0

بیوگرافی شعرا و نویسندگان

 
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه نیمایوشیج

زندگینامه نیمایوشیج    

در بیست ویکم آبان ماه سال 1276 مصادف با 11 نوامبر 1897 در یکی از مناطق کوه البرز در منطقه ای به نام یوش، از توابع نور مازندران، دیده به جهان گشود.
او 62 سال زندگی کرد و اگرچه سراسر عمرش در سایه ی مرگ مدام و سختی سپری شد ...

زندگینامه نیمایوشیج

اما توانست معیارهای هزارساله ی شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و ابدی می نمود، با شعرها و رای های محکم و مستدلش، تحول بخشد.
. در همان دهکده که متولد شد، خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفت”.
نیما 11 ساله بوده که به تهران کوچ می کند و روبه روی مسجد شاه که یکی از مراکز فعالیت مشروطه خواهان بوده است؛ در خانه ای استیجاری، مجاور مدرسه ی دارالشفاء مسکن می گزیند. او ابتدا به دبستان «حیات جاوید» می رود و پس از چندی، به یک مدرسه ی کاتولیک که آن وقت در تهران به مدرسه ی «سن لویی» شهرت داشته، فرستاده می شود بعدها در مدرسه، مراقبت و تشویق یک معلم خوش رفتار که «نظام وفا» ـ شاعر بنام امروز ـ باشد، او را به شعر گفتن می اندازد. و نظام وفا استادی است که نیما، شعر بلند «افسانه» که به قولی، سنگ بنای شعر نو در زبان فارسی است را به او تقدیم کرده است.
او نخستین شعرش را در 23 سالگی می نویسد؛ یعنی همان مثنوی بلند «قصه ی رنگ  پریده» که خودش آن را یک اثر بچگانه معرفی کرده است. نیما در سال 1298 به استخدام وزارت مالیه درمی آید و دو سال بعد، با گرایش به مبارزه ی مسلحانه علیه حکومت قاجار و اقدام به تهیه ی اسلحه می کند. در همین سال هاست که می خواهد به نهضت مبارزان جنگلی بپیوندد؛ اما بعدا منصرف می شود.
نیما در دی ماه 1301 «افسانه» را می سراید و بخشهایی از آن را در مجله ی قرن بیستم به سردبیری «میرزاده عشقی» به چاپ می رساند. در 1305 با عالیه جهانگیری ـ خواهرزاده ی جهانگیرخان صوراسرافیل ـ ازدواج می کند. در سال 1317 به عضویت در هیات تحریریه ی مجله ی موسیقی درمی آید و در کنار «صادق هدایت»، «عبدالحسین نوشین» و «محمدضیاء هشترودی»، به کار مطبوعاتی می پردازد و دو شعر «غراب» و «ققنوس» و مقاله ی بلند «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» را به چاپ می رساند. در سال 1321 فرزندش شراگیم به دنیا می آید ـ که بعد از فوت او، با کمک برخی دوستان پدر، به گردآوری و چاپ برخی شعرهایش اقدام  کرد.
نوشته های نیما یوشیج را می توان در چند بخش مورد بررسی قرار داد: ابتدا شعرهای نیما؛ بخش دیگر، مقاله های متعددی است که او در زمان همکاری با نشریه های آن دوران می نوشته و در آنها به چاپ می رسانده است؛ بخش دیگر، نامه*هایی است که از نیما باقی مانده است. این نامه ها اغلب، برای دوستان و همفکران نوشته می شده است و در برخی از آنها به نقد وضع اجتماعی و تحلیل شعر زمان خود می پرداخته است؛ ازجمله در نامه هایی که به استادش «نظام وفا» می نوشته است.
آثار خود نیما عبارتند از: «تعریف و تبصره و یادداشت های دیگر» ، «حرف های همسایه»  ، «حکایات و خانواده ی سرباز» ، «شعر من» ، «مانلی و خانه ی سریویلی» ، «فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ» ، «قلم انداز» ، «کندوهای شکسته» (شامل پنج قصه ی کوتاه)، «نامه های عاشقانه» و غیره.
و عاقبت در اواخر عمر این شاعر بزرگ، درحالی که به علت سرمای شدید یوش، به ذات الریه مبتلا شده بود و برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تاثیری نداد و در تاریخ 13 دی ماه 1338، نیما یوشیج، آغازکننده ی راهی نو در شعر فارسی، برای همیشه خاموش شد. او را در تهران دفن  کردند؛ تا اینکه در سال 1372 طبق وصیتش، پیکرش را به یوش برده و در حیاط خانه محل تولدش به خاک  سپردند.
نیما علاوه بر شکستن برخی قوالب و قواعد، در زبان قالب های شعری تاثیر فراوانی داشت؛ او در قالب غزل ـ به عنوان یکی از قالب های سنتی ـ نیز تاثیر گذار بوده؛ به طوری که عده ای معتقدند غزل بعد از نیما شکل دیگری گرفت و به گونه ای کامل تر راه خویش را پیمود.
سیداکبر میرجعفری، شاعر غزلسرای دیگر، بیشترین تاثیر نیما را بر جریان کلی شعر، در بخش محتوا دانسته و می گوید: «شعر نو» راههای جدیدی را پیش روی شاعران معاصر گشود. درواقع با تولد این قالب، سیل عظیمی از فضاها و مضامینی که تا کنون استفاده نمی شد، به دنیای ادبیات هجوم آورد. درواقع باید بگوییم نوع نگاه نیما به شعر بر کل جریان شعر تاثیر نهاد. در این نگاه همه اشیایی که در اطراف شاعرند جواز ورود به شعر را دارند. تفاوت عمده شعر نیما و طرفداران او با گذشتگان، درواقع منظری است که این دو گروه از آن به هستی می نگرند.
«نیما یوشیج» به روایت دکتر روژه لسکو
«نیما یوشیج» برای اروپاییان بویژه فرانسه زبانان چهره ای ناشناخته نیست. علاوه براینکه ایرانیان برخی از اشعار نیما را به زبان فرانسه ترجمه کردند، بسیاری از ایرانشناسان فرانسوی نیز دست به ترجمه اشعار او زدند و به نقد آثارش پرداختند. بزرگانی چون دکتر حسن هنرمندی، روژه لسکو، پروفسور ماخالسکی، آ.بوسانی و… که در حوزه ادبیات تطبیقی کار می کردند عقیده داشتند چون نیما با زبان فرانسه آشنابوده، بسیار از شعر فرانسه و از این طریق از شعر اروپا تأثیر پذیرفته است. از نظر اینان اشعار سمبولیستهایی چون ورلن، رمبو و بویژه ماگارمه در شکل گیری شعرسپیدنیمایی بی تأثیر نبوده است.
پروفسور «روژه لسکو» مترجم برجسته «بوف کور» صادق هدایت، که در فرانسه به عنوان استاد ایران شناسی در مدرسه زبانهای زنده شرقی، زبان کردی تدریس می کرد، ترجمه بسیار خوب و کاملی از «افسانه» نیما ارائه کرد و در مقدمه آن به منظور ستایش از این اثر و نشان دادن ارزش و اهمیت نیما در شعر معاصر فارسی، به تحلیل زندگی و آثار او پرداخت و نیما را به عنوان بنیانگذار نهضتی نو در شعر معاصر فارسی معرفی کرد.
دکتر رو»ه در مقدمه ترجمه شع افسانه در مقاله اش م نویسد:
«شعر آزاد» یکی از دستاوردهای اساسی مکتب سمبولیسم بود که توسط ورلن، رمبو و … در «عصر روشنگری» بنا نهاده شد و شاعران و نویسندگان بسیاری را با خود همراه کرد که نیمایوشیج نیز با الهام از ادبیات فرانسه یکی از همراهان این مکتب ادبی شد.
هدف در شعر آزاد آن است که شاعر به همان نسبت که اصول خارجی نظم سازی کهن را به دور می افکند هرچه بیشتر میدان را به موسیقی وکلام واگذارد. در واقع در این سبک ارزش موسیقیایی و آهنگ شعر در درجه اول اهمیت قرارمی گیرد.
شعر آزاد به دست شاعران سمبولیست فرانسه چهره ای تازه گرفت و به شعری اطلاق می شد که از همه قواعد شعری کهن برکنار ماند و مجموعه ای از قطعات آهنگدار نابرابر باشد.
در چنین شعری، قافیه نه در فواصل معین، بلکه به دلخواه شاعر و طبق نیاز موسیقیایی قطعه در جاهای مختلف شعر دیده می شود و «شعر سپید» در زبان فرانسه شعری است که از قید قافیه به کلی آزاد باشد و آهنگ دار بودن به معنای موسیقی درونی کلام از اجزا جدایی ناپذیر این نوع شعر است. که این تعاریف کاملاً با ماهیت و سبک اشعار نیما هماهنگی دارد.
در مجموع می توان گفت که:
.۱ نیما کوشید تجربه چندنسل از شاعران برجسته فرانسوی را در شعر فارسی بارور سازد.
۲ . نیما توانست شعر کهن فارسی را که در شمار پیشروترین شعرهای جهان بود ولی در چند قرن اخیر کارش به دنباله روی و تکرار رسیده بود را با شعر جهان پیوند زند و باردیگر جای والای شعر فارسی را در خانواده شعر جهان به آن بازگرداند.
.۳ نیما توانست عقاید متفاوت و گاه متضاد برخی از بزرگان شعر فرانسه را یکجا در خود جمع کند و از آنها به سود شعر فارسی بهره گیرد. او عقاید و اصول شعری «مالارمه» که طرفدار عروض و قافیه بود را در کنار نظر انقلابی «رمبو» که خواستار آزادی کامل شعر بود، قرارداد و با پیوند و هماهنگی بین آنها «شعر سپید» خود را به ادبیات ایران عرضه کرد.
۴ . نیما از نظر زبانشناسی ذوق شعری ایرانیان را تصحیح کرد و با کاربرد کلمات محلی دایره پسند ایرانیان را در بهره برداری از زبان رایج و جاری سرزمینش گسترش داد. او یکی از بزرگان شعر فولکلور ایران شمرده می شود.
.۵ نیما جملات و اصطلاحات متداول فارسی و صنایع ادبی بدیهی و تکراری را کنار نهاد تا از فرسودگی بیشتر زبان پیشگیری کند و اینچنین زبان شعری کهن فارسی که تنها استعداد بیان حالات ملایم و شناخته شده عرفانی و احساساتی را داشت، توانایی بیان هیجانات، دغدغه ها، اضطرابات و بی تابی های انسان مدرن امروزی را به دست آورد. بدین ترتیب زبان شعری «ایستا و فرسوده» گذشته را به زبان شعری «پویا و زنده» بدل کرد.
.۶ نیما همچون مالارمه ناب ترین معنی را به کلمات بدوی بخشید. او کلمات جاری را از مفهوم مرسوم و روزمره آن دور کرد و مانند مالارمه شعر را سخنی کامل و ستایشی نسبت به نیروی اعجاب انگیز کلمات تعریف کرد.
.۷ نیما همچون ورلن تخیل و خیال پردازی را در شعر به اوج خود رساند و شعر را در خدمت تخیل و توهم گرفت نه تفکر و تعقل.
.۸ نیما بر «وزن» شعر بسیار تأکید داشت. او وزن را پوششی مناسب برای مفهومات و احساسات شاعر می دانست.

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:43 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه سیمین بهبهانی

زندگینامه سیمین بهبهانی  

سیمین خلیلی معروف به "سیمین بهبهانی" فرزند عباس خلیلی (شاعر و نویسنده و مدیر روزنامه اقدام) و نبیره حاج ملا علی خلیلی تهرانی است.
پدرش عباس خلیلی (۱۲۷۲ نجف - ۱۳۵۰ تهران) به دو زبان فارسی و عربی شعر می گفت...

زندگینامه سیمین بهبهانی

 و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و
در ضمن رمان های متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند. مادر او فخرعظمی ارغون ( 1316 ه.ق - 1345 ه.ش ) دختر مرتضی قلیارغون (مکرم السلطان خلعتبری)
از بطن قمر خانم عظمت السلطنه(فرزند میرزا محمد خان امیرتومان و نبیره امیر هدایت الله خان فومنی) بود. فخر عظمی ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با
متون نظم ونثر آشنایی کامل داشت و زبان فرانسه را نیز زیر نظر یک مربی سویسی آموخت . او همچنین از زنان پیشرو و از شاعران موفق زمان خود بود و در انجمن نسوان وطن خواه عضویت داشت
و مدتی هم سردبیر روزنامه آینده ایران بود . او همچنین عضو کانون بانوان و حزب دموکرات بود و به عنوان معلم زبان فرانسه در آموزش و پرورش خدمت می کرد.
پدر و مادر سیمین که در سال 1303 ازدواج کرده بودند، در سال 1310 از هم جدا شدند و مادرش با عادل خلعتبری (مدیر روزنامه آینده ایران) ازدواج کرد و صاحب سه فرزند دیگرشد.
سیمین بهبهانی ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام فامیلی همسر خود نامبردار شد ولی پس از وی با علی کوشیار ازدواج نمود.او سال ها در آموزش و پرورش با سمت دبیری به فرزندان این آب و خاک خدمت کرد.
سیمین بهبهانی از چهره های ماندگار و شاعر ارزنده و صاحب سبک درعرصه غزل فارسی و همچنین از زنان پیشرو و سنت ستیز معاصر است که در زمینه حقوق بشر و حقوق زنان نیز فعالیت می کند
و در کانون نویسندگان ایران نیز فعالیت دارد و مورد احترام تمامی اهل قلم و دوستداران شعر و ادب فارسی و فعالان سیاسی ایران است.
او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بی سابقه به "نیمای غزل" معروف است .

آثاراو عبارتند از :

سهتار شکسته (۱۹۵۱)
جای پا (۱۹۵۴)
چلچراغ (۱۹۵۵)
مرمر (۱۹۶۱)
رستاخیز (۱۹۷۱)
خطی ز سرعت و آتش (۱۹۸۰)
دشت ارژن (۱۹۸۳)
کاغذین جامه (۱۹۹۲)
یک دریچه آزادی (۱۹۹۵)
مجموعه اشعار (۲۰۰۳)

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:43 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه میرزاده عشقی

زندگینامه  میرزاده عشقی   

میرزاده عشقی نامش « سید محمد رضا » فرزند « حاج سید ابوالقاسم کردستانی » ودر تاریخ دوازدهم جمادی الآخر سال 1312 هجری وقمری مطابق 1272 خورشیدی وسال 1893 میلادی در شهر همدان متولد شده است. سالهای کودکی را در مکاتب محلی واز سن هفت سالگی به بعد در آموزشگاههای «الفت » و «آلیانس » به تحصیل فارسی وفرانسه اشتغال داشته ...

زندگینامه  میرزاده عشقی

، پیش از آنکه گواهی نامه از مدرسه اخیرالذکر در یافت کند در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخته ودر اندک زمانی زبان فرانسه را به خوبی در یافته وبه شیرینی تکلم می کرد. دوره تحصیلی این شاعر جوان تا سن هفده سالگی بیشتر طول نکشید، شاید سبب واقعی آن همان طبع بلند ، فکر تند وروح شاعرانه اش بوده است. در آغاز سن 15 سالگی به اصفهان رفت ، سپس برای اتمام تحصیلات به تهران آمد ، بیش از سه ماه نگذ شت که به همدان باز گشت وچهار ماه بعدش به اصرار پدر برای تحصیل عازم پایتخت شد ولی عشقی از تهران به رشت وبندر انزلی رهسپار واز آنجا به مرکز باز آمد. هنگامی که در همدان بسر می برد اوائل جنگ بین المللی اول 1914-1918 میلادی به عبارت دیگر دوره کشمکش سیاست متفقین ودول متحده بود. عشقی به هواخواهی از عثمانی ها پرداخت وزمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول می رفتند او هم به آنها پیوست وهمراه مهاجرین به آنجا رفت. عشقی چند سالی در استانبول بود ، در شعبه علوم اجتماعی وفلسفه دارالفنون باب عالی جزء مستمعین آزاد حضور می یافت ، پیش از این سفر هم یک باربه همراهی آلمانی ها به بیجار وکردستان رفته بود. « اپرای رستاخیز شهریاران ایران » را عشقی در استانبول نوشت. این منظومه اثر مشاهدات اواز ویرانه های مدائن هنگام عبور از بغداد وموصل به استانبول بوده که روح شاعر رابه هیجان انداخته وشهپر اندیشه بلندش را به پرواز در آورد. در سال 1333 ه. ق . « روزنامه عشقی » را در همدان انتشار داد. « نوروزی نامه » را نیز در سال 1336 ه. ق . پانزده روز پیش از رسیدن فصل بهار در استانبول سرود. عشقی از استانبول به همدان رفت وباز به تهران شتافت . عشقی چند سال آخر عمرش را در تهران به سر برد، قطعه « کفن سیاه » را در دفاع از مظلومیت زنان وتجسم روزگار سیاه آنان با مسمط « ایدآل مرد دهقان » نوشت.در واقع این اثر با ثمرش تاریخچه ای تز انقلابات مشروطیت ودوره ای که شاعر می زیست می باشد. عشقی گاه گاهی در روزنامه ها ومجلات اشعارومقالاتی منتشر می ساخت که بیشتر جنبه ی وطنی واجتماعی داشت ،چندی هم شخصا روزنامه « قرن بیستم » را باقطع بزرگ در چهار صفحه منتشر می کرد که امتیازش به خود او تعلق داشت لیکن عمر روزمانه نگاریش مانند عمر خود او کوتاه بود وبیش از 17 شماره انتشار نیافت. این شاعر نیکنام وجوان ناکام در عنفوان جوانی روزگار پر اظطراب واندوهگین داشت ، بیش از 31 سالش نبود که تیری جانسوز وظالمانه چنان پیکر هنرمندی را از پای در آورد وبه خاک هلاکت انداخت. عشقی در شکایت از حوادث جهان واوضاع نامساعد آن زمان وبدی روزگار خود در ابیاتی چنین بیان می نماید! باری از این عمر سفله سیر شدم سیر تازه جوانم ز غصه پیر شدم پیر سپس طلب مرگ می کند ومی گوید: پیر پسند ای عروس مرگ چرائی منکه جوانم چه عیب دارم بی پیر شگفت انگیز تر این که شاعر ستمدیده ، مرگ نا بهنگام خود را پیش بینی کرده ودر منظومه « عشق وطن » می گوید: من نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم آگهی آخرین نمایش یعنی « اپرای رستاخیز سلاطین ایران » را در روزنامه های پایتخت زیر عنوان « آخرین گدائی » منتشر ساخت. در چنان دوره آشفته ای که باید آن را دوره فجایع وخیانت ورزی ها دانست عشقی آن شاعر آزاده ، جوان حساس وغیور که خون پاک وگرمی در تن داشت ... سر پر شور و روح حساس وبی قرار او آرام نمی گرفت ! از این اوضاع ننگین وفلاکت بار به تنگ آمده عصبانی بود. گزارش های روزمره وکشمش های بی رویه ، عرق ایرانیت وحس وطن خواهی اش را به هیجان آورده طبع سرشارش را آتش بار تر وتوفانی تر می ساخت. به همین مناسبت شاعر جوان ،احساسات زننده وافکار تندی داشت بیشتر اشعاری که می سرود وطنی وملی بود وبه ملاحظه افکار انقلابیش ، دم از خون وخونریزی می زد، چنان که عنوان یکی از مقالات خود را «عید خون » گذارد واز سخنرانی هایش در مجامع تهران ، اصفهان ، همدان وشهر های دیگر بوی خون وخونریزی شنیده می شد. عشقی اخلاقا آدمی خوش مشرب ، نیکو خصال وبه مادیات بی اعتنا بود، زن وفرزندی نداشت ، با کمکهای پدری ، خانواده ، یاران و آزادیخواهان وبالاخره از در آمد نمایش های خود گذران می کرد. در آخرین کابینه نخست وزیری « مرحوم حسن پیرنیا ، مشیرالدوله » از طرف وزارت کشور به ریاست شهرداری اصفهان انتخاب گردید ولی نپذیرفت. در آغاز زمزمه جمهوریت عشقی دوباره روزنامه « قرن بیستم » را باقطع کوچک در هشت صفحه منتشر کرد که یک شماره بیشتر انتشار نیافت وبر اثر مخالفت روزنامه اش باز داشت شد و خود شاعر نیز به دست دو نفر در بامداد دوازدهم تیر ماه 1303 خورشیدی در خانه مسکونیش جنب دروازه دولت ، سه راه سپهسالار کوچه قطب الدوله هدف گلوله جانگداز قرار گرفت . شاعر شهید از چند روز پیش ، حال آشفته ای داشت ، خواب وحشتناکی دیده بود ، این خواب را به وقوع پیش آمدی بد برای خودش تعبیر می کرد. تشییع جنازه عشقی : همان روز که عشقی ترور شده بود ، ساعت سه بعداز ظهر عده ای از نمایندگان اقلیت ومدیران جراید اقلیت در مریضخانه نظمیه برسرنعش حاضر شدند ، جمعیت هم کم کم در حال تجمع بود . « عباس خلیلی ، مدیر روزنامه اقدام » نطق غرائی کرد ، تمام حاضرین گریستند ، پس از نطق خلیلی ، نعش را در درشکه ای گذارده به طرف منزل عشقی حرکت کردند ، عده زیادی درشکه واتومبیل از عقب نعش به حرکت در آمدند ، « فرخی یزدی ، مدیر روزنامه طوفان » نیز از مشایعت کنندگان بود ، همین که درشکه فرخی یزدی به سر چهارراه « مخبرالدوله » رسید به رفیق خود می گوید ماده تاریخ خوبی پیدا کردم وآن « عشقی قرن بیستم » است . هنوز به چهار راه سید علی نرسیده بودند که فرخی قطعه معروف ماده تاریخ عشقی را به این شکل ساخت: دیو مهیب خود سری چون ز غضب گرفت دم امنیت از محیط ما رخت به بست وگشت گم حربه وحشت و ترور گشت چو میرزاده را سال شهادتش بخوان عشقی قرن بیستم نعش عشقی را به خانه اش آوردند ودر آنجا شسته وکفن کردند ، شب را در مسجد سپهسالار به امانت گذاردند که روز بعد تشییع نمایند. شب در مسجد سپهسالار جمعیت زیادی ماند ، زیرا فهمیده بودند که شهربانی می خواهد شبانه نعش را برده محرمانه دفن نماید ونگذارد سر وصدا در اطراف آن بلند شود. ولی درباریان واقلیت می خواستند که از تشییع جنازه عشقی استفاده کرده بفهمانند که مردم چه اندازه با دولت وقت مخالف هستند. مدرس ودسته اقلیت همان روز اعلانی در شهر منتشر کردند که فردا هر کس می خواهد از جنازه یک سید غریب ومظلوم تشییع نماید صبح به مسجد سپهسالار حاضر شود. صبح جمعیت بی مانندی در مسجد سپهسالار گرد آمد ، جنازه را حرکت داده تشییع فوق العاده پر ازدحامی که تاکنون نطیر آن دیده نشده بود به عمل آمد . پیراهن خونین عشقی را نیز روی عماری گذارده بودند . از تمام محلات شهر دسته جمعیت به مشایعت کنندگان می پیوست ، می گویند در حدود سی هزار نفر در تشییع جنازه شرکت کرده بودند و با همان هئیت جنازه به « ابن بابویه » برده در شمال غربی آن مدفون ساختند. نقل ازادبیات سیاسی ایران در عصر مشروطیت - جلد اول - صفحه 672 این حقیقت دارد که دربار قاجارکوشید از قتل عشقی به سود خود و علیه قاتلانش که مدعی حکومت بودند بهره برداری کند وبه هر چه مفصل تر و مردمی تر شدن تشییع جنازه او کمک کرد. حرکت جماعت پشت تابوت او یکی از نکات مهمی بود که از همان فردای ترور عشقی تصویری بسیار پررنگ از شهرت ، محبوبیت ، مظلومیت وشهادت بر ذهن جامعه حک کرد ، تصویری نورانی که با گفتارهتاکانه یک قلندر بد دهن چندان همخوانی نداشت. این هم حقیقت دارد که عشقی اعتقاد داشت سالطنت قاجار باید ادامه یابد وتجربه مشروطیت کامل شود ومانند بسیاری دیگر قضیه ایجاد جمهوری را بازی عوامل خارجی و عمال بومی شان می دانست ومی پنداشت رفتن دزدان کهنه کار و آمدن دزدان تازه کار یعنی اتلاف هر چه بیشتر مال ملت. اقتباس از کتاب : از صبا تا نیما جلد دوم صفحه 14 تجربه روزنامه نگاری : می بینیم که روزنامه بد چاپ ، پر غلط وکم مطلب اونمی توانست به پای روزنامه های بهتر دوروبرش برسد وبا آنها رقابت کند واو ، به جای دست زدن به انتقادی حرفه ای و واقع بینانه از خود ، در باره « سید اشرف الدین حسینی » نویسنده روزنامه فکاهی وپر خوانده « نسیم شمال » که در آخر عمر کارش به فقر و دارالمجانین کشید می نوشت: « روزنامه قرن بیستم ، 23 خرداد ماه 1300 شمسی . « اگر از من به پرسند ؟ می گویم : « سید اشرف وسید اشرف ها از روز اول دیوانه اند که قدم در این راه واین جامعه ی بی وفا می گذارند.» به گفته ی عشقی روزنامه « قرن بیستم » در زمان انتشارش تنها دو مشترک داشت. نقل از کتاب : میرزاده عشقی – تالیف . محمد قائد . صفحه 19 « روزنامه قرن بیستم » که شماره های آن طی سه سال واندی به زحمت از بیست گذشت ، بسیار نا منظم انتشار می یافت ، خواننده چندانی نداشت وشهرتی را اگر فرض کنیم شهرتی به دست آورد ، مدیون نام خود عشقی بود. نقل از کتاب : ادبیات سیاسی ایران در عصر مشروطیت : جلد اول : صفحه 480 « ولادیمیر نابوکف : می گوید : بهترین بخش زندگینامه ی نویسنده ، نه داستان ماجراهایی که براو گذشت ، بلکه شرح تحول سبک کار اوست. با در گرفتن جنگ جهانی اول در سال 1914 میلادی 1293 شمسی زمانی که بیست سال داشت ، در همدان روزنامه ای با نام « نامه ی عشقی » را به راه انداخت . آرین پور ، در کتاب « از صبا تا نیما » می نویسد : شماره های اول وسوم این روزنامه به تاریخ های 18 ذیقعده 1333 ه . ق . و27 محرم 1334 ه . ق . 1293 شمسی خبر می دهد. سفر عشقی به خارج از ایران ( بر پایه اشاره ای به باز گشتن به ایران در منظومه ی ، کفن سیاه ) این حکایت همه جا می گفتم چون سه سال دگر ایران رفتم باید سه سالی به درازکشیده باشد. اواخر جنگ به ایران باز گشت ، مدتی در همدان ماند وسپس راهی تهران شد. در تهران به صف پور شورترین مخالفان قرارداد 1919 وثوق الدوله که مضمون آن تحت الحمایگی ایران بود ، پیوست ، به تبلیغ وتهیج وسخنرانیهای تند پرداخت . نقل از کتاب از صبا تا نیما جلد دوم صفحه 364 یحیی آرین پور در سال 1337 قمری که حسن وثوق ( وثوق الدوله ) قرارداد ایران وانگلیس را به وسیله جراید اعلام کرد ، عشقی منظومه اعتراض آمیزی را در نتیجه تاثر از عقد قرارداد مزبور سرود وخود نیز در مقدمه اشعارشرحی نوشته است که به خط وامضاء خود شاعر است . که ذیلا ذکر می گردد: « با عشق وطن مندرجات ذیل را در این جاثبت می نمایم ، شاید بعداز من یادگار بماند وموجب آمرزش روح من باشد. باید دانست : این ابیات فقط و فقط اثر احساسات ناشیه از معاهده دولتین انگلستان وایران است که از طبع من تراوش کرده واین نبوده مگر این قرارداد در ذهن این بنده جزء ( یک معامله فروش ایران به انگلستان ! ) طور دیگر تلقی نشده! این است که با اطلاع از این مساله شب وروز در وحشتم ، وهر گاه راه می روم ، فرض می کنم که روی خاکی قدم بر میدارم که تا دیروز مال من بوده وحال از آن دیگری است ! هر وقت آب می خورم می دانم این آب ... از این رو هر لحظه نفرینی به مرتکب این مامله می گفتم ، تقریبا قصیده ها ، غزلها ومقاله ها در این خصوص تهیه کرده ولی چون هیچکس پیرامون برای ثبت وحفظ آنها نبود تقریبا تمام آنها از یاد رفت ، بی آنکه اثری کرده باشد . فقط ابیات زیر است که از میان آنها بخاطرم مانده » « بنام عشق وطن » ای خدا با خون ما ، این مهیمانی می کند هرچه من ز اظهار دل ، تحاشی می کنم بهر احساسات خود ، مشکل تراشی می کنم ز اشک خود بر آتش دل ، آب پاشی می کنم باز طبعم بیشتر ، آتش فشانی می کند ز انزلی تا بلخ و بم را ، اشک من گل کرده است غسل بر نعش وطن ، خونابه دل کرده است دل دگر پیرامن دلدار را ، ول کرده است بر زوال ملک دارا ، نوحه خوانی می کند دست وپای گله با ، دست شبانشان بسته اند خوانی اندر ملک ما ، از خون خلق آراسته اند گرگهای آنگلوساکسون ، بر آن بنشسته اند هئیتی هم بهرشان ، خوان گسترانی می کند رفت شاه و رفت ملک ورفت تاج و رفت تخت باغبان زحمت مکش ، کز ریشه کندند ، این درخت مهیمانان وثوق الدوله ! خونخوارند سخت ای خدا با خون ما ، این مهیما نی می کند ای وثوق الدوله ! ایران ، ملک بابایت نبود ! یک شتر برده است آن واین قطار اندر قطار این چه سری بود ؟ رفت آن پای دار ، این پایدار باز هم صد ماشاالله زندگانی می کند یا رب این مخلوق را از چوب بتراشیده اند ؟ برسر این خلق ، خاک مردگان پاشیده اند ؟ ودر جایی دیگر می گوید : چشم بد مجرای این سر چشمه ی خون تا کنون زین سپس ریزش ز مجرای زبانی می کند نقل از کلیات میرزاده عشقی . در پی این اعتراضها وچامه سرایی ها ، در تابستان سال 1298 شمسی ( حسن وثوق ) ( وثوق الدوله رئیس الوزرا ) عشقی را به همراهی جمعی از مخالفان قرارداد به زندان انداخت وجمعی دیگر را به کاشان تبعید کرد. حسین مکی در تاریخ بیست ساله ایران در مورد میرزاده عشقی می نویسد: خواب عشقی : « فلاماریون » سه کتاب دارد به نام « قبل از مرگ » و « در اطراف مرگ » و « بعداز مرگ » در این کتابها گواهی های کتبی بسیاری از معاصرین و معتمدین عصر خود را منتشر ساخته است. این نامه ها که به « فلا ماریون » نوشته شده اند اکثر عبارت از داستان های خوابهای عجیب یا مکاشفات اشخاص ورویاهایی که غالبا با واقع تطبیق کرده است. مابین آقای « رحیم زاده صفوی » و « ملک الشعراء » و « میرزاده عشقی » که هر سه از کارکنان اقلیت بودند ترتیبی بر قرار شده بود که هفته ای دو روز در منزل « رحیم زاده صفوی » گرد آمده از ظهر تا شب وقت خود را به مذاکرات ادبی وتهیه مطالب برای روزنامه قرن بیستم که متعلق به میرزاده عشقی بود می گذرانیدند. یک روز شنبه از هفته ای که روز سه شنبه ی آن روز می بایست میرزاده عشقی به قتل رسد بعداز صرف ناهار رحیم زاده صفوی یکی از سه کتاب مزبور را باز کرده برای رفقا به فارسی نقل می نمود، در آن هنگام دوسه روز از انتشار آخرین شماره مشهور قرن بیستم گذشته بود ، همان شماره مشهوری که حاوی شدیدترین حملات به دیکتاتر وقت و اطرافیان او بود تهدیدهای متواتر به میرزاده عشقی می رسید وکار به جایی رسیده بود که شاعر نامبرده قیافه ی مهیب مرگ را پیش چشم خود مجسم می یافت.در آن روز و آن ساعت که اتفاقا به قصه های آن کتاب در موضوع خواب ومرگ گوش می داد ، غفلتا از جای پریده خطاب به رحیم زاده صفوی نموده گفت : حاشا که شما در این زمینه ها مطالعه می کنید خواهشمندم یک دقیقه هم به خواب من که دیشب دیده ام توجه نمائید ، « خواب دیدم که در قلمستان زرگنده مشغول گردش هستم فراموش نشود که در آن زمان قلمستان زرگنده گردشگاه اهل تفریح وتفرج مرکز بود ، در حین گردش دختری فرنگی مثل آن که با من سابقه آشنایی داشت نزدیک آمده بنای گله گزاری وبالاخره تشدد وتغیر را گذاشت وطپاننپه ای که در دست داشت شش گلوله به طرف من خالی نمود. براثر صدای تیرها افراد پلیس ریختند و مرا دستگیر کرده در درشکه نشاندند که به نظمیه ببرند در بین راه من هر چه فریاد می کردم که آخر مرا کجا می برید شما باید ضارب را دستگیر کنید نه مرا ، به حرفم گوش نمی دادند تا مرا به نظمیه بردند ودر آنجا مرا به اتاقی شبیه زیر زمین کشانیده حبس کردند. آن اتاق فقط یک روزنه داشت که از آن روشنایی به درون می تابید. من با حال وحشتی که داشتم چشم را به آن روزنه دوخته بودم ناگهان دیدم شروع به خاک ریزی شد وتدریجا آن روزنه گرفته شد ومن احساس کردم که آنجا قیر من است ...» هنگامی که میرزاده عشقی این خواب را حکایت می کرد قیافه بیم زده و وحشتناکی داشت ورفقای او برای تقویت وتسلیت اوبه مزاح وشوخی می پردازند ولی رحیم زاده صفوی حکایت می کند: حال میرزاده عشقی وقیافه ولهجه او در آن موقع طوری بود که در قلب من اثر بیم و وحشت را منعکس می ساخت ، طرف عصر ملک الشهراء زودتر بیرون می رود و میرزاده عشقی با رحیم زاده صفوی بنای مشورت را گذارده می گوید من یقین دارم که همین روزها مرا خواهند کشت وبرای شماها نیز همین خطرها مسلما هست باید چاره ای بیندیشیم شاید من و تو هر طوری شده دو نفری ازیک راه که کمتر مورد توجه باشد به طور ناشناس به روسیه فرار کنیم ، رحیم زاده صفوی هم چون قلبا بیمناک شده بود حاضر می شود از راه فروش واثاثیه خانه خود هر چه زودترمبلغی فراهم ساخته فرار نمایند وراه سفر به روسیه را از طریق شمیران شهرستانک انتخاب می کنند. رحیم زاده صفوی پیشنهاد می نماید روز یکشنبه و دوشنبه خود عشقی هم کمک کند تا اثاثیه وی به فروش رسد وعصر غروب دوشنبه به عنوان گردش شمیران بی خبر از رفقا دونفری فرار نمایند. میرزاده عشقی از این فداکاری رفیقش که بی دریغ خرج سفر را تهیه می بیند خوشند شده ولیکن می کوید سفر باید به روز چهارشنبه بماند زیرا روز دوشنبه به شخص عزیزی وعده داده است که باید در زرگنده او را ملاقات کند .البته از گفتن نام زرگنده رحیم زاده صفوی متوحش شده اصرارمی کند که عشقی از این قصد در گذزد ولی چون قضیه به عوالم روحی وقلبی شاعر مربوط بوده است اصرار رفیقش بی اثر می ماند ، شب یکشنبه را عشقی در خانه رفیقش می ماند وروز یکشنبه می رود با وعده این که شب سه شنبه خواهم آمد وروز آن شب در آوردن سمسار وفروش اثاثیه به تو کمک خواهم کرد لیکن شب سه شنبه بر خلاف وعده ای که عشقی داده بود به منزل رحیم زاده صفوی نمی آید وبالاخره روز سه شنبه طرف صبح بعداز مدتی که رفیقش انتظار او را می کشد وخبری نمی رسد محمد خان نوکرش را به خانه ی عشقی می فرستد ،خانه عشقی در سه راه سپهسالار منزلی کوچک بود متعلق به مهدیخان نام که هم اکنون آن کوچه را عشقی می خوانند . خانه مهدیخان صحن محقر اما نظیف وبا درخت و گلگاری بود وبنابه مناسباتی رحیم زاده صفوی آن را برای شاعر اجاره کرده بود و خانه صفوی در نظامیه بود . همین که نوکر رحیم زاده صفوی به خانه عشقی می رسد در حدود دو ساعت قبل از ظهر « ابوالقاسم » نام « پسر ضیاء السلطان » با شخص دیگری که همراه اوبوده در کوچه می بیند که به سرعت از آنجا دور می شوند وسر کوچه اتومبیلی بوده که آن دونفر سوار می شوند واز طرفی سر وصدا ی زنهای همسایه را می شنود که فریاد می کنند « خونخوارها جوان ناکام را کشتند » و عجب آن است که در آن کوچه با آن که هیچ گاه گردشگاه پلیس و ما مورین تا مینات نبود ه و نیست در ظرف یک لحظه هنوز محمد خان به در خانه عشقی نرسیده می بیند چند نفر پلیس و مامور تامینات دوان دوان می آیند ومانند اشخاصی که از انجام قضیه مطلع باسشند به خانه عشقی ریخته شاعر مجروح را بیرون کشیده در یک درشکه که سر کوچه آماده بود می نشانند، عشقی که چشمش به محمد خان می افتد فریاد می کند « محمد خان به رفقا بگو به داد من برسند... » محمد خان از این پاسبانها بپرس مرا کجا می برند ... بابا من نمی خواهم به مریضخانه نظمیه بروم ، مرا به مریضخانه امریکا ببرید... وهمین طور همین جملات را در خیابانها مخصوصا در خیابان شاه اباد با فریاد تکرار می کرده است ، پلیس ها که گویا دستور مخصوص داشتند بر اثر داد فریاد عشقی راضی می شوند اول اورا به کمیساریای دولت ببرند که از آنجا مطابق میل او به مریضخانه امریکایی منتقل شود اما همین که درشکه به کمیساریا می رسد رئیس کمیساریا به پلیس ها فحاشی کرده می گوید چرا نظمیه نمی برید . » این به قراری که مسموع افتاد هنگامیکه « پسر ضیاء السلطان » و رفیقش می خواسته سوار اتومبیل شده بگریزد پاسبانی به نام « سید عباس » که نوبه خدمتش نبوده به اتفاق محمد خان نام هرسنی که نوکر « حاج مخبر السلطنه » بوده براثر داد وفریاد زنها « ابوالقاسم پسر ضیاء السلطان » را دنبال کرده دستگیر می نمایند ولی رفیقش فرار می نماید . ابوالقاسم مزبور تا شهربانی هم برده می شود که در مواجهه با عشقی هم حضور داشته ولی بعدااورا مرخص می نمایند که مدتی از تهران هم خارج می شود. در حدود دو ساعت قبل از ظهر به ملک الشهراء در مجلس خبر می دهند که عشقی اورا در مریضخانه شهربانی خواسته است بلافاصله وفورا به ولیعهد محمد حسن میرزا کاغذ می نویسد که مشارالیه دستورداده طبیب های سلطنتی برای معالجه عشقی بشتابند و یک ساعت بعد از ظهر که به نمایندگان اقلیت خبر می رسد که عشقی در مریضخانه شهربانی بستری شده است ، ملک الشهراء بهار و سید حسن خان زعیم و رحیم زاده صفوی به اتفاق چند نفر دیگر سوار شده به شهربانی که در میدان توپخانه بود می روند. به آنها گفته می شود که باید از خیابان جلیل آباد از در طویله سوار بروید که مریضخانه آنجاست ، طویله سوار حیاط بزرگی داشت ودر سمت دست چپ چهار اتاق کوخ مانند که سقف آنها گنبدی بود مریضخانه نظمیه را تشکیل می داد و پیدا بود که آن کوخ ها سابقا جزء طویله بوده وبعد آن را از اصطبل جدا ساخته سفید کاری کرده تحویل مریضخانه داده بودند . اتاق اولی یک در به حیاط طویله داشت ویکی دو پنجره آن به خیابان جلیل آباد باز می شد.سه اتاق دیگر که تو در تو وراهرو آنها عبارت از دری بود که به اتاق اولی باز می شد واز اتاق دومی در بندی به اتاق سومی راه می داد دیگر آن اتاقها هیچ گونه در وپنجره به خارج نداشت وروشنایی هر یک از آنها از یک روزنه می رسید که در وسط کنبدی سقف قرار داده بودند و البته این ترتیب برای آن بود که مبادا مریض حسبی فرار نماید.همین که رفقای عشقی وارد اتاق اول شدند واز در گاه اتاق دومی منظره طویله مانند آن ساختمان ها وهر سه اتاق رامشاهده کردند ملک الشعراء به رحیم زاده صفوی که در حال گریه وزاری بود می گوید: صفوی ، خواب عشقی ، صفوی که در حال تاثر بود متوجه مطلب نمی شود مجددا ملک الشعراء بازوی وی را فشار داده می گوید : صفوی ، خواب عشقی وزیر زمین وروزنه را تماشا کن ، آن وقت صفوی خواب عشقی را به یاد آورده وقتی نگاه می کند در اتاق چهارمی یک تختخواب می بیند که میرزاده عشقی روی آن به خواب ابدی رفته ونور آفتاب از روزنه ی سقف به سینه ی او افتاده وشاید در آن لحظه که عشقی برای آخرین دم چشم بر هم می نهاده نور آن روزنه به صورت او می تابیده واین نکته که میرزاده عشقی هنگامی که چشم بر هم می گذارده است مژ گان او تدریجا روی هم می افتاده مانند همان حالتی بوده که شاعر در خواب دیده بود حیرت وشگفتی برای رفقا می گردد به طوری که مدتی ما ت و مبهوت گریه وزاری را فراموش کرده ، به تماشای آن منظره وتطبیق آن با راست بینی و خواب شگفت انگیز عشقی مشغول می شوند و این خواب را رحیم زاده صفوی در روزنامه « شهاب » همان هفته و ملک الشعراء در روزنامه « قانون هفتگی » طی مرثیه نامهای که برای عشقی نوشته اند حکایت کرده اند. نقل از کتاب تاریخ بیست ساله ایران - جلد سوم - صفحه 70 تالیف حسین مکی . این حکا یت واقعی در کتاب ، خاطرات و مخاطرات - هم ثبت شده است . ترور عشقی : چند روزی بود که غبار اندوهی ، سخت روح حساس میرزاده عشقی شاعر جوان را پوشانیده بود ، رنجورشده بود و شبها آسوده نمی خوابید. یگ شب عشقی تا خیلی از شب گذشته خوابش نمی برد . آن شب بر خلاف همه شب که بعداز شام به رختخواب می رفت میل خوابیدان نداشت . کسل بود ، روحش گرفته و دردناک ، از یک چیزناشناس در بیم و اظطراب بود ... روز بعد ، به دوستی گفته بود که دلم می خواهد زنده بمانم وبرای آزادی ایران هر قدر می توانم بکوشم ... من که از این زندگی سیر شده ام ، اگر خوشحالم زنده ام ، برای این است که برای وطنم ، فرزندی لایق و فداکار باشم وتا آنجا که میسر است برای نجات کشورم کار کنم. دو سه شب بود که دو نفر ناشناس پیرامون خانه ی عشقی کشیک می کشیدند. عشقی به نصیحت دوستانش از خانه بیرون نمی رفت . کسی را هم نزد خود نمی پذیرفت . ولی آن دو نفر ناشناس ، پیوسته مرافب بودند که عشقی تنها بشود وبه سراغش بروند . تمام شب دوازدهم تیر ماه 1330 را عشقی ناراحت به سر برده بود . صبح آن شب عشقی ، خسته ، لب حوض دستهایش را می شست . پسر عموی او که از چندی پیش مراقب او بود بیرون رفته بود. کلفت خانه هم برای خرید رفته بود و در خانه را باز گذاشته بود . در حیاط باز شد و سه نفر بدون اجازه وارد خانه عشقی شدند ، عشقی از آنها پرسید که چه کار دارند ؟آنها جواب دادند که شب گذشته ، شکایتی از سردار اکرم همدانی به منزل او داده اند که عشقی آن را به چاپ برساند و اکنون برای گرفتن جواب عریضه آمده اند. عشقی خندان تعارف کرده ومی خواست برای پذیرایی آنها را به اتاق ببرد ودر حالی که با یکی از آنان صحبت کنان جلو بود ، یکی از دو نفر ، از عقب تیری به سوی او خالی کرد. وبی درنگ هر سه نفر فرار کردند.عشقی فریاد کشید وخود را به کوچه رسانید . در آنجا از شدت درد به جوی آب افتاد . همسایه ها به صدای تیر وفریاد عشقی جوان ، سراسیمه از خانه بیرون ریختند و « محمد هرسینی » قاتل را دستگیر نمودند. اسم قاتل « ابوالقاسم » بود . او از مهاجرین قفقاز بود. عشقی را به بیمارستان شهربانی بردند . در تختخوابی افتاده ولحافی رویش کشیده شده بود. رنگش به کلی پریده بود وعرق مرگ بر چهره ی پاک و دلربایش نشسته بود . تنش سرد شده واز سرما به خود می پیچید . عشقی در زحمت وشکنجه درد شدیدی فرو بود. ناله می کرد وداد می زد که یا مرا از اینجا بیرون ببرید ویا یک گلوله دیگر به من بزنید وآسوده ام بکنید. گلوله ی سربی از طرف چپ زیر قلبش گیر کرده بود. خون زیادی می آمد . بعداز چهار ساعت درد و شکنجه ، عشقی جوان وبدبخت چشم از جهان بربست. پیراهن خونینش را روی جنازه اش گذاشته وتابوت را به مسجد سپهسالار بردند. صبح روز بعد تمام تهران عزادار بود . دانشمندان ، دانش آموزان ، کاسب کارها واهالی محل طوق وعلم بلند کرده وجنازه ی شاعرجوان را در حالی که پیراهن خونین او روی تابوت بود برداشته وحرکت کردند. هر کس جنازه را می دید می گریست ومی گفت : تهران چنین سوگواری را یک بار دیگر نخواهد دید

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:44 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه جلال آل احمد

زندگینامه جلال آل احمد  

جلال الدین سادات آل احمد، معروف به جلال آل احمد، فرزند سید احمد حسینی طالقانی در محله سید نصرالدین از محله های قدیمی شهر تهران به دنیا آمد، او در سال 1302 پس از هفت دختر متولد شد و نهمین فرزند پدر و دومین پسر خانواده بود...

زندگینامه جلال آل احمد

  پدرش در کسوت روحانیت بود و از این رو جلال دوران کودکی را در محیطی مذهبی گذراند. تمام سعی پدر این بود که از جلال، برای مسجد و منبرش جانشینی بپرورد. جلال پس از اتمام دوره دبستان، تحصیل در دبیرستان را آغاز کرد، اما پدر که تحصیل فرزند را در مدارس دولتی نمی پسندید و پیش بینی می کرد که آن درسها، فرزندش را از راه دین و حقیقت منحرف می کند، با او مخالفت کرد: « دبستان را که تمام کردم، دیگر نگذاشت درس بخوانم که: «برو بازار کار کن» تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من رفتم بازار. اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. » پس از ختم تحصیل دبیرستانی، پدر او را به نجف نزد برادر بزرگش سید محمد تقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد، البته او خود به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت، اما در نجف ماندگار شد. این سفر چند ماه بیشتر دوام نیاورد و جلال به ایران بازگشت. در «کارنامه سه ساله» ماجرای رفتن به عراق را این گونه شرح می دهد: «تابستان 1322 بود، در بحبوحه جنگ، با حضور سربازان بیگانه و رفت و آمد وحشت انگیز u.k.c.c و قرقی که در تمام جاده ها کرده بودند تا مهمات جنگی از خرمشهر به استالینگراد برسد. به قصد تحصیل به بیروت می رفتم که آخرین حد نوک دماغ ذهن جوانی ام بود و از راه خرمشهر به بصره و نجف می رفتم که سپس به بغداد والخ .... اما در نجف ماندگار شدم. میهمان سفره برادرم. تا سه ماه بعد به چیزی در حدود گریزی، از راه خانقین و کرمانشاه برگردم. کله خورده و کلافه و از برادر و پدر.» پس از بازگشت از سفر، آثار شک و تردید و بی اعتقادی به مذهب در او مشاهده می شود که بازتابهای منفی خانواده را به دنبال داشت. «شخص من که نویسنده این کلمات است، در خانواده روحانی خود همان وقت لامذهب اعلام شد ه دیگر مهر نماز زیرپیشانی نمی گذاشت. در نظر خود من که چنین می کردم، بر مهر گلی نماز خواندن نوعی بت پرستی بود که اسلام هر نوعش را نهی کرده، ولی در نظر پدرم آغاز لا مذهبی بود. و تصدیق می کنید که وقتی لا مذهبی به این آسانی به چنگ آمد، به خاطر آزمایش هم شده، آدمیزاد به خود حق می دهد که تا به آخر براندش.» آل احمد در سال 1323 به حزب توده ایران پیوست و عملاً از تفکرات مذهبی دست شست. دوران پر حرارت بلوغ که شک و تردید لازمه آن دوره از زندگی بود، اوج گیری حرکت های چپ گرایانه حزب توده ایران و توجه جوانان پرشور آن زمان به شعارهای تند وانقلابی آن حزب و درگیری جنگ جهانی دوم عواملی بودند که باعث تغییر مسیر فکری آن احد شدند. همه این عوامل دست به دست هم داد تا جوانکی با انگشتری عقیق با دست و سر تراشیده، تبدیل شد به جوانی مرتب و منظم با یک کراوات و یکدست لباس نیمدار آمریکایی شود. در سال 1324 با چاپ داستان «زیارت» در مجله سخن به دنیای نویسندگی قدم گذاشت و در همان سال، این داستان در کنار چند [برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]دیگر در مجموعه "دید و بازدید" به چاپ رسید. آل احمد در نوروز سال 1324 برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته به حزب به آبادان سفر کرد: «در آبادان اطراق کردم. پانزده روزی. سال 1324 بود، ایام نوروز و من به مأموریتی برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته اش به آن ولایت می رفتم و اولین میتینگ در اهواز از بالای بالکونی کنار خیابان". آل احمد که از دانشسرای عالی در رشته ادبیات فارسی فارغ التحصیل شده بود، او تحصیل را در دوره دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد، اما در اواخر تحصیل از ادامه آن دوری جست و به قول خودش «از آن بیماری (دکتر شدن) شفا یافت». به علت فعالیت مداومش در حزب توده، مسؤولیتهای چندی را پذیرفت. خود در این باره می گوید: «در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره.... و از اوایل 25 مأمور شدم زیر نظر طبری «ماهنامه مردم» را راه بیندازم که تا هنگام انشعاب 18 شماره اش را درآوردم حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم.» در سال 1326 به استخدام آموزش و پرورش درآمد. در همان سال، به رهبری خلیل ملکی و 10 تن دیگر از حزب توده جدا شد. آنها از رهبری حزب و مشی آن انتقاد می کردند و نمی توانستند بپذیرند که یک حزب ایرانی، آلت دست کشور بیگانه باشد. در این سال با همراهی گروهی از همفکرانش طرح استعفای دسته جمعی خود را نوشتند. آل احمد با نثر عصیانگرش اینگونه می گوید: «روزگاری بود و حزب توده ای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی می نمود و ضد استعمار حرف می زد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعویهای دیگر و چه شوری که انگیخته بود و ما جوان بودیم و عضو آن حزب بودیم و نمی دانستیم سر نخ دست کیست و جوانی مان را می فرسودیم و تجربه می آموختیم. برای خود من «اما» روزی شروع شد که مأمور انتظامات یکی از تظاهرات حزبی بودیم (سال 23 یا 24؟) از در حزب خیابان فردوسی تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات چه فخرها که به خلق نفروختم، اما اول شاه آباد چشمم افتاد به کامیون های روسی پر از سرباز که ناظر و حامی تظاهرات ما کنار خیابان صف کشیده بودند که یک مرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچه سید هاشم و ....." در سال 1326 کتاب «از رنجی که می بریم» چاپ شد که مجموعه 10 قصه کوتاه بود و در سال بعد «سه تار» به چاپ رسید. پس از این سالها آل احمد به ترجمه روی آورد. در این دوره، به ترجمه آثار «ژید» و«کامو»، «سارتر» و «داستایوسکی» پرداخت و در همین دوره با دکتر سیمین دانشور ازدواج کرد. «زن زیادی» نیز به این سال تعلق دارد. در طی سالهای 1333 و 1334 «اورازان»، «تات نشینهای بلوک زهرا»، «هفت مقاله» و ترجمه مائده های زمینی را منتشر کرد و در سال 1337 «مدیر مدرسه» «سرگذشت کندوها» را به چاپ سپرد. دو سال بعد «جزیره خارک- در یتیم خلیج» را چاپ کرد. سپس از سال 40 تا 43 «نون و القلم»، «سه مقاله دیگر»، «کارنامه سه ساله»، «غرب زدگی» «سفر روس»، «سنگی بر گوری» را نوشت و در سال 45 «خسی در میقات» را چاپ کرد و هم «کرگدن» نمایشنامه ای از اوژان یونسکورا. «در خدمت و خیانت روشنفکران» و «نفرین زمین» و ترجمه «عبور از خط» از آخرین آثار اوست. آل احمد در صحنه مطبوعات نیز حضور فعالانه مستمری داشت و در این مجلات و روزنامه ها فعالیت می کرد. نکته ای که در زندگی آل احمد جالب توجه است، زندگی مستمر ادبی او است. اگر حیات ادبی این نویسنده با دیگر نویسندگان همعصرش مقایسه شود این موضوع به خوبی مشخص می شود. جلال در سالهای فرجامین زندگی، با روحی خسته و دلزده از تفکرات مادی به تعمق در خویشتن خویش پرداخت تا آنجا که در نهایت، پلی روحانی و معنوی بین او و خدایش ارتباط برقرار کرد. او در کتاب "خسی در میقات" که سفرنامه ی حج اوست به این تحول روحی اشاره می کند و می گوید: دیدم که کسی نیستم که به میعاد آمده باشد که خسی به میقات آمده است. . . این نویسنده پر توان که همواره به حقیقت می اندیشید و از مصلحت اندیشی می گریخت، در اواخر عمر پر بارش، به کلبه ای در میان جنگلهای اسالم کوچ کرد. جلال آل احمد، نویسنده توانا و هنرمند دلیر به ناگاه در غروب روز هفدهم شهریور ماه سال 1348 در چهل و شش سالگی زندگی را بدرود گفت.

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:44 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه سهیل محمودی

زندگینامه سهیل محمودی  

سهیل محمودی ( شاعر و منتقد ادبی، مجری توانای مجالس ادبی و صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران به ویژه برنامه ی تلویزیونی " با کاروان شعر و موسیقی " ) در اختیار بگذارم که به منبع معتبر و موثقی دست نیافتم . امید دارم خود آن بزرگوار و یا خواهرزاده محترمشان اطلاعاتی ولو محدود در اختیار دوستداران و علاقمندانشان قراردهند ... 

زندگینامه سهیل محمودی

سهیل محمودی شاعر انقلابی متولد سال 1339 است
از جمله آثار ایشان دریا در غدیر و فصلی از عاشقانه ها را میتوان نام برد . محمودی در غزل " کرامت آبی " پایداری ، وسعت دید و ایمان و پاکبازی مردم ایران را توصیف میکند . مردمی که چون صخره در مقابل طوفانها ایستادند و به مدد عشق و ایمان حماسه های بزرگ را رقم زدند

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:45 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه تاگور

زندگینامه تاگور  

تاگور امروزه یک شاعر، نقاش و سراینده ای بزرگ است که قدرت تخیل و بیانش اعجاز آمیز است. وی یک شخصیت ملی و مبارزه جو است که به دلیل محبت و احترام به انسانیت در قلب همه مردم جهان جا دارد...

زندگینامه تاگور

«رابیند رانات تاگور Rabidranath Tagor» شاعر، متفکر و نابغه ی هندی درششم ماه مه سال ۱۸۶۱ درشهر کلکته درخانواده مهاراجه ای که ثروتش از پارو بالا می رفت متولد گردید و درهفتم اوت ۱۹۴۱ در شهر کلکته در۸۰ سالگی درگذشت . درآغاز قرن نوزدهم مرد متفکری به نام «راجا را موهان روی » نهضت تازه ای در ادب و فلسفه بنیاد نهاد؛ نهضتی که عظمت آن را هیچ مرد متفکر اروپایی نمی تواند دریابد و همین نهضت بود که صد سال بعد توانست هندی آزاد ومستقل به وجود آورد. تاگور از پیروان شایسته این نهضت عظیم بود. او از محیط مدرسه و معلمین خصوصی تنها توانست قواعد علوم و زبان را فراگیرد و تفکرات تنهایی او وی را بر کرسی افتخار قرار داد، مادر وبرادر بزرگش نیز از استعداد فهم زبان و فلسفه ومنطق برخوردار بودند ومشوق او در دانش اندوزی بودند، و بحث های پرشور آنان پایه فهم عمیق وجهان بینی شگفت آوری شد که نام وی را جاودان ساخت . تاگور کار ادبی خود را درسال ۱۸۷۶ با سرودن اشعار «غنایی» آغاز کرد. وی در بیستم سپتامبر ۱۸۷۷میلادی برای تحصیل حقوق عازم لندن گردید اما حقوق هرگز نمی توانست روح نوجو و فیاض وی را قانع کند، از این رو پس از یک سال به زادگاه خویش بازگشت و در نهضت پر دامنه ای که در تمام زمینه های زیست ، اقتصاد ، سیاست و فرهنگ و فلسفه در این کشور و خصوصاً در ایالت بنگال به حد عصیان رسیده بود نقش حساسی به عهده گرفت و دومین اثر خود را که حاوی افکار مختلف او بود، در قالب ترانه هایی لطیف و پرشور منتشر کرد. دراین اشعار، زیبایی، عظمت و روح مبارزه جویی همه یک جا گرد آمده و نمایشگر عالی ترین عواطف بشری و تلاش مقدس انسان برای زیستن بود. آثار اولیه ی وی تقلیدی از شعرای بزرگ هندی بود که با مایه ای از فولکلور چاشنی خورده بود، لیکن درسال ۱۸۷۸ منظومه های «ترانه های آفتاب» و «سرودهای شبانه» که حاوی ایده های انسانی و بزرگی بودند انتشار یافت. انتشار آنها در سراسر هندوستان وی را به عنوان یک شاعر بزرگ معرفی کرد. او برای اندیشه های خود قالبی از رمانتیسمی داشت که از فرهنگ و دانش و سرودهای جاویدان و با عظمت هند باستانی آکنده بود. تاگور درسال ۱۸۸۴ طی یک ماجرای پرشور عاشقانه ازدواج کرد و در آرامش و تنهایی مطلق به تفکر و تحریر و سرودن ترانه های جاویدان و مطالعه برای ایجاد مکتب تربیتی نوین مبتنی بر سنن ارزنده ملت هند پرداخت. دراین زمان مدرسه نمونه ای به نام «سنگر صلح» با هزینه ی خود تأسیس کرد و اصول وعقاید تربیتی خود را درآنجا به کار بست که متضمن نتایج درخشانی برای وی بود ؛ این مدرسه بعدها به صورت یک کانون آموزش جهانی شناخته شد. او در این دوران با زندگی مردم عادی، با دردها و رنج ها، با گرسنگی و فقر و مرض آشنا شد. او ملت واقعی هند را شناخت و به ترسیم چهره آنان پرداخت: رخساره زرد و نحیف زنان، شکمهای آماس کرده ی کودکان، و دستهای پینه بسته ی مردان دهقانی که هیچ گاه شکم خود را سیر ندیده بودند. تاگور با مفهوم واقعی کار، آشنا شد و از آن پس قهرمانان او به جای روسپی های بزک کرده کاخهای اشرافی، که در قصرهای مجلل با استخرهایی از کاشی های چین و روم زندگی می کردند، به ترسیم سیمای واقعی ملت هند پرداخت. شعر او مرثیه مرگ کودکان گرسنه، و ترانه های او نمایشگر اندوه زنان رنجدیده دهقان بود. او بهترین آثار خود را در این دوران به وجود آورد ، داستانهای هیجان انگیزی به رشته تحریر کشید و نمایشنامه های کم نظیری نگاشت که از میان آنها «باغبان و سنگ های گرسنه»، «امید دهقان»، « مهتاب درخشنده » را می توان نام برد. اما وقایع دردناکی برای وی پیش آمد. درسال ۱۹۱۰ ابتدا زن محبوبش و پس از آن دخترش و سه ماه بعد پسر کوچکش یکی پس از دیگری در ظرف یک سال جان سپردند. این وقایع ضربه ی هولناکی به روح حساس تاگور وارد کرد تا جایی که کنترل اعصاب خود را تا حدی از دست داد.
درسال ۱۹۱۱، مجدداً برای معالجه به انگلستان رفت و در این سال ترجمه انگلیسی اشعار او به نام « آوازهایی از قربانی»، «چیستان جالی » و «مرگ امید» مورد استقبال کم نظیری قرارگرفت و جوامع انگلیسی زبان، یک شاعر بزرگ از مشرق زمین را مورد تجلیل شایسته ای قرار دادند. اشعار تاگور به اغلب زبان های اروپایی ترجمه شده و در سال ۱۹۱۳ به عنوان اولین هنرمند از آسیا جایزه نوبل گرفت.شخصیت تاگور کاملاً در آثار او متجلی است. او به عنوان یک هنرمند رسالت خود را می شناخت و همیشه آماده ی مبارزه با بیداد و ظلم و شقاوت بود و مبارزه پی گیر و بی امانی را علیه ناسیونالیسم آلمان و رژیم نازی آغاز نمود. تاگور پس از مرگ زن و فرزندانش به مسافرت پرداخت و از کلیه ی کشورهای اروپایی ، چین وآمریکا و اتحاد جماهیر شوروی ، ایران ، آمریکای جنوبی وکانادا دیدن کرد. تاگور در ۶۸ سالگی به آموختن نقاشی پرداخت و نمایشگاه آثار نقاشی او در مونیخ ، پاریس ، برلین ، نیویورک و مسکو مورد توجه قرارگرفت. وی در آهنگسازی نیز دست داشت و برای اغلب ترانه ها ی خود آهنگ های جالبی ساخته است .
متد فلسفی این نابغه ی بزرگ مبتنی بر درون بینی و اعتماد به تجلی بارقه ای از نورخداوند در وجود انسان است و اندیشه های فلسفی او در پیدایش مکاتب فلسفی جدید تاثیری عظیم بخشیده است .
تاگور بیش از شصت جلد از آثار منظوم خود منتشر نمود وداستانهای بزرگ ، مقالات ، نمایشنامه های او به اغلب زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است . ازآثار جاویدان او می توان «سلطان قصر سیاه »، «میوه جمع کن»، «اشعارخیبر»، «رشته های گسسته»، «نامه هایی به یک دوست»، «پیوند آدمی»،«مذهب بشر»، «شخصیت» ،«نکاتی از بنگال»، «هدیه عاشق» و «چیتر ا» را نام برد .

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:46 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه ابن یمین

زندگینامه ابن یمین 

امیر فخرالدین محمود بن امیر یمین‌الدّین طغرایی مستوفی بیهقی فریومدی مشهور و متخلص به ابن یمین یکی از شاعران معروف ایران در قرن هشتم هجری است. پدرش امیر یمین‌الدّین طغرایی چنان که دولتشاه گفته مردی فاضل و اصل او ترک بود...

زندگینامه ابن یمین

 و به روزگار سلطان محمد خدابنده (703-716) در قصبه‌ی فریومد اسباب و املاک خریده و همان جا متوطن شد؛ و علاءالدین محمد فریومدی که به روزگار سلطان ابوسعید و سپس در زمان طغاتیمور خان سال‌ها صاحب دیوان و وزیر خراسان بود، وی را مشمول عواطف خود داشت. دولتشاه اشعاری از یمین‌الدّین نقل کرده و نوشته است که «مکاتیب نظم و نثر که امیر یمین‌الدّین به فرزندش امیر محمد از روم و خراسان نوشته، و جواب ابن یمین به پدرش، شهرتی عظیم دارد» و تاریخ وفات او در مجمل فصیحی به سال 722 ثبت شده است.
ابن یمین در دوران زندگی خود دچار انقلابات و دگرگونی گردید که زاییده‌ی فئودالیسم و عدم مرکزیّت در آن دوران بود؛ وی در اثر ظهور سربداران در خراسان آل کرت در هرات و طغاتیموریان در گرگان ، در نتیجه‌ی درگیری امرا و سران فئودال با یکدیگر، ناگزیر بود از درباری به دربار دیگر پناه برد، با اینکه ابن یمین به حکایت اشعارش، مردی آزاداندیش و قانع بود ولی به اقتضای زمان گه‌گاه به مدح قدرتمندان پرداخته است ، از پیش‌آمدهای ناگوار زندگی شاعر یکی این است که به سال 743 هجری در جنگ زاوه نزدیک خاف که میان امیر وجیه‌الدین و ملک معزّالدین کرت روی داد، دیوان اشعارش گم شد ،خود او را به اسارت به هرات بردند.
ابن یمین در خلال زندگی پرماجرای خود اشعاری اخلاقی، اجتماعی، عرفانی و فلسفی از خود به یادگار گذاشته است؛ وی مدتی کارهای دیوانی می‌کرده و چندی با عرق جبین و کدّ یمین به کشت و زرع می‌پرداخته و از این راه امرار معاش می‌کرده است. وی در زمره‌ی شعرایی است که از تملّق و مداهنه پیش ناکسان خودداری کرده و شرافت و شخصیّت انسانی را ستوده و مردم را به کوشش، سعی، عمل، بردباری و قناعت دعوت کرده است؛ با اینکه گاه در اشعار او از قدرت تقدیر، عجز و ناتوانی انسان، سخن به میان آمده، ولی در مجموع، شاعر، از دعوت مردم به کار و کوشش و پیروی از عقل و منطق خودداری نکرده است.
پس از آنکه نهضت سربداران قوام گرفت، ابن یمین که شاعری آزاده و روشن‌بین بود به جمع آنان پیوست. وی که به سمت شاعر و مداح درباری به خاطر لقمه‌ایی نان تلخ، ناگزیر بود خامه ی خویش را به ده‌ها تن امیران گستاخ و بی‌عار و خشن فئودال بفروشد، سخت از آنان و دستگاهی که ایشان نماینده‌ی آن بودند، متنفر بود.
ابن یمین اهل تعصّب و جمود نبود و به پیروان ادیان و مذاهب مختلف به دیده‌ی اغماض و تساهل می نگریست و به فحوای اطّرق الی الله بعدد انفاس الخلایق، با معتقدین به ادیان گوناگون، سر جنگ و عناد نداشت
اما قطعه ای مشهور از شاعر فریومد :

آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
بیدارش نمایید که بسی خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:46 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه امیر هوشنگ ابتهاج

زندگینامه امیر هوشنگ ابتهاج   

امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی متخلص به (( ه. الف سایه )) در ششم اسفند ماه سال ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. او اولین فرزند فاطمه رفعت و میرزا آقا خان ابتهاج و یكی از چهار فرزند و تنها پسر خانواده بود ...

زندگینامه امیر هوشنگ ابتهاج

 . پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود.
هوشنگ ابتهاج شروع تحصیل و ادامه‌ی تحصیلات ابتدایی و بخشی از تحصیلات دبیرستانی در مدارس عنصری ، قاآنی ، لقمان ، و شاهپور در شهر رشت و بعد برای كلاس پنجم متوسطه در دبیرستان تمدن تهران سپری كرد . در سال 1318 با موسیقی و سرودن شعر آشنا گردید . وی در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانه‌ای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد، شعری با اشاره به همان روابط عاشقانه‌اش با گالیا سرود.
 
ازدواج :
 
در سال 1337 با خانم آلما مایكیال ازدواج كرد و  حاصل این ازدواج چهار فرزند به نامهای یلدا (1338)، كیوان (1339)،آسیا (1340)، و كاوه (1341) می باشد .
 
فعالیتهای اجتماعی :
 
ابتهاج مدتی به عنوان مدیر کل شرکت دولتی سیمان تهران به کار اشتغال داشت و از سال1350 تا 1356  سرپرست برنامه گل‌ها در رادیوی ایران، پس از کناره گیری داوود پیرنیا و پایه‌گذار برنامه موسیقایی گلچین هفته بود. تعدادی از غزل‌های او توسط خوانندگان ترانه اجرا شده ‌است. در سال 1374 به ایالات متحده آمریكا و شعرخوانی و سخنرانی درباره ی دیوان حافظ در شهرهای بركلی ، لوس آنجلس ، دالاس ، نیویورك ، فیلادلفیا، سان دیه گو، سیاتل سفر كرد.
 
شعر ابتهاج :
 
ابتهاج در آغاز ، همچون شهریار ، چندی کوشید تا به راه نیما برود اما نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما، به ویژه پس از سرایش ققنوس، با طبع او که اساسا شاعری غزلسرا بود همخوانی نداشت. پس راه خود را که همان سرودن غزل بود دنبال کرد. برخی از دوستداران شعرش، او را در غزلسرایی بعد از حافظ بهترین غزلسرا می‌دانند.
«سایه» در غزل از حیث زبان به حافظ بسیار نزدیك شده است. غزلهاى عاشقانه‏ى او همراه با مضامین اجتماعى نهفته در آن، غزل وى را به بهترین غزلهاى معاصر بدل ساخته است.سایه در سال ۱۳۲۵ مجموعهٔ «نخستین نغمه‌ها» را، که شامل اشعاری به شیوهٔ کهن است، منتشر کرد. در این دوره هنوز با نیما یوشیج آشنا نشده بود.
«سراب» نخستین مجموعهٔ او به اسلوب جدید است، اما قالب همان چهارپاره‌است با مضمونی از نوع تغزل و بیان احساسات و عواطف فردی؛ عواطفی واقعی و طبیعی.
مجموعهٔ «سیاه مشق»، با آنکه پس از «سراب» منتشر شد، شعرهای سالهای ۲۵ تا ۲۹ شاعر را دربرمی‌گیرد. در این مجموعه، سایه تعدادی از غزل‌های خود را چاپ کرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد و شهریار پیش گفتاری در مورد غزل دربار آن می نویسد.
سایه در مجموعه‌های بعدی، اشعار عاشقانه را رها کرد و با مردم همگام شد. مجموعهٔ «شبگیر» پاسخ‌گوی این اندیشهٔ تازهٔ اوست که در این رابطه اشعار اجتماعی با ارزشی پدید می‌آورد.. مجموعه شبگیر و زمین نشان می دهد.مجموعهٔ «چند برگ از یلدا» راه روشن و تازه‌ای در شعر معاصر گشود.
 
آرا و گرایشهای خاص :
 
سایه صرفنظر از توجهی كه به سخن اساتید شعر فارسی دارد و آثار آنان را در نوع خود به حد كمال می داند. به كار سایر شعرای معاصر نیز معتقد است ولی این اعتقاد از آنجاست كه می گوید هر پدیده ای كه در مسیر كمال باشد جالب است و چون هیچ اثری كامل نیست و مطلق وجود ندارد ، آنچه در مسیر تكامل گام بردارد قابل توجه است . به عقیده ابتهاج شعر امروز ناگزیر باید مبین احوال زمان و احساسات شاعر كه تاثیر پذیر از پدیده های اجتماعی اوست باشد و تردید نیست بیان این احساسات و مفاهیم اگر در قالب اشعار گذشته ممكن باشد لااقل با همان تركیبات و اشارات و واژه های مستعمل مقدور نیست.
در شعر سایه دو جنبه كاملاً متفاوت به چشم می خورد ، نیمی از سروده های وی را غزلیاتی كه از احساساتی كاملاً شاعرانه سرشار است ، تشكیل می دهد و نیمی دیگر مجموعه ی اشعاری است كه باصطلاح امروز در قالب نوین موزون ولی غیر مقفی سروده شده است. در حقیقت آثاری از ایشان كه مبین احساسات درونی وی از تاثرات است مشخص و مربوط به پرواز اندیشه شاعرانه او است در غزلها و دوبیتی های وی همه جا متجلی است ولی تاثراتی كه از زندگی مردم و وضع اجتماعی وی سخن می گوید بیشتر در فرم جدید شعر امروز خود نمایی می كند. دكتر یوسفی معتقد است: در غزل فارسی معاصر ، شعر های سایه ( هوشنگ ابتهاج ) در شمار آثار خوب و خواندنی است . مضامین گیرا و دلكش ، تشبیهات و استعارات و صور خیال بدیع ، زبان روان و موزون و خوش تركیب و هم آهنگ با غزل از ویژگی های شعر اوست و نیز رنگ اجتماعی ظریف آن یادآور شیوه دلپذیر حافظ است. وی در زمینه نو سرایی نیز طبع آزمایی كرده است آنچه از این قبیل سروده درون مایع و محتوای آنها تازه ابتكار آمیز است و چون فصاحت زبان و قوت بیان سایه با آن همگام شده ، تركیب این دو كیفیت با هم نتیجه مطلوب به بار آورده است.
 
آثار :
 
نخستین نغمه ها
سراب
سیاه مشق
شبگیر
زمین
چند برگ از یلدا
یادنامه (ترجمه شعر تومانیان شاعر ارمنی، با همکاری نادرپور، گالوست خاننس و روبن)
تا صبح شب یلدا
یادگار خون سرو
حافظ به سعی سایه(دیوان حافظ با تصحیح ابتهاج)
تاسیان (اشعار ابتهاج در قالب نو)
 
زندگی فعلی :

هوشنگ ابتهاج هم اکنون در شهر كلن آلمان زندگی می‌کند.

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:47 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه شهريار

زندگینامه شهريار     

شهريار نامش سيدمحمد حسين بهجت تبريزى بود. در اوايل شاعرى (بهجت) تخلص مى‌کرد و بعداً دوبار با فال حافظ تخلص خواست که دو بيت زير شاهد از ديوان حافظ آمد و خواجه تخلص او را (شهريار) تعيين کرد...

زندگینامه شهريار

 
 'که چرخ سکهٔ دولت به‌نام شهرياران زد' 
 'روم به شهر خود و شهريار خود باشم' 
 
و شاعر ما بهجت را به شهريار تبديل کرد و به همان نام هم معروف شد ـ تاريخ تولدش ۱۲۸۵ شمسى و نام پدرش حاجى ميرزا آقا خشگنابى است که از سادات خشگناب (قريه‌اى نزديک قره‌چمن) و از وکلاى مبرز دادگسترى تبريز و مردى فاضل و خوش محاوره و از خوشنويسان دورهٔ خود و با ايمان و کريم‌الطبع بوده است در سال ۱۳۱۳ مرحوم و در قم مدفون شد.  
شهريار تحصيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطهٔ تبريز و دارالفنون تهران خوانده و تا کلاس آخر مدرسهٔ طب تحصيل کرده و در چند مريضخانه هم مدارج اکسترنى و انترنى را گذرانده است ولى در سال آخر به‌علل عشقى و ناراحتى خيال و پيش‌آمدهاى ديگر از ادامهٔ تحصيل محروم شد و با مجاهدت‌هائى که بعداً توسط دوستانش به‌منظور تعقيب و تکميل اين يکسال تحصيل شد معهذا شهريار رغبتى نشان نداد و ناچار شد که وارد خدمت دولتى بشود چند سالى در ادارهٔ ثبت اسناد نيشابور و مشهد خدمت کرد و در سال ۱۳۱۵ به بانک کشاورزى تهران داخل شد و چون او خطى بى‌اندازه زيبا داشت دفتر روزنامهٔ شعبهٔ بانک کشاورزى تبريز که اغلب به خط او نوشته مى‌شد از يادگارى‌هاى گرانبهائیست به شرطى که قدر آن را بدانند و حفظش کنند.  
شهريار در تبريز با يکى از بستگانش ازدواج کرده و ثمرهٔ اين وصلت دو دختر به ‌نامهای شهرزاد و مريم است. 
شهريار رقت قلبى عجيبى داشت. نسبت به دوستان معاشرش به مختصر لغزشى متأثر و عصبانى مى‌شد ولى از بزرگترين خطاها چشم‌پوشى و گذشت مى‌کرد. حتى اشخاصى را که دشمن خود می‌داشت از انحراف آنها متأثر بود و براى آنها طلب هدايت مى‌کرد. در قلب شهريار نسبت به هيچکس کينه پيدا نمى‌شد. چه اشخاصى که نسبت به شهريار حسادت مى‌کردند و او آنها را به حد اعلاء دوست مى‌داشت.  
شهريار بسيار کريم و بخشنده بود و اغلب چيزهاى لازم خود را به ديگران مى‌بخشید. شهريار مدتى معاشرت‌هاى خود را محدود کرده و تنها با اشخاصى معاشرت مى‌کرد که جنبهٔ هنر و علم و معنويت و ايمان آنها براى او مشخص بود.  
شهريار داراى توکلى غيرقابل وصف بود. خداشناسى و معرفت شهريار به خدا و دين در غزل‌هاى جلوهٔ جانانه ـ مناجات ـ درس محبت ـ ابديت ـ بال همت و عشق و در کوى حيرت آمده است.

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:48 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه فردوسى

زندگینامه فردوسى  
 
 هنگامى که رودکى ، پدر شعر فارسى ، آدم‌الشعراء زبان درى در روستاى بَنُجِ رودکِ سمرقند ، ديده از جهان فرو مى‌بست؛ در روستاى ديگر از سرزمين شعر فارسى ، در قريهٔ باژ از ناحيهٔ طابران طوس ، فردوسى ، بزرگترين شاعر ملى ايران و يکى از بزرگترين حماسه‌سرايان جهان ، ديده به جهان مى‌گشود...

زندگینامه فردوسى

. در این هنگام ، سال هجرى قمرى ، ۳۲۹ بود. تاريخ زاده‌شدن فردوسى را چه کسى ثبت کرده بود؟ هيچ‌کس. اما از برخى از شعرهاى او مى‌توان اين نکته را دريافت. مثلاً در جائى از شاهنامه ، پس از آنکه از شعرهاى او مى‌توان اين نکته را دريافت. مثلاً در جائى از شاهنامه ، پس از آنکه سرودن جنگ يازده‌ رخ فراغت پيدا مى‌کند ، به ستايش محمود غزنوى مى‌پردازد. در اينجا از سخن فردوسى چنين برمى‌آيد که در اين هنگام محمود تازه به پادشاهى نشسته بوده. همچنين فردوسى از پنجاه‌وهشت ‌سالگى خود سخن به ميان مى‌آورد.  
از آنجا که مى‌دانيم محمود در سال ۳۸۷ به پادشاهى نشسته بود ، پس فردوسى در سال (۳۲۹ = ۵۸-۳۸۷) زاده شده بوده است. شعرهاى فردوسى اينها است: 
 
 بدانگه که بُد سال پنجاه‌وهشت  
 جوان بودم و چون جوانى گذشت،  
 خروشى شنيدم ز گيتى بلند  
 که انديشه شد پير و من بى‌گزند  
 که اى نامداران و گردنکشان  
 که جُست از فريدون فرخ‌نشان؟  
 فريدون بيداردل زنده شد  
 زمين و زمان پيش او بنده شد  
 به داد و به بخشش گرفت اين جهان  
 سرش برتر آمد ز شاهنشهان ...  
 
فردوسى در جاى ديگر از هفتادويک‌ سالگى خود سخن مى‌گويد: 
 
 چو سال اندر آمد به هفتادويک  
 همى زير شعر اندر آمد فلک  
 
و اين در هنگامى است که شاهنامه پذيرفته بوده است. و چون خود وى تاريخ پايان يافتن شاهنامه را سال ۴۰۰ گفته است. 
 
 ز هجرت شده پنج هشتاد بار  
 که گفتم من اين نامهٔ شهريار  
 
پس، از اين مورد نيز سال ۳۲۹ (۳۲۹=۷۱-۴۰۰) تأييد مى‌شود.  
حال مى‌توان اين پرسش را مطرح کرد که کودکى را، که در سال ۳۲۹ زاده شد و بعدها به‌نام فردوسى شهرت يافت و جهان از نام او پرآوازه شد، چه نام نهادند. پاسخ به‌درستى دانسته نيست. شايد 'حسن' يا 'منصور' ؟ نام پدر او را نيز به‌درستى نمى‌دانيم. آنان که نام او را 'حسن' نوشته‌اند، نام پدر او را 'اسحاق' يا 'على' گفته‌اند و آنکه نام او را 'منصور' گفته نام پدر او را 'حسن' نوشته است. اما کنيهٔ او را همه‌جا 'ابوالقاسم' نوشته‌اند.(۱)  
(۱). در ترجمهٔ بندارى (شاهنامهٔ عربى)، منصوربن‌حسن و در تاريخ گزيده حسن‌بن‌على و در تذکرة‌الشعراى دولتشاه و آتشکدهٔ آذر 'حسن‌بن‌اسحاق' نوشته‌اند. نک‌صفا، ذبيح‌الله: تاريخ ادبيات در ايران، ج ۱، ص ۴۶۰.  
تاريخ درگذشت فردوسى را ۴۱۱ نوشته‌اند. در اين هنگام فردوسى ۸۲ سال داشته. آخرين اشار‌ه‌اى که به سن خود مى‌کند، آنجا است که از ۸۰ سالگى خود سخن به ميان آورده: 
 
 کنون عمر نزديک هشتاد شد  
 اميدم به يکباره بر باد شد  
 
برخى تاريخ درگذشت او را ۴۱۶ نوشته‌اند، اگر اين تاريخ درست باشد(۲)، فردوسى به هنگام مرگ ۸۷ سال داشته است.  
(۲). حمدالله مستوفى ۴۱۶ و دولتشاه سمرقندى ۴۱۱ نوشته‌اند، به نقل صفا. نک‌صفا، همان مأخذ، ص ۴۸۵ و حبيب يغمائى، فردوسى و شاهنامهٔ او، ۲۴۲. 

منبع:ویستا

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:51 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه رهی معیری

زندگینامه رهی معیری    
 
رهی معیری، متخلص به «رهی» فرزند محمدحسن خان موید خلوت در دهم اردبیهشت ما ۱۲۸۸ هجری شمسی در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدحسن خان چندگاهی قبل از تولد رهی رخت به سرای دیگر کشیده بود...

زندگینامه رهی معیری

تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان برد، آنگاه به استخدام دولت درآمد و در مشاغلی چند انجام وظیفه کرد و از سال ۱۳۲۲ ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر منصوب گردید.
رهی از اوان کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی علاقه و دلبستگی فراوان داشت و در این هنر بهره ای به سزا یافت. هفده سال بیش نداشت که اولین رباعی خود را سرود:
کاش امشبم آن شمع طرب می آمد                    وین روز مفارقت به شب می آمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست            ای کاش که جانِ ما به لب می آمد
در آغاز شاعری، در انجمن ادبی حکیم نظامی که به ریاست مرحوم وحید دستگردی تشکیل می شد شرکت جست و از اعضای مؤثر و فعال آن بود و نیز در انجمن ادبی فرهنگستان از اعضای مؤسس و برجسته آن به شما می رفت. وی همچنین در انجمن موسیقی ایران عضویت داشت. اشعارش در بیشتر روزنامه ها و مجلات ادبی نشر یافت و آثار سیاسی، فکاهی و انتقادی او با نام های مستعار «شاه پریون»، «زاغچه»، «حقگو»، «گوشه گیر» در روزنامه «باباشمل» و مجله «تهران مصور» چاپ می شد.
رهی علاوه بر شاعری، در ساختن تصنیف نیز مهارت کامل داشت. ترانه های: خزان عشق، نوای نی، به کنارم بنشینَ، آتشین لاه، کاروان و دیگر ترانه های او مشهور و زبانزد خاص و عام گردید و هنوز هم خاطره آن آهنگها و ترانه های شورانگیز و طرب افزا در یادها مانده است.
رهی در سال های آخر عمر در برنامه گل های رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی میکرد.
رهی در طول حیات خود سفرهایی به خارج از ایران داشت که از جمله است: سفر به ترکیه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۳۷ برای شرکت در جشن انقلاب کبیر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، یک بار در سال ۱۳۴۱ برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال در گذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگر در سال ۱۳۴۵، عزیمیت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ برای عمل جراحی، آخرین سفر نعیری بود.
رهی معیری که تا آخر عمر مجرد زیست، در چهارم آبان سال ۱۳۴۷ پس از رنجی طولانی و جانکاه از بیماری سرطان بدرود زندگانی گفت و در مقبره طهیرالاسلام شمیران مدفون گردید.
رهی بدون تردید یکی از چند چهره ممتاز غزلسرای معاصر است. سخن او تحت تاثیر شاعرانی چون سعدی، حافظ، مولوی، صائب و گاه مسعودسعد و نظامی است. اما دلبستگی و توجه بیشتر او به زبان سعدی است. این عشق و شیفتگی به سعدی، سخنش را از رنگ و بوی سیوه استاد برخوردار کرده است به گونه ای که همان سادگی و روانی و طراوت غزلها سعدی را از بیشتر غزلهای او میتوان دریافت.
اگر بخواهیم با موازین کهن - که چندان اعتباری هم ندارد- سبک شعر رهی را تعیین کنیم، باید او را در مرزی میان شیوه اصفهانی و عراقی قرار دهیم، زیر بسیاری از خصوصیات هریک از این دو سبک را در شعر او میبینیم، بی آنکه بتوانیم او را به طور مسلم منتسب به یکی از این دو شیوه بشماریم.
گاه گاه، تخیلات دقیق و اندیشه های لطیف او شعر صائب و کلیم و حزین و دیگر شاعران شیوه اصفهانی را به یاد ما می آورد و در هما لحظه زبان شسته و یکدست او از شاعری به شیوه عراقی سخن میگوید.
رنگ عاشقانه غزل رهی، با این زبان شیته و مضامین لطیف تقریبا عامل اصلی اهمیت کار اوست، زیرا جمع میان سه عنصر اصلی شعر - آن هم غزل- از کارهای دشوار است.

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:03 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه وحشی بافقی

زندگینامه وحشی بافقی   
 
کمال الدین وحشی بافقی در سال 939 در ه.ق در بافق که آبادی بزرگیست میان یزد و کرمان چشم به جهان گشود . آشنایی او باشعر و شاعری توسط برادرش صورت گرفت ...

زندگینامه وحشی بافقی

.در اشعار زیبای وحشی کلمات عربی دیده نمی شود و او بجای
بکار بردن کلمات عربی ازکلمات زیبا و رسای پارسی  استفاده کرده است که بر دل می نشیند .درباره ی وفات وحشی نظرهای متفاوتی وجود دارد ، عده اینوشته اند وی بر اساس میخوارگی مرد و بعضی می گویند کهوی بدست معشوق بی مروت خود کشته شد وحشی پس از 52 سال زندگی پر سوز و ساز دیده از جهان فرو بست مزار وی براثر سوانح و حوادث مختلف خراب شد ولی احمد شاه قاجار نایی به یاد او در محله ی دیگر که مقبره وحشی نام دارد ساخت .

دیوان اشعار :
 
تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم

              آهسته ز فرقت تو فریاد کنم

وقت است که دست از دهنم بردارم

              از دست غمت هزار بی داد کنم
 

                      ***
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد

              با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد

اینها که من از جفای هجران دیدم 

              یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:03 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه خسرو گلسرخی

زندگینامه خسرو گلسرخی

  خسرو گلسرخی شاعر و نویسنده مردمی در روز دوم بهمن 1322 در شهر رشت متولد شد
نام پدرش قدیر بود که گلسرخی در سنين کودکي اين تکيه گاه را از دست داد. مادرش بانو شمس الشریعه وحید نام داشت

زندگینامه خسرو گلسرخی

 بعد از مرگ همسرش،
خسرو و برادر دو ساله اش فرهاد را نزد پدرش حاج شیخ محمد وحید که در قم می زیست برد. وحید مرد مبارزی بود که در کنار میرزا کوچک خان جنگلی
در نهضت جنگل جنگیده بود و بالطبع هنوز هم همان روحیه مبارزه در وجودش بود خسرو توسط چنین مبارزی تعلیم دید و تحت تاثیر نظرات او قرار گرفت
حتی شعرهایی به نام جنگلی ها و دامون در این رابطه گفت (دامون به معنی پناهگاه و انبوهی سیاهی جنگل است). در سال 1341 پدر بزرگش فوت کرد
آن زمان خسرو دوران تحصیل ابتدایی و متوسطه را در مدارس حکیم سنایی و حکیم نظامی به پایان رسانده بود و بعد از فوت پدربزرگش می بایست
چرخ معاش خانواده را بگرداند او و برادرش فرهاد به تهران عزیمت کردند و در خانه ای کوچک در محله امین حضور سکنی گزیدند.
او روزها کار می کرد و شب ها درس می خواند. خسرو در این سالها از ادبیات نیز غافل نبود در طی این سالها اشعار و مقالات و نقدهای بسیار
بر آثار ادبی از سوی او با نام های غیر واقعی و مستعاری چون دامون – خ ، گ – بابک رستگار – افشین راد – خسرو کاتوزیان به چاپ رسید
در این زمان گلسرخی، با آموختن زبان فرانسه به طور کامل و زبان انگلیسی در دوره دانشگاهی، دست به ترجمه های ادبی نیز می زد.
کار جدی او در شعر از سال 45 شروع شد. در سال 48 با عاطفه گرگین شاعر و نویسنده همفکرش ازدواج کرد زندگی در کنار عاطفه
و تاثیر پذیری از افکار او آثار گلسرخی را غنی تر کرد بطوری که دوران شکوفایی فکری و خلاقیت او در مطبوعات در سالهای 48 تا 52 می باشد .
البته هیچ اثری از خسرو در زمان حیاتش، به جز آنچه در مطبوعات و جنگ ها انتشار یافت به صورت کتاب چاپ نشد. تنها چیزی که میتوان به عنوان
کتاب چاپ شده در میان نوشته های او سراغ گرفت، مقاله ای ست با عنوان ” سیاستِ هنر، سیاستِ شعر” این مقاله برای اولین بار به صورت جزوه
از سوی انتشارات (کتاب نمونه) به مدیریت بیژن اسدی پور انجام گرفت. اما بعدا” کاوه گوهرین مجموعه آثار خسرو را در دو مجموعه
به نام های ”دستی میان دشنه و دل” و ” من در کجای جهان ایستاده ام” چاپ کرد که این دفتر نیز در آن است. خسرو برای چاپ کتابهایش با
(کتاب نمونه) قرارداد بسته بود که به انجام نرسید و بعدها یکی از این دو مجموعه، با نام انتخابی خود گلسرخی “ ای سرزمین من“ چاپ شد.
انتخاب نام “پرنده خیس” برای مجموعه دوم به توصیه عمران صلاحی انجام شده است. عمران صلاحی وبیژن اسدی پور که از دوستان گلسرخی بودند
تأکید کرده اند که خسرو قصد داشت این نام را بر مجموعه ای از شعرهایش بگذارد.او چهار سال در کنار همسرش زندگی کرد و ثمره این ازدواج فرزندی
به نام دامون بود مدتی بعد از دستگیری گلسرخی عاطفه گرگین نیز دستگیر شد و در دادگاه نظامی به چهار سال زندان محکوم شد با به زندان افتادن
او سرپرستی دامون به برادرش سپرده شد. (هم اکنون دامون همراه مادرش در پاریس زندگی می کند).
بیشترین علت دستگیری گلسرخی عضویت در محفلی بود که موقع دستگیری مدت یکسال بود که از این محفل بریده بود در اوائل ورود به آن محفل
او متوجه شد که جز حرف و خیال‏بافی و احیانا” چپ‏روی‏های نمایشی و خطرناک هیچ نیست . در آغاز ورود به آن جمعیت کذایی برای اینکه همسر و تنها
پسرش را از این گرداب دور کند، ظاهرا از خانواده خود برید. و با عاطفه گرگین تبانی کرد و کوشید تا در انظار این طور جلوه دهد که به علت اختلاف
و عدم تفاهم جدا از خانواده خود زندگی می‏کند و این رشته خانوادگی در حال گسستن است. عاطفه در این ظاهرسازی مصلحتی او را یاری می‏داد،
خسرو گلسرخی در 29 بهمن 1352 به جرم شرکت در طرح گروگانگیری رضا پهلوی علیرغم اینکه به خاطر بودن در زندان ساواک هرگز نمی توانست چنین
کاری را انجام دهد و صرفا” به خاطر دفاع از عقایدش در دادگاه نظامی به اعدام محکوم و در میدان چیت گر تیر باران شد ..
دادگاه نظامی گلسرخی و دوست همرزمش کرامت الله دانشیان و دفاعیه ای که خسرو گلسرخی کرد هنوز در پیکره تاریخ ایران می درخشد و یکی از
صحنه های باشکوه ایستادگی بر سر آرمان تا پای جان است او دفاع خود را چنین آغاز کرد:

به نام نامی مردم:

من در دادگاهی که نه قانونی بودن و نه صلاحیت آنرا قبول دارم از خود دفاع نمی کنم بعنوان یک مارکسییت خطابم با خلق و تاریخ است هر چه شما بر
من بیشتر بتازید من بیشتر بر خود می بالم چرا که هر چه از شما دورتر باشم به مردم نزدیکترم و هر چه کینه شما به من و عقایدم شدیدتر باشد
لطف و حمایت توده مردم از من قوی تر است حتی اگر مرا به گور بسپارید که خواهید سپرد مردم از جسدم پرچم و سرود می سازند.
او در ادامه گفت زندگی امام حسین نمودار زندگی کنونی ماست که جان بر کف برای خلقهای محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می شویم او
در اقلیت بود و یزید بارگاه و قشون و حکومت و قدرت داشت او ایستاد و شهید شد هر چند که یزید گوشه ای از تایخ را اشغال کرد ولی آن چه که
در تداوم تاریخ تکرار شد راه حسین و پایداری او بود نه حکومت یزید آن چه را که خلقها تکرار کردند و می کنند راه حسین است.
وقتی دادگاه نظامی حکم اعدام گلسرخی و دانشیان را قرائت کرد آن دو فقط لبخند زدند و بعد دست یکدیگر را به گرمی فشردند و در آغوش هم فرو رفتند
محبوبیت گلسرخی و دانشیان ترس ساواک را برانگیخت آنها به تکاپو افتادند تا شاید در آخرین لحظات در آنها رسوخ کنند به آنها که با شکیبایی منتظر تیرباران بودند
پیشنهاد شد که از شاه تقاضای عفو کنند اما آنها فقط پوزخند زدند ساواک وقتی دید با هیچ حربه ای قادر به فریب آنها نیست به گلسرخی پیشنهاد داد که
دامون پسرش را قبل از تیرباران ببیند اما گلسرخی به این پیشنهاد هم جواب منفی داد و این در شرایطی بود که همه سلولهای بدنش نام دامون را فریاد
می کشید او می دانست که دامون نقطه ضعف اوست و دامون می تواند او را به زندگی امیدوار کند زندگی که او می خواست از دست بدهد تا به وظیفه اش
عمل کند آری برای او مرگ یک وظیفه بود وقتی از او تقاضای ندامت نامه می کنند تا در نتیجه دادگاه تخفیف دهند او می گوید هیچ کس از زندگی در کنار
زن و فرزند گریزان نیست من مثل هر انسانی زندگی را دوست دارم و دوست دارم مثل هر پدری رنگ چشمان فرزندم را ببینم اما راهی را که انتخاب کرده ایم
باید به پایان ببریم مرگ ما حیات ابدی است ما می رویم تا راه و رسم مبارزه بماند اگر من ندامت نامه بنویسم کمر مبارزان را خرد نکرده ام ؟؟؟
در سحرگاه 29 بهمن وقتی او را به چوبه اعدام بستند هنوز لبخند می زند و می خواهد که چشمانش را نبندند چون می خواست با دیدن خورشید به سرای باقی بشتابد ..
روحش قرين رحمت و آمرزش پروردگار باد !

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:04 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه حسین پناهی

زندگینامه حسین پناهی   
 
حسین پناهی دژکوه در ۶ شهریور ۱۳۳۵ (یا به روایتی ۱۳۳۹) در روستای دژکوه از توابع شهر سوق (شهرستان کهگیلویه) در استان کهکیلویه و بویراحمد متولد شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه ی آیت الله گلپایگانی رفته بود...

زندگینامه حسین پناهی

 و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی اش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت می کرد. تا اینکه زنی برای پرسش مساله ای که برایش پیش آمده بود پیش حسین می رود.از حسین می پرسد که فضله ی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاش ام بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه می دانست روغن نجس است، ولی اینرا هم می دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور،روغن دیگر مشکلی ندارد.بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسه ی هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامه نویسی را گذراند.
پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامه های خودش ساخت که مدت ها در محاق ماند.
با پخش نمایش دو مرغابی درمه از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی می کرد، خوش درخشید و با پخش نمایش های تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
نمایش های دو مرغابی درمه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد او یکی از پرکارترین و خلاق ترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می بارید و طنز تلخش بازیگر نقش های خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعربود. و این شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد،این مجموعه ی شعر تا کنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است.
وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت

کتابهای وی :

من و نازی
ستاره
چیزی شبیه زندگی
دو مرغابی درمه
گلدان و آفتاب
پیامبر بی کتاب
دل شیر

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:04 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگينامه مهدي اخوان ثالث

زندگينامه مهدي اخوان ثالث 

مهدی اخوان ثالث، از برجسته ترین شاعران معاصر ایران، متخلص به م امید، در سال 1307 در توس نو ( مشهد) به دنیا آمد و چهارم شهریور سال 1369 در تهران درگذشت.
وی در سال 1326 از هنرستان صنعتی دیپلم آهنگری گرفت و در سال 1327 به تهران آمد و معلم شد...

زندگينامه مهدي اخوان ثالث

 در دهه سی شمسی وارد مبارزات سیاسی شد و به زندان افتاد.
مهدی اخوان ثالث نخستین دفتر شعرش را با عنوان ارغنون در سال 1330 منتشر کرد.
من نه سبک شناس هستم نه ناقد …. من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خود برداشت داشته ام…. شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم…

مهدی اخوان ثالث

اگرچه اخوان در دهه بیست فعالیت شعری خود را آغاز کرد، اما تا زمان انتشار سومین دفتر شعرش، زمستان، در سال 1336، در محافل ادبی آن روزگار شهرت چندانی نداشت.
مهارت اخوان در شعر حماسی است. او درونمایه های حماسی را در شعرش به کار می گیرد و جنبه هایی از این درونمایه ها را به استعاره و نماد مزین می کند.
به گفته برخی از منتقدان، تصویری که از م . امید در ذهن بسیاری به جا مانده این است که او از نظر شعری به نوعی نبوت و پیام آوری روی آورده و از نظر عقیدتی آمیزه ای از تاریخ ایران باستان و آراء عدالت خواهانه پدید آورده است و در این راه گاه ایران دوستی او جنبه نژاد پرستانه پیدا کرده است.
اما اخوان این موضوع را قبول نداشت و در این باره گفته است: “من به گذشته و تاریخ ایران نظر دارم. من عقده عدالت دارم، هر کس قافیه را می شناسد، عقده عدالت دارد، قافیه دو کفه ترازو است که خواستار عدل است…. گهگاه فریادی و خشمی نیز داشته ام.”

اخوان از نگاه دیگران

شعرهای اخوان در دهه های 1330 و 1340 شمسی روزنه هنری تحولات فکری و اجتماعی زمان بود و بسیاری از جوانان روشنفکر و هنرمند آن روزگار با شعرهای او به نگرش تازه ای از زندگی رسیدند. مهدی اخوان ثالث بر شاعران معاصر ایرانی تاثیری عمیق دارد.
جمال میرصادقی، داستان نویس و منتقد ادبی در باره اخوان گفته است: من اخوان را از آخر شاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهان بینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود.
هنر اخوان در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت
نادر نادر پور، شاعر معاصر ایران که در سال های نخستین ورود اخوان به تهران با او و شعر او آشنا شد معتقد است که هنر م . امید در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت.
نادرپور گفته است: “شعر او یکی از سرچشمه های زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونه ای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه که در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن بر می گشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولا سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدید آورد به همین دلیل در او هم تاثیری از گذشته می توانیم ببینیم و هم تاثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی می توان مشاهده کرد.”
اما خود اخوان زمانی گفت نه در صدد خلق سبک تازه ای بوده و نه تقلید، و تنها از احساس خود و درک هنری اش پیروی کرده : “من نه سبک شناس هستم نه ناقد … من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه زمستان گفته ام که می کوشم اعصاب و رگ و ریشه های سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچه مربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهم یا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم….”
هوشنگ گلشیری، نویسنده معاصر ایرانی مهدی اخوان ثالث را رندی می داند از تبار خیام با زبانی بیش و کم میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. وی می گوید تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره.
به گفته آقای خویی، اخوان از ادب سنتی خراستان و از قصیده و شعر خراسانی الهام گرفته است و آشنایی او با زبان و بیان و ادب سنتی خراسان به حدی زیاد است که این زبان را به راستی از آن خود کرده است.
تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره 
آقای خویی می افزاید که اخوان دبستان شعر نوی خراسانی را بنیاد گذاشت و دارای یکی از توانمندترین و دورپرواز ترین خیال های شاعرانه بود.
زمستان، نمونه عالی شعر اخوان
وی به عنوان نمونه به شعر زمستان اشاره می کند و می گوید این شعر فقط یک روز برفی طبیعی توس نو را تصویر می کند و از راه همین فضا آفرینی و تصویر آفرینی در حقیقت ما را به دیدن یا پیش چشم خیال آوردن دوران ویژه ای از تاریخ خود می رساند که در آن همه چیز سرد، تاریک و یخ زده و مملو از هراس است.
اسماعیل خویی معتقد است که اخوان همانند نیما از راه واقع گرایی به نماد گرایی می رسد.
وی درباره عنصر عاطفه در شعر اخوان می گوید که اگر در شعر قدیم ایران باباطاهر را نماد عاطفه بدانیم، شعری که کلام آن از دل بر می آید و بر دل می نشیند و مخاطب با خواندن آن تمام سوز درون شاعر را در خود بازمی یابد، اخوان فرزند بی نظیر باباطاهر در این زمینه است.
غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن می گوید مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان احوال خود و عصر خود را از خلال اسطوره ای کهن و تصاویری گویا نقش کرده است.
شعر زمستان در دی ماه 1334 سروده شده است. به گفته غلامحسین یوسفی، در سردی و پژمردگی و تاریکی فضای پس از 28 مرداد 1332 است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس می کند و در این میان، غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته است که وصف زمستان را چنین آغاز می کند:

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید نتواند،
که ره تاریک و لغزان است.
وگر دست محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است.

علاوه بر زمستان و ارغنون، از آخر شاهنامه، از این اوستا و در حیاط کوچک پاییز در زندان می توان به عنوان دیگر آثار مهدی اخوان ثالث یاد کرد.
م . امید پس از انقلاب مجموعه تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم را منتشر کرد. آرامگاه م . امید در توس، در کنار آرامگاه فردوسی است، شاعری که به او ارادت خاصی می ورزید

سه شنبه 17 خرداد 1390  5:05 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها