0

نقد وبررسی ادبی

 
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

شعرها و چیزها

بخش نخست:

اثر

ایجاد نقش و نگار بر ابزار كار، یا بر دیوار محل زندگی از زمان های بسیار كهن آغاز شده است. قدیم ترین این گونه آثار را باید از مردم دوران چهارم زمین شناسی دانست كه پایان آن در حدود هزاره ی دهم تا هشتم پیش از میلاد است.

 

مردم این دوره كه در غارها زندگی می كردند، و از گوشت و پوست حیوان ها برای ادامه ی زندگی بهره می بردند، بر دیوار غارها و بر ابزار زندگی خود نقش برخی از حیوان ها را می كندند.

 

انگیزه ی این مردم در نقش صورت این حیوان ها چه بوده است؟ این شکل ها بی شک  كاملا جنبه ی مذهبی، جادو و افسونگری داشته است، یعنی همان جنبه ای كه بعدها در تمدن های بزرگ كهن مانند مصر و سومر و جز آن ها، به اوج قدرت خود رسید، و درك و احساس و منظور ایجاد كنندگان آن ها امروزه تا اندازه ای برای ما روشن و آشكار است.

 

انسان دوران چهارم، با نقش تصویر حیوان هایی مانند گوزن یا گاو وحشی بر دیوار غار، می پنداشت كه این نقش ها وسیله و سبب فراوانی شكار و غلبه و چیرگی او بر این حیوان ها خواهد شد، و در این نقش ها قدرتی هست كه شكارها را به سوی او جلب خواهند كرد. این اندیشه در همه ی دوران های پیش از تاریخ ادامه یافت، و افراد بشر می كوشیدند كه اندیشه و خواست های خود را به صورت شکل های گوناگون بر آثار و ابزار زندگی خود نقش كنند.

 

نقش هایی كه بر آثار سفالی پیش از تاریخ دیده می شود، خود نوعی بیان اندیشه است. این شکل ها بیش تر جنبه ی مذهبی و ستایش عوامل طبیعت را دارد و به نظر می رسد كه سازندگان آن ها كوشیده اند به وسیله ی آن ها از خدایان درخواست فزونی، نعمت و بركت و سعادت كنند. بدین ترتیب در مذهبی بودن این نقش ها جای تردیدی نیست. پس از اختراع خط كه پدید آمدن آن آغاز بزرگی در زندگی انسان است و آن را باید یكی از بزرگ ترین سر فصل های تمدن دانست، كار بیان اندیشه و بازتاب آن بر چیزهای ساخته شده به دست بشر آسان تر شد و یكی از بزرگ ترین آرزوهای او جامه ی عمل پوشید. از این زمان افزون بر ترسیم نقش ها، نوشتن نام صاحبان چیزها یا جمله هایی كه برای صاحب آن چیز طلب خیر و بركت و فزونی می كرد متداول شد.

 

از این گونه چیزها در میان آثار مربوط به زمان هخامنشیان و سلسله ی پس از آن در ایران بسیار دیده می شود.

در دوره ی اسلامی به سبب تغییر مذهب در ایران، در هنر نیز تغییرهای ویژه ای پدیدار شد.

 

اثر

اگر توجه كنیم، به سبب عقاید مذهبی جدید، هنر صورت سازی و ایجاد نقش حیوان ها بر اشیا و آثار، برای مدت درازی به دست فراموشی سپرده شد و سبب گسترش خط را بر اشیا و آثار می توان دریافت و دو علت اساسی برای این كار پیدا كرد:

 

نخست آن كه، چون در مذهب های قدیم، توسل به دعاها و وردها و اعتقاد به رسیدن به خیر و بركت و سعادت به وسیله ی دعا، پایه های محكمی داشت، ناچار بعدها در مذهب جدید نیز مردم با ایمان بیش تری به این كار ادامه دادند و تقریبا بر بیش تر ابزار زندگی خود، نام مقدسان و بزرگان دین را نقش می كردند و از آنان برای تبرك و سعادت یاری می جستند.

 

دوم، چنان كه می دانیم ایرانیان به تزیین اشیا و ابزار خود علاقه ی بسیار داشتند و چون نمی توانستند از نقش صورت ها در این كار بهره بگیرند، به خط متوسل شدند، و برای تزیین آثار خود از خط بهره گرفتند و دعاها را با خط خوش بر كاسه و كوزه و سایر لوازم زندگی خود نقش كردند. از همین جا است كه دیده می شود هنرمندان بیش تر به زیبایی خط توجه داشته و زوایا و شکل هایی در نگارش آن ایجاد كرده اند، تا آن جا كه خط، خود به صورت یك عامل تزیینی در آمده، و به سبب برگزیدن شیوه های گوناگون در نگارش آن، غالبا خواندنش بسیار مشكل و گاهی نیز خوانده نشدنی شده است.

 

بنا براین باید گفت كه خط در ایران در دوره ی اسلامی، یكی از عامل های  هنر های تزیینی شده، و هنرمند می توانسته با شكل و تركیب حرف ها بازی كرده، به دلخواه خود در آن ها تغییرهایی پدید بیاورد. به همین سبب می بینیم كه شكل نوشتن كلمه ها پس از مدتی از صورت اصلی خود خارج شده و به صورت شکل تزیینی در آمده است، بسانی كه باز شناختن آن ها به دقت و مطالعه ی كافی نیاز دارد. نمونه ی كامل این گونه نقش ها را در ظرف های نیشابور می توان دید. از اوایل سده ی ششم هجری نوشتن شعرهای فارسی بر اشیا ایرانی معمول شد، به طوری كه در حاشیه و كنار كاشی های ستاره ای شكل و در داخل برخی كاسه های سفالین لعاب دار این دوره، شعرهای فارسی را می توان دید. این نمونه ها طلیعه نگارش شعر بر روی اشیا است كه به مرور و با گذشت زمان متداول تر شده گسترش فراوان یافت. دوره ی رونق شعر پارسی بر اشیا را، باید از سده های دهم به بعد دانست. در این دوره ها نگارش شعر پارسی بر همه ی چیزها از قبیل جلد های چرمی  و روغنی، انواع قلم كارها، ظرف های چینی و فلزی و اشیا منبت و خاتم و جز آن ها متداول بوده است. بیش تر این شعرها از نظر معنی و مضمون تناسبی بسیار لطیف و نزدیك با مورد مصرف این چیزها دارند. تناسب میان شعرها و چیزها یكی از موردهای نشان دهنده ی ذوق و سلیقه ویژه ی ایرانیان است، تا جایی كه برای هر دسته و طبقه از اشیا، قطعه ها و رباعی های متناسب ساخته و نقش شده است.

 

اثر

آن چه در این مقاله مورد گفت و گو قرار می گیرد، نمونه هایی است از این گونه شعرها، ولی نباید از خاطر دور داشت كه كار گرد آوری این شعرها كاری است دشوار. زیرا از یك سو این دسته از اشیا و آثار هنری كه شعرهایی بر آن ها نقش شده بسیار متنوع و پراكنده اند، و از سوی دیگر، شعرهای این اشیا، به ویژه شعرهای متاخر، به سبب بی بهره بودن هنرمندان سازنده از نوشتن و خواندن، گاهی بسیار بد خط و پر از غلط های املایی است، بنابراین اگر خوانندگان عزیزی كه از این گونه چیزهای هنری در دست دارند با ما همكاری كرده، از فرستادن شعرهای نقش شده بر اشیا مجموعه ی شخصی خویش دریغ نورزند، بسیا به جا و مایه ی سپاس گزاری نویسندگان این مقاله خواهد شد.

 

در این گفتار ترتیبی كه برای معرفی اشیا در نظر گرفته شده به ترتیب حرف های الفباست و شعرهای هر دسته از اشیا به دنبال یكدیگر آورده شده است:

 

الف

انبر برنجی كنده كاری شده:

 

- سوختم سوختم سوختم / تا روش عشق تو آموختم

- حاصل عمرم سه سخن بیش نیست / خام بدم، پخته شدم سوختم

- آتش علاج خانه زنبور می كند / فیروزه یاد خاك نیشابور می كند

- آتش بگیر و بر سر قلیان ما گذار / وانگه ببین كه سوز دل ما چه [می كند]

(موزه ی هنرهای تزیینی)         

 

انفیه دان زرین چهارگوش:

 

ندانم ز آب و گلست آن وجود روحانی / بدین كمال نباشد وجود انسانی

به هر چه خوبترند در جهان نظر كردم / كه گویمت به تو ماند، تو خوبتر زانی 

(موزه ی جواهرات سلطنتی)

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:46 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

شعر ناسروده

 قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم

 

قسمت چهارم(پایانی):

پرنده

و صبر باید کرد تا پرنده تصمیم به خواندن بگیرد

اگر پرنده نخواند

نشانه بدی ست

نشانه آنکه تابلو بد است

 

و باز هم صبر !...و این بار چه صبری ! که بار شکست کامل و پیروزی بی گفتگو را به دوش می کشد !... پرنده باید بخواند و خواندنش این بار،لااقل فقط ، به تصمیم خودش بستگی ندارد !...به این بستگی دارد که شما تصویرسازی مناسب کرده اید ؟...ساختار خوب طراحی کرده اید ؟!... آیا فضا را برای ظهور شاعرانگی مناسب کرده اید ؟!.. این تاکیدی مجدد بر این نکته است که اصالت با « شاعرانگی » ست نه هیچ چیز دیگر ! ...اگر دنیا دنیا تصویر زیبا بسازی ، اگر زیباترین ونامریی ترین قفس دنیا را خلق کنی ، و هزار هزار اگر دیگر ، و پرنده لالمانی بگیرد و جیک هم نزند یعنی کارت اشکال دارد ! ...نغمه خوانی پرنده را هم – مثل بسیاری از مدعیان - نمی شود بگویی فقط خودم شنیدم و همین بس است !! ...نمی شود لاپوشانی کنی که : « ببین عجب قفسی ساختم ! عجب دانه ای گذاشتم !...» ، چون پرنده با نخواندن اش تو را رسوا خواهد کرد !...و تازه همه اینها مال زمانی ست که پرنده اصولا آمده باشد !...که اگر نیامده باشد که... هیچ !!

 

اما اگر بخواند نشانه خوبی ست

نشانه آن که می توانید تابلو را امضا کنید

آنگاه آرام پری از پرنده می کنید

و نامتان را در گوشه تابلو می نویسید .

 

اگر دنیا دنیا تصویر زیبا بسازی ، اگر زیباترین ونامریی ترین قفس دنیا را خلق کنی ، و هزار هزار اگر دیگر ، و پرنده لالمانی بگیرد و جیک هم نزند یعنی کارت اشکال دارد ! ...

و این یعنی تمام لذت سرایش برای یک شاعر !...آوازهای پرنده کوچک خوشبختی ، به دنیای او هزار رنگ می زند و این یعنی موفقیت کامل !... و باز نکته ای اساسی و جالب !... فقط زحمت امضای کاری را به خود بدهید که همه این شرایط را دارد ! ...قفسی خوب ، غذایی خوب ، رنگ آمیزی خوب و مهمتر از همه پرنده ای که هست و ، باز مهم تر از آن ، می خواند !

شیوه این امضای شاعرانه نیز حکایت جالبی دارد !...با پری از پرنده می توانید نامتان را بنویسید بر حاشیه اثر !...یعنی تنها و تنها به یمن حضور پرنده است که نام شما جاودانه خواهد شد !

 

در پایان این تحلیل ، یک نکته کلی دیگر نیز شایان ذکر است . هیچ پرنده ای ، هیچ گاه و در هیچ قفسی و با هیچ آب و دانه ای ، به زیبایی و زیباخوانی ِ پرنده ی آزاد نیست !...اما شنیدن صدای پرنده ی آزاد نه برای همه ممکن است – که گوش شکارچی/شاعری تیزگوش و تیزهوش را می خواهد - و نه همیشه امکان پذیر است . ...لاجرم پرنده های قفسی محبوب اند ... واین یعنی همان سخن هایدگر که می گوید :

پرنده
  1.  هر شاعری یک شعر ناسروده دارد که تمام زندگی اش وقف سرودن آن شعر ناسروده می شود و هر شعرش تلاشی ست برای رسیدن به آن شعرکه همیشه ناسروده خواهد ماند ...هر شعری که به شعر ناسروده نزدیکتر باشد اثری موفق تر خواهد بود .

لذا این پرنده نیز در قفس شاعران کارآزموده تر و تواناتر و شاعرتر، به نغمه خوانی طبیعی خود نزدیکتر است هر چند هیچ گاه کاملا منطبق با کمال نیست ! که شعر مطلق ، همیشه ناسروده خواهد ماند !

 


سیامک بهرام پرور

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:46 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

ژرف ترین سکوت

قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم :

پرنده

....و زمانی که پرنده می رسد

- اگر برسد -

ژرف ترین سکوت را اختیار باید کرد

صبر باید کرد که پرنده وارد قفس شود

و وقتی وارد شد

باید آرام

با قلم مو در را بست ....

 

و این بند چقدر طریف و زیباست ! «اگر برسد» چقدر هوشیارانه است ! ...یعنی اینکه آمدن این پرنده – شاعرانگی – دیر و زود دارد و البته سوخت و سوز هم !... یعنی اینکه حضور همه اسباب شاعری هم – اگر چه لازم ست، اما - برای شکار شاعرانگی کافی نیست !...

و حال که پرنده رسید « ژرف ترین سکوت » لازم است ...تا حالا هم باید ، ساکت می بودی و بی حرکت !...از اینجا به بعد هم ! ...اگر دامت مناسب باشد و دانه ات ، پرنده زیباترین و درست ترین ترانه ها را خواهد خواند !...هر گونه تلاش تو برای گفتن چیزی ، سبب خواهد شد که پرنده را از دست بدهی و تمام !...

و وقتی پرنده فرا چنگ آمد تنها باید در قفس را بست ...همین !...یعنی اینکه ساختارت را بر اندام شاعرانگی ات تراز باید کنی !...و این اولین حرکت پس از آن همه سکوت و سکون و صبر است !...از زمانی که پرنده به چنگ آمد فرایند کوششی شعر آغاز می شود و اولین قدم نیز ایجاد ساختار مناسب – یا حتی تغییرات ساختاری مناسب - برای حفظ پرنده – شاعرانگی - ست .

 

و سپس

میله ها را یکی یکی پاک باید کرد

و مراقب بود

که هیچ یک از پرهای پرنده دست نخورد.

 

این بند هم خیلی زیبا و در عین حال کاربردی ست ... شاعر تاکید دارد که اینجا اصالت با پرنده است نه با قفس ! ...میله ها – اجزای سازنده فرم - نباید دیده شوند !... فرم تنها باید پرنده را حفظ کند نه آن که تصویر اسیری از آن ارائه دهد !...این پیرایش ساختار ، تلاشی جدی ست برای اینکه نمود پرنده – شاعرانگی – افزون شود و در این راستا باید اکیدا مراقب بود که این تعدیل و تغییر و ایجاز و پیرایش ، به ماهیت پرنده و پرهایش آسیبی نرساند ....تصحیح هرگز نباید شاعرانگی را دچار چالش کند .

پرنده

آنگاه درختی باید کشید

و زیباترین شاخه را

برای پرنده برگزید

و سبزی شاخسار و طراوت نسیم ،

و طراوت آفتاب را باید کشید؛

و نیز صدای جانوران علفزار را در گرمای تابستان .

 

 

قدم سوم در کوششهای پس از جوشش شعر ، تصویرپردازی ،رنگ آمیزی ، خیال بخشی و زیباسازی ست !...جالب اینجاست که باز هم این تصاویر تکیه کامل به طبیعت دارد و به دنیایی که پرنده متعلق به آنجاست !..برای پرنده باید محیطی فراهم آورد که قفس برایش مثل بیرون از آن باشد تا بتواند به نغمه درآید ...

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:46 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

صبر باید کرد ...

قسمت اول ، قسمت دوم :

پرنده

نکته دیگر، بعد از دام ، دانه است !...

باید چیزی باشد که این پرنده را هوایی ِ قفس کند !...چیزی که خوراک شاعرانگی باشد !..و این یعنی «مضمون» مناسب ، «درون مایه درخور» ، « کشفی هدفمند و اندیشمند » و ... خلاصه حرفی ،سخنی ،چیزی ، که به گفتن اش بیارزد !! ...یعنی اگر حرفی نداری ،

بی خیال شکار شو !

...پرنده ها هیچگاه به سمت تورهای خالی از خوراک ، گیرم زیباترین و خوش بافت ترین و ابریشمین ترین تورهای جهان ، نخواهند آمد !

و جالب اینجاست که این خوراک هم ، باید به درد پرنده بخورد نه کس دیگر !....مضمون هم باید به خلق شعر کمک کند نه اینکه «اصل» باشد ! .... مضمون باید کمک کند تا به شکار شاعرانگی برویم نه اینکه چاله ای بشود تا شاعر در چاه بیافتد و پرنده را از یاد ببرد ! ...

و سپس :

 

....و سپس

بوم را به درخت تکیه باید داد

در باغی

در بیشه ای

یا در جنگلی

و پشت درخت پنهان باید شد ...

 

پرنده

این بند در حقیقت قدم سوم را در خود مستتر دارد . بوم ، که عرصه خلق شاعرانگی ست و می شود آن را معادل ذوق و قریحه یا ذهن شاعر و چیزهایی از این دست گرفت ، تکیه به درخت دارد و باغ و جنگل... یعنی طبیعت !...طبیعت تکیه گاه ذوق شاعر است و جایی که می توان در آن به شکار پرنده رفت !

 

...چیزی نباید گفت

حرکتی نباید کرد ...

گاه پرنده زود می آید

و گاه سالها به درازا می کشد

تا پرنده تصمیم به آمدن بگیرد....

 

این بند آشکارا تاکید بر جوششی بودن هنر است و نه کوششی بودن آن ، لااقل در زمینه الهام شاعرانه ....«اگر بخواهی چیزی بگویی» یا «حرکتی کنی » همه چیز خراب می شود و پرنده بی پرنده ! ... تلاش و جنب و جوش اینجا کاری از پیش نمی برد که اینجا صبر تنها راه چاره است ...صبری که تا پایان شعر بسیار به آن اشاره می شود ...صبری که بی پشتوانه نیست ...ذوق هست ، محتوا و درون مایه و اندیشه مناسب هست ، توان ساختن ساختار درست هست ، اما صبر هم باید باشد !...آمدن پرنده دست خودش است !...لحظه الهام شاعرانه را هیچ کس نمی داند !..ممکن است روزی 5 بار بیاید و گاه ممکن است 5 سال پیدایش نشود !!...صبر باید کرد!

پرنده

نومید نباید شد

صبر باید کرد

اگر لازم باشد سالها صبر باید کرد.

دیر یا زود آمدن پرنده

هیچ ربطی ندارد

به اینکه تابلو خوب از آب درآید .

 

چون همه پیش زمینه ها چنان که گفتیم درست است ، نومیدی معنایی ندارد .....جالب تر این که دیر و زود آمدن پرنده، ربطی به اعتبارش ندارد ...می شود سالها شعر نگفت و ناگهان با شکار سیمرغی ، به شاهکار رسید !...و بدیهی ست که شکار یک سیمرغ به شکار هزار پرنده کاغذی بی آواز می ارزد !

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:46 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

زیبا ترین شاخه برای پرنده

برای کشیدن یک پرنده

قسمت اول:

نماد

بی شک شعر نماد گرا و اصولا هر پدیده هنری نمادین قابلیت تاویلهای بسیار دارد . بارها گفته شده است که اثر نمادین به آینه ای می ماند که هر کس تصویر خویش را در آن می بیند و لاجرم به تعداد خوانندگان ، خوانش وجود خواهد داشت . این مساله همان تاویل پذیری متن است که در هنر نمادگرا به بهترین وجه نمودار می شود .

بدیهی ست که شعر « برای کشیدن یک پرنده » یک اثر نمادین است . در خوانشی که از این شعر دارم به هیچ وجه مدعی این نیستم که تمام آن چه می گویم درست همان است که شاعر می خواسته بگوید و اصولا چنین ادعایی به همان اندازه که بی مبناست ، بی فایده هم هست ! در این نوشته قصد دارم خوانشی از این شعر ارائه کنم که اولا توانایی تعمیم به کلیت واژگان شعر را داشته باشد و از سوی دیگر با آنچه از رویکردهای شاعرانه پره ور می شناسیم ، در تضاد نباشد. به گفته دیگر بر این گمانم که خوانش ارائه شده ، وحدت ارگانیک اثر را حفظ می کند و از سوی دیگر با کلیت آثار پره ور نیز همخوانی دارد .

 

به گمان نگارنده ، شعر « برای کشیدن یک پرنده » شرح ساخت یک اثر هنری و ، اختصاصا ، شعر است . شاعر با استفاده از نمادهای کاملا مرتبط و با خلق تصویر اولیه ای ساده که در ادامه آن را بسط می دهد ، به شعری یکپارچه می رسد که علاوه بر زیبایی های بسیار ، نگاه او را به مقوله هنر و اختصاصا شعر آشکار می کند .

بیایید شعر را دوباره و این بار سطر به سطر بخوانیم ، با این توضیح که تاکید تحلیل من بر « شعر» خواهد بود در حالی که می شود این اثر را به تمامی هنرها - از ادبیات داستانی و موسیقی گرفته تا نقاشی و سینما - تعمیم داد .

بارها گفته شده است که اثر نمادین به آینه ای می ماند که هر کس تصویر خویش را در آن می بیند و لاجرم به تعداد خوانندگان ، خوانش وجود خواهد داشت .

نخست اینکه به جای «پرنده » از این پس می گذاریم «شاعرانگی » ؛ یا به عبارت آشناتر همان « آن» که حافظ نیز می گوید ؛ و در نتیجه عنوان شعر این چنین قابل بازخوانی ست :

شیوه سرایش یک شعر خوب یا فراچنگ آوری شعری که دارای «آن» شاعرانه باشد .

 

****

 

باید اول قفسی کشید

با دری باز

 

قدم اول برای کسی که می خواهد شعر بگوید این است که تکلیفش را با قالب شعرش مشخص کند و آن را کاملا بشناسد . بی شک قالب تنها این نیست که وزن داریم یا نداریم ، غزل می گوییم یا مثنوی ، سپید می گوییم یا نیمایی و ... !

پرنده

اینجا مقصود همه آن چیزی ست که در زیر عنوان « فرم » یا « ساختار» قابل بررسی اند ؛ اعم از ساختار درونی و بیرونی .

نکته جالب اینجاست که این ساختار هر چند برای فراچنگ آوردن پرنده ناگزیر است اما قفس است !...محدودکننده است...و اصولا خیلی چیز دلچسبی نیست ...اما ناگزیر است !

از طرف دیگر در قفس باید باز باشد تا پرنده توان داخل شدن را داشته باشد !...یعنی اینکه ساختار باید امکان ورود شاعرانگی مورد نظر را داشته باشد . هر لحظه شاعرانه ای ، قفس و نیز دری درخور خود را می طلبد و آن کس که با قفس دربسته ای که اجازه ورود به پرنده نمی دهد به شکار بنشیند ، لاجرم دست خالی باز خواهد گشت !

و بعد :

... و بعد

چیزی ساده

چیزی قشنگ

چیزی به دردخور

برای پرنده کشید...

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:47 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

سفره سبزی کردن

قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم ( پری زده )

قسمت چهارم( قسمت پایانی):

پری

پریان کافر و بدکردار از نام خدا می‏گریزند و آدمیان را گرفتار طلسم و جادو می‏کنند. قهرمانان برای رهایی از طلسم پریان به راهنمایی عابدی خداپرست نیازمندند که در سمک عیار از او به عنوان «یزدان‏پرست» یاد شده است و کارهای او وظایف کاهنان را در جوامع باستانی تداعی می‏کند. گاه نیز خضر و الیاس قهرمانان را از طلسم رها می‏کنند. پریان دارای گنج‏اند و هنگامی که قهرمانان طلسم آنها را می‏شکنند، گنج و سرمایه پریان را به دست می‏آورند.

 

داستان‏های پریان بخشی از ادبیات بسیاری از مردم جهان را تشکیل می‏دهد که برخی از ویژگی‏های پریان در ادبیات همه آنان مشترک است، نظیر اینکه پریان با جادوی خود خصلت‏های نیک یا بد را به نوزادان می‏بخشند، اندیشه‏های دیگران را در می‏یابند و از آینده خبر می‏دهند، دارای کاخ‏ها و سفره‏های رنگین‏اند، اشیاء و اشخاص را با جادوی خود به صورت‏های گوناگون در می‏آورند و گنج و سرمایه سرشار دارند که به دیگران می‏بخشند. این ویژگی‏ها در قصّه‏های عامیانه فارسی هم بیش و کم دیده می‏شود.

پریان با جادوی خود خصلت‏های نیک یا بد را به نوزادان می‏بخشند، اندیشه‏های دیگران را در می‏یابند و از آینده خبر می‏دهند، ...

پری در ادب فارسی گاه به معنی «فرشته» و متضاد نام‏هایی مانند «دیو» و «اهرمن»، به معنی شیطان، به کار رفته است. در بسیاری از موارد هم با «جن» هم معنا است، چناکه در مرزبان‏نامه آمده است که معزّمان (= افسون‏گران و جن‏گیران) پری را در شیشه می‏کنند و در غزلیات مولانا نیز به این موضوع اشاره شده است؛ اما در مثنوی از اینکه دیو (= جن) را در شیشه می‏کنند، سخن رفته است. در برخی از ترجمه‏های کهن فارسی قرآن نیز واژه «جن»  به «پری» ترجمه شده است و در شعر فارسی به اینکه  پری‏ همانند جن با جنون و دیوانگی مرتبط است، اشاره شده است. ترکیباتی هم نظیر «پری‏افسای»، «پری‏بند»، «پری‏خوان»، «پری‏سای» و «پری گرفته» به معنی «جن‏گیر» است.

 

امروزه، برخی از عوام ایران پریان را «خوبان» و «از ما بهتران» نیز می‏گویند و معتقدند که زیر درختان و در کنار چشمه‏سارها و چاه‏ها نباید خوابید زیرا ممکن است که آدمی «پری‏زده» شود؛ و آزار پریان را، که گاه منجر به جنون شخصی پری‏زده می‏شود، اصطلاحاً «ظفر» می‏گویند. برای درمان پری‏زده، به راهنمایی غیب‏گو یا پری‏خوان، در مکان «فاضل»، نظیر سایه درخت و کنار چشمه‏سار، زیرزمین و آب‏انبار، سفره‏ای که پارچه سبز یا سفید، آرد، نمک، شمع و آیینه از لوازم آن بود می‏گستردند و به خواندن اوراد می‏پرداختند. این رسم که «سفره سبزی کردن» نام دارد، اکنون تقریباً منسوخ شده است.

پری

در اعتقادات ایرانیان کهن دو تصوّر درباره پری وجود داشت: یکی تصوّر منفی، که بر طبق اعتقادات زردشتی پری را پلید و اهریمنی می‏دانست؛ و دیگری تصوّری که پری را الهه عشق و باروری می‏دانست و صبغه قداست به پری می‏داد. پس از ورود اسلام به ایران نیز این دو ذهنیّت درباره پری دوام یافت. همچنین، ویژگی‏های پری زردشتی با اعتقادات درباره جنیان بدجنس و شیاطین در آمیخت و، از سویی دیگر نیز، پری که زمانی ایزدبانو بود، مترادف با فرشته و حوری پنداشته شد. اما مهم این است که در طی قرن‏ها پری همچنان در اندیشه و باورهای ایرانیان باقی مانده است.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:47 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

پری زده

قسمت اول ( پری )  ، قسمت دوم ( دختر شاه پریان )

قسمت سوم :

پری

مطابق با آنچه در زبان و ادب فارسی آمده است، پریان از دیدگان انسان‏ها پنهان‏اند، به سرعت در حرکت‏اند، بال و پر دارند، در هوا پرواز می‏کنند و پیش از آنکه به زمین فرود آیند، دود و ابر در آسمان پدیدار می‏گردد. چهره آنها مانند آدمی است اما اندام‏شان در داراب‏نامه ی طرسوسی به مرغ و پاهای‏شان در اسکندرنامه به چهار‏پایان شبیه است که در این صورت با سانتورها یا قنطورس‏ها (Centaurus) در اساطیر یونان و روم همانندند. برخی از پریان با آدمیان همزادند و چهره آنان همانند چهره انسان همزادشان است.

 

پریان جلد دارند و گاه برای آبتنی از جلد خود بیرون می‏آیند و اگر کسی جلد آنها را برباید، نمی‏توانند بگریزند. گاه نیز آنها در میوه‏هایی نظیر نارنج و انار پنهانند؛ و، به احتمال بسیار، در قصّه مشهور «نارنج و ترنج» (بن مایه 408) دختر نارنج و ترنج ‏پری است. پریان چون جادوی می‏دانند، به شکل‏های اسب، گاو، اژدها، شیر و چهارپایان دیگر در می‏آیند. گاه نیز به‏صورت مار، به ویژه مار سفید و مارمولک‏اند. در بسیاری از موارد هم به شکل پرندگان، خاصّه، کبوتر/ کفتر، ظاهر می‏شوند. در بسیاری از موارد نیز، به ویژه هنگامی که بخواهند قهرمانی را بفریبند و یا او را گرفتار بند عشق خود کنند، به شکل گورخری زیبا در می‏آیند و قهرمان را به دنبال خود می‏کشانند. (گفتنی است که در این گونه موارد، در قصّه‏های متاخّرتر «آهو» به جای «گورخر» ذکر شده است.) در شاهنامه بهرام چوبین را نیز گوری زیبا به دنبال خود می‏کشاند تا به کاخ زنی راه می‏یابد و میهمان او می‏گردد و هنگامی که از وی جدا می‏شود، منشی دیگر می‏یابد. اگر چه در شاهنامه زن یاد شده، به صراحت پری معرّفی نشده است؛ اما اسلوب داستان، مانند داستان‏های عشق پریان است و تو گویی بهرام پس از ملاقات با زن اسرارآمیز، «پری زده» شده است؛ چنان‏که در یکی از نسخه‏های کهن ترجمه تاریخ طبری، زن یاد شده، به صراحت «پری» دانسته شده که عاشق بهرام است و در مقابله بهرام و سپاهیانش با دشمنان‏شان، او با یارانش پیش سپاه بهرام می‏ایستند و دشمنان بهرام هزیمت می‏کنند. پایان سحر‏آمیز زندگی بهرام گور، پادشاه ساسانی، در هفت‏پیکر نیز قابل تامّل است که او گوری را دنبال می‏کند و از پی آن به غاری می‏رود و از دیدگان مردم پنهان می شود. شاید آن گور نیز در داستان بهرام، همان پری باشد.

اگر چه در شاهنامه زن یاد شده، به صراحت پری معرّفی نشده است؛ اما اسلوب داستان، مانند داستان‏های عشق پریان است و تو گویی بهرام پس از ملاقات با زن اسرارآمیز، «پری زده» شده است؛

در داستان‏های عامیانه فارسی پریان مذکّر نیز حضور دارند. پریان از اسرار همه چیز آگاهند و در جادوی چیره‏دست اند. با این حال، مطالب سمک عیار نشان می‏دهد که پریان همان جادوان (= جادوگران) نیستند چنان‏که در اوستا نیز این دو از هم تفکیک شده‏اند.

 

در قصّه‏های فارسی، پریان گاه با دیوها دوست‏اند و دیوها آنها را یاری می‏رسانند؛ و گاه نیز با هم دشمن و در ستیزند. در بسیاری از قصّه‏ها نیز دیوی عاشق پری است و او را به تمنّای وصال خود اسیر کرده است؛ اما پری از پیوستن با دیو سخت امتناع دارد.

پری

در داستان‏های فارسی با دو گروه از پریان روبه روییم: گروهی که کافر و بدکردارند و آدمیان را می‏آزارند، زهر در چشمه‏ها می‏کنند، انسان‏ها را می‏ربایند و سر دل‏باختگان و خواستگاران خود را می‏برند، که ظاهراً در این‏گونه داستان‏ها صبغه‏ای از اعتقادات کهن زردشتی درباره پری نمودار است؛ و گروهی دیگر از پریان، که خداپرست و نیک‏رفتارند و با جادوی خود به قهرمانان داستان یاری می‏رسانند، یا آنان را راهنمایی می‏کنند که با برگ درختی سحرآمیز چگونه دردها را درمان، به‏ویژه چشمان نابینا را بینا کنند، در این گونه موارد ظاهراً صبغه قداست والهی پری پیش از ظهور زرتشت، حفظ شده است.

ادامه دارد...

مهران افشاری

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:47 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

دختر شاه پریان

قسمت اول(پری)

قسمت دوم :

پری

با وجود چهره اهریمنی پری در دین زردشتی، پری در ادب فارسی مظهر زیبایی است؛

چنان که

شاعران

معشوق خود را به پری مانند کرده‏اند. پری در کنار «حوری» و واژگانی مانند «ماه»، «گل» و «سرو»، که زیبایی و خوش‏اندامی را وصف می‏کند، در

شعر غنایی فارسی

بسیار به کار رفته است؛ و ترکیباتی نظیر پری پیکر، پری چهره، پری دیدار، پری‏رخسار، پری روی، پری‏زاد و پری‏زاده، همه زیبایی و دلربایی را وصف می‏کند.

 

در داستان‏های فارسی «دختر شاه‏پریان» آنچنان زیبا است که ازدواج با او به‏صورت آرزو در آمده است و در قصّه‏های عامیانه بارها از عشق‏ورزی و ازدواج قهرمانان داستان با پریان، خاصّه دختر شاه پریان، یاد شده است؛ همچنان‏که اسکندر، مطابق اسکندرنامه ی نسخه ی  نفیسی، با پادشاه پریان به نام آراقیت و سپاهیانش با پریان دیگر، و حمزه در قصّه حمزه با اسمای پری ازدواج می‏کنند. بدین ترتیب، پری در قصّه‏های فارسی، بیش و کم، عیش و طرب و کام‏ورزی و عشق‏بازی را تداعی می‏کند و از آن است که در« اسکندرنامه ی  کبیر» نام‏های سه دختر شاه پریان، ملک طیفور، عبارت است از: فرح‏افزار، روح افزا و عیش‏افزا.

 

گاه پریان خود عاشق قهرمانان داستان می‏شوند و اگر قهرمانان به وصال با آنها تن در ندهند، پریان آنان را می‏آزارند و یا گرفتار جادو می‏کنند. در سام‏نامه، منظومه ی منسوب به خواجوی کرمانی، شاعر سده هشتم، عالم افروز پری نیز عاشق سام است و می‏خواهد با او درآمیزد؛ اما سام که دل‏باخته پری‏دخت، دختر خاقان‏چین، است، همواره از پیوند با این پری سر می‏پیچد و او نیز با افسون خود پری‏دخت را به دریای چین می‏اندازد. با عنایت به اینکه در اوستا « Sama » لقب گرشاسپ است، چنین به نظر می‏رسد که عالم افروز در سام نامه دگرگونه‏ای از همان پری خناثئیتی است که مطابق اوستا گرشاسب با او در آمیخت.

در داستان‏های فارسی «دختر شاه‏پریان» آنچنان زیبا است که ازدواج با او به‏صورت آرزو در آمده است و در قصّه‏های عامیانه بارها از عشق‏ورزی و ازدواج قهرمانان داستان با پریان، خاصّه دختر شاه پریان، یاد شده است؛

در هزار و یک شب پری «جنیه» نامیده شده است و در حکایت «نورالدین و شمس‏الدین» و حکایت «ملک شهرمان و قمرزمان» پریان باعث می‏شوند که دختر و پسری به یکدیگر عشق بورزند و با هم ازدواج کنند؛ چنان‏که بیژن در شاهنامه نیز در دفاع خود نزد افراسیاب، پری را باعث عشق خود و منیژه معرّفی می‏کند. این همه، ظاهراً، بازتابی از اعتقادات ایرانیان باستان درباره پری به عنوان الهه عشق و زایش است.

 

برخی از عوام ایران جایگاه پریان را که عبارت است از چشمه‏ سارها، چاه‏ها، پاکنه‏ها و پلکان آب انبارها، اصطلاحاً «فاضل» می‏نامند. شایان توجّه است که در بیشتر مکان‏های فاضل رطوبت هست؛ چنان‏که‏گویی پری به گونه‏ای با آب و رطوبت پیوند دارد. در اعتقادات ایرانیان باستان نیز جاری شدن آب‏ها و رویش گیاهان به گونه‏ای با پری در ارتباط بوده است.

در داستان‏های فارسی نیز جایگاه پریان یا در چاه است، یا در دریاست، و یا در نهر و چشمه به سر می‏برند و به آبتنی و شست‏وشوی مشغولند. در بخشی از داراب‏نامه ی طرسوسی با انسان‏های آبی روبه‏روییم و از جمله زنی آبی که بسیار زیباست و قهرمان داستان دل‏باخته اوست و با هم ازدواج می‏کنند.

پری

شاید این زن آبی همان «پری‏ دریایی» باشد که ظاهراً اصل و نسب ایرانی ندارد و از اساطیر یونان و روم به فرهنگ ایرانی وارد شده است. به هر حال، در داستان‏های فارسی همیشه هم جایگاه پریان در آب نیست. گاه نیز در زیرزمین پنهان‏اند که البته در آنجا نیز رطوبت هست. در برخی از داستان‏ها هم جای آن‏ها در کوه قاف یا نزدیک به آن ذکر شده است.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:47 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

پری قرن‏هاست که در ذهن و اندیشه ایرانیان زنده مانده است. از اوستا تا قصّه‏های عامیانه مادربزرگ‏ها، نام پری‏ بارها تکرار شده است. پری موجودی افسانه‏ای و بسیار زیبا و فریباست. در طیّ قرن‏ها، شخصیت او بارها دگرگون شده؛ گاه مظهر هر گونه پلیدی و بدخواهی است و گاه همچون فرشته، به گفته حافظ (متوفی: 792 ق.)، «از هر عیب بری است»؛ گاه همراه جادوان (= جادوگران) است و گاه با جن یکسان.

 

نام پری در اوستا به صورت «Pairika» و در زبان پهلوی  ذکر شده است.

پریان در اوستا موجوداتی اهریمنی و نابکارند که از آنها در کنار «جادوان» یاد شده است. در کنار دریای «فراخکرت» به صورت ستارگان دنباله‏دار در میان زمین و آسمان می‏پرند و ستاره «تشتر» آنها را در هم می‏شکند. همچنان که «تشتر» در برابر «پری خشک‏سالی» نیز پایداری نموده و او را شکست داده است.

«موش‏پری» یکی از پریانی است که نامش در اوستا آمده است و دیگری پری «خناثئیتی» است که گرشاسپ، پهلوان مشهور، با او ارتباط داشت. پری در زند  وندیداد «دیوزن» معرفی شده است.

در جایی از بندهش نیز به همین مفهوم به کار رفته و در جای دیگری از آن از جمله موجودات اهریمنی است که نامش در کنار نام «جادو» آمده است.

از اوستا تا قصّه‏های عامیانه مادربزرگ‏ها، نام پری‏ بارها تکرار شده است. پری موجودی افسانه‏ای و بسیار زیبا و فریباست. در طیّ قرن‏ها، شخصیت او بارها دگرگون شده؛

در گزیده‏های زادسپرم از «پری سگ‏ پیکر» که در بیشه‏ای جای دارد، یاد شده است و همچنین از «پری پیکران»‏ی که از دریا برآیند و پوشش مادی دارند و با جادوگری آفریدگان را تباه کنند.

در شاهنامه از پری در کنار «دیو» و نیز در کنار مرغ و جانوران درنده جزو فرمان بران و سپاهیان برخی از شاهان پیشدادی یاد شده است.

 

برخی از اسطوره شناسان ایرانی معتقدند که در روزگاران کهن، پیش از دین زرتشت، پری در اصل ایزد بانوی باروری و زایش بود که تولد فرزندان، برکت و فراوانی نعمت، جاری شدن آب‏ها و رویش گیاهان به نیروی او بستگی داشت.

 پری به مردان عشق می‏ورزید و آتش عشق را در نهاد انسان‏ها بر می‏افروخت و در این کار مانند زنی جوان، بسیار زیبا و فریبنده تصور می‏شد. ظاهراً پری پیش از ظهور دین زرتشت ستایش می‏شد اما با دین‏آوری زرتشت و در پی آن دگرگونی‏های اجتماعی، در اعتقادات زرتشتیان به صورت موجودی زشت و اهریمنی درآمد.

پری

 با این حال، طرفه آن است که امروزه همچنان برخی از زرتشتیان برای گرفتن حاجت به «دخترشاه پریان» متوسل می‏شوند و سفره‏ای را به نام او همراه با آیینی خاصّ می‏گسترند.

نشان‏هایی از تصورات دیرین ایرانیان درباره ارتباط پری با کامکاری و باروری، با چهره‏ای ستودنی در ادب فارسی دوره اسلامی و فرهنگ عامه ایران باقی مانده است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:47 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

فارسی نویسی

 

قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم ( شیوه ی فارسی نویسی)

قسمت چهارم:

ادبیات

هیچکس نمی گوید که تمام ترجمه ها و انشاها به زبان ساده ی عوامانه باشد و شعر شکسپیر را چنان نقل کنید که آدم بیسواد هم بفهمد؟ همچنین نمی گوئیم که زبان و سبک انشای ابوالفضل بیهقی را برای اخبار جراید به کار ببرید. تفننات ادبی و ساده نویسی هر یک جای خود را دارد و برای هر مقامی مقالی شایسته است.

 

همچنین نمی گوئیم که همان لغاتی که نهصد سال پیش داشتیم برای حوائج امروزی ما کافیست – خیر، به واسطه ی ترقی و توسعه ی علوم و معارف و آشنائی ما با تمدن و فرهنگ وسیع اروپا و تغییری که در اوضاع زندگانی ما حاصل شده امروزه قریب به چهار پنج هزار لغت تازه می خواهیم – می دانم که آن کسانی که تمام حوائج زندگیشان را در شبانه روز با سیصد لغت برآورده می کنند معنی این حرف را نمی فهمند، ولی کسانی که با علم و ادبیات و خواندن و نوشتن سر و کار دارند تصدیق می کنند که ما شاید هم محتاج به ده هزار لغت جدید باشیم – کشفیات و اختراعات تازه ای هم که می شود، و مخصوصاً تأثیری که این جنگ عالمگیر در حوائج روزانه ی ما کرده است، موجب می شود که روز به روز بر عدد لغاتی که محتاج الیه ماست افزوده شود. باید نویسندگان و اهل فضل و علم و کسانی که ذوق سلیم و معرف و صلاحیت وضع لغت را دارند متصل کلمات و تعبیرات و اصطلاحاتی را که مورد حاجت است پیشنهاد کنند تا ملت ایران و فارسی زبانان دیگر هر یک از آن لغات را که به ذهن خود و طبیعت زبان فارسی موافق و صحیح یافتند قبول کنند و متداول شود.

 در عوض، عده ای  بر لغات صحیح فصیح و رایج هزار ساله ی ما سکه ی باطله می زدند، و یک مشت لغات مهجور را در غیر معنای اصلیشان معرفی می کنند و یا آنکه از حروف الفبا کلمات جعلی قالب بزنند و به زور سر نیزه بحلق ما فرو کنند.

در عوض، عده ای  بر لغات صحیح فصیح و رایج هزار ساله ی ما سکه ی باطله می زدند، و یک مشت لغات مهجور را در غیر معنای اصلیشان معرفی می کنند و یا آنکه از حروف الفبا کلمات جعلی قالب بزنند و به زور سر نیزه بحلق ما فرو کنند.

تا چندی پیش رویه ی لغت سازی ما این بود که ببینیم بی سوادهای ترک و عرب فلان اصطلاح و لغت فرانسوی و انگلیسی را چطور ترجمه کرده اند همان را بگیریم و عیناً استعمال کنیم – هی بگوئیم شخصیت و جاه طلبانه و موفقیت و نمایشکارانه و جبهه و عنودانه و تجهیز و متأسفانه، حالا مد شده است که همان اصطلاحات را دوباره ترجمه کنیم به کلماتی که به قول خودمان فارسی سره است، و اگر کسی اعتراض کند به او نسبت بی ذوقی بدهیم و تهمت کهنه پرستی و تعصب عربی ببندیم .

تعجب است که چرا عوض «جبهه ی مشرق» نمی گوئیم «پیشانی خاور خانم»! اگر تجدد این است قربان کهنه پرستها.

چندی پیش در یکی از جراید به این عبارت برخوردم که «قضیه در زیر پی گرد است» - معنای آن را سئوال کردم معلوم شد مقصود این است که قضیه در تحت تعقیب است – و حال آنکه همین «پی گرد» را فرهنگستان علیه السلام به معنی Explorateur وضع کرده است که شخص مشغول به تفحص و جستجو باشد.

ادبیات

لغتهائی هم که خودمان مستقیماً (یعنی بدون وساطت عربها و ترکها) برای معانی و تعبیرات  اصطلاحات فرنگی وضع می کنیم پای کمی از لغات سابق الذکر ندارد: توده ی ملت، تفسیر اخبار، مفسر نظامی، ستونهای زره پوش، قانون وام و اجاره. جیره بندی خواربار، دکل صداپخش کنی، چک چلیپا شده، مستر فلان اضافه کرد، متفقین در کنار رود سرپل گرفتند... ماشاءالله!

اشخاصی که این طور ترجمه و تحیر و انشا میکنند بر انشا و لغت سعدی و حافظ خرده میگیرند. از لفظ مملکت بدشان می آید، اما وقتی که فرمان صادر شود از ترس توسری کلمات ارتش و ستاد و افسر را تاج سرشان می کنند و حلوا حلوا هم می گویند. شتری که از دروازه تو نمی رود اگر حکم بشود از سوراخ سوزن هم میگذرد. یک جا داعیه ی فارسی خالص نوشتن، و یک جا نزاکت و وضعیت و موفقیت و محدودیت و زنیت و ...!

پ ا ی ان


مجتبی مینوی

تنظیم : بخش ادبیات تبیان

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:48 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

حالا بپردازیم بعضی ازعباراتی که از طبع وقاد خود این آقایان «تراوش کرده است».

در یکی از کتابهای تازه این عبارت را در باب پیغمبر اسلام(ص) خواندم که در رحم مادر «مانند جوجه تک می زد، مانند بزرگ در می کوبید» یعنی چه؟

در یک روزنامه نوشته بودند که «سارق به دفتر روزنامه مراجعه و یک ماشین برده است» - ماشاءالله!

و در همان روزنامه گفته اند «مذهب جعفری جزء نخستین اصول اساسی یعنی انجیل سیاسی ماست» - هیچ لزومی دارد که از مذهب جعفری به انجیل تعبیر کنند؟ و انجیل سیاسی دیگر چیست؟

باز درهمان روزنامه در شماره مورخ پنجم آذرماه این خبر چاپ شده که من عینا نقل می کنم:

در یک روزنامه نوشته بودند که «سارق به دفتر روزنامه مراجعه و یک ماشین برده است»

«روز 14/7 پلنگ بسیار هیولائی در یکی از باغات وصل به شهر آمده باغبان را تعقیب، نامبرده فرار نموده مجدداً با کمک عده برای گرفتن آن بازگشت و با وی مجاربه  در نتیجه چند نفر را زخمی مینماید (مثل اینست که باغبان چند نفر را زخمی کرده باشد؟) و چون با چوب نمیتوانستند او را (معلوم نیست که باغبان را یا پلنگ را) از پای درآورند به شهربانی اطلاع داده فورا چند نفر پاسبان به معیت آقای مجلل بباغ رفته و در موقعی که محمد نام باغبان در چنگال پلنگ گرفتار  در تلاش بود پاسبان حسین علی صمیمی به راهنمایی کلانتر پلنگ را هدف و با مهارت کامل یک تیر آتش به کتف حیوان اصابت (معلوم میشود آن تیر آتش مهارت کامل داشته. اما درین میانه حسین علی چکار میکرده معلوم نیست) با مهارت کامل یک تیر آتش به کتف حیوان اصابت که با زوی باغبان نامبرده را با دندان کنده (عجب تیر حرامزاده ای بود که دندانهمن داشته) و تیر دوم به مغز اصابت که محمد را رها و به زمین میافتند) (نمیدانیم چه چیزی محمد را رها، و چه چیزی به زمین میافتد).» – تازه این خبر به این شیرینی با این همه افعال غلط  و افعال محذوف و جمله های ناقص بی معنی، پنجاه روز هم طول کشیده تا از شاهرود به تهران رسیده است – ماشاء الله!

 

من اگر بخواهم از این قبیل نمونه ها نقل کنم یک کتاب چهار هزار صفحه ای خواهد شد. هر روزنامه ای را می خواهید به دست بگیرید و به قصد فهمیدن مطالب آن مطالعه کنید، صدها از این قبیل عبارت ها به چشمتان خواهد خورد. مثل این است که کلمات برای این بعضی نویسندگان هیچ معنای ثابت و معینی ندارد، و هر کلمه ای را بهر معنائی که مقتضی شود می توان استعمال کرد.

در یکی از کتابهای خوشمزه ی انگلیسی از قول «همپتی دمپتی» نقل می کند که گفت« هر کلمه ای که من استعمال میکنم آن معنائی را دارد که من می خواهم داشته باشد، و هر آنی که بخواهم معنای تازه ای بدهد برای همان معنی انتخابش میکنم، و اگر بخواهم که یک کلمه یک ذرع معنی داشته باشد حقوق و مواجبش را بیشتر میکنم»

زبان

عمل این آقایان هم از همین قبیل است

.

به ایشان باید گفت که: آقایان، زبان فارسی وسیله ی تفاهم و محاوره ی بیست و پنج میلیون نفر است، و زیاده بر هزار سالست که به این زبان تکلم کرده اند و کتاب نوشته اند. به توسط این زبان است که می توانیم مطالب گذشتگان را بفهمیم و مقاصد خود را برای معاصرین خود (نه تنها سیصد چهارصدنفر روزنامه خوان، بلکه تمامی مردمان فارسی زبان) بیان کنیم و اگر افکاری داشته باشیم که قابل دوام و بقا باشد آنها را به جهت آیندگان ثبت کنیم. با چنین زبانی نمی توان به قاعده ی همپتی دمپتی عمل کرد، و بی محابا هر چه به زبان یا به نوک قلم آمد گفت و نوشت. اگر زبانتان فارسی هم نباشد، به هر زبان دیگری هم بخواهید انشا کنید، باز باید مطابق قاعده و حساب انشا کنید تا مفهوم دیگران باشد.

به ایشان باید گفت که: آقایان، زبان فارسی وسیله ی تفاهم و محاوره ی بیست و پنج میلیون نفر است، و زیاده بر هزار سالست که باین زبان تکلم کرده اند و کتاب نوشته اند. به توسط این زبان است که می توانیم مطالب گذشتگان را بفهمیم و مقاصد خود را برای معاصرین خود بیان کنیم ...

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:48 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

همه ی اینها برای چه؟ برای اینکه دموکرات شده ایم، یعنی اینکه دموکراس و آزادی را در این مورد هم به غلط تعبیر کرده ایم. در عهد دموکراسی و آزادی قلم راست است که همه کس حق نوشتن دارد، ولی در ممالک دموکرات و در این امر هم که نوشتن باشد قاعده و حساب در کار است و هر کس که برای عموم چیزی می نویسد و منتشر می کند برحسب میزان و ملاک صحیح عمل میکند.

البته :

«هنوز گویندگان هستند اندر عراق

که قوت ناطقه مدد از یشان برد»

 

کسانی هم هستند که صحیح و سلیس و با معنی می نویسد، اما اولا عده ی اینگونه اشخاص بقدری کم ست که چون قطرهای باران در دامن بیابان کمند، و مثل دانه های ارزن در ریگزار ناپدیدند، و ثانیاً فقط معدود قلیلی از این زمره ی نادر هستند که به کار نویسندگی به جهت مجلات اعتنا دارند. و مخصوصاً درین ایام که متصل جریده و مجله است که مثل شبدر و قارچ از زمین میروید واقعاً تمیز به کلی از میان برخاسته و فهمیدن مندرجات این مطبوعات حقیقتا مشکل شده است. و برای خارجی هائی که اصلاً قوه ی تشخیص فارسی مفهوم و نامفهوم و فارسی صحیح و مغلوط را ندارند همه ی این نویسندگان لابعد و لا یحصی در یک حکم اند، و درست حکایت آن دو زن حاجی شده است که یکی شان قبای حریر برای شوهر دوخته بود و دیگر قبای کرباس اما مردم که آنها را دیدند گفتند «قبا سفید قبا سفیده»!

کسانی هم هستند که صحیح و سلیس و با معنی می نویسد، اماعده ی اینگونه اشخاص بقدری کم ست که چون قطرهای باران در دامن بیابان کمند، و مثل دانه های ارزن در ریگزار ناپدیدند...

 

بدبختی بزرگتر در این ست که هر کس به فارسی صحیح چیز بنوسید می گویند که به سبک خاقان مغفور می نویسد، و هر کس بگوید باید درست چیز نوشت به او جواب می دهند که امروز دیگر نمی شود به زبان عهد خاقان مغفور چیز نوشت. زبان عهد خاقان مغفور که سهل است، حتی زبان عصر ملکشاه سلجوقی هم امروز بر هر فارسی زبانی مفهوم تر از غالب عباراتی ست که در بعضی از جراید ما دیده می شود. اگر باور نمی کنید در این چند نمونه ای که از جراید و مجلات تازه استخراج شده است دقت بفرمائید».

تصویر

ابتدا بعضی از ترجمه هائی که از زبانهای خارجی شده است:

«نبرد ناوانگلیسی در روی کاغذ غرق شده است» - یعنی چه؟

«مدت جنگ را بطول انجامند» -ماشاءالله

«نه تنها باعث تعویق عملیات در جبهه ی جنگ است بلکه تا حدی خطوط ارتباطیه ی پشت جبهه ی جنگ را نیز بتعویق انداخته» - خطوط ارتباطیه را به تعویق انداخته؛ ان شاءالله!

«در شمال باختری جناح آلمان که از کراکوی حمایت می کند» - آخر کدام فارسی زبان یا سریانی زبانی این را میفهمد!

«نهضت جدید از هدف اخلاقی صمیمی و نیروی متعصبانه ای برخوردار است» آن ذره بین مرا بیار ببینم چه میخواهد بگوید؛

 

یک عبارت دیگر هم برای شما نقل میکنم؛ ولی قبلا باید عرض کنم که یک کلمه ی غلط در این عبارت نیست و با اصل انگلیسی هم لفظاً مطابقست، منتهی اینکه مترجم چون معنای اصل را درست نفهمیده و چون استعداد ادا و بیان معنی را نداشته، ترجمه ی لفظ به لفظی کرده است که اگر سه چهار بار بخوانید و با سبک بیان انگلیسی هم آشنا باشید می توانید بفهمید که نویسنده ی اصلی چه می خواسته است بگوید، ولی کسی که این دو شرط در او جمع نباشد با هیچ رمل و اصطرلابی هم به مقصود پی نمی برد. عبارت این است:

«نهضت جدید از هدف اخلاقی صمیمی و نیروی متعصبانه ای برخوردار است» آن ذره بین مرا بیار ببینم چه میخواهد بگوید؛

«در این قسمت تدبیری تازه و متسحسن بکار برده شده که عبارت از دو آهنگ دسته جمعی بیم و امید است و درجاتی که هرچیزی غیر مرئی بوده و دیده ی جان اسنان فقط از راه گوش قادر به تشخیص اوضاع میشود چنین تدبیری بسیار بموقع و دلپسند می باشد. معهذا با وجود اعتذار جدی که مک نیس به عمل می آورد خواهی نخواهی چنین نتیجه گرفته می شود که نه تنها محدودیت شرایط رادیوئی بلکه کامل نبودن تشخیص استفاده های ممکنه از رادیو نیز در کیفیت متن دخیل بوده و آن را تا حدی غیرمهم نشان میدهد. روزی که قریحه سرشار شاعری مانند مک نیس چنان به کار افتد که از این وسیله ی تازه به حد کمال استفاده کرده و حتی از حدود آن نیز آنسوتر بگذرد قهرا پس از انجام نمای در رادیو اثری محکم تر از کتاب فعلی در عالم ادب به جای میماند».

تصویر

آقای مترجم این عبارات را برای روزنامه خوانها نوشته ولی انصافا آیا شما از این عبارت چیزی فهمیدید؟ درست حکایت آن گفته ی معروف ست که مفرد اتش درست است اما مرده شو ترکیبش را ببرد! خدا پدر ظهیر فاریابی را بیامرزد که حتی وقتی هم میخواست عمداً شعر بی معنی بگوید باز باین مهملی از آب در نیامده است: «روزی که موش پرد در ناودان کعبه، عنبرفشان زر او تریاک وار گردد». آدم اگر برای خود یا عمه و خاله اش چیزی می نویسد اجباری ندارد که مطابق قرار داد و تبانی عموم اهل زبان عمل کند، ولی اگر مهمترین وقایع عالم را یک نفر به انگلیسی ترجمه کند و این اندازه نامفهوم باشد در انگلستان هیچ روزنامه ای آن را چاپ نمی کند – به جهت اینکه ناشر روزنامه میخواهد که مندرجات جریده بر خوانندگان مفهوم باشد.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:48 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

غوره نشده مویز می شیم؟

قسمت اول:

سخن

«سخن باید چو شکر پوست کنده». این دستوریست که یکی از نویسندگان ایران پانصد سال پیش داده است. در آن زمان عدد نویسندگان ایران به این زیادی نبود. آنهائی که قلم به دست می گیرفتند سالهای سال تحصیل کرده بودند، هم می دانستند چه می خواهند بگویند و هم اینکه می دانستند آن را به چه نحوی باید گفت تا دیگران بفهمند:

 

«شخصی از ترس خود را در خانه ای افکند، رخها زرد چون زعفران، لب ها کبود چون نیل، دستها لرزان چون برک بید، خداوند خانه پرسید خبر است چه واقع افتاده است؟ گفت در بیرون خر می گیرند بسخره، گفت مبارک، تو خر نیستی، چه می ترسی؟ گفت به جد گرفته اند و تمیز برخاسته، ترسم که مرا خر گیرند»

این حکایت به این عبارت از مولوی است، ساده و سلیس، نه یک کلمه زیاد، ته یک کلمه کم، نه بفکر این بوده که به فارسی خالص بنویسد و نه قصد این داشته که برای اظهار فضل کلمات غلنبه و زمخت در نوشته ی خود بگنجاند – صاف و پوست کنده مطلب خود را گفته است. یک نویسنده ی دیگر می آمد و می خواست به انشای مصنوع و مزین و مرصع بنویسد و به اصطلاح عبارت پردازی کند. این نویسنده دومی همان حکایت را به این عبارت تحریر کرده است:

گفت در بیرون خر می گیرند بسخره، گفت مبارک، تو خر نیستی، چه می ترسی؟ گفت بجد گرفته اند و تمیز برخاسته، ترسم که مرا خر گیرند...

«گفتم حکایت آن روباه مناسب حال تست که دیدندش گریزان و بی خوشتن افتان و خیزان، کسی گفتش چه آفست که موجب مخافتست؟ گفتا شنیده ام که شتر را به سخره می گیرند، گفت ای سفیه، شتر را با تو چه مناسبت است  ترا بدو چه مشابهت؟ گفت خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شتر است و گرفتار آیم که را غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند، و تاتریاق از عراق آورده شود مار گزیده مرده بود»

ساده

این هم انشای سعدی بود و هر کس که این را نفهمد باید گفت فارسی زبان نیست و فارسی نمی داند. حالا این دو انشاء را با یکدیگر بسنجید: یک نویسنده از اهل بلخ بود و دیگری از اهل شیراز – یکی به اندازه ی ده پانزده سالی مسن تر از دیگری بود – یکی ساده و بی حشو و زواید نوشته، و دیگری صنعت سجع و موازنه به کار برده. با وجود این هر دو به فارسی صحیح فصیح است و تفاوتی که بین این دو انشاء هست ناشی از سلیقه ی شخصی و شیوه ی تحریریست که این دو نویسنده پیشه ی خود کرده بودند. می توان گفت که انشای مولوی در درجه اعلای بلاغت ست که با حداقل کلمات مطلب را بیان کرده، ولی نمی توان گفت که سعدی برخلاف شرایط فصاحت و بلاغت عمل کرده به جهت اینکه قصد او انشای ادبی مصنوع و مزین بوده، و هنرهائی که بکار برد در ادبیات هر ملتی در نظم و نثر جایز است.

وقتی که سعدی می خواست در کلام راه اختصار بپیماید هیچ کس در موجز گوئی بپای او نمیرسد. ببینید که چطور یک حکایت تمام را در دو مصراع گنجاند:

«یکی بچه گرگ میپرورید، چو پرورده شد خواجه را بردرید» - تمام شد و رفت.

 

من مدعی نیستم که همه ی منشآت قدما باین زیبائی و روانی و شیوائی و رسائی است. کسانی هم بوده اند که بیشتر در بند صنعت و لفاظی بوده اند تا در بند ممنی، و همانطور که اشعار معلق گفته شده است کتب نثر بسیار مغلق هم نوشته شده است، ولی اگر کتاب تفهیم بیرونی وتاریخ بیهقی و نصیحة الملوک غزالی و سیاستنامه ی نظام الملک و دانشنامه ی علائی و کیمیای سعادت و زین الاخبار گردیزی و تاریخ بخارا و حدود العالم و قابوس نامه و تاریخ سیستان و سایر کتبی را که از قرن چهارم و پنجم هجری برای ما به میراث مانده است بخوانید و با آنها خوب آشنا بشوید خواهید دید که همه ی آن ها باین دستور عمل کرده اند که «سخن باید چون شکرپوست کنده».

 

نوپا

اگر بعضی عبارتها در این کتابها یافت میشود که امروز در بدو نظر بر ما روشن نیست به جهت اینست که اولا از نهصد سال بیش تاکنون زبان ما دچار تغییراتی شده است و اصطلاحاتی مخصوص به آن زمان از یاد ما رفته است، و ثانیاً بآن اندازه که لازم ست در فرا گرفتن زبان خود کار نمی کنیم و زحمت نمی کشیم که با سبک و اسلوب این نویسندگان بزرگ باستان آشنا شویم. می خواهیم که هنوز غوره نشده مویز بشویم. به مجردی که سواد خواندن و نوشتن مقدماتی پیدا کردیم می خواهیم فاضل و ادیب ونویسنده و محقق محسوب شویم، و حتی قبل از آنکه قوه ی ادارک معانی حافظ و سعدی را کسب کرده باشیم، و حتی قبل از آن هم که بتوانیم اشعار سعدی و حافظ را «راستا حسینی» صاف و بی غلط بخوانیم؛ میخواهیم بر آن خداوندان سخن ایراد بگیریم.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:48 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

آیا پندار همان اندیشه است؟

پندار نیک ، گفتار نیک و کردار نیک را نیک بفهمیم

 

اندیشه

پندار به معنی  گمان، خیال، وَهم (توهّم)، انگاشت و تصور بی ‌بنیاد و برابر با illusion در انگلیسی ا‌ست؛ حال آن كه «هومَتَ» ی اوستایی، مفهوم  «اندیشه‌ی  نیك»دارد.

دهخدا به گفتاورد (نقل قول) از برهان، آورده است: پندار: فکر (برهان قاطع)، اندیشه : صد چون مسیح زنده ز انفاسش / روح الامین تجلی پندارش (ناصرخسرو )

برداشت برهان از معنی ی « پندار »در این بیت ناصرخسرو – كه دهخدا نیز آن را تكراركرده است – دقیق و درست نیست. شاعر می گوید كه روح الامین (= جبرئیل) – كه هستی‌اش، در اندیشه‌ی آدمی، نمی‌گنجد – تنها جلوه و نمودی از پندار ِ(= وَهْم و انگاشت ِِ) اوست.

 

برای  كاوش و پژوهش بیش تر، متن كاملِ آن چه را كه دهخدا در زیر درآمد ِ «پندار»آورده است، نگاه می کنیم:

پندار:  (اِ مص، اِ)، تکبّر و عُجب را گویند. (برهان قاطع). و به معنی ... خود را بزرگ پنداشتن نیز آمده است (برهان قاطع). بادسری . خودبینی . باد. برمنشی . خودپسندی . خودپرستی . نخوت . پغار. منی . برتنی (مقابل فروتنی ). بزرگ خویشتنی (کیمیای سعادت ). خویشتن بینی. کبر. استکبار. خودفروشی . بالش . خودنمایی . خودستایی .خودخواهی .

چو خطبه ی لمن الملک بر جهان خواند برون                 برد ز دماغ جهانیان پندار.

بَطَر: نور من در جنب نور حق ظلمت بود. عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت. عزت من در جنب عزت حق عین پندار شد. ای بر در بامداد [ کذا ] پندار فارغ چو همه خران نشسته نامت بمیان مردمان درچون آتشی از خیار جسته. (تذکرةالاولیاء عطار).

 

انوری: برو پیل پندار از کعبه ی دل برون / ران  کز این به وغایی نیابی.

خاقانی: چو خطبه ی لمن الملک بر جهان خواند برون / برد ز دماغ جهانیان پندار.

ظهیر (از فرهنگ سروری): گرچه حجاب تو برون از حد است / هیچ حجابیت چو پندار نیست.

اندیشه

عطار

: تا کی از تزویر باشم خودنمای / تا کی از پندار باشم خودپرست.

عطار: چون همه ی رخت تو خاکستر شود / ذرّه ی پندار تو کم تر شود.

عطار.: یکی را که پندار در سر بود / مپندار هرگز که حق بشنود.

سعدی: نبیند مدعی جزخویشتن را / که دارد پرده ی پندار در پیش.

سعدی (گلستان): اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن /  شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند.

حافظ: رندی یی کان سبب کم زنی من باشد / به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.

اوحدی: بندگی طاعت بود پندار نی / علم دانستن بود گفتار نی.

امیرحسینی سادات: فرمودند کار صاحب پندار در این راه بغایت مشکل است (بخاری ). خیال و تصور. (برهان قاطع). گمان . خیاله . تخیل . ظن . وهم . حَسبان . (منتهی الارب). پندار به معنی پنداشت و به معنی کبر و عجب در فردوسی نیامده است و در دو جا که در لغت نامه ها استشهاد کرده اند یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از ابیات الحاقی است: به تو حاجت آنستم ای مهربان / که پندار باشی و روشن روان .

فردوسی: ز دشمن چه آید جز این ها بگوی/ جز این است آیین و پندار اوی.

نظامی: به خسرو بیش از آنش بود پندار / کزان نیکوترش باشد طلبکار.

نظامی: لیکن ار کس حریف پنداری / عقل طعن آورد بر این پندار.

خاقانی: گفت کان شهباز در نَسْرَین ِ گردون ننگرد / بر کبوتر پرگشاید؛ اینت پنداری خطا.

خاقانی: هر جا که در ره آمد لاف یقین بسی زد / لکن نصیب جانان پندار یا گمان نیست.

عطار: به پندار نتوان سخن گفت زود / نگفتم ترا تا یقینم نبود.

سعدی: ندیدم چنین نیک پندار کس / که پنداشت عیب من اینست و بس.

سعدی: مشو غرّه بر حسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش.

سعدی (گلستان): چه زنار مغ در میانت چه دلق که در پوشی از بهر پندار خلق .

سعدی: ای به ناموس کرده جامه سفید / بهر پندار خلق و نامه سیاه .

 

اندیشه

معنی‌ی ِ پندار در دو نمونه‌ی اخیر از سعدی – كه در لغت‌نامه‌ی دهخدا «نامعلوم»شمرده‌شده – آشكارست. شاعر می گوید: فریب‌كاران و نیرنگ‌بازان، برای آن كه خلق را نسبت به درون  خویش دچارِ پندار (/ گمان / وَهم) گردانند، بیرون ِ خود را می‌آرایند و جلوه می‌فروشند.

 

از مجموع  این گفتاوردها از دهخدا و دقت در نمونه های كاربرد این واژه در نوشته ها و سروده های پیشینیان، برمی آید كه « پندار »هیچ گاه به معنی ی اندیشه به كار نرفته و همواره مفهوم  انگاشت و وَهم و خیال داشته است. حتا معنی های برتنی، تكبر و خودستایی نیز – كه دهخدا به گفتاورد از دیگر فرهنگ ها برای «پندار »آورده است – در واقع، فرعی و برآمده از معنی ی بنیادین ِ آن ست. یعنی بر اثر  گمان و وَهم دچار ِ اشتباه و خودبرترانگاری شدن.

بندگی طاعت بود پندار نی                                   علم دانستن بود گفتار نی.

عبدالحسین نوشین نیز در «واژه نامك»، پنداشت ( = پندار) را در شاهنامه، به معنی ی  وَهم و گمان می شناسد و این بیت ِ دقیقی را از گشتاسپ نامه ی گنجانیده در شاهنامه، شاهد می آورد:

«... چگونه بُوَد در میان، آشتی/ ولیكن مرا بود پنداشتی.»

نوشین یادآوری نكرده است كه خود ِ فردوسی در جاهایی از شاهنامه، مپندار را به معنی ی  گمان مَبَر، دچار وَهم مشو، به كار برده است. دو نمونه ی جداگانه ی زیر، از آن جمله است:

مپندار کان لشکری دیگرست

مپندار کاین نیز نابودنی‌ست

 

از مجموع دلایل آورده شده در بالا باید گفت که عبارت مورد نظر فارسی زبانان باید به صورت «اندیشه ی نیک، گفتار نیک، رفتار نیک»گفته و نوشته شود.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:48 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

صادرات و واردات کلمه

صادرات و واردات کلمه

در طول زمان با آشنا شدن فرهنگ ها با یکدیگر یادگارهایی از هر فرهنگ در دیگری به جا می ماند که به مرور زمان بومی شده و اصل آن از دید و دانش مردم دور می شود . زبان هر قوم بیشترین سهم را در این صادرات و واردات فرهنگی در خود نشان می دهد در این متن چند نمونه از صادرات کلمه های فارسی و واردات کلمه های فرنگی را می بینید :

 

صادرات :

واژه های فراوانی در زبان های عربی، ترکی، روسی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی  فارسی است و بسیاری از فارسی زبانان آن را نمی دانند.  از آن جمله اند :

 

کیوسک که از کوشک فارسی به معنی ساختمان بلند گرفته شده است و  تقریبا در  همه ی زبان های اروپایی هست.

 

شغال که در روسی shakal ، در فرانسوی chakal ، در انگلیسی    jackalو در آلمانیSchakal  نوشته می شود.

 

کاروان که در روسی karavan، در فرانسوی   caravane، در انگلیسی  caravanو در آلمانی  Karawane نوشته می شود.

 

کاروانسرا که در روسی karvansarai ، در فرانسوی caravanserail، در انگلیسی caravanserai  و در آلمانیkarawanserei  نوشته می شود.

 

پردیس به معنی بهشت که در فرانسوی paradis ، در انگلیسی paradise و در آلمانی Paradies نوشته می شود.

 

مشک که در فرانسوی musc ، در انگلیسی  muskو در آلمانی Moschus نوشته می شود.

 

شربت که در فرانسوی sorbet ، در انگلیسی sherbet و در آلمانی Sorbet نوشته می شود.

 

بخشش که در انگلیسی baksheesh و در آلمانی Bakschisch نوشته می شود و در این زبان ها معنی رشوه هم می دهد.

 

لشکر که در فرانسوی و  انگلیسی lascar  نوشته می شود و در این زبان ها به معنی ملوان هندی نیز هست.

 

خاکی  به معنی رنگ خاکی که در زبان های انگلیسی و آلمانی khaki نوشته می شود.

 

کیمیا به معنی علم شیمی که در فرانسوی، در انگلیسی و در آلمانی نوشته می شود.

 

ستاره که در فرانسوی  astre در انگلیسی star و در آلمانی Stern نوشته می شود. 

 

Esther نیز که نام زن در این کشورها است به همان معنی ستاره می باشد.

 

برخی دیگر از نام های زنان در این کشور ها نیز  فارسی است، مانند :

 

Roxane  که از واژه ی فارسی رخشان به معنی درخشنده می باشد و در فارسی نیز  به همین معنی برای نام زنان « روشنک» وجود دارد.

 

Jasmine  که از واژه ی فارسی یاسمن و  نام گلی است

 

Lila  که از واژه ی فارسی لِیلاکه به معنی یاس بنفش رنگ است.

 

Ava  که از واژه ی فارسی آوا به معنی صدا یا آب است . مانند آوا گاردنر

 

واردات :

ادبیات

این چند واژه نمونه های خاصی هستند و بدیهی است واژه هایی مثا کامپیوتر ، کابل ، کنکور و ... در ذهن فارسی کما کان بوی غربت را می دهند :

 

هشلهف : مردم برای بیان این نظر که واگفت ( تلفظ ) برخی از واژه ها یا عبارات  از یک زبان بیگانه تا چه اندازه می تواند نازیبا و نچسب باشد، جمله ی انگلیسی  I shall have  ( به معنی من خواهم داشت ) را  به مسخره هشلهف خوانده اند تا بگویند ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است ! و اکنون دیگر این واژه ی مسخره آمیز  را برای هر  واژه یا عبارت نچسب و نامفهوم دیگر نیز ( چه فارسی و چه بیگانه ) به کار می برند. 

 

چُسان فُسان :  از واژه ی روسی  Cossani Fossani به معنی آرایش شده و شیک پوشیده گرفته شده است.

 

زِ پرتی : وازه ی روسی Zeperti   به معنی زندانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاق ها ی روسی در ایران است  در آن دوران هرگاه سربازی به زندان می افتاد دیگران می گفتند یارو  زپرتی شد و  این واژه کم کم این  معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش دیگر به هم ریخته است.

 

شِر و وِر : از واژه ی فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده است.

 

فاستونی : پارچه ای است که نخستین بار در شهر باستون  Boston در امریکا بافته شده است و باستونی می گفته اند.

 

اسکناس : از واژه ی روسی  Assignatsia که خود از واژه ی فرانسوی Assignat  به معنی برگه ی دارای ضمانت گرفته شده است.

 

 فکسنی : از واژه ی روسی Fkussni به معنی با مزه گرفته شده است و به کنایه و واژگونه یعنی به معنی بی خود و مزخرف به کار برده شده است 

 

لگوری ( دگوری هم می گویند) : یادگار سربازخانه های ایران در دوران تصدی سوئدی ها است که به زبان آلمانی به فاحشه ی کم بها یا فاحشه ی نظامی می گفتند : Lagerhure .

 

نخاله : یادگار سربازخانه های قزاق های روسی در ایران  است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ می گفتند Nakhal  و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کرده اند.

 

گرد آورنده : مریم امامی

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  7:49 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها