0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : معنای جان ( تفسیر: «روح» در قرآن)

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : جوابيه نقد مقاله روح و برداشت غلط دانشمندان اسلامي

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

 

جمعه 21 مهر 1391  6:37 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : قلب بیمار و راه کارهای درمان آن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : طهارت و شكوفايي قلب از منظر قرآن كريم

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : تجرد نفس(روح) رهنمودهایی از تفسیر المیزان(10)

دریافت فایل pdf

 

 

جمعه 21 مهر 1391  6:37 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

خلود نفس از نظر قرآن

خلود نفس از نظر قرآن

قربانعلي كريم زاده قراملكي

بحث نفس از قديم الأيام، با رويكردهاي فلسفي، كلامي، علمي مورد تأمّل و بررسي انديشمندان بوده است. مقاله ي حاضر، خلود نفس ـ كه يكي از مسايل مشكل و بنيادي در علم النفس است ـ و موارد استعمال آن را در قرآن مورد تحليل و بررسي قرار داده است. آن چه از قرآن درباره‌ي جاودانگي انسان پس از مرگ استفاده مي‌شود، يك شاكله‌ي سه مدعايي را تشكيل مي دهد، كه در اين مقاله به بررسي آن پرداخته شده است. اميد است كه مورد توجه دانش پژوهان علوم قرآني قرار گيرد.

1. موارد استعمال نفس و روح در قرآن
1‌.1. معاني نفس در قرآن

نفس در قرآن به صورت مشترك لفظي در قالب هاي مفرد و جمع و با اضافه بر ضمير و اسم، در معاني متعدّدي استعمال شده است. و هم چنين اين لفظ در عرف فلاسفه، متكلّمان، علماي اخلاق و عرفاي اسلامي معاني جديدتري نيز پيدا كرده است. با استقرا در آيات قرآن، مي توان به معاني هفتگانه ي زير اشاره كرد:

الف) مفهوم انسان

نفس در قرآن گاهي به مفهوم انسان، اعمّ از مجموع بدن و نفس، استعمال شده است كه به چند نمونه از آيات اشاره مي كنيم: واتّقوا يوما لا‌تجزي نفس عن نفس شيئا (بقره، 2/48)؛ لا يكلّف اللّه نفسا إلاّ وسعها (بقره/286) در اين دو آيه، نفس به معناي انسان است، و هم چنين در آياتي كه، قتل را به نفس نسبت داده است مانند: و‌إذ قتلتم نفسا فادّارأتم فيها (بقره/‌72)؛ انّه من قتل نفسا بغير نفس أو فساد في الأرض فكأنّما قتل النّاس جميعا (مائده،5/32)؛‌قال أقتلت نفسا زكيّة بغير نفس لقد جئت شيئاً نّكراً (كهف، 18/74) در اين آيات نفس با معناي مصطلح در عرف فلاسفه سازگار نيست، چون نفس در اصطلاح آنان عبارت از يك موجود مجرّد و نوراني است كه هرگز تباهي و اضمحلال در ساحت آن راه ندارد،بلكه معناي آن عبارت است ازانسان كه متشكّل از مجموع جسم و روح است.

ب) مفهوم اشخاص يا شخص معيّن

گاهي مفهوم نفس در قرآن، علاوه بر مفهوم انسان به معناي اشخاص يا شخص معيّن نيز دلالت مي كند مانند:‌من عمل صالحاً فلنفسه ومن أسآء فعليها (جاثيه، 45/15)؛ كلّ الطّعام كان حلاً‌ لبني اسرائيل الاّما حرّم إسرائيل علي نفسه (آل عمران، 3/93)؛‌فلعلّك باخع نفسك علي آثارهم (كهف/‌6)؛ و من يتعدّ حدود اللّه فقد ظلم نفسه (طلاق،65/1).

ج)مفهوم قلب

گاهي نفس در قرآن به معناي قلب و درون انسان كه فقط خود شخص، بدان آگاه است، استعمال شده است، مانند اين آيات: ربّكم أعلم بما في نفوسكم إن تكونوا صالحين (اسراء‌17/25)؛ تعلم ما في نفسي ولا أعلم ما في نفسك (مائده/116)؛‌إنّ اللّه لا يغيّر ما بقومٍ حتّي يغيّروا ما بأنفسهم (رعد، 13/11)

د) مفهوم ذات الهي

نفس در برخي از آيات قرآن، حاكي از مفهوم ذات الهي است كه اخصّ از مفهوم اشخاص يا شخص معيّن مي باشد. اين مفهوم در برخي از افعال و اوصافي كه خداوند به خودش نسبت داده، بيان شده است مانند:
ويحذّركم اللّه نفسه و الي اللّه المصير (آل عمران/‌28)؛‌و‌اصطنعتك لنفسي (طه،20/41) قل للّه كتب علي نفسه الرّحمه (انعام، 6/12)

هـ) مفهوم اصل و بنيان

هم چنين نفس در برخي از آيات به معاني اصل، ريشه، بنيان، بُن انساني و جنس استعمال شده است. مانند: يا ايّها النّاس اتّقوا ربّكم الّذي خلقكم من نفس واحدة (نساء،4/1)؛ هو الّذي خلقكم من نفس واحدة (أعراف/189)؛ لقد منّ‌ اللّه علي المؤمنين إذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم (آل عمران/164)‌در اين آيات نفس به معناي جنس استعمال شده است.

و) مفهوم نيروي دروني

گاهي نفس در قرآن به معناي جوهر و نيرويي كه انسان را به كارهاي خوب و بد وا‌مي‌دارد، اطلاق شده است. در زبان علماي اخلاق از آن به «نفس امّاره» تعبير كرده اند مانند: انّ النفس لأمّارة بالسوء إلاّ ما رحم ربّي‌(يوسف، 12/53)؛‌ولا اُقسم بالنّفس اللّوامه (قيامت، 75/2)؛فطوّعت له نفسه قتل أخيه فقتله فأصبح من الخاسرين (مائده/30) و لقد خلقنا الإنسان و‌نعلم ما توسوس به نفسه (ق،50/16)

ز) مفهوم روح

بالاخره اين كه در برخي از آيات قرآن، نفس به معناي روح و مبدأ حيات استعمال شده كه تا حدودي منطبق با معناي اصطلاحي فلاسفه مي باشد، مانند: أخرجوا أنفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون علي اللّه غير الحق (انعام/93) اين آيه درباره‌ي كساني است كه به خدا دروغ بسته و ادّعاي نبوّت مي كنند و خداوند حال آنان را در هنگامي كه در سكرات مرگ گرفتار مي آيند خاطر نشان مي كند كه فرشتگان براي قبض روح آنها دست قهر و قدرت برمي‌آورند و مي‌گويند: جان از تن بدر كنيد امروز كيفر عذاب و خواري بكشيد چون بر خدا سخن بناحق مي گفتيد.
آيه‌ي ديگر، مربوط به صاحبان مال و فرزند است كه خداوند به رسولش خطاب مي‌كند كه: اي رسول ما مبادا اولاد و اموال آنها تو را در شگفت وا دارد. خداوند مي‌خواهد به واسطه‌ي همان مال و اولاد، آنان را در زندگي دنيوي به عذاب افكند و در هنگام مرگ نيز جان آنان را بگيرد، در حالي كه آنان به همان حالت كفر جان سپارند: إنّما يريد اللّه ليعذّبهم بها في الحياة الدّنيا و تزهق أنفسهم و هم كافرون. (توبه، 9/55)
آيه‌ي ديگري كه نفس ـ دقيقاً ـ مطابق با معناي اصطلاحي فلاسفه مي باشد، اين آيه‌ي شريفه است: اللّه يتوفي الأنفس حين موتها و الّتي لم تمت في منامها فيمسك الّتي قضي عليها الموت و يرسل الأخري الي أجل مسمّي (زمر، 39/42)
خداوند درباره‌ي شباهت مرگ به خواب مي فرمايد: ما روح انسان را درهنگام مرگ و خواب از او به تمام و كمال مي ستانيم، اگر اجل حتمي شخص فرا رسد ديگر ان را به بدن باز نمي‌گردانيم ولي اگر اجل حتمي او فرا نرسد آن را دوباره به بدن شخص عودت داده تا اين كه اجل حتمي او فرا رسد.
در اين آيه‌ي شريفه، نفس به معناي روح و مبدأ حيات است كه درهنگام خواب و مرگ از انسان گرفته مي شود. مرحوم علاّمه طباطبايي در تفسير اين آيه مي‌فرمايد:
المراد بالأنفس، الارواح المتعلّقة بالأبدان لامجموع الارواح و الأبدان لانّ المجموع غير مقبوض عندالموت و انّما المقبوض هوالروح يقبض من البدن بمعني قطع تعلّقه بالبدن، تعلّق التصرّف والتدبير.1
از اين رو؛ در اين آيات، نفس به معناي روح و مبدأ حيات كه موجب احساس و حركت ارادي در انسان مي گردد، استعمال شده است كه تا حدودي با معناي اصطلاحي حكماي الهي درباره‌ي نفس سازگار است. چنان چه خواهيم گفت، از نظر قرآن اين حقيقت وجودي، به طور كلّي در هنگام مرگ از او گرفته مي شود و براي هميشه جاويدان خواهد ماند تا اين كه در روز قيامت، دوباره به بدن خود بازگشت نمايد.

2‌ـ1. استعمال روح در قرآن

روح در قرآن مكرّراً، در قالب مفرد و به صورت مستقل وبا اضافه بر ضمير و اسم، در معاني متفاوتي استعمال شده است.

الف) به عنوان موجود مستقلّ

در برخي از آيات، روح به عنوان يك موجود مستقلّ درعرض ملائكه ذكر شده است. مانند: يوم يقوم الرّوح و الملائكة صفّا (نباء، 78/38)؛ تنزل الملائكة والرّوح فيها بإذن ربّهم من كلّ امر (قدر، 97/4) ظاهر آيات، در برگيرنده‌ي اين است كه روح يك موجود و يا يك نيروي مستقل در كنار ملائكه است، والاّ به هيچ وجه تناسب نداشت كه خداوند متعال، يكي از فرشتگان را دركنار ملائكه ذكر كند.

ب) حضرت جبرئيل

در برخي از آيات، كلمه‌ي روح با «روح الامين» يا «روح القدس»‌توأم شده است كه مفسّران آن را به حضرت جبرئيل تفسير كرده‌اند، مانند: نزل به الروح الامين. علي قلبك (شعرا، 26/193‌ـ194)؛ قل نزله روح القدس من ربّك (نحل،16/102)

ج) آيات قرآن

در برخي موارد، كلمه‌ي روح با «وحي» توأم شده كه به آيات قرآن تفسير شده است. مانند: وكذلك أوحينا إليك روحاً من أمرنا‌(شوري،42/52)

د) حضرت عيسي(ع)

يكي ديگر از اطلاقات روح در قرآن بر شخص حضرت عيسي بن مريم است كه لقب «روح اللّه»‌گرفته است، مانند: وكلمته ألقاها الي مريم و روح منه. (نساء/171)

هـ) نيروي معنوي و امري خفّي

گاهي روح در قرآن، به يك نيروي معنوي و الهي كه براي انبياي الهي و مؤمنين اعطا مي شود اطلاق شده است، مانند: أولئك كتب في قلوبهم الايمان وأيّدهم بروح منه (مجادله، 58/22)؛ وأيّدناه بروح القدس (بقره/87) و نيز در قرآن درباره‌ي حضرت مريم، تصريح شده است كه بارداري او ازطريق عادي نبوده بل به واسطه‌ي فرستادن يك نيروي غيبي تمثّل يافته به شكل انسان، بوده است: فأرسلنا اليها روحنا فتمثّل لها بشرا سويّا (مريم،19/17)

و) مبدأ حيات در اجسام

بالاخره، گاهي در قرآن روح به معناي مبدأ حيات در اجسام، اعّم از نباتي، حيواني و انساني اطلاق شده است، چنان چه درباره‌ي انسان آمده است: ثم سواه ونفخ فيه من روحه (سجده،32/9)؛ فاذا سوّيته ونفخت فيه من روحي (حجر،15/29)
آن چه كه در بحث «خلود نفس از ديدگاه قرآن»‌مطرح است، اين معناي روح در قرآن است. چنان چه خواهيم گفت در هنگام مرگ، اين مبدأ حيات از انسان گرفته مي شود و بعد از آن به تعبير حضرت امير المؤمنين‌(ع) اين موجود زنده يك مرتبه تبديل به يك مردار در بين خانواده‌اش مي گردد:
وخرجت الروح من جسده فصار جيفة بين اهله.2

3‌ـ1. نظريّه‌ي علاّمه طباطبايي درباره‌ي حقيقت روح در قرآن

علاّمه طباطبايي در تفسير آيه‌ي يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربّي (اسراء/84) مي گويد:
روح در قرآن اشاره به يك حقيقتي دارد كه همه‌ي معاني ياد شده، جز مصداق آن حقيقت هستند.و آن اين كه روح از امر پروردگار است و امر پروردگار در قرآن به معناي «ايجاد دفعي»‌است: إنّما أمره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون (يس، 36/82) بدين معنا كه؛ كلمه‌ي «امر»‌در قرآن آنجا كه به خدا نسبت داده شده،ناظر بر وجود دفعي اشيا است كه عامل زمان و مكان در تحقّق شي دخالت ندارد بلكه وجودش دفعي است، به خلاف كلمه‌ي «خلق» كه دلالت بر ايجاد تدريجي اشيا دارد و هر‌كجا، استعمال شده مسبوق به علل و شرايط مادّي و زماني بوده است. مؤيّد اين مطلب كه كلمه‌ي امر در قرآن دلالت بر وجود دفعي اشيا دارد، تشبيهي است كه در قرآن از آن به «يك چشم زدن» آمده است: وما أمرنا الاّ واحدة كلمح بالبصر (قمر، 54/50) كه منظور از آن نفي تدريجيّت است.
بنابراين حقيقت روح به طور مطلق از عالم امر است و امر پروردگار عبارت از كلمه‌ي ايجاد و فعل مخصوص او بدون وساطت اسباب مادّي است. از اين رو، تمام معاني ياد شده، اشاره به اين حقيقت دارند.3

2. تصوير قرآن از خلود نفس

گاهي در آيات درباره‌ي استمرار زندگي انسان پس ازمرگ در عالمي غير از عالم مادّه، سخن گفته شده است كه در برخي از آيات و روايات، از آن به عالم «برزخ» يا عالم «قبر» تعبير شده است. از سوي ديگر در قرآن تصريح شده كه انسان‌ها در عالم قيامت از قبرها برمي خيزند و شتابان به سوي پروردگارشان خواهند رفت و بالاخره اين كه از نظر قرآن، نظام حاكم بر عالم قيامت غير از نظام حاكم بر عالم مادّه بوده و در نتيجه خواص بدن اخروي با بدن دنيوي كاملاً متفاوت است. از اين رو؛ آن چه كه از قرآن درباره‌ي جاودانگي انسان پس ازمرگ ، استفاده مي شود يك شالكه‌ي سه مدّعايي را تشكيل مي‌‌دهد.
1. استمرار زندگي آگاهانه‌ي انسان بدون بدن در عالم برزخ؛
2. برخواستن بدن‌‌ها از قبرها در روز قيامت و اتّحاد نفس با بدن خود «معاد جسماني»؛
3. تفاوت حاكم بر نظام عالم قيامت با عالم دنيا و در نتيجه مغايرت بدن اخروي با بدن دنيوي.
اين سه مدّعايي است كه از قرآن استفاده مي شود، كه در اين جا به بررسي و تحليل اين سه مدّعا مي‌پردازيم.

1‌ـ2. استمرار زندگي آگاهانه انسان در عالم برزخ

روح انسان پس از مفارقت از بدن، در نظام و شرايط ديگري قرار مي گيرد، كه در قرآن و روايات اسلامي، از آن به عالم «برزخ»‌يا «قبر»‌تعبير شده است. اين عالم، اوّلين عوالم انسان بعد از دنيا در مسير بازگشت در قوس صعودي، به سوي حقّ تعالي است.
اهل لغت، برزخ را به معناي «واسطه‌ي ميان دو چيز»4، «ما بين دو چيز»‌5 و يا «حامل ميان دو چيز»6 معنا كرده‌اند. وجه تسميه‌ي اين عالم به برزخ، به خاطر اين است كه عالم برزخ، واسطه‌ي ميان دنيا و آخرت است و مقصود از آيه‌ي شريفه‌ي ومن ورآئهم برزخ الي يوم يبعثون (مؤمنون،23/100) همين معنا است.
در برخي از آيات قرآن به استمرار حيات انسان پس ازمرگ در عالم برزخ اشاره شده، كه پاره‌اي از آنها را مورد بررسي قرار مي دهيم.
1. قالوا ربّنا أمتّنا وأحييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الي خروج من سبيل (غافر، 40/11)
اين آيه بيان مي كند كه انسان‌ها تا برپايي قيامت، دوبار مي‌ميرند و دوباره زنده مي‌شوند. مفسّران قرآن در تفسير «امتّنا و‌احييتنا اثنتين» چندين احتمال را ذكر كردند.
الف) اين آيه‌ي شريفه‌ي ، دلالت بر عالم برزخ دارد. بدين معنا كه؛ منظور از «دوبار ميراندن» يكي ميراندن بعد از زندگي دنيوي و ديگري ميراندن بعد از زندگي برزخي است و مراد از «دوباره زنده كردن» يكي احيا در برزخ و ديگري زنده كردن در قيامت است. و معناي آيه‌ي شريفه اين است كه؛ پروردگارا ما را دوبار ميراندي، يكي اماته‌ي دنيوي كه به واسطه‌ي آن به برزخ منتقل شديم و ديگري اماته‌ي برزخي كه بدان سبب به عالم قيامت قدم گذاشتيم. و نيز دو بار ما را زنده گردانيدي، يكي احيا در برزخ بعد از خروج از دنيا و ديگري احيا در روز قيامت بعد از اماته‌ي برزخي.
در اين احتمال، بر اين مطلب تأكيد شده است كه اگر حيات برزخي نباشد، اماته‌ي دوّم كه در روز قيامت است، متحقّق نخواهد بود. چون اماته و احيا در جايي تصوّر درستي دارد كه مسبوق به خلاف آن باشد. از اين‌رو آيه‌ي شريفه، دلالت بر استمرار حيات آگاهانه‌ي انسان در عالم برزخ دارد و در نتيجه زندگي انسان داراي سه مرتبه ـ‌‌حيات دنيوي، حيات برزخي و حيات اخروي ـ مي باشد.
اين احتمال، مختار اكثر مفسّران از جمله مرحوم علاّمه طباطبايي است.7
ب) برخي از مفسّران مانند زمخشري ـ در تفسير كشّاف ـ 8 اين احتمال را بيان كرده‌اند‌‌كه:
مقصود از «دو بار‌ميراندن» يكي اماته‌ي انسان قبل از حيات دنيوي كه به صورت نطفه و مراحل پيشين بوده است و ديگري اماته در هنگام رسيدن اجل، و منظو از «دو بار زنده كردن» يكي احياي او از خاك و ديگري احياي او در روز رستاخيز.
بنابراين؛ آيه‌ي 28 سوره ي بقره، بياني ديگر از اين آيه است: كيف تكفرون باللّه وكنتم أمواتا فأحياكم ثّم يميتكم ثّم يحييكم ثمّ اليه ترجعون.
امّا اغلب مفسّران، اين احتمال را قبول ندارند چون در آيه‌ي دوّم، سخن از «مرده بودن» انسان به ميان آمده است كه بر مرحله‌ي نطفه و مراحل پيشين انسان منطبق است در صورتي كه در اين آيه، سخن از «ميراندن» و «حيات بخشيدن»‌است. اين دو مفهوم در جايي تصوّر درست دارد كه مسبوق به خلاف آنها باشد. از اين رو؛ مفهوم «اماته» و «احيا»‌بر مراحل پيشين انسان صدق نمي‌كند. بلكه همان طور كه در احتمال نخست ذكر شد، اين مفاهيم بر اماته‌ي انسان بعد از زندگي دنيوي و احياي او در برزخ و اماته‌ي دوباره‌ي انسان بعد از حيات برزخي و احياي مجدّد او در روز رستاخيز، منطبق است.
2.النّار يعرضون عليها غدوّا وعشيّا ويوم يقوم السّاعة أدخلوا آل فرعون أشدّ العذاب (غافر/46)
اين آيه نيز دلالت بر حيات برزخي انسان دارد، در اين كلام الهي تصريح شده است كه خاندان فرعون را هر صبح و شام بر آتش عرضه مي كنند، تا اين كه در روز قيامت به عذاب سخت الهي گرفتار آيند. از اين نوع تعبير، معلوم مي‌شود كه قبل از برپايي قيامت براي انسان، حيات ديگري است كه در آن مؤمنين به واسطه‌ي اعمال نيك خود، شادمان هستند و كافران وملحدان در رنج ومشقّت بسر خواهند برد تا اين كه روز رستاخيز برپاشود.
البته در قرآن آيات ديگري نيز دلالت بر حيات برزخي دارد، كه ما به اين دو نمونه بسنده مي كنيم.
هم چنين در روايات، درباره‌ي حيات برزخي و خصوصيات آن، سخن زيادي گفته شده و از آن به «عالم قبر» تعبير شده است كه پرداختن به همه‌ي آنها از عهده‌ي اين رساله خارج است. امّا در روايت مشهور از علي بن الحسين(ع) كه حضرت بعد از بيان سخت ترين ساعات انسان،آيه‌ي شريفه‌ي: و من ورآئهم برزخ الي يوم يبعثون را تلاوت كرده، آن گاه در تفسير آن فرمودند:
…‌هو القبر وانّ لهم فيه لمعيشة ضنكا، واللّه انّ القبر لروضة من رياض الجنّه او حفرة من حفر النّار….9
بنابراين از آيات و روايات اسلامي چنين استفاده مي شود كه انسان پس از مرگ در مسير صعودي خود به طرف حضرت حقّ، به يك عالم ديگري قدم خواهد نهاد و تا برپايي قيامت به حيات آگاهانه‌ي خود استمرار خواهد بخشيد.

2ـ2. برخواستن بدن‌ها از قبرها در روز قيامت

قرآن نه تنها مي گويد كه انسان‌ها در روز قيامت، محشور خواهند شد، بل تصريح مي كند كه بدن‌ها در آن روز از قبرها برخواسته، و شتابان به سوي پروردگارشان روانه خواهند شد: ونفخ في الصور فاذاهم من الأجداث الي ربّهم ينسلون. قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا…(يس،36/51‌ـ52) و نيز در سوره‌هاي (عاديات/9)؛‌(حج/7) و (انفطار/4) بر‌اين مطلب تصريح شده است.
در برخي از آيات، از نحوه‌ي برپاخواستن انسان به «ملخ‌هاي پراكنده» تشبيه شده است كه انسان‌ها در آن ر وز، چون ملخ‌هاي پراكنده از قبرها بيرون مي آيند، سرها را بالا گرفته به سوي حقّ مي شتابند: يخرجون من الأجداث كأنّهم جراد منتشر. مهطعين الي الدّاع (قمر، 54/7 ـ 8)
و در آيه‌ي ديگر، بدين گونه تشبيه شده، كه انسان بعد از برپا خواستن از قبر، گويي شتابان به طرف يك علامتي مي دود، در حالي كه ديدگانش از مشاهده‌ي عظمت الهي، تأثّر خاصّي پيدا كرده است: يخرجون من الأجداث سراعا كأنّهم الي نصب يوفضون. خاشعة ابصارهم (معارج،70/43 ـ44)
بنابراين، اين آيات دلالت مي كنند كه بدن ها در روز قيامت از قبرها بر مي‌خيزند، امّا اين كه اين ابدان، همان بدن هاي دنيوي هستند يا نه؟ از كلام الهي چيزي استفاده نمي‌شود.

3‌ـ2. بدن اخروي متناسب با عالم آخرت

قرآن در آستانه‌ي رستاخيز، نه تنها از رويدادهايي خبر مي دهد كه منجر به متلاشي شدن كلّ نظام كيهاني مي گردد مانند: بي فروغ شدن خورشيد، تيره شدن و فرو ريختن ستارگان، كشيده و پهن شدن زمين، فرو ريختن ستارگان و…،10 بلكه اين تحول را شامل انسان نيز مي داند. به تعبير ديگر، همه‌ي عالم مادّه به مقتضاي يك سلسله از اسباب و علل تكويني تحوّل جديدي مي‌يابد و وضع موجود و نظم آن از بين رفته، نظام جديدي جايگزين آن مي گردد، تا اين كه كلّ اين نظام به نظام غير از اين عالم موجود، تبديل شده و چهره‌ي الهي آنها براي همگي ظهور پيدا مي كند: يوم تبدّل الأرض غير الأرض والسموات وبرزوا للّه الواحد القهّار (ابراهيم،14/48) در ميان اين موج، انسان را به حال خود واننهاده و دامن او را نيز مي گيرد و ذرات بدن انسان كه به صورت خاك و، ذراّت زميني است، متبدّل شده و به صورت ديگري ظاهر مي‌گردد، تا اين كه در روز قيامت، بدن اخروي متناسب با نظام هاي عالم بالا همراه با ويژگي‌ها و احكام و آثار مخصوصش، تشكيل مي شود.
در آيات قرآن به برخي از اين احكام و آثار اشاره شده، كه از مجموع آنها استفاده مي‌شود كه احكام و خصوصيّات آن عالم، كاملا با احكام نظام مادّي متفاوت مي باشد، اين آيات را مي توان به چندين دسته تقسيم كرد:
1. آياتي كه بيان مي كنند؛ در روز رستاخيز، تزاحم و تمانع وجود ندارد، و هيچ موجودي، موجوديّت موجود ديگر را تهديد نمي كند، بلكه نظام حاكم در آنجا براساس سلم و سلام مي باشد كه در قرآن از اين نظام به «دار السّلام» تعبير شده است: لهم دار‌السّلام عند ربّهم و‌هو وليّهم بما كانوا يعملون (انعام، 6/127)
و در آيه‌ي ديگري درباره‌ي متّقين مي‌فرمايد: ادخلوها بسلام آمنين. لايمسّهم فيها نصب و ما هم منها بمخرجين (حجر،15/46 ـ47)
و تعابير ديگري همانند: هم فيها خالدون؛ ذلك يوم الخلود؛ خالدين فيها ابدا و‌جنّة الخلد، گوياي اين حقيقت است، كه عالم آخرت و عوالم بهشتي، از محلّ تزاحم ـ‌‌كه از مادّه‌ي حاكم برآن ناشي مي شود‌‌‌ـ به دور بوده و مخلّدان در بهشت و جهنّم، براي هميشه و تا بي‌نهايت در سرور و عذاب بسر خواهند برد.
2. آياتي كه بيانگر اين است كه، حيات واقعي در عالم آخرت تحقّق پيدا خواهد كرد: و‌ما هذه الحياة الدنيا الاّ لهو ولعب وإنّ الدّار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون. (عنكبوت، 29/64)
قرآن در بعضي از آيات، به برخي از خصوصيّات حيات واقعي در عالم آخرت، اشاره كرده است: مانند اين كه: در سراي آخرت، توالد و تناسل و كودكي و پيروي وجود ندارد، بلكه آنجا حيات محض حكم‌فرماست. در آن عالم به خاطر رفع پرده‌ها و حجاب‌ها، شعور انسان به مرتبه‌اي مي رسد كه او را قادر مي سازد كه به حقايق عالم دست يابد: فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد (ق،50/22) و هم چنين در عالم آخرت انسان گم شده‌ي واقعي خود را، كه حيات جاويد در جوار حق تعالي است، پيدا مي كند لذا در آن‌‌جا خستگي، و ملال كه خاصيّت نظام مادّي است وجود ندارد، و از اين رو، انسان تمايلي به دگرگوني وضع موجود ندارد: لايبغون عنها حولا.(كهف، 18/108)
3. دسته‌ي ديگر آيات، خواصي را به بدن اخروي نسبت مي دهند كه كاملاً متفاوت از خواص بدن مادي است. به عنوان مثال: قرآن درباره‌ي اهل آتش مي گويد: وقتي پوست آنها را سوزانديم، به پوست ديگري مبدّل مي سازيم تا سختي عذاب را بچشند: ان الّذين كفروا بآياتنا سوف نصليهم نارا كلّما نضجت جلودهم بدّلنا هم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب انّ اللّه كان عزيزا حكيما. (نساء/56)
اين قانون اخروي، ناقض قوانين دنيوي است، چون اگر عمق سوختگي انسان در اين دنيا، بيش از يك سانتي متر باشد، ديگر بازسازي آن ممكن نيست.
از اين سه دسته آيات، روشن مي شود كه، تبدّلالت در آستانه‌ي قيامت، نه تنها موجب متلاشي شدن نظام كيهاني مي شود، بل شامل انسان نيز مي‌گردد، و در نتيجه بدن اخروي متناسب با عالم قيامت و با خواص ويژه، متفاوت با بدن دنيوي ساخته مي‌شود. اين بدن، از سنخ بدن دنيوي نيست، تا قبول فساد نمايد، بلكه چنان چه ياد شد، بدني است متناسب با نظام هاي اخروي و داراي ويژگي‌هاي متناسب با عوالم بهشتي، از اين رو، انسان با آن بدن مي تواند تا بي‌نهايت و تا ابد جاويدان باشد.

پاورقيها:

1. علاّمه طباطبايي، تفسير الميزان، 17/269، قم: جامعه‌ي مدرّسين.
2. فيض الاسلام، نهج البلاغه، خطبه‌ي 108.
3. الميزان، 13/195.
4. ابن فارض، مقاييس اللّغة،1/333.
5.ابن منظور، لسان العرب، 3/8، مادّه برزخ.
6. جوهري، الصّحاح، 1/419، باب الخاء.
7. الميزان، 17/312.
8. زمخشري، الكّشاف عن حقايق غوامض التنزيل، 4/154.
9. شيخ صدوق، خصال، 1/119.
10. در سوره هاي آخر قرآن: تكوير، انفطار، انشقاق و قارعه در اين باره آيات بسيار آمده است.
جمعه 21 مهر 1391  6:37 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

معانى نفس در علم‏النفس از ديدگاه قرآن

معانى نفس در علم‏النفس از ديدگاه قرآن

حسين حقانى زنجانى

بعد از بحث و بررسى از مسائل بنيانى و زيربنائى در روانشناسى‏اسلامى از قبيل تعريف روانشناسى موضوع‏النفس و اهميت آن و رابطه‏علم با ساير علوم و بررسى اهداف روانشناسى و برخى از مسائل‏مربوط به روانشناسى از ديدگاه مختلف اينك لازم است‏به مسائل‏اساسى و مفيد و ضرورى روانشناسى اسلامى بپردازيم در اين مرحله‏مسائل بسيار زيادى مطرح است از جمله آنها: مساله اين كه نفس‏در قرآن به چه معانى آمده و كلماتى از قبيل روح و قلب و عقل‏به چه معنا است و چه رابطه‏اى با يكديگر دارند؟
ابتداء معانى نفس را از ديدگاه قرآن از نظر خوانندگان‏مى‏گذرانيم:
تفحص و بررسى قرآن كتاب آسمانى مسلمين بيانگر اين حقيقت است‏كه كلمه نفس در آيات زيادى به صورت‏هاى مختلف مفرد و جمع و...
بكار برده شده و در آنها منظور معانى متعددى اراده شده است‏به‏طور كلى تعداد تكرار كلمه نفس در قرآن مجيد در حدود346مورد مى‏باشد كه در معانى بسيارى به قرار زير بكار رفته است:
1 - در قرآن ابتداء از نفس به معناى جان يا حيات حيوانى يادمى‏شود مثل اين آيه مباركه:
(و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله) (1) .
«براى نفس چيزى نيست مگر آن كه بميرد به اذن پروردگار».
(كل نفس ذائقه الموت) (2)
«هر نفسى مرگ را خواهد چشيد».
در اين دو آيه، نفس مرادف با جان است كه مرگ براى پايان وغايت است.
2 - نفس به معناى روان يا نفس انسانى آمده است:
(و ذكر به ان تبسل نفس بما كسبت) (3) .
«يادآورى كن كه نفس آنچه كسب كند بدان گرفتار مى‏شود».
يعنى نفس در اين معنا، ماهيت‏خويش را با آنچه كه به دست‏مى‏آورد، مى‏سازد. در اين مورد نفس همان مجموعه حالات روحى است‏كه خاصيت ادراكى، انفعالى، و افعالى دارد و بر مبناى اين سه‏خصوصيت‏خود را مى‏سازد و شخصيت‏خود را شكل مى‏دهد.
(...اخرجوا انفسكم تجزون عذاب الهون) (4) .
«در روز قيامت‏خداوند به كفار اخطار مى‏كند خارج كنيد نفسهاى‏خود را از بدن‏هايتان يعنى بميريد درحالى كه جزا داده مى‏شويدبه عذاب خواركننده‏اى‏».
3 - نفس به معناى شخصيت‏شكل گرفته و متعادل است
(لا يكلف الله نفسا الا وسعها) (5) .
«خدا هركسى را به اندازه توانائى‏اش تكليف مى‏دهد».
در اين مرتبه نفسى مطرح است كه خود را به مرتبه‏اى از تكامل رسانده است.
4 - نفس به معناى وجدان نفسانى با خود آگاهى(كل نفس ذائقه الموت و نبلوكم بالشر والخير فتنه و اليناترجعون) (6) .
«هر نفسى و جانى در عالم رنج و سختى مرگ را مى‏چشد و در سيرزندگى با خوبى و بدى آزمايش مى‏شود و به سوى ما باز گشت‏مى‏كند».
(علمت نفس ما قدمت و اخرت) (7) .
«هر نفسى مى‏داند آنچه را كه از پيش فرستاده شده است و آنچه‏را كه از پس مى‏آيد».
در اين دو آيه نيز نفس به معناى جان آمده و هم به معناى عامل‏وجدان و شعور كه در نتيجه منش انسانى را بيان مى‏كند.
5 - اصل ثابت انسانى و خودآگاهى
(و نفس و ما سواها فاءلهمها فجورها و تقويها) (8) .
«قسم به نفس و آن كه او را متعادل و متكامل آفريد و در او بدكارى و پرهيزكارى الهام كرد».
اين آيه ناظر به روان انسان است كه مى‏تواند در مسير ظهور وفعليت فطرت حركت كرده، الهام بگيرد و متكامل شود و يا به‏بدكارى روى آورد خلاصه اين كه حالت اكتسابى جذب خير و يا شر رادارد.
6 - نفس به معناى نفس حيوانى يا نفس تعالى نيافته
(و ما ابرى نفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى‏غفور رحيم) (9) .
«نفس خودم را تبرئه نمى‏كنم كه نفس آمر به بدى است مگر اين كه‏خدا بر من رحمت آورد به درستى كه پروردگار من آمرزنده ومهربان است‏».
يعنى حضرت يوسف چنين با خداى خود تكلم مى‏كند كه من خودستائى‏نكرده، نفس خويش را از عيب و تقصير مبرا نمى‏دانم زيرا نفس‏اماره، انسان را به كارهاى زشت وا مى‏دارد جز آن كه خداى بر اورحمت آورد.
7 - در برخى از آيات، نفس به معناى مضاف اليه يا معناى خودش
يعنى خود انسان و غير آن اراده شده است. و از اين معنا براى‏تاكيد استفاده مى‏شود، اين معناى تاكيدى درباره همه موجودات‏حتى خداوند بكار مى‏رود از قبيل آيات زير:
(كتب على نفسه الرحمه) (10) .
«خداوند رحمت را بر خودش واجب كرده است‏».
(يحذركم الله نفسه) «خداوند خودش شما را از انجام گناهان‏برحذر مى‏دارد».
8 - مراد از نفس شخص انسانى مركب از جسم و روح از قبيل:
(هو الذى خلقكم من نفس واحده) (11) .
«آن خدائى كه آفريده است، شما را از يك نفس و مراد از نفس‏»در اين آيه، شخص است‏يعنى حضرت آدم.
(من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكاءنما قتل الناس‏جميعا) (12) .
«كسى كه بكشد يك فردى را بدون جرم، كانه تمام مردم روى زمين‏را كشته‏».
(يوم تاءتى كل نفس تجادل عن نفسها) (13) .
«به ياد آوريد روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است و تنها)به دفاع از خود برمى‏خيزد».
مرحوم علامه طباطبائى در تفسيرالميزان، ج‏14 در سوره انبيان،آيه 35 ذيل آيه(كل نفس ذائقه‏الموت و نبلوكم بالشر و الخيرفتنه والينا ترجعون) در توضيح لفظ «نفس‏» سه معنا در قرآن‏ذكر مى‏كند و چنين مى‏نويسد:

معناى اول
به معناى تاكيد

لفظ «النفس‏»، على ما يعطيه التامل‏فى موارد استعماله، اصل معناه هو ما اضيف اليه نفس الشى معناه‏الشى نفس الانسان معناه الانسان و نفس الحجر معناه هوالحجر...»
«يكى از معانى لفظ نفس با تامل در موارد استعمالش در قرآن‏همان معناى مضاف اليه است پس نفس الشى يعنى خود شى و نفس‏الانسان يعنى خود انسان و ذات او و نفس الحجر يعنى معناى حجركه همان سنگ است‏بنابراين معنا، نفس در معناى تاكيدى بكاررفته همانطور كه علماء علم ادب مى‏گويند:
زيد خود زيد نزد من آمد و به اين معنا نفس بر هر شى‏اى استعمال‏مى‏شود حتى در مورد خود خداوند چنانكه خداوند در قرآن فرموده‏است: «خداوند بر خودش واجب كرده است‏» (14) .

معناى دوم:

استعمال نفس در شخص انسان و آن موجودى است مركب از روح و بدن‏و هر دو در اينجا مجموعا به معناى شخص انسان بكار رفته مثل‏آيه مباركه (خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها).
(من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكاءنما قتل الناس‏جميعا) (15) .
«به همين جهت‏بر بنى‏اسرائيل مقرر داشتيم كه هركس انسانى رابدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گوئى‏همه انسانها را كشته است‏».
جالب اين است كه هر دو معنا در يك آيه نيز جمع شده است:
مثل آيه (كل نفس تجادل عن نفسها) (16) .
«به ياد آوريد روزى را كه هركس (در فكر خويشتن است وتنها) به‏دفاع از خود برمى‏خيزد».
نفس اول در معناى روح انسانى; نفس دوم به معناى تاكيدى بكاررفته است.

معناى سوم
به معناى روح انسانى

مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان ج‏14، ص 312 سوره انبياءچنين مى‏نويسد:
«ثم استعملوه فى الروح الانسانى لما ان الحياه و العلم والقدره التى بها قوام‏الانسان قائمه بها و منه قوله تعالى(اخرجواكم انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون) (17) .
«مفسران كلمه نفس را در روح انسانى بكار برده‏اند. به جهت اين‏كه حيات و علم و قدرت و قوام انسان به آنها است مثل اين آيه‏مباركه: «روز قيامت‏خطاب به انسانها مى‏شود كه اگر قدرت داريدروح خود را از بدنتان خارج كنيد، امروز جزا داده مى‏شويد عذاب‏خواركننده‏اى‏».
بديهى است كه معناى دوم و سوم از معانى نفس در نباتات و سايرحيوانات اطلاق نمى‏گردد. مگر به حسب اصطلاح علمى پس گفته نمى‏شوداين گياه و اين حيوان، نفس است. آرى چه‏بسا بر خون(دم) نفس‏گفته مى‏شود. به جهت اين كه حيات و هستى در يك حيوان منوط به‏وجود خون است همان‏طور كه در مورد حيوانات «نفس سائله‏» اطلاق‏مى‏گردد.
و هم چنين از ديدگاه اهل لغت، نفس به معناى دوم و سوم درفرشته و جن استعمال نمى‏گردد گرچه آنان نيز داراى حيات هستند ودر قرآن نيز چنين استعمالى واقع نشده است گرچه در قرآن درآيات زيادى وارد است كه طائفه جن مثل انسان داراى تكليف هستندو موت داشته و حشر و نشرى دارند (و ما خلقت الجن والانس الاليعبدون) «ما طائفه جن و انسانها را نيافريديم مگر براى اين‏كه عبادت خدا كنند» (18) .
اما كلمه موت به معناى فقدان حيات و هستى و آثار آن دو ازشعور و اراده از موجودى كه از شان آن اين است كه حيات و هستى‏و اراده را داشته باشد، نفس متصف به آن مى‏شود چنانكه در سوره‏بقره آيه 28 (و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم). «چگونه به‏خداوند كافر مى‏شويد؟! درحالى كه مردگان بوديد و شما را زنده‏كرد».
و نيز در مورد بتها وارد است (و اموات غير احياء) (19) . «آنهامردگانى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند».
تذكر اين نكته در اينجا ضرورى است كه موت به معنائى كه گفته‏شد، معنائى است كه تنها انسان مركب از روح و بدن به آن متصف‏مى‏گردد پس انسان متصف مى‏گردد به اين كه انسان، فاقد وجودمى‏گردد بعد از آن كه آن را داشته است و اما كلمه‏روح در قرآن‏در هيچ آيه‏اى وارد نشده است كه متصف به موت و مرگ گرددهمان‏طورى كه در مورد فرشته نيز وارد نگرديده است و اما اينكه‏قول خداوند در قرآن (كل شى هالك الا وجهه) (20) .و قوله تعالى: (ونفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض) (21) .
به اين معنا است كه هلاك غير از مرگ و موت است گرچه باهم دريك موردى منطبق مى‏گردند.
از مطالب بالا روشن گرديد كه مراد از نفس در آيه مباركه (كل‏نفس ذائقه‏الموت) تنها انسان است نه به معناى روح انسانى زيرانسبت موت به روح در كلام خداوند وارد نشده است پس شامل فرشته وجن و ساير حيوانات نمى‏گردد گرچه برخى از آنها مثل جن و حيوان‏متصف به موت و مرگ مى‏گردند، دليل اين اختصاص به انسان قرينه‏اى‏است كه قبل از آيه(كل نفس ذائقه‏الموت) يعنى(و ما جعلنا لبشرمن قبلك الخلد) و نيز قرينه‏آى است كه بعد از آن آيه و در ذيل‏آن ذكر شده است (و نبلوكم بالشر و الخير فتنه).
پس كلام برخى از مفسرين به اين كه مراد از نفس در آيه مذكورروح است، صحيح به نظر نمى‏رسد گرچه برخى از مفسرين ادعاى‏عموميت آيه را بر هر صاحب هستى از انسان و فرشته و جن و سايرحيوانات حتى نبات نموده‏اند ولكن حق اين است كه قبلا گفته شد (22) .
نظر امام فخر رازى در معناى نفس از ديدگاه قرآن و بطلان آن‏امام فخر رازى در تفسير كبيرش در ذيل آيه مباركه (كل نفس‏ذائقه‏الموت) چنين ذكر كرده است:
اولا ادعا مى‏كند كه آيه (كل نفس ذائقه الموت) عموميت داشته،شامل همه موجودات داراى نفس مى‏شوند بعد از اين مطلب چنين‏مى‏نويسد:
«ان الايه مخصصه فان له تعالى نفسا كما قال حكايه عن عيسى ونعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك‏». «آيه مذكور عام بوده‏و تخصيص خورده است‏براى اين كه خداوند نيز داراى نفس است‏چنانكه در قرآن از قول حضرت عيسى(ع) نسبت‏به خداوند چنين حكايت‏شده است كه اى خداوند تو مى‏دانى آنچه را كه در نفس من است ومن نمى‏دانم آنچه را كه در نفس تو است‏».
پس خداوند نيز داراى نفس است‏با اين كه موت درباره خداوندمحال است و هم‏چنين جمادات داراى نفس است و موت ندارند».
سپس چنين اضافه مى‏كند:
«والعام المخصص حجه فيبقى معمولا به على ظاهره فيما عدا مااخرج منه و ذلك تبطل قول الفلاسفه فى الارواح البشريه والعقول‏المفارقه والنفوس الفلكيه انها لا تموت‏».
«آيه عام تخصيص خورده، حجت است پس به ظاهر آن عمل مى‏شود جزدر موردى كه از آن استثناء شده است و اين آيه قول فلاسفه را دراثبات اين كه ارواح بشرى و عقول مفارق و نفوس فرشتگان موجواتى‏هستند كه مرگ ندارند، باطل و مردود مى‏داند».
علامه بعد از نقل اين كلام از امام فخر رازى سه اشكال بر اين‏گفته او ذكر مى‏كند:
اولا: اين كه مراد از «نفس‏» در آيه بالا به معناى اول كه شامل‏همه موجودات باشد، نيست. مگر اين كه به صورت اضافه در كلام‏آورده شده باشد، اما در اين آيه (كل نفس ذائقه‏الموت) از اضافه‏قطع شده پس اين معناى اول در اين آيه قطعا مراد نيست پس تنهايكى از دو معناى دوم و سوم ممكن است مراد باشد و چنانكه گفته‏شد، معناى سوم نيز قطعا در اين آيه مراد نيست پس باقى مى‏ماندمعناى دوم.
و ثانيا: نفى موت از جمادات با آيه (و كنتم امواتا فاحياكم) (23) و آيه (اموات غير احياء) (24) و غير اين دو از آيات منافات‏دارد چنانكه توضيح آن روشن است.
و ثالثا: قول فخر رازى كه عموميت آيه قول فلاسفه را در ارواح‏بشرى و عقول مفارق و نفوس فلكى باطل مى‏كند، صحيح نيست. زيراهمه اينها مسائل عقلى هستند كه از طريق برهان ثابت‏شده‏اند. وبرهان حجت‏بوده، مفيد يقين است و اما آنچه از قرآن استنباطمى‏گردد، از قبيل ظهورات بوده قابل توجيه هستند و ظهور، حجت‏ظنى است و چگونه تصور مى‏گردد كه علم با ظن بخلاف جمع شود و اگراين مسائل واقعا اثبات شده و داراى برهان قطعى نباشد، پس دراين صورت به ظن به خلاف اصولا نيازى نيست (25) .
با توجه به معانى ذكر شده از قرآن، مى‏توان نتيجه گرفت كه نفس‏انسانى از سوئى با فطرت و ذات خويش در ارتباط است و از سوى‏ديگر، با طبيعت پيرامون خود با محيط و مكتسبات آن و بدين‏ترتيب نفس شكل مى‏گيرد (26) .
به برخى از اين معانى بالا كه ذكر شد، در كتاب «رساله نفسيه‏»تاليف فضل الله بن حامد الحسينى از علماء قرن نهم(921ه) درصفحه 12 اجمالا اشاره شده است.
«بيان اختلاف مذاهب و معانى كه در باب معرفت نفس گفته‏اند وذكر الفاظ مختلفه كه بر حقيقت او اطلاق مى‏كنند، اول آن است كه‏نفس گويند و حقيقت مى‏خواهند چنانكه گويند فلان شى بنفس خودقائم است و نفس گويند و روح را اراده كنند و دل را مرادمى‏دارند. و باشد كه نفس گويند و ذات و وجه مراد باشد اين جمله‏به يكديگر نزديك‏تر است.
حال نفس و روح و قلب و دل نيز (درقرآن) هم‏چنين است و اختلاف‏رهروان حق از اين جهت است كه چون در نگرند در مقام مشاهد گاه‏باشد كه نفس خود را تاريك بيند و گاه باشد كه پرتو زند چنانكه‏ديده بيننده طاقت آن را ندارد كه در او نگرد و گاه باشد كه‏ديده از بيننده بر بايد چون تعدد صفات باطن معلوم شد بدانكه‏كثرت اين نامها از كثرت صفات باطن پيدا شود».

پى‏نوشت:

1- سوره آل عمران: 145.
2- سوره نساء: 35.
3- سوره انعام: 70.
4- بقره:233.
5- بقره:286.
6- انبياء: 35.
7- انفطار: 5.
8- شمس:7.
9- يوسف:53.
10- سوره انعام: 12.
11- اعراف:189.
12- مائده: 32.
13- نحل: 111.
14- انعام: 12.
15- مائده: 32.
16- نحل: 111.
17- انعام:93.
18- ذاريات:56.
19- نحل: 21.
20- قصص: 88.
21- زمر: 68.
22- تفسير الميزان، ج‏14، سوره انبياء7 آيه 21، ص‏313.
23- بقره: 28.
24- نحل:93.
25- تفسير الميزان، ج‏14، ص‏313 و 314.
26- علم النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى و تطبيق آن باروانشناسان جديد نوشته دكتر حسن احدى مشكوه‏السادات بنى جمالى،تاريخ چاپ 1361ش ناشر: انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى.
جمعه 21 مهر 1391  6:37 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وجوه معانى نفس در قرآن

وجوه معانى نفس در قرآن

دكتر محمدكاظم شاكر
استاديار گروه علوم قرآن و حديث دانشگاه قم
چكيده

نفس از اصطلاحات رايج در حوزه‏هاى فلسفه، عرفان، اخلاق و روان شناسى است . در قرآن كريم بارها اين كلمه و مشتقات آن به كار رفته است . پرسش اساسى آن است كه آيا اين واژه در قرآن به همان معانى مصطلح در علوم پيش گفته به كار رفته است و يا معناى خاص ديگرى مراد است .
مقاله حاضر عهده‏دار تبيين موارد كاربرد نفس در قرآن كريم است . نويسنده بر آن است كه اين واژه در عين حال كه داراى يك معناى اصلى است، در وجوه مختلفى به كار رفته است . اين وجوه در قرآن به هفت وجه مى‏رسد كه عبارت‏اند از: «ذات حق تعالى‏» ، «انسان با تشخص فردى‏» ، «انسان با تشخص جمعى‏» ، «طبيعت اوليه انسان‏» ، «عقل‏» ، «قلب‏» و «وجود برزخى انسان‏» .

كليد واژه‏ها:

نفس، روح، انسان‏شناسى، مفردات قرآن، وجوه و نظاير . تفسير موضوعى، لغت‏شناسى .

1 . مقدمه

واژه نفس از واژه‏هاى كليدى در حوزه انسان شناسى است . اين اصطلاح در متون دينى و نيز فلسفه و عرفان و اخلاق كاربردى نسبتا وسيع دارد . در اصطلاح حكما جوهرى است كه ذاتا مستقل است و در فعل نياز به ماده دارد و متعلق به اجساد و اجسام است و به بدن تعلق تدبيرى دارد . (1) اصطلاحاتى چون نفس عاقله، ناطقه، كلى، قدسى، فاكره، منطبعه، نباتى، حيوانى، حسى، از اصطلاحات رايج در اين حوزه است . (2) علماى اخلاق نيز انسان را داراى نفوس مختلفى چون نفس اماره، بهيمى، شهوانى، لوامه، مطمئنه و ملهمه دانسته‏اند . (3) همچنين در برخى از متون دينى و اخلاقى نوعى تقابل بين عقل و نفس ديده مى‏شود .
بى‏گمان، حكما، عرفاى مسلمان و علماى اخلاق در كاربرد و بسط اين اصطلاحات، متاثر از قرآن كريم و روايات بوده‏اند . با اين حال نمى‏توان گفت كه اين اصطلاحات بر موارد كاربرد نفس در قرآن مطابقت كامل دارد .
در مقاله حاضر بعد از بيان معناى لغوى اين واژه، به معناشناسى و مصداق يابى آن در قرآن كريم پرداخته‏ايم .

2 . معناى اصلى نفس از نظر لغت پژوهان

برخى از لغت پژوهان واژه‏هاى «نفس‏» و «نفس‏» و مشتقات آن دو را داراى يك ريشه دانسته، تلاش كرده‏اند يك معنا را به عنوان معناى اصلى و وضعى اين كلمات معرفى كنند و بقيه معانى را به نحوى به آن معناى اصلى مرتبط سازند . درباره معناى اصلى اين كلمه دو نظريه مطرح شده است .
2 . 1 . نظريه نخست: برخى از علماى لغت، «خارج شدن نسيم هوا» را معناى اصلى اين كلمه مى‏دانند . ابن فارس در معجم مقاييس اللغة مى‏نويسد:
نفس: اصل واحد يدل على خروج النسيم كيف كان من ريح او غيرها، واليه يرجع فروعه; (4) [كلماتى كه از سه حرف ] نفس [تشكيل يافته‏اند ] داراى يك معناى اصلى است و آن خروج نسيم است، چه باد باشد يا غير آن، معناى تمام واژه‏هاى مشتق از اين كلمه به همين معنا برمى‏گردد .
وى در ادامه مى‏گويد كه جان آدمى را از آن جهت نفس گفته‏اند كه پايدارى آن به نفس است و نيز خون را از آن رو «نفس‏» گويند كه هرگاه خون از بدن انسان يا حيوان برود، نفس او قطع مى‏شود . (5)
ابن منظور نيز بر همين نظر است وى مى‏نويسد:
سميت النفس نفسا لتولد النفس منها; (6) جان را از آن جهت نفس ناميده‏اند كه نفس از آن برمى‏آيد .
2 . 2 . نظريه دوم: برخى ديگر از لغت پژوهان و نيز مفسران، نفس را كلمه‏اى مى‏دانند كه در آغاز از خود معنايى مستقل نداشته است، بلكه با اضافه به كلمه ديگر صرفا داراى نقش تاكيدى بوده است . در اين نظريه، «نفس الشى‏ء» معادل با «ذات الشى‏ء» و «عين الشى‏ء» است .
از سيبويه نقل شده است كه وقتى عرب مى‏گويد: «نزلت‏بنفس الجبل‏» يا «نفس الجبل مقابلى‏» ، مراد از «نفس الجبل‏» خود كوه است . (7)
علامه طباطبائى (ره) ضمن تاييد نظريه دوم، سير تطور در معناى اين لفظ را نيز برشمرده است . وى مى‏نويسد:
با تامل در موارد استعمال لفظ «نفس‏» به دست مى‏آيد كه اين كلمه معنايى ندارد جز معناى كلمه‏اى كه بدان اضافه مى‏شود بنابراين «نفس الشى‏ء» همان «شى‏ء» و «نفس الانسان‏» همان «انسان‏» و «نفس الحجر» همان «حجر» است اگر اين لفظ را جداى از مضاف اليه به كار برند، معناى محصلى ندارد، لذا براى تاكيد به كار مى رود مانند «جاءنى زيد نفسه‏» . يعنى زيد خودش نزد من آمد و به همين معناست كه بر هر چيزى قابل اطلاق است‏حتى بر خداوند متعال، مانند «كتب على نفسه الرحمة‏» ، [انعام (6)، 12 ] بعدا استعمال اين لفظ در مورد انسان شيوع يافته و حتى بدون اضافه، بر شخص انسان كه مركب از بدن و روح است اطلاق شده است مانند: هوالذى خلقكم من نفس واحدة [اعراف (7)، 189 ] يعنى از يك شخص انسان . و گاهى هر دو معنا در يك آيه به كار رفته است مانند، كل نفس تجادل عن نفسها [نحل (16)، 111 ] يعنى هر انسانى از خودش دفاع مى‏كند . بعدا اين كلمه معادل روح به كار رفته است چون آنچه مايه قوام شخصيت انسان است مانند «حيات‏» ، «علم‏» و «قدرت‏» ، از روح است، نظير «اخرجوا انفسكم‏» ، [انعام (6)، 93 (8) ] ايشان به عكس لغت پژوهانى چون ابن فارس و ابن منظور، موارد ديگر چون نفس (به معناى خون و نطفه) و نفس را به اين معنا (ذات الشى‏ء) برمى‏گردانند! وى دراين‏باره مى‏نويسد:
چه بسا منشا نامگذارى دم و بازدم به نفس و نيز خون و نطفه به نفس ، اين باشد كه اين امور در قوام انسان نقش اساسى دارند يعنى انسان ديده است كه آنچه به حسب ظاهر فارق بين زنده ومرده است، همين نفس است‏يا ديده كه حس وحركت انسان، به جريان خون در بدن وابسته است، لذا آن را نفس ناميده است و يا ديده كه اين نطفه است كه به انسان تبديل مى شود و به اين نتيجه رسيده است كه نفس انسان همان اجزاى اصلى موجود در نطفه است (9) .

3 . در جستجوى معناى اصلى!

اگر بخواهيم تمام كلماتى را كه سه حرف اصلى آنها «ن - ف - س‏» است‏به يك معناى اصلى برگردانيم، هيچ كدام از اين دو نظريه پاسخگوى همه موارد كاربرد اين كلمه نيست . به طور مثال، در نظريه اول كه اصل اين كلمه را خارج شدن هوا مى‏دانست، كلمه «نفسه‏» كه براى تاكيد به كار مى‏رود مانند «جاء زيد نفسه‏» چگونه توجيه مى شود؟ همچنين بسيارى از موارد كاربرد با نظريه دوم قابل توجيه نيست . (10)
در مواردى كه معنا يا معانى وضعى واژه‏اى دچار ترديد است، يكى از روش‏هايى كه مى‏تواند به تشخيص آن كمك كند، بررسى موارد استعمال آن واژه است . بايد ديد كه آيا مى‏توان بين همه موارد كاربرد، ارتباط معنايى برقرار كرد يا خير . در صورت نخست، لفظ داراى يك معناى وضعى است و در صورت دوم از چند اصل معنايى برخوردار است .
از بررسى معانى كلماتى كه از سه حرف «ن - ف - س‏» مشتق شده‏اند به دست مى‏آيد كه آنها داراى دو اصل مجزا هستند; برخى از «نفس‏» مشتق شده‏اند و برخى از «نفس‏» . و اين دو، هر يك داراى معنايى مستقل از ديگرى است .
كلمه نفس كه جمع آن انفس و نفوس است‏به معناى ذات و حقيقت‏شى‏ء است و با كلمه نفس و مشتقات آن ارتباطى ندارد . كلماتى چون نفس، نفيس، تنفس و تنافس داراى يك معناى اصلى‏اند و آن يا «خروج نسيم هوا» و يا «فسحت و وسعت‏» است .
به نظر نگارنده معناى اصلى اين كلمات، فسحت و وسعت در شى‏ء است نه خارج شدن نسيم . جريان دم و بازدم را نيز از آن جهت تنفس ناميده‏اند كه موجب گشايش و راحتى روح انسان مى‏شود و اگر اين جريان دچار مشكلى شود انسان در تنگنا قرار مى‏گيرد . كاربرد شايع كلمه نفس و مشتقات آن در معناى وسعت و فسحت، شاهد بر اين ادعا است . كه در اينجا به بيان چند نمونه اكتفا مى‏كنيم .
- انت في نفس من امرك يعنى «في فسحة وسعة‏» . (11)
- كتبت كتابا نفسا يعنى «طويلا» . (12)
- بلغك الله انفس الاعمار يعنى «اطول الاعمار» . (13)
- دارك انفس من دارى . يعنى «اوسع‏» (14)
- هذا الثوب انفس من هذا، يعنى «اعرض و اطول‏» (15)

4 . وجوه معانى نفس در قرآن كريم

برخى از مفسران و لغت‏شناسان، در صدد تعيين وجوه معانى نفس برآمده‏اند . طبرسى در مجمع‏البيان مى‏نويسد:
«نفس در كلام بر سه وجه است: 1) به معناى روح; 2) به معناى تاكيد; 3) به معناى ذات كه اين وجه، معناى اصلى نفس است‏» . (16)
وى در توضيح معناى اصلى نفس (ذات) مى‏گويد:
«نفس آن حقيقتى از شى‏ء را گويند كه ويژه آن است كه اگر جز آن، چيزهاى ديگر نابود شود آن از بين نرود، در واقع نفس هر چيز معادل ذات آن چيز است جز آنكه لفظ نفس براى تاكيد به كار مى‏رود ولى لفظ ذات براى تاكيد به كار نمى‏رود» . (17)
البته طبرسى در جاى ديگرى «اراده‏» و «غيب‏» را نيز از معانى نفس برشمرده است . (18) آنچه در اين بخش مورد نظر ماست، معانى كاربردى نفس در قرآن كريم است، گرچه ممكن است اين واژه در كلام عرب در وجوه ديگرى نيز به كار رفته باشد .
كلمه نفس، 140 بار وكلمه نفوس، 2 بار وكلمه انفس، 153 بار در قرآن كريم آمده است . در همه اين موارد «نفس‏» به معناى ذات وحقيقت‏شى‏ء آمده، گرچه مصاديق آن متفاوت است . از اين رو شايد بهتر باشد به جاى «وجوه معانى‏» بگوييم «وجوه مصاديق‏» ! اينك به ذكر برخى از اين وجوه مى پردازيم .

4 . 1 . ذات حق تعالى

در چند مورد كلمه نفس به حق تعالى اضافه شده است . همان‏طور كه علامه طباطبايى فرمودند: «نفس الشى‏ء» همان «شى‏ء» است و معنايى جداى از مضاف‏اليه ندارد و از اين رو بر هر چيزى، حتى خداوند متعال، قابل اطلاق است، از اين رو در آيات زير، نفس خداوند به معناى ذات خداوند است .
«كتب على نفسه الرحمة‏» [انعام (6)، 12] «كتب ربكم على نفسه الرحمة‏» [انعام (6)، 54] «و يحذركم الله نفسه و الى الله المصير» [آل عمران (3)، 28] «و يحذركم الله نفسه و الله رءوف بالعباد» [آل عمران (3)، 30] طبرسى در مورد دو آيه نخست مى‏نويسد: كتب على نفسه يعنى «اوجبها على ذاته‏» (19) در مورد آيات سوم و چهارم نيز برخى لغت‏شناسات و مفسران تصريح كرده‏اند، كه مراد از آن، ذات خداوند است . (20) در اين آيات مراد از «حذر» از خداوند، خوف از ذات و مقام پروردگار است . توضيح آنكه خوف از خداوند بر دو قسم است: الف) خوب از عذاب خداوند ب) خوف از مقام خداوند، چنانكه در سوره ابراهيم آمده است: «ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد» [ابراهيم (14)، 14] و خوف از مقام، بسيار باارزش‏تر از خوف از عذاب است، از اين رو خداوند متعال مى‏فرمايد: «ولمن خاف مقام ربه جنتان [رحمان (55)، 46] شايد بتوان گفت ذكر عبارت «والله رؤوف بالعباد» به دنبال «يحذركم اليه نفسه‏» ، بيشتر با خوف از مقام مناسبت دارد تا خوف از عذاب .

4 . 2 . انسان با تشخص فردى

در مواردى از آيات، مراد از نفس ، فردى از افراد انسان است، صرف نظر از توجه به روح يا جسم ومحتويات درونى انسان، مانند موارد زير:
«من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا» [مائده (5)، 32] «هو الذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها» [اعراف (7)، 189] «كل نفس ذائقة الموت‏» [ انبياء (21)، 35] «و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا» [انبياء (21)، 47] «و لا يقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق‏» [ فرقان (25)، 68] «و ما تدرى نفس باى ارض تموت‏» [لقمان (31)، 34]

4 . 3 . انسان با تشخص جمعى

گاهى مراد از نفس، خود جمعى است . خود جمعى به اوصافى اطلاق مى‏شود كه مشترك بين افراد يك گروه، قوم يا نوع باشد . نفس در آيات زير در اين معنا به كار رفته است:
«لقد جاءكم رسول من انفسكم‏» [توبه (9)، 128] «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها» [روم (30)، 21] «لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم‏» [ آل عمران، 164] پيداست كه در اين آيات ، مراد از نفس ، خود فردى نيست، بلكه خود جمعى و نوعى است‏يعنى اگر مى‏فرمايد پيامبر از ميان خودتان انتخاب شده است‏به اين معناست كه او خصوصيات نوعى و جمعى شما را دارد يعنى شما اگر عرب هستيد پيامبر نيز عرب است، شما اگر امى هستيد، پيامبر هم امى است و . . . .
در اينجا ذكر دو نكته را لازم مى‏دانيم:
نخست آنكه در بعضى از آيات، واژه «انفسكم‏» به معناى «همديگر» است . اين قبيل آيات نيز در وجه دوم قرار مى‏گيرد، مانند آيه «فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم‏» [نور (24)، 61 ] برخى پنداشته‏اند كه منظور آيه آن است كه اگر در خانه‏اى وارد شديد بر خود سلام كنيد! در حالى كه مراد آن است كه بر يكديگر سلام كنيد; (21) همچنين است آيات ذيل:
«ولا تخرجون انفسكم من دياركم‏» [بقره (2)، 84] «ولا تقتلوا انفسكم‏» [نساء (4)، 29] «ولا تلمزوا انفسكم [حجرات (49)، 11] دوم آنكه نبايد پنداشت كه هر جا نفس به صورت جمع (نفوس يا انفس) آمده، مراد از آن خود جمعى و نوعى است . بلكه نفس در آياتى نظير «و اذا النفوس زوجت‏» [تكوير (81)، 7] و «المطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثة قروء» [بقره (2)، 228] به معناى شخص است .

4 . 4 . طبيعت اوليه حاكم بر انسان

در بعضى از آيات ، نفس بر طبيعت انسان اطلاق شده كه داراى فعل وانفعالاتى است، از جمله آنكه داراى خواهشهايى است، كارهاى زشت را براى انسان زيبا جلوه مى دهد، امر به بدى مى كند و . . . . نفس در آيات زير در اين معنا به كار رفته است:
«ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس‏» [ نجم (53)، 23] «و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى . . .» [ نازعات (79)، 40] «و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين‏» [زخرف (43)، 71] «و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون‏» [ حشر (59)، 9] «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه‏» [ق (50)، 16] «ان النفس لامارة بالسوء» [ يوسف (12)، 53] بايد توجه داشت كه نفس در اين آيات به معناى قوه‏اى از قواى انسان نيست كه در مقابل آن نفس هاى ديگرى وجود داشته باشد، بلكه انسان داراى يك حقيقت واحد است كه از آن به «نفس‏» تعبير مى‏شود . اما اين حقيقت واحد قابليت آن را دارد كه حالات مختلف به خود گيرد . گاهى در پى لذت است و هوى وشهوت در او شعله ور مى شود . اين حالت، اماره ناميده مى شود . پس از نيل آدمى به مقصود ، كشش نفس خاموش مى شود وهوى در او فرو مى نشنيد . بنابر اين نفس از تب وتاب مى افتد وخود را مى يابد (وجدان) و در پى اين خوديابى ، مى تواند خارج از فرمان هوى ، ناراستى هاى عمل خويش را باز يابد . حاصل كار ، ملامت‏خود است . در اين حالت ، نفس به اعتبار لباس تازه اى كه به تن كرده، نام ديگرى به خود مى گيرد و آن، لوامه است . حالت ديگر نفس، هنگامى ظهور مى كند كه آدمى به خدا توجه پيدا كند . توجه يافتن به خدا ، آرامش عميق در نفس پديد مى آورد . با ظهور چنين آرامش واطمينانى در نفس، صفت مطمئنه، زيبنده آن مى شود . (22)
آنچه در اينجا حائز اهميت است اينكه «نفس‏» به خودى خود اماره است وميل به بدى دارد واين طبيعت اوليه اوست وتنها در سايه تربيت الهى وانسانى است كه نفس از هوى وشهوت باز داشته مى شود وصفات نيك به خود مى گيرد . با اين تفسير، علت نسبت دادن رفتارهايى نظير ظلم، كفران و حرص به انسان در آياتى مانند «ان الانسان لظلوم كفار» [ابراهيم (14)، 34] و «ان الانسان خلق هلوعا» [معارج (70)، 19] روشن مى‏شود . (23) از همين رو است كه در قرآن تنها صفت اماره بودن به مطلق نفس نسبت داده شده است: «ان النفس لامارة بالسوء» . در اين آيه، «نفس‏» موضوع است و «اماره‏» محمول . يعنى خود نفس طبيعتا اماره است . اما طبيعتا مطمئنه نيست لذا در جايى نداريم «ان النفس مطمئنة‏» چنانچه نفس بخواهد زيور مطمئنه بودن بر تن گيرد بايد ابتدا آن را كسب كند تا با اين وصف كمالى شايسته خطاب «يا ايتها النفس المطمئنة . . .» گردد . (24)
اين تعبير از نفس در روايات نيز به كار رفته است . در برخى از روايات، نفس در مقابل عقل قرار گرفته است، در حالى كه عقل خود از شؤون نفس است . به طور مثال ، در نهج البلاغه - در وصف سالك طريق خدا - آمده است: «قد احيى عقله و امات نفسه; (25) همانا خرد خود را زنده گرداند ونفس خويش را ميراند .» در اين حديث وموارد مشابه آن ، مراد از نفس، هواى نفس است كه به طور طبيعى بر نفس حاكم است و او را به انحطاط مى‏كشاند . بنابراين در واقع عبارت چنين بوده‏است: «قد احيى عقله و امات هوى نفسه‏» همان طور كه در جاى ديگرى از نهج البلاغه آمده است:
«فرحم الله رجلا نزع عن شهوته و قمع هوى نفسه، فان هذه النفس ابعد شى‏ء منزعا و انها لا تزال تنزع الى معصية فى هوى; (26) پس خدا بيامرزد كسى را كه شهوت را مغلوب كند، وهواى نفس را سر كوب; كه نفس را به دشوارى توان از شهوت كندن، كه پيوسته خواهان نافرمانى است وهوس راندن .» بنابر اين رواياتى كه در ذم نفس وارد شده است، نفس را از جهت‏حالات بدى كه بر آن حاكم شده - كه به تعبير امام على (ع) به دشوارى مى توان آن حالات را از آن كند - مورد مذمت ونكوهش قرار داده است . دو روايت ذيل را نيز بايد در همين مورد ارزيابى كرد:
«المؤمن . . . اوسع شى‏ء صدرا و اذل شى‏ء نفسا ; (27) مؤمن، سينه اش هر چه فراخ تر است و نفسش هر چه خوارتر» «و اعلموا عباد الله ان المؤمن لا يصبح و لا يمسى الا و نفسه ظنون عنده ; (28) بندگان خدا، بدانيد كه مؤمن شب را به روز و روز را به شب نمى‏رساند جز آن كه نفس خود را نزد خويش متهم مى داند» .

4 . 5 . عقل

عقل مظهر خوديت مطلوب در انسان است و از اين جهت مى توان به عقل نيز، نفس اطلاق كرد . به عنوان نمونه در آيات زير مراد از نفس، عقل است:
«و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه‏» [بقره (2)، 130] «فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون‏» [انبياء (21)، 64] در آيه اول روشن است كه سفاهت و حماقت‏به معناى كم‏خردى است . آيه دوم گوياى اين معنا است كه بت‏پرستان بعد از شنيدن سخن حضرت ابراهيم به خود آمدند، يعنى به فكر فرو رفتند و پس از آنكه عقايد خرافى خود را مخالف انديشه و خرد يافتند، خود را مورد ملامت قرار دادند . علامه طباطبايى در اين‏باره مى‏نويسد: «اين جمله كنايه از تنبه و تفكر آنها است‏» . (29)
در لسان العرب آمده است: ابن خالويه گفته است: النفس ما يكون به التمييز . (30) و از ابن عباس نيز نقل شده كه گفته است: لكل انسان نفسان احداهما نفس العقل الذى يكون به التمييز والاخرى نفس الروح الذى به الحياة . (31)
در آيه كريمه «الله يتوفى الانفس حين موتها والتى لم تمت فى منامها» ، [زمر (39)، 42 ] برخى گفته‏اند مراد از نفسى كه هنگام مرگ گرفته مى‏شود، روح است (كه در وجه هفتم به آن خواهيم پرداخت) و مراد از نفسى كه در خواب گرفته مى‏شود، قوه عقل است . (32)

4 . 6 . قلب

گاهى مراد از نفس ، قلب و درون انسان است، مانند موارد زير:
«و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله‏» بقره، 284 .
«فاسرها يوسف فى نفسه و لم يبدها لهم‏» يوسف، 77 .
«و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة‏» اعراف، 205 .
«. . . الا حاجة فى نفس يعقوب قضاها» يوسف، 68 .
سياق اين آيات گوياى اين معنا است كه مراد از نفس، ضمير و قلب انسان است كه از ديده ديگران پنهان است . گاهى اين كلمه با اين معنا در مورد خداوند هم به كار رفته است كه صرفا از باب مشاكله است مانند «تعلم ما فى نفس ولا اعلم ما فى نفسك‏» [مائده (5)، 116 (33) ]

4 . 7 . وجود برزخى انسان

در برخى از آيات ، مراد از نفس ، حقيقت انسان است كه در دنيا، بدن مادى به عنوان ابزار فعل آن است و در هنگام مرگ تعلقش را از آن قطع كرده و به عالم ديگر سفر مى كند . آيات زير ، ناظر به اين حقيقت است:
«الله يتوفى الانفس حين موتها . . .» [زمر (39)، 42] «ولو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت والملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم . . .» [انعام (6)، 93] «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك . . .» [فجر (89)، 27] «انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحيوة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون [توبه (9)، 55] بايد گفت كه اين اصطلاح از نفس در عرف دينى، «روح‏» گفته مى شود مثلا مى‏گويند: فلانى قبض روح شد . در حالى كه در قرآن، روح به اين معنا به كار نرفته است . توضيح آنكه: روح موجودى آسمانى است كه به دليل شرافتش به خداوند نسبت داده شده است (روحى - روحه - روحنا). (34) اين موجود آسمانى مانند فرشتگان داراى وجودى مستقل است و در قرآن، افعالى چون «عروج‏» ، «نزول‏» و «قيام‏» به آن نسبت داده شده است . (35)
و پس از رشد و كمال جسم - كه تسويه نام گرفته - (37) خلقتى ديگر در او ايجاد مى‏شود: وانشاناه خلقا آخر [مؤمنون (23)، 14 اين آفرينش دوم، چيزى جز ايجاد حيات انسانى نيست كه توسط روح صورت مى‏گيرد: «نفخ فيه من روحه‏» [ . سجده (32)، 9] پس از تعلق روح به بدن، حقيقت انسان شكل مى‏گيرد كه اين حقيقت، در زبان قرآن به «نفس‏» نامبردار است . در اين صورت است كه انسان خود را مى‏يابد و خداوند او را بر خودش گواه مى‏گيرد: اشهد هم على انفسهم [اعراف (7)، 172 ] و همين شهود بر نفس است كه او را به معرفت پروردگار مى‏رساند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه . (38) اين حقيقت، در نهايت از بدن مادى مفارفت مى‏كند . در آن صورت يا با زيور آرامش و اطمينان و رضا به درگاه حق بار مى‏يابد: «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية‏» [فجر (89)، 27- 28] ويا با صفت ظلم: «الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم‏» [نحل (16)، 28] كه در اين صورت نيز مورد خطاب فرشتگان مرگ قرار مى‏گيرند كه: «اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على الله غير الحق . . .» [انعام (6)، 93]

5- نتيجه

از مباحث گذشته نتايج ذيل به دست مى‏آيد .
الف - بر خلاف آنچه برخى از لغويون و مفسران گفته‏اند، «نفس‏» و «نفس‏» داراى معناى مشترك نيستند .
ب - نفس در اصل لغت‏به معناى ذات و حقيقت‏شى‏ء است و در قرآن در مورد خدا و انسان به كار رفته است .
ج - هرگاه كلمه نفس و مشتقات آن در مورد انسان به كار رفته است، ذات و حقيقت او مراد است كه در زبان فارسى از آن به «خود» تعبير مى‏كنيم .
اين خود يا حقيقى است و يا مجازى; هرگاه تمام حقيقت انسان مراد باشد، كلمه نفس به نحو حقيقى به كار رفته است و هرگاه غير از آن باشد به نحو مجازى به كار رفته است، به طور مثال گاهى عقل بر انسان غالب مى‏شود، آنگاه عقل مظهر خوديت فرد مى‏شود وگاهى شهوات و هواها بر انسان غالب مى‏شود، در آن صورت گويى هوا و هوس جانشين نفس و خود انسان مى‏شود! از اين رو كلمه نفس به جاى عقل يا هوس به كار مى‏رود .
د - در اصطلاح قرآن، بين روح و نفس تفاوت وجود دارد . روح موجودى مجرد و آسمانى است كه خداوند به سبب آن، حياتى ديگر در انسان پديد مى‏آورد . نفس در اصطلاح قرآن به وجود تشخص يافته هر انسانى پس از تعلق روح به بدن اطلاق شده است كه هنگام مرگ از بدن مادى مفارقت مى‏كند . (39) والله اعلم

منابع و پى‏نوشت‏ها:

1) ر . ك: سيدجعفر سجادى: فرهنگ معارف اسلامى، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 1363ش، چاپ اول، جلد 4، ص 467 .
2) ر . ك: همان، ص 467- 476 .
3) ر . ك: همان .
4) احمدبن فارس: معجم مقاييس اللغة، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه، قم، 1404ق، ج 5، ص 460، (ماده نفس .) 5) ر . ك: همان .
6) ابن منظور: لسان‏العرب، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1408ق، ج 14، ص 234، (ماده نفس .) 7) همان .
8) محمدحسين طباطبايى: الميزان فى تفسير القرآن، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1372ش، چاپ پنجم، ج 14، ص 312، ذيل آيه 35 سوره انبيا، (با اندكى تلخيص .)
9) همان، ج 6، ص 191، ذيل آيه 105 سوره مائده، بحث علمى، (با اندكى تلخيص .)
10) مواردى چون «بلغك الله انفس الاعمار» ، «انت فى نفس من امرك‏» ، «دارك انفس من دارى‏» و نظاير آن ارتباطى با معناى ذات الشى‏ء ندارد .
11) ابن منظور: پيشين، ج 14، ص 236 (ماده نفس .)
12) همان .
13) همان .
14) همان .
15) همان .
16) طبرسى: مجمع‏البيان فى تفسيرالقرآن، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1416ق، (افست از نسخه دارالمعرفة)، ج‏1- 2، ص 133 .
17) طبرسى: پيشين، ج 5- 6، ص 206، (ذيل آيه 100 سوره يونس .)
18) ر . ك: همان، ج 3- 4، ص 412- 413، (ذيل آيه 186 سوره توبه .)
19) طبرسى: جوامع‏الجامع فى تفسيرالقرآن المجيد، دارالاضواء، بيروت، 1412ق، چاپ دوم، ج 1، ص 377 .
20) ر . ك: مجمع اللغة العربية معجم الفاظ القرآن الكريم، انتشارات ناصرخسرو، تهران، بى‏تا، چاپ دوم، ج 2، ص 70 .
21) ر . ك: طبرسى: پيشين، ج 7- 8، ص 246، ذيل آيه 61 سوره نور .
22) ر . ك: خسرو باقرى: نگاهى دوباره به تربيت‏اسلامى، انتشارات مدرسه، تهران، 1374ش، چاپ سوم، ص‏13- 14 .
23) مرحوم علامه طباطبايى در ذيل آيه «فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن‏» [فجر (89)، 15 ] مى‏فرمايد: «مراد از انسان در اين آيه، نوع انسان به حسب طبيعت اولى است‏» . البته بايد توجه داشت كه مراد از طبيعت اوليه انسان، فطرت او نيست . علامه طباطبايى در ذيل آيه «و اذا مسكم الضر فى البحر ضل من تدعون الا اياه . . .» [اسراء (17)، 67 ] مى‏فرمايد: از رويه‏هاى انسان، كفران است چون داراى طبيعتى است كه به اسباب ظاهرى وابستگى دارد، لذا سبب‏آفرين را فراموش مى‏كند و شكر خدا به جا نمى‏آورد . اين آيه مى‏فهماند كه اعراض انسان از پروردگارش در غير حالت اضطرار بر مبناى يك امر غريزى و فطرى نيست، بلكه صرفا يك رويه و عادت بد است كه انسان را در ورطه كفران نعمت فرو مى‏برد .
24) از همين نكته مى‏توان به اهميت تربيت و مشكل‏بودن آن پى برد; زيرا انسان بايد با حالت اوليه نفس كه بى هيچ پيش‏نيازى ميل به بدى دارد، مقابله كند و با جد و جهد آن را به حالت جديدى وارد كند و بر دوام آن بكوشد .
25) نهج البلاغة، با ترجمه سيد جعفر شهيدى، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1370ش، چاپ دوم، ص 252، (خطبه 220 .)
26) همان، ص 182 (خطبه 176 .)
27) همان ، ص 421، (قصار الحكم 333 .)
28) همان، ص 182، (خطبه 176 .)
29) ر . ك: محمدحسين طباطبايى: پيشين، ج 14، ص 330 .
30) ابن منظور: پيشين، ج 14، ص 234، (ماده نفس .)
31) همان .
32) همان . نيز ر . ك: ميرزا ابوالحسن شعرانى: نثر طوبى (دايرة‏المعارف لغات قرآن مجيد)، كتابفروشى اسلاميه، تهران، بى‏تا، ص‏468 .
33) ر . ك: طبرسى: جوامع الجامع فى تفسير القرآن المجيد، پيشين، ج 1، ص 371، ذيل آيه 116 سوره مائده .
34) ر . ك: سجده (32)، آيه 9، حجر (15)، آيه 29 و انبياء (21)، آيه 91 .
35) ر . ك: معارج (70)، آيه 4، قدر (97)، آيه 4 و نبا (78)، آيه 38 .
36) بدء خلق الانسان من طين; و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد» [ . سجده (32)، آيه 7] .
37) ر . ك: سجده (32)، آيه 9، ، حجر (15)، آيه 29 و ص (38)، آيه 72 .
38) محمد باقر مجلسى: بحار الانوار، مؤسسة‏الوفاء، بيروت، 1403ق، چاپ دوم، ج 2، ص 35، ، ج 58، ص 91 و 99 و ج 92، ص‏456 .
39) برخى از مفسران نيز به اين نكته اشاره كرده‏اند كه «روح‏» ، اصل و ماده نفس است و نفس، مركب از روح و بدن است، از اين رو اطلاق نفس بر روح از باب مجاز است . ر . ك: ابن كثير: تفسيرالقرآن‏العظيم، دار احياء التراث العربى، بيروت، بى‏تا، ج 5، ص 102- 103، ذيل آيه 85، سوره اسراء .
جمعه 21 مهر 1391  6:37 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

روح خدا در قرآن و كتاب مقدس

روح خدا در قرآن و كتاب مقدس

دكتر محمد كاظم شاكر
استاديار گروه علوم قرآن و حديث دانشگاه قم
اشاره

روح خدا يا روح القدس نام مقاله‏اى است كه در كنفرانس بين‏المللى روح در دنيايى اديان (The Sprit In A World Of Many Faiths) برگزارشده توسط بخش بين‏الاديان كليساى بريتانيا در دانشگاه نيوپورت(Newport) انگلستان در سال 2003ارايه شده است و اينك خلاصه آن، جهت خوانندگان فارسى‏زبان آورده مى‏شود و اصل مقاله به انگليسى در ادامه مى‏آيد.

كليدواژه‏ها:

روح، روح القدس، روح خدا، جبرئيل، كتاب مقدس، مفردات قرآن
روح خدا يا روح‏القدس از موضوعات مشترك و بين الاديانى در ميان اديانى چون زردتشتى، يهودى، مسيحى و اسلام است. كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان به طور مكرر از روح القدس سخن مى‏گويد و در قرآن نيز آياتى چند درباره آن آمده است.
عالمان و مفسّران اهل سنّت، «روح» را همان جبرائيل دانسته‏اند؛ امّا روايات شيعى آن را مخلوقى از مخلوقات خدا كه برتر از جبرائيل و ميكائيل و فرشتگان است، تفسير كرده‏اند. مسيحيان آن را نه جبرائيل و نه مخلوق، بل خودِ خدا دانسته‏اند.
در اين مقاله، موضوعاتى چون «معادل‏هاى روح در زبان‏هاى مختلف»، «حقيقت روح»، «كاركردهاى روح»، «نقش روح در حيات و درجات آن»، «تفاوت روح و نفس در وجود انسان» و «روح پليد» مورد بررسى قرار گرفته است. عمده هدف نويسنده عرضه تفسيرى تطبيقى از روح، مطابق قرآن، عهد عتيق و عهد جديد است.
قرآن، روح را با تعابيرى چون «روحى»، «روحنا» و «روحه» به خداوند منسوب ساخته است؛ امّا مفسّران مسلمان اضافه روح به خداوند را از نوع اضافه تشريفى دانسته، گفته‏اند كه اين تعبير مانند تعبير «بيتى» يا «جنَّتى» است كه خداوند بيت و جنّت را به خود منسوب دانسته‏است؛ در حالى كه آنها مخلوق خداوند هستند.
امّا صرف‏نظر از اين كه روح مخلوقى از مخلوقات خداوند است، مفسّران در تعيين مصداق روح دچار اختلاف‏اند تا جايى كه تفسيرهاى اثرى در برخى از آيات تا پانزده تفسير از روح به دست داده‏اند.
ترديدى نيست كه روح در همه مواردى كه در قرآن به كار رفته است، داراى يك مصداق نيست؛ بلكه حسب مورد، مصداق متفاوتى دارد. اين موارد را مى‏توان در هفت قسم برشمرد: 1. موجودى مستقل در رديف فرشتگان؛ 2. جبرئيل؛ 3. حيات افاضه شده به انسان؛ 4. تأييدكننده پيامبران و مؤمنان؛ 5. وحى و قرآن؛ 6. حضرت عيسى(ع)؛ 7. فرستاده خدا به سوى حضرت مريم.
با اين حال، برخى از مفسّران بر آن‏اند كه عليرغم اين كاربردهاى به ظاهر متفاوت، روح چيزى جز «كلمه حيات» نيست كه مخلوقى برتر از فرشتگان و ديگر موجودات است. خداوند به وسيله كلمه حيات خود، در فرشتگان و انسان‏ها و بقيه موجودات حيات به وجود مى‏آورد. از اين منظر جبرائيل نيز از آن جهت روح‏القدس نام دارد كه بهره‏اى وافر از روح الهى دارد؛ در عين حال كه او يك فرشته است؛ همان‏طور كه عيسى سرشار از روح الهى است تا جايى كه مرده را زنده مى‏كند، و در عين حال او يك انسان است. مطابق اين تفسير، روح داراى دو مظهر است: 1. روح مطلق؛ 2. روح مقيّد.
روح مطلق، مخلوق خداوند و برتر از فرشتگان و كلمه حيات خداوند است. روح مقيّد پرتوهايى از روح مطلق است كه در عالم فرشتگان و انسان و جز آنها در قالب‏هاى محدود و معيّنى از حيات تجلّى و تعيّن يافته است.
مطابق عهد قديم و عهد جديد روح داراى كاركردهاى بسيارى است كه اين كاركردها آن را در رديف خدا قرار مى‏دهد. عمده اين كاركردها به اين قرار است:
1. نقش داشتن در خلقت جهان و انسان؛ 2. ايجاد حيات در موجودات؛ 3. نيروبخشيدن به انسان‏ها؛ 4. عامل نبوّت و پيش‏گويى در انبيا؛ 5. وحى؛ 6. الهام؛ 7. تفسير رؤيا؛ 8. طى الارض؛ 9. هدايت تكوينى به صراط مستقيم؛ 10. كشف و شهود؛ 11. علم لدنّى؛ 12. دعا و استغفار براى مؤمنان؛ 13. ايجاد اميد؛ 14. اخبار غيبى؛ 15. تطهير معنوى؛ 16. سخن گفتن به زبان‏هاى غيبى؛ 17. شفا.
مسيحيان روح‏القدس را در كنار خداى پدر و خداى پسر، اقنوم سوّم از اقانيم سه‏گانه مى‏دانند كه در واقع خود خداست؛ اما به نظر مى‏رسد كه روح در كتاب مقدّس عبارت است از: تجلّى قدرت و اراده خداوند در جهان خلقت كه به انحا و درجات مختلف بروز و ظهور پيدا مى‏كند؛ از اين رو نمى‏توان گفت كه روح‏القدس خداست و از طرف ديگر هم نمى‏توان گفت كه مخلوق خداست؛ بلكه مظهر قدرت و اراده خداوند است كه در موجودات تحقق مى‏يابد؛ ولى از آنجا كه كتاب مقدّس در بسيارى از مفاهيم انتزاعى از زبان تجسّمى استفاده كرده، گمان شده است كه روح‏القدس يك شخص است و آن خداست. براى نمونه كتاب مقدس در مورد مفاهيمى چون گناه و مرگ نيز از زبان تجسّمى استفاده كرده است.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:38 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بقاى روح پس از مرگ از ديدگاه قرآن

بقاى روح پس از مرگ از ديدگاه قرآن

حسين حقانى

در مقاله گذشته گفتيم كه مسإله بقاى روح بعد از مرگ انسانها از جمله مسائل و معارف اسلامى بوده, همه مسلمين اعم از شيعه و سنى و همه متكلمين اسلامى اعم از فرقه شيعه و معتزله و حتى اشاعره و ... اين حقيقت را از ديدگاه اسلام و قرآن و احاديث پذيرفته اند. اينك در اينجا اضافه مى كنيم كه:
((غزالى)) بر دلايل ((ابن سينا)) در مورد خلود نفس چند دليل شرعى مى افزايد 1 و آيه: ((و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله إمواتا...)) 2. را ذكر كرده, ذيل آن روايتى از رسول خدا چنين نقل مى كند:
((إرواح الشهدإ فى حواصل طير خضر تسرح فى رياض الجنه برحمه)) ((ارواح شهدا در باطن پرندگان سبز رنگ در استراحت بوده, در باغهاى بهشتى در سايه رحمت الهى زندگى مى كنند)).
سپس مى گويد: عقيده به بقاى روح در تمام انديشه هاى اسلامى و عرفانى موج مى زند, پيامبر(ص) ميفرمايد: ((مغفرت و رحمت براى كسى است كه باقى است نه براى كسى كه فانى است)). براهين عقلى غزالى جملگى مإخوذ است از ابن سينا چنانكه گويد: روح ناطق, فساد نمى پذيرد و دستخوش اضمحلال نمى شود و فانى نمى گردد و نمى ميرد, بلكه جوهرى است ثابت, دائم و فساد ناپذير)) 3.
جالب اين است كه قرآن به دنباله آيه مذكور در بالا چنين مى فرمايد:
((فرحين بما آتاهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم إلا خوف عليهم و لا هم يحزنون)) 4. ((شهدإ بعد از شهادت زنده بوده, به افرادى كه پشت سر آنان قرار دارند و به آنها پيوسته اند, بشارت مى دهند و مى گويند كه براى آنان ترس و اندوهى نيست)).
اين آيات از حيات شهيدان در راه خدا خبر مى دهند كه هم آثار جسمانى حيات را دارا هستند (آنجا كه مى خورند) و هم آثار روحى و نفسانى را دارا مى باشند آنجا كه مى گويد: ((فرحين بما آتاهم الله)) يعنى به آنچه خدا داده است, شادمانند 5.
بقاى روح منحصر به شهيدان نيست, بلكه يك مسإله اصلى و كلى در كل خلقت انسانى است چنانكه در قرآن حالات فرعونيان را نقل مى كند كه بعد از مردن در آتش جهنم وارد مى شوند:
((النار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقوم الساعه إدخلوا آل فرعون إشد العذاب)) 6. ((آل فرعون بامداد و عصر به آتش عرضه مى شوند و روزى كه قيامت برپا مى شود, حكم مى شود كه آل فرعون را به سخت ترين عذاب وارد كنيد)).
واضح است كه منظور از آتش كه آل فرعون صبح و شام بر آن عرضه مى شوند, آتش برزخى است چرا كه آنها از دنيا رفته اند و هنوز هم قيامت برپا نشده است همانگونه كه ذيل آيه گواهى مى دهد, اين تعبير شاهد زنده ديگرى است بر بقاى روح چرا كه اگر روح باقى نباشد, چه چيزى را صبح و شام بر آتش عرضه مى كنند؟ آيا تنها جسم بى جان و خاك شده را؟ اينكه تإثيرى ندارد پس بايد روح آنها باقى بماند و داراى درك و شعور باشد و در عالم برزخ هر صبح و شام گرفتار عذاب الهى گردد.
تعبير به ((غدو)) و ((عشى)) (صبح و شام) ممكن است به خاطر آن باشد كه موقع صبح و شام از مواقع قدرت نمائى طاغوتيان و عيش و نوش آنها است, درست در همين ساعات گرفتار مجازات الهى مى شوند!
تعبير به ((يعرضون)) (عرضه مى شوند) مسلما با داخل شدن در آتش كه در ذيل آيه آمده, تفاوت دارد و ممكن است اشاره به نزديك شدن آتش به آنها باشد, يعنى در برزخ نزديك آتش دوزخ مى شوند و در قيامت داخل آن!
بسيارى از مفسران اين آيه را دليل بر عذاب قبر و برزخ گرفته اند 7 و مسلم است كه عذاب قبر و برزخ بدون بقاى روح معنى و مفهومى نخواهد داشت.
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(ص) مى خوانيم كه فرمود: هر يك از شما كه از دنيا مى رود, صبح و شام جايگاهش را در قيامت به او عرضه مى كنند اگر بهشتى باشد, جايش را در بهشت و اگر دوزخى باشد, در جهنم به او نشان مى دهند و به او گفته مى شود: ((اين جايگاه تو است در قيامت و همين امر مايه نشاط يا شكنجه و عذاب او است)) 8.
اين حديث نشان مى دهد كه پاداش و كيفر برزخى, منحصر به شهيدان يا آل فرعون نيست و ديگران را نيز شامل مى شود 9.
چنانكه خوانندگان توجه دارند, اين آيه از حيات مجرمانى مانند آل فرعون گزارش مى دهد كه هم پيش از وقوع آخرت زنده اند و هم پس از برپائى آن, چيزى كه هست, كيفر آنان پيش از برپائى آخرت, نشان دادن آنان بر آتش است, چنان كه كيفر آنها پس از برپائى آخرت, ورود به خود آتش است 10.
اصولا اين نكته بسيار جالبى است كه از كلمات گهربار امام على(ع) نقل شده است:
((واعلموا إنكم خلقتم للبقإ لا للفنإ)) 11. ((بدانيد كه شما انسانها براى جاويد ماندن آفريده شده ايد, نه براى از بين رفتن)).
راستى اگر تمام مردم به اين مسإله اعتقاد داشته باشند, ديگر هيچ گونه فساد و تباهى در دنيا به وجود نمىآيد و ديگر ظلم و ستمى بر كسى روا نخواهد شد, اگر انسانى علم پيدا كند كه روز جزا و سزا براى هر كسى در انتظار است اين, معلوم مى دارد كه حيات دائمى است و بقاى روح امر مسلم و پابرجاست خداوند در قرآن مجيد مكرر مى فرمايد: ((من عمل صالحا فلنفسه و من إسإ فعليها و ما ربك بظلام للعبيد)) 12.((كسى كه عمل صالحى انجام دهد, سودش به خود او باز مى گردد و هركسى بد كند, به خويشتن بدى كرده است و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى كند)).
و هم چنين مى فرمايد: ((ان إحسنتم إحسنتم لانفسكم و ان إسإتم فلها...)) 13. ((اگر نيكى كنيد به خودتان نيكى مى كنيد و اگر بدى كنيد, بازهم به خودتان بد مى كنيد)).
اين مسإله كه سود و زيان داشتن اعمال نيك و بد در پايان كار زندگى انسانها, امرى مسلم است, خود دليل است براى آدمى كه مراحلى در پيش رو دارد كه در هر حال نتيجه كار و رفتار خود را خواهد يافت و اين معنا نشانگر اين حقيقت است كه بعد از مرگ روح آدمى در جهان, ماندگار است تا صحت گفتار الهى ظاهر و آشكار گردد.
پس بقاى روح پس از مرگ امرى مسلم است كه امروزه از طرف دانشمندان علوم روحى و فلاسفه شرق و غرب مورد تإييد قرار گرفته و بزرگان اسلام هم با دلائل روشن اين امر را ثابت كرده و حكمإ و عرفا مانند شيخ الرئيس و صدرالمتإلهين و ديگران هركدام در اثبات اين, بحثهاى مفصلى آورده اند كه هيچ گونه شك و ترديدى براى اهل تحقيق باقى نمى گذارد 14.
در كتاب ((روح, ماده, كائنات)) نوشته دكتر ((محسن فرشاد)) پس از شرحى پيرامون اين معنا كه اطلاق كلمه ((من)) همان اشاره بر روح است, چنين مى نويسد:
هرجا كه شخصيت اشخاص ارائه مى شود و يا آن كه كسى بخواهد اظهار وجود نمايد, با تلفظ كلمه ((من)) وجود روحى خود را اثبات يعنى اشاره به شخصيت روحى خود مى نمايد.
پس اعتقاد به وجود يك روح مطلق كه ((من)) است, و يك شكل ((اترى)) دارد, و كاملا از بدن ((من)) جدا است, در قرن نوزدهم قابل قبول نبوده اما امروزه بيشتر قابل قبول است. سابقا عقيده داشتند كه روح در بعضى از قسمت هاى بدن قرار دارد مانند عضو صنوبرى قلب يا مخچه, اما امروز پذيرفته اند كه هر قسمتى از بدن يعنى تمام قسمت ها, به نحوى در زندگى همه قسمت هاى بدن كه زندگى روحى را مى سازند, موثر است. و ((من)) به اعتبار اين قسمت ها و اندام ها باقى بوده و اگر آنها از بين بروند, آيا مى توان گفت كه باز روحى باقى خواهد ماند؟
براى پاسخ به اين سوال بايد ديد بعد از مرگ, از بدن ما چه چيزى باقى مى ماند؟
اگر ذرات ما باقى مى ماند علم فيزيك مى گويد اين ذرات داراى زندگى نامتناهى هستند. پس به اين معنا مى توان گفت كه ماجراى روح در جهان كائنات ماجراى ميلياردها الكترونيكى است كه اين جهان را پر نموده و مى توانند در اين دستگاه چهار بعدى مخصوص, اطلاعات ذخيره نمايند و آنچنان اين اطلاعات را براى امور خود بكار برده و تركيب نمايند كه پيشرفته ترين مغزهاى ما را متحير مى سازد بنابراعتقاد فلاسفه فيزيك دانان, هر يك از سلولهاى بدن ما داراى حدود صد ميليارد الكترون روحى است كه حاصل ((من)) يا روح انسان است و سلولهاى بدن ما طبيعتا به ميلياردها مى رسد احتمالا همان قدر در بدن خود براى حمل در جهان الكترون داريم كه در جهان كائنات ستاره و سياره وجود دارد باز صنعت, ما را در برابر ارقام نجومى قرار داده است چه در سطح روح و چه در سطح ماده 15.
پس مى توان اين ادعا را دقيق دانست كه جدائى روح از بدن موجب فناى او نخواهد بود و هرگاه فساد و تباهى بدن موجب فساد و از ميان رفتن روح نباشد, از هيچ راه ديگرى فساد و تباهى بر او راه نخواهد يافت.
بنابر گفته برخى از حكما, روح و ساير مجردات قابل هيچ گونه عدمى نيستند مگر عدم ذاتى و اين كه در قرآن مجيد آمده است : ((...كل شى هالك الا وجهه...)) 16 ((همه چيز جز ذات(پاك) او فانى مى شود)). در نزد اهل تحقيق اين معنا حمل بر عدم ذاتى است 17. برخى از روان پژوهان چنين قائلند كه چون روح از بدن مفارقت كند, پس به ذات خود قائم باشد و آزادى و استقلال خود را حفظ مى نمايد 18.
شايد اين اشاره به اين حقيقت باشد كه چنين قائلند: چون روح جزئى افاضه شده از كل است و كل, فناپذير نيست, لذا از اين جهت بقاى روح ثابت است چنانكه در قرآن اين آيه وارد شده است.. ((....و نفخت فيه من روحى...)) 19. ((.. در او از روح خود دميدم...)). و برخى ديگر از مفسران بقاى روح را اين گونه معنى مى كنند كه هر چيزى كه به نحوى با ذات پاك باريتعالى پيوند و ارتباطى داشته باشد از آن نظر فنا و هلاك براى او نيست 20

پینوشت ها

1. علم النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى و تطبيق آن با روانشناسى جديد, ص 18, تإليف دكتر حسن احدى, و شكوه السادات جمالى, تاريخ نشر سال 1363, چاپ دوم.
2. آل عمران, 169.
3. منبع قبل, به نقل از حنا الفاخورى و خليل البحر, ص 71.
4. آل عمران, 170.
5. منشور جاويد, تإليف استاد جعفر سبحانى, ص 222.
6. سوره غافر, 46.
7. مجمع البيان, ج7, ص 535 - تفسير فخر رازى, ج27, ص 73 - قرطبى, ج8, ص 573 - الميزان, ج17, ص 354.
8. مجمع البيان, به نقل از صحيح بخارى و مسلم, ص 7 و 8 و ص 526.
9. پيام قرآن, ج7, ص 282.
10. منشور جاويد, ص22 و 223.
11. نقل از كتاب حقيقت روح, دانشى اندك از علم الارواح, تإليف احمد زمرديان, ص 90.
12. فصلت, 46.
13. اسرإ, 7.
14. حقيقت روح دانشى اندك از علم الارواح, ص 91 و 92.
15. منبع قبل, ص 92 و...
16. قصص, 88.
17. منبع قبل, ص 95.
18. منبع قبل, ص 95.
19. ص, 72.
20. منبع قبل , ص 95.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:39 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ارواح انسانها

ارواح انسانها

حسين حقانى زنجانى
علم النفس اسلامى(49)
بعد از مردن به كجا مى روند و چه حالى دارند؟

از بررسى آيات و روايات معتبر در مسإله مربوط به ((عالم برزخ)) در مقالات گذشته به اين نتيجه رسيديم كه انسانها بعد از مرگ مثل ساير موجودات مادى فانى نشده, از بين نمى روند و در عالمى به نام ((عالم مثال)) زندگى مى كنند و ((عالم مثال)) قالبى است كه روح انسانها در آن قالب تا روز قيامت زندگى خود را خوب يا بد, در فردوس و يا عذاب و گرفتارى, ادامه مى دهند. اين عالم به نام ((عالم برزخ)) يا ((قالب مثالى)) ناميده مى شود.
اين قالب مثالى, جرم ندارد و مادى نبوده, داراى حجم و وزن نيست و عالم خواب, نمونه اى كامل از عالم مثال است و براى تصوير عالم برزخ, تصوير كيفيت خواب ديدن و جريان و احوال آن كافى است چنانكه از پيامبر گرامى اسلام نقل شده است كه فرمود:
((النوم اخ الموت كما تنامون تموتون و كما تستيقضون تبعثون)).
((خواب برادر مرگ است, همانطور كه مى خوابيد مى ميريد (و به عالم برزخ و عالم مثال وارد مى شويد) و همانطور كه بيدار مى شويد, برانگيخته مى شويد (و قدم به عالم آخرت و عالم سوال و جواب و عالم بررسى اعمال گذشته در دنيا يعنى روز قيامت وارد مى شويد))(1).
در قرآن مجيد در سوره زمر آيه 42 چنين مى فرمايد:
(الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها...).
((خداوند نفوس (انسانها) را هنگام مرگ آنها مى گيرد و نيز نفوسى را كه در عالم خواب نمرده است)).
از آيه و روايت بالا نتيجه مى گيريم كه اصولا خداوند خواب ديدن را براى انسانها به اين جهت قرار داده است كه بر آنان احتجاج كند كه ارواح شما نيز بعد از مرگ چنين خواهد بود.
روايتى از امام موسى كاظم(عليه السلام) بر اين امر دلالت دارد و آن روايت چنين است:
((انه روى فى الكافى باسناده عن ابى الحسن الكاظم(عليه السلام) انه قال فى قصه لمنكرى المعاد من الامم الماضيه فاحدث الله فيهم الاحلام و لم يكن قبل ذلك فاتوا نبيهم فاخبروه بما رإو و ما انكروا من ذلك فقال: ان الله تعالى اراد ان يحتج عليكم بهذا هكذا تكون ارواحهم اذا متم و ان بليت ابدانكم تصير الارواح الى عقاب تبعث الابدان)).
((ثقه الاسلام مرحوم كلينى در اصول كافى به سند خود روايتى از امام ابوالحسن امام كاظم(عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت در بيان داستان منكرين روز قيامت از امت هاى سابق چنين فرمود: خداوند خواب ديدن را در ميان آنها قرار داد در حاليكه آنان در مقابل گفتار پيامبرشان به او مى گفتند كه در مورد آنچه مى گوئيد كه در آينده بعد از مردن رخ خواهد داد, نمونه هائى نشان بده, در پاسخ آنان فرمود:
((خداوند اراده كرده است بر شما از طريق خواب ديدن احتجاج كند بر اينكه ارواح نيز بعد از مردن هم چون خواب ديدن از بدن خارج مى شوند و باز با اراده خداوند به هنگام برپائى روز رستاخيز به بدنها بر مى گردند تا عقاب الهى را ببينند)).

سوال و پاسخ

اين سوال قرنها قبل از ظهور اسلام نيز همواره مطرح بوده است كه ارواح بعد از مرگ به كجا مى روند؟ و چه كيفيتى دارند؟
((مرحوم كلينى)) در كتاب ((اصول كافى)) به سند صحيح از امام هفتم امام موسى كاظم(عليه السلام) چنين نقل مى كند:
((انه قيل له يرون ان ارواح المومنين فى حواصل طير خضر حول العرش)) يعنى به آن حضرت گفته شد كه گروهى چنين عقيده دارند كه ارواح بعد از مرگ در چينه دان پرندگان سبز در اطراف عرش الهى جمع مى شوند! و در آن جاى مى گيرند! آيا به نظر شما اين عقيده صحيح است؟
در پاسخ اين سوال امام معصوم روايتى از پيامبر گرامى اسلام چنين نقل فرمود:
((لا, المومن اكرم على الله ان يجعل روحه فى حواصل طير و لكن فى ابدان كابدانهم))(2).
((پيامبر فرمود: نه, مقام مومن بالاتر از اين است كه خداوند روح او را در چينه دان پرندگان قرار دهد بلكه در بدنهاى مثالى مثل بدنهاى دنيائى قرار مى گيرند)).
مطابق روايات ديگر وارد شده از ائمه(عليهم السلام), زندگى در عالم مثال مثل زندگى در عالم دنيا است و هر كارى كه در اين دنيا انجام مى دهيم در آن دنيا نيز با بدنهاى مثالى, آنها را انجام خواهيم داد چنانكه در روايتى از امام صادق(عليه السلام) چنين وارد شده است:
((فاذا قبضه الله صير تلك الروح فى قالب كقالبه فى الدنيا فيإكلون و يشربون, اذا قدم عليهم القادم عرفوه بتلك الصوره التى كانت فى الدنيا و الاخره)).
((هنگامى كه خداوند روح انسان را قبض مى كند, روح او را در قالبى قرار مى دهد مثل قالب دنيائى, پس مى خورند و مىآشامند و هنگامى كه فرد جديدى از عالم دنيا, نزد آنها برود او را به همان صورت دنيائى مى شناسند (يعنى قالب مثالى آنها به قالب دنيايى شان شباهت خواهد داشت).
و در دنباله روايت قبلى از امام صادق(عليه السلام) چنين وارد است:
((ان الارواح فى صفه الاجساد فى شجره الجنه تتعارف و تتسائل فاذا قدمت الروح على الارواح تقول دعوها فانها قد اقبلت من هول عظيم ثم يسئلونها ما فعل فلان و ما فعل فلان فان قالت لهم تركته حيا ارتجوه و ان قالت لهم قد هلك قالوا قد هوى هوى.. .))(3).
يعنى: ((ارواح در عالم مثال صفات و ويژگى هاى اجساد را دارند و در كنار درختان بهشتى قرار مى گيرند (گرچه خود اجسام و جرم آنها را ندارند) و در آنجا همديگر را مى شناسند و از حال هم سوال مى كنند, هنگامى كه روحى تازه بر ارواح وارد مى شود ارواح به هم مى گويند او را به حال خود بگذاريد زيرا او تازه از هول و هراس بزرگ و عظيمى (سختى مرگ) خلاصى يافته است.
[ پس از آرامش روح تازه وارد] از برخى اشخاص اسم مى برند و از حالات آنها در دنيا مى پرسند, روح تازه وارد (در قالب مثالى) اگر در جواب آنها بگويد هنوز زنده است, اظهار اميد به ملحق شدن وى به آنها را مى كنند و اگر بگويد هلاك شده و مرده است مى گويند كه به آرزوى نفس خود رسيده است.
از اين روايت و روايات ديگر شبيه به آن به وضوح استفاده مى شود كه انسانها بعد از مردن در قالبى شبيه قالب بدن جسمى زندگى مى كنند منتها قالب مثالى جرم مادى نداشته, اجزإ و حجم و وزن و... ندارد.

پى نوشت:

1. كلمات مكنونه من اهل الحكمه و المعرفه, مرحوم ملا محسن فيض كاشانى, ص139 - 140.
2. همان, ص140 - تفسير الميزان, استاد علامه طباطبائى, ج15, ص80 - 81.
3. همان, ص141.
جمعه 21 مهر 1391  6:39 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

روح در قرآن

روح در قرآن

مركز مطالعات و پژوهش هاي حوزه علميه

برای روشن شدن مطلب، در این مقاله به دو بحث به صورت خلاصه پرداخته می شود:
1. معنی روح و كاربردهای آن در قرآن
2. معنی «از امر خدا بودن روح»
الف) معنی روح و كاربرد های آن در قرآن: روح از نظر لغت به معنی «نفس» و «دویدن» است بعضی تصریح كرده‌اند، كه روح و ریح (باد) از یك معنی گرفته شده است،[1] و اگر روح انسانی كه گوهر مستقل مجرّدی است به این نام نامیده شده بدان جهت است كه از نظر تحرك و حیات‌آفرینی، و ناپیدا بودن همچون نفس و باد است امّا موارد استعمال آن در قرآن متعدد است كه به برخی از آنها اشاره می‌شود:
1. روح مقدسی كه پیامبران را در انجام رسالتشان یاری و تقویت می‌كرده.[2]
2. نیروی معنوی كه مؤمنان را یاری و تقویت می‌كند «اَیَّدَهُمْ بِروحٍ مِنْهُ»[3]
3. فرشته مخصوص وحی.[4]
4. فرشته بزرگی از فرشتگان و یا مخلوقی برتر.[5]
5. وحی آسمانی.[6]
6. روح انسانی «نفخ فیه من روحِهِ»[7] همین روح عظیمی است كه ما را از حیوانات جدا می‌سازد و برترین شرف، است و تمام قدرت و فعّالیت‌ ما از آن سرچشمه می‌گیرد، و به كمك آن اسرار علوم را می‌شكافیم، و به اعماق موجودات راه می‌یابیم.[8]
ب: معنی از امر خدا بودن روح: خداوند در قرآن در چهار مورد با تعبیرات مختلف فرموده «كه روح از امر خداست»[9] كه متن كامل یكی از آیات چنین است «وَ یَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»[10] از تو درباره «روح» سؤال می‌كنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است، و جز اندكی از دانش به شما داده نشده است؟ اكنون از دو طریق، به بررسی آیه مذكور و مانند آن می‌پردازیم:

الف: دیدگاه روایات:

ائمه ـ علیهم السّلام ـ به عنوان مفسّران اصلی وحی، درباره آیه، بیاناتی دارند، كه به برخی از آنها اشاره می‌شود.
1. در روایات متعددی كه در كتب شیعه و اهل‌سنّت آمده است كه مشركان قریش این سؤال را از دانشمندان اهل كتاب گرفتند و می‌خواستند پیامبر را با آن بیازمایند به آنها گفته شده بود كه اگر محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ اطلاعات فراوانی درباره روح در اختیار شما بگذارد، دلیل بر عدم صداقت او است، لذا جمله كوتاه و پر معنی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ برای آنها اعجاب‌انگیز بود.[11]
2. از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده است كه فرمود: «إنما الروح خلقٌ من خلقه، لهُ بصر و قوه...»[12] روح از مخلوقات خداوند است بینائی و قدرت و قوت دارد، خدا آنرا در دل‌های پیغمبران و مؤمنان قرار می‌دهد.
3. در روایت دیگر می‌خوانیم «هی من الملكوت» روح از عالم ملكوت و از قدرت خداوند است»[13] در نتیجه از این روایات استفاده می‌شود كه مراد از این‌كه «روح از امر خداست» یعنی خلق ویژه الهی است كه از عالم ملكوت می‌باشد.

ب: اقوال مفسرین:

1. تفسیر نمونه: از آنجا كه روح، ساختمانی مغایر با ساختمان مادّه دارد و اصول حاكم بر آن غیر از اصول حاكم بر مادّه و خواص فیزیكی و شیمیائی آن است، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ مأمور می‌شود در یك جمله كوتاه و پرمعنی بگوید: «روح از عالم او است یعنی خلقتی اسرار آمیز دارد» سپس برای این‌كه از این پاسخ تعجب نكنند، اضافه می‌كند، كه بهره شما از علم و دانش بسیار كم و ناچیز است، بنابراین چه جای شگفتی كه رازهای روح را نشناسید، هرچند از همه چیز به شما نزدیكتر است؟[14] و مؤید این معنی آیاتی است كه در آنها تعبیر «نفخ من روحه»؛[15] (از روح خود در آن دمید) و یا «نفخت فیه من روحی»[16] از روحم در او دمیدم، با توجه به دو نكته 1. «مِنْ» در من روحی، نشویه ‌است كه بیان سرچشمه و منشأ پیدایش چیزی می‌باشد. 2. اضافه (و نسبت روح) به خدا اضافه تشریفی است و منظور یك روح مقدّس الهی است كه خدا به آدمیان بخشیده است.
2. مرحوم علاّمه طباطبائی (ره) می‌فرماید: 1. سؤال از حقیقت مطلق روح است[17] و روح هم در لغت به معنای مبدأ حیات و زندگی است كه حیوان بوسیله آن احساس و حركت را ارادی خود را انجام می‌دهد.[18]
2. روح از سنخ امر است و امر خداوند چنان است كه خود معرّفی نموده است «فرمان او چنین است كه هرگاه چیزی را اراده كند، تنها به آن می‌گوید «كُنْ؛ آن نیز بی‌درنگ موجود می‌شود»[19]
از آیه فوق استفاده می‌شود كه امر خداوند سخن خداوند است نسبت به اشیاء به صورت «كُنْ» به معنای ایجاد، وجود یافتن شیء از آن جهت كه استناد به خداوند دارد.
3. خداوند می‌فرماید: «امر و خلق برای اوست».[20] او عبارت است از وجود شیء از آن جهت كه فقط استناد به خداوند دارد، امّا خلق استناد به حقیقت اشیاء است به خداوند توسط اسباب تكوینی.
4. امر خداوند در هر چیزی ملكوت (و درون) آن شیء است و ملكوت رساتر از مُلك (ظاهر است) در نتیجه هر شیء ملكوتی دارد چنانكه امر دارد.[21]
در نتیجه امر خداوند یعنی ایجاد ملكوتی و آسمانی خداوند بدون واسطه‌گری اسباب و بدون داشتن زمان و مكان، پس روح از امر خداست یعنی مخلوق مستقیم الهی است كه بدون دخالت اسباب طبیعی بوجود آمده است،‌و زمان و مكان در آن راه ندارد.
نتیجه این شد كه روح از امر خداوند است یعنی موجود و مخلوق بی‌واسطه، و ملكوتی و ویژه الهی است چنانكه در روایت هم داشتیم روح از عالم ملكوت و از قدرت (بی‌واسطه) خداوند است. این نكته را هم در پایان اضافه كنیم، كه در بخشی از روایات اهل‌بیت ـ علیهم السّلام ـ در تفسیر آیه مذكور، به ما رسیده، كه روح به معنی مخلوقی برتر از جبرئیل و میكائیل معرّفی شده كه با پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و امامان همواره بوده است و آنان را در خط سیرشان از هرگونه انحراف بازمی‌داشت.[22] این روایات با آنچه در تفسیر آیه گفته شد نه تنها مخالفتی ندارد، بلكه با آنها هماهنگ است چرا كه روح آدمی مراتب و درجاتی دارد، آن مرتبه‌ای از روح كه در پیامبران و امامان است مرتبه فوق‌العاده والایی است كه از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نیز آگاهی و علم فوق‌العاده است و مسلّماً چنین مرتبه‌ای از روح از همه فرشتگان برتر خواهد بود حتی از جبرئیل و میكائیل و روایات گذشته هم این امر را تأكید می‌كنند.

پاورقی ها

[1] . حسین بن محمد، معروف به راغب اصفهانی، مفردات راغب، (دفتر نشر الكتاب، چاپ دوّم، 1404) ص 205.
[2] . سوره‌ بقره، آیه 253.
[3] . سوره مجادله، آیه 22.
[4] . سوره شعرا، ایه 193.
[5] . سوره قدر، آیه 4.
[6] . سوره شوری، آیه 52.
[7] . سوره حجر، آیه 29.
[8] . ر.ك. آیت‌الله مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، (تهران، دارالكتب، الاسلامیّه) ج 12، ص 252.
[9] . سوره نساء، آیه 171، سوره اسراء آیه 17، سوره مجادله، ‌آیه 22، سوره شوری،‌آیه 52.
[10] . سوره اسراء، آیه 85.
[11] . تفسیر نمونه،‌ (پیشین) ج 12، ص 253.
[12] . تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 216، به نقل از تفسیر نمونه، (پیشین) ج 12، ص 253.
[13] . نورالثقلین، ج 3، ص 215، به نقل از همان و ر.ك:‌ فیض كاشانی، تفسیر صافی، (مؤسه الاعلمی) ج 3، ص 108.
[14] . تفسیر نمونه، (پیشین) ج 12، ص 252.
[15] . سوره سجده، آیه 9.
[16] . سوره حجر، آیه 29.
[17] . علامه طباطبائی، المیزان، (تهران، دارالكتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1362) ج 13، ص 212.
[18] . همان، ص 208.
[19] . سوره یس، آیه 82.
[20] . سوره اعراف، آیه 54.
[21] . المیزان، (پیشین) ج 13، ص 211.
[22] . ر.ك: تفسیر نمونه، (پیشین) ص 253، و تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 215، و ر.ك: تفسیر صافی (پیشین) ج 3، ص 107ـ109.
جمعه 21 مهر 1391  6:39 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وجود روح از ديدگاه قرآن

وجود روح از ديدگاه قرآن

حسين حقّاني زنجاني

آيات متعدد قرآن، نظريه روحيون و فلاسفه الهي را تأييد مي‏كند كه معتقدند: روح، پديده‏اي غير مادي است و پديده‏هاي روحي نمي‏تواند نتيجه فعاليت مغز و سلسله اعصاب، و معلول فعل و انفعال‏هاي فيزكي و شيميايي بدن باشد.

وجوه اشتراك و تمايز انسان با ساير موجودات

مطالعه در انواع مختلف موجودات در عالم خلقت و آفرينش از جمادات و نباتات و حيوانات و انسانها و... ما را به اين حقيقت، راهنمائي مي‏كند كه انسان با اين موجودات در مواردي مشترك است از قبيل جسميّت و داشتن مكان و زمان و حادث بودن و غير اينها از صفات مشترك. اما در مواردي انسان ويژگي‏هايي دارد كه ساير موجودات مادي و محسوس آن را ندارند و اين، حقيقتي است كه همه انسانها در سراسر جهان باوجود اختلاف در رنگ و حجم و نژاد و سفيد و سياه داراي هر زباني خاصّ بوده باشد، اروپائي، آمريكائي، آسيائي و افريقائي و... آن را درك مي‏كنند و مي‏دانند و در آن شكي وجود ندارد مثلاً ما فهم داريم، تصور مي‏كنيم، تصميم مي‏گيريم، اراده داريم، عشق مي‏ورزيم و متنفّر مي‏شويم و ساير صفات خاصّ انسانها. ولي گياهان و سنگها(يعني نباتات و جمادات) اين ويژگي‏ها را ندارند بنابراين ميان ما و آنها يك تفاوت اصولي وجود دارد پس ما مبدأئي داريم كه آنها آن را ندارند ولي هر آنچه را كه آنها دارند، ما نيز داريم يعني ما هم جسم هستيم و هم رشد و نموّ مي‏كنيم و علاوه بر اين مبدأئي در باطن انسانها وجود دارد كه ساير موجودات حتي انواع حيوانات آن را ندارند و از اينجا معلوم مي‏شود كه آثار و حالات و صفاتي در انسانها وجود دارد كه در ساير موجودات اين ويژگي ديده نمي‏شود و آن مبدأ خلاّق و يا ويژگي انسان روح و نفس ناميده مي‏شود.
نه مادّيها و نه هيچ دسته‏اي از انسانها هرگز منكر اصل وجود روح و روان نيستند، و به همين دليل همه آنها روانشناسي(پسيكولوژي) و روان‏كاوي(پسيكاناليزم) را به عنوان يك علم مثبت مي‏شناسند.
اين دو علم گرچه تقريبا از جهاتي مراحل طفوليّت خود را مي‏گذرانند، ولي به هر حال از علومي هستند كه در دانشگاه‏هاي بزرگ جهان به وسيله استادان و دانش‏پژوهان تعقيب مي‏شوند و موضوع اساسي اين دو علم همان روان و روح مي‏باشد كه دو حقيقت جداي از هم نيستند، بلكه مراحل مختلف يك واقعيّت‏اند زيرا آنجا كه سخن از ارتباط روح با جسم است و تأثير متقابل اين دو در يكديگر بيان مي‏شود نام «روان» بر آن مي‏گذاريم و آنجا كه پديده‏هاي روحي قطع نظر از جسم، مورد بحث قرار مي‏گيرد، نام «روح» را براي آن بكار مي‏بريم.

سؤال

پس اين سؤال مطرح است كه اختلاف دامنه‏دار ميان ماترياليست‏ها(مادّيها) از يكسو و فلاسفه متافيزيك و روحيّون و الهيّون از سوي ديگر در كجا است؟

پاسخ:

در اين كه مبدئي در انسان وجود دارد كه ساير موجودات آن را ندارند و اين كه همه آثار و ويژگي‏هاي انسانها از آن مبدأ است، ميان مادّيون و الهيّون اختلافي وجود ندارد، بلكه اختلاف در اينجا است كه دانشمندان الهي و فلاسفه خداپرست و روحيّون معتقدند غير از موادّي كه جسم انسان را تشكيل مي‏دهد، حقيقت و گوهر ديگري در باطن او نهفته است كه از جنس مادّه نبوده و مادي نمي‏باشد. اما بدن آدمي و تحت تأثير مستقيم آن قرار دارد.
به عبارت ديگر: روح يك حقيقت ماوراي طبيعي است كه ساختمان و فعاليت آن از ساختمان و فعاليت جهان ماده جدا است و درست است كه دائما با جهان ماده در ارتباط است، ولي خاصيـت ماده را كه همان جسم بودن و حجم و وزن داشتن و داراي زمان و مكان بودن است، ندارد.
در مقابل اين عقيده، فلاسفه مادّي قرار دارند آنها مي‏گويند كه ما موجودي مستقل از ماده به نام روح يا نام ديگري نداريم هرچه از حقيقت، موجود است همين بدن مادي جسماني و با آثار فيزيكي و شيميايي است و مي‏توان از آنها به نام مغز و اعصاب تعبير آورد كه بخش مهمي از اعمال حياتي انسان را انجام مي‏دهند و مانند ساير اعضاء بدن مادّي تحت قوانين مادّي قرار دارند همچنين ساير اعضاء و جوارح و غدد موجود در انسان.
ماترياليست‏ها معتقدند كه سلسله اعصاب و مغز ما شبيه به غدّه‏هاي بُزاقي و مانند آن، داراي فعاليّت فيزيكي و شيميايي هستند و همين فعاليت‏ها يعني(فيزيكوشيميايي) است كه ما نام آن را «پديده‏هاي روحي» مي‏ناميم. آنها مي‏گويند: هنگامي كه مشغول فكر كردن هستيم يك سلسله امواج الكتريكي مخصوص از مغز ما، برمي‏خيزد. اين امواج را امروز با دستگاههائي تعقيب كرده، روي كاغذ ثبت مي‏كنند به‏خصوص در تيمارستان‏هاي رواني با مطالعه روحِ اين امواج، راه‏هاي شناخت دردها و درمان آنها را پي‏گيري مي‏كنند، همه اينها مربوط به فعاليت مغز ما است.
پس اين روح و پديده‏هاي روحي چيزي جز خواصّ فيزيكي و فعل و انفعالات شيميايي سلّول‏هاي مغزي و عصبي ما نمي‏باشند. و براي اثبات ادّعاي خود، دليل‏هاي خاصّي ارائه كرده‏اند كه ما در مقالات گذشته آنها را ذكر كرده و مورد نقد و بررسي قرار داده‏ايم.

دلائل قرآني

ولي آنچه در اين مقاله تعقيب مي‏كنيم نظر قرآن و استدلال‏هاي آن بر وجود روح مجرد مي‏باشد.
يك سلسله آيات قرآن وجود دارد كه ثابت مي‏كند در انسان حقيقتي وجود دارد غير از بدن و خواصّ آن مثلاً آيه: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»1.
«اي پيامبر هرگز گمان نبر كساني كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي‏شوند».
از اين آيه، مفسّران و فلاسفه استفاده كرده‏اند كه مبدئي در انسان غير از جسم و بدن به نام روح وجود دارد زيرا واضح است كه شهداء و كساني كه در راه خدا كشته شده‏اند، جسم‏شان در اين دنيا به جاي مانده است و آنچه نزد خدا وجود دارد، تنها روح و نفس انساني است2.
در حديث آمده است كه چون ميّت را بر تابوت حمل كنند روحش بالاي تابوت پرواز مي‏كند و مي‏گويد:
«اي زن و فرزند من مبادا دنيا، هم‏چنانكه مرا بازيچه خود ساخت، شما را نيز بازيچه خود سازد!»3.
ادامه دارد

پاورقيها:

1. آل عمران، 69.
2. كتاب «درباره فلسفه اسلامي، روش و تطبيق آن» تأليف: ابراهيم بيّومي ترجمه عبدالمجيد آيتي، چاپ اول، سال 1361، ص 129 - پيام قرآن، آية‏الله مكارم شيرازي با همكاري جمعي از فضلاء حوزه، ج5، ص 292 - 288.
3. معالم اصول الدين، تأليف رازي، ص 117.

 
جمعه 21 مهر 1391  6:39 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قلب سليم در قرآن و صحيفه سجاديه

قلب سليم در قرآن و صحيفه سجاديه

بي بي فاطمه مظلوم ترشيزي*

راغب در مفردات مي‌گويد:
كلمه? ذكر گاهي در معناي (ياد ـ خاطر) بكار مي رود. مثلاً مي گويند (أفي ذكرك، آيا به ياد داري و آيا به خاطر داري) و اين ياد و خاطر هيأتي است در نفس، كه با داشتن آن انسان مي‌تواند آن چه از معلومات كسب كرده حفظ كند، مانند حافظه، با اين تفاوت كه حفظ را در جايي به كار مي برند كه مطلبي را در حافظه? خود داشته باشند، هر چند كه الآن حاضر و پيش روي نباشد، به خلاف ذكر كه در جايي بكار مي رود كه علاوه بر اين كه مطلب در صندوقچه? حافظه اش هست، در نظرش هم باشد، و گاهي كلمه? ذكر را در حضور قلب استعمال مي كنند، و يا حضور در زبان، مثلاً مي گويند ذكر خدا دو نوع است، يكي ذكر به زبان و ديگري ذكر به قلب ، يعني حضور در قلب. معناي سوم ذكر هم عبارت است از سخن، چون هر سخني را هم ذكر مي گويند.1
واحدي مي گويد:
اصل ذكر در لغت توجه و يادآوري است و در اصطلاح ذكر به معناي حاضر شدن شئ در ذهن انسان است كه گاهي به وسيله قلب صورت مي گيرد و گاهي به وسيله? زبان و شرطش هم اين نيست كه حتماً پس از نسيان و فراموشي باشد.2
قرآن كريم مي‌فرمايد:الذين يذكرون اللّه قياماً وقعودا وعلي جنوبهم… (آل‌عمران،3/191)3 مردان الهي و به تعبير قرآن اولوا الالباب، در همه احوال، در حال ذكرند و هيچ گاه قلبشان از ذكر پروردگار غافل نيست. چرا كه ذكر زباني اولاً به تنهايي كافي نيست ثانياً به ميزان ذكر قلبي قابل تداوم و استمرار يافتن نيست ولكن ذكر قلبي‌ـ در صورت سلامت قلب ـ مي تواند هميشه و در همه حالات استمرار يابد چرا كه با هيچ يك از شئون زندگي انسان و كارهاي عادي او منافات ندارد و هيچ گاه براي آن محذوري متصّور نيست، مگر امراض گوناگون قلب كه بايد از شرّ آنها به خداوند پناه ببريم. البته چنان كه گفتيم سخن ما در باب قلب سليم است، قلبي كه با مجاهدت خويش و عنايت پروردگار از تمامي اين امراض مصون و محفوظ مانده است.
امام سجاد(ع) در باب ذكر خدا در همه? احوال، كه مي‌تواند تفسير آيه? شريفه? فوق باشد مي فرمايد:
يا مولاي بذكرك عاش قلبي
و اين معناي ذكر خدا در همه? احوال و در تمامي شئون زندگي است.
ذكر بر دو قسم است: ذكر زباني و ذكر قلبي. ذكر قلبي نيز خود دو قسم است: 1.‌تفكر كردن در عظمت خدا و جلال و ملكوت و نشانه هاي او در آسمان وزمين. 2. به ياد آوردن خداوند در مواضع امر و نهيش به نحوي كه موجب امتثال اوامر و اجتناب از نواهي و توقف كردن در شبهات گردد.
از بهترين اقسام آن فكر است، چنان كه در احاديث وارده ذكر خفي را بهتر و با فضيلت تر شمرده اند و پايين ترين درجه ذكر، ذكر زباني است هر چند ذكر زباني هم بنا بر آن چه در روايات آمده فضيلت بسيار دارد.
ذكر خدا در هر درجه اي كه باشد ،به همان ميزان مايه? شرافت و بزرگي اهل ذكر است چنان كه حضرت سيد الساجدين (ع) در جاي ديگر مي فرمايند:
يامن ذكره شرف للذاكرين4
از آنجا كه هر ذكري به صورت مدح و ثنا و مانند آن، اگر براي غير خدا صورت گيرد مايه? شرافت شخص مذكور خواهد بود، امام(ع) به اين حقيقت اشاره فرمودند كه ذكر خداي متعال ، مايه? شرافت و رفعت درجه? شخص ذاكر است و فايده? آن عايد خود او مي‌شود چرا كه خداوند عزّوجلّ از ما سواي خويش كاملاً مستغني است و چه بسا كه اين فرمايش امام (ع) اشاره اي به آيه? شريفه «فاذكروني أذكركم» (بقره،2/152) 5 باشد، كه البته ذكر و ياد مولا، مايه? شرافت و رفعت مقام عبد خواهد بود.
هم چنين خداي متعال در حديث قدسي مي فرمايد: «من ذكرني في ملاءٍ ذكرته في ملاءٍ خير من ملئه»، و نيز مي فرمايد: «ومن ذكرني سراً ذكرته علانية»6
گفته شده است كه ذكر خداي سبحان نسبت به كسي كه ذاكر او باشد، ظاهر نمودن شرافت او در ميان ملائكه و انسان ها است. هم چنان كه امام سجاد (ع) مي فرمايند:
فامرتنا بذكرك و وعدتنا عليه أن تذكرنا تشريفاً لنا وتفخيماً واعظاماً.7
اين بيان امام(ع) در عين كوتاهي و اجمال، حاوي چند مطلب در باب ذكر است:
1. ذكر يكي از شئون قلب سليم است كه خداي متعال به طور صريح به آن امر فرموده است: فامرتنا بذكرك و اين تلميح است، به آيات شريفه اي كه به ذكر الهي امر مي كنند.
2. وعده? ذكر خدا در قبال ذكر عبد: ووعدتنا عليه ان تذكرنا كه اين وعده نيز در قرآن كريم به عنوان نتيجه? ذكر عبد از مولا بيان شده است: فاذكروني أذكركم.
3. آثار و بركات ذكر مولا از عبد كه عبارت از شرافت بخشيدن، تكريم نمودن و بزرگ داشتن مقام عبد خواهد بود. چرا كه ذكر بندگان ،ذكر خداوند را در پي خواهد داشت و ذكر خدا بركات فراواني را عايد مؤمنين خواهد ساخت.8

حالات قلب سليم به سبب ذكر خدا

چنان كه بيان شد، يكي از حالات و خصوصيات قلب سليم، ذاكر بودن آن است، اما بايد به اين نكته? مهم توجه شود كه ذكرمعناي وسيعي دارد و ذاكر بودن شأني از شئون قلب است كه حالات متفاوتي را در آن ايجادمي‌نمايد و اين تفاوت حالات، به سبب تفاوت مفاد ذكرها و تأثيرات متفاوتي است كه تجلّي هر طائفه از اسماي الهي بر قلب مي‌گذارد چنان كه مثلاً ذكر اسماي جمال، موجب پيدايش حالت رجا و اميد در قلب مي‌شود و ذكر اسماي جلال، سبب خوف و خشيت آن مي گردد. به همين جهت در ادامه? اين نگاه اجمالي، بعضي از حالات قلب سليم را مي آوريم و به طور گذرا در سيماي قرآن كريم و بيان صحيفه سجاديه به آن مي نگريم.

اطمينان قلب سليم به سبب ذكر خدا

قرآن كريم در باب اطمينان قلب سليم مي فرمايد: الابذكر اللّه تطمئن القلوب (رعد،13/28) 9 اين آيه? شريفه علاوه بر اين كه تلويحاً ذكر خداوند يگانه را از شئون قلب سليم مي‌شمارد، بر اين مطلب نيز تصريح مي فرمايد كه آرامش و اطمينان قلب تنها در ذكرخداست، چرا كه مطلب را در سياق حصر بيان فرمود و جار و مجرور را بر عامل آن مقدم ساخت.
چنان كه امام سجاد‌(ع) با الهام از اين آيه? شريفه و امثال آن مي فرمايند: «فلا تطمئن القلوب الابذكرك»10 چنان كه ملاحظه مي فرماييد حصري را كه در آيه? شريفه وجود دارد امام (ع) با صراحت بيشتري بيان فرموده اند.
امام‌(ع) درجاهاي ديگر ابعاد مختلف اطمينان قلبي و زمينه هاي ايجاد آن را تبيين مي‌فرمايند كه مشتاقان را به صحيفه? سجاديه ارجاع مي دهيم.

خوف قلب سليم به سبب ذكر خدا

والذين يؤتون ما آتوا وقلوبهم وجلة انهّم الي ربّهم راجعون (مؤمنون،23 /60)11
كساني كه علي رغم انجام وظيفه? كامل، از ياد مرگ و ذكر رجوع به سوي پروردگار، قلبشان هراسناك مي گردد و احساس خوف شديد مي نمايند، نه اين كه از غضب او بي جهت بترسند و نه اينكه در رحمت او شك و ترديد داشته باشند بلكه اين ترس به خاطر مسئوليت‌هايي است كه بر دوش داشته اند و ممكن است در انجام آن كوتاهي كرده باشند، اين ترس به خاطر درك مقام با عظمت خداست كه انسان در مقابل عظمت او خائف مي‌گردد.12
اينان هم چون افراد كوته بين و دون همت نيستند كه با انجام يك عمل كوچك خود را از مقربان درگاه خدا پندارند و چنان حالت عجيبي پيدا كنند كه همه را در برابر خود كوچك و بي‌مقدار ببينند بلكه اگر برترين اعمال صالح را انجام دهند ـ عملي كه معادل تمام عبادات انس و جن باشد ـ علي وار مي گويند: آه من قلة الزاد و بعد السفر.13
حضرت سيد الساجدين(ع) در صحيفه خويش اين آيه را عيناً نقل فرموده و از خداوند خواسته اند كه ايشان و بلكه همه? مؤمنان را از مصاديق اين كريمه? مباركه قرار دهد:
اللهم… اجعلنا من الذين يؤتون‌ما آتوا وقلوبهم وجلة انّهم الي ربّهم راجعون.14
بنابراين ذكر اسماي جلال پروردگار و يادآوري و رجوع به سوي آن مقام با عظمت، نوعي خوف در قلب انسان ايجاد مي نمايد. علاوه بر اين اصولاً حالت خوف و تضرع در حال ذكر، حالت مطلوب و ممدوحي است كه قرآن كريم به آن توصيه مي نمايد چنان كه در يكي از آيات شريفه مي فرمايد:
واذكر ربّك في نفسك تضّرعاً وخيفة ودون الجهر من القول بالغدو والاصال ولاتكن من الغافلين.(اعراف،7/205)15
اين آيه شريفه ناظر به ذكر نفسي با حالت خوف و تضرع و سوز و گداز قلب است، آن هم در هر صبح و شام و در تمام لحظات زندگي.
لذا امام سجاد‌(ع) سؤال و مسئلت خويش را همراه با خوف و تضرع، توصيف نموده مي‌فرمايد:
اللهم …سألتك مسئله الحقير الذليل البائس الفقير الخائف المستجير ومع ذلك خيفة وتضّرعاً.16
نوع ديگر سؤال، سؤال كسي است كه در حال خوف و پناهندگي است، و در عين حال، با خوف و تضرع نيز همراه مي باشد.
ذكر الهي حالات خوب و مثبت ديگري نيز در قلب ايجاد مي نمايد، از جمله: همه? حالات قلب سليم و به تعبير بهتر سلامت آن را به ارمغان مي آورد، كما اين كه حضرت سيد الساجدين (ع) مي فرمايند:
اللهم… اجعل سلامة قلوبنا في ذكر عظمتك.17
آري اگر قلب مؤمن در حد خويش به عظمت مقام ربوبي توجه يابد، همه? اغيار در نظرش پست و حقير مي شوند و عظمت پروردگار چنان صفحه? قلبش را سرشار و مالامال مي سازد كه جا براي هيچ غيري باقي نمي ماند.

رجاء قلب سليم

انّ الذّين آمنوا والذّين هاجروا و جاهدوا في سبيل اللّه اولئك يرجون رحمت اللّه واللّه غفور رحيم. (بقره،2/218)18
اللهم…حقق في رجاء رحمتك أملي. 19
اللهم… فقد اصبحت و أنت ثقتي و رجائي في الأمور كلّها. 20
يكي ديگر از خصوصيات قلب سليم،اميد و اطمينان وحسن ظن به رحمت پروردگار است كه موجب شوق و رغبت به مقام قرب مي گردد و عبد را به طي درجات عبوديت و تقرب جستن به معبود خويش مشتاق مي سازد، چنان كه با نيروي اميد و اشتياق،سختي هاي راه را بر خويش هموار مي سازد.
البته «بايد اميدي به لطف و كرم خدا داشته باشد كه او را به طاعت و عبادت وادارد، نه اين كه موجب غرور و نترسيدن از عذاب شود»21
در سوره? فاطر مي فرمايد:… ولايغّرنّكم باللّه الغرور(فاطر،35/5)22
در سوره? حديد ضمن خطاب به مشركان مي فرمايد: …وغرّكم باللّه الغرور.(حديد،57/14)23
در تفسير منهج الصادقين مي نويسد:
يعني شيطان به اين كه خدا كريم و حليم است وشما را عذاب نمي كند، شما را فريفت.24

قلب سليم ميان خوف و رجا

تتجافي جنوبهم عن المضاجع يدعون ربّهم خوفاً و طمعاً وممّا رزقناهم ينفقون.(سجده،32/16)25
(هذا مقام من… امّّك بطمعه يقيناً وقصدك بخوفه اخلاصاً.)26
هر كس در هر مقامي است بايد از مكر و قهر و عذاب الهي ترسان باشد زيرا نترسيدن‌از‌‌مكر و عذاب الهي يا در اثر نداشتن ايمان به خدا و روز جزا است، مانند‌‌كفّار، و يا در اثر ضعف ايمان و كثرت غفلت و مغرور شدن به آيات رحمت‌‌است، مانند ايمن بودن فجّار و معصيت كاران از اهل ايمان، يا در اثر جهل به عظمت و غناي خداي و عجب به عمل خود و تكيه به آن است مانند ايمن بودن بعضي از اهل طاعت و عبادت كه چون خداي را به عظمت و بي نيازي و خود را به عجز و حقارت و نيازمندي نشناختند، به عمل خويش دل خوش گرديده و ترس را از دل بيرون كردند، غافل از اين كه چه عمل هاي بزرگي كه در نزد صاحبش بزرگ است ولي به واسطه? نداشتن شرايط قبولي نزد خداي تعالي به اندازه? ذره‌اي وزن‌‌ندارد.27
نكته? بسيار مهم اين است كه انسان مؤمن بايد به ميزاني كه خوف و خشيت دارد، از اميدواري و رجاء نيز برخوردار باشد چنان كه امام باقر(ع) مي‌فرمايند:
انه ليس من عبد مؤمن الا (و) في قلبه نوران: نور خيفة ونور رجاء لو وزن هذا لم يزد علي هذا.28
و امام صادق(ع) مي فرمايند:
لايكون المؤمن مؤمناً حتي يكون خائفاً راجياً.ولا يكون خائفاً حتي يكون عاملا لما يخاف ويرجو.29
سزاوار است كه هر يك از خوف و رجا در مؤمن ، در حد كمال و قوت باشد چنان كه از حضرت صادق‌(ع) مروي است كه لقمان حكيم در ضمن وصيت به فرزندش فرمود: از خدا بترس ترسيدني كه اگر با عبادت جن و انس بر او وارد شوي گويي كه مرا عذاب مي كند و به خدا اميدوار باش اميدي كه اگر با گناهان جن و انس بر او وارد شوي، گويي مرا به رحمت خود مي آموزد.30

تقواي قلب سليم

أولئك الّذين امتحن اللّه قلوبهم للتقوي.(حجرات،49/3)31
از مطالعه? آيه? شريفه? فوق و نظاير آن معلوم مي شود كه محل استقرار و جايگاه مناسب تقواي الهي قلب سليم است چنان كه در حديثي از پيامبر اكرم‌(ص) آمده است مي‌خوانيم كه اشاره به سينه? مبارك خود كرد و فرمود: «التقوي هاهنا»، حقيقت تقوي اين‌جا است.32
كما اين كه حضرت سيد الساجدين (ع) نيز تقواي الهي را براي قلب خويش درخواست مي فرمايد:
اللهم …أشعر قلبي تقواك33
هم چنين بيان فوق تلميحي است به جنبه? لباس بودن تقوا و معناي آن چنين است:‌‌پروردگار قلبم را در جامه تقواي خويش بپوشان كه از اين بيان حالت وقايه‌‌و‌‌نگهداري تقواي الهي و مصونيت قلب متقي از ارتكاب معاصي به خوبي فهميده‌‌مي‌‌شود بنابراين لباس بودن تقواي براي قلب به معناي محافظت آن از خطورات، وسوسه‌‌ها، و معاصي خاص قلب است و بدين گونه تقواي الهي نسبت به هر يك از اعضا معناي خاصي مي يابد و در محافظت نمودن آن عضو از معاصي نقش معيني ايفا‌‌‌مي‌‌نمايند.

تفكر قلب سليم

أفلم يسيروا في الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها أو آذان يسمعون بها. (حج،22/46)34
ويرانه‌هاي كاخ‌هاي ستمگران و مساكن ويران شده جباران و دنيا پرستان كه روزي در اوج قدرت مي زيستند،هر يك در عين خاموشي هزار زبان دارند و با هر زباني هزاران نكته مي‌گويند. اين ويرانه ها، كتاب هاي گويا و زنده اي است كه از سرگذشت اين اقوام، از نتايج اعمال و رفتارشان و از برنامه اي ننگين و كيفر شومشان. اين زمين هاي خاموش و آثاري كه در اين ويرانه ها به چشم مي خورد،گاه مطالعه? يكي از آنها به اندازه ? مطالعه? يك كتاب قطور به انسان درس مي دهد و به همين دليل در بسياري از آيات قرآن، دستور جهانگردي داده شده است .اما جهانگردي الهي و اخلاقي كه ايوان مدائن و قصرهاي فراعنه را آئينه عبرت بداند.
جالب توجه اين كه مجموعه? ادراكات انسان در آيه? فوق به (قلب) و (آذان) نسبت داده شده است، اشاره به اين كه براي درك حقائق، دو راه بيشتر وجود ندارد يا بايد انسان از درون جانش جوششي داشته باشد و مسائل را شخصاً تحليل كند و به نتيجه? لازم برسد، و يا گوش به سخن ناصحان مشفق، هاديان راه و پيامبران خدا و مردان حق بدهد و يا از هر دو راه به حقايق برسد.35
بنابراين، تفكّر و تعقل يكي از شئون قطعي قلب سليم است. از جمله دلائل قطعيت اين امر، بيان خاص قرآن كريم در آيه شريفه است كه تعقل را به عنوان وصفي از اوصاف قلب سليم آورده و آن را يكي از نتايج سير نمودن در زمين دانسته است.
امام سجاد(ع) در مواضع مختلف، تفكر و تعقل و درك و فهم را به قلب نسبت مي‌دهند:
كتب لي الكاتبان… ما لا قلب فكّر فيه.36
حتي فهم اسرار و عجايب قرآن را نيز در شأن قلب دانسته و درخواست آن را به ما مي‌آموزند:
اللهم… اجعل‌القرآن لنا… مونساً… حتي توصل الي قلوبنا فهم‌عجائبه.37
در بيان فوق، امام شرايط نيل به اسرار قرآن را ذكر فرموده اند اعم از انس با قرآن كه زمينه توجه به آن مي گردد و شرايط ديگري كه علاقه مندان مي توانند براي تدّبر بيشتر، متن كامل دعاي آن حضرت در ختم قرآن كريم را ملاحظه فرمايند.

ايمان قلب سليم

ولكن اللّه حبّب اليكم الايمان وزينّّه في قلوبكم38 (حجرات،49/7)
شخص حكيم وقتي مي خواهدكاري را انجام دهد، ابتدا زمينه هاي آن را فراهم مي‌سازد. اين اصل در مورد هدايت انسان نيز كاملاً صادق است. خداوند مي خواهد همه انسانها ـ بي آن‌كه تحت برنامه? جبر قرار گيرند ـ با ميل و اراده? خود راه حق را بپويند، لذا از يك سو ارسال رسل مي كند و انبيا را با كتاب‌هاي آسماني مي فرستد و از سوي ديگر (ايمان) رامحبوب انسانها قرار مي دهد، آتش عشق حق طلبي و حق جويي را در درون جان‌ها شعله ور مي كند و احساس نفرت و بيزاري از كفر و ظلم و نفاق و گناه را در دل‌ها مي آفريند.39
علاوه براين علم ومعرفت به هرچيزي وقتي كامل مي شود كه عالم وعارف نسبت به معلوم و معروف خود ايمان صادق داشته باشد نه اين كه آن را شوخي وبازيچه بپندارد، به علاوه ايمان خود را از ظاهر و باطن خود بروز دهد و جسم و جانش در برابر معروف خاضع شود اين همان ايماني است كه اگر در دل بتابد آشكار و نهان آدمي را در پرتو خود اصلاح مي‌كند.
لذا امام سجاد‌(ع) مي فرمايند:
اللهم اني أسألك ايماناً تباشر به قلبي40
كه در اين بيان امام (ع) علاوه بر درخواست ايمان، از خدا مي خواهد كه اين ايمان به گونه اي باشد كه قلب مبارك حضرت همواره ملازم و مباشر آن باشد و هرگز از آن فاصله نگيرد و از آن جدا نشود و اين خود نشانگر اهميت ايمان و محبوبيت آن نزد حضرت سيد الساجدين (ع) است.
نكته? ديگر اين كه به جهت ارزش و اهميت فراوان ايمان، مسأله? ازدياد آن نيز به عنوان يك امر مطلوب در قرآن كريم مطرح گرديده است و آيات شريفه اي كه در اين باب نازل شده اند طرق گوناگون ازدياد آن را به ما نشان مي دهند مانند اين آيه? شريفه: هو الذي أنزل السكينة في قلوب المؤمنين ليزدادوا ايماناً…(فتح،48/4)41
در اين آيه? شريفه انزال سكينه توسط پروردگار، يكي از راه هاي ازدياد ايمان شمرده شده است. طلب ازدياد ايمان در مواضع مختلف بيانات امام سجاد (ع) به چشم مي‌خورد، از جمله مي فرمايند:
اللهم انّي أسالك ان تملا قلبي… ايمانا بك.42
در بيان فوق امام‌(ع) از خداوند مي خواهد كه ايمانش را چنان افزون فرمايد كه قلب مبارك حضرت سرشار و مالامال از ايمان گردد.
برخي ديگر از خصوصيات قلب سليم
از آنجا كه تفصيل اين خصوصيات از حوصله و حجم اين نوشتار خارج است برخي ديگر از خصوصيات و ويژگي هاي قلب سليم را كه از مطالعه? قرآن كريم و صحيفه? سجاديه و برخي ديگر از روايات به دست مي آيد، فهرست وار اشاره مي كنيم:
1. استعاذه و التجاء ؛ 2.توبه؛ 3.طهارت ؛ 4.نور و بصيرت؛ 5.صدق؛ 6.رقّعت؛ 7.شرح ؛ 8.انقياد ؛ 9.انقطاع ؛ 10.حياء ؛ 11.عبوديت و خضوع در برابر عظمت قلب پروردگار؛ 12.اعتراف؛ 13.احساس كوتاهي و تقصير در برابر خداوند؛ 14.‌آرزوهاي؛ 15.شكوه ها و ناله هاي؛ 16.رضا و تسليم؛ 17.شوق و نشاط ؛ 18.شكر و سپاس.

پاورقيها:

* كارشناس ارشد علوم قرآن و حديث
1. راغب اصفهاني، مفردات/ 179.
2. ابي زكريا محي الدين بن شرف النووي، تهذيب الاسماء و اللغات،1/ 111 بيروت: دارالكتب العلميه.
3. ترجمه: همانان كه خدا را در حال ايستادن و نشستن و آنگاه كه بر پهلو خوابيده اند ياد مي‌كنند.
4. صحيفه سجاديه/63، دعاي 11. ترجمه : اي كسي كه يادت (مايه) آبروي يادكنندگان است.ترجمه: مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم.
5. ابن ماجه، ابوعبدالله محمد بن يزيد، سنن ابن ماجه، تحقيق: محمد فوائد عبدالباقي/ 1255، ح 3822، چاپ اوّل،قاهره: مطبعة عيسي البابي الحلبي، 1374 هـ.ق.
6.شيخ حر العاملي، وسائل الشيعه، 4/ 1188،ح 2، انتشارات داراحياء التراث لعربي، بيروت 1391 هـ.ق.
7. شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، مناجات الذاكرين/234.ترجمه: پس ما را به ذكر خود امر فرمودي و وعده دادي كه چون ياد تو كنيم ازما ياد كني تا ياد تو ما را شرافت و عزت و عظمت بخشد.
8. سيد علي خان مدني، رياض السالكين،2/447.
9. ترجمه: آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مي يابد.
10. مفاتيح الجنان ، مناجات الذاكرين/234.
11. ترجمه: و آنان كه آن چه وظيفه? بندگي و ايمان است بجاي آورده و باز از روزي كه به خداي خود رجوع مي كنند دل‌هاشان ترسان است.
12. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، 14/10.
13. همان/264.
14. صحيفه? سجاديه، دعاي 44. ترجمه: بارالها…ما را از كساني كه آنچه را مي دهند در حالي كه دل‌هايشان از فكر بازگشت به سوي پروردگارشان ترسان است قرار ده.
15. ترجمه: خداي خود را با تضرع وخوف و بي آنكه آواز بركشي در دل خود در صبح و شام ياد كن و از غافلان مباش (يك دم از ياد خدا غافل مباش).
16. همان ، دعاي 47.ترجمه: بارالها…مانند مسألت (شخص) حقير خوار…ترسنده? امان خواهند از تو مسألت مي كنم و با اين احوال مسألتم از روي ترس و زاري است.
17. همان، دعاي 5.ترجمه: بارالها…سلامت دلها ما را در ياد كردن عظمت خود قرار ده.
18. ترجمه: كساني كه ايمان آورده اند، و كساني كه مهاجرت نموده اند و در راه خدا جهاد كرده اند، آنها اميد به رحمت پروردگار دارند، و خداوند آمرزنده و مهربان است.
19. محي الدين الهي قمشه اي، شرح صحيفه سجاديه، دعاي 20، چاپ هشتم، تهران: انتشارات اسلامي 1370.ترجمه: بارالها…اميدي (بي حد) كه به رحمت نامنتهاي تو دارم محقق ساز (ومرا به آن اميد نايل گردان).
20. صحيفه سجاديه، دعاي 54.ترجمه: بارالها…پس من صبح كردم در حالي كه اعتماد و اميدم در كارها تويي.
21.سيد عبدالحسين دستغيب، گناهان كبيره،2/95، تنظيم و تصحيح و مقدمه از سيد محمد هاشم دستغيب، چاپ دوم، انتشارات ناس 1364.
22.ترجمه: شيطان شما را نفريبد.
23. ترجمه: شيطان شما را فريب داد.
24. ملا فتح اللّه كاشاني، منهج الصادقين في الزام المخالفين، ذيل آيه 14 سوره? حديد، تهران:انتشارات علميه اسلاميه.
25.ترجمه: پهلوها يشان از بسترها در دل شب دور مي شود‌(بپا مي خيزند و رو به درگاه خدا مي آورند) پروردگار خود را با بيم و اميد مي خوانند و از آنچه به آنها روزي داده ايم انفاق مي كنند.
26. صحيفه? سجاديه، دعاي 31.
27. سيد عبدالحسين دستغيب، قلب سليم،1/92 ـ 93.
28. محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي،2/67.ترجمه: نيست بنده مؤمني مگر اينكه در قلب او دو نور است، نور خوف، نور رجاء و هيچ يك بر ديگر ي زيادتي ندارد بلكه هر دو ماسوي هستند.
29. وسائل الشيعه،11/170.ترجمه: مؤمن اهل ايمان نخواهد بود مگر وقتي كه داراي خوف و رجا هر دو باشد و داراي خوف و رجا نيست مگر به آنچه اميد دارد و از آنچه مي ترسد عمل نمايد .
30. قلب سليم، 1/95.
31. ترجمه: آنها كه صداي خود را نزد رسول خدا كوتاه مي كنند كساني هستند كه خداوند قلوبشان را براي تقوا خالص ساخته است.
32. ابي عبداللّه القرطبي، الجامع لاحكام القرآن،7/ 4448، الطبعة الثالثة، دارالكتب المصريه، دارالكاتب العربي للطباعة و النشر 1387 (هـ. ق)، 1967 (م).
33. صحيفه? سجاديه، دعاي 21.
34. ترجمه: آيا آنها سير در زمين نكردند تا دل‌هايي داشته باشندكه با آن حقيقت را درك كنند يا گوش‌هاي شنوايي كه نداي حق را بشوند.
35. تفسير نمونه، 14/129.
36. صحيفه سجاديه، دعاي 15.ترجمه: دو فرشته كاتب اعمال برايم نوشته اند…اعمالي كه فكر آن بر قلبي نگذشته است.
37. همان، دعاي 42.ترجمه: بارالها قرآن را مونس ما قرار ده…تا فهم عجايب آن را به دلهاي ما برساني.
38. ترجمه: ولي خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده، و آن را در دل‌هايتان زينت بخشيد.
39. تفسير نمونه،22/158.
40.مفاتيج الجنان ، دعاي ابوحمزه? ثمالي/334.ترجمه: اي خدا من از تو درخواست مي كنم ايماني ثابت كه هميشه در قلبم برقرار باشد.
41.ترجمه: او كسي است كه سكينه و آرامش را در دلهاي مؤمنان نازل كرد تا ايماني بر ايمانشان افزوده شود…
42. مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي/334.ترجمه: خدايا من جداً از تو مي خواهم كه پركني دلم را با ايمان به تو.
جمعه 21 مهر 1391  6:40 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قلب در قرآن

قلب در قرآن

عاطفه زرسازان

كلمه قلب در قرآن و احاديث بسيار استعمال شده و از اهميت خاصي برخوردار است؛ اما مراد از قلب، همين جسم صنوبري شكل كه در طرف چپ بدن قرار گرفته و حيات حيواني را تداوم مي‌بخشد نيست؛ زيرا در قرآن چيزهايي به قلب نسبت داده شده كه با اين جسم صنوبري تناسب ندارد.مثلاً:

1. علم و تعقل

در قرآن مي‌فرمايد:«چرا در زمين سير نمي‌كنيد تا قلب‌هايي داشته باشيد كه با آنها تعقل كنيد».(سوره حج، آيه 46)

2. عدم فهم و تعقل

در قرآن مي‌فرمايد:«آنها قلب‌هايي دارند كه با آنها نمي‌فهمند و چشم‌هايي كه با آنها نمي‌بينند».(سوره اعراف، آيه 179) و مي‌فرمايد:«بر قلب آنها مهر نهاده شده، پس نمي‌فهمند».(سوره توبه،آيه 78)

3. ايمان

در قرآن مي‌فرمايد:«خدا در قلب اين مردم ايمان را ثبت كرده و با روحي از جانب خودش تأييدشان نموده است».(سوره مجادله، آيه 22)
اكثر كارهاي نفساني از قبيل:ايمان، كفر، نفاق، تعقل،فهم، عدم تعقل، تقوا، حسرت، آرامش، تكبر، حسد، عصيان و…، به قلب نسبت داده شده است.در صورتي كه آن قلبي كه در فارسي دل ناميده مي‌شود، نمي‌تواند منشأ اين آثار باشد؛بلكه اين آثار،براي نفس و روح انساني است.
مقام قلب در قرآن چنان عالي است كه آنجا كه سخن از وحي؛ يعني ارتباط انسان با خدا به ميان مي‌آيد، قلب ذكر مي‌شود. خداوند در قرآن به پيامبرش مي‌فرمايد:
«جبرئيل قرآن را بر قلب تو نازل كرد تا از بيم دهندگان باشي».(سوره شعراء، آيه 194)
و مي‌فرمايد:«بگو هر كس كه با جبرئيل دشمن است (با خدا دشمني مي‌كند) زيرا جبرئيل به اذن خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرد».(سوره بقره، آيه 97)

سلامت و بيماري قلب

حيات ما بستگي به روح و قلب دارد و اوست كه بدن را اداره مي‌كند، تمام اعضا و جوارح مسخّر او هستند و همه اعمال و حركات از قلب سرچشمه مي‌گيرد.سعادت و شقاوت انسان نيز به چگونگي قلب او بستگي دارد. از قرآن و احاديث استفاده مي‌شود كه چنانكه بدن انسان گاهي سالم است و گاهي بيمار، قلب او هم گاهي سالم است و گاهي بيمار، خدا در قرآن مي‌فرمايد:«روزي كه مال و اولاد براي انسان سودي ندارد مگر كسي كه با قلب سالم به سوي خدا برود».(سوره شعراء، آيه 89)
چنانكه ملاحظه مي‌كنيد در آيات قرآن سلامت به قلب نسبت داده شده است و سعادت اخروي انسان را منوط به اين مي‌داند كه با قلبي سالم و خاشع به سوي خدا باز گردد. از طرف ديگر قرآن بعضي قلوب را به عنوان قلب بيمار معرفي مي‌كند، و مي‌فرمايد: «در قلوب آنها (منافقان) بيماري بود. پس خدا بيماري آنها را اضافه كرد».(سوره بقره، آيه 10)
از آيات قرآن و روايات چنين استفاده مي‌شود كه قلب و روح انسان مانند بدن سلامت و بيماري دارد. خدايي كه خالق قلوب و نفوس است و معصومين كه انسان شناس هستند از بعضي از بيماري‌هاي قلب خبر مي‌دهند. آنها اموري از قبيل:كفر،نفاق، تكبر، كينه توزي، غضب،خيانت، خودبيني،غيبت، حرص و ديگر صفات زشت را به عنوان بيماري قلب و روح معرفي كرده‌اند. كساني كه با چنين قلب‌هايي از دنيا بروند با قلب‌هاي، سالم به نزد خدا نمي‌روند، تا مشمول اين آيه باشند كه:
«يوم لاينفع مال و لابنون.الاّ من اتي اللّه بقلب سليم».(سوره شعراء، آيات 88 و 89)
بيماري‌هاي قلب و نفس را نمي‌توان كوچك و ناچيز شمرد، بلكه به مراتب از بيماري‌هاي جسم خطرناك‌تر و علاجش مشكل‌‌تر مي‌باشند. در بيماري‌هاي جسماني تعادل بدن به هم مي‌خورد و درد و ناراحتي و احياناً نقص عضو به وجود مي‌آيد؛ولي به هر حال محدود است و تا پايان عمر بيشتر ادامه ندارد؛اما بيماري‌هاي قلب و نفس، شقاوت و شكنجه و عذاب اخروي را به همراه دارد، درد و عذابي كه تا عمق دل فرو مي‌رود و روح را مي‌سوزاند.

قلب در احاديث

در بعضي احاديث قلب به سه دسته تقسيم شده است. امام محمد باقر (ع) مي‌فرمايد:سه نوع قلب داريم:نوع اول، قلب واژگون كه هيچ امر خيري را درك نمي‌كند و اين قلب كافر است. نوع دوم، قلبي كه يك نقطه سياه در آن وجود دارد، در چنين قلبي خير و شر همواره در حال جنگ و جدال هستند، پس هر يك از آن دو كه قوي‌تر بود بر قلب غلبه مي‌كند. نوع سوم، قلب مفتوح، چراغي در اين قلب روشن شده كه هيچگاه خاموش نمي‌شود و اين قلب مؤمن است.1
امام صادق (ع) مي‌فرمايد:«براي قلب چيزي بدتر از گناه نيست. قلب با گناه مواجه مي‌شود و با آن مبارزه مي‌كند تا اينكه گناه بر قلب چيره مي‌شود و او را واژگون مي‌سازد.»2
انسان در ابتدا از ارتكاب گناه، ناراحت و پشيمان مي‌شود؛ولي اگر يك مرتبه مرتكب گناه شد، براي مرتبه دوم آن پشيماني اولي را ندارد .
در صورت ادامه گناه،به حدّي مي‌رسد كه نه تنها از ارتكاب گناه احساس ندامت نمي‌كند؛ بلكه آن را پيروزي مي‌داند و خشنود مي‌شود. قلب چنين افرادي سياه و دگرگون شده و به اصطلاح قرآن قساوت يافته است. شيطان قلبشان را اشغال كرده و فرشتگان را از آنجا خارج كرده است.درهاي نجات بر آنها مسدود گشته است. به طوري كه اميدي به توبه و بازگشت آنها وجود ندارد.
خدا در قرآن مي‌فرمايد:«چرا وقتي بلاي ما به آنها رسيد توبه و تضرع نكردند؟ قلوب آنها قساوت يافته و شيطان كردار زشت را در نظرشان زيبا نموده است».(سوره انعام، آيه 43)

تهذيب و تكميل نفس

خودسازي و پرورش نفس براي ما از ضروري‌ترين امور است؛زيرا سعادت دنيا و آخرت ما به اين امر بستگي دارد و پيامبران الهي هم براي تعقيب همين هدف مبعوث گشته‌اند.
خودسازي را در دو مرحله بايد انجام دهيم:
ـ مرحله اول تهذيب نفس از بدي‌ها؛ يعني تصفيه دل از اخلاق زشت و اجتناب از گناه است كه اين عمل را تصفيه و تخليه هم مي‌نامند.
ـ مرحله دوم پرورش و تكميل نفس به وسيله تحصيل علوم و معارف حقه و فضائل و مكارم اخلاق و انجام عمل صالح است. و اين عمل را تحليه هم مي‌گويند،يعني پرورش و تكميل و آرايش دادن.
براي خودسازي، هر دو مرحله ضرورت دارد، زيرا زمين نفس اگر از بديها پاك نباشد، براي پرورش علوم و معارف حقه و مكارم اخلاق و عمل صالح قابليت ندارد.قلبي كه آلوده و مركز شيطان است چگونه مي‌تواند مركز تابش انوار الهي باشد و فرشتگان به چنين قلبي چطور راه يابند؟ از طرف ديگر اگر ايمان و معرفت و عمل صالح نباشد، نفس انسان به چه وسيله‌اي پرورش و تكامل يابد؟بنابراين براي خودسازي بايد هر دو مرحله را انجام داد و هر دو را، با هم انجام داد، از يك طرف قلب را پاك كرد و از طرف ديگر عمل صالح را در آن رشد داد و تقويت كرد. شيطان را خارج و فرشته را داخل. اين دو مرحله لازم و ملزوم يكديگرند و هر دو مرحله بايد همزمان و هماهنگ انجام بگيرد.

تهذيب نفس

در اين مرحله بايد سه عمل را انجام دهيم:
الف) تهذيب نفس از عقايد باطل و افكار غلط و خرافات
ب) تهذيب نفس از رذائل و اخلاق زشت
ج) ترك معاصي و گناهان
عقايد باطل و خرافات، جهالت و ضلالت و ناداني هستند كه نفس را تاريك مي‌سازند و از صراط مستقيم، تكامل و تقرّب به خداوند منحرف مي‌نمايند. صاحبان عقايد باطل راه تكامل را نمي‌شناسند و در وادي‌هاي ضلالت و گمراهي قدم برمي‌دارند و قطعاً به مقصد نخواهند رسيد.همچنين اخلاق زشت،ملكات و خويهاي حيواني را تقويت مي‌كند و روح انساني را تدريجاً به انزوا و خاموشي مي‌كشاند.چنين فردي به هدف انسانيت كه نيل به كمال و قرب الي الله است، نخواهد رسيد.
همينطور ارتكاب گناه و معصيت نفس را تاريك و آلوده و از مسير تكامل و تقرب به خدا منحرف و دور مي گرداند.چنين فردي نيز به هدف نهايي و پاياني نخواهد رسيد.
بنابراين تهذيب نفس براي ما سرنوشت ساز است و از امور بسيار ضروري محسوب مي‌شود. پس ابتدا بايد اخلاق زشت و گناهان را بشناسيم آن گاه وارد عمل شويم و نفسمان را از آنها پاك سازيم.

پاورقيها:

1. بحارالانوار، ج 70، ص 51 .
2. همان، ص 54.
جمعه 21 مهر 1391  6:40 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

روح چيست؟

روح چيست؟

حسين حقانى زنجانى

روح, موجودى مجرد است و جسم و قابل قسمت نيست و حيات و فعاليت اعضاى بدن, به او متكى است.
واژه روح در قرآن در سوره ها و آيات متعددى تكرار شده است و متبادر از آن, همان موجودى است كه مبدإ حيات و زندگى است و آن را منحصر به انسان و يا انسان و حيوان ننموده است, بلكه آن را در غير انسان و حيوان نيز اثبات نموده است مثل آيه مباركه: ((...فاتخذت من دونهم حجابا فإرسلنا اليها روحنا))(1).
((..مريم ميان خود و آنان حجابى افكند و در اين هنگام, ما روح خود را به سوى او فرستاديم)).
و آيه مباركه: ((و كذلك إوحينا اليك روحا من إمرنا))(2). ((همان گونه(كه بر پيامبران پيشين, وحى فرستاديم) بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم)). و آيات ديگر. پس براى روح, مصداقى در انسان هست و مصداق هاى ديگرى نيز در برخى موجودات ديگر.
اين دو آيه و آيات ديگر به صراحت دلالت بر وجود روح در انسان و برخى موجودات ديگر غير از انسان به معانى مختلف وجود دارد از جمله آياتى كه به صراحت دلالت بر اين دارد كه مراد از روح, تنها روح انسانى است, آيه مباركه زير است:
((يسئلونك عن الروح قل الروح من إمر ربى))(3).
((از تو (اى پيامبر) راجع به روح مى پرسند, بگو روح از كار خدا است و به شما جز اندكى از علم داده نشده است)).
در اين آيه گرچه روح, مطلق آورده شده و لكن از قرائن موجود در آيه, استفاده مى شود كه مراد از روح مورد سوال, روح انسانى است كه به امر خدا انجام گرديده است.
بنابر عقيده بيشتر مفسران در آيه بالا روح به معناى روان و عامل حيات به كار رفته است(4).
مفسر بزرگ اهل سنت ((شيخ ابوالفتوح رازى)) در تفسير ((روح الجنان))(5). در ضمن بيان اقوال مختلف در مورد مفهوم و معناى روح مى گويد:
((آنچه در اين آيه مورد سوال قرار گرفته, روح آدمى است كه قوام حيات به آن است و آدمى به آن زنده و با فقدان آن انسان زنده نمى ماند)).
مرحوم شعرانى در حاشيه تفسير رازى چنين بيان مى كند:
((تفسير روح با اين مفهوم درست تر به نظر مىآيد كه سوال از وجود روح و حقيقت آن از ديرباز ميان ملل جهان متداول بود, خاصه يهود و مخصوصا آن جماعت از يهوديان كه با فلاسفه آميخته و از عقايد و اختلافشان درباره روح, اطلاع يافته بودند, تعجب بشر درباره روح از آن است كه مى بيند قدرتى است بر خلاف طبيعت و گوئى بر ضد آن در نبرد است و گوشت و پوست و استخوان را چون به خود رها كنند زود پوسيده و متعفن و پراكنده مى گردد و روح, او را سالها از فرسودگى و تعفن, نگاه مى دارد و به حركت و سخن مىآورد و تعقل و ادراك مى كند و اينها هيچ يك, كار جسم نيست, جسم, سنگين است و سوى پائين ميل دارد و روح بر مى جهد و جسم را مى جهاند.
((حال پس خود روح از چه مبدإ و منشإ است؟ خداوند جواب داد كه مبدإ آن از فرمان خدا است و مانند نور خورشيد بر ابدان تابيده و اگر فرمان الهى نبود و از وراى عالم طبيعت, دستورى نرسيده و فروغى نتافته بود, همه چيز جامد بود و صامت)).
تفسير آيه ((و ما اوتيتم من العلم الاقليلا)). ((شما آدميان جز اندكى كه از علم, نصيب ندارند)). اين است كه روح از ديدگاه قرآن, موقعيتى در عالم وجود دارد و آثار و خواصى در اين عالم, بروز مى دهد كه بسيار بديع و عجيب است و شما از آن بى خبريد!
مرحوم ((بحرانى)) مولف تفسير ((برهان)) در تفسير آيه فوق از حضرت امام باقر(ع) نقل مى كند كه فرمود:
((معناى آيه, اين است كه جز تعداد كمى از بشر; از روح, آگاهى ندارند)).
استاد معظم علامه فقيد, سيد محمد حسين طباطبائى(ره) در تفسير ((الميزان))(6) مى نويسد:
((كلمه روح به طورى كه در لغت معرفى شده, به معناى مبدإ حيات است كه جاندار به وسيله آن قادر بر احساس و حركت ارادى مى شود ولى مراد از روح در اين آيات همان روح و نفس به نام ((نفس ناطقه)) مى باشد كه در كالبد همه افراد انسانهاى موجود, وجود دارد. و وجود آن از ناحيه خدا و وابسته به او است)).
چنانكه در آيه ديگر مى فرمايد:
((..انما إمره اذا إراد شيئا إن يقول له كن فيكون))(7).
((فرمان او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند, تنها به آن مى گويد: موجود باش! آن نيز بى درنگ موجود مى شود)).
از اين آيه معلوم مى شود كه:
1. امر خدا يعنى ايجاد هستى و وجودى است كه از ناحيه خداوند به روح متعلق شده و اين موجود, وابسته به خداست و به امر او پيدا شده نه علل و اسباب ديگرى.
2. موجودى به نام روح, وجود دارد و به همين مناسبت حضرت مسيح(ع) به عنوان كلمه خدا و روح او شمرده شده, آنجا كه مى فرمايد: ((انما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و كلمه إلقاها الى مريم و روح منه))(8). ((مسيح, عيسى بن مريم, فقط پيامبر خدا و كلمه اوست كه آن را به مريم القإ كرده است و روحى از جانب او است)).
خداوند در برخى از آيات روح و جان موجود در انسان ها را متعلق به خود دانسته يعنى تنها از ناحيه او به انسان, عطإ شده است چنانكه در مورد خلقت حضرت آدم(ع) مى فرمايد:
((فاذا سويته و نفخت فيه من روحى))(9). ((هنگامى كه كار انسان را به پايان رساندم و در او از روح خود (يعنى يك روح شايسته و بزرگ) دميدم)). و در آيه مباركه ديگر چنين وارد شده است: ((ثم سواه و نفخ فيه من روحه))(10) ((سپس اندام انسان را موزون ساخت و از روح خويش در وى دميد)).
در اين دو آيه روح, متعلق به انسان ذكر شده و با كلمه ((من)) آورده شده يعنى مبدإ پيدايش او از ناحيه خداست. و نام اين ايجاد را ((نفخ)) يعنى دميدن نهاده است(11) هم چنانكه اين كلمه در ساير آيات وارده در اين باب نشان دهنده همين واقعيت است: ((يلقى الروح من إمره على من يشإ))(12). ((وحى را به هر يك از بندگان خويش كه بخواهد القإ مى نمايد)). و آيه ((ينزل الملائكه بالروح من إمره على من يشإ من عباده))(13). ((فرشتگان را با وحى به هر يك از بندگان خويش كه بخواهد مى فرستد تا دلهاى مرده را به وسيله آن زنده نمايد)).
و آيه ((تنزل الملائكه و الروح فيها باذن ربهم من كل إمر))(14).
((فرود آيند فرشتگان و روح(مراد جبرئيل است) در آن شب به اذن خدا با هر كارى كه تقدير خدا در امور مختلف است)). چنانكه خوانندگان ملاحظه مى كنند, كلمه ((من)) در همه اين آيات مى فهماند كه روح از جنس و سنخ امر است و آنگاه امر را بيان مى كند و مى فرمايد:
((انما إمره اذا إراد شيئا إن يقول له كن فيكون))(15). ((فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء)), ((جز اين نيست كه هرگاه خداوند اراده كند چيزى را, امر كند به او و بگويد باش, پس به وجود مىآيد)).

عالم خلق و عالم امر

به طور كلى در مطالعه آيات قرآنى در جهان آفرينش دو پديده, جلب توجه مى نمايد: يكى پديده ((خلق)) كه در مسير سلسله علل و اسباب, قرار داشته و بر زمان و مكان, منطبق مى گردد و مسير تكامل را تدريجا مى پيمايد. ديگرى پديده ((امر)) كه نشان دهنده ارتباط موجودات با خداوند مى باشد, در اين پديده, تدريج وجود ندارد و تنها با اراده خداوند به طور آنى, موجود مى گردد و اسباب و وسائل مادى در آن راه ندارد و در حقيقت پديده و عالم امر كه روح از آن عالم است, عالم موجودات غير مادى است(16).
مرحوم علامه طباطبائى(ره) در معناى امر در ذيل آياتى كه از تفسير ((الميزان)) نقل كرديم, مى گويد: امر هر چيز عبارت است از ملكوت آن چيز و براى هر موجودى, ملكوتى و امرى است كه در آيات 185 و آيه 75 سوره انعام و آيه 4 سوره قدر به آن اشاره شده است.
مطابق آيات قرآن هر دو پديده يعنى پديده مادى و قابل لمس يعنى ((عالم خلق)) و پديده هاى امرى و مجرد غير مادى يعنى ((امر و خلق)) هر دو از جانب خداوند مى باشد چنانكه در سوره اعراف آيه 54 مى فرمايد:
((الا له الخلق و الامر)). ((آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير جهان از آن اوست يعنى به فرمان او است)).
خداوند اين معنى را در آيات ديگر از جمله آيه 59 سوره آل عمران, نيز متذكر مى گردد به اين صورت كه ابتدا خلقت آدم را ذكر و ارتباط آن را با خاك كه يكى از اسباب آن است, بيان, سپس وجود آن را بدون ارتباط به چيزى با تعبير ((كن)) يعنى ((باش)) خاطرنشان مى سازد پس كيفيت خلقت آدم به صورت تدريج, انجام پذيرفته ولى نفخ روح به صورت غير تدريجى و يا پديده امر به وجود آمده پس روح انسان به امر خداوند موجود گشته است و نظير اين آيه را خوانندگان مى توانند در آيات 12 تا 14 سوره ((مومنون)) مطالعه نمايند.
چنانكه در آيه 59 سوره آل عمران ملاحظه مى گردد, قرآن پيدايش پديده روح را به عنوان كيفيتى متفاوت با مراحل قبلى, معرفى كرده است يعنى جنين در ماه هاى اول دوره جنينى, داراى حيات و در حال رشد و نمو مى باشد و موقعى كه رشد به حدى رسيد كه ساختمان قلب, كامل گرديد و شروع به طپش نمود و اعضاى بدن كامل شد, حيات نباتى جنين تبديل به حيات عالى ترى گرديده, پديده ديگرى به نام روح و نفس, به وجود مىآيد و از آن تعبير به كيفيت امرى شده است.
در روايت وارد از امام سجاد(ع) در تفسير نورالثقلين(17) به اين حقيقت اشاره شده كه حيات ابتدائى كه بيشتر, جنبه نباتى دارد به كيفيت بالاترى كه براى تعقل و زندگى مستقل آماده گرديده, تبديل مى گردد(18).
پس; از آيات فوق استفاده مى شود كه روح موجودى محقق و مجرد از ناحيه پروردگار بوده, جسم نيست زيرا به تعبير مولف كتاب ((رساله النفسيه))(19) ((جسم قسمت پذير بوده و روح, قسمت پذير نيست, و روح عرض هم نيست زيرا كه عرض را به خود, قيام نبود و جان, اصل آدمى است و همه اعضإ, تبع وى است, عرض چگونه بود...؟))
جالب اين است كه مولف كتاب ((رساله النفسيه)), ((فضل الله بن حامد حسينى)) متوفاى 921هـ.ق. بعد از ذكر مطالب ياد شده, دو بيت شعر فارسى نيز در زمينه مورد بحث چنين سروده است:
سرى است كه جز نهفتنش نيست روان
درى است نفيس و سفتنش نيست روا
رازى كه ميان جان جانان منست
دانسته نيست و گفتنش نيست روا

پى نوشت:

1. مريم, 17.
2. شورى: 52.
3. اسرإ, 85.
4. بررسى مقدماتى اصول روانشناسى اسلامى, جلد اول, تإليف دكتر سيد ابوالقاسم حسينى, سال 1364, ص 21 و 20.
.5 تإليف: شيخ ابوالفتوح رازى, با حواشى مرحوم حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى, كتابفروشى اسلامى, سال 1385هـ ق.
6. ترجمه آقاى موسوى, ج25, ص 340 و 341. 7. سوره يس, آيه 89.
8. سوره نسإ, آيه 171.
9. حجر, 29.
10. سجده, 9.
11. كتاب بررسى مقدماتى روانشناسى اسلامى, ص 23. 12. مومن, 15.
13. نحل: 2.
14. قدر, 4.
15. يس, 82.
16. رساله نفسيه, تإليف: فضل الله بن حامد الحسينى, متوفاى 921هـ, ص 27.
17. ج1, ص 540.
18. بررسى مقدماتى اصول روانشناسى اسلامى, ج1, ص 24 - 25.
19. ص 27 و 28.
جمعه 21 مهر 1391  6:40 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

لباس روح

لباس روح

ابراهيم كمال زاده

روح امري مجرد است و شكل و قالب خاصي ندارد و به يك معنا بي شكلي، اصل در آن است. چنان كه روح به سبب همين تجرد خويش، بيرون از دايره ذكوريت و انوثيت يعني مرد و زني است. بنابراين تفاوت هايي كه در ظاهر انسان ها يافت مي شود، ارتباطي به روح آدمي ندارد.
روح براي اين كه در جهان مادي ظهور و بروز يابد، نيازمند چيزي است كه ما از آن به تن و اندام ياد مي كنيم و در عربي از آن به جسم و جسد تعبير مي شود. البته تفاوت هايي ميان جسم و جسد گفته اند. به اين معنا كه جسم به چيزي گفته مي شود كه داراي روح است، هر چند كه روح انساني نباشد و جسد به چيزي گفته مي شود كه داراي روح نيست و جان و روان تهي است. از اين رو به قالب تهي شده آدمي و جان، جسد مي گويند. در حالي كه پيش از مرگ همين تن و بدن را به عنوان جسم مي شناسند.

روح آدمي مجرد نيست

از نظر آموزه هاي قرآني، انسان مركب از روح و ماده است. به اين معنا كه آدمي، موجودي است كه روح الهي به شكل مجرد در او نيست، بلكه در جسم آدمي دميده و نفخ شده است. اين بدان معنا است كه روح آدمي بر خلاف موجودات مجرد، مجرد از جسم و ماده نيست. از آن جايي كه وقتي روح در جسم دميده شود، ديگر روح مجرد نيست و از آن به نفس و در فارسي به روان تعبير مي شود، چنان كه روح مجرد در فارسي به عنوان جان معرفي مي شود. بنابراين، جان آدمي تا زماني كه در كالبد مادي و جسماني و بدن قرار دارد، نفس انساني گفته مي شود و با مرگ و جدايي آن از تن، جان و روح مجرد مي شود. با اين همه جان آدمي هرگز شكل مجردات محض چون فرشتگان نخواهد بود، زيرا همواره در عوالم بالادستي نيز داراي جسم است. با اين تفاوت كه جسم انساني در هر نشئه و عالمي، تفاوت هايي با جسم مادي دنيوي خواهد داشت. به عنوان نمونه در عالم برزخ از جسم لطيف ديگري بهره مند است كه از آن به جسم برزخي ياد مي شود. شايد در خواب هايتان اين جسم لطيف را تجربه كرده باشيد؛ زيرا داراي شكل و مقدار است با تفاوت هايي كه با جسم و عنصر مادي محض عالم دنيوي دارد.
بنابراين، انسان در همه عوالم، داراي چيزي است كه از آن به شكل، جسم و كالبد و مانند آن تعبير مي شود. اما فرشتگان و ديگر موجودات مجرد اين گونه نيستند. از آن جايي كه جنيان نيز همانند انسان ها از عنصر مادي آتش آفريده شده اند، داراي شكل و كالبد جسماني هستند، با اين تفاوت كه جسم آنان همانند آتش، پاك و لطيف تر از عنصر خاك است.

تمثل و تجسم يابي فرشتگان

فرشتگان الهي كه موجودات مجرد محض هستند، از جسم مادي برخوردار نيستند. از اين رو در بي شكلي محض هستند. همين مسئله موجب مي شود تا نيازمند چيزي به نام لباس نباشند. مراد از لباس در اينجا همان قالب و اندامي است كه روح آدمي به عنوان نفس و روان در آن جايي مي گيرد.
خداوند در آيه 9 سوره انعام مي فرمايد: فرشتگان اگر بخواهند در عالم ماده ظهور و تجلي يابند، نيازمند لباس هستند. اين لباس مي تواند لباسي از عالم برزخي باشد كه از آن به لباس جني مي توان ياد كرد كه لطيفتر از لباس انساني است. در اين صورت سخن از تمثل فرشتگان است؛ زيرا در اين صورت همانند پوشش جنيان بر آدمي ظاهر مي شود. اگر اين گونه فرشتگان ظهور يابند و شكل و قالب بپوشند در آن صورت تنها فردي كه بر او ظهور و تجلي يافته اند قادر به ديدن آنها هستند. خداوند در آيه 17 سوره مريم مي فرمايد: ارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا؛ ما به سوي مريم، روح خودمان را فرستاديم و آن روح براي مردم به شكل بشر كامل تمثل يافت. به اين معنا كه در عالم مثال به شكل انسان كامل براي مردم ظهور يافت. اين عالم مثال همان عالم جنيان است. از اين رو تنها حضرت مريم (س) روح را مي ديد و ديگران از ديدن او ناتوان بودند. خداوند درباره جنيان مي فرمايد: انه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم»؛ ابليس و هم نژادهايش شما را مي بينند از جايي كه شما آنها را نمي بينيد (اعراف، آيه 27)
بنابراين، هنگامي كه فرشته اي به صورت بشري كامل تمثل يابد تنها شخصي كه براي او تمثل يافته است، مي تواند او را ببيند. چنان كه اين امر درباره تمثل جبرئيل و روح القدس براي حضرت مريم (س) اتفاق افتاد. البته ديگراني كه داراي چشم برزخي هستند نيز مي توانند تمثل يافته گان را ببينند.
اما گاه مي شود كه لباسي كه فرشتگان به تن مي كنند از عناصر خاكي است. در اين حالت است كه فرشتگان تجسم مي يابند و اين تجسم آنان آن اندازه خاكي و مادي است كه ديگران حتي كافران مي توانند آنان را ببينند چه برسد انسان هاي پاك و مؤمن. در آيات 24 تا 30 سوره ذاريات سخن از تجسم يابي و لباس مادي و انساني پوشيدن فرشتگان است. اينان به عنوان مهمان بر حضرت ابراهيم (ع) وارد مي شوند و از سوي آن حضرت (ع) پذيرايي مي شوند زيرا چنان شكل مادي و انسان طبيعي گرفته بودند كه براي آن حضرت (ع) نيز غير قابل شناسايي بودند. در اين زمان حضرت ساره (س) زن مؤمن آن حضرت (ع) نيز ايشان را مي بيند و با ايشان سخن مي گويد.
خداوند همين داستان را در آيات 69 تا 73 سوره هود آورده است و در ادامه همين سوره در آيات 77 تا 81 اين مطلب مورد تأكيد است كه مردم همجنسگراي قوم لوط، فرشتگان را كه به شكل جواناني زيبا و رعنا درآمده بودند، مي ديدند و خواهان بهره مندي جنسي از آنان مي شدند. از اين دسته از آيات مي توان دريافت كه فرشتگان همان گونه كه در عالم برزخ در كالبد مثالي ظاهر مي شوند در عالم ماده خاكي نيز در كالبد جسماني مادي وارد مي شوند. البته اين بدان معنا نخواهد بود كه روح مجرد آنان در اين ماده همانند روح انساني گرفتار شود و تبديل به نفس و روان گردد، بلكه تنها لباس مادي و جسماني مي پوشند.
خداوند در آيه 9 سوره انعام مي فرمايد: ولو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون؛ و اگر او را فرشته اي قرار مي داديم (پيامبر را از فرشتگان مي كرديم) حتما او را (به لحاظ تباين جوهره ملكي و بشري و عدم امكان تفاهم و معاشرت آنها) به صورت مردمي درمي آورديم و (قهرا كار را) بر آنها مشتبه مي كرديم (و مي گفتند اين هم بشري است مثل ما) همانند آنكه آنها (حق را به باطل) مشتبه مي كنند.
به اين معنا كه فرشته اگر بخواهد مردي مانند مردان شود، مي بايست لباس و تشبه انساني داشته باشد و همين تشبه و لباس انساني موجب مي شود كه امر بر مردم مشتبه شود و گمان كنند كه اين فرشته، خود مردي همانند خود آنهاست در حالي كه اين گونه نيست.
به سخن ديگر، روح مجرد حتي اگر در لباس انساني تجسم يابد، هرگز به معناي تغيير ماهيت نيست بلكه تنها تشبه و تشابه است كه خود عامل سردرگمي بشر مي شود.
بنابراين، روح مجردي چون فرشتگان مي تواند به اشكال مختلف و در لباس هاي گوناگون در آيد ولي هرگز اين امر موجب محدوديت يا تغيير ماهيت وي نمي شود.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:40 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

دورنمائى از مسائل نفس و روح در قرآن!

دورنمائى از مسائل نفس و روح در قرآن!

حسين حقانى زنجانى

در قرآن متجاوز از سيصد آيه است كه كلمه نفس و روح در آنها ذكر شده است و از همه آيات تنها يك معنا و آن نفس ناطقه و روح انسانى استفاده نمى‏شود، بلكه در معانى متعددى بكار رفته، گاهى به معناى ناطقه (چنانكه در آيه 93 سوره انعام و... و به معناى تاكيدى چنانكه در آيه 12 سوره انعام و سوره آل عمران آيه 28 و ...) . گاهى به معناى شخص انسانى مركب از جسم و روح (چنانكه در آيه 189 سوره اعراف و آيه 32 سوره مائده) و غير اينها از معانى كه سابقا به برخى از آنها اشاره شد.

نكته قابل ذكر

حال نكته قابل ذكر در اينجا اين است كه در همه اين آيات، همه جوانب و مسائل مربوط به نفس مورد گفتگو واقع شده است كه اجمالا به برخى از آنها در اينجا اشاره مى‏كنيم و سپس در اين سلسله مقالات به بحث و بررسى آنها خواهيم پرداخت:
يك مساله اين است كه آيا اصولا موجودى مجرد از ماده و آثار آن به نام نفس و روح موجود است‏يا معدوم؟ واقعيت دارد يا نه؟
ممكن است‏برخى بگويند موجود نيست چنانكه ما با ماديون و منكران ماوراء طبيعت در اين مورد اختلاف داريم.
از مجموع آيات مربوط به نفس استفاده مى‏شود كه نظر اسلام اين است كه نفس مجرد از ماده موجود است.
چنانكه خواهيم ديد مثل آيه:
«...ثم سواه و نفخ فيه من روحه...» (سوره سجده: آيه 9) .
يعنى: «سپس آن نطفه بيجان را نيكو بياراست و از روح خود در آن دميد» .
و غير اين آيه از آيات كه بحث آنها در آينده انشاءالله خواهد آمد.
مساله دوم: اين كه اگر موجود است، اين وجود را كى به او داده است؟ آيا ممكن است‏خود بخود موجود باشد؟ آيا اين، امكان دارد يا نه؟ آيا اتفاق مى‏تواند چيزى را موجود كند؟ آيات متعددى دال بر اين كه شئ خودبخود موجود نمى‏شود و عقل نيز مؤيد آن مى‏باشد پس ناچار موجدى دارد و آن موجد كيست؟ خدا است، طبيعت است و ... ؟ پس منشا پيدايش نفس و روح كيست و چيست؟
مساله سوم اين كه; حال كه نفس و روح موجود است، حقيقت آن چيست؟ آيا از جنس موجودات محسوس است؟ از قبيل جوهر است‏يا عرض؟ مادى يا غير مادى و... ؟ آيا اصولا مى‏توان او را شناخت و به كنه و حقيقت آن پى برد و شناخت آن براى عقل و فكر انسانى ممكن است‏يا نه؟ اگر ممكن است، تا چه حدى؟ و اگر ممكن نيست، چرا و به چه علت؟
اصولا ميزان علم بشر به ماوراء طبيعت چه مقدار است؟ مى‏توان تا اعماق ماوراء طبيعت نفوذ كرد؟
مساله چهارم: اين كه سرنوشت و آينده اين موجود چگونه است؟ آيا بعد از اين برهه از زمان كه موجود بوده و دنيا ناميده مى‏شود، ديگر بقائى ندارد يا بقاء دارد؟ و اگر بقائى دارد چه سرنوشتى دارد؟ اينجا است كه مساله عالم مثال و تجسم اعمال و غير آن مطرح مى‏گردد آيا متنعم است‏يا متخلد در جهنم و آتش؟ و اصولا زندگى در عالم مثال چگونه است؟ و انسانها در عالم مثال چگونه زندگى مى‏كنند؟ ، مساله موت و حيات نفس از ديدگاه قرآن چگونه است؟ موت به معناى فنا است‏يا خلع و لبس و ... ؟
مساله پنجم: اين كه علم نفس به خود و به خدا و ساير موجودات از نفوس و عقول و... چگونه؟ و به چه مقدار؟ و در چه مواردى است؟ علم نفس به اعمال گذشته و آنچه پيش مى‏آيد و تكليف نفس و مكلف بودن و رابطه آن با علم نفس و آزمايش انسان با شر و خير و غير اينها از مسائل وسيع و فراوان كه در قرآن بحث‏هائى از آنها به ميان آمده است.

نظرى پژوهشگرانه به مسائل روح و نفس در قرآن

مطالعه و بررسى و تحقيق در قرآن در مسائل مربوط به روح و نفس ما را به حقائق شگفت‏انگيزى راهنمائى مى‏نمايد (1) و آن اين كه عناوين و مسائل مربوط به روح و روان در سراسر آيات قرآن در سوره‏هاى گوناگون آن بدين قرار است:
1- مساله اخراج روح يعنى جدا شدن روح و نفس از بدن انسان به وسيله مرگ آيه 42 سوره 39:
«الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون‏»
يعنى: «خداوند، جانها را به هنگام مردنشان مى‏گيرد و نيز جان كسانى را كه در خواب نمرده‏اند، جانهائى را كه حكم مرگ بر آنها رانده شده، نگه مى‏دارد و ديگران را تا زمانى كه معين است، باز مى‏فرستد در اين، عبرتها است‏براى آنهائى كه مى‏انديشند» .
كليه برداشت‏هاى تفسيرى در آيه بالا بدين قرار است:
1- محدود و مشخص بودن عمر انسان.
2- تفكر صحيح، وسيله درك آيات الهى.
3- مرگ انسان تحت مشيت الهى.
4- جدائى نسبى و موقت روح از بدن.
5- جدا شدن روح و نفس از بدن به وسيله مرگ.
6- آيات و نشانه‏هاى توحيد در حيات و مرگ، خواب و ...
2- وضعيت ارواح شهدا در عالم برزخ آيه 155 سوره دوم: «و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون‏» يعنى: «آنان را كه در راه خدا كشته مى‏شوند، مرده مخوانيد، آنها زنده‏اند و شما در نمى‏يابيد» .
برداشت‏هاى تفسيرى از اين آيه به قرار زير است:
«مرگ شهيد حيات - شعور محدود عالم ماده - حيات شهداء نزد خداوند ناشناخته براى انسان و مرموز - بقاء نفس - عالم غيب - حيات داشتن شهيد در راه خدا - اثر گفتار در روحيه - زندگى در عوالم غير مادى.
3- علم مطلق الهى، پشتوانه امكان معاد و اعاده ارواح به بدنها (سوره يس آيه 79) : «قل يحييها الذى انشاها اول مرة و هو بكل خلق عليم‏» يعنى: «بگو كسى كه آنها را زنده مى‏كند كه در آغاز بيافريده است و او به هر آفرينشى دانا است‏» .
برداشت‏هاى تفسيرى از آيه بالا يعنى آيه 79 سوره /36 يس به قرار زير است:
الف : آفرينش انسان از نطفه، دليل روشن امكان معاد.
ب : علم مطلق، پشتوانه امكان معاد و اعاده ارواح...
ج : آفرينش انسان از نطفه، برهان قدرت خدا بر معاد.
د : همه چيز در محدوده علم مطلق الهى.
و همچنين آيات زير بر علم مطلق الهى و اعاده ارواح به بدنها دلالت دارند:
آيه 80، 81، 82، 83 و 84 از سوره 36 و آيه 1 تا 102 سوره 37.
4- عملكرد ملائكه و روح تحت اذن الهى آيه 4 سوره 97: «تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر سلام هى حتى مطلع الفجر» (سوره قدر) يعنى: «در شب قدر فرشتگان و روح به فرمان پروردگار براى انجام دادن كارها نازل مى‏شوند، آن شب تا طلوع بامداد ادامه داشت‏» .
5- مرگ، تحويل گرفتن روح و حيات انسان آيات 50، 51، 52، 53 و 54 از سوره هشتم (سوره انفال) : «و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة تضربون وجوههم و ادبارهم و ذوقوا عذاب الحريق...» تا آخر آيات پنجگانه ذكر شده. يعنى: «اگر بينى آن زمان را كه فرشتگان (مرگ) جان كافران را مى‏ستانند و بر صورت و پشت آنان مى‏زنند (و مى‏گويند) : بچشيد عذاب سوزنده را (به حال آنان تاسف خواهى خورد) ! و ...» .
6- روح وسيله ارتباط وجودى موجودات به خدا به آيات 85، 86، 87، 88 و 89 از سوره 17 مراجعه كنيد.
برداشت‏ها از آيات بالا: اطلاع محدود و ناچيز انسان از حقايق جهان - عوالم گوناگون جهان آفرينش - روح از عالم امر - روح از عالم مجردات - ناچيز بودن عالم ماده نسبت‏به عالم مجردات - رابطه ربوبيت و حيات موجودات - روح وسيله ارتباط وجودى موجودات به خدا - پرسش از پيامبر در مورد روح - سؤال يهود از پيامبرصلى الله عليه وآله در مورد روح.
مسائل مربوط به افعال گوناگون انسانها آيات: 4 و 5 از سوره 97 (سوره قدر) و 11 آيه از سوره عاديات (سوره صدم) و از آيه يكم تا آيه 11 سوره 101 (سوره قارعه) و هشت آيه اول سوره تكاثر و سه آيه اول سوره عصر (سوره 103) و نه آيه اول سوره همزه (سوره 104) و آيات 1 تا 4 از سوره فيل (سوره 105) و چهار آيه از سوره يونس (سوره 10) و شش آيه از سوره ناس.
موضوعات انتقال روح يعنى مرگ و تحويل گرفتن روح و غير آن در آيات زير مورد بحث قرار گرفته است:
آيات 1 تا 75 سوره انفال (سوره هشتم) و آيات 1 تا 129 از سوره توبه (سوره نهم) و آيات 1 تا 109 سوره يونس (سوره دهم) و آيات 1 تا 123 سوره هود (سوره يازدهم) و آيات 1 تا 111 سوره يوسف (سوره دوازدهم) و آيات 1 تا 34 سوره رعد (سوره 13) و آيات 1 تا 52 سوره ابراهيم (سوره 14) و آيات 1 تا 99 سوره حجر (سوره 15 و آيات 1 تا 128 سوره نحل (سوره 16) و آيات 1 تا 111 سوره اسراء (سوره 17) و آيات 1 تا 109 سوره كهف (سوره 18) و آيات 1 تا 98 سوره مريم (سوره 19) و آيات 1 تا 135 سوره طه (سوره 20) و آيات 1 تا 112 سوره انبياء (سوره 21) و آيات 1 تا 78 سوره حج (سوره 22) و آيات 1 تا 118 سوره مؤمنون (سوره 23) .
مساله اهميت روح آيه 85 سوره اسراء (سوره 17) و مساله بقاى روح بعد از مرگ انسان آيه 154 سوره بقره و آيه 27 سوره محمدصلى الله عليه وآله (سوره 47) و آيه 4 از سوره طارق (سوره 86) سؤال يهوديان از پيامبر در مورد روح آيه 85 سوره اسراء (سوره 17) مساله تجرد روح آيه 11 سوره سجده (سوره 32) و مساله تمثل ملائكه و روح به صورت بشر هنگام اعطاى عيسى‏عليه السلام به مريم آيه 17 سوره مريم (سوره 19) و مساله حقيقت روح و اين كه روح از عالم امر است، آيه 85 سوره اسراء، مساله اين كه روح چه‏بسا از سنخ فرشتگان موجودى مستقل مى‏باشد، آيه 12 سوره نحل (سوره 16) .
كليه موضوعات مربوط به روح القدس در قرآن جبرئيل روح القدس آيه : «و ايدناه بروح القدس...» و آيه 110 سوره پنجم (مائده) و آيه 153 از سوره بقره و آيه 102 از سوره نحل.
تاييد عيسى با روح‏القدس آيه 110 سوره مائده (سوره 5) ظهور روح انسانى جهشى در حركت تكاملى حقيقت انسان آيه 14 سوره مؤمنون (سوره 23) روح به معناى بهشت و پاداش مقربان الهى آيه 82 سوره واقعه - روح خدا آيه 87 سوره بقره - عيسى روح خدا آيه 171 سوره نساء - عيسى مسيح‏عليه السلام پيامبر و روح و كلمه خدا آيه 171 سوره نساء روح نفس خدا آيه 12 (سوره انعام) خداوند داراى نفس آيه 54 (سوره نساء) - نفخ روح خدائى در انسان آيه 29 سوره حجر - تولد حضرت عيسى‏عليه السلام در اثر نفخ روح الهى آيه 91 سوره انبيا. - افاضه روح الهى به انسان، پايه قدرت و سمع و ديد و ادراك آيه 9 سوره سجده. نفخه روح الهى در آدم آيه 72 سوره ص - پيدايش عيسى‏عليه السلام با نفخ روح الهى در مريم آيه 12 سوره تحريم - روح خدا و عيسى، روح خدا در شكل بشر براى افاضه عيسى‏عليه السلام به مريم آيه 17 سوره مريم و آيه 38 سوره نبا - حضور روح و ملائكه در عرصه قيامت‏با صف و نظم آيه 38 سوره نبا - برگشت روحها به بدنها در قيامت آيه 7 سوره اعلى.

پى‏نوشت:

1) منبع اين تحقيق و بررسى برنامه نرم‏افزارى مفيد و جالب مربوط به قرآن است‏به نام «تبيان/ 3» كه توسط دفتر تبليغات اسلامى مركز فرهنگ قرآن انجام گرفته است.
 
جمعه 21 مهر 1391  6:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها