0

نقد وبررسی ادبی

 
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

حافظ در نگاه شریعتی

بخش اول :

حافظ در نگاه شریعتی

شریعتی یك دوره مجموعة آثار در 38 مجلد دارد كه در همة آنها ـ به استثنای یكی دو مورد ـ چند بار نام حافظ آمده است. این بسامد فراوان حاكی از آشنایی شریعتی با اندیشه این بزرگ ترین شاعر زبان فارسی است. توجه به این نكته كه شریعتی در شرایط اجتماعی ـ سیاسی خاصی به سر می‌برد كه غالباً تلألؤ اندیشه‌های فلسفی، سیاسی، و ایدئولوژیك نوپدید، هرگونه اندیشة بومی را در سایه برده بود، اهمیت این آشنایی را دوچندان می‌سازد. هم چنین تعیین جایگاه شاعری و نیز اندیشه ی حافظ از زبان مردی كه هر اندیشه و آیینی را به دقت نقادی می‌كرد و به دشواری می‌پذیرفت و با همة عناصر فرهنگی بومی یا بیگانه نقادانه روبه‌رو می‌شد، ارزش و اعتباری بلند دارد. شریعتی در رشته ی ادبیات فارسی تحصیل كرده بود، مطالعه ی ممتدی روی آثار شاعران و نویسندگان سرزمین خود داشت و یكی از نخستین ترجمه‌های نقد ادبی را پدید آورده بود. او هم شعر می‌سرود، هم داستان برای كودكان و نوجوانان می‌نوشت، و در كنار این همه، خالق یكی از شاهكارهای نثر معاصر فارسی، یعنی «كویر» بود. به علاوه تفسیرها و تحلیل‌های نو و دقیقی درباره ی ادبیات داشت و صاحب نوعی نظریة ادبی و نقد ادبیات بود. از این رو توجه او به حافظ اهمیت بسیار دارد، بویژه این كه او به پرداخت و ترویج نوعی ایدئولوژی متهم است و اتهام خود ایدئولوژی‌ها نیز این است كه ادبیات را ابزار قدرت‌جویی و وسیلة تبلیغ سیاسی می‌كنند؛ و بدین گونه آن را تحریف یا تباه می‌سازند! پس، امعان نظر در تفسیر و تحلیل‌های شریعتی از حافظ و شیوه نگاه او به شعر و اندیشه وی می‌تواند نوع ایدئولوژی شریعتی و تفاوت آن را با ایدئولوژی‌های معاصر او نیز روشن سازد.

آثار شریعتی در كنار اندیشه‌های تازه و بدیعی كه در خود جای داده، تنیده با این گونه روی‌آوری‌ها به ادبیات و فرهنگ سنتی و بومی ایران است و چنین كاری در روزهایی كه توجه به سرمایه‌های فرهنگی بومی نوعی ارتجاع و عقب ماندگی شمرده می‌شد و در برابر، آشنایی با فرهنگ بیگانه نشانه ی ترقی و تجدد بود، بسیار شایسته ی درنگ و تأمل است. یك مرور كلی در فهرست اعلام آثار شریعتی نشان می‌دهد كه اندیشه او تا چه حد با فرهنگ و ادبیات بومی سرزمین خود گره خورده است. از این میان اشاره به آثار و اندیشه‌های فردوسی ، سعدی ، مولوی و حافظ بیش از دیگران است. شریعتی هر یك از این شاعران را از بعد ویژه‌ای مورد بررسی قرار می‌دهد. عظمت اندیشه مولوی را در تاریخ تفكر انسانی، یگانه و بی‌همانند می‌شناسد؛ دلبستگی‌های ملی و میهنی فردوسی را می‌ستاید. بر سعدی نكته‌های سخت می‌گیرد. اما در این میان حافظ را شاعری متفاوت می‌شمارد. شاعری كه ـ به تعبیر او ـ هم در بند دلبستگی‌های زمینی است و هم در جست و جوی ماوراء: «حافظ چیز دیگری است، نه منوچهری زمینی است و نه مولوی آسمانی، روحش فاصله ی زمین و آسمان را پر كرده است».[1]

البته شریعتی هیچ گاه یك فرصت فراخ برای تحلیل اندیشه حافظ یا هیچ شاعر دیگری را پیدا نكرد، و اصولاً چنین دغدغه‌ای هم نداشت.او در جست و جوی آرمانی بزرگتر بود. در نتیجه آنچه كه در آثار او در عطف توجه به حافظ و اندیشة او آمده است، تنها مشتمل بر وجوهی از اندیشه و شعر حافظ است. این وجوه چندگانه را می‌توان بدین صورت تفكیك و صورت‌بندی كرد:

ابعاد هنری شعر حافظ: شریعتی قدرت درك عمیقی از آثار هنری داشت. این حقیقت را هم سراسر آثار او گواهی می‌دهد و هم یك بار، یكی از آشنایان بزرگ هنر و ادبیات امروز نیز گواهی داده است.[2] این قدرت درك هنر و اندیشه در تحلیل‌های كوتاه شریعتی از حافظ نیز دیده می‌شود. با توجه به این كه آرای شریعتی درباره ی حافظ مربوط به چهار یا حتی پنج دهه پیش از این است و در آن سال‌ها هنوز هیچ یك از تفسیرهای نوین حافظ شناسی پدید نیامده بود، این آراء حائز اهمیت و اعتباری قابل توجه است. شریعتی چند بار شعر حافظ را تفسیر و نقد زیبایی شناسانه می‌كند، و انطباق مضمون آن را با شكل و موسیقی آن نشان می‌دهد كه یك نمونه ی آن را از كتاب «در نقد و ادب» در این جا می‌آوریم با تذكر به این نكته كه «در نقد و ادب» در نخستین سال‌های دهه ی 30 ترجمه و حاشیه نویسی شده است:

  1. «هنر بزرگ حافظ در این است كه سخنش بی‌آن كه در نظر اول به چشم بخورد، مملو از صنایع گوناگون لفظی و معنوی است. از همان‌ها كه در كتب معانی و بیان و بدیع و عروض و قافیه آمده است، ولی نه بدان‌گونه كه شاعران متصنع و متكلف ما می‌كنند، بلكه آن چنان كه پل والری می‌گوید: این صنایع «همچون ویتامین‌ها كه در میوه نهفته باشند» در سخنش پنهان است و خواننده از آن ها استفاده می‌كند بی آن‌كه جز طعم و شهد و عطر میوه را به ظاهر احساس كند. در این بیت:
  2. در چمن باد سحر بین كه ز پای گل و سرو/به هواداری آن عارض و قامت برخاست
  3. می‌بینید كه جز با دقت و تفكر خاصی برای یافتن صنایع بدیعی در شعر، نمی‌توان دریافت كه لطف شعر در این جا معلول صنعت معمولی تشبیه است و آن هم تشبیه مرجـّح كه، «مشبه به» بر «مشبه» ترجیح داده می‌شود و آن یكی از طریق مبالغه است. عارض به گل و قامت به سرو تشبیه شده و آن دو بر این دو ترجیح داده شده است و این ترجیح را باد سحر بیان می‌كند نه ادات تفضیل و تشبیه؛ و نیز صنعت لف و نشر مرتب به گونة خاصی در آن هست و اینها هم چنان هنرمندانه در آن نهفته است كه لطف آن پیداست و تكلف آن پنهان. زلف به اندازه‌ای به حلقه و شب تشبیه شده كه به ابتذال كشیده شده است، اما در شعر زیر خواننده است كه با حافظ در انجام این تشبیه هم كاری می‌كند و این به نظر من بزرگترین هنر یك شاعر یا نویسنده است كه خواننده را با خود در كارش سهیم كند نه آن كه در برابر اثر وی بی‌تفاوت و بی‌كاره و صرفاً منفعل  بماند:
  4. دوش در حلقة ما صحبت گیسوی تو بود/تا دل شب سخن از سلسلة موی تو بود
  5. كلمات «حلقه، گیسو، دل شب، سلسله مو» جز روابط پیدای دستوری، روابطی پنهانی با یكدیگر دارند كه در آن به صورت غیرمستقیمی صنعت تشبیه آمده است. منتهی به جای آن كه در شعر آمده باشد، در مغز خوانندة شعر صورت می‌بندد و این بزرگترین هنر شعری حافظ است.»[3]

در حوزه معنی: شریعتی در حوزه  معنی نیز از لطیفه كاری‌ها و شگردهای حافظ در طرح اندیشه‌های بلند و بدیع سخن می‌گوید. اگر این گونه شرح و تحلیل‌های شریعتی در یك مجموعه گرد می‌آمد و در فرصت لازم بسط و گسترش می‌یافت، بی‌تردید یكی از زیباترین شرح‌های شعر حافظ را پدید می‌آورد. بسیاری از نمونه‌های مورد توجه شریعتی در حوزه معنی شناسی شعر حافظ، مشتمل بر اندیشه‌های باریكی است كه غالباً یا از چشم شارحان او دور مانده است، و یا از روی آن‌ها سرسری گذشته‌اند، و او گاهی به این گونه غفلت‌ها نیز اشاره می‌كند:

  1. «در اشعار زیر كه لطافت، عمق، و اعجاز هنر شعری به اندازه‌ای لطیف و غیرعادی است كه غالباً از چشم احساس خوانندگان و حتی حافظ شناسان گریخته است، كلمات، برخلاف جایگاهی كه منطق زبان به آن ها اختصاص می‌دهد، قرار گرفته‌اند. و وسعت احساس و شدت اثر و دامنه بی‌مرز معانی آن كه در «فهمیدن» نمی‌گنجد، همه زاییده این بدعت گذاری شاعر در برابر سنت منطقی زبان است:
  1. سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود
  1. رونق میكده از درس و دعای ما بود
  1. مطرب از درد محبت عملی می‌پرداخت
  1. كه حكیمان جهان را مژه خون پالا بود ....»[4]

 

و یا در همین زمینه در شرح یك بیت دیگر حافظ می‌نویسد:

  1. «در اندرون من خسته دل ندانم كیست/كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
  2. افسوس! چه كسی است در این عالم كه یارای فهمیدن این معانی زیبای پر اعجاز را داشته باشد؟ عشق، ازدواج، همسری، فرزند، خانواده، خویشاوندی و زندگی مشترك در میان آدمیان چیست؟ بازی مسخره و آلوده‌ای كه یك سویش حیوان است و یك سویش پول، و در این قالب‌های كثیف و تنگ و زشت و عفن، این قطره‌های زلال آسمانی كه از جنس خداست؟ قطره‌های مذاب جان گداخته از آتش عشق است، ایمان مذاب است، اخلاص ناب ...».[5]

شریعتی بخش عمده‌ای از شعر حافظ را تأویل به اندیشه عرفانی می‌كند، و در آن معانی بسیار بكر و بلند می‌جوید. این گونه تفسیرها با توجه به وقوف گسترده شریعتی بر حوزه‌های مختلف اندیشه دینی و ایدئولوژی‌های متفاوت عصر خود اعتبار سنگینی برای اندیشه‌های حافظ پدید می‌آورد؛ زیرا این مفسر اندیشه‌های حافظ با همه شارحان شعر او تفاوتی بنیادی دارد. او یك تیپ سنتی دینی یا ادبی نیست، بلكه یكی از نوگرایان دینی است كه در زمینة ادبیات و هنر نیز، همیشه به نوگرایی می‌اندیشد . حال یك نمونه از این تفسیرهای عرفانی را مرور كنیم:

  1. «عرفان ما، معرفت را نمی‌گیرد، حب و عشق را می‌گیرد به عنوان پیوند انسان با خدا.
  2. جلوه‌ای كرد رخش دید ملك عشق نداشت/عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
  3. برای همین است كه از ملائك می‌خواهد كه آدم را سجده كنند؛ چرا كه فرشته نمی‌داند عشق چیست، چنان می‌كند كه او را ساخته‌اند و دستور داده‌اندو خود تشخیص و اراده‌ای ندارد (فرشته عشق نداند كه چیست ای ساقی ...). برای مسئله‌ای به این اندازه عمیق، یكی از عالی‌ترین امكانات را ـ لااقل در زبان فارسی ـ شعر دارد و فهم اینها نه تنها به شناخت عرفان و ادبیات ما كمك می‌كند، بلكه به طور بسیار دقیق و علمی به فهم خود عرفان ودایی و مذهب ودایی و تصوف هندی نیز كمك می‌كند.
  4. دوش وقت سحر ـ وقت سحر، سحر دیشب نیست، شب آفرینش است، شب ازل است ـ از غصه نجاتم دادند.
  5. وندر آن ظلمت شب ـ آغاز خلقت ـ آب حیاتم دادند.
  6. بی‌خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند؛ چرا كه ذات یكتا متجلی شد، زیبایی‌اش را تجلی داد و انسان عاشق آن زیبایی شد و اضطراب و عشق انسان، نتیجه این عشق و قرارگرفتن انسان در برابر آن زیبایی و جمال مطلق است.
  7. باده از جام تجلی صفاتم دادند
  8. زیبایی ـ كه صفتی است در ذات آفرینش و از صفات ذات او ـ تجلی كرد، و چون شرابی مرا مست كرد.
  9. باز شب خلقت را در غزل بسیار معروف دیگری توصیف می‌كند:
  10. دوش دیدم كه ملائك در میخانه زدند/گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
  11. پیمانه مظهر عشق است، همان «امانت» است، و عشق در گل آدم و در فطرتش سرشته است، بنابراین اگر آدمی به فطرت و خویشتن خویش بازگردد، خدا را خواهد یافت.
  12. این تمام درسی است كه مذهب هند می‌دهد.
  13. دوش دیدم كه ملائك در میخانه زدند

    گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

    ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت

    با من راه نشین باده مستانه زدند

  14.  
  15. بنابراین در رابطه انسان و خدا ـ به این شكل كه فلسفه خلقت «ودائی» می‌گوید ـ نه تنها یك جهان بینی، شناختی از جهان، شناختی از توحید، شناختی از انسان، شناختی از رابطه انسان و جهان بر وحدت وجود، شناختی از رابطه انسان و خدا در رابطه عشق هست، بلكه مجموعاً‌ جهان بینی فلسفی «ودا» را به‌وجود می‌آورد، جهان‌بینی‌ای كه به میزانی كه بیان و روح ـ آدمی قدرت دارد، زیبا و عمیق است.»[6]

 

جهان بینی و هستی شناسی حافظ: با همه زیبایی و راز و لطافتی كه شریعتی در اندیشه‌های عرفانی حافظ نشان می‌دهد، هستی شناسی او را مشتمل بر اندیشه‌های پوچ انگار و نیهیلیستی می‌بیند كه منطقاً منجر به ایدئولوژی «اغتنام فرصت» و هدنیسم می‌گردد. بدیهی است كه آشتی‌دادن این هستی‌شناسی با آن اندیشه‌های سرشار از راز و لطافت عرفانی مقداری شگفتی و تناقض دارد. اما در هر حال هم شعر حافظ مجموعه شگفتی از تناقض‌هاست و هم شریعتی جهان بینی عرفانی را متفاوت از جهان‌بینی دینی و هستی نگری پیامبرانه می‌داند كه هستی را سرشار از معنی و كمال می‌دیدند، و شریعتی خود نیز در هستی شناسی خویش نسب از این تیره اندیشه برده بود. شریعتی معتقد است كه عرفان شرق اساساً بر پوچی استوار است.[7] از این رو جهان بینی حافظ نیز بیرون از این دایره قرار نمی‌گیرد. «حافظ می‌گوید كه: جهان و هر چه در آن است هیچ در هیچ است، پس دم را غنیمت شمار» در این شعر دو پایه وجود دارد: پایه اول جهان بینی حافظ است. بر این اساس كه حافظ جهان را چگونه می‌بیند: مجموعه‌ای از پدیده‌های بی‌شكل، بی‌ارتباط، بی‌هدف، بی‌مقصود، هیچ در هیچ! پایه دوم: پس دم را غنیمت بشمار! این شیوه و طریقه فرزانگی فردی و اجتماعی حافظ است...».[8]

جبرگرایی حافظ نیز با این جهان‌بینی و ایدئولوژی انطباق دارد، و تأیید دیگری بر اندیشه‌های معطوف به لذت و كام او فراهم می‌آورد! شریعتی جبرگرایی را اندیشه‌ای جهت‌دار و دست‌آویز و دست پخت نظام‌های سیاسی اغواگری مانند رژیم سلطنتی معاویه می‌داند. این تعبیر دقیق كه سال‌ها بعد در آرای یكی از برجسته‌ترین چهره‌های نوگرایی دینی در جهان معاصر ـ نصر حامد ابوزید ـ مورد تأیید قرار گرفت،[9] شالوده رویكرد شریعتی به موضوع جبرگرایی است. اما او با آن كه بارها از جبرگرایی حافظ سخن می‌گوید، و اساساً او را یكی از مبلغان جبرگرایی می‌داند، آرای او را از نوع تبلیغات سیاسی نمی‌شمارد، با این وصف لحن طنز آلود سخن او در روایت اندیشه‌های حافظ پنهان نمی‌ماند:

«وقتی حافظ می‌گوید:

نجوای دکتر شریعتی با حضرت زینب(س)

چو قسمت ازلی بی‌حضور ما كردند/گر اندكی نه به وفق رضاست خرده مگیر

یعنی تو را صدا نزدند كه: آقا این‌طور دوست داری یا آن‌طور؟ خودش ما را درست كرده، همان‌طور كه خودش خواسته، بعد هم ول داده روی زمین، حالا هر طور كه هست، هست. از ما كه اجازه نگرفتند كه چطور باشد؟ اختیار كه به ما ندادند. به قول یكی دیگر از شعرا كه آن شعر را تصحیح می‌كرد، و اگر آن فلسفه درست باشد این فلسفه درست‌تر است كه: اگر همه‌اش نه به وفق رضاست، خرده مگیر، چون جبر است!».[10]

 

سلوك اجتماعی ـ سیاسی حافظ: شریعتی یك مصلح فرهنگی و اعتقادی است و در نتیجه نوع رویارویی او با بخش اجتماعی ـ سیاسی اندیشه‌های حافظ، پیشاپیش روشن است و بدیهی است كه بسیاری از آرای حافظ در زمینه‌های مدیحه‌گویی و بویژه ستایش قدرت سیاسی زمان، از نظر او مردود است. البته شریعتی در هیچ جا، به تفصیل درباره مدیحه‌گویی حافظ سخن نگفته است. اما هم از شیوه انتقاد او از سنت مدیحه‌گویی در شعر فارسی كه به تفصیل در پاره‌ای از آثار او آمده است، و مطابق آن شعر كهن فارسی را به شدت انحطاط آلود می‌داند، و هم با توجه به یك تركیب پرمعنی كه در توصیف دست‌آورد شاعران مدیحه‌گو به كار می‌گیرد، و آن را چند بار در آثار خود تكرار می‌كند، یعنی تركیب «ادرار شاه شجاع»، می‌توان نوع تلقی او را از مدیحه‌گویی‌های حافظ نیز دریافت. این تركیب اضافی از دو بخش «ادرار» در معنی« ماهیانه و صله»، و نام ممدوح حافظ «شاه شجاع» ساخته شده است. بخش اول آن از شعر مشهور سعدی «مرا در نظامیه ادرار بود» گرفته شده، اما شریعتی آن را با مفهومی ایهامی به كار می‌برد، تا دستاورد مدیحه‌گویی حافظ را نیز نشان داده باشد. شریعتی، مدیحه‌گویی را موجب كور شدن آگاهی سیاسی در سرزمین خود می‌دانست، و چون در این زمینه وضع خواجه شیراز چندان بهتر از برخی مدیحه‌گویان دوره‌های گذشته نبوده است، با این تعبیر كنایه‌آمیز وضعیت سیاسی او را نیز نشان داده است. با این وصف، شریعتی ـ علی رغم فضای سیاسی‌ـ ایدئولوژیك چیره بر عصر او ـ نه این نقص كار حافظ را دستاویز هیاهو علیه او می‌سازد، و نه بهانه انكار ارزش‌های كار حافظ در زمینه‌های دیگر می‌كند. آزاداندیشی و غنای فكری او موجب آن می‌شد كه خود را از این فضای التهاب زده كنار بكشد، و اندیشه و هنر را با عیار ایدئولوژی‌های سیاسی نسنجد. اما در هر صورت نقد مفصل و مبسوطی كه شریعتی در برخی از آثار خود بر سنت مدیحه‌گویی نوشته، در كنار تحسین و ستایشی كه از ادبیات و هنر هشیاری بخش می‌كند و این هر دو برآمده از تعهد فكری ـ سیاسی شریعتی است، می‌تواند اندیشه‌های حافظ را نیز در زمینه جبرگرایی و مدیحه‌گویی به پرسش و استیضاح بكشد!

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  8:59 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

حافظ در نگاه شریعتی (2)

بخش اول ، بخش دوم :

حافظ از نگاه شریعتی(2)

شارحان حافظ و مفسران شعر او: حافظ شناسی در عصر شریعتی هنوز دوران سنـّتی خود را می‌گذرانید و با این كه شاهكاری مانند «از كوچه رندان» نیز در میان آثار پدید آمده در حوزه شعر حافظ مشاهده می‌شد، اما هنوز، سنت تحقیقات ادبی، آن هم از نوع بسیار ارتجاعی آن بر عرصه حافظ‌شناسی حاكم بود. بیشتر این شرح و تفسیرها در زمینه نسخه‌شناسی و آمار و ارقام ادبی می‌چرخید و با اعماق اندیشه و ابعاد گونه گون معانی شعر حافظ هیچ آشنایی نداشت. از این رو شریعتی در یك تعبیر گزنده و نیشدار ارزش كار این شیوه از حافظ شناسی را چنین گزارش می‌كند:

  1. «اینها می‌دانند كه چند هزار نسخه مثلاً از دیوان حافظ یا شاهنامه یا مثنوی در دنیا وجود دارد. هر كدامش هم كجا هست. وزن هر نسخه یا طول و عرضش چقدر است! ـ این‌ها دانش است ـ و می‌دانند در هر نسخه‌ای فلان غزل با چه تغییراتی نسبت به نسخ دیگر ثبت شده، و می‌دانند كه تمام اشخاص كه در دیوان حافظ مثلاً اسمشان آمده و به صورت ممدوح حافظ بوده‌اند، اینها هر كدام چه كسانی بوده‌اند، چگونه زندگی می‌كرده‌اند، چه عصری داشته‌اند، چه وضعی داشته‌اند، و حتی مثلاً طول سبیل فلان ممدوح حافظ چند میلیمتر بوده است! این خصوصیات كه حافظ به آیات و یا روایات و جریانات تاریخی می‌كند، آن روایات كدام است و اشارات تاریخی كدام است! اما حافظ را به هیچ وجه نمی‌شناسند، یك غزل او را نمی‌توانند بفهمند، یك لطف بیان، یك ظرافت احساس حافظ را نمی‌توانند حس كنند. حافظ شناختن یك چیز دیگری است. اصلاً این حافظ دان‌ها تناسب روحی و فكری با تیپی مثل حافظ ندارند، و اگر حافظ در قرن این‌ها می‌بود و یا این‌ها در زمان حافظ می‌بودند، حافظ توی یك محله حاضر نبود با این‌ها زندگی كند! بنابراین حافظ شناختن غیر از داشتن اطلاعات عمیق و دقیق درباره حافظ است.»1

در كنار این سنت حافظ‌شناسی سطحی و خشك، كه غالباً به انگیزه تبلیغ و ترویج شعر حافظ صورت می‌گرفت، نوع دیگری از برخورد با شعر حافظ وجود داشت كه به دلیل ناآشنایی با جایگاه و اهمیت فرهنگ بومی و نادیده گرفتن اوضاع تاریخی ـ سیاسی زمانه خود، به ستیز با ادبیات سنتی و انكار و تحقیر آن، و از جمله شعر حافظ دست یازیده بود، و آن تعبیر و تلقی احمد كسروی و پیروان آیین او از شعر و اندیشه حافظ بود، و از قضا آشنایی با دیدگاه و داوری شریعتی در این موضوع نیز بسیار ضرورت دارد.

  1. «یك مدتی هم، گرفتار مسئله‌ای شده بودیم به نام «كتاب سوزان». عده‌ای می‌گفتند كه تمام بدبختی‌ها، نه مال مغول است، نه فئودالیسم است، نه مال استعمار خارجی است و نه انحطاط داخلی، بلكه فقط مربوط به یك چیز است و آن هم طرز توصیف حافظ از معشوقه‌اش!‌ زیرا كه جامعه را به لاابالی‌گری و غزل سرایی و ادبیات و شعر می‌كشاند. پس هفته‌ای یك مرتبه جمع می‌شدند و با تشریفات و سخنرانی و هیجان، كتاب‌هایی نظیر دیوان حافظ و مثنوی مولوی و یا مثلاً مفاتیح‌الجنان را می‌سوزاندند. من نمی‌گویم كه شعر قدیم ما باید تبرئه شود، و نمی‌خواهم بگویم كه یكی از بزرگ‌ترین آثار ادبی و هنری جهان است، بلكه می‌خواهم بگویم كه این مسئله را طرح نموده‌اند تا یك شعار كاذب و یك نقد كاذب و یك ایمان كاذب در جامعه ایجاد شود و در پناه آن عوامل واقعی و حقیقی انحطاط و بدبختی پنهان بماند ... .»2

در برابر این گونه «حافظ دان‌» های بی‌ذوق و نسخه پرست، و یا حافظ ستیزی‌های ناسنجیده، شریعتی خود، قدرت شایسته ای در ادراك ظرافت احساس و تفسیر اندیشه و آرمان حافظ نشان می‌داد. نقل یكی از این تفسیرها خود روشنگر این قدرت و توانایی است: «در این جهان پر از شگفتی و زیبایی، یكی «حافظ» است و دیگری «حاجی قوام» و در این گل‌گشت مصلی یكی با دیده حافظ می‌نگرد، و دیگری با چشم‌های حاجی قوام، و در این مصلّی (نمازگاه) یكی متولی است و دیگری امام!‌ آیا حافظ را كه چشمه‌سار ركن آباد از آن اوست، این حق هست كه مشتی از آن آب برگیرد و به سر و صورت تافته و غبار گرفته‌اش بزند؟ و گر چنین اندیشه كند نه آن است كه تا حاجی قوام فرود آمده است؟ و نه این كه از آنچه از ركن آباد (هستی ـ جهان) از آن اوست غفلت كرده است؟»3

شیوه كار شریعتی در شناخت حافظ یك شیوه تاریخ‌نگرانه است، و در نتیجه تحولات دوره‌های زندگی شاعری مانند حافظ را، انگیزه تحول اندیشه او می‌داند. البته او خود نیز در حیات فكری ـ اعتقادی خویش، دستخوش چنین تحولی بوده‌است، و بارها به این حادثه در زندگی خویش اشاره می‌كند، و بی‌تردید در این یك مورد، حافظ را بر الگوی تحولات اندیشة خود سنجیده است:

  1. «مردم عادت دارند كه هر متفكر یا هنرمندی را یك وجود مجرد و ثابت تصور كنند، در صورتی كه هر هنرمند یا متفكر یا فیلسوفی یك انسان است و انسان عبارت است از موجودی كه در حال تغییر و دگرگونی است، و در حال طی مراحل مختلف زندگی است، و برای او در هر مرحله از زندگی یك نوع بینش و یك نوع برداشت وجود دارد. این است كه وقتی می‌گوییم این شعر از حافظ است، مردم عادت ندارند بپرسند: كدام حافظ؟ و حافظ كی؟ حافظ جوان، حافظ پیر، یا حافظ دوره كمال؟»4

در این تعبیر، از تحول اندیشه و نوسانات زندگی حافظ، شریعتی با همه نكته‌گیری‌ها و اشارات انتقادآمیزی كه بر جبرگرایی حافظ دارد، می‌تواند گاهی هم از خرده‌گیری او بر «وضع موجود»‌ سخن گوید، و ظاهراً این دو شیوه اندیشه را در تناقض با یكدیگر نمی‌بیند «وقتی حافظ می‌گوید: «دستی از غیب برون آید و كاری بكند»‌ نشان داده است كه از وضع موجود راضی نیست، آنچه را كه هست نپذیرفته است، و در جست و جو، یا لااقل در آرزوی تغییر وضع است.»5 در حالی که به اعتقاد شریعتی « در برابر جبر حتی معترض بودن غلط است » .6

 

شریعتی و حافظ: برای مقاله‌ای كه به موضوعی مانند «حافظ در نگاه شریعتی» می‌پردازد، یكی از مهم‌ترین نكته‌ها، تأمل در بنیان‌های اندیشه و سلوك اجتماعی ـ سیاسی آن دو، و مقایسه راهبردها و رهنمودهای آن دو با یكدیگر است.

ڈاکٹر علی شریعتی

ـ شریعتی یك روشنفكر دینی است كه همة انتقادات او از دین رسمی تاریخ، برای اصلاح و احیای آن است در حالی كه حافظ هیچ گاه چنین دغدغه‌ای در زندگی خود  نشان نمی‌دهد، و حتی در سراسر شعر خود یك بار هم دعوت به دین یا عرفان نمی‌كند، زیرا در اندیشة رندانة او جایی برای چنین دغدغه‌هایی وجود ندارد.8 اگر از مسئله «ادرار شاه شجاع» هم بگذریم و مدیحه‌گویی در برابر قدرت سیاسی را كه برای شریعتی تحمل‌ناپذیر بود، كنار بگذاریم، باید بگوییم كه همة زندگی حافظ بر حول یك محور چرخیده، و آن «خود» خواجة شیراز بود، حتی اگر اندیشة او را نوعی اندیشة عرفانی نیز بخوانیم، باز هم با عرفانی اختصاصی، اشرافی ـ به تعبیر استیس ـ و خود محور روبه‌روییم كه در آن اندیشیدن به زندگی و حال و روز توده‌های مردم كاری است بی‌معنی و یاوه! و چنان كه دكتر سروش هم آورده است، حافظ فقط می‌گوید: «رندی و تنعم»:

هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار/غم‌خوار خویش باش، غم روزگار چیست؟

***

ببـُر زخلق و چو عنقا قیاس كار بگیر/كه صیت گوشه‌نشینان زقاف تا قاف است

در برابر، بنیان اندیشه و دلمشغولی بزرگ شریعتی، زندگی مردم بوده است. هر چند كه او دغدغه‌های عرفانی و معنوی و حتی هنری عمیق‌تری داشت اما برای پرداختن به همین دلمشغولی بزرگ دغدغه‌ها را برای مدتی نامعلوم دستخوش فراموشی كرده بود، تا زندگی‌اش بر گرد یك محور بچرخد، و آن زندگی انبوه انسان‌ها بود: «این بیست سال كه تمامی عمر حقیقی من بوده است، همه بر سر یك حرف گذشته است و براده‌های حیاتم و ذرات وجودم و تكه تكة روحم و قطعه قطعة احساسم و خیالم و اندیشه‌ام و لحظه لحظة عمرم، همه در حوزه یك «جاذبه» و مجذوب یك «مغناطیس» بوده است و بدین گونه همة حركت‌ها و تضادها و تفرقه‌ها و پریشانی‌ها، در من، یك «جهت» گرفته‌اند و با یك «روح» زندگی كرده‌اند، و با این كه جوراجور بوده‌ام و گوناگون و پراكنده، و میان دلم و دماغم از فرش تا عرش فاصله بوده است، و احساس و اعتقاد و ذوق و اندیشه و كار و زندگی‌ام، هر یك اقنومی دیگر و با جنس و فصلی دیگر، با این همه، همه یك «جور» بوده، و هم بر یك «گونه» و با یك «گرایش» ... و همه پیكرة واحد یك «توحید» گرفته‌اند و همه منظومة یك «هیأت» و یك «جاذبه» و یك «آفتاب» و این همان یك حرف بود، همان كه تمامی عمر حقیقی‌ام بر سر آن رفت و همان كه زبانم و قلمم جز آن یك حرف نگفت و ننوشت و نمی دانست ...» و آن یك حرف: مردم!9

شاید بتوان گفت كه تنها همانندی و همجواری اندیشة حافظ با شریعتی در طرح برخی دغدغه‌های وجودی و فلسفی است كه در هر دو حاصل تأملات عمیق در فلسفة هستی و وضعیت انسان در آن است، اما این شباهت فقط تا حد طرح این‌گونه دغدغه‌هاست، و بعد از آن راهبردی كه برای بیرون آمدن از آن ارائه می‌شود، تفاوت بسیار با یكدیگر دارد. شریعتی به یقین می‌پیوندد و دعوت به ایمان دینی می‌كند، و در این كار، ارتجاع و دروغ قدرت آن را ندارند كه او را در دست یافتن به گوهر دین و حقیقت آن بلغزانند:

  1.  «به من می‌گویند كه: اگر دست از دین و تبلیغ آن بكشی و به میان روشنفكران بازگردی بت روشنفكران می‌شوی، بویژه كه امروز این دستاویز ارتجاع و دروغ است و نمایندگان آن پیوسته در كنار قدرت سیاسی و رویاروی تو ایستاده‌اند! اینان چه می‌دانند كه تفاوت دینی كه من از آن سخن می‌گویم با دینی كه این اشباه الرجال دارند تا كجاست؟ من امروز به چنان یقینی در دین دست یافته‌ام كه همة این نیرنگ و دروغ‌ها را مانند خس و خاشاكی بر روی اقیانوس دین می‌بینم و در نتیجه نه تنها این دروغ و تزویر در ایمان و یقین من كمترین تأثیری ندارد، بلكه ... من كوچك‌ترین تردیدی در آنچه كه بدان دست یافته‌ام نخواهم كرد.»10

اما حافظ همین ارتجاع و دروغ را دستاویزی می‌كند برای گریز از دین، بی‌آن كه خود را ملزم به تفكیك آن‌ها از حقیقت دین بداند:

كردار اهل صومعه‌ام كرد می‌پرست/این دود بین كه نامة من شد سیاه ازو

***

می‌خور كه شیخ و حافظ و مفتی و محتسب/چون نیــك بنگـری همه تزویـــر می‌كننـد

البته شعر حافظ نشان می‌دهد كه او قدرت وقوف بر دو رویة دین یعنی دین دروغ و دین راستین را داشته است، و مسلمانی را آیینی جدا از سالوس و ریا می‌دانسته است:

گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود/تا ریا ورزد و سالوس مسـلمان نشـــــود!

اما با همة این قدرت وقوف و هوشیاری در تفكیك دروغ و حقیقت، سرانجام راهبرد و رهنمودی كه در پیش می‌گیرد، گریز از دین و دعوت به رندی و مستی است:

بیا به میكده و چهره ارغوانی كن/مرو به صومعه كانجا سیاه كارانند

*مجموعة این تفاوت‌ها، از حافظ و شریعتی دو هویت و دو منش متفاوت پدید آورده است كه گاهی هیچ گونه شباهتی با یكدیگر ندارند. شریعتی مانند عقاب بود، اما عقابی كه حتی طعمه‌اش را هم در آسمان‌ها می‌جست و نه در روی زمین:

  1. «در میان غوغای زندگی، ندایی از عمق فطرتم مرا بی‌امان ندا می‌داد كه: مشنو، به هیچ آوازی (یا دعوتی) گوش مده. از میان بی‌شمار رنگ‌های فریب این دنیا چشم به هیچ رنگی جز آبی پاك آسمان ندوختم ... (زیرا)جهان برایم هیچ نداشت و من دلیر، مغرور و بی‌نیاز، اما نه از دلیری و غرور و استغناء، كه از «نداشتن» و «نخواستن»؛ زندگی كوچك‌تر از آن بود كه مرا برنجاند و زشت‌تر از آن كه دلم بر آن بلرزد. هستی تهی‌تر از آن كه «به‌دست‌آوردنی» مرا زبون سازد و من تهی‌دست‌تر از آن كه «از دست‌دادنی» مرا بترساند.»11

اما حافظ با آن كه گهگاه بر دنیای سربلندی و غرور چشم می‌گشود و سر فرود آوردن در برابر دو جهان را دون شأن رندانة خود می‌دانست، غالباً با ستایش قدرت سیاسی و سجده در آستان شاهان، همة گردن‌كشی‌های خود را از یاد می‌برد و آن همه فخر و غرور را بر خاك می‌ریخت و غلام سر به راه شاه شجاع یا وزیر او می‌شد:

جبین و چهرة حافظ خدا جدا نكناد

زخاك بـارگـه كبـریای شـاه شجاع

به بندگان نظری كن به شكر این نعمت

كه من غـلام مطیعـم تو پادشاه مطـاع

 

شریعتی و حافظ در دو دنیای متفاوت زیسته‌اند و دو اندیشة متفاوت داشته‌اند. از این رو كسی كه از چشم‌انداز استغنای انسانی و سركشی در برابر جاذبه‌های حقیر به این دو گونه سخن می‌نگرد، آرمان شریعتی را در چنان اوجی می‌یابد كه سنجیدن حافظ را با او بی‌وجه می‌بیند و در برابر، آن كه در زندگی به رندی و كام می‌اندیشد، اندیشه‌های شریعتی را بلند پروازی‌های خامی می‌شمارد كه هیچ گاه ارزش آن را ندارد كه كسی بدان‌ها بیندیشد!

 

این دو حوزة اندیشه، دو اهتمام جداگانه پدید آورده است كه نادیدن تفاوت آنها، كار یك پژوهش و سنجش را ناتمام می‌گذارد.


پی‌نوشت‌ها:

 

1- همان، 16، ص 7 .

2- همان،20، ص 272.

3- همان، 33، ص 69.

4-همان، 17، ص 184، نیز 17، ص 77.

5- همان، 19، ص 291

6- همان، 25 ، ص 138

7- ویژه‌نامه طبرستان سبز، خرداد 80.

8- تفصیل اندیشه‌های رندانة حافظ و دغدغه‌های روزانة او را در نوشتة زیر ببینید: درگاهی، محمود: حافظ و الهیات رندی، تهران، قصیده‌سرا، 1382.

9ـ شریعتی، علی: 19، صص 4 و 5.

10ـ این سخنان را سال‌ها پیش در یكی از آثار شریعتی خوانده‌ام و مركوز ذهن من شده است. دریغ كه امروز آدرس دقیق آن را به یاد ندارم.

 11- شریعتی ، علی: هبوط ( انتشارات سروش ) ، صص 75-76


اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  8:59 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

درد حافظ هنوز درک نشده است!

(گفت و گو با خسرو ملاح)

درد حافظ هنوز درک نشده است !

خسرو ملاح در کتاب حافظ و عرفان ایرانی بعد از تعریفی که از هنر ارایه می دهد به حافظ می رسد.

و او را شاعری هنرمند می شناسد و درباره او می نویسد؛ دو پهلو سخن گفتن از خصیصه های سبک حافظ است وبه اشعار اجتماعی و انتقادی حافظ اشاره می کند. ملاح حافظ را شاعر ملی می داند، بدین جهت که : چون او را بلای خانمانسوز مغول و ترک و نابودی فرهنگ و میهنش از هر چیزی بیشتر رنج می دهد. او نیز هم چون فردوسی کشورش را عزیز نگینی می داند که به دست اهرمن افتاده است..

اما بخش اصلی کتاب عرفان و فلسفه ایرانی و یونانی در ارتباط با عرفان حافظ است. ملاح معتقد است افکار زرتشت بر یونانیان تاثیر داشته است. او سپس به بررسی مختصات تفکر ایرانی و یونانی می پردازد و ارتباط آن با تفکر صوفیانه ایران و اشعار حافظ را بیان می کند. ملاح می نویسد : عرفان حافظ آمیختن فلسفه ایرانی خودش با مبارزه با پلیدی و ریا و تزویر زاهد و عابد و صوفیان دکاندار ، همراه با درستی و لذت از حیات و آزادی با رعایت حقوق دیگران و شبهات با فلسفه افلاطون است.

ـ بیش از هر شاعر دیگری حافظ مورد توجه و پژوهش پژوهندگان ادب فارسی بوده است. این چه سرّی بوده و هست كه موجب این اقبال به حافظ شده است؟

دلیل نخست را از نوشته روانشاد علی دشتی در پیشگفتار بر كتاب دیوان حافظ انجوی شیرازی می آورم، «در قریب به پنج هزار بیت حافظ به یك تعبیر فرو افتاده و بازاری و به یك تركیب سست بر نمی خوریم...  سخن حافظ به نحوی خاص از زبان عادی برتر می رود ولی در كناره گیری از زبان معمولی مانند ناصر خسرو و خاقانی از فهم و دریافت مردم دور نمی شود. مفاهیم عادی و پیش پا افتاده را در لباسی از وقار و تازگی بیرون می آورد. این خصوصیت نخست از انتخاب كلمه و پس از آن از كیفیت نشاندن آن حاصل می گردد. و درنتیجه  در دیوان حافظ تركیباتی پیدا می شوند كه خاص خود اوست، مانند : نهیب حادثه، خنده ی می، ورطة بلا، سنگ فتنه و... »

و دشتی مثالها آورده است. من بیش از یكصد و چهل و چهار تركیب در حافظ یافته ام كه به نام «واژه های حافظ ساخته» امیدوارم در پژوهشی بسیار كوتاه و چند برگی در معرض دید حافظ شناسان میهن بگذارم.او برای بیان مقصود كلماتی می آوردو تركیباتی به قول دشتی «جور می كند كه همراه مفهوم صریح جمله، سایه معنی دقیق دیگری نیز توأم است.»

و اما خصوصیت شعر حافظ تنها اینها نیست كه سبب چنین اقبالی شود. او چون موسیقیدان خوشخوان است،‌ دلپذیری آهنگ كلامش انسان را محسور می كند. از تكرار حروف یا واج آرایی و استفاده از آن مانند ساز اصلی اركستر با فاصله های دقیق حساب شده در لابه لای كلمات ما را مست می كند. تصویر سازی و نقاشی او و منظره هایی كه در خیال می سازد ساحرانه است. عفت كلام او، اخلاق انسانی او، روحیه ی لطیف و منیت والای او ، وی را به مرحله ی پیامبری ایرانیان در آورده است كه از دیوان او فال می گیرند و من متأسفم كه بگویم از او فال می گیریم ولی درد او را «نمی فهمیم».

ـ شما در این كتاب از جنبه و زاویه دیگری عرفان ایرانی حافظ را كاویده اید. ابتدا در این باره بفرمایید كه صفت عرفان ایرانی چه ویژگی خاصی دارد و عرفان ایرانی اصولاً چه مبادی و بنیانی در تفكر را برمی انگیزد. دوم اینكه حافظ در عرصه ی عرفان ایرانی در چه مقام و جایگاهی قرار دارد

عرفان را من از معرفت می دانم. بنابراین دانش فلسفی، حقیقت راز هستی و چون و چرای خلقت، خواه حسی  یا كشف و شهود اشراق افلاطونی یا به نام دیگر، وخواه از راه حكمت مشاء ارسطویی و یا راسیونالیسم منطق عقلی پیروان وصیل بن عطا، جداشوندگان از حسن بصری كه معتزله نام یافتند و در اصل فلسفه آنان به منظور نرم و قابل هضم كردن اسلامی بود كه اعراب و خلفای استثمارگر به ملت ایران تحمیل كرده بودند، ملتی كه خود برای فرار از ظلم حكومت مانوی كُش و مزدكی كش دوران آخر حكومت ساسانی به استقرار آن یاریها كرده بود. این شیوه تحلیل حیات یا فلسفه معتزله درمیان گروه اندیشمند جامعه ما طرفدار بسیار یافت و در فلسفه وحدت وجود یا پانتئیسم خلاصه شد و عرفان ایرانیش می توان نام نهاد.به قول رابعه بصری:

قلب

عشق از ازل آمده و به ابد می رود و در هشتاد هزار جهان كسی نیست كه از شربت عشق نوشده و به حق نرسیده باشد. یا به زبان ابن عربی كه این فلسفه را شكلی كامل داد: «ارتباطات بین خالق و مخلوق اعم از عرضی و طولی، چون وجود یكی است و تمام موجودات نمودی هستند از هستی مطلق بی فاصله وبیواسطه،‌ بنابراین به هیچ وجه فاصله یی بین خالق و مخلوق نیست.» و به زبان منصور حلّاج: «من آنم كه كسی را عاشقم كه او جز من نیست. دو روح هستیم در یك بدن، مرا كه می نگری در اصل او را دیده ای و چون به او می نگری هر دوی ما را می بینی. » بنا براین عرفان ایرانی عشق یا انرژی را خالق مطلق میشناسد و از تمام فلسفه های دیگر آن زمان و بسیاری از این زمان پیشرفته تر است. و حافظ در میان عرفاوفیلسوفان ما یكی از بزرگان است. تئوری جدید تحول جهان را با مطلع این غزل او مقایسه بفرمایید:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد               عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

و یا با این بیت:

نبود دو عالم كه رنگ الفت بود                   زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت

از نظر رمانتیزه كردن فكر فلسفی شاعرانه اش محرك عشق را یا انرژی را دیده ی افلاطونی، «زیبایی » یا حسن كرده است. پرتو حسن از خودنمایی و تجلی دم می زند و عشق پیدا می شود و انفجار نخستین را موجب شده، پیدایش حیات را سبب گشته است. بنابراین انرژی یا عشق برای او دربرگیرنده ی تمام وجود و موجود است. «خدا گواست كه هر جا هست با اویم» چه «در خرابات مغان نور خدا» را ببیند چه در دل خودش. برای او  دو جهان و صد جهان می توانند فانی باشند ولی انرژی تنها قابل تبدیل است نه از بین رفتنی:

عرضه كردم دو جهان بر دل كار افتاده          بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست

برای حافظ :

«دل سراپرده محبت اوست      دیده آیینه دار طلعت اوست »

ـ در این پژوهش بی اعتنا به محیط سیاسی و اجتماعی دوران حافظ نبوده اید. چه رابطه یی میان دوران زندگی یك شاعر با اندیشه های عرفانیش وجود دارد. آیا شاعر پرورده نظام فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دوران موجود است و یا تأثیر گذار بر نظام اجتماعی و سیاسی و فرهنگی زمان خود و حتی دوران های پس از خود؟

جمله نخست شما مرا جریحه دار كرد. در این پژوهش كه تم اصلیش محیط سیاسی و اجتماعی دوران حافظ است كه «درد اصلی این شاعر ملی»  ما بوده ( و من كوشیده ام در این كتاب دست كم از پنجاه درصد غزلیات او مثال بیاورم و به یك یا دو غزل یا بیت اكتفا نكنم) و بسیار متأسفم كه به این درد حتی غالب روشنان ما توجه نفرموده اند و گروهی اصلاً آن را درك نكرده اند،‌ من خودم را جای طبّال اركستری كه نوازندگانش بزرگان حافظ شناس میهنمان هستند گذارده ام تا بتوانم دیوانه وار آن قدر بر این «طبلِ دردِ حافظ» بكوبم؛ باشد گوشها متوجه این طبل دیوانه شوند و بپرسند چه دردی؟ و نعره كشان و گریه كنان و طبل كوبان فریاد كنم كه: «درد مسخ كردن مذهبی آسمانی كه او حافظ آن نام گرفته است، درد اشغال میهن از سوی عرب و ترك و مغول، درد حكومت جور و استثمار و استعمار خلفا و نایبان و حاكمان آنان، درد كج فهمی ها و ریا و تزویر گردانندگان حكومت و مذهب از شیخ و زاهد و مفتی و محتسب و قاضی و عابد و واعظان ازرق پوش، درد از بین بردن فرهنگی كه او و فردوسی ها و خیام ها و عبید ها و دیگر بزرگان فكری این آب و خاك با چنگ و دندان خواسته اند وجود نازنینش را پاك و بی آلایش نگاهدارند،‌ درد عرب زدگی.

تمنا دارم تنها این غزل او را بخوانید و به یك یك «صفاتی» كه به «انسانهایی كه در آن مجلس انس» گرد آمده اند تا عیش انسانی كنند توجه فرمایید. من تنها مطلع را می آورم:

«عشق بازی و جوانی و شراب لعل فام  / مجلس انس و حریف و همدم و شرب مدام»

این صفات نماینده فرهنگ ایرانی حافظ است كه خواسته است آنان كه درد او را نمی فهمند آنها را در مقابل فرهنگ اجتماعی و سیاسی زمان بگذارند و بهشت و دوزخ را به چشم ببینند و در دل و جان درك كنند. اگر سرایی می سازد سرای او «درِ سرای مغان رفته بود و آب زده » است كه با هیچ سرای حكومتی و مذهبی هیچ زمانی قابل مقایسه نیست. و این اثر بسیاری در آرزوهای ملتی در تشكیل نظام سیاسی و اجتماعی آینده می گذارد و چشم او زیر خاك هنوز به راهست. اگر این دوران نمی بود چنین دردی هم وجود نمی داشت. حافظی هم «حافظ ما» نمی شد كه بگوید:

« از كران تا به كران لشكر ظلم است ولی /   از ازل تا به ابد فرصت درویشانست»

یا بنالد كه :

«عقاب جور گشادست بال در همه شهر /  كمان گوشه نشینی و تیر آهی نیست»

اوست كه می گرید:

«از این سموم كه بر طرف بوستان بگذشت / عجب كه رنگ گلی ماند و بوی نسترنی»

و فریاد می زند:

«نگار خویش بدست خان همی بینم /  چنین شناخت فلك حق خدمت چو منی؟؟»

ولی هم اوست كه به ملت خود امید می بخشد:

«به صبر كوش تو ای دل كه حق رها نكند /  چنین عزیز نگینی به دست «اهرمنی »»

و :

«بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر /   بار دگر روزگار چون شكر آید»

و رو به هم میهنانش كرده چنین امید می دهد:

«بلبل عاشق تو عمر خواه كه آخر /   باغ شود سبز و سرخ گل به در آید»

به همین مختصر اكتفا می كنم.

ـ در این كتاب به رسالت شاعر اشاره كرده اید و شاعر ملی. اینجا دو پرسش به میان می آید. اول اینكه رسالت شاعر آیا به معنای تعهد و التزام در ادبیات هم منظور نظر شما هست؟ آن تعهد و التزامی كه شاعر را ملتزم به یك ایدئولوژی خاص می كند؟ دوم اینكه شاعر ملی به چه معناست؟ این ملی بودن چه ویژگی خاصی دارد و با شاعری كه جهانی می شود چه تفاوتی دارد؟ اندیشه و آوازه حافظ پا از مرزهای ایران فراتر نهاده است. یا شاعری مانند مولانا هم اندیشه هایی جهانی دارد. آیا به این ها می توان شاعر ملی گفت؟ آیا ملی بودن شاعر او را در حد یك شاعر انقلابی صرف پایین نمی آورد؟

شاعر به خاطر این كه هنرمند است رسالتش در درجه نخست خلق زیبایی هنری ست در زمینه شعر و شاعری. تعهد و التزام او در ادبیات بستگی به لیاقت و مهارت هنری او و ذوق هنری جامعه است. در بخش دوم پرسش جنابعالی مسئله شاعری نیز نهفته است. چنانچه بی توجه به محیط خود و زمان و مكان خود سناریویی به شعر می آفریند و لو بازیكنان این سناریو موش و گربه باشند، ‌شاعر كسی است  كه با زبان این بازیكنان عبیدوار یا درد جامعه خود را نمایش دهد، یا هدف اخلاقی و انسانی و اجتماعی خود ر ابه مردم هم زبان خود، و اگر «بشود به مردم میهن خود» بفهماند و یا تزریق كند. در این صورت اخیر می توان گفت او از آن این ملت است و طبیعی است كه ملی بودن او تابعی است معكوس از استقلال میهن و فرهنگش و خطر تهاجم بیگانگان. واما مدت ها تشكیلشان فرآورده كشمكش های تاریخی است. ملی گرایی یا ناسیونالیسم پدیده تازه یی برای جهان است ،‌كه در اروپای غربی قرن هجدهم تازه آغاز یافت و انقلاب آمریكا و فرانسه نشانه آن شد. ولی به خودمان كه می پردازیم می بینیم پایه و ویژگی هایی را كه فردوسی برای ایجاد ملت ایران نهاده است،‌ شامل نژاد، زبان، فرهنگ و نیز صفات آزادگ ، صداقت، درستی و احیاناً مذهب در یك چارچوب وسعت جغرافیایی خاص كه به آن كشور ایران نام داده، ما را جزو نخستین مللی كرده است كه از لفظ ملی می توانیم برای خاك ایران صفاتی بسازیم به نام شاعر ملی، حماسه ملی، حماسه سرای ملی، فرهنگ ملی، زبان ملی و الی آخر. صدها شاعر داریم كه در دربار عرب و ترك و مغول از مدیحه سرایان آن اشغالگران بوده اند و یك فردوسی داریم كه با آن نظام به مبارزه پرداخته است. آن هم در تمام طول عمرش. و اوست كه شاعر ملی است. حافظ است كه گرچه خرقة پشمینه آن رژیم مذهبی منحط به قول عبید مذهب مختار بر تن دارد. ولی می گوید:

«آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت      حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو»

و یا :

« ریا حلال شمارند و جام باده حرام               زهی طریقت و ملت، زهی شریعت و كیش»

و یا:

«در خرقه چون آتش زدی ای عارف سالك       جهدی كن و سرحلقه رندان جهان باش»

و یا :

«دلم ز صومعه گرفت و خرقه سالوس             كجاست دیر مغان و شراب ناب كجا؟ »

و یا :

«تا ز میخانه ومی نام و نشان خواهد بود          سر ما خاك در پیر مغان خواهد بود»

و یا :

«صلاح و توبه و تقوی زما مجو حافظ                 ز رند و عاشق و مجنون كسی نجست صلاح»

و دهها از این شعارهای انقلابی علیه آن رژیم «ظلم و جور نامذهبی» صوفیان و زاهدان و شیخان و محتسبان و قاضیان و ریاكاران دین فروش دستمایه ی شاعریست كه در آن دوران سیاه تاریخ میهنمان با تاوان احتمالی خون خود نه به طریق طنز و كنایه،‌ بلكه صریح در عین بر تن داشتن لباس حافظی بر فرق آن جانیان كوبیده است. او حافظ است و اوست كه نگهدارنده فرهنگ ایرانیش می توان نامید. به این ابیات ساقی نامه توجه فرمایید:

«بیار ساقی آن می كه عكسش ز جام
به كیخسرو و جم فرستد سلام
بده تا بگویم به آوای نی 
كه جمشید كی بود و كاووس كی
دم از سِیر این دِیر دیرینه زن 
صلایی به شاهان پیشینه زن
بده تا روم بر فلك شیر گیر  
بهم بر زنم دام این گرگِ پیر
مُغنّی نوایی به گلبانگ رُود
بگوی و بزن خسروانی سرود
روان بزرگان زخود شاد كن
 ز پرویز و از باربد یاد كن
مُغنّی بساز آن نو آیین سرود
بگو با حریفان به آواز رود
كه از آسمان مژده نصرت ست
مرا بر «عدو» عاقبت فرصت ست»

 

در سرتاسر ساقی نامه شكایتی از دنیای فانی و كوتاهی عمر و بی چیزی و بی یادگار ماندن نیست. سخن از فتنه ها و كشتارها و خونفشان عرصه رستخیز است كه اشغالگران بر این وطن روا داشته اند ولی در عین حال نمایش نابودی فرهنگ و اشغال میهن است:

در این خونفشان عرصه ی رستخیز  / تو خون صراحی به ساغر بریز

مولانا همانگونه كه تشخیص فرموده اید فیلسوف، عارف و شاعری جهانیست،‌ تا هنگامی كه به شمس بر نخورده بود سبز نشین بود. به او به هیچ وجه شاعر ملی نمی توان نام نهاد. نظامی اگر خسرو و شیرین نمی ساخت كه در برابر لیلی و مجنون به اكراه ساخته اش نمایشگر دو فرهنگ كاملاً متضاد باشد شاعر ملی نمی شد.

اینكه آوازه حافظ از مرزهای ایران پا فراتر نهاده است به سبب زیبایی هنری و نوآوری فكر فلسفی اوست واما از نظر ایدئولوژی كه فرموده اید، ایدئولوژی حافظ عرفان ایرانی است به شرحی كه قبلاً‌ در پاسخ سوال دوم آورده ام.

 

می خواستم درباره رابطه عرفان ایرانی و یونانی و یا به عبارتی فلسفه ایرانی و یونانی و ارتباط آن با حافظ صحبت كنید. اینكه ریشه عرفان ایرانی را در كجا می بینید. آیا اندیشه های ایرانی پیش از زردشت مثل آیین های میترائیست را در این امر دخیل می دانید؟ یا ارتباط ایرانیان با یونانیان را برهه هایی از زمان اعراب و آمدن دین اسلام ؟

حركت اقوام آریایی از شمال دریای خزر در اوایل هزاره سوم پیش از میلاد به دو سو، یكی به جنوب و به سوی ایران و هند، و دیگری به سمت غرب به حدود دریای سیاه و از آنجا به اروپا؛ می توان منشاء نزدیكی افكار مذهبی ایرانیان آریایی و یونانیان آریایی دانست. ولی هر یك راه تازه یی پیش گرفتند و محیط و اقوام تمدن موجود به ویژه در ایران و منطقه بابل و آشور در شیوه فكری و فلسفی قوم آریایی شعبه ایرانی ـ هندی اثری دیگر گذاشت. در قدیمی ترین گاتاهایی كه بدست آمده فكر ازلی توجیه شیوه پیدایش جهان نوعی فلسفه وحدت وجودی توأم با قدرت الهیست. محققان جهان این را «برای نخستین بار در مذاهبی كه نوع بشر برای خود خلق كرده است در مذاهب ایرانی ـ آریایی » یافته اند، به ویژه در ادیان ایرانی. و در گاتاها چنین آمده است: «در آغاز دو روح یا فكر در ذهن «خدای جهان و فضاها » یعنی vayu یا باد به وجود آمده است. یكی از این دو روح (آث) نظم جهانی و نیكی، و دیگری تخریب و بدی را برگزیده است. «باد به عنوان روح كل جهان و جهان بدن خداوند است.» بدنی آندوژن، یعنی هم خالق و زاینده،‌ هم مرد و هم زن. خدایی كه آبستن فكریست و سپس روحی و بعد زاینده جهانی.»

در منابع قدیم پهلوی این شیوه تحول خلقت چنین بیان شده است:

«و این چنین كل خلقت در فكر به وجود آمد. و چون به وجود آمد، جهان را در دل خود و تن خود پروراند، تا بزرگ و بزرگتر شد و بهتر و كامل گشت و آن گاه آنان را از تن خویش یكی پس از دیگری به این ترتیب حیات بخشید. نخست آسمان را از سر خود ساخت، سپس زمین را از پای خود و آب را از اشك خویش و گیاهان را از موی خود و بالاخره آتش را از فكر خویشتن.»

 

در منطق مشاء فلسفه ارسطویی هم اساس خلقت از فكر است سپس تحول مادی. صد و پنجاه سال پیش از افلاطون در دوره بسیار كوتاهی برادر كامبیز، پسر كوروش به نام بردیا ـ گامات به سبب نارضایی مردم از رفتار وی به ویژه در فتح مصر لگام حكومت را در دست گرفت و رژیم سوسیالیسم زرتشتی مغان را بر ایران مسلط كرد و چندی بعد با كودتای داریوش كبیر او و یارانش كشته شدند  و «مغ كشی» در امپراطوری آغاز گشت. (به سنگ نبشته های داریوش و به كتاب مراجعه فرمایید.)گروهی از اینان كه به غرب پناه آوردند در سواحل دریای ارژه (از جنوب استامبول كنونی تا اِزمیر و بُدروم) به ویژه در آسوس ـ آتارنئوس سكنا گزیدند و ارسطو كه پس از افلاطون به ریاست آكادمی او انتخاب شده بود ریاست دانشگاه آسوس را پذیرفت و كتاب «مغان» یا magicos  او معرف این آشنایی با شیوه فكر فلسفی مغان زردشتی است. شباهتهای فلسفه افلاطون را با افكار ایرانی در كتاب ذكر كرده ام. از اینجاست كه زئون zeon در نوشته ئی دو هزار و سیصد ساله از «حیات در هماهنگی با روح كامل جهان» و در نتیجه از فلسفه وحدت وجود به معنای واقعی كلمه سخن گفته است و از اینجاست كه مكاتب استوئیسیسم، ‌آگوسیسم، ناتورالیسم به وجود آمدند. كه در مكتب اخیر زیبایی واقعی فی حد ذاته قائم به خود است و چنین جهانی فاقد كیفیت الهی است. اما پس از اینكه plotinus 270 ـ 205 میلادی) آثار افلاطون و ارسطو را ترجمه كرد و به نام مكتب نو افلاطونی معروف ساخت، مترجمان سوری و بعد در دوران اعراب مسلمانی «روزبه بزرگ» یا ابن مقفع (كه به امر خلیفه دست و پایش بریدند و به دار زدند) به ترجمه آثار این دو یونانی پرداخت، چون ایرانیان با لطف حضرت عمَر دیگر كتابی و كتابخانه یی در دست نداشتند. تنها از این طریق با فلسفه یونانی آشنا شدند و همانگونه كه در بالا اشاره كردم برای نرم كردن اسلام این معتزله بودند كه راسیونالیسم و منطق عقلی و فلسفه وحدت وجودی را اشاعه دادند. تا دوباره عرفان ایرانی از طریق یونان به خودمان رسید.

ـاگر حافظ را به عنوان یك منتقد اجتماعی در نظر بگیریم كه در غزلیاتش به نكات اجتماعی، سیاسی و مذهبی نادرست خرده گرفت است، شما این حافظ را در جایگاه عرفانیش چگونه بررسی می كنید. به عبارتی می خواهم به این اشاره كنم كه آیا در عرفان حافظ رگه هایی از عرفان اجتماعی می بینید؟ (اصلاً به عرفان اجتماعی اعتقاد دارید؟)

اگر چنانچه  در پرسش دوم به عرض رساندم عرفان را فلسفه بدانیم ، این فلسفه و عرفان برای انسان مطرح است نه برای دیگر جانداران . از چون و چرای خلقت كه سخن می گوییم مسئله جهانی و عام و مثلاً وحدت وجودی می شوید. برای اجتماع انسانها كشف راز خلقت از ابتدا موجب اختلافات عقیدتی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی بوده و هست. چه؛ جنایات، جنگها و  كشتارها صرفاً در راه اعتقاد مذهبی به وقوع پیوسته اند و هنوز نمونه ها می بینیم. اگر فلسفه زردشت توأم است با جنگ با اهریمنان این جهانی؛ و اگر فلسفه افلاطون همراه است با حكومت جمهوری او؛ و اگر فلسفه مانی به خاطر نزدیك كردن سه مذهب رسمی بزرگ آن زمان بود و فلسفه مزدك به منظور ایجاد نظام كمونیستی مزدكیست، اسلام هم كه جای خود دارد، در نتیجه فلسفه از فلسفه سیاسی و اجتماعی جدا نیست. امروز هم از مارك و نیچه و هایدگر تا ژان پل سارتر و دیگران فلسفه را از فلسفه سیاسی و اجتماعی جدا نمی دانند.

عرفان ایرانی حافظ در درجه نخست، فلسفه درك همه خدایی پاتئیستی جهان است در قالب مبارزه بی امان با نظام حاكم زمانش. اینكه كدام فلسفه در اجرای سیاست اجتماعیش بیشتر موفق بوده مسئله دیگریست. بنابراین فلسفه نمی تواند در عین حال از فلسفه اجتماعی جدا باشد.

ـ و پرسش آخر این كه ضرورت پرداختن به حافظ در روزگار ما چیست؟ كه عده بسیاری این كار را می كنند. حتی سینماگری مانند كیارستمی برداشت خود را از دیوان حافظ به آن شكل نه چندان خوشایند منتشر می كند. چه ویژگی هایی در حافظ باعث می شود كه این  كارها انجام شود؟ آیا زنده بودن اندیشه حافظ در روزگار ما دلیلی بر این امر نیست ؟

ابتدا من تكلیف خودم را روشن كنم، كه تصور می كنم در پاسخ به پرسش جنابعالی به صراحت بیان داشته ام، كه چون معتقد بودم كه «دردِ حافظ » درك نشده است، دست به پژوهش در حافظ در این زمینه ی روشنگریِ سببِ درد او زده ام و حاصلش این كتاب ناچیز مورد بحث است. و اما طبیعی است كه اندیشه حافظ همواره چراغ راه ما برای حفظ و حراست فرهنگ و آب و خاكمان بوده و هست و باید باشد. امروز هم اگر فرهنگمان را آلوده می بینیم با الهام از او باید به مبارزه علیه متجاوزان فرهنگی و فكری ادامه دهیم.

از سوی دیگر حقیقتی را نباید فراموش كنیم: بزرگترین شاعر جهان را نه ما بلكه غربیان و مترقیان ؛ حافظ می شناسند. غربیان « اصولاً هنر رومانتیك را در آثار او » می دیدند. اگر آگوست پلاتن در 1822 در دیوانش به نام «آیینه حافظ»  با احساسی ایرانی « به شعر آغازیده تا به اوج زیبایی در فكر و احساس به ویژه در زمینه عشق» برسد  و در تمام عمر 223 غزل حافظ را كه به خط خود  به پارسی نوشته بود همراه داشته باشد. اگر گوته حافظ را «خویش و همزاد خود» بداند. و اگر كلابوند شعر او را «از نظر زیبایی و عمق بزرگترین پیشرفت هنری جهان» بشناسد و «درد حافظ درد من است و خنده ی او خنده ی من» بگوید. و اگر حتی در دوران سیاه نظام هیتلری شاعری مانند گرهارد هاوپتمن بگوید كه «حافظ شرابی به من داد كه با نوشیدن آن شیاطین سیاه زمان را فراموش كردم و در عوض اعتقاد به عشق به حیاتم زنده شد»، آن وقت می خواهید ما ایرانیها به او نیازی به نام بردن نیست! طبیعی ست كه هر كس نسبت به وسع خودش و فهم و استنباط خودش و از ظن خودش یار حافظ شده یا می شود، متأسفانه در هوای مولانا:

هر كسی از ظن خود شد یار او           از درون او نجست اسرار او

اما به قول من:

نه آنان را نه اینان را گناهیست             نه ما را جز ره معشوق راهیست

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:00 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

فهم شعر حافظ

فهم شعر حافظ

شعر حافظ را – مانند شعر شاعران دیگر – به سادگی بخوانید.

به راحتی، به طور طبیعی، همراه با آرامش عقلی و احساسی مانند کسی نباشید که تک تک کلمات بیت را زیر و رو می کند و به هم می ریزد تا به کشفی از پیش توهم شده نایل شود.

«چراغ دانش» ی که نا به جا به کار رود، خاموش باشد بهتر است؛ و علم نابجا از جهل بدتر.

درست است که حافظ شاعر ساحر افسون کاری ست، اما این، الزاماً، بدان معنا نیست که حافظ لب نمی گشاید و قلم بر کاغذ نمی نهد، مگر آن که حتماً سحری در کار کند.

نه هنگام خوردن غذا لقمه را دور سر خود بگردانید، نه هنگام خواندن شعر حافظ کلمات را از معنای طبیعی و اولیه ی خود – بی دلیل – محروم کنید، و برای کشف معنیهای شگفت، عجیب و غریب و پرزرق و برق، به رابطه های سست و زورکی بین کلمات بچسبید و دل خوش کنید.

هر بار که غزلی از حافظ می خوانید، در شعر او به سفری عقلانی / احساسی می روید که مقصد شما فهم صحیح سخن اوست. در این سفر، وادی به وادی، منازل مشخص زیر را به ترتیب پس از توقفی الزامی پشت سر می گذارید: 1- فهم صحیح معنی تک تک کلمات؛2- فهم صحیح رابطه ی بین هر دو کلمه (دور یا نزدیک)؛3-  فهم صحیح ساختار دستوری هر جمله؛4- فهم صحیح ساختار بیت و تعداد جمله هایی که بیت را می سازند؛ 5- فهم صحیح تمام ابیات حافظ در یک غزل و رابطه ی آن ابیات با هم؛6- فهم صحیح کل سخن / گفتار حافظ در یک غزل. و این منزل، مقصد شماست: فهم صحیح سخن حافظ. هر گاه این کار را در مورد تک تک غزل های حافظ انجام دهید، به فهم کامل می رسید: چیزی که در خور نوعی انسان کامل است.

بر شما باد که همیشه بر جاده برانید. نه اینکه گاه گاه – به لفظ خودتان – در خاکی برانید؛ یا دنده ی هوایی بزنید! نه در کلوخهای شیاری بد خواندن (بی توجهی به معنی کلمات)، نه در میان ابرهای آسمان توهم (فرار از کلمات)، فهم صحیح صید نخواهد شد.

درست است که یکی از مشخصه های همه ی مردان بزرگ، مخالفت آنهاست با نظریه ی ناصحیح «بزرگان» ی که، به نوعی، قبول عام یافته اند و جو ر تسخیر کرد اند. اما بدانید که با هر مخالف کردنی نمی توان بزرگ شد. والا فرمول «خالف تُعرف» دوای درد خیلی از دردمندان بود. بدانید که انسان بزرگ، چون به آن «کف» ها دل خوش نمی کند، تمام وقت و انرژی خود را متمرکز می کند بر اینکه چه چیز درست است، و چه چیز نادرست. وقتی چیزی نادرست بود، حتی اگر جهان را تسخیر کرده باشد، بطلان آن را اعلام می کند؛ نه از «بزرگان» «نظریه پرداز» حساب می برد، نه از میلیونها مقلد و پیرو آنها: یعنی جوّ تسخیر شده.

شعر

به استاد شفیعی کدکنی بنگرید در «شکار معانی در صحرای بی معنی»؛ که به سادگی لوی اشتروس و یا کوبسون را رد کرده است. در حالی که این ها قبله و قطب لااقل چند صدهزار کتاب خوان  کتاب نویس اند در وطن ما؛ و در یکی – دو دهه ی اخیر دهها کتاب در اشاعه ی نظر آنها ترجمه و منتشر شده، و بیش از اینهاست مقالات و نوشته ها در جراید و مجلات. و بین همتایان اوست که می تواند این کار را بکند؛ چون بیش از این فیلسوفان فرنگی قرن بیستمی می داند. و دانستن گناه نیست.

حال اگر «استاد» / دانشجویی با خود بگوید: من هم برای آنکه بزرگ و مشهور شوم، همان را رد می کنم که شفیعی کدکنی قبول دارد: من هم می گویم ویتگنشتاین بد است؛ مگر چه فرق می کند؟!...

 

بحث در فهم معنای صحیح بیت

به دور لاله دماغ مرا علاج کنید/گر از میانه ی بزم طرب کناره کنم

بیت ساده است و معنای آن روشن و واضح: در فصل بهار، و هنگام روییدن گل لاله ، اگر من بزم طرب و شادی را ترک کنم، معلوم می شود عقلم کم شده است. علاجم کنید.

دوستان، در مخالفت با معنای طبیعی، صمیمی، ساده و سرراست بیت، چیزی نوشته اند (و با شور و حرارت قرائت کرده اند)، که اشتباه است. و این دو دوست دانشجو در این اشتباه و بدفهمی تنها نیستند. تجربه نشان می دهد که درصد بالایی از هر جمع دانشجویی، به همین اشتباه دچار است و این گونه بدفهمیدن حافظ و غلط معنی کردن آن، منحصر به جمع دانشجویان هم نیست، بلکه انواع این گونه اشتباهات شایع است و اگر نبود که همه ی این ها مانع فهم صحیح شعر است، لزومی نداشت که این مشکل را در این جا مطرح کنم و با شما در میان بگذارم.

در حالی که تا این لحظه، کماکان، هنوز، بر من واضح است که در این بیت «دور» یعنی «فصل و موسم» و «لاله» یعنی «گل لاله» و «دور لاله» یعنی «موسم گل لاله» (= فصل بهار) و شاید جای شکی نباشد،دوستان در توضیح تحمیلی خود نوشته اند: «ترکیب «به دور لاله» ایهام کاملاً واضحی دارد (به دو معنی: 1- موسم روییدن لاله (بهار)؛ 2- با گردش جام لاله مانند)، دو کلمه ی «دور» و «لاله» در دیوان حافظ از کلمات ایهام برانگیزند که حافظ در ساختن تصاویر ایهامی از آنان مدد جسته است.»

گل

ذهن من می گوید: «دور لاله»، نه تنها «ایهام کاملاً واضح» ندارد، بلکه ایهام ندارد.«لاله» در ساختار این مصرع، فقط به معنی «گل لاله» است و استعاره برای «جام لاله مانند» نیست. وقتی کلمه دو معنی نداشته باشد (یکی دور و یکی نزدیک...، یا حداقل یکی معنای قاموسی خود کلمه و یکی استعاره ی روشن برای کلمه / کلماتی دیگر) ایهام وجود ندارد.

معلوم است که محور اصلی بحثی که بر سر معنای بیت ایجاد کرده اند، دو کلمه ی «دور» و «لاله» است؛ و مرکز اصلی تولید معنای «دور لاله» در حقیقت کلمه «لاله» است. یعنی معنای کلمه ی «لاله» است ه تکلیف معنای «دور» را تعیین می کند.

بدفهمیدن معنای همین کلمه ی «لاله» - که حاصل اجازه یی ست که به آن ها داده اند تا در هر شعری «هر معنی که خواستند برگزینند»! – موجب گمراهی دو دوست دانشجوی ما شده است: چون که در تلاش برای قبولاندن معنایی بیگانه برای بیت فوق، به راهی رفته اند که بیراهه در بیراهه است. بیت بالا را غریب و غلط معنی کرده اند، آن گاه برای به کرسی نشاندن آن معنای غلط، از چهار بیت دیگر حافظ کمک گرفته اند که ارکان تک تک آن ابیات را هم غلط فهمیده اند!

اولین بیتی که به شهادت آورده اند، بیت زیر است:

ساقی بیا که شد قدح لاله پر زمی / طامات تا به چند و خرافات تا به کی

که آن را با دو جمله ی ناصحیح (یکی قبل از بیت  ویکی بعد از آن) همراهی کرده اند.

ذوق و ذهن من می گوید که در این بیت، «قدح لاله پر از می شد» یعنی «گل لاله ی قدح مانند شکفته شد = گویی پر از می شد که شکوفا شد = مست و شاد و شادی افزا شد.» «لاله» را به «قدح» تشیه کرده است، نه «قدح» را به لاله»، آن طور که دوستان فهمیده و نوشته اند: «حافظ «لاله» را مشبه به قدح قرار داده است.»

این جمله ی آن ها نادرست است و نتیجه ی نشناختن تشبیه.

جمله ی دیگر آن ها هم که نوشته اند: «ایهام در کلمه ی لاله که با توجه به قدح، ابتدا معنی قدح لاله مانند به ذهن می رسد»، باز نادرست است. چون در این بیت ایهامی در کار نیست. ایهام این نیست که  کلمه دومعنی داشته باشد، یکی صحیح و یکی غلط! و هر خواننده یی که هر دو معنی به ذهنش آمد بارک الله به ذهنش! در این بیت «قدح لاله مانند» به ذهن خواننده ی عادی آرام بی دغدغه نمی رسد. شایسته است دانشجو صرفاً طالب علم باشد: معنی کلمه را هر طور دلش خواست عوض نکند و تلاش کند مشبه را از مشبه به تشخیص دهد. در غیر این صورت، از تشبیه ساده چه می داند؟ تا چه رسد به دیگر صور خیال و علم بیان. و این، همان نرسیدن است حتی به منزل اول و دوم: نرسیدن به 1- فهم صحیح معنی تک تک کلمات و 2- فهم صحیح رابطه ی بین دو کلمه و تازه، نه «لاله ی قدح مانند» صحیح این بیت، و نه «قدح لاله مانند» غلط در این بیت، هیچ کدام به درد «لاله» ی تنهای بیت مورد بحث نمی خورد.

گل

در اصرار بر این که: هر کس با دیدن «به دور لاله» در ابتدای بیت مورد بحث، معنای «با گردش جام لاله مانند» به ذهنش بیاید، «حافظانه تر» و «هنری تر» می فهمد (چون که «لاله» در «دور لاله» استعاره است از «جام لاله مانند»!)، دو بیت زیر را به عنوان شاهد دوم و سوم آورده اند:

ز شوق نرگس مست بلند بالایی
چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک
که نقش خال نگارم نمی رود ز ضمیر

    

و هر دو بیت را شاهد «تشبیه لاله به قدح» گرفته اند. در حالی که هر دو را غلط فهمیده اند. چون: در هر دو بیت، اتفاقاً شاعر قدح را به لاله تشبیه کرده؛ نه آن طور که تصریح کرده اند، لاله را به قدح .در شاهد دوم می گوید: «با قدح چون لاله، بر لب جوی افتاده ام. یا با خوانشی دیگر: «مثل گل لاله، قدح به دست، بر لب جوی افتاده ام»؛و در شاهد سوم می گوید: «در قدح چون لاله ام می و مشک بریز» و هیچ کدام از این «لاله /قدح»ها هم ربطی به آن «لاله» ی تنهای ما ندارد. یعنی این تشبیهات، مجوزی بر استعاره نیست.

چهارمین شاهدی که برای قبولاندن «آن معنی» برای بیت مورد بحث آورده اند، بیت زیر است:

ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی / که رنج خاطرم از جور دور گردون است

این بار شاهد برای این که حافظ [همیشه] به ایهام کلمه ی «دور» توجه دارد، گویی می خواهند به غافلان هشدار دهند ه دو معنی یک کلمه را دانستن «شاخ فیل شکستن» ی است که محال است حافظ همیشه هنرباز، هر دو معنی را همواره در نظر نگیرد و ایهامی نسازد. بنده می گویم: مسلم است که حافظ اتهام چنین تصنعی و چنین اجبار غیرشاعرانه یی را نمی پذیرد و دانشجو و استاد باید بدانند که مورد به مورد در کجاها حافظ به طور طبیعی این کار کرده است و کجاها نه، کجاها خدای ناکرده یادش رفته هر دو معنی را در نظر داشته باشد تا دانشجو / خواننده ی خلاق کمکش کند و شعرش را «حافظانه تر» و «هنری تر» بفهمد! آخر اگر دانشجوی خلاق نتواند شعر حافظ را «حافظانه تر» و «هنری تر» از خود حافظ بخواند و بفهمد، تکلیف هرمنوتیک و «مرگ مؤلف» و مرگ حافظ و زنده شدن خوانده ی خلاق شعر حافظ چه می شود؟!

من که لیاقت آن را ندارم که رؤیای کف زدن مخاطبان کثیر لحظاتم را سرشار از طرب و تبسم کند، چه طور ممکن است متوجه شوم این توصیه ی علمی! بسیار صحیح! و مهم و اساسی را که: «وقتی می بینی اشعرالشعرا حافظ هنرباز، در این شاهد چهارم، با توان شعری عظیم، دو «دور» آورده با دو معنی متفاوت، چرا نمی پذیری که هر جا هم که یک «دور» بیاورد، محال است به هر دو معنی نظر نداشته باشد.»(!)

و من بی اعتنا به ژورنالیسم، در این لحظه، باز هم مطمئنم که این دو «دور» شاهد چهارم، ربطی به آن یک «دور» بیت مورد بحث ندارد. و اتفاقاً هیچ کدام از این سه «دور» ربطی به ایهام ندارد!

- بیت مورد بحث:

به دور لاله دماغ مرا علاج کنید/  گر از میانه ی بزم طرب کناره کنم

- شاهد چهارم:

ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی /  که رنج خاطرم از جور دور گردون است

من که دوست دارم بتوانم به توصیه ی خودم گوش کنم و شعر حافظ را – و هر شعر ناب دیگری را – به سادگی، به راحتی، به طور طبیعی، همراه با آرامش عقلی و احساسی بخوانم (یعنی همان طور بخوانم که گمان می کنم خود شعر هست، نه آن طور که من می خواهم باشد)، این طور می فهمم که 1- «دور» در ابتدای بیت مورد بحث یعنی: «فصل و موسم»؛ 2- «دور» در ابتدای بیت شاهد چهارم یعنی: «گرداندن [شراب در مجلس]»؛ و 3- «دور» در مصراع دوم همین بیت یعنی: گردش [فلک / گردون / چرخ]. این طور می فهمم که حافظ بزرگوار – که هرگز خود را مجبور نمی کند که معنی های متعدد کلمه را همواره و به زور در نظر گیرد و به کار برد (مگر آن که به طور طبیعی کلمه یی با همه ی معناهایش به سراغ ذهن و دل و زبان او بیایند...) – اتفاقاً در این دو بیت، سه بار کلمه ی «دور» را به کار برده با سه معنی متفاوت: هر سه تک معنی هستند و ایهامی ندارند و ایهامی نمی زایند.

گل

تعجب نکنید. این همه اصرار بر «تک معنی بودن» و «بی ایهام بودن» «کلمات مورد بحث در این جا» توسط کسی انجام می شود که خود نویسنده ی چند معنایی در شعر حافظ» است و معنازایی کلمات در شعر ناب. اما بنا به گفته ی خود حافظ، هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد. و البته آن چند معنازایی کلمات که آن جا بحث کرده ام، اصلاً ربطی به «ایهام» ندارد – که «ایهام» مورد بحث دوستان و ما، زاییده ی «دو – معنا – دار» ی پیشین و قاموسی کلمه است.

باز تعجب نکنید. این همه اصرار و تأکید بر «تک معنا و بی ایهام بودن این کلمات در این جا» کسی می ورزد که دست بوس استاد بزرگ کم نویس بسیار – پرمایه – نویس، جنام دکتر منوچهر مرتضوی است – بی آن که او را هرگز دیده باشد_ که در اثر تحقیقی بی مانند و به – هر – دو – معنا کلاسیک خود، مکتب حافظ، ایهام، بزرگترین هنر حافظ و نمک دایم اشعار او و آن افیون هوش ربایی ست که باده ی غزل حافظ را چنین مستی بخش و دلکش و مردافکن کرده است...» (مرتضوی، دکتر منوچهر، 1365، صص 6-459). و  همان، ص 445 و صص 9-458. نیز استاد دکترپورنامداریان، که در کتاب بسیار دقیق، عمیق، پرمایه، قوی و سنگین گمشده ی لب دریا دیدگاهی درخشان و دورانساز درباره ی «حافظیت» حافظ ارائه داده است. بالاخص در باب جوانب، ساحات و انواع ایهام های حافظ. (پورنامداریان، دکتر تقیف 1382. سرتاسر کتاب، بالاخص صص 104-125:«تناسب های معنای کلمات»)

احساس هم فکری، همراهی و سازواری خود را با تمام نیرو به میدان آورده ام، اما عقل به اشاره اجازه نمی دهد بپذیرم که «دور لاله» بتواندمعنی «گردش جام» بدهد و برای کسانی که خسته نشده باشند، باز هم می گویم: معنای سرراست و عقل سلیم پسند بیت همان است که: «اگر، هنگام بهار و روییدن گل لاله، بزم طرب را (آن هم در اوج گرمی آن) ترک گویم، عقلم کم شده. علاجم کنید». و اگر شاعر تصمیم داشت بگوید: «اگر بخواهم بزم طرب را (در اوج گرمی آن) ترک کنم، عقلم کم شده. با گرداندن جام باده، علاجم کنید (یعنی به کمک باده، عقلم را سرجایش آورید تا بمانم و نروم)»، در آن صورت می توانست، به جای «لاله»، راحت «باده» بیاورد: «به دور باده دماغ مرا علاج کنید/...». (اتفاقاً دو نسخه از چهاره نسخه ی استاد خانلری هم همین طور بوده). درست مثل همین بیت شاهده چهارم: «زد دور باده به جان راحتی رسان ساقی / ...».

البته بیت «به دور باده دماغ مرا علاج کنید/ گر از میانه ی بزم طرب کنار کنم»، زیباست و خیلی زیباست و مفهوم آن نیز که «اگر خواستم از می فرار کنم، با خود می علاجم کنید» زیباست؛ اما این مفهومی ست که حافظ در جاهای دیگر، بی تکلف، گفته است؛ و اوج این مفهوم همان بیت شگفت «پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر / به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز» است. چه لزومی دارد ما به تصنع و با زیر پا همهی قوانین زبان و شعر این مفهوم را از این بیت مورد بحث هم  در آوریم!مشکل پسند بودن خوب است اما نباید مشکل ساز بود؛یعنی نباید از کلام و معنی راحت و ساده و آسان و طبیعی ، به زور عدول کرد و با تصنع و بدفهمی ، به معنای غریب و مشکلی رسید و آن گاه آن را پسندید!

می توان پرسید: در آغاز لحظه ی سرایش، یا در لحظات ویرایش، مفهومی که خود حافظ در مرحله ی نخست از «دور لاله» در ذهن داشته و مرکز خلاقیت اوست، آیا «فصل بهار» بوده یا «گردش جام»؟آیا از «دور لاله» ذهنش به سمت «دور باده» هم می لغزیده؟ آیا هم زمان با نوشتن اولی بر کاغذ، دومی را هم منظور داشته؟ آیا گمان یا علاقه داشته خوانندگانش چنین کنند؟

حدس و گمان نزدیک به یقین من آن است که نه بر ذهن حافظ چنین گذشته، نه او می خواسته و نه می توانسته. به گمانم، لااقل در مورد این کلمات خاص، زبان چنین امکانی را در اختیار شاعر آن روز و خوانده ی امروز قرار نمی داده و نمی دهد. و پاسخ خود حافظ به این سؤال که «آیا واقعاً، هنگام سرودن این بیت منظورش از «لاله» ، «جام باده» بوده است؟»، احتملاً منفی است؛ زیرا «لاله» که مرکز بحث ماست، در تمام دیوان حافظ، هیچ گاه به تنهایی، استعاره برای «جام باده ی گلگون» قرار نگرفته است. چرا؟ چون یجوز و لا یجوز این را سنت شعری قبل از حافظ تعیین می کند؛ نه هوس «علمی» خواننده ی خلاق امروزین! کردم اشارتی و...

گل

بیت «به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانه ی بزم طرب کناره کنم»، در معنا، درست مساوی و هم سنگ این بیت است:

حاشا که من به موسم گل ترک می کنم / من لاف عقل می زنم این کار کی کنم

 در تساوی معنای دو بیت، و تساوی معنای «دور لاله» با «موسم گل»، و تساوی تقریبی معنای «دماغ» با «عقل» و تساوی معنای «کناره کنم» و «ترک کنم»، شک و تردید، چندان جایز نیست. بیت مزبور باز شبیه است به:

من عیب توبه کاران کرده باشم بارها / توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم

و شبیه است به:

چون صبا مجموعه ی گل را به آب لطف شست / کج دلم خوان گر نظر بر صفحه ی دفتر کنم

و کلمه ی «دور» در معنای «موسم و فصل و وقت» در ابیات زیر هم آمده است:

- به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ/  که هم چو دور بقا هفته ای بود معدود

- جهان چو خلد برین شد به دور سوسن و گل / ولی چه سود که در وی نه ممکن ست خلود

- به دور لاله قدح گیر و بی ریا می باش / به بوی گل نفسی همدم  صبا می باش

- صلاح از ما چه می جویی که مستان را صلا گفتیم/ به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم

و شاهد آخر:

ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد/  ساقی به دور باده ی گلگون شتاب کن

باز هم تأکید می کنم که : معنی «به دور لاله» در بیت مورد بحث، به ترتیب، مساوی ست با معنی این عبارات دیگر که در ابیات شاهد آمده است: به دور لاله – به موسم گل= [به] وقت گل = چون صبا مجموعه ی گل را به آب لطف شست = به دور گل = به دور سوسن و گل = به دور لاله = ایام گل.

و تأکید می کنم: «دور لاله» در ابتدای بیت مورد بحث ما، دقیقاً هم معناست با «ایام گل» در ابتدای این شاهد آخر؛ و البته، از نظر معنایی، هیچ ربطی به «دور باده» در مصراع دوم این بیت ندارد. چون «به دور لاله»، در اصل، به معنی «با گردش جام لاله مانند» نیست. اگر بود، با «به دور باده ی گلگون» این جا هم معنی می شد. یعنی «دور» در بیت مورد بحث، ربطی به «دور» در این شاهد آخر ندارد. آن، در آن جا، یک معنی می دهد، و این، در این جا معنی یی دیگر و متفاوت؛ و هیچ کدام هم ایهام ندارد. و «لاله» ی بیت مورد بحث هم ربطی به «[جام] باده ی گلگون» این بیت ندارد.

راستی! اگر، اکنون، از سر شوخی و بازی – و نه گستاخی – و فقط برای امتحان، کلمه ی «باده» را در مصراع دوم همین بیت آخر به «لاله» تبدیل کنیم و مصراع جدیدی بسازیم! یا بیت جدیدی! می شود: ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد / ساقی، به دور لاله ی گلگون، شتاب کن! یعنی، فوراً معنای کلمه ی «دور» به تبع کلمه ی «لاله» عوض می شود: معنای «فصل و موسم» به خود می گیرد و معنای «گردش» را از دست می دهد و معنی مصراع عوض می شود: «ساقی! بهار است. شتاب کن»!

ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد.

ساقی! شتاب کن.

ساقی! به [وقت] لاله ی گلگون، شتاب کن.

ساقی! بهار است! شتاب کن!

هر چند این تعبیر فوری معنایی را هر فارسی زبانی که با شعر مأنوس باشد به راحتی در می یابد، اما تعطیل و تحلیل آن به عهده ی کسی ست که با روانشناسی زبان و زبان شناسی روانشناختی در حوزه ی شعر مأنوس باشد.

... / ساقی به دور باده ی گلگون شتاب کن (به گرداندن جام باده)؛

.../ دور فلک درنگ ندارد؛ شتاب کن (قید زمان)

.../ ما را ز جام باده ی گلگون خراب کن (با [گرداندن] جام باده)

.../ «ساقی به دور لاله ی گلگون، شتاب کن» (قید زمان)

 نه تکرار لازم است. نه تأکید. اما:

اگر «به دور لاله دماغ مرا علاج کنید» مقایسه شود با «ساقی به دور باده ی گلگون شتاب کن»، به روشنی، معلوم می شود که: به دور لاله – به دور باده ی گلگون؛ و اگر «به دور لاله دماغ مرا علاج کنید» مقایسه شود با «ساقی، به دور لاله ی گلگون، شتاب کن»، آن گاه البته: به دور لاله = به دور لاله ی گلگون.

و اکنون، حتا قبل از استقصای آماری دقیق، می توان مطمئن بود که در ادب کلاسیک فارسی هیچگاه «به دور لاله»، به آسانی، هم معنی «به دور باده» نبوده است. چون لاله» استعاره ی پربسامدی برای «جام باده» نبوده است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:00 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

چهره یی شبیه به سیمای حافظ

تماشای حافظ از نگاه زنده یاد دکتر غلامحسین زرین کوب

چهره یی شبیه به سیمای حافظ

اتفاق رأی اهل نظر در نقد و تحلیل حافظ شناسی استاد فقید دکتر غلامحسین زرین کوب آن است که وی در خلال پژوهش عمیق خویش، به ترسیم چهره یی از حافظ پرداخته که شباهت بسیاری به سیمای واقعی شاعر دارد و آرایش و پیرایش افسانه پردازان و حافظ پژوهان مغرض در آن راه نیافته است. تبحر زرین کوب در پژوهش زمینه های عرفان، تصوف، تاریخ و نقد ادبی یاری رسان وی گشته تا پرده های ابهام آمیز و چندگانگی های بحث انگیز را کنار زند و سیمای حقیقی این شاعر نامی را نمودار سازد. جسارت و شهامتی که در این مخاطره از زرین کوب دیده می شود، در کمتر کسی می توان سراغ گرفت. او در مقدمه ی «از کوچه ی رندان» هدف خویش را چنین بیان می کند.

«از کوچه زندان چه می جویم؟ راه تازه یی شناخت حافظ، جایی که در مسجد و خانقاه، ردپایی از وی باقی نمانده باشد. نشانش را از کوچه ی رندان شاید بتوان یافت. اما کسی که می گوید: «حافظم در مجلسی، دردی کشم در محفلی» آن اندازه زرنگی دارد که در کوچه ی رندان هم خود را از چشم های کنجکاو بوالفضولان پنهان دارد.

... اگر جویندگان دیگر در مسجد و خانقاه او را گم کرده اند، آیا نمی توان در جست و جوی او به کوچه ی رندان نیز نومیدانه سرکشید؟ البته که می توان... اما آن چه خود از این کوچه ی رندان جسته ام آشنایی با حافظ بوده است. آشنایی با او و محیط او، اگر حرف تازه ییی و دید تازه یی در این کتاب بتوان یافت حاصل کوششی است که برای جست و جوی وی کرده ام از دیوان شعر او (از این کوچه ی رندان).

 

با این مقدمه، با چراغ معرف استاد پژوهش قدم در راه شناخت کوچه ی رندان و ساکن آزاداندیش پرآوازه اش (حافظ) می گذاریم تا با بررسی محیط پرورش، ویژگی های تاریخی، جامعه شناسی و روان شناسی وی به رمز و راز شناخت او پی ببریم.

«وجود امثال حافظ برخلاف دستور «تن» تنها با تحقیق در عوامل ثلاثة، محیط، نژاد و زمان تعبیر و توجیه نمی گردد. اگر چنین بود همه ی معاصران وی تحت تأثیر علل و اسباب «زندگی واحد» نبوغ خاص او را می یافتند. اما همان گونه که اجتماع بر فرد تأثیر گذار است، گاه ممکن است فردی هم پیدا شود که عامل و محرک اجتماع باشد.»

روزگار حافظ

روزگار حافظ، روزگار فساد، دروغ و ریا بود. روزگاری که احوال عامه روی به فساد داشت و اخلاق اشراف، از مذهب منسوخ به سوی مذهب مختار می گرایید، وحشت و بدگمانی به همه چیز چیره بود و بیداد و خشونت در هیچ جا ایمنی باقی نگذاشته بود. شیراز در دست قدرت شاهی عشرت طلب و عیاش، دوران به ظاهر آرام اما خواب آلود و بی خیال را سپری می کرد. در شهر رندان، عیاران و پهلوانانی بودند که به لهجه ی شیرازی «کلو» خوانده می شدند. این گروه نبض اداره ی امور را در دست داشتند و وجودشان دهن کجی به حکومت بود و هر چند دستشان آلوده به قتل و غارت بود، اما بی باکی و بی تعلقی شان به نام و ننگ و دلبستگی های دنیوی و اخروی و کوشش آنان برای رسیدن به مقصود، دست مایه یی برای الگوسازی عارفانه در نزد مردم بود. شاه از آن ها بیم داشت و گاه از سوی ایشان آشکارا مورد تهدید واقع می شد.

سراسر شهر پر بود از خانه های عیش و عشرت که «بیت اللطف» خوانده می شد. علاوه بر این طبیعت سرسبز و پر نشاط شیراز با درختان میوه، گل گشت ها، تفرج گاه ها، پای جهانگردان را به این دیار باز می کشاند. هر چند سیمای شهر گناه آلود و آکنده از فساد بود. رنگ مذهبی نیز بر چهره ی سبز دیده می شد. هیچ کجا قرآن را به زیبایی شیراز نمی خواندند و مساجد و مجالس وعظ همه جا دایر بود.

شیراز بواسحاقی در این روزگار، شاهد جنب و جوش شاعری جوان بود به نام شمس الدین محمد که بعدها خواجه حافظ خوانده شد. عنوان خواجگی حاکی از مال و ثروت خاندانش بود و لقب حافظ نیز از آن جهت بود که او «قرآن را از بر می خواند با چارده روایت». از آن جا که سخنانش بر قرآن و حدیث موافق می آمد، او را شمس الدین محمدصادق می خواندند. اهل سوز و گریه و شب زنده داری بود و در شعرش نیز اشارت های بسیاری حکایت از آن دارد که اوقاتی را در مدرسه به پای کسب دانش سپرده است. وی در شیراز به شادی و سرخوشی می زیست. نسیم مصلی و آب رکن آباد خاطر او را – که جویای خلوت و تفکر بود – به خود مشغول می داشت. در زمانه ی خود از آسایشی بهره می برد و از همین رو به شیراز عشق می ورزید و سخت پای بند این شهر بود و این پای بندی تا پایان عمر همراهش بود. دلبستگی به خانواده و شاید عشق های ناشناخته ی جوانی از یک سو و اشتغال به کتاب و مطالعه از سوی دیگر، دلایل این پای بندی محسوب می شود.

آرامش و ایمنی دوران بواسحاقی، دولت مستعجل بود و پادشاه عیاش جوان، به هنگام حمله ی امیرمبارزالدین و فرزندانش به فارس، با خون خویش کفاره ی عشرت جویی هایش را داد و دولت امیر مبارز آل مظفر مثل کابوسی بر شهر رندان سایه افکند. دوران نظم و سختگیری و تظاهرگرایی زاهدانه آغاز شد. با این وجود، باطن گناه آلود و عیش های نهانی همچنان به قوت خویش باقی بود و حتی امیر زاهدنما نیز از آن بی بهره نبود. آن چه مشهود بود ریای آشکار مردمی بود که دایم در میان مسجد و خرابات در نوسان بودند. خشونت و سختگیری امیر مبارز در مذاق رند آزاداندیشی چون حافظ، در فساد بی حدوقیدی غوطه ور می نمود. در دنیایی که جاهل دولتیار باشد و عالم بی دولت، چه اعتباری به شیخ هست که ریا می کند و حاجی به خدا و خانه ی او سوگند دروغ یاد می کند. حافظ به هر مناسبتی که دست می داد با طنز و کنایه از اوضاع روزگار و از محتسب (امیرمبارز) خرده می گرفت. سرانجام پسران ناراضی و خشمناک از امیر، پدر را در اصفهان توقیف کردند و در قلعه یی محبوس و سپس کور ساختند. حافظ از فرجام این پیر که به دست نورچشم خویش، از نور چشم خویش محروم گشته بود در تأثر و حیرت فرو رفت. اما از سقوط وی دلخوش بود.

ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند /  وز می جهان پر است و بت میگسار هم

رندی که به نام شاه شجاع در شیراز بر جای پدر (محتسب) نشست، بساط ریا و تعصب وی را در هم نوردید و یک چند مایه ی شوق و علاقه ی حافظ را فراهم ساخت. اما کشمکش هایی که بین وی و کسانش در می گرفت پایه های قدرت او را در خون فرو برد و حافظ که نظاره گر این اوضاع بود. روی از دبار گرداند و به عشق و بی خودی روزافزون خویش دل سپرد. شاه شجاع رفتاری همراه با احترام و توأم با بدبینی با وی داشت. یک بار او را به تهمت آن که در باب رستاخیز شک کرده، تهدید کرد. اما با این وصف، زندگی حافظ در دوران شاه شجاع آمیخته با آرامش و درس و بحث و عشق و رندی بود. پس از شاه شجاع، برادرزادگانش، شاه یحیی و شاه منصور، نیز در دوران کوتاه امارت خویش یک چند تکیه گاه شاعر شدند و کار دیوانی خویش را نیز به او رجوع دادند. وزیران و محتسبان نیز ارتباط مستمر و پیوندی قوی با این شاعر نامی داشتند: قوام الدین حسن (وزیر شاه ابواسحق)، برهان الدین فتح الله (وزیر امیرمبارز)، قوام الدین صاحب عیار (وزیر شاه شجاع، جلال الدین توران شاه (وزیر شاه شجاع). علاوه بر این آوازه ی پرطنین حافظ که از مرزهای ایران نیز فراتر رفته بود، صاحبان بلاد و شاهان کشورها و سلطنت های دیگر را نیز به نصیحت و ملاقاتش علاقه مند گرداند.

با وجود توجه خاص درباریان و حکم فرمایان، بی نیاز و بلندنظری حافظ مانع از آن می شد که او به یکباره عمر خود را در خدمت اربابان بی مروت خرج کند. او نه مثل یک زاهد که دایم از صحبت حکام بگریزد و نه مثل یک ستایشگر بود که پیوسته به دامن ممدوحان بیاویزد.

وقتی که سپاه پرهیبت تیمور به شیراز پا نهاد تا قدرت آل مظفر را به پایان رساند، یا حافظ در قید حیات نبود و یا اگر بود در سال های آخر زندگانی به سر می برد. حکایت ملاقات او و تیمور بیانگر فقر شاعر پیر در روزگار پایانی عمر است. در حالی که همسر و فرزندش را به دست غارتگر مرگ سپرده و تنها و بی کس و ژنده پوش روزگار پرملال پیری را سپری می کند و در این تنهایی جان می سپارد (2-791 هـ.ق)

دیوان حافظ را پس از او گرد می آورند و البته آن چه را یافته اند و یا آن چه را خواسته اند و پسندیده اند در آن میان وارد کرده اند. دیوان حاوی انواع قصیده، قطعه، مثنوی، رباعی و غزل است. قصاید او پنج شش تایی بیشتر نیست که مدح پادشاهان و نام آوران عصر است. شیوه ی او در این قصاید یاد آور شیوه ی ظهیر فاریابی و کمال اصفهانی است. قطعات هم بیشتر ماده تاریخ است و گاه انتقاد یا نصیحت. رباعیات نیز غالباً به همان شیوه ی رباعیات خیام است با همان مضامین و همان لطف بیان. حافظ در طی چند قطعه ی کوتاه مثنوی که دارد تمرین خوبی در تتبع سبک نظامی کرده است. هم در ساقی نامه و هم در آن چه خطاب به آهوی وحشی دارد، لحن پرشکوه نظامی با بیان شوخ و شیرین سعدی جلوه یافته است. با این همه آن چه مایه ی شهرت و مزیت اوست، غزل است؛ خلاصه غزل های عارفانه، غزل های لطیف، صاف، تراش خورده و جلا یافته که در آن گاه اوضاع زمان منعکس است و گاه احوال و سرگذشت شاعر. اگر چه وی در این غزل ها سعدی و خواجو را استاد و سرمشق خویش خوانده اما کسی که با غزل فارسی آشنایی دارد می داند که خود او طرح نویی در سخن افکنده است.

حافظ به اهمیت الهام و جنبه ی ربانی و آسمانی شعرش اشاره می کند:

حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ/ قبول خاطر و لطف سخن، خدادادست

این لطف خداداد، او را به ابداع و ایجاد می خواند و به هیجان می آورد و متوجه معانی و لطایف اشیا می کند. وجودش را از سکر و نشآتی توصیف ناپذیر و ناشناختنی می آکند و در نظام وجود و بدایع آن واردش می سازد. حافظ با وجود این منبع الهام، ضرورت تهذیب و اصلاح شعر را از نظر دور نمی دارد. شعری عرضه می دارد پیراسته و اصلاح شده. منبع عمده ی اندیشه های حافظ، غیر از دل حساس و ذوق آفریننده ی خویش، مطالعه ی کتاب است. لطف بیان و ایجاز و ابهام را از قرآن و تفاسیر آن آموخته و باریک اندیشی و دقت نظر را از آثار حکما، متکلمان. در شعر او آثار آشنایی با اشعار شاعرانی چون خیام، سعدی، خاقانی، نظامی،سنایی، عراقی، مولوی و کتاب ها و داستان هایی چون شاهنامه، کیمیای سعادت، کلیله و دمنه، قصه ی گربه ی زاهد، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، منطق الطیر عطار، دیوان شمس و مثنوی معنوی دیده می شود و همچنین سیر و تتبع در دیوان های شعرای عرب او را به مهارت در آوردن مُلَمَّع تجهیز کرده است. این مطالعات گسترده زمانی که با ذوق و قریحه و استعداد سرشار او پیوند می خورد، شور و هیجان خاصی می یابد. مناسبت وزن و آهنگ غزل ها حساب شده است و تناسب معانی و افکار آن ها لطف و روشنی را چند برابر می کند. حافظ گاه کتابخانه یی را در بیتی خلاصه می کند و این ویژگی یکتای شعر اوست.

صنعت عمده ی مورد استعمال حافظ ابهام است. دلیل به کارگیری سخنان و اندیشه های دوپهلو، از ویژگی عصر او ناشی می شود. شوخی و ظرافت در بعضی موارد از مختصات بیان اوست. در گفت و گو با معشوق این بذله گویی با نوع حاضر جوابی همراه است. تنوع و تکرار دو خاصیت مهم شعر حافظ است. از این دو امر متضاد، تکرار بیشتر مربوط به اندیشه های ثابت است. مانند: بی بقایی عمر، ناپایداری جهان و ضرورت کامجویی و... زیبایی شعر او مربوط به تنوع دادن به این اندیشه های ثابت است.

یکی از ویژگی های بارز شعر حافظ به کارگیری الفاظ و کنابات محاوره یی است. او این الفاظ را طوری با زیبایی و لطف آمیخته است که خواننده، سادگی و ابتذال آن ها را فراموش می کند از این رو به تحقیق باید حافظ را پایه گذار سبک هندی دانست. او بعد از قرن ها شعر را از حلقه ی ادبا و مجمع علما به مجلس بازاریان و محفل رندان کشانید تا به آن ها نیز چاشنی محبت را بچشاند.

جهان بینی حافظ که بر عرفان نظری – عرفان اهل علم – تکیه دارد، مکتب انسانیت و اخلاق است. او مانند هر عارف دل آگاه، سرچشمه ی معرفت واقعی را دل می داند. رسیدن به این دنیای ماورای حس و راه یافتن به علام باطن نیازمند از خود بی خود شدن در نفی خودی و خودگرایی است. قلب عارف جام جهان نماست و آن چه در این آیینه ی صافی جلوه ی واقعی دارد عکس معشوق است. حافظ وجود عالم را وجود خدا ادراک می کند. نه مانند فلاسفه وجود خدا را از وجود عالم.

در جهان بینی حافظ که از چارچوبه ی عرفان و دنیای اسلامی بیرون نیست، عشق حلقه ی اتصال به خدا، دل به جام و آیینه، معرفت به شراب، جهان به خرابات  و خدا به محبوب و معشوق تعبیر می شود. حافظ و فهم جهان بینی او فقط در صورتی ممکن است که مفهوم رمزها و استعاره هایی که در این بیان آکنده از ایهام و مجاز است، - چنانکه باید – دریافت شود. این اشارات پیش از حافظ هم سابقه داشته است. چشم و لب و رخ و زلف و خط و خال، شراب، شاهد، و شمع، جام و خرابات در نزد هر عارف معنایی ورای ظاهر دارند.

کشمکش در کلام حافظ از تنازع بین عقل و عشق ناشی است. این کشمکش یکی از ویژگی های روح شاعرانه ی حافظ است. عشق برای او ندای آسمانی است که او را به دنیای ماورای حس دعوت می کند. این شوق وصال او را از وابستگی های مادی می رهاند. حافظ در قبول ارزش عقل و پیروی از رسم و روش، شکی عمیق در مصلحت اندیشی و سودجویی داعیه داران شهر و عقل های سودجو دارد. این جاست که از حلقه ی اهل مدرسه (حکما) و اهل خانقاه( زهاد) بیرون می شود و پا به کوچه ی رندان می نهد در آن، آرامش و صفایی را که در مدرسه و خانقاه گم کرده بود، در دیرمغان و البته در نسخه ی عشق باز می یابد.

دنیای حافظ هماند دنیای خیام در حال ویرانی و بی ثباتی است. نه در تبسم گل نشان وفا هست نه در ناله ی بلبل آهنگ امید. انسان هم بر لب بحر فناست و تا چشم برهم زده است درون ورطه افتاده است. تنها در این میان عشق و بی تعلقی است که نجاتگر است. عشقی که صدای حافظ را هنوز از پس قرن ها منعکس می سازد و در اندیشه اش تمام انسانیت را خلاصه می کند.

آمیختگی تجارب شخصی و غوطه خوردن در اندیشه های بزرگان اهل حکمت و عرفان در باب عشق و مطالعه ی ادبیات ایران از سعدی و مولوی و عطار و عراقی و سنایی و... این گوهر هستی را به او نشان داده و درخشندگی اش را به اوج رسانده است.

نزد حافظ عشق به هر صورت که هست مایه ی کمال انسانی است چرا که او را ز خود جدا می سازد و با معشوق پیوند روحانی می دهد. حافظ می کوشد تا نشان دهد عشق انسانی (مجازی) هم رنگ و بوی عشق الهی دارد و اگر دوگانگی در شعر او میان عشق مجازی و حقیقی مشهود است از آن جهت است که وی مجاز را پلی برای رسیدن به حقیقت می داند و به این سبب است که عشق در کلام او از مظاهر حسن ظاهری به دنیای روحانی نفوذ می کند.

سختی راه عشق نیز از جهت توجه به مساله خودی است. عشق بی خودی را می طلبد تا وصال روحانی حاصل گردد. این وصل دوامی ندارد و مدام بانگی که از دنیای تعلقات می آید، عاشق را به دنیای خویش می خواند و وادارش می کند که از عشق و معشوق به نزد خود باز گردد. در این لحظه پی به دشواری راه می برد. این عشق امانتی است الهی که جنبه ی لایتناهی وجود انسان را از آن چه متناهی است جدا می سازد و به آن بقای سرمدی می بخشد.

استاد زرین کوب وجود این جهان بینی را دلیل جاودانگی کلام حافظ می داند و در کتاب نقد ادبی در معرفی ادبیات چنین سخن می گوید:

«بین ایلیاد هومر و شاهنامه ی فردوسی و بهشت گمشده ی میلتون و کمدی الهی دانته و غزل حافظ و آثار شکسپیر و اشعار هوگو و آثار تاگور و داستان های داستایوسکی شباهت و قرابتی تمام در کار است و در بسیاری اوصاف و احوال مشابهت و مشارکت دارند و به نظر می آید از جنس واحدی هستند... این امر مشترک، هان حقیقت و جوهری است که از آن به ادبیات تعبیر می شود. ادبیات عبارت است از آن گونه سخانی که از حد سخنان عادی برتر و والاتر بوده است و مردم آن سخنان را در خور ضبط و نقل دانسته اند و از خواندن و شنیدن آن ها دگرگونه گشته اند و احساس غم و شادی یا لذت و الم کرده اند و این سخنان به ناچار با سخنان عادی و مکرر تفاوت دارد.»


فهرست منابع، تألیف دکتر عبدالحسین زرین کوب

1- از کوچه رندان

2- نقد ادبی

3- نقش بر آب

4- با کاروان حله

5- شعر بی دروغ، شعر بی نقاب

6- یادداشت ها و اندیشه ها

7- ارزش میراث صوفیه

8- یادنامه ی دکتر عبدالحسین زرین کوب

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:00 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

دین حافظ 

 مقدمه :

دین حافظ

شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب با وجود شهرت والای این شاعر در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی در حدود سال 726ه.ق در شهر شیراز به دنیا آمد است.

اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آوردو آموخت سپری نمودن علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا… بهره ها گرفت.

خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت.

او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر اندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص حافظ بر خود نهاد.

دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو در آمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.

اینکه عشق موضوع اصلی شعر حافظ است، قاعدتاً شناخته شده است. او بارها گفته است که سرشت و سرنوشت یک عاشق را دارد. حافظ در ابیاتی بیشمار، عشق را در کنار «رندی» می‌نهد؛ شیوه‌ای دیگر از زندگی که مُعرف شاعران فارسی زبان است. عشق، مکر و تزویر را پذیرا نیست. عشق با قفل نهادن بر باب دل منافقان و مزوران، کین خود از آنان می‌ستاند و راه آنان را به «ژرفای معنوی» می‌بندد حافظ در عین مراعات اوضاع و احوال روزگار، گاهی غزل‏های خطرناکی درباره افراد خطرناکی میسرود و سرودن این‏گونه غزل‏ها حافظ را تا دم مرگ پیش می برد .

قاضی شهید درباره حافظ چنین آورده است: «حافظ، عارف شیراز، سردفتر اهل راز و در حقایق و معارف ممتاز بوده. دیوان او لسان الغیب و ایمان او مُبرا از عیب و ریب است». این کلمات نشانگر مقامات والای عرفانی حافظ و نیز تشیع او میباشد

آثار به جا مانده از حافظ عبارتند از: دیوان غزلیات، قصاید، مثنویات، مقطعات و رباعیات

تاریخچه و زندگینامه حافظ :

حافظ شیرازی، شمس الدین محمد 726ـ791هـ.ق)شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است.

با وجود شهرت بسیار، از دوران زندگی حافظ ،بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاع دقیقی در دست نیست. متواتر است که در سال 726ه.ق در شهر شیراز به دنیا آمده است.

پدرش بهاء الدین نام داشته که در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت می‌کند. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آورد .برای کسب علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا... بهره ها گرفت. خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت. او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر اندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص حافظ بر خود نهاد.

دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و تصرف این ایالات مهم به دست خاندان اینجو. شهرت و نیکنامی حافظ مورد توجه جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس قرار گرفت و حافظ که از لطف امیرابواسحاق بهره مند شده بود، در برخی از اشعار خود با ستودن وی با القابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحیاء) حق شناسی خود را نسبت به او بیان داشت.

اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله تیمور . مرگ حافظ احتمالاً در سال 971ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه‌ای زیبا و با صفا بود و حافظ علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.

نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفر وی می‌دانستند؛ مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند. در مشاجره‌ای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:

دین و فرهنگ

قدم دریغ مدار از جنازه‌ی حافظ / که گرچه غرق گناهست می‌رودبه‌بهشت

شهرت اصلی حافظ و رمز جاودانگی آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزل‌های بسیار زیباست.

نظام هستی در اندیشه حافظ همچون دیگر متفکران عارف، نظام احسن است، در این نظام گل و خار در کنار هم معنای وجودی می یابند. عشق جان و حقیقت هستی است و در دریای پرموج و خونفشان عشق جز جان سپردن چاره ای نیست. تسلیم و رضا و توکل ابعاد دیگری از اندیشه و جهان‌بینی حافظ را تشکیل می دهد.

فرزند زمان خود بودن، نوشیدن جان حیات در لحظه، درک و دریافت حالات و آنات حقیقی زندگی، طلب موعود و انتظار رسیدن به فضایی آرمانی، از مفاهیم عمیقی است که در سراسر دیوان حافظ به صورت آشکار و پنهان وجود دارد، حافظ گاه به زبان رمز و سمبول و گاه به استعاره و کنایه در طلب موعود آرمانی است. اصلاح و اعتراض، شعر حافظ را سرشار از خواسته‌ها و نیازهای متعالی بشر کرده است.

رمز پردازی و حضور سمبولیسم شعر حافظ را خانه‌ی راز کرده است و بدان وجوه گوناگون بخشیده است. شعر وی بیش از هر چیز به آینه‌ای می ماند که صورت مخاطبانش را در خود می نمایاند، و این موضوع به دلیل حضور سرشار نمادها و سمبول‌هایی است که حافظ در اشعارش آفریده است و یا به سمبول‌های موجود در سنت شعر فارسی روحی حافظانه دمیده است.

ادبیات شروع هر غزل قابل تأمل و درنگ است. به اقتضای موضوع و مضمون، شاعر بزرگ، لحنی خاص را برای شروع غزلهای خود در نظر می گیرد، این لحنها گاه حماسی و شورآفرین است و گاه رندانه و طنزآمیز و زمانی نیز حسرت‌بار و اندوهگین. زبان رندانه شعر حافظ به طنز تکیه کرده است. طنز ظرفیت بیانی شعر او را تا سر حد امکان گسترش داده و بدان شور و حیاتی عمیق بخشیده است. حافظ به مدد طنز، به بیان ناگفته ها در عین ظرافت و گزندگی پرداخته و نوش و نیش را در کنار هم، گرد آورده است.

شعر حافظ، شعر ایهام و ابهام است،

ابهام شعر حافظ لذت بخش و رازناک است. نقش موثر ایهام در شعر حافظ را می توان از چند نظر تفسیر کرد:

اول، آن که حافظ به اقتضای هنرمندی و شاعریش می کوشیده است تا شعر خود را به ناب‌ترین حالت ممکن صورت بخشد و از آنجا که ابهام جزء لاینفک شعر ناب محسوب می شود، حافظ از بیشترین سود و بهره را از آن برده است.

دوم آن که زمان پرفتنه حافظ، از ظاهر معترض زبانی خاص طلب می کرد؛ زبانی که قابل تفسیر به مواضع مختلف باشد و شاعر با رویکردی که به ایهام و سمبول و طنز داشت، توانست چنین زبان شگفت انگیزی را ابداع کند؛ زبانی که هم قابلیت بیان ناگفته‌ها را داشت و هم سراینده‌اش را از فتنه‌های زمان در امان می‌داشت.

سوم آن که در سنن عرفانی آشکار کردن اسرار، ناپسند شمرده می‌شود و شاعر و عارف متفکر، مجبور به آموختن زبان رمز است و راز آموزی عارفانه زبانی خاص دارد. از آن جا که حافظ شاعری با تعلقات عمیق عرفانی است، بی ربط نیست که از ایهام به عالیترین شکلش بهره بگیرد.

اینکه عشق موضوع اصلی شعر حافظ است، قاعدتاً شناخته شده است. او بارها گفته است که سرشت و سرنوشت یک عاشق را دارد. حافظ در ابیاتی بیشمار، عشق را در کنار «رندی» می‌نهد؛ شیوه‌ای دیگر از زندگی که مُعرف شاعران فارسی زبان است. عشق، مکر و تزویر را پذیرا نیست. عشق با قفل نهادن بر باب دل منافقان و مزوران، کین خود از آنان می‌ستاند و راه آنان را به «ژرفای معنوی» می‌بندد .

دوره‌‌‌ای که حافظ در آن می زیست و تأثیر آن بر شعرش

حافظ هنرمندی هدفمند بود، پس از تاریخ زمانه اش جدا نیست. دوره زندگی این شاعر در عصر فترت دوره ایلخانی و تیمور است، یعنی کشمکش و آشوب بزرگ مغول و تیمور. شیراز در این دوران کانون هنر ایران بود و به سبب هوشیاری یکی از اتابکان فارس، با دادن خراج هنگفت از گزند حمله مغول در امان ماند و پناهگاه هنرمندان و اندیشمندان شد. با وجود این عصر حافظ، دوران سقوط ارزش‌هاست. عصر جنگ‌های داخلی و تزویرهای خانگی. او هرگز شعر خود را دستمایه ارتزاق قرار نداد، حتی زمانی‌که مورد توجه حاکمان و فرمانروایان فارس شد و به دربار ابواسحاق اینجو و شاه شجاع مظفری راه یافت.اما دوران حکومت سختگیرانه امیرمبارز الدین محمد که با تعصب و خشونت همراه بود کام زندگی او را تلخ می ساخت. شاعر آزرده حال بیشترین غزل‌های آبدار خود را در مبارزه با ریاکاری‌، عوام فریبی با لحنی نیشدار و گزنده، تلویحاً خطاب به همین امیر ریاکار مظفری سروده و با کنایه و تمسخر او را محتسب خوانده است. لحن حافظ گزند و تلخ و توأم با نیشخند و کنایه آمیز است و هم در آن مایه ای از خیرخواهی و اصلاح طلبی دیده می شود. گویی حافظ پس از سیف فرغانی و ابن یمین با رندی و هوشیاری و فرزانگی خویش شیوه مبارزه تازه ای با نابسامانی‌ها و بداخلاقی‌های جامعه برگزیده است که به مانند یک سبک شاعری او تازگی دارد. غزل‌های پیش از حافظ یا عاشقانه است (سعدی) یا عارفانه (مولانا). حافظ راه میانه ای از تلفیق و ترکیب عشق و عرفان را برگزید و به شیوه ای نو دست یافت که هرگز به این زیبایی و کمال نبوده است. کار زیبای دیگر حافظ تلفیق دو فرهنگ ایران و اسلام است و حافظ بی شک مانند فردوسی در عرصه سخن و فرهنگ ایران پهلوانی بی همتاست که وقتی قرار بوده است بسراید مضمونی بهتر و لازم تر از حماسه انسان عصر خود نیافته و همان را با صداقتی بی مانند در عرصه شعر خویش به نمایش گذاشته است.

روزگار حافظ روزگار زهد فروشی و ریاورزی است و حافظ سرسخت و بی باک به مبارزه با این مرض پرداخته. حافظ رندانه در هوای پلشت زمان خود جهانی آرمانی و انسانی آرمانی آفریده. آشنایی حافظ با ادبیات فارسی و عرب بر آشنایی او از دین اسلام که کتاب اصلی آن (قرآن) به زبان عربی است افزود و او را تبدیل به یک رند آزاد اندیش کرد به گونه ای که بخش زیادی از دیوان حافظ به مبارزه با ریاکاران اختصاص دادهشده است:

او تعصبات را کنار کذاشته و فارغ ازهرقید و بندی به مبارزه با کسانی برخاست که دین و قدرت خودرا به عنوان سنگر و سلاحی برای تجاوز به حقوق دیگران مورد استفاده قرار می دادند. حافظ در این مبارزه به کسی رحم نمی کند شیخ، مفتی، قاضی و برخی حافظ رامانند نیچه و گوته فیلسوفی حساس به مسائل وجودی انسان می‌دانند که آزاداندیش است و دروغ ستیز و خرافات ستیز.

حافظ و قرآن
 دین و هنر

بطوریکه می دانیم، همه مردم، با نام خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، آشنا استند.کلیات اشعار آسما نی خواجه شیراز در رواق خا نهء هر مسلمان وفارسی زبانان جهان در کنار کتاب آسمانی ( قرآن) گذاشته میشود.این افتخار را،کتابهای گلستان وبوستان شیخ اجل سعدی ،ومثنوی معنوی نیز دارند.

رسم است که،گوش های فرزند هر مسلمان ،پس از زمان تولد در هر کجای دنیاکه باشد،با واژه های توحید واذان عشق،آشنا می شوند.وهرفرد مسلمان، یک یاچند آیه ای ازقرآن را برای اجرای عبادات،پیش ازآنکه آنرا درک معنی نمایند ،در ذهن خود حفظ دارند.اما جالب اینست که کتاب خدا،( قرآن) را مردم باهفت پوش در تا قهای بلند بعنوان تبرک، می گذارند اما کمتر کسان دیده شده است که شبی یا سحر گاهی آن را باز نموده،آیتی ویا سوره ای رابخوانند.جز اهل تقوا و پرهیز گاران و شب زنده داران که پیوسته کار شان با خواندن قران و دعا ها و اوراد است.دلیل آن شاید این با شد که مردم عام ، با خطوط قرآن و درک معانی آن آشنا نیستند.و جامعهء روحانیت وعلمای دینی هم کمتر توجه و یا هیچ توجه به این امر، نکرده اند که عا مه ء مردم، قرآن و معانی آنرا درک و فهم کنند.تا عده ای محدودی بنام روحا نی، مورد احترام بما نند و اکثریت عظیم جا معه را صغیران مذهبی تشکیل بدهند.لکن هیچ جوان مدرسه رفته و شا گرد مکتب خوانده وآدم با سوادی وجود ندارد که با نام حا فظ و اشعار دلکش او آشنا نبا شد و بیتی یا غزلی از حافظ را، از یاد نداشته با شد.حا فظ ،هما نگونه که سخنانش الهامی است،رنگ وبوی وحی نیز ازآن استشمام می شود.وسرا پا حکمت، عشق ،جذبه، شوق،عرفان و زیبایی بینظیر کلا می و شاعرانه است.

افزود برآنچه گفته آمد،حافظ، قرآن را نیکو می دانسته ،صدایی دلنشین داشته و بقول خودش، قرآن را با چهارده روایت،می خوانده است:_

« عشقت رسد به فریاد،ار خود بسان حافظ /قرآن، ز بر بخوانی، با چهارده ، روا یت»

« ندیدم خوشتر از شعر تو حا فظ /به قرآنی که اندر سینه، داری »

« قرآن»، درلغت از ریشهء قرء گرفته شده و قرء به زبان عربی، بمعنی جمع کردن، وفراهم آوردن است.و بمعنی خواندن هم آمده است.که بایست در خواندن آن،همه نشانه ها ی حروف ومفاهیم و واژه ها را در ذهن خود، فراهم آوریم.تا درک معنی کنیم.خواندن،نه بمعنای از روی خواندن،بلکه خواندن رمز وفهمیدن سر آیات و امثال قرآن از روی نشا نه های حرفی وکلامی است. در اشعار حافظ هم،خواندن بمعنای کشف وفهمیدن سر حقیقت آمده است

_ « عاشق شو، ارنه روزی، کار جهان سر آید / نا خوانده نقش مقصود، از کار گاه هستی»

این معنی،در نخستین سوره ای که به پیامبر اسلام نازل شده هم امده است. (اقراء باسم ربک الکذی خلق) آن بیت بالای حافظ نیزهمین معنی را می رساند. خواندن(نقش مقصود ازکار گاه هستی) ،همان پدیده ها ونشانه هایی اند که خداوند در کار گاه خلقت آفریده است و از آن طریق، می توان او را بدرستی شناخت.

درک معانی اشعار حا فظ ،آنقدرساده وبی تکلف هم نیست.زیرا خود او برای درک معانی سخنان خود رمزی،وکلیدی قایل شده است.که تا آنرا بد ست نیاریم، ازفهم آن عاجز میمانیم.آن رمز وکلید،« کرامت نفس» انسان است.حافظ، سخن خود را از اغیار و بیگا نگان، پنهان می کند.این اغیار و بیگا نگان،زاهدان ریا کار،شیخ گمراه، نا محرم راز، خود نا شناس و خدا نا شنا سان اند،همان شحنه و محتسب اند:

_« من این حروف نوشتم، چنا نکه « غیر» نداند / تو هم زروی « کرامت» چنان بخوان،که توانی»

_ « رازی که بر « غیر» نگفتیم و نگوییم / با دوست بگوییم که او، محرم راز است»

خواجهء شیراز برغم اندیشه های غرض ورزان،به قرآن، الفت وعشق فراوان داشته است.همه کرا مت نفس، تقوا سلا متی روح و بدن خود، و سحر خیزی و عبادات خود را حاصل عشق واز دولت قرآن، دانسته است.:

_ قدر مجموعهء گل ، مرغ سحر داند وبس / که نه هرکو ورقی خواند، معا نی دانست »

مرغ سحر،همان عابد سحر خیز،همان عارف روشندل وهمان عاشق جان باخته است.:

_ « صبح خیزی وسلامت طلبی چون حافظ / هرچه کردم، همه از دولت قرآن کردم»

چون حا فظ، عارف است« واهل معرفت ، قرآن را تنها به نشانه های حرفی و قرار دادی ان محدود نمی کند.، بلکه آنرا لوح وجود آدمی میداند که خدا وند، نشانه هایش را در آن ثبت کرده تا مگر آدمی، انرا به عشق وکرامت،بخواند؛ و بلکه خدا را بشناسد وآن، کتاب خود شنا سی است.در آیه چهاردهم سورهء بنی اسراییل آمده است:(اقراءکتا بک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا)یعنی« بخوان کتاب خودت راکه بنفس تو کفایت میکند.انروز بر توهمان حساب میشود»

راز و رمز سخن حا فظ را زاهدان ریا کار فهم نمیکنند.آنها، دیو صفت اند که با پاکان، سر دشمنی دارند.لذا مردمی که قرآن می خوانند آنها ییکه رند وخراباتی اند، زاهدان را با انها کاری نیست.:

_« زاهد،ار رندی حا فظ نکند فهم ،چه شد؟ / د یو بگر یزد از آن قوم، که قرآن خوانند»

حافظ خودش تاکید میکند که حافظ قرآن هم بوده است وهیچکس مانند او،نکات لطیف وحکمت های قران را جمع نکرده است:

_« زحا فظان جهان، کس چو بنده، جمع نکرد / لطایف حکمی، با نکا ت قرآ نی»

قرآن خواندن برای حا فظ، وتظاهر به عبادات ،دام تذویر،وسیله ای فریب کاری ودربند کشیدن مردم عامه نیست که از قران چیزی نمیدانند.

_« حا فظا می خورو رندی کن وخوش باش ولی

دام تذ ویر مکن، چون دگران ، قرآن را »

( دگران)، پرنده ایست خوش الحان که با صدای د لفریب خود، دیگر پرنده گان را برای شکار کردن ،فریب می دهد.این زاهدان ریا کار، این شحنه و شیخ، این حا فظان دین فروش نیز مانند همان دگران اند.که قرآن را وسیله ای برای کسب منفعت وروزی خود میسازند.

دین حافظ از دیدگاه اندیشمندان و بزرگان علم و فقه

برای روشن شدن جواب، به این مطالب توجه نمایید:

1) درباره حافظ، نظریات مختلفی داده شده است. از این نظریات نظریه‏ای مقبول است که ارائه دهنده آن آن گونه باشد که حافظ بود. اگر کسی ادیب باشد می تواند درباره ادیب بودن حافظ نظر بدهد، اگر کسی فقیه باشد می توانددرباره فقیه بودن حافظ نظر بدهد و اگر کسی عارف باشد می تواند درباره بُعد عرفانی حافظ اظهار نظر کند ولی کسی که ادیب است و عارف نیست نمی تواند درباره بُعد عرفانی حافظ نظریه ارائه بدهد در عصر ما ادیب‏ها میخواهند درباره حافظ نظر بدهند ولی این نشدنی است. حافظ را عارفی همانند او می تواند مورد مطالعه قرار بدهد. یکی از کسانی که درباره حافظ بررسیهایی دارد، آقای دکتر قاسم غنی است او کتابی به نام «تاریخ تصوف در اسلام» نوشته است. آقای مطهری در «تماشاگه‏راز» درباره ایشان میگوید: «این مرد، چیزی از عرفان و تصوف درک نکرده است، مطالعه زیادی به عمل آورده ولی چیزی نفهمیده است. با این وضعیت چطور میتوان نظر آقای غنی را پذیرفت؟!

2) مسلمانان گروه‏های متعددی دارند. این گروه‏ها در طول تاریخ همواره با هم اختلاف و گاهی درگیری داشتند. این درگیریها باعث میشد که گاهی برخی از علماء به گونه‏ای رفتار کنند که عواطف هیچ‏کدام از طرفین درگیر برانگیخته نشود. البته گاهی هم با صدور فتوایی از سوی حکومت دستگیر و کشته می شدند. خود همین حافظ شیرازی گرفتار این‏گونه افراد بود. یکی از کسانی که با حافظ مخالف بود، شاه شجاع است. شاه شجاع 25سال پادشاهی کرد این پادشاه خودش شاعر بود و به عربی و فارسی شعر می سرود. شاه شجاع از سنیهای متعصب به شمار میرفت. شاه شجاع در نه سالگی حافظ همه قرآن شد و شاگرد قاضی ایجی است. او با حافظ میانه خوبی نداشت. روزی به حافظ گفت: ابیات غزل‏های تو هیچ‏کدام به یک منوال نیست بلکه از هر غزل چهار بیت در تعریف شراب، دو بیت در تعریف عشق و یکی دو بیت در تعریف محبوب است. در حالی که تَلَوُّن در یک غزل، خلاف روش بلیغان است. حافظ در جواب این اعتراض گفت: آنچه بر زبان مبارک شاه می گذرد، عین صدق و صواب است ولی با این حال شعر حافظ در همه جا اشتهار یافته و شعر حریفان حافظ پای از دروازه شیراز بیرون نمی گذارد. حافظ با این بیان نرم خود شاه شجاع را از خشم بازداشت و شاه شجاع هم در برابر این سخن حافظ ماند در همین ایام که شاه شجاع به ابیات حافظ اعتراض میکرده حافظ غزلی به نظم کشید که در آن این بیت آمده بود:

ز ادبیات دینی تا دین ادبیاتی

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد/ وای اگر از پی امروز بود فردایی

حافظ می گوید: این‏گونه مسلمانی که ما مسلمانان داریم و هیچ‏گونه پایبندی به احکام اسلام نیست، انسان را از عذاب آتش نمی رهاند و باید بیشتر از این به فکر خود باشیم ودل را به حقیقت مسلمان کنیم. این غزل و این بیت را شاه شجاع شنید و گفت: از این غزل به دست می آید که حافظ به قیامت قائل نیست و برخی از فقها تصمیم گرفتند که فتوا به کفر حافظ بدهند یکی ازنزدیکان حافظ این توطئه را به اطلاع او رسانید. حافظ برای رهایی از این شرّ، نزد مولانا زین‏الدین ابوبکر رفت و چاره کار از او خواست. او گفت: یک بیت دیگر بگو و در آن بیت اشاره کن به این که این سخن از یک کس دیگر است و حافظ این شعر را به دنبال آن شعر گفت:

 

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت/ بر در میکده‏ای با دف و نی ترسائی

حافظ با اضافه کردن این شعر، خود را از دست فقهاء حسدورز و شاه شجاع نجات داد.

3) حافظ در عین مراعات اوضاع و احوال روزگار، گاهی غزل‏های خطرناکی درباره افراد خطرناکی می سرود و سرودن این‏گونه غزل‏ها حافظ را تا دم مرگ پیش می برد. یکی از کسانی که شاه شجاع، مخلص او بود، عماد فقیه کرمانی است. عماد، شیخ و صاحب خانقاه بود، هنگام نماز همواره اشک می ریخت و شاه شجاع هم به خاطر همین عاشق او بود. حافظ شیرازی درباره عماد فقیه کرمانی غزلی سرود و در آن غزل گفت:

این عماد مانند گربه عابد است و باید موش‏ها از آن برحذر باشند و فریب او را نخوردند.

حافظ نه تنها با آنان که در لباس زهد، روی به دنیا آورده بودند همراهی نکرد بلکه حافظ در برابر هیچ‏کدام از ملوک و اکابر روزگار خویش سر تعظیم فرود نیاورد و به هیچ‏کدام از آنان اعتنا نکرد و با وجود این مورد توجه همه طبقات گردید.

4) با ظاهر اشعار یک شاعر نمی توان نسبت به عقیده او داوری کرد گرچه در دادگاه‏ها قاضیها می توانند به ظاهر کلام متهم نگاه کنند ولی در مورد شاعران و عارفان شاعر چنین نیست بلکه باید دید مراد شاعر چیست. برای نمونه به چند شعر از اشعار بزرگان اشاره میکنم. آیت‏الله حسن‏زاده آملی در دیوان اشعار خود آورده است:

تا که دل صید کمند زلف مشکین تو شد
لا جرم تسلیم راه و رسم و آیین تو شد
نِی در امروزت غلام حلقه در گوش است و بس
کز ازل سر در کفت بنهاد و تمکین تو شد
چیست زیبنده به حال بنده فرخنده‏ای
جز که در فرمان حکم و عهد دیرین تو شد

 

آن چه قدّ است و چه خدّ است و چه خال است و چه خط مسلم و کافر، زبان در مدح و تحسین تو شد (دیوان اشعار، آیت‏الله حسن‏زاده آملی، ص 59چاپ اول، مرکز نشر فرهنگی رجاء) در این چند بیت، کلمات صید، کمند، زلف، مشکین، حلقه در گوش، کف، قد، خد، خال، خط، مرغ سحر، طائر، پروین و پای به کار رفته است و هیچ‏کدام به معنای متعارف در بین مردم نیستند و آیت‏الله حسن‏زاده آملی را همه علماء به خوبی می شناسند. بنابراین نمیتوان این اشعار را به ظاهر حمل کرد.

علامه طباطبایی نویسنده تفسیر المیزان از علمای بزرگ عصر حاضر است و در اعتقاد و ایمان او کسی تردید ندارد. اواستادبسیاری از بزرگان عصر ما است. ایشان در ابیاتی چنین میگوید:

همی گویم و گفته‏ام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستی است در کیش مهر
برون انداز این جرگه هشیارها

 

(تماشاگه راز، ص121)

شیخ بهایی از علمای بزرگ جهان شیعه است. در پاکی جان و مقامات علمی او کسی تردید ندارد. ایشان در ضمن اشعاری، کلمات زیادی به کار برده که امکان ندارد آن کلمات را به معنای متعارف گرفت، گرچه افراد ناآگاه آن کلمات را به معنای متعارف حمل میکنند. شیخ بهایی می وید :

ساقیا بده جامی زان شراب روحانی
 تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی
بیوفا نگار من میکند به کار من
خنده‏های زیر لب عشوه‏های پنهانی
 دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی
سجده بر بتی دارم راه مسجدم منما
کافر ره عشقم من کجا مسلمانی ما
 زدوست غیر از دوست مقصدی نمیخواهیم
جور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی
زاهدی به میخانه سرخ رو زمیدیدم
گفتمش مبارک باد ارمنی – مسلمانی
خانه دل ما را از کرم عمارت کن
پیش از آن که این خانه رو نهد به ویرانی

 (تماشاگه راز، ص 121)

کلمات به کار رفته در این ابیات، به یقین به معنای متعارف به کار نرفته است. پس نمیتوان با این کلمات به عقیده باطنی استدلال کرد. «مغربی» در اول دیوان خود میگوید:

اگر بینی در این دیوان اشعار رابات و خراباتی و خمّار بت و زُنّار و تسبیح و چلیپا مغ و ترسا و گبر و دیر و مینا شراب و شاهد و شمع و شبستان خروش بربط و آواز مستان} می و میخانه و رند خرابات حریف و ساقی و نرد و مناجات نوای ارغنون و ناله نی صبوح و مجلس و جام پیاپی خم و جام و سبوی میفروشی حریفی کردن اندر باده نوشی زمسجد سوی میخانه دویدن در آنجا مدتی چند آرمیدن گرو کردن پیاله‏ی خویشتن را نهادن بر سر مِی جان و تن را گل و گلزار و سرو و باغ و لاله حدیث شبنم و باران ژاله خط و خال و قد و بالا و ابرو عذار و عارض و رخسار و گیسو لب و دندان و چشم شوخ سرمست سر و پا و میان و پنجه و دست مشو زنهار از این گفتار در تاب برو مقصود از آن گفتار دریاب مپیچ اندر سر و پای عبادت اگر هستی ز ارباب اشارت نظر را نغز کن تا نغز بینی گذر از پولت کن تا مغز بینی کجا گردی ز ارباب سرائر نظر گر بر نداری از ظواهر چو هر یک را از این الفاظ جانی است به زیر هر یک از اینها جهانی است تو جانش را طلب، از جسم بگذر مُسمّا جوی باش از اسم بگذر فرو نگذار چیزی از دقایق که تا باشی زاصحاب حقایق (تماشاگه راز، ص 118)

5) دیوان حافظ پس از وفات حافظ جمع‏آوری شده است. اشعاری را بر این دیوان اضافه کرده‏اند واشعاری را از آن حذف کرده‏اند. این دیوان چون مورد توجه همه طبقات بود و مؤسسه‏ای هم نبود تا آن را از دست تحریف نگه‏دارد، به طور سالم به دست ما نرسیده است. آنان که به حقیقت، حافظ‏شناس هستند و در عرفان به مقامات بالا رسیده‏اند می توانند تشخیص بدهند که کدام ابیات، از حافظ نیستند .

نویسنده ریحانة‏الادب در این باره آورده است: «حافظ برای نوشتن و جمع‏آوری اشعارش وقت نداشت. پس از وفات او سید قاسم انوار دیوان کنونی او را جمع‏آوری کرده است و چون خود حافظ این دیوان را ننوشته، بعضی از اشعار سلمان ساوجی و شعرای دیگر داخل آن شده است». سیدقاسم انوار، خودش یکی از عرفاء است. برخی نام جامع دیوان حافظ را محمد گلندام دانسته‏اند. در دائرة‏المعارف بریتانیا آورده است که اهل سنت، مدایح حضرت علی(ع) را از دیوان حافظ حذف کرده‏اند. آقای دکتر قاسم غنی میگوید: «در نسخه‏ای که نزد من است غزل «ای دل غلام شاه جهان باش و شاد باش» موجود نیست و نتیجه میگیرد که پس این غزل را بعدها اضافه کرده‏اند». در اینجا به آقای غنی باید تذکر داد که ممکن است نسخه شما را اهل سنت نوشته‏اند و این غزل را حذف کرده‏اند.

ز ادبیات دینی تا دین ادبیاتی

6) در این که حافظ یکی از علمای بزرگ اسلام است تردیدی نیست و از اول تا آخر براساس احکام الهی زندگی کرد و هیچ‏گاه پا از دایره دستورات الهی بیرون نگذاشت و به هیچ آیین دیگری غیر از اسلام تمایل پیدا نکرد. افرادی که بهره‏ای از دانش نداشتند واشعار حافظ را می دیدند، با دیدن یک بیت، او را به آیینی نسبت می دادند. به عنوان مثال، وقتی که می دیدند حافظ می گوید: این قصه عجب شنو از بخت واژگون/ ما را بکشت یار به انفاس عیسوی (تماشاگه راز، ص 126) می گفتند حافظ تمایل به مسیحیت پیدا کرده است در حالی که اگر کسی مقدار کمی آشنایی با حافظ داشته باشد چنین نمی گوید. همین‏گونه افراد وقتی می دیدند که حافظ می گوید: بلبل زشاخ سرو به گلبانگ پهلوی /میخواند دوش درس مقامات معنوی می گفتند که حافظ به آیین زرتشتی تمایل کرده است در حالی که حافظ یک ذره به زرتشتی تمایل نداشت و این افراد وقتی که می دیدند حافظ میگوید یعنی بیا که آتش موسی نمود گل /تا از درخت نکته توحید بشنوی میگفتند که حافظ به یهودیگری تمایل پیدا کرده است. این نوع داوریها براساس معیار درست انجام نشده است و احتمال هم دارد که غرض‏های دیگری داشته باشند و میخواستند حافظ را انسان آلوده نشان بدهند. در اینجا توجه شما را به نظرات برخی از بزرگان درباره حافظ جلب میکنم: قاضی شهید درباره حافظ چنین آورده است: «حافظ، عارف شیراز، سردفتر اهل راز و در حقایق و معارف ممتاز بوده. دیوان او لسان الغیب و ایمان او مُبرا از عیب و ریب است». این کلمات نشانگر مقامات والای عرفانی حافظ و نیز تشیع او میباشد. نویسنده ریحانة‏الادب درباره او آورده است: 0

«حافظ شیرازی، از اکابر شعرای عرفای ایرانی عهد آل مظفر است. شاعری، دونِ مراتب عالیه علمیه اوست، زیرا علوم ظاهر و باطن بر او مکشوف بود و خصوصا در علم قرآن نظیری نداشت. در مراتب عرفان و قرائت قرآن یگانه زمان و بسیار شیرین سخن بود. همه کتاب آسمانی را در حفظ داشت. حافظ هر آنچه را از مراتب عرفان و حقیقت، نصیبش شده بود همه را از برکت قرآن میدانست. قرآن را با چهارده قرائت در حفظ داشت. حافظ در سایه قناعت که گنجی است بینهایت، تاج عزت بر سر نهاد. »

در کتاب «روح مجرد» نوشته آیت‏الله سید محمد حسین حسینی تهرانی آمده است: سید هاشم موسوی حداد میفرمودند: مرحوم قاضی، حافظ شیرازی را هم عارفی کامل میدانستند و اشعار مختلف او را شرح منازل و مراحل سلوک تفسیر میکردند. سید هاشم حداد از عرفای والامقام و از شاگردان مرحوم قاضی بودند و قاضی همان سید علی قاضی طباطبایی است که در عرفان و پاکی جان کمتر عارفی به پای او میرسد. کتاب «روح مجرد» یادنامه سید هاشم حداد است. علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان، به دست سید علی قاضی طباطبایی تربیت یافت. در همین «روح مجرد» آمده است: «مرحوم قاضی قائل بودند که محال است کسی به مرحله کمال برسد و حقیقت ولایت بر او مشهود نگردد و میفرمود: وصول به توحید فقط از راه ولایت است. براساس نظر این بزرگان حافظ از عرفای شیعه است و شیعه اثنیعشری هم بود. آقای دکتر محمد معین درباره تشیّع و تسنن حافظ، بررسیهای مفصلی دارد. ایشان پنج دلیل برای تسنن حافظ و دوازده دلیل برای تشیع او آورده است و پس از بررسی و نقد، گفته است: میتوان به تشیع او معتقد بود. به این نکته توجه داشته باشیم که چون حافظ انسان بسیار والامقام است، در جامعه اسلامی هر گروهی تلاش میکند او را از خود بداند تا بر دیگران افتخار کند و به خاطر همین، دست تحریف به سوی دیوان او دراز میشود و هر گروهی آنچه را که به زیان اوست حذف میکند تا حافظ از آن او باشد. حافظ در سال 720به دنیا آمد و در سال 91یا 792وفات کرد. به نظر برخی در سال 745متولد شده است .

 نتیجه :

« عشقت رسد به فریاد،ار خود بسان حافظ /قرآن، ز بر بخوانی، با چهارده ، روا یت»

« ندیدم خوشتر از شعر تو حا فظ /به قرآنی که اندر سینه، داری »

حافظ هنرمندی هدفمند بود، پس از تاریخ زمانه اش جدا نیست. دوره زندگی این شاعر در عصر فترت دوره ایلخانی و تیمور است، یعنی کشمکش و آشوب بزرگ مغول و تیمور. شیراز در این دوران کانون هنر ایران بود و به سبب هوشیاری یکی از اتابکان فارس، با دادن خراج هنگفت از گزند حمله مغول در امان ماند و پناهگاه هنرمندان و اندیشمندان شد. با وجود این عصر حافظ، دوران سقوط ارزش‌هاست.

گوته فیلسوف، نویسنده، شاعر و متفکر بزرگ آلمانی درباره حافظ می‌گوید، حافظ در شعر خویش حقیقت غیر قابل انکار را به شیوه‌ای محو ناشدنی بیان کرده است. حافظ یگانه و بی‌نظیر است.

به اعقتاد امرسون فیلسوف و نویسنده آمریکایی، حافظ همواره از این که در جایگاهی نامناسب و ناجور قرارش دهند ابا داشت، از هیچ چیز در بیم و هراس نبود. حافظ ماوراء را می‌دید، و دیدش نافذ بود. او تنها انسانی است که من آرزوی دیدارش را دارم و دلم می‌خواست جای او می‌بودم.

ادوارد فیتز جرالد نویسنده و شاعر انگلیسی می‌نویسد، حافظ بهترین آهنگ ساز واژه هاست.

گرترود بل معتقد است که گویی چشم بصیرت حافظ، آنچنان نافذ و تیزبین است که به قلمروهایی از تفکر و اندیشه‌ای سر می‌کشد، که حتی نسل های بعد از ورود به آن ممنوع شده اند.

آربریچ نیز می‌گوید حافظ در نگاه هموطنانش، همان جایگاه و مرتبتی را دارد که شکسپیر برای ما، و شایسته مطالعه دقیق است.

نیکویی و کمک به مردم و مستمندان، پرهیز از مردم آزاری، نقد اقتدارگرایی ، نقد و نفی خشونت، تحذیر از غرور و خودپرستی، وفاداری، بی‌اعتنایی به گفته علمای بی‌عمل، تقبیح شبهه خواری، مناعت طبع و آزادگی، خوشدلی و حسن نیت نسبت به شهروندان نیز از دیگر اعتقادات رفتاری و گفتاری حافظ شیرازی است.

روزگار حافظ روزگار زهد فروشی و ریاورزی است و حافظ سرسخت و بی باک به مبارزه با این مرض پرداخته. حافظ رندانه در هوای پلشت زمان خود جهانی آرمانی و انسانی آرمانی آفریده. آشنایی حافظ با ادبیات فارسی و عرب بر آشنایی او از دین اسلام که کتاب اصلی آن (قرآن) به زبان عربی است افزود و او را تبدیل به یک رند آزاد اندیش کرد به گونه ای که بخش زیادی از دیوان حافظ به مبارزه با ریاکاران اختصاص داده شده است: حافظ میگوید: این‏گونه مسلمانی که ما مسلمانان داریم و هیچ‏گونه پایبندی به احکام اسلام نیست، انسان را از عذاب آتش نمیرهاند و باید بیشتر از این به فکر خود باشیم ودل را به حقیقت مسلمان کنیم.

خواجه شمس‌الدّین محمّد حافظ شیرازی ‏( بیستم مهر سالروز گرامیداشت حافظ )

بسیاری حافظ شیراز را بزرگ‌ترین شاعر ایرانی تمام دوران‌ها می‌دانند، بیشتر اشعار حافظ غزل و بن مایه غالب غزلیات او عشق است خواجه شمس‌الدین محمدبن محمد حافظ شیرازی متفکر، نواندیش دینی، شاعر و غزل سرای بزرگ قرن هشتم ایران و یکی از سخنوران نامی جهان است که می‌کوشد جامعه را به سوی شکل و شمایلی مطلوب هدایت کند.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:01 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

عشق و رندی در سخن حافظ

عشق و رندی آموزه های غزل حافظ

عشق و رندی در سخن حافظ

عشق پیوسته در دریای بیکران ادبیات ایران موج می زند. عشقی که در شور شیرین و فرهاد رنگ یافته، عشقی که در غزل لیلی، مجنون به درد فراق مبتلا گشته، عشقی که دست رستم را به خون سهراب آلوده کرده، عشقی که در شیخ صنعان دل و دین از دست داده، عشقی که در غزل مولانا به رقص و پایکوبی درآمده، عشقی که در غزل رعنای حافظ ستایش شده است. همه حکایت از دردی شیرین و تلخ دارند که درمانش هم خود عشق است.

این عشق است که در رگ رگ غزل های حافظ جریان دارد و نوشدارویی برای التیام زخمهای بشر است. در حقیقت حافظ دو پیام بزرگ برای انسانهای زمینی دارد: عشق و رندی.

در دیوان حافظ 3نوع عشق یا معشوق در موازات همدیگر، یا گاه متداخل با یکدیگر ملاحظه می شود:

1) عشق یا معشوق انسانی:

عطر و روح این عشق طربناک بر سراسر دیوان حافظ حاکم است مطلع بعضی غزلهای او که انسجام و یکپارچگی بیشتری دارد و عمدتاً در عشق زمینی و خطاب به معشوق انسانی است نقل می شود:

سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند /همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند

2) عشق یا معشوق ادبی:

این نوع عشق و معشوق در اکثریت غزل های عاشقانه حافظ حضور دارد در این نوع شعر که صورتاً تفاوتی با شعرهای عاشقانه عرفانی ندارد. در این عاشقانه ها، معشوق یا غایب است یا بدون چشم و چهره و ابروست. فاقد جسمانیت است و حتی فاقد جنس است و غالباً نمی توان فهمید مذکر است یا مونث و در بیشتر موارد معشوق شاعر نیست بلکه ممدوح اوست ممدوح از رجال کشوری و دنیوی است یا معنوی و اخروی :

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

 

3) عشق یا معشوق عرفانی: کم و بیش نیمی از غزلیات و ابیات عرفانی حافظ است.

الا یا ایها الساقی ادر کاساً وناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

 

معشوق عرفانی شکار نمی شود، «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست.» یار کامل و کمال مطلق است. هر قصوری که هست از ماست. معشوق عرفانی صاحب اختیار مطلق است. یار از عشق ما مستغنی است او اهل ناز و گاهی جفا هم هست و در عین حال مشفق است و یار؛ نیز به عاشقان نظر دارد معشوق عیان است برای مشاهده و شهود او، باید پاک بود و به تهذیب و تصفیه درون پرداخت عشق موقوف به عنایت ازلی و هدایت و حوالت الهی و عهد الست است. عشق امانت الهی است امانتی است خاص انسان نه فرشتگان.

آسمان بار امانت نتوانست کشید /قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند

این بیت اشاره به آیه:انا عرضنا الا مانه . علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا. «ما امانت ]خویش[ را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، ولی از پذیرفتن آن سرباز زدند، و از آن هراسیدند، و انسان آن را پذیرفت، که او ]در حق خویش[ ستم کار نادانی بود.»

عشق تضمین ندارد پی توکل باید کرد عشق مستلزم معرفت است. عبادت با عشق است که معنی پیدا می کند و مقبول می گردد. عشق در دل شکسته فرود می آید. عاشق غم پرست است:

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق

هردم آید غمی از نو به مبارک بادم

در عشق هم کشش شرط است هم کوشش

بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش

 

عشق خطیر و خطرناک است. راه عشق غریب، بی کران و بی نهایت است. در عشق باید افتادگی تسلیم داشت پاکباز بود و بلا کشید و از جان گذشت و رضا بر داده داد.

عاشق عارف سرش به دنیا و عقبی فرو نمی آید. درعشق باید جلوه شناس و اشارت دان بود. عشق، جنون الهی است و با عقل جمع نمی شود. عشق هم عنان با «رندی» است.

ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست /عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

عشق با زهد و ریا جمع نمی گردد. عاشق عارف ملامتی است و ملامت در او بی اثر است.

وفاکنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم /که درطریقت ما کافری ست رنجیدن

عشق عرفانی فراتر از تعصب و تفرقه مذاهب است و بدون دستگیری و صحبت پیر ممکن نیست حجاب عاشق همانا «خود و خودی» اوست:

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست /تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

عشق ورای تقریرو بیان است و زبان عاشقان را بستند:

بشوی اوراق، اگر هم درس مایی /که درس عشق در دفتر نباشد

بی بهره گی از عشق شقاوت است. سرانجام، عشق، آخرین و بهترین فریادرس و مایه سعادت و رحمت است.

زیرشمشیر غمش رقص کنان باید رفت /کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد

شعر حافظ سرود عشق و بیخودی است و شاعر جز با عشق و بیخودی نمی تواند اندوه زمانه ای را که در فساد و گناه و دروغ و فریب غوطه می خورد فراموش کند. درعاشقی دلی عجیب دارد. که در آن، صورت و معنی هردو می گنجد، هرگونه زیبایی، دلش را می لرزاند و باطن نیز مثل صورت می تواند او را به دام عشق بیفکند با طبع نازک و ذوق لطیفی که دارد، تپیدن دل کائنات را حس می کند. باد صبا را مثل خود، مسکین و سرگردان می بیند. آرزوی جوی آب را که در هوس سرو دلجویی است، درک می کند. دل تنگی و شکایت غنچه زبان بسته را می شنود. ناله و فریاد بلبل عاشق پیشه را به جای می آورد. بی کسی و تنهایی آهوی وحشی را می فهمد. درد و سوز پروانه را در جان و دل خویش احساس می کند و این همه شعر را که در سراسر کائنات هست در بیانی که دائم بین حقیقت و مجاز می لغزد، منعکس می کند و در قالب غزلی می ریزد که لسان غیب و ترجمان اسرار دل است.

عظمت هنرمند بزرگ، اعم از شاعر و غیرشاعر، در اسطوره سازی است. حافظ همانند هستی نمونه وار خویش، که آینه دار طلعت و طبیعت یک ملت است، موجودات نمونه واری می سازد. پیر مغان (از ترکیب پیر طریقت و پیر می فروش)، دیرمغان (از ترکیب خانقاه و خرابات)، می (با سه چهره ی درهم تنیده ادبی، عرفانی و انگوری)، رند (از ترکیب انسان کامل، صوفیه و گدای راه نشین دردنوش-یک لاقبا) .

درقاموس حافظ رندی کلمه پربار شگرفی است این کلمه درسایر فرهنگ ها و زبان های قدیم و جدید جهان معادل ندارد رند تا کمی بیش از حافظ و بلکه حتی در زمان او هم معنای نامطلوب و منفی داشته است. معنای اولیه رند برابر با سفله و اراذل و اوباش بود از آن جا که حافظ نگرش «ملامتی» داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی و همچنین هر نهاد و یا امر مردود اجتماعی را با دیدی انتقادی و ارزیابی دوباره می سنجید با تأسی و پیروی به سنایی و عطار ، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مقام بیرون کشید و با خود هم پیمان و هم پیمانه کرد.

حافظ نظریه عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت به رندی سر و سامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید.

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس /گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

رند، انسان برتر (ابرمرد) یا انسان کامل یا بلکه اولیاءالله به روایت حافظ است. رند چنان که از متن و دیوان حافظ برآید شخصیتی است به ظاهر متناقض و در باطن متعادل. اهل هیچ افراط و تفریطی نیست. بزرگترین هدفش سبکبار گذشتن از گذرگاه هستی است به رستگاری نیز می اندیشد. رند آزاداندیش و غیردینی هم داریم ولی رند حافظ تعلق خاطر و تعهدی دینی دارد به آخرت اعتقاد دارد و می اندیشد ولی از آن اندیشناک نیست زیرا عشق و عنایت را نجات بخش خود می یابد تکیه بر تقوی و دانش و فضل و فهم ندارد.

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است /راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

دنیا را بی اصل و بی اصالت نمی داند سلوک رند، رند دینی و درعین حال بی پروای حافظ، نوسانی است بین زهد و کافری. مسکن مألوف او دیرمغان است که خود آمیزه ای است از مسجد (یا معبد) و خانقاه و میخانه. گاه در سراشیب شک می لغزد گاه در دامان شهود می آویزد. از بس به «اعتدال» ایمان دارد ایمانش نیز اعتدالی است اما هرچه هست ایمان ساده ای نیست. سجاده را به امر مرشدش، پیرمغان به شراب می آلاید و آتش در خرقه می زند و می کوشد از ظاهر شریعت و طریقت، راه به باطن حقیقت بیابد نه اهل تعصب است نه اهل تخطئه1 بلکه اهل انتقاد است شک را در بسیاری موارد سرمه و سرمایه بصیرت و پادزهر جمود فکر و گشاینده دیده درون می داند. ولی اهل اصالت شک نیست به گذران خوش بیش از خوشگذرانی می اندیشد به ویژه به آسان گذرانیدن. زیرا می داند: «سخت می گردد فلک بر مردمان سخت کوش» رند، عافیت طلب است ولی می گوید: «اسیر عشق شدن چاره خلاص من است

رند معلم اخلاق نیست اما بی اخلاق و منکر اخلاق هم نیست. (اخلاق زهد و ترس و تعصب ندارد بلکه اخلاقش عارفانه آزاد منشانه و اخلاق آزادگی است). آری لاابالی مشرب است ولی در لاابالی گری حد نگه می دارد: «سه ماه می خورد نه ماه پارسا می باش»، «فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم»

نگرش منفی حافظ در شخصیت زاهد است که در مقابل رند قرار می گیرد. زاهد در دید حافظ شخصیتی است که به ظاهر خود را از آلودگی های دنیوی به صورت مرتاضانه و سخت گیری های نابجا پاک کرده و به خاطر این پاکی دچار کبر و غرور گشته درحالی که زشت ترین و بزرگترین گناه در مذهب حافظ غرور و نخوت است. زاهد خود را از لذتها و خوشی های زندگی دور می کند و در عقاید خشک و باطل خویش حرص می ورزد او عالمی است که انسان را از عفو و بخشش الهی نومید می سازد و او را در تنگنای تعصب قرار می دهد که در دین حافظ این کفر است درحالی که خداوند رحمان و رحیم در قرآن کریم می فرمایند: «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم، لا تقنطوا من رحمه الله. ان الله یغفر الذنوب جمیعاً انه هو الغفور الرحیم»

«بگو ای بندگانم! که زیاده بر خویشتن ستم روا داشته اید از رحمت الهی نومید مباشید چرا که خداوند همه گناهان را می بخشد، که او آمرزگار مهربان است»

زاهد چنان که شیوه اوست زبان ملامت می گشاید و طاعت و بندگی خود را به رخ وی می کشد اما این ملامت به گوش رندی که همه چیز خود را به عشق فروخته است، باد است مگر نه آن چه بر سر انسان می رود حکم تقدیر است؟ ملحد البته خطا می کند که با نفی حکمت و عنایت حق، خود را از امیدی که تسلی و آرامش می بخشد محروم می دارد اما کرامت حق، با آن جلال و جبروتی که دارد، نیز عظمتش در آن است که گنهکار مأیوس را در پناه رحمت بگیرد و اگر قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند پس کرامت و عظمت خدا چیست؟

از این رو است که حافظ از شیخ و فقیه و زاهد و واعظ که دائم با حدیث هول قیامت انسان را از خداوند دور و نومید می کنند بیزاری می جوید و ریاکاری و دورویی و کوتاه نظری را محکوم می کند و حتی جنگ هفتاد و دو ملت را افسانه می شمرد. بدین گونه وقتی انسان در مقابل تقدیر چاره ای جز تسلیم و رضا ندارد وقتی قسمت الهی بی حضور ما کرده اند حاجت نمی بیند که دایم گره به جبین بیفکند و از سرنوشت خویش بنالد. شرط عقل را در آن می بیند که در چنین حالی انسان هرچه در پیمانه اش ریخته اند بگیرد و سربکشد و آن را عین الطاف بشمرد. عقل طبیعی حکم می کند که مرد جز بدان چه حال و عشرت عاجل است نیندیشد و از آن چه هنوز در پرده است و کسی از آن درست خبر ندارد دغدغه ای به خاطر راه ندهد آرام بر لب جوی بنشیند و گذر عمر را که مثل جویی روان و تمام نشدنی به بحر فنا می ریزد ببیند. و پرده های گونه گون حوادث را با بی قیدی و بی تأثر از پیش چشم بگذراند.

دومین شخصیت منفی که در دیوان حافظ دیده می شود «محتسب» است که هدف طنز و انتقادهای طنزآمیز حافظ است.

دوران حکومت سخت گیرانه امیر مبارزالدین محمد با تعصب و خشونت همراه بود و زندگی حافظ را تلخ می ساخت شاعر آزرده حال بیشترین غزلهای آب دار خود را در مبارزه با ریاکاری و عوام فریبی با لحنی نیش دار و گزنده، تلویحاً خطاب به همین امیر ریاکار مظفری سروده و با کنایه و تمسخر او را «محتسب» خوانده است.

رند به فتوای فرد به مدد عقل ورزی، ام الفساد حرص را به زندان می افکند و این از لوازم آزادی و آزادگی اوست بخشنده و بخشاینده هم هست. این رند بسی آزمون و خطا می کند تا به مدد «تحصیل عشق و رندی» از بیراهه مجاز و غفلت و عادت و چاه سار طبیعت به شاه راه حقیقت و راستای راستی و از تنگنای نخوت و خودخواهی به فراخنای عزت نفس و دل آگاهی راه برود. رند و رندی و رندان در دیوان حافظ بیش از هشتاد بار به کار رفته است و خود همین بسامد بالا اهمیت این کلمه و مفهوم کلیدی را در شعر و نگرش حافظ نشان می دهد. اینک خصوصیات رندو رندی را آن چنان که از شعر حافظ بر می آید با نمونه هایی از شعر او، ملاحظه می کنیم:

1)رندی قسمت و سرنوشت ازلی است.

آن نیست که حافظ را، رندی بشد از خاطر /کاین سابقه پیشین، تا روز پسین باشد

***

بد رندان مگو ای شیخ و هشدار /که با حکم خدایی کینه داری

2) رند اهل خوش دلی و خوش باشی است:

چون پیر شدی حافظ، از میکده بیرون شو /رندی و هوس تاکی، در عهد شباب اولی

***

می خواره و سرگشته و رندیم و نظر باز /وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است

3) رندی خواره و اهل خرابات است:

گر می فروش حاجت دندان روا کند /ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند

***

عاشق و رندم و می خواره به آواز بلند /و این همه منصب از آن حور پریوش دارم

4) رند نظرباز2 و شاهد باز است:

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم /محتسب داند که من این کارها کمتر کنم

*** 

خدا را کم نشین با خرقه پوشان /رخ از رندان بی سامان مپوشان

5)نقطه ای مقابل زاهد و زهد است:

ترسم که صرفه ای نبرد روز باز خواست /نان حلال شیخ ز آب حرام ما

*** 

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت /که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

***

ترسم که روز محشر عنان بر عنان رود /تسبیح شیخ و خرقه ی رند شرابخوار

6) ضدصلاح و تقوی و توبه است:

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوی را /سماع وعظ کجا، نغمه ی رباب کجا؟!

*** 

من رند و عاشق، آن گاه توبه /استغفرالله- استغفرالله

7) دشمن تزویر و ریاست:

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی /دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

***

حافظ مکن ملامت رندان که در ازل /ما را خدا ز زهد ریا بی نیاز کرد

8) مصلحت بین و ملاحظه کار نیست:

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار /کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش

*** 

تا چه بازی رخ نماید بیدقی3 خواهیم راند /عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست

9) قلندر4 هم هست:

سوی رندان قلندر به ره آورد سفر /دلق بسطامی و سجاده طامات بریم

*** 

بر در می کده رندان قلندر باشند /که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی

10)ملامتی است و منکر نام و ننگ است:

ما عاشق رند و مست و عالم سوزیم /با ما منشین و اگر نه بدنام شوی

*** 

نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی /پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست

*** 

از نام چه گویی که مرا نام ز ننگ است /و از نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

11) عاشق است:

من ار چه عاشق و رند و مست و نامه سیاه

هزار شکر که یاران شهر بی گنهند

عاشق و رند و نظر بازم و می گویم فاش

تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام

12) رند هنری دیریاب است:

سالها پیروی مذهب رندان کردم /تا به فتوای خرد، حرص به زندان کردم

***

فرصت شمار طریقه ی رندی که این نشان /چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

13) رند در ظاهر گدا و راه نشین است و اهل جاه نیست:

قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند /ما که رندیم و گدا، دیرمغان ما را بس

***

چون من گدای بی نشان، مشکل بود یاری چنان /سلطان کجا عیش نهان، با رند بازاری کند

14) در باطن، مقام والا و افتخارآمیزی دارد:

در سفالین کاسه ی رندان به خواری منگرید /کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند

*** 

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز /ورنه در مجلس رندان خبری نیست، که نیست

15)سرانجام اهل نیاز و رستگار است:

به صفای دل رندان صبوحی زدگان

بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند

زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه

رند از ره نیاز، به دارالسلام رفت

مهمترین و منسجم ترین تزی که حافظ دارد رندی است.

حافظ هنرمند نکته سنج، زیرکی است که با ایما و اشاره و ابهام، شخصیت واژه هایش را می سازد. واژه هایی که دو پهلو هستند مانند «پیر مغانش»، این واژه ها را به گونه ای پرورش می دهد که از هیچ و پستی به اوج هستی می رساند، یکی از این واژه ها واژه «رند» است. رندی که در ادبیات مردم هیچ بهایی ندارد و جزء افراد پست و لاابالی است. دنیایی که عروس هزار داماد است و لحظه به لحظه به عقد کسی در می آید و به طرق مختلف انسانها را با توجه به صفات و خصوصیات ویژه شان می فریبد و آنها را اسیر خود می کند و در پایان آنها را بر زمین ذلت و خواری می کوبد.

اینجاست که حافظ رند را از زیر دست و پای مردم بیرون می آورد و او را با زیرکی تمام به مرحله ای می رساند که نه تنها مغلوب دنیا نمی شود بلکه دنیای فریب کار مکار را می فریبد و او را اسیر خود می سازد. عظمت حافظ در این است که یک صفت بد و زشت را به اوج پستی و پلیدی به یک صفت خوب تبدیل می کند و این کار ساده ای نیست. نه تنها آن صفت بد را، خوب جلوه می دهد، بلکه دست او (رند) را می گیرد، پله پله بالا می برد، راه و رسم زندگی را به او می آموزد، که همواره در زندگی «شاد» باشد. و غمی جز غم «عشق» به دل راه ندهد، دیندار باشد و حد لاابالی گری را نگه دارد. او را به اوج عرفان و معنویت می رساند، به گونه ای که جزء اولیاءالله می شود. شگفت نیست که رند حافظ را اسطوره او بنامیم و حافظ را اسطوره ساز تاریخ فرض کنیم.

هنر حافظ قدسی است یعنی رنگ قدسی دارد، قدسی بودن شعر او حاکی از عرفانی بودن اوست. حافظ علاوه بر طریقت، بیش از آن و پیش از آن، اهل شریعت است و از رهگذر هر دو با انتقادهای هوشیارانه از سالکان هر دو راه، جویای حقیقت است و هر سه را یکسان و به اعتدال دوست می دارد حافظ سرسپرده بی محابای طریقت نیست حافظ بیشتر مجذوب عرفان است.

بهترین قالب برای بیان مفاهیم عارفانه و عاشقانه، قالب غزل است. در این قالب است که حافظ عرفان وعشق را به اوج رسانده است و انقلابی عظیم در غزل به پا کرده است او از واژه های می و ساقی و رند و خرابات و پیرمغان و باد صبا اسطوره ساخته است. شعر حافظ به صورت ایهام در یک قالب 3بعدی تصاویر و معانی برجسته و متنوعی را به ما عرضه می کند به گونه ای که ما نمی توانیم در آثار او عشق مجازی را از عشق حقیقی تمیز دهیم. و هر خواننده با هر ذوق و سلیقه ای یک برداشت خاص از آن شعر و تصویر دارد.

غزلش شعری ست لطیف و صاف، تراش خورده و جلا یافته که در آن گاه اوضاع زمانه منعکس است و گاه احوال و سرگذشت شاعر. اگر چه وی در این اشعار سعدی و خواجو را استاد و سرمشق خویش خوانده است. اما کسی که با غزل فارسی آشنایی درست دارد می داند که خود او طرحی نو در سخن انداخته است. مثل یک استاد منبت کار در هر بیت خویش، هر زیبایی را که در دسترس یافته است در هم پـیوسته است. با این همه شعرش نیز از شور و هیجانی که غالباً در این گونه اشعار فدا می شود چیزی را از دست نداده است درعین حال هم مناسبات وزن و آهنگ غزلهایش حساب شده است، هم تناسب معانی و افکار آن... و اینهاست آن چه غزل او را از رمز و ابهام، لطف و روشنی آکنده است.

لحن حافظ گزنده و تلخ و توأم با نیشخند و کنایه آمیز است - و در آن مایه ای از خیرخواهی و اصلاح طلبی هم دیده می شود گویی حافظ پس از سیف فرغانی و عبید زاکانی و ابن یمین، با رندی و هوشیاری و فرزانگی خویش شیوه تازه ای برای مبارزه با نابسامانیها و بداخلاقیهای جامعه برگزیده است که به مانند بیان شاعرانه او تازگی دارد.

در غزل اجتماعی حافظ، فرهنگ گذشته ایران با همه کمال ایرانی اسلامی خود رخ می نماید. گویی حافظ در تلفیق دو فرهنگ ایران و اسلام به مانند استاد و حکیم فرزانه توس، ابوالقاسم فردوسی ، به توفیق بیشتری دست یافته است حافظ هم بی شک مانند فردوسی در عرصه سخن و فرهنگ ایران پهلوانی بی همتاست که وقتی قرار بوده است، بسراید مضمونی بهتر و لازمتر از حماسه انسان عصر خود نیافته است و همان را با صداقتی بی مانند در عرصه شعر خویش به نمایش گذاشته است.

منبع عمده اندیشه های حافظ، غیر از دل حساس و ذوق آفریننده ای که دارد مطالعه کتاب است. لطف بیان و ایجاز و ابهام را از قرآن و تفاسیر آن آموخته است و باریک اندیشی و دقت نظر را از آثار حکما و متکلمان.

حسن استفاده حافظ از تناسبهای لفظی و معنوی و به هم پیوستگی تصویرها و وحدتی که در اجزای شعر خویش آفریده چنان است که اگر کسی با پرواز تخیل و مسیر تداعی معانی در ذهن او آشنا و همگام شود در می یابد که چگونه شعر در خط افقی هر بیت و خط عمودی غزل هماهنگ و درهم بافته، و به منزله یک سمفونی است با امواجی انگیخته از هم و لغزنده در آغوش یکدیگر به همین سبب باید به آن به صورت یک کل، یک واحد نگریست نه به تک تک اجزاء.

عظمت هنری حافظ این است که در عین سخنوری و سخت کوشی هنری و رعایت لفظ، جانب معنی را فرو نگذاشته بلکه مقدم داشته است همین است که از خلال شعر زلالش فرزانگی های او می درخشد و به ما حکمت و عبرت می آموزد. ظرایف مضمون پرواز رندی حافظ، ذوق زیبا شناختی ما را ارضا می کند؛ ولی این شیرینی زودگذر است. آن چه دیرپاست اندیشه های ظریف و ظرافت اندیشه و جهان فکری و فکر جهانی اوست به جرأت می توان گفت که جهان شعری هیچ شاعر ایرانی به اندازه حافظ، زنده، ذی ربط با واقعیت و آگنده از اندیشه های روان شناختی و تنوع تجربه نیست.


معانی لغات (از فرهنگ لغت معین)

1تخطئه: خطا گرفتن

2نظرباز: رد و بدل نظر بین عاشق و معشوق

3بیدق: سرباز پیاده در شطرنج

4قلندر: درویش بی قید به لباس و خوراک و عبادات

5محتسب: نهی کننده از امور ممنوع شرع

6طامات: معارفی که صوفیان بر زبان رانند و در ظاهر گزافه به نظر آید.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:01 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

تحلیل شرایط اجتماعی ایران در عصر حافظ 

حافظ

دکتر جان لیمبرت، دکترای تاریخ از دانشگاه هاروارد و یکی از اساتید شرق شناسی با تخصص در حوزه تمدن ایران است. او تا کنون دو کتاب در این باره نوشته است.

کتاب « شیراز در روزگار حافظ، شکوهمندی شهر ایرانی در قرون وسطی» در سال 2001در آمریکا به چاپ رسید و سال گذشته در ایران، با ترجمه همایون صنعتی زاده منتشر شد و از سوی صاحب نظران مورد توجه بسیارقرار گرفت. گلی امامی، در نقد مفصلی که بر این کتاب نوشته است، می گوید « کتاب می کوشد به این پرسش پاسخ دهد که شیراز حافظ، چگونه شهری بود. جایی نا امن و سرشار از خشونت، در عین حال برج اولیاء و سرانجام مرکز درخشان و فروزان فرهنگ ایرانی و زبان فارسی بود.»

مصاحبه ای را  با پروفسور جان لیمبرت مؤلف این کتاب  که تسلط کامل به زبان فارسی نیز دارد می خوانید :

 

 آقای لیمبرت! شما چگونه با ایران و فرهنگ ایران آشنا شدید؟

جان لیمبرت: به طور اتفاقی. وقتی دانشجوی سال دوم دانشگاه بودم، پدرم که کارمند دولت بود از طرف وزارت کار مأموریت یافت که برای دو سه سال به ایران برود و در اصل چهار آن زمان کار کند.

من در تعطیلات تابستان، دو ماه پیش پدر و مادرم بودم که آن موقع یعنی سال 1341در تهران زندگی می کردند. آن زمان دکتر امینی نخست وزیر ایران بود.

طی آن مدت برای یاد گرفتن زبان فارسی به انجمن ایران آمریکا می رفتم و همچنین به چند شهر از جمله اصفهان و شیراز سفر کردیم. تقریبا از همان موقع علاقمند شدم که در مورد خاورمیانه به خصوص ایران، بیشتر بدانم.

وقتی به دانشگاه بازگشتم، رشته مطالعات خاورمیانه را دنبال کردم. آن زمان دکتر فرای، دوست و ایران شناس بزرگ و همچنین پروفسور دیب، یکی از مستشرقین نامدار و برجسته این رشته را در دانشگاه تدریس می کردند و داستان من از آنجا شروع شده است.

در « شیراز در روزگار حافظ، شکوهمندی شهر ایرانی در قرون وسطی» کوشش کردم تا محیط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن زمان را بازسازی کنم.

تخصص من ادبیات نیست و نمی توانم بگویم حافظ شناس هستم. رشته من تاریخ است و در این کتاب به این مسئله پرداخته ام که این شاهکار ادبیات فارسی در چه محیطی زاده شده و رشد کرده است.

- پروفسور جان لیمبرت شما تحصیلات خود را به طور مشخص در رشته شرق شناسی ادامه دادید؟

ـ بله کاملا درست است.

- شما چند کتاب تألیف کرده اید؟

ـ کتاب «شیراز در روزگار حافظ» کتاب دوم من است. اکنون مشغول تدوین کتاب سوم هستم. کتاب اول نیز کتابی است با موضوع کلی به نام« ایران در جنگ با تاریخ».

- موضوع کتاب اول چیست؟

ـ یک موضوع کلی در مورد تاریخ، فرهنگ و سیاست ایران در سطح عمومی یا برای کلاس های دانشگاهی.

- بعد از آن، شما کتاب «شیراز در روزگار حافظ» را تألیف کردید؟

ـ کتاب دوم در سال 2004منتشر شد. این کتاب داستان درازی دارد و تولد آن به صورت تز دکترا بوده است.

-  شما چه مدت در ایران زندگی کرده اید؟

ـ در مجموع حدود هفت سال. بین سال های 1968-1964که دو سال آن را دبیر انگلیسی بودم. بعد از آن از سال1968تا 1972 در شیراز زندگی می کردم و بر روی مورد تز دکترایم تحقیق می کردم و هم زمان در دانشگاه شیراز  مشغول تدریس بودم.

طی چهار سالی که در شیراز بودم، هم به صورت کتابخانه ای و مهم تر از آن به صورت میدانی، بر روی تز دکترایم کار می کردم و در خود شیراز، آثار تاریخی و کتیبه ها را بررسی می کردم و با نتیجه این تحقیقات رساله دکترا نوشتم.

چند سال پس از آن، به این فکر افتادم که این رساله دکترا را تصحیح کنم و به صورت کتاب درآورم ولی متأسفانه به دلیل اتفاقات سال 1979این کار ناتمام ماند تا اوایل سال 2000که در آن زمان تشویق و کمک استاد دانشگاه کلمبیا، یعنی دکتر دیک ریچارد بالت، باعث شد این کار را تمام کنم و بلاخره در سال 2004توسط دانشگاه واشنگتن به صورت کتاب منتشر شد.

- در این کتاب سویه های ادبی این شاعر را بسیار کم بررسی کرده اید. توضیح دهید که بیشتر به چه جنبه هایی از جهان حافظ پرداخته اید؟

ـ در این کتاب کوشش کردم تا محیط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن زمان را بازسازی کنم.

تخصص من ادبیات نیست و نمی توانم بگویم حافظ شناس هستم. رشته من تاریخ است و در این کتاب به این مسئله پرداخته ام که این شاهکار ادبیات فارسی در چه محیطی زاده شده و رشد کرده است.

- در هدف اولیه خود برای تألیف این کتاب، بیشتر به دنبال شناسایی حافظ در متن تاریخی یک شهر بودید یا در پی شناخت شیراز در میان ابیات شاعر؟

ـ من همیشه به تاریخ شیراز و به طور کلی به تاریخ ایران علاقمند بوده ام .

همان طور که می گوییم حافظ نتوانست از اتفاقات آن زمان و محیط اطراف خود جدا بماند، همین گونه این مسئله بر روی خود تاریخ اثر می گذارد.

- در مورد دوران آل بویه، سلجوقیان، قاجاریه و صفویه اطلاعات زیادی در دست است ولی آن دوران خوب شناخته نشده است و اطلاع زیادی از آن در دست نیست.

ـ در قرن هشتم هجری، شیراز برای خود پایتختی بوده و علاوه بر مرکز فرهنگی یک مرکز سیاسی نیز بوده است.

هنگام تحقیق متوجه شدم که بررسی عمیق تری بر روی این دوران لازم است تا ببینیم که در آن زمان چه گذشت و چطور در شرایط آن دوران، چنین فرهنگ عمیق و جاویدانی به وجود آمد.

- با توجه به پژوهش های شما، آیا می توانیم با صراحت بگوییم چه عواملی باعث می شوند در این مقطع تاریخی که حدود دو قرن به طول می انجامد، افرادی مانند سعدی، خواجو و بالاخره حافظ که اسطوره های زبان فارسی هستند، پدیدار شوند؟

ـ سؤال بسیار خوبی است. شاید هرگز به دقت نتوانیم به این سؤال پاسخ دهیم.

در اشعار حافظ می بینیم که در شعر مخصوصی، به اسامی پنج نفر از رجال معروف مملکت فارس اشاره می کند که هر کدام از آنها در نوع خود، قدرت و نفوذ خاصی در شیراز قرن هشتم داشته اند. از جمله حاکم شهر، شاه شیخ ابواسحاق انجوی، وزیر همین حاکم، قاضی القضات، یکی از دانشمندان بزرگ و رهبر صوفیان آن زمان.

دوران حافظ، دوران آرامی نبوده است و شهر چندین بار محاصره شده و جنگ های سختی بین گروه های مختلف درگرفته است و هم در داخل شهر و هم در خارج آن بسیار پر تلاطم و ناآرام بوده است.

- شما پروژه دیگری هم برای تألیف در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران در دست دارید؟

ـ من همیشه به این موضوعات علاقمندم. اگر هر کدام از خوانندگان شما پیشنهادی در این مورد دارد، من با کمال میل به پیشنهادات گوش می دهم و انشاءالله در آینده می توانم این موضوع را دنبال کنم.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:01 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

بررسی تطبیقی معشوق در غزلیات حافظ و شکسپیر

بررسی تطبیقی معشوق در غزلیات حافظ و شکسپیر

بیش از 90 سال پیش ، با ایجاد کرسی ادبیات تطبیقی در دانشکده ی ادبیات شهر «لیون»، این دانش در کشور فرانسه جایگاه رسمی یافت. اما بدیهی است که برای ایجاد و کاربرد این مفهوم، کسی در انتظار این واقعه نبود.

اصطلاح «ادبیات تطبیقی» از قرن هجدهم در متون ادبی مغرب زمین به کار رفت و بسیاری از استادان قرن نوزده، این نام را به تعلیمات خود اطلاق می کردند.

«ادبیات تطبیقی به بررسی تلاقی ادبیات در زبان های مختلف و روابط پیچیده ی آن در گذشته و حال و روابط تاریخی آن از حیث تأثیر و تأثر در حوزه های هنر، مکاتب ادبی، جریان های فکری، موضوع ها و افراد می پردازد. اهمیت ادبیات تطبیقی، تنها  به بررسی گونه های ادبی، جریان های فکری و مسایل انسانی در هنر محدود نمی شود؛ بل که از تأثیرپذیری شاعران و نویسندگان از ادبیات جهانی نیز پرده بر می دارد.»

در این مقاله کوشش کرده ام ضمن بررسی یکی از مفاهیم مهم و مؤثر، یعنی «معشوق»، در اشعار دو شاعر بزرگ و بلند آوازه و کشف نقاط اشتراک و افتراق در زمینه ی توصیف معشوق در آن ها، به اندیشه هایی نو درباره ی ادبیات فارسی و تقابل آن با ادبیات سایر کشورها نیز دست یابیم.

الف- معشوق حافظ:

معشوق حافظ از دو منظر ویژگی های ظاهری و رفتاری، قابل بررسی است:

1) ویژگی های ظاهری:

«فریاد که از شش جهتم راه ببستند/  آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت»

در این مجال کوتاه به بررسی و ذکر چند نمونه از پر بسامدترین ویژگی های ظاهری که حافظ آن ها را به معشوق خود نسبت داده است، بسنده می کنیم:

روی زیبا:

- عارضش را به مَثَل ماه فلک نتوان گفت / نسبت دوست به هر بی سروپا نتوان کرد

- روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد / زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما

- رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت / چرا که حال نکو در قفای فال نکوست

- حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد/ این همه نقش در آیینه ی اوهام افتاد

- حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت / کام کارا نظری کن سوی ناکامی چند

زلف:

- روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم /  که پریشانی این سلسله را آخر نیست

- کی دهد دست این غرض یا رب که هم دستان شوند/ خاطر مجموعه ما زلف پریشان شما

- کس نیست که افتاده ی آن زلف دو تا نیست / در ره گذر کیست که دامی ز بلاست نیست

- ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد  / کاندرین سایه قرار دل شیدا باشید

- زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین /  کان جا مجال باد و زانم نمی دهد

چشم:

- ز چشم شوخ تو جان کی توان برد/   که دایم با کمان اندر کمین است

- علم و فضلی که به چل سال دلم  /  ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد

- من از رنگ صلاح آن دم به خون  دل بشستم دست/ که چشم باده پیمایش صلابر هوشیاران زد

- آن چشم جاودانه ی عابد فریب بین /  کش کاروان سحر به دنباله می رود

- مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار /  ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند

لب و دهان:

- جان فدای دهنش باد که در باغ نظر/  چمن آرای جهان خوش تر از این غنچه نیست

- از لبت شیر روان بود که من می گفتم/ این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست

- با یاد شکر لب گل اندام /  بی بوس و کنار خوش نباشد

- در حق من لبت این لطف که می فرماید/ سخت خوب است و لیکن قدری بهتر از این

بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل/ چه خون که در دلم افتاد هم چو جام و نشد

قد:

- در مذهب ما باده جلال است و لیکن/  بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

- تابو که یابم آگهی از سایه ی سرو سهی/ گل بانگ عشق از هر طرف برخوش خرامی می زنم

- بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند / که به بالای چمان از بن و بیخم برکند

- می شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی/ بر سرم سایه آن سرو سهی بالا بود

- ننگرد دیگر به سرو اندر چمن /  هر که دید آن سرو سیم اندام را

ابرو:

- به جز ابروی تو محراب دل حافظ نیست / طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد

- در کعبه ی کوی تو هر آن کس که بیاید / از قبله ی ابروی تو در عین نماز است

- گوشه ی ابروی توست منزل جانم /  خوش تر از این گوشه پادشاه ندارد

- بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند /  تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم

- گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید/  و روسمه کمان کش گشت در ابروی او پیوست

مژه:

- مژه ی سیاهت ار کرد به خون ما اشارت/  ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا

- به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم  /بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

- یا رب این بچه ی ترکان چه دلیرند به خون/   که به تیرمژه هر لحظه شکاری گیرند

- مژگان تو تا تیغ جهانی گیر بر آورد /  بس کشته ی دل زنده که بر یک دگر افتاد

- شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز / هر که دل بردن او دید و در انکار من اس

2) ویژگی های رفتاری:

قلب

عاشق کشی

بر آن چشم سیه صد آفرین باد / که در عاشق کشی سحرآفرین است

دور بودن از عاشق

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت / روی مه پیکر او سیر ندیدم و برفت

بی وفایی و پیمان شکنی

دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر/ گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست

ناز و غمزه

زلف برباد مده تا ندهی بر بادم/  ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

مستی

در دیر مغان آمد یار قدحی در دست / مست از می و می خواران از نرگس مستش مست

داشتن عشاق فراوان

کی کند سوی دل خسته ی حافظ نظری/ چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد

بی توجهی به عاشق

پیش کمان ابرویش لابد همی کنم ولی / گوش کشیده است از آن گوش به من نمی کند

ستمگری

نگرفت  در تو گریه ی حافظ به هیچ رو /حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

حسن جاودان

غبار خط بپوشانید خورشید رختش یا رب / بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد

آن چه گذشت، توصیف بسیار کوتاهی از معشوق خواجه ی شیراز بود. به تصویر کشیدن سیمای معشوق و بیرون کشیدن این تصویر از میان سطور درهم تنیده ی غزلیات شورانگیز حافظ، کاری بس دشوار است؛ زیرا معشوق، در جا جای این دیوان رخ می نماید و از آن جایی که هیچ کس زیباتر و شیرین تر از عاشق، سیمای معشوق را نقاشی نمی کند و از او سخن نمی گوید، تجزیه و تحلیل این تصویر و سیما از خلال ابیات غزل هایی چنین در هم تنیده و پیوسته دشورا بود. به هرحال، ابیات شورانگیز دیوان، بهترین تفسیرگر عشق و عاشقی بودند که در بخش نخست این مقاله تنها به چند نمونه از آن ها اشاره شد.

ب- معشوق شکسپیر:

برای مقایسه ی دقیق تر، همان تقسیم بندی های به کار رفته در بخش «معشوق حافظ» را به کار می بریم:

1) ویژگی های ظاهری:

چشم:

From thine eyes my knowledge I derive, and, constant stars, in them I read such art, (sonnet 14)

دانایی ام در چشم هایت ریشه دارد   صدها ستاره راه بر من می نماید

لب:

Love"s not time"s fool, although rosy lips and cheeks whitin his bending sickle"s compass come; (sonnet 116)

اگر چه عشق، بازیچه ی دست زمان نیست و ماندگار است، لب های سرخ معشوق، قربانی داس بی رحم دقایق خواهد بود.

گونه:

Thus in his cheek the map of days outworn,

شاعر نقش روزهای گذشته را در گونه های معشوق می بیند.

صدای خوش:

Music to hear, why hear" st thou music sadly? (sonnet 8)

صدای خوش معشوق، هم چون موسیقی ام گوش نواز، روح و جان عاشق را آرامش می بخشد و شگفتی شاعر، از این است که چرا یار شادی آفرین، خود، غمگین است.

2) ویژگی های رفتاری:

دوری از عاشق:

How far I toil, still farther off from thee. (sonnet 28)

شاعر بی نصیب از آرامش روزانه و شبانه، از رنجی یاد می کند که دوری از یار، در دل او به یادگار گذاشته است.

بی توجهی به عاشق:

… When thou shalt strangly pass, (sonnet 49)

معشوق هم چون غریبه ای از کنار عاشق می گذرد.

داشتن عشاق فراوان:

The region cloud hath masked him from me now. (sonnet 33)

شاعر رقبای خود را ابرهای سیاهی می داند که خورشید روی معشوق را می پوشانند.

قدرت:

That god forbid that made me first your slave, (sonnet 58)

عاشق خود را بندیه معشوق می داند.

ویژگی های یاد شده به هم راه ویژگی های دیگری هم چون «دادن وعده های دروغین»، «عاشق کشی»، «حسن کامل»، «بی وفایی» و... درون مایه های اصلی سانت های شکسپیر در توصیف معشوق است. اکنون تفاوت ها و شباهت های توصیف های دو شاعر بزرگ شرقی و غربی را از معشوق بر می رسیم.

شباهت ها:

قلب

1) به کارگیری تشبیه باشگونه:

معمولاً رسم بر آن است که زیبایی های انسان را به زیبایی های موجود در طبیعت مانند می کنند؛ مثل تشبیه روی زیبا به خورشید؛ اما در مواردی در غزل های هر دو شاعر، خلاف این رسم را می بینیم.

حافظ: بنفشه طره ی مفتول خود گره می زد  صبا حکایت زلف تو در میان انداخت

(99 غزل) The forward violet thus did I chide.

شکسپیر: بنفشه بوی خوشش از نفس کشیدن توست.

2) نگاه یار، کیمیاست:

حافظ: آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند  آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند

Against that time when thou shalt strangely pass, And scarcely greet me with that sun thine eye,  (49 غزل)

شکسپیر: خورشید چشم هایت در روزگار قحطی  قلب شکسته ام را تنها نمی گذارد

3) معشوق، راه بَر است:

حافظ:» در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود  از گوشه ای برون آی ای کوکب هداست

From thine eyes my knowledge I derive, and constant stars, in them I read such art(3). (14 غزل)

شکسپیر: دانایی ام در چشم هایت ریشه دارد   صدها ستاره راه بر من می نماید

4) حسن او ذاتی است:

حافظ: تو را که حسن خدا داده هست و حجله ی بخت  چه حاجت است که مشاطه ات بیاراید

(غزل 83)  I never saw that you did painting need.

شکسپیر: هیچ گاه باور ندارم که تو به آب و رنگ نیاز داشته باشی

5) معشوق، ارباب و سلطان است:

حافظ: چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند

Being your salve, what should I do but tend Upon the hours and times of your desire? (غزل 57)

شکسپیر: من بنده ی توام

هیچم ز دست نمی آید

جز آرزوی آرزوی تو!

6) معشوق، عاشق کش است:

حافظ: بر آن چشم سیه صد آفرین باد  که در عاشق کشی سحر آفرین است

……. But since I am near slain Kill me outright with looks and rid my pain (غزل 139)

شکسپیر: من نیمه جان را بکش با نگاهت رهایم کن از رنج بودن

7) در روزگار هجران، معشوق، پیام آورانی دارد:

حافظ: صبا وقت سحربویی ز زلف یار می آورد دل شوریده ی ما را به بو در کار می آورد

By those swift messengers return"d from thee, Who even but now come back again, assured of the fair health (غزل 45)

شکسپیر: آن پیام آورانی که از جانب تو می آیند  و سفیر سلامتی تواند...

8) خیال معشوق با عاشق است:

حافظ: رفیقِ خیل خیالیم و هم نشین شکیب  قرین آتش هجران و هم قران فراق

 Is it thy spirit that thou send"st from thee So far from home… (غزل 61)

شکسپیر: خیال سبز تو مهمان هر شبم شده است  اگرچه دورتر از این خیال نزدیکی

9) معشوق به عاشق بی توجه است:

حافظ: مکن به چشم حقارت نگاه در من مست  که آب روی شریعت بدین قدر نرود

When thou shalt be disposed to set me light, And place my merit ni the eye of scorn (غزل 88)

شکسپیر: آن روز که به حقارت در من می نگری و ارزش های مرا به هیچ می انگاری ...

10) معشوق، بی وفاست:

حافظ: نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل  بنال بلبل بی دل که جای فریاد است

(غزل 93) The looks with me, thy heart in other place.

شکسپیر: چشمهایت با من   دل تو با دگری است

11) عشق مرد به مرد:

قلب سنگی

یکی از اشتراکات مهم این دو شاعر بزرگ، این است که معشوق هر دو مذکر بوده است و در بسیاری از موارد در شعر هر دو شاعر، به وضوح، آشکار است؛ مثلاً:

حافظ: سبز پوشان خطت برگرد لب  همچو مورانند گرد سلسبیل

Two loves I have of comfort and despair, The better angel is a man right pair. (غزل 144)

شکسپیر: من دو عشق دارم؛ یکی مایه ی آرام و دیگری منشأ آلام

فرشته ی من آن مرد زیباست...

تفاوت ها:

تفاوت های میان این دو شاعر در توصیف معشوق، ریشه در تفاوت فرهنگ، اقلیم و پندارها و انگاره های سرزمینی دارد که هر یک از این دو در آن متولد شده و بالیده اند.

برای مثال، آن گاه که شکسپیر در غزل شماره ی 18، معشوق خود را به یک روز تابستانی گرم، تشبیه می کند؛ در حالی که معشوق ایرانی، یادآور بهار است، به خوبی این تفاوت اقلیمی را درک می کنیم.

در جدول زیر، چند نمونه از این تفاوت ها به روشنی آمده است:

پایان سخن:

کاستی های این مقاله از نظر صاحب نظران و اساتید بزرگوار ادبیات فارسی و انگلیسی پنهان نخواهد ماند. امید که نگارنده را از راهنمایی های عالمانه ی خود بی بهره نگذارند. تمام تلاش نویسنده، ارایه ی مقاله ای جامع در زمینه ی ادبیات تطبیقی بود که در جایگاه یک ایرانی، یکی از پایه های این بررسی و پژوهشی را ادبیات فارسی انتخاب کرده ام.

امید که این چشمه ی کوچک به دریایی مواج و عمیق بدل شود. با سپاس گزاری از اساتید بزرگوار، آقایان دکتر محمد حسن حسن زاده نیری و دکتر محمد خطیب.

معشوق

حافظ شکسپیر
سخن از کمان ابرو، سرو قد، تیر مژگان، خال هندو، چاه زنخ او .................
چشم هایش یغماگر علم و فضل

* علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد

چشم هایش سرچشمه ی دانایی

(14) * But from thin eyes my knowledge I derive

هجران او مایه ی قوام عشق هجران او، زمستان سرد
ازی و ابدی

* ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست آن چه آغاز ندارد نپذیرد انجام

ناماندگار

(ب همین دلیل، پیوسته معشوق را به داشتن فرزند توصیه می کند)

7* So thou, the self outgoing in the noon, Unlook"d on diest, unless thou get a son

مذکر است (برای توضیح بیشتر به کتبا شاهد بازی در ادبیات نوشته دکتر سیروس شمیسا مراجعه شود) گاه مونث و گاه مذکر است

144* Two loves I have of comfort and despair, …A man … A woman

همان معبود است

*آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود

شاعر او را نمی پرسند
در توصیف ها واژه ها به کارواژه * بدل می شوند. به هنگام توصیف، واژه ها اغلب در معانی خود به کار می روند.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:02 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

معاشران گره از زلف یار باز كنید

درباره غزل معروف حافظ 

معاشران گره از زلف یار باز کنید

این مصراع اول غزل معروفی از حافظ است كه مصراع دومش راهمیشه این طور شنیده بودیم:

شبی خوش است بدین قصه اش دراز كنید

تا اینكه نخستین بار دكتر پرویز ناتل خانلری در سال 1328در مقاله ای در مجله یغما و سپس در سال 1337در رساله ای با عنوان چند نكته در تصحیح دیوان حافظ كه همراه چاپ تازه ای براساس نسخه نو یافته ای از دیوان حافظ منتشر كرده بود در صحت این ضبط تشكیك كرد و گفت كه مصراع دوم به این صورت صحیح است:

شبی خوش است بدین وصله اش دراز كنید

زیرا، بنابر گفته او: «زلف با قصه ربطی ندارد و قصه سرایی موجب آن می شود كه شب كوتاه بنماید نه دراز. در سه نسخه [اساس چاپ] ما مصراع دوم چنین است شبی خوش است بدین وصله اش دراز كنید یعنی زلف یار را كه در سیاهی و درازی همجنس شب است به شب پیوند كنید تا شب دراز شود.»چند سال بعد خانلری در چاپ كامل تری از دیوان حافظ به صراحت نوشت كه «قصه غلط و وصله درست است»ضبط بیت در این چاپ جدید براساس 10نسخه كهن است كه از آنها 5نسخه «وصله» دارد و بقیه نسخه ها چیزهای دیگر و «قصه» فقط در یك نسخه آمده است كه همان چاپ معروف قزوینی ـ غنی است. خانلری در این چاپ جدید این نكته را هم اضافه كرده بود. «كلمه وصله به معنی زلف عاریه است. و این مضمون یعنی پیوند زلف به شب برای دراز كردن آن در شعر فارسی سابقه دارد.» خانلری درچاپ مجددی از دیوان حافظ (معروف به «چاپ خانلری») كه با ملحقات مفصل در 1363منتشر شده است. صحت كلمه «وصله» (به ضم «واو» و به معنای «زلف عاریه») را باز هم تأكید كرده است. این نكته از آن زمان تاكنون در نشریه ها و كتاب های مختلف و بسیاری از چاپ های جدید دیوان حافظ بحث های مفصل برانگیخته و به قول فرانسوی ها «مركب بسیار جاری كرده است» و اینك نگارنده نیز می خواهد بحث دیگری بر آن بحث های متعدد بیفزاید.

 

چاپ های دیگر دیوان حافظ

در چاپ های دیگری از دیوان حافظ كه پس از چاپ خانلری با تصحیح مجدد براساس نسخه های خطی نویافته منتشر شده است ضبط مصراع دوم به قرار زیر است:

چاپ سلیم نیساری، براساس 43 نسخه خطی قرن نهم شبی خوش است بدین وصله اش دراز كنید(غزل 221)

در مقدمه كتاب چنین آمده است. «از مجموع 35 نسخه كه این غزل را دارند تنها در سه نسخه كلمه قصه نوشته شده است و شمار اكثر نسخ با ضبط وصله تأكید بیشتری را نمایان می سازد. اگر فرض شود كه ضبط نسخ اولیه هم قصه بوده دلیلی به نظر نمی رسد كه اكثر كاتبان خواسته باشند این كلمه ساده و مناسب را به كلمه وصله تغییر بدهند.»(ص 12- 13).

دلیل محكمی است، ولی چرا در چاپ بعدی همین كتاب «قصه» آمده است؟

چاپ سلیم نیساری براساس 48 نسخه قرن نهم شبی خوش است بدین قصه اش دراز كنید (غزل 220) .

مشخص نشده است كه «قصه» در چند نسخه آمده است. ولی به فرض آنكه نسخه های افزون تر این چاپ برای چاپ قبلی همه همین ضبط را آورده باشند باز هم اكثریت با «وصله» است.

چاپ سایه، براساس 31 نسخه قرن نهم:  شبی خوش است بدین وصلتش دراز كنید (غزل 237) .

مشخص نیست یا من نتوانستم مشخص كنم كه «وصلت» در چند نسخه آمده است.

چاپ بهاءالدین خرمشاهی براساس 3 نسخه كهن خطی: شبی خوش است بدین قصه اش دراز كنید (غزل 244) .

«قصه» در 2 نسخه و «وصله» در یك نسخه از سه نسخه اساس مصحح آمده است .

چاپ رشید عیوضی براساس 8 نسخه كهن خطی شبی خوش است بدین قصه اش دراز كنید(غزل238) .

«وصله» در 5نسخه و «قصه» فقط در یك نسخه از 8نسخه اساس مصحح آمده است.

بحث و بررسی

پس از انتشار چاپ خانلری در كتاب ها و مقاله های بسیاری كه كلاً یا جزئاً به بحث درباره شعر حافظ پرداخته اند احیاناً مسئله «قصه» یا «وصله» نیز مطرح شده است كه در ذیل به بعضی از مهم ترین آنها اشاره می كنم.

بهاءالدین خرمشاهی در كتاب خود حافظ نامه می نویسد «بی شبهه قصه درست است. وصله لغتی مهجور است، تصور نمی رود حتی یك بار پیش از شعر حافظ به كار رفته باشد.» و ضمناً می افزاید «معنای دراز كردن شب هم بیشتر همانا گشودن گره های سر زلف یار است. یعنی معنای اصلی و اولی دراز كردن شب عیش نیست بلكه بلندتر كردن گیسوی یار یعنی همان گیسوی یار است.» (ص 822)

فتح الله مجتبایی نیز در مقاله ای با عنوان «از حواشی دیوان حافظ» قصه را بر وصله ترجیح می دهد و در رد این ادعا كه قصه گفتن شب را كوتاه می كند می گوید: «اگر شب به معنای لفظی و متعارف آن باشد شاید بتوان این سخن را پذیرفت لكن در اینجا شب در حقیقت زلف یار است كه با گشودن گرهی از آن طبعاً درازتر می شود.» سپس این نكته را نیز اضافه می كند «قصه (به فتح یا ضم اول) به معنای طره موی و پاره ای از موی كه بریده باشند نیز هست و روشن است كه خواجه به هر دو معنا كلمه نظر داشته....كه به قیاس با تجنیس ناقص می توان آن را ایهام ناقص نامید.» (ص 251)

عباس زریاب خویی در كتاب خود آیینه جام می نویسد «اعتراض هنرشناسان و ارباب ذوق بر اینكه حافظ كلمه وصله را برای زلف به كار نمی برد وارد نیست زیرا،.... وصله به فتح واو نیست بلكه به ضم واو است حافظ نمی خواهد بگوید كه زلف شب را بپیوندید، [زیرا] وُصله یعنی پیوند و پیوستگی.» (ص 394- 395)

اما در پایان بحث در قول خود تردید می كند و می گوید: «در قرائت قصه هم لطفی هست كه بعید نمیدانم آن هم از خود حافظ باشد و آن اینكه حافظ بارها از زلف به قصه و قصه دراز تعبیر كرده است ... وقتی حافظ بگوید بدین قصه اش دراز كنید، نظر بر این دارد كه زلف قصه ای بس دراز است، همچنان كه شب هم قصه ای بس دراز و بلند است ... پس این دو قصه دراز مرموز را به هم پیوند دهید تا شب باز هم درازتر شود.» سپس، گویی در جواب خانلری این نكته را می افزاید: «معنی لفظی قصه منظور حافظ نبوده است تا ایراد شود كه قصه از برای كوتاه كردن شب است نه دراز كردن آن، بلكه طولانی بودن و بی پایان بودن آن بوده است چنانكه می گوید این قصه سر دراز دارد.» (ص395) ظاهراً مقصود نویسنده دراز كردن قصه است.

بالاخره شب راباید دراز كرد یا زلف را یا قصه را؟

محمدرضا شفیعی كدكنی در كتاب خود موسیقی شعر قصه را بر وصله ترجیح می دهد و می گوید: «قصه تناسب بیشتری دارد به خاطر «گ» در گره «خ» در خوش كه با «ق» در قصه قرب مخرج دارند و در مجموع هماهنگ اند با «ك» كه در ردیف شعر تكرار می شود و همگی از حروف نرمكام اند . اما....یادآوری این نكته بسیار ضروری است كه قصه خودش به معنای موی طره و پیشانی است.» منتها بلافاصله اضافه می كند كه «البته تا آنجا كه در [كتب لغت] دیده ام قصه (به ضم) ضبط كرده اند. اگر بنا باشد كه وصله را....بپذیریم چرا خود كلمه قصه را ـ ولو به ضم ـ به معنی موی طره نپذیریم؟» (ص 449- 450)

البته بسیار غریب و بعید می نماید كه حافظ قصه را به ضم تلفظ كرده و گفته باشد.

شبی خوش است بدین قُصّه اش دراز كنید.

شفیعی كدكنی كه خودمتوجه این نكته بوده است در پایان بحث تلویحاً بیان می كند كه این كلمه در شیراز عصر حافظ چه بسا به ضم تلفظ می شده است: «از كجا معلوم كه در شیراز عصر حافظ این كلمه حتماً به هین تلفظی كه ما ادا می كنیم ادا می شده است؟» (ص ۴۵۰)

محمد محیط طباطبایی نیز در مقاله ای كه در كتاب او با عنوان آنچه درباره حافظ باید دانست نقل شده است، ضمن تذكر این نكته كه قصه به ضم اول به معنای «دسته موی سر» است می گوید:

«توجه بدین كه در گره گشایی از زلف یا گیسو به هیچ وجه عمل اتصال پیوندی یا پینه دوزی و وصله كاری به كار نمی رود از اقبال طبع سلیم به چنین مفهوم دور پردازی می كاهد و به پذیرفتن صورت قصه مضموم بر وصله مضموم جای مناسب تری می دهد.» (ص 220- 221)

محمد جعفر محجوب در ضمن مقاله مفصلی كه در نقد حافظ سایه نوشته است قصه را بر وصله یا وصلت ترجیح می دهد و به این قول احمد مهدوی دامغانی در مقاله چاپ نشده ای از او استناد می كند. «هیچ معجم لغوی معتبر موجودی وصله را به معنی موی سر یا موی جلو پیشانی یا زلف یا كاكل با یك دسته مو ندانسته است در حالی كه...قصه (به فتح یا به ضم قاف) هم موی جلو سر است كه در محاوره عادی در فارسی به آن جلو زلفی یا چتر زلف یا كاكل گفته می شده است و هم مطلق مویی كه از بالای پیشانی بر پیشانی ریخته شده باشد ....[ولی] وصله به معنی پیوند و اتصال چیزی به چیز دیگر است.» (ص 280- 281)

رشید عیوضی در چاپ سابق الذكر دیوان حافظ چنانكه گفته شد «قصه» ضبط كرده است و حال آنكه این كلمه فقط در یك نسخه و «وصله» در5نسخه از نسخه های اساس او آمده بوده است در این باره چنین تذكر می دهد: «تصور اینكه ضبط وصله از خود خواجه نباشد دور از احتیاط خواهد بود ولی با توجه به زیبایی و وسعت معنای قصه و مناسبت آن با سایر اجزای بیت می توان گفت كه ضبط قصه مطابق تهذیب نهایی خواجه است و اصرار برخی از محققان در اثبات ضبط وصله یا وصلت در متن صحیح به نظر نمی رسد.» زیرا وصله شیوایی سخن حافظ را ندارد و حال آنكه قصه «از عمق و وسعت معنای معهود در شعر حافظ در حد كمال برخوردار است.» (ص 1272- 1273)

سرانجام احمد مهدوی دامغانی، در مجموعه مقالاتش با عنوان حاصل اوقات نخست نظر خانلری را مبنی بر اینكه «وصله» در عربی به معنای زلف عاریه است رد می كند و می گوید كه از هیچ مأخذی و منبعی «آن معنی كه مرحوم دكتر خانلری بر صحت آن اصرار ورزیده و برخی از اساتید هم نظر آن مرحوم را تأیید فرموده اند استنباط نمی شود.» (ص 416) و این نكته را نیز بر آن می افزاید: «به فرض آنكه وصله به معنای موی متصل شده به زلف یاری كه سرش كم موست باشد طبعاً خواجه دقیق تر و ظریف تر از آن است كه با آوردن چنان وصله ناجوری كه لازمه اش بازكردن گره از زلف یار و جدا شدن وصله از آن است و آشكار شدن اگر نه طاسی كه لااقل كم مویی جلو سر یارش می شود یار محبوب خود را برنجاند.» (ص 417). به نظر او ضبط «وصله» البته بی وجهی نیست و نمی توان آن را نادیده گرفت اما «قصه» (ولو به ضم قاف) بر آن ارجحیت دارد و «خواجه نمیخواسته است كه از آن همه لطف وظرافت و تجمع چند صنعت بدیعی از استعاره و ایهام و توریه و استخدام كه در لفظ قصه موجود است صرف نظر فرماید.» (ص 416).

نظر نگارنده بر این است كه كشف معنای اصلی بیت حافظ در حل اختلاف میان دو لفظ «قصه» و «وصله» نیست، بلكه در توجه به هویت دستوری و مفهوم «بدین» است كه به زودی توضیح خواهم داد.

اما نخست باید دانست كه استعمال «وصله» در نسخ خطی دیوان حافظ ناشی از تصرف كاتبان نیست، زیرا طبق استدلال محكم دكتر سلیم نیساری كه در سطور گذشته نقل شد، اگر حافظ حقیقتاً «قصه» به كار برده و ضبط نسخ اولیه نیز همین كلمه بوده باشد، دلیلی نیست كه كاتبان خواسته باشند این كلمه ساده و مناسب را به كلمه «وصله» تغییر بدهند از این رو، به عقیده نگارنده هم «وصله» و هم «قصه» از خود حافظ است جز اینكه حافظ به شیوه مألوف خود كه اشعارش را پیوسته اصلاح می كرده و تغییر می داده است (و علت اصلی اختلاف نسخ دیوان او نیز همین است) به احتمال قریب به یقین نخست «وصله» به كار برده و سپس با توجه به هویت دستوری و معنای «بدین» ترجیح داده است كه آن را به «قصه» (به كسر قاف) تغییر دهد.

توضیح آنكه لفظ «این» دو كاربرد دارد یعنی یا در مقام صفت به كار می رود (مثلاً در جمله «این كتاب را خریدم») یا در مقام ضمیر (مثلاً در جمله «این را خریدم»). اما تركیب «بدین» (مركب از حرف اضافه «به» و ضمیر «این») در قدیم به معنایی به كار می رفته كه در كاربرد امروز فارسی دیگر رایج نیست و آن معنی این است به این وسیله با این كار، بدین گونه، بدین طریق، از این راه، و نظایر اینها، حافظ در اشعار خود، لااقل یك بار دیگر این تركیب را عیناً به همین معنی به كار برده است:

گر بدانم كه وصال تو بدین دست دهد/دل و دین را همه دربازم و توفیر كنم چون این لفظ و معنای آن از همه لغت نامه ها فوت شده است بجاست كه چند شاهد دیگر از ادبیات فارسی در اینجا به تأیید بیاورم:

گشاده زبان و جوانیت هست

سخن گفتن پهلوانیت هست

شو این نامه خسروان بازگوی

بـدین جوی نـزد مهــان آبــروی

(شاهنامه ص 7)

چو ایمن شوم هر چه گویی بگوی /بگــویم، بجـــویم بــــدین آبــــروی

(همان، ص 126)

یكی نامه با لایه دردمند

نبشتم به نزدیك شاه بلند

به نـــزد منوچهــر شــد زال زر

چنان شد كه گفتی برآورده پر

بدین زال را شاه پاسخ دهد

چون خندان شود رای فرخ نهد

(همان، ص 127)

بسـازیم و امشب شبیخــون كنیم

زمین را از ایشان چو جیحون كنیم

اگر كشته آییم در كارزار

نكوهش نیابیم از شهریار

نگویند بی نام گردی بمرد
مگر زیر خاكم بیاید سپرد

بدین رام گشتند یكســر سپـــاه

هر آن كس كه بود اندر آن رزمگاه

 

(همان، ص 521)

دشمنان در مخالفت گرم اند /و آتش ما بدین نگردد سرد

(سعدی، غزلیات)

ما سپــر انداختیم گــر تو كمـان می كشی /گو دل ما خوش مباش گر تو بدین دلخوشی

(سعدی، غزلیات)

از گفته های خود نتیجه می گیریم:

حافظ خطاب به معاشران می گوید گره از زلف یار باز كنید زیرا شبی خوش است بدین (یعنی با این كار یا بدین وسیله) قصه اش را (یعنی قصه شب را) دراز كنید.

دراین صورت استعمال «وصله» به جای «قصه» معنای ناهنجاری خواهد داشت.

پیوستن زلف به شب برای دراز كردن آن در ادبیات فارسی سابقه قدیم دارد. چنانكه خانلری نیز در حاشیه دیوان حافظ (ص 1238) رباعی زیر را از مسعود سعد سلمان به استشهاد آورده است:

ترسم ما را ستارگان چشم كنند

تا زود رسد ز روز در وصـل گــزنــد

خواهی تو كه روز ناید سرو بلند

زلف سیــه دراز در شب پیــونــد

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:02 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

مکتب تربیتی حافظ

چکیده

حافظ

در این مقاله به آموزه های حافظ همچون یک مکتب تربیتی نگاه شده و مبانی فلسفی، دینی، تربیتی و علمی آن مورد بررسی قرار گرفته است. در مقاله با استناد به اشعار حافظ تاکید شده است که حافظ پرورش را مقدم بر آموزش می داند و به جای مدرسه و قیل و قال درس، در پی انسان سازی است. حافظ از نظر معرف شناسی نگرش شهودی دارد و از نظر هستی شناسی معتقد به تقدیر الهی است. او از نظر انسان شناسی انسان را موجودی تکامل جو، مسئول و مسلط بر نفس می داند و از نظر ارزش شناسی معتقد است انسان باید با طبیعت و آفریده های خداوند هماهنگ باشد و انسان بیگانه با مخلوقات خداوند نمی تواند راز خلقت را درک کند. مقاله مبانی دینی مکتب تربیتی حافظ را نیز کاویده و معتقد است حافظ به جای تاکید بر آداب دینی بر تجربه دینی تاکید دارد و رابطه ی عاشقانه را بستر تجربه ی دینی می داند. در مقاله همچنین مبانی علمی آموزه های حفظ درباره ی نقش دین در سلامتی و تعادل روانی و معنابخشی به حیات فرد مورد بحث قرار گرفته است. در مقاله تاکید شده است که جهان بینی حافظ برگرفته از قرآن، حدیث و محصول ممارست او با قرآن و ریاضت و عرض نیازمندی وی در درگاه  ذات احدیت است. کلام حافظ استعاره ای از کلام الهی و پیامبران و ائمه اطهار و بزرگان دین است.

بشوی اوراق اگر هم درس مایی / که علمِ عشق در دفتر نباشد

نگاه هر کس به تعلیم و تربیت برگرفته از جهان بینی اوست و ما برای تدوین مکتب تربیتی حافظ باید ابتدا جهان بینی او را بکاویم. حافظ به عنوان یک عارف متأله جهان بینی متفاوتی با جهانی بینی فلاسفه و علمای عصر خویش دارد. جهان بینی او مبتنی در شهود عینی و علم الیقین است.

نه حافظ را حضورِ درس خلوت / نه دانشمد را علم الیقینی

حافظ به آداب ظاهری درس و بحث و مدرسه و کتاب توجهی ندارد. وی پرورش را مقدم به آموزش می داند و آثار او بیش از آنکه تعلیمی باشد تربیتی است. او در پی انسان سازی است و مدرسه و کتاب و بحث را قیل و قال می داند:

-طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم / در راه جام و ساقی مه رو نهاده ایم

-از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت  یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم

-مباحثی که در آن مجلس جنون می رفت ورای مدرسه و قال و قیل مسأله بود

- سرای مدرسه و بحث علم و طاق و روان  چه سود چون دل دانا و چشم بینا نیست

حافظ در جست و جوی چشم بیناست چشمی که بتواند جهان را یکپارچه ببند و صنع الهی را با تمام وجود خویش لمس کند او یک انسان شهودی است و برای شنیدن ندای عشق سراپا گوش است:

-در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید / ز آنکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

-در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست/   می بینمت عیان و دعا می فرستمت

-به طاعت قرب ایزد می توان یافت  / قدم در نه گرت هست استطاعات

-قلم را آن زبان نَبوَد که سر عشق گوید باز/  ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

-نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت / به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

حافظ گرچه خود از مفاخر علمای عصر خویش بود و حافظ قرآن و لسان الغیب و ملک القرء لقب داشت، ولی به زبان عشق و شهود سخت می گفت و از استعارات و اصطلاحات عرفانی کمک می گرفت.

حافظ خود درباره حافظ قرآن بودن خویش می گوید:

-ندیدیم خوشتر از شعر تو حافظ /  به قرانی که اندر سینه داری

-عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ /قرآن زبربخوانی با چارده روایت

استاد حافظ جناب میر سیدشریف گرگانی که خود از حکمای بزرگ آن عصر بود و با صنعت شعر میانه ای نداشت به شنیدن شعر حافظ رغبت نشان می داد و می گفت:

«شعر حافظ همه الهامات و حدیث قدسی و هم لطایف حکمی و نکات قرآن است»

امام خمینی(ره) درباره ادبیات عرفانی چنین می فرماید:

از امور مهمی که تنبه به آن لازم است و اِخوان مومنین و مخصوصاً اهل علم باید در نظر داشته باشند آن است که اگر کلامی از بعضی علماء نفس و اهل معرفت دیدند یا شنیدند به مجرد آنکه به گوش آنها آشنا نیست یا مبنی بر اصطلاحی است که آنها را از آن حظی نیست بدون جهت شرعیه رمی به فساد و بطلان نکنند و از اهل آن توهین و تحقیر ننمایند و گمان نکنند که هر کس اسم از مراتب نفس و مقامات اولیاء و عرفا و تحیات حق و عشق و محبت و امثال اینها که در اصطلاحات اهل معرف رایج است بُرد صوفی است یا مروج دعاوی صوفیه است یا بافنده ی از پیش خود است و بر طبق آن برهانی عقلی و یا حجتی شرعی ندارد. به جان دوست قسم کلمات نوع آنها بیانات قرآن و حدیث است.

حافظ می گوید:

چو بشنوی سخنِ اهلِ دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای جانِ من خطا این جاست

بدین ترتیب وقتی عرفا از می و ساقی و عشق و عاشقی و امثال آن صحبت می کنند منظورشان نفحات قدسی و رحمت های خاص ربوبی است که او بر بندگان خاص خود می فرستد و آنها را از دنیا و مافیها و تعلقات مادی رهایی بخشیده، یکسره متوجه محبوبشان می کند. حیاتی نو به آنان عطا کرده و ظلمت آنها را به نور تبدیل می نماید. این همان تعبیر قرآن است که و سقیهم ربهم شراباً طهوراً.

حافظ خود مراتب دست یافته خویش را حاصل راز و نیازهای شبانه خویش و ممارست با قرآن و شاگردی و ریاضت و عرض نیازمندی در درگاه ذات احدیت که غنی با لذات است می داند:

-مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول /  ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید

-حافظا در کُنج فقر و خلوت شب های تار / تا بود وردت دعا و درس قران غم مخور

-سال ها دفتر ما در گروِ صهبا بود /  رونق میکده از درس و دعای ما بود

-نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان /  هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

-دفتر دانش ما جمله بشویید به می /  که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود

-حافظ جناب پیر مغان مأمن وفاست /  درس حدیث عشق بر او خوان وَ زوشنو

بی جا نیست که بزرگانی چون ملاهادی سبزواری، ملا احمد نراقی و علامه طباطبایی بر تلمذ در مکتب حافظ و بهره گیری از معارف او برای طی مراتب قرب ربوبی و چشیدن طعم نفحات قدسی و تخلق به اخلاق اولیاء و پویندگان راه معشوق تأکید داشتند و کلام او را استعاره ای از کلام الهی و پیامبران و ائمه اطهار و بزرگان دین می دانستند.

-تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد  /خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است

-دولت فقر خدایا به من ارزانی دار / کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

تقدم تربیت بر تعلیم

در ادبیات دینی تزکیه بر تعلیم برتری دارد و حتی علم بدون تربیت خطرناک معرفی شده است. قرآن می فرمایدهوالذی بعث فی الامیین رسولاً یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه

مرحوم مطهری می گوید: علم انباشت محفوظات نیست. علم تفکر  وغور در اعماق روح آدمی است. حضرت علی(ع) در نهج البلاغه می فرماید: العلم علمان علم مطبوع و علم مسموع و لا ینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع. علمی علم است که از سرشت آدمی سرچشمه بگیرد نه آنچه از خارج فرا گرفته شده باشد. زیاد فرا گرفتن و استاد دیدن به علم مطبوع نمی انجامد. علم مطبوع ناشی از فکر کردن، استنباط و اجتنهاد است، کاوش در اعماق روح آدمی است. خودجوشی و ابتکار است. مرحوم مطهری بزرگانی چون شیخ مرتضی انصاری صاحب جواهر و مرحوم آیت اله بروجردی را مثال می زند که تنها سال های معدودی را به تلمذ پرداخته اند و بیشتر عمر علمی آنها صرف تفکر  تعمق و ابتکار شده است. بدین ترتیب هدف تعلیم و تربیت باید رشد قوه فکری باشد و نه انباشت محفوظات و این منطبق بر آخرین نظریه ای تربیتی است که رشد ذهن آدمی تنها در برخورد با چالش ها  تعمق و کاوش در یافتن پاسخ هایی نو به سؤال ها پدید می آید.

حافظ دیدگاه تربیتی خود را در این غزل خلاصه می کند:

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
 تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
 تا کیمیای عشق بیابی  و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه ی خویش دور کرد  
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بِالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر   
 کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود 
 در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
 زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی غزل

 

اهداف تربیتی حافظ

با این مقدمه اگر بخواهیم اهداف تربیتی مکتبی حافظ را جست و جو کنیم باید مبانی علمی، فلسفی و دینی جهان شناسی او را بررسی کنیم.

1- مبانی فلسفی

گرچه حافظ خود یک فیلسوف نیست و با فیلسوفان سرخوشی ندارد ولی برای اینکه مکتب تربیتی او را تدوین کنیم ناچاریم معرفت شناسی، هستی شناسی، انسان شناسی و ارزش شناسی مکتب او را تعریف کنیم. از نظر معرفت شناسی حافظ نگرش شهودی دارد. از قیل و قال فلسفی می گریزد و حقیقت را از طریق شهود می یابد. نه تنها اعتقادی به بحث و مناظره فلسفی ندارد بلکه آن را موجب دوری از حقیقت می داند و خود راه عشق و شهود را می جوید:

-عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید / ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

-در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت/   با دل زخم کش و دیده گریان بروم

بر در مدرسه تا چند نشینی حافظ
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم

-تا بود نسخه عطری دل سودا زده را /  از خط غالیه سای تو سودای طلبیم

از نظر هستی شناسی حافظ معتقد به فطرت، سرنوشت محتوم و تقدیر الهی برای انسان است. او می گوید:

برو ای زاهد و بر دُرد کشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آنچه او ریخت به پیمانهِ ما نوشیدیم
اگر از خمرِ بهشت استُ و گر از باده ی مست

   

فطرت الله اِلتی فَطر الناسَ علیها لا تبدیلَ لِخلقِ الله

 

-در پس آینه طوطی صفتم داشته اند  /آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم

که از عزیز کسی را که خوارِیَست نصیب
 حقیقت آنکه نیابد به زور منصب و جاه
به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد
 گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه

 

-پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/  آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

از نظر انسان شناسی حافظ انسان را رو به تکامل، مسئول، آزاد و دارای فعالیت های عقلی، داوری اخلاقی و زیبایی شناسی و تسلط بر نفس می داند.

بده ساقی آن می که شاهی دهد   
به پاکی او دل گُواهی دهد
می ام ده مگر گردم از عیب پاک
برآرم به عشرت سری زین مُغاک
شرابم ده و روی دولت ببین
خرابم کن و گنج حکمت ببین
من آنم که چون جام گیرم به دست
ببینم در آن آینه هر چه هست

هم او می گوید:

تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
و من یتق الله یجعل له   
و یَرزُقه من حیث لا یحتسب

  

-جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد/  ما را چگونه زیبد دعوی بی گناهی

از امتحان تو ایام را غرض آنست
که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد
وگرنه پایه ی عزت از آن بلندتر است
که روزگار بر او حرف امتحان گیرد

  

- سعی نابرده در این راه به جایی نرسی / مزد اگر می طلبی طاعت استاد ببر

-قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند/ ما که رندیم و گدا دیرمغان ما را بس

از نظر ارزش شناسی، حافظ به هماهنگی با طبیعت و آفریده خداوند معتقد است و راه تکامل را در همراهی و هماهنگی با آن و هم حسی و هم دلی و هم راهی و هم دردی و گذشت از مخلوق خدا می داند. انسان بیگانه با مخلوقات خداوندی نمی تواند راز خلقت را درک کند.

-بخواه دفتر اشعار و راه صحراگیر  /چه وقت مدرسه و بحث کشف و کشاف است

-آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا

بر تو خوانم ز دفتر اخلاق 
 آیتی در وفا و در بخشش
هر که بِخرا شدت جگر به جفا
همچو کانِ کریم زر بخشش
کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بخشش

و

رفیقان قدر یکدیگر بدانید 
چو معلوم است شرح از بر مخوانید
مقالات نصحیت گو همین است
که سنگ انداز هجران در کمین است

  

2- مبانی دینی

از نظر مبانی دینی حافظ بر تجربه دینی تأکید دارد و آداب دینی را فرع می داند. از واعظان غیر متعظ، عالمان بی عمل، زهد فروشان و کسانی که دین را وسیله معیشت خود قرار داده اند سخت انتقاد می کند:

-با ده نوشی که در او روی و ریایی نَبُود/ بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست

 

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند  
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
گوئیا باور نمی دارند روز داوری 
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند

 

-فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد  / که می حرام وی به  زمال اوقاف است

-تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است/  راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

او جاذبه الهی را منشأ جذب مردم و رابطه عاشقانه را بستر تجربه دینی می داند.

-چه خوش صیدِ دلم کردی بنازم چشم مستت را /که کس آهوی وحشی را از این خوشتر نمی گیرد

-تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است / گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم

 

3- مبانی علمی

از نظر علمی آنچه در سلامتی و تعادل روانی فرد نقش محوری دارد با معنا بودن حیات اوست و این تنها از طریق تکیه گاهی امکان پذیر می گردد که اهرم وجودی او حول آن بچرخد و به تعادل رسد. این تکیه گاه به زندگی فرد معنا می بخشد. دین چنین نقشی را بازی می کند.

اریک اریکسون از روان شناسان برجسته متأخّر معتقد بود که نقش دین در زندگی انسان هم چون نقش مادر در رشد و حیات کودک است و همانگونه که مادر تکیه گاه کودک است و کودک با اتکاء به مادرش و گردش حول او مراتب رشد خود را طی می کند و حیات برای او با معناست، فرد بالغ نیز با اتکاء به یک استوانه معنوی و گردش حول کعبه وجود الهی به حیات خود معنا می بخشد و تعادل خود را بدست می آورد  در جهت ظهور و بروز استعدادهای نهفته انسانی خویش گام بر می دارد.

این ستون و تکیه گاه از یکنوع و یک جنس نیست. الطرق الی الله بعدد نفوس الخلائق. باید دید کدام راه کامل تر است و متناسب با شناخت فرد از هستی، معنابخش تر است. انسان می تواند در مراتب وجودی خویش مراحل شناختی مختلفی را طی کند و از خاک تا برتر از ملک پران شود. آنکس که با تمام وجود به ذات ربوبی می اندیشد و خود را سیراب از کوثر رحمت الهی می یابد  خداپرستی او نه از روی ترس بلکه از سر عشق و آزادگی است یکسان نیست. هر کس از هستی معنای خاص خود را درک می کند.

علی علیه السلام می فرماید ان قوماً عبدو الله رغبه فتلک عبادة التجار و ان قوماً عبدو الله رهبه فتلک عبادة العبید و ان قوماً عبدوالله شکراً فتلک عبادة الاحرا

حافظ علیه الرحمه مراتب عرفانی را تا آن حد طی کرده بود که در عالم چیزی جز خدا نمی دید. در شادی ها  زیبایی های زندگی تنها خدا را می دید، در دشواری های روزگار نیز تنها خدا را می دید. تکیه گاه او خدا بود و عشق به خداوند عمود معنابخش حیات او بود، خود را هماهنگ با طبیعت و شناور در نظام خلقت می یافت و همدلی و هم حسی با مخلوق خدا را عبادت می دانست.

چطور ممکن است چنین انسان والایی هنوز در قید شراب ظاهری، زیبایی مادی و جاه و مکنت دنیوی باشد. او شرابی را چشیده بود که پیامبران از آب سیراب می شدند و آنگاه سرمست از عشق خداوندی به هدایت مردم می شتافتند. حاشا و کلا که بتوان حافظ را انسانی مادی و اسیر هوای نفس و معتاد به شراب انگور ومه رویان زمینی دانست. روحش شاد و مکنت تربیتی اش همچنان پر رونق باد.

بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود  
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حافظا
  باید که خاک در گه اهل هنر شوی

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:02 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

شعر حافظ مستفاد از قرآن است  ( سخنرانی رهبری)

شعر حافظ مستفاد از قرآن است(سخنرانی رهبری)

حضرت آیت الله خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی، 28آبان سال 67سخنرانی زیبایی درخصوص حافظ در شهر شیراز داشته اند که مشروح این سخنان در روز نامگذاری شده به نام این شاعر پارسی زبان پرآوازه در ادامه آمده است:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله و الصلوه علی رسول‌الله و علی آله الطاهرین المعصومین

 

به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حسن‌فروشان به جلوه آمده‌اند

کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز

به یار یک جهت حق‌گزار ما نرسد

هزار نفش برآمد ز کلک صنع و یکی

به دلپذیری نقش نگار ما نرسد

هزار نقد به بازار کائنات آرند

یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد

دریغ قافله عمر کانچنان رفتند

که گردشان به هوای دیار ما نرسد

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او

به سمع پادشه کامکار ما نرسد

 

بهترین فاتحه سخن، در بزرگداشت این عزیز همیشگی ملت ایران و گوهر یگانه فرهنگ فارسی، سخنی از خود او بود که این غزل به عنوان ابراز ارادتی به خواجه شیراز، بزرگ شاعر تمامی قرون و اعصار، در حضور شما عزیزان برادران و خواهران و میهمانان گرامی خوانده شد.

درخشانترین ستاره‌ی فرهنگ فارسی

بدون شک حافظ درخشانترین ستاره فرهنگ فارسی است: در طول این چند قرن تا امروز هیچ شاعری به قدر حافظ در اعماق و زوایای ذهن و دل ملت ما نفوذ نکرده است.

او شاعر تمامی قرن‌هاست و همه قشرها از عرفای مجذوب جلوه‌های الهی تا ادیبان و شاعران خوش ذوق، تا رندان بی‌سر و پا و تا مردم معمولی هرکدام درحافظ، سخن دل خود را یافته‌اند و به زبان اوشرح وصف حال خود راسروده‌اند شاعری که دیوان او تا امروز هم پر نشرترین و پر فروش‌ترین کتاب بعد از قرآن است و دیوان او در همه جای این کشور و در بسیاری از خانه‌های یا بیشتر خانه‌ها با قداست و حرمت در کنار کتاب الهی گذاشته می‌شود.

شاعری که لفظ و معنا و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده است و در هر مقوله‌ای زبده‌ترین و موجزترین و شیرین‌ترین گفته را دارد.

حافظ؛ همچنان ناشناخته

البته در جامعه ما و در بیرون از کشور ما درباره حافظ سخن‌ها گفته‌اند و قلم‌ها زده‌اند و به ده‌ها زبان دیوان او را برگردانده‌اند، صدها کتاب در شرح حال او یا دیوان شعرش نوشته‌اند، اما همچنان حافظ ناشناخته‌مانده است.

این را اعتراف می‌کنیم و بر اساس این اعتراف باید حرکت کنیم و این کنگره بزرگترین هنرش انشاءالله این خواهد بود که این حرکت گامی به جلو باشد.

در این کنگره اساتید بزرگ، شعرا، ادبا و صاحب‌فضیلتان و افراد صاحب‌نظر به حمدالله بسیارند. باید بگویند و بسرایند و بنویسند و پس از این جلسه هم باید این حرکت ادامه پیدا کند.

شعر حافظ مستفاد از قرآن می‌باشد

ما حافظ را فقط به عنوان یک حادثه تاریخی ارج نمی‌نهیم، بلکه حافظ همچنین حامل یک پیام و یک فرهنگ است.

دو خصوصیت وجود دارد که ما را وا می‌دارد از حافظ تجلیل کنیم و یاد او را زنده نگاه داریم، اول زبان فاخر او که همچنان بر قله زبان و شعرفارسی ایستاده است و ما این زبان را باید ارج بنهیم و از آن معراجی بسازیم به سوی زبان پاک، پیراسته، کامل و والا، چیزی که امروز از آن محرومیم.

دوم، معارف حافظ که خود او تاکید می‌کند که از نکات قرآنی استفاده‌کرده است. قرآن درس همیشگی زندگی انسان است و شعر حافظ مستفاد از قرآن می‌باشد.

حافظ خود اعتراف دارد که نکات قرآنی را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتوای شعر حافظ آنجا که از جنبه بیانی محض خارج می‌شود و قدم در وادی بیان معارف و اخلاقیات می‌گذارد یک گنجینه و ذخیره برای ملت ما و ملت‌های دیگر و نسل‌های آینده است. چرا که معارف والای انسانی مرز نمی شناسد. از این روز بزرگداشت حافظ، بزرگداشت فرهنگ قرآنی و اسلامی و ایرانی است و نیز بزرگداشت آن اندیشه‌های نابی است که در این دیوان کوچک گردآوری شده و به بهترین و شیواترین زبان، بیان گردیده است.

من مایل بودم که امروز حداقل بتوانم بحثی مورد قبول در این مجمع داشته باشم. ارادت به حافظ و احساس مسوولیت در مقابل پیام حافظ و جهان بینی و زبان او مرا به شرکت در این اجتماع و همکاری با شما وا می‌دارد. اما وقت محدود و گرفتاری‌ها به من اجازه نمی‌دهد، آنچنان که دلخواه یک دوستدار حافظ است درباره او سخن بگویم، در استعجال با استمداد از حافظه و حافظ مطالبی را آماده کرده‌ام که عرض می‌کنم.

بحث را در سه قسمت مطرح خواهم کرد: یک قسمت در باب شعر حافظ، قسمت دیگر در باب جهان‌بینی حافظ و قسمت سوم در باب شخصیت او.

الف- شعر حافظ؛ اوج سخن فارسی

آنچنان که من از دیوان حافظ و از مجموعه سخن او برداشت می‌کنم، شعر حافظ دراوج هنر فارسی است و از جهات مختلف در حد اعلاست. این بحث که بهترین شاعر فارسی کیست، تا کنون بحث بی‌جوابی مانده است و شاید بعد از این هم بی‌جواب بماند. اما می‌توان ادعا کرد که به اوج سخن حافظ، یعنی به اوجی که در سخن حافظ هست، هیچ سخنسرای دیگری نرسیده است. نه اینکه مرتبه شعر حافظ در همه غزلیات و سروده‌ها در مرتبه‌ای والاتر از دیگران است، بلکه به این معنا که در بخشی از این مجموعه گرانبها و نفیس اوجی وجود دارد که شبیه آن را در کلام دیگران مشاهده نمی‌کنیم. غزل به طور طبیعی شعر عشق است. هر نوع غزل، چه عارفانه و چه غیر عارفانه، بیان لطیف‌ترین احساسات انسان متعهد است و به طور طبیعی نمی‌تواند از شیوه‌ها و اسلوب‌ها و کلماتی استفاده کند که به سخافت شعر خواهد انجامید. چیزی که در قصیده و مثنوی به راحتی می‌توان از آن بهره برد، لذا شما می‌بینید که سعدی بزرگ استاد سخن، سخایی را که در بوستان نشان می‌دهد در غزلیات خودش نمی تواند نشان بدهد. این طبیعت زبان غزل است و هر شاعری ناگزیر در غزل محدودیت‌هایی دارد، حالا اگر نگاه کنید به تشبیه‌ها و نسیب‌هایی که شعرا معمولا در مقدمات قصاید داشته اند، در گذشته کمتر قصیده‌ای بود که از تشبیب و نسیب، یعنی از همان ابیات عاشقانه‌ای که شاعر درابتدای قصیده می‌سرود خالی باشد، خواهید دید که هیچکدام از این ابیاتی که به عنوان تشبیب در مقدمه و طلیعه قصاید سروده شده، نتوانسته است کار یک غزل را در بین مردم بکند، با اینکه غزل است نه هرگز خواننده‌ای با آن آوازی سروده و نه به عنوان وصف الحال عاشقی به کار رفته است. با این حال طنطنه قصیده مانع آن شده است که لطف و لطافت غزل را داشته باشد.

همزمانی لطافت و استحکام در غزل حافظ

به نظر می‌رسد لطافت و نازکی در غزل به طور طبیعی با طبیعت استحکام و محکم بودن شعر در قصیده منافات دارد. اما اگر ما شعری پیدا کردیم که با وجود غزل‌بودن از لحاظ استحکام الفاظ کوچکترین نقیصه‌ای نداشته باشد این شعر، برترین شعر است.

اگر غزلی را ما یافتیم که علاوه بر لطف سخن و لطافت کلمات از یک استحکام و استواری هم برخوردار بود به طوری که بتوان جای کلمه‌ای از کلمات آن را عوض کرد یا چیزی بر آن افزود یا چیزی از آن کاست باید قبول کنیم که این غزل در حد اوج است و در دیوان حافظ از این قبیل اشعار بسیار است.

استحکام سخن در غزل حافظ نظرها را به خودجلب می‌کند کسانی که درخصوصیات لفظی سخن او کار می‌کنند (منهای مسایل معنوی) بلاشک یکی از چیزهایی که‌ آنها را مبهوت می‌کند، همین استحکام سخن خواجه است. البته نمی‌خواهم بگویم که همه غزلیات حافظ چنین است، به قول غنی کشمیری:

شعر اگر اعجاز باشد بی‌بلند و پست نیست/ در ید بیضا همه انگشت‌ها یکدست نیست

بنابراین در شعر حافظ هم کوتاه و بلند وجود دارد و تصادفا شعرهای پایین حافظ آن چیزهایی است که نشانه‌های مدح در آن هست:

احمد الله علی معدله السلطانی/ احمد شیخ اویس حسن ایلکانی

حافظ این را برای مدح گفته است و می‌توان گفت که شعر حافظ به شمار نمی آید. شعر حافظ را در جاهای دیگر و بخش‌های دیگری بایستی جست و جو کرد.

خصوصیّات لفظی حافظ

برخی از خصوصیّات شعر حافظ را من عرض می‌کنم.

قدرت تصویر

یکی از خصوصیات شعر حافظ، قدرت تصویرهاست و این از چیزهایی است که کمتر به آن پرداخته شده است.

تصویر در مثنوی چیز آسان و ممکنی است. لذا شما تصویرگری فردوسی را در شاهنامه و مخصوصا نظامی را در کتاب‌های مثنویش مشاهده می‌کنید، که طبیعت را چه زیبا تصویر می‌کند. این کار در غزل کار آسانی نیست، بخصوص وقتی که غزل باید دارای محتوا هم باشد. تصویر با آن زبان محکم و با لطافت‌های ویژه شعر حافظ و با مفاهیم خاصش چیزی نزدیک به اعجاز است، چند نمونه‌ای از تصویرهای شعری حافظ را من می‌خوانم. چون روی این قسمت تصویرگری حافظ گمان می‌کنم کمتر کار شده است ببینید چقدر زیبا و قوی به بیان و توصیف و توصیف می‌پردازد:

در سرای مغان رفته بود و آب‌زده

نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب‌زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی زترک کله چتر بر سحاب‌زده

شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده

عذار مغبچگان راه آفتاب‌زده

گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت

زجرعه بر رخ حور و پری گلاب‌زده

تا می‌رسد به اینجا که:

سلام کردم و با من به روی خندان گفت /که‌ای خمارکش مفلس شرابزده

چه کسی هستی و چکاره‌ای و چگونه‌ای، سوال می‌کند تا می‌رسد به اینجا:

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند /که خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب‌زده

پیام شعر را ببینید چقدر زیبا و بلند است و شعر چقدر برخوردار از استحکام لفظی که حقیقتا کم نظیر است هم از لحاظ استحکام لفظی و هم در عین حال، اینگونه تصویرگری سرای مغان و پیر و مغبچگان را نشان می‌دهد و حال خودش را تصویر می‌کند، تصویری که انسان در این غزل مشاهده می‌کند چیز عجیبی است و نظایر این در دیوان حافظ زیاد است. همین غزل معروف:

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت

به من راه‌نشین باده مستانه زدند

 

یک ترسیم بسیار روشن از آن چیزی است که در یک مکاشفه یا در یک الهام ذهنی یا در یک بینش عرفانی به شاعر دست داده است و احساس می‌کند که این را به بهترین زبان ذکر می‌کند و اگر ما قبول کنیم - که قبول هم داریم- که این پیام عرفانی است و بیان معرفتی از معارف عرفانی، شاید حقیقتا آن را به بهتر از این زبان به هیچ زبانی نشود بیان کرد.

تصویرگری حافظ یکی از برجسته‌ترین خصوصیات اوست، برخی از نویسندگان و گویندگان نیز ابهام بیان حافظ را بزرگ داشته‌اند و چون درباره‌اش زیاد بحث شده من تکرار نمی‌کنم.

شورآفرینی

از خصوصیات دیگر زبان حافظ شور آفرینی آن است. شعر حافظ شعری پر شور است و شورانگیز. با اینکه در برخی از اشکالش که شاید صبغه غالب هم داشته باشد. شعر رخوت و بی‌حالی است، اما شعر حافظ شعر شور‌انگیز و شورآفرین است.

سخن درست بگویم نمی‌توانم دید/ که می‌خورند حریفان و من نظاره کنم

***

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد /حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

***

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم /ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما

***

حاشا که من به موسم گل ترک می‌کنم /من لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم

این شعار، سراسر شعر و حرکت و هیجان است و هیچ شباهتی به شعر یک انسان‌بی حال افتاده و تارک دنیا ندارد. همین شعر معروفی که اول دیوان حافظ است و سرآغاز دیوان او نیز می‌باشد:

الا یا ایهاالساقی ادر کاسا وناولها /که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

نمونه‌بارزی از همین شور‌آفرینی و ولوله آفرینی است و این یکی از خصوصیات شعر حافظ است.

استفاده‌ی گسترده از مضامین

خصوصیت دیگرش این است که شعر حافظ سرشار از مضامین و آن هم مضامین ابتکاری است. خواجه مضامین شعرای گذشته را با بهترین بیان و غالبا بهتراز بیان خودشان ادا کرده است. چه مضامین شعرای عرب و چه شعرای فارسی زبان پیش از خودش مثل سعدی و چه شعرای معاصر خودش مثل خواجو و سلمان ساوجی که گاهی مضمونی را از آنها گرفته و به زیباتر از بیان خود آنها، آن را ادا کرده است. اینکه گفته می‌شود در شعر حافظ مضمون نیست، ناشی از دو علت است: یکی اینکه مضامین حافظ آنقدر بعد از او تکرار و تقلید شده است که امروز وقتی ما آن را می‌خوانیم به گوشمان تازه نمی‌آید. این گناه حافظ نیست. در واقع این مدح حافظ است که شعر و سخن و مضمون او آنقدر دست به دست گشته و همه آن را تکرار کرده‌اند و گرفته‌اند و تقلید کرده‌اند که امروز حرفی تازه به گوش نمی‌آید، دوم اینکه زیبایی و صفای سخن خواجه آنچنان است که مضمون در آن گم می‌شود، بر خلاف بسیاری از سرایندگان سبک هندی که مضامین عالی را به کیفیتی بیان می‌کنند که زیبایی شعرلطمه ‌می‌بیند البته این نقص آن سبک نیز نیست. آن هم در جای خود بحث دارد و نظر هست که این خود یکی از کمالات سبک هندی است. به هر حال مضمون در شعر حافظ آنچنان هموار و آرام بیان شده که خود مضمون گویی به چشم نمی‌آید.

کم‌گویی و گزیده‌گویی

کم‌گویی و گزیده‌گویی خصوصیت دیگر شعر حافظ است، یعنی حقیقتا جز برخی از ابیات یا بعضی از غزلیات و قصایدی که غالبا هم معلوم می‌شود که مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش یا مدح این و آن می‌باشد، در بقیه دیوان نمی‌شود جایی را پیدا کرد که انسان بگوید در این غزل اگر این بیت نبود بهتر بود، کاری که با دیوان خیلی از شعرا می‌شود کرد.

انسان دیوان‌های بسیار خوب را از شعرای بزرگ می‌خواند و می‌بیند در قصیده‌ای به این قشنگی با غزلی به این شیوایی بیت بدی وجود دارد و اگر شعر یک دست‌تر بود، بهتر بود. انسان در شعر حافظ چنین چیزی را نمی‌تواند پیدا کند.

شیرینی بیان

روانی و صیقل‌زدگی الفاظ، ترکیبات بسیار جذاب و لحن شیرین زبان یکی از خصوصیات اصلی شعر حافظ است. بیان او بسیار شبیه به خواجو است. گاه انسان وقتی شعر خواجوی کرمانی را می‌خواند، می‌بیند که خیلی شبیه به شعر حافظ است و قابل اشتباه با او. اما قرینه بیان حافظ در هیچ دیوان دیگری از دواوین شعر فارسی تاآنجایی که بنده دیده‌ام و احساس کرده‌ام مشاهده نمی‌شود.

بعضی حافظ را متهم به تکرار کرده اند، باید عرض کنم تکرار حافظ، تکرار مضمون نیست، تکرار ایده‌ها و مفاهیم است. یک مفهوم را به زبان‌های گوناگون تکرار می‌کند، نمی‌شود این را تکرار مضمون نامید.

موسیقی گوش‌نواز

موسیقی الفاظ حافظ و گوش نوازی کلمات آن نیز یکی دیگر از خصوصیات برجسته شعر اوست. شعر او هنگامی که به طرز معمولی خوانده می‌شود گوش‌نواز است. چیزی که در شعر فارسی نظیرش انصافا کم است. بعضی از غزلیات دیگر هم البته همین گونه است. در معاصرین و خواجو نیز همین طور است. بسیاری از غزلیات سعدی بر همین سیاق است. بعضی از مثنویات نیز چنین‌اند، اما در حافظ این یک صبغه کلی است و کثرت ظرافت‌ها و ریزهکاری‌های لفظی از قبیل جناس‌ها و مراعات‌نظیرها و ایهام و تضادها، الی ماشاءالله. شاید کمتر بتوان غزلی یافت که در آن چند مورد از این ظرافت‌ها و ریزه‌کاری‌ها و ترسیم‌ها و صنایع لفظی وجود نداشته باشد:

جگر چون نافه ام خون گشت و کم زینم نمی‌باید /جزای آنکه با زلفت سخن از چین خطا گفتم

رسایی بیان

یکی دیگر از خصوصیات شعر حافظ روانی و رسایی آن است که هر کسی با زبان فارسی آشنا باشد شعر حافظ را می‌فهمد. وقتی که شما شعر حافظ را برای کسی که هیچ سواد نداشته باشد بخوانید راحت می‌فهمد:

پرسشی دارم زدانشمند مجلس بازپرس /توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند

هیچ ابهامی و نکته‌ای که پیچ و خمی در آن باشد مشاهده نمی‌شود. نو ماندن زبان غزل به قول یکی از ادبا و نویسندگان معاصر مدیون حافظ است و همین‌هم درست است.

یعنی امروز شیواترین غزل ما آن غزلی است که شباهتی به حافظ می‌رساند، نمی‌گویم اگر کسی درست نسخه حافظ را تقلید کند این بهترین غزل خواهد بود نه، زبان و تحول سبک‌ها و پیشرفت شعر یقینا ما را به جاهای جدیدی رسانده و حق هم همین است. اما در همین غزل ناب پیشرفته امروز آنجایی که شباهتی به حافظ و زبان حافظ در آن هست، انسان احساس شیوایی می‌کند.

بکاربردن کنایه

خصوصیت دیگر به کار بردن معانی رمزی و کنایی است که این هیچ شکی درش نیست. یعنی حتی کسانی که شعر حافظ را یکسره شعر عاشقانه و به قول خودشان رندانه می‌داند و هیچ معتقد به گرایش عرفانی در حافظ نیستند (واقعا این جفای به حافظ است) هم در مواردی نمی‌توانند انکار کنند که سخن حافظ سخن رمزی است یعنی کاملا روشن است که سخن حافظ اینجا به کنایه و رمز است:

نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد /ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

استفاده از لهجه‌ی شیرازی

خصوصیات لفظی بسیاری در شعر خواجه وجود دارد، از جمله چیزهای دیگری که به نظرم رسید و جا دارد پیرامون آن کار بشود، استفاده شجاعانه و باظرافت او از لهجه محلی است، یعنی از لهجه شیرازی. حافظ در شعرهای بسیار باعظمت خود از این موضوع استفاده کرده است و موارد زیادی از این نمونه رامی‌توان در میان اشعار او مشاهده کرد. برای مثال استفاده «به» به جای «با»:

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد /من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم

که تا امروز هم این «به» در لهجه شیرازی موجود است.

یا در این بیت: در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم /کاینچنین رفته است از عهد ازل تقدیر ما

و موارد دیگری هم از این قبیل وجود دارد. مثلا در این غزل معروف حافظ:« صلاح کار کجا و من خراب کجا» که کجا در اینجا ردیف است و «ب» قبل از ردیف که حرف روی است باید ساکن باشد. در حالی که در مصرع بعد می‌گوید:

«ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا» الان هم وقتی شیرازی‌ها حرف می‌زنند همین طور می‌گویند، یعنی از لهجه شیرازی که لهجه محلی است استفاده کرده و آن را در قافیه بکار برده است، استفاده از اصطلاحات روزمره معمولی و از این قبیل چیزها بسیار است که اگر بخواهم باز هم در این زمینه حرف بزنم نیز بحث بسیار است.

اثرگذاری غزل حافظ بر سبک هندی

یک نکته دیگر را هم عرض بکنم و این قسمت مربوط به شعر را خاتمه بدهم و آن‌اینکه نشانه‌های سبک هندی را هم بنده در غزل حافظ مشاهده می‌کنم. یعنی ریشه‌های سبک هندی را در شعر خواجه می‌توان دید. و ارادت صائب و نظیری و عرفی و کلیم، شعرای بزرگ سبک هندی، به حافظ احتمالا به معنای انس زیاد ایشان با زبان حافظ است و یقینا خواجه در آنها تاثیر داشته است، مثلا بیت:

کردار اهل صومعه ام کرد می‌پرست /این دود بین که نامه من شد سیاه از او

کاملا بوی سبک هندی را می‌دهد یا:

ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دار /کاینیه‌ای است جام جهان بین که آه از او

در زمینه مسایل شعر حافظ بحث‌ها و حرف‌های بسیار و خصوصیات ممتازی هست که اساتید و نویسندگان روی آن کار کرده‌اند. باز هم باید کار شود من همین‌جا از فرصت استفاده کرده و برای کار.


رجا نیوز

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:02 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

شعر حافظ مستفاد از قرآن است  ( سخنرانی رهبری)

شعر حافظ مستفاد از قرآن است(سخنرانی رهبری)

حضرت آیت الله خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی، 28آبان سال 67سخنرانی زیبایی درخصوص حافظ در شهر شیراز داشته اند که مشروح این سخنان در روز نامگذاری شده به نام این شاعر پارسی زبان پرآوازه در ادامه آمده است:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله و الصلوه علی رسول‌الله و علی آله الطاهرین المعصومین

 

به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حسن‌فروشان به جلوه آمده‌اند

کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز

به یار یک جهت حق‌گزار ما نرسد

هزار نفش برآمد ز کلک صنع و یکی

به دلپذیری نقش نگار ما نرسد

هزار نقد به بازار کائنات آرند

یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد

دریغ قافله عمر کانچنان رفتند

که گردشان به هوای دیار ما نرسد

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او

به سمع پادشه کامکار ما نرسد

 

بهترین فاتحه سخن، در بزرگداشت این عزیز همیشگی ملت ایران و گوهر یگانه فرهنگ فارسی، سخنی از خود او بود که این غزل به عنوان ابراز ارادتی به خواجه شیراز، بزرگ شاعر تمامی قرون و اعصار، در حضور شما عزیزان برادران و خواهران و میهمانان گرامی خوانده شد.

درخشانترین ستاره‌ی فرهنگ فارسی

بدون شک حافظ درخشانترین ستاره فرهنگ فارسی است: در طول این چند قرن تا امروز هیچ شاعری به قدر حافظ در اعماق و زوایای ذهن و دل ملت ما نفوذ نکرده است.

او شاعر تمامی قرن‌هاست و همه قشرها از عرفای مجذوب جلوه‌های الهی تا ادیبان و شاعران خوش ذوق، تا رندان بی‌سر و پا و تا مردم معمولی هرکدام درحافظ، سخن دل خود را یافته‌اند و به زبان اوشرح وصف حال خود راسروده‌اند شاعری که دیوان او تا امروز هم پر نشرترین و پر فروش‌ترین کتاب بعد از قرآن است و دیوان او در همه جای این کشور و در بسیاری از خانه‌های یا بیشتر خانه‌ها با قداست و حرمت در کنار کتاب الهی گذاشته می‌شود.

شاعری که لفظ و معنا و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده است و در هر مقوله‌ای زبده‌ترین و موجزترین و شیرین‌ترین گفته را دارد.

حافظ؛ همچنان ناشناخته

البته در جامعه ما و در بیرون از کشور ما درباره حافظ سخن‌ها گفته‌اند و قلم‌ها زده‌اند و به ده‌ها زبان دیوان او را برگردانده‌اند، صدها کتاب در شرح حال او یا دیوان شعرش نوشته‌اند، اما همچنان حافظ ناشناخته‌مانده است.

این را اعتراف می‌کنیم و بر اساس این اعتراف باید حرکت کنیم و این کنگره بزرگترین هنرش انشاءالله این خواهد بود که این حرکت گامی به جلو باشد.

در این کنگره اساتید بزرگ، شعرا، ادبا و صاحب‌فضیلتان و افراد صاحب‌نظر به حمدالله بسیارند. باید بگویند و بسرایند و بنویسند و پس از این جلسه هم باید این حرکت ادامه پیدا کند.

شعر حافظ مستفاد از قرآن می‌باشد

ما حافظ را فقط به عنوان یک حادثه تاریخی ارج نمی‌نهیم، بلکه حافظ همچنین حامل یک پیام و یک فرهنگ است.

دو خصوصیت وجود دارد که ما را وا می‌دارد از حافظ تجلیل کنیم و یاد او را زنده نگاه داریم، اول زبان فاخر او که همچنان بر قله زبان و شعرفارسی ایستاده است و ما این زبان را باید ارج بنهیم و از آن معراجی بسازیم به سوی زبان پاک، پیراسته، کامل و والا، چیزی که امروز از آن محرومیم.

دوم، معارف حافظ که خود او تاکید می‌کند که از نکات قرآنی استفاده‌کرده است. قرآن درس همیشگی زندگی انسان است و شعر حافظ مستفاد از قرآن می‌باشد.

حافظ خود اعتراف دارد که نکات قرآنی را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتوای شعر حافظ آنجا که از جنبه بیانی محض خارج می‌شود و قدم در وادی بیان معارف و اخلاقیات می‌گذارد یک گنجینه و ذخیره برای ملت ما و ملت‌های دیگر و نسل‌های آینده است. چرا که معارف والای انسانی مرز نمی شناسد. از این روز بزرگداشت حافظ، بزرگداشت فرهنگ قرآنی و اسلامی و ایرانی است و نیز بزرگداشت آن اندیشه‌های نابی است که در این دیوان کوچک گردآوری شده و به بهترین و شیواترین زبان، بیان گردیده است.

من مایل بودم که امروز حداقل بتوانم بحثی مورد قبول در این مجمع داشته باشم. ارادت به حافظ و احساس مسوولیت در مقابل پیام حافظ و جهان بینی و زبان او مرا به شرکت در این اجتماع و همکاری با شما وا می‌دارد. اما وقت محدود و گرفتاری‌ها به من اجازه نمی‌دهد، آنچنان که دلخواه یک دوستدار حافظ است درباره او سخن بگویم، در استعجال با استمداد از حافظه و حافظ مطالبی را آماده کرده‌ام که عرض می‌کنم.

بحث را در سه قسمت مطرح خواهم کرد: یک قسمت در باب شعر حافظ، قسمت دیگر در باب جهان‌بینی حافظ و قسمت سوم در باب شخصیت او.

الف- شعر حافظ؛ اوج سخن فارسی

آنچنان که من از دیوان حافظ و از مجموعه سخن او برداشت می‌کنم، شعر حافظ دراوج هنر فارسی است و از جهات مختلف در حد اعلاست. این بحث که بهترین شاعر فارسی کیست، تا کنون بحث بی‌جوابی مانده است و شاید بعد از این هم بی‌جواب بماند. اما می‌توان ادعا کرد که به اوج سخن حافظ، یعنی به اوجی که در سخن حافظ هست، هیچ سخنسرای دیگری نرسیده است. نه اینکه مرتبه شعر حافظ در همه غزلیات و سروده‌ها در مرتبه‌ای والاتر از دیگران است، بلکه به این معنا که در بخشی از این مجموعه گرانبها و نفیس اوجی وجود دارد که شبیه آن را در کلام دیگران مشاهده نمی‌کنیم. غزل به طور طبیعی شعر عشق است. هر نوع غزل، چه عارفانه و چه غیر عارفانه، بیان لطیف‌ترین احساسات انسان متعهد است و به طور طبیعی نمی‌تواند از شیوه‌ها و اسلوب‌ها و کلماتی استفاده کند که به سخافت شعر خواهد انجامید. چیزی که در قصیده و مثنوی به راحتی می‌توان از آن بهره برد، لذا شما می‌بینید که سعدی بزرگ استاد سخن، سخایی را که در بوستان نشان می‌دهد در غزلیات خودش نمی تواند نشان بدهد. این طبیعت زبان غزل است و هر شاعری ناگزیر در غزل محدودیت‌هایی دارد، حالا اگر نگاه کنید به تشبیه‌ها و نسیب‌هایی که شعرا معمولا در مقدمات قصاید داشته اند، در گذشته کمتر قصیده‌ای بود که از تشبیب و نسیب، یعنی از همان ابیات عاشقانه‌ای که شاعر درابتدای قصیده می‌سرود خالی باشد، خواهید دید که هیچکدام از این ابیاتی که به عنوان تشبیب در مقدمه و طلیعه قصاید سروده شده، نتوانسته است کار یک غزل را در بین مردم بکند، با اینکه غزل است نه هرگز خواننده‌ای با آن آوازی سروده و نه به عنوان وصف الحال عاشقی به کار رفته است. با این حال طنطنه قصیده مانع آن شده است که لطف و لطافت غزل را داشته باشد.

همزمانی لطافت و استحکام در غزل حافظ

به نظر می‌رسد لطافت و نازکی در غزل به طور طبیعی با طبیعت استحکام و محکم بودن شعر در قصیده منافات دارد. اما اگر ما شعری پیدا کردیم که با وجود غزل‌بودن از لحاظ استحکام الفاظ کوچکترین نقیصه‌ای نداشته باشد این شعر، برترین شعر است.

اگر غزلی را ما یافتیم که علاوه بر لطف سخن و لطافت کلمات از یک استحکام و استواری هم برخوردار بود به طوری که بتوان جای کلمه‌ای از کلمات آن را عوض کرد یا چیزی بر آن افزود یا چیزی از آن کاست باید قبول کنیم که این غزل در حد اوج است و در دیوان حافظ از این قبیل اشعار بسیار است.

استحکام سخن در غزل حافظ نظرها را به خودجلب می‌کند کسانی که درخصوصیات لفظی سخن او کار می‌کنند (منهای مسایل معنوی) بلاشک یکی از چیزهایی که‌ آنها را مبهوت می‌کند، همین استحکام سخن خواجه است. البته نمی‌خواهم بگویم که همه غزلیات حافظ چنین است، به قول غنی کشمیری:

شعر اگر اعجاز باشد بی‌بلند و پست نیست/ در ید بیضا همه انگشت‌ها یکدست نیست

بنابراین در شعر حافظ هم کوتاه و بلند وجود دارد و تصادفا شعرهای پایین حافظ آن چیزهایی است که نشانه‌های مدح در آن هست:

احمد الله علی معدله السلطانی/ احمد شیخ اویس حسن ایلکانی

حافظ این را برای مدح گفته است و می‌توان گفت که شعر حافظ به شمار نمی آید. شعر حافظ را در جاهای دیگر و بخش‌های دیگری بایستی جست و جو کرد.

خصوصیّات لفظی حافظ

برخی از خصوصیّات شعر حافظ را من عرض می‌کنم.

قدرت تصویر

یکی از خصوصیات شعر حافظ، قدرت تصویرهاست و این از چیزهایی است که کمتر به آن پرداخته شده است.

تصویر در مثنوی چیز آسان و ممکنی است. لذا شما تصویرگری فردوسی را در شاهنامه و مخصوصا نظامی را در کتاب‌های مثنویش مشاهده می‌کنید، که طبیعت را چه زیبا تصویر می‌کند. این کار در غزل کار آسانی نیست، بخصوص وقتی که غزل باید دارای محتوا هم باشد. تصویر با آن زبان محکم و با لطافت‌های ویژه شعر حافظ و با مفاهیم خاصش چیزی نزدیک به اعجاز است، چند نمونه‌ای از تصویرهای شعری حافظ را من می‌خوانم. چون روی این قسمت تصویرگری حافظ گمان می‌کنم کمتر کار شده است ببینید چقدر زیبا و قوی به بیان و توصیف و توصیف می‌پردازد:

در سرای مغان رفته بود و آب‌زده

نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب‌زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی زترک کله چتر بر سحاب‌زده

شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده

عذار مغبچگان راه آفتاب‌زده

گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت

زجرعه بر رخ حور و پری گلاب‌زده

تا می‌رسد به اینجا که:

سلام کردم و با من به روی خندان گفت /که‌ای خمارکش مفلس شرابزده

چه کسی هستی و چکاره‌ای و چگونه‌ای، سوال می‌کند تا می‌رسد به اینجا:

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند /که خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب‌زده

پیام شعر را ببینید چقدر زیبا و بلند است و شعر چقدر برخوردار از استحکام لفظی که حقیقتا کم نظیر است هم از لحاظ استحکام لفظی و هم در عین حال، اینگونه تصویرگری سرای مغان و پیر و مغبچگان را نشان می‌دهد و حال خودش را تصویر می‌کند، تصویری که انسان در این غزل مشاهده می‌کند چیز عجیبی است و نظایر این در دیوان حافظ زیاد است. همین غزل معروف:

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت

به من راه‌نشین باده مستانه زدند

 

یک ترسیم بسیار روشن از آن چیزی است که در یک مکاشفه یا در یک الهام ذهنی یا در یک بینش عرفانی به شاعر دست داده است و احساس می‌کند که این را به بهترین زبان ذکر می‌کند و اگر ما قبول کنیم - که قبول هم داریم- که این پیام عرفانی است و بیان معرفتی از معارف عرفانی، شاید حقیقتا آن را به بهتر از این زبان به هیچ زبانی نشود بیان کرد.

تصویرگری حافظ یکی از برجسته‌ترین خصوصیات اوست، برخی از نویسندگان و گویندگان نیز ابهام بیان حافظ را بزرگ داشته‌اند و چون درباره‌اش زیاد بحث شده من تکرار نمی‌کنم.

شورآفرینی

از خصوصیات دیگر زبان حافظ شور آفرینی آن است. شعر حافظ شعری پر شور است و شورانگیز. با اینکه در برخی از اشکالش که شاید صبغه غالب هم داشته باشد. شعر رخوت و بی‌حالی است، اما شعر حافظ شعر شور‌انگیز و شورآفرین است.

سخن درست بگویم نمی‌توانم دید/ که می‌خورند حریفان و من نظاره کنم

***

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد /حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

***

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم /ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما

***

حاشا که من به موسم گل ترک می‌کنم /من لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم

این شعار، سراسر شعر و حرکت و هیجان است و هیچ شباهتی به شعر یک انسان‌بی حال افتاده و تارک دنیا ندارد. همین شعر معروفی که اول دیوان حافظ است و سرآغاز دیوان او نیز می‌باشد:

الا یا ایهاالساقی ادر کاسا وناولها /که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

نمونه‌بارزی از همین شور‌آفرینی و ولوله آفرینی است و این یکی از خصوصیات شعر حافظ است.

استفاده‌ی گسترده از مضامین

خصوصیت دیگرش این است که شعر حافظ سرشار از مضامین و آن هم مضامین ابتکاری است. خواجه مضامین شعرای گذشته را با بهترین بیان و غالبا بهتراز بیان خودشان ادا کرده است. چه مضامین شعرای عرب و چه شعرای فارسی زبان پیش از خودش مثل سعدی و چه شعرای معاصر خودش مثل خواجو و سلمان ساوجی که گاهی مضمونی را از آنها گرفته و به زیباتر از بیان خود آنها، آن را ادا کرده است. اینکه گفته می‌شود در شعر حافظ مضمون نیست، ناشی از دو علت است: یکی اینکه مضامین حافظ آنقدر بعد از او تکرار و تقلید شده است که امروز وقتی ما آن را می‌خوانیم به گوشمان تازه نمی‌آید. این گناه حافظ نیست. در واقع این مدح حافظ است که شعر و سخن و مضمون او آنقدر دست به دست گشته و همه آن را تکرار کرده‌اند و گرفته‌اند و تقلید کرده‌اند که امروز حرفی تازه به گوش نمی‌آید، دوم اینکه زیبایی و صفای سخن خواجه آنچنان است که مضمون در آن گم می‌شود، بر خلاف بسیاری از سرایندگان سبک هندی که مضامین عالی را به کیفیتی بیان می‌کنند که زیبایی شعرلطمه ‌می‌بیند البته این نقص آن سبک نیز نیست. آن هم در جای خود بحث دارد و نظر هست که این خود یکی از کمالات سبک هندی است. به هر حال مضمون در شعر حافظ آنچنان هموار و آرام بیان شده که خود مضمون گویی به چشم نمی‌آید.

کم‌گویی و گزیده‌گویی

کم‌گویی و گزیده‌گویی خصوصیت دیگر شعر حافظ است، یعنی حقیقتا جز برخی از ابیات یا بعضی از غزلیات و قصایدی که غالبا هم معلوم می‌شود که مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش یا مدح این و آن می‌باشد، در بقیه دیوان نمی‌شود جایی را پیدا کرد که انسان بگوید در این غزل اگر این بیت نبود بهتر بود، کاری که با دیوان خیلی از شعرا می‌شود کرد.

انسان دیوان‌های بسیار خوب را از شعرای بزرگ می‌خواند و می‌بیند در قصیده‌ای به این قشنگی با غزلی به این شیوایی بیت بدی وجود دارد و اگر شعر یک دست‌تر بود، بهتر بود. انسان در شعر حافظ چنین چیزی را نمی‌تواند پیدا کند.

شیرینی بیان

روانی و صیقل‌زدگی الفاظ، ترکیبات بسیار جذاب و لحن شیرین زبان یکی از خصوصیات اصلی شعر حافظ است. بیان او بسیار شبیه به خواجو است. گاه انسان وقتی شعر خواجوی کرمانی را می‌خواند، می‌بیند که خیلی شبیه به شعر حافظ است و قابل اشتباه با او. اما قرینه بیان حافظ در هیچ دیوان دیگری از دواوین شعر فارسی تاآنجایی که بنده دیده‌ام و احساس کرده‌ام مشاهده نمی‌شود.

بعضی حافظ را متهم به تکرار کرده اند، باید عرض کنم تکرار حافظ، تکرار مضمون نیست، تکرار ایده‌ها و مفاهیم است. یک مفهوم را به زبان‌های گوناگون تکرار می‌کند، نمی‌شود این را تکرار مضمون نامید.

موسیقی گوش‌نواز

موسیقی الفاظ حافظ و گوش نوازی کلمات آن نیز یکی دیگر از خصوصیات برجسته شعر اوست. شعر او هنگامی که به طرز معمولی خوانده می‌شود گوش‌نواز است. چیزی که در شعر فارسی نظیرش انصافا کم است. بعضی از غزلیات دیگر هم البته همین گونه است. در معاصرین و خواجو نیز همین طور است. بسیاری از غزلیات سعدی بر همین سیاق است. بعضی از مثنویات نیز چنین‌اند، اما در حافظ این یک صبغه کلی است و کثرت ظرافت‌ها و ریزهکاری‌های لفظی از قبیل جناس‌ها و مراعات‌نظیرها و ایهام و تضادها، الی ماشاءالله. شاید کمتر بتوان غزلی یافت که در آن چند مورد از این ظرافت‌ها و ریزه‌کاری‌ها و ترسیم‌ها و صنایع لفظی وجود نداشته باشد:

جگر چون نافه ام خون گشت و کم زینم نمی‌باید /جزای آنکه با زلفت سخن از چین خطا گفتم

رسایی بیان

یکی دیگر از خصوصیات شعر حافظ روانی و رسایی آن است که هر کسی با زبان فارسی آشنا باشد شعر حافظ را می‌فهمد. وقتی که شما شعر حافظ را برای کسی که هیچ سواد نداشته باشد بخوانید راحت می‌فهمد:

پرسشی دارم زدانشمند مجلس بازپرس /توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند

هیچ ابهامی و نکته‌ای که پیچ و خمی در آن باشد مشاهده نمی‌شود. نو ماندن زبان غزل به قول یکی از ادبا و نویسندگان معاصر مدیون حافظ است و همین‌هم درست است.

یعنی امروز شیواترین غزل ما آن غزلی است که شباهتی به حافظ می‌رساند، نمی‌گویم اگر کسی درست نسخه حافظ را تقلید کند این بهترین غزل خواهد بود نه، زبان و تحول سبک‌ها و پیشرفت شعر یقینا ما را به جاهای جدیدی رسانده و حق هم همین است. اما در همین غزل ناب پیشرفته امروز آنجایی که شباهتی به حافظ و زبان حافظ در آن هست، انسان احساس شیوایی می‌کند.

بکاربردن کنایه

خصوصیت دیگر به کار بردن معانی رمزی و کنایی است که این هیچ شکی درش نیست. یعنی حتی کسانی که شعر حافظ را یکسره شعر عاشقانه و به قول خودشان رندانه می‌داند و هیچ معتقد به گرایش عرفانی در حافظ نیستند (واقعا این جفای به حافظ است) هم در مواردی نمی‌توانند انکار کنند که سخن حافظ سخن رمزی است یعنی کاملا روشن است که سخن حافظ اینجا به کنایه و رمز است:

نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد /ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

استفاده از لهجه‌ی شیرازی

خصوصیات لفظی بسیاری در شعر خواجه وجود دارد، از جمله چیزهای دیگری که به نظرم رسید و جا دارد پیرامون آن کار بشود، استفاده شجاعانه و باظرافت او از لهجه محلی است، یعنی از لهجه شیرازی. حافظ در شعرهای بسیار باعظمت خود از این موضوع استفاده کرده است و موارد زیادی از این نمونه رامی‌توان در میان اشعار او مشاهده کرد. برای مثال استفاده «به» به جای «با»:

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد /من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم

که تا امروز هم این «به» در لهجه شیرازی موجود است.

یا در این بیت: در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم /کاینچنین رفته است از عهد ازل تقدیر ما

و موارد دیگری هم از این قبیل وجود دارد. مثلا در این غزل معروف حافظ:« صلاح کار کجا و من خراب کجا» که کجا در اینجا ردیف است و «ب» قبل از ردیف که حرف روی است باید ساکن باشد. در حالی که در مصرع بعد می‌گوید:

«ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا» الان هم وقتی شیرازی‌ها حرف می‌زنند همین طور می‌گویند، یعنی از لهجه شیرازی که لهجه محلی است استفاده کرده و آن را در قافیه بکار برده است، استفاده از اصطلاحات روزمره معمولی و از این قبیل چیزها بسیار است که اگر بخواهم باز هم در این زمینه حرف بزنم نیز بحث بسیار است.

اثرگذاری غزل حافظ بر سبک هندی

یک نکته دیگر را هم عرض بکنم و این قسمت مربوط به شعر را خاتمه بدهم و آن‌اینکه نشانه‌های سبک هندی را هم بنده در غزل حافظ مشاهده می‌کنم. یعنی ریشه‌های سبک هندی را در شعر خواجه می‌توان دید. و ارادت صائب و نظیری و عرفی و کلیم، شعرای بزرگ سبک هندی، به حافظ احتمالا به معنای انس زیاد ایشان با زبان حافظ است و یقینا خواجه در آنها تاثیر داشته است، مثلا بیت:

کردار اهل صومعه ام کرد می‌پرست /این دود بین که نامه من شد سیاه از او

کاملا بوی سبک هندی را می‌دهد یا:

ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دار /کاینیه‌ای است جام جهان بین که آه از او

در زمینه مسایل شعر حافظ بحث‌ها و حرف‌های بسیار و خصوصیات ممتازی هست که اساتید و نویسندگان روی آن کار کرده‌اند. باز هم باید کار شود من همین‌جا از فرصت استفاده کرده و برای کار.


رجا نیوز

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:02 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

شعر حافظ مستفاد از قرآن است  ( سخنرانی رهبری)

شعر حافظ مستفاد از قرآن است(سخنرانی رهبری)

حضرت آیت الله خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی، 28آبان سال 67سخنرانی زیبایی درخصوص حافظ در شهر شیراز داشته اند که مشروح این سخنان در روز نامگذاری شده به نام این شاعر پارسی زبان پرآوازه در ادامه آمده است:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله و الصلوه علی رسول‌الله و علی آله الطاهرین المعصومین

 

به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حسن‌فروشان به جلوه آمده‌اند

کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز

به یار یک جهت حق‌گزار ما نرسد

هزار نفش برآمد ز کلک صنع و یکی

به دلپذیری نقش نگار ما نرسد

هزار نقد به بازار کائنات آرند

یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد

دریغ قافله عمر کانچنان رفتند

که گردشان به هوای دیار ما نرسد

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او

به سمع پادشه کامکار ما نرسد

 

بهترین فاتحه سخن، در بزرگداشت این عزیز همیشگی ملت ایران و گوهر یگانه فرهنگ فارسی، سخنی از خود او بود که این غزل به عنوان ابراز ارادتی به خواجه شیراز، بزرگ شاعر تمامی قرون و اعصار، در حضور شما عزیزان برادران و خواهران و میهمانان گرامی خوانده شد.

درخشانترین ستاره‌ی فرهنگ فارسی

بدون شک حافظ درخشانترین ستاره فرهنگ فارسی است: در طول این چند قرن تا امروز هیچ شاعری به قدر حافظ در اعماق و زوایای ذهن و دل ملت ما نفوذ نکرده است.

او شاعر تمامی قرن‌هاست و همه قشرها از عرفای مجذوب جلوه‌های الهی تا ادیبان و شاعران خوش ذوق، تا رندان بی‌سر و پا و تا مردم معمولی هرکدام درحافظ، سخن دل خود را یافته‌اند و به زبان اوشرح وصف حال خود راسروده‌اند شاعری که دیوان او تا امروز هم پر نشرترین و پر فروش‌ترین کتاب بعد از قرآن است و دیوان او در همه جای این کشور و در بسیاری از خانه‌های یا بیشتر خانه‌ها با قداست و حرمت در کنار کتاب الهی گذاشته می‌شود.

شاعری که لفظ و معنا و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده است و در هر مقوله‌ای زبده‌ترین و موجزترین و شیرین‌ترین گفته را دارد.

حافظ؛ همچنان ناشناخته

البته در جامعه ما و در بیرون از کشور ما درباره حافظ سخن‌ها گفته‌اند و قلم‌ها زده‌اند و به ده‌ها زبان دیوان او را برگردانده‌اند، صدها کتاب در شرح حال او یا دیوان شعرش نوشته‌اند، اما همچنان حافظ ناشناخته‌مانده است.

این را اعتراف می‌کنیم و بر اساس این اعتراف باید حرکت کنیم و این کنگره بزرگترین هنرش انشاءالله این خواهد بود که این حرکت گامی به جلو باشد.

در این کنگره اساتید بزرگ، شعرا، ادبا و صاحب‌فضیلتان و افراد صاحب‌نظر به حمدالله بسیارند. باید بگویند و بسرایند و بنویسند و پس از این جلسه هم باید این حرکت ادامه پیدا کند.

شعر حافظ مستفاد از قرآن می‌باشد

ما حافظ را فقط به عنوان یک حادثه تاریخی ارج نمی‌نهیم، بلکه حافظ همچنین حامل یک پیام و یک فرهنگ است.

دو خصوصیت وجود دارد که ما را وا می‌دارد از حافظ تجلیل کنیم و یاد او را زنده نگاه داریم، اول زبان فاخر او که همچنان بر قله زبان و شعرفارسی ایستاده است و ما این زبان را باید ارج بنهیم و از آن معراجی بسازیم به سوی زبان پاک، پیراسته، کامل و والا، چیزی که امروز از آن محرومیم.

دوم، معارف حافظ که خود او تاکید می‌کند که از نکات قرآنی استفاده‌کرده است. قرآن درس همیشگی زندگی انسان است و شعر حافظ مستفاد از قرآن می‌باشد.

حافظ خود اعتراف دارد که نکات قرآنی را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتوای شعر حافظ آنجا که از جنبه بیانی محض خارج می‌شود و قدم در وادی بیان معارف و اخلاقیات می‌گذارد یک گنجینه و ذخیره برای ملت ما و ملت‌های دیگر و نسل‌های آینده است. چرا که معارف والای انسانی مرز نمی شناسد. از این روز بزرگداشت حافظ، بزرگداشت فرهنگ قرآنی و اسلامی و ایرانی است و نیز بزرگداشت آن اندیشه‌های نابی است که در این دیوان کوچک گردآوری شده و به بهترین و شیواترین زبان، بیان گردیده است.

من مایل بودم که امروز حداقل بتوانم بحثی مورد قبول در این مجمع داشته باشم. ارادت به حافظ و احساس مسوولیت در مقابل پیام حافظ و جهان بینی و زبان او مرا به شرکت در این اجتماع و همکاری با شما وا می‌دارد. اما وقت محدود و گرفتاری‌ها به من اجازه نمی‌دهد، آنچنان که دلخواه یک دوستدار حافظ است درباره او سخن بگویم، در استعجال با استمداد از حافظه و حافظ مطالبی را آماده کرده‌ام که عرض می‌کنم.

بحث را در سه قسمت مطرح خواهم کرد: یک قسمت در باب شعر حافظ، قسمت دیگر در باب جهان‌بینی حافظ و قسمت سوم در باب شخصیت او.

الف- شعر حافظ؛ اوج سخن فارسی

آنچنان که من از دیوان حافظ و از مجموعه سخن او برداشت می‌کنم، شعر حافظ دراوج هنر فارسی است و از جهات مختلف در حد اعلاست. این بحث که بهترین شاعر فارسی کیست، تا کنون بحث بی‌جوابی مانده است و شاید بعد از این هم بی‌جواب بماند. اما می‌توان ادعا کرد که به اوج سخن حافظ، یعنی به اوجی که در سخن حافظ هست، هیچ سخنسرای دیگری نرسیده است. نه اینکه مرتبه شعر حافظ در همه غزلیات و سروده‌ها در مرتبه‌ای والاتر از دیگران است، بلکه به این معنا که در بخشی از این مجموعه گرانبها و نفیس اوجی وجود دارد که شبیه آن را در کلام دیگران مشاهده نمی‌کنیم. غزل به طور طبیعی شعر عشق است. هر نوع غزل، چه عارفانه و چه غیر عارفانه، بیان لطیف‌ترین احساسات انسان متعهد است و به طور طبیعی نمی‌تواند از شیوه‌ها و اسلوب‌ها و کلماتی استفاده کند که به سخافت شعر خواهد انجامید. چیزی که در قصیده و مثنوی به راحتی می‌توان از آن بهره برد، لذا شما می‌بینید که سعدی بزرگ استاد سخن، سخایی را که در بوستان نشان می‌دهد در غزلیات خودش نمی تواند نشان بدهد. این طبیعت زبان غزل است و هر شاعری ناگزیر در غزل محدودیت‌هایی دارد، حالا اگر نگاه کنید به تشبیه‌ها و نسیب‌هایی که شعرا معمولا در مقدمات قصاید داشته اند، در گذشته کمتر قصیده‌ای بود که از تشبیب و نسیب، یعنی از همان ابیات عاشقانه‌ای که شاعر درابتدای قصیده می‌سرود خالی باشد، خواهید دید که هیچکدام از این ابیاتی که به عنوان تشبیب در مقدمه و طلیعه قصاید سروده شده، نتوانسته است کار یک غزل را در بین مردم بکند، با اینکه غزل است نه هرگز خواننده‌ای با آن آوازی سروده و نه به عنوان وصف الحال عاشقی به کار رفته است. با این حال طنطنه قصیده مانع آن شده است که لطف و لطافت غزل را داشته باشد.

همزمانی لطافت و استحکام در غزل حافظ

به نظر می‌رسد لطافت و نازکی در غزل به طور طبیعی با طبیعت استحکام و محکم بودن شعر در قصیده منافات دارد. اما اگر ما شعری پیدا کردیم که با وجود غزل‌بودن از لحاظ استحکام الفاظ کوچکترین نقیصه‌ای نداشته باشد این شعر، برترین شعر است.

اگر غزلی را ما یافتیم که علاوه بر لطف سخن و لطافت کلمات از یک استحکام و استواری هم برخوردار بود به طوری که بتوان جای کلمه‌ای از کلمات آن را عوض کرد یا چیزی بر آن افزود یا چیزی از آن کاست باید قبول کنیم که این غزل در حد اوج است و در دیوان حافظ از این قبیل اشعار بسیار است.

استحکام سخن در غزل حافظ نظرها را به خودجلب می‌کند کسانی که درخصوصیات لفظی سخن او کار می‌کنند (منهای مسایل معنوی) بلاشک یکی از چیزهایی که‌ آنها را مبهوت می‌کند، همین استحکام سخن خواجه است. البته نمی‌خواهم بگویم که همه غزلیات حافظ چنین است، به قول غنی کشمیری:

شعر اگر اعجاز باشد بی‌بلند و پست نیست/ در ید بیضا همه انگشت‌ها یکدست نیست

بنابراین در شعر حافظ هم کوتاه و بلند وجود دارد و تصادفا شعرهای پایین حافظ آن چیزهایی است که نشانه‌های مدح در آن هست:

احمد الله علی معدله السلطانی/ احمد شیخ اویس حسن ایلکانی

حافظ این را برای مدح گفته است و می‌توان گفت که شعر حافظ به شمار نمی آید. شعر حافظ را در جاهای دیگر و بخش‌های دیگری بایستی جست و جو کرد.

خصوصیّات لفظی حافظ

برخی از خصوصیّات شعر حافظ را من عرض می‌کنم.

قدرت تصویر

یکی از خصوصیات شعر حافظ، قدرت تصویرهاست و این از چیزهایی است که کمتر به آن پرداخته شده است.

تصویر در مثنوی چیز آسان و ممکنی است. لذا شما تصویرگری فردوسی را در شاهنامه و مخصوصا نظامی را در کتاب‌های مثنویش مشاهده می‌کنید، که طبیعت را چه زیبا تصویر می‌کند. این کار در غزل کار آسانی نیست، بخصوص وقتی که غزل باید دارای محتوا هم باشد. تصویر با آن زبان محکم و با لطافت‌های ویژه شعر حافظ و با مفاهیم خاصش چیزی نزدیک به اعجاز است، چند نمونه‌ای از تصویرهای شعری حافظ را من می‌خوانم. چون روی این قسمت تصویرگری حافظ گمان می‌کنم کمتر کار شده است ببینید چقدر زیبا و قوی به بیان و توصیف و توصیف می‌پردازد:

در سرای مغان رفته بود و آب‌زده

نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب‌زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی زترک کله چتر بر سحاب‌زده

شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده

عذار مغبچگان راه آفتاب‌زده

گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت

زجرعه بر رخ حور و پری گلاب‌زده

تا می‌رسد به اینجا که:

سلام کردم و با من به روی خندان گفت /که‌ای خمارکش مفلس شرابزده

چه کسی هستی و چکاره‌ای و چگونه‌ای، سوال می‌کند تا می‌رسد به اینجا:

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند /که خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب‌زده

پیام شعر را ببینید چقدر زیبا و بلند است و شعر چقدر برخوردار از استحکام لفظی که حقیقتا کم نظیر است هم از لحاظ استحکام لفظی و هم در عین حال، اینگونه تصویرگری سرای مغان و پیر و مغبچگان را نشان می‌دهد و حال خودش را تصویر می‌کند، تصویری که انسان در این غزل مشاهده می‌کند چیز عجیبی است و نظایر این در دیوان حافظ زیاد است. همین غزل معروف:

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت

به من راه‌نشین باده مستانه زدند

 

یک ترسیم بسیار روشن از آن چیزی است که در یک مکاشفه یا در یک الهام ذهنی یا در یک بینش عرفانی به شاعر دست داده است و احساس می‌کند که این را به بهترین زبان ذکر می‌کند و اگر ما قبول کنیم - که قبول هم داریم- که این پیام عرفانی است و بیان معرفتی از معارف عرفانی، شاید حقیقتا آن را به بهتر از این زبان به هیچ زبانی نشود بیان کرد.

تصویرگری حافظ یکی از برجسته‌ترین خصوصیات اوست، برخی از نویسندگان و گویندگان نیز ابهام بیان حافظ را بزرگ داشته‌اند و چون درباره‌اش زیاد بحث شده من تکرار نمی‌کنم.

شورآفرینی

از خصوصیات دیگر زبان حافظ شور آفرینی آن است. شعر حافظ شعری پر شور است و شورانگیز. با اینکه در برخی از اشکالش که شاید صبغه غالب هم داشته باشد. شعر رخوت و بی‌حالی است، اما شعر حافظ شعر شور‌انگیز و شورآفرین است.

سخن درست بگویم نمی‌توانم دید/ که می‌خورند حریفان و من نظاره کنم

***

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد /حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

***

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم /ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما

***

حاشا که من به موسم گل ترک می‌کنم /من لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم

این شعار، سراسر شعر و حرکت و هیجان است و هیچ شباهتی به شعر یک انسان‌بی حال افتاده و تارک دنیا ندارد. همین شعر معروفی که اول دیوان حافظ است و سرآغاز دیوان او نیز می‌باشد:

الا یا ایهاالساقی ادر کاسا وناولها /که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

نمونه‌بارزی از همین شور‌آفرینی و ولوله آفرینی است و این یکی از خصوصیات شعر حافظ است.

استفاده‌ی گسترده از مضامین

خصوصیت دیگرش این است که شعر حافظ سرشار از مضامین و آن هم مضامین ابتکاری است. خواجه مضامین شعرای گذشته را با بهترین بیان و غالبا بهتراز بیان خودشان ادا کرده است. چه مضامین شعرای عرب و چه شعرای فارسی زبان پیش از خودش مثل سعدی و چه شعرای معاصر خودش مثل خواجو و سلمان ساوجی که گاهی مضمونی را از آنها گرفته و به زیباتر از بیان خود آنها، آن را ادا کرده است. اینکه گفته می‌شود در شعر حافظ مضمون نیست، ناشی از دو علت است: یکی اینکه مضامین حافظ آنقدر بعد از او تکرار و تقلید شده است که امروز وقتی ما آن را می‌خوانیم به گوشمان تازه نمی‌آید. این گناه حافظ نیست. در واقع این مدح حافظ است که شعر و سخن و مضمون او آنقدر دست به دست گشته و همه آن را تکرار کرده‌اند و گرفته‌اند و تقلید کرده‌اند که امروز حرفی تازه به گوش نمی‌آید، دوم اینکه زیبایی و صفای سخن خواجه آنچنان است که مضمون در آن گم می‌شود، بر خلاف بسیاری از سرایندگان سبک هندی که مضامین عالی را به کیفیتی بیان می‌کنند که زیبایی شعرلطمه ‌می‌بیند البته این نقص آن سبک نیز نیست. آن هم در جای خود بحث دارد و نظر هست که این خود یکی از کمالات سبک هندی است. به هر حال مضمون در شعر حافظ آنچنان هموار و آرام بیان شده که خود مضمون گویی به چشم نمی‌آید.

کم‌گویی و گزیده‌گویی

کم‌گویی و گزیده‌گویی خصوصیت دیگر شعر حافظ است، یعنی حقیقتا جز برخی از ابیات یا بعضی از غزلیات و قصایدی که غالبا هم معلوم می‌شود که مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش یا مدح این و آن می‌باشد، در بقیه دیوان نمی‌شود جایی را پیدا کرد که انسان بگوید در این غزل اگر این بیت نبود بهتر بود، کاری که با دیوان خیلی از شعرا می‌شود کرد.

انسان دیوان‌های بسیار خوب را از شعرای بزرگ می‌خواند و می‌بیند در قصیده‌ای به این قشنگی با غزلی به این شیوایی بیت بدی وجود دارد و اگر شعر یک دست‌تر بود، بهتر بود. انسان در شعر حافظ چنین چیزی را نمی‌تواند پیدا کند.

شیرینی بیان

روانی و صیقل‌زدگی الفاظ، ترکیبات بسیار جذاب و لحن شیرین زبان یکی از خصوصیات اصلی شعر حافظ است. بیان او بسیار شبیه به خواجو است. گاه انسان وقتی شعر خواجوی کرمانی را می‌خواند، می‌بیند که خیلی شبیه به شعر حافظ است و قابل اشتباه با او. اما قرینه بیان حافظ در هیچ دیوان دیگری از دواوین شعر فارسی تاآنجایی که بنده دیده‌ام و احساس کرده‌ام مشاهده نمی‌شود.

بعضی حافظ را متهم به تکرار کرده اند، باید عرض کنم تکرار حافظ، تکرار مضمون نیست، تکرار ایده‌ها و مفاهیم است. یک مفهوم را به زبان‌های گوناگون تکرار می‌کند، نمی‌شود این را تکرار مضمون نامید.

موسیقی گوش‌نواز

موسیقی الفاظ حافظ و گوش نوازی کلمات آن نیز یکی دیگر از خصوصیات برجسته شعر اوست. شعر او هنگامی که به طرز معمولی خوانده می‌شود گوش‌نواز است. چیزی که در شعر فارسی نظیرش انصافا کم است. بعضی از غزلیات دیگر هم البته همین گونه است. در معاصرین و خواجو نیز همین طور است. بسیاری از غزلیات سعدی بر همین سیاق است. بعضی از مثنویات نیز چنین‌اند، اما در حافظ این یک صبغه کلی است و کثرت ظرافت‌ها و ریزهکاری‌های لفظی از قبیل جناس‌ها و مراعات‌نظیرها و ایهام و تضادها، الی ماشاءالله. شاید کمتر بتوان غزلی یافت که در آن چند مورد از این ظرافت‌ها و ریزه‌کاری‌ها و ترسیم‌ها و صنایع لفظی وجود نداشته باشد:

جگر چون نافه ام خون گشت و کم زینم نمی‌باید /جزای آنکه با زلفت سخن از چین خطا گفتم

رسایی بیان

یکی دیگر از خصوصیات شعر حافظ روانی و رسایی آن است که هر کسی با زبان فارسی آشنا باشد شعر حافظ را می‌فهمد. وقتی که شما شعر حافظ را برای کسی که هیچ سواد نداشته باشد بخوانید راحت می‌فهمد:

پرسشی دارم زدانشمند مجلس بازپرس /توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند

هیچ ابهامی و نکته‌ای که پیچ و خمی در آن باشد مشاهده نمی‌شود. نو ماندن زبان غزل به قول یکی از ادبا و نویسندگان معاصر مدیون حافظ است و همین‌هم درست است.

یعنی امروز شیواترین غزل ما آن غزلی است که شباهتی به حافظ می‌رساند، نمی‌گویم اگر کسی درست نسخه حافظ را تقلید کند این بهترین غزل خواهد بود نه، زبان و تحول سبک‌ها و پیشرفت شعر یقینا ما را به جاهای جدیدی رسانده و حق هم همین است. اما در همین غزل ناب پیشرفته امروز آنجایی که شباهتی به حافظ و زبان حافظ در آن هست، انسان احساس شیوایی می‌کند.

بکاربردن کنایه

خصوصیت دیگر به کار بردن معانی رمزی و کنایی است که این هیچ شکی درش نیست. یعنی حتی کسانی که شعر حافظ را یکسره شعر عاشقانه و به قول خودشان رندانه می‌داند و هیچ معتقد به گرایش عرفانی در حافظ نیستند (واقعا این جفای به حافظ است) هم در مواردی نمی‌توانند انکار کنند که سخن حافظ سخن رمزی است یعنی کاملا روشن است که سخن حافظ اینجا به کنایه و رمز است:

نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد /ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

استفاده از لهجه‌ی شیرازی

خصوصیات لفظی بسیاری در شعر خواجه وجود دارد، از جمله چیزهای دیگری که به نظرم رسید و جا دارد پیرامون آن کار بشود، استفاده شجاعانه و باظرافت او از لهجه محلی است، یعنی از لهجه شیرازی. حافظ در شعرهای بسیار باعظمت خود از این موضوع استفاده کرده است و موارد زیادی از این نمونه رامی‌توان در میان اشعار او مشاهده کرد. برای مثال استفاده «به» به جای «با»:

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد /من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم

که تا امروز هم این «به» در لهجه شیرازی موجود است.

یا در این بیت: در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم /کاینچنین رفته است از عهد ازل تقدیر ما

و موارد دیگری هم از این قبیل وجود دارد. مثلا در این غزل معروف حافظ:« صلاح کار کجا و من خراب کجا» که کجا در اینجا ردیف است و «ب» قبل از ردیف که حرف روی است باید ساکن باشد. در حالی که در مصرع بعد می‌گوید:

«ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا» الان هم وقتی شیرازی‌ها حرف می‌زنند همین طور می‌گویند، یعنی از لهجه شیرازی که لهجه محلی است استفاده کرده و آن را در قافیه بکار برده است، استفاده از اصطلاحات روزمره معمولی و از این قبیل چیزها بسیار است که اگر بخواهم باز هم در این زمینه حرف بزنم نیز بحث بسیار است.

اثرگذاری غزل حافظ بر سبک هندی

یک نکته دیگر را هم عرض بکنم و این قسمت مربوط به شعر را خاتمه بدهم و آن‌اینکه نشانه‌های سبک هندی را هم بنده در غزل حافظ مشاهده می‌کنم. یعنی ریشه‌های سبک هندی را در شعر خواجه می‌توان دید. و ارادت صائب و نظیری و عرفی و کلیم، شعرای بزرگ سبک هندی، به حافظ احتمالا به معنای انس زیاد ایشان با زبان حافظ است و یقینا خواجه در آنها تاثیر داشته است، مثلا بیت:

کردار اهل صومعه ام کرد می‌پرست /این دود بین که نامه من شد سیاه از او

کاملا بوی سبک هندی را می‌دهد یا:

ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دار /کاینیه‌ای است جام جهان بین که آه از او

در زمینه مسایل شعر حافظ بحث‌ها و حرف‌های بسیار و خصوصیات ممتازی هست که اساتید و نویسندگان روی آن کار کرده‌اند. باز هم باید کار شود من همین‌جا از فرصت استفاده کرده و برای کار.


رجا نیوز

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:03 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

تار:محبت با خالق ؛ پود:خدمت به مخلوق

بخش نخست

تاریخچه ی جوانمردی

تار:محبت با خالق ؛ پود:خدمت به مخلوق

نقش قدم های استوار جوانمردان، عیاران، کاکه ها،  پای لچ ها و فتیان در خاک ملک ما(افغانستان) که از رسوب تعلیمات برگزیده ی آسمانی و ملکوتی اسلام وآموزه های زمینی و انسانی  ادیان بودایی و زردشتی غنی است، به خوبی هویداست. از داستان های شاهنامه معلوم می شود که جوانمردی و فتوت داری ، قبل از رسیدن اسلام به افغانستان، دارای سازمان مرتب و آداب و رموز و ارشادات مکمل بوده است. از سفر نامه ی ابن بطوطه بر می آید که در آستانه ی گسترش اسلام، جوانمردی به گونه ی گسترده در منطقه ی ما رایج بوده است و جوانمردان در زمان خلفای اموی و عباسی هسته های اصلی مقاومت در برابر چیرگی عرب در منطقه ما بودند. چنان كه در پی جنبش های ابومسلم خراسانی(تولد 109 هجری قمری-  وفات 137 هجری قمری) و حمزه پسر آذرک (تولد 179 هجری قمری – وفات 213 هجری قمری)، جوانمردی رویگر از تبار صفاریان در سیستان،استقلال سیاسی منطقه ی مارا تأمین کرد.

 

با ریشه گرفتن دین مبین اسلام در این خاک(افغانستان)، به زودی اصول جوانمردی با ارزش های نیک اسلامی چنان درهم آمیخت که جوانمردان برای برکت و تیمن، حلقه ی اقطاب عیاران را به بزرگان دین گره زدند و هریک از این بزرگان، از حضرت آدم صفی الله  تا  ابراهیم خلیل الله ( ملقب به ابوالفتیان)، تا نبی اکرم، محمد رسول الله (ص) ویا حضرت علی شیرخدا (ملقب به شاه مردان) را قطب یا جوانمرد نخستین شمردند. بعد ازآن، «جوانمردی» کم کم به نام تازی آن «فتوت» و «جوانمرد» به «فتی» مسمی گشت.

 

 کلمه ی «فتوت»  به صورت مصدر در قرآن کریم نیامده است اما مشتقات آن از قبیل فتی و فتیان ده بار ذکر شده است. عرب ها  جوانمردان را عیار نیز می خواندند که در لغت به معنی «کسی که می گریزد» و یا «آن که از چیزی بیم ندارد و به هوای نفس کاری نکند» است. بعضی از متون عربی، جوانمردان را خارجی نیز می خوانند که در عربی  لفظ عام بود برای کسی که با خلیفه عرب و دم و دستگاه آن، همدم نبوده، آمده است. آن چه که در میان عرب ها رواج داشته است، «مروت»  بوده که بخشی کوچک از فتوت است و لازمه ی آن کمک به محتاجان و عنایت به مسافران و عفو و گذشت است. مروت از فتوت بیخی متفاوت است. مروت یک صفت نیک اخلاقی است؛  اما فتوت یک رفتار کامل  و پسندیده ی اجتماعی ویک روش زندگی عرفانی است. در میان عرب ها، خلیفه ی عباسی الناصر الدین الله  به دلایل سیاسی و شخصی، که بحث در باره ی آن بیرون از چوکات این مختصر است،  کسوت جوانمردی پوشید و بدین وسیله زمینه ی رواج رسمی جوان مردی را در کشور های عربی مخصوصاً عراق و مصر فراهم ساخت.این همو ناصر است که شهاب الدین غوری (وفات 612 هجری قمری) او را مرشد خوانده و در فتوت به او پیوست.

 

درطول تاریخ، باوجود تلاش گسترده ی دولت ها برای جلب جوانمردان به دستگاه حکومت، به مقصد خدمت، عیاران اکثراً پرهیز  سیاسی شان را نگهداشته، ا ز چاپلوسی و فرصت طلبی بیزار و برکنار مانده اند؛ به عنوان نمونه عطار در تذکره اولیا، داستان  فضیل عیار را که یکی از اقطاب جوانمردان بود چنین حکایت می کند : كه هارون الرشید با وزیر دانشمند بلخی اش، فضل برمکی به در کلبه ی فقیرانه ی فضیل آمد. فضیل به خلیفه ی عباسی اجازه ی ورود و بار نداد. چون خلیفه بدون اجازه در آمد، فضیل چراغ تیلی که در کنج کلبه می سوخت، پف کرده گل (خاموش)کرد. تا روی خلیفه را نبیند و کیسه ی هزار دینار زر را که خلیفه به جا گذاشت  از در به بیرون پرتاب کرد. (1)  صوفی آزاده ابراهیم ادهم، هفت بار با پای پیاده به حج رفت و یک کرت هم از چاه زمزم آب نکشید. چون دلو ریسمان آن را سلطان خریده بود. و بسیار بوده عیارانی که در عمر خود از «جویی که سلطانیان کنده باشند، آب نخورده اند».

البته جوانمردانی که به حقانیت مبارزه ی شان مؤمن بودند در راه سیاست نیز جان بازانه و خالصانه خدمت کردند چنان كه فداییان باطنی(اسماعیلی) که از اصناف پیشه وران و محترفه،  می آمدند اولین جوانمردان بودند که کاملاً در خدمت اهداف سیاسی در آمدند(2)  و در سه  دهه ی اخیر در وطن ما بسیار بودند عیاران پاک بازی که خالصانه برای ایمان، استقلال،آبادی و آزادی رزمیدند.

تصوف  تسلیم  مطلق به ذات کبریاست و جوانمردی وسیله ی ایستادگی  در برابر نخوت و زورآوران. صوفی هیچ چیز به جز خدارا نمی بیند، جوانمرد در همه چیز خدارا می بیند.

دو:  جوانمردی و تصوف

میان تصوف و فتوت یک رشته ی محکم است که تار آن از محبت با خالق وپود آن خدمت به مخلوق است. «فرق تصوف و جوانمردی در این است که تصوف برای خواص است و جوانمردی برای عوام» (3) تصوف  تسلیم  مطلق به ذات کبریاست و جوانمردی وسیله ی ایستادگی  در برابر نخوت و زورآوران. صوفی هیچ چیز به جز خدارا نمی بیند، جوانمرد در همه چیز خدارا می بیند. صوفی و جوانمرد دو وجه از تجلی خداوندند که در عین توحید دوگانه اند؛  زیرا در تجلی مدام خداوند یگانه، تکرار نیست. صوفی عاشق ذات حق است، اما  عشق جوانمرد عاطفه ای است نسبت به آن صاحب حق که حقش به جفا پایمال شده است. از همین جاست که گویند آن که در دوستی حق بمیرد، جوانمرد از دنیا رفته است. آن که در دوستی دنیا بمیرد حریص از دنیا رفته و آن که در دوستی آخرت بمیرد زاهد از دنیا رفته است. به قول پیر روشندلی  «عشق سه گونه است:  عشق عام یا (ارادت) که خاصه ی جوانمردان است، عشق خاص یا (رحمت) که مخصوص درویشان است و عشق اخص یا(نعمت) که برای صوفیان است.» (4)

 

وجه مشترک صوفی و جوانمرد در این است که در بند قال نیستند. درون را می نگرند و حال را، اهل دعوی نیستند، بلکه دنبال معنی اند؛  به قول مولانا:

در دل انگور می را دیده اند/در فنای محض شی را دیده اند

 

فرق صوفی و فتی  در درجه است نه در طریقه. جوانمرد در پله های اول زینه ی عروج به جانب حق است، اما صوفی به پشت بام برآمده است. و به گفته ی مفید و موجز  ابوسعید ابوالخیر که به جواب سوالی که از او پرسیدند: صوفی کیست؟ فتی چیست؟ فرمود: « آن چه که در کف داری، بدهی؛ و آن چه که در سر داری بنهی» (5)

 

امیر عنصر المعانی کیکاوس بن قابوس در شاهکار نثر فارسی، قابوسنامه که در سال 475 تألیف شده است، بحثی مفصل در باره ی آداب جوانمردی دارد. او در آن جا اصول فتوت را با تصوف چنان درهم آمیخته است که به مشکل می توان دریافت که نگارنده از تصوف گفته یا از فتوت تافته است. (6)  در تعبیری زیباکه از اصول تصوف از قلم یک صوفی فرزانه، خانم ناهید عنقا تراویده است، به نقل از علی شاه مردان، آمده است که تصوف در اصل سه « ت»  یعنی ترک، توبه و تقوا؛  سه «ص» یعنی صبر، صدق وصفا؛ سه «و» یعنی ود(محبت)، ورد و وفا؛ و سه « ف» یعنی فرد، فقر و فناست. (7) اگر فنا را که درجه و مرتبه ی نهایی و عالی تصوف است، برداریم می بینیم اصول تصوف همگی با فتوت یک سان و یکدست  است. تصوف راست رفتن است و فتوت راست کردن.

 

سه:  لنگر و زاویه ی جوانمردان

تار:محبت با خالق ؛ پود:خدمت به مخلوق

کنج و پنج  کاکه ها و جوانمردان که به نام زاویه و یا لنگر یاد می شده است، درست مثل خانقاه های صوفیان، در گذشته جایگاه دادرسی بینوایان و محل پذیرایی از مسافران بوده است و  حیثیت یک نوع مرکز کمک های فوری  معادل نهاد 911 در امریکا را داشته است که نیازمندان، که گاهی از دسترسی به دولت سرخورده بوده اند، به آن جا رفته و داد خواهی نمایند و غربا برای خوردن یک نان شکم سیر؛ و مسافر ها برای دم راست کردن به آن جا راه بکشند. چنان که صوفی آزاده، شیخ ابوالحسن خرقانی می فرماید که «خدایا! غریب را در خانقاه من مرگ نده که ابوالحسن طاقت مرگ غریب ندارد.» (8)

 

وجه امتیاز لنگرها و زاویه ها بر خانقاه ها ومساجد بر این بوده است که مصارف لنگر ها از مدرک عاید کسب و دستمزد حلال جوانمردان که اغلب پیشه ور و دکاندار بودند، تأمین می شد؛ نه از طریق خیرات و نذور اغنیا. دیگر آن که لنگر ها اکثراً محل جداگانه برای ورزش (زورخانه) داشتند که عیاران و اهل کسبه برای ورزش و یا دیدن و یا مسابقات به آن جا می آمدند. کاکه ها به تربیت بدنی و آمادگی رزمی شان اهمیت زیاد داده همت فراوان در راه آن می گماشتند. جوانمردان از مردم و بازار و بازاریان دور و گریزان نبودند و خلوت گزینی و چله نشینی را نمی پسندیدند. مثل زهاد به بطالت و ترک عمل نمی گراییدند. آن ها چله نشینی را چنان كه صوفیان پاک سرشت مثل شمس تبریز، مولانا هم گفته اند،  با شریعت محمدی(ص) مخالف می دانستند. به حیات عزلت در مسجد و خانقاه که لازمه اش اتکا به اوقاف و نذور و خیرات است سر فرود نمی آوردند.

ادامه دارد ...

پی نوشت ها:

  • 1. برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به تذکره اولیا عطار. نسخه نیکلسون. چاپ بهزاد. 1372 ص 108 تا 174.
  • 2.دکتر عبدالحسین زرین کوب، پله پله تا ملاقات خدا. انتشارات علمی. 1358 ص 203
  • 3.سعید نفیسی ، سرچشمه تصوف درایران. انتشارات مرو  1371. ص 378
  • 4.دکتر جواد نوربخش، درخرابات. انتشارات خانقاه نعمت اللهی لندن. 1361. ص 44
  • 5.اسرار توحید،  به تصحیح دکتر ذبیح الله صفا. 1334. ص404
  • 6.برای تفصیل نگاه کنید به باب چهل و چهارم قابوس نامه. به تصحیح دکتر غلام حسین یوسفی. انتشارات علمی.  1371
  • 7.Nahid Angha, Principles of Sufism, Asian Humanitics Press. 1994,p. 9
  • 8.برای تفصیل مزید مراجعه کنید به مقاله شیخ ابوالحسن خرقانی. صوفی آزاده. از همین قلم در امید. هیوارد. شماره 109

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:03 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها