0

بیوگرافی شعرا و نویسندگان

 
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه فریدون مشیری

زندگینامه فریدون مشیری

    فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جد پدری اش بواسطه ماموریت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود...

زندگینامه فریدون مشیری

. پدرش ابراهیم مشیری افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شد و در ایام جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. او نیز از علاقه مندان به شعر بود و در خانوده او همیشه زمزمه اشعار حافظ و سعدی و فردوسی به گوش می رسید. مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران بود و سپس به علت ماموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت. به گفته خودش: ” در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگی هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی ام به دلیل اینکه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی مشکلات خانوادگی و بیماری مادرم و مسائل دیگر سبب شد که من در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شوم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت. در همین زمینه شعری هم دارم با عنوان عمر ویران “ . مادرش اعظم السلطنه ملقب به خورشید به شعر و ادبیات علاقه مند بوده و گاهی شعر می گفته، و پدر مادرش، میرزا جواد خان مؤتمن الممالک نیز شعر می گفته و نجم تخلص می کرده و دیوان شعری دارد که چاپ نشده است. مشیری همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان، در اداره پست و تلگراف مشغول به کار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی درگذشت که اثری عمیق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست مشغول تحصیل گردید. روزها به کار می پرداخت و شبها به تحصیل ادامه می داد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامه ها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامه تحصیلش مشکلاتی ایجاد می کرد . مشیری اما کار در مطبوعات را رها نکرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات که بعدها به نام هفت تار چنگ نامیده شد، به تمام زمینه های ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر می پرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحات معرفی شدند. مشیری در سال های پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه و زن روز را بر عهده داشت . فریدون مشیری در سال ۱۳۳۳ ازدواج کرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوی رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصیل را ادامه نداد و به کار مشغول شد. فرزندان فریدون مشیری، بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابک (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشکده معماری دانشگاه ملی ایران تحصیل کرده*اند. مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریباً از پانزده سالگی شروع کرد. سروده های نوجوانی او تحت تاثیر شاهنامه خوانی های پدرش شکل گرفته که از آن جمله، این شعر مربوط به پانزده سالگی اوست : چرا کشور ما شده زیردست چرا رشته ملک از هم گسست چرا هر که آید ز بیگانگان پی قتل ایران ببندد میان چرا جان ایرانیان شد عزیز چرا بر ندارد کسی تیغ تیز برانید دشمن ز ایران زمین که دنیا بود حلقه، ایران نگین چو از خاتمی این نگین کم شود همه دیده ها پر ز شبنم شود انگیزه سرودن این شعر واقعه شهریور ۱۳۲۰ بوده است. اولین مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی به چاپ رسید (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او در باره این مجموعه می گوید: ” چهارپاره هایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا. آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سایه)، سیاوش کسرایی، اخوان ثالث و محمد زهری بودند که به همین سبک شعر می گفتند و همه از شاعران نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته ما بی اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی، حافظ، رودکی، فردوسی و ... را خوانده بودیم، در مورد آنها بحث می کردیم و بر آن تکیه می کردیم. “ مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و در پی  همین دلبستگی طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضویت در شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت، و در کنار هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی، و غنی ساختن برنامه گلهای تازه رادیو ایران در آن سالها داشت. ” علاقه به موسیقی در مشیری به گونه ای بوده است که هر بار سازی نواخته می شده مایه آن را می گفته، مایه شناسی اش را می دانسته، بلکه می گفته از چه ردیفی است و چه گوشه ای، و آن گوشه را بسط می داده و بارها شنیده شده که تشخیص او در مورد برجسته ترین قطعات موسیقی ایران کاملاً درست و همراه با دقت تخصصی ویژه ای همراه بوده است. این آشنایی از سالهای خیلی دور از طریق خانواده مادری با موسیقی وتئاتر ایران مربوط بوده است. فضل الله بایگان دایی ایشان در تئاتر بازی می کرد و منزل او در خیابان لاله زار (کوچه ای که تماشاخانه تهران یا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهایی که از مشهد به تهران می آمدند هر شب موسیقی گوش می کردند . مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نیز با فضل الله بایگان دوست بودند و شبها به نواختن سه تار یا ویولون می پرداختند، و مشیری که در آن زمان ۱۴-۱۵ سال داشت مشتاقانه به شنیدن این موسیقی دل می داد.“ فریدون مشیری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و امریکا سفر کرد، و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، لیمبورگ و فرانکفورت و همچنین در ۲۴ ایالت امریکا از جمله در دانشگاه های برکلی و نیوجرسی به طور بی سابقه ای مورد توجه دوستداران ادبیات ایران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:05 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه سهراب سپهری

زندگینامه سهراب سپهری   

سهراب سپهری شاعر و نقاش معاصر ایران در ۱۵ مهر ماه ۱۳۰۷ در کاشان پا به عرصه حیات گذاشت.

خود سهراب می گوید:

مادرم میداند که من روز چهاردهم مهر به دنیا آمده ام. درست سر ساعت ۱۲/ مادرم صدای اذان را می شندیده است...

زندگینامه سهراب سپهری

پدر سهراب، اسدالله سپهری، کارمند اداره پست و تلگراف کاشان، و اهل ذوق و هنر بود وقتی سهراب خردسال بود، پدر به بیماری فلج مبتلا شد.
… کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد…
پدر سهراب سر انجام در سال ۱۳۴۱ دار فانی را ودا گفت.
مادر سهراب، ماه جبین نام داشت او نیز اهل شعر و ادب بود؛که در خرداد سال ۱۳۷۳ درگذشت.
تنها برادر سهراب، منوچهر در سال ۱۳۶۹ درگذشت.
خواهران سهراب : همایون دخت، پریدخت و پروانه .
محل تولد سهراب باغ بزرگی در محله دروازه عطا بود.

سهراب از محل تولدش چنین می گوید :

… خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایه صحرا بود . تمام رویاهایم به بیابان راه داشت…
سهراب در سال ۱۳۱۲ وارد مدرسه ابتدایی خیام (مدرس) کاشان شد.
… مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود . نماز مرا شکسته بود . مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود . روز ورود، یادم نخواهد رفت : مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند . خودم را تنها دیدم و غریب … از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه میشد….
… در دبستان، ما را برای نماز به مسجد میبردند. روزی در مسجد بسته بود . بقال سر گذر گفت : نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید.
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم.
بی آنکه خدایی داشته باشم …

سهراب از معلم کلاس اولش چنین می گوید
 :
… آدمی بی رویا بود. پیدا بود که زنجره را نمیفهمد. در پیش او خیالات من چروک میخورد
در خرداد ماه سال ۱۳۱۹ تحصیلات شش ساله ابتدایی را گذراند.
خرداد سال ۱۳۱۹ ، پایان دوره شش ساله ابتدایی.
… دبستان را که تمام کردم، تابستان را در کارخانه ریسندگی کاشان کار گرفتم. یکی دو ماه کارگر کارخانه شدم . نمیدانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زیانها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. اگر محصول را میخوردند، پیدا بود که گرسنه اند. وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم….
در مهرماه همان سال، تحصیل در دوره متوسطه را در دبیرستان پهلوی کاشان آغاز کرد.
… در دبیرستان، نقاشی کار جدی تری شد. زنگ نقاشی، نقطه روشنی در تاریکی هفته بود…
از دوستان این دوره سهراب می توان محمود فیلسوفی و احمد مدیحی را نام برد.

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:06 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه حميد مصدق

زندگینامه حميد مصدق   

حمید مُصَدِّق شاعر و حقوقدان ایرانی بود.
او بهمن ۱۳۱۸ در شهرضا متولد شد. چند سال بعد به همراه خانواده*اش به اصفهان رفت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد...

زندگینامه حميد مصدق

 او در دوران دبیرستان با منوچهر بدیعی، هوشنگ گلشیری
، محمد حقوقی و بهرام صادقی هم مدرسه بود و با آنان دوستی و آشنایی داشت.
مصدق در ۱۳۳۹ وارد دانشکده حقوق شد و در رشته بازرگانی درس خواند. از سال ۱۳۴۳ در رشته حقوق قضایی تحصیل کرد و بعد هم مدرک کارشناسی ارشد اقتصاد گرفت. در ۱۳۵۰ در رشته فوق لیسانس
حقوق اداری از دانشگاه ملی دانش*آموخته شد و در دانشکده علوم ارتباطات تهران و دانشگاه کرمان به تدریس پرداخت.
وی پس ار دریافت پروانه وکالت از کانون وکلا در دوره*های بعدی زندگی همواره به وکالت اشتغال داشت و کار تدریس در دانشگاه*های اصفهان، بیرجند و بهشتی را پی می*گرفت.
در ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل به انگلیس رفت و در زمینه روش تحقیق به تحصیل و تحقیق پرداخت. تا سال ۱۳۵۸ بیشتر به تدریس روش تحقیق اشتغال داشت و از ۱۳۶۰ تدریس
حقوق خصوصی به خصوص حقوق تعاون . مصدق تا پایان عمر عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود و مدتی نیز سردبیری مجله کانون وکلا را به عهده داشت.
حمید مصدق در هشتم آذرماه ۱۳۷۷ بر اثر بیماری قلبی در تهران درگذشت.

شعر دشت ارغوان سروده ي حميد مصدق :

آه چه شام تيره اي، از چه سحر نمي شود
ديو سياه شب چرا جاي دگر نمي شود؟
سقف سياه آسمان سوده شده ست از اختران
ماه چه، ماه آهني، اين كه قمر نمي شود
واي ز دشت ارغوان، ريخته خون هر جوان
چشم يكي به ماتم اينهمه تر نمي شود
مادر داغدار من، طعنه تهنيت شنو
بهر تو طعن و تسليت، گر چه پسر نمي شود
كودك بينواي من، گريه مكن براي من
از چه ز بانگ زاغها، گوش تو كر نمي شود
اي تو بهار و باغ من، چشم من و چراغ من
بي همگان به سر شود، بي تو به سر نمي شود

مجموعه اشعار حميد مصدق :

1. درفش کاویان(۱۳۴۱)
2. آبی، خاکستری، سیاه(۱۳۴۳)
3. در رهگذار باد(۱۳۴۷)
4. دو منظومه؛ شامل آبی، خاکستری، سیاه - در رهگذار باد(۱۳۴۸)
5. از جدایی*ها(۱۳۵۸)
6. سال*های صبوری(۱۳۶۹)
7. تا رهایی؛ شامل مجموعه*های فوق(۱۳۶۹)
8. شیر سرخ(۱۳۷۶)

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:06 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه نظامى گنجوى

زندگینامه نظامى گنجوى    
 
 حکيم جمال‌الدين ابومحمد الياس بن يوسف نظامى گنجه‌اى (گنجوى) از استادان بزرگ سخن و از ارکان شعر فارسى است. مولد او را همهٔ تذکره‌نويسان گنجه دانسته‌اند و او که خود نيز در اشعار نسبت خود را به گنجه تصريح کرده است

زندگینامه نظامى گنجوى

 همه عمر را در آن گذرانيد و تنها يک بار سفر کوتاهى به دعوت قزل ارسلان به يکى از بلاد نزديک گنجه کرد و در مجلس آن پادشاه با نهايت اعزاز و اکرام پذيرفته شد. 
 
تاريخ ولادت او معلوم نيست ليکن با دقت در بعضى از اشعار او مى‌توان آن را نزديک به سال ۵۳۰ هجرى دانست ، زيرا هنگام نظم منظومهٔ مخزن‌الاسرار که در سال ۵۷۰ سروده شده جوان بود و هنوز به چهل سالگى نرسيده: و چنين مى‌گفته: 
 طبع که با عقل بدلالگيست  منتظر نقد چهل سالگيست 
 
و چون انتظار نقد چهل سالگى داشته و نزديک به آن بوده، بدين دليل نزديک به‌سال ۵۳۰ هـ. ولادت يافته است.  
تاريخ وفات او هم به‌درستى معلوم نيست و اقوال مختلف در اين باره داريم که همهٔ آنها دور از صحت به‌نظر مى‌رسد و بنابر بعضى قرائن وى تا چند سال اول قرن هفتم در قيد حيات بود. 
معاصران نظامى از سلاطين همان کسان هستند که ضمن بحث از آثار او که هريک را به پادشاهى و گاه پادشاهانى تقديم داشته است، ذکر خواهيم کرد. اما از شاعران معاصر خود نظامى تنها با خاقانى ارتباط داشته است و بعد از فوت آن استاد در سال ۵۹۵ هـ در مرثيت او گفت: 
 
 همى گفتم که خاقانى دريغاگوى من باشد  دريغا من شدم آخر دريغاگوى خاقانى 
 
مدفن نظمى در گنجه تا اواسط عهد قاجارى باقى بود، بعد از آن رو به ويرانى نهاد تا باز به‌وسيلهٔ دولت محلى آذربايجان شوروى مرمت شد.  
نظامى غير از ديوانى که عدد ابيات آن را دولتشاه بيست هزار بيت نوشته و اکنون فقط مقدارى از آن در دست است، پنج مثنوى مشهور به‌نام 'پنج‌گنج' دارد که آنها را عادةً 'خمسهٔ نظامي' مى‌گويند.  
مثنوى اول از پنج گنج مخزن‌الاسرار است در بحر سريع که به‌نام فخرالدين بهرامشاه بن داود پادشاه ارزنگان در حدود سال ۵۷۰ هجرى ساخته شده و اين معنى از بيت ذيل که خطاب به حضرت ختمى مرتبت است مستفاد مى‌شود: 
 
 پانصد و هفتاد بس ايام خواب  روز بلند است بمجلس شتاب 
 
اين مثنوى که نخستين منظومهٔ شاعر است، اندکى پيش از چهل‌ سالگى شاعر ساخته شده، از امهات مثنوى‌هاى فارسى و مشتمل است بر مواعظ و حکم در بيست مقاله. 
مثنوى دوم منظومهٔ خسرو و شيرين است ببحر هزج مسدس که نظامى آن را به‌سال ۵۷۶ به پايان برده و گفته است: 
 
 گذشته پانصد و هفتاد و شش سال  نزد بر خط خوبان کس چنين فال 
 
اين منظومه در عشقبازى خسروپرويز با شيرين ساخته و به اتابک شمس‌الدين محمد جهان‌پهلوان بن ايلدگز (۵۶۸-۵۸۱) تقديم شد.  
داستان عشقبازى‌هاى خسرو و شيرين از جملهٔ داستان‌هاى اواخر عهد ساسانى است که در کتاب‌هائى از قبيل المحاسن و الاضداد جاحظ بصري، و غرر اخبار ملوک‌الفرس ثعالبى و شاهنامهٔ فردوسى آمده است. درين داستان‌ها عشقبازى خسرو با شيرين (سيرا) کنيزک ارمنى (يا آرامي) از عهد هرمز آغاز شده و همين کنيزک است که بعدها از زنان مشهور حرمسراى خسرو گرديد ليکن در خسرو و شيرين نظامى شيرين شاهزادهٔ ارمنى است. گويا اين داستان بعد از قرن چهارم تا دورهٔ نظامى توسعه و تغييراتى يافته و با صورتى که در خسرو و شيرين مى‌بينيم به نظامى رسيده باشد. 
مثنوى سوم منظومهٔ ليلى و مجنون است که نظامى آن را در سال ۵۸۴(۱) هجرى به‌نام شروانشاه ابوالمظفر اخستان بن‌منوچهر ساخته و بعدها نيز در آن تجديد نظرهائى کرده و اين کار را در حدود سال ۵۸۸ به‌پايان برده است(۲). داستان عشق غم‌انگيز مجنون و ليلى از داستان‌هاى قديم تازيان بوده است و در کتب قديم ادبى به‌ زبان عربى چند بار به آن اشاره شده است. بنابر اين نظامى در ابداع اصل اين داستان هم مبتکر نبوده ولى خود هنگام نظم در آن تصرفات بسيار کرده است. 
 
.(۱) آراسته شد به بهترين حال  در سلخ رجب به ثى و فى دال 
 تاريخ عيان که داشت با خود  هشتاد و چهار بعد پانصد 
 
.(۲) در روز دوشنبه آمد آخر  از لطف خداى فرد قاهر 
 پانصد هشتاد و هشت بر سر  بگذشته ز هجرت پيمبر 
 
مثنوى ديگر بهرامنامه يا هفت‌پيکر يا هفت گنبد است که شاعر به سال ۵۹۳(۳) به‌نام علاءالدين کرپ ارسلان پادشاه مراغه ساخته و به وى تقديم داشته است. اين منظومه راجع است به داستان بهرام گور (بهرام پنجم ساسانى ۴۲۰-۴۳۸ ميلادى) که از قصص معروف دورهٔ ساسانى بوده است. درين منظومه نخست نظامى شرحى از سرگذشت بهرام را در کودکى و جوانى تا وصول به سلطنت و کارهاى بنام او آورده و آن‌گاه به داستان او با هفت دختر از پادشاهان هفت اقليم اشاره کرده است که براى هر يک گنبدى به رنگى خاص ساخته بود و هر روز از هفته مهمان يکى از آنان بوده و قصه‌اى از هريک شنيده است. اين هفت داستان که نظامى از زبان هفت عروس حصارى آورده حکايات غريبهٔ دلچسبى است که هريک منظومهٔ خاصى شمرده مى‌شود. بعد از اين داستان‌ها نظامى شرح پريشانى کار ملک را بر اثر غفلت بهرام‌گور، و حملهٔ ملک چين بايران، و داستان ظلم‌هاى وزير و انتباه بهرام و سرگذشت او را تا آنجا مى‌آورد که در دنبال گور به غارى رفت و ديگر بازنگشت. 
 
.(۳) از پس پانصد و نود سه بر آن  گفتم اين نام را چو ناموران 
 روز بر چارده ز ماه صيام  چار ساعت ز روز رفته تمام 
 
پنجمين مثنوى از پنج گنج اسکندرنامه است. اين کتاب شامل دو قسمت است که نظامى قسمت نخستين را 'شرفنامه' و دومين را 'اقبالنامه' ناميده است. از اشارات تاريخى مختلف که در اين کتاب آمده معلوم مى‌شود که شاعر آن را به چند تن از امراء محلى آذربايجان و اطراف آن تقديم نموده و آخرين تجديدنظر آن بايد بعد از سال ۶۰۷ انجام گرفته باشد.  
نظامى در کتاب شرفنامه آنچه از داستان اسکندر پسر فيلفوس را که فردوسى ناگفته گذاشته بود، به رشتهٔ نظم درآورد. شرفنامه حاوى داستان اسکندر از ولادت تا فتح ممالک و بازگشت به روم است، و در اقبال‌نامه سخن از علم و حکمت و پيغامبرى اسکندر و مجالس او با حکماى بزرگ و انجام زندگانى وى و انجام روزگار حکمائى است که با او مجالست داشته‌اند. شاعر در ترتيب اين دو منظومه از مآخذى در باب داستان اسکندر خاصه از اسکندرنامه‌ها با نقل اشتباهات تاريخى آنها استفاده کرد و در همهٔ آنها به اقتضاء نظم مطالب تصرفاتى نمود. نظامى بنابر ابياتى که در اسکندرنامه مى‌بينيم در نظم اين داستان قصد پيروى از فردوسى داشت و در حقيقت کار خود را دنبالهٔ کار آن استاد در داستان اسکندر از شاهنامه قرار داد و با آنکه در بعضى از موارد خواست به مقابلهٔ استاد طوس رود اما با همهٔ استادى و توانائى خويش نتوانست در آن موارد با آن شاعر چيره‌دست زبان‌آور همسرى کند و عجب در آن است که گاه عيناً فکر يا لفظ راهنماى خود را نقل کرده است(۴).  
(۴). مثلاً در داستان رسيدن اسکندر بر سر نعش دارا فردوسى اين ابيات را دارد: 
 
 برفتند هر دو بپيش اندرون  دل و جان رومى پر از خشم و خون 
 سکندر ز اسب اندر آمد چو باد  سر مرد خسته بران بر نهاد 
 ز سر برگرفت افسر خسرويش  گشاد از برش جوشن پهلويش 
 
و نظامى اين ابيات را آورده: 
 
 دو بيداد پيشه بپيش اندرون  ببيداد خود شاه را رهنمون 
 ببالينگه خسته آمد فراز  ز درع کيانى گره کرد باز 
 سر خسته را بر سر ران نهاد  شب تيره بر روز رخشان نهاد 
 
نظامى از شاعرانى است که بى‌شک بايد او را در شمار ارکان شعر فارسى و از استادان مسلم اين زبان دانست. وى از آن سخنگويانى است که مانند فردوسى و سعدى توانست به ايجاد يا تکميل سبک و روش خاصى توفيق يابد. اگرچه داستان‌سرائى در زبان فارسى به‌وسيلهٔ نظامى شروع نشده و از آغاز ادب فارسى سابقه داشته است، ليکن تنها شاعرى که تا پايان قرن ششم توانست اين نوع از شعر، يعنى شعر تمثيلى را، در زبان فارسى به حد اعلاء تکامل برساند، نظامى است. وى در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ايجاد ترکيبات خاص تازه و ابداع و اختراع معانى و مضامين نو و دلپسند در هر مورد، و تصوير جزئيات، و نيروى تخيل و دقت در وصف و ايجاد مناظر رائع و ريزه‌کارى در توصيف طبيعت و اشخاص و احوال، و به‌کار بردن تشبيهات و استعارات مطبوع و نو، در شمار کسانى است که بعد از خود نظيرى نيافته است. عيبى که بر سخن او مى‌گيرند آن است که به‌خاطر يافتن معانى و مضامين جديد گاه چنان در اوهام و خيالات غرق شده، و يا براى ابداع ترکيبات جديد گاه چندان با کلمات بازى کرده است که خوانندهٔ آثار او بايد به‌زحمت و با اشکال بعضى از ابيات وى را که اتفاقاً عدهٔ آنها کم نيست، درک کند. ضمناً اين شاعر بنابر عادت اهل زمان از آوردن اصطلاحات علمى و لغات و ترکيبات عربى وافر و بسيارى از افکار فلاسفه و اصول و مبانى فلسفه و علوم به‌هيچ روى کوتاهى نکرده و به‌همين سبب آثار او حکم دائرةالمعارفى از علوم و اطلاعات مختلف وى گرفته و در بعضى موارد چنان دشوار و پيچيده شده است که جز با شرح و توضيح قابل فهم نيست.  
ليکن حق در آن است که بگوئيم اين شاعر سليم‌الفطرهٔ دقيق‌النظر در عين مبالغه در استفاده از اطلاعات ادبى و علمى خود و يا افراط در تخيل و مبالغه در ايجاد ترکيبات نو ملاحتى در سخن و لطافتى در بيان و علوّى در معانى دارد که اين نقص و نقائصى از آن قبيل را به‌کلى از نظر خواننده پنهان مى‌سازد. 
مهارتى که نظامى در تنظيم و ترتيب منظومه‌هاى خود به‌کار برده است باعث شد که به‌زودى آثار او مورد تقليد شاعران قرار گيرد و اين تقليد از قرن هفتم به بعد آغاز شد و در تمام دوره‌هاى ادبى زبان فارسى ادامه يافت. شمارهٔ کسانى که آثار او را تقليد کرده‌اند بسيار است. نخستين و بزرگترين شاعرى که به تقليد از نظامى در نظم پنج‌گنج همت گماشت اميرخسرو دهلوى است و بعد ازو از ميان مقلدان بزرگ وى مى‌توان خواجو و جامى و هاتفى و قاسمى و وحشى و عرفى و مکتبى و فيضى فياضى و اشرف مراغى و آذر بيگدلى را نام برد که هريک همه يا بعضى از مثنوى‌هاى او را تقليد کرده‌اند.  
نظامى، غير از پنج‌گنج ديوان قصايد و غزلياتى هم داشت. عوفى که معاصر شاعر بوده، گفته است که جز مثنويات شعر ازو کم روايت کرده‌اند و فقط از يک راوى در نيشابور غزل‌ها و مرثيه‌ئى ازو دربارهٔ پسر خود شنيده بود که آنها را در لباب‌الالباب نقل کرده است. ليکن مسلماً نظامى را قصائد متعدد بود که به پيروى از سنائى در وعظ و حکمت سروده است، و هم‌چنين غزل‌هاى بسيار ازو روايت کرده‌اند. مجموع اين قصائد و غزل‌ها ديوانى را پديد آورده بود که بر اثر الحاقات بعدى شمارهٔ ابيات آن فزونى يافت چنانکه به قول دولتشاه به بيست هزار بيت مى‌رسيد. ليکن بعدها پراکنده شد و اکنون قسمتى از آنها در مجموعه‌ها در دست است.

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:06 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه مولوى

زندگینامه مولوى    
  
 مولانا جلال‌الدين محمدبن سلطان العلما بهاءالدين محمدبن حسين‌بن احمد خطيبى بکرى بلخى ، که در کتاب‌ها از او به‌نام‌هاى 'مولاناى روم' و 'مولوى' و 'ملاى روم' ياد کرده‌اند ، يکى از بزرگترين و تواناترين گويندگان متصوفه و از عارفان نام‌آور و ستارهٔ درخشنده و آفتاب فروزندهٔ آسمان ادب فارسى ، شاعر حساس صاحب انديشه و از متفکران بلامنازع عالم اسلام است...  

زندگینامه مولوى

پدرش سلطان العلما بهاءالدين محمد معروف به 'بهاء ولد' (۵۴۳-۶۲۸ هـ) از عالمان و خطيبان بزرگ و متنفذ و از بزرگان مشايخ صوفيه در آخرهاى قرن ششم و اول‌هاى قرن هفتم هجرى و تربيت‌يافتهٔ نجم‌الدين کبرى بود و درنتيجهٔ نقارى که ميان او و سلطان محمد خوارزمشاه پيدا شده بود در حدود سال ۶۱۰ هجرى با خاندان و گروهى از ياران خود از مشرق ايران به جانب مغرب مهاجرت کرد و از راه نيشابور و بغداد و مکه به شام و از آنجا به ارزنجان و سپس به ملاطيه و لارنده رفت و سرانجام به دعوت علاءالدين کيقباد سلجوقى (۶۱۶-۶۳۴) در قونيه اقامت گزيد و در همان شهر درگذشت.  
در آغاز اين سفر طولانى پنج و شش ساله بود و گفته شده است که هنگام عبور از نيشابور همراه پدر (به صحبت شيخ فريدالدين عطار رسيده بود و شيخ کتاب اسرارنامه به‌وى داده) (نفحات‌الانس، چاپ تهران، ۱۳۳۶، ص ۴۶۰.)، و نيز گفته‌اند که عطار دربارهٔ مولوى با پدر او چنين گفت: 'اين فرزند را گرامى‌دار، زود باشد که از نفس گرم آتش در سوختگان عالم زند' (طرائق‌الحقائق، ج ۲، ص ۱۴۰). و بعيد نيست که معتقدان و مريدان مولوى بعد از مشاهدهٔ مقامات او در دوران سالمندى چنين پيشگوئى را از زبان عطار درباره عهد خردسالى وى ساخته باشند.  
بعد از وفات سلطان‌العلماء به سال ۶۲۸ يا ۶۳۱، فرزندش جلال‌الدين محمد به خواهش مريدان به‌جاى پدر بر مسند وعظ و تذکير و فتوى و تدريس نشست بى‌آنکه قدم در طريقت نهد، ليکن اندکى بعد از فوت پدر مريد و شاگردش سيد برهان‌الدين محقق ترمذى در طلب استاد به قونيه رسيد و چون بهاء ولد درگذشته بود به تربيت و ارشاد فرزندش جلا‌ل‌الدين، که در آن وقت در علوم 'قال' به کمال بود، همت گماشت و براى آنکه در علوم شرعى و ادبى کامل شود او را به مسافرت و تحصيل در حلب و دمشق برانگيخت و او در حلب و دمشق به تحصيل در فقه حنفى پرداخت و گويا به فيض صحبت محيى‌الدين ابن‌العربى نائل گشت و پس از اين سفر که هفت سال به‌طول انجاميد به قونيه بازگشت و به‌دستور سيدبرهان‌الدين مدتى به رياضت ادامه داد و پس از گذشتن از بوتهٔ امتحان او، دستور تعليم و ارشاد يافت. بدين ترتيب مولوى تحصيل ظاهر و تربيت باطن را، خلاف بسيارى از مشايخ عهد، به‌ کمال در خود جمع کرد و نسبت تعليمش به‌وسيله سيد برهان‌الدين محقق به سلطان‌العلما و از او به مشايخ کبراويه مى‌رسد. سيد برهان‌الدين به سال ۶۳۸ در قيصريه وفات يافت و مولوى تا سال ۶۴۲ که سال ملاقات او با شمس تبريزى است به تدريس علوم شرعى در قونيه و وعظ و تذکير اشتغال داشت.  
شمس‌الدين محمدبن‌على بن ملک داد تبريزى که ديدارش مولوى را بى‌کبار دگرگونه کرد از مشايخ آن روزگار و از تربيت‌يافتگان شيخ رکن‌الدين سجاسى و بابا کمال جندى و ابوبکر سَلَّه‌باف تبريزى بود. دربارهٔ اين ملاقات و کيفيت آن شرحى مستوفى در کتاب‌هاى ترجمه آمده است که گاه افسانه‌آميز به‌نظر مى‌رسد. مولوى با يافتن شمس پشت به مقامات دنيوى کرد و دست ارادت از دامان ارشاد شمس برنداشت و در ملازمت و صحبت او بود تا آنکه شمس در سال ۶۴۵ هـ . به‌دست عده‌اى از شاگردان متعصب مولانا، که گويا فرزندش علاء‌الدين نيز در ميان آنان بود، کشته شد. در اين هنگام مولوى که چهل و يک ساله بود چندگاهى با تشويش و اضطراب در انتظار شمس به‌سر برد و عاقبت به تصور آنکه او را در شام خواهد يافت به دمشق سفر کرد و مدتى در آنجا به جستجو گذرانيد و بعد از نوميدى تمام به قونيه بازگشت، در حالى‌که اين واقعه اثرى فراموش‌ناشدنى در او و آثارش باقى نهاد. پس از شمس تا ده سال ديگر صلاح‌الدين فريدون قونوى معروف به 'زرکوب' ارادت مولانا را به‌خود جلب کرد و چون شيخ صلاح‌الدين در محرم سال ۶۵۷ درگذشت عنايت مولانا نصيب حسام‌الدين حسن‌بن محمدمعروف به چلبى حسام‌الدين (م ۶۸۳) گرديد. وى بعد از مولوى به جانشينى و خلافت او نايل گشت و همو است که مولوى را به نظم مثنوى تحريض کرد و تا آخر در اين راه با او همقدمى نمود.  
زندگانى واقعى مولانا به‌عنوان يک شاعر شيفته بعد از سال ۶۴۲ و انقلاب حال او آغاز شد و از آن پس از برکت انفاس شمس‌الدين عارفى وارسته و اصلى کامل شد و زندگى خود را وقف ارشاد و تربيت عده‌اى از سالکان در خانقاه خود کرد و دستهٔ جديدى از متصوفه را که به 'مولويه' مشهور هستند به‌وجود آورد. اين سلسله بعد از مولوى تا چند قرن در آسياى صغير و ايران و سرزمين‌هاى ديگر پراکنده بودند (رش: طرائق‌الحقائق، ج ۲، ص ۱۴۰-۱۴۱). در طول اقامت و زندگانى مولانا در قونيه گروهى از پادشاهان و اميران و عالمان و وزيران با او معاصر يا معاشر بودند و نسبت به 'خداوندگار' با حرمت بسيار رفتار مى‌کردند. مهمتر از همه معين‌الدين پروانه (مقتول به‌سال ۶۷۵ هـ) بود که غالباً براى استماع مجلس‌هاى مولانا به 'مدرسه' او مى‌رفت و به‌همين سبب هم قسمتى از 'فيه‌مافيه' خطاب به‌همين معين‌الدين است. از ميان عارفان و شاعران و نويسندگان مشهور که در قونيه با مولانا همزمان بودند صدرالدين قونوى و عراقى و نجم‌الدين دايه و قانعى طوسى و علامه قطب‌الدين محمودبن مسعود شيرازى و قاضى سراج‌الدين اُرْموى را مى‌توان نام برد. 
 
    ولادت و مرگ مولوى 
 
جلا‌ل‌الدين محمد فرزند بهاءالدين ولد که در ششم ربيع‌الاول سال ۶۰۴ هجرى در بلخ ولادت يافته بود. 
وفات مولانا جلال‌الدين در پنجم جمادى‌الآخر سال ۶۷۲ اتفاق افتاد. مرگ وى در قونيه به‌صورت واقعه‌اى سخت تلقى شد، چندانکه تا چهل روز مردم سوگ داشتند. جنازهٔ او را در قونيه نزديک تربت پدرش بهاءالدين ولد به‌خاک سپردند و اکنون به 'قبةالخضراء' معروف است. با آنکه مولوى بر مذهب اهل سنت بود، در عين اعتقاد و ديندارى کامل مردى آزادمنش بود و به اهل ديگر دين‌ها و مذهب‌ها به ديدهٔ احترام و بى‌طرفي، چنانکه شايستهٔ مردان کاملى چون او است، مى‌نگريست. 
 
    آثار مولوى 
 
مهمترين اثر منظوم مولوى مثنوى شريف است در شش دفتر به بحر رمل مسدس مقصور يا محذوف که در حدود ۲۶۰۰۰ بيت دارد. در اين منظومهٔ طولانى که آن را به‌حق بايد يکى از بهترين زادگان انديشهٔ بشرى دانست، مولوى مسائل مهم عرفانى و دينى و اخلاقى را مطرح کرده و هنگام توضيح به ايراد آيه‌ها و حديث‌ها و يا تعريض بدان‌ها مبادرت جسته است. از مثنوى تاکنون اختصارهاى متعدد فراهم آمده و بر آن شرح‌هاى گوناگون نوشته شده است. از جمله ترجمه‌هاى مهم، ترجمه‌اى است از رينولد نيکلسون، به انگليسي، همراه با شرحى از آن که به انضمام طبع نفيسى از متن مثنوى انتشار يافت (۱۹۲۵-۱۹۴۰ ميلادى).  
دومين اثر بزرگ مولوى 'ديوان کبير' مشهور به ديوان غزليات شمس تبريزى است، زيرا مولوى به‌جاى نام يا تخلص خود در پايان غالب غزل‌هاى خود نام مرادش شمس‌الدين تبريزى را آورده است. چاپ منقح و مستند اين ديوان به تصحيح فاضلانهٔ مرحوم مغفور استاد بديع‌الزمان فروزانفر از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۵ شمسى انجام گرفت و شمارهٔ بيت‌هاى آن غير از رباعيات به ۳۶۳۶۰ رسيده است. غزل‌هاى مولوى مملو است از حقيقت‌هاى عالى عرفانى و درياهاى جوشانى است از عواطف حاد و انديشه‌هاى بلند شاعر.  
سومين اثر منظوم مولوى رباعيات او است که در چاپ مرحوم استاد فروزانفر عدد آنها به ۱۹۸۳ رباعى (۳۹۶۶ بيت) رسيده است. از مولوى اثرهائى به نثر باقى‌مانده که در خور اهميت بسيار است و آن شامل مجموعهٔ 'مکاتيب' و 'مجالس' او و کتاب 'فيه‌مافيه' است. 
 
    شيوه و کلام مولوى 
 
کلام مولوى ساده و دور از هرگونه آرايش و پيرايش است. اين کلام سادهٔ فصيح منسجم گاه در نهايت علو و استحکام و جزالت و همه جا مقرون به صراحت و روشنى و دور از ابهام است. مولوى در استفاده از تمثيل‌ها و قصه‌هاى متداول مهارت خاص دارد. وسعت اطلاع او نه تنها در دانش‌هاى گوناگون شرعي، بلکه در همهٔ مسائل ادبى و مشکل‌هاى عرفانى و فرهنگ عمومى اسلامى حيرت‌انگيز است. کلام گيرندهٔ وى که دنبالهٔ سخنان شاعران خراسان و در اساس تحت تأثير آنان است، شيرينى و زيبائى و جلائى خاص دارد و در درجه‌اى از دلچسبى و دل‌انگيز است که عارف و عامى و پير و جوان را با هر عقيدت و نظرى که باشند به‌خود مشغول مى‌سازد.

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:07 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه مسعود سعد

زندگینامه مسعود سعد    

اوج اقتدار دودمان غزنوى در روزگار سلطان‌محمود و سال‌هائى از دوران پادشاهى سلطان‌مسعود بود. در زمان سلطان‌مسعود، سلجوقيان به‌تدريج نيرو گرفتند، تا سرانجام در سال ۴۳۱، در دندانقانِ مرو، لشکريان مسعود را شکست قطعى دادند ...

زندگینامه مسعود سعد

و مسعود به تقريب يک‌سال بعد در حال شکست و عزيمت، در راه هندوستان به‌دست اطرافيان خود کشته شد؛ و افول ستارهٔ بخت غزنويان از همين جا آغاز گرديد. از اين تاريخ، به مدت بيست‌سال، شش تن از شاهزادگان هر يک مدت کوتاهى سلطنت کردند تا سرانجام درسال ۴۵۱ (۱)، آخرين فرزند سلطان‌مسعود، به‌نام سلطان‌ابراهيم به پادشاهى نشست. چون بيشترين قسمت زندگانى مسعود سعد و دورهٔ اول زندان او در زمان همين پادشاه بوده است، بحثى دربارهٔ پادشاهى او در اينجا ضرورى به‌نظر نمى‌رسد. 
(۱). تاريخ درگذشت فرخ‌زاد و جلوس ابراهيم، در کتاب‌ها - به استناد طبقات ناصرى - ۴۵۰ ذکر شده، اما ابوالفضل بيهقى که خود شاهد و ناظر واقعه بوده است، به صراحت آن را روز دوشنبه نوزدهم صفر ۴۵۱ ثبت کرده است (تاريخ بيهقى، دکتر فياض).  
ابراهيم خود پيش از رسيدن به پادشاهى، در زمان فرمانروائى برادران خود، عبدالرشيد و فرخ‌زاد، شش‌سال در قلعهٔ بزغند و هفت‌سال در قلعهٔ ناى - جمعاً سيزده‌سال - زندانى بود و هنگامى که فرخ‌زاد از دنيا رفت، رجال دربار غزنين او را از زندان ناى بيرون آوردند و به تخت پادشاهى نشاندند.  
در هنگام جلوس او، چغرى‌بيگ داود سلجوقى فرمانرواى خراسان و نواحى شرقى قلمرو سلجوقيان بود. سلطان ابراهيم از همان آغاز با چغرى‌بيگ و پس از او با پسر خود الپ‌ارسلان و پس از او با ملکشاه پيمان صلح بست و خاطر خود را از حملهٔ آنان آسوده ساخت و توانست با سياست و استبداد رأى، چهل‌ويک‌ سال فرمانروائى کند و متصرفات خود را در سرزمين هند گسترش دهد.  
دربارهٔ لجاج و استبداد سلطان‌ابراهيم، در منابع قديم مانند سياست‌نامه و جوامع‌الحکايات و جز آن، حکايت‌ها آمده است، از جمله مؤلف تاريخ فرشته مى‌نويسد: 'روزى در راه به‌کارگرى رسيد که سنگى گران بر سر نهاده، براى بناى او مى‌برد و سخت ناتوان شده بود. سلطان را دل به رحم آمد و فرمود بينداز. کارگر آن را بينداخت و همچنان مدت‌ها آن سنگ در ميدان مى‌بود و اسبان را در حرکت صدمه مى‌رسانيد. از سلطان اجازه خواستند که آن را به کنارى نقل کنند. گفت: چون گفته‌ايم بگذاريد، اگر گوئيم برداريد، حمل بر بى‌ثباتى قول ما کنند و آن سنگ تا پايان عهد بهرام‌ساه در ميدان افتاده بود و محض احترام قول سلطان برنمى‌داشتند (به نقل از مقدمه مرحوم رشيد ياسمى بر ديوان مسعود سعد: ص يي).  
سلطان‌ابراهيم، چنان‌که گفتيم، نيروى خود را صرف لشکرکشى به هندوستان و گسترش قلمرو فرمانروائى خود و به‌دست آوردن غنائم از آن سرزمين - مانند اسلاف خود - مى‌کرد، و فرماندهى سپاه را به فرزند خود به‌نام سيف‌الله محمود سپرده بود. چنان‌که از ديوان ابوالفرح رونى استنباط مى‌شود، لشکرکشى‌هاى سيف‌الدّوله به هندوستان، بايد از حدود سال ۴۶۰ آغاز شده باشد. مسعود سعد نيز قاعدتاً در همين سال‌ها در لاهور به سيف‌الدوله پيوسته است، چنان‌که در يکى از قصايد خود در مدح سيف‌الدوله که فرا رسيدن نوروز را به او تهنيت مى‌گويد، نوروز را مصادف ماه رجب ذکر مى‌کند (خجسته بادت نورزو و اين چنين نوروز ....... هزار جفت با مه رجب درياب) طبق محاسبهٔ علامهٔ قزويني، در آن روزگار که سيف‌الدوله در هند به کشورگشائى مى‌پرداخت، در سال‌هاى ۴۶۵ و ۴۶۶ و ۴۶۷ نوروز با ماه رجب مقارن بوده است. پس از پيروزى‌ها و رشادت‌هاى سيف‌الدوله، در سال ۴۶۹ چنانکه به صراحب در شعر مسعود سعد آمده است سلطان ابراهيم رسماً فرمانروائى هندوستان را با فرستادن خلعت و منشور، به او سپرد و مسعودسعد نيز که در جنگ‌ها در کنار او شرکت داشت و فتح‌نامه‌ها و قصيده‌ها در ستايش او مى‌سرود نديم و جليس و شاعر دربار او گرديد.

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:07 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه فروغى بسطامى

زندگینامه فروغى بسطامى   
 
يکى از شعراى عاليقدر و غزلسرايان برجستهٔ دو قرن اخير، مرحوم ميرزا عباس فروغى بسطامى است، فروغي، به قول مؤلف مجمع‌الفصحاءِ به سال ۱۲۱۳ قمرى در عتبات عاليات متولد شده...

زندگینامه فروغى بسطامى

 و بعد از فوت پدر به ايران آمد و به نزد عموى خود دوستعلى‌خان به مازندران رفت.  
فروغى از اوان جوانى به شاعرى پرداخت و در ابتداى امر، مسکين تخلص مى‌کرد ولى پس از آنکه در دستگاه شاهزاده حسنعلى ميرزاى شجاع‌السلطنه حکمران خراسان و کرمان راه يافت به مناسبت نام يکى از فرزندان او، تخلص خود را از کلمهٔ (مسکين) به (فروغي) تبديل کرد.  
در خدمت آن شاهزادهٔ ادب دوست و هنرپرور، با قاآنى شيرازى آشنا شد و رابطهٔ دوستى و مودت آنها تا پايان عمر امتداد يافت. 
بعد از فوت محمدشاه قاجار و جلوس ناصرالدين شاه، فروغى و قاآنى به تهران آمدند و در سلک شعراى دربار ناصرى منسلک گرديدند. چون پادشاه قاجار خود نيز از قريحهٔ شاعرى بهره‌مند بود، قدر سخن را نيکو مى‌شناخت و نسبت به شاعران و هنرمندان عنايت و توجه خاصى داشت، بدين جهت شعراى بزرگى به دربار او روى آوردند که مشهورترين آنها: سروش اصفهاني، قاآنى شيرازي، محمودخان ملک‌الشعرا؛ وصال شيرازى و فروغى بسطامى مى‌باشند.  
در ميان شعرائى که بعد از دورهٔ صفويه، غزل را به اقتفاى سعدى و حافظ سروده‌اند فروغى بسطامى و متعمدالدوله نشاط اصفهاني، بر همه برترى دارند و آثار بديع و گرانبهائى از خود به يادگار گذاشته‌اند.  
فروغى، برادرزادهٔ دوستعلى‌خان معيرالممالک وزير خزانهٔ محمدشاه و با پدر نگارنده پسر عم بوده است. اين مطلب در مقدمهٔ ديوان فروغى و در جلد دوم مجمع‌الفصحاء به تفصيل مذکور است.  
جامع ديوان فروغى، که معاصر او بوده و ساليان دراز از مصاحبتش کسب فيض نموده است در مورد نکته‌سنجى و لطيفه‌گوئى فروغى در حضور ناصرالدين‌شاه، مى‌نويسد:  
(بعد از آنکه آوازهٔ غزلسرائى او چون نور آفتاب به آباد و خراب رسيد، مرد و زن شنيد و خاص و عام پسنديد، همانا وقتى به زبان يکى از محرمان خلوت و مقربان حضرت در موقف سلطنت از دعوى خدائى و خودستائى او سخنى معروض افتاد، شاه به احضارش فرمان داد و فرمود: که گويند فرعون‌آسا دعوى خدائى مى‌کني؟  
در حال زمين بوسه داد و معروض داشت که اين سخن افتراى محض است. من کجا و دعوى خدائى کجا؟، زيرا هفتاد سال دويدم تا حال به سايهٔ خدا رسيدم! 
به لطف اين بديهه و حسن اين مطايبه مورد تحسين و سزاوار صله و آفرين گرديد).  
از غزل‌هاى مشهور فروغى، غزلى است که سه بيت آن را ناصرالدين‌شاه سروده و فروغى به اتمام آن همت گماشته است و در مقدمه غزل مى‌فرمايد: 
 
 زيب غزل کردم اين سه بيت ملک را  
  تا غزلم صدر هر مراسله باشد 
 (ده دله از بهر چيست عاشق معشوق  
  عاشق معشوق به که يکدله باشد) 
 (با گله خوش نيست روى خوب تو ديدن  
  ديدن رويت خوش است بى‌گله باشد) 
 (طاقت و صبرم نمانده است دگر هيچ  
  در شب هجرم چقدر حوصله باشد) 
 دوست نشايد ز دوست، در گله باشد  
  مرد نبايد، که تنگ‌حوصله باشد 
 دوش به هيچم خريد خواجه و ترسم  
  باز پشيمان از اين معامله باشد 
 تند مران اى دليل ره، که مبادا  
  خسته دلى در قفاى قافله باشد 
 موى تو زد حلقه بر ميانت و نگذاشت  
  يکسر مو در ميانه، فاصله باشد 
 آنکه مسلسل نمود، طرهٔ ليلى  
  خواست که مجنون اسير سلسله باشد 
 با غزل شاه نکته‌سنج، (فروغى)  
  من چه سرايم که قابل صله باشد 
 
بعضى‌ها اشتباهاً تمام اين غزل را به‌نام ناصرالدين‌شاه مى‌خوانند ولى همان‌طور که اشارت رفت اصل غزل معروف از فروغى بسطامى است و فقط سه بيت مقدم غزل که اشعار متوسطى است از ناصرالدين‌شاه مى‌باشد.  
فروغى بسطامى و قاآنى شيرازى ساليان دراز با يکديگر معاشر و مصاحب بوده و الفت خاص و محبت فراوانى به هم داشته‌اند که تا پايان عمر برقرار بوده است.  
از يادداشت‌هاى آقاى دوستعلى‌خان (معيرالممالک کنوني) که در مجلهٔ يغما منتشر شده و روابط دوستانه و ميزان صميميت آن دو شاعر نامى به‌ خوبى استنباط مى‌شود:  
(خاتون جان خانم عيال ميرزا عباس فروغى بسطامى حکايت مى‌کرد که فروغى و قاآنى دوستى کاملى داشتند و همه شب يا اين به خانهٔ او بود، يا آن به خانهٔ اين. ولى قاآنى بيشتر به منزل ما مى‌آمد، به اندازه‌اى دوستى‌شان محکم بود که فروغى به من سپرده بود از قا‌آنى روى مپوشان. اگر وقتى قاآنى به منزل آمد و نبودم البته او را به خانه بياور و پذيرائى کامل نما، تا من برسم. 
غذاى شب اين دو نفر، دو قسم کباب بود که من برايشان آماده مى‌کردم و با يک محبت خاصى به سفره مى‌نشستيم و غذا با نان و شراب صرف مى‌شد.  
شبى با شوهرم نشسته بودم دق‌الباب شد، در را گشودم قاآنى بود به صحبت نشستند پس از ساعتى فروغى پرسيد: 
قاآنى، فردا عيد است، چه قصيده‌اى سروده‌اي؟ برايم بخوان ـ گفت چيزى نگفته‌ام خوب شد خبرم کردي، زيرا که هيچ به خاطر نداشتم فردا عيد است.  
حال يکى دو پياله به من بپيما و متکائى بگو برايم بياورند و در کنار ديوار بگذارند.  
به من اشاره کرد، فورى متکا را آوردم، قاآنى برخاسته جبه را درآورد و کلاه را برداشت، دست‌ها را زير سر نهاد و گفت: قلم و کاغذ بردار و بنويس...  
تقريباً يک ساعت طول کشيد که قصيده خاتمه يافت و قريب شصت، هفتاد بيت بود.  
(خاتون جان خانم) مى‌گفت با اينکه سن کمى داشتم معذالک از اين طبع روان در حيرت بودم. فروغى نيز غزلى در مدح شاه سروده و صبح جبه‌ها را پوشيده، ورقه‌هاى مدح در دست رفتند. ناهار را هم در دربار خورده و طرف عصر مراجعت نمودند هر دو خيلى خوشحال بودند، جبه‌ها را کندند و هر کدام مشتى پول زرد روى تشک ريختند و اظهار داشتند که صلهٔ ما را شاه به‌دست خود مرحمت فرمودند.)  
شاهزادهٔ اسدالله ميرزاى قاجار، در مقدمهٔ ديوان فروغى سال وفات آن مرحوم را ۱۲۷۴ قمرى ذکر نموده است ولى رضا قليخان هدايت مؤلف مجمع‌الفصحاءِ، سال فوت فروغى را ۱۲۳۴ نوشته، که مسلماً اشتباه محض است زيرا ناصرالدين‌شاه در سال ۱۲۶۴ هجرى به تخت سلطنت جلوس کرد و سال‌ها بعد از اين تاريخ، نيز فروغى در قيد حيات بوده و از شاعران دربار ناصرى به‌شمار مى‌رفته است، و در اکثر غزل‌هاى خود ناصرالدين‌شاه را مدح گفته يا اشعار او را تضمين نموده است. 
پس قطعاً رضا قليخان هدايت، در تاريخ فوت فروغى بسطامى دچار اشتباه شده و ظاهراً تاريخ فوت آن مرحوم، همان سال ۱۲۷۴ هجرى قمرى بوده است. 

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:08 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه عبيد زاکانى

زندگینامه عبيد زاکانى   
  
 خواجه نظام‌الدين (يا: مجدالدين) عبيدالله زاکانى قزوينى متخلص به 'عبيد' شاعر و نويسندهٔ مشهور ايران در قرن هشتم هجرى است. علت اشتهار وى به زاکانى انتساب او است به خاندان 'زاکانيان' که اصلاً شاخه‌اى بود از عرب بنى‌خفاجه

زندگینامه عبيد زاکانى

. از این خاندان دو شعبه از ديگران مشهورتر بودند نخست شعبه‌اى که بنابر گفتهٔ معاصر و همشهرى عبيد يعنى حمدالله مستوفي، اهل دانش‌هاى معقول و منقول بودند و دوم شعبه‌اى که اين مورخ افراد آن را 'ارباب صدور' يعنى وزيران و ديوانيان خوانده است. عبيد را حمدالله مستوفى 'صاحب معظم نظام‌الدين عبيدالله زاکاني' مى‌خواند و از شعبهٔ دوم معرفى مى‌کند.  
ولادت عبيد بنابر قرينه‌هاى موجود بايد در پايان قرن هفتم و آغاز قرن هشتم اتفاق افتاده باشد زيرا حمدالله مستوفى در تاريخ گزيده - که به‌سال ۷۳۰ هـ تأليف آن به انجام رسيده است - او را شاعر و نويسنده و آثارش را 'خوب' و 'بى‌نظير' معرفى مى‌کند. با اين همه از وزارت و صدارت يا مقام بلندى در رديف آن براى عبيد اطلاع دقيقى در دست نيست اما اينقدر معلوم هست که در دستگاه پادشاهان محترم بوده است. از آغاز زندگانيش نيز چندان آگاهى نداريم لکن چون به 'ارباب صدور' انتساب داشت مسلماً با خط و ادب و فنون دبيرى و دانش‌ها و آگاهى‌هاى عمومى که در تمدن اسلامى روزگار او رايج بود آشنا شده و آنها را با هنر شاعرى و نويسندگى همراه داشته است از شعرها و اثرهاى او نيز درجهٔ آگاهيش از دانش‌هاى زمان و از زبان و ادب عربى آشکار است و پيدا است که بر علم نجوم وقوف داشته است.  
در آغاز عهد استيلاء شاه شيخ ابواسحق اينجو (۷۴۲-۷۵۸ هـ) بر شيراز، عبيد از عراق به فارس رفت و در آنجا اقامت گزيد و از سال ۷۴۶ هـ در خدمت شاه شيخ گذرانيد و به مدح او و وزير فاضلش رکن‌الدين عميدالملک سرگرم بود. پس از کشته‌شدن شاه شيخ ابواسحق عبيد علاقه‌اى به امير مبارزالدين محمد مظفرى نشان نداد و آن مرد رياکار و خونريز را مدحى نگفت بلکه چندگاهى سلطان اويس جلايرى (۷۵۷-۷۷۷ هـ) را که در بغداد و تبريز مستقر بود در چند قصيده و يک ترکيب‌بند ستود و ظاهراً مدتى هم در بغداد در خدمت آن پادشاه و در مصاحبت سلمان ساوجى گذراند.  
پس از آنکه امير مبارزالدين را پسرانش مقيد و ملخوع و کور کردند و شاه شجاع (۷۵۹-۷۸۶ هـ) به سلطنت نشست عبيد از دربار اويس جلايرى روى به کرمان نهاد و به درگاه شاه شجاع که پادشاهى شاعر و ادب‌دوست بود پيوست و از آن پس پيوسته شاه شجاع را مدح گفت و در سال ۷۶۷ همراه او به شيراز رفت. وفات عبيد به سال ۷۷۱ يا ۷۷۲ اتفاق افتاد. 
 
    اقسام شعر عبيد 
 
از عبيد زاکانى به نظم و نثر آثارى باقى مانده است. دربارهٔ آثار منثور او بعد از اين سخن خواهيم گفت اما شعرهاى او را بايد به دو قسم هزل و جد تقسيم کرد. شعرهاى مطايبه و هزل عبيد همه به قصد عيبجوئى و عيبگوئى از انديشه‌ها و کردارها و گفتارهاى معاصران سروده شده و انتقادى است از مردم فاسد و عنان گسيختهٔ زمان. نزديک سيصد بيت از اين شعرها عبارت است از: يک ترجيع‌بند و يک مثنوى کوتاه و چند تضمين و قطعه‌ها و رباعى‌ها.  
در تضمين‌ها بيت‌ها و قطعه‌هاى معروف فارسى به‌طريق مطايبه و گاه از راه تمسخر و ريشخند زدن و باز نمودن رياکارى‌هاى گذشتگان و معاصران تضمين و عنداللزوم تحريف شده و گاه نيز به استقبال از آنها شعرهاى تازه‌اى همراه با مطايبه و هزل ابداع گرديده است چنانکه کار عبيد در اين مورد شباهت بسيار به شيوهٔ سوزنى پيدا مى‌کند. در ميان اين شعرها گاه عبيد از بيان کلمات رکيک مطلقاً اِبا و امتناعى نکرده و گويا در اين مورد روش سعدى در خبيثات در وى تأثير داشته و به‌کار بردن واژه‌هاى ياد شده را در آثار خود دور از عيب و خطا تشخيص داده است. اما در ميان همين شعرها قطعه‌ها و بيت‌هائى که متضمن شوخى‌هاى لطيف و خالى از واژه‌هاى رکيک باشد کم نيست و برخى از آنها در نهايت استادى و مهارت به‌نظم درآمده است.  
منظومهٔ موش و گربه از همين نوع شعر دور از واژه‌هاى رکيک است و آن را بايد از بهترين منظومه‌هاى انتقادى شمرد که به شيوهٔ قصه‌پردازان شوخ‌طبع در قالب قصيده‌اى طنز‌آميز در نود بيت به بحر خفيف در صفت گربه‌اى مزور از سرزمين کرمان و کيفيت رياکارى و تزوير او در جلب اعتماد موشان از راه توبه و انابه و آن‌گاه دريدن و خوردن آنها که منجر به جنگ سخت ميان موشان و گربه‌گان در بيابان فارس شد و در اين جنگ اگرچه در آغاز امر ظفر با موشان بود ليکن عاقبت گربه‌گان پيروز شدند. مى‌توان تصور کرد که مقصود گوينده از اين منظومهٔ طنزى و انتقادى بيان حال شاه شيخ ابواسحق اينجو و امير مبارزالدين محمد مظفرى فرمانرواى کرمان بوده است. نفرت شاعر از امير مبارزالدين رياکار با توبهٔ معروفش در سال ۷۴۰ هـ (رجوع شود به تاريخ آل‌مظفر، محمود کتبي، تهران ۱۳۳۵، ص ۱۵.) و بيعت نابخشودنيش با خليفهٔ عباسى مصر و محتسبى و خم‌شکنى و تظاهرش به عبادت و در عين حال خونريزى و سفاکى و آدمکشى او به‌نام ترويج و اجراء احکام دين، اين حدس را در تمثيل مبارزالدين به گربهٔ عابد رياکار و خونريز تأييد مى‌کند. اگر اين حدس در اصل و منشاء داستان موش و گربه درست باشد تاريخ نظم آن بايد بعد از يکى از دو سال ۷۵۴ هـ (فرار ابواسحق از شيراز) يا ۷۵۸ هـ (قتل ابواسحق در شيراز) باشد. اين قصيده به‌زودى شهرت يافت و مدت‌ها در شمار کتاب‌هاى درسى اطفال بود و هنوز هم از قصه‌هاى شيرين‌زبان فارسى است که بعضى از بيت‌هاى آن به‌صورت مثل‌هاى ساير، زبان به زبان مى‌گردد. 
در رسالهٔ 'فالنامهٔ بروج' از عبيد که به نثر است در پايان هريک از فال‌ها که به‌طريق طبيعت و مزاح نوشته شده يک رباعى آمده، و هم‌چنين است در 'فالنامهٔ وحوش و طيور' که آن‌هم شامل شصت رباعى است. انتساب مثنوى سنگتراش کوه طور به عبيد، که خود تقليدى است از حکايت موسى و شبان مثنوى مولوي، مورد ترديد است.  
اما شعرهاى جد عبيد که کليات او را ترتيب مى‌دهد مجموعهٔ اشعارى است در حدود سه هزار بيت مرکب از قصيده، ترکيب‌بند، ترجيع‌بند، غزل، قطعه، رباعى و مثنوى طولانى عشاق‌نامه. قصيده‌هاى عبيد غالباً در جواب قصيده‌هاى استادان مقدم و در مدح شاهان است. ترکيب‌بندهايش در مدح و يک ترجيع زيبا در وصف عشق دارد. 
غزل‌هاى عبيد فصيح و دل‌انگيز و در غايت لطافت و غالباً در استقبال از سعدى و يا متأثر از شيوهٔ گفتار آن استاد بزرگ است.  
عشاق‌نامه مثنوى است به بحر هزج مسدس مقصور يا محذوف در هفتصد بيت که شاعر آن را در دو هفته سرود و در دوم ماه رجب سال ۷۵۱ به پايان برد. اين مثنوى به‌نام شاه شيخ ابواسحق سروده شد و وصف حالى است از خود شاعر و عشقى جانسوز که در روزگارى داشته است. جاى‌جاى در لابه‌لاى بيت‌هاى مثنوى غزل‌هاى شورانگيز گنجانيده شده و دو غزل از همام تبريزى و چند بيت از خسرو و شيرين نظامى در ميانهٔ بيت‌هاى مثنوى تضمين گرديده و بر روى‌هم اين مثنوى منظومه‌اى ابتکارى و تازه است. 
عبيد به‌همان اندازه که شاعر هزال و نقاد است به‌همان ميزان هم شاعرى است که به‌جانب شعر جدى و مخصوصاً غزل‌هاى دلچسب و شيرين توجه داشته است. از تصوف و قلندرى که در عهد او امرى رايج بود تبرى داشت و عيب‌هاى صوفيان و قلندران را با تيزبينى به باد انتقاد مى‌گرفت. شعرهاى جدى او يا در مدح و مربوط به حوادث عهد او است و يا در ذکر شور و شوق عاشقانه است. او در مطايبه‌ها و هزل‌هايش تواناترين نويسنده و شاعرى است که توانست به‌صورت‌هاى گوناگون به‌طعن و طنز و تعريض و تصريح عيب‌هاى جامعهٔ فاسد و تباه عهد خويش را بيان کند. 
 
    شيوه و روش عبيد 
 
شيوه عبيد در سخنورى شيرين و دلپسند است. نثر او بسيار روان و ساده و وافى به مقصود و خالى از حشو و زوائد است. شعرش سليس و روان و دور از تعقيد و ابهام و در عين حال داراى واژه‌هاى متقن و منتخب و ترکيب‌هاى منسجم و مستحکم است که به سخن استادان پايان قرن ششم و آغاز قرن هفتم نزديک است. در قصيده بيشتر به شيوهٔ سنائى و انورى و در مثنوى به نظامى و در غزل به سعدى توجه داشته است. بر روى‌هم نيروى ابتکار در عبيد زياد است چنانکه برخى از اثرهاى او به‌کلى در ادب فاسى تازگى دارد و آن تازگى را هنوز هم حفظ کرده است.

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:09 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه شيخ‌بهائى

زندگینامه شيخ‌بهائى

   همهٔ کسانى که در احوال بهاءالدين محمد بحث کرده‌اند گفته‌اند که وى نخست نزد پدر خود درس
آموخته است و چون مى‌دانيم که در مرگ پدر بيش از سى و يک سال نداشته است پيداست که پيش از سى و يک سالگى نزد پدر شاگردى کرده است...

زندگینامه شيخ‌بهائى

 

چنانکه

گذشت در سن کودکى با پدر به ايران آمده است چندى در قزوين زيسته و چون در آن زمان قزوين پايتخت ايران بوده است، قهراً دانشمندان شيعه که از نخستين پادشاهان صفوى ياورى و عزت بسيار مى‌ديده‌اند مى‌بايست در قزوين گرد آمده باشند، پيش از آن هم شيعه در قزوين بسيار بوده‌اند و يکى از دلايلى که صفويه آن را پايتخت خود کرده‌اند همين است و پس از آن هم تا مدت‌هاى مديد بلکه تا دويست سال بعد، قزوين يکى از مراکز مهم دين شيعه و جاى درس و بحث و علم آموختن بوده است و بهائى نيز مى‌بايست در آنجا تحصيل کرده باشد.  


پس از آنکه پدر به هرات رفته است، چون اين پسر هنوز جوان بوده، قهراً نمى‌بايست او را هم با خود به هرات برده باشد و ناچار همچنان در پى دانش آموختن در قزوين مانده است. اما پس از بازگشت از سفر حج از راه بحرين که با پدر به آن سفر رفته و بى ‌او با مادر بازگشته است، يعنى پس از سال ۹۸۴ که وى سى و يک ساله بوده باز دليلى نداشته است که به هرات رود، زيرا که پدرش که شيخ‌الاسلام آنجا بوده، درگذشته بود و شايد به قزوين بازگشته باشد، زيرا که شهر اصفهان تنها در سال ۱۰۰۶ پايتخت صفويه و مرکز دين شيعه شده است.  


از آن پس بهائى سفرهاى ديگر کرده: ظاهراً چندى در مشهد تحصيلات خود را ادامه مى‌داده و مدتى در هرات به همان منصب پدر مشغول بوده و سپس در خراسان و آذربايجان و عراق و آسياى صغير و سوريه و لبنان و مصر و حجاز و غيره سفر کرده. 


 
- ولادت و مرگ:

 


قديم‌ترين مأخذى که در ولادت بهائى داريم گفتهٔ سيدعلى‌خان در سلافةالعصرست که در بعلبک نزديک غروب آفتاب چهارشنبهٔ سه روز مانده از ذى‌حجهٔ سال ۹۵۳ مى‌نويسد و گويد وى خردسال بود که پدرش او را به ايران برد.  


دربارهٔ وفات وى مؤلف تاريخ عالم‌آراى عبارسى که خود در زمان وى بوده و معتبرترين کسى است که در حق او سخن رانده است، گفته: در چهارم شوال ۱۰۳۰ بيمار شد و هفت روز رنجور بود، تا اينکه شب ۱۲ شوال درگذشت و چون وى رحلت کرد، شاه عباس در ييلاق بود و اعيان شهر جنازهٔ او را برداشتند و ازدحام مردم به اندازه‌اى بود که در ميدان نقش‌جهان جا نبود که جنازهٔ او را ببرند و در مسجد جامع عتيق به آب چاه غسل دادند و علما بر او نماز گزاردند و در بقعهٔ منسوب به امام زين‌العابدين که مدفن دو امامزاده است، گذاشتند و از آنجا به مشهد بردند و به وصيت خود در پائين پا در جائى که هنگام توقف در مشهد آنجا درس مى‌گفت، به خاکش سپردند و اعتمادالدوله ميرزا ابوطالب در تاريخ رحلت وى گفت:  


 رفت چون شيخ ز دار فانى  گشت ايوان جنانش ماواى 


 دوستى جست ز من تاريخش  گفتمش 'شيخ بهاءالدين واى' 

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:10 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه خاقانى

زندگینامه خاقانى      

 حسان‌العجم افضل‌الدين بديل‌بن على‌بن عثمان خاقانى حقايقى شروانى يکى از بزرگترين شاعران و از فحول بلغاى ايران است.  
اسم او را تذکره‌نويسان ابراهيم نوشته‌اند ولى او خود نام خويش را 'بديل' گفته و در بيتى چنين آورده است...

زندگینامه خاقانى

 
 بدل من آمدم اندر جهان سنائى را    بدين دليل پدر نام من بديل نهاد 
 
پدر او نجيب‌الدين على، مردى درودگر بود و خاقانى بارها در اشعار خود به درودگرى او اشارت کرده است. جد او جولاهه و مادر وى جاريه‌ئى طباخ از روميان بوده که اسلام آورد. عمش کافى‌الدين عمربن عثمان مردى طبيب و فيلسوف بود و خاقانى تا بيست و پنج سالگى در کنف حمايت و حضانهٔ تربيت او بود و بارها از حقوق او ياد کرده و آن مرد عالم و فيلسوف را به نيکى ستوده و نيز چندى از تربيت پسر عم خود وحيد‌الدين عثمان برخوردار بوده است، و با آنکه در نزد عم و پسر عم انواع علوم ادبى و حکمى را فرا گرفت چندى نيز در خدمت ابوالعلاء گنجوى شاعر بزرگ معاصر خود که در دستگاه شروانشاهان به‌سر مى‌برد، کسب فنون شاعرى کرده بود.  
عنوان شعرى او در آغاز امر حقايقى بود ولى پس از آنکه ابوالعلاء وى را به خدمت خاقان منوچهر معرفى کرد لقب 'خاقانى' بر او نهاد.  
بعد از ورود به خدمت خاقان اکبر فخرالدين منوچهربن فريدون شروانشاه، خاقانى به دربار شروانشاهان اختصاص يافت و صلت‌هاى گران از آن پادشاه به او رسيد. بعد از چندى از خدمت شروانشاه ملول شد و به اميد ديدار استادان خراسان و دربارهاى مشرق آرزوى عراق و خراسان در خاطر وى خلجان کرد و اين ميل از اشارت متعدد شاعر مشهود است، ليکن شروانشاه او را رها نمى‌کرد تا به ميل دل رخت آن سامان بربندد و اين تضييق موجب دلتنگى شاعر بود تا عاقبت روى به عراق نهاد و تا رى رفت ليکن آنجا بيمار شد و در همان حال خبر حملهٔ غزان بر خراسان (۵۴۸) و حبس سنجر و تقل امام محمدبن يحيى به او رسيد و او را از ادامهٔ سفر بازداشت و به بازگشت به شروان مجبور ساخت. اما چيزى از توقف او در شروان و حضور در مجالس شروانشاه نگذشت که به قصد حج و ديدن امراء عراقين اجازت سفر خواست و در زيارت مکه و مدينه قصائد غرا سرود و در بازگشت با چندتن از رجال بزرگ و از آن جمله با سلطان محمودبن محمود سلجوقى (۵۴۸-۵۵۴) و جمال‌الدين محمدبن على اصفهانى وزير قطب‌الدين صاحب موصل ملاقات کرد و با معرفى اين وزير به خدمت المقتفى لامرالله خليفه عباسى رسيد و در همين اوان که مصادف با حدود سال ۵۵۱ يا ۵۵۲ بوده است سرگرم سرودن 'تحفةالعراقين' خود بود.  
خاقانى، در دنبال سفر خود به بغداد، کاخ خدائن را ديد و قصيدهٔ غرّاى خود را دربارهٔ آن کاخ مخروب بساخت و در ورود به اصفهان قصيدهٔ مشهور خود را در وصف اصفهان و اعتذار از هجوى که مجيرالدين بيلقانى دربارهٔ آن شهر سروده و به خاقانى نسبت داده بود، پرداخت و کدورتى را که رجال آن شهر نسبت به خاقانى يافته بودند به صفا مبدل کرد. 
در بازگشت به شروان باز خاقانى به دربار شروانشاه پيوست ليکن ميان او و شروانشاه به علت نامعلومى، که شايد سعايت ساعيان بوده است، نقار و کدورتى رخ داد چنانکه کار به حبس شاعر انجاميد و بعد از مدتى قريب به يک سال به شفاعت عزالدوله نجات يافت. حبس خاقانى وسيلهٔ سرودن چند قصيدهٔ حبسيهٔ زيباى او شده که در ديوان وى ثبت است و او بعد از چندى در حدود سال ۵۶۹ به سفر حج رفت و بعد از بازگشت به شروان در سال ۵۷۱ فرزند وى رشيدالدين را که نزديک بيست سال داشت از دست داد و بعد از آن مصيبت‌هائى ديگر بر او روى نمود چندانکه ميل به عزلت کرد و در اواخر عمر در تبريز به سر برد و در همان شهر درگذشت و در مقبرةالشعراء محلهٔ سرخاب تبريز مدفون شد.  
سال وفات او را دولتشاه ۵۸۲ نوشته است و آن را به اعداد ديگر نيز نقل کرده‌اند و از آن جمله در کتاب خلاصةالاشعار تقى‌الدين کاشانى اين واقعه به سال ۵۹۵ ثبت شده است و اين قول اقرب به صواب است. 
خاقانى با خاقان اکبر ابوالهيجا فخرالدين منوچهر بن فريدون شروانشاه و پسر وى خاقان کبير جلال‌الدين ابوالمظفر اخستان بن‌منوچهر که هر دو به استناد توجه و اقبالى تام داشته و وى را براتبه و صلات جزيل مى‌نواخته‌اند، معاصر بود. غير از شروانشاهان هم خاقانى با امراء اطراف و حتى با سلاطين دوردستى مانند خوارزمشاه رابطه داشت و آن را مدح مى‌گفت و ازين ممدوح هستند: علاءالدين اتسزبن محمد نصرةالدين اسپهبد ابوالمظفر کيالواشير؛ و غياث‌الدين محمدبن ملکشاه (۵۴۸-۵۵۴) که خاقانى در سفر عراق او را ديدار کرد؛ و رکن‌الدين ارسلان بن طغرل (۵۵۵-۵۷۱)؛ و مظفرالدين قزل ارسلان عثمان بن ايلدگز (۵۸۱-۵۸۷) که خاقانى را بوى ارادتى تمام بود؛ و علاءالدين تکش بن ايل ارسلان خوارزمشاه، و چند تن ديگر از شهرياران نواحى مجاور شروان.  
خاقانى از شاعران عهد خود با چندتن روابطى به دوستى يا دشمنى داشت و از همهٔ آنان قديم‌تر ابوالعلاء گنجوى است که استاد خاقانى در شعر و ادب بود و او را بعد از تربيت دختر داد و به دربار شروانشاه برد ليکن کار آنها به زودى به نقار و هجو کشيد و در تحفةالعراقين خاقانى ابياتى در هجو آن استاد هست ليکن خاقانى پاداش اين بى‌ادبى را به استاد از شاگرد خود مجيرالدين بيلقانى گرفت و از بدزبانى‌هاى او چنانکه بايد آزرده شد. 
از معاصران خاقانى ميان او و نظامى رشته‌هاى مودت به سبب قرب جوار مستحکم بود و چون خاقانى درگذشت نظامى در رثاء او گفت: 
 
همى گفتم که خاقانى دريغاگوى من باشد    دريغا من شدم آخر دريغاگوى خاقانى 
 
رشيدالدين و طواط شاعر استاد عهد خاقانى هم چندى با استاد دوستى داشته و آن دو بزرگ يکديگر را ثنا گفته‌اند ولى آخر کار آنها به هجا کشيد. 
فلکى شروانى هم از معاصران و ياران خاقانى بود و اثير اخسيکتى که طريقهٔ خاقانى را تتبع مى‌کرده از معارضان وى شمرده مى‌شد. 
علاوه برين گروه خاقانى با عده‌اى ديگر از شاعران و عالمان زمان روابط نزديک و مکاتبه داشته و برروى هم کمتر کسى از شاعران است که هم در عهد خود به آن درجه از اشتهار رسيده باشد که او رسيد.  
از آثار خاقانى علاوه بر ديوان او که متضمن قصائد و مقطعات و ترجيعات و غزل‌ها و رباعيات است، مثنوى تحفةالعراقين او است که به نام جمال‌الدين ابوجعفر محمدبن على اصفهانى وزير صاحب موصل که از رجال معروف قرن ششم بوده است سروده. اين منظومه را خاقانى در شرح نخستين مسافرت خود به مکه و عراقين ساخته و در ذکر هر شهر از رجال و معاريف آن نيز ياده کرده و در آخر هم ابياتى در حسب حال خود آورده است.  
خاقانى از جملهٔ بزرگترين شاعران قصيده‌گوى و از ارکان شعر پارسى است. قوت انديشه و مهارت او در ترکيب الفاظ و خلق معانى و ابتکار مضامين جديد و پيش گرفتن راه‌هاى خاص در توصيف و تشبيه مشهور است. و هيچ قصيده و قطعه و شعر او نيست که ازين جهات تازگى نداشته باشد. قدرتى که او در التزام رديف‌هاى مشکل نشان داده کم‌نظير است چنانکه در بسيارى از قصائد خود يک فعل مانند 'برافگند' 'برنخاست' 'نيامده است' 'نمى‌يابم' 'برافروز' 'شکستم' و امثال آنها، با يک فعل و متعلق آن مانند 'درکشم هر صبحدم' (۱) و 'برنتابد بيش ازين' (۲) يا اسم و صفت را رديف قرار داده است. مهارت خاقانى در وصف از غالب شاعران قصيده‌سرا بيشتر است. اوصاف مختلف او مانند وصف آتش، باديه، صبح، مجالس، بزم، بهار، خزان، طلوع آفتاب و امثال آنها در شمار اوصاف رائع زبان پارسى است. ترکيبات او که غالباً با خيالات بديع همراه و به استعارات و کنايات عجيب آميخته است، معانى خاصى را که تا عهد او سابقه نداشته مشتمل است مانند 'اکسير نفس ناطقه' براى 'سخن' ، دو طفل هندو براى مردمک چشم، سه گنج نفس يعنى قواى سه‌گانهٔ متفکره و متخيله و حافظه، مهد چشم، قصر دماغ (۳) و صدها ترکيب نظير اينها که در هر قصيده و غالباً در هر بيت از ابيات قصيده‌هاى او مى‌توان يافت. 
 
(۱). از دو عالم دامن از جان درکشم هر صبحدم     پای نومیدی بدامان درکشم هر صبحدم 
 
(۲). کوی عشق آمد شد ما برنتابد بیش ازین    دامن تر بردن آنجا برنتابد بیش ازین 
 
(۳). اين يکى اکسير نفس ناطقه    بر سر صدر زمان خواهم فشاند 
 اين دو طفل هندو اندر مهد چشم    بر بزرگ خرده‌دان خواهم فشاند 
 اين سه گنج نفس از قصر دماغ    بر امام انس و جان خواهم فشاند 
 
خاقانى بر اثر احاله به غالب علوم و اطلاعات و اسمار مختلف عهد خود، و قدرت خارق‌العاده‌اى که در استفاده از آن اطلاعات در تعاريض کلام داشته، توانسته است مضامين علمى خاصى در شعر ايجاد کند که غالب آنها پيش ازو سابقه نداشته است. براى او استفاده از لغات عرب در شعر پارسى محدود به حدى نيست حتى آنها که براى پارسى‌زبانان غرابت استعمال دارد(۴). با تمام اين احوال چيزى که شعر خاقانى را مشکل نشان مى‌دهد و دشوار مى‌نماياند اين دو علت اخير يعنى استفاده از افکار و اطلاعات علمى و به‌کار بردن لغات دشوار نيست، بلکه اين دو عامل وقتى با عوامل مختلفى از قبيل رقت فکر و باريک‌انديشى او در ابداع مضامين و اختراع ترکيبات خاص تازه و به‌کار بردن استعارات و کنايات مختلف و متعدد و امثال آنها جمع شود، فهم بعضى از ابيات او را دشوار مى‌کند، و با اين همه اگر کسى با لهجه و سياق سخن او خو گيرد از وسعت دايرهٔ اين اشکالات بسيار کاسته مى‌شود. 
 
(۴). مانند قمطره و رحل درين دو بيت: 
 
قطرهٔ کوثر و قمطرهٔ قند  از شکرهاى لفظ او اثر است 
رحل زندقه جهان بگرفت  اى کسان گوش بر رحل منهيد 
 
اين شاعر استاد که مانند اکثر استادان عهد خود به روش سنائى در زهد و وعظ نظر داشته، بسيار کوشيده است که ازين حيث با او برابرى کند و در غالب قصائد حکمى و غزل‌هاى خود از آن استاد پيروى نمايد، و از مفاخرات او يکى آن است که خود را جانشين سنائى مى‌داند(۵) و شايد يکى از علل اين امر ذوق و علاقه‌ئى باشد که در اواخر حال به تصوف حاصل کرده و به قول خود در سى سال چند چله نشسته بود.  
(۵). در قطعه‌ئى به مطلع ذيل: 
 
چون فلک دور سنائى درنوشت  آسمان چون من سخن گستر بزاد 
 
خاقانى در عين مداحى مردى ابى‌ّالطبع و بلندهمت و آزاده بود و با وجود نزديکى به دربارهاى معروف و علاقه‌ئى که از جانب شروانشاه و خليفه به تعهد امور ديوانى از طرف او شده بود، همواره از اينگونه مشاغل که به انصراف او از عوالم معنوى مى‌انجاميد، اجتناب داشت.  
برروى هم اين شاعر از باب علم و ادب و مقام و مرتبهٔ بلند و استادى و مهارت در فن خود در شمار شاعران کم‌نظير و از ارکان شعر پارسى است و شيوهٔ او که در شمار سبک‌هاى مطبوع شعر است، پس از وى مورد تقليد و پيروى بسيارى از شاعران پارسى‌زبانان قرار گرفت.

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:11 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه بهار

زندگینامه بهار    

محمدتقى ملک‌الشعراى بهار، شاعر، نويسنده، پژوهنده و سياستمدار ايرانى، و يکى از برجسته‌ترين شخصيت‌هاى ادب و فرهنگ اين مرز و بوم، در ۱۳۰۴ ق در مشهد به دنيا آمد. نياکان او اهل کاشان بودند. پدرش حاج محمد کاظم، فرزند محمد باقر کاشانى رئيس صنف حرير بافانِ مشهد...

زندگینامه بهار

 و او فرزند حاج عبدالقدير خاراباف (خارا نوعى پارچه ابريشمى موج‌دار) بود. حاج محمد کاظم شاعر بود و صبورى تخلص مى‌کرد و ملک‌الشعرائى آستان قدس رضوى را به‌عهده داشت. صبورى مايل نبود فرزندش محمد تقى شاعرى را پى‌ گيرد و آرزو داشت که بازرگانى پيشه کند. اما محمدتقى که استعداد شاعرى شگرفى داشت، ناگزير به شاعرى کشيده شد. بهار شعر گفتن را از هفت سالگى آغاز کرد. نخست ادبيات فارسى را نزد پدر آموخت. سپس از محضر ميرزا عبدالجواد اديب نيشابورى و صيدعلى‌خان درگزى بهره‌مند شد و به تکميل ادبيات عرب پرداخت و با مطالعه شخصى بر دانش خود افزود و با جهان‌نو و انديشه‌هاى نو آشنا شد. وى تخلص خود را از بهار شيروانى شاعر عهد ناصرالدين شاه، که در مشهد به دوست خود ملک‌الشعراى صبورى وارد شد و در آنجا درگذشت، وام کرد و در هجده سالگى که پدرش از جهان رفت، به فرمان مظفرالدين شاه قاجار ملک‌الشعراى آستان قدس رضوى شد.  
استعداد بهار در سرودن قصايدى ممتاز و درخشان که با سن او تناسب نداشت سبب شد که کسانى در انتساب آن شعرها به شاعر جوان شک کنند يا بر وى رشک برند. جوانى بهار با انقلاب مشروطيت همزمان شد و به آزادى و حکومت قانون دل بست. در ۱۳۲۴ ق به نهضت مشروطيت پيوست و در ۱۳۲۵ ق که محمد على شاه با مشروطهٔ نوخاستهٔ ايران کژتابى آغازيد و اختلاف و کشاکش او با مجلس بالا گرفت، بهار قصيده معروف 'کار ايران با خداست' را سرود که در تهران و مشهد انتشار يافت و با اقبال مشروطه‌خواهان روبه‌رو گشت. وى پيش از آن ترکيب بند بلند 'آئينه عبرت' را در دو هزار بيت سروده بود و در آن، تاريخ ايران را از کيومرث تا پايان پادشاهى مظفرالدين شاه به نظم کشيده بود تا با نشان دادن دوران شکوهمندى و نيز سيه‌روزى‌هاى ايران، به شاه مستبد گوشزد کند که قدر ميراث گرانبهائى را که از نياکان ما به او رسيده بداند. 
 
اينک اينک کدخدائى جز تو در اين خانه نيست 
خانه‌اى چون خانه تو خسروا ويرانه نيست 
خيزو از داد و دهش آباد کن اين خانه را 
و اندک اندک دور کن از خانه‌ات بيگانه را 
 
در ۱۳۲۸ ق با کوشش و آموزش حيدر عمو غلى، انقلابى معروف دوران انقلاب مشروطيت، حزب دموکرات ايران در مشهد بنياد نهاده شد، و بهار عضو آن حزب شد. آنگاه روزنامه نوبهار را منتشر کرد که ناشر افکار حزب دموکرات بود. در آن روزنامه، در مخالفت با دخالت‌هاى بيگانه به‌ويژه دولت روسيه، که از استبداد هوادارى مى‌کرد، مطالبى مى‌نوشت. روسيه در پايان سال ۱۳۲۹ ق و اوايل سال ۱۳۳۰ ق به ايران اولتيماتوم داد که شوستر، مستشار آمريکائى را که براى سر و سامان دادن به اقتصاد کشور دعوت شده بود، اخراج کند. سپس نيروهاى آن کشور در تبريز و گيلان بيدادها کردند و به‌ويژه تبريز بسيارى از آزادى‌خواهان، از جمله روحانى آزادى‌خواه ثقةالاسلام تبريزي، را به دار آويختند. با فشار و نفوذ روس‌ها در روزنامه نوبهار نيز توقيف شد. بهار بى‌درنگ روزنامه‌اى به‌نام تازه‌بهار منتشر کرد و در آن مقاله‌هائى تند و صريح نوشت و مداخله و ستمگرى روس‌ها را نکوهيد. سرانجام در محرم ۱۳۳۰ ق او را با نه تن آزادى‌خواه ديگر به تهران تبعيد کردند. بهار يک سال در تهران ماند. سپس به مشهد برگشت و بار ديگر روزنامه نوبهار را منتشر کرد که در آن مقاله‌هائى در مباحث اخلاقى و اجتماعى مى‌نوشت. کنسول روس در مشهد کوشيد که آن روزنامه را بار ديگر دچار توقيف کند. اما بهار قول داد که در سياست چيزى ننويسد و به جستارهاى اجتماعى و اخلاقى بسنده کند.  
در ۱۳۳۲ ق، همزمان با آغاز جنگ جهانى اول، بهار از درگز و کلات و سرخس به نمايندگى مجلس شوراى ملى برگزيده شد و به‌ تهران آمد. چند ماهى در پايتخت بود که داستان مهاجرت پيش آمد. نيروهاى روسي، به بهانه برقرارى امنيت در تهران، از قزوين به‌سوى اين شهر آمدند و به ينگه امام رسيدند. عده‌اى از آزادى‌خواهان از تهران به قم رفتند و چون ارتش روسيه در پى آنها بود از قم به اصفهان رفتند و سرانجام به خاک عثماني، که در جنگ متحد آلمان و دشمن روس و انگليس بود، مهاجرت کردند. بهار نيز همراه گروه مهاجر از تهران به قم ‌رفت اما در اثر واژگون شدن درشکه دستش شکست و ناگزير شد به تهران برگردد.  
سفيران روس و انگليس که دولت‌هاى آنها با آلمان و عثمانى در جنگ بودند، با آزادى‌خواهان دشمنى مى‌ورزيدند. زيرا اينان نه تنها با روس و انگليس مخالفت مى‌کردند که هوادار آلمان بودند و آرزوى پيروزى او را در دل داشتند. بهار اين آرزو را در قصيده 'فتح ورشو' آشکار کرده است. 
 
قيصر گرفت خطه ورشو را 
در هم شکست حشمت اسلو [اسلاو = نژاد روس‌ها] را 
ديرى نمانده کز يورشى ديگر 
مسکف ز کف گذارد مسکو را 
 
از اين‌رو، سفيران روس و انگليس به دولت ايران فشار آوردند. تا بهار را از تهران دور کند و دولت چنين کرد. بهار، با دست شکسته، به بجنورد تبعيد شد و شش ماه در آن شهر با درد و رنج زيست. قصيده 'کيک نامه' ارمغان آن سفر است.  
در ۱۹۱۷ ميلادى (۱۳۳۵ ق)، انقلاب روسيه تخت و تاج تزار را سرنگون کرد. ارتش روسيه از دخالت در کار ايران بازماند. اوضاع سياسى کشور با شتاب ديگرگون شد. احزاب سياسى به کوشش برخاستند و حزب دموکرات نيز کوشش خود را از سر گرفت و بهار براى دو سال به عضويت کميتهٔ آن حزب برگزيده شد. وى در اين مدت انجمنى ادبى به‌نام 'انجمن دانشکده' در تهران بنياد نهاد که گروهى از نويسندگان و شاعران جوان در آن گرد آمدند. سپس مجلهٔٔ دانشکده را منتشر کرد که نويسندگان برجسته کشور در آن قلم مى‌زدند. بهار در آن هنگام روزنامه زبان آزاد را نيز منتشر کرد.  
پس از کودتاى ۱۲۹۹ ش، که به پشتيبانى دولت انگليس و به‌دست رضاخان ميرپنج و سيد ضياءالدين طباطبائى صورت گرفت، بهار دستگير و سه ماه زندانى شد. او در ۱۳۰۲ ش از ترشيز به نمايندگى مجلس برگزيده شد و اين مصادف بود با دوره‌اى که موضوع تغيير سلطنت مطرح شد و رضاخان که اکنون رئيس‌الوزراء (نخست‌وزير) شده بود مى‌کوشيد همهٔ قدرت سياسى را قبضه کند و خود رئيس کشور شود. نخست زمزمه 'جمهوري' آغاز شد و گفتند که حکومت پادشاهى به جمهورى تغيير کند. بسيارى از روشنفکران، از جمله ملک‌الشعراى بهار، که در پشت شعار 'جمهوري' دسيسه‌اى مى‌ديدند، با آن مخالفت کردند. بهار شعر 'جمهورى نامه' را سرود و طرح جمهورى و طراحان و هواداران آن را ريشخند کرد.  
در ۷ آبان ۱۳۰۴ ش طرفداران رضاخان در مجلس، خلع احمدشاه، آخرين پادشاه قاجار را، مطرح کردند. اين‌بار نيز بهار با طرح مخالفت کرد و سخنرانى مبسوطى ايراد کرد که خوشايند طرفداران تغيير سلطنت نبود. از اين‌رو، درصدد کشتن او برآمدند اما قاتل اشتباه کرد و، به‌جاى بهار، شخصى به‌نام 'واعظ قزونيي' را کشت. سرانجام با فشارها و تهديد و تطميع و به زد و بندهاى سياسي، پادشاهى از دودمان قاجار به رضاخان منتقل شد و بهار که اوضاع کشور را براى فعاليت سياسى مساعد نمى‌ديد، از سياست کناره گرفت، گوشه‌گيرى اختيار کرده و به پژوهش و مطالعه علمى و ادبى روى آورد. اما نظام سياسى جديد، بى‌طرفى را خوش نمى‌داشت. فرق استبداد و ديکتاتورى اين است که استبداد از فرد مى‌خواهد که با او مخالفت نکند و اگر مخالفت نکرد، حکومت نيز با او کارى ندارد اما ديکتاتورى بى‌طرفى و گوشه‌گيرى را کافى نمى‌داند و از فرد مى‌خواهد که وفادارى خود را به حکومت اعلام کند و با اين‌کار آخرين پناهگاه ستمديدگان را که کنج تنهائى است از آنان مى‌گيرد. بهار با چنين دردسرى روبه‌رو بود. دستگاه پليس از او مى‌خواست که رضاشاه را بستايد و اوضاع جديد را در سنجش با گذشته تأييد کند. بهار، بسيار کوشيد که از اين‌کار تن زند و براى اين تن زدن کيفرى سخت ديد. بارها به زندان و تبعيد رفت.  
در ۱۳۰۸ ش يک سال زندانى شد و در ۱۳۱۱ ش پنج ماه، در ۱۳۱۲ ش به اصفهان تبعيد شد. همهٔ درد و رنجى که تاب آورده در اشعارش پژواک يافته است. از اين حيث به مسعود سعد سلمان مى‌ماند و حبسيه‌هاى او همان‌قدر پرسوز و گداز است. او افزون بر زندان و تبعيد دچار فقر و تنگدستى نيز بود. زيرا کار و کسبى نداشت و انتشار آثارش را نيز اجازه نمى‌دادند. در ۱۳۱۳ ش، به‌رغم ميل قلبى خود و با اصرار برخى از دوستانش، در اشعارى رضاشاه را ستود و از پيشرفت کشور ياد کرد. بدين‌سان فشار پليس رضاشاهى کاهش يافت. در دانشسراى عالى به‌ تدريس پرداخت و عمر خود را صرف سرودن شعر و پژوهش علمى و ادبى کرد و آثارى ارجمند پديد آورد. در ۱۳۲۳ در کابينه احمد قوام، وزير فرهنگ [= آموزش و پرورش] شد اما بر اثر پيش آمدن وقايع آذربايجان استعفاء کرد. در دوره پانزدهم قانونگذارى نيز به نمايندگى مردم تهران، در مجلس شوراى ملي، برگزيده شد. با اينکه بند و زندان و تبعيد پايان يافته بود و با رفتن رضاشاه در شهريور ۱۳۲۰، چند سالى در کشور آزادى پديد آمد، سال‌ها مبارزه سياسى و گرفتارى در زندان و فقر و تنگدستى و ناروائى‌هائى که ديده بود، روحش را آزرده و جسمش را فرسوده ساخت. در ۱۳۲۷ براى درمان بيمارى سل به سوئيس رفت اما درمان نشد. سرانجام در اول ارديبهشت ۱۳۳۰ جهان را بدرود گفت.

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:12 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه امیر خسرو دهلوى

زندگینامه امیر خسرو دهلوى    

امير ناصرالدين ابوالحسن خسرو بن امير سيف‌الدين محمود دهلوى از عارفان و شاعران نام‌آور پارسى‌گوى هندوستان در نيمهٔ دوم قرن هفتم و آغاز قرن هشتم هجرى است. پدرش سيف‌الدين محمود از اميران قبيلهٔ لاچين، از ترکان ختائى ماوراءالنهر ساکن شهر کش بود و به‌همين سبب به 'امير لاچين' شهرت داشت...  

زندگینامه امیر خسرو دهلوى

امیر خسرو به‌سال ۶۵۱ هجرى در قصبهٔ مؤمن‌آباد (= پتيالي) دهلى‌زاه شد. دربارهٔ ميلاد امير خسرو داستان‌هاى خارق‌العاده نقل شده است. بنابر بعضى مأخذها در کودکى به‌همراه دو برادرش عزالدين على‌شاه و نصيرالدين محمود به شرف دست‌بوس شيخ نظام‌الدين اولياء (م ۷۲۵ هـ) از بزرگان مشايخ چشتيه نائل گشت. برخى ديگر از مآخذها اين دست‌بوس را در سال‌هاى دوران بلوغ اميرخسرو ذکر کرده‌اند و اين شيخ بزرگ چشتيه را مشوق امير خسرو در ساختن شعرهاى 'عشق‌انگيز و زلف و خال‌آميز' و به‌طرز 'صفاهانيان' مى‌دانند. ظاهراً امير خسرو در خدمت همين پير با خواجه حسن دهلوى شاعر معروف و ضياءالدين برنى مؤلف تاريخ فيروزشاهى آشنائى يافت.  
خسرو در جوانى از تحصيل بسيارى از دانش‌هاى متداول زمان فارغ شد و چون به‌حد رشد رسيد به دربار غياث‌الدين بَلَبَن (۶۶۴-۶۸۶ هـ) راه جست و سپس در خدمت پسر بزرگ او يعنى ملک‌محمد قاآن حاکم مولتان به مولتان رفت، تا در سال ۶۸۴ که ملک‌محمد در جنگ با مغولان کشته شد، اميرخسرو و خواجه حسن دهلوى در معرکه به اسارت مغول افتادند اما پس از دوسال رهائى يافته و به دهلى بازگشتند. پس از فوت غياث‌الدين بلبن در سال ۶۸۶، خسرو ملازم درگاه معزالدين کيقباد (۶۸۶-۶۸۹ هـ) و سپس مقرب درگاه جلال‌الدين فيروزشاه خلجى (۶۸۹-۶۹۵ هـ) شد و مانند پدر و برادر خود در زمرهٔ اميران درآمد و به 'اميرخسرو' اشتهار يافت. وى از اين پس نيز در دستگاه سلاطين دهلى بود تا دور سلطنت به تُغلُق شاهيه رسيد. غياث‌الدين تُغلُق‌شاه (۷۲۰-۷۲۵) که تغلق‌نامهٔ اميرخسرو به‌نام او است بر مرتبت امير افزود و امير در سفر تغلق‌شاه به بنگاله همراه او بود و در بازگشت از آن ديار به‌سال ۷۲۵ هجري، چون در راه شنيد که مرادش شيخ نظام‌الدين اولياء درگذشته است، ترک خدمت گفت و به دهلى شتافت و مجاور قبر مرشد خويش گرديد و هرچه داشت به بينوايان بخشيد و بعد از شش ماه در ذى‌قعدهٔ سال ۷۲۵ هجرى بدرود حيات گفت و در جوار نظام اولياء به‌خاک سپرده شد. اميرخسرو با آنکه زندگى خويش را در خدمت شاهان مى‌گذراند از مصاحبت شيخ و پيشواى اعتقادى خود نظام‌الدين غافل نبود، چندانکه محرم اسرار وى شد و کتاب‌هاى خود را پس از اتمام به‌نظر شيخ مى‌رسانيد و دربارهٔ اين ارادت و نزديکى وى به شيخ در تذکره‌ها و ترجمه‌ها حکايت‌ها آمده است (رجوع شود به سيرالاولياء، ص ۳۰۰ به بعد و تاريخ فرشته، ج ۲، ص ۷۵۶).  
اميرخسرو علاوه بر اطلاعات وسيع از زبان‌هاى فارسى و ترکى و عربى و ادبيات اين هر سه زبان، به زبان هندى و ادب آن نيز آشنائى داشت. در نظم و نثر هر دو استاد و در موسيقى هندى و ايرانى ماهر و توانا بوده است. به او آوازى خوش نسبت داده‌اند و گفته‌اند سيزده پرده و نغمه ابداع کرده است. وى يکى از پرکارترين شاعران پارسى‌گوى است. 
 
    آثار دهلوى 
 
ديوان خسرو شامل انواع مختلف شعر غير از مثنوى‌هاى او است که شاعر خود در پنج دفتر 'پنج‌گنج' مرتب ساخته و آن را به‌نام‌هاى 'تحفةالصغر' ، 'وسط‌الحيات' ، 'غرةالکمال' ، 'بقيهٔ نقيّه' و 'نهايةالکمال' ناميده است. مثنوى‌هاى هشت‌گانهٔ وى که به 'ثمانيهٔ خسرويه' نيز مشهور است و بخشى از آنها در نظيره‌گوئى بر نظامى سروده شده است به‌علاوهٔ دو مثنوى ديگر عبارتست از: 
۱. منظومهٔ دَول‌رانى خضرخان به بحر هزج مثمن مقصور يا محذوف در داستان عشق خضرخان پسر علاءالدين محمدشاه خلجى با 'ديول‌دي' دختر راجهٔ گجرات مشتمل بر ۴۵۱۹ بيت.  
۲. تاج‌الفتوح، منظومه‌اى است مربوط به سال اول جلوس جلال‌الدين فيروزشاه، به بحر هزج مثمن مقصور يا محذوف.  
۳. نه سپهر، منظومه‌اى است بر نه باب و هر باب در بحرى مستقل که اميرخسرو به‌سال ۷۱۸ آن را به‌نام قطب‌الدين مبارکشاه خلجى ساخته است. 
۴. تُغلُق‌نامه، در ذکر احوال غياث‌الدين تغلق‌شاه سردودمان شاهان تغلقيهٔ دهلى.  
۵. معطل‌الانوار، به ‌بحر سريع در جواب مخزن‌الاسرار نظامى در سه هزار و سيصد و ده بيت و در موضوع توحيد و تحقيق و تهذيب و تربيت که در سال ۶۹۸ سروده شد.  
۶. شيرين و خسرو به‌بحر هزج مثمن مقصور يا محذوف که شاعر به تقليد از خسرو و شيرين نظامى و در موضوع همان منظومه و مشتمل بر ۴۱۲۴ بيت در رجب سال ۶۹۸ به انجام رسانيد.  
۷. مجنون و ليلى، به تقليد از ليلى و مجنون و مشتمل بر ۲۶۶۰ بيت که آن را نيز در سال ۶۹۸ سرود.  
۸. آئينه اسکندرى در جواب اسکندرنامهٔ نظامى به بحر متقارب مثمن مقصور يا محذوف در ۴۴۵۰ بيت که به سال ۶۹۹ به انجام رسيد.  
۹. هشت بهشت در جواب هفت پيکر نظامى در موضوع عشق بهرام گور با دلارام. اين منظومه را اميرخسرو در ۳۳۵۲ بيت و به سال ۷۰۱ سرود. 
۱۰. قران سعدين، مثنوى است به بحر سريع در موضوع مناسبات و مراسلات معزالدين کيقباد پسر بغراخان با پدر خود که اميرخسرو آن را در ۳۶ سالگى خود و در مدتى کوتاه به‌نظم آورد ولى مهارت و قدرت او در شاعرى در اين منظومه مشهود است.  
اميرخسرو گذشته از ديوان و مثنوى‌هاى يادشده مجموعهٔ شعرى به‌نام 'جواهر خسروى' دارد مشتمل بر موضوع‌هاى مختلف که بيشتر تفننى است و شرح آنها چنين است: نصاب بدايع العجايب؛ گهريال اميرخسرو که منظومهٔ کوتاهى است در حساب انگشتان؛ مثنوى شهر آشوب مرکب از ۶۷ رباعي؛ خالق بارى که نصابى است براى زبان هندى و به چندين بحر است؛ چيستان مرکب از قطعه‌هائى به هندي.  
کتاب‌هاى نثر اميرخسرو عبارتست از: 'خزائن الفتوح' معروف به تاريخ علائى، در تاريخ سلطان علاءالدين محمد خلجى؛ 'افضل‌الفوايد' متضمن ملفوظات نظام‌الدين اولياء مراد اميرخسرو؛ 'رسائل‌الاعجاز' يا اعجاز خسروى در ذکر قواعد انشاء زبان فارسي. 
 
    سبک و روش دهلوى 
 
اميرخسرو دهلوى بى‌ترديد بزرگترين شاعر پارسى‌گوى هند و يکى از شاعران شيرين‌سخن و نيرومند فارسى است. او در غزل از سعدى و در مثنوى از نظامى و در موعظه و حکمت از سنائى و خاقانى و در قصيده از رضى‌الدين نيشابورى و کمال‌الدين اسماعيل پيروى کرده است. به اين سبب خواننده در شعر اين شاعر به سبک‌هاى مختلف باز مى‌خورد که در عين حال به يارى طبع روان و ذوق خداداد و حدّت ذهن و به سبب اينکه در محيط جديدى از ادب فارسى تربيت شده و لهجه‌اى نو و ترکيب‌هائى تازه و انديشه‌هائى خاص نصيبش گرديده بود طبعاً تازگى‌هاى بسيار و مضمون‌هاى نو فراوان در سخن وى مشاهده مى‌شود و شاعران و نويسندگان بعد از او بارها از او به استادى ياد کرده‌اند.

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:12 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه اَوْحَدى

زندگینامه اَوْحَدى    

شيخ اوحدالدين (يا: رکن‌الدين) بن حسين اوحدى مراغى از شاعران معروف قرن هفتم و هشتم هجرى و از عارفان مشهور عهد خويش است. نام يا لقب اوحدى در عده‌اى از مأخذها اوحدالدين و در بعضى ديگر رکن‌الدين و نسبتش نيز گاه اصفهانى و گاه مراغى آمده است...

زندگینامه اَوْحَدى

 تخلص شاعر در آغاز 'صافى' بود ليکن بعد از چندى به 'اوحدى' تغيير يافت و بعيد نيست که اتخاذ تخلص ثانوى به‌سبب ارادت معنوى شاعر به اوحدالدين کرمانى صوفى معروف باشد. 
ولادت اوحدى در حدود سال ۶۷۳ هـ در مراغه اتفاق افتاد و مدتى از عمر او در همان شهر سپرى شد و آنگاه چندى به سياحت پرداخت. وى تربيت عرفانى خود را هم در آذربايجان آغاز کرد و سپس چندگاهى به سير در آفاق و انفس و درک حضور بزرگان تصوف در شهرهاى مختلف مبادرت جست و چندسالى در اصفهان زادگاه پدرش سکونت گزيد و سپس به آذربايجان بازگشت و در آنجا سرگرم ارشاد و نظم شعرهاى عارفانهٔ خود شد تا اينکه در نيمهٔ شعبان سال ۷۳۸ هـ در مراغه بدرود حيات گفت و گورش در کنار آن شهر هنوز باقى است.  
ديوان اوحدى متجاوز از هشت هزار بيت و مشتمل بر قصيده، ترجيع، غزل و رباعى است. علاوه بر آن اوحدى منظومه‌اى به‌نام 'ده‌نامه' يا 'منطق‌العشاق' دارد که بيت‌هاى آن به حدود ششصد بالغ مى‌شود و شاعر آن را به‌سال ۷۰۴ هـ به پايان برده است. موضوع ده‌نامه بيان احوال عاشق و معشوقى است که ناز و نياز عاشقانهٔ خود را در نامه‌هائى که به يکديگر فرستاده‌اند بيان کرده‌آند. اين منظومه را اوحدى بنا به‌درخواست و به‌نام خواجه وجيه‌الدين يوسف‌بن اصيل‌الدين بن خواجه نصيرالدين طوسى ساخته است. 
منظومهٔ ديگر اوحدى 'جام‌جم' نام دارد و حاوى پنج‌هزار بيت بر وزن و روش حديقهٔ سنائى بر تقليد و استقبال از آن است. اين منظومه را اوحدى به‌نام سلطان ابوسعيد بهادرخان ساخته و به‌سال ۷۳۲ يا ۷۳۳ نظم آن را به پايان برده است. جام‌جم کتابى جامع در اخلاق و تصوف و در عين حال يکى از بهترين منبع‌هاى تحقيق در اوضاع اجتماعى زمان شاعر است.  
سخن اوحدى را متقدمان به 'پرحالى' (تذکرةالشعراء، چاپ تهران، ص ۲۳۶) و 'غايت لطف و عذوبت' (نفحات‌الانس، ص ۶۰۶) ستوده‌اند و بايد پذيرفت که او در ميان متوسطان، از گويندگان زبردست و توانا است. ده‌نامهٔ او نيز از جمله ده‌نامه‌هاى فارسى و داراى تازگى‌هاى بسيار در ذکر تمثيل‌هاى کوتاه و ايراد غزل‌هاى شيرين و لطيف و در همه حال مقرون به‌سادگى و رسائى کلام است. قصيده‌هاى اوحدى همگى در وعظ و تحقيق و غزل‌ها و ترجيع‌هايش که در مرتبه‌اى بلند از فصاحت و حسن تأثير کلام و گرمى و گيرندگى است در عين اشتمال بر معنى‌هاى غنائى و عشقى حاوى نکته‌هاى عرفانى بسيار است.

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:13 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه ناصرخسرو

زندگینامه ناصرخسرو    
  
 حکيم ابومعين ناصربن خسروبن حارث قباديانى بلخى ملقب به 'حجت' از شاعران و نويسندگان بسيار توانا و بزرگ ايران و از گويندگان درجهٔ اول زبان فارسى است. وى در ماه ذى‌قعدهٔ سال ۳۹۴ هجرى در قباديان از نواحى بلخ متولد شد و در سال ۴۸۱ در يمکان بدخشان درگذشت...

زندگینامه ناصرخسرو


نام

او و پدر وى به‌نحوى که ذکر کرده‌ايم، در اشعار او چند بار آمده و لقب خود را هم به‌صورت 'حجت' يا 'حجت زمين خراسان' که فى‌الواقع عنوان و درجهٔ مذهبى او در ميان اسمعيليان بوده و از جانب خليفهٔ فاطمى بوى تفويض شده بود، در ابيات متعدد ذکر کرده است. وى در آغاز سفرنامه خود را قباديانى مروزى خوانده است و انتساب وى به قباديان بلخ که مولد او بود از اشعار آن نيز ثابت مى‌شود، مثلاً در اين بيت: 


 


پيوسته شدم نسب به يمکان    کز نسل قباديان گسستم 


 


و به‌همين سبب نيز در اشعار خويش همه جا از بلخ به‌عنوان وطن و شهر و خانهٔ خود سخن مى‌راند و او را در آنجا ضياع و عقار و طايفه و برادر بود و از آن در بعضى از ابيات خود با تحسر ياد مى‌کرد.  


با توجه به اين دلايل بطلان سخن بعضى از تذکره‌نويسان، مثل دولتشاه صاحب تذکرةالشعراء، که او را اصفهانى دانسته‌اند مسلم مى‌شود. اما نسبت مروزى که شاعر در سفرنامهٔ خود بدان اشاره کرده است به سبب اقامت وى در مرو بوده است که گويا مدتى در آنجا شغل ديوانى و خانه و مسکن داشته است.  


ناصرخسرو را در تذکره‌ها گاه با شهرت علوى مذکور داشته‌آند و اين شهر مأخذ درستى ندارد و گويا ناشى از سرگذشت مجعولى است که براى او نوشته و به او نسبت داده شده است و در آن سرگذشت نسب ناصرخسرو به پنج واسطه به امام على‌بن موسى‌الرضا مى‌رسد، شايد به سبب علاقهٔ او به آل على و اظهار اين علاقهٔ شديد در آثار خود چنين نسبتى براى او پيدا و مشهور شده باشد. به‌هرحال حتى دولتشاه هم در تذکرةالشعراء نسبت سيادت را به ناصرخسرو به‌عنوان شهرت ضعيف ذکر مى‌کند. 


ولادت ناصرخسرو به سال ۳۹۴ اتفاق افتاده است و شاعر خود در اشعار خويش به اين امر اشاره کرده و گفته است: 


 


بگذشت ز هجرت پس سيصد نود و چار  بگذاشت مرا مادر بر مرکز اغبر 


 


و با اين وصف سنينى از قبيل سال ۳۵۹ که در دبستان‌المذاهب آمده و ۳۵۸ که در تاريخ گزيده ديده مى‌شود، خالى از اعتبار است.  


ناصرخسرو که بنابر اشارات خود از خاندان محتشمى بوده و ثروت و ضياع و عقارى در بلخ داشته، از کودکى به کسب علوم و آداب اشتغال ورزيده و در جوانى در دربار سلاطين و امراء راه يافته و به مراتب عالى رسيده و حتى چنانکه در سفرنامه آورده است بارگاه ملوک عجم و سلاطين را چون سلطان محمود غزنوى و پسر وى مسعود ديده و بدين ترتيب از اوان جوانى يعنى پيش از بيست و هفت سالگى خود در دستگاه‌هاى دولتى راه جسته بود، و تا چهل و سه سالگى که هنگام سفر او به کعبه است، به‌مراتب عالى از قبيل دبيرى رسيده و در اعمال و اموال سلطانى تصرف داشته و به کارهاى ديوانى مشغول بوده و مدتى در آن شغل مباشرت نموده و در ميان اقران شهرت يافته بود و عنوان 'اديب' و 'دبير فاضل' گرفته و شاه وى را 'خواجهٔ خطير' خطاب مى‌کرده است. گويا ناصرخسرو در آغاز امر در بلخ که در واقع پايتخت زمستانى غزنويان بود، در دستگاه دولتى قدرت و نفوذى يافته و بعد از آنکه آن شهر به دست سلاجقه افتاد، بر نفوذ و اعتبار وى افزوده شد(۱) و برادر وى ابوالفتح عبدالجليل نيز در شمار عمال درآمده عنوان 'خواجه' يافته بود. ناصرخسرو بعد از تصرف بلخ به‌دست سلاجقه به سال ۴۳۲ به مرو که مقر حکومت ابوسليمان جغرى‌بيک داودبن ميکائيل بود، رفت و در آنجا مقامات ديوانى را حفظ کرد تا چنانکه خواهيم ديد تغيير حال يافت و راه کعبه پيش گرفت.  


(۱). آنچه دربارهٔ مقامات او در دورهٔ جوانى و پيش از تغيير حال گفته‌ايم مستند است بر اين ابيات از ديوان شاعر: 


 


همان ناصرم من که خالى نبود  زمن مجلس مير و صدر وزير 


بنامم نخواندى کس از بس شرف  اديبم لقب بود و فاضل دبير 


ادب را به‌من بود بازو قوى  بمن بود چشم کتابت فرير 


بتحرير الفاظ من فخر کرد  همى کاغذ از دست من بر حرير 


دبيرى يکى خرد فرزند بود  نشد جز بالفاظ من سير شير ... 


کنون مير پيشم ندارد خطر  گر آنگه خطر داشتم پيش مير 


 


دستم رسيده بر مه ازيرا که هيچ‌وقت  بى‌من قدح بدست نگيرد همى امير 


پيش وزير با خطر و حشمتم بدانک  ميرم همى خطاب کند خواجهٔ خطير 


 


ناصرخسرو بعد از آنکه مدتى از عمر خود را، در عين کسب انواع فضائل، در خدمت امراء و در لهو و لعب و کسب مال و جاه گذراند، اندک اندک دچار تغير حال شد و در انديشهٔ درک حقائق افتاد و با علماء زمان خود که غالباً اهل ظاهر بوده‌اند، به بحث پرداخت ليکن خاطر وقاد او زير بار تعبد و تقليد نمى‌رفت و جواب سؤالات خود را از مدعيان علم و حقيقت نمى‌يافت و از اين روى همواره خاطرى مضطرب و انديشه‌ئى نابسامان داشت و شايد در دنبال همين تفحصات باشد که مدتى در سفر ترکستان و سند و هند گذرانيد و با ارباب اديان مختلف معاشرت و مباحثت نمود.  


خلاصهٔ سخن آنکه ناصرخسرو بعد از طى مقامات ظاهرى در انديشهٔ تحرّى حقيقت افتاد و در اين انديشهٔ دراز بسيارى شهرها را بگشت و با اقوام و علماء مختلف مجالست کرد و على‌الخصوص چندى با علماء دين چون و چرا داشت ليکن آنان مى‌گفتند که موضوع شريعت عقلى نيست بلکه به تعبد و تقليد بازبسته است و اين همان سخن اشاعره و اهل حديث است که در اين روزگار در بسيارى از بلاد غلبه با آنان بود. 


اين سرگردانى و نابسامانى شاعر را خوابى که او در ماه جمادى‌الآخرهٔ سال ۴۳۷ ديده بود خاتمه داد. در آن رؤيا کسى به‌ سوى قبله اشاره کرده و حقيقت را در آن سوى نشان داده بود، و همين رؤيا استاد را به مسافرت هفت سالهٔ خود که تا ۴۴۴ به‌طول انجاميد، برانگيخت و او در اين سفر چهار بار حج کرد و سه سال در مصر به‌سر برد و به خدمت خليفهٔ فاطمى المستنصربالله (۴۲۷-۴۸۷ هـ) رسيد و از طرف امام فاطميان به مقام حجت جزيرهٔ خراسان، که يکى از جزاير دوازده‌گانهٔ دعوت اسمعيليه بود، انتخاب و مأمور نشر مذهب اسمعيلى و رياست باطنيهٔ آن سامان گرديد.  


هنگامى که ناصرخسرو از سفر مصر و حجاز به خراسان باز مى‌گشت، پنجاه ساله بود. وى بعد از بازگشت، به موطن خود بلخ رفت و در آنجا شروع به نشر دعوت باطنيان کرد و داعيان به اطراف فرستاد و به مباحثات با علماء اهل سنت پرداخت و اندک‌اندک دشمنان و مخالفان او از ميان متعصبان فزونى گرفتند و کار را بر او دشوار کردند و حتى گويا فتواى قتل او داده شد، و او که ضمناً گرفتار مخالفت بسيار شديد سلاجقه با شيعه بود، ناگزير به تهمت بددين و قرمطى و ملحد و رافضى‌بودن ترک وطن گفت تا از شر ناصبيان رهائى يابد.  


اختلاف سختى که ميان ناصرخسرو و نواصب رخ داد و تا پايان حيات در آثار او اثر کرد، از همه جاى ديوان او آشکار است، و شکايتى که او از آن مردمان و از امراء سلجوقى و علماء سنى خراسان و اشاراتى که راجع به دشمنى‌هاى مردم بر اثر اعتقاد خود به حق و جست و جوى حقيقت دارد، از بيشتر موارد ديوان وى مشهود است، و غالب قصايد او به‌منزلهٔ مبارزات سختى است با همين مردم متعصب سبک‌مغز. بعد از مهاجرت از بلخ ناصربن خسرو به نيشابور و مازندران پناه برد و آخر يمکان از اعمال بدخشان را که شهرى و قلعه‌ئى مستحکم در ميان کوه‌ها بود، براى محل اقامت دائم خود برگزيد، زيرا هم به بلخ نزديکتر و هم در جزيرهٔ محل مأموريت مذهبى او واقع بود. يمکان دورهٔ ممتدى است که از سمت جنوبى قصبهٔ جرم به‌طرف جنوب ممتد مى‌شود. قصبهٔ جرم در جنوب فيض‌آباد حاکم‌نشين کنونى ولايت بدخشان به مسافت شش تا هفت فرسنگ واقع استو غالب اهالى يمکان و اطراف جرم هنوز هم بر مذهب اسمعيلى هستند.  


ناصرخسرو تا پايان حيات در يمکان بزيست و در همانجا به درود حيات گفت و همانجا به‌ خاک سپرده شد و قبر او مدت‌ها بعد از وى مزار اسمعيليان و معروف و مشهور بود. دولتشاه گفته است که 'قبر شريف حکيم ناصر در درهٔ يمکان است که آن موضع از اعمال بدخشان است' و سياحان بعد از اين تاريخ هم قبر شاعر را در درهٔ يمکان ديده‌اند و اکنون نيز موجود و دربارهٔ آن رواياتى ميان اهل محل رائج است.  


توقف متمادى ناصرخسرو در يمکان مايهٔ تقويت و تأييد و نشر مذهب اسمعيلى در ناحيهٔ وسيعى از بدخشان و نواحى مجاور آن تا حدود خوقند و بخارا گرديد و هنوز هم در آن نواحى که گفته‌ايم طرفداران اين مذهب ديده مى‌شوند.  


وفات ناصرخسرو، همچنانکه در آغاز گفتيم، به‌سال ۴۸۱ اتفاق افتاد و او در آن هنگام هشتاد و هفت ساله بود.  


پايهٔ تحصيلات و اطلاعات ناصرخسرو از آثار منظوم و منثور او به‌خوبى آشکار است. وى از ابتداى جوانى در تحصيل علوم و فنون رنج برده بود. قرآن را از حفظ داشت و در تمام دانش‌هاى متداول زمان خود از علوم معقول و منقول خاصه کلام و علوم اوايل و حکمت يونان تسلط داشت و همين اطلاعات وسيع وسيلهٔ ايجاد آثار متعدد آن استاد به زبان فارسى شد که غالباً در دست است. 


آثار منثور ناصرخسرو عبارتند از: سفرنامه - خوان اخوان - گشايش و رهايش - جامع‌الحکمتين - زادالمسافرين - وجه دين. سفرنامه در شرح مسافرت هفت‌سالهٔ استاد و به نثرى ساده و حاوى اطلاعات دقيق جغرافيائى و تاريخى و بيان عادات و آداب مردمى است که ناصرخسرو در سفرهاى طولانى و ممالکت مختلف ديد، و ديگر کتاب‌هاى وى همگى در کلام و توضيح مطالب مختلف مذهب اسمعيلى يا در جواب پرسش‌هائى است دربارهٔ مباحث اعتقادى همين مذهب، و از ميان آنها زادالمسافرين مهمتر از همه و از جملهٔ کتب بسيار مشهور در کلام اسمعيليه است. تأليف اين کتاب در سال ۴۵۳ هـ. انجام شد. اين کتاب در بيست و هفت 'قول' نوشته شده و مؤلف در اين اقوال از اقسام علم و بحث در حواس و اجسام و متعلقات آن و نفس و هيولى و مکان و زمان و ترکيب و حدوث عالم و اثبات صانع و خلقت عالم و کيفيت اتصال نفس به جسم و معاد و رد مذهب تناسخ و اثبات ثواب و عقاب اخروى بحث کرده است. کتاب وجه دين يکى ديگر از آثار مهم ناصرخسرو است که در آن به اختصار راجعه به مسائل کلامى اسمعيليه و تأويلات و باطن عبادات و احکام شريعت به طريقهٔ اسمعيليان سخن رفته است. همهٔ کتاب‌هاى ناصرخسرو به نثرى ساده و روان و با زبانى کهن و استوار نوشته شده و يکى از منابع بسيار خوب براى يافتن اصطلاحات فلسفى و کلامى است که در زبان فارسى به‌کار آيد و چون کتب کلامى او همه با لحن فلسفى و اثباتى نگاشته شده فهم آنها محتاج اطلاع از مقدمات فلسفى است. همهٔ کتاب‌هاى ناصر که برشمرده‌ايم به طبع رسيده.  


اما آثار منظوم او نخست ديوان او است که چندبار به طبع رسيد و دو منظومهٔ مثنوى يکى به‌نام روشنائى‌نامه در وعظ و حکمت، و ديگر سعادتنامه بر همان سياق منظومهٔ نخستين است و از اين هر دو منظومه نيز چاپ‌هائى ترتيب يافته.  


ناصرخسرو بى‌ترديد يکى از شاعران بسيار توانا و سخن‌آور پارسى است. وى طبعى نيرومند و سخنى استوار و قوى و اسلوبى نادر و خاص خود و بيانى فصيح دارد. زبان اين شاعر قريب به زبان شعراء آخر دورهٔ سامانى است و حتى اسلوب کلام او کهنگى بيشترى از کلام شعراء دورهٔ اول غزنوى را نشان مى‌دهد. در ديوان او بسيارى از کلمات و ترکيبات به‌نحوى که در اواخر قرن چهارم متداول بوده و استعمال مى‌شده است، به‌کار رفته و مثل آن است که عامل زمان در اين شاعر توانا و چيره‌دست اصلاً اثرى برجاى ننهاد. با اين حال ناصرخسرو هرجا که لازم شد از ترکيبات عربى جديد و کلمات وافر تازي، بيشتر از آنچه در آخر عهد سامانى در اشعار وارد شده بود، استفاده کرده و آنها را در اشعار آبدار خود به‌کار برده است.  


خاصيت عمدهٔ شعر ناصرخسرو اشتمال آن بر مواعظ و حکم بسيار است. ناصربن خسرو در اين امر قطعاً از کسائى مروزى شاعر مقدم بر خود پيروى کرده است. اواخر عمر کسائى مصادف بود با اوائل عمر ناصرخسرو، و هنگامى که ناصرخسرو در مر به‌عمل ديوانى اشتغال داشت هنوز نام کسائى زبانزد اهل ادب و اطلاع بوده و اشعار وى شهرت و رواج داشته است و به‌ەمين سبب ناصرخسرو چه از حيت افکار حکيمانه و زاهدانه و چه از حيث سبک و روش بيان تحت تأثير آنها قرار گرفته و بسيارى از قصايد او را جواب گفته و گاه قصايد خود را بر اشعار آن شاعر چيره‌دست برترى داده است.  


بعد از آنکه ناصرخسرو تغيير حال يافت و به مذهب اسمعيلى درآمد و عهده‌دار تبليغ آن در خراسان شد، براى اشعار خود مايهٔ جديدى که عبارت از افکار مذهبى باشد، به‌دست آورد. جنبهٔ دعوت شاعر باعث شده است که او در بيان افکار مذهبى مانند يکى از دعات تبليغ را نيز از نظر دور ندارد و به اين سبب بعضى از قصايد او با مقدماتى که شاعر در آنها تمهيد کرده و نتايجى که گرفته است، بيشتر به سخنانى مى‌ماند که مبلّغى در مجلس دعوت بيان کرده باشد.  


در بيان مسائل حکمى ناصرخسرو از ذکر اصطلاحات مختلف خوددارى ننموده است. موضوعات علمى در اشعار او ايجاد مضمون نکرده بلکه وسيلهٔ تفهيم مقصود قرار گرفته است يعنى او مسائل مهم فلسفى را که معمولاً مورد بحث و مناقشه بود در اشعار خود مطرح کرده و در زبان دشوار شعر با نهايت مهارت و در کمال آسانى از بحث خود نتيجه گرفته است. 


ذهن علمى شاعر باعث شده است که او به‌شدت تحت تأثير روش منطقيان در بيان مقاصد خود قرار گيرد. سخنان او با قياسات و ادلهٔ منطقيه همراه و پر است از استنتاج‌هاى عقلى و به‌همين نسبت از هيجانات شاعرانه و خيالات باريک و دقيق شعراء خالى است.  


اصولاً ناصرخسرو به آنچه ديگر شاعران را مجذوب مى‌کند يعنى به‌ مظاهر زيبائى و جمال و به جنبه‌هاى دلفريب محيط و اشخاص توجهى ندارد و نظر او بيشتر به حقايق عقلى و مبانى و معتقدات دينى است. به‌همين سبب حتى توصيفات طبيعى را هم در حکم تشبيبى براى ورود در مباحث عقلى و مذهبى به‌کار مى‌برد.  


ناصرخسرو شاعرى دربارى نيست و يا اگر وقتى چنين بوده اثرى از اشعار آن دورهٔ او به‌دست ما نرسيده است. او جزو قديمى‌ترين کسانى است که مثنوى‌هاى کامل در بيان حکم و مواعظ ساخته‌اند، و قصائد او هم هيچگاه از اين افکار دور نيست. وى به‌قول خود(۲) دُرّ قيمتى لفظ درى را در پاى خوکان نمى‌ريخت و چون از دنيا و اهل آن منقطع شده و چنگ در دامان ولاى على و آل او زده بود، به دنيا وى نظرى نداشت.  


(۲). من آنم که در پای خوکان نریزم         مر این قیمتی در لفظ دری را 

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:14 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه عطار

زندگینامه عطار   

فريدالدين ابوحامد محمدبن ابوبکر ابراهيم بن اسحق عطار کدکنى نيشابورى شاعر و عارف نام‌آور ايران در قرن ششم و آغاز قرن هفتم است. ولادت وى به سال ۵۳۷ در کدکن از اعمال نيشابور اتفاق افتاده است...  

زندگینامه عطار

از ابتدای کار و اطلاعى در دست نيست جز آنکه نوشته‌اند پدر وى در شادياخ نيشابور عطارى عظيم‌القدر بود و بعد از وفات او فريد‌الدين کار پدر را دنبال کرد و دکان عطارى (داروفروشى) آراسته داشت. 
مسلماً عطار در آغاز حيات و گويا تا مدتى از دورهٔ تحقيق در مقامات عرفانى، شغل داروفروشى خود را که لازمهٔ آن داشتن اطلاعاتى از طب نيز بوده حفظ کرده و در داروخانه سرگرم طبابت بوده است. خود در کتاب خسرونامه گويد: 
 
بمن گفت اى بمعنى عالم‌افروز  چنين مشغول طب گشتى شب و روز.... 
 
و باز در مصيبت‌نامه گفته است: 
 
مصيبت‌نامه کاندوه جهانست  الهى‌نامه کاسرار عيانست 
بداروخانه کردم هر دو آغاز  چگونه زود رستم زين و آن باز 
بداروخانه پانصد شخص بودند  که در هر روز نبضم مى‌نمودند 
 
 
با توجه به اشارهٔ شاعر معلوم مى‌شود که انقلاب حال او هم در زمان پزشکى و داروگرى دست داده بود و او آثارى در همان ايام پديد آورد. بنابراين افسانهٔ معروفى که دربارهٔ انقلاب حال عطار موجود است ساختگى به‌نظر مى‌آيد. دربارهٔ اين حادثه جامى چنين آورده است: 'گويند سبب توبهٔ وى آن بود که روزى در دکان عطارى مشغول و مشعوف به معامله بود، درويشى آنجا رسيد و چند بار - شيءلله - گفت. وى به درويش نپرداخت. درويش گفت اى خواجه تو چگونه خواهى مرد؟ عطار گفت چنانکه تو خواهى مرد! درويش گفت تو همچون من مى‌توانى مرد؟ عطار گفت بلي! درويش کاسهٔ چوبين داشت زير سر نهاد و گفت الله و جان بداد. عطار را حال متغيّر شد، و دکان برهم زد و باين طريقه درآمد' . 
 
عرفا دربارهٔ مشايخ متقدم ازين‌گونه اقوال بسيار دارند. مسلماً انقلاب حال عطار در همان اوان که از راه پزشکى و داروفروشى به خدمت خلق سرگرم بود، دست داد، و او که سرمايهٔ کثير از ادب و شعر اندوخته بود، انديشه‌هاى عرفانى خود را به‌نظم روان دل‌انگيز درمى‌آورد و همچنان به‌کار خود ادامه مى‌داد و اين حالت بسيارى از مشايخ بود که وصول به مقامات و مدارج معنوى آنان را از تعهد مشاغل دنيوى و کسب معاش باز نمى‌داشت.  
نورالدين عبدالرحمن جامى، يعنى قديمى‌ترين کسى از متصوفه که به زندگى عطار اشاره کرده، او را از مريدان شيخ مجدالدين بغدادى معروف به خوارزمى از تربيت‌يافتگان شيخ نجم‌الدين کبرى شمرده است. اگرچه عطار در ابتداى تذکرةالاولياء به رابطهٔ خود با مجدالدين بغدادى اشاره کرده است، ليکن در آنجا تصريحى نيست بر اينکه از پيروان و تربيت‌يافتگان وى باشد. به‌هرحال عطار قسمتى از عمر خود را بر رسم سالکان طريقت در سفر گذراند و از مکه تا ماوراءالنهر بسيارى از مشايخ را زيارت کرد و در همين سفرها و ملاقات‌ها بود که به خدمت مجدالدين بغدادى نيز رسيد؛ و مى‌گويند در پيرى شيخ هنگامى که بهاءالدين محمد پدر جلال‌الدين محمد معروف به مولوى با پسر خود رهسپار عراق بود، در نيشابور به خدمت شيخ رسيد و شيخ نسخه‌اى از اسرارنامهٔ خود را به جلال‌الدين که در آن هنگام کودکى خردسال بود، بداد.  
عطار مردى پرکار و فعال بود و چه هنگام اشتغال به کار عطارى و چه در دورهٔ اعتزال و گوشه‌گيرى، که گويا در اواخر عمر دست داده بود، به‌نظم مثنوى‌هاى بسيار و پديد‌آوردن ديوان غزليات و قصايد و رباعيات خود، و تأليف کتاب نفيس و پرارزش تذکرةالاولياء سرگرم بود. دولتشاه دربارهٔ آثار او گويد: 'و شيخ را ديوان اشعار بعد از کتب مثنوى چهل هزار بيت باشد از آن جمله دوازده هزار رباعى گفته، و از کتب طريقت تذکرةالاولياء نوشته، و رسائل ديگر به شيخ منسوب است، مثل اخوان‌الصفا و غير ذلک، و از نظم آنچه مشهور است اين است: اسرارنامه، الهى‌نامه، مصيبت‌نامه، جواهرالذات، وصيت‌نامه، منطق‌الطير، بلبل‌نامه، حيدرنامه، شترنامه، مختارنامه، شاهنامه. دوازده کتاب نظم است و مى‌گويند چهل رساله نظم کرده و پرداخته اما نسخ ديگر متروک و مجهول است و قصايد و غزليات و مقطعات شيخ مع رباعيات و کتب مثنوى صد هزار بيت بيشتر است.'  
شاعر خود در قسمتى از منظومهٔ خسرونامهٔ خويش مثنويات خود را نام برده و گفته است: 
 
مصيبت‌نامه کاندوه جهانست  الهى‌نامه کاسرار عيان است 
به داروخانه کردم هر دو آغاز  چگويم زود رستم ز اين و آن باز ... 
مقامات طيور(۱) ما چنانست  که مرغ عشق را معراج جانست 
چو خسرونامه را طرزى عجيب است  ز طرز او که ومه با نصيب است 
 
(۱). مراد منطق‌الطير است.  
غير از آنچه در قول دولتشاه و ابيات عطار ديده‌ايم آثار متعدد ديگرى را نيز به او نسبت داده‌اند و به قول هدايت در رياض‌العارفين 'گويند کتاب شيخ يکصد و چهارده جلد است' و اين عدد حقاً اغراق‌آميز به‌‌نظر مى‌رسد. 
غير از اسرارنامه، الهى‌نامه، مصيبت‌نامه، جواهرالذات (يا جوهر ذات)، وصيت‌نامه، منطق‌الطير، بلبل‌نامه، حيدرنامه، (يا حيدرى‌نامه)، شترنامه، مختارنامه، شاهنامه، خسرونامه (يا گل و خسرو)، ديوان غزليات و قصايد و رباعيات که تاکنون ديده و گفته‌ايم، منظوم‌هاى ديگرى به‌نام مظهرالعجايب، هيلاج‌نامه، لسان‌الغيب، مفتاح‌الفتوح، بيسرنامه (يا پسرنامه)، سى فصل و جز آنها را هم به او منسوب دانسته‌اند که بعضى از آنها به سبب رکاکت الفاظ و سستى فکر و انديشه و اظهار تمايل شديد و متعصبانه به تشيع، مسلماً از عطار نيشابورى نيست (زيرا عطار در آثار اصلى خود چند بار به دورى خويش از تعصب اشاره کرده و بارها هر چهار خليفهٔ راشد را به يک نحو ستوده و به احترام ياد نموده است.) و از شاعر ديگرى است و به عطار نسبت يافته. مرحوم استاد سعيد نفيسى در کتاب خود دربارهٔ شرح احوال عطار، درين باره بحثى مستوفى دارد و بايد به آن مراجعه کرد. با اين‌حال بايد متوجه بود که نفى انتساب بعضى از منظوم‌هاى منسوب عطار نيشابورى به او، دليل آن نمى‌شود که آثار منظوم او را اندک بدانيم زيرا شاعر خود کثرت اشتغال خويش را به شعر و به نظم منظوم‌هاى گوناگون ياد کرده و به اينکه معاصران به‌همين سبب وى را 'بسيارگوي' دانسته بوده‌اند اشاره نموده است و در خسرونامه مى‌گويد: 
 
کسى کاو چون منى را عيب جويست  همى گويد که او بسيار گويست 
وليکن چون بسى دارم معانى  بسى گويم تو مشنو مى تو دانى 
گهى آخر بديدن نيز ارزد  چنين گفتن شنيدن نيز ارزد 
 
از ميان اين مثنوى‌هاى عرفانى دل‌انگيز از همه مهمتر و شيواتر که بايد آن را تاج مثنوى‌هاى عطار دانست، منطق‌الطير است که منظومه‌اى است رمزى بالغ بر ۴۶۰۰ بيت. موضوع آن بحث طيور از يک پرندهٔ داستانى به‌نام سيمرغ است. مراد از طيور در اينجا سالکان راه حق و مراد از سيمرغ وجود حق است. از ميان انواع طيور که اجتماع کرده بودند هدهد سمت راهنمائى آنان را پذيرفت (= پير مرشد) و آنان را که هريک به عذرى متوسل مى‌شدند (تعريض به دلبستگى‌ها و علائق انسان به جهان که هريک به‌نحوى مانع سفر او به‌سوى حق مى‌شود)، با ذکر دشوارى‌هاى راه و تمثل به داستان شيخ صنعان، در طلب سيمرغ به‌حرکت مى‌آورد و بعد از طى هفت وادى صعب که اشاره است به هفت مرحله از مراحل سلوک (يعني: طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحيد، حيرت، فقر و فنا)، بسيارى از آنان به‌علل گوناگون از پاى درآمدند و از آن همه مرغان تنها سى مرغ بى‌بال و پر و رنجور باقى ماندند که به حضرت سيمرغ راه يافتند و در آنجا غرق حيرت و انکسار و معترف به‌عجز و ناتوانى و حقارت خود شدند و به فنا و نيستى خود در برابر سيمرغ توانا آگهى يافتند تا بسيار سال برين بگذشت و بعد از فنا زيور بقاء بوشيدند و مقبول درگاه پادشاه گرديدند.  
اين منظومهٔ عالى کم‌نظير که حاکى از قدرت ابتکار و تخيل شاعر در به‌کار بردن رمزهاى عرفانى و بيان مراتب سير و سلوک و تعليم سالکان است، از جملهٔ شاهکارهاى جاويدان زبان فارسى است. نيروى شاعر در تخيلات گوناگون، قدرت وى در بيان مطالب مختلف و تمثيلات و تحقيقات و مهارت وى در استنتاج از بحث‌ها، و لطف و شوق و ذوق مبهوت‌کنندهٔ او در تمام موارد و در تمام مراحل، خواننده را به حيرت مى‌افکند و بدين نکته اقرار مى‌دهد که پرگوئى عطار که معاصران او مى‌گفته‌اند، از مقولهٔ گفتار مکثاران ديگر نيست که مهذار و بيهوده گويند. اين مرد چيره‌دست توانا و اين عارف و اصل دانا، حقايق فراوان را به‌سرعت درک مى‌کرد و با زبانى که در روانى و گشادگى از عالم بالا تأييدات بى‌منتهى داشت، به‌نظم درمى‌آورد. شاعرى‌کردن درين موارد براى او به‌منزلهٔ سخن گفتن مردى بود که به فصاحت و بلاغت خو گرفته باشد و هرچه گويد فصيح و بليغ باشد. وجود چنين منظومهٔ عالى کم‌نظيرى است که ما را از قبول منظوم‌هاى سست و بى‌مايه‌ئى مانند مظهرالعجائب و لسان‌الغيب به‌نام عطار باز مى‌دارد. غالب منظومه‌هاى عطار و هم‌چنين ديوان قصايد او در ايران و هند به‌طبع رسيده و بعضى از آنها مکرر چاپ شده است. 
اثر منثور عطار کتاب تذکرةالاولياء او است که از کتب مشهور پارسى و از جملهٔ مآخذ معتبر در شرح احوال و گفتارهاى مشايخ صوفيه است. در اين کتاب سرگذشت نود و شش تن از اولياء و مشايخ با ذکر مقامات و مناقب و مکارم اخلاق و نصايح و مواعظ و سخنان حکمت‌آميز آنان آمده است. شيوهٔ نگارش اين کتاب برهمان منوال است که در آثار منظوم عطار مى‌بينيم يعنى نثر آن ساده و دور از تکلف و مقرون به فصاحت طبيعى کلام پارسى است و تأليف آن بايد در پايان قرن ششم يا اوايل قرن هفتم صورت گرفته باشد.  
عطار در قتل عام نيشابور به‌سال ۶۱۸ به‌دست سپاهيان مغول به شهادت رسيد و مزار او هم در جوار آن شهر است.  
عطار به حق از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام‌آور تاريخ ادبيات ايران است. کلام ساده و گيرندهٔ او که با عشق و اشتياقى سوزان همراه است، همواره سالکان راه حقيقت را چون تازيانهٔ شوق به جانب مقصود راهبرى کرده است. وى براى بيان مقاصد عاليهٔ عرفانى خود بهترين راه را که آوردن کلام بى‌پيرايهٔ روان و خالى از هر آرايش و پيرايش است، انتخاب کرده و استادى و قدرت کم‌نظير او در زبان و شعر بوى اين توفيق را بخشيده است که در آثار اصيل و واقعى خود اين سادگى و روانى را که به روانى آب زلال شبيه است، با فصاحت همراه داشته باشد. وى اگرچه به‌ظاهر کلام خود وسعت اطلاع سنائى و استحکام سخن و استادى و فرمانروائى آن سخنور نامى را در ملک سخن ندارد، ولى زبان نرم و گفتار دل‌انگيز او که از دلى سوخته و عاشق و شيدا برمى‌آيد حقايق عرفان را به‌نحوى بهتر در دل‌ها جايگزين مى‌سازد، و توسل او به تمثيلات گوناگون و ايراد حکايات مختلف هنگام طرح يک موضوع عرفانى مقاصد معتکفان خانقاه‌ها را براى مردم عادى بيشتر و بهتر روشن و آشکار مى‌دارد.  
شايد به‌همين سبب است که مولانا جلال‌الدين بلخى رومى که عطار را قدوهٔ عشاق(۲) مى‌دانسته او را به‌منزلهٔ روح و سنائى را چون چشم او معرفى کرده و گفته است:  
عطار روح بود سنائى دو چشم او  ما از پى سنائى و عطار آمديم  
(۲). هفت شهر عشق را عطار گشت  ما هنوز اندر خم يک کوچه‌ايم 
و جامى شاعر سخن‌شناس دربارهٔ او گفته است: 'آنقدر اسرار توحيد و حقايق اذواق و مواجيد که در مثنويات و غزليات وى اندراج يافته، در سخنان هيچ‌يک از اين طايفه يافته نمى‌شود.

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:14 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها