0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اهداف قرآن از طرح مسايل طبيعي «قسمت دوم»

اهداف قرآن از طرح مسايل طبيعي «قسمت دوم»

محمدحسن رستمي
7ـ تشويق به استفاده از طبيعت و بهره‏وري از آن

در جاهليت، مردم، بر اثر پيروي كوركورانه از پيشينيان خويش به خرافاتي دچار شده بودند. از اين رو برخي بهره‏وري از طبيعت را بر خود حرام كرده بودند. آنان حيواناتي چون بحيره، سائبه، وصيله و حام را بر خود حرام كرده و نيز در زراعت و ثمره كشاورزي و باغداري خود مواردي را غيرقابل استفاده مي‏دانستند.
قرآن همه آن‏ها را رد كرده و به طور كلي نعمت‏هاي خدادادي در طبيعت را به عنوان كلي «طيبات» [پاكيزه‏ها] ناميده است و مي‏فرمايد: چه كسي آن را به شما حرام كرده است؟ نمونه را بنگريد:
«ما جعل اللّه من بحيرة ولا سائبة ولا وصيلة ولا حام ولكنّ الذين كفروا يفترون علي اللّه الكذب ...»1
«خداوند هيچ گونه بحيره و سائبه و وصيله و حام قرار نداده، ولي كساني كه كافر شدند بر خدا دروغ مي‏بندند.»
در اين آيه شريفه به چهار بدعت اشاره شده كه در ميان عرب جاهلي معمول بود. آنان بر پاره‏اي از حيوانات به جهتي علامت و نامي مي‏گذاشتند و خوردن گوشت آن را ممنوع مي‏ساختند و يا حتي خوردن شير و چيدن پشم و سوار شدن بر پشت آن‏ها را مجاز نمي‏شمردند. گاهي اين حيوانات را آزاد مي‏گذاشتند كه به هر راهي كه مي‏خواهند بروند و كسي متعرض آن‏ها نمي‏شد؛ يعني عملاً حيوان را بلااستفاده و بيهوده رها مي‏كردند.
«بحيره» به حيواني مي‏گفتند كه پنج بار زاييده بود و پنجمين آن‏ها ماده يا به روايتي نر بود كه گوش آن حيوان را شكاف وسيعي مي‏دادند و رهايش مي‏كردند.
«سائبه» شتري بود كه دوازده و به روايتي ده بچه مي‏آورد كه رها مي‏شد و كسي سوار يا مزاحم او نمي‏شد.
«وصيله» گوسفندي بود كه هفت بار زاييده بود يا به روايتي دوقلو آورده بود كه كشتن واستفاده از گوشت اين گوسفند را حرام مي‏دانستند.
«حام» نيز به حيوان نري گفته مي‏شد كه از وجود او براي تلقيح حيوانات ماده استفاده مي‏كردند و اگر ده بار از آن براي تلقيح استفاده مي‏شد و هر بار فرزندي از نطفه او به وجود مي‏آمد آن را رها كرده و كسي حق نداشت بر پشت او سوار شود.2
گرچه به ظاهر اين احكام جاهلي، جلوه‏هايي از روح شكرگزاري و قدرداني در برابر خدمت اين حيوانات تلقي مي‏شود ولي از آن جا كه اين حيوانات رها مي‏شدند و با حالت دردناكي مي‏مردند و كسي حاضر نمي‏شد غذاي درستي به آن‏ها بدهد و از آن‏ها مراقبت كند ـ و در نتيجه اثر عكس بر اين حيوانات داشت ـ اسلام از آن جلوگيري كرد.
قرآن هم‏چنين از بدعتي ديگر ياد مي‏كند كه مشركان قسمتي از زراعت و چارپايان خود را مخصوص عده‏اي خاص مي‏دانستند و استفاده عموم مردم از آن‏ها را حرام تلقي مي‏كردند.
«وقالوا هذه أنعام وحرث حجر لا يطعمها إلاّ من نشاء بزعمهم و أنعام حرّمت ظهورها ...»3
«گفتند اين قسمت از چهارپايان و زراعت براي همه حرام است، جز آن كه ما بخواهيم و مي‏گفتند چهارپاياني است كه سوار شدن بر پشت آن‏ها تحريم شده است ... .»
مشركان قسمتي از مواهب طبيعي را خاص خدمه و متوليان بت و بتخانه مي‏دانستند وفقط آنان حق داشتند از سهم بت‏ها بخورند ولي عموم مردم اجازه استفاده از آن را نداشتند.
قرآن كريم در ادامه مي‏فرمايد:
«و قالوا ما في بطون هذه الأنعام خالصة لذكورنا و محرّم علي أزواجنا ...)4
«مي‏گفتند آنچه در شكم اين حيوانات است (جنين و بچه در رحم حيوانات) تنها از آن مردان است و بر زنان و همسران ما تحريم شده است.»
بدين سان روشن مي‏شود كافران قريش بهره‏مندي از برخي مظاهر طبيعي خدادادي را بر همه حرام مي‏دانستند و برخي را ويژه عده‏اي خاص تلقي مي‏كردند و گاه زنان را از استفاده از آن محروم مي‏كردند.5 ولي قرآن با ردّ اين انديشه‏هاي خرافي و به رسميت نشناختن آن‏ها، استفاده از مواهب طبيعي را براي همه انسان‏ها از زن و مرد تجويز كرده است.
قرآن به صراحت مي‏فرمايد مظاهر و مواهب زيباي خداوندي حرام نشده‏اند:
«قل من حرّم زينة اللّه التي أخرج لعباده و الطيّبات من الرزق ...»6
در تعداد زيادي از آيات، خداوند نعمت‏هايي را كه براي بشر فراهم كرده است نام مي‏برد.
«و سخّرلكم ما في السموات و ما في الأرض جميعاً»7
«همه آنچه را كه در آسمان‏ها و زمين است مسخر شما قرار داد.»
«ولقد مكّناكم في الأرض و جعلنا لكم فيها معايش قليلاً ما تشكرون»8
«همانا ما شما را در زمين تمكين و اقتدار بخشيديم و در آن براي شما از هرگونه روزي مقدر كرديم.»
«ومن آياته أن يرسل لكم الرياح مبشّرات ... لتجري الفلك بأمره و لتبتغوا من فضله و لعلّكم تشكرون»9
«از جمله نشانه‏هاي او اين است كه بادهاي بشارت‏دهنده را مي‏فرستد ... تا كشتي را به امرش به حركت اندازد و تا از فضلش بهره‏ور شويد ... .»
«و سخّر لكم البحر لتأكلوا منه لحماً طريّاً و تستخرجوا منه حلية ... .»10
«دريا را رام شما كرد تا از آن گوشت تازه بخوريد و زيورها را بيرون آوريد ... .»
در اين آيات دليل يادآوري نعمت‏هاي الهي شناساندن آن‏ها به بشر، امر به استفاده از آن‏ها «لتبتغوا من فضله» و شكرگزاري ذكر شده است. شكرگزاري در مقابل نعمت‏هاي الهي به اين است كه آن‏ها را در مسيري كه حق تعالي معين فرموده است به كار بريم. بر اين اساس استفاده عملي از امكانات طبيعي در خدمت اهداف الهي در مي‏آيد و بشر بايد با استفاده مشروع از امكانات فراهم آمده خداوندي جامعه انساني را به سوي سعادت ابدي سوق دهد.

8ـ بيان مبدأ پيدايش و نحوه تكوّن موجودات و پديده‏ها

در برخي آيات كشف مبدأ خلقت و مراحل تكوّن بعضي از موجودات و پديده‏هاي طبيعي مطرح شده است.
از اين آيات تشويق به فراگيري دانش طبيعي و كشف مبدأ آفرينش استفاده مي‏شود؛ چرا كه كشف مبدأ خلقت و نيز اطلاع يافتن بر نحوه تكوين اشيا از ابزار مهمي است كه انسان‏ها را به مبدأ متعالي نزديك مي‏كند.
قرآن مي‏فرمايد:
«أو لم ير الذين كفروا أنّ السموات و الأرض كانتا رتقاً ففتقناهما و جعلنا من الماء كلّ شي‏ء حيّ ...»11
«آيا كافران توجه نكردند كه آسمان‏ها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آن‏ها را از هم جدا كرديم و هر چيز زنده‏اي را از آب قرار داديم ... .»
علامه طباطبايي قدس‏سره نوشته است:
«ما همواره مشاهده مي‏كنيم كه عناصر زميني و جوي از يكديگر منفصل مي‏شوند. انواع گياهان از زمين جدا مي‏شوند و حيوانات برخي از برخي منفصل مي‏شوند وصورت جديد هر مخلوق داراي آثاري جديد است. كرات آسماني و زمين نيز ماده هستند و احكام ماده بر آن‏ها جاري مي‏شود. تكرار تولدها و انفصال‏ها ما را به اين نقطه مي‏رساند كه روزي همه زمين و كرات ديگر به هم پيوسته بوده‏اند و آسمان وزميني نبوده است. بعدها بر اثر تدبيري منظم، هر يك از موجودات فعلي از آن مجموعه جدا شده و نظام فعلي آفرينش محقق شده است.»12
قرآن مي‏فرمايد:
«أفلا ينظرون إلي الإبل كيف خلقت و إلي السماء كيف رفعت و إلي الجبال كيف نصبت و إلي الأرض كيف سطحت»13
«آيا به شتر نمي‏نگرند كه چگونه آفريده شده و به آسمان كه چگونه برافراشته شده وبه كوه‏ها كه چگونه برپا شده و به زمين كه چگونه هموار شده است؟»
علامه طباطبايي نوشته است:
«قرآن از شتر ياد كرد؛ زيرا سوره غاشيه مكي است و مخاطب اوليه قرآن اعراب بودند و شتر از اركان زندگي آن‏ها به شمار مي‏رفت. قرآن آنان را دعوت مي‏كند كه خلقت شتر كه همه روزه با آن سر و كار دارند را بنگرند كه چگونه از ماده فاقد شعور وحيات موجودي به اين عجيبي و با اين همه سودمندي ايجاد شده است. سپس به آسمان بنگرند كه ستارگان و ماه و خورشيد به زيبايي آن را زينت داده‏اند و در بين آسمان و زمين هوا اين ماده حياتي موجودات زنده قرار داده شده است و آن گاه به كوه‏ها نظاره كنند كه همانند ميخي زمين را از لرزه بازمي‏دارند و زير آن‏ها مخازن آب‏ها و معدن‏هاست. هم‏چنين به خود زمين بنگرند كه چگونه هموار شده و براي زندگي بشر بر روي آن مناسب قرار داده شده است.»14
قرآن هم‏چنين كيفيت شكل گرفتن ابرها و ايجاد باران و نقش بادها در آن را متذكر مي‏شود تا در نحوه ايجاد اين مايه حيات كه از آسمان نازل مي‏شود تأمل كنند.
«اللّه الذي يرسل الرياح فتثير سحاباً فيبسطه في السماء كيف يشاء و يجعله كسفاً فتري الودق يخرج من خلاله»15
«خدايي كه بادها را مي‏فرستد و به وسيله آن‏ها ابر را بر مي‏انگيزاند، پس ابر را هر طور كه بخواهد در آسمان مي‏گستراند و آن را به صورت قطعه قطعه در مي‏آورد، آن گاه مي‏بيني كه قطرات باران از لابه‏لاي ابرها خارج مي‏شود.»

9ـ بيان نظم، انسجام و هدفداري طبيعت

در بسياري از آيات قرآن، وجود نظم، انسجام و هدفداري در طبيعت دليلي بر حكمت خالق حكيم ذكر شده است كه در هدف سوم به آن اشاره كرديم. اكنون بر آن بيفزاييم كه اين آيات افزون بر نشان دادن علم و حكمت الهي، فكر انساني را به تأمّل در پديده‏هاي طبيعي سوق مي‏دهد و به بشر مي‏آموزد كه حوادث طبيعي عالم را، تصادفي فرض نكنند و در پي كشف قوانين منظم آن‏ها باشند.
كشف و نمودن نظم و انسجام و پيوند ميان اعضاي پيكره شكوهمند طبيعت يكي از مسايل عمده طبيعت‏شناسي است و پيشرفت علوم، ناشي از كشف قوانين طبيعي و پرده برداشتن از راز و رمزهاي آن است. با توجه به چنين شناختي، ديگر انسان‏ها براي رسيدن به آرزوها و آرمان‏هاي خود به انتظار تصادف و اتفاق نخواهند نشست و به ثمر رسيدن خواسته‏هاي خود را در پيگيري آن‏ها از طريق قوانين طبيعي جست وجو خواهند كرد. خيال‏بافي و انتظار بيهوده در بين آنان رواج نخواهد يافت و همگان كارهاي خود را براساس نظم و انسجام پايه‏ريزي خواهند كرد.
پس تأمل در آيات نظم الهي، افزون بر رهنمون شدن انسان به مبدأ عليم و حكيم، در اصلاح فكر و عمل انسان نيز تأثيري به سزا خواهد داشت. فكر رسيدن به جامعه آباد و سالم بدون تلاش جدي براي آن و به انتظار اعجاز و تصادف و خرق عادت نشستن در بين مردم وجود نخواهد داشت و افراد جامعه اگر بفهمند كه كارهاي خدايشان از چه انسجام و اتقاني برخوردار است، بدون شك زندگي را به بازيچه نخواهند گرفت.
اكنون نمونه‏اي ازاين قبيل آيات را بنگريد:
«و ما خلقنا السموات والأرض و ما بينهما لاعبين»16
«ما آسمان‏ها و زمين و اشياي بين آن‏ها را به بازيچه نيافريديم.»
«ما تري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور»17
«تو در خلقت خداي رحمان بي‏نظمي و نقصان نخواهي يافت، پس باز بنگر آيا خللي در آن مي‏بيني؟»
در برخي از آيات آمده است كه براي سير طبيعي حوادث مهلت معيني قرار داده شده است و در برخي ديگر آمده است كه خلقت اشيا و جريان امور طبيعت روي حساب مي‏باشد (يعني داراي اندازه معين و ميزان مشخص است) همانند:
«أو لم يتفكّروا في أنفسهم ما خلق اللّه السموات و الأرض و ما بينهما إلاّ بالحقّ و أجل مسمّي»18
«آيا در پيش خود تفكر نكردند كه خدا آسمان‏ها و زمين و اشياي بين آن‏ها را جز به حق و براي مهلت معيني نيافريده است.»
«اللّه الذي رفع السموات بغير عمد ترونها ثمّ استوي علي العرش و سخّر الشمس و القمر كلّ يَجْري لأجل مسمّي»19
«خدايي كه آسمان‏ها را بدون ستوني كه ببينيد برافراشت، سپس به كار عرش پرداخت و خورشيد و ماه را مسخر ساخت كه هر يك تا زمان معيني حركت دارند.»
«الشمس و القمر بحسبان»20
«خورشيد و ماه روي حساب در گردش‏اند.»
«و إن من شي‏ء إلاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله إلاّ بقدر معلوم»21
«خزاين همه چيز نزد ماست ولي ما جز به اندازه معين آن را نازل نمي‏كنيم.»
«و خلق كلّ شي‏ء فقدّره تقديراً»22
«همه چيز را آفريد و براي آن اندازه‏اي معين مقرر داشت.»
«و السماء رفعها و وضع الميزان»23
«آسمان را برافراشت و ميزان (عدل و نظم) را در عالم نهاد.»
«و أنبتنا فيها من كلّ شي‏ء موزون»24
«در زمين از هر نوع گياه موزون آفريديم.»
از اين دست آيات، وجود نظم در قوانين طبيعي اثبات شده و اساساً قوانين طبيعي در سايه همين نظم مفهوم پيدا مي‏كند، چرا كه دانشمندان علوم طبيعي اگر به وجود نظم در طبيعت معتقد نبودند به دنبال كشف قوانين طبيعت نمي‏گشتند.

10ـ استفاده تمثيلي از طبيعت در قرآن كريم

بهره‏گيري از مَثَل در فرهنگ‏هاي مختلف رواج دارد. قرآن نيز براي اثبات و نمودن حقايقي از مَثَل استفاده كرده است. مثلاً براي تبيين حالات منافقان و روشن كردن برنامه‏هاي مزورانه آنان از مثل بهره جسته است.
قرآن براي منافقان دو مثال مي‏زند:
الف: پس از بيان صفات و ويژگي‏هاي منافقان مثالي دقيق و گويا از حالات آنان ارائه مي‏كند. منافقان خود را زيرك و باهوش مي‏پندارند و در پرتو روشنايي شعله ضعيفي كه موقتاً مي‏افروزند مي‏خواهند راه زندگي خود را ادامه دهند.
آنان همانند كسي هستند كه در دل شبي ظلماني آتشي افروخته تا در پرتو نور آن، راه را از بيراهه بشناسند و به سر منزل مقصود برسند. ولي همين كه شعله آتش اطراف آنان را روشن ساخت خداوند آن را خاموش مي‏سازد و در تاريكي رهايشان مي‏سازد، به طوري كه چيزي را نبينند.
آنان فكر مي‏كنند با اين آتش مختصر مي‏توانند با ظلمت‏ها پيكار كنند، اما ناگهان بادي سخت بر مي‏خيزد، يا باران درشتي فرو مي‏ريزد و آتش به سردي و خاموشي مي‏گرايد و بار ديگر در تاريكي وحشت‏زا سرگردان مي‏شوند:
«مثلهم كمثل الذي استوقد ناراً فلمّا أضائت ما حوله ذهب اللّه بنورهم و تركهم في ظلمات لا يبصرون»25
ب: قرآن صحنه زندگي منافقان را به نحوه ديگري ترسيم مي‏كند: شبي است تاريك وظلماني، پرخوف و خطر، باران به شدت مي‏بارد، از كرانه‏هاي افق برق پرنوري مي‏جهد، صداي غرش وحشت‏زا و مهيب رعد نزديك است پرده‏هاي گوش را پاره كند، انسان‏هايي بي‏پناه در اين دشت وسيع و ظلماني حيران و سرگردان مانده‏اند، پناهگاهي ندارند و ظلمت اجازه نمي‏دهد گامي به سوي مقصد بردارند:
«أو كصيّب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق يجعلون أصابعهم في آذانهم من الصواعق حذر الموت ...»26
در اين شرايط هولناك هر زمان كه برق مي‏زند و صفحه بيابان روشن مي‏شود، چند گامي در پرتو آن راه مي‏روند ولي بلافاصله ظلمت بر آنان مسلط مي‏شود و در جاي خود متوقف مي‏شوند.
قرآن هم‏چنين با بهره گرفتن از طبيعت، حالات و اعمال كافران را ترسيم كرده است:
الف: درياي خروشان و مواجي را در نظر بگيريد كه بسيار ژرف است و مي‏دانيم نور آفتاب كه قوي‏ترين نورهاست تا حد معيني در دريا نفوذ مي‏كند و آخرين اشعه آن تقريباً در عمق هفتصد متري محو و نابود مي‏شود، به طوري كه در اعماق بيشتر، تاريكي جاويدان حكم‏فرماست. نيز مي‏دانيم كه آب اگر صاف و بدون تلاطم باشد نور را بهتر منعكس مي‏كند، ولي امواج متلاطم، شعاع نور را درهم مي‏شكند و مقدار كمتري از آن به اعماق آب منتقل مي‏شود.
اگر بر اين امواج خروشان اين موضوع را نيز اضافه كنيم كه ابري تيره بر بالاي آن‏ها سايه افكنده باشد ظلمتي كه از آن حاصل مي‏شود، ظلمتي است فوق‏العاده متراكم؛ ظلمت اعماق آب از يكسو، ظلمت امواج خروشان از سوي ديگر و ظلمت ابر تاريك از سوي سوم ظلماتي است كه بر روي يكديگر قرار گرفته است و بديهي است كه در چنين ظلمتي نزديك‏ترين اشيا قابل ديدن نيست. حتي اگر انسان دست خود را نزديك چشمش قرار دهد آن را نمي‏بيند.
قرآن كافران را كه از نور ايمان بي‏بهره‏اند همچون كسي مي‏داند كه در چنين ظلمت مضاعفي گرفتار شده باشند و اعمال زشت آنان را به تاريكي‏هاي مضاعف مثال زده است:
«أو كظلمات في بَحْرٍ لجيّ يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض إذا أخرج يده لم يكد يريها ...»27
«يا (اعمال كافران) همچون ظلماتي است در يك درياي پهناور كه موج آن را پوشانيده و بر فراز آن موج ديگري است و بر فراز آن ابري تاريك، ظلماتي است يكي بر فراز ديگري، آن چنان كه هرگاه دست خود را خارج كند ممكن نيست آن را ببيند ... .»
زمخشري نوشته است:
«اعمال كافران از آن جا كه باطل است در تاريكي و تيرگي به ظلمات متراكم تشبيه شده است.»28
ب: بياباني خشك و سوزان را در نظر بگيريد كه كسي در آن گرفتار آمده به جاي آب، به دنبال سراب مي‏دود و عاقبت از تشنگي جان مي‏دهد. قرآن سعي و كوشش كافران را به تلاش براي يافتن سراب تشبيه مي‏كند.
«والذين كفروا أعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماءاً حتّي إذا جائه لم يجده شيئاً ...»29
«اعمال كافران همچون سرابي است در يك كوير كه انسان تشنه آن را آب مي‏پندارد اما هنگامي كه به سراغ آن مي‏آيد، چيزي نمي‏يابد.»
سراب از ريشه سَرَبَ به معني راه رفتن در سراشيبي و سَرْب به معني راه شيب‏دار است. به همين مناسبت «سراب» به تلألؤيي مي‏گويند كه از دور در بيابان‏ها وسراشيبي‏ها نمايان مي‏شود و به نظر مي‏رسد كه در آن جا آب وجود دارد در حالي كه چيزي جز انعكاس نور آفتاب نيست.30
كافران تلاش بيهوده مي‏كنند به خيال اين كه اين اعمال در آينده به آنان سودي خواهد رسانيد، ولي وقتي به نتيجه اعمال خويش نياز مبرم پيدا مي‏كنند، مي‏فهمند كه چيزي در اختيارشان نيست و آنان از عذاب الهي نجات نمي‏يابند.31
ج: قرآن اعمال و رفتار بي‏محتواي كافران را به خاكستري در برابر تندباد تشبيه مي‏كند و مي‏فرمايد:
«مثل الذين كفروا بربّهم أعمالهم كرماد اشتدّت به الريح في يوم عاصف لا يقدرون مما كسبوا علي شي‏ء ...»32
«اعمال آنان كه به پروردگارشان كافر شدند همچون خاكستري است در برابر تندباد در يك روز طوفاني، آن‏ها توانايي ندارند كمترين چيزي از آنچه را انجام داده‏اند، به دست آورند.»
به راستي تشبيه زيبايي است! اول آن كه خاكستر، باقي مانده مشتي آتش است، ظاهري دارد ولي هيچ محتوايي در آن نيست. خاكستر، آن چنان بي‏خاصيت است كه هيچ گل و گياهي در آن نمي‏رويد و حتي علف هرزه در خاكستر قابل رويش نيست (برخلاف خاك).
دوم آن كه در ميان ذرات خاكستر هيچ نوع چسبندگي و پيوندي وجود ندارد و هر ذره‏اي به سرعت ذره ديگر را رها مي‏سازد. اعمال كافران همچون ذرات خاكستر بدون انسجام است. برخلاف مؤمنان كه اعمالشان منسجم بوده و هر عملي عمل ديگر را تكميل مي‏كند و روح توحيد و وحدت نه تنها در بين مؤمنان كه در ميان اعمال فرد با ايمان نيز وجود دارد.
سوم اين كه خاكستر در برابر تندباد ياراي مقاومت نداشته و هر ذره آن به جايي پراكنده مي‏شود، به ويژه اگر يك روز طوفاني باشد و از صبح تا شام بادها به هر سو بوزند بديهي است كه چنين خاكستري چنان پراكنده مي‏شود كه با هيچ قدرتي نمي‏توان ذرات آن را جمع كرد.
چهارم آن كه خاكستر بر خلاف كاه يا برگ‏هاي درختان است، چرا كه تندباد حتي برگ‏هاي درختان را نيز پراكنده مي‏كند ولي باز قابل تشخيص و شناسايي هستند، گرچه هر برگي در جايي خواهد افتاد. ولي خاكستر ذراتي ريز و كوچك دارد كه پس از پراكنده شدن ديگر قابل رويت نخواهد بود و اگر پراكنده شوند آن چنان از نظر محو مي‏شوند كه گويي به كلي نابود شده‏اند.
قرآن كريم اعمال كافران را به تل خاكستري تشبيه مي‏كند بي‏خاصيت و بي‏ثمر و بدون هيچ گونه انسجام كه در برابر تندبادي قرار بگيرد كه يك روز تمام بر آن بوزد و اثري از آن نماند.
از اين رو بيضاوي نوشته است: «در روز قيامت كافران اثري از اعمال خود نمي‏بينند.»33

11ـ تشويق مردم به ايمان و تقوا و انفاق در راه خداوند

قرآن مردم را به ايمان و تقوا فرا مي‏خواند و با تعابيري زيبا، حسن عاقبت مؤمنان و پرهيزكاران را نشان مي‏دهد و با ارائه دلايل و شواهد، مردم را به راستي و پاكي و درستي هدايت مي‏كند. يادكرد قرآن از طبيعت و عناصر طبيعي گاه در اين راستا قرار دارد. نمونه را بنگريد:
«لو أن أهل القري آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الأرض ...»34
«اگر مردم ساكن در آبادي‏ها ايمان آورند و تقوا پيشه كنند بركات آسمان و زمين را بر آنان مي‏گشاييم ... .»
در اين كه مقصود از بركات آسمان و زمين چيست در ميان مفسران گفت و گوست. برخي آن را به نزول باران و روييدن گياهان تفسير كرده‏اند35 و برخي به اجابت دعاها و حل مشكلات زندگي و اين احتمال نيز وجود دارد كه مقصود از بركات آسماني، بركات معنوي و منظور از بركات زميني، بركات مادي باشد. ولي با توجه به آيات قبل از اين آيه كه سخن از مجازات مجرمان به وسيله سيلاب از آسمان يا طغيان چشمه‏ها و يا صاعقه‏ها و زلزله‏هاست به نظر مي‏رسد تفسير اول مناسبت‏تر باشد و اشاره به اين حقيقت است كه اگر انسان تقوا پيشه كند و با ايمان باشد به جاي عذاب، از آسمان و زمين بر او بركت خواهد باريد و اين انسان است كه بركات را به بلاها تبديل مي‏كند.
«وأن لو استقاموا علي الطريقة لأسقيناهم ماء غدقاً»36
«اگر بر طريقه راست پايداري كنند از آبي فراوان سيرابشان كنيم.»
علامه طباطبايي نوشته است: مقصود از «طريقه» در اين آيه راه اسلام است كه پايداري بر آن موجب وسعت در روزي مادي مردم مي‏شود و اين آيه به معني آيه سوره اعراف مي‏باشد.37
وي در تفسير آيه 96 اعراف آورده است:
«مقصود از بركات آسماني باران و برف و سرما و گرما در وقت خود و مقدار سودمند از آن‏هاست و مقصود از بركات زميني گياه و ميوه و ... است.»38
ج: قرآن براي تشويق مردم به رسيدگي به محرومان و انفاق، اموال مورد انفاق را به دانه‏اي تشبيه مي‏كند كه در زمين كاشته شود و خداوند آن دانه را پرورش داده و به صدها دانه تبديل كند.
«مثل الذين ينفقون أموالهم في سبيل اللّه كمثل حبّة أنبتت سبع سنابل في كلّ سنبلة مأة حبّة واللّه يضاعف لمن يشاء»39
«مثل كساني كه اموال خود را در راه خدا انفاق مي‏كنند مثل بذري است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه يكصد دانه باشد و خداوند آن را براي هر كس بخواهد (شايستگي داشته باشد) دو يا چند برابر مي‏كند.»
ظاهر آيه اين است كه خود افراد نيكوكار به دانه‏هاي پربركت تشبيه شده‏اند. به راستي كه افراد نيكوكار همچون بذرهاي پرثمري هستند كه به هر طرف ريشه و شاخه مي‏گسترانند و همه جا را زير بال و پر خود مي‏گيرند. برخي از مفسران گفته‏اند خود افراد نيكوكار به بذر تشبيه نشده‏اند بلكه انفاق آنان به بذر تشبيه شده و «صدقات» در قبل از «الذين» در تقدير است، يا اين كه خود آنان تشبيه شده‏اند به كشاورزي كه دانه را بكارد. بنابراين كلمه «باذر» قبل از «حبّه» در تقدير است.40

12ـ خبر دادن از پايان عالم مادي

قرآن كريم عالم مادي و كرات آسماني و حيات زميني را جاويدان نمي‏داند و به صورت‏هاي مختلف بيان مي‏كند كه روزي چرخه حيات مادي از حركت باز خواهد ايستاد و فنا و زوال بر عالم مستولي خواهد شد و زندگي مادي فعلي بشر به پايان خواهد رسيد.
قرآن كريم بدون آن كه زمان مشخص و محدودي را تعيين كند مي‏فرمايد روزي خواهد آمد كه نظام كهكشان‏ها درهم فرو خواهد ريخت و ستارگان نابود شده و زمين متلاشي خواهد شد:
«كلا إذا دكّت الأرض دكّاً دكّاً»41
«حقا چون زمين سخت درهم شكسته و كوبيده شود.»
«اذا الشمس كوّرت و إذا النجوم انكدرت و إذا الجبال سيّرت ...»42
«چون خورشيد بي‏فروغ شود و چون ستارگان فرو ريزند و چون كوه‏ها از جاي خود كنده شوند ... .»
«إذا السماء انفطرت و إذا الكواكب انتثرت و إذا البحار فجّرت ...»43
«آن گاه كه آسمان بشكافد و آن گاه كه ستارگان پراكنده شوند و آن گاه كه درياها به هم بپيوندند ... .»
شوكاني نوشته است:
«دكّ به معني شكستن و كوبيده شدن است و معني آيه اين است كه زمين گرفتار زلزله‏ها و تكان شديدي خواهد شد كه ارتفاعات بر اثر آن‏ها مسطح شوند.»44
طبرسي نيز نوشته است:
«تمامي كوه‏ها و ارتفاعات حتي ساختمان‏ها و درخت‏ها درهم خواهند شكست.»45
مقصود از انفطار آسمان، قطعه قطعه شدن آن و مراد از انتثار ستارگان سقوط آنان بدون نور است [پس از خاموش شدن از مدار خود خارج مي‏شوند] و مقصود از تكوير خورشيد پايان يافتن نور آن است.46
صابوني مي‏گويد: اين آيات اشاره است به سختي‏ها، تغييرها و نابودي‏هايي كه عالم هستي را فراخواهد گرفت كه ستارگان از قرارگاه‏ها و برج‏هاي خود سقوط خواهند كرد.47

13ـ بزرگداشت دين اسلام و نشان دادن پيشرفت حيرت‏انگيز آن

قرآن كريم دين اسلام را براي بشر به ارمغان آورد و در عظمت و بزرگداشت اين دين بزرگ الهي فراوان سخت گفت. قرآن بيان مي‏كند كه اين دين حنيف كه بر مقتضاي فطرت بشر قرار دارد، به تدريج رشد خواهد كرد و علي‏رغم ميل كافران و ناباوران ريشه در جان انسان‏ها خواهد دوانيد و با فداكاري مرداني راست قامت، روز به روز بر شوكت و قدرت و استحكام آن افزوده خواهد شد.
قرآن براي بر نمودن اين حقايق متعالي از مثال به طبيعت بهره مي‏گيرد. در جايي پس از تمجيد پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و ياران پاكباخته آن حضرت و بيان روحيات عالي و تواضع، اخلاص و پايمردي آنان، آنان را به دانه‏اي كاشته شده تشبيه مي‏كند كه به سرعت رشد كرده و به زودي به مرحله‏اي خواهد رسيد كه بتواند روي پاي خود بايستد و هيچ حادثه و طوفاني نتواند او را از پاي درآورد، آن چنان برق‏آسا قدرت بگيرد كه همگان انگشت حيرت به دندان بگزند و كافران با ديدن شوكت آن در خشم فرو روند.
قرآن مي‏فرمايد:
«محمد رسول اللّه و الذين معه أشداء علي الكفار رحماء بينهم تراهم ركّعاً سجّداً يبتغون فضلاً من اللّه و رضواناً سيماهم في وجوههم من أثر السجود ذلك مثلهم في التوراة و مثلهم في الإنجيل كزرع أخرج شطأه فآزره فاستغلظ فاستوي علي سوقه يعجب الزّراع ليغيظ بهم الكفار»48
«محمد، پيامبر خدا و كساني كه با او هستند بر كافران سخت گيرند و با يكديگر مهربان، آري آنان را بيني كه ركوع مي‏كنند، به سجده مي‏آيند و جوياي فضل و خشنودي خدا هستند. نشان‏شان اثر سجده‏اي است كه بر چهره آنان است، اين است وصف آنان در تورات و در انجيل كه چون كِشته‏اي هستند كه جوانه بزند و آن جوانه محكم شود و بر پاهاي خود بايستد و كشاورزان را به شگفتي وادارد تا آن جا كه كافران را به خشم آورد.»
مراغي نوشته است:
«اين مثالي است كه خداوند براي امت اسلامي زده است كه در ابتدا ضعيف بود و به تدريج ترقي پيدا كرده و قوي و مستحكم شده و باعث حيرت مردم شد. اين ويژگي‏هاي زمان عزت اسلام است، اما اكنون در خواري و سستي مسلمانان نگاه كن كه چگونه به سستي گراييده‏اند و همانند گياه خشكي شده‏اند كه بادها آن را به هر طرف مي‏برد به اميد اين كه امت اسلامي به حالات گذشته خود برگردند.»49
قرآن كريم هم‏چنين كلمه طيبه [پاكيزه] را در مقابله كلمه خبيثه [ناپاك] قرار داده و براي اين دو مثالي از طبيعت ارائه كرده است.
«كلمه طيبه» به درختي تنومند و استوار و پرثمر تشبيه شده كه ريشه‏هاي آن به خوبي در زمين جا گرفته و شاخه‏هاي آن سر به آسمان كشيده است. از سايه نشاط‏بخش و فرحناك آن همگان بهره‏مند مي‏شوند و همواره داراي ميوه و ثمر است. برعكس، «كلمه ناپاك» به درختي بي‏ثمر مي‏ماند كه ريشه‏اي در زمين ندوانيده و داراي ثبات و استقرار نبوده و با اندك نسيمي از جاي كنده مي‏شود.
قرآن مي‏فرمايد:
«ألم تر كيف ضرب اللّه مثلاً كلمة طيّبة كشجرة طيّبة أصلها ثابت و فرعها في السماء تؤتي أكلها كلّ حين بإذن ربّها ... و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثّت من فوق الأرض ما لها من قرار ...»50
«آيا نديده‏اي كه خدا چگونه مثل زد؟ كلمه پاك چون درختي پاك است كه ريشه‏اش در زمين استوار و شاخه‏هايش در آسمان است به فرمان خدا در هر زمان ميوه خود را مي‏دهد ... و مثل كلمه ناپاك چون درختي ناپاك است كه ريشه در زمين ندارد و برپا نتواند ماند ... .»
در اين كه مراد از كلمه پاك چيست، در بين مفسران اختلاف وجود دارد. برخي آن را «شهادت به توحيد» دانسته‏اند و برخي آن را «ايمان» تفسير كرده و برخي اشاره به قرآن دانسته‏اند و عده‏اي هر سخن نيكو را كلمه طيبه تلقي كرده و برخي اوامر و نواهي خداوند را و بعضي مؤمنان را مصداق آن دانسته‏اند.51
علامه طباطبايي نوشته است:
«مقصود از كلمه طيبه "اعتقاد صحيح ثابت" است كه همان باور به توحيد است كه اگر بر آن پايداري شود دچار نابودي نشده و آباداني جهان انساني چنان كه شايسته اوست، ايجاد خواهد شد.»52
به نظر مي‏رسد با توجه به وسعت مفهوم و محتواي كلمه پاك، اين سخن تمامي دستورها و برنامه‏ها و روش‏هاي پاك و تمامي اعمال و انسان‏هاي پاكيزه را شامل مي‏شود كه داراي آثار و نتايج با بركتي هستند، اسلام آييني است سراسر پاكي و طهارت و مؤمن كسي نيست جز اسلام مجسم و اين اسلام به درختي پاك و استوار و بابركت تشبيه شده است، با وجه شباهت بسيار:
1ـ اسلام موجودي داراي رشد و نمو است نه بي‏روح و جامد و بي‏حركت بلكه پويا وروينده همانند درختي كه داراي تكامل و رشد است.
2ـ تمامي ابعاد و دستورات اسلام پاكيزه است و تمامي ابعاد وجودي آن را طهارت فراگرفته است؛ همان گونه كه در درخت پاك، هم منظره آن پاكيزه است و هم ميوه‏اش و هم شكوفه‏اش و هم سايه‏اش و هم نسيم عطرآميزي كه از آن بر مي‏خيزد.
3ـ درخت داراي انسجامي حساب‏شده است، ريشه‏اي دارد و شاخه‏هايي و هر كدام داراي مأموريت و وظيفه‏اي هستند. اسلام نيز داراي شاخه و ريشه است كه دليلي است بر حاكميت نظام حساب شده آن.
4ـ شاخه‏هاي درخت در محيط پست و محدود قرار ندارد بلكه شاخه‏ها سينه هوا را شكافته و در آن فرو رفته است و هر قدر شاخه‏هاي درخت برافراشته باشند از آلودگي گرد و غبار زمين دورترند و ميوه‏هاي پاك‏تري خواهند داشت و از نور آفتاب و هواي سالم‏تري بهره خواهند گرفت و آن‏ها را به ميوه خود بهتر منتقل خواهند ساخت.
شاخه‏هاي اسلام نيز كرانه‏هاي معنوي و ملكوتي را فراگرفته، محدود نيست، از فضاي آزاد معنويت تغذيه مي‏شود و آفات ماده و ماديات بر چهره دل‏آراي آن نمي‏نشيند.
5ـ همان گونه كه درخت پاكيزه پربار است و مولد و ميوه خود را همواره عرضه داشته و هر زمان كه دست به سوي شاخه‏هايش دراز كني محروم بر نمي‏گردي، اسلام نيز مثمر است وثمربخش، مولّد است و افزاينده و هرگاه هر كس به شاخه‏هاي معرفتي اسلام دست دراز كند ثمره‏اي تازه به دست مي‏آورد.
6ـ همان گونه كه ميوه دادن درخت بي‏حساب نيست بلكه مشمول قوانين آفرينش بوده وطبق سنت الهي و به اذن پروردگار ميوه‏اش را ارزاني مي‏دارد. اسلام نيز مشمول قوانين تكوين بوده و به اذن خداوند ميوه‏هاي خويش را در دسترس عقول بشري قرار مي‏دهد.
7ـ ريشه‏هاي محكم، درخت را از طوفان‏ها محفوظ مي‏دارد، اسلام نيز قابل زوال نيست؛ چرا كه بر ريشه‏هاي محكمي قرار دارد. وحي و عقل و فطرت و ... همگي ريشه‏هاي درخت استوار اسلام‏اند.53
پايان

پاورقيها:

12- الميزان، ج 14، ص 280.
15- سوره روم (30) آيه 48.
10- سوره نحل (16) آيه 14.
1- سوره مائده (5) آيه 103.
13- سوره غاشيه (88) آيه 17 ـ 20.
14- الميزان، ج 20، ص 310.
16- سوره دخان (44) آيه 39؛ سوره انبياء (21) آيه 16 با تعبير «وما خلقنا السماء ...».
10- سوره نحل (16) آيه 14.
19- سوره رعد (13) آيه 2.
18- سوره روم (30) آيه 8.
17- سوره ملك (67) آيه 3.
11- سوره انبياء (21) آيه 30.
27- سوره نور (24) آيه 40.
21- سوره حجر (15) آيه 21.
25- سوره بقره (2) آيه 17.
23- سوره رحمن (55) آيه 7.
26- همان، آيه 19.
22- سوره فرقان (25) آيه 2.
20- سوره رحمن (55) آيه 5.
24- سوره حجر (15) آيه 19.
2- ر.ك: تفسير نمونه، ج 5، ص 103؛ التفسير الكبير، فخر رازي، ج 12، ص 108؛ انوار التنزيل، بيضاوي، ج 1، ص 146.
29- سوره نور (24) آيه 39.
28- الكشاف، ج 3، ص 244.
38- همان، ج 8، ص 205.
32- سوره ابراهيم (14) آيه 18.
37- الميزان، ج 20، ص 50.
34- سوره اعراف (7) آيه 96.
31- الكشاف، ج 3، ص 243.
35- ر.ك: به الكشاف، زمخشري، ج 1، ص 472.
36- سوره جن (72) آيه 16.
39- سوره بقره (2) آيه 261.
33- انوار التنزيل، ج 3، ص 196.
3- سوره انعام (6) آيه 138.
30- دانشمندان فيزيك امروزه مي‏گويند هنگامي كه هوا گرم مي‏شود طبقه هواي مجاور زمين بر ثر شدت گرما انبساط بيشتري پيدا مي‏كند و با توده مجاور تفاوت مي‏يابد. امواج نور در آن مي‏شكند و سراب به خاطر همين شكست نور است. ر.ك: تفسير نمونه، ج 14، ص 491.
43- سوره انفطار (82) آيات 1 ـ 3.
4- همان، آيه 139.
46- همان، ص 681 و 673.
48- سوره فتح (48) آيه 29.
41- سوره فجر (89) آيه 21.
47- صفوة التفاسير، صابوني، ج 3، ص 524 و 528.
45- مجمع البيان، ج 10، ص 741.
44- فتح القدير، شوكاني، ج 5، ص 458.
49- تفسير مراغي، ج 26، ص 117.
42- سوره تكوير (81) آيات 1 ـ 3.
40- ر.ك: تفسير نمونه، ج 2، ص 234.
5- ر.ك: انوار التنزيل، بيضاوي، ج 2، ص 184 و 185؛ التفسير الكبير، فخر رازي، ج 13، ص 207.
52- الميزان، ج 12، ص 50.
53- ر.ك: التفسير الكبير، فخر رازي، ج 19، ص 116 ـ 119.
51- ر.ك: الميزان، ج 12، ص 49؛ فتح القدير، شوكاني، ج 3، ص 111؛ التفسير الكبير، ج 1، ص 120؛ مجمع البيان، ج 6، ص 480.
50- سوره ابراهيم (14) آيه 24 به بعد.
6- سوره اعراف (7) آيه 32.
7- سوره جاثيه (45) آيه 13.
8- سوره اعراف (7) آيه 10.
9- سوره روم (30) آيه 46.
جمعه 21 مهر 1391  6:17 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

انسان و طبعيت در قرآن

انسان و طبعيت در قرآن

سيد حسين هاشمي

انسان بر پهنه زمين، خود بخشى از طبيعت و عضوى از اعضاى روييده بر پيكره خاك است. تا آنجا كه در تجزيه جسمانى و مادى، تمامى عناصر موجود در كالبد آدمى، همه و همه همان عناصر موجود در طبيعت شناخته شده است و تنها عنصر پيچيده و ابهام انگيز و ناشناخته وجود انسان، روح و روان ويژه او است كه در طبيعت ماده رد پاى آن مشهود نيست و به دليل بغرنج بودن ماهيتش، گاه به طور كلى هويت مستقل آن مورد انكار قرار گرفته است!
به هر حال، انسان از طبيعت روييده است و با طبيعت رشد مى يابد و سرانجام ـ در نگاه دانش تجربى ـ به طبيعت بازمى گردد و در آن هضم مى شود و البته بخشى از اين نگاه، ناگزير مورد پذيرش همه است ـ چه الهيون و چه ماده گرايان و ماترياليستها ـ زيرا نمى توان انكار كرد كه جسم انسان محكوم به چنين رويش از طبيعت و بالندگى، فسردگى و هضم شدن در طبيعت است.
(والله أنبتكم من الارض نباتاً. ثم يعيدكم فيها و يخرجكم إخراجاً) نوح/ 18 ـ 17
خدا شما را از زمين رويانيد، روييدنى خاص. سپس شما را به عناصر زمين باز مى گرداند و پس از آن شما را به گونه اى از زمين بيرون مى كشد.
(منها خلقناكم و فيها نعيدكم) طه / 55
شما را از خاك و عناصر زمين آفريديم و سپس به زمين باز مى گردانيم.
اما اين همه سخن نيست، چه اين كه در نگاه ماترياليستى و مادى، انسان در اصل چيزى جز همين عناصر برگرفته شده از طبيعت نيست و اگر تركيب اين عناصر در قالب وجود آدمى به نتايج خاصى از ادراك، احساس، تعقل ووجدان مى انجامد، اين هم چيزى جز به فعليت رسيدن امكانات درونى و نهفته عناصر طبيعت نمى باشد! ولى در نگاه دين مدارانه و معرفت متكى به وحى، تنها بخشى ازوجود انسان متعلق به طبيعت است و بخش ديگر آن ـ كه بخشى برتر به شمار مى آيد ـ حقيقتى است فراطبيعت، و به دليل آثار و ويژگى ها و كارآيى هاى آن، ارجمند تر و گرانقدرتر از طبيعت.
در تحليل دين مدارانه و در معرفت متكى به وحى، درست است كه شاخه وجود انسان بر تنه تناور درخت طبيعت و بر سينه ستبر خاك جوانه مى زند، اما اين فقط بخشى از آفرينش و مرحله نخستين آن است و همه آفرينش انسان ازخاك و آب نيست.
(الذى أحسن كلّ شيئ خلقه وبدأ خلق الانسان من طين) سجده / 7
آن خداوندى كه هر چيزى را نيك و شايسته آفريد و آفرينش انسان را از گل آغازيد.
در وحى قرآنى، دومين مرحله تكميلى آفرينش انسان اين گونه بيان شده است:
(هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفة) فاطر / 11
اوست خدايى كه شما را ازخاك و سپس ازنطفه آفريد.
در آيه اى ديگر اين مراحل به گونه كامل ترى بيان شده است:
(و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين. ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين. ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فكسونا العظام لحماً ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارك الله أحسن الخالقين) مؤمنون / 14 ـ 12
ما انسان را از گل خالص آفريديم، سپس او را به صورت نطفه در جايگاهى استوار قرار داديم، آن گاه از نطفه، خون لخته اى آفريديم و از آن لخته خون، پاره گوشتها و از آن پاره گوشت، استخوانها آفريديم و استخوانها را به گوشت پوشانيديم، سپس او را آفرينش ديگر داديم، در خور تعظيم است خداوند، آن بهترين آفرينندگان.
در قسمت پايانى اين آيه، سخن از خلقتى جديد و آفرينش ديگر به ميان آمده است كه مرحله پايانى و نهايى آفرينش انسان به حساب آمده است و تعبير (آفرينش ديگر) حكايت از تفاوت مهم اين مرحله با تغييرهاى تكاملى مراحل پيشين دارد و در اين آيه توضيح بيش ترى درباره آن نيامده است، ولى در آيات ديگر اين نكته نيز تبيين شده كه عبارت است از دميده شدن روح در كالبد جسمانى انسان. اين روح همان حيات سلولى بدن انسان نيست، چه اين كه ازمرحله نطفه شدن، حيات سلولى وجود دارد.
مرحله كمال خلقت انسان، با دميده شدن روح، تحقق مى يابد، و تنها در اين مرحله است كه انسان بعد فراخاكى پيدا كرده و گام از مرحله طبيعت برتر مى گذارد و در اصطلاح وحى قرآنى، مسجود فرشتگان قرار مى گيرد و عناصر لطيف آفرينش، به تعظيم و تكريم او مى پردازند.
(فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين) حجر / 29
پس آن گاه كه آفرينش آدم سامان يافت و پايان پذيرفت و من از روح خويش در او دميدم، همگان براى او به سجده درآييد.
نتيجه اى كه از بيان اين مقدمه مى توان گرفت اين است كه انسان در نگاه معرفت تجربى و حسى و همچنين در نگرش مكتبهاى ماترياليستى، موجودى است كاملاً طبيعى و از نظر ارزشى و كاركرد مساوى با طبيعت، چنانكه تصريح كرده اند:
(انسان آفريده طبيعت است و در طبيعت وجود دارد و تابع قوانين طبيعت است، خويشتن را حتى در عالم انديشه لحظه اى نمى تواند از اين قوانين جدا سازد يا گامى از آنها فراتر نهد.) (ويل دورانت، تاريخ تمدن، 9/781)
ولى در بينش معرفت دينى متكى به وحى، انسان مساوى با طبيعت نيست، نه از نظر عناصر تشكيل دهنده و نه از نظر قدر و منزلت و كاركرد. بلكه انسان مجموعه اى است كه هم چيزى بيش از طبيعت مادى دارد و هم مى تواند برتر و ارجمندتر از طبيعت باشد. اما برتر شمردن انسان،هرگز به معناى حقير شمردن و ناچيز دانستن طبيعت نيست، چرا كه بخشى از وجود انسان ـ كه اندك نيز نيست ـ بخش مادى و جسمانى و طبيعى اوست و هر ذلت و حقارت يا پليدى كه به طبيعت نسبت داده شود، قبل از هر كس و هر چيز دامن گير خود انسان مى شود.
در بينش وحى، خداى انسان، همان خداى طبيعت است، و همان علم و حكمت و تدبير و تقدير و ساماندهى بهينه اى كه خداوند در آفرينش انسان به كار برده است، در آفرينش طبيعت نيز، به كار گرفته است.
(إنّ ربّكم الله الذى خلق السموات و الأرض) يونس / 3
همانا پروردگار شما ـ آدميان ـ خداوندى است كه آسمانها و زمين را آفريد.
انتساب آفرينش انسان و طبيعت به پروردگار يگانه هستى، خود پيامدار نتايج و نكته هاى چندى از رابطه متقابل و هماهنگى آن دو مى باشد، كه البته اين رابطه دوسويه در آيات قرآن به روشنى بيان شده است.

نوع رابطه و تناسب انسان با طبيعت

هنگامى كه سخن از رابطه متقابل و مناسبات انسان و طبيعت به ميان مى آيد اين پرسش رخ مى نمايد كه منظور از (رابطه) چيست؟ زيرا در نظام هستى ميان پديده ها و موجودات، گونه هاى مختلفى از رابطه، قابل شناسايى و تعريف است. از آن جمله :
1. (رابطه علّى و معلولى); يعنى يك موجود علت پيدايش موجود ديگر مى شود.
2. (رابطه سبب و مسبب); يعنى يك موجود زمينه هاى پيدايش و ظهور موجود ديگر را فراهم مى آورد و يا موانع وجود آن را ازميان بر مى دارد.
3. (معلول بودن هر دو موجود براى يك علت و تأثيرپذيرى آنها از يك منشأ وجود) كه اين امر خود نوعى سنخيت را پديد مى آورد و اين سنخيت همانندى ها و همگونى هايى را به دنبال دارد.
4. (تأثير متقابل دو موجود در يكديگر)، به گونه اى كه هر كدام بخشى از نياز ديگرى را تأمين نمايد.
علاوه بر اين تقسيم ها، تقسيم ديگرى در زمينه انواع رابطه ها امكان پذير است و آن عبارت است از: 1. رابطه و تأثير جسمانى و مادى 2. رابطه و تأثير معنوى و معرفتى.
مطالعه در آيات قرآن و همچنين تجربه علمى و حسى نشان مى دهد كه تقريباً همه اين گونه رابطه ها در باره انسان و طبيعت قابل شناسايى هستند. (جز رابطه علت و معلولى با معناى دقيق فلسفى آن كه اطلاق علت حقيقى بر غيرخداوند مجال نظر دارد.)
ما در اين نوشته محور تقسيم را، رابطه مادى و رابطه معنوى قرار مى دهيم و ساير گونه هاى رابطه و تناسب را در پرتو آن دو مورد توجه قرارمى دهيم.

رابطه مادى انسان با طبيعت

ـ رابطه بيولوژيك انسان با خاك و آب.
(و الله انبتكم من الأرض نباتاً) نوح /17
خداوند شما را از زمين رويانيد، به شكلى خاص (و متفاوت با رويش گياهان).
(اذ قال ربّك للملائكة إنّى خالق بشراً من طين) ص / 71
آن هنگام كه پروردگارت به ملائكه گفت، من بشرى را از گل خواهم آفريد.
(فلينظر الانسان ممّ خلق. خلق من ماء دافق) طارق / 6ـ 5
(پس انسان بنگرد كه از چه آفريده شده، از آبى جهنده آفريده شده است.
(والله خلق كلّ دابة من ماء) نور / 45
و خداوند هر جنبنده و جاندارى را از آب آفريد.
پيدايش انسان از خاك و از آب كه بخشى در يك آيه و بخش ديگر در آيه اى ديگر مورد اشاره قرار گرفته است، نبايد اين توهم را پديد آورد كه ميان آن دو تنافى است، زيرا هر كدام از اين دو عنصر، نقش خاص خود را در وجود انسان دارند و تعبير (گل) كه در برخى آيات آمده است، اشاره به نقش تركيبى آب و خاك در پيدايش انسان دارد.
ـ دامان سخاوتمند طبيعت، منبع معيشت انسان
(و أنزل من السماء ماءً فأخرج به من الثمرات رزقاً لكم) ابراهيم / 32
و از آسمان باران فرو فرستاد، پس به وسيله آن ميوه ها و حاصلها رويانيد تا روزى شما باشد.
(هو الذى أنزل من السماء ماء لكم… ينبت لكم به الزرع و الزيتون و النخيل و الأعناب و من كلّ الثمرات) نحل/ 11
اوست كه از سوى آسمان براى شما باران فرستاد، تا به وسيله آن براى شما كشتزار و زيتون و نخلها و تاكستانها و هر نوع ميوه بروياند.
(و هو الذى سخّر البحر لتأكلوا منه لحماً طريّاً و تستخرجوا منه حلية تلبسونها و ترى الفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون) نحل/14
اوست كه دريا را رام كرد تا از آن گوشت تازه بخوريد و زيورهايى بيرون آريد و خويشتن بدان بياراييد. و كشتيها را مى بينى كه دريا را مى شكافند و پيش مى روند، تا از فضل خدا روزى بطلبيد، باشد كه سپاس گوييد.

رابطه انسان و طبيعت در قلمرو معنى و معرفت

هنگامى كه سخن از رابطه معنوى و معرفتى به ميان مى آيد، چنين مى نمايد كه اين رابطه بايد يك سويه باشد، زيرا تنها انسان است كه مى تواند واجد معنويت و معرفت باشد، و طبيعت، به دليل فقدان ادراك و شعور و احساس نمى تواند از وجود انسان كسب معنى كند. اما با ملاحظه اى مى توان اين رابطه را، متقابل دانست و گواه آن را از آيات وحى جست وجو كرد.
(حق بودن) از مقوله معنى است و خداوند براى بيان حقانيت آفرينش و وجود نظام جهان، به اين نكته اشاره كرده است كه وجود انسان و ادراك و عمل او در گستره جهان، آفرينش جهان را موجه ساخته و فلسفه حكيمانه آن را تبيين نموده و مى نمايد.
(و أن أقيموا الصلاة و اتقوه و هو الذى اليه تحشرون. و هو الذى خلق السموات و الأرض بالحقّ… ) انعام / 73 و 72
و اين كه نماز بپا داريد و تقواى الهى پيشه كنيد و اوست كه به سويش محشور مى شويد و اوست كه آسمانها و زمين را به حق آفريد…
توجه به ارتباط منطقى و عرفى ـ عقلى دو آيه مى رساند كه ميان عمل انسان و شخصيت آدمى با حقانيت آفرينش آسمانها و زمين، ارتباطى وثيق وجود دارد. اين ارتباط به دو گونه قابل تصوير است.
الف. چون آفرينش جهان حق است، انسان نيز بايد پيرو حق باشد، و پيروى از حق نيازمند اقامه نماز و رعايت تقوا است.
ب. انسان به عنوان موجودى مسؤول، ادراك كننده و انتخابگر و ملزم به رعايت حق، وجودش در نظام جهان، تبيين كننده حقانيت آفرينش همه جهان است. چرا كه اگر انسان نمى بود و ادراك و مسؤوليتى نداشت، آفرينش جهان به شكل كنونى، فلسفه اى خردمندانه و حكيمانه پيدا نمى كرد.
اكنون بايد ديد كه كدام يك از دو گونه ارتباط مى تواند مورد نظر آيه باشد؟ پاسخ اين است كه ناسازگارى ميان دو ارتباط نيست، بلكه درست تر آن است كه ارتباط حقانيت آفرينش انسان و طبيعت را ارتباطى دوسويه و داد و ستدى پاياپاى بدانيم، چراكه در آن صورت حكمت و علم گسترده خداوند، تجلى و نمود روشن ترى پيدا مى كند.
شايان توجه اين كه در پايان آيه 73 جمله اى آمده است كه مطلب يادشده و فهم اين نوشته را تأييد مى كند و آن جمله تأكيد برحكيمانه بودن و خبير بودن خداوند است.
(و هو الحكيم الخبير) انعام / 73
اين مضمون، در آيات چندى از قرآن ياد شده است، از آن جمله:
(ان الذين يضلّون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب. و ما خلقنا السماء و الأرض و مابينهما باطلاً… ) ص/ 27 و 26
آنان كه از راه خدا منحرف شوند، بدان سبب كه روزحساب را از ياد برده اند به عذابى سخت گرفتار مى شوند. و ما آسمان و زمين و موجودات جهان را باطل نيافريده ايم.
دقت در اين آيات نشان مى دهد كه حذف (مسؤوليت انسان) و (حسابرسى قيامت) از جهان، مستلزم باطل شمردن آفرينش گيتى است و البته مسؤوليت انسان و برپايى قيامت، فرع وجود و آفرينش انسان است.

بينايى و بصيرت انسان، معنى بخش زيبايى طبيعت

ييكى ديگر از مقوله هاى معنايى و ادراكى، مقوله زيبايى است. با اين خصوصيت كه ممكن است تجلى زيبايى در قامت ماده باشد ولى ارزش زيبايى و مؤثر بودن آن، منوط به درك شدن آن از سوى موجودى خردمند و احساسگر است كه آن موجود در زمين، چيزى و كسى جز انسان نيست.
(إنّا زيّنا السماء الدنيا بزينة الكواكب) صافات / 6
ما آسمان دنيا را به زيور ستارگان، آراستيم.
(و زينّا السماء الدنيا بمصابيح) فصلت / 12
و آسمان دنيا را با فروزش چراغهايى، زينت داديم.
(و لقد جعلنا فى السماء بروجاً و زيّناها للناظرين) حجر / 16
و ما در آسمان برجهايى قرارداده ايم و آن را زينت بخشيديم براى نظاره گران.
آنچه ما در اين آيات ـ به ويژه ـ دنبال مى كنيم، نكته اى است در واژه (ناظرين) كه (به معناى اهل بينايى و تأمل و بينش است، و نقش معنايى آن در آيه اين است كه رابطه اى تنگاتنگ ميان (زيبايى طبيعت) و (بينايى و ادراك كنندگى انسان) وجود دارد، تا آنجا كه در اصل ترسيم زيبايى در برابر چشمهاى باز و احساسگر انسان صورت گرفته است. بدان گونه كه اگر نظاره گرى خردمند وجود نداشت، زيبايى طبيعت نه فايده اى داشت و نه فهم كردنى بود و نه حكيمانه.
اين است كه آفريدگار اين همه زيبايى و شگفتى، از يك سو انسان را به تأمل و تدبر و احساس و دريافت رموز زيبايى نظام جهان فراخوانده و از سوى ديگر با لحنى ملامت آميز، چشم فروبستگان و غافل ماندگان از زيبايى طبيعت را مؤاخذه كرده است:
(أفلم ينظروا إلى السماء فوقهم كيف بنيناها و زيّناها و مالها من فروج) ق / 6
پس آيا به آسمان گسترده بر فراز سرخويش نمى نگرند، كه چگونه آن را بنا كرده ايم و زينت بخشيده ايم، به طورى كه كمترين شكاف و كاستى در آن وجود ندارد!
آياتى كه در باره زيبايى طبيعت تاكنون آورديم، بر محور زيبايى آسمان و ستارگان استوار بود، در حالى كه اين زيبايى در ابعاد مختلف حيات در برابر چشمان بشر است.
(و الأرض مددناها و ألقينا فيها رواسى و أنبتنا فيها من كلّ زوج بهيج) ق / 7
و زمين را گسترديم و در آن كوههاى بلند افكنديم و از هر گونه گياه خوش منظر و بهجت انگيز در آن رويانديم.
طبيعت، بخش عمده اى از زيبايى خود را مديون تنوع، رنگ آميزى، طراوت و طراحى گلها و گياهان است، ولى اگر احساسات و هيجان آدمى در كره خاك نباشد اين زيبايى ها بيهوده خواهد بود، زيرا منظر زيبا نظاره گر ادراك كننده مى طلبد و همواره حكيمان هنرمند در برابر ديدگان هنرشناسان به خلق هنر همت مى گمارند.
(الله الذى جعل لكم الارض قراراً و السماء بناءً و صوّركم فأحسن صوركم… فتبارك الله رب العالمين) مؤمن / 64
خداوند است كه زمين را قرارگاه شما ساخت، و آسمان را چون بنايى برافراشت، و شما را صورت بخشيد و صورتتان را نيكو قرارداد… پس بزرگوار است پروردگار جهانيان.
دراين آيه شكل اندام و ترسيم قامت و نقش بندى سيماى انسانها مورد اشاره قرار گرفته است كه تصويرگرى آن به بهترين وجه صورت پذيرفته، تا آدمى با ادراك و تدبر در آن به اين حقيقت پى برد كه پروردگار جهانيان شايسته ستايش و تقدير است.
نتيجه اينكه انسان، خود به عنوان بخشى از طبيعت، هنر زيبايى پروردگار را در خود ذخيره دارد، ولى اين زيبايى و اين هنر، زمانى انكشاف مى يابد كه موجودى چون خود انسان، نظاره گر و احساس كننده آن باشد.

انديشه انسان، كشف كننده رموز و آيات طبيعت

نظام طبيعت داراى قوانين، ضوابط، رموز و نشانه ها و اشارتهايى است كه تنها، در پرتو انديشه و تفكر بشر قابل شناسايى و بهره ورى است و اگر انسان و انديشه او از جهان حذف شود، آن رموز و نشانه ها بى فرجام و لغو خواهند ماند.
(ينبت لكم به الزرع و الزيتون و النخيل و الأعناب و من كلّ الثمرات إنّ فى ذلك لآية لقوم يتفكّرون) نحل / 11
به وسيله باران، براى شما كشتزار و زيتون و نخلها و تاكستانها و انواع ميوه ها مى روياند، همانا در اين ـ رويش متنوع و گونه گون ـ آيه و عبرتى است براى اهل انديشه و تفكر.
(و سخّر لكم الليل و النهار و الشمس و القمر و النجوم مسخّرات بأمره إنّ فى ذلك لآيات لقوم يعقلون) نحل / 12
و براى شما شب و روز را مسخر ساخت، و همچنين خورشيد و ماه و ستارگان مسخر فرمان او هستند، همانا در اين، نشانه هايى است براى اهل خرد و انديشه.
(و ما ذرأ لكم فى الأرض مختلفاً ألوانه إنّ فى ذلك لآية لقوم يذّكّرون) نحل / 13
و براى شما در زمين چيزهايى رنگارنگ و متنوّع آفريد، همانا در اين نشانه اى بزرگ براى اهل تذكر و پندگيرى است.
در آيات سه گانه اى كه ياد شد، نشانه ها و آيات گوناگون الهى، نهفته در متن طبيعت، براى كسانى تدبير شده است كه از ويژگى تفكر، خردورزى و پندگيرى و نتيجه يابى برخوردار باشند و چنين ويژگيها در زمين، جز در انسان مشهود نيست.
(أفلاينظرون الى الابل كيف خلقت. و الى السماء كيف رفعت. و الى الجبال كيف نصبت. و الى الأرض كيف سطحت) غاشيه / 20 ـ 17
آيا آدميان نمى نگرند و نمى انديشند كه ساختمان بدنى شتر چگونه آفريده شده است، و به سوى آسمان، نظر به تحقيق و تدبر نمى گشايند كه چگونه افراشته آمده است و به كوهها فكر نمى كنند كه چگونه بركشيده اند و به زمين نگاه نمى كنند كه چگونه گسترده شده است.

منافع انسان، محور جهت گيرى و كارآيى طبيعت

آيات فراوانى در قرآن، به اين نكته تأكيد دارد كه پديده ها و جلوه هاى مختلف هستى در نظام طبيعت، همه و همه در جهت تأمين نيازهاى مادى و معنوى، جسمانى و معرفتى انسان طراحى و آفريده شده اند. از آن جمله:
(و أنزل لكم من السماء ماءً) نمل / 60
و براى شما از آسمان باران فرو فرستاد.
(و جعل لكم من الفلك و الأنعام ماتركبون) زخرف/ 12
از وسايلى چون كشتى و چهارپايان براى شما مركب قرارداد.
(و سخّر لكم الفلك لتجرى فى البحر بأمره و سخّر لكم الأنهار. و سخّر لكم الشمس و القمر دائبين و سخّر لكم الليل و النهار) ابراهيم / 33ـ32
كشتى را در اختيار شما قرارداد تا به فرمان او در دريا حركت كند، و نهرها را در جهت بهره ورى شما رام و انعطاف پذير آفريد. و خورشيد و ماه را براى شما مسخر كرد كه در گردش هستند، وشب و روز را مسخر شما گردانيد.
(الله الذى سخّرلكم البحر) جاثيه/ 12
خداوند است كه دريا را براى شما رام و قابل بهره گيرى آفريد.
(و سخّرلكم ما فى السموات و ما فى الأرض) جاثيه / 13
و آنچه در آسمانها و زمين است، خداوند مسخر و رام شما قرارداد.
نه تنها تسخير و امكان بهره ورى، بلكه آفرينش اين پديده ها از سوى خداوند، در اصل براى انسان دانسته شده است.
(هو الذى خلق لكم ما فى الأرض جميعاً) بقره/ 29
اوست كه همه آنچه در زمين است، براى شما و در جهت منافع شما آفريد.
(فانشأنا لكم به جنّات من نخيل و أعناب) مؤمنون / 19
ما به وسيله باران، براى شما باغستانهايى از نخل و انواع انگورها پديد آورديم و بنيان نهاديم.
در اين آيه واژه (انشأنا) تصريح به اين حقيقت دارد كه بخشى يا همه پديده هاى طبيعت، از آغاز در جهت تأمين اهداف آفرينش انسان و نيازهاى او ايجاد شده است.

طبيعت، آموزگار انسان

در بينش مكاتب الهى، معلم واقعى و حقيقى انسان ، خداوند است، ولى اين نيز مسلم است كه خداوند براى تعليم انسان، اسباب و روشهاى مختلفى را قرارداده است كه از آن جمله فرستادن انبيا و رسولان مى باشد. اما پيش از ارسال رسولان، در دو ميدان ديگر، زمينه ها و ابزار و پيامهاى اين آموزش تدارك شده است:
الف) در وجود انسان، ابزار معرفتى به گونه فطرى و غريزى نهاده شده است.
(الرحمن. خلق الانسان. علّمه البيان) الرحمان / 4
خداى رحمان، انسان را آفريد و بيان را به او آموخت.
ب) در جاى جاى نظام طبيعت، زمينه ها و امكانات درس آموزى براى انسان پيش بينى شده است و بدين رو مى توان طبيعت را يكى از معلمان انسان دانست كه با پيامها و الگوها و روشهايى كه ارائه مى دهد، راه چگونه زيستن و چگونه استفاده كردن از عناصر جهان را در بعد مادى و معنوى به انسان مى آموزد.
(و جعلنا الليل و النهار آيتين… و لتعلموا عدد السنين و الحساب) اسراء/ 12
و شب و روز را دو آيه قرار داديم… تا اين كه شمارش سال و حساب را بدانيد.
(و بالنجم هم يهتدون) نحل / 16
و به وسيله ستارگان، راه مى يابند.
(و هو الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فى ظلمات البرّ و البحر) انعام / 97
اوست كه ستارگان را براى شما قرارداد تا به وسيله آن در ظلمت دشت و دريا، راه را باز شناسيد.
درس آموزى انسان از طبيعت و الگوگيرى از آن، بسيار متنوع و گسترده است و قرآن تنها به نمونه هاى خاصى از آن اشاره كرده است كه ابتدايى ترين و طبيعى ترين آنها به شمار مى آيند تا نشان دهد كه انسان، بدون تدابير آموزشى خداوند در طبيعت، حتى از راهيابى به پايين ترين روشها ناتوان است.
خداوند اين موضوع را در قالب يك گزارش بيان كرده است كه يكى از فرزندان آدم، به دليلى سست و غيرمنطقى، برادر خود را كشت، ولى پس از انجام اين عمل، نمى دانست كه با بدن بى جان برادر چه كند!
(فبعث الله غراباً يبحث فى الأرض ليريه كيف يوارى سوأة اخيه قال يا ويلتى أعجزت أن أكون مثل هذا الغراب) مائده / 21
خداوند كلاغى را واداشت تا زمين را بكاود و به او بياموزد كه چگونه جسد برادر خود را پنهان سازد، گفت: واى بر من، از اين كلاغ هم عاجزترم.

طبيعت، ميدان مطالعه و درس آموزى انسان

(قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدأ الخلق ثم الله ينشئ النشأة الآخرة إنّ الله على كل شيئ قدير) عنكبوت / 20
بگو! در زمين سير كنيد پس بنگريد و تأمل كنيد كه خداوند چگونه [و به چه شيوه و با چه قانونى] آفرينش را آغاز كرده و سپس مرحله آخرت را ايجاد مى كند. همانا خداوند بر همه چيز تواناست.
كلام وحى، سير و كاوش در زمين را توصيه كرده است، تا انسان از طريق آن ابتدا به چگونگى پيدايش پديده هاى زمين پى برد و در مرحله دوم دريابد كه خداوند بر اساس همان ملاك وشيوه كه نظام جهان را پديد آورده است، جهان آخرت را به وجود خواهد آورد. چه اين كه قدرت خداوند در ايجاد نظام دنيا، خود گويا ترين دليل بر قدرت او در ايجاد نشئه آخرت است.
در اين آيه به روشنى پهنه زمين و پديده هاى آن، ميدان مطالعه و انديشه انسان معرفى شده اند تا از اين رهگذر، از شهود عالم به غيب آن نيز راه يابد.
(أو ليس الذى خلق السموات و الأرض بقادر على أن يخلق مثلهم بلى و هو الخلاق العليم) يس / 81
آيا براستى، خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده است، نمى تواند همانند آدميان را بيافريند! آرى مى تواند، زيرا او آفريننده اى بس داناست.
در اين آيه نيز تأمل و تدبّر در طبيعت، راه دستيابى به خلاقيت و دانش خداوند و قوانين آفرينش دانسته شده است.
(و يتفكّرون فى خلق السموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً) آل عمران / 191
و در آفرينش آسمانها و زمين تفكر مى كنند، پروردگارا! اين جهان را بيهوده نيافريده اى.
آرى جمال و نظام طبيعت، اين قابليت پيام و نظم درونى را در خود نهفته دارد كه انسان ها با تفكر در آن، به حقانيت و هدفدارى جهان پى برند.
(الله الذى رفع السموات بغير عمد ترونها… لعلّكم بلقاء ربكم توقنون) رعد/ 2
(خداوند است كه آسمان را بدون ستونهايى كه ديده شوند آفريد… تا مگر به ملاقات پروردگارتان يقين كنيد.
توجه به اسرار آفرينش و قوانين دقيق جاذبه هاى فضايى و كيهانى كه به حركت منظم و حساب شده كرات و شكل گيرى آسمان مى انجامند، زمينه آن است كه بشر از ترديد و غفلت نسبت به امكان و تحقق رستاخيز و پاسخگويى در برابر پروردگار بيرون آيد و به مرحله يقين دست يابد. بنابراين انسان براى رسيدن به يقين و معرفت راسخ دينى، بايد از گذرگاه كيهان شناسى عبور كند.
آيات در اين زمينه فراوان است و آنچه ياد شد تنها نمونه اى راهگشا و راهنماست.

مظاهر طبيعت، آيات الهى براى انسان

(و من آياته خلق السموات و الأرض وما بثّ فيهما من دابّة) شورى / 29
و از آيات الهى، آفرينش آسمانها و زمين و پراكندن جنبندگان در آن دو است.
(ألم يروا أنّا جعلنا الليل ليسكنوا فيه و النهار مبصراً ان فى ذلك لآيات لقوم يؤمنون)
نمل / 86
آيا نمى بينيد كه شب را پديد آورديم تا در آن بيارامند و روز را روشنى بخشيديم، همانا در اين [مظاهر طبيعت] براى اهل ايمان، نشانه ها است.
آيه بودن مظاهر طبيعت و راهنما بودن آنها به سوى معرفت خدا، از جمله مسايلى است كه حجم بالايى را در قرآن به خود اختصاص داده است، از آن جمله:
گوناگونى و ا ختلاف زبانها و رنگها (روم / 22)، رعد و برق ابرها، ريزش باران و حيات زمين پس از خزان (روم / 24)، نقش مفيد و مؤثر حيوانات در تغذيه و تحمّل بار زندگى انسان (مؤمن / 79)، آمد و شد روز و شب، وزش بادها (جاثيه /5 )، امكان بهره ورى از دريا در كشتى رانى و صيد ماهى ها (جاثيه / 12)، انعطاف پذيرى زمين براى كشت و احداث بناها و تأسيس راهها (فصلت / 39) و…

طبيعت، ارائه دهنده نمودهاى محسوس براى جهان نامحسوس

ييكى از ابعاد ظريف و پيامهاى نهفته طبيعت، ارائه مثالها و نمونه هاى محسوس، به منظور نزديك ساختن جهان غير محسوس به فهم و ادراك انسان است.
نقش طبيعت در ايفاى اين رسالت، نقشى بس خطير و سازنده است و در كلام وحى توجه شايانى به آن شده است، هر چند قرآن پژوهان كمتر به آن التفات يافته باشند.
ييكى از نمونه هاى آشكار و روشن اين معنى آن است كه خداوند بهار را مثالى از رستاخيز و حيات پس از مرگ معرفى كرده است.
(والله الذى أرسل الرياح فتثير سحاباً فسقناه إلى بلد ميّت فأحيينا به الأرض بعد موتها كذلك النشور) فاطر / 9
و خداوند است كه بادها را گسيل مى دارد تا ابرها را بر انگيزند، پس ما ابرها را به سرزمين خزان زده مى رانيم و زمين مرده را حيات مى بخشيم، زنده شدن مردگان در قيامت نيز چنين است.
استفاده از پديده هاى طبيعى و نمونه هاى حسى در تبيين مفاهيم و معارف نامحسوس به صورت مكرر در كلام وحى ديده مى شود كه تفصيل آن خود نوشته اى ويژه را مى طلبد و تنها به بيان بخشى از فهرست آن آيات اشاره مى شود:
ـ سنگها و صخره هاى سخت، تجسمى از قلبهاى قساوت گرفته
(ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة… ) بقره / 74
ـ موجود فاقد بينايى و شنوايى، نمادى از انسان حق ناپذير
(صمّ بكم عمى فهم لايرجعون) بقره/ 18
ـ ظلمت آميخته با رعد و برق، ترسيمى از زندگى و حركت منافقان
(او كصيّب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق… ) بقره/ 19
ـ خوشه پربار و پرثمر برآمده از يك دانه بذر در عالم طبيعت، مثالى گويا از آثار زاينده و بالنده انفاق در راه خدا
(مثل الذين ينفقون أموالهم فى سبيل الله كمثل حبّة أنبتت سبع سنابل فى كلّ سنبلة مأة حبة) بقره / 261
ـ غبار نشسته بر سنگ صاف و ناپايدار در برابر باران و غيرقابل استفاده براى كشت و بهره بردارى، تمثيلى از انفاق ريايى و صرف مال در راه غير خدا
(كالذى ينفق ماله رئاء الناس… فمثله كمثل صفوان عليه تراب فأصابه وابل فتركه صلداً) بقره/ 264
ـ رخدادهاى شگفت و خارج از قوانين شناخته شده طبيعت، نشانى از محدود نبودن قدرت خداوند است در چهارچوبه قوانين و ضوابط جهان ماده.
(قال ربّ أنّى يكون لى غلام و قد بلغنى الكبر و امرأتى عاقر قال كذلك الله يفعل ما يشاء) آل عمران / 40
ـ وزش بادهاى سرد حاصل سوز به كشتزاران و از بين رفتن حاصلها، نمودارى است از اموال، دارايى ها و توانايى صرف شده در مسير دنيا و دنيامدارى.
(مثل ما ينفقون فى هذه الحيوة الدنيا كمثل ريح فيها صرّ أصابت حرث قوم ظلموا أنفسهم) آل عمران / 117
ـ واكنش و تعرض سگ در برابر انسان، چه انسان به او حمله كند يا او را به خود وا نهد، مثالى از انسانهاى حق ناپذير است كه در هر حال با حق ستيز دارند و به دليل خصلتى درونى نمى توانند ازمقابله با حق و واكنش منفى در برابر آن چشم بپوشند.
(فمثله كمثل الكلب إن تحمل عليه يلهث أو تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا) اعراف / 176
ـ حقارت، ذلت و بى ارادگى و بى خردى چارپايان، ترسيمى است از گمراهى و درس نياموزى انسانهايى كه از ابزار معرفتى خود در جهت حق شناسى بهره نمى گيرند و در عالم غفلت به سر مى برند.
(لهم قلوب لايفقهون بها … اولئك كالانعام بل هم أضلّ اولئك هم الغافلون) اعراف / 179
ـ شكل گيرى سراب در برابر چشمان تشنگان بيابان و ناكامى مكرر آنان با نزديك شدن به آن، تمثيلى است از اعمال، روش و منش كافران و دين ناباوران.
(و الذين كفروا أعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماءً حتى إذا جاءه لم يجده شيئاً) نور / 39
ـ درختان سخت ريشه و سرو قامت و پرثمر، ترسيمى هستند از زندگى انسانهاى شايسته و پاكيزه و اعمال و انديشه آنان.
(ضرب الله مثلاً كلمة طيّبة كشجرة طيّبة أصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى أكلها كلّ حين بإذن ربّها) ابراهيم / 25 و 24
ـ خانه سست و بى بنياد عنكبوت، تجسمى است از پيوند سست و ناپايدار انسانها با غير خدا و اولياى غيرالهى.
(مثل الذين اتخذوا من دون الله أولياء كمثل العنكبوت اتّخذت بيتاً و إنّ أوهن البيوت لبيت العنكبوت) عنكبوت/ 41
اين آيات و تمثيل ها و نمونه ها و ترسيم ها تنها بخشى از آياتى هستند كه در آنها از پديده هاى طبيعت به عنوان امورى محسوس و ملموس، در جهت بيان حقيقتى نا محسوس از نوع معانى و مفاهيم يا از نوع حقايق غيبى و اخروى استفاده شده است.

حقوق متقابل انسان و طبيعت

تدبر و دقت در آيات وحى، مناسبات بيش ترى را ميان انسان و طبيعت به دست مى دهد و آنچه ياد شد تنها مى تواند بخشى از آن همه به حساب آيد و در اين نوشته به عنوان آخرين رابطه انسان و طبيعت به حقوق متقابل آن دو اشاره خواهيم داشت.
الف. انسان به عنوان محور جهان طبيعت در كره خاك، كه كارآيى و ثمربخشى پديده هاى گيتى در جهت منافع و مصالح و زندگى و بالندگى و آزمودن او طراحى شده است، اين حق را يافته است كه بهترين بهره بردارى را از طبيعت داشته باشد، جز آنجا كه به ضرر و زيان جدى او بيانجامد.
(يا أيها الناس كلوا ممّا فى الأرض حلالاً طيباً) بقره / 168
اى مردم! از چيزهايى كه در زمين حلال و پاكيزه است بخوريد و بهره ببريد.
(فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله) جمعه / 10
در زمين پراكنده شويد و براى به دست آوردن فضل الهى به جست وجو برخيزيد.
(قل من حرّم زينة الله التى أخرج لعباده و الطيّبات من الرزق) اعراف / 32
بگو! چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگانش به وجود آورده، حرام كرده است و همچنين روزى هاى پاكيزه را!
از سوى ديگر، بهره ورى غيرمنطقى و اسراف گونه از طبيعت، اقدامى نادرست دانسته شده است:
(يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كلّ مسجد و كلوا و اشربوا و لاتسرفوا) اعراف/ 21
اى فرزندان آدم! به هنگام هر عبادت، لباس و زينت خود را بپوشيد و نيز بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد.
از ديگر مواردى كه دخالت و تصرف انسان در طبيعت محدود شده است، مواردى هستند كه تصرف انسان مايه فسادگرى و طغيان و پيروى از روشهاى شيطانى باشد.
(كلوا و اشربوا من رزق الله و لاتعثوا فى الأرض مفسدين) بقره / 60
بخوريد و بياشاميد از روزى خداوند، و در زمين به فساد سركشى مكنيد.
(كلوا مما رزقكم الله و لاتتبعوا خطوات الشيطان) انعام / 142
از روزى هاى خداوند بهره بردارى كنيد و خطوط شيطان را پيروى ننماييد.
علاوه بر اينها، در منطق وحى، چونان منطق خرد و احساس انسانى، طبيعت در برابر نعمتها و الطافى كه به انسان ارزانى مى دارد، حقوقى را بر گردن آدمى مى نهد كه نمونه اى از آنها آيه زير است:
(كلوا من ثمره إذا أثمر و آتوا حقه يوم حصاده) انعام / 141
چون نخلها و تاكستانها و كشتزاران به بار نشينند، از ميوه آنها بهره مند شويد و بخوريد و در روز درو، حق آن را نيز بپردازيد.

جمعه 21 مهر 1391  6:18 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : ایام الله در قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : نماد آب در قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : چيستى آب در علم و آيات قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

جمعه 21 مهر 1391  6:18 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : مطالعه در كتاب آفرينش

 

دریافت فایل pdf

 

 

  عنوان مقاله : نظرة علمیة علی مفهوم الریح و الریاح فی القرآن

 

 

دریافت فایل pdf

 

 

جمعه 21 مهر 1391  6:18 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تگرگ

تگرگ

از تگرگ در زبان عربى با واژه هايى گوناگون مانند بَرَد[1]، حَبّ الغَمام، حَبّ المُزْن و حَبّ قُرّ[2] ياد مى شود كه از ميان آن ها تنها واژه «بَرَد» در قرآن به كار رفته است. (نور/24، 43) بَرَد از ريشه «ب ـ ر ـ د» به معناى سرماست[3]؛ اما برخى وجه نامگذارى تگرگ به بَرَد را آن دانسته اند كه تگرگ مانند سوهان (مِبْرَد) لايه روى زمين را مى كَند.[4]
در قرآن كريم تنها يك بار در آيه 43 نور/24 سخن از تگرگ به ميان آمده است. البته بر اساس قولى شاذّ مقصود از سنگى كه از ترس خدا فرود مى آيد، در آيه 74 بقره/2، تگرگ است كه از ابر* فرود مى آيد.[5] در آيات پيش از آيه 43 نور بيان شده است كه خداوند نور معرفت خود را به مؤمنان اختصاص مى دهد. سپس در آيه 43 با ذكر نظيرى، به علت اختصاص مزبور يعنى وابسته بودن آن به خواست و مشيت الهى اشاره شده است، زيرا خداوند هرگاه بخواهد از آسمان باران فرو مى فرستد كه در آن فوايدى براى انسان ها و حيوانات اهلى و باغ و بستان هاى آنان است و هرگاه بخواهد تگرگ نازل مى كند كه باغ و بستان ها را نابود كرده، چه بسا موجب كشته شدن انسان ها و حيوانات اهلى مى شود؛ تگرگى كه نزديك است نور برق آن چشم ها را ببرد[6]: «... فَتَرَى الوَدقَ يَخرُجُ مِن خِلــلِهِ و يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبال فيها مِن بَرَد فَيُصيبُ بِهِ مَن يَشاء ويَصرِفُهُ عَن مَن يَشاء يَكادُ سَنا بَرقِهِ يَذهَبُ بِالاَبصـر».(نور/24،43) اختلاف در اعراب واژه هاى اين آيه، به ويژه با سه بار تكرار شدن كلمه «مِنْ»[7] و ذكر كوه ها (جبال) در آن موجب شده تا مفسران معانى گوناگونى را براى آيه ارائه دهند كه عمده آن ها سه معناست:
1. خداوند تگرگ هايى را كه پيش از فرود آمدن به صورت متراكم در ابرها وجود دارند از جهت تراكم و كثرت به كوه هايى تشبيه كرده كه تگرگ از آن ها نازل مى شود.
[8] در تفسير علمى اين آيه نيز گفته شده كه پس از اختراع هواپيما و امكان پروازهاى بلند، انسان توانست ابرهاى مرتفع را كه به صورت پرده هاى بافته شده از يخ هستند، مشاهده كند و پيش از آن كسى از وجود يخ يا برف و تگرگ در ابرهاى آسمان خبر نداشت. اين امر پس از مشاهده مستقيم و محاسبات
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 612
ترموديناميك مكشوف شد.
[9]
2. در آسمان كوه هايى از جنس تگرگ وجود دارد كه تگرگ از آن ها فرود مى آيد.[10] علامه مجلسى گفته است: ظاهر روايات فراوانى بر اين قول دلالت دارد و هيچ دليل قاطعى بر نفى آن نيست.[11] بر اساس روايتى از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)، ابرها مانند غربالى تگرگ هاى آسمان را آب كرده و آن را به صورت باران نازل مى كنند تا آسيبى به انسان ها نرسد و تگرگى كه فرود مى آيد عذابى الهى است كه اين غربال آن را به صورت باران درنياورده است.[12] به نظر مى رسد ميان دو قول ياد شده تفاوتى جدّى وجود ندارد و مى توان آن ها را با هم جمع كرد؛ ولى در اين ميان قول عجيبى نيز نقل شده كه بر اساس آن در آسمان كوه هايى هستند كه در آن كوه ها تگرگ وجود دارد.[13]
3. خداوند از آسمان به اندازه كوه هايى، تگرگ فرود مى آورد.[14]
بسيارى از مفسران، ياد كردن خداوند از تگرگ و به ميان نياوردن نامى از برف را ـ با وجود آنكه بارش برف در مجموع بيش از تگرگ است ـ از اين رو دانسته اند كه مخاطبان قرآن تگرگ را مى شناختند؛ ولى با برف آشنا نبودند، زيرا در سرزمين هاى آنان برف نمى باريد.[15]نقل شده كه ابن عباس گفته است: من هرگز برف را نديده ام.[16] البته برخى احتمال داده اند «بَرَد» در قرآن كريم به هر دو معناى تگرگ و برف به كار رفته باشد.[17]
گرچه در قرآن با صرف نظر از احتمال مزبور، به صراحت نامى از برف به ميان نيامده؛ ولى در تفسير آياتى از قرآن، اقوال و رواياتى وجود دارد كه در آن ها از برف سخن رفته است:
1. يكى از عذاب هاى فرعونيان كه در قرآن با واژه «رِجْز» از آن ياد شده (اعراف/7،134 ـ 135) در رواياتى برف
[18] يا برف سرخ[19]دانسته شده است.
2. عذاب ياد شده در آيه 12 دخان/44 برف دانسته شده است.
[20]
3. در بيان مقصود از «رزق» در آيه «و فِى السَّماءِ رِزقُكُم و ماتوعَدون» (ذاريات/51،22)
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 613
از برف نام برده شده است.
[21]
4. مقصود از «رسّ» در تركيب «اصحاب الرسّ» (فرقان/25،38) كه به يكى از اقوام عذاب شده اشاره دارد، برف متراكم در كوه ها دانسته شده است.[22]
5. «غسّاق» كه يكى از عذاب هاى آخرت است (ص/38،57) برف سردى دانسته شده كه سرماى آن در نهايت شدت است و گفته شده: سرماى اين برف اشخاص را مى سوزاند، چنان كه آتش، با گرما مى سوزاند.[23] گفتنى است كه در موارد ياد شده، از واژه «ثَلْج» استفاده شده كه ممكن است مقصود برخى از صاحبان اقوال مزبور از اين واژه يخ باشد نه برف، زيرا ثَلْج در لغت هم به معناى برف به كار رفته است و هم به معناى يخ.[24]

منابع

ئِبحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م. 1205 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش احمد حبيب العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م. 1091 ق.)، بيروت، اعلمى، 1402 ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م. 320 ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير غريب القرآن الكريم، الطريحى (م. 1085 ق.)، به كوشش محمد كاظم، قم، زاهدى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409 ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ الجواهر الحسان، الثعالبى (م. 875 ق.)، به كوشش ابومحمد الغمارى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416 ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1414 ق؛ الصحاح، الجوهرى (م. 393 ق.)، به كوشش عبدالغفور، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407 ق؛ فتح القدير، الشوكانى (م. 1250 ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ فرهنگ الفبايى الرائد، جبران مسعود، ترجمه: انزابى نژاد، مشهد، آستان قدس رضوى، 1383 ش؛ فرهنگ فرزان، سيد حميد طبيبيان، فرزان، 1378 ش؛ فرهنگ لاروس، خليل جدّ، ترجمه: سيد حميد طبيبيان، تهران، اميركبير، 1376 ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م. 538 ق.)، قم، بلاغت، 1415 ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ مجمع البحرين، الطريحى (م. 1085 ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مجموعه آثار، مهدى بازرگان، تهران، بنياد فرهنگى بازرگان، 1377 ش؛ المصباح المنير، الفيومى (م. 770 ق.)، قم، دارالهجرة، 1405 ق؛ معارف قرآن، محمد تقى مصباح، قم، در راه حق، 1373 ش؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش صفوان داودى، دمشق، دارالقلم، 1412 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ النكت والعيون، الماوردى (م. 450 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1412 ق.
احمد جمالى




[1]. فرهنگ فرزان، ص 270، «تگرگ»؛ الرائد، ج 1، ص 373، «البَرَد»؛ المصباح، ص 43، «برد».
[2]. الصحاح، ج 1، ص 105؛ تاج العروس، ج 1، ص 200، «حبّ»؛ لسان العرب، ج 3، ص 85، «برد».
[3]. مجمع البيان، ج 7، ص 258 ؛ مفردات، ص 42، «برد».
[4]. مجمع البيان، ج 7، ص 232؛ غريب القرآن، ص 185؛ مجمع البحرين، ج 1، ص 179.
[5]. التبيان، ج 1، ص 309.
[6]. الميزان، ج 15، ص 121 ، 137.
[7]. التبيان، ج 7، ص 446 ـ 447؛ تفسير قرطبى، ج 12، ص 289؛ فتح القدير، ج 4، ص 41 ـ 42.
[8]. تفسير ثعالبى، ج 4، ص 193؛ فتح القدير، ج 4، ص 41؛ الميزان، ج 15، ص 137.
[9]. مجموعه آثار، ج 7، ص 309 ، 374، «باد و باران در قرآن».
[10]. جامع البيان، ج 18، ص 205؛ تفسير قرطبى، ج 12، ص 289؛ تفسير ثعالبى، ج 4، ص 193؛ التبيان، ج 7، ص 447.
[11]. بحارالانوار، ج 56، ص 363.
[12]. الكافى، ج 8، ص 240.
[13]. تفسير قرطبى، ج 12، ص 289.
[14]. جامع البيان، ج 18، ص 205؛ التبيان، ج 7، ص 447؛ مجمع البيان، ج 7، ص 259.
[15]. جامع البيان، ج 14، ص 205؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 602؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 154.
[16]. تفسير قرطبى، ج 10، ص 154؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 114.
[17]. معارف قرآن، ج 1، ص 263.
[18]. تفسير عياشى، ج 2، ص 25؛ الصافى، ج 2، ص 229.
[19]. مجمع البيان، ج 4، ص 723؛ الصافى، ج 2، ص 229.
[20]. تفسير ماوردى، ج 5، ص 247؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 132.
[21]. جامع البيان، ج 26، ص 265؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 41؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 114.
[22]. تفسير قرطبى، ج 13، ص 33؛ فتح القدير، ج 4، ص 76.
[23]. تفسير قرطبى، ج 15، ص 222؛ فتح القدير، ج 4، ص 441.
[24]
. فرهنگ لاروس، ج 1، ص 700، الرائد، ج 1، ص 584، «الثلج».

 

جمعه 21 مهر 1391  6:18 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بركت

بركت

محمد مؤذني

 

كلمات كليدي :

قرآن، بركت، فضل، خير، رحمة
"برکت" در أصل "بَرْك" به معنی سينه شتر میباشد، یعنی شتر سينه خود را به زمين زد، سپس اين كلمه به معنى دوام و رشد آمده و بركت در إصطلاح يعنى استقرار خير از سوی خداوند، در يك چيز.[1]

ارتباط معنای لغوی با إصطلاحی

چون سینه در هنگام نشستن و برخاستن شتر مقدم بربقیۀ اعضاء است و اینکه شتر مهمترین راه کسب روزی در بین اعراب است، به عنوان مصداق روشنی از خیر میباشد[2] و لذا در مورد هر نعمتی که با دوام باشد استعمال شده است.

نسبیت برکت

معنای برکت مانند امور نسبی است یعنی به حسب غرضی که در آن نهفته است مختلف میگردد، چون خيريت هر چيزى به حسب آن غرضى است كه متعلق به آن مى‏شود مثل غذا خوردن که اغراض متعددی مانند: سیری، سلامتی، إستشفاء و...را میتوان از آن اراده نمود و لذا چون غرض از دين تنها و تنها سعادت معنوى و يا حسى منتهى به معنوى است، لذا مقصود از بركت در لسان دين، آن چيزى است كه در آن خير معنوى و يا مادىِ منتهى به معنوى باشد.[3]

اقسام برکت

«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض‏ »[4]
«و اگر اهل آباديها، ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند،بركات آسمان و زمين را بر آنها مى‏گشوديم‏»
بنا بر این آیه، برکات به دو قسم تقسیم میشود:
1- برکات آسمانی(بركات معنوى‏):[5]
بركات آسمانی عبارت است از توجّهات معنوى و رحمتهاى روحانى كه سبب گشايش و خوشى روح و وسعت قلبى و نورانيّت باطنى و استفاضه از فيوضات إلهى مى‏شود.[6]
2- برکات زمینی(بركات مادى یا حسّى): [7]
برکات زمینی برکاتی است که منشأ آنها از زمین است مانند: آب، خاك، هوا، اشجار، زراعات و حيوانات دريايى، صحرايى و هوايى و آنچه مورد استفاده انسانها قرار مى‏گيرد.[8]

مکانهای پر برکت

 

1- كعبه:

یکی از مکانهایی که در قرآن با وصف مبارک از آن یاد شده کعبه میباشد:
«‏إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِين‏ »[9]
«نخستين خانه‏اى كه براى مردم قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكّه است، كه پر بركت..»
كعبه از اين جهت مبارك است كه از نظر معنوى و مادى دارای امتیازات خاصی میباشد، بركات معنوى اين سرزمين و وحدتى كه در پرتو آن مخصوصا در مراسم حج به وجود مى‏آيد بر هيچكس پوشيده نيست، از نظر مادى نیز علی رغم شرایط بد آب و هوایی، اين شهر در طول تاريخ همواره يكى از شهرهاى آباد و پر تحرك و يك مركز آماده براى زندگى و تجارت بوده است.[10]

2- شام:

سرزمین دیگری که برکات الهی شامل آن شده، سرزمین شام است:
«وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِين‏ »[11]
«او و لوط را به سرزمينی كه آن را براى همه جهانيان پربركت ساختيم، نجات داديم‏ »
گرچه نام اين سرزمين صريحاً در قرآن نيامده ولى با توجه به آيه اول سورۀ اسراء معلوم مى‏شود همان سرزمين شام است (که شامل فلسطین، ادن ،سوریه، لبنان بوده) كه هم از نظر ظاهرى پر بركت و حاصلخيز است و هم از نظر معنوى، چرا كه كانون پرورش انبياء بوده است.[12]

3- أرض بيت المقدس:‏

سرزمین بيت المقدس، مکان دیگری است که مشمول برکات الهی شده است:
«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَه ‏»[13]
«پاك و منزّه است خدايى كه بنده‏اش را در يك شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصى كه گرداگردش را پر بركت ساخته‏ايم، برد...»
مسجد الاقصى ‏مکان مقدسى است و سرزمين اطراف آن نيز سرزمينی پر بركت است، اين آیه به بركات مادی یا معنوی این سرزمین اشاره دارد، چرا که اين سرزمين مقدس، در طول تاريخ كانون پيامبران بزرگ خدا، و خاستگاه خدا پرستى بوده است.[14]

4- وادی طور:

از وادی طور نیز در قرآن با وصف مبارک یاد شده است:
« فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَة..»[15]
«هنگامى كه به سراغ آتش آمد، از كرانه راست درّه، در آن سرزمين پر بركت، از ميان يك درخت ندا داده شد..»

زمانهای پر برکت

بعضی از اوقات نیز وجود دارند که در قرآن با وصف "مبارک" از آنها یاد شده است که "شب قدر" بخاطر نزول قرآن که خیر کثیر است از جملۀ آنان به شمار میرود:
« إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ»[16]
«كه ما آن را در شبى پر بركت نازل كرديم‏ »

أشیاء پر برکت

 

1- قرآن:

از جمله چیزهایی که از نگاه خداوند، دارای برکت فراوانی است، قرآن میباشد چرا که در این کتاب آسمانی خير كثير نهفته شده و همواره مردم را به استوارترين راه هدايت نموده و خداوند به وسيله آن، مؤمنان را به راههاى سلامت رهبرى مى‏كند، مردم در امر دنيايشان از آن منتفع شده و در نتيجه صاحب زندگى پاکیزه مى‏گردند. جهل و بخل و كينه از ميانشان رخت بربسته و سعادتمندمى‏گردند و در آخرت از نعمت جاويد برخوردار مى‏شوند.[17]
«وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ »[18]
«و اين كتابى است كه ما آن را نازل كرديم كتابى است پربركت‏»

2- آب:

آب نیز از جملۀ چیزهاییست که خداوند از آن با عنوان "مبارک" یاد نموده است و مباركی آن بدين جهت است كه خيرات آن به زمين و اهل زمين عايد مى‏شود.[19]
«وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكا »[20]
«‏و از آسمان، آبى پربركت نازل كرديم ‏»

افراد پر برکت

خداوند در قرآن به برخی از افراد توجّه خاصی نموده و آنها را مشمول برکات خود نموده است:

1- نوح و همراهان او:

«قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلى‏ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ..»[21]
«(به نوح) گفته شد: اى نوح! با سلامت و بركاتى از ناحيه ما بر تو و بر تمام امتهايى كه با تواند، فرود آى!..»
در این آیه مراد از بركات، که نصیب نوح و همراهان او شده، مطلق نعمت‏ها در زندگى نيست، بلكه خصوص آن نعمت‏هايى است كه آدمى را به سعادت رسانيده است.[22]

2- ابراهیم و اسحاق و خاندان آنها:

ابراهیم و خاندان او نیز از جمله افرادی بودند که برکات خداوند شامل حال آنها شد:
« سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِيم‏.. وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى‏ إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ »[23]
« سلام بر ابراهيم!.. ما به او و اسحاق بركت داديم و از دودمان آن دو، افرادى بودند نيكوكار و افرادى آشكارا به خود ستم كردند»
دراين آيه، سخن از بركتى است كه خدا به ابراهيم و اسحاق ارزانى داشت، این آیه فعل«بارَكْنا»به صورت مطلق ‏آمده و معنى عموم را مى‏رساند، بنابراين بركت در همه چيز را شامل مى‏شود، در عمر و زندگى، در نسلهاى آينده،در تاريخ و مكتب و ..،و گفته شد که‏ این کلمه در مورد هر نعمتی که با دوام باشد استعمال میشود و لذا این آيه اشاره به دوام نعمتهاى الهى بر ابراهيم و اسحاق (و خاندانشان) مى‏باشد و از بركاتى كه خداوند به آنها داد اين بود كه تمام انبياى بنى اسرائيل از دودمان اسحاق به وجود آمدند.[24]

3- موسی:

موسی(ع) نیز از شخصیّتهایی است که برکت خداوند شامل او گردیده است:
«فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِين‏»[25]
« هنگامى كه نزد آتش آمد، ندايى برخاست كه مبارك باد آن كس كه در آتش است و كسى كه در اطراف آن است..»
صاحب مجمع در تفسیر« مَنْ حَوْلَها » آورده است که مراد، حضرت موسی است.[26]

4- عیسی:

عیسی(ع) نیز از جانب خداوند منشأ برکات فراوانی بوده است:
« وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْت »[27]
‏«و مرا- هر جا كه باشم- وجودى پر بركت قرار داده‏ »
معناى مبارك بودن‏ او این است که براى مردم منافع بسيار دارد، علم نافع به ايشان مى‏آموزد و به عمل صالح دعوتشان مى‏كند و به ادبى پاكيزه‏تر تربيتشان مى‏كند و كور و پيس را شفا داده، اقويا را اصلاح و ضعفا را تقويت و يارى مى‏كند.[28]

عوامل برکت

برکات الهی، هدیه هایی است که خداوند از روی فضل، برای بندگان خود در نظر گرفته است، امّا این برکات بر اساس نوع و میزان عملکرد بندگان و آمادگی آنها، به ایشان میرسد و لذا باید شرایط را برای دریافت برکات فراهم نموده تا بهرۀ بیشتری ببریم،[29] عواملی که انسان را در این زمینه یاری میکنند عبارتند از:

1- ایمان و تقوا:

«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض »[30]‏
«و اگر اهل آباديها، ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى‏گشوديم ‏»
چرا که اهل ايمان و تقوا نعم الهى را وسيله عبادت‏ و اطاعت‏ میکنند، ولی کفار آن را در راه معصیت خرج می کنند[31]

2- إستغفار:

برای دریافت برکات الهی باید موانع را از سر راه برداشت، یکی از وسایل این کار استغفار است:
«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهارا »[32]
«به آنها گفتم: از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است ،تا بارانهاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد!»
امام علی(ع)در این باره فرمودند:
«وَ قَد جَعلَ اللّهُ الاستِغفارَ سَبَباً لِدُرر الرّزق وَ رَحمَة الخلق...»[33]
«خداوند إستغفار را وسیلۀ دائمی فروریختن روزی و موجب رحمت به خلق قرار داد... »

پی نوشت ها:

[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ المفردات في غريب القرآن، دار العلم الدار الشامیة، دمشق بیروت، چاپ یکم،1412ق، تحقیق: صفوان عدنان داودی، ص 119؛ و ابن منظور، محمدبن مکرم؛ بیروت ،دار صادر،1414 لسان العرب، ج‏10، ص 395 
[2] مصطفوی، حسن؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه ونشر کتاب،1360 ش، ج‏1، ص 259
[3]. طباطبائی، سیّد محمد حسین؛ ترجمه الميزان، سیّد محمد باقر موسوی همدانی، قم، دفترانتشارت اسلامی جامعۀ مدرسین،1374 ش،چاپ پنجم،ج‏7ص389و 390
[4] . أعراف‏/ 96
[5]. مکارم شیرازی،ناصر؛ تفسير نمونه، دارالکتب الاسلامیه،1374 ش، چاپ اول ، ج‏6، ص 266
[6] مصطفوی، حسن؛  تفسير روشن، تهران، مرکز نشر کتاب، 1380 ش، چاپ اول، ج‏9، ص 71
[7] تفسير نمونه، ج‏6، ص 266؛ و ترجمه الميزان، ج‏7ص 389
[8]. تفسير روشن، ج‏9، ص 71
[9] آل‏عمران/ 96
[10]. تفسير نمونه، ج‏3، ص 14
[11] الأنبياء/ 71
[12]. تفسير نمونه، ج‏13، ص 452.  و صادقى تهرانى، محمد؛ الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن، قم، انتشارات فرهنگ اسلامى، 1365 ش، چاپ دوم ،ج‏19، ص 331
[13]. الإسراء/ 1
[14]. تفسير نمونه، ج‏12، ص 10
[15]القصص/‏ 30
[16].الدخان/‏3
[17]. ترجمه الميزان، ج‏7، ص 387
[18]. الأنعام/ 92
[19]. ترجمه الميزان، ج‏18، ص 509
[20]. ق/ 9
[21] هود/ 48
[22]. ترجمه الميزان، ج‏10، ص 358
[23] صافات‏/ 109و 113
[24]. تفسير نمونه، ج‏19، ص130
[25]. نمل‏/ 8 ‏
[26]. طبرسی ،فضل بن حسن؛ مجمع البيان في تفسير القرآن،تهران ،انتشارات ناصر خسرو،1372 ش، چاپ سوم، ج‏7، ص 330
[27]. مريم / 31
[28]. ترجمه الميزان، ج‏14، ص 61
[29]. تفسير روشن، ج‏9، ص 71
[30]. أعراف‏ 96
[31]. طيب، سيد عبد الحسين؛ أطيب البيان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات اسلام، 1378 ش،چاپ دوم، ج‏5، ص 398
[32]. نوح‏10 تا13
[33]. قمی مشهدی، محمدبن محمدرضا؛ تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، سازمان چاپ و انتشار وزارت ارشاد، تهران،1368 ش، چاپ اول، ج‏13، ص 454

 
جمعه 21 مهر 1391  6:19 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آفرينش آسمانها و زمين نشانه قدرت و عظمت خدا

آفرينش آسمانها و زمين نشانه قدرت و عظمت خدا

فرج الله فرج اللهى
نشانه هاى خدا در قرآن(6)

آفرينش و برپائى اينهمه كهكشانها و كرات بى شمار با آن منابع بى پايانش براى بشر, بدون ستون و پايه, كار غير خدا نمى تواند باشد.
در ادامه بحث پيرامون ((نشانه هاى خدا در قرآن)), در شماره گذشته, به مسإله ((معيار انتخاب همسر)) و ((موانع ازدواج)) پرداختيم و اينك بررسى آياتى كه خداوند آنها را از نشانه هاى عظمت و قدرت خود معرفى كرده, مى پردازيم:
يكى از آياتى كه در آنها از نشانه هاى خدا بحث شده, آيه بيست و دوم سوره روم است كه اشاره به خلقت آسمانها و زمين و اختلاف زبانها و رنگهاى گوناگون انسانهاست. و به عبارت ديگر آيه اى كه هم اشاره به نشانه هاى آفاقى و هم به نشانه هاى انفسى مى كند و مى فرمايد:
((و من آياته خلق السموات و الارض و اختلاف إلسنتكم و إلوانكم ان فى ذلك لايات للعالمين)) 1.
((از نشانه هاى خدا آفرينش آسمانها و زمين و تفاوت زبانها و رنگهاى شماست. در اين, نشانه هائى است براى عالمان)).
آسمانى كه با آنهمه كرات و منظومه ها و كهكشان هايش كه فكر بشر از درك عظمت آنها عاجز است, و هرقدر علم پيشرفت مى كند, نكات تازه اى براى بشر كشف مى شود و پى به عظمت آن مى برد, از نشانه هاى بارز خداى جهان آفرين است.
((روزى بود كه انسان با چشم غير مسلح شمارش ستارگان را به پنج يا شش هزار مى رساند ولى با به وجود آمدن تلسكوپهاى قوى و با عظمت, شمارش تعداد ستارگان آسمان رو به فزونى نهاد تا جائى كه امروزه كهكشان ما كه يكى از كهكشانهاى بى شمار آسمان است, مى گويند بيش از يكصد ميليون ستاره دارد كه خورشيد ما با عظمت خيره كننده اش يكى از ستارگان متوسط آن به شمار مىآيد و غير از خدا هيچ كس از تعداد آنها خبر ندارد)) 2.
همچنين هر قدر علوم طبيعى, زمين شناسى, گياه شناسى و ... پيشرفت مى كند, كشفيات تازه اى درباره آفرينش زمين به دست مىآيد كه هركدام آيت و نشانه اى از نشانه هاى عظمت و قدرت خداست.
هدف از آفرينش آسمانها و زمين چيست؟
آيا مى شود گفت آفرينش آسمانها و زمين با آنهمه كهكشانها و اقمار متعدد و بى شمارى كه دارند, به طور اتفاقى به وجود آمده اند؟ يا بيهوده خلق شده اند؟. كه چنين چيزى را هيچ عقلى باور نمى كند چرا كه كار بيهوده از حكيمى مطلق مانند خداوند بزرگ صادر نمى شود. پس خلقت اينهمه كهكشانها هدفى را دنبال مى كند كه خود خلاق عالم در آيات متعددى اشاره به هدف از آفرينش آنان مى نمايد كه از جمله آنها هدف از خلقت ماه و خورشيد كه هركدام جزئى از اجزاى كهكشانهاى آسمانها مى باشند.
حركت ماه و خورشيد امر ساده و آسانى نيست زيرا آفتاب در طلوع خود كارها را از دو جهت شروع مى كند: از جهتى موجودات زنده را در هوا و دريا به حركت درمىآورد و از جهتى با نور خود پرندگان و چرندگان و ساير جانداران را به راه انداخته و براثر حرارت آن, زمين براى حيات و زندگى آماده مى شود. و اگر از ديدگاه يك دانشمند طبيعى بنگريم تمامى جزر و مد درياها و رودخانه ها را منتسب به آن مى دانند و عمل اختلاط آب و هوا و خاك را فراهم مى نمايد.
و اگر از نظر يك حسابگر نگاه كنيم, براى حفظ اوقات و نوع حسابهاى بشر مادى بهترين ساعت كوك شده آسمانى است كه براى همه دنيا و به جاى عقربه ساعت حركات آن را به خود مى گيرد كه اهل هر لغت و زبانى مى تواند بخواند چنانكه خداوند متعال مى فرمايد:
((هو الذى جعل الشمس ضيإ و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب...)) 3.
((اوست كه خورشيد را روشنائى و ماه را نور قرار داد, و براى آن منزلگاههايى مقدر كرد تا عدد سالها و حساب[كارها] را بدانيد خداوند اين را جز به حق, نيافريده است...)).
و همچنين در آيه بعدى مى فرمايد:
((مسلما در آمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمانها و زمين آفريده, نشانه هائى است براى آنها كه پرهيزكارند..)) 4.
مى دانيم كه آمار و ارقام و حساب و تاريخ روز و ماه و سال چه اهميتى در زندگى بشر دارد چرا كه بشر براى قراردادها و فعاليت هاى اجتماعى, سياسى, تجارى و اقتصادى و كشاورزى و ساير امور زندگى نياز به نظم دارد. و اين نظم نعمتى براى بشر از طرف پروردگار است. اهميت اين نعمت وقتى روشن مى شود كه زندگى را بدون آن بررسى نمائيم مثلا فكر كنيم كه اگر خورشيد شبها هم مى تابيد, همه چيز در اثر گرماى حاصل از آن ذوب مى شد و يا اصلا نمى تابيد همه چيز يخ مى زد و ....
همچنين مى شود گفت ماه, يك تقويم طبيعى است كه حتى بى سوادان هم از آن استفاده مى نمايند (چنانكه مى بينيم احكام شرعى هم با ماه هاى قمرى قابل اجرا است) در صورتى كه از تقويم هاى ساخته و نوشته بشر فقط كسانى استفاده مى نمايند كه سواد داشته باشند.
امام زين العابدين على بن الحسين(ع) هنگام نگاه كردن به ماه مى فرمود:
((إيها الخلق المطيع الدائب السريع, المتردد فى منازل التقدير, المتصرف فى فلك التدبير, آمنت بمن نور بك الظلم, و إوضح بك البهم, و جعلك آيه من آيات ملكه, و علامه من علامات سلطانه....)) 5.
((اى موجود فرمانبردار, اى دونده سريع, اى گردش كننده درگذرگاه تقدير, اى تصرف كننده در فلك و چرخى كه جاى تدبير و نظم امور است, ايمان آوردم به آنكس كه از فروغ تو تيرگيها را روشن ساخت و در سايه تو غبار ابهام را از كوه و دشت بزدود و تو را نشانه اى از نشانه هاى محكم خويش قرار داد و علامتى از علامتهاى قدرت و سلطنت خود معرفى كرد..)).
البته اينها نمونه هائى از كهكشانها و اجزاى بى شمار آسمان و زمين بود كه به عنوان مثال آورده شد. و گرنه نعمتهاى خداوندى قابل شمارش نيست و مرغ فكر بشر از پرواز به آسمان آنها عاجز است زيرا كه بشر ناقص نمى تواند نعمتها و نشانه هاى خداى كامل را بيان كند.

قيام آسمان و زمين به فرمان خدا

جالب اين است كه خداوند متعال يكى از نشانه هاى قدرت خود را در آيه بيست و پنجم سوره روم; قيام و برپائى آسمانها و زمين به امر خود مى داند و متذكر مى شود كه قيام آسمانها و زمين بدون پايه و تكيه گاهى, به امر او مستقر و پابرجا هستند چرا كه مى دانيم براى ساختن يك ساختمان يا پروژه معمولى چه ستونها و پايه هاى محكم آهنى و يا بتونى لازم است تا آن بنا سرپا بايستد كه اگر آن پايه ها نباشد, اصلا امكان سرپا ايستادن بنا نيست چنانكه خالق قادر مى فرمايد:
((و من آياته إن تقوم السمإ و الارض بإمره ثم اذا دعاكم دعوه من الارض اذا إنتم تخرجون)) 6.
((از آيات او اين است كه آسمان و زمين به فرمان او برپاست. سپس هنگامى كه شما را[در قيامت] از زمين فرا مى خواند, ناگهان همه خارج مى شويد)).
((تعبير به ((قيام)) تعبير لطيفى است كه از حالات انسان گرفته شده, چرا كه بهترين حالات انسان براى ادامه فعاليتها حالت قيام(ايستاده) است كه در اين حال قادر به انجام همه حوائج خود مى باشد و به اطرافش تسلط كامل دارد.
و تعبير ((امر)) اشاره به نهايت قدرت خداست كه براى ادامه حيات و نظم اين جهان پهناور تنها يك فرمان او كافى است)) 7.
مسلم است كه آسمانها و زمين به اين پهناورى و عظمت, ميليونها سال است كه هركدام با نظم خاصى به گردش خود ادامه مى دهند و اختلالى به وجود نيامده, خالق توانائى چون خداوند دارد. و برپائى اينهمه كرات و كهكشانها بدون ستون و پايه كار غير خدا نمى تواند باشد.
جالبتر اين كه اين نظم و ترتيب آسمانها و زمين علاوه بر منافع بى شمارى كه براى بشر دارد, پيامى هم دارد و آن اين كه انسانها هم بايد در تمام كارهاى خود نظم داشته باشند. حتى در خواب و خوراك و زندگى خصوصى و مشترك زيرا بدون اقامه دليل و برهان اين مسإله براى همگان تجربتا ثابت شده است كسانى كه در كارها و زندگى روزمره خود نظم دارند, موفق هستند.

پى نوشت:

1. روم: 22.
2. تفسير نمونه, ج16, ص 393 - 394 ذيل آيه.
3. يونس: 5.
4. يونس, 6.
5. صحيفه سجاديه, دعاى 43.
6. روم: 25.
7. تفسير نمونه, ج16, ص 402, ذيل آيه.
جمعه 21 مهر 1391  6:19 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

روز و شب نشانه‏اى از قدرت خدا

روز و شب نشانه‏اى از قدرت خدا

فرج‏اللّه فرج‏اللهى
نشانه‏هاى خدا در قرآن

‏از نشانه‏هاى قدرت و عظمت خداوند قادر و هستى‏بخش، پديده‏هاى آفاقى است كه از جمله آنها مى‏توان به چهار پديده مهم در زندگى بشر، بلكه در همه مخلوقات عالم اشاره كرد كه حركت‏آفرين و نيروبخش و از پرفايده‏ترين و در عين حال محسوس‏ترين پديده‏ها هستند و آنها عبارتند از: شب و روز و آفتاب و ماه كه همه افراد بشر آنها را با چشم خود در طول زندگى هم مى‏بيند و هم حس مى‏كند ولى با كم‏توجّهى يا بى‏توجّهى از كنار آن رد مى‏شود.
همين شب و روز و خورشيد و ماه به ظاهر ساده و عادى (در نظر بشر) كه در پيش چشم ماست، خداوند متعال آنها را از نشانه‏هاى قدرت خود شمرده مى‏فرمايد:
«وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ والنَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ القَمَرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِى خَلَقَهُنَّ....»(1).
«از نشانه‏هاى او شب و روز و خورشيد و ماه است، براى خورشيد و ماه سجده نكنيد براى خدايى سجده كنيد كه آفريننده آنهاست...».
البته قابل ذكر است كه اين آيه يكى از چهار آيه‏اى است كه براى خواننده و شنونده آنها سجده واجب مى‏شود ولى از نظر علماى شيعه فقط براى آخرين جمله آن سجده واجب است(2).

ارتباط چهار پديده‏

اين چهار پديده گرچه در ظاهر مستقل و جداى از هم هستند، و هركدام اسم خاصى دارند، اما چنان ارتباط تنگاتنگى باهم دارند كه اگر از هم جدا شوند، تمام كهكشانها و كرات مختلف دچار اختلال و از هم پاشيدگى مى‏گردد زيرا قطع نظر از همه ارتباطات، در يك نقطه خيلى مهم و حساس و سرنوشت ساز ارتباط آنها اجتناب‏ناپذير است و آن، نظم بخشيدن به جهان هستى است كه هركدام با عمل كردن به وظيفه خود چرخهاى زندگى را به موقع منظم ساخته و به سير طبيعى خود ادامه مى‏دهند. چرا كه تمام كارهاى خالق هستى كه اين چهارتا جزئى از مخلوقات اوست، براساس نظم و آمار و ارقام آفريده شده‏اند. ما به خاطر اختصار در اين شماره به بخشى از فوايد شب و روز مى‏پردازيم.

تعريف شب و روز

ما عادتاً كلمه روز را هنگامى به كار مى‏بريم كه آفتاب به آن قسمت از زمين كه ما زندگى مى‏كنيم، تابيده باشد و كلمه شب را وقتى بكار مى‏بريم كه هوا تاريك باشد، يا دور از خورشد باشد. ولى در واقع جزئى از روز است(3).
برخى نيز مى‏گويند:
كلمه «شب و روز» دو معنى دارد. هنگامى كه از شماره روزهاى يك سال سخن مى‏گوييم، كلمه «روز» را به معنى 24 ساعت به كار مى‏بريم. ولى هنگامى كه در باره شب و روز سخن مى‏گوييم، مقصود ما از روز زمانى است كه ميان برآمدن و فرو رفتن خورشيد فاصله مى‏شود، يعنى مدتى كه خورشيد در بالاى افق ديده مى‏شود.
چون زمين شكل كروى دارد، در يك زمان خورشيد تنها نيمى از آن را روشن مى‏كند. پيوسته در نيمى از كره زمين روز است و در نيم ديگر شب. چون كره زمين دائماً به دور خود مى‏گردد، هر نقطه از آن پياپى از شب به روز و از روز به شب در مى‏آيد.
در خط استوا طول مدت روز و طول مدت شب هميشه با يكديگر برابر است و هر يك از آنها 12 ساعت طول مى‏كشد. خورشيد در ساعت 6 صبح طلوع مى‏كند و در ساعت 6 عصر غروب مى‏كند.
دو روز از سال -روز اول فروردين و روز اول مهر- در سراسر زمين شب و روز با يكديگر برابر مى‏شود. اگر محور زمين نسبت به مدارش بر گرد خورشيد كج نبود، طول مدت شب و طول مدت روز در همه جاى كره زمين پيوسته با يكديگر برابر مى‏شد.
در مدت شش ماه كجى محور زمين چنان است كه قطب شمال زمين به طرف خورشيد متمايل است. در اين شش ماه، ساعات روز در نيمكره شمالى بيش از ساعات روز در نيمكره جنوبى زمين است. روزها در نيمكره شمالى بلندتر از شبها مى‏شود. در اين مدت در جنوب خط استوا شبها درازتر از روزهاست.
در شش ماه ديگر سال، كجى محور چنان است كه قطب شمال كره زمين دور از خورشيد و قطب جنوب آن متمايل به طرف خورشيد قرار مى‏گيرد. آن وقت مدت روشن ماندن نيمكره جنوبى در روز بيشتر مى‏شود. در اين نيمكره روزها درازتر از شبهاست. در اين مدت بالاى خط استوا شبها درازتر از روزهاست. در همه‏جاى كره زمين در پاييز و زمستان شبها درازتر از روزها و در بهار و تابستان روزها بلندتر از شبهاست.
با آنكه در بهار و تابستان روزها درازتر از شبهاست، همه روزها به يك درازى نيستند. در تهران، مثل همه‏جاى كره زمين، در اولين روز بهار طول روز 12 ساعت است. روزها تا اول تير رفته رفته بلندتر مى‏شود. در اول تير فاصله ميان برآمدن و فرو رفتن خورشيد نزديك 15 ساعت است. از اول تير به بعد روزها رفته رفته كوتاهتر و شبها بلندتر مى‏شود.
هرچه به شمال كره زمين نزديكتر شويم طول بلندترين روز سال بيشتر مى‏شود. در شمال مدار، در «سرزمين خورشيد نيمه‏شب» روزها يا هفته‏ها يا ماهها مى‏گذرد و هرگز آفتاب غروب نمى‏كند. قطب شمال شش ماه روز پيوسته دارد و......(4).
برخى از دانشمندان آمد و شد شب و روز را به شبهاى سپيد و روزهاى تاريك در مناطق مختلف اشاره كرده‏اند و نسبت به عرض جغرافيايى هر منطقه متفاوت ارزيابى كرده و به پنج منطقه تقسيم مى‏كنند(5) كه آنهم يكى از نشانه‏هاى قدرت خالق حكيم اين جهان است كه خالق دانا و حكيم مى‏باشد و نمى‏تواند از يك تصادف كور به وجود آمده باشد.

فوايد شب و روز

براى توجه به اهميت و فوايد شب و روز از نظر قرآن كافى است به آيات مختلف قرآن مجيد مراجعه كنيم كه 42 بار شب و روز باهم و شش بار با خورشيد و ماه (هرچهارتا) تكرار شده‏اند و در هر مورد به بخشى از فوايد فراوان آن اشاره شده است كه به عنوان نمونه به چند بخش اشاره مى‏نماييم:
1. ما شب و روز را دو نشانه از نشانه‏هاى خود قرار داديم. سپس تاريكى شب را محو و روشنى روز را كه روشنى‏بخش است، جايگزين كرديم و از اين كار دو هدف داشتيم:
اول اينكه از فضل پروردگارتان بهره‏مند شويد(6) و شبها به استراحت بپردازيد و روزها به تلاش و كوشش و كار. مى‏دانيم كه انسان در برابر نور و روشنائى تمايل به تلاش و كوشش دارد و تمام سلولهاى بدن آماده فعاليت هستند و به همين دليل خواب در برابر نور، مفيد و آرامبخش نيست چرا كه امروز از نظر علمى مسلم است كه خواب در محيط تاريك آرامبخش‏تر و عميقتر است «..شب را مايه آرامش قرار داد..»(7).
ديگر اينكه عدد سالها و حساب و كتاب كارهاى خود را بدانيد(8).
در حديثى از امام باقرعليه السلام نقل شده است:
«تزوّج باللّيل فانّه جعل الليل سكناً».
«مراسم ازدواج را در شب قرار دهيد زيرا شب مايه آرامش است(9)(همان‏طور كه ازدواج و آميزش صحيح جنسى نيز آرامبخش است)(10).
امام زين‏العابدين‏عليه السلام به خدمتكاران دستور مى‏داد كه هرگز به هنگام شب و قبل از طلوع فجر حيوانات را ذبح نكنيد و مى‏فرمود:
«انّ الله جعل الليل سكناً لكلّ شى‏ء».
«خداوند شب را براى همه چيز مايه آرامش قرار داده است»(11).
2. مهم‏تر از همه فوايد شب و روز نظم بخشيدن به امور مى‏باشد كه مانند چتر روى تمامى فعاليتها و تلاش و كوششهاى بشرى سايه افكنده است چنانكه خداى بزرگ به اين مطلب اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد:
«[خداوند] شب و روز را وسيله شمارش سالها و كارها در زندگى شما قرار داد»(12).
همچنين امير مؤمنان‏عليه السلام پس از ضربت خوردن به دست ابن ملجم ملعون، در وصيّت خود به فرزندان برومندش امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام مى‏فرمايد:
«...اوصيكما و جميع ولدى‏ و أهلى‏ و مَن بلغه كتابى‏ بتقوى اللّه و نظم أمركم...»(13).
«...من وصيت مى‏كنم شما و همه اولاد و اهل خود و هر كسى كه اين نامه من به او برسد، به تقواى الهى و نظم امور...».
برهان نظم كه يكى از ادله توحيد است، پايه آن را سه مطلب تشكيل مى‏دهد.
1. هر پديده‏اى براى خود علتى دارد و قانون عليت و معلوليت يك قانون عمومى و همگانى است.
2. پديده‏اى كه در آن نظم و تدبير و سنجش و اندازه‏گيرى به كار برود، نمى‏تواند اثر يك تصادف كور و كر باشد.
3. در جهان هستى تا آنجا كه عقل و دانش بشر از روى آن پرده برداشته است، بجز نظم و دقت چيزى وجود ندارد(14).
با توجه به پديده‏هاى مهم مانند شب و روز و پرفايده بودن آنها، آيا تا به حال از آمد و شد شب و روز كه دائماً از يكى كاسته و بر ديگرى افزوده مى‏شود، و همچنين خورشيد و ماه سئوال كرده‏ايم؟ آيا در مورد نظم بخصوص آنها انديشيده‏ايم كه اين آمد و شد و حركت منظم كه ميليونها سال است از حركت حساب شده خود خارج نشده، براى چيست؟ و كيست كه اينهم دقّت در حركت را به آنها بخشيده است؟ شب با آنهمه تاريك و ظلمانى بودنش مايه آرامش و استراحت انسان و روز مايه حركت و جنب و جوش و تلاش و كوشش و آفتاب و ماه منبع انرژى و نور و... است كه اگر حركت هركدام از اينها بيش از اندازه معيّن بود، چه هرج و مرجى ايجاد مى‏شد و زندگى روز مرّه فردى و اجتماعى دچار مشكلات زيادى شده و چرخهاى زندگى از كار مى‏افتاد. چنانكه در برخى از مناطق جهان مانند مناطق قطبى و سيبرى كه شش ماه شب و شش ماه روز است، مشكلات فراوان وجود دارد و يا مانند كره ماه كه شبهايش معادل 15 شبانه‏روز كره زمين و روزهايش به همان اندازه است، به هيچ‏وجه قابل سكونت نيست زيرا اگر شبها طولانى شود همه‏چيز يخ مى‏زند و همچنين اگر روزهاى داغ و سوزان ادامه داشته باشد، همه‏چيز آتش مى‏گيرد و اين چيزى است كه نمونه ساده آن را در روزها و شبهاى تابستان و زمستان كره خودمان در مناطق مختلف شاهد هستيم كه در اثر طولانى بودن روزهاى تابستان و تابش خورشيد، گرما بيشتر از روزهاى زمستان است.
يك بار ديگر يادآورى مى‏نمائيم كه پديده‏هاى به اين عظمت و سرشار از بركت و نظم كه در اختيار بشر گذاشته شده، نمى‏تواند نشأت يافته از يك تصادف باشد، بلكه از اهميت اينها در حيرت فرو رفته و به عظمت آفريننده حكيم و دانا و قادر آنها اعتراف مى‏نمائيم.
دنباله دارد

پى نوشت :

1) فصّلت: 37.
2) مجمع‏البيان، ذيل آيه. البته علماى اهل سنت بعضيها بعد از تمام شدن آيه 37 سوره سوره فصّلت و بعضيها پس از تمام شدن آيه 37 و 38 واجب مى‏دانند.
3) الموسوعة العربية العالمية، حرف «ى»، اليوم.
4) فرهنگنامه، تأليف بَر، موريس پاركر، ترجمه و تنظيم زير نظر رضا اقصى‏، ج‏10، شب و روز.
5) اى. پرلمن، شناخت نجوم، ص 45، تهران 1345، ترجمه مهندس ثروت شرمينى.
6) اسراء 12.
7) و جعل الليل سَكَناً.(انعام: 96).
8) و لتعلموا عدد السنين و الحساب.(سوره اسراء، آيه 12).
9) تفسير صافى، ذيل آيه.
10) تفسير نمونه، ج‏5، ص 360.
11) تفسير صافى، ذيل آيه.
12) اسراء: 12.
13) دشتى، محمد، ترجمه و شرح نهج البلاغه، نامه 47، ص 558.
14) سبحانى(آيت‏اللّه)، جعفر، راه خداشناسى، ص 99 و 100.
«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِماماً فَعَلَيْهِ أَنْ يَبْدَأَ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ، وَلْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيْرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسانِهِ، وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدَّبُها أَحَقُّ بِالإِجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ».
(فيض الإسلام، ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، حكمت 70، ص 1117).
«هركس خود را پيشواى مردم نمود، بايد پيش از ياد دادن به ديگرى، نخست به تعليم نفس خويش بپردازد. (زيرا اثر سخن كسى كه گفتار و كردارش يكسان باشد، بيشتر است، و مردم در مُخالفت با او نمى‏كوشند) و بايد پيش از ادب كردن و آراستن ديگرى به زبان، به روش(در عمل)؛ خود را ادب و آراسته سازد(مثلاً پيش از آنكه به ديگرى بگويد نماز بخوان تا رستگار شوى، بايد خود نماز بخواند) و آموزنده و ادب كننده نفس خود از آموزنده و ادب كننده مردم به تعظيم و احترام سزاوارتر است(چون پيرو هوا نيست)».
جمعه 21 مهر 1391  6:19 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نشانه هاى خدا در قرآن

نشانه هاى خدا در قرآن

فرج الله فرج اللهى
نشانه هاى خدا در قرآن(1)

خداوند متعال در قرآن مجيد, بيش از يكصد و پنجاه بار از نشانه هاى عظمت و آفريدگارى خود كه در پهنه آسمانها و زمين و اعماق درياها است, به تعبيرهاى مختلف ياد كرده است.

مفهوم نشانه

هر پديده اى نشانه و آدرس خاصى دارد كه انسان با مطالعه آن نشانه و آدرس پى به وجود پديده مى برد و آن را از ساير پديده ها جدا مى كند. همان طور كه انسان با ديدن رنگآميزى ساختمان مى فهمد كه آن ساختمان را يك نقاش رنگآميزى كرده نه يك آهنگر و همچنين برعكس وقتى انسان در و پنجره آهنى را مشاهده مى كند, متوجه مى شود كه كار يك آهنگر است نه نقاش.
نشانه هائى كه در طبيعت وجود دارد هركدام بيانگر پديدآورنده اى است حكيم كه آنها را با نظم و هماهنگى حيرت انگيزى آفريده است.
در قرآن مجيد نيز خداوند بزرگ به وسيله نشانه ها و معجزات خود, بشر را به سوى شناخت يگانه آفريننده جهان رهنمون مى شود چرا كه او خالق تمامى پديده ها است و انسان وقتى رنگآميزى جهان آفرينش را مشاهده مى كند, به وجود يك خالق حكيم ازلى كه اين جهان به اين عظمت را با اين نظم خاص آفريده و آن را به حركت درآورده و سر سوزنى از آن نظم تخطى نمى كند, پى مى برد. خداوند متعال براى راهنمائى بشر, قرآن و آيات آن را به وسيله امين وحى; جبرئيل فرو فرستاده و توسط پيامبر گرامى اسلام(ص) آن را به جهان ابلاغ كرده است. قرآن, همواره آيات و نشانه هاى آفريدگار جهان را كه در عالم هستى وجود دارد; ياد كرده توجه بشر را به آنها جلب مى كند.

موارد استعمال آيه در قرآن

خداوند متعال در قرآن مجيد علاوه بر ساير آيه هاى قرآن كه همه آنها خود نشانه عظمت خداست, يكصد و پنجاه و دوبار سخن از نشان و نشانه ها(آيه و آيات) به ميان آورده و آن را در حالتهاى مختلف (رفع, نصب و جر) و با صيغه هاى (مفرد, تثنيه و جمع) آورده و در موارد مختلف و متعدد بكار برده است. به اين ترتيب كه هفتاد و نه(79) بار با تعبير ((آيه)), دو بار ((آيتك)), يك بار ((آيتين)), هشت بار ((الايات)), سى و شش بار ((و آياته)), يك بار ((و آياتها)), چهارده بار ((و بآياتى)) و يازده بار ((و من آياته))(1).

معناى لغوى ((آيه))

ريشه ((آيه)) از ((تإى)) است كه به معنى تثبيت كننده و بپا دارنده يك شىء است.
((آيه)) در لغت عرب در معانى گوناگونى بكار رفته است:
((آيه)) يعنى علامت و نشانه; و در نوشته اى وقتى جمله اى از جمله ديگر جدا مى شود, به آن ((آيه)) گفته مى شود و همچنين به معنى عبرت هم آمده است(2).
((آيه)) يعنى عبرت و عجائب.
((آيه)) يعنى نشانه واضح و روشن.
و گاهى به معناى كلام مفيد نيز آمده مانند: ((بلغوا عنى و لو بآيه))(3).
همچنين راغب اصفهانى مى نويسد:
((آيه)) يعنى علامت و نشانه آشكارى كه انسان بامشاهده آن به حقيقت چيزى پى ببرد آنچنانكه آن پديده و نشانه; لازم و ملزوم يكديگرند كه هر وقت يكى از آنها را انسان درك بكند, آن ديگرى را نيز درك كرده است. و اين; هم در محسوسات و هم در معقولات آشكار است چنانكه اگر كسى پديده اى را مشاهده كرد, فورا به پديدآورنده آن پى مى برد(4).
همو مى نويسد: به بناى مرتفع و برج بلند و هر جمله اى از قرآن كه دلالت بر حكمى كند, آيه گفته مى شود(5).

معناى آيه در قرآن

هر يك از جمله هاى قرآن مجيد بر اساس تعيين پيامبر گرامى اسلام(ص), ((آيه)) ناميده مى شود و همان طورى كه هر پديده اى از طبيعت, آيت و نشانه اى از خداست, هر جمله اى از قرآن نيز نشانه اى از قدرت و حكمت بالغه الهى است.
((آيه)) در قرآن به معانى مختلف در موارد گوناگون بكار رفته است كه ما به عنوان نمونه به چند مورد از آنها اشاره مى كنيم:
((آيه)) به معناى ((كتاب الله)) يعنى قرآن بكار رفته است(6).
((آيه)) به معناى معجزه(7) آمده است. چنانكه مرحوم طبرسى ((آيات)) را به معناى معجزه گرفته و مى نويسد: ((آيات يعنى (خدا به پيامبر گرامى اسلام(ص) مى فرمايد) غير از قرآن, معجزات ديگرى نيز براى حقانيت تو نازل كرده ايم))(8).
و نيز به معناى حجت و بينه آشكار(9) آمده, مانند: انشقاق قمر, و آيات قرآن و ساير معجزات.
و همو مى نويسد:
((آيه)) نشانه اى است كه در آن عبرت و حجت باشد, حجت و بينه اى كه جدا كننده و آشكار كننده قضيه صادقه از كاذبه و جدا كننده حق از باطل باشد(10).
مرحوم شيخ طوسى نيز مى نويسد: ((آيه)) به معناى عبرت است(11).
((آيه)) يعنى نشانه ها و حجتهاى آشكار مانند: حجرالاسود, مقام ابراهيم و حطيم(12). و همچنين آيه 101 و 108 سوره اسرإ كه اشاره به يد بيضاى حضرت موسى(ع) و عصاى آن حضرت و.... دارد.
و به معناى عجائب و عبرت نيز آمده مانند: آيه ((لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين))(13). ((در (داستان) يوسف و برادرانش, نشانه ا[ى هدايت] براى سوال كنندگان بود!)).
گاهى به معناى ساختمان مرتفع و برجهاى بلند نيز آمده است مانند آيه: ((إتبنون بكل ريع آيه تعبثون)) كه در مورد قوم عاد خداوند به كژيها و اعمال نادرست آنها اشاره كرده مى فرمايد: ((آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوا و هوس مى سازيد))(14).
خلاصه اين كه در تمامى موارد يك معنا حتمى است و آن اين است كه معناى ((آيه)) همان ((نشانه و آدرس و تابلوئى)) است كه انسان و هر بيننده ديگرى را به پديده اى رهنمون مى شود.
علت اين كه باتعبير ((آيه و آيات و ...)) جمله هاى قرآن را ((آيه)) گفته اند, اين است كه طبق آيه پنجاه و سه(53) سوره فصلت (سنريهم آياتنا فى الافاق و فى إنفسهم), سيارات و كهكشانها و درياها و آسمان و زمين و موجودات آنها و خود انسان كه شاهكار خلقت و تمامى جهان به طفيلى وجود او پا به عرصه وجود گذاشته, همه و همه نشانه اى از قدرت نمائى آفريدگار جهان است به منظور تصديق پيامبر(ص) و نهايتا شناخت خداى هستى بخش.

پینوشتها

1. استخراج از رايانه - و محمد اسماعيل ابراهيم, معجم الالفاظ و الاعلام القرآنيه, ط 2, دارالفكر العربى.
2. لويس معلوف, المنجد.
3. طريحى, مجمع البحرين, ج1.
4. راغب اصفهانى, المفردات فى غريب القرآن, ص 33.
5. همان.
6. آل عمران: 113, نسإ: 140 و يونس: 1.
7. سوره بقره: 99.
8. مجمع البيان و جوامع الجامع, ذيل آيه.
9. يس: 41, جاثيه: 4, 6, 8 و 25.
10. طبرسى, مجمع البيان, ذيل آيه 99.
11. طوسى, تبيان, ذيل آيه 99 سوره بقره.
12. حطيم: ازدحام. بين در كعبه و حجرالاسود را ((حطيم)) مى گويند. چون هنگام طواف, ازدحام جمعيت در آن جا زياد است. (تفسير نمونه, ذيل آيه 97 آل عمران).
13. يوسف: 7.
14. تفسير نمونه, ج15, ص 292, ذيل آيه 128 سوره شعرإ.
جمعه 21 مهر 1391  6:19 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : باران و تأويل نشانه شناختي پديدارها در قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

  عنوان مقاله : نظریه تکامل و قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

جمعه 21 مهر 1391  6:19 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

الخلق والتسوية في القرآن الكريم

الخلق والتسوية في القرآن الكريم

بقلم: غالب حسن الشابندر
[ 1 ]

نلتقي على صفحات القرآن الكريم بمركب متنوع من الكلمات التي تدل على أنماط الوجود الكوني، وتشير إلى حركة المخلوق وعلاقاته وسيرته، ونظرة سريعة إلى هذا المركب من الكلمات، تبين لنا بوضوح عن مدى النظرة القرآنية الشاملة للكون وعن عمق وفائه الفذ في التعبير عن أشكال وألوان الفعل في هذا المضمار الحيوي، ومزيداً من التعمق في المركّب المذكور يضطرنا إلى التعامل مع كل حدث كوني عبر مراحل ومراتب، فليس الحدث الكوني لحظة من التحقق الجاهز، الخامل، المنتهي، وإن كان الإنسان في سيرته هذه يكدح صوب الله، فإن كل مفردة كونية ثروة من الآفاق والتجليات المتدفقة بالجدّة!!.
وفي الواقع إن إمعان النظر في الموجودات في أفق الإمكان بالمعنى الفلسفي؛ إنما هو مجرّد نظر تصوري بحق، ولا ينفع في اكتشاف حيوية الكون الذي يحيط بنا والذي نعيش فيه، أن المطلوب هو النظر في الواقع المجسّد، الواقع المطروح، أي الكون...، هذه المفردات التي يتجه الحس إليها والتي تتبدّى للحس بدورها هي الأخرى... هذا المركب أو من حالات هذا المركب هي (خلق، أبدع، أنشأ، جعل، سوى، قدّر، برأ، ذرأ، خطر، صنع، بدأ.. ).
مرة أخرى أقول: إن فهم هذا المركب يتأتى من خلال عملية تطبيقية على هذا الكون المجسّد، وليس من خلال التأمل النظري البحت في الوجود.

[ 2 ]

الخلق هو الإيجاد في اللغة، وفي تهذيب اللغة للأزهري: الخلق: ابتداع الشيء على مثال لم يسبق إليه، وقد قال أبو بكر الأنصاري: الخلق في كلام العرب على ضربين، الإنشاء على مثال أبدعه، وفي مفردات الراغب: الخلق: أصله التقدير المستقيم ويستعمل في إبداع الشيء من غير أصل إلا احتذاء. وفي مقاييس اللغة: خلق: أصلان، أحدهما: تقدير الشيء..
وفي معجم ألفاظ القرآن؛ خلق الشيء يخلقه خلقاً: أبدعه من غير أصل ولا احتذاء، وخلق الشيء يخلقه: صوّره، يقال: خلق الأديم إذا قدّره كما يريد قبل القطع، أي قاسه ليقطع منه قربة أو ما أشبه. واستعمل القرآن (الخلق) للإشارة إلى المعنى المصدري كما في قوله (ما أشهدتهم خلق السماوات والأرض ولا خلق أنفسهم) (سورة الكهف: 51)، وللدلالة على المخلوق كما في قوله تعالى: (وزادكم في الخلق بسطة)(سورة الأعراف: 69)، وفي ما يصلح للمعنى المصدري معنى المخلوق كما في قوله تعالى: (إن في خلق السماوات والأرض واختلاف الليل والنهار لآيات لأولي الألباب) (سورة آل عمران: 190).
وفي الحقيقة إن الأصل في (خلق) كما في المعاجم هو (التقدير)، وهذا قبل التنفيذ كما هو معلوم، فقد جاء في الفروق اللغوية (الفرق بين الفعل والخلق والتغيير إلى الخلق في اللغة التقدير، يقال: خلقت الأديم إذا قدّرته حقّاً أو غيره وخلق الثوب وأخلق لم يبق منه إلا تقديره.
فالخلق حسب هذا المنطق قبل التنفيذ، لأنه تقدير؛ أي تشخيص خصائص وأبعاد وطبائع، وهكذا!! ولكن في القرآن الكريم نلتقي بدخول الفعل (خلق) وهي تشير إلى واقع مجسّد... كما أن كلمة (خلق) في القرآن تأتي وهي تعطي معنى الإيجاد الفعلي!!
قال تعالى: (الحمد لله الذي خلق السماوات والأرض... ) (سورة الأنعام: 1).
قال تعالى: (إن عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهراً في كتاب الله يوم خلق السماوات والأرض منها أربعة حُرم) (سورة التوبة: 36).
قال تعالى: (خلق الإنسان من نطفة فإذا هو خصيم مبين) (سورة النحل: 4).
قال تعالى: (خلق كل دابة من ماء) (سورة النور: 45).
قال تعالى: (وهو الذي خلق من الماء بشراً) (سورة الفرقان: 54).
فالخلق هنا الإيجاد بلا أدنى شك، ولما كان الأصل هو (التقدير)، نستطيع أن نقول: وكما استظهر بعضهم أن الخلق في القرآن هو الإيجاد وفق خصائص معينة أو محددة تتطابق مع إرادة قاضية قاصدة!!
هذا هو مدلول (خلق) في الكتاب العزيز.
ولكن معنى (خلق) لا تعني الإيجاد الفوضوي، الإيجاد الكيفي، بل بلحاظ خصائص معينة، وهذا الخلق على ضربين:
أحدهما: إيجاد على نحو مخصوص من مادة سابقة.
قال تعالى: (خلق الإنسان من نطفة... ) (سورة النحل: 4).
قال تعالى: (ومن آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً... ) (سورة الروم: 21).
قال تعالى: (والذي خلق الأزواج كُلها... ) (سورة الزخرف: 12).
ثانيهما: إيجاد على نحو مخصوص من غير سابقة..
قال تعالى: (خلق السماوات والأرض بالحق) (سورة الأنعام: 73).
وكل الآيات التي تتحدث عن خلق السماوات والأرض إنما تشير إلى ابتداعها حيث لم تكن موجودة...
وهنا ملاحظة دقيقة.. إن هذا لا يعني أن السماوات والأرض مخلوقة من عدم، بل هي مسبوقة بعدم، وفارق كبير بين المعنيين.

[ 3 ]

الخلق أو الإيجاد وفق خصوصيات معينة تتصل بشبكة من العمليات الأخرى، الخلق بداية المشروع، حيث هناك التسوية...
قال تعالى: (... كان علقة فخلق فسوى) (سورة القيامة: 38).
قال تعالى: (سبح اسم ربك الأعلى، الذي خلق فسوّى) (سورة الأعلى: 2).
قال تعالى: (أكفرت بالذي خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سواك رجلا) (سورة الكهف:37).
قال تعالى: (الذي خلقك فسوّاك... ) (سورة الانفطار: 7).
قال تعالى: ( وبدأ خلق الإنسان من طين، ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين، ثم سوّاه ونفخ فيه من روحه وجعل لكم السمع والأبصار والأفئدة قليلاً ما تشكرون) (سورة السجدة:9).
قال تعالى: (الذي خلقك فسوّاك... ) (سورة الانفطار:7).
وفي الحقيقة لنا هنا ملاحظة دقيقة، أن التسوية مع الخلق في الآيات القرآنية تأتي بعده دائماً!!،وهذا واضح حسّاً من الآيات السابقة، فما من تسوية إلا وأتت بعد عملية الخلق، وهذا التعاقب موجود حتى مع الذكر المباشر لعملية الخلق.
قال تعالى: (ثم استوى إلى السماء فسوّاهن سبع سماوات) (سورة البقرة: 29).
قال تعالى: (ونفس وما سوّاها، فألهمها فجورها وتقواها) (سورة الشمس: 8).
فالتسوية بعد الخلق، أي تحققت بعد الخلق، إنها مضافة إليه، تقع على امتداده، يفيده حركة واتصالاً في عالم الكون...

ولكن ما هي التسوية؟!.

في الحقيقة أن الأصل اللغوي لفعل (سوّى) يدل على الاستقامة والاعتدال بين شيئين وسواه، كما في مصباح اللغة: ماثلة وعادلة. وفي مفردات الأصفهاني: المساواة هي المعادلة المعتبرة بالذرع والوزن والكيل... واستوى يقال على وجهين وهما: يسند إليه فاعلان فصاعداً، نحو استوى زيد وعمرو في كذا أي تساويا وقال: (لا يستوون عند الله) (سورة التوبة: 19)، والثاني أن يقال لاعتدال الشيء في ذاته نحو (ذو مرّة فاستوى) (سورة النجم: 6)، وقال (فإذا استويت أنت.. لتستووا على ظهوره، فاستوى على سوقه) (سورة المؤمنون: 28)، والسوي يقال فيما يصان عن الإفراط والتفريط من حيث القدر والكيفية، قال تعالى: (ثلاث ليال سوّياً) (سورة مريم: 10)، وقال تعالى: (... من أصحاب الصراط السوي) (سورة طه: 135)، ورجل سوي استوت أخلاقه وخلقه عن الإفراط والتفريط... وقوله: (فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسوّاها) (سورة الشمس: 14) أي سوّى بلادهم بالأرض.
وفي الصحاح: السواء: العدل، وسواء الشيء وسطه. وفي مقاييس اللغة: سوّى: أصل يدل على استقامة واعتدال بين شيئين.
من هذا البيان يتضح لنا أن التسوية هي:
1- ساوى الشيء الشيء أي عادله: (حتى إذا ساوى بين الصدفين قال أنفخوا) (سورة الكهف: 96).
(قل هل يستوي الأعمى والبصير) (سورة الأنعام: 50).
(لا يستوي القاعدون من المؤمنين غير أولي الضرر والمجاهدون في سبيل الله) (سورة النساء: 95).
(مثل الفريقين كالأعمى والأصم والبصير والسميع هل يستويان مثلاً) (سورة هود: 24).
(أجعلتم سقاية الحاج وعمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله واليوم الآخر وجاهد في سبيل الله لا يستوون) (سورة التوبة: 19).
فالتسوية هنا هي التعاون والتماثل، وموضوعنا ليس هنا بطبيعة الحال.
2- التسوية اعتدال الشيء في ذاته: (ذو مرة فاستوى) (سورة النجم: 6).
(ولما بلغ أشده واستوى آتيناه حكماً وعلماً) (سورة القصص: 14).
(لتستووا على ظهوره) (سورة الزخرف:130).
(استوت على الجودي) (سورة هود: 44).
فالتسوية هنا، استقرار، اعتدال، وذلك في خصوص شيء واحد.
3- التسوية من استوى إلى الشيء، أي انتهى إليه وقصده: (ثم استوى إلى السماء فسوّاهن سبع سماوات) (سورة البقرة: 29).
(ثم استوى إلى السماء وهي دخان) (سورة فصلت: 11).
4- التسوية من استوى على، أي سيطر أو استولى أو استقر: (ثم استوى على العرش يغشي الليل النهار يطلبه ) (سورة الأعراف: 54).
(ثم استوى على العرش يدبر الأمر ما من شفيع إلا من بعد إذنه) (سورة يونس: 3).
(وهو الذي خلق السماوات والأرض في ستة أيام ثم استوى على العرش) (سورة الحديد:4).
فاستوى هنا تدل على الاستيلاء والتمكن، وعودة إلى القرائن اللغوية التي تحف الكلمة من قبلها ومن بعدها يشير إلى ذلك بوضوح.
5- السوي: المستقيم المعتدل (فستعلمون من أصحاب الصراط السوي) (سورة طه: 135).
(فاتبعني أهدك صراطاً سوياً) (سورة مريم:43).
هذه هي أهم استخدامات الفعل (سوى)... أنها.. (التماثل، التعادل، التشابه، سواء بين شيئين أو أكثر أو في شيء واحد، السيطرة و التمكن عندما يتعدى بـ(على) القصد والجملة عندما يتعدى بـ (إلى) المستقيم المعتدل التام).
إن التسوية التي نبحث عنها هنا هي التي تقترن جلياً أو خفياً بـ (الخلق).
قال تعالى: (الذي خلق فسوّى) (سورة الأعلى: 2).
قال تعالى: (ونفس وما سوّاها فألهمها فجورها وتقواها) (سورة الشمس: 7).
يشير بعض المفسرين إلى أن التسوية هنا التوسط مع الاعتدال، وهو تعبير آخر عن استقرار المخلوق على مقتضى حكمته واستمراره وديمومته.
في الحقيقة أن التسوية في هذا المجال لا علاقة لها بمعنى التماثل والتشابه والسيطرة والقصد والاستقامة، ولا هي اعتدال الشيء بذاته.
من أجل الوصول إلى المقصود من (سوّى) المقترنة بـ (خلق) نتبع المنهج التالي:
أولاً: استعراض كل مناسبات الاقتران، واضحاً أو خفيًاً، تصريحاً أو تلميحاً، كلمة أو إشارة.
ثانياً: استعراض الصور والمعاني والعلائم التي تتبع الفعل (خلق)، أي ما يأتي بعدها من إشارات وبيانات.
ثالثاً: استكشاف مجالات التسوية بعد الخلق ودورها في تشييد العلاقة بين الطرفين أو المعنيين.
رابعاً: الاستئناس بالمعنى اللغوي القاموسي التقليدي.

نستعرض الآن حالات الاقتران:

1- قال تعالى: (سبح اسم ربك الأعلى، الذي خلق فسوى، والذي قدر فهدى، والذي أخرج المرعى، فجعله غثاء أحوى) (سورة الأعلى:1-5).
2- قال تعالى: (قال له صاحبه وهو يحاوره أكفرت بالذي خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سوّاك رجلاً) (سورة الكهف: 37).
3- قال تعالى: (ثم كان علقة فخلق فسوّى، فجعل منه الزوجين الذكر والأنثى) (سورة القيامة: 39).
4- قال تعالى: (يا أيها الإنسان ما غرك بربك الكريم، الذي خلقك فسواك فعدلك، في أي صورة ما شاء ركبك) (سورة الانفطار6-8).
5- قال تعالى: (وإذ قال ربك للملائكة إني خالق بشراً من صلصال من حمأ مسنون، فإذا سوّيته ونفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين) (سورة الحجر: 28-29).
6- قال تعالى: (إذ قال ربك للملائكة إني خالق بشراً من طين، فإذا سويته ونفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين) (سورة ص: 72).
7- قال تعالى: (الذي أحسن كل شيء خلقه وبدأ خلق الإنسان من طين، ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين، ثم سوّاه ونفخ فيه من روحه وجعل لكم السمع والأبصار والأفئدة قليلاً ما تشكرون) (سورة السجدة: 7-9).
8- قال تعالى: (ونفس وما سوّاها، فألهمها فجورها وتقواها) (سورة الشمس: 7-8).
9- قال تعالى: (هو الذي خلق لكم ما في الأرض جميعاً ثم استوى إلى السماء فسوّاهن سبع سماوات وهو بكل شيء عليم) (سورة البقرة: 29).
10- قال تعالى: (أأنتم أشد خلقاً أم السماء بناها، رفع سمكها فسوّاها) (سورة النازعات: 27- 28).
وفي الحقيقة إذا دققنا النظر في كلمة أو فعل (سوّى) الواردة في هذه الآيات سوف نرى أنها جاءت بعد (خلق)، فهي وهذه الحالة على امتداد عملية الخلق، مرحلة لاحقة، وهذه المرحلة تتسم بعلائم التطور في عملية الخلق، فنحن إذا أجلنا النظر في المستحقات التي تترتب على التسوية لوجدناها استحقاقات وافرة بالعطاء زاخرة بالآثار، وأنها استحقاقات تكشف عن مرحلة من الوجود الشاخص بهويته، فالتسوية إذن على طول ظاهرة الخلق، وهي شاملة لكل مخلوق(سبح اسم ربك الذي خلق فسوّى) والفاء ليس للترتيب الزمني بقدر ما هي للترتيب في الدرجة.
إن التسوية في هذه الآيات لا تعني أبداً التماثل أو التعامل أو التوسط مع الاعتدال، فإن هذه المعاني ذات منحى أخلاقي أو قيمي، فيما التسوية هنا إشارة إلى نحو وجود، أي التسوية في المجال الذي نحن فيه تحقق عيني خارجي، يتجوهر في كل مخلوق، نحو وجود يتسم بالاكتمال أو على درجة من الاكتمال.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:20 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آفرينش آسمانها و زمين نشانه قدرت و عظمت خدا

آفرينش آسمانها و زمين نشانه قدرت و عظمت خدا

فرج الله فرج اللهى
نشانه هاى خدا در قرآن(6)

آفرينش و برپائى اينهمه كهكشانها و كرات بى شمار با آن منابع بى پايانش براى بشر, بدون ستون و پايه, كار غير خدا نمى تواند باشد.
در ادامه بحث پيرامون ((نشانه هاى خدا در قرآن)), در شماره گذشته, به مسإله ((معيار انتخاب همسر)) و ((موانع ازدواج)) پرداختيم و اينك بررسى آياتى كه خداوند آنها را از نشانه هاى عظمت و قدرت خود معرفى كرده, مى پردازيم:
يكى از آياتى كه در آنها از نشانه هاى خدا بحث شده, آيه بيست و دوم سوره روم است كه اشاره به خلقت آسمانها و زمين و اختلاف زبانها و رنگهاى گوناگون انسانهاست. و به عبارت ديگر آيه اى كه هم اشاره به نشانه هاى آفاقى و هم به نشانه هاى انفسى مى كند و مى فرمايد:
((و من آياته خلق السموات و الارض و اختلاف إلسنتكم و إلوانكم ان فى ذلك لايات للعالمين)) 1.
((از نشانه هاى خدا آفرينش آسمانها و زمين و تفاوت زبانها و رنگهاى شماست. در اين, نشانه هائى است براى عالمان)).
آسمانى كه با آنهمه كرات و منظومه ها و كهكشان هايش كه فكر بشر از درك عظمت آنها عاجز است, و هرقدر علم پيشرفت مى كند, نكات تازه اى براى بشر كشف مى شود و پى به عظمت آن مى برد, از نشانه هاى بارز خداى جهان آفرين است.
((روزى بود كه انسان با چشم غير مسلح شمارش ستارگان را به پنج يا شش هزار مى رساند ولى با به وجود آمدن تلسكوپهاى قوى و با عظمت, شمارش تعداد ستارگان آسمان رو به فزونى نهاد تا جائى كه امروزه كهكشان ما كه يكى از كهكشانهاى بى شمار آسمان است, مى گويند بيش از يكصد ميليون ستاره دارد كه خورشيد ما با عظمت خيره كننده اش يكى از ستارگان متوسط آن به شمار مىآيد و غير از خدا هيچ كس از تعداد آنها خبر ندارد)) 2.
همچنين هر قدر علوم طبيعى, زمين شناسى, گياه شناسى و ... پيشرفت مى كند, كشفيات تازه اى درباره آفرينش زمين به دست مىآيد كه هركدام آيت و نشانه اى از نشانه هاى عظمت و قدرت خداست.
هدف از آفرينش آسمانها و زمين چيست؟
آيا مى شود گفت آفرينش آسمانها و زمين با آنهمه كهكشانها و اقمار متعدد و بى شمارى كه دارند, به طور اتفاقى به وجود آمده اند؟ يا بيهوده خلق شده اند؟. كه چنين چيزى را هيچ عقلى باور نمى كند چرا كه كار بيهوده از حكيمى مطلق مانند خداوند بزرگ صادر نمى شود. پس خلقت اينهمه كهكشانها هدفى را دنبال مى كند كه خود خلاق عالم در آيات متعددى اشاره به هدف از آفرينش آنان مى نمايد كه از جمله آنها هدف از خلقت ماه و خورشيد كه هركدام جزئى از اجزاى كهكشانهاى آسمانها مى باشند.
حركت ماه و خورشيد امر ساده و آسانى نيست زيرا آفتاب در طلوع خود كارها را از دو جهت شروع مى كند: از جهتى موجودات زنده را در هوا و دريا به حركت درمىآورد و از جهتى با نور خود پرندگان و چرندگان و ساير جانداران را به راه انداخته و براثر حرارت آن, زمين براى حيات و زندگى آماده مى شود. و اگر از ديدگاه يك دانشمند طبيعى بنگريم تمامى جزر و مد درياها و رودخانه ها را منتسب به آن مى دانند و عمل اختلاط آب و هوا و خاك را فراهم مى نمايد.
و اگر از نظر يك حسابگر نگاه كنيم, براى حفظ اوقات و نوع حسابهاى بشر مادى بهترين ساعت كوك شده آسمانى است كه براى همه دنيا و به جاى عقربه ساعت حركات آن را به خود مى گيرد كه اهل هر لغت و زبانى مى تواند بخواند چنانكه خداوند متعال مى فرمايد:
((هو الذى جعل الشمس ضيإ و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب...)) 3.
((اوست كه خورشيد را روشنائى و ماه را نور قرار داد, و براى آن منزلگاههايى مقدر كرد تا عدد سالها و حساب[كارها] را بدانيد خداوند اين را جز به حق, نيافريده است...)).
و همچنين در آيه بعدى مى فرمايد:
((مسلما در آمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمانها و زمين آفريده, نشانه هائى است براى آنها كه پرهيزكارند..)) 4.
مى دانيم كه آمار و ارقام و حساب و تاريخ روز و ماه و سال چه اهميتى در زندگى بشر دارد چرا كه بشر براى قراردادها و فعاليت هاى اجتماعى, سياسى, تجارى و اقتصادى و كشاورزى و ساير امور زندگى نياز به نظم دارد. و اين نظم نعمتى براى بشر از طرف پروردگار است. اهميت اين نعمت وقتى روشن مى شود كه زندگى را بدون آن بررسى نمائيم مثلا فكر كنيم كه اگر خورشيد شبها هم مى تابيد, همه چيز در اثر گرماى حاصل از آن ذوب مى شد و يا اصلا نمى تابيد همه چيز يخ مى زد و ....
همچنين مى شود گفت ماه, يك تقويم طبيعى است كه حتى بى سوادان هم از آن استفاده مى نمايند (چنانكه مى بينيم احكام شرعى هم با ماه هاى قمرى قابل اجرا است) در صورتى كه از تقويم هاى ساخته و نوشته بشر فقط كسانى استفاده مى نمايند كه سواد داشته باشند.
امام زين العابدين على بن الحسين(ع) هنگام نگاه كردن به ماه مى فرمود:
((إيها الخلق المطيع الدائب السريع, المتردد فى منازل التقدير, المتصرف فى فلك التدبير, آمنت بمن نور بك الظلم, و إوضح بك البهم, و جعلك آيه من آيات ملكه, و علامه من علامات سلطانه....)) 5.
((اى موجود فرمانبردار, اى دونده سريع, اى گردش كننده درگذرگاه تقدير, اى تصرف كننده در فلك و چرخى كه جاى تدبير و نظم امور است, ايمان آوردم به آنكس كه از فروغ تو تيرگيها را روشن ساخت و در سايه تو غبار ابهام را از كوه و دشت بزدود و تو را نشانه اى از نشانه هاى محكم خويش قرار داد و علامتى از علامتهاى قدرت و سلطنت خود معرفى كرد..)).
البته اينها نمونه هائى از كهكشانها و اجزاى بى شمار آسمان و زمين بود كه به عنوان مثال آورده شد. و گرنه نعمتهاى خداوندى قابل شمارش نيست و مرغ فكر بشر از پرواز به آسمان آنها عاجز است زيرا كه بشر ناقص نمى تواند نعمتها و نشانه هاى خداى كامل را بيان كند.

قيام آسمان و زمين به فرمان خدا

جالب اين است كه خداوند متعال يكى از نشانه هاى قدرت خود را در آيه بيست و پنجم سوره روم; قيام و برپائى آسمانها و زمين به امر خود مى داند و متذكر مى شود كه قيام آسمانها و زمين بدون پايه و تكيه گاهى, به امر او مستقر و پابرجا هستند چرا كه مى دانيم براى ساختن يك ساختمان يا پروژه معمولى چه ستونها و پايه هاى محكم آهنى و يا بتونى لازم است تا آن بنا سرپا بايستد كه اگر آن پايه ها نباشد, اصلا امكان سرپا ايستادن بنا نيست چنانكه خالق قادر مى فرمايد:
((و من آياته إن تقوم السمإ و الارض بإمره ثم اذا دعاكم دعوه من الارض اذا إنتم تخرجون)) 6.
((از آيات او اين است كه آسمان و زمين به فرمان او برپاست. سپس هنگامى كه شما را[در قيامت] از زمين فرا مى خواند, ناگهان همه خارج مى شويد)).
((تعبير به ((قيام)) تعبير لطيفى است كه از حالات انسان گرفته شده, چرا كه بهترين حالات انسان براى ادامه فعاليتها حالت قيام(ايستاده) است كه در اين حال قادر به انجام همه حوائج خود مى باشد و به اطرافش تسلط كامل دارد.
و تعبير ((امر)) اشاره به نهايت قدرت خداست كه براى ادامه حيات و نظم اين جهان پهناور تنها يك فرمان او كافى است)) 7.
مسلم است كه آسمانها و زمين به اين پهناورى و عظمت, ميليونها سال است كه هركدام با نظم خاصى به گردش خود ادامه مى دهند و اختلالى به وجود نيامده, خالق توانائى چون خداوند دارد. و برپائى اينهمه كرات و كهكشانها بدون ستون و پايه كار غير خدا نمى تواند باشد.
جالبتر اين كه اين نظم و ترتيب آسمانها و زمين علاوه بر منافع بى شمارى كه براى بشر دارد, پيامى هم دارد و آن اين كه انسانها هم بايد در تمام كارهاى خود نظم داشته باشند. حتى در خواب و خوراك و زندگى خصوصى و مشترك زيرا بدون اقامه دليل و برهان اين مسإله براى همگان تجربتا ثابت شده است كسانى كه در كارها و زندگى روزمره خود نظم دارند, موفق هستند.

پى نوشت:

1. روم: 22.
2. تفسير نمونه, ج16, ص 393 - 394 ذيل آيه.
3. يونس: 5.
4. يونس, 6.
5. صحيفه سجاديه, دعاى 43.
6. روم: 25.
7. تفسير نمونه, ج16, ص 402, ذيل آيه.
جمعه 21 مهر 1391  6:20 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زيبايى و حقانيت جهان هستى‏

زيبايى و حقانيت جهان هستى‏

احمد بهشتى‏
وظيفه انسان در برابر هستى(3)

اگر جهان هستى را خوب بشناسيم، جز زيبايى و جمال در آن نمى‏بينيم و تصديق مى‏كنيم كه بطلان و عبث و بيهودگى در آن راه ندارد؛ زيرا كه خالق آن مظهر جمال است و از بطلان و عبث به دور!
تا جهان را نشناسيم، چگونه مى‏توانيم به وظائف خود در برابر آن آشنا شويم؟! آنكه جهان را به بدى و زشتى و ناهنجارى مى‏شناسد، چگونه مى‏تواند وظيفه خود را در برابر آن، شناسايى كند؟!.
تجلى زيبايى خالق، در زيبايى جهان‏
جهان، زيباست، چراكه خالق آن، زيباست و جز زيبائى مطلق چيزى دوست ندارد و اگر چيز ديگرى محبوب اوست، بالتّبع و بالعرض است، نه بالإصاله و بالذات. زيبائى تابع نظم و تناسب تمام اَجزاء است. همان‏طورى كه در بدن انسان، اجزاء و اعضاء، متناسب و منتظم مى‏باشند، جهان نيز چنين است. آرى:
جهان چون چشم و خال و خط و ابروست‏
كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست
در برخى از دعاهاى معصومين‏عليهم السلام آمده است:
«يا جميلَ السّماواتِ وَ الأرضِ»(1). «اى خدايى كه آسمانها و زمينت همه زيباست».
اميرالمؤمنين‏عليه السلام در ضمن تعليم چهارصد نكته كه براى دين و دنياى مؤمن شايسته است، فرمود:
«اِنَّ اللهَ جميل يُحِبُّ الجمال و يُحِبُّ اَنْ يَرى‏ أَثَرَ نعمتِه على عبدِه...»(2).
«خداوند، زيباست. زيبايى را دوست مى‏دارد و هم دوست مى‏دارد كه اثر نعمت خود را (كه از مظاهر زيبائى اوست) بر بنده‏اش ببيند».
خداوندى كه حقيقت مطلق زيبايى است، جز اظهار زيبائى و پوشيدن زشتى، كارى از او سر نزند. از اينرو به تعليم معصوم، در نيايشهاى خود، او را چنين مى‏خوانيم:
«يا من أظهَر الجميلَ و سَتَرَ القبيحَ»(3). «اى خدايى كه زيبا را آشكار و زشت را مى‏پوشانى».
و اين ماييم كه بايد به تعليم پيشوايان معصوم، او را چنين بخوانيم:
«أجِدُ جميعَ فعلكَ عندى جميلاً»(4). «همه كارهاى تو در نزد من زيباست».
بزرگترين عيب انسان اين است كه زيبا را زشت و زشت را زيبا ببيند. اگر انسان به درجه‏اى از كمال معرفت برسد كه فعل خداوند را زيبا ببيند، بايد بر حسن نظر خويش درود بفرستد.
انسان عارف به آنجا مى‏رسد كه جز زيبايى نمى‏بيند. چنانكه حافظ مى‏گويد:
نيست بر دايره يك نقطه خطا از كم و بيش‏
كه من اين مسأله بى چون و چرا مى‏بينم
او مجموعه گل است. معلّمان واقعى به ما اينگونه تعليم داده‏اند:
«هو جماعُ كلِّ جميل»(5). «او جامع همه زيباييهاست».
چه كسانى مى‏توانند وصف زيباييهاى بى‏منتهاى او را به زبان يا به قلم آورند؟ اگر چنين كسانى باشند، همانا كسانى‏اند كه مرغ استغفار سحر باشند. همان كسانى كه خداوند در وصف آنها فرموده است: «المُسْتَغْفِرِينِ بِالأَسْحارِ»(6). آرى:
وصف مجموعه گل مرغ سحر داند و بس‏ كه نه هر كو ورقى خواند، معانى دانست البته هيچ‏كس مدعى نيست كه به كنه معرفت ذات و صفات او راه يافته است.
عارف وارسته و بنده مؤمن فرزانه، به جز زيبائى نمى‏بيند. براى او بلاها و مصيبتها و همه حوادثى كه در كام بشرى او تلخ و ناگوار است، در كام «مَنِ» ملكوتى او شيرين و زيبا و گواراست. به همين جهت است كه با الهام از مكتب پرفيض پيشوايان معصوم مى‏گويد:
«يا مَن لَم يَزَلْ فِعلُه بى‏ حَسَناً جَمِيلاً»(7). «اى خدايى كه فعل او نسبت به من همواره نيكو و زيباست».
به همين جهت است كه انسان از عهده شكر نعمتهاى او بر نمى‏آيد و بايد همواره به زبان سر و زبان دل بگويد:
«أىَّ نِعْمَةٍ نَشْكُرُ؟ أَجَمِيلَ ما يُنتَشَرُ أَمْ قَبِيحَ ما يُسْتَر»(8).
«كدام نعمت را سپاس گوييم؟ آن زيبايى كه انتشار مى‏يابد يا آن زشتى كه پوشيده مى‏شود؟».
زشتى، عدم است و زيبايى، وجود است. آنچه را زشت مى‏يابيم، منشأ عدمى دارد و آنچه را نيكو و زيبا مى‏شناسيم، منشأ وجودى دارد. وجود، خير و عدم، شر است. بديها و زشتيها به ما بر مى‏گردد و خوبيها و زيباييها به او. به همين جهت است كه بازهم در نيايشهاى خود، آن هم با الهام از پيشوايان معصوم، مى‏گوييم:
«تَجاوَزْ يا رَبِّ عَن قَبِيحِ ما عِنْدنا بِجَميلِ ما عِندَكَ»(9).
«پروردگارا، از آنچه پيش ماست و زشت است، به آنچه پيش توست و زيباست، درگذر».
آرى ما مجمع اَعْداميم. معاصى ما افعالى است كه با دستورات او مطابقت ندارد و همين عدم مطابقت، موجب زشتى و بدى آن شده است. اما آنچه نزد خداست، لطف و احسان و انعام و تفضل است و همه، زيبايى است.
اگر موجودى به بدى و زشتى اتصاف يابد، به طور نسبى است. ما بَدِ مطلق و بَدِ حقيقى نداريم. همان بَدِ نسبى هم خير حقيقى است و بالنسبه هم صدها حسن و زيبايى دارد.
پس بد مطلق نباشد در جهان‏
بد به نسبت باشد اين را هم بدان‏
زهرمار آن مار را باشد حيات‏
ليك آن مر آدمى را شد ممات
آرى در نظر سطحى برخى، بدترين چيزها سم مهلك و كشنده مار است. ولى همين هم نسبت به ما مهلك و نسبت به مار وسيله حيات و در ذات خود خير است. پس خير حقيقى و بد نسبى است.

ملازمه زيبايى و حقانيت‏

حال كه زيبايى را در سيما و كنه عالم و در ظاهر و باطن آن، ملاحظه كرديم و بدان عبرتها گرفتيم، به سادگى مى‏توانيم به حقانيت آن، حكم كنيم.
عقل انسان بر چهره شوم زشتى خط بطلان مى‏كشد. جهان بازيچه و بيهوده نيست. اگر چنين بود، تسليم هوا و هوس كسانى مى‏شد كه به پوچى و بيهودگى و لااباليگرى خو گرفته‏اند.
پيامبران خدا در اين مقوله داد سخن داده‏اند. آخرين آنها پيامبر اسلام است كه پيام‏آور حق است و خود را ناطق به هوا و هوس نمى‏داند، بلكه سخن خود را وحى آسمانى مى‏شمارد. اين آيات را از سوره «النجم» مرور كنيم:
«وَالنَّجْمِ إِذا هَوى‏ ما ضَلَّ صاحِبُُكُمْ وَ ما غَوى‏ وَ ما يَنْطِقُ عَنِ‏ِ الهَوى‏ اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى‏»(10).
«سوگند به ستاره، هنگامى كه فرونشيند. صاحب و سالار شما گمراه نشد و به راه باطل نرفت. او از روى هواى نفس سخن نگويد. سخنش جز آنچه به او وحى مى‏شود، نيست».
در تفسير «كشف الأسرار و عدة الأبرار» درباره سوره نجم، چنين مى‏خوانيم:
«بدان كه حق -جل جلاله و تقدست اسماؤه- اندرين سوره، از معراج مهتر عالم... خبر داد، تا امت وى به دانستن اين قصه، رُوح را رَوح دهند و دل را نور و سرور افزايند. در ابتداء سوره بنى‏اسرائيل قصه رفتن وى ياد كرد... و اندرين سوره، بازگشت وى از حضرت، بيان كرد تشريف او را به شخص قسم ياد كرد و گفت: «والنّجم إذا هوى‏» به آن ستاره روشن، به آن ماه دو هفته، به آن چراغ افروخته، آنگه كه از حضرت، عيان بازگشت. شخص او مقام قربت ديده، دل او رَوح مشاهدت يافته، سرّ او به دولت مواصلت رسيده، در خلوت «أَوْ أَدْنى‏»(11) بر بساط انبساط، راز شنيده»(12).
جهان بازيچه نيست. اگر بازيچه بود، باطل بود و اگر بازيچه و باطل بود، در برابر بازيگران بطلان‏گراى، رام و مُنقاد بود. آفريننده اين جهان فرمود:
وَ ما خَلَقْناَ السَّماءَ وَ الأرضَ و ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ* لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاتّخذناهُ مِنْ لَدُنّا اِنْ كُنّا فاعِلِينَ* بَلْ نَقْذِفُ بِالحَقِّ عَلىَ الباطلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمّا تَصِفُونَ»(13).
«ما نه آسمان و زمين را به بازى آفريديم و نه آنچه در ميان آنهاست. ما اگر فاعل لهو و بيهودگى بوديم و اراده مى‏كرديم كه بازيچه‏اى بگيريم، از جانب خويش مى‏گرفتيم. بلكه ما حق را بر سر باطل مى‏كوبيم، تا درهم شكند و نابود شود. واى بر شما، از آنچه وصف مى‏كنيد».
در اين آيات كريمه به چهار نكته مهم توجه شده است:
1. لهو و لعب در آفرينش زمين و آسمان و مخلوقاتى كه مابين آنها قرار دارند، راه ندارد.
2. قدرت مطلقه خداوند ايجاب مى‏كند كه كسى يا چيزى نتواند در برابر او دهن‏كجى كند و نظام هستى را به سوى لهو و لعب، سوق دهد. اگر اين كار شدنى بود، خودش انجام مى‏داد.
3. خداوند، حق را بر سر باطل مى‏كوبد و به نيروى كوبنده و فرساينده حق، باطل را درهم مى‏كوبد و نابودش مى‏كند.
4. آنان كه با توصيفهاى برخاسته از هواهاى نفسانى جهان هستى را بازيچه مى‏پندارند، بايد بدانند كه از هم‏اكنون گرفتار «ويل» و واى و پريشانى و سرگردانى مى‏باشند.
راوى از امام صادق‏عليه السلام مى‏پرسد كه پيامبر خدا ترانه «جيناكم جيناكم جيئونا جيئونا»(14) را تجويز كرده است؟ فرمود: دروغ گفته‏اند. سپس به آيات مزبور استناد كرد، آنگاه فرمود:
«وَيلٌ لفلانٍ مِمّا يصِف». «واى به حال فلان شخص از آنچه وصف مى‏كند»(15).
حضرتش به ايوب هروى فرمود:
«ما من أحَدٍ إلاّ و قَد يرِدُ عليه الحق حَتّى يصدَعَ قلبُه، قَبِلَهُ أَمْ تَرَكَهُ»(16).
«هيچ‏كس نيست جز اينكه حق بر او وارد مى‏شود، تا اينكه قلبش از آن اثر مى‏پذيرد. خواه قبول كند، خواه قبول نكند».
آنگاه امام به آيه «بل نقذف بالحقِّ...» استدلال فرمود.

نفى بطلان‏

تا اينجا معلوم شد كه خداوند از آفرينش خود، نفى لهو و لعب كرده است. در آيه ديگر مى‏فرمايد:
«وَ ما خَلَقْناَ السَّماءَ وَ الأرضَ و ما بَيْنَهُما باِطلاً ذلِكَ ظَنُّ الذّينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّار»(17).
«ما آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست به باطل، نيافريده‏ايم. اين، پندار كسانى است كه كافر شده‏اند. واى بر كافران از اينكه گرفتار آتش مى‏شوند».
بندگان خردمند خداوند هم با او همصدا مى‏شوند و در دعاها و نيايشهاى خود مى‏گويند:
«رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باِطلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عذابَ النّار»(18).
«پروردگارا، اين جهان را به باطل نيافريده‏اى. منزهى تو از اينكه كار باطل كنى. ما را از عذاب دوزخ كه در خور پندارگرايان بطلان‏انديش است، نگهدارى فرماى».
همين حقانيت خالق و خلقت است كه موجب شده است كه ميان مؤمنين و مفسدين و پرهيزكاران و فاجران، در كل نظام هستى فرق باشد. در اين‏باره مى‏فرمايد:
«أمْ نَجْعَلُ الّذينَ آمَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالمُفْسِدِينَ فِى الأرضِ أَمْ نَجْعَلُ المُتّقينَ كالفُجّارِ»(19).
«مگر ممكن است مردمى را كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام داده‏اند، همانند فسادكنندگان در روى زمين قرار دهيم يا پرهيزكاران را همچون فاجران گردانيم؟».
آرى خداى حق، جز فعل حق انجام نمى‏دهد. اگر كسى نداى «أنا الحقّ» سر دهد و منظورش اين باشد كه جزئى از جهانى است كه جز به حق آفريده نشده، اهل توحيد است و اگر منظورش اين باشد كه خود «حق» بالذات و مستقل است، بايد «خريدار سرِدار» شود و اگر به دار آويخته نشود، مشمول ويل و واى و آتش دوزخ خواهد بود.

نفى عبث‏

ممكن است كسانى پيدا شوند كه كارى به خلقت جهان و خالق آن نداشته باشند و تنها با عقل ناقص خود بر شناسنامه انسانيت، مهر بطلان و بيهودگى و عبث بكوبند و خود را از نور وحى و عقل و قلب سليم بى‏بهره سازند. اينها چه بسا كتابهايى هم خوانده و فنونى هم آموخته و منطق و كلام و فلسفه‏اى هم مرور كرده‏اند. عقل اگر عقل واقعى باشد و نه عقل يونانى و شرقى و غربى، و قلب اگر سالم و سليم باشد و نه شيفته هواها و هواجس نفسانى، به بيراهه نمى‏رود و راه ضلال نمى‏پيمايد. آرى به قول شيخ شبسترى:
به قياسات عقل يونانى‏
نرسد كس به ذوق ايمانى‏
گر به منطق كسى ولى بودى‏
شيخ سنّت ابوعلى بودى
غرور علم و فلسفه و منطق و كلام هم مستى و گمراهى مى‏آورد و منحصر دانستن راه در براهين عقلى و غفلت از تهذيب نفس و تصفيه روحى و گرايش ذوقى و ايمانى و وحيانى انسان را دو نيمه راه بر زمين مى‏كوبد و به همين جهت است كه همان بوعلى مورد طعن شيخ شبسترى در اشارات خود در مورد حلّ برخى از مسائل عميق اذعان مى‏كند كه بر هر كسى آسان نيست، «اِلاّ علىَ الرّاسخينَ فِى الحِكمةِ المتعالية»(20). اين حكمت متعاليه همان است كه از بحث گذشته و به ذوق روى آورده و از راه زدودن زنگارهاى باطن از راه شريعت، به صفاى باطن رسيده است وگرنه:
حكيم فلسفى چون هست حيران‏
نمى‏بيند ز اشيا جز كه امكان‏
ز امكان مى‏كند اثبات واجب‏
وزين حيران شد اندر ذات واجب‏
گهى از دور دارد سير معكوس‏
گهى اندر تسلسل گشت محبوس‏
ظهور جمله اشيا به ضد است‏
ولى حق را نه ضد است و نه نِدّ است‏
چو نبود ذات حق را شبه و همتا
ندانم تا چگونه داند آن را
همه عالم به نور اوست پيدا
كجا او گردد از عالم هويدا
زهى نادان كه او خورشيد تابان‏
به نور شمع جويد در بيابان
به هر حال، جواب دندان‏شكنى كه به اينها داده مى‏شود، اين است كه:
«اَفَحَسِبْتُمْ أَنّما خَلَقْناكُمْ عَبَثَاً وَ أَنّكُمْ إلَيْنا لا تُرْجَعُونَ»(21).
«آيا پنداشته‏ايد كه شما را بيهوده و عبث آفريده‏ايم، و به سوى ما باز گردانده نمى‏شويد؟».
در آيه ديگر مى‏فرمايد:
«أَيَحْسََبُ الإنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً»(22). «آيا انسان مى‏پندارد كه بيهوده رها مى‏شود؟».
دريغ است كه انسان عمرى با ورق پاره‏ها مشغول و سرگرم شود و سرانجام چنان مغرور شود كه انسان و جهان را بيهوده و باطل و بى‏هدف انگارد. اگر انسان آينه دل را صيقل كند، به اين اراجيف و اباطيل روى نمى‏آورد، بلكه بوعلى وار مى‏گويد:
دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت‏
يك موى ندانست ولى موى شكافت‏
اندر دل من هزار خورشيد بتافت‏
آخر به كمال ذره‏اى راه نيافت‏
آرى تواضع علمى و فلسفى از عالمان و فيلسوفان، حكيمانه و فرزانگى است.

پی نوشت ها

1) بحارالأنوار، ج‏93، ص‏263، ح‏1.
2) همان، ج‏10، ص‏92، ح‏1.
3) همان، ج‏6، ص‏7، ح‏15.
4) همان، ج‏94، ص‏234، ح‏9.
5) همان، ج‏71، ص‏335، ح‏15.
6) آل عمران، 16.
7) همان، ج‏94، ص‏160، ح‏22.
8) همان، ج‏76، 17، ح‏3.
9) همان، ج‏98، ص‏85، ح‏2.
10) نجم، 1 تا 4.
11) النجم، 9.
12) ج‏9، ص‏374.
13) الأنبياء، 16 تا 18.
14) گويا ترانه عاشقانه‏اى بوده كه گوينده مى‏گويد: آمديم، آمديم، بياييد، بياييد».
15) تفسير نورالثقلين، ج‏3، ص‏417.
16) همان.
17) ص، 26.
18) آل‏عمران، 189.
19) ص، 28.
20) الإشارات و التنبيهات، النمط10، الفصل‏9.
21) المؤمنون، ص‏117.
22) القيامة، 26.
جمعه 21 مهر 1391  6:20 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

خلقت جهان در قرآن

خلقت جهان در قرآن

مرکز مطالعات و پژوهش هاي حوزه علميه

در این نوشتار به دو بحث درباره خلقت جهان پرداخته می شود: الف) منشا پیدایش جهان هستی، ب) آفرینش آسمان و زمین در شش روز.

الف) منشا پیدایش جهان هستی:

گرچه قرآن كریم به صراحت بحث خلقت و جهان هستی و كیفیت و جزئیات آن را مطرح نكرده؛ ولی خداوند متعال درباره منشأ آفرینش و مخلوقات عالم هستی می‌فرماید: «او كسی است كه آسمان‌ها و زمین را در شش روز (شش دوران) آفرید و عرش (قدرت) او بر آب قرار داشت (به خاطر این آفرید) تا شما را آزمایش كند تا كدام یك عملتان بهتر است و اگر بگویی شما بعد از مرگ برانگیخته می‌شوید، مسلماً كافران می‌گویند این سحر آشكاری است.»[1]
كلمه «عرش» به معنای سقف یا شیء سقف‌دار است و به تخت‌های بلند مانند تخت‌های سلاطین نیز گفته می‌شود؛ ولی این كلمه در آیه مذكور به معنای قدرت به كار رفته است؛ چنانكه واژه تخت نیز در فارسی به معنای قدرت به كار می‌رود. كلمه «عرش» گاهی نیز به معنای مجموعه جهان هستی است، زیرا تخت قدرت خداوند تمام جهان را فرا می‌گیرد. راغب اصفهانی می‌گوید: كلمه «استوی» وقتی با «الی» متعددی شود به معنای استیلاء و تسلط است.[2]
كلمه «ماء» به معنای آب است و گاهی نیز به هر شیء مایع «ماء» گفته می‌شود.
بنابراین، از معانی واژه «عرش» و «ماء» چنین بر می‌آید كه در آغاز آفرینش ، جهان هستی به صورت مواد مذابی بوده (یا گازهای فوق‌العاده فشرده كه شكل مواد مذاب و مایع را داشت) سپس در این توده آب گونه حركات شدید و انفجارهای عظیمی رخ داد و قسمت‌هایی از سطح آن پی در پی بخارج پرتاب شد، این اتصال و به هم پیوستگی به انفصال و جدایی گرایید و سیارات و ستارگان یكی بعد از دیگری شكل یافتند در برخی آیات، قرآن كریم اشاره دارد كه آسمان و زمین و به طور كلی تمام هستی و خلقت بدون نیاز به وجود ماده قبلی، توسط خداوند متعال و به وسیله قدرت نامتناهی و بی‌پایان او خلق شده‌اند، چنان كه خداوند متعال می‌فرماید: «بدیع السموات والارض و اذا قضی امراً فانما یقول له كن فیكون؛[3] هستی بخش آسمان‌ها و زمین او است، و هنگامی كه فرمان وجود چیزی را صادر می‌كند، می‌گوید: موجود باش و آن فوراً موجود می‌شود.[4]
خداوند متعال همچنین می‌فرماید: «اولم یرالذین كفروا آن السماوات والارض كانتا رتقاً ففتقناهما و جعلنا من الماء كل شیء حی...»[5] آیا كافران ندیدند كه آسمان‎ها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یكدیگر بازكردیم؟ و هر چیز زنده‎ای را از آب قرار دادیم...»
از آیه مذكور برمی‎آید كه به هم پیوستگی آسمان و زمین اشاره به ‎آغاز خلقت است كه بر اساس نظرهای دانشمندان، مجموعه این جهان به صورت توده واحد عظیمی از بخار سوزان بود كه بر اثر انفجارهای درونی و حركت، به تدریج تجزیه شد و كواكب و ستارگان از جمله منظومه شمسی و كره زمین به وجود آمد و باز هم جهان در حال گسترش است. شخصی از آیه مذكور از محضر امام صادق ـ علیه السّلام ـ سؤال كرد كه منظور از رتق و فتق آسمان و زمین چیست؟ امام ـ علیه السّلام ـ در پاسخ فرمود: «...عرش خداوند متعال بر آب بود و آب بر هوا قرار داشت و هوا نیز حدی ندارد و در آن هنگام خلقتی به غیر از این دو (آب و هوا) نبود و آب نیز در آن موقع چشمه گوارای فرات بود، پس وقتی خداوند اراده كرد كه زمین را خلق كند بر باد دستور داد تا آب را به هم كوبید و به صورت موجی فشرده درآمد و در محل خانه كعبه جمع گردید سپس آن را همانند كوهی فشرده قرار داد سپس زمین از زیر آن به وجود آمد... وقتی خداوند اراده كرد كه آسمان را خلق كند بادها را امر كرد كه دریاها را به هم فشردند تا از آن موجی همراه با فشردگی به وجود آمد و از وسط آن بخار سوزانی پدید آمد سپس از این بخار سوزان آسمان را خلق كرد و در آن كواكب و ستارگان و منظومه شمسی و ماه و... قرار داد... و به تدریج از آسمان باران بارید و گیاهان و موجودات را خلق نمود...»[6]

ب) آفرینش آسمان و زمین در شش روز:

بحث از آفرینش آسمان و زمین در شش روز، در هفت مورد از آیات قرآن مجید آمده است،[7] ولی در سه مورد علاوه بر آسمانها و زمین (ما بینهما) و آنچه میان زمین و آسمان قرار دارد، نیز به آن اضافه شده است كه در حقیقت توضیحی است برای جمله قبل، زیرا همه اینها در معنی آسمانها و زمین جمع است.
لفظ یوم كه مرادف آن در زبان فارسی كلمه روز است؛ در هر مقام و مناسبتی، معنای مخصوصی به خود میگیرد. معمولاً این لفظ در همان معنای روز كه ضد شب است به كار میرود و در قرآن نیز این معنی زیاد به كار رفته است. ولی گاهی همین لفظ به معنای، یك دوران[8] و اوقات[9] استعمال میشود؛ به طوری كه اگر چیزی دورانهای مختلفی داشته باشد، به هر دورانی یوم اطلاق میگردد. مثلاً پیرمردی میگوید: روزی كودك بودم، روزی هم جوان بودم، امروز دیگر پیر شده ام؛ چون این دورانها مانند حلقههای زنجیر یكی به دیگری مانند سه روز معمولی وصل است. از این نظر این سه دوران مختلف زندگی را به لفظ روز تعبیر میكنند.
در قرآن از عالم رستاخیز به یوم القیامه تعبیر شده است و این نشان میدهد كه مجموعه رستاخیز كه دورانی است بسیار طولانی، به عنوان روز قیامت شمرده شده است. راغب در مفردات میگوید: یوم گاهی به مقدار زمان میان طلوع و غروب آفتاب گفته میشود و گاهی به مدتی از زمان، هر مقدار كه باشد.[10] در كتب تفسیر نیز منظور از ایام را اوقات معنی كردهاند.[11] در روایات و سخنان پیشوایان دینی نیز كلمه یوم به معنی دوران بسیار آمده است. چنانكه حضرت علی (ع) میفرمایند: الدهر یومان یوم لك و یوم علیك[12] روزگاری دو روز بیش نیست، روزی كه به نفع تو میگردد و روزی هم به زیان توست. یعنی انسان در طول زندگی خود دو دوران مختلف دارد، روزی در اوج قدرت است و روزی گرفتار مشكلات.
و یا به قول كلیم كاشانی:[13]
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آن هم كلیم با تو بگویم چسان گذشت
یك روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به كندن دل زین و آن گذشت
در اینجا مسلماً منظور كلیم از روز، دوران است.
روی این بیان، مقصود از شش روز كه زمین و آسمان در آن آفریده شده است؛ شش دوران است كه بر زمین و آسمانها گذشته تا به صورت فعلی درآمده است. یعنی این وضع فعلی در زمین و اجرام آسمانی، نتیجه یك سلسله تحولات پیدرپی است كه در آنها پدید آمده و در نتیجه، پس از طی این مراحل، به صورت فعلی درآمده اند. حال ممكن است، مدت یك دوران، ده میلیون سال یا ده میلیارد سال بوده باشد.
1ـ روزی كه همه جهان به صورت توده گازی شكلی بوده كه با گردش به دور خود از هم جدا گردیده و كرات را تشكیل داده است.
2ـ این كرات تدریجاً به صورت توده مذاب و نورانی و یا سرد و قابل سكونت درآمدند.
3ـ روز دیگر منظومه شمسی تشكیل یافت و زمین از خورشید جدا شد.
4ـ روز دیگر زمین سرد و آماده ی حیات گردید.
5ـ سپس گیاهان و درختان، در زمین آشكار شدند.
6ـ سرانجام حیوانات و انسان، در روی زمین ظاهر گشتند.[14]
اما اینجا، سؤالی مطرح میشود و آن این كه چرا ذات باری تعالی تمام آنها را در یك لحظه خلق نكرده است؛ بلكه بطور تدریجی و در دورانهای مختلف آن را ایجاد كرده است؟
پاسخ این است كه: جهانی كه ما در آن زندگی میكنیم، جهان ماده است و تكامل تدریجی، از آثار لاینفك موجود مادی به شمار میرود و امور مادی بالطبع در طی زمان از صورتی به صورتی درآمده و مراحلی را طی میكند، و در نتیجه یك پدیده كامل میشود. زمین و آسمانها نیز از این قانون مستثنی نیستند. شما هر كدام از پدیدههای مادی را كه در نظر بگیرید، ملاحظه خواهید كرد كه تمام آنها تدریجاً از نردبان تكامل بالا میروند: گیاهان و درختان، پس از گذشت زمان، مثلاً به صورت یك بوته گل یا یك درخت برومند، در میآیند. معادن و منابع زیر زمینی، با مرور زمان پس ازفعل و انفعالات زیاد، متحول به یك ماده معدنی میشوند. حیوان و انسان تا دوران جنینی را در مدت مخصوصی به پایان نرساند، نمیتوانند در جهان وسیعتری زندگی كنند و این قانون در همه جا و همه چیز جهان ماده حكومت میكند. به قول مولوی:[15]
با تانی گشت موجود از خدا
تا به شش روز این زمین و چرخها
ورنه قادر بود كز كن فیكون
صد زمین و چرخ آوردی برون
این تانی از پی تعلیم تو است
صبر كن در كار دیر آی و درست

پاورقی ها

[1] . سوره هود، آیه 7.
[2] . اصفهانی، راغب، المفردات لالفاظ القرآن الكریم، قاهره، دارالكاتب العربی، چ 1392 هـ ق، ص 341.
[3] . سوره بقره، آیه 117.
[4] . مكارم شیرازی، ناصر، نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامیه، چ بیست و سوّم 1367ج 1، ص 297.
[5] . سوره انبیاء، آیه 30.
[6] . ر. ك: الفروسی الحویزی، الشیخ عبد علی بن جمعه، نورالثقلین، (بیروت، مؤسسه التاریخ العربی) الطبعه الاولی، 1422 هـ ق، ج 4، ص 456، 466.
[7] . (اعراف/54)، (یونس/3)، (هود/7)، (فرقان/59)، (سجده/4)، (ق/38) و (حدید/4).
[8] . احمد بن فارس بن زكریا، معجم مقاییس اللغه، ج6، ص159، ناشر مكتب الاعلام الاسلامی، 1404.
[9] . فیومی، المصباح المنیر، ج1و2، ص683، مؤسسه دار الهجره، چاپ دوم، 1414.
[10] . راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص553، ناشر كتاب فروشی مرتضوی، چاپ دوم، 1362.
[11] . مشهدی قمی، میرزا محمد، كنز الدقائق، ج3، ص506، مؤسسه نشر اسلامی، چاپ اول، 1411.
[12] . سید رضی، نهج البلاغه، نامه 73، نهج البلاغه نسخه المعجم المفهرس.
[13] . مكارم شیرازی و سایر همكاران، تفسیر نمونه، ج6، ص202، ناشر دارالكتب الاسلامیه، چاپ نهم، 1317.
[14] . همان.
[15] . مثنوی معنوی به نقل از تفسیر مواهب علیه (كمال الدین حسین واعظ كاشفی) ج1، ص449، نشر كتابفروشی اقبال، چاپ اول، 1317.
جمعه 21 مهر 1391  6:20 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : تصویر هفت آسمان در قرآن و «تمام نهج البلاغه»

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : فلسفه ی آفرینش جهان و انسان از دیدگاه قرآن

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : نقد و بررسی مقاله «کیهان شناسی» دائرةالمعارف لایدن

 

دریافت فایل pdf

 

 

جمعه 21 مهر 1391  6:23 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها