«عشق از منظر حافظ»
«تیر عشق ندانم بر دل حافظ که زد/ این قدر دانم که در شعر ترش خون میچکد»
اما این که خود عشق چیست؟
حافظ میگوید: «فرشته نداند که عشق چیست».
آیا عشق بیماری است؟ پزشکان میگویند که عشق مالیخولیا است، جنون و دیوانگی است. دیوانه یعنی کسی که دیو در او حلول کرده باشد. آیا واقعا اینطور است؟
مولانا میگوید: «عاشقی پیداست از زاری دل/ نیست بیماری چو بیماری دل».
اما عمدهی عرفا عشق را ویژگی انسانی میدانند، نه بیماری که تنها خاص انسان باشد. عشق، درمان است.
پس عشق اسطرلابی است که اسرار آسمانی خدا را نشان میدهد. عشق، پاک کنندهای است که نفس را میپالاید؛ طبیب روحانی است.
حافظ هم همین را میگوید که عشق درمان انسان است: «ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی/ تا راهرو نباشی کی راهبر شوی؛ در مکتب حقایق پیش ادیب عشق/
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی».
عشق، حقیقت آموز است. باید ما را ادیب عشق بیاموزاند که چگونه اسطرلاب اسرار خدا را به دست آوریم:
«گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد/ بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی». عشق بالا برنده هم است:
«هر چند غرق بحر گناهیم ز صد جهت/ تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم»
عشق، که رابطهی بین عاشق و معشوق است، دو مولفه دارد.
یکی در عاشق است و دیگری در معشوق.
آنچه در معشوق است جمال است اما آن که در عاشق است معرفت و شناخت است. هرچه جمال معشوق بیشتر باشد عشق شدت بیشتری مییابد. هرچه هم معرفت عاشق بیشتر باشد عشق بیشتر خواهد بود.
پس عشق حاصل ضرب این دو عنصر است: جمال معشوق ضرب در معرفت عاشق.
اما آیا میتوان یک عاشق باشد و دو معشوق؟ یک دل باشد و دو دلبر؟
البته که نه. اگر عشق باشد همان عشق اول ظرفیت را پُر میکند. اما عکس آن هست. یعنی یک معشوق باشد و چندین عاشق. مثل خود خداوند و میلیاردها عاشقی که دارد اما کدام عاشق این معشوق را بیشتر از همه دوست دارد؟
یکی ازآثار عشق عوض شدن معنای عبادت است:
«ثواب روزه و حج قبول آن کس بُرد/ که خاک میکدهی عشق را زیارت کرد».
از این روست که حافظ عشق را «هنر» میداند:
«عشق میورزم و امید که این فن شریف/ چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود».
در نزد او آنچه ریشهی خودخواهی را میسوزاند، هنر است.