قسمت دوم انشای من
بعد از ماه رمضان 15 روز رفتیم مسافرت. ان شاءالله برای شما هم مسافرت های خوب و به یاد ماندنی پیش بیاد.
مسافرت ما سه بخش داشت، وسط این 15 روز روزهایی بود که در مشهد جایی رو برای اسکان رزرو کرده بودیم. باید طوری برنامه بریزیم که از تعطیلات نهایت استفاده رو ببریم دیگه.
خانواده همسرم در استان گیلان زندگی می کنند و خانواده خودم در یزد. باید سه جا رو بریم تا بشه گفت نهایت استفاده رو بردیم. گیلان، مشهد، یزد.
مسافرت خودمون رو از گیلان آغاز کردیم.
تو گیلان هوا نسبتا خوب بود. البته گاهی گرم میشد. و گاهی قابل تحمل. گاهی هم گرماش غیرقابل تحمل. باز خدا رو شکر خیلی هوای گرمش شرجی نبود. گیلان که رفتیم یه روز رو رفتیم دیلمان، دیلمان جزء مناطق ییلاقی هست. یعنی شما وسط تابستان هم برید اونجا هوا سرده. یه روز هم جای همه شما خالی رفتیم کوه، کوه که میگم نه این کوه هایی که پیاده میرن. نه! اگه هوا ابری باشه بالای کوه که بریم دقیقا ابرها زیر پامون قرار می گیرن. آدم سیر نمیشه از دیدن اون مناظر. (البته متاسفانه جدیدا بالای کوه از حالت بکر بودن دراومده و سرمایه داران برج هایی دارن میسازن اونجا در حد کاخ شاه!)
اسم محلش هالی دشت هست. قابل توصیف در یک انشا نیست. باید ببینید و لمس کنید زیبایی هایی که خدا برای استفاده ما گذاشته و ما قدرش رو نمیدونیم.
از گیلان که بگذریم عازم سفر برای مشهد شدیم. یکی از قشنگ ترین جاده های ایران، جاده شمال به مشهده. در امتداد دریا این جاده امتداد داره. و خب زیبایی و سرسبزی مناطق شمال هم فقط دیدن داره.
رسیدیم به جنگل گلستان برای رفع خستگی و لذت بردن از طبیعت کنار جنگل توقف کردیم. دخترم از ماشین پیاده شد. یه دفعه دیدم کمی اون طرف تر یه حیوونی بین شاخه ها رد شد. به نظرم رنگش خاکستری بود. یه لحظه صبر کردیم. نزدیک تر که شد متوجه شدیم گرازه. کنار جاده مسافران دیگه ای هم بودن. خلاصه همه فرار رو بر قرار ترجیح دادیم. در مسیر کنار جاده باز هم از این گونه حیووون دیدیم. جالب بود برام که تا کنار جاده هم میومدن. (خبرهای حمله به مسافرین رو هم البته قبلا شنیده بودیم)
دردسرتون ندم. حدودا ساعت 3 صبح به مشهد رسیدیم.مشهد هم خیلی خوش گذشت. شب و روزهای خوبی داشتیم. دعا می کنم این سفر برای همه آرزومندان پیش بیاد.جای همگی خالی. نائب الزیاره همه بودم و تک تک دوستان رو نام بردم و دعا کردم برای موفقیتشون. ان شاءالله خدا توفیق زیارت با بصیرت به ما بده.
بعد از مشهد هم با اجازه رفتم دیدن اقوام خودم در یزد. در مسیر هوا بس ناجوانمردانه گرم بود. کویر بود و کویر بود و کویر و گرما.
بعد از دید و بازدید اقوام هم برگشتم همین جا. یعنی قم!
دیگه بخوام از ماجراهای بعدش و کار و کار و کار بگم هم حوصله شما سر میره و هم طاقت نوشتن از خودم گرفته میشه. این بود انشای من.
راستی این رو هم یادم رفت. هر شهری که می رسیدم و یادم میومد یکی از راسخونی ها تو این شهر سکونت داره به یادش می افتادم. البته چون فقط گذر می کردیم از شهرها و اینترنت هم نداشتم فرصت اینکه از احوالشون جویا بشم رو نداشتم. ولی در همه حال براشون آرزوی سلامت و تندرستی دارم.
خسته نباشید از خوندن انشای من.