0

مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

 
sajjadez
sajjadez
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 249
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

 كرامت فاطمه به سيد بحر العلوم

سيد بحر العلوم (ره ) مى فرمايد:
در عالم رؤ يا ديدم در مدينه مشرف بودم و مرا جناب پيغمبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) احضار نمود. داخل حجره مقدسه شدم ، ديدم جناب پيغمبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) در صدر مجلس قرار گرفته و حسنين (عليه السلام) و حضرت فاطمه (سلام الله عليها) در حاشيه مجلس قرار گرفته اند و جناب على (عليه السلام) سرپا ايستاده است .
به دست بوسى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم )
مشرف شدم ، مرا مخاطب به خطاب مرحبا بولدى نموده و كمال محبت و مهربانى را درباره من مبذول داشت . مساءله اى چند سؤ ال نمودم . فرمودند: از امام زمان خود سؤ ال كن ، پس صاحب الاءمر را حاضر نمودند و مسائل خود را سؤ ال نمودم .
پس رو به فاطمه (سلام الله عليها) نموده فرمودند: پسرت را بگير.
پس فاطمه (سلام الله عليها) دست مرا گرفته ، به حجره خود برد و از من رويش را نمى گرفت . و گويا صورت مباركش الحال در نظرم هست . پس ‍ فاطمه (سلام الله عليها) براى من آش آورد كه همه حبوبات در آن بود. تناول نمودم و در نهايت شوق از خواب بيدار شدم .
چنان شرح صدرى براى من اتفاق افتاده بود كه هر چه بعد از آن در كتاب ها مى ديدم به يك مرتبه حفظ مى نمودم و هميشه طالب آن آش ‍ بودم .
روزى از مادرم سؤ ال نمودم كه آش به اين صفت ديده اى ؟
فرمودند: بلى ، در عجم متعارف است كه مى پزند و جميع حبوبات داخل آن مى كنند و آش فاطمه زهرا(سلام الله عليها) مى نامند

چهارشنبه 9 مهر 1393  3:57 PM
تشکرات از این پست
sajjadez
sajjadez
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 249
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

عنايت فاطميه

جناب حاجى على اكبر سرورى تهرانى مى گويد:
خاله علويه اى دارم كه عابده و بركتى براى فاميل ماست و در شدايد به او پناهنده مى شويم و از دعاى او، گرفتاريهايمان برطرف مى شود.
وقتى آن مخدره به درد دل مبتلا مى شود و به چند دكتر و بيمارستان مراجعه مى كند و فايده نمى كند، مجلس زنانه توسل به فاطمه زهرا(سلام الله عليها) فراهم كرده و اهل مجلس را هم طعام مى دهد.
همان شب در خواب حضرت زهرا(سلام الله عليها) را مى بيند كه به خانه اش تشريف آوردند به حضرتش عرضه مى دارد: كلبه ما محقر است و اين كه روز گذشته از شما دعوت نكردم ، چون قابل نبودم .
پس كف دست مبارك را محاذى صورتش مى گيرند و مى فرمايند: به كف دستم نگاه كن ! پس تمام اندرون خود را در آن كف مبارك مى بيند، از آن جمله رحم خود را مى بيند كه چرك زيادى در آن است . فرمود درد تو از رحم است و به فلان دكتر مراجعه كن ، خوب مى شوى .
فردا به همان دكترى كه فرموده بود مراجعه مى كند و دردش را مى گويد و به فاصله كمى درد برطرف مى گردد.
ضمنا بايد متوجه بود كه ممكن بود مراجعه به دكتر و استعمال دارو همان لحظه او را شفا بخشد، ليكن چون خداوند به حكمت بالغه اش براى هر دردى دوايى خلق فرموده كه بايد خاصيتى كه خداوند در آن قرار داده ظاهر شود. پس بايد مريض در هنگام ضرورت ، از مراجعه به طبيب و استعمال دوا خوددارى نكند و بداند كه شفا از خداست ، ليكن به وسيله طبيب و دوا؛ مگر در بعضى موارد كه مصلحت الهى اقتضا كند. بالجمله شايد در مورد علويه مذكور چنين مصلحتى نبوده و لذا او را به سنت جارى الهى ، كه رجوع به طبيب و دوا است ، حواله فرمودند.
حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد: ((پيغمبرى از پيغمبران گذشته مريض شد، پس گفت : دوا استعمال نمى كنم تا خدايى كه مرا مريض كرد، شفايم دهد. پس خداوند به او وحى فرمود: تو را شفا نمى دهم تا دوا استعمال نكنى ؛ زيرا شفا از من است )) (هر چند به وسيله دوا باشد

چهارشنبه 9 مهر 1393  3:58 PM
تشکرات از این پست
sajjadez
sajjadez
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 249
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

باز شدن در با نام فاطمه

سيد جليل جناب آقا سيد على نقى كشميرى فرزند صاحب كرامات باهره حاج سيد مرتضى كشميرى فرمود: شنيدم از فاضل محترم جناب آقاى سيد عباس لارى كه فرمود:
در اوقات مجاورت در نجف اشرف براى تحصيل علوم دينيه روزى از ماه مبارك رمضان طرف عصر، خوراكى براى افطار خود تدارك كرده ، در حجره گذاردم و بيرون آمده ، در را قفل كردم و پس از اداى نماز مغرب و عشاء و گذشتن مقدارى از شب برگشتم مدرسه براى افطار كردن . چون به در حجره رسيدم ، دست در جيب نموده كليد را نيافتم ، اطراف داخل مدرسه را فحص كردم و از بعض طلاب كه مدرسه بودند پرسش نمودم ، كليد را نيافتم به واسطه فشار گرسنگى و نيافتن راه چاره ، سخت پريشان شدم ، از مدرسه بيرون آمده متحيرانه در مسير خود تا به حرم مطهر مى رفتم و به زمين نگاه مى كردم ، ناگاه مرحوم حاج سيد مرتضى كشميرى ، اعلى الله مقامه ، را ديدم ؛ سبب حيرتم را پرسيد. مطلب را عرض كردم . پس با من به مدرسه آمدند نزد حجره ام فرمود: مى گويند نام مادر موسى را اگر كسى بداند و بر قفل بسته بخواند، باز مى شود. آيا جده ما، حضرت فاطمه (سلام الله عليها) كمتر از اوست ؟ پس دست به قفل نهاد و ندا كرد: ((يا فاطمه .)) قفل باز شد

چهارشنبه 9 مهر 1393  3:59 PM
تشکرات از این پست
sajjadez
sajjadez
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 249
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

معجزه اهل بيت در قم

سيد جليل و فاضل نبيل ، جناب آقاى سيد حسن برقعى واعظ، ساكن قم ، چنين مرقوم داشته اند:
آقاى قاسم عبدالحسينى ، پليس موزه آستانه مقدسه فاطمه معصومه (سلام الله عليها) و در حال حاضر، يعنى سنه 1348، به خدمت مشغول است و منزل شخصى او در خيابان تهران ، كوچه آقا بقال براى اين جانب حكايت كرد كه در زمانى كه متفقين محمولات خود را از راه جنوب به شوروى مى بردند و در ايران بودند من در راه آهن خدمت مى كردم . در اثر تصادف با كاميون سنگ كشى يك پاى من زير چرخ كاميون رفت و مرا به بيمارستان فاطمى شهرستان قم بردند و زير نظر دكتر مدرسى ، كه اكنون زنده است ، و دكتر سيفى معالجه مى نمودم ، پايم ورم كرده بود، به اندازه يك متكا بزرگ شده بود و مدت پنجاه شبانه روز از شدت درد ناله و فرياد مى كردم . امكان نداشت كسى دست به پايم بگذارد؛ زيرا آن چنان درد مى گرفت كه بى اختيار مى شدم و تمام اطاق و سالن را صداى فريادم فرا مى گرفت و در خلال اين مدت به حضرت زهرا و حضرت زينب و حضرت معصومه - سلام الله عليهم اجمعين - متوسل بودم و مادرم بسيارى از اوقات به حرم حضرت معصومه مى رفت و توسل پيدا مى كرد و يك بچه كه در حدود سيزده الى چهارده سال داشت و پدرش كارگرى بود در تهران ، در اثر اصابت گلوله اى ، مثل من روى تخت خواب پهلوى من ، در طرف راست بسترى بود و فاصله او با من در حدود يك متر بود و در اثر جراحات و فرو رفتن گلوله ، زخم تبديل به خوره و جذام شده بود و دكترها از او ماءيوس بودند و چند روزى در حال احتضار بود و گاهى صداى خيلى ضعيفى از او شنيده مى شد و هر وقت پرستارها مى آمدند مى پرسيدند: تمام نكرده است ؟ و هر لحظه انتظار مرگ او را داشتند.
شب پنجاهم بود. مقدارى مواد سمى براى خود كشى تهيه كردم و زير متكاى خود گذاشتم و تصميم گرفتم كه اگر امشب بهبود نيافتم خود كشى كنم ؛ چون طاقتم تمام شده بود. مادرم براى ديدن من آمد. به او گفتم : اگر امشب شفاى مرا از حضرت معصومه (سلام الله عليها) گرفتى ، فبها؛ و الا صبح جنازه مرا روى تختخواب خواهى ديد و اين جمله را جدى گفتم ، تصميمم قطعى بود.
مادرم غروب به طرف حرم رفت . همان شب مختصرى چشمانم را خواب گرفت ، در عالم رؤ يا ديدم سه زن مجلله از درب باغ (نه درب سالن ) وارد اطاق من كه همان بچه هم پهلوى من روى تخت خوابيده بود آمدند، يكى از زنها پيدا بود شخصيت او بيشتر است و چنين فهميدم اولى حضرت زهرا و دومى حضرت زينب و سومى حضرت معصومه - سلام الله عليهم اجمعين - هستند، حضرت زهرا جلو، حضرت زينب پشت سر و حضرت معصومه رديف سوم مى آمدند مستقيم به طرف تخت همان بچه آمدند و هر سه پهلوى هم جلو تخت ايستادند، حضرت زهرا(سلام الله عليها) به آن بچه فرمودند: بلند شو: گفت : نمى توانم . فرمودند: بلند شو. گفت : نمى توانم . فرمودند: تو خوب شدى ، در عالم خواب ديدم بچه بلند شد و نشست . من انتظار داشتم كه به من هم توجهى بفرمايند، ولى برخلاف انتظار حتى به سوى تخت من توجهى نفرمودند، در اين اثناء از خواب پريدم و با خود فكر كردم ، معلوم مى شود آن بانوان مجلله به من عنايتى نداشتند.
دست كردم زير متكا، سمى را كه تهيه كرده بودم بردارم و بخورم . با خود فكر كردم ممكن است چون در اطاق ما قدم نهاده اند، از بركت قدوم آنها من هم شفا يافته ام . دستم را روى پايم نهادم ، ديدم درد نمى كند، آهسته پايم را حركت دادم ، ديدم حركت مى كند. فهميدم من هم مورد توجه قرار گرفته ام ، صبح كه شد، پرستارها آمدند و گفتند: بچه در چه حال است ؟ به اين خيال كه مرده است . گفتم : بچه خوب شد. گفتند: چه مى گويى ؟! گفتم : حتما خوب شده ، بچه خواب بود. گفتم : بيدارش نكنيد تا اين كه بيدار شد. دكترها آمدند هيچ اثرى از زخم در پايش نبود، گويا ابدا زخمى نداشته اما هنوز از جريان كار من خبر ندارند. پرستار آمد باند و پنبه را طبق معمول از روى پاى من بردارد و تجديد پانسمان كند، چون ورم پايم تمام شده بود، فاصله اى بين پنبه ها و پايم بود. گويا اصلا زخمى و جراحتى نداشته .
مادرم از حرم آمد، چشمانش از زيادى گريه ورم كرده بود، پرسيد: حالت چطور است ؟ نخواستم به او بگويم شفا يافتم ؛ زيرا از فرح زياد ممكن بود سكته كند. گفتم : بهتر هستم . برو عصايى بياور برويم منزل . با عصا (مصنوعى ) به طرف منزل رفتم و بعدا جريان را نقل كردم .
و اما در بيمارستان ، پس از شفا يافتن من و بچه ، غوغايى از جمعيت و پرستارها و دكترها بود. زبان از شرح آن عاجز است ، صداى گريه و صلوات ، تمام فضاى اطاق و سالن را پر كرده بود

چهارشنبه 9 مهر 1393  3:59 PM
تشکرات از این پست
sajjadez
sajjadez
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 249
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

توسل به فاطمه و شفاى بيمار

جناب آقاى شيخ عبدالنبى انصارى داراب ، از فضلاى حوزه علميه قم ، قضاياى عجيبى دارند كه براى نمونه يكى از آنها نقل مى شود:
مدت يك سال بود كه دچار كسالت شديد سردرد و سرگيجه شده بودم و در شيراز سه مرتبه و در قم پنج مرتبه و در تهران سه مرتبه به دكترهاى متعددى مراجعه و داروها و آمپولهاى فراوانى مصرف نموده بودم ، ولى تمام اينها فقط گاهى مسكن بود و دوباره كسالت عود مى كرد. تا اين كه يكى از شبها، در عين ناراحتى به سختى به منزل آية الله بهجت كه يكى از علماى برجسته و از اتقياى زمان است ، براى نماز جماعت . در بين نماز جماعت حالم خيلى بد بود، طورى كه يكى از رفقا فهميد و پرسيد: فلانى مثل اين كه خيلى ناراحت هستى ؟
گفتم : مدت يك سال است كه اين چنين هستم و هر چه هم به دكتر مراجعه نموده ام و دارو مصرف نموده ام ، هيچ تاءثيرى نداشته .
آن آقا، كه خودش از فضلا و متقين بود، فرمود: ما دكترهاى بسيار خوبى داريم ، به آنها مراجعه كنيد.
فورا فهميدم و ايشان اضافه فرمود: متوسل به حضرت زهرا(سلام الله عليها) شويد كه حتما شفا پيدا مى كنيد.
حرف ايشان خيلى اثر كرد و تصميم گرفتم متوسل شوم . آمدم در خيابان با همان ناراحتى به يكى ديگر از فضلا برخوردم كه او هم حقير را تحريص بر توسل نمود. پس به حرم حضرت معصومه (سلام الله عليها) رفتم و سپس به منزل و در گوشه اى تنها شروع به تضرع و توسل و گريه نمودم و حضرت زهرا(سلام الله عليها) را واسطه قرار دادم و بعد خوابيدم . شب از نيمه گذشته بود، در عالم خواب ديدم كه مجلسى برقرار شد و چند نفر از سادات در آن شركت داشتند و يكى از آنها بلند شد و براى بنده دعايى كرد.
صبح از خواب بيدار شدم سرم را تكان دادم ديدم هيچ آثارى از سردرد و سر گيجه ندارم ، ذوق كردم و فورا رفتم با حالت نشاط و خوشحالى ، كه مدتى بود محروم بودم ، رفقا را ديدم و عده اى را دعوت كردم و مجلس ‍ روضه اى را در منزل برقرار نمودم و ان شاء الله تا پايان عمر اين روضه ماهانه خانگى را خواهم داشت و اكنون كه حدود هشت ماه است از اين جريان مى گذرد، الحمدلله حالم بسيار خوب و توفيقاتم چندين برابر شده و با كمال اميدوارى اشتغال به درس و تبليغ داشته ام و دارم

چهارشنبه 9 مهر 1393  4:00 PM
تشکرات از این پست
sajjadez
sajjadez
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 249
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

نماز و توسل به فاطمه در جبهه

يكى از رفقاى بسيجى در جبهه برايم تعريف مى كرد:
در يك عمليات مهم شبانه عليه دشمن متجاوز بعثى ، هنگام پيشروى به ميدانى از مين برخورديم . اين برخورد براى ما بسيار غير منتظره و سنگين بود. چون از طرفى شناسايى نشده بود و شايد هم دشمن آنها را تازه كار گذاشته بود، و از طرف ديگر اگر به موقع به سر قرار نمى رسيديم ، گروهى ديگر از بچه ها به وسيله دشمن قيچى مى شدند.
شرايطى بسيار سخت و جانكاه بود. زمان نيز به كندى مى گذشت . من فشار سنگينى آن لحظات را هنوز هم بر سينه ام حس مى كنم . بالاءخره بنا شد كه بچه ها داوطلبانه روى مين ها بروند.
فرمانده ما، كه هر چه از خوبى ها و دلاورى ها و كاردانى او و ايمان و عشقش به فاطمه زهرا(سلام الله عليها) بگويم ، كم گفته ام ، گفت : بچه ها! چند دقيقه اى صبر كنيد، شايد راه ديگرى هم باشد. همه با ناباورى به او خيره شدند؛ چه راهى ؟!
او اين را گفت و سپس از بچه ها فاصله گرفته و كمى آن طرف تر به نماز ايستاد و دو ركعت نماز خواند؛ آن هم چه نمازى ! يك پارچه شور و عشق .
رفقاى او همه مى دانستند او نماز توسل به فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را مى خواند. عجب حالى داشت ، مثل شمع مى سوخت . پس از سلام نماز بر مهر گذاشته و ذكر ((يا فاطمة اغيثنى )) مى گفت و با حالتى پرسوز، فاطمه (سلام الله عليها) را به كمك مى طلبيد. استغاثه ((فاطمه ، فاطمه )) او تمامى بيابان را پر كرده بود. گويا تمامى هستى هم با او هم نوا بود.
شبى فراموش نشدنى بود. هر كدام از بچه ها را كه مى ديدى ، در گوشه اى اشك مى ريختند و دعا مى كردند. كم كم بچه ها متوجه فرمانده شدند و سعى داشتند به او نزديك تر شوند. طولى نكشيد كه همه دور او حلقه زدند. ديگر در آن موقع شب و در سكوت و بهت بيابان ، همراه اشك ماه ، تنها ناله يك نفر به گوش مى رسيد؛ ناله فرمانده ، كه فاطمه (سلام الله عليها) را مدام به كمك مى طلبيد.
كاش بودى و مى ديدى كه چگونه مثل ابر مى باريد و چون شمع مى سوخت . همه به استغاثه هاى او گوش مى دادند و اشك مى ريختند. من جلوتر از همه بودم ديدم گونه اش را بر روى خاك گذاشته و آن قدر اشك ريخته كه تمامى صورتش غرق گل شده . آن چنان غرق در مناجات و توسل بود، كه حضور هيچ كس را حس نمى كرد. گوئى اصلا در اين دنيا نيست . كمى آرام تر شد. آهسته چيزهايى زمزمه مى كرد. ناگهان براى لحظاتى ساكت شد. من نگران شدم كه شايد از حال رفته ، اما هيبتى داشت كه نتوانستم قدرم جلو بگذارم . همه محو نگاه او بوديم . به دلمان افتاده بود كه خبرى مى شود. قبلا هم از توسلات او به فاطمه زهرا(سلام الله عليها)
و حاجت گرفتنش زياد شنيده بوديم . همين طور هم شد. ناگهان سر از سجده برداشت و فرياد زد:
((بچه ها! بياييد، بى بى راه را نشان داد! بى بى راه را نشان داد!!))
بغض هايى كه براى چند دقيقه اى در سينه ها متراكم شده بود، يك دفعه تركيد. همه زدند زير گريه . نمى توانم حالت خود و بچه ها را در آن لحظه بيان كنم . آن قدر مى دانم كه بى درنگ همه به دنبالش حركت كرديم . من پشت سر او بودم . به خدا قسم ، او آنقدر محكم و با صلابت مى دويد كه گوئى روز روشن است و جاده هموار. طولى نكشيد كه از ميان مين ها گذشتيم ، بدون اينكه حتى يك نفر از ما خراشى بردارد.
بعدها هر بار كه از او مى پرسيدم : آن شب چه شد و چه ديدى ؟ از جواب طفره مى رفت ، اما مى گفت :((بچه ها! فاطمه ، فاطمه ))؛ و ديگر اشك مجالش نمى داد

چهارشنبه 9 مهر 1393  4:01 PM
تشکرات از این پست
sajjadez
sajjadez
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 249
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

جلوگيرى از نبش قبر فاطمه

روايت شده : شبى كه جنازه فاطمه (سلام الله عليها) را دفن كردند، در قبرستان بقيع صورت چهل قبر تازه احداث كردند.
هنگامى كه مسلمانان از وفات فاطمه (سلام الله عليها) آگاه شدند، به قبرستان بقيع رفتند، در آن جا چهل قبر تازه يافتند و قبر فاطمه (سلام الله عليها) را پيدا نكردند. صداى ضجه و گريه از آنها برخاست ، همديگر را سرزنش مى كردند و مى گفتند: پيامبر شما جز يك دختر در ميان شما نگذاشت ، ولى او از دنيا رفت و به خاك سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشديد و قبر او نمى شناسيد.
سران قوم گفتند: برويد عده اى از زنان با ايمان را بياوريد تا اين قبرها را نبش كنند، تا جنازه فاطمه (سلام الله عليها) را پيدا كنيم و بر او نماز كنيم ، و قبرش را زيارت كنيم .
على (عليه السلام) از اين تصميم با خبر شد، خشمگين از خانه بيرون آمد، آن چنان خشمگين بود كه چشمهايش سرخ شده بود و رگهاى گردنش پر از خون ؛ و قباى زردى كه هنگام ناگوارى ها مى پوشيد، پوشيده بود و بر شمشير ذوالفقارش تكيه نموده بود تا به قبرستان بقيع آمد و مردم را از نبش قبرها ترسانيد.
مردم گفتند: اين على بن ابى طالب است كه مى آيد، در حالى كه سوگند ياد كرده اگر يك سنگ از اين قبرها جا به جا شود، تمام شما را خواهد كشت .
در اين هنگام ، عمر با جمعى از اصحاب خود با على (عليه السلام) ملاقات كردند. عمر گفت : اى ابوالحسن ! اين چه كارى است كه انجام داده اى ، سوگند به خدا قطعا قبر زهرا (سلام الله عليها) را نبش مى كنيم ، و بر او نماز مى خوانيم .
حضرت على (عليه السلام) دست بر دامن او زد و آن را پيچيده و به زمين كشيد، عمر به زمين افتاد، على (عليه السلام) فرمود: اى پسر سوداى حبشيه ! من از حق خود گذشتم از بيم آن كه مردم از دين خارج نشوند، اما در مورد نبش قبر فاطمه (سلام الله عليها)، سوگند به خدايى كه جانم در اختيار اوست ، اگر چنين كارى كنيد زمين را از خون شما سيراب مى كنم . چنين نكنيد تا جان سالمى از ميان به در بريد.
ابوبكر به حضور على (عليه السلام) آمد و عرض كرد: تو را به حق رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و به حق آن كسى كه بالاى عرش است (يعنى خدا)، سوگند مى دهم عمر را رها كن ، ما چيزى را كه شما نپسنديد انجام نمى دهيم .
آن گاه على (عليه السلام) عمر را رها كرد، و مردم متفرق شدند و از فكر نبش قبر منصرف گرديدند

چهارشنبه 9 مهر 1393  4:03 PM
تشکرات از این پست
sajjadez
sajjadez
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 249
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

توضيحات على (عليه السلام) بر ابوبكر و عمر

شخصى از امام صادق (عليه السلام) درباره تصميم بر نبش قبر فاطمه (سلام الله عليها) سؤ ال كرد. آن حضرت در پاسخ فرمود:
على (عليه السلام) شبانه جنازه را از خانه بيرون آورد... چند چوب از درخت خرما را با آتش روشن كرد، و از نور روشنايى آنها به راه افتاد، تا آن كه بر آن نماز خواند و آن را شبانه به خاك سپرد. صبح آن شب ، ابوبكر و عمر مردى از قريش را ملاقات كردند و از او پرسيدند: از كجا مى آيى ؟
او گفت : از خانه على (عليه السلام) مى آيم ، رفته بودم در مورد وفات فاطمه (سلام الله عليها) به على (عليه السلام) تسليت بگويم .
آنها پرسيدند: مگر فاطمه (سلام الله عليها) از دنيا رفت ؟
او گفت : آرى ، در نيمه شب او را دفن كردند.
آن دو نفر، سخت پريشان شدند و از خوف سرزنش مردم ، بسيار هراسان گشتند. به حضور على (عليه السلام) آمدند و عرض كردند: سوگند به خدا، از حيله و دشمنى با ما هيچ فروگذار ننمودى . اينها همه بر اثر كينه هايى است كه در دل ، نسبت به ما دارى . اين عمل تو نظير آن است كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) را تنها غسل دادى و به ما خبر ندادى و به پسرت حسن (عليه السلام) ياد دادى كه به مسجد بيايد و خطاب به ابوبكر فرياد بزند كه از منبر پدرم ، پايين بيا)).
على (عليه السلام) به آنها فرمود: اگر سوگند ياد كنم ، حرف مرا تصديق مى كنيد؟
ابوبكر گفت : آرى .
امام على (عليه السلام) فرمود: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به من وصيت كرد كه ديگرى را در غسل دادن او شريك نكنم و فرمود: كسى جز پسر عمويم على (عليه السلام) به بدن من نگاه نكند، من آن حضرت را غسل مى دادم ، فرشتگان بدن او را مى گردانيدند، و فضل بن عباس آب به من مى داد در حالى كه چشمهايش بسته بود. چون خواستم پيراهن آن حضرت را از تنش بيرون آورم ، صدايى از هاتفى شنيدم ، ولى خود او را نديدم كه مى گفت : ((پيراهن آن حضرت را از تنش بيرون نياور)).
من مكرر صداى او را مى شنيدم ولى خودش را نمى ديدم ، از اين روى آن حضرت را درون پيراهن غسل دادم . سپس كفن آن حضرت را نزد من آوردند. او را كفن كردم و پس از كفن كردن ، پيراهن او را از تنش بيرون آوردم .
اما در مورد فرزندم حسن (عليه السلام) و آمدن او به مسجد و اعتراض او به ابوبكر؛ شما همه مردم مدينه مى دانيد كه حسن (عليه السلام) در وسط نماز جماعت در بين صفوف مردم عبور مى كرد و خود را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى رسانيد و بر پشت آن حضرت در سجده ، سوار مى شد. وقتى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سر از سجده بر مى داشت ، يك دست بر پشت حسن مى گرفت و يك دست بر پاهاى او، و اين گونه او را بر دوش خود نگاه مى داشت تا از نماز فارغ گردد.
گفتند: آرى ما اين موضوع را مى دانيم .
حضرت على (عليه السلام) افزود: باز شما مردم مدينه مى دانيد كه گاهى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بالاى منبر بود، وقتى حسن (عليه السلام) وارد مسجد مى شد، آن حضرت در وسط سخنرانى از منبر پايين مى آمد و حسن را برگردن خود سوار مى نمود و پاهاى حسن را به سينه اش مى گرفت تا خطبه را تمام كند و مردم برق خلخال (پابند) حسن (عليه السلام) را در آخر مسجد مى ديدند، و با توجه به اين كه حسن (عليه السلام) اين محبتها را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ديده بود، وقتى به مسجد آمد، ديگرى را بر بالاى همان منبر ديد، بسيار بر او سخت آمد. از اين رو، آن كلام را به زمان آورد. سوگند به خدا من فرزندم را به چنين كارى دستور نداده بودم .
اما در مورد حضرت فاطمه (سلام الله عليها) او همان بانويى است كه من براى شما از او اجازه طلبيدم كه نزد او بياييد، و آمديد و گفتار او را شنيديد و از خشم او نسبت به خودتان آگاه شديد. سوگند به خدا، او به من نصيحت كرد، كه شما را كنار جنازه اش نياورم و شما در نماز بر او شركت نكنيد، من نخواستم بر وصيت او مخالفت نمايم .
عمر گفت : اين سخنان را رها كن ، من اكنون مى روم و قبر فاطمه (سلام الله عليها) را مى شكافم و جنازه فاطمه (سلام الله عليها) را از قبر بيرون مى آورم و بر او نماز مى خوانم .
حضرت على (عليه السلام) فرمود: سوگند به خدا، اگر چنين كارى بكنى و تصميم بر اين كار بگيرى ، سرت را از بدنت جدا مى سازم ، و در اين صورت رفتار من با شما، شمشير خواهد بود و بس .
سپس ميان على (عليه السلام) و عمر، بگو مگوى سختى در گرفت ، كه نزديك بود به هم ديگر حمله كنند.
در اين هنگام جمعى از مهاجرين و انصار آمدند و آن دو را از هم جدا كردند و گفتند: سوگند به خدا، ما راضى نيستيم كه به پسر عمو و برادر و وصى پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين سخنانى گفته شود. نزديك بود كه فتنه و آشوبى بر پا گردد كه متفرق شدند

چهارشنبه 9 مهر 1393  4:04 PM
تشکرات از این پست
sajjadez
sajjadez
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 249
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

تشكر از قنفذ!

از سليم بن قيس نقل شده است : عمر بن خطاب در يك سال نصف حقوق همه كارگزارانش را به عنوان غرامت (و كمبود بودجه و ماليات ) برداشت ، ولى حقوق قنفذ را به طور كامل پرداخت .
سليم مى گويد: به مسجد رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) رفتم ، گروهى را ديدم كه در گوشه اى نشسته اند. همه آنها از بنى هاشم بودند، جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابوبكر و عمر بن ابى سلمه و قيس بن سعد بن عباده . در اين جلسه ، عباس (عموى پيامبر) به على (عليه السلام) گفت : چرا عمر مانند همه كارگزارانش ، از حقوق((قنفذ)) چيزى نكاست ؟!
حضرت على (عليه السلام) به اطراف خويش نگاه كرد، سپس قطرات اشك از چشمانش سرازير شد، آن گاه در پاسخ عباس فرمود: شكر له ضربة ضربها فاطمة بالسوط فماتت و فى عضدها اثره كانه الدملج ؛ حقوق قنفذ را كم نكرد، تا از او تشكر كند، به خاطر ضربت تازيانه اى كه او بر فاطمه (سلام الله عليها) نواخته بود، كه وقتى فاطمه (سلام الله عليها) از دنيا رفت ، اثر آن تازيانه در بازوى او وجود داشت و همانند بازوبند، نمايان بود(

چهارشنبه 9 مهر 1393  4:05 PM
تشکرات از این پست
sajjadez
sajjadez
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 249
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

دفن پيكر فاطمه در جوار پيامبر

صاحب كتاب الدرة الثمنيه از ((عبدالله بن جعفر بن محمد)) روايت كرده كه قبر فاطمه (سلام الله عليها) در حجره اش بود و((عمر بن عبدالعزيز)) آن حجره را در صحن مسجد انداخت و الان در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
اگر الان در مسجد باشد، با اين روايت بى مناسب نخواهد بود كه ابراهيم بن محمد الهمدانى عريضه به حضرت امام هادى (عليه السلام) نوشت كه مرا از قبر فاطمه (سلام الله عليها) خبر ده ! آن حضرت در جواب او مرقوم كردند كه با جد من رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مدفون است

چهارشنبه 9 مهر 1393  4:06 PM
تشکرات از این پست
sajjadez
sajjadez
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 249
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

انتقام امام جواد از قاتلين فاطمه

زكريا بن آدم مى گويد: نزد حضرت امام رضا(عليه السلام) بودم كه ناگهان امام جواد(عليه السلام) آمدند و عمر شريف ايشان كمتر از چهار سال بود. حضرت جواد(عليه السلام) دست خود را به زمين زدند و سر را به طرف آسمان بلند كردند و مدتى به تفكر فرو رفتند.
امام رضا(عليه السلام) فرمودند: جانم به قربانت ، به چه فكر مى كنى ؟
عرض كرد: درباره ظلمهايى كه به مادرم فاطمه وارد شده ، به خدا قسم آن دو نفر را از قبرشان بيرون آورم و به آتش بسوزانم و سپس خاكسترشان را در دريا پراكنده كنم .
امام او را به نزديك خودش آورد و مابين دو چشمش را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد! تو از براى امامت حقا سزاوارترى

چهارشنبه 9 مهر 1393  4:07 PM
تشکرات از این پست
sajjadez
sajjadez
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 249
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

داستان بشار مكارى

بشار مكارى مى گفت : در كوفه به حضور امام صادق (عليه السلام) رفتم . ديدم طبقى از خرماى ((طبرزد)) براى آن حضرت آورده بودند و از آن مى خورد، و به من فرمود: بيا جلو، از اين خرما بخور.
عرض كردم : گوارا باد، قربانت گردم ! در راه مى آمدم ، حادثه اى ديدم كه غيرتم به جوش آمد و قلبم درد گرفت و گريه گلويم را گرفت .
فرمود: به حقى كه بر گردنت دارم جلو بيا و بخور.
جلو رفتم و از خرما خوردم ، آن گاه فرمود: اكنون چه حادثه اى ديدى ؟
عرض كردم : در راه مى آمدم ، يكى از ماءمورين حكومت را ديدم كه بر سر زنى مى زند و او را به سوى زندان مى برد، و او با صداى بلند مى گويد: پناه مى برم به خدا و رسولش و به غير خدا و رسول ، به هيچ كس پناه نمى برم
امام صادق (عليه السلام) فرمود: چرا آن زن را مى زد و به زندان مى برد؟
عرض كردم : از مردم شنيدم كه پاى آن زن لغزيد و به زمين افتاد، و گفت : ((اى فاطمه ! خداوند آنان را كه به تو ظلم كردند، از رحمت خويش دور سازد!)) گماشتگان حكومت او را دستگير كرده و زدند.
آن حضرت تا اين سخن را شنيد از خوردن خرما دست كشيد و گريه كرد.
به گونه اى كه دستمال و محاسن شريف و سينه اش از اشك چشمانش تر شد.
سپس فرمود: اى بشار! برخيز با هم به مسجد سهله برويم و براى نجات و آزادى آن بانو، دعا كنيم و از خدا بخواهيم كه او را حفظ كند (تا آخر داستان ).
به راستى وقتى كه امام صادق (عليه السلام) با شنيدن حادثه ناگوارى كه براى يك بانوى شيعه فاطمه (سلام الله عليها) رخ داده ، چنين دگرگون مى شود، پس چگونه خواهد شد كه اگر جريان مصايب مادرش فاطمه (سلام الله عليها) را براى او نقل كنند؟ كه ظالمى به صورت آن حضرت سيلى زد كه گويى نگاه مى كنم به گوشواره اش كه بر اثر شدت ضربت سيلى ، شكسته و جدا شده است 

چهارشنبه 9 مهر 1393  4:08 PM
تشکرات از این پست
sajjadez
sajjadez
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 249
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

عاقبت ظلم كنندگان به فاطمه

محمد بن ابوبكر مى گويد: هنگام مرگ ابوبكر، عمر بر بالين او بود. عمر با برادرم از اتاق خارج شدند تا براى نماز وضو بگيرند. پس از رفتن آنان سخنانى از پدرم شنيدم كه اينان نشنيده بودند. وقتى اتاق خلوت شد به او گفتم : اى پدر بگو:((لا اله الا الله )). گفت : ابدا آن را نخواهم گفت ، بلكه قدرت ندارم آن را بگويم تا داخل تابوت شوم !
وقتى اسم تابوت به ميان آمد، گمان كردم هذيان مى گويد، گفتم ، كدام تابوت را مى گويى ؟
گفت : تابوتى از آتش با قفل آتشين قفل شده است . دوازده نفر در آن جا هستند كه من و اين رفيقم از جمله آنها هستيم .
گفتم : عمر را مى گويى ؟
گفت : آرى ، و ده نفر ديگر در چاهى از جهنم هستيم . بر در آن چاه سنگ بزرگى است كه وقتى خدا اراده كند جهنم شعله ور شد، آن سنگ را بر مى دارد!
محمد بن ابوبكر مى گويد: به پدرم گفتم هذيان مى گويى ؟
گفت : نه به خدا، هذيان نمى گويم . خداوند ابن صهاك (عمر) را لعنت كند! او مرا از ذكر خدا باز داشت ، بعد از آن كه به من رسيده بود. بد رفيقى بود عمر، خداوند او را لعنت كند، صورت مرا به زمين بچسبان .
من صورت پدرم را به زمين چسبانيدم ، و او به طور دايم ((واى و ويل )) مى گفت تا چشمانش را بست .
عمر داخل منزل شد و گفت : آيا بعد از رفتن من ابوبكر چيزى گفت ؟
كلماتى كه پدرم گفته بود به وى گفتم .
عمر گفت : خداوند خليفه پيامبر(ابوبكر) را رحمت كند. اين موضوع را پنهان كن ، چون اينها هذيان است ! شما خانواده اى هستيد كه به هذيان گفتن در حال مرض معروفيد.
عايشه به عمر گفت : تو راست مى گويى !!
همه حاضرين گفتند: هيچ يك از شما اين سخن را به گوش كسى نرساند تا پسر ابوطالب و خاندانش ما را سرزنش كنند

چهارشنبه 9 مهر 1393  4:09 PM
تشکرات از این پست
sajjadez
sajjadez
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 249
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه

 وصاياى فاطمه زهرا

امام صادق (عليه السلام) و او از پدرانش نقل كرده كه فاطمه (سلام الله عليها) هنگام احتضار به امير مؤمنان على (عليه السلام) چنين وصيت كرد:
هنگامى كه از دنيا رفتم ، خودت مرا غسل بده و كفن كن و نماز بر جنازه ام بخوان و در قبر بگذار، و لحد مرا بچين و خاك بر قبرم بريز و سپس بالاى سر، مقابل صورتم بنشين ، و بسيار قرآن بخوان و دعا كن ؛ زيرا آن هنگام ، ساعتى است كه ميت به انس با زنده ها نياز دارد، و من تو را به خدا مى سپارم ، و وصيت مى كنم كه با فرزندانم به نيكى رفتار كنى .
سپس دخترش ام كلثوم را به سينه اش چسبانيد و به على (عليه السلام) فرمود: وقتى اين دختر به حد بلوغ رسيد، اثاثيه خانه از آن او باشد و خداوند پشتيبان او شود

چهارشنبه 9 مهر 1393  4:10 PM
تشکرات از این پست
ghaem72
ghaem72
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 541
محل سکونت : تهران

پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه


سعد بن ابی وقاص می گوید:
روز جمعه ای با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز صبح را به جماعت خواندیم. آن گاه پیامبر رو به ما کرد و بر خداوند متعال درود فرستاد و فرمود:
« روز قیامت من می آیم در حالی که علی بن ابیطالب علیه السلام پیش روی من است و به دستش لوای حمد
دارد. لوای حمد دو تکه است، تکه ای از سُندس (حریر و دیبا) و تکه‌ای از استبرق (حریر زربفت).»
 

img/daneshnameh_up/5/59/imam_ali_28.jpg



در این هنگام مردی بادیه نشین با شتاب به طرف رسول خدا رفت و گفت:« در باره علی بن ابی طالب چه می گویی، زیرا درباره او اختلاف فراوانی وجود دارد.»
رسول خدا لبخندی زد و فرمود:« ای اعرابی، چرا درباره علی اختلاف فراوانی وجود دارد؟ علی رابطه اش با من مانند سرم برای بدنم است و مانند دکمه برای لباسم. » (رسول خدا می‌خواهد بگوید همان گونه که بدن بدون سر حیاتی ندارد و لباس بدون دکمه کاربردی ندارد، پیامبر منهای علی برای هیچ کس فایده ندارد؛ باید در کنار رسول خدا، علی را پذیرفت و به او مؤمن بود.)
آن عرب بادیه نشین با خشم به پیامبر گفت:« ای محمد، من نیرو و قدرتم از علی بیشتر است. آیا علی می تواند لوای حمد را حمل کند؟!»

پیامبر فرمود:« آرام بگیر، اعرابی! همانا خداوند روز قیامت به علی ویژگی های گوناگونی عنایت می کند: به او زیبایی
یوسف می دهد و زهد یحیی و صبر ایوب و بخشش آدم و نیروی جبرئیل. لوای حمد به دست اوست، همه مردم در زیر این لواء هستند و گرداگرد او را امامان و تلاوت کنندگان قرآن و اذان گویان گرفته اند. و آنها کسانی هستند که در قبرها به بدنهایشان کرم نمی‌افتد.

چهارشنبه 9 مهر 1393  4:11 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها