر و رو می‌کند و می‌گوید: « برای یک قزل‌آلا درستش این است که یک ماهی‌گیر گردنش را بشکند و بعد بیندازدش توی سبد، یا درستش این است که یک قزل‌آلا را قارچی بکشد که مثل مورچه‌های شکری رنگ روی تنش می‌خزد تا در شکردان مرگ گرفتار شود. برای یک قزل‌آلا درستش این است که در آبگیری اسیر شود که آخر تابستان خشک می‌شود، یا این‌که در چنگال پرنده یا در پنجه‌ی جانوری گیر بیفتد. بله، حتی برای یک قزل‌آلا درستش این است که بر اثر آلودگی بمیرد، توی رودخانه‌ای مملو از فضولات مهلک انسانی. قزل‌آلاهایی هم هستند که بر اثر کهولت سن می‌میرند و بعد ریش‌های سفیدشان سمت دریا روانه می‌شود. همه‌ی این‌ها جزء روال طبیعی مرگ است، اما این که یک قزل‌آلا بر اثر نوشیدن یک جرعه شراب بمیرد، این قضیه فرق دارد. « او در این کتاب  برای صید ماهی قزل‌آلا به نهری سر می‌زند که مثل ردیفی از 12845 تا باجه تلفن هستند و سقف‌های بلند ویکتوریایی دارند و همه‌ی درهاشان کنده و پشت باجه‌ها درب و داغان شده‌اند و می‌توان در آنجا ماهی‌های پانزده تا بیست و پنج سانتی گرفت که مخصوص مکالمات شهری هستند و گاهی هم ماهی‌های سی سانتی، برای مکالمات راه دور. در قسمتی دیگر از کتاب او به "اوراق فروشی کلیولند" می‌رود و با تابلویی روبرو می‌شود که روی آن نوشته‌اند: «جویبار قزل‌آلای مستعمل برای فروش، ببینید و حالش را ببرید»

 

جویبارهایی که هر سی سانت آن به قیمت شش دلار و نیم به فروش می‌رسد و البته به ازای سه متر جویبار خریداری شده می‌توان حشره‌های مجانی هم گرفت. در آن‌جا می‌توان درخت، گل، پرنده، علف، سرخس و حتی گوزن‌های کنار جویبار را هم خرید و آن‌ها را به دیگران کادو داد.

با همه‌ی این اوصاف شخصیت‌های کتاب اگر چه در کنار هم هستند اما همه تنها و غریب‌اند

شخصیت اصلی کتاب که هیچ‌گاه نامی از او نمی‌شنویم (و البته به نظر می‌رسد که او همان "ریچارد براتیگان" باشد) گاهی با دوستانش برای صید ماهی به نقاط مختلف می‌رود اما در تمامی آن لحظات او نه با آن‌ها که تنهاست و در تنهایی خود مشغول صید ماهی می‌شود.

 

هر چه هست نثر خاص "براتیگان" بیانگر ناکامی‌ها و سختی‌هایی است که او در زندگی خود به آن مبتلا بوده است. ناکامی‌هایی که از بدو تولد با او همراه بود و شاید همین امر باعث شد که در 25 اکتبر 1984 در حالی که «رو به دریا و پشت پنجره ایستاده بود» با یک اسلحه‌ی کمری به زندگی خود پایان دهد.

 

گر چه او با این کار به زندگی خود پایان داد اما دنیایی که او آن را درکتاب‌هایش خلق کرده است زنده خواهد ماند و همچنان مشتاقان دنیای ادبیات را به خود می‌خواند.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:52 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

باز خونین شهر ما خرم شود

جایگاه فتح خرمشهر در شعر مقاومت

باز خونین شهر ما خرم شود

در بیست و ششم شهریورماه 59 در برابر نگاه میلیون ها بیننده ، صدام رییس جمهور منفور عراق ، قرارداد 1975 الجزایر را پاره كرد و با یك حركت روانی ، فضا و زمینه ذهنی مردم عراق و جهان عرب را برای پذیرش جنگ آماده كرد. ظهر سوزان سی و یكم شهریور 59 تعرض همه جانبه و سراسری ارتش عراق به فرودگاه های ایران و مرزهای جنوب و غرب كشورمان آغاز و شهرهای میهن اسلامی آماج گلوله های دشمنان بعثی قرار گرفت.

ارتش عراق ، مناطق وسیعی از خاك ایران را اشغال كرد . صدام سرمست از این پیروزی های اولیه رویای فتح تهران و نابودی انقلاب نوپای اسلامی را در سر می پروراند.

در این لحظات و روزهای حساس ، جوانان پرشور انقلاب ، با عشق و ایمانی شگرف و شگفت با اندك امكانات به مقابله با مهاجم متجاوز بر خاستند و به خلق حماسه هایی پرداختند كه جز با نیروی ایمان و امدادهای غیبی خداوندی میسور نبود كه فتح خرمشهر در روز سوم خرداد از آن نمونه هاست.

بی شك اگر چه شروع جنگ و تبعات زیان بار انسانی و مالی آن در آغاز بسیار نگران كننده و بهت آور بود امّا به جرأت می توان ادعا كرد كه روز اشغال خرمشهر برای ملت ایران از غمناك ترین و نگران كننده ترین روزهای تاریخ پرافتخارشان بود ؛ چرا كه همواره هر ایرانی با خود و در دل می گفت كه نكند قطعه ی عزیز ایران اسلامی از تنش جدا شود و این دل تنگی و دل زدگی را می توان از نامیدن این شهر به خونین شهر از جانب ایرانیان در یافت ؛ به دیگر عبارت اشغال خرمشهر كه پیش از این به عروس خوزستان مسّمی بود ، به سان زخمی بود كه التیام پذیر نبود و همانند جراحتی بود كه بر وجدان جامعه زخم خورده ی ایرانی سنگینی می كرد و هیچ ایرانی پر افتخاری نمی توانست و نمی خواست تا با قبول این واقعیت كریه و زشت ، ننگ ابدی و شرم آور را برای خود به یادگار نهد . آزادی خرمشهر پس از 575 روز اسارت در عملیات بیت المقدس باعث شد كه تمام حامیان صدام از آن همه رشادت و شهادت ایرانیان جان بر كف انگشت حیرت به دهان گرفته و در مقابل عظمت حضور آنان سر تسلیم فرود آورند.

در سوم خرداد 61 دیگر خرمشهر ، خونین شهر نبود ؛ چرا كه خود رجای واثق و اطمینان قلبی داشت كه سربازان پرشور خمینی كبیرهمان گونه كه بارشادت و تلاش خستگی نا پذیر خویش ، او را از چنگال ددمنشان متجاوز خارج ساختندتوانایی و روحیه ی آزادی سایر مناطق تحت اشغال را هم دارند و بی جهت نبود كه روز پیروزی و فتح خرمشهر را روز «مقاومت و پیروزی» نام نهادند.

آری ! در آن ایام اشغال كه دشمن از زمین و آسمان آتش بمب و موشك به خرمشهر فرو ریخت ، خرمشهر هرگز رنگ نباخت و بر خود نلرزید و آب بر لبش نخشكید ، جاری و جاودان ماند و درس پاكی و پایداری رابه جوانان زنده دل ایران آموخت وآب در بنیاد دشمنان جنگ افروزریخت وخانه خیالات و پندارهای آنان را از پایه برافكند.

باز خونین شهر ما خرم شود

حماسه عظیم و رفیع خرمشهر ، حماسه ای تكان دهنده است كه در آسمانی به بلندی ابدیت و در تارك ایران اسلامی همواره و سرافرازانه می درخشد و به عنوان نماد مقاومت و پیروزی از روی غرور و مباهات گردن فرازی می كند. اما آن چه كه قابل ذكر است این كه گذر زمان محك و معیار خوبی برای ماندن نام و یاد كسان و یا حوادث و یا عاملی برای هدم و كم رنگی نام و ذكر آن شخص و یا رویداد است و چه بسیارند حوادث و اتفاقاتی كه با گذشت زمان نام و یادشان به فراموشی سپرده می شود و در سال های آتی ، گرد و غبار نسیان و فراموشی روی آنان را می پوشاند و از این رو باید یك حادثه آن چنان با تار و پود انسان های جامعه و فرهنگ آنان عجین شده باشد كه نه تنها هیچ زمانی به فراموشی سپرده نشود ؛ بلكه هر روز لباس و جلوه ای نو پوشد و خود نمایی كند.

در ساحت مقدس ادب فارسی ما چهره تابناك خرمشهر و روز فتح آن هر روز ازهر و تابنده تر از گذشته است و حلقه ی توصیف كنندگان و نعت كنندگان خرمشهر و شرح جان فشانی ها و ایثار گری های آنان و تبجیل و نكوداشت شهدای فتح آن ،هر روز رو به افزایش و فزونی است.

نام و یاد هیچ خاطره و شهری ، ناخواسته در حوزه ادبیات هیچ ملتی مكرر وارد نمی شود. نگاهی به تاریخ ادبیات مقاومت ما مؤید این موضوع است . در میان شهرهای مورد تهاجم جنگ تحمیلی ، كمتر شهری به اندازه خرمشهر مورد ستایش قرار گرفته و نامش در حوزه ی ادبیات مقاومت تكرار شده است و كمتر شعر شاعر دفاع مقدس را می توانیم بینیم كه در آن رنگ مایه شجاعت و توصیف دلاورمردان فتح خرمشهر كه متكی بر ارزش ها و نماد ملی ماست ، یافت نشود و چه بسیارند شاعران و نویسندگانی كه حماسه خرمشهر انگیزه و الهام بخش شعر گفتن و سخن سرای شان درباره ادبیات مقاومت و جنگ تحمیلی شده است و چنین است كه اگر فتح خرمشهر را بازتاب بخشی از دفاع مقدس بنامیم ، گزافه نگفته ایم. شاعران در شعرشان پایمردی ، مقاومت در برابر ظلم و تجاوز و زیاده خواهی و بی عدالتی را به تصویر كشیدند تا همه مردم جهان با اسطوره ها و قهرمانان دفاع مقدس و فتح خرمشهر آشنا شوند . در این آثار، شاعرگاهی با دلتنگی از عروج یاران و كوچ پرندگان مهاجر یاد نمود و گاه به ستایش و تمجید ایستادگی و شجاعت خستگی نا پذیر آنان پرداخت و از شهیدان « جهان آرا » و «فهمیده » به عنوان نمادها و مصادیق ایستادگی نام برد و تهور و بی باكی آنان را در مقابل هجوم دشمن ستود و تحسین كرد .

به جهت تایید مطالب ذكر شده به ابیاتی از اشعار شاعران در این زمینه اشاره می شود.

ایلچیان / شمشیرهای خون چكان را / صیقل می دهند / و یاسای چنگیز را تكرار می كنند / و در پستوی تاریك / دختران / مهتاب رخساره های شان را در خسوفی تاریك / انكار می كنند / بر دروازه های خرمشهر / ایلچیان / سربداران را به در می كنند / (تیمور ترنج )

 

هنوز هم از بندر گاه / بوی عرق تن كارگران می آید / باز گشته ام / تا این زخمی را / كه بر گرده ی خونین خاكمان نشانده اند /التیام دهیم . (تیمور ترنج )

 

تو همچون غنچه های چیده بودی/ كه در پرپر شدن خندیده بودی

مگر راه حیات جاودان را/ تو از فهمیده ها فهمیده بودی

( قیصر امین پور )

 

الا شهر خرم الا شهر خون/ كه شد از ستم خاك تو لاله گون

( محمود شاهرخی )

 

ای شهر خرمشهر ای خاك گهرخیز/ ای سینه ی پر آذرت از غصه لبریز

( سپیده كاشانی )

 

در دیباچه یاد تو جز تصویر فتح نیست/ آن چه در پیكار شیران دلاور دیده اند

( مشفق كاشانی )

 

بلند آستان شهر خونین ما/ ز تو خرم آیین ما دین ما

(علی موسوی گرمارودی)

 

به شهر سوخته سر افراز می گویم/ كه این چنین در فراز می گویم

( علی گلمرادی )

 

به شهر آتش و خون و حماسه خرمشهر/ به پای صبر ز راهی دراز آمده ایم

( حمید سبزواری )

 

باز خونین شهر ما خرم شود/ باز هر گلدسته ای پرچم شود

( حسین اسرافیلی )

 

در پایان باید گفت : شعر و ادبیات پایداری تا زمانی كه انسان های حق گرا و ستم ستیز بر روی این كره خاكی زندگی می كنند پای به پای حیات انسان ها ی حق گرا حیا ت خواهد داشت و محدود كردن آن به یك دوره و یا مقطعی خاص بی معناست .

اگر چه ممكن است شاعران ما بعد از پایان جنگ تحمیلی دیگر شعری به موضوعیت جنگ ایران و عراق كمتر بسرایند امّا باید با نگاهی معرفت شناسانه و یا بهره گیری از مولفه های زیبا شناسانه روایت جنگ و ایثار و حماسه سازان را به شاهكارهای حماسی و ادبی تبدیل كنند تا برای همیشه در بطن تاریخ و در سینه انسان ها باقی بماند.

یادمان باشد در روزهای تاریخ مان ، روزهایی تجلی فداكاری و ایثار و معنویت و غیرت ایرانی اند . روزهایی كه از ظهور شعر تازه ای روایت دارند ، نباید فراموش شوند. آن روزها از جمله سوم خرداد و فتح خرمشهر نیازمند توجه اهل ذوق و لطف و شعر است تا سندی ماندگار از حماسه ای سرخ و شكوهمند به آیندگان ارایه گردد.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:52 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

باز خونین شهر ما خرم شود

جایگاه فتح خرمشهر در شعر مقاومت

باز خونین شهر ما خرم شود

در بیست و ششم شهریورماه 59 در برابر نگاه میلیون ها بیننده ، صدام رییس جمهور منفور عراق ، قرارداد 1975 الجزایر را پاره كرد و با یك حركت روانی ، فضا و زمینه ذهنی مردم عراق و جهان عرب را برای پذیرش جنگ آماده كرد. ظهر سوزان سی و یكم شهریور 59 تعرض همه جانبه و سراسری ارتش عراق به فرودگاه های ایران و مرزهای جنوب و غرب كشورمان آغاز و شهرهای میهن اسلامی آماج گلوله های دشمنان بعثی قرار گرفت.

ارتش عراق ، مناطق وسیعی از خاك ایران را اشغال كرد . صدام سرمست از این پیروزی های اولیه رویای فتح تهران و نابودی انقلاب نوپای اسلامی را در سر می پروراند.

در این لحظات و روزهای حساس ، جوانان پرشور انقلاب ، با عشق و ایمانی شگرف و شگفت با اندك امكانات به مقابله با مهاجم متجاوز بر خاستند و به خلق حماسه هایی پرداختند كه جز با نیروی ایمان و امدادهای غیبی خداوندی میسور نبود كه فتح خرمشهر در روز سوم خرداد از آن نمونه هاست.

بی شك اگر چه شروع جنگ و تبعات زیان بار انسانی و مالی آن در آغاز بسیار نگران كننده و بهت آور بود امّا به جرأت می توان ادعا كرد كه روز اشغال خرمشهر برای ملت ایران از غمناك ترین و نگران كننده ترین روزهای تاریخ پرافتخارشان بود ؛ چرا كه همواره هر ایرانی با خود و در دل می گفت كه نكند قطعه ی عزیز ایران اسلامی از تنش جدا شود و این دل تنگی و دل زدگی را می توان از نامیدن این شهر به خونین شهر از جانب ایرانیان در یافت ؛ به دیگر عبارت اشغال خرمشهر كه پیش از این به عروس خوزستان مسّمی بود ، به سان زخمی بود كه التیام پذیر نبود و همانند جراحتی بود كه بر وجدان جامعه زخم خورده ی ایرانی سنگینی می كرد و هیچ ایرانی پر افتخاری نمی توانست و نمی خواست تا با قبول این واقعیت كریه و زشت ، ننگ ابدی و شرم آور را برای خود به یادگار نهد . آزادی خرمشهر پس از 575 روز اسارت در عملیات بیت المقدس باعث شد كه تمام حامیان صدام از آن همه رشادت و شهادت ایرانیان جان بر كف انگشت حیرت به دهان گرفته و در مقابل عظمت حضور آنان سر تسلیم فرود آورند.

در سوم خرداد 61 دیگر خرمشهر ، خونین شهر نبود ؛ چرا كه خود رجای واثق و اطمینان قلبی داشت كه سربازان پرشور خمینی كبیرهمان گونه كه بارشادت و تلاش خستگی نا پذیر خویش ، او را از چنگال ددمنشان متجاوز خارج ساختندتوانایی و روحیه ی آزادی سایر مناطق تحت اشغال را هم دارند و بی جهت نبود كه روز پیروزی و فتح خرمشهر را روز «مقاومت و پیروزی» نام نهادند.

آری ! در آن ایام اشغال كه دشمن از زمین و آسمان آتش بمب و موشك به خرمشهر فرو ریخت ، خرمشهر هرگز رنگ نباخت و بر خود نلرزید و آب بر لبش نخشكید ، جاری و جاودان ماند و درس پاكی و پایداری رابه جوانان زنده دل ایران آموخت وآب در بنیاد دشمنان جنگ افروزریخت وخانه خیالات و پندارهای آنان را از پایه برافكند.

باز خونین شهر ما خرم شود

حماسه عظیم و رفیع خرمشهر ، حماسه ای تكان دهنده است كه در آسمانی به بلندی ابدیت و در تارك ایران اسلامی همواره و سرافرازانه می درخشد و به عنوان نماد مقاومت و پیروزی از روی غرور و مباهات گردن فرازی می كند. اما آن چه كه قابل ذكر است این كه گذر زمان محك و معیار خوبی برای ماندن نام و یاد كسان و یا حوادث و یا عاملی برای هدم و كم رنگی نام و ذكر آن شخص و یا رویداد است و چه بسیارند حوادث و اتفاقاتی كه با گذشت زمان نام و یادشان به فراموشی سپرده می شود و در سال های آتی ، گرد و غبار نسیان و فراموشی روی آنان را می پوشاند و از این رو باید یك حادثه آن چنان با تار و پود انسان های جامعه و فرهنگ آنان عجین شده باشد كه نه تنها هیچ زمانی به فراموشی سپرده نشود ؛ بلكه هر روز لباس و جلوه ای نو پوشد و خود نمایی كند.

در ساحت مقدس ادب فارسی ما چهره تابناك خرمشهر و روز فتح آن هر روز ازهر و تابنده تر از گذشته است و حلقه ی توصیف كنندگان و نعت كنندگان خرمشهر و شرح جان فشانی ها و ایثار گری های آنان و تبجیل و نكوداشت شهدای فتح آن ،هر روز رو به افزایش و فزونی است.

نام و یاد هیچ خاطره و شهری ، ناخواسته در حوزه ادبیات هیچ ملتی مكرر وارد نمی شود. نگاهی به تاریخ ادبیات مقاومت ما مؤید این موضوع است . در میان شهرهای مورد تهاجم جنگ تحمیلی ، كمتر شهری به اندازه خرمشهر مورد ستایش قرار گرفته و نامش در حوزه ی ادبیات مقاومت تكرار شده است و كمتر شعر شاعر دفاع مقدس را می توانیم بینیم كه در آن رنگ مایه شجاعت و توصیف دلاورمردان فتح خرمشهر كه متكی بر ارزش ها و نماد ملی ماست ، یافت نشود و چه بسیارند شاعران و نویسندگانی كه حماسه خرمشهر انگیزه و الهام بخش شعر گفتن و سخن سرای شان درباره ادبیات مقاومت و جنگ تحمیلی شده است و چنین است كه اگر فتح خرمشهر را بازتاب بخشی از دفاع مقدس بنامیم ، گزافه نگفته ایم. شاعران در شعرشان پایمردی ، مقاومت در برابر ظلم و تجاوز و زیاده خواهی و بی عدالتی را به تصویر كشیدند تا همه مردم جهان با اسطوره ها و قهرمانان دفاع مقدس و فتح خرمشهر آشنا شوند . در این آثار، شاعرگاهی با دلتنگی از عروج یاران و كوچ پرندگان مهاجر یاد نمود و گاه به ستایش و تمجید ایستادگی و شجاعت خستگی نا پذیر آنان پرداخت و از شهیدان « جهان آرا » و «فهمیده » به عنوان نمادها و مصادیق ایستادگی نام برد و تهور و بی باكی آنان را در مقابل هجوم دشمن ستود و تحسین كرد .

به جهت تایید مطالب ذكر شده به ابیاتی از اشعار شاعران در این زمینه اشاره می شود.

ایلچیان / شمشیرهای خون چكان را / صیقل می دهند / و یاسای چنگیز را تكرار می كنند / و در پستوی تاریك / دختران / مهتاب رخساره های شان را در خسوفی تاریك / انكار می كنند / بر دروازه های خرمشهر / ایلچیان / سربداران را به در می كنند / (تیمور ترنج )

 

هنوز هم از بندر گاه / بوی عرق تن كارگران می آید / باز گشته ام / تا این زخمی را / كه بر گرده ی خونین خاكمان نشانده اند /التیام دهیم . (تیمور ترنج )

 

تو همچون غنچه های چیده بودی/ كه در پرپر شدن خندیده بودی

مگر راه حیات جاودان را/ تو از فهمیده ها فهمیده بودی

( قیصر امین پور )

 

الا شهر خرم الا شهر خون/ كه شد از ستم خاك تو لاله گون

( محمود شاهرخی )

 

ای شهر خرمشهر ای خاك گهرخیز/ ای سینه ی پر آذرت از غصه لبریز

( سپیده كاشانی )

 

در دیباچه یاد تو جز تصویر فتح نیست/ آن چه در پیكار شیران دلاور دیده اند

( مشفق كاشانی )

 

بلند آستان شهر خونین ما/ ز تو خرم آیین ما دین ما

(علی موسوی گرمارودی)

 

به شهر سوخته سر افراز می گویم/ كه این چنین در فراز می گویم

( علی گلمرادی )

 

به شهر آتش و خون و حماسه خرمشهر/ به پای صبر ز راهی دراز آمده ایم

( حمید سبزواری )

 

باز خونین شهر ما خرم شود/ باز هر گلدسته ای پرچم شود

( حسین اسرافیلی )

 

در پایان باید گفت : شعر و ادبیات پایداری تا زمانی كه انسان های حق گرا و ستم ستیز بر روی این كره خاكی زندگی می كنند پای به پای حیات انسان ها ی حق گرا حیا ت خواهد داشت و محدود كردن آن به یك دوره و یا مقطعی خاص بی معناست .

اگر چه ممكن است شاعران ما بعد از پایان جنگ تحمیلی دیگر شعری به موضوعیت جنگ ایران و عراق كمتر بسرایند امّا باید با نگاهی معرفت شناسانه و یا بهره گیری از مولفه های زیبا شناسانه روایت جنگ و ایثار و حماسه سازان را به شاهكارهای حماسی و ادبی تبدیل كنند تا برای همیشه در بطن تاریخ و در سینه انسان ها باقی بماند.

یادمان باشد در روزهای تاریخ مان ، روزهایی تجلی فداكاری و ایثار و معنویت و غیرت ایرانی اند . روزهایی كه از ظهور شعر تازه ای روایت دارند ، نباید فراموش شوند. آن روزها از جمله سوم خرداد و فتح خرمشهر نیازمند توجه اهل ذوق و لطف و شعر است تا سندی ماندگار از حماسه ای سرخ و شكوهمند به آیندگان ارایه گردد.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:52 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

شاعر بسیجی كه لقب آزاده گرفت

در روز سوم خردادماه كه یادآور حماسه آزادسازی شهر حماسه و ایثار خرمشهر است ، یكی از حماسه سرایان بنام كشورمان از این جهان خاكی پركشید. شاعری كه دل در گرو یاران حماسه ساز داشت.
آقاسی

«محمدرضا آقاسی »، شاعری بود كه یك عمر در راه اشاعه فرهنگ حماسه و شهادت به خلق سروده های ماندگار پرداخت و زمانی كه چهره در نقاب خاك كشید، روح بزرگش چه زیبا توصیه خود را از پیام رهبر فرزانه انقلاب اسلامی دریافت كرد و آن اینكه آقاسی شاعر آزاده و بسیجی بود كه شعر روان و با مضمون و خوش ساختش ، نمایشگر دل پاك و احساسات صادق و هنر خودجوشش بود.

 

بی گمان شعر آقاسی ، آغازگر حركتی نو و پویا در شعر معاصر مذهبی و انقلابی است كه روح حماسه را در بندبند خود تنیده است . از این روی می توان به مجموعه اشعار او به منزله اسناد ماندگاری در پرونده شعر مذهبی و دفاع مقدس نگریست . رهبر معظم انقلاب در بخشی از پیام تسلیت خود شعر آقاسی را دارای جایگاه ویژه ای در ادبیات معاصر دانست.

 

از آقاسی در حال حاضر كتاب شعری به یادگار مانده است ولی اشعار فراوانی سروده كه در صورت جمع آوری و انتشار آنها جامعه ادبی كشور شاهد برخورداری از یك مجموعه بی نظیر در زمینه شعر مذهبی و انقلابی خواهد بود.

 

از ویژگی های عمده شعر آقاسی روانی و خوش حالت و خوش ساخت بودن ساختار روایی آن است . همین ها به شعر او ویژگی منحصر به فردی داده است.

 

مضمون در شعر او حرف اول را می زند و بیشتر زبان حماسی او در بیان مفاهیم مذهبی نمود دارد.

 

آزادگی او به شعر و سخنش ابعادی بیش از گنجایش قالب های رایج شعری داده است . بنابر این در اشعار او نمی توان به دنبال نمودهای ساختاری گشت ؛ چرا كه توجه عمده او بیش از صورت ساختاری اشعارش در بندبند مضمون شعرهایش نهفته است.

 

تجلیل رهبر انقلاب از شاعر آزاده یك بار دیگر این نكته را به اثبات می رساند كه هرگاه شاعری از روح آزادگی برخودار باشد و در قید و بند زر و زور و تزویر قدرتمندان و مادیگران نباشد و این بلندی روح را در اشعار خود نمود و به تصویر بكشد از نگاه تیزبین فرزانگان زمانه به دور نمی ماند.

 

علی الله سلیمی

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:52 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

زنان نویسنده و آکادمی نوبل

جائزة نوبل

سِلما لاگرلَف

اولین زنِ نویسنده‌ای است که به او

جایزه‌یِ نوبلِ ادبیات

اهدا شد، اما او اولین زنی نبود که نامش در ردیفِ نامزدهایِ این جایزه‌ قرار گرفت. سالِ1901 یعنی سالِ آغازین جایزه‌‌یِ ادبیِِ نوبل گابریل مونود مورّخِ فرانسوی، خانم

مَلویدا وون میسنبوگ

نویسنده‌یِ آلمانی را به عنوانِ نامزد پیشنهاد کرده و بدین ترتیب نام او در لیست نامزدهای جایزه‌یِ نوبل ثبت شد.

 

میسنبوگِ نویسنده یکی از مبارزانِ حقوقِ زنان بود. وی روابط دوستانه‌ای با ریچارد واگنر ، نیچه و رومان رولان یکی از برندگانِ جایزه‌یِ نوبل داشت. به نظرِ کارل داوید آو وسرسَن- سخنگویِ وقتِ کمیته‌یِ نوبل- آثارِ میسنبوگ خوب ارائه شده و خوانندگان را زیادی به خود جلب کرده است، اما این آثاراز نظرِ محتوا فقیرند و بیش از هر چیز با تمایلاتِ خامِ سوسیالیستی آمیخته شده‌اند تا بعدها نامِ انتشاراتِ او به آکادمیِ نوبل گره بخورد.

 

با بررسیِ اسامیِ مطرح شده‌یِ جایزه‌یِ ادبیِ نوبل در نیم‌قرنِ اول، می‌بینیم تا سال 1950 نام 44 نویسنده‌یِ بی‌نظیرِ زن به عنوانِ کاندید مطرح شده است. این نام‌ها مجموعا 124 بار تکرار شده‌اند. این رقم به نظر زیاد می‌آید، اما با نگاهی به این دوره می‌بینیم که رقمِ فوق در مقایسه با کلِ عدد یعنی 1256، رقم بالائی نیست. از میانِ صد و بیست و چهار کاندید فقط پنج تن موفق به اخذ جایزه‌یِ نوبل شده‌اند: سِلما لاگرلَف (1909)، گرازیا دِله دَدا (1926)، سیگرید اوس‌تِد (1928)، پیرل باک (1938) و گابریلا میسترال (1945). به جز پیرل باک نامِ چهار نویسنده‌یِ دیگر بارها و بارها مطرح شده بود.

 

از میانِ 39 کاندیدای زن، نامِ میسنبوگ اولین کاندید زن و 18 تنِ دیگر بیش از یک ‌بار به میان آمده است. نامِ ماریا مادِلنا دِ مارتل پاتریسیو نویسنده‌یِ پرتغالی در فاصله‌یِ 1934 تا 1947 سیزده بار مطرح شده است. نام این نویسنده کنارنامِ نویسندگانی چون کُدچا اسپینا دِلا سِرنایِ اسپانیائی (که از سال 1926تا سالِ 1932جمعا 9 بار نامش به میان آمد) و هِنریت چاراسونِ فرانسوی (1938 – 1949 که نامش بارها و بارها مطرح شد) قرار می‌گیرد. هیچ‌کدام از این نویسندگان موفق به اخذِ جایزه‌یِ نوبل نشدند،.

 

خلاصه‌یِ لیستِ زنانی که کاندیدایِ نوبلِ ادبی شده‌اند به قرار زیر است:

- 1901- 1910 : 7 نامزدِ بی‌نظیر، جمعا 12 (از 223)، 1جایزه.

- 1911-  1920: 2 نامزدِ بی‌نظیر، جمعا 10 ( از 221)

- 1921 – 1930: 11 نامزدِ بی‌نظیر، جمعا 33 (از 240) 2 جایزه

- 1931 – 1940: 17 نامزدِ بی‌نظیر، جمعا 35 (از 301) 1 جایزه

- 1941 – 1950: 7 نامزدِ بی‌نظیر، جمعا 34(از 271)، 1 جایزه

اعدادِ داخلِ پرانتز تعدادِ کل نویسندگان زن و مرد است.

 

اینترنت، کاندیدای جایزه صلح نوبل

از سالِ 1901 تا سالِ 1950 تمامیِ پیشنهادات به استثنایِ سیگرید اوس‌تِد که در سالِ 1923 توسطِ هلگا اِدگ روانشناسِ نروژی و گابریلا میسترال در سالِ 1945توسطِ اِلین وَگن پیشنهاد شدند، از جانبِ مردانِ پرفسور و آکادمیسین‌ صورت گرفت.

اغلبِ نویسندگان زن کاندید شده از کشورهایِ آمریکا و اروپایِ غربی و یا کسانی هستند که به زبان‌هایِ انگلیسی، اسپانیائی، ایتالیائی و فرانسوی نوشته‌اند. البته تعدادی نیز همانندِ کاندیداهایِ مرد از اهالیِ کشورهایِ دور دست بوده و به زبان‌هائی به جز زبان‌هایِ ذکر شده می‌نوشتند؛ استرالیا (اثل فلورنس لیندسی ریچاردسون با نامِ مستعارِ هنری هندل ریچاردسون)، بلغارستان(الیسابت باگراینا)، دانمارک (کارن بیلیکستین)، استلند (ماری اوندر)، فنلاند (مائیلا تالویو، ماریا یوت اونی)، کراتتین ( ارونا برلیک – مازورانیچ)، کوبا (لورا مِستره) و هلند(هنریت رولاند هولس وان در شالک)، نیوزلند (ادیت هاوِس)، مجارستان (سیسیل تورمای)، ونزوئلا (کلاتیده دِ آرواِلو) و آلند (سَلی سَلئینِن).

 

از میانِ این دسته نامِ بیلیکستین و چند نفر دیگر از جمله سیسیل تورمای و اُرزِسکووا در سال‌هایِ بعد از 1950 نیز مطرح شده است. نام اُرزِسکووا در سال 1905 از مقابلِ نام رقیب‌اش هنریک ساین کویچ برنده‌یِ سال خط خورد. یکی از دلایلِ کمیته‌یِ نوبل این بود که سالِ قبل جایزه میانِ دو نویسنده‌یِ همطراز تقسیم شده است و چنانچه امسال هم جایزه میانِ دو نفر تقسیم شود، ارزش و اعتبارِ جایزه‌یِ نوبل نزول پیدا خواهد کرد. اما عجیب این‌جاست که با وجودی‌که اُرزِسکووا پنج سال پس از این تاریخ در قیدِ حیات بود، نامش دیگر هرگز به میان نیامد.

 

تورمای در سالِ 1036 برایِ اولین بار از طرفِ فردریک بُک به عنوانِ بزرگترین نویسنده‌یِ مجارستان پیشنهاد شد. وی در نامه‌ای به کمیته‌یِ نوبل چنین نوشته است: «به نظرِ من جایزه‌یِ ادبیِ نوبل/.../ بایستی به سیسیل تورمای اهدا شود. قلمش بی‌نهایت والاست/.../ انتخابِ سیسیل تورمای بر اعتبارِ آکادمی سوئد خواهد افزود و نشان خواهد داد که آکادمی سوئد راهِ مستقلِ خود را می‌رود و ارزش‌هایِ دیگری مَدِ نظر دارد تا آن‌چه که موردِ توجهِ رسانه‌هایِ گروهی و توجه عمومیِ جهانیان است. و اکنون من نمی‌توانم کسِ دیگری را به پایه‌یِ او بیابم.» همکار او هنریک شاووک در باره‌یِ این کاندید گفت: «نویسنده‌ای پسندیده، اصیل و بزرگ/.../ که به ملتی کوچک و تحتِ ستم تعلق دارد و این امر تا کنون موردِ توجهِ کمیته‌یِ نوبل قرار نگرفته است.» اما "قلمش" محتاطانه است. سخنگویِ کمیته پَر هالسترُم آثار خانمِ تورمای را عاری از "فانتزیِ آفرینش" دانست و بدین سبب جایزه‌یِ ادبی نوبل آن‌سال به سیسیل تورمای تعلق نگرفت. سالِ بعد با درگذشتِ سیسیل تورمای دلیلی برایِ تکرارِ نامزدی او در دست نبود. ایمر کُرتژ اولین نویسنده‌یِ مجاری است که در سال 2002 موفق به دریافتِ جایزه‌یِ نوبل شد.

 

جایزه نوبل

در میان زنانِ نویسنده‌ای که در نیم‌قرن اول جایزه‌ی ادبیِ نوبل کاندید بوده‌اند، با چند نام برخورد می‌کنیم که امروز از بزرگانِ تاریخ ادبیات غرب هستند.

یکی از این افراد

ادیت وارتون

است که در سالِ 1927، 1928 و 1930 کاندید شد. اولین بار نظرِ رسمی کمیته‌ی نوبل (به امضایِ پَر هالستروم) به اذهان عمومی رسید؛ «او یکی از نویسندگان تحصیل‌کرده و چند بُعدی امریکاست و بنا به چند دلیل "کاندیدِ مطرحی" است اما از آن‌جائی‌که او فاقدِ وزنه‌‌ای است که هر نویسنده‌یِ خوب به آن نیاز دارد، وزنه‌ای که بتوان از او به عنوان نویسنده‌یِ بزرگِ کشورش، نویسنده‌ای که با قدرتِ خلق و آفرینش دراین مسابقه‌یِ ادبی شرکت کرده است بدانیم، جایزه به او تعلق نمی‌گیرد.»

 

در پایان نظریه‌‌یِ کمیته آمده است که کمیته در کمین آثار دیگر نویسنده می‌ماند. این توضیح در موردِ دو نویسنده‌ی زیر نیز ذکر شده است.

 

یکی دیگر از نام‌هائی که توسطِ کمیته‌یِ نوبل و سخنگویِ آن پرهالستروم خط خورد مارگاریت میشل نویسنده‌یِ پُرآوازه بود که در سالِ 1938 توسطِ اسون هِدین یکی از اعضایِ کمیته پیشنهاد شد.( وی علاوه بر مارگاریت میشل، پیرل بوک را نیز پیشنهاد کرده بود.) پرهالستروم از ارائه‌یِ نظرِ نهائی در باره‌یِ مارگاریت میشل نویسنده‌یِ کتابِ پرفروشِ« بربادرفته» اجتناب کرد. پرهالستروم از این کتاب دونظر مثبت و منفی ارائه داد؛ هنرِ تعریف را قوی دانست، اما کلِ داستان عاری از کیفیتی است که بشود این اثر را در رده‌یِ آثار بزرگِ جهان قرارداد. با وجودی‌ که کمیته درهایِ دوباره کاندید شدنِ این نویسنده را بازگذاشت، اما او هرگز به عنوان کاندید دیگر مطرح نشد.

 

ده سال پس از این به تقاضای آکادمی فرانسه کُله موردِ بررسی قرارگرفت که این بررسی‌ها به نتیجه‌ای نیانجامید. آندرش اُسترلینگ سخنگویِ جدیدِ کمیته‌یِ نوبل با بالا انداختن ابروهایش یکی دو جمله ادا کرد: « این نویسنده‌یِ فرانسوی بررویِ سطحی حرکت می‌کند، که جائی برایِ دست‌یابی به جایزه‌یِ نوبل نمی‌گذارد. کمیته این پیشنهاد را با این انتظار - که بتوان نام او را دوباره مطرح کرد - رد می‌کند.»

 

پرهالستروم سخنگوی کمیته‌یِ نوبل از سالِ 1922تا سال 1946 با استفاده از هنرِ نگارش با جملاتِ درخشانی حضور پیدا کرد. در آن تاریخ بنا به سّری بودنِ نظراتِ اعضایِ کمیته نظریه‌یِ نهائیِ کمیته به اطلاعِ عمومِ مردم نرسید، چیزی که به سخنگوی کمیته‌ امکانِ جمله‌پردازی‌هایِ ادیبانه را می‌داد. دو نمونه‌یِ این نظریات در موردِ کلو تایلد دِ آروولو (ونزوئلا 1930) و روت کلیفورد یانگ (آمریکا 1941) ابراز شده است. هالستروم می‌نویسد:« نویسنده‌یِِ ونزوئلائی بانویِ قلم برگزیده نمی‌شود، زیراکه عنوانِ کتاب‌هایش این شک را به وجود می آورد که کتاب‌ها عاری از کیفیتی باشند که شایسته‌یِ مسابقه‌یِ نوبل است، حال اگر اساسا به این آثار اجازه‌یِ ورود به این مکان داده شود. این آثار از چند دفترِ نازک تشکیل شده‌اند که شرحِ سفرهایِ نویسنده است با محتوائی بی‌رنگ، گزارش‌هائی جهتِ استفاده‌ درهتل‌ها، تفریحگاه‌ها و توالت‌ها و به اضافه‌یِ«Flores de Invernadero» دفتری بسیار نازک‌ترو تلاشی است برای نوشتنِ داستان‌ِ کوتاه. چاپ‌نکردنِ این آثار بی‌ضرراست و لطف به خواننده. چیزهایِ کوچک و ناقابل را در معرض دیدِ جهانیان قراردادن ادعائی است که از روزگارانِ باروک به جا مانده. کمیته‌یِ نوبل با حیرت و شگفتی این پیشنهاد را رد می‌کند.»

 

و این انتقاد تلخی است. انتقادی که درموردِ روت کلیفورد یانگ شد نیز از همین دست است: « به این اکتفا می‌کنیم که با اختصارِ هر چه تمام‌تر برداشتمان را از این خانم نویسنده‌ و تنها اثرِ ابزوردش بیان کنیم و بدین وسیله نظرمان را نیز در باره‌یِ ابزورد بودنِ خودِ پیشنهاد که در میانِ اوراقِ کمیته کم‌نظیر است، ارائه دهیم.»

 

تا کنون یازده زنِ نویسنده موفق به دریافتِ جایزه‌یِ ادبیِ نوبل شده‌اند: پنج نفر در دوره‌هایِ1901- 1945 و در فاصله‌یِ سال‌هایِ 1945 – 1990 (نِلی ساچِس 1966، که جایزه را با ساموئل ژُزف آگنون تقسیم کرد) و از آن پس پنج تن دیگر (نادین گُردایمر 1991، تونی مارسون 1993، ویسلاو سزئبورشکا 1996، الفرید جِلین 2004 و دوریس لِسینگ 2007).

 

با توجه به تعدادِ کلِ کاندیداها و برندگانِ جایزه‌یِ ادبیِ نوبل لیستِ کاندیدها و برندگان زن در نیم‌قرن اول بسیار ناچیز است ولی در عینِ حال بیش از آن‌چه تصور برود، افراد، امکانِ کاندید شدنِ دوباره، ملیت و زبان زنانِ نویسنده‌یِ منتخب، دوراندیشانه و متنوع بود. و این‌جا نمی‌توان از گفته‌هایِ به ظاهر بی‌طرفانه‌‌یِ آقایِ سخنگو در پیمان‌نامه‌یِ نوبل گذشت: «آن‌چه در مدّ نظر بود این بود که هنگام انتخابِ برنده‌یِ جایزه‌یِ نوبل به ملیت خاصی توجه نشود و اهل اسکاندیناوی بودن یا نبودن مِلاک قرار نگیرد»– و این‌ همان جمله‌یِ مکرری است که طی یک قرنِ تمام درنگاه می‌افتد.

 

26 سپتامبر دوهزارو نه میلادی


اسامی:

Alan Asaid, Selma Lagerl?f, Malwid VON Meysenbug, Gabreil Monod, Richard Wagner, Nietzsche, Romain Rolland, Carl David af Wirsén, Grazia Deledda, Sigrid Undset, Pearl Buck, Gabriela Mistral, Maria Madalena de Martel Patric?o, Concha Espina, Henriette Charasson, Elin W?gner, Henry Handel, Ethel Florence, Elisabet Bagriana, Marie Under, Maila Talvio, Maria Jutoni, ivana Brlic`- Mazuranic`, Laura Mestre, Henriette Roland Holst van der Schalk, Edith Howes, Eliza Orzeskowa, Maria Dabrowska, Cecile Tormay, Clotilde de Arvelo, Sally Salminen, Henryk Sienkiewicz, Fredrik B??k, Henrik Schuck, Per Hallstr?m, Imre Kertészs, Edith Wharton, Margareta Mitchell, Sven Hedin, Anders ?sterling, Nelly Sachs, Samuel Josef Agnon, Nadine Gordimer, Toni Morrison, Wislawa Szymborska, Elfriede Jelinek, Doris Lessing

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:53 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

عقل سنگ راه عشق است

درس سحر

عقل سنگ راه عشق است

عقل در قرآن کریم بسیار مبارک است؛ زیرا نقطه مقابل جهل می باشد اما  در دیوان حافظ نقطه مقابل عشق است  از این رو چهره ای خوشایند و مبارک و میمون ندارد، و از همین روست که وی گاه پیرامون آن مذمت ها روا می دارد . هم چنان که در عرف مردم گاه معنای عقل، معنایی مثبت و مقبول نیست مثل این که می گویند: فلانی عاقل ترین است، در حالی که ممکن است در مکر و فریب و نیرنگ کسی به پای وی نرسد، همان طور که در باب معاویه چنین می گفتند و او را عاقل ترین مردم زمانه می پنداشتند، حال آن که در مکر و نیرنگ و دغل بی همانند بود.

 

بنابراین، عقل به یک معنی و از یک موضع، نور و مبارک، و به یک معنا و از یک نظرگاه نیز ظلمت و نامیمون است. پس اگر در کتاب خدا- قرآن کریم- از آن به عنوان امری ممدوح و ممتاز و مبارک یاد شده است منظور همان عقلی است که جز نور نیست و در پرتو آن خداوند عبادت می شود و بهشت نیز نصیب انسان خواهد شد، هم چنان که در تعریف عقل آمده است:

ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان

 

و اگر عقل در دیوان حافظ امری مذموم و مورد تاخت و تاز است همان عقلی است که مانع و سنگ راه عشق و محبت خداوند می باشد و به همین دلیل در برابر مقوله عشق جای گرفته است، و آنچه مانع عشق خداوندی است تعصب و تعقل به خود و در یک سخن خودیت های انسان است، که اگر در میان باشد تحقق عشق خداوند ناممکن است.

 

نبندی زان میان طرفی کمروار

 اگر خود را ببینی در میانه

 

و بدین وسیله با صراحت می گوید تا پای خود و خودخواهی ها در میانه است طرفی نخواهی بست و چیزی نصیب نخواهی برد.

 

و این خود و خودیت همان چیزی است که در بیت پیش از آن به عنوان عقل یاد می کند:

 

نهادم عقل را ره توشه از می

ز شهر هستی اش کردم روانه

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:53 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

ده مرو، ده مرد را احمق کند

مولوی، شهر، روستا

ده مرو، ده مرد را احمق کند

بیت هایی در مذمت روستا و زندگی روستایی، برای ما که تفکر عصرمان تلقین انباشت صفا و صمیمیت در روستا، قدری عجیب و دشوار هضم است.

 

گویی آدم بی ادبی که ارزش طبیعت را نمی داند، تا گردن در زندگی کثیف شهری غوطه ور است و طعم هوای پاک و بوی گیاه به مشامش نرسیده، از برج عاج دود گرفته خویش در باب روستا حکم می دهد.

 

تصویری که از عنفوان کودکی در ذهن ما نقش بسته (« خوشا به حالت/ ای روستایی/ که شاد و خرم/ در روستایی ») کماکان توسط تمام رسانه ها و ابزارهای آموزشی ترویج و تبلیغ می شود، کماکان در صحت و سقمش خدشه ای وارد نیست و هر آن  کس که اصالت آن را زیر سوال ببرد، اگر نه مجرم، دست کم کوته فکر دانسته می شود. ماجرا محدود به جماعت شهرنشین نیست، بی شک روستاییان نیز تصور مشابهی از خود دارند.

 

اما این ابیات نه کار هزالی مخالف خوان است و نه محصول طبع بی ذوق طبیعت ندیده ای که از سر جهل یا لج چنین می سراید. اینها چند بیتی است از دفتر سوم مثنوی معنوی، درآمد حکایت عجیب مولاناست درباره آن مرد شهری که مرد روستایی را در خانه خود پناه داد، بعد به دعوت روستایی به روستا رفت و آنجا با بی مهری و کم توجهی او مواجه شد، تا حدی که مجبور شد شب را زیر باران و توفان چشم به بیابان بدوزد و سلاح به دست مراقب حمله گرگ باشد: « آن کمان و تیر اندر دست او/ گرگ را جویان همه شب سو به سو »، و الی آخر.

 

تیغ حمله مولوی علیه زندگی روستایی بسیار تیز است و برنده.

طبق قاعده نانوشته بهترین مثال برای توضیح یک ایده، رادیکال ترین مثال است. او حکایتی نقل می کند که میزان قساوت مرد روستایی نمک نشناس در ان باور نکردنی است. از همین چند بیت مشخص است که مولوی انسانی شهرنشین است و شیفته شهر و فضای آن، و بیزار است از روستا و فرهنگ روستانشینی. اما نکته اصلی این است که تفکر شهری در کار او هم نمود دارد.

 

مثنوی معنوی را اغراق نیست اگر نخستین کتاب شهری ادبیات فارسی بدانیم، به خاطر فرمی که مولوی برای نوشتن آن اختیار کرده است. مثنوی کتابی است چهل تکه، با فقدان انسجامی  کاملاً عامدانه و می توان گفت رادیکال، که هر لحظه  خواننده اش را با برش های ناگهانی و حکایت در حکایت آوردن های غیرمنتظره  شگفت زده می کند.

 

خواندن مثنوی به قدم زدن در شهر بی شباهت نیست، می توان آن را نمونه ای دانست برای روایت موزیل و بنیامین در باب زندگی شهری: در پیاده روهای هر کلانشهر، پیاده روی به معنای مواجهه دم به دم یا چیزهای تازه است: کالا هایی که برای اولین بار در ویترین ها می بینیم، تغییرات فضای خیابان ها و مغازه ها، و از همه مهم تر عابران پیاده. ساکن کلانشهر در هر پیاده روی صدها چهره جدید می بیند. هر قدم برای او آبستن مواجهه با چهره ای است که لحظه ای پیش انتظار مواجه با آن را نداشت.

 

زندگی شهری زندگی تکه پاره و فاقد انسجامی است، زندگی ای است در جریان مدام و تغییر و تحول همیشگی، تجربه دائمی شوک و غافلگیری. حال آنکه زندگی روستایی زندگی ثبات و سکون است؛

زندگی تکرار سرسختانه چشم انداز و خانه ها و آدم ها. مفهوم «پرسه زدن» در روستا هرگز محقق  نمی شود، چون پرسه زدن به معنای ورود به انبوهی از آدم های ناشناس است که نفس ازدحام شان  پرسه زن را در آن بین تنها بر جا می گذارد؛ اتفاقی که در روستا هرگز نمی افتد.

 

کتاب مثنوی، به لحاظ تعدد و تکثر ایده ها و تفکرها، و همچنین به لحاظ فقدان انسجام فرمی آن، کتابی حیرت انگیز است. از رادیکال ترین و پیشروترین ایده هایی که بسیار از زمان خود جلوترند، تا متحجرترین ایده ها در آن به وفور یافت می شود، گاه حتی به فاصله یکی دو بیت از هم. فرم تو در توی کتاب که تجربه شوک را امکان پذیر می سازد، به این  تکثر کمک می کند.

 

حکایات مثنوی ناگهان قطع  می شوند و حکایتی دیگر از میانه راه آغاز می شود، حکایت دوم هنوز به ته نرسیده حکایتی دیگر افسار کتاب را به دست می گیرد، و گاه پایان حکایت نخست به ده ها صفحه بعد موکول می شود.

 

خواندن مثنوی تجربه شگفت زدگی روایی بی وقفه است، و به این لحاظ می توان این کتاب عظیم را نخستین کتاب شهری ادبیات فارسی نامید.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:53 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

واقع‏نمایى در رباعیات خیام

خیام

منظور از واقع نمایى یا صدق(realization)آن دسته از تمهیدات و تکنیکهاى ادبى است که باعث مى‏شوند انگاره‏اى را همچون واقعیت باور کنیم.با چنین تعبیرى بى‏شک«واقع نمایى»حوزه پایان‏ناپذیرى از ادبیات را در بر مى‏گیرد که حد و مرزى براى آن متصور نیست زیرا به اعتقاد بسیارى، هنر ادبیات چیزى جز باورپذیر کردن تخیلات هنرمندانه نیست.اما آنچه که حدود و چهارچوبهاى این مفهوم را مشخص مى‏کند، تعریف کاربردى و خاصى است که منتقدین از (واقع نمایى)دارند«مجموعه تکنیکهایى که موجب القاء پنهان باورپذیرى امور باورناپذیر مى‏شوند

با چنین تعریفى واقع‏نمایى چیزى شبیه حقه‏هاى بصرى در هنر سینماست.

صدق یا واقع‏نمایى یکى از کهن‏ترین مفاهیم ادبیات است که رد پاى آن را حتى تا کتاب«عهد عتیق» و دیگر متون باستانى مى‏توان دنبال کرد ولى در واقع بیش از هر زمان با ظهور اشکال تازه‏اى از رئالیسم - همچون رئالیسم ذهنى، رئالیسم شاعرانه، رئالیسم شهودى، رئالیسم جادوئى، رئالیسم فوق ذهنى وامثال آن-بود که به عنوان یک مبحث اساسى مورد توجه هنرمندان و منتقدین قرار گرفت، زیرا اینان مجبور بودند چیزى را القاء کنند که به طور متعارف اثبات‏پذیر نبود و با منطق روزمره سر ستیز داست.گابریل گارسیا مارکز در این باره توضیح مى‏دهد، اگر بنویسیم یک دسته فیل در آسمان پرواز مى‏کنند کسى آن را باور نمى‏کند.ولى اگر بنویسیم یکصد و چهل و سه فیل در آسمان ظاهر شدند مردم آن را بیشتر باور مى‏کنند.زیرا ذهن به یکباره متوجه گزاره عجیب‏ترى که عدد فیلها است مى‏شود و گزاره دوم که حضور فیلها در آسمان است مجال آن را مى‏یابد تا خود را در ذهن ما تثبیت کند.این یک تکنیک واقع نمایى است و نمونه‏هاى فراوان دیگرى نیز از آن وجود دارد.

ادبیات کهن فارسى گنجینه غنى و پایان‏ناپذیرى از این تکنیک هاست که در اشکال و موقعیتهاى گوناگون وجود دارند، چنانکه با استخراج آنها مى‏توان افقهاى تازه‏اى را به روى ادبیات معاصر گشود.رباعیات خیام یکى از ارزشمندترین این گنجینه‏هاست که جادوى کلمات او تاثیر عمیقى بر اندیشه بشرى باقى گذاشته است.

واقع‏نمایى در رباعیات خیام

از بارزترین ویژگى‏هاى رباعیات خیام حضور شدید «مفاهیم»است؛چنانکه در مقایسه با بسیارى از شاعران دیگر در اشعار خیام کمتر نشانى از آن بازى‏هاى کلامى و آرایه‏هاى ادبى مى‏بینیم.از سوى دیگر نوع مفاهیم مورد توجه خیام، اندیشه‏هایى فلسفى و هستى‏شناختى هستند که با خرد روزمره نزدیکى زیادى ندارند و دریافت آن به طور طبیعى باید دشوارتر از دیگر گونه‏هاى سخن باشد ولى خیام با به کارگیرى اشکال متنوعى از(واقعنمایى)چنان حسى عمیق را به ما القاء مى‏کند که مفاهیم مورد توجه او را چون حقیقت محض مى‏پذیریم.در اینجا خواهیم کوشید به چند نمونه از این تمهیدات اشاره کنیم.

1-غافلگیرى(surprise)

برخى از رباعیات خیام با یک ضربه شروع مى‏شوند.شروع غافلگیرانه یکى از تمهیداتى ست که باعث مى‏شود آماده پذیرش مفاهیم باورناپذیر شویم، زیرا ضربه‏اى که ناگهان وارد مى‏شود تعادل اولیه‏اى را که در لحظه آغازین خواندن داشته‏ایم مغشوش مى‏کند و به این ترتیب منطق ما در برابر گزاره‏هاى شگفتى‏زایى که بعد از آن خواهد آمد خلع سلاح مى‏شود، منطق نمى‏تواند واکنش تدافعى نشان دهد و ذهن آماده پذیرش شگفتى مى‏شود.با شکست منطق متعارف دروازه‏هاى ذهن به روى اندیشه‏هاى بدیع باز مى‏شود.

به چند نمونه از این آستانه‏هاى غافلگیرانه در رباعیات خیام توجه کنید.

گر بر فلکم دست بدى چون یزدان / برداشتمى من این فلک را ز میان!

شاعر گزاره‏اى محال را بیان مى‏کند و لحن خشم آلود آن نیز بر شدت ضربه مى‏افزاید.

این کوزه چون من عاشق زارى بودست!

عاشق بودن کوزه گزاره شگفتى‏زایى است که ما را براى پذیرش دیگر صفات انسانى براى اشیاء آماده مى‏کند.

مشنو سخن زمانه سازآمدگان!

به طور کلى تمام مصراعهایى که با حالت(نفى) آغاز مى‏شوند غافلگیرانه هستند.

این آنکه نتیجه چهار و هفتى!

مصراعهایى که با(خطاب)آغاز مى‏شوند نیز غافلگیرکننده هستند.

 

2-توازى میان مفهوم و مصداق

واقع‏نمایى در رباعیات خیام

یک مفهوم را زمانى مى‏پذیریم که مصداقى براى آن بیابیم یا به عبارت دیگر مفهوم موردنظر بر یک «واقعیت عینى»صدق کند.اما از سوى دیگر مصادیق بیرونى و واقعیات عینى را نیز تنها زمانى بازشناسایى و ادراک مى‏کنیم که جایگاه آن در ذهنمان مشخص شود، آن را در نظام ذهنى خود که انعکاسى از جهان بیرون است طبقه‏بندى کنیم.به عبارت ساده‏تر مفهومى براى آن فرض کنیم و آن را تعریف کنیم.

خیام با سود جستن از این فرایند یک مفهوم با یک مصداق توازى ایجاد مى‏کند و با استفاده از تاثیر متقابل این دو در یکدیگر باعث القاء معانى خاص مى‏شود.خیام براى یک مفهوم، مصداقى خاص فرض مى‏کند یا بر عکس و بدین وسیله فرایندى را ایجاد مى‏کند که شبیه فرایند شناخت ما از هستى است و این تمهید باعث مى‏شود ساختار فرضى او چونان«واقعیت» پنداشته و پذیرفته شود.

دسته اول، آن نمونه از اشعار است که ابتدا مصداقى را پیش مى‏افکند و سپس مفهومى را براى آن فرض مى‏کند.

این قافله عمر عجب مى‏گذرد / دریاب دمى که با طرب مى‏گذرد

چنانکه مى‏بینید ابتدا قافله‏اى تصویر شده است که چون عمر در حال گذر است و سپس مفهومى که هدف شاعر است در مصراع دوم بیان شده است.

اجرام که ساکنان این ایوانند

اسباب تردّد خردمندانند

مهتاب به نور دامن شب بشکافت

مى نوش دمى بهتر از این نتوان یافت

 

شاعر مهتاب را دلیل نوشیدن مى مى‏سازد.

دسته دوم آن نمونه از اشعارى‏ست که ابتدا مفهومى بیان مى‏شود و سپس مصداقى براى آن فرض مى‏شود که بدین وسیله موجب تصدیق مفهوم مى‏شود.

این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت / چون آب به جویبار و چون باد به دشت

مصادیق آب و باد براى اثبات مفهوم گذشت عمر آمده است.

چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ / پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ

تفاوت نداشتن شیرین یا تلخ بودن زندگى را با مصداق همانند بودن شهرها اثبات مى‏کند.

نتوان دل شاد را به غم فرسودن / وقت خوش خود به سنگ محنت سودن

مفهوم غم خوردن به سنگ سوهان که اجسام را مى‏فرساید تشبیه شده است.

به همین ترتیب که گفتیم جایگاه مفهوم و مصداق به اشکال مختلفى مى‏تواند تغییر کند و جا به جا شود.

مثلا مصداق در مصراع چهارم بیاید و سه مصراع دیگر مفهوم آن باشد، یا مفهوم در مصراع سوم بیاید و باقى شعر مصداق آن باشد و غیره که براى تمامى این حالات در رباعیات خیام مى‏توان نمونه‏هایى به دست داد.

 

3-استدلال

واقع‏نمایى در رباعیات خیام

آوردن دلیل منطقى براى اثبات یک مفهوم از رایج‏ترین شیوه‏هاى القاء اندیشه است، ولى در شکل ادبى این استدلالها الزاما نباید یک استدلال منطقى باشد، بلکه بیشتر شکل و اصول رایج استدلال را اقتباس مى‏کند و بر مبناى آن چیزى را اثبات مى‏کند که در تضاد با خرد متعارف است، به این ترتیب مى‏توان گفت چنین استدلالى در جهت معکوس با کارکرد متعارف خود عمل مى‏کند.این تکنیک ادبى از سویى با قدرتى که از ماهیت منطقى خود مى‏گیرد بر ذهن ما تاثیر مى‏گذارد و از سویى دیگر به علت غرابتى که دارد توجه ما را برمى‏انگیزد.به اصطلاح فرمالیستها این همان تمهید آشنایى‏زدائى(defamilarization)از واقعیت روزمره است.ما تلاش مى‏کنیم که از سد قرابت فرم بگذریم و معناى نهفته آن را کشف کنیم و همین تلاش باعث مى‏شود شگفتى آن را نیز در حین مکاشفه معنا بپذیریم.به این رباعى توجه کنید.

 

گویند هر آن کسان که با پرهیزند

ز انسان که بمیرند چنان برخیزند

ما با مى و معشوق از آنیم مدام

باشد که به حشرشان چنان انگیزند

 

مى‏دانیم که در باور متعارف جزاى مى و معشوق، دوزخ است ولى خیام با استدلالى دیگر که از همین منطق متعارف اخذ کرده رندانه باور اولى را نقض کرده است.به یک نمونه دیگر توجه کنید.

 

گویند بهشت و حور عین خواهد بود

آنجا مى و شیر و انگبین خواهد بود

گر ما مى و معشوق گزیدیم چه باک

چون عاقبت کار چنین خواهد بود

 

این نیز استدلالى است که منطق متعارف را معکوس مى‏کند.یا این نمونه:

 

از جمله رفتگان این ره دراز

باز آمده‏اى کو که به ما گوید راز

پس بر سر این دو راهه آز و نیاز

چیزى نگذارى که نمى‏آئى باز

 

در باور متعارف رفتن از جهان زندگان به جهان پسین چونان راهى فرضى مى‏شود که توالى آن آشکار است ولى خیام با استدلال که کسى راه را در جهت معکوس طى نمى‏کند و از راه رفته بازنمى‏گردد مفهوم خاص خود را اثبات مى‏کند.

اگر حتى تورقى کوتاه در رباعیات خیام کرده باشیم بى‏شک آشکار خواهد شد مطالبى که در بالا گفته شد تنها مى‏تواند مقدمه‏اى باشد که گوشه‏اى از این سرزمین جادویى را باز نمایانده است.تکنیکهاى بى‏شمار دیگرى در زمینه«واقع نمایى»و دیگر زمینه‏ها وجود دارد، انواع ساختارها و بافتهاى متنوع در شعر خیام که مقاله فوق تنها مى‏تواند آستانه‏اى براى ورود بر این گنجینه گرانقدر باشد.اما در این فرصت کوتاه هدف آزمودن نگاهى تازه‏تر بود، اینکه آیا مى‏شود به این میراث ملى از منظر«کاربردى»نیز نگریست؟

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:53 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

یک،دو،سه!

افسون بازی های کلامی کهن

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم :

یک،دو،سه!

بازی های کلامی با بهره گیری از بسیاری ظرفیت های مختلف زبان، در یک بستر اجتماعی- فرهنگی، می تواند دست مایه بسیاری از پژوهش های فرهنگی قرار گیرد. در این مقاله سعی شده است که با هدف بررسی انواع بازی های کلامی در ادبیات کهن فارسی به مقوله زبان و بازی پرداخته شود.شاید بسیاری از بازی ها به عنوان یک بازی کلامی شناخته نشوند، اما در اینجا سعی شده است به بازی هایی پرداخته شود که وجه غالب آنها به کارگیری ویژگی های مختلف زبان است و در نهایت نشان  داده شود که چگونه کودک در یک بستر فرهنگی از طریق بازی کلامی به ظرفیت های مختلف زبان دست می یابد.

بازی قافیه

قافیه سازی نیز یکی از بازی های کلامی است که با بهره گیری از ریتم و قافیه در زبان به شوخی، طنز یا هجو هم بازیان می پردازد:

خانوم شلخته/  نخوری به تخته/آقای تمیز /  نخوری به میز / بدری کوتوله/  نخوری به لوله

(هدایت، 1385: 323)

بازی های قهر و آشتی

یکی از انواع بازی های قافیه سازی، بازی های کلامی قهر و آشتی است که شکل ساده شده ای از مراسم آیینی می تواند باشد.

برای مثال دو بچه که از یکدیگر می رنجند:

- رو زمین چیه؟

- خاک

- حساب من و تو پاک!

در موقع آشتی می گویند:

- رو زمین چیه؟

- ریگ

- من و تو رفیق!

- تو دیگ چیه؟

- آش

- من و تو داداش!

بازی ترانه

یک،دو،سه!

هر چند که ترانه ها بازی نیستند اما کاربرد آنها در بازی های نمایشی یا مقابله اوستا و شاگرد یا همسرایی گروهی، می تواند قالبی از بازی ایجاد کند که به عنوان بازی ترانه شناخته می شوند.

چنین به نظر می رسد برخی از بازی ترانه ها نیز ریشه ای آیینی داشته اند و در مراسم مختلف کار، نیایش، جشن ها و... به کار می رفته اند اما پس از مدتی که کاربرد و قداست خود را از دست داده اند به حوزه بازی کودکان وارد شده اند.

بازی ترانه خاله و بزغاله نیز با طنزی قوی و نیاز و پیوستگی زندگی خاله با بزغاله اشاره  می کند:

فرش اتاق خاله
 پشم  تن بزغاله!
شم اتاق خاله     
از پی یای بزغاله!
مرواری یای خاله
دندونای بزغاله!
جاروی اتاق خاله 
از ریشای بزغاله!
مهمونیای خاله  
 از دولت بزغاله!

بازی شمارش

بازی های شمارش به آموزش غیرمستقیم حروف الفبا یا اعداد می پردازد که شاید به عنوان یکی از موثرترین روش های حفظ کردن مطرح باشد:

یک، دو، سه
زنگ مدرسه
چار، پنج، شیش
ناظم بیا پیش
هفت، هشت، نه  
 یک قدم جلو

در بعضی از نمونه ها نیز علاوه بر عددآموزی به شمارش معکوس نیز پرداخته شده است که به تمرکز و حضور ذهن کودک کمک می کند:

شیشم شیشه عمره
پنجم پنجه شیره
چارم چار پایه داره
سوم سه نهر آبه
دوم دو زلف یاره
یکم یک گل خاره

مشاعره

یک،دو،سه!

مشاعره به عنوان شکلی از بازی کلامی مطرح است که با ادبیات پیوند می خورد و بسیاری از مهارت های بیانی و فکری کودک را درگیر می کند. از یک سو مهارت هایی مثل سرعت بیان، حضور ذهن و بکارگیری حداکثر قدرت حافظه به میدان کشیده می شوند و از سوی دیگر کودک از طریق بازی با گنجینه عظیمی از شعر و ادبیات در ارتباط قرار می گیرد.

مشاعره با شکل هایی از بازی های نمایشی نیز ترکیب می شود و بداهه سرایی بازیگر نمایش با پاسخ همسرایان تلفیق می شود. این نوع از بازی که بیشتر در مجالس زنانه رواج داشته است، معمولاً به عنوان بازی نمایشی شناخته می شود اما وجه غالب زبان و بازی کلامی و اهمیت شعر و ترانه را نمی توان در آن نادیده گرفت.

بازی سیالی بیان

در این نمونه از بازی ها نیز با تاکید بر سیالی بیان سعی می شود که کودک با حروف و واژه هایی که تلفظ آنها چندان آسان به نظر نمی رسد، دست و پنجه نرم کند و با همبازیان خود به رقابت بپردازد:

قوری گل قرمزی/دایی چاقه، چایی داغه

امشب شب سه شنبه اس، فردا شبم سه شنبه اس، این سه سه شب، اون سه سه شب، هر سه سه شب سه شنبه اس.

در بازی «یه مرغ دارم روزی چند تا تخم می کنه: نیز کودک علاوه بر سیالی بیان، برای سرعت بیان، تمرکز، خوب شنیدن و تپق نزدن به رقابت می پردازد.

بازی حافظه

بازی « گری گری » با تأکید بر ساختار زبان در جدا پذیری پسوند از ریشه کلمه و آشنایی با پسوند فاعل ساز و شناخت مشاغل و صنایع گوناگون، در قالبی طراحی شده است که حافظه کودک را به کار می گیرد. در این بازی کودک ملزم است که یک ترکیب جدید با پسوند «گری» بسازد و بر فهرست نفر ما قبل خود بیفزاید.

های های گری گری، های های گری گری

من میرم سفالگری، تو می ری چی چی گری؟

های های گری گری، های های گری گری

من میرم سفالگری کارگری، تو می ری چی چی گری؟

های های گری گری، های های گری گری

من میرم سفالگری کارگری شیشه گری، تو می ری چی چی گری؟

های های گری گری، های های گری گری

من میرم سفالگری، کارگری، شیشه گری، برزگری، تو می ری چی چی گری؟

های های گری گری، های های گری گری

من می رم سفال گری کارگری شیشه گری برزگری خنیاگری، تو می ری چی چی گری؟

های های گری گری، های های گری گری

من می رم سفالگری کارگری شیشه گری برزگری خنیاگری درودگری، تو می ری چی چی گری؟

های های گری گری، های های گری گری

من می رم سفالگری کارگری شیشه گری برزگری خنیاگری درودگری آهنگری، تو می ری چی چی گری؟

در نوعی از بازی جمله سازی نیز، هر کس به جمله  کلمه ای را می افزاید. هر چند که بازی بسیار ساده به نظر می رسد اما هنگامی که جمله بسیار طولانی می شود، گاه به خاطر سپردن جزییات چندان ساده نخواهد بود.

لطیفه، بذله و شوخی

نوع رابطه ای که در یک جمع لطیفه گویی ایجاد می شود، بستری از بازی جمعی ایجاد می کند. همواره لحن بیان و حرکات نمایشی در ضمن بیان لطیفه این احساس را ایجاد می کند که یک لطیفه با دو بیان متفاوت می تواند به میزان خنده متفاوتی بینجامد.

بسیاری از آثار طنز به وسیله گفتار و زبان پدید می آیند، اما باید بین طنز که بر زبان می آید و طنزی که زبان خود آن را می آفریند، فرق گذاشت. اولی را در غایت امر می توان از یک زبان به زبان دیگر ترجمه کرد، هر چند که بخش عمده ای از جلوه خود را از جامعه ای به جامعه دیگر که آداب و رسوم و ادبیات و به ویژه سوابق ذهنی مردم متفاوت است، از  دست می دهد. اما دومی نوعاً غیرقابل ترجمه است. تأثیر این دسته از آثار طنز محصول ساختارهای جمله یا واژه های گزیده است. (برگسون، 1379: 77)

کلمات اساسی ترین وسیله برای بیان تفکر خلاق هستند... لطیفه ها می توانند به عنوان شکلی از تفکر خلاق، برای سنجش و گسترش تخیل، قدرت حدس و گمانه زنی و تقویت حافظه کودک در نظر گرفته شوند. لطیفه ها تصویرهای ذهنی واضحی را خلق می کنند که می توانند قوه تخیل کودک را شعله ور سازند. حفظ کردن لطیفه و بازگویی دوباره آن برای دیگران، قدرت حافظه را افزایش می دهد. به محض  این که جلسه لطیفه و معما گویی شروع می شود، کودک باید به سرعت لطیفه را به یاد بیاورد، آن را در ذهن خود  سازمان دهی کند و با تمام مهارت کلام و فصاحتی که در خود سراغ دارد شروع به تعریف آن کند، تأکید روی سرعت تفکر و انتقال ماهرانه کلام است و شوخ طبعی کودکان اغلب به ترفندهای کلامی بستگی دارد. بعضی از لطیفه های مورد علاقه کودکان براساس معانی دو پهلو ساخته شده اند، در ضمن با نگاهی که حاکی از شوخی و مهمل گرایی است تلفیق شده اند. بازگویی لطیفه ها برای کودک فرصت امتحان سبک ها و شکل های متنوعی را ایجاد می کند. تأثیر لطیفه ها و معماها بر مردم مدیون ایجاد ارتباط های غیر مترقبه بین حوادث و ایده هاست. (فیشر، 1386: 109) در ادبیات کهن می توان به نمونه هایی مثل ملانصرالدین، بهلول و عبید زاکانی اشاره کرد.

جمع بندی

بررسی بازی های کلامی نشان می دهد که کودک از طریق بازی می تواند بسیاری از ظرفیت های زبان را کشف کند. ظرفیت هایی که از طریق فرهنگ و از نخستین لحظات زندگی از طریق بازی به کودک منتقل می شود:...

1- ارتباط می تواند اشکال گوناگونی مثل ایما و اشاره، رنگ، سخن و علامت داشته باشد.

2- ارتباط دو جنبه شکل- معنی دارد.

3- لحن به اندازه کلام می تواند معنی منتقل کند.

4- معنی کلمه در بافت اجتماعی تغییر می کند.

5- معنی کلمه در زمان تغییر می کند.

6- یک معنی می تواند به شکل های مختلف بیان شود.

7- یک شکل از کلمه می تواند معانی مختلفی بدهد.

8- کلمات هم آوا می توانند معانی مختلفی داشته باشند.

9- کلمات غیر هم آوا می توانند معانی مشابهی داشته باشند.

10- کلمات دارای دو وجه هستند: سطح و عمق.

11- برخی از کلمات وجوه مشترک دارند.

12- اجزای کلمه قابل جدا شدن است.

13- برخی از واحدهای کلمه را می توان به کلمه دیگر منتقل کرد.

14- عر به طور دقیق همان کلام نیست بلکه چیزی اضافه بر آن دارد.

15- برای تحلیل این محتوای نو در شعر به ابزارهای دیگری نیاز داریم.

16- زبان به عنوان یک کل قابل درک است.

17- هر دو سر طیف (تک واژه- متن) واحدهای زبانی قابل تحلیل است.

18- از مفهوم «وحدت شکل و معنا» تا مفهوم «کثرت شکل و معنا» قابل درک است.

19- زبان ویژگی انتخابی دارد لذا فردیت هر کودک از طریق زبان قابل دستیابی است.

20- یک مفهوم می تواند در افراد مختلف با کلمات متفاوتی منتقل شود.

21- ویژگی انتخابی زبان، امکان ارتباط ویژه به آن می بخشد.

منابع:

1- آندروا، ولودیا (1373) رشد و آموزش زبان در کودکان دبستانی، ترجمه دکتر محمد جعفر مدبرنیا، تهران: نشر دنیای نو.

2- برگسون، هانری لویی (1379) خنده، ترجمه عباس باقری، تهران: شباویز.

3- جهان شاهی، ایرج (1377) چیستان ها، تهران: انتشارات فاطمی و واژه.

4- شاملو، احمد (1381) کتاب کوچه، ج 4، تهران: انتشارات مازیار.

5- فیشر، رابرت (1386) آموزش تفکر به کودکان، ترجمه مسعود صفایی مقدم و افسانه نجاریان. ج 2، تهران: نشر رسش.

6- هدایت، صادق (1385) نوشته های پراکنده، به کوشش حسن قائمیان، تهران: نشر آزادمهر.

7- هیوز، فرگاس پیتر (1384) روان شناسی بازی، ترجمه کامران گنجی، تهران: رشد.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:54 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

طنز در شاهنامه حکیم فردوسی

طنز

طنز که یک واژه تازی است، در فارسی کهن به آن فسوس، خندستانی، خنده خربش و ریشخند گویند و آن نوعی شعر و نثری است همراه با کنایه و مجاز و تشبیه و همراه با بعضی از صنایع ادبی. همچنین طنز گریز زدن و اشاره است به عبارتی دیگر که به گونه ای با سخن گوینده مناسبت و سازگاری داشته باشد.

 

طنز گاهی برای عیب جویی از کسی است و گاهی در فارسی به عکس عربی، وصف و تعریف وی، مثلا اگر عیب جویی را از آن عبارت خواسته باشند، پس این بیت مناسبت دارد که منجیک، شاعر قرن پنجم از یکی از بزرگان بدگویی کرده و به خست طبع و بخل نسبت داده است (المعجم ص 367):

 

گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پرپر 
امروز اگر نیافتمی رنگ زردمی
گفتم که نیک بود که گوگرد سرخ خواست
گر نان خواجه خواستی از من چه کردمی

 

که گوگرد سرخ را به زبان عربی کبریت احمر گویند و آن جسمی است کمیاب و گرانبها مانند «رادیوم» امروز، زیرا از امام جعفر صادق(ع) نقل است که فرمود: المؤمن اعز من الکبریت الاحمر و لیس شی اعز من الکبریت الاحمر و هل رأاحدکم الکبریت الاحمر، آن حضرت مومن را گرامی تر و عزیزتر از کبریت احمر دانسته است. شاعر در این شعر نیز گوید اگر معشوق به جای کبریت احمر نان فلان خواجه را می خواست، من چه خاکی بر سر می کردم. اگر طنز فقط برای تمجید و تکریم کسی باشد، مانند این شاهد خواهد بود که حنظله بادغیسی گفته (پیشاهنگان شعر پارسی ص 3):

 

یارم سپند اگر چه بر آتش همی فکند
از بهر چشم تا نرسد مرورا گزند
او را سپند و آتش ناید همی بکار 
با روی همچو آتش و با خال چون سپند

  

وی به کنایه یارش را زیبا دانسته و رویش را چون آتش سرخ خوانده که سوزندگی آن را اراده نکرده است. این بود پیش درآمدی از تعریف طنز، بنابراین شاهنامه، که نامه بزرگ دانسته می شود، نیز خالی از این هنر زیبا و دلنشین نیست که ما به چند مورد آن اشاره می کنیم.

*وقتی که سام نامه ای به منوچهر شاه می نویسد و به زال می دهد تا ببرد و از وی اجازه بگیرد تا با رودابه همسری کند، شاه نیز پس از رای منجمان از موبدان می خواهد که از زال سؤال هایی بکنند تا ببینند شایستگی وی چگونه است. چون آن کارها پایان می پذیرد، زال از شاه می خواهد که هر چه زودتر به شهر خود برگردد، زیرا دلش برای سام تنگ شده است (ابیات 1355 و6):

بدو گفت شاه ای جوانمرد گرد 
یک امروز نیزت بباید شمرد
تو را بویه دخت مهراب خاست
دلت را هُشِ سام و کابل کجاست!

 

شاهنامه

شاه به طنز گوید تو برای عشق دختر مهراب کابلی این گونه شتاب داری نه برای سام و شهر کابل.

باز وقتی که زال از نزد منوچهر بر می گردد و با سام می خواهند به کابل بروند، به پدرش سام می گوید سپاه از پیش برود تا با هم در راه به گفت و گو بپردازیم (ابیات 1448 تا 1450):

 

به دستان نگه کرد فرخنده سام
بدانست کو را درین چیست کام
ورا داد پاسخ به شیرین زبان
که این نامور نیک پی پهلوان
سخن هر چه از دخت مهراب نیست
شب تیره مر زال را خواب نیست

  

سام گفت: هر سخنی که از دختر مهراب نباشد، به شب تیره مانسته است که زال در آن نخوابیده، پس بیت آخر یک طنز زیباست که سام به زبان آورده است.

*دیگر در جشن پیوندی زال و رودابه، که در کابل برگزار شد، آن چنان  جشنی که تا آن روزگار مانند نداشت؛ سیندخت، رودابه را پس از آرایش  تمام در خانه ای زرنگار بر تخت نشانید و کسی را به نزد او بار نداد تا زال از راه برسد و عروس زیبا را ببیند. لیکن سام که بسیار آرزومند بود تا رودابه را برای نخستین بار ببیند، با خنده از سیندخت پرسید که دختر را تا کی باید پنهان نگاهداری و او را به من نشان ندهی که در شاهنامه بدین گونه آمده:

 

بخندید و سیندخت را سام گفت
که رودابه را چند باید نهفت؟
بدو گفت سیندخت هدیه کجاست؟ 
اگر دیدن آفتاب هواست

 

مادر به تعریض که گونه ای از طنز است، به سام پاسخ می دهد و می گوید: اگر می خواهی آفتاب را ببینی پس رونمایی آن کجاست؟ (سیندخت هم به کنایه گفته که رودابه زیباست و هم رونمایی که یک سنت است فراموش نشود).

*باز در آنجا که مادر سیاوش را با دیبای زرد و یاقوت و پیروزه می آرایند، فردوسی می گوید که آنچه را از آفرینش ایزدی می خواستی و می بایستی باشد، آن دختر آن را داشت و بود، طنز است بر این که دختر را هر چند آرایش کنند، آن زیبایی خدادادی بیش از آن خواهد بود:

 

بیاراستندش به دیبای زرد
بیاقوت و پیروزه و لاجورد
دگر ایزدی هر چه بایست بود
یکی گوهری سرخ بُد نابسود

  

بیت آخر طنز است که وصف می کند زیبایی خدادادی را.

*باز طنز بسیار زیبایی در آنجایی است از داستان سیاوش و سودابه که پس از پیوندی کردن سیاوش با فرنگیس (فلورانس: فریگیس، فری + گیس، یعنی خوش مو)، در زمین توران، جایی که خوش آب و هوا و کوهستانی و دریا بوده، دژ سیاوش گرد را می سازد و به آن دل می بندد. افراسیاب چون به وی مظنون شده بود، می خواست با فرنگیس به دربار بیایند تا افراسیاب از اندیشه های سیاوش آگاه شود، پس به گرسیوز گوید، برو و پیام مرا به سیاوش برسان:

 

بپرسی و گویی کز آن جشنگاه 
نخواهی همی کرد کس را نگاه؟
بهشتی همانا نجنبد ز جای
یکی با فریگیس خیز ایدر آی

 

كهن‌ترين نسخه‌هاي شاهنامه

این ابیات از متن فلورانس (ج4) انتشارات تهران است، لیکن در متن مسکو (ج3 ص129) بیت دوم بدین گونه در مصراع نخست آمده: «به مهرت همی دل بجنبد ز جای» و متن دکتر دبیر سیاقی (ج2، ص566) نیز مانند متن مسکو است. اما در متن دکتر خالقی (ج 2، ص332 ب1929) چنین است: «به هستی همانا نجنبی-» و در پاورقی (ش30) گوید: فلورانس، طوپقاپو سرای، بریتانیا 2 بهشتی...» بعد گوید: تصحیح قیاسی است.

در متن فلورانس (محرم 614) دقیقا «بهشتی» است از هشتن و هلیدن که به معنی گذاشتن و رها کردن است (فرهنگ فارسی دکتر معین).

معنی این بیت و بیت پیش، گونه ای از مطایبه و طنز است. افراسیاب با ظرافت به گرسیوز گوید به سیاوش بگوید: اگر آن شهر را رها کردی و به نزد ما آمدی، بی گمان آن دژ از جای خود تکان نخواهد خورد و به جای دیگر نخواهد رفت (چنان که می بینیم همه نسخه های خطی و چاپی آن را نفهمیده و به چیز دیگر برگردانیده اند).

*موردی دیگر از طنز در آن جایی است که در داستان فرودِ سیاوش اتفاق می افتد و آن رفتن طوس نوذر است به توران برای کین ستانی سیاوش، در راه از نزدیک دژ فرود، که در بالای کوه بلند بوده، می خواهد بگذرد. فرود و تخوار برای سرکشی در روی قله ای می نشینند و سپاه ایران را تماشا می کنند، چون طوس سپهبد آنان را می بیند خشمگین می گردد، دستور، می دهد یکی با اسب برود و آن دو تن را کشان کشان به پایین بیاورد.

در این میان چند نفر یکی یکی به بالا می روند، لیکن یا خود و یا اسبشان کشته می شود، در پایان زرسب، پسر طوس، به بالا می تازد و از تیر فرود بی جان می گردد. آنگاه طوس، که پر غرور بود، خشمگین شد  و به بالا تاخت و اسب وی را فرود هلاک کرد و طوس سپر در گردن و نژند و پر خاک، به پس بر می گردد، اکنون به این بیت بنگرید، متن خالقی مطلق (ج3 ص 47).

به لشکر گه آمد به گردن سپر
پیاده پر از گرد و آسیمه سر
گواژه همی زد پس او فرود
که این نامور پهلوان را چه بود!
که ایدون بپای آمد از یک سوار
چگونه چمد در صف کارزار؟
پرستندگان خنده برداشتند
همی از جَرَم نعره بگذاشتند

 

عبارت «این نامور پهلوان را چه بود» و «چگونه چمد در صف کارزار» تماماً طنز است و ریشخند. «گواژه زدن»، طعنه زدن است.

*یکی از طنزها در داستان رستم و اسفندیار است که چون گفت و گو سودمند نمی شود، رستم ناامید از اسفندیار می گردد (ابیات 844 و 5):

بدو گفت رستم که ای نیکخوی
تو را گر چنین آمدست آرزوی
به گرد پی اسب مهمان کنم
ببینی به گوپال درمان کنم

 

که رستم گوید: ای اسفندیار اگر چنین می خواهی پس تو را فردا به مهمانی گرد اسبم فرا می خوانم و خواهی دید که خودگامگی و غرور تو را چگونه با گرز مداوا می کنم. چنان که می بینیم طنزی زیبا و دلنشین در آن به کار رفته است.

*در خطاب رستم به پرده سرای اسفندیار، طنز خوبی رقم زده شده، مانند (ابیات 857 تا 860):

 

چو رستم بیامد ز پرده سرای
ز مأمن همی بود بر در بپای
به کرباس گفت ای سرای امید
خنک آنکه بُد در توشه، جمشید
همایون بُدی گاه کاووس کی
همان روز کیخسرو نیک پی
در فرهی بر تو اکنون ببست
که بر تخت تو ناسزایی نشست

  

شاهنامه

مراد از «ناسزا» گشتاسب است و طنز اشاره به بی لیاقتی وی دارد.

*دیگر این که دو طنز در چند بیت نزدیک به هم در داستان رستم و اسفندیار اتفاق می افتد: یکی این که چون بهمن در شکارگاه به نزد رستم می رسد، خوان را پهن می کنند، لیکن بهمن از گوشت گور، که کباب شده کم می خورد. رستم با صدای بلند می گوید: ای شاه اگر غذا کم بخوری تنت ناتوان می شود، آنگاه به سپاه بیشتر نیازمند می شوی (بنابر متن لنینگراد). طنز دوم پاسخ بهمن است که می گوید شاهزادگان غذا کم می خورند و حرف کمتر می زنند لیکن در جنگ کوشش بیشتر می کنند که اشاره به پرحرفی رستم نیز هست و ابیات چنین است (ابیات (345 تا 351):

 

همی خورد بهمن ز گور اندکی
نبد خوردنش پیش او صد یکی
بخندید رستم بدو گفت: شاه
ز بهر خورش بیش دارد سپاه
خورش چون برین گونه داری بخوان
چگونه شدی بر ره هفتخوان؟

  

تا جایی که پاسخ بهمن بدین گونه است:

خورش کم بود کوشش جنگ بیش / به کف بر نهیم آن زمان جان خویش

که همه ابیات، سبک طنز و ریشخند دارد و پاسخ بهمن هم طنز است علیه رستم.

*طنز دیگری هست در آن جایی که خواهر بهرام چوبینه به برادر پند می دهد و می گوید خسرو پرویز که تند و خشمگین می شود، آن حالت از جوانی است و تو روی از وی بر مگردان و آشتی کردن را پیشه خود بساز، بهرام به خواهر گوید که نباید وی را از شاهان بدانی، زیرا هیچ صفتی نیکو از سواری و بخشندگی و دانایی در وی نمی بینی. لیکن اگر کسی هنر داشته باشد، یعنی آداب و آیین نبرد بی گمان از گوهر و نژاد شاهان برتر می باشد (مراد خود بهرام چوبینه است).

گرد به خواهر بهرام به وی پرخاش می کند و ابیات در چاپ مسکو (ج 9 ص 37) بدین گونه است، از ابیات (459 تا 495).

 

چنین گفت داننده خواهر بدوی 
که ای پر هنر مهتر نامجوی
تو را چند گویم، سخن نشنوی
به پیش آوری تندی و بدخوی
نگر تا چه گوید سخن گوی بلخ
که باشد سخن گفتن راست تلخ
هر آن کس که آهوی تو با تو گفت
همه راستی ها گشاد از نهفت
مکن رای ویرانی شهر خویش
 ز گیتی چو برداشتی بهر خویش
برین بر یکی داستان زد کسی
کجا بهره بودنش ز دانش بسی
که خر شد که خواهد ز گاوان سروی
                                         به یکباره گم کرد گوش از دو روی

 

دو طنز در این ابیات وجود دارد: یکی «سخن راست تلخ است، مثل الحق مُرّ» که به برادر می گوید تو نمی خواهی سخن حق را بشنوی و حرف ناساز و نادرست می گویی. طنز دیگر این است: خر رفت تا از گاوان شاخ طلب کند، آنها دو گوشش را هم کندند که ظاهراً منشأ این ابیات در کتب درسی دوران پادشاهی چاپ شده بود و ایرج میرزا آن را به نظم در آورده بود. مانند :

بود مست خری که دم نبودش
روزی غم بی دمی فزودش
ناگه نه ز راه اختیاری
بگذشت میان کشتزاری
دهقان مگرش ز گوشه ای دید
برجست و ازو دو گوش ببرید
بیچاره خر آرزوی دم کرد  
نایافته دم دو گوش گم کرد

 

که بیت آخر در طنز دوم در متن دکتر خالقی (ج 8 ص35) بدین گونه است:

که خر شد که خواهد ز گاوان سروی /  به گاباره گم کرد گوش و بروی

و چاپ مسکو (چ 9 ص 37) در مصراع دوم: «به یکباره» می باشد، در آخر مصراع دوم متن دکتر دبیر سیاقی (ج 5 ص2335): «از دو سو» و چاپ سنگی هند (ج 4 ص 562) «از دو رو» می باشد. «گاه باره»، جای گرد آمدن چهارپایان است. (فرهنگ فارسی دکتر معین – گاوباره).

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:54 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

زن در نظر فردوسی

زن

تردیدی نیست که بزرگ ترین شاعر ملی ما میان صفات بزرگی که داشته است به یک صفت خاص بر تمام شعرای عالم امتیاز دارد و آن منتهای شرم و عفاف اوست با جرات تمام می توان گفت که هیچ یک از شعرای جهان مانند وی بعفت پای بست نبوده اند اغلب زنانی که وی در شاهنامه وصف نموده مخصوصاً دارای خصایل  بزرگ بشری که ممکن است در زن فراهم آید جلوه داده شده اند حکایات معروفی که در حق رودابه مادر رستم. گرد آفرید هم نبرد دلاور سهراب، کتایون دختر قیصر رم، منیژه مظهر پاک عشق و عفت و روشنک همسر اسکندر نمونه زن ایرانی دارد همیشه بهترین سرمشق برای مادران و دختران است هر گاه فردوسی زنی را وصف کرده نخست با منتهای عفاف از او نام برده و آن زن را مظهر نزهت و صفا شمرده و مقامی  شبیه به مقام فرشتگان و خداوندان قدیم در حق وی قائل شده است و صفات بزرگ بشری مانند راستگوئی دلاوری همت و پرستش خاندان و دیار برای وی آورده است در سراسر شاهنامه از این نکات بر جسته موجود است که منتهای احترام فردوسی را به زن مجسم می سازد. در جائی فردوسی سخن از همسر خود به میان آورده یعنی در مقدمه داستان معروف بیژن چنین فرماید:

 

بدان سر و بن گفتم ای ماهرو
مرا امشب این داستان بازگوی
مرا گفت کز من سخن بشنوی
بشعر آری از دفتر پهلوی
بگفتم بیا ای بت خوب چهر
بخوان داستان و بیفزای مهر
بخواند آن بت مهربان داستان 
 ز دفتر نوشته گه باستان

   

و این مطلب وجود انس و الفت و همکاری را در خانواده شاعر ملی ایران نشان می دهد در داستان سهراب فردوسی عمداً گرد آفرید را زنی دلیر و جنگجوی معرفی می کند و مقصود او اینست که بنماید که زنان ایران در میدان جانبازی نیز باید همتای پهلوانان این دیار باشند چنانکه در حق گرد آفرید فرماید:

 

بپوشید درع سواران به جنگ
نماند اندر آن کارجای درنگ
نهان کرد گیسو بزیر زره
بزد بر سر ترک رومی گره
فرود آمد از دژ به کردار شیر 
کمر بر میان باد پایی به زیر

  

پس از آن فرنگیس را نیز با همین خصال بزرگ معرفی می کند و حتی عقیده خود را چنین ظاهر می سازد که زنان ایران در راه دیار گذشته از جان از گنجینه و زیور خویش هم نباید دریغ کنند در داستان دیگر بسی صفات نیکو را از  چشم اسکندر در روشنک جمع دیده چنین فرماید.

در او جز بزرگی و آهستگی
خردمندی و شرم و شایستگی
نگه کرد پیدا و چیزی ندید
دلش مهر و پیوند او بر گزید

   

در موقع خطاب فریدون و کیخسرو مادرانشان شاعر مراتب احترامی را که به حکم تاریخ ایرانیان گذشته نسبت به مادر قائل بوده اند با فصاحتی تمام بیان می نماید در تمام این حکایات فردوسی سعی دارد که همیشه زنان را پایه و اساس پیروزی ها و اقتدارات شوهران و پسران جلوه دهد گمان می کنم ذکر همین چند نکته مختصر از افکار بزرگ ترین حکیم ایرانی کافی باشد و بر ما مدلل کند که ما هم در میان بزرگان خود کسانی داشته ایم که با همان چشمی که امروز ملل متمدن دنیا زن را می بیند نگریسته اند و با آنکه او چنین سر مشق های گرانبهائی را در ازای یک عمر رنج و محنت از بوته نسیان بیرون آورده و به دست ما سپرده و معهذا ما نتوانستیم ارزش واقعی آنها را دریابیم و روح ملت قوی و هنرمند ایران باستان را در فرزندان خویش زنده نماییم و در عوض به تقلید نیمه کاره از بیگانگان متمدن نما بر یکدیگر تأسی جسته بنیاد خانمان و شالده زندگی و آتیه خویش را متزلزل می سازیم اینک جای آن دارد که هر یک از ما قدر شناسی خود را نسبت به روح پاک فردوسی بدین گونه آشکار کنیم که زندگی خود را به پیروزی افکار بزرگ او براساس شجاعت روحی. مهربانی از خود گذشتگی و همراهی با مردان استوار کرده بکوشیم تا سعادت خانمان خود و جامعه امروزی و شادی روان فردوسی را فراهم نمائیم و در جشن هزار ساله او که  تا سه ماه دیگر منعقد می شود ما زنان بکوشیم که حتی بر مردان خود سبقت بگیریم.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:55 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

آن چیست که مرموز است؟

افسون بازی های کلامی کهن

بخش اول ، بخش دوم :

نقش تخیل در بازی کلامی

آن چیست که مرموز است؟

تخیل نقشی استثنایی در زندگی بشر بازی می کند زیرا حوزه جدیدی از فعالیت را می گشاید که در سطح آرمانی خود، با واقعیت به طریقی بسیار ویژه مرتبط است. تخیل گرانبهاست زیرا ما را قادر به آفرینش تصویری از چیزی می سازد که در واقعیت نه وجود دارد و نه تاکنون وجود داشته است بلکه بعضی از نیازهای ما را برآورده می کند. تخیل، کودک را قادر می سازد تا مشکلات عمده را حل کند و یک صورت ذهنی (ایماژ) بیافریند که مناسبتی با واقعیت ندارد اما با نیازهای او هماهنگ است. این توانایی خلاقانه، تصویری آرمانی می آفریند که وجود ندارد اما می تواند تحت اوضاع و احوال معینی وجود داشته باشد.

برای به وجود آوردن یک تصویر یا ادراک آرمانی، باید به یک سطح معینی از رشد ذهنی، توانایی نهایی عقلی، حافظه و بلوغ عاطفی دست پیدا کنیم. در چنین شرایطی، کودک نوع جدید و متفاوتی از واقعیت را خلق می کند که می تواند وضع دیگران را در جهان جهت دهد و هدف ها و نیازهای جدید را در خویشتن خود و پیرامون خود متولد سازد.

در فرایند بازی های نمادین، معناشناسی و جنبه های قابل دیدن  می توانند از هم دور شوند و همین جاست که تخیل پا به عرصه وجود می گذارد. هنگامی که کودک به ایفای نقش می پردازد و نقش بازی می کند، مناسبات انسانی را نسخه برداری می کند و تلاش می کند که معنای آن را به دست آورد. (همان: 98)

اعمال کودک در بازی نمادین، با نفس شی ای که با آن بازی می کند تعیین نمی شود بلکه با طرز و نوع پنداری که کودک از آن شی دارد، معین می گردد. هنگامی که کودک از «دیگچه» به عنوان یک کلاه جادویی استفاده می کند، برای نخستین بار کلمه دیگچه از معنای لغوی خود جدا می شود و در وضعیت نویی به کار گرفته می شود که هم واقعی است و هم تخیلی. به این ترتیب کودک از وابستگی به اشیا رها می شود و به درجاتی آزاد دست می یابد.

در جریان بازی نمادین کودکی که خود را مسافر یا هدایت کننده یک سفینه فضایی می داند، مقید به هیچ موقعیتی نیست. کودک خیالباف، قادر به خلق تصویرهای ذهنی و ایماژهای بی پایانی است که برای زندگی روانی خود در آن هنگام به محیط نیازی ندارد.

از طرف دیگر تکامل ذهنی و عقلی در کودک و نیروی نهانی آن یعنی حافظه و تخیل، به رشد زبانی بستگی دارد. هم زبان و هم بازی نمادین مستلزم توانایی بازنمایی واقعیت با استفاده از نمادها یعنی جانشین کردن یک چیز به جای چیز دیگر است. بنابراین جای شگفتی نیست که بین این دو نوعی رشد موازی دیده می شود. به طوری که می توان گفت هر قدر توانایی های کلامی کودک و زبان او رشد یافته تر باشد، بازی های نمادین در شکل های پیچیده تر و پیشرفته تری ظاهر خواهند شد. در زیر به انواع بازی های کلامی اشاره می شود:

 

لالایی ها و بازی های نوازشی

آن چیست که مرموز است؟

بازی های نوازشی یکی از اعجاب انگیزترین بازی های کودکان است. کودک به ظاهر ناتوان، توانمندی خود را در بازی های نوازشی و برقراری یک رابطه دو سویه با پدر یا مادر خود به نمایش می گذارد و از این طریق به درکی از جهان و هستی دست می یابد. بسیاری از این بازی ها، الگویی از نقش ها و انتظارات اجتماعی را به نمایش می گذارند که تار و پودی از ارزش های فرهنگی را از نخستین لحظات زندگی در جان کودک می تنند.

 

چیستان

چیستان یکی از گونه های ادبی گفتاری یا نوشتاری است که با دو کلمه «چیست» و «آن» شروع می شود. شنونده یا خواننده باید به پرسشی که در چیستان پنهان است پاسخ درست بدهد. چیستان ممکن است به شعر یا بیانی شعر گونه و آهنگین یا به صورتی دیگر باشد، بعضی از چیستان ها با دو کلمه «چیست» و «آن»  شروع نمی شوند و شاید به همین سبب است که چیستان نام های دیگری هم دارد.

چیستان را در زبان فارسی پَرَد یا پَردَک، یعنی پوشیده در پرده هم می گویند. در کتاب های قدیم، کلمه های عربی لغز یا اُغلوطه یا معما هم به جای چیستان به کار می رفت.

چیستان ها- به هر نامی که آنها را بنامیم- برخاسته از فرهنگ و دانش و ادب همه مردم هستند. بسیاری از آنها را کسانی ساخته اند که نه تنها شاعر نبوده اند، حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداشته اند... ولی بعضی از آنها بسیار هنرمندانه و شاعرانه اند. (جهانشاهی، 1377: 5)

بررسی چیستان هایی که سال ها سینه به سینه در این فرهنگ به حیات خود ادامه داده اند نشان می دهد که سازندگان این چیستان ها انسان های هوشمندی بوده اند که در قالب های متنوعی به خلق چیستان پرداخته اند. قالب هایی که متاسفانه کاربرد خود را در فرهنگ مدرن از دست داده اند. این قالب های تحسین برانگیز از آن چنان تنوعی برخوردارند که ابعاد گسترده ای از زبان را در خود پوشش می دهند.

واج شناسی در چیستان: در برخی از چیستان ها با نمونه هایی مواجه می شویم که به آموزش غیرمستقیم واج شناسی  و آواشناسی زبان می پردازند:

چهار حرف است نام مطلوبی
که تمنای اهل عالم گشت
هشت چاری چنان عجب، کو را
یک اگر کم کنی بماند هشت

(جواب: بهشت ) (همان: 12)

 

در این نمونه، بازی زیبایی با حروف یک واژه صورت گرفته است و نشان می دهد که تغییر در ترکیب بندی یک واژه چگونه می تواند معنای آن را به کلی دگرگون سازد. از سوی دیگر بار ارزشی و معنایی واژه بهشت به سادگی از طریق یک چیستان ساده به کودک منتقل شده است.

ساختارشناسی در چیستان: در برخی از چیستان ها با آموزش غیرمستقیم جداپذیری پیشوند یا پسوند از ریشه کلمه مواجه می شویم:

آن چیست که مرموز است
رفیق چراغ گردسوز است
در زمستان آتش افروز است 
گرمی اش جهانسوز است
غذایش نفت در شب و روز است
گر زیادی خورد خانمانسوز است؟

(جواب: بخاری)

آن چیست که مرموز است؟

به کارگیری متعدد حرف «ز» توجه شنونده را به واژه های ترکیبی که به کمک پسوندهای «سوز» و «افروز» ساخته شده، هدایت می کند و به درک جذاپذیری پسوند از واژه و دریافت این الگوی نحوی زبان کمک می کند.

آن چیست که وقتی به دیگران می دهیم، باید خودمان نگهش داریم. (جواب: قول) در این چیستان نیز بازی ساده ای  در جریان است که نشان می دهد «قول دادن» و «قول نگهداشتن» می تواند دو ترکیب متفاوت از یک واژه باشد که معانی مختلفی را داراست.

در این نمونه نیز نظام نوشتاری زبان به بازی گرفته شده است:

آن چیست که من یکی دارم، شما سه تا دارید، ایشان شش تا دارند؟ (جواب : نقطه)

در برخی از چیستان ها آموزش غیر مستقیمی از درک قافیه و ریتم به چشم می خورد:

این سر کوه ارّه ارّه

آن سر کوه ارّه ارّه

میان کوه  گوشت بره (جواب: دندان ها و زبان)

یک معما از تو پرسم ای حکیم پر هنر
اندر این صحرا بدیدم یک عجایب جانور
مور چشم و مار دم، کرکس پر و عقرب شکم
گاو زانو، پیل گردن، اره پا و اسب سر

(جواب: ملخ) (همان: 19)

 

وسعت تشبیهات به کنار گرفته شده در این چیستان، ایده بسط دادن- که از مهارت های تفکر اخلاق است- را به نمایش می گذارد. آیا توصیف جانوری به این کوچکی می توانست بسط یافته تر و ریزبینانه تر از این باشد و انبوهی  از اطلاعات را سرازیر کند؟ به راستی چه کسی می تواند یک مفهوم را از طریق یک بازی این چنین به بازنگری و باز اندیشی بکشاند؟

چیستان دیگر در تصویری واژگون نشان می دهد که یک نام طولانی را چگونه می توان جانشین واژه کوچکتر کرد:

آن کدام جانور است که اسمش را شتر گاو پلنگ گذاشته اند؟ (جواب زرافه)

بازی با آوای واژه ها در این چیستان نیز به شکلی هنرمندانه به کار گرفته شده است و با لایه های تو در توی از معنا مواجه می شویم و برای کشف رمز پاسخ چیستان نیازمندیم که چندین معما را حل کنیم.

دو مرغ از مرغزاری کرد پرواز
به قصد هر دوشان آهنگ کردم
یکی را پا بریدم، گشت بی سر
یکی را سر بریدم، لنگ کردم

(جواب: شانه به سر و کلنگ؛ نام دیگری برای درنا) (همان: 65)

 

معنا شناسی در چیستان: برخی از چیستان ها نیز با بهره گیری از صنایع معنایی زبان نظیر استعاره، مجاز، نماد و تخیل کودک را با معنای واژگان در زبان رو در رو می کنند.

آن چیست که در هواست وی را مسکن
بهر تن آسمان بود پیراهن
از گریه او شود جهانی خرم 
وز خنده او شود جهانی خرم

(جواب: ابر) (همان: 13)

 

در این چیستان نیز به کارگیری واژه های خنده و گریه برای یک مفهوم، ترکیب زیبایی را ایجاد کرده است که نشان می دهد واژه ها می توانند در سطح و عمق به کار گرفته شوند و این امکان وجود دارد که برای درک مفهوم بارش، از تشبیهات متناقضی نظیر گریه و خنده استفاده شود.

آن چیست که اگر پرواز کنی زیر پای توست. اگر راه بروی زیر پای توست و اگر شنا کنی باز هم زیر پای توست.(جواب: زمین) (همان: 15)

در این نمونه نیز تخیل کودک در مکان ها و فواصل متفاوتی از زمین به کار گرفته می شود و مفهوم ساده زمین  از زاویه  دیدهای مختلفی طرح می گردد.

برخی از چیستان ها نیز به درک مفاهیم انتزاعی کمک می کنند:

آن چیست که مال توست ولی آنها که تو را می شناسند بیشتر از تو آن را به کار می برند؟(جواب: اسم تو) (همان: 73)

از طرف دیگر برخی از چیستان ها ناممکن هایی را ممکن می سازند که پایه ای استوار برای بال و پر دادن خیال در اختیار کودک قرار می دهند و کارکردهای پنهان بازی های کلامی و نمادین را در خود دارند.

تضاد موجود در توصیف واژه و استثنا پذیری مفاهیم  به تقویت مهارت انعطاف پذیری کودک کمک می کند و شاید محرکی  باشد برای دوباره دیدن و بازنگری در مفاهیمی که مطلق به نظر می رسند:

آن چیست که از میان آب می گذرد ولی خیس نمی شود. (جواب: نور) (جهان شاهی، 1377: 13)

چیستان هایی که به تخیل کودک از طریق تصویرسازی کودک کمک می کند، این درک را نیز در کودک ایجاد می کنند که کلمات می توانند تصویرسازهای قدرتمندی باشند:

یکی رفت، یکی ماند، یکی سرش را جنباند. (جواب باد، کوه و خوشه گندم) (همان: 78)

ادامه دارد ...

معصومه پورطاهریان(کارشناس ارشد پژوهش علوم اجتماعی و پژوهشگر شورای کتاب کودک)

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:55 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

آفرینش بی خطاست

درس سحر

آفرینش بی خطاست

مجموعه " درس سحر" شامل گفتارهایی در شرح ابیات و غزلیات حافظ است که توسط آیت الله حائری شیرازی و در جوار آرامگاه حافظ تقریر شده و به همت محمدرضا رنجبر جمع آوری شده است و به مرور بر روی سایت تبیان قرار خواهد گرفت  تا مشتاقان تفسیر و تاویل عارفانه غزل های لسان الغیب از آن بهره مند شوند.

 

هم چنان که پیش از این یاد کردیم ما به حافظ نه به چشم یک معصوم بلکه به عنوان یک انسان- که احتمال هرگونه خطا و لغزش در باب او محتمل است- نگاه می‌کنیم ، و بر همین اساس تمام سخنان او را صحه نمی‌گذاریم و معصومانه نمی‌پنداریم.

پس این که او می‌گوید:

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرود / آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد

 

اگر گمانش این باشد که در صفحه آفرینش- که املای خداوندی است- نقص و نارسایی، و یا خطا و لغزشی دیده، اما پیر او از کنار آن کریمانه عبور نموده و نادیده انگاشته و خطاپوشی کرده است سخنی گزاف و ناصواب خواهد بود و اگر کسی به چنین چیزی نیم اعتقادی هم داشته باشد از دایره دین دور، و از حلقه اسلام خروج کرده است. زیرا چنین سخنی با صریح آیات کتاب خدا ناهمگون و ناهماهنگ است.

 

این کتاب و کلام خداست که می‌فرماید:

فارجع البصر هل تری من فطور ثم ارجع البصر کرتین ینقلب الیک البصر خاسئاً و هو حسیر .

و بدین وسیله پیغام می‌دهد که اگر جهان را از هر زاویه و به هر صورت- و حتی ذره‌بین وار- بارها و بارها زیر نظر بگیرید حتی غلطی ناچیز از این املای تمام صحیح نمی‌توانید یافت، و آرزوی یافتن آن به دل‌هاتان می‌ماند.

 

آفرینش بی خطاست

بر این اساس، اگر کسی در جهان هستی چیزی را خطا و خدشه انگارد به نوعی نابینایی متهم است، هم چنان که وجود مبارک امام صادق (ع) به مفضل فرمود: «کسانی که جهان را مخدوش می‌دانند و چیزهایی را ناصواب و نادرست و نابجا می‌پندارند مثل نابینایی باشند که به باغستانی رفته باشد و به جویی از آبی برخورد نموده و داد و فریاد برآورد که چرا و از چه روی آن جوی در آنجا جای گرفته است؟! در حالی که اگر قادر بود که چشمان خود را بگشاید درمی‌یافت که هر چیزی مثال خط و خال و ابروست که درجای خود قرار دارد و نیز نیکوست.»

 

بنابراین، هر کس که جهان را نیکو نبیند و هر چیز را در جایگاه خود مشاهده نکند در نگاه ما که نگاه قرآنی است متهم است، و باید پیش از هر چیز چشمان خود را مداوا کند .

 

ولی البته، از آنجا که چشمان حافظ چشمانی نافذ و بیناست  و آنچه او می گوید همان چیزهایی است که طوطی صفتانه از استاد ازل آموخته است ، از این رو ای بسا وجود چنین بیت هایی که گاه در لابلای ابیات دیوان وی به چشم می‌خورند از تحریفات و تغییراتی باشد که بعدها صورت پذیرفته است .

 

به هر حال، اگر بپذیریم که حافظ طوطی صفتی نموده، و خود را از میان برداشته و تنها تکرار کلام دوست کرده است،‌ و از سویی تحریفات دخیل در آن را نیز از مجموعه دیوان وی منها کنیم، باید بپذیریم که دیوان حافظ ترجمه‌ای رسا و گویا از کلام خدا- قرآن کریم- است.

 

از این رو، ما هرگز حافظ را از متن خود- یعنی قرآن کریم- جدا نمی‌دانیم و همواره ابیات آن را با آیات آن کتاب به مقایسه می‌نشینیم و آنچه مطابق است بر آن بوسه زده و بر دیده منت نهاده و بر آفریننده آن آفرین می گوییم، و آنچه با آیات کتاب حق ناهماهنگ و ناموافق است به کناری زده و برای وی نیز از درگاه خداوند غفور، مغفرت را مسئلت می‌داریم.

آفرینش بی خطاست

از کلام خدا که بگذریم ملاک دیگری هم در این میان وجود دارد و آن عقل است که در سایه آن می توان سخنان به نظم کشیده حافظ را سنجش نموده و صحیح از ناصحیح و سره از ناسره را تمیز داده و سخنان ممتاز او را همچون نگین در انگشتر جان خود بنشانیم.

 

بنابراین، ما با دو معیار به سوی حافظ می‌رویم یکی نقل- که همان آیات است- و دیگری عقل- که همان خرد آدمی است- و شاید در همین جا برای پاره ای سؤال انگیز باشد که چگونه می‌توان با معیار خرد، سخن و نظم حافظ را سنجش نمود حال آن که او خود بارها زیراب عقل و خرد را کشیده، و بر آن هیچ وقعی نمی نهد؟ چنان که می گوید:

 

 

خرد  هر چند نقد کاینات است / چه سنجد پیش عشق کیمیاکار

و یا:

نهادم عقل را ره توشه از می / ز شهر هستی اش کردم روانه

 

البته این سخنی است که پس از این پیرامون آن گفت و گو خواهیم کرد و در همان جا به صورت آشکارا می‌شکافیم که مقصود و مراد حافظ از خرد و عقل چیست و چرا آن را این گونه مزاحم می‌داند.

ادامه دارد ...

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:56 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

افسون بازی های کلامی کهن

بخش اول :

چکیده:

افسون بازی های کلامی کهن

بازی های کلامی با بهره گیری از بسیاری ظرفیت های مختلف زبان، در یک بستر اجتماعی- فرهنگی، می تواند دست مایه بسیاری از پژوهش های فرهنگی قرار گیرد. در این مقاله سعی شده است که با هدف بررسی انواع بازی های کلامی در ادبیات کهن فارسی به مقوله زبان و بازی پرداخته شود.شاید بسیاری از بازی ها به عنوان یک بازی کلامی شناخته نشوند، اما در اینجا سعی شده است به بازی هایی پرداخته شود که وجه غالب آنها به کارگیری ویژگی های مختلف زبان است و در نهایت نشان  داده شود که چگونه کودک در یک بستر فرهنگی از طریق بازی کلامی به ظرفیت های مختلف زبان دست می یابد.

 

مقدمه:

بی تردید یکی از راه های بررسی فرهنگ و تاریخ بشری، بررسی زبان است. بسیاری از ریشه های اساسی اندیشه و تفکر که از نسلی به نسل دیگر در قالب های مختلف فرهنگی منتقل می شود، در چارچوب زبان قابل بازیابی است. بازی به عنوان یکی از زنده ترین و پویاترین ابعاد فرهنگی زندگی مطرح است. بنابراین شاید پرداختن به بازی های کلامی با ویژگی دوبعدی در بازی و زبان، به بازنمایی بسیاری از حیطه های فرهنگ در زندگی اجتماعی و تاریخی کودک بینجامد.

در روش شناسی بررسی حوزه های فرهنگی این گرایش وجود دارد که هر حوزه ای دارای بازی های زبانی است که قوانین ویژه خود را دارد و هرگز نمی توان خارج از یک  بافت فرهنگی به داوری در مورد بازی زبانی آن حوزه پرداخت. بر این اساس بازی کلامی نیز مجموعه ای از فعالیت هایی تلقی می شود که نظام ارزشی تابع یک بستر فرهنگی تبعیت می کند. پیوندهای اجتماعی همه در بستر زبان صورت می گیرند. اما بافت اجتماعی ترکیبی از تار و پودهای بسیار گوناگون است. بنابراین حتی اگر بررسی زبان از طریق بازی کلامی در فرهنگ های مختلف به وجوه اشتراکی برسد، در هر بافت اجتماعی ویژگی های خاص خود را خواهد داشت.

از طرف دیگر معنی، کنش اندیشه به مفهوم کامل آن است و در همان حال جزء جدایی ناپذیر کلمه. بنابراین معنی هم اندیشه و هم گفتار را در بر می گیرد. از این رو برای کاوش در بازی کلامی، شاید مناسب باشد. به تحلیل معنی شناختی دست یافت که مطالعه کارکرد و ساختار بازی را هم در اندیشه و هم در گفتار در برمی گیرد.در این مقاله سعی شده است با این رویکرد برخی بازی های کلامی کهن فارسی بررسی شود.

 

نقش زبان در بازی

افسون بازی های کلامی کهن

زبان فقط وسیله ارتباط  نیست، بلکه مخزن نیروی عقلی، ذهنی و انبار تجربه بشری است. هنگامی که کودک این نکته بسیار مهم را کشف می کند که هر چیزی برای خود نامی دارد، نه فقط بر کلمات به عنوان نام ها احاطه می یابد، بلکه کلمات را به عنوان علائم درک می کند. این علائم به نوبه خود موجب تفکر نمادین  در کودک می شود. (آندروا، 1373: 161)

امروز این تفکر وجود دارد که آموزش غیرمستقیم از طریق بازی، توانایی های کودک را تحت سلطه او قرار می دهد. لوتمن بازی را به عنوان یکی از وسایل عمده احاطه بر وضعیت های گوناگون رفتار معرفی می کند. بازی نقش مهمی در زندگی  و تاریخ بشر دارد از طریق بازی است که کودک رفتارهای تک معنایی را به رفتارهای چند معنایی تبدیل می کند، فرصت ها و محتمل ترین وقایع را به وجود می آورد و راه حل های مختلف را ممکن می سازد. (همان 136)

آگاهی یافتن بر زبان و تسلط یافتن بر آن می تواند در باره تولید سیستم زبانی و تغییر آن در کودکان موثر باشد. همواره نشان داده شده است که ارتباط نیرومندی بین زبان و بازی وجود دارد. زبان و بازی نمادین هر دو شامل توانایی فرد در بازنمایی ذهنی جهان است. بنابراین جای شگفتی نیست که الگوهای رشدی زبان و بازی با یکدیگر موازی هستند و اختلال زبان با نقص در بازی نمادین رابطه دارد.

در ابتدا فعالیت زبانی، تقلیدی است. اما لحظه ای که کودک در می یابد صوت ها می توانند معنای داشته باشند و برای بیان چیزی به کار روند، با شدت و قوت بر جنبه های آوایی و معنایی کلمات احاطه می یابد به گونه ای که کودکان 2 تا 5 ساله در شکل و معنی کلمات آفرینینده می شوند.

برخی معتقدند که طرز استفاده از کلمات در کودکان و شاعران مشابه است. کودکان به دلیل دریافت معنی ریشه ها، پیشوندها و پسوندها و تماس با عناصر ساختاری قادرند که کلمات غیر ادبی نظیر خنده ساز، وقت تلف کن و ... تولید کنند که در عین حال با قواعد عام زبان مادری تطبیق می کند. واژگان کودک به دلیل انتقال معانی کلمات به کلمات دیگر در ورای چارچوب زبان بزرگسالان قرار می گیرد و به آن وجهی شاعرانه می بخشد. این تشابه این مکان را برای کودکان و هنرمندان به وجود می آورد تا جهان را مشابه  ببینند و پاسخ های مشابهی به آن بدهند.

تحقیقات نشان داده است که وزن ها و نواهای ملایم شعری، یعنی سازمان درونی خاص شعر در جنبه های معینی مشابه سخن گفتن کودکان است. کودکان از صوت های موزون و جریان سخن مثل لالایی ها لذت می برند. زیرا چنین خصیصه هایی با بعضی از ساختارهای درون ذهن که خودشان به طرز خاصی در ارتباط  با زبان سامان می دهند، هماهنگی دارند.

از نظر ژان پیاژه ، دو ویژگی بسیار مهم اندیشه کودکان، جاندار پنداری و خود محوری است. ادراک جاندار پندارانه از طبیعت، صاحب شعور، روح و هدف دانستن همه چیز در پیرامون از ویژگی های کودکان است. خود زبان اغلب اشیای بی روح را همچون چیزهای دارای روح و اراده تصویر می کند. برای مثال دریا در عذاب است، باد موبه می کند، آسمان ترشرویی می کند. ما به کودکان می آموزیم که به اشیا بدین طریق روح بدهند. (پیشین: 167)

بازی کلامی، روابط جدیدی برای زبان بنا می کند و زبان را به موضع پژوهش (از طریق بازی) تبدیل می کند و به کودک کمک می نماید تا به سطح جدیدی از گفتار دست یابد. بازی در چنین موقعیت هایی از زبان می تواند خصیصه هایی چون هدفمندی، خود انگیزی و خود اندیشی پیدا کند.

چنین بازی هایی امکان خوبی در اختیار کودکان قرار می دهند تا به زبان همچون وسیله ای برای بیان آنطور که خود می خواهند، توجه نمایند و برای کشف جنبه های دستوری و واژگانی توانمند شوند، و در نهایت آن جنبه ها را به مضمون معنایی علایم زبانی مرتبط کنند.

از این رو کودکان از طریق بازی های کلامی با گستره زبان آشنا می شوند و با تسلط  بر دنیای نمادین کلمات به باز تولید معانی می پردازند.

 

انواع بازی های زبان

بازی با صداها: غان و غون کردن خودانگیخته نوزاد در سال اول زندگی، عنصر مهمی در رشد زبان است و پاسخ بزرگسال به عنوان تقویت اجتماعی مطرح است و والدین به صورت ناخواسته کودکان را وادار می کنند که صداهای متناسب با زبانی که آنها صحبت می کنند، تولید نمایند. کودکان با صداها از راه صحبت کردن خنده دار، هم بازی می کنند و هم صداهای خود را به صورتی غیرطبیعی در می آورند.

بازی با قافیه ها و کلمه ها: کودکان شیفته آوازها، سرودها و کلمه های هم قافیه هستند و از تولید الگوهای قافیه دار بی معنی لذت می برند. با رشد زبان و شروع زبان آموزی در مدرسه، توانایی ساختن کلمه های هم قافیه در کودکان رشد می کند.

بازی با نظام های زبان شناختی: بازی انفرادی به شکل آزمودن ترتیب کلمات در جمله، ممکن است که اساس رشد ساختارهای دستوری زبان را شکل دهد. کودکان مرتب جمله می سازند و آن را در هم می ریزند و درک بهتری از کارکرد آن پیدا می کنند. فهرست کلمه ها، اعداد یا حروف را از حفظ می خوانند و با خود به گفتگو می پردازند. در این بازی های زبانی، کودکان اجزای سازنده گفتار را از یکدیگر جدا می کنند و در کنار هم قرار می دهند.

بازی با معنای زبان: بازی نمادین می تواند به کودکان کمک کند تا معنای کلمات را بهتر درک کنند. برای مثال نمایش خلاق پس از خواندن یک داستان، درک و فهم بیشتر و حافظه قوی تر درباره جزییات داستان ایجاد می کند. (هیوز، 1384: 285)

بنابراین بازی های کلامی در سه سطح متفاوت عمل می کنند:

صورت شناسی:  تحلیل دقیقی از شکل آوایی کلمه ارائه می دهد.

معنا شناسی: مفهوم کلمه را مشخص می کند.

ریخت شناسی: تجسم ملموسی از مفهوم مناسبات میان شکل و معنی را (بویژه از طریق شعر) ارایه می کند.

برای دستیابی به این سطوح زبان، سه عملیات بنیادی پیشنهاد شده است: دگرگون سازی (تغییر)، مقایسه و نمونه سازی. برای مثال در تحلیل ریخت شناسی:

1- تغییر: کلمه تغییر می یابد و یک سری اشکال قابل مقایسه از یک ریشه را بازتولید می شود.

2- مقایسه: شکل و معنای کلمات مقایسه و تک واژه های کلمه مشخص می گردد.

3- نمونه سازی: مشخص می شود که چه بخش هایی چه معنایی می دهند و از ساختار ریخت معنایی کشف شده کلمه، کلمات جدید ساخته می شود. (آندروا، 190: 1373)

ادامه دارد ...

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:56 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها