شمارهٔ ۱۵ - صاحب را به داشتن دو فرزند به نام محمود و مسعود تهنیت گوید
چون بهاء الدین اعز را شاخ عزت بارور شد
شکر آن نعمت به واجب کرد الهالعالمین را
کردگارش در خور وی این دو گوهر داد و هرگز
مثل آن حاصل نیاید بحر ملک و کان دین را
آن چنان محمود سیرت مهتر مسعود طالع
نام سیرت داد آنرا نام طالع داد این را
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
شمارهٔ ۱۶ - در هزل گوید
گفت ای خواجه زن خوب تو داری امروز
گفت خوبست اگر مرگ پذیرد او را
زن چرا شاید آن را که بری بر سر چاه
در چه اندازی و کس به که نگیرد او را
مارگیری را ماری ز سر سله بجست
گفت هل تا برود هرکه بگیرد او را
شمارهٔ ۱۷ - در مدح ملکالوزرا بدرالدین طوطی بکبن مسعودبن علی
طوطی ای آنکه ز انصاف تو هر نیمشبی
بلبل شکر به عیوق کشد زمزمه را
ای شبان رمه آنکه تویی سایهٔ او
نیک تیمار خور ای نیکشبان این رمه را
گرگ را دمدمهٔ فتنه همی گوید خیز
به غنیمت شمر این تیرهشب و این دمه را
تن در آن خدعه مده زانکه یکی زن رمه نیست
کش توان کآبش فدا ساختن این دمدمه را
همه با داغ خدایند چه خرد و چه بزرگ
نیک هشدار که تا حشر ضمانی همه را
شمارهٔ ۱۸ - در هجا گوید
مینبینی که روزگار چه کرد
به فلک برکشید دونی را
بر سر آدمی مسلط کرد
آنچنان خر فراخ کونی را
شمارهٔ ۲۱ - ایضا درخواست شراب کند
ایا دقیق نظر مهتری که گاه سخا
توانی ار بچکانی همی از آتش آب
به پیش دست سخی تو از خجالت و شرم
به جای قطرهٔ باران عرق چکد ز سحاب
سه کس به زاویهای در نشسته مخموریم
به یاد بادهٔ دوشینه هرسه مست و خراب
به ذروهٔ فلک و ماه برکشیده سرود
ز چهرهٔ طرب و لهو برگرفته نقاب
امید ما پس از ایزد به جود تست که نیست
ز ساز مجلس ما هیچ جز کباب و رباب
مصاف عشرت ما بشکند زمانه اگر
تو نشکنی بتفضل خمار ما به شراب
شمارهٔ ۲۳ - در طلب شراب گوید
میر حیدر ایا که خیزد جود
از کف تو چو از شراب طرب
دوستت انوری که نگشاید
جز به یادت ز دوستداری لب
سه شبانروز شد که از مستی
باز نشناختست روز از شب
جلبی چند بودهاند حریف
الفیه شلفیه تبار و نسب
همه از آرزوی ... بزرگ
دست بر ... زنان که من یرغب
من و تایی دو دیگران با من
مانده زین ... خوارگان به عجب
همچنین باشد ارکند جودت
مدد خادمت به ماء عنب
شمارهٔ ۱۹ - در شکایت گوید
به جای بادهٔ نابم تو سرکه دادی ناب
هلاک جان و دل خود بر آن نبود شراب
شدی مصوص تنم بیگمان ز خوردن آن
اگر به کون من اندر بدی کرفس و سداب
شمارهٔ ۲۰ - شراب خواهد
خدایگانا مهمان بنده بودستند
تنی دو دوش به سیکی و نقل و رود و شراب
به طبع خرم و خندان شراب نوشیدند
که بر خماهن گردون فروغ او سیماب
نه در مزاج کسی گرمیی بد از سیکی
نه در دماغ کسی غلبه کرد قوت خواب
شرابشان نرسیده است و بنده درمانده
خدایگانا تدبیر بنده کن به شراب
شمارهٔ ۲۲ - فیالهجا
گفته بودی که کاه و جو بدهم
چون ندادی از آن شدم در تاب
بر ستوران و اقربات مدام
کاه کهتاب باد و جو کشکاب
شمارهٔ ۲۵ - مطایبه
دستار خوان بود ز دو گز کم به روستا
در وی نهند ده کدوی تر نه بس عجب
لیکن عجب ز خواجه از آن آیدم همی
کو بر کدوی خشک نهد بیست گز قصب
شمارهٔ ۲۶ - در شکایت زمان و حبس مجدالدین ابوالحسن عمرانی
گرچه در دور تو ای دریادل کان دستگاه
مدتی گرگان شبان بودند و دزدان محتسب
واندرین دوران که انصاف تو روی اندر کشید
فتنها شد ذوشجون و قصدها شد منشعب
سایه مفکن بر حدیث انقلابی کاوفتاد
کان نه اول حادثه است از روزگار منقلب
در خم دور فلک تا عدل باشد کوژپشت
عافیت را کی تواند بود قامت منتصب
کان و دریایی بنه در حبس دل بر اضطراب
زانکه کان پیوسته محبوسست و دریا مضطرب
شمارهٔ ۲۸ - در شکر و قناعت گوید
درین دو روزه توقف که بو که خود نبود
درین مقام فسوس و درین سرای فریب
چرا قبول کنم از کس آنکه عاقبتش
ز خلق سرزنشم باشد از خدای عتیب
مرا خدای تعالی ز آسیای فراز
که عقل حاصل آنرا نیاورد به حسیب
چو میدهد همه چیزی به قدر حاجت من
چنان که بیخبر سیب ماه رنگ به سیب
ز بهر حفظ حیات آنچه بایدم ز کفاف
ز بهر کسب کمال آنچه بایدم ز کتیب
هزار سال اگر عمر من بود به مثل
مرا نیاز نیاید به آسیای نشیب
دو نعمتست مرا کان ملوک را نبود
به روز راحت شکر و به روز رنج شکیب
شمارهٔ ۲۷ - در قناعت و صبر گوید
ای بس که جهان جبهٔ درویش گرفته
از فضلهٔ زنبور برو دوختهام جیب
واکنون همه شب منتظرم تا بفروزند
شمعی که به هر خانه چراغی نهد از غیب
آن روز فلک را چو در آن شکر نگفتم
امروز درین زشت بود گر کنمش عیب
شمارهٔ ۳۰ - در تعریف کتاب مقامات قاضی حمیدالدین
هر سخن کان نیست قرآن با حدیث مصطفی
از مقامات حمیدالدین شد اکنون ترهات
اشک اعمی دان مقامات حریری و بدیع
پیش آن دریای مالامال از آب حیات
شاد باش ای عنصر محمودیان را روح تو
رو که تو محمود عصری ما بتان سومنات
از مقاماتت اگر فصلی بخونی بر عدو
حالی از نامنطقی جذر اصم یابد نجات
عقل کل خطی تامل کرد ازو گفت ای عجب
علم اکسیر سخن داند مگر اقضی القضات
دیر مان ای قدر و رایت عالم تایید را
آفتابی بیزوال و آسمانی با ثبات
شمارهٔ ۲۹ - در مطایبه گوید
زهی نم کرمت در سخا بهارانگیز
چنانکه گشت هوای نیاز ازو محجوب
دهان لاله رخانم به خنده بازگشای
از ابر جود در آنم یکی یم مقلوب