0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تسبيح در قرآن

تسبيح در قرآن

حسن صادقي

تسبيح در قرآن كريم، در حدود 85 بار با واژه‌هاي گوناگون استعمال شده است و در روايات و ادعيه نيز، كراراً بكار رفته است. ذكر سبحان اللّه، يكي از اذكار مورد تأكيد است و در نماز نيز به عنوان ذكر ركوع و سجود وتسبيحات اربعه آورده شده است.
از اين‌رو، به بررسي كوتاه واژه? تسبيح در قرآن خواهيم پرداخت و در اين زمينه از روايات نيز بهره مي‌گيريم.

جايگاه تسبيح

متكلّمان، صفات الهي را به دو بخش، تقسيم كرده‌اند:
1. صفات ثبوتيّه يا كماليه؛ صفاتي كه براي خدا اثبات كمال مي‌كند و خداوند داراي آن صفات است.
2. صفات سلبيّه يا جلاليه؛ صفاتي كه در خدا راه ندارد وخداوند از آنها منزه است واين صفات هرگونه نقص و احتياج را از خداوند متعال ، نفي و سلب مي‌كند.
صفات ثبوتيه مانند: علم، قدرت، حيات، اراده و… و صفات سلبيّه مانند: تركيب، جسميّت، رؤيت، عروض حالات متعدد برخداوند و…. با دقت در صفات سلبيّه روشن مي‌شود كه آنها مستلزم نقص و احتياج است؛ و اين با واجب الوجود بودن خداوند سازگاري ندارد.
ثنا و ستايش صفات خداوند ـ أعم از ثبوتيّه و سلبيّه ـ بردو گونه است:
1. ثناي صفات ثبوتي، كه «حمد» ناميده مي‌شود؛ 2. ثناي صفات سلبي، كه«تسبيح» ناميده مي‌شود.
از اين‌رو سرّ تأكيد زياد برتسبيح روشن مي‌شود. تسبيح در حقيقت، نشانگر اعتقاد تسبيح كننده است، كه هرگونه نقص و حاجت را از خداوندنفي مي كند. اين اعتقاد و سخن در حقيقت، اصل «توحيدي» است كه ريشه? تمام اعتقادات اوست در عالم تكوين، وجود موجودات و ادامه? حيات آنها، به اين اصل وابسته است و اصل توحيد، محكيّ تسبيح مي‌باشد و تسبيح، حاكي از آن.
لازم به يادآوري است كه در نوشتار حاضر، هنگامي كه سخن از تسبيح گفته مي‌شود، منظور مطلق تسبيح است كه شامل (سبحان اللّه) نيز مي‌شود و مقصود، تسبيح از باب تفعيل نيست. توضيح اينكه، واژه‌هايي كه در قرآن كريم و روايات درباره? تسبيح، استعمال شده است،يا به صورت فعل است مانند:‌سبّح، يسبِّح، يسبِّحون، تسبّح و يا به صورت اسم مانند: سبحانه، سبحان اللّه و سبحان است. ملاحظه مي‌شود كه افعال از باب تفعيل است و قسم دوم (سبحان) مصدر است بروزن فُعْلان.درباره? قسم دوم بايد گفت:سبحان مصدر است،به معناي پاك و منزه داشتن و هيچ گاه به تنهايي استعمال نمي‌شود، بلكه اضافه خواهد شد و همواره مفعول مطلق فعل محذوف است و در اصل چنين بوده: سبَّحته سبحاناً، سپس فعلِ (سبّحت) حذف شده و سبحان به جاي تسبيح گذاشته شده و به ضمير مفعولي كه متصل به فعل محذوف بوده است، اضافه شده و به جاي آن نشسته است.1

معناي تسبيح

تسبيح از سبّح گرفته شده است و سبّح حركت سريع در آب و هواست، گفته مي‌شود: (سَبَحَ سَبْحاً و سباحةً) يعني شنا كرد شنا كردني. و براي حركت ستارگان در فلك و حركت اسب و با سرعت به دنبال كاري رفتن، استعاره شده است.2
سبّح كاربردهاي ديگري نيز دارد كه به تعدادي از آنها اشاره مي‌شود: 1. فراغ؛ 2. حفر؛ 3. سكون؛ 4. تصرف در معاش؛ 5. زيادي كلام و… .3
و در اصطلاح، تسبيح، تنزيه خداوند متعال است و اصلش حركت سريع در عبادت خداوند است.4
تسبيح،تنزيه خداوند از هر سوء است و تنزيه به معناي تبعيد است.5

تسبيح در روايات

1. از أمير‌المؤمنين علي بن ابيطالب(ع) سؤال شد كه تفسير سبحان اللّه چيست؟ امام‌(ع) فرمودند: تسبيح، تعظيم و بزرگ داشتن جلال خداوند عزّوجل وتنزيه او از هرچيزي است كه هرمشرك درباره? خدا گفته است، پس هنگامي‌كه بنده سبحان اللّه گويد، هرملك بر او صلوات و درود فرستد.6
2. از هشام الجواليقي نقل شده است كه از امام صادق(ع) درباره? سخن خداوند عزّوجل، سبحان اللّه پرسيدم، كه منظور چيست؟ امام‌(ع) فرمودند: آن، تنزيه خداوند است.7
3. از طلحة بن عبيد‌اللّه نقل شده است كه از رسول مكرم اسلام‌(ص) درباره? تفسير سبحان اللّه پرسيدم، حضرت فرمودند: آن، تنزيه خداوند است از هرسوء.8
بنابر آنچه گفته شد، معناي اصطلاحي و روايي تسبيح، يكسان است.

ارتباط حمد با تسبيح

چنانكه گفتيم ستايشِ صفات ثبوتي، حمد، و ستايشِ صفات سلبي، تسبيح ناميده مي‌شود.9 در آيات و روايات بسياري نيز، حمد با تسبيح ملازم و مقارن شده است، چرا كه همه? موجودات به نقص و عيبشان آگاهند و به موجودي منزه از عيب و نقص پناهنده‌اند و از آن به كمال مي‌رسند. چون مبداء هستي را منزه از نقص و عيب مي‌دانند لذا به او تكيه كرده و او را تسبيح مي‌كنند و چون از او فيض دريافت مي‌كنند تسبيح او را همراه با ثنا و حمد انجام مي‌دهند.10
وجه ديگري را نيز شايد بتوان گفت و آن اينكه در مفهوم تسبيح، اثبات صفات كمالي نهفته است و حمد نيز ستايش صفات كمالي است، توضيح اينكه وقتي ما ـ مثلاً ـ خدا را تسبيح مي‌گوييم و فرضاً او را از جهل كه نوعي نقص است منزه مي‌داريم مفهومش اين است كه او عالم است و صفت علم يك صفت ثبوتي و كمالي است، در نتيجه صفت علم او را ستايش مي‌كنيم و اين همان حمد است.

حمد، مرجع تسبيح

اصل صفات ثبوتيه? جمالي كه مورد ستايش قرار مي‌گيرد، عبارت است از سعه و احاطه? وجود و بساطت، تا جايي كه احاطه و اطلاق و ارسال آن، هرموجود و معدوم بلكه هر وجود وعدم را در برمي‌گيرد. و اصل صفات سلبي جلالي كه بايد به آن تسبيح نمود، عبارت است از سلب همه محدوديت‌ها، و خودِ حدّ، امر عدمي و سلبي است، بنابراين سلب محدوديت مساوي با سلب سلب و مصداق سلب السلب همان ذات واجب‌الوجود است كه داراي صفات جماليه و ثبوتيه كه ملاك حمد و ستايش است. بنابراين برگشت تسبيح و تنزيه حق متعال به حمد، به صفات ثبوتي و جمالي است، فسبحان من لا يحمد الاّ علي ما يسبح به ولا يسبح إلاّ بما يحمد عليه.11
ومعناي باء در (يسبّح بحمد ربّهم) و امثال آن، همراهي و مصاحبت است، يعني ايشان تسبيح مي‌كنند پروردگارشان را در حالي كه تسبيح، با حمد مقارن است و در عين تسبيح، او را تحميد مي‌گويند.12

كيفيّت تسبيح

درباره? كيفيّت تسبيح موجودات، اختلاف آراي زيادي وجود دارد و نظريات گوناگوني ارائه شده است كه به اختصار آنها را يادآور مي‌شويم:
الف) برخي احتمال داده‌اند كه حمد و تسبيح در اين آيات،تركيبي از زبان (حال) و (قال) باشد و به تعبير ديگر تسبيح، تكويني و تشريعي مي‌باشد، چرا كه بسياري از انسانها و همه فرشتگان از روي درك و شعور، حمد و ثناي او مي‌گويند و تمامي ذرات جهان با زبان حالشان از عظمت و بزرگي خالق گفت و گو مي‌كنند.13
اين احتمال، با توجه به نظريه? مرحوم صدر المتألهين و مرحوم علامه طباطبائي‌(ره) و اثبات آنها، مردود است.
ب) تسبيح، همان خضوع تكويني هرموجودي در برابر فرمان و اراده? الهي است و سراسر هستي در برابر اراده و مشيت الهي خاضع و در پيروي از قوانين الهي مطيع و تسليم‌اند. براي اين نظريه به آياتي چون21 سوره? فصلت استدلال مي‌شود.14
اين نظريه درست نيست زيرا مسأله? خضوع و سجود و تسليم شدن،ارتباطي به مسأله? تنزيه و تقديس حق ندارد و نبايد اين دو مطلب را خلط كرد.15
ج) نظم و نظام شگفت‌انگيز هرموجودي با رمز و اتقاني كه در ساختمان آن به كار رفته است، شاهد و گواه برقدرت بي‌نهايت عقل و شعور و حكمت بي‌پايان اوست و سازمان دقيق و اسرار پيچيده? هرموجودي چنان كه به وجود صانع خود گواهي مي‌دهد، هم چنين با زبان تكويني گواهي مي‌دهد كه خالق او، دانا و تواناست و از هرنوع جهل و عجز مبرّا و منزه است. حكومت نظم و قانون واحد، گواه برحكومت ناظم واحد است. و اسرار دقيق و اندازه‌گيري شده موجودات، حاكي از آفريدگاري دانا و تواناست.16
اين نظريه كه مورد اعتماد بسياري است، از جهاتي قابل دقت و ملاحظه مي‌باشد:
1. اگر مقصود از تسبيح موجودات، نظر فوق است، اين حقيقتي است كه همه آن را درك مي‌كنند، ديگر جا ندارد كه قرآن كريم در سوره? اسراء آيه? 44 بفرمايد:ولكن لا تفقهون تسبيحهم، يعني شما تسبيح آنان را نمي‌فهميد؛ البته برخي اين آيه را بدين گونه توجيه كرده‌اند كه جمله? لاتفقهون، به معناي عدم توجه است و يا اين كه عظمت دلالت موجودات برتنزيه خدا به قدري عظيم است كه انسان به اندازه? واقعي آن واقف نمي‌گردد. ولي توجيه ايشان خلاف ظاهر آنست، اگر منظور خدا اين بود، مناسب بود بفرمايد:وانتم عنه غافلون و يا مانند آن.17
2. اگر تسبيح موجودات جهان، به معناي فوق است چرا قرآن در سوره? نور آيه? 41 مي‌فرمايد: كل قد علم صلاته و تسبيحه، در صورتي كه بنابر اين نظر هيچ كدام از آنها، از تسبيح خود اطلاع ندارند بلكه ما فقط اطلاع داريم.18
3. بنابر تفسير فوق، اين تسبيح وقت معين ندارد بلكه حقيقتي است كه بشر هرموقع در سازمان هرموجودي دقت كند آن را درك مي‌كند، در صورتي كه قرآن تسبيح كوه‌ها را مقيّد به شبانگاه و صبحگاه فرموده و در سوره? ص آيه? 18 تصريح مي‌كند: و يسبّحن بالعشي والاشراق. مگر اينكه صبح و عصر، كنايه از مجموع شبانه روز باشد،كه در اين صورت تسبيح آنها مطلق و نا‌محدود خواهد بود.19
نتيجه: بنابر نكات گفته شده، تسبيح تكويني، مطلب درستي است ولي نمي‌‌توان آيات مربوط به تسبيح گفتن كائنات را ناظر به اين نوع از تسبيح دانست.
د) نظر مرحوم علامه طباطبايي‌(ره) اين است كه هرچيزي كه از معناي قصد شده? ما پرده بردارد، قول و كلام خواهد بود و اگر موجودي قيام وجودش برهمين كشف بود، همان قيام او قول و تكلّم است هرچند به صورت شنيدني و الفاظ گفتني نباشد و ما مي‌بينيم كه آسمان و زمين و هرچيزي كه در آن دو هست، همه? آنها به طور صريحي از وحدانيّت ربّ خود در ربوبيت كشف مي‌كنند و او را از هرنقص و عيبي منزّه مي‌دارند، پس مي‌توان گفت كه آسمان و زمين ،خدا را تسبيح مي‌گويند.20
به عبارت ديگر هرموجودي داراي علم است و وجود خود را درك مي‌كند (البته مرحله‌اي از درك) و مي‌تواند با وجود خود،احتياج و نقص وجودي خود را كه سرا پايش را احاطه كرده، اظهار نمايد؛ احتياج و نقصي كه غناي پروردگار و كمال او آنها را احاطه نموده است، پس هرموجودي درك مي‌كند كه ربّي غير از خداي متعال ندارد پس او پروردگار خود را تسبيح مي‌كند.21
و به تعبير ديگر مي‌توان گفت: عالم، محض حاجت به خداست و احتياج بهترين كاشف از وجود محتاج اليه است و موجودات با حاجتي كه در وجود دارند، از وجود پديد‌آورنده‌اي غني خبر مي‌دهند، نتيجه اينكه تمام موجودات، با احتياج خود به خدا، او را از داشتن احتياج تنزيه مي‌كنند.22
مرحوم علامه طباطبايي‌(ره) با اين مقدمات، كيفيت تسبيح را اين گونه اثبات مي‌كنند: 1.هرموجود داراي علم است؛ 2. هرموجود عالم، نيازمند است؛ 3. نياز او از وجود محتاج اليه غني كشف مي‌كند. نتيجه اينكه: تمام موجودات، با وجود علم و شعورشان به احتياج وجودي خويش به خداوند و دلالتشان به موجود غني بالذات (خداوند) با نياز خويش، او را پروردگار غني دانسته واو را از داشتن هرنوع حاجت، تنزيه مي‌كنند.
نكته? ديگر اينكه مرحوم علامه، تسبيح را به معناي حقيقي و با زبان قول، و قول را اعم از لفظ مي‌داند.23
هـ) نظر مرحوم صدر‌المتألهين اين است كه: هرموجودي از موجودات جهان بروجود صانع و وحدانيّت وعلم و اراده وقدرت و حكمت و اتصافش به صفات كمال و تقدسش از صفات نقص، دلالت عقلي دارد و به اين عارف مي‌باشد و چون حقيقت تسبيح وتحميد و تهليل و تكبير به شهادت بروحدانيّت صانع و تنزيهش از نقايص واظهار عظمت و بزرگي او دلالت دارد؛ پس هرموجودي تسبيح و تهليل و حمد و تكبير‌گوي اوست.24
آيت اللّه سبحاني نظر ملا صدرا را چنين بيان مي‌كند:
تمام موجودات جهان از روي علم و شعور و درك وآگاهي به حمد و ثناي تسبيح و تنزيه خداوند بزرگ مشغولند و هروجودي در تمام مراحل و مراتب وجود از واجب‌الوجود گرفته تا برسد به جهان و نبات و جماد، سهم و حظي از صفات عمومي چون علم و شعور و حيات و… دارد و هرموجود در هرپايه‌اي از وجود كه هست به همان اندازه به خالق و آفريدگار خود علم و آگاهي دارد و او را از اين طريق ،حمد و ثنا مي‌گويد و از نقايص و عيوب تنزيه مي كند.25
بنابراين نظر مرحوم صدر‌المتألهين برچند مقدمه استوار است: 1. هرموجود داراي علم است؛ 2. هرموجود، به وجود صانع و صفات كماليه و جلاليه او دلالت مي‌كند؛ 3. تسبيح، همان دلالت و شهادت است. نتيجه اينكه، هرموجود با علم به وجود صانع و صفات ثبوتيه و جلاليه و با دلالت هرموجود به آنها، او را تسبيح مي‌گويد.
آيت‌اللّه سبحاني، نظريه? صدر‌المتألهين‌(ره) را قبول مي‌كند وآن را اثبات مي‌كند، البته نظر علامه طباطبايي‌(ره) نيز مثل نظر صدر‌المتألهين است. آيت اللّه سبحاني مي‌گويند:
قرآن از يك سو تمام ذرات جهان را شاعر و آگاه و از طرف ديگر تمام موجودات را تسبيح گو و تحميد گو معرفي مي‌كند كه از اين رو نتيجه‌اي گرفته مي‌شود كه همان نظريه صدر‌المتألهين است.
علاوه بر آنچه گذشت، بروجود شعور در تمام موجودات جهاني، دو دليل مي‌توان اقامه كرد: 1. دليل نقلي؛ 2. دليل عقلي.
1. آيات متعددي بروجود شعور در تمام موجودات دلالت مي‌كند كه مي‌توان آيات زيررا نام برد:
آيه? 18 سوره? نمل كه دلالت مي‌كند مورچگان از شعور خاصي برخودارند؛ 2. آيات 20 تا 28 سوره? نمل، كه حكايت از شعور هدهد مي‌كند به طوري كه موحد را از مشرك تشخيص مي‌داد؛ 3. آشنايي حضرت سليمان به زبان پرندگان (نمل/ 16 و17) 4. قرآن براي جمادات، افعالي را نسبت داده كه توأم با درك و آگاهي است (بقره/76، احزاب/73، ابراهيم/46 و مريم/90)؛ 5. برخي آيات مربوط به رستاخيز نيز،پرده از روي چنين آگاهي برمي‌دارد (نور/24، يس/65، فصلت/21 و زلزال /54).
در بعضي دعاها نيز به اين مطلب اشاره شده است: امام سجاد‌(ع) در دعاي 43 صحيفه? سجاديه مي‌فرمايد: أيها الخلق المطيع الدائب السريع المتردّد في منازل التقدير. امام‌(ع) در موقع رؤيت هلال مي‌فرمايند: (اي آفريده? فرمانبردار تندرو، پوينده? جست و چالاك، گردنده? سرگردان در گذرگاه هاي تقدير.)
با وجود اين آيات و روايات، بايد تفسير صدر‌المتألهين را برگزيد و گفت: اين تسبيح، تسبيح واقعي و حقيقي است و موجودات جهان به زبان ويژه? خود، خدا را تسبيح مي‌گويند نه با زبان حال.
2. دليل عقلي بروجود شعور اين است كه: وجود و هستي در هرمقام و مرتبه‌اي با علم و شعور و درك و آگاهي ملازم و توأم است و هرچيزي كه سهمي از وجود و هستي دارد، به همان اندازه از علم و شعور سهمي خواهد داشت.
خوشبختانه علم روز هم وجود شعور در موجودات را ثابت كرده است، دانشمندان روسي معتقدند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد مي‌كشند، آنها معتقدند گياهان نيز داراي دستگاهي شبيه شبكه? اعصاب حيوانانند.26
مرحوم صدر‌المتألهين اين حقيقت فلسفي و قرآني را از طريق شهود و مكاشفه نيز درك كرده،و در رساله? سير و سلوك خود اشعاري در اين مضمون دارد:
بـــر عـــارف هـمـه ذرات عــالـم مـلـك وارنــد در تـسـبـيـح هــردم
كــف خـالي كه در روي زمين است بــر عــارف كتـاب مـستبيـن است
بهرجـا، دانه‌اي در بـاغ و راغي است درون مـغز او روشن چـراغـي است
بـــه فـعـل آيــد ز قــوه هـر نـهـاني ز هـر خـاكـي يكي عـقل و جـامي
بـود نـا مـحـرمـان را چـشم دل كــور وگـــنـه هـيـچ ذره نـيست بي نـور
بـخــوان تــو آيـه? نـــور السمــاوات كه چون خورشيد يابي، جمله? ذرات
كـه تـا داني كـه در هـر ذره‌اي خــاك يكي نـوريست تابان گشته زان پاك.27

علّت تسبيح گفتن

الف) مرحوم صدرالمتألهين معتقد است،تمامي موجودات از جهت طبيعت و اراده و عقل متوجه و پوينده به سوي حق تعالي هستند و اين معني در بيشتر محسوسات جوهري مشاهده مي‌شود. بنابراين روشن است كه هرموجودي به حسب وجود شيء، برپروردگار خويش كه متصف به صفات جمالي و منزه از نقايص امكان است، عارف مي‌باشد و هركس كه خدا را شناخت، ناچار او را به زبان حال و يا قال و يا فعل، تسبيح و تقديس و تنزيه مي‌نمايد، پس هرموجودي به ستايش او تسبيح‌گوست، جز آن كس كه قوه? وهم ـ كه تغيير دهنده خلقت الهي است ـ بر او غالب باشد.28
خلاصه? نظر ايشان اين است كه هر موجود به خدا عارف است و هركه عارف باشد، او را تسبيح مي‌كند.
ب) از نظر مرحوم علامه? طباطبايي ، هرموجودي داراي علم است و وجود خود را درك مي‌كند و مي‌خواهد با وجود خود، احتياج و نقص وجودي خود را كه سرا پايش را احاطه كرده، اظهار نمايد. احتياج و نقصي كه پروردگار و كمال او آنرا احاطه كرده است؛ پس هرموجودي درك مي‌كند كه ربّي غير از خداي متعال ندارد، پس او را تسبيح مي‌كند.29
ج) از نظر آيت‌اللّه جوادي آملي: همه موجودات به نقص و عيبشان آگاهند و به موجودي منزه از عيب و نقص پناهنده‌اند و از آن موجود، به اين موجودات كمال مي‌رسد و چون اينها آن مبداء هستي را منزه از نقص و عيب مي‌دانند، لذا به او تكيه كرده و او را تسبيح مي‌كنند و چون از او فيض دريافت مي‌كنند، تسبيح را همراه با ثنا انجام مي دهند.30 كه بنابراين نظر آيت‌اللّه جوادي مانند نظر مرحوم علامه طباطبايي‌(ره) است.

انواع تسبيح كنندگان

آيات متعددي، تمام موجودات عالم هستي را تسبيح گوي خداوند معرفي مي‌كند و در برخي از موارد به موجودات خاصي ـ به خاطر علل خاصي ـ تسبيح را نسبت مي‌دهد.
1. دسته? اوّل (آيات عامّه): 1.صف/90؛ 2. حشر/1و24؛ 3. حديد/1؛ 4. تغابن/1؛ 5. جمعه/1؛ . 6. نور/41؛ 7. انبياء/20؛ 8. اسراء/44.
2. دسته دوم (آيات خاصه): الف) تسبيح ملائكه: 1.رعد/13؛ 2. زمر/75؛ 3. غافر/7؛ 4. فصلت/38؛ 5. شوري/50؛ 6. بقره/30؛ 7. انبياء/20 و21؛ 8. اعراف/206.
ب) تسبيح رعد: رعد/12.
ج) تسبيح پرندگان: 1. نور/41؛ 2. انبياء/79؛ 3. سبأ/10؛ 4. ص/18 و19.
د) تسبيح كوهها: 1. انبياء/40؛ 2. سبأ/1؛ 3. ص/18.
هـ) خاندان اهل‌بيت و مردان الهي: نور/36 و37. در آيه? ياد شده (في بيوت…) تفسير به بيوت اهلبيت عليهم السلام شده است.31
حكيم متأله، عارف والا مقام، مفسّر مدقق مرحوم صدر‌المتا?لهين(ره) براي تسبيح كنندگان مراتبي قائل است، بدين شرح:
مرتبه? اوّل: ذات احدي اللهي، سبّوح قدّوس،رب الملائكة والروح.
مرتبه? دوم: فرشتگان مقرّب وعقول مهيمن .
مرتبه? سوم: فرشتگان آسماني.
مرتبه? چهارم: فرشتگان زميني و نفوس ناطقه (انساني).
مرتبه? پنجم: تسبيح بدن (جسم) و ابعاد آن.32
لازم به يادآوري است كه اين مراتب، هم انواع تسبيح كنندگان و هم مرتبه‌شان را بيان كرده است و ديگر اينكه، هركدام از اينها، تسبيح ويژه‌اي براي خود دارند.

زمان تسبيح

در آيات، تعابير متعددي درباره? زمان تسبيح، وارد شده است كه به چند دسته تقسيم مي‌شود:
1. آياتي كه در آنها، تسبيح به صورت فعل مضارع به كار رفته است مانند: يسبّح للّه ما في السّموات و ما في الارض (حشر،59/1) و…. و در علم بيان، تبيين شده است كه فعل مضارع، افاده? استمرار مي‌كند، در اين صورت تسبيح موجودات ـ به طور كلي ـ كه در چند آيه به صورت فعل مضارع آمده است، مستمر بوده و كم‌ترين وقفه‌اي در تسبيح آنها وجود ندارد.
2. آياتي كه تعبير يسبحون الليل و النهار دارد كه باز براستمرار دلالت مي‌كند.
3. آياتي كه عبارت بالغدو والآصال و بالعشي والإبكار دارد كه كنايه از استمرار تسبيح ممكنات است و برخي از مفسّران در جاهاي متعدد، به اين مسأله تصريح كرده‌اند.
4. آياتي كه مخاطب مستقيم آن، حضرت رسول‌(ص) و مخاطب غير مستقيم آن، تمام مسلمانان مي‌باشند و به زمان‌هاي مخصوصي اشاره شده است:
الف) و سبّح بحمد ربّك قبل طلوع الشمس وقبل الغروب ومن الليل فسبّحه وأدبار السجود (ق،50/39ـ 40) برخي از مفسّران، نمازهاي پنجگانه را به امر آيه? فوق تطبيق داده‌اند، بدين ترتيب «قبل طلوع الشمس» يعني نماز صبح، «قبل الغروب» يعني عصر و يا ظهر وعصر، «ومن الليل فسبّحه» يعني مغرب و عشا، «وأدبار السجود» يعني نوافل بعد از نمازها و يا نافله? مغرب.33 و در روايتي از امام صادق‌(ع) براي صبح و شام، ذكري بيان شده است، كه منافاتي با تطبيق فوق ندارد.
ب) وسبّح بحمد ربّك حين تقوم (طور، 52/48).در تفسير «حين تقوم» به برخاستن از مجلس و برخاستن براي نماز واجب و...آمده است،كه همه اينها قابل جمع است.34
ج) ومن اللّيل فسبّحه و ادبار النّجوم (طور،52/49) در تفسير قمي و مجمع البيان «و من الليل فسبّحه» به نماز شب و «أدبار النجوم» به نافله صبح و «ادبار السجود» كه در آيه? 40 سوره? ق آمده است، به نافله? مغرب تفسير شده است (بنابر تفسير روايات اهلبيت(ع) (. 35
د) و من اللّيل فاسجد له و سبّحه ليلا طويلا (انسان، 76/26) در روايت امام رضا(ع)، تسبيح به نماز شب تفسير شده است ولي ممكن است از قبيل بيان مصداق روشن باشد.36
هـ) وسبّح بحمد ربّك قبل طلوع الشمس وقبل غروبها ومن آنائي الليل فسبّح واطراف النّهار لعّلك ترضي (طه، 20/130) مراد از تسبيح بنابر قول برخي، مطلق تسبيح وبنابر قول بعضي، نمازهاي پنجگانه است و در برخي از روايات نيز، اذكار مخصوصي براي قبل از طلوع خورشيد و قبل از غروب، ذكر شده است ولي به هرحال مي‌توان گفت كه اين تفسيرها با هم منافاتي ندارد.37
و) وسبّح بحمد ربّك بالعشي والابكار (غافر، 40/55) شايد تعبير بالعشي والابكار كنايه از استمرار باشد.
در آيات فوق، تسبيح، غالباً بر نماز تفسير شده است و وجه آن اين است كه نماز مشتمل برتسبيح است، لذا به نماز، تسبيح گفته شده است از باب (تسمية الشيء باسم جزئه).

تسبيح در روايات

1. از ابي‌الصلاح روايت شده است كه از تفسير آيه? وان من شيء إلاّ يسبّح بحمده (اسراء، 17/44) سؤال كردم. امام صادق‌(ع) فرمود: هرچيز تسبيح و حمد خدا مي‌گويد حتّي هنگامي كه ديواري شكافد صدايي از آن به گوش مي‌رسد، آن تسبيح ديوار است.38
2. از امام باقر‌(ع) نقل شده كه فرمودند: پيامبر اكرم‌(ص) نهي كرد از علامت داغ گذاشتن در صورت حيوانات و تازيانه زدن به صورت آنها، زيرا آنها حمد و تسبيح الهي را انجام مي‌دهند.39
3. از امام صادق‌(ع) نقل شده كه فرمودند: هيچ پرنده‌اي در صحرا و دريا صيد نمي‌شود و هيچ حيوان وحشي به دام صياد نمي‌افتد مگر به خاطر ترك تسبيح.40
4. امام باقر‌(ع) صداي گنجشگاني را شنيد؛ فرمود: مي‌دانيد اينها چه مي‌گويند؟ ابو‌حمزه ثمالي مي گويد: عرض كردم نه، فرمود: اينها تسبيح خداوند بزرگ را مي‌گويند و روزي خود را از او مي‌خواهند.41
5. يك روز پيامبر‌(ص) نزد عايشه آمد و فرمود: اين دو لباس مرا بشوي، عرض كرد: اي رسول خدا ديروز شستم. فرمود: آيا نمي‌داني كه لباس انسان نيز تسبيح خدا مي‌گويد و هنگامي كه چرك و آلوده شده، تسبيح آن قطع مي‌شود.42
قطع شدن تسبيح به خاطر آلوده و كثيف شدن لباس، شايد به خاطر اين باشد كه موجودات تا چهره? پاك و طبيعي دارند، انسان را به ياد خدا مي‌اندازند، اما هنگامي كه چهره? طبيعي خود را از دست دادند ديگر آن ياد‌آوري از بين مي رود.43
مجموعه? اين روايات نشانگر آنست كه عموميّت تسبيح موجودات همه چيز را شامل مي‌شود.

فضيلت قرائت مسبّحات

از جابر نقل شده است كه امام باقر‌(ع) فرمودند: هركس سوره‌هاي مسبّحات را بخواند پيش از آنكه بخوابد، او نميرد تا حضرت قائم‌(ع) را درك كند و اگر بميرد در جوار نبي‌اكرم‌(ص) خواهد بود.44
مسبّحات پنج سوره است: حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن.45 و برخي اسرا و اعلي را نيز اضافه كرده‌اند.46

فضيلت تسبيح فاطمه زهرا‌عليها السلام

از امام صادق‌(ع) منقول است كه تسبيح حضرت زهرا‌عليها‌السلام بعد از هر نماز، در نظر من از هزار ركعت، در هرروز، دوست داشتني‌تر است.
و در روايت ديگري وارد شده است كه خداوند به چيزي با فضيلت‌تر از تسبيح فاطمه عبادت نشده است.47 و در خبر ديگر از از امام باقر‌(ع) منقول است كه هركس تسبيح حضرت زهرا‌‌عليها‌السلام را بگويد و سپس استغفار كند، بخشيده مي‌شود و در حالي كه تسبيح حضرت زهرا‌عليها‌السلام 100 بار با زبان است اما در ميزان هزار است و شيطان را طرد و رحمن (خدا) را خوشحال مي‌كند.48

فضيلت تسبيح و سبحان اللّه و…

1. از امام صادق‌(ع)، از أمير‌المؤمنين‌(ع) نقل شده است كه: تسبيح نصف ميزان را پر مي‌كند و تحميد تمام ميزان را واللّه اكبر ما بين آسمانها و زمين را.49
2. از امام باقر‌(ع) نقل شده است كه :كسي كه بدون تعجب سبحان اللّه گويد، خداوند از آن، پرنده‌اي خلق مي‌كند كه داراي يك زبان و دو بال است و آن تسبيح خداوند مي‌كند در ميان تسبيح كنندگان و ثوابش براي آن شخص نوشته مي‌شود تا اينكه روز قيامت شود. ومثل سبحان اللّه است، الحمد‌للّه ولا إله إلاّ اللّه واللّه اكبر.50
3. از امام صادق‌(ع) نقل شده است كه :فقرايي نزد رسول اكرم‌(ص) آمدند و گفتند: اي رسول خدا! اغنيا مالي دارند تا عتق رقبه كنند و ما نداريم و مالي دارند تا بدان حج كنند و ما نداريم و مي‌توانند صدقه بدهند و ما نمي‌توانيم و قادرند كه با آن جهاد در راه خدا كنند و ما قادر نيستيم. رسول اكرم‌(ص) فرمود: كسي كه خدا را صد بار تكبير گويد، با فضيلت‌تر است از عتق صد رقبه، و كسي كه خدا را صد بار تسبيح گويد، بهتر است از دادن صد شتر براي قرباني در حج و كسي كه خدا را صد بار حمد گويد، بهترين مردم است از جهت عمل در آن روز.51

پاورقيها:

1. جعفر شريعتمداري، شرح و تفسير لغات قرآن براساس تفسير نمونه، 2/296.
2. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن/227.
3. ابن منظور، لسان العرب، 6/143 ـ 146.
4. المفردات/227.
5. ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، 3/125.
6. محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، 90/177.
7. همان.
8. محمّد محمّدي ري شهري، ميزان الحكمه، 4/369.
9. جعفر سبحاني، تفسير منشور جاويد، 2/86.
10. عبد‌اللّه جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن، 1/241.
11. سيد عزّ‌الدين حسيني، شرح خطبه حضرت زهرا‌/45.
12. علامه? طباطبايي، الميزان،19/24.
13. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، 12/138.
14. تفسير منشور جاويد، 2/94.
15. همان/95.
16. همان/94.
17. همان/96 ـ 97.
18. همان/97.
19. همان.
20. الميزان، 13/150.
21. همان/153.
22. همان/152.
23. همان.
24. صدر‌الدين محمد بن ابراهيم شيرازي،تفسير القرآن الكريم، 7/144.
25. تفسير منشور جاويد، 2/98ـ99.
26. همان/107ـ109.
27. همان/109.
28. تفسير القرآن الكريم، 7/147.
29. الميزان، 13/125.
30. تفسير موضوعي قرآن، 1/241.
31. تفسير نمونه، 13/192.
32. تفسير القرآن الكريم، 7/148-149.
33. الميزان، 18/362.
34. تفسير نمونه، 22/468.
35. الميزان، 19/25.
36. تفسير نمونه، 25/379.
37. همان، 13/338.
38. همان، 12/138.
39. همان.
40. همان.
41. همان.
42. همان.
43. همان/140.
44. كليني، اصول كافي، 2/126.
45. تفسير نمونه، 23/293.
46. اصول كافي، 2/122.
47. شيخ عباس قمي، سفينة البحار، 4/46.
48. همان/47.
49. اصول كافي، 14/268.
50. بحار الانوار، 90/172.
51. اصول كافي، 4/268.
جمعه 21 مهر 1391  6:15 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تسبيح

تسبيح : تنزيه خداوند از شرك و عجز و نقص

تسبيح از ريشه «س ـ ب ـ ح» و سبْح در لغت به معناى گذر سريع در آب و در هواست و براى مرور ستارگان در فلك (انبياء/21،33) و نيز دويدن اسب (نازعات/79،3) و سرعت گرفتن در انجام كارى (مزمّل/73،7) به استعاره گرفته شده است.[1] تسبيح نيز اصل آن مرور سريع در عبادت است، اعم از اينكه عبادت، قول يا فعل يا نيّت (اعتقاد) باشد.[2] و به معناى تنزيه خداوند از هرگونه عيب و نقص است.[3] واژه تسبيح و مشتقات آن‌92 بار در 88 آيه از 49 سوره قرآن به شكل مصدر، اسم، ماضى، مضارع و اَشكال گوناگون صرفى آمده[4] و در همان مفاهيم لغوى و برخى مفاهيم‌دينى و شرعى مانند صلوة[5] به كار گرفته شده است.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 512
«سُبْحان» نيز كه در اصل مانند غُفْران مصدر است[6]، اسم خداوند و به معناى تنزيه وى از هر نقص و عيبى بوده، بدون تنوين به كار مى‌رود و برحسب قانون نحوى مفعول مطلق است و هرجا استعمال شود، پيش از آن فعلى (ماضى،‌مضارع يا امر) در تقدير است و در قرآن 41 بار به طريق مضاف، با مضاف‌اليه «الذى» (اسراء/17،1)،«ربّ» (زخرف/43،82)، «الله» (يوسف/12،108)، «ك» (اعراف/7،143) و «ه» (بقره/2،116)[7] در مواردى مانند تنزيه خدا از آنچه او را بدان وصف مى‌كنند (انبياء/21، 22) يا درباره او مى‌گويند (اسراء/17، 43)، از شرك مشركان[8] (قصص/28،68) و از فرزند داشتن (يونس/10،68) به كار رفته است. «سبّوح قدّوس» نيز از اسماى خداوند است و وزن «فُعوّل» جز آن دو در كلام عرب وجود ندارد.[9]
همچنين در آياتى ذكر خداوند (اعراف/7، 205؛ احزاب/33، 41؛ عنكبوت/29،‌45)[10]،0 كلمه طيّبه (ابراهيم/14،‌24)[11]، باقيات صالحات (كهف/18، 46؛ مريم/19، 76)[12] و صلوة (طه/20، 132)[13] به تسبيح تفسير شده‌است.
در قرآن‌كريم 6 سوره جمعه/62؛ تغابن/64؛ صفّ/61؛ حديد/57؛ حشر /59 و اعلى/87 با «سَبَّحَ» يا «يُسَبِّحُ» آغاز مى‌شود كه آنها را «مُسَبَحّات سِتّ» يعنى 6 سوره آغاز شده با تسبيح مى‌گويند[14] و رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله) هر شب آنها را تلاوت مى‌كردند.[15] برخى سوره اسراء/17 را نيز كه با تسبيح شروع و در بسيارى از بخشهاى آن تسبيح حق ذكر شده[16]، از سور مسبحّات دانسته‌اند.[17]

حقيقت تسبيح و تفاوت آن با تقديس:

تسبيح و تقديس هر دو به يك معنا و آن دور دانستن خدا از هرگونه بدى است و از همين رو تقديس به تسبيح تفسير شده است[18]؛ ولى برخى بين آن دو چنين فرق گذارده‌اند كه تسبيح تنزيه از شرك، عجز و نقص، و تقديس* تنزيه از آنها و نيز از تعلق به جسم، قبول انفعال، شوائب امكان و قوّه، و تعدد (تكثر) در ذات و صفات است، بنابراين تقديس از تسبيح اعم است.[19] در نظرى ديگر تسبيح منزه دانستن خدا از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 513
نقايص امكانى و تقديس منزه دانستن وى از نقص يا كمال نسبى محدود دانسته شده و بر اين اساس تقديس از تسبيح اخص است.[20] برخى تسبيح را منزه دانستن خدا در مرتبه جمع و تقديس را منزه دانستن وى در مرتبه جمع و تفصيل[21] و بعضى تسبيح را تنزيه ذات و تقديس را تنزيه صفات[22] يا تسبيح را تنزيه حق به اعتبار مقام واحديت و تقديس را تنزيه وى به اعتبار مقام احديت دانسته‌اند.[23] برخى ديگر تسبيح را منزه دانستن خداوند از تشبيه، و تقديس را منزه دانستن او از تشبيه و تنزيه معرفى كرده‌اند.[24] تفاوتهاى ديگرى نيز بين آن دو ذكر شده است؛ مانند اينكه تسبيح نفى امور ناسازگار با خدايى، و تقديس اثبات اوصاف مناسب خداست[25] يا اينكه تقديس ويژه خداوند سبحان نيست و درباره انسانها و حتى غير انسانها (مائده/5،21) نيز به كار مى‌رود؛ ولى تسبيح به خداوند اختصاص دارد.[26] (=> تقديس)
در برخى آيات تسبيح همراه با حمد آمده؛ مانند «نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدك». (بقره/2، 30 و نيز رعد/13،‌13) قرين شدن تسبيح به حمد براى جبران نقص حمد حامدان است؛ زيرا شناخت انسانها از كنه اسما و صفات خدا ناقص است، از اين رو حمد آنان نيز ناقص خواهد بود.[27]
به گفته برخى تسبيح با تحميد، تهليل و تكبير گرچه اختلاف مفهومى دارد؛ ولى از وحدت مصداقى برخوردار است، زيرا حمد تنها در برابر منعم بودن خدا نيست، بلكه همه اسما و صفات و كلمات تكوينى و تدوينى او را نيز شامل مى‌شود؛ خواه اثر و مقتضاى آن اوصاف به غير برسد يا نرسد و بازگشت اين مطلب به آن است كه حمد تنها در برابر جمال خدا نيست، بلكه شامل جلال او نيز مى‌شود، از اين رو در قرآن‌كريم مى‌فرمايد: ستايش از آن خدايى است كه از فرزند، شريك و مددكار منزه و مبرّاست:«و‌قُلِ الحَمدُ لِلّهِ الَّذى لَم يَتَّخِذ ولَدًا ولَم يَكُن لَهُ شَريكٌ فِى المُلكِ ولَم يَكُن لَهُ ولِىٌّ مِنَ الذُّلِّ و كَبِّرهُ تَكبيرا»(اسراء/17،111)؛ به بيان ديگر افزون بر آنكه كمال و جمال خداى سبحان قابل ستايش است، مقدس و منزه بودن او نيز جاى حمد دارد. تحميد نه تنها از چنين گستره‌اى برخوردار است، بلكه همه مصاديق تسبيح، تهليل، و تكبير را نيز شامل مى‌شود، پس تسبيح، تهليل و تكبير خداى سبحان همه از مصاديق تحميد و ستايش اوست، چنان كه در مقابل، تحميد، تهليل و تكبير همه از مصاديق تسبيح ذات اقدس خداوند است. يكى از شواهد وحدت مصداقى آن است كه به مجموع
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 514
اينها در اذكار نماز «تسبيحات اربعه» گويند. شاهد ديگر اقتران حمد و تسبيح در قرآن‌كريم است: «و اِن مِن شَىء اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمدِه»(اسراء/17،44) و سومين شاهد رواياتى است كه در تبيين «الله‌اكبر» آن را به تسبيح باز گردانده‌اند.[28] در برخى جوامع روايى نيز بابى به فضل تهليل و تسبيح و دعا اختصاص داده شده‌است.[29]

صور گوناگون تسبيح و تسبيح كنندگان:

تسبيح خداوند و تسبيح اسم وى در قرآن به ملائكه، پيامبران، حيوانات (پرندگان)، مؤمنان و تمام موجودات نسبت داده شده است. موارد مربوط به ملائكه عبارت‌اند از:
1. تسبيح ملائكه حامل عرش و پيرامون آن: «اَلَّذينَ يَحمِلونَ العَرشَ ومَن حَولَهُ يُسَبِّحون...».(غافر/40،7 و نيز زمر/39،75)
2. دعوى تسبيح از سوى فرشتگان صف كشيده: «و اِنّا لَنَحنُ الصّافّون * و اِنّا لَنَحنُ المُسَبِّحون».(صافّات/37،166)
3. دعوى تسبيح از سوى ملائكه در جريان جعل خلافت براى آدم(عليه السلام) در زمين: «و‌نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ ونُقَدِّسُ لَك».(بقره/2،30)
4. تسبيح دائمى فرشتگان بدون خستگى: «يُسَبِّحونَ لَهُ بِالَّيلِ والنَّهَارِ و هُم لا يَسـَمون».(فصّلت/41،38)
5.‌تسبيح فرشتگان بدون عارض شدن كسالت و سستى بر آنان: «يُسَبِّحونَ الَّيلَ والنَّهارَ لا يَفتُرون».(انبياء/21،20)
6.‌تسبيح ملائكه همراه با سجده: «و يُسَبِّحونَهُ ولَهُ يَسجُدون». (اعراف/7،206)
7. تسبيح ايشان در حالى كه مقرون به تسبيح رعد است: «و يُسَبِّحُ الرَّعدُ بِحَمدِهِ والمَلـئِكَةُ مِن خيفَتِه».(رعد/13،13) بر اساس روايتى مراد از رعد، فرشته‌اى است موكَّل بر ابر كه با تازيانه‌اى (برق) كه در دست دارد آن را مى‌راند.[30] در روايت مزبور حال فرشته و ابر به راندن چارپايان تشبيه شده است. رانده شدن ابر از سوى فرشته با رانده شدن آن به وسيله باد: «يُرسِلُ الرّيـحَ فَتُثيرُ سَحابـًا»(روم/30،48) منافاتى ندارد، زيرا هيچ‌يك از اسباب طبيعى، علت نيستند، بلكه وسيله يا آماده كننده كارند و علت اصلى كه تدبير به دست اوست فرشتگانى هستند كه موكّل بر همه چيزند، از اين رو در آيه‌13‌رعد/13 ملائكه بر رعد عطف شده است.[31]
مواردى نيز مربوط به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) است كه عبارت‌اند از:
1. فرمان به تسبيح همراه با حمد پروردگار: «فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّك».(حجر/15،98) در برخى آيات نيز بعد از آن به استغفار امر شده: «فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّكَ واستَغفِره»‌(نصر/110،‌3) و آن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 515
اشاره‌اى است به تقديم اشتغال به خالق با تسبيح و تحميد وى، بر مشغول شدن به خويش با استغفار كه حالتى آميخته از توجه به خالق و خلق است[32] و با آن دو قوام امر دين كامل مى‌شود كه عبارت است از جمع بين طاعت و دورى جستن از معصيت[33]، بنابراين تقديم تسبيح و حمد بر استغفار فرود آمدن از ملاحظه جلال خالق به سوى مخلوق است.[34]
2. دستور به تسبيح با حمد پروردگار در دو طرف روز: «و سَبِّح بِحَمدِ رَبِّكَ بِالعَشىِّ والاِبكـر».(غافر/40،55).[35] به‌گفته برخى مفسّران در اين دو هنگام تدبير و تنزّه پروردگار مشهودتر[36] و نيز هنگام نشاط نفس و شدت شوق آن به اصل خويش است، برخلاف دل شب و وسط روز كه هنگام خستگى نفس و سستى قواست.[37]
3. امر به تسبيح در دل شبهاى ديجور و خلوت[38]: «و سَبِّحهُ لَيلاً طَويلا».(انسان/76،26)
4. ابتداى روز و انتهاى شب: «و سَبِّح بِحَمدِ رَبِّكَ حينَ تَقوم * و مِنَ الَّيلِ فَسَبِّحهُ واِدبـرَ النُّجوم».(طور/52،49)[39]
5.‌قبل از طلوع و غروب خورشيد: «و سَبِّح بِحَمدِ رَبِّكَ قَبلَ طُـلوعِ الشَّمسِ و قَبلَ غُروبِها».(طه/20،130)[40]
6. ساعتهايى از شب و اطراف روز: «و مِن ءاناىِ الَّيلِ فَسَبِّح واَطرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرضى».(طه/20،130) [41]
7. فرمان به تسبيح با اسم پروردگار بزرگ[42]: «فَسَبِّح بِاسمِ رَبِّكَ العَظيم».(واقعه/56،74)
8. دستور به تسبيح اسم پروردگار برتر[43]: «سَبِّحِ اسمَ رَبِّكَ الاَعلى».(اعلى/87،1)
9. امر به تنزيه در زمينه تأكيد بر دعوت به سوى خدا بر اساس توحيد خالص: «قُل هـذِهِ سَبيلى ... و سُبحـنَ اللّهِ و ما اَنا مِنَ المُشرِكين».(يوسف/12،108)[44]
چند مورد هم به ساير پيامبران نسبت داده شده كه عبارت‌اند از:
1. تسبيح حضرت موسى(عليه السلام) در جريان تجلى حق بر كوه طور در پى درخواست ديدن وى و مندكّ شدن (با خاك يكسان شدن) كوه و مدهوش افتادن موسى بر زمين، هنگامى كه به خود آمد: «قالَ رَبِّ اَرِنى اَنظُر اِلَيك ... فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 516
لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَكـًّا وخَرَّ موسى صَعِقـًا فَلَمّا اَفاقَ قالَ سُبحـنَك‌...»(اعراف/7،143) و نيز تعليل درخواست وزارت هارون براى خويش به اينكه خدا را فراوان تسبيح گويند و بسيار به ياد او باشند: «واجعَل‌لى وزيرًا مِن اَهلى * هـرونَ اَخى * ... كَى نُسَبِّحَكَ كَثيرا * و نَذكُرَكَ كَثيرا».(طه/20،/20،29‌ـ‌34)
2. تسبيح حضرت عيسى(عليه السلام) در پاسخ پرسش خداوند از وى كه آيا تو به مردم گفتى من و مادرم را به جاى خدا بپرستيد: «و اِذ قالَ اللّهُ يـعيسَى ابنَ مَريَمَ ءَاَنتَ قُلتَ لِلنّاسِ اتَّخِذونى واُمِّىَ اِلـهَينِ مِن دونِ اللّهِ قالَ سُبحـنَك...».(مائده/5،116)
3. دستور تسبيح به زكريا در شبانگاه و بامدادان در جريان ولادت يحيى(عليه السلام): «قالَ رَبِّ اجعَل لى ءايَةً... و سَبِّح بِالعَشِىِّ والاِبكـر».(آل‌عمران/3،41)
4. وصيت وى به قوم خويش مبنى بر تسبيح پروردگار در روز و شب يا در همه اوقات، زيرا دو لفظ «بكرة و عشيّاً»در آن نيز به كار مى‌رود.[45]: «فَاَوحى اِلَيهِم اَن سَبِّحوا بُكرَةً و عَشيـّا».(مريم/19،11)
5. همراهى كوهها و پرندگان با داود در تسبيح: «اِنّا‌سَخَّرنَا الجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحنَ بِالعَشىِّ والاِشراق * والطَّيرَ مَحشورَةً كُلٌّ لَهُ اَوّاب»(ص/38،18 ـ 19)؛ «يـجِبالُ اَوِّبى مَعَهُ والطَّير».(سبأ/34، 10) از ابن‌عباس نقل شده كه «يـجِبالُ اَوِّبى مَعَه»يعنى تسبيح كنيد با او هنگامى كه تسبيح مى‌كند.[46]
6. نجات يونس از تاريكيهاى دريا و شكم ماهى به بركت تسبيح: «فَلَولا اَنَّهُ كانَ مِنَ المُسَبِّحين * لَلَبِثَ‌فى بَطنِهِ اِلى يَومِ يُبعَثون».(صافّات/37،143‌ـ‌144)
در كتاب مقدس نيز در حالات «پولُس» و «سيلاس» (از مبلّغان نخستين مسيحيت) در زندان آمده كه ايشان نيمه شب در نيايش خود به تسبيح پرداخته، زندانيان به آن دو گوش فرا مى‌دادند كه ناگهان زلزله‌اى شديد رخ داد و پايه‌هاى زندان به حركت درآمد و همزمان درهاى آن بر روى زندانيان گشوده شد و همه آنان آزاد شدند.[47]
مواردى از تسبيح نيز در مورد مؤمنان ويژه مطرح شده و آن درباره فرمان جمع بين ذكر كثير و تسبيح در آغاز و پايان روز به ايشان: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنُوا اذكُرُوا اللّهَ ذِكرًا كَثيرا ً * و سَبِّحوهُ بُكرَةً واَصيلا»(احزاب/33،41 ـ 42) و ثناى حق بر گروهى كه هنگام يادآورى آيات خداوند به ايشان، به سجده و تسبيح براى وى مبادرت مىورزند: «خَرّوا سُجَّدًا و سَبَّحوا بِحَمدِ رَبِّهِم»(سجده/32،15) و نيز درباره كسانى است كه به رفت و آمد در مساجد پرداخته، بر تسبيح و ذكر
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 517
مواظبت مى‌كنند: «فى بُيوت اَذِنَ اللّهُ اَن تُرفَعَ ويُذكَرَ فيهَا اسمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالغُدُوِّ والاصال * رِجال‌...»(نور/24،36 ـ 37)، چنان كه در‌آيه‌10 يونس/10 نيايش بهشتيان در بهشت: «سُبحـنَكَ اللّهُمَّ» بيان شده است: «دَعوهُم فيها سُبحـنَكَ اللّهُم‌...».در آياتى نيز به تسبيح عمومى موجودات تصريح شده؛ مانند «سَبَّحَ لِلّهِ ما فِى السَّمـوتِ والاَرض...»(حديد/57،1)؛ «سَبَّحَ لِلّهِ ما فِى السَّمـوتِ و ما فِى‌الاَرض...»(حشر/59،1 و نيز صفّ/61،1؛ جمعه/62،1؛ تغابن/64،1)، چنان كه در آيه‌اى تسبيح معبودهاى بت‌پرستان در روز حشر بيان شده؛ هنگامى كه از آنها پرسيده مى‌شود: آيا شما اين بندگان مرا به بيراهه كشانديد يا خود گمراه شدند: «و‌يَومَ يَحشُرُهُم و ما يَعبُدونَ مِن دونِ‌اللّهِ فَيَقولُ‌ءَاَنتُم اَضلَلتُم عِبادى هـؤُلاءِ اَم هُم ضَلُّوا السَّبيل * قالوا سُبحـنَك»(فرقان/25،17 ـ 18) و در آيه‌اى نيز آمده كه برخى از اصحاب نسيان يكديگر را از جهت كوتاهى در تسبيح حق سرزنش كردند:«اَلَم اَقُل لَكُم لَولا تُسَبِّحون».(قلم/68،‌28)[48]
همچنين از آيات مربوط به تسبيح عمومى موجودات: «و اِن مِن شَىء اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ و لـكِن لا تَفقَهونَ تَسبيحَهُم»(اسراء/17، 44) و تسبيح صفوف پرندگان در هوا (نور/24،41)[49]، تسبيح جمادات و حيوانات استفاده مى‌شود.
در بعضى از روايات تسبيحات خاصى براى حاملان عرش، جبرئيل با روحانيون، رضوان، مالك (خازن آتش دوزخ)، عزرائيل با دستيارانش، آدم، نوح، ابراهيم، يعقوب، يوسف، موسى، عيسى(عليهم السلام)پيامبر‌اكرم(صلى الله عليه وآله)و مؤمنان بيان شده است.[50] گفتنى است كه تسبيحات حضرت زهرا(عليهما السلام)بهترين تعقيب نماز است كه پيامبر آن را به وى آموخت و روايات فراوانى از فضيلت آن سخن مى‌گويند.[51]

تسبيح عمومى موجودات:

در آيه 44 اسراء/17 از تسبيح و حمد همه موجودات جهان سخن به ميان آمده است: «و اِن مِن شَىء اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمدِه». درباره حقيقت اين حمد و تسبيح دو تفسير وجود دارد: 1. تمامى ذرات اين عالم اعم از جاندار و بى‌جان، عاقل و غير عاقل، همه داراى نوعى درك و شعورند و در عالم خود خدا را همراه با حمد، تسبيح مى‌گويند. هرچند ما به ادراك آن قادر نيستيم.
2. مجموعه نظام هستى و اسرار شگفت‌انگيز نهفته در هر يك از موجودات با زبان بى‌زبانى البته با صراحت از قدرت و عظمت خالق خود و علم و حكمت بى‌انتهاى او سخن مى‌گويند، آن‌گونه كه يك تابلو نفيس نقاشى يا يك قطعه شعر زيبا و نغز با زبان حال از يك سو صفات برجسته ابداع كننده
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 518
خود را بيان مى‌دارد (حمد) و ا زسوى ديگر عيب و نقص را از او نفى مى‌كند (تسبيح)؛ مثلا اينكه در آيه 41 نور/24 در كنار يادآورى تسبيح همه موجودات، بر تسبيح پرندگان بال گشوده در فضا تكيه شده از اين‌روست كه اين پرندگان سنگين برخلاف قانون جاذبه بر فراز آسمانها به ويژه هنگامى كه بالهاى خود را صاف نگه داشته و بر امواج هوا سوارند، بى‌آنكه فشارى به خود بياورند با سرعت زياد به هر سو كه بخواهند مى‌گردند و پيش مى‌روند.[52]
تفسير دوم در حدّ خود مطلبى صحيح است؛ ولى با توجه به ذيل آيه 44 سوره اسراء/17: «و‌لـكِن لا‌تَفقَهونَ تَسبيحَهُم» كه به صراحت آگاهى از تسبيح موجودات را از انسانها نفى مى‌كند، نمى‌تواند مقصود از آيه باشد، زيرا تفسير مذكور براى ما فهميدنى است[53]، افزون بر اين به كار بردن كلماتى مانند ضمير جمع عقلا (هُمْ) در آيه ياد شده[54] يا واژه «مَنْ» در آيه «يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِى‌السَّمـوتِ والاَرض»[55](نور/24،41)، تأييدى بر تفسير نخست است كه تسبيح موجودات آگاهانه و اختيارى است[56]: «كُلٌّ قَد عَلِمَ صَلاتَهُ و تَسبيحَه»(نور/24،41)‌چنان كه شعور و ادراك همه موجودات، در جاى خود مبرهن و نيز مؤيد به كشف و شهود عرفانى‌است[57]، از همين رو برخى عارفان نفس ناطقه را مخصوص انسان ندانسته، آن را براى ديگر حيوانات و نيز جمادات ثابت دانسته‌اند.[58]
بنابراين نبايد مانند متكلمان حمد و تسبيح موجودات را بر اين معنا حمل كرد كه آنان با حدوث يا امكانشان بر وجود مؤثر دلالت مى‌كنند، بلكه بايد آن را بر حقيقت حمد و تسبيح و نطق به تنزيه[59] حمل كرد: «قالوا اَنطَقَنَا اللّهُ الَّذى اَنطَقَ كُلَّ شَىء»(فصّلت/41،21)؛ با اين توضيح كه وجود اشياء همان‌گونه كه وجود آنهاست، ـ به مثابه ـ كلمات و خطاباتى هستند كه از سوى خداوند به ماهيات آنها تعلق يافته و افزون بر اينكه سبب ظهور و بروز آنها مى‌گردند به شرح و كشف جمال و جلال الهى نيز مى‌پردازند[60]، چنان‌كه فرشتگان مقرب با تجرد از ماده، نزديكى به پروردگار، قهر و غلبه بر مادون و تأثير در غير و فعليت كمالاتشان و ملائكه سماوى و ارضى با بساطت ذات و افعال خاص و كمالاتشان تسبيح كننده خداوندند[61] و اينها برخى از مراتب حقيقت تسبيح است[62]؛ اما عدم آگاهى ما از تسبيح موجودات به جهت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 519
غوطهور شدن در تاريكيها و فرو رفتن در عالم ماده و اجسام است[63] و گرنه شخصيتى چون پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در آيه «اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِى‌السَّمـوتِ والاَرضِ والطَّيرُ صـفّـت»(نور/24،41) به صيغه خطاب مفرد مخاطب است تسبيح و حمد همه موجودات را مشاهده (شهود) مى‌فرمايد[64]، از اين رو آن حضرت هرگاه صداى رعد را مى‌شنيد، مى‌گفت:«ويُسَبِّحُ الرَّعدُ بِحَمدِهِ»[65](رعد/13،13)، چنان‌كه سنگريزه نيز در دست مبارك وى تسبيح مى‌گفت و حتى ديگران به بركت حضور وى آن را مى‌شنيدند.[66]
امام صادق(عليه السلام) نيز در پاسخِ پرسشى از تفسير آيه 44 اسراء /17 فرمود: هر چيزى تسبيح و حمد خدا مى‌گويد، حتى صدايى كه از شكافتن ديوار به گوش مى‌رسد نيز تسبيح است.[67] امام باقر(عليه السلام)هم از قول پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل مى‌فرمايد: علامت داغ بر چهره حيوانات نگذاريد و به صورت آنها تازيانه نزنيد، زيرا آنها حمد و ثناى خدا مى‌گويند. [68]
گفتنى است كه بر اساس قرائت «لا يفقهون»در آيه 44 اسراء/17 معناى آن اين است كه موجودات به علم تركيبى تسبيح خود را نمى‌دانند، گرچه به علم بسيط آن را درمى‌يابند، زيرا تنزيه مستلزم آگاهى از تسبيح شونده است؛ توضيح آنكه علم مانند جهل به بسيط و مركب تقسيم مى‌گردد؛ علم بسيط شناخت چيزى با غفلت از آن شناخت؛ و علم مركب شناخت توأم با توجه به آن شناخت، و خود بر دوگونه است: يا مبتنى بر كشف و شهود يا مبتنى بر علم استدلالى است و علم بسيط به حق براى هر موجودى حاصل‌است.[69]

تسبيح اسم پروردگار:

در آيه 1 اعلى/87: «سَبِّحِ اسمَ رَبِّكَ الاَعلى» به تسبيح اسم پروردگار امر شده است برخى گفته‌اند: مراد از اسم حق اسم لفظى خداست و مقصود از امر به تسبيح آن اين است كه با ذكر او چيزى كه منزه از اوست ذكر نشود؛ مانند: ذكر آلهه و شركا و شفعا و نسبت دادن ربوبيت به آنها و نيز مانند ذكر بعضى از افعالى كه لايق ساحت قدس وى نيستند؛ نظير عجز و جهل و ظلم و غفلت.[70] برخى هم احتمال داده‌اند مراد از اسم در آيه ياد شده معلول اول باشد كه فرشته‌اى مقدس و روحانى است، زيرا حقيقت اسم حق از جنس اصوات نيست و مقصود از امر به تسبيحِ آن هم اين باور است كه فعل ربانى و اسم الهى، موجودى روحانى و منزه از اجسام و جسمانيات و مجرد از حيّز و مكانيات است و مؤيد اين معنا آيه 78 الرحمن/55 است كه در آن اسم پروردگار به «ذى‌الجلال والاكرام»وصف
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 520
شده‌است، زيرا وصف مذكور دليل عاقل بودن اسم است: «تبارك اسم ربّك ذى الجلال والاكرام».[71]

منابع

اسماء و صفات الهى در قرآن، محمدباقر محقق، تهران، انتشارات اسلامى، 1372‌ش؛ بحارالانوار، المجلسى (م.‌1110‌ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403‌ق؛ بصائر ذوى التمييز، الفيروز آبادى (م.‌817‌ق.)، به كوشش محمدعلى النجار، بيروت، المكتبة العلميه؛ بيان السعاده، الجنابذى (م.‌1327‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1408‌ق؛ البيان فى عد آى القرآن، ابو عمرو الدانى (م.‌444‌ق.)، به كوشش غانم قدورى، كويت، مركز المخطوطات و التراث والوثاق، 1414‌ق؛ پرتوى از قرآن، طالقانى، تهران، شركت سهامى انتشار، 1350‌ش؛ التبيان، الطوسى (م.‌460‌ق.)، به كوشش احمد حبيب‌العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحفة الاحوذى، المبارك فورى (م.1353‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1410‌ق؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تسنيم، جوادى آملى، قم، اسراء، 1378‌ش؛ تفسير جوامع الجامع، الطبرسى (م.‌548‌ق.)، بيروت، دارالاضواء، 1405ق؛ تفسير شريف لاهيجى،بهاء الدين شريف لاهيجى (م.‌1088‌ق.)، به كوشش حسينى و آيتى، انتشارات علمى، 1363ش؛ تفسير العياشى، العياشى (م.‌320‌ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتألهين (م.‌1050‌ق.)، به كوشش خواجوى، قم، بيدار، 1366‌ش؛ تفسير القمى، القمى (م.‌307‌ق.)، به كوشش الجزايرى، لبنان، دارالسرور، 1411‌ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م.‌606‌ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413‌ق؛ تفسير موضوعى قرآن‌كريم، جوادى آملى، تهران، اسراء، 1373‌ش؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375‌ش؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م.‌1112‌ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ تهذيب الاحكام، الطوسى (م.‌460‌ق.)، به كوشش موسوى و آخوندى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1365‌ش؛ جامع البيان، الطبرى (م.‌310‌ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415‌ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.‌671‌ق.)، به كوشش احمد عبدالعليم، بيروت، احياءالتراث العربى، 1405‌ق؛ الحكمة المتعالية (الاسفار)، صدرالمتألهين (م.‌1050‌ق.)، بيروت، احياءالتراث العربى، 1987 م؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م.‌554‌ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375‌ش؛ زادالمسير، جمال‌الدين الجوزى (م.‌597‌ق.)، به كوشش محمد عبدالله، بيروت، دارالفكر، 1407‌ق؛ السنن الكبرى، البيهقى (م.‌458‌ق.)، بيروت، دارالفكر، 1416‌ق؛ شرح الاسماء اَو شرح دعاء الجوشن الكبير، هادى السبزوارى (م.‌1289‌ق.)، به كوشش حبيبى، تهران، دانشگاه تهران، 1375‌ش؛ شرح اصول كافى، محمد صالح مازندرانى (م.‌1081‌ق.)، به كوشش سيد على عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1421‌ق؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى (م.‌751‌ق.)، به كوشش آشتيانى، تهران، علمى و فرهنگى، 1375‌ش؛ شرح المصطلحات الكلاميه، به كوشش مجمع البحوث الاسلامية، مشهد، آستانه رضويه، 1415‌ق؛ شرح منظومة السبزوارى، به كوشش حسن‌زاده آملى، تهران، ناب، 1417‌ق؛ صحيح مسلم با شرح سنوسى، مسلم (م.‌261‌ق.)، به كوشش محمد سالم، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415‌ق؛ عون المعبود، العظيم آبادى (م.‌1329‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415‌ق؛ فتح القدير، الشوكانى (م.‌1250‌ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ الكافى، الكلينى (م.‌329‌ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375‌ش؛ كتاب مقدس، ترجمه: فاضل خان همدانى، ويليام گلبن، هنرى مرتن، تهران، اساطير، 1380‌ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م.‌538‌ق.)، قم، بلاغت، 1415‌ق؛ كشف الاسرار، ميبدى (م.‌520‌ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361‌ش؛ كشف الحقايق، محمد كريم العلوى الحسينى، ترجمه: صادق نوبرى، تهران، موسوى، 1339‌ش؛ لسان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 521
العرب، ابن منظور (م.‌711‌ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408‌ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م.‌548‌ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406‌ق؛ مخزن العرفان، سيده نصرت امين (م.‌1362‌ش.)، اصفهان، انجمن حمايت از خانواده‌هاى بى‌سرپرست؛ معجم الفروق اللغويه، ابوهلال العسكرى (م.‌395‌ق.)، قم، انتشارات اسلامى، 1412‌ق؛ مفردات، الراغب (م.‌425‌ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412‌ق؛ ممد الهمم در شرح فصوص الحكم، محى الدين بن عربى (م.‌638‌ق.)، شرح: حسن زاده آملى، تهران، وزارت ارشاد، 1378‌ش؛ الموسوعة الذهبيه، فاطمه محجوب، قاهرة، دارالغد العربى؛ الميزان، الطباطبايى (م.‌1402‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1393‌ق؛ نثر طوبى، الشعرانى (م.‌1393‌ق.)، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1398‌ق؛ النهايه، ابن‌اثير مبارك بن محمد الجزرى (م.‌606‌ق.)، به كوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعيليان، 1367‌ش؛ الوجوه والنظائر، الدامغانى (م.‌478‌ق.)، به كوشش ابوالعزم الزفيتى، قاهرة، وزارت اوقاف، 1412‌ق.
سيد رضا اسحاق نيا تربتى




[1]. مفردات، ص‌392؛ التحقيق، ج‌5، ص‌20، «سبح».
[2]. مفردات، ص‌392، «سبح».
[3]. التحقيق، ج‌5، ص‌19 ـ 22، «سبح».
[4]. اسماء و صفات الهى، ج‌1، ص‌647.
[5]. التفسيرالكبير،ج3، ص216؛ الوجوه والنظاير، ج1،ص446.
[6]. مفردات، ص‌393، «سبح».
[7]. النهايه، ج2، ص331؛ لسان‌العرب، ج6، ص144، «سبح»؛ اسماء و صفات الهى، ج‌1، ص‌647.
[8]. الميزان، ج‌16، ص‌69.
[9]. مفردات، ص‌393، «سبح».
[10]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌792؛ ج‌8، ص‌447، 568؛ زادالمسير، ج‌6، ص‌204.
[11]. الميزان، ج‌12، ص‌51.
[12]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌51؛ التبيان، ج‌7، ص‌146.
[13]. تفسير قرطبى، ج‌1، ص‌169.
[14]. عون‌المعبود، ج4، ص193؛ السنن‌الكبرى، ج‌6، ص‌179؛ تفسير موضوعى، ج‌9، ص‌64.
[15]. بحارالانوار، ج‌89، ص‌312.
[16]. الميزان، ج‌13، ص‌5؛ شرح اصول كافى، ج‌11، ص‌58.
[17]. البيان فى عدّ آى القرآن، ص‌133؛ تحفة الاحوذى، ج‌8، ص‌192.
[18]. تفسير صدر المتألهين، ج‌2، ص‌314؛ الكشاف، ج‌1، ص‌125؛ فتح القدير، ج‌1، ص‌64.
[19]. الفروق اللغوية، ص‌124.
[20]. الكشاف، ج‌1، ص‌125؛ شرح فصوص الحكم، ص‌368، 541.
[21]. المصطلحات الكلاميه، ص‌78.
[22]. ممد الهمم، ص‌26.
[23]. بيان السعاده، ج‌1، ص‌74.
[24]. شرح فصوص الحكم، ص‌368، 541.
[25]. المصطلحات الكلاميه، ص‌78.
[26]. الفروق اللغويه، ص‌125.
[27]. الميزان، ج‌1، ص‌20.
[28]. تسنيم، ج‌1، ص‌338 ـ 339.
[29]. صحيح مسلم، ج‌9، ص‌92.
[30]. روض‌الجنان، ج‌11، ص‌200؛ نثرطوبى، ج‌1، ص‌310.
[31]. نثر طوبى، ج‌1، ص‌310.
[32]. التفسير الكبير، ج‌32، ص‌158.
[33]. الكشاف، ج‌4، ص‌811.
[34]. تفسير لاهيجى، ج‌4، ص‌882.
[35]. مجمع البيان، ج‌8، ص‌821؛ الميزان، ج‌17، ص‌341.
[36]. پرتوى از قرآن، ج‌3، ص‌126.
[37]. بيان السعاده، ج‌1، ص‌261.
[38]. الموسوعة الذهبيه، ج‌9، ص‌323.
[39]. مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌49؛ الميزان، ج‌19، ص‌24.
[40]. التبيان، ج‌7، ص‌222؛ جوامع الجامع، ج‌2، ص‌47؛ الميزان، ج‌14، ص‌235.
[41]. التبيان، ج‌7، ص‌222؛ جوامع الجامع، ج‌2، ص‌47؛ الميزان، ج‌14، ص‌235.
[42]. الميزان، ج‌19، ص‌136.
[43]. همان، ج‌20، ص‌264.
[44]. همان، ج‌11، ص‌277.
[45]. بيان السعاده، ج‌3، ص‌2.
[46]. جامع البيان، ج‌22، ص‌80.
[47]. كتاب مقدس، اعمال رسولان، 16 : 25 ـ 27.
[48]. الموسوعة الذهبيه، ج‌9، ص‌323 ـ 325.
[49]. مخزن‌العرفان، ج9، ص127؛ كشف‌الحقايق، ج2، ص227.
[50]. بصائر ذوى التمييز، ج‌3، ص‌174 ـ 176.
[51]. الكافى، ج‌3، ص‌343؛ تهذيب الاحكام، ج‌2، ص‌105.
[52]. نمونه، ج‌14، ص‌497 ـ 499.
[53]. الميزان، ج‌13، ص‌111 ـ 112.
[54]. شرح الاسماء، ص‌410.
[55]. نمونه، ج‌14، ص‌498.
[56]. مفردات، ص‌393، «سبح».
[57]. تفسير صدرالمتألهين، ج‌6، ص‌148.
[58]. شرح فصوص الحكم، ص‌79 ـ 80.
[59]. الميزان، ج‌19، ص‌144.
[60]. شرح منظومه، ج‌3، ص‌644 ـ 645؛ شرح فصوص الحكم، ص‌507 ـ 510.
[61]. الفروق اللغويه، ص‌125.
[62]. تفسير صدرالمتألهين، ج‌7، ص‌148 ـ 149.
[63]. شرح الاسماء، ص‌410.
[64]. تفسير صدرالمتألهين، ج‌6، ص‌147.
[65]. جامع البيان، ج‌13، ص‌134 ـ 163.
[66]. كشف الاسرار، ج‌5، ص‌560.
[67]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌294؛ نورالثقلين، ج‌3، ص‌168.
[68]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌294؛ نورالثقلين، ج‌3، ص‌168.
[69]. شرح الاسماء، ص‌410 ـ 411؛ اسفار، ج‌1، ص‌116 ـ 118.
[70]. الميزان، ج‌20، ص‌264.
[71]. تفسير صدرالمتألهين، ج‌7، ص‌364 و 365.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:15 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تسبيح موجودات از نظر قرآن كريم

تسبيح موجودات از نظر قرآن كريم

محمد بيدهندى
دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه اصفهان

تسبح له السموات السبع والارض ومن فيهن و ان من شى‏ء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا (الاسراء17/44)
يكى از معانى بلند و عميق قرآنى، مساله تسبيح نظام آفرينش در برابر خداوند متعال است. آيات و روايات فراوانى وجود دارد كه به صراحت‏به تسبيح و حمد موجودات اعم از ذى روح و غير ذى روح اشاره مى‏كند.
«تسبيح‏» در لغت‏به معناى حركت‏سريع در آب و يا هوا است و در فرهنگ قرآن به معناى «تنزيه و مبرا داشتن‏» خداى تعالى است از هر گونه نقص و عيب و حاجتى كه در ماسواى او فرض شود. (1)
در قرآن كريم 92 مورد مشتقات ريشه (س، ب، ح) به كار رفته و به چهار صورت مصدر، فعل ماضى، فعل مضارع، و فعل امر استعمال شده است. (2) استعمال تسبيح در ساختهاى سه گانه فعل مى‏تواند نشانگر اين موضوع باشد كه تسبيح موجودات اختصاص به زمان خاصى ندارد، همان گونه كه ثابت‏خواهد شد اين نوع تسبيح اختصاص به موجود يا موجودات خاصى هم ندارد.
دو نظريه اساسى درباره تسبيح موجودات وجود دارد:
الف - تسبيح موجودات ذى روح و ذى شعور، حقيقى است ولى تسبيح موجودات غير ذى روح، مجازى مى‏باشد.
ب - هم تسبيح موجودات ذى روح و هم تسبيح موجودات غير ذى روح حقيقى است و هرگز به صورت مجازى در قرآن كريم استعمال نشده است.
توضيح اين كه گروه اول مرادشان آن است كه اين موجودات صرفا آيتى بر وجود خداوند هستند و قرآن كريم از اين آيت‏بودن‏» موجودات غير ذى شعور به «تسبيح‏» تعبير كرده است. بنابراين در اين معنا «تسبيح‏» به معناى «تنزيه و منزه دانستن‏» نيست‏بلكه به معناى «آيت و نشانه بودن‏» است، يعنى كاربرد لفظ تسبيح درباره موجودات ذى شعور با آنچه در باب موجودات غير ذى شعور به كار رفته كاملا متفاوت است. مرحوم طبرسى (ره) در مجمع البيان (3) و زمخشرى در كشاف (4) و همچنين صاحب منهج الصادقين (5) و ... بر اين اعتقادند.
گروه دوم كه تسبيح موجودات را اعم از - ذى شعور و غير ذى شعور - حقيقى مى‏دانند، بر اين نكته تاكيد دارند كه تمام موجودات علاوه بر اين كه «آيت و نشانه‏» وجود حق تعالى هستند، همگى به صورت حقيقى مسبح خداونداند و با زبان مخصوص خود متناسب با بهره وجودى خود خداى تعالى را از هر نقص و عيبى منزه و مبرا مى‏دارند. بنابراين بر طبق نظر گروه اخير تفاوتى در استعمال لفظ تسبيح در موجودات غير ذى شعور و ذى شعور وجود ندارد.
ما در اين نوشتار بر آنيم كه با دلايل عقلى و نقلى، نظريه گروه اول را رد كنم و نظريه گروه دوم را تقويت نمايم و اثبات كنيم. (ان شاء الله)
در اين جا نخست‏به برخى از آياتى كه به مناسبت تسبيح موجودات نازل شده اشاره مى‏كنيم و سپس به تفصيل به بررسى آيات و روايات و تبيين و اثبات مدعا خواهيم پرداخت.
سبح لله ما فى السموات والارض وهو العزيز الحكيم. (الحديد57/1)
هر چه در زمين و آسمان است همه به تسبيح و ستايش يكتا خدايى كه مقتدر و حكيم است مشغولند.
يسبح الرعد بحمده والملائكة من خيفته (الرعد13/13)
رعد و جميع فرشتگان همه از بيم قهر خدا به تسبيح و ستايش او مشغولند.
الم تر ان الله يسبح له من فى السموات والارض والطير صافات كل قد علم صلاته وتسبيحه (النور 24/41)
آيا نديدى كه هر كس در آسمانها و زمين است تا مرغ كه در هوا پر گشايد همه به تسبيح و ثناى خدا مشغولند و همه آنها صلاة و تسبيح خود بدانند.
وسخرنا مع داود الجبال يسبحن والطير (الانبياء 21/79)
و كوهها و مرغان را به آهنگ (تسبيح و نغمه) داود مسخر او گردانيديم.
الم تران الله يسجد له من فى السموات ومن فى الارض والشمس والقمر والنجوم والجبال والشجر والدواب وكثير من الناس (الحج 22/18)
آيا مشاهده نكردى كه هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است و خورشيد و ماه و ستارگان و درختان و جنبندگان و بسيارى از آدميان همه (با كمال شوق) به سجده خدا (و اطاعت او) مشغولند.
آيات مذكور كه تنها بخش اندكى از آيات مورد نظر است، بيانگر آن است كه مجموعه نظام آفرينش اعم از موجودات ذى روح و ذى شعور و جز آن مانند زمين و آسمان و كوهها و پرندگان و ماه و خورشيد و ستارگان و درختان و چارپايان و انسانها و ... همگى مشغول تسبيح خداوند متعال مى‏باشند و او را به پاكى مى‏ستايند.
همان طور كه گذشت گروهى از مفسران برآنند كه تسبيح موجودات غير ذى روح مانند كوه و درخت و زمين و آسمان و رعد و نجوم و ماه و خورشيد ... غير حقيقى ( مجازى) است‏يعنى از آن جا كه اين موجودات «آيت و نشانه‏» وجود خداوند و دليل وحدانيت او هستند، لذا قرآن از اين آيت‏بودنشان از روى مجاز با «تسبيح‏» تعبير نموده است و تسبيح حقيقى مختص موجودات ذى روح و ذى شعور است. در اين قسمت‏به بيان چند اشكال وارد بر نظريه اخير مى‏پردازيم.
اشكال نخست آن است كه اگر تسبيح موجودات غير ذى روح چيزى جز همان «آيت‏بودن‏» آنها نيست، چرا خداى سبحان در آيه 44 سوره اسراء مى‏فرمايد: «وان من شى‏ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم‏».
زيرا اين كه ما انسانها تسبيح آنها را نمى‏فهميم نشانگر آن است كه موجودات غير ذى روح به گونه‏اى مخصوص خود خداى تعالى را تسبيح مى‏گويند، ولى به گونه‏اى كه انسانهاى عادى، نمى‏توانند آن تسبيح را بشنوند و بفهمند، چه اگر مراد صرف دلالت آنها بر وجود خداوند بود، اين مساله به قدرى روشن و آشكار است كه لازم نبود بفرمايد «ولى شما تسبيح آنها را نمى‏فهميد» زيرا بيشتر انسانها و بلكه همه آنها «آيت‏بودن‏» موجودات را مى‏فهمند و درك مى‏كنند.
اشكال دوم بر اين راى، آن است كه قرآن كريم در موارد بسيار به صراحت مى‏فرمايد كه همه موجودات چه ذى روح و چه غير ذى روح خداى تعالى را تسبيح مى‏گويند مانند «يسبح الرعد بحمده والملائكة «و» سخرنا مع داود الجبال يسبحن والطير «و مانند» الم تر ان الله يسجد له من فى السموات ومن فى الارض والشمس والقمر والنجوم والجبال والشجر و الدواب وكثير من الناس...» كه مى‏رساند داودعليه‏السلام و كوهها با هم و هماهنگ تسبيح مى‏گفتند و در كنار تسبيح انسانها، موجودات ديگر از قبيل حيوانات و نباتات و جمادات نيز همچون بسيارى از انسانها، خداى بزرگ را به پاكى و بى‏عيبى مى‏ستايند.
اشكال سوم (6) بر نظريه مذكور اين است كه اگر منظور از تسبيح موجودات، صرف دلالت آنها بر وجود خداوند باشد چرا در مواردى تسبيح موجودات غير ذى روح را به ساعات خاصى اختصاص داده و فرموده است: (انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى والاشراق) يعنى كوهها شب هنگام و صبحگاهان خداى تعالى را تسبيح مى‏گويند. (7)

تسبيح موجودات غير ذى‏روح از نظر قرآن حقيقى است نه مجازى

بسيارى از مفسران و حكماى گران قدر بر اين باورند كه تسبيح همه موجودات حقيقى است و با زبان مخصوص خودشان انجام مى‏گيرد، بدين معنا كه مجموعه نظام آفرينش، چه ذى روح و چه غير آن، علاوه بر آن كه با وجودشان دلالت‏بر وجود حق تعالى دارند، با زبان خود نيز خداى تعالى را تسبيح مى‏گويند و او را از جميع نواقص و شوائب ممكنات تنزيه مى‏كنند و به اين كار خود نيز علم و شعور دارند (كل قد علم و تسبيحه)
نكته قابل دقت و تامل در اين جا اين است كه تسبيح فرع بر شعور و ادراك است‏بدين معنا كه اگر بپذيريم تمام موجودات مسبح حق تعالى هستند، ناچار بايد پذيرفته باشيم كه تمام موجودات ادراك و آگاهى دارند و بالطبع تمام موجودات از نوعى حيات بهرمند هستند.
دلايل و شواهد عقلى و نقلى دال بر اين حقيقت است كه هر موجودى به حسب درجه وجودى خود، داراى علم و ادراك و حيات است ما در اين جا نخست دلايل و شواهد نقلى از آيات و روايات را ذكر مى‏كنيم، سپس به بيان دلايل و براهين عقلى مى‏پردازيم.
اندك تاملى در آياتى كه در اين جا ذكر خواهد شد ما را به اين نكته رهنمون خواهد شد كه تمام موجودات، حتى جمادات به عنوان موجوداتى كه داراى علم و ادراك هستند، مورد نظر قرار گرفته‏اند.
1- وان منها لما يهبط من خشية الله (البقره 2/74)
و پاره‏اى از سنگها از ترس خدا فرود آيند.
2- قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لايحطمنكم سليمان وجنوده وهم لايشعرون فتبسم ضاحكا من قولها... (النمل‏27/18 و19)
مورى گفت: اى موران، همه به خانه‏هاى خود اندر رويد مبادا سليمان و سپاهيانش ندانسته شما را پايمال كنند، سليمان از گفتار مور بخنديد.
3- انا عرضنا الامانة على السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها وحملها الانسان انه كان ظلوما جهولا (الاحزاب‏33/72)
ما بر آسمانها و زمين و كوههاى عالم عرض امانت كرديم همه از تحمل آن امتناع ورزيدند و انديشه كردند تا انسان (ناتوان) بپذيرفت و انسان هم (در مقام آزمايش و اداى امانت) بسيار ستمكار و نادان بود.
4- وحشر لسليمان جنوده من الجن والانس والطير فهم يوزعون (النمل‏27/17)
و سپاهيان سليمان از گروه جن و انس و مرغان هر سپاهى تحت فرمان رئيس خود در ركابش حاضر آمدند.
5- لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية الله وتلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون (الحشر59/21)
اگر ما اين قرآن را بر كوه نازل مى‏كرديم مشاهده مى‏كردى كه كوه از ترس و عظمت‏خدا خاشع و ذليل و متلاشى مى‏گشت و اين امثال را براى مردم بيان مى‏كنيم باشد كه اهل فكرت شوند.
6- تكاد السموات يتفطرن منه وتنشق الارض وتخر الجبال هدا (مريم‏19/90)
نزديك است از اين گفته زشت (و عقيده باطل) آسمانها از هم فرو ريزد و زمين بشكافد و كوهها متلاشى گردد.
7- يوم تشهد عليهم السنتهم وايديهم وارجلهم بما كانوا يعملون (النور 24/24)
بترسند از روزى كه زبان و دست و پاى ايشان بر اعمال آنها گواهى دهند.
اين موضوع يعنى شهادت و گواهى اعضا و جوارح در روز قيامت، نشانگر آن است كه در دنيا با علم و شعور، شاهد اعمال فرد بوده‏اند، چه در غير اين صورت شهادت آنها معنا نخواهد داشت و شخص مجرم مى‏تواند اعتراض كند كه چطور اعضا و جوارحى كه در دنيا نمى‏توانستند به عمل من علم و آگاهى پيدا كنند، امروز عليه من شهادت مى‏دهند.
8- اليوم نختم على افواههم وتكلمنا ايديهم وتشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون (يس‏36/65)
امروز است كه بر دهان آن كافران مهر خموشى نهيم و دستهايشان با ما سخن گويد و پاهايشان به آنچه كرده‏اند گواهى دهد.
9- وقالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى‏ء (فصلت 41/21)
و آنها به اعضاى بدن گويند، چگونه بر اعمال ما شهادت داديد آن اعضا جواب گويند خدايى كه همه موجودات را به نطق آورد ما را نيز گويا گردانيد.
10- يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها (الزلزله‏99/4 و 5)
آن هنگام زمين مردم را به حوادث خويش آگاه مى‏سازد كه خدا به او چنين الهام كند (تا به سخن آيد و خلق را به اخبارش آگه نمايد).
11- وقيل يا ارض ابلعى ماءك ويا سماء اقلعى (هود 11/44)
و به زمين خطاب شد كه فورا آب را فرو بر، و به آسمان امر شد كه باران را قطع كن.
12- فقال لها وللارض ائتيا طوعا اوكرها قالتا اتينا طائعين (فصلت 41/11)
فرمود اى آسمان و زمين همه به سوى خدا به شوق و رغبت‏يا به جبر و كراهت‏بشتابيد آنها عرضه داشتند ما با كمال شوق و ميل به سوى تو مى‏شتابيم.
13- قلنا يا نار كونى بردا وسلاما على ابراهيم (انبياء 21/69)
ما خطاب كرديم كه اى آتش سرد و سالم براى ابراهيم باش.
14- انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون (يس‏36/82)
فرمان نافذ خدا (در عالم) چون اراده خلقت چيزى كند به محض اين كه گويد موجود باش بلافاصله موجود خواهد شد.
15- وسئل القرية التى كنا فيها والعير التى اقبلنا فيها (يوسف 12/82)
و از آن شهر و از آن قافله مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه تمام موجودات حتى جمادات كه نازلترين مرتبه از مراتب وجوداند، حظى و بهره‏اى از فهم و علم و ادراك دارند و مى‏توانند مخاطب قرار گيرند و از خود عكس العمل نشان دهند و حتى سخن بگويند. و بالاتر از اين مطلب حتى به آنچه مى‏كنند و مى‏گويند نيز علم و آگاهى دارند و در نتيجه به معناى حقيقى كلمه خداى تعالى را به پاكى مى‏ستايند و تسبيح مى‏گويند.
همچنين رواياتى وجود دارد كه بر تسبيح حقيقى موجودات غير جاندار دلالت دارد. از جمله تسبيح سنگريزه‏ها در كف حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله و جريان استن حنانه كه مشهور است. (8)
در روايتى از عايشه نقل شده كه گفت «رسول خداصلى الله عليه وآله وقتى بر من وارد شد فرمود: اى عايشه اين دو برد ( لباس) مرا بشوى عرض كردم يا رسول الله ديروز آنها را شستم. فرمود: مگر نمى‏دانى لباس آدمى خداى را تسبيح مى‏گويد و اگر چرك شود تسبيحش قطع مى‏شود». (9)
برهان عقلى و فلسفى در اثبات اين كه تسبيح تمام موجودات حقيقى است
اين برهان مشتمل بر چهار مقدمه يقينى است كه نخست‏به اجمال آنها را ذكر مى‏كنيم و سپس به شرح و تبيين آنها مى‏پردازيم.
مقدمه اول: هر موجود ممكن، محتاج و نيازمند به خداى تعالى است.
مقدمه دوم: نيازمندى و احتياج موجودات از وجود موجودى مستقل و بى‏نياز حكايت مى‏كند.
مقدمه سوم: تمام ممكنات حتى جمادات، به حسب درجه وجودى خود داراى علم و ادراكند.
مقدمه چهارم: تسبيح چنانچه از سوى موجودات داراى علم و ادراك واقع شود و از بى‏نيازى ( تنزيه) خداوند حكايت كند، حقيقى خواهد بود.
نتيجه: تمام ممكنات، خداى تعالى را به صورت حقيقى (نه مجازى) تسبيح مى‏گويند.
بنابراين اگر چنين است كه تسبيح حقيقى چيزى جز بيان بى‏نيازى خداى تعالى همراه با علم و ادراك نيست، و اگر چنين است كه تمام موجودات از بى‏نيازى و منزه بودن خداوند حكايت مى‏كنند و به حكايت‏خويش علم و آگاهى نيز دارند، به سهولت مى‏توان نتيجه گرفت كه تمام موجودات يعنى مجموعه نظام آفرينش، حتى جمادات، خداى تعالى را به معنى حقيقى كلمه تسبيح مى‏كنند. (10)

بررسى و ارزيابى برهان

مقدمه اول مقدمه‏اى عقلى و يقينى است، بدين معنا كه نظام آفرينش بر طبق قاعده عليت نمى‏تواند به اتفاق و صدفه به وجود آمده باشد بلكه داراى علت هستى بخشى است كه با معلول خود سنخيت دارد و بر مبناى حكمت متعاليه معلول چيزى جز تجلى و تشؤن علت تامه نيست و عين ربط و نياز به او مى‏باشد.
مقدمه دوم نيز مقدمه‏اى عقلى و يقينى است و قابل انكار نيست، بدين معنا كه «احتياج‏» وقتى مطرح است كه محتاج اليهى وجود داشته باشد همان طور كه «ربط‏» وقتى معنا خواهد داشت كه «مستقلى‏» در كار باشد. بنابراين عدم استقلال مجموعه نظام آفرينش و وابستگى شديد آن، حاكى و كاشف از وجود موجودى مستقل و بى‏نياز است.
مقدمه سوم به ادراك شعور موجودات غير ذى روح اشارت دارد كه گرچه در مبحث قبلى با بيان آيات و روايات آشكار گرديد كه همه موجودات داراى علم و ادراك و شعور مى‏باشند و متناسب با حيطه وجودى خود بهره‏اى از علم و ادراك دارند، نظر به اهميت‏بسيار زياد اين مقدمه در ادامه مقال از ديدگاه فلسفى، مستقل و جداگانه درباره آن سخن خواهيم گفت.
مقدمه چهارم تعريف تسبيح حقيقى در مقابل تسبيح مجازى است; چه تسبيح حقيقى به معناى تنزيه‏اى است كه همراه با علم و ادراك صورت پذيرد در حالى كه تسبيح مجازى به معناى آيت‏بودن و دلالت داشتن ... به كار رفته است.
از مقدمات مذكور در بالا چنين نتيجه مى‏گيريم كه مجموعه نظام آفرينش از جمادات و نباتات و حيوانات و انسانها و فرشتگان و ... همگى حقيقتا مسبح حق تعالى هستند و نظر گروه مخالف نمى‏تواند درست‏باشد كه گفته‏اند تسبيح بعضى از موجودات از قبيل مؤمنان از افراد انسان و ملائكه ربانى زبانى، و تسبيح بقيه موجودات حالى است و در مجاز تسبيح گفته مى‏شود، چون موجودات هر يك به نوبه خود به وجود خداى تعالى دلالت مى‏كنند به اين اعتبار آنان را تسبيح گوى خدا خوانده است. (11)

تمام موجودات حتى جمادات بهره‏اى از علم و ادراك دارند

همان‏طور كه قبلا بيان شد چنانچه يقينى بودن اين مطلب يعنى علم و ادراك داشتن تمام موجودات اثبات گردد، برهانى كه در اثبات مدعاى مورد نظر، اقامه گرديد، كاملا يقينى و غير قابل انكار خواهد بود.
در اين جا براى اثبات اين معنا، به چند مقدمه فلسفى اشارتى مى‏كنيم.
مقدمه اول: وجود اصيل است و منشا تمام خيرات مى‏باشد.
مقدمه دوم: حقيقت وجود، حقيقت واحد ولى ذو مراتب و مشكك است و از اين رو استعمال لفظ وجود براى همه مراتب آن از باب اشتراك معنوى است.
مقدمه سوم: وجود، چيزى جز كمال و صفات كمالى نيست. يعنى هر آنچه حظى و بهره‏اى از وجود داشته باشد مسلما حظى و بهره‏اى از صفات كماليه خواهد داشت.
مقدمه چهارم: حيات و علم و قدرت و تكلم و عشق و .... از صفات كمالى‏اند كه بنا به مصداق عين يكديگر و مفهوما متعدد هستند.
اينك با توجه به مقدمات مزبور - كه هر كدام محتاج به بيان و شرح تفصيلى است - مى‏توان نتيجه گرفت كه «هر يك از موجودات به مقدار حظى كه از وجود دارد، بهره‏اى از علم دارد» (12) و بخصوص با توجه به اين كه حقيقت وجود مانند حقيقت علم عين ظهور و نور و كاشفيت است، مى‏توان گفت كه وجود چيزى جز علم و ادراك و قدرت و صفات كماليه نيست و هر موجودى به قدر سعه وجودى‏اش داراى علم و قدرت و حيات است كه در راس هرم هستى وجود خداوند متعال است و چون وجود مقدس او، فعليت محض و اشد مراتب وجود مى‏باشد، كاملترين مراتب صفات كمالى مانند حيات و علم و قدرت را به صورت ذاتى با خود دارد و موجودات ديگر كه چيزى جز تجليات او نيستند نيز به حسب ميزان قرب شان به وجود حضرت حق و به قدر بهره وجودى‏شان، از صفات كمالى بهره‏مند مى‏باشند. به گونه‏اى كه حتى پايين ترين مراتب وجود كه مرز هستى و نيستى است - يعنى همان عالم كائنات و جامدات - نيز به همان اندازه كه از وجود بهره‏مند است‏به همان اندازه از حيات و علم و قدرت نيز نصيب دارد و «البته لازمه اين حرف اين نيست كه بگوييم تمامى موجودات از نظر علم با هم برابرند و يا بگوييم علم در همه يك نوع است و يا همه آنچه را كه انسان مى‏فهمد مى‏فهمند و بايد آدمى به علم آنها پى ببرد و اگر نبرد معلوم مى‏شود علم ندارد... چون چنين است كه هيچ موجودى نيست مگر آن كه وجود خود را درك مى‏كند (البته مرحله‏اى از درك) و مى‏خواهد با وجود خود احتياج و نقص وجودى خود را كه سراپايش را احاطه كرده اظهار نمايد، احتياج و نقصى كه غناى پروردگار و كمال او آن را احاطه نموده است پس هيچ موجودى نيست مگر آن كه درك مى‏كند كه ربى غير از خداى تعالى ندارد. پس او پروردگار خود را تسبيح مى‏نمايد. و از داشتن شريك و يا هر عيبى منزه مى‏دارد. با اين بيان به خوبى روشن مى‏گردد كه وجهى ندارد كه ما تسبيح زمين و آسمان را در آيه مورد بحث‏حمل بر مطلق دلالت كنيم و مرتكب مجاز شويم، زيرا وقتى جايز است ارتكاب مجاز كرد كه نشود كلام صاحب كلام را حمل بر حقيقت نمود». (13)
اين كه فلاسفه و عرفاى بزرگ معتقدند كه عشق و شوق در همه اشيا حتى در جامدات سريان و جريان دارد و به موجودات ذى روح اختصاص ندارد، نيز مبتنى بر اين معناست كه همه موجودات علم و شعور دارند: چه، عشق و شوق فرع بر شعور و ادراك است، منتها همان طور كه حقيقت وجود داراى مراتب و درجات است، علم و شعور نيز داراى مراتب و درجات است. بنابراين جمادات و نباتات و حيوانات و انسانها و ... مطابق با بهره وجودى شان داراى علم و ادراك هستند. شيخ الرئيس ابن سينا در نمط هشتم اشارات و تنبيهات چنين فرموده است كه «فاذا نظرت فى الامور و تاملتها وجدت لكل شى‏ء من الاشياء الجسمانيه كمالا يخصه و عشقا اراديا او طبيعيا لذلك الكمال....» (14)
مرحوم صدر المتالهين شيرازى (ره) در اسفار اربعه تساوق وجود و صفات كماليه را مطرح مى‏كند و معتقد است «ان الوجود على تفاوت درجاته عين العلم و القدرة والارادة و سائر الصفات الوجوديه لكن الوجود فى بعض الاشياء فى غاية الضعف لايظهر منه هذه الصفات لغايه قصورها و مخالطتها بالاعلام والظلمات والى ذلك اشار بقوله (و ان من شى‏ء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون) (15) مرحوم سبزوارى در شرح بيان ملا صدرا مى‏فرمايد: «بيان ذلك ان الوجود الحقيقى هو النور الحقيقى لكونه ظاهرا بالذات مظهرا للماهيات، كما ان النور المجلى ظاهر بالذات مظهر للالوان و غيرها من المبصرات و هذا معنى معظم مراتب الوجود عند لاشراقيين بالنور كنور الانوار والانوار القاهره والانوار الاسفهبدية والانوار العرضيه فالوجود ما به الانكشاف ذاته و غيره لذاته بل هى عين الانكشاف و كل ما هو كذلك علم اذ ليس العلم الا هذا» (16)
همچنين مرحوم سبزوارى در پاورقى اسفار به گونه‏اى ديگر ادراك موجودات را بيان كرده و اظهار مى‏دارد: «فكيف يكون للموجودات ادراكات حتى للاجسام و الجسمانيات قلت لشعورها وجوه: منها ان الوجود عين الشعور والارادة والقدرة و نحوها و لاسيما عند الاشراق و منها معية ارباب انواعها و منها معية رب الارباب و كيف تصير معية النفس للجسم اياه شاعرا ولايجعله شاعرا معية روح الارواح معية اشد من معية النفس بالجسد». (17)
استاد سيد جلال‏الدين آشتيانى (مدظله) نيز بيان حكيمانه‏اى در اثبات اين معنا آورده‏اند كه تمام موجودات بهره‏اى از صفات كماليه من جمله علم دارند عين كلام ايشان چنين است:
«والدليل على عينية الوجود للعلم والقدرة والارادة والعشق والابتهاج: ان صريح ذاته عين الوجود و ان عليته للاشياء عين ذاته و اذا تجلى الحق بصريح ذاته فى المظاهر، يتجلى بجميع اسمائه و صفاته و الصفات الكماليه لاينفك عن الوجود السارى والا لزم ان لايكون صريح ذاته علة للاشياء» (18)
بيان استاد آشتيانى خود برهانى جداگانه در اثبات اين معناست كه تمام موجودات حتى نازلترين مراتب وجودى مطابق با حيطه وجودى شان از علم و ادراك بهره دارند.
يعنى: اگر چنين است كه ذات مقدس حق تعالى عين وجود است و وجود ذاتى اوست و اگر چنين است كه عليت او براى اشيا عين ذات مقدس اوست، در اين صورت هرگاه ذات مقدس در مظاهر و مراتب وجودى تجلى كرد، طبعا تجلى او به جميع اسما و صفات مقدس خواهد بود و در نتيجه در تمام مراتب وجودى اثرى از صفات كماليه او مشاهده خواهد شد، چه در غير اين صورت لازم مى‏آيد كه ذات مقدس علت پيدايش اشيا نباشد و اين خلاف فرض است.

طرح دو اشكال و پاسخ آن

اشكال نخست: بودن علم و ادراك در عالم مجردات و موجوداتى كه بهره‏اى از تجرد دارند قابل پذيرش مى‏باشد، ولى در اشياى مادى كه بنا بر حركت جوهرى، عين سيلان و حركت‏بوده و لحظه‏اى ثبات ندارند، چگونه مى‏تواند علم و ادراك كه مقوله‏اى مجرد است وجود داشته باشد، چه علم و ادراك را با تغيير و عدم ثبات سازگارى نيست.
پاسخ اشكال بر طبق مبانى حكمت متعاليه كاملا روشن و آشكار است، زيرا در مبحث‏حركت جوهرى ثابت‏شده كه حركت و سيلان عين ذات اشياى مادى است‏به گونه‏اى كه حذف حركت از ماده مستلزم از بين رفتن عالم ماده است. بدين معنا كه نحوه وجود اشياى مادى به گونه‏اى است كه عين «تصرم‏» و «شدن‏» است و در حقيقت‏شدن و تصرم و تغيير اشياى مادى خود نوعى «بودن‏» و ثبات و عدم تغيير است. بنابراين حركت چيزى نيست كه عارض بر اشياى مادى و زايد بر وجود ماده باشد بلكه مرتبه ضعيفى از مراتب وجود است كه در اشياى مادى ظهور پيدا كرده است لذا با توجه به آنچه گفته شد در عالم ماده نيز ثبات و آرامش وجود دارد البته ثباتى كه متناسب با اين مرتبه از وجود است و با علم و ادراك سازگارى دارد. (19)
اشكال دوم: اگر چنين است كه تمامى موجودات بدون استثنا تسبيح و حمد و ستايش خداى تعالى را حقيقتا انجام مى‏دهند پس چرا بعضى از انسانها و همچنين ابليس به او (جل و علا) كفر ورزيده و از سجده و ستايش او سرباز مى‏زنند.
پاسخ اين است كه همه موجودات بدون استثناء تسبيح و حمد و ستايش خداوند را انجام مى‏دهند جز اين كه بعضى از موجودات كه افكار آميخته با وهم و تخيلات شيطانى بر آنها غلبه دارد (20) به ظاهر تسبيح خداى تعالى نمى‏گويند گرچه تمام تار و پود وجودشان مسبح حق تعالى است و به فرموده اميرمؤمنان على‏عليه‏السلام كسانى كه خداى تعالى را با گفتار و كردار انكار مى‏كنند، آثار و علائم موجود همگى گواهى مى‏دهد كه آن شخص در دل به وجود خداوند اقرار دارد (فهو الذى تشهد له اعلام الوجود على اقرار قلب ذى الجحود) (21)
مثل چنين افرادى مثل كسى است كه با تمام وجود فرياد مى‏زند كه در اين جهان هيچ فريادى نيست و هر چه بيشتر فرياد برآورد بيشتر سخن خود را نقض نموده است.
بنابراين مى‏توان انسانها را در اين زمينه به سه دسته تقسيم نمود: گروه اول كه اكمل اولياى الهى و مصداق بارز انسان كامل هستند، هم خود تسبيح خداى تعالى مى‏گويند و هم مى‏دانند: كه تمام موجودات تسبيح گوى حضرت حق هستند و هم تسبيح آنها را مى‏شنوند و مى‏فهمند. گروه دوم كسانى هستند كه علاوه بر آن كه خود تسبيح خداى مى‏گويند فقط مى‏دانند كه ديگر موجودات هم تسبيح گوى خداوند هستند ولى اين گروه تسبيح موجودات را نمى‏فهمند، و گروه سوم كسانى هستند كه نه تنها از تسبيح موجودات ديگر بى‏خبرند بلكه حتى نمى‏دانند كه خود نيز مسبح خداى تعالى هستند.

رابطه تسبيح و تحميد

همان طور كه گذشت تسبيح عبارت از منزه دانستن خداوند از نقايصى است كه در ممكنات است‏بدين صورت كه موجودات امكانى با اظهار حاجت و نقص وجودى خود از اين معنا پرده بر مى‏دارند كه خالق آنها از هر حاجت و نقصى پاك و منزه است.
ولى حمد عبارت از بيان صفات كمالى خداوند توسط موجودات از طريق اظهار كمالات و نعمت‏هايى كه خداوند به آنها عطا نموده است. به بيانى ديگر «اگر اشيا و موجودات از جهت كشفشان از غنا و كمال خدايى و نقص و احتياج خود لحاظ شوند، وجودشان تسبيح خواهد بود و اگر از اين جهت لحاظ شوند كه نشان دهنده نعمت وجود و ساير جهات كمالند از اين نظر وجودشان حمد خداست البته در اين صورت وقتى حمد و تسبيح دارند كه شعور موجودات را هم در نظر بگيريم و اما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفات جمال و جلال خدايى‏اند و از علم و شعورشان قطع نظر شود در اين صورت صرفا آياتى هستند كه بر ذات پروردگار دلالت مى‏كنند». (22) كه در مباحث گذشته مساله علم و ادراك موجودات به تفصيل بيان شد.
نكته‏اى كه در اين جا شايان ذكر است اين است كه از آن جا كه شناخت‏خداوند به جهت عدم تناهى وجود او براى هيچ موجودى حتى ملائكه و پيامبران و اولياى الهى ميسور و ممكن نيست، تا جايى كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله كه كاملترين مرتبه از مراتب شناخت و قرب را دارد فرمود: «ما عرفتك حق معرفتك - لااحصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك‏» لذا به همين علت است كه از ديدگاه قرآن مجيد، تسبيح و تنزيه به عنوان اصل مطرح شده و سپس در پى آن مساله حمد و ستايش آمده و بدان امر شده است. آياتى از قبيل: «وان من شى‏ء الا يسبح بحمده × فسبح بحمد ربك × والملائكة يسبحون بحمد ربهم × وتسبح بحمد ربك × نحن نسبح بحمدك ×، همگى دلالت‏بر اين معنا دارند كه مخلوقات به جهت محدوديت وجودى شان نمى‏توانند حمد و ستايش خداوند را آنگونه كه هست‏به جاى آورند، لذا خداوند خود را از حمد حامدان منزه داشته بدين‏صورت كه حمد آنها را همراه با تسبيح آورده است، البته در قرآن مواردى هست كه خداوند متعال بندگان مخلص خود را از اين جهت از ما بقى مخلوقات امتياز بخشيده است و در مواردى به صورت مستقيم مساله حمد را بدون تنزيه و تسبيح به آنها نسبت داده است كه توضيحش خواهد آمد، آن جا كه فرموده «سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين‏» (23)
مرحوم علامه طباطبائى (ره) در تفسير ارزشمند الميزان چنين فرموده‏اند: «خداوند سبحان خود را از توصيف واصفان از بندگانش منزه داشته و فرموده: (سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين، خدا منزه است از آنچه توصيفش مى‏كنند، مگر بندگان مخلص او) و در كلام مجيدش هيچ جا اين اطلاق را مقيد نكرده، و هيچ عبارتى نياورده كه حكايت كند حمد خدا را از غير خدا، بجز عده‏اى از انبياى مخلصش كه از آنان حكايت كرده كه حمد خدا گفته‏اند، در خطابش به نوح‏عليه‏السلام فرموده (فقل الحمدلله الذى نجينا من القوم الظالمين، پس بگو حمد آن خدايى را كه ما را از قوم ستمكار نجات داد) و از ابراهيم‏عليه‏السلام حكايت كرده كه گفت (الحمدلله الذى وهب لى على الكبر اسمعيل واسحق، سپاس خداى را كه در سن پيرى اسماعيل و اسحاق را به من داد).
و در چند جا از كلام مجيدش به رسول گرامى‏اش محمدصلى الله عليه وآله فرمود كه (وقل الحمدلله) و از داود و سلمان حكايت كرده كه (وقالا الحمدلله) و از اهل بهشت‏يعنى پاك دلانى كه از كينه درونى و كلام بيهوده و فسادانگيز پاك‏اند، نقل كرده كه آخرين كلامشان حمد خداست و فرموده (و آخر دعواهم ان الحمدلله رب العالمين)
و اما غير از اين موارد هر چند خداى تعالى حمد را از بسيارى مخلوقات خود حكايت كرده و بلكه آنها را به همه مخلوقات نسبت داده و فرموده (والملائكة يسبحون بحمد ربهم) و نيز فرموده (ويسبح الرعد بحمد) و نيز فرموده (وان من شى‏ء الا يسبح بحمده) الا اين كه به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد همه جا خود را از حمد حامدان، مگر آن عده كه گفتيم، منزه مى‏دارد، هر جا سخن از حمد حامدان كرده حمد ايشان را با تسبيح جفت كرده و بلكه تسبيح را اصل در حكايت قرار داده و حمد را با آن ذكر كرده و همان طور كه ديديد فرموده تمامى موجودات با حمد خود او را تسبيح مى‏گويند. خواهى پرسيد چرا خداوند منزه از حمد حامدان است؟ و چرا نخست تسبيح را از ايشان حكايت كرده؟ مى‏گوييم براى اين كه غير خداى تعالى هيچ موجودى به افعال جميل او و به كمال و جمال افعالش احاطه ندارد، همچنان كه به جميل صفات و اسمائش كه جمال افعالش ناشى از جمال آن صفات و اسماء است احاطه ندارد، همچنان كه خودش فرموده (ولا يحيطون به علما، يعنى احاطه علمى به او ندارد).
بنابراين، مخلوق به هر وضعى كه او را بستايد، به همان مقدار به او و صفاتش احاطه يافته است و او را محدود به حدود آن صفات دانسته و به آن تقدير اندازه‏گيرى كرده و حال آن كه خداى تعالى محدود به هيچ حدى نيست، نه خودش، و نه صفاتش و اسمائش و نه جمال و كمال افعالش.
پس اگر بخواهيم او را ستايش صحيح و بى اشكال كرده باشيم بايد قبلا او را منزه از تحديد و تقدير خود كنيم و اعلام بداريم كه پروردگارا تو منزه از آنى كه به تحديد و تقرير فهم ما محدود شوى همچنان كه خودش در اين باره فرموده (ان الله يعلم وانتم لاتعلمون) اما مخلصان از بندگان او كه گفتيم حمد آنان را قرآن حكايت كرده، آنان حمد خود را، حمد خدا و وصف او قرار داده‏اند، براى اين كه خداوند ايشان را خالص براى خود كرده است‏». (24)

حاصل سخن

گفته شد كه يكى از معانى ارزشمندى كه در موارد زيادى در كلام الهى مطرح شده است مساله تسبيح موجودات در كل نظام آفرينش مى‏باشد، بدين معنا كه هر آنچه مخلوق و معلول خداست، خداى تعالى را به عظمت و پاكى مى‏ستايد و تسبيح مى‏كند.
معناى حقيقى تسبيح عبارت از تنزيه و به پاكى ستودن است، بدين معنا كه خداى تعالى از هرگونه نقص و عيبى (مانند امكان ذاتى - فقر وجودى - تركيب و ....) كه در ممكنات مشاهده گردد، پاك و منزه است.
از مجموعه مباحث مى‏توان نتيجه گرفت كه چون ماسواى خداوند همه معلول و ناقص‏اند و به نقص و كمبود خود علم و آگاهى دارند، لذا به هستى كاملى تكيه دارند كه از هرگونه نقص و احتياجى منزه و پاك است و هميشه و در همه حال او را از هرگونه نقص و عيبى منزه دانسته و به پاكى مى‏ستايند و چون تسبيحشان همراه با علم و ادراك و حمد و ستايش است. لذا به معنى حقيقى كلمه نيز خداى تعالى را تسبيح مى‏گويند، نه اين كه وجودشان صرفا دلالت‏بر وجود خداوند داشته باشد، كه «تسبيح مجازى‏» به آن اطلاق گردد.
نكته قابل تامل اين است كه هر موجودى با زبان مخصوص خود خداى تعالى را تسبيح مى‏گويد يعنى علاوه براين كه هر موجودى دلالت‏بر وجود حضرت حق دارد، به معناى حقيقى كلمه با نوعى تكلم و سخن گفتن او را تسبيح مى‏گويد.
آنچه كه در حد و تعريف «كلام‏» ماخوذ است، ارائه و كشف ما فى‏الضمير است و اين «فهمانيدن و كشف‏» به هر طريقى كه صورت پذيرد كلام ناميده مى‏شود خواه از طريق قرارداد و وضع حروف و الفاظ باشد يا از طريق ايما و اشاره با علايم و ....
پس، اين تصور كه كلام را صرفا عبارت بدانيم از فهمانيدن مافى الضمير به وسيله حروف و الفاظى كه از طريق تموج هوا به وسيله حنجره صورت مى‏پذيرد، كاملا نادرست است، (25) چه كلام از ماده «كلم‏» به معناى «جرح‏» است‏يعنى هر اثرى كه از جانب مؤثر صادر شود، نوعى كلام و كلمه محسوب مى‏گردد.
بسيار پيش مى‏آيد كه ما با دست‏يا ابرو و يا با نشان دادن يك تابلو و علامت، بدون هيچ‏گونه لفظى، كلمه و يا كلامى را درك يا افاده مى‏كنيم. بنابراين با توجه به توسعى كه در معناى «كلام‏» وجود دارد، اصل تكلم و تكليم حقيقى (نه مجازى) درباره تمام موجودات صدق مى‏كند و در قرآن كريم اين نوع كلام به خداوند و ملايكه و اجنه و انسانها و حتى موجودات بى‏جان نسبت داده شده است. همان طور كه به حقيقت، تسبيح خداى تعالى به تمام موجودات حتى موجودات بى‏جان نسبت داده شده است.
نكته پايانى اين است كه اگر آدمى توانست در اثر تزكيه درون، به بواطن و ملكوت اشيا راه يابد و هماهنگ و هم آواز با آنها گردد، در اين صورت به سهولت‏سخن گفتن و تسبيح اشيا را درك كرده و خواهد فهميد يعنى اثرى كه از اشيا صادر مى‏گردد، توسط آن شخص دريافت مى‏كند و سپس در درون او به صورت حروف و الفاظ تمثل مى‏يابد و قابليت‏شنيدن پيدا مى‏كند، به گونه‏اى كه طنينى از آن سخن توسط شخص مستعد شنيده مى‏شود، گرچه ديگران از طريق حس شنوايى خود قادر به شنيدن آن سخن نيستند. (26)
جمله ذرات عالم در نهان با تو مى‏گويند روزان و شبان ما سميعيم و بصيريم و خوشيم با شما نامحرمان ما خامشيم چون شما سوى جمادى مى‏رويد محرم جان جمادان كى شويد فاش تسبيح جمادات آيدت وسوسه تاويلها بر بايدت چون ندارد جان تو قنديلها بهر بينش كرده‏اى تاويلها (27) گر تو را از غيب چشمى باز شد جمله ذرات جهان همراز شد نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل (28)

پى‏نوشت‏ها و مآخذ

1- راغب اصفهانى - مفردات - ذيل ماده سبح.
2- «سبحان‏» مصدرى است‏به معناى تسبيح و جز به صورت اضافه استعمال نمى‏شود و هر جا هم استعمال شود مفعول مطلق فعل تقديرى است‏بدين صورت سبحته تسبيحا. در اصول كافى (ج‏1 ص 118) آمده است كه از امام صادق‏عليه‏السلام از معناى «سبحان الله‏» سؤال شد حضرت فرمود: منظور منزه بودن خداوند از نقايص است.
البته در مواردى در قرآن مجيد كلمه تسبيح به معناى «نماز» به كار رفته است كه بعضا اشاره به نمازهاى واجب و برخى ديگر اشاره به نمازهاى مستحبى دارد مانند آيه شريفه (فاصبر على ما يقولون وسبح بحمد ربك قبل طلوع الشمس وقبل غروبها ومن آناء الليل فسبح واطراف النهار لعلك ترضى)
همچنين در قرآن گاهى نيز نزاهت‏خداوند با كلمه «قدوس‏» بيان شده است ولى لفظ «سبوح‏» به كار نرفته است.
3- الشيخ ابى على الفضل بن الحسن الطبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن (دارالمعرفة بيروت - لبنان) ج‏9، ص‏346.
عين عبارت شيخ چنين است: «... و تحقيقه ان العقلاء يسبحونه قولا واعتقادا - ولفظا - ومعنى و ما ليس بعاقل من سائر الحيوانات والجمادات فتسبيحه مافيه من الادلة الدالة على وحدانيتة وعلى الصفات التى باين بها جميع خلقه و مافيه من الحجج على انه لايشبه خلقه و ان خلقه لايشبهه، فعبر عن ذلك بالتسبيح‏».
4- ابى القاسم جار الله محمودبن عمر الزمخشرى الخوارزمى، الكشاف عن حقائق التنزيل و... (دارالمعرفة - بيروت - لبنان) ج 2، ص 362.
5- مولى فتح الله كاشانى - منهج الصادقين به تصحيح مرحوم آيت الله شعرانى (كتابخانه اسلاميه تهران،1363) ج‏3، ص 114.
6- جعفر سبحانى، منشور جاويد (انتشارات توحيد - قم - 1360) ج 2، ص 191.
7- ص 38/18 البته در صورتى كه مراد از شبانگاهان و صبحگاهان تمام اوقات باشد اين اشكال وارد نيست.
8- در حديث است كه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمودند كه وقتى قبل از بعثت‏شبانى مى‏كردم، گاهى مى‏ديدم كه گوسفندان بى‏جهت رم مى‏كنند و وحشت زده مى‏شوند، پس از آمدن جبريل سبب را سؤال كردم، گفت اين وحشت از صداى ضربتى است كه به كافر مى‏زنند كه همه موجودات آن را مى‏شنوند و از آن رم مى‏كنند غير از ثقلين، و اهل معرفت گويند انسان محجوبترين موجودات از ملكوت است مادامى كه اشتغال به ملك و تدبيرات آن دارد، زيرا اشتغالش از همه بيشتر و قويتر است، پس احتجابش از همه بيشتر است و از نيل به ملكوت محرومتر است.
روايت در كافى شريف است، عن الباقرعليه‏السلام قال: قال النبى‏صلى الله عليه وآله «انى كنت انظر الى الابل والغنم وانا ارعاها - وليس من نبى الا وقد رعى الغنم - فكنت انظر اليها قبل النبوة وهى متمكنة فى المكينة ما حولها شى‏ء يهيجها حتى تذعر فتطير، فاقول: ماهذا؟ واعجب حتى جاءنى جبرئيل فقال: ان الكافر يضرب ضربه ما خلق الله شيئا الا سمعها و يذعر لها الا الثقلين.
ر.ك شرح چهل حديث (اربعين حديث) - مرحوم امام خمينى (ره)، ذيل حديث‏بيست و ششم ص‏417.
9- عبدالرحمن السيوطى، الدر المنثور (منشورات مكتبة آيه الله العظمى المرعشى النجفى، قم، 1404 ه. ق) ج 4، ص 185.
10- علامه سيد محمد حسين طباطبائى، تفسير الميزان ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى (دفترانتشارات‏اسلامى وابسته به جامعه‏مدرسين‏حوزه‏علميه قم، آذرماه‏1363) ج‏13، ص‏150
11- ملا فتح الله كاشانى، تفسير خلاصه منهج الصادقين، ج‏3، ص 114.
12- الميزان، ج‏13، ص 151.
13- همان، ص 152 و 151.
14- ابن سينا، الاشارات والتنبيهات (دفتر نشر الكتاب، الطبع الثانى،1403 ه) ج‏3، ص 362، همچنين ر.ك: الميزان، ج 1، ص 621.
15- صدرالدين شيرازى، الحكمه المتعاليه فى الاسفار الاربعه (دارا حياء الترات العربى، بيروت، الطبعة الثالثه، 1981) ج‏6، صص 140 و139.
16- صدر الدين شيرازى، الشواهد الربوبيه (انتشارات دانشگاه مشهد، چاپ دوم، 1360) با تعليق و تصحيح و مقدمه استاد سيد جلال الدين آشتيانى، ص‏389.
17- الحكمه المتعاليه فى الاسفار الاربعه، ج 1، پاورقى صص‏119 و 118 حاشيه (مرحوم ملا هادى سبزوارى)
18- الشواهد الربوبيه، ص 390 حاشيه از استاد سيد جلال الدين آشتيانى (مدظله)
19- الحكمة المتعالية فى الاسفار الاربعه، ج‏3، ص 104; همچنين ر.ك، مبحث «قوه و فعل‏» از كتاب نهاية الحكمه مرحوم علامه طباطبائى.
20- صدرالدين شيرازى، تفسير القرآن، به كوشش محمد خواجوى (انتشارات بيدار، قم،1366) ج‏6، ص‏147.
21- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه‏49.
22- الميزان، ج 11، ص 44.
23- صافات‏37/159 و 160.
شايد سر اينكه بعضى از سور قرآنى با تسبيح شروع شده است در تاكيد اين معنا باشد كه اگرچه در متن سوره به ظاهر خداوند از بندگان خود طلب نصرت و كمك نموده و فرموده است: «ان تنصروا الله ينصركم ويثبت اقدامكم ولى اين بدين معنا نيست كه در او احتياج و نقصى وجود دارد بلكه در نهايت‏برگشت اين كمك و طلب به خود بندگان است. مثلا در سوره تغابن كه با تسبيح شروع شده اين آيه شريفه وارد شده است كه «ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم‏» و يا در سوره حديد كه با تسبيح شروع شده اين آيه شريفه وارد شده است: كه «ان المصدقين والمصدقات واقرضوا الله قرضا حسنا يضاعف لهم ولهم اجر كريم‏» كه اين تعابير ممكن است تصور نادرستى در بعضى از اذهان ايجاد كند كه خداوند نيازمند كمك و نصرت بندگان است، لهذا خداوند تبارك و تعالى خود را از هرگونه نياز و نقصى پاك دانسته و فرموده است هر آنچه كه در زمين و آسمان است‏خداى تعالى را به پاكى مى‏ستايد.
براى توضيح بيشتر ر.ك، تفسير موضوعى استاد آية الله جوادى آملى، ج 1، ص 238.
24- الميزان، ج 1، ص 31; ولكن حفظ مقام العبودية و الادب لدى الحضرة الربوبية يقتضى ان يكون النظر الى جهة التقديس والتنزيه اكثر، بل هى انسب لحال السالك و عن الخطرات ابعد. مصباح الهداية الى الخلافة والولاية، امام خمينى (ره).
25- ر.ك الميزان، ج 2، ص‏477، و ج‏3، ص‏149.
26- به عنوان مثال مى‏توان علايم راهنمايى و رانندگى را مطرح نموده فى المثل اگر ما بخواهيم وسيله نقليه خود را كنار خيابان متوقف كنيم ناگهان چشمانمان به تابلويى با علامت توقف ممنوع برخورد كند، در اين هنگام غافل از اين كه اين تابلو يك جسم فلزى بى‏جان است در حالى كه هيچ گونه لفظى روى آن نوشته نشده است، گويى فريادى از آن مى‏شنويم كه مى‏گويد «توقف ممنوع‏».
27- محمد تقى جعفرى، تفسير و نقد و تحليل مثنوى، ج‏6، ص 498.
28- همان، ج 2، ص‏516.

 
جمعه 21 مهر 1391  6:15 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زبانها و رنگها از نشانه هاى قدرت خداست

زبانها و رنگها از نشانه هاى قدرت خداست

فرج الله فرج اللهى

اختلاف و تعدد زبانها و رنگها نشانه حكمت كامل و قدرت نامتناهى كسى است كه انسان را آفريده است.
براى شناخت هر موجودى و تشخيص آن از موجودات ديگر, علامت و وسيله شناختى لازم و ضرورى است. شناخت انسان اگر علامتها و نشانه ها نباشد, هيچكدام از افراد بشر همديگر را نمى شناسند لذا خداوند متعال علاوه بر نشانه هاى آفاقى, نشانه هائى نيز در وجود انسان آفريده كه از جمله آنها دو نشانه مهم براى شناسائى و تشخيص انسان نسبت به همنوع خود است. و آنها عبارتند از:
1. اختلاف زبانها و لهجه ها;
2. اختلاف رنگها, شكل ها و قيافه ها.
رنگها, قيافه ها و شكل ها براى تشخيص از راه چشم; و زبانها و لهجه هاى گوناگون براى تشخيص به وسيله گوش آفريده شده اند كه اگر كسى نابينا هم باشد, مى تواند با آهنگ صدا طرف مقابل را بشناسد.
از طرفى مى دانيم زندگى جمعى بشر بدون شناخت افراد امكان ندارد. و از طرف ديگر اگر تمام افراد بشر يك رنگ و يك شكل و يك قد و قواره بودند, پدر, مادر, فرزند, همسر, برادر و ... از هم شناخته نمى شدند و زندگى بشر مختل مى گشت . به همين خاطر يگانه خالق هستى براى نظم و سازمان دادن به زندگى بشر, انسانها را با صداها و رنگهاى گوناگون خلق كرده است.
به طورى كه در جهان نمى توان دو انسان را كه از نظر چهره, شكل و قيافه و زبان و آهنگ صدا از تمام جهات يكسان باشند, پيدا كرد. ما مى بينيم صورت انسان كه عضو كوچكى است, و همچنين صداى انسان كه از حنجره و به وسيله يك تكه گوشت يعنى زبان خارج مى شود, خداوند با قدرت لايزال خود به ميلياردها شكل و آهنگ درمىآورد كه ميان اينهمه انسان حتى دو برادر يا خواهر كه از يك پدر و يك مادر هستند, ديده نشده از هر لحاظ (اعم از شكل و قيافه يا تن صداو...) يكسان باشند.
البته گاهى مسإله شباهت در ميان دوگلوها اتفاق مى افتد كه حتى مادرشان هم به اشتباه بيفتد اما اگر حرف بزنند معلوم مى شود كه آهنگ صداى آنان متفاوت است پس اگر اختلاف شكل و قيافه و اختلاف صدا يا زبانها نباشد, چه مشكلاتى پيش خواهد آمد. لذا خداوند متعال به اهميت اين ((اختلاف)) اشاره كرده و حتى همرديف خلقت آسمانها و زمين معرفى كرده و آن را از نشانه هاى قدرت و عظمت خود مى داند و مى فرمايد:
((و من آياته خلق السموات والارض و اختلاف إلسنتكم و الوانكم...)) 1.
((از نشانه هاى خدا .... اختلاف زبانها و رنگهاى شماست...)).

معنى كلمه ((اختلاف))

در معنى كلمه ((اختلاف)) نظريات گوناگونى از طرف مفسران بيان شده است از جمله بعضيها مى گويند:
منظور از اختلاف زبانها, همان آهنگ و صداى خاصى است كه از حنجره هر شخصى بيرون مىآيد. و اما اينكه منظور, اختلاف لغات باشد, آن را با تعبير((قيل)) آورده اند 2.
و برخى ديگر مى گويند:
منظور از اختلاف زبانها يعنى اختلاف لغات مانند فارسى, عربى, سريانى و... و اختلاف رنگها يعنى اختلاف امتها در رنگهاى مختلف و اينكه منظور از اختلاف زبانها همان آهنگها و نحوه تكلم افراد باشد, با تعبير ((ممكن است)) آورده اند 3.
برخى نيز معنى ((اختلاف)) را تعميم داده مى گويند:
منظور همان اختلاف آهنگها و صداها است و رنگها همان رنگ ظاهرى افراد است, گرچه برخى از علماى بزرگ معتقدند كه منظور از اختلاف زبانها يعنى از قبيل فارسى, عربى و... و اختلاف نژادهاى مختلف است كه هر نژادى رنگى دارد ولى مى توان معنى وسيعى را از كلمه ((اختلاف)) استفاده كرد كه شامل هر دو تفسير مى شود. به اين صورت كه كلمه ((اختلاف)) به هر معنى باشد, اين تنوع خلقت, شاهد عظمت و قدرت خداوند است.

اختلاف زبانها

در اين جهان چند هزار زبان زنده وجود دارد 4 كه گروهى از افراد بشر با آن سخن مى گويند. تازه اگر ميان زبان و لهجه فرق بگذاريم آمار زبانهاى دنيا به شرح زير است:
آسيا 1562 زبان; آفريقا 1600 زبان; جزاير اقيانوس آرام 1034 زبان; امريكاى شمالى و جنوبى 812 زبان; اروپا 55 زبان; و خاورميانه 40 زبان(مجموعا 5103 زبان) 5.

زبانهاى زنده هم بر دو نوعند:

1. زبانهاى مختلف با ريشه هاى مختلف.
2.زبانهاى گوناگون با ريشه هاى يگانه.
باز زبان يگانه هم لهجه هاى گوناگون دارد به عنوان مثال تهرانيها همگى به فارسى و با يك لهجه سخن مى گويند ولى به هيچ وجه سخن يكى با ديگرى اشتباه نمى شود با آنكه سخن يكى; و لهجه نيز يكى است, ولى دو سخن از هم جداست زيرا اگر در شب تاريك هركدام را بشنويد, گوينده آن را تشخيص مى دهيد.

اختلاف رنگها

لابد همه ما ديده ايم دوقلوهائى كه خيلى به هم شبيه باشند شناخت يكى از ديگرى چه قدر سخت است لذا آفريننده بشر اين نكته اساسى را در نظر گرفته و افراد بشر را به وسيله رنگ و نژادهاى گوناگون از هم متمايز كرده و اين تمايز درحالى است كه همه افراد بشر در اصل, مانند هم هستند. مثلا سفيد پوستان همه سفيدند ولى سفيدى خيلى فرق مى كند تا سفيدى. يا سياه پوستان همه سياه پوستند, اما سياهى يكى, غير از سياهى ديگرى است.
آيا اين اختلاف زبانها و رنگها نشانه حكمت كامل و قدرت نامتناهى كسى كه انسان را آفريده; نمى باشد؟ و آيا طبيعت چنين شعورى را دارد؟!
نيوتن (1642 - 1727) از علماى نامدار انگليس كه از نوادر عصر خود بشمار مى رود و كاشف قانون جاذبه عمومى و مقارن عصر دكارت طبيعى مذهب بود, مى گويد:
((در وجود خدا شك نكنيد براى اين كه معقول نيست بگوئيم ضرورت به تنهائى مى تواند چيزى را خلق كند, چون ضرورت كور نمى تواند اينهمه تنوع خلقت را به وجود بياورد و... بلكه تمام اين كائنات و هستى صادر نمى شود مگر از قدرتى كه داراى حكمت و اراده است و آن ذات اقدس الهى است كه خالق همه اشيإ و موجودات عالم است)) 6.
زبانى كه يكى از بزرگترين نعمتهاى الهى به بشر است, بسيارى از فرائض و بزرگترين خدمات الهى و بزرگترين جنايات را مى شود با آن انجام داد مانند نماز و شهادت در قضاوت و اظهار ايمان و اسلام و فرمان قتلها و خيانتها و جنايتها.
به قول آيه الله سبحانى در تفسير موضوعى ((منشور جاويد)), با زبان بيست نوع
گناه مى شود انجام داد كه برخى از آنها در قرآن آمده و برخى ديگر در احاديث وارد شده است 7.
همچنين معظم له در اهميت سخن گفتن و زبان مى نويسند:
((خدمت بزرگى كه زبان قرآن, و لسان حضرت محمد(ص) در جامعه انسانى انجام داد, هيچ قدرتى آن را انجام نداد و برندگى آن از برندگى شمشير تيزتر است)) 8.
همچنين در اين زمينه امام صادق(ع) به مفضل فرمود:
((يا مفضل فكر كن كه خداوند بزرگ در اين سخن گفتن و زبان چه نعمت بزرگى قرار داده كه با زبان آنچه در باطن دارد و آنچه از قلبش خطور مى كند و نتيجه فكرش را با آن زبان به ديگران مى فهماند كه اگر اين زبان و سخن گفتن نبود, مانند حيوانات بى زبان بود كه نمى توانست منظورش را بفهماند و از ديگرى چيزى را درك نمى كرد. و اين تكلم را خدا در امتهاى مختلف با زبانها و لهجه هاى گوناگون به وجود آورد تا امتها و افراد از هم تشخيص داده شوند)) 9.
(خوانندگان گرامى; با عرض پوزش از اينكه در پاورقى صفحه 38, شماره 7 مجله در مقاله موانع ازدواج, اشتباها به جاى پانصد درهم, پانصد هزار درهم درج شده است, بدينوسيله تصحيح مى گردد.)

پینوشت ها

1. روم, 22.
2. طبرسى, مجمع البيان, ج8, ص 301, ذيل آيه.
3. علامه طباطبائى, الميزان, ج16, ص 167, ذيل آيه.
4. 2500 تا 5000 زبان. (مجله ترجمان وحى, سال ششم, بهار و تابستان 1381, ص 106).
5. همان.
6. دائره المعارف فريد وجدى, ج1, ص 496, چاپ 1386هـ ق.
7. منشور جاويد, ج1, ص 229, چاپ 1360هـ ش.
8. همان.
9. تفسير نورالثقلين, ج4, ص 175, به نقل از توحيد مفضل.
جمعه 21 مهر 1391  6:15 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

كشتى و دريانشانى از عظمت خدا

كشتى و دريانشانى از عظمت خدا

فرج‏اللّه فرج‏اللهى‏
نشانه‏هاى خدا در قرآن(17)

نقل و انتقال و جابه‏جايى مسافر و كالا، يكى از اركان مهم زندگى روز مرّه بشر محسوب مى‏شود بالاخص در زمان ما به لحاظ روند رو به رشد تجارت جهانى، ارتباطات اقتصادى ملل مختلف، از اهميت و نقش به سزائى برخوردار است كه از جمله آن‏ها ارتباطات و حمل و نقل دريائى و مسائل دريانوردى و كشتى‏رانى است. گرچه امروزه دريانوردى از فنّ‏آورى پيشرفته‏اى برخوردار است، ولى از زمانهاى خيلى قديم، بشر به اين امر مهم پى برده بود. و كشتيرانى در تاريخ بشر سابقه ديرينه دارد. امروز دريا و كشتى بهترين و كم‏خطرترين و اقتصادى‏ترين و وسيع‏ترين و كم‏هزينه‏ترين راه و وسيله حمل و نقل است كه به‏طور خداداد در اختيار بشر قرار گرفته. بدون نياز به راه‏سازى و آسفالت و ديگر مسائل و مشكلات راههاى خشكى.
كشتى و دريا آنچنان در زندگى انسان مهم است كه خداوند قادر مطلق در قرآن مجيد از آن به عنوان يكى از نشانه‏هاى خود ياد كرده مى‏فرمايد:
«وَ مِنْ آياتِهِ الجَوارُ فِي البَحْرِ كَالأَعْلام»(1).
«از نشانه‏هاى او كشتيهائى است همچون كوهها كه در دريا حركت مى‏كنند».
خداوند متعال در اين آيه مطلبى را بيان نموده است كه بشر با آن زياد سرو كار دارد بالاخص كسانى كه ساحل‏نشين هستند و از ماهى‏هاى دريا صيد كرده و عرضه مى‏كنند كه هم خودشان از نظر هزينه زندگى تأمين مى‏شوند و هم مردم از گوشت تازه بهره‏مند مى‏گردند(لِتَأْكُلوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً)(2). گوشتى كه زحمت پرورش آن را خود بشر نكشيده و تنها دست تواناى خداوندى آنها را در اقيانوسها و درياها در اختيار بشر قرار داده است و همچنين ساير نعمتها كه ارزش اقتصادى دارد مانند وسائل زينتى كه مى‏فرمايد: (وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها...)(3). كسانى كه در درياها مسافرت مى‏كنند، مخصوصاً آنهايى كه تجارت مى‏كنند و كالاهاى خود را به وسيله كشتى از منطقه‏اى به منطقه ديگر و يا كشور و قاره‏اى به كشور و قاره ديگرى حمل مى‏كنند، اهميت اين وسيله را از نزديك لمس كرده و قدر آن را بهتر مى‏فهمند.

معنى جوار و أعلام چيست؟

«جوار» در آيه ياد شده، جمع «جاريه» به معناى سفينه و كشتى است و به خاطر حركت آن در روى آب جاريه گفته مى‏شود. و علت اين كه به دختران جوان هم جاريه اطلاق مى‏شود، اين است كه آنان در اثر نشاط جوانى سريع راه مى‏روند(4).
«أعلام» جمع «عَلَم» در لغت عرب به معناى علامت است مانند پرچم، مناره و كوه بلند كه از دور ديده مى‏شود(5) كه در اينجا حاكى از عظمت و بزرگى كشتيهائى است كه به اندازه يك شهر خودنمائى كرده و در دريا در حركت هستند.
جالب اينكه پروردگار جهان مى‏فرمايد: كشتيهاى غول‏پيكر به اين بزرگى به وسيله باد حركت مى‏كنند:
«از نشانه‏هاى عظمت خدا اين است كه بادها را به عنوان بشارتگرانى مى‏فرستد تا شما را از رحمتش بچشاند و كشتيها به فرمانش حركت كنند و از فضل او بهره‏گيريد..»(6).
اگر در عصر حاضر نيروى محرّكه كشتيها، موتورهاى نيرومندى است كه پروانه‏هاى كشتى را به حركت در مى‏آورد، با اين‏حال وزش بادها در حركت كشتيها نيز مؤثر است و لذا خداوند بزرگ در آيه بعدى مى‏فرمايد: «اگر خداوند اراده كند باد را ساكن مى‏سازد تا كشتيها بر پشت دريا ساكن و متوقّف شوند»(7).
اگر قايق كوچكى با باد به حركت در آيد، خيلى مهم نيست. مهم آن است كه كشتيهاى غول پيكر با وزش باد ملايم و لطيف هوا با آنهمه مسافر و بار و... به حركت در آيند و هزاران كيلومتر راه را طى كنند مانند كشتى حضرت نوح با آن عظمت، كه در قرآن و تاريخ از آن ياد شده است.
خداوند متعال در سوره‏هاى مختلف قرآن مجيد در باره كشتى سى‏بار با تعبيرهاى گوناگون: فُلْكْ، سفينه و جوار و جاريه با صيغه‏هاى مفرد و جمع سخن به ميان آورده است كه به استفاده‏هاى گوناگون بشر چه اقتصادى، چه مسافرتى و... اشاره شده است.

تاريخ ساخت اوّلين كشتى در جهان‏

از تاريخ ساخت اولين كشتى در جهان اطلاع دقيقى در دست نيست اما به دليل اهميتى كه كشتى در امور زندگى انسانها داشته و دارد، شايد بشر قبل از تمام وسايل نقيله ساخته دست خود، به ساخت آن همّت گماشته است.
«ممكن است اولين كشتى تكه‏چوبى بوده است كه براى عبور از رودخانه و آبهاى جارى ساخته شده كه بعداً رفته رفته تكه‏هاى ديگر چوب را با ميخهائى كه از خود چوب درست مى‏كردند، به همديگر وصل مى‏كردند و سپس به وسيله پاروهائى كه به دست مى‏گرفتند، آنها را به حركت در مى‏آوردند»(8). كه هم‏اكنون نيز از آنها استفاده مى‏شود.
امروزه با پيشرفت روزافزون صنعت كشتى‏سازى، كشتيهاى غول‏پيكر و اقيانوس‏پيما و نفتكشهاى عظيم و كشتيهاى جنگى و ناوهاى هواپيمابر و همچنين زيردريائى‏هايى به دست بشر ساخته شده است كه همگى كم و بيش از آنها اطلاع داريم و مى‏دانيم پس از گذشت قرنها از ساخت وسايل نقليه اقتصادى و جنگى و مسافرتى؛ معلوم مى‏شود: كشتى بهترين و مهم‏ترين آنهاست و گاهى كشتيهايى ساخته مى‏شود كه به اندازه يك شهر با امكانات خودش در خدمت بشر است.
اين‏جا بهتر است به تاريخ بعضى از مهم‏ترين تحولات صنعت كشتى سازى اشاره شود:
1. مصريها 3000 هزار سال قبل از ميلاد به وسيله تكه‏چوبى قايق را اختراع و ساخت كشتى چوبى را آموختند.
2. در سال 850 ميلادى عربها كشتى‏هاى چوبى را ساخته و در آنها از اسطرلاب استفاده كردند و به هند و چين مسافرت كردند.
3. در سال 1200م در شمال اروپا ساخت كشتى را آغاز كردند.
4. در سال 1807م روبرت فيلتون اول آمريكائى كشتى بخار تجارى را ساخت.
5. در سال 1818م انگلستان كشتى فولكان خود را كه اولين كشتى ساخته شده از آهن بود، عرضه كرد.
6. در سال 1819م كشتى امريكائى سافانا، اولين كشتى بخارى، از اقيانوس اطلس به مدت 105 ساعت عبور كرد(9).
البته در طول اين مدت ملتهاى مختلف جهان مانند: مصريها و مينيون و مسينيون و فينيقى‏ها و رومانيها از اين صنعت مهم آگاه بودند و متناسب با زندگى و شرائط اقليمى و محيط زندگى خودشان قايقها و كشتيهائى مى‏ساختند كه از نظر عرض و طول متناسب با رود نيل و درياى سفيد ميانه و يا آبهاى ديگر جهان بود.
و همچنين كشتى فايكنج كه از بهترين وسايل مسافرت مابين قرن هشتم و يازدهم ميلادى به حساب مى‏آمد، در شمال اروپا ساخته شد كه اقيانوس اطلس را پيموده حتى به امريكا رسيد و با آن كشتى تجارت كردند(10).

كشتى حضرت نوح‏

قرآن مجيد هزار و چهار صد سال و اندى پيش كه هنوز از كشتيهاى بخارى و نفتكش‏ها و كشتيهاى جنگى و ناوهاى هواپيمابر خبرى نبود، به برخى از مهم‏ترين و بزرگترين آنها يعنى كشتى نجات حضرت نوح كه به دستور و زير نظر خداوندى به دست حضرت نوح ساخته شده، اشاره مى‏كند.
حضرت نوح پس از نااميد شدن از هدايت قوم خود كه پس از 950 سال دعوت به سوى پروردگار بيش از چهل زن و مرد ايمان نياوردند، به درگاه خدا عرضه داشت: خدايا به فرياد من برس كه اين قوم من قابل هدايت نيستند و مرا خيلى اذيت مى‏كنند.
«پروردگارا بر زمين كسى از اين كافران را مگذار، كه اگر بگذاريشان بندگانت را گمراه مى‏سازند و جز بدكار و كافر نمى‏زايند»(11).
لذا دستور ساخت يك كشتى عظيم از طرف پروردگار صادر گرديد «واصنَعِ الفُلْكَ بأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا»(12) «و (اكنون) در حضور ما و طبق وحى ما كشتى بساز...». كه به عقيده مفسران، منظور از «اعيننا و وحينا» آموزش روش ساخت كشتى توسط جبرئيل و به فرمان خداست (شايد به خاطر اينكه تا آن عصر چنين كشتى‏اى ساخته نشده بود). و مواد اوليه آن هم از درخت بوده است. چنانكه در شرح حال حضرت نوح مى‏خوانيم:
جبرئيل(ع) با هفت دانه خرما نازل شد و گفت: اى نوح پروردگار دعاى تو را اجابت فرمود اينك دانه‏هاى خرما را غرس كن تا درخت خرمائى شود، مدتى گذشت خرما سبز شد سپس خشك گرديد(تا ده مرتبه) آنگاه جبرئيل فرمان داد اين درختها را بينداز و آنها را ببُر و با تخته‏هاى آنها كشتى بساز و از شاخه‏هاى درخت، ميخ بساز و از تنه‏اش تخته؛ و آنها را بهم وصل كن. حضرت نوح سالها به بريدن درختها و ساختن كشتى پرداخت. چنانكه مى‏فرمايد: «و حَمَلنا على‏ ذاتِ اَلواحٍ و دُسُر» «او را بر مركبى از تخته‏ها و ميخهائى ساخته شده سوار كرديم»(13).
دانشمند فرزانه جناب آقاى يعقوب جعفرى در تفسير (اعيينا و وحينا) مى‏نويسند:
«... و اين مى‏رساند كه صنعت كشتى‏سازى را خداوند به نوح ياد داده است و اين تأييدى بر سخنان كسانى است كه ريشه همه علوم و صنايع حتى طب را از پيامبران مى‏دانند كه از طريق وحى ياد گرفته‏اند»(14).

تسخير همه امكانات از سوى خداست‏

گرچه كشتيهاى امروزى، هم از نظر عظمت و وسعت و هم از نظر تكنولوژى و امكانات، قابل قياس با كشتيهاى زمانهاى سابق نيست، زيرا امروزه كنترل و حركت و ساير عمليات كشتيها با سيستم الكترونيك تنظيم مى‏شود و ممكن است بشر در آينده به سيستمى بهتر از اينها هم دست يابد، چنانكه خود خالق يگانه مى‏فرمايد: دريا هم به فرمان خدا مسخّر بشر است:
«اللَّهُ الَّذِى سَخَّرَ بَكُمُ البَحْرَ لِتَجْرِيَ الفُلْكُ فِيهِ بِاَمْرِهِ وَ لَتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ....»(15).
«خداوند همان كسى است كه دريا را مسخر شما كرد تا كشتيها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانيد از فضل او بهره گيريد...».
همچنين بايد درك كنيم دست تواناى چه كسى در پشت اينهمه انرژى و موادّ اوليه و مغزهاى سازنده اين وسائل مهم وجود دارد؟ در اين زمينه در قرآن مجيد مى‏خوانيم:
«وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِي الأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ...»(16). «او آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، همه را از سوى خودش مسخّر شما ساخته و در اين، نشانه‏هاى مهمى است براى كسانى كه اهل فكرند».
بر اساس اين آيه، بشر نسبت به دست‏يابى به نعمتها و مجهولات كشف نشده خود كه از طرف پروردگار مسخّر او گرديده، راه درازى در پيش دارد. بخصوص كه مى‏فرمايد: «جميعاً» يعنى هرچه به فكر انسان برسد، از طرف پروردگار به او ارزانى شده است.
راستى آيا بشر در اين مورد فكر كرده است كه درياها و اقيانوسها را با اين وسعت كه پس از به وجود آمدن خشكى‏ها بازهم سه چهارم روى زمين را آب فرا گرفته، چه كسى آفريده؟ و آيا فكر كرده است كه بادهاى منظم به دستور چه كسى مى‏وزند تا بشر بتواند به كمك آن راه خود را طى كند و به مقصد برسد؟ و چه كسى به چوب و مواد ديگرى كه از آن كشتى ساخته مى‏شود، اين خاصيّت را بخشيده است كه در آب فرو نرود؟ و چه كسى در بخار و ساير نيروها اين خاصيت را به وديعت نهاده آيا اگر اين نيرو و خاصيت از آنها گرفته شود و آب، فشار لازم را نداشته باشد چه مشكلاتى پيش مى‏آيد؟ طبق فرموده خداوند متعال قابليت و خاصيت و قدرت آسمان و زمين و هر آنچه از انرژى‏ها در آنهاست، از ناحيه خالق يكتا و گوش به فرمان او هستند. حتى مغزهاى متفكرى كه اين نيروها را كشف مى‏كنند و پى به انرژى‏هاى مختلف مى‏برند، آفريده يك خالق حكيم مطلق است.

پینوشت ها

1) شورى‏: 32.
2) نحل: 14.
3) نحل: 14.
4) مجمع‏البحرين: جرا.
5) المصباح المنير و المنجد.
6) روم: 46.
7) شورى‏: 33.
8) الموسوعة العربية، ج‏12، ص 301.
9) همان، ج‏12 ص 302(السفينة).
10) همان، ج‏12، ص 303.
11) نوح: 26 و 27.
12) هود: 37.
13) قمر: 13.
14) تفسير كوثر، ج‏5، ص 217.
15) جاثيه: 12.
16) جاثيه: 13.
جمعه 21 مهر 1391  6:15 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

رعد و برق نشانه اى از قدرت و عظمت خداست

رعد و برق نشانه اى از قدرت و عظمت خداست
فرج الله فرج اللهى
اشاره:

از شماره 1 تا 10 سال 42 مجله(1381) به تعدادى از آيه هايى كه با تعبير ((و من آياته)) آغاز شده بود اشاره شد و اينك آيه اى ديگر از نشانه هاى قدرت و عظمت خدا:
يكى از نشانه هاى عظمت خدا و اسرار آفرينش, پديده هاى طبيعى و خواص آنهاست كه خداوند متعال با اشاره به خلقت و فوايد آنها, نور ايمان را به قلبهاى مومنان پاشيده و رابطه آنان را با خود نزديك تر مى كند.
از جمله پديده هاى آفاقى و شگفت انگيز كه انسان در اثر تكرار و آشنايى روزمره, آن را ساده و عادى فرض مى كند و آن را منسوب به طبيعت مى داند, رعد و برق است, كه همه افراد بشر با آن آشنائى دارد و در طول عمر خود كرارا مشاهده كرده و مى كند, مخصوصا در فصل بهار كه رعد و برق و باران زياد است. پروردگار عالم همان رعد و برق را از نشانه هاى عظمت و قدرت لا يزال خود ياد كرده و مى فرمايد:
((و من آياته يريكم البرق خوفا و طمعا و ينزل من السمإ مإ فيحيى به الارض بعد موتها ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون))(1).
((از نشانه هاى او(خدا) اين است كه برق را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس است و هم مايه اميد (ترس از صاعقه, و اميد به نزول باران) و از آسمان آبى فرو مى فرستد كه زمين را بعد از مردن, به وسيله آن زنده مى كند و در اين; نشانه هائى براى كسانى كه عقل خود را به كار مى گيرند, مى باشد)).
در باره رعد و برق ممكن است ديدگاه هاى مختلفى وجود داشته باشد. شايد بعضيها شوخى طبيعت و يا خشم خدايان و يا رعد; اسم ملك و برق تازيانه ملك(2) بدانند چنانكه ژرژ گاموف مى نويسد:
((آدمى از زمانهاى بسيار گذشته با پديده هاى برقى آشنا بوده است. نياكان ما ازبرق ابرهاى رعدخيز وحشت داشتند و جهش برق را به خشم خدايان نسبت مى دادند))(3).
برقى كه از قطعات ابر به وجود مىآيد, از يك طرف با درخشندگى خاص خود و صداى مهيب رعد كه از آن برمى خيزد, گاهى انسان را به وحشت مى اندازد. ترس و وحشتى كه از آن ناشى مى شود, اگر طورى باشد كه بيشتر مردم بترسند, نماز آيات واجب مى شود(4). و ترس و اضطراب از خطرات ديگر آن كه ممكن است باعث آتش سوزى شود. كسانى كه هنگام رعد و برق در بيابان و راه و... هستند ممكن است صاعقه به آنها برخورد كند و به هلاكت برساند. در آن حال انسان بايد به زير درختى, كنار ديوارى, يا پناهگاهى برود و يا حتى در يك گودالى دراز بكشد چرا كه رعد و برق نتيجه برخورد الكتريسيته مثبت و منفى با يكديگر است كه قسمت مثبت آن همان الكتريسيته اى است كه در اثر برخورد هواى گرم با هواى سرد به وجود مىآيد و قسمت منفى آن ممكن است انسان يا درخت يا زمين باشد و يا هر چيزى كه با آن برخورد كند. البته اگر برخورد الكتريسيته مثبت و منفى بين دو ابر باشد, رعد گفته مى شود و شديدتر از برق معمولى است كه با برخورد دو قطب مثبت و منفى دو سيم اتفاق مى افتد, و اگر با زمين برخورد كند, صاعقه گفته مى شود كه خيلى شديدتر از رعد است.

رعد و برق چيست؟

در معنى رعد و برق تعبيرهاى گوناگونى گفته شده است كه همگى تقريبا به يك معناست:
به آتشى كه از رعد و برق توليد مى شود و در اثر آن چيزى آتش مى گيرد, صاعقه گفته مى شود(5) و همچنين به معنى هر عذاب مهلكى آمده است(6).
برق يعنى درخشش و الكتريسيته اى كه در اثر نزديك شدن الكتريسيته مثبت و منفى به وجود مىآيد و نورى كه در اثر اصطكاك يا انفجار ابرها در آسمان مى درخشد. و در فارسى به آن ((آذرخش)) و ((آدرخش)) گفته شده است و برگرفته از آذرى است از ((تندر و آواز)) يعنى آواز آسمان در وقت باران(7).
((رعد)) يعنى صدا كردن ابرها براى بارش باران كه معمولا با رگبار همراه است.
توليد برق در هوا به وسيله ابرها معمولا با صدايى شديد همراه است كه آن را رعد نامند اين صدا بر اثر تخليه الكتريكى و همچنين به سبب انعكاس در اشيإ مجاور ايجاد و نيز به علت حرارت جرقه برق كه هواى مجاور راگرم مى كند فشارش زياد مى گردد ناگهان صدايى مانند صداى تركيدن لاستيك اتومبيل به گوش مى رسد. و بانگ ابرى است كه با صداى غرش خود برق را همراهى مى كند(8).
((رعد)) تخليه بار الكتريكى است كه به وسيله برخورد دو ابر يا ابر و زمين به يكديگر و تصادم هواى گرم و سرد به وجود مىآيد و صداى مهيبى به گوش مى رسد(9).
هيئت دانان مى گويند: بخارى كه از زمين برمى خيزد, در بين تراكم ابر به حركت در مىآيد و مى خواهد بيرون برود در نتيجه با ابر برخورد مى كند و از آن صداى رعد توليد مى شود لذا براى اثبات نظريات خود بهار را مثال مى زنند چون در فصل بهار در اثر بارندگى زياد, بخار زياد است.
تعابيرى كه در قرآن مجيد در مورد عذاب و وسيله نابودى قوم ثمود به كار رفته, عبارتند از ((رجفه(جنبانيدن), طاغيه(سركش و ترسناك), صيحه(نعره و بانك) و صاعقه(سوزاننده و ويران كننده))) به ترتيب در سوره هاى 78 اعراف, 5 حاقه, 67 هود و 17 فصلت و 44 ذاريات, همه اين تعبيرها در صاعقه جمع است چرا كه وقتى صاعقه مىآيد, هم زمين مى لرزد و هم ويران مى كند و هم صداى مهيبى دارد و هر چيزى را كه در مسيرش قرار گيرد, آتش مى زند و خاكستر مى كند.

خطرات رعد و برق و صاعقه

اگر مردم از رعد و برق وحشت دارند, در اثر تجربه اى است كه بشر از اول خلقت با چشم خود ديده است كه اقوام متمرد با همان ابزار به ظاهر ساده ريشه كن شده اند زيرا كه تاريخ پيشنيان گواه اين مطلب است.
مجازات اقوام پيشين متخلف از فرمان خدا و پيامبران الهى هر يك به وسيله يكى از عناصر چهارگانه معروف مايه حيات مجازات شده اند كه آنها در واقع چهار ركن مهم زندگى بشر را تشكيل مى دهند و اگر فقط يكى از آنها از زندگى انسان حذف شود, ادامه حيات ممكن نيست.
خداوند مرگ و نابودى اين اقوام را در چيزى قرار داده كه در حالت عادى عامل اصلى حيات آنان بوده است و اين قدرت لايزال الهى است كه از يك يا دو جسم لطيف نيرويى قهار به وجود مىآورد كه جز او كسى را ياراى چنين نيرويى نيست.
اقوام ياد شده عبارتند از: قوم لوط, فرعون, عاد, ثمود, نوح كه قوم لوط با زلزله و آوار و سنگهاى آسمانى(خاك), قوم فرعون و نوح با آب دريا, قوم عاد با تند باد, و قوم ثمود با صاعقه و آتش(10) و هلاك شدند.

فوايد رعد و برق

خلاصه رعد و برق و صاعقه كه به ظاهر يك پديده عادى يا به نظر بعضيها شايد شوخى طبيعت به حساب مىآيد, خداى بزرگ آن را از ابر لطيفى به وجود آورده است كه هم مايه عذاب و مجازات متخلفين از فرمان خدا قرار مى گيرد هم مايه رحمت و بركت است كه حامل باران هستى بخش است. تا اينجا مقدارى از ترس و وحشت و خطرات رعد و برق را متذكر شديم. اينك اشاره اى هم به فوايد بى شمار آن بنمائيم:
فوايد فراوانى كه اين برق كشنده و ويران كننده دارد, قابل شمارش نيست زيرا آبيارى: برقها معمولا حرارتهاى فوق العاده زياد, گاه در حدود 15 هزار درجه سانتيگراد حرارت توليد مى كنند و اين حرارت كافى است كه مقدار زيادى از هواى اطراف را بسوزاند و در نتيجه فشار هوا فورا كم مى شود و در فشار كم, ابرها مى بارند و به همين دليل غالبا متعاقب جهش برق رگبارهائى شروع مى شود و دانه هاى درشت باران فرو مى ريزند و زمين را آبيارى مى كنند.
2. سمپاشى: وقتى برق با آن حرارتش آشكار مى شود قطرات باران با مقدارى اكسيژن اضافى تركيب مى شوند و آب سنگين يعنى آب اكسيژنه (O2 H2) ايجاد مى كنند و مى دانيم آب اكسيژنه يكى از آثارش كشتن ميكربها است لذا گفته اند هر سالى كه رعد و برق كم باشد, آفات گياهى بيشتر است.
3. كودرسانى: قطرات باران كه بر اثر برق و حرارت شديد و تركيب حالت اسيد كربنى پيدا مى كند كه به هنگام پاشيده شدن بر زمين و تركيب با آنها يك كود موثر گياهى مى سازد(11).
رعد و برق نشانه تصادم و اصطكاك ابرهاى باران زا است و از آنجايى كه غالبا همراه آن رگبارهائى به وجود مىآيد, تشنه كامان را آب زلال مى بخشد و درختان و زراعت را سيراب مى كند و كشاورزان را به اميد كار وا مى دارد و زمين بعد از مردنش به وسيله همان بارانى كه پس از غرش ابرها مى بارد, سيراب مى شود. چنانكه خداوند متعال در ادامه آيه مى فرمايد: ((و يحيى الارض بعد موتها..)). ((خداوند زمين را پس از آن كه مى ميرد, با آن باران جانبخش زنده مى كند)). چنانكه ما در فصل بهار شاهد اين شكوفائى هستيم.
در عظمت رعد و برق همين بس كه خداوند متعال سوره اى در قرآن به نام اين پديده مهم(رعد) نامگذارى كرده است چرا كه در آن سوره به پديده هاى عجيب و شگفت انگيزى كه قدرت خدا در آنها متجلى مى شود, اشاره شده. مى دانيم آب كه مايه حيات و زندگى است, خداوند آن را از ابر به وجود مىآورد و عذاب و رحمت را در آن عنصر لطيف جمع مى كند, و كسى از عهده اين كار نمى تواند بيايد مگر قدرت لايزال الهى كه خود خالق هستى است و جهان هستى در دست قدرت اوست.
غير از خدا چه كسى مى تواند از يك ابر لطيف چنان برق قوى و آب زلال و سيراب كننده و هستى بخش پديد آورد كه به وسيله آن زمين را زنده و سرسبز و همه جا را گلستان نمايد كه هركدام از آنها زبان حالى است از عظمت و قدرت بى پايان الهى. اگر يك كتاب, يك تابلوى نقاشى و ساختمان, با زبان حال خود از علم و دانش و ذوق نويسنده و نقاش و معمار حكايت مى كند, رعد و برق هم كه جزئى از جهان هستى است, همگى از عظمت خلاق عالم سخن مى گويند و از نظم و علم بى پايان خدا خبر مى دهند و مى رسانند كه اين پديده خطرناك و در عين حال اميدبخش هم, براساس نظم خاصى عمل مى كند نه از روى تصادف كور!
هواى گرم هواى سرد امواج صوتى

پى نوشت:

1. روم: 24.
2. مجمع البحرين((رعد)) و مجمع البيان, ج1, ص 57, ذيل آيه 19 سوره بقره.
3. ماده, زمين و آسمان, ترجمه رضا اقصى, ص 115.
4. رسائل عمليه مراجع تقليد.
5. فرهنگ عميد.
6. مجمع البحرين طريحى, ((صعق)).
7. فرهنگ عميد.
8. دهخدا به نقل از اقرب الموارد, چاپ دبيرسياقى, ص 52.
9. الموسوعه العربيه العالميه, ج11, ص 253.
10. آيه هاى 38 ذاريات(قوم فرعون), 41 و 43 و 44 ذاريات(قوم ثمود) 46 ذاريات(قوم نوح) و آيه 82 سوره هود(قوم لوط).
11. تفسير نمونه: ج10, ص 150 - 151.

 
جمعه 21 مهر 1391  6:15 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اهداف قرآن از مسایل طبیعی

اهداف قرآن از مسایل طبیعی

محمدحسن رستمی
«قسمت اول»

زمانی که قرآن بر پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نازل شد، انسان‏ها در میان باورهای خرافی زیادی متحیر وسرگردان بودند. خدایان بسیاری معبود انسان بودند و اقوام مختلف هر یک بر پای بتی بوسه می‏زدند. هیچ تمدنی از آلودگی شرک تهی نبود و مظاهر طبیعی در جایگاه خویش قرار نداشت.
قرآن می‏بایست به تصحیح باورها پرداخته، غل و زنجیرهای خرافی را از پای عقلِ بشر بگسلد. نشان دادن جایگاه حقیقی عناصر و مظاهر طبیعی و سوق دادن انسان به سمت حقیقت، و توجه دادن او به خدای حقیقی و بهره گرفتن از مظاهر طبیعی برای اثبات حقایق غیرمحسوس و متعالی بر عهده قرآن بود. قرآن از محسوسات کمک می‏گرفت و با بیان ضعف و ناتوانی و تغییر وتحول مدام آن‏ها ذهن انسان را از خدا فرض نمودن آن‏ها باز می‏داشت و در عین حال، وجود این عناصر را دلیلی بر اثبات حقایق عالم هستی قرار می‏داد تا بیندیشند و با عبور از ماده به معنا رسند و با گذر از پوست، مغز را دریابند.
از دید قرآن، هدف غایی طبیعت‏شناسی افزودن معرفت انسان‏ها به خداوند و تقرب به اوست، اما به عنوان اهداف متوسط می‏توان یک رشته مسایل دیگر را ذکر کرد که پی بردن به آن‏ها مقدمه رسیدن به آن هدف نهایی می‏باشد.
با بررسی و مطالعه آیات قرآنی، این نکته به دست می‏آید که قرآن از پرداختن به پدیده‏های طبیعی، اهدافی چند را ـ اعم از هدف غایی و هدف متوسط ـ تعقیب کرده است که عبارت‏اند از:

1ـ اثبات خالق و صانع متعال

بدون شک یکی از اهداف قرآن رهنمون ساختن بشر به خداوند متعال و توجه دادن او به پروردگار بزرگ عالم هستی است. قرآن برای این که خدا را به انسان نشان دهد و عقربه دل او را در جهت خدا نگاه دارد به چگونگی آفرینش موجودات و انواع آفریده‏ها پرداخته و سترگی حکمت‏هایی که خدا در آفرینش به کار برده است را به او یادآور شده است، تا انگیزه‏ای باشد برای شکر وحق‏شناسی. نیز این هدف منظور بوده است که انسان با نگرش به عالم از آن جهت که آفریده خداوند است و در چنبره تدبیر او قرار دارد، معرفت فطری و شناخت خود را شکوفایی دهد وتعالیِ بیشتری بخشد.
آیا در قرآن کریم برای اثبات وجود خدا (اثبات صانع) استدلال شده است؟ برخی از مفسران بر این عقیده‏اند که آیات زیادی از قرآن از جمله بسیاری از آیاتی که به پدیده‏های طبیعی پرداخته است، ناظر به اثبات وجود خداوند بوده و از این رو سعی کرده‏اند مفاد آن آیات را به صورت برهان‏هایی درآورند که بازگشت بیشتر آن‏ها به «برهان نظم» است. فخر رازی از این دسته از مفسران است که مسأله «اثبات صانع» را هدف بسیاری از آیات مشتمل بر آیات تکوینی می‏داند. ولی برخی دیگر از مفسران معتقدند که قرآن کریم اصل وجود خداوند را بی‏نیاز از استدلال دانسته و درصدد اثبات آن برنیامده است و تنها برای اثبات توحید و یگانگی خداوند ونفی هرگونه شریک برای او به استدلال پرداخته است.
به نظر می‏رسد استدلال دسته اول که بسیاری از آیات را برهان بر اثبات خالق دانسته‏اند، مخدوش باشد؛ چرا که با دقت نظر و بررسیِ عمیق‏تر آن آیات به روشنی دانسته می‏شود که هدف آیات یاد شده «اثبات صانع» نیست و بیشتر درصدد نفی شریک و اثبات توحید و یا تبیین دیگر معارف قرآنی هستند.
نظر مفسران دسته دوم نیز قابل پذیرش نیست؛ چرا که ممکن است قرآن کریم مستقیماً درصدد اثبات وجود خدا برنیامده باشد و یا وجود خدا را قریب به بدیهی و بی‏نیاز از استدلال می‏دانسته و یا با منکران قابل توجهی مواجه نبوده است تا مسأله اثبات صانع را مطرح کند، ولی به هر حال، می‏توان از بیانات قرآنی استدلال‏هایی برای این مطلب به دست آورد و حتی بعید نیست بگوییم که خود قرآن نیز به طور غیرمستقیم به این استدلال‏ها توجه داشته است. مثلاً منافاتی ندارد که آیه‏ای مستقیماً درصدد اثبات یگانگی خدا باشد، ولی به طور غیرمستقیم اصل وجود خدا را هم ثابت کند، یا آیه‏ای در مقام احتجاج با مشرکان یا منکران نبوت پیامبر اسلام باشد، ولی در ضمن مطلبی بیان کند که مثبِت وجود خدا باشد. برای نمونه، آیه 35 از سوره طور را در نظر می‏گیریم. این آیه در مقام احتجاج با کافرانی است که از ایمان به پیغمبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم سرباز می‏زدند. در این آیه دو پرسش به صورت استفهام انکاری مطرح شده است:
«أم خلقوا من غیر شی‏ء أم هم الخالقون»
«آیا آنان بدون خالق پدیدار شده‏اند یا خود خالق خویش هستند؟»
بدون شک این آیه آشکارا در مقام اثبات وجود خدا نیست، ولی در ضمن می‏توان برهانی برای این مطلب از آن استنباط کرد، به این صورت که: مقصود از «شی‏ء» در آیه شریفه یا ماده قبلی است (که در این فرض معنای آیه چنین می‏شود: آیا ایشان بدون ماده قبلی آفریده شده‏اند یا خود خالق خویش‏اند؟) و یا منظور از شی‏ء هدف و غایت است (یعنی آیا ایشان بی‏هدف آفریده شده‏اند یا خود خالق خویش‏اند؟) و یا مقصود از شی‏ء آفریننده است. فرض اول و دوم با ذیل آیه سازگار نیست؛ به این معنی که پرسش اول آیه با پرسش دوم هماهنگ نیست. همسنگ پرسش دوم، که آیا ایشان خود آفریننده خویش‏اند، این پرسش است که آیا ایشان بدون آفریننده آفریده شده‏اند؟
بر این اساس، چنین استدلال می‏شود: انسان یا بدون آفریننده و خود به خود به وجود آمده است یا باید خود آفریننده خویش باشد یا باید آفریننده دیگری داشته باشد، و از آن جا که بطلان احتمال اول و دوم روشن است، پس ناچار احتمال سوم صحیح است و آن این که «آفریننده» دارد.
نکته ظریف در آیه این است که به جای گفتن «ألیس لهم خالق أم هم الخالقون» فرموده است: «أم خلقوا من غیر شی‏ء أم هم الخالقون» تا روی مخلوق بودن ایشان تکیه شود (خلقوا) و بطلان هر دو احتمال روشن‏تر شود.(1)
بنابراین، می‏توان از قرآن اشارات ضمنی به مسأله اثبات صانع را نیز دریافت کرد و یا دست کم از مطالب قرآنی، مقدماتی برای استدلال به وجود خالق به دست آورد. از این دست آیات، نمونه‏های زیر را می‏توان نام برد:

الف:

«إنّ فی السموات و الأرض لآیاتٍ للمؤمنین و فی خلقکم و ما یبثّ من دابّةٍ آیاتٌ لقومٍ یوقنون»(2)
«بدون شک در آسمان‏ها و زمین نشانه‏های فراوانی است برای آن‏ها که اهل ایمان‏اند وهم‏چنین در آفرینش شما و جنبندگانی که در سراسر زمین منتشر ساخته نشانه‏هایی است برای جمعیتی که اهل یقین‏اند.»
علامه طباطبایی نوشته است:
«نشانه هر چیز، علامت اوست که بر او دلالت کرده و به او اشاره می‏کند و معنی آیه این است که در وجود آسمان‏ها و زمین جهاتی وجود دارد که دلالت می‏کند خداوند متعال خالق آن‏هاست؛ زیرا آسمان‏ها و زمین ذاتاً نیازمند صانعی هستند که آن‏ها را به وجود آورد ... و نیز در وجود انسان‏ها و تمامی جنبندگان، از این جهت که مخلوق می‏باشند، نشانه‏هایی ـ بر این مطلب ـ وجود دارد.»(3)
زمخشری نیز نوشته است:
«اگر کسی با دیده انصاف و نظر صحیح به آسمان‏ها و زمین بنگرد، می‏داند که این‏ها همه آفریده هستند و به صانع و خالق نیاز دارند، پس به وجود خداوند اقرار خواهد کرد.»(4)
مرحوم طبرسی نوشته است:
«در آسمان‏ها و زمین و در آفرینش بدیع شما و جانوران نشانه‏هایی است که بر وجود صانع مدبر دلالت دارد.»(5)
فخر رازی نوشته است:
«در ذات آسمان‏ها و زمین احوالی وجود دارد که بر وجود خداوند دلالت می‏کند، همانند حجم و کیفیت و حرکات آن‏ها و نیز خورشید و ماه و ستارگان و کوه‏ها و دریاها همگی نشانه‏اند ... زمین و آسمان جسم است که از تغییر و تحول خالی نیست و هر چیزی که از تغییر و تحول خالی نباشد حادث است و هر حادثی نیاز به محدث دارد. هم‏چنین حرکت هر فلکی مختص به جهت معینی است و نیز حرکت افلاک از جهت سرعت یکسان نیست. از آن جا که هر فلکی نسبت به جهت حرکت و سرعت سیر خود دارای نسبت امکانی است ـ یعنی ممکن بود که به جهت دیگری و با سرعت دیگری سیر کند ـ پس در تعیین این جهت خاص و آن سرعت ویژه نیاز به فاعلی مختار است که از بین جهات مختلف، جهت موجود و از بین سرعت‏ها، سرعت موجود را به هر فلکی بخشیده است وگرنه تعیین جهت و سرعت خاصّ ترجیح بلامرجح است.»(6)
شیخ محمد سبزواری نیز نوشته است:
«آیات آسمانی همان سیارات و ستارگان هستند و آیات زمینی کوه‏ها و درختان و حیوانات و دریاها و نهرها و چشمه‏ها و گیاهان و مراتع که هر یک نشانه‏ای هستند بر صانع مقتدر حکیم.»(7)

ب:

«وفی الأرض آیاتٌ للموقنین»(8)
«در زمین نشانه‏هایی است برای آنان که اهل یقین‏اند.»
احمد مصطفی مراغی نوشته است:
«یعنی در زمین دلایلی بر وجود خالق متعال و قدرت عظیم او موجود است و هر کس در صنوف نباتات و حیوانات و کوه‏ها و دشت‏ها و دریاها و دره‏ها تفکر کند آن را مشاهده می‏کند.»(9)
زمخشری نیز نوشته است:
«در زمین نشانه‏هایی وجود دارد که بر وجود صانع و نیز بر قدرت و حکمت و تدبیر او دلالت می‏کند؛ چرا که زمین را گسترانیده و در آن راه‏ها قرار داده است و قطعه‏هایی از زمین‏های سخت و نرم آفریده و انواع درختان با میوه‏های مختلف که در رنگ و طعم و رایحه متفاوت می‏باشند قرار داده و همگی این نعمت‏ها با نیاز ساکنان زمین، سازگار است و نیز معادن و چشمه‏ها و حیوانات مختلف همگی دلایلی هستند برای کسانی که به دنبال برهان بوده و راه اعتدال می‏پیمایند.»(10)

ج:

«وهو الذی أنزل من السماء مآءً ... انظروا إلی ثمره إذا أثمر»(11)
«او همان کسی است که از آسمان آبی فرود فرستاد ... به طرز رسیدن میوه آن چون ثمر دهد بنگرید ... .»
طبرسی نوشته است:
«به رسیدن میوه‏ها به دیده عبرت بنگرید و آن را از ابتدا تا انتها ملاحظه کنید که چگونه طعم و رنگ و بوی و حجم‏شان از حالتی به حالت دیگر انتقال می‏یابد تا از آن بر وجود صانع مدبر پی ببرید.»(12)
آلوسی در ذیل همین آیه نوشته است:
«اگر به دیده عبرت نگریسته شود آیات فراوان و نشانه‏های سترگی بر وجود قادر حکیم و نیز وحدت او نمایان می‏شود.»(13)
اسماعیل حقی نوشته است:
«در این آیه نشانه‏های بزرگی بر وجود قادر حکیم و وحدت او یافت می‏شود.»(14)
فخر رازی نوشته است:
«میوه‏ها از اول ایجاد تا به آخر بر حالت ثابت قرار ندارند و از حالی به حال دیگری منتقل می‏شوند. مثلاً رنگ سبز آن‏ها به سیاهی یا به سرخی می‏گراید و طعم آن‏ها از ترشی به شیرینی. این تحولات به سبب نیاز دارد و سبب نمی‏تواند تأثیر طبیعت یا فصل‏های سال یا ستارگان باشد؛ زیرا نسبت این حالات به این اجسام مساوی است، پس ناچار باید مستند به خداوند قادری باشد که [وجود دارد و [تدبیرکننده این عالم است.»(15)

2ـ اثبات توحید و ربوبیت مطلقه خداوند بر تمامی هستی

به هنگام نزول قرآن، شرک عالم را فراگرفته بود و دشمنان اسلام در عین پذیرش خلقت آسمان‏ها و زمین توسط خداوند متعال، ربوبیت‏اللّه بر تمام هستی را منکر بودند. اگر از آنان پرسیده می‏شد خالق آسمان‏ها و زمین کیست؟ بلافاصله می‏گفتند: اللّه، ولی در عین حال برای او در پرستش شریک قایل می‏شدند و تدبیر عالم را به دست موجودات دیگری می‏دانستند.(16)
قرآن بیشتر از همه به این مسأله توجه نشان داده و از راه‏های مختلف سعی کرده است بشر را به پرستش خداوند یکتا سوق داده و بند خرافات را از وی بگسلد. بسیاری از آیات تکوینی در قرآن چنین هدفی را پی می‏گیرد.
نمونه را بنگرید:

الف:

«ءَآللّهُ خَیْرٌ أَمّا یُشرکون أَمَّنْ خَلَقَ السمواتِ والأرضَ و أَنْزَلَ لکم مِنْ السَّماءِ ماءً فأنبتنا به حدائقَ ذاتَ بهجةٍ ...»(17)
«آیا خدا بهتر است یا آنچه با او شریک می‏گردانند؟ [آیا آنچه شریک می‏پندارند بهتر است] یا آن کس که آسمان‏ها و زمین را خلق کرد و برای شما آبی از آسمان فرود آورد، پس به وسیله آن باغ‏های بهجت‏انگیز رویاندیم ... .»

ب:

«أَمَّنْ جعل الأرض قراراً و جعل خلالها أنهاراً و جعل لها رواسی و جعل بین البحرین حاجزاً أَإِلهٌ مَعَ اللّه بل أکثرهم لا یعلمون»(18)
«[آیا شریکانی که می‏پندارند بهتر است] یا آن کس که زمین را قرارگاهی ساخت و در آن رودها پدید آورد و برای آن کوه‏ها را [مانند لنگر] قرار داد و میان دو دریا برزخی گذاشت، آیا معبودی با خدا هست؟ [نه] بلکه بیشترشان نمی‏دانند.»

ج:

«أمّن یهدیکم فی ظلمات البرّ والبحر و من یرسل الریاح بشراً بین یدی رحمته أَإِلهٌ مع اللّه تعالی اللّه عمّا یشرکون»
«[آیا شریکانی که می‏پندارند بهتر است] یا آن کس که شما را در تاریکی‏های خشکی و دریا راه می‏نماید و آن کس که بادها را پیشاپیش رحمتش بشارتگر می‏فرستد؟ آیا معبودی با خدا هست؟ خدا برتر است از آنچه [با او] شریک می‏گردانند.»
در آیات بالا توحید در خلقت و توحید در ربوبیت پایه‏ای برای توحید معبود شمرده شده است؛ یعنی این آیات پس از آن که خلقت عناصر مختلفی را به خداوند نسبت می‏دهد و بیان می‏کند که تدبیرکننده همه آن عناصر [پس از خلقت] نیز کسی جز او نیست نتیجه می‏گیرد که پس تنها باید به پرستش ذات او پرداخته شود و نباید معبودی غیر او مطرح باشد.
در این آیات نخست به خلقت آسمان‏ها و زمین و نزول باران و برکات ناشی از آن پرداخته وبیان می‏کند که مبدأ این همه زیبایی و حسن و جمال در عالم حیات کسی جز خداوند نیست وباغ‏های زیبا و سرورانگیز آفریده اوست.
سپس به موهبت آرامش و ثبات زمین و قرارگاه انسان در این جهان پرداخته [که در عین حرکت سریع به دور خود و به دور خورشید، آن‏چنان یکنواخت و آرام است که ساکنانش به هیچ وجه آن را احساس نمی‏کنند] و نیز به نعمت وجود کوه‏ها در زمین اشاره کرده که همچون زرهی قشر زمین را از لرزش نگاه می‏دارد. آن گاه به حجاب و حایل طبیعی که میان آب شیرین و آب شور اقیانوس‏ها وجود دارد، پرداخته و نیز به جاری شدن نهرها در روی زمین که سرچشمه طراوت و خرمی و مزارع آباد می‏باشند و می‏فرماید: آیا این نظام دقیق و مستحکم می‏تواند مولود تصادف کور و کر و مبدیی فاقد عقل و حکمت باشد؟ حتی بت‏پرستان نیز چنین ادعایی نکرده ونمی‏کنند.
سرانجام به نعمت هدایت بشر در تاریکی‏ها به وسیله ستارگان اشاره کرده، از موهبت فرستادن بادهای باران‏زا خبر داده که رطوبت هوا و ابرها را از صفحه اقیانوس‏ها برداشته و به نقاط خشک و تشنه می‏برند و از قدوم باران خبر می‏دهند. آیا با این همه باز برای او شریکی وجود دارد و می‏توان معبودی غیر او گرفت؟

د:

«إنّ فی خلق السموات والأرض و اختلاف اللیل و النهار و الفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس و ما أنزل اللّه من السماء من ماءٍ فأحیا به الأرض بعد موتها و بثّ فیها من کلّ دابّةٍ و تصریف الریاح و السحاب المسخّر بین السماء و الأرض لآیاتٍ لقومٍ یعقلون»(19)
«در آفرینش آسمان‏ها و زمین و آمد و شد شب و روز و کشتی‏هایی که در دریا به سود مردم در حرکت‏اند و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده و با آن زمین را پس از مرگ زنده کرده است و انواع جنبندگان را در آن گسترده و نیز در تغییر مسیر بادها وابرهایی که در میان زمین و آسمان معلق‏اند نشانه‏هایی است برای مردمی که اندیشه کنند.»
خداوند متعال در این آیه شریفه چند مورد از جلوه‏های ذات پاک خود را در پهنه هستی بیان کرده و به شش بخش از آثار نظم در جهان هستی اشاره کرده است که هر کدام نشانه‏ای از آن مبدأ متعال است. بدیهی است هر جا نظم و انسجام وجود داشته باشد، دلیل بر وجود علم و دانش است و همه جا هماهنگی، دلیل بر وحدت و یگانگی است.
آفرینش این آسمان پرشکوه و کرات عالم بالا و میلیون‏ها ستاره درخشان با نظام دقیق وعجیب خود و نیز آفرینش زمین با انواع مظاهر حیات که در لباس صدها هزار نوع گیاه و حیوان جلوه‏گر شده است، همه و همه آیینه‏های درخشان علم و یکتایی ذات پاک خداوندی است.
آمد و شد شب و روز و آمد و رفت روشنایی و تاریکی با نظم خاص و به صورت تدریجی که به کمک آن فصول چهارگانه به وجود می‏آید و موجودات زنده مراحل تکامل خود را می‏پیمایند، نشانه دیگری از خداوند است که اگر تغییری نبود و یا تدریجی نبود بساط حیات از روی کره زمین برچیده می‏شد.
حرکت کشتی‏های بزرگ و کوچک در پهنه اقیانوس‏ها به وسیله بادها و خاصیت طبیعی چوب یا فشار مخصوصی که از ناحیه آب به اجسام وارد می‏شود و آن‏ها را بر سطح آب شناور می‏سازد، نعمت و موهبتی دیگر است و نشانه‏ای از او.
نزول باران از آسمان که زندگی و حیات را به زمین ارزانی می‏دارد و آن همه موجودات که از این مایع بی‏جان، جان می‏گیرند همه پیام‏آور قدرت و عظمت اویند.
حرکت و وزش منظم بادها که سهم مهمی در گرده افشانی گیاهان دارند و با جا به‏جا ساختن هوای آلوده به تصفیه آن می‏پردازند، نشانه دیگری از وجود خداست.
ابرهای متراکمی که در بالای سر ما در گردش‏اند و با وزن سنگین خود برخلاف قانون جاذبه در میان زمین و آسمان معلق مانده‏اند، نشانه‏ای دیگر از عظمت اویند.
قرآن پس از یادآوری این جلوه‏های بدیع و نشانه‏های آشکار می‏فرماید:
«ومن الناس من یتّخذ من دون اللّه أنداداً یحبّونهم کحبّ اللّه ...»
«برخی از مردم معبودهایی غیر از خداوند برای خود انتخاب می‏کنند و آن‏ها را همچون خدا دوست می‏دارند ... .»

3ـ نشان دادن عظمت، قدرت، حکمت، علم و رحمت الهی

نظام متقن و پیچیده طبیعت شاهد صادقی است بر عظمت خالق متعال و علم بی‏پایان و قدرت سترگ او. قوانین دقیق حاکم بر هستی و سازگاری آن‏ها با زندگی بشر گویای حکمت و رحمت الهی است.
اگرچه انس بشر با طبیعت و تکراری بودن حوادث طبیعی همانند طلوع وغروب خورشید و آمد و شد شب و روز وبه بار نشستن درختان و... باعث فراموشی و غفلت انسان می‏شود.
یکی از اهداف قرآن بیدار کردن انسان از این خواب غفلت است. قرآن همیشه حوادث روزمره را طرح و انسان را به تأمل در آن‏ها فرا می‏خواند وهمه این پدیده‏ها را به عنوان آیات ونشانه‏ها معرفی می‏کند. قرآن برای نشان دادن عظمت خالق متعال می‏فرماید:
«تبارک الذی جعل فی السماء بروجاً و جعل فیها سراجاً و قمراً منیراً هو الذی جعل اللیل و النهار خِلْفَةً لمن أراد أن یذّکّر أو أراد شکوراً»(20)
«[فرخنده و] بزرگوار است آن کسی که در آسمان برج‏هایی نهاد و در آن چراغ قرار داد و ماه نوربخش را، اوست که برای هر کس که بخواهد عبرت گیرد یا بخواهد سپاسگزاری نماید، شب و روز را جانشین یکدیگر گردانید.»
خداوند در این آیه پاسخ مشرکان را می‏دهد که می‏گفتند «رحمن چیست» و آن را از روی تمسخر ادا می‏کردند. قرآن می‏فرماید: با عظمت و پربرکت است کسی که در آسمان‏ها منزلگاه‏ها و برج‏ها قرار داده است. برج در اصل به معنی ظهور است و برج شهر را برج می‏نامند؛ زیرا بلندتر وآشکارتر است. برج بر قصرهای بلند نیز به همین دلیل اطلاق می‏شود. مقصود از برج‏های آسمان صورت‏های مخصوص فلکی است که خورشید و ماه در هر فصل و هر موقع از سال در برابر آن‏ها قرار می‏گیرند. مثلاً وقتی می‏گویند «خورشید در برج حمل قرار گرفته»؛ یعنی محاذی صورت فلکی حمل است، و یا «قمر در عقرب است»؛ یعنی کره ماه برابر صورت فلکی عقرب واقع شده است.(21)
آیه، اشاره به منزلگاه‏های آسمانی خورشید و ماه دارد و از خورشید به عنوان چراغ یاد کرده است؛ زیرا نور او از درون خودش سرچشمه می‏گیرد، ولی ماه را «نور دهنده» توصیف می‏کند؛ یعنی روشنایی‏بخشی او از دیگری گرفته شده است، از این آیه نظم دقیق سیر خورشید وماه در آسمان دانسته می‏شود.
به راستی که نظام دقیق سیر ماه و خورشید در طول سالیان سال نشانی از عظمت والای پروردگار بزرگ هستی است و هم‏چنین نظام بدیع حاکم بر شب و روز که متناوباً جانشین یکدیگر می‏شوند و اگر این نظام شگفت نمی‏بود زندگی انسان بر اثر شدت نور و حرارت یا تاریکی و ظلمت به تباهی کشیده می‏شد و این خود، دلیل جالبی بر عظمت خالق و عنایت او به انسان است. قرآن برای نشان دادن رحمت خداوند و قدرت او می‏فرماید:
«هو الذی یسیّرکم فی البرّ و البحر حتّی إذا کنتم فی الفلک و جرین بهم بریحٍ طیّبةٍ وفرحوا بها جاءتها ریحٌ عاصفٌ و جاءهم الموج من کل مکانٍ ...»(22)
«او کسی است که شما را در خشکی و دریا سیر می‏دهد تا وقتی که در کشتی‏ها باشید و آن‏ها با بادی خوش [باد موافق] پیش روند، ایشان شاد شوند [ولی اگر [بادی سخت بر آن‏ها وزد و موج از هر طرف بر ایشان تازد و یقین کنند که در محاصره افتاده‏اند در آن حال خدا را پاکدلانه می‏خوانند ... پس چون آنان را رهانید، ناگهان در زمین سرکشی می‏کنند. ای مردم سرکشی شما فقط به زیان خود شماست ... .»
قسمت نخستین آیه نشانه قدرت خداوند در فراهم آوردن زمینه‏های مسافرت در خشکی و دریا است و در عین حال نشان رحمت و عنایت او که در مواقع سختی به فریاد انسان می‏رسد، اما افسوس که انسان فراموشکار و ستمگر است.
این آیه مخصوص بت‏پرستان نیست، بلکه اصل کلی درباره همه افراد دنیاپرست وکم‏ظرفیت و فراموش‏کار است که به هنگام قرار گرفتن در میان امواج بلاها که دستشان از همه جا کوتاه است دست به درگاه خداوند بر می‏دارند و هزار عهد و پیمان و نذر و نیاز می‏کنند که در صورت رهایی چنین و چنان خواهند کرد، اما این بیداری و آگاهی که انعکاسی از توحید فطری است، چندان به طول نمی‏انجامد و همین که طوفان بلا فرونشست و مشکلات حل شد، پرده‏های غفلت بر قلب آن‏ها فرو می‏افتد؛ پرده‏هایی سنگین که جز طوفان بلای مجدد نمی‏تواند آن‏ها را جا به جا کند! این بیداری موقت گرچه اثر تربیتی برای این قبیل افراد ندارد ولی حجت الهی را بر آن‏ها تمام می‏کند و دلیلی خواهد بود بر محکومیت آنان. قرآن برای نشان دادن قدرت الهی می‏فرماید:
«وَاللّه خلق کلّ دابّةٍ من ماءٍ فمنهم من یمشی علی بطنه و منهم من یمشی علی رِجْلَیْنِ و منهم من یمشی علی أربعٍ یخلق اللّه ما یشاء إنّ اللّه علی کلّ شی‏ءٍ قَدیرٍ»(23)
«خداست که هر جنبنده‏ای را از آبی آفرید، پس برخی از آن‏ها بر روی شکم راه می‏روند و پاره‏ای از آن‏ها بر روی دو پا و بعضی از آن‏ها بر روی چهار [پا] راه می‏روند. خدا هر چه بخواهد می‏آفریند و خدا بر هر چیزی تواناست.»
در این آیه خداوند می‏فرماید: با این که اصل همه حیوانات به آب باز می‏گردد با این حال دارای خلقت‏های بسیار متفاوت و شگفت‏انگیزی هستند. برخی بر شکم راه می‏روند (خزندگان)، برخی بر دو پا (انسان و پرندگان) و گروهی بر روی چهار پا (چهارپایان).
نیز گونه‏های دیگر حیات که در دریا وجود دارند یا حشرات که هزاران نوع می‏باشند، همه از قدرت لایزال و توانایی سترگ او بر آفرینش موجودات خبر می‏دهند.
زمخشری نوشته است:
«خداوند اول از خزندگان نام برد؛ زیرا نشان دهنده قدرت بیشتری از ناحیه خالق هستند؛ چرا که بدون وسیله راه رفتن راه می‏روند و سپس راه رفتن بر روی دو پا را که سخت‏تر است از چهار پا بیان کرد. بر این اساس چهارپایان در آخر ذکر شدند.»(24)
قرآن برای نشان دادن حکمت الهی می‏فرماید:
«و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما لاعبین ...»(25)
«آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو است به بازیچه نیافریدیم.»
خداوند در این آیه آفرینش آسمان و زمین و تمامی مخلوقات همانند حیوانات، گیاهان، انسان‏ها، کوه‏ها، دریاها و... را به خود نسبت داده و فرموده است: در خلقت و آفرینش این‏ها اهدافی والا در نظر گرفته شده و حکمت عظیمی در پس این همه وجود دارد، مقصود از آفرینش این مخلوقات نه بازیچه بوده و نه بیهوده آفریده شده‏اند.
زمخشری نوشته است:
«یعنی ما این سقف برافراشته (آسمان) و این گهواره گسترده (زمین) و اصناف و انواع موجودات که غرق در شگفتی هستند را بیهوده نیافریدیم و چون حاکمان جابر که قصرها می‏سازند و فرش‏ها می‏گسترانند و به لهو و لعب می‏گذرانند، نیستیم. این همه را به جهت سودمندی‏های فراوان آن‏ها انجام دادیم و حکمت‏هایی در آفرینش آن‏ها قرار دادیم تا مورد مطالعه و دقت انسان‏ها قرار گیرند و به آن‏ها به دیده عبرت بنگرند.»(26)
قرآن در مورد گستردگی علم و دانش خداوند می‏فرماید:
«و یعلم ما فی البرّ و البحر و ما تسقط من ورقةٍ إلاّ یعلمها ...»(27)
«آنچه در خشکی و دریاست را می‏داند و هیچ برگی [از درخت] نمی‏افتد مگر این که آن را می‏داند.»
قرآن کریم برای بیان دانش گسترده خداوند از محسوسات کمک می‏گیرد و برای نشان دادن علم بی‏منتهای او به همه معلومات هستی، برگ‏های درختان و آنچه را در دریا و خشکی است نام می‏برد.
آگاهی خدا از آنچه در خشکی و دریاست به معنی احاطه علمی او بر همه چیز است؛ یعنی او از جنبش میلیاردها موجود زنده در اعماق دریاها و لرزش برگ‏های درختان در تمام جنگل‏ها وکوه‏ها و جریان امواج نسیم در بیابان‏ها و خمیدگی دره‏ها و از شمار واقعی سلول‏های بدن هر انسان و گلبول‏های خون‏ها و زمان باز شدن گلبرگ‏ها و حرکات مرموز تمام الکترون‏ها درد ل اتم‏ها و بالاخره از تمام اندیشه‏هایی که از لابه‏لای پرده‏های مغز ما می‏گذرد و ... باخبر است واین‏ها همه گوشه‏هایی از علم بی‏منتهای اوست.

4ـ ردّ اتهام فرزند داشتن خداوند

انتساب فرزند به خداوند، از نقطه‏های اوج ظلم بشری نسبت به ساحت خداوندی است. یهودیان، عُزَیْر را پسر خدا می‏خواندند و گاه آن را به فرزند معنوی نه حقیقی توجیه می‏کردند.
مسیحیان به فرزند بودن حقیقی عیسی مسیح معتقد شده و آن پیامبر بزرگ الهی را ناخواسته و بدون رضایت خود او، فرزند خدا دانسته و به الوهیت او سر سپردند و اعراب جاهلی نیز فرزندان بسیاری برای خداوند قایل بودند. آنان ملائکه را دختران خدا فرض می‏کردند. قرآن می‏فرماید:
«قالت الیهود عزیز ابن اللّه و قالت النصاری المسیح ابن اللّه ذلک قولهم بأفواههم یضاهئون قول الذین کفروا من قبل قاتلهم اللّه أنّی یؤفکون»
«یهود گفتند عزیز پسر خداست و نصاری گفتند مسیح پسر خداست. این سخنی (باطل) است که به زبان می‏آورند و به گفتار کافران پیشین شباهت دارد. خدا آنان را بکشد! چگونه [بازگردانده] می‏شوند؟»
سخن مسیحیان در مورد عیسی برخلاف اعتقاد خود عیسی است. قرآن می‏فرماید:
«إذ قال اللّه یا عیسی بن مریم ءأنت قلت للناس اتّخذونی و أمّی إلهین من دون اللّه قال سبحانک ما یکون لی أن أقول ما لیس لی بحقٍّ ... ما قلتُ لهم إلاّ ما أمرتنی به أن اعبدوا اللّه ربّی و ربّکم ...»(28)
«(یاد کن) هنگامی را که خدا فرمود: ای عیسی پسر مریم! آیا تو به مردم گفتی من و مادرم را همچون دو خدا به جای خداوند بپرستید؟ گفت: منزهی تو، مرا نشاید که چیزی بگویم که حق من نیست. اگر آن را می‏گفتم قطعاً می‏دانستی ... من جز آنچه بدان فرمان دادی نگفتم. گفته‏ام که خدا پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید.»
اعراب جاهلی نیز از سر جهل برای خداوند دخترانی فرض می‏کردند. قرآن می‏فرماید:
«و یجعلون للّه البنات سبحانه»(29)
«برای خدا دخترانی می‏پندارند. منزه است او (از داشتن فرزند).»
«و خرقوا له بنین و بنات ...»(30)
«برای خداوند بی‏هیچ دانشی پسران و دختران تراشیدند. او منزه است از آنچه وصف می‏کنند.»
خداوند برای ردّ این اتهام ناروا (داشتن فرزند اعم از دختر یا پسر) از جمله به پدیده‏های طبیعی استدلال کرده و فرموده است:
«بدیع السموات و الأرض أنّی یکون له ولدٌ و لم تکن له صاحبة و خلق کلّ شی‏ء ...»(31)
«(خداوند) پدید آورنده آسمان‏ها و زمین است. چگونه او را فرزندی باشد در صورتی که برای او همسری نبوده و هر چیزی را آفریده ... .»
در این آیه خداوند از ابداع و آفرینش آسمان و زمین و این که ایجاد کننده این مخلوقات عظیم‏الجثه نیاز به فرزند نخواهد داشت، سخن به میان آورده است.
در آیه دیگری می‏فرماید:
«و قالوا اتخذ اللّه ولداً سبحانه بل له ما فی السموات و الأرض»(32)
«گفتند: خدا فرزند برگزیده است. او منزّه و برتر است (که فرزند انتخاب کند) بلکه هر چه در آسمان‏ها و زمین است از آنِ اوست.»
خداوند در این آیه می‏فرماید همه مخلوقات در ملکیت ما قرار داشته و تدبیرکننده همه موجودات ما هستیم و دیگر چه نیازی به داشتن فرزند است و اساساً کدامین موجود می‏تواند هم‏جنس خداوند باشد، چرا که فرزند باید مجانس با پدر باشد.(33)
زمخشری نوشته است: در آیه «بدیع السموات ...» باطل بودن فرزند داشتن خداوند از سه راه اثبات می‏شود:
1ـ آفریننده آسمان‏ها و زمین که اجسام بزرگی هستند با توصیف به فرزند داشتن سازگار نیست؛ زیرا فرزند داشتن از صفات اجسام است نه خالق اجسام.
2ـ ولادت در بین دو زوج هم‏جنس اتفاق می‏افتد و خداوند برتر است از داشتن هم‏جنس، پس همسری متجانس با او نیست، پس فرزند هم پیدا نخواهد شد.
3ـ چون خداوند خالق همه موجودات است، بی‏نیاز از فرزند است.(34)
خداوند هم‏چنین برای ردّ تهمت فرزند داشتن می‏فرماید:
«ولئن سألتهم من خلق السموات و الأرض لیقولنّ خلقهنّ العزیز العلیم الذی جعل لکم الأرض مهداً و جعل لکم فیها سبلاً لعلکم تهتدون والذی نَزَّلَ مِنَ السماء ماءً ... وجعلوا له من عباده جزءاً إنّ الإنسان لکفورٌ مبینٌ أم اتّخذ ممّا یخلق بناتٍ و أصفاکم بالبنین»(35)
«اگر از آن‏ها بپرسی چه کسی آسمان‏ها و زمین را آفریده است گویند آن‏ها را آن بی‏همتا توانای دانا آفریده است. همان که زمین را آرامگاه شما کرد و برایتان در آن راه‏ها پدید آورد. باشد که راه یابید ـ به مقصد برسید یا به شناخت خداوند راهنمایی شوید ـ آن کس که آبی به اندازه فرستاد ... از بندگانش، برای او جزیی قرار دادند. به راستی که آدمی ناسپاسی آشکار است. آیا از آفریدگان خود دختران را برگرفت وشما را به پسران ویژه ساخت؟»
خداوند در این آیه کریمه پس از ذکر نعمت‏های مادی و یادآوری پدیده‏های طبیعی می‏فرماید: آیا چنین کسی فرزند انتخاب کند؟ و انسان‏ها را توبیخ می‏کند که چرا برای او از میان مخلوقاتش فرزند و جزء قرار داده‏اند. زمخشری نوشته است:
«جمله «وجعلوا له من عباده جزءاً» متصل است به جمله «لئن سألتهم ...»؛ یعنی اگر از مشرکان بپرسی خالق آسمان‏ها و زمین کیست اعتراف به وجود اللّه دارند، ولی با وجود این اعتراف او را به صفات مخلوق‏ها توصیف می‏کنند و برایش فرزند قائل می‏شوند، و مقصود از جزء، فرزند است؛ زیرا فرزند پاره و جزیی از پدر خویش است.»(36)

5ـ اثبات معاد و حیات دوباره

مسأله معاد و زندگی دوباره و حشر و نشر انسان از مسایل پیچیده‏ای است که همواره در طول تاریخ ذهن بشر را به خود مشغول داشته است. وجود روز واپسین از مسایل غیبی است که قرآن سعی در اثبات آن دارد.
در زمان نزول قرآن دهریّون و مادی‏گرایان عرب منکر قیامت بودند. قرآن سخن آنان را نقل می‏کند که می‏گفتند:
«ما هی إلاّ حیاتنا الدنیا نموت و نحیی و ما یهلکنا إلاّ الدهر»(37)
«جز زندگی دنیایی ما هیچ نیست. می‏میریم و زنده می‏شویم و ما را جز دهر (روزگار) هلاک نکند.»
قرآن یکی از اهداف مهم خود را، توجه انسان به حیات دوباره قرار داده و از راه‏های مختلف سعی کرده است بین انسان و عمل او در دنیا از سویی و بین نتیجه در روز واپسین از طرف دیگر ارتباط برقرار کند.
قرآن حیات دنیایی را مقدمه حیات دیگری می‏داند که روزی انسان آن را ملاقات خواهد کرد و در آن روز مورد محاسبه قرار گرفته و به بهشت یا دوزخ خواهد رفت. در آن روز اعمال وکردارهای او در دنیا، سرنوشت ابدی او را رقم می‏زند و سعادت یا شقاوت نتیجه عمل‏های خود اوست.
قرآن از جمله از مثال‏های طبیعی برای اثبات معاد بهره جسته و از این راه بر ذهن انسان تأثیر نهاده و وی را به تأمل در معاد واداشته است.
قرآن خلقت آسمان‏ها و زمین را مطرح و به آفرینش این کرات عظیم بر معاد استدلال کرده است؛ چرا که خالقی با چنان قدرت، مسلماً قدرت زنده کردن دوباره مردگان را داشته و بر زنده کردن دوباره آن‏ها تواناست. قرآن می‏فرماید:
«لخلق السموات و الأرض أکبر من خلق الناس و لکنّ أکثر الناس لا یعلمون ... إنّ الساعَة لآتیةٌ لا ریب فیها و لکنّ أکثر الناس لا یؤمنون»(38)
«آفرینش آسمان و زمین از آفرینش مردم بزرگ‏تر است ولی بیشتر مردم نمی‏دانند ... قیامت می‏آید و در آن تردیدی نیست ولی بیشتر مردم ایمان نمی‏آورند.»
«أولم یروا أنّ اللّه الذی خلق السموات و الأرض ولم یعی بخلقهنّ بقادرٍ علی أن یحیی الموتی بلی إنّه علی کلّ شی‏ءٍ قدیرٍ»(39)
«آیا نمی‏بینند که خدای یکتاست آن که آسمان‏ها و زمین را بیافرید و در آفریدن آن‏ها درنماند. او می‏تواند مردگان را زنده کند. بلی او بر هر کاری تواناست.»
«وقالوا أ إذا کنّا عظاماً و رفاتاً أإنّا لمبعوثون خلقاً جدیداً أولم یروا أنّ اللّه الذی خلق السموات و الأرض قادر علی أن یخلق مثلهم ...»(40)
«گفتند آیا چون ما استخوان شدیم و خاکی، ما را به صورت تازه‏ای زنده می‏کنند؟ آیا نمی‏دانند که خدایی که آسمان‏ها و زمین را آفریده است قادر است که همانند آن‏ها را بیافریند ... .»
خداوند در این آیات می‏فرماید: شما که به خلقت آسمان و زمین به دست خالق متعال معترف هستید، دیگر نباید در توانایی او بر زنده کردن دوباره انسان‏ها شک داشته باشید و منطقاً کسی با آن توانایی برای آفرینش دوباره انسان ناتوان نخواهد بود.
«أ أنتم أشدّ خلقاً أم السماء بناها»(41)
«آیا شما به خلقت سخت‏ترید یا این آسمانی که او بنا نهاده؟»
قرآن هم‏چنین از پدیده بارش باران و سرسبز شدن دوباره دشت و صحرا کمک می‏گیرد ومی‏فرماید:
«واللّه أنزل من السماء ماءً فأحیی به الأرض بعد موتها إنّ فی ذلک لآیةً لقومٍ یسمعون»(42)
«خداوند از آسمان باران فرستاد و زمین مرده را با آن زنده کرد. برای مردمی که گوش شنوا دارند در این عبرتی است.»
«فانظر إلی آثار رحمة‏اللّه کیف یحیی الأرض بعد موتها إنّ ذلک لمحیی الموتی و هو علی کلّ شی‏ءٍ قدیرٌ»(43)
«پس به آثار رحمت خدا بنگر که چگونه زمین را پس از مردنش زنده می‏کند. چنین خدایی زنده کننده مردگان است و بر هر کاری تواناست.»
«و من آیاته أنّک تری الأرض خاشعةً فإذا أنزلنا علیها الماء اهتزّت و ربت إنّ الذی أحیاها لمحیی الموتی إنّه علی کلّ شی‏ء قدیر»(44)
«از آیات قدرت او آن که تو زمین را خشک می‏بینی، چون آب بر آن بفرستیم به جنبش آید و گیاه برویاند، آن کس که آن را زنده می‏کند، زنده کننده مردگان است که او به هر چیزی تواناست.»
ابوالحسن ماوردی نوشته است:
«قرآن با استفاده از شاهد [چیزی که محسوس است و مشاهده می‏شود] برای غایب استدلال کرده است.»(45)
ابن عاشور نوشته است:
«احیای زمین، رویاندن مرتع و گیاه از زمین است. این آیه ضمن تذکر نعمتی از نعمت‏های خداوند استدلالی نیز بر معاد است.»(46)

6ـ دلداری دادن به پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم

پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، این پیامبر رحمت، از هدایت نشدن کافران و مشرکان حسرت می‏خورد که چرا حق و حقیقت را باور نمی‏کنند و چرا بدبختی و شقاوت را به جان می‏خرند و چرا در مقابل نشانه‏های روشن خداوند سر تسلیم فرود نمی‏آورند.
خداوند با تعابیر مختلف به دلداری حضرت می‏پردازد. روحیه عالی وی را می‏ستاید وعلاقه‏مندی وی به هدایت همه انسان‏ها را تمجید می‏کند و برای تسکین خاطر شریف آن حضرت نمونه‏هایی از اقوام گذشته را یاد می‏کند که آنان نیز چون قریش از سر لجاجت و تعصب به پیامبران الهی توجهی نکردند و به مبارزه با آن‏ها برخاسته و به آزار و اذیت و حتی قتل آنان اقدام کردند.
قرآن برای دلداری پیامبر اکرم از روشی منحصر به فرد نیز استفاده کرده است و آن بهره‏گیری از پدیده‏های طبیعت است. قرآن کریم بیان می‏کند آن گاه که قوم موسی علیه‏السلام به اصرار از وی خواستار دیدن خداوند با چشم ظاهری شدند، به موسی گفته شد:
«لکن انظر إلی الجبل فإنّ استقرّ مکانه فسوف ترانی ...»(47)
«به کوه بنگر، اگر در جای خود ثابت ماند مرا خواهی دید. امّا پس از تجلی خداوند کوه متلاشی شد و موسی بی‏هوش بر زمین افتاد.»
این که مقصود از تقاضای رؤیت الهی چه چیزی بوده و تجلی خداوند در این آیه به چه معنی است؟ بحثی است که در جای خود مطرح شده است. مسلماً این آیه در مقام دلداری پیامبر بزرگ خدا، حضرت موسی علیه‏السلام صادر شده که وقتی کوهی با این عظمت و صلابت نمی‏تواند تحمل جلوه خداوند را داشته باشد، پس انسان با این همه ضعف سزاوارتر است به ناتوانی از دیدن ذات پاک الهی. ابو حیان اندلسی نوشته است:
«در این آیه دلداری و تسکین قلب موسی است تا سنگینی منع از رؤیت خداوند را تحمل کند.»(48)
در مورد موسی علیه‏السلام اضطراب و عدم استقرار کوه در برابر عظمت جلوه الهی ابزاری برای دلداری موسی قرار گرفت، ولی برای دلداری پیامبر اسلام، این روش به کار گرفته نشده است، بلکه برعکس، قرآن با بیان نعمت‏های گسترده خویش در پهنه هستی درصدد دلداری و تسلی قلب پاک پیامبر اسلام است. قرآن می‏فرماید:
«و إذا رأوک إن یتّخذونک إلاّ هزواً أهذا الذی بعث اللّه رسولاً ... أرأیت من اتّخذ إلهه هواه أفأنت تکون علیه وکیلاً أم تحسب أنّ أکثرهم یسمعون أو یعقلون إن هم إلاّ کالأنعام بل هم أضلّ سبیلاً ألم تر إلی ربّک کیف مدّ الظلّ و لو شاء لجعله ساکناً ثمّ جعلنا الشمس علیه دلیلاً ثمّ قبضناه إلیه قبضاً یسیراً و هو الذی جعل اللیل لباساً و النوم سباتاً و جعل النهار نشوراً و هو الذی أرسل الریاح بشراً بین یدی رحمته و أنزلنا من السماء ماءً طهوراً لنحیی به بلدة میتاً و نسقیه ممّا خلقنا أنعاماً و أناسیّ کثیراً و لقد صرّفنا بینهم لیذکّروا فأبی أکثر الناس إلاّ کفوراً و لو شئنا لبعثنا فی کلّ قریة نذیراً فلا تطع الکافرین و جاهدهم به جهاداً کبیراً و هو الذی مرج البحرین هذا عذب فرات وهذا ملح أجاج ...»(49)
«چون تو را دیدند مسخره‏ات کردند که آیا این است آن پیامبری که خدا بر ما مبعوث کرده است ... آیا آن کس را که هوای نفس را به خدایی گرفته بود، دیدی؟ آیا تو ضامن او هستی؟ یا گمان کرده‏ای که بیشترینشان می‏شنوند و می‏فهمند؟ اینان چون چارپایانی بیش نیستند بلکه از چارپایان هم گمراه‏ترند. ندیده‏ای که پروردگار تو چگونه سایه را می‏کشد؟ اگر می‏خواست در یک جا ساکنش می‏گرداند، آن گاه آفتاب را بر او دلیل گردانیدیم، سپس سایه را اندک اندک برگرفتیم. اوست که شب را پوشش شما کرد و خواب را آرامشتان و روز را زمان برخاستنتان. اوست که پیشاپیش رحمت خود بادها را به مژده فرستاد و از آسمان آبی پاک نازل کردیم تا سرزمین مرده را بدان زندگی بخشیم و چارپایان و مردم بسیاری را که آفریده‏ایم بدان سیراب کنیم وقطعاً آن [پند] را میان آنان گوناگون ساختیم تا توجه پیدا کنند ولی بیشتر مردم جز ناسپاسی نکردند. اگر می‏خواستیم به هر قریه‏ای بیم دهنده‏ای (پیامبری) می‏فرستادیم. از کافران اطاعت مکن و به حکم خدا با آنان جهاد کن، جهادی بزرگ. اوست که دو دریا را به هم بیامیخت، یکی شیرین و گوارا و دیگری شورابی سخت گزنده و میان آن دو مانعی و سدی استوار قرار داد.»
در این آیات کریمه پس از بیان این نکته که مشرکان بر پیامبر اسلام می‏خندیدند و آن بزرگوار را به باد تمسخر می‏گرفتند، برای تسلی قلب آزرده پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نشانه‏هایی از نعمت‏های الهی برشمرده شده است:
1ـ نعمت ایجاد روز و شب که بر اثر گردش زمین ایجاد شده و به تدریج تاریکی به روشنایی تبدیل می‏شود در حالی که اگر همیشه شب یا روز بود مشکلات طاقت‏فرسایی ایجاد می‏شد؛
2ـ نعمت خواب و بیداری؛
3ـ نعمت بادها و نزول باران؛
4ـ نعمت سرسبزی سرزمین‏ها پس از باران؛
5ـ نعمت وجود دریاهای آب شیرین و شور و عدم مخلوط شدن آن‏ها با یکدیگر و ... .
خداوند با بیان این نعمت‏ها پیامبر را دلداری(50) داده و می‏فرماید: ای پیامبر! در برابر مشرکان محکم بایست و تسلیم هوس‏های آنان مشو و به وسیله قرآن به پیکاری بزرگ با آنان مشغول شو.
از آن جا که این سوره مکی است مفسران مقصود از جهاد در این آیه را پیکار بی‏امان فکری و فرهنگی دانسته‏اند که پیامبر به آن دست زد، امّا فرمان جهاد مسلحانه با کافران پس از هجرت پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به مدینه صادر شده است.(51)
ادامه دارد

پی نوشت ها:

1- معارف قرآن، مصباح یزدی، ص 25.
2- سوره جاثیه (45) آیه 4.
3- المیزان، ج 18، ص 157.
4- الکشاف، زمخشری، ج 4، ص 285.
5- مجمع البیان، قم، مکتبة آیت‏الله مرعشی، ج 5، ص 72.
6- التفسیر الکبیر، فخر رازی، بیروت، دار الاحیاء، ج 27، ص 257.
7- الجدید فی تفسیر القرآن المجید، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1406 ق، ج 6، ص 400.
8- سوره ذاریات (51) آیه 20.
9- تفسیر مراغی، بیروت، دار الاحیاء، ج 27، ص 180.
10- الکشاف، زمخشری، ج 4، ص 399.
11- سوره انعام (6) آیه 99.
12- مجمع البیان، ج 2، ص 342.
13- روح المعانی، ج 7، ص 240.
14- روح البیان، ج 3، ص 74.
15- التفسیر الکبیر، ج 13، ص 111.
16- ر.ک: تفسیر المیزان، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ج 14، ص 267.
17- سوره نمل (27) آیه 59 ـ 60.
18- همان، آیه 61.
19- سوره بقره (2) آیه 164.
20- سوره فرقان (25) آیه 61 ـ 62.
21- ر.ک: تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ج 15، ص 143.
22- سوره یونس (10) آیه 22.
23- سوره نور (24) آیه 45.
24- الکشاف، زمخشری، ج 3، ص 247.
25- سوره انبیاء (21) آیه 18.
26- الکشاف، ج 3، ص 107.
27- سوره انعام (6) آیه 59.
28- سوره مائده (5) آیه 116 ـ 117.
29- سوره نحل (16) آیه 57.
30- سوره انعام (6) آیه 100.
31- همان، آیه 101.
32- سوره بقره (2) آیه 116.
33- الکشاف، ج 1، ص 181.
34- همان، ج 2، ص 53.
35- سوره زخرف (43) آیه 9 ـ 16.
36- الکشاف، ج 4، ص 241.
37- سوره جاثیه (45) آیه 24.
38- سوره غافر (40) آیه 57 ـ 59.
39- سوره احقاف (46) آیه 33.
40- سوره اسراء (17) آیه 98 ـ 99.
41- سوره نازعات (79) آیه 27.
42- سوره نحل (16) آیه 65.
43- سوره روم (30) آیه 50.
44- سوره فصلت (41) آیه 39.
45- تفسیر ماوردی، ج 5، ص 184.
46- التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 13، ص 158.
47- سوره اعراف (7) آیه 143.
48- البحر المحیط، ابی حیان اندلسی، بیروت، دارالفکر، 1412 ق، ج 5، ص 164.
49- سوره فرقان (25) آیات 41 ـ 53.
50- برخی از مفسران این آیات را در جهت اثبات توحید تلقی کرده‏اند. علامه آن را مخالف سیاق آیات می‏داند. المیزان، ج 15، ص 224.
51- ر.ک: فتح القدیر، شوکانی، ج 4، ص 83؛ المیزان، طباطبایی، ج 15، ص 227.
جمعه 21 مهر 1391  6:16 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

رنگ و درنگ آب در قرآن(بخش اول) باران حلقه‌اي از زنجيره نشانه‌ها

رنگ و درنگ آب در قرآن(بخش اول)

باران حلقه‌اي از زنجيره نشانه‌ها

غلامرضا رحمدل

يكي از عناصر طبيعي و مفاهيم كليدي كه در قرآن از آن نام برده شده مفهوم باران است . اين مفهوم با تعابير و ساز و كارهاي زباني مختلف، بيان مي‌شود . واژه كليدي و مركزي اين مفهوم واژه « غيث » است كه در آيات 34 از سوره لقمان، 28 از سوره شوري و 20 از سوره حديد به كار برده شده است . در چشم‌انداز نخست از سوره لقمان ، نزول غيث به عنوان يكي از حلقه‌هاي به هم پيوسته زنجيره حكمت فراگير خدا، مورد ارزيابي قرار گرفته است، حكمتي كه شمول دانش آن افق تا افق خلق و امر را درنورديده است . در اين آيه، علم به كم و كيف قيامت، نزول باران و علم به موجوديت نطفه منعقد شده در رحم، سه حلقه از زنجيره به هم پيوسته اين منظر از مناظر حكمت خداوند به شمار آمده‌اند: « ان الله عنده علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما في الارحام .»
در سوره شوري نيز، كنش تنزيل ( نزول تدريجي ) غيبت نشانه‌اي از انتشار رحمت خدا و مصداقي از ظهور امدادهاي رباني بعد از گسستن تمامي رشته‌هاي اميد و انسداد تمامي رهكوره‌هاي رهائي و رستگاري تفسير شده است: « هو الذي ينزل الغيث من بعد ما قنطوا و ينشر رحمته » و اما در آيه 20 سوره حديد، نزول غيث از منظر كاركردگرايانه ( functionalism ) و تمثيل جويانه (allegorical ) مورد تبيين قرار گرفته است.
يكي از ابعاد كاركردگرايانه‌ باران، رويش و خيزش سبزه‌ها و گياهان است، سبزه‌ها و گياهاني كه نمايه‌هاي زيبا و جذاب آنها چشم‌ها را مي‌فريبد و نگاه‌ها را به مغاك غفلت مي‌كشاند . آنها بي اعتنا به سويه پژمرده و زردگونه سبزه‌ها به رويه سر زنده آنها دل مي‌بندند. سبزينگي، تمثيلي از رويه فريبنده دنيا و زرديگني و پژمردگي گياه، تمثيلي از ناپايداري حيات دنياست.
باران در قرآن از تيره نزولات به شمار آمده است. با توجه به كاربرد مفهوم نزول و متفرعات آن در قرآن، مي‌توان گفت كه اين مفهوم، پيش ازآنكه به معني فرود آمدن باشد، واژه‌اي است نشانه شناختي و تأويل مدارانه . نزول، تعبيري است نمادين از سطح تقليل يافته و هموار شده يك حقيقت متعالي، به گونه‌اي كه براي بشر قابل كاربرد و بهره‌وري باشد. ذيلاً به نمونه‌هايي از اين مفهوم تاويل‌گراي نزول اشارات مي‌نماييم:
1. نزول كتاب خدا، يعني تقليل كلام خدا در حد كلمه و زبان تا « هدي للناس » باشد . كلام خدا مطلق است و زبان ( دلالت وضعي لفظي )، نسبي؛ كلام خدا براي استفاده بشر در سطح قرائت ( زبان گفتار ) و كتابت ( زبان نوشتار ) تعديل مي‌شود و مفهوم نزول، تعبير نمادين اين تعديل است.
2. نزول مَنّ و سلوي براي قوم موسي، يعني تقليل نعمت بي‌منتهاي خداوند در سطح بلدرچين و ترنجبين، براي بهره‌مند شدن قوم موسي و نجات آنها از گرسنگي: « انزل عليهم المن و السلوي » ( اعراف/160) .
3. نزول آهن: يعني تعديل و تنزل موجوديت آهن به گونه‌اي كه صلابت ( بأس ) با توانش بالقوه بشر، همساز و منافع گسترده نهاده شده در آن در حد نياز بشر، تعديل شده و قابل دسترسي باشد:« انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس » ( حديد/25) .
بديهي است كه اگر كلمه (نزول) را از زنجيره تركيبي و منظومه تصريفي كلام، خارج ساخته و به صورت عضوي گسسته از ساختار زباني قرآن در نظر بگيريم، معني لغوي آن يعني فروفرستادن، براي آهن، معناي مأنوس به ذهني نخواهد بود. قرآن به لحاظ معنا شناختي ( Semantic )، ساختاري حجمي و خوشه‌اي و بافت منظومه‌اي دارد. سازه‌هاي به هم پيوسته ( كلمات ) قرآن، فقط در ساختار حجمي و هندسي آن معناي واقعي خود را در مي‌يابند . به عبارت ديگر مي‌توان گفت كلمات در قرآن به منزله رشته‌هايي هستند كه فقط در شبكه‌اي از بافته‌هاي به هم پيوسته، مجال شكفتن مي‌يابند . اگر براي تقريب به ذهن كردن مسئله از يك تعبير تمثيلي بهره‌ بگيريم مي‌توانيم بگوييم كه سازه‌هاي قرآن جمال شناسانه و شاعران آهو ، فقط در گستره صحرا مجال جلوه‌گري مي‌يابد، و گريز و نگاهش مظهر زيبايي و دلربايي مي‌گردد. اگر آهو را از صحرا خارج كنند ديگر نه نگاهش زيباست و نه خيز و گريز و رمندگي‌اش دلربا . اين جلوه از معناي شالوده گريز كلمه نزول، زماني قوت مي‌گيرد و در باور پژوهنده نهادينه مي‌شود كه آيه 21 از سوره حجر را پيش رو داشته باشيم . در اين آيه خداوند با بيان مقيد به حصر و تأكيد، مي‌فرمايد: تمامي مظاهر عالم خلق از ذره تا كهكشان، يك « بود » دارند كه سرچشمه وجود آنهاست و از آن به « خزانه » تعبير مي‌شود و يك « نمود » كه سطح تعديل شده و تنزيل يافته خزانه است و خداوند از آن به قدر معلوم يعني اندازه‌اي مشخص ومعين تعبير مي‌كند.
مولانا در مقدمه دفتر مثنوي، حقيقت متعاليه ( خزانه) را به مهار تعبير مي‌كند و ظرفيت و حدود توانش انسان را به بيني شتر. مهار بايد در حد ظرفيت بيني شتر، تعديل و تنزل يابد تا شتر را طاقت ضخامت آن باشد و گرنه اگر « مهار سخت بزرگ بود شتر فرو خسبد » و همچنين خزانه را به آب تشبيه مي‌كند و حدود توانش انسان را به خاك، و مي‌گويد كه اگر حجم آب بيشتر از توانش خاك باشد، از آميزه آن دو كلوخ بدست نيايد. « خزانه »، حقيقتي است مثالي و فراتر از ميزان و فراتر از حساب كه شمه‌اي از آن در حد گنجايش انسان تقليل وتعديل شود و به كسوت « قدر معلوم » در مي‌آيد.1
فرايند تعديل « خزانه‌ » به « قدرمعلوم » در‌ قرآن كريم تنزيل نام مي‌گيرد . « ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدرمعلوم . هيچ چيز نيست مگر آنكه گنجينه‌هاي آن نزد ماست و ما آن را به جز اندازه‌هاي معين فرو نمي‌فرستيم » ( حجر/21 ) .
در واقع مي‌توان گفت كه «‌ نزول »، همان فرآيند گذار هستي از مرتبه امر به مرتبه خلق و يا سطح تنزل يافته وتعديل شده «‌ كنز مخفي » دركسوت « خلقت » است : داود پيامبر از خداوند مي‌پرسد كه چرا هستي را آفريده است ( لماذا خلقت الخلق ) خداوند پاسخ داد : « كنت كنزاً مخفياً فاجببت ان اعرف فخلقت لكي اعرف. من گنجينه‌اي ناشناخته بودم . خواستم شناخته شوم از اين رو به آفرينش اقدام كردم تا شناخته شوم ».
مولوي در ابيات آغازين دفتر اول مثنوي كه از آن به ني‌نامه تعبير مي‌شود، خزانه را با نماد نيستان و قدر معلوم را با نماد ني به تصوير مي‌كشاند.
قدر معلوم، در همان حال كه در بحث كاركرد شناختي، سطح تعديل شده و تقليل يافته « خزانه »، براي انتفاع بشر به شمار مي‌آيد در بحث شناخت‌شناسي نيز نشانه‌اي است كه سالك راه خدا باره‌گيري اين نشانه، به خزانه مي‌رسد . به تعبير مولوي، قدر معلوم، به مثابه آثار پاي آهوست كه صياد باره ‌گيري از آن آثار خود را به آشيانه آهو مي‌رساند.
اين ره‌گيري در آغاز، به روش دانش ديداري است و سالك، با ديدن نشانه‌ها به سوي آشيانه آهو ره مي‌سپارد، اما وقتي كه به نزديك آشيانه آهو رسيد و علم اليقين به عين اليقين تحول يافت، معرفت بصري به معرفت استشمامي ارتقاء مي يابد و در نتيجه ، بوي ناف آهو راهنماي صياد مي‌شود:
همچو صيــادي سوي آشكـار شد***گــــــام آهو ديــد و بـر آثار شد
چند گاهش گام آهو درخــوراست***بعد ازآن خود ناف آهو رهبراست
چون كه شكر گام كرد و ره بريد***لاجـرم زان گـــام در كامي رسيد.2
انزال ، تنزيل : در بحث مفهوم شناختي كلمه نزول، به دو مفهوم هم خانواده آن ( انزال و تنزيل ) بر مي‌خوريم كه بيانگر صورتبندي متنوع كاركرد نزول مي‌باشند . انزال و تنزيل مصادر باب افعال و تفعيل‌اند . اين دوباب براي تعديه فعل به كار مي‌روند، با اين تفاوت كه افعال بيانگر فعلي متعدي با كنش تثبيتي وتنزيل بيانگر تعديه با فرايند تدريجي است . قرآن كريم نيز كه در زمره منزلات ( نازل شده‌ها ) است هم مسمي به تسميه انزال است هم تنزيل . مفسرين گفته‌اند: حقيقت و روح قرآن، يكباره بر قلب پيامبر (ص) فرود آمده، اما صورت ( الفاظ ) قرآن در طول دوران 23 ساله رسالت آن حضرت بر حسب شأن نزول، به تدريج، به واسطه جبرئيل بر پيامبر نازل گشته است .
بعضي نيز گفته‌اند كه تسميه قرآن به انزال، ناظر به آيات تأويل گراي قرآن است؛ يعني آياتي كه ماهيت شالوده شكنانه داشته و هنجار دلالت تصديقي، حجم معناي آن را برنمي‌تابد و لاجرم به حقيقتي خارج از هنجار دال و مدلولي خود ارجاع مي‌شود. اما تسميه قرآن به اسم تنزيل، دلالت بر محكمات و ساختار معنا مدار و تأويل گريز قرآن دارد كه به منزله حلقه واسطي است كه فاهمه ناس در آن به فهم مشترك مي‌رسند.
باران، دستمايه تذكار: ذكر به جهت اهميت روانشناختي و تأثيرگذار آن، در قرآن كريم از جايگاه والايي برخوردار است . در كتاب خدا، عوامل و مؤلفه‌هايي كه واسطه عمل تذكر واقع شده و شخصيتها و تيپ‌هايي كه گيرندگان ذكر و مخاطبان تذكار هستند ، متعدد و متنوع‌اند كه ذيلاً به نمونه‌هايي از آنها اشارت مي‌رود :
1. تذكر به قوم بني‌اسرائيل : يعني ارجاع توجه بني اسرائيل به تأمل در نعمتهايي كه خداوند به آنها ارزاني داشته است، نعمتهايي كه واسطه رحمت وجود موسي، نعمتهاي فراواني را به قوم بني اسرائيل عطا فرموده بود . موسي به امر خدا، بني اسرائيل را از يوغ حاكميت زور و زر و تزوير ( فرعون ‌ـ قارون ـ بعلم باعورا ) نجات داده بود، در بيابان، مائده‌هاي آسماني ( من و سلوي ) را به آنها ارزاني داشته بود . اما آنها به جاي آنكه از خود بپرسند كه اين مائده آسماني در برهوت بيابان چگونه فراهم آمده است و با اين پرسش حقيقت جويانه به عظمت خدا ايمان بياورند، گستاخانه چهره حق به جانب و طلبكارانه به خود گرفته و سير و عدس خواستند . آنها در دوران غيبت موقت موسي كه به امر خدا به طور رفته بود، به تزوير سامري گردن نهادند و چشمهاي بي‌پروا و نمك نشناس آنها در مقابل تشعشع زرين گوساله سامري، سر تسليم فرود آورد و بدين ترتيب عطيه ايزدي را به دم ناسپاسي ضايع كردند . نعمتهاي گذشته را به ياد آورند، پاسدار فضيلتهاي اعطاء شده از سوي خدا باشند و به عهد خود با خدا وفا نمايند . شايد كه اين تذكار، بر افروختن كبريتي باشد در ظلمتكده دلها ( بقره /47-40).
2. تذكر به عامه مردم ( ناس ) كه خدي را به ياد بياورند تا خداوند نيز در فرايند كمال و استمرار ذكر ، يادآور آنها باشد؛ اين نوع ذكر در ابتداي امر، نوعي « عمل » است و وقتي كه به قصد همدلانه استمرار يافت، به مرتبه ( تعامل ) ارتقاء مي‌يابد، تعامل بين عبد و معبود . لذاست كه خداوند اين مرتبه از مراتب ذكر را در رديف عمل شكر قرارمي‌دهد كه در فرايند تكاملي خود به مرتبه تعامل ارتقاء مي‌يابد . تعاملي كه يك سوي آن شكر است كه از سوي عبد ابراز و اظهار مي‌شود و سويه ديگر آن ازدياد نعمت است كه از جانب خدا انجام مي‌پذيرد :‌« فاذكروني اذكركم و اشكروا لي و لاتفكرون» ( بقره /152) .
اين نوع ذكر را همچنين مي‌توان از جنس محبت دانست، محبتي كه گوشه‌هايي از شكوه و همينه آن در آيه 54 سوره مائده ذكر شده است . اين نوع محبت نيز نخست از نوع عمل و كنش ( action ) است كه از سوي عبد نسبت به معبود، ابراز مي‌شود . اما اگر استمرار و گسترش و تعميق يابد، محبت خدا را در پي خواهد داشت : « يحبهم و يحبونه؛ خدا آنان را و آنان خدا را دوست مي‌دارند» . لذاست كه عرفا اين گونه محبت را عشق مي‌نامند ، زيرا محبت اعمال شده از جانب خدا و نيز همچون ذات خدا مطلق و كران ناپذير است ومحبت وقتي كه از محدوده نسبت و تقيد خارج شده و مطلق و ناكرانمند شود عنوان عشق به خود مي‌گيرد.
3. ذكر پيامبران سلف : در اين تيره از آيات، فرستنده پيام، خدا؛ مخاطب پيام، شخص پيامبر (ص)؛ اسلام و موضوع پيام،‌ امر به ياد كردن پيامبران سلف است، پيامبراني همچون ابراهيم صديق، موسي با اخلاص، اسماعيل درست پيمان ، ادريس راست گفتار ( مريم /16 ، 41 و 51) و همچنين ياد كرد و يادمان داوود (ع) كه قدرت و خضوع را با هم داشت و مقام توبه، ملكه وجودش شده بود و ياد كرد ايوب كه مظهر عبوديت و شكيبايي بود ( ص /17و 41).
از جمله پديده‌هايي كه دستمايه تذكار و تذكر قرار مي‌گيرد، باران است . دارا بودن باران به ظرفيت تذكار، به خاطر روح احياگري و آبادسازي منطوي درنزول آن و شكوه و همينه‌اي است كه در كيفيت شكل‌گيري و رازماندگاري آن نهفته است . تذكار در باران،‌ مناظر و مرايا و چشم‌اندازه‌هاي متنوعي مي‌گردد كه از آن جمله است :
1. شفاف سازي عقيده و ارتقاء آن از مرتبه قول مقلدانه به حمد آگاهانه و خردمندانه : نمونه‌اي از اين تيره تذكرات در آيه 63 سوره عنكبوت به چشم مي‌خورد . در اين آيه چرخه تذكار رو به سوي مشركين دارد . مشركيني كه خدايي خدا را كم و بيش باور داشتند، اما ربوبيت خدا را كه لازمه پذيرش آن حصر حمد براي خداست باور نداشتند و به جاي اعتلاي كلمه توحيد، در جستجوي اعتلاي بتها بودند، لذاست كه چونان يهوديان دست خدا را بسته مي‌دانستند و براي او اختياري خارج از حيطه الهيت و خالقيت قائل نبودند ومي‌گفتند : « يدالله مغلولة ... دست خدا بسته است» ( مائده /64) .
پيامبر ، براي تعميق مرتبه ايمان اين مشركين و ارتقاء به سطح عقيده آنها از شرك به توحيد و از «قول » مقلدانه به « حمد » خودجوش خردمندانه، اقدام به طرح يك پرسش ميكند؛ پرسش در مورد آفرينشگر باران . يعني پيامبر به جاي اقدام به آموزش مستقيم، مسئله را در قالب يك پرسش بيان مي‌كند تا مخاطب كج انديش را به تأمل و درنگ واداشته و به ذهن مقلدانه او تلنگر ترديد وارد آورد:« لئن سألتهم من نزل من السماء ماء فاحياها به الارض من بعد موتها ليقولن الله قل الحمدالله . اي پيامبر! اگر از آنها بپرسي كه چه كسي از آسمان آب را نازل مي‌كند تا به واسطه آن زمين مرده زنده گردد، گويند: خدا، بگو حمد مخصوص خداست . ( مقايسه شود با آيه 61 سوره عنكبوت به عبارت « لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله ».
گرچه اكثر اين مشركين در زمره بي‌خردان بوده و قلاده گران تقليد از گردن آنها باز گسسته نمي‌شد و وقتي پيامبر (ص) از يگانگي خدا براي آنها سخن مي‌گفت روي برمي‌گردانيدند و همچون ديو از كلمه توحيد مي‌گريختند ( اسراء /46)، اما اولاً رسول خدا پيامبر ناس بود نه پيامبر خواص و موظف بود كه راه را به همه نشان دهد، چه آنان سپاسگزاري مي‌كردند و چه ناسپاسي « اما شاكراً و اما كفوراً » ( انسان /3). ثانياً برخي از اين مشركين بي‌خرد نيز با همه عناد ولجاجي كه با كلمه توحيد و پيام‌آور آن داشتند، گاهگاه كلمه خدا بر قلب بيمار آنها اثر مي‌گذاشت و تذكر و تذكار مانند آتشزنه، مواد منفجره قلب آنها راشعله‌ور مي‌ساخت و مانند توده‌هاي يخي كه زير تابش آفتاب مرداد ذوب شود، يخبندان قلب آنها تحت تأثير كلام خدا ذوب مي‌شود و در اشكهاي گرم آنها تبلور مي‌يافت و آنها در پرتو تحولي خود جوش و آگاهانه به عظمت كلام خدا پي مي‌برند و كلمه توحيد در قلوب آنها تثبيت و نهادينه مي‌شد. « تري اعينهم تفيض من الدمع بما عرفوا من الحق ... مي‌بيني كه چمشانشان بر اثر آنچه از حق مي‌شناسند ، از اشك پر مي‌شود ...» ( مائده /83) .
2. باران حلقه واسطه تذكار نعمتهاي خدا ( انفال / 11) در اين آيه خداوند با ياد‌آوري سه جلوه از آثار و بركات باران ، انسان را به تأمل فرا مي‌خواند، اين آثار عبارتند از :
1-2 : خاصيت پاكسازي و زدايندگي
2-2 : خاصيت وسوسه‌زدايي و شيطان‌زدايي ، زيرا ، فقدان نزولات جوي ، موجب كمبود آب مي‌شود و سفره‌‌هاي آب و چشمه‌ها و آبگيرها از عهده پاسخگويي به نياز مردم بر نمي‌آيند و در نيتجه انگيزه‌هاي تسلط بر منابع آب، رشته‌‌هاي مودت مردم را مي‌گسلد، تجاوز را جايگزين تعاون وخودكامگي را جايگزين تعاون و خودكامگي را جايگزين عواطف عميق انساني مي‌كند و اينها همه از مظاهر وسوسه شيطان است . باران، مجاري شيوع وساوس شيطاني و هواجس نفساني را كور مي‌كند و بسترهاي اجتماعي را براي مودت و مفاهمه و تعامل، هموار و بارور مي‌نمايد .
3-2 : باران ، عامل مؤثر در برقراري پيوند بين قلبها .
4-2 : باران ، ميزان اعتماد انسان را به همسويي با طبيعت، افزايش مي‌دهد و موانع سازگاري انسان با طبيعت را از افزايش مي‌دهد و موانع سازگاري انسان با طبيعت را از پيش پاي بر مي‌دارد و به انسان در بهره‌گيري از منابع طبيعت، ثبات قدم مي‌بخشد:« ... و ينزل عليكم من السماء ماء ليطهركم به و يذهب عنكم رجز الشيطان و ليربط علي قلوبكم و يثبت به الاقدام . از آسمان رحمت خود آبي فرستاد كه شما را به آن آب پاك گرداند و وسوسه و كيد شيطان را از شما دور سازد و دلهاي شما را به هم مرتبط گرداند و قدمهاي شما ار استوار گرداند»( انفال /11) .
البته نعمتهايي همچون باران، آفتاب، درخت، هوا و ديگر جلوه‌ها، پديده‌ها و مظاهر طبيعت آنچنان با نفس هستي انسان عجين شده و با زندگي روزمره انسان، گره خورده‌اند كه در شرايط عادي و روزمره، انسان به عظمت اين نعمتها توجه نمي‌كند و به تأمل نمي‌نشيند اما وقتي كه با نگاه سعدي‌وار به مظاهر نعمتهاي عام طبيعت كه از فرط آشنايي،‌ ناشناخته مانده‌اند،‌ مي‌نگرد، درمي‌يابد كه در هر تنفس انسان دو نعمت موجود است و بر اساس آيه كريمه « لتسئلن يومئذ عين النعيم در آن روز از همه نعمتها سوال مي‌شويد » ( تكاثر /8) و در هر نعمتي شكري واجب، نعمت دم كه امدادگر حيات است و نعمت بازدم كه با آزادسازي دستگاه تنفس از ارزيابي انسان از طبيعت به نوع نگاه و معماري زاويه ديد انسان بستگي دارد . سعدي، هر واحد از تنفس را در بردارنده دو جلوه‌ از نعمت خدا مي‌داند، اما درعصر و نسل ما شاعر بزرگوار ديگري كه شاعر نسل شكست و سرماخوردگي‌اش مي‌نامند، تحت تأثير يأس ناشي از دشمني كه درگرمگاه سينه پرورش مي‌يابد اما به گاه برون آمدن، ديواره‌اي از بخار مي‌سازد و مقابل چشم انسان را بگيرد و در راه تاريك قد مي‌كشد تا جلو افق ديد انسان را بگيرد و در راه تاريك و لغزان زمينگيرش كند .
3- فرايند شكل‌گيري باران، دستمايه تذكار براي تدبر : يكي از ويژگي‌هاي روش شناختي قرآن متركز ساختن توجه انسان به فرايند شكل‌گيري پديده‌ها و جلوه‌هاي هستي است . يكي از اهداف شناخت‌شناسي قرآن از نهادينه كردن اين روش در نيروي داوري و نقادي انسان، آن است كه او به جاي تمركز به چگونه بودن و چگونه هستن پديده‌هاي توجه خود را به چگونه شدن پديده ها متركز سازد و پديده‌هاي را در زنجيره روابط علت و معلولي تفسيركند و حلقه‌هاي بهم پيوسته آنها را مورد تحليل قرار دهد نه به صورت قطعات گسسته از زنجيره‌ . في المثل، خداوند آنجا كه مي‌خواهد ظرايف و دقايق خلقت انسان را تبيين و راز اتصاف انسان به اوصاف خلافت و امانت و كرامت را بازگشايي نمايد، به تشريح حلقه‌هاي بهم پيوسته شاكله وجودي انسان پرداخته و بر خويش آفرين مي‌گويد و طومارهستي راز آميز انسان را با مهر، احسن الخالقين ممهور مي‌نمايد ( ر. ك : مؤمنون/14) . در آيه 43 از سوره نور نيز خداوند براي پرورش ملكه تدبر در انسان، نمايه‌اي از فرايند شكل‌گيري باران را به تصوير مي‌كشد: پراكندن ابرها درگستره جو و برقراري پيوند دوباره بين آنها، و يكپارچه‌ سازي ابرهاي متراكم، حلقه‌هاي بهم پيوسته‌اي هستند كه تأمل در آنها انديشيدن انسان را نظامدار و ساختارمند مي‌كند تا به قول فرانسيس بيكن ذهن جستجوگر انسان از بتهاي تاريخي و رسوبات پس زمينه‌ها و پيش فهم‌ها لايروبي شود و فقط روي زمينه‌ها شكل بگيرد :الم تر ان الله يزجي سحاباً ثم يؤلف بينه ثم يجعله و كاماً و فتري الودق يخرج من خلاله.
4- تذكار براي گذار از شرك به توحيد ( بقره /22 )‍ : مخاطبان اين آيه، هم مي‌توانند مشركين باشند و هم مؤمناني كه دوران شرك را پشت سر گذاشته و به قلمرو توحيد پيوسته‌اند . نسيم بيدار باشي است بر چهره‌ خواب آلوده و غفلت‌زده مشركين تا شايد به خود آيند، و آينه عبرتي است براي مؤمنين كه گذشته را آينه آينده سازند و شكرگذار خدا باشند كه مشمول نصرت قرار گرفته و از فرو افتادن به گودال آتش نجات يافتند : كنتم علي شفا حفرة من النار فانقذكم منها . ( آل عمران/103)
در اين آيه خداوند به تصويرگري آثار و بركات باران مي‌پردازد و يادآور مي‌شود كه باران واسطه بين خدا و ثمرات زمين قرار مي‌گيرد و خدا به وسيله باران منافع بالقوه زمين را بالفعل مي‌سازد . خداوند پس از جهت‌دهي توجه مخاطبين به آثار و ثمرات باران از آنها مي‌خواهد كه اعتقاد خود را شفاف كنند و فراز و فرودهاي عقيده خود را هموار نمايند و به عمد و تقصير براي خدا نظيره‌سازي نكنند :
انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لكم فلا تجعلوا لله انداداً‌ و كنتم تعلمون .
در آيه اشاره شد دو نكته ديگر نيز جلب نظر مي‌نمايد :
1-4: مخاطبين خداوند در اين آيه از نظر فرهنگي، در زمره دانايان قرار دارند، يعني اگر عمل صالحه‌اي از آنها سر مي‌زند، آگاهانه است نه مقلدانه و اگر عمل، نامتوازن و نادرستي هم از آنها سر مي‌زند آن نيز آگاهانه است نه جاهلانه ، مقصرانه است نه قاصرانه .
2-4 : قدرت و مشيت و اراده خدا از معبر قانونمنديهاي حاكم بر طبيعت ( ناموس طبيعت ) تحقق مي‌يابد . ماوراء طبيعت براي فعليت يافتن در قالب ساز كارهاي طبيعت ظهورو تبلور مي‌يابد ( زميني كردن رزق به عامليت باران ).

پي نوشت‌ها :

1ـ جلال الدين محمد مولوي ، مثنوي معنوي ، دفتر دوم ، تصحيح دكتر محمد استعلامي ، تهران ، انتشارات زوار 1371 ، مقدمه منثور .
2ـ همان ، صص 164-162.
3ـ مهدي اخوان ثالث ، در حيات كوچك پاييز در زندان ، تهران ، انتشارات بزرگمهر ، شعر زمستان .

 
جمعه 21 مهر 1391  6:16 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

رنگ و درنگ آب در قرآن (بخش دوم)

رنگ و درنگ آب در قرآن (بخش دوم)

دكتر غلامرضا رحمدل
دكتراي ادبيات فارسي عضو هيئت عملي دانشگاه گيلان
پيشينه بحث:

يكي از ويژگيهاي معرفت شناختي قرآن، در تبيين رموز آفرينش و تقريب به ذهن ساختن قدرت و اراده خداوند، بهر‌ه‌گيري از ادبيات نشانه مدار است . سمبوليستها مي‌گويند دنيا جنگل انبوهي است كه هر يك از نمودهاي آن نشانه‌اي است از يك حقيقت ذهني .
ارسطو مي‌گويد: واژه‌هاي گفته شده، نمادها يا نشانه‌هايي از تاثرات و برداشتهاي روح هستند! بديهي است با اين تفاسير از واژه‌ها كلمه ( دال ) فقط ارزش نشانه شناختي دارد و بين دال و مدلول، ماهيتاً هيچگونه رابطه اين هماني وجود ندارد.
در زبان‌شناسي سوسور نيز هر نشانه زباني استوار است به قرار داد . نشانه‌ها ( Signs ) در محور همنشيني ( Syntagmatique ) زنجيره تركيبي نوشتار را شكل مي‌دهند و در محور جانشيني يا محور استعاره، منظومه تصريفي نوشتار را. ( Paradigmatique )
خداوند مي‌فرمايد، تمامي جلوه‌ها و نمودها و نمادهاي خواب نشانه‌هايي هستند از وجود زنده ازلي و سرمدي براي اصحاب نظر ( آيه 42 سوره زمر )؛ در همين راستاست كه خلقت، نشانه‌هايي هستند از وجود خدا، براي صاحبان خرد ناب ( آيه 190 سوره آل عمران ) كما اين كه آمد و شد آسمان و زمين، بارش نزولات سماوي و وزش نسيم پاره‌هاي به هم پيوسته يك حقيقتند كه بر روي هم نشانه‌هاي خدا را مقابل ديدگان خردمندان مي‌گشايد ( آيه 5 سوره جاثيه ) و قس عليهذا .
تفسير نشانه‌ شناختي تاريخ و طبيعت كه از روشهاي منحصر به فرد شناخت‌شناسي و پديدارشناسي قرآني است بيانگر اين حقيقت متعالي است كه:
1. تاريخ و طبيعت براي تفكر آفريده شده‌اند نه براي عبور كردن. براي دور كردن آفريده شده‌اند، نه براي دور زدن .
2. فهم تفسير نشانه شناختي و طبيعت مستلزم احراز قابليت‌ها و زمينه‌هاست . علم، تفكر، ايمان، يقين، شكيبايي، قدرشناسي، انديشه وارسته از بتها و پس زمينه‌ها و پيش ‌زمينه‌ها، از جمله اين قابليت‌ها هستند. تا وقتي كه انسان آنها را حيازت نكند نمي‌تواند به فهم منطق نشانه شناختي تاريخ و طبيعت نائل آيد. آنهايي كه اين قابليت‌ها را بدست آورند، موفق مي‌شوند تا با طبيعت و تاريخ مكالمه كنند و تاريخ و طبيعت مي‌توانند به قول « گادامر » افق انتظار را برآورده سازند . صاحب چنين قابليت‌هايي با مطالعه نشانه شناختي زبان طبيعت، هم خود مي‌تواند با متكلم ( خدا ) مكالمه كند و هم از آنچنان ظرفيتي برخوردار خواهد شد كه به قول شلايرماخر متكلم، « خدا » با او مكالمه كند و به اين بازسازي (Reconstruction) و بازتوليد ( Reproduc ) كند و در نتيجه اگر التفاتي به كار جهان ندارد، فهم نشانه‌ها جهان را به چشمش زيبا و قابل التفات مي‌كند و اگر فهم و نگاه بيمار وي حتي نفس سحرگهان را هم برايش ملالت‌آور و غير قابل تحمل مي‌سازند، خوانش نشانه‌ها در پرتو قصد همدلانه، آنچنان توانشي در او ايجاد مي‌كند كه قال و مقال عالمي را در راه دوست شايسته تحمل مي‌بيند. حال به چشم‌اندازه‌هاي نشانه شناختي باران در قرآن اشارت مي‌كنيم :
3. باران نشان قدرت: فرو فرستادن باران در ظرفيت مشخص و معين، به گونه‌اي كه افق انتظار بشر را تامين كند و استقرار بخشيدن باران در زمين در قالب سفره‌هاي خداست . قدرتي كه انبوه ابرهاي باران‌دار را به گونه‌اي به سوي زمين به جريان مي‌اندازد كه كم و كيف نزول آنها از طاقت بشر فراتر نباشد. خداوند همچنين قادر است اين آبها را نابود كند و اين خود يكي ديگر از نشانه‌هاي خداست:« انزلنا من السماء ماء بقدر فاسكناه في الارض و انا علي ذهاب به لقادرون »(مؤمنون/18)
2. باران نشانه جمال و زيبايي: باران مانند خون در اندام خاك و گل و گياه جريان مي‌يابد و خرمي و شكفتگي آنها را تضمين مي‌كند. قطرات باران در تار و پود زمين پيوند سرسبزي را براي زمين و زمينيان به ارمغان مي‌آورند: « انزل لكم من السماء ماء فانبتنا به حدائق ذات بهجة» ( نمل /24 ) و يا:« انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرة» ( حج /63).
3. باران نشانه‌ قدرت و استغنا: خداوند درعين استغنا، باران را در قالب خزانه ( سرچشمه ) آب، ماندگار مي‌‌كند تا مردمان از آن بنوشند . در همان حال نيز قادر است كه آب استقرار يافته را از معبر عواملي مانند افزايش دما و خشكسالي از بين ببرد .
4. باران، بن مايه تكثر و تناسل طبيعت: از ديگر نشانه‌هاي قدرت خداوند اين است كه گياهان پراكنده و بيگانه از هم را در قالب زوجهاي مختلف سازماندهي مي‌كند و بدين ترتيب زمينه‌هاي تكثير و تناسل آنها را فراهم مي‌نمايد. « انزل من السماء ماء فاخرجنا به ازواجاً من نبات شتي ». اين آيه نيز نشانه‌اي از اين حقيقت مسلم است كه وديعه احيأ و خلقت آفرينش در قالب قانونمندي‌هاي حاكم بر پديده‌هاي طبيعي تحقق مي‌يابد و بين طبيعت و ماوراي طبيعت رابطه طولي برقرار است نه عرضي .
گستره طبيعت، نخست در حد وسع طبيعت تسطيح و طبيعت توزيع مي‌گردد، زيرا برگ كاه، كوه را نمي‌تابد و آفتاب عالمتاب و روشنايي‌بخش اگر اندكي به زمين نزديكتر گردد، طاقت زمين را خاكستر مي‌‌كند و همه را مي‌سوزاند .
گفتــم ار عريـان شود او در عيـان نه توماني نه كنـارت نـه ميـــان
آفتابي كند و كزي اين عالم فروخت اندكي گر پيش آيد جمله سوخت
5. تبلور خورشيد در نور، دريا و درخت در دانه، نشانه‌هايي از ظهور و حضور خدا در طبيعتند كه رموز اين ظهور و حضور را آن كساني اداراك مي‌كنند كه از قوه ايمان و اتقان و تفكر وتعقل و ... برخوردار باشند .
6. باران در آينه علم و حكمت خداوند: علم خداوند بر آمار دقيق و ورودي و خروجي‌هاي زمين و آسمان احاطه دارد. يعني آنچه كه از آسمان در قالب نزولات جوي فرود مي‌آيد و آنچه كه از حوزه پوسته جامد زمين خارج مي‌گردد، آنچه كه از آسمان در قالب نزولات جوي فرود مي‌آيد و آنچه كه به سوي آسمان بالا مي‌رود، همه محاط در حوزه‌ دانش خداوند هستند، و هيچ جنبنده‌اي نيست كه ورود و خروج و حركت و سكون و سفر و حضرتش محاط درعلم خداوند نباشد. اين همه در حالي انجام مي‌گيرد كه اندكي از حضور مستمر خدا از هستي انسانها كاسته نمي‌شود: « يعلم مايلج في الارض و مايخرج منها و ماينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو معكم » ( حديد /4) .
7. باران نشانه رستاخيز: يكي از مناظر نشانه‌شناختي باران، چشم‌اندازي است كه خداوند با مدل نشانه‌ها و با بن‌مايه‌هاي استعاره و تشخيص ( Personification ) و با ساطت اصل روانشناختي تداعي معاني باران را به گستره رستاخيز نزديك مي‌نمايد. باران صور اسرافيل طبيعت است كه با نزول او هزاران گياه و درخت مرده از خاك بپا مي‌خيزند. مضمون نشانه‌شناختي احياي‌گري باران در قرآن كريم در قالب تعابير و عبارات متنوعي نقشبندي شده است كه در مجموع، تيره‌اي از آيات خوشه‌اي وحجمي‌ قرآن را تشكيل مي‌دهند .

نمونه‌هايي از اين آيات :

• آيات ( نشانه‌‌هاي ) رستاخيز: بافت دروني اين تيره از نشانه‌ها اغلب بر مدار استعاره مي‌گردد . استعاره‌هايي كه در آن، مشبه از پوسته جامد خود خارج شده و ذي‌شعور و جاندار مي‌شود و شخصيت‌ انساني مي‌يابد، اين لايه از چشم‌انداز استعاره را در علوم بلاغي تشخيص نام نهاده‌اند . اما بايد توجه داشت كه اگر چه قرآن بزرگترين معاجيز ادبي در همه عصرها و براي تمامي نسل‌هاست، اما در اين كتاب مقدس، متن، دستخوش فرم نمي‌شود و معنا فداي صور ادبي نمي‌گردد . جاندار مداري در حوزه ادبيات از خلاقيت‌ هنري مؤلف ريشه مي‌گيرد و مؤلف با بهره‌گيري از اصل روانشناسي تداعي معاني و با تكيه بر قياس مع‌الفارق، بين اجزاي متباين و نامتجانس هستي، پيوند برقرار مي‌كند و « اين نه آتي » را به سطح « اين هماني » ارتقا مي‌دهد . چنان كه شاعر بين ماه زمين ( معشوق ) و ماه آسمان كه ميانشان زمين تا آسمان فاصله است، رابطه اين هماني برقرار مي‌نمايد. قياس مع‌الفارق در منطق، در زمره آفات شناخت به شمار مي‌آيد و نمي‌‌تواند پايه استنتاج واقع شود، اما درهنر، خاصه شعر، كاربرد گسترده‌اي دارد تا جايي كه مي‌توان گفت، هسته مركزي هنر را قياس مع‌الفارق تشكيل مي‌دهد. اين قياس در واقع مفصل و گرانيگاه ارتباط اجزاي به ظاهر گسسته هستي است. انرژي مخفي و روح پنهان اشيا و امور با چشم‌اندازهاي تخيلي مختلفي مانند تشبيه و استعاره و مجاز نقش‌بندي مي‌شوند كه ماده اوليه همه اين چشم‌اندازها، قياس مع‌الفارق است. طرفين تصوير ( مشبه ـ مشبه ‌به ) و يا ( مستعار و مستعار منه ). هرگاه در زمره اشيا و امور و يا گزاره‌هاي متضاد باشند، استعاره، نام پارادوكس Peradox يا متناقض‌نما به خود مي‌گيرد. مانند مفاهيم فرياد و سكوت كه در تركيب فرياد سكوت، بافت استعاري به خود مي‌گيرند زيرا، « سكوت » به قرينه « فرياد » به انسان تشبيه شده است . اگر براي تعميق احساس، مؤلف به شكستن شالوده‌هاي حسي زبان پرداخته و مقر طبيعي حاسه‌ها را جابجا نمايد و في‌المثل شنيدني را در تركيب استعاري « جيغ بنفش و يا صداي سبز »، ديدني كرده و صدا را با رنگ و رنگ را با بو بياميزد، اين نوع استعاره را حس‌آميزي، نام نهاده‌اند ، كه البته اسم، بامسمايي نيست زيرا در اين گونه استعاره‌ها، آنچه كه اتفاق مي‌افتد، جابجايي حس‌هاست نه آميزش حس‌ها.
اما جاندار مداري در قرآن با جاندارپنداري در ادب و هنر تفاوت آشكار دارد، زيرا اگر در قرآن، صبح نفس مي‌كشد، ( و الصبح اذا تنفس ) و گياه از تيره‌ حيات عاريتي و روئيده از صور خيال نيست، بلكه در جهان‌بيني قرآني، نظام آفرينش، حقيقتاً زنده و نظامدار است. بنابراين، اجزاي مجموعه آفرينش نيز به تبع اين مجموعه، زنده و ذي شعور ارزيابي مي‌شوند. في‌المثل، چشم، گوش و ساير اعضاي بدن انسان در حيثيت گسسته خود، در زمره جامدات به شمار مي‌آيند، اما وقتي كه در ارتباط با ارگانيسم زنده و نظامدار موجوديت يك انسان ارزيابي مي‌شوند، زنده و صاحب حس و ادارك مي‌گردند.
گفتيم كه تفسير نشانه شناختي قرآن در عرصه تداعي رستاخيز، ساخت استعاره دارد . جوهره اين استعاره حيات است كه در فرايند كاركرد باران تحقق پيدا مي‌كند. مضمون حيات در اين تفسير با تعابير مختلف بيان مي‌شود كه از آن جمله‌اند احياي زمين، جنبش زمين، طراوات زمين و... نكات ديگري كه در اين مورد شايان ذكر است آن است كه :
الف ـ در اين قسم از آيات، قرآن كريم به آثار و جلوات عملكرد باران توجه دارد نه به خود باران .
ب ـ ثقل توجه قرآن در تصوير احياگري باران، خود زمين است، نه نباتات روئيده در زمين، به عبارت ديگر از ديدگاه قرآن، باران، « زمين »‌ را زنده مي‌كند نه « نباتات » را . نباتات نيز به واسطه اتصال به بدنه زنده زمين است كه زندگي مي‌يابند. به عبارت ديگر نباتات روئيده در زمين باران‌خورده، در زمره آثار حياتنند نه خود حيات، حياتي كه بعد از مرگ به زمين اعطا مي‌شود .

نمونه‌ها :

1-6: « ينزل من السماء ماء فيحي به الارض بعد موتها ان في ذلك لايات لقوم يعقلون » ( روم /24).
2-6: « تري الارض خاشعة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت. ان الذي احياها لمحيي الموتي » (فصلت /30 )
در اين آيه مضمون مرگ زمين با تعبير استعاري ( خاشعه ) تصويرگري شده وحيات دوباره زمين با تعبير استعاري «اهتزاز زمين» كه استعاره‌اي لطيف و زنده است.
مرگ زمين نزول باران: اهتزاز و نشاط زمين بعد از سپري كردن دوران مرگ، سه حلقه به هم پيوسته از يك زنجيره حركت و سه مرحله به هم پيوسته از يك فرايند حياتند كه خداوند با شناور ساختن ذهن خلاق خردمندان ( قوم يعقلون ) به درون جريان سيال اين فرايند، قلوب آنها را گرهگاه اين آيه كه همان تفسير نشانه شناختي قيامت است، اتصال مي‌دهد : « ان الذي احياها لمحيي الموتي»
3-6 : در آيه 5 از سوره حج به جاي واژه كليدي هامده ( خشك و بي‌گياه ) براي توصيف مرگ زمين، بهره‌گرفته و بيان داشته است كه زمين پس از چشيدن واژه‌هاي باران به اهتزاز در‌مي‌آيد و جفت‌هاي نباتي در گستره زنده زمين متكثر مي‌شوند تا نشانه‌ گويا و آشكاري باشند از خدخاي رستاخيز آفرين و زندگي بخش:‌« ذلك بان الله هو الحق و انه يحيي الموتي ».
8- باران، تعبيري نشانه شناختي از زندگي دنيا : در نگرش قرآني باران در همان حال كه نشانه رزق و عامل كشف انرژي حياتبخش زمين و انتقال ثمرات از عمق زمين به متن آن و نشانه‌ حيات بعد از مرگ است، نشانه زندگي زوال‌پذيردنيايي و مضمون مرگ نيز مي‌باشد . خداوندهمان گونه كه براي تفسير نشانه‌شناختي زندگي و رستاخيز و مصداقهاي آنها، تمثيل باران را در دل‌هاي خردمندان ضرب مي‌كند براي تبيين حيات ناپايدار دنيا و مضمون مرگ نيز به ضرب همين تمثيل مي‌پردازد و ظرفيت‌هاي مرگ نيز به ضرب همين تمثيل مي‌پردازد و ظرفيت‌هاي گسترده و استعدادهاي متنوع نشانه شناختي باران را از قوه به فعل در مي‌آورد. با ريزش باران و گسترش آن در متن زمين، نباتات درهم تنيده سر بر مي‌افرازند و اعلام موجوديت مي‌كنند. اما پس از سپري كردن دوران سرسبزي و سرزندگي، با چشيدن نخستين نشانه‌هاي خزان، پژمرده مي‌شوند و مي‌ميرند و فقط استخوانهاي پوسيده و عريان ساقه‌ها و شاخه‌ها به عنوان نمادهاي مرگ وعبرت به منظر و مرئي در مي‌آيند تا زوال‌پذيري زندگي دنيايي را به فصيح‌ترين زبان، بيان مي‌نمايند:« واضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كماء انزلنا من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيماً تذروه الرياح ».
9- باران دستمايه تفسير حق و باطل ( رعد /17 ): در اين آيه براي نشانه دادن حق و باطل و نيز براي تبيين سهل و ممتنع بودن مثالهاي قرآني با بهره‌گيري از عناصر ملموس تشبيه، از تمثيل باران چهره‌پردازي شده است، عناصر مشكله تشبيه دراين آيه عبارتند از: « مشبه » كه عبارت از حق و باطل مي‌باشد و « مشبه به » باران كه آب و حباب مي‌باشند.
ملموس كردن مفاهيم انتزاعي ،يكي از اضلاع سبك‌شناسي قرآن در تبيين وتفسير پديده‌ها امور و حوادث تاريخي است. في المثل آن گاه كه ابراهيم ( ع) از خداوند، طالب تبيين قيامت ومعاد مي‌شود، خداوند براي تثبيت طمانينه قلبي ( يقين پايدار ) ابراهيم تمثيل ملموس وعملي پرنده و كوه را پيش روي ابراهيم قرار مي‌دهد: « فخذ اربعة من الطير ... ثم اجعل عل كل جبل » ( بقره /260) و يا براي عيني نمودن و تجسم بخشيدن مفهوم انتزاعي « ريا » ا زمشبه بهي مركب، يعني هيئت حاصله از ريزش باران شديد بر روي خاك پراكنده بر سنگ، بهره مي‌گيرد: « كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا » ( بقره /264 ) و براي ملموس ساختن علم بي‌عمل، نيز از مشبه به مركب هيئت حاصله از حمل كتاب توسط حمار را پيش روي خواننده مي‌گشايد (جمعه/5).
مدل ملموس سازي و ساده‌سازي مفاهيم انتزاعي و قديسي با سبك تفسيري قرآن عجين شده است، في المثل براي تجسم بخشيدن مفاهيم روحاني معراج پيامبر و مراتب قرب آن حضرت نزد خداوند، عناصر ملموس سدره ( درخت كنار )، نشاني چوپانان در تپه‌هاي عربستان و قوس (معيار اندازه‌گيري مردمي ) واسطه اين تجسم قرار مي‌گيرد. در اين سبك از انتقال پيام، قرآن كريم، مفاهيم ماورأ الطبيعي و انتزاعي و قديسي را در حد گنجايش هاضمه ذهن بشر هموار مي‌كند و براي باور نشان كردن اين مفاهيم،‌‌ آنها را در حد ساده‌ترين بافت پديده‌ها تقليل مي‌دهد تا خرد جمعي « ناس » برحول آن به فهم مشترك و وجدان جمعي ناس بر مدار آن به حس مشترك برسند. در همين راستاست كه قرآن كريم براي عينيت بخشيدن به مفاهيم كلي حق و باطل وتبيين ماهيت پايداري و ماندگاري حق ـ اگر چند هم تحت سيطره باطل قرار گيرد ـ و زوال و ناپايداري باطل ـ اگر چند هم مدتي گوشه‌اي از قلمرو حق را اشتغال كند ـ از تمثيل دو لايه باران ( آب و حيات ) بهره مي‌گيرد. باران بر زمين مي‌بارد و در هر يك از ظرفهاي بالقوه طبعيت اعم از نهر، رود، آبگير و... به جريان درمي‌آيد. اين باران در حين جريان، دو نمود حق وباطل‌اند، يكي آب و ديگري حباب . حباب كه هستي پوشالي‌اش متكي به باد است، باد به غبغب مي‌اندازد و بر اريكه آب سوار مي‌شود و بدين ترتيب گوشه‌هايي از حاكميت آب را به دست مي‌گيرد، اما اين موجوديت پوشالي، با تلنگري از نسيم، متلاشي مي‌شود و ديگر هيچ اثري از او باقي نمي‌ماند. در مقابل نمود پوشالي حباب، موجوديت پايدار آب قرار دارد كه در روند حركت هدفمند خود نيروي حيات را در ساقه و تنه درخت و شريان خاك و وجود انسان، توزيع مي‌كند و در سفره‌هاي بي‌دريغ آب براي انتفاع بشر، ذخيره مي‌گردد . حباب، پرمدعا و بي‌فايده است و آب ساده و بي‌ريا و سودمند . حباب بي‌فايده با تك ضربه‌اي از نيسم قالب تهي مي‌كند و درخشش پوشالي آن نقش بر آب مي‌شود، اما آب در زمين درنگ مي‌كند، با درنگ خود زمين خشك و بي‌گياه ( هامده ) و تسليم محض در مقابل خزان ( خاشعه ) را به اهتزاز درمي‌آورد و خون سبز را كه خون زندگي و رنگ خدا ( صبغة الله ) است در اندام بي‌رنگ و بي‌رمق زمين جاري مي‌سازد.
آري، حباب بي‌فايده نابود مي‌شود اما برخلاف حباب، آب در متن زمين ودر متن زندگي استمرار مي‌يابد، زيرا براي مردم سودمند است؛ راز ماندگاري آن در همين سودمندي و كاربرد عيني آن است:«و اما ماينفع الناس فيمكث في الارض » و ما در نتيجه‌گيري منطقي قرآن، چشم‌اندازي روشن و شكوهمند از پراگماتيسم ديني را لمس مي‌كنيم كه در جريان آن حق و باطل با مدل تفسير نشانه شناختي، به گوياترين و ساده‌ترين وجه به تعريف در مي‌آيند :
باطل، عبارت است از چيزي كه فايده‌اي براي مردم نداشته باشد و نشانه آن حباب است . حق، عبارت است از چيزي كه براي مردم سودمند باشد و نشاه آن آب است. در اين آيه براي تقريب به ذهن كردن مفاهيم كلي و تجريدي پيام، در امتداد دامنه نشانه‌ها از تصوير ملموس ديگري در قالب تشبيه بهره‌گرفته شده و بافت هنري كلام، رنگ تشبيه جمع ( تفرد مشبه وتعدد مشبه به) به خود گرفته است . مناظر اصلي اين تصوير كه براي ملموس كردن مركزيت پيام متن ( حق و باطل) به كار گرفته شده‌اند عبارتند از :
1- باران كه متشكل از آب وحباب است، و2- ذوب فلزات. كه متشكل از فلز و كف روي فلزمي‌باشد.
حق ( مشبه اول ) به آب و فلز تشبيه شده است و باطل ( مشبه دوم، به حباب و كف روي فلز . نكته ديگر ساختار دو لايه اين آيه است. يكي مقدمه ـ كه گزارش تصويري باران و حباب و آب از يك سو و ذوب فلزات براي تجمل يا انتفاع از سوي ديگر است ـ و ديگري نتيجه ( اثبات ماندگاري حق و زوال‌پذيري باطل ). در فراز پاياني هر يك از فقرات دو گانه مقدمه و نتيجه، توجه خواننده و شنونده به دو نكته روش شناختي جلب مي‌شود، اين دو نكته، ره آورد معنوي قرائت متن و يا ره‌آورد شنيداري متن مي‌باشند:
1. تامل در خود اين تمثيل: « كذلك يضرب الله الحق و الباطل ».
2. تامل در مدل تمثيلي وسبك‌نشانه شناختي قرآن ( مدل سهل و ممتنع ) كه تمثيل حق وباطل با مركزيت باران و ذوب فلزات يكي از مصاديق و جلوه‌هاي آن است: « كذبك يضرب الله الامثال ». « انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبداً رابياً و مما يوقدون عليه في النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق والباطل . فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ماينفع الناس فيمكث في الارض كذلك يضرب الله الامثال ».

پانوشت‌ها :

1ـ ر. ك: درآمدي بر هرمونتيك احمد واعظي ، پژوهشگاه فرهنگ وانديشه معاصر، چاپ اول ، 1380، صص 264 – 267.
2ـ مثنوي 7 دفتر اول ، صص 139 – 141 .
جمعه 21 مهر 1391  6:16 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

باران

باران: قطره‌هاى فرود آمده از ابرها، به خواست خداوند براى پايدارى زندگى

باران قطره‌هاى آبى است كه از ابرها بر زمين فرو مى‌ريزد. برخى از واژه‌پژوهان[1] و مفسران[2] اين واژه را معادل واژه «مطر» در زبان عربى دانسته‌اند، هر چند بعضى «مطر» را به هر آنچه كه از آسمان ببارد معنا كرده‌اند.[3] واژه مطر 15‌بار در 9 آيه قرآن آمده است كه تنها در دو آيه 102 نساء/4 و 24 احقاف/ 46 به معناى باران است و در ديگر موارد به صورت مجازى درباره فرو فرستادن عذاب بر بعضى از امتهاى پيشين به كار رفته است. (اعراف/‌7، 84‌؛ انفال/ 8‌، 32؛ هود/11، 82‌؛ حجر/ 15، 74؛ فرقان/ 25، 40؛ شعراء/26، 173؛ نمل/ 27، 58) در بيش از 50 آيه قرآن از معنا و مفهوم باران با الفاظ و واژه‌هاى گوناگون ياد شده است. اين آيات را به اعتبار معناى واژه‌اى كه بر باران دلالت دارد مى‌توان به سه دسته تقسيم كرد: در دسته نخست واژه «مَطَر» به كار رفته است كه در برگيرنده همه گونه‌هاى باران مانند باران سودمند و زيانبار و باران تند و آرام است. در دسته دوم واژه‌هايى كه بر گونه‌اى از باران دلالت دارد استعمال شده است. اين واژه‌ها عبارت است از: «غَيْث» يعنى باران سودمند (لقمان/31،34؛ شورى/42،28؛ حديد/57‌،20يوسف/12،49)[4]، «وَدْق» كه برخى آن را نام ذرات كوچك آبى دانسته‌اند كه ابتدا از ابرها خارج[5] و از پيوستگى آنها باران ساخته مى‌شود[6] و بعضى هم آن را به مطلق باران معنا كرده‌اند[7](نور، 24، 43؛ روم/30، 48)؛ «وابل» يعنى باران تند و شديد[8] (بقره/2، 264 ـ 265)، «طَلّ» به معناى باران آرام با قطرات ريز (بقره/2،265)[9] و «صَيِّب» يعنى باران شديد همراه با رعد* و برق. (بقره/2،19)[10] در دسته سوم از واژه‌هايى استفاده شده است كه به سبب وجود قرينه‌اى يا مناسبتى در معنا بر باران دلالت دارد. اين واژه‌ها عبارت است از: «ماء» به معناى آب كه بيش از 30 مرتبه به دلالت قرينه‌اى در آيه به معناى باران به كار رفته است و در بيشتر موارد وجود فعل «اَنْزَلَ» يا همريشه‌هاى آن در تعابيرى چون «اَنزَلَ مِنَ السَّماء ماءً» بر اين كاربرد دلالت دارد (براى نمونه ر. ك: بقره/ 2، 22؛ ابراهيم/ 14، 32؛ حجر/ 15، 22 و...) و در آيات «فَفَتَحنا اَبوبَ السَّماءِ بِماء مُنهَمِر» (قمر/ 54‌، 11) و «اَنّا صَبَبنَا الماءَ صَبـًّا» (عبس/80‌، 25) تعبير «فَفَتَحنا اَبوبَ السَّماءِ» و فعل «صَبَبنَا» (ريختيم) قرينه‌اى بر كاربرد «ماء» در معناى باران است. واژه ديگر، «سماء» به معناى آسمان است كه به سبب فرود آمدن باران از آسمان* به آن سماء گفته‌اند. (انعام/6‌،6‌؛ هود/ 11، 52‌؛ مرسلات، 77، 3)[11]؛ نيز «رَجْع» كه به معناى بازگرداندن است و چون آسمان باران را بر مى‌گرداند به آن رجع[12] گفته‌اند (طارق/ 86‌، 11)[13] و «رزق» كه به سبب نقش باران در پيدايش روزى، از آن اين‌گونه تعبير شده‌است. (جاثيه/ 45، 5)[14] همچنين است واژه «ناشرات». (مرسلات/77،3)[15]
در آياتى كه از واژه «وابِل» و «طَلّ» استفاده‌شده، از باران در قالب تمثيل سخن رفته و مجموعاً در 18 آيه، باران در تمثيلهاى قرآن به كار رفته است. (براى نمونه نك: بقره/2، 19، 264؛ اعراف‌/‌7، 57‌؛ يونس‌/‌10 24؛ رعد‌/‌13، 17)
براى بخش بسيارى از آيات باران تفسير علمى بازگو شده است. (براى نمونه نك: حجر/15، 22؛ نور/24، 43؛ روم/30، 48) در معناى آيات 11 انفال/8 و 48 فرقان/25 نيز تفسير عرفانى ارائه كرده‌اند.
باران پديده‌اى طبيعى است كه پاره‌اى ويژگيها و كاركردهاى آن در طبيعت و زندگى، براى انسان آشناست و در قرآن از آنها سخن به ميان آمده است. اين ويژگيها عبارت است از: پاكى و پاك‌كنندگى (فرقان/25، 48)، مبارك بودن (ق/50‌،9) و گونه‌هاى بارش تند (بقره/ 2، 19، 264 ـ 265) و آرام. (بقره/2، 265) در قرآن پس از يادآورى هريك از اين ويژگيها، بعضى از كاركردهاى باران، متناسب با آن ويژگى نيز بازگو شده است. مجموع كاركردهايى كه قرآن در اين آيات و ديگر آيات براى باران بيان كرده عبارت است از: تأمين آب* آشاميدنى
[16] (حجر/15، 22؛ نحل/16، 10؛ فرقان/25، 48 ـ 49؛ واقعه/ 56‌، 68 ـ 69) و ديگر آبها[17] (رعد/ 13، 17؛ مؤمنون/ 23، 18؛ سباء/34، 16؛ زمر/39، 21؛ قمر/ 54‌، 12)، حيات زمين[18] (براى نمونه نك: بقره/ 2، 164؛ نحل/ 16، 65‌؛ روم/ 30، 24)، پيدايش درختان و گياهان و كشتزارها و تأمين غذاى موجودات[19] (براى نمونه نك: بقره/ 2، 22؛ يونس/10، 24؛ عبس/ 80‌، 25 ـ 29)، سرسبزى طبيعت[20] (انعام/ 6‌، 99؛ حجّ / 22، 63)، طهارت[21] (انفال/ 8‌،11) و در شرايطى نابودى زراعت و محصولات كشاورزى. (بقره/2،264). از‌ميان اين ويژگى‌ها در فقه با استناد به آيات «يُنَزِّلُ عَلَيكُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُم‌بِهِ» (انفال/8‌،11) و «اَنزَلنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهورا» (فرقان/25،48) از خاصيت پاك كنندگى باران سخن رفته و آن را از مصاديق «آب مطلق» شمرده‌اند.[22]
قرآن با يادآورى اين ويژگيها و كاركردها از دانسته‌هاى انسان براى تبيين جهانبينى توحيدى (براى نمونه نك: بقره/ 2، 22؛ نمل/ 27، 60) و نگاهى به فراخور اين ديدگاه به پديده باران (براى‌نمونه نك: بقره/ 2، 164؛ نحل/16، 65‌؛ نمل/ 27، 63)، ناپايدارى جلوه‌هاى دنيا (يونس/10، 24؛ حديد/57‌، 20)، بى‌حاصل بودن انفاق براى غير خدا (بقره/2،264)، بركت انفاق براى خدا (بقره/2،265) و چگونگى معاد (براى نمونه نك: اعراف/ 7، 57‌؛ روم/ 30، 48 ـ 50) بهره مى‌جويد. قرآن نزول باران و كاركردهاى طبيعى آن را به خداوند نسبت مى‌دهد (براى نمونه نك: بقره/2، 22؛ انعام/ 6‌، 99؛ زمر/39،21) و بدين وسيله شرك (نمل/ 27، 11) و باور به آن را (بقره/ 2، 22) نفى مى‌كند؛ همچنين آن را گواهى بر بعضى از صفات خداوند مانند خالقيت (رعد/13، 16 ـ 17)، رحمت (براى نمونه ر. ك: اعراف/ 7، 57‌؛ روم/ 30، 46)، رزاقيت (بقره/2، 22؛ غافر/40،13؛ جاثيه/45، 5)، لطف و دانايى (حجّ/ 22، 63) و قدرت (حجّ/ 22، 5 ـ 6‌؛ كهف/ 18، 45؛ مؤمنون/23،18؛ روم/ 30، 50) مى‌داند، بر اين اساس باران در جايگاهى فراتر از پديده‌اى صرفاً طبيعى، رحمت[23] (اعراف/ 7، 57‌؛ فرقان/25، 48، نمل/ 27، 63‌؛ روم/ 30، 46، 50‌؛ شورى/42، 28) و آيتى از خداوند (براى نمونه نك: بقره/2،164؛ اعراف /7، 57 ـ 58) است كه به اندازه‌اى معين (مؤمنون/ 23، 18؛ زخرف/43،11) در جايى مشخص فرو مى‌ريزد (اعراف/ 7، 57‌؛ روم/ 30، 48؛ فاطر/ 35، 9) و حيات دوباره زمين و رويش گياهان و درختان پس از بارش باران، نشانه‌اى بر توانايى خداوند بر زنده كردن مردگان و حقانيت معاد است: «والَّذى نَزَّلَ مِنَ‌السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَاَنشَرنا بِهِ بَلدَةً مَيتـًا كَذلِكَ تُخرَجون» (زخرف/43،11 و نيز اعراف/7،57‌؛ حجّ/22، 5 ـ 6‌؛ روم/30، 48، 50‌؛ فاطر/ 35، 9؛ فصّلت/ 41، 39؛ ق/ 50‌، 9 ـ 11) و به هنگام كمبود باران، استغفار[24] (هود/11،52‌، نوح/71، 10 ـ 11) و توبه[25] (هود/11،52) در فزونى آن مؤثر است. بعضى از مفسران[26] كه تعبير «بَرَكات مِنَ‌السَماء» را در «لَو اَنَّ اَهلَ القُرَى ءامَنوا واتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكـت مِنَ السَّماء» (اعراف/7،96) به معناى باران دانسته‌اند، ايمان و تقوا را عامل بارش باران شمرده‌اند. براى اهل كتاب عمل به تورات و انجيل و آنچه از سوى پروردگارشان نازل شده است سبب خوردن روزى از آسمان و زمين مى‌شود: «لَو اَنَّهُم اَقاموا التَّورةَ والاِنجيلَ و ما اُنزِلَ اِلَيهِم مِن رَبِّهِم لاََكَلوا مِن فَوقِهِم ومِن تَحتِ اَرجُلِهِم» . (مائده/5‌،66) بعضى از مفسران روزى آسمانى را در اين آيه  (لاََكَلوا مِن فَوقِهِم) به معناى‌باران دانسته‌اند.[27] در روايات نيز براى هنگام كمبود باران به دعا[28] و خواندن نماز براى طلب باران[29] سفارش شده است. اين رويكرد قرآن به پديده باران، زمينه‌اى است تا كسانى با بهره‌گيرى از خرد (بقره/2، 164؛ روم/30، 24؛ جاثيه/ 45، 5‌؛ طه/20، 53 ـ 54‌؛ زمر/39،21)، فكر (يونس/10، 24؛ نحل/16، 10)، بصيرت (نور/ 24، 43 ـ 44)، گوش شنوا (نحل/16، 65) و ايمان (انعام/ 6‌، 99) نعمتهاى خداوند را به ياد آورند (فرقان/25، 50) و شكرگزار باشند. (روم/ 30، 46)
باران افزون بر كاركردى كه در طبيعت دارد، ممكن است در شرايطى براى يارى مؤمنان يا عذاب كافران به كار رود. بارش باران در جنگ بدر هنگامى كه دستيابى قريش بر چاههاى آب، مسلمانان را از دسترسى به آن بازداشته بود از موارد يارى مؤمنان است كه قرآن آن را عامل آرامش دلها و پايدارى مسلمانان مى‌داند
[30]: «يُنَزِّلُ‌عَلَيكُم مِنَ السَّماءِ ماءً ... لِيَربِطَ عَلى قُلوبِكُم‌و‌يُثَبِّتَ بِهِ‌الاَقدام» (انفال/ 8‌، 11) و بارش شديد باران بر قوم نوح و نابودى كافران پس از آنكه نوح را دروغگو و مجنون خوانده بودند (قمر/54‌، 9 ـ 11) رخدادى براى عذاب كافران است. (هود/11، 44؛ قمر/54‌، 11، 16)

باران در تمثيلهاى قرآن:

در بخشى از تمثيلهاى قرآن از باران و پاره‌اى ويژگيها و كاركردهاى آن سخن به ميان آمده است. بازگويى اين تمثيلها براى توضيح پايدارى حق و ناپايدارى باطل (رعد/ 13، 17)، نابجا و بى‌حاصل بودن انفاق و بخشش براى غير خدا (بقره/2،264)، بركت انفاق براى خدا (بقره/2،265)، ترس و دلهره منافقان (بقره/ 2، 19)، زودگذر بودن جلوه‌هاى دنيا (يونس/10، 24؛ كهف /18، 45؛ حديد/57‌، 20) و حقانيت معاد (براى نمونه نك: (اعراف/ 7، 57‌؛ فاطر/35، 9) است. قرآن حق را ماندگار و باطل را از بين رفتنى مى‌داند و براى توضيح اين سخن به بارانى كه در زمين آبى همراه كف جارى مى‌كند مثال مى‌زند. در اين مثال باطل مانند كف روى آب از بين مى‌رود و حق همانند آب كه در زمين مى‌ماند پايدار است[31]: «اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَت اَودِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحتَمَلَ السَّيلُ زَبَدًا رابِيـًا ... كَذلِكَ يَضرِبُ اللّهُ الحَقَّ والبـطِـلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفاءً واَمّا ما يَنفَعُ النّاسَ فَيَمكُثُ فِى الاَرضِ كَذلِكَ يَضرِبُ اللّهُ الاَمثال» . (رعد/13، 17) انفاق براى غير خدا و نشان دادن به مردم، كارى باطل و بى‌حاصل است كه قرآن آن را مانند پاشيدن بذر بر روى سنگى مى‌داند كه لايه نازكى از خاك آن را فرا گرفته باشد و باران شديدى بر آن باريده، بذر و خاك را بشويد و چيزى بر جاى نگذارد: «كَالَّذى يُنفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاس ... فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفوان عَلَيهِ تُرابٌ فَاَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلدًا لا‌يَقدِرونَ عَلى شَىء مِمّا كَسَبوا» (بقره/2،264)؛ اما انفاق براى خشنودى خداوند مانند درختى ريشه دار و محكم است كه هم از بارانهاى تند و هم از بارانهاى آرام بهره مى‌گيرد و ثمره‌اى دو چندان به بار مى‌آورد: «مَثَلُ الَّذينَ يُنفِقونَ اَمولَهُمُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ وتَثبيتـًا مِن اَنفُسِهِم كَمَثَلِ جَنَّة بِرَبوَة اَصابَها وابِلٌ فَـاتَت اُكُلَها ضِعفَينِ فَاِن لَم يُصِبها وابِلٌ فَطَـلٌّ» . (بقره/2،265) زندگى منافقان همراه ترس و وحشت است؛ قرآن آنان را مانند كسانى مى‌داند كه در تاريكى گرفتار باران شديد و صاعقه شده و از ترس صاعقه و مرگ انگشتانشان را در گوش نهاده‌اند[32]: «كَصَيِّب مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُـلُمـتٌ و رَعدٌ و بَرقٌ يَجعَلونَ اَصـبِعَهُم فى‌ءاذانِهِم مِنَ الصَّوعِقِ حَذَرَ المَوتِ» .(بقره/2، 19) زودگذر بودن جلوه‌هاى دنيا مسئله ديگرى است كه قرآن در اين تمثيلها به بيان آن پرداخته است. قرآن زندگى دنيا را مانند بارانى مى‌داند كه رويش گياهان ناشى از آن، كشاورزان را به شگفتى وا مى‌دارد؛ اما پس از چندى اين رويش به زردى و خشكى مى‌گرايد: «اَنَّمَا الحَيوةُ الدُّنيا ... كَمَثَلِ غَيث اَعجَبَ الكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ‌يَهيجُ فَتَرهُ مُصفَرًّا ثُمَّ يَكونُ حُطـمـًا» . (حديد/57‌،‌20) در تمثيل ديگرى زندگى دنيا، مانند گياهان سرسبزى است كه در پى بارش باران رخ مى‌نمايد و پس از مدتى به زردى مى‌گرايد و باد آن را به هر سو مى‌پراكند: «واضرِب لَهُم مَثَلَ الحَيوةِ الدُّنيا كَماء اَنزَلنـهُ مِنَ السَّماءِ فاختَلَطَ‌بِهِ نَباتُ الاَرضِ فَاَصبَحَ هَشيمـًا تَذروهُ الرِّيـحُ» (كهف/18،45)[33]؛ همچنين زندگى دنيا را مانند بارانى مى‌داند كه در پى آن گياهان مى‌رويد و زمينْ زيبا و آراسته مى‌گردد و مردمان خود را بهره‌مند از آن مى‌دانند؛ اما ناگهان به فرمان خداوند آن‌چنان از بين مى‌رود كه گويى وجود نداشته است[34]: «مَثَلُ الحَيوةِ الدُّنيا كَماء اَنزَلنـهُ مِنَ السَّماءِ فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرضِ مِمّا يَأكُلُ النّاسُ والاَنعـمُ حَتّى اِذا اَخَذَتِ الاَرضُ زُخرُفَها وازَّيَّنَت وظَنَّ اَهلُها اَنَّهُم قـدِرونَ عَلَيها اَتـها اَمرُنا لَيلاً اَو نَهارًا‌فَجَعَلنـها حَصيدًا كَاَن لَم تَغنَ بِالاَمسِ» . (يونس/10،‌24) معاد و زنده شدن مردگان مسئله ديگرى است كه بسيارى از اين تمثيلها براى توضيح آن آمده است. قرآن زنده شدن مردگان را مانند سرسبزى و حيات زمين خشك و مرده در پى بارش باران، تصوير مى‌كند: «فَاَنزَلنا بِهِ الماءَ فَاَخرَجنا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرتِ كَذلِكَ نُخرِجُ‌المَوتى» . (اعراف/7، 57‌و‌نيز حجّ/22، 5‌ـ6‌؛ روم/30، 48، 50‌؛ فاطر/‌35، 9؛ فصّلت/41، 39؛ زخرف/ 43، 11؛ ق/50‌، 9 ـ 11)

پيدايش باران:

توضيح علمى پيدايش باران بر عهده علم مبتنى بر تجربه بشرى است، ازاين‌رو تكامل ابزار شناخت تجربى اين پديده، نظريه‌هاى گوناگونى را سامان داده است.[35] در دوران جديد، بخار ناشى از تابش خورشيد بر آبهاى سطح زمين را سبب پيدايش ابر و بارش باران مى‌دانند.[36]
آنچه قرآن به صراحت درباره پيدايش باران بازگو مى‌كند عبارت است از: بارش باران از آسمان (براى نمونه نك: انعام/ 6‌، 99؛ نحل/ 16، 10؛ مؤمنون/ 23، 18؛ نمل/ 27، 60)، تأثير باد* در شكل‌گيرى ابر و ريزش باران (براى نمونه نك: اعراف/7، 57‌؛ حجر/ 15، 22؛ فرقان/ 25، 48)، بارش باران از ابرها (براى نمونه نك: نور/ 24، 43؛ روم/ 30، 48؛ فاطر/ 35، 9) و بارش تگرگ از كوههايى در آسمان. (نور/ 24، 43) قرآن اين مطالب را براى تبيين علمى باران بيان نمى‌كند، بلكه وجود خداوند و توانايى او را براى انسان يادآور مى‌شود، زيرا جز «بارش تگرگ از كوههايى در آسمان» ساير سخنان را انسان در هر دوره‌اى به تجربه درمى‌يابد. تعبير قرآن درباره «باد» كه آن‌را بشارت دهنده باران براى انسان مى‌داند (براى‌نمونه نك: نمل/ 27، 63‌؛ روم/ 30، 46) گواهى بر آشنايى انسان با كاركرد «باد» در بارش‌«باران» است.
از روايات
[37] دينى هم به سبب وجود احاديثى با دلالتهاى گوناگون، نظريه بدون معارضى به دست نمى‌آيد، ازاين‌رو نظر مفسران درباره پيدايش باران، به دو دوره پيش و پس از تبيين علمى پيدايش‌باران در علوم تجربى جديد تقسيم مى‌شود[38]: تا پيش از تبيين علمى پيدايش باران بيشتر‌مفسران باور داشتند كه منشأ باران آسمان است[39]؛ اما پس از تبيين علمى پيدايش باران، عموم مفسران بخار آبهاى سطح زمين را منشأ پيدايش ابرها و بارش باران مى‌دانند.[40]مفسرانى كه آسمان را منشأ باران دانسته‌اند، اين باور را بر پايه آيات و رواياتى كه نزول باران را از آسمان مى‌داند، استوار كرده‌اند. در بعضى ازاين‌روايتها آمده است كه باران از آسمان هفتم بر ابرها فرود مى‌آيد و باران آبى است كه از عرش خدا آمده و از آسمانى به آسمان ديگر فرو مى‌ريزد تا به آسمان دنيا مى‌رسد و ابرها تنها وظيفه غربال كردن آن را دارد و اگر ابرها نبود آبِ آسمان، زمين را نابود‌مى‌كرد.[41] از مفسران پيشين، طبرى[42]، طوسى[43] و زمخشرى[44] بعضى از كسانى هستند كه آسمان را منشأ باران دانسته‌اند، هرچند طبرى در تفسير آيه 43 نور/24 بارش باران از ابر را پذيرفته و در تفسير آيه 48 فرقان/25 سماء (آسمان) را به‌معناى ابر دانسته است.[45] طوسى نيز اين نظر را در تفسير آيه 43 نور/24 در كنار آراى ديگر نقل‌كرده است.[46] طبرسى در بيشتر آياتى كه بحث نزول باران از آسمان را يادآور شده، آسمان را به‌ابر* معنا كرده[47] و در تفسير آيه 43 نور/24 نظر‌بلخى كه آسمان را به معناى ابر و مراد از جبل‌(كوه) را تراكم يخ در ابر دانسته است تلويحاً مى‌پذيرد.[48] فخر رازى بيش از اين مفسران كوشيده است تا بر‌اساس آيات قرآن منشأ باران و چگونگى بارش آن را توضيح دهد و پس از اصرار بر بارش باران از آسمان در نهايت بارش آن را از ابرها پذيرفته است. فخر رازى آنجايى كه آسمان‌را منشأ باران مى‌داند بيان كرده كه بر‌اساس آيات قرآن، باران از آسمان مى‌بارد و اگر بارش باران از ابرها ديده مى‌شود،[49] بايد معتقد بود، خداوند باران را از آسمان بر ابرها و از آنجا بر زمين مى‌فرستد.[50] او نظر بعضى طبيعت‌شناسان را كه باران را ناشى از بخار آب دانسته‌اند، ذاتاً ممتنع نمى‌داند؛ اما پذيرش آن را مبتنى بر اعتقاد كفرآميز نفى فاعل مختار و قدم عالم مى‌داند و يادآور مى‌شود: هنگامى كه خداوند بتواند باران را در ابر نگه دارد چرا توان نگهدارى آن را در آسمان نداشته باشد.[51] وى نظر بعضى از مفسران را كه آسمان را به معناى ابر دانسته‌اند، تأويلى بى‌دليل و خلاف نص قرآن مى‌داند و از ابوعلى جبائى نقل‌مى‌كند كه تنها در صورتى مى‌توان آسمان را به معناى ابر دانست كه دليلى بر‌امتناع بارش باران از آسمان در دست باشد.[52] فخر‌رازى در‌نهايتْ بارش باران از ابرها را بر پايه مشاهده و تجربه بيرونى مى‌پذيرد و در تفسير آيه‌32 ابراهيم/14 مى‌گويد: گاهى كسانى در ارتفاعات بسيار بلند ابرهاى پايين‌تر از خود را ديده‌اند و پس‌از فرود آمدن مشاهده كرده‌اند همان ابرها در‌آن منطقه باريده‌اند.[53]
مفسرانى كه پس از تبيين علمى پيدايش باران، منشأ آن را بخار آبهاى سطح زمين دانسته‌اند، در تفسير آياتى كه نزول باران را از آسمان مى‌داند سه نظر بيان كرده‌اند: بعضى آسمان را به ابر معنا كرده‌اند.[54] برخى نيز آسمان را بازگو‌كننده جهت بارش دانسته‌اند كه از آسمان (بالا) به سوى زمين (پايين) است.[55] برخى هم اين گمانه را بازگو كرده‌اند كه تعبير نزول باران از آسمان به يافته‌هاى جديد علمى كه طبقات بالاى جو را در حركات و حالات جوى مؤثر مى‌داند اشاره داشته باشد.[56] به باور بعضى از اين مفسران شناخت چگونگى بارش از امور حسى و بى‌نياز از استدلال عقلى و نقلى است، با اين حال آيه «اَللّهُ الَّذى يُرسِلُ الرّيـحَ فَتُثيرُ سَحابـًا فَيَبسُطُهُ فِى السَّماءِ كَيفَ يَشاءُ و يَجعَلُهُ كِسَفـًا فَتَرَى الوَدقَ يَخرُجُ مِن خِلــلِه» (روم/30،48) را كه چگونگى شكل‌گيرى ابر و بارش باران را توضيح مى‌دهد، با يافته‌هاى جديد علمى سازگار مى‌دانند.[57]

تفسير علمى باران:

بعضى از مفسران، با رويكرد تفسير علمى، آيات مربوط به باران را بررسى كرده‌اند. يكى از نويسندگان معاصر كه با نگارش كتاب باد و باران در قرآن در اين راستا بسيار كوشيده است، اعتقاد دارد كه نكات اساسى و مبانى اصلى علم جديد درباره پديده باران، در انتخاب كلمات و تعبيرهاى بعضى آيات به خوبى منعكس شده است[58] و از هر سه نوع باران جبهه‌اى، كوهستانى و طوفانى كه در كتابهاى علمى بازگو شده، در قرآن ذكرى يا نمونه‌اى به ميان آمده است.[59] بر پايه كاوشهاى علمى، براى بارش باران، وجود بادهايى از نواحى گرم و سرد لازم است تا به سوى بالا حركت كند و بارورى و حالت انقلاب و دگرگونى را در ابرهاى بارانزا فراهم آورد و بخار آب تقطير‌شود.[60]
به باور برخى، استفاده از واژه «رياح» در آياتى كه باد را زمينه‌ساز و بشارت دهنده باران مى‌داند (براى نمونه نك: اعراف/7، 57‌؛ حجر/15، 22؛ نمل /27، 63) رساننده نياز به وجود «بادهايى» براى بارش باران است.[61] واژه «يَعرُجُ» در «يَعلَمُ ... ما يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وما يَعرُجُ فيها» (سبأ /34،2، حديد/57‌،4) به بالا رفتن باد و نقش آن در بارش باران اشاره دارد.[62] واژه «لَواقِح» در «اَرسَلنَا الرِّيـحَ لَوقِحَ» (حجر/15،22) كاركرد باد در بارورى ابرهاى بارانزا را مى‌رساند.[63] واژه «تُثيرُ» در «يُرسِلُ الرّيـحَ فَتُثيرُ سَحابـًا» (روم/30،48) و «اَرسَلَ الرّيـحَ فَتُثيرُ سَحابـًا» (فاطر/35،9) بر وجود حالت انقلاب و ناپايدارى هوا، هنگام تشكيل ابرهاى بارانزا دلالت دارد، زيرا «تثير» از ريشه «ث‌ـ و ـ ر» به معناى انقلاب و دگرگونى است.[64] واژه «مُعصِرات» در «اَنزَلنا مِنَ المُعصِرتِ ماءً» (نبأ‌/78،14) اشاره به تقطير و عصاره‌گيرى ابرها دارد.[65] وى بخشى از آيات (نور/24، 43؛ روم/30،48) را با چگونگى پيدايش ابرها و ريزش بارانهاى جبهه‌اى مناسب مى‌داند؛ بارانهايى كه پيش از آن لكه‌هاى نازكى از ابر در آسمان نمايان مى‌شود تا سطح آسمان را پرده‌اى لطيف از ابر بپوشاند و پس از آن به ترتيب قطعه ابرهاى طبقات پايين زمين و ابرهاى كم ارتفاعِ فشرده، آسمان را فرا گيرد و از لابه‌لاى قشرهاى ضخيم ابرها اولين دانه‌هاى ريز باران خارج گردد. به باور وى از تركيب آيه «اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ يُزجى سَحابـًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَينَهُ ثُمَّ‌يَجعَلُهُ رُكامـًا فَتَرَى الوَدقَ يَخرُجُ مِن خِلــلِه» (نور/24،43) با آيه «اَللّهُ الَّذى يُرسِلُ الرّيـحَ فَتُثيرُ سَحابـًا فَيَبسُطُهُ فِى السَّماءِ كَيفَ يَشاءُ ويَجعَلُهُ كِسَفـًا فَتَرَى الوَدقَ يَخرُجُ مِن خِلــلِه» (روم/30،48) مى‌توان در 8 مرحله فرآيند بارشهاى جبهه‌اى را ترسيم كرد: 1. وزيدن مستمر باد از دو جناح: «يُرسِلُ الرّيـح» . 2.‌برخورد بادهاى دو جناح گرم و سرد و ايجاد حالت ناپايدارى: «فَتُثيرُ سَحابـًا» . 3.‌رژه قطار ابرها: «يُزجى سَحابـًا» . 4. راه افتادن و پراكنده شدن ابرها در آسمان: «فَيَبسُطُهُ فِى السَّماء» . 5‌. پوشيده شدن سطح آسمان از ابر: «ثُمَّ يُؤَلِّفُ‌بَينَه» . 6‌.‌رسيدن ابرهاى متراكم به طبقات پايين: «فيَجعَلُهُ كِسَفاً» . 7. تراكم و انباشته شدن ابرها بر هم: «ثُمَّ‌يَجعَلُهُ رُكامـًا» . 8‌.‌خروج اوليه قطرات از خلال ابرها: «فَتَرَى الوَدقَ يَخرُجُ مِن خِلــلِهِ» .[66]
در آيه 265 بقره /2 ضمن تمثيلى، از ريزش بارانهاى كوهستانى سخن به ميان آمده است: «مَثَلُ الَّذينَ ... كَمَثَلِ جَنَّة بِرَبوَة اَصابَها وابِلٌ ... فَاِن لَم‌يُصِبها وابِلٌ فَطَـلٌّ» . در اين آيه از باغهايى در مناطق كوهستانى (رَبْوَه) ياد مى‌شود كه اگر بارانهاى درشت قطره و رگبارى (وابِل) كه بارانهاى جبهه‌اى و طوفانى هستند بر آنها نبارد، ريزه باران (طَلّ) كه باران كوهستانى است آن را سيراب‌مى‌كند.[67]
در علوم جديد براى بارانهاى طوفانى اقسامى را يادآور شده‌اند كه از جمله آنها رگبارهاى طوفانى و طوفانهاى استوايى است. رگبارهاى طوفانى را همراه با دگرگونى شديد هوا و تشكيل طبقات متوالى ابر دانسته‌اند كه به صورت رشته كوههاى بلند تا ارتفاعات يخ‌بندان مى‌رسد و در آنجا به‌صورت بلورهاى سوزنى يخ درمى‌آيد.[68] به اعتقاد وى آيات 19 ـ 20 بقره/2؛ 12 ـ 13 رعد/13 و 40 و 43 نور/ 24 يادآور طوفانها و بورانهاى رگبارى و ابرهاى طوفانى شديد است. در اين آيات از رعد و برق (بقره/2،19، 20، نور/24،‌43)، صاعقه* (رعد/13،13)، تاريكى (نور/24،40)، ابرهاى متراكم (رعد/13،12) و امواج دريا (نور/24،40) سخن به ميان آمده است.[69] تعبير «يُنْشِئُ» كه در اين باره تنها در آيه «يُنْشِئُ السّحابَ الثّقال» (رعد/13،12) آمده است، مى‌تواند اشاره به چگونگى پيدايش طوفانهاى رگبارآور باشد، زيرا اين پديده با مقدمات و شرايط خاص رخ مى‌دهد و «يُنشِئ» نيز پديد آمدن چيزى با مراحل رشد و تحول را بيان مى‌كند.[70]
در آيه 43 نور/24، بارش از كوههاى يخ يا تگرگ* آمده است: «يُنَزِّلُ مِنَ‌السَّماءِ مِن جِبال فيها مِن بَرَد» . اين تعبير قرآن با گزارشهاى علمى درباره وجود ابرهاى مستور و متشكل از يخ در ارتفاعات بلند هماهنگى دارد. بعضى از دانشمندان از اين ابرها با تعابير كوههاى ابر و كوههايى از برف ياد‌كرده‌اند.[71]
اين پژوهشگر معاصر 5 سوگند ابتداى سوره مرسلات/77 را به باد معنا مى‌كند، و به اين ترتيب آيات 1 ـ 6 مرسلات /77 را نماياننده پرده پرده مراحل نشو و نما و عمل پديده كولاكهاى استوايى مى‌داند: «والمرسلات ... * فالعاصفات ... * والنشرات ... * فالفارقات ... * فالملقيات ... * عُذراً أو نُذراً» (مرسلات/77،1ـ6) و معتقد است همان‌گونه كه در اين آيات بعد از سخن از بادهاى ملايم و عادى يكباره قسم روى بادهاى كوبنده و پخش كننده و شكافنده و يادآورنده‌اى مى‌رود كه سبب عذر و بهانه يا ترس و بيم مى‌شود، در كولاكهاى استوايى نيز پس از بادهاى ثابت و آرام، بادهايى تند و شكننده و كوبنده مىوزد كه خاطرات آن بهترين بيم دهنده يا زنگ خطرى براى قيامت است.[72]
در رويكرد تفسير علمى، براى تأييد ديدگاه تفسير علمى باران، از بعضى روايات نيز استفاده شده است.[73] روايت است كه خداوند ابرها را به منزله غربال براى باران قرار داد. تا يخهاى آسمان را ذوب كند و به صورت آب درآورد. اين روايت را متناسب با نظريه بارندگى از كوههاى يخى ارتفاعات در طوفانهاى رگبارى مى‌دانند.[74] در روايات ديگرى آمده است كه ابر حامل آب است و باد ابر را به حركت مى‌آورد و براى بارش باران ابرهايى از ناحيه جنگلى در ساحل دريا به وسيله باد دچار حركت و حالت تلاطم و دگرگونى مى‌شود. در دعا از خداوند به جاى «باد» «بادها» درخواست شده است؛ همچنين بخشهايى از خطبه اشباح نهج البلاغه[75] و دعاى طلب باران[76] امام‌سجاد(عليه السلام)را كه سخنانى درباره ابر و باران بيان كرده‌اند تأييدى بر اين رويكرد دانسته‌اند.

تفسير عرفانى باران:

باران از اصطلاحات عرفان و تصوف نيست؛ اما در بعضى تفسيرهاى عرفانى براى آياتى كه ويژگى «طهور» بودن باران (فرقان/25،48) و كاركرد آن را در تطهير (انفال/8‌،11) بازگو كرده‌اند، معناهايى آمده‌است. از قديمى‌ترين اين معناها، گزارش سُلَّمى در تفسير اين دو آيه است كه افزون بر تأثير باران در طهارت ظاهرى، معنايى عرفانى از طهارت را نيز بازگو مى‌كند.[77] در تفسير آيه «يُنَزِّلُ عَلَيكُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ» (انفال/8‌،11) سُلَّمى از ابن‌عطاء روايت مى‌كند كه خداوند رحمتى بر بندگان فرو فرستاد تا نورى براى قلبها و درمانى براى وسوسه دلهايشان باشد.[78] ابن عربى «ماء» را در اين آيه، «علم‌اليقين» مى‌داند، كه فرود آمده است تا خباثت‌نفس آدمى را بزدايد.[79] شريف لاهيجى در معناى باطنى اين آيه از امام باقر(عليه السلام)روايت مى‌كند كه «سماء» پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)و «ماء» على(عليه السلام)است و خدا به وسيله امام على(عليه السلام) دل كسانى را كه ولايت آن حضرت را بپذيرند تطهير مى‌كند.[80]در تفسير آيه «و‌اَنزَلنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهورا» (فرقان/25،48) سُلَّمى تأثير باران در طهارت قلب را نقل مى‌كند، افزون بر اين از نصرآبادى روايت‌مى‌كند كه ماء طهور، آب محبتى است كه بر قلب عارفان مى‌بارد.[81] ميبدى نيز اين سخن را از نصرآبادى نقل كرده است.[82] ابن‌عربى ماء طهور را آب علم مى‌داند كه از آسمان روح نازل شده است تا خداوند به وسيله آن، انسان را از باورهاى پليد و نادانيهاى زيانبار پاك كند و قلب مرده از جهالت او‌را زندگى بخشد.[83]

منابع

الاشارات العلمية فى الآيات الكونيه؛ الامالى، مفيد؛ الامثال فى‌القرآن الكريم؛ بحارالانوار؛ پديده‌هاى جوى در هوا و طبيعت؛ پيام قرآن؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير التحرير و‌التنوير؛ تفسير شريف لاهيجى؛ تفسير القرآن الكريم، ابن‌عربى؛ التفسير الكبير؛ تفسير المنار؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجواهر فى تفسير القرآن الكريم؛ حقائق التفسير؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ شرح‌جامع الصغير؛ صحيح‌البخارى؛ صحيفه سجاديه؛ فرهنگ فارسى؛ فى‌السماء الآثار العلويه؛ الكافى؛ كتاب الخلاف؛ الكشاف؛ كشف‌الاسرار و عدة‌الابرار؛ لسان العرب؛ لغت‌نامه؛ مثالهاى زيباى قرآن؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ مجموعه آثار، بازرگان؛ معارف قرآن؛ المعتبر فى شرح المختصر؛ معجم الفروق اللغويه؛ معجم مقاييس اللغه؛ مع‌القرآن فى الكون؛ المغنى والشرح الكبير؛ المقنعه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ منتهى المطلب؛ نهج‌البلاغه.
سيد جعفر صادقى فدكى، غلامرضا قدمى




[1]. لسان‌العرب، ج‌11، ص‌131، «مطر»؛ لغت‌نامه؛ ج‌3، ص‌3462؛ فرهنگ فارسى، ج‌1، ص‌446، «باران».
[2]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌46.
[3]. التحقيق، ج‌11، ص‌129، «مطر».
[4]. التحقيق، ج‌8‌، ص‌292، «غيث»؛ مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌365؛ الفروق اللغويه، ص‌391.
[5]. مفردات، ص‌861‌، «ودق».
[6]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌383‌ـ‌384، «باد و باران در قرآن».
[7]. التحقيق، ج‌13، ص‌72، «ودق».
[8]. مقاييس اللغه، ج‌6‌، ص‌82‌، «وبل».
[9]. مفردات، ص‌522‌؛ التحقيق، ج‌7، ص‌114، «طل».
[10]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌371‌ـ‌372، «باد و باران در قرآن».
[11]. مفردات، ص‌427، «سما».
[12]. جامع‌البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌185.
[13]. مفردات، ص‌343، «رجع».
[14]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌109.
[15]. جامع البيان، مج‌14، ج‌29، ص‌287.
[16]. الاشارات العلمية، ص‌75.
[17]. روح المعانى، مج‌8‌، ج‌14، ص‌47.
[18]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌450؛ پيام قرآن، ج‌2، ص‌253.
[19]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌528‌.
[20]. نمونه، ج‌14، ص‌19.
[21]. جامع‌البيان، مج‌6‌، ج‌9، ص‌257؛ مع القرآن فى الكون، ص‌154.
[22]. المقنعه، ص63‌؛ منتهى‌المطلب، ج‌1، ص‌17‌ـ‌18؛ المغنى، ج‌1، ص‌8‌.
[23]. التحرير و التنوير، ج‌19، ص‌47.
[24]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌258.
[25]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌258.
[26]. همان، ج‌4، ص‌698‌.
[27]. جامع البيان، مج‌4، ج‌6‌، ص‌411‌ـ‌412.
[28]. الامالى، ص‌303؛ شرح جامع الصغير، ج‌5‌، ص‌126.
[29]. الخلاف، ج‌1، ص‌685‌؛ المعتبر، ج‌2، ص‌361؛ صحيح‌البخارى، ج‌2، ص‌20‌ـ‌21.
[30]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌807‌.
[31]. الامثال فى‌القرآن، ص‌180؛ مثال‌هاى زيباى قرآن، ص‌293.
[32]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌149؛ الامثال فى‌القرآن، ص‌177‌ـ‌178.
[33]. الميزان، ج‌13، ص‌342.
[34]. مثال‌هاى زيباى قرآن، ص‌241.
[35]. فى‌السماء الآثارالعلويه، ص‌23‌ـ‌24؛ المعتبر، ج‌2، ص‌362.
[36]. پديده‌هاى جوى، ص‌245.
[37]. بحارالانوار، ج‌56‌، ص‌344، 398.
[38]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌386، «باد و باران در قرآن».
[39]. التبيان، ج‌7، ص‌496؛ الكشاف، ج‌3،ص‌246.
[40]. تفسير المنار، ج2، ص60‌؛ الجواهر، ج1، ص‌137؛ مجموعه آثار، ج‌7، ص‌386، «باد و باران در قرآن».
[41]. الدرالمنثور، ‌1، ص86‌ـ‌87‌؛ بحارالانوار، ج‌56‌، ص‌372‌ـ‌373.
[42]. جامع‌البيان، مج1، ج‌1، ص‌236؛ مج‌5‌، ج‌7، ص‌380؛ مج‌11، ج‌21، ص‌40.
[43]. التبيان، ج‌7، ص‌447.
[44]. الكشاف، ج‌3، ص‌245‌ـ‌246؛ ج‌4، ص‌122، 686‌.
[45]. جامع البيان، مج‌11، ج‌19، ص‌28.
[46]. التبيان، ج‌7، ص‌447.
[47]. مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌149، 450؛ ج‌4، ص‌528‌.
[48]. مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌233.
[49]. التفسير الكبير، ج‌2، ص‌111.
[50]. همان، ص‌111؛ ج‌4، ص‌223؛ ج‌13، ص‌105، 107؛ ج‌24، ص‌88‌.
[51]. همان، ج‌4، ص‌223.
[52]. همان، ج‌13، ص‌105.
[53]. همان، ج‌19، ص‌126.
[54]. تفسير المنار، ج‌2، ص‌60‌؛ الجواهر، ج‌1، ص‌31.
[55]. الميزان، ج‌15، ص‌137.
[56]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌386‌ـ‌389، «باد و باران در قرآن».
[57]. تفيسر المنار، ج‌2، ص‌60‌.
[58]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌330، «باد و باران در قرآن».
[59]. همان، ص‌367.
[60]. همان، ص‌330‌ـ‌331.
[61]. همان، ص‌356.
[62]. همان، ص‌359‌ـ‌360.
[63]. همان، ص‌360‌ـ‌361؛ معارف قرآن، ص‌258؛ الميزان، ج‌12، ص‌146.
[64]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌358‌ـ‌359، «باد و باران در قرآن».
[65]. همان، ص‌362.
[66]. همان، ص‌380، 382.
[67]. همان، ص‌367، 369.
[68]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌374‌ـ‌375، «باد و باران در قرآن»؛ معارف قرآن، ص‌262.
[69]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌370، 372، «باد و باران در قرآن».
[70]. همان، ص‌372‌ـ‌373.
[71]. همان، ص‌373‌ـ‌374.
[72]. همان، ص‌376‌ـ‌377.
[73]. همان، ص‌363‌ـ‌366، 375.
[74]. الكافى، ج‌8‌، ص‌240.
[75]. نهج‌البلاغه، خطبه 91.
[76]. صحيفه سجاديه، دعاى 19.
[77]. حقائق التفسير، ج‌1، ص‌258؛ ج‌2، ص‌62‌.
[78]. همان، ج‌1، ص‌258.
[79]. تفسير ابن‌عربى، ج‌1، ص‌470.
[80]. تفسير شريف لاهيجى، ج‌2، ص‌167‌ـ‌168.
[81]. حقائق‌التفسير، ج‌2، ص‌62‌.
[82]. كشف الاسرار، ج‌7، ص‌55‌.
[83]
. تفسير ابن‌عربى، ج‌2، ص‌162.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:16 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

باد

باد: جا به جايى هوا، به خواست خداوند براى بارش باران و آثارى ديگر در طبيعت

واژه باد را معادل واژه «ريح» در زبان عربى دانسته‌اند.[1] واژه «ريح» از ريشه «رـ‌وـ‌ح» است[2] كه‌در معناى رايحه و بو (يوسف/ 12، 94) و شكوه و قدرت (انفال/ 8‌، 46) نيز به كار رفته است. كليدواژه‌هايى را كه در قرآن به مفهوم باد اشاره دارد با توجه به معناى واژه مى‌توان به سه دسته تقسيم كرد: 1. واژه‌هايى كه بر مطلق باد دلالت دارد. اين واژه‌ها عبارت است از: ريح (نك:‌آل‌عمران/3، 117؛ يونس/10،22؛ سبأ/34، 12) و رياح (جمع ريح) (نك:‌بقره/2،164؛ اعراف/ 7، 57‌؛ روم/30، 48) كه به ترتيب در 17 و 10 آيه آمده است.[3] 2.‌واژه‌هايى كه بر گونه‌اى از باد دلالت دارد. اين واژه‌ها عبارت است از: حاصب (باد شديدى كه با خاك و سنگ همراه است)[4] (اسراء/17،68‌؛ عنكبوت/29،40؛ قمر/ 54‌، 34؛ ملك/ 67‌، 17)، اِعصار (باد همراه گرد و غبار)[5] و گردباد.[6] (بقره/2،266) 3. واژه‌هايى كه به قرينه مناسبتى در معنا و مضمون آيه و بعضى روايات، برخى مفسران آن را به معناى باد تفسير كرده‌اند. اين واژه‌ها‌عبارت است از : ذاريات: (پراكنندگان)[7] (ذاريات/51‌، 1)، حاملات (حمل‌كنندگان)[8] (ذاريات/ 51‌،2)، جاريات (روان‌شوندگان)[9] (ذاريات/ 51‌، 3)، مقسّمات (قسمت كنندگان)[10] (ذاريات/ 51‌، 4)، مرسلات (فرستادگان)[11] (مرسلات/77، 1)، عاصفات (تندروندگان)[12] (مرسلات/ 77، 2)، ناشرات (گسترانندگان)[13] (مرسلات/ 77،3)، فارقات (جدا كنندگان)[14] (مرسلات/77،4) و ملقيات (القاكنندگان)[15] (مرسلات/77، 5)؛ همچنين آيات متضمن واژه‌هاى طوفان (اعراف/7،133، عنكبوت/29، 14)، موج (براى نمونه نك: هود/11،42)، برق (براى نمونه‌نك: بقره/2،19) و صاعقه (براى نمونه نك: فصّلت/41،13) كه معمولا همراه با وزش باد پديد مى‌آيد با مفهوم باد مرتبط‌است.
عموم آياتى كه در آنها از واژه «رياح» استفاده شده است آثار باد را در جايگاه نعمت و رحمت خداوند بيان مى‌كند. بيشتر آيات متضمن واژه ريح‌(براى نمونه نك: اسراء/ 17، 69‌؛ فصّلت/41،16) و آياتى كه در آنها واژه‌هاى «حاصب» و «اعصار» به كار رفته است، كاركرد باد را در عذاب كافران توضيح مى‌دهد. در دسته آياتى كه از واژه «ريح»استفاده شده است سه آيه فرمانروايى سليمان(عليه السلام) را بر باد بازگو مى‌كند. (انبياء/21، 81‌؛ سبأ/34، 12؛ ص/38، 36) از مجموع آيات در 7 آيه از باد در مقام تمثيل استفاده شده است (بقره/2، 266؛ آل‌عمران/3، 117؛ اعراف/7، 57‌؛ ابراهيم/ 14، 18؛ كهف/ 18، 45؛ حجّ /22، 31؛ فاطر/ 35، 9) و در آيات متضمن واژه‌هاى ذاريات، حاملات، جاريات، مقسّمات،[16] مرسلات، عاصفات، ناشرات، فارقات و ملقيات به باد سوگند ياد شده‌است.[17]
باد پديده‌اى طبيعى است كه انسان با بعضى از دو كاركرد مفيد و راحتى‌بخش و مخرب و مشقت‌آفرين آن براى طبيعت و انسان آشناست، ازاين‌رو قرآن به يادآورى پديده باد (بقره/2، 164؛ جاثيه/45، 5) و كاركرد دوگانه آن پرداخته است. براى بيان دوگانگى كاركرد باد به تأثير آن در حركت كشتى* يا دستخوش موج و طوفان كردن آن اشاره شده است: «هُوَ الَّذى يُسَيِّرُكُم فِى البَرِّ والبَحرِ حَتّى اِذا كُنتُم فِى الفُلكِ وجَرَينَ بِهِم بِريح طَيِّبَة وفَرِحوا بِها جاءَتها ريحٌ عاصِفٌ وجاءَهُمُ المَوجُ مِن كُلِّ مَكان» . (يونس/10، 22)[18] بازگويى بعضى از كاركردهاى دوگانه باد در آيات ديگر دنبال شده است. قرآن در بيان كاركردهاى مفيد آن، باد را به حركت درآورنده كشتيها[19] (اين سخن ناظر به چگونگى كشتيرانى در دوره‌هاى پيشين است) (روم/30، 46؛ شورى/‌42، 33) و حركت‌دهنده (اعراف/7،57‌؛ روم/30، 48؛ فاطر/35،‌9) و باروركننده[20] (حجر/15، 22) ابرهاى بارانزا يا بارور كننده نباتات[21] مى‌داند. قرآن‌باد را براى انسان، بشارت‌دهنده باران مى‌داند (اعراف/7، 57‌؛ فرقان/25، 48؛ نمل/27، 63‌؛ روم/ 30، 46) كه به آشنايى انسان با نقش باد در بارش باران اشاره دارد. بازگويى اين كاركردها براى توضيح جايگاه باد در طبيعت نيست، بلكه قرآن با انتساب پديده باد و اين امور به خداوند از دانسته‌هاى انسان براى توجه به خالقيت و قدرت خدا و دعوت به توحيد و نفى شرك (نمل/27، 63) و شكرگزارى (روم/30، 46) بهره مى‌گيرد و متناسب با اين ديدگاه، باد و كاركرد آن را آيه و نشانه‌اى از خداوند (روم/ 30، 46) براى انسانهاى عاقل (بقره/ 2، 164؛ جاثيه/ 45، 5) و صابر و شكرگزار (شورى/ 42، 33) ترسيم مى‌كند. قرآن در بيان كاركرد مخرّب باد، توانايى باد براى تخريب طبيعت و به مشقت و هلاكت انداختن انسان را با دو رويكرد ابتلا و امتحان انسان و عذاب و نابودى كافران بازگو مى‌كند. گرفتارى در درياى طوفانى و موج‌خيز به علت باد شديد (يونس/ 10، 22) و زرد و پژمرده شدن زراعت و گياهان زمين بر اثر وزش‌باد آفتزا (روم/30، 51) را مى‌توان از موارد كاركرد باد در ابتلا و امتحان دانست. اين ابتلا و امتحان، يا تنبيه و بيدارى از غفلتها و روى‌آورى صادقانه به خداوند را در پى دارد (يونس/10،22) يا زمينه كفر را فراهم مى‌آورد. (روم/30، 51) كاركرد باد در عذاب و نابودى كافران، هم در گذشته براى قوم عاد[22] (فصّلت/41،16؛ احقاف/ 46، 24؛ قمر/54‌، 19؛ ذاريات/51‌، 41؛ حاقّه/‌69‌، 6) و لوط[23] (قمر/54‌، 34) رخ داده است و هم در جايگاه تهديدى براى كفرورزى انسان بازگو شده است. (اسراء/ 17، 68 ـ 69‌؛ ملك/ 67‌، 17) قرآن بادِ نابودكننده قوم* عاد را با تعابيرى چون صَرْصَر (صداى شديد[24]، سرماى شديد)[25] (فصّلت/ 41، 16؛ قمر/54‌، 19؛ حاقّه/69‌، 6)، عقيم (بى‌فايده)[26](ذاريات/51‌، 41) و عاتيه: (سركش[27] و خارج از حد)[28] (حاقّه/ 69‌، 6) وصف مى‌كند و از بادى كه سبب هلاكت قوم* لوط شده است با واژه حاصب ياد مى‌كند: «اِنّا اَرسَلنا عَلَيهِم حاصِبـًا اِلاّ ءالَ لوط نَجَّينـهُم بِسَحَر» . (قمر/54‌، 34) قرآن داستان عذاب امتهاى پيشين را براى انذار و بازداشتن ديگران از كفرورزى بيان مى‌كند: «فَاِن اَعرَضوا فَقُل اَنذَرتُكُم صـعِقَةً مِثلَ صـعِقَةِ عاد و‌ثَمود» . (فصّلت/ 41، 13)
نيروى باد ممكن است در شرايطى براى يارى بندگان با ايمان به كار رود؛ مانند وزش باد شديد بر سپاه مشركان در جنگ احزاب* كه آنان را از جنگ با مسلمانان بازداشت[29]: «يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ جاءَتكُم جُنودٌ فَاَرسَلنا عَلَيهِم ريحـًا» . (احزاب/ 33، 9)
فقيهان شيعه[30] هنگام وزش باد شديد به رنگهاى سرخ و سياه و زرد كه موجب وحشت مردم شود، خواندن نماز آيات را واجب دانسته‌اند؛ اما فقيهان‌سنى[31] به استحباب آن نظر داده‌اند.

باد در فرمان سليمان:

خداوند نيروى باد را در اختيار و فرمان سليمان*(عليه السلام) نهاده بود. (انبياء/21،81‌؛ سبأ/34،12، ص/38، 36) سليمان(عليه السلام)خواستار حكومتى از خدا بود كه پس از او زيبنده كسى نباشد(ص/38، 35) و خداوند اختيار باد را به او واگذاشت: «فَسَخَّرنا لَهُ الرّيحَ تَجرى بِاَمرِهِ» . (ص/‌38،36) شتاب حركت باد در مُلك سليمان(عليه السلام) به گونه‌اى بود كه صبح به اندازه مسافت يك ماه و عصر به اندازه مسافت يك ماه ديگر راه مى‌پيمود: «وَ لِسُلَيمـنَ الرّيحَ غُدُوُّها شَهرٌ ورَواحُها شَهرٌ» . (سبأ/34،12) در بعضى از روايتها آمده است كه سليمان با استفاده از سرعت حركت باد از جايى به جاى ديگر مى‌رفت.[32] بعضى بر اين باورند كه خداوند باد را ويژگى حكومت سليمان قرار داد تا نشانه‌اى بر ناپايدارى و گذرا بودن مُلك‌او باشد.[33]

سوگند به باد:

بخشى از سوگندهاى قرآن به چيزهايى كه به معناى باد دانسته شده عبارت است از: «و الذّ‌ريـتِ ... * فَالحـمِلـتِ ... * فَالجـرِيـتِ ... * فَالمُقَسِّمـتِ...» (ذاريات/51‌، 1 ـ 4) و «و‌المُرسَلـتِ.... * فَالعـصِفـتِ... * والنّـشِرتِ... * فَالفـرِقـتِ ... * فَالمُلقِيـتِ...» . (مرسلات/77، 1 ـ 5) هريك از اين امورى كه به آنها سوگند ياد شده است، به سبب مناسبتى كه معناى آنها با ويژگى يا كاركرد باد دارد، به معناى باد تفسير شده است. بيشتر مفسران از 4 سوگند سوره ذاريات تنها ذاريات (پراكنندگان) را به معناى باد دانسته‌اند.[34] در روايتى از اميرمؤمنان، على(عليه السلام)نيز ذاريات به باد معنا شده است.[35] زمخشرى[36] و فخررازى[37] بر خلاف بيشتر مفسران حاملات (حمل‌كنندگان)، جاريات (روان‌شوندگان) و مقسّمات (تقسيم‌كنندگان) را نيز به باد معنا كرده‌اند. بعضى از مفسران از 5 سوگند ابتداى سوره مرسلات تنها عاصفات (تندروندگان) را به معناى باد دانسته‌اند[38]؛ اما برخى مرسلات (فرستادگان) و ناشرات (گسترانندگان) را هم باد معنا كرده‌اند.[39] بنا به روايت طبرسى بعضى فارقات را هم به معناى باد دانسته‌اند[40] و ميبدى نظر كسانى را آورده است كه هر 5 سوگند را به معناى باد دانسته‌اند.[41]

تفسير علمى باد:

باد پديده‌اى طبيعى است كه قدما چگونگى پيدايش و تأثير آن در طبيعت را در بخش طبيعيات فلسفه بررسى مى‌كردند[42] و در علوم جديد بر پايه تجربه نظراتى درباره آن سامان يافته است. براساس اين علوم باد جزئى از هوا و جوّ زمين است كه داراى وزن و حركت گردشى است و حركت آن به سبب فشارى است كه از سوى خورشيد يا گردش زمين بر آن وارد مى‌شود و براى بارش باران وجود بادهايى از جناحهاى گرم و سرد و صعود به بالا براى بارور كردن ابرها و ايجاد حالت‌انقلاب و ناپايدارى در منطقه تشكيل ابر لازم‌است.[43]
با توجه به اين گزارشهاى علمى، برخى مفسران با رويكرد تفسير علمى، آيات مربوط به باد را بررسى كرده‌اند[44]؛ يكى از نويسندگان معاصر كه با نگارش كتاب باد و باران در قرآن كوشش بسيارى در اين راستا كرده است اعتقاد دارد نكات اساسى و مبانى اصلى علم جديد درباره پديده باد، در گزينش كلمات و تعبيرهاى بعضى آيات به خوبى منعكس شده است.[45] به باور وى، از‌تعبيرِ «اَقَلَّت سَحابـًا ثِقالاً» (اعراف/7،57) كه كاركرد باد را در جابه‌جايى ابرهاى سنگين بيان‌مى‌كند وزن داشتن هوا و باد را مى‌توان فهميد، زيرا به لحاظ علمى ابر* چيزى جز هوا نيست.[46] واژه «تصريف» كه به معناى گرداندن است در تعبيرِ «تَصريفِ الرِّيـحِ» (بقره/2،‌164؛ جاثيه/45، 5) حركت گردشى باد را مى‌رساند. مشتقات واژه ارسال در تعابير «اَرسَلنَا الرِّيـحَ» (حجر/15، 22)، «اَرسَلَ الرّيـحَ» (فرقان/25، 48؛ فاطر/35،‌9) و «يُرسِلُ الرِّيـحَ» (اعراف/7، 57‌؛ نمل/27، 63‌؛ روم/30، 46، 48) مى‌رساند كه چيزى از مبدأى به مقصدى با نيرو يا وسيله‌اى به‌راه افتاده است.[47] يادآورى تابش خورشيد (فرقان/ 25، 45) و گردش شب و روز (بقره/2، 164؛ جاثيه/ 45، 5) پيش از ذكر باد به تأثير خورشيد و گردش زمين در حركت باد اشاره دارد.[48]استفاده از واژه «رياح» در آياتى كه باد را زمينه‌ساز و بشارت دهنده باران مى‌داند (براى نمونه نك: اعراف/7،57‌؛ حجر/ 15، 22؛ نمل/ 27، 63) رساننده نياز به وجود بادهايى براى بارش باران* است.[49] در روايتى آمده است كه پيامبر هنگام وزش باد، از خداوند وزيدن بادها (رياح) و نوزيدن‌باد (ريح) را درخواست مى‌كرد.[50] برخى در توضيح اين روايت گفته‌اند كه وزش بادهاى متعدد، بارش باران را به دنبال دارد اما وزش يك باد، حاصلى ندارد يا سبب خسارت مى‌شود[51]واژه «يَعرُجُ» در «يَعلَمُ ... ما يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ و ما يَعرُجُ فيها» (سبأ/34،2؛ حديد/‌57‌، 4) به بالا‌رفتن باد اشاره دارد.[52] واژه «لَوقِحَ» در «واَرسَلنَا الرِّيـحَ لَوقِحَ» (حجر/15، 22) كاركرد‌باد را در بارورى ابرها[53] يا درختان و گياهان[54] مى‌رساند. واژه «تُثيرُ» در «يُرسِلُ الرّيـحَ فَتُثيرُ سَحابـًا» (روم/ 30، 48) و «اَرسَلَ الرّيـحَ فَتُثيرُ سَحابـًا» (فاطر/ 35، 9) بر وجود حالت انقلاب و ناپايدارى هوا به هنگام تشكيل ابرهاى بارانزا دلالت دارد، زيرا «تُثيرُ» از ريشه «ث‌ـ‌و‌ـ‌ر» به‌معناى انقلاب و دگرگونى است.[55]

باد در تمثيلهاى قرآن:

در پاره‌اى از تمثيلهاى قرآن، از باد و بعضى كاركردهاى آن سخن به ميان آمده است. بازگويى اين تمثيلها براى توضيح وضع مشركان (حجّ/22، 31) و كافران (ابراهيم/14، 18؛ آل‌عمران/3، 117) و تأثير انفاق براى غير خدا بر اعمال (بقره/ 2، 266) و زودگذر بودن جلوه‌هاى دنيا (كهف/ 18، 45) و چگونگى حيات پس از مرگ (اعراف/ 7، 57‌؛ فاطر/ 35، 9) است. قرآن كسى را كه به خدا شرك بورزد مانند شخصى مى‌داند كه، از آسمان سقوط كرده، باد او را به مكانى دور پرتاب مى‌كند: «فَكَاَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ ... تَهوى بِهِ الرّيحُ فى مَكان سَحيق» . (حجّ/22، 31) بعضى از مفسران سقوط از آسمان و پرتاب شدن به مكان دور دست را كنايه از سقوط مشرك، از مقام انسانيت و قرار گرفتن در جايگاهى بسيار دور از شأن انسانى مى‌دانند.[56] كفر به خداوند نابودى اعمال را در پى دارد. قرآن اعمال كافران را به خاكسترى در برابر تندباد در روزى طوفانى، مثال مى‌زند، به گونه‌اى كه نتوانند كمترين چيزى از آن را به دست آورند[57]: «مَثَلُ الَّذينَ كَفَروا بِرَبِّهِم اَعمــلُهُم كَرَماد اشتَدَّت بِهِ الرِّيحُ فى يَوم عاصِف لا يَقدِرونَ مِمّا كَسَبوا عَلى شَىء» . (ابراهيم/14، 18) براساس اين آيه اعمال كافران هيچ اثر سعادتبخشى در پى ندارد، چنان‌كه در آيه‌23 فرقان/25 هم آمده است: «قَدِمنا‌اِلى ما عَمِلوا مِن عَمَل فَجَعَلنـهُ هَباءً مَنثورا» .[58]‌اين‌ويژگى اعمال كافران (سعادتبخش نبودن) در تمثيل ديگرى مشخصاً درباره اثر انفاق آنان آمده است. قرآن انفاق كافران را در دنيا مانند باد سردى مى‌داند كه بر زراعت قومى كه بر خود ستم كرده‌اند بوزد و آن‌را نابود كند[59]: «مَثَلُ ما يُنفِقونَ فى هـذِهِ الحَيوةِ الدُّنيا كَمَثَلِ ريح فيها صِرٌّ اَصابَت حَرثَ قَوم ظَـلَموا اَنفُسَهُم فَاَهلَكَتهُ» . (آل‌عمران/3، 117) برخى انفاق كافران را براى رسيدن به مقاصد فاسدشان در دنيا، عملى فاسد مى‌دانند كه جز نتيجه‌اى فاسد به بار نمى‌آورد.[60]
انفاق براى غير خدا و انفاق همراه با منت و اذيت مانند كفر موجب نابودى اعمال مى‌شود. قرآن اين انفاق را مانند گردبادى آتشين مى‌داند كه هنگام پيرى و ناتوانى شخص و داشتن فرزندانى ناتوان در باغ خرما و انگور او كه از زير درختان آن نهرهايى جارى است بوزد و همه را نابود كند: «اَيَوَدُّ اَحَدُكُم اَن تَكونَ لَهُ جَنَّةٌ مِن نَخيل واَعناب تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ لَهُ فيها مِن كُلِّ الثَّمَرتِ واَصابَهُ الكِبَرُ ولَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَاَصابَها اِعصارٌ فيهِ نارٌ فَاحتَرَقَت» . (بقره/2، 266) مفسران ويژگى پيرى: «اَصابَهُ الكِبَرُ» و داشتن فرزندانى ناتوان: «لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ» را اشاره به شدت نياز شخص و جبران‌ناپذير بودن خسارتى مى‌دانند كه بر اثر انفاق براى غير خدا و انفاق همراه با منت و اذيت حاصل مى‌شود.[61]زودگذرى جلوه‌هاى دنيا را يكى از اين تمثيلها بيان مى‌كند؛ در اين تمثيل زندگى دنيا مانند گياهان سرسبزى است كه در پى بارش باران رخ مى‌نمايد و پس از مدتى به زردى مى‌گرايد و باد آن را به هر سو مى‌پراكند: «واضرِب لَهُم مَثَلَ الحَيوةِ الدُّنيا كَماء اَنزَلنـهُ مِنَ‌السَّماءِ فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرضِ فَاَصبَحَ هَشيمـًا تَذروهُ الرِّيـحُ» . (كهف/18، 45)[62] فرايند وزش باد تا بارش باران و حيات و سرسبزى دوباره زمين مثالى براى توانايى خداوند بر زنده كردن انسان پس از مرگ و حقانيت معاد است: «هُوَ الَّذى يُرسِلُ الرِّيـحَ بُشرًا بَينَ يَدَى رَحمَتِهِ حَتّى اِذا اَقَلَّت سَحابـًا ثِقالاً سُقنـهُ لِبَلَد مَيِّت فَاَنزَلنا بِهِ الماءَ فَاَخرَجنا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرتِ كَذلِكَ نُخرِجُ المَوتى» . (اعراف/7،57‌و نيز فاطر/35، 9)

معناى عرفانى باد:

در بعضى فرهنگنامه‌ها،[63] باد در شمار اصطلاحات صوفيه و به معناى نصر ضرورى الهى براى همه موجودات و موافق‌ترين اسم براى حال سالك[64]آمده است. برخى نيز آن را به دگرگونىِ دل از حالى به حال ديگر معنا كرده‌اند. اين دگرگونى اگر از مشرق و عالم وحدت باشد آن را «باد صبا» و اگر از مغرب و عالم كثرت باشد «باد دبور» مى‌گويند.[65] برخى به نقل از تذكرة الاولياء گفته‌اند: باد صبا، بادى است كه از زير عرش مىوزد[66]؛ همچنين باد صبا را نفحه‌اى رحمانى از شرق عالم روح دانسته‌اند كه به خير و نيكى برمى‌انگيزد[67] و زمينه پذيرش و موافقت با شرع را فراهم مى‌آورد. باد دبور را با ويژگى مخالف باد صبا شناسانده و آن را زمينه‌ساز چيرگى هواى نفس و مخالفت با شرع دانسته‌اند.[68] از باد صبا و «باد دبور» با واژه‌هاى «صبا» [69] و «دبور» [70] نيز ياد شده است.
در اصطلاحات صوفيان واژه «نسيم» هم آمده است كه معنايى نزديك به باد صبا دارد و آن را به وزيدن باد عنايت معنا كرده‌اند.[71] براى بعضى كاربردهاى واژه باد در مثنوى معنوى معانى گوناگونى از جمله خواست، قدرت، عنايت و نصرت خداوندى را بازگو كرده‌اند.[72]
در رويكرد تفسير عرفانى قرآن هم، براى باد معناهاى گوناگونى بازگو شده است. اين معانى بيشتر در تفسير آياتى آمده است كه باد را بشارت دهنده رحمت خداوند مى‌داند. (براى نمونه نك: فرقان‌/25، 48، نمل/27،63) سلمى در تفسير آيه 57 اعراف/7 از بعضى نقل مى‌كند كه هر بادى گونه‌اى از رحمت را مى‌پراكند؛ مثلا باد توبه رحمت محبت را بر قلب مى‌پراكند و بادهاى خوف، رجاء، قرب و شوق، هريك به ترتيب، رحمتِ هيبت، انس، شوق و شعله‌هاى شيفتگى را مى‌پراكنند.[73] سلمى براى بادهاى بشارت دهنده معناهاى ديگرى نيز نقل كرده است كه بعضى از آنها عبارت است از: بادهاى پشيمانى پيشاپيش توبه،[74] بادهاى قدرت بشارت دهنده به منازل انس، بادهاى فضل خداوند بشارت دهنده به نجات از عدل او، بادهاى شفقت خداوند به سوى قلبهاى اوليايش[75]، بادهاى فضل خداوند پيشاپيش انوار معرفتش و بادهاى كرم خداوند بر قلبهاى بندگان برگزيده‌اش.[76] سلمى ريح طيبه (يونس/10،22) را بادهاى كرم خداوند معنا كرده‌است كه بر سالكان راه شوق و قرب خداوند مىوزد و خشنودى آنان را از اين عنايت و رعايتِ خداوند در پى دارد و ريح عاصف (يونس/10،22) را جلوه‌اى از قدرت خداوند مى‌داند تا اين سالكان را به فنا برساند.[77] ابن عربى باد را به نفحات الهى[78] و ربّانى[79] معنا كرده است كه قلبها را زنده[80] مى‌كند، صفا مى‌دهد و استعداد پذيرش تجليات را فراهم‌مى‌آورد.[81] ميبدى در معناى چند آيه (يونس/10،22؛ حجر/15،22) باد را باد عنايت[82] و گاهى هم باد شادى[83] و رعايت[84] نام نهاده است كه از افق و كانون عنايت مىوزد؛ همچنين در تفسير آيه‌22‌حجر/15 تعبير بادهاى كرم را كه بر اسرار عارفان مىوزد آورده است.[85]

منابع

الامثال فى القرآن الكريم؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل، بيضاوى؛ البحر المحيط فى‌التفسير؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير؛ التفسير القرآن الكريم، ابن‌عربى؛ تفسيرالقمى؛ التفسير‌الكبير؛ تفسير كنزالدقائق و بحرالغرائب؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر فى تفسير القرآن الكريم؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ حقائق التفسير؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روض الجنان و روح‌الجنان؛ شرح اصطلاحات تصوف؛ الشفاء (طبيعيات)؛ الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه؛ فتح القدير؛ فرهنگ فارسى؛ الفقه على المذاهب الاربعه؛ الكشاف (طبيعيات)؛ كشف‌الاسرار و عدة‌الابرار؛ لسان العرب؛ لغت‌نامه؛ مثال‌هاى زيباى قرآن؛ مجمع البحرين؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ مجموعه آثار، بازرگان؛ معارف قرآن؛ المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم؛ المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم؛ مفردات الفاظ القرآن؛ موسوعة‌كشاف اصطلاحات الفنون و‌العلوم؛ موسوعة مصطلحات التصوف الاسلامى؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النكت و‌العيون، ماوردى.
غلامرضا قدمى




[1]. لغت‌نامه، ج‌3، ص‌3935، «باد»؛ فرهنگ فارسى، ج‌2، ص‌1701، «ريح».
[2]. لسان‌العرب، ج‌5‌، ص‌355، «روح».
[3]. المعجم المفهرس، ص‌326؛ المعجم الاحصائى، ج‌2، ص‌817‌، 819‌.
[4]. لسان العرب، ج‌3، ص‌198، «حصب».
[5]. الصحاح، ج2، ص750؛ لسان‌العرب، ج9، ص‌238، «عصر».
[6]. لسان العرب، ج‌9، ص‌238، «عصر»
[7]. كشف‌الاسرار، ج‌9، ص‌307؛ مجمع البيان، ج‌9، ص‌230؛ التحقيق، ج‌3، ص‌292، «ذرو».
[8]. مفردات، ص‌258، «حمل»؛ التفسير الكبير، ج‌28، ص‌195.
[9]. مفردات، ص‌194، «جرى»؛ التفسير الكبير، ج‌28، ص‌195.
[10]. مفردات، ص‌670‌، «قسم»؛ الكشاف، ج‌4، ص‌395.
[11]. مفردات، ص‌352، «رسل»؛ تفسير ماوردى، ج‌6‌، ص‌175؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌628‌.
[12]. تفسير ماوردى، ج‌6‌، ص‌176؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌628‌.
[13]. مفردات، ص‌805‌، «نشر»؛ تفسير ماوردى، ج‌6‌، ص‌176؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌629‌.
[14]. مفردات، ص‌633‌، «فرق»؛ تفسير ماوردى، ج‌6‌، ص‌176؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌629‌.
[15]. مفردات، ص‌745، «لقى»؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌629.
[16]. الكشاف، ج‌4، ص‌394‌ـ‌395؛ التفسير الكبير، ج‌28، ص‌195.
[17]. كشف الاسرار، ج‌10، ص‌336؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌628‌ـ‌629‌.
[18]. التبيان، ج‌5‌، ص‌359‌ـ‌360؛ مجمع‌البيان، ج‌5‌، ص‌153.
[19]. تفسير ابن‌كثير، ج‌3، ص‌445؛ ج‌4، ص‌127.
[20]. مجمع البيان، ج‌6، ص‌511‌؛ تفسير قرطبى، ج‌10، ص‌12.
[21]. الميزان، ج‌12، ص‌145‌ـ‌146.
[22]. روض‌الجنان، ج‌17، ص‌65‌؛ تفسير ابن كثير، ج‌4، ص‌102.
[23]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌291؛ فتح القدير، ج‌5‌، ص‌127.
[24]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌11؛ الميزان، ج‌17، ص‌377.
[25]. تفسير ابن‌كثير، ج‌4، ص‌284؛ الميزان، ج‌17، ص‌377.
[26]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌240؛ الميزان، ج‌18، ص‌380.
[27]. تفسير بيضاوى، ج‌4، ص‌313؛ الميزان، ج‌19، ص‌393.
[28]. التبيان، ج‌10، ص‌95؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌4، ص‌440.
[29]. مجمع البيان، ج‌8‌، ص‌531‌.
[30]. جواهرالكلام، ج‌11، ص‌407.
[31]. الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌1، ص‌503‌.
[32]. جامع‌البيان، مج‌12، ج‌22، ص‌84‌ـ‌85‌؛ الدرالمنثور، ج‌5‌، ص‌427‌ـ‌428؛ كنزالدقائق، ج‌10، ص‌470.
[33]. حقائق‌التفسير، ج2، ص9، 186ـ187؛ كشف‌الاسرار، ج‌2، ص‌260.
[34]. تفسير ماوردى، ج‌5‌، ص‌360؛ مجمع البيان، ج‌9، ص‌229؛ الميزان، ج‌18، ص‌364‌ـ‌365.
[35]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌336؛ الدرالمنثور، ج‌6‌، ص‌133.
[36]. الكشاف، ج‌4، ص‌395.
[37]. التفسير الكبير، ج‌28، ص‌195.
[38]. الدرالمنثور، ج6‌، ص492؛ الميزان، ج2، ص‌145.
[39]. جامع‌البيان، مج14، ج‌29، ص‌283، 287؛ التبيان، ج‌10، ص‌223.
[40]. مجمع البيان، ج‌10، ص‌629‌.
[41]. كشف الاسرار، ج‌10، ص‌336.
[42]. الشفاء، ص‌59‌.
[43]. الجواهر، ج‌2، ص‌180؛ مجموعه آثار، ج‌7، ص‌330‌ـ‌331، «باد و باران در قرآن».
[44]. الجواهر، ج‌2، ص‌166؛ مجموعه آثار، ج‌7، ص‌336، «باد و باران در قرآن».
[45]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌330، «باد و باران در قرآن».
[46]. همان، ص‌337، 359.
[47]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌337، 357، «باد و باران در قرآن».
[48]. همان، ص‌337، «باد و باران در قرآن».
[49]. همان، ص‌360‌ـ‌363، «باد و باران در قرآن».
[50]. كشف الاسرار، ج‌1، ص‌437.
[51]. مجمع البحرين، ج‌2، ص‌245.
[52]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌359‌ـ‌360، «باد و باران در قرآن».
[53]. همان، ص‌360‌ـ‌361، «باد و باران در قرآن»؛ معارف قرآن، ص‌258.
[54]. الميزان، ج‌12، ص‌145‌ـ‌146.
[55]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌358، «باد و باران در قرآن».
[56]. الميزان، ج‌14، ص‌373.
[57]. الامثال فى‌القرآن، ص‌226‌ـ‌228؛ مثال‌هاى زيباى قرآن، ص‌315.
[58]. مجمع‌البيان، ج6‌، ص475؛ الميزان، ج12، ص‌36.
[59]. الامثال فى القرآن، ص‌258، 260.
[60]. الكشاف، ج‌1، ص‌405؛ الميزان، ج‌3، ص‌386.
[61]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌654‌؛ الميزان، ج‌2، ص‌392‌ـ‌393.
[62]. البحرالمحيط، ج7،ص186؛ الميزان، ج13، ص318.
[63]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج‌1، ص‌306؛ شرح اصطلاحات تصوف، ج‌2، ص‌238، 239.
[64]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج‌1، ص‌306.
[65]. شرح اصطلاحات تصوف، ج‌2، ص‌238‌ـ‌239.
[66]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج‌1، ص‌306.
[67]. مصطلحات التصوف، ص‌523‌.
[68]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج‌1، ص‌522؛ شرح اصطلاحات تصوف، ج‌5، ص‌204.
[69]. مصطلحات التصوف، ص‌523‌.
[70]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج‌1، ص‌780؛ شرح اصطلاحات تصوف، ج‌5‌، ص‌204؛ مصطلحات التصوف، ص‌349.
[71]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج‌2، ص‌1695؛ شرح اصطلاحات تصوف، ج‌10، ص‌21.
[72]. شرح اصطلاحات تصوف، ج‌2، ص‌238‌ـ‌239.
[73]. حقائق التفسير، ج‌1، ص‌231.
[74]. همان، ج‌2، ص‌62‌.
[75]. همان، ص‌127.
[76]. حقائق التفسير، ج‌2، ص‌95.
[77]. همان، ج‌1، ص‌298.
[78]. تفسير ابن‌عربى، ج‌1، ص‌663‌.
[79]. تفسير ابن‌عربى، ج‌2، ص‌162.
[80]. تفسير ابن‌عربى، ج‌2، ص‌162.
[81]. تفسير ابن‌عربى، ج‌1، ص‌663‌.
[82]. كشف‌الاسرار، ج‌4، ص‌279؛ ج‌5‌، ص‌311.
[83]. همان، ج‌4، ص‌279.
[84]. همان، ج‌7، ص‌54‌.
[85]. همان، ج‌5‌، ص‌311.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:16 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

باردارى

باردارى: آبستنى و جنين دارىِ جنس ماده

اين واژه اسم مصدر از «بارداشتن» به معناى حاملگى و جنين دارى است[1] و در اصطلاح دقيق پزشكى، حمل جنينِ در حال تكامل در رحم مادر است كه از زمان لقاح و شكل‌گيرى تخم تا تولد جنين ادامه دارد[2] و با آثار و علايم ويژه‌اى همراه است.[3] باردارى در قرآن با واژه‌هايى چون «حمل» و مشتقات آن (مانند: اعراف/7، 189؛ رعد/13،8‌؛ مريم/19، 27؛ لقمان/31، 14؛ احقاف/46، 15؛ طلاق/65‌، 4، 6) و تعابيرى ديگر، از جمله: «ما‌فى‌بَطنى» (آل عمران/3،35)، «ما خَلَقَ اللّهُ فى اَرحامِهِنَّ» (بقره/2،228 و نيز انعام/ 6‌، 143‌ـ‌144) مطرح شده است. در اين آيات ضمن اشاره به باردارى حيوانات، بيشتر از باردارى انسان سخن به ميان آمده و از جمله به شيوه‌ها و موانع باردارى، ويژگيهاى باردارى و شمارى از احكام فقهى مرتبط با آن اشاره شده‌است.

باردارى از آيات الهى:

از جمله حكمتهاى طرح موضوعات طبيعى در قرآن كريم، جلب توجه انسان به امور ماوراى طبيعى و سرچشمه آفرينش است. در آيات متعددى كه از باردارى سخن به ميان آمده، منشأ خلقت جهان اوصاف الهى همچون علم و قدرت خداوند يادآورى شده است. در برخى آيات، بر علم خداوند به آنچه در رحم* مادران وجود دارد و نيز زمان وضع حمل تأكيد شده است: «اَللّهُ يَعلَمُ ما تَحمِلُ كُلُّ‌اُنثى وما تَغيضُ الاَرحامُ وما تَزدادُ و كُلُّ شَىء عِندَهُ بِمِقدار عــلِمُ الغَيبِ والشَّهـدَةِ...» (رعد/13، 8 ـ 9)، «... و يَعلَمُ ما فِى الاَرحامِ... اِنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبير» (لقمان/31،34)، «وما تَحمِلُ مِن اُنثى ولا تَضَعُ اِلاّ بِعِلمِهِ... اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسير» . (فاطر/35،11 و نيز فصّلت/47، 41) در آياتى ديگر، ضمن اشاره به فرآيند شكل‌گيرى و رشد جنين* و باردارى انسان، قدرت الهى يادآورى شده و باردارى نشانه‌اى بر حقانيت معاد و رستاخيز انسان در قيامت خوانده شده است[4]: «يـاَيُّهَا النّاسُ اِن كُنتُم فى رَيب مِنَ البَعثِ فَاِنّا خَلَقنـكُم مِن تُراب ثُمَّ مِن نُطفَة ثُمَّ... ونُقِرُّ فِى الاَرحامِ ما نَشاءُ اِلى اَجَل مُسَمًّى... ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ واَنَّهُ يُحىِ المَوتى و اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَدير» (حجّ/22،5 ـ 6 و نيز مؤمنون / 23، 12 - 14)، «هُوَ الَّذى يُصَوِّرُكُم فِى‌الاَرحامِ كَيفَ يَشاءُ لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ العَزيزُ الحَكيم» . (آل‌عمران/3،6 و نيز زمر/39، 6)

راههاى باردارى:

در قرآن كريم به طور كلى دو روش باردارى مورد توجه قرار گرفته است:

باردارى طبيعى:

در چند آيه به روش عادىِ باردار شدن جنس مؤنث كه آميزش* جنسى با جنس مذكر است اشاره شده؛ از جمله در آيه 189 اعراف/7 از نحوه باردارى حوّا سخن به ميان آمده است[5]: «فَلَمّا تَغَشـّـها حَمَلَت حَملاً خَفِيفـًا» . البته برخى مفسران اين آيه را مربوط به نوع انسان مى‌دانند؛ نه خصوص حضرت حوّا.[6] در آيات مربوط به حضرت مريم(عليه السلام) نيز با تعبير «لَم يَمسَسنى بَشَرٌ» (آل‌عمران/3،47 و نيز مريم / 19، 20) به اين شيوه باردارى اشاره شده است[7]؛ همچنين مى‌توان آياتى را كه ضمن اشاره كنايى به آفرينش زوجين يا مباشرت آنها از بقاى نسل سخن به ميان آورده، به گونه‌اى مشعر به اين موضوع دانست؛ مانند آيه 223 بقره/2 و 11 شورى/42.[8] قرآن از مراحل ابتدايى باردارى در آيه 189 اعراف/7 تعبير به بار سبك: «حَملاً خَفيفاً» كرده كه مراد از آن به نظر‌مفسران مراحل نطفه، علقه و مضغه بودن جنين در دوران باردارى است[9] و مراد از سنگين شدن حمل در اين آيه، مراحل بعدىِ باردارى يعنى رويش استخوانها و پوشانده شدن آن با گوشت و دميدن روح در آن به قدرت الهى است. در آياتى ديگر به مراحل گوناگون باردارى اشاره شده است؛ از جمله آيات 14 مؤمنون 23 و 5 حجّ/22.

2. باردارى اعجازآميز:

گونه‌اى ديگر از باردارى كه قرآن بدان پرداخته، باردارى به سبب نفخه الهى است كه تنها در مورد حضرت مريم(عليه السلام)اتفاق افتاده است. بنابر آيات 45 و 47 آل‌عمران/3 هنگامى كه فرشتگان از بشارت الهى درباره فرزنددار شدن او خبر دادند، وى از اينكه بدون تماس با هيچ فردى صاحب فرزند مى‌شود، سخت شگفت زده شد: «قالَت رَبِّ اَنّى يَكونُ لى وَلَدٌ ولَم يَمسَسنى بَشَرٌ...» . فرشته الهى گفت كه خداوند اين‌چنين هرچه را بخواهد مى‌آفريند و هرگاه اراده او به وجود چيزى تعلق گيرد، آن چيز فوراً پديد خواهد آمد[10]: «قالَ كَذلِكِ اللّهُ يَخلُقُ ما يَشاءُ اِذا قَضى اَمرًا فَاِنَّما يَقولُ لَهُ كُن فَيَكون» . تفصيل بيشتر اين ماجرا در سوره مريم آمده است؛ در آيه 17 اين سوره مى‌گويد: ما روح خود را به سوى مريم فرستاديم كه به صورت بشر در برابر او مجسم شد: «فَاَرسَلنا اِلَيها روحَنا...» . مراد از «روح» در اين آيه به‌نظر بيشتر مفسران جبرئيل است.[11] پس از آنكه مريم از ديدن روح به صورت انسان ترسيد فرشته، خود را فرستاده خداوند معرفى كرد تا پسرى به او عطا‌كند. (مريم/19، 18 ـ 19) حضرت مريم(عليها السلام) از باردار شدن خود بدون تماس داشتن با هيچ بشرى به گونه حلال يا حرام، ابراز شگفتى كرد: «قالَت اَنّى يَكونُ لى غُلـمٌ ولَم يَمسَسنى بَشَرٌ ولَم اَكُ بَغيـّا» . (مريم/19،20) فرشته الهى انجام دادن اين كار را بر خداوند آسان و آن را نشانه‌اى براى مردم و رحمتى الهى خواند. (مريم/19، 21) سپس مريم باردار شد و در مكانى دور از چشم مردم خلوت گزيد: «فَحَمَلَتهُ فَانتَبَذَت بِهِ مَكانـًا قَصيـّا» . (مريم/19،22) در آياتى ديگر، سبب باردار شدن مريم دميده شدن روح الهى خوانده‌شده: «ومَريَمَ ابنَتَ عِمرنَ الَّتى اَحصَنَت فَرجَها فَنَفَخنا فيهِ مِن رُوحِنا» . (تحريم/66‌،12 و نيز انبياء/21، 91) در منابع تفسيرى درباره اينكه دميدن روح چگونه صورت‌گرفته و مراد از آن چيست، اقوال متعددى مطرح‌شده است[12]؛ همچنين در مورد مدت باردارى حضرت مريم(عليها السلام)آراى گوناگونى ابراز شده‌است؛ از جمله: يك‌ساعت، سه ساعت، 9‌ساعت، 7 ماه، 8 ماه و 9 ماه.[13]

موانع عادى باردارى:

دو مانع مهم باردارى كه در قرآن كريم مطرح شده، عبارت است از:

1. عقيم بودن:

يعنى ناتوانىِ مرد يا زن در توليد مثل يا به وجود آوردن جنين[14] (نازايى). بنابر منابع پزشكى[15]، عوامل متعددى مانند بيماريهاى عفونى و مشكلات روحى و روانى ممكن است موجب نازايى موقت شود. گاهى نيز عقيم بودنْ دائمى و درمان‌ناپذير است. در آيات 49 ـ 50 شورى/42 تصريح شده كه خداوند به هركس كه بخواهد دختر مى‌بخشد و به هر كس كه اراده كند، پسر مى‌دهد و هر كه را بخواهد، عقيم مى‌كند: «...‌يَخلُقُ ما يَشاءُ يَهَبُ لِمَن يَشاءُ اِنـثـًا و يَهَبُ لِمَن‌يَشاءُ الذُّكور ... * و يَجعَلُ مَن يَشاءُ عَقيمـًا اِنَّهُ عَليمٌ قَدير» . در آيات 5 و 8 مريم / 19 نيز از نازايى همسر زكريا ياد شده و گفته شده كه آن حضرت به همين سبب نگران جانشين خود بود و هنگامى كه مژده فرزنددار شدن به او داده‌شد، از اين امر به سبب عقيم بودن همسرش تعجب كرد: «... و كانَتِ امرَاَتى عاقِرًا فَهَب لى مِن لَدُنكَ وليـّا ... قالَ رَبِّ اَنّى يَكونُ لى غُلـمٌ و كانَتِ امرَاَتى عاقِرًا» . (مريم/19،5) همسر حضرت ابراهيم(عليه السلام) نيز هنگامى كه بشارت فرزند به او داده شد، به سبب كهنسالى و عقيم بودنِ خود از اين امر شگفت زده شد: «فَاَقبَلَتِ امرَاَتُهُ فى صَرَّة فَصَكَّت وجهَها و قالَت عَجوزٌ عَقيم» . (ذاريات/51‌،29)

2. پيرى:

توان توليد مثل و فعاليت جنسى در سنين بالا رو به كاهش و افول مى‌رود. اين ناتوانى بر اثر بالا رفتن سن را در زنان اصطلاحاً يائسگى* مى‌گويند.[16] در مردان نيز هر چند توان بارورى تا پايان عمر از ميان نمى‌رود؛ ولى در سنين كهنسالى به شدت ضعيف مى‌شود[17]، ازاين‌رو هنگامى كه ساره، همسر ابراهيم(عليه السلام)مژده فرزنددار شدن خود را شنيد، به علت پيرى خود و حضرت ابراهيم(عليه السلام)تعجب كرد: «قالَت يـوَيلَتى ءَاَلِدُ واَنا عَجوزٌ و هـذا بَعلى شَيخـًا» . (هود/11،72 و نيز ذاريات/51‌، 29) سن حضرت ابراهيم(عليه السلام) را در اين زمان 100 يا 120 و سن همسرش را 90، 92،93 يا 99 سال گفته‌اند.[18] نمونه قرآنى ديگر، حضرت زكريا(عليه السلام)است كه چون بشارت فرزند به او داده شد، از اين امر به سبب كهنسال بودن خود اظهار شگفتى كرد: «قالَ رَبِّ اَنّى يَكونُ لى غُلـمٌ ... و‌قَد بَلَغتُ مِنَ الكِبَرِ عِتيـّا» . (مريم/19،8) «عتيّا» در لغت به معناى بزرگ شدن و خشك گرديدن است و توصيف زكريا به اين ويژگى كنايه از آن است كه وى آن چنان پير شده بود كه همه اعضاى بدنش خشك شده و امكان فرزنددار شدن او به گونه عادى از ميان رفته‌بود.[19]
حضرت زكريا(عليه السلام) به رغم وجود هر دو مانع باردارىِ همسرش، يعنى كهنسالى خود و عقيم‌بودن همسر از خداوند فرزند خواست: «...‌فَهَب لى مِن لَدُنكَ وليـّا» . (مريم/19،5 و نيز انبياء/21، 89)
خداوند دعاى او را اجابت و پس از اصلاح نابارورى همسرش، يحيى را بدو عطا كرد: «فَاستَجَبنا لَهُ و وهَبنا لَهُ يَحيى واَصلَحنا لَهُ زَوجَهُ» . (انبياء/21،90 و نيز مريم/19، 9) مراد از «اَصْلَحنا» در اين آيه به نظر بيشتر مفسران رفع مشكل نازايى همسر زكرياست، هرچند برخى مراد از آن را برطرف ساختن سوء خُلق وى شمرده و شمارى ديگر هر دو معنا را قابل جمع دانسته‌اند.[20] از اين آيات برمى‌آيد كه با دعا كردن به درگاه الهى مى‌توان زمينه حل مشكل نابارورى را فراهم ساخت، چنان‌كه در احاديث اهل‌بيت(عليهم السلام)نيز بر اين امر تأكيد شده است؛ از جمله امام‌باقر(عليه السلام) در پاسخ كسانى كه از عقيم بودن خود نزد آن حضرت شكايت بردند، آنان را به استغفار در شب و روز به‌درگاه خداوند توصيه و به آيات 10 ـ 12 نوح / 71 استناد فرمود: «استَغفِروا رَبَّكُم ... و يُمدِدكُم بِاَمول و بَنينَ» .[21]
همچنين در آيه 189 اعراف/7 از درخواست والدين از خداوند در دوران باردارى براى اعطاى فرزندى صالح و شايسته سخن به ميان آمده است: «فَلَمّا اَثقَلَت دَعَوُا اللّهَ رَبَّهُما لـَئِن ءاتَيتَنا صــلِحـًا‌لَنَكونَنَّ مِنَ الشّـكِرين» . هرچند دعاكنندگان در اين آيه ظاهراً آدم و حوا هستند؛ ولى برخى مفسران، با توجه به مفاد آيه 190 مراد از آن را نوع انسانها دانسته‌اند. «صالح» به كسى يا چيزى گفته مى‌شود كه فسادى در آن نباشد.[22] به نظر برخى مفسران مراد از آن، فرزند سالم و بدون عيب و نقص ظاهرى است[23]؛ ولى برخى ديگر مفهوم آن را اعم از سلامت ظاهرى و شايستگى معنوى دانسته‌اند.[24]

دشوارى باردارى:

دوران باردارى دورانى دشوار و پر مشقت براى مادر* به شمار مى‌رود و حفظ سلامتى مادر و جنين مستلزم مراقبتهاى ويژه‌اى است. به نظر پزشكان، مادر رنجها و عوارض متعدّدى مانند كم خونى، حالت تهوع، كمر‌درد، شكم درد، يبوست و سنگينى وزن كودك را بايد تحمل كند.[25] قرآن كريم با تعابيرى كلى به اين‌ويژگى باردارى اشاره كرده است؛ از جمله اينكه مادر با تحمل رنج، فرزند خود را حمل مى‌كند و با رنج و زحمت وى را بر زمين مى‌نهد: «حَمَلَتهُ اُمُّهُ كُرهـًا ووضَعَتهُ كُرهـًا» (احقاف/46،15) يا فرزند را با سستى و ضعفى فزاينده حمل مى‌كند: «حَمَلَتهُ اُمُّهُ وَهنـًا عَلى وَهن» . (لقمان/31،‌14) عروض ضعف بر بدن مادر به سبب كمبود انواع ويتامينها در بدن اوست كه آن هم ناشى از تغذيه جنين از وجود وى است.[26] در برابر تحمل اين دشواريها از سوى والدين به ويژه مادر، انسان موظف به احسان و نيكى كردن به پدر و مادر است و بايد خداوند را شكر گزارد: «ووصَّينَا الاِنسـنَ بِولِدَيهِ حَمَلَتهُ اُمُّهُ وَهنـًا عَلى وَهن... اَنِ اشكُر لى ولِولِدَيكَ» (لقمان/31،14)، «ووصَّينَا الاِنسـنَ بِولِدَيهِ اِحسـنـًا حَمَلَتهُ اُمُّهُ...» . (احقاف/46،15) از تعبيرهاى اين آيات اولويت حق مادر نسبت به پدر قابل استفاده است[27]، زيرا وى سختى بيشترى را در راه رشد و تربيت فرزند متحمل مى‌شود، چنان‌كه بنابر حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، آن حضرت سه بار به شخصى فرمود كه به مادرت نيكى كن و سپس به احسان كردن به پدر فرمان داد.[28]

احكام باردارى:

بسيارى از احكام فقهى مربوط به باردارى (حَمْل) در قرآن آمده است؛ از جمله:

1. پيشگيرى از باردارى:

درباره جواز پيشگيرى از باردارى در فقه اسلامى آراى گوناگونى مطرح شده است؛ برخى مفسران اهل سنت با استناد به آيه 151 انعام/6 كه از كشتن فرزندان بر اثر تنگدستى منع كرده، پيشگيرى به روش عزل (كناره گرفتن از مباشرت قبل از انزال) را ممنوع شمرده‌اند، با اين استدلال كه عزل موجب قطع نسل انسان مى‌شود و قطع نسل با كشتن نسل كه در آيه از آن نهى شده تفاوتى ندارد[29]؛ همچنين گاه به آيه 187 بقره/2: «فالــنَ بـشِروهُنَّ ... و ابتَغوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُم» ؛ براى نهى از عزل استناد شده است با اين بيان كه «و ابتَغوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُم» طلب فرزند است و خداوند در اين آيه مؤمنان را به آن فرمان داده است.[30] برخى هم به احاديثى كه با الهام از تعبير «المَوءودَةُ سُئِلَت» در آيه 8 تكوير/81‌، عزل را نوعى زنده به گور كردن شمرده، استناد كرده‌اند[31]؛ ولى مشهور فقهاى شيعه[32] و اهل سنت[33] اين استنادات را قابل مناقشه مى‌دانند و با استناد‌به‌احاديث متعددى كه در تجويز عزل آمده، آن را حرام نمى‌دانند، هر چند بدون رضايت زوجه آن را مكروه شمرده‌اند. در منابع اهل سنت براى جواز عزل گاه به آيه 223 بقره/2: «فَأتوا حَرثَكُم اَنّى شِئتُم» استدلال شده[34]؛ ولى استناد به اين آيه با توجه‌به اينكه آيه مذكور ناظر به اين جهت نيست، نقدپذير است.[35]

2. كتمان باردارى:

قرآن كريم زنان طلاق داده شده را از پنهان نگاه داشتن باردارى خود بازداشته است: «ولا يَحِلُّ لَهُنَّ اَن يَكتُمنَ ما خَلَقَ اللّهُ فى اَرحامِهِنَّ اِن كُنَّ يُؤمِنَّ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ» . (بقره/2،228) حكمت اين تحريم به نظر برخى پيشگيرى از تباه شدن حق رجوع زوج به هنگام طلاق رجعى است، زيرا به طور معمول دوران عده طلاق در زنان غير باردار زودتر از زنان باردار به پايان مى‌رسد و زوجه مى‌تواند با كتمان باردارى خود زودتر از شوهرى كه وى را دوست ندارد، جدا شود و ازدواج كند.[36] برخى ديگر حكمت اين حكم را جلوگيرى از انتساب حمل از سوى زن باردار به شخصى جز پدر واقعى او دانسته‌اند، چنان‌كه اين رويه در عصر جاهلى وجود داشت[37]؛ همچنين فقها به استناد اين آيه گفته‌اند كه گفته زنان در امور اختصاصى آنان (از جمله باردارى) بايد پذيرفته شود.[38] بنابر حديثى از امام صادق(عليه السلام)در تفسير آيه مذكور، خداوند امور مربوط به سه چيز يعنى حيض، پاك شدن از حيض و باردارى را به زنان واگذاشته است.[39] البته به نظر شمارى از فقها پذيرش قول زن در مورد باردارى در صورتى است كه امكان ملحق شدن حمل به شوهر از ديدگاه فقهى موجود باشد.[40]

3. عده زنان باردار:

از آيات قرآن استفاده مى‌شود كه طلاق* زنان باردار جايز است: «والمُطَـلَّقـتُ يَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهِنَّ ثَلـثَةَ قُرُوء‌ولا‌يَحِلُّ‌لَهُنَّ اَن يَكتُمنَ ما خَلَقَ اللّهُ فى اَرحامِهِنَّ» . (بقره/2،228 و نيز طلاق/65‌،4) عده* زنان باردارى كه به موجب طلاق از شوهران خود جدا مى‌شوند، تا زمان وضع حمل است: «...‌واولـتُ الاَحمالِ اَجَلُهُنَّ اَن يَضَعنَ حَملَهُنَّ» . (طلاق/65‌،1، 4) اكثر قريب به اتفاق فقهاى شيعه[41] و اهل سنت[42] به استناد اين آيه و احاديث به اين نظر قائل‌اند؛ ولى معدودى از فقهاى امامى عده مطلقه باردار را با استناد به برخى احاديث، «اَقربُ الاَجَلَين» يعنى نزديك‌ترين زمان از ميان دو مهلت (گذشت سه پاكى يا انقضاى باردارى) دانسته‌اند.[43] برخى اين نظر را مقتضاى جمع ميان ادله‌اى كه عده طلاق را سه طُهر يا سه ماه ذكر كرده و ادله‌اى كه عده باردار را سپرى شدن مدت باردارى دانسته (مانند آيه 4 طلاق/65 و احاديث موافق با آن) شمرده‌اند[44]؛ ولى مخالفان اين نظر، احاديث مورد استناد را قابل تعارض با آيه شريفه ندانسته و مراد از «اَقربُ الاَجَلَين» را در اين احاديث همان وضع حمل دانسته‌اند.[45]
عده وفات براى زن باردار شوهر مرده نيز به نظر مشهور فقهاى اهل سنت انقضاى مدت باردارى است. به نظر آنها، آيه 4 طلاق/65 كه انقضاى عده زن باردار را وضع حمل دانسته، ناسخ حكم آيه 234 بقره/2 مبنى بر وجوب عده نگهداشتن زوجه تا 4 ماه و 10 روز از هنگام وفات زوج است و البته اين نسخ تنها نسبت به زن باردار صورت گرفته است[46]؛ ولى به نظر فقهاى امامى عده وفات زن باردار شوهر مرده «اَبعدُ الاَجَلَين» يعنى بيشترين مدت از ميان دو مهلت (گذشت 4 ماه و 10 روز و وضع حمل) است، زيرا افزون بر احاديث متعدد و اجماع، مقتضاى جمع ميان آيه 234 بقره/2: «والَّذينَ يُتَوفَّونَ مِنكُم ويَذَرونَ اَزوجـًا يَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهِنَّ اَربَعَةَ اَشهُر وعَشرًا ...» و آيه‌4‌طلاق/65 نيز همين نظر است.[47] اين قول را شمارى از اهل سنت هم پذيرفته‌اند.[48]
برخى فقها با استناد به آيه 4 طلاق/65 و احاديث، معيار پايان يافتن عده زن باردار را در موارد مذكور، صدق عنوان «وضع حمل» مى‌دانند؛ خواه بچه‌اى كه متولد مى‌شود، داراى خلقت تام باشد يا نباشد و حتى گاه سقط شدن جنين در مراحل ابتدايى نيز موجب انقضاى عده است[49]؛ همچنين هر گاه حمل متعدد باشد، به نظر معدودى از فقها عده با نخستين وضع حمل سپرى مى‌شود؛ ولى بيشتر فقها به استناد تعبير آيه مزبور «اَن يَضَعْنَ حَملَهُنَّ» برآن‌اند كه عده هنگامى پايان مى‌يابد كه وضع حمل به طور كامل صورت گرفته باشد.[50]

4. مدّت باردارى:

جنين از مرحله نخست پيدايش خود تا تولد*، مدت معينى در رحم مادر استقرار دارد: «و نُقِرُّ فِى‌الاَرحامِ ما نَشاءُ اِلى اَجَل مُسَمًّى» (حجّ/22،5)، بنابراين زمان استقرار جنين در شكم مادر در اصل امرى تكوينى و واقعى به شمار مى‌رود؛ ولى چون در فقه آثار حقوقى و احكام متعددى بر مدت باردارى مانند چگونگى الحاق نسب و مسئله توارث ميان جنين و خويشاوندان او مترتب است[51]، اين موضوع در منابع فقهى مورد توجه قرار گرفته و كمترين و بيشترين مدت حمل تعريف شده است. فقهاى امامى[52] و بيشتر فقيهان اهل سنت[53] با استناد به دو آيه 233 بقره/2 و 15 احقاف/46، كمترين مدت باردارى را 6 ماه دانسته‌اند، زيرا به تصريح آيه نخست، مادران اگر بخواهند به گونه كامل فرزندان خود را شير دهند، بايد تا دو سالگى آنان را شير بدهند: «والولِدتُ يُرضِعنَ اَولـدَهُنَّ حَولَينِ كامِلَينِ لِمَن اَرادَ اَن يُتِمَّ الرَّضاعَةَ» و در آيه دوم مدت باردارى و شيردهى در مجموع 30 ماه ذكر شده: «وحَملُهُ وفِصــلُهُ ثَلـثونَ شَهرًا» ، بنابراين مى‌توان نتيجه گرفت كه كمترين مدت باردارى 6 ماه است. اين استدلال در احاديث نيز آمده است[54]؛ ولى شمارى از فقهاى اهل سنت كمترين مدت باردارى را 9 ماه دانسته‌اند.[55]
بيشترين مدت باردارى از ديدگاه فقهى، به نظر مشهور فقهاى امامى با استناد به احاديثْ 9 ماه است[56]، هرچند برخى آن را 10 ماه و برخى ديگر يك سال ذكر كرده‌اند.[57] فقهاى اهل سنت در اين‌باره آراى متعددى بيان داشته‌اند؛ از جمله 9 ماه، يك سال، دو سال، سه سال، 4 سال، 5 سال، 6 سال و 7‌سال.[58] بنابر برخى احاديث اهل‌بيت(عليهم السلام)، مراد از «ما‌تَغيضُ الاَرحامُ» (آنچه رحمها كاهش مى‌دهند) در آيه 8 رعد /13، باردارى كمتر از 9 ماه و مراد از «ما تَزدادُ» (آنچه رحمها مى‌افزايند)، باردارى بيش از 9 ماه است[59]، چنان‌كه برخى مفسران نيز چنين گفته‌اند.[60]

5. نفقه باردار:

هزينه سكونت و نفقه زوجه باردار به نص آيه 6 طلاق/65 بر عهده شوهر است: «اَسكِنوهُنَّ مِن حَيثُ سَكَنتُم مِن وُجدِكُم ولا تُضارّوهُنَّ لِتُضَيِّقوا عَلَيهِنَّ واِن كُنَّ اولـتِ حَمل فَاَنفِقوا عَلَيهِنَّ حَتّى يَضَعنَ حَملَهُنَّ» ، حتى نفقه زن باردارى كه با طلاق بائن از شوهر جدا شده، تا زمان وضع* حمل برعهده اوست[61]؛ اما فقها درباره اينكه وجوب اين نفقه به جهت مادر است يا فرزند، اختلاف نظر دارند؛ برخى با اين استدلال كه ضمير در «فَاَنفِقوا عَلَيهِنَّ» به باردار بازمى‌گردد، وجوب نفقه را از حقوق شخص مادر دانسته‌اند[62]؛ ولى شمارى ديگر از فقها، با توجه به اينكه تحميل نفقه بر شوهر در آيه‌داير مدار «حمل» است، آن را از حقوق فرزند شمرده‌اند.[63] در آيه 7 طلاق/65 كسى كه از نظر مالى توانگر است، به انفاق سخاوتمندانه مأمور گرديده و آن كه توانايى ماليش محدود است، در حد توان خود به انفاق امر شده است: «لِيُنفِق ذُو‌سَعَة مِن سَعَتِهِ ومَن قُدِرَ عَلَيهِ رِزقُهُ فَليُنفِق مِمّا ءاتـهُ‌اللّهُ لا‌يُكَلِّفُ اللّهُ نَفسـًا اِلاّ ما ءاتـها ...» . برخى فقها با استناد به اين آيه گفته‌اند كه در پرداخت نفقه بايد توانايى مالى زوج معيار باشد[64]، هرچند آراى ديگرى نيز در منابع فقهى مطرح شده است.

6. روزه باردار:

روزه بر كسانى كه قدرت آن را ندارند، واجب نيست و آنها بايد به جاى آن به مساكين فديه بدهند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيامُ ... و عَلَى الَّذينَ يُطيقونَهُ فِد يَةٌ طَعامُ مِسكين‌...» . (بقره/2،183 ـ 184) فقها زن باردار به ويژه باردارى را كه زمان وضع حمل وى نزديك باشد يا بر سلامت فرزندش بترسد، از‌جمله مصاديق اين آيه شمرده‌اند[65]؛ همچنين اين حكم را از آياتى كه دال بر نفى حرج و دشوارى در دين است، استنباط كرده‌اند[66]؛ از جمله: «ما جَعَلَ عَلَيكُم فِى الدّينِ مِن حَرَج» (حجّ/22،78) و «يُريدُ اللّهُ بِكُمُ اليُسرَ ولا يُريدُ بِكُمُ العُسرَ» . (بقره/2،185)

7. انتساب حمل به ديگرى:

انتساب حمل از سوى زن باردار به شخصى جز پدر واقعى او ممنوع است.[67] اين امر در بيعت زنان با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پس از فتح مكه مورد توجه قرار گرفت: «يـاَيُّهَا النَّبىُّ اِذا جاءَكَ المُؤمِنـتُ يُبايِعنَكَ عَلى اَن ... لا يَأتينَ بِبُهتـن يَفتَرينَهُ بَينَ اَيديهِنَّ واَرجُلِهِنَّ» . (ممتحنه/60‌،12) به نظر مفسران آيه شريفه به اين سنت ناپسند بازمانده از دوران جاهليت اشاره دارد كه برخى زنان كه با ارتباط نامشروع باردار مى‌شدند، جنين خود را به شوهر نسبت مى‌دادند.[68] برخى برآن‌اند كه اين سنت ناپسند آن بود كه زنى كه با چند نفر رابطه نامشروع داشت، پس از باردار شدن، فرزند خود را به هر كه به او علاقمند بود، منتسب مى‌كرد، با آنكه پدر واقعى فرزند را مى‌دانست.[69]

منابع

احكام القرآن، جصاص؛ اسباب النزول، واحدى؛انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ بدايع الصنايع فى ترتيب الشرايع؛ بهداشت و تنظيم خانواده؛ بهداشت و درمان جنسى؛ بيمارى‌هاى زنان و مامائى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تحرير الوسيله؛ تحفة الفقهاء؛ تذكرة الفقهاء؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير؛ التفسير الكبير؛ التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ تكملة العروة الوثقى؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جامع‌المدارك فى شرح المختصر النافع؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دنياى‌مادر و كودك؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زبدة البيان فى براهين احكام القرآن؛ زنان و مامائى؛ سلامتى زنان؛ سنن الترمذى؛ سير كهولت در انسان؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فرهنگ توصيفى واژه‌هاى پزشكى؛ فرهنگ فارسى؛ الفقه الاسلامى و ادلته؛ الفقه على المذاهب الاربعه؛ فقه القرآن، راوندى؛ الكافى؛ كتاب الخلاف؛ الكشاف؛ كشاف القناع؛ كشف اللثام عن قواعد الاحكام؛ لغت نامه؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمع‌البحرين؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مستمسك العروة الوثقى؛ مستند العروة الوثقى؛ مصباح‌الفقيه؛ معالم التنزيل فى التفسير و التأويل، بغوى؛ المغنى و الشرح الكبير؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نابارورى و عقيمى مردان؛ وسائل الشيعه؛ يائسگى نماد بالندگى.
سيد جعفر صادقى فدكى




[1]. لغت‌نامه، ج‌3، ص‌3475؛ فرهنگ فارسى، ج‌1، ص‌449، «بارداشتن».
[2]. فرهنگ توصيفى واژه‌هاى پزشكى، ص‌655‌؛ زنان و مامائى، ص‌67 .
[3]. بهداشت و تنظيم خانواده، ص101، 109؛ بيمارى‌هاى زنان و مامائى، ص‌45 - 47.
[4]. نمونه، ج‌14، ص‌17‌ـ‌19 .
[5]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌781؛ التفسير الكبير، ج‌5‌، ص‌428‌ـ‌429.
[6]. الميزان، ج‌8‌، ص‌374؛ نمونه، ج‌7، ص‌49.
[7]. نمونه، ج‌2، ص‌551‌؛ ج‌13، ص‌35.
[8]. الكشاف، ج‌1، ص‌266؛ تفسير قرطبى، ج‌16، ص‌7؛ الميزان، ج‌2، ص‌213.
[9]. روح المعانى، مج‌6‌، ج‌9، ص‌201؛ المنير، ج‌9، ص‌201 .
[10]. جامع البيان، مج‌3، ج‌3، ص‌372.
[11]. مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌783؛ تفسير قرطبى، ج‌11، ص‌62‌؛ الميزان، ج‌14، ص‌35.
[12]. جامع البيان، مج‌10، ج‌17، ص‌111؛ مج‌14، ج‌28، ص‌219؛ مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌789؛ التفسير الكبير، ج‌22، ص‌201.
[13]. مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌789؛ التفسير الكبير، ج‌22، ص‌202؛ نمونه، ج‌13، ص‌40.
[14]. سلامتى زنان،ص‌183‌ـ‌184.
[15]. همان، ص‌183؛ بهداشت و درمان جنسى، ص‌198‌-‌199؛ ر.‌ك: نابارورى و عقيمى مردان، ص‌98‌-‌150.
[16]. يائسگى نماد بالندگى، ص‌11 .
[17]. سير كهولت در انسان، ص‌322 .
[18]. التبيان،ج‌6‌، ص‌33؛ روض الجنان،ج‌10، ص‌305‌ـ‌306 .
[19]. مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌780؛ مجمع‌البحرين، ج‌3، ص‌120، «عتو»؛ الميزان، ج‌14، ص‌16.
[20]. روض الجنان، ج‌13، ص‌278؛ تفسير قرطبى، ج‌11، ص‌223.
[21]. وسائل الشيعه، ج‌21، ص‌370‌ـ‌372.
[22]. التحقيق، ج‌6‌، ص‌265، «صلح».
[23]. جامع البيان، مج‌6‌، ج‌9، ص‌192؛ تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌215؛ الميزان، ج‌8‌، ص‌374 .
[24]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌781؛ نمونه، ج‌7، ص‌49‌ـ‌50 .
[25]. سلامتى زنان، ص‌217، 224؛ بهداشت و تنظيم خانواده، ص‌101‌ـ‌109؛ دنياى مادر و كودك، ج‌1، ص‌28، 72.
[26]. نمونه، ج‌17، ص‌40 .
[27]. التفسير الكبير، ج‌25، ص‌147؛ ج‌28، ص‌14.
[28]. الكافى، ج‌2، ص‌159، 162؛ سنن الترمذى، ج‌3، ص‌206.
[29]. تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌87‌؛ المنير، ج‌8‌، ص‌103.
[30]. تفسير بيضاوى، ج‌1، ص‌172؛ روح المعانى، مج‌2، ج‌2، ص‌99.
[31]. مجمع البيان، ج‌10، ص‌672‌؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌4، ص‌509‌؛ مستمسك العروه، ج‌14، ص‌70 .
[32]. جواهر الكلام، ج‌29، ص‌111 .
[33]. الفقه الاسلامى، ج‌4، ص‌2644؛ ج‌9، ص‌6600 - 6601‌.
[34]. اسباب النزول، ص‌69‌؛ تفسير بغوى، ج‌1، ص‌146؛ الدر المنثور، ج‌1، ص‌479.
[35]. الميزان، ج‌2، ص‌213.
[36]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌574‌؛ التفسير الكبير، ج‌6‌، ص‌98؛ فقه القرآن، ج‌2، ص‌186‌ـ‌187.
[37]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌574‌؛ فقه القرآن، ج‌2، ص‌186‌ـ‌187.
[38]. تذكرة الفقهاء، ج‌1، ص‌28؛ مصباح الفقيه، ج‌1، ص‌286؛ المبسوط، ج‌5‌، ص‌99‌ـ‌100.
[39]. نور الثقلين، ج‌1، ص‌221.
[40]. وسائل الشيعه، ج‌22، ص‌222؛ جواهر الكلام، ج‌32، ص‌194‌ـ‌196؛ المبسوط، ج‌5‌، ص‌100.
[41]. جامع المدارك، ج‌4، ص‌553‌.
[42]. بدايع‌الصنايع، ج‌3، ص‌281، 286‌ـ‌287؛ المغنى، ج‌9، ص‌125، 153.
[43]. جواهر الكلام، ج‌32، ص‌252‌ـ‌253؛ الحدائق، ج‌25، ص‌449.
[44]. جواهر الكلام، ج‌32، ص‌253‌ـ‌254.
[45]. الحدائق، ج‌25، ص‌450؛ تكملة العروة الوثقى، ج‌1، ص‌58‌ـ‌59‌.
[46]. الخلاف، ج‌5‌، ص‌67‌؛ الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌4، ص‌531‌ـ‌532‌.
[47]. الخلاف، ج‌5‌، ص‌68‌؛ جواهر الكلام، ج‌32، ص‌275.
[48]. الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌4، ص‌466‌ـ‌467؛ المغنى، ج‌8‌، ص‌95 به بعد؛ بدايع الصنايع، ج‌3، ص‌292‌ـ‌293.
[49]. جواهر الكلام، ج‌32، ص‌254‌ـ‌255؛ كشاف القناع، ج‌5‌، ص‌484.
[50]. الخلاف، ج‌5‌، ص‌60‌؛ المغنى، ج‌9، ص‌112؛ جواهر الكلام، ج‌32، ص‌259.
[51]. جواهر الكلام، ج‌31، ص‌222‌ـ‌224؛ ج‌39، ص‌302؛ الفقه الاسلامى، ج‌10، ص‌7883.
[52]. الخلاف، ج‌5‌، ص‌88‌؛ جواهر الكلام، ج‌31، ص‌224.
[53]. المغنى، ج‌9، ص‌115؛ الفقه الاسلامى، ج‌10، ص‌7883.
[54]. وسائل الشيعه، ج‌21، ص‌382.
[55]. الفقه الاسلامى، ج‌9، ص‌7883.
[56]. الخلاف، ج‌5‌، ص‌88‌؛ جواهر الكلام، ج‌31، ص‌224.
[57]. جواهر الكلام، ج‌31، ص‌226؛ تحرير الوسيله، ج‌2، ص‌275.
[58]. المغنى، ج‌9، ص‌116؛ الفقه الاسلامى، ج‌10، ص‌7882‌ـ‌7883.
[59]. وسائل الشيعه، ج‌21، ص‌382.
[60]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌430؛ روض الجنان، ج‌11، ص‌187.
[61]. جواهرالكلام، ج‌31، ص‌320؛ فقه القرآن، ج‌2، ص‌168؛ الفقه الاسلامى، ج‌9، ص‌7203.
[62]. الحدائق، ج‌25، ص‌112.
[63]. همان، ص‌111؛ المغنى، ج‌9، ص‌291‌ـ‌292؛ جواهر الكلام، ج‌31، ص‌321؛ الفقه الاسلامى، ج‌10، ص‌7405‌ـ‌7406.
[64]. المغنى، ج9، ص230‌ـ‌231؛ زبدة‌البيان، ص683‌؛ كشف‌اللثام، ج‌7، ص‌564‌.
[65]. الخلاف، ج‌2، ص‌196‌ـ‌197؛ المغنى، ج‌3، ص‌77‌ـ‌78؛ مستندالعروه، ج‌2، ص‌54‌.
[66]. جواهر الكلام، ج‌17، ص‌151.
[67]. احكام القرآن، ج‌5‌، ص‌333.
[68]. جامع‌البيان، مج‌14، ج‌28، ص‌98؛ مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌414؛ تفسير قرطبى، ج‌18، ص‌48.
[69]. الفرقان، ج‌28، ص‌293.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:16 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آيات خدا

آيات خدا: نشانه‌هاى خدا در آفاق و انفس

آيات، جمع آيه است. اهل‌لغت در ريشه و مبدأ اشتقاق آن اَىَ‌ىَ، اوى، أأى را احتمال داده و اين احتمال‌هاى را به تفصيل بررسى كرده‌اند. خليل،[1]ابن‌فارس،[2] جوهرى[3] و ابن‌منظور،[4] براى آيه، معانى گوناگونى چون قصد، مكث و انتظار، جماعت و شگفتى را گفته‌اند؛ ولى همه آنان يكى از معانى آيه را علامت و نشانه دانسته‌اند. راغب مى‌گويد: آيه* به معناى علامتِ آشكارِ ملازم با چيز پنهان است؛ به‌گونه‌اى كه انسان با آگاهى از آن علامت، به چيز پنهان نيز دست مى‌يابد؛ مانند نشانه راه كه با ديدن آن، راه آشكار مى‌شود.[5]
در قرآن، آيه، آيتين و آيات 382 بار آمده است. مفسّران براى آيه در قرآن، معانى گوناگونى گفته‌اند؛ ولى گويا مى‌توان آن را در همه اين موارد به معناى علامت و نشانه دانست. مصاديق آيه در قرآن بدين قرار است:

1. آيه قرآن[6]

«مِنه ءايتٌ مُحكمتٌ = پاره‌اى از قرآن، آيات محكم است.» (آل‌عمران/3،7) آيات قرآن را از‌آن‌رو آيه گفته‌اند كه مضمون آن، بيان آيات تكوينى، معارف و احكامى است كه نشانِ خدا است.[7] برخى هم گفته‌اند: چون آيه قرآن، نشانه و دليل بر سخنى بلند و آموزه‌اى ارجمند است، به آن آيه گفته‌اند[8] يا از اين جهت كه نشانه جدايى و قطع كلامى از كلام ديگر است.[9]

2. معجزه[10]:

«أَنّى قَد جِئتُكم بِـايَة مِن رَبِّكم أَنّى أخْلُقُ لَكم مِن الطّينِ كَهَيئةِ الطَّيرِ فَأَنفُخُ فِيه فَيكونُ طَيراً بِإذنِ اللّهِ = ]عيسى(عليه السلام)گفت:]در حقيقت من از جانب پروردگارتان برايتان معجزه‌اى آورده‌ام. من از گِل براى شما شمايل پرنده مى‌سازم؛ آن‌گاه در آن مى‌دمم؛ پس به اذن خدا پرنده‌اى مى‌شود.» (آل‌عمران/3، 49) راز نام‌گذارى معجزه* به آيه آن است كه نشانه حقّانيّت ادّعاى پيامبر و رسالت او از جانب خدا است.

3. پند و عبرت[11]:

«فَاليَومَ نُنَجّيكَ بِبَدنِك لِتَكونَ لِمَن خَلفَك ءَايةً = پس امروز تن بى‌جان تو را به ساحل مى‌افكنيم تا براى كسانى كه از پى تو مى‌آيند، عبرتى باشد.» (يونس/10، 92) به امورى كه مايه پند و عبرت* است، از آن‌رو آيه گفته‌اند كه نشانِ قدرت و عزّت پيشينيان، سپس نابودى و خوارى آنان است.

4. موجودات جهان آفرينش[12] (آفاق و انفس):

«وَ مِن ءايتهِ أَن خَلَقَكُم مِن تراب = آفرينش شما [انسان‌ها]از خاك، از نشانه‌هاى خدا است.» (روم/30، 20) بر جهان آفرينش* چون آسمان، زمين، خورشيد، انسان و... از آن رو آيه اطلاق شده كه همه، نشانه آفريدگارى دانا و توانا است. تعبير آيه از پديده‌هاى جهان، مهم‌ترين كاربرد اين واژه در قرآن و موضوع بحث در اين مقاله همين كاربرد است؛ البتّه وجوه ديگرى مانند برج و عمارت[13] (شعراء/26، 128)، دليل و برهان[14] (بقره/2،61)، قدرت و سلطه[15] (قصص/28، 35) و كتاب (قرآن)[16](جاثيه/45،8) را برشمرده‌اند كه مى‌توان همه آن‌ها را به معناى نشانه دانست.

توجّه به آيات در قرآن:

در قرآن، برشمردن نشانه‌هاى الهى در آفرينش، همواره با واژه آيه يا آيات بيان نشده؛ بلكه خداوند سبحان در موارد فراوانى در مقام يادآورى نعمت*هاى خود، بدون ذكر واژه آيه، به شمارش آن‌ها پرداخته است؛ مانند: «وَأَنزَلنا مِن السَّماءِ مآءً فأنبَتنا فيها مِن كلِّ زوج كريم» (لقمان/31، 10)، «أَلَم‌تَرَ أنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكم ما فى‌الأرضِ وَالفُلكَ تَجرى فى‌البَحرِ بِأمرِه». (حج/22، 65) به گفته مؤلف تفسير تسنيم، نعمت‌هاى الهى، آيات توحيدى حق است كه براى بهرهورى مادّى و تعالى معنوى انسان آفريده شده و تبيين آن‌ها در قرآن براى دعوت به توحيد و تهذيب است.[17] برخى نيز گفته‌اند: در پاره‌اى از موارد، نعمت‌هاى خدا در آسمان و زمين به تفصيل يادآورى شده تا انگيزه‌اى براى شكر و حق‌شناسى باشد و در همه جا نيز اين هدف ممكن است منظور باشد كه انسان، با نگرش به عالم (از آن جهت كه آفريده خدا و در چنبره تدبير او است)، معرفت فطرى و شناخت حضورى خود را شكوفا سازد و شدّت بخشد؛ بنابراين، اين آيات همه جا ضمن اين‌كه به چگونگى آفرينش موجودات اشاره مى‌كند، مى‌خواهد خدا را به انسان نشان دهد و عقربه دل او را در جهت آفريدگار نگاه دارد[18] و از آن‌جا كه غرض از بيان نعمت‌ها و آيات، راه‌يابى به توحيد* است، قرآن، منكران خدا* و مشركان را كه با مشاهده آيات الهى، به شناخت خداوند و يگانه‌پرستى هدايت نشده‌اند، سرزنش مى‌كند: «أَوَلَم يَروا» (سجده/32،27)، «أَفَلَم يَنظُروا» (ق/50‌،6)، «أَفَلايَنظرونَ» (غاشيه/88‌،17)،«أَفلاتُبصِرون». (ذاريات/51‌،21) در مواردى نيز با اداى سوگند، به عظمت آيات الهى اشاره شده است: «وَالسَّماءِ ذاتِ البُروجِ» (بروج/85‌،1)، «وَالشَّمسِ و ضُحـها * وَالقَمرِ إذا تَلـها» (شمس/91، 1‌و2)، «والنَّجمِ إذا هَوى». (نجم/53‌،1)

اهمّيّت شناخت از راه آيات:

يكى از راه‌هاى شناخت خدا، شناخت او از طريق آيات او است كه آن را در اصطلاح، برهان اِنّى مى‌نامند؛ يعنى انسان با تدبّر در معلول و آثار، به علّت و مؤثّر آن پى مى‌برد. شناخت خدا از اين طريق، شايع‌ترين برهانى است كه قرآن براى خداشناسى مطرح ساخته است؛ چنان‌كه بسيارى از مفسّران، تمام آياتى را كه بر آيات تكوينى الهى مشتمل است، به اثبات وجود خدا ناظر دانسته و مفاد آن‌ها را به صورت براهينى درآورده‌اند كه بازگشت بيش‌تر آن‌ها، به «برهان* نظم» است.[19] اهتمام قرآن براى خداشناسى از راه آيات، ازآن‌رو است كه بيش‌تر معلومات بشر در جهان، معلوماتِ آيه‌اى است. به گفته برخى، اگر انسان كسى را خوب، بد، دوست يا دشمن مى‌داند، آن را از رهگذر احساس كسب نكرده؛ بلكه از گفتار و رفتار كه نشانه دوستى يا دشمنى و خوبى يا بدى است، دريافته است؛ پس بيش‌تر شناخت‌هاى ما نه حسّى مستقيم و نه علمى تجربى است؛ بلكه احساس ما به آيه‌هاى شىء تعلّق مى‌گيرد؛ ولى ذهن ما همواره از راه آيات و آثار، مؤثّر را در وراى آن‌ها مى‌بيند. شناخت خدا از اين راه نيز براى انسان ممكن مى‌شود. اگر ما خداشناسى از طريق آيات را انكار كنيم، بايد نود درصد معلومات خود را كه از همين راه به دست آمده‌اند، ناديده بگيريم؛[20] از سوى ديگر، برخلاف ساير براهين عقلى كه دشوارى‌هايى دارد، همه انسان‌ها به فراخور دانش خود مى‌توانند از اين طريق به شناخت خدا دست يابند؛ بنابراين، مأنوس بودن انسان با شناختِ آيه‌اى و آسان‌يابى آن موجب شده است كه قرآن به اين نوع شناخت توجّه ويژه‌اى كند.

راز و آثار تفكّر در آيات:

قرآن در مواضع فراوانى بر تفكّر و تدبّر در آيات خدا تأكيد كرده، متفكّران را مى‌ستايد:«الَّذينَ يَذكُرونَ اللّهَ قيماً و قُعوداً و عَلى جُنُوبِهم و يَتَفكّرونَ فِى خَلقِ السَّموتِ و الأرضِ». (آل‌عمران/3، 191) برپايه روايات، تفكّر* يك ساعت از عبادت يك سال برتر شمرده شده.[21] اين اهمّيّت از جهاتى قابل بررسى است:
1. مهم‌ترين راز مطالعه آيات الهى ايمان به خدا و شناخت* حقّانيّت او است
[22]:«سَنُريهِم ءايتِنا فِى‌الأفاقِ وَ فى أَنفسِهِم حتّى يَتَبيّنَ لَهم أنّهُ الحقُّ» (فصلت/41،53) از اين‌رو قرآن كافرانى را كه نعمت و قدرت الهى را در آسمان و زمين مشاهده مى‌كنند و ايمان نمى‌آورند، سرزنش مى‌كند: «أَوَلم يَرالَّذين كَفَروا أَنّ السَّموتِ والأرضَ كانَتا رَتقاً فَفَتَقنـهما وَ جَعَلنا مِن الماءِ كلَّ شىء حىّ أَفلا يُؤمِنون» (انبياء/21،30) البتّه برخى گفته‌اند: ممكن است قرآن به (با بيان آيات تكوينى) به طور مستقيم درصدد اثبات وجود خدا برنيامده باشد يا وجود خدا را قريب به بديهى و بى‌نياز از استدلال مى‌دانسته يا با منكر قابل توجّهى مواجه نبوده است. در هر حال، منافاتى ندارد كه آيه‌اى به طور مستقيم درصدد اثبات يگانگى خدا باشد؛ ولى به طور غير مستقيم اصل وجود خدا را هم اثبات كند.[23]
2. تفكّر در آيات خدا، افزون بر اثبات اصل وجود آفريدگار، ما را به صفات او، چون علم، قدرت، حكمت، رحمت و... نيز رهنمون است؛ چنان‌كه قرآن، هدف آفرينش آسمان‌ها و زمين را دست‌يابى به بينش توحيدى و آشنايى با قدرت و علم خداوند معرّفى مى‌كند: «اللّهُ الّذى خَلقَ سَبعَ سَموت وَ مِن الأرضِ مِثلَهنّ يَتَنزَّلُ الأمرُ بَينَهنَّ لِتَعلموا أنّ اللّهَ على كلِّ شَىء قدير وَ أنَّ اللّهَ قَد أَحاطَ بِكلِّ شَىء عِلماً». (طلاق/65‌،12)
3. تفكّر در بسيارى از آيات خدا و نمايان شدن قدرت بى‌انتهاى او در آفرينش، پذيرش امكان قيامت و برانگيخته شدن دوباره موجودات را براى انسان آسان‌تر مى‌كند؛ چنان‌كه قرآن در تعدادى از آيات، پس از يادآورى برخى از آيات خدا، معاد و زندگى پس از مرگ* و دشوار نبودن زنده‌كردن مجدّد انسان‌ها را به ياد مى‌آورد. (عنكبوت/29، 19) در جاى ديگر نيز هدف از تفصيل و توضيح آيات را يقين به ملاقات خداوند دانسته است: «يُفَصِّلُ الأيـتِ لَعَلَّكُم بِلِقاءِ ربِّكم تُوقِنون» (رعد/13،2) هم‌چنين قرآن، آفرينش انسان از خاك و نطفه و علقه، و‌زنده شدن زمين‌مرده را دليلى بر برانگيخته شدن دوباره انسان‌ها مى‌داند. (حج/22،5) و نيز: «فَانظُر إِلى ءاثرِ رَحمَتِ اللّهِ كَيفَ يُحىِ الأرضَ بَعدَ مَوتِها إنَّ ذلكَ لَمُحىِ المَوتى» (روم/30، 50) و زنده شدن زمين و رشد گياهان را در آن، از آيات الهى معرفى كرده، مى‌گويد: همو كه زمين را زنده كرد، مردگان را نيز زنده مى‌كند: «وَمِن ءايتِهِ أنّكَ تَرى‌الأرضَ خشِعةً فإذا أنزَلنا عَليها الماءَ اهتَزَّت وَ رَبَت إنّ‌الَّذى أَحياها لَمُحىِ المَوتى». (فصلت/41،39) به گفته علاّمه طباطبايى، اهمّيّت تعقّل* در آيات الهى از آن رو است كه شناخت آيات، موجب شناخت خداوند و اسما و صفات و افعال او مى‌شود و مى‌فهماند كه خدا زنده است و مرگ بر او عارض نمى‌شود. خداوند، توانايى بدون عجز، و‌دانايى است كه جهل در او راه ندارد و او آفريدگار و مالك همه چيز است. آفريدگان را آفريد تا به آنان انعام كند؛ بدون اين‌كه به آن‌ها نيازمند باشد. او روزى همه را گرد مى‌آورد و انسان‌ها را پاداش يا كيفر خواهد داد. با دست‌يابى به اين معارف، انسان درمى‌يابد كه زندگى او دائم و سعادت يا شقاوت او پايدار است، واين زندگى دنيايى، بيهوده نيست واين حقيقتى‌است كه انسان را به دين و شريعت الهى راهنمايى مى‌كند.
[24]
4. از ديگر آثار سير* در آيات خدا، بصيرت و خروج از حجاب طبيعت و غفلت و دست‌يابى به ياد خدا است؛ چنان‌كه در سوره ق پس از اشاره به آفرينش آسمان و زمين و كوه‌ها و گياهان مى‌گويد: «تَبصِرَةً و ذِكرى لِكلِّ عَبد مُنيب» (ق/50‌،8) و گردش شب و روز و نزول باران از آسمان را مايه تذكر مى‌داند: «وَ هُوالّذى جَعَل الَّيلَ والنَّهارَ خِلفَةً لِمَن أرادَ أن يَذَّكّر» (فرقان/25،62)، «هُوالّذى يُريكُم ءايتِهِ و يُنزِّلُ لكم مِنَ‌السَّماءِ رِزقاً وَ ما يَتَذَكّرُ إلاّ مَن يُنيب». (غافر/40،13)
5. شكرگزارى نيز يكى از آثار تعقّل در آيات خدا است؛ چنان‌كه قرآن به بيان نشانه‌هاى خود در دريا و فوايد آن پرداخته، مى‌فرمايد:«وَ لَعلَّكُم تَشكرونَ». (نحل/16،14، جاثيه/45،12) قرآن، انسان‌هايى را كه به رغم مشاهده آيات الهى و برخوردارى از آن‌ها، شكرگزار نيستند، سرزنش مى‌كند: «أَفَرءيتُمُ الماءَ الَّذى تَشرَبون * ءَأنتُم أَنزَلتموهُ مِنَ‌المُزنِ أَم نَحن‌المُنزِلون * لَو نَشاءُ جَعَلنه أُجاجاً فَلولاتَشكُرونَ». (واقعه/56‌، 68ـ70)

تقسيم آيات خدا:

آيه و نشانه، يا اعتبارى است يا تكوينى.آيات‌اعتبارى‌تابع قرارداداست؛ولى‌آيات تكوينى تابع قرارداد نبوده، براى‌همهودر همه‌جا نشانه‌است؛ مانندآيه بودن‌چمن‌سبز بر وجود آب. نشانه تكوينى درباره غير خدا، فقط در محدوده و حالت خاصّى وجود دارد؛ يعنى چمن مادامى‌كه سبز است، نشانه‌آب است؛ ولى پس از خشك شدن، ديگر نشانه آن نيست؛ امّا موجودات جهان براى خداوند در همه حالات و با همه تطوّرات، نشانه است؛ در غير اين صورت، مستلزم مستقل بودن موجودى در جهتى خاصّ است كه‌درباره ممكنات محال مى‌نمايد؛ بنابراين، هر موجود ممكن درهرحال، نشانه تكوينى خدا است.[25]
آيات الهى را مى‌توان به آيات شهودى و غيبى: «علِمِ‌الغَيبِ وَالشَّهـدَة» (توبه/9،94) و ملكى: «تَبـركَ الذى بِيَدِه المُلك» «ملك/67‌،1) و ملكوتى: «فَسُبحنَ الَّذى بِيَدهِ مَلَكوتُ كُلِّ شَىء» (يس/36،83) تقسيم كرد. موجودات مادّى و محسوس كه بر خلاف موجودات غيبى با مادّه و عوارض آن مقارنند، از آيات شهودى به شمار مى‌آيند؛ زيرا به ادراك حسّى قابل دركند؛ گرچه آيه بودنشان مانند ساير آيات به ادراك عقل* است و موجودات غير مادّى، آيات غيبى به شمار مى‌آيند كه خود به آيات مثالى، نفسى و عقلى قابل تقسيمند.[26] از ديگر تقسيم‌هاى مهم آيات، تقسيم آن به آفاقى و انفسى است.

شرايط بهره‌بردارى از آيات خدا:

از قرآن چنين برمى‌آيد كه هركس از عقل بهره گيرد، (روم/30،24) و اهل قبول و شنيدن (يونس/10،67) و پندگيرى و درس آموختن (نحل/16،13) باشد و در آيات خدا تعقّل (بقره/2،164) و تفكّر (جاثيه/ 45،13) كند و از اولى‌الالباب* (آل‌عمران/ 3،190) و اولى النهى (خردمندان) (طه/20،54) به شمار آيد مى‌تواند از آيات آفاق و انفس، به قدرت، علم و حكمت خدا پى برد. چنين انسانى، اهل ايمان، تقوا و در راه رسيدن به يقين خواهد بود؛[27] از همين‌رو است كه خداوند در آياتى چند، آفرينش را نشانه‌اى براى مؤمنان (نمل/27،86) و پرهيزگاران (يونس/10،6) و اهل يقين* (ذاريات/51‌،20) مى‌داند؛ يعنى آنانند كه از رهگذر اين آيات به خدا راه يافته و اهل ايمان و تقوا و يقين شده‌اند؛ البتّه كسانى كه از تدبّر و نگريستن در آيات الهى روى گردانند، آيات الهى در آن‌ها تأثيرى نمى‌نهد و ايمان نمى‌آورند و بر شرك خويش پاى مى‌فشارند: «وَ كَأيِّن مِن ءاية فى‌السَّموتِ والأرضِ يَمُرّونَ عَليها وَ هُم عَنها مُعرِضونَ * وَ ما يُؤمِنُ أكثرُهُم بِاللّهِ إلاّ وَ هُم مُشرِكونَ» (يوسف/12، 105 و 106) و آسمان را كه سقفى محفوظ است، مى‌بينند و از نشانه‌هاى آن روى‌گردانند: «وَ جَعلنا السَّمآءَ سَقفاً مَحفوظاً وَ هُم عَن ءايـتِها مُعرِضونَ» (انبياء/21،32) چنان‌كه كافران هم نمى‌توانند از راه جهان*شناسى و خودشناسى به خدا پى ببرند؛ زيرا غُل‌هايى كه بر گردنشان است، آنان را از ديدن خود باز مى‌دارد و ميان آنان و آيات انفسى و آفاقى خداوند، ديوار بزرگى است كه راه را از هر سوى بر آنان بسته است:[28]«إنّا جَعَلنا فى أعنقِهم أغللاً فَهِى إلى الأذقانِ فَهُم مُّقمَحون * وَ جَعلنا مِن بَينِ أَيديهِم سَدّاً وَ مِن خَلفهِم سَدّاً فَأغشَينهم فَهُم لايُبصِرون.» (يس/36،8و9)

آيات آفاقى و انفسى:

قرآن، آيات را به آفاقى و انفسى تقسيم كرده، انسان‌ها را به سير و تعقّل در آن‌ها فرا مى‌خواند:«سَنُريهِم ءايتِنا فِى‌الأفاقِ وَ فِى أَنفُسِهم حتّى يَتَبيَّن لَهم أَنّهُ الحَقّ = به زودى نشانه‌هاى خود را در افق‌ها و در دل خودشان، بديشان خواهيم نمود تا براى آنان آشكار شود كه همانا او حق است». (فصلت/41،53) در اين‌كه مقصود از آفاق و انفس در اين آيه چيست، مفسّران نخست، مانند عطاء، سدّى و قتاده آراى گوناگونى دارند: 1. آيات آفاق، آثار و سرنوشت امّت‌هاى پيشين، و‌انفس، بيمارى و بليات است؛ 2. آيات آفاق، فتح بلاد گوناگون، و‌انفس، فتح مكّه* است؛ 3. آيات آفاق، وقايعى است كه از سوى خدا بر امّت‌هاى پيشين رفته، و‌انفس چيزى است كه در روز جنگ بدر بر مسلمان‌ها گذشته است؛ 4. آيات آفاقى، آفريده‌هاى زمين و آسمان، مانند خورشيد، ماه، ستارگان، كوه‌ها، درياها، گياهان و هر چيزى جز انسان است، و‌آيات انفسى، لطايف وجود آدمى است.[29] اين معنا را بسيارى از مفسّران بعدى پذيرفته‌اند و به صورت اصطلاح مطرح شده است. در موارد ديگرى نيز تقسيم آيات به آفاقى و انفسى به همين معنا است: «وَ فِى‌الأرضِ ءايتٌ لِلمُوقِنينَ * وَ فى أَنفسِكم أَفلا تُبصِرونَ = و در زمين براى اهل يقين نشانه‌هايى است و در خود شما؛ پس آيا نمى‌بينيد؟» (ذاريات/51‌، 20 و 21) در آيه 4 جاثيه/45 آفرينش انسان و انواع جانوران را نشانه‌هايى براى اهل يقين مى‌داند:«وَ‌فى خَلقِكم وَ ما يَبُثُّ مِن دابّة ءايتٌ لِقوم يوقِنونَ».
مفسّران، در مقايسه آيات آفاقى و انفسى، تأمّل در آيات انفسى را سودمندتر دانسته‌اند. علاّمه طباطبايى، پس از نقل روايتِ «من‌عرف نفسه عرف ربّه» مى‌گويد: سير در آيات انفسى، از سير در آيات آفاقى مفيدتر است؛ زيرا اين سير، همراه با آگاهى بر ذات نفس و قوا و ادوات روحى و جسمى و عوارض آن از اعتدال وافراط و تفريط در كار و هم‌چنين ملكات فاضله و رذيله و احوال پسنديده و ناپسندى است كه با آن مقارن است. روشن است كه اشتغال آدمى به معرفتِ اين‌گونه امور و آگاهى از لوازم آن چون سعادت يا شقاوت و... موجب آگاهى از درد و درمان از نزديك‌ترين راه است؛ در نتيجه، انسان به اصلاح آن‌چه فاسد شده و به التزام آن‌چه درست است، مى‌پردازد؛ برخلاف سير در آيات آفاقى كه ندايش به اين نزديكى نيست. وى در ادامه به تفاوت ديگرى اشاره كرده، مى‌افزايد: نظر در آيات آفاقى و معرفت حاصل از آن، علم نظرى و حصولى است؛ برخلاف نظر در نفس و قواى آن و اطوار وجودى‌اش و معرفت حاصل از آن كه شهودى و حضورى است. علم حصولى، تحقّقش به كاربرد برهان* و ترتيب قياس نياز دارد و تا هنگامى كه انسان به مقدمات آن توجه دارد، باقى است.
[30]

آيات خدا در آفرينش انسان (انفسى):

قرآن، بر آيه بودن آفرينش انسان تأكيد كرده: «وَ‌فى خَلقِكم وَ ما يَبُثُّ مِن دابّة ءايـتٌ لِّقوم يُوقِنون». (جاثيه/45،4) نيز ذاريات/ 51‌،20 و 21 و او را به تأمل در آفرينش خود فرمان داده است:«فَليَنظُرِ الإنسـنُ مِمَّ خُلِقَ». (طارق/86‌،5) روايات نيز خودشناسى را برترين و سودمندترين معارف برشمرده و معرفت نفس را با شناخت پروردگار ملازم دانسته است. بر پايه روايتى، پيامبر(صلى الله عليه وآله)در پاسخ به اين پرسش كه راه شناخت حق چيست، فرمود: معرفة النفس.[31] از امام على(عليه السلام)نيز نقل است: در شگفتم از كسى كه خود را نمى‌شناسد، چگونه پروردگار خود را مى‌شناسد.[32] خوديابى به خدايابى مى‌انجامد؛ زيرا انسان نمى‌تواند خود را جدا از علّت و آفريننده خود، به درستى درك كند و بشناسد. علّت واقعى هر موجود، مقدّم بر وجود او است؛ پس شهودِ خود، هرگز از شهود الهى جدا نيست؛ البتّه بايد توجّه داشت كه شناختِ ظرافت‌هايى كه در آفرينش جسم انسان وجود دارد، پايين‌ترين حدّ شناختِ از خود است و شناخت روح و جان آدمى و رمز و راز پيچيده آن، از مراتب بالاى معرفت خويشتن است. قرآن، در آفرينش انسان، امورى را مورد توجّه ويژه قرار داده و بر تفكّر و تأمّل در آن اصرار ورزيده است:

1. آفرينش از خاك:

قرآن آفرينش انسان را از خاك دانسته و همين موضوع را از نشانه‌هاى خدا برشمرده است: «وَ مِن ءايتِه أَن خَلَقَكُم مِن تُراب ثُمَّ إِذا أَنتُم بَشرٌ تَنتشِرونَ». (روم/30،20) توجّه به اين واقعيّت كه خاك با طىّ مراحل نباتى و حيوانى، به موجود پيچيده و اسرارآميزى مانند انسان تبديل شده، عظمت آفرينش انسان و آيه بودن آن را روشن‌تر مى‌كند.

2. جنين و تحوّلات آن:

مراحل رشد جنين، از اسرار و شگفتى‌هاى آفرينش است؛ زيرا نطفه* كه منشأجنين است، در قرارگاه رحم از هر جهت، در امنيّت است: «ثُمّ جَعلنه نُطفَةً فِى رار مَكين.» (مؤمنون/23،13) اين امنيّت از آن رو است كه در يك طرف، ستون فقرات و دنده‌ها و در طرف ديگر، استخوان لگن خاصره قرار دارد و روى آن، سه پرده آم‌نيوس، كوريون، آل‌لان‌توئيد قرار مى‌گيرد.[33] به نظر برخى، ظلماتِ ثلاث در آيه 6 زمر/39 به همين پرده‌ها اشاره دارد:«يَخلُقُكم فى بُطونِ أُمّهـتِكم خَلقاً مِن بَعدِ خَلق فى ظلمـت ثَلـث» و در چنين جاى‌گاه امنى، نطفه به علقه و علقه به مضغه و مضغه به استخوان تبديل مى‌شود و بر استخوان گوشت مى‌رويد و‌...‌: «وَ‌لَقد خَلقنا... * ثُمّ جَعلنـه نُطفةً فى قَرار مَكين * ثُمّ خَلَقنا النُّطفَةَ عَلَقةً فَخَلقنا العَلقةَ مُضغَةً فَخَلقنا المُضغَةَ عِظـماً فَكَسَونا العِظـمَ لَحماً». (مؤمنون/23، 12 ـ 14) خداوند جنين را صورت‌بندى مى‌كند و هر دسته از سلول‌ها را در جاى‌گاه خويش قرار مى‌دهد و با وظيفه خود در ساختمان بدن آشنا مى‌سازد: «هُوالَّذى يُصوِّرُكُم فِى‌الأَرحامِ كَيف يَشاءُ» (آل‌عمران/3، 6) و جنين را جنسيّت مى‌دهد: «يَهَبُ لِمن يَشاءُ إنـثاً و يَهَبُ لِمن يَشاءُ الذُّكورَ» (شورى/42، 49) و آن را به مقدار مشخّص در رحم نگه مى‌دارد[34]: «وَ كُلُّ شَىء عِندَه بِمقدار» (رعد/13، 8) و در او روح مى‌دمد: «ثُمّ أنشَأنـه خَلقاً ءاخَرَ فَتبارَك اللّهُ أحسَنُ الخـلِقينَ» (مؤمنون/23،14) و در نهايت، او را از رحم بيرون مى‌آورد: «ثُمَّ نُخرِجُكم طِفلاً.» (حج/22، 5) خروج طفل از رحم و عوامل مرموز آن[35] و نيز آماده ساختن غذاى كودك در سينه مادر براى مدّت دو سال:«وَالولدتُ يُرضِعنَ أولـدَهنّ حَولَينِ كامِلَينِ» (بقره/2، 233) از ديگر شگفتى‌هاى آفرينش انسان است.

3. اعضاى بدن:

گوش، چشم و قلب و نقشى كه آن‌ها در فرا گرفتن دانش دارند نيز از آيات الهى به شمار مى‌رود:«واللّهُ أخرَجَكم مِن بُطونِ أُمّهتكم لاتَعلمونَ شيئاً و جَعَل لكم السَّمعَ و الأبصرَ و الأفئدةَ لَعَلّكم تَشكرون.» (نحل/16،78) در آيات 78 مؤمنون/23؛ 46 انعام/6‌؛ 31 يونس/10؛ 9 سجده/32 و 23 ملك/67 نيز از اين سه نعمت بزرگ ياد شده است. در سوره بلد، افزون بر دو چشم، سخن از زبان و دو لب نيز به ميان آمده است: «ألَم نَجعَل لَه عَينَين * و لِساناً و شَفَتين». (بلد/90،8و9)

4. روح:

روح و جان آدمى كه حقيقت انسان را تشكيل مى‌دهد، از اسرارآميزترين پديده‌هاى عالم هستى و از نشانه‌هاى بزرگ خدا است؛ روحى كه خداوند به خود نسبت داده، و‌وقتى در بدن خاكى آدم، دميده شد، وى را شايسته سجده ملائكه كرد: «فَإذا سَوّيتُه و نَفَختُ فيه مِن روحى فَقَعوا له سجِدينَ.» (حجر/15، 29) وقتى جنين پس از دميده شدن، در مرحله جديدى قرار مى‌گيرد، خداوند خود را بهترين آفريننده مى‌خواند: «فَكَسَونا العِظـمَ لَحماً ثمّ أنشأنـه خَلقاً ءاخَرَ فَتبارك اللّهُ أحسَنُ الخـلقينَ». (مؤمنون/23،14) جان انسان به دليل اهمّيّتى كه دارد، خداوند به آن سوگند ياد كرده است و فجور و تقوا به آن الهام شده است: «و‌نفس و ما سَوّها * فَأَلهمَها فجورَها و تَقوها.» (شمس/91، 7‌و 8) خداوند در پاسخ اين پرسش از پيامبر كه روح چيست، مى‌فرمايد: بگو روح از امر پروردگار من است و علم شما براى فهم اسرار آن اندك است: «و‌يَسئلونَك عن الرّوحِ قُل‌الرّوحُ مِن أمرِ ربّى و ما أُوتيتُم مِن العِلمِ إلاّ قليلا» (اسراء/17،85) بنابراين، روح آدمى و قوا و نيروهاى ظاهر و باطن آن، چون حواس پنج‌گانه و قواى واهمه، حافظه، متخيّله و قوّه‌تعقّل و تفكّر[36] و... از آيات الهى‌است.

5. زندگى و مرگ:

زندگى و مرگ انسان، بلكه همه موجودات زنده، از نشانه‌هاى آفريدگار است؛ از اين رو، قرآن با لحن توبيخ‌آميز از انسان مى‌پرسد: چگونه به خدا كفر مىورزيد؛ در حالى كه بى‌جان بوديد و خدا شما را جان داد؛ سپس مى‌ميراند و زنده مى‌كند؟: «كَيف تَكفُرون باللّه وَ كنتُم أموتاً فأحيـكم ثُمّ يُميتُكم ثمّ يُحييكم ثمّ إليهِ تُرجَعون». (بقره/2،28) قرآن به مشركان يادآورى مى‌كند كه خدا شما را آفريده و حيات و روزى داده است و مرگ شما و حيات مجدّد در قيامت، به قدرت او انجام مى‌پذيرد؛ آن‌گاه از آنان مى‌پرسد: آيا بتانى كه شريك او قرار داده‌ايد، بر چنين كارى قدرت دارند؟: «اللّهُ الّذى خَلَقكم ثُمّ رَزَقكم ثمّ يُميتُكم ثمّ يُحييكم هَل مِن شُرَكائِكم مَن يَفعلُ مِن ذلكم مِن شَىء». (روم/30، 40) ابراهيم(عليه السلام)نيز در پاسخ به اين پرسش كه خداى تو كيست، به پديده حيات و مرگ اشاره مى‌كند: «رَبّى الّذى يُحيى وَ يُميتُ». (بقره/2، 258) آيات 19روم/30؛ 56 يونس/10؛ 80 مؤمنون/23؛ 116 توبه/9، 8‌دخان/44 و 43 ق/50 نيز چنين است.

6. خواب و بيدارى:

انسان براى ادامه زندگى، به تجديد قوا به وسيله خواب نياز دارد. به گفته دانشمندان، حتّى حيواناتى كه مى‌توانند بيست روز بى‌غذايى را تحمّل كنند، چهار تا پنج روز بى‌خوابى، آن‌ها را از پاى درمى‌آورد.[37] برپايه روايتى از امام صادق(عليه السلام)اگر خواب به سراغ انسان نمى‌آمد و او بايد به انتخاب خود به سمت خواب مى‌رفت، نيروهاى بدن تحليل مى‌رفت و او را از پاى درمى‌آورد؛[38] از همين رو خواب يكى از آيات الهى شمرده شده است: «وَ مِن ءايـتِه مَنامُكم بِالَّيلِ وَالنَّهارِ.» (روم/30،23) خداوند، شب را تاريك و براى آسايش و خواب قرار داد تا انسان آمادگى كار روزانه را داشته باشد: «أَلَم يَروا أنّا جَعَلنا الّيلَ لِيَسكنوا فيهِ و النَّهارَ مُبصِراً إنّ فى‌ذلكَ لأيت لِقوم يُؤمِنونَ». (نمل/27،86) خداوند،خواب را مايه آسايش، شب را براى پوشش و روز رابستر كوشش و زندگى‌قرار داده است:«وجَعَلنا نَومَكم سباتاً * وَ جَعلناالَّيلَ لِباساً * و جَعَلنا النَّهارَ مَعاشاً.» (نبأ/78، 9‌ـ‌11) نيز انفال/8‌،11؛ مؤمن/40،61‌.

7. همسر و زناشويى:

آفرينش همسر از جنس خود انسان براى ايجاد آرامش، از آيات خدا است: «وَ مِن ءايـتِه أن خَلَقَ لَكم مِن أَنفسِكُم أزواجاً لِتَسكُنوا إلَيها.» (روم/30، 21) ايجاد مهر و محبّت ميان همسران كه مايه قوام زندگى خانوادگى است، از ديگر آيات خدا شمرده مى‌شود: «وَ جَعَل بَينَكم مَوَدّةً وَ رَحمةً إنَّ فِى ذلِكَ لاَيت لقوم يَتَفكّرون.» (روم/30،21) نيز آيات 11 شورى/42؛ 11 فاطر/35؛ 72 نحل/16؛ 45 نجم/53‌؛ 39 قيامت/75؛ 3 الليل/92. همين ميل فطرى به زناشويى است كه نسل بشر را پايدار و باقى نگاه داشته است. زوجيّت نه تنها در انسان، بلكه در حيوان و حتّى گياهان و همه موجودات وجود دارد. (شعراء/26، 7‌و 8‌؛ ذاريات/ 51‌، 49)

8. اختلاف زبان‌ها و رنگ‌ها:

اختلاف انسان‌ها در رنگ و زبان از آيات خدا است:[39]«وَمِن ءايـتِه... وَاختِلـفِ‌أَلسِنَتِكم و ألونِكُم إنَّ فى ذلِكَ لأيت لِلعلمينَ.» (روم/30،22)به‌گفته فخررازى،شناسايى يك ديگر در زندگى اجتماعى، ضرورت دارد. اين شناسايى يا با گوش يا با چشم حاصل مى‌شود و اختلاف شكل‌هابراى تشخيص چشم و اختلاف زبان‌ها‌(طنين‌صدا) براى تشخيص گوش است.[40]در آيات ديگر نيز اختلاف رنگ‌ها در همه موجودات و در گياهان، از آيات الهى شمرده شده است. (نحل/16،13؛ فاطر/35،27 و 28؛ زمر/39،21)

9. رزق:

تمايل طبيعى انسان به آب و غذا و روزى دادن پروردگار به او، خود از آياتى است كه انسان‌ها را به خدا رهنمون مى‌شود: «يـأيُّها النّاسُ اذكروا نِعمتَ اللّهِ عَلَيكم هَل مِن خـلق غَيرُ اللّهِ يَرزُقكم مِنَ السَّماء و الأرضِ لا إلـه إلاّ هُو فَأنّى تُؤفكونَ.» (فاطر/35،3) نيز مى‌فرمايد: بخوريد و دام‌هايتان را بچرانيد كه به قطع براى خردمندان نشانه‌هايى است: «كُلُوا وَ ارعَوا أنعـمَكم إنَّ فى ذلكَ لأيت لاُِولِى النُّهى» (طه/20،54) هم‌چنين به آدميان يادآورى شده كه اگر خداوند، روزى خود را از آنان باز دارد، چه كسى به آن‌ها روزى خواهد داد: «أمَّن هـذَا الَّذى يَرزُقكم إن أَمسَكَ رِزقَه». (ملك/67‌،21)

آيات خدا در آفرينش جهان(آفاقى)

1. آسمان، زمين و كوه‌ها:

شگفتى‌ها، عظمت و پهناورى آسمان و آفرينش اسرارآميز زمين، از آياتى است كه قرآن در موارد فراوانى، انسان‌ها را به تأمّل در آن‌ها فرمان داده است:«وَ مِن ءايتِهِ خَلقُ السَّمـوتِ والأرضِ». (روم/30، 22) در آيات 190 آل‌عمران /3 و 164 بقره/2 و 3 جاثيه /45 آفرينش آسمان و زمين را نشانه‌هايى براى خردورزان و مؤمنان دانسته؛ حتّى آفرينش آسمان و زمين را از آفرينش مردم بزرگ‌تر شمرده است[41]:«لَخَلقُ السَّمـوتِ والأرضِ أكبَرُ مِن خَلقِ‌النّاسِ و لـكنّ أكثَرَالنّاسِ لايعلَمونَ». (غافر/40، 57) سقف محفوظ بودن آسمان (انبياء/21، 32) و برافراشته شدن آن بدون ستون‌مرئى (رعد/13، 2) از آيات الهى شمرده شده است؛ چنان‌كه استوارى زمين و آسمان (روم/30،25) و عدم سقوط آن‌ها (فاطر/35، 41) و نيز گسترده بودن زمين و برافراشته بودن آسمان (بقره/2، 22) و مستعد بودن زمين براى رويش گياهان (يس/36، 33) از آيات الهى به شمار آمده است. خداوند، لرزش زمين را با كوه‌ها مهار كرد تا زمين براى انسان‌ها قابل سكونت شود: «وَ جَعلنا فِى الأرضِ رَوسِى أَن تَميدَ بِهم» (انبياء/21، 31) از همين رو است كه از زمين به گهواره و از كوه‌ها به ميخ‌هاى زمين ياد مى‌كند: «أَلَم نَجعلِ الأَرضَ مِهداً * وَ الجِبالَ أوتاداً». (نبأ /78، 6‌و 7) به دليل همين نقش كوه‌ها در آرامش زمين است كه قرآن، انسان را به مطالعه آفرينش آن‌ها فرامى‌خواند: «أَفلا ينظرونَ... * و إلَى‌الجِبالِ كَيفَ نُصِبَت». (غاشيه/88‌، 17ـ19)

2. خورشيد و ماه و ستارگان:

خورشيد تابان و ماه، از ديگر نشانه‌هاى الهى است: «وَ مِن ءايتِه... الشَّمسُ وَ القَمرُ.» (فصلت/41، 37) خورشيد كه حجم آن يك ميليون و سيصدهزار برابر زمين است،[42] وظيفه گرم و روشن كردن كره زمين را به عهده دارد: «و‌جَعَلنا سِراجاً وَهّاجاً.» (نبأ/78، 13) در پرتو همين گرما و روشنايى، زندگى در زمين امكان‌پذير شده و شايد از همين رو است كه قرآن از مسخّر بودن خورشيد و ماه براى انسان سخن گفته است: «وَ سَخَّر لَكم الشَّمسَ والقَمرَ». (ابراهيم/14،33) قرآن، هم‌چنين آفرينش خورشيد و ماه و شناور بودن هر يك از آن دو را در مدار خود قابل توجّه دانسته است: «و‌هُو الَّذى خَلَق الّيلَ والنَّهارَ و الشَّمسَ والقَمرَ كلٌّ فى فلك يَسبَحون». (انبياء/21،33) عدم برخورد اين دو و گردش منظم شب و روز (يس/36، 40) از ديگر نشانه‌هاى الهى است. نظم شگفت‌انگيز ماه تا آن‌جا است كه مى‌توان گردش آن را به صورت دقيق‌ترين تقويم‌ها به كار بست: «و‌قَدَّرَه مَنازِلَ لِتَعلَموا عَدَدَ السِّنينَ وَ الحِساب = براى ماه، منزل‌هايى معيّن كرد تا شماره سال‌ها و حساب را بدانيد.» (يونس/10،5)
وجود ستارگان فراوان و راه‌يابى انسان‌ها در خشكى و دريا به وسيله آن‌ها نيز از ديگر نشانه‌هاى روشن بر وجود خداوند است: «وَ هُو الّذى جَعَل لَكم النُّجومَ لِتَهتَدوا بِها فى ظُلُمتِ البَرِّ و البَحرِ قَد فَصَّلنا الأيتِ لِقوم يَعلمونَ.» (انعام/6‌، 97)

3. شب و روز:

ازجمله آيات خدا، شب‌و‌روز است: «وَ مِن ءايتِه الّيلُ و النَّهار.» (فصلت/41،37) گردش زمين به دور خود موجب پديد آمدن شب و روز مى‌شود. اگر چنين گردشى نبود، نيمى از زمين هماره شب بود و در تاريكى و سرماى غيرقابل تحمّل به سر مى‌برد و نيمى هميشه روز و با حرارتى سوزنده بود؛[43] از اين رو خداوند، گردش شب و روز را از آيات خود دانسته است: «إنَّ فِى اختِلـفِ الَّيلِ و النَّهارِ ... لاَيت لِقوم يَتّقونَ» (يونس/10،6) و قرآن، انسان را دعوت مى‌كند كه بينديشد اگر شب يا روز براى هميشه و تا روز قيامت ادامه مى‌داشت، چه كسى غير خدا آن را تغيير مى‌داد؛ سپس مى‌افزايد: خدا است كه از روى رحمت، شب و روز را جاى‌گزين يك‌ديگر مى‌كند كه در شب به استراحت و در روز به كار و كوشش بپردازيد. (قصص/28، 71‌ـ‌73) آمدن شب و روز، براى مؤمنان، از نشانه‌هاى الهى است. (نمل/27،86)

4. حيوانات:

آفرينش حيوانات نيز مانند انسان از آيات خدا است: «و‌فى خَلقِكُم وَ ما يَبُثُّ مِن دابّة ءايتٌ لِقوم يُوقِنون» (جاثيه/45،4)[44] و نيز شورى/42، 29. شعور و هدايت فطرى حيوانات نيز قابل تأمّل است:«رَبُّنا الّذى أعطى كلَّ شىء خَلقَه ثم هَدى.» (طه/20،50) در آيات فراوانى نيزاز منافع فراوان چارپايان سخن به ميان آمده (نحل/16، 5‌و 6‌؛ زخرف/43، 12 و 13؛ مؤمنون/23، 21 و 22) و رام شدن حيوانات براى انسان و باركشى، سوارى گرفتن از آن‌ها و استفاده از گوشت آن‌ها را خاطرنشان كرده است: «وَذَلّلنـها لَهم فَمِنها رَكوبُهم وَ مِنها يَأكُلون.» (يس/36،72) قرآن، هم‌چنين به آفرينش شتر اشاره مى‌كند كه يكى از اركان زندگى عرب بود و شگفتى‌هاى فراوانى، مانند مقاومت در برابر تشنگى و گرسنگى و طوفان*هاى شديد، در آفرينش آن به وديعه نهاده شده است: «أَفَلايَنظُرونَ إلى الإبلِ كَيفَ خُلِقَت». (غاشيه/88‌،17)
پرندگان كه در آسمان رام گشته‌اند و به پرواز مشغولند نيز در شمار آيات الهى هستند: «أَلَم يَروا إلى الطَّيرِ مُسخَّرت فِى جَوِّ السَّماءِ مايُمسِكُهُنّ إلاّ اللّهُ إنّ فى ذلكَ لأيت لقوم يُؤمنون» (نحل/16،79) و در آيات19 ملك/67‌؛ 41 نور/24 و 38 انعام/6 به بال گسترانيدن پرندگان اشاره كرده، انديشيدن در آن را سفارش مى‌كند. زنبورعسل و زندگى اسرارآميز و بيرون آمدن شهدى رنگارنگ از درون آن نيز از آيات الهى است: «يَخرُجُ مِن بُطُونِها شَرابٌ مُختَلِفٌ ألونُه فيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ إنّ فى ذلك لأيَةً لِقوم يَتَفكّرونَ.» (نحل/16، 69)

5. آب، باد، باران، رعد و برق و دريا:

از آيات بزرگ الهى، آفرينش آب است كه زندگى هر موجودى به آن بستگى دارد: «وَ جَعلنا مِن‌الماءِ كلّ شَىء حىّ.» (انبياء/21، 30) نزول آب از آسمان و زنده شدن زمين با آن از آيات الهى است: «وَ‌اللّهُ أَنزَل مِن السَّماءِ ماءً فأحيا بِه الأرضَ بَعدَ مَوتِها إنّ فى ذلكَ لأيةً لِقوم يَسمعونَ» (نحل/16،65) هم‌چنين روان بودن آب و قابليّت آن براى جذب در زمين، خود از نشانه‌هاى الهى است. (فصلت/41، 39) سرسبز شدن زمين با آب (حج/22،63) و پديد آمدن باغ‌هاى خرّم و دل‌انگيز با نزول آب از آسمان (نمل/27،60)و بر آمدن رزق از زمين پس از فرستادن باران (ابراهيم/14، 32) همه از آيات الهى است. باران نيز كه تأمين كننده آب آشاميدنى گوارا است، از نشانه‌ها شمرده شده. (واقعه/56‌، 68 و 69) قرآن، در آيات فراوانى، باد، ابر و باران را از نشانه‌هاى بزرگ خدا دانسته است: «و‌مِن ءايتِهِ أن‌يُرسِلَ الرِّياح مُبَشِّرت وَلِيُذيقَكُم مِن رَحمَتِه» (روم/30،46) ونقش‌باد در تلقيح‌گياهان: «وأَرسَلنا الرّيحَ لوقِح» (حجر/15، 22) و به حركت در آوردن ابرها و متراكم كردن آن‌ها و باراندن آن در مناطق خشك را مورد توجّه قرار داده است:«اللّهُ الَّذى يُرسِلُ الرِّيحَ فَتُثيرُ سَحاباً فَيَبسُطُه فِى‌السَّماءِ كَيفَ يَشاءُ...» (روم/30، 48) نيز نور/24، 43. رعد و برق كه از يك سو مايه ترس و از سوى ديگر مايه اميد به نزول باران است نيز از آيات الهى شمرده شده است: «وَ مِن ءايتِه يُريكُم البَرقَ خَوفاً و طَمَعاً.» (روم/30، 24) آفرينش دريا با فوايد فراوان، از جمله استفاده از گوشت تازه آبزيان و استخراج زيور، از ديگر آيات الهى است: «وَ هُوالّذى سَخَّر البَحرَ لِتأكلُوا مِنه لَحماً طَريّاً وَ تَستَخرِجوا مِنه حِليةً.» (نحل/16،14) جارى شدن كشتى بر روى آب و منافع كشتى‌رانى نيز از نشانه‌هاى خدا به شمار مى‌رود: «إنّ فى خَلقِ‌السَّمـوتِ والأرضِ ... وَالفُلكِ الَّتى تَجرِى فى البَحرِ بِما يَنفَعُ النَّاسَ... لأيت لقوم يَعقِلون» (بقره/ 2، 164)، «وَمِن ءايـتِه الجَوارِ فِى البَحرِ كالأعلـم.» (شورى/42،32)

6. گياهان:

شگفتى‌هاى گياهان و روييدن آن از خاك مرده، پس از نزول باران، از ديگر نشانه‌هاى خداوند است:«وَ مِن ءايتِه أَنّكَ تَرى‌الأرضَ خشِعَةً فَإذا أنزَلنا عَليها الماءَ اهتَزَّت وَ رَبت.» (فصلت/41،39) روييدن درختان انگور و زيتون و انار و نحوه رسيدن ميوه‌هاى آن‌ها را نيز از نشانه‌هاى خدا براى مؤمنان مى‌داند. (انعام/6‌، 99) قرآن، به قطعه‌هاى گوناگون زمين كه در كنار يك‌ديگرند، ولى براى رشد انواع درختان و گياهان با محصولات مختلف استعداد دارند، اشاره كرده، آن را از نشانه‌هاى خدا براى عاقلان مى‌داند (رعد/13، 4) چنان‌كه از روييدن علف‌زارها براى استفاده دام و نيز روياندن درختان زيتون، خرما، انگور و محصولات كشاورزى ديگر سخن گفته و همه را از آيات الهى براى اهل انديشه مى‌شمرد. (نحل/16،11 و يس/36، 33) قرآن، مشركان و منكران خداوند را كه به گوناگونى گياهان توجّه نكردند تا به خدا پى ببرند، سرزنش كرده، به صراحت مى‌گويد: در اين‌ها نشانه‌هايى از خداوند است: «أوَلم‌يَروا إلَى الأرضِ كَم أنبَتنا فِيها مِن كلِّ زَوج كَريم * إنّ فى ذلكَ لأيةً» (شعراء/26، 7‌و 8) هم‌چنين رنگ‌هاى گوناگون گياهان: «و‌ما ذَرأَ لَكم فى الأَرضِ مُختلِفاً الونُه إنَّ فى ذلكَ لأيةً» (نحل/16، 13) و شكافته شدن دانه و هسته در دل زمين: «إنَّ اللّهَ فالِقُ الحَبِّ و النَّوى» (انعام/6‌، 95) و تلقيح گياهان (حجر/15، 22) از آيات بزرگ الهى است.

منابع:

احياء علوم الدين، غزالى؛ الاشباه و النظائر؛ بحارالانوار؛ پيام قرآن؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسير تسنيم؛ التفسير الكبير؛ تفسير القرآن العظيم، ملاصدرا؛ تفسير موضوعى قرآن كريم، جوادى آملى؛ الحكمة المتعاليه فى الاسفار العقليه الاربعة؛ دانستنى‌هاى جهان علم؛ روح‌المعانى فى تفسيرالقرآن العظيم؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان؛ الصحاح؛ قرآن و طبيعت (گذشته و آينده جهان)؛ لسان‌العرب؛ مجمع‌البيان فى تفسيرالقرآن؛ مجموعه آثار مطهرى؛ معارف قرآن؛ معجم مقاييس اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ الوجوه و النظائر، دامغانى.
على خراسانى




[1] ترتيب العين، ص 63، «أيا».
[2] مقاييس، ج‌1، ص‌168، «اى‌ى».
[3] الصحاح، ج‌6‌، ص‌2275، «ايا».
[4] لسان‌العرب، ج‌1، ص‌282، «ايا».
[5] مفردات، ص‌101، «اى».
[6] الوجوه و النظائر، ج‌1، ص‌33.
[7] الميزان، ج‌18، ص‌159.
[8] مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌204.
[9] لسان‌العرب، ج‌1، ص‌282، «ايا»؛ مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌204.
[10] الوجوه و النظائر، ج‌1، ص‌34.
[11] الوجوه والنظائر، ج‌1، ص‌34.
[12] الاشباه و النظائر، ص‌300.
[13] مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌310.
[14] همان، ج 1، ص 257.
[15] روح‌المعانى، مج‌11، ج‌20، ص‌116.
[16] الوجوه و النظائر، ص‌33.
[17] تسنيم، ج‌2، ص‌605‌.
[18] معارف قرآن، ص‌226.
[19] معارف قرآن، ص‌24.
[20] مجموعه آثار، مطهرى، ج13، ص‌428.
[21] احياء علوم الدين، ج‌6‌، ص‌58‌.
[22] مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌29.
[23] معارف قرآن، ص‌24.
[24] الميزان، ج‌6‌، ص‌170.
[25] تفسير موضوعى، جوادى، ج‌13، ص‌345 و 346.
[26] تفسير ملاصدرا، ج‌5‌، ص‌134.
[27] الميزان، ج‌18، ص‌159.
[28] تسنيم، ج‌2، ص‌236.
[29] مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌29؛ روض‌الجنان، ج‌17، ص‌91.
[30] الميزان، ج‌6‌، ص‌171.
[31] بحارالانوار، ج‌67‌، ص‌72.
[32] الميزان، ج‌6‌، ص‌173.
[33] قرآن و طبيعت، ص‌53‌.
[34] مجمع‌البيان، ج‌5‌، ص‌430.
[35] قرآن و طبيعت، ص‌56‌.
[36] الحكمة المتعاليه، ج‌8‌، ص‌260 ـ 220.
[37] دانستنيهاى جهان علم، ص‌250.
[38] بحارالانوار، ج‌3، ص‌79.
[39] مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌470.
[40] التفسير الكبير، ج‌25، ص‌111.
[41] مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌823‌.
[42] پيام قرآن، ج‌2، ص‌197.
[43] معارف قرآن، ص‌256.
[44]
مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌109.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:17 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آتش

آتش

آتش، عنصرى همراه با گرمى، روشنايى و شعله و نيز سَبُك و بالارونده است كه از موادّ سوختنى پديد مى‌آيد. برابر عربى آتش، «نار» و 145 بار در قرآن آمده است.[9] راغب، «نار» را شعله‌اى قابل رؤيت معنا كرده و آن را با نور* از يك ريشه دانسته كه به طور معمول ملازمند و افزوده است كه نور، توشه آخرتى، و‌نار، توشه دنيايى است.[10] واژه‌هاى ديگرى همانند «حريق» به معناى سوزاننده (آل‌عمران/3، 181) «سعير» به معناى شعلهور (اسراء/17، 97) «جحيم» يعنى خرمن آتش (واقعه/56‌، 94) «شهاب» (حجر/15، 18) «صلى» به معناى سوزاندن (واقعه/56‌، 94) «سجر» (تكوير/81‌، 6) و «ايقاد» (مائده/5‌، 64‌؛ رعد/13، 17) كه دو واژه اخير به معناى برافروختن آتش است، به نوعى، القاكننده معناى ياد شده‌اند. نويسندگان وجوه القرآن، براى «نار» وجوه متعدّدى مانند آتش جهنّم* (تحريم/ 66‌، 6)، آتش معروف (بروج/85‌، 5)، آتشِ آتش‌زنه (واقعه/56‌، 71)، آتش درخت (يس/36، 80)، مال* حرام (بقره/2، 174)، نور (طه/20، 10)، دشمنى (مائده/5‌، 64)، آتشى كه قربانى را مى‌سوزاند (آل‌عمران/3،183)، كفر (بقره/2، 221) و اختلاف (آل‌عمران/3، 103)[11] ذكر كرده‌اند.[12]
بر اساس آيات قرآن، عامل اصلى پيدايش آتش، خداوند است: «أَفَرَءيتُم‌النّارَ الَّتِى تُورونَ * ءأنتم أَنشَأتُم شَجَرَتَها أم نَحنُ المُنشِئون = آيا آتشى را كه بر مى‌افروزيد ديده‌ايد؟ شما درخت آن را مى‌آفرينيد يا ما مى‌آفرينيم؟» (واقعه/56‌، 71و72) در آيه ديگرى نيز به تبيين آفرينش آتش از درخت سبز براى آدميان پرداخته است:«الَّذى جَعَلَ لَكُم مِن الشَّجَرِ الأَخضَرِ ناراً فإذا أنتم مِنه توقِدونَ». (يس/36،80) درباره درخت* آتش مذكور در آيه، نظريّات گوناگونى وجود دارد. برخى آن را هيزم معنا كرده‌اند[13] و بسيارى از مفسّران برآنند كه درخت مزبور، آتش‌زنه است و آورده‌اند كه دو نوع درخت به نام «مَرْخ» و «عَفار» بوده كه دو شاخه از آن‌ها را مى‌بريدند و در حالى‌كه هر دو سبز بود و از آن‌ها آب مى‌چكيد، آن‌ها را به هم مى‌ساييدند، و‌از آن‌ها جرقه توليد مى‌شد.[14] بعضى گفته‌اند: منشأ همه آتش‌ها، انرژى خورشيدى است و سوختن هيزم هم به سبب ذخيره شدن انرژى خورشيدى در دوران سبزى آن است.[15] برخى نيز با يادآورى اين‌كه ذكر دو درخت مرخ و عفار در تفاسير به جهت استعداد بيش‌تر آن‌ها براى آتش‌زا بودن است، نوشته‌اند: همه درختان، اين ويژگى را دارند و شاهد آن، آتش سوزى در جنگل‌ها است كه بدون دخالت عوامل بيرونى صورت مى‌گيرد و حاكى از وجود جريان الكتريسته در درختان است كه بر اثر مالش، جرقه مى‌زند و آتش مى‌گيرد.[16] در جاى ديگرى از قرآن كه در آن از اسبان مجاهدان سخن به ميان آمده، اذعان شده كه با مالش پاى اسبان بر سنگ و يا زمين از آن‌ها جرقه توليد مى‌شود: «والعديتِ ضَبحاً * فَالمُورِيتِ قَدحاً =سوگند به اسبان همهمه‌كننده و برافروزاننده جرقه». (العاديات/100، 1‌و 2) كوبيده شدن پاى اسبان به كوه و توليد آتش، اصابت سم اسب‌ها به سنگ و جهيدن جرقه از آن[17] و پديد آمدن جرقّه از سنگ‌هايى كه با فشارِ پاى اسبان به هم مى‌خورند،[18]
وجوهى است كه مفسّران درباره «الموريات» ذكر كرده‌اند.
آتش، برحسب نوع و عوالم و ماهيّت، اقسامى دارد. صاحب التحقيق آن را دو قسم مادّى و معنوى معرّفى كرده و آياتى را كه در آن‌ها از آتشى غيرقابل رؤيت سخن به ميان آمده، مثل «إِنَّما يَأكُلونَ فِى بُطونِهم ناراً» (نساء/4، 10) معنوى به شمار آورده است.
[19] كسانى هم آتش را با توجّه به كاركرد آن، چند گونه معرّفى كرده‌اند. از سوى ديگر، به تناسب عوالم هستى نيز آتش قابل تقسيم به آتش دنيا، برزخ* و قيامت است و هر يك از اين‌ها ويژگى‌هاى عوالم خود را دارند.
از آيات قرآن استفاده مى‌شود كه آتش، از پديده‌هاى پيش از آفرينش انسان است. آياتى كه در آن‌ها از خلقت آدم(عليه السلام)و دستور خدا به فرشتگان براى سجده بر وى، سخن گفته شده، نشان مى‌دهد كه ابليس*، پيش از آفرينش آدم(عليه السلام)از آتش آفريده شده است: «قالَ أنا خَيرٌ مِنه خَلَقتَنِى مِن نار وَ خَلقتَهُ مِن طِين.» (اعراف/7، 12) نيز ص/38، 76. در آيه‌اى، ابليس از جنس جـن* معرّفى شده (كهف/18، 50) و در آيه‌اى ديگر، به‌صراحت آمده كه جن، پيش از آدم(عليه السلام)، از آتش آفريده شده است: «وَ لَقَد خَلَقنا الإنسنَ مِن صَلصل مِن حَمإ مَسنون * و الجانَّ خَلَقنهُ مِن قَبلُ مِن نارِ السَّمومِ = ما، انسان را از گِل خشكيده برآمده از گِل بدبو آفريديم و جن را پيش از آن، از آتش گرم و سوزان و بى دود خلق كرديم.» (حجر/15،26 و27).
در تورات، از آتش مقدّسى ياد شده كه همواره فروزان بوده‌است
[20] و مردم، قربانى*هاى خود را براى جلب رضايت خدا در آن مى‌سوزانده‌اند.[21] نزول چنين آتشى از آسمان بر قربانى، نشانه قبول قربانى و دليل حقّانيّت آورنده آن نيز تلقّى مى‌شده است.[22] قرآن نيز خواست تعدادى از يهوديان را از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)گزارش كرده كه نزد پيامبر آمده، اظهار داشتند كه عهد كرده‌اند به هيچ پيامبرى ايمان نياورند، مگر قربانى‌يى بياورد كه آتش آن را بسوزاند[23]:«الَّذين قالوا إنَّ اللّهَ عَهِد إلَينا أَلاَّ نُؤمِن لِرَسول حتّى يَأتينا بِقُربان تأكُلهُ النّارُ.» (آل‌عمران/ 3، 183) براى آتش مطرح شده در آيه، اوصافى چون سپيد‌بى‌دود،[24] صداى مهيب،[25] و آسمانى[26] را ذكر‌كرده‌اند.
در آيات قرآن، به قداست آتش اشاره‌اى نشده و فقط در آياتى، به نقل از ابليس (به دليل خلق شدنش از آتش) خود را برتر از آدمى كه از گِل آفريده شده به شمار آورده است: «أَنا خَيرٌ مِنه خَلَقتَنىِ مِن نار وَ خَلَقتَهُ مِن طِين». (اعراف/7،12) گويا برترى آتش بر گِل و امثال آن نزد ابليس، چنان بديهى بوده كه وى بدون اقامه دليل به ادّعاى برترى خود بسنده كرده است؛ در عين حال، مفسّران كوشيده‌اند وجوهى را كه نشانه يا دليل برترى آتش باشد، در تفاسير بياورند. برخى، احتمال‌هايى را ذكر كرده و درباره آن‌ها نظرى نداده‌اند و برخى ديگر، آن‌ها را نقل و نقد كرده‌اند و در مقابل، ادلّه‌اى را مبنى بر برترى چيزهايى بر آتش برشمرده‌اند.
[27]
مفسّران، احتمال‌هاى ياد شده را چنين بر شمرده‌اند: آتش، قوّت بيش‌ترى بر موجودات ديگر دارد.[28] از عالم عِلوى، لطيف، گرما بخش، خشك، در كنار اجرام آسمانى و تأثيرگذار است و با حرارت غريزى كه مادّه حيات دارد، متناسب است.[29] اجرام فلكى، برتر از اجرام عنصرى‌اند و آتش، نزديك‌ترين عنصر به فلك است. آتش در پرتوافكنى جانشين خورشيد و ماه است؛ وقتى كه آن‌ها نيستند. آتش نور دارد و شبيه روح (نفس بخارى) است. سبك و بالا رونده است. نخستين بُرج فلك، برج حَمَل است كه بر طبيعت آتش قرار دارد. هر جِرم زمينى كه نورانيت داشته باشد، اشرف است. چشم كه شريف‌ترين عضو بدن است، رؤيتش به شعاع است. اشرف اجسام، خورشيد است كه به آتش مى‌ماند،[30] و آتش، جوهر نوردهنده است.[31]

فوايد معنوى آتش:

از مجموع آيات مربوط به آتش استفاده مى‌شود كه دو نوع فايده و كاركرد دارد: كاركردى معنوى، و‌نقشى مادّى. فايده معنوى آن، آيه خدا بودن و يادآورى حقايقى مانند معاد و جهنّم است. آيات 80 يس/36 و 71 واقعه/56 كه درباره درخت آتش‌زنه است، در شمار آياتى‌اند كه نشانه‌هاى خداوند را بيان مى‌كنند. تعبير «أَوَلم يَرالإنسنُ‌...» و سياق آيات در سوره يس و نيز تعبير «أَفَرءَيتُم ... ءَأَنتم أنشَأتم شَجَرَتَها» و ذكر صفت «تذكرة» براى آتش در سوره واقعه، الهام‌بخش اين حقيقتند كه پديد آمدن آتش از درخت سبز، آيه الهى است. مفسّران، در هر دو مورد، آتش را مايه پند و اندرز،[32] نشانه توان خداوند بر بازآفرينى انسان‌ها در قيامت، و‌يادآور شعله‌هاى آتش جهنّم دانسته‌اند.[33] برخى آيه 80 يس را كه در سياق آيات معاد است: «أَوَلَم‌يرَ الإنسنُ أنَّا خَلَقنهُ مِن نُطفة ... * وَ‌ضَرَب لَنا مَثَلا و نَسِى خَلقَه قال مَن يُحىِ العِظـمَ ... * قُل يُحييها الَّذى أَنشَأها أوَّلَ مَرّة ... الَّذى جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الأَخضرِ ناراً» (يس/36، 77 ـ 80) قرينه گرفته‌اند كه متعلّق «تذكرة» در آيه «نَحنُ جَعَلنها تَذكِرَةً و متعاً لِلمُقوينَ» (واقعه/56‌، 73) معاد يا جهنّم است. فخررازى، آن را يادآور امكان معاد دانسته و توضيح داده است: كسى كه بر ايجاد آتش از درخت سبز توانا است، بر ايجاد حرارت جان‌دار در مرده، ناتوان نيست.[34] مفسّران، بر همين نظر، تصريح[35] و آن را حجّتى در پاسخ منكران معاد تلقّى كرده‌اند؛ زيرا كافران مدّعى بوده‌اند كه نطفه، حار و مرطوب و با طبع حيات سازگار است؛ در حالى كه استخوان، سرد و خشك و با طبع مرگ سازگارى دارد؛ بنابراين، ايجاد حيات در استخوان ممكن نيست و خداوند با تبيين چگونگى پيدايش آتش از درخت سبز، اشكال مزبور را پاسخ مى‌دهد.[36] ملاّصدرا، آتش مزبور را افزون بر يادآور معاد بودن، تذكّرى براى وجود آتش نفس كه شعله‌اى ملكوتى است و يادآور مادّه آفرينش شيطان دانسته كه بايد با آن به ياد كيد شيطان بود.[37]

نقش مادّى آتش:

كشف آتش به وسيله انسان، اهمّيّت شايان توجّهى دارد[38] و از عظيم‌ترين حوادث زندگى بشر است و تمدّن بشرى با آن آغاز شده.[39] اين پديده، از جمله وسايلى است كه تداوم حيات بشر و رشد و تحوّل صنعت در گرو آن بوده و هست. انسان براى ادامه حياتش به غذا نياز دارد كه تهيّه آن با حرارت و آتش ممكن است.[40] به ساختوساز ابزارهاى فلزى محتاج است كه با آتش انجام مى‌شود. (رعد/13، 17) نقشى كه آتش در زندگى بشر ايفا مى‌كند، به قدرى حائز اهمّيّت است كه خداوند از آن به متاع (كالاى زندگى) تعبير كرده (واقعه/56‌،73) و نيز از آتش با صفت «تذكرة» ياد شده كه يادآور نعمت خداى متعالى است؛[41] هم‌چنين در همين سوره، از آتش به «متاع» (كالا) تعبير شده كه نشان‌دهنده استفاده همه انسان‌ها از آن است: «نَحن جَعَلنها تَذكِرةً و مَتعاً لِلمُقوَينَ». (واقعه/56‌، 73) «مُقْوى» از ريشه «قواء» به معناى بيابان و ملازم با نادارى است.[42] قُطرب آن را از واژه‌هاى اَضداد و به معناى فقير و غنى شمرده[43]و مفسّران، مقصود از «مقوين» را همه كسانى دانسته‌اند كه از نور و گرماى آتش استفاده مى‌كنند و براى پختن نان و غذا از آن بهره مى‌گيرند؛[44] با اين حال، در برخى آيات، مواردى از استفاده خاص از آن، مورد اشاره قرار گرفته است. آتش، وسيله گرمازا و وسيله روشنايى‌بخش است كه مى‌توان از آن براى يافتن راه در تاريكى استفاده كرد؛ چنان‌كه موسى(عليه السلام)پس‌از مشاهده آتش در بيابان، براى گرفتن شعله‌اى از آن براى گرم شدن يا يافتن راه در تاريكى شب به طرف آن رفت: «إذ رَءَا ناراً فَقالَ لاِهلِهِ امكُثوا إنّى ءانَستُ ناراً لَعِلّى ءَاتيكُم مِنها بِقَبَس أو أَجِدُ عَلى النّارِ هُدًى.» (طه/20،10) نيز نمل/27، 7 و قصص/28، 29. آتش مزبور كه موسى(عليه السلام)آن را مشاهده كرد، بر نور حمل شده است؛[45] هرچند مفسّران در اين‌كه آن‌چه موسى ديده، آتش حقيقى بوده يا نورى بوده كه در نظر او آتش آمده، اختلاف نظر دارند.[46] در مَثَلى كه خداوند در سوره بقره آورده و حال منافقان* را به آن تشبيه‌كرده، به روشنايى بخش بودن آتش اشاره شده است: «مَثَلُهم كَمَثلِ الَّذى استوقَدَ ناراً فَلمّا‌أَضاءَت ماحَولَه ذَهَب اللّهُ بِنورِهم وَ تَرَكَهم فى ظُلمت لايُبصِرونَ». (بقره/2، 17) در سه‌جاى قرآن، به تصريح يا اشاره، از آتش، به‌صورت ابزارى براى ساخت زيورآلات، سـدّ و پختن خشت ياد شده است. قرآن، به دست آوردن زينت آلات يا وسايلى ديگر چون آهن، مس و روى به كمك حرارت آتش را نعمت* الهى دانسته است: «و‌مِمّا يُوقِدونَ عَليه فى‌النَّارِ ابتِغاءَ حِليَة أَو متع زَبَدٌ مِثلُه» (رعد/13،17) چنان‌كه ذوالقرنين براى جلوگيرى از ستم قوم يأجوج و مأجوج، با كمك قطعات ذوب شده آهن (مس)[47] بين دو كوه، سدّى بنا كرد: «ءَاتونِى زُبَرَ الحَديدِ حَتّى إذا ساوى بَينَ الصَّدَفينِ قالَ انفُخوا حتّى إذا جَعَله ناراً قالَ ءَاتونِى أُفرِغ عَليهِ قِطراً.» (كهف/18، 96)
از اين‌كه فرعون از وزيرش هامان مى‌خواهد كه با آتش، آجر بسازد و با آن مناره‌اى بنا كند تا وى بتواند به خداى موسى(عليه السلام)دست يابد: «فَأوقِد لى يهمنُ علَى الطّينِ فَاجعَل لى صَرحاً لَعَلّى أَطّلِعُ إلى إِلـهِ موسى» (قصص/28، 38) مى‌توان به‌دست آورد كه كاربرد آتش در ساختن آجر در آن دوران امرى شناخته شده بوده است؛ هم‌چنين آتش، به صورت وسيله كيفر و تعذيب پيامبران و دين‌داران از سوى كافران به كار رفته است؛ چنان‌كه قوم نمرود، ابراهيم* را به جرم شكستن بت‌هايشان، با آتش كيفر كرده‌اند:«قالوا حَرِّقوهُ» (انبياء/21، 68)
[48] و اصحاب اخدود*، مؤمنانى را در گودالى از آتش انداختند و در حالى‌كه خود نظاره مى‌كردند، آنان را در آتش سوزاندند:«قُتِلَ أصحبُ الأُخدودِ * النّارِ ذاتِ الوَقُودِ * إذ هُم عَلَيها قُعودٌ * وَ هُم عَلى ما يَفعَلونَ بِالمؤمِنينَ شُهودٌ.» (بروج/ 85‌، 4‌تا 7) در مقابل، از آتش به گونه‌اى برضدّ كافران و كژروان استفاده شده است؛ چنان‌كه در تمثيلى، با تشبيهِ عمل صالح آميخته با ريا به باغ سوخته، به مؤمنان هشدار داده تا اعمال صالح خود را با ريا و نفاق نياميزند (بقره/2، 266) چنان‌كه صاحبان باغ* سوخته وقتى تصميم گرفتند از عوايد باغشان به فقيران كمك نكنند، آتشى آسمانى بر باغ آنان اصابت و آن را به تلّى از خاكستر تبديل كرد: «فَطافَ عَلَيها طائِفٌ مِن رَبِّك و هُم نائِمونَ * فَأصبَحَت كالصَّريمِ» (قلم/68‌، 19 و 20) هم‌چنين ماجراى سوزاندن گوساله سامرى با آتش و ريشه‌كن كردن آن، از‌جمله موارد استفاده از آتش است. موسى(عليه السلام)براى ريشه‌كن كردن بت‌پرستى، گوساله سامرى را در مقابل چشم بنى‌اسرائيل سوزاند و به دريا افكند: «وَ‌انظُر إلى إلـهِكَ الذّى ظَلْتَ عليهَ عاكِفاً لَنُحرِّقنَّه ثمَّ لَننسِفنَّه فِى‌اليَمِّ نَسفاً.» (طه/20، 97)
قرآن، از آتش به صورت مادّه خلقت جنّيان ياد كرده است: «و‌خَلَق الجانَّ مِن مارِج مِن نار» (الرحمن/55‌، 15) و از آن‌جا كه ابليس نيز به نصّ آيه 50 كهف/18 از جنّيان بوده، مادّه خلقت او هم آتش است. «مارج»، مُخ، خالص آتش و شعله آتش ناب است. آن را مخلوطى از آتش سرخ و زرد و سبز نيز دانسته‌اند. برخى، آن را شعله زرد و سبزى دانسته‌اند كه با برافروختن آتش، بالا مى‌رود.
[49] در آيه ديگرى، مادّه آفرينش جن، آتش با وصف «سموم» معرّفى شده است: «وَ‌الجانَّ خَلَقنه مِن قَبلُ مِن نارِ السَّمومِ». (حجر/15، 27) «سموم» را آتشى دانسته‌اند كه دود ندارد و صاعقه از جنس آن است، و‌برخى آن را شدّت حرارت و از باب اضافه موصوف به صفت تلقّى كرده‌اند.[50] صاحب الميزان در وجه جمع بين «مارج» (آتش خالص) و «سموم» (آتش مخلوط)، گفته است: مادّه اصلىِ آفرينش جنّيان، «سموم» و حار و حادّ بوده؛ سپس شعله كشيده و «مارج» شده است.[51] برخى مفسّران در ذيل آيات 16 تا 18 حجر/ 15  (وَ لَقَد جَعَلنا فِى‌السَّماءِ بُروجاً ... * وَ حَفِظنها مِن كُلِّ شَيطـن رَجيم * إلاّ مَن استَرقَ السَّمعَ فَأتبَعَه شِهابٌ مُبينٌ = ما در آسمان برج‌هايى قرار داديم ... و آن را از هر شيطان رانده شده‌اى حفظ كرديم، جز كسى را كه استراق سمع كند، شهاب مبين او را تعقيب مى‌كند)، گفته‌اند كه «شهاب» شعله آتش است[52] و از آن به آتش لطيف تعبير كرده‌اند.[53]

سرد شدن آتش:

طبيعت آتش، سوزانندگى آن است؛ امّا در آيه 69 انبياء/21 از سرد شدن آن سخن به ميان آمده:«قُلنا ينارُ كُونِى بَرداً وَ سَلـماً على إبرهيمَ =اى آتش! بر ابراهيم سرد و سلامت باش». بعضى مقصود از سرد شدن آتش راتبديل حرارت آن به سردى از سوى خداوند دانسته‌اند[54] و بعضى گفته‌اند: خداوند، طبيعت آتش (حرارت و سوزانندگى) را از آن گرفت.[55] سيدقطب، بدون ذكر وجوه و احتمالات، آن را كار خدا دانسته و گفته است: كسى كه به آتش دستور سوزاندن داد، فرمان سرد شدن را نيز داد و چنين عملى، با موازين بشرى قابل تحليل‌نيست.[56]

آتش گرفتن درياها:

از رخ‌دادهاى آستانه قيامت، تبديل شدن دريا*ها به آتش است: «وَ إذَا البِحارُ سُجِّرت.» (تكوير/81‌، 6) «سجر»‌به معناى برافروختن آتش است.[57] مفسّران در تبيين برافروخته شدن درياها اختلاف‌نظر دارند. برخى، آن را چونان شعلهورشدن تنور[58] و برخى، به معناى داغ شدن‌و‌درهم شدن دانسته‌اند.[59] پاره‌اى از مفسّران با اين ادّعا كه درياها در قيامت به شدّت به حركت درآمده، آب به بخار تبديل مى‌شود و در اثر خروج كره آتشين از دل زمين، آتش مى‌گيرد، به توجيه علمى آن پرداخته‌اند.

آتش آخرت:

براساس آيات قرآن، هم در آخرت آتش وجود دارد: «إنّه مَن يُشرِك بِاللّهِ فَقَد حَرَّم اللّهُ عليهِ الجَنّةَ و مَأوهُ النّارُ‌...» (مائده/5‌، 72) و هم در برزخ «...‌وَ حاقَ بِــالِ فِرعونَ سُوءُ العَذابِ* النّارُ يُعرَضونَ عَليها غُدوّاً و عَشِيّاً وَ يَومَ تَقومُ السَّاعةُ أَدخِلواءالَ فِرعونَ أشدَّ العَذابِ» (غافر/40،45و 46)زيرا طبق اين آيه، آل فرعون پيش از فرا رسيدن قيامت، هر صبح‌گاه و شام‌گاه بر آتش عرضه مى‌شوند. تفاوت آتش آخرت و آتش برزخ در شدّت و ضعف آن دو است.[60] آتش آخرت، به مراتب قوى‌تر و سوزاننده‌تر از آتش دنيا است. در حديثى آمده: بخشى از آتش آخرت، هفتاد بار با آب خاموش، سپس شعلهور شده تا به صورت آتش دنيا در آمده است.[61] با توجّه به اين‌كه اعمال انسان‌ها داراى دو چهره ظاهرى و باطنى است و در قيامت، همان چهره باطنى اعمال براى صاحبانشان تجسّم مى‌يابد،[62] چهره باطنى بعضى از اعمال، مانند خوردن مال يتيم[63]: «إِنَّ الَّذينَ يَأكُلونَ أمولَ اليتمى ظُلماً إنّما يَأكُلونَ فِى بُطونِهم ناراً» (نساء/4، 10) يا مالى كه از راه كتمان وحى به دست مى‌آيد[64]: «إِنَّ الَّذين يَكتُمونَ ما أَنزَلَ اللّهُ من الكِتبِ وَ يَشتَرونَ به ثَمناً قَليلاً أولـئكَ ما يَأكُلونَ فى‌بُطونِهم إلاّ النّارَ» (بقره/2، 174) همان خوردن آتش است كه در آخرت ظهور پيدا مى‌كند. گفته شده: كلمه «نار» در آيه 174بقره/2 به صورت استعاره تمثيلى به كار رفته و مشبّه به (آتش) در مشبّه (رشوه خوارى اهل كتاب) استعمال شده است.[65]
در آخرت، آتش هر انسانى از درون وى شعلهور شده، مخصوص خود او است و فقط به مبدأ فاعلى (ملكات انسان) وابسته است و نيازى به مبدأ قابلى و سبب اعدادى ندارد.[66] اين آتش كه تجلّى غضب و انتقام الهى است با گناهان توليد و تقويت و با توبه خاموش مى‌شود؛ بنابراين، آتش آخرت، ابتدا باطن شخص را مى‌سوزاند و از آن جا به ظاهر سرايت مى‌كند؛ چنان‌كه از آيه 97 اسراء/‌17، كه در آن تعبير «زدنـهم» به كار رفته نه «زدنـها» به دست مى‌آيد كه هرگاه آتش سوزاننده بدن گمراهان فروكش كند، خداوند آتش درون آنان را شعلهور مى‌سازد:«...‌كُلّما خَبَت زدَنـهُم سَعيرًا» . آتش آخرتى، افزون بر سوزاندن اجسام گرم و سرد «و‌البَحرِ المَسجُور» (طور/‌52‌، 6) نفوس را نيز مى‌سوزاند: «نَارُ اللّهِ المُوقَدَةُ * الَّتِى تَطّلعُ عَلى الأفِـدَة» (همزه/ 104، 6‌و 7) ولى هيچ‌گاه مؤمن را نمى‌سوزاند: «أُولــئِكَ عَنهَا مُبعَدون» (انبياء/ 21، 101) بلكه با وارد شدن مؤمن درآن «و‌إِن مِنكُم إِلاّ ورِدُها» (مريم/19،71) خاموش مى‌شود؛[67] چنان كه بر اساس روايتى، آتش جهنم مى‌گويد: اى مؤمن! عبور كن كه نورت شعله مرا خاموش كرد.[68] آتش آخرتى با حواس ظاهرى قابل مشاهده نيست و فقط با حواس آخرتى مى‌توان آن را ادراك كرد.[69] آتش جهنّم، براى كيفر كافران و مجرمان آفريده شده و بيش‌ترين كاربرد آتش درقرآن، به همين‌آتش مربوط است. اوصافى چون جوشان بودن (ملك/67‌،7)، شعله داشتن (مسدّ/111، 3)، نفوذ بر جان‌ها (همزه/104،6 و7)، گداختن چهره (كهف/18،29)، سايه انداختن (زمر/39، 16) و‌...‌، برخى اوصاف آتش جهنّم است. از نگرش به مجموع آيات عذاب* و آتش جهنّم به دست مى‌آيد كه شايع‌ترين و سخت‌ترين عذاب جهنّميان، آتش‌است.

استعاره‌هاى قرآنى آتش:

واژه «النار» در آيه «وَ كُنتم عَلى شَفا حُفرة مِن‌النّارِ فَأنقذَكم مِنها» (آل‌عمران/3،103) كه به وضعيّت عرب، پيش از ظهور اسلام اشاره دارد، به جنگ، فتنه، كفر،[70] كينه، عصبيّت و دشمنى[71] معنا شده است. در آيه ديگرى، درباره يهود آمده كه در صدد برپا كردن جنگ بر ضدّ پيامبر بوده‌اند كه از آن به «نار» تعبير شده است:«...‌كُلَّما أَوقَدوا ناراً لَلْحَربِ أَطفَأَها اللّهُ.» (مائده/5‌، 64) قرطبى، آن را برپا كردن فتنه و جمع نيرو و تجهيزات براى جنگ دانسته كه در اين صورت، «نار» معناى استعارى دارد. او قولى را هم به معناى غضب نقل كرده است.[72] الميزان، آن را جنگ دانسته.[73] و برخى گفته‌اند: عرب وقتى تصميم به جنگ مى‌گرفت، آتش بر مى‌افروخت كه در اين صورت، «نار» معناى حقيقى دارد.[74] در ذيل آيه «فَالمورِيتِ قَدحاً = سوگند به افروزندگان جرقه آتش» (عاديات/100، 2) نيز مفسّران وجوه متعدّدى براى آتش و «قدح» ذكر كرده‌اند. جنگ‌آوران، هنگام شب، براى رفع حاجت خود، آتش برپا مى‌كنند. آتشِ فتنه‌اى كه با زبان پديد مى‌آيد. انديشه‌هايى كه آتش نيرنگ برمى‌افروزند و برپا كردن آتش براى فريب دشمن و زياد قلمداد كردن جمعيّت،‌هيجان شديد جنگ،[75] برپايى آتش پس‌از‌جنگ براى پختن غذا[76] و جرقه پاى اسبان،[77] معانى گوناگونى است كه در تفاسير ذكر شده است.

منابع:

بحارالانوار؛ تاريخ تمدّن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تسنيم تفسير قرآن مجيد؛ تفسير اطيب البيان؛ تفسير جوامع الجامع؛ تفسيرالقرآن الكريم، ملاّصدرا؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير من وحى القرآن؛ تفسير نمونه؛ جامع‌البيان عن تاويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر فى‌تفسير القرآن؛ روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان؛ شرح الاسماء، سبزوارى؛ الفرقان فى تفسيرالقرآن؛ فى ظلال القرآن؛ الكتاب المقدّس؛ الكشّاف؛ كشف‌الاسرار و عدة‌الابرار؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ المعجم الاحصايى؛ مفردات الفاظ القرآن؛ من هدى القرآن؛ مواهب علّيه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ وجوه القرآن، نيشابورى؛ وجوه قرآن، تفليسى؛ الوجوه و النظائر، دامغانى.
محمد مرادى




[9] المعجم الاحصائى، ج‌3، ص‌1515 و 1516.
[10] مفردات، ص‌828‌، «نور».
[11] فى‌ظلال، ج‌1، ص‌443.
[12] وجوه القرآن، نيشابورى، ص‌322؛ الوجوهوالنظاير، دامغانى، ج‌2، ص‌251 و 252؛ وجوه قرآن، تفليسى، ص‌281.
[13] اطيب‌البيان، ج‌12، ص‌405.
[14] كشف‌الاسرار، ج 8، ص 248؛ قرطبى، ج 15، ص 41.
[15] من هدى القرآن، ج‌11، ص‌178.
[16] نمونه، ج‌18، ص‌462 ـ 465.
[17] التفسيرالكبير، ج‌32، ص‌65‌؛ جامع‌البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌348.
[18] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌804‌.
[19] التحقيق، ج‌12، ص‌280 ـ 282.
[20] كتاب مقدّس، لاويان، 6‌: 1 تا 6‌.
[21] همان، 1: 7 تا 9 و 2: 2 و 3 و 6‌: 1 تا 5‌.
[22] همان، 9: 23 و 24 و اوّل پادشاهان، 18: 38.
[23] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌901؛ روض‌الجنان، ج‌5‌، ص‌173.
[24] روض‌الجنان، ج‌5‌، ص‌190.
[25] مواهب علّيه، ج‌1، ص‌204.
[26] قمى، ج‌1، ص‌127؛ جوامع‌الجامع، ج‌1، ص‌236.
[27] قرطبى، ج‌7، ص‌110 و 111.
[28] جامع‌البيان، مج‌5‌، ج‌8‌، ص‌173.
[29] التفسير الكبير، ج‌14، ص‌32 و 33.
[30] همان، ج‌26، ص‌232 و 233.
[31] قرطبى، ج‌7، ص‌110 و 111.
[32] كشف‌الاسرار، ج 9، ص 461.
[33] جامع‌البيان، مج 13، ج 27، ص 262 و ج 9، ص‌143؛ مجمع‌البيان، ج 9، ص 338؛ روح‌المعانى، مج‌15، ج 27، ص 229.
[34] التفسير الكبير، ج‌29، ص‌184.
[35] تفسير ملاصدرا، ج‌5‌، ص‌411؛ مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌338؛ من وحى القرآن، ج‌19، ص‌166.
[36] قرطبى، ج‌15، ص‌41.
[37] تفسير ملاصدرا، ج‌7، ص‌95.
[38] تاريخ تمدّن، ج‌1، ص‌16.
[39] فى‌ظلال، ج‌6‌، ص‌3469.
[40] الجواهر، ج‌9، ص‌234.
[41] كشف‌الاسرار، ج‌9، ص‌461.
[42] مفردات، ص‌694‌، «قوى».
[43] قرطبى، ج‌17، ص‌144.
[44] قرطبى، ج‌17، ص‌144.
[45] جامع‌البيان، مج‌11، ج‌19، ص‌163.
[46] همان، ص‌164؛ مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌9.
[47] جامع‌البيان، مج‌9، ج‌16، ص‌34.
[48] الكشّاف، ج‌3، ص‌126.
[49] روح‌المعانى، مج‌15، ج‌27، ص‌161.
[50] روح‌المعانى، مج 8، ج 14، ص 51.
[51] الميزان، ج 12، ص 153.
[52] قرطبى، ج‌10، ص‌9 و 10.
[53] الكشّاف، ج‌1، ص‌85‌.
[54] مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌87‌.
[55] جوامع‌الجامع، ج‌3، ص‌21؛ الكشّاف، ج‌3، ص‌126؛ التفسيرالكبير، ج22، ص‌189؛ روح‌المعانى، مج‌10، ج‌17، ص‌103.
[56] فى‌ظلال، ج‌4، ص‌2388؛ الفرقان، ج‌16 و 17، ص‌328.
[57] مفردات، ص 397، «سجر».
[58] جامع‌البيان، مج‌13، ج‌27، ص‌26.
[59] مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌247.
[60] شرح الاسماء، ص‌754.
[61] بحارالانوار، ج‌8‌، ص‌228.
[62] الميزان، ج‌13، ص‌325.
[63] همان، ج4، ص203.
[64] الميزان، ج‌1، ص‌426.
[65] روح‌المعانى، مج‌2، ج‌2، ص‌66‌.
[66] تسنيم، ج‌2، ص‌457.
[67] تفسير ملاصدرا، ج‌2، ص‌150 ـ 153.
[68] مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌812‌.
[69] تفسير ملاصدرا، ج 2، ص 150.
[70] الميزان، ج‌3، ص‌371.
[71] جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌51 و 52‌.
[72] قرطبى، ج‌6‌، ص‌156.
[73] الميزان، ج‌6‌، ص‌36.
[74] روح‌المعانى، مج‌4، ج‌6‌، ص‌268.
[75] التفسير الكبير، ج‌32، ص‌65‌.
[76] جامع‌البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌349.
[77] همان، مجمع‌البيان، ج10، ص804‌.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:17 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آب

آب: از آيات و نعمت‌هاى خدا و منشأ حيات

در تعريف علمى آن گفته‌اند: مادّه‌اى تركيب يافته از دو واحد هيدروژن و يك واحد اكسيژن (H2O) است[1] و حكيمان قديم، آن را يكى از چهار عنصر تشكيل دهنده مادّه مى‌دانستند. برابر عربى آن «ماء» و 63 بار در قرآن آمده است. اين آيات اشاره دارند كه عرش خداوند بر روى آب بوده و حيات همه جان‌داران به آب وابسته است و نيز از نقش‌هاى گوناگون آن در زمين از احياى زمين، سرسبزى طبيعت، رويش گياهان رنگارنگ، پيدايش مراتع، مزارع و باغ‌ها با درختان مختلف و انواع گوناگون ميوه‌ها، سخن رفته است. به نزول آب بر كوه‌هاى بلند و تأمين آب گواراى آشاميدنى، ايجاد نهرها و رود*هاى بزرگ و تسخير آب دريا*ها براى انسان نيز اشاره شده است. منابع و مخازن آب چون درياها، آسمان، كوه‌ها، نهرها، چشمه‌ها و چاه، از ديگر مسائل مربوط به آب است كه آيات قرآن به آن اشاره دارند. آياتى چند نيز از وجود آب در جهان آخرت به صورت يكى از نعمت‌هاى بهشت، خبر داده است. قرآن كريم در همه اين آيات، ذهن انسان را از توجّه به علل و عوامل مادّى تأمين آب منصرف ساخته و به عامل اصلى تأمين آن، يعنى خداوند سبحان، معطوف داشته است؛ البتّه در اين آيات، گاه به مسائل علمى نيز اشاره‌هاى دقيق شده؛ امّا پيش‌تر و برتر از آن بر امورى داراى اهداف تربيتى و هدايتى تأكيد شده كه مهم‌ترين آن‌ها از اين قرار است:

1. آب، نعمت الهى:

نگاه كلّى به آيات مربوط به آب نشان مى‌دهد كه از بين نقش‌هاى آن در حيات* همه موجودات زنده، بر منافع مستقيم و غيرمستقيم آب براى انسان تأكيد شده است و سياق بخش فراوانى از اين آيات نظير«كُلوُاواشرَبوُا» (در 5 آيه)[2] يا «أَسقَينكُم» (مرسلات/ 77،27) يا «فَأَنزَلنا مِنَ‌السَّماءِ ماء» (حجر/15، 22) درصدد برشمردن نعمت‌هاى الهى است؛ ازاين‌رو، اين بخش از آيات به طور صريح يا غير صريح، بندگان خدا را به شكر اين نعمت بزرگ مى‌خواند. در آيات 48 تا 50 فرقان/25 با اشاره به نزول آب طهور از آسمان و احياى سرزمين‌هاى مرده و فراهم كردن آب مورد نياز دام‌ها و انسان‌ها، مردم را به يادآورى اين نعمت* الهى دعوت مى‌كند: «وَ لَقَد صَرَّفنهُ بَينَهُم لِيَذّكّروُا فَأَبى أَكثَرُ النّاسِ إِلاّ كُفورًا.» در آيات 57 و 58 اعراف/7 همين بيان، با دعوت مردم به سپاس‌گزارى از اين نعمت همراه شده است: «كَذلِكَ نُصَرِّفُ الأيتِ لِقَوم يَشكُروُن.» آيه 68 تا 70 واقعه/56 با دعوت از مخاطبان به تدبّر در آب آشاميدنى و تأكيد بر اين‌كه فقط خداوند آن آب گوارا را از ابر*ها فروفرستاده و قادر است با تغيير نظام حاكم بر نزول آب، آن را به آبى شور و تلخ تبديل كند، خدا را مستحق سپاس‌گزارى دانسته و به شكر نعمت آب تشويق كرده است[3]:«أَفَرءَيتُمُ المـاءَ الَّذى تَشرَبونَ * ءَأَنتُم أَنزَلتُموهُ مِنَ المُزنِ أَم نَحنُ المُنزِلونَ * لَو نَشاءُ جَعَلنهُ أُجاجاً فَلولا تَشكرُون.» درآيه 12 فاطر/35 نيز از دو درياى شور و شيرين و منافع آن دو ياد كرده و غرض از يادآورى اين نعمت را شكرگزارى مردم دانسته است.

2. آب، آيه الهى:

آيه به معناى نشان آشكارى است كه شخص را راهنمايى مى‌كند.[4] با اين‌كه همه موجودات عالَم از جمله آب، از آيات الهى است كه نشان از آفريننده آن دارد، در هيچ يك از آياتِ مربوط به آب، آفرينش يا وجود آب، آيه خدا شناسانده نشده؛ بلكه نزول آب از آسمان و درپى آن، إحياى زمين، رويش گياهان و درختان مختلف با انواع گوناگون ميوه‌ها كه درك آن براى همه افراد بشر محسوس است، از آيات الهى دانسته شده است: «هُوَ الَّذى أَنزلَ مِنَ‌السَّماءِ ماءً لَكُم مِنهُ شَرابٌ و مِنهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمُونَ * يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرعَ و الزَّيتونَ و النَّخيلَ و الأَعنبَ و مِن كُلِّ الثَّمرت إِنَّ فِى ذلِكَ لاَيَةً لِقوم يَتفَكَّرون.» (نحل/16، 10 و 11) در اين بخش از آيات، گاه نزول آب از آسمان از نشانه‌هاى ربوبيّت مستمر الهى شناسانده شده كه چگونه خداى حكيم، آب را با تدبير و تقدير حكيمانه، به اندازه بر زمين* مرده مى‌ريزد و با آن به زمين و اهل آن حيات مى‌بخشد. (انعام/6‌، 99 و طه/20، 53 و 54) در آيه 164 بقره/2 نزول آب و در پى آن، افزون بر إحياى زمين، پراكنده شدن جنبندگان نيز از آيه‌هاى الهى شمرده شده است: «إِنَّ فِى خَلقِ‌السَّمـوتِ والأرَضِ ... و ما أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن ماء فَأحيا بِهِ الأَرضَ بَعدَ مَوتِها و بَثَّ فيها مِن كُلِّ دابَّة ... لاََيـت لِقَوم يَعقِلون.» در آياتى ديگر، همين پديده، نشانه تحقّق معاد و قدرت خداوند بر احياى دوباره مردگان دانسته شده است: «و‌مِن ءَايـتِهِ أَنّكَ تَرى‌الأَرضَ خـشِعَةً فَإِذا أَنزَلنا عَليهَا الماءَ اهتَزَّت و رَبَت إِنَّ الّذِى أَحياها لَمُحىِ المَوتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَدير». (فصلت/41،39) «وَاللّهُ أَنزل مِنَ السَّماءِ ماءً فَأحيا بِهِ‌الأَرضَ بَعدَ مَوتِها إِنَّ فِى ذلكَ لاََيةً لِقوم يَسمَعونَ». (نحل/16،65‌؛ روم/30، 24) در آياتى ديگر، بدون تصريح به نشانه بودن، بلكه با تشبيه احياى دوباره انسان‌ها پس از مرگ به رويش گياهان* از زمين در پى نزول آب، احياى زمين با آب را نشانه قدرت خداوند بر امكان و وقوع معاد مى‌داند: «وَالَّذِى نَزَّلَ مِنَ‌السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَأَنشَرنا بِهِ بَلدَةً مَيتاً كَذلِكَ تُخرَجون». (زخرف/43،11) نيز ق/50‌، 11؛ اعراف/7، 57‌؛ فاطر/35،9.

عرش خدا بر آب:

آيه 7 هود/11 از بودن عرش خدا بر آب خبر مى‌دهد:«وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّمـوتِ و الأَرضَ فِى سِتَّةِ أَيّام و كانَ عَرشُهُ عَلَى الْماءِ= و او كسى است كه آسمان‌ها و زمين را در شش مرحله آفريد و عرش* او بر آب بود». مفسّران در تفسير اين آيه بر يك نظر نيستند. سيدقطب معتقد است كه اين آيه فقط بر وجود آب هنگام خلق آسمان و زمين و قرار داشتن عرش خدا بر آن دلالت دارد؛ امّا اين‌كه چگونه آبى بوده و عرش به چه نحو بر آن قرار داشته، از امور غيبى است كه راهى براى فهم مفسّر به آن وجود ندارد.[5] برخلاف نظر اين گروه از مفسران، برخى درپى ارائه معناى روشنى از آيه بوده‌اند. در نقلى از كعب‌الاحبار آمده است كه خداوند، ياقوت سبزى آفريد؛ آن‌گاه با هيبت در آن نظر كرد؛ به طورى كه به آبى مضطرب تبديل شد؛ پس باد را آفريد و آب را بر پشت باد قرار داد و عرش را نيز بر آب نهاد.[6] نظير اين روايت كه از اسرائيليات است، از ابن‌عباس نيز نقل شده.[7] برخى مفسّران متأخّر گويا با مسلَّم گرفتن مضمون اين روايات، با اين پرسش مواجه شده‌اند كه چه فايده و حكمتى در اين است كه عرش خدا بر آب و آب بر روى باد باشد و پاسخ داده‌اند كه قرار گرفتن بناى عظيم عرش بر آب، دلالت روشن‌ترى بر قدرت خدا دارد كه چگونه آن جسم سنگين را بدون هيچ ستونى بر روى آب نگه داشته است.[8]ابومسلم اصفهانى در اين باره گفته است: عرش خدا، يعنى بناى آسمان‌ها و زمين كه بر روى آب قرار داشت و اين شگفت‌انگيزتر است كه ساختمان عظيمى بر روى آب بنا نهاده شود؛[9] امّا اين نظريّه با ظاهر آيه سازگار نيست؛ زيرا آيه مى‌گويد: عرش خدا، پيش از آفرينش آسمان و زمين بر آب بود.[10] ابوبكر اَصَمّ گويا به دليل نادرستى اين نظريّه‌ها در تفسير ديگرى از آيه چنين مى‌گويد: همان گونه كه آسمان بالاى زمين قرار گرفته بود، عرش خدا نيز بالاى آب قرار داشت.[11] اين‌كه مقصود از عرش و نيز ماء چه باشد، مى‌تواند تفسيرى مقبول‌تر يا غير قابل قبول از آيه ارائه دهد. آن‌چه از مفسّران متقّدم گزارش شده، عرش را موجودى مادّى معرّفى مى‌كند؛ امّا برخى مفسّران (به طور عمده عارفان و حكيمان) عرش و ماء را شىء غيرمادّى دانسته‌اند؛ به طور مثال محى‌الدين‌عربى، مراد از عرش در آيه را همه موجودات عالم و مقصود از آب را كه عرش (همه ممكنات) از آن برآمده و به واسطه آن وجود يافته‌اند، نَفَس رحمانى دانسته است[12] كه گاه از آن به «حيات ساريه» در موجودات[13] يا «وجود منبسط» و يا «حقيقت محمديه»[14] تعبير مى‌شود. برخى ديگر از مفسران، عرش را كنايه از تدبير خداوند، يعنى علم او به مصالح، شايستگى‌ها و بايستگى‌هاى هستى دانسته و برآنند كه آيه پيشين خبر مى‌دهد پيش از آفرينش آسمان و زمين، خدا وجود داشت و با او هيچ نبود و خداوند ابتدا آب را آفريد؛ آن‌گاه آسمان‌ها و زمين و به طور كلّى موجودات مادّى را از آب خلق كرد.[15] اين تفسير از آيه با روايت‌هايى از‌امامان معصوم(عليهم السلام)تأييد مى‌شود كه نخستين‌پديده مادّى آفريده خداوند را كه منشأ آفرينش* موجودات ديگر بوده، آب معرّفى مى‌كنند.‌از حضرت باقر(عليه السلام)نقل شده كه در پاسخ‌به‌مردى شامى درباره آغاز آفرينش فرمود:‌نخست، چيزى را آفريد كه همه چيزها از‌آن خلق شده و آن آب است؛ پس خداوند نسب‌هر چيزى را به آب مى‌رساند؛ ولى براى آب،‌نسبى كه بدان منسوب شود، قرار نداده است.[16]‌در حديث ديگرى از حضرت صادق(عليه السلام)عرش به آفريدگان تفسير شده است: العرش فى وجه هو جملة الخلق؛[17] بنابراين بعيد نيست كه آيه‌به پديد آمدن همه مخلوقات از آب اشاره داشته باشد.

منشأ حيات:

قرآن كريم در آيه 54 فرقان/25 آغاز آفرينش انسان را از آب دانسته: «وَ‌هُو الَّذِى خَلقَ مِنَ‌الماءِ بَشَراً» و در آيه 45 نور/24 نه تنها انسان كه مبدأ آفرينش هر جنبنده‌اى را آب معرّفى كرده است: «وَاللّهُ خَلقَ كُلَّ دابَّة مِن ماء» . در آيه 30 انبياء/21 به صورت عام و كلّى‌تر بيان مى‌كند كه هرچيز زنده‌اى را از آب قرار داديم: «و‌جَعَلنا مِن‌الماء كُلَّ شَىء حَىّ». درباره اين آيه سه پرسش مطرح است كه مفسّران به شكل‌هاى گوناگون به آن پاسخ داده‌اند كه هر پاسخ بر برداشت خاصّى از آيه مبتنى است. نخست، مراد از «ماء» چيست؟ دوم، «كُلَّ شَىء حَىّ» چه معنا دارد؟ و سوم، «جَعَل» به چه معنا است؟ 1. برخى برآنند كه «ماء» در آيه، همان آب معروف است؛ بنابراين مبدأ آفرينش جان‌داران آب است؛ در مقابل، برخى ديگر از مفسّران مقصود از «ماء» را نطفه* دانسته‌اند؛ شايد به اين دليل كه مبدأ آفرينش جان‌داران با آبى جز نطفه مسلّم نيست؛ به ويژه كه در چند آيه، مبدأ آفرينش انسان هم نطفه شناسانده شده: «إِنّا خَلَقنا الإِنسـنَ مِن نُطفَة أَمشاج» (انسان/76، 2) و در آياتى ديگر، از اين نطفه به «ماء» تعبير شده است: «أَلَم‌نَخلُقكُم مِن ماء مَهيِن= آيا شما را از آبى پست نيافريديم؟» (مرسلات/77، 20) «فَليَنظُرِ الإِنسنُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن ماء دافِق= پس آدمى بايد بنگرد كه از چه آفريده شده. از آبى جهنده آفريده شده». (طارق/86‌، 5‌و 6) 2. مفسّران مقصود از «كُلَّ شَىء حَىّ» را هر مخلوق زنده دانسته‌اند؛ امّا بيش‌تر آنان توضيح نداده‌اند كه آيا شامل جن، فرشتگان، گياهان و درختان هم مى‌شود يا نه. فخر رازى با استناد به آياتى كه آفرينش جن را از آتش (حجر/15،27) و آفرينش آدم را از خاك دانسته (آل‌عمران/3، 59) و چند پرنده كه عيسى(عليه السلام)آن‌ها را از گِل ساخته (مائده/5‌، 110) و نيز با توجه به رواياتى كه آفرينش فرشتگان را از‌نور دانسته، بر آن است كه اين موارد، از عموم آيه پيشين استثنا مى‌شود. وى هم‌چنين در ذيل آيه «وَاللّهُ خَلقَ كُلَّ دابَّة مِن ماء» (نور/24، 45) با طرح پرسش پيش‌گفته، سه پاسخ براى آن آورده است: الف. بهترين پاسخ، سخن قفّال است كه «مِن ماء» را صفت براى «كُلَّ دابَّة» دانسته است، نه متعلّق به «خلق» ؛ بنابراين معناى آيه اين است كه هر جنبنده آفريده شده از آب، مخلوق خدا است. اين پاسخ سخن درستى است؛ ولى ظهور آيه را كه مبدأ آفرينش موجودات زنده آب است، نفى نمى‌كند. ب. ريشه و سرچشمه همه آفريدگان آب است؛ همان‌گونه كه طبق روايت، اوّل آفريده خداوند آب بود؛ آن‌گاه از آن، آتش، باد و نور را آفريد. ج. مقصود از «كُلَّ دابَّة» فقط جنبندگان ساكن بر روى زمين است، نه هر موجود زنده‌اى و از آن‌جا كه جنبندگان روى زمين يا از نطفه آفريده شده‌اند يا بدون آب نمى‌توانند زندگى كنند، آيه از اين اكثر به «همه» تعبير كرده است؛[18] افزون بر اين، برخى مفسّران «كُلَّ شَىء حَىّ» رامختصّ حيوانات دانسته‌اند؛ امّا در مقابل، برخى با توجّه به اطلاق آن، هر موجود مادّى داراى رشد و نمو را مشمول آن دانسته‌اند؛ خواه حيوان باشد يا گياه و درخت.[19] 3. عده‌اى «جَعَلنا» را به معناى «خلقنا» گرفته‌اند[20] كه بنابراين احتمال، آيه، مبدأ آفرينش موجودات زنده را آب مى‌داند؛ خواه آب به معناى نطفه يا به طور مطلق باشد. برخى در اين‌باره با استناد به فرضيّه‌هايى كه علم جديد آن را مطرح كرده، مبنى بر اين‌كه اصل حيات ريشه در آب دارد و نخستين موجود يا موجودات زنده به صورت حيوان بسيط تك سلولى از آب و در دريا پديد آمده است، درصدد برآمده‌اند كه آيه را بر اين نظريّه تطبيق دهند.[21] سيدقطب در همين جهت مى‌گويد: آيه «وَ جَعَلنا مِنَ‌الماءِ كُلَّ شَىء حَىّ» حقيقتى بزرگ را اثبات مى‌كند كه دانشمندان، فهم و اثبات آن را دستاوردى سترگ براى علم قلمداد مى‌كنند و آن اين‌كه نخستين بستر و گهواره حيات، آب است.[22] برخى ديگر«جَعَلنا» را به معناى «احيينا» دانسته‌اند؛ يعنى ما به هر موجود زنده‌اى با آب، حيات بخشيديم؛[23] بنابراين، آيه به تأثير آب در ادامه حيات موجودات ناظر است، نه فقط به اصل آفرينش آن‌ها. طبرسى اين نظر را درست‌تر دانسته و روايت عيّاشى از امام‌صادق(عليه السلام)را نقل كرده كه حضرت در پاسخ پرسشى درباره طعم آب، با استناد به همين آيه فرمود: طعم آب، طعم حيات است.[24] برخى نيز با استناد به كشفيات علمى، مبنى بر اين‌كه مهم‌ترين عنصر تشكيل دهنده يك سلول، آب است كه در همه موجودات زنده از حيوان گرفته تا گياهان وجود دارد، هم‌چنين آب در همه فعل و انفعالات درون اجسام‌زنده، نقش اساسى دارد، آيه را به بيان اين‌حقيقت علمى ناظر دانسته‌اند.[25] علاّمه‌طباطبايى مى‌نويسد: مسأله ارتباط حيات با آب كه امروزه در ساير بررسى‌هاى علمى جديد روشن شده، معجزه ماندنى قرآن كريم است؛[26] بنابراين به طور كلّى سه نظريّه درباره آيه مطرح شده است: 1. هر موجود زنده‌اى از آب آفريده شده؛ 2. هر موجود زنده‌اى از نطفه آفريده شده؛ 3.‌حفظ و ادامه حيات هر موجود زنده‌اى به آب وابسته است.

نقش آب

1. تأمين غذاى انسان:

انسان براى ادامه زندگى خود، نيازمند غذايى است كه از محصولات كشاورزى* چون غلاّت، دانه‌ها، سبزى‌ها، انواع ميوه‌هاى درختان و نيز از دام و شيلات تشكيل مى‌شود. همان‌گونه كه بشر به دليل نيازمندى به غذا و آب، همواره در طول تاريخ، نقش و تأثير آب را در همه شؤون حيات خود به روشنى احساس مى‌كرده و به آب با ديده اهمّيّت مى‌نگريسته، بخش اعظم آيات مربوط به آب نيز نقش اصلى را در تأمين غذاى انسان به آب داده است. پيام اصلى اين آيات كه بدون استثنا فقط خداوند را تأمين كننده اين آب معرّفى كرده، برشمردن نعمت‌هاى خداوند براى انسان و نشان دادن آيات الهى و قدرت خدا به وى در همه صحنه‌هاى عالم و در لحظه لحظه زندگى او است تا به ايمان به اللّه، توحيد و معاد راهنمايى‌اش كند و احياناً با برشمردن نعمت‌هاى خدا، انسان را به شكر اين نعمت‌ها فراخواند.
در اين باره، آيه 22 بقره/2 و 32 ابراهيم/14 پس از بيان نزول آب از آسمان مى‌گويد: خدا با آن آب، انواع ميوه‌ها را از زمين بيرون آورد تا رزق* شما باشد: «وَ أَنزَل مِن‌السَّماءِ ماءً فَأَخرَجَ بِهِ مِن الثَّمرتِ رِزقاً لَكم» . نيز اعراف/7، 57‌. در آيه 99 انعام/6 همين بيان با تفصيل بيش‌تر ديده مى‌شود: خداوند با آب هر نوع گياهى را روياند؛ آن‌گاه از آن گياه، جوانه‌اى خارج ساخت كه در آن جوانه، دانه‌هايى بر روى هم چيده شده است و از شكوفه درختان نخل، خوشه‌هايى نزديك به هم برآورد؛ هم‌چنين با آن آب، باغ*هايى از انگور، زيتون و انار كه همانند هم يا غير همانند است، ايجاد كرد: «وَ هُو الَّذى أَنزلَ مِن‌السَّماءِ ماءً فَأَخرجنا بِه نَباتَ كُلِّ شَىء فَأخرَجنا مِنهُ خَضِراً نُخرِجُ مِنهُ حَبّاً مُتراكِباً و مِن‌النَّخلِ مِن طَلعِها قِنوانٌ دانِيةٌ و جَنّت من أَعناب والزَّيتونَ والرُّمَّـان مُشتَبهاً و غَيرَ مُتشـبِه» . همين مطلب در آيه 11 نحل/16 با اين بيان آمده است: «يُنبِتُ لَكم بهِ الزَّرعَ و الزَّيتونَ والنَّخيلَ والأَعنبَ و مِن كُلِّ الثَّمرتِ» ؛ جز اين در آيه 27 فاطر/35 به ميوه‌هاى رنگارنگ (فأَخرَجنا بِه ثَمرت مُختَلفاً ألونُها) و در آيه 21 زمر/39 به زراعت‌هاى رنگارنگ (ثُمَّ يُخرج به زَرعاً مُختَلفاً أَلونُه) كه رويش همه از آب آسمان است، توجّه داده است. در آيات 25 تا 32 سوره عبس/80 پس از بيان ريزش آب و پيش از ذكر گياهان و انواع ميوه‌ها، از حب (دانه) ياد شده كه مى‌تواند نشان دهنده اهمّيّت نقش غلاّت و دانه‌ها در تغذيه انسان باشد
[27]: «أَنّا صَبَبنا الماءَ صَبّاً * ثُمَّ شَققنَا الأَرضَ شَقّاً * فَأَنبَتنا فِيها حَبّاً * و عِنَباً و قَضْباً * و زَيتوناً و نَخلا * و حَدائِقَ غُلباً * و فكِهَةً و أَبّاً * مَتعاً لَكم و لاِنعـمِكُم». نيز نبأ/78، 15 و 16. برخى مفسّران «قَضْباً» در اين آيات را به سبزى‌ها‌كه در غذاى انسان جاى‌گاهى مهم دارد، تفسير كرده‌اند.[28]
بشر، همواره بخشى از نيازهاى غذايى خود را از طريق دام تأمين مى‌كرده؛ از اين‌رو پرورش دام براى تأمين اين نياز، از اهمّيّت زيادى برخوردار بوده است. قرآن كريم، بر نقش و تأثير آب بر اين نياز انسان، يعنى پرورش دام نيز تأكيد كرده و آن را از نعمت‌هاى الهى به انسان برشمرده است. در همين جهت، آيه 24 يونس/10 رويش گياهان را معلول آبِ نازل شده از آسمان دانسته و از آن در كنار غذاى انسان، خوراك دام شمرده است: «كَماء أَنزلنهُ مِن‌السَّماءِ فَاختَلطَ بِه نَباتُ الأَرضِ مِمّا يَأكُلُ‌النّاسُ والأَنعمُ». تصريح به اين‌كه گياهان زمين، خوراك انسان و دام (انعام*) است نه حيوانات، با اين‌كه حيوانات بسيارى از آن تغذيه مى‌كنند، نشان مى‌دهد كه اين آيه، در مقام بيان تأثير مستقيم و غير مستقيم آب در تأمين غذاى انسان است. اين معنا در آيات ديگر نيز مورد توجّه است. در آيه 10 نحل/16 بخشى از آبِ آسمان را عامل پيدايش گياهانى دانسته كه انسان‌ها دام خود را براى چريدن به ميان آن مى‌برند: «هُوالَّذى أَنزلَ مِن السَّماءِ ماءً لَكم مِنه شَرابٌ و مِنهُ شَجرٌ فيه تُسيمون» ، و‌از آسمان، آبى فرود آورد و به وسيله آن، رستنى‌هاى گوناگون جفت جفت بيرون آورديم. بخوريد و دام‌هايتان را بچرانيد كه به طور قطع در اين‌ها براى خردمندان نشانه‌هايى است: «و‌أَنزلَ من‌السَّماءِ ماءً فَأخرَجنا بِه أَزوجاً مِن نَبات شَتّى * كُلوا وارعَوْا أنعمَكُم إِنَّ فى ذلكَ لاَيت لأُولِى النُّهى.» (طه/20، 53 و 54) «اَبّ» در آيه 31 عبس/80 نيز به چراگاه* تفسير،[29] و در آيه بعد، بهره دام معرّفى شده است: «و‌فكِهَةً و أَبّاً * مَتـعاً لَكم و لأَنعـمِكم» . تأكيد بر نقش آب در تأمين خوراك دام در آيات 31 و 33 نازعات/79 و 27 سجده/32 نيز به چشم مى‌خورد.
آب درياها نيز جاى‌گاهى براى پرورش آبزيان دانسته و آب شور و شيرين در اين جهت يك‌سان معرّفى شده است: «وَ ما يَستوِى البَحرانِ هـذا عَذبٌ فُراتٌ سائغٌ شَرابُهُ و هذا مِلحٌ أُجاجٌ و مِن كُلّ تَأكلُونَ لَحماً طَريّاً.» (فاطر/35،12)

2. رفع تشنگى:

پيش‌تر گذشت كه در تفسيرى از آيه «و‌جَعَلنا مِن الماء كُلَّ شَىء حَىّ» برخى برآنند حيات انسان به آب بستگى دارد كه بخشى از اين نياز را با نوشيدن آن برطرف مى‌كند. خداوند سبحان در مقام امتنان، آشاميدن آب را بر بندگان مباح اعلام كرده است: «كُلوا وَاشرَبوا مِن رِزقِ اللّه». (بقره/2، 60) نيز اعراف/7، 31. آياتى از قرآن كريم، ضمن اشاره به اين نياز انسان، خداوند را تأمين‌كننده آب آشاميدنى براى انسان معرّفى كرده است: «فَأَنزلنا من‌السَّماءِ ماءً فَأَسقَينـكُموه». (حجر/15،22) در آيه 48 و 49 فرقان/25 آب با وصف «طهور» آمده و در كنار انسان از دام نيز ياد شده كه اين آب طهور براى آشاميدن آن‌ها مهيا شده است: «و‌أَنزَلنا مِن السَّماء مـاءً طَهوراً * ... و نُسقِيَه مِمّا خَلَقنا أَنعـماً و أَناسِىّ كَثِيراً». در اين آيات نيز با اين‌كه همه حيوانات از آب براى آشاميدن استفاده مى‌كنند، فقط از انسان و دام ياد شده و اين شايد از آن جهت است كه آيات گذشته در مقام شمارش نعمت‌هاى خاص خداوند به انسان است. در آيه‌27 مرسلات/77 از تأمين آب آشاميدنى گوارا براى انسان كه از كوه‌ها سرچشمه مى‌گيرند، خبر‌مى‌دهد: «و‌جَعَلنا فيها رَوسِىَ شـمخـت و أَسقَينـكم مـاء فُراتاً». از سوى ديگر مى‌توان نمونه‌اى از جستوجو و طلب انسان از آب را در آيه 160 اعراف/7 و 60 بقره/2 نشان داد. در آيه نخست، قوم موسى از وى آب آشاميدنى مى‌طلبند: «و‌أَوحَينا إِلى مُوسى إِذِ استَسقــهُ قَومُه» و در آيه دوم، موسى از خداوند براى قوم خود آب مى‌طلبد: «و‌إِذِ استَسقى مُوسى لِقومِه» كه با وحى خداوند، عصاى خود را بر سنگ مى‌زند و با ظاهر شدن دوازده چشمه*، آب‌آشاميدنى اسباط* بنى‌اسرائيل تأمين مى‌شود. در اين آيات نيز تأكيد و غرض اصلى، شمردن برخى نعمت‌هاى خداوند براى انسان جهت دعوت او به توحيد و بندگى است؛ چنان كه انسان در سوره واقعه/ 56‌، به تدبّر در آب آشاميدنى‌اش و اين‌كه چه كسى آن را از ابرهاى گران‌بار فرو مى‌فرستد، دعوت و به شكرگزارى آن تشويق يابه دليل ناسپاسى از آن توبيخ شده است.

3. احياى زمين:

يكى از آثار مهم و گسترده آب در زمين كه انسان از منافع مستقيم و غيرمستقيم آن بهره مى‌برد، احياى زمين است كه در بيش از ده آيه بر آن تأكيد شده است. آيه 65 نحل/16 مى‌گويد: خداوند از آسمان آب فرود آورد و در پى آن، زمين را پس از مرگ احيا كرد: «وَاللّهُ أَنزلَ مِن السَّماءِ مـاءً فَأحيا بِهِ الأَرضَ بَعدَ مَوتِها» . نيز فاطر/35، 9؛ بقره/2، 164. همين معنا با بيانى ديگر در سوره عنكبوت/29، 63 آمده است. در آيه 5 جاثيه/45 از آب آسمان به «رزق» تعبير شده؛ آن‌گاه به احياى زمين با آن رزق اشاره مى‌كند: «و‌مـا أَنزَل اللّهُ مِن السَّماء مِن رِزق فأَحيا بِه الأَرضَ بعدَ مَوتِها» . آيه 48 و 49 فرقان/25 هدف از نزول باران را احياى سرزمين مرده دانسته است: «و‌أَنزلنـا مِن السَّماءِ ماءً طَهوراً * لَنُحيِى بِه بَلدَةً مَيتاً». عموم مفسران برآنند كه مقصود از احيا در اين آيات، روييدن گياهان و آبادانى زمين است[30] كه از يك طرف با روييدن انواع ميوه‌ها و خوردنى‌ها، روزى انسان را تأمين مى‌كند و با ايجاد چراگاه‌ها، زمينه ادامه حيات دام‌ها، حيوان‌ها و همه جنبندگان را فراهم مى‌سازد و از سوى ديگر، با رويش انواع گياهان با رنگ‌ها و بوهاى گوناگون به زمين زيبايى و طراوت مى‌بخشد.[31] احياى زمين كه همواره با سرسبزى و زيبايى طبيعت همراه است، مورد تأكيد آياتى ديگر قرار گرفته؛ به طور مثال در آيه 63 حج /22 آمده است: «أَلم تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزلَ مِن السَّماء مـاءً فَتُصبِحُ الأرضُ مُخضَرَّةً» و نيز از پيدايش انواع گوناگون گياهان با آب باران ياد مى‌كند: «و‌أَنزلَ مِن السَّماءَ مـاءً فَأَخرجنـا بِه أَزوجاً مِن نَبات شَتّى» (طه/20، 53) و اين همه، سبب زيبايى و آراستگى زمين مى‌شود: «كَماء أَنزَلنـهُ مِن‌السَّماءِ فَاختَلطَ به نَباتُ الأَرضِ ... حَتّى إِذا أَخذَتِ الأَرضُ زُخرُفَها و ازَّيَّنَت» (يونس/10، 24) و براى انسان، بهجت و شادابى به همراه مى‌آورد: «و‌أَنزلَ لَكُم منَ السَّماءِ مـاءً فَأَنبتنـا بِه حَدائِقَ ذاتَ بَهجة.» (نمل/27،60) نيز‌حج/22،5‌.

4. وسيله ويرانى و نابودى:

آب از جمله نعمت‌هاى الهى به بشر است و وجود آن همواره مايه عمران* و آبادانى زمين و نيز عاملى براى توسعه و فراوانى در رزق و انواع نعمت‌ها است؛ امّا گاهى نيز ويرانى‌هايى را به دنبال دارد. آياتى چند به اين نقش آب نيز اشاره مى‌كند؛ به طور مثال با ويرانى سد «مَأرِب» كه قوم سب*أ آن را ميان دو كوه ساخته، از آب انباشته شده در پشت آن براى احياى مزارع و باغ‌هاى خود استفاده مى‌كرد و سرزمينى حاصل‌خيز با انواع نعمت‌ها را پديد آورده بود، آب، تمام مزارع و باغ‌هاى آنان را ويران كرد؛ به طورى كه جز مقدارى اندك درخت* سدر و درختانى ديگر با ميوه‌هاى تلخ و بعضى بدون ميوه چيزى باقى نگذاشت[32]:«...‌بَلدَةٌ طَيِّبةٌ و رَبٌّ غَفُورٌ * فَأَعرَضُوا فَأَرسلنا عَلَيهِم سَيلَ العَرِمِ و بَدَّلنـهُم بِجَنَّتيهِم جَنَّتينِ ذَواتَى أُكُل خَمط و أَثل و شَىء من سِدر قَليل.» (سبأ/34، 15 و 16) در پى اين ويرانى، قوم سبأ نيز پراكنده شده، به جاهاى گوناگون كوچ كردند: «فَجَعلنـهُم أَحادِيثَ و مَزَّقنـهُم كُلَّ مُمزَّق.» (سبأ/34، 19) نمونه ديگر در داستان نوح ديده مى‌شود كه آب، افزون بر ويرانى، قوم* نوح را نيز نابود مى‌كند. نقطه مشترك هر دو داستان آن است كه در هر دو، آب به مثابه يكى از جنود قاهر الهى به اراده و فرمان خداوند عمل مى‌كند. در داستان سبأ به دنبالِ روى‌گردانى مردم سبأ از خداوند و كفر و ناسپاسى نعمت‌هاى الهى، به اراده خداوند، همان آبى كه آن همه نعمت را فرا آورده است، موجب زوال نعمت‌هايشان مى‌شود: «ذلِكَ جَزينـهُم بِما كَفروا و هَل نُجزِى إلاّ الكَفور.» (سبأ/34، 17) قوم نوح نيز در پى مخالفت با نوح و تكذيب وى، و‌ظلم و خطاهايشان، مورد غضب الهى قرار گرفتند: «و‌لاتُخطِبنى فِى الَّذيِن ظَلَموا إِنَّهم مُغرَقون.» (هود/11، 37) «مِمّـا خَطِيئـتِهم أُغرِقُوا» (نوح/71،25) آن‌گاه آسمان به اراده الهى، بارش شديدى را آغاز كرد و از زمين چشمه‌ها جوشيدن گرفت: «فَفَتحنا أَبوبَ السَّماءِ بِمـَاء مُنهَمر * و فَجَّرنَا الأَرضَ عُيوناً» (قمر/54‌،11 و 12) و به طور كلّى از سطح زمين آب جوشيد[33]:«و‌فَارَالتَّـنُّور» (هود/11، 40) و همه قوم را نابود كرد؛ امّا نوح و كسانى كه به وى ايمان آوردند، در امان ماندند: «فَأَنجينـهُ و مَن مَعهُ فِى‌الفُلكِ المَشحونِ * ثُمَّ أَغرَقنا بَعدُ البَاقِين.» (شعراء/26، 119 و 120) نيز انبياء/21، 77.

5. طهارت و بهداشت:

در قرآن كريم پاكيزگان، محبوب خدا شمرده شده‌اند: «إِنَّ اللّهَ يُحبُّ التَّوّبِين و يُحبُّ المُتَطهِّرِين». (بقره/2،222) نيز توبه/9، 108، و‌اين بدان جهت است كه طهارت و پاكيزگى* نزد خدا محبوبيّت دارد؛ از اين‌رو از يك سو در آيات بسيارى مانند 6‌مائده/5‌؛ 4 مدثر/74؛و26 حج/22 به طهارت، سفارش شده است؛ چنان‌كه خداوند انسان را به‌گونه‌اى آفريده كه به پاكيزگى ميل دارد (مائده/5‌،‌6) و از سوى ديگر، آب وسيله‌اى براى اين طهارت* و تأمين بهداشت معرّفى شده كه خداوند آن را در اختيار بشر قرار داده است:«و‌يُنزِّلُ عَليكُم من السَّماءِ مَاءً لِيُطهِّركُم بِه.» (انفال/8‌،‌11) در آيه 48 فرقان/25 آب با وصف طهور آمده است: «و‌أَنزَلنا منَ‌السَّماءِ مَاءً طَهُوراً»؛ البتّه ساختار واژه طهور و اشتراك آن ميان صيغه‌هاى گوناگون، بحث‌هايى رابه دنبال داشته است؛ امّااستخدام آن در اين آيه، نگرش قرآن‌به نقش وتأثير آب را در پاكيزگى محيط زندگى كه از نعمت‌هاى خدا بر انسان است، نشان مى‌دهد. برداشت رايج و نسبتاً مشهور از طهور، هم‌چون واژه نَؤوُم (پرخواب) صيغه مبالغه بودن آن است و بر طاهر بودن آب تأكيد و مبالغه مى‌كند.[34] برخى، مبالغه موجود در واژه را اين‌گونه شرح داده‌اند كه طهارت بسيار آب، سبب مى‌شود مطهِّر اشياى ديگر هم بشود؛ يعنى طهارتش به هر چيزى كه با آن بر مى‌خورد، سرايت كند؛[35] امّا زمخشرى اين برداشت را با صيغه طهور كه از فعل لازم گرفته شده و نه متعدى، بى‌ارتباط مى‌داند. وى معتقد است كه طهور، يا صفت به معناى طاهر يا اسم آلت چون وقود (چيزى كه با آن آتش افروخته مى‌شود) و يا وَضوء(چيزى كه با آن وضو گرفته مى‌شود) است؛ بنابراين، طهور به معناى وسيله و ابزار طهارت است.[36] گويا آن‌چه صاحب كشّاف را واداشته تا مبالغه بودن طهور را انكار كند، تفسيرى است كه از مبالغه ارائه شده؛ امّا اگر مبالغه در طهارت به مقايسه ميان آبى كه از آسمان نازل مى‌شود با حالت پيش از بخار شدن و قرار گرفتن آن در جوّ زمين ناظر باشد، مى‌توان آن را صيغه مبالغه هم دانست؛ بنابراين، اشاره دارد به اين‌كه آب باران پديد آمده از تبخير آب‌هاى سطحى زمين به وجود آمده، در نهايتِ خلوص و پاكى است. در اين باره، اين نظريّه نيز مطرح شده كه بخار آب متصاعد شده از زمين، پس از آن‌كه در فضا قرار گرفت، تمام موجودات ذرّه‌بينى و مضرّ آن، بر اثر اشعه ماوراء بنفش و مادون قرمز خورشيد از بين مى‌رود.[37] اين نظريّه ثابت باشد يا نباشد، ترديدى در صفا و زلالى آب باران نيست. ادامه آيه 49 فرقان/ 25 غرض از نزول آب طهور را احياى سرزمين مرده و فراهم ساختن آب آشاميدنى چارپايان و انسان‌ها معرّفى مى‌كند: «لِنُحيِى بِه بَلدَةً مَيتاً و نُسقِيَهُ مِمَّا خَلَقنا أنعـمًا و أَنَاسِىَّ كَثِيراً» و مناسبت ميان پاكيزگى آب و احياى سرزمين‌ها و آشاميدن حيوان و انسان، نقشى فراتر از بهداشت فردى را براى آب ثابت مى‌كند و از يك سو شامل بهداشت اجتماعى و تطهير طبيعت و پيرايش محيط از هر نوع آلودگى مضر به آن نيز مى‌شود. برخى قرآن‌پژوهان براى نشان دادن سازگارى آيات قرآن با علم گفته‌اند: آبى كه بر زمين مى‌بارد، افزون بر جلا دادن برگ درختان، ميكروب‌هاى پراكنده در هوا را نيز فرو مى‌ريزد و همين كه در زمين جارى شد، كثافت‌هاى روى زمين را با خود به رودخانه‌ها، درياها يا به داخل زمين فرو مى‌برد؛[38] هم‌چنين آب، حامل حيوانات ذره‌بينى بسيارى است كه آلودگى‌هاى موجود در آن را از ميان مى‌برد.[39] اين موجودات كه با استفاده از اكسيژن، به تصفيه آب مى‌پردازند، هر قدر آب از صفاى بيش‌ترى برخوردار باشد، قدرت بيش‌ترى براى جذب اكسيژن داشته، بهتر مى‌توانند نقش خود را ايفا كنند.[40] از سوى ديگر، آيات قرآن، گستره بيش‌ترى براى طهارت معنوى و بهداشت فردى ارائه مى‌دهد؛ به طور مثال در تشريع برخى عبادات چون نماز، نوعى بهداشت و طهارت با آب به شكلى ويژه و قانونمند شرط شده است. در اين طهارت كه دستور تعبّدى صرف است و بايد با قصد نزديكى به خدا انجام شود، لازم است هر مسلمان هنگام اداى نماز، صورت و دست‌هاى خود را تا آرنج بشويد و سر خود و نيز پاها را تا برآمدگى مسح، و‌در حالت‌هايى ويژه غسل* كند. (مائده/5‌، 6) بر اساس برخى آرا، نزديكى جنسى مرد با زن نيز پس از انقضاى ايام حيض، پيش از طهارت ممنوع است.[41] (بقره/2، 222) مؤمنان، به طهارت لباس: «و‌ثِيَابَكَ فَطهِّر» (مدثر/74، 4) و تطهير خود پس از قضاى حاجت: «فِيه رِجالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتطهَّروا واللّهُ يُحِبُّ المُطَّهِّرِين» (توبه/9، 108) نيز دستور داده شده‌اند. اين آيه ابتدا در ستايش اهل قُبا كه به شستن خود با آب پس از قضاى حاجت اهتمام مىورزيدند نازل شد؛[42] ولى شيوه برتر را براى همه مسلمانان معرّفى كرد. مجموع اين آيات، بر تأثير معنوى و روحانى تطهير در كنار تأثير ظاهرى تأكيد كرده است. برخى از روايات تاريخى مرتبط با نزول آيه 11‌انفال /8 خبرمى‌دهد كه ياران پيامبر در جنگ بدر به دليل جنابت و نيز قرار گرفتن در موقعيّت جنگىِ ضعيف‌تر، و‌عدم دسترس به چاهاى بدر، به وساوس شيطانى مبتلا شدند و خداوند با نزول باران برآن‌ها، موجب تطهير و آرامش دل‌هاى آنان شد.[43]
درباره اين نقش آب، بحث‌هاى ديگرى نيز مطرح شده؛ از جمله اين‌كه آيا در بين مايعات، نقش پاك‌كنندگى منحصر به آب است؟ آيا پاك‌كنندگى ويژه آب آسمان است؟ آيا حدّى براى آب در پاك‌كنندگى وجود دارد؟ درباره اين پرسش‌ها از سوى مفسّران و فقيهان، پاسخ‌هايى كم و بيش متفاوت ارائه شده است: 1. گويا اشاره دو آيه 48 فرقان/25 و 11 انفال/8 به آب آسمان براى برخى صحابه اين توهم را پديد آورد كه پاك كنندگى، ويژه آب آسمان است؛ ازاين رو افرادى چون عبداللّه‌بن‌عمر و عبداللّه بن‌عَمرو با آب دريا وضو* نمى‌گرفتند؛[44] امّا اين برداشت ازآيه، مورد اقبال هيچ يك از مفسّران و فقيهان قرار نگرفت؛ به ويژه با نقل اين حديث از پيامبر كه درباره آب دريا فرمود: هو الطهور ماؤه؛[45] بنابراين، قيد «آسمان» در اين آيات، هيچ گونه دلالتى بر انحصار پاك كنندگى در آب باران ندارد.[46] 2. بحث جدّى‌تر آن بود كه آيا اين نقش، ويژه آب است يا نه؟ بيش‌تر مفسّران و فقيهان، آن را به آب منحصر دانسته و برآنند كه مايعاتِ ديگر، پاك كننده نيستند.[47] ابن العربى مى‌گويد: اين‌كه خداوند آب را با وصف طهور آورده و بر مسلمانان منّت نهاده كه آب را خود در دسترس بشر قرار داده، بر انحصار نقش مطهّريّت در آب دلالت مى‌كند.[48] در مقابل، نظر غير مشهورى است كه مطلق مايعات را مطهِّر مى‌داند.[49]
3. اطلاق آب در دو آيه گذشته دلالت دارد بر اين‌كه تا وقتى به آن «آب» گفته مى‌شود، مطهِّر اشياى ديگر است. مفسّران و فقيهان با استناد به سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله)برآنند كه هرگاه رنگ يا بو يا مزه آب بر اثر ملاقات با شىء نجس تغيير كند، خود متنجّس شده، نقش پاك كنندگى‌اش را نيز از دست مى‌دهد؛[50]البتّه درباره آب قليل و كثير و نحوه به كارگيرى آب قليل در پاك كردن اشياى متنجّس، ديدگاه‌هاى متفاوتى از سوى فقيهان بيان شده[51] كه تفصيل آن دركتاب‌هاى فقهى موجود است.

6. درمان:

يكى از نقش‌هاى آب در زندگى انسان را مى‌توان درمان برخى بيمارى‌ها دانست كه در آيه 41 و 42 ص/38 به اين تأثير اشاره شده است: «وَاذكُر عَبدنا أَيّوبَ إِذ نَادى رَبَّه أَنِّى مَسَّنِى الشَّيطـنُ بِنُصب و عَذاب * اركُض بِرجلِكَ هذا مُغتَسلٌ بَارِدٌ و شَرابٌ». در اين دو آيه، حال ايّوب پيامبر(عليه السلام)گزارش شده است كه از رنج و بيمارى خود به پروردگارش شكايت برد كه به او وحى شد: پاى خود را بر زمين بزن؛ چشمه‌اى با آبى خنك پديدار مى‌شود. از آن بنوش و خود را نيز با آن شستوشو ده. بدين وسيله بيمارى از جسم و جان ايّوب رخت بربست. در روايتى، بيمارى ايّوب*(عليه السلام)درآمدن دمل در تمام بدنش دانسته شده است.[52] هرچند ظاهر آيه، جوشش آب براى ايّوب را به صورت خارق‌العاده گزارش كرده، براساس آيه شايد نتوان تأثير آب يا انواعى خاص از آن را بر درمان برخى بيمارى‌ها انكار كرد. يكى از مصاديق آيات آشكار و روشن الهى در آيه 97 آل‌عمران/3 (فِيه ءَايـتٌ بَيّنـتٌ مَقامُ إبرهيم) نيز آب زمزم دانسته شده[53] و رواياتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)و پيشوايان معصوم(عليهم السلام)با اين مضمون نقل شده كه آب زمزم، موجب شفا و برطرف شدن بيمارى است[54] يا اين‌كه آب زمزم به هر نيّتى نوشيده شود، همان اثر را خواهد داد (ماءُ زمزم لِما شُرِبَ لَه). اگر براى شفا نوشيده شود، شفابخش است و اگر براى حفظ خود بنوشد، خدا او را حفظ مى‌كند و اگر براى رفع تشنگى بنوشد، تشنگى او برطرف خواهد شد.[55] رواياتى ديگر نيز از تأثيرهاى سودمند يا مضر براى فراوان نوشيدن، كم نوشيدن آب، نوشيدن آب سرد يا گرم خبر مى‌دهد.[56]
اگر درمان را بتوان به معناى گسترده‌ترى گرفت و استفاده از آن‌چه را بر سلامت جسم انسان تأثير ويژه دارد، نوعى درمان به شمار آورد، از آيات ديگرى هم مى‌توان اشاره‌اى به اين نقش آب به دست آورد؛ نظير آيه «و‌نَزَّلنا من السَّماءِ مَاءً مُبـرَكاً» (ق/50‌، 9) كه بر وجود خير و نفع بسيار در آب باران دلالت دارد يا آيه «و‌يُنَزِّلُ عَليكُم مِن‌السَّماءِ مَاءً لِيُطهِّركُم بِه و يُذهِبَ عَنكُم رِجزَ الشَّيطـن.» (انفال/8‌،11) در روايتى از اميرمؤمنان(عليه السلام)با استناد به همين آيه آمده است: از آب آسمان بنوشيد كه بدن را پاكيزه و بيمارى‌ها را رفع مى‌كند.[57]

تأثير تقوا و استغفار بر فراوانى آب:

قرآن كريم به طور كلّى بر تأثير امور معنوى بر امور مادّى تأكيد دارد. از يك طرف ايمان* و تقوا را موجب افزايش نعمت و از سوى ديگر پاره‌اى گناهان را موجب زوال آن مى‌داند. اين تأثير در روايات به طور مشخّص‌تر تبيين شده است.[58] آيه 97 اعراف/7 ضمن اشاره به اين كه اقوامى در گذشته به دليل عدم ايمان و تقوا*، و‌تكذيب رسولان الهى، به سختى‌ها و تنگى‌هايى در زندگى دچار شدند، ايمان و تقوا را عامل بهره‌مندى از بركات آسمان و زمين معرّفى مى‌كند: «و‌لَو أَنَّ أَهلَ القُرى ءَامَنوا واتَّقَوا لَفتَحنا عَليهِم بَركـت مِنَ‌السَّماءِ و الأَرضِ و لـكن كَذَّبوا فَأَخذنـهُم بِمَاكَانوا يَكسِبون.» (اعراف/7، 96) در تفسير مشهورى از آيه، بركات آسمان به باران و بركات زمين به رويش گياهان كه معلول بارش باران است، تفسير شده؛[59] چنان كه آيه 66 مائده/5 نيز درباره يهود و نصارا مى‌گويد: اگر تورات و انجيل و آن‌چه را از جانب خداوند نازل شده بر پا مى‌داشتند، از نعمت‌هاى بسيارى كه از آسمان (باران) و زمين به آن‌ها روى مى‌آورد، برخوردار مى‌شدند[60]:«و‌لَو أنَّهم أَقامُوا التَّورةَ و الإِنجِيلَ و مَا أُنزِلَ إِليهِم مِن رَبِّهم لاََكلوا مِن فَوقِهم و مِن تَحتِ أَرجُلهِم». آيه 52 هود/11 و 10 تا 12 نوح/71 كه پيش از اين به آن‌ها اشاره شد نيز بر تأثير استغفار* و توبه مردم يك جامعه بر برخوردارى آنان از آبِ فراوان تأكيد دارند كه عامل اصلى نعمت‌هاى فراوان و گوناگون است: «و‌يـقَومِ اسْتغفِروا رَبَّكم ثُمّ توُبوا إليه يُرسِلِ‌السَّماءَ عَليكُم مِدرَاراً و يَزِدكُم قُوَّةً إلى قُوَّتِكُم». تشريع نماز استسقا* با عمل پيامبر(صلى الله عليه وآله)در سال ششم هجرى پس از آن‌كه اهل مدينه به دليل خشك‌سالى از وى تقاضاى باران كردند،[61] در جهت اين دو آيه قابل تفسير است.[62] ذيل آيه 52 هود پس از بيان نزول باران، از افزايش نيرو ياد شده است: «و‌يَزِدكُم قُوَّةً إلى قُوَّتِكم» كه اين مقارنت مى‌تواند اشاره به تأثير آب بر قدرتمندى باشد. برخى، در تفسير اين آيه گفته‌اند: مراد از «قُوَّة» نيروى ايمان است كه خداوند وعده داد آن را با نزول باران بر نيروى بدنى و جسمى كه پيش‌تر به قوم* هود بخشيده بود، بيفزايد و برخى ديگر گفته‌اند: مقصود از آن، نيروى جسمانى بيش‌تر است؛ امّا علاّمه طباطبايى ترجيح داده است كه مراد از «قوّة» هر دو نيرو باشد.[63] آيات 10 تا 12 نوح/71 كه سخن نوح به قومش را نقل مى‌كند و از نظر سياق و مضمون با آيه هود هماهنگ است، مى‌تواند تفسيرى براى افزايش نيرو باشد: «فَقُلتُ اسْتَغفِروا رَبَّكم إِنَّه كَانَ غَفّاراً * يُرسِلِ السَّماءَ عَليكُم مِدرَاراً * و يُمدِدكُم بِأَمول و بَنِينَ و يَجعَلْ لَكُم جَنـّت و يَجعَلْ لَكم أَنهَـراً = و گفتم از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او همواره آمرزنده است تا پى‌درپى بر شما باران ببارد و شما را به مال‌ها و پسران يارى كند و به شما بوستان دهد و برايتان جوى‌ها پديد آرد». از جمله آياتى كه بر رابطه ايمان و برخوردارى از آب تأكيد و پاى‌دارى بر ايمان را عامل برخوردارى از آب شناسانده، آيه 16 جن/72 است: «وأَلَّوِ اسْتَقـموا عَلى الطَّريقةِ لاََسقينـهُم مَاءً غَدَقاً» . عموم مفسّران اين آيه را كنايه از توسعه رزق و فراوانى نعمت‌هاى مادّى دانسته‌اند كه به مهيّا كردن عامل اوّلى آن (آب) اشاره كرده است.[64]
آيات پيشين چنان‌كه‌ازتأثيرايمان و استغفار بر فراوانى آب خبر مى‌دهد، كفر و برخى گناهان ديگر چون تكذيب رسولان الهى را مانع برخوردارى از نعمت آب مى‌داند. آيات 32 تا 42 كهف/18 نيزبرآن تأكيد دارد. اين آيات، مناظره دو فرد همراه‌راگزارش كرده‌كه يكى‌از آن دو، صاحب دوباغ بود كه‌ازانواع خوردنى*ها هيچ كم‌نداشت و در لابه‌لاى آن، نهر*هاى آب جارى بود و آن‌چه را داشت، جاودانه مى‌پنداشت؛ به طورى كه او را به انكار معاد وا داشته بود؛ امّا همراهش به وى هشدار مى‌داد كه ممكن است خداوند، به سزاى كفرت، آب جارى درآن باغ‌ها رادرزمين فرو برد و تو توان بيرون آوردن آن را نداشته باشى: «أويُصبحَ مَاؤُهَا غَورَاً فَلن تَستطِيعَ لَه طَلَباً». (كهف/18،41)

وسيله آزمايش:

در ادامه آيه 16 جن/72 فراهم كردن آب فراوان را براى كسانى كه در طريق ايمان پاى‌دارى مى‌كنند، زمينه‌اى براى آزمايش* آن‌ها قرار داده تا روشن شود كه آيا پس از برخوردارى، خداوند را سپاس مى‌گزارند يا ناسپاسى مى‌كنند: «لاََسقينـهُم مَاءً غَدقَاً * لِنَفتِنَهم فِيه». برخى مفسّران گويا به اين دليل كه چگونه ممكن است خداوند، مؤمنانى را كه به پاداش پاى‌دارى‌شان بر ايمان، از آب فراوان برخوردار كرده، آن را وسيله امتحانى سخت براى آن‌ها قرار دهد، تفسير ديگرى از آيه ارائه داده‌اند كه اگر كافران از إنس، و‌قاسطان از جن بر ستم خويش اصرار ورزيده بودند، خداوند بر اساس سنّت استدراج، آبى فراوان در دسترسشان قرار مى‌داد تا در گستردگى عيش و روزى، گناهان بيش‌ترى را مرتكب شده، دچار عذاب دردناك‌ترى شوند.[65] تفسير سوم از آيه مى‌تواند اين باشد كه لام در «لِنَفتِنَهم فِيه» براى عاقبت است؛ بنابراين، مقصود آيه اين است كه اگر مؤمنانى با پاى‌دارى بر ايمان، از آب فراوان برخوردار شدند، اين برخوردارى خود به خود آنان را به صحنه‌اى ديگر از آزمايش منتهى خواهد كرد كه در آن سپاس‌گزاران از ناسپاسان مشخّص مى‌شوند.[66] آيه‌249 بقره/2 نيز از آزمايش ديگرى با محوريّت آب چنين خبر مى‌دهد: خداوند، گروهى از بنى‌اسرائيل را كه براى مبارزه با جالوت، با طالوت* همراه شده بودند، در ميان راه و پيش از مواجهه با‌جالوت، با نهرى از آب آزمود و فقط به كسانى براى همراهى با طالوت اجازه داد كه بيش از يك‌مشت آب ننوشند. ادامه آيه خبر مى‌دهد كه فقط عدّه كمى از آنان با اراده قوى خود در‌اين‌آزمون موفّق بودند[67]:«فَلمَّا فَصلَ طَالوتُ بِالجُنودِ قَال إِنَّ اللّهَ مُبتَلِيكُم بِنَهر فَمن شَرِبَ مِنهُ فَليسَ مِنّى و مَن لَم‌يَطعمهُ فَإِنّه مِنّى إِلاّ مَن اغْترَفَ غُرفةً بِيَدهِ فَشَربوا مِنه إِلاّ قَليلا».

منبع تأمين آب:

بيش از 29 آيه، آسمان را منبع نزول و تأمين آب مورد نياز انسان و ساكنان روى زمين معرّفى كرده است: «أَنزَل مِن‌السَّماء مَاءً» (بقره/2، 22؛انعام/6‌، 99؛ رعد/13، 17 و...) در اين آيات و بسيارى از آيات ديگر، فرو فرستادن آب از آسمان با واژه‌هاى«أنزلنا» يا «نزّلنا» بيان شده است كه واژه اخير بر فراوانى نزول آب دلالت مى‌كند؛ ولى در آيه 25 عبس/80 تعبير ريختن (صببنا) به‌كار رفته است: «أَنّا صَببنَا المَاءَ صَبّاً». در آيه 11 قمر/54 كه فرو فرستادن آب را براى عذاب و غرق شدن قوم نوح حكايت مى‌كند، گونه تعبير با آيات پيشين متفاوت است و از گشودن درهاى آسمان با آبى فراوان و پى در پى سخن رفته است: «فَفَتحنَا أَبوبَ السَّماء بِماء مُنهَمِر». نكته برجسته و تأكيد شده در تمام اين آيات، اين است كه «خداوند» آب را از آسمان فرو مى‌فرستد. در آيه 69 واقعه/56 توان فرو فرستادن آب از انسان نفى شده و فقط به خداوند اختصاص يافته است: «ءَأَنتُم أَنزلتُموهُ مِن المُزنِ أَم نَحنُ المُنزِلون». در مقصود از سماء، تفاسيرى كم و بيش گوناگون از سوى مفسران ارائه شده است: برخى گفته‌اند: باران، آبى است كه از زير عرش خدا بيرون آمده، از آسمانى به آسمانِ پايين‌تر فرو مى‌ريزد تا به آسمان دنيا مى‌رسد و در محلى به نام «ايرم» جمع مى‌شود؛ آن‌گاه ابرهاى سياه به طرف آن رفته، از آن سيراب مى‌شوند؛ سپس خداوند آن را به هر كجا كه مى‌خواهد مى‌فرستد.[68] عكرمه گفته است: آب از آسمان هفتم بر روى ابرها فرو مى‌ريزد كه هر قطره آن به اندازه يك شتر است.[69] از حسن بصرى پرسيده شد كه باران از آسمان است يا ابر؟ پاسخ داد: از آسمان است و ابر، عَلَمى است كه آب از آسمان بر آن فرو مى‌ريزد. نظير اين تفسير از سدّى نيز نقل شده است.[70] ريشه اين نوع تفسير از آيات را كه امروزه قابل اثبات نيست مى‌توان در روايات اسرائيلى مشاهده كرد؛ چنان‌كه از كعب نقل شده است: ابر، غربال باران است و اگر هنگام نزول آب از آسمان ابر نمى‌بود، آب همه آن‌چه را كه روى زمين بود، از بين مى‌بُرد.[71] وهب‌بن منبه گفته است كه نمى‌دانم باران، قطره‌اى است كه از آسمان بر ابر فرو ريخته يا در خود ابر ايجادشده است.[72]
از ميان مفسّرانِ متأخّر، فخررازى (م. 606) در اين باره يك‌سان نظر نداده است. وى در تفسير آيه 164 بقره/2 ابتدا سه احتمال درباره مبدأ نزول آب را بيان كرده است: 1. آسمان؛ 2. ابر؛ 3. بر اثر حرارت خورشيد بخار آب از سطح زمين برخاسته، به طبقات سرد جوّ مى‌رسد و پس از پيوستن به يك‌ديگر به صورت قطره‌هاى باران فرو مى‌ريزد؛ آن‌گاه خود با استناد به ظاهر آيه، نظر نخست را برگزيده است.[73] وى هم‌چنين در ذيل آيه 99 انعام/6 سه نظر پيشين را نقل كرده؛ بدون آن‌كه يكى از آن‌ها را ترجيح دهد؛ هر چند نظر جُبّايى را كه مبدأ نزول آب را آسمان مى‌دانسته، به صورت مشروح و همراه با ادلّه‌اش بيان مى‌كند. از مهم‌ترين ادلّه جبّايى، اين است كه ظاهر آيات، بر نزول آب از آسمان دلالت دارد و هيچ دليلى محال بودن آن را اثبات نكرده است.[74] فخررازى برخلاف نظر اوّلش در ذيل آيه 32 ابراهيم/14 مى‌گويد: درباره مبدأ نزول باران دو رأى است: 1. مقصود از سماء ابر است و آب از آن نازل مى‌شود؛ 2. آب از خود آسمان نازل مى‌شود؛ ولى اين نظر بعيد است؛ زيرا گاهى اتّفاق مى‌افتد كه كسى در دامنه كوه قرار دارد و نزول باران را مشاهده مى‌كند؛ ولى همين كه بر فراز قله كوه مى‌رود، ابر را پايين‌تر از قلّه مى‌بيند و در آن جا نشانى از باران نيست؛[75] با اين حال، فخر معتقد است: نظر فيلسوفان درباره نزول آب كه منشأ آن را ابرهاى تشكيل شده از بخارهاى متصاعد از زمين مى‌دانند، درست نيست؛ زيرا مستلزم نفى فاعل مختار، و‌قديم شمردن عالم است.[76]
عدّه‌اى ديگر از مفسّران با توجّه به كاربرد واژه «سماء» در معناى ابر كه ميان عرب رايج بوده،[77] معتقدند كه باران ازابر فرود مى‌آيد، نه آسمان؛[78] امّا پاره‌اى از مفسّران، «سماء» را به معناى حقيقى خودش (جهت بالا) دانسته‌اند؛[79] يعنى مقصود از سماء كاربرد عرفى آن، فضا است كه بر زمين محيط است و بيننده آن را هم‌چون قبّه‌اى آبى رنگ مى‌بيند؛[80] چنان‌كه حديث پيش‌گفته امام‌سجاد(عليه السلام)به همين معنا تصريح دارد. ابرهاى آسمان از آب‌هاى سطحى زمين به ويژه درياها كه بر اثر حرارت خورشيد تبخير شده، تشكيل مى‌شود؛ امّا قرآن كريم درياها را منبع تأمين آب مورد نياز مردم معرّفى نكرده؛ بااين كه در 40 آيه، از درياها ياد شده است. آن‌چه در يادكرد نام درياها برجسته‌تر مى‌نمايد، تسخيرآب درياها براى انسان است تا در آن‌ها، كشتى* براند و روزى به دست آورد: «اَللّهُ الَّذى سَخَّر لَكم البَحر لِتَجرِى الفُلكُ فِيه بِأَمرِهِ.» (جاثيه/45، 12) مفسران معاصر، آيه 11 طارق/86 (والسَّماءِ ذاتِ الرَّجعِ) را با توجّه به معناى رجع (بازگرداندن) اشاره به اين دانسته‌اند كه سرچشمه آب باران، آب‌هاى زمينى به ويژه آب درياها است؛[81] به هر حال در بخشى از اين آيات، آب نازل شده از آسمان با صفت ويژه‌اى همراه شده كه از بار معنايى خاصّى متناسب و مرتبط با مجموعه آيات برخوردار است؛ به طور مثال در آيه 48 فرقان/25، با وصف «طهور» آمده و در آيه 9 ق/50‌، «مبارك» (داراى خير و نفع فراوان)[82] خوانده شده است: «و‌نَزَّلنا مِن السَّماءِ مَاءً مُبركاً» و در آيه 14 نبأ/78 با صفت «ثجّاج» (زياد)[83] همراه است: «و‌أَنزلنَا مِن المُعصِرتِ مَاءً ثَجَّاجاً». «بِقَدَر» صفت ديگرى است كه در آيه 18 مؤمنون/23 و 11 زخرف/43 به آن اشاره شده است: «و‌أَنزَلنا مِن السَّماءِ مَاءً بِقَدر»؛ يعنى آب را به اندازه معين و متناوب[84] يا به اندازه نياز مردم يا به اندازه‌اى كه به آنان سود رساند و زيان‌بار نباشد،[85] به زمين فرو فرستاديم. تفسيرى از ابن‌مسعود درباره «قَدَر» نقل شده كه مى‌گويد: ميزان نزول باران از آسمان در سال‌هاى گوناگون برابر است؛ امّا اين‌كه اين باران‌ها در كجا ببارد، آن را تقدير الهى مشخّص مى‌كند.[86] برخى نيز مقصود از قدر را تقدير الهى گرفته، برآنند كه نزول باران از آسمان به همان اندازه‌اى است كه خداوند براساس حكمت و تدبير خود مقدّر كرده است؛ بدون آن‌كه قطره‌اى كم يا زياد شود.[87]

كوه‌ها: كوه‌ها نيز از مخازن آبند كه افزون بر تأثير در نزول آب از آسمان، نقش مهم‌ترى نيز در ذخيره‌سازى آن دارند كه به تدريج، آب مورد نياز بشر را از طريق نهرها، رودها و يا چشمه‌ها تأمين مى‌كنند.[88] در آيه 3 رعد/ 13 از آفرينش كوه‌ها و در پى آن، ايجاد رودها به دست خداوند خبر داده شده است: «و‌هُو الَّذِى مَدَّ الأَرضَ و جَعلَ فِيهَا رَوسِىَ و أَنهـراً». آيه 27 مرسلات/77 نيز به روشنى مى‌گويد: ما در زمين كوه‌هاى سر به فلك كشيده پديد آورديم و براى شما آب شيرين و گوارا فراهم ساختيم:«و‌جَعلنَا فِيها رَوسِىَ شـمِخـت و أَسقَينـكُم مَاءً فراتاً» . برخى مفسّران بر آنند كه نكره بودن «ماءً فُراتاً» در سياق امتنان، دلالت دارد بر اين‌كه همه آب‌هاى شيرين موجود در زمين از آسمان است و ذكر آن پس از ذكر ايجاد كوه‌ها در زمين، از نقش و تأثير كوه‌ها در پيدايش رودهاى كوچك و بزرگ و تأمين آب گوارا براى انسان خبر مى‌دهد.[89] آنان با توجّه به پژوهش‌هاى علمى بر اين باورند كه بخار آب به صورت ابر در مى‌آيد و هنگام رسيدن به طبقات سرد جَو پس از سرد و متراكم شدن، به باران و برف* تبديل مى‌شود و مهم‌ترين عاملِ سرد شدن جو و نزول باران، قلّه‌هاى كوه‌ها و بادهايند و آيه پيشين به همين معنا اشاره دارد.[90] در آيه 15 نحل/16 نيز از كوه‌ها در كنار نهرها ياد شده است: «و‌أَلقىَ فِى‌الأَرضِ رَوسِى أَن تَمِيدَبِكُم و أَنهـراً». كوه‌ها نه تنها در تأمين دائم آب آشاميدنى براى انسان نقش اساسى دارند، بلكه آب مورد نياز انواع درختان و گياهان را نيز تأمين مى‌كنند. آيه 7 ق/50 كه در آن از رويش گياهان پس از ايجاد كوه‌ها در زمين، سخن رفته، به اين حقيقت اشاره دارد:«والأَرضَ مَددنهَا و أَلقَينا فِيها رَوسى و أَنبتنَا فِيها من كُلِّ زَوج بَهِيج». آيه 18 مؤمنون/23، از اسكان و ذخيره‌سازى آبِ نازل‌شده از آسمان در زمين خبر مى‌دهد: «و‌أَنزلنَا مِن السَّماء مَاءً بِقَدَر فَأَسكنّـه فِى‌الأَرضِ» كه در يك تفسير از آيه، مقصود از اسكان آب، برف‌هاى انباشته شده بر فراز قله‌هاى كوه‌ها دانسته شده[91] كه به تدريج ذوب شده، با سرازير شدن به دامنه كوه‌ها، آب مورد نياز در تمام فصل‌هاى سال را در اختيار اهل زمين قرار مى‌دهد. تفسير مشهورترى از اسكان آب در زمين، مقصود از آن را ذخيره شدن آب‌هاى باران در درون زمين مى‌داند.[92] حديثى از امام باقر(عليه السلام)نيز به هر دو تفسير از اسكان آب اشاره دارد. اين حديث مى‌گويد: مراد از آن، نهرها، چشمه‌ها و چاه‌ها است.[93] به جز اين، آيه، زمين را مخزنى ديگر براى آب باران دانسته است. آيه 21 زمر/39 نيز به منابع زيرزمينى آب اشاره كرده و يكى از نعمت‌هاى خداوند را نزول آب از آسمان و فرو بردن آرام و تدريجى در زمين و هدايت آن به سوى چشمه‌ها دانسته است: «أَلَم تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزلَ مِن السَّماءِ مَاءً فَسلَكهُ يَنـبيعَ فِى‌الأَرضِ». براساس اين آيه، منشأ اصلى آب‌هاى زيرزمينى آبى است كه از آسمان نازل شده[94] و پس از نزول، بخشى از آن در نهرها و رودها جارى مى‌شود و اين آيه از بخش ديگر آن خبر مى‌دهد كه از راه منافذ زمين به درون آن فرو مى‌رود؛ آن‌گاه آبى كه در مناطق مرتفع در زمين فرو رفته،اغلب از طريق چشمه‌ها به سطح زمين مى‌آيد و بخشى كه در دشت‌ها و مناطق پست، در زمين فرو مى‌رود، از طريق كندن چاه، قابل دست‌يابى است.[95] از ديگر آيات در اين باره، آيه 22 حجر/15 است كه به آب‌هاى ذخيره شده در زيرزمين نيز اشاره دارد: «فَأَنزلنَا مِن السَّماءِ مَاءً فَأَسقَينـكُموهُ و مَا أَنتُم لَهُ بِخزِنين». اين آيه مى‌گويد: خداوند از آسمان براى شما آب فراهم كرد؛ در حالى كه شما پيش از نزول و پس از آن، حافظ و نگه‌دارنده آن نبوديد؛ بلكه فقط خداوند است كه آب را براى شما نگه‌دارى مى‌كند؛ سپس به اندازه نياز از طريق چشمه‌ها و از دل زمين بيرون مى‌آورد.[96]
چاه* و چشمه، دو راه دست‌يابى به آب‌هاى زيرزمينى است كه در آياتى، از آن دو نام برده شده است. از چاه، جز چند مورد به طور مثال در آيه 19 يوسف/12 و 23 قصص/28 در ماجراى حكايت اقوامى از گذشتگان ياد نشده كه در ضمن، اشاره‌اى به تاريخچه استفاده از آب چاه نيز هست؛ امّا چشمه، افزون بر اين‌كه در آيات بيش‌ترى از آن ياد شده، يكى از نعمت‌هاى الهى به انسان نيز دانسته شده است. (يس/36، 34؛ شعراء/26، 133 و 134 و...‌) درباره آب چشمه، از يك سو، جوشش آن از زمين را به خدا نسبت داده (همان آيات) و از سوى ديگر، آيه 30 ملك/67 ناتوانى انسان را از استخراج آب از زمين اعمّ از چشمه و چاه به مردم يادآورى و فقط خدا را توانا بر آن معرّفى مى‌كند: «قُل أَرءَيتُم إِن أَصبَحَ مَاؤُكُم غَوراً فَمن يَأتِيكُم بِمَاء مَعِين».

تشبيه وتمثيل به آب:

درچندآيه، حقايقى‌معنوىو غير محسوس، به آب و برخى از آثار آن در طبيعت تشبيه شده است: 1. در آيه 24 يونس/10 زندگى دنيا به آبى تشبيه شده كه خدا از آسمان فرو مى‌فرستد وسبب رويش گياهان‌گوناگونو سرسبزى و خرّمى شده، زمين به اوج زيبايى و آراستگى مى‌رسد و به اهل زمين، حالت اطمينانى دست مى‌دهد كه قادرند از آن بهره گيرند؛ ولى پس از چندى، آن گياهان به خشكى مى‌گرايد و درو مى‌شود؛ به طورى كه گويا ديروز خبرى از آن زيبايى نبوده است: «إِنَّمامَثلُ الحيوةِ الدّنياكَماءأنزلنهُ من‌السّماءِ فَاختَلطَ بِه نَباتُ‌الأَرضِ مِمّا يَأكلُ‌النّاسُ والأَنعمُ حَتّى إذَا أَخذَتِ الأَرضُ زُخرُفَها و ازَّيّنَت و ظَنَّ أَهلُها أَنّهم قـدِرُون عَلَيها أَتــها أَمرُنا لَيلاً أو نَهاراً فَجَعلنها حَصِيداً كَأَن لَم‌تَغنَ بِالأَمسِ». همين تشبيه درآيه 45 كهف/18 نيزديده مى‌شود و درآيه 20حديد/57 گسترده‌ترو با بيانى ديگر آمده است. دراين آيه براى زندگى‌دنياپنج ويژگى يا حالت يا پنج مرحله‌بيان شده‌است: بازى، سرگرمى، تجمّل‌گرايى، فخرفروشى و افزون‌طلبى در دارايى‌ها و فرزندان؛ آن‌گاه به بارانى كه سبب رويش گياهان متنوّع مى‌شود و كشاورزان را به شگفتى وا مى‌دارد، تشبيه شده است. در اين سه آيه كه از نوع تشبيه تمثيلى است، وجه شباهت بين زندگانى دنيا و نزول آب از آسمان با تأثيرهاى بعدى‌اش اين است كه هر دو به سرعت سپرى مى‌شوند؛[97] از اين رو اين آيات انسان را از فريفته شدن به ظواهر لذّت‌بخش و زودگذر زندگى دنيا بازمى‌دارد: «و‌مَا الحَيوةُ الدُّنيا إِلاّ مَتـعُ الغُرورِ.» 2. در آيات متعدّدى، چگونگى زنده شدن دوباره مردم پس از مرگ و برانگيخته شدن از قبرها، با اجمال به چگونگى رويش گياهان از زمين در پى نزول آب از آسمان تشبيه شده است[98]:«حَتّى إِذا أَقَلَّت سَحاباً ثِقالا سُقنـهُ لِبلد مَيّت فَأَنزلنا بِه المَاءَ فَأَخرجنَا بِه مِن كُلِّ الثَّمرتِ كَذلكَ نُخرجُ‌المَوتى لَعلّكُم تَذكَّرونَ». (اعراف/7، 57) نيز فاطر/35،9؛ زخرف/43، 11؛ ق/50‌، 11. 3. در آيه 17 رعد/13 «حق*» به آب و در مقابل، «باطل» به كف روى آب تشبيه شده است:«أَنزلَ مِن‌السَّماءِ مَاءً فَسالَت أَودِيةٌ بِقَدرِها فَاحتَملَ السَّيلُ زَبداً رَابِياً ... كَذلكِ يَضربُ اللّهُ الحَقَّ و البـطِلَ». ادامه آيه مى‌گويد: كف* روى آب ماندگار نيست؛ امّا آب كه سودمند است، در زمين ماندگار است و خداوند چنين روشن مثال مى‌زند كه حق به دليل سودمندى‌اش ماندگار است و باطل از ميان مى‌رود: «فَأمَّا الزَّبدُ فَيذهَبُ جُفاءً و أمّا مَايَنفعُ النّاسَ فَيَمكُثُ فِى‌الأَرضِ كَذلِكَ يَضرِبُ اللّهُ الأَمثالَ». ابن‌عبّاس، در روايتى آب را تمثيلى از عمل صالح دانسته كه براى صاحبش باقى مى‌ماند و كف روى آب را تمثيلى از عمل سوء دانسته كه ماندگار نيست.[99] همو در نقل ديگرى، آب و كف در آيه پيشين را تمثيلى از يقين و شك دانسته است. او مى‌گويد: همان‌گونه كه وادى‌ها، به قدر گنجايش خود، آب فرو آمده از آسمان را در خود جاى مى‌دهند، دل‌ها نيز به قدر استعداد خود از يقين، و‌شك برخوردار مى‌شوند؛ آن‌گاه يقين سبب سودمندى عمل مى‌شود و عمل با شك سودى نمى‌دهد و همان‌گونه كه كف روى آب از ميان مى‌رود، خداوند شك را وامى‌نهد و يقين را چون آبى كه ماندگار است، مى‌پذيرد.[100] برخى ديگر از مفسّران «حق» در اين آيه را قرآن عظيم دانسته‌اند كه از جانب قدس ربوبى بر دل‌هاى خالى از آن با استعدادهاى گوناگون فيضان يافته است و مى‌يابد و هركس به قدر استعداد خود در جهت زندگى دنيا و آخرت از آن بهره مى‌برد؛[101] علاّمه طباطبايى در جلد 3 الميزان ذيل آيه 7 آل‌عمران/ 3 مطلب دقيقى دارد كه قابل استفاده است. افزون بر اين موارد، در رواياتى از برخى امامان معصوم(عليهم السلام)نقل شده كه آب به معناى فراتر از معناى اوّلى و ظاهرى‌اش تأويل برده شده است؛ براى مثال در ذيل آيه 30 ملك/67 كه مى‌گويد: به من خبر دهيد اگر آب‌هاى شما در زمين فرو رود، چه كسى مى‌تواند آب جارى و گوارا را در دسترس شما قرار دهد: «قُل أَرءيتُم إِن أَصبحَ مَاؤُكُم غَوراً فَمن يَأتِيكُم بِمَاء مَعِين». در رواياتى از امام‌باقر و امام‌صادق(عليهما السلام)«ماء» بر امام تطبيق داده شده و آمده است كه اگر امامِ شما از دست رفت، چه كسى امام جديدى براى شما مى‌آورد؟[102] در روايت ديگرى از امام‌رضا(عليه السلام)آب در اين آيه، به علم امام تفسير شده است. امام فرمود: امامان، درها و راه‌هاى شما به سوى معرفت الهى و نزديكى به خدايند و مقصود از «ماؤكم» در اين آيه، همين راه‌ها است كه ائمه‌اند و مراد از: «فَمن يَأتِيكُم بماء مَعِين» اين است كه چه كسى علم امام را براى شما مى‌آورد.[103] مورد ديگر در ذيل آيه 16 جن/72 گزارش شده است:«و‌أَلَّوِاستَقـموا عَلَى الطَّرِيقةِ لاََسقَينـهم مَاءً غَدَقاً». آب بسيار در اين آيه، به علم فراوان تفسير شده كه خداوند، آن را در دسترس مردم قرار داده است و مردم آن را از امامان فرا مى‌گيرند: لأفدناهم علماً كثيراً يتعلّمونه من الائمّة.[104] در روايت ديگرى به ايمان تفسير شده است.[105]

آب در آخرت:

آياتى چنداز وجود آب در آخرت به صورت چشمه‌ها (انسان/76، 6‌؛ مطففين/83‌،28) و نوشيدنى‌ها (ص/38،51‌؛ انسان/76، 21) خبر مى‌دهد كه بندگان ويژه خداوند و اهل‌بهشت از آن مى‌نوشند. وصف آب در اين آيات، آن را فراتر از آب دنيا و با ويژگى‌هايى برتر از آن مى‌شناساند. آيه 15 محمّد/47 از وجود چهار نوع نهر در بهشت خبر مى‌دهد كه به پرهيزگاران وعده داده شده و يك نوع آن، نهرهايى از آب است كه بدبو نمى‌شود: «فِيها أَنـهرٌ مِن مَاء غَيرِ ءَاسِن». آيه 31 واقعه/56 از آبِ هميشه جارى براى بهشتيان كه هرگز قطع نمى‌شود، خبر مى‌دهد:«و‌ماء مسكوب». مفسّرانى چون قرطبى، اين نكته را مطرح كرده‌اند كه موقعيّت جغرافيايى جزيرة‌العرب با بيابان‌هاى سوزان و كم آب به طورى كه اغلب با طناب و دلو از اعماق زمين آب به دست مى‌آوردند (يا از آب‌هاى مانده و بدبو استفاده مى‌كردند) و كمبود نهرهاى جارى در ميان آن‌ها سبب شده كه خداوند، نهرهاى پرآب در بهشت را به آن‌ها وعده دهد؛[106] امّا نبايد غفلت كرد كه وجود چشمه‌ها و نهرهاى پرآب، فى نفسه براى هر انسانى حتى آنان كه در پرآب‌ترين مناطق به سر مى‌برند، فرح‌انگيز و نعمتى بس بزرگ به شمار مى‌آيد.
از سوى ديگر، آب يكى از نوشيدنى‌هاى اهل دوزخ نيز شمرده شده است؛ امّا اين آب گاه به جوشان (حميم) وصف شده است كه هنگام تشنگى اهل‌جهنّم به آن‌ها داده مى‌شود؛ آن‌گاه اندرونشان را پاره پاره مى‌كند: «و‌سُقُوا ماءً حَمِيمًا فَقطَّعَ أَمعَاءَهُم.» (محمد/ 47، 15) نيز آيات 70 انعام/6‌؛ 4 يونس/10. گاه به صديد (چركابه) «مَاء صَديد» (ابراهيم/14،16) و گاه به فلز گداخته‌اى تشبيه شده كه اگر ظالمان در جهنم* آب بطلبند، آبى چون فلز گداخته به آنان داده مى‌شود كه صورت‌هايشان را بريان خواهد كرد: «و‌إِن يَستغِيثوا يُغاثوا بِماء كَالمُهلِ يَشوِى الوُجُوهَ.» (كهف/18، 29) آيه 50 اعراف/7 نيز از تقاضاى اهل‌دوزخ خبر داده كه از اهل‌بهشت مى‌خواهند مقدارى آب بر آنان فرو ريزند و پاسخ مى‌شنوند كه خداوند آن آب را بر كافران حرام كرده است: «و‌نَادى أَصحـبُ النّارِ أصحـبَ الجَنّةِ أَن أَفِيضوا عَلينَا مِن‌الماءِ أَو مِمّا رَزقكُمُ اللّهُ قالوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلى الكـفِرِينَ».

منابع:

احكام‌القرآن، ابن‌العربى؛ احكام القرآن، جصاص؛ ادوار فقه؛ اسرارالكون فى‌القرآن؛ الاشارات العلميه فى الآيات الكونيّه؛ بحارالانوار؛ البحرالمحيط؛ البداية والنهايه؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسيرالقرآن الكريم، ملاصدرا؛ تعليقات ملاعلى نورى؛ تفسيرالآيات الكونيّه؛ تفسيرالتحريروالتنوير؛ تفسير الصافى؛ التفسيرالعلمى للآيات الكونيّه؛ تفسيرالقرآن العظيم، ابن‌كثير؛ تفسير القمى؛ التفسيرالكبير؛ تفسير نورالثقلين؛ التمهيد فى علوم‌القرآن؛ التنقيح فى شرح العروة الوثقى؛ جامع‌البيان عن تأويل آى‌القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ الدّرّالمنثور فى‌التفسير بالمأثور؛ الركام المزنى و الظواهرالجوّيّه؛ روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان؛ سنن ابن‌ماجه؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى؛ فرهنگ جهاد؛ فقه القرآن، راوندى؛ فى ظلال القرآن؛ الكافى؛ كتاب الخصال؛ الكشّاف؛ كشف‌الاسرار و عدّة‌الابرار؛ كنزالعرفان؛ كنزالعمّال؛ لسان‌العرب؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ مطهّرات در اسلام؛ مع آيات‌اللّه فى كتاب‌اللّه؛ معانى‌الأخبار؛ المعجم‌المفهرس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ من علوم الأرض القرآنيّه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ وسائل‌الشيعه.
سيد محمود دشتى




[1] من علوم الأرض القرآنيه، ص‌103.
[2] المعجم المفهرس، ص‌377.
[3] تفسير الآيات الكونيّه، ص‌60 و 61‌.
[4] مفردات، ص‌101، «آيه».
[5] فى‌ظلال، ج 4، ص 1857.
[6] التفسير الكبير، ج 17، ص 187.
[7] ابن‌كثير، ج‌2، ص‌453؛ الدرّالمنثور، ج‌4، ص‌403.
[8] التفسيرالكبير، ج‌17، ص‌187.
[9] مجمع‌البيان، ج‌5‌، ص‌218؛ التفسير الكبير، ج‌17، ص‌187.
[10] الميزان، ج‌10، ص‌151.
[11] التفسير الكبير، ج‌17، ص‌187.
[12] شرح فصوص قيصرى، ص‌991.
[13] فرهنگ جهاد، ش‌3 و 4، ص‌108.
[14] تفسير ملاصدرا، (تعليقات ملاعلى نورى)، ج‌1، ص‌497.
[15] الاشارات العلمية فى الآيات الكونيّه، ص22؛ التمهيد، ج6‌، ص32.
[16] الكافى، ج8‌، ص94؛ بحارالانوار، ج54‌، ص97.
[17] معانى‌الاخبار، ج‌1، ص‌67‌.
[18] التفسير الكبير، ج‌24، ص‌16.
[19] مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌72؛ التفسير الكبير، ج‌22، ص‌164.
[20] الكشّاف، ج‌3، ص‌113؛ قرطبى، ج‌11، ص‌188.
[21] التمهيد، ج‌6‌، ص‌33 و 34.
[22] فى‌ظلال، ج‌4، ص‌2376.
[23] مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌72؛ قرطبى، ج‌11، ص‌188.
[24] مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌72.
[25] الركام المزنى، ص‌206.
[26] الميزان، ج‌14، ص‌279.
[27] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌668‌؛ الميزان، ج‌20، ص‌209.
[28] قرطبى، ج‌19، ص‌144.
[29] الكشّاف، ج‌4، ص‌704.
[30] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌450 و ج‌6‌، ص‌569 و ج‌8‌، ص‌484؛ الميزان، ج‌15، ص‌226.
[31] التفسير الكبير، ج‌4، ص‌223 و 224.
[32] البداية و النهايه، ج‌2، ص‌125.
[33] مجمع‌البيان، ج‌5‌، ص‌247؛ البداية و النهاية، ج‌1، ص‌111؛ الدرّالمنثور، ج‌4، ص‌422.
[34] البحرالمحيط، ج‌8‌، ص‌115.
[35] احكام‌القرآن، جصاص، ج‌3، ص492؛ احكام‌القرآن، ابن‌العربى، ج‌3، ص‌1416؛ قرطبى، ج‌13، ص‌28.
[36] الكشّاف، ج‌3، ص‌284؛ قرطبى، ج‌13، ص‌29.
[37] من علوم الأرض القرآنيّه، ص‌93.
[38] مطهرات در اسلام، ص‌22.
[39] مطهرات در اسلام، ص‌23 و 25.
[40] همان، ص‌24.
[41] قرطبى، ج‌3، ص‌59‌.
[42] جامع‌البيان، مج‌7، ج‌11، ص‌40 ـ 43؛ الدرّ المنثور، ج4، ص‌289‌ـ‌291.
[43] ابن كثير، ج2، ص304؛ مجمع البيان، ج4، ص808‌؛ كنز العرفان، ج1، ص‌41.
[44] قرطبى، ج‌13، ص‌36.
[45] همان.
[46] التنقيح فى شرح عروة‌الوثقى، ج‌1، ص‌23.
[47] قرطبى، ج‌13، ص‌35؛ التفسير الكبير، ج‌24، ص‌98.
[48] احكام‌القرآن، ابن‌العربى، ج‌3، ص‌1421.
[49] فقه القرآن، راوندى، ج‌1، ص‌62‌.
[50] قرطبى، ج‌13، ص‌30؛ وسائل، ج‌1، ص‌137 ـ 141.
[51] قرطبى، ج‌13، ص‌33 ـ 35؛ التفسير الكبير، ج‌24، ص‌94.
[52] نورالثقلين، ج‌4، ص‌464.
[53] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌798؛ قرطبى، ج‌4، ص‌90.
[54] بحارالانوار، ج‌59‌، ص‌286.
[55] سنن ابن‌ماجه، ج‌2، ص‌1018؛ بحارالانوار، ج‌60‌، ص‌45.
[56] بحارالانوار، ج‌63‌، ص‌445 ـ 481.
[57] همان، ص‌453؛ الخصال، ص‌636‌.
[58] الكافى، ج‌2، ص‌268 ـ 275.
[59] مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌698‌.
[60] مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌341.
[61] ادوار فقه، ج‌1، ص‌307.
[62] كنزالعمال، ج‌8‌، ص‌435.
[63] الميزان، ج‌10، ص‌299 و 300.
[64] مجمع‌البيان، ج‌10 ص‌559‌؛ الدرالمنثور، ج‌8‌، ص‌305.
[65] الكشّاف، ج‌4 ص‌629‌؛ مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌560‌.
[66] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌560‌.
[67] فى ظلال، ج‌1، ص‌268.
[68] الدرّالمنثور، ج 1، ص 86.
[69] همان.
[70] همان، ج‌3، ص‌477.
[71] الدرّالمنثور، ج‌1، ص‌86‌.
[72] الدّرالمنثور، ج‌1، ص‌86‌.
[73] التفسير الكبير، ج‌4، ص‌223.
[74] همان، ج‌13، ص‌105 ـ 107.
[75] التفسير الكبير، ج‌19، ص‌126 و ج‌29، ص‌36.
[76] همان، ج4، ص223 و ج‌19، ص‌176؛ الكشّاف، ج1، ص‌83‌.
[77] مقاييس، ج3، ص98، «سمو»؛ لسان‌العرب، ج6، ص378 و 379،«سما».
[78] مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌155؛ ابن‌كثير، ج‌1، ص‌60‌؛ روح‌المعانى، مج‌1، ج‌1، ص‌302.
[79] التبيان، ج‌1، ص‌101؛ قرطبى، ج‌1، ص‌151؛ روح‌المعانى، مج‌1، ج‌1، ص‌302.
[80] التحريروالتنوير، ج‌1، ص‌331؛ الميزان، ج‌15، ص‌23.
[81] اسرار الكون فى القرآن، ص‌112.
[82] الكشّاف، ج 4، ص 381.
[83] الكشاف، ج‌4، ص‌686‌.
[84] التحريروالتنوير، ج‌18، ص‌29.
[85] الكشّاف، ج‌3، ص‌179؛ روض‌الجنان، ج‌14، ص‌14؛ ابن‌كثير، ج‌3، ص‌253.
[86] كشف‌الاسرار، ج‌6‌، ص‌430.
[87] الميزان، ج‌15، ص‌23.
[88] الميزان، ج‌20، ص‌153.
[89] الاشارات العلميه فى الآيات الكونيّه، ص‌88‌.
[90] التفسير العلمى للآيات الكونيّه، ص‌380.
[91] الكشّاف، ج 3، ص 180.
[92] مجمع‌البيان، ج 7، ص 162؛ قرطبى، ج 12، ص 75.
[93] قمى، ج‌2، ص‌91.
[94] من علوم الأرض القرآنيّه، ص‌105.
[95] التفسير العلمى للآيات الكونيّه، ص‌111 ـ 117.
[96] مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌513‌؛ الركام المزنى، ص‌39؛ فرهنگ جهاد، ش‌7 و 8‌، ص‌175.
[97] الكشّاف، ج‌2، ص‌340.
[98] التحرير و التنوير، ج‌8‌، بخش دوم، ص‌183؛ مع‌آيات‌اللّه، ص‌299.
[99] الدرّالمنثور، ج‌4، ص‌633‌.
[100] الدرّالمنثور، ج‌4، ص‌632‌.
[101] روح‌المعانى، مج 8، ج 13، ص 189؛ التفسير الكبير، ج 19، ص 35؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 635.
[102] الكافى، ج‌1، ص‌339؛ قمى، ج‌2، ص‌397؛ الصافى، ج‌5‌، ص‌205 و 206.
[103] الصافى، ج‌5‌، ص‌205.
[104] همان، ص‌236.
[105] الكافى، ج‌1، ص‌220؛ الصافى، ج‌5‌، ص‌236.
[106]
قرطبى، ج‌17، ص‌136.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:17 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها