0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

تحلیلی بر قصص قرآنی قصه قوم عاد(قسمت دوم )

رضا سعادت نیا

در شماره قبل به داستان و سرگذشت قوم قدرتمند، متکمن و استثنائی عاد پرداختیم و با اشاره به آیاتی از قرآن کریم با انحراف با ظلم و ستمگری، عربده‌های مستانه ناشی از غرور و قدرت و نیز سقوط و انحطاط آنها تا سرحد بت پرستی و تکذیب آیات خدا آشنا شدیم وگفتیم که اساس حرکت تاریخ محتوای باطنی اسنان است وهر تغییر روبنائی جامعه حاصل تغییر درونی است و این سنت لایتغیر الهی با صدائی رسا و صریح در قرآن مطرح گردید که «انّ الله لا یغیّرُ ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» یعنی هر گونه دگرگونی در سعادت یا شقاوت ملتها هر صعود و شکوفائی یا سقوط وتیرگی در درجه نخست به روح کلی حاکم جامعه وچگونگی ارتباطش با خدا برمی‌گردد که آن نیز تنظیم کننده روابط درونی جامعه یعنی انسانها با یکدیگر و ارتباط انسان با طبیعت می‌باشد لذا چون عادیان در قرآن بعنوان یکی از اقوام ظالم و طاغی معرفی شده‌اند نگاهی به واژه ظلم و انواع آن و سرانجام آن از منظر آیات و روایات داشتیم تا تحقق قوانین الهی حاکم بر جامعه را بصورت عینی در سرنوشت شوم و دردناک عادیان نظاره‌گر باشیم و به این باور نائل آئیم که جامعه‌ای که روابط درون اجتماعی و برون اجتماعیش براساس عدل ومیزان نباشد و ظلم به اشکال مختلف در آن رواج یابد سنت الهی حکم بر زوال و نابودی خواهد داشت.
در شماره قبل نهایتاً به اینجا رسیدیم که با افتادن عادیان در ورطه اتراف، اسراف، غرور و طغیان، استکبار و ظلم بالاترین مرحله انحطاط فکری یعنی شرک و بت‌پرستی خداوند براساس سنت دیرینه خود یعنی ارسال رسولان به سوی جوامع کفرپیشه حضرت هود علیه السلام را برای هدایت آنها مبعوث فرمود «والی عاد اخاهم هوداً».
و اکنون ادامه داستان

مختصری از شخصیت حضرت هود علیه‌السلام:

« براساس تاریخ موجود، هود پس از نوع (علیهما السلام) دومین کسی است که در جهان بشریت علیه بت پرستی و شرک به مبارزه برخاست، البته ممکن است برخی از انبیای مستور قبل از نوع (علیه السلام) به چنین مبارزه‌ای قیام کرده باشند، لیکن تاریخ، در میان پیامبران مشهور، به عنوان اولین مبارزان، نام این دو پیامبر را ثبت کرده است(1) و هود پیامبر بزرگی است که «قرآن کریم آن جناب را به همان ستایش که انبیاء گرام خود را ستوده، ستایش کرده و در همه ذکر خیرهای خود، از آن حضرات، وی را شرکت داده است، سلام خدا بر او باد(2)».

اولین مرحله رسالت دعوت به توحید:

هود همچون دیگر انبیاء الهی رسالت خود را با دعوت به توحید و نفی هر گونه شرک آغاز نمود چرا که هیچ اصلاحی در جامعه بدون آن ممکن نیست و سرچشمه انحرافات، تضادها، خودمحوری‌ها و انواع و اقسام تجاوزها و ظلمها همه شرک است و «توحید قطره وجود یک فرد را در اقیانوس پهناور جامعه حل می‌کند، موحد چیزی جز یک واحد بزرگ یعنی سراسر جامعه انسانی و بندگان خدا نمی‌بیند(3)»
هود (ع) خطاب به قومش گفت: «… قال یا قوم اعبدواالله مالکم من اله غیره ان انتم الا مفترون یا قوم لا اسئلکم علیه اجراً ان اجری الا علی الذی فطرنی افلا تعقلون» - «ای قوم من خدا را پرستش کنید، که معبودی جز او برای شما نیست! شما فقط تهمت می‌زنید (و بتها را شریک او می‌خوانید)، ای قوم من از شما برای این (رسالت) پاداشی نمی‌طلبم، پاداش من، تنها بر کسی است که مرا آفریده است، آیا نمی‌فهمید؟(4)».

نکوهش عادیان در سه مورد:

در سوره مبارکه شعرا هود پس از دعوت عادیان به توحید، آنها را مورد نکوهش قرار داده و به صورت استفهام انکاری سه مورد عمده از مفاسد و انحرافات آنها را متذکر می‌شود «اتبنون بکل ریع ءایة تعبثون و تتخذون مصانع لعلکم تخلدون و اذ بطشتم بطشتم جبارین» - «آیا شما بر هر مکان مرتفعی نشانه‌ای از روی هوا و هوس می‌سازید، و قصرها و قلعه‌های زیبا ومحکم بنا می‌کنید شاید در دنیا جاودانه بمانید و هنگامیکه کسی رامجازات می‌کنید همچون جباران کیفر می‌دهید!(5)».
کلمه ریع به معنای نقطه بلندی است از زمین، و کلمه “آیت” به معنای علامت و نشانه است و کلمه “عبث” به معنای کاری است که هیچ نتیجه و غایتی بر آن مترتب نمی‌شود.
گویا قوم هود در بالای کوهها و نقاط بلند، ساختمانهایی می‌ساختند، آن هم به بلندی کوه، تا برای گردش و تفریح بدانجا روند، بدون اینکه غرض دیگری در کار داشته باشند، بلکه صرفاً به منظور فخر نمودن به دیگران و پیروی هوا و هوس، که در این آیه اشان را بر این کارشان توبیخ می‌کند. «وتتخذون مصانع لعلکم تخلدون» کلمه مصانع – به طوری که گفته‌اند – به معنای قلعه‌های محکم و قصرهای استوار و ساختمانهای عالی است، که مفرد آن مصنع می‌باشد. و اینکه فرمود لعلکم تخلدون در مقام تعلیل مطلب قبل است، یعنی شما این قصرها را بدین‌جهت می‌سازید جاودانه زنده بمانید.
… «واِذا بطشم بطشتم جبارین» در مجمع البیان گفته کلمه “بطش” به معنای کشتن با شمشیر و زدن با تازیانه است و کلمه جبار به معنای کسی است که بر دیگران علو و عظمت و سلطنت داشته باشد واین خود یکی از صفات خدای سبحان است ه در خصوص ذات مقدس او مدج و در غیر او ذم شمرده می‌شود برای اینکه در غیر خدا معنایش این است که بنده خدا جباریت را به خود بندد.
و بنا به گفته وی معنایش چنین می‌شود که: شما وقتی می‌خواهید شدتی در عمل از خود نشان دهید، آن قدر مبالغه و زیاده روی می‌کنید که جباران می‌کنند. و حاصل معنای آیات سه‌گانه مورد بحث این است که: در دو سوی شهوت و غضب از حد می‌گذرید و اسراف می‌کنید و از حد اعتدال و از هیئت عبودیت خارج می‌شوید(6)».
و چون چنین هستید «فاتقواالله و اَطیعون(7)» پس از خدا بترسید و او را اطاعت کنید و دستورات مرا در خصوص ترک اسراف و استکبار به کار بندید.

هود آنها را متذکر نعمتهای خداوند می‌کند:

سپس در ادامه، نعمتهای خداوند بر آنها را برمی‌شمرد «واتقواالذی آمدکم بما تعلمون – اَمدّکم بانعام و بنین – و جنّات و عیون – اِنّی اَخاف علیکم عذابَ یوم عظیم» - «و از (نافرمانی) خدایی بپرهیزید که شما را به نعمتهائی که می‌دانید امداد کرده، شما را به چهارپایان و نیز پسران (لایق و نیرومند) امداد فرموده، همچنین به باغها و چشمه‌ها، (اگر کفران کنید) من بر شما از عذاب روزی بزرگ می‌ترسم».

آیه 52 هود بیانگر چند سنت مهم:

اما قبل از آنکه به عکس العمل و پاسخ این قوم مغرور و لجوج و سرسخت در برابر مواعظ و نصایح دلسوزانه هود بپردازیم ابتدا به یکی دیگر از سخنان او خطاب به عادیان که در سوره مبارکه هود آمده می‌پردازیم که بیانگر چند سنت مهم در سرنوشت انسان وجوامع است و نیز بیانگر رابطه عملکرد انسان با جهان و طبیعت، و معیار نزول نعمت و نقمت.
«و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبا الیه یرسل السماء علیکم مدراراً و یزدکم قوة اِلی قوّتکم ولا تتولوا مجرمین» «و ای قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش کنید و به سوی او بازگردید، تا (باران) آسمان را پی در پی بر شما بفرستد، ونیرویی بر نیرویتان بیفزاید، و از خدا تبهکارانه روبرنگردانید(8)» «از این آیه دو نکته استفاده می‌شود: یکی اینکه آیه شریفه اشعار و بلکه دلالت می‌کند بر اینکه قوم هود گرفتار خشکسالی بوده‌اند و آسمان از باریدن بر آنان دریغ می‌ورزیده و در نتیجه گرانی و قحطی در بین آنان پدید آمده بوده، که این معنا هم از جمله «یرسل السماء» استفاده می‌شود وهم از آیه شریفه زیر که می‌فرماید: فلما راوه عارضا مستقبل اودیتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ریح فیها عذاب الیم(9) و (10)».

گرفتاری جوامع کفرپیشه به بلادها و سختیها خود یک سنت الهی است:

و این خود یک سنت الهی است که خداوند جوامع کفر پیشه را به بلاها و سختیها دچار می‌نمود، تا پرده‌های غرور و غفلت از جلوه دیدگان آنها کنار رفته و فطرت توحیدی جلوه‌گر شود و این سنت در آیاتی همچون 42 انعام و 194 اعراف منعکس است.(11)

معیار نزول نعمت و نقمت:

«نکته دوم اینکه می‌فهماند ارتباطی کامل بین اعمال انسانها با حوادث عالم برقرار است، حوادثی که با زندگی انسانها تماس دارد، اعمال صالح باعث می‌شود که خیرات عالم زیاد شود و برکات نازل گردد، و اعمال زشت باعث می‌شود بلاها و محنت‌ها پشت سر هم بر سر انسانها فرود آید و نقمت و بدبختی و هلاکت به سوی او جلب شود، و این نکته از آیات دیگر قرآنی نیز استفاده می‌شود(12)»
علامه طباطبایی در همین رابطه در ذیل آیه 94 اعراف «وما اَرسلنا فی قریة من نبّی الا اَخذنا اَهلها بالبأساء والضراء لعلهم یتضرعون» و آیات بعد از آن به علت انقراض امت‌های طاغی گذشته، و به بیان چند سنت الهی می‌پردازد او می‌گوید: «این امتها از این جهت منقرض می‌شدند که بیشتر افرادشان فاسق و از زی عبودیت بیرون بودند، و به عهد الهی و آن میثاقی که در روز اول خلقت از آنان گرفته شده بود وفا نکردند، در نتیجه سنت‌های الهی که ذیلاً توضیح آن را خواهیم داد یکی پس از دیگری در باره آنان جریان یافت و منتهی به انقراض‌شان گردید.

سنت ابتلا، مکر و استدراج در بیان علامه طباطبائی:

آری، خدای سبحان هر پیغمبری را که به سوی امتی از آن امت‌ها می‌فرستاد به دنبال او آن امت را با ابتلای به ناملایمات و محنت‌ها آزمایش می‌کرد، تا به سویش راه یافته و به درگاهش تضرع کنند، و وقتی معلوم می‌شد که این مردم به این وسیله که خود یکی از سنت‌های نامبرده بالاست متنبه نمی‌شوند سنت دیگری را به جای آن سنت، بنام سنت مکر، جاری می‌ساخت و آن این بود که دلهای آنان را بوسیله قساوت و اعراض از حق و علاقه‌مند شدن به شهوات مادی و شیفتگی در برابر زیبائیهای دنیوی مهر می‌نهاد. بعد از اجرای این سنت، سنت سوم خود یعنی استدراج را جاری می‌نمود، و آن این بود که انواع گرفتاریها و ناراحتیهای آنان را برطرف ساخته، زندگیشان را از هر جهت مرفه می‌نمود، و بدین وسیله روز به روز بلکه ساعت به ساعت به عذاب خود نزدیکترشان می‌کرد، تا وقتی که همه‌شان را به طور ناگهانی و بدون احتمالش را هم بدهند به دیار نیستی می‌فرستاد.
… خدای تعالی در این آیات علاوه بر خلاصه گیری از آیات قبل یک حقیقت خالی از هر شائبه‌ای را هم خاطر نشان ساخته و در جمله «ولو اَنّ اهل القری ءامنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء»(13) بدان اشاره نموده است، و آن حقیقت عبارت است از چیزی که معیار و مدار اساس نزول نعمت و نقمت بر آدمیان است.

رابطه تفاعلی و تأثیر اجزاء عالم بر یکدیگر یک سنت الهی است:

توضیح اینکه: بطور کلی همه اجزای عالم مانند اعضای یک بدن به بدن یکدیگر متصل و مربوط است، بطوری که صحت و سقم و استقامت و انحراف یک عضو در صدور افعال از سایر اعضاء تأثیر داشته و این تفاعل در خواص و آثار در همه اجزاء و اطراف آن جریان دارد».

امتها از این قانون مستثنی نیستند:

ایشان در ادامه گفتارش ضمن اینکه تأثیر اجزاء عالم بر یکدیگر را یک سنت الهی می‌داند امتها را از این قانون مستثنی نمی‌داند بگونه‌ای که بازتاب فساد یک امت با تأثیر سوئی که در دیگر اجزاء می‌گذارد به خودش بر می‌گردد.

حوادث عالم بی‌ارتباط و بیگانه با اعمال آدمی نیست:

(زیرا)«بین اعمال و بین حوادث خارجی ارتباطی برقرار است، و منظور از عمل، عنوان حسنه وسیئه است که بر حرکات خارجی منطبق می‌شود نه خود حرکات و سکناتی که از آثار طبیعی اجسام است، در آیه 30 از سوره شوری می‌فرماید: «و ما اصابکم من مصیبة فیما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر» و در آیه 11 از سوره رعد می‌فرماید: «اِنَّ الله لایغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم و اذا ارادالله بقوم سواً فلا مردله» و در آیه 54 از سوره انفال می‌فرماید: «ذلک بانّ الله لم یک مغیراً نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم».
و این آیات دلالت دارد بر اینکه بین حوادثی که واقع می‌شود و بین اعمال چه خوب و چه بد یک نحو ارتباطی برقرار است و این مطلب در دو آیه از قرآن شریف خلاصه شده، یکی آیه (96) از سوره اعراف که می‌فرماید: «ولو اَنّ اهل القری ءامنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون» و دیگری در آیه 41 از روم که می‌فرماید: «ظهرالفساد فی البرّ و البحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلّهم یرجعون».
بنابراین، حوادثی که در عالم اتفاق می‌افتد تا اندازه‌ای تابع اعمال آدمیان است، یعنی اگر بشر اطاعت خدا کند و راهی را که او می‌پسندد بپیماید ابواب خیر و برکت بر رویش گشوده می‌شود، و برعکس اگر از راه بندگی منحرف شده و در وادی گمراهی و ضلالت قدم گذارد و اندیشه‌اش فاسد و کردارش زشت و ناهنجار گردد، در جامعه فساد پدید آید و دامنه‌اش خشکی و دریا را فرا گیرد و ملتها را بواسطه ظلم و ستم وجنگ و ناامنی و سایر شرور به هلاکت سوق دهد، و همچنین مصائب و بلایای خانمانسوزی از ناحیه جریانات طبیعی و حوادث تکوینی مانند سیل و زلزله و صاعقه و امثال آنها متوجه ایشان شود، و قرآن شریف سیل عرم و طوفان نوح و صاعقه ثمود و صرصر عاد را از این قبیل حوادث می‌شمارد، پس جمعیت فاسدی که دست از فضیلت و تقوی شسته و در گرداب رذائل ومفاسد غوطه‌ور شده‌اند محکوم به هلاکت و نابودی بوده وخدا و بال کارشان را بایشان خواهد چشانید(14)».
پس براساس سنت مذکور یعنی رابطه اعمال و حوادث عالم، ما ابتدا سنت گرفتاری به بلا یا بعبارتی عکس‌العمل طبیعت در مقابل فساد یک امت را که در اینجا نباریدن آسمان و خشکسالی است و بوضوح از آیه 52 هود فهمیده می‌شود تحقق آنرا در باره عادیان شاهد هستیم همان سنتی که آیاتی همچون 94 اعراف و 42 انعام گویای آنست.

سنت نزول بلایا تازیانه‌های بیدارکننده:

عادیان وقتی در مقابل آیات و پیامبر خدا و منطق قوی و مواعظ سراسر شور و احساس او که همه مطابق و هماهنگ با فطرت انسانی است ایستادگی کردند و بر ظلم و عناد خود اصرار ورزیدند در مرحله اول مشمول سنت نزول بلاء یا بعبارتی تازیانه‌های بیدارکننده الهی قرار گرفتند آنها که از باغها و کشاورزی پررونقی برخوردار بودند (و آیه 134 شعراء دلالت بر آن دارد) چنانچه در بعضی اخبار آمده 3 تا 7 سال بسختی دچار خشکسالی شدند و اینجا بود که هود برای این بیماران جهل وگمراهی که قبلاً دستورات بهداشتی او برای جلوگیری از تغییر نعمات الهی و نزول عذاب در آنها کارگر نشده بود اکنون نسخه درمان می‌نویسد و خطاب به آنان می‌گوید:
« یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یرسل السماء علیکم مدراراً ».

نسخه درمان و علاج توسط هود (ع):

در این آیه می‌بینیم هود علیه السلام با توجه به همین فرمول و همین سنت یعنی رابطه مستقیم بین اعمال و حوادث جهان و با توجه به زمینه مساعدی که بواسطه افتادن در تنگنا و سختی در انسان فراهم می‌شود و شرائط پذیرش و بازگشت به خدا آسان می‌گردد، این پیامبر بزرگ خدا کوشش می‌کند با ایجاد تغییر مطلوب در درون جامعه با توبه و استغفار و بازگشت به خدا، به تبع آن قهرورزی طبیعت را هم به آشتی و نزول برکات مبدل سازد.

عین این سخن وچاره‌اندیشی در سخنان حضرت نوح (ع) به قومش :

و ما این سنت و این رابطه بین استغفار و نجات از هلاکت و تغییر اوضاع خارجی و بدل شدن نقمت به نعمت وحتی افزایش برکات مادی و معنوی را عیناً در سخنان نوع علیه‌السلام به قومش در سوره نوح می‌بینیم «فقلت استغفروا ربکم انه کان غفاراً – یرسل السماء علیکم مدراراً- و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا» »به آنها گفتیم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید ه او بسیار آمرزنده است، تا بارانهای پربرکت آسمان را پی‌درپی بر شما فرستد، و شما را با اموال و فرزندان کمک کند و باغهای سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد(15)».
و ما تفسیر و نمونه عینی این آیات، و این رابطه، یعنی تأثیر استغفار و توبه در عالم وجهان طبیعت در رویش و ریزش برکات و رهائی انسان از شدائد و بالایا را در داستان عذاب قوم یونس ونیز گرفتاری که برای خود یونس (ع) بوجود آمد شاهد هستیم.

سخنی از حکیم بوعلی سینا در همین رابطه:

حکیم بوعلی سینا در این زمینه می‌گوید: «کسانی که می‌گویند بین انسان و جهان رابطه نیست و اعمال، عبادات، کار خیر، استعفار و نیایش انسان در جهان اثر نمی‌گذارد، “متفلسف” و شبه فیلسوفند نه فیلسوف :«دع هؤلاء المتشبة بالفلاسفة» و من رساله‌ای در زمینه رابطه بین اعمال انسانها و حوادث جهان نوشتم و در آن نشان دادم که نماز استسقاء، دعا و نیایش استغفار و توبه در نزول برکات الهی مؤثر است(16)».

عکس العمل عادیان به نصایح و انذارهای هود (ع):

بهرحال پاسخ عادیان در سوره‌های مختلف همچون، هود، شعراء، احقاف، به نصایح پیامبرشان همه گویای آن است که نه تنها مواعظ و هشدارهای الهی توسط هود در آن قوم متنعم، مغرور و سرکش تأثیر نکرد بلکه هشدارهای فعل خداوند یعنی همان نزول بلاء و افتادن در شدائد و سختی‌ها که بسیار نیروی قوی وکارآمدی در بیدار انسان و جوامع است نیز در آنها اثر نکرد و همچنان به تکذیب، اهانت و استهزاء آیات حق پرداختند تا سنتی دیگر را بر سرنوشت خود محقق سازند.
در سوره شعراء آمده که به هود گفتند: «قالوا سواءٌ علینا اَو عظت ام لم تکن من الواعظین – ان هذا الا خلق الاولین – و ما نحن بمعذبین» «آنها (قوم عاد) گفتند: برای ما تفاوت نمی‌کند چه ما را انذار کنی یا نکنی، ما را انذار کنی یا نکنی، (بیهوده خود راخسته مکن)، این همان روش (و افسانه‌های) پیشینیان است، و ما هرگز مجازات نخواهیم شد(17)».
و در سوره هوا آمده «قالوا یا هود ما جئتنا ببیّنه و ما نحن بتارکی ءالهتنا عن قولک و ما نحن لک بمؤمنین – اِن نقول الا اعترایک بعض ءالهتنا بسوء»(18).
در اولین سخن عادیان می‌بینیم که معجزه هود علیه‌السلام را تکذیب می‌کنند و می‌گویند: تو دلیل روشنی برای ما نیاورده‌ای و ما هیچگاه بخاطر سخنان تو دست از دامن این بتها و خدایانمان برخواهیم داشت و این را هم بدان و مطمئن باش که هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد. (و این یعنی همان سنتی تاریخی که در داستانهای قبل به آن اشاره کردیم که مترفین همیشه در طول تاریخ در مقابل دعوت انبیاء و مصلحان ایستادگی و مبارزه می‌کردند). و بعد در ادامه گفتند: ما در باره تو جز اینرا نمی‌گوئیم که خدایان ما به تو آسیب رسانده و عقلت را ربوده‌اند.

نسبت جنون به پیامبر ریشه در یک عقیده خرافی داشت:

«آنها فکر می‌کردند که کار حضرت هود (علیه السلام) برخلاف عقل بوده، جنونی است که بر اثر اهانت به بتها دامنگیر وی شده و آن بتها را از او زایل کرده‌اند، این سخن جزو خرافات آن روزگار بود ودر کنار آن سخنان یاوه چنین گفتند: «اِن نقول الا اعترائک بعض الهتنا بسوء».
انسانهای مختال که در محدوده خیال به سر می‌برند، عقل و بالاتر از خیال را جنون دانسته، عاقل رادیوانه می‌انگارند. چنانکه اهل برهان حصولی و عقل استدلالی، نثار و ایثار دلباختگان کوی حق را جنون می‌پندارند.
امتهای جاهل به بسیاری از انبیای الهی می‌گفتند: شما مجنونید «ام به جنّه(19) زیرا بالاتر از سقف خیال دیدی نداشتند و همان خیال را عقل و هرچه بیرون از منطقه خیال بود را جنون می‌دانستند، بسیاری از تنگ‌ نظریها در مسایل فکری همین گونه است. انسان در هر حدی که هست، چون بالاتر از آن را نمی‌بیند، فرزانگی را در همان حد خاص، محصور کرده، خواه در مسایل علمی باشد و خواه در سیره‌های عملی، می‌گوید: عقل همین است و بس(20)».

پاسخ هود به سخنان یاوه و خرافی عادیان:

هود علیه‌السلام در پاسخ سخنان یاوه و خرافی آنها با منطقی کوبنده و قاطع تحدی می‌کند و آنها را که خود را خردمند و صاحب نظر می‌دانستند و او را مجنون و بی‌عقل به عجز می‌کشاند، تحدی نسبت به چیزی که در آئینه این آیات معجزه اوست و مفسران هم به صراحت بیان نموده‌اند او می‌گوید: «قال انّی اُشهد الله و اشهدوا اَنی بریّ مما تشرکون – من دونه فکیدونی جمیعاً لا تنظرون».
«من خدا را شاهد می‌گیرم و شما نیز گواه باشید که من بیزارم از آنچه شریک (خدا) قرار می‌دهید، (از آنچه) غیر او (می‌پرستید) حال که چنین است همگی برای من نقشه بکشید، و مرا مهلت ندهید (اما بدانید کاری از دست شما ساخته نیست(21)».

معجزه هود علیه‌ السلام:

باید دانست «بینه و معجزه تنها این نیست که عصا اژدها شود، بلکه هر چه طبیعت را خرق کند و در برابر آن، قدرت مقاومت نباشد و با تحدّی همراه باشد، معجزه است زیرا معلوم می‌شود که این قدرت به دست قدیری است که عزیز و حکیم است»(22).
پس بیزاری آن جناب از بت‌های مشرکین و تعجیزشان با جمله «فکیدونی ولا تنظرون» در حالی که آنان مردمی نیرومند بودند، و اینکه با تعجیز، مع ذلک، در کمال عافیت و سلامت در بین آنان رفت و آمد می‌کرده، نه از ناحیه آنان آسیبی دیده و نه از ناحیه خدایان آنان، خود آیتی بوده معجزه و حجتی بوده آسمانی بر اینکه آن جناب رسول و فرستاده‌ای از ناحیه خدای تعالی به سوی آنان بوده است»(23). از نکات قابل توجه در رابطه با معجزه حضرت هود علیه‌السلام یعنی همان رعب و وحشتی که عادیان قدرتمند به هنگام تعرض و هرگونه سوء قصد نسبت به او در خود احساس می‌کردند و علی‌رغم قدرت و دشمنی آنها هود همچنان به سلامت در بین آنها رفت و آمد، و در این رابطه با آنها تحدی می‌کرد تناسب نوع معجزه با شرائط زمانی است و مسئله تناسب معجزات با زمان علاوه بر اینکه در داستان انبیاء عظام شاهد هستیم روایات هم مؤید آنست. در حدیثی از امام علی‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام در برابر این سؤال که «چرا هر پیامبری نوعی از معجزات داشته است؟» جوابی آمده که خلاصه آن چنین است «در عصر موسی ساحران فراوان بودند موسی عملی انجام داد که همه ساحران در برابر آن عاجر ماندند، در زمان مسیح بادرمان بیماران غیرقابل علاج، بدون استفاده از وسائل مادی، حقانیت خود را بثبوت رساند، و در عصر پیامبر اسلام (ص) خطبا و شعرا و سخن سرایان فوق‌العاده فصیح و بلیغ داشتند که همگی در برابر فصاحت و بلاغت قرآن زانو زدند(24)».
پس معجزات در هر زمان در مقابل همان چیزی بوده که مورد ادعای مردم و مخالفین پیامبران بوده و آنچه که مورد ادعای عادیان بوده و تکیه گاه و منشأ غرور و استکبارشان بود قدرتهای بدنی فوق‌العاده و جنگاوری آنها بود بگونه‌ای که در این خصوص مبارز طلبی می‌کردند و خداوند در همین مسئله توسط پیامبرش آنها را به عجز کشاند. والسلام (ادامه دارد)

پی نوشت ها:

(1) سیره پیامبران در قرآن، ص 295.
(2) ترجمه المیزان، ج 10، ص 458.
(3) تفسیر نمونه، ج 9، ص 130.
(4) هود/51 و 50.
(5) شعراء/128-130.
(6) ترجمه المیزان، ج 15، ص 422.
(7) شعرا/131.
(8) هود/52.
(9) این آیه 24 سوره احقاف است و مربوط به جریان عذاب خداوند در باره عادیان.
(10) ترجمه المیزان، ج 10، ص 445.
(11) و ما ارسلنا فی قریة من نبّی الا اخذنا اَهلها بالبأساء والضراء لعلهم یتضرّعون».
(12) همان، ص 445.
(13) اعراف /96.
(14) ترجمه المیزان، ج 2، ص 255 و 256.
(15) نوح / 10-12.
(16) الهیات شفاء،مقاله دهم، فصل یکم، ص 439 به نقل از کتاب سیره پیامبران در قرآن، ج 6، ص 288.
(17) شعرا /136-138
(18) شعرا /136-138
(19) سبا /8.
(20) سیر پیامبران در قرآن، ج 6، ص 289 و 290.
(21) هود /54 و 55.
(22) همان / ص 291.
(23) ترجمه المیزان، ج 10، ص 449.
(24) بحارالانوار، ج 5، ص 19، نقل از تفسیر نمونه، ج 2، ص 419.
جمعه 21 مهر 1391  2:07 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

داستان قوم ثمود

داستان قوم ثمود

علیرضا بهاردوست

آنگاه که خداوند متعال قوم عاد را با بادهای توفنده و سرکش (بِریح صرصر عاتیة - حاقه / 6) به هلاکت رساند و هود(ع) و موءمنان همراهش را نجات داد و رهایی بخشید، او در کنار همراهان با ایمانش، آن گونه که خداوند برای آنان تقدیر کرده بود، زندگی دوباره‏ای از سر گرفتند. از اقامتگاه هود و پیروان موءمنش اطلاعی نداریم و متون نیز در این باره چیزی در اختیار ما نمی‏گذارند.
سرانجام هود(ع) وفات یافت. نسل پیروان موءمن و شایسته کردار او نیز به سرای باقی شتافت و نسل‏های جدیدی پا به جهان گذاشتند و اندک‏اندک رشد کردند. به تدریج، نیرنگ، شرک و کفر در آنان کارگر افتاد و شیطان توانست آنان را بفریبد.
فرمان‏های شیطان را به خوبی اجرا کردند و سرسپرده او شدند. قبیله «ثمود» از همین نسل‏های جدید بنیان نهاده شد.
«ثمود» قومی مشرک و کافر بودند و در برابر اللّه، بت و معبودان ساختگی را می‏پرسیدند؛ تا این که خداوند متعال، صالح(ع) را از میان خودشان به رسالت و پیامبری برانگیخت.
واژه «ثمود» در لغت:
قوم ثمود از لحاظ تاریخی پس از قوم عاد آمده‏اند و درست مانند عاد از عرب‏های اصیل و فصیح‏اند که زبان عربی فصیح را از عاد فرا گرفته بودند و به همین زبان تکلم می‏کردند. آنان همچنین از عرب بائده (اعرابی که دورانشان به سر رسیده) بودند، که خداوند متعال نسل آنان را منقرض کرد و هیچ اثر و نشانی از آنان باقی نگذارد.
واژه «ثمود» از واژگان فصیح عربی و برگرفته از ریشه «ثمد» است. ابن فارس در معجم مقاییس اللغة1 ذیل «ثمد» می‏نویسد: «ثمد» هر چیز اندک را گویند. به آب اندک و قلیل نیز ثمد گویند. اثمد: نوعی سرمه معروف است. و کسانی که این نوع سرمه را استفاده می‏کنند، بسیار اندک هستند». شاید همین مطلب سبب نامگذاری این قوم به «ثمود» باشد؛ چه آنان در سرزمینی می‏زیستند که بسیار کم آب بود و پس از قوم عاد، قوم ثمود در آن بنیان نهاده شد.

قوم ثمود پس از قوم عاد آمده‏اند

یکی از دلایل این مدعا، سیاق و ترتیب داستان این دو قوم در قرآن است؛ در سوره‏های اعراب، هود، شعراء و قمر، داستان ثمود پس از داستان قوم عاد آمده است. در سوره‏های فصلت، ذاریات، نجم، حاقه و فجر نیز که به این قوم تنها اشاره‏ای گذرا شده است. این تقدم و تأخر که در قرآن آمده، شاید از حیث تاریخی نیز با واقعیت منطبق باشد.
یکی دیگر از دلایل قرآنی این تقدم و تأخر، سخن پیامبر قوم ثمود، صالح(ع) خطاب به قوم خویش است که قرآن کریم از زبان او می‏گوید: «واذکروا اذجعلکم خلفاء من بعدعاد2... (به یاد آورید آن گاه که شما را از پس قوم عاد، جانشین آنان کرد)». این دلیل قرآنی، نصیّ صریح و آشکار بر این است که خداوند متعال، قوم ثمود را جانشینان قوم عاد قرار داده بود و جانشین، کسی است که بعد می‏آید.

اقامتگاه قوم ثمود: سرزمین حجر

قرآن کریم در برخی از آیات از اقامتگاه قوم ثمود خبر داده و می‏فرماید: «و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد3» که در این آیه از ساختمان‏های قوم ثمود و این که آنان این ساختمان‏ها را با بریدن صخره‏ها و سنگ‏های کوه‏ها بنا می‏کردند، یاد شده است. همچنین مفاد این آیه می‏رساند که قوم ثمود در سرزمینی کوهستانی و پر از صخره زندگی می‏کردند.
در آیاتی دیگر خداوند متعال می‏فرماید: «ولقد کذب اصحاب الحجر المرسلین* و ءاتینهم آیاتنا فکانوا عنها معرضین* و کانوا ینحتون من الجبال بیوتاً ءامنین*4»
قوم ثمود در سرزمینی به نام «الحجر» می‏زیستند؛ از همین رو خداوند آنان را «اصحاب الحجر» خوانده است. همچنین در این آیات از چگونگی اقامت و زیست قوم ثمود در سرزمین «الحجر»... که ناحیه‏ای کوهستانی و پرصخره و سنگ بود، سخن رفته است. آنان در کمال آسودگی و امنیت خاطر، از کوه‏ها خانه می‏تراشیدند. از این آیات دریافت می‏شود که کوه‏ها و دره‏های این سرزمین، از جنس سنگ‏های سست بود و به راحتی تراشیده می‏شد. همچنین مهارت قوم ثمود در تراشیدن کوه‏ها، پیشرفت آنان و به ویژه توانایی‏شان در هنر معماری و مهندسی و نقشه‏کشی ساختمان، در این آیات مشهود است.

مهارت قوم ثمود در شهرسازی

حضرت صالح(ع) توانایی و مهارت قوم ثمود را در تراشیدن صخره‏ها و کوه‏ها، عنایت و فضل الهی می‏دانست و پیوسته این حقیقت را به آنان یادآوری می‏کرد. خداوند متعال می‏فرماید: «و تنحتون من الجبال بیوتاً قرهین». واژه «فرهین» در این آیه، دو گونه قرائت معتبر دارد: «فارهین» و «فرهین».
1 - «فارهین» جمع واژه «فاره» به معنای کسی است که کارها را با مهارت به انجام می‏رساند. قرآن کریم در این آیه قوم ثمود را به استادی در تراشیدن خانه‏ها ستوده است.
2 - «فرهین» جمع واژه «فره» به معنای شخص سرمست، سبک سر، رفاه طلب و اسراف کار است. اگر این واژه به این صورت قرائت شود، مفاد آیه، مذمت و نکوهش قوم ثمود را می‏رساند؛ چرا که آنان با ساختن خانه‏هایی استوار در دل کوه‏ها، سرمست و سبک سر شدند و در زندگی‏شان اسراف را در پیش گرفتند.
این دو معنا به ظاهر متناقض می‏نماید ولی در حقیقت چنین نیست. قوم ثمود از توانایی‏شان در تراشیدن خانه‏ها از سنگ، استفاده بهینه کردند؛ اما با به کارگیری آن در راه رفاه‏طلبی و سرمستی تباهش ساختند. همین امر سبب شد که قرآن کریم به نکوهش و مذمت آنان بپردازد.
آنان تا جایی پیشرفت کردند که در دشت‏های وسیع نیز کاخ‏هایی استوار بنا نهادند و حضرت صالح(ع) این امر را به قومش یادآور می‏شود: «واذکروا اذجعلکم خلفاء من بعد عاد و بوّأ فی‏الارض تتخذون من سهولها قصوراً و تنحتون الجبال بیوتاً فاذکروا ءالاء الله ولا تعثوا فی‏الارض مفسدین5 (و یاد آورید آن گاه که شما را از پس [قوم] عاد جانشین [آنها] کرد و شما را در این سرزمین جای داد که از جاهای نرم و هموار آن کاخ‏ها می‏سازید و کوه‏ها را برای ساختن خانه‏ها می‏تراشید؛ پس نعمت‏های خدا را به یاد آرید و در زمین به تبهکاری مکوشید)».
و در جای دیگر گفت: «هو أنشأکم من الارض و استعمرکم فیها6 (خداوند شما را از زمین [خاک] آفرید و شما را به آبادانی‏اش واداشت)».

موقعیت مکانی «الحجر»

سرزمین «الحجر»، اقامتگاه ثمودیان، در شمال غربی حجاز و در میان راه قدیمی که مدینه منوره را به سرزمین تبوک ارتباط می‏دهد، قرار دارد.
رسول خدا(ص) هنگامی که از مدینه به سوی سرزمین تبوک راه افتاد، در میانه راه به منطقه «الحجر» رسید. بخاری و مسلم به نقل از عبدالله بن عمر روایت کرده‏اند که او گفت: آنگاه که پیامبر خدا(ص) گروهی از مسلمانان را در سرزمین تبوک فرود آورد، آنان را به منطقه «الحجر» برد تا خانه‏های (سنگی) ثمودیان را نشانشان دهد. همراهان پیامبر(ص) از چاه‏های آبی که قوم ثمود در گذشته‏های دور از آنها می‏نوشیدند خود را سیراب کردند و از همان آب (برای پختن نان) خمیر فراهم ساختند و دیگ و پایه برپا کردند.
رسول خدا(ص) تا متوجه شد که چنین کردند، فرمان داد که آب درون دیگ‏ها را به روی زمین بریزند و خمیر را نیز خوراک شتران کنند. سپس به راه خود ادامه می‏دادند تا این که رسول خدا(ص) آنان را به نزدیک همان چشمه یا چاپ آبی رساند که ناقه صالح از آب آن می‏نوشید. در این هنگام پیامبر، همراهانش را از وارد شدن به اقامتگاه قومی که به عذاب و قهر الهی گرفتار آمدند، بازداشت و فرمود: بیم آن دارم که شما نیز مانند آنان گرفتار (عذاب الهی) شوید؛ پس به اقامتگاه آنان در نیایید».
این گزارش عبدالله بن عمر - که حدیث شناسان آن را از جمله روایات صحیح دانسته‏اند - دو مشخصه و ویژگی سکونتگاه ثمودیان را روشن می‏سازد: یکی این که محل اقامت آنان همان سرزمین «الحجر» است و در قرآن نیز آمده است. دیگر آن که حدود جغرافیایی سرزمین «الحجر» در میانه راه مدینه و تبوک قرار دارد. همچنین در این گزارش مشخص شده است آبی که ناقه صالح(ع) از آن می‏نوشید، در طول سالیان دراز هرگز خشک نشد و حتی در عصر پیامبر نیز دارای آب بوده که ایشان به همراهانش اجازه داده است تنها از آب آن بنوشند و استفاده دیگری نبرند.

مدائن صالح(ع) و سرزمین «العلا»

سرزمین «الحجر» از آغاز تاریخ (درخشان) اسلام تاکنون به عنوان «العلا» نام گرفته است. یاقوت حموی در معجم البلدان می‏نویسد: «العلا به ضم حرف عین و الف مقصور در پایان، نام مکانی در نزدیکی سرزمین وادی القری، میان راه حجاز تا شام، که رسول خدا(ص) هنگامی که به تبوک می‏رفت، در آنجا فرود آمد». این سرزمین را هم‏اکنون نیز به نام «العلا» می‏خوانند. در سرزمین «العلا» ناحیه‏ای کهن و باستانی واقع بود که اکنون به سبب ارتباطش با صالح پیامبر(ع)، آنجا را «مدائن صالح» می‏نامند.
آثار باستانی قوم ثمود در گذر ایام از میان نرفته است و برخی از خانه‏هایی که در دل صخره‏ها و کوه‏ها تراشیده بودند، پیوسته ماندگار بوده است و استادی و مهارت آنان در هنر شهرسازی از دقت‏های ظریفی که در ساخت این خانه‏ها به کار برده‏اند، نمودار است.
کسانی که آثار باستانی قوم ثمود را در ناحیه «مدائن صالح» سرزمین «العلا» از نزدیک مشاهده کرده‏اند، می‏گویند این آثار در زیبایی و استحکام، بر آثار باستانی همانند آن در سرزمین نبطی‏ها در جنوب اردن، برتری قابل توجهی دارد.

برخی مظاهر پیشرفت در میان قوم ثمود

قوم ثمود بنابر آیات قرآن علاوه بر تراشیدن خانه‏ها در دل کوهها به عمران و آبادانی دشت‏ها و زمین‏های هموار نیز می‏پرداختند: «و بوّأ فی‏الارض تتخذون من سهولها قصوراً...» و بدین سبب به اطمینان و آرامش خاطر دست یافته بودند: «و کانوا ینحتون من الجبال بیوتاً آمنین7 (و از کوه‏ها خانه‏ها می‏تراشیدند در حالی که ایمن و آسوده خاطر بودند)».
آنان در کشاورزی، بهسازی اراضی، استخراج آب و استفاده از محصولات زراعی و باغی، به سطح بالایی از پیشرفت رسیده بودند. قرآن کریم از لسان پیامبرش صالح(ع) این امر را به آنان یادآور می‏شود؛ آنجا که می‏فرماید: «أتترکون فی ماههنا ءامنین. فی جنت و عیون. و زروع و نخل طلعها هضیم. و تنحتون من الجبال بیوتاً فرهین8. (آیا شما را در آن چه اینجاست - یعنی نعمت‏ها - ایمن خواهند گذاشت؟ و در باغ‏ها و چشمه سارها * و کشتزارها و خرما بنها که شکوفه‏اش (میوه‏اش) نازک و لطیف است. و از کوه‏ها استادانه (و با قرائت فرهین یعنی سرمستانه و از روی تکبر) خانه‏ها می‏تراشید)».
قرآن کریم در این آیات به آسوده بودن قوم ثمود در سکونتگاههاشان و متنعم بودن آنان از زمین‏ها و محصولات کشاورزی و باغی اشاره کرده است.
آنان، کشتزارها و باغ‏های خود را از چشمه سارهایی که در اختیار داشتند سیراب می‏کردند و بسیاری از محصولات زراعی را به عمل می‏آوردند و به سبب حاصلخیزی باغات، به کاشت انواع مختلف درختان میوه به ویژه خرما می‏پرداختند.
قرآن کریم در این آیات، شکوفه - یا میوه - درخت خرما را با وصف «هضیم» ستوده است که به معنای نازک، لطیف و زودهضم می‏باشد.

خداوند قوم ثمود را به آبادانی زمین واداشت

قدرت قوم ثمود برای تسلط بر زمین، باغ‏ها، بوستان‏ها و کشتزارهایی که آنان بر روی زمین پدید آوردند، خانه‏هایی که در دل کوه‏ها تراشیدند و کاخ‏هایی که در دشت‏ها ساختند، همگی نشانه‏هایی است بر این که خداوند قوم ثمود را واداشت که به آبادسازی زمین بپردازند.
این همان استعمار حقیقی و مثبت است که خاستگاهی الهی دارد و صالح(ع) نیز در این آیه بدان اشاره کرده است: «قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره هو انشأکم من الارض و استعمرکم فیها فاستغفروه ثم توبوا الیه ان ربی قریب مجیب9 ([صالح] گفت: ای قوم من! خدای یکتا را بپرستید، شما را جز او خدایی نیست؛ اوست که شما را از زمین آفرید و شما را به آبادکردن آن واداشت؛ پس، از او آمرزش بخواهید و آنگاه به سوی او باز گردید که پروردگار من نزدیک و پاسخ دهنده است)».
همانا خداوند آنان را برای زندگی بر روی زمین بیافرید و به آباد ساختن آن واداشت. به دیگر سخن، خداوند توانایی آبادانی و بهسازی زمین را به آنان عطا کرد و قوم ثمود نیز از رهگذر این توانایی، باغ‏ها و بوستان‏هایی فراوان پدید آوردند. از چشمه سارها و چاه‏های آب بهره‏برداری کردند و با وجود محصولات کشاورزی و باغی فراوان، در ناز و نعمت زیستند، بنابراین، صاحب و مالک اصلی این استعمار و آبادسازی، خداوند است و قوم ثمود تنها فاعل مادی و مستقیم آن بودند. عبارت قرآنی «هو أنشاکم من الارض و استعمرکم فیها» معنای صحیح استعمار را پیش روی ما می‏نهد.
استعمار صحیح، آبادسازی زمین و بهره‏برداری بهینه از منابع سرشار آن است و آدمی بدین وسیله به بالاترین سطح پیشرفت نایل می‏آید و همچنین سطح زندگی مادی خود را بهبود می‏بخشد. این موارد، جملگی، نمودار مقام خلافت اللهی انسان است. ولی استعمار به مفهوم غربی آن، حقیقتاً استعمار نیست؛ چه استعمار در معنای اصلی، آبادانی زمین است و مقصود اصلی آنهاو تأمین منافع و مصالح خود از رهگذر جذب و غارت این کشورها بوده و هست و این در واقع نه آبادسازی و «استعمار»، بلکه نابودسازی و «استدمار» است. کافران به «استدمار»زمین می‏پردازند و موءمنان نیک‏کردار به «استعمار» آن.

ناقه صالح(ع)، نشانه خداوندی

خداوند متعال برای اثبات نبوت صالح(ع)، نشانه‏ای روشن و معجزه‏ای آشکار همراه او فرستاد تا به قومش ارائه دهد. این آیات روشن، ناقه (شترماده) ای بود منحصر به فرد و ویژگی‏های ظاهری آن با دیگر ناقه‏های آن سرزمین تفاوت داشت. قرآن کریم در برخی آیات، پاره‏ای از ویژگی‏های این ناقه را بیان داشته است، اما درباره چگونگی آفرینش آن، - اگرچه در برخی گزارش‏های آلوده به اسرائیلیات و خرافات، مطالبی به چشم می‏خورد - اطلاعاتی در اختیار ما نمی‏گذارد.
قرآن کریم، سخن صالح(ع) خطاب به قوم ثمود را درباره این ناقه چنین گزارش می‏کند: «قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره قد جاءتکم بینة من ربکم هذه ناقة الله لکم ءایة فذروها تاکل فی‏أرض الله ولا تمسوها بسوء فیأخذکم عذاب الیم10 ([ثمود] گفت: ای قوم من! خدای را بپرستید، برای شما معبودی جز او نیست؛ در حقیقت، برای شما از جانب پروردگارتان دلیلی آشکار آمده است. این ماده شتر خدا برای شماست که پدیده‏ای شگرف و نشانه [خداوندی] است. پس آن را [به حال خود[ واگذارید تا در زمین خدا بخورد و گزندی به او نرسانید تا [مبادا] شما را عذابی دردناک فرو گیرد.)»
این ناقه (شتر ماده)، دلیلی آشکار در جهت اثبات نبوت صالح(ع) برای قوم ثمود بود. این پدیده شگرف که دیگران از آوردن مانند آن عاجز و ناتوان بودند، دلیل صداقت این پیامبر بود؛ چرا که خداوند متعال با این معجزه در حقیقت پیامبرش را تصدیق کرده است.
اضافه ناقه به خداوند و کاربرد عبارت «ناقة‏الله» از نوع اضافه تشریفی است که برای احترام و عزت بخشیدن به ناقه‏ای که از دیگر شتران ممتاز بوده، به کار رفته است. این اضافه به معنای ملکیت نیست؛ چرا که هر آنچه در هستی است، ملک اوست.
یکی از ویژگی‏های شگفت‏انگیز و معجزه‏سان این شتر ماده، آب نوشیدنش بود که در برخی از آیات قرآن به آن اشاره شده است.11
صالح(ع) آب را میان ثمودیان و ناقه قسمت کرده بود؛ بدین گونه که مقرر شد یک روز ثمودیان از آب استفاده کنند و روز دیگر آب را در اختیار ناقه بگذارند تا هرچه می‏خواهد بنوشد. او همچنین ثمودیان را هشدار داده بود که این ناقه را هرگز آسیب و گزندی نرسانند تا مبادا به عذاب الهی گرفتار آیند.

صالح(ع) همگان را به توحید فرا می‏خواند

صالح(ع) دعوت خود را با فراخواندن قوم ثمود به توحید و یکتاپرستی و شریک قرادادن برای وی، آغاز کرد. او خطاب به قوم خود فرمود: «یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره12 (ای قوم من! الله را بپرستید. برای شما معبودی جز او نیست)». او به آنان یادآور شد که فرستاده‏ای در خور اعتماد است و آنان را به پیروی از دستورات الهی و پرهیزکاری فرمان داد13 او همچنین فهماند که چشم داشت هیچ پاداشی از آنان ندارد، چرا که تنها تکلیفش را در راه دعوت آنان به یکتاپرستی انجام داده و مزد او را تنها خداوند می‏دهد.14
صالح(ع) از ثمودیان خواست که به ناقه خداوند به عنوان یک پدیه شگرف و معجزه الهی، با بصیرت بنگرند و از آزار رساندن به آن بپرهیزند.15 او یادآور شد که خداوند آنان را جانشینان قوم عاد قرار داده و با مسخر ساختن زمین برای آنان، نعمت‏های بی‏شماری را در اختیارشان نهاده است و در برابر، از آنان خواست که نعمت‏های الهی را سپاس گویند و از کفران نعمت و فسادانگیزی دوری جویند.16
پیامبر قوم ثمود همچنان که آنان را به پیروی خداوند و پرهیزکاری و گردن نهادن در برابر دستورات او به عنوان فرستاده خداوند فرمان می‏داد، در برابر، آنان را از سرسپردگی در برابر دستورات اسراف‏کاران، فسادانگیزان و ستمکاران بازداشت17.
ثمودیان، پیامبرشان صالح را به سحر و افسون‏زدگی18 و کذب و دروغگویی19 متهم کردند و به او گفتند که پیش از این ما به تو امیدها داشتیم20. ولی صالح(ع) خطاب کرد اگر او بر روش و منش آنان رفتار کند و خدای را نافرمانی کند، هیچ یک از آنان نمی‏توانند در برابر خدا او را یاری رساند و تنها بر زیان او می‏افزایند21.
ثمودیان کافر به این هم بسنده نکردند و سران مستکبر قوم، به تشکیک در اعتقادات مستضعفانی که به صالح ایمان آورده بودند پرداختند ولی نمی‏دانستند که ایمان و یقین در دل و جان آنان نفوذ کرده است.22
رویارویی اصحاب حق و پیروان باطل در طول تاریخ و در همه زمانها و مکانها بوده است. اصحاب حق از یقین و ایمان و استواری و پیکار در راه عقیده برخوردار بوده‏اند و پیروان باطل به سبب عنادورزی و غرور و با بهره‏گیری از وسایل و شیوه‏های گوناگون، حقیقت مداران را به سرپیچی از حق و حقیقت وا می‏داشتند و نتیجه آن پیدایش دو طریق حق و باطل در طول تاریخ است.

«ناقة الله» کشته می‏شود!!

با همه تأکیدات و هشدارهای صالح(ع) در پاسداشت ناقه و آزارنرساندن به او قوم ثمود از این فرمان روی بر تافتند و سرانجام ناقه خداوند را کشتند؛ با این که از میان ثمودیان یک تن ناقه را پی کرد ولی قرآن کریم پی‏کردن ناقه را به همه آنان نسبت داده است23 چرا که همه آن کافران او را به این کار واداشتند24.
قرآن کریم، آن یک تن را که به این کردار پلید دست زد، اشقا (بدبخت‏ترین) قوم ثمود معرفی می‏کند25 و رسول خدا(ص) نیز در روایتی او را یکی از بزرگان و سران قوم ثمود می‏داند26. همچنین ضمن بیان همانندی‏هایی میان کشنده ناقه صالح و قاتل علی(ع)، خطاب به امیر موءمنان علی می‏فرماید: «ای علی! آیا تو را خبر دهم که بدبخت‏ترین مردان کیانند؟ یکی مرد سرخ چهره ثمود که ناقه صالح را پی کرد و دیگری مردی که محاسنت را از خون سرت خضاب می‏کند».27
البته در میان کافران قوم ثمود، نه گروه بودند که با یکدیگر هم سوگند شدند به صالح(ع) شبیخون بزنند و او و خانواده‏اش را به قتل برسانند و در پایان نیز بگویند ما از کشتن صالح و خانواده‏اش اطلاع نداریم؛ آنان نمی‏دانستند که خداوند نیرنگ آنان را می‏داند و سرانجام آنان را به هلاکت می‏رساند28 در روایت است که آنان برای شبیخون زدن به صالح(ع) در غاری پنهان شده بودند که خداوند مخفیگاهشان را بر سر آنان ویران ساخت و همگی‏شان را به هلاکت رساند.

سرانجام قوم ثمود: هلاکت

پس از آن که ثمودیان کافر ناقه خداوند را پی کردند، صالح(ع) به آنان خبر داد که تنها تا سه روز دیگر از زندگی در دار دنیا برخوردار خواهند بود29 و چون هنگام عذاب فرا رسید، صالح و پیروان با ایمان نجات یافتند30 و چنان عذاب مرگباری بر ثمودیان فرود آمد که جملگی چون گیاهان خشکیده، خرد شدند31.
قرآن کریم از عذاب قوم ثمود با تعبیرهای «صیحه32»، «رجفة33 (لرزش زمین) و «صاعقه34(آذرخش)» یاد کرده است.
میان این تعبیرهای گوناگون هیچ گونه تضادی وجود ندارد؛ چرا که ممکن است به مراحل و درجات مختلف این عذاب مرگبار اشاره داشته باشد.

پی‏نوشت‏ها:

1 - ج1 - ص 388-387
2 - اعراف 74
3 - فجر / 9
4 - حجر/ 82-80
5 - اعراف / 74
6 - هود / 61
7 - حجر / 82
8 - شعراء / 149 - 146
9 - هود / 61
10 - اعراف / 73
11 - شعراء / 156 - 155 و قمر / 28-27
12 - هود / 61
13 - شعراء / 142-141
14 - شعراء / 145
15 - اعراف / 73
16 - اعراف / 74
17 - شعراء/ 152-150
18 - شعراء/ 153
19 - قمر / 25
20 - هود / 62
21 - هود / 63
22 - اعراف / 76-75
23 - اعراف / 77
24 - قمر / 29
25 - شمس / 12
26 - صحیح نجاری،
27 - مسند احمدبن حنبل،
28 - نمل / 51 - 48
29 - هود / 65
30 - هود / 66 و فصلت / 18
31 - قمر / 31
32 - هود / 67
33 - اعراف / 78
34 - ذاریات / 44

 
جمعه 21 مهر 1391  2:08 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قوم عاد سازندگان اهرام مصر

قوم عاد سازندگان اهرام مصر

احمد عابدي

گفت و گوى روزنامه«الحياْ» با آقاى محمد سمير عطا محقق مصرى در زمينه باستان‏شناسى را در مجله بينات شماره 17 خواندم، بر اين انديشه شدم كه آيات قرآن را بررسى كنم، شايد شواهدى بر له يا عليه اين نظريه جديد بيابم.
به دقت آيات قرآن را درباره فرعونيان و قوم عاد بررسى كرده و آنها را دسته بندى كرده نتيجه تحقيقاتم اين شد كه حق با آقاى محمد سمير عطا است و اهرام مصر نمى‏تواند متعلق به فرعونيان باشد بلكه انحصاراً متعلق به قوم عاد است.
محورهايى كه در اين مقاله مورد بحث قرار مى گيرد عبارت اند از:
1. در قرآن اشاره‏اى به نابودى خانه‏ها، كاخ‏ها و ساختمان‏هاى قوم عاد ندارد بلكه خبر از نابودى خود قوم عاد مى دهد.
2. در قرآن از ويران شدن كاخها و خانه‏ها فرعونيان خبر مى دهد و اينكه آن كاخها و برج‏ها از آجر بوده است نه سنگ. از اين دو مطلب مى توان نتيجه گرفت كه كاخ‏هاى باقى مانده نمى‏تواند متعلق به فرعونيان باشد و احتمال دارد كه به قوم عاد مربوط باشد.
3. قرآن از نابودى يا باقى ماند كاخى كه هامان به دستور فرعون ساخت خبرى نمى‏دهد ولى همانجا تصريح مى كند كه آن را از آجر(گلى كه آتش آن را بپزد) ساخته است.
و بسيار بعيد مى نمايد كه كاخى بزرگ و با ظاهرى سر بر افراشته بر آسمان كه به دستور فرعون، براى هدفى عظيم، نظير منحرف ساختن ذهن مردم است، با آجر ساخته شود ولى در همان حال توان ساختن كاخ‏هاى بزرگ‏تر، مجلل‏تر و بى هدف و بى فايده با سنگ‏هاى عظيم را داشته باشند. در نتيجه مى توان گفت كه اگر آنان توان ساختن كاخ‏هاى سنگى را داشتند حتماً آن توان را براى ساختن كوشكى كه به دستور فرعون ساخته شد به كار مى گرفتند.
4. قرآن از بى نظير بودن كاخ‏هاى قوم عاد خبر مى دهد. عاديان نيز چنين ادعايى داشته‏اند، در حالى كه فرعونيان چنين ادعايى پيرامون كاخ‏هاى خود نداشته‏اند.
بنابر اين وقتى كاخى‏سنگى(اهرام مصر) نه آجرى باقى مى ماند نمى‏تواند متعلق به فرعونيان باشد و وقتى اهرام بى نظير است و قرآن خبر از بى نظير بودن كاخ‏هاى قوم عاد مى دهد، انسان اطمينان پيدا مى كند كه اين اهرام همان كاخ‏هاى قوم عاد است.
5. باز وقتى انسان با عقل خود مى يابد كه اين سنگ‏هاى عظيم را انسان‏هاى كوچك نمى‏توانند حمل كنند و قرآن گاهى با تشبيه و گاهى با تصريح در چندين مورد خبر از بزرگى هيكل و جثه قوم عاد مى دهد در مى يابد كه نمى‏شود اهرام متعلق به فرعونيان باشد بلكه بايد متعلق به قوم عاد باشد.
6. و بالاخره وقتى قرآن خبر از نگهدارى جسد فرعون وآيه بودن آن مى دهد و مى بينيم كه واقعاً موجود است اما خبر از ماندن اجساد قوم عاد نمى‏دهد بكله بر عكس خبر از پوسيدن كامل آنان مى دهد روشن مى شود كه همه ويژگى‏هاى مطرح شده در قرآن با آنچه در خارج وجود دارد منطبق است، تنها در خارج مى گويند اهرام مصر ساخته فرعونيان است كه اين با قرآن سازگار نيست و با قرائن عقلى نيز سازگار نيست مطمئن مى شويم و بلكه يقين پيدا مى كنيم كه اين انتساب درست نيست. و چون مصر با فرعونيان تلازم عرفى دارد، اهرام مصر را به آنان منتسب كرده‏اند.

بررسى آيات
الف) آيات مربوط به قوم عاد:

1. در سوره اعراف از آيه 65 تا 72 داستان قوم عاد را بيان مى كند. قسمت‏هاى مربوط به بحث عبارت اند از:
«و الى عاداخاهم هودا... و اذكروا اذ جعلكم خلفأ من بعد قوم نوح و زادكم فى الخلق بصطْ... فانجيناه و الذين معه برحمْ منا و قطعنا دابر الذين كذبوا باياتنا و ما كانوا مؤمنين...»
و به سوى عاد برادرشان هود را فرستاديم... به آنان گفت: بياد بياوريد كه خداوند شما را پس از قوم نوح جانشين آنان قرار داد و در خلقت بر قوت شما افزود... پس هود و كسانى كه با او بودند را با رحمتى از خود رهانيديم و كسانى را كه آيات ما را دروغ شمردند و مؤمن نبودند ريشه كن كرديم.
در اين آيات بر قوى بودن قوم عاد و هلاكت خود آنان نه كاخهايشان، اشاره شده است.
2. در سوره هود از آيه 50 تا 60 باز نظير آيات سوره اعراف از قوه و نيروى آنان و هلاكتشان سخن مى‏گويد:
«و الى عاد اخاهم هودا... و يا قوم استغفروا ربكم... يزدكم قوْ الى قوتكم... فان تولوا... ويستخلف ربى قوماً غيركم و لا تضرونه شيئاً... و لما جأ امرنا نجينا هودا و الذين آمنوا معه برحمْ منا و نجينا هم من عذاب غليظ»
و به سوى عاد برادرشان هود را فرستاديم... ايشان گفتند اى قومِ من از پروردگارتان آمرزش بخواهيد... تا نيرويى بر نيروى شما بيفزايد... اگر روى بگردانيد... پروردگارم قومى جز شما را جانشين شما خواهد كرد و به او هيچ زيانى نمى‏رسانيد... و چون فرمان مادر رسيد هود و كسانى را كه به او گرويده بودند به رحمتى از جانب خود نجات بخشيديم و آنان را از عذاب سخت رهانيديم.
3. در سوره شعرأ از آيه 123 تا 140 مربوط به قوم عاد است. در برخى‏قسمت‏ها چنين آمده است:
«كذبت عاد المرسلين... اتبنون بكل ريع آيْ تعبثون. و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون... و اتقوا الذى امدكم بما تعلمون. امدكم بانعام و بنين. و جنات و عيون... فكذبوه فاهلكناهم ان فى ذلك لايْ و ما كان اكثر هم مؤمنين.»
عاديان پيامبران را تذكيب كردند...(پيامبرشان گفت): آيا بر هر تپه‏هاى بنايى بسيار بلند و نشانه از روى بيهوده كارى مى سازيد و كاخ‏هاى استوار مى گيريد به اميد اينكه جاودان بمانيد... و از آن كسى كه شما را به آنچه مى دانيد يارى كرده و پروا پيشه كنيد، شما را به دامها و باغستان‏ها و چشمه‏ها مدد كرد... پس تكذيبش كردند و هلاكشان كرديم، قطعاً در قرآن نشانه و آيتى است و اكثر شان ايمان آورنده نبودند.
در اين آيات چند نكته به چشم مى خورد:
الف: بر بلندى‏ها ساختمان هايى مى ساختند كه آيه و نشانه بوده است و از فاصله‏هاى بسيار پيدا بوده است.
ب: كاخ‏هاى استوارى مى ساخته‏اند كه احتمال نابوديش بسيار ضعيف بوده و براى زندگى جاودانى كافى به نظر مى رسيده است.
ج: خداوند آنان را به چيزهايى كه خود مى دانسته‏اند يارى كرده است، آن چيزها عبارت از قوه بازوى زياد، هيكل‏هاى بزرگ و قامت‏هاى بلند بوده است. چون ساير امكانات مادى نظير مال و فرزند را در آيات بعد ذكر كرده است.
د: و بالاخره خبر از هلاكت آنان مى دهد و آن را آيه خدا مى داند، ولى هيچ تصريح يا اشاره‏اى به ويرانى كاخ‏ها و بناهاى آنان نمى‏كند.
4. در سوره غافر آيه 21 خبر از انساهايى مى دهد كه از قوم قريش امكانان و قوه بيشترى داشتند كه در زمين، آثار پايدارى از خود به جاى گذاشتند. از مصاديق بارز اين اقوام، قوم عاد است، ولى آن كاخ‏ها آنان را از عذاب الهى حفظ نكرد.
«اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبْ الذين كانوا من قبلهم كانواهم اشد منهم قوْ و آثاراً فى الارض فاخذهم الله بذنوبهم و ما كان لهم من الله من واق»
آيا در زمين نگرديده‏ايد تا ببينيد فرجام كسانى كه پيش از آنان مى زيسته‏اند چگونه بوده است؟ آنان از اينان نيرومندتر و داراى آثار بيشترى در زمين بوده‏اند، خداوند آنان را به كيفر گناهانشان گرفتار كرد و در مقابل خدا حمايتگرى نداشتند.
آيه 82 همين سوره نيز كاملاً شبيه آيه 21 است و در هر دو آيه از هلاكت خود آنان خبر مى دهد، نه از، هلاكت كاخهايشان، بلكه اشاره مى كند كه آثار و ساختمان‏هاى آنان به كارشان نيامد و به آنان سودى نبخشيد.
به هر حال همان طور كه بيان شد اين آيات اسمى از قوم عاد به ميان نياورده است ولى چون در قرآن هرگاه سخن از انسان‏هاى قوم هيكل است سخن از قوم عاد است اين دو آيه نيز مى تواند مربوط به قوم عاد باشد.
در آيه 15 و 16 سوره فصلت آمده است:
«فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد منا قوْ اولم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوْ... فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات لنذيقهم عذاب الخزى فى الحياْ الدنيا...»
و اما عاديان به نا حق در زمين سر برافراشتند و گفتند از ما نيرومندتر كيست؟ آيا نداسته‏اند كه خدايى كه خلقشان كرده است از ايشان نيرومندتر است؟... پس بر آنان تندبادى توفنده در روزهاى شوم فرستاديم تا در زندگى دنيايى، عذاب رسوايى را بدانان بچشانيم.
از اين آيه بر مى آيد كه آنان قوى‏ترين انسان‏هاى روى زمين بوده‏اند زيرا در مقابل اين سئوال و ادعاى استكبارى، خداوند افراد را معرفى نمى‏كند و نمى‏فرمايد انسان‏هاى قبلى قوى‏تر از شما بودند و نمى‏گويد انسان‏هاى سرزمين ديگرى از شما قوى‏تر هستند بلكه مى فرمايد: خالق شما از شما قوى‏تر است و سپس آنان را با طوفان هلاك مى كند، ولى باز از نابودى كاخ‏هاى آنان سخنى به ميان نمى‏آورد.
بنابراين قرآن بر «قوى‏ترين انسان‏ها» بودن آنان صحه مى گذارد.
5. در آيات 21 تا 26 سوره احقاف چندين ويژگى از قوم عاد را بيان مى كند كه در آيات ديگر از آن خبرى نبود.
«و اذكر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف... فلما رواه عارضا مستقبل اوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اليهم. تدمر كل شئ بامر ربها فاصبحوا لا يرى الا مساكنهم كذلك نجزى القوم المجرمين. و لقد مكنا هم فيما ان مكناكم فيه...»
و برادر عاديان را ياد آور، آنگاه كه قوم خويش را در ريگستان هشدار داد... هنگامى كه آن عذاب را به صورت ابرى كه به سوى وادى‏هاى آنان در حركت بود ديدند گفتند: اين ابرى است كه بارش دهنده ماست‏[ هود گفت: نه ]بلكه همان چيزى است كه به شتاب خواستارش بوديد، بادى است كه در آن عذابى پر درد است. همه چيز را به دستور پروردگارش از بنيان مى كند، پس چنان شدند كه جز خانه هايشان ديده نمى‏شد.
در اين آيات نكاتى بيان شده:
1. سر زمين قوم عاد سرزمينى شن زار بوده است و آنها منتظر آمدن باران بوده‏اند.
2. پس از آمدن طوفان عذاب، آنان زير تپه هايى از شن پوشيده شده‏اند و تنها خانه‏هاى آنان از شن‏ها بيرون بوده است.
3. قدرت و مكنت آنان را كس ديگرى نداشته است.
نكته:«بالاحقاف» ممكن است براى بيان سرزمينى باشد كه در آن زندگى مى كردند و پيامبرشان در آن سرزمين آنان را به عذاب تهديد كرده باشد، همان گونه كه در ضمن ترجمه بيان شد و ممكن است به احقاف يعنى به ريگ تهديد شده باشند يعنى پيامبر شان نوع عذاب را بيان كرده باشد ولى بيشتر مفسران احتمال اول را بيان كرده‏اند. به هر حال طوفان در سرزمين شن زار همراه با شن خواهد بود.
از اين آيات بر مى آيد كه آن سرزمين شن زار بوده و از آيات سوره شعرأ معلوم شد كه باغستان و چشمه زارهاى فراوان نيز داشته‏اند، باز از آيات سوره احقاف روشن شد كه آن‏ها در وادى هايى زندگى مى كرده‏اند، و مقدارى كم آبى چشيده‏اند و در انتظار آمدن باران بوده‏اند كه همه اين ويژگى‏ها با سرزمين مصر كاملاً مطابق است.
نظير آيه‏هاى سوره احقاف كه خبر از باقى ماندن مسكن‏هاى قوم عاد مى دهد، آيه 38 سوره عنكبوت است.«و عاداً و ثمود و قد تبين لكم من مساكنهم»
و عاد و ثمود را نيز هلاك كرديم، قطعاً فرجام آنان از مسكن‏هاى آنان بر شما آشكار گرديده است.
بنابراين مسكن‏هاى آنان بايد ويران نشده باشد چون اسمى از تدمير و ويرانى آنها در هيچ يك از آيات، برده نشد بلكه خلاف آنان از آيات سوره احقاف روشن شد.
در سوره ذاريات آيه‏هاى 41 و 42 آمده است:
«و فى عاد اذ ارسلنا عليهم الريح العقيم. ما تذر من شئى اتت عليه الا جعلته كالرميم»
در ماجراى عاد، چون بر آنها باد مهلك را فرستاديم، و به هر چه مى وزيد آن را چون خاكتسر استخوان مرده مى گردانيد.
رميم از«الرمه» است و براى استخوان پوسيده به كار مى رود. بنابراين اين آيه نيز خبر از نابودى انسان‏ها مى دهد، ولى از خرابى كاخ‏هاى آنان سخنى به ميان نياورده است.
در سوره قمر آيه‏هاى 19 و 20 چنين آمده است.
«انا ارسلنا عليهم ريحاً صرصراً يوم نحس مستمر. تنزع الناس كأنهم اعجاز نخل منقعر»
ما بر آنان در روز شومى به طور مداوم، تند بادى توفنده فرستاديم كه مردم را از جا مى كند، گويى تنه‏هاى نخلى بودند كه ريشه كن شده باشد.
و در سوره الحاقه آيه‏هاى 6 و 7 آمده است:
«و اما عاد فاهلكوا بريح صرصر عاتيه. سخرها عليهم سبع ليال و ثمانيْ ايام حسوماًفترى القوم فيها صرعى كأنهم اعجاز نخل خاويْ»
و اما عاد به تند بادى توفنده سركش هلاك شدند. آن را هفت شب و هشت روز پياپى بر آنان بگماشت. در آن مدت مردم را فرو افتاده مى ديدى. گويى آنها تنه‏هاى نخل‏هاى ميان تهى اند.
اين آيات، بزرگى هيكل آنان را مى رساند كه به مانند تنه درخت خرما بوده‏اند. اگر اين آيات را در كنار آيه‏هاى سوره فيل بگذاريم كه در آنجا فيل سواران را پس از نابودى مانند گياه و كاه جويده شده مى داند،«فجعلهم كعصف مأكول»(فيل، 105 .5)، معلوم مى شود كه حقاً قوم عاد هيكل‏هاى بزرگ و درشتى داشته‏اند كه اينان نظير تنه خرمايند و آنان نظير گياه جويده شده و قبلاً از زبان خود آنان بيان شده كه گفتند كسى قوى‏تر از ما نيست و خداوند هم آن كلام را تكذيب نكرد و فرمود: خداوند خالق آنان قوى‏تر است.
باز از اين آيات روشن مى شود كه باد در چندين روز متوالى ادامه داشته است و قبلاً گذشت كه همه چيز را شن فرا گرفت:«لا يرى الا مساكنهم»(احقاف، 46 .25)، مگر خانه‏هاى آنان كه از تل شن سر كشيده و ظاهر بوده است، چيزى ديده نمى‏شد. با توجه به‏
شن زار بودن منطقه مصر و وجود شن‏هاى زيادى در دور اهرام و پيدا شدن برخى اهرام نيمه تمام در زير شن‏ها و پيدا شدن جسدهاى پوسيده انسان‏هاى بزرگى كه آقاى محمد سمير عطا در مصاحبه خود اشاره كرده بود، همه و همه فرضيه ايشان را قريب به يقين مى كند.اگر دو سه قرينه اخيرى كه غير تفسيرى است، كنار بگذاريم تا بحث تفسيرى صرف بماند، باز اطمينان نسبى براى يك مفسر به دست مى آيد كه اهرام متعلق به قوم عاد است.
باز در سوره فجر آيه‏هاى 6 تا 8 ويژگى هايى مى گويد كه تنها با مصر و با اهرام سازگارى دارد.
«الم تركيف فعل ربك بعاد. ارم ذات العماد. التى لم يخلق مثلها فى البلاد»
مگر نديدى كه پروردگارت با عاد چه كرد، ارم داراى ستون‏هاى بلند كه مانندش در شهرها ساخته نشده است.
درباره ارم، احتمالات گوناگونى گفته شده است برخى‏آن را اسم قبيله‏اى دانسته‏اند و برخى آن را اسم شهرى و گروهى آن را لقب عاد دانسته‏اند ولى هيچ كدام از اين اقوال با ذات العماد - داراى ستون‏هاى بلند - مناسب نيست و با آوردن«التى» به صورت مؤنث سازگارى ندارد.
ولى اگر گفته شود ارم همان هرم است و ستون‏هاى بلند، وصف آن است و«التى لم يخلق مثلها فى البلاد» وصف ديگر آن، بسيار مناسب مى نمايد.
نكته: ساير احتمال‏هاى تفسيرى در بقيه موارد - صرف نظر از داستان اهرام مصر - هيچ گاه اين قدر قرينه ندارد و براى اثبات يك احتمال يا تقويت آن نياز به اين قدر قرينه و قلم فرسايى و بررسى آيات نيست ولى چون از قديم در ذهن افراد تلازمى بين اهرام مصر و فرعونيان وجود داشته است و بيرون كردن آن تلازم از ذهنها به راحتى امكان‏پذير نيست، بحث كمى طولانى شد و سعى شد تمامى قرائن ذكر شود و الا اگر كسى ذهنش مشوش به اين تلازم خيالى ساختگى نباشد يكى از اين قراين همراه اين نكته كه ارم همان هرم و اهرام همان آرام است، براى اثبات مدعاى ما كافى است مثلاً اگر ذهنها مشوش نبود تنها كافى بود كه از مفردات راغب نقل شود:«الارم علم يبنى من الحجارْ و جمعه آرام... و قوله تعالى:«ارم ذات العماد» اشارْ الى اعمدْ مرفوعْ مزخرفْ»
«ارم علم و نشانه ايست كه از سنگ ساخته مى شود و جمعش آرام است و قول خداوند كه مى فرمايد:«ارم ذات العماد» اشاره به ستون‏هاى بلند و آراسته است.
تا به حال پيرامون عاديان بحث شد و معلوم شد با طوفان شن هلاك شدند، خانه‏ها يشان باقى ماند، خانه‏ها يشان همچون آيه و نشانه، از دور پيدا بود، پس از طوفان نيز در زير شن مخفى نشد، شهرهاى قوم عاد شن زار بود و نيز داراى باغستان‏ها و چشمه‏هاى فراوان، افراد قوم عاد داراى هيكل‏هاى بسيار بزرگى كه قبل و بعد از آن چنان انسان هايى به وجود نيامده است. آنان انسان‏هاى نيرومندى بودند. ساختمان‏هاى آنان طورى بود كه گمان مى شد تا آبد ممكن است در آن‏ها سكونت كرد.
با توجه به اين ويژگى‏ها و معناى ارم، سر زمين مصر و اهرام آن را مى توان مصداق بارز و موجود سرزمين عاد، و كاخ‏هاى آنان دانست و جسدهاى كشف شده پوسيده‏اى را كه محمد سمير عطا بيان كرده است، نمونه هايى از جسدهاى پوسيده قوم عاد و آن‏ها را مؤيد اين قول دانست كه عاديان در مصر مى زيسته‏اند.
حال اين سؤال مطرح مى شود كه كاخ‏ها و قصرهاى ساخته شده توسط فرعونيان چه شده است؟
مسلماً فرعونيان نيز كاخ هايى براى خود ساخته‏اند و تا حال اين مسأله در ذهن همگان بوده كه اهرام مصر ساخته فرعونيان است حال با اين فرضيه جديد اندوخته‏هاى ذهنى قبلى چه مى‏شود؟
در جواب مى گوييم كه از آيات قرآن به خوبى بر مى آيد كه تمامى مصنوعات و ساخت‏هاى فرعونيان را خداوند نابود كرده است. ابتدا در ذهن همه اين طور خلجان مى كند كه چون فرعونيان در آب غرق شدند، پس حتماً خانه هايشان و كاخهايشان سالم مانده است ولى قرآن اين را كاملاً رد مى كند و با صراحت خبر از ويرانى آنها مى دهد.
در آيه 136 و 137 سوره اعراف مى فرمايد:
«فانتقمنا منهم فأغرقناهم فى اليم... و دمرنا ما كان يصنع فرعون و قومه و ما كانوا يعرشون»
سر انجام از فرعونيان انتقام گرفتيم و در دريا غرقشان ساختيم... و آنچه را كه فرعون و قومش ساخته بودند و آنچه را كه برافراشته بودند ويران كرديم.
«ما كان يصنع فرعون»، شايد خانه‏ها را بگويد.«و ما كانوا يعرشون» كاخ‏ها و كوشك‏هاى بلند را. به هر حال همه آن‏ها نابود شده‏اند در حالى كه اهرام ثلاثه در زمان نزول قرآن سالم و پابر جا مانده بوده و اكنون نيز همين طور است. پس اسناد اين اهرام به فرعونيان، از نظر قرآن صحيح نيست.
لازم به ذكر است كه سوره اعراف از آيه 103 تا 176 داستان حضرت موسى عليه‏السلام را به طور كامل بيان مى كند و بر خوردهاى با فرعون تا آيه 137 تمام مى شود و بقيه داستان سر گذشت موسى عليه‏السلام و بنى اسرائيل است.
در آيه 35 و 36 از سوره فرقان تنها در دو آيه، خلاصه سر گذشت موسى و هارون و فرعونيان را بيان مى كند و در آنجا نيز به ويرانى كامل اشاره مى كند.
«و لقد اتينا موسى الكتاب و جعلنا اخاه هارون وزيرا. فقلنا اذهبا الى القوم الذين كذبوا باياتنا فدّمرنا هم تدميرا»
به يقين به موسى كتاب عطا كرديم و برادرش هارون را دستيار او قرار داديم پس به آنان گفتيم:«هر دو به سوى قومى كه نشانه‏هاى ما را دروغ گرفتند برويد» سپس آنان را به سختى هلاك و ويران كرديم.
در سوره يونس از آيه 75 تا 93، داستان موسى و فرعون را بيان مى كند، برخى از آن آيات را كه در رابطه با بحث ما مفيد است ذكر مى كنيم:
«و قال موسى ربنا انك اتيت فرعون و ملأه زينْ و اموالا فى الحياْ الدنيا ربنا ليضلوا عن سبيلك ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فلا يؤمنوا حتى يروا العذاب الاليم. قال قد اجيبت دعوتكما فاستقيما... حتى اذا ادركه الغرق... فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آيْ و ان كثيراً من الناس عن آياتنا لغافلون»(بخشى از آيات 88 تا 92 سوره يونس)
و موسى گفت: پروردگارا! تو به فرعون و اشرافش در زندگى دنيا زيور و اموال داده‏اى، پروردگار را تا مردم را از راه تو گمراه كنند، پروردگارا! اموالشان را نابود كن و آنان را دل سخت گردان كه ايمان نياورند تا عذاب دردناك را ببينند. فرمود دعاى هر دوى شما[ موسى و هارون‏] پذيرفته شد پس ايستادگى كنيد... پس فرعون و لشكريانش از روى ستم و تجاوز آنان را دنبال كردند تا وقتى كه در شرف غرق شدن قرار گرفت... پس امروز بدن تو را نجات مى دهيم تا براى كسانى كه از پى تو مى آيند آيه‏اى باشد.
روشن است وقتى موسى عليه‏السلام دعا مى كند كه آنان و اموالشان از بين بروند و خداوند دعاى او را اجابت مى كند، همه آنان و همه اموالشان از بين مى رود و شكى نيست كه كاخ‏ها و زينتها نيز از اموال آنان بوده است و بنابراين همه نابود شده است حتى يك جسد بى روح فرعون را كه خداوند نگه مى دارد، هدف از نگه دارى آن را بيان مى كند. بنابراين اگر اهرام از آن فرعونيان باشد احتمالاً با استجابت دعاى موسى و با ذكر نكردن علت نابود شدن آنها در آيه، نمى‏سازد.
برخى فكر كرده‏اند برج و كوشكى كه فرعون دستور ساختن آن را به همان داد، چيزى شبيه اهرام مصر يا يكى از آنهاست، در حالى كه فرعون چگونگى ساختن را نيز به هامان آموخت و گفت«بر گل، آتش بيفروز»، بنابر اين آن بنا و برج اگر ساخته شده باشد حتماً غير از اهرام ساخته شده از سنگ است:
«و قال فرعون يا ايها الملأ ما علمت لكم من اله غيرى فأوقدلى يا هامان على الطين فاجعل لى صرحاً لعلى اطلع الى اله موسى...»(قصص، 28 .38)
و فرعون گفت اى بزرگان قوم، من جز خويشتن براى شما خدايى نمى‏شناسم، پس اى هامان برايم بر گل آتش بيفروز و برجى براى من بساز شايد به خداى موسى‏ اطلاع يابم.
حتماً هدف فرعون از ساختن برج، منحرف ساختن ذهن مردم از سخنان موسى بوده و مى‏خواسته با امكانات زياد و سر و صدا به برج سازى مشغول شود و هر روز مردم از چگونگى برج با خبر شوند تا سخنان موسى به فراموشى سپرده شود. در چنين جوّى اگر ساختن برج يا كاخى‏از سنگ برايشان امكان‏پذير بود حتماً به آن اقدام مى كردند چون به هدفشان نيز نزديك‏تر بود و سوار كردن يك سنگ چندين تنى بر كار، و نصب كردن جرثقيل‏هاى بزرگ يا ايجاد تپه‏هاى شنى براى غلطاندن آن سنگها بيشتر شگفت آميز مى نمود.
بالاخره اين برج و بارو هر چه بوده و بر فرض اينكه ساخته شده باشد، آيه 137 سوره اعراف و 36 سوره فرقان خبر از نابودى آن داده است و حتماً بابناهاى موجود در مصر تطبيق نمى‏كند. چون«فاجعل لى صراحاً»«براى من برجى بساز» برج را از اموال فرعون مى داند و موسى دعا كرده كه«اطمس على اموالهم»«اموالشان را نابود ساز». بنابر اين نابودى چنين بنايى از خواسته‏هاى موسى بوده كه اجابت شده است«قد اجيبت دعوتكما».
سوره غافر نيز از آيه 24 تا 46 مربوط به قصه موسى و فرعون و مؤمن آل فرعون و جز آن است و در آيه 36 دستور برج سازى فرعون به هامان را مطرح مى كند ولى سخنى از گل و آتش به ميان نمى‏آورد.
«و قال فرعون يا هامان ابن لى صراحاً لعلى ابلغ الاسباب. اسباب السموات فاطلع الى اله موسى»
و فرعون گفت: اى هاما براى من كوشكى بساز، شايد من به آن راه‏ها برسم، راه‏هاى آسمان‏ها، تا از خداى موسى اطلاع حاصل كنم.
يقيناً اين برج همان برج است و هدف‏ها همان هدف، بنابراين، نمى‏تواند اين برج مطرح شده يكى از اهرام موجود مصر باشد، چون آن برج آجرى بوده است. احتمال اينكه به هامان دستور ساختن دو برج - يكى آجرى و يكى غير از آن - را داده باشد بسيار بعيد است.
در سوره زخرف نيز از آيه 16، قصه موسى و فرعون را بيان مى كند و در آيه 51 تا 53 فرعون مى‏گويد:
«و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الأنهار تجرى من تحتى افلا تبصرون. ام انا خير من هذا الذى هو مهين و لا يكاد يبين. فلولا القى عليه اسورْ من ذهب» فرعون در قوم خود ندا در داد و گفت اى مردم! آيا پادشاهى مصر و اين نهرها كه از زير(كاخ) من روان است از آن من نيست؟ پس مگر نمى‏بينيد؟ آيا من از آن كسى كه خود بى مقدار است و نمى‏تواند درست بيان كند بهتر نيستم. چرا بر او دستبندهاى زرين آويخته نشده است؟
انسان معمولاً بهترين و مهم‏ترين چيزى را كه دارد در مقام تفاخر به رخ ديگران مى كشد، همان گونه كه قوم عاد هيكل‏هاى قوى و بناهاى مجلل خود را به رخ مى كشيدند، مسلماً اگر كاخ‏ها و اهرام را فرعونيان ساخته بودند به جاى تفاخر به نهرها و طلاها، به كاخ‏هاى خود افتخار مى كردند. بنابراين روشن مى شود كه در عصر فرعون همه مى دانسته‏اند كه كاخ‏ها و هرم‏ها از آن ديگران بوده و ربطى به فرعونيان نداشته است تنها آنان آن هرم‏ها را تصرف كرده‏اند و توانسته‏اند رود نيل را منحرف سازند تا از نزديكى‏هاى آن عبور كند.
بالاخره آيات ديگر قرآن در سوره‏هاى دخان، 17 تا 31، ق، آيه 13، ذاريات، قمر، تحريم، حاقه، مزمل، نازعات، بروج و فجر ملاحظه گرديد و در هيچ كدام قرينه‏اى بر اينكه آن كاخ‏ها را فرعونيان ساخته باشند يافت نمى‏شود بلكه در برخى‏آيات نظير: 26 دخان«و زروع و مقام كريم»و آيه 58 شعرا«و كنوز و مقام كريم» وجود دارد و نشان مى دهد كه آنان«مقام كريم» يعنى موقعيت خوب داشته‏اند، ولى هيچ معلوم نيست كه آن موقعيت به معناى ساختن كاخ باشد بلكه شايد در كاخ هايى مسلط بر رود نيل زندگى‏هاى مرفه و آسوده‏اى داشته‏اند.
بنابراين كاخ سازى فرعونيان ثابت نشد، تنها برجى ساختند يا در صدد ساختنش بر آمدند
كه از آجر بود و آنچه ساخته بودند ويران شد و باقى نماند. پس به هيچ وجه نمى‏تواند اهرام متعلق به فرعونيان باشد، از طرفى عاديان كاخ ساز بودند، و به آنها افتخار مى كردند و كاخ‏ها و مساكن آنان باقى ماند و كاخ‏ها را از سنگ مى ساختند و قرآن آنها را بى نظير مى داند و كاخ‏هاى آنان به عنوان نشانه باقى ماند.
از مجموع اين قراين كه از آيات قرآن به دست آمد مسلماً اهرام متعلق به قوم عاد است كه بيش از چند هزار سال قبل از فرعونيان مى زيسته‏اند. بنابراين بدون قراين باستان شناسانه از آيات قرآن مى توان اثبات كرد كه اهرام متعلق به قوم عاد است.
حال اگر قراينى كه باستان شناسان نيز دارند بر مطالب قرآنى و تفسيرى اضافه شود براى هيچ كسى، جاى شك و شبه‏اى باقى نمى‏گذارد.

 

جمعه 21 مهر 1391  2:08 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فروپاشي تمدن انطاكيه، عبرتي براي ستم پيشگان

فروپاشي تمدن انطاكيه، عبرتي براي ستم پيشگان

رامين محمدپور

تاريخ در قرآن، تنها قصه ها و داستان هاي اقوام پيشين و جوامع گذشته نيست كه از سوي خداوند گزارش مي شود، بلكه بيان تحليلي و تبييني علل و عوامل رشد و نابودي ملت هاست كه براي عبرت و پندگيري آورده مي شود تا در ضمن آن هشدارهاي جدي داده شود و سنت ها و قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ تبيين شود. از اين رو حجم قابل توجهي از آيات قرآني به اين موضوع اختصاص يافته، به طوري كه قرآن بيش تر به يك كتاب تاريخي شباهت مي يابد.
يكي از اقوام و تمدن هايي كه قرآن از علت نابودي و فروپاشي آن سخن گفته است، تمدن انطاكيه است. نويسنده در اين نوشتار تلاش كرده تا با بررسي آيات، تحليل قرآن را در اين باره ارائه دهد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.

چيستي اسراف

يكي از علل و عواملي كه قرآن به عنوان علت و عامل فروپاشي جوامع و تمدن ها مطرح مي كند، اسراف است. اسراف به معناي تجاوز از حد در هر كاري است كه انجام مي شود (مفردات راغب اصفهاني ذيل واژه) و گاه نيز به معناي خطا، جهل و غفلت (اقرب الموارد) به كار مي رود.
در فرهنگ قرآن، كاربرد اصلي اين واژه در زياده روي در امور اقتصادي و گناه است، هر چند كه در بسياري از موارد به معناي مطلق زياده روي در هر كاري به كار رفته است. از اين رو مي توان گفت كه اسراف برخلاف اتراف، تنها در حوزه اقتصادي به كار نمي رود بلكه بيش ترين كاربردهاي آن در حوزه ديگري است كه حتي شامل مسايل اعتقادي و بينشي نيز مي شود. به طوري كه در آيه 28 سوره غافر شك و ترديد در معارف روشن الهي از مصاديق اسراف دانسته شده و در آيات 42 و 43 همين سوره شرك و كفر نيز به عنوان مصاديقي ديگر از آن معرفي گرديده است. گاه نيز به رفتارهاي غيرطبيعي و بيرون از هنجارهاي فطري چون هم جنس بازي (ذاريات آيات 32 و 34) به عنوان مصداقي از اسراف توجه داده مي شود كه بيانگر اين معناست كه هرگونه زياده روي و تجاوز از حد در هر كاري مي تواند به عنوان مصداق اسراف قرار گيرد. از اين رو انفاق بيش از اندازه به سبب اين كه تجاوز از حد مي باشد، به عنوان مصداق ديگري از اسراف شناسايي و معرفي مي شود (انعام آيه 141 و اسراء آيه 29) همچنين امور مباحي كه ازحد اعتدال خود مي گذرد به عنوان مصاديق ديگري از اسراف شناخته مي شود كه از جمله امور مباح مي توان به خوردن و آشاميدن (اعراف آيه 31) و بهره گيري از آرايه ها و زينت ها (همان) اشاره كرد كه چون از حد بگذرد به عنوان اسراف، كاري حرام (طه آيه 81 و نساء آيه 6 و اعراف آيه 31 و اسراء آيه 33) و گناه تلقي مي شود. (آل عمران آيه 146 و 147 و آيات ديگر)
قرآن براي اسراف كاري در هر حوزه اي آثار و پيامدهاي زيانبار دنيوي و اخروي و نيز مادي و معنوي بيان مي كند كه از جمله مي توان به سرنوشت شوم و بدبختي (يس آيه 13 و 19) فساد و تباهي اجتماعي در زمين (شعراء آيات 151 و 152) محروميت از محبت و عنايت الهي (انعام آيه 141 و اعراف آيه 31 و فرقان آيات 63 و 67) شكست و ممانعت از پيروزي (آل عمران آيات 146 تا 148 و غافر آيات 28 و 34) درماندگي در زندگي (اسراء آيه 29) و سرزنش ديگران (همان) ياس و نوميدي (زمر آيه 53) و ناسپاسي (يونس آيه 12) غفلت از خدا (همان) و درنهايت نيستي و نابودي تمدني جوامع بشري اشاره كرد.
بسياري از تمدن ها و جوامع به سبب وجود عنصر ناهنجار اسراف و زياده روي و تجاوز از حدود مختلف در ابعاد گوناگون زندگي از درون نيست و نابود شده و يا گرفتار خشم و عذاب الهي گشته و به يكباره از صحنه روزگار محو شده اند. يكي از اين اقوام و جوامع كه به سبب اسراف از ميان رفته است، جامعه انطاكيه است كه در اين جا گزارشي از آن براساس آيات قرآني ارائه مي شود.

موقعيت تاريخي انطاكيه

هرچند كه قرآن از اين شهر و تمدن، به نام انطاكيه ياد نكرده ولي در آيات بسياري، از آنان با نام «اصحاب القريه» سخن گفته و به تحليل و تبيين موقعيت و رويه تمدني آنان پرداخته است.
آن چه در ميان مفسران و مورخان معروف است اين كه مقصود از القريه در آيه13 سوره يس شهر «انطاكيه» است كه در كشور كنوني تركيه قرار دارد و پيش تر در قلمرو شام بوده است. از سوي حضرت عيسي بن مريم(ع) دو تن از حواريون به نام هاي يوحنا و شمعون براي هدايت مردم اين ديار فرستاده مي شوند؛ اما مردم، آنان را تكذيب مي كنند در اين زمان شخص ديگري به نام پوليس به كمك آنان مي شتابد تا با همكاري يك ديگر، مردم را به سوي حق سوق دهند. در اين ميان، شخصي به نام حبيب نجار كه ايمان آورده بود به كمك آنان مي آيد و مي كوشد تا قوم خويش را به سوي حق بكشاند، ولي با همه حمايت هاي اين شخص، قومش او را به شهادت مي رسانند و زمينه براي نابودي خود و تمدنشان را فراهم مي آورند. (مجمع البيان، ج7و8، ص540تا 543 و نيز 654 و نيز الدر المنثور، سيوطي، ج7، ص50 و روح المعاني، ّ12، ص330)

اسراف، عامل نابودي

خداوند در آيات 13 و 19 سوره يس، اصحاب القريه را مردمي اسراف كار معرفي كرده و ديگر رفتارهاي آنان را براساس اين عامل تحليل و تبيين مي كند. به اين معنا كه اسراف كاري مردم انطاكيه، موجب مي شود تا آنان مجموعه اي از گفتارها، رفتارها و كردارها را در پيش گيرند كه سرانجامي جز نيستي و نابودي تمدني جامعه آنان نداشته است.
به عنوان نمونه در همين آيات تبيين مي كند كه چگونه اسراف كاري ايشان موجب مي شود كه نسبت به دعوت پيامبران واكنش منفي بروز دهند و يا پيامبران را انسان هاي شوم بدانند كه بدبختي را با خود به ارمغان مي آورند و حوادث ناگواري را سبب مي شوند كه از آن به فال بد زدن نيز ياد مي شود.
در حقيقت بسياري از رفتارهاي زشت و ناهنجاري كه مردم انطاكيه انجام مي دهند، داراي خاستگاه اسراف است و اسراف در ابعاد مختلف موجب شده بود كه آنان اين رويه هاي زشت را در پيش گيرند و زمينه هلاكت و نيستي جامعه خود را فراهم سازند.
از جمله رفتارهاي زشت برخاسته از اسرافكاري آنان مي توان به اتهام زني و تهمت دروغگويي به پيامبران اشاره كرد. آنان با تكرار زياد اتهام دروغگويي مي كوشيدند تا فضايي را پديد آورند كه كسي هيچ يك از سخنان و ادعاهاي رسولان را نپذيرد. در حقيقت فضاسازي و جوسازي عليه فرستادگان با تكرار دروغگو خواندن و اتهام زني مي توانست از تأثير تبليغات فرستادگان بكاهد و مردم به سخنان آنان به عنوان سخني دروغ نظر كنند ودر باره محتواي آن نينديشند.
تكرار واهي اتهامات، نوعي غرقه سازي بود تا جامعه به گونه اي عليه تبليغات فرستادگان واكسينه شود و امكان واكنش و پذيرش مثبت از سوي آنان سلب گردد.
براي اين كه اين اتهام دروغگويي تاثير بيش تري داشته باشد، تهمت پيام آوران شوم را نيز به آن اضافه مي كنند و فرستادگان را متهم مي سازند كه آنان موجبات بدبختي و رخدادهاي ناگوار جامعه را فراهم مي كنند. به اين معنا كه اگر خشكسالي و فقري ديده مي شود و يا برخي از بزرگان مي ميرند و يا ملت در جايي شكست مي خورد به سبب حضور اشخاصي است كه ادعاي پيامبري دارند. بدين ترتيب ملت را با امور خرافي، برضد رسولان تحريك مي كنند.
بنابراين، ريشه رفتارهاي زشت و ناهنجاري چون اتهام دروغگويي و فال بد زدن نسبت به پيامبران و تكذيب رسولان را مي بايست در اسرافكاري اين مردم جست وجو كرد.

جنگ نرم شيوه هميشگي دشمنان

اسراف كاران جامعه انطاكيه براي اين كه تاثير هرگونه دعوت حقي را كاهش دهند، با بهره گيري از ابزار جنگ نرم مي كوشند تا پيش از هر حركتي از سوي فرستادگان در يك جنگ رواني بر آنان پيروز شوند. آنان با جوك سازي و طنزپردازي و تمسخر و استهزا، كاري مي كنند كه فضا عليه فرستادگان تغيير يابد.
اصولا يكي از شيوه هاي موثر در جنگ رواني و نرم، ترور شخصيت پيش از ترور شخص است. به اين معنا كه فضائي را با بهره گيري از استهزا و تمسخر ايجاد مي كنند كه سخنان روشن و آگاهي بخش فرستادگان و مومنان، به صورت سخن ياوه و بيهوده خودنمايي كند.
در همين رابطه مي توان به جنگ نرم در جهان امروز اشاره كرد كه به سادگي با تخريب شخصيت هاي اجتماعي و رهبران جوامع، با طنز و استهزا و جوك سازي تلاش مي كنند تا زمينه عدم پذيرش سخنان آنان فراهم آيد و با دروغگو ناميدن، اعتبار كلام و سخنان رهبران به حق را كاهش دهد. چنين شيوه اي همواره در طول تاريخ از سوي دشمنان پيامبران(ع) به كار گرفته شده است. در جامعه انطاكيه نيز از اين روش براي تخريب شخصيتي فرستادگان استفاده مي شود و آنان با اسراف كاري و تجاوز از حدود، اتهاماتي چون دروغگو بودن را به فرستادگان مي زنند و آنان را به اشكال مختلف تمسخر مي كنند. (يس آيات 13و 30)
اسراف كاران انطاكيه، با جوسازي تخريب كننده خود، فضاي جامعه را به گونه اي تحريك مي كنند كه در يك فرآيند بتوانند به سادگي با پشتيباني مردم، فرستادگان الهي را تهديد به سنگسار و شكنجه و قتل كنند. بنابراين يكي از كساني كه به فرستادگان ايمان مي آورد را به آساني به قتل مي رسانند، در حالي كه به توانايي فني وي نياز داشتند. قتل حبيب نجار دو پيام اساسي براي رسولان داشت: نخست اين كه فضاي اجتماعي به اندازه اي ضد آنان است كه به سادگي مي توانند آنان را به قتل رسانند و ديگر آن كه آنان براي سركوب حقيقت و منع آزادانديشي و بيان آزاد عقايد، حاضر به قتل و شكنجه و سنگسار هر كسي حتي از قوم و خويش خود مي باشند.
مردم انطاكيه به سبب اسرافكاري خود، دعوت هاي حبيب نجار را كه از معتمدان خود ايشان بود، نمي پذيرند و هدايت يافتگي وي را بر نمي تابند. قتل شتاب زده آن بزرگوار به سبب آن است تا ديگران تحت تاثير دعوت هاي او قرار نگيرند و به راه هدايت نيايند.
اسراف كاري در جامعه انطاكيه در همه حوزه ها موجب مي شود تا گرفتار غفلت شوند و از نشانه هاي آشكاري كه رسولان آورده اند بهره نگيرند. اين گونه است كه بر شرك و خدايان موهوم و بي اثر خود (يس آيات 13 و 33) و شفاعت و تاثيرگذاري معبودان باطل در تدبير امور زندگي شان(همان) پا مي فشارند و حاضر نمي شوند با وجود همه دلايل روشن، خداي واحد و يگانه را به عنوان معبود بپرستند و به او ايمان آورند.
نتيجه چنين رويه خطرناك در برابر حق و واكنش هاي تند نسبت به فرستادگان الهي و مومنان، موجب مي شود تا جامعه به جاي آن كه در مسير تعالي و رشد گام بردارد دچار فساد و تباهي شود و خشم الهي را برانگيزد. اين گونه است كه به سبب استهزاهاي مكرر و تمسخر مومنان و رسولان (يس آيه 30) خشم خداوند آشكار مي شود و خداوند با صيحه مرگ بار آسماني، همه مردم انطاكيه را نابود مي كند.
اسراف و تجاوز از حدود و زياده روي در امور باطل و ناهنجار در حوزه هاي اعتقادي و رفتاري همراه با لجاجت بي پايان و پافشاري بر رويه و رفتار خود (يس آيات 13 تا30) با قتل حبيب نجار موجب مي شود تا مردم انطاكيه دچار چنين فرجام بد شوند و عبرت آيندگان گردند تا ديگر در مسير اسراف گام برندارند.
خداوند با گزارش كامل از اين واقعه بر آن است تا ملتها و نسلهاي بعدي را به سنت و قانون الهي در جامعه و تاريخ متوجه سازد كه هر جامعه و مردمي كه راه اسراف را در پيش گيرند، مي بايست در انتظار فرجامي چنين شوم باشند. به اين معنا كه اين تنها رخدادي نيست كه اتفاق افتاده و تكرار نمي شود بلكه رخدادي قابل تكرار است و جوامع بشري براي جلوگيري از تكرار آن مي بايست از اسراف كاري پرهيز كند.

 

جمعه 21 مهر 1391  2:08 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

علل شكوفايي و انحطاط قوم عاد

علل شكوفايي و انحطاط قوم عاد

علي جواهر دهي

قوم عاد يكي از اقوام قدرتمند تاريخ بوده است كه در منطقه جغرافيايي يمن فعلي زندگي مي كرده اند.
از آيات قرآن مجيد استفاده مي شود كه اين قوم پس از توفان نوح زندگي مي كرده اند و داراي تمدن بزرگ و مصنوعات متعددي بوده اند.
نويسنده سعي كرده است كه دراين مقاله به علل شكوفايي و نيز عوامل انحطاط قوم عاد بپردازد. مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم.
¤¤¤
بي گمان انسان به سبب گرايش به كمال وگريز از كاستي ها و نواقص مي كوشد تا همه آن چه را كمالي مي يابد تحقق بخشد. از جمله اموري راكه كمالي مي يابد مدنيت و تمدن است. به نظر مي رسد كه ارتباطي ميان گرايش تمدني انسان و ماموريت وي در زمين به عنوان خليفه الهي وجود داشته باشد.
هرچند كه ماموريت هاي انساني در زمين امور چندي را دربرمي گيرد ولي يكي از ماموريت هاي انساني آباداني و استعمار زمين است كه در آيه 06 سوره هود بيان شده است.
هو أنشاكم من الارض و استعمر كم فيها. از اين جا مي توان دريافت كه گرايش به آبادسازي و آباداني در فطرت و ذات بشر نهفته است و انسان به طور فطري و طبيعي گرايش بدان دارد و بيان آن در آموزه هاي قرآني از باب يادآوري و ذكراست و به گونه اي مي توان گفت كه تاييد و تاكيد بر فطري بودن است. از سوي حتي اگر به شكل آموزه هاي دستوري و نه گزاره هاي شناختي و تبييني بيان نمي شد مي توان گفت كه حكم عقلي بود كه به امضاي شريعت رسيده است همانند بسياري از احكام امضايي كه تاييد بر حكم عقل و يا سيره عقلايي است.
با اين همه، انسان در مسير كمالي خود گاه به عللي به گمراهي مي رود و آن چه را كه نادرست و باطل است به عنوان درست وحق و كمال مي جويد و اين گونه است كه سر از ناكجا آباد در مي آورد. گزارش هاي قرآني از تمدن هاي پيشين خود بيانگر نكات متعددي است كه مي تواند به عنوان گزاره هاي شناختي از وضعيت انسان و رفتارهاي وي و بازتاب هاي طبيعي به دست دهد. نگرش قرآن بر اين نظريه استوار است كه انسان ها در مسير كمالي كلي خويش هراز گاه به قهقهرا رفته و يا رفتاري ارتجاعي درپيش مي گيرند. هم چنين بر اين نظريه استوار است كه تمدن ها و رفتارهاي فردي و اجتماعي بشر از باب «تشابهت قلوبهم» به گونه اي است كه تاريخ را به گونه اي تكرار مي كنند. به اين معنا كه رفتارهايي را درپيش مي گيرند كه عوامل ايجادي و شكوفايي تمدني و كمالي بشر وجامعه و استعمار و آباداني زمين مي شود ولي درهمان حال با رفتارهاي نابهنجار و ضد اخلاقي و قانوني خود نه تنها خويش را بلكه جامعه و حتي تمدني را به سوي فروپاشي و نيستي مي كشانند.
به نظر مي رسد كه بازخواني داستان اقوام و امت هاي پيشين در قرآن و گزارش هاي عيني و احاطي از علل وعوامل رشد و بالندگي و شكوفايي و هم چنين فروپاشي و يا نيستي و نابودي آن مي تواند براي هر جامعه تمدني مفيد و سازنده باشد. از اين رو درسال شكوفايي تمدني و نوآوري درعرصه هاي مختلف علوم مي بايست به گزارش هاي علمي و تحليلي قرآن از امت ها توجه داشت و از آن درس هاي سازندگي و بالندگي آموخت و از علل و عوامل فروپاشي تمدني و اخلاقي جلوگيري كرد.

گزارش تحليلي قرآن از علل شكوفايي تمدن قوم عاد

قوم عاد مردماني بودند كه پس از توفان نوح در منطقه جغرافيايي يمن سكونت يافتند. آنان مردماني بلند قامت و تنومند و با قدرت بالاي جسماني بودند. (قمر آيه 18 و 20 و حاقه آيه 6 و 7 و فجر آيه 6 و 8 به گونه اي از آنان سخن مي گويد كه گويي آنان به اندازه درختان نخل و خرما بودند و مانند آنان در انسان ها ديده نشده است) از ويژگي هاي سرزميني آنان اين است كه از مواهب طبيعي برخوردار بود. اين عامل مهم ترين سبب و علت شكوفايي تمدني آنان بوده است كه در آيات مختلف قرآن بدان اشاره شده است. آنان با بهره گيري از مواهب بسياري طبيعي توانستند به تمدن و شهرسازي اقدام كنند و در تحليل قرآني به تمدن و شهرنشيني به نسبت بالايي دست يابند.
به نظر مي رسد كه تمدن عاد هرچند به عللي كه گفته خواهد شد فرو مي پاشد و دچار عذاب سختي شده و نيست و نابود مي شود ولي گروهي از مومنان ايشان باقي مانده و به سرزمين ديگري كوچ مي كنند و تمدن خود را ادامه مي دهند ولي به سبب آن كه شرايط محيطي و طبيعي براي باقيماندگان چنان كه بايد و شايد فراهم نمي شود عاد دوم چنان كه بايسته و شايسته است به تمدني دست نمي يابند و تمدن عاد نخستين در خاطره ها باقي ماند. اين گونه است كه زمين به گروهي ديگر از اقوام پس از نوح به ام ثموديان مي رسد كه آن خود داستان ديگري دارد. خداوند در آيه 50 سوره نجم از هلاكت و نيستي عاد نخست خبر مي دهد كه خود گواه اين مطلب است كه گروهي كه نيست و نابود شده گروه تمدني عاد نخست بوده است. از اين رو مي فرمايد: و انه اهلك عادا الاولي؛ خداوند عاد نخست را نابود و هلاك كرد. پس از نابودي تمدن عاد نخست سرزمين آنان ديگر قابل زيست نبود و چنان كه خداوند از آن تعبير مي كند از حالت سرزمين با مواهب بستر طبيعي به سرزمين احقاف تبديل مي شود كه به معناي ريگزار و شن زار است كه درحال حاضر آثار آن در بيابان هاي ميان عمان و حضرموت وجود دارد و از آن به احقاف ياد مي شود. بنابراين نام احقاف بر سرزمين عاد نخست زماني انجام مي شود كه عذاب الهي تمدن ايشان را نيست و نابود و آثار تمدني و طبيعت منطقه را دگرگونه مي سازد. (نگاه كنيد به تاريخ طبري ج 1 ص 150 و نيز البدايه و النهايه ج 1 ص 119 و معجم قبال العرب ج 2 ص 700)

علل شكوفايي قوم عاد

اما علل شكوفايي تمدني قوم عاد را مي بايست در طبيعت و مواهب طبيعي آن جست وجو كرد. از اين رو تمدن ها زماني به شكوفايي و توان دست مي يابند كه از نظر غذايي و تغذيه در آسايش باشند. از اين رو بسياري از تمدن هاي انساني در كنار رودها و مناطق سرشار از چشمه ها و آب ها پديد مي آيد. چنان كه تمدن ميانرودان و يا تمدن مصري در كنار رود نيل پديدار شد.
كشاورزي و شكوفايي آن مهم ترين عامل رشد و شكوفايي تمدني است كه آيات قرآني نيز بدان تاكيد دارد. باران و آب فراوان و سرزميني كه پاك و طيب است و گياهان خوش و مفيد مي روياند جسم آدمي را تقويت مي كند و زمينه هاي رشد فكري و جسمي را فراهم مي آورد. ارتباط تنگاتنگ ميان جسم و روح و بدن و انديشه امري اثبات شده است كه نيازي به تكرار آن دراين نوشتار نيست.
آنان با بهره گيري از مواهب سرشار طبيعي و زيست در كنار اقيانوس هند و باران هاي مفيد و پياپي و بخشندگي زمين توانسته بودند از نظر تغذيه به چنان رفاه و آسايشي دست يابند كه جسم آنان از نظر فيزيكي رشد چشم گيري داشته باشد. خداوند در آياتي از تنومندي و قدرت جسماني ايشان سخن مي گويد كه خود بيانگر تغذيه كامل و درست آنان و رشد كشاورزي و دامپروري در ميان ايشان بوده است. (شعراء آيات 123 تا 133)
آنان براي مهار باران ها و آب هاي سرگردان روش سدسازي را بنياد گذاشتند و آبگيرهايي را ساختند كه باران هاي سيل آسا را مهار كرده و براي بهره گيري در فصول ديگرنگه داري كند. خداوند در آيه 123 و 129 سوره شعراء به ساختن آبگيرهاي استوار و محكم از سوي قوم عاد اشاره مي كند كه بيانگر چاره جويي آنان براي بهره گيري از آب هاي سطحي و باران ها براي كشاورزي و رونق بخشي به آن بوده است. مهار و كنترل سيل ها و باران هاي تند و رگباري و هدايت آن براي بهره وري بيش تر آغازگر رشد و شكوفايي تمدني عادي را سبب مي شود. خداوند در آيه از آبگيرهايي كه آنان ساخته اند به عنوان مصانع ياد مي كند كه جمع واژه مصنع است. مصنع بيانگر اين نكته است كه آبگيرهاي ايشان به شكل علمي ساخته شده و از صنعت و فن آوري صنعتي بهره مند بوده است. هر چند كه زمخشري در كشاف (ج 3 ص 326) و نيز اين منظور در لسان العرب (ج 7 ص 421) مصنع را به آبگير معنا مي كنند ولي مي توان به كاربرد اين واژه در ادبيات عربي دريافت كه صنعت وفن آوري در اين آبگيرها و سدها و بندها به كار رفته بود.
از آن جايي كه قرآن تنها به گزارش بسنده نمي كند در اين آيات به نگرش و بينش مردمان عاد نيز اشاره مي كند كه به نظر مي رسد داراي دو نقش متضاد رشد و شكوفايي تمدني و عامل نابودي آن بوده است. قرآن تحليل و تبييني كه از رفتار آنان در ساخت مصانع و سدها و آبگيرها ارايه مي دهد بيان مي كند كه عاديان بر اين باور بودند كه ساخت سدها و مديريت آب مي تواند كشاورزي ايشان را رونق و بر بقاي تمدني آنان و جاودانگي تمدن ايشان موثر باشد. در اين آيات سخن از خلود شخصي و بقاي فردي نيست بلكه مراد بقاي تمدني آنان است. هر چند كه بهبود تغذيه موجب مي شود تا عمر ايشان دراز گردد ولي آن چه منظور ايشان بوده است بقاي تمدني عاد است. آنان بر اين باور بودند كه بهره گيري از صنعت و فن آوري كه وضعيت تغذيه ايشان را بهبود بخشد و غذاي آنان را تضمين نمايد و آنان را از آب شرب و نوشيدني سالم بهره مند گرداند مي تواند خلود و جاودانگي تمدني آنان را نيز ضمانت نمايد. (شعراء آيات 123 تا 129)
هدف از ساخت آبگيرهاي صنعتي از آن رو صورت گرفته بود تا ضمانت هايي براي بقاي تمدني و جاودانگي آن فراهم آيد. اين مطلب از سوي خداوند انكار نمي شود كه مديريت آب به معناي مديريت كشاورزي و شكوفايي آن و در نتيجه افزايش توليد مواد غذايي و كيفيت بخشي به آن و در نتيجه سلامت جسم و تن است و بقاي تمدني به شكلي است، ولي قرآن اين عامل را به تنهايي براي بقا وخلود تمدني كافي نمي شمارد.
از ديگر علل و عوامل رشد و شكوفايي تمدني عاد مي توان به سلامت جسمي آنان اشاره كرد. تمدن ها براي ايجاد و بقا نيازمند نيروي كارآمد انساني هستند كه اين جز به سلامت جسمي فراهم نمي آيد. از اين رو عاديان بر تغذيه سالم تاكيد داشتند.
از آن جايي كه كوچ نشيني و بيابانگردي و حركت با گله ها و رمه هاي گاو و گوسفند و شتر نمي تواند تمدني را ايجاد كند عاديان بر خلاف اقوام پيشين خويش كوشيدند تا با ساخت خانه هاي استوار و محكم تمدن شهري را پي ريزند. كشاورزي و مديريت صنعتي آب زمينه يكجانشيني و تمدن شهري را براي آنان فراهم آورد. خداوند بيان مي دارد عاديان خانه هاي استواري مي ساختند و در آن سكونت مي ورزيدند.
به نظر عاديان عامل شكوفايي تمدني شهرنشيني و ساخت سازه هاي محكم و استواري است كه بتوانند آنان را از هرگونه گزند باد و باران و توفان و زلزله و ديگر بلاياي طبيعي حفظ كند. از اين روست كه ساخت خانه هاي مستحكم و توجه به معماري سازه هاي زيبا و محكم در اولويت قرار گرفت. اين سازه هاي آن چنان استوار و مستحكم بود كه حتي تا زمان پيامبر(ص) باقي بوده است و چنان كه از واژه تلك در آيه 58 سوره قصص به دست مي آيد براي مردمان مكه عصر پيامبر(ص) قابل ديدن بوده است. (مجمع البيان ج 7 و 8 ص 407) البته آياتي ديگري چون 21 و 25 سوره احقاف و نيز 38 سوره عنكبوت بيانگر اين معنا نيز مي باشد.
به هر حال در بينش و نگرش عاديان يكي از علل و عوامل شكوفايي تمدني بهره گيري از علم و دانش و مواد و عناصر خوب و با كيفيت براي ساخت سازه هايي است كه بتوان سال ها بي خطر در آن زيست.
البته از آن جايي كه هر تمدني پس از دست يابي به عناصر آسايشي و آرامشي راه اتراف و رفاه زدگي را در پيش مي گيرد عاديان نيز كه با شكوفايي تمدني به رفاه و آسايش و آرامش به نسبت مطلوب و خوبي رسيده بودند در انديشه خودنمايي شدند و از باب هم چشمي و يا امور ديگر كاخ هاي خويش را بر روي مكان هاي مرتفع ساختند (شعراء آيه 123 تا 129)
به نظر مي رسد كه قرآن براي اين كار عاديان علل ديگري را نيز بيان مي كند. مي توان گفت كه از علل گرايش ايشان به ساخت سازه هاي بلند و كاخ هاي رفيع و باشكوه درمناطق مرتفع غير از خودنمايي بهره گيري از مواهب بلندي باشد. ساخت ساختمان ها و كاخ در مناطق مرتفع بيانگر رشد و شكوفايي تمدني اين قوم بوده است؛ زيرا دسترسي به آب در مناطق مرتفع كه از هر سو به چشم مي آيد خود بيانگر آن است كه آنان توانسته اند به فن آوري دست يابند كه آب را در مناطق حفظ كند. شايد برخي از مصانع و آبگيرهاي سنگي در مناطق مرتفع تر و يا در كنار همان كاخ ساخته مي شد و آب هاي باران را به گونه حفظ مي كرد كه در طول سال مي توانستند از آن ها بهره مند شوند. افزايش رفاه و گرايش به خودنمايي و جاودانگي فردي و جمعي و تمدني موجب مي شود تا انديشه ها براي ساخت سازه هاي جديدو فن آوري به كار افتد. نيازهاي نوشونده همانند ساخت كاخ ها در مرتفع ترين مناطق كه از همه جا ديده شود و رساندن مواد و مصالح و غذا و آب و مانند آن موجب شد تا نوآوري در ايشان گسترش يابد و براي هر نيازي چاره اي بيانديشند. اين گونه است كه فن آوري هاي جديد براي مديريت آب و غذا و امور ديگر رشد مي كرد و نوآوري هاي تازه اي پديدار مي شد. شايد برخي از اين كاخ ها داراي باغ هاي تاك و انگوري بودند و يا باغچه هاي تزييني داشتند كه مترفان و رفاه زدگان به طور طبيعي در جست وجوي آن هستند.
خداوند در آيات 6 تا 8 سوره فجر به مسئله ابتكار و نوآوري عاديان توجه مي دهد. آنان در معماري و برج سازي آن چنان رشد مي كنند كه در اين آيات خداوند از شگفتي هاي آن سخن مي گويد. باغ ارم كه داراي سازه ها و كاخ هاي زيبا بود و باغچه ها و باغ هاي زيبايي داشت برسر كوهي سنگي ساخته شده بود كه خداوند بيان مي دارد كه تاكنون همانند آن در هيچ سرزميني ايجاد و خلق نشده بود.
بنابراين مي توان از اين آيات به دست آورد كه معماري و برج سازي و ساخت سازه ها و كاخ ها و باغ هاي محكم و استوار و بهره گيري از همه مصالح و عناصر براي دست يابي به آسايش و آرامش خود عامل اساسي براي شكوفايي تمدني است. آن چه قرآن و يا خداوند در نكوهش و يا سرزنش عاديان مطرح مي سازد ارتباطي با سازه هاي تمدني و يا كاخ ها و باغ ارم و مانند آن ندارد بلكه مشكل عاديان بينش و نگرش آنان نسبت به خود و خدا بوده است و هيچ گاه ساخت و سازه هاي تمدني آنان و يا نوآوري و ابتكارات آنان مورد نكوهش نبوده و نيست و حتي پيامبر ايشان نيز سخني در اين باره به ميان نمي آورد. مشكل عاديان اعتقادي و بينشي و نگرشي بوده است كه بعدها به صورت رفتارهاي نابهنجار خودنمايي مي كند.
به عنوان نمونه در آيات 123 تا 138 سوره شعراء به بينش و نگرش ايشان نسبت به خود و تمدن پيشرفته شان اشاره مي كند و توضيح مي دهد كه عاديان خود را در پناه تمدن و شكوفايي تمدني و رشد و بالندگي آن و نيز ابتكارات و نوآوري هاي خويش از هر چيز مصون مي يافتند و همين مصونيت بود كه آنان را به سوي رفتارهاي نابهنجار سوق داد و اندك اندك از خدامحوري به خودمحوري و تمدن محوري كشيده شدند.
خداوند در آيه 53 سوره هود و نيز 9 و 10 سوره ابراهيم و 21 و 22 سوره احقاق بيان مي كند كه عاديان به سبب رشد و شكوفايي تمدني خويش واپسگرايي و ارتجاع را دامن زدند و به آيين پيش از نوح بازگشتند و از استبصاري كه پس از توفان نوح به دست آورده بودند (عنكبوت آيه 38) دست كشيدند و به بت ها و آيين نياكان خويش يعني پرستش آن ها بازگشتند.
مفسران بر اين باورند كه جامعه تمدني عاد نخستين جامعه اي است كه پس از توفان نوح (ع) تشكيل شده است؛ زيرا خداوند در سوره اعراف خطاب به ايشان مي گويد كه شما را جانشينان پس از نوح (ع) قرار داده است. البته برخي ديگر بر اين باورند كه نخستين جامعه پس از نوح تمدن ثمود بوده است. (مجمع البيان ج7 و 8 ص 170 و روح المعاني ج 10 جزء 18ص 43) بنابراين منظور از بازگشت ايشان به رفتار نياكان همان نياكان پيش از نوح بوده است كه مردمي بت پرست و فاجر و فاسق و كافر بودند.

علل انحطاط قوم عاد

عاديان با توجه به رشد و بالندگي تمدني خويش در دام رفاه زدگي افتادند و گروه ها و طبقات اجتماعي را ايجاد كردند و سرمايه داران و اشراف خود را از توده مردم جدا كردند. خداوند در آيه 33 سوره مؤمنون مي فرمايد كه اشراف قوم عاد عناصري مرفه و برخوردار از همه امكانات دنيايي بودند. رشد و شكوفايي تمدني موجب شد تا آنان بر اين باور شوند كه روش نياكان ايشان بهترين روش بوده است كه موجب شد تا ايشان به رفاه دست يابند و اين گونه بود كه با تغيير در نگرش خويش مخالفت مي ورزيدند و معتقد بودند كه سخنان و اعتقادات هود(ع) سخناني باطل و از روي سفاهت و نابخردانه است. (اعراف آيه 66 و 69 و 70) ايشان با توجه به روشي كه موجب شده بود تا به رفاه و شكوفايي تمدني دست يابند هر روش ديگري را غيرعقلاني برمي شمردند. (همان) و اندك اندك رفاه و خوشي موجب شد تا هرگونه زندگي اخروي و باخواست و حساب و كتاب را انكار كنند. (مؤمنون آيات 31 تا 37)
امكانات تمدني چون آسايش در حوزه كشاورزي و تغذيه و كاخ ها و سازه هاي رفيع و بلند و برج ها و باروها و وجود سدها و آبگيرها و چشمه سارها و باغ هاي پوشيده از درختان ميوه (شعراء آيات 123 تا 134) و ثروت زياد (توبه آيه 68 تا 70) جمعيت فراوان برخوردار از آسايش و آرامش (همان) آنان را به انكار آخرت (فصلت آيه 15 و احقاف آيه 26) دچار كرد.
نيرومندي و قدرت قوم و تمدني و شكست هر دشمن بيروني و دروني و دست يابي به آسايش و آرامش مطلق (فصلت آيه 15) موجب شد تا نظام اخلاقي و سياسي آنان دگرگون شود و اندك اندك به سنت ها و آيين پدران خويش بازگردند و نظام مردم سالار را به نظام استبدادي تبديل كنند و اشراف بر توده مردم زور بگويند. (هود آيه 59) برخورد مستبدانه ايشان با هر كسي كه نظريه و بينش و نگرش جديدي را ارايه مي داد و تاكيد بر بقاي روشي در هر زمان و مكان موجب شد تا آنان روش پيامبرشان هود(ع) را روشي نادرست بشمارند و او را طرد كنند (هود آيه 51 تا 53 و نيز آيه 9 و 13)
خداوند در آيه 15 سوره فصلت قدرت و نيرومندي قوم عاد را از عوامل اصلي استكبار آنان در برابر حق ارزيابي مي كند و مي فرمايد كه همين عامل خود موجب شد تا ايشان آيات و نشانه هاي الهي و آموزه هاي پيامبرشان را انكار كنند. دشمني ايشان با آموزه هاي وحياني و خداوند و انكار آيات الهي موجب شد تا خود را دچار ذلت و خواري گردانند. (فصلت آيه 15 و 16)
اخلالگري اشراف و مرفهان بي درد (مؤمنون آيه 31 و 34) و ارتجاع و واپسگرايي ايشان (اعراف آيه 65 تا 70) بي تقوايي ايشان و ناديده گرفتن ارزش هاي اخلاقي عقلي و عقلايي و شرعي (اعراف آيه 65 و مؤمنون آيه 31 تا 345 و شعراء آيات 123 تا 132) و گرفتاري به پليدي (همان) و ثروت و رفاه زدگي (توبه آيه 68 و 70) و استكبار و سركشي (هود آيه 59) و جهل و ناداني در پرستش بت ها و آيين ها و روش هاي غيراخلاقي و خرافي نياكان (احقاف آيه 21 و 23) و طغيانگري (نجم آيه 50 و 52) و ظلم و ستم به ديگران و توده هاي مردم (هود آيات 89 و 101 و نجم همان و آيات چندي ديگر) از جمله مهم ترين علل و عوامل فروپاشي تمدني عاديان در تحليل قرآني است.

جمعه 21 مهر 1391  2:08 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سرگذشت رسولان انطاكيه

سرگذشت رسولان انطاكيه

آيةاللّه جعفر سبحانى‌

فرجام دشمنان و مخالفان لجوج رسولان خدا، همچون عاقبت مردم لجوج انطاكيه خواهد بود كه رسولى را به جرم دعوت به توحيد كشتند، و با يك صيحه آسمانى، همه نابود شدند.
وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ القَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا المُرْسَلُونَ
براى آنان سرگذشت آن سرزمين (انطاكيه) را مَثَل بزن هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند
إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا اِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ
هنگامى كه دو تن از رسولان را به سوى آنها فرستاديم، اما آنان رسولان را تكذيب كردند. براى تقويت آن‏دو، شخص سومى را فرستاديم، آنگاه همگان گفتند: ما فرستادگان خدا به سوى شما هستيم
قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَىٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ
آنان، به رسولان ما گفتند: شما بشرى مثل ما هستيد و خداى رحمان چيزى را نفرستاده است. شما دروغ مى‏گوئيد
قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلونَ
رسولان ما گفتند: پروردگار ما آگاه است كه ما قطعاً فرستادگان او به سوى شما هستيم
وَ ما عَلَيْنا إِلاَّ البَلاغُ المُبِين
بر عهده ما جز بيان پيامهاى آشكار چيزى نيست
قالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ اَلِيمٌ
گفتند: ما شما را به فال بد گرفتيم [و شما موجودات شومى هستيد] اگر از سخنان خود دست برنداريد، شما را سنگسار مى‏كنيم، و عذاب دردناكى از ما به شما مى‏رسد
قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ اَئِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ
گفتند:
شومى شما از خودتان است، اگر درست بينديشيد، بلكه شما گروه اسرافگرى هستيد
وَ جاءَ مِنْ أَقْصىَ المَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا المُرْسَلِينَ
از نقطه دور شهر، مردى با شتاب آمد، رو به مردم كرد و گفت: اى قوم من، از فرستاده‏شدگان پيروى كنيد
اِتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ
از كسى پيروى كنيد كه از شما پاداشى نمى‏خواهد و آنان هدايت شده هستند
وَ ما لِيَ لا أَعْبُد الَّذِى فَطَرَنِى‏ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
من چرا كسى را كه مرا آفريده است، پرستش نكنم و به سوى او باز گردانده مى‏شويد
أَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّى‏ شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونَ
آيا غير او، خدايانى را براى خود اتخاذ كنم؟ درحالى كه اگر خداى رحمان بخواهد ضررى بر من برساند، شفاعت آنان، سودى نمى‏بخشد و مرا نجات نمى‏دهند
انّى اِذاً لَّفِى ضَلالٍ مُّبِين
اگر غير از او، خدايى اتخاذ كنم، در گمراهى آشكارى هستم
إِنِّى‏ آمَنْتُ بِرَّبِكُمْ فَاسْمَعُونِ
[آنگاه، آن مرد رو به رسولان كرد و گفت:] من به خداى شما ايمان آوردم. به سخنان من گوش دهيد
قِيلَ ادْخُلِ الجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِى‏ يَعْلَمُونَ
[او را كشتند، به او گفته شد:] به بهشت وارد شو او گفت: اى كاش قوم من از سرنوشت من آگاه مى‏شدند
بِما غَفَرَلى رَبّى وَ جَعَلَنى مِنَ المُكْرَمينَ
كه خدايم مرا بخشيد و مرا گرامى داشت
وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنَّا مُنْذِرِينَ
ما [در انتقام از قوم او] پس از كشتن او لشگرى از آسمان نفرستاديم، و هرگز چنين نمى‏كنيم
إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَاذا هُمْ خامِدونَ
تنها كارى كه كرديم، يك صيحه آسمانى بود كه ناگهان همگى خاموش شدند (قالب تهى كردند)
يا حَسْرَةً عَلىَ العِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤنَ
افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى به سوى آنان نمى‏آيد، مگر اين كه او را استهزاء مى‏كنند

تفسير لغات آيات‏

(عزَّزنا) از ريشه تعزيز به معنى تقويت و كمك كردن با كمال اهتمام به كار مى‏رود.
(تطيَّرنا) از ريشه تطيّر به معنى فال بد زدن و شوم پنداشتن است. در اين صورت معنى (انّا تطيّرنا بكم) ما شما را به فال بد گرفتيم و خود شما را شوم مى‏شماريم است.
(طائر) فال بد و مايه شومى را مى‏گويند. در اين صورت (طائركم معكم) يعنى شومى در وجود شما است، نه ما، زيرا از حق، روى گردانديد و به باطل روى آورديد و خود اين مايه شومى و باعث گرفتاريهاست.
(لنرجمنّكم) از ماده رجم به معنى سنگسار كردن آمده است.
(صيحة) صداى بلند.
(خامدون) از خمود به معنى خاموشى است.

سرگذشت قوم انطاكيه‏

انطاكيه، شهرى مرزى است بين سوريه و تركيه كنونى كه امروزه آن منطقه را اسكندرون مى‏نامند و مورد كشمكش هر دو دولت است و هر دو مدعى مالكيت آن مى‏باشند، و به هنگام تقسيم سرزمينهاى عربى، فرانسويها اين سرزمين را به تركيه بخشيدند كه پيوسته ماده نزاعى بين دو دولت باشد تا هيچگاه به وحدت نرسند و به اصطلاح استخوان لاى زخم بماند.
هنگامى كه حضرت مسيح، رسولانى را به اطراف فرستاد تا پيام الهى را به گوش مردم برسانند و آنها را از بت‏پرستى باز دارند، دو نفر از حواريهاى خود را به نام شمعون و يوحنّا به اين سرزمين اعزام كرد تا مردم را از بت‏پرستى بازداشته و به يكتاپرستى دعوت كنند.
رسولان مسيح كه به يك معنى رسولان خدا نيز بودند، وارد انطاكيه شده، مردم آنجا را دعوت به آيين توحيد كردند ولى ناگهان با تكذيب مردم و بدگويى آنان روبه‏ رو شدند.
حضرت مسيح براى تقويت اين دو نفر، پيام‏رسان سومى را فرستاد كه درباره نام او در تاريخ اختلاف هست. او نيز با رسولان، به تبليغ آيين توحيد پرداخت و همگى با مخالفت سرسخت مردم روبه‏رو شدند. اكنون ببينيم منطق مردم انطاكيه در برابر دعوت رسولان چه بود؟
آنان در مقابل اين دعوت، سه ايراد گرفتند:
1.ما أنتم الاّ بشرٌ مِثلنا : شما انسانهايى مانند ما هستيد و هيچ مزيّتى بر ما نداريد بنابراين ادعاى پيام‏رسانى از جانب مسيح و به يك معنى از جانب خدا ادعاى بى‏اساسى است.
پاسخ رسولان مسيح جز اين نبود كه بگويند: ربّنا يعلم اِنّا اليكم لمرسلون : خداى ما مى‏داند كه پيام رسانان او هستيم و ما علينا الاّ البلاغ المُبين : ما جز ابلاغ پيام وظيفه ديگرى نداريم
2. انَّا تَطَيَّرنا بِكُم : ما وجود شما را به فال بد گرفتيم و اساساً شما مردم شومى هستيد
3.لَنَرْجُمَنَّكم و لَيَمَسَّنَّكم من عذابٍ أليم : اگر از دعوت خود، دست برنداريد، شما را سنگسار مى‏كنيم و با عذاب سخت روبه‏رو مى‏شويد
پاسخ رسولان در برابر آنان اين بود كه طائركم معكم يعنى شومى در وجود شماست، اگر بينديشيد افزون بر اين، شماها انسانهاى اسراف‏كار هستيد. نشانه اسراف آنان اين بود كه نعمتهاى خدا را در غير مورد آن به كار مى‏بردند و به جاى پرستش خدا، بتها را مى‏پرستيدند.
در اين گير و دار كه سه نفر از رسولان با مردم درگير بوده و پيوسته به جدال و چالش مى‏پرداختند، ناگهان از نقطه دو شهر، فرد چهارمى آمد، و به قوم خود خطاب كرد: از اين رسولان پيروى كنيد!، چرا با آنها به نزاع مى‏پردازيد، اينها خيرخواه شما بوده و صلاح شما را مى‏خواهند.

منطق فرد چهارم

قرآن با ذكر آمدن اين فرد چهارم از نقطه دور شهر مى‏خواهد به اين نكته اشاره كند كه هيچ توطئه‏اى ميان او، و رسولان نبوده است، بلكه تصادف، او را به آن نقطه آورده بود. او با منطق بسيار استوار با قوم خود سخن گفت:
1. او فرياد زد: اتّبعوا المرسلين ، اتّبعوا من لا يسألكم اجراً و هم مهتدون از رسولان پيروى كنيد، از كسانى پيروى كنيد كه از شما مزد و پاداشى نمى‏خواهند و اين نشانه آن است كه رسولان خدا جز اخلاص، انگيزه ديگرى ندارند. و براى خدا رنج سفر را بر خود هموار كرده و بدون چشمداشت، تبليغ مى‏كنند و تو گويى اين آيه، نكته‏اى در قلمرو تبليغ، متفكر مى‏شود و آن اينكه تأثير قول مبلّغ در گرو پيراستگى او از علاقه به مال و ثروت و چشمداشت مادّى است.
2. او فرياد زد: و ما لِى لا أعبد الّذى فطرنى‏ و اليه تُرجعون. چرا خدايى را كه مرا آفريده است، عبادت نكنم [و شما نيز چرا او را عبادت نكنيد] درحالى كه همه به سوى او باز مى‏گرديد
در اين گفتار، منطق محكم و استوارى است و آن اين كه عبادت از آنِ موجودى است كه انسان را آفريده و به او نعمت وجود و هستى بخشيده است و چون به اعتراف همگان حتى قوم او، جز خدا آفريدگارى نيست، چرا غير او را بپرستند؟
3. أَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّى‏ شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونَ . چگونه من غير خداكسانى را بپرستم كه اگر خداى رحمان ضررى بر من رساند، كارى از آنان ساخته نيست و شفاعت آنان پذيرفته نمى‏شود و مرا نجات نمى‏دهند؟
سپس با دو جمله كوبنده به منطق خود پايان بخشيد:
1. اِنّى اءذاً لَفى ضَلالٍ مُبين : اگر من غير خدا را بپرستم - كنايه از قوم - در گمراهى آشكارى خواهم بود يعنى شما در گمراهى آشكارى هستيد.
2.انّى آمنتُ بِرَبِّكُم فَاسْمَعونَ: من به پروردگار شما ايمان آوردم، بشنويد(شاهد باشيد)
در اين اثنا كه سايه سكوت مرگبار بر آن جمعيت حاكم بود زيرا در مقابل منطق رسولان و فردى از قوم خود، سرافكنده و شرمنده بودند، بسان جاهلان كه هرگاه محكوم مى‏شوند، از منطق زور بهره مى‏گيرند، ناگهان بر سر فرد چهارم ريختند و او را كشتند، و از اين طريق به رسولان فهماندند كه اگر آنان نيز به تبليغ خود ادامه دهند، سرنوشت آنان، با سرنوشت اين فرد، يكسان خواهد بود.

واكنش در مقابل اين عمل ننگين‏

كشتن يك فرد بى‏گناه آن هم به يك معنى خويشاوند، در برابر دعوت به توحيد، بسيار ناجوانمردانه بود، مسلّماً جهان در مقابل مظلوميت اين فرد و ستمگرى مردم انطاكيه ساكت نخواهد نشست.
نخستين عكس‏العمل اين شد كه به اين فرد گفته شد كه وارد بهشت شود چنانكه مى‏فرمايد: قيل ادخل الجنّة : به او گفته شد، وارد بهشت شو
او پس از ورود به بهشت به قوم خود چنين پيام داد يا ليتَ قومى‏ يعلمون بما غفر لى ربّى و جعلنى من المُكرمين
اى كاش كسان قوم من مى‏دانستند كه خدايم مرا بخشيد و گرامى داشت
اين بود عكس‏العمل جهان در برابر اين مؤمن فداكار.
اما عكس‏العمل جهان درباره ستمگران -كه در حقيقت سنّت خدا است- اين بود كه به آنان مهلت نداد و با يك صيحه و صداى جانكاه همگان را خاموش كرد. نه ارتشى از آسمان فرستاد و نه كارى ديگر انجام داد، بلكه از همين سنتهاى طبيعى بهره گرفت، چنانكه مى‏فرمايد:
وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنَّا مُنْزِلِينَ* إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ
ما پس از قتل آن فرد، بر اين قوم ستمگر لشگرى از آسمان نفرستاديم، و هرگز چنين نمى‏كنيم، جز يك صداى مهيب [كه شايد نتيجه انفجار نقطه‏اى در انطاكيه بود] به حيات آنان خاموشى بخشيديم
در پايان، وحى الهى تأسف خود را بر اين انسانهاى سنگدل و لجوج اظهار مى‏كند و مى‏گويد:
يا حَسْرَةً عَلَى العِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤونَ . افسوس بر اين بندگان كه هر پيامبرى به سوى آنان مى‏آيد، او را مسخره مى‏كنند
تا اينجا ما به بيان مشبّه‏به پرداختيم و اما مشبّه، كليّه اقوامى است كه به تكذيب حق و وحى الهى و رسولان مى‏پردازند، آنان بايد بدانند كه چنين سرنوشتى در انتظار آنها نيز هست، ممكن است خداوند آنها را از طريق صيحه، و يا عوامل ديگر، نابود كند.

نكاتى در آيات‏

1. دو رسول نخست، و همچنين پيام‏رسان سوم، درحالى كه از جانب خدا اعزام نشده بودند، بلكه از جانب حضرت مسيح به مأموريت رفته بودند -مع‏الوصف- قرآن آنها را رسولان خدا مى‏داند و مى‏فرمايد:وَ أرْسَلْنا إلَيْهِمُ اثْنَيْن نكته آ ن اين است كه حضرت مسيح به امر الهى آنان را اعزام كرده بود، در اين صورت فعل او فعل خدا نيز شمرده مى‏شود.
2. آنان در رد پيام رسولان، بشر بودن آنها را به رخ آنان كشيده و گفتند شماها مانند ما بشر هستيد چنانكه مى‏فرمايد: إِن أنتم الاّ بشرٌ مثلُنا
در ا ين جمله دو احتمال هست:
الف. مقصود آنان از اين اعتراض اين بود كه اصولاً نبى و پيام‏آورنده از جانب خدا، نبايد بشر باشد، بلكه بايد مَلَك و فرشته به اين مأموريت گمارده گردد.
ب. شما بشرى مانند ما هستيد و هيچ مزيتى بر ما نداريد. شايد اين احتمال به ظاهر آيه نزديك باشد، زيرا اگر مقصود اولى بود، لازم بود بگويند: ما أنتم الاّ بشر ديگر لزومى نداشت لفظى مانند مثلنا را به دنبال آن بياورند.
3. تهديد رسولان به رجم و سنگسار، نشانه آن است كه منطق افراد لجوج، در برابر مصلحان همان تهديد و ارعاب و احياناً انجام آن است.
4. تطيّر به رسولان، و شوم شمردن آنها، گواه بر اين است كه يكى از سلاح‏هاى اهل عناد، همين است.
5. قريه در اصطلاح متأخّران، در مورد ده و روستا به كار مى‏رود ولى در اصطلاح قرآن، در مورد آبادى بزرگ مانند مصر نيز به كار رفته است چنانكه برادران يوسف گفتند: واسْئَلِ القريةَ الّتى كُنّا فيها (1): از شهرى كه ما در آنجا بوديم(مصر) بپرس
بحث ما از اين كه فرد چهارم، از نقطه دور شهر، سراغ رسولان آمد، گواه بر اين است كه آن روز انطاكيه شهر بزرگى بوده است.
6. اين كه قرآن مجيد فرد چهارم به لفظ رجل تعبير مى‏كند، حاكى از آن است كه كوچكترين رابطه‏اى ميان رسولان سه‏گانه و اين فرد در كار نبوده است.
7. منطق رسولان در منحصر كردن پرستش به خدا، اين بود: جز آن كس كه ما را آفريده است(خدا) نبايد فرد ديگر را سجده كنيم، و اين گواه بر اين است كه پرستش از شؤون خالقيت است، و خالق و آفريدگار شايسته آفرينش مى‏باشند.
8. بهشتى كه فرد چهارم وارد آن شد، بهشت برزخى بود، نه بهشت روز رستاخيز كه انسان‏ها پس از برپايى رستاخيز وارد آن مى‏شوند.
9. از اين كه فرد چهارم از آن جهان پيام فرستاد و گفت: يا ليت قومى يعلمون حاكى است كه رابطه ميان اين جهان، و عالم برزخ برقرار است، و آنان سخنان ما را مى‏شنوند.
10. اين سرگذشت درس عبرت بر مستكبران است كه پيوسته سدّ راه حق بوده و رسول و پيام‏رسانان الهى را مسخره و تهديد مى‏كنند.

پى نوشت‏:

1) يوسف، 182.
جمعه 21 مهر 1391  2:08 PM
تشکرات از این پست
fazli1184r132
fazli1184r132
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1388 
تعداد پست ها : 4054
محل سکونت : تهران

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

خیلی خوب بود.ممنون

 

 

 

جمعه 21 مهر 1391  2:08 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قدس در نگاه قرآن

قدس در نگاه قرآن

حسن الباش
ترجمه و نگارش محمدرضا ايرواني

مبارزه‌اي كه اكنون بين امت اسلامي از يكسو و صهيونيستها از ديگر سوي وجود دارد د رابعاد مختلف جريان دارد. محور اين مبارزه، بعد ديني و اعتقادي است كه ريشه در تاريخ اسلام دارد و نقطه آغاز آن، هنگام تشكيل جامعه اسلامي در مدينه بود كه قوم يهود به مبارزه با اين جامعه نو پا برخاستند. قدس شريف در اين جامعه از قداست خاصي برخوردار بود زيرا آياتي از قرآن كريم در اين باره نازل شده بود.
از همان آغاز بعثت نبي اكرم(ص)،قوم يهود حساسيت عجيبي نسبت به آن حضرت نشان مي‌دادند و اين حساسيت آنگاه فزوني گرفت كه پيامبر اكرم به مدينه هجرت كردند. يهوديان مدينه، نسبت به قبايل عرب تفاخر مي‌كردند و با طرح مسايلي از قبيل اينكه آنها كتاب پيامبر دارند، اصالت تاريخي دارند و عموماً‌ انبياء گذشته از ميان آنان بوده است، ديگران را تحقير مي‌كردند. به خصوص كه درهمان حال ‌آنها صاحب مكنت و قدرت اقتصادي بالايي نيز بودند و از مدينه تا شام، ‌قلعه‌‌‌ها و برج و باروهاي استواري ساخته بودند. مجموعه اين امور باعث شده بود كه آنان از موضع بالا و فتنه‌جويانه با ديگران برخورد كنند.
پيامبر اكرم(ص) در مواجهه با يهود، در آغاز كار از راه مسالمت وارد شد و با آنها به گفت‌و‌گوهاي ديني و اعتقادي پرداخت ولي آنها لجبازي و عناد را در پيش گرفتند و با نقض پيمان، مبارزه خويش را بر ضد پيامبر آغاز كردند. لكن اين مبارزه به نفع آنان تمام نشد، زيرا در عهد پيامبر جزيرة‌العرب از لوث وجود آنان پاك شده و شش سال پس از رحلت پيامبر سرزمين قدس به تصرف مسلمانان در‌آمد.
در بينش يهودي، سرزمين قدس، ارض موعود است كه در تورات بدان بشارت داده شده است و آنان براي رسيدن به مقصود از هيچ كوششي فروگذاري نكردند. تحريف‌هاي زيادي در تاريخ و متون ديني به وجود آورند. درحاليكه خود را از نسل يعقوب بشمار مي‌آورند حق و حقوقي براي اسماعيل از ابراهيم نبي(ص) قايل نبودند.
ما در اين مقاله نمي‌خواهيم ديدگاه تورات را مطرح كنيم كه مجال خاص خود را مي‌طلبد ولي به مطالب قرآن كريم كه از دست تحريف بشر پاك مانده است و ديدگاه ناب الهي را مطرح مي‌كند مي‌پردازيم.
در اين مجال، ابتدا نگاهي به گذشته يهود درعصر پيامبر از ديدگاه قرآن مي‌كنيم، آنگاه به تحليل آينده مبارزه امت اسلامي و يهود از ديدگاه و منظر قرآني خواهيم پرداخت.
در قرآن كريم، سوره اسراء اهتمام خاصي به شان يهود دارد. در اولين آيه اين سوره مي‌خوانيم: سبحان الذي اسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي الذي باركنا حوله. در اين آيه خداوند، نام دو مكان را با تقديس و تبرك ياد مي‌كند، چرا؟ ذكر اين دو مكان شريف در كنار هم نشان از يك رمز و راز الهي دارد. خداوند بر معبد قدس نام مسجد مي‌گذارد و آن را قرين مسجدالحرام قرار مي‌دهد. اين نشان از تقدس و پيشينه الهي نسبت به اين مكان دارد. خداوند ابراهيم و لوط را به اين مكان، به سوي حجاز حركت مي‌كند و در آنجا بيت الله الحرام، كعبه را بنا مي‌گذارد، تا يك حلقه اتصال قدسي بين اين دو مكان بوجود بيايد. روزي ابراهيم از قدس به سوي حجاز سير مي‌كند و ديگر روز پيامبر اكرم(ص) از مسجد الحرام به سوي مسجدالاقصي: سبحان الذي بعبده ليلاً من المسجدالحرام الي مسجد الاقصي.
اين سير متناوب ابوالانبياء ابراهيم(ص) و خاتم الانبياء محمد(ص)، يك نقشه و حركت الهي است كه فقط بر اساس اراده ذات اقدسش صورت گرفته، چرا كه خداوند آن را به خودش نسبت مي‌دهد و مي‌گويد: ونجيناه(ابراهيم) و لوطاً الي الارض التي باركنا فيها للعالمين(انبياء،21/71) و سبحان الذي اسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي...(اسراء17/1).
از اينجا معلوم مي‌شود كه ارتباطي وثيق بين اين دو مكان برقرار است، يك روح است در دو مكان؛ و مسلمانها نبايد اجازه دهند كه اشغال‌گران صهيونيست اين وحدت رابشكنند و قداست بخشي از اين سرزمين مبارك را از بين ببرند و با تقدس‌ها ي ساختگي و بشري از قبيل وجود هيكل يهود، آن تقدس الهي را خدشه‌دار كنند.
سوره اسراء مكي است و در شرايطي بر پيامبر نازل شده كه هنوز كعبه در اختيار مشركان بود وپيامبر و پيروان اندكش مورد آزار وتعقيب آنان بودند ومعبد قدس هم نزد آنان بي اهميت بود. خداوند بر اين دو مكان نام مسجد نهاد و در‌آن شرايط خبر از حاكميت مؤمنين، بر اين دو مكان داد. مسلمانها با پيروزي بر قريش كعبه را از وجود بتان پاك كردند و‌ آن را مسجد خدا قرار دادند و در عهد خليفه دوم، قدس به تصرف مسلمانان در آمد و معبد قدس، نام قرآني مسجدالاقصي را گرفت. در آيه چهارم از سوره اسراء خداوند خطاب به يهود چنين مي‌گويد:
وقضينا الي بني اسرائيل في الكتاب لتفسدن في الارض مرتين و لتعلن علوا كبيراً، ما به بني اسرائيل خبر داديم كه شما در زمين دوبار به فساد خواهيد پرداخت، زيراكه در پي تمكن و سلطه بزرگ هستيد.
از اين آيه چنين برمي‌آيد كه استعلاء و افساد يهود در زمين است، نه در يك منطقه خاص. در عهد رسول خدا نخستين افساد يهود به وجود آمد، آنان بانقض پيمان،‌ قصد توجه به هم پيمانان آنان از قبايل عرب و قريش، از بين رفتني نبود. خداوند در سوره حشر مي‌فرمايد:
هو الذي اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لاوِّل الحشر ما ظنتم ان يخرجوا و ظنوا انهم ما نعتهم حصونهم من الله فاتاهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف في قلوبهم الرعب يحُربون بيوتهم بايديهم و ايدي المؤمنين فاعتبروا يا اولي الابصار(حشر59/2)
بر اساس اين آيه، قوم يهود هم گمان نمي‌كردند كه روزي به دست مسلمانان شكست بخورند و مقهور مسلمين شوند، به اين ترتيب نخستين توطئه يهود نقش برآب شد. آيه 5 سوره اسراء اشاره به نابودي و توطئه يهود دارد: فاذا جاء وعد اوليهما بعثنا عليكم عباداً لنا اولي باس شديد فجاسوا خلال الديار و كان وعداً مفعولاً.
افساد دوم: ‌پس از هزيمت يهوديان از برابر مسلمين و پراكندگي آنان در سطح جهان، بر اثر فاصله گرفتن مسلمانها از ايمان و جهاد، بار ديگر يهود با كمك ساير دشمنان اسلام، در منطقه قدس تجمع كرد و با حيله‌هاي مختلف در سايه استعمار، برتري جويي را در منطقه آغاز كرد و با جنگ و خونريزي دست به افساد زد و اين در حالي است كه اين بار يهود با مكنت و قدرت افزون‌تري وارد ميدان شده است. قرآن كريم با اشاره به اين واقعيت مي‌فرمايد:
ثم رددنا لكم الكرة عليهم و امددناكم باموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيراً(اسراء17-6)
لازم به ياد‌آوري است كه تجمعي كه يهود در منطقه قدس داشته است خيلي كم‌تر از آن چيزي است كه در تورات وعده داده شده است، ولي قرآن كريم در آيه 7 سوره اسراء، اشاره به يك مبارزه خونين ميان مسلمانان و صهيونيستها مي‌كند. ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها فاذا جاء وعد الاخرة ليسؤا وجوهكم و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة و ليتبروا ما علوا تتبيراً.
پيام آيه، پيروزي مسلمانان بر اشغال‌گران است كه با داخل شدن مسلمانان درمسجد الاقصي تحقق مي‌يابد، همان‌طور كه در زمان عمربن‌خطاب تحقق يافت و آنگاه سيطره يهود در همه اشكال آن از بين رفت.
تشابه فراواني بين ظروف افساد اولي كه در عهد رسول خدا بود و افساد دومي كه در عصر حاضر تحقق يافته، وجود دارد. مكنت و قدرت فراوان در اختيار صيهونيستها است، همان‌طور كه در عهد رسول خدا بود و اينكه دشمن خود را شكست‌ناپذير تصور مي‌كند و در جبهه مقابل پراكندگي و چند دستگي مسلمانها و عربها و وجود منافقين در بين آنان و اكنون ظهور آثار وحدت و پناه بردن عربها به اسلام، همه نشان از تكرار تاريخ مي‌دهد و اميد آن مي‌رود كه با ايمان و همت مسلمين بار ديگر قدس شريف از دست اشغال‌گران آزاد شود و وعده قرآن تحقق يابد. طبعاً سرور شادي كه اين پيروزي براي مسلمانها خواهد آورد بالاترين سرور است، زيرا كه پيروزي آن بالاترين پيروزي است. در پايان بار ديگر به آيه قرآن تمسك مي‌كنيم كه فرمود: و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة اول و ليتبروا ما علواتتبيراً(اسراء17/7).


 

جمعه 21 مهر 1391  2:09 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

در آمدى بر جغرافياى قصص قرآنى

در آمدى بر جغرافياى قصص قرآنى

عبدالعزيز كامل - ترجمه: حسین علینقیان

وشتار حاضر، به بررسى مبحث مكان و اسامى جغرافيايى در متن قرآن كريم مى‏پردازد. مؤلف در ابتدا مدخلى بر آراى جغرافى‏دانان و نظريه‏ها و مكاتب آنها، در ارتباط با اماكن قرآنى مى‏گشايد. سپس ميزان توجه و رويكرد منابع مختلف به اين مبحث را مورد بررسى قرار مى‏دهد. تفصيل مناطق مختلف جغرافيايى كه قصص قرآنى در محدوده‏ى آنها قرار گرفته، بر پايه‏ى تقسيم‏بندى پيشنهادى آنها، به مركزى، ميانى، جنوبى، شمالى و...، توسط مؤلف صورت پذيرفته است. در پايان به داستان‏هايى اشاره شده كه خداوند در قرآن از اماكن آنها ياد نكرده و در آنها به عبرت‏گيرى از نحوه‏ى بيان قصص قرآنى اشاره شده است.

واژه‏هاى كليدى: قرآن، قصص، جغرافيا، مسجدالحرام، طوفان نوح ،اصحاب كهف.
مقدمه و هدف

اين مقاله به بررسى مكان در قصص قرآن مى‏پردازد. در آغاز، مقدمه‏اى با هدف روشنگرى پاره‏اى از موضوعات جغرافياى اسلام، مى‏آيد؛ به اين اميد كه موجب توجه و اهتمام بيش‏تر به اين‏گونه تحقيقات شده و نتايج نظرى و عملى آن براى پژوهشگران مؤثر افتد.
تحقيق حاضر تابع و پيرو آراى جغرافى‏دانان بزرگ همچون ديمولان و مس سمپل ـ كه معتقد به نظريه‏ى جبر جغرافيا2 مى‏باشند و تمامى پديده‏هاى انسانى را نتيجه‏ى عوامل جغرافيايى دانسته و اعتقاد دارند كه اگر بشريت به سيرت آغازين خود باز گردد، پى‏گير همان راهى خواهد بود كه قبلاً طى كرده، ـ نيست؛ [چرا كه] اگر عوامل جغرافيايى همواره يكسان باشند، اين نظريه‏ى مخرب جبر جغرافيايى، سبب اخلال در طريق آزادى و اختيارى مى‏شود كه توجه بشريت همواره به سوى آن گرايش داشته است. [از اين‏رو] پيروان طريق آزادى و اختيار، همچون ويدال دولابلاش(1) و براون(2) در فرانسه و بومن(3) و ساور(4) در آمريكا، [بر خلاف جبريون] به آزادى انسان در اختيار [سرنوشت خود [معتقد هستند و شيوه و اسلوب فعاليت‏هاى بشرى را ناشى از توانايى انسان در دخل و تصرف در قواى طبيعى مى‏دانند. بين نظريه‏ى جبر و اختيار، گرايش‏ها و مكاتب ديگرى ظاهر گرديد كه هر يك به نسبت، شباهتى به اين دو نظريه داشته‏اند.
هرگاه متخصصين، به بررسى تعيين عامل مؤثر در زندگانى بشرى و طرح ديدگاه‏هاى خود در اين باره پرداخته‏اند، همواره به زياده روى و غلو رفته‏اند. در نتيجه مكاتب مختلفى پديد آمده كه هر يك به بيان و تفسير ديدگاه‏هاى خود، پيرامون تاريخ و سرنوشت انسان پرداخته و اصول و پايه‏هايى براى خود ترسيم كرده‏اند. در اين راستا رويكردهاى دينى، جغرافيايى، اقتصادى، روان‏شناختى و نژادى ـ كه به اجناس معيّن تعصب مى‏ورزند ـ وجود داشته‏اند. رويكردى نيز در پى به دست دادن تفسيرى مركب از همه‏ى عوامل ياد شده و در قالبى هماهنگ و منظم بوده است.
با وجود اين‏كه مكتب جامعه شناختى فرانسه، بر تحقيقات و بررسى‏هاى مربوط به پديده‏هاى اجتماعى، پرتو افكنى‏هاى زيادى كرد و اميل دوركيم(5) در اين خصوص روشى متمايز از ديگر مكاتب، پى‏ريزى كرد، اما مكاتب مختلف تفسير تاريخ، همواره حاميان و طرفداران خود را داشته و نيز پيوسته دانشمندانى در پى توليد تئورى‏هاى نوين در اين خصوص بوده‏اند.3
در اين مقاله توجه تعصب‏گرايانه به هيچ يك از اين مكاتب نشده و صرفا نشان دادن اهميت مبحث جغرافيا در اين گونه بررسى‏ها و درك و برداشت و تفسير ما از [آموزه‏هاى] دين اسلام، مورد نظر بوده است.
در زمينه‏ى مطالعات جغرافيايى دو عامل اساسى وجود دارد: يكى توزيع پديده‏ها و ديگر تبيين ارتباطات و علايق بين آنهاست. ما در اين نوشتار، اين دو عامل را در پرتو مكان در قرآن كريم بررسى خواهيم كرد.

موضوعات حايز اهميت در جغرافياى اسلام

در جغرافياى اسلام، موضوعات زيادى وجود دارد كه بايد مورد توجه و بررسى قرار گيرند. براى نمونه مى‏توان به موارد ذيل اشاره كرد:
مى‏دانيم كه اسلام در [شبه] جزيره‏ى عربستان ظهور كرد. در همان زمان مناطق ديگرى نيز در عالم وجود داشت كه داراى توانمندى و ثبات بيش‏ترى نسبت به آن‏جا باشد، پس چرا مكه مهد اين دين بزرگ، تعيين گرديد، و چرا [شبه] جزيره‏ى عربستان براى ظهور اسلام شايسته‏ترين محيط شناخته شد؟ «واللّه‏ اعلم حيث يجعل رسالته». بايد گفت: در اين‏جا اِشكالى متوجه اين سؤال مى‏شود و آن اين‏كه ما در پى علت‏يابى حقيقتى شكل يافته در حال، هستيم؛ بدين معنا كه اگر اسلام در مكانى ديگر نيز ظهور كرده بود باز در پى تفسير و تعليل آن مى‏رفتيم. چنين اشكالى سبب گشودن باب مقايسه بين واقعيت و خيال است؛ مقايسه‏اى كه هرگز به واقعيت ثابت تاريخى منجر نمى‏شود؛ چرا كه رخدادها و وقايع، موادى نيستند كه بتوانيم آنها را مجددا در كارگاه تاريخ وارد كنيم و آنها را كم و زياد كرده و يا تغيير دهيم تا بتوانيم پيامدهاى آن را دريابيم. ـ چنان‏كه در علوم تجربى عمل مى‏كنند. ـ در حقيقت ما بدون اين‏كه وقايع [گذشته] را ايجاد كنيم، آنها را تفسير و توجيه مى‏نماييم.
از [اطلاعات] تاريخى درمى‏يابيم كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اصحاب خود را دو بار براى هجرت به حبشه فرا خواند، بدون اين‏كه خود با آنها هجرت كند و هنگامى كه [اهل] مدينه آغوش خود را براى اسلام گشود، ايشان به همراه ياران خود به آن‏جا مهاجرت كردند. تفاوت اين دو هجرت (هجرت به حبشه و هجرت به مدينه و نشر دعوت به اسلام در آن)، آشكار است، و عوامل جغرافيايى مى‏توانند تفاوت اين دو مكان را براى ما تبيين كنند. در ادامه مى‏توان به غزوات و توزيع [جغرافيايى] آنها و ارتباط مكان وقوع آنها با راه‏هاى تجارى و مناطق مسكونى و نيز قريه‏ها، قلعه‏ها و دژهاى يهوديان در فدك، تيماء و خيبر و سپس انتشار اسلام به خارج از [شبه [جزيره‏ى عربستان، اشاره كرد. ديگر اين‏كه چرا اسلوب نشر و دعوت اسلام در اقيانوس هند و نواحى مشرف به آن، با اسلوبى كه در شمال، آفريقا و برخى نواحى آسيايى متداول بوده تفاوت داشته است؟ همچنين كيفيت ارتباط اسلام با مناطق مسكونى قديم دو دولت فارس و روم در آن زمان، و اين‏كه چگونه مركزيت عالم اسلام به شمال و سپس از مدينه به كوفه، دمشق، بغداد و قاهره انتقال يافت؟
در حال حاضر جنگ‏ها، بر و بحر را فرا گرفته و استعمار پيوسته در صدد جلوگيرى از گسترش اسلام مى‏باشد. اما به رغم آن، [مشاهده مى‏كنيم كه [تعداد مسلمانان در بيست سال اخير، در آفريقا دو چندان شده و گزارشات خود اروپاييان نيز مؤيّد اين مطلب است. در اين حال غربى‏ها به اين‏گونه مطالعات و تحقيقات جغرافيايى بسيار همت ورزيده و در اين راستا آكادمى‏هاى تخصصى را كه با هدف جمع‏آورى اطلاعات پيرامون اسلام و عالم اسلامى به وجود آمده، در اختيار داشته‏اند و نيز ابزار و وسايل تحقيق، همچون نقشه‏ها، آمارها، تحقيقات و توانمندى زيادى در اين خصوص در اختيار داشته و به كار بسته‏اند. بنابراين در اين‏جا بر ماست كه نسبت به شناسايى و شناساندن جغرافياى عالم اسلامى و بررسى مشكلات آن اهتمام ورزيم؛ تا در نتيجه، به وضعيت تكامل يافته و جزئيات و ارتباطات آن آگاه شويم.

ميزان توجه منابع به مكان در قرآن

رويكرد پژوهشگران قصص قرآنى در مبحث مكان متفاوت بوده است:
1. شيخ عبدالوهاب نجار در كتاب قصص الانبياء،4 به وقايع تاريخى و توجه دادن به عبرت‏هاى قصص قرآنى و احاديث و تعقّل در آنها اهتمام ورزيده و در اين راستا از [روايات[ تورات و انجيل نيز بهره برده است. وى كوشيده تا مشكلات مربوط به رواياتى را كه بر طبق موازين قرآنى و اخبار متواتره بوده، مرتفع سازد و اخبار و رواياتى را كه با قرآن و عقل سازگارى نداشته، رد كند. او از مكان‏ها در قصص، به طور پراكنده ياد كرده، بدون اين‏كه ارتباط بين آنها را مشخص كند. استاد جادالمولى نيز در قصص القرآن،5 با تأكيد بر عبرت‏گيرى از اين داستان‏ها، توجه و پرداختن به مكان را مردود دانسته است.
2. دكتر خلف اللّه‏ در كتاب الفن القصصى فى القرآن الكريم معتقد است كه:
قرآن به تاريخ جز در مواردى نادر توجهى نداشته است، بلكه برعكس آن، به ابهام در زمان و مكان به عنوان مؤلفه‏هاى تاريخ، اشاره داشته است. و لذا مى‏توان گفت كه اين مردم قضيه را به عكس جلوه داده‏اند و به بحث و نظر پيرامون مؤلفه‏ها و مقدمات تاريخ پرداخته‏اند؛ حال آن كه اين‏ها مورد نظر نبوده‏اند و آنها به مقاصد حقيقى قصص قرآنى، توجهى نشان ندادند.6
خلف اللّه‏ همچنين در مورد مكان آورده:
اگر چنانچه مكان‏هايى كه به طور پراكنده در قرآن از آن ياد شده وجود نداشت، مى‏توانستيم بگوييم كه قرآن كريم به مكان تقريبا هيچ توجهى نداشته است.7
استناد او در اين نظر، قول سيد رشيد رضا در تفسير المنار است؛ آن‏جايى كه او در شرح قصه‏ى آدم گفته:
تاريخ به ذات خود، منظور نيست؛ چرا كه مسائل اين علم، خود تاريخ مى‏باشد كه البته شامل اصول دين، مِنْ حيث هُو دين، نمى‏شود. دين، به تاريخ از منظر عبرت‏گيرى از آن، نگاه مى‏كند و به تبيين زمان و مكان پرداخته است. اين مطلب را در باب سفر تكوين نيز بيان داشته‏ايم.8
چنين مى‏نمايد كه اين نظر استاد رشيد، در مورد مكان‏ها و زمان‏هايى است كه قرآن از آن يادى نكرده، اما در مورد مكان‏ها و مواضعى كه قرآن بدان اشاره داشته، نظر ديگرى دارد. مثلاً در بررسى سوره‏ى هود، بحثى را پيرامون مزايا و برترى‏هاى اين سوره در اعجاز علمى آن و قصص اقوام و مسائل تاريخى و مكانى آن اختصاص داده است.9 در اين زمينه مثال‏هايى را از قصص موسى، فرعون، هود، عاد، صالح و ثمود، بيان داشته است.
3. سيد مظفر الدين ندوى در كتاب التاريخ القرآنى للقرآن، به امور مربوط به آثار جغرافيايى و حوادث و رويدادهاى تاريخى كه در قرآن آمده پرداخته و توجه نشان داده است.10 وى همچنين كوشش كرده تا زمان‏بندى و شرحى از اعلام آنها را به دست دهد، كه در اين راستا بر تورات و انجيل و روايات عربى و آثار باستانى تكيه كرده و در مورد ارتباط بين اسامى اشخاص و ملل و نيز مواطنشان كه در تاريخ بدان‏ها اشاره شده، به تحقيق پرداخته است. در اين خصوص بر نظريات سيد سليمان ندوى در كتاب ارض القران، بسيار رجوع كرده و محتويات اين كتاب را به همراه آنچه كه در منابع ديگر، پيرامون اين موضوع آمده، احصا و تدوين كرده است.
4. پاره‏اى از جغرافى‏دانان فرانسوى به جغرافياى اديان پرداخته‏اند. از مهم‏ترين منابعى كه در اين موضوع تأليف يافته، كتاب جغرافيا و اديان مى‏باشد كه آن را بييرديونتن نگاشته است. او در اين كتاب به ارتباط دين با مساكن و ساكنين آنها و به كارگيرى محيط در توليدات زراعى، كشاورزى، صنعت و غيره توسط انسان پرداخته است. وى همچنين كوچ‏ها و هجرت‏هاى دينى و نواحى تجارى را كه اسامى دينى داشته‏اند، مورد بررسى قرار داده است.
5. قبل از تأليفات ياد شده، مورخين اسلامى و مفسرين، به قصص قرآن روى آورده بودند. آنها در اين راستا بر احاديث صحيح و نيز در مواردى بر اسرائيليات تكيه داشتند.11 شايد بتوان از برترين اين كتاب‏ها، كتاب تاريخ الامم و الملوك [نوشته‏ى] ابوجعفر بن جرير طبرى را بر شمرد. او در آغاز اين كتاب به اصولى كه بر پايه‏ى آن، اخبار به راويان آنها اسناد داده شده، اشاره داشته است.
6. منبع و مرجع اساسى در مبحت مكان در قرآن، همان قرآن كريم است. ما بر اساس هدايت و روشنگرى آيات، اماكن وارد شده در قصص قرآن را مورد بررسى قرار داده و به يك پارچگى و انسجام جغرافيايى آنها و ارتباطشان با يك ديگر اشاره خواهيم كرد.

مكان در قرآن

1. قصه‏ى انسانيت در قرآن، با خلق آدم آغاز مى‏شود. خداوند به پدر اول، همه‏ى اسماء را آموخت. و ملائكه بر او سجده كردند مگر ابليس.] سپس] آدم و حوّا در بهشت مسكن گزيدند و آن گاه شيطان او را وسوسه كرد:
هل أدلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى12 و هوا و خواهش‏ها بر عقل چيره شد و آدم و همسرش به زمين هبوط كرده و در آن‏جا ابناء بشر منشعب گرديد.
2. خداوند هيچ امتى را بدون فرستادن [رسولى] انذار كننده كه قادر به سخن گفتن به زبان قومش بوده باشد، رها نكرده است. خداوند، در مورد پيامبران، به رسولش چنين فرموده:
ومنهم من قصصنا عليك ومنهم من لم نقصص عليك.13
يعنى داستان‏هاى قرآنى شامل مجموعه‏ى معينى از قصص است كه خداوند آنها را در قرآن ذكر كرده و آنها را اين‏گونه توصيف نموده:
نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينا إليك هذا القرآن.14
آيا مكان مى‏تواند بخشى از حكمت و فلسفه‏ى اين گزينش را بازگو كند؟
ميزان صراحت به ذكر مكان‏ها در قصص قرآن متفاوت است:
الف) گاهى اسم معروفِ يك مكان به صراحت آورده مى‏شود؛ مانند: المسجد الحرام و المسجد الاقصى؛
ب) گاهى اسم علم آورده مى‏شود ولى در تعيين موقعيت آن اختلاف پيدا مى‏شود؛ مانند جودى (= كوه نوح عليه‏السلام )؛
ج) گاهى صفت يك مكان ذكر مى‏شود؛ مانند: ربوة ذات قرار و معين، كه در تفسير و تحديد موقعيت آن، آراى مختلفى ابراز شده است؛
د) گاهى قصه، بدون اشاره به مكان، بيان مى‏گردد؛ مانند قصه‏ى ادريس؛
ه ) گاهى اسم صاحب قصه آورده مى‏شود، بدون اين‏كه به بيان قصه پرداخته شود؛ مانند: ذى الكفل و قوم تبع؛
و ) گاهى صاحب قصه به مكانى منسوب مى‏شود، بدون اين‏كه خود قصه بيان گردد؛ مانند اصحاب الرس؛
ز) گاهى قصه بدون تعيين مكان و اسم صاحب قصه، بيان مى‏شود؛ مانند داستان مرد مؤمن در سوره يس؛
ح) گاهى مجموعه‏اى از داستان‏ها به يك روش و سياق بيان مى‏گردد؛ مانند قول خداوند تبارك و تعالى:
الم يأتكم نبأ الذين من قبلكم قوم نوح و عاد و ثمود والذين من بعدهم لا يعلمهم الا اللّه. جاءتهم رسلهم بالبينات فردوا أيديهم في أفواههم وقالوا انا كفرنا بما ارسلتم به. و انا لفى شك مما تدعوننا إليه مريب.15
شايد بتوان قصص قرآنى را بر مبناى تاريخى، به دو بخش متمايز تفكيك كرد، كه هر يك نسبت به ميزان بيان و آوردن مكان‏ها متفاوتند.
بخش اول: داستان‏هاى قبل از طوفان [نوح]؛ كه شامل قصص آدم، ادريس و نوح [عليهم السلام] مى‏شوند. در اين مجموعه تقريباً ذكرى از مكان به ميان نيامده است، مگر جودى در داستان نوح، كه محل آن همواره مورد مناقشه بوده است. بنابراين بايد تعيين و تحديدِ مكانىِ قصصِ قبل از طوفان را به طور كامل كنار گذارد.
بخش دوم: داستان‏هاى بعد از طوفان؛ از هود عليه‏السلام تا حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، كه در اين مجموعه مكان‏هاى متعددى آمده كه اختصاراً بدان‏ها مى‏پردازيم.

مركز نقشه و منطقه مركزى

1. البيت الحرام: مكانى است كه مى‏توان آن را مركز نقشه‏ى داستان‏هاى قرآن قلمداد كرد. به جهت اهميت و احكام مربوط به آن در اسلام، هيچ مكان ديگرى شبيه به آن‏جا نمى‏باشد. خداوند تعالى در مورد آن فرموده:
ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركاً وهدى للعالمين.16
از كنار همين مكان بود كه خداوند بر ديگر پيامبران وحى فرستاد و مسلمانان به هنگام نماز رو بدان سوى مى‏كنند. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در روز فتح [مكه] فرمودند:
اين شهر، حرام است. خداوند روزى كه آسمان‏ها و زمين را آفريد آن را حرام گردانيد تا روز قيامت.17
2. اين سرزمين امين كه خداوند آن را حرام گردانيد، در قرآن به اسم‏هاى مختلفى آمده؛ از جمله مكه در قول خداوند تبارك و تعالى:
و هو الذى كف ايديهم عنكم وايديكم عنهم ببطن مكة من بعد ان اظفركم عليهم وكان الله بما تعملون بصيرا.18
به ام القرى نيز تعبير شده:
و هذا كتاب انزلناه مبارك مصدق الذى بين يديه ولتنذر ام القرى ومن حولها.19
3. بيت الحرام (خانه خدا)، مركز و منطقة القلب [قصص قرآن] است، كه در آن تعدادى از اسامى مشخص و معلوم المكان، ذكر شده است:
الف) در آيه‏اى كه مى‏آيد از سه مكان ياد شده است:
ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا و هدى للعالمين. فيه آيات بينات مقام ابراهيم.20 [بيت، بكه / مكه، مقام ابراهيم]
ب) در دو آيه قرآن از 4 مكان ديگر كه مربوط به مناسك حج بوده ياد شده است:
ان الصفا والمروة من شعائر اللّه فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما؛21
فاذا افضتم من عرفات فاذكروا اللّه عند المشعر الحرام.22 [صفا ـ مروه ـ عرفات ـ مشعر الحرام].
بدين ترتيب مجموعه‏ى اماكن ياد شده در منطقه‏ى مركزى، به هفت مكان تقسيم شده و در چارچوبه‏اى كه از عرفات تا مكه ادامه يافته، قرار گرفته است.

منطقه ميانى

در اطراف منطقه‏ى مركزى، مجموعه‏ى ديگرى از اماكن كه مربوط به غزوه‏هاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏باشد وجود دارد:
1. اولين مكان، مدينه يا همان سراى هجرت نبوى است، كه از آن در آيات گوناگون ياد شده؛ از جمله آيه‏ى شريفه‏ى:
واذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا.23
كه مربوط به غزوه‏ى احزاب مى‏باشد.
در آيات ديگر آمده:
يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل وللّه العزة ولرسوله و للمؤمنين ولكن المنافقين لا يعلمون؛24
ماكان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب أن يتخلفوا من رسول اللّه‏ و لايرغبوا بأنفسهم عن نفسه.25
كه هر دو آيه در مورد غزوه‏ى تبوك مى‏باشند.
2. خداوند، پيرامون غزوه‏ى بدر، از سه مكان ياد كرده كه در اين آيات بيان گرديده:
ولقد نصركم اللّه ببدر وأنتم اذله؛26
اذ انتم بالعدوة الدنيا وهم بالعدوة القصوى والركب اسفل منكم.27
اين اماكن در شمال غربى منطقه‏ى مركزى (قلب) قرار گرفته‏اند. [بدر، عدوة الدنيا، عدوة القصوى].
3. به طرف جنوب شرقى، يك مكان وجود دارد كه در قرآن از آن چنين ياد شده:
ولقد نصركم اللّه فى مواطن كثيرة ويوم حنين اذ أعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئاً وضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين ثم انزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤمنين... .28 [ناحيه حنين].

دايره‏ى سوم

1. در اين‏جا نكته‏اى جغرافيايى جلب توجه مى‏كند و آن اين‏كه: اگر خانه‏ى خدا يا مكه (ام القرى) محور و مركز دايره‏اى فرضى بوده، كه نيمى از قطر آن در حدود 1200 كيلومتر باشد، در مى‏يابيم كه يمن، عراق، شام و مصر در محدوده‏ى آن و يا نزديك به آن قرار مى‏گيرند. در چارچوب همين دايره يا حلقه‏ى [فرضى] سوم است كه بيش‏ترين وقايع داستان‏هاى قرآنى روى داده است.
2. با وجود اين مركزيت جغرافيايى، ارتباطات دينى و تاريخى بين مكه و مراكز استقرار قديمى دنياى عرب، موجود بوده. در اين زمينه داستان حضرت ابراهيم عليه‏السلام از جالب‏ترين و بهترين داستان‏هاى قرآنى است كه مى‏توان نام برد. زندگانى ابراهيم ـ ابوالانبياء ـ با عراق، شام و مصر، ارتباط تنگاتنگى داشته است. هجرت او به سوى بيت العتيق (كعبه) و اسكان خانواده‏اش، جهت برپايى و اقامه‏ى نماز بود. سپس اسماعيل بعد از استقرار در مكه، با زنى از قبيله‏ى جرهم كه از يمن مهاجرت كرده بودند، [و در نزديكى مكه اقامت داشتند] ازدواج كرد، و سپس از همين دودمانِ پاك، پيامبر [خاتم] ـ كه درود و سلام خدا بر او باد ـ متولد شد.
ذو محور بين مركز نقشه و مناطق استقرار در محور سوم را پيوند مى‏دهند كه عبارتند از:

1. محور جنوبى

اين محور از مكه تا يمن گسترده است. قصه‏ى هود بنى عاد، مربوط به اين محور مى‏باشد. قوم عاد در احقاف مى‏زيسته‏اند. خداوند مى‏فرمايد:
و اذكر اخا عاد اذ أنذر قومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه الا تعبدوا الا اللّه. انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم.29
ابن كثير آورده:
احقاف همان تپه‏هاى ريگى مى‏باشد و شامل سرزمين‏هاى ميان عمان و حضرموت و مشرف بر دريا بوده و به آن شحر نيز اطلاق مى‏شده است. اسم وادى آنها مغيث بوده.30
در قرآن نيز از قصرها و بناهاى محكم آنها چنين ياد شده:
الم تر كيف فعل ربك بعاد ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد؛31
و نيز مناطق استقرار آنها به وفورِ نعمت و كثرتِ وسايل عيش، وصف شده:
واتقوا الذى امدكم بما تعلمون؛ امدكم بانعام وبنين وجنات وعيون.32
اين توانگرى و وفور را مى‏توان در داستان ديگرى كه خداوند در همين محور جنوبى (يا يمنى) از آن ياد كرده و به داستان سبا معروف است، مشاهده كرد:
لقد كان لسبأ فى مسكنهم آية جنتان عن يمين وشمال، كلوا من رزق ربكم واشكروا له. بلدة طيبة و رب غفور. فأعرضوا فأرسلنا عليهم سيل العرم و بدّلناهم بجنتيهم؛ جنتين ذواتى اكل خمط وأثل وشى‏ءٍ من سدر قليل.33
آثار سدّ مأرب و تمدن سبايى، تا زمان ما بر جاى مانده است، كه اين حكايت از وجود و تداول هنر معمارى دقيق در بين آنها مى‏كند. تخته سنگ‏هاى بزرگ را به شكلى منظم تراشيده و با آنها به شيوه‏اى كه جزئيات آن ـ و به ويژه نحوه‏ى استوار كردن اين سنگ‏ها ـ بر ما پوشيده است بناها را ايجاد مى‏كردند. گلايزر به روش‏هاى علمى در مورد سد مأرب به اين نتايج دست يافته است.34
احمد فخرى نيز اين منطقه را به سال 1947 ديدار و بررسى كرده و در مورد اين سد، چنين گزارش داده است:
سد مأرب به دو دليل احداث شده بود: اول ذخيره‏ى آب در پشت وادى وسيع مأرب... و دوم بالا آمدن آب به ميزان حداقل پنج متر در جلوى سد، تا از اين طريق، اراضى اين منطقه آبيارى شود... . اين منطقه همواره در سايه‏ى سيستم آبيارى دقيق با بهره‏گيرى از سد، استقرار داشت، تا اين كه واقعه‏ى سيل عرم رخ داد و از آن زمان كليه‏ى بلاد شكوفا يافته‏ى اين منطقه، به ويرانى گراييد.35
در قرآن كريم آمده: و شى‏ء من سدرٍ قليل
كه در اين آيه قِلّت [درخت] سدر اشاره به قِلّت و كمبود آب دارد؛ زيرا كه در قديم ـ و اكنون در منطقه‏ى سودان شرقى ـ از وجود درخت سدر، پى به وجود آب زمينى مى‏برده‏اند، و در نتيجه، كمبود آب، سبب كمبود فرصت براى استقرار در اين منطقه شده است.
آيات بعدى در قصه، بر غنى بودن اين منطقه‏ى جغرافيايى در آن زمان اشاره دارند:
وجعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة وقدرنا فيها السير، سيروا فيها ليالى و اياماً آمنين.36
قريه‏ها و منازل سفر به هم متصل و پيوسته بوده و مسافر، چنانچه ابن كثير گفته:
هيچ احتياجى به همراه داشتن خوراك و آب نداشته و هر جا فرود مى‏آمده همان‏جا آب و خرما يافت مى‏شده است.37
اين مناطق پر بركت در شام يا يمن واقع بوده‏اند و آنچه آيه بدان اشارت دارد، غنى بودن آن اقاليم است كه به دنبال ناسپاسى از نعمات خداوند، دچار نابسامانى گرديده و دست‏خوش انهدام و تخريب شدند:
فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا وظلموا انفسهم فجعلناهم احاديث ومزقناهم كل ممزق.38
از اين‏رو عرب‏ها در مورد قومى كه متفرق و متلاشى مى‏شوند به مثل مى‏گويند:
تفرقوا ايدى سبأ.
دو داستان هود و سبأ، مهم‏ترين آثار محور جنوبى (از مكه تا يمن) را شامل مى‏شوند. قصه‏ى نصاراى نجران نيز ـ بنابر پاره‏اى روايات ـ به اين محور ارتباط دارد؛ هر چند كه آيات كريمه، به اسم آن قصه صراحتاً اشاره ندارند:
قتل اصحاب الاخدود. النار ذات الوقود. اذهم عليها قعود و هم على ما يفعلون بالمؤمنين شهود.39
داستان قوم تبع نيز به اين ناحيه مربوط است:
أهم خيرّ ام قوم تبعٍ والذين من قبلهم اهلكناهم.40
در وراى احقاف، در جنوب، مكان ديگر نيست كه قرآن كريم از آن ياد كرده باشد. بنابراين، خليج عدن و اقيانوس هند را مى‏بايست مرز و حدّ جنوبىِ جغرافياىِ قصص قرآن، قلمداد كنيم.

2. محور شمالى

چنانچه به شمال مكه روى آوريم به حلقه‏ى ميانى برخورد مى‏كنيم؛ مكانى كه مربوط به هجرت و غزوات پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوده است. در ادامه و پس از يثرب، به طرف شمال و شمال غربى تا به شام، قريه‏هايى وجود داشته است. در اين قسمت كه از مدينه تا به اطراف شام جنوبى گسترده بوده، تعدادى از اماكن آن را كه در شمار راه‏هاى تجارى محسوب مى‏شد، خداوند در سوره‏ى حجر به آن اشاره مى‏فرمايد:
مكان اول در قصه‏ى لوط است كه بدون تصريح به نام مكان، به آن اشاره شده:
وجاء أهل المدينة يستبشرون.41
سپس خداوند آن را چنين توصيف مى‏كند:
وانها لبسبيل مقيم.42
مكان دوم، در آيه‏ى:
وان كان اصحاب الايكة لظالمين فانتقمنا منهم وانهما لبإمام مبين.43
مكان سوم كه در آيه شريفه چنين ذكر شده:
و لقد كذب اصحاب الحجر المرسلين وآتيناهم آياتنا فكانوا عنها معرضين وكانوا ينحتون من الجبال بيوتاً آمنين فأخذتهم الصيحة مصبحين.44
اين‏ها اماكن سه‏گانه‏ى اصلى در محور شمالى هستند. قصص لوط، شعيب (پيامبر مدين) و صالح (پيامبر ثمود)، به اين محور مربوط مى‏شود. منطقه‏ى شمالى كه شامل اماكن ياد شده مى‏بوده، داراى محيطى ثروتمندتر و غنى‏تر از محيط كنونى آن بوده است. اين مطلب را خداوند در جايى كه از ثمود سخن به ميان آورده بيان داشته است:
اتتركون فيما ههنا آمنين فى جنات وعيون و زروع ونخل طلعها هضيم. وتنحتون من الجبال بيوتاً فارهين. فاتقوا اللّه و اطيعون.45
شهرهاى ياد شده، از مراكز مهم تجارت و داد و ستد قافله‏ها بوده‏اند.46 از ثمود نيز به هنگام ظهور اسلام اثرى بر جاى نبوده است.47
در غزوه‏ى تبوك، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر مردم حجر (در خانه‏هاى ثمود) فرود آمدند و به اصحاب خود فرمودند:
بر اين شكنجه شدگان، جز گريه كنان، وارد نشويد.48
خداوند اماكن واقع در اين محور را بدين شكل توصيف كرده:
و انكم لتمرون عليهم مصبحين وبالليل. افلا تعقلون.49
و اين خود تأكيدى است بر عبرت‏گيرى از وقايع و داستان‏هاى گذشتگان.
منطقه‏ى شمالِ محور شمالى به دو شعبه تقسيم مى‏شود: يكى به طرف غرب و متمايل به مصر و ديگرى گسترده شده تا به شام مى‏باشد كه ما هر يك را جداگانه بررسى مى‏كنيم:
الف) مصر
خداوند از مصر به غنى بودن ياد كرده. در قصص موسى و فرعون مى‏توانيم قول خداوند را در مورد اعجاب فرعون [در مورد اين شهر] بخوانيم:
أليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى.50
در مصر وقايع مربوط به داستان‏هاى حضرت ابراهيم، يوسف، موسى و عيسى رخ داده است. و نيز برخى از جوانب زندگانى اسماعيل و حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اين ناحيه مرتبط مى‏شود. در آيات كريمه نيز از مصر به دو گونه ياد شده است:
1. مصر (با همين لفظ). كه در سوره‏ى يوسف و قصه‏ى موسى از آن ياد شده و آيات در مورد جامعه‏ى مصرى در عهد يوسف عليه‏السلام توصيفاتى به دست داده‏اند، كه دوران‏هاى قحطى، غنى و سرشارى و پيوندشان به فيضان رود نيل و انواع غلات، زندگانى قصرنشينى و خوش‏گذرانى‏ها و بدبختى‏ها و ... از اين توصيفات هستند. در اواخر سوره‏ى يوسف نيز فراخوان الهى [خطاب] به مردم جهت پندگيرى از وقايع آمده:
افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ولدار الآخر خير للذين اتقوا. افلا تعقلون.51
در اين‏جا مى‏توانيم به وجود ارتباط و پيوند ميان حركت در زمين و موقعيت مكانى، در سوره‏ى يوسف، به وضوح پى ببريم.
2. شبه جزيره سينا. خداوند از اين مكان در اين آيات ياد كرده:
وانزلنا من السماء ماء بقدر فأسكناه فى الارض وانا على ذهاب به لقادرون. فأنشأنا لكم به جنات من نخيل وأعناب لكم فيها فواكه كثيرة ومنها تأكلون. وشجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن وصبغ للآكلين.52
در ديگر آيات آمده:
والتين والزيتون. وطور سينين وهذا البلد الامين. لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم.53
در سينا، وادى مقدس و كوه مناجات قرار دارد؛ جايى كه خداوند با موسى سخن گفت. گرچه به سختى بتوان در مورد اين اماكن تحقيق كرد؛ چه اين‏ها مناطق خالى از سكونت بوده و مانند مكه حيات ثابتى نداشته‏اند و آثارى كه بتواند به يقين ما را بدان‏ها رهنمون سازند، از آنها بر جاى نمانده است.
اهميت مكانى سينا دو جنبه دارد: اول قصه‏ى موسى و دوم ورود آن در آيات متعدد پيرامون نعمت‏هاى الهى بر بندگان.
3. شام. بار ديگر به مدين باز مى‏گرديم تا از شمال آن‏جا به شام رهسپار شويم. مكانى كه در اين‏جا مورد تأكيد است، مسجد الاقصى است:
سبحان الذى أسرى بعبده ليلاً من المسجد الحرام الى المسجد الأقصى الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا انه هو السميع البصير.54
مسجد الاقصى از مكان‏هايى است كه در آن جا روميان حكم‏رانى مى‏كرده‏اند. خداوند در اين آيات به آنها اشاره دارد:
غلبت الروم فى أدنى الارض وهم من بعد غلبهم سيغلبون فى بضع سنين. للّه الامر من قبل و من بعد.55
در شام نيز زندگانى پيامبران بنى اسرائيل و نيز بخشى از حيات ابراهيم و عيسى[عليهماالسلام]، سپرى شده است.
آيات كريمه، به اسم قريه‏اى كه در آن داستان شخص مؤمنى كه خداوند در سوره‏ى يس بدان پرداخته، اشاره‏اى نكرده‏اند؛ ولى برخى مفسرين معتقدند كه اين قريه، همان انطاكيه (از شهرهاى شام) بوده است.56
بيت المقدس، مكانى است كه خداوند در مورد عيسى و مريم در اين آيه از آن ياد كرده:
و آوينا هما إلى ربوة ذات قرار و معين.57
گرچه پاره‏اى از مفسرين گفته‏اند كه مكان ياد شده در مصر قرار داشته است؛ اما نسبت دادن ربوه (تپه / بلندى) به بيت المقدس از نسبت دادن آن به مصر، بيش‏تر مطابقت و مناسبت دارد.
4. عراق. وقتى از ناحيه‏ى شمال، در شام گذر كنيم، به منابع فرات و به دنبال آن به منطقه‏اى سبز در اطراف باديه‏ى شام مى‏رسيم. عراق، مرز شرقى قصص قرآن به شمار مى‏رود. در آيه‏اى از قرآن، بابل ـ اسم قديم ـ آمده:
و ما انزل على الملكين ببابل...58
داستان‏هاى نوح، ابراهيم، لوط و يونس (در نينوا)، به عراق مربوط مى‏شود، كه در سخنان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با عداس در هنگام بازگشت از طائف، بدان اشاره شده است.59
بدين وسيله، نگرش كلى و عام، بر نقشه‏ى قصص قرآن، بر ما واضح و روشن شد. مركز اين نقشه بيت الله الحرام است. محور جنوبى از مكه تا يمن را شامل مى‏شود و محور شمالى نيز دو شعبه مى‏شود: يكى ناحيه‏ى غربى كه تا مصر امتداد دارد و ديگرى تا شمال ادامه يافته است. شام و باديه‏ى آن نيز تا عراق را در بر مى‏گيرد. مرز اين نواحى از كمربندى كوهستانى در شمال شرق درياى مديترانه، تا خليج فارس را شامل مى‏شود. در مقابل آن، مرزهاى جنوبى شامل خليج عدن و اقيانوس هند، مى‏باشند. مرز غربى نيز همان غرب مصر محسوب مى‏شود. ناحيه‏ى شرقى را نيز گرچه نتوان به صراحت تعيين كرد اما مى‏توان گفت كه كليه‏ى [شبه] جزيرة العرب تا خليج فارس و درياى عمان را شامل مى‏شود.
موقعيت‏هاى جغرافيايى ياد شده را، شايد بتوان با اطمينان، حدود و ثغور جغرافيايى قصص قرآنى قلمداد كرد.

نقشه و عبرت‏گيرى از داستانها

1. بايد گفت پيوند و ارتباط محكمى بين ناحيه‏ى مركزى و مناسك حج و قصص ابراهيم، اسماعيل و محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وجود داشته است. اين مكان پيوسته تا به امروز قلب تپنده‏ى دنياى اسلام باقى مانده است. آن‏جا كه خداوند به ابراهيم فرمان داد:
واذن فى الناس بالحج يأتوك رجالاً و على كل ضامر يأتين من كل فجٍ عميق.60
2. بسيارى از مسافرت‏هاى تجارى، توسط ساكنين منطقه‏ى مركزى به مقصد يمن (در جنوب) و شام و مصر (در شمال) انجام مى‏شده است، كه زمان انجام آنها را خداوند در اين آيات چنين ذكر فرموده:
لايلاف قريش. ايلافهم رحلة الشتاء والصيف. فليعبدوا رب هذا البيت؛ الذي اطعمهم من جوعٍ وآمنهم من خوف.61
[پس بايد تدبر كنيم كه] اين برنامه‏ريزى منظم و مرتب، چگونه مى‏تواند ما را به ايمان و عبادت الهى فرا خواند.
3. در نواحى ميانه، اماكن مربوط به غزوات و سيره‏ى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و به ويژه غزوه‏ى بدر و حنين قرار گرفته، كه در آن عبرت‏هاى زيادى نهفته است:
لقد نصركم اللّه ببدرٍ وانتم اذلة فاتقوا اللّه؛62
لقد نصركم اللّه فى مواطن كثيرة ويوم حنين اذا اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا... .63
در مدينه نيز وقايع و غزوات متعددى رخ داده است كه خداوند در قرآن به ذكر پاره‏اى از اين وقايع پرداخته، ولى نام آنها را به صراحت ذكر نكرده است.
4. حلقه‏ى سوم، كه خدا برخى از داستان‏هاى آن را بيان فرموده است، هر يك مى‏تواند وسيله‏اى براى تأمل و تفكر و عبرت‏گيرى از وقايع باشد؛ چنانچه قبلاً ديديم كه پيامبر با اصحاب خود در راه غزوه‏ى تبوك در مورد ديار ثمود، با آن وصف، از آنها ياد كرد. بنابراين، اين مكان‏ها هر كدام وسيله‏ى تأمل و تفكر در حوادث اجتماع به شمار مى‏روند و ما را در پندگيرى از قصص قرآنى يارى مى‏دهند.

داستان‏هايى كه خداوند در قرآن به مكان آنها اشاره نكرده

نمى‏توان اذعان داشت كه تمامى داستان‏هاى قرآن، داراى ارتباطات مكانى بوده، تا هر كدام را در حلقه‏هاى ياد شده قرار داد؛ چه در برخى از آنها يادى از مكان نشده است:
مجموعه‏ى اول، داستان‏هاى قبل از طوفان است كه قبلاً به آن اشاره شد و چاره‏اى جز توقف و سكوت در مورد علت عدم ذكر نام اماكن اين قبيل داستان‏ها نداريم.
مجموعه‏ى دوم، داستان‏هاى سوره‏ى كهف است كه مجموع داستان‏هاى آن، داراى ويژگى متمايزى بوده، كه شايد بتوان اين ويژگى را با سبب نزول آن، مرتبط دانست. پاره‏اى از مفسرين در مورد سبب نزول اين سوره، گفته‏اند: كفار قريش، از يهود در مورد اطلاع رسانى از برخى امورى كه در كتاب‏هاى مقدس پيشين آمده بود، كمك خواستند تا بدين وسيله پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مورد آزمايش قرار دهند. لذا فرستادگانى از كفار به مدينه به نزد دانشمندان (احبار) يهود رفتند و آنها به كفار سفارش كردند كه از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مورد روح و جوانانى كه در قرون گذشته غايب گرديدند و مردى كه مشرق و مغرب را پيمود و ... پرسش و سؤال كنند. آنها نيز برگشتند و از پيامبر در اين موارد پرسش كردند و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به آنها فرمود:
در آينده به شما جواب خواهم داد، مگر آن كه خدا بخواهد كه نتوانم پاسخى ارائه دهم.
و آن‏گاه وحى تا مدتى منقطع شد و قريش بر پيامبر مى‏گذشتند و مى‏گفتند:
خداى محمد[ص] او را ترك كرد، تا اين‏كه سينه‏اش تنگ شد.64
[سپس] سوره‏ى كهف نازل گرديد و در آيات آغازين، خداوند به سبب اين وقايع، بر پيامبر تخفيف و مرحمت فرو فرستاد:
فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفاً.65
سپس قصه‏ى اصحاب غار و ذوالقرنين و بين آن دو، قصه‏ى موسى و عبد صالح، بيان شد و در ادامه دو قصه‏ى آدم و قصه‏ى دو يار ذكر شد. اما در اين سوره از مكان مشخصى يادآورى نشده است. از طرف ديگر، برخى از وقايع و عبارات در اين سوره، به صورت كلى و عمومى ذكر شده است. از جمله در قصه‏ى ذوالقرنين، عباراتى كلى مثل مغرب الشمس، مطلع الشمس، بين السدين و يأجوج و مأجوج آمده است. حتى در مورد ذوالقرنين بدون اين‏كه به تصريح از او نامى بيايد، به ذكر ويژگى‏هاى او پرداخته شده است. پس در اين صورت آيا قصه‏ى موسى و عبد صالح مى‏تواند در اين خصوص راه‏گشا باشد؟

قصص سوره كهف بين دو گرايش
1. گرايش يهودى

قرآن كريم، يهود را به كثرت پرسشگرى، قساوت قلب، سرپيچى از انبياءشان و اختلاف برانگيزى بين آنها توصيف كرده است. جزءنگرى و اهتمام به تفصيل، يكى از جنبه‏هاى تفكر يهود و حيات آن به شمار مى‏رفته است. مثال واضح آن، وصف هيكل در سفر خروج مى‏باشد.

2. گرايش اسلامى

اين گرايش به تفاصيل و جزئيات قصص اهتمامى نداشته، بلكه اگر وارد جزئيات شده، با هدف عبرت‏گيرى از وقايع بوده است. زندگانى پيامبر، نمونه‏ى زنده‏ى اين گرايش مى‏باشد، و اين احاديث بيانگر ديدگاه اسلامى در اين راستا است:
انهاكم عن قيل و قال و كثرة السؤال؛
ذرونى ما تركتكم فانما اهلك الذين من قبلكم سؤالهم واختلافهم على انبيائهم فاذا نهيتكم عن شى‏ء فاجتنبوه و اذا امرتكم بشى‏ء فخذوا منه ما استطعتم.66
اين موضع‏گيرى و گرايش، بيش‏تر به اهداف كلى و فهم درست و نزديك، نسبت به وقايع ـ بدون هيچ گونه تحكّم و خودرأيى ـ عنايت و توجه دارد. لذا مى‏بينيم كه پاسخ‏هاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به قريش، با اين رويكردِ عام و كلى كه شيوه‏ى قرآن كريم به همان‏گونه است، پيوند و تناسب دارد. از طرف ديگر قريش براى غلبه بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، به يهود پناه مى‏برد. و اين‏ها سعى مى‏كردند تا از كتب قديم براى امتحان و مقابله با وحى، پرسش‏هايى مطرح كنند. سپس با نزول آيات الهى، اين شيوه و گرايش به طور كلى از بين رفت. نمونه‏ى آن، سؤال از تعداد اصحاب غار (كهف)، از پيامبر بود كه در جواب آنها چنين آمده:
سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم ويقولون خمسة سادسهم كلبهم، رجماً بالغيب ويقولون سبعة وثامنهم كلبهم. قل ربى اعلم بعدتهم. ما يعلمهم الا قليل. فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا و لا تستفت فيهم منهم احداً.67
شايد بتوانيم جانبى از عبرت‏گيرى از قصه‏ى موسى و عبد صالح و اصحاب غار و ذوالقرنين را دريابيم. همراهى و مصاحبت موسى با عبد صالح، تا زمانى كه حضرت موسى تابع شرايط عبد صالح بود ادامه يافت:
فان اتبعنى فلا تسألنى عن شى‏ءٍ حتى احدث لك منه ذكراً.
و عبد صالح قبل از تعيين شرايط به موسى هشدار مى‏دهد كه:
انك لن تستطيع معى صبراً؛ وكيف تصبر على ما لم تحط به خبراً.
و سپس مشكلات بعدى ـ چنانچه قرطبى بدان اشاره كرده68 ـ در زندگانى موسى رخ مى‏دهد، [كه از آن جمله مى‏توان به اين موارد اشاره كرد]: شكافتن كشتى؛ كشتن غلام، استوار كردن ديوار (بدون دريافت مزد)، كه در تقابل با وقايعى چون انداختن موسى در دريا، كشتن قبطى، و هميارى و كمك به دختران شعيب در امر چوپانى قرار مى‏گيرند. به گمان من، از اين زاويه مى‏توايم گوشه‏اى از راه و روش خداوند را در بيان قصص اين سوره دريابيم.
در مجموعه‏اى از قصص قرآنى، همواره تفاسير و آراى گوناگونى بيان شده است. در اين راستا در [بيان و تفسير] مجموع داستان‏هاى سوره‏ى كهف، از اسرائيليات بسيار آمده است؛ به عنوان مثال، مفسرين كوشيده‏اند تا مكان غار و شهرى را كه آن جوانان در آن بوده‏اند، تعيين كنند. به عقيده‏ى برخى از آنها، اين شهر همان (افسوس) واقع در آسياى صغير بوده است.69 همچنين برخى از مفسرين در صدد تعيين شخصيت ذوالقرنين برآمده‏اند. بعضى او را اسكندر و برخى كورش دانسته‏اند، و در پى آن به بحث پيرامون مسافرت وى به مطلع شمس و مغرب شمس و نيز مكان استقرار سد، پرداخته‏اند.70
نقطه مشتركى كه در بين معظم اين آرا ـ به رغم اختلاف آنها ـ مى‏توان مشاهده كرد، اين است كه موقعيت مكان‏هاى پيشنهادى، در دايره يا حلقه‏ى سومى كه قبلاً بدان اشاره شد، قرار دارد، كه ما مى‏توانيم اين وضعيت را در قصه‏ى اصحاب كهف و ذوالقرنين و آرايى كه پيرامون موقعيت مكانى سدّ مأرب در كوه‏هاى قفقاز بيان شده است، دريابيم.

نتايج بحث

مى‏توان نتايج اين بحث را به طور خلاصه اين‏گونه بيان كرد:
1. مسجد الحرام، مركز نقشه‏ى جغرافيايى قصص قرآن به شمار مى‏رود و مجموعه‏ى بزرگى از داستان‏ها و احكام، به اين مكان تعلق دارد؛
2. در حوالى مسجد الحرام، حلقه‏ى مركزى يا منطقه‏ى قلب وجود دارد، كه در آن بيش‏ترين تعداد از اسامى مكان‏ها آمده است؛
3. حوالى منطقه‏ى قلب، حلقه‏ى ميانى واقع شده است، كه هجرت نبوى و غزوه‏ها، به اين ناحيه مربوط مى‏شود؛
4. اطراف منطقه‏ى ياد شده، حلقه‏ى سوم قرار داد، كه در محدوده‏ى آن، يمن، عراق (بابل)، شام و مصر قرار مى‏گيرد؛
5. ناحيه‏ى مركزى به وسيله‏ى محورهايى به حلقه‏ى سوم متصل مى‏شود: الف) محور جنوبى كه تا يمن امتداد دارد؛ ب) محور شمالى كه به دو شعبه تقسيم مى‏شود، يكى به مصر و ديگرى تا شام و باديه‏ى آن تا عراق امتداد مى‏يابد، كه مى‏توان از عراق يك محور متمايز ترسيم كرد. گرچه به دليل نزديكى مكانى و خطوط هجرت نبوى از عراق تا شام، بايسته است كه آن را به محور سابق متصل كنيم؛
6. مكان‏هاى ياد شده به وسيله‏ى يك واحد جغرافيايى كه در آن دو عامل ارتباطات و توزيعات مشاهده مى‏شود، منظم و مرتب مى‏شوند كه بيش‏ترين نواحى آن، در چارچوب كوچ‏هاى زمستانه و تابستانه قرار مى‏گيرند. خداوند در قرآن ضمن سفارش به مسلمانان در مورد گردشگرى در زمين، از اين مكان‏ها به عنوان وسيله‏اى براى پندگيرى و عبرت‏گيرى از قصص قرآن ياد كرده است؛
7. در قرآن كريم دو دسته داستان وجود دارد كه خداوند در آنها از مكان‏ها يادى نكرده است؛ كه شامل مجموع داستان‏هاى قبل از طوفان، به اضافه‏ى قصص آدم و نوح و مجموع داستان‏هاى سوره‏ى كهف مى‏شود، كه در آن اشاراتى بدون تصريح، به مكان‏ها شده است. اين مطلب بيانگر شيوه‏اى خاص براى فهم كتاب الهى مى‏باشد.

پى‏نوشت‏ها:

1. اين نوشتار، برگردان بخشى از كتاب (بحوث فى قصص القرآن) ـ ص 299 ـ 265 ـ تأليف سيد حافظ عبدربه، استاد دانشگاه الازهر مصر است. (با حذف برخى جزئيات). اما مقاله‏ى حاضر در اصل يكى از سخنرانى‏هاى دكتر عبدالعزيز كامل است كه مؤلف كتاب فوق الذكر به جهت تتميم و افاده بحث آن را در آخر كتاب خود آورده است.
2. در مكتب جبر جغرافيايى، بر تأثيرات شرايط محيط طبيعى، بيش از حدّ تأكيد مى‏شود. و حتى اثرات محيط طبيعى را نه تنها در فعاليت‏هاى اقتصادى، بلكه در پرورش ذهن آدمى و روان انسانى نيز دخالت مى‏دهند. كتاب‏ها و مقالات كلاسيك مكتب جغرافيايى كه به وسيله‏ى فردريك راتزل، الن چرچيل، سمپل وهانتينگتن نوشته شده است مربوط به اين دوره است. بنابر باور اين عده، سطح بالاى تمدن بشرى، نتيجه‏ى عامل آب و هواست و گرماى خسته كننده و يك‏نواخت مدارى، عامل عمده‏ى بازماندن از رشد و عدم توسعه‏ى ساكنين اين مناطق مى‏باشد.
با گذشت زمان، جبر محيطى يا جغرافيايى به مثابه يك طرز تفكر در خدمت امپرياليسم درآمد. براى اطلاعات بيش‏تر، ر.ك: دكتر حسين شكويى، جغرافياى كاربردى و مكتب‏هاى جغرافيايى، چاپ دوم، ص 25 به بعد. [مترجم]
3. ويل دورانت، مباهج الفلسفه، تعريب دكتر اهوانى، ج 2، فصل 14.
4. عبدالوهاب نجار، قصص الانبياء، مقدمه، ص س، ع.
5. محمد احمد جاد المولى و ديگران، قصص القرآن، مقدمه.
6. محمد احمد خلف‏اللّه‏، الفن القصصى فى القرآن الكريم، ص 9.
7. همان، ص 60.
8. محمد رشيد رضا، تفسير المنار، ج 1، ص 279.
9. همان، ج 12، ص 42.
10. مظفرالدين ندوى، تاريخ الجغرافى للقرآن، تعريب عبدشافى غنيم، مقدمه.
11. در مورد مبحث اسرائيليات و كتاب‏شناسى آن، از جمله رجوع شود به:
الف) پژوهشى در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن، محمد تقى ديارى؛
ب) مقاله‏ى اسرائيليات و زمينه‏هاى نفوذ آن به فرهنگ اسلامى، حميد محمد قاسمى، در مجله‏ى بينات، شماره 24؛
ج) دانشنامه‏ى قرآن و قرآن پژوهى، به كوشش استاد خرمشاهى، ج 1، مدخل اسرائيليات؛
د) كتاب اسرائيليات و تأثير آن بر داستان‏هاى انبيا در تفاسير قرآن، حميد محمد قاسمى (تهران، سروش، 1380). [مترجم]
12. طه / 120، ترجمه: ... آيا تو را به درخت جاودانگى و پادشاهى‏اى كه نفرسايد رهنمون شوم؟ در برگردان آيات اين مقاله از ترجمه‏ى عالمانه و دلپذير دكتر ابوالقاسم امامى استفاده شد.
13. غافر / 78، ترجمه: ... داستان بعضى از آنان را با تو گفته‏ايم، و داستان بعضى از آنان را با تو نگفته‏ايم... .
14. يوسف / 3، ترجمه: ما با اين قرآن كه بر تو وحى كرده‏ايم، بهترين داستان را بر تو باز مى‏گوييم... .
15. ابراهيم / 9، ترجمه: آيا نرسيده است تان خبر آنان كه پيش از شما بوده‏اند، خبر مردم نوح و عاد و ثمود و آنان كه از پس ايشان بودند، كه جز خداى كسى نشناسدشان پيامبرانشان نشانه‏هاى آشكار آوردندشان وآنان دست‏هايشان را بر دهان‏هاشان نهادند و گفتند: ما بدانچه بدان فرستاده شده‏ايد ناباوريم و ما در آنچه ما را به سوى آن مى‏خوانيد در گمانى سختيم.
16. آل عمران / 96، ترجمه: نخستين خانه‏اى كه براى مردم نهاده شده است، همان است كه در مكه است، خجسته و راهنماى مردمان.
17. ابن حنبل، مسند، تحقيق احمد شاكر، ج 4، ص 2354.
18. فتح / 24، ترجمه: اوست كه دست ايشان را از شما و دست شما را از ايشان، در وادى مكه باز داشت؛ پس از آن كه شما را بر آنان پيروز ساخت. و خداوند بر آنچه مى‏كنيد بيناست.
19. انعام / 92، ترجمه: اين نامه‏اى است كه فرو فرستاده‏ايم، خجسته و راست دارنده‏ى آنچه پيش از اوست، تا تمام شهر و پيرامونش را بدان بيم دهى... .
20. آل عمران / 96.
21. بقره / 158،ترجمه: صفا و مروه از نشانه‏هاى خداست. هر كه حج خانه كند يا عمره بگذارد باكى بر او نَبُود كه بر آن دو نيز طواف كند... .
22. بقره / 198، ترجمه: ... و چون از عرفات باز گرديد در مشعرالحرام خداى را ياد كنيد... .
23. احزاب / 13، ترجمه: و آن‏گاه كه گروهى‏شان گفتند: اى مردم يثرب! جاىِ ماندن‏تان نيست، پس باز گرديد ... .
24. منافقون / 8، ترجمه: گويند: هر گاه به مدينه باز گرديم توانمندتران، خوارتران را از آن‏جا برانند. توان، خداى راست و پيامبرش را و گرويدگان را. ليكن دورويان ندانند.
25. توبه / 120، ترجمه: مردم مدينه و مردم پيرامون آن از تازيان را، نَبُود كه از همراهى پيامبر خدا واپس مانند و جان خويش را از جان او بيش خواهند... .
26. آل عمران / 123، ترجمه: خداوند شما را در بدر، يارى كرد و شما خوار بوديد... .
27. انفال / 42، ترجمه: آن‏گاه كه شما بر كرانه نزديك‏تر بوديد و آنها بر كرانه دورتر و كاروان فروتر از شما.
28. توبه / 25 ـ 26، ترجمه: هر آينه خداوند در جاهاى بسيار ياريتان كرده است و در روز حنين، آن‏گاه كه از بسيارى شمارتان در شگفت شديد و شمارتان سودى‏تان نبخشيد و زمين با فراخيش بر شما تنگ شد و سپس پشت كنان بگريختيد. آن‏گاه خداوند آرامش خويش را بر پيامبرش و بر گرويدگان فرو فرستاد ... .
29. احقاف / 21، ترجمه: ياد برادر [ت ] عاد كن، آن‏گاه كه مردمش را در آن ريگستان بيم داد، و بيم دهندگانى پيش و پس از وى گذشتند، كه جز خداى نپرستيد. من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيم دارم.
30. ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 1، ص 120.
31. فجر / 6 ـ 8.
32. شعرا / 132 ـ 134.
33. سبأ / 15 ـ 16، ترجمه: سبائيان را در شهرشان نشانه‏اى بود: دو پرديس از راست و چپ، كه از روزى پروردگارتان بخوريد و سپاس او گزاريد. شهرى خوش و پروردگارى آمرزگار؛ پس روى بگردانيدند و ما آن سيل شكننده را بر آنان فرستاديم و دو پرديسشان را به دو پرديس با ميوه‏هايى تلخ و شوره گز و چيز اندكى از كُنار بدل ساختيم.
34. رودو كاناكيس، الحياة العامه للدول الجنوبيه؛ ص 52، نيلسون و ديگران، التاريخ العربى القديم، تعريب فؤاد حسنين.
35. احمد فخرى، اليمن و آثارها، ص 134.
36. سبأ / 18، ترجمه: در ميان ايشان و آبادى‏هايى كه خجسته‏ى‏شان داشتيم، آبادى‏هايى پيدا پديد آورديم و راه را ميانشان براندازه كرديم كه شبان و روزان بى‏هيچ گزند از آن بگذريد.
37. تفسير ابن كثير، ج 7، ص 70.
38. سبأ / 19، ترجمه: پس گفتند: اى پروردگار ما، سفرهاى ما را دور ساز و بر خود ستم كردند و ما افسانه‏ى‏شان ساختيم و سخت از هم پراكنده‏ى‏شان ... .
39. بروج / 4 ـ 7.
40. دخان / 37.
41. حجر / 67.
42. حجر / 76.
43. حجر / 78 ـ 79.
44. حجر / 79 ـ 80 .
45. شعراء / 146 ـ 150.
46. نيلسون، همان، ص 37.
47. مظفرالدين ندوى، همان، ص 196.
48. ابن كثير، البداية و النهاية، ج 1، ص 138.
49. صافات / 137 ـ 138.
50. زخرف / 51.
51. يوسف / 109، ترجمه: ... آيا در روى زمين نگشته‏اند كه ببينند فرجام آنان كه پيش از ايشان بودند چگونه بوده است؟ سراى واپسين بهتر است آنان را كه پروا كنند. پس آيا خرد نمى‏ورزند؟
52. مؤمنون / 18 ـ 20، ترجمه: از آسمان آبى به اندازه فرو فرستاديم و آن را در زمين جاى داديم و ما بر بردنش تواناايم. پس، هم به آب برايتان بوستانهايى از خرما و انگور فراهم كرديم كه شما را در آن ميوه‏هاى بسيار است و از آنها مى‏خوريد و درختى را كه در طور سينا بر مى‏آيد و روغن روياند و نان خورشى براى خورندگان است.
53. تين.
54. اسراء / 1، ترجمه: پاكا آن كه بنده‏ى خويش را شبانه از مسجد الحرام به مسجد دورتر كه پيرامونش را خجسته داشته‏ايم برد، تا نشانه‏هاى خويش را به وى بنماييم. كه او خود آن شنواى بيناست.
55. روم / 2 ـ 4.
56. ر.ك: زمخشرى، تفسير كشاف، ج 4، ص 7.
57. مؤمنون / 50؛ زمخشرى، همان ج 3، ص 189 ـ 190.
58. بقره / 102.
59. ابن كثير، همان، ج 3، ص 136.
60. حج / 27، ترجمه: در ميان كسان بانگ به آهنگ خانه زن، تا پياده و سوار بر اشتران تكيده؛ از هر رهى دور سوى تو آيند.
61. قريش.
62. آل عمران / 123.
63. توبه / 25.
64. سيوطى، لباب المنقول فى اسباب النزول، ص 144 ـ 145.
65. سفر خروج، ص 25 ـ 30.
66. ابن عبدالبر، جامع بيان العلم و فضله، ج 2، ص 141.
67. كهف / 22، ترجمه: خواهند گفت: سه تنند. چهارمينشان، سگشان است و گويند پنج تنند، ششمينشان، سگشان است، تيرى به ناپديد زدن. و گويند هفت تنند، هشتمينشان، سگشان است. بگو پروردگارم بر شمارشان داناتر است، جز اندكى از كسان، كس بر كارشان آگاه نيست. پس در شمارشان با ايشان ستيز، مگر ستيزى آشكار، و در كارشان از كس چيزى مپرس.
68. قرطبى، تفسير، ج 11، ص 33.
69. مسعودى، التنبيه و الاشراف، تحقيق الصاوى، ص 116 ـ 127.
70. ابوكلام آزاد، مقاله، شخصيه ذى القرنين المذكور فى القرآن، مندرج در مجله «ثقافه الهند» ص 32.
منابع:
ـ ابن حنبل، مسند، تحقيق احمد شاكر، (قاهره، بى‏نا، 1367ق / 1948م) ج 4.
ـ ابن عبدالبر، جامع بيان العلم و فضله، (قاهره، طبع منيريه، بى‏تا) ج 2.
ـ ابن كثير، البداية و النهاية (بى‏جا، طبع المنار، 1347ه ) ج 1، 3 و 7.
ـ ابوكلام آزاد، شخصية ذى القرنين المذكور فى القرآن (بى‏جا، مجلة ثقافة الهند، بى‏تا).
ـ ادريسى، شريف، صدرة الارض، تحقيق محمد بهجت الاثرى و دكتر جواد على (بغداد، مطبعة المساحة، 1370ق / 1951م).
ـ جادالمولى، محمد احمد و ديگران، قصص القران (قاهره، بى‏نا، 1937م).
ـ خرمشاهى، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى (تهران، ناهيد دوستان، 1377) ج 1.
ـ خلف الله، محمد احمد، الفن القصص فى القران الكريم (قاهره، بى‏نا، 1950م).
ـ دورانت، ويل، مباهج الفلسفه، تعريب دكتر اهوانى، ج 2.
ـ ديارى، محمد تقى، پژوهشى در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن (تهران، سهروردى، 1379).
ـ رضا، محمدرشيد، تفسير المنار، (قاهره، بى‏نا، 1367ق).
ـ رود وكاناكيس، الحياة العامة للدول الجنوبة (بى‏جا، بى‏نا، بى‏تا).
ـ سيوطى، الباب المنقول فى اسباب النزول، (قاهره، بى‏نا، 1935م).
ـ شكويى، حسين، جغرافياى كاربردى و مكتب‏هاى جغرافيايى، چاپ دوم (مشهد، آستان قدس رضوى، بى‏تا).
ـ فخرى، احمد، اليمن و آثارها (بى‏نا، بى‏جا، بى‏تا).
ـ قرطبى، تفسير، (بى‏جا، دارالكتب، 1360ق / 1941م) ج 11.
ـ محمد قاسمى، حميد، اسرائيليات و زمينه‏هاى نفوذ آن به فرهنگ اسلامى (مجله بينات، شماره 24، سال ششم، زمستان 78).
ـ ــــــــــــــــــــــــــ ، اسرائيليات و تأثير آن بر داستان‏هاى انبياء در تفاسير قران (تهران، سروش، 1380).
ـ مسعودى، التنبيه و الاشراف، تحقيق الصاوى (قاهره، بى‏نا، 1938م).
ـ نجار، عبدالوهاب، قصص الانبياء، (قاهره، بى‏جا، 1956).
ـ ندوى، مظفرالدين، تاريخ الجغرافى القرآن، مقدمه و تعريب عبدشافى غنيم (قاهره، 1956).
ـ نيلسون و ديگران، تاريخ العربى القديم، تعريب فؤاد حسين (قاهره، بى‏نا، 1958م).
1. .ehcalB aled ladiV
2. .nworB effilcdaR derflA
3. .nawwoB haiasI
4. .reuaslraC
5. .miehkruD elimE
جمعه 21 مهر 1391  2:13 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قدس در نگاه قرآن

قدس در نگاه قرآن

خليل منصوري
سرزمين» براى همه ملت ها، يك نقش بنيادين دارد. گاه اين نقش تا آن جا افزايش مى يابد كه جزو هويت فرهنگى آن ملّت به شمار مى آيد; چنانچه آن جامعه را از «سرزمين» جدا كنيم، هويّت تاريخى فرهنگى خويش را از دست مى دهد.
بسيارى از تمدّنها و فرهنگها به زمينى شناخته مى شود كه در آن شكل گرفته و به تكامل و شكوفايى دست يافته اند. تمدنها از اين رو به سرزمين ها نسبت داده مى شود تا «هويت» پيدا كند. چنانچه مى گويم تمدّن بابلى يا تمدن بين النهرين.
چگونگى پيوند اقوام و تمدّنها به سرزمينها و نسبت اين وابستگى موجب مى شود كه تفاوت هاى فرهنگى، سياسى و اجتماعى اى در ميان مردمى پديد آيد. برخى از مكانها، فضاها، زمانها و سرزمينها قداست مى يابد و به شكل «تابو» و محرمات خود را نشان مى دهد، به گونه اى كه ورود به محدود و حريم آن گناه بزرگ و بزه نابخشودنى به حساب آمده، مرتكب هتك حرمت را به سخت ترين كيفرها عذاب مى دهند و يا جانش را مى ستانند.
سرزمين «قدس» و «بيت المقدس» از جمله سرزمين و اماكنى است كه از قداست دينى و ملّى خاصّى برخوردار است; همه پيروان اديان ابراهيمى آن را به ديده احترام مى نگرند و براى او ارزش و قداستى ويژه قائل مى شوند; تا آنجا كه نام سرزمين را به «قدس» همراه مى سازند تا همواره احترام و ارزش آن را در اذهان زنده دارند. اين احترام از نظر قوم «يهودا» از يك ويژگى ديگرى نيز برخوردار است; آنان اين سرزمين را يك «سرزمين ملّى» خويش نيز به حساب مى آورند و از اين رو «هويت قومى و دينى» خويش را با اين سرزمين آميخته اند.
در اين نوشتار كوشش بر اين است تا نگرش قرآن را به اين سرزمين شناخته و پيرامون چگونگى، درستى و نادرستى ادعاى اديان الهى پيرامون قداست سرزمين و به ادعاى ويژه قوم يهود به پژوهش بنشينيم.
خداوند در قرآن مى فرمايد: «واِذ قالَ موسى لِقَومِهِ يـقَومِ اذكُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم... * يـقَومِ ادخُلوا الاَرضَ المُقَدَّسَةَ الَّتى كَتَبَ اللّهُ لَكُم ولا تَرتَدُّوا عَلَى اَدبارِكُم فَتَنقَلِبوا خـسِرينَ * قالوا يـموسَى اِنَّ فيها قَومًا جَبّارينَ واِنّا لَن نَدخُلَها حَتَّى يَخرُجوا مِنها فَاِن يَخرُجوا مِنهَا فَاِنّا دخِلونَ»[1]
زمانى كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم من! نعمت خدا را بر خود ياد كنيد... اى قوم من! به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر داشته است درآييد و به عقب باز نگرديد كه زيانكار خواهيد شد، گفتند: اى موسى! در آنجا مردمى زورمند هستند و تا آنان از آنجا بيرون نروند ما هرگز وارد آن نشويم. پس اگر از آن جا بيرون بروند ما وارد خواهيم شد.
در اين آيه خداوند، سرزمين فلسطين را سرزمين مقدس ناميده است، با آنكه در آنجا مردمان زورمند و جبّار زندگى مى كردند و قوم موسى را كه از مصر كوچ كرده بودند به آن سرزمين راه نمى دادند. اين آيه به اين نكته اشاره دارد كه اين سرزمين از نظر «موسى و قوم او» مقدس بوده است و براى آن ارزش و اعتبار ويژه اى در حدّ حرمت و احترام قائل بودند.
پرسش اين است كه اين قداست و احترام براى اين سرزمين در انديشه يهوديان از كجا آمده و ريشه در چه چيزى دارد؟ با آن كه اين قوم براى بار نخست به اين سرزمين وارد شده اند. و به ظاهر هيچ عُلقه و پيوندى ميان ايشان و سرزمينى كه مى خواهند به آن وارد و به اشغال خود درآورند نيست.
اما با نگاهى به پيشينه تاريخى قوم موسى(ع) درمى يابيم كه ميان ايشان و سرزمين قدس نوعى پيوند ملى ـ دينى برقرار است. مى دانيم كه قوم موسى و اسباط دوازده گانه آن فرزندان يعقوب (اسرائيل(ع)) است و يعقوب فرزند اسحاق فرزند خليل (ابوا الانبياء) (ع) است. و مى دانيم كه حضرت ابراهيم پس از آن كه از ظلم و بيداد نمرود از شهر «اور» در بين النهرين مهاجرت و كوچ مى كند; به همراه سارا همسر و لوط پسر خاله اش به سوى سرزمين هاى پيرامون درياى مديترانه حركت مى كنند و آن حضرت در سرزمين فلسطين ساكن مى گردد.
خداوند براى نخستين بار، سرزمينى كه حضرت ابراهيم به آن جا هجرت مى كند به عنوان سرزمين مبارك مى ستايد و مى فرمايد: وَنَجَّينـهُ ولوطًا اِلَى الاَرضِ الَّتى بـرَكنا فيها لِلعــلَمين[2].
ما ابراهيم و لوط را نجات داديم به سوى سرزمينى كه آن را براى جهانيان مبارك گردانيده بوديم.
نكته جالب توجه در اين آيه آن است كه خداوند سرزمين را به عنوان مكانى كه براى جهانيان مبارك قرار داده شده، توصيف و مى ستايد; بنابراين آيه نمى پذيرد كه بركت زمين قدس ويژه يهوديان است. بلكه سرزمينى است كه براى همه انسانها بلكه جهانيان بركت و خير است.
علت و سبب بركت اين سرزمين براى عموم جهانيان جز به اين نيست كه اين سرزمين جايگاه پيامبران و مركز دعوت به توحيد و يكتاپرستى است. بنابراين قداست سرزمين قدس به جهت بُعد دينى آن است نه ملّى آن.
از ديدگاه قرآن قوميت و اعتبارات ملى و قومى ارزشى ندارد و آنچه موجب ارزش است دين، تقوا، توحيد و يكتاپرستى است: «يـاَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنـكُم مِن ذَكَر واُنثى وجَعَلنـكُم شُعوبًا وقَبائلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّهِ اَتقَيكُم اِنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبير»[3]
اى مردم! ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيم تا با يك ديگر شناسايى متقابل داشته باشيد. در حقيقت معيار ارجمندى شما در نزد خدا تقواست. پس ارجمندترين شما پرهيزگارترين شماست، بى گمان خداوند داناى آگاه است.
بنابراين آن چه از ديدگاه خداوند موجب قداست و احترام مى شود ابعاد دينى قضيه است نه ابعاد قومى و ملى آن به چنان چه يهود پنداشته اند; يهود بيشتر بر ابعاد ملى و قومى قضيه تكيه دارند و به ابعاد دينى آن توجه ندارند; چون اگر با معيار قداست دينى بنگريم، سرزمين قدس، قداست خاصى براى همه مؤمنان و دينداران جهان وارد و خاص قوم و دينى نيست; از سوى ديگر براى دانستن ارزش و قداست يك چيز در نزد دينى بايد به ميزان پايبندى آنان به ارزش هاى دينى و چگونگى برخورد اهل آن دين نسبت به موضوع نگاه شود.
با نگاهى به تاريخ و چگونگى برخورد يهوديان در مى يابيم كه آنان هيچ قداستى واقعى براى قدس قايل نيستند; خداوند در سوره اسرا به يك سنت و قانون الهى توجه مى دهد و بيان مى دارد كه ميزان در اين امور، نحوه و چگونگى برخورد اهل يك دين به ارزش ها و باورهاى دينى است به يهوديان در طول تاريخ نه تنها براى آن سرزمين ارزش واقعى قايل نشدند بلكه در رفتارهاى ناهنجار خود موجبات هتك حرمت آن سرزمين را بارها و بارها فراهم آورند.
در بينش يهودى، سرزمين قدس، ارض موعود است كه در تورات بدان اشاره شده است و آنان در پى اين مقصود همواره از هيچ كوششى دريغ و فرو گذار نكرده اند، با اين همه هرگاه به آن مكان مقدس و مبارك درآمدند از هيچ كوششى در هتك حرمت و شكستن تابو و حرمت هاى آن نيز خوددارى نورزيده اند. و در آن سرزمين مقدس به سركشى، نافرمانى و گناه پرداخته و حرمت هاى دينى را نقض نموده اند.
قرآن با توجه به نمونه اسرائيلى و يهودى شيوه برخورد با مقدسات به يك سنت الهى اشاره مى كند كه بيان آن ما را به حقايق پيرامون جايگاه «قدس» در قرآن و نيز در باورهاى يهودى و اسلامى رهنمون مى سازد. پيش از ورود در اين بحث به اين نكته اشاره مى شود كه قدس از ديدگاه مسلمانان از جايگاه ويژه دينى، ملّى و قومى برخوردار است. به نظر قرآن و مسلمانان، قدس سرزمينى است كه درى از درهاى آسمان از آنجا باز مى شود و معراج از آن مكان براى پيامبر امكان پذير شده است. از ديدگاه قرآن «معبد قدس» يك «مسجد» است و بُعد خضوع و خشوع در برابر حق در آنجا حدّى است كه به وجود آن مكان پاك و مسجد شريف اقصى، سرزمينهاى پيرامونى آن نيز مبارك و بركت يافته است; خداوند، مى فرمايد: «سُبحـنَ الَّذِى اَسرى بِعَبدِهِ لَيلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَى المَسجِدِ الاَقصَا الَّذى بـرَكنا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مِن ءايـتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ البَصير»[4]
پاك و منزّه آن خدايى است كه شبى بنده اش را از مسجد حرام به مسجد اقصى كه پيرامونش را مبارك قرار داده سير داد تا به او از آيات خود بنمايانيم، چون خداوند شنوا و بينا است.
در اين آيه، خداوند نام دو مكان را با تقديس، تبرك و احترام ياد مى كند ذكر اين دو مكان شريف در كنار هم از يك راز و رمز الهى خبر مى دهد. خداوند بر معبد مقدس قدس نام مسجد مى نهد و آن را قرين مسجد الحرام قرار مى دهد. اين نشان از تقدّس و ارزش آن از نظر خداوند تبارك و تعالى دارد. خداوند ابراهيم و لوط را به اين سرزمين مبارك رهنمون مى سازد تا عقيده توحيدى را از آن جا به همه جهان گسترش دهد. حضرت ابراهيم پس از سكونت در سرزمين مبارك قدس، به سوى حجاز حركت مى كند و در آن جا بيت الله الحرام و خانه كعبه را بنا مى گذارد تا يك حلقه اتصال قدسى ميان اين دو مكان پديد آورد.
شگفت آن كه روزى حضرت ابراهيم(ع) از قدس به حجاز سير مى كند و ديگر روز پيامبر خدا فرزند آن فريادگر توحيد و يكتا پرستى از مسجد الحرام به مسجد الاقصى سير داده مى شود. از اين جا معلوم مى شود كه ارتباط تنگاتنگ و استوارى ميان اين دو مكان مقدس برقرار است.
پی نوشت ها:

[1] ـ مائده، آيه 20 تا 22 .
[2] ـ انبياء / آيه 21 .
[3] ـ حجرات، آيه 13.
[4] ـ اسراء، آيه 1 .
جمعه 21 مهر 1391  2:13 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگاهي به پيشينه خليج فارس در تفاسير؛ تفاسير قرآني، مهر تاييد پارسي بودن خليج فارس

نگاهي به پيشينه خليج فارس در تفاسير؛
تفاسير قرآني، مهر تاييد پارسي بودن خليج فارس

سید صمد موسوی

«خليج فارس» يا «خليج پارس» آبراهي است كه در امتداد درياي عمان و در ميان ايران و شبه جزيره عربستان قرار دارد. مساحت آن 233 هزار كيلومتر مربع است و پس از «خليج مكزيك» و «خليج هودسن» سومين خليج بزرگ جهان به شمار مي آيد. خليج فارس از شرق از طريق تنگه هرمز و درياي عمان به اقيانوس هند و درياي عرب راه دارد و از غرب به دلتاي رودخانه اروندرود، كه حاصل پيوند دو رودخانه دجله و فرات و الحاق رود كارون به آن است، ختم مي شود و به دليل وجود منابع سرشار نفت و گاز در خليج فارس و سواحل آن، اين آبراهه در سطح بين المللي و منطقه اي، مهم و راهبردي مي باشد.
در سالهاي اخير سران اتحاديه عرب، شوراي همكاري خليج فارس و برخي كشورهاي عربي بدون در نظر گرفتن مسائل تاريخي و بين المللي، ادعاهايي در مورد جزاير سه گانه ايراني و نام خليج فارس مطرح كرده اند و نام جعلي «خليج عربي» را به كار مي برند.
در تازه ترين اين اقدامها بيانيه اجلاس سران اتحاديه در سوريه به اين موضوع پرداخته است. جمعه بيست و سوم فروردين 1387 آية ا... هاشمي رفسنجاني خطيب نماز جمعه تهران، با اشاره به رفتار كشورهاي دوست و همسايه ايران در خصوص تغيير نام خليج فارس و ادعاهايي كه در مورد جزاير سه گانه مطرح مي كنند، اظهار داشت: « ايران همواره آمادگي خود را براي مذاكره و گفتگو اعلام نموده است، قطعاً اين فتنه انگيزي كار خارجي هاست. در هر نشستي، بندي را اختصاص مي دهند به موضوع نام خليج فارس و يا جزاير آن. اين يك اشتباه تاريخي است و راه مذاكره بهترين راه است كه بايد انجام شود.»
وي به تاريخچه نامگذاري خليج فارس و تغيير اين نام پرداخت و بيان داشت: به تازگي بنياد ايران شناسي كتاب ارزشمندي در خصوص خليج فارس منتشر كرده است كه حاوي 120 نقشه از اروپايي ها و 40 نقشه از كشورهاي اسلامي است و اين نقشه ها نشان مي دهد از 400 سال قبل از ميلاد همواره نام اين دريا خليج فارس بوده است. ظاهراً از اواخر دولت عثماني به خاطر مسائلي كه در بصره داشتند نام خليج فارس را تحريف كردند و سپس نيز انگليسي ها پس از ملي شدن صنعت نفت و شكست خود غوغا سالاري كردند.»
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام در ادامه به نگاهي جديد در خصوص خليج فارس بر اساس آموزه هاي قرآن اشاره كرده و افزود: «در قرآن و در سوره كهف از دريايي نام برده شده است كه محل ديدار حضرت موسي(ع) با حضرت خضر(ع) است و آن مجمع البحرين نام گرفته است. اما اين «مجمع البحرين» كجاست؟ 95 درصد تفسير ها از قرن اول تا 14 مي گويند كه اين دو دريا، درياي فارس و درياي روم است.»
رئيس مجلس خبرگان رهبري با طرح سؤالي در ادامه مي افزايد: «چگونه مي شود از قرن اول اسلام ابن عباس به اين دريا، درياي فارس مي گفته است (زيرا در آن دوران درياي سرخ، عمان و خليج فارس را درياي فارس مي گفتند.» اما امروز عده اي نام اين دريا را تحريف مي كنند! ما طلبه ها و روحانيون وقتي سند به اين مهمي را داريم، اجازه ندهيم ديگران تفرقه بيندازند تا بر سر ارث جدال كنيم. شما كه مي دانيد منشأ فتنه انگليسي ها بوده اند.»
وي در ادامه چنين پيشنهاد مي كند: «پيشنهاد من به برادران مسلمان و بخصوص علماي حوزه ها و مسلمانان اين است كه به اين تفاسير نگاه كنند. ما هيچ وقت مايل نيستيم كه بر سر نام، جنگ و دعوا كنيم، اما نمي خواهيم كه ابزار دست تفرقه افكنان باشيم. البته ميدان باز است و ديگران تحقيق كنند و اگر حرف من را قبول ندارند، دليل بياورند.»
در اين نوشتار با توجه به طرح موضوع از جانب ايشان برآنيم تا ضمن بيان برخي از منابع تفسيري شيعه و اهل سنت در طي قرن اول تا چهاردهم، به بررسي اين نظر بپردازيم. البته، اگر چه ممكن است بعضي تفسيرها در مورد آياتي كه ذكر خواهد شد از ديدگاه شيعه مورد پذيرش نباشد، ولي صرف نام بردن از «درياي فارس» و «خليج فارس» خود دليل و سندي تاريخي بر مدعاي اين نوشتار مي باشد و تحقيق كامل در اين باره به مجال بيشتري نيازمند است.

* سوره كهف آيه 60

«به خاطر بياور هنگامي را كه موسي به جوان همراه خود گفت: دست از جستجو برنمي دارم تا به محل تلاقي دو دريا برسم، هر چند مدت طولاني به راه خود ادامه دهم!»
در تفسير اين آيه علامه طباطبايي(ره) مي نويسد:«و در باره اينكه مجمع البحرين كجاست؟ بعضي گفته اند: منتهي اليه درياي روم (مديترانه) از ناحيه شرقي و منتهي اليه خليج فارس از ناحيه غربي است، كه بنا بر اين مقصود از مجمع البحرين آن قسمت از زمين است كه به يك اعتبار در آخر شرقي مديترانه و به اعتبار ديگر در آخر غربي خليج فارس قرار دارد و به نوعي مجاز آن را محل اجتماع دو دريا خوانده اند.»
در ادامه برخي از تفسيرهاي مختلف را كه در تفسير مجمع البحرين به «بحر فارس و روم» اشاره كرده اند، مي آوريم:
قرن 1:
ابن عباس، عبدا... بن عباس، تنوير المقباس من تفسير ابن عباس، بيروت، دارالفكر، ص249
مجاهد بن جبر مخزومي، تفسير الامام مجاهد بن جبر، دارالفكر الاسلامي الحدينه، 1368
قرن 2:
فراء ابوزكريا يحيي بن زياد، معاني القرآن، دارالمصريه للتأليف و الترجمه - مصر، چاپ اول، بي تا، ج 2، ص 154
قرن 3:
عبدا... بن محمد، تفسير ابن وهب المسمي الواضح في تفسير القرآن الكريم، دارالكتب العلميه، 1424 ق، ج1، ص477
صنعاني، عبدالرزاق بن همام، تفسير القرآن العزيز المسمي تفسير عبدالرزاق، دارالمعرفه، 1411 ق، ج1، ص341
قرن 4:
سمرقندي نصربن محمد بن احمد، بحرالعلوم.، ج 2، ص 354
طبري، ابوجعفر محمد بن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن، دارالمعرفه - بيروت، چاپ اول، 1412 ق، ج 15، ص 176
قرن 5:
ماوردي، علي بن محمد، النكت و العيون، تفسير الماوردي، دارالكتب العلميه، مؤسسه الكتب الثقافيه، ج 3، ص157
طوسي محمد بن حسن، التبيان في تفسير القرآن، داراحياء التراث العربي، بيروت، ج 7، ص 66
سور آبادي ابوبكر عتيق بن محمد، تفسير سور آبادي، فرهنگ نشر نو - تهران، چاپ اول، 1380 ش، ج 2، ص 1436
ثعلبي نيشابوري ابواسحاق احمد بن ابراهيم، الكشف و البيان عن تفسير القرآن، دار}حياء التراث العربي، بيروت، چاپ اول، 1422 ق، ج 6، ص 180
قرن 6:
نيشابوري محمود بن ابوالحسن، ايجازالبيان عن معاني القرآن، دارالغرب الاسلامي - بيروت، چاپ اول، 1415 ق، ج 2، ص 527
طبرسي فضل بن حسن، تفسير جوامع الجامع، انتشارات دانشگاه تهران و مديريت حوزه علميه قم - تهران، چاپ اول، 1377 ش، ج 2، ص 371
ابن جوزي ابوالفرج عبدالرحمن بن علي، زاد المسير في علم التفسير، دارالكتاب العربي - بيروت، چاپ اول، 1422 ق، ج 3، ص 95
زمخشري محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، دارالكتاب العربي - بيروت، چاپ سوم، 1407 ق، ج 2، ص 731
رشيدالدين ميبدي احمد بن ابي سعد، كشف الاسرار و عدة الابرار، انتشارات امير كبير - تهران، چاپ پنجم، 1371 ش، ج 5، ص 715
طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، انتشارات ناصر خسرو - تهران، چاپ سوم، 1372 ش، ج 6، ص 741
ابن عطيه اندلسي، عبدالحق بن غالب، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، دارالكتب العلميه - بيروت، چاپ اول، 1422ق، ج 3، ص 527
بغوي، حسين بن مسعود، معالم التنزيل في تفسير القرآن، داراحياء التراث العربي - بيروت، چاپ اول، 1420ق، ج 3، ص 203
ابن ادريس حلي ابو عبدا... محمد بن احمد، المنتخب من تفسير التبيان، كتابخانه آية ا... مرعشي نجفي - قم، چاپ اول، 1409 ق،، ج 2، ص 83
قرن 7:
قرطبي محمد بن احمد، الجامع الاحكام القرآن، انتشارات ناصر خسرو - تهران، چاپ اول، 1364 ش، ج 11، ص 9
قرن 8:
بيضاوي عبدا... بن عمر، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، داراحياء التراث العربي - بيروت، چاپ اول، (1418ق)، ج 3، ص 286
ابن جزي غرناطي محمد بن احمد، كتاب التسهيل لعلوم التنزيل، شركت دارالارقم بن ابي الارقم - بيروت، چاپ اول، 1416 ق، ج 1، ص 469
قرن 9:
ثعالبي عبدالرحمن بن محمد، جواهر الحسان في تفسير القرآن، داراحياء التراث العربي - بيروت، چاپ اول، 1418ق، ج 3، ص 534
قرن 10:
خطيب شربيني، محمد بن احمد، تفسير القرآن الكريم المسمي السراج المنير، داراحياء التراث العربي، 1425ق، ج4، ص62
كاشاني ملا فتح ا...، تفسير منهج الصادقين في الزام المخالفين، كتابفروشي محمد حسن علمي - تهران، 1336 ش، ج 5، ص 354
نخجواني نعمت ا... بن محمود، الفواتح الالهيه و المفاتح الغيبيه، دارركابي للنشر - مصر، چاپ اول، 1999 م، ج 1، ص 485
قرن 11:
فيض كاشاني ملا محسن، ا≤صفي في تفسيرالقرآن، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي - قم، چاپ اول، 1418 ق، ج 2، ص 720
فيض كاشاني ملا محسن، تفسير الصافي، انتشارات الصدر - تهران، چاپ دوم، 1415 ق، ج 3، ص 248
كاشاني محمد بن مرتضي، تفسير المعين، كتابخانه آية ا... مرعشي نجفي - قم، چاپ اول، 1410 ق، ج 2، ص 768
شريف لاهيجي محمد بن علي، تفسير شريف لاهيجي، دفتر نشر داد - تهران، چاپ اول، 1373 ش، ج 2، ص 911
عاملي علي بن حسين، الوجيز في تفسير القرآن العزيز، دارالقرآن الكريم - قم، چاپ اول، 1413 ق، ج 2، ص 238
قرن 12:
حقي بروسوي اسماعيل، تفسير روح البيان، دارالفكر - بيروت، بي تا، ج 5، ص 263
قمي مشهدي، محمد بن محمدرضا، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامي - تهران، چاپ اول، 1368 ش، ج 8، ص 100
قرن 13:
ابن عجيبه احمد بن محمد، البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، دكتر حسن عباس زكي - قاهره، 1419ق، ج 3، ص 284
شبر سيد عبد ا...، تفسير القرآن الكريم(شبر)، دارالبلاغة للطباعة والنشر - بيروت، چاپ اول، 1412 ق، ص 295
مظهري محمد ثناءا...، التفسير المظهري، مكتبة رشديه - پاكستان، 1412ق، ج 6، ص
شبر سيد عبد ا...، الجوهر الثمين في تفسير الكتاب المبين، مكتبه الالفين - كويت، چاپ اول، 1407 ق، ج 4، ص 87
آلوسي سيد محمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، دارالكتب العلميه - بيروت، چاپ اول، 1415 ق، ج 8، ص 294
شوكاني محمد بن علي، فتح القدير، دارابن كثير، دارالكلم الطيب - دمشق، بيروت، چاپ اول، 1414 ق، ج 3، ص 352
قرن 14:
سبزواري نجفي محمد بن حبيب ا...، ارشاد الاذهان الي تفسير القرآن، دارالتعارف للمطبوعات - بيروت، چاپ اول، 1419 ق، ص 305
ملاحويش آل غازي عبدالقادر، بيان المعاني، مطبعة الترقي - دمشق، چاپ اول، 1382ق، ج 4، ص 190
حسيني شاه عبدالعظيمي حسين بن احمد، تفسير اثني عشري، انتشارات ميقات - تهران، چاپ اول، 1363 ش، ج 8، ص 82
گنابادي سلطان محمد، تفسير بيان السعادة في مقامات العبادة، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات - بيروت، چاپ دوم، 1408 ق، ج 2، ص 470
عاملي ابراهيم، تفسير عاملي، انتشارات صدوق - تهران، 1360 ش، ج 6، ص 6
بانوي اصفهاني سيده نصرت امين، مخزن العرفان در تفسير قرآن، نهضت زنان مسلمان - تهران، 1361 ش، ج 8، ص 56
نووي جاوي محمد بن عمر، مراح لبيد لكشف معني القرآن المجيد، دارالكتب العلميه - بيروت، چاپ اول، 1417 ق، ج 1، ص 654

* سوره الرحمن آيه 19

«دو درياي مختلف (شور و شيرين يا گرم و سرد) را در كنار هم قرار داد، در حالي كه با هم تماس دارند.»
علامه طباطبايي بعد از نقل برخي از تفاسير موجود درباره اين آيه مي نويسد: « قابل قبول ترين تفسيري كه درباره اين دو آيه بيان كرده اند اين است كه مراد از دو دريا، دو درياي معين نيست، بلكه دو نوع درياست؛ يكي شور كه قريب سه چهارم كره زمين را در خود فرو برده، كه بيشتر اقيانوسها و درياها را تشكيل مي دهد و يكي هم درياهاي شيرين است كه خداي تعالي آنها را در زير زمين ذخيره كرده و به صورت چشمه ها از زمين مي جوشد، و نهرهاي بزرگ را تشكيل مي دهد و دوباره به درياها مي ريزد. اين دو جور دريا يعني درياهاي روي زمين و درياهاي داخل زمين، همواره به هم اتصال دارند، هم در زير زمين و هم در روي زمين و در عين اينكه برخورد و اتصال دارند (يلتقيان) نه اين شوري آن را از بين مي برد و نه آن شيريني اين را، چون بين آن دو حاجز و مانعي است كه نمي گذارد در وضع يكديگر تغييري بدهند. آن مانع، خود مخازن زمين و رگه هاي آن است، كه نمي گذارد درياي شور به درياي شيرين تجاوز نموده و آن را مثل خود شور كند.»
آية ا... مكارم شيرازي نيز پس از نقل اين قول كه منظور از دو دريا، درياي فارس و درياي روم است، آن را اين گونه رد مي كند كه امروز مي دانيم اين هر دو دريا آب شور دارد و برزخي در ميان آن دو نيست.
در هر صورت بعضي از مفسران در تفاسير خود يكي از اين دو بحر را خليج فارس دانسته اند كه در ذيل به معرفي برخي از آنها مي پردازيم:
قرن 4
طبري ابوجعفر محمد بن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن، دارالمعرفه - بيروت، چاپ اول، 1412 ق، ج 27، ص 75
قرن 5
طوسي محمد بن حسن، التبيان في تفسير القرآن، داراحياء التراث العربي، بيروت، ج 9، ص 469
ثعلبي نيشابوري، ابواسحاق احمد بن ابراهيم، الكشف والبيان عن تفسير القرآن، داراحياء التراث العربي بيروت، چاپ اول، 1422 ق، ج 9، ص 181
قرن 6
نيشابوري محمود بن ابوالحسن، ايجازالبيان عن معاني القرآن، دارالغرب الاسلامي - بيروت، چاپ اول، 1415 ق، ج 2، ص 786
ابوالفتوح رازي حسين بن علي، روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي - مشهد، 1408 ق، ج 18، ص 253
ابن جوزي ابوالفرج عبدالرحمن بن علي، زاد المسير في علم التفسير، دارالكتاب العربي - بيروت، چاپ اول، 1422 ق ج 4، ص 209
ابن عطيه اندلسي عبدالحق بن غالب، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، دارالكتب العلميه - بيروت، چاپ اول، 1422ق، ج 5، ص 227
قرن 8:
بيضاوي عبدا... بن عمر، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، دارالاحياء التراث العربي - بيروت، چاپ اول، (1418ق)، ج 5، ص: 171
قرن 14:
عاملي ابراهيم، تفسير عاملي، انتشارات صدوق - تهران، 1360 ش، ج 8، ص: 142

* سوره نمل آيه 61

)آيا شريكاني كه مي پندارند، بهتر است(يا كسي كه زمين را مستقر و آرام قرار داد و ميان آن نهرهايي روان ساخت و براي آن كوه هاي ثابت و پابرجا ايجاد كرد و ميان دو دريا مانعي قرار داد )تا با هم مخلوط نشوند با اين حال(آيا معبودي با خداست؟)!نه(بلكه بيشتر آنان نمي دانند.»
به نظر علامه طباطبايي تفسير آيه اين است: «بلكه، آيا كسي كه زمين را پا بر جا كرد، تا شما را نلغزاند و در شكافها كه در جوف آن است نهرها قرار داد و براي آن كوه هاي ثابت و پابرجا درست كرد و بين دو دريا مانع نهاد تا آبهاي آن دو به هم مخلوط نگردند، بهتر است يا آن شريكها كه مي پرستيد؟»
اما در برخي تفاسير در تفسير «وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً» گفته اند حاجزا جزيرة العرب است كه ميان درياي پارس و درياي روم قرار دارد؛ از جمله تفاسيري كه اين نقل را ذكر كرده اند، مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:
قرن 5
سور آبادي ابوبكر عتيق بن محمد، تفسير سور آبادي، فرهنگ نشر نو - تهران، چاپ اول، 1380 ش، ج 3، ص 1784
قرن 6
رشيدالدين ميبدي احمد بن ابي سعد، كشف الاسرار و عدة الابرار، انتشارات امير كبير - تهران، چاپ پنجم، 1371 ش، ج 7، ص 240
قرن 8
بيضاوي عبدا... بن عمر، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، داراحياء التراث العربي - بيروت، چاپ اول، (1418ق)، ج 4، ص 164
اندلسي ابوحيان محمد بن يوسف، البحر المحيط في التفسير، دارالفكر - بيروت، 1420 ق، ج 8، ص 258
قرن 9
كاشفي سبزواري حسين بن علي، مواهب عليه، سازمان چاپ وانتشارات اقبال - تهران، 1369 ش، ص 844
قرن 10:
كاشاني ملا فتح ا...، تفسير منهج الصادقين في الزام المخالفين، كتابفروشي محمد حسن علمي - تهران، 1336 ش، ج 7، ص: 27
كاشاني ملا فتح ا...، زبدة التفاسير، بنياد معارف اسلامي - قم، چاپ اول، 1423 ق، ج 5، ص: 115
قرن 13:
ابن عجيبه احمد بن محمد، البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، دكتر حسن عباس زكي - قاهره، 1419ق.
قرن 14:
حسيني شاه عبدالعظيمي حسين بن احمد، تفسير اثني عشري، انتشارات ميقات - تهران، چاپ اول، 1363 ش، ج 10، ص: 68

سخن آخر

در پايان ذكر اين نكته قابل توجه است كه پس از فتح ايران توسط اعراب، آنها تلاشي براي تغيير نام «درياي پارسي» انجام ندادند و اين خليج را «بحرالفارسي»؛ درياي پارسي مي ناميدند و اين نام از سوي امپراتوريهاي ايراني، ترك و عربي هم كه در 1200 سال بعد منطقه را تحت سلطه خود داشتند مورد احترام قرار گرفت.
علاوه بر تفاسير، در منابع اسلامي نيز بر نام تاريخي خليج فارس اشاره شده است، محققاني چون استخري، مسعودي، بيروني، ابن عقول، مقدسي، مستوفي، ناصرخسرو، الطاهربن مطهر المقدسي (بشاري)، ابوالقاسم بن محمدبن حوقل و ... كه مطالعه در اطراف اين درياي ايراني را تا قرن 15 ادامه دادند، در آثار و نوشته هاي خود از آبهاي جنوب ايران به نامهاي بحر فارس، البحر الفارسي، بحر مكران، الخليج الفارسي و خليج فارس ياد كرده اند. حتي از اين محققان نقشه هايي موجود مي باشد كه اقيانوس هند را «البحر الفارسي» نام گذارده اند.
به طور مثال، ابوعلي احمد بن عمر معروف به ابن رسته در كتاب «الاعلاق النفسيه» كه در سال 290 هجري به رشته تأليف درآورده، تصريح مي كند: «فاما البحر الهندي يخرج منه خليج الي ناحيه فارس يسمي الخليج الفارسي؛ «اما از درياي هند خليجي بيرون مي آيد به سمت سرزمين فارس كه آن را «خليج فارس» مي نامند.»
همچنين محمد عبدالكريم صبحي نيز در كتاب «علم الخرائط» در نقشه هايي كه با ترجمه عربي نقل كرده است، درياي جنوب ايران را «الخليج الفارسي» و «بحر فارس» ناميده است.

منابع:

1 - تفسيرالميزان
2- تفسير نمونه
3- خليج فارس در آينه تاريخ /پايگاه اطلاع رساني مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي
4 - خليج هميشه فارس در آينه داوري تاريخ

جمعه 21 مهر 1391  2:13 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن در روسيه

قرآن در روسيه

يفيم رضوان

تاكنون در اروپاي غربي درباره تاريخ مطالعه قرآن مطالب زيادي نوشته شده است ولي درباره سرنوشت اين كتاب در روسيه1 مطالب چندان زيادي در دست نيست و اين در حالي است كه اوضاع ژئوپلتيكي روسيه و ويژگي‏هاي تاريخ آن باعث برخورد ويژه با اين كتاب مقدس اسلام شده است. مطالب آرشيوي حاكي از آن است كه قرآن در كتابخانه‏هاي شخصي تزارهاي روسي (ايوان مخوف، كاترين كبير و پطراول) وجود داشت. سرنوشت انتشار، ترجمه و مطالعه نسخه‏هاي نفيس قرآن نيز اغلب با تصميمات شخصي فرمانروايان روسيه ارتباط داشت.
اولين آشنايي روسيه با اسلام از طريق تماس‏هاي بازرگاني و ديپلماتيك با بلغارستان ولگا، خوارزم، دربند و ماوراءالنهر صورت گرفت. تا اواسط قرن 13 بخش عمده اراضي روس‏نشين جزو مدار نفوذ سياسي، ايدئولوژيكي و فرهنگي اردوي طلايي قرار گرفت كه در آنجا اسلام از نفوذ فراواني برخوردار بود. اسلامي‏سازي اردوي طلايي صد سال بعد به پايان رسيد. در آن سال‏ها در روسيه هر چيزي مرتبط با اردوي طلايي و اسلام اعتبار بالايي داشت. آيات قرآن در داخل كرميلن مسكو كه تا پايان قرن پانزدهم مقر رسمي "باسقاق‏ها" (مسئولين جمع‏آوري ماليات براي مركز اردوي طلايي) بود طنين‏انداز مي‏شد. در آن زمان همزيستي مسيحيت ارتدوكس كه در روسيه دين حاكم بود و اسلام به‏عنوان دين اردوي حاكم مشاهده مي‏شد.
در دوران بعد از اردوي طلايي، بسياري از آداب و رسومي كه ريشه در اسلام داشتند، نقش مهم خود را تا مدت زيادي در شيوه زندگي روس‏ها حفظ كردند. روسيه كه سرزمين و تا اندازه زيادي نظام دولتي اردوي طلايي را به ارث برده بود، بعد از فروپاشي بيزانس در سال 1453، به وسيله هلالي از كشورهاي مسلمان احاطه شد. روسيه تا اواسط قرن نوزدهم غير از آرم معروف عقاب دوسر، در روابط با كشورهاي شرقي از طغرايي استفاده مي‏كرد كه حاوي نوشته "بعناية رب‏العالمين" بود. تصادفي نيست كه تا اواسط قرن 16 در اروپا اين ديدگاه رواج داشت كه دولت روسي در دست نخبگان تاتار مسلمان است. ماكسيم گرك (1555-1470)، نويسنده معروف كليسايي و عالم و فيلسوف، با نگراني در يكي از آثار خود نوشت كه ممكن است به زودي ساكنان پايتخت روسيه عمامه به سر كنند.
اوج ظفرمندانه هجوم متقابل روس، تصرف شهر قازان توسط نيروهاي ايوان مخوف در سال 1552 بود. اين حادثه 60 سال بعد از تصرف گرانادا توسط مسيحيان (سال 1492) رخ داد. روسيه به تدريج به برتري خود نسبت به كشورهاي مسلمان همسايه اعتقاد پيدا كرد. روند بيرون راندن اسلام از همه زمينه‏هاي اجتماعي و فرهنگي كه قبلاً تحت تأثير اسلام بودند شروع شد. ميراث معنوي بيزانس تكيه‏گاه ايدئولوژيكي اعلام شد و مسكو به‏عنوان رم سومي اعلام شد كه جاي قسطنطنيه را - كه به دست كفار افتاد - گرفته است. خط سياسي يكسان‏سازي مذهبي اتباع دولت روسيه باعث شد كه در ادبيات روسي پيرامون قرآن و اسلام، به‏طور كلي مباحث مذهبي - سياسي جايگاه اول را به خود اختصاص دهند. از سوي ديگر، الحاق تدريجي سرزمين‏هاي فزاينده مسلمان‏نشين و ضرورت تأمين وفاداري آنها به دولت مركزي، مستلزم پخش اطلاعات عيني درباره باورها و سنت‏هاي ديني و احترام به آنها بود. تاريخ مطالعه و ترجمه قرآن در روسيه با اين دو گرايش ارتباط ناگسستني دارد.
ترجمه رساله‏هاي مذهبي - فلسفي و آثار تاريخي ضد اسلامي يوناني، لاتين و لهستاني، تا مدت زيادي منبع اصلي اطلاعات روس‏ها درباره اسلام و قرآن بود. طي چند قرن، اطلاعات تحريف شده درباره قرآن و پيامبر و اركان اسلام - كه از همان آثار برگرفته شده بود - آثار تاريخي، تاريخي - ادبي و عام‏الفهم به زبان روسي را پرمي‏كرد. رساله‏هاي ضداسلامي، مبناي ايدئولوژيكي مبارزه با باب عالي و اقمار آن را تشكيل مي‏داد. در اينجا مي‏توان به آثار ماكسيم يوناني مانند جواب مسيحيان به آگاريان (عربها) كه به دين مسيحي ارتدوكس ما بد و بيراه مي‏گويند و سخن افشاگرانه‏اي بر عليه حيله آگاري و موامف (محمد) سگ زشتي كه آن را اختراع كرده است اشاره كرد. گفتني است كه ماكسيم يوناني (ماكسيم گرك) براي مدت زيادي نظريه‏پرداز اصلي محافل مذهبي - كليسايي دولت روسيه بود. آثار وي از نظر محتوا و انديشه به مجموعه طليطله نوشته پطروس واجب التكريم اسپانيايي نزديك است.
در نوشته‏هاي آندري كوربسكي (1583-1528)، شاگرد و هم‏عصر ماكسيم گرك و نيز در آثار ايوان پرسوتوف كه طرفدار الحاق خان‏نشين قازان به روسيه بود، آگاهي بيشتري به اسلام مشاهده مي‏شد. ديدگاه‏هاي آنها تا اندازه زيادي با ديدگاه نظريه‏پردازان ديني اروپايي مانند نيكولاي از كوزان (1464-1401) و خوان دسگويا (1458-1400) مطابقت داشت. زندگي و فعاليت آندري كوربسكي و ايوان پرسوتوف با مناطق غربي روسيه و ليتواني ارتباط داشت. به همين دليل، اولين ترجمه قرآن از زبان عربي به زبان اسلاوي (بلوروسي) در ليتواني، در قرن‏هاي 15-17 انجام گرفت. اين ترجمه در محيط تاتارهايي كه در خدمت امراي ليتواني بودند صورت گرفت.2 ترجمه هم‏عصر قرآن به زبان اسپانيولي مسلمانان (الخاميادو) با اين ترجمه نوعاً در يك سطح قرار دارد.
تعداد روزافزون تاتارها به خدمت روسيه درآمدند. در سياه‏برداري وسايل نهاد سفارتي كه در سال 1560 در زمان ايوان مخوف تدوين شد، قرآن تاتاري كه بر روي آن تاتارها سوگند ياد مي‏كنند3 نيز ذكر شد. در آنجا نكته جالبي اضافه شده است: در ماه مه سال 78 (1570) پطر گريگوريف قرآن را پيش تزار برد.4 يكي از نسخه‏هاي قرآن كه براي سوگند مسلمانان به‏كار گرفته مي‏شد، حفظ شده است. اين مجموعه شامل قسمت‏هايي با ترجمه موازي فارسي و تركي است.5 آيه 91 سوره 16 كه براي سوگند به كار گرفته مي‏شد، با حروف طلايي نوشته شده بود. زيرا آن قسمتي با متن ذيل و به حروف تندنويسي مسكويي قرن 17 و اوايل قرن 18 چسبانده شد:
در قرآن بايد از اين ماده براي سوگند استفاده كرد كه ترجمه آن به اين قرار است: " فصل 156 درباره زنبور كه به عربي آجيل ناميده مي‏شود. هر كاري را كه در برابر خداوند سوگند ياد مي‏كنيد، اجرا كنيد و كاري برخلاف سوگند خود انجام ندهيد. شما خداوند را شاهد سوگند خود قرار داده‏ايد".7
در حال حاضر مي‏توان گفت كه اين نخستين ترجمه قرآن به زبان روسي است كه به ما رسيده است. نسخه خطي كه در اينجا ذكر شده است، مظهر همه اقوام مسلمان اطراف روسيه و نيز جمعيت مسلمان خود روسيه است.
مناقشات دائمي با همسايگان مسلمان و به خصوص تشنج در روابط روسيه با تركيه، باعث تصويب احكام ايدئولوژيكي شديدي شده بود. در فرمان تزار كه در سال 1681 توسط ايوان پنجم صادر شد، عدم تسامح با اسلام به صورت سياست دولت در آمد. در همان زمان اولين اثر درباره قرآن در روسيه نوشته شد. در سال 1683 در شهر چرنيگوف رساله قرآن مسلمانان، علم كفار و يهوديان و مشركين نوشته يوناكي گالياتوفسكي (متوفاي سال 1688) رئيس آكادمي كمييف‏موگيليف به زبان لهستاني نوشته و چاپ شد.8 كتاب، وقف شاهزادگان ايوان و پطر (پطر اول آينده) شده بود. در اين رابطه ترجمه روسي كتاب مذكور سفارش داده شده و دو بار توسط يك نويسنده گمنام و توسط گادزلوفسكي مترجم نهاد سفارتي انجام گرفت.9
اين كتاب به‏صورت بحث بين دو شخصيت مجازي‏القرآن و كوهلت نوشته شده و آيات اصلي و تخيلي قرآن را در بر ندارد و نشاندهنده عدم آشنايي كامل نويسنده با متن قرآن است. گالياتوفسكي غيراز آن، دو كتاب ديگر نوشته است كه در آنجا به نحوي قرآن را ذكر مي‏كند. اثر اول آسمان جديد10 است كه به معجزه‏هاي مراسم مقدس اختصاص دارد و اثر دوم، رساله ضداسلامي قويي با پرهاي خود11 مي‏باشد. در كتاب اول دو آيه تخيلي و يك آيه واقعي (سوره 3، آيه 45)12 از قرآن آورده شده است. در رساله دوم فقط اشاره‏هاي كاذبي به قرآن مشاهده مي‏شوند كه ظاهراً از سنت اروپايي بر گرفته شدند.
اولين تلاش‏ها براي بررسي علمي، ترجمه و توسعه قرآن در روسيه توسط پطر اول به عمل آمد. وي در چارچوب سياست شرقي خود به يك سري اقدامات در جهت مطالعه منظم شرق مسلمان دست زد. بنا به دستور وي در سال 1716 در سن‏پترزبورگ اولين ترجمه قرآن به زبان روسي كه توسط يك مترجم گمنام13 انجام گرفت، به چاپ رسيد. اين ترجمه روسي از روي ترجمه فرانسوي آندره دريه انجام گرفت كه اغلب به دميتري كانتمير يا پطر پاسنيكوف نسبت داده مي‏شود. ترجمه روسي كه در سن پترزبورگ منتشر، شد، القرآن درباره محمد يا قانون تركيب14 ناميده شده و هم‏چنين دربرگيرنده پيشگفتار نويسنده تحت عنوان 15Sommaire de la Religion des Turcs بود. مترجم نه تنها اشتباهات مترجم فرانسوي را تكرار كرد بلكه اين اشتباهات را مضاعف كرد و نشان داد كه آشنايي بسيار سطحي از زبان فرانسه دارد. همين امر كفايت مي‏كند تا اين ترجمه به كانتمير و پوسنيكوف كه حتماً از چنين اشتباهاتي اجتناب مي‏كردند، نسبت داده نشود.16
چند سال بعد اثر دريه يك بار ديگر توسط پطر پوسنيكوف به زبان روسي ترجمه شد. پوسنيكوف پزشك، فيلسوف، ديپلمات (مأمور ديپلماتيك در پاريس در سال‏هاي 1710-1702) و دكتر دانشگاه پادوآ بود.17 اين ترجمه كه كمي دقيق‏تر است، در دو نسخه خطي حفظ شده است.18
پطر اول كه به اطلاعات دقيق‏تر درباره اين مسئله نياز داشت از امير دميتري كانتمير (1723-1663)، حاكم مولداوي، شخصيت بزرگ دولتي و دانشمند برجسته‏اي (او عضو آكادمي علوم برلين بود) كه در زمان اقامت در تركيه به‏عنوان گروگان، با اسلام و زبان‏هاي شرقي آشنايي خوبي پيدا كرده بود، خواست محتواي قرآن و زندگي حضرت محمد(ص) به صورت مفصل تشريح شود.19 كتاب كانتمير كه به زبان لاتين نوشته شده بود، در سال 1722 ترجمه شده و در سن‏پترزبورگ تحت‏عنوان كتاب سيستم يا وضعيت دين محمد به چاپ رسيد.20 احتمال مي‏رود كه پطر كبير طي نامه‏اي خاص مورخ 18 ژوئيه 1722 يعني در روز آغاز لشگركشي خود به ايران، خواسته بود همين كتاب براي او به آستاراخان آورده شود.21
رشد منافع روسيه در شرق باعث شد كه در قرن هجدهم يك سري آثار با محتواي مشابه منتشر شود. اين آثار از محبوبيت زيادي برخوردار بوده و بارها تجديد چاپ شدند. اواخر قرن در نشريات روسي كه عمدتاً براي تفريح منتشر مي‏شدند، اغلب مطالبي درباره اسلام و قرآن به چاپ مي‏رسيد. البته در اين مطالب متعدد نيز قرآن به‏عنوان حرف فتنه‏آميز محمد ذكر مي‏شد.
مرحله جديد تاريخ قرآن در روسيه با حكومت كاترين دوم ارتباط دارد. وي بعد از پيروزي در جنگ‏ها با تركيه، الحاق نهايي كريمه (1783) و مناطق مسلمان‏نشين ديگر به روسيه، به اقدامات فوري اداري و آرام‏كردن مردم اين مناطق نيازمند بود. وي عواقب منفي فعاليت دفتر "غسل تعميد مسلمانان قازان" (1764-1740) كه به دستور امپراطريس آنا ايوانونا تحت رياست بوقا كناشويچ تأسيس شده بود را درك كرده و به همين دليل در 17 مارس 1775 بيانيه‏اي درباره اعطاي الطاف به اقشار مختلف به مناسبت انعقاد پيمان با باب عالي عثمان صادر كرد. در اين سند و به خصوص در سند "تسامح ديني" مورخ سال 1785 يك سري موازين مربوط به حقوق مسلمانان در خاك امپراطوري روسيه ذكر شد.22
در سال 1782 "مفتيت" در قلعه روسي اوفا تأسيس شد. شش سال بعد در همانجا مجلس روحاني مسلمانان اورنبورگ تأسيس شد و روحانيون مسلمان براي اولين بار در كنار كليساي ارتدوكس قشر روحاني شناخته شدند. مساجدي از جمله در مسكو (سال 1782) ساخته شدند و مدارس ديني افتتاح گرديد. براي مثال، در سال 1771 در قازان مدرسه آپانايفسكي و آخوندوفسكي و در سال 1780 مدرسه آميرخان افتتاح شد. ميرزاهاي تاتار و سران باشقيرها از حقوق اشراف روسي برخوردار بودند (سال 1784) و به تجار مسلمان در زمينه تجارت با تركستان، ايران، هند و چين امتيازهايي داده شد. مطابق فرمان كاترين دوم در سال 1787 در "مطبعه آسيايي" سن‏پترزبورگ كه يك چاپخانه خصوصي بود، براي نخستين بار در روسيه متن كامل عربي قرآن جهت توزيع بين قرقيزها منتشر شد.23 همزمان با اين كار دستور ساخت مساجد از محل بودجه دولتي داده شد. خود كاترين مي‏گفت كه هدف اين كار " نه معرفي دين محمدي بلكه جلب به سوي چنگك ماهي‏گيري است".24 قرآن از محل خزانه دولتي منتشر شد. انتشار اين كتاب جوابي به شكايات تاتارها از گراني كتاب‏هايي بود كه آنها از خارج تهيه مي‏كردند. قرآن با حروف خاصي كه براي اين كار ساخته شده بود، چاپ شد. اين حروف براساس تصاوير ملاعثمان اسماعيل ساخته شده بود. حروف مذكور از همه حروف عربي كه قبل از آن در روسيه و در چاپخانه‏هاي اروپا وجود داشتند، بهتر بود.25 فرق اين چاپ قرآن با قرآن‏هاي اروپايي اين بود كه حالت آن كاملاً اسلامي بود. متن قرآن توسط ملاعثمان اسماعيل براي چاپ آماده شده و به صورت مفصل به زبان عربي تفسير شده بود (تفسير در حاشيه آمده است). در شهر سن‏پترزبورگ از سال 1789 تا 1798 پنج نشر قرآن از زير چاپ درآمد (تيراژ آنها طبق اطلاعات مختلف بين 1200 و 3600 نسخه بود). در مراحل بعدي، خزانه دولتي از محل فروش قرآن درآمد خوبي داشت.26
انتشار قرآن در روسيه يكي از عواملي بود كه كاترين دوم در سياست خارجي خود و از جمله در جنگ با تركيه مورد استفاده وسيعي قرار داد و خود را حامي اسلام نشان داد.27
ابتكارات كاترين با مخالفت محافل ميسيونري مواجه شد كه مانند سابق قرآن را به‏عنوان "مكتب كاذب و مضر" و مغاير با دين مسيحي تعبير مي‏كردند. كاترين را متهم مي‏كردند كه با انتشار قرآن زمينه را براي تقويت نفوذ قرآن در ميان تاتارها مهيا كرد. او را به خصوص به خاطر تأسيس مجلس روحاني اسلامي اورنبورگ سرزنش مي‏كردند. اما امپراطريس در مجموع به خطي ادامه داد كه موجب رشد سريع نفوذ قدرت مركزي در مناطق مسلمان‏نشين امپراطوري شد. تجار از ميان مسلمانان روسيه واسطه‏ي بين روسيه و همسايگان مسلمان آن شدند و به پيشروي روسيه به اعماق آسيا كمك زيادي كردند. مسلمانان به‏طور وسيعي به خدمت در ارتش و نيروي دريايي روسيه جلب شدند كه در آنجا براي رساندن خدمات مذهبي به آنها مقام‏هاي ويژه ملا، آخوند و موءذن ايجاد شد. طي فرمان مورخ 15 دسامبر 1800 محدوديت‏هاي انتشار ادبيات ديني اسلامي در روسيه رفع شد. در سال‏هاي 1802-1801 حروف عربي چاپخانه آكادمي علوم به شهر قازان واگذار شد كه در آنجا يك سال قبل بنا به خواهش تاتارهاي قازان، چاپخانه آسيايي جنب "ژيمنازيوم قازان" تأسيس شده بود.28 در آنجا يك نشر قرآن صورت گرفت كه روي آن تاريخ 1801 زده شد. ظاهر آن به قرآن‏هاي سن‏پترزبورگ شبيه بود. نسخه‏هاي اين قرآن كه با كمك مالي يونس‏اف و اميرخان‏اف 29 چاپ شدند و نيز تجديد چاپ بعدي اين قرآن "قرآن‏هاي قازان" ناميده شده‏اند. در سال 1829 اين چاپخانه به چاپخانه دانشگاه ملحق شد. تا سال 1840 چاپ ادبيات اسلامي حق استثنايي آن محسوب مي‏شد.
اين قرآن كه مورد قدرداني شرق‏شناسان اروپايي قرار گرفت، بارها تجديد چاپ شده و در اروپا جاي همه قرآن‏هاي قبلي را گرفت. قرآن‏هاي قازان كه به‏عنوان نشر اول اسلامي تلقي شدند، رواج زيادي يافته و مكرراً در مشرق تجديد چاپ شدند (تقليد خطي از آن هم وجود دارد).30 به عقيده ر.بلياشر، به احتمال قوي همان قرآن در روند تثبيت چند قرني متن يكسان قرآن نقش تعيين كننده‏اي را ايفا كرد.31
طرح كاترين كبير در زمينه انتشار و توزيع قرآن به خاطر شرايط خاص تاريخي، به خوبي ادامه يافت. اواسط قرن 19 نه تنها قازان كه مركز اصلي مسلمانان روسيه بود بلكه باغچه‏سراي، اورنبورگ، باكو، اوفا و تروئيتسك به مراكز فرهنگي اسلامي مهمي تبديل شدند كه در برخي زمينه‏ها از استانبول، قاهره و بيروت دست كمي نداشتند. رشد صنعتي، سطح بالاي تحصيل مردم بومي، انديشه‏هاي رستاخيز مذهبي - سياسي كه توده‏هاي وسيع مردم را به خود جلب كردند و به خصوص نفوذ فرهنگ روسي موجب اين امر شده بود. محصولات چاپخانه‏هاي قازان يكي از كالاهاي اساسي در بازارهاي كتاب بخارا، سمرقند و تاشكند بود. قرآن‏هايي كه در قازان منتشر شده بود در ايران، افغانستان، هند و عربستان به چشم مي‏خورد. ولي زماني بود كه قرآن‏هاي قازان در معرض خطر جدي قرار گرفته بودند. در سال 1849 رئيس سينود مقدس از نيكلاي اول خواهش كرد انتشار قرآن در قازان منع شود چرا كه اين امر موجب دوري تاتارهاي ارتدوكس از دين ارتدوكس مي‏شد. در عين حال خاطرنشان شد كه تنها در يكي از چاپخانه‏هاي خصوصي قازان طي يك سال، 200 هزار نسخه قرآن منتشر شود. تزار بر روي گزارش رئيس سينود نوشت: «مي‏توان چاپ قرآن و كتب مذهبي اسلامي ديگر را ممنوع كرد». اين پرونده به صلاحديد كميته وزيران گذاشته شد.32 فرماندار نظامي قازان اطلاع داد كه واقعاً طي سال‏هاي 1846-1841 در دو چاپخانه خصوصي شهر قازان 26 هزار نسخه متن كامل قرآن و قسمت‏هاي آن به چاپ رسيده است. تيراژ كتاب‏هاي ديگر مذهبي مسلمانان برابر 45 هزار نسخه بود. ارقام مربوطه در مورد چاپخانه دانشگاه قازان در سال‏هاي 1840-184 به ترتيب برابر 33 هزار و 36 هزار نسخه بود. معلوم شد كه قرآن و كتب ديني به زبانهايي منتشر مي‏شوند كه اكثريت مطلق تاتارها به اين زبان‏ها مسلط نيستند. افزون بر آن، بخش عمده تيراژ به خارج از منطقه ولگا ارسال شده و در تجارت روسيه با كشورهاي آسياي ميانه سهم قابل توجهي را داشت. در آنجا كتاب‏هاي درجه عالي چاپ روسيه نان رقيبان را آجر كرده و بازارها را كاملاً تسخير كرده بودند. به عقيده كابينه وزيران، قطع چاپ كتب اسلامي در قازان مي‏توانست باعث شود تجارت كتاب به دست انگليسي‏ها بيفتد و كتاب‏هاي انگليسي به مرز روسيه قاچاق شوند. در اين صورت قرآن در چشم مسلمانان اهميت بيشتري پيدا خواهد كرد و مسلمانان به ضديت بيشتري با مسيحيت خواهند پرداخت. هم‏چنين به فقدان ارتباط بين رشد تعداد كتاب‏هاي مذهبي و خروج تاتارهاي ارتدوكس از دين ارتدوكس اشاره شد. در اين رابطه روش موجود حفظ شد ولي سانسور شدت يافت تا در كتاب‏هايي كه منتشر مي‏شوند، «هيچ تفسير و تعبير مضر و ملاحظات بر عليه دولت و دين ارتدوكس درج نشود».33
تقريباً همزمان با متن قرآن كه به ابتكار كاترين دوم چاپ شد، دو ترجمه جديد قرآن كه در زندگي فرهنگي روسيه نقش بسزايي را ايفا كردند، منتشر شدند. ترجمه اول كه در سال 1790 منتشر شده و برگرداني از ترجمه فرانسوي دوريه بود، توسط م. وريوكين (1795-1732)، اديب نامدار روسي و اولين مدير "ژيمنازيوم قازان " صورت گرفت كه در آنجا با تلاش وي تدريس زبان‏هاي شرقي معرفي شده بود.34 وريوكين به چند زبان خارجي تسلط كامل داشت. وي در سال 1763 به سمت مترجم كابينه شخصي كاترين دوم منصوب شد. بدون شك، كار بر روي اثري درباره تحليل تطبيقي واژه‏هاي ديني روسي با واژه‏هاي مربوطه لاتين، آلماني و فرانسوي و نيز ترجمه تاريخ امپراتوري عثماني نوشته آبات‏مينيو و تصوير كامل امپراتور عثماني نوشته ايكناس دوسون، در ترجمه بعدي قرآن به او كمك زيادي كرده بود.
دو سال بعد در سن‏پترزبورگ ترجمه ديگر قرآن آماده شد كه توسط شاعر روسي، كولماكوف (متوفي سال 1804)35 از زير چاپ در آمد. اين ترجمه از روي ترجمه انگليسي سيليو كه منعكس‏كننده سطح جديد و بالاتر شرق‏شناسي اروپايي بود، انجام گرفت. كولماكوف كه مترجم حرفه‏اي زبان انگليسي است، در هيئت رئيسه نيروي دريايي خدمت كرده و عمدتاً به ترجمه‏هاي فني مي‏پرداخت. وي خارج از محيط خدمت، نثر انگليسي ترجمه كرده و شعر مي‏گفت و در سال 1791 مجموعه اشعار خود را به چاپ رساند.
با اين حال، همان ترجمه م. وريوكين در تاريخ ادبيات روسيه نقش مهمي را ايفا كرد. وريوكين كه دانشمندي با استعداد، كمدي‏نويس و مترجم و عضو آكادمي علوم روسيه و آكادمي علوم امپراتوري بود، توانست به ترجمه خود خصوصيات ادبي والايي ببخشد.
عناصر زبان كليسايي اسلاوي كه وريوكين در ترجمه خود گنجاند، باعث شد كه اين ترجمه با سبك باشكوهي نوشته شود كه خواننده هميشه مشاهده چنين سبكي را از كتاب مقدس دارد. همين ترجمه به الكساندر پوشكين شاعر بزرگ روس الهام بخشيد تا در سال 1824 به برگردان شاعرانه آياتي از 33 سوره قرآن تحت عنوان تقليد از قرآن دست بزند. اشاره‏هايي به قرآن در برخي از اشعار ديگر پوشكين مشاهده مي‏شود (از جمله شعر پيغمبر كه هميشه جزو برنامه‏هاي ادبيات روسي مدارس بوده است).36 علاقه پوشكين به قرآن تا اندازه زيادي با ارزيابي‏هاي متضاد اسلام توسط رومانتيك‏هاي اروپايي ارتباط داشت.
آثار پوشكين موجب رشد قابل توجه علاقه محافل وسيع خوانندگان روس به قرآن شد. نويسندگان و فلاسفه برجسته روسي مانند پطر چادايف، لو. تولستوي و ولاديمير سولويوف به قرآن علاقه‏مند بودند. م. ميخاييلوف (1865-1829) مترجم زبردست اشعار شرقي ترجمه منظوم آياتي از قرآن را منتشر كرد.
در سال 1864 آخرين ترجمه روسي قرآن از زباني غير از زبان اصل به چاپ رسيد. اين ترجمه ك.نيكلايف37 از روي ترجمه فرانسوي آ.كازيميرسكي شرق‏شناس و ديپلمات معروف بود كه تا سال‏هاي 1920 در فرانسه محبوبيت زيادي داشت. ترجمه قرآن توسط نيكلايف كه با گروه "اسلاو دوستان" ارتباط داشت، از مزاياي قابل توجه ادبي برخوردار بود. اين اثر كه به خوانندگان علاقه‏مند اجازه داد از مراجعه به ترجمه‏هاي ثقيل قديمي بي‏نياز شوند، تا سال 1917 پنج نشر داشته و در سال 1998 در قزاقستان به صورت كادويي به مناسبت انتقال پايتخت از آلماتي به آستانه تجديد چاپ شد.
در سال 1859 با تأمين مالي گئورگي اسقف ارشد قازان، عضو سينود مقدس كليساي ارتدوكس روسيه، فرهنگ واژه‏ياب كامل قرآن و كليد همه واژه‏ها و اصلاحات متن قرآن براي زمينه‏سازي جهت مطالعه مباني ديني، حقوقي، تاريخي و ادبي اين كتاب منتشر شد. هدف اين بود كه تعداد معيني از نسخه‏هاي اين كتاب در اختيار آكادمي روحاني قازان قرار داده شود كه آنجا با همت اسقف مذكور بخش زبان‏هاي شرقي افتتاح شده بود. اين كار توسط ميرزا محمدعلي حاجي قاسم اوغلي كاظم‏بك (1870-1802)، شخصيتي معروف و برجسته، انجام گرفت. ميرزا كاظم‏بك به خانواده نجيب در شهر دربند تعلق داشت و متولد شهر رشت (ايران) بود كه پدرش در آنجا بعد از مراجعت از سفر حج با زيبارويي به نام شرف‏النساء ازدواج كرده بود. اين جوان كه فقط تحصيلات سنتي اسلامي كسب كرده بود، به گفته هم‏عصرانش، "يكي از جواهرهاي درخشان جهان شرقي" و " يكي از پدران شرق‏شناسي روسيه" شد. او مكتب معروف شرق‏شناسي قازان را تأسيس كرد و گروهي از شرق‏شناسان سن‏پترزبورگ را تربيت نمود. كاظم‏بك اولين رئيس دانشكده زبان‏هاي شرقي دانشگاه سن‏پترزبورگ، استاد افتخاري اين دانشگاه، برنده سه جايزه دميدوف آكادمي علوم و عضو وابسته آكادمي علوم سن‏پترزبورگ (1835) و نيز عضو يك‏سري آكادمي‏ها و انجمن‏هاي علمي اروپا و آمريكا بود. آثار وي در زمينه زبان‏شناسي، تاريخ، فلسفه، حقوق و ادبيات شرق اسلامي براي او افتخار نه تنها روسي بلكه اروپايي فراهم كرد. در سال 1851 در پي انتشار متن انگليسي كتاب دربند نامه كاظم‏بك برنده مدال طلاي ملكه انگليس شد.38 اسناد آرشيوي و از جمله اسنادي كه در ذيل ذكر شده است، نشان مي‏دهد كه كاظم‏بك يكي از كارشناسان اصلي دولتي در همه امور مرتبط با اسلام بود.
كار بر روي "فرهنگ واژه‏ياب" بيش از 25 سال (از سال 1834) ادامه داشته و مكرراً به خاطر شرايط شخصي موءلف و نگراني از انتشار آثار مشابه در كلكته (نجوم الفرقان در سال 1836) و لايپزيگ المعجم المفهرس قرآن نوشته فلوگل، سال 1842) قطع مي‏شد. اما ويژگي‏ها و محاسن كار كاظم‏بك29 (فرهنگ واژه‏ياب او به ترتيب الفبا تنظيم شده است كه اين ترتيب لغات براي غير عرب‏شناسان بسيار متناسب است و همه شيوه‏هاي كاربرد لغات نيز ذكر شده است)40 نويسنده را به ضرورت ادامه اين كار متقاعد كرد. در سال 1855 كاظم‏بك به پاس كار خود كه هنوز به صورت نسخه خطي وجود داشت، برنده نشان شير و خورشيد درجه اول ايران شد.41
كتابي كه با پول كليساي ارتدوكس منتشر شد، موجب يورش‏هاي جاهلان متحجرالفكري شد كه نويسنده را به تبليغ اسلام به حساب كليساي ارتدوكس متهم كردند. كاظم‏بك مجبور شد به توضيحات گسترده شيوه و اهميت كار خود بپردازد.42
انتشار اين كتاب، نشان‏دهنده برطرف‏شدن شكاف چندقرني بين اسلام‏شناسي روسي و شرق‏شناسي غربي بود. در آن زمان در روسيه كلكسيون مهم جهاني نسخه‏هاي خطي تشكيل مي‏شد كه دربرگيرنده تعداد زيادي از نسخه‏هاي درجه عالي قرآن بود.
كلكسيون‏هاي نسخ خطي و قسمت‏هاي قرآن در روسيه همراه با تأسيس كتابخانه عمومي در سن‏پترزبورگ (سال 1795؛ نام فعلي اين كتابخانه، كتابخانه ملي روسيه است) و موزه آسيايي آكادمي علوم (سال 1818؛ اكنون شعبه انستيتوي شرق‏شناسي آكادمي علوم روسيه در سن‏پترزبورگ است) تشكيل شدند. طي سال‏هاي متمادي جمع‏آوري نسخ خطي، در سن‏پترزبورگ مجموعه‏هايي از قرآن تشكيل شدند كه جزو بزرگ‏ترين مجموعه‏هاي روسيه و اروپا محسوب مي‏شوند (228 نسخه در كتابخانه ملي روسيه و 171 نسخه در شعبه انستيتوي شرق‏شناسي در سن‏پترزبورگ). نسخه‏هايي كه آنجا وجود دارند، نمونه‏هاي كتاب‏هاي 12 قرن از اواخر قرن 7 و اوايل قرن 8 تا اواخر قرن 19 را دربرگرفته و بدين ترتيب تمام مدت وجود كتاب خطي عربي را منعكس مي‏كنند. اين كتاب‏ها منطقه بزرگ جغرافيايي از بلوروسي تا آفريقاي غربي را دربرمي‏گيرند. در مجموع، نسخ قرآن تنها بخش كوچك نسخ مكتوب را تشكيل مي‏دهد يعني سهم قرآن در اين كلكسيون‏ها از سهم آن در حجم كلي كتاب‏هاي جهان اسلام كمتر است. علتش اين است كه كتابخانه عمومي در سن‏پترزبورگ (كتابخانه روسيه) و موزه آسيايي آكادمي علوم (شعبه انستيتوي شرق‏شناسي آكادمي علوم روسيه در سن‏پترزبورگ) تنها آثاري را دريافت مي‏كردند كه يك جنبه ممتاز و جالب داشتند.
تاريخچه كلكسيون‏هاي قرآن در مجموع با تاريخچه تشكيل قسمت اسلامي مجموعه‏هاي مذكور مطابقت دارد. قرآن‏ها جزو اولين آثار بخش نسخ خطي كتابخانه عمومي و موزه آسيايي بودند. نسخه‏هاي قرآن در ميان آثاري هم كه در مرحله آخر، كلكسيون اين موءسسات علمي را تكميل كرد بودند. در طول قرن 19 نسخه‏ها و قسمت‏هاي منحصر به فرد قرآن از منابع خصوصي اروپا و شرق خريداري شده، به صورت هديه يا جزو غرامات جنگي دريافت مي‏شد. كتابخانه عمومي از ورثه ژ. مارسل (1854-1776) شرق‏شناس فرانسوي بخش قابل توجه نسخ خطي عربي را (133 واحد نگهداري؛ اكنون در بنياد 921 است) خريد. اين كلسيون توسط شرق‏شناس مذكور در جريان اقامت وي در مصر همراه با نيروهاي ناپلئون گردآوري شده بود. قسمت‏هاي قرآن‏هايي كه به خط كوفي نوشته شده و عمدتاً از مسجد عمر بالعاصي (قاهره. ساخت سال 643) برگرفته شده بود، مايه افتخار دارندگان اين كلكسيون است. اين مجموعه از نظر تعداد نسخه‏ها به خط كوفي و نسخ خطي بر روي كاغذ پوستي در مقام اول در اروپا و در يكي از مقام‏هاي اول در جهان قرار دارد. قسمت‏هاي اوليه قرآني كه در شعبه انستيتوي شرق‏شناسي در سن‏پترزبورگ نگهداري مي‏شوند (20 نسخه) با كلكسيون مارسل همگون هستند.
در سال 1869 فون كاوفمان استاندار تركستان به اصطلاح قرآن عثمان يا قرآن كوفي سمرقندي را تسليم كتابخانه عمومي كرد. اين قرآن به مسجد خواجه احرار سمرقند تعلق داشت و بايد يكي از برجسته‏ترين نسخ قرآن در جهان محسوب شود.43 آ. سبونين (؟ - 1867)، شاگرد روزن[عربي‏دان پرآوازه و] بنيانگذار عربي پژوهشي در روسيه (1908-1849) كه اين نسخه را مورد تجزيه و تحليل مفصلي قرار داد، نتيجه‏گيري كرد كه اين نسخه در خاورميانه (احتمالاً در عراق) در قرن دوم هجري نوشته شده است.44 اين كار مقدم بر آثار 25 سال بعد برگشتراسر [عربي‏دان] و آرتور جفري ] زبان‏شناس كه در تحقيقات مربوط به قرآن آثار ارزنده‏اي نگاشته است] درباره ضرورت مطالعه برنامه‏ريزي شده و توصيف نسخه‏هاي قرآن بود.
در سال 1905 در سن‏پترزبورگ كپي اين نسخه توسط پيسارف به صورت كتاب قطع بزرگ منتشر شد.45 تنها قسمت ناچيز تيراژ 50 نسخه‏اي اين كتاب در بازار كتاب عرضه شد. در طول سال‏ها اين كتاب هديه عادي دولت روسيه به حكام كشورهاي شرق (تركيه، ايران، افغانستان و بخارا) بود. يكي از نسخه‏هاي آن تقديم اعلي‏حضرت امپراتور روسيه شد.
در سال 1942 آ.جفري و مندلسون كه كتاب پيسارف را در اختيار خود داشتند، در سطح علمي جديدي ويژگي‏هاي اين نسخه را مورد مطالعه قرار دادند.46 آنها نشر قرآن كه در قاهره انجام گرفته بود را در اختيار داشتند در حالي كه شبونين واژه‏هاي نسخه خود را مطابق با كتاب فلوكل كه در آن زمان از همه معتبرتر بود، بررسي مي‏كرد. در اين رابطه معلوم مي‏شود چرا تعداد تفاوت‏هاي لغوي كه جفري و مندلسون كشف كردند، از تفاوتهايي كه شبونين ذكر كرد، كمتر بود.
در سال 1937 انستيتوي شرق‏شناسي شانس آورد و از وارث اي.نوفل، اهل طرابلس لبنان و استاد زبان عربي و حقوق اسلامي در گروه آموزشي زبان‏هاي شرقي وزارت امور خارجه، قسمت بزرگ قرآن (حدود 40% متن) به خط حجازي را خريداري كرد. اكنون كاملاً روشن است كه مطالعه اين نسخه خطي كه شامل اثراتي از مراحل مدون‏كردن متن مقدس است، مي‏تواند بسيار جالب و مفيد باشد.

پاورقيها:

1 - كراچكوفسكي در اين زمينه همانند زمينه‏هاي مهم ديگر پيشاهنگ بوده است. رجوع كنيد به: كراچكوفسكي، ترجمه روسي قرآن در نسخه خطي قرن 18، مسكو، لنينگراد، 1934. در اين زمينه گريازنويچ كار زيادي انجام داد. در ميان آثار عمومي درباره اسلام در روسيه كه در سال‏هاي اخير منتشر شده است بايد به آثار و پژوهش‏هاي ذيل اشاره كرد: لاندا، اسلام در تاريخ روسيه، مسكو، 1995؛ مالاشنكو، جهان مسلمان جامعه مشترك‏المنافع، مسكو، 1996. آغاز طرح بزرگ آكادميك انتشار دائرة‏المعارف " اسلام در سرزمين امپراتوري سابق روسيه" (مسكو، 1999، گردآورنده پروزوروف) اهميت خاصي دارد.
2 - رجوع كنيد به: آنتونويچ، متون بلوروسي به خط عربي و سيستم املايي آنها (ويلنيوس، 1968)؛ دميدچيك. آثار ادبيات بلوروسي به خط عربي و افسانه معراج محمد، مسكو، 1987؛ مسائل فرهنگ عربي. به ياد كراچكوفسكي، مسكو، 1987 و....
3 - سياهه‏برداري اصيل نهاد سفارتي سال‏هاي 1560 كه اكنون در كتابخانه ملي روسيه (سن‏پترزبورگ) نگهداري مي‏شود.
4 - نام اين شخص، پطر گريگوريويچ سوين بود.
5 - آرشيو دولتي اسناد قديمي روسيه، اين مجموعه از قسمت‏هاي مختلف تشكيل شده و در نيمه اول قرن 17 تدوين شد.
6 - منظور سوره نحل است؛ ظاهراً فاتحه را به‏عنوان سوره مستقل حساب نكرده بودند.
7 - رجوع كنيد به: موروزوف، فهرست مختصر نسخه‏هاي خطي عربي و اسناد آرشيو دولتي روسي اسناد قديمي (مسكو، 1996).
8 - حداقل سه نسخه از اين كتاب حفظ شده است. آرشيو دولتي روسي اسناد قديمي.
9 - مي‏توان به سه ويژگي اصلي اين ترجمه‏ها اشاره كرد. قبل از عنوان اين كار مترجم گمنام، اشاره‏اي به تقديم اين كتاب توسط سفراي لهستاني به تزارها ايوان و پطر در 6 اوت 1683 آمده است. اشعار روي آرم به صورت منثور ترجمه شده ولي پس‏گفتار نويسنده گمنام اين كتاب ترجمه نشده است.
10 - اين كتاب كه در لووف منتشر شد در كتابخانه شخصي پطر اول نيز وجود داشت.
11 - در آرشيو دولتي روسيه دو نسخه از اين كتاب حفظ شده است.
12 - محمد رهبر مريم‏مقدس را ستوده....
13 - اين ترجمه در سال 1716 در ماه دسامبر به دستور اعلي‏حضرت تزار روسيه در چاپخانه سن‏پترزبورگ به چاپ رسيد.
14 - در اين رابطه رجوع كنيد به: يفرموف، "كشف كتاب نادر"، آرشيو دولتي روسي اسناد قديمي، مسكو، 1888.
15 - اين كتاب مكرراً در مكاتبات ميخاييل آوراموف مدير چاپخانه سن‏پترزبورگ با آلكسي ماكاروف منشي شخصي پطر اول ذكر شد ولي نام مترجم در نامه‏هاي آنها هم ذكر نشد.
16 - براي مثال، عنوان سوره بقره چنين ترجمه شده است: «اين فصل از طرف شما براي ارسال به مكه نوشته شده است».
17 - وي در سال 1697 عضو سفارت كبير پطر كبير به اروپاي غربي بود كه در آنجا فعاليت‏هاي جاسوسي انجام مي‏داد. رجوع كنيد به: آندورييف، گريگوريف. مترجمين و ترجمه‏هاي قرآن به زبان روسي: مرحله ماقبل انقلاب اكتبر. قرآن در روسيه (مطالب ميزگرد)، قرآن كريم در روسيه: ميراث معنوي و سرنوشت تاريخي (مسكو، 1997).
18 - آرشيو BAN, 33.7.6.
19 - در آوريل سال 1721 دميتري كانتمير با پطر اول قرارداد رهايي مولداوي از يوغ تركيه و الحاق آن به روسيه را منعقد كرد. كانتمير پطر كبير را در لشگركشي وي به ايران همراهي كرد و نويسنده بيانيه‏هاي پطر خطاب به مسلمانان بود. آرشيو شرق‏شناسان سن‏پترزبورگ شامل آرشيو كانتمير هم است.
20 - د. كانتمير. كتاب" سيستم" يا "وضعيت دين محمدي" به فرمان اعلي‏حضرت پطر كبير در سن‏پترزبورگ (1722) به چاپ رسيد.
21 - آرشيو تاريخي دولتي روسيه.
22 - فرمان مورخ 17 ژوئن 1773 سينود مقدس درباره تسامح با همه مذاهب و منع اسقف‏هاي ارتدوكس از مداخله در امور مربوط به مذاهب ديگر و از جمله در ساخت خانه‏هاي دعاي آنها به جاي رياست دولتي در كتاب: "قرآن در روسيه"، ص 143-141.
23 - حجم نسخه قرآن كه در سن‏پترزبورگ به چاپ رسيد، 447 صفحه به اضافه يك برگ و فهرست اغلاط بود. در مجموع 13 غلط چاپي ذكر شد كه عمدتاً با حركات اصوات ارتباط داشت. اين اطلاعات به زبان تاتاري منتشر شد.
24 - آلكساندر خراپويتسكي منشي كاترين دوم در دفتر خاطرات خود مورخ 17 دسامبر 1786 چنين كلماتي را كه كاترين خطاب به امير الكساندر ويازمسكي گفت، ذكر كرد: «در گفت‏وگو با دادستان كل سينود درباره مساجدي كه در مرز براي قرقيزي‏ها ساخته شد و در رابطه با فرمان پيرامون انتشارالقرآن گفته شد كه اين كار نه براي معرفي دين محمدي بلكه براي جلب به چوب ماهي‏گيري انجام گرفت». كرومينگ توجه ما را به اين مطلب جلب كرد.
25 - «براي اعلي‏حضرت مفيد است آگاه شود كه نشر كتب عربي توسط نقاشان سن‏پترزبورگ از نظر زيبايي از كتاب‏هاي چاپ اروپا و حتي انگليس بهتر شناخته شده است». رجوع كنيد به: مكاتبات فلسفي و سياسي كاترين دوم با دكتر سيمرمان از 1785 تا 1792 (سن‏پترزبورگ، 1803).
26 - مطابق يكي از اسناد، در حالي كه هزينه‏هاي چاپ تيراژ معادل 9292 روبل و 25 كوپك بود، سود فروش آن بالغ بر 12000 شده بود در حالي كه قيمت فروش يك كپي به 6 روبل و 5 كوپك مي‏رسيد. دو عامل باعث موفقيت تجاري اين نشر " قرآن قازان" و نشرهاي بعدي شد: خصلت اسلامي كتاب و كيفيت بالاي چاپ.
27 - نامه كاترين دوم مورخ 6 مه 1788.
28 - در سال 1861 وزير آموزش و پرورش عمومي لازم دانست چاپ قرآن براي مسلمانان فقط در چاپخانه دانشگاه صورت بگيرد اما وزارت كشور با اين ديدگاه موافقت نكرد. به مصوبه كابينه وزيران مورخ 25 اكتبر 1849 استناد كرد كه به موجب آن قرآن مي‏توانست در چاپخانه‏هاي خصوصي هم چاپ شود.
29 - آرشيو دولتي روسي اسناد قديمي، 16 فوريه 1859.
30 - تاكنون در خانواده‏هاي زيادي نسخه‏هاي اين چاپ قرآن به‏عنوان ارث بزرگ خانوادگي نگهداري شده است. يكي از اين نسخه‏ها در گزارش تلويزيوني درباره خانواده‏هاي آديغه كه از كوزوو به روسيه باز گشتند، نشان داده شد. نياكان آنها كه اواسط قرن 19 ميهن خود را ترك كرده بودند، اين كتاب را با مواظبت تمام پيش خود نگه داشتند.
31 - بلانشر، درآمدي در قرآن (پاريس، 1947)، رضوان. قرآن و قرآن‏شناسي، اسلام، شرح‏هاي تاريخي. به اهتمام س. پروزوروف (مسكو، 1991).
32 - آرشيو دولتي روسي اسناد قديمي، 11 اكتبر 1849.
33 - همانجا.، برگ 18.
34 - «كتاب يك عرب به نام محمد كه در قرن ششم اين كتاب را به‏عنوان كتاب نازل شده از آسمان‏ها و خود را آخرين و بزرگ‏ترين پيغمبر الهي اعلام كرد». سال 1790.
35 - قرآن محمد، ترجمه از زبان عربي به زبان انگليسي با ضميمه توضيحات تاريخي درباره همه نكات مبهم كه از معتبرترين تاريخ‏دانان و مفسران عربي قرآن برگرفته شده است. ترجمه به زبان روسي از آلكسي كولماكوف، سن‏پترزبورگ، 1792.
36 - ولاديمير سولويوف، "اهميت شعر در آثار پوشكين"، سن‏پترزبورگ. كاشتالوا، "تقليدي از قرآن پوشكين و منشأ آن". يادداشت‏هاي هيئت شرق‏شناسان، سال 1930 و....
37 - قرآن محمد كه از زبان عربي به زبان فرانسه توسط كازيميرسكي مترجم سفارت فرانسه در پاريس ترجمه شد، همراه با توضيحات و زندگي‏نامه محمد، از زبان فرانسه ترجمه نيكلايف. مسكو، 1864.
38 - براي كسب اطلاعات بيشتر درباره كاظم‏بك رجوع كنيد به: رضاف، محمدعلي كاظم‏بك. مسكو. 1989.
39 - كاظم‏بك از سيستم پيشنهادي اسلوبي كرودن براي فرهنگ واژه‏ياب تورات استفاده كرد.
40 - در سال‏هاي اخير چند فرهنگ لغت كه در آنها واژه‏ها به ترتيب الفبا قيد شده‏اند از زير چاپ در آمدند. از جمله مي‏توان به فرهنگ مجمع لغوي عصري جبران مسعود (بيروت 1967) و فرهنگ لغت عربي - روسي لهجه سوري (مسكو، 1978) اشاره كرد.
41 - كار كاظم‏بك تاكنون اهميت علمي خود را حفظ كرده ولي يك عيب دارد كه تقصير كاظم‏بك نيست. فرهنگ واژه‏ياب او بر متن قرآن گوستاو فلوگل استوار است كه اكنون همه جا جاي خود را به چاپ قاهره داده است.
42 - مجمع وزارت آموزش و پرورش روسيه (1859).
43 - همزمان تلاش به عمل آمده بود تا پايه مرمري كه گويا مخصوصاً براي اين نسخه قرآن ساخته شده بود به سن‏پترزبورگ آورده شود. ولي اين پايه كه در سال‏هاي 1405-1400 به دستور تيمور لنگ ساخته شده بود، مخصوص نسخه عظيم‏الجثه قرآن به خط محقق بود كه به نام "قرآن بايسنقور" شناخته شده است. اين پايه در مسجد بي‏بي خانم سمرقند وجود داشت ولي به علت وزن بسيار زياد آن از انتقال اين پايه (بوح) به سن‏پترزبورگ صرف‏نظر كردند.
44 - نكته جالب توجه اين‏كه اثر شبونين در سال 1905 در سن‏پترزبورگ توسط يك تاتار به نام حسين اوروسوف ترجمه شد و به چاپ رسيد. شبونين در مصر متن شبيه به "قرآن عثمان " را پيدا كرد(1901).
45 - قرآن كوفي سمرقند كه طبق روايت توسط عثمان خليفه سوم (656-644) نوشته شد. انتشارات انستيتوي باستان‏شناسي سن‏پترزبورگ به اهتمام اوسپنسكي و پيسارف. (سن‏پترزبورگ، 1905).
46 - جفري، مندلسون، املاي نسخه سمرقندي قرآن، مجله انجمن شرق‏شناسي آمريكا، 1942.
جمعه 21 مهر 1391  2:13 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شهر خدا در كلام خدا

شهر خدا در كلام خدا

محمد مهدي فيروز مهر

بي‏شك شناختن و شناساندن محبوبترين سرزمين نزد خداوند؛ يعني مكه و حرم، و برداشتن موانع آگاهي (جهل) از سر راه شناخت؛ چه براي خود و چه براي ديگران، از فضيلت و ارزشي ويژه برخوردار است و براي آگاهي از زواياي مختلف اين مكان مقدّس، بيانات گويا و پر محتواي قرآن و و حضرات معصومين عليهم‏السلام بهترين راه است.
اكنون در اين نوشته ـ كه ادامه مباحث مربوط به كعبه و مسجدالحرام است و در دو شماره پيشينِ فصلنامه «ميقات حج» آورديم ـ سعي شده است با استمداد از آيات قرآن، اين سرزمين نوراني، از زواياي مختلف و به سبك و شيوه‏اي خاص معرفي شود و تمام آنچه كه در قرآن راجع به مكه مطرح گرديده، تحت عناوين خاص و عبارات كوتاه و با ذكر موارد نياز از آيات، ارائه شود:

آداب ورود به مكه

شايسته بودن آراستگي و بر طرف ساختن آلودگي‏ها از بدن، جهت ورود به مكه:
طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ...(بقره : 125)
ازامام صادق عليه‏السلام نقل شده است كه فرمود: خداي ـ عزّوجلّ ـ در كتابش مي فرمايد:
طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ... ؛ براي بنده (خدا) شايسته است داخل مكه نشود جز در حالي كه پاك باشد و عرق و آنچه مايه اذيت و آزار ديگران مي‏شود را شسته و تطهيركرده باشد.(الحج و العمره في الكتاب و السنه، ص57).

امنيت مكه

سرزمين مكه حرم امن الهي:
...وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً... .(بقره : 126)
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً... .(ابراهيم : 35)
إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها... .(نمل : 91)
وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ‏الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ‏أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ‏لَهُمْ حَرَماًآمِناً... .(قصص : 57)
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ... .(عنكبوت : 67)
وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ .(تين : 3)
مكه شهري امن حتي پيش از ظهور اسلام:
وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ‏أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماًآمِناً... .(قصص : 57)
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ... .(عنكبوت : 67)
امنيت همه جانبه و فراوانيِ رزق و روزي در مكه نشانه عنايت و توجه خاص خداوند به آن سرزمين:
وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبي إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنّا... . (قصص : 57)
مكه مكاني امن براي مردم جزيرة العرب:
وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ‏أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماًآمِناً... .(قصص : 57)
برقراري امنيت كامل در مكه، به رغم وجود ناامني و آدم ربايي در اطراف آن، در عصر جاهليت:
وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ‏أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماًآمِناً... .(قصص : 57)
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ... .(عنكبوت : 67)
پاي بندي مردم جزيرة‏العرب (حتي مجرمان و آدم ربايانشان) به حفظ حرمت و امنيت شهر مكه:
وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ‏أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماًآمِناً... .(قصص : 57)
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ... .(عنكبوت : 67)
براي بنده (خدا) شايسته است داخل مكه نشود جز در حالي كه پاك باشد.
شهر مكه مكاني امن حتي براي كافران ساكن آن:
...وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً... .(بقره : 126)
از اينكه «آمِناً» به طور مطلق آمده و ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ... مقيّد شده است، بيانگراين است كه امنيت در مكه اختصاص به مؤمن ندارد.
مكه، شهر هميشه امن:
وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ .(تين : 3)
وصف «اْلأَمِينِ» براي «الْبَلَدِ» (مكه) كه به معناي «ذوالامن» يا «مأمون فيه» است علاوه بر اصل امنيت، بيانگر استمرار و دوام آن هم مي‏باشد.
امنيت مكه، نعمت الهي و شايسته شكر و سپاسگزاري:
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُوءْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّه‏ِ يَكْفُرُونَ .(عنكبوت : 67)
نيز نك : ستمگري در مكه.

آثار امنيت مكه

وجود امنيت در مكه عامل تبديل شدن آن به مركز اقتصاد و تجارت در جزيرة‏العرب:
وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبي إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنّا... . (قصص : 57)

ابراهيم عليه‏السلام و امنيت مكه

تبديل زمين‏هاي اطراف كعبه به شهري داراي امنيت درخواست ابراهيم عليه‏السلام از درگاه خداوند:
...وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً... .(بقره : 126)
ظاهر آن است كه مشاراليه «هذا» زمين‏هاي اطراف كعبه باشد.
دعاي ابراهيم عليه‏السلام براي امنيت مكه خاطره‏اي شايسته به ياد داشتن:
...وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً... .(بقره : 126)
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً... .(ابراهيم : 37)
«وَ إِذْ قالَ» در اصل «و اذكر اذ قال» است؛ يعني ياد كن هنگامي را كه ابراهيم عليه‏السلام گفت... .
اجابت دعاي ابراهيم در باره شهر شدن مكه و امنيت و رفاه مؤمنان آن از سوي خداوند:
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّه‏ِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً... .(بقره : 126)
امنيت و فراواني نعمت در مكه اموري كارساز در تحقق اهداف ابراهيم عليه‏السلام :
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ... .(بقره : 126)
مطرح شدن امامت ابراهيم عليه‏السلام و مسؤوليت او براي تطهير كعبه و آماده‏سازي آن براي پرستش خدا و سپس نقل دعاي آن حضرت مبني بر امنيت شهر مكه و رونق اقتصادي آن، بيانگر برداشت بالا است.
دعاي ابراهيم عليه‏السلام براي امنيت شهر مكه:
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً... .(ابراهيم : 35)
تفاوت در خواست ابراهيم عليه‏السلام در اين آيه با در خواست حضرت در آيه 126 بقره در اين است كه از ظاهر «هَذَا الْبَلَدَ» استفاده مي شود كه اين در خواست بعد از آن بود كه مكه به صورت يك شهر در آمده بود، اما ظاهر «هذا بَلَداً» اين است كه اين درخواست هنگامي بود كه مكه هنوز شهر نشده بود.
درخواست ابراهيم عليه‏السلام از خداوند مبني برتأمين امنيت مكه با وضع قوانين:
...وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً... .(بقره : 126)
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً... .(ابراهيم : 35)
برداشت بالا مبتني بر اين است كه مقصود از «اِجْعَلْ» جعل تشريعي باشد؛ چنانكه احكام متعددي در باره امنيت مكه در فقه مطرح شده است.

راز امنيت مكه

دعاي ابراهيم عليه‏السلام براي امنيت مكه و اجابت آن از سوي خداوند، علت امنيت آن:
...وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً... .(بقره : 126)
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً... .(ابراهيم : 35)
خواست و تشريع خداوند تضمين كننده امنيت مكه:
إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها... .(نمل : 91)
وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ‏أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماًآمِناً... .(قصص : 57)
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً... .(عنكبوت : 67)

قريش و امنيت مكه

سلب امنيت از پيا مبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در شهر مكه توسط قرشيان:
وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ... .انفال : 30)
توطئه‏هاي كافران مكه (حبس، قتل يا تبعيد) برضدّ پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و نجات يافتن حضرت از آنها، امري شايسته و بايسته به ياد داشتن:
وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُاللّه‏ُ وَ اللّه‏ُ خَيْرُ الْماكِرِينَ .انفال : 30)
امنيت نداشتن مؤمنان ساكن در مكه از جانب كفار قريش تا قبل از هجرت از مكه به مدينه:
وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي اْلأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ... .انفال : 26)

بنيان گذاران مكه

ابراهيم و خانواده او (همسرش هاجر و فرزندش اسماعيل) بنيان‏گذاران شهر مكه:
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ... رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ... .(ابراهيم : 35 و 37)
سوگند خداوند به شهر مكه و بنيان‏گذاران آن:
لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ * وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ * وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ .(بلد : 3 ـ 1)
برخي از مفسران گفته‏اند: مقصود از «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ»، حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام است؛ يعني چون خداوند به مكه سوگند ياد كرده، به دنبالش به بانيان آن هم سوگند خورده است. (مجمع البيان؛ روح المعاني، ذيل آيه)

رفاه اقتصادي در مكه

دعاي ابراهيم عليه‏السلام براي بهرمندي ساكنان مؤمن مكه از رفاه و محصولات اقتصادي واجابت آن براي مؤمن و كافر از سوي خداوند:
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّه‏ِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً... .(بقره : 126)
سرازير شدن محصولات اقتصادي به سوي مكه، به رغم لم يزرع بودن آن، شايسته تأمل و تفكّر:
رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ... .(ابراهيم : 37)
وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبي إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ .(قصص : 57)

سابقه تاريخي مكه

سفر ابراهيم عليه‏السلام به همراه همسرش (هاجر) و فرزندش (اسماعيل) به سرزمين مكه:
وَ إِذْ قالَ... رَبَّنا إِنِّيأَسْكَنْتُ مِنْ‏ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِيزَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ... .(ابراهيم : 37)
مكه سرزمين بي آب علف و فاقد هرگونه عمران و آباداني و سكنه در اولين روزهاي سفر ابراهيم و خانواده‏اش به آن:
رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ... .(ابراهيم : 37)
دعاي ابرا هيم عليه‏السلام براي عمران و آباداني و امنيت شهر مكه:
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ... .(بقره : 126)
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً... رَبَّنا... فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ... .(ابراهيم : 35 و 37)
اسكان يافتن شماري از خانواده ابراهيم عليه‏السلام در مكه، در كنار خانه خدا به هدف ايجاد مركز اقامه نماز و ايجاد شهر آباد:
رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ... .(ابراهيم : 37)
تبديل شدن مكه به يك مركز مهم ديني و تجاري براي جزيرة‏العرب:
... لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها... .(شوري : 7)
حمله لشكر ابرهه به مكه، به هدف تخريب كعبه و شكست آنان به طرز اعجازآميز از مقاطع مهم تاريخيِ اين شهر و شايسته يادآوري و عبرت آموز:
أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ * أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ * وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ * تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ .(فيل : 5 ـ 1)
مكه مركز تأسيس نخستين و با سابقه‏ترين معبد توحيدي (كعبه) در روي زمين:
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً... .(آل عمران : 3)

ستمگري در مكه

ممنوعيت اكيد هر نوع تجاوز و ستم (در حق خود و ديگران) در شهر مكه:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّه‏ِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ .(حج : 25)
ابو الصباح كناني گويد: از امام صادق عليه‏السلام در باره سخن خداي عزوجل: «وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ» پرسيدم، حضرت فرمود: در سرزمين مكه هر نوع ستمي؛ از قبيل دزدي (و غير آن) كه انسان بر خود يا بر ديگران ـ حتي اندكي از آن ـ روا بدارد، من آن را الحاد و انحراف مي دانم.(نورالثقلين، ج3، ص483، ح60).
لازم به گفتن است، ستم كردن در هر زمان و در هر مكان، زشت و ممنوع است و در برخي مكانها؛ مانند مكه، كه حرم خدا است، زشتي و ممنوعيت آن دوچندان مي‏شود.
الحاد و ستم كردن در مكه، در پي دارنده كيفر سخت خداوند:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّه‏ِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ .(حج : 25)

فتح مكه
آثار فتح مكه

تغيير اوضاع و شرايط سياسي و اجتماعي به نفع پيامبرگرامي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله پس از فتح مكه:
إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللّه‏ُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً * وَ يَنْصُرَكَ اللّه‏ُ نَصْراً عَزِيزاً .(فتح : 3 ـ 1)
از احتمالات قابل توجه در باره «فَتْحاً مُبِيناً» اين است كه مقصود از آن فتح مكه است.(مجمع البيان؛ الكشاف، ذيل آيه).
از امام رضا عليه‏السلام نقل شده كه فرمود: چون خداي عزّوجلّ مكه را براي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله گشود، به او فرمود: يا محمد إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً .(عيون اخبار الرضا، ج1، ص20).
گسترش فوق العاده آيين اسلام بعد از فتح مكه:
إِذا جاءَ نَصْرُ اللّه‏ِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّه‏ِ أَفْواجاً .(نصر : 2 و 1)

اهميت فتح مكه

فتح مكه نقطه عطفي در زندگي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و تاريخ اسلام:
إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللّه‏ُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً * وَ يَنْصُرَكَ اللّه‏ُ نَصْراً عَزِيزاً .(فتح : 3 ـ 1)
إِذا جاءَ نَصْرُ اللّه‏ِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّه‏ِ أَفْواجاً .(نصر : 2 و 1)
فتح مكه فتحي بزرگ و آشكار:
إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً .(فتح : 1)
امتنان خداوند به پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به جهت فتح مكه:
إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً .(فتح : 1)
فتح مكه فتحي عظيم و شايسته شكر و سپاسگزاري:
إِذا جاءَ نَصْرُ اللّه‏ِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّه‏ِ أَفْواجاً * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوّاباً . (نصر : 3 ـ 1)
قرار داشتن آيين اسلام و مسلمانان در شرايط بحراني و سخت، تا پيش از فتح مكه:
...لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقاتَلُوا... .(حديد : 10)
فتح مكه معياري براي ارزيابي و تقسيم انفاقگران و مجاهدان:
...لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا... .(حديد : 10)
انفاقگران و جهادگران پيش از فتح مكه داراي درجات برتر و ارزشمندتر نسبت به انفاقگران و جهادگران پس از فتح مكه:

وعده فتح مكه

وعده فتح مكه به پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از سوي خدا، قبل از هجرت آن حضرت به مدينه:
لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ * وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ .(بلد : 2 ـ 1)
برخي مفسران احتمال داده‏اند كه «حِلٌّ» مصدر به معناي فاعل (محل) باشد در اين صورت در اين آيه خداوند به پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله وعده مي‏دهد كه در آينده نزديك روزي فرا مي‏رسد كه جنگ با كفار و كشتن آنها در شهر امنِ مكه، براي تو مجاز خواهد شد كه در فتح مكه چنين امري اتفاق افتاد. پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «جنگ و كشتار در شهر مكه» براي احدي پيش از من مجاز نبود و بعد از من هم روا نيست و براي من جز لحظه‏اي از روز (روز فتح مكه) اين امر جايز و حلال نشده است.(مجمع البيان ج9 و 10، ص747).
وعده خداوند به پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در مسير هجرت از مكه به مدينه، مبني بر بازگشت فاتحانه وي به مكه:
إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلي مَعادٍ... .(قصص : 85)
در باره شأن نزول آيه بالا نقل كرده‏اند كه پيغمبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در هجرت از مكه به مدينه، وقتي به جُحفه رسيدند، مشتاق مكه شدند و دلشان به ياد مكه پركشيد، جبرئيل نازل شد و گفت: آيا شوق شهر و زادگاهت را داري؟ حضرت فرمود: آري. جبرئيل گفت: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ... .(مجمع البيان، ج7 و 8 ، ص420).

قداست مكه

مكه، شهري مقدس و مورد سوگند خداوند:
لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ .(بلد : 1)
وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ .(تين : 3)
مكه مكاني مقدس و مورد احترام، حتي در نزد آدم ربايان عصر جاهليت:
وَقالُوا إِنْ نَتَّبِعِ‏الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً... .(قصص : 57)
أَ وَلَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ... . (عنكبوت : 67)
خداوند پروردگار شهر مقدس «مكه» و تنها معبود پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله :
إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها... .(نمل : 91)
پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از سوي خدا مأمور شد كه شهر مكه را شهر مقدس و خدا را پروردگار آن و خود را پرستشگر او (پروردگار شهر مقدس) معرفي كند:
قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها... .(نمل : 91)

راز قداست مكه

حضور و سكونت انسان كامل و دريافت كننده وحي الهي (پيامبرگرامي) در مكه، علت قداست و عظمت آن:
لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ * وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ .(بلد : 2 ـ 1)
وجود با سابقه‏ترين معبد توحيدي (كعبه) در مكه از اسباب قداست آن:
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُديً لِلْعالَمِينَ .(آل عمران : 96)
حرمت و قداست مكه، نشأت گرفته از خواست و مشيت خداوند:
إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها... .(نمل : 91)

قريش و قداست مكه

حرمت شكني قريش در مكه نسبت به پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله :
لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ * وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ .(بلد : 2 ـ 1)
طبق احتمالي، معناي دو آيه بالا چنين است:به‏اين‏شهر (مكه) سوگند نمي‏خورم؛ چرا كه حرمت تو (پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ) در آن شكسته شده است و اين معنا براي اين دو آيه، از امام صادق عليه‏السلام هم نقل گرديده است.(مجمع البيان، ذيل آيه).
اخراج پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از شهر مكه توسط كفار قريش:
أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ... .(توبه : 13)
إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّه‏ُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ... .(توبه : 40)
وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ‏اْلأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَإِذاً لايَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاّقَلِيلاً .(اسرا : 76)
وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ .(محمد : 13)
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ... يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُوءْمِنُوا بِاللّه‏ِ رَبِّكُمْ .(ممتحنه : 1)

مركزيت مكه

شهر مكه مركز سرزمين حجاز در آغاز ظهور اسلام:
وَهذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ‏يَدَيْهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَمَنْ حَوْلَها....(انعام: 92)
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها... .(شوري : 7)
فلسفه اينكه در قرآن از مكه به امّ‏القري تعبير شده، اين است كه مكه در عصر نزول قرآن و قبل از آن، مركز مهم ديني و تجاري در جزيرة‏العرب بوده است.
اين برداشت بر اساس اين احتمال است كه مقصود از «حَوْلَها» سر زمينهاي اطراف مكه و خصوص جزيرة‏العرب باشد.
شهر مكه مركز تمام شهرها و آبادي‏هاي روي زمين:
وَهذاكِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَمَنْ حَوْلَها....(انعام: 92)
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها... .(شوري : 7)
بر اساس روايات متعدد، مكان كعبه نخستين نقطه از خشكي بود كه از آب ظاهر شد و زمين از اين نقطه گسترش پيدا كرد.(مجمع البيان ج 1 و 2، ص797، الحج و العمره في الكتاب والسنه، ص76).
بنا براين «حَوْلَها» مي‏تواند اشاره به تمام نقاط زمين باشد. مرحوم علامه طباطبايي فرموده است: اين روايات نه مخالف ظاهر قرآن است و نه هيچ برهاني آن را رد كرده است(الميزان، ج3، ص356).
شهر مكه مركز و پايگاه اصلي دعوت و تبليغ پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله :
...لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها... .(انعام : 92)
...لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها... .(شوري : 7)
مكه مركز نزول وحي و قرآن و انتشار آن به ساير نقاط جهان:
وَهذاكِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِيبَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَمَنْ حَوْلَها....(انعام: 92)
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها... .(شوري : 7)

نام‏ها واوصاف مكه

1 . امّ القري (مادر و مركز شهرها و آباديها):
...لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها... .(انعام : 92)
...لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها... .(شوري : 7)
فلسفه اينكه در قرآن از مكه به امّ‏القري تعبير شده، اين است كه مكه در عصر نزول قرآن و قبل از آن، مركز مهم ديني و تجاري در جزيرة‏العرب بوده است. علاوه بر اين، در روايات، كعبه و مكه به عنوان مبدأ گسترش زمين معرفي گرديده است. بنابراين، مكه امّ‏القرايِ تمام شهرها و آبادي‏هاي روي زمين خواهد بود.
2 . بكّه (محلّ ازدحام ):
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً... .(آل عمران : 3)
برخي از مفسّران گفته‏اند بكّه نام ديگرِ شهر مكه است و برخي ديگر گفته‏اند بكّه نام مكان كعبه و محلّ طواف است و مكه نام شهر و اطراف آن(مجمع البيان ج1 و 2 ص798).
بكّه از بكّ به معناي ازدحام است. بنا براين، بكه به معناي محل اجتماع و ازدحام خواهد بود (همان ص797) و از آنجاكه شهر مكه به سبب وجود كعبه در آن، همواره محلّ حضور و ازدحام زائران است، به آن بكه گفته شده است.
3 . البلد الأمين (شهر هميشه امن):
وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ .(تين : 3)
4 . «بلد»، «البلد» و «البلده» (شهر):
...وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً... .(بقره : 126)
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً... .(ابراهيم : 35)
إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ... .(نمل : 91)
لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ * وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ .(بلد : 2 ـ 1)
وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ .(تين : 3)
5 . حرماً آمناً (حرم امن):
وَقالُوا إِنْ نَتَّبِعِ‏الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً... .(قصص : 57)
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ... .(عنكبوت : 67)
6 . قريه (ده، روستا، آبادي بزرگ كه داراي خانه‏هاي بسيار و... باشد):
وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ .(محمد : 13)
7 . معاد (محل بازگشت):
إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلي مَعادٍ... .(قصص : 85)
مرحوم طبرسي در مجمع البيان (ذيل آيه) از برخي اهل لغت نقل كرده است: راز اينكه به شهر و زادگاه انسان معاد گفته مي‏شود، اين است كه انسان پس از انجام امور خود در شهرها و جاي‏هاي ديگر، به شهر و زادگاه خود برمي‏گردد و لذا به آن معاد گفته مي‏شود.
8 . مكه:
وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ... .(فتح : 24)
راغب اصفهاني در مفردات آورده است: اشتقاق مكه از «تمكّكت العظم» به معناي بيرون آوردن مغز از ميان استخوان است... و راز اينكه مكه به اين نام خوانده شده، اين است كه: هركس در آن دست به ستمي بزند، دفع و هلاك مي‏شود. و خليل (لغت شناس معروف) گفته است: مكه به اين نام خوانده شد براي اينكه در وسط زمين قرار گرفته (و اصل آن) است؛ آنگونه كه مغز، اصل آن چيزهايي است كه در استخوان قرار دارد.(مفردات راغب، ماده مك).
9 . وادي غير ذي زرع (سرزمين بي آب و علف):
رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ... .(ابراهيم : 37)

حــرم

مقصود از حرم محدوده نسبتاً وسيعي است‏كه مساحت تقريبي آن از چهار سوي كعبه، به اندازه چهار فرسخ شرعي و مجموع مساحت تقريبي آن، شانزده فرسخ مربع مي‏باشد. اين محدوده كه شامل شهر مكه و مقداري بيش از آن است، طبق روايات اسلامي، توسط ابراهيم خليل عليه‏السلام و با راهنمايي جبرئيل عليه‏السلام تعيين و علامت‏گذاري شده كه به عنوان حرم امن الهي شناخته مي شود و داراي احكام و آيين ويژه‏اي است كه بخشي از آن در قرآن و تفصيل آن در روايات بيان شده است.

امنيت حرم
امنيت حرم در عصر جاهليت

حاكم بودن امنيت كامل در حرم، علي‏رغم وجود نا امني و آدم‏ربايي در اطراف آن، در روزگار جاهليت:
وَقالُوا إِنْ نَتَّبِعِ‏الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً... .(قصص : 57)
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ... .(عنكبوت : 67)
پاي بندي مردم جزيرة‏العرب (حتي مجرمان و آدم‏ربايانشان) به حفظ حرمت و امنيت حرم:
وَقالُوا إِنْ نَتَّبِعِ‏الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً... .(قصص : 57)
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ... .(عنكبوت : 67)
وجود امنيت كامل در حرم، دليل بي‏مورد بودن احساس ترس مردم عصر بعثت در صورت ايمان آوردن به پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و آيين اسلام:
وَقالُوا إِنْ نَتَّبِعِ‏الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً... .(قصص : 57)

امنيت زائران عارف در حرم

ورود به حرم (در صورت معرفت به تمام واجبات الهي) سبب در امان ماندن از عذاب دائم:
... وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً .... .(آل عمران : 97)
ازامام باقر عليه‏السلام نقل شده است كه فرمود معناي آيه پيشگفته اين است: هركس با معرفت به تمام واجبات الهي، وارد حرم گردد، از عذاب دائم در امان خواهد بود.
(مجمع البيان، ذيل آيه).

امنيت مجرمان در حرم

در امان بودن شخص مجرم از تعقيب و اجراي حد، در صورت پناهنده شدن به حرم:
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ... .(آل عمران : 96)
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ... * فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً .(آل عمران : 96 و 97)
در روايات متعدد به استناد ... وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً .... آمده است: اگر شخصي در خارج حرم مرتكب جنايت يا سرقتي شده و به حرم پناه آورد، نبايد او را در حرم دستگير و حد جاري كرد اما مي‏توان با ايجاد تحريم اجتماعي و معاملاتي بر او، در حرم، وي را وادار به خروج از آن و سپس دستگير و حد بر او جاري نمود.
(نك : نورالثقلين، ج1، ص371 ـ 370، ح269 ـ 267).
لازم به گفتن است كه مرحوم طبرسي در مجمع البيان «مَقامُ إِبْراهِيمَ» را به كل حرم (به عنوان اقامتگاه ابراهيم خليل) تفسير كرده است.
نيز نك : متجاوزان در حرم.

امنيت وحوش در حرم

لزوم پرهيز از هر نوع تعرض به پرندگان و حيوانات وحشيِ پناهنده به حرم:
... وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً .... .(آل عمران : 97)
امام صادق عليه‏السلام فرمود: ... وحوش و پرندگاني كه وارد حرم شدند، از هرنوع حمله و آزار در امان‏اند تا اينكه از آن بيرون آيند(نورالثقلين، ج1، ص370، ح267).
هركس با معرفت به تمام واجبات الهي، وارد حرم گردد، از عذاب دائم در امان خواهد بود.

اهميت امنيت حرم

امنيت حرم، از آيات الهي و درخور تأمل و تفكّر:
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُوءْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّه‏ِ يَكْفُرُونَ .(عنكبوت : 67)
امنيت حرم، نعمت الهي و شايسته شكر و سپاسگزاري:
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُوءْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّه‏ِ يَكْفُرُونَ .(عنكبوت : 67)

منشأ امنيت حرم

اراده و قوانين الهي، عامل ايجاد امنيت و آرامش در حرم:
وَقالُوا إِنْ نَتَّبِعِ‏الْهُدي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً... .(قصص : 57)
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ... .(عنكبوت : 67)

متجاوزان در حرم

شكستن حرمت حرم خدا و تجاوز به حدود الهي و حقوق مردم در آن، موجب سلب امنيت از حرمت شكنان و متجاوزان و مجوز اجراي حدود الهي بر آنان در حرم:
الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ... .(بقره : 194)
معاوية‏بن عمارگويد: از امام صادق عليه‏السلام پرسيدم: چه مي‏فرماييد درباره كسي‏كه در حرم قتل يا سرقت كند؟ حضرت فرمود: براي تحقير وكوچك كردن او درحرم، بر او حد جاري مي‏شود؛ زيرا او براي حرم حرمتي قائل نشد و خداي تعالي فرمود: «فَمَنِ اعْتَدي» و حضرت افزود: اين، مربوط به حرم است.... (نك : الحج والعمره في‏الكتاب و السنه، ص38).

 

جمعه 21 مهر 1391  2:14 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

عالم ملكوت

عالم ملكوت

ميرمحمدصادق ياراحمديان
ملكوت در قرآن و تفاسير

1. و كَذلِكَ نُرى إبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ
و بدينسان ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم مينمايانيم تا از اصحاب يقين گردد.

تفسير نمونه:
دلائل توحيد در آسمانها

در تعقيب نكوهشى كه ابراهيم از بتها داشت، و دعوتى كه از آزر براى ترك بت پرستى نمود، در اين آيات خداوند به مبارزات منطقى ابراهيم با گروههاى مختلف بت پرستان اشاره كرده و چگونگى پى بردن او را به اصل توحيد از طريق استدلالات روشن عقلى شرح مى‏دهد.
نخست مى‏گويد:همانطور كه ابراهيم را از زيانهاى بت پرستى آگاه ساختيم همچنين مالكيت مطلقه و تسلط پروردگار را بر تمام آسمان و زمين به او نشان داديم(و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض).
ملكوت در اصل از ريشه ملك(بر وزن حكم) به معنى حكومت و مالكيت است، واو و ت براى تاكيد و مبالغه به آن اضافه شده بنابراين منظور از آن در اينجا حكومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستى است.اين آيه گويا اجمالى از تفصيلى است كه در آيات بعد درباره مشاهده وضع خورشيد و ماه و ستارگان و پى بردن از غروب آنها به مخلوق بود نشان آمده است.
يعنى قرآن ابتدا مجملى از مجموع آن قضايا را ذكر كرده، سپس به شرح آنها پرداخته است، و به اين ترتيب منظور از نشان دادن ملكوت آسمان و زمين به ابراهيم روشن مى‏شود.
و در پايان آيه مى‏فرمايد:هدف ما اين بود كه ابراهيم اهل يقين گردد(و ليكون من الموقنين)
شك نيست كه ابراهيم يقين استدلالى و فطرى به يگانگى خدا داشت اما با مطالعه در اسرار آفرينش اين يقين به سر حد كمال رسيد، همانطور كه ايمان به معاد و رستاخيز داشت ولى با مشاهده مرغان سر بريده‏اى كه زنده شدند، ايمان او به مرحله عين اليقين رسيد.
در آيات بعد اين موضوع را بطور مشروح بيان كرده و استدلال ابراهيم را از افول و غروب ستاره و خورشيد بر عدم الوهيت آنها روشن مى‏سازد.

تفسير الميزان:

در اين آيات پروردگار متعال حجتى را ذكر مى‏كند كه آنرا به پيغمبر عظيم الشان حضرت ابراهيم عليه‌السلام داده بود تا با آن عليه مشركين احتجاج نموده و آنان را به دينى كه خدايش به سوى آن هدايت نموده يعنى دين توحيد دعوت كند، آنگاه بعد از اين آيات هدايت كلى انبيا و پاكى ضمير آنان را از شرك بيان نموده و از بين همه آنان، نوح كه قبل از ابراهيم بوده و شانزده پيغمبر ديگر را كه همه از ذريه ابراهيم بوده‏اند اسم مى‏برد.
و اين آيات در حقيقت بيان عالى‏ترين و كاملترين مصداق ايمان و قيام به دين فطرت و نشر عقيده توحيد و پاكى از شرك و دوگانگى است، و اين همان هدف مقدسى است كه ابراهيم براى آن قيام نمود و در روزگارى كه مردم سنت توحيد را كه نوح و انبياى بعد از او گوشزدشان كرده بودند از ياد برده و دنيا در تيول وثنيت درآمده بود براى روشن كردن آن احتجاج كرد، پس اين آيات حجت‏هائى كه در آنها بر دين فطرت اقامه شده در حقيقت براى مزيد بينائى رسول خدا است نسبت به ادله‏اى كه در همين سوره و قبل از اين آيات خدا به او تلقين نمود، و در چهل جا فرموده:اينطور بگو و چنين استدلال كن، كه متجاوز از بيست تاى از آن گذشت.
گويا فرموده در موقعى كه با قوم خود رو برو مى‏شوى و ادله توحيد و نفى شرك را كه ما تلقينت كرديم برايشان مى‏آورى به ياد آر آن دليل‏هايى را كه ابراهيم براى پدر و قومش آورد، و در نظر آور آن حجت‏هايى را كه ما به او آموخته و بدان وسيله به ملكوت آسمانها و زمين آگاهش ساختيم.
زيرا ابراهيم اگر با قوم خود به محاجه مى‏پرداخت به سبب علم و حكمتى بود كه ما ارزانيش داشتيم، نه به فكر تصنعى كه از چهار ديوار تصور و خيال تجاوز ننموده و هميشه مشوب به تكلف و به خودبستگى‏هايى است كه فطرت صاف و خداداد بشر مخالف آن است.
و اگر انسان خالى الذهن باشد و بدون در نظر داشتن آنچه در روايات است و قبل از اينكه ذهنش به مشاجرات اهل تفسير و درهم آميختن‏شان تفسير آيات را با مضامين روايات و همچنين به آنچه در كتب تاريخ و در تورات و اسراييليات است، مشوب گردد در اين آيات دقت كند، از لحن آن به خوبى مى‏فهمد كه اين كلمات از كسى صادر شده كه ذهنش صاف و خالى از آلودگيهاى افكار و ضد و نقيض‏هاى اوهام بوده است، و اين در حقيقت لطائف شعور و احساس فطرت صاف و ادراكات اوليه عقل وى بوده كه در قالب اين الفاظ درآمده است.
و خلاصه، اگر از روى انصاف در اين آيات غور كند ترديد نخواهد كرد در اين كه:كلماتى كه ابراهيم با قوم خود داشته و اينك اين آيات، آن كلمات را حكايت مى‏كند، بسيار شبيه است به كلام يك انسان اوليه فرضى كه زندگى خود را در نقبى(زيرزمين) يا در غارى(در كوه) گذرانيده است.
انسانى كه فقط با كسى معاشرت دارد كه قوت لايموت او را تهيه كند و لباسى برايش تهيه نمايد كه از گرما و سرما حفظش كند، انسانى كه تاكنون چشمش به ستارگان آسمان نيفتاده و طلوع و غروب آفتاب و ماه را نديده است، انسانى كه هرگز قدم در جامعه‏هاى بشرى و شهرهاى وسيع آن، ننهاده و به افكار مختلف و ايده‏هاى گوناگون و اديان و مذاهب ضد و نقيض آن برخورد ننموده، و اينك ناگهان گذارش به سرزمينى وسيع و يكى از جوامع بزرگ افتاده و چيزهايى مى‏بيند كه هرگز نديده است.
مثلا مردمى را مى‏بيند كه با دلهاى پر از اميد سرگرم كار خود و شتابان به سوى مقصد خويشند، يكى متحرك و ديگرى ساكن، يكى كارگر و ديگرى كارفرما، يكى خادم و ديگرى مخدوم، يكى فرمانده و ديگرى فرمانبر.
يكى هم دور از همه اين جنجالها مشغول بندگى و پرستش معبود خويش است، در اين ميان ناگهان چشمش به آسمان مى‏افتد و از ديدن اجرام آسمانى تعجب و بهت‏زدگيش دو چندان شده و غرق در درياى تحير مى‏گردد ناچار از كسى كه مى‏تواند پى به مقاصدش ببرد، با اشاره و كنايه از حال تك تك اين موجودات سؤال مى‏كند، عينا مانند كودكى كه وقتى چشمش به فراخناى آسمان و چراغهاى فروزانش مى‏افتد، از مادرش مى‏پرسد:اين اجرام درخشنده كه دل مرا مجذوب خود كرده چيست؟ راستى چقدر زيبا و شگفت‏آور است؟ چه كسى اينها را به آسمان ميخ‏كوب و آويزان كرده است؟ چه كسى همه شب آنها را روشن مى‏كند؟ چه كسى اين چراغها را ساخته است؟ و همچنين از كوچك و بزرگ آنها، از خصوصيات هر يك جداگانه پرسشها مى‏كند.
با اين تفاوت كه:انسان فرضى مورد بحث، ابتدا از حقيقت چيزهائى سؤال مى‏كند كه به معلومات دوران توحش و روزگار تنهاييش نزديكتر است، و چون معلومات آن روزش، از سنخ محسوسات نبوده، زيرا چيزى نديده و نشنيده بود، لذا اولين چيزى را كه مورد سؤال قرار مى‏دهد، سبب اعلى و علت هستى عالم است، آرى انسان به طور كلى طورى است كه مى‏خواهد از حال مجهولات اطلاع و آگاهى حاصل كرده و به معلومات برسد به اين معنا كه مواد اوليه علم خود را گرفته و در مقام كشف از حالات نزديكترين و مناسبترين مجهول‏برمى‏آيد.
مثلا كودكان يا صحرانشينان وقتى به چيزى برمى‏خورند كه برايشان تازگى دارد، از ميان همه جهات آن، ابتدا از جهتى سؤال مى‏كنند كه به آن مانوس‏ترند، يعنى ابتدا مى‏پرسند اين چه حقيقتى است؟ آنگاه سؤال مى‏كنند كه چه كسى آن را درست كرده؟ سپس مى‏پرسند فايده آن چيست و براى چه منظورى ساخته شده؟.
انسان فرضى مورد گفتار ما هم كه تقريبا مى‏توان گفت يك انسان فطرى است و هنوز فطرتش از آلودگيها پاك است از آنجايى كه جز به ساده‏ترين اسباب زندگى اشتغال نداشته و ذهنش از خاطرات و افكار گوناگونى كه ذهن انسانهاى متمدن و شهرى را به خود مشغول مى‏كند، خالى و فارغ است، زيرا كه انسانهاى متمدن، به قدرى مشاغل مادى و افكار پراكنده دارند كه خاطرشان حتى براى يك لحظه آسوده نيست.
حوادث بيشمار آسمانى و زمينى اطراف انسان ابتدائى را احاطه كرده بدون اينكه اسباب طبيعى آنها را بشناسد، از اينجهت ذهن وى آمادگى بيشترى براى انتقال به سبب مافوق طبيعى دارد.
با اينكه انسان شهرنشين اگر فرصتى و فراغتى از شمارش اسباب طبيعى برايش حاصل شود، آنگاه متوجه مبدأ فوق طبيعى شده، به او مى‏پردازد و از اين رو، اگر انسان ابتدائى، از شهرنشينان، عبادت و پرستشى نسبت به آن مبدأ فوق طبيعى ببيند، زودتر از ديگران، توجهش به او منتقل مى‏شود.
و لذا مى‏بينيم كه دين دارى و عنايت و اهتمام نسبت به مراسم دينى و همچنين بحث در الهيات، در قاره آسيا بيشتر است تا اروپا، و در آسيا نيز اين قبيل مسائل در شهرهاى كوچك و دهات، قدر و قيمت و ارزش بيشترى دارد، تا در شهرهاى بزرگ، جهتش روشن است‏زيرا جامعه هر قدر وسيع‏تر و سطح زندگيش هر چه بالاتر باشد، حوائج ماديش بيشتر و مشاغل آن متراكم‏تر است، و دلها كمتر فراغتى به دست مى‏آورند كه به معنويات بپردازند، و خلاصه در دلها جاى تهى براى توجه به مبدأ و معاد كمتر است.
از سياق اين آيات و آيات ديگرى كه مناظرات ابراهيم عليه‌السلام را با پدر و قومش در باره توحيد حكايت مى‏كند برمى‏آيد كه وى قبل از آن ايام، دور از محيط پدر و قومش زندگى مى‏كرده، و لذا به آنچه كه مردم از جزئيات و خصوصيات موجودات و همچنين از سنن و آداب معموله با خبر بودند، او با خبر نبوده، و در اوايل رشد و تميزش از آن جا و مكانى كه داشته، بيرون آمده و به پدر خود پيوسته است، و در آن موقع بوده كه براى اولين بار چشمش به بت‏ها مى‏افتد و از پدرش مى‏پرسد كه اين چيست؟ و وقتى آن جواب را مى‏شنود شروع مى‏كند به مشاجره و خدشه‏دار كردن الوهيت بت‏ها و پس از قانع كردن پدر به سر وقت قوم رفته، آنان را نيز قانع مى‏كند، آنگاه به سراغ پرستش ارباب بت‏ها يعنى كواكب و خورشيد و ماه رفته يكى پس از ديگرى را پروردگار خود فرض نمود تا اينكه همه غروب كردند، آنگاه ربوبيت آنها را باطل نموده و در اثبات توحيد خالص چنين گفت:
انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين و از شواهد و نمونه‏هائى كه بعدا ذكر مى‏كنيم چنين برمى‏آيد كه اين احتجاج و استدلال را در دو روز و يك شب به پايان رسانيده است.
ابراهيم عليه‌السلام خود بر اين معنا بصيرت و بينش داشته است كه براى آسمانها و زمين آفريدگارى است و او الله تعالى است، و در اين امر شريكى براى او نيست ولى در مقام استدلال از اين معنا به جستجو برمى‏خيزد كه آيا در بين مخلوقات خدا چيزى هست كه آن نيز پروردگار مردم و ابراهيم باشد؟ مثلا آيا خورشيد و ماه يا چيز ديگرى هست كه در تدبير عالم شريك خدا باشد؟ يا اينكه همه امور عالم تنها به دست خداى تعالى است و بس، و پروردگارى جز او نيست؟ البته خداى تعالى در همه اين مراحل او را مدد و يارى مى‏نموده و با ارائه ملكوت آسمانها و زمين بنيان دلش را محكم كرده بود، ابراهيم عليه‌السلام به قدرى واقع بين بود كه هر چه را مى‏ديد قبل از اينكه متوجه خود آن و آثار وى بشود، نخست متوجه انتسابش به خداوند شده و اول تكوين و تدبير خداى را در آن مشاهده مى‏كرد و سپس به خود او متوجه مى‏شد.
قرآن در اين باره مى‏فرمايد:و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و نيز در ذيل آيات مورد بحث مى‏فرمايد:و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشاء ان ربك حكيم عليم ...و در سوره ديگرى مى‏فرمايد:و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين و همچنين در باره گفتگوى با پدرش مى‏فرمايد:يا ابت انى قد جائنى من العلم ما لم ياتك فاتبعنى اهدك صراطا سويا و همچنين آياتى ديگر.
ابراهيم عليه‌السلام پس از فراغت از اين دو مرحله به محاجه با نمرود پادشاه معاصرش مى‏پردازد، زيرا نمرود مثل ساير ستمگران و ظالمان كه در قديم مى‏زيسته‏اند، ادعاى ربوبيت كرده بود و همين رويه غلط جباران آن روز بود كه فكر بت‏پرستى را در بشر بوجود آورد .
و لذا مى‏بينيم قوم ابراهيم عليه‌السلام داراى خدايان بى‏شمارى بوده‏اند، و براى هر خدائى مجسمه‏اى بوده و بعضى از آنان، خدايان اين مجسمه‏ها را، مانند آفتاب و ماه و كوكب - كه گويا ستاره زهره است - مى‏پرستيده‏اند.
2. أ وَ لَمْ ينْظُرُوا فى مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَى‏ءٍ وَ أنْ عَسى أنْ يكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أجَلُهُمْ فَبِأَى حَديثٍ بَعْدَهُ يؤْمِنُونَ
آيا در ملكوت آسمانها و زمين و آنچه خداوند آفريده است، ننگريسته‏اند، و اينكه چه بسا اجلشان نزديك شده باشد، پس به كدامين سخن پس از آن ايمان مي‌آورند.

تفسير نمونه:

مفسران اسلامى چنين نقل كرده‏اند كه پيامبر(صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم) هنگامى كه در مكه بود، شبى بر كوه صفا بر آمد و مردم را به سوى توحيد و يكتا پرستى دعوت نمود، مخصوصا تمامى طوائف قريش را صدا زد و آنها را از مجازات الهى برحذر داشت، تا مقدار زيادى از شب گذشت، بت پرستان مكه گفتند:ان صاحبهم قد جن بات ليلا يصوت الى الصباح!:رفيق ما ديوانه شده، از شب تا صبح نعره مى‏كشيد! در اين موقع آيه فوق نازل شد و به آنها در اين زمينه پاسخ دندانشكنى داد.
با اينكه آيه شان نزول خاصى دارد، در عين حال چون دعوت به شناخت پيامبر(صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم) و هدف آفرينش و آمادگى براى زندگى ديگر مى‏كند، با بحثهاى گذشته كه پيرامون گروه دوزخى و بهشتى سخن مى‏گفت، پيوند روشنى دارد .

تهمتها و بهانه‏ها

در اين آيه نخست خداوند به گفتار بى اساس بت پرستان دائر به جنون پيامبر(صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم) چنين پاسخ مى‏گويد:آيا آنها فكر و انديشه خود را به كار نينداختند كه بدانند همنشين آنها(پيامبر) هيچگونه آثارى از جنون ندارد(او لم يتفكروا ما بصاحبهم من جنة) اشاره به اينكه پيامبر اسلام(صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم) شخص ناشناخته‏اى در ميان آنها نبود و به تعبير خودشان صاحب يعنى دوست و همنشينشان محسوب مى‏شد، بيش از چهل سال در ميان آنها رفت و آمد داشته، و همواره فكر و تدبيرش را ديده‏اند و آثار نبوغ را در وى مشاهده كرده‏اند، كسى كه قبل از اين دعوت، از عقلاى بزرگ آن جامعه محسوب مى‏شد، چگونه يكبار چنين وصله‏اى را به وى چسباندند، آيا بهتر نبود به جاى چنين نسبت ناروائى در اين فكر فرو روند كه ممكن است دعوت او حق باشد، و ماموريتى از طرف پروردگار يافته باشد؟! آنچنانكه قرآن به دنبال اين جمله مى‏گويد:او فقط بيم دهنده آشكارى است كه جامعه خويش را از خطراتى كه با آن روبرو است بر حذر مى‏دارد(ان هو الا نذير مبين).در آيه بعد براى تكميل اين بيان آنها را به مطالعه عالم هستى، آسمانها و زمين، دعوت مى‏كند و مى‏گويد:آيا در حكومت آسمانها و زمين و مخلوقاتى كه خدا آفريده از روى دقت و فكر نظر نيفكندند(ا و لم ينظروا فى ملكوت السماوات و الارض و ما خلق الله من شى‏ء) .
تا بدانند اين عالم وسيع آفرينش با اين نظام حيرت‏انگيز بيهوده آفريده نشده و هدفى براى آن بوده است، و دعوت پيامبر(صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم) در حقيقت دنباله همان هدف آفرينش، يعنى تكامل و تربيت انسان است.
ملكوت در اصل از ريشه ملك به معنى حكومت و مالكيت است، و اضافه واو و ت به آن براى تاكيد و مبالغه مى‏باشد و معمولا به حكومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستى گفته مى‏شود.
نظر افكندن در نظام شگرف اين عالم هستى كه پهنه ملك و حكومت خدا است، هم نيروى خدا پرستى و ايمان به حق را تقويت مى‏كند، و هم روشنگر وجود يك هدف مهم در اين عالم بزرگ و منظم است، و در هر دو صورت، انسانرا به جستجوى نماينده خدا و رحمتى كه بتواند هدف آفرينش را پياده كند مى‏فرستد.
سپس براى اينكه آنها را از خواب غفلت بيدار سازد مى‏فرمايد آيا در اين موضوع نيز انديشه نكردند كه ممكن است پايان زندگى آنها نزديك شده باشد، اگر امروز ايمان نياورند، و دعوت اين پيامبر را نپذيرند، و قرآنى را كه بر او نازل شده است با اينهمه نشانه‏هاى روشن قبول نكنند، به كدام سخن بعد از آن ايمان خواهند آورد؟(و ان عسى ان يكون قد اقترب اجلهم فباى حديث بعده يؤمنون).
يعنى اولا چنان نيست كه عمر آنها جاودانى باشد، فرصتها به سرعت درگذرند و هيچكس نميداند فردا زنده خواهد بود يا نه، پس با اين حال امروز و فردا كردن و مسائل را پشت گوش انداختن هرگز كار عاقلانه‏اى نيست.
ثانيا اگر آنها به اين قرآن با اينهمه نشانه‏هاى روشنى كه در آن از خداست ايمان نياورند آيا در انتظار كتابى از اين برتر و بالاترند؟ آيا ممكن است به گفتار و سخن و دعوت ديگر ايمان بياورند؟! همانطور كه مشاهده مى‏كنيم آيات فوق تمام راههاى فرار را به روى مشركان مى‏بندد، از يكطرف آنها را متوجه سابقه عقل و درايت پيامبر(صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم) مى‏كند تا به اتهام جنون از شنيدن دعوتش فرار نكنند، از سوى ديگر متوجه نظام آفرينش و آفريدگار و هدف خلقت مى‏سازد تا بدانند بيهوده آفريده نشده‏اند، و از سوى سوم متوجه زودگذرا بودن زندگى مى‏كند تا امروز و فردا نكنند، و از سوى چهارم مى‏گويد:اگر به كتابى به اين روشنى ايمان نياورند، در آينده به هيچ چيزى ايمان نخواهند آورد، زيرا از اين بالاتر تصور نمى‏شود! سرانجام در آخرين آيه مورد بحث، سخن را با آنها چنين پايان مى‏دهد كه هر كس را خداوند به خاطر اعمال زشت و مستمرش، گمراه سازد، هيچ هدايت كننده‏اى ندارند، و خداوند آنها را همچنان در طغيان و سركشى رها مى‏سازد تا حيران و سرگردان شوند(من يضلل الله فلا هادى له و يذرهم فى طغيانهم يعمهون).
همانگونه كه بارها گفته‏ايم اينگونه تعبيرات در باره همه كافران و گنهكاران نيست بلكه مخصوص به گروهى است كه آنچنان در برابر حقايق، لجوج و متعصب و معاندند كه گوئى پرده بر چشم و گوش و قلبشان افتاده، پرده‏هاى تاريكى كه نتيجه اعمال خود آنها است، و منظور از اضلال الهى نيز همين است.

تفسير الميزان:

در سابق مكرر گذشت كه ملكوت در عرف قرآن و بطورى كه از آيه انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون، فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء استفاده مى‏شود عبارت است از باطن و آن طرف هر چيز كه بسوى پروردگار متعال است، و نظر كردن به اين طرف با يقين ملازم است، همچنانكه از آيه و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين اين تلازم به خوبى استفاده مى‏شود.
پس غرض از اين آيه توبيخ آنان در اعراض و انصراف از وجه ملكوتى اشياء است كه چرا فراموش كردند و در آن نظر نينداختند تا برايشان روشن شود كه آنچه را كه رسول خدا(صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم) بسوى آن دعوتشان مى‏كند حق است.
و اينكه فرمود و ما خلق الله من شى‏ء عطف است بر محل سماوات، و كلمه من شى‏ء بيان مى‏كند ما ى موصوله را، و معناى آيه اين است كه:چرا در خلقت آسمانها و زمين و هر چيز ديگرى از مخلوقات خدا نظر نكردند؟ و بايد نظر كنند، اما نه از آن طرف كه برابر اشياء است، و نتيجه تفكر در آن علم به خواص طبيعى آنها است، بلكه از آن طرف كه برابر خداست، و تفكر در آن آدمى را به اين نتيجه مى‏رساند كه وجود اين موجودات مستقل به ذات نيست، بلكه وابسته بغير و محتاج به پروردگارى است كه امر هر چيزى را او اداره مى‏كند و آن پروردگار رب العالمين است.
و ان عسى ان يكون قد اقترب اجلهم اين جمله عطف است بر جمله ملكوت السموات ...چون جمله مورد بحث(بخاطر اينكه مصدر به كلمه أن است) در تاويل مفرد است، و تقدير چنين است كه:آيا نظر نكردند در اينكه شايد اجل‏هايشان نزديك شده باشد، زيرا نظر كردن در همين احتمال چه بسا ايشان را از ادامه و پافشارى بر ضلالت برگرداند چون در غالب مردم چيزى كه ايشان را از اشتغال به امر آخرت باز داشته و بسوى دنيا و مغرور گشتن به آن مى‏كشاند مساله فراموش كردن مرگ است، مرگى كه انسان نمى‏داند كارش به كجا مى‏انجامد، و اما اگر التفات به آن داشته باشند، و متوجه باشند كه از اجل خود بى‏اطلاع‏اند، و ممكن است كه اجلشان بسيار نزديك باشد قهرا از خواب غفلت بيدار مى‏شوند، و همين ياد مرگ آنان را از پيروى هوا و هوس و آرزوهاى دراز باز مى‏دارد.
3. قُلْ مَنْ بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَى‏ءٍ وَ هُوَ يجيرُ وَ لا يجارُ عَلَيهِ إنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ
بگو اگر ميدانيد ملكوت همه چيز به دست كيست، و كيست كه خود امان ميدهد و در برابر او نتوان به كسى امان داد.

تفسير نمونه:
قرآن وجدان آنها را به داورى مى‏طلبد

آيات گذشته منكران توحيد پروردگار و معاد را به انديشه در جهان هستى و آيات آفاقى و انفسى دعوت كرد، در آيات مورد بحث اضافه مى‏كند:اينها انديشه و عقل را رها كرده و كوركورانه از نياكان خود تقليد مى‏كنند، آنها همان مى‏گويند كه پيشينيانشان مى‏گفتند(بل قالوا مثل ما قالوا الاولون).
آنها از روى تعجب مى‏گفتند:آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان(پوسيده) شديم آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟!(قالوا ء اذا متنا و كنا ترابا و عظاما أ انا لمبعوثون).
اين باور كردنى نيست! اينها وعده‏هاى دروغينى است كه هم به ما و هم به پدران ما در گذشته داده مى‏شد(لقد وعدنا نحن و آباؤنا هذا من قبل).
اينها فقط افسانه‏ها و اسطوره‏هاى پيشينيان است(ان هذا الا اساطير الاولين).
آفرينش مجدد، اسطوره‏اى است و حساب و كتاب افسانه‏اى ديگر، و بهشت و دوزخ نيز هر يك اسطوره‏اى بيش نيست!.
و از آنجا كه كفار و مشركان بيش از همه از مساله معاد وحشت داشتند و به همين دليل با انواع بهانه‏ها و لطائف الحيل مى‏خواستند شانه از زير بار آن خالى كنند، قرآن نيز مشروحا و به طور مؤكد از معاد سخن مى‏گويد.
لذا در دنباله آيات مورد بحث از سه راه، منطق واهى منكران معاد را در هم مى‏كوبد:از راه مالكيت خداوند بر پهنه عالم هستى، سپس ربوبيت او، و سر انجام حاكميتش بر مجموعه جهان، و از تمام اين بحثها چنين نتيجه مى‏گيرد كه او از هر نظر قدرت و توانائى بر مساله معاد را دارد، و عدالت و حكمتش ايجاب مى‏كند كه اين جهان، عالم آخرت را به دنبال خود داشته باشد.
و جالب اينكه در هر مورد از خود مشركان اعتراف مى‏گيرد و سخن آنها را به خودشان باز مى‏گرداند.
نخست مى‏گويد:بگو زمين و كسانى كه در زمينند از آن كيست، اگر شما مى‏دانيد؟!(قل لمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون).
سپس اضافه مى‏كند آنها بر اساس نداى فطرت و اعتقادى كه به خداوند آفريننده هستى دارند در پاسخ تو مى‏گويند مالكيت زمين و آنچه در آنست براى خدا است(سيقولون لله).
ولى تو به آنها بگو اكنون كه چنين است و خود شما نيز اعتراف داريد چرا متذكر نمى‏شويد(قل ا فلا تذكرون).
با اين اعتراف صريح و روشن چگونه زنده شدن انسان را بعد از مرگ بعيد مى‏شمريد؟ و از قدرت فراگير خداوند بزرگ دور مى‏دانيد؟ دگر بار دستور مى‏دهد از آنها سؤال كن و بگو چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش عظيم است؟!(قل من رب السماوات السبع و رب العرش العظيم).
باز آنها روى همان فطرت توحيدى و اعتقادى كه به الله به عنوان خالق هستى دارند مى‏گويند همه اينها از آن خدإ؛طط’ ّّ است(سيقولون لله).
با اين اقرار آشكار به آنها بگو شما كه خود به اين واقعيت معترفيد چرا از خدا نمى‏ترسيد و منكر قيامت و بازگشت مجدد انسان به زندگى مى‏شويد؟!(قل ا فلا تتقون).
بار ديگر از آنها درباره حاكميت بر آسمانها و زمين سؤال كن و بگو، چه كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد؟!(قل من بيده ملكوت كل شى‏ء).
چه كسى به همه بى‏پناهان پناه مى‏دهد و نياز به پناه دادن كسى ندارد؟!(و هو يجير و لا يجار عليه).
اگر راستى از اين واقعيتها آگاهيد(ان كنتم تعلمون).
ديگر بار زبان به اعتراف مى‏گشايند و مى‏گويند ملكوت و حاكميت و حمايت و پناه دادن در اين عالم منحصر به خدا است(سيقولون لله).
بگو با اين حال چگونه مى‏گوئيد پيامبر(صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم) شما را سحر كرده و مسحور او شده‏ايد؟(قل فانى تسحرون).
اينها واقعياتى است كه خود شما در هر مرحله به آن اعتراف داريد، او را مالك هستى مى‏دانيد، او را خالق هستى معرفى مى‏كنيد، او را مدير و مدبر و حاكم و پناهگاه مى‏شمريد.
كسى كه اينهمه قدرت و توانائى دارد، و قلمرو حكومتش تا اين حد گسترده است آيا نمى‏تواند انسانى را كه در آغاز خاك بوده، باز هم به خاك باز گشته، لباس حيات در تنش بپوشاند، و مبعوث و محشورش كند؟! چرا از واقعيتها طفره مى‏رويد؟ چرا پيامبر اسلام را ساحر يا ديوانه مى‏شمريد، شما كه در اعماق دل به اين حقايق معترفيد؟! سرانجام به عنوان يك جمع بندى و نتيجه‏گيرى فشرده و كوتاه مى‏فرمايد:نه سحر است و نه جادو و نه چيز ديگر، بلكه ما حق را براى آنها آورديم و روشن ساختيم و آنها دروغ مى‏گويند(بل آتيناهم بالحق و انهم لكاذبون).در بيان حقايق از ناحيه ما و پيامبران ما كوتاهى نشده است، مقصر خود شما هستيد كه چشم روى هم گذارده و راه انحراف پيش گرفته و لجوجانه و سرسختانه به آن ادامه مى‏دهند.

نكته‏ها:
1. معنى چند لغت:

اساطير جمع اسطوره به گفته ارباب لغت از ماده سطر در اصل به معنى صف مى‏باشد، از اين رو به كلماتى كه در رديف هم قرار دارند و به اصطلاح صف كشيده‏اند، سطر مى‏گويند.
به اين ترتيب اسطوره به معنى نوشته‏ها و سطورى است كه از ديگران به يادگار مانده، و از آنجا كه در نوشته‏هاى پيشين افسانه‏ها و خرافات وجود دارد، اين كلمه معمولا به حكايات و داستانهاى خرافى و دروغين گفته مى‏شود.
واژه اساطير در قرآن نه بار تكرار شده، و همه از زبان كفار بى ايمان در برابر پيامبران به منظور توجيه مخالفتشان به آنها است.
رب همانگونه كه در جلد اول در تفسير سوره حمد گفته‏ايم به معنى مالك مصلح است، بنابر اين به هر كس كه مالك چيزى باشد گفته نمى‏شود بلكه به مالكى مى‏گويند كه در صدد اصلاح و حفظ و تدبير ملك خويش است، به همين دليل گاه به معنى تربيت كننده و پرورش دهنده نيز آمده است.
ملكوت از ريشه ملك(بر وزن حكم) به معنى حكومت و مالكيت است، و اضافه واو و ت براى تاكيد و مبالغه مى‏باشد.
عرش به معنى تخت پايه بلند است و گاه به سقف و داربست نيز اطلاق مى‏شود، اين كلمه هنگامى كه در مورد پروردگار به كار مى‏رود به معنى مجموعه عالم هستى است كه در حقيقت تخت حكومت و فرمانروائى او محسوب مى‏شود اما گاهى اين كلمه فقط بر جهان ماوراء طبيعت اطلاق مى‏گردد در مقابل كرسى كه اشاره به عالم طبيعت و ماده است مانند وسع كرسيه السماوات و الارض بقره 255.

2. معاد از طريق عموميت قدرت خدا

از آيات قرآن به خوبى بر مى‏آيد كه بيشترين مخالفت منكران معاد روى مساله معاد جسمانى و تعجب از باز گشت انسان خاك شده به زندگى و حيات بوده است، لذا بسيارى از آيات معاد روى مساله قدرت خداوند تكيه مى‏كند، و نمونه‏هاى آن را در عالم هستى شرح مى‏دهد، تا تعجب آنها از مساله حيات بعد از مرگ زائل گردد.
در آيات مورد بحث نيز همين مساله از سه راه تعقيب شده، نخست قدرت او را در مورد زمين و زمينيان، و سپس آسمانها و عرش عظيم، و سر انجام قدرت او بر تدبير و اداره عالم آفرينش، و به اين ترتيب هر سه مصداقهائى از يك مفهومند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه هر يك از اين سه بحث اشاره به يكى از نقطه نظرهاى منكران معاد باشد، مى‏گويد:
گر انكار شما به خاطر آن است كه انسانهاى پوسيده و خاك شده از قلمرو مالكيت خداوند بيرون مى‏روند اين اشتباه است چرا كه شما خودتان خدا را مالك زمين و زمينيان مى‏دانيد.
و اگر به خاطر اين است كه مى‏گوئيد زنده شدن مردگان نياز به پروردگار قادرى دارد شما كه خودتان خدا را پروردگار آسمانها و عرش مى‏خوانيد.
و اگر اين انكار به خاطر آن است كه در تدبير عالم بعد از حيات مجدد مردگان ايراد داريد، آن هم بيجا است، زيرا قدرت او را در تدبير اين عالم هستى و پناه دادن به همه موجودات پذيرفته‏ايد، به اين ترتيب جائى براى انكار شما باقى نمى‏ماند.
هماهنگ بودن پاسخ كفار در سه مورد(سيقولون لله) تفسير اول را تقويت مى‏كند.

3 - تفاوت آخر آيات

جالب اينكه پس از ذكر سؤال و جواب اول جمله ا فلا تذكرون(آيا متذكر نمى‏شويد).
و پس از سؤال و جواب دوم ا فلا تتقون(آيا از خدا نمى‏ترسيد).
و پس از سؤال و جواب سوم فانى تسحرون(چگونه مى‏گوئيد اغفال و مسحور شده‏ايد) آمده است.
در حقيقت اينها توبيخها و سرزنشهائى است كه مرحله به مرحله شديدتر مى‏شود و يكى از روشهاى معمول در تعليم و تربيت منطقى است كه وقتى بخواهند كسى را با سه دليل محكوم كنند نخست او را به طور ملايم مورد سرزنش قرار مى‏دهند، بعدا شديد و سرانجام شديدتر!

تفسير الميزان:

قل من بيده ملكوت كل شى‏ء و هو يجير و لا يجار عليه ان كنتم تعلمون كلمه ملكوت به معناى ملك يعنى سلطنت و حكومت است، چيزى كه هست اين معنا را با مبالغه افاده مى‏كند.
و فرق بين ملك - به فتحه ميم و كسر لام - و بين مالك اين است كه مالك آن كسى است كه مالى را دارا باشد، ولى ملك و به معناى كسى است كه آن مالك را و ملك او را مالك باشد، پس مالكيت ملك در طول مالكيت مالك است و او مى‏تواند هم در مال مالك حكم كند، و هم در خود او.
خداى تعالى ملكوت خودش را تفسير كرده و فرموده:انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء.
پس ملكوت هر چيزى اين است كه از امر خدا و به كلمه كن هستى يابد.
و به عبارت ديگر ملكوت هر چيزى وجود او است به ايجاد خداى تعالى.
پس بودن ملكوت هر چيز به دست خدا كنايه استعارى است از اينكه ايجاد هر موجودى كه بتوان كلمه شى‏ء - چيز را بر آن اطلاق نمود مختص به خداى تعالى است، همچنان كه فرموده:الله خالق كل شى‏ء پس ملك خدا محيط به هر چيز است و نفوذ امرش و ممضى بودن حكمش بر هر چيزى ثابت است.
و چون ممكن است كسى توهم كند كه عموم ملك و نفوذ امر خدا با اخلال بعضى از اسباب و علل در امر او منافات ندارد، ممكن است بعضى از علل و اسباب در پاره‏اى مخلوقات اثرى بگذارد كه خداى اراده نكرده و يا پاره‏اى از مخلوقات را از آنچه خدا اراده كرده منع كنداز اين جهت جمله بيده ملكوت كل شى‏ء را با جمله و هو يجير و لا يجار عليه تكميل كرد.
و اين جمله در حقيقت توضيح اختصاص ملك است و مى‏فهماند كه اين اختصاص به تمام معناى كلمه است، پس هيچ چيزى از موجودات هيچ مرحله‏اى از ملك را ندارد و هر موجودى هر چه را مالك است در طول ملك خدا است نه در عرض آن تا به مالكيت خدا خلل وارد كند، و يا اعتراض كند، پس حكم و ملك تنها از آن او است.
4. فسُبْحانَ الَّذى بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَى‏ءٍ وَ إلَيهِ تُرْجَعُونَ
پس منزه است كسى كه ملكوت هر چيز به دست اوست و به سوى او بازگردانده ميشويد.

تفسير نمونه:

آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره يس است به صورت يك نتيجه‏گيرى كلى در مساله مبدء و معاد اين بحث را به طرز زيبائى پايان مى‏دهد، مى‏گويد:پس منزه است خداوندى كه ملكوت همه چيز در دست قدرت او است و همه شما به سوى او باز مى‏گرديد(فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء و اليه ترجعون).
با توجه به اينكه ملكوت از ريشه ملك بر وزن(حكم) به معنى حكومت و مالكيت است و اضافه واو و ت به آن براى تاكيد و مبالغه مى‏باشد، مفهوم آيه چنين مى‏شود:حاكميت و مالكيت بى قيد و شرط همه چيز به دست قدرت خدا است، و چنين خداوندى از هر گونه عجز و ناتوانى منزه و مبرا است، و در اين صورت احياء مردگان و پوشيدن لباس حيات بر استخوانهاى پوسيده و خاكهاى پراكنده مشكلى براى او ايجاد نخواهد كرد چون چنين است بطور يقين همه شما به سوى او باز مى‏گرديد و معاد حق است!
نكاتي كلي پيرامون معاد كه به صورت فهرست آورده مي‌شود:
1. اعتقاد به معاد يك امر فطرى است
2. باز تاب معاد در زندگى انسانها
3. دلائل عقلى معاد
4. قرآن و مساله معاد
5. معاد جسمانى
6. بهشت و دوزخ

تفسير الميزان:

فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء و اليه ترجعون كلمه ملكوت مبالغه در معناى ملك است، مانند كلمه رحموت و كلمه رهبوت كه مبالغه در معناى رحمت و وحشت‏اند.
انضمام اين آيه به ما قبلش اين معنا به دست مى‏آيد كه:مراد از ملكوت آن جهت از هر چيزى است كه رو به خداست، چون هر موجودى دو جهت دارد، يكى رو به خدا، و يكى ديگر رو به خلق.
ملكوت هر چيز آن جهتى است كه رو به خدا است، و ملك آن سمت رو به خلق است ممكن هم هست بگوييم:ملكوت به معناى هر دو جهت هر موجود است، و آيات زير هم بر همين معنا حمل مى‏شود، و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض و ليكون من الموقنين و و لم ينظروا فى ملكوت السموات و الأرض و قل من بيده ملكوت كل شى‏ء.
و اگر فرموده ملكوت هر چيزى به دست خداست، براى اين است كه:دلالت كند بر اينكه خداى تعالى مسلط بر هر چيز است، و غير از خدا كسى در اين تسلط بهره و سهمى ندارد.
و برگشت معنا در آيه فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء به اين است كه:خدا از استبعادى كه مشركين در مساله معاد مى‏كنند، منزه است، چون مشركين غافلند از اينكه ملكوت هر چيزى به دست خدا و در قبضه قدرت اوست.
در پايان اين فصل يادآوري مي شود مطالبي كه چه در تفسير نمونه و چه در تفسير الميزان ذيل اين آيات خاص ملكوت آورده و تكرار شده، از اين مجموعه حذف گرديده است.

قرآن و رشد علمي انسان

در معناشناسي واژگان قرآن مي توان به واژگان بسياري اشاره كرد كه به مسئله پژوهش توجه مي دهد.يكي از مهم ترين و كاربردي ترين اين واژگان در فرهنگ قرآني، واژه نظر است.نظر به معناي توجه دقيق به چيزها و فهم چگونگي كاركرد و شناخت ماهيت چيزهاست.نگرش دقيقي كه توليد علم و دانش خاص مي كند، نظر است.از اين رو در ادبيات جديد به نوع نگاه و نگرش، نظريه گفته مي شود.از آياتي كه به مسئله پژوهش در ماهيت وجودي خود و نيز امور پيراموني انسان توجه مي دهد مي توان به آيه5 سوره طارق اشاره كرد كه مي فرمايد: فلينظرالانسان مم خلق؛ بايد انسان بنگرد كه از چه آفريده شده است.در آيه185 سوره اعراف مي فرمايد: او لم ينظروا في ملكوت السموات و الارض؛ آيا انسان در ملكوت و باطن و ماهيت آسمان و زمين نمي نگرد و پژوهش نمي كند.درباره پژوهش تاريخي نيز مي گويد: افلم يسيروا في الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم؛ آيا در زمين نمي گردند تا بنگرند پايان و فرجام كساني كه پيش از ايشان بودند، چگونه بوده است.(يوسف آيه109 و نيز روم آيه30 و نيز فاطر آيه44 و غافر آيه21 و آيات مشابه ديگر) درباره جانورشناسي و پژوهش هاي عيني و علمي و تجربي مي فرمايد: افلاينظروا الي الابل كيف خلقت؛ آيا به شتر نمي نگرند كه چگونه آفريده شد؟ (غاشيه آيه17) بي گمان شناخت چگونگي خلقت و آفرينش شتر نيازمند پژوهش هاي متعدد و متنوع عيني و تجربي مختلفي و بي شماري است كه قرآن مؤمنان را بدان تشويق و ترغيب مي كند.درباره علم پزشكي و حتي پيكرشناسي كه مي تواند در دانش رباتيك و مهندسي ژنتيك و يا سازه هاي ديگر بشر از معماري گرفته تا دانش هاي ديگر مي فرمايد: و انظر الي العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحما؛ به استخوان بنگر كه چگونه آن را برمي آوريم و به هم مي پيونديم و سپس بر آن استخوان گوشت مي پوشانيم.(بقره آيه259)

قرآن ابزار شناخت ملكوت:

پژوهش و دست‌يابى به مفاهيمى كه در حوزه علوم گوناگون در قرآن كريم بيان شده‌اند، نيازمند كاوش‌هاى عميق و وسيع و روشمندى است كه علاوه بر اتقان، به واژه‌ها و الفاظ بسنده نكند، بلكه در معنا و مفهوم واژه‌ها، عبارت‌ها و پيام‌هاى قابل استفاده دقت شود و پس از مقايسه با اصول و بديهيات عقلانى و احراز عدم مخالفت با آن‌ها با ساير گزاره‌هاى يقينى قرآنى،مورد استفاده قرار گيرد.
نيم نگاهى به قلمرو قرآن
قرآن كلام خدا و تجلّى اسم جامع، محيط و اعظم حق تعالى است كه همه انديشه‌هاى حقيقت‌جو و خردورز را به دل‌سپارى فرا مى‌خواند: «كتابٌ انزلناه اليكَ مباركٌ ليدَّبَّروا آياتِه و ليتذكَّرَ اولوالالباب. (ص: 29) قرآن معجزه جاودانه رسول گرامى (ص) و تنها نسخه شفّاف و فرجامين وحى آسمانى است كه راه و رسم زندگى توحيدى و سعادت آفرين را به انسان مى‌آموزد: «يا ايُّها الّذينَ آمَنوا استجيبوا للّهِ و للرَّسولِ اذا دعاكم لما يُحييكم. (انفال: 24 )
قرآن به عنوان پيام هدايت الهى براى انسان، همه ساحت‌هاى حيات مادى و معنوى را در برمى‌گيرد.در اين كتاب جامع، تمام قلمروهاى زندگى مادى و معنوى، فردى، اجتماعى، اخلاقى و حقوقى، دنيايى و آخرتى و جز آن، از آغاز آفرينش و مبدأشناسى تا مسير و برنامه زندگى و سرمنزل نهايى، همه مورد توجه تشريع الهى است.فضاى بى‌كران معارف قرآن در راستاى رسيدن انسان‌ها به كمال، از جنين تا جنان و از ملك تا ملكوت و از ذرّه تا كهكشان را فرا مى‌گيرد و در يك كلام، همه لوازم هدايت و تربيت انسان را در خود نهفته دارد: «و نزّلنا عليكَ الكتابَ تبيانا لكلِّ شى‌ءٍ. (نحل: 89)
جايگاه علم در قرآن و روايات
از سوى ديگر، قرآن با برابر نهادن علم و برهان قطعى عقلى با وحى و نبوّت آسمانى و نيز هدايت و شهود عرفانى2 در جهت كشف حقايق و شناخت معارف و ارائه سه طريق به سوى مطلق علم3 و نيز سرزنش كسانى كه بدون بهره‌مندى از يكى از اين راه‌ها به مجادله برمى‌خيزند (و مِن النّاسِ مَن يُجادلُ فى اللّهِ بغيرِ علمٍ و لا هدىً و لا كتابٍ منيرٍ.( )حج: 22 )و همچنين با تكيه بر منابع شش‌گانه شناخت و دعوت ضمنى به لزوم به كارگيرى آن‌ها، و نيز دعوت انسان‌ها به مطالعه آيات آفاقى و انفسى، به عنوان مهم‌ترين راه شناخت خدا، و با تكريم و بزرگداشت مقام علم4 و نكوهش جهل و جاهلان،5 ضمن ايجاد انگيزه براى كسب علم و معرفت، رويكرد علمى خود را نيز نمايان ساخته است.
در احاديث متعددى قرآن به عنوان كتاب حاوى علم و اخبار و هر آنچه در جهان رخ داده و خواهد داد6 مطرح مى‌شود، هرچند خرد آدميان قادر به درك همه اين علوم نباشد.بنابراين، يكى از ويژگى‌هاى ممتاز و منحصر به فرد قرآن كريم، عمق و ژرفاى شگفت‌آور آن است؛ چنان‌كه قرآن ناطق، امام على (ع) درباره آن فرمود: «و بحرا لا يُدركُ قعره. و تاريخ نشان داده است كه راز جاودانگى و ماندگارى قرآن در جارى زمان، تازگى و طراوت هميشگى آن براى افكار و انديشه‌هاى بشر همين عمق و ژرفاى آن است كه همچون درياى بى‌كران، غوّاصان فكر و فهم را در خود مى‌پذيرد و هيچ‌گاه به نقطه پايان نمى‌رساند.
راز اين حقيقت با عنايت به تشابه تجلّى با تجلّى‌كننده روشن مى‌شود.قرآن تجلّى خداست و مخاطب آن فطرت زوال‌ناپذير آدمى در هر عصر و نسل و نژاد.بدين‌روى، پيام‌هاى قرآن در بردارنده محتوايى ژرف، فرازمانى، فرامكانى و جهان‌شمول هستند.از سوى ديگر، در چند قرن اخير و در پى رشد چشمگير علوم تجربى در غرب، بيش‌ترين معارضه با كتاب‌هاى آسمانى و متون دينى به نام «علم صورت گرفته است.با التفات به بخش‌هاى گوناگون علوم، از اخترشناسى كوپرنيك و زيست‌شناسى داروين گرفته، تا روان‌شناسى فرويد، ادعا بر اين بوده كه برخى اكتشافات علمى، بعضى از آموزه‌هاى بنيادين كتاب‌هاى آسمانى را ابطال و يا - دست كم - تضعيف مى‌كنند و اين ادعا موجب شد كه جمعى به جداكردن كامل حوزه‌هاى علم و كتاب‌هاى آسمانى روى آورند؛ مانند نظريات كانت، اگزيستانسياليست‌ها و پوزيتيويست‌ها، و عده‌اى ديگر به توجيه و تأويل گزاره‌هاى متون دينى پرداختند تا بدين‌وسيله، از بى‌اعتبارى قطعى آن‌ها و سرخوردگى متديّنان جلوگيرى كنند.
در جهان اسلام نيز يكى از پرسش‌هايى كه در ارتباط با قرآن مطرح شده مسأله رابطه قرآن به عنوان آخرين و كامل‌ترين هديه آسمانى و علوم، يعنى محصول تلاش فكرى انديشمندان جهان، اعم از علوم انسانى و علوم طبيعى است كه از مدت‌ها پيش، ذهن و فكر فرهيختگان را به خود مشغول ساخته و در عمل، افراط و تفريط هايى را در پى داشته است، به گونه‌اى كه برخى بيش از سيصد آيه قرآن را با علوم تجربى تطبيق كرده‌اند و در بسيارى موارد، ادعاى ارتباط تنگاتنگ قرآن را با علوم نموده‌اند و برخى ديگر هر نوع ارتباط قرآن با علوم را منكر شده و برداشت مطالب علمى از قرآن را تحميل بر قرآن و «تفسير به رأى دانسته‌اند.گرچه بى‌انصافى است اگر تلاش‌هاى خالصانه و اعتدال‌گرايانه‌اى كه از سر دين‌دارى و عشق خالصانه به ساحت قرآن و حسّ دفاع از حريم آن و يا در جهت اثبات اعجاز علمى آن صورت گرفته است، ناديده انگاشته شود، اما به هر حال، مسأله رابطه قرآن و علوم مشكلى جدّى است و در اين باره سؤالات و پرسش‌هايى اساسى مطرح مى‌باشند.
اين سؤالات و نظاير اين‌ها در زمينه برداشت گزاره‌هاى علمى از قرآن و زبان‌شناسى و نيز انتظار از قرآن و قلمرو آن و همچنين بحث‌هاى ديگرى كه در اين زمينه مطرح هستند، نيازمند كاوش مستقلى مى‌باشند كه با استفاده از عقل و منطق و نيز به دور از هرگونه علم‌زدگى و پرهيز از قشريگرى و ظاهرنگرى و با جمع‌آورى ديدگاه‌هاى دانشمندان و نظريات جديد معاصر در مورد «هرمنوتيك و مسائل زبان‌شناسى، تدوين اصول و مبانى روش تفسير صحيح از متن جاودانه قرآن را ضرورى مى‌نمايند تا به عنوان مبنايى براى تمامى گروه‌هاى پژوهشى، قرآنى علمى در جهت برداشت‌هاى صحيح و مستند از قرآن و نيز معيارى براى سنجش و ارزيابى تحقيقات محققان مورد استفاده قرار گيرد و در نهايت، در بالندگى معرفت دينى و علمى و كشف حقيقت مؤثر بوده و پاسخى براى چالش‌ها بين برخى از دستاوردهاى علمى و باورهاى قرآنى باشد.بحث درباره خلقت و تكامل انسان كه منشأ آن را نه از خاك، بلكه از حيوان انسان‌نما مى‌داند و نظريه «روان‌كاوى فرويدى كه حقايق آسمانى را عامل سركوب اميال دانسته، حقانيت آن را مخدوش مى‌سازد و نظريه كيهان‌شناسى نيوتن ماكس پلانك و «نسبيت انيشتين با تلقّى جديد از عليّت و زمان كه نحوه ارتباط خداوند با جهان را متحوّل مى‌نمايد و نيز پيشرفت‌هاى جديد رايانه‌اى و هوش مصنوعى يا كشف مولكول‌هاى DNAكه نگرش انسان‌شناسى قرآن را مخاطره‌آميز مى‌نمايد؛نمونه‌هايى هستند كه راه حل‌ها و پاسخ‌هايى درخور را طلب مى‌كنند.

راز ماندگارى قرآن

اما بدون ترديد، به عنوان يك اصل موضوعى و مسلّم، پذيرفته شده است كه قرآن كريم تنها نسخه بى‌بديل وحى الهى است كه از تحريف و تصرّف بشرى محفوظ مانده؛ اگرچه نقش اصلى و اساسى آن هدايت انسان و رساندن او به معارف حقيقى است و نازل شده تا آنچه را انسان‌ها در راه تكامل حقيقى، كه همان تقرّب به خداى متعال است، نياز دارند به آن‌ها بياموزد.اين كتاب سترگ، با آن‌كه كتاب فيزيك، كيهان‌شناسى، زمين‌شناسى و مانند آن نيست و نيز در صدد بيان مسائل علمى نمى‌باشد، با اين همه نه تنها با حقايق علمى و يافته‌هاى قطعى علمى (كه به قطع عقلى برمى‌گردند) تعارضى ندارد، بلكه اگر تعارضى هم به چشم مى‌خورد، ابتدايى و بدوى است و با دقت و تأمّل رفع مى‌شود.قرآن حاوى گزاره‌هايى از علوم نيز مى‌باشد و نكات علمى بسيارى را مطرح ساخته است10 كه به صراحت يا ظهور قابل برداشت مى‌باشند و با تازه‌ترين قوانين و نظريات اثبات شده علمى هماهنگي دارند؛ براى نمونه، مى‌توان به مواردى همچون حركت خورشيد،حركت كوه‌ها و زمين،لقاح گياهان زوجيت آن‌ها،حرمت گوشت خوك و خون اشاره كرد.
اين مفاهيم بيانگر واقعيت هستند، نه اين‌كه طبق فهم و عرف زمانه ارائه شده باشند و مدار برداشت از قرآن بر محور كشف قصد و اراده الهى از آيات قرآن و معنادارى و فهم‌پذيرى متن آن است كه عقل، نصّ وحى،سنّت و منش پيامبر و امامان معصوم: و سيره جارى مسلمانان شاهد و گواه آن مى‌باشد.افزون بر اين، اعتقاد به فهم‌ناپذيرى قرآن با توصيف‌هايى كه در آيات وحى براى قرآن آمده، مانند هدايت، موعظه، ذكر، شفا و نور ناسازگار مى‌باشد.بر اين اساس، تفسير وسيله‌اى براى نزديك شدن و كشف معانى و مدلولات قرآن و فهم آن است و شرط انتساب سخنى به قرآن، آن است كه به گونه‌اى روشمند از متن قرآن كشف شود و نحوه استناد آن به متن نشان داده شود؛ زيرا قرآن اگرچه به هدف فهم مردم نازل شده، اما در عين حال، كتابى در نهايت فصاحت و بلاغت و شيوايى و مشحون از كنايه، استعاره، تمثيل، تشبيه، اشاره، رمز و بدايع ادبى است و نيز به اقتضاى فرايند نهضت اسلام و شكل‌گيرى جامعه اسلامى عصر پيامبر (ص) نازل شده و فهم آن مستلزم آگاهى نسل‌هاى بعدى از فضاهاى نزول آيات و آگاهى از قراين پيوسته و ناپيوسته متن قرآن مى‌باشد.
بنابراين، پژوهش و دست‌يابى به مفاهيمى كه در حوزه علوم گوناگون در قرآن كريم بيان شده‌اند، نيازمند كاوش‌هاى عميق و وسيع و روشمندى است كه علاوه بر اتقان، به واژه‌ها و الفاظ بسنده نكند، بلكه در معنا و مفهوم واژه‌ها، عبارت‌ها و پيام‌هاى قابل استفاده دقت شود و پس از مقايسه با اصول و بديهيات عقلانى و احراز عدم مخالفت با آن‌ها با ساير گزاره‌هاى يقينى قرآنى، مورد استفاده قرار گيرد.
و اين مهم جز از عهده قرآن‌پژوهان ژرف‌انديش و متخصص در گرايش‌هاى علمى ساخته نيست؛ كسانى كه از هرگونه افراط و تفريط و نيز سطحى‌نگرى و خودباختگى به دور بوده و از هرگونه تحميل مطالب بر قرآن برحذر باشند و حريم قرآن، اين آخرين سروش آسمانى را كه از ابعاد گوناگون مانند فصاحت، بلاغت، محتواى عالى، اخبار غيبى و علمى معجزه مى‌باشد، حفظ كنند؛ زيرا هرگونه تساهل و تسامح در فهم اين متن مقدّس، درخور سخت‌ترين نكوهش‌هاست: «اَفَلا يتدَّبرونَ القرآنَ اَم على قلوب اقفالُها. (محمّد: 24 ) روشن است كه استخراج مفاهيم علمى قرآنى بر اساس اصول و مبانى شناخته شده تفسيرى و نيز اصول و مبانى شناخته شده علمى، تلاش عميق و همه‌جانبه اين‌گونه متخصصان را مى‌طلبد.علاوه بر اين، حقايق هزار لايه قرآن بر بال انديشه و جان همگان فرود نمى‌آيد و راه‌يابى به كنه و باطن آن ويژه صافى‌ترين جان‌هاست: «لا يَمَسُّه الاّ المطهَّرونَ (واقعه: 79 ) و نيز علاوه بر محكمات، متشابهاتى دارد كه هضم آن درخور انديشه فرهيختگان و نخبگان بشرى و راسخان در علم است: «و ما يعلمُ تأويلَه الاّ اللّهُ و الراسخون فى العِلم (آل عمران: 7) و ديگران از پرتو نور وجود ايشان مى‌توانند از اين فيض سرمدى بهره‌مند گردند.
چند نكته
در اين‌جا، تذكر چند نكته ضرورى مى‌نمايد:
1.قرآن كريم اگرچه به هدف فهم مردم از سوى خداى سبحان در قالب زبان مفاهمه عربى نازل شده و زبان آن عرفى است، با همان ويژگى وجود كنايه، استعاره، مجاز و...در آن ولى با همه اين‌ها، وحى است و تو در تو و رازآلود، و نمودهايى از زبان رمزى، علمى و ادبى نيز در خود دارد.انسان‌ها در حد وُسع خود مى‌توانند از آن بهره بگيرند و آن را كشف كنند.تاريخ طولانى تفسير، كه با صبغه‌هاى گوناگون به نگارش درآمده و قطعا هر تفسير نكاتى در خود دارد كه ديگرى فاقد آن است، شاهد گويايى بر اين ادعاست.از اين‌رو، ضمن احتياط كامل و دقت در صحّت و اتقان برداشت‌ها، نبايد از شائبه تفسير به رأى واهمه داشت، بلكه اهل فن در هر رشته‌اى بايد با جرأت و شهامت با قرآن سخن بگويند و سؤالاتشان را مطرح كنند و با عقلانى‌تر كردن انتظاراتشان، پاسخ دريافت دارند.
2.با عنايت به عظمت قرآن كريم و حسّاسيت موضوع «رابطه قرآن و علوم ، لازم است محققان نازك‌انديش توجه داشته باشند كه وحى قطعى مطابق با واقع و نفس‌الامر را نبايد با علوم ظنّى متغيّر انطباق داد؛ زيرا پيامدى جز قرار دادن قرآن در معرض وهم و شك و از حجيّت انداختن اين سند قطعى آسمانى ندارد.از اين‌رو، بايد از هرگونه برداشت از قرآن بدون در نظر گرفتن قراين عقلى و نقلى و هر نوع تحميل نظريه بر قرآن و تأويل‌هاى غير معتبر و نيز تفسير قرآن به وسيله علوم ظنّى، كه اگرچه اطمينان‌آور است اما احتمال مقابل به صفر نمى‌رسد - چنان‌كه بيش‌تر مسائل اثبات شده علوم تجربى از اين قبيلند - بپرهيزند.
تنها بايد با استناد به مطالب قطعى علوم به فهم كامل‌تر و جامع‌تر قرآن پرداخت؛ علومى كه علاوه بر تجربه و آزمايش، كه اطمينان به آن از طريق تعميم استقراى ناقص به دست مى‌آيد، با برهان عقلى نيز اثبات شده باشد و نيز با ظاهر آيات قرآن و معناى لغوى و اصطلاحى واژه‌ها و قراين عقلى و نقلى هماهنگ باشد.و حقايق مجهول اين كتاب آسمانى را كشف كنند و در اختيار حق‌جويان قرار دهند.و در صورت تأييد نشدن فرضيه‌اى از علوم تجربى با دلايل قطعى و در عين حال، موافقت آن فرضيه با ظواهرقرآن، مى‌توان آن را در حد احتمال ذكر كرد.

انواع جهان‏بينى

دو نوع جهان‏بينى وجود دارد:
1.جهان‏بينى مادى
2.جهان‏بينى الهى
جهان‏بينى مادى هستى را مساوى ماده مى‏داند و عالم و آدم را مادى معرفى مى‏كند مى‏گويد: جهان داراى آغاز و انجام مادى است، اين نظام كيهانى در مرحله‏اى ظهور مى‏كند و سرانجام نابود خواهد شد و بعد از زوال جهان چيزى نيست، انسان نيز يك پديده طبيعى و مادى است كه با تولد ظهور مى‏كند و با مرگ نابود مى‏شود.تمام حيات آدمى و حقيقت انسان بين گهواره تا گور خلاصه مى‏شود.وقتى جهان و انسان مادى باشد رابطه انسان و جهان نيز در همين مدار قرار مى‏گيرد و تحليل مى‏شود.

جهان‏بينى الهى

در جهان‏بينى الهى هستى اعم از ماده است بخشى از هستى ماده و بخشى از آن مجرد و غير مادى است.جهان نيز محدود به عالم‏طبيعت نيست بلكه بخشى از جهان طبيعت و بخشى از آن ماوراء طبيعت است.جهان نابود نمى‏شود بلكه جنبه جاودانه‏اى دارد، انسان نيز داراى وجود جاودانه است.انسان يك بدنى دارد كه در فاصله بين تولد و مرگ و گهواره و گور خلاصه مى‏شود ولى جانى دارد كه جنبه جاودانگى در او تأمين مى‏كند، اين روح و جان ظرف عقيده و افكار و انديشه و ملكات نفسانى و عواطف و گرايش‏هاى اوست و چون روح حقيقت مجرد است از بين نمى‏رود و چون ظرف از بين نمى‏رود، مظروف او كه عقيده و افكار و ادراكات و اوصاف نفسانى باشد نيز از بين نخواهد رفت، چنان كه قواعد رياضى و قواعد مبرهن فلسفى و قوانين كلى اخلاقى هرگز از بين نمى‏روند، روحى كه اين مسائل را ادراك مى‏كند نيز يقيناً از بين نمى‏رود، زيرا وقتى صفت پايدار بود، موصوف نيز پايدار خواهد بود.از باب مثال: اگر نقشى جاويد بود لوحى كه حامل اين نقش است جاويد خواهد بود، اگر معناى تقوا و عدالت و ايثار از بين نمى‏رود، روحى كه حامل اين اوصاف است از بين نخواهد رفت.بر اين اساس است كه هيچ وقت انسان نابود نمى‏شود.زيرا آن چه كه نابود شدنى است بدن انسان است.آن چه كه بين گهواره و گور خلاصه مى‏شود جسد و جسم انسان است.اما آن چه كه هويت واقعى انسان را مى‏سازد روح اوست و روح آدمى امرى جاودانه است.و چون روح جاودانه است ارتباطش با جهان نيز جاودانه است و جهان نيز غير از صبغه طبيعى و مادى.از صبغه ماوراء طبيعى و ملكوتى نيز برخوردار است اين جنبه ماوراء طبيعى و ملكوتى عالم جاويد است.

تسبيح موجودات و بعد ملكوتي آنها

الم تر ان الله يسبح له من فى السموات والارض و الطير صافات كل قد علم صلاته وتسبيحه و الله عليم بما يفعلون .
مخاطب،رسول اكرم است.مى‏فرمايد آيا مشاهده نمى‏كنى-يعنى مشاهده مى‏كنى و مى‏بينى-كه هر كه در آسمانهاست و هركه در زمين است و هم مرغان در حالى كه در آسمان بال گشاده وصف كشيده‏اند همه تسبيح گوى ذات اقدس الهى هستند.كل قدعلم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون‏ و هر كدام از اينها به نمازخود(يا به خواندن و دعاى خود)و به تسبيح خود آگاه است و خدا هم‏به آنچه آنها مى‏كنند آگاه است.
آياتى كه در اين چند جلسه تفسير كرديم،از اول آيه نور تااينجا،مى‏بينيم همه ارائه صحنه‏هاى مختلف نور و ظلمت است، والبته ظلمت چيزى نيست جز همان بهره نگرفتن از نور،و فقط در مورد انسانهايى صادق است كه از يكى از پرتوهايى كه خداى متعال‏فرستاده است و انسان موظف و مكلف است كه خود را به آن پرتوروشن كند[استفاده نكند.]ظلمت از آنجا پيدا مى‏شود،يعنى‏انسان مكلف و موظف است كه از پرتو نور وحى و نبوت،با كمك ازنور فطرت خودش بهره‏گيرى كند،و وقتى از اين نورها استفاده نكندآنگاه انسان در ظلمت قرار مى‏گيرد،و نور خدا سراسر هستى رافرا گرفته است: الله نور السموات و الارض‏ سراسر هستى روشن‏به نور خداست و سراسر هستى آگاه از وجود خداوند است (چون درروشنايى است نه در تاريكى) و شناساى خالق و بارى‏ء خودش است.
در اين آيه مطلبى را ذكر مى‏فرمايد كه اين مطلب به عبارات مختلف‏در قرآن مجيد آمده است.مطالب قرآن مجيد هميشه از بشر جلوتراست،طبعا اينطور است،يعنى بشر بايد كوشش كند خودش را به اين‏حقايق برساند.انسان هرگز نبايد انتظار داشته باشد كه قرآن مطالب راهميشه در سطح معلومات ما بيان كند،چون معلومات قابل پيشروى‏و توسعه و تكامل است.يك كتاب بشرى اين طور است.يك نفر كه‏مى‏خواهد به نور قرآن مهتدى باشد بايد گوشش به نداى قرآن باشد وببيند از اين حرفها چه در مى‏آيد.

تسبيح و تحميد موجودات

يكى از حرفهايى كه قرآن روى آن تكيه كرده است مساله‏تسبيح موجودات و تحميد موجودات-هر دو-است.قرآن در بعضى‏از بيانات خودش مى‏گويد تمام ذرات وجود،خدا را تسبيح مى‏كنند وحمد مى‏كنند،يعنى طبق منطق قرآن مثلا چوب و فلز،خدا را تسبيح‏مى‏كنند،ذرات هوا تسبيح گوى خدا هستند،هر ملكول از ملكولهاى‏آب و هر ذره از ذرات اتمى و هر ذره كوچكتر از اتم خدا را تسبيح‏مى‏كند.
حال ما اول بايد ببينيم اصلا قرآن چنين حرفى را مى‏زند يانمى‏زند.ابتدا آيات را مى‏خوانيم،بعد ببينيم بشر به حسب عقل وفهم و عرفان خودش چقدر توانسته خود را به اين منطق قرآن نزديك‏كند.پس ما دو مرحله داريم: يكى اينكه آيا قرآن چنين مطلبى رابيان كرده يا نكرده است، دوم اينكه بشر در تلاش و تكاپوى خودش‏چقدر خود را به اين حقيقت نزديك كرده است.
قرآن اين مطلب را با عبارات مختلف در جاهاى مختلف‏گفته است.من مقدارى را كه در نظر دارم و حفظ هستم برايتان‏عرض مى‏كنم.يكى در سوره بنى اسرائيل است كه شايد از همه جاعام‏تر و صريح‏تر بيان فرموده است،مى‏فرمايد: و ان من شى‏ء الايسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم‏ هيچ چيزى نيست( ان من شى‏ء يعنى ما من شى‏ء )چيزى نيست مگر آنكه خدارا تسبيح مى‏كند،تسبيح مقرون به حمد،ولى شما تسبيح آنها رانمى‏فهميد،يعنى نگو من گوشم را كه پاى اين چوب يا درخت‏مى‏گذارم نمى‏شنوم كه او خدا را تسبيح مى‏كند،همين طور ذرات بدن‏خودم.طبق گفته قرآن هر سلول از سلولهاى پوست و گوشت واستخوان و خون من و هر مويى از موهاى بدن من دائما در تسبيح حق‏تعالى است،در حالى كه من نمى‏شنوم.قرآن مى‏گويد بله،شمانمى‏شنويد،و بلكه نمى‏فهميد تعبير مى‏كند،نمى‏گويد لا تسمعون‏ ، مى‏گويد: و لكن لا تفقهون‏ و ميان ايندو فرق است.
اگر لا تسمعون‏ باشد[يعنى]ممكن است ما بفهميم چنين‏چيزى هست ولى نمى‏شنويم،مثل اينكه ما الآن مى‏فهميم كه دراين فضا امواج راديويى از ايستگاههاى مختلف راديويى دنيا هست‏ولى نمى‏شنويم.اما قرآن مى‏گويد ولى اين مطلب را نمى‏فهميد ،نه تنها نمى‏شنويد،بلكه نمى‏فهميد،فهم نمى‏كنيد،هنوز فهمتان كوتاه‏است.
فرق ميان تسبيح و حمد
قبل از اينكه به آيات ديگر بپردازم،فرق ميان تسبيح‏ و حمد را عرض كنم كه مى‏فرمايد: الا يسبح بحمده.چون‏تسبيح و حمد كار ماست اقلا بفهميم وقتى در نماز مى‏گوييم سبحان‏ربى العظيم و بحمده‏ كه خلاصه‏اش اين است تسبيح پروردگارعظيم مى‏كنم و حمد پروردگار عظيم‏ يا مى‏گوييم: سبحان ربى‏الاعلى و بحمده‏ يعنى تسبيح مى‏كنم پروردگار برتر را و حمد مى‏كنم‏او را، تسبيح مى‏كنم‏ يعنى چه؟و حمد مى‏كنم‏ يعنى چه؟
ثناى خدا به دو شكل است: يكى تسبيح و ديگرى تحميد.
تسبيح يعنى تنزيه،يعنى خدا را از آنچه كه ذات او مبراست منزه‏كردن،و برتر دانستن او از آنچه كه شان مخلوقين است،از آنچه كه‏حاكى از نوعى نقص و ناتوانى و نارسايى است.اصلا كلمه سبحان‏ معنايش اين است كه من او را تسبيح و تنزيه مى‏كنم ازاينكه به چشم ديده شود،با دست لمس شود،او را جسم بدانم وبگويم در جايى قرار گرفته است،او را محتاج و نيازمند بدانم به هرچيزى از جمله به عبادت خودم،خير،او منزه است از نياز و احتياج،تنزيه مى‏كنم او را از اينكه به او نسبت ظلم و ستم بدهم،براى اوشريكى قائل باشم،او را مركب و داراى اجزاء بدانم،بگويم از چه‏درست‏شده و از كجا آمده است.پس تسبيح يعنى يك سلسله‏چيزهايى را كه من مى‏فهمم كه خدا از اينها برتر و بالاتر است،باكلمه سبحان‏ از او نفى مى‏كنم.ثناى الهى نظير اقرار به توحيد است كه مجموع نفى و اثبات‏است،وقتى مى‏گوييم لا اله الا الله‏ نفى مى‏كنيم معبوديت غير را واثبات مى‏كنيم ذات او را.ثناى الهى هم هميشه نفى است و اثبات،نفى‏اش همين است: منزه است از...، ولى حمد توصيف‏پروردگار است به صفات اثباتى،او را ستايش مى‏كنم كه همه نعمتهااز اوست،همه كمالات از اوست و به او بر مى‏گردد،او به هر چيزى‏داناست: بكل شى‏ء عليم‏ ،بر هر چيزى تواناست: و هو على‏كل شى‏ء قدير ،او سميع است، او بصير است،او حى است،اوقيوم است،او ملك است،او مؤمن است،مهيمن است،عزيزاست،جبار است،متكبر است.اين صفات اثباتى.پس ما با يك سبحان ربى العظيم و بحمده‏ ،يا يك سبحان ربى الاعلى وبحمده‏ يك دنيا نقص را به نظر مى‏آوريم و مى‏گوييم خداى ما ازاينها منزه است،و يك سلسله كمالات را[به نظر مى‏آوريم ومى‏گوييم]خداى ما داراى چنين صفاتى است.در نماز وقتى سوره‏توحيد را مى‏خوانيم مى‏گوييم: قل هو الله احد،الله الصمد،لم يلدو لم يولد و لم يكن له كفوا احد هم صفات اثباتى در آن است وهم صفات سلبى.بعد مى‏گوييم: كذلك الله ربى‏ چنان است‏پروردگار من، آن صفات كمالى اثباتى را دارد و من او را به آن‏صفات ستايش و حمد مى‏كنم.نقصى در او نيست،اينكه فرزندداشته باشد، فرزند چيزى باشد،مثل و مانند داشته باشد،در اونيست كذلك الله ربى‏ .
قرآن مى‏گويد اين كار تسبيح و تحميد كه شما در اين شعور ظاهرى و انسانى تان بايد آن را با تعليمات انبياء ياد بگيريد و با اراده‏و اختيار خودتان انجام دهيد،تمام ذرات عالم وجود،خدا را تسبيح‏مى‏كنند و حمد مى‏كنند.اين يك آيه از آيات قرآن[راجع به تسبيح وتحميد موجودات].
همچنين ما در قرآن پنج‏سوره داريم-بلكه با سورهسبح‏اسم‏ به اعتبارى شش سوره داريم-كه با تسبيح شروع مى‏شوند واينها را مسبحات‏ مى‏گويند.سوره حديد اين طور شروع مى‏شود:
سبح لله ما فى السموات و الارض‏ هر چه در آسمانها و زمين است‏خدا را تسبيح مى‏كند.
سوره حشر و سوره صف به اين شكل شروع مى‏شود: سبح‏لله ما فى السموات و ما فى الارض.در اينجا كلمه ما تكرار شده‏است.باز مفاد همان است: هر چه در آسمانهاست و هر چه-نه هركه-در زمين است‏خدا را تسبيح كرده است.
سوره جمعه و سوره تغابن[اينطور شروع مى‏شوند: ]يسبح‏لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم.
سبح اسم‏ نيز امر به تسبيح است.
در اين پنج‏سوره[فعل تسبيح را] در سه مورد به صورت‏ماضى و در دو مورد به صورت مضارع ذكر مى‏كند ولى با كلمه ما :
هر چه‏ در آسمانها و زمين است‏خدا را تسبيح مى‏كند.اما قرآن‏مى‏گويد[همه موجودات خدا را سجود مى‏كنند]آن حقيقت‏سجود،كه اين سجود شما نماينده‏اى و نمايشگرى از آن است.ما كه سجودمى‏كنيم عمل ما نمايشگر خضوع ماست.قرآن مى‏گويد همه موجودات‏خدا را سجود مى‏كنند،خورشيد و ماه و ستاره هم خدا را سجودمى‏كنند،ولى البته معلوم است مقصود اين نيست كه مثلا خورشيد هم يك پيشانى دارد و پيشانى‏اش را روى خاك مى‏گذارد،نه،اين‏عمل شما كه نمايشگر منتهاى خضوع است براى اين است كه‏روحتان خضوع پيدا كند.پس ما يك چنين آياتى در قرآن داريم‏كه در آنها تعبير سبح‏ يا يسبح‏ به كار رفته است.
بعضى آيات ديگر داريم كه در آن آيات مطلب به شكل‏ديگرى بيان شده است،مثلا بيان شده كه جمادات يا نباتات و ياحيوانات با فلان مقام مقدس معنوى الهى در تسبيح و حمد خداهماهنگى مى‏كردند.قرآن در سوره مباركه ص‏ درباره داوود پيغمبرچنين مى‏گويد: و اذكر عبدنا داوود ذ الايد انه اواب‏ ياد كن بنده‏ما داوود نيرومند را،او بسيار بازگشت كننده به خدا بود،يعنى از غيرخدا بريده و به خدا پيوسته بود.
بعد مى‏گويد: انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى والاشراق،و الطير محشورة كل له اواب‏ كوهها را مسخر كرده بود، هرصبحگاهان و شامگاهان كه داوود خداى خودش را تسبيح مى‏كرد،كوهها و مرغها با داوود هم آواز بودند و تسبيح خدا مى‏گفتند.اين هم‏آيات ديگرى به اين مضمون.
از جمله[آيات مذكور]همين آيات[سوره نور است]كه بازنظيرش در قرآن هست.در اينجا مخاطب شخص پيغمبر اكرم است،مى‏فرمايد: الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض‏ آيانديدى؟ هر كه در زمين است‏ را هم اختصاص به مؤمنين نمى‏دهد:
اى پيغمبر!آيا تسبيح مرغان را در حالى كه در اوج آسمان صف‏ كشيده‏اند نديدى؟ بالاتر اينكه بعد مى‏گويد: كل قد علم صلاته‏و تسبيحه‏ هر كدام از اينها-كوهها،درختها،مرغها،انسانها و هرموجودى كه تسبيح مى‏كند-به تسبيح خود آگاه است،به نماز خودآگاه است.عجيب اين است كه اين امر را تعبير به نماز مى‏كند.
گفتيم يك جا تعبير به تسبيح‏ و حمد مى‏كند و يك جا تعبيربه سجود مى‏كند،اينجا اصلا تعبير به صلاة‏ كرده است، گواينكه بعضى مفسرين گفته‏اند مقصود از صلاة‏ دعاست ولى همان‏نماز است،روح نماز هم دعاست.خود قرآن تعبير به صلاة‏ كرده‏است: اينها نماز دارند و به نماز خودشان آگاهند و خداى آنها هم‏به كار آنها آگاه است.
بنابراين ما چنين آياتى در قرآن داريم و نبايد اول برويم‏ببينيم كه آيا مى‏توانيم معنى بكنيم كه مقصود از مثلا تسبيح چيست.
نه،قرآن چنين مطلبى مى‏گويد كه تمام ذرات عالم هستى خدا راتسبيح مى‏كنند و حمد مى‏كنند،و به ما هم مى‏گويد: ولى شما اى مردم‏فهم نمى‏كنيد اما چنين چيزى وجود دارد.البته خدا هم كه اين‏مطلب را بيان كرده نخواسته يك معمايى را كه هيچ وقت بشر به هيچ‏شكل آن را حل نمى‏كند بيان كرده باشد،قرآن اين را مى‏گويد براى‏اينكه ما تلاش كنيم تا به اين حقيقت برسيم و اين حقيقت را به اندازه‏ظرفيت‏خودمان كشف كنيم.
گفتيم مرحله دوم اين است كه ببينيم تلاشى كه افراد بشربعد از اين راهنمايى قرآن،در اين راه كرده‏اند چه بوده و در واقع اين‏آيات را چگونه خواسته‏اند تفسير كنند.اين سلسله آيات در قرآن‏مجموعا دو گونه تفسير شده است كه ما مى‏توانيم اين دو گونه را حكيمانه‏ و عارفانه‏ بناميم.بعضى اين آيات را حكيمانه تفسيركرده‏اند و گفته‏اند مقصود قرآن از اينكه مى‏گويد هر چيزى خدا راتسبيح مى‏كند و حمد مى‏كند،تسبيح تكوينى‏ و به زبان حال‏ است.ما يك زبان حال‏ داريم و يك زبان قال‏ .زبان حال اين‏است كه يك موجودى مثلا يك انسان حالتى پيدا مى‏كند كه بااينكه دهانش بسته است اما وضعش دارد با آدم حرف مى‏زند.مثلاشما دو نفر در خيابان ايستاده‏ايد و با همديگر صحبت مى‏كنيد،يك‏وقت‏شخص مفلوكى با يك قيافه ژنده‏اى مى‏آيد در مقابل شما دو نفرمى‏ايستد و گردنش را كج مى‏كند، حالتش نشان مى‏دهد كه[مى‏گويد]من نيازمندم،به من كمك كنيد.اين را زبان حال‏ مى‏گويند.ولى يك وقت كسى مى‏آيد به زبان مى‏آورد كه كمكى‏به من بكنيد،اين مى‏شود زبان قال‏ .بنابراين خيلى اوقات حالت‏بيرون انسان از ضمير انسان خبر مى‏دهد،چنانكه مى‏گويند رنگ‏رخسار خبر مى‏دهد از سر ضمير .چگونه خبر مى‏دهد؟حرف كه‏نمى‏زند،دلالت مى‏كند.انسان خيلى حرفها را به زبان بى زبانى‏مى‏زند.شايد افراد انسان با يكديگر كه برخورد مى‏كنند بيش ازمقدارى كه با زبان ظاهر با هم حرف مى‏زنند،به زبان بى‏زبانى با همديگر حرف مى‏زنند و خودشان را به يكديگر معرفى مى‏كنند.
من در يكى از كتابهايم(مساله حجاب) نوشته‏ام كه بعضى‏از لباسها و بعضى از ژستها زبان دار است.آدمى كه وقتى راه مى‏رودبادى به غبغب مى‏اندازد،صدايش را كلفت مى‏كند و پايش را محكم‏به زمين مى‏كوبد در واقع مى‏خواهد به ديگران بگويد: دور باش،از من‏بترس.همچنين يك زن دو جور لباس مى‏پوشد: يك وقت طورى‏لباس مى‏پوشد و در خيابانها راه مى‏رود كه خود وضعش داد مى‏زند ومى‏گويد كه من عفيفم،كسى را نرسد كه طمع به من بدوزد،اصلاخود ژست و خود لباس مى‏گويد من چنينم و طبعا افرادى هم كه‏دنبال شكارى مى‏روند و مى‏خواهند ببينند كسى اهلش هست‏يا نه،سراغ آنها نمى‏روند،و يك وقت نقطه مقابل آن است: همان طور كه آن‏شخص طورى لباس مى‏پوشد كه مى‏گويد از من بترس، يك زن هم‏ممكن است طورى لباس بپوشد كه مى‏گويد بيا دنبال من،با زبان‏خودش حرف نمى‏زند ولى ژستش همه را دعوت مى‏كند كه بيا سراغ‏من و مرا تعقيب كن،من اينكاره هستم.اين را مى‏گويند زبان‏حال‏ .از مطلب خيلى خارج شديم.
حال بعضى گفته‏اند اينكه قرآن مى‏گويد همه چيز خدا راتسبيح مى‏كند و حمد مى‏كند،مقصود به زبان حال است،چون همه‏اينها مخلوق خدا هستند و مخلوق‏ خاصيتش اين است كه يك‏جنبه نقص دارد و يك جنبه كمال،جنبه نقص لازمه مخلوقيت است‏و جنبه كمال[از ناحيه خالق]،هر چه نقص دارد از ذات خودش‏است و هر چه كمال دارد از خالقش(هر چه كمال در موجودات عالم‏مى‏بينيد از او بدانيد)پس در واقع به زبان حال خالق خودش را توصيف وحمد مى‏كند،به زبان بى‏زبانى مى‏گويد: بارك الله به آنكه مرا آفريد ،تسبيحش هم اين است كه مى‏گويد اگر نقصى در من مى‏بينى،اين نقص‏ لازمه ذات من است،او از اين نقص منزه است.
البته در اينكه هر مخلوقى به زبان حال حامد و مسبح خالق‏خودش هست‏شكى نيست،حرف درستى است،مخلوقات به زبان‏تكوين،خدا را تسبيح و حمد مى‏كنند،و هر اثرى حمد گو وتسبيح گوى مؤثر خودش است.گلستان سعدى هم سعدى را حمدمى‏كند،يعنى به زبان حال مى‏گويد بارك الله به آنكه چنين اثرفوق العاده‏اى را ايجاد كرده،اگر نقصى هم در يك جا باشد مى‏گويدعالم الفاظ است و بيش از اين ديگر نمى‏توانسته.ولى آيا قرآن كه‏مى‏گويد: ان من شى‏ء الا يسبح بحمده‏ نظرش به همين است؟
تفسير دوم-كه من آن را به تفسير عارفانه‏ تعبير مى‏كنم‏مى‏گويد حرف شما درست است كه موجودات به زبان حال مسبح وحامد پروردگارند،ولى قرآن بالاتر از اين را مى‏گويد،چون در ادامه‏آيه مى‏فرمايد: و لكن لا تفقهون تسبيحهم‏ ولى اين تسبيح را شمانمى‏فهميد.تسبيح به زبان حال را همه مى‏فهمند.بعلاوه قرآن‏مى‏گويد هيچ چيزى نيست مگر...يعنى همه اشياء را مى‏گويد نه تنها عاقلها و ذى شعورها را،ولى ضمير را آنچنان بر مى‏گرداند كه‏گويى همه موجودات عالم عاقلند و شاعر،چون مى‏گويد: و لكن لاتفقهون تسبيحهم.هم‏ در زبان عرب ضميرى است كه براى‏اشخاص مى‏آورند نه براى اشياء،و قرآن با اينكه سخنش درباره‏اشياء است ضمير را ضمير اشخاص آورده،يعنى مى‏خواهد بگويد كه‏همه اشياء از يك نظر اشخاصند[و شعور دارند]،و در همين آيه‏اى‏كه خوانديم مرغان‏ را هم اضافه كرده،اگر مرغان‏ نمى‏بودمى‏گفتيم قرآن مى‏گويد كسانى كه در آسمان و زمين هستند ،كسانى كه در آسمان‏اند يعنى ملائكه و كسانى كه در زمين‏اند يعنى‏انسانها،مقصود از انسانها هم انسانهاى مؤمن است كل قد علم‏صلاته و تسبيحه‏ همه اينها به نماز و تسبيح خودشان آگاهند،مى‏گفتيم اين ديگر مانعى ندارد،انسانها و ملائكه به تسبيح خودشان‏آگاهند.ولى مى‏گويد ...و مرغان‏ ،مرغان را هم داخل كرده‏است،مرغ كه مسلم شعور انسان و شعور ملائكه را ندارد،پس معلوم‏مى‏شود در عالم مرغان هم يك حسابى هست كه ما وارد نيستيم ونمى‏دانيم.
گفتيم تفسير اول تفسير حكيمانه است.حكيم ابو نصر فارابى‏كه يكى از حكماى بسيار بزرگ جهان اسلام است عبارت خيلى‏شيرينى-ظاهرا در كتاب فصوص-دارد.او همين مطلب را ولى‏بيشتر با موضوع زبان حال‏ بيان كرده است،مى‏گويد: صلت‏السماء بدورانها و الارض برججانها و المطر بهطلانه‏ آسمان كه‏گردش مى‏كند،با گردش خود به درگاه الهى نماز مى‏برد.گردش‏آسمان نماز آسمان است.زمين كه تكان مى‏خورد،تكان خوردن زمين‏نماز زمين است.باران كه مى‏ريزد، ريزش باران نماز باران است،چون روح و حقيقت نماز چيزى جز تسليم بودن در مقابل امر حق وخالصانه و مخلصانه امر او را اطاعت كردن نيست.مى‏گويد آسمان‏كه مى‏گردد و زمين كه تكان مى‏خورد و باران كه مى‏ريزد همه اينهاامر پروردگارشان را اطاعت مى‏كنند،نماز آنها همين است.
ولى مولوى كه مرد عارفى است و مسائل را عارفانه تفسيرمى‏كند اين طور نمى‏گويد،مى‏گويد انسانهاى عادى[تسبيح و تحميدموجودات را]نمى‏فهمند،واقعا موجودات جهان خداى خودشان رامى‏فهمند و درك مى‏كنند و مى‏شناسند و تسبيح و حمد مى‏كنند،و اين‏را مكرر و در جاهاى متعدد گفته است،اشعار معروفى است كه‏مرحوم حاج شيخ عباس قمى هم در مفاتيح نقل كرده است،مى‏گويد:
جمله ذرات عالم در نهان
با تو مى‏گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم
با شما نامحرمان ما خامشيم
چون شما سوى جمادى مى‏رويد
محرم جان خدادان كى شويد
در جاى ديگر شعرهاى خيلى عالى‏اى دارد كه متاسفانه‏همه آن را حفظ نيستم،مى‏گويد:
معنى الله‏ گفت آن سيبويه
يولهون فى الحوائج هم لديه
الله‏ يعنى موجودى كه همه موجودات نياز خودشان رابه درگاه او مى‏برند.بعد مى‏گويد خاك چنين،باد چنين،هواچنين، دريا چنين و صحرا چنين[و به اين شكل نياز خود رابه درگاه او مى‏برند.]
بلكه جمله ماهيان در موجها جمله پرندگان در اوجهاو خلاصه مى‏گويد ذره‏اى در عالم نيست الا اينكه اينطوراست.حال آنها كه مى‏گويند واقعا غلغله‏اى از تسبيح موجودات درذرات عالم هست مقصودشان چيست؟آيا مقصودشان اين است كه‏در همين فضا الآن صدا پراكنده است-همين طور كه امواج راديوهست-ولى ما نمى‏شنويم؟نه،مقصودشان اين است كه هرموجودى و هر ذره‏اى كه در اين عالم هست دو وجهه و دو رو دارد،يك رو به اين جهان دارد كه در اين رو مرده است،و يك رو به جهان‏ديگر دارد،يك وجهه ملكوتى دارد كه در آن رو و در آن وجهه هرموجودى زنده و شاعر است.مى‏گويند مثلا چوبى كه شما مى‏بينيد،همه حقيقت آن را درك نمى‏كنيد.عميق‏ترين علوم بشر،آنجا كه علم‏بشر به عمق اتمها هم راه پيدا مى‏كند،يك روى اين موجود را درك‏مى‏كند و آن وجهه ملكى‏ اين موجود است،همين موجود يك وجهه ملكوتى‏ دارد كه از دست‏حس و علم ظاهر بشر خارج‏است.انسان بايد اهل دل و اهل معنا و اهل حقيقت بشود تا آن روى‏موجودات را هم درك كند.وقتى آن روى موجودات را درك كردمى‏بيند موجودات چگونه در آن رو همه دراك و هوشيار و عالم ومسبح و حامدند.داوود كه كوهها و مرغها با او تسبيح مى‏گفتند،نه‏اين است كه اگر ما كنار داوود بوديم صداى كوهها را مى‏شنيديم، مردم ديگر بودند و نمى‏شنيدند.داوود گوش ديگرى داشت كه‏به باطن و ملكوت اشياء راه پيدا كرده بود و صداى ملكوت آنها رامى‏شنيد.اگر گوش باطن ما باز بشود ما هم مى‏شنويم،و خيال نكنيدكه اين يك مطلب به اصطلاح دورى است و فقط پيغمبرى بايدباشد،نه،لزومى ندارد حتى پيغمبر باشد.
شنيده‏ايد كه سنگريزه در كف مبارك پيغمبر اكرم تسبيح‏گفت.از جمله معجزات پيغمبر اكرم اين بود كه مشتى سنگريزه را به دست گرفتند و مردم ديدند سنگريزه‏ها.در مشت پيغمبر تسبيح خدامى‏گويند.در اينجا معجزه پيغمبر اين نبود كه سنگريزه را به تسبيح‏در آوردند،معجزه پيغمبر اين بود كه گوش افراد را باز كردند و آنهاصداى سنگريزه را شنيدند.آن سنگريزه هميشه تسبيح مى‏گفت،معجزه پيغمبر در شنواندن اين صدا به آن گوشها بود نه در به صدادر آوردن آن سنگريزه‏ها.
حال من براى اينكه نشان دهم كه اين امور خيلى هم‏فوق العاده نيست‏يك نمونه نزديك از كسى كه خيلى مورد اعتماد وايمان همه شما و ماست عرض مى‏كنم.

شيطان و ملكوت

مراد از آسمانى كه فرشتگان ساكن آن هستند، عالم ملكوت است كه داراى افقى عالى‌تر است كه نسبت آن به عالم مشهود همان نسبت آسمان محسوس به زمين است.اما مراد از نزديك شدن شياطين به آسمان و استراق سمع آن‌ها از ملائكه و رانده شدن آن‌ها توسط شهب، نزديك شدن آن‌ها به عالم فرشتگان است تا به اسرار خلقت و حوادث آينده اطلاع پيدا كند و اين‌جاست كه آنان توسط نورى از ملكوت، كه طاقت آن را ندارند، رانده مى‌شوند.و مى‌توان گفت: منظور اين است كه شياطين براى باطل كردن و مشتبه كردن حق، خود را به آن نزديك مى‌كنند (و حق را به صورت باطل و باطل را به صورت حق جلوه‌گر مى‌سازند.) كه در اين‌جا فرشتگان آن‌ها را به وسيله حق رمى نموده، اباطيل آن‌ها را نابود ساخته و حق را هويدا مى‌نمايند.37
پس طبق فرمايش مرحوم علّامه طباطبائي رحمه الله، يا بايد گفت: «سماء در آيه شريفه به معناى عالم ملكوت، و صعود شياطين به آسمان هم به معناى نزديك شدن و توجه آن‌ها به عالم فرشتگان است و منظور از «شهاب هم شهاب معنوى و نورانى است كه شياطين به وسيله آن‌ها رانده مى‌شوند و يا اين‌كه بگوييم: سماء به معناى حق است و صعود شياطين هم بيانگر نزديك شدن آن‌ها به حق براى نابودى آن است و «شهاب هم به معناى آشكار و پديدارشدن حق توسط ملائكه مى‌باشد.

من وجودي انسان

انسان در وجود خود داراى نفخه الهى است كه از آن به عنوان «من يا «خود ياد مى شود.انسان علاوه بر «من اصيل يا «من ملكوتى ، يك «من حيوانى يا «من طبيعى نيز دارد.
البته «من يا «خود يكى بيش نيست; يعنى آدمى فقط داراى يك «من است، با مراتب گوناگون.كثرت مراتب به يك معنا اعتبارى است.آنجا كه «من شرافت دارد، در مرتبه عالى قرار گرفته، اما آنجا كه جنبه حيوانى پيدا كرده، همان «من است كه بر اثر سقوط به مرتبه پايين فرو افتاده است.توجه به ساحت هاى گوناگون وجود انسان و آگاهى او نسبت به شئون و مراتب مختلف نفس، اين امكان را براى او فراهم مى سازد كه با التزام عملى به اين علم و آگاهى، در جهت مبارزه با «ناخود اهتمام ورزد و به مهار و كنترل آن بپردازد و در مقابل، «خود را پرورش دهد و آن را به كمال و تعالى رساند.بر همين اساس، بحران هويت نيز از نفى «خود و پذيرش «ناخود و به تعبير ديگر، با بيگانگى از «خود آغاز مى شود.

دعا

انسان در امواج زندگي ودر كش وقوس رنج ها به تكيه گاهي نيازمند است كه به آن پنبه ببرد ودرون پر اضطراب خود رابدان آرام بخشد.
خواندن دعا وتضرّع كردن در درگاه خداوند يكي از عواملي است كه آرامش را در وجود آدمي ايجاد مي كند.دعا ونيايش همان پل ارتباطي عالم ماده با ملكوت است.
دعا ونيايش تسلّي بخش دلهاي خسته وماية روشني وصفاي جان ونيروبخش انسان در برابر مشكلات وفرازونشيبهاي زندگي است." انسان موجودي است بي نهاين كوچك، وقتي در برابر آفريدگارش كه بي نهايت بزرگ است قرار مي گيردوخود را، حتي كمتر از قطره اي در برابر اقيانوس وذرّه اي در مقايسه با كهكشانها مي يابد، احساس كوچكي در برابر آن غظمت، اورا به كرنش ونيايش وا مي داردوهمة عظمت در همين احساس نيازمندي است.آنچه كه اين «هيچ را به آن «همه پيوند مي زند دعاست.
م نيستند كساني كه دلهره، نگراني، ترس،اضطراب وتشويش خاطر را در مقاطع خطر وسختي ها وبحرانها،با داروي "دعا" درمان مي كنند."
قرآن هم به اثر آرامش بخشي دعا اشاره مي كند.آنجا كه مي فرمايد:
«خذ من اموالهم صرقه تطهرهم وتزكيهم بها وصلّ عليهم انّ صلوتك سكن لهم والله سميع عليم
(از اموال آنها صدقه اي (زكات) بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازي وپرورش دهي،وبه آنها(هنگام گرفتن زكات) دعا كن كه دعاي تو مايه آرامش آنهاست وخداوند شنوا وداناست).
اينكه خداوند به پيامبر (ص) مي فرمايد: براي مردم در قبال گرفتن زكات دعا كن، منظور از اين دعا دعاي خير به جان ومال آنهاست.ونفوس آنها به دعاي پيامبر سكونت وآرامش مي يافت.
براي همين مي توان اين برداشت را از اين آيه كرد كه: دعاي خير در حقّ يكديگر موجب تسكين وآرامش روحي ودعا كننده ودعا شونده، مي شود.
استفاده ديگر ازاين آيه اينكه در مقابل هر كاري كه ديگران انجام مي دهند، تشكر وسپاسگذاري وتقدير انجام شود، كه موجب تشويق افراد وهكچنين موجب شخصيّت دادن به افراد مي شود، كه نتيجه اين كار هم تقويّت روحي وآرامش بخشي وتعادل روحي براي اوست.
بايد توجّه داشت كه دعا وتضرّع به درگاه خداوند، باعث كاهش شدّت واضطراب مي شود، زيرا مؤ'ن مي داند كه خداوند، اجابت كردن دعاي اورا تضمين فرموده است ووقتي كه براي رفع مشكلاتش وبراي برآورده شدن حاجاتش دست به دعا بر مي دارد، به رفع آنها اميد وار است." وقال ربكم ادعوني استجب لكم "
بخوانيد مرا تا اجابت كنم شمارا
پس بهترين پناهگاه وامن ترين جايگاه براي غلبه بر نگرانيها وناراحتي ها ورسيدن به آرامش وامنيّت، رو آوردن به مذهب ودين ودر نهايت، دعا ونيايش است.

حيات طيبه و ملكوت

از جمله آثار حيات طيّبه، افزون بر شادى و آرامش، شعور و بينش برترى است كه باطن عالم و ملكوت زمين و آسمان ها را براى مؤمنان بلندمرتبه آشكار و ظاهر ساخته است.اين توان و بصيرت شهودى از نور خداست كه بر قلب آنان تابيده شده و آن را عميق و وسيع نموده، در نتيجه، از ظلمت ظاهر به نور باطن رسيده و حياتى ديگر يافته اند:
(يَا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ)(حديد: 28); اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقوا پيشه كنيد و به پيامبر ايمان آوريد تا دو بهره از رحمت را دريابيد و براى شما نورى قرار دهد كه با آن راه برويد.
در اين آيه، اسرار بسيارى نهفته است; زيرا به مؤمنان مى فرمايد كه ايمان بياوريد و معلوم است كه در اينجا منظور مراتب برتر ايمان است; چون در غير اين صورت، امر به ايمان آوردن مجدّد، تحصيل حاصل و بيهوده خواهد بود و خداوندگار حكيم، امر بيهوده صادر نمى فرمايد.با اين حال، شرط رسيدن و راه وصول به مراتب بالاتر ايمان، تقوا و عمل صالح است.

نماز و ملكوت

واستعينوا بالصبر و الصلوه
و آنگاه كه فشار نفس طاغوت زياد شد از اهرم نماز و صبر كمك بگيريد.

قداست نماز:

قداست نماز به قدري است كه زمان اجراي بعضي مراسم مانند قسم و اداي شهادت، بعد از نماز قرار داده شده است.قرآن در سوره مائده آيه 106 ميفرمايد: هرگاه كسي در سفر دچار مرض شد و در آستانه مرگ قرار گرفت، دو نفرمسلمان يا حتي غيرمسلمان را بر وصيت خود گواه گيرد، لكن مراسم اداي شهادت بايد پس از نماز باشد.يعني آن دو نفر را بازداشت كنيد تا نماز تمام شود، آنگاه حاضر شده و با قسم خوردن شهادت دهند كه فلان مسلمان در مسافرت چه وصيت كرده است.بيشك مشخص ميگردد كه قداست و عظمت و نتيجه نمازگزاران تا چه حد است و بايد به اين مقوله توجه بسيار شود.

جامعيت نماز:

نماز يك هنرنمايي الهي است كه خداوندتمام ارزشها را به نحوي در نماز قرار داده است چه كمالي است كه براي انسان ارزش باشد اما در نماز يافت نشود؟
بايد به ارزشها و كمالاتي كه در نماز نهفته شده توجه كرد تا جامعيت نماز بهتر روشن شود.ياد خدا يك ارزش و تنها وسيله آرامبخش دلهاست و نماز ياد خداست.ياد قيامت يك ارزش و بازدارنده از گناه و فساد است.نماز يادآور يومالدين است.در خط انبياء و شهداء و صالحان بودن يك ارزش است كه ما در نماز از خدا ميخواهيم در صراط الدين انعمت عليهم قرار بگيريم.انزجار و قرائت خود را از ستمپيشگان و گمراهان با جمله غيرالمغضوب عليهم ولاضالين اعلام ميداريم.
عدالت كه در رأس همه ارزشهاست در امام جماعت لازم شمرده شده است كه به جاي خودسري و تكروي بايد تابع رهبر باشيم.رو به قبله ايستادن ارزش بسياري دارد، كه يادآور مكه، شكنجهگاه بلال، قربانگاه اسماعيل، زادگاه عليبنابيطالب، پايگاه قيام مهدي، آزمايشگاه ابراهيم(ع) و عبادتگاه تمام انبياء و اولياست.
در نماز هرچه هست تحرك در هر صبح و شام است.تحرك در ركوع و سجود و قيام حركت دررفتن به مسجد و مصلي، پس ساكن و ساكت و گوشهگير نبودن از بركات نماز است.نماز به ما ياد ميدهد كه همواره در تلاش و حركت باش البته در جهت خداوندي و به سوي او.در نماز روح و جان انسان، غبارروبي ميشود.غبار تكبرش ميريزد چون هر شبانهروز دهها بار بلندترين نقطه بدنش را با خاك ميمالد و سجده بر خاك بهتر از سنگ است كه تذلل در به خاك ماليدن است.بر زمين پاك سجده كردن كه از راه بخش نميتوان به پاكي و سرچشمه پاكيها رسيد.گريه از خوف خدا يك ارزش است و قرآن سجده همراه با گريه را ستايش كرده است: سجدا و بكيّا.
نماز يك خط الهي است كه از هنگام تولد تا لحظه مرگ ما ترسيم شده است.نوزاد كه به دنيا آمد در گوش راست و چپ او اذان و اقامه ميگويند و به هنگام مرگ نيز با خواندن نماز ميت را دفن ميكنند و در طول زندگي همواره در حال عبادت و پرستش خدا بودن و نماز گزاردن را سفارش ميكنند.پس نماز پيوند انسان با طبيعت است براي شناخت وقت نمازها خصوصاً صبح و ظهر بايد به خورشيد نظر افكند، براي بدست آوردن قبله بايد به ستارگان توجه كرد و براي انجام نمازهاي مستحبي در ايام مباركه به حركات ماه بايد دقت كرد.براي غسل و وضو رو به آب و براي سجده و تيمم به خاك روي آورد.اين ارتباط باطبيعت براي نظر افكندن به پديد آورنده آنها و طراح حكيم و برنامهريز است.از ديگر واجبات دين كه به نوعي در نماز حضور دارند، گفته شده است كه نمازگزار همچون كسي است كه به حج ميرود، كعبه، قبله و محور كارهاي اوست.نمازگزار همچون كسي است كه به جهاد ميرود لكن به جهاداكبر كه جهاد با نفس است.نماز خود بالاترين امر به معروف و نهي از منكر است.
زينت و نظافت يك ارزش است.اسلام سفارش ميكند كه خذو زينتكم عند كل مسجد به هنگام شركت در مساجد خود را زينت كنيد و زينتهاي خود را برگيريد.با لباس پاكيزه و معطر وارد مسجد شويد، چنان كه سفارش ميكند زنان به هنگام نماز زيورهاي خود را همراه داشته باشند و با آنها خود را زينت دهند و به مسأله مسواك هم توجه داشته كه نماز با مسواك هفتاد برابر نماز بدون مسواك ثواب دارد و يا قبل از رفتن به مسجد سير يا پياز نخوريد كه بوي دهان شما ديگران را اذيت نكند ومردم را از مسجد فراري ندهد.حال با توجه به جامعيت وشناختن ارزشهاي حاكي از نماز به اين مسأله مهم يعني نقش نماز در معنويت نمازگزاران پي ميبريم.پس اگر دانشجويان و جوانان نماز را سرلوحه كارهاي خود قرار دهند و از نماز لحظهاي غافل نشوند، بيشك در بازسازي معنوي آنها مؤثر خواهد بود و آنان را جواناني پاك سيرت و با كمال و فضيلت خواهد نمود.نماز آنها را به صراط مستقيم هدايت خواهد كرد و معنويت را در آنها روشن خواهد كرد.
نماز بازدارنده از زشتيها و بديها:
اتل ما اوحي اليك من الكتاب و اقم الصلوة ان الصلوة تهي عن الفحشاء و المنكر و لذكرالله اكر و الله يعلم ما تصنعون.
آنچه را از كتاب آسماني به تو وحي شده تلاوت كن و نماز را برپا دارد كه نماز (انسان را) از زشتيها و منكرات باز ميدارد و خداوند ميداند شما چه كارهايي انجام ميدهيد.
بعد از پايان بخشهاي مختلفي از سرگذشت زندگي گذشتگان در اين آيه به فلسفه بزرگ نماز ميرسيم زيرا ميگويد: «نماز انسان را از زشتيها و منكرات باز ميدارد ( ان الصلواه تنهي عن الفحشاء و المنكر )
طبيعت نماز چون انسانها را به ياد نيرومندترين عامل بازدارنده يعني اعتقاد به مبداء و معاد مياندازد داراي اثر بازدارندگي از فحشاء و منكرات است.انساني كه به نماز ميايستد و تكبير ميگويد خدا را از همه چيز برتر و بالاتر ميشمرد، به ياد نعمتهاي او ميافتد، حمد و سپاس ميگويد او را به رحمانيت و رحيت ميستايد و به يادروز جزاي او ميافتد، اعتراف به بندگي او ميكند، از او ياري ميجويد، صراط مستقيم از او ميطلبد و از راه كساني كه غصب بر آنهاشده و گمراهان به خدا پناه ميبرد.بدون شك در قلب و روح چنين انساني جنبشي به سوي حق و حركتي به سوي پاكي و جهشي به سوي تقوا پيدا ميشود.
براي خدا ركوع ميكند و غرق در عظمت او ميشود و خودخواهي و برتر بيني را فراموش ميكند.همه اين امور موجي از معنويت را در وجود او ايجاد ميكند، موجي كه سد نيرومندي بر برابر گناهان محسوب ميشود.
نهي از فحشاء و منكر سلسله مراتب و درجات زيادي دارد و هر نمازي به نسبت رعايت شرايط داراي بعضي از اين درجات است.فحشاء اشاره به گناهان بزرگ پنهاني و منكر گناهان بزرگ آشكار است و يا فحشاء گناهاني است كه بر اثر غلبه قواي شهويه و منكر بر اثر غلبه قوه غضبيه صورت ميگيرد.
نماز وسيله پرورش فضائل و اخلاق و تكامل معنوي:
نماز وسيله پرورش، فضائل و اخلاق و تكامل معنوي انسان است چرا كه انسان را از جهان محدود ماده و چهار ديوار عالم طبيعت بيرون ميبرد، به ملكوت آسمانها دعوت ميكند و با فرشتگان همصدا و همراز ميسازد.خود را بدون نياز به هيچ واسطه در برابر خدا ميبيند و با او به گفتوگو ميپردازد.تكرار اين عمل در شبانه روز آن هم با تكيه روي صفات خدا، رحمانيت و رحميت و عظمت او مخصوصاً با كمك گرفتن از سورههاي مختلف قرآن بعد از حمل كه بهترين دعوتكننده به سوي نيكيها و پاكيهاست اثر قابل ملاحظهاي در پرورش فضائل اخلاقي در وجود انسان است.حضرت علي(ع) در حديثي فرمود: «الصلوة قربان كلي تقي نماز وسيله تقرب هر پرهيزكاري به خداست.
نماز پاكسازي معنوي زندگي است چرا كه ميدانيم مكان نمازگزار، لباس نمازگزار، فرشي كه برآن نماز ميخواند، آبي كه با آن وضو ميگيرد و غسل ميكند، بايد از هرگونه غصب و تجاوز به حقوق ديگران پاك باشد، كسي كه آلوده به تجاوز و ظلم و ربا، غضب، كمفروشي، رشوهخواري و كسب اموال حرام باشد، چگونه ميتواند مقدمات نماز را فراهم سازد، پس تكرار نماز در پنج نوبت در شبانهروز خود دعوتي است به رعايت حقوق ديگران.
نماز خودبيني و كبر را در هم ميشكند چرا كه خود را ذره كوچكي در برابر عظمت خدا ميبيند و صفري در برابر بينهايت، پردههاي غرور و خودخواهي را كنار ميزند، تكبر و برتريجويي را در هم ميكوبد، خداوند ايمان را براي پاكسازي انسانها از شرك واجب كرده است و نماز را براي پاكسازي از كبر.توجه به خدا و مداومت ذكر خدا در پرتو نماز سبب ميشود كه انسان را از معاصي باز دارد و از انواع فساد جلوگيري كند
در آيه 28 سوره رعد ميگويد: ذكر خدا مايه اطمينان و آرامش دلها است (الا بذكرالله تطمئن القلوب) نماز انسان را به ياد خدا ميدارد، يادخدا نفس مطمئنه به او ميدهد و نفس مطمئنه او را به مقام بندگان خاص و بهشت جاويدان ميرساند.

نماز بزرگترين عامل تربيت:

نماز يك ارتباط روحي و معنوي است و هدف از آن ياد خداست.اسلام خواسته است اين روح را در قالب يك سلسله برنامههاي تربيتي پياده كند لذا شرايط زيادي را براي آن قرار داده است تا يك نمازگزار درس نظافت، پاكيزگي، استقلال و مراعات حقوق ديگران را بدهد.
نماز بهترين راه كنترل نفس سركش است كه انسان روزي چند مرتبه آن را در نزد خداوند احضار و غفلتزدايي ميكند تا از غرق شدن در منجلاب ماديات نجاتش دهد.نماز ذكري است كه مقدمه فكر و فكريكه انگيزه عمل ميباشد خواهد بود.ياد خدا كردن به هنگام انجام حلال و حرام بنابراين نماز بهترين عامل تربيت كننده خواهد بود.

آثار و بركات نماز:

در اين دنياي ناچيز اگر مخاطب انسان چيزي بزرگ و دانشمند و عالم و قادر باشد، انسان بوجود آن افتخار ميكند و از مصاحبت با آن احساس غرور ميكند و يك دانشجو هنگامي كه به نماز ميايستد با پروردگار يكتا سخن ميگويد، به او افتخار ميكند.آثار و بركات نماز عبارتند از:
1.احساس غرور و افتخار
2.احساس عزت
3.احساس قدرت
4.احضار روح
5.ولايت بر هستي
و چه افتخاري از اين بالاتر كه انسان باخالق خود سخن بگويد و او كلام انسان را بشنود و بپذيرد.امام زينالعابدين(ع) در مناجات خود ميگويد: «الهي كفي بي غيرا.ان اكنون لك عبدا همين افتخار مرا بس كه بنده تو باشم.اگر يك دانشجو به خدا متصل شود در برابر قدرتها و طاغوتها و مستكبرين احساس قدرت خواهد كرد.كلماتي همچون اللهاكبر به شخص اين مژده را ميدهد كه طاغوتها در نزد انسان حقير و او در برابر آنها عزيز خواهد بود.قرآن به ما دستور ميدهد كه در سختيها و مشكلات از نماز و عبادت كسب قدرت و قوت كنيم.
«واستعينوا بالصبر و الصلوة از صبر و نماز دربرخورد با مشكلات نيرو بگيريد.خواندن نماز باعث ابراز دوستي زياد به خدا خواهد بود.هر كس كه كسي را دوست دارد، ميل دارد بيشتر با او خرف بزند ودل از او نميكند، چگونه ممكن است انسان ادعا كند خدا را دوست دارد ولي حال حرف زدن با او را نداشته باشد.
نماز و ارتباط با خدا:
ويژگي پرهيزكاران اين است كه نماز را برپاي دارند.«يقيمون الصلوة نماز رمز ارتباط با خداست.
ؤمناني را كه به جهان ماوراء طبيعت راه يافته انددر يك رابطه دائمي و هميشگي با آن مبدأ بزرگ آفرينش نگه ميدارد آنها تنها در برابر خدا سر تعظيم خم ميكنند و تسليم آفريننده بزرگ جهان هستي هستند و به همين دليل ديگرخضوع در برابر بتها و يا تسليم شدن در برابر جباران و ستمگران در برنامه آنها وجود نخواهد داشت.چنين انساني احساس ميكند از تمام مخلوقات ديگرفرا رفته و ارزش آن را پيدا كرده كه با خدا سخن بگويد و اين بزرگترين عامل تربيت او است.كسي كه نماز ميخواند با او راز و نياز ميكند و فكر او، عمل او، گفتار او همه خدايي ميشود و چنين انساني چگونه ممكن است برخلاف خواست او گام بردارد مشروط بر اينكه راز و نيازش به درگاه حق، از جان و دل سرچشمه ميگيرد و با تمام قلب روبه درگاهش آورد.
يك دانشجو هنگامي كه به نماز ميايستد هنگامي كه اللهاكبر ميگويد اشاره به بزرگ بودن و عظمت خداوند ميكند.با حضور قلبش بهخدا ازگناه دوري ميكند تنها از خدا كمك ميخواهد و تنها درراه رضاي او گام برميدارد و اين توجه به خدا اين معبود ازلياست كه در بازسازي معنوي روحي و جسمي او مؤثر واقع ميشود و او را از زشتيها و بديها باز ميدارد.

تسلط برهستي با نماز:

از بركات ديگر نماز اين است كه انسان به تدريج و گام به گام به هستي تسلط پيدا ميكند.گام اول، قرآن ميفرمايد: «تقوي براي انسان نورانيت و بصيرت ميآورد و به انسان ديدي ميدهد كه حق را از باطل تشخيص دهد .
ان تتقوالله يجعل لكم فرقاناً و در جاي ديگر ميفرمايد: «يجعل لكم نوراً پس تقوي كه در رأس آن بندگي خدا ونماز است.گامي به سوي نوراني شدن و بصيرت پيدا كردن نمازگزار است.
گام دوم: كساني كه هدايت الهي را پذيرفتند و درمدار حق قرار گرفتند، خداوند هدايت آنها را زيادتر ميكند.پس نماز گامي براي هدايت و بازسازي معنوي خواهد بود.نور هدايت نمازگزار متوقف نميشود بلكه به خاطر تسليم و بندگي دائماً در حال قرب و رشد خواهد بود.
گام سوم: در راه خدا تلاش كردن است.خداوند راههاي زيادي را براي رسيدن به كمال نشان داده است.«والذين جاهدو فينا لنهدينهم سبلنا
گام چهارم: براي خودسازي و دوري از فحشا و منكر ناز بهترين عملاست.انسان بر نفس خود تسلط مييابد و نفس را مهار ميكند و گرفتار وسوسه و لغزش نميشود بلكه هرگاه فشار وسوسه و نفس طاغوت زياد شد، باز هم از اهرم نماز و صبر كمك ميگيرد.
گام پنجم: افراد با تقوي كه وجودشان با نور الهي روشن شده با هر نماز يك گام به جلو ميروند.زيرا نماز تكرار نيست بلكه معراج است.نماز بالا رفتن از نردبان كمال و عمق دادن به معرفت و ايمان است.نمازگزار اجازه نميدهد عمرش چراگاه شيطان و لگدكوب او باشد.
سيماي نماز:
- نماز برنامه هرصبح و شام است و اگر يك دانشجو هر روز را با نام و ياد خدا آغاز كند، بيشك در روحيات مؤثر خواهد بود.
- نماز در سفر يا وطن در فقير و غني رمز آنست كه در هر كجا باشيم و هركه باشيم، باشيم بايد مطيع خدا باشيم نه غير او.
- نماز ايدئولوژي علمي مسلمانان است و استحكام بخش ارزشها و جلوگيري از فروپاشي شخصيت افراد و اعضاء جامعه خواهد بود.
- اذان نماز شيپور توحيد و يكتاپرستي است كه سپاه متفرق اسلام را در يك صف و زير يك پرچم فرا ميخواند و آنان را پشت سر امام عادل قرار ميدهد.

- نماز هم امر به معروف است و هم نهي از منكر.

وقتي فرد نمازگزار هر روز در اذان اقامه ميگويد، «حي علي الصلوة، حي علي الفلاح، حي علي خيرالعمل كه همه امر به بالاترين معروفها يعني نماز ختم ميشود، بيشك راهي است به سوي معنويت و كمال.نماز خروج از خود و پرواز بهسوي خداست.
امام خميني(ره) ميفرمايد: هجرت از خانه دل به سوي خدا يكي از مصاديق آيه است.هجرت از خودپسندي و خودخواهي و خودبيني و هجرت به سوي معنويات كه بزرگترين هجرتهاست.
پس نماز به منزله اسم اعظم الهي است و در ميان عبادات مثل انسان كامل در ميان انسانهاست.در نماز عزت رب وذلت عبد مطرح است كه اين دو مقام بس عالي است.نماز نشانه و علامت مسلماني است و اهانت و بيتوجهي به نماز، بيتوجهي به كل دين است.پي اين انسان نمازگزار و به خدا پيوسته از نتايج و بركات مادي و معنوي نماز برخوردار خواهد رديد و اين طرز تفكر روح انسان را از بخل و حسد پاك خواهد كرد و جهان لاتنازع بقاءً را به دنياي تعاون و همكاري مبدل خواهد كرد.همچون آفتاب نورافشاني ميكند بيآنكه انتظار پاداش داشته باشد.با نمازگزادرن و توجه به نماز دانشگاهيان و ديگر افشار جامعه خواهند توانست در آموزشگاه بزرگ جهان انسانيت براي پيش بردن انسانها در سير تكاملشان گام گذارند و چه بسا نقش معنوي نماز است كه آنها رابازسازي خواهد كرد، چنان كه ابوعلي سينا اين دانشمند بزرگ هرگاه نماز ميگذارد آرامش مييافت و مشكلاتش را به راحتي حل مينمود.نماز وسيله تقرب هر پرهيزگاري به خداست.پس بياييد هرگز از نماز غافل نباشيم.
اميد است مقاله حاضر مثمرثمر واقع گردد.از درگاه خداوند متعال دوام توفيق و خدمتگزاري به اسلام و احكام اسلامي را براي اعلم مسلمين مسألت مينماييم.

انجيل و ملكوت

شايان ذكر است ملكوت در مسيحيت نيز مفهومي آشناست.
تعميد: (بپتيزم) كه عبارت از غسل و شست وشوى مقدس است به عنوان تطهير از گناه كه ما آن را آب توبه مى ناميم.اين عمل براى آمادگى فرد مسيحى جهت شرف و دخول به ملكوت خدايى انجام مى شود.عشاى ربانى: مهم ترين مناسك و شعائر دين مسيح است.اين رسم كه عبارت است از خوردن نان و آشاميدن شراب, به ياد زنده كردن پيمان خود با عيسى مسيح انجام مى شود.و منشأ آن گويا همان خوردن نان و شرابى است كه او در آخرين شب زندگى خود با حواريون انجام داد.اين رسم هر يكشنبه ميان مسيحيان اجرا مى شود, ولى بعدها اجراى آن در هر هفته تعطيل شد و اكنون هر سال يك بار انجام مى گيرد.

منابع:

1. قرآن كريم.
2. تفسير نمونه.
3. تفسير الميزان.
4. تحف العقول، انتشارات جامعه مدرسين، ص‏320
5. اصول كافى، ج 1، ص‏32.
6. شرح غرر و درر، ج 6، ص‏450، شماره 10965.
7. المفردات في غريب القرآن، ابوالقاسم حسن بن محمد الراغب الاصفهاني.
8. مجمع البحرين، فخرالدين طريحي.
9. العين، خليل بن احمدالفراهيدي.
10. لغت نامه دهخدا، علي اكبر دهخدا.
11. شرح وتفسير لغات قرآن، جعفر شريعتمداري.
12. بحارالانوار، محمد تقي مجلس، مؤسسه الوفاء بيروت.
13. وب‌سايت اينترنتي مؤسسه ام‌الكتاب. حوزه مقالات، داستان‌ها و مباحث. (www.ommolketab.net)

 

جمعه 21 مهر 1391  5:53 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

از نگاه قرآن تأملي بر عالم خلق و عالم امر

از نگاه قرآن تأملي بر عالم خلق و عالم امر

آيت الله شهيد دكتر محمد بهشتي
در علم الهي، موجود را از جهات مختلف، به اقسام گوناگون تقسيم كردهاند: واجب و ممكن، جوهر و عرض و...
يكي از اين تقسيمات، تقسيم به مجرد و مادي است. موجود مادي آن است كه پذيراي حركت، تغيير و تحول باشد. موجود مجرد يعني «بي نياز ماده» حركت، و تغيير و تحول نميپذيرد.
موجود مادي به زمان و مكان بسته است. موجود مجرد از زمان و مكان آزاد و از ميدان اثر اين دو عامل محدودكننده بيرون است.
به مجموع موجودات مجرد، عالم امر ميگويند. در عالم امر، هر موجود، به صرف اراده و امر الهي محقق ميشود بي آنكه منتظر آماده شدن زمينة مادي؛ و فرا رسيدن زمان يا بي مانع شدن مكان شود.
در تحقق هر موجود امكان ذاتي معتبر است و آنچه بالذات ممتنع و هستي ناپذير باشد، خواه مجرد و خواه مادي، خدا به هستي اش فرمان ندهد، ولي امكان ذاتي هميشه همراه ذات است و زمان و مكان در او دخالت ندارد.
در مقابل عالم امر، عالم خلق است. به عالم ماديات عالم خلق گفته اند. در اين عالم تحقق هر موجود علاوه بر امكان ذاتي، منوط به امكان استعدادي، يعني پذيرش ماده و مساعد بودن شرايط و آماده بودن زمينه است.
اينجا نيز تحقق هر موجود، به اراده و فرمان خدا است ولي تا زمينه براي پيدايش يك موجود مادي آماده نشود شرايط لازم جمع، و موانع برطرف نگردد؛ خدا هستي او را اراده نكند، و به تحقق او فرمان ندهد.
يكي از آيات قرآن كه در آن آغاز آفرينش جهان به طور خلاصه آمده، آية 54 سوره اعراف است:
ان ربكم الله الذي خلقالسموات والارض في ستة ايام ثم استوي علي العرش يغشي الليل النهار يطلبه حثيثاً والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الا له الخلق والامر تبارك الله رب العالمين: خداي شما (همان) خداوند (بزرگ كه او را خداي خدايان ميپنداريد) است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر تخت قرار گرفت، روز را به (پردة) شب كه همواره (يا شتابان) در پي او است ميپوشاند، خورشيد و ماه و ستارگان به فرمان اويند، آگاه باشيد آفرينش (جهان) و فرمان (يا فرمانروايي جهان) از او است. جاويد باد خداوند، خداي جهانيان.
در اين آيه در جملة «الا له الخلق والامر» لازم يا بهتر است كه مراد از خلق چيزي و مراد از امر چيزي دگر باشد.
دستهاي از مفسرين براي تأمين اين نظر در معني جملة مزبور چنين گفتهاند: «عالم خلق يعني عالم ماده و عالم امر يعني عالم مجردات هر دو از او است». براي نمونه عبارت فيض در تفسير صافي را نقل ميكنيم: الا له الخلق: عالم الاجسام والامر: عالم ارواح، ص193.
دو آية ديگر

انتخاب اين نظر، در آية مزبور از سورة اعراف، سبب شده كه مفسرين كلمة «امر» را در بسياري از آيات ديگر به معني «عالم امر» بگيرند. از جمله آية 85 سوره اسراءِ: و يسئلونك عنالروح قل الروح من امر ربي و ما او تبتم من العلم الا قليلا.
دربارة روح از تو سوال ميكنند بگو روح از امر خداي من است و به شما جز كمي از دانش داده نشده.
در معني جملة: قل الروح من امر ربي گفتهاند يعني روح از عالم امر است.
در معني بسياري از آيات ديگر نيز اين نظر را دخالت دادهاند از جمله آية 82 سورة يس، انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون. هرگاه چيزي را اراده كند فرمان او همين است كه بگويد باش و خواهد بود.
در اين آيه گفتهاند مقصود اشاره به فوريترين نمونههاي ايجاد يعني ابداع موجودات مجرد در عالم امر است كه به محض آنكه خدا فرمان داد: باش. فوراً موجود ميشود. اما در عالم خلق و تكوين موجودات مادي تا محيط براي پيدايش موجودي آماده نشود، نميشود به او گفت: باش.

بي اساس بودن تطبيق

من در مباحث فلسفي اسلامي به آية سوره اعراف با همان معني كه براي خلق و امر گفته شد برخورده بودم.
آية سوره اسراءِ را نيز به همين معني كه «روح از عالم امر است» ميپنداشتم. در اين معني براي اين دو آيه تزلزلي به خاطرم نميرسيد.
ولي منحصر دانستن مفاد آية سورة يس در موجودات عالم امر، چيزي نبود كه هيچوقت توانسته باشم آنرا بيتزلزل بپذيرم. در اثناء اشتغال به خواندن كتب فلسفة اسلامي به اينگونه معاني دلناچسب براي آيات قرآن مكرر برخوردم. شايد همين برخوردهاي متناوب بود كه مدتي مرا بر آن داشت تا در فهم معني اين آيات تجديدنظر كنم.
اكنون چند سال است دربارة آن قسمت از آيات قرآن كه به مسائل مابعدالطبيعه، الهيات به معني اعم و الهيات به معني اخص و مباحث تابع اين دو، ارتباط دارد تحقيق ميكنم.
روش كار اين است كه نخست آيات مربوط به هر موضوع را گرد آورم و بعد مطلب را تا آنجا كه از خود آيات و مقايسة مضامين آنها با يكديگر، قطعنظر از آراءِ مفسرين و عقايد و مذاهب ديگران، استفاده ميشود به دست آورم و بعد بررسي آراء مفسران، محدثان، متكلمان، فلاسفه و عرفا يا ساير اهلنظر در معني آيات بپردازم تا در هر موضوع آنچه ميتوان به حساب قرآن گذارد و مستند و متكي به آن دانست از آنچه به سوابق ذهني ناشي از عوامل ديگر از قبيل حديث، آراءِ مفسرين، كلام، فلسفه و عرفان يا امور ديگر مربوط و ناشي از تأويل يا تفسير يا دستكم تطبيق آيات قرآن بر مطالب خارج از قرآن و معاني محكم او است، جدا شود.
بسيار ناپسند و نابجا است اگر مطلب مربوط به مسائل الهي را به استناد فلان دليل و فلان دليل ديگر، مطلبي درست و قابل اعتماد يافتيم، در قرآن بگرديم و با هزار زحمت آيهاي كه با صد فوت و فنّ بشود بر آن تطبيق كرد بيابيم و بر آن تطبيق كنيم و بعد هنگام بحث در آن مطلب همان آيه را يكي از دلايل بلكه سرة دلايل خود قرار دهيم و اين معني خودساخته را به حساب قرآن بگذاريم و مستند به آن بدانيم.
آيا گذشته را بر همين اساس بررسي ميكردم تحقيق در آيات مزبور با توجه به 75 آية ديگر از آيات مشتمل بر كلمة امر و مشتقات ديگر اين ماده كه كموبيش با اين بحث مرتبط است و آيات بسيار ديگر كه در مباحث توحيد جمعآوري شده و با اساس مطلب ارتباط دارد نشان داد كه اصطلاح عالم امر بلكه اصول نظرية عالم امر را به آن معني كه در زبان برخي از متكلمان و فلاسفه و عرفا آمده و خلاصة آن در آغاز اين نوشته گذشت، نميتوان مستند به قرآن دانست.

مقصود از امر در آيات گذشته

كلمة امر و مشتقات ديگر اين ماده در قرآن كريم بسيار و تا آنجا كه «المعجم المفهرس» استخراج كرده در 248 مورد به كار رفته است.
از بررسي كلية موارد استعمال اين ماده در قرآن، به دست ميآيد كه لفظ «امر» در قرآن در دو معني اصلي به كار رفته: يكي فرمان، از قبيل آية 77 اعراف «فعقروا الناقة وعتوا عن امر ربهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين»: «شتر "صالح" را پي كردند و كشتند و از فرمان خدايشان سر بتافتند و گفتند اي صالح اگر راستي از پيغمبراني بر ما بيار آنچه ما را از آن ميترساني».
ديگر معني كلي و وسيعي در حدود معني كلمة «شأن» كه بر معاني (در مقابل ذوات) و حالت اشياء، نسبت و ارتباط ميان آنها، كار، نظام كار و نظاير اينها گفته ميشود. در آية 83 نساءِ «واذاجائهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به...» هرگاه خبري از آرامش و امنيت يابيم و هراس به آنها رسد منتشر ميكنند بيآنكه در صحت و سقم آن تحقيق كنند، امر در اين آيه بر خبر اطلاق شده كه مناسب با معني دوم است.
در زبان عربي امر به معني اول «فرمان» به «اوامر» و به معني دوم «شأن» به «امور» جمع بسته ميشود.
در آية سورة اعراف كلمة امر در دو جمله پيدرپي به كار رفته، والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الاله الخق والامر.
در جملة اول «مسخرات بامره» امر به معني فرمان است و در آن بحث و ترديدي نديدهام. در جملة دوم معني آن چيست؟
مختصر توجه به خود آيه معني آن را روشن ميكند. قسمت اول آيه ميگويد آفرينش آسمانها و زمين كار خدا است، خدا پس از آفرينش بر تخت قرار گرفت. تا چه كند؟ فرض كنيد پادشاهي از اينسو و از آنسو بتازد و براي خود مملكتي فراهم سازد پس از آنكه مملكت فراهم شد بر تخت مينشيند. تا چه كند؟ روشن است. تا بر مملكت خويش فرمانروايي كند، تا سررشته همة كارها را به دست گيرد و به تنظيم امور مملكت بپردازد. خدا جهان را آفريد بعد بر تخت قرار گرفت تا چه كند؟ يغشي الليل النهار يطلبه حثيثا، نظام استوار و بيخلل شب و روز را (كه از اساسيترين عوامل زندگي بشر و تأمين نيازمنديهاي گوناگون او است؛ و در تعديل گرماي سطح كره، روئيدن گياه و به طور كلي ريشة موجودات زنده، تنظيم ساعات كار و استراحت؛ امكان مطالعه درباره موجودات آسماني و... تأثير بسزا دارد) برقرار سازد. مگر اين نظام مربوط به خورشيد و ماه و ستارگان نيست؟ چرا. ولي خورشيد و ماه و ستارگان همه حلقهبهگوش فرمان اويند.
نتيجه اينكه آفرينش جهان و فرمانروايي بر جهان هر دو از خدا است نه هيچ چيز به خودي خود پيدا شده و نه هيچ كار بيفرمان او واقع ميشود. والا و جاويد باد خدا، خداي جهانيان.
يكبار ديگر آيه را بخوانيد: ان ربكم الله الذي خلق السموات والارض في ستة ايام ثم استوي عليالعرش يغشي الليل النهار يطلبه حثيثا والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الاله الخلق و الامر تبارك الله ربالعالمين:
به معني آيه طبق آنچه گفتيم توجه كنيد. ببينيد جملهها چقدر به هم مربوط و پيوسته است. آفرينش جهان كار اختصاصي خدا است و جهان پس از آفرينش باز هم در دست قدرت و حكمت خدا و تحت فرمان نافذ او است، نظام شب و روز كه آنقدر به آن اهميت ميدهيد به دست او است خورشيد و ماه و ستارگان كه يك دسته آنها را ادارهكنندة جهان و پديدآورندة نظام شب و روز ميدانند هيچ يك از خود اراده و استقلال ندارند و همه مسخر فرمان اويند، نه تنها خورشيد و ماه و ستارگان بلكه همة موجودات عالم مسخر فرمان او هستند؛ حتي كشتي در دريا به فرمان او ميرود (... والفلك تجري بامره... حج (و از زمينهاي مساعد و آماده گياه به ارادة او ميرويد (والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه...58 اعراف)
اكنون نظرية عالم خلق، عالم ماده، عالمي كه فرمان كنفيكون در آن صورت نگيرد و به صرف اينكه به چيزي بگويند باش محقق نميشود و عالم امر (عالم مجردات كه عالم نفوذ فرمان «كنفيكون» است) را بر آية مورد بحث عرضه كنيد، ببينيد نه تنها اين نظريه را نميتوان مستند به اين آيه دانست، بلكه قابل تطبيق بر مضمون آيه هم نيست. زيرا خلق و امر در آيه دو معني دارد، آفرينش و فرمان يا فرمانروايي، ولي هر دو مربوط به همة عالم است نه اينكه يكي مربوط به ماديات و ديگري مربوط به مجردات باشد.
همانطور كه گفته شد توجه به جملههاي ديگر خود اين آيه مطلب را روشن ميكند با اين حال، مناسب است به آيات ديگري كه در بارة همين مضمون است نيز توجهي شود.
ان ربكم الله الذي خلق السموات والارض في ستة ايام ثم استوي عليالعرش يدبر الامر ما من شفيع الامن بعد اذنه ذلكم الله ربكم فاعبدوه افلا تذكرون:
خداي شما (همان) خداوند (بزرگ كه او را خداي خدايان ميپنداريد) است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر تخت قرار گرفت تا كار «جهان؛ يا فرمانروايي بر جهان» را اداره كند، هيچ واسطهاي نيست «كه وساطت كند» مگر پس از اجازه او اين است خداوند خداي شما، پس او را بپرستيد آيا به ياد «اين حقايق فطري» نميافتيد.
الله الذي رفعالسموات بعير عمد ترونها ثم استوي علي العرش و سخر الشمس و القمر كل يجري لاجل مسمي يدبر الامر يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون
خداوند است كه آسمانها را بيستوني كه ببينيد برافراشت سپس بر تخت قرار گرفت، خورشيد و ماه را زير فرمان گرفت هريك تا وقت معيني در حركتاند، كار (يا فرمان جهان) را اداره ميكند؛ آيات را به تفصيل ميگويد باشد كه شما به ديدار خدايتان «روز قيامت» يقين پيدا كنيد.
در آيه 4 و 5 سجده، الله الذي خلق السموات والارض و ما بينهما في ستة ايام ثم استوي علي العرش ما لكم من دونه من ولي ولا شفيع افلا تتذكرون يدبر الامر من السماء الي الارض.
خداوند است كه آسمانها و زمين و آنچه ميان آنها است در شش روز آفريد سپس بر تخت قرار گرفت، جز او نه صاحباختياري داريد نه واسطهاي (نه كسي داريد كه از خود اختياري داشته باشد و براي شما كاري انجام دهد و نه كسي كه ميان شما و خدا به ميل خود وساطت كند و حاجت شما را برآورد) آيا به ياد (اين حقايق فطري) نميافتيد. كار «يا فرمان جهان» را از آسمان به زمين اداره ميكند...
اينها آياتي است كه در آنها از خلق و امر هر دو سخن رفته است. علاوه بر اينها آيات 31 يونس، 123 هود و 12 نحل نيز دربارة خصوص امر است و معني امر را به خوبي روشن ميكند.

چرا در آيات قرآن به اين مطلب اين اندازه عنايت شده است

در قرآن معمولاً به مطالبي كه اسلام در آغاز دعوت بيشتر با آن روبرو بود عنايت بيشتري ديده ميشود. گذشته از يهود و نصاري، عقائد مردمي كه در محيط نشو اسلام زندگي ميكردند بيشتر از آراء صابئين سرچشمه ميگرفت.
مسعودي در مروجالذهب، ج2، ص126 فصلي به نقل آراء و عقائد ديني اعراب اختصاص داده است. از آنچه او نقل كرده و آنچه از مآخذ ديگر، بخصوص خود قرآن استنباط ميشود اعراب عموماً خلق جهان را كار خدا ميدانستهاند و به خداي خالق معتقد بودهاند ولي در اين باره كه پس از آفرينش كار جهان چگونه است و امور عالم را كي اداره ميكند عقايد گوناگون داشتهاند.
يك دسته ميگفتهاند: خداي، جهان را آنچنان كه خواست آفريد و بعد كار جهان و جهانيان را به خود آنها واگذاشت بيآنكه ديگر در كارهاي بزرگ يا كوچك عالم دخالتي داشته باشد. بنا بر اين پرستش او و دعاي بدرگاه او براي رسيدن به حاجتها لغو و بيهوده است.
با فرض اين مطلب ديگر براي نبوت و معاد و تكليف و ثواب و عقاب نيز جايي نميماند. اگر خدا در كار جهان هيچ دخالت ندارد ديگر پيغمبر فرستادن و تكليف معين كردن، و ثواب و عقابش كجا است؟
دستة ديگر بر آن بودهاند كه خدا جهان را آفريد و تدبير و ادارة امور آن را به عهدة خود آنها نگذاشت بلكه به دست فرشتگان، ارباب انواع، خورشيد و ماه و ستارگان، يا ارواحي كه در اين كراتند، ارواح پاك بندگان خاص و مقرب يا... سپرد تا به ميل خود در عالم هرچه خواهند بكنند. به همين جهت بندگان بايد حل مشكلات خويش را از اين مديران تامالاختيار عالم بخواهند و كاري به كار خود خداوند نداشته باشند، آنها را بپرستند تا از آنها خشنود شوند و گره از كارشان بگشايند رو به تماثيل و مجسمههايي كه از آنها ساختهاند بايستند و مراسم پرستش و راز و نياز به جا آورند، به پاي آنها نذورات و قربانيها بريزند مبادا به خشم آيند و بر آدميان غضب كنند و...
دستة ديگر ميگفتند خدا جهان را آفريد و سررشتة كار جهان را خود به دست گرفت ولي نه اينكه خود به كوچك و بزرگ كار جهان بپردازد. بلكه چون پادشاهي بزرگ براي ادارة امور مملكت پهناور خويش كارگزاراني به كمك گرفت تا در ادارة امور عالم؛ به او كمك كنند و يار و ياور او باشند.
همانطور كه مردم عادي براي عرض مطالب و مقاصد خود به پادشاهان بزرگ دسترسي ندارند آدميان نيز به خود خدا دسترسي ندارند تا هر تقاضايي دارند از خود او بخواهند. بايد به اين كارگزاران و ياوران خدا پناه برند و كاري كنند كه اين مأموران با آنان بر سر لطف باشند، در موقع لزوم تقاضاهاي آنان را به عرض خدا برسانند و ميان آنان و خدا وساطت و شفاعت كنند. بايد بر آستان اين وسائط سر بندگي سايند تا به خدا نزديكشان سازند و حاجاتشان را برآورند.
اين عقايد را بنگريد. قرآن در آيات بسيار اعلام كرد كه اين اعتقادات به كلي واهي و بياساس است و در آياتي كه نقل شد و آيات بسيار ديگر مقرر داشت كه:
1 ــ خدا جهان را آفريد؛ با پيدايش جهان به فرمانفرمايي او بر اين ملك پهناور حاجت افتاد. پس خود بر تخت فرماندهي و ادارة كلية امور عالم قرار گرفت. آن هم به اين صورت كه همة كارها؛ كوچك يا بزرگ به فرمان او انجام شود و هيچ عاملي از خود كمترين استقلالي نداشته باشد.
2 ــ فرشتگان و خورشيد و ماه و ستارگان و كلية موجودات ديگر جهان همه تحت فرمان اويند. كمترين حركت خود آنها به اجازه و فرمان اوست، از خود كمترين قدرت و استقلالي ندارند و به ميل خود هيچ كار نتوانند كرد، نه بر كسي خشم گيرند و نه با كسي بر سر مهر آيند و نه...
3 ــ اين موجودات اعوان و انصار و همكاران و شركاء «حتي شركاء بسيار ضعيف» خدا در ادارة امور جهان نيستند خدا چون فرمانروايان ديگر نيست كه به يار و ياور نياز داشته باشد، اينها كارگران صددرصد مطيع او و خود جزئي از اين نظام عالي آفرينشاند.
4 ــ خدا از هر چيز به بندگانش نزديكتر و از همة موجودات ديگر به راز و نياز آنها آگاهتر است. دعاي آنها را خود ميشنود، ديگر چه حاجت كه كسي مطالب بندگان را به عرض او رساند در دستگاه او واسطه و شفيعي كه بتواند به ميل خود ميان او و بندگان وساطت و شفاعت كند وجود ندارد تا بر بندگان لازم شود كه سر بر آستان واسطه سايند و او را پرستش كنند، براي او نذر و قرباني برند به كمك او به خدا نزديك شوند.
آيا هيچ عاقل واسطهاي را كه از خود ذرهاي اختيار ندارد و در هر مورد جز با اذن و ارادة صاحب اصلي قدرت نتواند وساطت كند، ميپرستد؟
ادارة كار جهان بدينگونه است، نه جز از خدا چيزي ميتوان خواست و نه جز او را ميتوان پرستيد؛ چون خلق و امر، هر دو از او است و در كار اين جهان جز او موثري نيست.

آية سورة يس

اين آيه دنبالة آيات مربوط به معاد جسماني است «او لم ير الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصيم مبين و ضرب لنا مثلا و نسي خلقه قال من يحيي العظام و هي رميم: قل يحييها الذي انشأها اول مرة و هو بكل خلق عليم، الذي جعل لكم من الشجر الاخضر ناراً فاذا انتم منه توقدون. او ليس الذي خلق السموات والارض بقادر علي ان يخلق مثلهم بلي و هو الخلاق العليم انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون. فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء و اليه ترجعون».
مگر انسان نديد ما او را از نطفهاي آفريديم كه حال دشمني آشكار شده (ماية) خلقت خود را فراموش كرده، و براي ما مثل زد و گفت: كي اين استخوانهاي پوسيده را زنده ميكند؟ بگو هم او زنده ميكند كه آنها را اول بار آفريد و به هر آفرنيش دانا است. آنكه از درخت سبز برايتان آتش ساخت و اكنون از آن برميافروزيد. آيا آنكه آسمانها و زمين را آفريده بر اين توانا نيست كه «دوباره» شبيه آنها بيافريند؟ آري و او است آفريدگار دانا. آنگاه كه چيزي را اراده كند فرمانش همين است كه بگويد باش و خواهد بود. پاك باد آنكه پادشاهي هر چيز به دست او است و به او بازگردانده ميشويد.
خوب بنگريد، همة مطلب دربارة خلق و براي رفع شبهة معاد جسماني است. آية انما امره نيز براي اين است كه بگويد:
برپا ساختن صحنة قيامت و معاد جسماني كه اينقدر مستبعد به نظر شما ميرسد براي خدا كاري بس سهل و آسان است. ماية آن براي خدا همين است كه بگويد باش.
عين اين مطلب با عباراتي مشابه در موارد بسيار آمده كه اغلب در حوادث همين عالم طبيعت است.
نمونه آن آية 47 آلعمران در داستان مريم عليهاالسلام «قالت رب اني يكون لي ولد ولم يمسني بشر قال كذلك الله يخلق ما يشاء اذا قضي امراً فانما يقول له كن فيكون».
مريم گفت خداوندا از كجا براي من فرزندي به وجود خواهد آمد كسي كه با من نزديك نشده، گفت خدا هرچه بخواهد اينگونه آفريند هر كار كه مقدر كند فقط به او ميگويد باش و خواهد بود چنانكه در داستان ابراهيم «وقلنا يا ناركوني برداً و سلاماً علي ابراهيم» 69 انبياء گفتيم: «اي آتش بر ابراهيم سرد و بيآزار باش. آتش مادي به محض اين فرمان سرد و بيآزار شد» با اين وضعيت آيا ميشود «كن فيكون» را منحصر به عالم «امر» به معنايي كه در مقابل عالم «خلق» قرار گيرد دانست «حتي به فرض آنكه عالم امر فوق عالم خلق و مدبر او باشد.»

آية سورة اسراءِ

از تو دربارة روح سوال ميكنند بگو روح از «امر» خداوند من است و از دانش جز «سهم» كمي به شما داده نشده.
جملة «قل الروح من امر ربي»، در پاسخ سوالكنندگان به چه منظور گفته شد؟ به منظور اينكه واقعاً به سوال آنها پاسخ روشن دهد و مجهولي را معلوم كند يا به منظور اينكه بگويد سوال آنان بيمورد است چون از چيزي سوال كردند كه مانند بسياري از چيزهاي ديگر حقيقتش را جز خدا نداند و آگاهي بر حقيقت آن جز براي او ميسر نباشد، دانش بشر هرقدر وسعت يابد باز در برابر مجهولاتي به مراتب افزونتر از آنچه دانسته قرار دارد، «و جز بهرهاي اندك از علم به او داده نشده» پس چه بهتر كه نيروي خود را در راه آگاهي بر اموري به كار اندازد كه امكان دارد بر آنها دست يابد و از پرداختن به اموري كه بيرون از دسترس تفكر و تعقل و اصولاً درك و تصور او قرار داده شده خودداري كند. در اين امور سهم او همين اندازه است كه به راهنمايي بينش فطري خود بداند چنين موجوداتي در عالم هست، همچنانكه ميداند آفريدگار آنها هست بيآنكه بتواند از حقيقت آنها آگاه شود.
جملة آخر آية «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا»، به شما جز بهرة كمي از علم داده نشده با وجه دوم سازگارتر به نظر ميرسد. بنابراين معني جملة «قل الروح من امر ربي» اين ميشود كه بگو: روح از امور مربوط به خداي من است كه آگاهي بر آن را از اختصاصات خويش قرار داده و معلوماتي كه در دسترس بشر قرار داده اندكي بيش نيست. جملة آخر بنا بر وجه اول نيز معني مناسبي دارد.
در وجه اول معني آيه اين ميشود: بگو روح از امر خداي من است و (اي يهوديان كه با اين سوالات خود درصدد آنيد كه پيغمبر ما را بيازمائيد و گفتههاي او را با آنچه در كتب خود ديدهايد بسنجيد) بدانيد جز كمي از علم در دسترس شما قرار داده نشده است، ولي تناسب جملههاي آيه در وجه دوم بيشتر است.
بنا بر وجه اول معني جملة «روح از امر خداي من است» چيست؟ روح از كار و صنع خداي است؟ يا روح از فرمان خداي من است؟ يا روح از عالم امر است؟ هيچيك از اين معاني به روشني از خود آيه فهميده نميشود.
منظور از روح چيست؟ روح آدمي، روح به معني روحالامين و روحالقدس. روح به معني وحي، روح به معني قرآن، روح به معني عيسي بنمريم «روحاللّه» در قرآن روح در آيات مختلف بر اين امور اطلاق شده و معلوم نيست سوالكنندگان از كداميك از اينها سوال كردهاند؛ در زبان عموم شايد همان معني روح آدمي متعارف بوده ولي اگر يهود، يا مشركين تحت تأثير القاءِ يهود، اين سوال را كرده باشند نسبت به آنها همه يا برخي از معاني ديگر نيز متعارف است.
با اين ترتيب آيا ميتوان به استناد اين آيه اصطلاح «عالم امر» يا اصول نظرية خلق و امر را مستند به قرآن دانست؟ نه.

عواملي كه اين تطبيق بياساس را به وجود آورد يا تقويت كرد

سير در كتب تفسير و مقايسة تفاسيري كه تحت تأثير افكار كلامي يا فلسفي يا عرفاني نوشته شده؛ با تفاسيري كه از تأثير اين افكار به دور بوده نشان ميدهد كه تطبيق جملة «الا له الخلق والامر» بر نظرية خلق و امر از يك بحث كلامي سرچشمه گرفته است.
در همان اوايل پيدايش فن كلام به دنبالة بحث در ذات و صفات خدا؛ اين بحث پيش آمد كه كلام خدا قديم است يا حادث.
قرنها اين مسأله ميدان تاخت و تاز بسياري از متفكران جدالپيشة دوران برجستة تمدن و فرهنگ اسلامي بود. حدوث و قدوم مخلوق بودن يا نبودن به صورت يك مسئلة اساسي و معرف دو طرز فكر كلامي معتزلي و اشعري درآمد. هريك از اين دو نظريه كه بر پاية نظريههاي بسيار ديگر قرار داشت طرفداران سرسخت و ستيزهجويي پيدا كرد. چه محفلها و مجلسهاي بزرگ كه با حضور رجال دين و سياست تشكيل ميشد و به جدالهاي شديد و خصومتآميز صاحبنظران متخالف ميگذشت.
در اين جدالها شفاهي يا قلمي طرفين ميكوشيدند تا براي به كرسي نشاندن نظرية خود از هر وسيله كه به دستشان ميرسيد استفاده كنند. قدرتهاي فكري براي به دست آوردن ابزارهاي نو و دلايل تازه به كار ميافتاد.
در اين تلاش كه صرفاً براي به دست آوردن دلائل تازه انجام ميشد روح حقطلبي بسيار ضعيف بود. ستيزهجويي و جدال انديشة آدمي را هر قدر هم قوي و تند هوش و پر معلومات باشد از راه راست منحرف ميكند و او را در درك مسائل عقلي و فهم عبارتهاي نقلي سخت به بيراهه ميبرد.
در يك چنين طوفان فكري به بحث دربارة آيات الهي پرداختند. در اين بحثها همّت آنان بيشتر يا به طور كلي متوجه اين بود كه براي آراء و نظريات قبلي خود دلائل و قرائني بيابند و براي شركت در پيكار فكري عصر خود سلاح تازهاي به دست آورند.
در هر آيه كمترين مناسبت لفظي با نظريات خود ميديدند درصدد برميآمدند آنرا چنان معني كنند و چنان بپرورانند كه بر نظر آنان منطبق شود، ديگر دربند سازگار بودن اين معني با قبل و بعد آيه يا آيات ديگري كه در قرآن در همان زمينه هست، نبودند. چهبسا افكار به يك جمله از يك آيه متوجه ميگشت و حتي مناسبت با جملهاي ديگر همين آيه نيز رعايت نميشد.
معني تازه دهان به دهان ميگشت و از سلف به خلف ميرسيد و چهبسا كه در نسلهاي بعد به صورت معني منحصربفرد آيه تلقي ميشد.
در جملة «الا له الخلق والامر» از آية سورة اعراف همين حادثه رخ داد. در همان قرنهاي اول آنها كه كلام خدا را مخلوق نميدانستند به اين جمله اينطور استدلال كردند: كه از مقابلة خلق و امر چنين استفاده ميشود كه كلام خدا مخلوق نيست چون «خلق» حادث است؛ پس «امر» كه در مقابل او است بايد قديم باشد و مخلوق نباشد پس امر «فرمان» كه كلام خدا است قديم است و مخلوق نيست.
اين نوع تفكر در معني اين جمله با آنچه در فلسفه دربارة مادي و مجرد گفته ميشد درآميخت و به دنبال آن آية سورة يس «انما امره...» بر طرز ابداع مجردات تطبيق شد و دو تعبير «عالم خلق» و «عالم امر» جانشين «عالم ماده» و «عالم تجرد» گرديد بعد اصل مطلب يعني استدلال به آيه براي اثبات مخلوق نبودن كلام به يك سو رفت و اين نظر كه امر در اين آيه بايد خود مخلوق نباشد به اين نتيجه منتهي شد كه «خلق و امر» عالم خلق و عالم امر است و حتي كساني كه كلام را حادث و مخلوق ميدانستند نيز آنرا پذيرفتند.
Golestan Quran Weekly, Serial 132, No 88

 

جمعه 21 مهر 1391  5:53 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها