0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : چهار نکته درباره قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : نقد و بررسي نظريه «عقول» و تأثير آن در فهم صدرا از آيات قرآن

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : الکتاب الخالد (2)

 

دریافت فایل pdf

 

 

جمعه 21 مهر 1391  5:54 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

افق اعلى

افق اعلى: جايگاه دريافت وحى الهى به وسيله رسول خدا(صلى الله عليه وآله)

واژه تركيبى «افق اعلى» يك بار در آيه 7 نجم/53 و «افق مبين» كه در نظر بسيارى از مفسران تعبير ديگرى از افق اعلى است[68] نيز يك بار در آيه 23 تكوير/81 به‌كار رفته است.
«افق» به معناى كرانه، ناحيه و نهايت آنچه از اطراف چيزى پيدا باشد و «أعلى» به معناى برتر و «مبين» به معناى روشن و آشكار آمده است، بنابراين، افق اعلى به معناى ناحيه برتر و افق مبين به معناى ناحيه آشكار است.
[69]
قرآن كريم به دريافت وحى الهى به وسيله رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در حالى كه او يا جبرئيل(عليه السلام) در افق اعلى قرار داشت، اشاره مى‌كند: «و هُوَ بِالاُفُقِ الاَعلى» (نجم/53 ،7) و در جاى ديگر با تأكيد بيان مى‌دارد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)جبرئيل* را در افق مبين ديد: «ولَقَد رَءاهُ بِالاُفُقِ المُبين» (تكوير/81 ،23) برتر بودن اين افق نسبت به ساير آفاق، به واسطه خصوصياتى است كه با عالم ملائكه* مناسب است.[70] شايد بتوان بين اين دو افق چنين فرق گذاشت كه افق مبين ناظر به مرتبه مثالى جبرئيل(عليه السلام)و افق اعلى مربوط به نشئه عقلانى وى است، چنان كه عالم مثال، عالم صور و مقادير و ازاين‌رو افق مبين و ناحيه آشكار، و عالم عقل عالم مجردات محضه است، ازاين‌رو نسبت به عالم مثال، افق اعلى و ناحيه برتر به شمار مى‌آيد. بررسى مجموعه آيات قبل و بعد دو آيه ياد شده و همچنين آيات هم محتواى اينها در قرآن كريم (آنجا كه با اثبات حقانيت وحى و رسالت و عصمت رسول گرامى، اتهامات وارده از سوى كافران از قبيل سحر، كهانت، شعر و فراگيرى قرآن از انسان ديگر ... رد مى‌شود) بيان كننده اين است كه مراد از افق اعلى و مبين مرتبه، مقام يا نشئه‌اى ماوراى ماده است، زيرا در سوره نجم خداوند سبحان پس از سوگند بر نفى گمراهى و خودمحورى رسول خاتم(صلى الله عليه وآله)مى‌فرمايد: آنچه او آورده چيزى جز وحى كه از معلم خود آموخته، نيست (نجم/53 ،1 ـ 5)، آنگاه در آيات 10 ـ 11 مى‌فرمايد: پس به بنده‌اش آنچه را بايد وحى كند، وحى* فرمود. دل [محمّد (صلى الله عليه وآله)] آنچه را ديد دروغ نگفت و در آيات 13 ـ 14 مى‌فرمايد: و قطعاً بار ديگرى هم او را ديده است، نزديك سدرة‌المنتهى*؛ همچنين در سوره تكوير پس از چند سوگند مى‌فرمايد: قرآن سخن فرشته بزرگوارى است نيرومند [كه] پيش خداوندِ عرش داراى منزلت است (تكوير/81 ، 15 ـ 20) و در آيه 24 همين سوره سخن از ارتباط رسول خدا(صلى الله عليه وآله)با عالم غيب* است، بنابراين، محتواى آيات قبل و بعدِ دو آيه مورد بحث و مسائلى همچون: وحى، معلم وحى (خداوند سبحان يا جبرئيل)، قلب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و رؤيت قلبى او، سدرة‌المنتهى، عرش الهى مفاهيمى است كه تنها با معنويات و مجردّات مناسب بوده و از آن ديدگاه قابل بررسى است، بر اين اساس، افق اعلى و مبين بايد طبق قاعده و همسو با سياق آيات، داراى مفهومى همسنخ مفاهيم ياد شده باشد، چنان كه تفسير «افق مبين» از زبان امام صادق(عليه السلام)به صحرايى در آستان عرش الهى[71]، مؤيّد اين مطلب است. ابن‌عباس در نقلى افق مبين را به «سدرة‌المنتهى» و در نقل ديگر به «آسمان هفتم» معنا كرده است.[72] در تفسيرى ديگر افق اعلى به «نهايت مقام روح» و افق مبين به «نهايت مقام قلب» تعبير شده است.[73] برخى نيز «افق اعلى و مبين» را به نهايت مرتبه ممكن شناخت، معنا كرده‌اند.[74]
برخى از مفسران افق مبين و اعلى را به معناى جايگاه برآمدن خورشيد، ناحيه برتر مشرق، جايى كه از آن، روز پديدار شود و مانند آنها دانسته‌اند و از ابن عباس نقل كرده‌اند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)جبرئيل(عليه السلام) را در «اجياد» (مكانى در نزديكى كوه صفا) و «حرا» ديد، در حالى كه همه مشرق و مغرب را پوشانيده بود.[75] اين مكانها مى‌تواند مظاهرى مادى براى حقيقت مجرد افق مبين باشد يا پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين مكانها حضور داشته كه جبرئيل(عليه السلام)براى وى متمثل شده است.

منابع

تفسير القرآن الكريم، ابن عربى؛ التفسير الكبير؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روض الجنان و روح الجنان؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ كتاب الخصال؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ لغت نامه؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ معجم مقاييس اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن.
محمدهادى ذبيح‌زاده




[68]. مجمع‌البيان، ج 10، ص 677 ـ 678 ؛ التفسيرالكبير، ج 28، ص 285؛ الميزان، ج20، ص 219.
[69]. مفردات، ص 79، مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 114؛ لغت‌نامه، ج2، ص2645، «افق»؛ ج12، ص17762، «مبين».
[70]. الميزان، ج 20، ص 219.
[71]. الخصال، ص 582 .
[72]. الدرالمنثور، ج 8 ، ص 434.
[73]. تفسيرابن عربى، ج 2، ص 553 ، 773.
[74]. الفرقان، ج 30، ص 174.
[75]
. كشف‌الاسرار، ج10، ص 398؛ روض‌الجنان، ج 20، ص 166.

 

جمعه 21 مهر 1391  5:54 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تحقيقي درباره الغيب و الشهادة در قرآن كريم

تحقيقي درباره الغيب و الشهادة در قرآن كريم

دكتر سيّد رضا نيازمند

قسمت اول اين مقاله در شماره‌ي 35 بيّنات شامل چهار فصل: يافته‌هاي تحقيق؛ غيب چيست؟؛ زبان گفتار در امور غيب؛ جهان غيب و جهان آشكار به چاپ رسيد و اينك قسمت دوّم آن تقديم خوانندگان گرامي مي‌گردد.

آخرت و‌غيب

آخرت يكي از مهّم‌ترين مطالب غيبي است. «آخرت» يك نوع باور است كه مسلمان بايد آن‌را قبول داشته باشد. «آخرت» بعد از توحيد و نبوت مهّم‌ترين باور يك مسلمان است. اگر يك مسلمان تمام شرايع دين خود را قبول داشته باشد و به آن عمل كند ولي «آخرت» را قبول نداشته باشد نمي‌تواند خود را مسلمان بداند.
آخرت ‌ـ به‌دليل اهميتي كه دارد ـ در اين گفتار به چند قسمت تقسيم شده است:‌
اول:‌مرگ، راه بين دنياي مشهود و آخرت (غيب)
دوم: آخر زمان، كه دنياي مشهود به پايان خود مي‌رسد.
سوم: ‌قيامت، كه مردگان از قبرها بيرون مي‌آيند.
چهارم:‌روز داوري، كه به حساب نيك و بد آدميان رسيدگي مي‌شود.
پنجم:‌بهشت و جهنم، يا پاداش نيكوكاران و سزاي ستمكاران.
تمام اين وقايع در دنياي غيب خواهد بود و ما در اين‌جا به ترتيب درباره‌ي آن‌ها بحث خواهيم كرد. تصويري كه قرآن مجيد از آخرت مي‌دهد ارتباط با جهان غيب دارد. قرآن مي‌گويد دنياي مشهود ما ‌‌يعني زمين و زمان و آسمان و هرچه در آن هست از نبات و جماد و حيوان در يك روز خلق شده و يك روز هم به‌پايان عمر خود مي‌رسند. آدم و همسرش حوا (اولين زوج انساني) هم روزي در جهان غيب خلق شده‌اند و در بهشت «در دنياي غيب» زندگي مي‌كرده‌اند. ولي چون از فرمان خداوند تمرّد كردند خداوند آن‌ها را از بهشت بيرون كرد و به زمين در جهان آشكار فرو فرستاد.
قبلاً ياد‌آور شديم كه قوانين جهان مشهود با قوانين دنياي غيب متفاوت و حتّي متناقض است. در جهان غيب زمان و مكان وجود ندارد. هرچه در جهان غيب است مشمول مرور زمان نيست‌ همان‌طور كه آن‌چه در جهان غيب است محدوديت مكاني هم ندارد.‌ انسان هم تا در بهشت يعني در جهان غيب بود محدود به زمان و مكان نبود ولي از زماني‌كه از بهشت اخراج و به جهان مشهود فرو فرستاده شد مشمول حد زمان شد. از آن هنگام آدم و حوّا و نسل‌هاي بعد از آنان مشمول محدوديت عمر شدند. يك روز به‌دنيا مي‌آيند، مدتي زندگي مي‌كنند و روزي مي‌ميرند و باز به‌دنياي غيب برمي‌گردند.
انسان (و تمام موجودات و مخلوقات) پس از مرگ به عالم غيب و نزد خداوند ـ‌‌داناي «الغيب والشّهادة»‌‌ـ برده مي‌شوند. چنان‌كه قرآن مي‌فرمايد: وستردّون الي عالم الغيب والشّهادة (توبه، 9/105) و شما را به نزد داناي نهان و آشكار خواهند برد.

اول:‌مرگ

مرگ، ديوار بين دنياي مشهود و دنياي غيب است. قرآن در سوره‌ي حجر مي‌گويد كه مرگ به‌دست خداوند است، آن‌چنان‌كه «خلق» هم به‌دست خداوند است: وانّا لنحن نحيي ونميت (حجر، 15/23) هر آينه ما هستيم كه زنده مي‌كنيم و مي‌ميرانيم.
و در سوره‌ي سجده مي‌گويد:‌فرشته‌ي مرگ انسان را مي‌ميراند و آن‌كه مي‌ميرد به‌سوي پروردگار برمي‌گردد: قل يتوفاكم ملك الموت الّذي وكّل بكم ثمّ الي ربّكم ترجعون (سجده، 32/11).
مراجعت آدم بعد از مرگ به‌سوي خداوند در آيات بسياري تكرار شده، مانند:‌هو يحيي ويميت واليه ترجعون (يونس، 10/56) اوست كه زنده مي‌كند و مي‌ميراند و همه به سوي او باز مي‌گرديد. در اين آيه منظور رجعت به جهان غيب است.
و بالاخره مرگ همه‌ي آدميان را ـ كه از مرگ مي‌گريزند ـ در بر‌خواهد گرفت وهمه‌را از دنياي مشهود، به‌سوي خداوند در دنياي غيب ‌خواهد برد:قل انّ الموت الّذي تفرّون منه فانّه ملاقيكم. ثم تردّون الي عالم الغيب والشهادة (جمعه، 62/8) بگو‌آن مرگي كه از آن مي‌گريزيد، شما را در خواهد يافت. و شما را نزد آن داناي نهان و آشكارا برمي‌گردانند.
سپس به رسول اكرم در سوره‌ي انبيا مي‌فرمايد:وما جعلنا لبشر من قبلك الخلد أفائن متّ فهم الخالدون. كلّ نفس ذائقة الموت …(انبياء، 21/34 ـ 35) ما پيش از تو هيچ بشري را جاويدان نساخته‌ايم چسان اگر تو بميري آن‌ها جاويدان بمانند؟. همه كس مرگ را مي‌چشد.
يكي از باورهاي مهّمي كه هم در پيشرفت اوليه‌ي اسلام نقش بزرگي داشته و هم در زندگي روزمره‌ي مسلمانان از زمان رسول اكرم تاكنون موجب فداكاري‌هاي مالي و جاني مسلمانان شده اين است كه خداوند در قرآن كريم مي‌فرمايد كه زمان مرگ انسان قبلاً تعيين شده، مرگ كسي نه از زمان تعيين شده جلوتر واقع خواهد شد و نه تأخير خواهد افتاد.
اين امر موجب شده كه مسلمانان در جنگ‌ها از مرگ نترسند چه آن‌كه اگر مرگشان نرسيده باشد كشته نخواهند شد و اگر مرگشان رسيده باشد‌ در خانه‌ي امن خود و در رختخواب خود و در سلامت كامل هم كه باشند در زمان تعيين شده از قبل خواهند مرد. قرآن مي‌گويد:
ولن يؤخّر اللّه نفسا اذا جآء أجلها (منافقون، 63/11) خدا مرگ او را به تأخير نمي‌افكند چون كسي اجلش فرا رسد.
قبل از رسول اكرم‌(ص) اعراب مرگ را در دست خداوند نمي‌دانستند بلكه مي‌گفتند:‌و ما يهلكنا الاّ الدَّهر.(جاثيه، 45/24) يعني ما را زمانه و دهر يا به‌عبارت امروزي «طبيعت» مي‌ميراند. در جواب خداوند در آيه‌ي بعدي به رسول اكرم مي‌فرمايد كه بگو:‌خداوند شما را زنده مي‌كند (جان‌مي‌دهد) و بعد مي‌ميراند و بعد در روز قيامت شما را جمع مي‌كند ‌ در اين شكي نيست:
قل اللّه يحييكم ثمّ يميتكم ثمّ يجمعكم الي يوم القيامة لا ريب فيه (جاثيه/26)
مرگ تنها براي آدميان مقرر نشده بلكه براي تمام موجودات عالم مقرر شده حتّي براي زمين و آسمان‌ها چنان‌كه مي‌فرمايد: ما خلقنا السّماوات والأرض و ما بينهما الاّ بالحقّ و أجلٍ مسمّي (احقاف، 46/3) ما آسمان‌ها زمين و آن‌چه در ميان آن‌هاست نيافريده‌ايم جز به حق و براي مدّتي معلوم.
علامه‌ي طباطبايي مي‌فرمايد:
كه مراد از اجل مسمّي نقطه‌ي انتهاي وجود هر چيزي است. و مراد از آن نقطه در آيه‌ي شريفه، اجل مسمي براي مجموعه‌ي عالم است و آن روز قيامت است. كه در آن روز آسمان‌ها مانند طومار درهم پيچيده گشته و زمين به زميني ديگر مبدّل مي‌شود و خلايق براي واحد قهّار ظهور مي‌كنند….
سپس مي‌فرمايد:
معناي آيه اين است: ماعالم مشهود را با همه‌ي اجزاي‌‌آن‌‌ـ چه آسماني و چه زميني‌ـ نيافريديم مگر به حق. يعني داراي غايت و هدفي ثابث ‌ و نيز داراي اجلي معيّن است كه وجودش از آن تجاوز نمي‌كند. و چون داراي اجلي معيّن است قهرا در هنگام فرا رسيدن آن اجل فاني مي‌شود و همين فاني شدنش هم هدف و غايتي ثابت دارد. پس بعد از اين عالم عالمي ديگر است كه آن عبارت است از عالم بقا و معاد موعود.1
خداوند در سوره‌ي منافقون توصيه مي‌فرمايد كه پيش از اين‌كه مرگتان فرا برسد از آن‌چه به‌شما روزي داده‌ايم انفاق كنيد: و‌أنفقوا ممّا رزقناكم من قبل أن يأتي أحدكم الموت (منافقون/10)
قرآن مجيد در سوره‌ي مؤمنون ‌ حالتي را كه اموات در قبر مي‌مانند تا روز قيامت برسد و مبعوث شوند «برزخ» ناميده است: ومن ورآئهم برزخ الي يومٍ يبعثون (مؤمنون، 23/100) و پشت سرشان تا روز قيامت مانعي است (به‌نام برزخ) كه بازگشت (به زندگي دنيا) نتوانند كرد.
قرآن مي‌گويد كه روز قيامت (كه روز رستاخيز مردگان است) از شمامي پرسند كه چند وقت در زير خاك آرميده بوديد؟ شما مي‌پنداريد كه اندكي از زمان در خاك بوده‌ايد. در صورتي‌كه از هنگام به‌خاك سپردن مرده تا روز قيامت مثلا چندين ميليارد سال است. در سوره‌ي اسري مي‌فرمايد: يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده و‌تظنّون إن لبثتم إلاّ قليلاً (اسراء، 17/52) روزي كه شما را فرا مي‌خوانند و شما ستايش كنان پاسخ مي‌دهيد و گمان مي‌كنيد كه اندكي آرميده‌ايد. و در سوره‌ي روم مي‌فرمايد: و يوم تقوم السّاعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة (روم،30/55) روزي كه قيامت برپا شود مجرمان سوگند خورند كه جز ساعتي نيارميده‌اند.

دوم:‌آخر زمان

در آخر زمان (چون عمر دنياي الشهاده يا آشكار به‌پايان رسيده) تمام قوانين دنياي آشكار به‌هم ريخته مي‌شود. آسمان‌هاو كهكشان‌ها، كره زمين، ماه و خورشيد و آن‌چه در دنياي آشكار هست و تا آن موقع طبق قوانين و قدر مقدر شده برايشان كار مي‌كردند ديگر نمي‌توانند به كار خود ادامه دهند. بي‌نظمي كه مي‌توان آن را كابوس يا هيولاي روز ابد ناميد ظاهر مي‌گردد و بالاخره دنياي آشكار پايان مي‌يابد و هرچه در آن هست از بين مي‌رود و به دنياي غيب وارد مي‌شود.
يكي از زيباترين صحنه‌هايي كه قرآن مجيد درباره‌ي آخرالزمان به تصوير كشيده وضع جهان مشهود در آخر الزمان (ياكابوس و هيولاي روز ابدchaos ) است.‌2
قرآن مجيد در سوره‌ي فصّلت هنگام شرح شروع خلق جهان مشهود فرموده:‌آسمان دودي بود كه به‌فرمان خداوند آسمان و زمين شد:
ثم استوي الي السّماء وهي دخان فقال لها وللأرض ائتيا طوعا أو كرها (فصّلت، 41/11) سپس (خداوند) به آسمان پرداخت و آن دودي بود. فرمان داد كه آسمان وزمين شود ـ با شوق يا جبر ـ فرمانش را پذيرفتند و آسمان و زمين شد.
در سوره‌ي دخان مي‌گويد در آخر زمان هم كه عمر جهان مشهود به پايان مي‌رسد (همانند شروع خلق جهان مشهود) ابتدا آسمان شبيه دودي خواهد شد:
فارتقب يوم تأتي السّماء بدخانٍ مبينٍ. يغشي النّاس هذا عذاب اليم (دخان، 44/10ـ 11) چشم انتظار روزي باش كه آسمان به آشكارا دود بياورد. و آن دود همه‌ي مردم را فرا گيرد و اين عذابي است درد‌آور.
سپس در آيات مختلف وقايع آخر زمان را چنين شرح مي‌دهد:
اذا زلزلت الأرض زلزالها. و أخرجت الأرض أثقالها (زلزال، 99/1ـ2)
آن‌گاه زمين به لرزه درمي‌آيد ‌ به سخت‌ترين لرزه‌ها و بارهاي سنگين خود را بيرون مي‌ريزند.
اذا السّماء انفطرت. و اذا الكواكب انتثرت. و اذا البحار فجّرت. (انفطار،82/1ـ 3)
آن‌گاه آسمان بشكافد و ستارگان كنده شوند و درياها به‌هم بپيوندند.
اذا الشّمس كوّرت. و اذا النّجوم انكدرت. و اذا الجبال سيّرت (تكوير،81/1ـ3)
سپس خورشيد بي فروغ شود و ستارگان فرو ريزند و كوه‌ها از جاي خود روان شوند.
و خسف القمر. و جمع الشّمس و القمر (قيامت، 75/8 ـ‌9)
و ماه تيره شود و خورشيد و ماه به‌هم بپيوندند.
آخرين مرحله‌ي پايان جهان مشهود جفت شدن نفوس است:‌ و اذا النّفوس زوّجت (تكوير/7) يعني نفوس هم كه همه زوج خلق شده اند: و من كل شيء خلقنا زوجين (ذرايات،51/49) به‌هم مي‌پيوندند و مانند روز نخست يكي مي‌شوند و در حقيقت از جهان آشكار زايل مي‌شوند.3
علامه‌ي طباطبايي مي‌فرمايد:
پس از اين‌كه خداي تعالي نشأي قيامت و جزا را به‌وسيله‌ي مقدمات آن (يعني فرا رسيدن آخر زمان) تعريف مي‌كند و خاطر نشان مي‌سازد كه نشاني آن برچيده شدن بساط دنيا و خراب شدن بنيان زمين آن و متلاشي شدن كوه‌هاي آن و پاره پاره شدن آسمان‌آن‌‌ و محو و بي‌نور شدن ستارگان آن و غير اين‌ها در حقيقت از قبيل تحديد حدود يك نشأة به سقوط نظام حاكم بر نشأه‌اي ديگر است.4

سوم:‌قيامت

قرآن مي‌گويد كه مردگان تا «آخر زمان» در خاك مي‌مانند ‌ـ آن‌گاه همه زنده مي‌شوند‌‌ـ اين زنده شدن يا برانگيخته شدن را قرآن مجيد قيامت (يا بعث) ناميده است چنان‌كه در سوره‌ي روم مي‌فرمايد:‌
لقد لبثتم في كتاب اللّه الي يوم البعث (روم،30/56)
شما بر وفق كتاب خدا در گور آرميده‌ايد تا روز قيامت
در سوره‌ي مجادله مي‌گويد كه:‌يوم يبعثهم اللّه جميعا (مجادله،58/18) يعني روز قيامت همه مردگان با هم زنده مي‌شوند.
در سوره‌ي يس مي‌گويد كه اين برخاستن از قبرها با دميدن يك شيپور انجام مي‌گيرد:
و نفخ في الصّور فاذا هم من الأجداث الي ربّهم ينسلون (يس، 36/51)
و درصور دميده شود و آنان از قبرها بيرون آيند و شتابان به سوي پروردگارشان روند.
علامه‌ي طباطبايي مي‌گويد: «حقيقت معاد عبارت است از ظهور حقيقت موجودات بعد از خفا»5. نظر علامه اين است كه «از ديد حقيقت» جهان آشكار در خفا قرار دارد و اين جهان غيب است كه در حقيقت «آشكار» است.
مشكل‌ترين مأموريت رسول اكرم در دوران رسالتش «ايجاد باور به وجود دنياي آخرت» در بين اعراب جاهليت بوده است. دربين مطالب «آخرت» باور به اين‌كه مرده‌ي پوسيده باز به‌همان وضع اوّل‌‌ـ با بدن جسماني‌‌ـ ‌زنده مي‌شود چون موضوعي است دور از عقل آدمي، باور آن‌هم مشكل‌تر مي‌شود. باور به موضوع «الغيب» اين مشكل را تاحدّي آسان مي‌كند. چه آن‌كه قيامت از موضوعات غيبي است و آيات مربوط به آن از آيات متشابهات است و تأويل آن‌را جز خداوند نداند:
قال من يحيي العظام و هي رميم (يس/78)
گفت:‌چه كسي اين استخوان‌ها كه پوسيده شده است را زنده مي‌كند؟
آيات زياد ديگري هم هست كه ناباوران از رسول اكرم مي‌پرسيده‌اند كه وقتي ما مرديم و استخوان‌هاي ما تبديل به خاك شد باز هم با آفرينش نو زنده مي‌شويم؟ كه در جواب آن‌ها هميشه خداوند مي‌فرمايد: بله زنده خواهيد شد و كسي شما را زنده مي‌كند كه اول بار شما را خلق كرد:
قال‌من يحيي العظام و هي رميم. قل يحييها الّذي أنشأها أول مرة (يس/78 ـ 79)
گفت:‌چه‌كسي اين استخوان‌ها را كه پوسيده شده زنده مي‌كند؟ بگو آن‌كس آن‌ها را زنده مي‌كند كه در آغاز بيافريد.
مردم از رسول اكرم مي‌پرسيدند كه «ساعت» يعني قيامت چه وقت واقع مي‌شود؟ يسئلونك عن الساعة ايّان مرساها (نازعات، 79/42)
در جواب آن‌ها گفته مي‌شود:
قل انّما علمها عند ربّي لا يجلّيها لوقتها الاّ هو (اعراف، 7/187)
علم آن نزد پروردگار من است. تنها اوست كه چون زمانش فرا رسد آشكارش مي‌سازد.
علامه‌ي طباطبايي مي‌فرمايد:‌
ساعت يعني قيامت … از همان غيب آسمان‌ها و زمين است و همان حقيقتي است از آسمان و زمين كه امروز از فهم بشر مستور است.6
و در آيه‌ي 7 سوره‌ي معارج مي‌فرمايد كه: روز قيامت را مردم دور مي‌بينند (چون زمان در جهان مشهود كُند مي‌گذرد) ولي ما (خداوند) آن‌را نزديك مي‌بينيم (چون زمان درعالم غيب مانند زمان در عالم شهود نيست و بلكه اصلا در عالم غيب زمان وجود ندارد لذا از ديد عالم غيب زمان از امروز تا قيامت بسيار كوتاه و از چشم به هم زدن كوتاه‌تر است.)
انّهم يرونه بعيدا. و نراه قريبا (معارج، 70/6 ـ7)
ايشان آن روز را دور مي‌بينند و ما نزديكش مي‌بينيم.
و در سوره‌ي يس مي‌گويد:
إن كانت إلاّ صيحة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون. فاليوم لا تظلم نفس شيئا و لا‌تجزون الاّ ما كنتم تعملون.(يس/53 ـ 54)
جز يك بانگ سهمناك نخواهد بود كه همه نزد ما حاضر مي‌آيند. آن روز به كسي ستم نمي‌شود و جز همانند كاري كه كرده‌ايد پاداش نمي‌بينيد.
در روز جزا هركسي در گرو اعمال خود است:
كلّ نفس بما كسبت رهينة (مدثر، 74/38)
هركس در گرو كاري است كه كرده است.
از مكافـات عمل غـافل مشو گندم از گندم برويد جو ز‌جو
و در سوره‌ي حاقه روز قيامت براي ما آدمياني كه به جهان مشهود عادت كرده‌ايم چنين تصوير مي‌گردد:
والملك علي أرجائها و يحمل عرش ربّك فوقهم يومئذ ثمانية. يومئذ تعرضون لا تخفي منكم خافية (حاقه،69/17 ـ 18)
و فرشتگان در اطراف آسمان باشند و در آن روز هشت تن از آن‌ها عرش پروردگارت را برفراز سرشان حمل مي‌كنند. آن روز شما را پيش آورند و هيچ چيز شما نهان نماند.
علامه در تفسير آيه‌ي (معارج،4) با زيبايي عجيبي مي‌فرمايد:
… روز قيامت روزي است كه اسباب و وسايط از بين مي‌رود و روابط بين آن‌ها و بين مسبباتشان مرتفع مي‌گردد و ملائكه كه وسايط موكل بر امور عالم و حوادث هستي‌اند هنگامي‌كه سببيّت بين اسباب و مسبّبات قطع گردد و آن‌را خداوند زايل گرداند و همه به‌سوي او برگردند آن‌ها نيز برمي‌گردند و به معارج خود عروج مي‌كنند.
اين تفسير ـ كه روي هر كلمه‌ي آن بايد دقّت شود ـ چكيده‌اي است از آنچه ما كوشش كرده‌ايم كه در اين گفتار تشريح كنيم. خصوصا درباره‌ي آخرت و غيب و چگونگي از بين رفتن قواعد دنيوي و حصول قوانين اخروي. آنچه از نظريه‌ي بالا مستفاد مي‌گردد اين است كه در روز قيامت ‌ـ كه جهان مشهود از بين رفته و هرآن‌چه هست به دنياي (الغيب) بازگردانده شده ـ‌ ديگر اسباب و وسايط جهان مشهود يعني قوانين و احكام محدود كننده‌ي جهان مشهود هم از بين برداشته شده و همه كس و همه چيز به دنياي «الغيب» وارد شده و تابع قوانين آن عالم خواهد بود. و اين همان است كه عارفان بزرگ درباره‌ي از بين رفتن «كثرت» و تبديل آن به «وحدت» گفته و مي‌گويند.
در سوره‌ي ابراهيم به صراحت اعلام مي‌شود كه در آخرالزمان زمين و آسمان به زمين و آسمان ديگر تبديل مي‌گردد. يعني اين دنياي آشكار كه براي شما آشناست تمام مي‌شود و به دنياي غيب كه همه چيز در آن‌جا متفاوت و نا‌آشنا است تبديل مي‌گردد و همه (به جهان غيب برگشته) و در پيشگاه خداي واحد قهار حاضر شوند:
يوم تبدّل الارض غير الارض و السماوات و برزوا للّه الواحد القهّار (ابراهيم، 14/48)
بدين ترتيب زمان به آخر مي‌رسد و عمر «جهان آشكار» تمام مي‌شود و همه به‌عالم غيب برمي‌گردند. تمام اين وقايع به حساب ما مردم زمين دريك چشم به‌هم زدن يا زماني كم‌تر از آن واقع مي‌شود چنان‌كه در سوره‌ي نحل مي‌گويد:
و ما أمر السّاعة الاّ كلمح البصر أو هو اقرب (نحل، 16/77)
و فرا رسيدن قيامت تنها يك چشم بر‌هم زدن، يا نزديك‌تر از آن است.
به‌طور كلّي از قرآن مجيد چنين استنباط مي‌شود كه «زمان» كه امري محدود كننده است از مشخصه‌هاي دنياي آشكار است. وقتي‌كه دنياي آشكار به آخر «عمر مقرر» خود مي‌رسد، زمان هم (آن‌چنان‌كه ما در دنياي مشهود حس مي‌كنيم) به آخر مي‌رسد. به‌همين دليل پايان جهان مشهود را «آخر زمان» ناميده‌اند چون پس از آن، اين زمان كه ما بدان عادت كرده‌ايم (و از عوامل نظام جهان مشهود است) از ميان برداشته مي‌شود.
موضوع زمان يگانه چيزي نيست كه در دنياي غيب (دارالآخر) با دنياي آشكار ما فرق داشته باشد بلكه تمام قوانين آن با قوانين اين دنيا متفاوت است مثلا (همان‌طور كه قبلا هم گفته شد) در بهشت (كه در دنياي غيب است) گرسنگي و تشنگي و حتّي برهنگي وجود ندارد، چنان‌كه در سوره‌ي طه مي‌گويد:
انّ لك الاّ تجوع فيها و لا تعري. و انّك لا تظمؤا فيها (طه، 20/118 ـ 119)
كه تو در بهشت نه گرسنه مي‌شوي و نه برهنه مي‌ماني و نه تشنه مي‌شوي.

چهارم: روز داوري

در سوره‌ي زمر مي‌گويد:‌پس از اين‌كه مردگان از قبرها قيام كردند، بار ديگر در شيپور دميده مي‌شود و زمين با نور پروردگار روشن خواهد شد و روز داوري فرا مي‌رسد:
ثمّ نفخ فيه أخري فاذا هم قيام ينظرون. و أشرقت الأرض بنور ربّها (زمر، 39/68 ـ‌69)
و بار ديگر در آن دميده شود، ناگهان از جاي برمي‌خيزند و مي‌نگرند.و زمين به نور پروردگارش روشن شود.
روز داوري هر كسي در مقابل پيغمبر خود و بر اساس كتاب آسماني خود داوري مي‌شود و بر كسي ظلم نخواهد شد:
و‌وضع الكتاب و جيء بالنّبيّين والشّهداء و قضي بينهم بالحقّ و هم لا يظلمون. و‌وفيت كلّ نفس ما عملت (زمر/69 ـ70)
و نامه‌هاي اعمال را بنهند و پيامبران و گواهان را بياورند. و در ميان مردم به حقّ داوري شود و بر كسي ستمي نرود. و پاداش هركس برابر كردارش (در جهان مشهود) به تمامي داده شود.
و وضع گناه‌كاران نيز چنين تصوير شده:
و‌سيق الّذين كفروا الي جهنّم زمرا حتّي اذا جاءوها فتحت أبوابها و قال لهم خزنتها الم يأتكم رسل منكم يتلون عليكم آيات ربّكم و ينذرونكم لقاء يومكم هذا قالوا بلي و لكن حقّت كلمة العذاب علي الكافرين. قيل‌ادخلوا ابواب جهنّم خالدين فيها فبئس مثوي المتكبّرين (زمر/71 ـ 72)
و كافران را گروه گروه به جهنّم برانند. چون به جهنم رسند درهايش گشوده شود و نگهبانان آتش گويند:‌مگر پيغمبراني از خودتان نيامدند تا آيات پروردگار را برايتان بخوانند؟ و شما را از ديدار با چنين روزي بترسانند؟ مي‌گويند:‌بلي ولي، بر كافران عذاب محقق شده بود. گفته شود:‌از درهاي جهنم داخل شويد همواره در آن‌جا خواهيد بود. جايگاه سركشان چه بد جايي است.
و در آيات بعدي وضع نيكوكاران چنين تصور شده:
و‌سيق الّذين اتّقوا ربّهم الي الجنّة زمرا حتّي اذا جاءوها و فتحت ابوابها و قال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين. و قالوا الحمد للّه الّذي صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوّا من الجنّة حيث نشاء فنعم اجر العاملين.(زمر/73ـ74)
و آنان را كه از پروردگارشان ترسيده‌اند مي‌برند گروه گروه به بهشت، چون به بهشت برسند درهايش گشوده شود و خازنان بهشت گويندشان:سلام بر شما بهشتتان خوش باد به درون بياييد همواره در اين‌جا خواهيد بود. مي‌گويند:‌سپاس خدايي را كه هر وعده كه به ما داد راست بود. آن زمين را به ميراث به ما داد و اكنون در هرجاي بهشت كه بخواهيم مكان مي‌گيريم. عمل كنندگان به دستورات خداوند را چه مزد نيكويي است.
چنان كه در سوره‌ي حاقه، آيه‌ي 18نيز اشاره مي‌كند.
در سوره‌ي اعراف نيز مي‌گويد: در روز داوري اعمال انسان را با ميزان (ترازو) وزن مي‌كنند آنان كه وزن اعمال نيكشان زياد است رستگار خواهند شد و آن‌ها كه وزن اعمال نيكشان كم است (و كفه‌ي اعمال بدشان سنگين است) زيان‌كار خواهند بود:
و‌الوزن يومئذ الحقّ. فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون. و من خفّت موازينه فأولئك الّذين خسروا انفسهم. (اعراف/8 ـ 9)
در آن روز، وزن كردن به حق خواهد بود. آن‌ها كه ترازويشان سنگين است، رستگارانند. آنان‌كه ترازوي اعمالشان سبك گشته است كساني هستند كه از اين رو به خود زيان رسانده‌اند.
البته اين آيات از متشابهات است چون اعمال انسان را با ترازو نمي‌كشند و خداوند دانا به اعمال انسان است.
در سوره‌ي اسري مي‌گويد: در روز داوري «نامه‌ي اعمال» هر كس را به‌دستش مي‌دهند و مي‌گويند كه بخوان، تو براي حساب كشيدن از خود كفايت مي‌كني:
اقرأ كتابك كفي بنفسك اليوم عليك حسيبا (اسراء/14)
بخوان نامه‌ات را امروز تو خود براي حساب كشيدن از خود بسنده‌اي.

پنجم:‌بهشت و جهنّم

قرآن در سوره‌ي مريم مي‌گويد كه بهشت در عالم غيب است:‌
جنّات عدن الّتي وعد الرّحمن عباده بالغيب (مريم، 19/16)
بهشت‌هاي جاويد كه خداي رحمان از غيب به بندگان خويش وعده كرده است.
و در سوره‌ي حديد مي‌گويد كه پهناي بهشت به پهناي آسمان‌ها و زمين است:‌
و جنّة عرضها كعرض السّماء و الارض اعدّت للّذين آمنوا باللّه و رسله. (حديد، 57/21)
و بهشتي كه پهناي آن همسان پهناي آسمان‌ها و زمين است، اين بهشت براي كساني كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده‌اند مهيّا شده است.
بهشتيان در بهشت از تمام نعماتي كه در دنيا ميل بدان داشتند برخوردار خواهند بود. قرآن مجيد آيات بسياري درباره‌ي اوضاع بهشت و بهشتيان دارد كه ما فقط به برخي از آنها اشاره مي‌كنيم. تمام آيات مربوط به بهشت از متشابهات است چنان‌كه خدا در سوره‌ي محمّد مي‌فرمايد:
مثل الجنّة الّتي وعد المتّقون فيها أنهار من ماء غير آسن و أنهار من لبن لم يتغيّر طعمه و أنهار من خمر لذّة للشّاربين و أنهار من عسل مصفّي. (محمد، 47/15)
وصف بهشتي كه به پرهيزگاران وعده داده شده اين است، كه در آن نهرهايي است از آب هايي تغيير ناپذير و نهرهايي از شير كه طعمش دگرگون نمي‌شود. و نهرهايي از شراب كه آشامندگان از آن لذت مي برند ‌ و نهرهايي از عسل مصفي.
و در سوره‌ي نبأ مي گويد كه بهشت جاي امني است براي متقيان:
انّ للمتّقين‌مفازا. حدائق و‌أعنابا.‌ و‌كواعب أترابا. وكأسا دهاقا.‌ لايسمعون فيها لغوا ‌ولا كذّابا. جزآء من‌رّبك عطاء حسابا.(نبأ، 78/31 ـ36)
پرهيزگاران را جايي است در امان از هر آسيب، بستان‌ها و تاكستان‌ها ‌ و دختراني همسال‌ با پستان‌هاي بر آمده، و جامهاي پر،‌‌نه سخن بيهوده شنوند و نه دروغ و اين پاداشي است كافي ‌ از جانب پروردگارت.
و در سوره‌ي مطففين مي گويد:
انّ الا‌برار لفي نعيم‌. علي الارآئك‌ينظرون. تعرف في وجوههم‌نضرة‌النّعيم. يسقون‌من‌رحيقٍ مختوم.ٍ‌‌ ختامه مسك. (مطففين، 83/22ـ26)
هر آينه نيكان در نعمتند ‌ بر تختها نشسته و نظاره مي كنند. بر چهره هاشان طراوت نعمت را بشناسي. از شرابي خالص كه بر سر آن مهر نهاده اند سيراب مي شوند ‌ مهر آن از مشك است.
و در سوره‌ي زخرف آمده است:
وفيها ما تشتهيه الأنفس و‌تلذّ الأعين‌‌ وأنتم فيه خالدون. وتلك الجنة‌الّتي أورثتموها بما كنتم تعملون. (زخرف، 43/71 ـ 72)
در آنهاست هر چه نفس آرزو كند و ديده از آن لذت ببرد ‌و در آنجا جاودانه خواهيد بود.
اين بهشتي است كه به پاداش كارهايي كه كرده ايد به ميراثش مي بريد.
قرآن مجيد اوضاع جهنم را (با آيات متشابهات سوره يس) چنين شرح مي دهد:
هذه جهنّم‌الّتي كنتم توعدون.‌ اصلوها اليوم‌بما كنتم تكفرون. ولو نشاء لطمسنا علي‌أعينهم فاستبقوا الصراط فانّي‌ يبصرون. (يس/63 ـ64 ـ66)
اين همان جهنمي است كه به شما وعده داده شده‌‌ به سزاي كفرتان اينك داخل آن شويد. اگر بخواهيم چشمانشان را كور مي كنيم، پس شتابان آهنگ صراط كنند اما كجا را توانند ديد؟
و در سوره‌ي ابراهيم مي‌گويد:
وتري المجرمين يومئذٍ مقرنين في الاصفاد. سرابيلهم من‌قطرانٍ‌و تغشي وجوههم النار. (ابراهيم/49 ـ 50)
مجرمان را در آن روز بسته بيني به غل‌هايي كه دست را به گردن بندد، جامه‌هاشان از قطران است و آتش صورت‌هاشان را فرو پوشيده است.
اگر در آيات بالا اوضاع بهشت و جهنم به نظر ما آدميان ساكن جهان مشهود غير عادي مي رسد، بدين جهت است كه دنياي آخرت كه در غيب است تابع قوانين خودش است نه تابع قوانين جهان مشهود.
علامه‌ي طباطبايي مي فرمايد:
از بيانات كتاب و سنت به طور بديهي معلوم است كه نظام حيات در همه‌ي شئوناتش در آخرت ‌ـ غير نظامي است كه در دنيا دارد ـ چون دنياي آخرت خانه ابدي است … ولي دار دنيا دار فنا و زوال است. در دنيا جز عوامل و اسباب خارجي و ظاهري ـ‌‌كه آميخته‌اي از مرگ و حيات ـ و فقدان و وجدان و كام و ناكامي و تعب و راحت و اندوه و مسرت است حاكم نيست. به خلاف خانه‌ي آخرت … كوتاه سخن آن كه نشاه‌ي آ‌خرت غير نشاه‌ي دنياست.7

عقل و غيب

در قرآن مجيد كراراً درباره‌ي تعقل و تفكّر توصيه شده و بارها فرموده كه چرا عقل خود را بكار نمي بريد، چرا فكر نمي كنيد؟ مگر عقل نداريد . حتي در سوره‌ي انفال آنها كه عقل خود را به كار نمي اندازند بدترين جانوران خوانده است:
انّ شرّ الدّواب عند اللّه الصّم البكم الّذين لايعقلون (انفال، 8/22)
بدترين جانوران در نزد خدا اين كران و لالان هستند كه در نمي يابند.
و خردمندان چنين توصيف شده‌اند:
الّذين يذكرون اللّه قياما و قعودا وعلي جنوبهم ويتفكّرون في خلق‌ السّماوات والارض. (آل‌عمران، 3/191)
آنان كه ياد مي كنند خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو خفته، و در آفرينش آسمان‌ها و زمين مي‌انديشند.
و درباره‌ي لزوم تعقل آيات زيادي آمده است از جمله:
كذلك يبيّن اللّه‌لكم آياته لعلّكم تعقلون (بقره، 2/242)
خدا آياتش را براي شما اين چنين بيان مي كند، باشد كه تعقل كنيد.
انسان فقط امور محدود را درك مي كند:
از قرآن مجيد چنين استنباط مي شود كه: علم ما تنها امور «محدود و مقدر» را درك مي كند لذا از درك مطالب غيب كه محدود و مقدر نيستند عاجز است .8
امور محدود و مقدر يعني اموري كه از جهان غيب به جهان آشكار آمده و هنگام اين حدوث براي آنها «حدي و قدري تعيين شده»‌و بدين ترتيب محدود گرديده است.
اين حد دو جنبه دارد يكي حد بزرگي و يكي حد كوچكي. حد بزرگي جهان مشهود عبارت است از حد كل جهان مشهود يعني تمام كرات و كهكشان‌ها اعم از اين كه ما آنها را شناخته‌ايم يا هنوز نشناخته‌ايم. و حد كوچكي آن ريزترين اجزاي غير قابل تقسيم يك ذره در جهان مشهود است. شگفت آن كه همه‌ي دانشمندان قبول دارند كه حد كوچكي جهان مشهود همان حد بزرگي آن است. و جهان مشهود از همين حد كوچكي آغاز شده و به تدريج بزرگ شده تا به حد بزرگي امروز خود رسيده است.
علامه در اين باره مي فرمايد:
اين كه جز خداي سبحان كسي غيب نمي داند جهتش اين است كه علم خود يك نوع «احاطه»‌است و معني ندارد كه چيزي به خارج از حد وجودي خود و به «اجنبي از احاطه‌ي خود»‌احاطه يابد.9
علاوه بر‌اين كه علم انسان يك احاطه‌ي محدود است، و هميشه در حال توسعه و تكميل است، و پيشرفت‌ها و كشفيات جديد باطل كننده‌ي نظريات و يافته‌هاي قبلي است، چنان كه شاعر (حسن صهبا يغمايي) مي گويد:
علمي كه هر چه تازه ترش مبطل قديم كـي ذهـن موشكـاف بشر را كفـا كند
پس عقل محدود انساني ‌ كه برون آمده از نهاد محدود انسان است و در جهان محدود «آشكار» زندگي مي كند فقط مي تواند در چهارديواري جهان آشكار بكار رود. البته انسان قادر است به جزئيات شناخت جهان آشكار دست يابد ولي جهان غيب چون از نوع ديگري است و خصوصاً محدوديت ندارد، عقل بشري را بدان راه نيست.
وقتي كه وحي مي آيد از عقل سخني نيست:
چون وحي هم از امور غيب است آن را نمي توان با عقل درك كرد. آيت اللّه مطهري مي گويد:
آنجا كه قرآن از وحي سخن مي گويد… بيانش از عقل و انديشه فراتر مي رود امّا ضد عقل و انديشه نيست. در اين مورد قرآن، بينشي فراتر از عقل و احساس را بيان مي‌كند كه اساساً عقل را بدان راه نيست و از درك آن عاجز است.10
اين‌كه بارها در قرآن مجيد دستور داده شده كه عقل و فكر و انديشه‌ي خود را بكار بريد و از طرف ديگر قرآن وحي الهي است و بيانش از عقل و انديشه فراتر مي رود به نظر متناقض مي‌آيد، ولي چنين نيست.
فكر كردن و تعقل كردن در قرآن بدين معني است كه درباره‌ي هر كدام از آيات قرآن فكر و تعقل كنيد تا عميقا بفهميد و پيام الهي را دريابيد و بدان اعتقاد پيدا كنيد و آن را باور كنيد و دستورات آن را عمل كنيد.
همان طور كه گفتيم انسان با تعقل مي تواند دريابد كه آيه از متشابهات و مربوط به امور «غيب»‌است يا از (محكمات) است. تكليف انسان را آيه‌ي 7 سوره‌ي آل‌عمران روشن كرده است.
كاربرد عقل انسان در امور غيب فقط محدود به اين است كه انسان طبق آيه‌ي7 سوره‌ي‌‌‌آل عمران ‌ با به‌كار گرفتن عقل بشري خود ‌ آيات متشابهات را از محكمات تشخيص دهد و در امور غيب كه به‌صورت آيات متشابهات در قرآن مجيد آمده بحث عقلي نكند و با ظن و گمان سعي در دخول در ناحيه‌ي پنهان «غيب» ننمايد و همان‌طور كه در آن آيه دستور داده شده بگويد: «همه از طرف خداوند يكتاست و ما به آن ايمان داريم.»
اگر كسي انتظار داشته باشد كه تنها با عقل و علم خود مطالب غيب را درك كند «آب در هاون كوبيدن است» و در آخر (مانند فخر رازي) اعتراف خواهد كرد كه چيزي معلومش نشده است:
هـرگز دل مـن ز‌عـلـم محـروم نشد كـم مـانـد ز اسـرار كـه مـفهوم نشد
هفتاد و دوسال فكركردم شب و روز مـعلوم شـد كـه هـيـچ مـعـلوم نشد
آن‌گاه مولوي درباره‌ي فخر رازي مي‌گويد:
اندر اين ره گر خرد ره بين بُدي فـخـر رازي راز‌دار ديـن بُـدي
بوعلي سينا هم پس از يك عمر كوشش عقلي مي‌گويد:‌
دل گرچـه در اين باديه بسيار شتافت يك موي ندانست ولي موي شكافت
انـدر دل مـن هـزار خـورشيد بتافت آخــر بـه كـمــال ذره‌اي راه نيـافت
در عين حال ـ شايد طبق مشيّت الهي ـ، يك انسان (مطهر) بتواند از تعينات شخصي خارج شود و فاني محض گردد و به برخي رموز غيبي دست يابد. ولي همگي آن‌ها كه چنين باوري دارند گفته‌اند كه چنين شخصي نخواهد توانست آن‌چه درك كرده بازگو كند. مولوي مي گويد:
هـر‌كـه را اسـرار حـق آموخـتند مهر كـردند و‌دهـانـش دوخـتند
سـر غـيب آن را‌‌‌سـزد آمـوخـتن كـو زگفتن لب تـوانـد دوخـتـن
بر لبش قفل است و بر دل رازها لب خـمـوش و‌‌دل پـر‌از آوازها
البته در مقابل اين گروه از عرفا برخي ديگر (به حق) دسترسي به راز درون خلقت را غير ممكن مي‌مانند. مانند حافظ كه مي‌گويد:‌
راز درون پرده چه داند فلك خـموش اي مدعي نزاع تو با پرده‌دار چيست؟
‌هر مسلمان بايد غيب را باور كند
غيب از مطالبي است كه يك مسلمان نمي‌تواند آن‌را قبول نكند. چون (همان‌طور كه در بالا گفته شد) قرآن مجيد بارها گفته است كه غيب از آن خداي يكتا است.‌
خداوند در ابتداي سوره‌ي بقره مي‌فرمايد: «اين قرآن كتابي است كه بدون شك راهنماي متقيان (پرهيزكاران) است». آن‌گاه شرح مي‌دهد كه متقيان چه كساني هستند و اولين مشخصه‌ي پرهيزكاران را اعتقاد به غيب اعلام مي‌فرمايد:
ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتّقين. الّذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصّلوة و ممّا رزقناهم ينفقون. والّذين يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالآخرة هم يوقنون.
اين كتابي است كه بدون شك كه راهنماي پرهيزكاران است، آنان‌كه به غيب ايمان دارند، و نماز مي‌گزارند، و از آن‌چه روزيشان داده‌ايم انفاق مي‌كنند. و آنان‌كه به آن‌چه بر تو نازل شده ايمان مي‌آورند و به آن‌چه پيش از تو نازل شده و به آخرت يقين دارند.
بدين ترتيب ‌ـ در آيه‌ي فوق‌‌ـ براي افراد متّقي و پرهيزكار شش شرط قائل شده: 1.اعتقاد به غيب؛ 2. اقامه‌ي نماز؛ 3. انفاق به مستمندان؛ 4. اعتقاد به آن‌چه خداوند به رسول اكرم نازل كرده (يعني مطالب قرآن)؛ 5. اعتقاد به آن‌چه خداوند به رسولان قبل از حضرت محمّد‌(ص) نازل فرموده (يعني تورات و انجيل)؛ 6. اعتقاد به آخرت (يعني رستاخيز مردگان و روز بازخواست و بهشت و جهنّم).

پاورقيها:

1. علاّمه طباطبايي، الميزان، 18/284.
2. پايان عمر جهان آشكار، آخر زمان است. علوم جديد مي‌گويد: در كرات عظيم قوه‌ي جاذبه‌ي ستاره از قوه‌ي جاذبه‌ي داخل اتم‌هاي آن بيشتر است. بدين جهت با تأثير فاصله‌ي الكترون‌ها و هسته‌ي مركزي، فاصله‌ي بين ذرات اتم از بين مي‌رود و كرات عظيم به كرات كوچك با جاذبه‌ي بزرگ تبديل مي‌شوند. و به تدريج ستارگان ديگر را به سوي خود مي‌كشند تا تبديل به سياه‌چال‌ها مي‌شوند (Blacl Holes) و سياه‌چال‌ها يكديگر را جذب مي‌كنند تا اينكه حدود 15 ميليارد سال ديگر تمام كرات و كهكشان‌ها در يك سياه‌چال عظيم جذب مي‌شوند و اين پايان عمر جهان مشهود است، كه آن را فيزيك و اخترشناسي Big crunch مي‌گويند.
3. درباره‌ي چگونگي خلق از هيچ و… ر. ك: فصلنامه‌ي بيّنات، ش10/29، مقاله‌ي تفسير قرآن مجيد و علوم جديد. آنچه در اينجا مهم است، اين است كه در آخر زمان، كه عمر جهان آشكار تمام مي‌شود، مجدداً جهاني كه از هيچ و از طريق خلق جفت‌ها به وجود آمده، به حال اول برمي‌گردد و در جهان غيب محو مي‌شود. براي توضيحات بيشتر به كتاب مشهور Stephen Hawking، استاد كرسي نيوتن در دانشگاه كمبريج و مشهورترين فيزيكدان عصر حاضر، به نام A Brief History of Time مراجعه كنيد.
4. الميزان، 20/239.
5. همان/444.
6. همان، 12/441.
7. همان، 20/239.
8. همان، 7/178.
9. همان.
10. مرتضي مطهري، آشنايي با قرآن/71.

 
جمعه 21 مهر 1391  5:54 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حقيقت وحي و چگونگي دريافت آن

حقيقت وحي و چگونگي دريافت آن

سيدمحمدحسن جواهري

«وحي» و مباحث مرتبط با آن امروزه يكي از شاخصه هاي مهم دانش «علوم قرآن» به شمار مي رود. درباره وحي پژوهش هاي بسياري چه در محدوده متون اسلامي و چه تطبيقي تحقق پذيرفته و موضوع هايي چون وحياني بودن الفاظ قرآن، صيانت و چگونگي انتقال، القاء و دريافت وحي، حقيقت وحي، امكان وحي، منبع وحي و... مورد كاوش قرار گرفته است. در اين ميان، دو موضوع «وحياني بودن الفاظ قرآن» و «صيانت پيامبر(ص) در دريافت وحي» از جايگاه ويژه اي برخوردارند؛ زيرا مسائلي صرفاً نظري و علمي نيستند، بلكه در اعتقاد و باور مخاطبان قرآن نقش محوري ايفا مي كنند؛ علاوه اين كه، اين دو از گذشته هاي دور روزنه اي براي مخالفان، منافقان و شكاكان به شمار مي رفته تا شبهات خويش را براي ايجاد تشويش در ذهن هاي مؤمنان و خدشه نمودن در اركان استوار و پايدار معارف قرآن، القا كنند و فضاي ناسالمي را نتيجه بگيرند؛ از اين رو، نگارنده در اين مقال اين دو موضوع را مورد توجه قرار داده و به فراخور مجال اندك، آن را كاويده است. مطلب را باهم ازنظر مي گذرانيم:
¤ ¤ ¤

وحياني بودن الفاظ قرآن

زركشي در كتاب البرهان في علوم القرآن (بدرالدين زركشي، دارالمعرفه، بيروت، ط الثانيه، 1415هـ، ج1، ص291) سه قول را از سمرقندي درباره كيفيت وحي قرآن در فرود آمدن آن نقل كرده است: قول نخست، گفته كساني است كه لفظ و معنا را از جانب خدا مي دانند كه قول مشهور و صائب نيز همين است. قول دوم، بر اين باور است كه جبرئيل تنها معاني قرآن را بر قلب پيامبر (ص) فرود آورده «نزل به الروح الامين ¤ علي قلبك...» (شعرا 194و 193) و پيامبر (ص) آن ها را در قالب الفاظ عربي عرضه داشته است. قول سوم، از آن كساني است كه معتقدند معاني قرآن بر جبرئيل فرود آمده و وي آنها را در قالب الفاظ عربي بر پيامبر القا كرده است.1 اما آنچه بررسي هاي درون و برون قرآني ما را به آن رهنمون مي شود، بر خلاف قول دوم و سوم است. دلايل و شواهد متعدد عقلي و نقلي به خوبي اثبات مي كند كه همه آيات قرآن به صورت لفظ و معنا فرود آمده اند و هيچ كس جز خداي متعال در ساختارهاي لفظاني آن دخالتي هرچند اندك نداشته است. دلايل و شواهد ياد شده به قرار ذيل است:
الف- امكان آن و عدم مانع: وحياني بودن الفاظ قرآن امكان وقوعي داشته و هيچ مانع عقلي و نقلي بر سر راه آن وجود ندارد؛ البته- چنان كه پيش تر نيز اشاره شد- برخي خواسته اند با استناد به آياتي چون «فانه نزله علي قلبك» (بقره97) و «نزل به الروح الامين ¤ علي قلبك...» جنبه وحياني بودن الفاظ را انكار كنند، ولي چنين برداشتي از آيات ياد شده مردود مي باشد؛ زيرا مقصود از قلب، شخصيت دروني، حقيقي و روحاني پيامبر گرامي اسلام(ص) و شيوه و چگونگي دريافت وحي است؛ چرا كه انتقال پيام وحياني به گونه معمول رخ نمي دهد تا با حس ظاهري دريافت شود، بلكه دستگاه و گيرنده مناسب خويش را مي طلبد؛ گيرنده اي كه بتواند به طور كامل و دقيق پيام وحي را دريافت كند.
ب- ابعادي از اعجاز بياني: قرآن از جمله دلايل استواري به شمار مي رود كه مي تواند وحياني بودن الفاظ و ساختارهاي لفظي قرآن را به اثبات رساند.2 تحدي قرآن نيز مهر تأييدي بر آن است. قرآن همگان را به هماوردي مي طلبد و با صراحت اعلان مي كند كه هيچ كس را ياراي هماوردي در اين وادي نيست. براي عرب جاهلي زمان پيامبر(ص) و سخن سنجان و شاعراني كه به خوبي با نقاط قوت و ضعف كلام عرب آشنا بودند، فهميدن معناي ظاهري بيشتر آيات قرآن، به ويژه آيات سوره هاي كوتاه آسان بوده است؛ بنابراين، تحدي در درجه اول بياني مي باشد. آنان حتي اگر مفهوم آيات قرآن را در الفاظي هم پايه مي ريختند و عرضه مي داشتند، باز هم درصدي از پيروزي را براي خود ثبت مي كردند و دراين فرض، خداي متعال مي بايست قيد معنايي بودن و يا لفظاني و معنايي بودن جنبه تحدي را آشكارا بيان مي كرد، ولي از يك سو تحدي مطلق است و از سوي ديگر، ناتواني سخن دانان اديب در جهت آوردن الفاظي مشابه آيات قرآن به اثبات رسيده است: «فان لم تفعلو و لن تفعلوا فاتقوا النار التي وقودها الناس و الحجاره اعدت للكافرين» (بقره 24)
از اين گذشته، مقايسه سبك بياني و شيوه تركيب كلمات و جملات در سخنان پيامبراكرم (ص) با بيان معجز قرآني به خوبي نمايانگر دوگانگي در سبك است. اين مطلب را كارشناسان سخن سنج و زبان شناسان خبره عرب جاهلي و شاعران و سخنوران نامي نيز به خوبي درك مي كردند؛ زيرا اگر جز اين بود، قرآن را قاطعانه به خود وي منسوب مي كردند و از خطر آن مي رستند و در واقع، آن را دست مايه سرزنش و انكار آيين اسلام قرار مي دادند، درحالي كه نشاني از اين مسئله در گزاره هاي تاريخي يافت نمي شود.
اين مطلب با دقت در سخنان نقل شده از برخي كارشناسان مسلم عرب جاهلي، به خوبي روشن مي شود؛ براي مثال، وليدبن مغيره مخزومي كه او را ريحانه و حكيم عرب مي خواندند، پس از شنيدن آياتي از قرآن چنين قضاوت كرد: «يا عجبا لما يقول ابن ابي كبشه، قوالله ما هو بشعر و لاسحر و لابهذي جنون و ان قوله لمن الله؛ جدا جاي تعجب است از آنچه محمد (ص) مي گويد! به خدا قسم آن چه مي گويد نه شعر است و نه سحر و نه از روي جنون، بلكه كلامش از جانب خداست.»3
ج- كاربرد تعبيرهايي از «قول»، «قرائت» و «تلاوت» درباره قرآن به لفظاني بودن آن دلالت دارد. آياتي مانند «انه لقول فصل!» (طارق13.) اين (قرآن) سخني است كه حق و باطل را جدا مي كند.» «انا سنلقي عليك قولا ثقيلا» (مزمل 5) زيرا ما به زودي سخني سنگين بر تو القا خواهيم كرد.» «انه لقول رسول كريم» (تكوير 19) اين (قرآن) كلام فرستاده بزرگواري (جبرئيل امين) است. 4 «فاذا قرأت القرآن...» (نحل 98) «ذالك نتلوه عليك من الايت والذكر الحكيم» (آل عمران 58) اينها را كه برتو خوانديم، از نشانه ها (ي حقانيت تو) و يادآوري حكيمانه است.» «ورتل القرءان ترتيلا» (مزمل 4) و قرآن را با دقت و تامل بخوان.»
قرائت از نظر لغت، بازگوكردن عبارت و الفاظي است كه ديگري تنظيم كرده باشد، و اگر الفاظ و عبارات از خود او باشد، واژه قرائت به كار نمي رود.
«تلاوت» نيز چنين است؛ از اين رو، فقيهان گفته اند قرائت حكايت لفظ است درمقابل تكلم كه حكايت معناست؛ درست مانند شعر كه اگر في البداهه بسرايد، به آن انشا گويند و اگر شعري كه پيشتر گفته و از ديگري باشد، بخواند. انشاد مي نامند.
د- برخي آيات نيز بر وحياني بودن الفاظ قرآن دلالت دارند؛ براي مثال، آيات 16و 18 سوره قيامت گوياي اين مطلب است: «لاتحريك به لسانك لتعجل به ¤ ان علينا جمعه و قرءانه ¤فاذا قرانه فاتبع قرءانه؛ زبان خود را (هنگام نزول قرآن) بدان حركت مده كه به خواندن آن شتاب كني؛ به يقين جمع كردن و خواندن آن برعهده ماست، پس چون آن را خوانديم، از قرائت آن پيروي كن.»
تعبير «قرانه» و «فاذا قراناه فاتبع قرءانه» جز با تصور وحياني بودن الفاظ آيات قابل توجيه نيست؛ زيرا گر بر فرض معناي آيات بر پيامبر (ص) نازل شده باشد، چگونه خواندن آن برعهده خدا خواهدبود؟ گذشته از اين، قراين ديگري نيز بر اين مطلب دلالت دارد. نخست اين كه چگونه پيامبر (ص) قبل از اين كه معناي آيات بر او القا و سوره تمام شود، تبديل كردن آنها را به الفاظ آغاز مي كند! به ديگر سخن توانايي پيامبر (ص) دراين حد نيست كه بتواند طراحي چگونگي الفاظ آيات را قبل از تمام شدن وحي، آغاز كند. مگر آن كه معجزه اي در كار باشد؛ يعني خداي متعال زبان او را به الفاظ قرآن باز كند كه اين فرض نيز با «لاتحرك به لسانك» قابل جمع نيست. افزون بر همه اين ها شأن نزول نقل شده براي آيه نيز از لفظاني بودن وحي حكايت دارد (ر.ك. مجمع البيان و الدر المنثور و... ذيل آيه).

صيانت پيامبر (ص) در دريافت وحي

قرآن كريم به دلايل متعدد عقلي و نقلي درهمه مراحل انتقال، دريافت و تبليغ از هرگونه تحريف و تغيير مصون بوده است. دلايل ياد شده به اختصار به شرح ذيل است:
الف- حضوري بودن تلقي وحي: يكي از دلايل استوار بر صيانت وحي در تلقي و دريافت پيامبر (ص) حضوري بودن اين القاست و يكي از ويژگي-هاي دريافت حضوري، راه نداشتن هرگونه احتمال خطا و اشتباه درآن است، زيرا خطا در دو مورد ممكن است رخ دهد: انديشه و محسوسات وحال آن كه درك حضوري ساحتي جدا دارد.
توضيح اين كه: در علم حضوري، بين علم، عالم و معلوم تعدد و تغيري وجود ندارد و به ديگر سخن، معلوم ]درك شونده[ با وجود عيني خود و بدون هيچ واسطه-اي نزد عالم (درك كننده) موجود و حاضر است؛ مانند احساس درد، تشنگي، خستگي و مانند اين ها؛ بنابر اين، نمي توان از تطابق علم با معلوم پرسيد؛ زيرا علم در علم حضوري عين معلوم است. (6)
القاي وحي، درگونه القاي با واسطه (جبرئيل يا غير او كه البته درمورد قرآن واسطه تنها جبرئيل است) نيز حضوري است؛ چنان كه خداي متعال مي فرمايد:«قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله علي قلبك باذن الله...(بقره 97)
دراين جا لازم است به نكته اي مهم كه بستر اصلي آن زبان شناسي است، اشاره شود و آن تفاوت لفظ، قرائت ونوشتار است.برخي «زبان» را با «نمودهاي صوتي» آن اشتباه مي گيرند. زبان يكي از توانايي هاي ذهن انسان است كه نمودهايي متعدد دارد و يكي از نمودها و نشانه هاي مستقيم آن سخن گفتن و قرائت است، و درپي آن و به طور غيرمستقيم «نوشتار» را نيز مي توان از نشانه هاي آن بشمار آورد؛ براي مثال؛ما وقتي مسمايي را به كمك لفظ در ذهن خود حاضر مي كنيم، آن را به ياري دستگاه صوتي تلفظ مي نماييم؛ يعني به دنياي نمود آوايي زبان منتقل مي شويم و سپس براساس آواها و گفتارهايمان، مفهوم مورد نظر خود را با كمك خط به نوشتار تبديل مي كنيم.
فردينان دوسوسور مي گويد:« وقتي دو نفر با يكديگر به گفتگو مي نشينند، نخست درمغز يكي از آن دو «حقايق ذهني» و«مفاهيم» (Concept) حاضر مي شوند. اين مفاهيم با صورت هاي صوتي (Form) كه نماينده اصوات زباني هستند و براي آن مفاهيم به كار مي روند، ارتباط دارند. هر مفهومي در مغز تصور صوتي مربوطه را برمي انگيزد. اين پديده كه كاملا جنبه رواني دارد، خود يك فرآيند يا جريان فيزيولوژيكي را نيز به دنبال دارد. مغز تكانه مرتبط به آن تصور صوتي را به اندام هاي ايجاد كننده اصوات مي فرستد و به دنبال آن، امواج صوتي از دهان گوينده به گوش شنونده مي رسد.» (مقدمات زبان شناسي، دكتر مهري باقري، ص 34، نشر قطره،چ چهارم، 1380ش.)
حال درحوزه قرآن، الفاظ آن از جانب پروردگار به زبان عربي مبين نازل شده و پيامبر (ص) كه خود افصح عرب است، آن الفاظ را كه به قلب او القا شده به شكل آوايي در آورده است؛ يعني الفاظ آيات را قرائت كرده است و سپس كاتبان وحي براساس قرائت پيامبر (ص) آن ها را به كمك خط به شكل مكتوب در آورده اند.
يادآور مي شويم كه الفاظ قرآن ممكن است به هر دو شكل فرود آمده باشد؛ يعني هم به طور مستقيم و هم به واسطه فرشته (چنان كه نظريه دو نزولي بودن قرآن بر اين گفته منطبق و يا به آن بسيار نزديك است.)
ب-قاعده لطف: قاعده لطف نيز راهي عقلي در اثبات نفوذ ناپذيري وحي از القائات شياطين و حفظ پيامبر (ص) از خطا در دريافت و تبليغ وحي است. قاعده لطف را مي توان اين گونه باز گفت كه پيامبران،رسولان پروردگارند و پروردگار متعال براي امر مهم نبوت و تبليغ، كساني را برمي گزيند كه در خلق و خلق كامل و مردم از معاشرت با آنها خشنود باشند و به سخنان آنها اطمينان كنند.پيامبر گرامي اسلام (ص) نمود كاملي از چنين شخصيتي بوده و به استناد تاريخ، پيش ازرسالت به «محمد امين» شهرت داشته است و اين خود اطمينان مردم را در اعتماد به سخنان او جلب مي كرد؛ بنابراين، هر گونه خطا از سوي پيامبر (ص) و خدشه در عصمت او در مقام دريافت، حفظ و تبليغ وحي، نقض غرض و خلاف حكمت الهي مي باشد.
ج- ضمانت الهي: يكي از مهم ترين دلايل عصمت پيامبر گرامي اسلام (ص) ضمانت الهي درحفظ وحي (در همه مراحل دريافت، حفظ و تبليغ) و عصمت پيامبر (ص) است.
آيات ذيل از جمله آياتي است كه بدون نياز به هيچ شرحي بيان گر اين موضوع است:
1-«انا نحن نزلنا الذكروانا له لحافظون»؛ (حجر9) بي تر ديد ما اين قرآن را به تدريج نازل كرده ايم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود.»
2-«و ما ينطق عن الهوي»¤ ان هو الا وحي يوحي؛
(نجم 4و 3) و از سرهوس سخن نمي گويد؛ آنچه مي گويد؛ چيزي جز وحي كه بر او نازل شده، نيست.»
3-«لاتحرك به لسانك لتعجل به¤ ان علينا جمعه و قرء انه... (قيامت 19-16)
زبانت را به خاطر عجله براي خواندن آن ]قرآن[ حركت مده ]براساس تفسيري از آيه[؛ چرا كه جمع كردن و خواندن آن برعهده ماست؛ پس هرگاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروي كن؛ سپس بيان ]و توضيح[ آن ]نيز[ برعهده ماست.»
4. «ولو تقول علينا بعض الاقاويل¤ لاخذنا منه باليمين¤ ثم لقطعنا منه الوتين؛ (حاقه 46-44) اگر او سخني دروغ بر ما مي بست] كه البته چنين اتفاقي هرگز رخ نمي دهد (با توجه به معناي «لو»)[ ما او را به قدرت مي گرفتيم؛ سپس رگ قلبش را قطع مي كرديم.»
5. «عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا¤ الا من ارتضي من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا¤ ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم و احصي كل شيء عددا؛ (جن 28-26) داناي غيب او است و كسي را بر غيب خود آگاه نمي كند مگر رسولاني كه آنان را برگزيده است، و نگهباناني از پيش رو و پشت سر براي آن ها برخواهد گماشت تا معلوم بدارد كه پيام هاي پروردگار خود را رسانيده اند و ] خدا[ بدانچه نزد آن هاست، احاطه دارد و همه چيز را احصا ]و عدد آن ها را شمارش[ كرده است.»
6. «ان عبادي ليس لك عليهم سلطان و كفي بربك وكيلا؛(اسراء 65) ]خطاب به ابليس: اما بدان[ تو هرگز سلطه اي بر بندگان من نخواهي يافت]وآنان هيچگاه در دام تو گرفتار نمي شوند[؛ همين قدر كافي است كه پروردگارت حافظ آنها باشد.» 8
د- اجماع و اتفاق مسلمانان: همه مسلمانان از صدر اسلام تاكنون بر سر اين مسئله (نفوذ ناپذيري وحي) اتفاق نظر دارند، مگر شمار اندكي از معاندان غرض ورز و گروهي غير مسلمان كه با تفكر مسلمانان ناآشنايند.
هـ- برخي ارائه معجزه از سوي پيامبران را دليلي بر عصمت آن ها مي دانند؛ زيرا معجزه راهي براي تاييد پيامبر از سوي خداست و در صورتي كه پيامبر در دريافت و تبليغ دچار سهو و خطاي عمدي و غير عمدي شود، اين در واقع فرو انداختن مخاطبان به خطا و نقض غرض و با حكمت الهي ناسازگار است؛ اما روشن است كه اين استدلال چندان جداي از قاعده لطف پيش گفته نيست، هر چند راه رسيدن به نتيجه متفاوت باشد. 9
مركز فرهنگ و معارف قرآن

پي نوشت ها :

1- معناي متن، نصر حامد ابوزيد، ترجمه مرتضي كريمي نيا، ص 92-.100
2- روشن است كه اين استدلال براساس قول راجح كساني است كه به اعجاز بياني قرآن قائل اند؛ زيرا اگر الفاظ قرآن ساخته و پرداخته خود پيامبر (ص) مي بود، به طور طبيعي نمي بايست از شگفتي و برجستگي خاصي برخوردار باشد. قضاوت كارشناسان جاهلي نيز اين مطلب را تاييد مي كند؛ زيرا ديدگاه آنان درباره سخنان شخص پيامبر (ص) و حتي احاديث قدسي نسبت به آيات قرآن بسيار متفاوت و نشان دهنده درك عميق آنان از شگفتي هاي اعجازگونه قرآن است كه در سخنان آنان انعكاس دارد.
3- الالهيات علي هدي الكتاب والسنه و العقل ، ج 2، ص 248-.249
4- الميزان في تفسير القرآن، ج 20، ص .219
5- علوم قرآني، محمد هادي معرفت، ص .58
6- آموزش فلسفه، محمد تقي مصباح يزدي، ج 1، ص 172-.175
7- كشف المراد في شرح تجريدالاعتقاد، علامه حلي ، ص 349-.350
8- آيات 42 سوره فصلت و 6 سوره اعلي و ...
9- الميزان في تفسير القرآن، سيد محمد حسين طباطبايي، ج 2، ص .136

 
جمعه 21 مهر 1391  5:55 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جرعه ‏هايي از كوثر نور

جرعه ‏هايي از كوثر نور

حسين مقيسه
جنّت عظيم

اگر بپذيريم كه انسان موجود متعهدي است و همين تعهد وي امتياز او بر ساير موجودات عالم است و جايگاهي منحصر‌به فرد دارد، اين سؤال اساسي و ريشه‌اي، مطرح مي شود كه انسان چه تعهدي دارد؟ در چه زماني و به چه كسي و چه عهد و پيماني سپرده؟
اگر اين سؤال از دين پرسيده شود و يا از مكاتبي كه براي انسان نوعي هويت انساني مشترك قائلند ـ نه از مكاتب نيهيليسم كه انسان را در وادي شكّّاكيّت مطلق و بي‌هويتي سرد و جانكاه رها مي كنند ـ پاسخي روشن و قاطع بدان خواهد داد، به ويژه اسلام كه آيات متعددي از قرآن و روايات صحيحي از سنّت، با اهتمام و حساسيتي كم نظير، پاسخ اين سؤال را مطرح كرده و به تبيين و توضيح آن پرداخته است.

عالم ذَر

از ميان آيات قرآن آيه‌ي30 سوره‌ي روم كه بحث «فطري» بودن دين را و آيه‌ي 172 سوره‌ي اعراف كه بحث عالم« ذر» را طرح و تأكيد كرده‌اند، روشن‌تر از ساير آيات در‌اين زمينه است. به ويژه آيه‌ي:
وإذ أخذ ربّّّك من‌بني آدم من ظهورهم ذريتهم وأشهدهم علي أنفسهم ألست بربّكم قالوا بلي، شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين. (اعراف، 7‌/‌172)
مفادآيه‌ي شريفه اين است:‌خداوند تمام بني آدم و نوع بشر را درعالمي و شرايط خاصي، اشهاد نموده و آن‌ها را گواه قاطع و يقيني بر ربوبيّت ذات اقدسش گرفته و همگي از روي يقين، گواهي به ربوبيّت خداوند داده‌اند.
با توجّه به معاني و برداشت‌هاي متفاوت و متعددي كه از اين آيه‌ي شريفه، وجود دارد، به نظر‌ مي‌رسد روشن‌ترين و بي‌اشكال‌ترين معنا،سخن علاّمه‌ي طباطبايي‌(ره) است،كه در تفسير ارزشمند «الميزان» بدين گونه بيان داشته‌اند:
به مفادآيه‌ي21 سوره‌ي حجر كه خداوند فرموده هيچ چيز نيست مگر آن كه خزينه ومنبع اصلي آن نزد ماست و نازل نمي‌كنيم و به جريان دنيوي و طبيعي نمي‌اندازيم مگر به اندازه‌ي‌لازم و معين، وجود وسيع و غير‌مقدّر هر چيز در خزاين الهي وجود دارد و اندازه‌ها، محدوديت‌ها و شكل و قالب‌ها در هنگام نزول و جريان آن در دنياست.
عالم انساني هم با تمام وسعت و شمولش، وجود سابق و پيشيني نزد خداوند و در خزاين الهي داشته و سپس تنزّل به اين مرحله از وجود طبيعي كرده است.
سپس در توضيح بيشتر و بهتر اين مطلب فرموده‌اند:‌
وجود هرچيز داراي دو بُعد است: بعد دنيوي كه حكم و خصوصيتش، خروج تدريجي و گام به گام از قوه به فعل و از عدم به وجود است. و بُعد الهي و خدايي كه گرچه اصل وجود آن هم تدريجي است ولي همه موجودات در همان ابتداي وجودشان، همه فعليّت‌ها و عينيّت‌هاي پاياني و نهايي را دارند.
مقتضاي آيات اين است كه عالم انساني هم، نزد خدا، داراي يك وجود جمعي و مجموعي باشد و اين همان بعد الهي نوع بشر و عالم انساني است و در اين عالم جمعي، افراد بشر، هيچ‌گونه بيگانگي و ناشناسي و احساس غيبت و عدم حضور نسبت به يكديگر و نسبت به پروردگار خود ندارند. به اين وضوح و روشني كه هيچ فعلي از فاعل خود و هيچ صنعي از صانع خويش، غايب و پنهان وبيگانه و ناشناخته نيست.
نتيجه اين كه عالم طبيعت مسبوق به عالم انساني ديگري است كه عيناً همين عالم طبيعت است.منتهي با اين تفاوت:
‌آحاد و افراد انساني در آن عالم، محجوب از پروردگار خود نيستند و وحدانيّت ربوبي خداوند را با علم حضوري ـ و نه از طريق استدلال و برهان ـ مشاهده مي كنند.منقطع و جدا و بريده و گمشده از خداوند نيستند و معترف و مقرّ به‌ذات ربوبي‌اند و به هر حقي كه از ناحيه‌ي او باشد.
و آخرين توضيح ايشان اين‌است كه:
‌اين آيات اشاره دارند به عالم انساني قبل از اين دنيا كه خداوند نوع بشر را به صورت كاملاً مجزا و فرد فرد، اشهاد نموده و به گواهي بر ربوبيّت و خداوندي خود گرفته و همگي گواهي يقيني و قطعي داده‌اند.1
مطلب طـاعت و پيمان و صـلاح از من مست
كـه بـه پيـمـانه كـشي شهـره شـدم روز الست
من همان دم كه وضو ساختم از چشمه‌ي عشق
چـار تكبير زدم يكسـر‌ه بـر هـر چه كـه هست2
آنچه از نوشته‌هاي ايشان استفاده مي‌شود اين است:‌عالم طبيعت مسبوق به يك عالم جمعي انساني است كه هر‌چند كم و كيف آن را نمي‌توانيم تصوير نماييم ولي اين آيات شريفه كه متن وحي الهي است، بيانگر‌آن است؛و البته مباني عقلي و فلسفي هم‌مساعد‌‌و مؤيّد است و هيچ نكته‌ي خلاف بداهت و ضرورتي در آن نيست و روايات فراواني كه در اين زمينه وارد شده و برخي از آن‌ها صحيحه و بعضي موثوق الصدورند، بر اين معنا قابل انطباق است و عالم «ذر» يعني اين.
«ذر» گرچه به معناي مورچه و يا شئ بسيار ريز وكوچك است. ولي اين كاربرد و تمثيل و تشبيه در روايات، براي بيان كثرت و فراواني نوع بشر و بني آدم است، و ناظر به كوچكي و خردي جسمي آنان نيست و به خاطر كثرت اين تعبير در روايات، در جامعه اسلامي، عالم ذر، اصطلاح شده است.3
در ادامه‌ي بحث و به دنبال نقل روايتي در اين باب مي نويسد:‌ ظهور دلالي روايت مقتضي است‌كه اين مواجه و مكالمه و اشهاد حقيقتاً بوده و واقعاً تحقق و عينيت خارجي يافته و نمي توان آن را به مجرد زبان حال و زبان بي زباني، فروكاست و پايين آورد.

عهد الست

آيه‌ي ديگري كه در وضوح تقريباً هم‌سنگ آيه‌ي قبلي است، آيه‌ي ألم أعهد إليكم يا بني آدم أن لا تعبدوا الشّيطان إنّه لكم عدوّ مبين وأن اعبدوني هذا صراط مستقيم(يس، 6/36) است.
اي بني آدم آيا از شما عهد‌و پيمان عدم پرستش و اطاعت شيطان را نگرفتيم؟ بدين جهت كه شيطان دشمن آشكار و بي‌نقاب شماست و اين كه تنها مرا پرستش و عبادت نماييد كه صراط مستقيم، همين است و بس.
اوّلين سؤالي كه به ذهن مي رسد اين است:‌عهد و پيمان عدم پرستش شيطان و عبادت انحصاري خداوند، كي‌و‌كجا و چگونه از بني آدم گرفته شده است؟
علاّمه‌ي‌طباطبايي (ره) در اين‌جا هم توضيحات روشنگري آورده است:
عهدو توصيه‌ي مبني بر عدم اطاعت شيطان همان توصيه‌هايي است كه با بيان انبيا و رسولان خود به انسان‌ها ابلاغ نموده؛ از قبيل اين آيه:يا بني آدم لايفتننّكم الشّيطان كما أخرج أبويكم مِن الجنة (اعراف،7/27)
اي بني آدم مفتون شيطان نگرديد آن چنان كه پدر و مادر شما آدم و حوا را مفتون كرد و فريفت و از بهشت بيرون راند. و آيه‌ي:
ولايصدّنكم الشّيطان انّه لكم عدو مبين(زخرف،43/62) شيطان شما را از مسير حق باز‌‌ندارد كه دشمن آشكار و بي‌نقاب شماست.
و گفته شده مراد از اين عهد، عهد خداوندي است از انسان‌ها در عالم ذر آنجا كه فرمود:آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا و آن چنان كه گفته شده، عهد عالم ذر، عيناً همين عهدي است كه در دنيا و از طريق انبيا، متوجه انسان است، يك حقيقت است و داراي هويتي واحد منتهي با اين تفاوت كه يكي بعد دنيوي و طبيعي آن عهد است و ديگري بعد الهي و وجه ربوبي آن.4
عهد الست من همه با مهر شاه بود وزشـاهراه عُمر بدين عهد ‌‌بگـذرم5
در آيه‌ي فطرت هم فاقم وجهك للّدين حنيفا فطرت اللّّه الّتي فطر النّاس عليها…‌‌(روم،30/30) سخن از هماهنگي تكوين و تشريع الهي است و اين كه مقررات دين خدا با دريافت‌هاي دروني و فطري مشترك بين تمامي عقلا، منطبق است.
از اين آيات و آيات بسيار ديگر و تعابيري از قبيل، نقض عهدالهي ميثاق و پيمان خداوندي، وفاي به عهد خدايي، نكث و شكستن عهد و قسم كه در قرآن، آيات فراواني را به خود اختصاص داده، نتيجه مي‌گيريم،كه عهد و پيمان و ميثاقي از انسان گرفته شده و انسان تعهدي سپرده و خود را ملتزم به راه و روشي كرده است.حال اين تعهد يا در عالمي قبل از اين عالم است يا در عمق دريافت‌ها و ادراك‌ها و گرايش هاي انساني است و يا هر دوي آنها.
در هر صورت حاصل نهايي، تعهد و پيمان داشتن انسان است كه تخلّف از آن، پيمان شكني است و پيمان شكني در هر منطقي محكوم و مذموم است و به قول خواجه شيراز:
پير پيمانه كش ما كـه روانش خـوش باد گفت پرهيز كن از صحبت پيمان‌شكنان

حِنْث عظيم

حال با اين ذهنيّت، قرآن شريف در سوره ي واقعه و در تقسيم بندي انسان‌ها به سه گروه :1‌. پيشگامان و مقرّبان و خاصان؛ 2. اصحاب يمين و خجستگان و سعادتمندان؛3.شومان و اصحاب شمال و شقاوتمندان؛ و نيز هنگام برشمردن، ويژگي‌ها و خصوصيات گروه سوم و اهل شقاوت و عذاب، بر رفاه و آسايش طلبي، اصرار بر پيمان شكني بزرگ و انكار قولي و عملي معاد و قيامت، انگشت تاكيد گذاشته:… وكانوا يصرُّون علي الحنث العظيم. ( واقعه،56/46)
حنث يعني نقض عهدي كه با قسم تأكيد شده باشد يا گناه بزرگي يا چنان كه گفته شده، شرك.6
همانندي اين تعبير با تعبيري كه در سوره‌ي لقمان آيه‌ي13آمده: يا بنّي‌لاتشرك باللّه انّ الشرك لظلم عظيم، روشنگر معناي حنث عظيم هم مي تواند باشد. اصرار بر شرك، شرك نظري و عملي، شكستن آن پيمان ازلي و فطري است.
بزرگ ترين پيمان انسان در تمام زندگي اش، توحيد است. رفيع ترين نقطه در معارف اسلامي، توحيد است و هيچ هدفي متعالي‌تر، محبوب تر و خواستني تر از آن نزد خداوند، نيست و زشت تر، منفورتر و مبغوض تر از شرك و كفر هم در قاموس دين و فرهنگ اسلام و نزد خداوند چيزي نيست، به تعبير منقول از امام كاظم (ع) در دعاي معروف سريع الاجابة:
اللّهم إنّي أطعتك في أحبّ الأشياء إليك وهو التوحيد ولم أعصك في أبغض الأشياء إليك وهو الكفر فاغفرلي مابينهما…7
خداوندا در توحيد كه محبوب ترين است نزد تو، مطيع بوده ام و در كفر و شرك كه مبغوض‌ترين است نزد تو، مخالفت و عصيانت نكرده ام، لغزش‌ها و تخلّف هاي بين آن دو و در محدوده توحيد را از من درگذر.
و شايد اشتمالش براين عالي ترين جلوه معرفت ديني، سبب نام گذاري و خصوصيت و ويژگي اين دعا باشد.
آيات48و116سوره‌ي نساءهم تاكيد قاطعي دارد برحساسيّت بي‌نظير قرآن نسبت به شرك:
انّ اللّه لايغفر ان يشرك به ويغفر مادون ذلك لمن يشاء.(نساء،4/48)
خداوند شرك را نمي بخشد و از آن در‌نمي‌گذرد ولي جز آن هر چه باشد، اگر محل و مورد قابل و لايق باشد، مشمول مغفرت او خواهد شد.
و سخن نهايي آن كه، بزرگ ترين پيمان شكني شرك به خداست. هنر انسان بر سر پيمان ماندن است.
در ازل بسـت دلـم بـا سر زلفـت پيـوند تـا ابـد سـر‌نكشد وزسـر پيمـان نـرود
گر‌رود از پي‌خوبان دل من معذور‌است درد دارد چـه كـند كـزپـي درمـان نـرود
درد اصلي و فراگير بشر در تمامي اعصار و قرون، به ويژه در اين عصر و زمانه و بين تمامي طبقات و گروه هاي اجتماعي از عالي و داني، شرك است.
نقش اصلي انبيا هم دعوت به توحيد و يگانگي خداوند بوده و به تعبيرِ قرآن، ياد آوري و تذكر و توجه انسان است به همان مقتضاي فهم و درك دروني وذاتي فطري خودش:
فذّكر انّما انت مذكّر لست عليهم بمصيطر.(غاشيه،88/21ـ22)
يادآوري كن كه نقش تو همين است، معمولاً و نوعاً، متذكر مي شوند و تو صيطره و تسلّطي بر آنان نداري.
يعني نمي تواني و نبايد آنان را اجبار بر ايمان نمايي.تو تنها آنان را به ياد عهد و پيمان ازلي‌شان بيانداز، بقيه راه را خود خواهند آمد.
مقام عيش ميّسر نمي شود بـي رنج بلي بحكم بلي بسته اند عهدالست

پاورقيها:

1. علاّمه‌ي طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن،8/32.
2. ديوان حافظ.
3. الميزان في تفسير القرآن،8/324.
4. همان، 17/ 102.
5. ديوان حافظ.
6. طبرسي، مجمع البيان، 9ـ10/ 330.
7. مفاتيح الجنان، به نقل از بلدالامين كفعمي.

 

جمعه 21 مهر 1391  5:55 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : غيبت و شهادت از نظر علّامه طباطبايي

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : انسان در عالم ذر: آراء و اقوال دانشمندان قرن 15

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : روز الست

 

دریافت فایل pdf

جمعه 21 مهر 1391  5:55 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : تمایز عالم ملک و ملکوت از نگاه قرآن و روایات

دریافت فایل pdf

 

 

 

  عنوان مقاله : مطالعه معناشناختی دنیا در قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : مطالعه معناشناختی دنیا در قرآن کریم

 

دریافت فایل pdf

جمعه 21 مهر 1391  5:56 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : الحیاة الدنیا کما ینظر الیها القرآن

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : دنياگرايي و پيامدهاي آن از ديدگاه قرآن

 

دریافت فایل pdf

جمعه 21 مهر 1391  5:57 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : دنیا در نهج البلاغه و مقایسه آن با مضامین قرآنی

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : بازکاوی گزاره قرآنی «رجم شیاطین با شهاب ها»

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

جمعه 21 مهر 1391  5:57 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

دنياي ناپسند، دنياي مطلوب

دنياي ناپسند، دنياي مطلوب

آيت الله محمد تقي مصباح يزدي

امام علي(ع) در حديثي فرموده اند:
«قد خلع سرابيل الشهوات و تخلي من الهموم الا هما واحدا انفردبه»؛ پيراهن شهوت را از تن بيرون كرده و به جز يك غم كه تنها غم اوست، از هر اندوهي خويشتن را تهي ساخته است. (نهج البلاغه خ 87)

مفهوم و كاربردهاي شهوت

امام علي عليه السلام دراين عبارت نوراني، شهوت را به پيراهن تشبيه كرده اند و پرداختن به شهوات را بسان پوشيدن آن دانسته اند؛ و سپس در وصف دوستان برگزيده خداوند فرموده اند: «پيراهن شهوت را از تن به در آورده اند.» اما آيا چنان كه پيروان برخي اديان تحريف شده پيشين و پاره اي از فرقه هاي اسلامي معتقدند، لذت ها و شهوات دنيا به كلي پليد و منفورند؟ و كسي كه مي خواهد در راه خدا گام بردارد بايد همه آنها را كنار نهد؟ يا آنكه حضرت از پوشيدن لباس شهوت منظور ديگري دارند؟ نظير اين پرسش را در آغاز خطبه، درباره استوار شدن لباس ترس و اندوه بر قامت دوستان خدا، مطرح كرديم. اكنون نيز با بررسي معناي لغوي و اصطلاحي شهوت و كاربردهاي آن، منظور حضرت و پاسخ پرسش فوق روشن خواهد گشت.
«شهوت» در لغت هم در مقام اسم و به معناي «درخواست نفس آنچه را موافق ميل است» آمده، كه جمع آن «شهوات» است، و هم در مقام مصدر و به معناي تمايل و ميل داشتن1. «اشتهاء» نيز كه مصدر باب افتعال است و از شهوت اشتقاق يافته، به معناي تمايل، ميل داشتن است.

الف- كاربرد تكويني شهوت

اصل تمايل و ميل، كه در معناي لغوي شهوت نهفته است، امري طبيعي و تكويني است كه خداوند در نهاد انسان قرار داده است. براين اساس، وقتي نياز گرسنگي در ما پديد مي آيد، ميل و اشتها به غذا رخ مي نماياند. با اين وصف تمايل و ميل داشتن، خود به خود، در قلمرو اخلاق قرار نمي گيرد و به «خوب» يا «بد» اخلاقي متصف نمي شود و ارزش يا ضدارزش به شمار نمي آيد. همان گونه كه ميل و تمايل داشتن در دنيا، امري تكويني براي انسان به شمار مي آيد. در بهشت نيز ميل به لذت ها و نعمت هاي بهشتي مطرح است. خداوند دراين باره مي فرمايد: «وفيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين و انتم فيها خالدون» (زخرف 71) و در آنجا آنچه دل ها آن را بخواهند و ديدگان را خوش آيد هست و شما در آن جاودانيد.
آيه اي ديگر درباره بخشي از نعمت هاي بهشت و تمايل بهشتيان بدان ها و لذت جويي ايشان از آن نعمت ها مي فرمايد: «مثل الجنه التي وعد المتقون فيها انهار من ماء غيرآسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذه للشاربين و انهار من عسل مصفي...»؛ وصف آن بهشتي كه پرهيزگاران را وعده داده اند اين است كه در آن رودهايي است از آبي دگرگون نشدني (نگندد و بوي و مزه آن برنگردد) و رودهايي از شيري كه مزه اش برنگردد و رودهايي از باده اي كه لذت بخش آشامندگان است و رودهايي از عسل ناب. (محمد 51)

ب- كاربرد تشريعي شهوت و مصاديق نكوهيده آن در قرآن

عرف، اغلب شهوت را درباره غرايز و اميال جسماني، نظير غريزه جنسي و ميل به غذا به كار مي برد، و از اين واژه براي تعبير از اميال معنوي، نظير ميل به مناجات با خدا، استفاده نمي كند و مثلا نمي گويد «شهوت مناجات». در اين كاربرد شهوت و ميل در قلمرو اخلاق قرار مي گيرد و برحسب متعلق و انگيزه و محرك آن، مي تواند ارزش يا ضدارزش به شمار آيد. در پنج آيه قرآن، واژه «شهوت» و جمع آن «شهوات» در موارد نكوهيده به كار رفته است.
1- «انكم لتاتون الرجال شهوه من دون النساء»؛ هر آينه شما از روي شهوت به جاي زنان با مردان درمي آميزيد. (اعراف 18)
2- همين عبارت تنها با اضافه همزه استفهام در آغاز آن و در قالب جمله اي استفهامي در آيه 55 سوره نمل تكرار شده است.
3- «زين للناس حب الشهوات من النساء والبنين و القناطير المقنطره من الذهب والفضه و الخيل المسومه والانعام و الحرث ذلك متاع الحياه الدنيا والله عنده حسن المآب»؛ دوستي خواستني هاي ] گوناگون[ از: زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسب هاي نشاندار و دام ها و كشتزار]ها[ براي مردم آراسته شده است، ]ليكن[ اينها برخورداري زندگي اين جهاني است، و سرانجام نيك نزد خداست. (آل عمران 41)
دراين آيه، دلبستگي به لذت ها و خواسته هاي دنيوي و آراستن خود بدان ها نكوهش شده است؛ زيرا دلبستگي به دنيا و لذت هاي آن موجب مي شود كه انسان تمام همت و تلاش خود را صرف متاع ناچيز دنيا سازد و به جاي پرداختن به آخرت، كه مقصد اصلي است، متاع دنيا را كه تنها وسيله اي براي رسيدن به رضوان و قرب الهي است، مقصد و تأمين كننده نيازهاي برين و كمال خويش بپندارد و در نتيجه، از رسيدن به مقصد اصلي و سعادت ابدي خويش باز ماند. پس آنچه خداوند نكوهيده است، دلبستگي و اصالت دادن به لذت ها و خواستني هاي دنيا و غفلت از مقصد ابدي و نهايي است؛ وگرنه گرايش و ميل به لذت هاي دنيا، كششي طبيعي و غريزي است كه از بستر آن انسان به تأمين نيازهاي ضروري خود مي پردازد.
وقتي انسان گرسنه شود به صورت طبيعي و غريزي، ميل به غذا براي رفع گرسنگي در او پديد مي آيد. همچنين وقتي نياز جنسي يا ساير نيازها در انسان برانگيخته مي شود، غريزه خاصي وي را به سوي آن نيازها مي كشاند. به ديگر سخن، تمايل به لذت هاي دنيوي، خود نه تنها نكوهيده نيست، بلكه چون زمينه تأمين نيازهاي ضروري دنيوي را فراهم مي آورد و موجب فراهم آمدن امكان تداوم حيات، سلامتي، آمادگي براي انجام تكاليف الهي و دست يابي به مقصد اصلي مي شود، پسنديده و ارزشمند است. آنچه مهم و مورد نظر خداوند است، ترجيح ندادن لذت هاي زوال پذير دنيا بر لذت هاي پايدار آخرت است. از اين رو، خداوند براي بيان تقدم و برتري نعمت ها و لذت هاي آخرت بر دنيا، در آيه بعد لذت هاي اخروي را وصف مي كند تا انسان هاي مؤمن، حسابگر و هوشمند به مقايسه آنها با لذت هاي فاني دنيا بپردازند و وقتي دريافتند كه نسبت دنيا و لذت هاي آن با آخرت و لذت هاي آن، نسبت محدود با نامحدود و متناهي با نامتناهي است، دل از دنيا و لذت هاي آن بركنند و تنها دلبسته خداوند و رضوان او شوند: «قل اونبئكم بخير من ذلكم للذين اتقوا عند ربهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و ازواج مطهره و رضوان من الله و الله بصير بالعباد». بگو: آيا شما را به بهتر از اينها خبر دهم؟ براي تقوا پيشگان نزد خداوند باغ هايي است كه از زير ]درختان[ آنها نهرها روان است. در آن جاودانه بمانند و همسراني پاكيزه و ]نيز[ خشنودي خدا ]را دارند[ و خداوند به ]امور[ بندگان ]خود[ بيناست. (اعراف 51)
بنابراين، روشن شد آنچه خداوند نكوهش كرده، صرف بهره برداري از شهوات نيست، بلكه دوستي شهوات و خواستني هاي دنيا و دلبستن به آنهاست. اين دلبستگي در نتيجه وسوسه هاي شيطاني پديد مي آيد. شيطان براي اينكه مردم را از خداوند و نعمت هاي پايدار آخرت غافل سازد، نعمت ها و لذت هاي حقير دنيا را در نظر آنان بزرگ جلوه مي دهد و مي آرايد. در نتيجه، انسان براي رسيدن به برخي لذت هاي دنيوي، وقت و سرمايه زيادي صرف مي كند. اما وقتي به آنها رسيد درمي يابد كه ارزش سرمايه اي را كه براي آن صرف كرده نداشته، و در دام فريب شيطان گرفتار آمده است. از سوي ديگر وسوسه هاي شيطاني قدرت محاسبه صحيح و تعقل را از انسان مي ستانند و موجب مي شوند انسان به ارزش و اهميت لذتي كه در پي آن است نينديشد، و در نتيجه سرمايه بسياري را براي رسيدن به لذتي اندك از دست بدهد و وقتي به آن لذت رسيد، درمي يابد كه فريب خورده است. اما شگفت آنكه پند نمي گيرد و باز در روز و فرصتي ديگر همان رفتار از او سر مي زند و هر بار داغ فريب شيطان و پشيماني بر پيشاني او مي نشيند.
4. خداوند پس از بيان ويژگي هاي متعالي انبيا و اولياي خويش مي فرمايد: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاه واتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا»؛ آن گاه از پي ايشان جانشينان بد و ناشايسته اي آمدند كه نماز را فرو گذاشتند (در آن سهل انگاري كردند) و از خواستني ها ]و خواهش هاي دل[ پيروي كردند، پس به زودي ]سزاي[ گمراهي خود را ببينند.(مريم 95)
براساس سخن خداوند، دو نسل از پي هم و با ويژگي هاي كاملا متفاوت در زمين زندگي كرده اند: نسل اول، انبيا و اولياي خاص الهي بودند كه به مناجات با خدا و عبادت او عشق مي ورزيدند و چنان جذبه انس با معبود و شنيدن كلام او آنان را به وجد مي آورد كه با شنيدن سخنان خداوند، اشك از چشمانشان جاري مي شد و به سجده مي افتادند. اما نسل دوم از معنويات و كمالات والاي انساني بي بهره، و به زشتي ها و پليدي ها آلوده بودند. خداوند از شمار ويژگي هاي ناپسند اين نسل، بر دو ويژگي تأكيد مي ورزد: يكي بي اعتنايي به نماز و مناجات با خداوند، و ديگري پيروي از خواهش هاي دل. بين اين دو حالت و دو ويژگي تلازم و ارتباطي تنگاتنگ وجود دارد. هر قدر توجه انسان به شهوات و خواهش هاي دل بيشتر شود، بي اعتنايي او به نماز و مناجات با خدا افزون مي گردد و از نشاط او براي عبادت كاسته مي شود. در مقابل، هر قدر از شهوات و خواهش هاي دل دور شود، آمادگي او براي درك مناجات با خدا و پرداختن به عبادت بيشتر مي گردد. فرجام آن دو ويژگي ناپسند، گمراهي و بي بهره گشتن از هدايت خداوند است. شخص گمراه و اسير وسوسه هاي شيطان، ديوانه وار به رفتاري دست مي زند كه با منطق عقل قابل توجيه نيست. وي سرمايه، عمر و بالاتر از همه آخرتش را در ازاي رسيدن به خواهش هاي پوچ و بي مقدار دل از كف مي دهد كه اگر به درستي در رفتار خويش انديشه كند، درمي يابد كه چه زيان بزرگ و جبران ناپذيري بر او وارد شده است. اين غفلت و بي توجهي به رفتار ناشايست و فرجام خسارت بار آن ناشي از آن است كه شخص گمراه، دل در گرو پيروي از شيطان نهاده است و شيطان بر انديشه و رفتار او تسلط يافته و فرصت انديشيدن را از او گرفته است. به تعبير ديگر، شخص گمراه چون مركبي است كه عقل، شعور و اختيار خويش را به سوار خود يعني شيطان سپرده است و از پي فرمان او به حركت درمي آيد و با خيالي موهوم مشغول كامجويي و لذت بردن از دنيا و جلوه هاي آن مي شود؛ اما ديري نمي پايد كه پرده ها كنار مي روند و حقايق آشكار مي شوند و او مي فهمد كه در ازاي محروم شدن از رضوان خدا و نعمت هاي ابدي، دستاوردي جز جلب رضايت شيطان و پشيماني ابدي نداشته است. خداوند درباره ويژگي و فرجام كساني كه عنان اختيار خويش را به شيطان مي سپارند مي فرمايد: «ان عبادي ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين و ان جهنم لموعدهم اجمعين». همانا تو را بر بندگان من تسلطي نيست، مگر گمراهان كه تو را پيروي كنند. همانا دوزخ وعده گاه همه آنهاست. (حجر 34-24)
5. «والله يريد أن يتوب عليكم ويريد الذين يتيعون الشهوات أن تميلوا ميلاً عظيما»؛ و خدا مي خواهد كه ]به مهر و بخشايش خويش[ بر شما بازگردد ]و شما را از كارهاي ناپسند توبه دهد[ و كساني كه از خواستني ها ]و آرزوهاي دل[ پيروي مي كنند مي خواهند كه به كجروي و لغزش بزرگ گرفتار شويد. (نساء 72)

ضرورت بازشناسي دنياي نكوهيده از دنياي مطلوب

بنابرآنچه گذشت، مراد حضرت از اينكه بندگان محبوب و شايسته خدا پيراهن شهوات را از تن درآورده اند، اين است كه دلبستگي و تعلق خاطر به لذت هاي دنيا به مثابه پيراهني است كه شيطان بر تن انسان مي پوشاند و مادام كه انسان تحت تأثير وسوسه هاي شيطاني است، اين پيراهن از تن او بيرون نمي آيد و توجه به دنيا و لذت هاي آن پيوسته فكر و ذهن وي را به خود مشغول مي دارد. پس آنچه نكوهيده است، دلبستگي به لذت هاي دنياست و اولياي خدا چون از حقيقت دنيا و لذت هاي آن آگاهند، بدان دل نمي سپارند. البته، اين نه بدان معناست كه لذت و بهره بردن از نعمت هاي دنيا بكلي مذموم و ممنوع است و انسان بايد از جامعه و لذت هاي دنيا دوري گزيند. متأسفانه برخي با سوءاستفاده يا سوءبرداشت از اين سخنان، موجب انحراف ديگران مي شوند.
بهره بردن از لذت ها و نعمت هاي دنيا نه فقط ممنوع و نكوهيده نيست، بلكه در مواردي واجب است. اساساً خداوند براساس حكمت خويش نعمت هاي دنيا را آفريده تا انسان براي تأمين نيازها و رسيدن به مقاصد خويش از آنها استفاده كند. همچنين خداوند در استفاده از آن نعمت ها لذت هاي فراواني قرار داده است؛ زيرا اگر انسان از آنها لذتي نمي برد، سراغشان مي رفت، و در نتيجه، زندگي فردي وا جتماعي اش مختل مي گشت. انسان بايد در اين دنيا زندگي كند و بايد به درستي ازابزارهايي كه تداوم حيات او را تسهيل مي كنند بهره برد: او بايد غذا بخورد؛ زيرا درغير اين صورت مريض مي شود و سلامتي خود را ازدست مي دهد. او بايد از غريزه جنسي استفاده كند؛ چه در غير اين صورت نسل او منقرض مي شود. خداوند انسان را آفريده كه در اين دنيا رشد و ترقي كند و از جمله توليدمثل داشته باشد تا نسل انسان ها افزايش و تداوم يابد. اما بايد توجه داشت كه انسان بايد از دنيا و نعمت هاي آن به منزله ابزار و وسيله براي رسيدن به مقاصد و اهداف متعالي خويش استفاده كند و آنها را اصيل نپندارد. آنچه نكوهيده است و مصداق دنياي نكوهيده و به اصطلاح قرآن «متاع الغرور» به شمار مي آيد، نگاه استقلالي به دنيا و لذت هاي آن و هدف دانستن آنها و دلبستگي و تعلق خاطر داشتن به آنهاست كه در برخي از آيات قرآن مذمت شده است. براي نمونه خداوند مي فرمايد: «اعلموا أنما الحياه الدنيا لعب ولهو وزينه و تفاخر بينكم و تكاثر في الاموال والاولاد كمثل غيث أعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يكون حطاما وفي الآخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان ما الحياه الدنيا الا متاع الغرور»؛ بدانيد كه زندگي دنيا بازي و سرگرمي و آرايش و فخر كردن با يكديگر و نازيدن ]يا افزون طلبي[ در مال ها و فرزندان است. همچون باراني كه گياه رويانيدنش كشاورزان را خوش آيد و به شگفت آورد، پس پژمرده شود و آن را زردبيني و آن گاه خشك و شكسته و خرد گردد و در آن جهان ]كافران را[ عذابي سخت و ]مؤمنان را[ آمرزشي از جانب خدا و خشنودي اوست؛ و زندگي اين جهان جز كالاي فريبنده نيست.(حديد02)
همچنين خداوند مي فرمايد: «وما هذه الحياه الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهي الحيوان لو كانوا يعلمون»؛ اين زندگي دنيا جز سرگرمي و بازيچه نيست و زندگي حقيقي همانا ]در[ سراي آخرت است. اي كاش مي دانستند. (عنكبوت 46)

بازتاب منفي دلبستگي به دنيا در روان و رفتار انسان

كسي كه به شهوات و لذت هاي دنيا دلبستگي ندارد و خود را اسير آنها قرار نداده است، درحدي كه عقل لازم مي داند و شرع براي او تجويز كرده است، از نعمت ها و لذت هاي دنيا بهره مي برد و خود را فارغ از غم و اهتمام به دنيا ساخته است. به جرئت مي توان گفت كه ريشه و خاستگاه همه ناراحتي ها، غصه ها و افسردگي ها در اغلب افراد، محروميت از لذت ها و نعمت هاي دنيوي است. تحقيقات روان شناسان و معاينات روان كاوان درباره اغلب مردم نشان مي دهد كه علاقه به خدا و آخرت در شمار عوامل ناراحتي ها و افسردگي ها نمي باشد، بلكه همه آن ناراحتي ها، غصه ها و افسردگي ها با امور دنيا ارتباط دارند. چه كساني كه از لذت ها و نعمت هاي دنيا بهره مندند و چه كساني كه از آنها بي بهره اند. توجه به دنيا و لذت هاي آن چنان بر دلشان سايه افكنده و فكرشان را به خود مشغول ساخته كه نمي توانند لحظه اي به خود آيند و خويشتن را از دام دنيا و ناراحتي هاي آن برهانند.
كساني كه از نعمت ها و لذت هاي دنيا برخوردار شده اند وگمان مي كنند چيزي به دست آورده اند، توجه ندارند كه در برابر آنچه به دست آورده اند آسايش و آرامش خويش را از دست داده و مشكلات و ناراحتي هاي فراواني را متحمل گشته اند، و چه بسا براي رسيدن به آنها دست به خيانت نيز زده باشند. حال اگر ناراحتي ها و سختي هايي را كه براي رسيدن به لذتي دنيوي كشيده اند، با لذتي كه دستاورد آنان است بسنجند، درمي يابند بهاي گزافي براي رسيدن به آن لذت پرداخته اند كه ارزش آن لذت در برابر آن همه سختي ناچيز است. پس برخورداري از لذت هاي بيشتر بر خوشي ها و آرامش انسان نمي افزايد، بلكه از آنها مي كاهد. اوضاع و شرايطي كه امروزه در كشورهاي پيشرفته حاكم است، اين ادعا را تأييد مي كند. امروزه در كشوري كه بيشترين امكانات زندگي فراهم است و مردم آن ازنعمت ها و لذت هايي برخوردارند كه ديگران به كلي از آنها بي خبرند، بيشترين داروهاي رواني توليد و مصرف مي شود و بيشتر داروهاي توليدي، داروهاي رواني است. همچنين از بيشترين روان پزشكان، روان كاوان و كلينيك هاي رواني برخوردارند و مجهزترين بيمارستان ها به بيماران رواني اختصاص دارد. حال اگر لذت هاي دنيا موجب راحتي وآسايش انسان است، چرا در كشوري كه چنين امكانات گسترده اي براي زندگي و لذت جويي دارد، آمار افسردگي ها و بيماري هاي رواني تا اين ميزان بالاست؟ اما در برابر، در گوشه و كنار كشور خودمان افرادي هستند كه از امكانات محدودي برخوردارند، ولي چون به دنيا تعلق خاطر ندارند، سرزنده و با نشاطند و از زندگي ساده خود لذت مي برند و محبت خداوند كانون دلشان را گرم و باطراوت نگاه داشته است و خداوند را به پاس نعمت هايي كه به آنها داده پي درپي شكر مي گويند.

اولياي خدا و توجه كامل به معبود

چنان كه گذشت، انسان نمي بايد فريفته دنيا شود و تمام هم و غم خويش را صرف رسيدن به لذت هاي آن كند. بي شك دلبستگي به دنيا و توجه افراطي به شهوات و لذت هاي آن انسان را حقير و خوار مي سازد، و بالاتر از آن، انسان را از خدا دور مي سازد؛ زيرا هر قدر لذت جويي و توجه به شهوات بيشتر شود، از ارتباط انسان با خدا و توجه و اهتمام او به آخرت كاسته مي شود براساس تجربه اي كه ما از زندگي خود داريم، هر قدر ميل به شهوات و لذت هاي حلال بيشتر شود، از حال و نشاط فرد براي نماز، انس با خدا و مناجات با او كاسته مي شود. از اين رو، حضرت علي(ع) فارغ بودن از غم دنيا و لذت هاي آن و اهتمام به ارتباط با خدا و آخرت را از زمره ويژگي هاي دوستان خدا مي دانند: «و تخلي من الهموم الا هما واحدا انفرد به»؛ و جز يك غم كه تنها غم اوست، از هر اندوهي خويشتن را تهي ساخته است.
براساس آموزه هاي قرآن، هدف و مقصد نهايي انسان الله است، كه انسان به سوي او در حركت است و سراسر زندگي اش، در حوزه رفتار اختياري و تشريعي، سير تكويني و سير تشريعي به سوي خداست و اگر كساني به اين حركت و مقصد خويش آگاهي داشته باشند، ممكن نيست اهتمام و دغدغه رسيدن به مقصد در آنان نباشد؛ زيرا بدون اهتمام و دغدغه رسيدن به مقصد و هدف، انسان از حركت باز مي ايستد. تنبلي و راحت طلبي و عدم تكاپو براي تأمين توشه و وسايل سفر، انسان را از حركت به سوي مقصد نهايي، كه همان لقاي الهي است، باز مي دارد. بر اين اساس، بندگان محبوب خدا كه هواي رسيدن به محبوب را در سر دارند، دغدغه و اهتمامشان تنها مصروف مقصد نهايي و رسيدن به لقاي معبود است و باور دارند كه سراسر زندگي شان تكاپو در مسير رسيدن به اوست: «يا ايهاالانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه»؛ اي انسان، همانا كه تو به سوي پروردگار خود به سختي در تلاشي و او را ملاقات خواهي كرد. (انشقاق6)
خداوند متعال در شب معراج به رسول خدا(ص) فرمودند: «يا أحمد، اجعل همك هما واحدا فاجعل لسانك لسانا واحدا واجعل بدنك حيا لاتغفل أبدا من يغفل لا ابالي بأي واد هلك»؛ اي احمد، هم و غمت را متوجه يك چيز ساز و زبانت را يكسان قرار بده؛ بدنت را زنده بدار و هرگز غافل مباش. كسي كه از من غافل گردد، برايم مهم نيست كه به كدام وادي هلاكت درافتد.(2)
كسي كه فقط به مقصد نهايي مي انديشد، به غير خداوند توجهي ندارد و هم و غم دنيا براي او بي ارزش است. او دل را از اين امور تهي ساخته است؛ چون آنها را مانع رسيدن به مقصد نهايي خود مي داند. او نگران است كه كوتاهي هايش وي را از مقصد باز دارد يا دست كم وقفه اي در رسيدن به مقصود ايجاد كند. اما وقتي به سلامت به مقصد نهايي رسيد و خود را در آستانه رضوان حق ديد، يكباره همه نگراني ها از دلش خارج مي شود و سبكبار و سرشار از سرور و شادماني قدم در بهشت خدا مي نهد و به پاداش استقامت و پايداري در مسير خداوند دست مي يابد: «ان الذين قالوا ربناالله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا ولاتحزنوا و ابشروا بالجنه التي كنتم توعدون نحن أولياؤكم في الحياه الدنيا و في الاخره و لكم فيها ما تشتهي أنفسكم ولكم فيها ما تدعون». همانا كساني كه گفتند: پروردگار ما خداي يكتاست، و آن گاه ]بر آن[ پايداري كردند، فرشتگان بر آنان فرود آيند ]و گويند[ كه مترسيد و اندوه مخوريد و شما را مژده باد به آن بهشتي كه نويد داده مي شديد. ما در زندگاني اين جهان و در آن جهان دوستان شماييم و شما راست در آن جهان آنچه جان هاي شما خواهش كند و شما راست در آن هرچه درخواست كنيد. (فصلت (3-03)

پی نوشت ها:

1- مفردات الفاظ القرآن، ص 864.
2- محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج77، ب2، ص92، ح6.
جمعه 21 مهر 1391  5:57 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

دنياى ناپايدار

دنياى ناپايدار

جعفر سبحانى
مثل هاى زيباى قرآن(23)
مثل هفدهم

زندگى دنيا, همچون باغ و بستان زيبا و خرم كه در برابر حوادث و آفات, آسيب پذير است; ناپايدار و گذرا است, اما بهشت موعود, جاودانه و محل امن و سلامت است.
(انما مثل الحياه الدنيا كم انزلناه من السم فاختلط به نبات الارض مما يكل الناس و الانعام حتى اذا خذت الارض زخرفها و ازينت و ظن هلها نهم قادرون عليها تاها مرنا ليلا و نهارا فجعلناها حصيدا كن لم تغن بالامس كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون) 1.
((زندگى دنيا بسان آبى است كه آن را از آسمان فرود آورديم كه بر اثر آن گياهان گوناگونى روييده و مردم و چارپايان آن را مى خورند, تا زمانى كه زمين, زيبايى خود را از آن گرفته و زينت يافته و مردم آن زمين مى انديشند كه مى توانند از آن تا مدتى بهره بگيرند, ناگهان فرمان ما شب يا روز فرود مىآيد و آنها را [ چنان] درو مى كند, كه گويى هرگز نبوده اند, اين چنين آيات خود را براى گروه متفكر, شرح مى دهيم)).
(و الله يدعوا الى دار السلام و يهدى من يش الى صراط مستقيم) 2.
((خدا به سراى صلح و سلامت دعوت مى كند و هر كس را بخواهد, راه راست هدايت مى كند)).

لغات آيه

اختلاط در لغت عرب به معنى آميزش است, و جمله (فاختلط به نبات الارض) را مى توان دو جور تفسير كرد:
1. ((بـ)) در واژه ((به)) به معناى مصاحبت است, در اين صورت معنى جمله اين خواهد بود: آب باران با نباتات درهم آميخته مى شود و آب در بافتها و سلولهاى آنها نفوذ مى كند.
2. ((بـ)) در واژه ((به)) به معنى سببيت است, در اين صورت معنى آيه اين خواهد بود كه به وسيله آب باران, گياهان رشد كرده و به هم مختلط گشته اند و در هم پيچيده اند.
جمله (خذت الارض زخرفها وازينت) از بلاغت بسيار بالايى برخوردار است.اين آيه, زمين را به عروسى تشبيه مى كند كه در لباسهاى فاخر از هر رنگى مى پوشد و به انواع زينتها خود را آرايش مى كند. و معنى جمله اين است كه زمين زينتهاى خود را برگرفته و خود را با آن ها آراسته است.
جمله (قادرون عليها) به اين معنى است كه آنان فكر مى كنند كه پيوسته مى توانند از اين نباتات و چهارپايان بهره بگيرند, اما غافل از آنند كه سنت الهى بر ناپايدارى آنها تعلق گرفته است.
جمله (تاها مرنا) (فرمان ما به آنها مى رسد) كنايه از نزول آفاتى است كه مزارع را مى خشكاند و سرانجام مايه مرگ و مير چهارپايان نيز مى شود.
جمله (كن لم تغن) به منزله اين است كه بگويد: ((كن لم ينبت زرعها))(گويا اصلا گياه و جانورى نبوده است).
آيه دوم, بهشت را به عنوان دارالسلام معرفى مى كند كه درست نقطه مقابل دنياست. جهان ماده محور بلاها و گرفتاريها و مرگ و ميرهاست, در حالى كه آن جهان, سراپا سلامت و سازگارى است. تا اينجا با تفسير جمله هاى آيه آشنا شديم, اينك تبيين مثل آيه:

تفسير مثل

در گذشته يادآور شديم كه هر تمثيلى داراى سه ركن است:
1. مشبه: چيزى كه درصدد تشبيه آن هستيم.
2. مشبه به: چيزى كه شى مورد نظر, به آن تشبيه مى شود.
3. وجه شبه: چيزى كه اين دو را يكسان نشان مى دهد و مايه تشابه آن دو است.
نخست به توضيح مشبه به مى پردازيم تا فهم مشبه آسانتر باشد.
فرض كنيد سرزمينى است كه از نظر خاك آماده پرورش گياهان و رشد درختان مى باشد, و در منطقه اى خوش آب و هوا قرار گرفته كه در مواقع خاص از آب باران سيراب مى شود و آفتاب ملايم بر اين سرزمين مى تابد و كشاورزان ماهر در حراست اين باغ مى كوشند. چيزى نمى گذرد كه اين سرزمين به يك باغ زيبا تبديل مى شود كه دل را مى ربايد, و زمين آن به صورت عروسى در مىآيد كه خود را با انواع گياهان و گلها و ميوه ها آراسته است. صاحبان باغ پيوسته از ميوه ها و گلهاى معطر آن بهره مند شده و براى اين باغ نوعى جاودانگى مى پندارند. در همين رفت و آمدها و نگاه هاى پرمعنا كه عقل و هوش را از انسان مى ربايد, ناگهان باغ دچار حادثه اى يا باد مسمومى مى گردد كه همه چيز را از ريشه مى خشكاند و باغ به صورت يك مشت چوب خشك و برگهاى زرد در مىآيد كه مايه وحشت بيننده مى گردد.
اين, حال مشبه به است و اما مشبه, اين دنياى فانى است كه هر فردى به نوعى براى خود, آمال و آرزوهايى در سر مى پروراند, و بر جوانى خود اعتماد نموده و مال و فرزند را مايه قدرت و نيرو مى داند, ولى چيزى نمى گذرد كه جوانى به پيرى تبديل شده و قواى بدن كاهش يافته و انسان در آستانه مرگ قرار مى گيرد و اولاد و فرزندان, هريك به نقطه اى رفته, تو گويى آن اجتماع و آن زندگى پرطراوت وجود نداشت.
مويد الدين اصفهانى معروف به طغرايى در لاميه خود كه به نام ((لاميه العجم)) معروف است, وضع دنيا را چنين توصيف مى كند:
ترجو البق لدار لا ثبات لها
فهل سمعت بظل غير منتقل
آيا براى خانه اى كه جاودانى نيست, آرزوى پايدارى دارى؟
آيا هيچ شنيده اى كه سايه اى جابجا نشود؟
روى اين بيان, تمثيل وارد در آيه, تمثيل مركب است, يعنى مجموع مشبه, به مجموع مشبه به تشبيه مى شود, نه اينكه هر جزئى از اجزاى مشبه; به جزئى از اجزاى مشبه به تشبيه شود.
اما مرحوم طبرسى با ارتكاب تكلفى, آيه را از قبيل تشبيه مفرد به مفرد گرفته و در اين مورد بيان خاصى دارد ضمنا يادآور مى شويم كه اين تمثيل به گونه اى ديگر, در سوره كهف, آيه45 و سوره حديد آيه20 وارد شده كه در جاى خود خواهند آمد.
آيه با اين تمثيل, ما را از دنياگرايى و دنياپرستى و دنياخواهى بى حد و حساب باز مى دارد و يادآور مى شود كه به جاى دنياخواهى, آخرت خواهى را پيشه خود قرار دهيم, اين جهان, جهان بلاست و آخرت, خانه سلامت است. و در اين مورد, از تعبير ((دارالسلام)): ((خانه سلامت)), بهره مى گيرد و مى فرمايد: (و الله يدعوا الى دار السلام) :3 ((خدا به خانه امن و سلامت دعوت مى كند)), نه به اين دنيا كه ((دارالبل)) است و زيبايى هاى آن ناپايدار مى باشد.
دوست عزيز, شاعر خاندان رسالت, آقاى حسان, در اين مورد ابياتى دارد كه از نظر خوانندگان مى گذرد:
آثار پاينده
بر آب است, بنيان بنيادها
خرابى است, پايان آبادها
نه غمهاى پرشور پاينده است
نه لبخند شيرين دلشادها
نه اين كلبه ها و, نه آن كاخها
نه در باغ, گلها و شمشادها
جوانى و پيرى و فقر و غنى
نپايند چون مهر و مردادها
غنيمت شماريد اين عمر خويش
چو عمار و سلمان و مقدادها
همه, مال و مكنت كه در دست ماست
غبارى است در معرض بادها
نماند بجز نام در اين جهان
كه آن هم رود آخر از يادها
مگر نام آن با خدا مردمى
كه از قيد نفسند آزادها
ز آثار نيكويشان باقى اند
چو دارند پاينده بنيادها
بشر سوزد از آتش كفر و جهل
ز هر سو بلند است فريادها
همه, تشنه دين و دانايى اند
همه, چشم در راه امدادها
يقين علم و دين, از ميان مى برند
همه رنج و غمها و بيدادها
بياييد گرد هم آييم ما
بكوشيم در راه ارشادها
كه تقديم قرآن و عترت كنيم
ز هر حوزه علم, استادها
((حسان)) توشه برگير تا فرصت است
كه تقوا بود بهترين زادها
امير مومنان در ترسيم ناپايدارى دنيا, كلمات بس شيرين و زيبايى دارد كه نمونه اى از آنها را يادآور مى شويم:
((دار بالبل محفوفه, و الغدر معروفه, لا تدوم حوالها, و لا يسلم نزالها)) 4.
((دنيا, خانه اى است پوشيده با بلا, و به حيله و مكر, مشهور است, اوضاع آن ناپايدار, ساكنان در آن, از بلا در امن نيستند)).

پى نوشت :

1. يونس: 24.
2. يونس: 25.
3. مجمع البيان: ج3, ص102.
4. نهج البلاغه: خ226.
جمعه 21 مهر 1391  5:57 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگاهى گذرا به دنيا و آخرت در آيينه آيات و روايات

نگاهى گذرا به دنيا و آخرت در آيينه آيات و روايات

حسين فقيه
چكيده

دو واژه، كه درباره آن‌ها در قرآن و سنت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)و پيشوايان معصوم(عليهم السلام) بسيار سخن به ميان آمده، واژه‌هاى دنيا و آخرت است. در آيات و روايات از يك سو، به شدّت از دنيا مذمّت شده است. از سوى ديگر، خداوند براى مظاهر دنيا مانند زمين و آسمان، شب و روز، خورشيد و مانند اين‌ها تا آن‌جا ارزش قايل شده است كه در آيات مختلف به آن‌ها سوگند ياد كرده است. در ميان دانشمندان نيز درباره دنياى مذموم آرا و تفاسير گوناگونى وجود دارد. در ارتباط با رابطه دنيا و آخرت نيز روايات از يك سو، رابطه آن دو را به منزله رابطه مشرق با مغرب مى‌دانند كه به هيچ وجه قابل جمع نيستند. از سوى ديگر، دنيا را به عنوان مزرعه آخرت مى‌دانند. در اين زمينه نيز ميان دانشمندان اختلاف‌نظر است. در اين نوشتار برآنيم كه علاوه بر بررسى موضوعات مزبور، به صورت گذرا به ديدگاه اسلام درباره دنياى مذموم، جايگاه معاد در عهد عتيق، عهد جديد و قرآن، برخى آثار تربيتى ايمان به معاد، پاره‌اى از عواقب شوم انكار آن و در نهايت، به رابطه دنيا با آخرت از چشم‌انداز اسلام بپردازيم

واژه «دنيا»

واژه «دنيا» مؤنث أدنى است. اگر اصل آن را «دنائت» بگيريم، به معناى پست‌تر است، و اگر اصل آن را «دنوّ» بدانيم، به معناى نزديك‌تر است. اين كلمه هميشه وصف است، اعم از اين‌كه موصوف آن در كلام باشد مانند: «الحيوةُ الدّنيا» و يا نباشد مانند: «لهم فى الدُّنيا خزىٌ».
جوهرى در صحاح مى‌نويسد: «دنيا به علت نزديك بودنش دنيا ناميده شده است.» ابن منذر در لسان العرب مى‌گويد: «دنيا نقيض آخرت است و اسم براى اين زندگى است; چرا كه آخرت از آن دور است.» راغب اصفهانى مى‌گويد: «از نشئه اول به دار دنيا و از نشئه دوم به دار آخرت تعبير مى‌شود.»
اين واژه يك‌صد و پانزده بار در قرآن تكرار شده است و در همه موارد، صفت زندگى كنونى است. تنها در چهار مورد، كه در يك مورد، به عنوان صفت عُدْوه (= حاشيه و كنار بيابان)1 و در سه مورد ديگر2، صفت آسمان قرار گرفته است.

سرزنش دنيا و حقّانيت موجودات مادى

قرآن كريم در آيات فراوانى دنيا را به شدت سرزنش كرده و از آن به عنوان يك زندگانى فانى و ناپايدار ياد كرده است.3 در عين حال، اين كتاب الهى، آسمان و زمين و كوه و دريا و صحرا و نبات و حيوان و انسان را با همه نظام‌ها و حركت‌هايى كه دارند، باطل نمى‌شمارد، بلكه به عكس، اين نظام را نظام راستين و حق مى‌داند.4 از اين‌رو، خداى متعال به موجودات و مخلوقات عالم از جماد و نبات و حيوان گرفته تا خورشيد و ماه و شب و روز،5 سوگند ياد مى‌كند و اين نشان‌دهنده ارزش و اعتبارى است كه خدا براى آن‌ها قايل است.
اساساً بدبينى به آفرينش و نظام هستى با هسته مركزى اسلام، يعنى توحيد سازگار نيست. اين‌گونه نظريه‌ها يا بر ماترياليسم و انكار مبدأ حكيم مبتنى است و يا براساس اعتقاد به ثنويّت است. اما در دينى كه براساس توحيد و اعتقاد به خداى دانا و توانا و حكيم بنا شده است، جايى براى اين افكار باقى نمى‌ماند. آنچه به عنوان فنا و زوال دنيا و تشبيه آن در قرآن به گياهى كه در اثر باران از زمين سر مى‌زند و رشد مى‌كند و سپس زرد و خشك مى‌گردد و تدريجاً از بين مى‌رود، آمده، در حقيقت براى بالا بردن ارزش انسان است; يعنى انسان‌ها نبايد منتهاى آرزوى خود را امور مادى قرار دهند. خداوند هرگز نمى‌خواهد كه دنيا را در ذات خود شرّ و زشت معرفى كند.6

بررسى و نقد آرا و تفاسير مختلف درباره دنيا

برخى معتقدند كه عالم دنيا بالذّات عالم شرّ و فساد و تباهى است. اين‌ها به تمام دنيا با نظر بدبينى نگاه مى‌كنند و راه حلى هم براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى ندارند، جز پوچ‌گرايى و در نهايت، خودكشى.
اين قول مستلزم هدفمند نبودن جهان هستى است و اثبات وجود آفريننده‌اى حكيم در رأس هرم هستى، كه مورد اعتقاد اديان توحيدى است، چنين چيزى را رد مى‌كند: «الّذى احسن كل شىء خلقه»(سجده: 7); او همان كسى است كه هرچه را آفريد، نيكو آفريد.
برخى ديگر بر اين باورند كه دنيا بد نيست وگرنه خدا آن را نمى‌آفريد، ولى علاقه و محبت به آن بد است. اين تفسير شايع است. براساس آن، سعادت بشر در مبارزه با اين علايق و اميال و زدودن ريشه آن‌ها است.

نقد

اولا، اين علايق و اميال فطرى كه در روح انسان است، از آن جهت كه فطرى است و روان‌شناسى جديد هم آن را تأييد مى‌كند، قابل ريشه كن كردن نيست. حداكثر اين است كه در اثر رياضت‌ها پس رانده شده و به ضمير ناخودآگاه مى‌رود، ولى بعدها به صورت خطرناكى از مجراى ديگرى ظهور و بروز مى‌كند و موجب بيمارى‌هاى روحى و عصبى مى‌شود.7
ثانياً، قرآن كريم همين محبّت‌ها را به عنوان نشانه‌هاى حكمت پروردگار ذكر مى‌كند. براى مثال، در سوره روم ضمن يادآورى آفرينش بشر و خواب و بعضى چيزهاى ديگر به عنوان نشانه‌هاى تدبير خداوند، مى‌فرمايد: «يكى از نشانه‌هاى پروردگار اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا به آن‌ها آرام گيريد و در ميانتان دوستى و مهربانى به وجود آورد. در اين حقيقت، نشانه‌ها از تدبير و حكمت پروردگار است براى آن‌ها كه مى‌انديشند.»8
علاقه به دنيا مظاهر فراوانى دارد. مانند علاقه به فرزند، علاقه به پدر و مادر، علاقه به همسر، علاقه به مال و ثروت، علاقه به احترام و محبوبيت. اگر اين علايق نبود، نه نسل بشر تداوم پيدا مى‌كرد، نه زندگى و تمدن پيش مى‌رفت و نه حركت و جنبشى بود و اساساً بشرى در روى زمين باقى نمى‌ماند. از اين‌رو، در آيه مزبور دوست داشتن همسر به عنوان يكى از نشانه‌هاى حكمت پروردگار ذكر شده است.

منطق اسلام

از منظر آيات و روايات، اساساً هم علاقه و محبت به كاينات بد است و هم سركوب علايق و محبّت‌ها. آنچه از نظر اسلام زشت و ناپسند است وابستگى و دلبستگى9 و راضى شدن و قانع شدن به دنياست.10 اسلام بين علاقه به مال و فرزند و ساير شؤون زندگى، با قانع بودن و رضايت دادن و غايت آمال قرار دادن آن تفاوت قايل شده است.
آيات قرآنى درباره دنيا دو دسته است: دسته اول، آياتى است كه تكيه بر تغيير و ناپايدارى اين جهان دارد. در اين آيات، واقعيّت متغيّر و ناپايدار ماديات، آن‌چنان كه هست، ارائه مى‌شود. براى مثال، گياهى را مَثَل مى‌آورد كه از زمين مى‌رويد، ابتدا سبز و خرّم است اما پس از چندى به زردى مى‌گرايد، خشك مى‌شود، باد حوادث آن را خرد مى‌كند و در فضا پراكنده مى‌سازد. آن‌گاه مى‌فرمايد: «اين است مَثَل زندگى دنيا.»11
اين دسته آيات بر آن است تا ماديات را از صورت معبود و كمال مطلوب خارج سازد. در كنار و حتى در ضمن اين آيات، بى‌درنگ اين نكته گوشزد مى‌شود كه اى انسان! جهانى ديگر پايدار و دايمى وجود دارد. زنهار كه هستى را منحصر در همين امور گذرا بپندارى!
دسته دوّم، آياتى است كه به صراحت مى‌فرمايد: آنچه قرآن آن را مذموم مى‌شمارد، «دلبستگى و وابستگى»، «قانع بودن» و «رضايت دادن» به امور مادى است. اين آيات جوهر منطق اسلام را درباره دنيا روشن مى‌كند.
قرآن كريم اهل دنيا را اين‌گونه توصيف مى‌كند:
1. كسانى كه اميدوار به ملاقات ما نيستند و به زندگى دنيا رضايت داده و به آن آرام گرفته‌اند و آنان كه از آيات ما غافل هستند.12
در اين آيه آنچه مذموم شمرده شده است، «اميد به زندگى ديگر نداشتن» و به ماديات «رضايت دادن» و قانع شدن و «آرام گرفتن» است.
2. از آنان كه از ياد ما روى گردانده و جز زندگى دنيا هدف و مقصدى ندارند، روى برگردان. اين آخرين حد دانش آن‌هاست.13
در اين‌جا نيز سخن درباره افرادى است كه جز دنيا هدف مطلوبى ندارند و سطح فكرشان از ماديات بالاتر نيست.
3. آنان به زندگى دنيا شادمان و دلخوش شده‌اند، در صورتى كه زندگى دنيا در مقايسه با آخرت جز اندك نيست.14
كوتاه سخن اين‌كه، بين علاقه به مال و فرزند و ساير شؤون زندگى مادى و قانع بودن و رضايت دادن و غايت آن قرار دادن آن‌ها تفاوت است. راه چاره سركوب كردن و نابود ساختن علايق طبيعى و اميال فطرى نيست، بلكه راه حل واقعى آزاد كردن و به كار انداختن يك سلسله علايق ديگرى است كه پس از علايق جسمى پيدا مى‌شوند و نياز به تحرك و بيدار كردن دارند. به عبارت ديگر، هدف اسلام، محدود كردن و كم كردن نيروهاى محسوسى كه در متن خلقت به دست حكمت پروردگار آفريده شده، نيست، بلكه هدف، آزاد كردن يك سلسله نيروهاى معنوى است كه در غريزه و فطرت قرار دارند. چون اين نيروها از مقام عالى انسان سرچشمه مى‌گيرند، ديرتر بيدار مى‌شوند. از اين‌رو، به تحرك و احيا نياز دارند. به عبارت ديگر، مقصود دين بستن چشمه‌هاى اميال و علايق محسوس مادى نيست، بلكه مقصود باز كردن و تلاش براى جارى ساختن چشمه‌هاى اميال معنوى است.15 براى مثال، هنگامى كه پدر، فرزند دانش‌آموز خود را به دليل بازى‌گوشى يا شكم‌خوارگى ملامت مى‌كند، در حقيقت از انحصار علاقه او به بازى يا خوردن نگران است; زيرا مى‌خواهد در فرزند علاقه به درس و كتاب و خواندن و نوشتن پيدا شود.16

خاستگاه اين بحث

منشأ اين منطق اسلام درباره دنيا نوع نگرشى است كه درباره انسان و جهان دارد. متون اسلامى، جهان را منحصر در حيات زودگذر و ناپايدار مادى نمى‌دانند، با اعتراف به عظمت اين دنيا پيوسته حيات ديگرى را كه بسى عظيم‌تر است گوشزد مى‌كنند. بنابراين، انسان از ديدگاه اسلام با اين‌كه از ميوه‌هاى درخت همين دنياست، ولى دامنه وجود و حياتش تا ماوراى دنيا هم گسترده شده است.17 قهراً انسان با اين اهميتش نبايد هدف نهايى خود را دنيا و ماديات قرار دهد و خود را به دنيا بفروشد.
حضرت على(عليه السلام) در اين زمينه مى‌فرمايد: «وَ لَبِئْسَ المَتْجرُ أَنْ‌ترى الدُّنيا لِنَفْسِكَ ثَمَناً»;18 بد معامله‌اى است كه خود را به دنيا بفروشى.
علاوه بر اين، اخلاق و تربيت اسلامى نيز ايجاب مى‌كند كه از اهميت دادن به ماديات كاسته شود. البته، اين قسمت را ساير مكاتب تربيتى هم قبول دارند كه براى تربيت اجتماعى بشر و آمادگى او براى يك زندگى اجتماعى سالم بايد چاره‌اى انديشيد كه افراد هدف و آرمان معنوى داشته باشند و نسبت به ماديات حريص نباشند; چرا كه آتش حرص و طمع موجب ويرانى اجتماع هم مى‌گردد.
خلاصه اين‌كه، همان‌گونه كه اصل توحيد اجازه نمى‌دهد كه ما با چشم بدبينى به دنيا و جهان مادى نگاه كنيم، اصل معاد و اخلاق اسلامى نيز ايجاب مى‌كند كه هدف اعلى و غايت آمال انسان بالاتر از دنيا و ماديات باشد.19

واژه «آخرت»

واژه آخِرت مؤنث آخِر به معناى پسين و بازپسين، در مقابل أولى20 يا دنيا21، به معناى سراى نخستين است.22
در اصطلاح اديان آسمانى، آخرت به جهان ابدى گفته مى‌شود كه براى هركسى پس از مرگش آغاز مى‌شود و در آن‌جا به پيامد كردار خويش دست مى‌يابد.
آخرت در برخى آيات قرآن، به عنوان صفت23 يا مضاف‌اليه «دار»24 به كار رفته است. در برخى آيات ديگر، به عنوان صفت "حياة"25 آمده است. در يك مورد نيز صفت براى "نشأة" 26 قرار گرفته است. در موارد زيادى هم در مقابل "دنيا" آمده است.27
بنابراين، آخرت كه از آن به «الدارالآخرة» و «النشأة الآخرة» و مانند اين‌ها تعبير مى‌شود، شامل قبر و برزخ و حشر و نشر و حساب و بهشت و دوزخ همگى مى‌شود.28

معاد در فرهنگ اقوام پيشين

مسأله معاد بازتاب بسيار گسترده‌اى در ميان اقوام پيشين داشته است. از دورترين زمان‌ها آثار اعتقاد به حيات پس از مرگ در ميان اقوام مختلف ديده مى‌شود، به گونه‌اى كه شك و ترديدى در اين امر باقى نمى‌ماند كه آن‌ها اعتقاد راسخى به سراى ديگر داشته‌اند.

عقيده به معاد در عهدين29

بى‌ترديد يهود و نصارى به عالم پس از مرگ اعتقاد داشتند و اين مسأله در «عهد جديد» و اناجيل فراوان ديده مى‌شود. هرچند در «عهد عتيق» كم‌تر اثرى از آن به چشم مى‌خورد.
اين امر شايد به اين دليل باشد كه يهود به دليل دنياپرستى شديد، كه از سراسر تاريخشان نمايان است، اعتقاد به معاد را مزاحم برنامه‌هاى خود مى‌ديدند، لذا هنگامى كه دست به تحريف آثار پيامبران خويش زدند، آنچه را كه مربوط به زندگى مادى بود به خوبى ثبت كردند، ولى آنچه را كه از رستاخيز و كيفر دنياپرستان و ستمكاران بحث مى‌كرد، حذف نمودند!
قرآن كريم نيز آنان را چنين معرفى مى‌كند: «وَ لَتَجِدَنَّهُمْ اَحْرَصَ النّاسِ على حياة وَ مِن الّذينَ اشرَكوا يَوَدُّ اَحَدُهُمْ لَو يُعَمَّرُ أَلفَ سَنَة»(بقره: 95); آنان را حريص‌ترين مردم بر زندگى (دنيا) خواهى يافت، حتى حريص‌تر از مشركان به گونه‌اى كه هريك از آنان دوست دارد هزار سال عمر كند.
على‌رغم بى‌اعتنايى‌هايى كه در كتاب‌هاى عهد عتيق نسبت به مسأله عالم پس از مرگ ديده مى‌شود، باز هم تعبيرات روشنى، كه حاكى از اعتقاد به چنين عالمى است، در آن‌ها به چشم مى‌خورد.30

معاد از ديدگاه قرآن

از آيات قرآن برمى‌آيد كه در ميان مسايل اعتقادى، هيچ مسأله‌اى در اسلام پس از توحيد و خداشناسى به اهميت مسأله معاد و اعتقاد به حيات پس از مرگ نيست. وجود حدود 1200 آيه درباره معاد در قرآن مجيد و اين‌كه بسيارى از سوره‌هاى كوچك قرآن به طور كامل يا به طور عمده، درباره معاد و مقدمات و علايم و پيامدهاى آن سخن مى‌گويد، شاهد گوياى اين مدّعاست.
در جاى جاى قرآن، پس از ايمان به خدا، ايمان به جهان ديگر آمده و تقريباً در سى آيه اين دو موضوع را قرين هم قرار داده است: «وَ يُؤمِنونَ باللّهِ واليَومِ الآخِر» و يا تعبيرهاى مشابه آن. در صد و شانزده مورد واژه «الآخرة» تكرار شده است.
و اين به دليل اين است كه:
1. ايمان به خدا و حكمت و عدالت31 و قدرت او بدون ايمان به معاد كامل نمى‌گردد.
2. ايمان به معاد، به زندگى انسان معنا مى‌دهد و زندگى اين جهان را از پوچى بيرون مى‌آورد.
3. ايمان به معاد، ضامن اجراى قوانين الهى و انگيزه اصلى تهذيب نفوس و عمل به تكاليف الهى است و انسان را حسابگر خويش مى‌سازد.
4. ايمان به معاد، روح دنياپرستى را كه خميرمايه همه خطاها و جنايات است،32 تضعيف مى‌كند و دنيا را از صورت يك «هدف نهايى» به صورت يك «وسيله» براى نيل به سعادت جاويدان درمى‌آورد.
5. ايمان به معاد به انسان در برابر شدايد نيرو مى‌بخشد و مرگ را از مفهوم فنا و نيستى، به دريچه‌اى به سوى جهان بقا و جاودان تغيير مى‌دهد.33
كوتاه سخن اين‌كه، قرآن اين حقيقت را با صراحت بيان كرده كه از زمان آفرينش آدم، مسأله معاد و حيات پس از مرگ مطرح بوده، و حتى ابليس نيز به اين امر اعتراف داشته34 و پس از آدم نيز پيامبران الهى، كه مأمور هدايت اقوام مختلف بوده‌اند، آنان را به مسأله «حيات پس از مرگ» توجه مى‌دادند. به گونه‌اى كه اين زندگى براى همه اقوامى كه انبيا به سوى آنان مبعوث شده‌اند، امرى بديهى و آشكار محسوب مى‌شده است.

رستاخيز و نام‌هاى متعدد

روز قيامت در قرآن دست كم هفتاد نام دارد. البته، منظور از نام در اين جا تنها اسم خاص، يا به تعبير ادبيات عرب «عَلَم»، نيست، بلكه همه توصيف‌هايى را كه درباره قيامت در قرآن آمده و با كمله «يوم» آغاز شده است، شامل مى‌شود. مانند: اليومُ الآخر، يومُ الدّين، يومُ الخُروُج، يومُ الخُلود، يومُ الحسرة، يومُ التّغابُن، يومٌ ثقيل، يومُ عسير، اليومُ الوعيد و... .
اين تعبيرات هفتادگانه در واقع از هفتاد دريچه مختلف به روز قيامت نگاه مى‌كند و تمام حوادث آن روز را از آغاز زنده شدن مردگان تا زمانى كه بهشتيان به بهشت و دوزخيان به دوزخ مى‌روند، توضيح مى‌دهد.35
اين نام‌هاى هفتادگانه، به منزله تابلويى است كه به ترسيم حالات مختلف انسان‌ها در مواقف محشر مى‌پردازد و تأمل در آن‌ها مى‌تواند آثار تربيتى عطيمى را در روح انسان‌ها برجاى گذارد.
مرحوم فيض كاشانى در محجّة البيضاء مى‌نويسد: «در هر يك از نام‌هاى قيامت، سرّى نهفته است و در هر توصيفى معنى مهمّى بيان گشته است. بايد كوشيد اين معانى را درك كرد و به اين اسرار راه يافت.»36

آثار تربيتى ايمان به معاد37

ايمان به معاد مى‌تواند تأثير بسيار عميق و گسترده‌اى در اعمال انسان‌ها داشته باشد. اصولا اعمال انسان بازتاب اعتقادات اوست.
كسى كه مى‌داند تمام رفتارهايش بى‌كم و كاست به زودى در دادگاهى مورد بررسى قرار مى‌گيرد كه قضات آن از همه چيز آگاهند، نه توصيه‌اى در آن مؤثر است و نه حكم دادگاهش تجديدنظر دارد و براساس آن، پاداش و كيفر مى‌بيند. و اعمال او رنگ ابديت به خود مى‌گيرد و در زندگى ديگر با اوست و مايه آرامش يا شكنجه او مى‌باشد و به دنبال آن، سعادت جاودان يا عذاب هميشگى را بر او به دنبال دارد،38 مسلماً چنين فردى نه فقط در اصلاح خود مى‌كوشد، بلكه در انجام اعمال گوناگون خود فوق‌العاده سخت‌گير و موشكاف خواهد بود.
با اين مقدمه كوتاه به قرآن باز مى‌گرديم و به بررسى اجمالى آثار تربيتى ايمان به معاد در آيات قرآنى مى‌پردازيم:
1. ايمان‌به‌معاد، انگيزه‌انجام‌كارهاى‌نيكواخلاص
قرآن در آيه 110 سوره كهف مى‌فرمايد: «پس هركس اميد لقاى پروردگارش را دارد، بايد عمل صالح انجام دهد و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نكند.» براساس اين آيه، ايمان به آخرت مى‌تواند دو بازتاب در انسان داشته باشد: يكى، عمل صالح و ديگرى اخلاص در عبوديت. جالب اين‌كه در اين آيه از روز قيامت به عنوان روز «لقاء الله» (ديدار خدا) ياد شده واز آن جا كه اين ديدار معنوى و شهود باطنى اوج‌تكامل‌انسان‌هااست، يادآورى آن مى‌تواند انگيزه‌اى براى اخلاص كامل وعمل صالح باشد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه به جاى يقين به معاد، اميد و رجاء آن، ذكر شده است; اشاره به اين‌كه مسأله معاد چنان است كه حتى‌اميد به آن مى‌تواند سرچشمه‌چنين آثارى باشد.39 اين نكته ظريف را نيز مى‌توان از آيه فوق استفاده كرد كه قرآن در حقيقت بندگان را به مسافرانى تشبيه مى‌كند كه پس از مدتى جدايىودورى، به لقاى محبوب مى‌رسند و مسلّماً بايد از اين سفر ره‌آوردى داشته باشند و كارى كنند كه از ديدار يار شرمنده نشوند.
همچنين قرآن كريم در آيات 8 الى 10 سوره دهر مى‌فرمايد: «و غذاى خود را با اين‌كه به آن علاقه (و نياز) دارند، به مسكين و يتيم و اسير مى‌دهند (و مى‌گويند): ما شما را براى خدا اطعام مى‌كنيم و هيچ پاداش و تشكرى از شما نمى‌خواهيم. ما از پروردگارمان خائفيم در روزى كه عبوس و سخت است.
در اين آيات به داستان معروف سه روز روزه نذر خاندان پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) بخشيدن ‌غذاى ‌افطار خودبه «مسكين»، «يتيم» و «اسير»اشاره‌مى‌كندواين‌حقيقت‌رابه‌خوبى‌آشكار مى‌سازد كه اين ايثار و گذشت بى‌نظير از ايمان به معاد سرچشمه گرفته است.
لازم به يادآورى است كه در آيه قبل سخن از تأثير رجاء و اميد به قيامت در اخلاص و عمل صالح بود، در اين جا سخن از تأثير خوف و بيم از آن مى‌باشد كه جمعاً(رجاء و خوف) دو ركن اصلى انگيزه حركت‌ها را تشكيل مى‌دهد.

2. ايمان به معاد و استقامت

قرآن كريم در آيه 249 سوره بقره مى‌فرمايد: «كسانى كه مى‌دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به روز قيامت ايمان داشتند)، گفتند: چه بسا گروه اندكى كه به فرمان خدا بر گروه عظيمى غلبه كردند و خدا با صابران است.»
تعبير به «يَظُنُّونَ» به گفته بسيارى از مفسران در اين‌جا به معنى «يقين به روز قيامت» است; چون اين سخن از سوى كسانى اظهار مى‌شد كه از كوره امتحانات مختلف درآمده و با ايمان راسخ قدم به ميدان جهاد گذارده بودند.
به هر حال، روشن است كه كسانى كه به قيامت ايمان دارند، هرگز مرگ را پايان زندگى نمى‌دانند، بلكه سرآغاز زندگى برتر مى‌شمارند، چنين اشخاصى نه تنها از مرگ نمى‌ترسند، بلكه با شجاعت و شهامت به استقبال آن مى‌روند.

عواقب شوم انكار معاد
1. ابتلا به انواع آلودگى‌ها

در آيات گذشته، برخى از آثار مثبت ايمان به معاد و زندگى پس از مرگ در جهات مختلف بيان شد. در اين‌جا به پاره‌اى از آثار منفى انكار معاد مى‌پردازيم.
خداوند در آيات 40ـ 46 سوره مدثّر مى‌فرمايد: «هنگامى كه بهشتيان نگاهى به دوزخ مى‌افكنند، و مجرمان را غرق در انواع عذاب‌ها و شكنجه‌ها مى‌بينند، سؤال پرمعنايى از آن‌ها مى‌كنند، مى‌گويند: چه چيز شما را به دوزخ فرستاد؟ دوزخيان فريادشان بلند مى‌شود و عوامل دوزخى شدن خود را در چهار چيز خلاصه مى‌كنند: ترك نماز، ترك اطعام مستمندان، همسويى با اهل باطل و سرانجام تكذيب مستمر روز جزا.
اين آيات به خوبى نشان مى‌دهد كه يكى از عوامل آلوده شدن به اعمال دوزخى، بلكه عامل اصلى، همان انكار روز جزا است كه انسان را به يك موجودى بى‌بند و بار و فاقد مسؤوليت و تعبّد و تقوا تبديل مى‌كند.
بهشتيان سؤال نمى‌كنند چرا خداوند شما را به دوزخ فرستاد بلكه مى‌گويند: چه عاملى شما را به دوزخ فرستاد؟ بدين ترتيب، رابطه طبيعى ميان «اعتقادات و اعمال ناشايست» با «ورود در جهنم» روشن مى‌گردد. نكته قابل توجه اين كه اولين موضوع از اين چهار عامل، گسست پيوند با خدا (نماز) و دومى ترك ارتباط با خلق مستضعف (اطعام مسكين) و سومى همسويى با اهل باطل و چهارمى انكار قيامت است.
تكيه بر «يوم الدين» (روز جزا) از ميان نام‌هاى قيامت اشاره به اين حقيقت دارد كه عامل اصلى حركت به سوى ايمان و عمل صالح، توجّه به روز جزا بودن روز قيامت است.

2. انكار حق و تكبّر در برابر آن

خداوند در آيه 22 سوره نحل مى‌فرمايد: «كسانى كه به آخرت ايمان ندارند دل‌هايشان حق را انكار مى‌كند و خودشان سركشند.»
در چندين آيه از آيات قرآن «استكبار» به عنوان يكى از ويژگى‌هاى كفار مطرح شده است.40 از اين آيات استفاده مى‌شود كه منظور، تكبّر از قبول حق است و در حقيقت بدترين گونه استكبار هم همين نوع است; چرا كه تمام راه‌هاى هدايت را به روى انسان مى‌بندد و او را در تمام عمر در بدبختى و گناه و بى‌ايمانى مى‌گذارد.41
از مجموع آيات مزبور به دست مى‌آيد كه از يك‌سو، ايمان به آخرت سبب بيدارى و آگاهى و تقوا و تهذيب نفس و ترس از گناه و ستم مى‌گردد و از سوى‌ديگر، بى‌ايمانى نسبت به اين امر موجب دور ماندن از حقايق و استكبار در برابر حق و غرق شدن در انواع مفاسد و گناهان مى‌شود و به اين ترتيب، تأثير عميق و فوق‌العاده ايمان به معاد در تربيت انسان‌ها از ديدگاه قرآن مجيد كاملا مشخص مى‌شود.
اكنون كه به طور مستقل درباره "دنيا" و "آخرت" مباحثى مطرح شد، وقت اين رسيده است كه به بررسى رابطه آن دو از ديدگاه اسلام بپردازيم.
رابطه دنيا و آخرت42
از امورى كه انسان بايد بشناسد تا افعال اختيارى وى شكل مطلوبى پيدا كند، شناختى است كه آدمى نسبت به زندگى آينده خود دارد.
آيا زندگى، ويژه همين دنياست يا پس از اين عالم نيز، زندگى ديگرى وجود خواهد داشت؟ اين جاست كه به مسأله معاد مى‌رسيم و به اين نتيجه كه هم با برهان عقلى و هم از راه وحى مى‌توان عالم آخرت و معاد را ثابت كرد.43
آيا صرف آگاهى از زندگى ابدى انسان، تأثيرى در افعال اختيارى او در اين جهان دارد، يا اين آگاهى هنگامى مؤثر است كه بين اين زندگى و زندگى ابدى، رابطه‌اى برقرار نماييم؟
اعتقاد به زندگى اخروى در صورتى مى‌تواند نقش خود را در جهت دادن به رفتارهاى فردى و اجتماعى ايفا كند كه نوعى رابطه عليت بين فعاليت‌هاى اين جهانى و سعادت و شقاوت آن جهانى پذيرفته شود و دست كم، نعمت‌ها و عذاب‌هاى اخروى به عنوان پاداش و كيفر براى رفتارهاى شايسته و ناشايست اين جهان، شناخته گردد.44
اكنون سؤال اين است كه آيا به راستى بين زندگى دنيا و زندگى ابدى رابطه‌اى وجود دارد؟
برخى از معتقدان به معاد، مى‌پنداشتند كه نظام آخرت نيز، همچون نظام زندگى دنياست; اگر اين جا طلا و نقره اندوختى، در آن‌سو آن را همراه خود خواهى برد و اگر در اين سو فقير بودى، در آن سو نيز مسكين برخواهى خاست. آنان رابطه ميان بهره‌هاى زندگى دنيا و بهره‌هاى زندگى آخرت را مستقيم مى‌ديدند. بى‌گمان رابطه‌اى كه قرآن نقل مى‌كند، از اين نوع نيست.
برخى نيز به عكس اعتقاد مزبور پنداشته‌اند هر خوشى در دنيا باعث ناخوشى در آخرت خواهد بود و رنج‌ها و محروميت‌هاى دنيا، موجب سعادت و برخوردارى از آخرت خواهد شد. گويى مى‌پندارند ما دو زندگى داريم و يك «رزق» و «روزى». اگر از اين رزق در دنيا بهره برديم در آخرت نخواهيم داشت و اگر در دنيا استفاده نكنيم، براى آخرت ذخيره خواهد شد!
واقعيت اين است كه ميان بهره‌مندى از نعمت‌هاى دنيوى و بهره‌مندى از نعمت‌هاى اخروى، نه تناسب مستقيم وجود دارد و نه تناسب معكوس، بلكه هم نعمت‌ها و هم بلاهاى دنيا براساس تدبير حكيمانه الهى بين انسان‌ها تقسيم شده45 و همه آن‌ها وسيله آزمايش انسان مى‌باشد46 و بهره‌مندى يا محروميت از نعمت‌هاى دنيوى، خود به خود نشانه نزديكى يا دورى از رحمت الهى و موجب سعادت يا شقاوت اخروى نيست.47 فقر و غنا تابع اسباب خاصى است كه در اين دنيا هم براى مؤمن حاصل مى‌شود و هم براى كافر و هيچ يك موجب مقبوليت يا مبغوضيّت نزد خدا نمى‌شود.
قرآن كريم رابطه دنيا و آخرت را در آيات بسيارى بيان فرموده است و آن را ميان اعمال اختيارى انسان در دنيا و سعادت و شقاوت او در آخرت مى‌داند. اگر انسان در دنيا اهل ايمان و عمل صالح باشد، در آخرت سعادتمند خواهد بود، چه در دنيا متنعّم باشد يا مسكين، و به عكس، اگر در دنيا نافرمانى خدا را پيشه كند و بدون ايمان بميرد، شقاوتمند خواهد شد. به عنوان نمونه، خداوند در آيات 81 و 82 سوره بقره مى‌فرمايد: «آنان‌كه گناه ورزند و گناهانشان آنان را احاطه كند، دوزخى‌اند و جاودانه در آنند. و آنان‌كه ايمان آورند و كردار نيكو از ايشان سرزند، از دسته بهشتى‌هايند و در آن جاودانند.»

پاسخ به يك سؤال

از بعضى از آثار دينى چنين به دست مى‌آيد كه ميان دنيا و آخرت تضاد است; مانند آن‌كه حضرت على(عليه السلام) در نهج‌البلاغه (حكمت 103) مى‌فرمايد: دنيا و آخرت به منزله مشرق و مغربند، كه نزديكى به هر يك از آن‌ها، عين دورى از ديگرى است.
حال سؤال اين است كه چگونه مى‌توان اين تعبيرات را با آنچه كه از برخى آيات و روايات استفاده مى‌شود، كه دنيا مزرعه آخرت است48 يا كمك كار خوبى براى آخرت مى‌باشد49، سازگار دانست؟
پاسخ: اولا از مسلّمات و ضروريات اسلام است كه جمع ميان دنيا و آخرت از نظر برخوردار شدن از آن دو ممكن است. آنچه ناممكن است جمع ميان آن دو از نظر هدف اعلى قرار گرفتن است و اين مربوط به دل انسان و دلبستگى‌هاى اوست. خداوند به انسان دو قلب نداده است: «ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُل مِنْ قلْبَينِ في جَوْفِهِ»50 با يك دل نمى‌توان بيش از يك معشوق برگزيد. به عبارت ديگر، رابطه دنيا با آخرت را به سه گونه مى‌توان ترسيم كرد:51
1. رابطه ميان برخوردارى از دنيا و برخوردارى از آخرت كه به هيچ وجه از نوع تضاد نيست و جمع ميان آن دو ممكن است. بهترين دليل آن، واقع شدن چنين چيزى براى برخى از انبياى الهى مانند حضرت سليمان است.
2. رابطه ميان هدف قرار دادن دنيا و هدف قرار دادن آخرت، كه از نوع تضاد است و جمع ميان آن دو محال مى‌باشد; چرا كه خداوند به انسان دو دل نداده است تا بتواند دو معشوق و دو هدف و دو آرمان برگزيند.
3. رابطه ميان هدف قرار دادن يكى از اين دو با برخوردارى از ديگرى. رابطه در اين قسم از نوع تضاد ميان ناقص و كامل است كه هدف قرار گرفتن ناقص، مستلزم محروميت از كامل است. اما هدف قرار گرفتن كامل نه تنها مستلزم محروميت از ناقص نيست، بلكه مستلزم بهره‌مندى از آن به صورت شايسته و در سطح عالى و انسانى است. به عبارت ديگر، در اين جا تضاد يك‌طرفه است; يعنى ميان هدف قرار گرفتن دنيا و برخوردارى از آخرت تضاد است، ولى ميان هدف قرار گرفتن آخرت و برخوردارى از دنيا تضاد نيست.
در نهج‌البلاغه(حكمت 269) با زيباترين شكل به مطلب مزبور اشاره شده است; اين‌كه دنيا و آخرت تابع و متبوعند و دنياگرايى، تابع‌گرايى و مستلزم محروميت از آخرت است و آخرت‌گرايى متبوع‌گرايى است و خود به خود دنيا را به دنبال خود مى‌كشد. از آيات 145 تا 148 سوره آل عمران به طور صريح و از آيه 18 و 19 سوره اسرا و آيه 20 سوره شورى به طور اشاره نزديك به صريح اين مطلب كاملا استفاده مى‌شود.

جمع‌بندى

از آنچه تاكنون مطرح شد، روشن مى‌شود كه آن چيزى كه از ديدگاه اسلام مذموم است نه «وجود فى نفسه دنيا» است; چرا كه به فرموده پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)دنيا مزرعه آخرت است و نه «تمايلات و علايق طبيعى و فطرى» انسان نسبت به مظاهر دنيا; زيرا تمام اين تمايلات و علايق متوجه هدف‌ها و غاياتى حكيمانه است.52
چيزى كه از نظر اسلام «نبايستنى» است و اسلام در تعليمات خود مبارزه‌اى بى‌امان با آن دارد، «وابستگى» و «رضايت دادن» و «قانع شدن» به دنيا و آن را منتهاى آرزو قرار دادن است، نه «علاقه» و ارتباط داشتن با دنيا.
رابطه انسان و دنيا اگر به صورت وابستگى انسان و طفيلى بودنش درآيد، موجب محو و نابودى تمام ارزش‌هاى عالى انسان مى‌گردد و پيامدهاى شوم و ناگوارى را هم در جنبه فردى و هم از جنبه اجتماعى در پى دارد.53 ارزش انسان به كمال مطلوب‌هايى است كه جستوجو مى‌كند. بديهى است كه اگر به عنوان مثال، مطلوبى بالاتر از سير كردن شكم خودش نداشته باشد و تمام تلاش‌ها و آرزوهايش در همين حد باشد، ارزشى بيش‌تر از شكم نخواهد داشت و به فرموده حضرت على(عليه السلام)54 چنين فردى ارزشش با آنچه از شكم خارج مى‌شود، برابر است.55
از نظر اسلام رابطه انسان و دنيا، از نوع رابطه كشاورز با مزرعه56 و يا سوداگر با بازار تجارت57 و يا عابد با معبد58 است. دنيا از ديدگاه اسلام مدرسه و محل تربيت انسان و جايگاه تكامل او است.59 براساس همين منطق عالى اسلام است كه در آيات و روايات از دنيا به عنوان پلى به سوى آخرت60، دار مجاز61 و روز عمل62 و از آخرت به عنوان دار قرار و روز حساب‌رسى تعبير شده است كه حيات واقعى63 و جاويدان در آن‌جاست.
و نكته پايانى اين‌كه از نظر اسلام ميان دنيا و آخرت به لحاظ برخوردارى از آن دو، يا هدف قرار دادن آخرت و برخوردارى از دنيا هيچ‌گونه تضادى وجود ندارد و چنين نيست كه محروميّت دنيا علّت سعادت آخرت باشد يا به عكس.
قرآن كريم به افرادى نظير حضرت سليمان اشاره مى‌كند كه در دنيا بهره‌هاى فراوانى داشتند و در آخرت هم سعادتمند هستند. همچنين به افرادى اشاره مى‌كند كه در دنيا بدبخت و محروم بوده‌اند و در آخرت هم عذاب‌هاى سخت‌ترى در پيش دارند: «خَسِرَ الدُّنْيا والآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الخُسرانُ المُبين.»(حج: 11)

پى‌نوشت‌ها

1 انفال: 42
2 صافات: 6 / فصلت: 12 / ملك: 5
3 كهف: 46
4 ص: 27 / ابراهيم: 19
5 تين: 1ـ 3 / عاديات: 1و2 / شمس: 1و2 / ليل: 1و2
6 مرتضى مطهرى، بيست گفتار، ص 240
7 گرچه امروزه نظريه فرويد در مجموع رد شده است، ولى اين قسمت آن هم‌چنان مورد قبول بسيارى از علماست.
8 روم: 21
9 نجم: 28 و 29
10 يونس: 7 / توبه: 38
11 كهف: 45 / حديد: 20 / يونس: 24
12 يونس: 7
13 نجم: 29و 30
14 رعد: 2
15 مرتضى مطهرى، پيشين، ص 246و 247
16 همان، ص 247و 248
17 همان، ص 247و 248
18 نهج‌البلاغه، خطبه 32
19 مرتضى مطهرى، پيشين، ص 249
20 قصص: 70
21 نور: 23
22 ر. ك: المعجم البسيط
23 اعراف: 169 / عنكبوت: 64
24 توبه: 38 / ابراهيم: 3
25 يوسف: 109 / نحل: 30 / قصص: 77
26 عنكبوت: 20
27 بقره:114،130،200،201،217،220/آل‌عمران:22،45،56، 152
28 حسن‌مصطفوى،التحقيق‌فى‌الكلمات‌القرآن‌الحكيم،ج1،ص 46
29 كتاب مقدس يهوديان، كه عهد عتيق نام دارد، شامل 39 كتاب است كه 5 كتاب آن اسفار پنج‌گانه تورات است و 17 كتاب آن به نام مكتوبات موّرخان ناميده شده. چنان‌كه از نامش پيداست نوشته‌هايى است از موّرخان درباره ملوك و پادشان و مانند آن و 17 كتاب ديگر كه مكتوبات انبيا ناميده مى‌شود، شرح حال و بيان كلمات قصار و اندرزگونه و مناجات‌هاى پيامبران است. اما كتاب مقدس مسيحيان (عهد جديد) مجموعاً 27 كتاب است كه 4 كتاب آن اناجيل اربعه است، كه به وسيله شاگردان مسيح يا شاگردِ شاگردان وى نوشته شده و 22 كتاب نامه‌هاى پولس و ساير رجال برجسته مسيحيت است كه براى مناطق مختلف فرستاده‌اند. آخرين كتاب مكاشفات يوحنّا است كه مكاشفات او را شرح مى‌دهد.
30 اشعيا; 26: 19، كتاب اول سموئيل; 2:6 و مزامير داوود; 23: 4ـ6
31 اشاره به براهين عقلى حكمت و عدالت بر ضرورت وجود معاد دارد كه برخى آيات نيز به براهين مزبور اشاره دارند. ر.ك.به: استاد محمدتقى مصباح، آموزش عقايد، درس هاى 44و47
32 عن الصادق(عليه السلام): رأسُ كلِّ خطيئة حُبُّ الدُّنيا. ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ج 3، ص 294
33 ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج 5، ص 17و18
34 «قالَ اُنظرنى الى يوم يُبعثون»(اعراف: 14); گفت: مرا تا روزى كه (مردم) برانگيخته مى‌شوند، مهلت ده.
35 ناصر مكارم شيرازى، پيشين، ص 123ـ122
36 فيض كاشانى، محجة‌البيضاء، ج 8، ص 331
37 ناصر مكارم شيرازى، پيشين، ص 385
38 قيس بن عاصم يكى از اصحاب پيامبر مى‌گويد: با جماعتى از «بنى تميم» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيدم... عرض كردم اى پيامبر خدا ما را موعظه كن، موعظه‌اى كه از آن بهره‌مند شويم، زيرا ما جماعتى هستيم كه از بيابان‌ها عبور مى‌كنيم. پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: «اى قيس! با عزت، ذلت است و با حيات مرگ، و با دنيا آخرت. و هر چيزى حساب‌گرى دارد و هر اجلى كتاب. اى قيس! تو همنشينى خواهى داشت كه با تو دفن مى‌شود در حالى‌كه او زنده است و تو با او دفن مى‌شوى در حالى كه تو مرده‌اى، و اگر او گرامى باشد، تو را گرامى مى‌دارد. اگر پست باشد، تو را تسليم (بدبختى) مى‌كند. او فقط با تو محشور مى‌شود، تو نيز فقط با او، تنها از او سؤال مى‌شوى، پس آن را صالح قرار ده; چرا كه اگر صالح باشد، موجب آرامش توست و اگر فاسد باشد، مايه وحشت توست و او عمل توست. (بحارالانوار، ج 7، ص 228)
در روايت ديگر از امام صادق(عليه السلام) مى‌خوانيم: «هنگامى كه ميت در قبر گذاشته مى‌شود، شخصى در برابر او نمايان مى‌شود و به او مى‌گويد: اى انسان ما سه چيز بوديم: يكى رزق تو بود كه با پايان عمرت قطع شد، و ديگر خانواده‌ات بودند كه تو را گذاشتند و رفتند، و من عمل توأم كه با تو مانده‌ام، ولى من از هر سه براى تو كم‌ارزش‌تربودم. (فروغ‌كافى، ج 3، (كتاب الخبائز)، ص 240،ح14)
39 محمدحسين طباطبائى، تفسير الميزان، ج 13، ص 406
40 محمدتقى مصباح، معارف قرآن، ص 501ـ512
41 نوح: 7 / منافقين: 5 / جاثيه: 8
42 ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 11، ص 194
43 براى توضيح بيش‌تر پيرامون براهين عقلى بر ضرورت معاد ر.ك.به: محمدتقى مصباح، آموزش عقايد، درس 44، ص 364ـ366 و براى آشنايى با جايگاه معاد در قرآن نيز ر.ك.به: همان، درس 41، ص 341
44 محمدتقى مصباح، همان، درس 41، ص 340
45 زخرف: 32
46 انفال: 28 / انبياء: 35 / اعراف: 168
47 محمدتقى مصباح، آموزش عقايد، درص 52، ص 433
48 محمدحسين طباطبائى، تفسير نمونه، ج 20، ص 395، ذيل آيه 20 سوره شورى
49 عن‌الباقر(عليه السلام): «نِعمَ العَوْنُ الدُّنيا علَى الآخِرَةِ»(ميزان‌الحكمه، ماده دنيا)
50 احزاب: 4
51 مرتضى‌مطهرى، سيرى درنهج‌البلاغه، ص 308 / ص 264
52 مرتضى‌مطهرى، سيرى درنهج‌البلاغه، ص 308 / ص 264
53 براى آشنايى بيش‌تر با پيامدهاى وابستگى مادى و دنياگرايى، ر.ك. به: «فرهنگ آفتاب»، ج 5، ص 2505
54 من‌كانت همَتُّه‌بَطْنَه‌قيمَتُه‌مايخرج‌منه.(ميزان‌الحكمه،ماده«همم»)
55 مرتضى مطهرى، پيشين، ص 275
56 عن‌النبى:الدنيامزرعة‌الاخرة.(كنوزالحقائق،مناوى،باب دال)
57 الدنيا...متجر اولياءالله.(نهج‌البلاغه، حكمت 131)
58 الدنيا... مسجدُ احبّاء اللّه.(نهج‌البلاغه، حكمت 131)
59 مرتضى مطهرى، پيشين، ص 267
60 عن المسيح(عليه السلام): إنّما الدّنيا قنطرَةٌ فاعبروها و لا تعمروها.(خصال، ج 1، ص 25)
61 عن على(عليه السلام): أيّها النّاسُ انّما الدنيا دارُ مجار و الآخرةُ دارُ قرار فخذُوا من ممَرّكُم لِمَقَرَّكُم.(نهج‌البلاغه، خطبه 203)
62 عن على(عليه السلام): وَ اِنَّ‌اليومَ عملَ و لاحسابَ و غداً حسابُ و لا عملَ. (نهج البلاغه، خطبه42)
63 «و انَّ الدّار الآخرةِ لهِىَ الحيَوانُ لو كانوا يعلمُون».(عنكبوت: 64)
جمعه 21 مهر 1391  5:58 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تحقیق/ تعلق به دنیا، انسان را از توجه به آخرت باز می دارد

تحقیق/ تعلق به دنیا، انسان را از توجه به آخرت باز می دارد

محبوبه خواجوی

سوره مبارکه اعلی در آیات تا 15 به افرادی اشاره دارد که از رحمت خداوند به دور و مدام بدبختند و آنان کسانی هستند که از راه خداوند تعالی روی برگردانیده باشند، افراد مؤمن و موحد همیشه ذکر خدا به لب دارند، نمازبرپا می دارند و زکات می دهند و این ، مقدمه ای برای ورودشان به بهشت است و هم ، آنان رستگارانند. اما کسی که از خدا روی بتابد، علاوه بر این که در دنیا بدبخت و شقی است در آخرت نیز، در آتش کبری و پست ترین درکات جای دارد. در این آیات دلیل ترجیح دادن دنیا بر آخرت ، چنین ذکر شده که آنها منفعت دنیا را می بینند و چون از آخرت چیزی نمی دانند و لحظه ای نیز تفکر نمی کنند که دنیا فانی و آخرت باقی و پایدار است .
در شروع آیه ، (وَیَتَجَنَّبها الاَشْقی ) ضمیر «هاء» به کلمه «ذکری » برمی گردد. و منظور از کلمه «اشقی » به قرینة مقابله اش با جمله «من یخشی » کسی است که در دل هیچ دلواپسی و خشیتی از عذاب خدا نداشته باشد، اما فعل «یَتَجَنُّب » از مصدر جنب به معنای دور شدن از چیزی است و معنای آیه این است که به زودی ، همان طور که «من یخشی » از تذکرة تو متذکر می شود. «اشقی » هم که از خدانمی ترسد از تذکرة تو دور می گردد.
در آیه (الَّذِی یَصْلِیَ النَّار الکُبْری ) از ظاهر آیه برمی آید مراد از آتش کبری ، آتش دوزخ باشد که در مقایسة با آتش دنیا بزرگ تر و سوزنده تر است . بعضی گفته اند منظوراز آن پایین ترین درکات دوزخ است که عذابش از هر جای دیگر دوزخ سخت تر است .
در آیه (ثُمَّ لایموتُ فیها وَلایَحْییَ) کلمة «ثم » که برای تأخیر چیزی دیگر استعمال می شود، برای تأخیر رتبی کلام و مراد از نمردن و زنده نشدن در آتش این است که تاابد کسی از آن نجات نمی یابد. چون نجات به معنای قطع شدن عذاب به یکی از دو راه است ، با این که شخصی معذب بمیرد و هستی او فانی شود، و یا زندگی شقاء و بدبختیش رامبدل به سعادت و عذابش را مبدل به راحت کند، پس منظور از حیات در این آیه ، حیات طیبه و سعادتمندانه و آیه شریفه نظیر تعبیری است که معمولاً دربارة بیمار می کنیم ومی گوییم نه زنده است که آدمی امیدی به او داشته باشد، نه مرده که امید از او برداریم و فراموشش کنیم .
در آیه (َقَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی ) کلمة «تزکی » به معنای پاک شدن از لوث آن گروه تعلقات مادی دنیوی است که آدمی را از امر آخرت منصرف و مشغول می کند، به دلیل این که در دنباله آن «بَلْ تُؤْثِرُونَ الحَیوةِ الدُّنیا...» آمده و نیز،منظور از تزکی برگشتن به خدای تعالی و توبه کردن است وچون یکی از وسایلی که دل انسان را از فرورفتگی درمادیات حفظ می کند توبه و انفاق در راه خدا است که دل رااز لوث تعلقات مادی پاک می کند و اگر دستور آن است که قبل از نماز وضو بگیریم و وضو گرفتن را هم تطهیرخوانده اند دلیل آن است که طهارت از قذارتهایی که صورت و دست و پای انسان در اشتغال به امور دنیا به خود می گیرد،مجسم و ممثل شود.
در آیه (وَذَکَر اسمَ رَبِّه فَصَلَّی ) ظاهراً مراد از ذکر نام خدا، ذکر زبانی و مراد به صلوة همان نماز معمولی و توجه خاص عبودی است که در اسلام تشجیع شده و این دو آیه برحسب ظاهر مدلولی خود، نسبت به همة مصادیق طهارت عمومیت دارد ولی از نظر روایات وارده از ائمه اهل بیت (ع )، تنها دربارة زکات فطره و نماز عید نازل شده وروایات وارده از طریق اهل سنت هم دلالت بر همین معنادارد.
در آیه (بَلْ تُؤثِرُنَ الحَیوةِالدُّنیاَ) مصدر «ایثار» که فعل «توثرون » از آن مشتق شده به معنای برگزیدن وانتخاب کردن و ترجیح دادن است . در این آیه ، از مطلب قبلی اعراض و خطاب به معصوم بشر کرده و می فرمایدحقیقت همان است که گفتیم که رستگاری در تزکیه و یادپروردگار است ولکن شما انسان ها در پی پاک شدن نیستیدو براساس دعوتی که طبع بشری شما دارد شما را به تعلق تام دنیا و اشتغال به تعبیر آن و ترجیح آن بر زندگی آخرت می خواند. بعضی از مفسرین گفته اند: خطاب در آیه به خصوص کفار است ، و به هر حال چه به معصوم بشر باشد وچه بخصوص کفار، سیاق کلام سیاق عتاب است و التفات از غیب «هر کسی تزکی کند رستگار می شود» به خطاب «شما چنین و چنان می کند برای تأکید به مطلب و رودرروسخن گفتن است ».
در آیه (وَالاخِرَةُ خَیرٌ اَبْقیَ) کلمة «ابقی » به معنای باقی تر. معمولاً در مقایسه بین دو چیز استعمال می شود که عمر یکی بلندتر از دیگری باشد می گویند این باقی تر وبادوام تر است . اما زندگی آخرت از زندگی دنیا با دوام ترنیست . بلکه تا الی الابد باقی است لذا، این سؤال پیش می آید که چرا در این آیه زندگی آخرت باقی تر و بهتر قلمدادشده ؟ جواب این است که مقام آیه ، ترجیح دادن یکی ازدو زندگی دنیا و آخرت ، بر دیگری است و در این ترجیح همین مقدار کافی است که آخرت خوب تر و باقی تر است دنیا باشد، و برای ترجیح لازم نیست که زندگی آخرت ابدی هم باشد (و برای ) هرچند که ابدی و باقی هم هست .
درآیه (انَّ هذاَ لَفیِ الصُّحُف الاُولی ) که اشارت به صحف ابراهیم و موسی دارد، کلمه «هذا» اشاره است به مطلبی که از آیه «قدافلح » تا تمام چهار آیه بیان شده ومی فرماید آنچه گفته شد، در صحف اولی هم گفته بودیم ولی بعضی مفسران گفته اند این کلمه اشاره به مضمون آیه آخری دارد که : «آخرت بهتر و باقی تر است ».
محمدبن سیرین به دو طریق از ابراهیم نخعی روایت آورده ، و همچنین عمرو بن عوف از رسول خدا(ص ) روایت کرده و در خصال از عتبه بن عمرولیثی از ابی ذر روایت است که گفت : از رسول خدا(ص ) پرسیدم یا رسول خدا از آنچه خدای تعالی درباره دنیا بر تو نازل کرده کدامش در صحف ابراهیم و موسی بوده است ؟ فرمودند: ای اباذر بخوان «فَذْاَفْلَحَ مَنْ تَزکَی ، وَذَکَر اسْمَ رَبّه فَصَلّی بَلْ تُؤثِرُونَالحَیوة الدُّنیا، وَالاخِرَةُ خَیرٌ وَاَبْقیَ، اِنَّ هذا لَفیِ الصُّحُف الاولَی ، صُحُفِ اِبراهیم وَ مُوسَی » و خلاصه این که آنچه درصحف ابراهیم و موسی بوده ، مضمون همین چهار آیه است که می فرماید: هرکس زکات دهد و نماز بخواندرستگار شده است ، ولی شما مردم زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح می دهید، با این که آخرت بهتر و باقی تر است .
همین حدیث مؤید آن است که کلمه «هذا» به مجموع چهار آیه و در بصائر به سند خود از ابی بصیر نقل کرده که گفت : حضرت امام صادق (ع ) فرمود آن صحفی که خدای تعالی در آیه : «صحف ابراهیم و موسی ...» نام برده نزد ما است ، پرسید: صحف نامبرده به صورت الواح است ؟فرمود: آری . این روایت به طریقی دیگر نیز، ابی بصیر ازآن جناب نقل کرده و ظاهراً مراد از به الواح بودن صحف این باشد که صحف نامبرده همان تورات است که قرآن کریم درچندجا از آن تعبیر به الواح کرده است .
نظیر آیه : «و کتباله فی الالواح من کل شی »؛ برای موسی در الواح از هر چیزی مقداری را نوشتیم .(1)
و نیز آیه : «والتی الالواح »(2) و آیه «أخذالالواح »(3). و درمجمع البیان است که از ابی ذر نقل شده که گفت : به رسول خدا(ص ) عرض داشتیم : یا رسول الله (ص ) انبیاء چندتن بودند؟ فرمود: صدوبیست وچهارهزار تن ، عرضه داشتم مرسلین از آنان چند تن بودند؟ فرمود: آری کلمه الله بود که او را به دست قدرت خود بیافرید. ای اباذر چهار تن از انبیاءعرب بودند، هود و صالح و شعیب و پیامبر خودت . عرضه داشتم یا رسول خدا، خداوند چند کتاب نازل کرده ؟ فرمود:صدوچهار کتاب ، که ده صحیفه از آن بر آدم ، و پنجاه صحیفه بر شعیب ، و سی صحیفه اخنوخ که همان ادریس است و او اولین کسی است که با قلم خط نوشت و ده صحیفه ابراهیم ، چهار صحیفه باقی تورات و انجیل و زبور و فرقان است . این معنا را سیوطی هم در منثور از عبدبن حمید، وابن مردویه و ابن عسایر از ابی ذر نقل کرده اند. با این تفاوت که در نقل آنان صحف آدم را نشمرده و به جایش قبل از ذکرتورات ، دو صحیفه برای موسی شمرده است .
بعضی از مفسران در باب این آیه گفته اند قرآن کریم نخست فرموده این مطالب در صحف اولی بوده و بعد آن رابیان کرده ، می فرماید: منظورم صحف ابراهیم و موسی است ، و این که این اجمال و تفضیل احترام و بزرگداشتی ازآن صحف است که بر کسی پوشیده نیست .
در تفسیر عیاشی از عقبة بن عامر حنبی روایت شده که گفت : وقتی آیه «وسبح اسم ربک العظیم » نازل شد،رسول خدا(ص ) فرمود: این ذکر را در رکوع خود بگویید وچون آیه : «سبح ربک الاعلی » نازل شد فرمود این ذکر را درسجده خود بگویید.
این روایت را سیوطی هم در منثور از احمد و ابی داوود وابن ماجه و ابن منذر، و ابن مردویه ، از عتبه از آن جناب نقل کرده است .
و در تفسیر قمی ذیل آیه شریفه : «وَالذی أَخرَجَالمرعیَ» که منظور از مرعی نبات است ، و منظور از جمله «غثاءَ أَحَویَ» این است که همان نبات بعد از رسیدن به حدبلوغش خشک و سیاه می شود. و در منثور آمده که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که گفت :رسول خدا(ص ) دایماً قرآن را به یاد می آورد، از ترس این که مبادا فراموشش کند، تا آن که به او وعده داده شد که ما حل این مشکلت را عهده دار شدیم و این آیه نازل شد:«سنقرئکَ فَلاتَنْسیَ» و در کتاب فقیه آمده که شخصی ازامام صادق (ع ) پرسید معنای آیه : «قَدْاَفْلَحََ مَنْ تَزَکَّی »چیست ؟ فرمود: این که هر کس زکات فطره بدهد رستگارمی شود. پرسید معنای آیة : «وَذَکَر اسْم رَبِّهِ فَصلَّی » چیست ؟آن حضرت فرمود این که برای نماز عید، به سوی جبانه برودو نماز بخواند. منظورم از جبانت محیرا است .
این معنا از حماد جریر از ابی بصیر و زراره از آن جناب نیزنقل شده و قمی آن را ذکر سند و بدون نام آن جناب بلکه به تعبیر «از آن جناب » آورده است .
و در منثور است که ابن مردویه از ابی سعید خدری روایت کرده که گفت : رسول خدا(ص ) همواره در روزهای عید فطرقبل از رفتن به مصلی فطره را تقسیم می کرده ، و آیه «قَدْاَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی وَ ذَکَرَ اسْم رَبِّهِ فَصَلَّی » را می خواند و نیزروایت شده در این معنا دو آیه مورد بحث است . دربارة زکات فطر و نماز عید نازل شد، به دو طریق از ابی سعید روایت آمده ، البته روایتی موقوف به این معنی که نام معصوم در آن ذکر نشده است .
در «وَیَتَجنبها الاَشْقی » لغت «اشقی : شقی ترین »،«یَتَجَنَّبُ: کناره می گیرد»، (و بدبخت ترین مردم آن باشد که سربتابد)، مردم در مقابل ابلاغ رسالت سه دسته اند:
الف گروه خداترس و آگاه و حق جو که پند را می گیرند.
ب گروه ناآگاه و بی غرض که در صورت هدایت وراهنمایی غالباً به راه راست می آیند.
ج گروه معاند و شقی که آگاهانه از قبول حق سربازمی زنند و آنان اشقیا هستند و در آتش دوزخ می سوزند.
اَشْقی یعنی شقی ترین . اَشْقی اسم تفضیل است یعنی از شقی خیلی شقی تر و در میان اشقیا سرآمد است ! حال سؤال این است که : چه شد، در این آیه فرمود: اگر کسی ازپند و تذکر قرآن روبرتابد، او نه تنها شقی بلکه شقی ترین انسان است ؟
به این سؤال دو پاسخ می توان داد:
1ـ در این آیه طرف مقابل اشقی ، انسان خداترس است .آنجا که فرمود این تذکر قرآن به حال کسی مفید است که خداترس باشد (من یخشی ). پس نتیجه این که اَشْقی یعنی کسی که در دلش خشیت خدا نباشد. پس آنچه درجة شقاوت انسان را به نقطة نهایی می رساند، خالی بودن کامل دل از خوف خداست . در مقابل اگر در دل کسی خوفی از خداباشد پس او درجه و سهمی از تقوی دارد و اگر این خشیت وخوف به حد نهایی رسید، او نه تنها متقی ، بلکه اَتقی است .
در سوره لیل برای مقام اتْقی عامل دیگری هم ذکر شده و آن انفاق است ؛ انفاق خالصانه ای که مشکل نیازمند رابرطرف سازد.
2ـ کسی که به قرآن و پیام آن گوش فرا دهد احتمال دارد قرآن بر او تأثیر کند و به واسطه عمل به آن سعادتمندشود و ممکن است آن را پشت گوش انداخته و عمل نکندکه در آن صورت شقی است . ولی اَشْقی کسی است که ازشدت غرور و بی اعتنایی به کلام خدا حتی حاضر به شنیدن آن نیز نیست و خود را از هدایت و مواهب آن محروم می سازد. این فرد از کسی که می شنود و از کسی که رومی گرداند بدبخت تر است . زیرا فرد اول احتمال دارد باشنیدن کلام خدا تأثیر بپذیرد، ولی اَشْقی به این احتمال راه ندارد. زیرا به شنیدن هم تن نمی دهد و از «ذِکْری » دوری می کند.
مرحوم ملاصدرا در معنای سعادت و شقاوت گفته : دردنیا بعضی سعید و خوشبخت و برخی شقی و بدبخت و درآخرت نیز عده ای سعید و عده ای شقی هستند. سعادت دنیایی دو قسم است : سعادت داخلی که عبارت از صحت وسلامت تن است و انسان با تن سالم می تواند از نعمت هابهره ببرد و دیگری سعادت خارجی مانند فراهم بودن وسایل زندگی و مال و جاه و امنیت است .
سعادت اخروی هم به همین ترتیب است : قسم اول سعادت اخروی سعادت داخلی و عبارتست از سلامت روح ومجهز بودن آن به توانمندی های مخصوص خودش که به منزلة اعضای آن است و این تجهیز شدن روح ، تنهابه وسیله معارف حقه ، مانند معرفت خدا و معاد و نبوت و اموراعتقادی به دست می آید؛ به گونه ای که برایش یقین باشد تابا ذاتش عجین شود. اگر روح انسان به این معارف مجهزنباشد مانند بدنی است که اعضاء و جوارح ندارد. قسم دوم ازسعادت آخرت ، سعادت خارجی است مانند بهشت ونعمت های آن که به وسیله طاعت و عبادات حاصل می شود.(4)
خداوند فرموده پس بدانید مردم در سه دسته مشخص شده اند: عارفان ، متقین و معاند که از فرمان خدا سربازمی زنند.
به خوبی روشن است که دو دسته اول از خدا خوف وخشیت دارند و از خدا می ترسند کسی که از خدای بترسد،دعوت خداوند را ناگزیر می پذیرد و به وسیله آن نفع می برد.پس ، بدبخت کسی است که از خدا روی می گرداند ولجبازی می کند. او کسی است که ندای پروردگارش رانمی شنود و سود و منفعتی هم به او نخواهد رسید.(5)
خداوند فرموده «بدبخت است آن که از خدا روی می گرداند و او در نظر خدا بدبخت ترین مردم محسوب می شود»(6) (اَلذی یَصْلِیَ النَّار الکُبْری )- یصلی (صَلْی ): درآتش می سوزد یعنی این پند تو را مؤمن با میل می گیرد وشقی طرد می کند. (النار الکبری ) یعنی آتش بزرگ تر. (و اوهمان کسی است که در آتش بزرگ دوزخ سرنگون خواهدشد). صفت کبری نشان می دهد که منظور از آتش ، آتش معنوی است که کیان روحی انسان را سراپا مشتعل می سازد. رنجی که انسان از جراحت های بدنی می کشد، به خاطر این است که در مرکب روح (نه در خود روح ) اختلال وکمبودها به وجود آمده و این اختلال در ذات خود روح پدیدبیاید، البته میزان رنج بسیار بالاتر خواهد بود! و قسم دوم شقاوت عبارت از عذاب هایی است که از بیرون بر انسان تحمیل خواهد شد مانند جهنم . نکته مهم این که شقاوت (که مربوط به معیوب بودن خود روح است )، جاودانه و ابدی است و این گونه اشخاص در عذاب مخلد خواهند بود. زیراملکات نفس از آنها جدا نمی شود.(7) و او کسی است که درآتش بزرگ است و در آن دو مسأله می باشد: مسأله اول : درتفسیر آتش بزرگ آمده ، یک وجه آن آتش جهنم بزرگ است و صغری آتش دنیا است . دوم این که در آخرت آتش هاو درکاتی است که آن را دربر می گیرد. برای هر آتشی درکی هست . همان گونه که در دنیا گناهان و معاصی زیادی هست همان گونه کافر بدبخت ترین مردم است به خاطر آن دربزرگ ترین و پست ترین آتش هاست (پست از نظر مقام ) وسوم این که آتش بزرگ همان آتش سفلی است و آن نصیب کفار می شود بر آنچه قول خداوند متعال است . مسأله دوم نازل این آیه برای ولید و عتبه و ابی و تو می دانی که عبرت عموم به لفظ است نه خصوص به سبب . به تحقیق روشن شده درستی این ترتیب با برهان عقلی .
مسأله سوم : برای گوینده این است که می گوید هماناخداوند ذکر کرده این را بر دو قسم یکی از آنها این است که یادآوری شود و بترساند شخص شقی و بدبخت کسی است که در پایین آتش و قعر آن جای دارد. وجود (اشقی ) دلالت می کند بر وجود «شقی » پس این قسم چگونه است ؟ وجواب آن به درستی که لفظ اشقی مقتضی وجود اشقی نیست هنگامی که جاری می شود مثل این لفظ از غیرمشارکت مانند قول خداوند متعال : کسی که از خداوند روی بگرداند بدبخت و شقی است و چنین کسی جایگاه او آتش کبری یا پست ترین درکات است وجود داشتن فرد شقی دلالت بر قرارگرفتن او در آتش بزرگ است .(8) کسی که درآتش بزرگ قرار دارد او در پایین ترین طبقه آتش است به قول حسن : کبری آتش جهنم است و صغری آتش دنیااست .(9)
«ثُمَّ لایَمُوتُ فیهَا وَلایَحْیِیَ» مفسرین دو وجه را در آن آورده اند این که (یکی از آنها) مرگ نیست پس استراحت می کند و زنده نمی شود زندگی که بانفع است همان طور که گفته شد (سیری نمی شود بر آنها پس می میرند و تخفیف داده نمی شود از عذاب ها بر آنها و این در مذهب عرب است می گوید برای مبتلا به بلا شدید زنده شدن نیست و مرده شدن نیست و معنای آن یکی از آنها، در آتش می شود درحلقه ای که خارج نمی شود پس می میرد.(10)
یا نمی میرد پس استراحت می کند از عذاب و زندگی ندارد زندگی ای که همراه با سود و منفعت است و کسانی که موحد هستند از مؤمنین هنگامی که داخل جهنم شوندنمی سوزند در آن به آنچه شفاعت داده شده اند و خارج می شوند درحالی که مسلمانند و مؤمنند و اما گفته شده اهل شقاوت و بدبختی می میرد در شقاوت و بدبختی هایشان واین وعده برای بدبختی آنهاست ، به درستی که بدبخت ازاین مرتبه بالاتر نمی رود(11). (قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی )- لغت اَفْلَحَ: رَست ، رشد کرد، فلاح : کشاورز.
یعنی کسی که خود را تزکیه کرد حقا که رستگار شده است . این رستگاری با سه عامل صورت می گیرد:
الف : ذکر نام خدا به پاکی از هر گونه آلودگی شرک
ب : نماز خواندن .(12)
«قدافلح » مصادف می شود با بقاء در بهشت یا پاک کردن از شرک با ایمان ، کسی که عملش را پاک گرداند سودمی بیند. «تَزَکَّی » به عمل صالح گفته می شود. گفته شده که :نازل می شود در صدقه فطر. و از ابن سیرین است که آن درصدقه فطر و نماز عید است .
و گفته شده به درستی که اهل مدینه صدقه ای برتر ازآن ندیدند و از سیراب کردن آب و روایت شده است ازعبدالله از ابیه از جده از رسول اکرم (ص ) در سخنش گفت :«قَداَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی » گفت «خارج ساختن زکات فطر»،«وَذَکَراسْمَ رَبَّهِ فَصَلَّی » گفت : نماز عید است . مراد از آیه «قدافلح من تزکی » زکات تمام اموال است .
و روایت شده است از ابن جریح گفت بگو عطاء: (قدافلح من تزکی ) برای فطر است گفت : آن برای تمام صدقات است و آن زکات اعمال است نه زکات اموال ؛ یا پاک گردانیدن اعمال از ریا و کم کاری است و بیشتر در مورد مال گفته شده زکّی (بکار برده شده ) نه «تَزَکَّی » و روایت شده جابر عبدالله گفت پیامبر(ص ) فرمود: «قَد اَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی »یعنی کسی که شهادت می دهد که خدائی جز خدای متعال نیست و شهادت به این که رسول برای خداست و از سوی خداست . و از ابن عباس است که : «تَزَکَّی » یعنی خدایی جزخدای یگانه نیست . به طور کل زکی در مورد اموال گفته می شد و تزکی در اعمال ، یعنی پاک گردانیدن اعمال به خاطر خداوند و به تحقیق ذکر شده این سخن در زکات فطردر سوره بقره .(13)
فلاح و رستگاری در مقابل پاکی و خالص بودن به کاربرده می شود همان گونه که در سوره بقره آمده مؤمنین رستگارند «و اولئک هم المفلحون » و قبل از آن آمده که کافرین در آتش و در جایگاه پست هستند، مراد انواع تزکیه است ، تزکیه قلب از ظلمت کفر. تزکی (لااله الاالله ) مرادزکات مال نیست زکاة اعمال است و بیان می کند که کفرچیزی است که قبل از این آیه تکرار شده به درستی که اسم مطلق منصرف است .(14)
«وَذَکَر اسْمَ رَبَّه فَصَلَّی » در این تفسیر مراتب اعمال مشخص شده است اول برطرف کردن و از بین بردن عقایدباطل از قلب ، دوم حضور و درک معرفت خدای تعالی به ذات و صفات و اسماء او و سوم مشغول شدن به خدمت .
«فصلی » نماز عبارت از خشوع و خضوع است که براعضاء و جوارح انسان تأثیر می گذارد. (و نام پروردگارش رابه یاد آورد و نماز بر پا دارد). و ذکر نمی کنند خداوند را جزعده ای قلیل و نمازی که منافقین می خوانند از حیث این که ریا است جز نماز محسوب نمی شود.(15)
منظور از صلاة راه نماز است یا نماز عید است و گفته شده است که : «و ذکر اسمَ رَبِهِ فَصَلَّی » و این به درستی یادآوری آن در قلب است هنگام نماز پس بترسد از عقابش و امید داشته باشد به ثوابش . بدون شک برای هر نمازی که پنج نماز هست دعا نیز هست و دعا خواستن حاجات دنیا وآخرت از خداوند است . و نماز عید هم ذکر شده است و ذکرشده است که کسی که نماز را برپای دارد و زکات ندهد پس نمازش قبول نیست .(16)
«بَلْ تُؤْثِرُونَ الحیَوةَ الدُّنیَا»- لغت «تُؤثِر» (اثر): مقدم می داری ، ترجیح می دهی (ولی شما زندگی دنیا را ترجیح می دهید). در این آیه آفت های تزکیه نفس بیان شده است زیرا کسی که زندگی دنیا را بر تکالیف دینی مقدم بدارد،به طوری که از رده اهل سعادت بیرون رفته است . لذافرموده اند حُبُّالدُّنیا رَأسُ کُلَّ خطیئة .(17)
حدیث : امام زین العابدین (ع ) فرمود: (برترین اعمال نزدخدا بعد از شناخت خدا و رسول ، بغض و تنفر ازدنیاست ».(18) البته معلوم است که تنفر از دنیایی توصیه شده که انسان را از یاد خدا و عمل به اوامر او دور می کند نه آن دنیایی که در حد متعادل زندگی عادی را برای انسان میسر می کند.
عده ای گفته اند بلکه ایثار می کند عمل دنیا را در برابرعمل آخرت ، دنیا حاضر است ، غذا، آب و نوشیدنی و غیره وآخرت برای ما غایب است و آن را نمی بینم حال رامی گیریم و آینده را رها می کنیم چون نفع حال را می بینم ونفع آینده پدیدار نیست . و در جایی ابوعمرو «یوثرون » با یاءبکار برده .(19)
بیشتر عامه با تاء به کار می برند و قرائت کردند آن راابوعمرو و نصربن عاصم «بل یؤثرون » با یاء غایب ، تقدیرآن : بلکه ایثار می کنند بدبخت ها زندگی دنیا را یعنی ترجیح می دهند.
و گفته شده که ای مسلمانان ترجیح ندهید زندگی دنیا رابر آخرت هرچند که اکنون نفعی از آن نبینید. به خاطر چه ترجیح می دهند دنیا را بر آخرت ؟ گفته شده چون دنیا حاضراست و خوردنی ها، نوشیدنی ها، لذت ها و خوشی ها همه حاضرند و آخرت غایب است برای ما پس حال را می گیریم و آینده را رها می کنیم . خداوند همیشه برای ما ذکر می کند ویادآوری می نماید پس چرا خیلی از مردم غافلند و عبرت نمی گیرند؟ آنچه که انسان ها به وسیله آن کند و تنبل می شوند؛ دنیا، شیطان و شهوات است .(20)
در آیه «والاخرة خیر و ابقی » کلمه «ابقی » به معنای :پایدارتر، باقی تر. (در حالی که آخرت بهتر و پایدارتر است ).آنچه در آخرت است تمام خیرات و خیر است و آن باقی است و آنچه باقی است پس اثر می دهد، پس لازم است آخرتی باشد که اثر دنیا در آن نمایان شود، آخرت تمامش خیر و رحمت است و تمام آنها ماندگار است . به درستی که آخرت مشتمل بر سعادت جسمانی و روحانی است و دنیااین گونه نیست ، دنیا فانی است ، آخرت باقی است و باقی بهتر از فانی است آنچه که فانی است اثری ماندگارندارد.(21)
دارآخرت که تا ابد ماندگار است و اثر می دهد یعنی بهشت . خیر یعنی برتر است و ابقی بیانگر این است که آخرت بادوام تر و باقی تر است نسبت به دنیا. و پیامبر فرمود:آنچه از دنیاست در آخرت هست مگر آنچه ضایع کنداحدی از شما و آنچه هر کس از پیش فرستاده است به طورکامل و صحیح دریافت می کند به صورت پاداش یا عقاب وعذاب الهی .
و مالک بن دنیار گفت : اگرچه دنیا از طلا باشد فانی است و آخرت از خرف باشد باقی است پس واجب است ترجیح دادن خرف باقی بر طلای فانی .(22)
«ان هذا لفی الصحف الاولی »- (این در کتاب های پیشینیان ذکر شده است ).
و در اشاره به لفظ هذا اختلاف هست از قول تمام سوره وآن به درستی که سوره مشتمل است بر توحید و نبوت ووعده دادن بر اطاعت کردن خدای تعالی و کفرورزیدن نسبت به خداوند. «هذا» اشاره به سخن خدا «قدافلح من تزکی »اشاره به پاک کردن نفس از تمام آنچه که شایسته نیست وپاک گردانیدن نیت از تمام عقیده های باطل .
(ذکر اسم ربه )اشاره به کامل کردن روح از معرفت خدای تعالی است و اما سخن او (فصلی ) اشاره به تکمیل جوارح واعضاء و زینت دادن به طاعت خداوند تعالی است ، اما سخن او (بل تؤثرون الحیوة الدنیا) اشاره به تشویق و ترغیب درآخرت و در ثواب خدا است ، این اموری است که تخلف بر آن برخلاف شریعت هاست به خاطر همین گفته اند «ان هذالفی الصحف الاولی » گفته شده آیا در دنیا هست آنچه درصحف ابراهیم و موسی است ؟
و گفته شد بگو ای ابوذر «قدافلح من تزکی » «والاخرة خیرٌ وابقی ».(23)
به درستی که آنچه در قرآن است در صحف اولی یاکتاب های پیشین هست . این آیه مربوط به چهار آیه پیش از آن است .(24)
«صحف ابراهیم و موسی » (کتاب های ابراهیم و موسی )و برای آن دو سخن گفته شده است یکی از آن بیان برای سخن او در صحف اولی و دوم : مراد به درستی که آن ذکر نام تمام انبیا در صحف است که از جمله آنها صحف ابراهیم وموسی است .
روایت شده که ابی ذر از رسول اکرم (ص ) پرسید: خداوندچند کتاب نازل کرد؟ پس فرمودند 104 کتاب ، بر آدم ده صحف ، بر شیث صحیفه ، بر ادریس تا و بر ابراهیم تا و چهار صحیفه تورات ، انجیل ، زبور و فرقان و گفته شد در صحف ابراهیم : شایسته است برای عاقل که حافظ زبانش باشد، بر زمانش آگاهی داشته باشد و شأن و مقام اوپذیرفته شده باشد و خداوند پاک و برتر است .(25)
صحف ابراهیم و موسی یعنی کتاب هائی که برای آنهامنزلتی است و آورده نشده است الفاظ نامربوط در آنها (دراین صحف )، روایت شده که ابوذر پرسید از رسول اکرم (ص ): که صحف ابراهیم چه بود؟ فرمودند: تمام آن مثل بود مانند این جمله : ای ملک مسلط مغرور من تو راقرار ندادم برای جمع آوری مال دنیا و ترجیح دادن بعضی بربعض دیگر. ولی قرار دادم که دعوت مظلوم راپذیرا باشی وآنچه از زبان کافر می شنوی قبول نکنی و در آن امثالی است به این صورت : برای عاقل واجب است ساعت و وقت داشته باشد ساعتی که در آن با خدا مناجات کنی ، ساعتی برای محاسبه نفس و تفکر در مخلوقات خداوند تعالی وعزیز و گرامی و ساعتی که از خوردن و نوشیدن بیاساید. وباید که شخص عاقل از لذت های غیرحرام دوری کند.
و عاقل واجب است که آگاه به زمانش باشد و حافظ زمانش باشد و عمل کند به آنچه می گوید بیشتر عمل کند تااین که بیشتر سخن بگوید. و در آنچه به او ربطی نداردسخن نگوید.
گفت ای رسول خدا صحف موسی چیست ؟ فرمودند:تمامش عبرت بود، مانند این : عجیب است برای کسی که دنیا و دغلبازی هایش را می بیند و عبرت نمی گیرد و کسی که می داند فردا حسابی در کار است ولی عمل نمی کند. گفت یا رسول الله آیا از آنچه دردست ابراهیم و موسی بود چیزی در دست ما هست ، که خداوند بر تو نازل کرد؟ گفت بله بخوان ای اباذر؛ «قدافلح من تزکی ». (و ذکر اسم ربه فصلی ). «بل توثرون الحیوة الدنیا» «والاخرة خیر و ابقی ان هذا لفی الصحف الاولی ، صحف ابراهیم و موسی .(26)

منابع :

1ـ جامع الاحکام القرآن ، تفسیر عربی ، جلد 20، تألیف ؛ابوعبدالله محمد انصاری قرطبی .
2ـ تفسیر کبیر- عربی ، امام فخر رازی .
3ـ تفسیر جزء 30 قرآن کریم ، ابوالفضل بهرام پور.
4ـ تفسیر المیزان ، فارسی ، استاد علامه محمد حسین طباطبائی .

پی نوشت ها:

1ـ اعراف .
2ـ اعراف .
3ـ همان سوره .
4ـ تفسیر قرآن کریم ، ج ، ابوالفضل بهرام پور.
5ـ تفسیر کبیر، امام فخررازی .
6ـ تفسیرالجامع الاحکام القرآن . قرطبی .
7ـ تفسیر قرآن کریم ج ـ بهرام پور.
8ـ الجامع الاحکام القرآن .
9ـ تفسیر کبیر، امام فخررازی .
10ـ تفسیر کبیر، امام فخررازی .
11ـ الجامع الاحکام القرآن ، ابوعبدالله محمدانصاری قرطبی .
12ـ تفسیر قرآن کریم ، جزء 30 ابوالفضل بهرام پور.
13ـ الجامع الاحکام القرآن ، ابوعبدالله محمد انصاری قرطبی .
14ـ تفسیر کبیر، امام فخررازی .
15ـ تفسیر کبیر، امام فخر رازی .
16ـ الجامع الاحکام القرآن ، ج .
17ـ فخررازی . ج ، ص .
18ـ نمونه ، ج ، ص ، به نقل از اصول کافی .
19ـ تفسیر کبیر، جزء 32ـ31.
20ـ امام فخررازی .
21ـ تفسیر کبیر، امام فخررازی .
22ـ الجامع الاحکام القرآن ، جزء 32ـ31.
23ـ تفسیر کبیر، جزء 32ـ31.
24ـ امام فخررازی ، جامع الاحکام القرآن .
25ـ تفسیر کبیر، جزء 32ـ31.
26ـ امام فخررازی ، جامع الاحکام القرآن .

 
جمعه 21 مهر 1391  5:58 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آخرالزمان

آخرالزمان: دوره پايانى دنيا

آخر به بخش پايانى هر مجموعه گفته،[1] و زمان در لغت بر وقت كم يا زياد اطلاق مى‌شود.[2] و مقصود از آن در اين‌جا روزگار و عمر جهان است. «آخرالزمان» تركيبى اضافى و به معناى بخش پايانى حيات دنيا است. واژه آخرالزمان در قرآن به كارنرفته؛ امّا مطالب گوناگونى درباره اين موضوع از آيات قابل استفاده است. قرآن به طور كلّى، جهانيان را به دو بخش پيشينيان  (الأَوّلينَ، المُستَقدِمينَ) و پسينيان  (الأَخِرينَ، المُستَـخِرينَ) قسمت كرده است (واقعه/56‌، 13 و 39 و 49؛ حجر/15، 24) افزون بر آن، آياتى در قرآن از ميراث‌برى زمين به وسيله صالحان و مستضعفان، پيروزى نهايى حق بر باطل و گسترش اسلام در سرتاسر جهان سخن مى‌گويد كه پس از وقوع بلاها و فتنه‌هاى بسيار محقّق مى‌شود. (اعراف/7،128؛ نور/24، 55‌؛ قصص/28، 5‌؛ فتح/48، 28 و...) اين آيات با دوره پايانى دنيا ارتباط دارند[3] و برخى از نشانه‌هاى قيامت كه از آن به «اَشْراط*الساعة» تعبير شده (محمد /47، 18) نيز در اين بخش واقعند. در روايات و تفاسير، بسيارى از نشانه‌هاى آخرالزمان از اشراط‌الساعة نيز شمرده شده است؛[4] از اين رو براى جدايى اين دو موضوع مقاله آخرالزمان به حوادث و تحوّلات اجتماعى در واپسين دوره حيات بشرى اختصاص يافته كه معمولا در كتاب‌هايى تحت عنوان الْمَلاحِمُ والْفِتَن[5] و كتاب‌هاى مربوط به غيبت امام زمان[6](عج) بررسى مى‌شوند و اشراط‌الساعة به حوادث طبيعى و دگرگونى‌هاى كيهانى در آستانه قيامت، مانند: طلوع خورشيد از مغرب، پوشيده شدن آسمان از دود، تاريك شدن خورشيد و ماه و ستارگان، متلاشى شدن كوه‌ها و... محدود شده‌است.[7]
تعبير «اليوم‌الأخر» كه در قرآن فراوان به كار رفته، با جهان آخرت مرادف و ناظر به اين واقعيّت است كه زندگانى آن جهان، در پى حيات دنيايى، سرانجامِ نهايى آن است[8]؛ در نتيجه، اين اصطلاح نيز به بحث «آخرالزمان» مربوط نمى‌شود. از آن‌جا كه مفهوم «آخر» نسبى است و در تاريخ انقراض دنيا اختلاف فراوانى وجود دارد[9] و قرآن نيز از تعيين وقتى مشخّص براى آن پرهيز كرده (لقمان/31، 34؛ احزاب/33، 63 و زخرف/43، 85) محدوده آخرالزمان به دقّت قابل اندازه‌گيرى نيست؛ با اين حال، با استفاده از روايات[10] مى‌توان بعثت پيامبر خاتم را سرآغاز دوره «آخرالزمان» دانست[11]؛ البتّه در بيش‌تر روايات، آخرالزمان به دوره پايانى كه با ظهور مهدى(عج) مقارن است، اطلاق شده است.
بشر به مقتضاى حبّ ذات و طبيعت جست و جو گر خود، همواره به سرانجام دنيا مى‌انديشيده است.
[12] همه اديان الهى و بيش‌تر مكاتب بشرى، درباره پايان تاريخ، اظهار نظر كرده‌اند.[13] در همه پيش‌گويى‌هاى مربوط به آخرالزمان، خبرهاى وحشتناك و نگران‌كننده‌اى وجود دارد؛[14] ولى اغلب بر اين امر اتّفاق نظر است كه پايان كار بشر، روشن و سعادت‌آميز است.[15] در تمام فرقه‌ها و مذاهب اسلامى، كم و بيش سرانجام سعادت‌مند بشر پيش‌بينى شده است.[16]در متون زرتشتى (از آيين‌هاى باستان) به صراحت از دوره طلايى بشر در پايان جهان ياد شده كه به آشوب‌ها و بلاهاى بسيار مسبوق خواهد بود و با ظهور واپسين منجى (سوشيانس) محقّق مى‌شود.[17] در آيين هندوان نيز هر دوره انسانى به چهار قسمت تقسيم شده كه قسمت چهارم آن، مظهر غروب و افول تدريجى معنويت اوّليه است و از آن، به عصر ظلمت (Kali Yuga) تعبير مى‌شود؛ سپس منجى بشر ظاهر و با فروپاشى جوامع انسانى و ازبين رفتن شرارت‌ها، دوره‌اى نو آغاز مى‌گردد.[18] در متون بودايى نيز از اين دوره، سخن به ميان آمده است.[19] در اديان ابراهيمى، بيش از آيين‌ها و مكاتب ديگر بر دوره طلايى بشر در پايان تاريخ، تأكيد شده است. در عهد عتيق، برقرارى سعادت و عدالت در سرتاسر جهان پيش‌بينى شده كه به وسيله «مشيح» محقّق مى‌شود.[20] در عهد جديد نيز به اين مطلب پرداخته شده[21] و مكاشفه يوحنا به طور كامل به حوادث ناگوار آخرالزمان، اختصاص يافته و در پايان آن، به برقرارى صلح و آرامش جهان تحت حاكميت مؤمنان اشاره شده است.[22] در ميان مكاتب بشرى، پيش‌بينى «ماركس» از مدينه كمونيستى همراه با كمون نهايى ايجاد شده، تصويرى از جامعه بى‌طبقه و بى‌نياز از دولت را ارائه مى‌دهد.[23] پيش‌بينى‌هاى «رنه‌گنون» (عبدالواحد يحيى) از افول و فروپاشى تمدّن مادّى غرب و ظهور مجدّد حقّ و حقيقت كه با نظر به داده‌هاى آيين‌هاى باستان و اديان ابراهيمى ارائه شده خبر مى‌دهد.[24] نظريّه پايان تاريخ «فوكوياما» پيروزى نهايى نظام غربى و حاكميّت ابدى آن بر سرتاسر جهان را پيش‌بينى كرده است[25] و نظريّه «برخورد تمدّن‌ها» از «هانتنگتون» جنگ جهانى تمدّن‌ها و نظم جهانى‌نوى براساس مرزهاى تمدّنى را در پايان اين دوره از جهان، پيش‌بينى مى‌كند.[26]

ديدگاه كلّى قرآن درباره پايان تاريخ

ديدگاه قرآن درباره سرانجام بشر، ديدگاهى خوش بينانه بوده، پايان دنيا پايانى روشن و سعادت آميز دانسته شده است. سرانجامِ سعادت‌مند جهان، همان تحقّق كامل غرض از آفرينش انسان‌ها است كه چيزى جز عبادت خداوند نخواهد بود: «و‌مَا خَلَقتُ الجِنَّ والإِنسَ إِلاَّ لِيَعبدونَ.» (ذاريات/51‌، 56) عبوديّت الهى در سطوح گوناگون فردى و اجتماعى آن، براساس برنامه‌ريزى خداوند و در چارچوب اصل اختيار واقع شده و غالب انسان‌ها از آن بهره‌مند مى‌شوند: «وَعدَاللّهُ‌الَّذينَ ءَامَنوا مِنكُم وعَمِلوا الصَّـلِحـتِ لَيَستخلِفنَّهُم فِى‌الأَرضِ... ولَيُمَكِّننَّ لَهُم دِينَهُم الَّذِى ارتَضى لَهُم و لَيُبدِّلنَّهُم مِن بَعدِ خَوفهِم‌أَمناً يَعبُدونَنِى لاَيُشرِكونَ بِى شَيئاً» (نور/24،55)،«هُو الَّذِى أَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَدِينِ الحَقّ لِيُظهِرَهُ عَلَى‌الدِّينِ كُلِّهِ.» (توبه/9،33؛ فتح/48،28 وصف/61‌،9)[27]
آيات ناظر به آينده جوامع انسانى، بر عنصر خوش‌بينى در جريان كلّى نظام طبيعت و طرد عنصر بدبينى درباره پايان كار بشر تأكيد ورزيده، به نوعى فلسفه تاريخ براساس سير صعودى و تكاملى آن اشاره دارد.[28] از نگاه اسلام، دين با پشت سر گذاشتن مراحل مختلف، در كامل‌ترين شكل خود به بشر عرضه شده: «اَليَومَ أَكمَلتُ لَكُم دِينَكُم و أَتمَمتُ عَليكُم نِعمَتى و رَضيتُ لَكُم الإِسلمَ دِيناً» (مائده/5‌،3) و همواره با انتقال از جامعه‌اى به جامعه ديگر شكوفاتر مى‌گردد: «مَنْ يَرتدَّ مِنكُم عَن دِينِه فَسوفَ يأتِى اللّهُ بِقَوم يُحِبُّهم و يُحِبّونَه» . (مائده/5‌،54)[29] خداوند از پيامبران گذشته، پيمان گرفته‌كه‌به‌پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله)ايمان‌آورده، به‌او يارى رسانند (آل عمران/3،81) بنابراين، تمام نبوت‌ها و شرايع پيشين، مقدمه و پيش درآمد شريعت ختميّه‌اند.[30] از ظاهر برخى آيات، چون«والسَّـبقونَ السَّـبقونَ * أُولــئِكَ المُقرَّبونَ... * ثُلَّةٌ مِن الأَوَّلينَ * وَ قَليلٌ مِن الأَخِرين» (واقعه/56‌، 10‌ـ‌13 و 14) و نيز بعضى روايات[31] برمى آيد كه پيشينيان از مردم آخرالزمان، فضيلت و مرتبه بالاترى داشته‌اند؛[32] امّا اهل تفسير، سبقت گرفتگان را پيامبران و اصحابشان دانسته و سبقت را فضيلتى براى اقوام گذشته نشمرده‌اند؛ زيرا طبيعى است كه اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)، نسبت به تمام پيامبران ديگر و اصحابشان بسيار كم‌تر باشند؛[33] البته رواياتى نيز حاكى از نسخ* آيه مزبور نقل شده[34] كه درست به نظر نمى‌رسد؛[35] و به دليل سطح بالاى معرفت مردم آخرالزمان معجزات حسّى اقوام گذشته، جاى خود را در اسلام* به معجزه عقلى و علمى (قرآن) داده[36] و وحى قرآنى، با سخن از قرائت و علم و قلم، آغاز مى‌شود: «اِقرَأ بِاسمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الإِنسنَ مِن عَلَق * اِقرَأ و رَبُّكَ الأَكرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالقَلمِ * عَلَّمَ الإِنسنَ ما لَم يَعلَم». (علق/96، 1‌ـ‌5) و قرآن، از دوره ماقبل اسلام، به عنوان عصر جاهليت در مقابل عصر علم و خرد ياد مى‌كند: «الجَـهِليَّةِ الأُولَى» [37] (احزاب/33،33) از اين رو، طبق روايات، سوره توحيد و شش آيه آغازين حديد، براى اقوامى در آخرالزمان نازل شده كه در كاوش‌هاى دينى، از اقوام پيشين ژرف‌انديش‌تر و دقيق‌ترند.[38] در روايات متعدد ديگر نيز دوره آخرالزمان و مردم آن، به رغم وقوع فتنه‌ها و آشوب‌هاى بسيار، بهترين زمان و بهترين مردم شناسانده شده‌اند؛[39] بنابراين، ميان ديدگاه خوشبينانه اسلام درباره پايان تاريخ و ظهور آفت‌هاى اجتماعى بسيار در آن دوره، هيچ گونه تنافى وجود ندارد. برخى از پيامبران نيز به دليل فضيلت مردم آخرالزمان، از خداوند خواسته‌اند كه نام و راهشان در ميان آنان جاويد بماند. (شعراء/26،84)[40] قرآن، امت پيامبر را معتدل‌ترين و در نتيجه كامل‌ترين: «و‌كَذلِكَ جَعلنكُم أُمَّةً وَسَطاً» (بقره/2،143)[41] و بهترين امّت: «خَيرَ أُمَّة اُخرِجَت لِلنَّاسِ» (آل عمران/3،110) معرفى مى‌كند؛[42] بر همين اساس، خوارق عادت در آخرالزمان به كمترين ميزان رسيده خداوند از طريق سنت*هاى طبيعى تاريخ، جوامع بشرى را با آزمايش‌هاى مختلف به حدى از بلوغ، شعور و تجربه مى‌رساند كه زمينه حكومت جهانى صالحان مهيا شده[43] و بر اساس سنّت هميشگى خويش، مؤمنان را بر همه موانع چيره ساخته، به فتح و پيروزى پايدار مى‌رساند: «إِنَّهُم لَهمُ المَنصُورونَ * و إِنَّ جُندَنا لَهُم الغَــلِبون». (صافات/37،172 و 173)[44] از مجموعه مباحث گذشته مى‌توان نتيجه گرفت كه دوره اسلامى، همان دوره آخرالزمان است كه تحقق كامل ديدگاه مثبت اسلام درباره پايان تاريخ، در عصر ظهور امام*مهدى(عج) به وقوع خواهد پيوست.

نشانه‌ها و رخدادهاى مهم آخرالزمان

ختم نبوت و نزول واپسين شريعت كه با ظهور پيامبر اسلام تحقق يافت، نخستين نشانه پايان تاريخ به شمار مى‌رود؛[45] لذا مفسران، مقصود ازنشانه‌هاى قيامت‌رادر آيه ذيل، بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله)دانسته‌اند كه نسبت به عمر جهان، فاصله بسيار كمى تا قيامت دارد:[46]«فَهَل يَنظُرونَ إِلاَّ السَّاعَةَ أَن تَأتِيَهُم بَغتَهً فَقَد جَاءَ أَشراطُها». (محمد/47،18)
در آخرالزمان وقايع فراوان ديگرى نيز پيش‌بينى شده كه بيش‌تر به دوره پايانى آن (مقارن با ظهور مهدى) مربوط مى‌شود.

1. بحران معنويّت:

پيش از ظهور امام‌زمان(عج) جوّ حاكم بر جهان، جوّ ستم، گناه و فساد خواهد بود. «اِقتَربَ لِلنَّاسِ حِسابُهُم و‌هُم فِى غَفلَة مُعرِضون.» (انبياء/21، 1) در اين آيه، مردم آخرالزمان، به غفلت و اعراض از خداوند، متّصف شده‌اند.[47] در روايات نيز منظور از‌اشراط*‌الساعة كه در آيه 18 سوره محمد/47 به‌آن اشاره شده، رواج بيش از حدّ كفر، فسق‌و‌ظلم دانسته و موارد متعدّدى از آن بر‌شمرده شده است.[48]

2. وقوع اختلاف‌ها و درگيرى‌هاى بسيار:

يكى از نشانه‌هاى آخرالزمان، اختلاف‌ها و درگيرى‌هاى فراوان ميان گروه‌هاى گوناگون است: «فَاختَلفَ الأَحزابُ مِن بَينهِم فَويلٌ لِلَّذينَ كَفَروا‌مِن مَشهَدِ يَوم عَظِيم.» (مريم/19، 37) روايات، اين آيه را به ظهور فرقه‌هاى مختلف در‌جهان اسلام مربوط دانسته‌اند كه در آخرالزمان پديد آمده، موجب اختلاف‌هاى بسيار خواهند‌شد.[49] آيه «يَلبِسَكُم شِيَعًا و يُذِيقَ بَعضَكُم بَأسَ بَعض» ‌(انعام/6‌، 65) نيز به وقوع اختلاف‌ها و قتل و كشتار در آخرالزمان تفسير شده است.[50] بر‌اساس روايتى، آيه «ولَنبلونَّكم بشىء مِن الخَوف و الجُوع و نَقص من الأَمولِ و الأَنفُس...» (بقره/2،155) به ترس و ناامنى، گرسنگى و قحطى و فقر و كشتار در آخرالزمان اشاره دارد.[51]

3. ظهور دجّال:

درهرسه دين آسمانى يهود، مسيحيت واسلام، ظهورفاسدترين ومخرّب‌ترين جريان منحط در طول تاريخ، پيش بينى و از خطر آن پرهيز داده شده است.[52] دجّال كه تجسّم كفر، فريب و گمراهى است، در آخرالزمان ظاهر شده، مردم را به پرستش خويش مى‌خواند. برخى از مفسّران، تفسير آيه «لَخلقُ السّموت و الأرض أكبر من خلق النّاس» (غافر/40،57) را به ظهور دجّال ناظر دانسته‌اند كه درديد مردم، عظيم‌ترين موجود جلوه مى‌كند؛[53] در حالى كه خداوند، او را از بسيارى مخلوقات ديگر كوچك‌تر مى‌شمارد.[54] سرانجام اين پديده به دست عيسى(عليه السلام)محو و نابود خواهد شد.[55]

4. وقوع مصائب:

برخى از آيات عذاب بر كافران و گنه‌كاران آخرالزمان كه نزول عذاب را انكار مى‌كنند؛ تطبيق داده شده است: «إن أتـكُم عَذابُهُ بَيَـتاً أَو نَهاراً مَا ذَا يَستَعجِلُ مِنهُ المُجرِمونَ». (يونس/10،50) «فَإِذا نَزلَ بِسَاحَتهِم فَساءَ صَباحُ المُنذرين». (صافات/37،177)[56] با استفاده از آيه 65 انعام/6 برخى از اين عذاب‌ها بدين شرح گزارش شده‌اند: صدايى هراسناك و دود در آسمان و حاكمان ستمگر «قُل هُو القادِرُ عَلى أَن يَبعَثَ عَليكُم عَذاباً مِن فَوقِكُم» ، فرو رفتن برخى انسان‌ها در زمين «أَو مِن تَحتِ أَرجُلِكُم» اختلافات بسيار در دين، «أَو يَلبِسَكُم شِيَعاً» قتل و كشتار «و‌يُذِيقَ بَعضَكُم بَأسَ بَعض». در اين دوره زمانى،[57] ترس و ناامنى، گرسنگى* و قحطى و فقر و كشتار نيز بسيار رخ خواهد داد: «وَ لَنبلُونَّكُم بِشَىء مِنَ الْخَوفِ والْجُوعِ و نَقص مِن الأَمولِ وَالأَنفُس...‌.» [58]

5‌. خروج سفيانى:

بيش‌تر مفسّران، از ظهور لشكرى طغيان‌گر كه آخرالزمان در كشورهاى اسلامى به ستم و تعدّى پرداخته، سرانجام در صحرايى بيرون از مكّه، گرفتار عذاب الهى مى‌شوند، خبر داده و آيه «ولَو تَرى إِذ فَزِعُوا فَلاَ فَوتَ و أُخِذوا مِن مَكان قَرِيب» (سبأ/34،51) را درباره آن لشكر دانسته‌اند. در روايات شيعه و سنّى، نام رهبر اين لشكريان، سفيانى ذكر شده است.[59] آيه «أَفأَمِنَ الَّذينَ مَكَروا السَّيِّـَاتِ أَن يَخسِفَ اللّهُ بِهِمُ الأَرضَ...‌.» (نحل/16، 45) نيز كه توطئه‌گران را به فرو رفتن در زمين تهديد مى‌كند، بر لشكر سفيانى تطبيق داده شده است.[60] آيه «...ءَامِنوا بِما نَزَّلنا مُصَدِّقًا لِما مَعَكُم مِن قَبلِ أَن نَطمِسَ وُجوهًا فَنَرُدَّها عَلى أَدبارِهَا» (نساء/4، 47) نيز درباره بازماندگان لشكر سفيانى تأويل شده كه صورت‌هايشان معكوس گشته، پشت سرشان قرار مى‌گيرد.[61]

6‌. نداى آسمانى:

بنابر روايات شيعه، جبرئيل نخستين كسى است كه با امام‌زمان(عج) بيعت و با صدايى بلند به گونه‌اى كه به گوش همه جهانيان برسد، اين آيه را تلاوت مى‌كند: «أَتى أَمرُ اللّهِ فَلاَ تَستَعجِلُوهُ= فرمان خدا رسيد؛ پس ديگر شتاب مكنيد». (نحل/16، 1)[62] آيه «وَاستَمِع يَومَ يُنادِ المُنادِ مِن مَكان قَريب * يَومَ يَسمَعونَ الصَّيحَةَ بِالحَقِّ ذلِكَ يَومُ الخُروجِ» (ق/50‌،41و42) نيز درباره اين حادثه، تأويل شده است.[63]

7. ظهور منجى بزرگ بشر:

مهم‌ترين رخ‌داد آخرالزمان، ظهور دوازدهمين امام شيعيان براى رهايى انسان‌ها است: «جَاءَالحَقُّ و زَهقَ البـطِلُ إِنَّ البـطِلَ كانَ زَهوقًا.» (اسراء/17، 81) اين آيه كه از پيروزى چشم‌گير حق بر باطل سخن مى‌گويد، در روايات به ظهور مهدى(عج) تأويل شده است.[64] آيه 148 بقره/2  (أَينَ ماتَكونُوا يَأتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعًا) نيز بر ياران نخستين مهدى(عج) كه خداوند آنان را گرداگرد حضرت حاضر مى‌سازد، تطبيق داده شده‌است[65]. آيه «فَإِن يَكفُربِها هـؤُلاَءِ فَقَد وَكَّلنا بِها قَومًا لَيسوا بِها بِكـفرين» [66] (انعام/6‌،89) نيز چنين است.

8‌. نزول عيسى(عليه السلام):

يكى از رخ‌دادهاى آخرالزمان، فرود آمدن عيسى(عليه السلام)از آسمان است: «و‌إِنَّه لَعِلمٌ لِلسَّاعَةِ فَلاتَمتَرُنَّ بِها» (زخرف/43، 61)، «وإِن مِن أَهلِ الكِتـبِ إِلاَّ لَيُؤمِنَنَّ بِه قَبلَ مَوتِهِ.» (نساء/4، 159) مفسّران با استفاده از اين آيات، ظهور دوباره عيسى(عليه السلام)در آخرالزمان را پيش‌بينى كرده‌اند[67] و در روايات نيز تصريح شده كه وى در بيت‌المقدّس به نماز جماعت امام‌زمان(عج) اقتدا و در جنگ‌هاى ايشان نيز شركت خواهد كرد.[68] براساس اين تفسير، فرود آمدن عيسى(عليه السلام)از آسمان، يكى از نشانه‌هاى نزديكى قيامت شمرده شده و از ايمان آوردن همه اهل كتاب به حضرت عيسى(عليه السلام)در آخرالزمان كه يكى از فرماندهان امام‌زمان به شمار مى‌رود، خبر داده شده است.

9. خروج جنبنده‌اى از زمين:

قرآن با رمز و ابهام از خروج جنبده‌اى حكايت مى‌كند كه هنگام روى‌گردانى مردم از معنويّت، از زمين خارج شده، با مردم سخن مى‌گويد.[69]«و‌إِذا وَقعَ القَولُ عَلَيهِم أَخرَجنا لَهُم دابَّةً مِنَ الأَرضِ تُكَلِّمُهُم أَنَّ النَّاسَ كَانوا بِـَايـتِنا لاَيُوقِنون». (نمل/27، 82) در تفاسير، مطالب بسيارى درباره اين موجود شگفت بيان شده[70] كه تا حدّ بسيارى غير واقعى و بى‌اساس به نظر مى‌رسد[71] و در ظاهر برگرفته از منابع اسرائيلى است.[72]

10. هجوم يأجوج و مأجوج:

قومى وحشى و فاسد با تخريب سدّ ذوالقرنين، در اندك زمانى سرتاسر جهان را پر از ظلم و فساد خواهد كرد تا آن كه بنابر روايات، در عصر ظهور مهدى، به طور كلّى از بين خواهد رفت.[73]«حَتَّى إِذا فُتِحَت يَأجوجُ و مَأجوجُ و هُم مِن كُلِّ حَدَب يَنسِلون.» (انبياء/21،96) برخى، يأجوج و مأجوج را يكى از نژادهاى انسانى، با صفات ظاهرى خاص يا موجوداتى خارق‌العاده دانسته‌اند كه از پشت مانعى مادّى خارج شده، به كشتار مردم و تخريب منابع طبيعى خواهند پرداخت.[74] برخى ديگر نيز آنان را نمادى از يك تمدّن مادّى مخرّب شمرده‌اند كه سدّ معنوىِ ساخته شده به دست پيامبران را منهدم و حيات طبيعى و معنوى را بر كره زمين تهديد خواهد كرد؛[75] در هر حال، بيش‌تر مفسّران با استناد به آيه «وَ تَرَكنَا بَعضَهُم يومَئِذ يَموجُ فِى بَعض و نُفِخَ فِى‌الصُّورِ فَجَمَعنهم جَمعًا» (كهف/18، 99) كه بنابر قول مشهور، به هجوم آنان اشاره داشته و بى‌درنگ از قيامت سخن به ميان آورده، آن را از نشانه‌هاى متّصل به قيامت شمرده‌اند و سخن از بازگشت برخى اقوام گذشته را هنگام خروج يأجوج و مأجوج مربوط به قيامت دانسته‌اند:[76]«و‌حَرَامٌ عَلى قَريَة أَهلَكنها أَنَّهُم لاَيَرجِعونَ * حَتَّى إِذا فُتِحَت يَأجوجُ و...‌.» (انبياء/21، 95 و 96) برخى ديگر، اين حادثه را به استناد روايات بسيار، به دوران ظهور مربوط دانسته[77] و اشاره به بازگشت برخى اقوام را به مسأله «رجعت» ارتباط داده‌اند.[78]

11. رجعت:

در آخرالزمان برخى از نيكوكاران و بدكاران زمان‌هاى گذشته، دوباره زنده مى‌شوند. «وَ يَومَ نَحشُرُ مِن كُلِّ أُمَّة فَوجاً مِمَّن يُكَذِّبُ بِـَايـتِنا.» (نمل/27، 83) اين آيه فقط به برانگيخته شدن عدّه‌اى از مكذّبان و نه همه آن‌ها اشاره كرده؛ بدين جهت، روايات و مفسّران شيعه، ميان مصداق اين آيه و قيامت، تفاوت قائل شده و آيه را به آخرالزمان مربوط دانسته‌اند كه عدّه‌اى از نيكوكاران و بدكاران اعصار گذشته، زنده شده، هر يك نتيجه دنيايى اعمال خويش را خواهد ديد.[79] مرگ و زندگى دوباره: «رَبَّنا أَمَتَّنا اثنَتَينِ و أَحيَيتَنَا اثنَتَينِ» (غافر/40، 11)،[80] عذاب پيش از عذاب بزرگ: «و‌لَنُذيقَنَّهُم مِنَ العَذابِ الأَدنَى دُونَ العَذابِ الأَكبَر» (سجده/32، 21)،[81] ظهور بندگان پيكارجو پيش از قيامت: «فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولـهُما بَعَثنا عَلَيكُم عِباداً لَنا أُولِى بَأس شَديد» (اسراء/17،5)،[82] ميثاق پيامبران با خداوند براى ايمان آوردن و يارى رساندن به پيامبراسلام: «و‌إِذ أَخَذَ اللّهُ مِيثـقَ النَّبِيّينَ ... لَتُؤمِنُنَّ بِه و لَتَنصُرنَّهُ» (آل‌عمران/3،81)[83] و منّت الهى بر مستضعفان تاريخ: «و‌نُريدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِى الأَرضِ و نَجعلَهُم أَئِمَّةً و نَجعَلَهُم الورِثين.» (قصص/28،5)[84] همگى به رجعت، تفسير و تأويل شده‌اند؛ با اين حال در تفسير آيات پيشين، آراى ديگرى نيز گفته شده است.[85]

12. صلح و آرامش پايدار در سرتاسر جهان:

پس از پيروزى حضرت مهدى(عج) و يارانش، آرامش و معنويّت بر جهان حاكم خواهد شد:«وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ ءَامَنوا ... وَ لَيُبدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم أَمناً...‌.» (نور/24، 55)، «إِنَّ الأَرضَ لِلّهِ يُورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ و العـقِبَةُ لِلمُتَّقين» (اعراف/7،128)، «و‌قـتِلوهُم حَتَّى لاَتَكونَ فِتنةٌ و يَكونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّه» (انفال/8‌،‌39)،«لِيُحِقَّ الحَقَّ و يُبطِلَ البـطِلَ.» (انفال/8‌، 8) اين آيات و آيات ديگر كه از ميراث‌برى صالحان و مستضعفان و جانشينى آنان در زمين ياد مى‌كند (انبياء/21،105 و اعراف/7، 137 و قصص/28، 5) همگى بيان‌گر اين واقعيّتند كه سرنوشت اين جهان، پس از جهادى الهى به امامت امام‌زمان(عج) سرانجام به دست مؤمنان افتاده و جهانيان همگى در سايه حكومت حضرت در صلح و معنويّت به سرخواهند برد.[86] افزون بر اين، تحقّق كامل آيات«وَ لَه أَسلَمَ مَن فِى‌السَّمـوتِ و الأَرضِ» (آل‌عمران/3، 83) و «يُحىِ الأَرضَ بَعدَ مَوتِها» (حديد/57‌،17) و «اليَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفروا مِن دِينِكُم فَلاتَخشَوهُم وَ اخشَون» (مائده/5‌، 3) و «يَومئذ يَفرُح‌المؤمِنونَ * بِنَصرِاللّهِ...» (روم/30، 4‌و 5) نيز در اين دوره زمانى دانسته شده است.[87] در آن هنگام، همه نعمت‌هاى آسمان و زمين بر آن‌ها نازل و از آسايش و سعادت كامل بهره‌مند خواهند شد: «لَفَتحنَا عَليهِم بَركـت مِنَ السَّماءِ والأَرضِ...‌.» (اعراف/7، 96)[88] چون اين مردم در سايه حكومت حضرت مهدى به بالاترين حدّ رشد و بلوغ مى‌رسند، بدين ترتيب، خلافت انسان بر زمين به كامل‌ترين حدّ خود خواهد رسيد؛ در عين حال، وجود مقدّس امام معصوم (امام مهدى يا امامان ديگر هنگام رجعت) تا قيامت در دنيا حضور داشته، جامعه انسانى هيچ‌گاه از حضورشان بى‌نياز‌نمى‌شود.[89]

منابع:

الاتقان؛ انوارالتنزيل، بيضاوى؛ اوپانيشاد؛ اوستا؛ الايقاظ من الهجعه؛ بحارالأنوار؛ بحران دنياى متجدّد؛ برخورد تمدّن‌ها و بازسازى نظم جهانى؛ البرهان فى‌تفسير القرآن؛ بودا؛ تاريخ ابن‌خلدون؛ تاريخ الغيبة الكبرى؛ تاريخ ما بعد الظهور؛ التحقيق فى كلمات القرآن‌الكريم؛ تفسير التحرير والتنوير؛ تفسير العيّاشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير؛ تفسير القمى؛ التفسيرالكبير؛ تفسير من وحى القرآن؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ خاتميّت؛ الدرّالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ سفينة‌البحار؛ سيطره كميت و علائم آخرالزمان؛ صحيح البخارى؛ على و پايان تاريخ؛ الغيبه، شيخ طوسى؛ الفتن والملاحم فى آخرالزمان، ابن كثير؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فلسفه تاريخ؛ فى ظلال القرآن؛ قيام و انقلاب مهدى؛ الكافى؛ كتاب مقدّس؛ الكشّاف؛ الكشّاف الموضوعى للقرآن‌الكريم؛ كشف‌الأسرار و عدّة‌الأبرار؛ الكليّات؛ لسان‌العرب؛ ماركس و ماركسيسم؛ مجلّه اطلاعات سياسى و اقتصادى؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ الملاحم و الفتن، ابن طاووس؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نجات بخشى اديان؛ نهج‌البلاغه؛ نهج‌البيان؛ هزاره‌گرايى.
على معمورى





[1] الكلّيات، ج‌1، ص‌83‌.
[2] لسان‌العرب، ج 6، ص 86، «زمن».
[3] قيام وانقلاب مهدى، ص‌5 و 6‌.
[4] روح‌المعانى، مج14، ج26، ص‌80 ـ82‌؛ نمونه، ج21، ص‌449 ـ 451.
[5] الفتن والملاحم فى‌آخرالزمان، ابن‌كثير؛ الملاحم والفتن، ابن‌طاووس.
[6] الغيبه، طوسى.
[7] الكشّاف الموضوعى، ج1، ص‌97 ـ 102.
[8] التحقيق، ج‌1، ص‌46، «أخر».
[9] هزاره گرايى، ص‌21.
[10] بحارالانوار، ج‌40، ص‌177؛ ج‌2، ص‌87‌؛ ج‌9، ص‌319؛ ج‌12، ص‌282؛ ج‌14، ص‌83 و 84‌؛ ج‌15، ص‌203؛ ج‌16، ص‌18 ـ 21؛ ج‌20، ص‌222؛ ج‌21، ص‌317 و 351.
[11] التحرير والتنوير، ج‌26، ص‌104.
[12] تاريخ ابن‌خلدون، ج‌1، ص‌303.
[13] نجات بخشى در اديان، ص‌13 و 14؛ على و پايان تاريخ، ص15 25.
[14] هزاره گرايى، ص‌25.
[15] نجات‌بخشى در اديان، ص‌13 و 14.
[16] قيام و انقلاب مهدى، ص‌5‌.
[17] اوستا، گاهان، يسنه 46، ب‌3 و يَشتها، ارديبهشت، ب‌10 ـ 17 و فروردين، ب‌129؛ نجات‌بخشى در اديان، ص‌3 ـ 71.
[18] بحران دنياى متجدّد، ص‌1 و اوپانيشاد، ص‌772 ـ 774 و 737.
[19] بودا، ص‌518 و 519‌؛ على و پايان تاريخ، ص‌23.
[20] كتاب مقدّس، اشعياء 11 و 12، يوئيل 3 و 4، زكريا 9، دانيال 2: 44، و‌7: 13 و 27.
[21] كتاب مقدّس، متى 24: 15 ـ 44، و‌رسل 2: 17 ـ 21.
[22] كتاب مقدّس، مكاشفه يوحنا 4 ـ 22؛ نجات بخشى در اديان، ص‌113 133.
[23] ماركس و ماركسيسم، ص‌91 ـ 94.
[24] بحران دنياى متجدّد، ص‌2، 20، 55‌، 105، 154 و 186؛ علائم آخرالزمان، ص‌188 ـ 199، 200 و 318.
[25] «پايان تاريخ و آخرين انسانها» مجله اطلاعات سياسى و اقتصادى، ص‌22.
[26] برخورد تمدّن‌ها و بازسازى نظم جهانى، ص‌485 و 516‌.
[27] تاريخ الغيبة الكبرى، ص‌233 ـ 239؛ تاريخ ما بعدالظهور، ص‌33.
[28] قيام و انقلاب مهدى، ص‌6 و 14.
[29] فلسفه تاريخ، ص‌247‌ـ‌251.
[30] نهج البلاغه، ص‌20؛ خاتميّت، ص‌21.
[31] صحيح بخارى، ج‌4، ص‌228 و 229.
[32] بيضاوى، ج‌5‌، ص‌284؛ من وحى القرآن، ج‌21، ص‌329.
[33] نهج البيان، ج‌5‌، ص‌135؛ نمونه، ج‌23، ص‌207.
[34] الدرّالمنثور، ج‌8‌، ص‌8‌.
[35] الكشاف، ج‌4، ص‌459.
[36] الاتقان، ج‌2، ص‌252.
[37] خاتميت، ص‌36‌ـ‌39.
[38] الكافى، ج‌1، ص‌91.
[39] بحارالأنوار، ج‌52‌، ص‌124 و 125؛ كتاب الغيبه، نعمانى، ص206.
[40] البرهان، ج‌4، ص‌174.
[41] خاتميت، ص‌19.
[42] نمونه، ج‌23، ص‌208.
[43] تاريخ الغيبه الكبرى، ص‌242‌ـ‌244.
[44] فى ظلال، ج‌5‌، ص‌3002.
[45] الفرقان، ج‌26 و 27، ص‌109.
[46] مجمع البيان، ج‌9، ص‌154؛ قرطبى، ج‌16، ص‌159.
[47] التفسير الكبير، ج‌22، ص‌140؛ التحريروالتنوير، ج‌17، ص‌9.
[48] قمى، ج‌2، ص‌279 ـ 282؛ نورالثقلين، ج‌5‌، ص‌37.
[49] عيّاشى، ج‌1، ص‌64‌؛ البرهان، ج‌3، ص‌712.
[50] قمى، ج‌1، ص‌232.
[51] نور الثقلين، ج‌1، ص‌142.
[52] كتاب مقدّس، عهد قديم، زكريا 9: 6 و 7 و دانيال 7: 19 ـ 27 و عهد جديد، متّى 24: 15 ـ 25 و نامه اول يوحنا 4: 1 ـ 6 و مكاشفه يوحنا 13: 11 ـ 17؛ سفينة‌البحار، ج‌2، ص‌162 و 163.
[53] تاريخ مابعدالظهور، ص139ـ142؛ علائم آخرالزمان، ص‌303 ـ 316.
[54] كشف‌الأسرار، ج‌8‌، ص‌482 ـ 484.
[55] همان، ج2، ص141 ـ 143؛ الدرّالمنثور، ج5‌، ص674 و 675‌.
[56] بحارالانوار، ج‌9، ص‌213 و 232، ج‌52‌، ص‌185؛ ج‌53‌، ص56‌.
[57] قمى، ج‌1، ص‌232.
[58] نورالثقلين، ج‌1، ص‌142.
[59] جامع‌البيان، مج‌12، ج‌22، ص‌129؛ الدرّالمنثور، ج‌6‌، ص‌712 ـ 714؛ عيّاشى، ج‌2، ص‌57‌.
[60] البرهان، ج‌1، ص‌352 و 354.
[61] همان.
[62] عيّاشى، ج‌2، ص‌254.
[63] نورالثقلين، ج‌5‌، ص‌118 و 119.
[64] البرهان، ج‌3، ص‌576‌.
[65] مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌426؛ البرهان، ج‌1، ص‌347 ـ 355.
[66] البرهان، ج‌2، ص‌448.
[67] جامع‌البيان، مج‌3، ج‌3، ص‌394 ـ 396؛ مج 4، ج‌6‌، ص‌25 ـ 30؛ مج13، ج25، ص115 و 116؛ كشف‌الأسرار، ج‌9، ص‌74 و ج‌2، ص‌143؛ ابن‌كثير، ج‌1، ص‌589 و 590‌.
[68] مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌211؛ نورالثقلين، ج‌1، ص‌571‌؛ روح‌المعانى، ج‌14، ص‌147.
[69] الميزان، ج‌15، ص‌396.
[70] جامع‌البيان، مج11، ج20، ص18ـ20؛ كشف‌الأسرار، ج7، ص256ـ258؛ قرطبى، ج‌13، ص‌156 ـ 158.
[71] الميزان، ج‌15، ص‌396.
[72] كتاب مقدّس، مكاشفه يوحنا 13.
[73] جامع‌البيان، مج‌10، ج‌17، ص‌115 ـ 121؛ تاريخ مابعدالظهور، ص‌146 ـ 150.
[74] كشف‌الاسرار، ج5‌، ص743ـ 746؛ الدرّالمنثور، ج‌5‌، ص674ـ677‌؛ الميزان، ج‌13، ص‌336 ـ 398.
[75] تاريخ ما بعد الظهور، ص‌151؛ علائم آخرالزمان، ص‌200 ـ 202؛ الفرقان، ج‌15 و 16، ص‌213 ـ 223.
[76] مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌102؛ كشف‌الأسرار، ج‌6‌، ص‌306 و 307؛ الميزان، ج‌14، ص‌326.
[77] الفرقان، ج‌16 و 17، ص‌362 ـ 365.
[78] تاريخ ما بعدالظهور، ص‌150؛ الفرقان، ج‌16 و 17، ص‌362 365.
[79] مجمع‌البيان، ج 7، ص 366؛ البرهان، ج 4، ص 228 ـ 231؛ الميزان، ج 15، ص 397 و 398.
[80] بحارالأنوار، ج‌53‌، ص‌56‌.
[81] همان.
[82] نورالثقلين، ج‌3، ص‌138 ـ 140.
[83] عيّاشى، ج‌1، ص‌181.
[84] نورالثقلين، ج‌4، ص‌107.
[85] تاريخ ما بعدالظهور، ص‌632 ـ 639‌، 647‌.
[86] مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌106؛ عيّاشى، ج‌1، ص‌183 و ج‌2، ص‌50 و 56 ـ 61‌؛ نورالثقلين، ج‌2، ص‌57‌.
[87] عيّاشى، ج‌1، ص‌183 و 292؛ نورالثقلين، ج‌5‌، ص‌242 و 243؛ البرهان، ج‌4، ص‌336.
[88] نورالثقلين، ج‌2، ص‌52‌.
[89] الايقاظ من‌الهجعه، ص‌392 ـ 405؛ علىوپايان تاريخ، ص‌82 92.

 

جمعه 21 مهر 1391  5:58 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

عشق به دنیا از دیدگاه‏ قرآن

عشق به دنیا از دیدگاه‏ قرآن

حسین حقّانی زنجانی

‏ اثرات مرگبار وابستگی به دنیا در قرآن،در ایات متعددی دوستی دنیا و ترجیح آن بر آخرت و پی‏آمدهای آن با عبارات مختلفی مورد بررسی قرار گرفته است،مثلا در دو سوره:یکی در سورهء "ابراهیم‏"،و دیگری سورهء"نحل‏"با کلمهء"استحبوا"تعبیر آورده شده است.
در سورهء ابراهیم آیه/3،کافران را معرفی می‏کند و با ذکر سه صفت،وضعشان را کاملا مشخص می‏سازد،بطوریکه مسلمانان بتوانند در اولین برخورد آنها را بشناسد.یکی از این‏ سه صفت اینست که:"آنها کسانی هستند که زندگی پست این جهان را به زندگی آخرت مقدم می‏شمارند"
(الذین یستحبون الحیوة الّدنیا علی الآخرة)
بخاطر همین روحیه،ایمانو حق و عدالت و شرف و آزادگی و سربلندی را که از ویژگیهای‏ علاقمندان زندگی جهان دیگر است،فدای منافع پست و شهوات خود می‏سازند.
در این آیه گرچه ظاهر"یستحبّون‏"اینست که انسان تلاش در محبت چیزی می‏کند،و لکن این کلمه هر گاه با کلمهء"علی‏"متعددی شود،معنی مقدم داشتن و ترجیح را می دهد(برای‏ توضیح بیشتر به مفردات راغب مراجعه کنید)که ریشهء آن دوستی به دنیا و وابستگی شدید به‏ آن می‏باشد. و در سورهء نحل آیه 107،در مقام بیان حالات کسانی است که بعد از ایمان آوردن،کافرشدند و مرتد گشتند.خداوند در این آیه عاقبت اینها را که عذاب الهی است بیان می‏کند و علت مرتد شدن آنها را اینگونه بازگو می‏کند:"این،بدان جهت است که آنان زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح دادند و بهمین جهت بار دیگر در طریق کفر گام نهادند"
[ذلک بانّهم‏ استحبّوا الحیوة الدنیا عن الآخرة].
و بدیهی است که بدنبال ترجیح و یا مقارن آن،مرحله انتخاب فرا می‏رسد و انسان غافل‏ از خدا،تنها دنیا را برای زندگی خویش انتخاب می‏کند و به آخرت پشت می‏نماید.و در قرآن‏ از این معنا(انتخاب دنیا بجای آخرت)اینگونه تعبیر شده است:
"...آثر الحیاة الدنیا"
چنانکه خداوند در سوره‏"النازعات/38"می‏فرماید:
"فامّا من طغی و آثرا الحیوة الدنیا فانّ الجحیم هی المأوی‏":((و اما آنکس که سرکشی کرد و زندگانی این دنیا را برگزید.بی‏گمان دوزخ محل او باشد)).
آری،دوزخ لازمهء طبیعی حالت طغیان و انتخاب دنیا در مقابل آخرت می‏باشد.

آثار وابستگی به دنیا:

دنیا پرستی:انتخاب در برابر آخرت علاوه بر اینکه خود مذموم است،و مانع از تکامل روح و پرواز نفس انسان در عالم معنویات و سیر بسوی "الله‏"می‏باشد آثار سوء متعدد را نیز در بردارد که بنوبهء خود قابل توجه است:

1.حسرت در دنیا:

اگر علاقه بدنیا از حد متعارف زیاد باشد و حرص و طمع و آز و آرزوی آن،افزون گردد و در برابر،امکانات انسان از قوای بدنی و فکری تا اسباب ظاهری و مادی و معنوی برای تحقق‏ خواست‏ها و تمایلات محدود شود.طبیعی است که انسان در برابر آنچه از دستش رفته و ارزوهایش تحقق نیافته است حسرت می‏خورد،و علاوه بر این در روز قیامت عذاب الهی را می‏بیند که بر او مسلط می‏شود و از کردهء بد خویش و اقبال زیادش به دنیا و عدم توشه و آذوقه‏ آسایش در آخرت،دچار ندامت می‏گردد و حسرت او را آزار می‏دهد که چرا از متاع دنیا به‏ مقدار نیاز اکتفا نکردم،و چرا مال و ثروت را در راههای صحیح خداپسندانه مصرف ننمودم؟ چرا سرمایهء عمر را به بطالت گذراندم،و چنانکه باید وسائل آسایش و راحتی سرای آخرت‏ تأمین ننمودم.همه این افکار باعث حسرت و ندامت او می‏گردد.
امام صادق(ع)از جدش رسول خدا(ص)نقل می‏کند:"من لم یتغیّر بعزاء اللّه تقطّعت‏ نفسه حسرات علی الدنیا":((کسی که صبر نکند و خود را راضی ننماید به مقداری که خداوند او را از مال دنیا روزی کرده است،نفس او دچار حسرتها می‏گردد-که او را می‏آزارد-))
در این روایت،علاوه بر بیان اصل حسرت که دامنگیر دنیاپرستان می‏شود،راه علاج‏ "بیماری حسرت خوری‏"را نیز نشان می‏دهد،و آن راضی بودن به آنچه از روزی به او داده‏ شده،یعنی خداوند که روزی او را مقدار معین و باندازه،قرار داده است،لابد حکمتی در او هست و مصلحت شخص او در آن وجود دارد.انسان نباید در مقابل این مصلحت خدائی که‏ متناب با وضع روحی و جسمی و قوای بدنیو شرائط موجود خارجی و میزان کوشش و تقلای‏ او دارد مقاومت کند،و مسلما نتیجهء آن جز انواع حسرتها چیز دیگری نیست.

انواع حسرت‏ها:

بدیهی است حسرتها یکنواخت نیستند و شدت و ضعف دارند.در مواردی ممکن است‏ حسرت شدید باشد،آنجا که علاقه و حب به دنیا و مال دنیا شدید باشد،و ممکن است در برخی‏ از موارد شدید نباشد،بهرحال این قاعده درست است که شدت حسرت با شدت علاقه بدنیا و وابستگی به آن در رابطهء مستقیم قرار دارد.
امام صادق(ع)فرمود:"من کثرا شتباکه بالدنیا کان اشدّ لحسرته عند فراقها"2:((کسی که روابط او با دنیا زیاد باشد،بهنگام جدائی از آنها،حسرت او نیز زیادتر است)).
جالب اینست که در برخی از روایت امام اینگونه فرمودند:"من رای ماله فی میزان‏ غیره فادخله الله به النار و ادخل وارثه به الجنّة"3:((کسی که در روز جزاء ببیند که مال او (که با زحمات فراوان آنرا بدست آورده است)در میزان اعمال دیگران قرار دارد و این مال، صاحبش را به جهنم می‏برد،ولی وارثش بتوسط همین مال به بهشت می‏رود)).
این روایت به این معنا است که:مال وسیله‏ای بیش نیست،و مهم این است که مال از کجا تهیه و در چه راهی مصرف می‏شود؟ممکن است صاحب مال بوسیلهء این مال به دوزخ‏ برود،و همین مال در دست کسانی قرار گیرد و آنرا در جای نیکو مصرف کنند و به بهشت بروند.

کیفیت حسرت و معنا آن:

درروایتی از امام صادق(ع)در مورد آیه زیر از آنحضرت سئوال کردند:
"کذلک یریهم اللّه اعمالهم حسرات عظیم‏"(بقره/167):((خداوند در روز قیامت‏ نتیجه اعمال آنها را نشان می‏دهد،در حالیکه همراه آن دچار حسرتها هستند))،فرمود:این‏ آیه در مورد مردی است که مال خود را ترک کند و از دنیا برود و در اثر بخلی که دارد آن را در طاعت خداوند مصرف نکند،و این مال را،دیگری صاحب بشود و او این مال را در طاعت خدا بکاربرد،یا در معصیت او،و بهر حال صاحب مال در روز قیامت دچار حسرت و ندامت می‏گردد؛ اگر در اطاعت خدا بکار برد،صاحب مال در روز قیامت مال خود را می‏بیند که در میزان اعمال‏ دیگری قرار گرفته است و دچار حسرت می‏شود که از مال او دیگری بهره برده،و او بی‏بهره‏ است،و اگر در معصیت خدا مصرف گردیده،باز دچار حسرت می‏شود که با مال او معصیت خدا انجام گرفته است. (مستدرک ج 3 ص 646)
***

2.سه خصلت برای دنیا پرستان:

طبیعی است انسانی که بخواهد در دنیا زندگی کند،خالی از "هم‏"نیست،و بدون آرزو و امید نمی‏تواند این زندگی را به آخر برساند.این حالات اگر موقتی باشد و دوام نداشته‏ باشد قابل تحمل است،زیرا عصه و ناراحتی یک لحظه را به امید راحتی در لحظاتـ بعدی‏ می‏تواند به آسانی تحمل کند،ولکن گاهی این سه خصلت در اعماق روح انسانها به مثابه‏ سوهانی،روح آدم را همواره می‏آزارد و آسایش و راحتی را برای مدت مدید یا برای همیشه از انسان سلب می‏کند.اینجاست که مصیبت پیدا می‏شود و زندگی تبدیل به جهنم می‏شود.
ابویعفور نقل می‏کند که از امام صادق(ع)شنیدم فرمود:کسی که وابستگی به دنیا داشته‏ باشد دچار سه خصلت می‏شود:
1.هم و غمی که زایل نمی‏شود.
2.آرزوئی که لباس عمل نمی‏پوشد.
3.امیدی که هرگز به آن نمی‏رسد4
***

عکس‏العمل دنیا پرستان و مؤمنان در مقابل این سه خصلت:

دنیا پرستان با پرهیزکاران و مؤمنان واقعی دو عکس‏العمل متضاد در برابر این سه‏ حالات،پیدا می‏کنند:"مؤمنان‏"واقعی در برابر دنیا و زندگی دنیا در عین کوشش و فعالیت، حالت توکل و صبر را پیشه می سازند و کمبودهای خود را از این طریق جبران می‏کنند،ولکن‏ "دنیا پرستان‏"و وابستگان بدنیا،چون این حالات را در خود نمی‏یابند و در کمبودهای دنیا همواره غصه می‏خوردند و بی‏تابی نشان می‏دهند،و در حقیقت فرق بین این دو طائفه بطرز فکر و مبانی عقیدتی برمی‏گردد.
مؤمن واقعی عقیده دارد که از دنیا و رحمت و کوشش در آن بقدری که خداوند قسمت‏ کرده و نصیب او ساخته به او می‏رسد،ولکن دنیا پرست و دنیا دوست،تنها هدف را رسیدن به آنچه آرزو می‏کند و دنبال آن فعالیت می‏کند می‏داند.و غفلت از این دارد که مطابق آیات و روایات معتبر موجود قسمت و بهرهء هر کسی از دنیا محدود است وبا استعداد و مقدار اندیشه و توانائیجسمی و روحی و کوشش و جدیت او در رابطهء مستقیم قرار دارد.
این حقیقت را امام صادق(ع)دریک عبارت لطیف و زیبائی بیان کرده است:
"من اصبح و امسی و الدنیا اکبرهمّه جعل اللّه الفقر بین عینیه و شتّت علیه امره و لم ینل‏ من الدنیا الا ما قسم له..."5:((کسی که صبح کند و صبح را به شب برساند در حالیکه بزرگ- ترین اهتمام او دنیا باشد،خداوند(سه خیر را برای او پیش می‏آورد:)فقر و ناداری را جلو دو چشم او قرار دهد و شیرازهء زندگی او را د هم و بر هم می‏سازد و از دنیا نیز به او نمی‏رسد مگر به‏ مقدار آنچه نصیب او است))

پی نوشت ها:

(1).وافی ج 3 ص 152
(2).وافی ج 3ص 154
(3).بحار ج 73 ص 142
(4).عن ابی یعفور قال سمعت ابا عبداللّه(ع)یقول:"من تعلّق بالدنیا تعلّق قبله بثلاث‏ خصال:هم لا یغنی و امل لایدرک و رجاء لاینال‏"(وافی ج 3 ص 154)
حضرت علی بن موسی الرضا(ع)میفرماید: الفتوة اربعة:التواضع مع الدولة،والعفو مع القدرة؛و النصیحة مع العداوة؛والعطیة بلامنة
:جوانمردی در چهار چیز است:
فروتنی و تواضع در حال ثروت
عفو و بخشش در حال قدرت
نصیحت و خیر خواهی در حال عداوت
بخشش بدون منت

 
جمعه 21 مهر 1391  5:58 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها