پاسخ به:سرگرمی "یـک شـعـر یـک شـاعـر"
بزرگا بزرگي دها بي کسم
توئي ياوري بخش و ياري رسم
نياوردم از خانه چيزي نخست
تو دادي همه چيز من چيز توست
نظامی
از همه سوی جهان جلوهی او میبینم جلوهی اوست جهان کز همه سو میبینم
استاد شهريار
من در این خانه به گمنامی غمناک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را می شنوم
و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد
و صدای سرفه ی روشنی از پشت درخت
غزال خوش صدا توئی ، راسخون
شیرین تر از عسل توئی ، راسخون
بین تموم سایتهای اینترنت
نگین بی بدل توئی ، راسخون
شهریار
نه نماز بامدادی نه دعای شامگاهی
نه زچشم توبه اشکی نه ز سوز سینه آهی
به ففانم از دل وتن ،دل و تن نگو دو دشمن
دل سخت بی حیایی تن سست پر گناهی
حبيب يغمائي
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو دانی و نه من هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
شهلا نظري
ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن
خانم پروین اعتصامی
صحبت عافيتت گرچه خوش افتاد اى دل جانب عشق عزيزست فرو مگذارش
متی ترانا و نراک
حافظ
میساخت چو صبح لالهگون رنگ هوا
با توبهٔ من داشت نمک جنگ هوا
هر لکهٔ ابرم چو عزائم خوانی
در شیشه پری کرد ز نیرنگ هوا
جناب خاقانی
عشق تو بکشت عالم و عامی را
زلف تو برانداخت نکونامی را
چشم سیه مست تو بیرون آورد
از صومعه بایزید بسطامی را
خاقاني جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت سر را به تازیانه او خم نمی کنم! افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم زاری براین سراچه ماتم نمی کنم.
فریدون مشیری
ــــــــــــــــ
همراه بسیار است، اما همدمی نیست مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست
دلبسته اندوه دامنگیر خود باش از عالم غم دلرباتر عالمی نیست
چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت «انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست!
فاضل نظری
دوستان! وقت عصیرست و کباب راه را گرد نشاندهست سحاب
سوی رز باید رفتن به صبوح خویشتن کردن مستان و خراب
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست