0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اَصحاب رَقيم

اَصحاب رَقيم: نام ديگر اصحاب كهف به‌سبب نگاشته شدن نام و سرگذشت آنان در يك لوح

فرهنگ نويسان عربى، رقيم را به معناى «مرقوم» و برگرفته از ريشه «ر‌ـ‌ق‌ـ‌م» دانسته و معانى «نوشته»[39]، «خط و نوشته برجسته»[40] و برخى نيز «دوات»[41] را براى آن گفته‌اند. شمارى از‌آنها، «رقم» را نقطه و اعراب گذارى كردن نوشته[42] و گروهى نيز نوشتن[43]معنا كرده‌اند; اما چنان كه برخى نيز در جمع ميان معانى گفته‌اند كاربردهاى گوناگون «رقم» و واژگان برگرفته از آن نشان مى‌دهد كه ريشه ياد شده، در اصل به معناى ايجاد نشانه در هر چيزى است كه متناسب با موارد كاربرد، معناى متفاوتى دارد; رَقَم الكتاب; يعنى كتاب را نوشت، رَقَمَ الشىء; يعنى آن چيز را با نشانه‌اى، متمايز كرد، رَقَمَ الكلمات; يعنى واژگان را نقطه و اعراب گذارى كرد.[44] در مقابل، پاره‌اى از قرآن پژوهان، «رقيم» را از واژگان دخيل مى‌دانند; از جمله آن را واژه‌اى رومى و به معناى «لوح»[45] و واژه‌اى سريانى و به احتمال، نام مكانى دانسته‌اند.[46]
واژه «رقيم» فقط يك بار در قرآن آمده است: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحـبَ الكَهفِ والرَّقيمِ كانوا مِن ءايـتِنا عَجَبـا». (كهف/18،9) هويّت اصحاب رقيم كه از آيات شگفت الهى خوانده شده‌اند و نيز وجه تسميه آنان به اين نام، اصلى‌ترين موضوع مورد چالش در ميان صاحب نظران است. منابع نخست تفسيرى شيعه[47] و سنى[48] نشان مى‌دهد كه در عصر نزول و سده‌هاى آغازين تاريخ اسلام، همه مفسّران، هماهنگ با سياق آيات، اصحاب كهف و رقيم را گروه واحدى مى‌دانسته‌اند و تنها موضوع مورد اختلاف آنان، معناى «رقيم» و وجه تسميه اصحاب كهف به آن بوده است; اين گروه معانى متفاوتى را براى رقيم گفته‌اند. بيشتر آنان با استناد به ريشه لغوى[49] و پاره‌اى از احاديث[50] و نيز احتمالا برخى منابع اهل كتاب، آن را به معناى كتيبه و لوحى دانسته‌اند كه نام و سرگذشت اصحاب كهف در آن نگاشته شده بود. سنگ يا مس بودن لوح، نويسندگان و محل نصب يا نگهدارى آن، مورد اختلاف اين گروه است. رقيم به عنوان نام قريه اصحاب كهف، كتاب دينى، درهمها و سگ آنان و همچنين وادى و كوهى كه غار در آن قرار داشت، ديدگاههاى ديگرى است كه از سوى اين مفسران ارائه شده است.[51] انگاره‌هاى ياد شده، گاه با پذيرش[52] يا نقد[53] مفسران متأخر رو به رو گشته و گاهى نيز بدون هيچ اظهار نظرى گزارش شده است.[54]
بنابراين ديدگاه كه مورد پذيرش مشهور مفسران متأخر از اهل سنت نيز بوده[55] عطف «الرقيم» بر «الكهف» عطف بيان[56] و براى متمايز‌كردن اصحاب كهف از ديگر گروههاى مشابه است.[57] البته در دوره‌هاى بعد گويا كشف اجسادى از مردگان در غارهايى چند و مشابهتها و تفاوتهاى آن با داستان اصحاب كهف[58] و نيز روايت مرفوعه‌اى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)[59] زمينه چالش بر سر هويت اصحاب رقيم شد. در مقابل نظريه اوّل برخى، اصحاب رقيم را گروهى ديگر دانسته و داستان موسوم به «حديث غار» در روايت مرفوعه نعمان‌بن‌بشير از پيامبر(صلى الله عليه وآله)را سرگذشت آنان پنداشته‌اند.[60] براساس اين روايت، روزى سه نفر در بيابان و در پى بارش شديد باران به غارى پناه‌مى‌برند. دهانه غار بر اثر سقوط سنگى بزرگ از بالاى كوه، بسته شده و آنان در آنجا محبوس مى‌شوند. پس از استغاثه فراوان بر آن مى‌شوند كه هر يك به بيان كار نيكى از خود بپردازند، باشد كه خداوند از سر رحمت نجاتشان دهد، پس چنين مى‌كنند و دهانه غار گشوده مى‌شود.[61]اين انگاره از‌سوى صاحبان ديدگاه نخست رد شده است.[62] برخى از آنان با بيان وجه ارتباط سرگذشت اصحاب كهف با آيات پيش از آن، حديث غار را با‌سياق آيات مذكور ناسازگار دانسته و نيز معتقدند كه نام بردن از دو گروه جداگانه و پرداختن به سرگذشت يكى و وانهادن ديگرى از بلاغت دور‌است.[63] نكته مهم‌تر اينكه افزون بر گزارش متفاوت حديث غار در منابع گوناگون، در متن آن نامى از اصحاب رقيم نيامده است[64]، گويا برخى راويان، افراد ياد شده را كه همانند اصحاب كهف به غار پناهنده شده‌اند، بر اصحاب رقيم تطبيق كرده‌اند. هويّت و سرگذشت اصحاب رقيم و سبب اين نامگذارى در احاديث اسلامى و منابع مربوط به آن نيز بازتاب يافته است.[65] در پاره‌اى از روايات شيعى، اصحاب كهف و رقيم، گروه واحدى معرفى شده‌اند كه نام و سرگذشت آنان در لوحى از مس نگاشته شده بود. در اين روايات به جزئيات بيشترى درباره نام، زمان، مكان، سرگذشت و پادشاه عصر آنان پرداخته شده است.[66] (‌=>‌اصحاب‌كهف)

منابع

الاتقان فى علوم القرآن; ارشاد العقل السليم الى مزايا القرآن الكريم; انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى; بحارالانوار; البرهان فى علوم‌القرآن; التبيان فى تفسير القرآن; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; ترتيب كتاب العين; تفسير الصافى; تفسير عبدالرزاق; تفسير‌العياشى; تفسير القمى; التفسير الكبير; تفسير نور الثقلين; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; جمهرة اللغه; روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم; زاد المسير فى علم التفسير; الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه; صحيح البخارى; فتح البارى شرح صحيح البخارى; الفرقان فى تفسير القرآن; القاموس‌المحيط; لسان العرب; مجمع البحرين; مجمع الزوايد و منبع الفوائد; مجمع البيان فى تفسير القرآن; المحرر الوجيز; مسند احمد‌بن‌حنبل; المصباح المنير; معجم مقاييس اللغه; معانى القرآن، الفراء; مفردات الفاظ القرآن; الميزان فى تفسير القرآن; النهاية فى غريب الحديث و الاثر; واژه‌هاى دخيل در قرآن مجيد.
على اسدى، مرتضى اورعى




[39]. الصحاح، ج‌5، ص‌1936; النهايه، ج‌2، ص‌254، «رقم».
[40]. مفردات، ص‌362، «رقم».
[41]. جمهرة‌اللغه، ج‌2، ص‌790; لسان‌العرب، ج‌5، ص‌291، «رقم».
[42]. ترتيب العين، ص‌323; لسان‌العرب، ج‌5، ص‌291; القاموس‌المحيط، ج‌2، ص‌1469، «رقم».
[43]. القاموس‌المحيط، ج‌2، ص‌1469; مقاييس‌اللغه، ج‌2، ص‌425; الصحاح، ج‌5، ص‌1936، «رقم».
[44]. التحقيق، ج‌4، ص‌174; المصباح، ج‌1، ص‌236; القاموس‌المحيط، ج‌2، ص‌1469، «رقم».
[45]. الاتقان، ج‌1، ص‌293; البرهان فى علوم‌القرآن، ج‌1، ص‌384.
[46]. واژه‌هاى دخيل، ص‌224.
[47]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌322; تفسير قمى، ج‌2، ص‌31; التبيان، ج‌7، ص‌11.
[48]. تفسير عبدالرزاق، ج‌2، ص‌325; جامع البيان، مج‌9، ج‌15، ص247‌ـ‌248; معانى القرآن، ج2، ص134.
[49]. مجمع البحرين، ج‌2، ص‌725، «رقم»; الصافى، ج‌3، ص‌231; الميزان، ج‌13، ص‌245، 246.
[50]. تفسير العياشى، ج‌2، ص‌321; تفسير القمى، ج‌2، ص‌31; نورالثقلين، ج‌3، ص‌244، 246.
[51]. جامع‌البيان، مج‌9، ج‌15، ص‌247‌ـ‌249; التبيان، ج‌7، ص‌11; زادالمسير، ج‌5، ص‌107‌ـ‌108.
[52]. تفسير ابى‌السعود، ج‌5، ص206; تفسير بيضاوى، ج3، ص7‌ـ‌8; روح‌المعانى، مج9، ج15، ص303‌ـ‌304.
[53]. الفرقان، ج‌15، ص‌24‌ـ‌25.
[54]. التبيان،ج7،ص11; مجمع‌البيان، ج6، ص697ـ698; زادالمسير، ج‌5، ص‌108.
[55]. جامع البيان،مج‌9، ج‌15، ص‌248; التفسير الكبير، ج‌21، ص‌82; تفسير بيضاوى، ج‌3، ص‌7.
[56]. اضواء البيان فى تفسيرالقرآن، ج‌9، ص‌12.
[57]. المحررالوجيز، ج‌3، ص‌497; تفسير قرطبى، ج‌10، ص‌232; التحقيق، ج‌4، ص‌175.
[58]. المحرر الوجيز، ج‌10، ص‌367; تفسير قرطبى، ج‌10، ص‌232; التحقيق، ج‌4، ص‌173.
[59]. مسند احمد، ج‌5، ص‌343‌ـ‌344; صحيح البخارى، ج‌3، ص‌50; مجمع الزوائد، ج‌8، ص‌140‌ـ‌142.
[60]. تفسير قرطبى، ج‌10، ص‌232‌ـ‌233.
[61]. مسند احمد، ج‌5، ص‌343‌ـ‌344; صحيح البخارى، ج‌3، ص‌50; مجمع الزوائد، ج‌8، ص‌140‌ـ‌142.
[62]. تفسير بيضاوى، ج3، ص7‌ـ‌8; التفسير الكبير، ج‌21، ص‌82; الميزان، ج‌13، ص‌246، 281.
[63]. الميزان، ج‌13، ص‌246.
[64]. مسند احمد، ج‌5، ص‌343‌ـ‌344; صحيح البخارى، ج‌3، ص‌50; مجمع الزوائد، ج‌8، ص‌140‌ـ‌142.
[65]. مسند احمد، ج‌5، ص‌343‌ـ‌344; صحيح البخارى، ج‌3، ص‌50; ج‌5، ص‌273; بحارالانوار، ج‌14، ص‌408‌ـ‌422.
[66]
. تفسير عياشى، ج2، ص321; تفسير قمى، ج2، ص31; بحارالانوار، ج‌14، ص‌426.

 

جمعه 21 مهر 1391  1:43 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بنى‌‌نضير / قبيله / غزوه

بنى‌‌نضير / قبيله / غزوه: از قبايل بزرگ يهودى يثرب و نام يكى از غزوه‌‌هاى پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)

بنى‌‌نضير از قبايل برجسته  و اثرگذار و داراى نقش فراوانى در روند حوادث صدر اسلام بوده
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 300
است. روابط گسترده اين قبيله، با ديگر قبايل، توان بالاى نظامى و اقتصادى و دامنه نفوذ فرهنگى آنان موجب چنين جايگاهى شده بود. روابط خصمانه و احتجاجهاى دينى ميان مسلمانان ويهود و تاثير غير مستقيم آنها در جنگهايى چون سويق، احزاب، بنى قريظه و خيبر برخاسته از همين موقعيت بود، افزون بر اين دو تن از همسران پيامبر، صفيّه
[1] و ريحانه[2] نيز از بنى نضير بودند.
در قرآن به نام اين قبيله تصريح نشده است؛ اما نام ديگر سوره حشر را سوره بنى‌‌نضير دانسته‌‌اند.
[3] در قرآن واژه بنى‌‌اسرائيل بيش از واژه اهل كتاب يا يهود به‌‌كار رفته و محدثان و مفسران نخستين، براى بيان شأن نزول و گاه براى تطبيق واژه بنى‌‌اسرائيل بر يهوديان يثرب از جمله بنى نضير رواياتى را ذيل آياتى در سوره‌‌هاى بقره، آل عمران و مائده نقل كرده‌‌اند.

نسب و خاستگاه بنى‌‌نضير:

درباره بنى‌‌نضير دو ديدگاه متفاوت وجود دارد: برخى آنها را از بنى‌‌اسرائيل دانسته‌‌اند كه نسبشان از طريق هارون به يعقوب مى‌‌رسد و برخى ديگر آنها را عربهاى يهودى شده دانسته‌‌اند. در ميان مورخان مسلمان تنها يعقوبى است كه آنان را از عربهاى يهودى قبيله جذام مى‌‌داند.[4] نسب‌‌نامه‌‌هاى معدودى هم كه در منابع اسلامى از بنى‌‌نضير باقى مانده مبهم و ناكافى است.[5] بنا به نظر ولفنسون (Wolfenson) با توجه به دقت يهوديان در كتابت تاريخ خود، محققان تاريخ يهود از سكوت منابع يهودى درباره يهوديان شمال حجاز درشگفت‌‌اند.[6]
كاسكل(Caskel)، مارگوليوت (Margoliouth)، وستنفلد  (Wustenfeld)و هيتّى  (Hitty)بر اساس زبانشناسى و مطالعه نامها، اصطلاحات و اشعار شاعران بنى‌‌نضير آنها را از قبايل عرب يهودى شده دانسته‌‌اند.[7]
وينكلر (Winkler) نيز با تكيه بر تفاوت فرهنگ يهوديان يثرب با يهوديان فلسطين، بنى‌‌اسرائيل بودن آنها را نامعقول دانسته است.[8]
اين در حالى است كه نولدكه (Noldeke)، اوليرى (Oleary) و بروكلمان  (Brokelman)تغييرات فرهنگى و زبانى يهوديان را ناشى از اوضاع اقليمى و فرهنگى حجاز دانسته، بر اسرائيلى بودن بنى‌‌نضير تأكيد دارند.[9]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 301
در بيشتر منابع اسلامى دو قبيله بنى‌‌نضير و بنى‌‌قريظه به «كاهنان» شهرت دارند
[10] كه اشاره به انتساب آنها به هارون است، زيرا هارون در ميان يهوديان به كاهن شهرت دارد و در تأييد انتساب بنى‌‌نضير به هارون گفته شده كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)همسرش صفيّه نضيرى را از فرزندان هارون دانسته است.[11] همچنين در روايتى منتسب به ايشان از بنى‌‌نضير و بنى‌‌قريظه با صفت «كاهنان» ياد شده كه بيانگر نسبت اين دو قبيله به بنى‌‌اسرائيل از طريق هارون نبى است.[12]
نشانه‌‌هايى هم در برخى آيات قرآنى مى‌‌توان يافت كه از اسرائيلى تبار بودن يهوديان يثرب و حجاز حكايت مى‌‌كنند؛ در آيات متعددى واژه بنى اسرائيل به كار رفته است كه برخى از آنها در قصص قرآنى است و حكايت از بنى‌‌اسرائيل در دورانهاى قبل از پيامبر دارد؛ اما برخى ديگر از آن آيات خطاب به يهوديان دوره پيامبر است كه با توجه به وجود چند نمونه از اين آيات، در سوره بقره (اولين سوره نازل شده در مدينه) و اينكه در آن سالها هنوز پيامبر با يهوديان ديگرى جز يهوديان يثرب مواجه نبوده است، مى‌‌توان نتيجه گرفت كه يهوديان يثرب اسرائيلى تبار بوده‌‌اند، چنان كه برخى مفسران نيز اشاره‌‌هايى به اين امر داشته‌‌اند.[13]
در آيات 40 به بعد بقره/2 يهود يثرب، با نام بنى‌‌اسرائيل مورد خطاب الهى قرار گرفته‌‌اند و خداوند از آنها خواسته كه نعمتهاى الهى را به ياد آورند و حق را با باطل نپوشانند و نماز را برپاى دارند و زكات بدهند و با ركوع‌‌كنندگان ركوع كنند:
«يـبَنى اِسرءيلَ اذكُروا نِعمَتِىَ الَّتى اَنعَمتُ عَلَيكُم ... * و لاتَلبِسُوا الحَقَّ بِالبـطِـلِ وتَكتُموا الحَقَّ واَنتُم تَعلَمون * واَقيموا الصَّلوةَ وءاتوا الزَّكوةَ واركَعوا مَعَ الرّ‌‌كِعين».در آيات 122 ـ 123 همين سوره نيز خداوند از آنها خواسته روز قيامت را در نظر بگيرند: «يـبَنِى اِسرءيلَ ... * واتَّقوا يَومـًا لا تَجزى نَفسٌ عَن نَفس شَيــًا». خداوند طى آيه‌‌211 بقره/2 از پيامبر خواسته كه از بنى اسرائيل پرسشى بكند: «سَل بَنى اِسرءيلَ...»و در آيه 110 مائده/5 به پيامبر اطمينان مى‌‌دهد كه نمى‌‌گذارم خطرى از جانب بنى اسرائيل تو را تهديد كند: «و اِذ كَفَفتُ بَنى اِسرءيلَ عَنكَ اِذ جِئتَهُم بِالبَيِّنـتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَروا مِنهُم...».
مورخان و محدثان مسلمان تحت تأثير ادبيات قرآنى تلاش كرده‌‌اند با تكيه بر منابع يهودى زمان، نحوه و علت مهاجرت يهوديان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 302
حجاز از جمله بنى‌‌نضير از فلسطين به يثرب را تعيين كنند. آنان علل متفاوتى را براى مهاجرت يهود از فلسطين به حجاز طرح كرده‌‌اند؛ اما كمتر به نام قبايل از جمله بنى‌‌نضير تصريح كرده‌‌اند. ابوالفَرَج حمله‌‌هاى روميان به فلسطين در سده نخست ميلادى را عامل مهاجرت بنى‌‌نضير به يثرب دانسته است.
[14] ديگر منابع نيز اين احتمال را تقويت كرده‌‌اند.[15] ابوالفرج در جايى ديگر بنى‌‌نضير را از بازماندگان سپاهى دانسته كه موسى(عليه السلام) براى سركوبى قومى به نام عمالقه به حجاز فرستاد[16] اما ابن‌‌خلدون و سهيلى در صحت گزارش اخير ترديد كرده‌‌اند، زيرا از زمان موسى(عليه السلام) تا دوره كتابت اين روايات، زمانى طولانى گذشته و از سوى ديگر خود يهوديان به چنين مهاجرتى در عصر حضرت موسى(عليه السلام)اعتراف ندارند.[17] ازدياد جمعيت يهود و محدوديت امكانات منطقه را نيز مى‌‌توان به عوامل مهاجرت از فلسطين افزود.

بنى‌‌نضير پس از استقرار در يثرب:

بنى‌‌نضير پس از مهاجرت به يثرب در آغاز در منطقه سافله آن (پايين دست) مستقر شدند؛ امّا به مرور و بر اثر شناسايى مناطق مستعد به منطقه عاليه يثرب نقل مكان كردند.[18] منابع درباره نام منطقه مسكونى آنان از غَرَس[19]، بُوَيره[20]، ناحيه فرع[21]، روستاى زهره[22] و دره بطحان[23] نام برده‌‌اند. در قرآن كريم از محل استقرار آنها به روستاهايى مستحكم: «قُرَى مُحَصَنَة»(حشر/59،14) ياد شده است. بنى‌‌نضير در مناطق مسكونى خود دژهاى مستحكمى را بنا كردند. اين قلعه‌‌ها از فضايى فراخ برخوردار بود و امكان نگهدارى دام، آب و مواد غذايى مورد نياز براى مدتهاى طولانى در آن وجود داشت.[24]
هرچند شمار قلعه‌‌هاى يهوديان را در زمان غلبه آنان بر يثرب در دوره‌‌جاهلى، 59 قلعه برشمرده‌‌اند[25]؛ اما از تعداد و نام قلعه‌‌هاى بنى‌‌نضير در دوره صدر اسلام اطلاعى در دست نيست و منابع در ميان قلاع بنى‌‌نضير تنها از بَرَج[26] و فاضجه[27] نام برده‌‌اند.
درباره رياست بنى‌‌نضير و شاخه‌‌هاى آن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 303
اطلاع چندانى در اختيار نيست. بر اساس برخى شجره‌‌نامه‌‌ها نضير نام جدّ هشتم صفيّه، همسر پيامبر است و در نتيجه، به نظر مى‌‌رسد بنى‌‌نضير داراى تيره‌‌هاى متعددى بوده كه هريك قلعه‌‌اى از آن خود داشته‌‌اند.
گزارشهاى دوره جاهلى و حتى تا سال سوم هجرى، خبر از رياست سلام بن مشكم در قبيله بنى‌‌نضير مى‌‌دهند
[28]؛ امّا در حوادث بعدى نام حُيَىّ‌‌بن أَخْطَب به عنوان رئيس قبيله بارها به چشم مى‌‌خورد.[29] اين دو از برجسته‌‌ترين سران خاندانهاى بنى‌‌نضيرند. پس از حُيَىّ كه در سال پنجم هجرى و همراه با مردان بنى‌‌قريظه كشته شد[30] (‌‌حيى بن اخطب) ابورافع سلام‌‌بن ابى‌‌الحُقَيقْ و پس از او اسير بن رزام رياست بنى‌‌نضير را بر عهده گرفته‌‌اند.[31]

روابط بنى‌‌نضير با ديگر قبايل:

از بنى غطفان[32] و بنى عامر‌‌بن صعصعه[33] به عنوان همپيمانان منطقه‌‌اى بنى‌‌نضير ياد شده است. از روابط بنى‌‌نضير با اوس و خزرج در زمانى كه يهوديان بر يثرب مسلط بودند اطلاع چندانى وجود ندارد؛ امّا در دوره تسلط عربها بر يثرب، بنى‌‌نضير همپيمان اوس شدند[34]، هرچند منابع تفسيرى از همپيمان بودن آنها با خزرج نيز خبر داده‌‌اند.[35] وات  (Watt)براى حل اين تعارض حدس زده كه احتمالا روايات مربوط به ارتباط بنى‌‌نضير با اوس حكايت از مقطع زمانى متأخرترى دارد[36] و آنان در آغاز با خزرج همپيمان بوده‌‌اند؛ امّا پس از مدتى كه قدرت‌‌يابى و سلطه خزرج را تهديدى بر ضدّ خود دانستند، با اوس پيمان بسته‌‌اند. وى آغاز همپيمانى بنى‌‌نضير با اوس را در جنگ بُعاث دانسته كه هريك از قبايل اوس و خزرج سعى كرد از همپيمانان خود در جنگ كمك گيرد و چون خزرج نگران اتحاد اوس با بنى‌‌نضير بود تنى چند از آنان را به عنوان ضمانت عدم شركت در جنگ، در اختيار گرفت؛ امّا چون عَمرو‌‌بن نُعمان خزرجى نتوانست با استفاده از اهرم گروگانها آنها را به ترك ديار خود وادار كند، گروگانهاى خود را كشت؛ امّا شاخه‌‌اى از خزرج به رهبرى عبدالله بن اُبَىّ در مخالفت با اين سياست گروگانهاى خود را آزاد كردند. در پى اين اقدام بنى‌‌نضير با اوس پيمان بست و در جنگ بزرگ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 304
بعاث، بر ضدّ عمروبن نعمان خزرجى به پيروزى رسيدند.
[37]
روابط بنى‌‌نضير با اوس، بيش از همپيمانى آنان در جنگ بعاث است كه وات به آن باور دارد. بر‌‌اساس برخى نقلها آنان در جنگهاى متعددى بر ضدّ خزرج و در كنار اوس قرار داشتند[38] و در همه اين جنگها براى آزادى اسيران خود به خزرج فديه پرداخت كردند.[39] همپيمانى آنان با اوس در جنگ سُمير كه از نخستين درگيريهاى اوس و خزرج[40] بود و سپس در جنگ فجار دوم[41] خبر از قدمت بيشتر روابط بنى‌‌نضير و اوس مى‌‌دهد. به نظر مى‌‌رسد روابط اجتماعى اين دو قبيله نيز بسيار گسترده باشد، به گونه‌‌اى كه بروكلمان از تعبير «زندگى با اوس» در اين زمينه استفاده كرده است.[42] شواهد متعدد ديگرى نيز هست كه نشان مى‌‌دهد روابط بنى‌‌نضير با اوس از پيشينه قابل توجهى برخوردار بوده است، از جمله اينكه بسيارى از اوسيان دوره شيرخوارگى خود را در ميان بنى‌‌نضير سپرى كرده، يهودى شده بودند.[43] در نقلهاى ديگرى به خويشاوندى برخى از بنى‌‌نضير با انصار اشاره شده است[44]، از اين رو زمانى‌‌كه بنى‌‌نضير پيمان خود را با پيامبر شكستند، پيامبر به نشانه ابطال پيمان اوس با آنان در امور مقدماتى غزوه‌‌اى كه بر ضدّ آنان شكل داد از عناصر اوسى بهره برد و رفتار اوسيان در اين زمينه مايه شگفتى و حيرت بنى‌‌نضير شد[45] و پس از تبعيد بنى‌‌نضير، به نشانه قدردانى، شمشير معروف آل ابى‌‌الحُقَيْق، از خانواده‌‌اى برجسته از بنى‌‌نضير را به سعد‌‌بن مُعاذ بزرگ اوسيان بخشيد.[46]
در مورد روابط بنى نضير با قبايل خرد و كلان يهودى يثرب، اطلاع چندانى در دست نيست، جز آنكه آنان در برابر يهوديان بنى‌‌قَيْنُقاع كه همپيمان خزرج بود جنگيده بودند.[47]
تنها نكته‌‌اى كه از روابط بنى‌‌نضير با يهوديان بنى‌‌قُرَيظَه مورد توجه قرار گرفته آن است كه آنان در روابط حقوقى خود با بنى‌‌قريظه تبعيض‌‌آميز عمل مى‌‌كردند و بنى‌‌قريظه ناچار بود ديه خود را به صورت مضاعف به بنى‌‌نضير بپردازد.[48] آنان بدين منظور توافقنامه‌‌اى را در دوره جاهلى بر
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 305
بنى قريظه تحميل كرده بودند
[49] كه مفاد آن متفاوت گزارش شده است؛ بنا‌‌به روايتى در حادثه‌‌اى چون قتل اگر قاتل از بنى‌‌قريظه بود افزون بر پرداخت ديه قصاص هم مى‌‌شد؛ امّا اگر از بنى‌‌نضير بود نيمى از ديه را مى‌‌پرداخت و در مراسمى با گِل صورتش را سياه كرده، سوار بر الاغ در ميان مردم مى‌‌گردانند.[50] بنا به روايت ابن‌‌عباس بابت ديه قتل نفس، بنى‌‌قريظه 140 و بنى‌‌نضير 70‌‌بار شتر خرما پرداخت مى‌‌كردند.[51] در روايت ابن‌‌ابى‌‌زنّاد اين ميزان به 100 بار شتر براى بنى‌‌قريظه و 50 بار شتر براى بنى نضير تقليل يافته است.[52] به روايت سدّى بنى‌‌نضير 60 بار شتر مى‌‌پرداخت؛ امّا قاتل قُرَظى قصاص مى‌‌شد.[53]
بنى‌‌قريظه در سالهاى نخست هجرت، با توجه به شناختى كه از موقعيت پيامبر پيدا كرده بودند براى لغو توافقنامه مذكور از پيامبر خواستند تا ميان آنان و بنى‌‌نضير داورى كند. بر اساس روايات تفسيرى، خداوند طى آيات 43 ـ 45 مائده/5 بر آنها خرده گرفته كه با وجود تورات چرا از تو خواسته‌‌اند ميان آنها قضاوت كنى؟ مگر در آن نيامده كه جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و... : «و‌‌كَيفَ يُحَكِّمونَكَ و عِندَهُمُ التَّورةُ ... * ... و كَتَبنا عَلَيهِم فيها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ والعَينَ بِالعَينِ والاَنفَ بِالاَنفِ والاُذُنَ بِالاُذُنِ والسِّنَّ بِالسِّنِّ والجُروحَ قِصاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ ومَن لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللّهُ فَاُولئِكَ هُمُ الظّــلِمون».[54] به روايت واقدى در آيه 41 اين سوره از توافقنامه اين دو قبيله به «تحريف‌‌كلمه» ياد شده است: «... يحرفون الكلمة...».[55]
بنى‌‌نضير از عبدالله‌‌بن‌‌ابى خواستند نزد پيامبر وساطت كند تا پيامبر پيمان سابق را به رسميت بشناسد و ابن‌‌ابىّ از آنها خواست كه چنانچه بر‌‌ضدّ شما حكم كرد آن را نپذيريد كه بنابر روايتى آيه 42 مائده/5 نازل گرديد. بنا به گزارش مفسران خداوند طى اين آيه آنان را شنواى دروغ و خورنده حرام خواند و از پيامبر خواست بر اساس عدالت حكم كند و از نارضايتى بنى‌‌نضير نگران نباشد[56]: «سَمّـعونَ لِلكَذِبِ اَكّــلونَ لِلسُّحتِ ... فَلَن يَضُرّوكَ شيــًا و اِن حَكَمتَ فَاحكُم بَينَهُم بِالقِسطِ ... فَلا تَخشَوُا‌‌النّاس...».براساس آيات 44 ـ 45 و 47 اين سوره خداوند بنى‌‌نضير را كه بر خلاف آنچه خداوند نازل كرده، حكم مى‌‌كنند كافر، ظالم و فاسق معرفى كرده، در آيه 50 آنان را به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 306
جهت پيروى از حكم جاهلى و ترك حكم خدا ملامت مى‌‌كند: «اَفَحُكمَ الجـهِلِيَّةِ يَبغونَ ومَن اَحسَنُ مِنَ اللّهِ حُكمـًا لِقَوم يوقِنون».
[57]
پيامبر در ميان اين دو قبيله به برابرى ديه حكم كرد[58]؛ امّا بنى‌‌نضير آن را نپذيرفت، از اين رو آنان به پيشنهاد منافقان نزد يكى از كاهنان مدينه به نام ابى‌‌بَرزه رفتند و پاداش فراوانى براى داوريش تعيين كردند؛ امّا او بر جان خود ترسيد و از داورى ميان آنان پرهيز كرد. بنابه رواياتى از ابن عباس و سدّى خداوند طى آيه 60 نساء/4 بدين جهت آنان را مذمت كرده است: «... اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ يَزعُمونَ اَنَّهُم ءامَنوا بِما اُنزِلَ اِلَيكَ ... يُريدونَ اَن يَتَحاكَموا اِلَى الطّـغوتِ و قَد اُمِروا اَن يَكفُروا بِهِ ...».[59]
بنى‌‌نضير در جنگهاى جاهلى، ضمن همپيمانى با بت پرستان، با همكيشان خود به ويژه بنى‌‌قينقاع جنگيده، اموال يكديگر را غارت مى‌‌كردند؛ امّا پس از پايان جنگ، اسراى يهود را با توجه به حكم تورات با پرداخت فديه آزاد مى‌‌كردند.[60] بر اساس روايات سدّى و ابن عباس خداوند در آيات 84 ـ 86 بقره/2 درباره عمل آنان به بخشى از كتاب و بى‌‌توجهى به بخش ديگر آنان را ملامت كرده، ابراز مى‌‌دارد كه چرا خون يكديگر را مى‌‌ريزيد و همديگر را از خانه و كاشانه خود بيرون مى‌‌كنيد، حال آنكه از شما پيمان گرفته بوديم كه چنين نكنيد: «و اِذ اَخَذنا ميثـقَكُم لاتَسفِكونَ دِماءَكُم و لاتُخرِجونَ اَنفُسَكُم مِن دِيـرِكُم ... و هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيكُم اِخراجُهُم اَفَتُؤمِنونَ بِبَعضِ الكِتـبِ وتَكفُرونَ بِبَعض».[61] ابن كثير افزون بر آيات پيشين آيه 32 مائده/5 را نيز بر بنى‌‌نضير تطبيق كرده است: «كَتَبنا عَلى بَنى اِسرءيلَ اَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفسـًا بِغَيرِ نَفس اَو فَساد فِى الاَرضِ فَكَاَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعـًا ... ثُمَّ اِنَّ كَثيرًا مِنهُم بَعدَ ذلِكَ فِى‌‌الاَرضِ لَمُسرِفون =بر بنى‌‌اسرائيل مقرر كرديم كه هركس كسى را بكشد بى‌‌آنكه [او ]كسى را كشته يا تباهى در زمين كرده باشد گويا همه مردمان را كشته است...».[62]

اقتصاد بنى‌‌نضير:

بعيد به نظر مى‌‌رسد كه مناطقى را كه بنى‌‌نضير براى سكونت و فعاليت اقتصادى برگزيده بودند پيش از آن سهمى از آبادانى نداشته باشند، هرچند اطلاع بيشترى در اين زمينه وجود ندارد. بر اساس گزارش ياقوت، منابع آبى اين منطقه از جمله آب مهزور توانايى آبيارى 20000 اصل خرما را داشت [63] و گاه سيلاب آن، مناطق مسكونى يثرب
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 307
را تهديد مى‌‌كرد.
[64]
اقتصاد بنى‌‌نضير بيشتر بر باغدارى و دامدارى مبتنى بوده كه در آن بر گونه‌‌هاى مرغوب خرما تأكيد شده است. آنان افزون بر حومه يثرب در خيبر[65] و ذى‌‌الجدى[66] نيز باغهايى با گونه‌‌هاى متعدد خرما چون عَجْوه، لين و بَرْنى در اختيار داشتند[67] كه هريك پس از 30 سال به بار مى‌‌نشست.[68] منابع در مورد نام باغهاى بنى‌‌نضير سكوت كرده‌‌اند و در آنها تنها به 7‌‌باغ كه به مُخَيريق تعلق داشته اشاره شده‌‌است.[69] بنا به رواياتى منبت[70] يا دلال[71] نام باغى از باغهاى بنى‌‌نضير بوده كه احياى آن به دست سلمان فارسى شرط آزادى او از قيد بردگى تعيين شده بود.
انتقال بنى‌‌نضير به عاليه اثر مستقيمى بر بهبود وضع اقتصادى آنان نهاد و بنا به گفته سران اين قبيله آنچه مايه برترى آنان در ميان ديگر يهود شده ثروت آنهاست و گرنه همچون ديگر يهوديان خوار و تنگدست مى‌‌ماندند.
[72] اين امر مايه رشك و طمع قبايل عرب شده بود[73]، هرچند نمى‌‌توان وضع مشابه اقتصادى را براى تمامى شاخه‌‌هاى بنى‌‌نضير تصور كرد. بنى‌‌نضير به مرور توانستند گنجينه‌‌اى گرانبها از جواهرات و زيورآلات فراهم سازند[74] و آن را در پوست شتر نگهدارى مى‌‌كردند.[75]
در برخى نقلها از بنى‌‌نضير در دوره جاهلى به عنوان خراجگزار مرزبان ساسانى ياد شده[76]؛ امّا مستشرقان نسبت به پرداخت خراج اهل يثرب به مرزبان ساسانى حيره يا بحرين ترديد كرده‌‌اند.[77]
از ابن عباس روايت شده كه آيه 93 يونس/10 كه در آن خداوند از سكونت دادن بنى‌‌اسرائيل در سرزمينى مناسب و روزى دادن آنان از چيزهاى پاك سخن مى‌‌گويد، اشاره به بنى‌‌نضير و ديگر يهوديان عصر پيامبر دارد: «و لَقَد بَوَّأنا بَنى اِسرءيلَ مُبَوَّاَ صِدق و رَزَقنـهُم مِنَ الطَّيِّبـتِ...».
بنا به روايت خباب، مسلمانان مهاجر كه در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 308
فقر شديدى به سر مى‌‌بردند، توجهشان به وضع مالى آنها جلب شده بود كه آيه 27 سوره شورى/42 نازل شد.
[78] هرچند سوره شورى مكّى است؛ امّا آيه مذكور را مدنى دانسته‌‌اند:[79]«ولَو بَسَطَ‌‌اللّهُ الرِّزقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوا فِى الاَرضِ ولـكِن يُنَزِّلُ بِقَدَر ما يَشاءُ اِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبيرٌ بَصير =اگر خدا روزى را بر بندگانش فراخ گرداند هرآينه در زمين سر به عصيان برمى‌‌دارند؛ ولى او به اندازه روزى مى‌‌فرستد و او از بندگانش باخبر است و آنها را مى‌‌بيند».
بنا به روايتى از عطا برخى سران ثروتمند بنى‌‌نضير ياران مهاجر و تهيدست پيامبر به ويژه اصحاب صفّه پيامبر را مورد تمسخر و تحقير قرار مى‌‌دادند كه آيه 212 بقره/2 نازل شد و به مؤمنان بشارت داد كه در قيامت برتر خواهند بود و خداوند روزى را به هركه بخواهد بدون حساب مى‌‌بخشد: «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَروا الحَيوةُ الدُّنيا ويَسخَرونَ مِنَ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ اتَّقَوا فَوقَهُم يَومَ القِيـمَةِ واللّهُ يَرزُقُ مَن يَشاءُ‌‌بِغَيرِ حِساب».
[80]

جايگاه دينى بنى‌‌نضير:

جايگاه دينى بنى‌‌نضير در منابع اسلامى نسبت به ديگر قبايل يهود برترى نسبى دارد. شايد برترى سياسى حقوقى بنى‌‌نضير بر بنى‌‌قريظه و انتساب كعب بن اشرف بدانها، از علل اين امر باشد. كعب از احبار ثروتمند بنى‌‌نضير بود كه با كمكهاى مالى خود، نفوذ فراوانى بر ديگر احبار يهود داشت.[81] نفوذ او در ميان ساكنان يثرب از قضاوتهاى او در ميان آنها به دست مى‌‌آيد. سيره‌‌نگاران تنها از آن دسته از احبار بنى نضير نام برده‌‌اند كه نقش برجسته‌‌اى در رويارويى با پيامبر داشتند و از حُيَى‌‌بن اَخْطَب و برادرانش ابوياسر و جَدِّى، سلام‌‌بن مُشْكَم، كنانه و سلام بن ربيع‌‌بن اَبى‌‌الْحُقَيْق، سلام‌‌بن اَبى الحُقَيْق، عمرو‌‌بن‌‌حجاش، كعب بن اشرف و همپيمانانش كردم‌‌بن قيس و حجاج بن عمرو (عمر) به عنوان احبار بنى نضير نام برده‌‌اند.[82] زهرى در يكى از گزارشها به 30 تن از آنان اشاره كرده‌‌است.[83]
در برخى منابع اسلامى نيز مطرح شده كه چون از منطقه ظهور پيامبر آخرالزمان خبر داشتند به يثرب مهاجرت كرده بودند.[84] اين گزارشها چنانچه صحت داشته باشد، حكايت از آن دارد كه بنى‌‌نضير احتمال ظهور پيامبرى از خودشان يعنى از تبار هارون برادر موسى(عليه السلام) را بسيار جدّى مى‌‌ديدند؛ پيامبرى كه حاكميت آنان را محقق مى‌‌ساخت.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 309
ذيل آيه 89 بقره/2 نقل شده كه يهوديان بنى‌‌نضير، هرگاه از قبايل كافر عرب ستمى مى‌‌ديدند از خداوند مى‌‌خواستند كه با ظهور پيامبرش در آخرالزمان آنان را يارى كند
[85]: «... و كانوا مِن قَبلُ يَستَفتِحونَ عَلَى الَّذينَ كَفَروا...»و در آستانه ظهور اسلام ظهورش را بشارت مى‌‌دادند.[86]
اعتبار آنها در ميان يثربيان، به گونه‌‌اى بود كه زنان عرب براى زنده ماندن فرزندانشان نذر مى‌‌كردند آنان را يهودى كنند و فرزندان خود را به بنى‌‌نضير مى‌‌سپردند[87]؛ امّا هنگام تبعيد بنى‌‌نضير خواستار اسلام آوردن فرزندانشان بودند كه آيه «لا‌‌اِكراهَ فِى الدِّين»(بقره/2،256) نازل‌‌شد.[88]
هيئتهاى دينى كه در زمان پيامبر به يثرب مى‌‌آمدند با احبار بنى‌‌نضير مشورت مى‌‌كردند. زمانى كه جمعى از خيبريان براى گريز از حدّ زناى محصنه برخى از سرانشان آمدند تا حكم پيامبر را بدانند ابتدا نزد بنى‌‌نضير رفتند. آنها پيش‌‌بينى كردند‌‌پيامبر به رغم ميل آنان به سنگسار حكم خواهد كرد.[89]
به روايت ابن عباس مسيحيان نجران پس از گفت و گو با پيامبر و نزول آيه مباهله سه روز از پيامبر فرصت خواستند و در اين مدت با بنى نضير نيز مشورت كردند.[90] آنان پس از حضور نزد پيامبر با احبار بنى‌‌نضير بر سر مسيحى يا يهودى بودن ابراهيم(عليه السلام) نزاع كردند كه آيات 65 ـ 67 آل عمران/3 نازل شد و طرفين را مذمت كرد كه چرا درباره آنچه علم نداريد با يكديگر محاجّه مى‌‌كنيد[91]: «... فَلِمَ تُحاجّونَ فيما لَيسَ لَكُم بِهِ عِلمٌ».مشخص نيست كه نقش احبار بنى‌‌نضير در دوره مكى كه قريش براى تحت فشار قرار دادن پيامبر از يهود يثرب مدد جست،[92] چه حد بوده؛ اما به لحاظ نسبتشان به هارون و شمار احبارى كه از آنها سخن در ميان است نمى‌‌توان آنان را سهيم ندانست.

روابط مذهبى و سياسى بنى نضير با پيامبر:

با ورود پيامبر به يثرب و رواج اسلام در آنجا و پس از پيمان نامه‌‌اى كه پيامبر ميان بطون انصار، مهاجران و برخى شاخه‌‌هاى يهود منعقد كرد، سران بنى نضير نزد پيامبر آمدند. پيامبر دين آنان را به رسميّت شناخت و آنان را به اسلام فراخواند و پيشگوييهاى راهب شامى به نام ابن هيِّبان (راجع به ظهور پيامبر آخرالزمان) را ـ كه براى درك
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 310
پيامبر از شام به يثرب آمده بود ـ براى آنان يادآور شد.
[93] آنها به پيامبر اميد دادند كه در آينده و با شناخت بيشتر از اسلام، مسلمان خواهند شد و موافقت كردند كه تا آن زمان متعرض يكديگر نشوند. به گزارش آيات قرآنى آنان دانستند كه او همان پيامبر موعود است؛ اما چون پيامبر را از ذريّه هارون نديدند[94]، به او ايمان نياوردند[95]: «و لَمّا جاءَهُم كِتـبٌ مِن عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُم و كانوا مِن قَبلُ يَستَفتِحونَ عَلَى الَّذينَ كَفَروا فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفوا كَفَروا بِهِ فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَى الكـفِرين * بِئسَمَا اشتَرَوا بِهِ اَنفُسَهُم اَن يَكفُروا بِما اَنزَلَ اللّهُ بَغيـًا...» =و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است برايشان آمد، و از ديرباز [در انتظارش]بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مى‌‌جستند؛ ولى همين كه آنچه [كه اوصافش] را مى‌‌شناختند برايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بر كافران باد. وه كه به چه بد بهايى خود را فروختند كه به آنچه خدا نازل كرده بود از سر رشك انكار آوردند.» (بقره/2،89 ـ 90) منابع تاريخى نيز به اين نكته اشاره كرده‌‌اند كه يهوديان پيامبر موعود را شناخته بودند.[96]
در ميان مفسران نخستين، مجاهد و قتاده و على‌‌بن ابراهيم از اين حادثه (ملاقات اوليه سران بنى‌‌نضير با پيامبر(صلى الله عليه وآله)) با عنوان عهد ياد كرده و بندهاى ديگرى براى آن ذكر كرده‌‌اند. براساس روايت على بن ابراهيم در اين عهدنامه شرط شده بود كه هر كدام از طرفين پيمان در صورتى كه پيمان را نقض كند، ناقض اين عهد با كشتار مردان، اسارت زنان و فرزندان و مصادره اموال مجازات شود.[97] چنين بندى با توجه به مجازات سنگين پيمان شكنان در آيين يهود بعيد نمى‌‌آيد. واقدى بند ديگرى افزوده مبنى بر اينكه چنانچه يهوديان به جنگ پيامبر بيايند، يهود مدينه او را يارى كنند[98]؛ امّا منابع ديگر به اين بند اشاره نكرده‌‌اند.
ابن سعد،
[99] واقدى[100] و ابن شبه[101] باور دارند كه بنى‌‌نضير مجبور شدند براى امنيت خود در سال سوم هجرى پيمانى ببندند، هرچند در سال چهارم و پس از حادثه بئر‌‌معونه عهد خود را شكستند؛ اما زهرى معتقد است آنان كه تا سال سوم پيمانى نبسته بودند، باز حاضر نشدند با انعقاد قراردادى به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 311
پيامبر اطمينان دهند كه خطرى براى او نخواهند‌‌بود.
[102]
برخى مستشرقان بر اساس روايت زهرى منكر هرگونه پيمان ميان بنى نضير و پيامبر شده‌‌اند ؛ امّا برخى ديگر بر اين باورند كه قبايل بزرگ يهود مدينه در سال اول هجرى طى پيمان نامه عمومى با پيامبر پيمان بستند؛ اما مورخان مسلمان نام قبايل خائن به پيامبر از جمله بنى نضير را از متن پيمان نامه حذف كرده‌‌اند.[103]
روابط يهوديان با مسلمانان در مدتى كه از حضور پيامبر در يثرب مى‌‌گذشت به چند دوره قابل تفكيك است. از دوره نخست مى‌‌توان به عنوان دوره مدارا و فرصتى براى شناخت متقابل ياد كرد. از روايات برمى‌‌آيد كه سران بنى‌‌نضير در آغاز به پيامبر به عنوان رقيبى سياسى نگاه كردند[104] و از اين فرصت براى مقابله با روند گسترش اسلام و در تنگنا قرار دادن پيامبر استفاده كردند در واقع انگيزه‌‌هاى دينى و سياسى به موازات يكديگر عمل مى‌‌كردند، خصوصا كه بزرگان بنى‌‌نضير خود از احبار هم بودند، از اين رو ولفنسون بر مستشرقان ديگر خرده گرفته است، كه چگونه اباى يهوديان از پذيرش پيامبرى از غير بنى‌‌اسرائيل را در تحليلهاى خود در نظر نگرفته و در موضع‌‌گيرى بر ضدّ پيامبر(صلى الله عليه وآله) از يهود جانبدارى كرده‌‌اند.[105]
آنان در اين دوره مشابهتهاى موجود در ميان مناسك يهود و مسلمانان، از جمله روزه روز عاشورا[106] و نماز خواندن به سمت بيت‌‌المقدس، را دليلى بر حقانيت و اصالت آيين خود دانسته، پيامبرانى چون ابراهيم، اسماعيل و اسحاق را يهودى و سعادت اخروى را از آن يهوديان مى‌‌دانستند: «اَم تَقولونَ اِنَّ اِبرهيمَ واِسمـعيلَ واِسحـقَ ويَعقوبَ والاَسباطَ كانوا هودًا»(بقره/2،140)؛ «وقالوا لَن يَدخُلَ الجَنَّةَ اِلاّ مَن كانَ هودًا اَو نَصـرى تِلكَ اَمانِيُّهُم قُل هاتوا بُرهـنَكُم اِن كُنتُم صـدِقين».(بقره/2،111)
به روايت ابن عباس احبار بنى‌‌نضير يهودى شدن را هدايت يافتن مى‌‌دانستند: «و قالوا كونواهودًا اَو نَصـرى تَهتَدوا».
[107] (بقره/2، 135) برپايه برخى منابع، آيه 109 سوره بقره كه اشاره به همين امر دارد، در مورد سران بنى‌‌نضير نازل شده است: «وَدَّ كَثيرٌ مِن اَهلِ الكِتـبِ لَو يَرُدُّونَكُم مِن بَعدِ ايمـنِكُم كُفّارًا حَسَدًا مِن عِندِ اَنفُسِهِم مِن بَعدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الحَقُّ فَاعفوا واصفَحوا حَتّى يَأتِىَ اللّهُ بِاَمرِهِ اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير =بسيارى از اهل كتاب از روى حسادت مى‌‌خواهند شما را به كفر بازگردانند، با اينكه حق براى آنها كاملا روشن شده است. شما آنها را عفو كنيد و از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 312
آنها درگذريد...».
[108] (بقره/2،109)
با اين همه پيامبر هم كه به اسلام آوردنشان اميدوار بود، با آنان مدارا مى‌‌كرد و از بدرفتارى آنان درمى‌‌گذشت و كوچك و بزرگشان را گرامى مى‌‌داشت.
[109] به روايت زهرى آيه 186 آل عمران/3 نيز از مسلمانان مى‌‌خواهد در برابر آزردگى‌‌اى كه برخى يهود بنى‌‌نضير عامل آن بودند صبر پيشه كنند: «... لَتَسمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ اُوتوا الكِتـبَ مِن قَبلِكُم ومِنَ‌‌الَّذينَ اَشرَكوا اَذىً كَثيرًا و اِن تَصبِروا و تَتَّقوا فَاِنَّ ذلِكَ مِن عَزمِ الاُمور».[110] به نظر مى‌‌رسد رفتار مسلمانان نسبت به يهود در اين دوره به آنها القا مى‌‌كرد اسلام همان يهوديت تكامل يافته است.
به مرور زمان يهوديان منازعات دينى و كلامى خود را آشكارتر كردند و براى همگان روشن شد كه آنها ايمان نخواهند آورد. آيات 73 ـ 176 بقره/2 كامل‌‌ترين گزارشها در اين باره است؛ امّا در اين گزارشها همه يهوديان يك مجموعه تلقى شده‌‌اند و از اين رو معلوم نيست سهم هر‌‌يك از قبايل يهود در اين منازعات چه ميزان بوده است، با اين حال با رديابى نام احبار بنى نضير در اين گزارشهاى تفسيرى مى‌‌توان به نقش آنان پى برد.
برخى از احبار بنى نضير سعى كردند با استفاده از روابط صميمانه خود با ساكنان يثرب، آنها را از اسلام باز گردانند. برخى از مسلمانان به انصار مرتبط با يهود هشدار دادند كه با يهود، صميمى نمانند؛ اما جواب رد شنيدند. به روايت ابن عباس همين‌‌جا بود كه آيه 28 آل‌‌عمران/3 نازل شد
[111]:«لا‌‌يَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكـفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنِينَ و مَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللّهِ فى شَىء اِلاّ اَن تَتَّقوا مِنهُم تُقةً و يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَهُ و اِلَى اللّهِ المَصير =مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان به دوستى بپذيرند و هركس چنين كند در هيچ حال از حزب خدا نيست، مگر آنكه براستى از آنها بپرهيزيد [طرح دوستى با آنان كيفر حتمى خدا را در پى دارد] و خداوند شما را از [كيفر]خويش هشدار مى‌‌دهد و بازگشت [همه] به سوى خداست».
به نقل قتاده و حسن يكى از احبار آنها با شنيدن آيه 245 بقره/2: «مَن ذَا الَّذى يُقرِضُ اللّهَ قَرضـًا حَسَنـًا...»، ضمن مسخره كردن مسلمانان، خداوندِ آنها را فقير و خود را بى نياز دانست كه آيه «لَقَد سَمِعَ اللّهُ قَولَ الَّذينَ قالوا اِنَّ اللّهَ فَقيرٌ ونَحنُ اَغنِياءُ سَنَكتُبُ ما قالوا...»(آل عمران/3،181) نازل شد.
[112]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 313
برخى از احبار آنها با ارتباط با قبايل يثرب، انصار را از انفاق در راه خدا بازمى‌‌داشتند و به آنها مى‌‌گفتند: ما نگران فقير شدن شماييم و معلوم نيست در آينده چه خواهد شد كه آيه 37 نساء/4 نازل شد
[113]: «اَلَّذينَ يَبخَلونَ ويَامُرونَ النّاسَ بِالبُخلِ و يَكتُمونَ ما ءاتهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ واَعتَدنا لِلكـفِرينَ عَذابـًا مُهينا».
تغيير قبله در اين دوره، بيانگر تغيير استراتژى پيامبر در برابر يهود بود. اين امر ضمن آنكه بحثهايى درباره مسئله بداء را به همراه داشت، اعتراض يهود را نيز برانگيخت. به روايتى تنى چند از احبار بنى‌‌نضير با درخواستى فريبكارانه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)خواستند به قبله پيشين خود بازگردد تا بدو ايمان بياورند كه خداوند آنان را نادان خواند
[114]: «سَيَقولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما ولّهُم عَن قِبلَتِهِمُ الَّتى كانوا عَلَيها قُل لِلَّهِ المَشرِقُ والمَغرِبُ يَهدى مَن يَشاءُ اِلى صِرط مُستَقيم‌‌=مردم نادانى خواهند گفت چه چيز آنان را از قبله‌‌اى كه بر آن بودند (بيت‌‌المقدس) برگردانيد؟ بگو: شرق و غرب از آن خداست و هركه را خواهد به صراط مستقيم هدايت مى‌‌كند». (بقره/2،142)
برخى ديگر قرآن را ناسازگار با تورات خواندند و از او خواستند كتابى ارائه كند كه براى آنها پذيرفتنى باشد.
[115] به روايت كلبى برخى از آنها از پيامبر معجزه‌‌اى خواستند كه آيه 183 آل عمران/3 نازل گرديد: «اَلَّذينَ قالوا اِنَّ اللّهَ عَهِدَ اِلَينا اَلاَّ نُؤمِنَ لِرَسول حَتّى يَاتِيَنا بِقُربان تَاكُلُهُ النّارُ قُل قَد جاءَكُم رُسُلٌ مِن قَبلى بِالبَيِّنـتِ وبِالَّذى قُلتُم...».[116]
بنا به روايتى  خداوند طى آيه نخست سوره احزاب/33 پيامبر را از برآوردن خواسته‌‌هاى آنان برحذر داشت:«يـاَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِ اللّهَ ولا تُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقينَ...».[117] به روايت ابن‌‌عباس آيه 18 جاثيه/45 نيز بيانگر همين نكته است: «...‌‌ولا تَتَّبِع اَهواءَ الَّذينَ لا يَعلَمون...»[118]. چنانچه نزول آيات سوره احزاب را در سال پنجم هجرى و نزول آيات سوره جاثيه را در دوره مكى بدانيم اين شأن نزولها، تطبيقهاى مفسران خواهد بود.
سردى روابط تا بدانجا رسيد كه برخى از احبار بنى‌‌نضير آشكارا ادعا كردند كه او پيامبر موعود تورات نيست
[119]. بنا به روايتى از عطا خداوند طى آيه 178 آل‌‌عمران/3 به بنى‌‌نضير هشدار داده كه گمان نكنند مهلتى كه دارند به سود آنهاست، بلكه براى آن است كه بر گناهان خود بيفزايند: «و لا يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَيرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم لِيَزدادُوا اِثمـًا...».[120]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 314
با اين همه به رغم اينكه هيچ يك از بنى نضير ايمان نياورده بودند برخى از اوسيان‌‌مسلمان به ايمان آوردنشان اميدوار بودند. خداوند در آيه 75 بقره/2 فرمود: چگونه به اسلام آوردن آنان اميد داريد و حال آنكه آنان كلام الهى را تحريف مى‌‌كنند‌‌...:«اَفَتَطمَعونَ اَن يُؤمِنوا لَكُم وقَد كانَ فَريقٌ مِنهُم يَسمَعونَ كَلـمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفونَهُ مِن بَعدِ ما عَقَلوهُ و هُم يَعلَمون».
[121]
اوسيان مسلمان تلاش كردند آن دسته از نزديكان خود را كه به بنى نضير پيوسته بودند به اسلام گرايش دهند و از آنجا كه اين عده از ضعف اقتصادى رنج مى‌‌بردند و مسلمانان نيز از اعطاى صدقه به غير مسلمانان منع شده بودند، برخى از اوسيان كوشيدند تا با وعده كمكهاى مالى بستگان يهودى شده خود را به اسلام ترغيب كنند كه آيه 272 بقره/2 در مورد آنان نازل شد: «لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم ولـكِنَّ اللّهَ يَهدى مَن يَشاءُ وما تُنفِقوا مِن خَير فَلاَِنفُسِكُم وما تُنفِقونَ اِلاَّ ابتِغاءَ وجهِ اللّهِ وما تُنفِقوا مِن خَير يُوَفَّ اِلَيكُم واَنتُم لاتُظلَمون =هدايت آنها بر عهده تو نيست و خداوند هركه را خواهد هدايت مى‌‌كند...».[122] گفته شده: خداوند با آيه 120 بقره/2:«لَن تَرضى عَنكَ اليَهُود... =يهوديان از تو راضى نمى‌‌شوند ...» (بقره/2،‌‌120) از پيامبر خواسته كه هيچ اميدى به ايمان آنان نداشته باشد.[123]
برخورد اوليه و همچنين رفتارهاى بعدى سران بنى‌‌نضير زمينه رويارويى آنها را با پيامبر فراهم آورد. پيامبر همواره نگران عهد شكنى آنان بود. بنا به روايتى از مجاهد گفته شده آيه 58 انفال/8 به همين امر اشاره دارد: «و اِمّا تَخافَنَّ مِن قَوم خِيانَةً فَانبِذ اِلَيهِم عَلى سَواء اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الخائِنين =و اگر از خيانت گروهى بيمناك شوى [پيمانشان را]به سويشان بيفكن [و لغو آن را به ايشان اعلام كن] تا شما و ايشان [در آگاهى از لغو پيمان] يكسان باشيد [و‌‌بدان اگر به آنان اعلام نكنى، مرتكب خيانت شده‌‌اى] كه خداوند خيانتكاران را دوست ندارد».[124]
بنا به نظر ابوالفتوح رازى خداوند در آيه 111 آل‌‌عمران/3: «لَن يَضُرّوكُم اِلاّ اَذىً و اِن يُقـتِلوكُم يُوَلّوكُمُ الاَدبارَ ثُمَّ لا يُنصَرون»به مؤمنان اطمينان داده كه آنان به شما زيانى نخواهند رسانيد و اگر با شما بجنگند روبه‌‌روى شما نمى‌‌توانند بايستند و كسى هم به ياريشان نخواهد آمد.[125] از نظر قرطبى آيه 137 بقره/2 نيز به همين مفهوم است: «فَاِن ءامَنوا بِمِثلِ ما ءامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا واِن تَوَلَّوا فَاِنَّما هُم فى شِقَاق فَسَيَكفيكَهُمُ اللّهُ و هُوَ السَّميعُ العَليم[126]
=
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 315
اگر بدانچه ايمان آورده‌‌ايد ايمان بياورند قطعاً هدايت شده‌‌اند و گرنه بى‌‌شك در ستيزند و خداوند شرّشان را از تو كفايت مى‌‌كند [و تو را بر آنان پيروز خواهد كرد] كه او شنوا و دانا است».

زمينه شكل‌‌گيرى جنگ:

طبيعى بود كه يهوديان و از جمله بنى‌‌نضير در واكنش به حضور پيامبر در يثرب، ابتدا منتظر سركوب مسلمانان به دست قريش باشند. جنگ بدر به مثابه هشدارى جدّى، موقعيت مخالفان پيامبر در مدينه را تضعيف كرد. برخى از بزرگان بنى نضير كه نفوذ گسترده‌‌اى بر يهوديان قبايل ديگر نيز داشتند به همراه جمعى از احبار يهود مخفيانه به مكه رفتند و كنار كعبه با ابوسفيان پيمان بستند در رويارويى با پيامبر با يكديگر همكارى كنند.[127] بنابر نقلهاى ديگر آنان بر كشته‌‌هاى بدر گريستند و قريش را برضدّ پيامبر تحريك كردند.[128] قتل‌‌كعب بن اشرف (از‌‌بنى‌‌نضير) نيز براى محدود كردن زمينه‌‌هاى همكارى بنى‌‌نضير و قريش صورت گرفت.[129] (‌‌كعب بن اشرف) در ماههاى پايانى سال دوم هجرى ابوسفيان كه در جنگ بدر شركت نكرده بود با سپاهى اندك به نزديكى مدينه آمد. برخى سران بنى‌‌نضير با آگاهى از تصميم وى مبنى بر حمله به مسلمانان، به يارى او شتافته، شبانه او را جاى دادند و اطلاعات مورد نياز را در اختيارش نهادند.[130] (<= غزوه سويق) وات  (Watt)براى ردّ معاونت بنى‌‌نضير با قريش، جانبدارنه در روايت مذكور ترديد كرده و آن را يك مهمانى ساده دانسته‌‌است.[131]
علت اصلى درگيرى مسلمانان با بنى‌‌نضير به پيمان شكنى، كمك آنها به ابوسفيان و تصميمشان براى كشتن پيامبر باز مى‌‌گردد. تفاوت عمده منابع در مورد علت و زمان جنگ به سبب تفاوت گزارش ابن اسحاق و زهرى است، هرچند هردو از عروة‌‌بن زبير روايت كرده‌‌اند.[132]
به روايت زهرى مدتى پس از غزوه سويق پيرو‌‌نامه تهديدآميز قريش، بنى نضير تصميم گرفتند با ترفندى پيامبر را به قتل برسانند و از اين رو از او خواستند تا در منطقه‌‌اى ميان يثرب و مساكن بنى‌‌نضير، همراه با 30 تن از اصحاب خود براى گفت و گو به ملاقات 30 تن از احبار بيايد تا اگر احبار او را تأييد كردند و بدو ايمان آوردند همگى به او ايمان بياورند؛ امّا پس از حضور پيامبر متوجه شدند كه با وجود يارانش نمى‌‌توانند او را بكشند و از او خواستند با سه تن از ياران خود به گفت و گوى سه تن از احبارى بيايد كه مخفيانه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 316
خنجرى با خود حمل مى‌‌كردند. با افشاى تصميم بنى نضير، به وسيله يكى از زنان آنان، پيامبر به مدينه بازگشت و فرداى آن روز در حالى‌‌كه تنها 6 ماه از جنگ بدر گذشته بود به محاصره بنى‌‌نضير پرداخت و از آنها خواست براى امنيت خود، با او پيمان ببندند؛ اما چون نپذيرفتند با آنان جنگيد و غزوه بنى‌‌نضير شكل گرفت. محدثان
[133] و مفسران[134] اين روايت را به طرق متعددى از زهرى نقل كرده‌‌اند. منابع ديگرى هم بخشهايى از روايت زهرى را طرح كرده‌‌اند.[135] سهيلى در شرح سيره ابن هشام، بر وى خرده گرفته كه چگونه در سيره خود روايات ديگر را بر روايت زهرى ترجيح داده است.[136] از ميان مورخان تنها ذهبى روايت زهرى را مبناى نگارش خود قرار داده و غزوه بنى‌‌نضير را در سال سوم طرح كرده است.[137] در ميان مستشرقان نيز كيستر  (Kister)براساس روايت زهرى، خوددارى بنى‌‌نضير در انعقاد پيمان با پيامبر را عامل اصلى جنگ در سال سوم هجرى دانسته است.[138]
همه منابعى كه به نحوى روايت زهرى را نقل كرده‌‌اند زمان غزوه بنى‌‌نضير را 6 ماه پس از جنگ بدر (پيش از‌‌احد) دانسته‌‌اند. رواياتى كه خبر از كشته شدن كعب بن اشرف در آستانه غزوه بنى‌‌نضير[139] يا در هنگامه[140] آن مى‌‌دهند هماهنگى و همخوانى بيشترى با روايت زهرى دارند، به ويژه آنكه مشهور است كه كعب بن اشرف پس از پيروزى مسلمانان در بدر و در سال سوم كشته شد و پس از آن بود كه پيامبر به بنى‌‌نضير حمله‌‌كرد.[141]
در برابر روايت زهرى روايت ابن اسحق قرار مى‌‌گيرد كه براساس آن پس از حادثه بئر معونه در سال چهارم هجرى يكى از ياران پيامبر دو تن از بنى‌‌عامر‌‌بن صعصعه را كشت و چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)قبلا به آنان امان داده بود ملزم شد كه ديه آنها را بپردازد و چون از پرداخت آن در آن مقطع ناتوان بود تصميم گرفت از بنى‌‌نضير (همپيمان بنى عامر) كمك بگيرد، از اين رو در روز شنبه كه مورد احترام يهوديان است به همراه معدودى از اصحاب نزد آنان رفت. آنان از پيامبر(صلى الله عليه وآله)خواستند تا قدرى درنگ كند تا اين مبلغ را براى او جمع‌‌آورى كنند و مخفيانه تصميم گرفتند با رها كردن سنگى از روى قلعه بدون آنكه خود مسئوليت قتل را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 317
بپذيرند، آن‌‌حضرت را از بين ببرند
[142]؛ اما پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه متوجه اين امر شد به گونه‌‌اى آنجا را ترك كرد كه همگان تصور كردند پيامبر(صلى الله عليه وآله) در همان حوالى است و به زودى نزد يارانش باز مى‌‌گردد؛ امّا پيامبر به سرعت به مدينه بازگشته بود تا بدانها فرصت ترور ندهد.[143] گزارش ابن‌‌شبه، ابن سعد و واقدى زمانى با روايت زهرى سازگارى دارند كه بحث از پيمان بنى‌‌نضير با پيامبر است؛ امّا هنگامى كه بحث از تاريخ جنگ بنى‌‌نضير است گزارشهاى آنها با گزارش ابن‌‌اسحاق مطابقت مى‌‌يابد.[144]
مجاهد، عكرمه و كلبى پس از بيان مضمونى مشابه روايت ابن اسحق، به نزول آيه‌‌11‌‌مائده/ 5 در اين هنگام اشاره كرده‌‌اند كه بر اساس آن قرآن كريم تلاش بنى‌‌نضير براى ترور پيامبر را به مؤمنان يادآورى كرده و نجات پيامبر را خواست و نعمت الهى دانسته است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ هَمَّ قَومٌ اَن يَبسُطوا اِلَيكُم اَيدِيَهُم فَكَفَّ اَيدِيَهُم عَنكُم...»[145]؛ امّا به نظر مى‌‌رسد نزول آيه مزبور مدتها پس از غزوه بنى‌‌نضير باشد، چرا كه اين آيه به دنبال يادآورى اين امر است: «اذكُروا»، ضمن آنكه تطبيق اين آيه بر هر قصد ترورى صادق است و اختصاصى به بنى‌‌نضير ندارد.
شمار همراهان پيامبر را هنگام حضور نزد بنى نضير كمتر از 10 تن شمرده‌‌اند.
[146] كمى ياران پيامبر را يكى از عوامل وسوسه بنى نضير براى طراحى توطئه قتل پيامبر و اسارت و فروش يارانش به قريش دانسته اند.[147] بنا به روايتى از عطا آيه 100 بقره/2 پس از پيمان شكنى بنى‌‌نضير و بنى‌‌قريظه فرود آمد: «اَو كُلَّما عـهَدوا عَهدًا نَبَذَهُ فَريقٌ مِنهُم بَل اَكثَرُهُم لايُؤمِنون =و مگر نه اين بود كه [يهود] هرگاه پيمانى بستند گروهى از ايشان آن را دور افكندند، بلكه [حقيقت اين است كه]بيشترشان ايمان نمى‌‌آورند».[148]
در مطالعات جديد ادلّه ديگرى براى غزوه بنى‌‌نضير طرح شده است؛ ولفنسون كه پيمان بنى‌‌نضير با پيامبر را براساس پيمان نامه عمومى پذيرفته، علت حمله به بنى‌‌نضير را عدم همراهى با پيامبر در جنگ احد دانسته است. براساس معاهده، بنى‌‌نضير مى‌‌بايست در حادثه احد از مدينه دفاع مى‌‌كرد. او در مورد علت حمله نكردن پيامبر به بنى‌‌قريظه اظهار داشته كه احتمالا پيمان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 318
آنها متفاوت بوده و چنين تعهدى نسبت به پيامبر نداشته‌‌اند.
[149] شايد همراهى مُخَيْريق يهودى با پيامبر در غزوه احد ـ كه تنها بنابر روايت واقدى از اعضاى بنى‌‌نضير است ـ مستند سخنان ولفنسون است. مخيريق كه خود در غزوه احد شركت كرد، از يهود خواست به يارى پيامبر بيايند، امّا آنان عذر آوردند كه امروز شنبه است.[150] از نظر ولفنسون آنان با اين‌‌كار خود پيمان خود با پيامبر را شكستند.
بروكلمان غزوه بنى‌‌نضير را ناشى از بهانه جويى پيامبر براى جبران ضربه سنگين حادثه بئر معونه دانسته است كه در آن 70 يا 40 تن از مسلمانان به شهادت رسيدند.
[151] ناديده گرفتن اقدامهاى يهود و نسبت بهانه‌‌جويى به پيامبر از جانب بروكلمان، جانبدارانه است. هرچند پيروزى بر بنى‌‌نضير مى‌‌توانست تا حدى از فشار ناشى از حادثه بئر معونه را بر مسلمانان جبران كند؛ اما بنا به فرموده قرآن: «ما ظَنَنتُم اَن يَخرُجوا»، (حشر/59،2) اين پيروزى غير‌‌قابل پيش‌‌بينى بود.
پس از بروز دشمنى بنى‌‌نضير، پيامبر از طريق پيكى از اوسيان به آنان اعلام كرد كه چنانچه تا 10 روز ديگر محل سكونت خود را ترك نكنند، خونشان هدر خواهد بود. با اين اقدام، آنان دريافتند كه بر خلاف پيمان دوره جاهلى، اوس در برابر بنى‌‌نضير خواهد ايستاد
[152]، از اين رو به جمع‌‌آورى دارايى خود پرداختند و براى حركت از قبايل عرب شتر كرايه كردند.[153]
عبدالله بن اُبىّ با آگاهى از تصميم پيامبر طى پيامى از آنان خواست ايستادگى كنند. وى گفت: من با 2000 نفر از قومم (بنى عوف بن خزرج) به همراه يهود بنى‌‌قريظه و غَطفان به يارى شما خواهيم آمد.[154] خداوند در آيه 11‌‌حشر/59 آنها را منافق دانسته، وعده‌‌هاى آنها را دروغ مى‌‌خواند: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ نافَقوا يَقولونَ لاِِخونِهِمُ الَّذينَ كَفَروا مِن اَهلِ الكِتـبِ لـَئِن اُخرِجتُم لَنَخرُجَنَّ مَعَكُم و لانُطيعُ فيكُم اَحَدًا اَبَدًا واِن قوتِلتُم لَنَنصُرَنَّكُم واللّهُ يَشهَدُ اِنَّهُم لَكـذِبون».
سلام‌‌بن مشكم ضمن يادآورى خيانت عبدالله بن ابىّ و عدم حمايت وى از بنى قَينقاع در سال دوم هجرى و مبارزات بنى‌‌نضير برضدّ خزرج در عهد جاهلى، از حُيَى خواست حال كه ما مالك مزارع، نخلستانها و داراييهاى خود هستيم به عبدالله‌‌بن ابىّ اعتماد مكن
[155]؛ اما حُيَى با توجه به برترى نظامى و دفاعى خود، با پذيرش پيشنهاد عبدالله‌‌بن ابىّ آماده مقابله با پيامبر شد. در آيه 14
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 319
حشر/59 به منازعات و اختلافات درونى سران بنى‌‌نضير اشاره شده است: «بَأسُهُم بَينَهُم شَديدٌ تَحسَبُهُم جَميعـًا و قُلوبُهُم شَتّى...».حُيَى به ترميم دژهاى بنى‌‌نضير پرداخت
[156] و تداركات لازم را همراه با چارپايان در درون آنها جاى داد[157] و پيامبر را از مخالفت خود آگاه ساخت[158]: «وظَنّوا اَنَّهُم مانِعَتُهُم حُصونُهُم =مى‌‌پنداشتند كه دژهايشان پناه آنها خواهد بود». (حشر/59،2) گفته‌‌هاى سلاّم برخلاف اظهارات ولفنسون كه گفته: پيامبر آمال و آرزوهاى اوس و خزرج (دستيابى به ثروت يهود) را محقق مى‌‌ساخت[159]، حاكى از آن است كه پيامبر در اين مرحله درصدد تصرف دارايى آنها نبوده است.

جنگ با بنى‌‌نضير:

در روايت زهرى جزئيات جنگ نيامده؛ امّا بنا بر روايت ابن‌‌اسحاق، پيامبر پس از آنكه از ترور نافرجام آنان جان سالم به در‌‌برد به مدينه بازگشت. در دوازدهم ربيع‌‌الاول سال چهارم[160] با گماردن ابن ام مكتوم بر مدينه[161] به طرف قلعه‌‌هاى آنان به راه افتاد. او على(عليه السلام)را به عنوان فرمانده تعيين كرد[162] و پرچم خود را به دستش داد[163] و از سپاه خواست به طرف بنى‌‌نضير حركت كنند و نماز عصر را در آنجا بگزارند.[164] سپاه پياده پيامبر حركت كرده[165]، حوالى عصر به اراضى بنى نضير رسيدند. بنى‌‌نضير با مشاهده پيامبر از فراز دژهاى خود به پرتاب تير و سنگ پرداختند.[166] مسلمانان پس از اقامه نماز عصر در آنجا مستقر شدند.
خيمه پيامبر را ابتدا در اراضى تيره‌‌اى از اوس به نام بنى‌‌حطمه كه تا آن زمان هنوز مسلمان نشده بودند و از همپيمانان بنى‌‌نضير به حساب مى‌‌آمدند
[167] برپا كردند كه بعدها به مسجد‌‌الصغير شهرت يافت؛ امّا چون از جانب تيراندازان بنى‌‌نضير مورد اصابت تير قرار گرفت آن را به منطقه‌‌اى ميان اراضى بنى‌‌نضير و بنى‌‌قريظه كه بعدها مسجد فضيخ نام گرفت، منتقل كردند.[168] پيامبر با تنى چند از اصحاب خود به مدينه بازگشت و شب را آنجا گذراند. بلال حبشى صبح در مدينه اذان گفت و در همان روز پيامبر به جمع سپاه اسلام بازگشت.[169] دلايل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 320
متعددى مى‌‌توان براى رفت و بازگشت پيامبر در نظر گرفت؛ نخست آنكه احتمالا منطقه از امنيت كافى برخوردار نبوده و بيم ترور پيامبر مى‌‌رفته است. دوم آنكه حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله)در مدينه مى‌‌توانست زمينه توطئه عبدالله بن ابىّ در پيوستن او به بنى‌‌نضير را خنثا كند.
مدت محاصره بنى‌‌نضير 6 شب
[170] يا 15 روز[171] يا بيش از 20 شب[172] ادامه يافت. در اين مدت كسى گمان نداشت كه بتوان بر آنها چيره شد: «... ما ظَنَنتُم اَن يَخرُجوا»(حشر/59،2) و مسلمانان گمان مى‌‌كردند كه آنها نيروهايى متحدند، در حالى‌‌كه قرآن به اختلافات جدى ميان شاخه‌‌هاى بنى‌‌نضير اشاره دارد: «... بَاسُهُم بَينَهُم شَديدٌ تَحسَبُهُم جَميعـًا وقُلوبُهُم شَتّى ...».(حشر/59،14) در طول اين مدت سعد بن عباده از بزرگان خزرج با ارسال خرما، تداركات لازم سپاه اسلام را تأمين مى‌‌كرد.[173] بنى‌‌نضير كه منتظر رسيدن نيروهاى كمكى بودند به انداختن سنگ و تيراندازى از روى دژها بسنده كردند.[174]
تنها اقدام نظامى بنى نضير در محاصره آن بود كه به غَزْوك سردسته شجاع تيراندازان مأموريت دادند تا با تنى چند پيامبر را ترور كنند. در آن شب اصحاب پيامبر متوجه شدند كه على بن ابى طالب(عليه السلام)در جمعشان نيست و سپس خبر يافتند كه او با چند تن از انصار مأموران بنى نضير را كشته و سرهايشان را در چاههاى منطقه انداخته‌‌اند. اين امر ناتوانى بنى‌‌نضير را آشكارتر ساخت.[175]
وعده‌‌هاى عبدالله بن ابىّ هم محقق نشد، هرچند او تلاش كرد بنى‌‌قريظه را همراه خود سازد؛ اما كعب بن اسد رئيس بنى‌‌قريظه به هيچ يك از اعضاى قبيله خود اجازه نداد به يارى بنى‌‌نضير بشتابند.[176] آيات 11 ـ 17 حشر/59 وعده منافقان و خيانت آنان به بنى‌‌نضير را به حكايت شيطان تشبيه كرده كه پس از به كفر كشيدن انسان، از او برائت مى‌‌جويد: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ نافَقوا ... * لـَئِن اُخرِجوا لا يَخرُجونَ مَعَهُم ولـَئِن قوتِلوا لا يَنصُرونَهُم ... * كَمَثَلِ الشَّيطـنِ اِذ قالَ لِلاِنسـنِ اكفُر فَلَمّا كَفَرَ قالَ اِنّى بَرىءٌ مِنكَ اِنّى اَخافُ اللّهَ رَبَّ العــلَمين =آيا منافقان را نمى‌‌بينى... . اگر اخراج شوند آنها با ايشان بيرون نخواهند رفت و اگر عليه آنها جنگى درگيرد [منافقان]آنها را يارى نخواهند كرد... . چون حكايت شيطان كه به انسان گفت: «كافر
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 321
شو.» و چون كافر شد گفت: «من از تو بيزارم، زيرا من از خدا پروردگار جهانيان مى‌‌ترسم.»
مسلمانان براى قطع ارتباط قلعه‌‌هاى بنى‌‌نضير حلقه محاصره را از محله بنى‌‌نضير به محاصره يكايك دژها تنگ‌‌تر كردند.
[177]خداوند در آيه 14 حشر/59 به پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرموده بود كه آنها همگى رو در روى تو نمى‌‌آيند، بلكه از پشت ديوار [قلعه‌‌ها] و به صورت پراكنده و در روستاهاى حصار شده با تو مى‌‌جنگند: «اِلاّ فى قُرًى مُحَصَّنَة اَو مِن وراءِ جُدُر...»؛امّا چون محاصره به طول انجاميد، پيامبر كه از دلبستگى آنها به درختانشان خبر داشت فرمان داد آنها را قطع كنند. برخى از سران يهود فرياد زدند: چگونه كسى كه ديگران را از فساد پرهيز مى‌‌دهد درختان را قطع مى‌‌كند؟ در نتيجه جمعى از مسلمانان بر كرده خود مردد شدند كه آيه 5 حشر /59 به همين مناسبت نازل شد و اين امر را خواست خدا دانست: «ما قَطَعتُم مِن لينَة ... فَبِاِذنِ اللّهِ و لِيُخزِىَ الفـسِقين =هر درخت خرماى گرانبهايى را كه قطع كرديد ... به فرمان خدا بوده است؛ باشد كه نافرمانان ذليل شوند».[178]
اين دستور تأثير بسزايى بر بنى‌‌نضير نهاد، به ويژه كه زنانشان شيون كرده، بر سر و صورت خود زدند[179]، از اين رو سعى كردند خطرى متوجه نخلستانها نشود تا شايد با مصالحه يا بعدها با جنگى ديگر، بتوانند دوباره آنها را باز يابند و در نتيجه به مقاومت خود پايان دادند. حُيَى تصميم گرفت بر اساس پيشنهاد پيشين با پيامبر كه دارايى آنها را هنوز محترم شمرده بود مصالحه كند؛ امّا پيامبر نپذيرفت و از آنها خواست همه تجهيزات نظامى، مزارع و باغات خود را وا نهند و تنها دارايى منقول خود را ببرند[180]؛ امّا وى چند روزى درنگ كرد.[181] در اين فاصله دو تن از بنى‌‌نضير به نامهاى يامين بن عمير و ابوسعد‌‌بن وهب حفظ جان و مال خود، مسلمان شدند.[182] سران بنى‌‌نضير از ترس اينكه مبادا شرايط سخت‌‌تر شود، به شرايط پيامبر تن دردادند. آنها در مخالفت خود با پيامبر پافشارى كردند و در اين مسير از نخلستانها و خانه و كاشانه ديرينه خود نيز گذشتند. خداوند دراين‌‌باره در آيات نخستين سوره حشر بيان مى‌‌دارد كه نه شما و نه خودشان باور نمى‌‌كردند كه بيرون روند. گمان مى‌‌كردند قلعه هايشان مانعى در برابر [اراده ]خداست؛ امّا خداوند از جايى كه گمان نداشتند به طرف آنها رفت و در دلهايشان هراس افكند...: «هُوَ‌‌الَّذى اَخرَجَ الَّذينَ كَفَروا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 322
مِن اَهلِ الكِتـبِ مِن ديـرِهِم لاَِوَّلِ الحَشرِ ما ظَنَنتُم اَن يَخرُجوا و ظَنّوا اَنَّهُم‌‌مانِعَتُهُم حُصونُهُم مِنَ اللّهِ فَاَتـهُمُ اللّهُ مِن‌‌حَيثُ‌‌لَم‌‌يَحتَسِبوا و قَذَفَ فى قُلوبِهِمُ الرُّعبَ...».
[183]‌‌(حشر/59،2)
آنها اثاثيه خود را بر پشت شتران بار زدند و خانه‌‌هاى خود را ويران كردند تا قابل سكونت نباشد و در و چارچوبه‌‌هاى خانه را نيز با خود بردند. برخى مسلمانان نيز به نشانه علاقه نداشتن به خانه‌‌هايشان در تخريب آنها همراهى مى‌‌كردند.
[184]خداوند از مؤمنان مى‌‌خواهد تا از اين رخداد عبرت بگيرند: «يُخرِبونَ بُيوتَهُم بِاَيديهِم و اَيدِى المُؤمِنينَ فَاعتَبِروا يـاُولِى الاَبصـر».(حشر‌‌/59، 2)
بنى‌‌نضير سعى كردند به هنگام خروج از يثرب قدرت و شوكت خود را با نمايش مال و منال خود نشان دهند.
[185] بنا به روايتى پيامبر نيز به هنگام خروج به اين امر گواهى داده است.[186] شعراى متعددى متأثر از فراق بنى‌‌نضير شعر سرودند.[187]منافقان نيز نتوانستند ماتم و اندوه خود را پنهان كنند، زيرا بنى‌‌نضير سعى كردند همچنان استوارى خود را به مردم مدينه بنمايانند. 600 شتر در يك صف، اثاثيه و اعضاى بنى‌‌نضير را با خود از محله‌‌هاى مدينه گذرانيدند.[188] زنان زيباى بنى‌‌نضير كه در آغاز اين قافله بودند بهترين لباسهاى رنگارنگ خود را پوشيده و زيور آلات خود را به نمايش گذاشته بودند. دسته نوازندگان و خوانندگان پس از آنها قرار داشتند و مردم مدينه هم در دو طرف قافله نظاره‌‌گر آنان بودند. گنجينه بنى‌‌نضير در معرض ديد همگان قرار گرفت و اعلام شد كه اين را براى زير و زبر كردن زمين اندوخته‌‌ايم و در خيبر نخلستان داريم، گرچه درختان خرماى خود را از دست داديم.[189] (‌‌همين مقاله، اقتصاد بنى نضير)
محمدبن مسلم اوسى هدايت آنها را به خارج از مدينه به عهده گرفت
[190] و پس از خروج آنها، بنى‌‌غطفان محافظت از آنان را در مسير بر عهده گرفتند.[191] گفته شده كه بنى‌‌نضير پس از تبعيد، در حيره، أريحا و اَذْرَعات شام پراكنده شدند و تنها آل‌‌ابى‌‌الحُقَيق و آل حُيَى بن أَخْطَب در خيبر سكونت گزيدند[192]: «و لَولا اَن كَتَبَ اللّهُ عَلَيهِمُ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 323
الجَلاءَ لَعَذَّبَهُم فِى الدُّنيا و لَهُم‌‌فِى‌‌الاخِرَةِ عَذابُ النّار * ذلِكَ بِاَنَّهُم شاقُّوا اللّهَ و‌‌رَسولَهُ‌‌ومَن يُشاقِّ اللّهَ فَاِنَّ اللّهَ شَديدُ العِقاب»‌‌(حشر/59،3‌‌ـ‌‌4) = و اگر خداوند ترك وطن را برايشان مقدر نكرده بود قطعاً در همين دنيا عذابشان مى‌‌كرد. و آنها در آخرت به عذاب الهى گرفتار خواهند شد. اين بدان جهت است كه آنها با خدا و رسولش دشمنى كردند و هركس چنين كند بداند كه خداوند به سختى مجازات مى‌‌كند».
در اين هنگام جمعى از انصار نزد پيامبر آمدند و از او خواستند تا مانع همراهى فرزندانشان با بنى‌‌نضير شود، زيرا در دوره جاهلى برخى از زنان اوس براى زنده ماندن فرزندان خود نذر مى‌‌كردند آنان را يهودى كنند و فرزندان خود را به بنى‌‌نضير مى‌‌سپردند. والدين اينها از پيامبر خواستند به زور متوسل شود كه بنا به گزارشهايى در پاسخ آنان آيه‌‌256‌‌بقره/2 نازل شد و از مسلمانان خواست كه چون حق از باطل روشن شده، ديگران را بر پذيرش دين اكراه نكنند: «لا اِكراهَ فِى الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىِّ»
[193].(بقره/2، 256)

غنايم غزوه بنى‌‌نضير:

آيات 6 ـ 10 سوره حشر درباره غنايم غزوه بنى‌‌نضير نازل شده است. براساس آيه 6‌‌حشر/59 چون نبرد و لشكركشى خاصى صورت نگرفته بود تمامى غنايم از جمله تجهيزات نظامى، ساختمانها، منابع آبى، مزارع و نخلستانها جزو خالصه پيامبر قرار گرفت: «و ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِنهُم فَما اَوجَفتُم عَلَيهِ مِن خَيل ولا رِكاب ولـكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَن يَشاءُ واللّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَدير»و زمانى كه عمر‌‌بن خطاب از پيامبر درباره توزيع غنايم در ميان جنگجويان پرسيد، بر اساس همين آيه پاسخ گرفت.[194]340‌‌شمشير، 50 زره و 50 نيزه حجم غنايم نظامى بود كه پيامبر به دست آورد[195] كه از ميان آنها شمشير معروف ابى الحُقَيق را به سعد بن مُعاذ از بزرگان اوس بخشيد.[196] در آيه 7 حشر/59 خداوند بيان مى‌‌دارد كه اين اموال شامل چه كسانى مى‌‌شود: «ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِن اَهلِ القُرى فَلِلّهِ ولِلرَّسولِ ولِذِى القُربى واليَتـمى والمَسـكينِ وابنِ السَّبيلِ كَى لا يَكونَ دولَةً بَينَ الاَغنِياءِ مِنكُم...».
در مورد باغها، زمينها و منابع آبى بنى نضير پيامبر دو پيشنهاد كرد تا انصار يكى را برگزينند: نخست آنكه پيامبر بخشى از اموال بنى‌‌نضير را ميان مهاجران و انصار نيازمند قسمت كند و دوم آنكه بخشى از آن اراضى را تنها در ميان مهاجران توزيع كند و در مقابل، انصار اموالى را كه در يثرب از آغاز هجرت در اختيار مهاجران قرار داده بودند پس گيرند. سعد‌‌بن معاذ و سعد‌‌بن عباده ضمن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 324
مشورت با يكديگر از پيامبر خواستند تا افزون بر اينكه آن اراضى را در ميان مهاجران تقسيم كند مهاجران همچنان در اموال انصار شريك بمانند. انصارهم به حمايت از بزرگانشان نداى رضايت و تسليم سر دادند و اينجا پيامبر براى انصار دعا كرد.
[197] آيه 9 حشر/59 ضمن قدردانى از انصار اشاره دارد كه انصار هر چند خود بسيار نياز داشتند؛ امّا مهاجران را بر خود ترجيح دادند. آنان مهاجران را دوست دارند و رستگار خواهند بود: «والَّذينَ تَبَوَّءُو الدّارَ والايمـنَ مِن قَبلِهِم يُحِبّونَ مَن هاجَرَ اِلَيهِم ولا يَجِدونَ فى صُدورِهِم حاجَةً مِمّا اوتوا و يُؤثِرونَ عَلى اَنفُسِهِم ولَو كانَ بِهِم خَصاصَةٌ و مَن يوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ المُفلِحون».(حشر/59، 9)
پيامبر برخى از زمينها را در ميان حدود 100 تن مهاجر و تنى چند از فقراى انصار كه برخى از آنها در كشتن تيزاندازان بنى نضير نقش داشتند توزيع كرد
[198]: «لِلفُقَراءِ المُهـجِرينَ الَّذينَ اُخرِجوا مِن ديـرِهِم و اَمولِهِم يَبتَغونَ فَضلاً مِنَ‌‌اللّهِ و رِضونـًا و يَنصُرونَ اللّهَ و رَسولَهُ اُولئِكَ هُمُ الصّـدِقون =[غنايم]براى فقراى مهاجرى است كه از خانه و اموال خود بيرون رانده شدند، در حالى كه به دنبال فضل و خوشنودى خدايند و خدا و پيامبرش را يارى مى‌‌كنند. ايشان‌‌اند راستگويان». (حشر/59،8) عمده زمينهاى بنى‌‌نضير در اختيار پيامبر ماند و پبامبر غلام خود ابورافع را بر آن گمارد[199] و خود در آن كشاورزى مى‌‌كرد و مواد غذايى سالانه خانواده خود و بنى عبدالمطلب را تأمين مى‌‌كرد[200]، آنگاه مازاد درآمد اين زمينها صرف هزينه‌‌هاى نظامى مى‌‌شد يا در بيت‌‌المال جمع مى‌‌گرديد.[201]بنابر روايت واقدى 7 باغى كه مُخَيْريق يهودى پيش از شهادتش در احد، به پيامبر بخشيده بود نيز بخشى از اراضى بنى نضير بود.[202] از نحوه بيان قسمت پايان آيه‌‌7‌‌حشر/59 برمى‌‌آيد كه برخى نسبت به نحوه اختصاص اراضى بنى‌‌نضير به اصحاب راضى نبوده‌‌اند و خداوند طى اين آيه به آنها هشدار داده است: «... و ما ءاتـكُمُ الرَّسولُ فَخُذوهُ وما نَهـكُم عَنهُ فَانتَهوا واتَّقوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ شَديدُ‌‌العِقاب».
از آنجا كه ازدواج پيامبر با ماريه قبطيه موجب حسادت برخى از زنان پيامبر شد، پيامبر ماريه را در يكى از باغهاى مخيريق سكونت داد تا به اين مشكل خاتمه دهد
[203] و چون ماريه در آنجا ابراهيم
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 325
را به دنيا آورد، به مَشْرَبه اُمّ ابراهيم معروف شد. گفته شده: پيامبر هنگامى كه در سال ششم هجرى تصميم گرفت از برخى از زنان خود جدا شود آنان را به مدت يك ماه در اين باغ سكونت داد و خود از آنان كناره گرفت.
[204] بنابه روايتى از امام صادق(عليه السلام)پيامبر در همين باغ و در روزى كه به «يوم مشربة ام‌‌ابراهيم» شهرت يافت، در كنار اصحاب خود از امامت و وصايت على‌‌بن ابى‌‌طالب(عليه السلام) سخن گفت، هرچند سخنان ايشان در آن روز همچون سخنانش در غدير خم، مورد بى اعتنايى مردم قرار گرفت.[205]
پس از رحلت پيامبر اراضى مذكور كه بنابر روايت زهرى از عمر بن خطاب، خالصه پيامبر و وقف بازماندگان او بود، از سوى ابوبكر مصادره شد.[206] بنابر شهادت على(عليه السلام)باغهاى هفتگانه مخيريق وقف فاطمه(عليها السلام)شده بود. بقيه اموال بنى‌‌نضير بر‌‌اساس حق ارث، مورد نزاع عباس و فاطمه(عليها السلام) بود و هر دو اين اراضى را از خليفه درخواست كردند.[207] بشارت پيامبر به آل محمد پس از جنگ بنى‌‌نضير كه «توانگرى و ثروت به شما روى آورده» دليل مدعاى فاطمه(عليها السلام) بود؛ امّا ابوبكر سخن پيامبر را به گونه‌‌اى ديگر تفسير كرد و در تاييد سخن خود از فاطمه خواست از عمر يا ابوعبيده هم بپرسد اينجا بود كه فاطمه(عليها السلام)پى برد كه اين سه قبلاً با يكديگر تبانى كرده‌‌اند.[208] بنا به گزارش ديگرى ابوبكر گفت: از پيامبر شنيده‌‌ام كه پيامبران ارث نمى‌‌نهند يا اينكه اين اراضى ثروتى است كه خدا به من بخشيده و چون بميرم از آن مسلمانان خواهد بود. ابوبكر مدعى بود درآمدهاى اين اراضى را طبق عملكرد پيامبر هزينه مى‌‌كند.[209] به روايت ضحاك، ابوبكر سهم ذى القربى را از درآمد اراضى مذكور حذف كرد و آن را به سهم سبيل اللّه و هزينه‌‌هاى نظامى افزود[210] و تنها يكى از‌‌باغهاى مخيريق به نام الاعواف را در اختيار فاطمه(عليها السلام)نهاد.[211]
پس از وفات فاطمه(عليها السلام)، على(عليه السلام) با درخواست سهم الارث وى از ابوبكر، سياست ابوبكر را ظالمانه و مخالف سيره نبوى دانست؛ امّا ابوبكر اين سياست را مطابق با سيره نبوى تعريف كرد.[212] عمر تا دو سال[213] يا چند سال[214] پس از خلافتش همچنان بر سيره ابوبكر پا فشرد؛ امّا پس از آن تصميم گرفت آن اراضى را باز گرداند، مشروط بر آنكه آنان براساس سيره نبوى درآمدهاى آن را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 326
هزينه كنند.
[215] واگذارى املاك مذكور باعث نزاع على(عليه السلام)و عباس گرديد و به رغم سفارش اصحاب پيامبر به عمربن خطاب، خليفه اين اختلاف را لاينحل باقى نهاد.[216] با دست برداشتن فرزندان عباس از ادعاى خود در زمان خلافت عثمان [217]اراضى مذكور در اختيار بنى فاطمه قرار گرفت تا آنكه بنى عباس در دوره خلافت خود آن را مصادره كردند.[218]

بنى‌‌نضير پس از تبعيد:

سران بنى نضير پس از تبعيد از مدينه و سكونت در خيبر به مكه رفته، در جلسات خود براى رويارويى با پيامبر از سران قريش كمك خواستند و به آنان وعده حمايتهاى مالى دادند. به همين مناسبت سران قريش از اهل كتاب پرسيدند كه آيا ما (بت‌‌پرستان) بر حقّيم يا محمّد؟ و سران بنى‌‌نضير آنان را بر حق و پيامبر را بر باطل شمردند كه بنا به روايتى آيه 51 نساء/ 4 نازل گرديد و آنان را مورد لعن خداوند معرفى كرد: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتوا نَصيبـًا مِنَ الكِتـبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّـغوتِ ويَقولونَ لِلَّذينَ كَفَروا هـؤُلاءِ اَهدى مِنَ الَّذينَ ءامَنوا سَبيلا * اُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ...».[219] آنان با وعده‌‌هاى مالى، قبايل بزرگى چون غطفان و قَيس‌‌بن عيلان را نيز با خود همراه ساختند و زمينه جنگ احزاب را فراهم آوردند.[220] بنا به روايتى آيه 117 آل‌‌عمران/3 ناظر به اقدام آنهاست و صرف هزينه‌‌هاى آنان در اين زمينه را به بادى تشبيه كرده كه سوزِ سرماى آن كشتزارهاى خودشان را نابود مى‌‌كند: «مَثَلُ ما يُنفِقونَ فى هـذِهِ الحَيوةِ الدُّنيا كَمَثَلِ ريح فيها صِرٌّ اَصابَت حَرثَ قَوم ظَـلَموا اَنفُسَهُم فَاَهلَكَتهُ...».
بخشى از بنى‌‌نضير خود در سپاه حاضر بودند
[221] و وعده يارى يهوديان بنى‌‌قريظه ساكن در مدينه را نيز به سپاه احزاب داده بودند.[222] حُيَى، رهبر بنى‌‌نضير مخفيانه نزد بنى‌‌قريظه شتافت و آنان را در جنگ احزاب همراه خود ساخت و اين‌‌گونه فشار زيادى بر مسلمانان وارد آورد؛ امّا چون جنگ به پايان رسيد و پيامبر بنى‌‌قريظه را محاصره كرد، در ميان بنى‌‌قريظه و به حكم سعدبن معاذ كشته شد.[223] (‌‌احزاب / غزوه؛ و نيز <= بنى‌‌قريظه)
شاخه‌‌هايى از بنى‌‌نضير چون آل ابى الحقيق كه گنجينه بنى‌‌نضير نيز در اختيار آنان بود در يكى از دژهاى خيبر به نام كتيبه مستقر بودند. اين قلعه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 327
از آخرين قلعه‌‌هايى بود كه در غزوه خيبر در سال هفتم هجرى مورد حمله قرار گرفت. آنان پس از‌‌14‌‌روز محاصره، با پيامبر مصالحه كردند كه در برابر پرداخت همه داراييها و تسليحات خود اجازه يابند از خيبر كوچ كنند. آنان گنجينه خود را در خرابه‌‌اى مخفى كرده، به بهانه اينكه تمامى آن را هزينه كرده‌‌اند از دادن آن به پيامبر سر‌‌باز زدند. در اين مدت تلاش يكى از زنان بنى‌‌نضير براى مسموم ساختن پيامبرناكام ماند.
[224] به روايتى از ابن‌‌عباس آيه 11 مائده/5 به همين مناسبت نازل گرديد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ هَمَّ قَومٌ اَن يَبسُطوا اِلَيكُم اَيدِيَهُم فَكَفَّ اَيدِيَهُم عَنكُم...»و رهايى پيامبر از اين حادثه را نعمت خداوند برشمرد.[225] پيامبر چون گنجينه مزبور را يافت و مصالحه مذكور نقض گرديد، عده‌‌اى از مردان آنها را كشت و زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفت.[226] اينها تنها اسراى غزوه خيبر بودند، چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)با ديگر يهوديان مصالحه كرده بود.[227] (‌‌خيبر/غزوه)
بنابر روايت ابن زبير «ردّ بر اَدْبار» در آيه 47 نساء/4
[228] و بنابر نظر قرطبى «امر الهى» در آيه 109 بقره/2[229] به تبعيد بنى‌‌نضير اشاره داشته، آن را در ميان مسلمانان پيشگويى كرده است. خداوند طى آياتى كه گذشت از آنان به عنوان فاسق، ظالم و كافر ياد كرده و به بنى‌‌نضير وعيد داده است:«يَومَ القِيـمَةِ يُرَدُّونَ اِلى اَشَدِّ العَذابِ»(بقره/2،85)؛ «لَهُم عَذابٌ مُهِين»(آل عمران/3،178)؛ «لَهُم فِى‌‌الاخِرَةِ عَذابٌ عَظيم»(مائده/5،41)؛ «و لَهُم فِى‌‌الاخِرَةِ عَذابُ النّار»(حشر/59،3)؛«لَهُم عَذابٌ اَليم»(حشر/59، 15)؛ «فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَى‌‌الكـفِرين».(بقره/2،89)

منابع

احكام القرآن، جصاص؛ الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد؛ اسباب النزول؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ اعلام الورى باعلام الهدى؛ الاغانى؛ الامالى، صدوق؛ ايام العرب فى‌‌الجاهليه؛ بحارالانوار؛ البدء والتاريخ؛ البداية والنهايه؛ بشارة المصطفى(صلى الله عليه وآله)لشيعة المرتضى(عليه السلام)؛ بصائرالدرجات الكبرى (فى‌‌فضائل آل محمد(صلى الله عليه وآله))؛ تاريخ ابن خلدون؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير والاعلام؛ تاريخ الامم والملوك، طبرى؛ تاريخ الخميس؛ تاريخ الشعوب الاسلاميه؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ المدينة المنوره؛ تاريخ اليعقوبى؛ تاريخ اليهود فى بلاد العرب؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير الجلالين؛ تفسير جوامع الجامع؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم؛ تفسير‌‌القمى؛ تفسير نورالثقلين؛ التمهيد فى علوم‌‌القرآن؛ التنبيه والاشراف؛ تهذيب الاحكام؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، ثعالبى؛ الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره؛ الخصائص الكبرى؛
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 328
الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعه؛ الروض الانف؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ سبل السلام؛ سبل الهدى والرشاد؛ سنن ابى داود؛ السنن الكبرى؛ سنن النسايى؛ سير اعلام النبلاء؛ السيرة الحلبيه؛ السيرة‌‌النبويه، ابن كثير؛ السيرة‌‌النبويه، ابن‌‌هشام؛ صحيح البخارى؛ صحيح مسلم با شرح سنوسى؛ الطبقات الكبرى؛ العجاب فى بيان الاسباب؛ عون المعبود شرح سنن ابى داود؛ عيون الاثر فى فنون المغازى والشمائل والسير؛ غررالتبيان فى من لم يسم فى القرآن؛ الفائق فى غريب الحديث؛ فتح البارى شرح صحيح البخارى؛ فتوح البلدان؛ الكامل فى التاريخ؛ كتاب الثقات؛ كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال؛ لباب النقول فى اسباب النزول؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المحبر؛ المستدرك على الصحيحين؛ مسند احمد‌‌بن حنبل؛ مسند الشافعى؛ مسند الشاميين؛ المصنف، صنعانى؛ المصنف فى الاحاديث والآثار، ابن ابى شيبه؛ معالم التنزيل فى التفسير والتأويل، بغوى؛ معانى الاخبار؛ معجم البلدان؛ المعجم الكبير؛ المغازى؛ المغنى والشرح الكبير؛ مناقب آل ابى طالب؛ المنتظم فى تاريخ الملوك والامم؛ موسوعة تاريخ الاسلامى؛ النهاية فى مجرد الفقه والفتاوى؛ وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفى(صلى الله عليه وآله).
Concepts and Ideas at the Dawn of Islam؛ History of the Arabs]؛ Muhammad at Medina؛ Society and Religion from Jahiliyya to Islam؛ Studies in Jahiliyya and Early Islam.
مهران اسماعيلى




[1]. الطبقات، ج 8، ص 120 ـ 119؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 675 ـ 676.
[2]. الطبقات، ج 8، ص 129 ـ 130؛ اسد‌‌الغابه، ج 5، ص 460.
[3]. البدايه والنهايه، ج 4، ص 85؛ لباب النقول، ص 407.
[4]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 49.
[5]. الطبقات، ج 8، ص 120؛ المحبر، ص 387؛ اسدالغابه، ج 5، ص 490.
[6]. تاريخ اليهود، ص 53.
[7]. ر. ك: المفصل، ج 6، صص 530 ـ 531؛
History of the Arabs, P.61.

[8]. ر. ك: المفصل، ج 6، ص 531.
[9]. تاريخ الشعوب الاسلاميه، ص 153؛ ر. ك: المفصل، ج‌‌6، ص‌‌552.
[10]. تفسير قمى، ج 1، ص 196؛ الاغانى، ج 3، ص 110؛ ج 22، ص 111؛ الطبقات، ج 7، ص 501.
[11]. الطبقات، ج 8، ص 127؛ تاريخ دمشق، ج 3، ص 222؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 233.
[12]. الطبقات، ج 7، ص 501؛ مسند احمد، ج 6، ص 1؛ المعجم الكبير، ج 22، ص 197.
[13]. التبيان، ج 1، ص 183 ـ 193؛ جامع‌‌البيان، مج 1، ج 1، ص 355؛ مجمع‌‌البيان، ج 1، ص 207؛ زادالمسير، ج 1، ص 62.
[14]. الاغانى، ج 22، ص 113.
[15]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 383؛ البدء والتاريخ، ج 4، ص 129 ـ 130؛ وفاء الوفاء، ج 1،  ص 160 به بعد.
[16]. الاغانى، ج 3، ص 110؛ المنتظم، ج 1، ص 356 ـ 357.
[17]. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 88 ، 91؛ الروض الانف، ج 2، ص‌‌16.
[18]. الاغانى، ج 22، ص 3 ـ 112؛ معجم البلدان، ج 1، ص 446.
[19]. الطبقات، ج 2، ص 57؛ التنبيه و‌‌الاشراف، ص 213؛ معجم البلدان، ج 4، ص 193.
[20]. معجم البلدان، ج 1، ص 512.
[21]. بحارالانوار، ج 20، ص 164.
[22]. تفسير بغوى، ج 4، ص 313؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 559؛ بحارالانوار، ج 20، ص 164.
[23]. معجم البلدان، ج 1، ص 446.
[24]. المغازى، ج 1، ص 368.
[25]. وفاء الوفا، ج 1، ص 165.
[26]. معجم البلدان، ج 1، ص 374.
[27]. معجم البلدان، ج 4، ص 231.
[28]. السيرة‌‌النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 559؛ الاغانى، ج 22، ص 133؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 66.
[29]. الثقات، ج 1، ص 242؛ السيرة‌‌النبويه، ابن كثير، ج 2، ص 298؛ البداية و‌‌النهايه، ج 3، ص 258.
[30]. المصنف ابن ابى شيبه، ج 8، ص 372؛ المغازى، ج 1، ص 265.
[31]. المغازى، ج 2، ص 104؛ عيون الاثر، ج 2، ص 109.
[32]. الطبقات، ج 2، ص 57؛ عون المعبود، ج 8، ص 167؛ بحارالانوار، ج 20، ص 165.
[33]. الطبقات، ج 2، ص 57؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 129؛ المغازى، ج 1، ص 364.
[34]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 382؛ اسد‌‌الغابه، ج 5، ص 210؛ الاغانى، ج 14، ص 110.
[35]. تفسير قمى، ج 1، ص 168؛ جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 560؛ زادالمسير، ج 1، ص 95.
[36]. Muhammad at Medina, P 104.
[37]. الكامل، ج 1، 538 ـ 539؛ ايام العرب فى‌‌الجاهليه، ص 56 ـ 57.
[38]. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 159 ـ 160؛ الاغانى، ج 17، ص 123 ـ 124.
[39]. تفسير ابن ابى حاتم، ج 1، ص 164.
[40]. تفسير ابن ابى حاتم، ج 1، ص 163.
[41]. الكامل، ج 1، ص 519.
[42]. تاريخ الشعوب الاسلاميه، ص 43.
[43]. العجاب، ج 1، ص 613 ـ 614.
[44]. جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 131؛ احكام‌‌القرآن، ج 1، ص 559؛ العجاب، ج 1، ص 629.
[45]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 224؛ الاغانى، ج 17، ص 122؛ سبل الهدى، ج 4، ص 320.
[46]. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 569.
[47]. الاغانى، ج 3، ص 26؛ الكامل، ج 1، ص 517.
[48]. تفسير بغوى، ج 1، ص 144؛ ج 2، ص 38؛ مجمع البيان، ج 3، ص 300 ـ 301؛ بحارالانوار، ج 22، ص 27.
[49]. تفسير بغوى، ج 2، ص 38.
[50]. بحارالانوار، ج 20، ص 166 ـ 167.
[51]. تفسير بغوى، ج 1، ص 144؛ ج 2، ص 38؛ مجمع‌‌البيان، ج 3، ص 300؛ بحارالانوار، ج 22، ص 27.
[52]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 346؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 187.
[53]. جامع البيان، مج 4، ج 5، ص 212.
[54]. تفسير قرطبى، ج 6، ص 191.
[55]. الدرالمنثور، ج 2، ص 283.
[56]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 323؛ تفسير قمى، ج 1، ص 176.
[57]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 351.
[58]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 351؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 327؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 284.
[59]. تفسير ابن ابى حاتم، ج 3، ص 991؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 179.
[60]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 560؛ زاد المسير، ج 1، ص 95؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 125.
[61]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 51؛ التبيان، ج 1، ص 332؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 16.
[62]. تفسير ابن كثير، ج 2، ص 50.
[63]. معجم البلدان، ج 5، ص 234.
[64]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 168.
[65]. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 563.
[66]. الطبقات، ج 2، ص 57.
[67]. الطبقات، ج 2، ص 52؛ تفسير قرطبى، ج 18، ص 8.
[68]. المغازى، ج 1، ص 373؛ سبل‌‌الهدى، ج 4، ص 323؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 564.
[69]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 174؛ الطبقات، ج 1، ص 502.
[70]. السيرة الحلبيه، ج 1، ص 312.
[71]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 174.
[72]. المغازى، ج 1، ص 372.
[73]. الكامل، ج 1، ص 56.
[74]. السيرة‌‌الحلبيه، ج 2، ص 746؛ الفايق، ج 2، ص 252.
[75]. تاريخ المدينه، ج 2، ص 464؛ الطبقات، ج 2، ص 110.
[76]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 683؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 224؛ معجم البلدان، ج 5، ص 83.
[77]. Studies in Jahiliyya and Early Islam, P. 146.
[78]. تفسير بغوى، ج 4، ص 127؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 27.
[79]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 3؛ التمهيد، ج 1، ص 213.
[80]. مجمع البيان، ج 2، ص 540 ـ 541؛ روض الجنان، ج 3، ص 172.
[81]. السيرة الحلبيه، ج 3، ص 146 ـ 147.
[82]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 359؛ السيرة‌‌النبويه، ابن كثير، ج 2، ص 342.
[83]. سنن ابى داوود، ج 2، ص 34؛ المصنف، ابن ابى شيبه، ج 5، ص 359.
[84]. بحارالانوار، ج 91، ص 10.
[85]. تفسير ابن ابى حاتم، ج 1، ص 172؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 216 ـ 217.
[86]. المستدرك، ج 2، ص 263؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 321؛ بحارالانوار، ج 91، ص 10 ـ 11.
[87]. السنن الكبرى، ج 9، ص 186؛ سنن‌‌النسائى، ج 6، ص 304.
[88]. اسباب النزول، ص 52؛ مجمع البيان، ج 2، ص 631.
[89]. تفسير بغوى، ج 2، ص 37 ـ 38.
[90]. الخصائص الكبرى، ج 2، ص 41؛ السيرة الحلبيه، ج 3، ص 236؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 39.
[91]. الدرالمنثور، ج 2، ص 40 ـ 41.
[92]. اسباب النزول، 198.
[93]. بحارالانوار، ج 19، ص 110 ـ 111؛ اعلام الورى، ج 1، ص 158؛ المغازى، ج 1، ص 365.
[94]. السيرة‌‌النبويه، ابن كثير، ج 3، ص 401؛ جامع‌‌البيان، مج 4، ج 6، ص 43؛ سبل الهدى، ج 4، ص 320.
[95]. جامع‌‌البيان، مج 1، ج 1، ص 578؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 127.
[96]. السيرة‌‌النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 362؛ السيرة‌‌النبويه، ابن كثير، ج 2، ص 298.
[97]. بحارالانوار، ج 19، ص 111؛ اعلام‌‌الورى، ج 1، ص 158.
[98]. المغازى، ج 2، ص 340.
[99]. الطبقات، ج 2، ص 34.
[100]. المغازى، ج 1، ص 369.
[101]. تاريخ المدينه، ج 2، ص 461.
[102]. المصنف، ابن ابى شيبه، ج 5، ص 358؛ سنن ابى داوود، ج 2، ص 33؛ السنن الكبرى، ج 9، ص 232.
[103]. Muhammad at Medina. P. 226-7؛ Concepts and Ideas at the Dawn of Islam,V,P.P 91-92.
[104]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 51؛ معانى الاخبار، ص 23 ـ 24؛ جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 138.
[105]. تاريخ اليهود، ص 164.
[106]. النهايه، ص 169؛ المغنى، ج 3، ص 104.
[107]. اسباب النزول، ص 25.
[108]. مجمع‌‌البيان، ج 1، ص 353 ـ 354؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 107.
[109]. مجمع‌‌البيان، ج 1، ص 373 ـ 374؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 114.
[110]. جامع‌‌البيان، مج 3، ج 4، ص 267؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 107.
[111]. اسباب النزول، ص 65؛ لباب‌‌النقول، ص 41.
[112]. جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 259؛ زادالمسير، ج 2، ص 65؛ تفسير قرطبى، ج 4، ص 294.
[113]. اسباب النزول، ص 101؛ جامع البيان، مج 4، ج 5، ص 121.
[114]. جامع البيان، مج 2، ج 2، ص 5.
[115]. تفسير جلالين، ص 526.
[116]. اسباب النزول، ص 89.
[117]. تفسير قرطبى، ج 14، ص 114.
[118]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 164.
[119]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 578.
[120]. مجمع البيان، ج 2، ص 893.
[121]. تفسير ثعالبى، ج 1، ص 266؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 1.
[122]. جامع‌‌البيان، مج 3، ج 3، ص 131؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 337؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 357.
[123]. مجمع البيان، ج 1، ص 373.
[124]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 35؛ تفسير قرطبى، ج 8، ص 31؛ الميزان، ج 9، ص 113.
[125]. روض‌‌الجنان، ج 2، ص 19.
[126]. تفسير قرطبى، ج 2، ص 143.
[127]. مناقب، ج 1، ص 169؛ سبل السلام، ج 4، ص 63؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 460.
[128]. تاريخ المدينه، ج 2، ص 454؛ الطبقات، ج 2، ص 32؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 178.
[129]. تاريخ المدينه، ج 2، ص 455؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 460؛ الطبقات، ج 2، ص 32.
[130]. الاغانى، ج 6، ص 373 ـ 375؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 175؛ بحارالانوار، ج 20، ص 2.
[131]. Muhammad at Medina , P.20.
[132]. ر. ك: تاريخ الاسلام، ج 2، ص 148، 151.
[133]. سنن ابى داوود، ج 2، ص 33 ـ 345؛ المصنف، صنعانى، ج 5، ص 358 ـ 359.
[134]. تفسير ابن كثير، ج 4، ص 354؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 189؛ اسباب النزول، ص 279.
[135]. المستدرك، ج 2، ص 483؛ فتح البارى، ج 7، ص 253-255؛ عون‌‌المعبود، ج 8، ص 167.
[136]. روض الانف، ج 3، ص 250.
[137]. تاريخ الاسلام، ج 2، ص 148.
[138]. Society and Religion from Jahiliyya to Islam , VIII , p.52.
[139]. تاريخ الخميس، ج 1، ص 461؛ فتح البارى، ج 7، ص 256؛ تفسير بغوى، ج 4، ص 313 ـ 314.
[140]. الارشاد، ج 1، ص 93.
[141]. المغازى، ج 1، ص 184، 383؛ الطبقات، ج 2، ص 25 ، 31؛ تاريخ المدينه، ج 2، ص 460؛ مجمع‌‌البيان، ج 9، ص 386.
[142]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 681؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 223 ـ 224؛ الطبقات، ج 2، ص 57.
[143]. دلائل‌‌النبوه، ج 3، ص 183؛ تاريخ الاسلام، ج 2، ص 150.
[144]. الطبقات، ج 2، ص 33 ، 57؛ المغازى، ج 1، ص 363؛ تاريخ المدينه، ج 2، ص 461.
[145]. اسباب النزول، ص 129؛ تفسير بغوى، ج 2، ص 19؛ زاد‌‌المسير، ج 2، ص 250.
[146]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 86؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 266؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 560.
[147]. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 560؛ الدر المنثور، ج 6، ص 190.
[148]. تفسير قرطبى، ج 2، ص 40؛ غررالتبيان، ص 208.
[149]. تاريخ اليهود، ص 177.
[150]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 362؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج 2، ص 344.
[151]. تاريخ الشعوب الاسلاميه، ص 52.
[152]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 224؛ عيون الاثر، ج 2، ص 25؛ فتح البارى، ج 7، ص 255.
[153]. الطبقات، ج 2، ص 57.
[154]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 683؛ الطبقات، ج 2، ص 57؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 224 ـ 225.
[155]. المغازى، ج 1، ص 368؛ تاريخ طبرى، ج 2، 224 ـ 225؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 561.
[156]. تفسير قمى، ج 2، ص 359؛ نورالثقلين، ج 5، ص 273.
[157]. المغازى، ج 1، ص 368.
[158]. الطبقات، ج 2، ص 58؛ بحارالانوار، ج 20، ص 165.
[159]. تاريخ اليهود، ص 135.
[160]. المحبر، ص 113.
[161]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 683.
[162]. المغازى، ج 1، ص 371؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 562.
[163]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 226؛ الطبقات، ج 2، ص 58؛ الكامل، ج 2، ص 65.
[164]. تفسير قمى، ج 2، ص 359؛ بحارالانوار، ج 20، ص 169؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 562.
[165]. تاريخ الخميس، ج 1، ص 461.
[166]. الطبقات، ج 2، ص 58.
[167]. الاغانى، ج 5، ص 83؛ مناقب، ج 1، ص 248؛ بحارالانوار، ج‌‌20، ص 172.
[168]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 68؛ بحارالانوار، ج 20، ص 172.
[169]. المغازى، ج 1، ص 373.
[170]. البدايه والنهايه، ج 4، ص 86؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 28.
[171]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 225؛ فتوح البلدان، ج 1، ص 18؛ التنبيه والاشراف، ص 213.
[172]. المحبر، ص 113؛ بحارالانوار، ج 20، ص 166؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 562.
[173]. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 563.
[174]. فتح البارى، ج 7، ص 301.
[175]. الارشاد، ج 1، ص 93؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 562؛ المغازى، ج 1، ص 372.
[176]. المغازى، ج 1، ص 368؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 225.
[177]. الخصائص الكبرى، ج 2، ص 399؛ الطبقات، ج 3، ص 567.
[178]. اسباب النزول، ص 279؛ تفسير قمى، ج 2، ص 359.
[179]. سبل الهدى، ج 4، ص 323؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 564.
[180]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 683؛ فتوح البلدان، ج 1، ص 18؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 225.
[181]. سبل الهدى، ج 4، ص 323.
[182]. سبل الهدى، ج 4، ص 323؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 226؛ موسوعة التاريخ الاسلامى، ج 2، ص 410.
[183]. التبيان، ج 9، ص 559؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 354 ـ 355.
[184]. تفسير بغوى، ج 4، ص 315؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 565؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 462.
[185]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 684؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 226.
[186]. الطبقات، ج 2، ص 30.
[187]. الاغانى، ج 14، ص 308.
[188]. الطبقات، ج 2، ص 58؛ بحارالانوار، ج 20، ص 165.
[189]. الاغانى، ج 3، ص 39؛ المغازى، ج 1، ص 376 ـ 378؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 566.
[190]. الطبقات، ج 2، ص 58؛ المغازى، ج 1، ص 374؛ سبل الهدى، ج 4، ص 324.
[191]. بحارالانوار، ج 20، ص 165.
[192]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 226؛ سبل السلام، ج 4، ص 63؛ مجمع‌‌البيان، ج 9، ص 386 ـ 387.
[193]. سنن ابى داوود، ج 1، ص 606؛ اسباب النزول، ص 52؛ لباب النقول، ص 37.
[194]. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 567.
[195]. عيون الاثر، ج 2، ص 26؛ بحار الانوار، ج 20، ص 166.
[196]. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 569.
[197]. تاريخ المدينه، ج 2، ص 489.
[198]. الطبقات، ج 3، ص 471 ـ 472؛ فتوح البلدان، ج 1، ص 21.
[199]. المغازى، ج 1، ص 378؛ بحارالانوار، ج 20، ص 166.
[200]. تاريخ المدينه، ج 2، ص 490؛ البداية والنهايه، ج 4، ص 41؛ فتوح البلدان، ج 1، ص 20.
[201]. سنن ابى داوود، ج 2، ص 22؛ صحيح البخارى، ج 4، ص 43.
[202]. المغازى، ج 1، ص 378؛ البداية والنهايه، ج 4، ص 41.
[203]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 173؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 35؛ الاستيعاب، ج 3، ص 826.
[204]. الحدائق، ج 23، ص 99.
[205]. بشارة المصطفى، ص 45؛ الامالى، ص 173؛ بصائر الدرجات، ص 73.
[206]. الطبقات، ج 1، ص 503؛ سنن ابى داوود، ج 2، ص 23؛ السنن الكبرى، ج 6، ص 296.
[207]. تهذيب، ج 9، ص 145.
[208]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 209 ـ 210.
[209]. السيرة الحلبيه، ج 3، ص 486.
[210]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 217.
[211]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 211.
[212]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 208 ، 217.
[213]. صحيح البخارى، ج 5، ص 24؛ تاريخ دمشق، ج 56، ص 364.
[214]. مسند الشاميين، ج 4، ص 258.
[215]. صحيح مسلم، ج 6، ص 346 ـ 348؛ كنزالعمال، ج 7، ص 242.
[216]. مسند شافعى، ص 322؛ السنن الكبرى، ج 6، ص 296 ، 298.
[217]. البداية والنهايه، ج 5، ص 309.
[218]. سنن ابى داوود، ج 2، ص 34؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 354.
[219]. جامع البيان، مج 4، ج 5، ص 188.
[220]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 233؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 700؛ الارشاد، ج 1، ص 96.
[221]. جامع‌‌البيان، مج 11، ج 21، ص 156؛ بحار الانوار، ج 20، ص 250؛ البداية و النهايه، ج 4، ص 108.
[222]. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 637.
[223]. تاريخ المدينه، ج 2، ص 466؛ فتوح البلدان، ج 1، ص 23.
[224]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 302؛ تاريخ المدينه، ج 2، ص‌‌466‌‌ـ‌‌467.
[225]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 200؛ زادالمسير، ج 2، ص 249؛ الدرّالمنثور، ج 2، ص 266.
[226]. فتوح البلدان، ج 1، ص 23؛ تاريخ المدينه، ج 2، ص 466.
[227]. تاريخ المدينه، ج 2، ص 467.
[228]. روض‌‌الجنان، ج 5، ص 388.
[229]
. تفسير قرطبى، ج 2، ص 73.

 

جمعه 21 مهر 1391  1:43 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بنى مُصطَلِق

بنى مُصطَلِق : تيره‌‌اى از قبيله خزاعه

تيره‌‌اى مهم از قبيله خزاعه و يكى از نبردهاى رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله) را با نام بنى مُصْطَلِق مى‌‌شناسند. بنى مصطلق را به اختصار «بَلْمُصْطَلِق» نوشته‌‌اند.[1] جد اعلاى اين قبيله، جذيمة (مصطلق) بن سعد‌‌بن عمرو بود[2] كه به سبب صداى خوب و بلندش او را مصطلق
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 281
خوانده‌‌اند.
[3] به رغم شهرت قبايل منتسب به خزاعه به ازديان يمنى‌‌تبار[4] برخى از نسب عدنانى ايشان سخن گفته‌‌اند.[5]مادر مصطلق، امّ‌‌خارجه بنت سعد بن عبدالله به سبب شتاب و آسان‌‌گيرى در ازدواج خود ضرب المثل شده بود.[6]

 آبها و سرزمينها:

از «مُرَيْسيع»، آبى در نجد و در 8 منزلى مدينه[7] و «شُهد» به عنوان منابع آبى و از «راحَة فرُوع»[8] و «عُسْفان»[9] به عنوان سكونتگاههاى ايشان نام برده‌‌اند، بر اين اساس ايشان در مناطق ميان مكه و مدينه سكونت داشته‌‌اند. بنى‌‌المصطلق در بازار عُكاظ حاضر مى‌‌شدند و در فعاليتهاى آن شركت داشتند.[10] بعدها برخى از ايشان در مدينه سكونت يافتند.[11]

 پيشينه تاريخى:

بنى‌‌مصطلق را از قبايلى دانسته‌‌اند كه در كنار كوه «حُبْشىّ» در پايين مكه گرد آمده، با قريش پيمان بستند كه تا شب و روز برپاست و تا كوه حبشى بر جاى خود استوار است در مقابل ديگران متحد باشند و از اين رو آنان را به‌‌نام آن كوه «احابيش قريش» خوانده‌‌اند.[12] (‌‌‌‌بنى‌‌ليث) گرچه قبايلى را كه با خزاعه پيمان داشته‌‌اند شايد بتوان از همپيمانان بنى‌‌مصطلق نيز به شمار آورد؛ اما بايد از بنى‌‌مدلج به عنوان مهم‌‌ترين همپيمان بنى‌‌مصطلق نام برد.[13] درباره زير مجموعه‌‌هاى بنى مصطلق اطلاع چندانى وجود ندارد.

 غزوه بنى المصطلق:

اين غزوه را به سبب نسبتهاى مختلف به نامهايى گوناگون مى‌‌شناسند؛ غزوه مُرَيْسيع[14] به اعتبار آب آنها در نجد، غزوه نجد از آن رو كه آب مريسيع در آن سرزمين جارى بود[15] و غزوه بنى‌‌مصطلق به سبب آنكه اين نبرد با تيره بنى‌‌مصطلق روى داد. برخى برخلاف مشهور اين غزوه را به نام محارب هم ناميده‌‌اند؛ اما به نظر برخى، محارب نام غزوه ديگرى‌‌است.[16]
بنا به گزارشها بنى‌‌مصطلق به رياست حارث بن ابى ضرار به همراه گروهى از صحرانشينان با خريد سلاح و تداركات لازم آماده نبرد با رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله)شدند. در پى اين اقدام رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله)ابتدا بُرَيدة‌‌بن حصيب اسلمى را براى كسب اطلاع به سوى بنى‌‌مصطلق فرستاد.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 282
بريده نزد آنان چنين وانمود كرد كه مى‌‌خواهد به كمك بنى‌‌مصطلق بيايد و چون از آمادگى آنان براى نبرد با مسلمانان آگاه شد بازگشت و به رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله)اطلاع داد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز مسلمانان را از ماجرا آگاه ساخت و براى نبرد گسيل داشت.
درباره زمان اين غزوه اختلاف است؛ به گفته واقدى و برخى ديگر
[17] در روز دوشنبه دوم شعبان سال پنجم هجرى رخ داد؛ اما برخى زمان آن را روز شنبه اول ماه شعبان[18] سال ششم دانسته‌‌اند.[19] بخارى نيز به نقل از موسى بن عُقْبَه زمان آن را سال چهارم گفته‌‌است.[20]
بيشتر منابع گفته‌‌اند: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) زيد بن حارثه را در مدينه گماشت؛ اما از ابوذر و ديگران نيز به عنوان جانشين پيامبر در مدينه ياد شده است.[21] در اين غزوه پيامبر دو تن از همسرانش (عايشه و ام سلمه) را همراه داشت.[22] شمار سپاه اسلام را 700 نفر ثبت كرده‌‌اند.[23] آنان 30 اسب داشتند كه 10 اسب از مهاجران و 20 اسب از انصار بود. رسول خدا نيز دو اسب داشت. اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام) از جمله اسب‌‌سواران بودند.[24] بسيارى از منافقان نيز كه پيش از اين در غزوه‌‌ها شركت نمى‌‌كردند، در اين غزوه به طمع غنيمت و امور دنيوى و نيز نزديك بودن مسير، با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)همراه شدند.[25]
مسلمانان در مسير خود در بُقْعاء به جاسوسى از بنى مصطلق برخورد كردند كه براى كسب خبر از سپاه رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله)فرستاده شده بود. چون از او خبر گرفتند اظهار بى‌‌اطلاعى كرد؛ اما پس از تهديد خبر داد كه حارث‌‌بن ابى ضرار با گروهى فراوان براى نبرد با مسلمانان آماده شده‌‌اند. پس از اين حارث بن ابى ضرار و يارانش از حركت مسلمانان براى نبرد آگاه شدند و دريافتند كه جاسوس آنان اسير و كشته شده است. حارث و يارانش از اين خبر به شدت اندوهگين و هراسان شدند و سپس كسانى كه با بنى‌‌مصطلق همراه شده بودند پراكنده‌‌شدند.
رسول خدا در كنار آب مُرَيْسيع فرود آمد و در همان حدود نبرد آغاز شد. شعار مسلمانان در اين غزوه بنا بر روايتى «ألا إلى الله ألامر»
[26] و بنابر گزارشى «يا منصورُ اَمِتْ» بود.[27] گفته‌‌اند: حمله مسلمانان چنان غافلگيرانه بود كه 10 نفر از بنى مصطلق كشته شدند. بسيارى از مردها از جمله رهبر بنى‌‌مصطلق گريختند و زنان و كودكانشان به اسارت درآمدند كه شمار اسيران را حدود
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 283
100 خانواده
[28] و مقدار غنايم را 2000 شتر و 500000 گوسفند دانسته‌‌اند.[29]
جُويرِيّه دختر حارث بن ابى ضِرار در شمار اسيران و سهم ثابت بن قيس بود كه از سوى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آزاد شد و به ازدواج آن حضرت درآمد. سپس تمام زنان بنى‌‌مصطلق كه به اسارت مسلمانان درآمده بودند آزاد شدند، از اين رو عايشه گفت: از جويريه زنى بابركت‌‌تر براى زنان قبيله‌‌اش نديدم كه پس از ازدواج با پيامبر(صلى الله عليه وآله)100 خانوار آنان آزاد شدند.[30] برخى از اسيران نيز با پرداخت فديه آزاد شدند[31]؛ همچنين گفته شده: مقرر شده بود ايشان فديه بدهند؛ اما مسلمانان به احترام پيامبر كه داماد بنى مصطلق شناخته مى‌‌شد اسيران خود را بدون فديه آزاد كردند.[32]
برخى مفسران آيه «لَن يَضُرّوكُم اِلاّ اَذىً و اِن يُقـتِلوكُم يُوَلّوكُمُ الاَدبارَ ثُمَّ لا يُنصَرون»(آل‌‌عمران/3،111) را خبر‌‌غيبى قرآن و حاكى از پيروزيهاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و فرار دشمنان از جمله بنى مصطلق دانسته‌‌اند.[33] مفاد آيه اين است كه آنان هرگز نمى‌‌توانند به شما زيان برسانند، جز آزارهاى مختصر و اگر با شمار پيكار كنند، به شما پشت خواهند كرد. سپس كسى آنان را يارى نمى‌‌كند.
از گزارشهاى متعدد درباره برخى حوادث اين غزوه چنين برمى‌‌آيد كه مسلمانان در اين غزوه با مشكل كم‌‌آبى روبه‌‌رو بودند، به گونه‌‌اى كه برخى مسلمانان براى غسلهاى واجب خود دچار مشكل شدند از اين رو آيه تيمم نازل شد و دستور تيمم را بيان كرد.
[34] بخشى از اين آيه چنين است:«... و اِن كُنتُم مَرضى اَو عَلى سَفَر اَو جاءَ اَحَدٌ مِنكُم مِنَ الغائِطِ اَو لـمَستُمُ النِّساءَ فَلَم تَجِدوا ماءً فَتَيَمَّموا صَعيدًا طَيِّبـًا فامسَحوا بِوُجوهِكُم واَيديكُم اِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُورا =و اگر بيماريد يا مسافر يا يكى از شما از قضاى حاجت آمد يا با زنان درآميخته‌‌ايد و آب نيافته‌‌ايد، پس بر خاكى پاك تيمم كنيد، و صورت و دستهايتان را مسح كنيد كه خداوند بخشنده و آمرزنده است». (نساء/4،43) برخى منابع درباره معجزه‌‌اى از پيامبر در ارتباط با مشكل كم آبى مسلمانان آورده‌‌اند كه وقتى رسول خدا دست در ظرف مى‌‌برد چندان از انگشتان آن حضرت آب مى‌‌جوشيد كه سپاهى عظيم از آن نوشيده، سيراب مى‌‌شدند و از آن توشه برمى‌‌داشتند. شدت كم‌‌آبى حتى به درگيرى ميان مهاجر و انصار انجاميد. منابع تفسيرى نزول آيات متفاوتى را به اين درگيرى مرتبط مى‌‌دانند. بر پايه گزارشى مشهور پس از غزوه بنى‌‌مصطلق رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله)بر سر چاهى كم‌‌آب فرود آمدند و در اين هنگام براى برداشتن آب بين سِنان بن وَبْر و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 284
جَهْجَاه بن مسعود (يا اَنَس‌‌بن سيار و جهجاه بن سعيد به سبب گير كردن دلو آنان به يكديگر
[35]) درگيرى رخ داد. جهجاه با دست به صورت سنان زد و صورت وى خونين شد. سپس سنان از خزرجيان و جهجاه از قريشيان يارى خواستند و چيزى نمانده بود كه فتنه‌‌اى برپا شود. از سويى منافق مشهور، عبدالله بن اُبَىّ، از ماجرا باخبر شد و با انتقاد از گرايش مردم به دين اسلام و يارى رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله) به يارانش گفت: اگر به مدينه بازگردم عزيزان را وادار مى‌‌كنم تا ذليلان را از شهر بيرون رانند. زيدبن ارقم كه در آن زمان هنوز بالغ نشده بود در ميان اين جمع بود و ماجراى عبدالله بن ابىّ و سخنان وى را به رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله)خبر داد؛ اما عبدالله بن ابى در حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) زيد بن ارقم را به سبب نابالغ بودنش تكذيب و از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)عذرخواهى كرد. به همين مناسبت آيات ذيل از سوره منافقون نازل شد و ضمن بازگو كردن سخنان عبدالله بن ابىّ، با صراحت نفاق او را تبيين كرد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز زيد بن ارقم را تصديق فرمود[36]: «... هُمُ الَّذينَ يَقولونَ لا تُنفِقوا عَلى مَن عِندَ رَسولِ اللّهِ حَتّى يَنفَضّوا ولِلّهِ خَزائِنُ السَّمـوتِ والاَرضِ ولـكِنَّ المُنـفِقينَ لايَفقَهون * يَقولونَ لـَئِن رَجَعنا اِلَى المَدينَةِ لَيُخرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنها الاَذَلَّ و لِلّهِ العِزَّةُ و لِرَسولِهِ و لِلمُؤمِنينَ و لـكِنَّ المُنـفِقينَ لايَعلَمون».(منافقون/63، 1 ـ 8) برخى از منابع نيز بر مبناى روايت ابن عباس اين درگيرى را در كنار آب مريسيع و بين غلام عبدالله ابىّ و غلام عمربن خطاب مى‌‌دانند و افزوده‌‌اند كه پس از آگاه شدن عمر از سخنان ناشايست عبدالله درصدد برخورد با او برآمد. بر طبق اين روايت نزول آيه‌‌14‌‌جاثيه/45 در اين باره است[37]: «قُل لِلَّذينَ ءامَنوا يَغفِروا لِلَّذينَ لا يَرجونَ اَيّامَ اللّهِ لِيَجزِىَ قَومـًا بِما كانوا يَكسِبون =به مؤمنان بگو: تا از كسانى كه به روزهاى [پيروزى]خدا اميد ندارند مورد عفو قرار دهند تا [خداوند هر ]گروهى را به [سبب] آنچه مرتكب مى‌‌شده‌‌اند جزا دهد»؛ ولى با توجه‌‌به مكى بودن سوره جاثيه شايد بتوان در شأن نزول مذكور خدشه كرد و بايد اين آيه را تطبيق مفسّران بر ماجراى درگيرى دانست.
همچنين برخى مفسران از جمله ابن كثير نيز نزول آيات 73 ـ 74 توبه/9 را در اين درگيرى دانسته و صدور فرمان جهاد با كافران و منافقان را در اين حادثه مى‌‌دانند
[38]: «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ جـهِدِ الكُفّارَ والمُنـفِقينَ واغلُظ عَلَيهِم ومَأوهُم جَهَنَّمُ و بِئسَ المَصير يَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا ولَقَد قالوا كَلِمَةَ الكُفرِ وكَفَروا بَعدَ اِسلـمِهِم وهَمّوا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 285
بِما لَم يَنالوا وما نَقَموا اِلاّ اَن اَغنَهُمُ اللّهُ و رَسولُهُ مِن فَضلِهِ فَاِن يَتوبوا يَكُ خَيرًا لَهُم و اِن يَتَوَلَّوا يُعَذِّبهُمُ اللّهُ عَذابـًا اَليمـًا فِى الدُّنيا والأخِرَةِ و ما لَهُم فِى الاَرضِ مِن ولِىّ و لانَصير = اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير. جايگاهشان جهنم و چه بد سرنوشتى است. به خدا سوگند ياد مى‌‌كنند كه [سخن ناروا]نگفته‌‌اند، در حالى كه قطعاً سخنان كفرآميز گفته و پس از اسلام آوردنشان كافر شده‌‌اند و تصميم [به كار خطرناكى] گرفتند كه به آن نرسيدند. آنان فقط از اين انتقام مى‌‌گيرند كه خداوند و رسولش آنان را از فضل خود بى نياز ساختند، با اين حال اگر توبه كنند براى آنان بهتر است و اگر روى‌‌گردانند خداوند آنان را در دنيا و آخرت به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد و در سراسر زمين يار و ياورى نخواهند داشت».
با توجه به شهرت ماجراى درگيرى مسلمانان با يكديگر و نزول آيات سوره منافقون در اين خصوص به نظر مى‌‌رسد مرتبط دانستن نزول برخى آيات سوره توبه با اين حادثه بر اثر درآميخته شدن برخى از گزارشها با يكديگر باشد، چنان‌‌كه ابن كثير در پايان اين گزارش به اين اشتباه نيز اشاره كرده است.
[39]
بر پايه گزارشى در غزوه بنى‌‌مصطلق شب هنگام آيات 1 ـ 2 حجّ/22 نازل شد و آن حضرت آنها را براى مسلمانان خواند و از آنان پرسيد: آيا مى‌‌دانيد قيامت چه روزى است؟ آنان گفتند: خدا و رسولش داناترند. سپس آن حضرت بخشى از ويژگيهاى روز قيامت و احوال بندگان در آن روز را بيان فرمود و مسلمانان بسيار گريستند[40]: «يـاَيُّهَا النّاسُ اتَّقوا رَبَّكُم اِنَّ زَلزَلَةَ السّاعَةِ شَىءٌ عَظيم * يَومَ تَرَونَها تَذهَلُ كُلُّ مُرضِعَة عَمّا اَرضَعَت و تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمل حَملَها و تَرَى النّاسَ سُكـرى و ما هُم بِسُكـرى و لـكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَديد».(حجّ / 22، 1 ـ 2)

 داستان اِفك:

از حوادث مهمى كه در غزوه بنى مصطلق بنا بر نقل مشهور براى عايشه رخ داد داستان افك بود. بنا بر گزارشهايى، عايشه در بازگشت از غزوه بنى مصطلق هنگامى كه رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله) در منزلى توقف كرد براى قضاى حاجت از جمع فاصله گرفت و چون بازگشت متوجه شد گردنبندش گم شده و چون براى يافتن آن به جست و جو پرداخت رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله)و يارانش حركت كردند و عايشه از قافله دور ماند. وى به همراه صفوان بن معطل خود را به قافله رساند و اين تأخير، زمينه اتهام را فراهم ساخت. اين داستان به حديث افك مشهور[41] و آيه 11 نور/24: «اِنَّ الَّذينَ جاء و بِالاِفكِ عُصبَةٌ مِنكُم لا تَحسَبوهُ شَرًّا لَكُم بَل هُوَ خَيرٌ لَكُم لِكُلِّ امرِى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 286
مِنهُم مَا اكتَسَبَ مِنَ الاِثمِ والَّذى تَوَلّى كِبرَهُ مِنهُم لَهُ عَذابٌ عَظيم»درباره آن نازل شد.
[42] (‌‌‌‌قصه افك)

 ماجراى وليد:

پس از غزوه بنى مصطلق رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله) وليد بن عقبة بن ابى معيط را براى دريافت صدقات (زكات[43]) به قبيله بنى‌‌المصطلق فرستاد. آنان با آگاهى از اين موضوع شادمان از منازل خود خارج شده، به استقبال وليد آمدند؛ اما وليد (آنان را ترساند و[44]) به مدينه بازگشت و با گزارشى دروغ به رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله) خبر داد كه بنى مصطلق مرتد شده و به قصد كشتن او از منزلشان خارج شده‌‌اند. در اين هنگام آيه «اِن جاءَكُم فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنوا اَن تُصيبوا قَومـًا بِجَهــلَة فَتُصبِحوا عَلى ما فَعَلتُم نـدِمين»(حجرات/49،6) نازل شد. اين آيه با فاسق دانستن وليد، به تحقيق درباره خبر گزارشگر فاسق دستور داد[45]، از اين رو رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: درنگ و تحقيق از خداوند و عجله از شيطان است.[46] برخى گفته‌‌اند: رفتار وليد به كدورت و دشمنى وى با بنى مصطلق در دوره جاهلى باز مى‌‌گردد.[47] به نظر زمخشرى از آيه بعد به دست مى‌‌آيد كه عده‌‌اى مى‌‌خواسته‌‌اند رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله) را بر ضدّ بنى مصطلق تحريك كنند و از اين رو نكوهش شدند[48]: «واعلَموا اَنَّ فيكُم رَسولَ اللّهِ لَو يُطيعُكُم فى كَثير مِنَ الاَمرِ لَعَنِتُّم ولـكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ اِلَيكُمُ الايمـنَ و زَيَّنَهُ فى قُلوبِكُم و كَرَّهَ اِلَيكُمُ الكُفرَ والفُسوقَ والعِصيانَ اُولئِكَ هُمُ الرّاشِدون =و بدانيد رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله) در ميان شماست. اگر در بسيارى از كارها از [رأى و ميل] شما پيروى كند قطعاً دچار زحمت مى‌‌شويد؛ ليكن خدا ايمان را براى شما دوست داشتنى گردانيد و آن را در دلهاى شما بياراست و كفر و پليدكارى و سركشى را در نظرتان ناخوشايند ساخت. آنان [كه‌‌چنين‌‌اند]ره‌‌يافتگانند.» (حجرات /49،7)

 شخصيتها:

برخى از افراد مهم و برجسته تاريخ از قبيله بنى مصطلق بوده‌‌اند؛ اما بسيارى از آنان را به سبب آنكه بنى‌‌مصطلق شاخه‌‌اى از خزاعه است با نسبت خزاعى مى‌‌شناسند، با اين حال برخى از اين افراد با همان نسبت «مصطلقى» شهرت دارند. مشهورترين عضو آنان جُوَيريّه است. وى دختر حارث بن ابى ضرار رئيس قبيله بنى‌‌مصطلق و همسر پسرعمويش (مسافع بن صفوان مصطلقى يا صفوان بن مالك) بود كه در غزوه بنى مصطلق مانند ساير زنان اين قبيله اسير شد و در شمار غنايم يكى از مسلمانان به نام ثابت بن قيس بن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 287
شماس يا پسر عموى او درآمد. سپس مقرر شد در برابر مبلغى آزاد شود. جويريه نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و براى آزادى خود يارى خواست. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با پرداخت آن مبلغ معين او را آزاد كرد و به ازدواج خود درآورد. وى به هنگام اسارت 20 سال داشت و در سال 50 يا 56 در سنّ 65 سالگى درگذشت.
[49] گفته‌‌اند نامش «بَرَّه» بود[50] و رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله) او را جُويريّه ناميد.[51]
حارث رهبر بنى مصطلق و پدر جويريه، پس از اسارت دخترش به مدينه آمد تا با پرداخت فديه او را آزاد كند. وى در بين راه به شترانش نگريست و علاقه‌‌مند شد آنها را نگه دارد، از اين رو آنها را در دره‌‌اى پنهان كرد و به حضور رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله)رسيد و فديه دخترش را پرداخت؛ اما آن حضرت از محل پنهان كردن شترانش پرسيد. او كه اين خبر غيبى آن حضرت را ديد شهادتين گفت و مسلمان شد.[52] پسر وى عمرو راوى حديث[53] و پسر ديگرش عبدالله[54] از صحابه پيامبر بود[55]؛ همچنين همسر عبد الرحمن برادر زبير بن عوام از بنى مصطلق بود.[56]
از جمله شخصيتهاى ايشان، افزون بر حارث بن ابى ضرار كه در سالهاى نخست هجرى رهبرى ايشان را در دست داشت، مى‌‌توان از عبدالعزى بن قطن مصطلقى نام برد كه پيش از اسلام در پيمان خزاعه با عبدالمطلب شركت داشت[57]؛ همچنين سويد بن عامر مصطلقى از شعراى جاهلى بود كه رسول خدا درباره او فرمود: اگر سويد زنده بود اسلام مى‌‌آورد.[58]

منابع

الآحاد و‌‌المثانى؛ اسباب النزول؛ الاشتقاق؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ بحارالانوار؛ تاريخ الامم و‌‌الملوك، طبرى؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ المدينة المنوره؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير عبدالرزاق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ التنبيه و‌‌الاشراف؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جمهرة انساب العرب؛ الجواهرالحسان فى تفسير القرآن، ثعالبى؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ سبل‌‌الهدى والرشاد؛ سير اعلام النبلاء؛ السيرة‌‌الحلبيه؛ السيرة النبويه، ابن كثير؛ السيرة‌‌النبويه، ابن هشام؛ صحيح البخارى؛ الطبقات الكبرى؛ عيون الاثر فى فنون المغازى و‌‌الشمائل و‌‌السير؛ فتح البارى شرح صحيح البخارى؛ الكامل فى‌‌التاريخ؛ كتاب الثقات؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ لسان العرب؛ المبسوط؛ مجمع‌‌البيان فى تفسير القرآن؛ مجمع الزوائد و منبع‌‌الفوائد؛ المحبر؛ المعارف؛ معالم التنزيل فى التفسير و‌‌التأويل، بغوى؛ معجم البلدان؛
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 288
المعجم الكبير؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد و‌‌المواضع؛ المغازى؛ المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام؛ المنمق فى اخبار قريش.
قاسم خانجانى




[1]. الطبقات، ج 2، ص 48.
[2]. جمهرة انساب العرب، ص 239 ، 468.
[3]. الاشتقاق، ج 2، ص 476.
[4]. المعارف، 108؛ ر.ك: المفصل، ج 4، ص 440.
[5]. ر.ك: جمهرة انساب العرب، ص 10 ، 480.
[6]. جمهرة انساب العرب، ص 389؛ المحبر، ص 398.
[7]. معجم ما استعجم، ص 88؛ الطبقات، ج 2، ص 48.
[8]. معجم البلدان، ج 3، ص 12.
[9]. معجم مااستعجم، ج 3، ص 942.
[10]. المفصل، ج 7، ص 377.
[11]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 268.
[12]. المنمق، ص 229 ـ 231؛ لسان العرب، ج 3، ص 21، «حبش».
[13]. الطبقات، ج 2، ص 48.
[14]. الطبقات، ج 8، ص 93؛ الآحاد والمثانى، ج 5، ص 283؛ الثقات، ج 1، ص 263.
[15]. معجم مااستعجم، ج 3، ص 88.
[16]. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 278.
[17]. المغازى، ص 404؛ الطبقات، ج 2، ص 48.
[18]. المحبر، ص 114.
[19]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 289؛ المحبر، ص 114؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 109.
[20]. صحيح البخارى، ج 5، ص 55.
[21]. التنبيه و الاشراف، ص 215؛ عيون الاثر، ج 2، ص 79؛ سبل الهدى، ج 4، ص 344.
[22]. المغازى، ج 2، ص 426 ـ 428.
[23]. السيرة‌‌النبويه، ابن كثير، ج 3، ص 297.
[24]. المغازى، ج 1، ص 405.
[25]. المغازى، ج 1، ص 405.
[26]. بحارالانوار، ج 19، ص 163.
[27]. بحارالانوار، ج 20، ص 290.
[28]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 111.
[29]. المغازى، ج 1، ص 410؛  الطبقات، ج 2، ص 49.
[30]. المحبر، ص 90؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 111.
[31]. المغازى، ج 1، ص 412؛ الطبقات، ج 2، ص 49.
[32]. المغازى، ج 1، ص 411.
[33]. روض‌‌الجنان، ج 5، ص 16.
[34]. المبسوط، ج 1، ص 106؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 139 ـ 140.
[35]. رك: تفسير قمى، ج 2، ص 382.
[36]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 290 ـ 295؛ تفسير قمى، ج 2، ص 382 ـ 383؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 110.
[37]. اسباب النزول، ص 253 ـ 254؛ زادالمسير، ج 7، ص 125.
[38]. زادالمسير، ج 3، ص 319؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 385 ـ 386؛ سبل الهدى، ج 3، ص 417.
[39]. تفسير ابن كثير، ج 2، ص 386.
[40]. تفسير بغوى، ج 3، ص 230 ـ 231؛ مجمع البيان، ج 7، ص 112؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 343 ـ 344.
[41]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 319‌‌ـ321؛ الكامل، ج 2، ص 195 ـ 199.
[42]. ر. ك: تاريخ المدينه، ج 1، ص 322.
[43]. كشف الاسرار، ج 9، ص 249.
[44]. تفسير عبدالرزاق، ج 3، ص 220.
[45]. جامع البيان، مج 13، ج 26، ص 160؛ التبيان، ج 9، ص 343؛ التفسير الكبير، ج 10، ص 119.
[46]. تفسير ثعالبى، ج 3، ص 212.
[47]. الكشاف، ج 4، ص 359؛ مجمع البيان، ج 9، ص 198؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 205.
[48]. الكشاف، ج 4، ص 361.
[49]. الطبقات، ج 8، ص 95؛ ر.ك: تاريخ دمشق، ج 3، ص 219؛ الاصابه، ج 8، ص 73 ـ 74.
[50]. المحبر، ص 89؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 109.
[51]. تفسير قرطبى، ج 14، ص 109.
[52]. الاصابه، ج 1، ص 673 ـ 674.
[53]. تاريخ دمشق، ج 33، ص 103؛  سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 476.
[54]. الاصابه، ج 4، ص 42.
[55]. الطبقات، ج 2، ص 241؛ المعجم الكبير، ج 17، ص 44؛ فتح البارى، ج 11، ص 239.
[56]. الاصابه، ج 8، ص 71.
[57]. المنمق، ص 86.
[58]
. تاريخ دمشق، ج 34، ص 63؛ الاصابه، ج 6، ص 84؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 126.

 

جمعه 21 مهر 1391  1:43 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اُحُد/غزوه

اُحُد/غزوه: نبردى ميان مسلمانان و مشركان، كنار كوه اُحُد

غزوه اُحُد، دهمين[1] و به قولى، نهمين[2] غزوه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود كه روز هفتم[3] يا نيمه[4] شوّال سال سوم هجرت، به وقوع پيوست. اين غزوه، از آن جهت به اين نام معروف شد كه در دامنه كوه اُحُد اتّفاق افتاد.
در وجه نام‌گذارى اين كوه سرخ‌رنگ كه در شمال مدينه (4 كيلومترى مدينه) قرار دارد،
[5] گفته شده: بر اثر جدايى‌اش از ديگر كوه‌هاى منطقه، اُحُد ناميده شده است.[6] برحسب روايات، چون خداوند بر كوه طور سينا تجلّى كرد، چند‌قطعه از آن جدا شد و در جاهاى گوناگون قرار‌گرفت كه يك قطعه از آن، كوه اُحُد در مدينه است.[7] در فضيلت آن نقل شده كه اُحُد، يكى از كوه‌هاى بهشت است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اُحُد كوهى‌است كه ما را دوست دارد و ما او را دوست داريم.[8]
علّت وقوع جنگ احد، جبران شكست و انتقام مشركان از كشته شدگان خويش در غزوه بدر بود;[9] بدين جهت، تعدادى از سران قريش با ابوسفيان به گفتوگو نشستند و پيش‌نهاد كردند مال التّجاره‌اى كه سبب بروز جنگ بدر شده بود و در دارالندوه نگه‌دارى مى‌شد، براى تجهيز سپاهى نيرومند و انتقام‌گيرى به‌كار گرفته شود.[10] و آنان سخنورانى از قريش را جهت هم‌كارى ديگر قبايل عرب اعزام كردند[11] برحسب برخى روايات، در نكوهش كسانى‌كه مال خويش را براى مبارزه با اسلام در غزوه اُحُد دادند، اين آيه نازل شد[12]: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا يُنفِقونَ اَمولَهُم لِيَصُدّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ فَسَيُنفِقونَها ثُمَّ تَكونُ عَلَيهِم حَسرَةً ثُمَّ يُغلَبونَ». (انفال/8‌، 36) ابوسفيان در جاى‌گاه ثائر (انتقام‌گيرنده)، فرمان‌دهى سپاه را برعهده گرفت[13] و گريه بر كشتگان بدر* را ممنوع كرد[14] صفوان‌بن اميّه پيش‌نهاد كرد زنان را براى يادآورى كشته شدگان بدر و تحريك به خون‌خواهى، همراه خويش سازند.[15] به نظر برخى، بزرگان قريش از آن جهت زنان را همراه‌خود بردند كه از جنگ نگريزند; زيرا فرار با‌زنان دشوار و رها كردن آنان در ميدان جنگ ننگ بود.[16]
سپاه قريش به همراه ديگر قبايل عرب (مانند بنى‌كنانه و ثقيف و اهل تهامه)[17] مركّب از 3000[18] يا 5000[19] نفر كه 700 تن از آنان زره‌پوش بودند، همراه 200 اسب و 3000 شتر، آماده كارزار شد.[20] تعدادى از زنان قريش (از‌جمله هند* همسر ابوسفيان) اين سپاه را همراهى مى‌كردند.[21]
مسلمانان هنگامى از تصميم مشركان آگاه شدند كه آنان آماده حركت از مكّه بودند يا خارج شده بودند. عبّاس‌بن عبدالمطّلب عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله)طىّ نامه‌اى محرمانه به‌وسيله مردى از بنى‌غفّار رسول خدا را از زمان حركت و توان نظامى قريش آگاه كرد. چون ابىّ‌بن كعب نامه را بر حضرت خواند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از او خواست كه مضمون نامه را فاش نكند. با اين حال، چيزى نگذشت كه خبر حركت قريش در مدينه شايع شد. افزون بر پيك عبّاس، عمرو‌بن سالم خزاعى يا عدّه‌اى از بنى‌خزاعه كه هم پيمان رسول خدا بودند، حضرت را از حركت و توان نظامى قريش آگاه ساختند.[22]
سپاه قريش، پنجم[23] يا دوازدهم[24] شوّال در دامنه كوه اُحُد نزديك كوه عينين فرود آمد.[25] درباره اين‌كه چرا مشركان در جنوب مدينه كه بر سر راهشان بود، فرود نيامدند و شهر را دور زده، در شمال آن فرود آمدند، علّت خاصّى در تاريخ ذكر نشده است; امّا برخى، مدخل شهر مدينه را در آن زمان فقط از طريق شمال و از كنار كوه اُحُد دانسته‌اند[26] و به نظر برخى ديگر، قريش براى چراندن مركب‌هاى خود در كشت‌زارهايى معروف به عِرْض كه در شمال مدينه قرار دارد و صدمه زدن به مسلمانان، در شمال فرود آمدند.[27] پيامبر(صلى الله عليه وآله)حباب‌بن منذر را محرمانه براى ارزيابى از وضعيت دشمن به ناحيه اُحُد اعزام كرد. گروهى از اصحاب براى جلوگيرى از شبيخون دشمن، شب جمعه را به پاسدارى از مدينه به‌ويژه مسجد و خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرداختند.[28] روز جمعه، رسول خدا با مسلمانان درباره شيوه مقابله با دشمن مشورت كرد. بزرگان مهاجر و انصار موافق ماندن در مدينه بودند. عبداللّه بن اُبى با اين استدلال كه در كوچه‌هاى كم عرض مدينه بهتر مى‌توان با دشمن مقابله كرد، زنان و افراد ناتوان هم از بالاى بام‌ها و برج‌ها به ما كمك مى‌كنند، بر اين نظر اصرار داشت و تجربه جنگ‌هاى جاهلى را مؤيّد نظر خويش مى‌دانست كه هرگاه از شهر بيرون رفته‌ايم، شكست خورده‌ايم;[29] امّا گروهى ديگر، رويارويى با دشمن در بيرون مدينه را پيش‌نهاد مى‌كردند. طرف‌داران اين نظريّه، گروهى از جوانان و كسانى‌كه توفيق شركت در غزوه بدر را نداشتند و گروهى از بزرگ‌سالان چون حمزه (عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله)) و سعدبن عباده و نعمان‌بن مالك بودند; با اين استدلال كه باقى ماندن در شهر، بر ضعف و ترس مسلمانان حمل و سبب گستاخى مشركان مى‌شود و در جاهليّت هرگاه به ما حمله مى‌كردند و ما در شهر مى‌مانديم تا زمانى كه بيرون از شهر با آن‌ها نمى‌جنگيديم، طمعشان از ما قطع نمى‌شد.[30]
سيره‌نويسان اتّفاق نظر دارند كه نظر پيامبر(صلى الله عليه وآله)در ابتدا، ماندن در شهر بود[31] و بر اساس خوابى كه ديده بود، خروج از مدينه را نمى‌پسنديد.[32] در نقل‌هاى تاريخى، در اين‌كه آيا ماندن در شهر، وحى الهى يا نظر شخصى رسول خدا بوده، اشاره‌اى نشده است و خود حضرت هم بر عقيده خويش به‌صورت دستور الهى و وحيانى بودن آن اصرار نكرده است و بعيد مى‌نمايد كه اگر چنين بود، آن را ابراز نمى‌كرد.[33]
سرانجام پيامبر(صلى الله عليه وآله) به جهت اصرار مسلمانان[34] و احترام به نظر اكثريّت[35]، نظريّه خروج از مدينه را پذيرفت و پس از اقامه نماز جمعه، مسلمانان را موعظه و به جهاد امر كرد و پيروزى آنان را در گرو صبر دانست;[36] آن‌گاه لباس رزم پوشيده، آماده حركت به‌سوى اُحُد شد. آنان كه بر خروج از مدينه اصرار داشتند; گفتند شايسته نيست خلاف رأى پيامبر(صلى الله عليه وآله) عمل كنيم. حضرت فرمود: هنگامى كه پيامبرى لباس رزم بپوشد شايسته نيست آن را بيرون آورد، مگر آن كه با دشمنى بجنگد.[37]
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) عبداللّه‌بن مكتوم را جانشين خود در مدينه قرار داد[38] و با 1000 نفر از مهاجر و انصار كه 100 تن از آنان زره پوشيده بودند،[39] ره‌سپار اردوگاه اُحُد شد.
مورّخان، زمان حركت سپاه اسلام را پس از اقامه نماز جمعه و عصر دانسته‌اند;
[40] در‌حالى‌كه آيه «و‌اِذ غَدَوتَ مِن اَهلِكَ تُبَوِّئُ المُؤمِنينَ مَقـعِدَ لِلقِتالِ واللّهُ سَميعٌ عَليم» (آل‌عمران/3،121)، با توجّه به كلمه «غَدَوتَ» دلالت دارد كه حركت پيامبر(صلى الله عليه وآله)صبحگاهان بوده است. وجه جمع آيه با نظر مورّخان به اين است كه گفته شود: پيامبر(صلى الله عليه وآله)جهت مشورت با اصحاب و مشخّص كردن محلّ جنگ[41] يا انتخاب اردوگاه جنگى در دامنه كوه اُحُد، صبح‌گاهان از خانه بيرون رفت و خروج حضرت با سپاهيانش به‌سوى اُحُد، پس از نماز جمعه بود يا اين‌كه گفته شود: كلمه (غداة) در اين‌جا به‌معناى مطلق خروج (در هر ساعتى از روز) است; چنان‌كه (رواح) مطلق بازگشت به‌شمار مى‌رود.[42]
سپاه اسلام در مسير اُحُد به منطقه شيخان فرود آمد. رسول خدا از سپاهيانش بازديد كرد. و نوجوانانى را كه در سپاه بودند، به جز رافع‌بن خديج كه تيراندازى ماهر و سمرة‌بن جندب كه نوجوانى چابك بودند، به مدينه بازگرداند[43] و هنگامى كه متوجّه حضور هم پيمانان يهودى عبداللّه* بن اُبى شد، فرمود: براى جنگ با مشركان نبايد از مشركان كمك گرفت.[44] عبداللّه ابن اُبى با گروهى از پيروانش در گوشه‌اى جدا از مسلمانان منزل گزيدند.[45] سپاه اسلام، نيمه‌هاى شب[46] از مسيرى به‌سوى اُحد حركت كرد كه به مشركان برنخورد.[47]در‌حالى‌كه مشركان در دامنه كوه اُحد مستقر بودند، مسلمانان از نزديك آنان (سمت چپ) عبور كردند و به‌سوى كوه اُحُد بالا رفتند و در شعبى از آن در لبه وادى فرود آمدند.[48] رسول خدا در‌حالى‌كه مشركان را مشاهده مى‌كرد، دستور داد بلال اذان بگويد تا مسلمانان نماز صبح را اقامه كنند. عبداللّه‌بن‌اُبى به اين بهانه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)با پيش‌نهاد او مخالفت و از رأى جوانان پيروى كرده[49] يا به جهت پذيرفته نشدن هم‌پيمانان يهودى او در جنگ،[50] به همراه طرفدارانش (حدود 300 نفر) از بين راه[51] يا از اُحد[52] به مدينه بازگشت و بدين ترتيب، سپاه اسلام به 700 نفر كاهش يافت.[53] عبداللّه بن اُبى در توجيه بازگشت خود چنين مى‌گويد[54]: جنگى در كار نيست. اگر جنگى بود، ما همراه شما مى‌مانديم: «و‌قِيلَ لَهُم تَعالَوا قـتِلوا فى سَبيلِ اللّهِ اَوِ ادفَعوا قالوا لَو‌نَعلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعنـكُم‌...». (آل‌عمران/3،167)
پيامبر(صلى الله عليه وآله) سپاه خود را به‌گونه‌اى استقرار داد كه كوه اُحد پشت سر و مدينه در مقابل و كوه عينين (جبل‌الرماة) در سمت چپ مسلمانان قرار داشت. اين در‌حالى بود كه مشركان در برابر مسلمانان و مدينه پشت سر آن‌ها قرار گرفته بود.
[55] حضرت، سربازانش را به تقوا سفارش كرد و از اختلاف با يك‌ديگر برحذر داشت و آن روز را براى كسانى‌كه يقين و صبر را پيشه سازند، روز پاداش دانست،[56] آن‌گاه پرچم سپاه اسلام را به مصعب*‌بن عمير[57] و بر حسب بعضى نقل‌ها به على‌بن ابى‌طالب سپرد.[58] رسول خدا از آن بيم داشت كه سواره نظام دشمن سپاه اسلام را (از حد فاصل كوه عينين و اُحد) دور بزند و از پشت سر هجوم‌آورد;[59] ازاين‌رو، عبداللّه*بن جبير را به همراه 50‌نفر بر كوه عينين گماشت[60] و به آن‌ها فرمود: اگر ما دشمن را شكست داديم و به لشكرگاهش وارد شديم يا ديديد، كشته شديم، شما اين مكان را رها نكنيد.[61]
فرمان‌ده قريش هم به اهمّيّت اين محل آگاهى داشت; بدين جهت به فرمانده جناح راست مشركان و خالد*بن وليد به همراه 200 نفر سواره نظام مأموريّت داد تا با آغاز جنگ و در زمان مناسب از پشت سر به مسلمانان حمله كند.[62]
سپاه مشركان در برابر مسلمانان صف‌آرايى كرده بود، و فرماندهى جناح راست را خالد‌بن وليد و جناح چپ را عكرمة*بن ابى‌جهل برعهده داشت و پرچم‌دار آنان، طلحة*‌بن ابى‌طلحه بود.[63] زنان قريش با خواندن اشعار حماسى، مردان را به جنگ تشويق مى‌كردند.[64] پيامبر(صلى الله عليه وآله) با شنيدن اشعار آن‌ها فرمود: خدايا! از تو كمك مى‌خواهم و به تو پناه مى‌برم و در راه تو مى‌جنگم. خداوند مرا كفايت مى‌كند و او نيكو وكيلى است: «اللّهمّ بك اَحُول و بِكَ اَصول و فيك اُقاتل حسبى اللّه و نعم الوكيل».[65]ابوعامر* راهب كه در آغاز هجرت به مشركان پناهنده شده بود و وعده هم‌كارى قومش در مدينه را در اين جنگ داده بود، ميان دو سپاه قرار گرفت و اوسيان را به هم‌كارى با خويش فرا‌خواند كه سنگ پرانى بين دو سپاه آغاز شد و اين نخستين برخورد دو سپاه با يك‌ديگر بود.[66]

طلحة‌بن ابى‌طلحه (پرچمدار قريش)، نخستين كسى بود كه مبارز طلبيد و به‌دست على*(عليه السلام) كشته شد[67] و بر حسب بعضى نقل‌ها، 9 نفر از بنى‌عبدالدار و اسود غلام عبدالدار يكى پس از ديگرى پرچم را به‌دست گرفتند و به‌دست على(عليه السلام)كشته شدند و پرچم مشركان بر زمين افتاد.[68] پس از كشته شدن پرچم‌داران قريش (اصحاب لواء) رزمندگان اسلام در مدّتى كوتاه سپاه قريش را درهم شكستند و مشركان گريختند و فرياد زنانشان بلند شد[69] نسطاس غلام صفوان كه در لشكرگاه قريش بود، مى‌گويد: مسلمانان تا آن جا پيش رفتند كه وى را به اسارت گرفته و اموال لشكرگاه را تصاحب كردند. در اين ميان، خالد‌بن وليد چند بار به ميسره سپاه اسلام هجوم‌برد كه هر بار، تيراندازان جبل الرماة او را به عقب‌نشينى واداشتند.[70]

حمله دشمن از كمين‌گاه:

آن‌چه سبب شد در اين مرحله از جنگ، اوضاع به نفع مشركان تغيير يابد، اين بود كه مسلمانان به جاى تعقيب دشمن تا پيروزى نهايى به دنبال جمع‌آورى غنايم رفتند و مهم‌تر اين‌كه بسيارى از پاسداران كوه عينين به همين منظور سنگر حساس خويش را ترك كردند.[71]
خالدبن وليد كه از دور جبل‌الرماة را زير نظر داشت، با مشاهده تيراندازان به آن‌ها حمله كرد و عبداللّه‌بن جبير و يارانش را كه كم‌تر از 10 نفر بودند،[72] به شهادت رساند و از پشت سر به مسلمانان حملهور شد. وضعيّت سپاه اسلام به‌گونه‌اى آشفته شد كه مسلمانان به يك‌ديگر شمشير مى‌زدند و يك‌ديگر را مجروح مى‌ساختند.[73]در اين ميان، عامل ديگرى كه سبب تقويت روحيّه دشمن شد، برافراشته شدن پرچم قريش به‌دست عمره، دختر علقمه بود كه باعث شد سربازان شكست خورده قريش، دوباره به ميدان جنگ باز‌گردند.[74]

شايعه قتل پيامبر(صلى الله عليه وآله):

عبداللّه‌بن قمئه (قميئه) مصعب‌بن عمير را كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)دفاع مى‌كرد، به شهادت رساند و چنين پنداشت كه حضرت را به شهادت رسانده است و با صداى بلند گفت: محمّد را كشتم[75] و بنابر نقلى، ابليس از بالاى كوه اُحُد با صداى بلند گفت: محمّد كشته شد.[76] انتشار قتل پيامبر(صلى الله عليه وآله) به همان اندازه كه به بت‌پرستان روحيّه داد، در مسلمانان تزلزل ايجاد كرد و سبب شد كه از ميدان جنگ بگريزند و علّت سستى و فرارشان را شايعه قتل رسول‌خدا بيان كنند و حتّى بعضى از آنان به فكر بازگشت به دين پيشين خود و گرفتن امان‌نامه از ابوسفيان* بودند. خداوند در پاسخ[77] به آن‌ها فرمود: محمّد هم‌چون پيامبران گذشته است. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود بازمى‌گرديد: «و‌ما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسولٌ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِن ماتَ اَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلى اَعقـبِكُم». (آل‌عمران/3، 144)
انس*بن نضر، آنان را كه از جنگ دست كشيده بودند، خطاب كرد كه اگر محمّد كشته شده، خداى‌محمد كه كشته نشده است. براى هدفى كه او جنگيد، بجنگيد و خود جنگيد تا به شهادت رسيد.
[78] آشفتگى در سپاه اسلام به‌گونه‌اى بود كه محمدبن‌مَسلَمه مى‌گويد: با چشم خود ديدم و با‌گوشم شنيدم كه رسول خدا فلان شخص و فلان شخص را كه از كوه بالا مى‌رفتند، صدا‌مى‌زد كه من محمد هستم; امّا آن‌ها به او توجّه نكردند.[79] «اِذ تُصعِدونَ و لا‌تَلوونَ عَلى اَحَد والرَّسولُ يَدعوكُم فِى اُخركُم». (آل‌عمران/3، 153)
پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه خود در اين پيكار به شديدترين وجه با دشمن مى‌جنگيد،
[80] و در‌حالى‌كه مجروح بود و خون از صورتش مى‌ريخت، مى‌فرمود: چگونه رستگار شوند مردمى كه صورت پيامبرشان را به خون آغشتند; در‌حالى‌كه او آن‌ها را به خدا دعوت مى‌كند.[81] آيه‌128 آل‌عمران/3 به پيامبر(صلى الله عليه وآله)دل‌دارى مى‌دهد كه تو مسؤول هدايت آن‌ها نيستى; بلكه فقط به تبليغ آن‌ها موظّف هستى: «لَيسَ لَكَ مِنَ الاَمرِ شَىءٌ اَو يَتوبَ عَلَيهِم‌...».
در اين روز، كسى كه صورت حضرت را مجروح ساخت، عبداللّه‌بن قمئه، و كسى كه دندانش را شكست، عتبة‌بن ابىوقّاص بود.
[82]

فداكارى على(عليه السلام):

بر حسب بعضى نقل‌ها، در روز اُحُد، همه مسلمانان به جز تعداد اندكى ميدان جنگ را رها كردند[83] كه در نام آن‌ها جز على(عليه السلام)اختلاف است. به نوشته ابن‌اثير، على بن‌ابى‌طالب پس از كشتن پرچم‌داران قريش، چندين بار به فرمان رسول‌خدا به صف مشركان حمله كرد و شمارى از آنان را كشته، بقيه را پراكنده كرد.[84]فداكارى حضرت نقش بسزايى در حفظ جان پيامبر(صلى الله عليه وآله)داشت تا آن‌جا كه در اين جنگ، 70 زخم بر پيكرش وارد شد.[85] وى در پايان جنگ از شمشير خميده و خون‌آلودش به نيكى ياد مى‌كند[86] و برحسب بعضى نقل‌ها هنگام جنگ، شمشيرش شكست و پيامبر(صلى الله عليه وآله)شمشير خويش، ذوالفقار را به على(عليه السلام)داد[87] و هركس از مشركان كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)حمله مى‌كرد، به‌وسيله على(عليه السلام)دفع مى‌شد. به فرموده امام صادق(عليه السلام)پيامبر(صلى الله عليه وآله)جبرئيل را بين آسمان و زمين مشاهده كرد كه مى‌گفت: «لاسيف اِلاّ ذوالفقار و لا فتى اِلاّ علىّ»; پس امين وحى نازل شد و گفت: اى رسول خدا! اين نهايت فداكارى است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: على از من است و من از على هستم و جبرئيل افزود: من از هر دوى شما‌هستم.[88]

حركت به‌سوى دامنه اُحُد:

هنگامى كه شعله جنگ فروكش كرد و از حملات دشمن كاسته شد، پيامبر به همراه جمعى از اصحاب به دامنه كوه اُحد پناه بردند. گروهى از اصحاب كه با ديدن وى خوش‌حال شدند و به‌سبب فرارشان از جنگ، ابراز شرمندگى كردند، مورد سرزنش حضرت قرار گرفتند.[89]
ابىّ‌بن خلف كه بارها در مكّه پيامبر را به مرگ تهديد مى‌كرد و حضرت در پاسخ مى‌فرمود: ان شاء اللّه من تو را خواهم كشت، در دامنه كوه اُحد به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفت: نجات نيابم اگر تو نجات يابى. اصحاب خواستند او را بكشند كه خود حضرت با نزديك شدن ابىّ*‌بن خلف نيزه‌اى به سويش پرتاب كرد. نيزه بر گردنش (فاصله بين كلاه‌خود و زره) اصابت كرد و بر زمين افتاد.[90] بنابر نقلى، آيه «و‌ما رَمَيتَ اِذ رَمَيتَ و لـكِنَّ اللّهَ رَمى‌...» (انفال/8، 17) در اين‌باره نازل شده است.[91]

مثله كردن شهيدان:

زنان قريش كه ميدان جنگ را از رزمندگان اسلام خالى ديدند، براى انتقام بيش‌تر، پيكر شهيدان را مُثله كردند. اين عمل آن‌قدر زشت و ننگين بود كه حتّى ابوسفيان هم از دستور دادن به آن برائت جست.[92] هند، همسر ابوسفيان شكم حمزه را پاره كرد; جگر او را بيرون آورد و به دندان گرفت.[93]

زنان مسلمان در اُحُد:

در پيكار اُحُد، شمارى از زنان مسلمان جهت مداواى مجروحان و تعدادى جهت امدادرسانى به رزمندگان اسلام حضور داشتند و هنگامى كه جان رسول خدا را در خطر ديدند، مردانه از او دفاع كردند. برحسب بعضى روايات در روز اُحُد 14 زن از‌جمله آن‌ها فاطمه*(عليها السلام) دختر رسول خدا آب و غذا به جبهه حمل مى‌كردند و به مجروحان تشنه آب مى‌نوشاندند و آن‌ها را مداوا مى‌كردند،[94] فاطمه(عليها السلام)با دست خويش خون از صورت رسول خدا پاك مى‌كرد و با آبى كه على(عليه السلام) از مهراس (آبى در كوه‌اُحُد) آورده بود، زخم‌هاى پدر را مى‌شست.[95]
زنان ديگرى چون اُمّ ايمن و عايشه و امّ سليم و حمنه، دختر جحش، بدين منظور در جبهه نبرد حاضر شده بودند.[96] نُسيبه دختر كعب (اُمّ عَماره*) كه در روز اُحُد شاهد فرار سپاه اسلام بود، نقل مى‌كند: تعداد كسانى‌كه از رسول خدا دفاع مى‌كردند، از 10‌نفر كم‌تر بودند كه من و شوهر و دو فرزندم از‌جمله آن‌ها بوديم. فداكارى او در حفظ جان رسول خدا به‌گونه‌اى بود كه به فرموده حضرت، به هر سو كه مى‌نگريستم، اُمّ عمارة را مى‌ديدم كه از من دفاع مى‌كرد[97] تا آن‌جا كه جراحت‌هاى بسيارى بر او وارد شد و حضرت فرمود: مقام نُسيبه امروز جاى‌گاهى بهتر از فلان و فلان است و نقل شده است كه هنگام وفات، 13 زخم بر تن داشت.[98]

لحظات پايانى جنگ:

ابوسفيان به كنار كوه و نزديك شِعْبى كه رسول خدا و يارانش در آن بودند آمد و گفت: يا محمّد! جنگ و پيروزى به نوبت است. روزى به جاى روز بدر. حضرت به مسلمانان فرمود: به او پاسخ دهند كه ما با شما مساوى نيستيم. كشته‌هاى ما در بهشت و كشته‌هاى شما در جهنّم هستند. ابوسفيان گفت: «إنّ لنا العُزّى و لا عُزّى لكم». پيامبر فرمود: «اللّه مولانا و لا مولى لكم». ابوسفيان گفت: «اُعل هُبل اُعل هُبل». پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: «اللّه أَعلى و‌أجلّ».[99]ابوسفيان هنگام بازگشت، گفت: وعده ما و شما در بدر، سال آينده است.[100]

حركت مشركان به‌سوى مكّه:

سپاه قريش كه از پيروزى سرمست بود، با به جاى گذاشتن 22 كشته[101] با سرعت به‌سوى مكّه حركت كرد. مسلمانان خوف آن را داشتند كه مشركان به مدينه* هجوم ببرند; ازاين‌رو پيامبر(صلى الله عليه وآله)به على(عليه السلام)فرمود در پى آنان برو. اگر شتران خود را سوار شدند و اسب‌ها را يدك كشيدند، آهنگ مكّه كرده‌اند و اگر بر اسب‌ها سوار‌شدند و شترها را پيش راندند، آهنگ مدينه دارند. در اين صورت به خدا سوگند! در همان مدينه با آنان مى‌جنگم. على(عليه السلام) پس از بازگشت گزارش داد كه آن‌ها بر شترها سوار شدند و راه مكّه در پيش گرفتند.[102]

خاك‌سپارى شهيدان:

مسلمانان براى اطّلاع از هم‌رزمان خويش و دفن شهيدان به ميدان نبرد بازگشتند. در اين روز، 70[103] تن از سپاه اسلام به شهادت رسيده بودند و تعداد بسيارى مجروح‌شدند.
رسول خدا با همراهانش بر پيكر شهيدان نماز گزارد و مسلمانان را از حمل پيكر شهيدان به مدينه نهى كرد و هنگام خاك‌سپارى آن‌ها فرمود: بنگريد هر كدام از اين شهيدان كه بيش‌تر حافظ قرآن است، پيكرش را در قبر جلوتر از ديگران قرار‌دهيد.
[104] در اين پيكار، بزرگانى چون حمزه، عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مُصعب‌بن عمير، سعد*بن ربيع، عبداللّه‌بن جحش، عمرو*‌بن جموح، عبداللّه‌بن جبير، حنظله* غسيل‌الملائكه و ... به شهادت رسيدند.[105]
پس از غزوه اُحُد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سالى يك بار به زيارت قبور شهيدان اُحُد مى‌رفت. هنگامى كه به وادى اُحُد مى‌رسيد با صداى بلند خطاب به آنان مى‌فرمود: «السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى‌الدار». به اين سيره، خلفاى بعدى و بسيارى از صحابه عمل مى‌كردند و حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)هر دو سه روز يك‌بار به زيارت شهيدان اُحُد مى‌رفت.[106]

پى‌آمدهاى شكست اُحُد

1. مشركان كه پس از پيروزى احساس غرور مى‌كردند، تصميم گرفتند از بين راه مدينه باز‌گردند و براى هميشه به حيات اسلام (به‌ويژه شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)) خاتمه دهند كه به غزوه حمراء الاسد انجاميد.[107](=>‌حمراءالاسد/ غزوه)
2. يهوديان مدينه مى‌پنداشتند كه توان نظامى مسلمانان پس از شكست اُحُد كاهش يافته است; بدين جهت درصدد شورش در مدينه برآمدند.
[108] (=>‌بنى‌نضير)
3. اقتدار مسلمانان ميان قبايل خارج از مدينه متزلزل شده بود تا جايى كه آن‌ها درصدد معارضه با مسلمانان برآمدند.
[109]
4. جوّسازى منافقان برضدّ مسلمانان در مدينه و اين‌كه علّت شكست اُحُد را مخالفت پيامبر(صلى الله عليه وآله) با نظر عبداللّه‌بن ابىّ معرفى كردند.[110]
از پى‌آمدهاى مثبت اين شكست، جدايى صف مؤمنان از منافقان است[111] كه قرآن هم بدان اشاره كرده است: «و‌ما اَصـبَكُم يَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ و لِيَعلَمَ المُؤمِنِين * و لِيَعلَمَ الَّذينَ نافَقوا‌...». (آل‌عمران/3، 166‌ـ‌167)

مباحث قرآنى اُحُد:

قرآن در آيات متعدّدى از سوره آل‌عمران/3 به ابعاد گوناگون غزوه اُحُد پرداخته است. به گفته عبدالرحمن عوف، اگر كسى بخواهد درباره جنگ اُحد آگاه شود، آيه‌120 به بعد آل‌عمران/3 را بخواند. با اين كار گويا در اين جنگ حاضر بوده است.[112] به گفته محمد‌بن اسحاق، 60 آيه از سوره آل‌عمران به جنگ اُحُد اختصاص دارد.[113] اين آيات لحن نكوهش دارد و مؤمنان را به‌سبب سستى در جنگ و ضعف در اراده سرزنش كرده است.[114] افزون بر آيات سوره آل‌عمران، آيات ديگرى نيز چون آيه‌17 و 36‌ـ‌37 انفال/8; 126‌ـ‌127 نحل/16 و 62 نور/24 هم درباره غزوه اُحد نازل شده است.[115] شمارى از اين آيات به صراحت به وقايع اُحد پرداخته است و برخى به‌طور غير صريح و به نكاتى كلّى اشاره دارد در اين آيات به موضوعاتى چون تهديد و نكوهش مشركان، سرزنش منافقان، وعده پيروزى و يارى مؤمنان، عوامل شكست در جنگ، شايعه قتل رسول خدا، هشدار به مؤمنان، دلدارى به مؤمنان، مثله كردن شهيدان، مقام شهيدان، و آرامش پس از جنگ پرداخته است.

تهديد و نكوهش مشركان:

مشركان قريش كه از ابتداى بعثت با رسول خدا مخالفت مى‌كردند و همواره مسلمانان را آزار مى‌دادند، در آيات متعدّدى از‌جمله آيات مربوط به غزوه اُحُد مورد عتاب و سرزنش خداوند قرار گرفتند:«لِيَقطَعَ طَرَفـًا مِنَ الَّذينَ كَفَروا اَو يَكبِتَهُم فَيَنقَلِبوا خائِبين».[116](آل‌عمران/3، 127) در اين آيه، مشركان به عذاب و ذلّت دنيايى تهديد شده‌اند و در آيه‌151 آل‌عمران/3 مى‌فرمايد: به زودى در دل‌هاى كافران به‌سبب مشرك شدنشان بيم و هراس افكنيم: «سَنُلقى فى قُلُوبِ الَّذينَ كَفَروا الرُّعبَ بِما اَشرَكوا بِاللّهِ‌...» و در آيات بعدى، خداوند به مشركان هشدار مى‌دهد كه مهلت يافتن آنان نه به جهت حقّانيّت است; بلكه فرصت يافتن براى افزايش گناهان و در نتيجه گرفتارى به عذاب خوار‌كننده است: «و‌لا‌يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَيرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم لِيَزدادُوا اِثمـًا و لَهُم عَذابٌ مُهِين». (آل‌عمران/3، 178)
از سوى ديگر، خداوند عذاب بزرگ قيامت را به آنان يادآورى مى‌كند: «اِنَّ الَّذينَ اشتَرَوُا الكُفرَ بِالايمـنِ لَن يَضُرُّوا اللّهَ شيــًا و لَهُم عَذابٌ اَليم». (آل‌عمران/3، 177)

منافقان در جنگ:

يكى از آثار مهمّ جنگ اُحُد جدا شدن صف مؤمنان از منافقان بود كه در آيات قرآن بدان تصريح شده است: «و‌ما‌اَصـبَكُم يَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ و لِيَعلَمَ المُؤمِنِين * و لِيَعلَمَ الَّذينَ نافَقوا‌...». (آل‌عمران/3، 166‌ـ‌167) نفاق عبداللّه‌بن اُبى در هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مدينه ريشه دارد; زيرا اوس و خزرج پيش از هجرت مصمّم بودند او را فرمانرواى خود كنند; امّا با حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در مدينه و پيمان با او، اين تصميم خود به خود از ميان رفت[117] و غزوه اُحُد باعث شد كه او و طرف‌دارانش به‌طور آشكار در برابر تصميم رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله) به مخالفت برخيزند و مورد خشم و غضب الهى قرار گيرند[118]: «اَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضونَ اللّهِ كَمَن باءَ بِسَخَط مِنَ اللّهِ و مَأوهُ جَهَنَّمُ‌...». (آل‌عمران/3،162) خداوند در آيه ديگر مخالفت آن روز عبدالله بن اُبى و طرفدارانش را به كفر، نزديك‌تر تا به ايمان مى‌داند و از آنان به‌صورت كسانى‌كه به زبان چيزى مى‌گويند كه در دل بدان معتقد نيستند ياد مى‌كند: «...هُم لِلكُفرِ يَومَئِذ اَقرَبُ مِنهُم لِلايمـنِ يَقولونَ بِاَفوهِهِم ما لَيسَ فى قُلوبِهِم واللّهُ اَعلَمُ بِما يَكتُمون» [119]. (آل‌عمران/3، 167) كارشكنى منافقان، افزون بر كاهش يك سوم از سپاه اسلام،[120] سبب ترديد و سستى در برخورد با منافقان در قسمتى ديگر از سپاه اسلام شد: «فَما لَكُم فِى المُنـفِقينَ فِئَتَينِ‌...» (نساء/4،88)[121] كه اگر لطف خداوند به مؤمنان نبود، آنان نيز با پيامبر(صلى الله عليه وآله)مخالفت مى‌كردند.[122] خداوند در اين باره مى‌فرمايد: «اِذ‌هَمَّت طَـائِفَتانِ مِنكُم اَن تَفشَلا واللّهُ ولِيُّهُما». (آل‌عمران/3،122) اين دو طايفه، بنوسلمه و بنوحارث از انصار يا طايفه‌اى از انصار و طايفه‌اى از مهاجران بودند.[123] به گفته طبرى آن‌چه سبب سستى و تصميم به بازگشت اين دو طايفه شد، ضعف ايمان يا نفاق آن‌ها نبود; بلكه بازگشت عبدالله‌بن اُبى و سخنان وى بود.[124]
تبليغات سوء آنان حتّى پس از خاتمه جنگ نيز ادامه داشت و مسلمانان را سرزنش مى‌كردند كه اگر در اين جنگ از ما پيروى مى‌كرديد، شكست نمى‌خورديد و كشته نمى‌داديد. خداوند در پاسخ به آنان مى‌فرمايد: اگر راست مى‌گوييد، مرگ را از خودتان دور كنيد: «قُل فَادرَءوا عَن اَنفُسِكُمُ المَوتَ اِن كُنتُم صـدِقين». (آل‌عمران/3،168) تبليغات منافقان چه بسا باعث ضعف و تزلزل در عقيده بعضى از مسلمانان شده بود; بدين جهت، خداوند مسلمانان را از پيروى آنان برحذر داشت; زيرا سبب بازگشت از دينشان مى‌شود: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن تُطيعوا الَّذينَ كَفَروا يَرُدّوكُم عَلى اَعقـبِكُم فَتَنقَلِبوا خـسِرين». (آل‌عمران/3،149) به فرموده على(عليه السلام)مقصود از كافران در اين آيه منافقانند كه روز اُحُد به مؤمنان گفتند: به دين پيش و ميان برادران خود باز‌گرديد.[125]

وعده يارى و پيروزى در جنگ:

از برخى آيات استفاده مى‌شود كه خداوند، پيش از اُحُد به مسلمانان وعده يارى و پيروزى در اين جنگ را داده بود[126] و تا آن زمان كه مؤمنان از دستورهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيروى مى‌كردند، به وعده خويش وفا كرد;[127] امّا سستى و نافرمانى مسلمانان باعث تغيير سرنوشت جنگ شد: «و‌لَقَد صَدَقَكُمُ اللّهُ وعدَهُ اِذ تَحُسّونَهُم بِاِذنِهِ حَتّى اِذا فَشِلتُم و تَنـزَعتُم فِى الاَمرِ و عَصَيتُم مِن بَعدِ ما اَركُم ما تُحِبّونَ مِنكُم مَن يُريدُ الدُّنيا ومِنكُم مَن يُريدُ الأخِرَةَ‌...». (آل‌عمران/3،152) به گفته مشهور مفسّران، خداوند تا آن هنگام كه پاسداران كوه عينين سنگرشان را رها نكردند، به وعده‌اش عمل كرد.[128]
درباره اين‌كه خداوند در كجا به مسلمانان چنين وعده‌اى داده چند نظر است:
1. از آيات متعدّدى استفاده مى‌شود كه خداوند، مؤمنان و كسانى‌كه او را يارى كنند، يارى مى‌كند. (محمد/47،7; حج/22، 40 و‌...)
[129]
2. رسول خدا پيش از جنگ، به مسلمانان وعده پيروزى داده بود و وعده رسول خدا، همان وعده الهى است.[130]
3. خداوند پيش از جنگ با نازل كردن آياتى بر پيامبرش، به مؤمنان در اين جنگ وعده يارى داده بود. برحسب بعضى نقل‌ها، آن هنگام كه مؤمنان مشركان را مشاهده كردند، به پيامبر گفتند: آيا خداوند ما را در اين جنگ يارى نمى‌كند آن‌طور كه در غزوه بدر كمك كرد؟ حضرت فرمود[131]: «...اَلَن يَكفِيَكُم اَن يُمِدَّكُم رَبُّكُم بِثَلـثَةِ ءالـف مِّنَ المَلـئِكَةِ مُنزَلين» (آل‌عمران/3،124)، و همچنين در آيه‌125 خداوند به مؤمنان وعده يارى و كمك داده است به شرط آن‌كه تقوا و صبر را پيشه كنند[132]:«بَلى اِن تَصبِروا و تَتَّقوا و يَأتوكُم مِن فَورِهِم هـذا يُمدِدكُم رَبُّكُم بِخَمسَةِ ءالـف مِنَ المَلـئِكَةِ‌...». به گفته بعضى از مفسّران وعده يارى خداوند به‌وسيله ملائكه در اين آيات به غزوه اُحُد مربوط است; امّا از آن‌جا كه مسلمانان از جنگ گريختند، خداوند به آن‌ها كمك‌نكرد.[133]
برحسب نقلى ديگر فقط وعده يارى به‌وسيله‌5000 فرشته در آيه‌125 آل‌عمران به اُحد مربوط است و وعده يارى به‌وسيله 3000 فرشته به غزوه بدر ارتباط دارد.[134]
گرچه وعده يارى مؤمنان به‌وسيله ملائكه در اُحد از آيات استفاده مى‌شود، به گفته ابن‌عبّاس، ملائكه* جنگ نكردند، مگر در غزوه بدر.[135] از طرفى ديگر، عدم نزول ملائكه در اُحد مورد اتّفاق مفسّران نيست. به گفته مجاهد، ملائكه در اُحد نازل شدند; امّا نجنگيدند.[136] در اين خصوص، به رواياتى هم استشهاد شده است.

عوامل شكست در جنگ:

غزوه اُحد كه نمادى از رويارويى جبهه حق با باطل بود، در يك طرف مسلمانان به همراه رسول خدا، و در طرف مقابل، مشركان بودند. پس از اُحُد اين پرسش در بين آنان بود كه چرا ما شكست خورديم[137]: «قُلتُم اَنّى هـذا= گفتيد: اين [شكست]از كجا است» (آل‌عمران/3،165). خداوند در پاسخ به آنان، خود مسلمانان را عامل شكست در جنگ بيان مى‌كند: «قُل هُوَ مِن عِندِ اَنفُسِكُم» (آل‌عمران/3،165); سپس در آيات ديگر، كيفيّت عامل شكست بودن مسلمانان را بيان مى‌كند.
1. قرآن مهم‌ترين عامل شكست را مخالفت با دستور پيامبر و سستى و اختلاف در امور جنگ بيان مى‌كند: «حَتّى اِذا فَشِلتُم وتَنـزَعتُم فِى الاَمرِ وعَصَيتُم مِن بَعدِ ما اَركُم ما تُحِبّونَ مِنكُم مَن يُريدُ الدُّنيا ومِنكُم مَن يُريدُ الأخِرَةَ»
[138] (آل‌عمران/3،152). بسيارى از تيراندازان كوه عينين كه درباره ترك سنگرشان با يك‌ديگر اختلاف كردند، از آن بيم داشتند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)غنايم را تقسيم نكند و هركس هرچه به‌دست آورده، از آنِ خودش باشد; بدين جهت سنگر خويش را رها كردند كه خداوند در پاسخ به آنان پيامبران را از هر گونه خيانتى مبرّا مى‌سازد[139]: «و‌ما‌كانَ لِنَبِىّ اَن يَغُلَّ و مَن يَغلُل يَأتِ بِما غَلَّ يَومَ القِيـمَةِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفس ما كَسَبَت و هُم لا‌يُظلَمون». (آل‌عمران/3، 161)
به گفته ابن‌عبّاس، مقصود از «مَن يُريدُ الدُّنيا» ، همين گروه‌اند كه براى جمع‌آورى غنيمت سنگرشان را ترك كردند و مقصود از «مَن يُريدُ الأخِرَةَ» ، عبداللّه‌بن جبير و ديگر تيراندازانى بودند كه سنگرشان را رها نكردند.
[140]
2. برخى از گناهان مسلمانان در گذشته سبب فرارشان از جنگ شد: «اِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوا مِنكُم يَومَ التَقَى الجَمعانِ اِنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّيطـنُ بِبَعضِ ما كَسَبوا». (آل‌عمران/3،155) به گفته بيش‌تر مفسّران، گناهان گذشته مسلمانان كه از آن‌ها توبه نكرده بودند، سبب شد تا شيطان هنگام جنگ آن‌ها را بلغزاند و آن‌ها از جنگ بگريزند.[141]

دل‌دارى به مؤمنان:

خداوند به منظور دل‌جويى و تسليت به مؤمنان حاضر در اُحد، آيه‌139 آل‌عمران/3 را نازل كرد[142]:«و‌لا‌تَهِنوا و لا‌تَحزَنوا و اَنتُمُ الاَعلَونَ اِن كُنتُم مُؤمِنين= سست و غمگين نشويد و شما برتريد اگر مؤمن باشيد»; هم‌چنين صبر و استقامت موحّدان پيشين را به مؤمنان يادآور مى‌شود تا شكست در جنگ سبب ترس و سستى آنان نشود: «و‌كَاَيِّن مِن نَبِىّ قـتَلَ مَعَهُ رِبِّيّونَ كَثيرٌ فَما‌وهَنوا لِما اَصابَهُم فى سَبيلِ اللّهِ وما ضَعُفوا ومَا‌استَكانوا‌...». (آل‌عمران/3،146)
در آيه ديگر به مؤمنان يادآورى مى‌كند كه در اين جنگ* اگر به شما آسيبى رسيد، به دشمن شما هم آسيب رسيده و مشركان هم در اُحُد تعدادى كشته و زخمى داده بودند
[143] و روزهاى پيروزى و شكست ميان مردم به نوبت است. آن‌طور نيست كه پيروزى هميشه از آنِ يك گروه باشد: «اِن يَمسَسكُم قَرحٌ فَقَد مَسَّ القَومَ قَرحٌ مِثلُهُ و تِلكَ الاَيّامُ نُداوِلُها بَينَ النّاسِ‌...» (آل‌عمران/3،140); آن‌گاه شكست مشركان در غزوه بدر را بيان مى‌كند كه در آن، دو برابر خسارتى كه به مؤمنان وارد شده، به دشمن وارد آمده است: «اَوَ لَمّا اَصـبَتكُم مُصيبَةٌ قَد اَصَبتُم مِثلَيها‌...». (آل‌عمران/3،165)
خداوند براى بازسازى روحى مؤمنان كه پس‌از جنگ احساس شرم‌سارى و معصيت مى‌كردند، نه‌تنها خود، آن‌ها را مى‌بخشد: «و‌لَقَد عَفا عَنكُم واللّهُ ذو فَضل عَلَى المُؤمِنِين» (آل‌عمران/3،152)، بلكه به پيامبرش دستور مى‌دهد كه آن‌ها را عفو كند و برايشان آمرزش بخواهد: «فَاعفُ عَنهُم واستَغفِر لَهُم». (آل‌عمران/3،159)
چه بسا پس از جنگ، اين تفكّر پديد آمد كه مشورت پيامبر با مسلمانان سبب شد تا مسلمانان براى مقابله با دشمن از مدينه خارج، و متحمّل چنين شكستى شوند; پس چه لزومى دارد كه رسول خدا در كارها با آنان مشورت كند. خداوند براى شخصيت دادن به مؤمنان به پيامبر دستور مى‌دهد كه در كارها با آنان مشورت كند و در نهايت، پس از مشورت، تصميم‌گيرنده خود پيامبر باشد و با توكّل بر خداوند به آن عمل كند: «و‌شاوِرهُم فِى الاَمرِ فَاِذا عَزَمتَ فَتَوَكَّل عَلَى اللّهِ». (آل‌عمران/3، 159)

آزمايش مؤمنان:

قرآن به صراحت غزوه اُحُد را صحنه آزمايش و امتحان* مؤمنان مى‌داند و چنين حوادثى را سبب شناخته شدن افراد با ايمان از مدّعيان ايمان بيان مى‌كند: «...و تِلكَ الاَيّامُ نُداوِلُها بَينَ النّاسِ و لِيَعلَمَ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا و يَتَّخِذَ مِنكُم شُهَداءَ واللّهُ لا‌يُحِبُّ الظّــلِمين * و لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا و يَمحَقَ الكـفِرين * اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلوا الجَنَّةَ و لَمّا يَعلَمِ اللّهُ الَّذينَ جـهَدوا مِنكُم و يَعلَمَ الصّـبِرين * و لَقَد كُنتُم تَمَنَّونَ المَوتَ مِن قَبلِ اَن تَلقَوهُ فَقَد رَاَيتُموهُ واَنتُم تَنظُرون= ... و اين روزها را ميان مردمان مى‌گردانيم و تا خدا كسانى را كه ايمان آورده‌اند، باز‌شناسد و از شما شهيدانى برگيرد و خدا ستم‌كاران را دوست ندارد و تا كسانى را كه ايمان آورده‌اند، پاك و ناب گرداند و كافران را تباه سازد. آيا چنين پنداشته‌ايد كه به بهشت درمى‌آييد و حال آن‌كه هنوز خدا كسانى از شما را كه جهاد كردند و شكيبايان را معلوم نكرده است و شما پيش از آن‌كه با مرگ روبرو شويد، آرزوى آن مى‌كرديد. اكنون آن را ديديد و به آن مى‌نگريد». (آل‌عمران/3،‌140‌ـ‌143) در اين آيات، به مسلمانانى كه شهادت در راه خدا را آرزو مى‌كردند، يادآورى مى‌شود كه سنّت الهى بر امتحان و آزمايش افراد استوار است; چنان‌كه در آيه‌154 آل‌عمران/3 كه لحظات پس از جنگ را بيان مى‌كند، به آن دسته از مسلمانان كه ايمان ضعيفى داشتند، همين مطلب را يادآور مى‌شود: «...و لِيَبتَلِىَ اللّهُ ما فى صُدورِكُم ولِيُمَحِّصَ ما فى قُلوبِكُم‌...» و تا خداى، آن‌چه در سينه‌هاى شما است بيازمايد و آن‌چه را در دل‌هاى شما است، پاك كند‌...». (آل‌عمران/3، 154) خداوند در آياتى ديگر، آن‌چه را در روز اُحُد اتّفاق افتاد براى آزمودن مؤمنان از منافقان بيان مى‌كند: «و‌ما اَصـبَكُم يَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ و لِيَعلَمَ المُؤمِنِين* و لِيَعلَمَ الَّذينَ نافَقوا‌...». (آل‌عمران/3، 166‌ـ‌167)

دستور به خويشتن‌دارى در عقوبت:

پس از جنگ، هنگامى كه مسلمانان با پيكرهاى مثله شده شهيدان به‌ويژه حمزه، عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله)مواجه شدند، سوگند ياد‌كردند كه اگر بر مشركان پيروز شوند زندگان آنان را مثله خواهند كرد تا چه رسد به مردگانشان[144] يا آنان را چنان مثله خواهند كرد كه هيچ‌كس از عرب چنين نكرده باشد[145] و برحسب بعضى روايات، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با ديدن بدن مثله شده حمزه، سوگند ياد‌كرد كه اگر بر قريش پيروز شود، 30[146] يا 70[147] تن از آنان را مثله خواهد كرد. اين آيه نازل شد[148] كه اگر خواستيد تلافى كنيد، با عملى كه با شما شده متناسب باشد و اگر شكيبايى كنيد، براى شما بهتر است: «و‌اِن‌عاقَبتُم فَعاقِبوا بِمِثلِ ما عوقِبتُم بِهِ و‌لـَئِن‌صَبَرتُم لَهُوَ خَيرٌ لِلصّـبِرين». (نحل/16، 126)

مقام شهيدان:

پس از غزوه اُحُد براى نخستين بار مسلمانان با خيل شهيدان و افزون بر آن، تبليغات سوء منافقان كه اگر با ما بوديد كشته نمى‌شديد، مواجه شدند; بدين جهت مسلمانان آرزو داشتند كه از حال برادران شهيدشان آگاه شوند.[149] خداوند در پاسخ به آنان و مقام شهيدان اُحُد خطاب به پيامبر يا هر انسانى،[150] اين آيات را نازل كرد. آنان را كه در راه خدا كشته شده‌اند، مرده مپنداريد; بلكه زنده‌اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى‌شوند. به آن‌چه خدا از فضل خود به آن‌ها داده است، شادمانند و براى كسانى‌كه از پى ايشان‌اند و هنوز به آنان نپيوسته‌اند، شادى مى‌كنند كه نه بيمى برايشان است و نه اندوهگين مى‌شوند...‌: «و‌لا‌تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ‌اللّهِ اَموتـًا بَل اَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون * فَرِحينَ بِما ءاتـهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ و يَستَبشِرونَ بِالَّذينَ لَم‌يَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلاَّ خَوفٌ عَلَيهِم و لا هُم يَحزَنون». (آل‌عمران/3، 169‌ـ‌170)
برحسب نقل ديگر، اين آيات در مقام شهيدان بدر و اُحُد نازل شده است.
[151]
افزون بر آيات قرآن، رسول خدا هم در مراحل گوناگون از بازماندگان شهيدان دل‌جويى كرد.[152] و هنگامى كه در برابر شهيدان اُحُد قرار گرفت، فرمود: من بر شهيدان گواهم كه هيچ كس در راه خدا زخمى نمى‌شود، مگر آن‌كه خداوند وى را در قيامت برمى‌انگيزد; در‌حالى‌كه از زخمش خون مى‌چكد كه رنگ آن مانند خون، و بوى آن هم‌چون مشك باشد.[153]

منابع

اسباب النزول، واحدى; انساب الاشراف; البحرالمحيط فى‌التفسير; البداية والنهايه; التبيان فى تفسير القرآن; تاريخ‌الامم و الملوك، طبرى; تاريخ خليفة‌بن خياط; تاريخ المدينة المنوره; تاريخ اليعقوبى; تفسير جوامع الجامع; تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير; تفسير القمى; التفسير الكبير; تفسير المنار; تفسير نمونه; جامع‌البيان فى تفسيرالقرآن; الجواهر‌الحسان فى تفسير القرآن، ثعالبى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; دلائل النبوه; الروض الانف; روض‌الجنان و روح‌الجنان; السيرة الحلبيه; سيره رسول خدا; السير والمغازى، ابن‌اسحق; السيرة النبويه، ابن‌كثير; السيرة النبويه، ابن‌هشام; الصحيح من سيرة النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله); الطبقات الكبرى; غررالتبيان فى من لم يسم فى القرآن; فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله); فروغ ابديت; الكامل فى‌التاريخ; كشف‌الاسرار و عدة‌الابرار; الكشاف; لسان‌العرب; مجمع‌البيان فى تفسيرالقرآن; مروج الذهب و معادن الجوهر; المصباح المنير; معجم ما استعجم; معجم البلدان; المغازى; المنتظم فى تاريخ الملوك والامم; مفردات الفاظ القرآن; الميزان فى تفسيرالقرآن.
لطف‌الله خراسانى




[1]. مروج‌الذهب، ج‌3، ص‌304.
[2]. روض‌الجنان، ج‌5، ص‌45.
[3]. المغازى، ج‌1، ص‌199; الطبقات، ج‌2، ص‌28.
[4]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌59; تاريخ ابن‌خياط، ص‌38.
[5]. معجم البلدان، ج‌1، ص‌109.
[6]. الروض الانف، ج‌5، ص‌448; البداية و النهايه، ج‌4، ص‌9.
[7]. تاريخ المدينه، ج‌1، ص‌79.
[8]. صحيح‌البخارى، ج‌5، ص47; السيرة‌النبويه، ابن‌كثير، ج‌2، ص325.
[9]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌47.
[10] . السير و المغازى، ص‌322; الروض الانف، ج‌5، ص‌419.
[11]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌61; الكامل، ج‌2، ص‌149.
[12]. اسباب‌النزول، ص‌196; السير و المغازى، ص‌322.
[13] . المغازى، ج‌1، ص‌200; تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌47.
[14]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌824‌.
[15]. المغازى، ج‌1، ص‌202; المنتظم، ج‌2، ص‌263.
[16]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌59; السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌62‌.
[17]. المغازى، ج‌1، ص‌203; تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌59.
[18]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌66‌; الطبقات، ج‌2، ص‌28.
[19]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌824.
[20]. المغازى، ج‌1، ص‌203; انساب الاشراف، ج‌1، ص‌383.
[21] . تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌59; السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج‌2، ص‌327.
[22]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌383; المغازى، ج‌1، ص‌204‌ـ‌205.
[23]. الطبقات، ج‌2، ص‌28; المغازى، ج‌1، ص‌208.
[24]. الكامل، ج‌2، ص‌150; تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌59.
[25]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌62; الروض الانف، ج‌5، ص422.
[26]. سيره رسول خدا، ص‌458.
[27]. المغازى، ج‌1، ص‌207; انساب الاشراف، ج‌1، ص‌383.
[28]. الطبقات، ج‌2، ص‌28‌ـ‌29; المنتظم، ج‌2، ص‌263.
[29]. المغازى، ج‌1، ص‌208‌ـ‌210; الروض الانف، ج‌5، ص‌423.
[30]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌63‌; الطبقات، ج‌2، ص‌29; المغازى، ج‌1، ص‌210.
[31] . الصحيح من سيره، ج‌6‌، ص‌106.
[32] . السير و المغازى، ص‌324; الطبقات، ج‌2، ص‌29.
[33]. سيره رسول خدا، ص‌459‌ـ‌460.
[34]. السيرة‌النبويه، ابن‌كثير، ج2، ص‌329; الصحيح من سيره، ج6‌، ص106.
[35]. نمونه، ج‌3، ص‌72.
[36]. المغازى، ج‌1، ص‌213; المنتظم، ج‌2، ص‌263.
[37] . السيرة‌النبويه، ابن‌هشام، ج3، ص63; دلائل‌النبوه، ج‌3، ص‌207‌ـ‌208.
[38]. الطبقات، ج‌2، ص‌29; الكامل، ج‌2، ص‌150.
[39] . السيرة‌النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌63‌; الطبقات، ج‌2، ص‌29.
[40]. السيرة‌النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌63; المغازى، ج‌1، ص‌213‌ـ‌214.
[41]. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌94‌ـ‌95.
[42]. المصباح، ص‌243 «راح» و ص‌443 «غدا»; سيره رسول خدا، ص‌477.
[43]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌61‌; الروض الانف، ج‌5، ص‌426.
[44]. المغازى، ج‌1، ص‌215; الطبقات، ج‌2، ص‌30.
[45]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌385; المغازى، ج‌1، ص‌216.
[46]. الطبقات، ج‌2، ص‌30; المنتظم، ج‌2، ص‌264.
[47]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌61‌; معجم مَااستعجم، ج‌1، ص‌109.
[48] . السيرة النبويه، ابن‌اسحاق، ص‌325; البداية والنهايه، ج‌4، ص12.
[49]. المغازى، ج‌1، ص‌219; المنتظم، ج‌2، ص‌264.
[50] . السيرة الحلبيه، ج‌2، ص‌42; المغازى، ج‌1، ص‌216.
[51]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌64‌; الكامل، ج‌2، ص‌150.
[52]. المغازى، ج‌1، ص‌219; الطبقات، ج‌2، ص‌30.
[53]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌65‌; الروض‌الانف، ج‌5، ص‌426.
[54]. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌223; السيرة‌النبويه، ابن‌كثير، ج‌2، ص‌331.
[55]. المغازى، ج‌1، ص‌220; المنتظم، ج‌2، ص‌264.
[56]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌387; المغازى، ج‌1، ص‌221‌ـ‌222.
[57] . السيرة النبويه، ابن‌اسحاق، ص‌329; الروض الانف، ج‌5، ص‌426.
[58] . مجمع‌البيان، ج 2، ص‌825; البداية والنهايه، ج 4، ص‌17; الصحيح من سيره، ج 6‌، ص‌115.
[59]. المغازى، ج‌1، ص‌224; سيره رسول‌خدا، ص‌463.
[60] . الطبقات، ج‌2، ص‌30; الكامل، ج‌2، ص‌152.
[61]. المغازى، ج‌1، ص‌224; دلائل النبوه، ج3، ص‌209.
[62]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌825‌.
[63]. الطبقات، ج‌2، ص‌30; انساب الاشراف، ج‌1، ص‌387.
[64]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌63‌; السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج‌2، ص‌333.
[65]. المنار، ج‌4، ص‌100; انساب الاشراف، ج‌1، ص‌388.
[66]. المغازى، ج‌1، ص‌223; السيرة النبويه، ابن‌اسحاق، ص‌326ـ327.
[67]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌62‌ـ‌63; تاريخ ابن‌خياط، ص‌38.
[68] . مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌825‌.
[69]. الطبقات، ج‌2، ص‌31; الروض الانف، ج‌5، ص‌439.
[70] . المغازى، ج‌1، ص‌229‌ـ‌230; مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌825.
[71]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌62‌; دلائل النبوه، ج‌3، ص‌210.
[72]. المغازى، ج‌1، ص‌284; التفسيرالكبير، ج‌9، ص‌36.
[73]. المغازى، ج‌1، ص‌232‌ـ‌233; المنتظم، ج‌2، ص‌266.
[74]. الكامل، ج‌2، ص‌154; تفسير قمى، ج‌1، ص‌141.
[75]. السيرة النبويه، ابن‌اسحاق، ص‌329; الروض الانف، ج‌5، ص‌435; السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌94.
[76]. الطبقات، ج‌2، ص‌32; دلائل النبوه، ج3، ص310; روض‌الجنان، ج‌5، ص‌92.
[77]. السيرة‌النبويه، ابن‌كثير، ج‌2، ص‌342; جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌149.
[78]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌66‌; الكامل، ج‌2، ص‌156.
[79]. المغازى، ج‌1، ص‌237.
[80]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌394; الكامل، ج‌2، ص‌157.
[81]. السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج‌2، ص‌342; الكامل، ج‌2، ص‌155.
[82]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌80; دلائل النبوه، ج‌3، ص‌265.
[83]. المغازى، ج‌1، ص‌240.
[84]. الكامل، ج‌2، ص‌154.
[85]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌826.
[86]. دلائل النبوه، ج‌3، ص‌283; البداية و النهايه، ج‌4، ص‌38.
[87]. تفسير قمى، ج‌1، ص‌143.
[88]. مجمع‌البيان،، ج‌2، ص‌826‌; الكامل، ج‌2، ص‌154.
[89]. السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج‌2، ص‌343; تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌67‌; روض‌الجنان، ج‌5‌، ص‌94.
[90]. المغازى، ج‌1، ص‌250; تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌67‌ـ‌68.
[91]. اسباب النزول، ص‌192.
[92]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌94; الطبقات، ج‌2، ص‌36.
[93]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌70; السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌91.
[94]. دلائل النبوه، ج‌3، ص‌214; المغازى، ج‌1، ص‌249.
[95]. الطبقات، ج‌2، ص‌37; المغازى، ج‌1، ص‌249.
[96]. المغازى، ج‌1، ص‌249‌ـ‌250.
[97]. المغازى، ج‌1، ص‌270‌ـ‌271.
[98]. المغازى، ج‌1، ص‌269‌ـ‌270.
[99]. الكامل، ج‌2، ص‌160; مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌844‌.
[100]. السير و المغازى، ص‌334; دلائل النبوه، ج‌3، ص‌213.
[101]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌129; تاريخ‌يعقوبى، ج‌2، ص‌48.
[102]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌71; المنتظم، ج‌2، ص‌269‌ـ‌270.
[103]. الطبقات، ج‌2، ص‌33; انساب الاشراف، ج‌1، ص‌400.
[104] . السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج3، ص97 ـ 98; الكامل، ج‌2، ص‌162 ـ 163.
[105]. المغازى، ج‌1، ص‌300‌ـ‌307.
[106]. المغازى، ج‌1، ص‌313; دلائل النبوه، ج‌3، ص‌306‌ـ‌308.
[107]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌101‌ـ‌102; سيره‌رسول‌خدا، ج1، ص475.
[108]. نمونه، ج‌3، ص‌78; فرازهايى از تاريخ پيامبر، ص‌311.
[109]. المغازى، ج‌1، ص‌340.
[110]. المغازى، ج‌1، ص‌317.
[111]. الدرالمنثور، ج‌2، ص‌368‌ـ‌369.
[112]. المغازى، ج‌1، ص‌319; السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌106.
[113]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌106.
[114]. الميزان، ج‌4، ص‌5; السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌106.
[115]. بحارالانوار، ج‌20، ص‌57، 63، 79; اسباب‌النزول، ص‌152 و 195.
[116]. جامع البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌113.
[117]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌2، ص‌588; بحارالانوار، ج19، ص107‌ـ‌108; فروغ ابديت، ج1، ص450.
[118]. التبيان، ج‌3، ص‌36.
[119]. غررالتبيان، ص‌231.
[120]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌64‌; تفسير ثعالبى، ج‌1، ص‌311.
[121]. اسباب النزول، ص‌138.
[122]. كشف الاسرار، ج‌2، ص‌260.
[123]. مجمع‌البيان، ج2، ص824‌; الكشاف، ج1، ص409.
[124]. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌98.
[125]. روض الجنان، ج‌5، ص‌103.
[126]. تفسير ابن‌كثير، ج‌1، ص‌420.
[127]. جامع البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌169.
[128]. جوامع‌الجامع، ج‌1، ص‌211; جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌169 و 171.
[129]. المنار، ج‌4، ص‌181.
[130]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌858; جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌166; تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌60.
[131]. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌105.
[132]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌858.
[133]. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌105.
[134]. التبيان، ج‌2، ص‌579.
[135]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌828.
[136]. المغازى، ج‌1، ص‌235; البحرالمحيط، ج‌3، ص‌331.
[137]. التفسيرالكبير، ج‌9، ص‌81‌; مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌876‌.
[138]. جامع البيان، مج 3، ج 4، ص‌171.
[139]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌872‌; تفسير ثعالبى، ج‌1، ص‌309.
[140]. التبيان، ج‌3، ص‌19; تفسير ثعالبى، ج‌1، ص‌303.
[141]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌864‌; روح‌المعانى، مج‌3، ج‌4، ص154.
[142]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌843; جامع البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌136.
[143]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌129; الطبقات، ج‌2، ص‌33.
[144]. مجمع‌البيان، ج‌6، ص‌605‌.
[145]. جامع‌البيان، مج‌8‌، ج‌14، ص‌254; الدرالمنثور، ج‌5، ص179.
[146]. تفسير ابن‌كثير، ج‌2، ص‌614‌.
[147]. تفسيرثعالبى، ج2، ص246; الكشاف، ج2، ص645‌.
[148]. الكشاف، ج‌2، ص‌645.
[149]. روض‌الجنان، ج‌5، ص‌146; جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص227.
[150]. اسباب النزول، ص‌109‌ـ‌110.
[151]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌880.
[152]. المغازى، ج‌1، ص‌268.
[153]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌97‌ـ‌98.

 

جمعه 21 مهر 1391  1:44 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : آیات مرتبط با رخدادها(5)

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : بررسی قواعد و روش معرفت تاریخی در قرآن «با تکیه بر تاریخ پیامبر اکرم (ص) در قرآن»

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : بررسی قواعد و روش معرفت تاریخی در قرآن «با تکیه بر تاریخ پیامبر اکرم (ص) در قرآن»

دریافت فایل pdf

 

جمعه 21 مهر 1391  1:44 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : آیات مرتبط با رخدادها(5)

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : بررسی قواعد و روش معرفت تاریخی در قرآن «با تکیه بر تاریخ پیامبر اکرم (ص) در قرآن»

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : بررسی قواعد و روش معرفت تاریخی در قرآن «با تکیه بر تاریخ پیامبر اکرم (ص) در قرآن»

دریافت فایل pdf

 

جمعه 21 مهر 1391  1:46 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ايرانيان در اشاره هاي قرآني

ايرانيان در اشاره هاي قرآني

سيدمحمّد شفيعي مازندراني

ايرانيان در قرآن و چشم انداز آن، از جايگاه خاصي برخوردارند و همين مسئله به نوبه خود، پيشينه ايرانيان را در برابر چشم نوجوانان، جوانان و بزرگسالان ايراني به نمايش درمي آورد تا بيشتر بينديشند كه سابقه آنان چيست و چه موقعيتي در پيشگاه رهبران اسلامي دارند و در نتيجه، بيشتر در حفظ آن بكوشند و در برابر تهاجم رنگانگ دشمنان، تسليم نگردند.

مقدّمه

توجه به قهرمانان و الگوگيري از آنان تأثير بسياري بر روحيه افراد جامعه دارد و در اين باره، ستودن اسوه هاي الهي و محبوبان درگاه خدا و ائمّه اطهار(عليهم السلام) در ميان مؤمنان، از جايگاه ويژه اي برخوردار است و اين با «ملّي گرايي» تفاوت دارد. ايرانيان در قرآن و چشم انداز آن، از جايگاه خاصي برخوردارند و همين مسئله به نوبه خود، پيشينه ايرانيان را در برابر چشم نوجوانان، جوانان و بزرگ سالان ايراني به نمايش درمي آورد تا بيشتر بينديشند كه سابقه آنان چيست و چه موقعيتي در پيشگاه رهبران اسلامي دارند و در نتيجه، بيشتر در حفظ آن بكوشند و در برابر تهاجم رنگانگ دشمنان، تسليم نگردند.
همچنين در اين باره، توجه به چند نكته ضروري است:
اولا، اسلام به پيروان خود، به صورت جهاني مي انديشد و براي هيچ گروه و قومي امتيازي خاص قايل نيست; ثانياً، ايرانيان طبق فرهنگ اسلام، هرگز درصدد كسب امتياز نبوده اند; ثالثاً، كلمه «فُرس»،1 در احاديث و روايات، درباره ايرانيان به كار مي رود.2 كلمات «عجم»، «الموالي» و «الحمراء»3 نيز درباره ايرانيان به كار مي روند.4همچنين عناويني مانند اهل خراسان، اهل قم، اهل طالقان و قوم سلمان در احاديث و روايات درباره ايرانيان به كار رفته اند، ولي قرآن كريم، با تعابير كنايي از ايرانيان ياد مي كند.

ايران در تعابير قرآني

برخي از تعابير قرآني، كه به ايرانيان اشاره دارند، عبارتند از:
1. (قَوماً غَيرَكُمْ): (هَاأَنتُمْ هَؤُلَاء تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنكُم مَّن يَبْخَلُ وَمَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَّفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاء وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ)(محمّد: 38); آگاه باشيد! شما اشخاصي هستيد كه دعوت مي شويد تا در راه خدا انفاق كنيد.
برخي از شما بخل ميورزيد. هركس بخل بورزد، به خود بخل كرده و خدا بي نياز است و شما همه نيازمنديد، و هرگاه سرپيچي كنيد، خدا گروه ديگري را جاي شما مي آورد. پس آنان مانند شما نخواهند بود و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مي كنند.
قرطبي، از مفسّران نامدار (م 671ق)، مي نويسد: هنگامي كه اين آيه نازل شد، رسول خدا خوش حال گرديد و فرمود: اين آيه نزد من از همه دنيا محبوب تر است.5
منظور از جمله (يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ) ايرانيان هستند. برخي مفسّران نيز آنان را يكي از احتمالات آيه دانسته اند.6
در حديث آمده است: هنگامي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آيه شريفه (وَإِن تَتَوَلَّوْا) را تلاوت كردند، حاضران عرض كردند: اي رسول خدا! كساني كه اگر ما اعراض كرديم خدا آنان را جانشين ما مي كند و آنان مانند ما نخواهند بود، كيانند؟ رسول خدا دست بر ران سلمان فارسي زد و فرمود: اين و طايفه اش هستند. (سپس اضافه نمود:) اگر دين خدا آويزه ستاره ثريا باشد، حتماً مرداني از فارس به آن خواهند رسيد.7
ابونعيم مي نويسد: بيشترين بهره اسلام از آنِ ايرانيان است و اگر اسلام در ستاره ثريا قرار داشته باشد، مرداني از ايران آن را به دست مي آورند.
ابوبصير از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند: به خدا سوگند خداوند به اين وعده خود وفا كرد و گروهي از غيرعرب را، كه بهتر از آنان بودند، جانشينانشان ساخت.8
2. (أُولِي بَأس): (قُل لِّلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَي قَوْم أُوْلِي بَأْس شَدِيد تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ) (فتح: 16); به متخلّفان از اعراب بگو: به زودي از شما دعوت مي شود كه به سوي قومي رزمنده و جنگجو برويد و با آنان پيكار كنيد، تا اسلام بياورند.
از مفسّر بزرگ، ابن عباس، نقل شده است كه گفت: «منظور از اين قوم جنگجو و رزمنده، ايرانيان هستند.»9
همچنين خداوند مي فرمايد: (فَإِذَا جَاء وَعْدُ أُولاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَّنَا أُوْلِي بَأْس شَدِيد فَجَاسُواْ خِلاَلَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْداً مَّفْعُولا) (اسراء: 5); هنگامي كه نخستين وعده فرا رسد (و شما دست به فساد و خون ريزي و جنايت بزنيد) ما گروهي از مردان پيكارجو و رزمنده را بر شما مي فرستيم (تا سخت شما را در هم كوبند) و براي پيدا كردن مجرمان، خانه هاي شما را جستوجو كنند و اين وعده اي قطعي است. در تفسير اين آيه، مطالب گوناگوني گفته شده است. بعضي احتمال داده اند كه منظور از فساد و جنايت، فساد و جنايت صهيونيست هاست كه به رزمندگان نيرومند اسلام وعده غلبه بر آنان داده شده است. در بعضي از روايات آمده است كه امام باقر(عليه السلام)آيه ياد شده را تا آخر خواند، حاضران پرسيدند: منظور از اين قوم رزمنده و پيكارجو، كه دشمن را در هم مي كوبد، چه كساني اند؟ امام باقر(عليه السلام) در پاسخ فرمود: «وَ هُمْ وَاللّهِ اَهلُ قُم»;10 سوگند به خدا! آنان اهل قم هستند.
در حديث ديگري آمده است: آيه ياد شده در حضور امام صادق(عليه السلام)خوانده شد، يكي از حاضران پرسيد: فدايت شوم! منظور از اين قوم رزمنده و پيروز كيست. امام صادق(عليه السلام) سه بار فرمود: سوگند به خدا! آنان اهل قم هستند.11
3. (لَمَّا يَلحَقُوا): (وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِيزُالْحَكِيمُ)(جمعه: 3); و همچنين (او) رسول است (بر آنان و) بر گروهي كه هنوز به آنان ملحق نشده اند و او عزيز و حكيم است.
صاحب نظران درباره منظور از (لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ)احتمالاتي بيان كرده اند كه يكي از آن ها عبارت است از: ايرانيان، و در ذيل آن، يكي از صحابه نقل مي كند كه ما نزد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بوديم كه سوره «جمعه» نازل شد. آن حضرت شروع به تلاوت كردند و پس از خواندن آيه (وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ)، مردي پرسيد: يا رسول اللّه! اينان چه كساني هستند؟ حضرت پاسخ نداد تا اينكه وي سه بار سؤال كرد. سلمان هم در ميان ما بود. حضرت دست مبارك خويش را بر شانه سلمان گذاشت و فرمود: اگر ايمان در ثريّا باشد، حتماً مرداني از اينان به آن مي رسند.12 و بنا به نقلي، دست بر سر سلمان گذاشت و فرمود: اگر ايمان در ستاره ثريا قرار گيرد، مرداني از اين گروه (ايرانيان) به آن دست مي يابند.13
4.(يَسْتَبدِلْ قَوماً غَيْرَكُمْ): (إِلاَّ تَنفِرُواْ يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ قَدِيرٌ) (توبه: 39); اگر به سوي ميدان جهاد نشتابيد، خدا شما را مجازات دردناكي مي كند و گروه ديگري غير از شما را به جايتان قرار مي دهد و هيچ زياني به او نمي رسانيد. و خداوند بر هر چيزي تواناست.
بسياري از مفسّران يكي از احتمالات در تعيين مصداق اين قوم را ايرانيان دانسته اند.14
5. (وَ يَأتِ بِآخَرينَ): (إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ وَكَانَ اللّهُ عَلَي ذَلِكَ قَدِيراً) (نساء: 133); اي مردم! اگر او بخواهد، شما را از بين مي برد و افراد ديگري را به جاي شما مي آورد و خدا بر اين كار تواناست.
شيخ طوسي نقل مي كند كه وقتي اين آيه نازل شد، رسول خدا دست خود را به پشت سلمان زد و فرمود: آن جمعيت، قوم اين مرد، يعني مردم عجم و فارس هستند.15
6. (لَيْسُوا بِهَا بِكافِرينَ): (فَإِن يَكْفُرْ بِهَا هَـؤُلاء فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَّيْسُواْ بِهَا بِكَافِرِينَ) (انعام: 89); اگر مشركان مكّه (به كتاب و حكم و نبوّت) كفر بورزند، كسان ديگري را نگهبان آن مي سازيم كه به آن كافر نيستند.
مصداق «قوم» در اين آيه، انسان هايي اند كه با پذيرش اسلام، همه توانشان را در خدمت آن، به كار خواهند بست. طبق نظر مفسّران، يكي از احتمالات در اين آيه، ايرانيان هستند.16
در روايت آمده است كه جمعي از ايرانيان براي انجام مراسم حج، به حجاز رفتند. در مدينه، به محضر امام باقر(عليه السلام) رسيدند و مطالبي درباره مسائل مهم ديني پرسيدند و امام باقر(عليه السلام) پاسخ آن ها را داد. يكي از پرسش ها اين بود: شنيده ايم كه سلمان تمايل پيدا كرده بود با دختر عمر، خواهر حفصه، ازدواج كند و از او خواستگاري كرده بود. لطفاً چگونگي آن را براي ما بيان فرماييد و امام باقر(عليه السلام) فرمود: عمر از خواستگاري ناراحت شد و نزد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) گِله كرد.
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به عمر فرمود: واي بر تو! آيا خرسند نيستي كه سلمان به تو مشتاق شود و تو به او نزديك گردي؟ سلماني كه بهشت مشتاق ديدار اوست و خداوند درباره سلمان و شما جمعيت قريش، اين آيه را نازل كرد ]آن گاه آيه 89 سوره انعام را خواند.[
عمر گفت: اي رسول خدا! منظور از گروه «نگهبان دين» (در اين آيه) كيست؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) در پاسخ فرمود: «هُوَ وَ اللّهِ سَلمانٌ وَ رَهْطُهُ»; سوگندبه خدا! اين گروه نگهبان، سلمان و قوم او هستند.
سپس فرمود: سوگند به خدا! اين آيه (38 سوره محمّد) نيز در شأن سلمان و قوم او نازل شده است. و در پايان فرمود: اي گروه قريش! شما مردم فارس (ايرانيان) را با شمشير (در فتح ايران) مي زنيد تا به سوي اسلام بيايند. سوگند به خدا! روزي خواهد آمد كه آن ها شما را براي كشاندن به سوي اسلام، با شمشير مي زنند.
حُذَيفة بن يمان، كه در آنجا بود، گفت: اين پيش گويي گوارا باد بر سلمان و ايرانياني كه راه ايمان و تقوا مي پيمايند. رسول خدا(صلي الله عليه وآله)فرمود: اگر اسلام در لابه لاي زمين گم شود، ايرانيان آن را مي يابند و اگر اسلام در آسمان قرار گيرد، جز مردم ايران كسي به آن دست نيابد. ]امام باقر(عليه السلام) افزود:[ عمر با شنيدن اين سخن، غمگين شد و برخاست و رفت.17
7. (يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ): (يَا أَيُّهَاالَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَي الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّة عَلَي الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِم...) (مائده: 54); اي كساني كه ايمان آورده ايد! هر كه از شما از آيين خود بازگردد (به خدا زياني نمي رساند) خداوند در آينده، جمعيتي را مي آورد كه (داراي اين ويژگي ها هستند): (1) خداوند آنان را دوست مي دارد; (2) و آنان (نيز) خدا را دوست دارند; (3) آنان در برابر مؤمنان، متواضع و در برابر كافران، سخت و نيرومندند; (4) آنان در راه خدا جهاد مي كنند و از سرزنش ملامتگران هراسي ندارند.
روايت شده است كه شخصي درباره منظور اين آيه از پيامبر(صلي الله عليه وآله) پرسيد، پيامبر(صلي الله عليه وآله) دست بر شانه يا گردن سلمان زد و فرمود: «هذا وَ ذَوُوهُ»; منظور آيه، اين شخص و قوم او هستند. آن گاه فرمود: «لو كانَ الدّينُ بالثُريّا لتناوَلَه رجالٌ مِن أبناءِ فارس.»18
8. (بَعْضِ الأَعْجَمِينَ): (وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَي بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَّا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ)(شعراء: 198 و 199); هرگاه ما اين قرآن را بر بعضي از مردم عجم (غيرعرب) نازل مي كرديم و پيامبر اين آيات را براي آنان به زبان تازي (اعراب) مي خواند، آنان هرگز به قرآن ايمان نمي آوردند.
در حديثي آمده است كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: اگر قرآن بر عجم نازل شده بود، عرب به آن ايمان نمي آورد; ولي قرآن بر عرب نازل شد، عجم به آن ايمان آورد و اين براي عجم، فضيلتي است.19
آيات مزبور غير از آيه اخير، همگي از سوره هاي مدني اند و در اواسط يا اواخر سال هاي هجرت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به مدينه نازل شده اند20 قطعاً منظور اين آيات اقوامي نيستند كه در زمان پيامبر مسلمان شدند; اما آيه اخير (89 سوره انعام) گرچه از آيات مكّي است، ولي با توجه به اينكه بعضي از قرآن، بعضي ديگر را تفسير مي كند (إنّ القرآنَ يُصَدِّقُ بَعضُهُ بعضاً)21 به احتمال قوي، منظور همه اين آيات، يك چيز است: اين آيات از قومي خبر مي دهند كه در آينده نزديك، مسلمان مي شوند و مانند اعراب مسلمان نخواهند بود و طبق روايات ياد شده، آن قوم ايرانيان هستند. داشتن روحيه حق پذيري و نداشتن عصبيّت جاهلي حقيقتي است كه آيه اخير آن را بيان كرده است.
سلمان به عنوان يك مسلمان ايراني و با ايمان، همواره طرف مشورت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بود. حفر خندق در جنگ «احزاب» و تهيه ارابه جنگي در محاصره «طائف» توسط همراهان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) دو نمونه از پيشنهادهاي سلمان فارسي است.22
در اواخر عمر پيامبر، هنگامي كه باذان، عامل (دست نشانده) پادشاه ايراني در يمن، مسلمان شد، به دنبال آن، بسياري از ايرانيان مقيم يمن نيز مسلمان شدند و فتنه اسود عنسي ـ از پيامبران دروغين ـ را دفع كردند و او به دست ايرانيان كشته شد. سپس ايرانيان مسلمان يمن با گروهي از مرتدان عرب مبارزه كردند تا آنكه مرتدان شكست خوردند و سركرده آنان اسير شد و او را به مدينه فرستادند.23
در احاديث مربوط به ايمان ايرانيان آمده است: ايرانيان با ميل و رغبت خود، مسلمان شدند.24
در نبرد «قادسيه»، چهارهزار ايراني به سپاهيان عرب پيوستند. اين عده براي پيوستن خود به سپاهيان عرب، شرط كردند كه پس از جنگ، به هر جا خواستند، بروند و با هر قبيله اي خواستند، هم پيمان شوند و سهمي از غنايم جنگي برگيرند. اينان پس از پيوند با بعضي از قبايل عرب (زهرة بن حويه سعدي، از قوم بني تميم) موالي آن قبايل ناميده شدند و در كوفه مسكن گزيدند. «حمراء» نام ديگر آن ها بود.25
در تاريخ آمده است: چهار هزار نفر از اهالي «بحر خزر»، پس از مشاوره با بزرگان خود، تصميم گرفتند به ميل خود، مسلمان و به قوم عرب (مسلمان) ملحق شوند. اين عده، در تسخير «جلولاء»، در زمان عمر به لشكر اسلام كمك كردند و سپس با مسلمانان در كوفه ساكن شدند. اشخاص ديگري نيز گروه گروه به رضا و رغبت خود به اسلام گرويدند.26

ايرانيان در ركاب موعود اسلام

منظور از «اهل مشرق»، «اصحاب الرايات السود»، «اهل خراسان» و «الرجل
الخراساني»، «فرس»، «اعاجم»، «موالي»، «بنوالحمراء»، «قوم سلمان»، «اهل قلم» و «اهل طالقان» كه در برخي از احاديث به چشم مي خورند، ايرانيانند. اينان زمينه ساز حكومت حضرت مهدي(عليه السلام)هستند. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: مردماني از مشرق زمين قيام مي كنند و زمينه را براي حكومت جهاني مهدي آماده مي سازند.27
بيشترين ياران مهدي (عج) را ايرانيان تشكيل مي دهند. در احاديث آمده است: بسياري از ياران امام زمان (عج) از اهالي مرورود، مرو، توس، مغان، جابروان، قومس، اصطخر، فارياب، طالقان، سجستان، نيشابور، طبرستان، قم، گرگان، اهواز، سيراف، ري و كرمان هستند.28 اميرمؤمنان(عليه السلام) درباره ياران حضرت مهدي (عج) از طالقان مي فرمايد: «خوشا به حال طالقان! زيرا براي خداوند ـ عزّوجل ـ در آنجا گنج هايي ذخيره شده كه از جنس طلا و نقره نيستند، بلكه در آنجا مرداني هستند كه خدا را واقعاً شناخته اند و آنان همچنين ياران مهدي در آخرالزمان هستند.»29
همچنين است بيانات امام صادق(عليه السلام) درباره ويژگي هاي ياران امام مهدي (عج) از مردم طالقان.30
يكي از ياران اميرمؤمنان (اصبغ بن نباته) مي گويد: از اميرمؤمنان شنيدم كه مي فرمود: گويا چادرهاي عجم را مي بينم كه در مسجد كوفه برپا شده اند و در ايّام حكومت امام مهدي، قرآن را همان گونه كه نازل شده است، به مردم ياد مي دهند.31 محيي الدين عربي، عارف معروف، در كتاب خود، فتوحات، درباره وزيران امام مهدي (عج) مي نويسد: همه آنان از عجمند و در ميان آنان هيچ فردي از عرب وجود ندارد.32

نفي ملّي گرايي

توجه بدين نكته ضروري است كه مطرح كردن ايرانيان در قرآن، با مسئله «ملّي گرايي» ارتباطي ندارد. در اينجا نمي خواهيم بگوييم كه نژاد ايراني، از ديگر نژادها برتر است، بلكه فقط مي گوييم: ايرانيان نيز در كنار ديگران مورد توجه و مرحمت قرآن هستند.
پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله) در موارد گوناگون، از جمله پس از فتح مكّه، با تأكيد و صراحت لازم اعلام كرد كه همه خرافات و تعصّبات جاهليت را نابود كرده ام. هيچ افتخاري براي عرب بر عجم و سفيد بر سياه و... نيست، مگر به ملاك تقوا. و فرمود: «ايُّها النّاسُ كُلُّكُم لادَمَ و آدَمُ مِنْ تُراب لاَفضَلَ لِعَرَبي علي أعجَمي الاّ بالتَّقوي.»33
همچنين فرمود: آنان كه به قوم و ملت خود افتخار مي كنند، بايد اين عقيده را رها كنند. آن مايه هاي افتخار، جز هيمه دوزخ نيستند و اگر انسان ها دست از اين عقيده برندارند، نزد خدا از سوسك هايي كه كثافت را با بيني خود حمل مي كنند، پست تر خواهند بود.34
ابن حجر در الاصابة نقل مي كند كه مردي از ايران، به نام ابي شاه، پس از خطبه بليغ و سودمند رسول خدا(صلي الله عليه وآله) برخاست و تقاضا كرد كه دستور دهد آن را بنويسند و در اختيارش قرار دهند. پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله) به ياران فرمود: آن را براي ابي شاه بنويسيد. اين مسئله نشان مي دهد كه هرگز عصبيّت و قوم گرايي در ديار اسلام راه ندارد.
در تاريخ آمده است هنگامي كه جواني ايراني در جنگ «احد» در صف سپاه اسلام، ضربتي سخت بر دشمن وارد ساخت و فرياد برآورد: اين ضربت را از من بگير كه جواني ايراني هستم، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) دريافت كه سخن او ممكن است شعله تعصّب نژادي ديگران را برافروزد. به آن جوان فرمود: بگو: از يك جوان انصاري!35
امام صادق(عليه السلام) در ردّ شخصي كه مي خواست بين عرب و عجم فرق بگذارد و عرب را بر عجم برتري دهد، فرمود: مگر سخن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به تو نرسيده است كه فرمود: من مولاي هر فرد مسلمان هستم، خواه عرب باشد، خواه عجم. آن گاه فرمود: كسي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را دوست بدارد، آيا از جان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيست؟36
امام باقر(عليه السلام) فرمود: روزي پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر بلندي كوه صفا ايستاد. بني هاشم و بني عبدالمطلّب در آنجا حاضر بودند، آن حضرت به آنان رو كرد و فرمود: من رسول خدا به سوي شما هستم و با شما مهربانم، ولي بدانيد كه هر كس در گرو عمل خويش است; من در گرو عمل خود هستم و شما نيز در گرو عمل خودتانيد. نگوييد: محمّد از ماست و به زودي در همان جايگاه محمّد قرار مي گيريم (و در كنار او به پاداش مي رسيم.) سوگند به خدا! هيچ كس از شما و غير شما دوست من نيست، مگر آنكه پرهيزگار باشد. آگاه باشيد كه مبادا شما را در قيامت، در حالي ملاقات كنم كه بار دنياپرستي را بر پشت خود حمل مي كنيد، ولي ديگران با توشه معنوي با من روبه رو گردند! آگاه باشيد كه اكنون حجت و عذر را بين خود و شما و بين خود و خدا تمام كردم.37

سلمان; افتخار ايرانيان

اگر ديده مي شود كه به واسطه پيامبر(صلي الله عليه وآله) يا امامان(عليهم السلام) به وجود حمزه و جعفر و ديگر رجال برجسته اسلامي افتخار شده، به دليل تقوا و كمال آنان است، نه به علت قوميّت و ملّيت. چنان كه بيان شد، افتخار به افرادي كه در پيش خدا منزلتي دارند، ملّي گرايي نيست. به همين دليل، در احاديث فراواني به وجود برخي از انسان هاي الهي افتخار شده است. در احاديث آمده است: روزي سلمان فارسي در مسجد پيامبر(صلي الله عليه وآله) نشسته بود، عده اي از بزرگان اصحاب نيز حاضر بودند، سخن از اصل و نسبت به ميان آمد. هر كس درباره اصل و نسب خود، چيزي مي گفت و آن را بالا مي برد. نوبت به سلمان فارسي رسيد. به او گفتند: تو از اصل و نسب خودت بگو. اين مرد فرزانه و تعليم يافته و تربيت شده مكتب اسلام، به جاي آنكه از اصل و نسب و افتخارات نژادي سخن بگويد، گفت: «أَنا سَلمانُ بنُ عبداللّهِ كُنتُ ضالّاً فَهَداني اللّهُ ـ عزَّو جَلَّ ـ بِمُحَمَّد، و كُنتُ عائلا فأغناني اللّهُ بِمُحمَّد و كُنتُ مَملُوكاً فَأعتَقِني اللّهُ بِمُحَمَّد»; نام من سلمان است و فرزند يكي از بندگان خدا هستم. گم راه بودم، خداوند به وسيله محمّد، مرا راه نمايي كرد. و فقير بودم، خداوند به وسيله محمّد، مرا بي نياز كرد. برده بودم، خداوند به وسيله محمّد، مرا آزاد كرد.
در اين هنگام، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وارد شد و سلمان آنچه را گذشته بود، به عرض آن حضرت رساند. رسول خدا رو به آن جماعت، كه همه از قريش بودند، كرد و فرمود: اي گروه قريش! نسب افتخارآميز هر كس، دين اوست; مردانگي هر كس، خوي و شخصيت اوست; و اصل و ريشه هر كس، عقل و ادراك او.38يعني: ملاك هاي برتري در اسلام، با دين و اخلاق و انديشه سنجيده مي شوند، نه با نژاد و قبيله و رنگ و زبان. سپس پيامبر(صلي الله عليه وآله) آيه 13 سوره حجرات را خواند و به سلمان فرمود: هيچ يك از اينان بر تو برتري ندارند، مگر به ملاك پرهيزگاري. اگر تقواي تو از آنان بيشتر است، از آنان برتري.
روزي سلمان به مجلس پيامبر(صلي الله عليه وآله) وارد شد. حاضران برخاستند و به او احترام كردند و او را در بالاي مجلس نشاندند. در اين هنگام، فردي وارد شد و تا نگاهش به سلمان افتاد، گفت: اين عجمي كيست كه در بالاي مجلس، در ميان عرب ها نشسته؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) براي محكوم كردن چنين عقيده اي، بر منبر رفت و خطبه خواند و در بخشي از آن فرمود: انسان ها از زمان آدم تا امروز، مانند دندانه هاي شانه (كنار هم مساوي)اند. عرب را بر عجم و سرخ پوست را بر سياه پوست برتري نيست، جز به ملاك تقوا. سلمان دريايي است كه به انتهايش نتوان رسيد و گنجي است كه تمام نمي شود. سلمان از ما اهل بيت است. او آب گوارايي است كه از آن حكمت مي تراود و برهان ارائه مي دهد.
در بعضي از روايات آمده است كه سلمان وارد مسجد شد و در محضر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نشست. عده اي از اشراف عرب خشمگين شدند و به او گفتند: تو كيستي؟ سلمان گفت: من پسر اسلامم.
پيامبر در اين هنگام سلمان را تصديق كرد و فرمود: كسي كه مي خواهد به مردي بنگرد كه خداوند قلبش را سرشار از ايمان كرده است، به سلمان نگاه كند.39
در زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) روزي ابوسفيان با گروهي از مسلمانان، از كنار سلمان فارسي، صهيب رومي و بلال حبشي، كه با هم بودند، عبور كردند. آنان تا ابوسفيان را ديدند، گفتند: افسوس كه شمشيرها در گلوي اين دشمن خدا كارساز نشد.
ابوسفيان اين سخن را شنيد (با توجه به اينكه او به ظاهر مسلمان بود.) ابوبكر به آنان گفت: آيا شما به بزرگ قريش (ابوسفيان) چنين كنايه اي مي زنيد؟ سلمان و همراهان از اعتراض ابوبكر ناراحت شده، نزد پيامبر آمدند و ماجرا را به اطلاع آن حضرت رساندند.
پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله) به ابوبكر فرمود: گويا آنان را خشمگين كرده اي! اين را بدان كه اگر آنان را خشمگين كرده باشي، خدا را خشمگين كرده اي. ابوبكر نزد سلمان، بلال و صهيب رفت و عذرخواهي كرد و آنان نيز عذر او را پذيرفتند.
پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: پروردگار حكيم، مرا به دوست داشتن چهار تن امر كرده است. گفتند: يا رسول اللّه! آنان چه كساني هستند؟ پيامبر پاسخ داد: علي بن ابي طالب. سپس فرمود: «خدا مرا به محبت چهار نفر امر كرد» اين بار، وقتي پرسيدند: آن چهار دسته، چه كساني هستند، پاسخ داد: علي بن ابي طالب. اين كلام رسول خدا(صلي الله عليه وآله) چهار بار تكرار شد و فقط علي(عليه السلام) را نام برد و بار چهارم افزود: علي، مقدادبن اسود، ابوذر غفاري و سلمان فارسي.40
نيز آن حضرت فرمود: «سلمان از من است. هركس در حق او ستم كند، در حق من ستم كرده است و هر كس او را بيازارد، مرا آزار داده است.»41

پي‌نوشت‌ها

1 «فرس» (forc) كلمه اى است عربى كه مورّخان اسلامى و عرب زبانان بر ايرانيان اطلاق كرده اند; همان گونه كه واژه «عجم» را نيز در مورد ايشان به كار برده اند.
2ـ غلامحسين مصاحب، دائرة المعارف فارسى، ج 2، ص 1876، واژه «فرس».
3ـ ابن منظور نيز مى نويسد: «والعرب تسمّى الموالى الحمراء»; عرب ها موالى را حمراه مى ناميدند. (ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 210.)
4ـ بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمه آذرتاش آذرنوش، بخش مربوط به ايران، ص 41 / ابن منظور، لسان العرب، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1405ق، ج 4، ص 210.
5ـ قرطبى، تفسير قرطبى، ج 7، ص 259.
6ـ محمّدبن جرير طبرى، تفسير طبرى، ج 26، ص 86 / اسماعيل بن كثير قرشى دمشقى، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالمعرفه، 1412 ق، ج 6، ص 196 / فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1415 ق، ج 9، ص 179.
7ـ ابونعيم اصفهانى، تاريخ اصفهان، ج 1، ص 4 / متقى هندى، كنزالعمّال، ج 12، ص 90، ح 34126.
8ـ فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 5، ص 108.
9ـ همان، ج 9، ص 192.
10ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 57، ص 216.
11ـ همان، ج 60، ص 216.
12ـ محمّدبن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، بيروت، دارالفكر، 1401 ق، ج 6، ص 63 / مسلم بن حجّاج نيشابورى، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر، ج 4، ص 191.
13ـ فضل بن حسن طبرسى، پيشين / جلال الدين سيوطى، الدّرالمنثور، بيروت، دارالمعرفه، 1365 ق / جاراللّه زمخشرى، تفسير كشاف، بيروت، دارالمعرفه / محمّد مصطفى مراغى، تفسيرالمراغى، چ دوم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1985 م / سيد قطب، فى ضلال القرآن / قرطبى، تفسير القرطبى، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1405 ق، ذيل آيه 16 سوره فتح.
14ـ محمّدبن جرير طبرى، جامع البيان، ج 9و 10، ص 93 / سيد محمود آلوسى بغدادى، روح المعانى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 10ـ12، ص 85.
15ـ فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 3، ص 122 / محمّدبن حسن طوسى، التبيان، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1409 ق، ج 3، ص 352 / جاراللّه زمخشرى، پيشين، ج 1، ص 574.
16ـ جاراللّه زمخشرى، پيشين، ج 2، ص 43 / خواجه عبداللّه انصارى، كشف الاسرار و عدة الابرار، تهران، اميركبير، 1363، ج 3، ص 418 / محمّد عبده، المنار / سيد محمود آلوسى بغدادى، پيشين.
17ـ ميرزا حسين نورى، نفس الرحمان، بيروت، مؤسسة الآفاق، 1411 ق، ص 48.
18ـ فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 3، ص 208.
19ـ عبدعلى جمعه عروسى حويزى، نورالثقلين، چ چهارم، قم، اسماعيليان، 1412ق، ج 4، ص 165/ على بن ابراهيم قمى، تفسير قمى، چ سوم، قم، دارالكتاب،1404 ق، ج 2، ص 124 / بهاءالدين محمّد لاهيجى، تفسير شريف لاهيجى، ج 2، ص 14.
20ـ سيد محمّدباقر حجتى، پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1362، ص 399 و 401.
21ـ نهج البلاغه، خ 18.
22ـ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، 1402 ق، ج 2، ص 336 / محمّدبن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 2، ص 538.
23ـ مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلاموايران،ج2، ص 716.
24ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، چ دوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق، ج 67، ص 169.
25ـ بلاذرى، پيشين، ص 41.
26ـ مرتضى مطهرى، پيشين، ج 2، ص 716.
27ـ ابن ماجه قزوينى، سنن ابن ماجه، كتاب «الفتن»، ج 2، ص 1366، ح 4088 / محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 51، ص 87.
28ـ محمدبن جرير طبرى، دلائل الامامة، قم، بعثت، 1412 ق، ص 556.
29ـ سليمان بن ابراهيم حنفى قندوزى، ينابيع المودة، چ هشتم، قم، بصيرتى، ص 449.
30ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 52، ص 307.
31ـ شيخ عباس قمى، سفينة البحار، تهران، سنايى، ج 2، ص 165.
32ـ محيى الدين بن عربى، الفتوحات المكيّة، مصر، المكتبة العربيه، 1985م، ج 3، باب 366، ص 328.
33ـ عبدالحسين امينى، الغدير، قاهره، درالكتاب العربى، 1397، ج 6، ص 187 و 188.
34و35،ـ احمدبن حنبل، مسند احمدبن حنبل، ج 2، ص 624 / ص 503.
36ـ محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 67، ص 169.
37ـ محمّدبن يعقوب كلينى، الروضة من الكافى، ص 182.
38ـ همان، ص 181، ح 203.
39ـ احمدبن على طبرسى، الاحتجاج، نجف، دارالنعمان، ج 1، ص 150.
40و41ـ محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 22، ص 246 / ص 347.

 
جمعه 21 مهر 1391  1:48 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ملت محبوب خداوند

ملت محبوب خداوند

كريم فلاح زاده

در مقاله حاضر نويسنده با بررسي برخي آيات قرآني، محبوبيت مردم ايران را در نزد خداوند مورد بررسي قرار داده و با استفاده از منابع تفسيري اهل سنت و شيعه ادعاي خود را مستند كرده است كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.

دولت شهر قانونگراي پيامبر(ص)

پيامبر بزرگوار (ص) زماني كه در حجاز ماموريت يافت تا جامعه و ملتي ايماني بر پايه آموزه هاي وحياني به عنوان امت شاهد و نمونه براي جوامع بشري برپا كند، با مخالفت هاي شديدي از سوي گروه هاي قومي و ديني مواجه شد. عرب هاي شهرنشين مكه و طائف و يثرب و اعراب باديه نشين نجد و طائف و حجاز از سويي و يهوديان و مشركان و مسيحيان از سوي ديگر با ايشان از در مخالف وارد شدند و به اشكال گوناگون و روش هاي مختلف تلاش كردند تا راه را بر ايجاد چنين جامعه اي ببندند. اهانت ها و تحريم ها و محاصره اقتصادي و بازداشت در شعب ابي طالب به مدت سه سال و شكنجه ياران و دوستان جنگ هاي بدر و احد و احزاب و ده ها جنگ تحميلي ديگر از سوي عرب و اعراب هم نژاد وي و ايجاد شبهات و تهديد و توطئه از سوي يهوديان و مسيحيان، نمونه هايي از مقاومت و مخالفت همگان در برابر برپايي چنين جامعه اي بود.
آن حضرت(ص) پس از بيست و سه سال مقاومت و روشنگري و جنگ و جدال، توانست جامعه كوچك و نمونه اي همانند دولت شهرهاي يوناني در مدينه ايجاد كند و نامش را مدينه النبي يعني دولت شهر قانونگراي پيامبر بنامد. در اين جامعه بسياري از استعدادها و ظرفيت هاي بشري آشكار شد و انسان هاي زيادي به كمال روحي و معنوي رسيدند و جامعه انساني براي نخستين بار در يك شكل كامل و آرماني شكل گرفت و مدينه فاضله اي كه مردم در جست وجوي آن، فلسفه ها بافته بودند تحقق يافت. البته اين جامعه آرماني به علل مختلف تنها نمايي آغازين از ملت و جامعه كامل و آرماني بود و تنها گام هاي آغازين آن برداشته شده بود كه با مخالفت هاي گروه هاي نفاق قديم و نفاق جديد، پيامبر اكرم(ص) دريافت كه اين هسته و نمونه هاي ابتدايي و شاهد و گواه برتر، ديري نخواهيد پاييد كه از هم فرو مي پاشد و حتي ممكن است تمام زحمات و تلاش هاي بيست و سه ساله وي و خون شهداي بسيار به هدر رود. آن حضرت در اواخر عمر خويش بسيار دلتنگ و نگران بود. انديشه بازگشت مردم به عصر جاهليت، وي را رنجور كرده بود. ترس از اين كه نتواند ماموريت خويش را چنان كه بايد و شايد كامل كند او را مي آزرد و اندوهگين مي ساخت. آيات بسياري در قرآن اين اندوه و رنج حضرت را نشان مي دهد.
يكي از ترس هايي كه ايشان را بيش از اندازه مي آزرد و رنجور مي ساخت، ترس از واكنش منفي گروه ها و لايه هاي نفاق از معرفي ولي و جانشين بود كه مي بايست اين راه را بپيمايد و آن را به كمال برساند و نظام ولايي را تثبيت و جامعه آرماني را به شكوفايي و بالندگي برساند.
در آيات سوره مائده اين ترس به خوبي مشهود است. سوره مائده كه آخرين و يا يكي از سوره هاي اواخر عمر شريف آن حضرت است بيانگر تشويش ها و دل نگراني هاي آن حضرت است. ترس از اين كه با معرفي ولي الله و جانشين، مردم واكنش هاي شديد و نابخردانه اي تحت تاثير لايه هاي مختلف نفاق و جريان خزنده قدرت مدار جاهليت گرا بروز دهند و حتي خود آن حضرت و يا جانشين وي ترور و كشته شود و تمام زحمات و تلاش ها به هدر رود.
اين ترس را مي توان در آيه 76 سوره مائده به خوبي مشاهده كرد كه در آن خداوند وضعيت روحي و رواني پيامبر(ص) و اوضاع سياسي و اجتماعي جامعه را به روشني مي نماياند. خداوند ضمن دلداري به پيامبرش مي فرمايد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدي القوم الكافرين؛ اي پيامبر به مردم آن چه را از جانب پروردگارت در مورد معرفي پيشوايشان به سوي تو فرو فرستاده شده است ابلاغ كن و اگر اين كار را انجام ندهي رسالت خداوندي را به مردم ابلاغ نكرده اي. تو از مردم كفرپيشه بيمي به خود راه مده كه خداوند تو را از گزند آنان مصون مي دارد؛ قطعا خدا اين مردم كفر پيشه را به اهدافشان كه تباه كردن دين و زحمات رسالت است نمي رساند و آنان به مقصد و مقصود خويش نمي رسند.
آيات سوره مائده براي اين كه پيامبر(ص) را از وضعيت آينده و به بار نشستن تلاش هايش مطلع گرداند به اوضاع و احوالي اشاره مي كند كه دل پيامبر شاد مي گردد.
آن چه پيامبر(ص) را نگران كرده، وضعيت آينده ملت و جامعه اي است كه بايد از راه اسلام به تكامل آرماني برسد، ولي جريان نفاق و كفر و شرك با انواع توطئه ها و حتي نفوذ در حوزه قدرت و مديريت جامعه تلاش داشتند كه امور را به عصر جاهليت بازگردانند. آيات سوره مائده بازنماي ترس ها و نگراني هاي پيامبر و علت و عوامل آن است. آن چه در اين آيات مطرح است مساله ولايت است كه در آيات چندي از آن مانند آيات 55 و 65 و 15 و مانند آن به خوبي بيان شده است. دغدغه پيامبر اين بود كه ملت و جامعه اي، ولايت طاغوت و كافران و مشركان را بپذيرند و ولايت خداوندي و اولياي او را ترك كرده و رها سازند.
اين جاست كه نقش ايرانيان و ملت بزرگ ايران آشكار مي شود و دل نگراني هاي پيامبر(ص) را به آرامش و شادماني تبديل مي كند.

ملت ايران ، ملت محبوب خدا

در آيه 45 سوره مائده ملت ايران، ملت محبوب خداوند معرفي مي شود. ملتي كه مي تواند دين ولايي و نظام ولايي پيامبر را حفظ كرده و به آرمان هايش صورت تحقق و وقوع خارجي بخشد.
اين ملت چگونه و چرا به اين مقام مي رسد؟ چه ويژگي هايي را داراست كه مي تواند بار اين مسئوليت را به عهده گيرد؟ اگر اين ملت همان ملت محبوب خداوند است چرا از همان آغاز وحي به جاي آن كه در حجاز نازل شود و جامعه نيم بند آرماني شكل گيرد در اين سرزمين شكل نگرفت؟
پاسخ اين پرسش ها را آيات قرآني به درستي داده است. قوم عرب تنها قومي بود كه بيش از چندين سده و يا به تعبير قرآني، فترت، از آموزه هاي وحياني دور بود. مردماني خشن و بي فرهنگ كه از اصول و قوانين مكتوب آگاهي نداشتند. مردماني بي سواد و بي فرهنگ كه تنها بخشي از سنت هاي ابراهيمي با تغييراتي در ميان ايشان رواج داشت. آنان تنها مردمي بودند كه هرگز پيامبري به درستي نديده بودند و از ايمان و باورهاي الهي و آسماني تهي بودند.
مشكل ديگر اين مردم آن بود كه به فرهنگ و به ويژه زبان خويش مي باليدند و ديگر ملتها را گنگ و عجم مي شمردند كه ناتوان از بيان مطالب و مفاهيم به زبان كلمات هستند. البته در اين بخش اخير بيراهه نرفته بودند و زبان عربي داراي ويژگي هاي منحصر به فردي بود كه مي توانست مفاهيم بلندي را بي آن كه دچار تشكيك معنايي شود بيان كند ولي همين مساله موجب شده بود كه تعصبات در ايشان تقويت گردد.
قرآن بيان مي كند كه روحيه عربي چنان بود كه اگر دين و آيين اسلام به هر زبان ديگري وارد مي شد عرب ها بدان ايمان نمي آوردند. البته روحيه تعصب آميز عربي فوايدي نيز داشت كه مي توانست براي حفظ دين و آيات قرآني مفيد باشد.
در اين دوره دو ابرقدرت شرق و غرب جهان را مديريت مي كردند و كشورها و قوم ها را در ميان خويش تقسيم كرده بودند و حتي كشورهاي چين و هندوستان نيز به گونه اي تحت تأثير فرهنگ رومي و ايراني بودند و از نظر سياسي و اقتصادي از آن تأثير مي پذيرفتند.
در چنين اوضاعي اسلام وارد صحنه مي شود. مردمي كه در ميان دو ابرقدرت، زندگي مي كردند خواهان رهايي ازاقتدار فرهنگي آنها شدند و از نظر سياسي، نظام سياسي تازه اي بر پايه قوانين مالي و اقتصادي نظامي و اجتماعي جديد پي ريزي كردند.
در درون جامعه متلاشي حجاز كه نمي توان از آن به جامعه ياد كرد، دولت شهري شكل گرفت كه داراي همان پيچيدگي هاي نظام فرهنگي و تمدني شرق و غرب بود و همه عناصر و مؤلفه هاي تمدني را با خود به همراه داشت و مي توانست رقيب جديد دو تمدن ايراني و رومي شود.
مسلمانان در اين زمان مدافع روميان بودند كه گرايش آنها به توحيد واديان الهي از وضوح و روشني بيشتري برخوردار بود. از اين رو از پيروزي غرب بر شرق شادمان مي شدند، همچنانكه مشركان كه خود را ازنظر فرهنگي وابسته و مدافع فرهنگ شرقي و ايراني مي دانستند از پيروزي ايران و شرق بر غرب مسيحي شادمان مي گشتند. وضعيتي كه آن روز جامعه حجاز و نجد داشت همانند پيش از انقلاب اسلامي ايران بود كه مردم از پيروزي بلوك غرب بر بلوك شرق و اتحاد جماهير شوروي خوشحال مي شدند كه اينان ديندار و خداپرست هستند و آنان كافر و بي دين.
با مطالعه در سوره روم، وضعيت روحي و رواني مسلمانان به خوبي آشكار مي شود؛ زيرا پس از شكست روميان از ايرانيان، مشركان خوشحال شدند و آن را زمينه نابودي دين اسلام برشمردند ولي آيات نخست سوره روم مژده پيروزي روميان بر ايرانيان را به زودي در عرض سه تا هفت سال را مي دهد كه شادماني مسلمانان را فراهم مي آورد.
در چنين اوضاع و احوالي است كه پيامبر(ص) نگران دين و نظام سياسي و اجتماعي خود است. اين ترس به خاطر پيروزي روميان ويا شكست ايرانيان و يا برعكس نيست، بلكه توطئه هاي نفاق ولايه هاي متعدد و طيف هاي متنوع آن است كه جامعه و دين را به نيستي مي كشاند.
همين مسلمانان كه در آغاز از پيروزي روميان بر ايرانيان خوشحال مي شدند نخستين جنگ بيرون از مرزها و درحقيقت جنگ با كشورهاي ديگر را با روميان آغاز مي كنند. بدين ترتيب جنگ تبوك با روم در زمان پيامبر شروع مي شود و حتي جعفر بن ابي طالب معروف به جعفر طيار و عزيزان ديگري از پيامبر(ص) در اين جنگ شهيد مي شوند.
در حقيقت نخستين جنگ خارجي ميان مسلمانان و مسيحيان رخ مي دهد كه خود بيانگر خطر جدي آنان نسبت به اسلام و جامعه آرماني پيامبر(ص) بود. در اين جنگ برخي از بيماردلان كه حاضر به حضور در ميادين جنگي آن هم در بيرون مرزها نبودند، به عنوان توجيه عدم شركت در جنگ خويش، مسئله زيبايي زنان رومي را مطرح مي سازند و خود را از شركت در جنگ به دليل افتادن در فتنه زنان معاف مي دارند.

ويژگي هاي ايرانيان محبوب در قرآن

اما چگونه است ملتي كه شكست آنان موجبات شادي ملت اسلام را فراهم مي آورد به عنوان ملت محبوب خداوند مطرح مي شود و خداوند از آنان به ملت محبوب خود در آيه 45 سوره مائده ياد مي كند و پيامبر(ص) با همين مژده دلشاد مي گردد و اميدهايش در دل زنده مي شود؟
قرآن، ملت ايران را به عنوان يك ملت نه افراد و اشخاص مي ستايد. به اين معنا كه اگر در جامعه مدينه شماري با تلاش هاي پيامبر(ص) به كمال مي رسند و نمونه هايي از نسل هاي كامل را شكل مي بخشند درهيچ يك از آيات از قوم و ملت و نژادي چون ايرانيان تعريف و تمجيد نشده است.
دراين ملت و قوم چه عناصري است كه مورد توجه و محبوبيت خداوند قرار مي گيرد و به عنوان ملت محبوب معرفي مي شوند؟
ويژگي هايي كه خداوند در آيات سوره مائده براي ايرانيان برمي شمارد اموري مرتبط به روحيات و اخلاق و شجاعت آنان است.
چنان كه گفته شد مسئله ولايت و نظام ولايي و ايجاد جامعه برتر و بقاي آن از مهمترين دغدغه هاي رهبري است كه مي خواهد جامعه اي را كه با خون دل ايجاد كرده رها كند و به دنياي ديگر بشتابد. جامعه مدينه با آن همه رشد و كمال، توانايي و يا گرايشي به ولي الله اعظم ندارد و چهره نفاق و لايه هاي متعدد و طيف هاي گوناگون آن به صراحت و با نظام ولايي مخالفت مي ورزند و حتي چند بار اقدام به ترور و قتل پيامبر و ولي الله گرفتند.
از اين رو ويژگي اي كه براي ملت ايران در آيات سوره مائده مطرح شده ولايت مداري آنها است. قرآن با آن كه دوستي و ولايت طاغوت و يهود و نصارا را ممنوع كرده ولي مردم به آنان گرايش داشتند و چون آنان را ملتي با فرهنگ و متمدن مي شمردند، دوستي و ولايت آنها را براي خود افتخار مي دانستند. (مائده آيه 15)
اما ملت ايران چگونه ملتي است؟ خداوند آنان را مردماني ولايت مدار مي شمارد كه به ولايت اميرمؤمنان باور دارند و از جان و دل براي ايشان مايه مي گذارند. (مائده آيه 55) مردماني كه خداوند آنان را به ويژگي و صفت حزب الله مي ستايد. (مائده آيه 65) و آنان را به سبب همين ولايت مداري و حزب الله بودن ملت پيروز و سربلند مي شمارد. (همان)
ايرانيان، ملتي هستند كه براي ايمان و انسانها مؤمن، فروتن و متواضع هستند و حتي خود را در برابر ايمان و مؤمنان خوار و ذليل مي كنند و حاضر نيستند كه مؤمني خوار شود و در جايي به آنان اذيت و آزار رسانند، بلكه مردماني نرم و فروتن در برابر مؤمنان هستند حتي اگر سياه باشند. در نظر ايشان آن چه اصالت دارد قوم و نژاد نيست بلكه ايمان است از اين رو در برابر هر مومني خود را فروتن نشان مي دهند و نرم با ايشان برخورد مي كنند ولي در برابر دشمنان دين اسلام و مؤمنان، بسيار عزت مدار و سربلند هستند. (مائده آيه45) آنان ملتي مجاهد هستند كه تنها براي خشنودي خدا و در راه او، جهاد و مبارزه مي كنند. (همان)
ملت ايران از هيچ سرزنش و دشنامي بيم و هراس به خود راه نمي دهند و تهديد دشمنان را پوشالي و بي تاثير مي دانند. (همان)
خداوند در همين آيه بيان مي كند كه اين ويژگي، نعمت و فضل الهي است كه به اين ملت به سبب ولايت مداري و محبوبيت در نزدش داده شده است. در حقيقت عزت و اعتبار و شجاعتي كه ملت ايران به دست مي آورد فضل و بهره اي افزون بر ايشان است؛ زيرا ملتي ولايت مدار هستند و دل پيامبر(ص) را با پذيرش ولايت علي(ع) كه در آيه پس از آن بيان مي شود (آيه 55) مي پذيرند.
خداوند در آيات 45 تا 65 به صراحت اين ويژگي هاي خاص را براي ملت ايران بر مي شمارد كه بسياري از منافقان بدان حسادت مي ورزند زماني كه پيامبر(ص) دست خويش را بر شانه هاي سلمان فارسي محمدي مي گذارد و مي گويد كه ملت اين شخص است كه محبوب خدايند و خداوند در اين آيات آنان را ستوده و مي فرمايد: يا ايها الذين امنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتي الله بقوم يحبهم و يحبوبه اذله علي المومنين اعزه علي الكافرين يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومه لائم ذلك فضل الله يوتيه من يشاء والله واسع عليم، انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون و من يتول الله و رسوله و الذين امنوا فان حزب الله هم الغالبون؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد هركس از شما از دين خود برگردد (مانند منافقان و مرتدين ديگر) و به كفر (نسبت به دين و ولايت) گرايد، بداند كه دين خدا بي ياور نمي ماند؛ زيرا ديري نمي گذرد كه خداوند مردمي را مي آورد كه آنان را خداوند دوست مي دارد و آنان نيز خداوند را دوست مي دارند. در برابر مومنان مردماني فروتن هستند و به آنان مهر و محبت مي ورزند ولي در برابر كافران عزت مدار و سرفرازند در راه خدا پيكار مي كنند و در كارهايشان از سرزنش هيچ سرزنش كننده اي بيم ندارند. اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد عطا مي كند و خدا بخششي گسترده و فضلي بي پايان دارد و به كساني كه درخور بخشش هستند (مانند ايرانيان) مي دهد و او داناست كه چه كند.
جز اين نيست كه عهده دار امور و ولايت امر شما، مومنان، خدا و پيامبر و كساني هستند كه ايمان آورده اند و در همان حال نماز و ركوع زكات مي دهند (يعني اميرمومنان علي(ع))هر كس كه خدا و رسولش و كساني را كه ايمان آورده و از خصلت يادشده برخوردارند (علي(ع) را به ولايت و سرپرستي خويش برگزيند،» آن ملت پيروز است چرا كه حزب الله هستند و حزب خدا پيروز و چيره بر دشمنان است.»
اين ها خصلت هاي ملت محبوب خدا يعني ايرانيان است كه در اين آيات به روشني معرفي شده است.

ايرانيان در روايات تفسيري

بنا به نقل مفسران شيعه (التبيان، ج 3، ص 253؛ مجمع البيان، ج 3، ص 781) و مفسران سني (تفسير ماوردي، ج 1، ص 435؛ كشف الاسرار، ج 2، ص 027) هنگامي كه آيه 331 نساء نازل شد: «ان يشاء يذهبكم ايها الناس و يأت باخرين و كان الله علي ذلك قديرا= اي مردم اگر او بخواهد شما را از ميان مي برد و افراد ديگري را به جاي شما مي آورد و خدا بر اين كار تواناست.» پيامبر(ص) دست به پشت سلمان زد و فرمود: آنها عجم و فارس، قوم سلمان هستند.
در آيه 56 سوره مائده مي فرمايد اي كساني كه ايمان آورده ايد هر كسي كه از شما از آيين خود بازگردد ]به خدا زياني نمي رساند و[ خداوند در آينده جمعيتي را مي آورد كه آنان را دوست دارد و آنان نيز او را دوست دارند. در برابر مؤمنان، فروتن و در برابر كافران نيرومندند. آنها در راه خدا جهاد مي كنند و از ملامت سرزنش كنندگان هراسي ندارند. روي سخن با مرتداني است كه طبق پيش بيني قرآن از آيين اسلام روي برمي گردانند. خداوند در اين آيه به مسلمانان عرب هشدار مي دهد كه اگر شما از دين باز گرديد خدا به جاي شما گروهي را مي آورد كه داراي صفاتي ممتاز بوده، دين خدا را ياري خواهند كرد. برخي مفسران اهل سنت (كشف الاسرار، ج3، ص741؛ الكشاف، ج1، ص646؛ التفسير الكبير، ج21، ص19-02) و تشيع (مجمع البيان، ج3، ص123). مقصود از آن قوم را ايرانيان دانسته و نوشته اند: چون اين آيه نازل شد، ياران رسول خدا از آن حضرت پرسيدند: آنها چه كساني هستند كه اگر ما بازگرديم خدا آنان را جايگزين ما مي كند؟ در آن هنگام، سلمان فارسي نزد رسول خدا بود. پيامبر(ص) دست خود را بر دوش او نهاد و فرمود: اين و كسان او (هذا و ذووه) يا مردمي كه اين از آنان است. سپس رسول خدا گفت: اگر دين در ستاره ثريا باشد، هر آينه مرداني از فارس به آن دست خواهند يافت.
در تفسير آيه: «الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما و يستبدل قوما غيركم و لاتضروه شيا والله علي كل شيء قدير= اگر (به سوي ميدان جهاد) حركت نكنيد، شما را مجازات دردناكي مي كند و گروه ديگري غير از شما را به جاي شما قرار مي دهد و هيچ زياني به او نمي رسانيد و خداوند بر هر چيزي تواناست». (توبه 93) از سعيدبن جبير نقل شده كه مراد از قوم ديگر، ابناي فارس هستند. (الكشاف، ج2، ص172؛ مجمع البيان، ج5، ص74؛ تفسير قرطبي، ج8، ص19).
بخش پاياني آيه 83 محمد: «و ان تتولو يستبدل قوما غيركم ثم لايكونوا امثالكم»، هشداري است به عرب مسلمان كه اگر قدردان نعمت پاسداري از آيين پاك اسلام نباشند و از آن، روي برگردانند، خداوند اين مأموريت را به گروه ديگري خواهد سپرد كه در ايثار و فداكاري و نثار جان و مال در راه خدا به مراتب از آنان برترند. آورده اند كه پس از نزول اين آيه، برخي صحابه از رسول خدا پرسيدند: مقصود از اين گروهي كه خداوند به آنان اشاره كرده چه كساني هستند؟ در آن هنگام سلمان كنار پيامبر بود. آن حضرت دستش را بر ران او زد و فرمود: سوگند به خدايي كه جانم در دست اوست، او و قومش اگر ايمان به ثريا آويخته باشد آنها بدان دست خواهند يافت (جامع البيان، ج31، ج62، ص68؛ الكشاف، ج4، ص132؛ مجمع البيان، ج9، ص461). امام صادق(ع) نيز آنان را غيرعرب و از موالي دانسته است (مجمع البيان، ج9، ص461؛ نورالثقلين، ج5، ص64.) بنا به نقل برخي مفسران با نزول اين آيه پيامبر خدا خوشحال شد و فرمود: «هي احب الي من الدنيا= اين براي من محبوب تر است از دنيا.» (التبيان، ج9، ص113؛ تفسير قرطبي، ج61، ص171).
مطابق قولي از ابن عباس و مجاهد، در تفسير آيه: «قل للمخلفين من الاعراب ستدعون الي قوم اولي بأس شديد تقا تلونهم او يسلمون= ...به بازماندگان از اعراب بگو: به زودي از شما دعوت مي شود كه به سوي قومي نيرومند و جنگجو برويد و با آنان پيكار كنيد تا اسلام بياورند» (فتح/61) (مراد از قوم نيرومند و با صلابت، ايرانيان هستند. (جامع البيان، مج 31، ج62، ص710-801؛ مجمع البيان، ج9، ص671؛ روض الجنان، ج71، ص533)
مسلم در صحيح خود از ابوهريره روايت كرده است كه گفت: ما نزد پيامبر بوديم كه سوره جمعه نازل شد: «هوالذي بعث في الاميين رسولا= ...او كسي است كه در ميان مردم بي سواد، رسولي از جنس خودشان مبعوث كرد...» آن حضرت اين آيه را تلاوت كرد تا به آيه: «و ءاخرين منهم لما يلحقوابهم= (همچنين) رسول بر گروه ديگري كه هنوز به آنها ملحق نشده اند...» (جمعه/3) رسيد. يكي از صحابه از آن حضرت پرسيد:مقصود از كساني كه هنوز به ما نپيوسته اند كيان اند؟ رسول خدا دست مباركشان را بر سلمان كه در جمع ما حضور داشت، نهاد و فرمود: اگر ايمان در ثريا باشد، هر آينه مرداني از آنها (ايرانيان) بدان دست خواهند يافت مانند اين روايت به طرق ديگر نيز از قيس بن سعدبن عباده و... نقل شده است. سيوطي اين روايت را از برخي كتب حديث، از جمله صحيح بخاري، صحيح مسلم و... از رسول خدا(ص) نقل كرده است (الدر المنثور، ج8، ص215-351). قرطبي بهترين تفسير «و آخرين منهم» ايرانيان مي داند (التبيان، ج9، ص113؛ تفسير قرطبي، ج61، ص171). شايد به اين اعتبار كه دانشمندان فراواني از ميان آنها برخاسته اند.
برخي مفسران چون ميبدي، آلوسي و رشيدرضا ذيل آيه: «فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين» (انعام/98) مقصود از قومي را كه در راه كفر گام برنمي دارند و در برابر حق تسليم اند ايرانيان دانسته اند كه به زودي اسلام را پذيرفته، در پيشرفت آن، با تمام قوا كوشيدند و دانشمندان آنها در فنون مختلف اسلامي كتابهاي فراواني تأليف كردند. (صحيح مسلم، ج7، ص291؛ جامع البيان، مج41، ج82، ص221؛ كشف الاسرار، ج01، ص96-79؛ الدر المنثور، ج8، ص215-351). برخي ذيل اين آيه روايتي ازپيامبر(ص) آورده اند كه آن حضرت قريش را بهترين عرب و فارس را بهترين عجم معرفي كرد (كشف الاسرار، ج3، ص814؛ روح البيان، ج8، ص625.)
به موجب روايتي، امام صادق(ع) هنگامي كه آيه: «فاذا جاء وعد اولهما بعثنا عليكم عبادا لنا اولي بأس شديد» (اسراء/71) را تلاوت فرمود، از آن حضرت پرسيده شد: مراد از قوم رزمنده و پيكارجو در اين آيه كيان اند؟ فرمود: به خدا سوگند آنان اهل قم هستند. (بحارالانوار، ج75، ص612.)

 

جمعه 21 مهر 1391  1:48 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اسامي كعبه در قرآن

اسامي كعبه در قرآن

محمد ابراهيم جناتي
1 ـ چـرا كعبـه را، كعبـه ناميـدنـد؟

در علت نامگذاري «كعبه» بدين اسم، دو وجه ذكر شده است:
1 ـ چون كعبه داراي ارتفاع و بلندي از سطح زمين مي باشد، همچنانكه كعبه در لغت نيز به معناي ارتفاع آمده است.
2 ـ زيرا خانه خدا به شكل مربّع است و عرب اين اسم را به هر خانه اي كه چهار گوش باشد اطلاق مي كند. وليكن با كثرت استعمال (وضع تعيّني) براي خانه خدا عَلَم گرديد. بنابراين هر گاه اسم كعبه برده مى شود، به خانه خدا انصراف دارد.
البته «واژه كعبه» در قرآن در بعضي موارد به تنهايي، و در بخشي از آيات، همراه با كلمه «البيت الحرام» آمده است.
مانند: «يا ايهاالذين آمنوا لا تقتلوا الصيد و انتم حرمٌ... هدياً بالغ الكعبة».
«يعني اي كساني كه ايمان آورده ايد، هرگاه در احرام باشيد شكار را مكشيد، هركه صيد را به عمد بكشد، جزاي او قرباني كردن حيواني است همانند آنچه كشته است، بشرط آنكه دو عادل به آن گواهي دهند و قرباني را به كعبه رساند»1.
و در آيه ديگر چنين مي فرمايد: «جعل الله الكعبة البيت الحرام قياماً للناس...»
«خدا، كعبه بيت الحرام را، با ماه حرام و قرباني بي قلاده و با قلاده، قوام كار مردم گردانيد.»2

2 ـ به كعبه، «بيت» هم گفته مي شود:

در بسياري از آيات، اسم بيت بر كعبه اطلاق شده است:
الف ـ «ما كان صلاتهم عندالبيت اِلاّ مكاءً و تصدية.»3
«و دعايشان در نزد خانه كعبه جز صفير كشيدن و دست زدن، هيچ نبود».
ب ـ «فَلْيعبدوا ربّ هذاالبَيْت.»4
«پس بايد پروردگار اين خانه را بپرستد».
ج ـ «اِنّ الصفا و المروة من شعائرالله فَمن حج البيت...»5
«صفا و مروه از شعائر خداست، پس كساني كه حج خانه خدا بجاي مي آورند يا عمرهمي گذارند، اگر بر آن دو كوه طواف كنند مرتكب گناهي نشده اند».
صفا و مروه اسم دو كوهي است كه بين آنها فاصله اي وجود دارد و سعي ميان آن دو از اركان حج است. در عصر جاهلي بر كوه صفا بتي بنام «اساف»، و بر كوه مروه بت ديگري بنام «نائله» بود. مسلمانان از سعي ميان آن دو كوه كه زيارتگاه مشركين بوده بيم داشتند وليكن در اين آيه سعي ميان اين دو كوه از شعائر خداي يكتا خوانده شده تا ديگر بيمي بر جاي نماند.
د ـ «و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و امناً...»6
«و كعبه را جايگاه اجتماع و مكان امن مردم ساختيم. مقام ابراهيم را نمازگاه خويش گيريد...»
هـ ـ «و اذ بوّ أنا لابراهيم مكان البيت...»7
«و مكان خانه را براي ابراهيم آشكار كرديم و گفتيم: هيچ چيز را شريك من مساز و خانه مرا براي طواف كنندگان و برپاي ايستادگان و راكعان و ساجادان پاكيزه بدار».
و ـ «و اذ يرفع ابراهيم القواعدمن البيت...»8
«هنگامي كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه را بالا بالا بردند. گفتند: اي پروردگار ما، از ما بپذير كه تو شنوان و دانا هستي».
ز ـ «ولله علي الناس حج البيت مَن استطاع اليه سبيلاً...»9
«و خدا راست بر مردم حج خانه، آن كس كه بتواند به سويش راهي بيابد و هر آن كس كه كفر ورزد، همانا خدا از جهانيان بي نياز است».
ح ـ «اِنّ اوّل بيت وضع للناس...»10
«نخستين خانه اي كه براي مردم (و عبادت خداوند) بنا شده است.»
ط ـ «... و عَهِدنا اِلي ابراهيم واسماعيل اَنْ طهرّا بيتي.»11
«... ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم: خانه مرا براي طواف كنندگان و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد.»
و در جاي ديگر چنين آمده است:
ي ـ «و اذبوّأنا لابراهيم مكان البيت اَنْ لا تشرك بي شيئاً و طهرّ بَيْتي للطائفين و القائمين و الرّكّع السجود...»12
«و بياد آور اي رسول كه ما ابراهيم را در آن بيت الحرام تمكين داديم كه با من چيزي شريك نگيرد و بر او وحي كرديم كه خانه مرا براي طواف كنندگان و نمازگزاران و ركوع و سجود كنندگان پاكيزه نمايد.»

3 ـ به كعبه، مسجدالحرام نيـز گفتـه شـده است:

الف ـ «و من حيث خَرجت فَوَلّ وجهك شَطرالمسجدالحرام...»13
«و هرگاه (يا هرجا) بيرون شدي، روي خود را به جانب مسجدالحرام برگردان.»
ب ـ «ولا تقاتلوهم عندالمسجدالحرام...»14
«و در مسجدالحرام با آنها (كافران) جنگ مكن، مگر آنكه با شما بجنگند و چون با شما جنگيدند بكشيدشان، كه اين است پاداش كافران.»
ج ـ «ولا يجر منّكم شنئان قوم اَنْ صدّوكم عن المسجدالحرام.»15
«و دشمني با قومي كه مي خواهند شما را از مسجدالحرام باز دارند، وادارتان نسازد كه از حدّ خويش تجاوز كنيد.»
د ـ «و كيف يكون للمشركين عهدٌ عندالله و عند رسوله اِلاّ الذين عاهدتم عندالمسجدالحرام...»16
«چگونه مشركان را با خدا و پيامبر او پيماني باشد؟ مگر آناني كه نزد مسجدالحرام با ايشان پيمان بستيد.»
هـ ـ «و مالهم اَلاّ يعذّبهم الله و هم يصدون عن المسجدالحرام...»17
«و چرا خدا عذابشان نكند، حال آنكه مردم را از مسجدالحرام باز مي دارند و صاحبان آن نيستند.»
و ـ «سبحان الذي اسري بعبده ليلاً من المسجدالحرام...»18
«منزّه است آن خدايي كه بنده خود را شبي از مسجدالحرام به مسجدالاقصي، كه گرداگردش را بركت داده ايم، سير داد.»
ز ـ «اِنّ الذين كفروا و يصدون عن سبيل الله و المسجدالحرام الذي جعلناه للناس...»19
«آنهايي كه كافر شدند و مردم را از راه خدا و مسجدالحرام (كه براي مردم چه مقيم و چه غريب يكسان است) باز مي دارند...»
ح ـ «هم الّذين كفروا و صدوكم عن المسجدالحرام...»20
«ايشان همانهايي هستند كه كفر ورزيدند، و شما را از مسجدالحرام باز داشتند، و مانع شدند كه قرباني به قربانگاهش برسد.»
و آيات ديگري كه در سورهاي بقره و توبه وجود دارد، همين مطلب را اثبات مي كند.

4 ـ توصيف بيت به اوصاف گوناگون.

الف: با وصف حرام: «يا ايهاالذين آمنوا لا تحلّوا شعائرَالله... ولا آمّين البيت الحرام.» 21
«اي كساني كه ايمان آورده ايد شعائر خدا و ماه حرام و قرباني را، چه بدون قلاده و چه با قلاده، حرمت مشكنيد... و آزار آنان را كه به طلب روزي و خشنودي پروردگارشان آهنگ بيت الحرام كرده اند، روا مداريد...»
ب: با وصف عتيق: «لكم فيها منافع اِلي اجل مسمّي ثمّ محلها اِليَ البيت العتيق.»22
«از آن شتران قرباني تا زماني معين سود ببريد، سپس (بدانيد كه) جاي قربانيشان در آن خانه كهنسال است.»
و در آيه ديگر فرمود: «وَ ليْطوّفوا بالبَيْت العتيق.»23
ج: با وصف معمور: «والبيت المعمور.»24
«قسم به بيت معمور.»
د: با وصف محرّم: «ربّنا انّي اسكنت من ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرّم...»25
«اي پروردگار ما! برخي از فرزندانم را بهبياباني بي هيچ كِشته اي، نزديك خانه گرامي تو جاي دادم.»

5 ـ علت نامگذاري مكّه بدين اسم چيست؟

لغت شناسان در وجه تسميه مكّه به اين اسم، نكاتي را ذكر كرده اند، كه به آنها اشاره مي كنيم:
«ابن منظور» در لسان العرب مي گويد: از آنجا كه آبِ آن سرزمين، قليل است و مردم براي رفع احتياجات خود، آب را از زير زمين استخراج مي كردند، آن را مكّه ناميدند. (انّما سميّت بذلك لِقلّه ماءِها حيث كانوا يمتكّون الماء فيها اَي يستخرجونها.)
عبدالله بن زبير مي گويد: «انّما سميّت بذلك لقّلة مائها» و اين اسم از ضرب المثل معروف عرب گرفته شده است كه مي گويند: (مكّ الفصيل و امتكَّ) يعني: «كودك هر آنچه شير كه در پستان مادر بود، مكيد.»
و باز در همان كتاب آمده است: «مِن انّها كانت تُمكُّ مَن ظَلَم فيها و اَلْحدَ اَي تهلكُه» يعني: «هر كس در آن مكان ظلم كند و يا الحاد و بي ديني را رواج دهد، هلاك مي شود.»
و ياقوت حموي در معجم البلدان، در علّت تسميه مكّه به اين نام چنين مي گويد: چون اعراب جاهلي گمان مي كردند، حجّشان باطل است، با اين گمان به نزد كعبه مي آمدند و در حين طواف فرياد مي كشيدند و دستهاي خود را به هم مي زدند (كف مي زدند) و بعيد نيست كه آيه 35 سوره انفال اشاره به همين داستان داشته باشد. «و ما كان صلوتهم عندالبيت اِلاّ مكاء و تصدية...»

6 ـ چرا مكّه را «بكّه» ناميدند؟

براي روشن شدن جواب، بايد به اهل خبره رجوع كرد، و بر اين اساس ناگزيريم نظر لغت شناسان را ملاحظه كنيم:
«ابن منظور» در لسان العرب مي گويد: «اينكه مكّه را بكّه ناميدند، چون هر ظالمي قصد تعدي و تجاوز به آن را داشته باشد، گردنش قطع خواهد شد «لانّها كانت تبكّ اعناق الجبارة اذااَلحدوا فيها بظلم.»
و همين نظر را نيز اسماعيل بن حمّاد جوهري در كتاب صحاح اللغة جلد 4 صفحه 1576 ، ابراز كرده است. «عبدالله زبير نيز به همين معني نظر داده است.»
و از برخي علّت آن چنين نقل شده: چون مردم به هنگام طواف خانه خدا، مزاحم يكديگر مي شوند.
ولي اسماعيل بن حماد جوهري در «صحاح اللغة» و در همان جلد، نظريه ديگري مطرح كرده و مي گويد: «مِنْ انّ بكّة اسم بطن مكّه و انّما سميت بذلك لازدحام الناس فيها.»
يعني بكّه اسمِ خودِ مكّه است، ليكن علتّ نامگذاري آن به اين اسم آن است كه: مردم زيادي در آن مكان اجتماع و ازدحام مي كنند.
در جاي ديگري آمده است:
«اَنَّ مكّة للبلد و بكّة اسمٌ لارض البيت سمّي بذلك لانّ الناس يتباكوّن فيه اي يزاحمون في الصلاة و الذّهاب.»
يعني: «مكّه، اسم شهر مكه مى باشد و بكّة اسم است براي زميني كه بيت الله، در آن واقع شده، و علّت نامگذاري آن به اين اسم آن است كه: مردم در رفت و آمد و به هنگام نماز مزاحم يكديگر مي شوند.»
بهر حال با توجه به اينهمه تفصيلات، بايد بدانيم كه اسم بكة، در قرآن مجيد نيز آمده است. آنجا كه مي فرمايد:
«اِنّ اوّل بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين.»26
«همانا اولين خانه اي كه براي مردم بنا نهاده شد همان است كه در مكّه واقع شده، و براي عالميان مايه بركت و هدايت است.»

7ـ علت نامگذاري مكّه به «امّ القري»

الف: فخر رازي در تفسير خود چنين مي گويد: «انّما سميّت بذلك اجلالاً لًها لانّ فيها البيت و مقام ابراهيم(ع) و العرب تسمي اصل كلّ شي اُمُّه.»
يعني: «علت نامگذاري مكّه بدين اسم، در واقع نوعي تجليل از مكّه مكرّمه است، زيرا خانه خدا و مقام ابراهيم(ع) در آن قرار دارد و عرب نيز ريشه هر چيزي را «امّ» مي گويد.»
ب: ابن منظور در لسان العرب مي نويسد: «انّما سميّت بامّ القري لانّها قبلة جميع الناس يؤموّنها.»
يعني: «از آنجا كه مكّه قبله همه مردم است و بدان سو نماز مي گذارند، «امّ القري» ناميده شد.
و خداوند متعال نيز از مكّه به امّ القري تعبير نموده است.
«و كذلك اَوْحينا اليك قرآناً عربيّاً لِتنذرَ امّ القري و من حولها...»27
«و نيز قرآن را به زبان عربي بر تو نازل كرديم تا ام القري (مكّه) و ساكنان اطرافش را بيم دهي.»
و در آيه ديگر: «...لتنذر ام القري و من حولها...»28
«... تا با آن مردم امّ القري و مردم اطرافش را بيم دهي...»

8 ـ در بعضي از آيات از مكّه به لفظ «بَلَد»، تعبير شده است.

«لا اقسم بهذاالبلد و انت حلّ بهذاالبلد»29
«قسم به اين شهر، و تو در اين شهر سكونت گزيده اي.»
«والتين و الزيتون و طور سينين و هذاالبلد الامين.»30
«سوگند به انجير و زيتون، سوگند به طور مبارك، سوگند به اين شهر ايمن.»
«در آيات 126 بقره، 35 ابراهيم نيز از مكّه به بَلَد تعبير شده است.»

9 ـ در بخشي از آيات از مكّه به «بلدة» تعبير شده است

«انما امرت اَن اعبد ربّ هذه البلدة الّذي حرّمها...»31
«جز اين نيست كه به من فرمان داده اند كه پروردگار اين شهر را كه خدا حرمتش نهاده، و همه چيز از آن اوست پرستش كنم.»

10 ـ تعبيـر از مكّـه به «حـرم امن»

«اَوَلم نمكّن لهم حرماً آمناً يجبي اليه ثمراتُ كلّ شي رزقاً منْ لدُنّا.»32
«آيا آنها را در حرمي امن جاي نداده ايم كه هرگونه ثمرات در آن فراهم مي شود و اين رزقي است از جانب ما...»
«اَوَلَمْ يَروْا انّا جعلنا حرماً آمناً...»33
«آيا ندانسته اند كه حرم امن را جاي مردم قرار داديم، و حال آنكه مردم در اطرافشان، به اسارت ربوده مي شوند.»

11 ـ چگونگي بوجود آمدن خانه كعبه

در صفحات قبل بطور فشرده اشاره كرديم كه ابراهيم(ع) بعد از ويران شدن خانه خدا، دوباره آن را ساخت. و همچنين اشاره كرديم: كه اين خانه مقدّس قبل از ابراهيم(ع) و حتّي دو هزار سال قبل از آدم ابوالبشر، وجود داشته، و مردم گرداگرد آن طواف مي كرده اند. و اكنون طبق وعده اي كه از قبل داده بوديم شرح بيشتري در اين زمينه تقديم مي شود:
كيفيت ساختماني خانه خدا، همانطور كه حضرت ابراهيم(ع) ساخته بود، تا مدّت زماني باقي ماند تا اينكه پس از گذشت زمان (طبق نقل كتاب الفقه على المذاهب الخمسة) قصّي بن كلاب جدّ پنجم پيامبر اسلام(ص) آن را تجديد بنا كرد.
اين بناء نيز همچنان ادامه داشت، تا عمر شريف پيامبر(ص) به 35 سال رسيد، كه ناگهان در همان سال سيل عظيمي مكّه مكرمه را محاصره كرد، بطوري كه ديوارهاي بيت را فرا گرفت و ويراني هايي نيز به وجود آورد. سپس قريش مكه، آن را تجديد بنا كردند، و آنگاه كه ديوار خانه تقريباً به اندازه قامت انسان رسيد، و شرايط براي نصب حجرالاسود مهيّا شد، قبايل عرب براي نصب آن، دچار اختلاف شديدي شدند، زيرا هر كدام، دوست داشتند اين افتخار نصيب آنان شود.
به هر حال آنقدر اختلافات بالا گرفت كه نزديك بود هر لحظه آتش جنگ در ميانآنان شعله ور شود وليكن با داوري صحيح و عقل و درايت پيامبر اسلام(ص) اين مشكل بخوبي حلّ شد.

حل مشكل:

حضرت لباس خود را روي زمين پهن كرد، و سنگ را با دست خويش روي آن قرار داد، و سپس فرمود: بزرگتر هر قبيله، قسمتي از اين لباس را بگيرد، همگان دستور پيامبر را اطاعت نموده و سنگ را تا برابر مكان تعيين شده، براي نصب، حمل كردند، و آنگاه پيامبر(ص) با دست مبارك خود، سنگ را در مكان مخصوص قرار داد.
اين وضع همچنان باقي بود تا زماني كه يزيدبن معاويه به حكومت رسيد، يزيد در زمان حكومتش با عبدالله بن زبير درگيري شديدي پيدا كرد، كه در نتيجه طبق دستور وي از روي كوه هاي مكّه، با منجنيق خانه خدا را سنگباران كردند.
مورخين نوشته اند در اين حمله ده هزار سنگ به خانه خدا اصابت، و آن را ويرانكرد. ولي ابن زبير پس از فرو نشستن آتش جنگ، خانه كعبه را به همان شكلي كه در سابق بود ساخت، و اطراف آن را به وسيله چوب هايي حصار كشي كرد.
و باز به گواهي تاريخ: خانه خدا مدّت زماني به همين شكل باقي بود تا زماني كه حكومت به عبدالملك مروان رسيد، در ايّام خلافت وي، حجاج بن يوسف ثقفي ابن زبير را محاصره كرد و به قتل رساند. وليكن قتل ابن زبير به سادگي صورت نگرفت، زيرا حَجاج هم مانند يزيد، خانه خدا را سنگباران و مقداري از آن را خراب كرد و نهايتاً ابن زبير را كشت، و سپس خود حجاج، مقدار ويران شده از خانه كعبه را، دوباره درست كرد، وليكن ديوار كعبه را تغيير داد و درب غربي را هم، كه يكي از ابواب بيت بود، مسدود كرده و سرانجام ساختمان خانه خدا، توسط حجاج همچنان تا سال 1040 هجري باقي بود، تا آنكه باران شديدي، با دانه هاي درشت، باريدن گرفت و صدمه فراواني به ديوارهاي خانه خدا زد. در اين هنگام مسلمين جهان از اقصي نقاط دنيا، براي تعمير خانه خدا، متفق شدند و خانه امن را بدين شكل كه الآن موجود است، تعمير كردند.

12 ـ چگونگي به وجود آمدن مسجدالحرام و اهميّت آن

تاريخ نويسان معتقدند: مسجدالحرام داراي سابقه طولاني تاريخي است، و همين مسأله موجب تأسيس شهر مكّه شده است. لذا در سال 17 هجري به خاطر نياز شديد، آن را توسعه دادند; يعني از همه اطراف ديوارهاي كوتاهي به دور آن كشيدند.
ولي در سال 979 هجري و در زمان حكومت سلطان سليم دوّم، بناهاي اطراف آن تجديد و در زمان فرزندش سلطان مراد، كامل شد.
ولي اين مساحت نيز هرگز جوابگوي جمعيّت زيادي كه براي زيارت، به خانه خدا مي آمدند، نبود. و لذا در سال 1375 هجري يعني در اوائل حكومت آل سعود، بار ديگر اطراف مسجد توسعه يافت و مساحت آن از 29127 متر به 160168 متر رسيد. و اخيراً نيز مجدداً مسجد را توسعه داده اند.
بهر حال هر چه در توسعه و ساختمان مجدّد بيت الله، اتفاق افتاده باشد، تأثيري در واقعيّت اين مهبط وحي ندارد، و در واقع مسجدالحرام همان جايي است كه اولين نداي توحيد از حلقوم پاك پيامبر اسلام(ص) بلند شد كه:
«يا ايّهاالناس قولوا لا الهَ اِلاّ الله تفلحوا.»
آري اين نقطه مقدس از سرزمين وحي، اثر شگرفي در بر انگيختن روح علم و معرفت و هدايت مردم به توحيد و نابودي شرك و الحاد، دارد.

13 ـ فضيلت نماز در مسجدالحرام

رواياتي كه در اين مورد از ائمّه معصومين ـ عليهم السلام ـ به دست ما رسيده، بسيار زياد است، وليكن از باب تبرّك به يك روايت اكتفاء مي كنيم.
«روي اَنّ الصلاة في المسجدالحرام افضل مِن مائة صلوة في غيره منَ المساجد.»
يعني: «يك نماز در مسجدالحرام، از يكصد نماز در غير آن، بافضيلت تراست.»

پاورقي ها:

1 ـ مائده: 95 .
2 ـ همان: 97 .
3 ـ انفال: 35 .
4 ـ قريش: 3 .
5 ـ بقره: 158 .
6 ـ همان: 125 .
7 ـ حج: 26 .
8 ـ بقره: 127 .
9 ـ آل عمران: 97 .
10 ـ همان: 96 .
11 ـ بقره: 125 .
12 ـ حج: 25 .
13 ـ بقره: 150 .
14 ـ همان: 191 .
15 ـ مائده: 2 .
16 ـ توبه: 7 .
17 ـ انفال: 34 .
18 ـ اسراء: 1 .
19 ـ حج: 25 .
20 ـ فتح: 25 .
21 ـ مائده: 2 .
22 ـ حج: 33 .
23 ـ همان: 29 .
24 ـ طور: 4 .
25 ـ ابراهيم: 37 .
26 ـ آل عمران: 96 .
27 ـ شوري: 7 .
28 ـ انعام: 92 .
29 ـ بلد: 3 ـ 1 .
30 ـ تين: 1 .
31 ـ نمل: 91 .
32 ـ قصص: 57 .
33 ـ عنكبوت: 67 .
جمعه 21 مهر 1391  1:48 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قلب زمين

قلب زمين

محمّدمهدي فيروزمهر

 

مقدّمه

جَعَلَ اللّه‏ُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ... ؛ «خداوند، كعبه ـ بيت‏الحرام ـ را وسيله‏اي براي استواري و سامان بخشيدن به كار مردم قرار داد.» (مائده : 97)
افراد و اجتماعي داراي حيات انساني هستند كه قرآن بر افكار، رفتار و كردارشان حاكم و اين كتاب الهي امام و الگوي آنها باشد:
...إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ * لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرِينَ ؛ « (اين كتاب آسماني) فقط ذكر و قرآن مبين است تا افرادي را كه زنده‏اند بيم دهد (و بر كافران اتمام حجت شود) و فرمان عذاب بر آنان مسلّم گردد.» (يس : 69 و 70)
امّتي به‏بهترين راهِ هدايت دست يافته‏است‏كه قرآن امام وپيشواي آن باشد:
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ... ؛ «اين قرآن به راهي كه استوارترين راهها است هدايت مي‏كند.» (اسرا : 9)
جوامعي از بيماري روحي و رواني رنج نمي‏برند كه نسخه و دستور العمل آنان قرآن باشد:
وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُوءْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظّالِمِينَ إِلاّ خَساراً ؛ «و از قرآن آنچه شفا و رحمت است براي مؤمنان، نازل مي‏كنيم و ستمگران را جز خسران (و زيان) نمي افزايد.» (اسرا : 82)
ملّتي از ملل دنيا و جهان اسلام پويا، مطرح و زنده و نزد صاحب قرآن معروف و شناخته شده‏اند كه قرآن نزد آنان مهجور و متروك نباشد:
وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً... ؛ «و پيامبر عرضه داشت: پروردگارا! قوم‏من قرآن‏را رهاكردند».(فرقان : 30)
و بالأخره افراد و گروهي از مردمان در تاريكي‏هاي شبهات فكري و فرهنگي سرگردان و بي‏پناه نمي‏شوند كه چراغ هدايتشان قرآن باشد. پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود:
«فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ»1 . «هرگاه فتنه‏ها مانند پاره‏هاي شب تاريك بر شما روي آورد، بر شماباد به قرآن.»(الميزان، ج1، ص12)
سالانه هزاران بلكه ميليونها انسانِ مؤمن از سراسر دنيا براي زيارت خانه خدا و انجام حج و عمره و زيارت قبور اولياي خدا رهسپار سرزمين وحي (مكه مكرّمه و مدينه منوّره) مي‏شوند تا شاهد بهره‏هاي سرشار مراسم و موسم حج ابراهيمي باشند. از زمان ابراهيم خليل عليه‏السلام تا كنون، كه بيش از چهار هزار سال مي‏گذرد، همواره حج و زيارت خانه خدا رايج و داير بوده است. آنچه از امور حج توسّط ابراهيم خليل عليه‏السلام پايه‏گذاري شده، در تاريخ، به «حج ابراهيمي» شهرت يافته كه ويژگي عمده آن عبارت است از منطبق و همسان بودن با فطرت و نياز واقعي انسان و پيراسته بودن از اوهام و خرافات كور و دست و پاگير؛ امّا به‏تدريج در كنار حجّ ابراهيمي به‏جاي آن، حج ديگري پديد آمد كه نه منطبق با فطرت و نياز واقعي انسان بود و نه عاري از اوهام و خرافات. اين نوع حج در فرهنگ اسلامي، به «حج جاهلي» شهرت يافت. در اينجا مناسب است به چند نمونه از آموزه‏هاي حجّ جاهلي اشاره شود:
در حج جاهلي، به‏جاي خدا و توحيد، شرك و بت و انصاب محور بود.(حج :3 و .31)
در حج جاهلي، حج‏گزار، لخت و عريان و با سوت و كف خانه خدا را طواف مي‏كرد.(اعراف : 28 ؛ انفال : 35)
در حج جاهلي، كساني‏كه محرم مي‏شدند، نمي‏بايست از در و راههاي معمول وارد خانه شوند، بلكه نقبي در پشت خانه مي‏زدند و از آن آمد و شد مي‏كردند و اين به عنوان يك كار نيك برايشان مطرح بود.(بقره : 189)
در حج جاهلي، مشركانِ حج‏گزار پس از انجام حج، در سرزمينِ منا جمع مي‏شدند و به‏جاي ذكر خدا، به بيان آثار و مفاخر پدران خود مي‏پرداختند.
(بقره : 200) و...
در اينجا اين پرسش مطرح مي‏شود كه منشأ پيدايش اينگونه حج‏گزاري، چه بود؟ پاسخ قرآن كريم اين است كه چون آنها دستشان از وحي و معارف آسماني تهي بود، به چنين حجّي روي آوردند؛ (بقره : 200)
آنچه حجّ جاهلي را نسخ و حجّ ابراهيمي را احيا كرد، قرآن و سنتِ پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و تلاش جانشينان آن‏حضرت بود. امروز هم اگر در عرصه حج و ديگر عرصه‏هاي زندگي، از قرآن و سنت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و رهبري امامان معصوم عليهم‏السلام فاصله بگيريم، مانند گذشتگان، به حجّ مرده و بي‏روح و حجّ جاهلي مبتلا خواهيم شد؛ چرا كه عمل هر فرد و جامعه‏اي، بازتاب شاكله و شخصيت (افكار و پندار و خُلق و خوي) اوست:
قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاكِلَتِهِ»؛ « (اي پيامبر) بگو: هر كس بر طبق روش و خلق و خوي خود عمل مي‏كند»(اسرا : 84)
و از سوي ديگر، عمل پاك و طيّب، نشانه شاكله و شخصيت پاك و طيّب است و عمل پليد وخبيث، نشانه شاكله و شخصيت پليد و خبيث است:
وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاّ نَكِداً... ؛ «سرزمين پاكيزه (و شيرين) گياهش به فرمان پروردگار مي‏رويد، اما سرزمين‏هاي بد طينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بي‏ارزش، از آن نمي رويد»(اعراف : 58)
بنا بر اين، افراد و اجتماعي كه داراي شاكله و شخصيت قرآني (كه پاكترين و كامل‏ترين شاكله و شخصيت است) باشند، اعمالشان، و از جمله حجّشان، پاك و طيّب خواهد بود و به هر اندازه از قرآن فاصله بگيرند، به همان اندازه، داراي شاكله و شخصيت و به تبع آن، اعمال و رفتار پليد و خبيث خواهند شد.
تحوّل آفريني از وجوه تشابهِ «قرآن» و «حج» است:
قرآن، نازل شد كه بناهاي فكري و عملي فرسوده و كهنه بشرِ دور از معارف الهي را در عرصه‏هاي مختلف، از جمله در عرصه حج، ويران كند و به‏جاي آن، بناهاي فكري و عملي كارآمد و نو بسازد و چنين كرد.
و حج، براي اين است كه حج‏گزار با حضور در مسجد الحرام و كنار خانه خدا و اماكن مقدس و با انجام مناسك حج، سازمان فكري و عملي خويش را تغيير دهد و تعالي و تكامل بخشد كه از نمونه‏هاي تغيير و تكاملِ حاصل شده از حج، آنگونه كه قرآن2 و روايات گفته‏اند، اين است كه حج‏گزارِ واقعي، از حج بر مي‏گردد، بدون اينكه گناهي بر ذمّه‏اش مانده باشد و حج، تنها زماني تحوّل آفرين است كه قرآني باشد و حجّ قرآني جز در سايه انس و الفت با قرآن حاصل نمي‏شود و انس و الفت با قرآن، ارتباط مستقيم و مكرر با اين كتاب نوراني است و از شروط ارتباط مستقيم با قرآن، دانستنِ زبان آن است كه اين شرط براي بسياري از علاقه‏مندان به قرآن حاصل نيست؛ و لذا لازم است معارف قرآن در موضوعات مختلف؛ از جمله موضوع حج و امور مربوط به آن، به نحو شايسته تدوين شود و در اختيار عموم قرار گيرد و اين نوشته با تمام نقصي كه دارد، تلاشي است در اين راستا.
تذكر چند نكته:
1 . در اين نوشته تلاش شده است، تمام معارف قرآني، كه در ارتباط با شش موضوعِ «كعبه»، «مسجد الحرام»، «مكه»، «حرم»، «حج» و «عمره»3 است، يك‏جا گردآوري و طبقه‏بندي شود و براي آسانتر دست يافتن به مطالب، موضوعاتِ آن ـ جز مناسك حج كه به ترتيب واقعي، از احرام تا طواف نساء آمده ـ طبق نظام الفبايي تنظيم گرديده است.
2 . افزون بر آنچه كه از صريح و ظاهر آيات مربوط به شش موضوع پيشگفته استفاده شده، برخي احتمالات تفسيري نيز همراه با توضيح و ذكر منابع، منعكس گرديده است.
3 . از روايات مربوط به معارف حج، تنها رواياتي مورد استفاده قرار گرفته است كه در تفسير آيات مربوط به شش موضوع بالا وارد شده و در آنها به نحوي به آيات مورد نظر، استشهاد و يا اشاره گرديده است.
4 . براي اينكه استفاده از اين مجموعه براي همگان ميسور باشد، در موارد لازم، چگونگي استفاده مطلب از آيه مورد نظر، توضيح داده شده است.
5 . در اين نوشته، از تفسير گرانسنگ «راهنما» بهره بسيار برده‏ايم. در برخي موارد متن و توضيح، عينا از آن تفسير آمده و گاهي مطلب با اندكي تغيير و اصلاح، منتقل شده است.4

كعبه
آثار كعبه

كعبه، داراي خير و بركت فراوان براي عموم مردم:
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً... .(آل عمران : 96)
كعبه، مايه هدايت براي همه جهانيان:
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُديً لِلْعالَمِينَ .(آل عمران : 96)
هدايتگري كعبه از آن رو است كه اين خانه در اصل براي پرستش خدا ايجاد گرديده و انواع مناسك و طاعات خدا در ارتباط با آن تشريع شده است و انسان به‏واسطه پرستش خدا در اطراف و سمت كعبه و انجام آن مناسك و طاعات، به كرامت و قرب خدا و سعادت و بهشت دست مي‏يابد.
كعبه، مايه پويايي و دوام زندگي و مانع هلاكت و نابودي انسان‏ها:
جَعَلَ اللّه‏ُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ... . .(مائده : 97)
از اهل بيت عليهم‏السلام نقل شده است كه در تفسير آيه بالا فرمودند: «مادام كه كعبه وجود داشته باشد و مردم به سويش روند و حج بگزارند، نابود نمي‏شوند و هرگاه كعبه نابود شود و مردم حج را ترك كنند، نابود خواهند شد. (مجمع البيان، ذيل آيه)
امام صادق عليه‏السلام فرمود: «لا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ»؛ «تا زماني كه كعبه برپاست، دين نيز پايدار است.»(وسائل الشيعه، ج8 ، ص14)
و نيز ر.ك : «نقش كعبه»

امنيت كعبه

امنيت داشتن همه پناهندگان به خانه خدا، حتّي غير انسان‏ها:
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً ... .(بقره : 125)
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ....وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً... .(آل عمران : 96 و 97)
تقييد واژه «مَثابَةً» به وسيله «النّاس» و مقيّد نشدنِ «أَمْناً» با آن، گوياي اين نكته است كه در خانه خدا هركس و هر چيزي در امنيت است.
ضرورت ايجاد امنيت براي حاضران در محيط خانه خدا و حراست آنان از هرگونه آسيب و گزند:
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً ... .(بقره : 125)
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ....وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً... .(آل عمران : 96 و 97)
برداشت، بنابراين احتمال است كه جمله خبريه در مقام انشا باشد.
تعيين كعبه به عنوان محلّ امن براي همگان، نعمتي شايسته و بايسته به يادداشتن:
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً ... .(بقره : 125)
و «إِذْ» در اصل «و اذكر اذ...» و به معناي «به ياد آور هنگامي را كه...» است.
امنيت كعبه، از آياتِ روشن الهي:
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ... فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ... .(آل عمران : 96 و 97)
مرحوم علاّمه طباطبايي، افزون بر «مقام ابراهيم»، «امنيت و حجّ خانه خدا» را هم از مصاديق «آيات بيّنات» مي‏داند.(الميزان، ذيل آيه)
امنيت و اقتصاد قريش، در سايه امنيت كعبه:
أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ * أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ * وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ * تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ.(فيل : 5 ـ 1)
لاِءِيلافِ قُرَيْشٍ * إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ * فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ * الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ .(قريش : 4 ـ 1)

ايجاد كعبه

كعبه، خانه مقدّس و ايجاد شده از سوي خدا:
جَعَلَ اللّه‏ُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ... .(مائده : 97)
براي «جَعَلَ» در اين آيه، چند معنا ذكر شده است: بين و حكم، صير، خلق (روح المعاني، ذيل آيه)، و نصب (مجمع البيان، ذيل آيه). برداشت، بر اساس دو معناي اخير است.

فلسفه ايجاد كعبه

شناخت هر چه بيشتر خدا و پي‏بردن به علم بي‏نهايتِ او، فلسفه ايجاد كعبه و قرار دادن آن به عنوان خانه مقدّس و مركز قيام و قوام زندگي مردم از سوي خداوند:
جَعَلَ اللّه‏ُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ... ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّه‏َ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ أَنَّ اللّه‏َ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ .(مائده : 97)
معناي اين آيه و وجه اين برداشت، با توجّه به آيه 12 سوره طلاق ـ كه به‏طور كلّي فلسفه خلقت را پي‏بردن به علم و قدرت بي‏نهايت خداوند معرفي مي‏كند ـ : اللّه‏ُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ اْلأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّه‏َ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللّه‏َ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماًواضح و روشن است.

بانيان كعبه

ابراهيم عليه‏السلام بنا كننده اصليِ كعبه و اسماعيل عليه‏السلام ياور و كمك‏كار او در بناي آن:
وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ... .(بقره : 127)
عطف كردن فاعلي بر فاعلِ ديگر، پس از آوردن فاعلِ نخست و متعلّقات فعل ـ چنانكه در آيه بالا اين‏گونه است ـ مي‏تواند اشاره به تفاوت آن فاعل در انجام كار باشد. اين برداشت را، علاوه بر آيه 26 سوره حج، روايتِ امام صادق عليه‏السلام نيز كه فرمود: «ابراهيم عليه‏السلام خانه را بنا كرد و اسماعيل عليه‏السلام از ذي‏طوي سنگ آورد...» تأييد مي‏كند.5
توجه وخلوص كامل بناكنندگان كعبه (ابراهيم واسماعيل عليهما‏السلام ) به‏خداوند، هنگام بناي‏آن:
وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ‏الْقَواعِدَ مِنَ‏الْبَيْتِ وَإِسْماعِيلُ رَبَّناتَقَبَّلْ مِنّاإِنَّكَ أَنْتَ‏السَّمِيعُ‏الْعَلِيمُ .(بقره :127)
دعا و راز و نياز بانيان كعبه (ابراهيم واسماعيل عليهما‏السلام با خداوند، هنگام ساختنِ آن:
وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ... * رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ .(بقره : 129 ـ 127)
فرمان يافتن پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از جانب خداوند، بر يادآوري و بزرگداشت بنيانگذاران كعبه (ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام ):
وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ ... .(بقره : 127)
«و اذ» در اصل «و اذكر اذ...» بوده است.
ابراهيم عليه‏السلام مجدّد و معمار بناي كعبه:
وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ .... .(بقره : 127)
وَ إِذْ بَوَّأْنا لاِءِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ... .(حج : 26)
تجديد بناي كعبه توسط ابراهيم خليل عليه‏السلام ، واقعه‏اي بس مهم و شايان ياد آوري:
وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ ... .(بقره : 127)
وَ إِذْ بَوَّأْنا لاِءِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ... .(حج : 26)

بناي كعبه

كعبه بنايي ساخته شده بر اساس توحيد محض:
وَ إِذْ بَوَّأْنا لاِءِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً... .(حج : 26)
كعبه بنايي ساخته شده بر اساس نقشه خداوند و معماريِ ابراهيم عليه‏السلام :
وَ إِذْ بَوَّأْنا لاِءِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ... .(حج : 26)
ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام برپاكننده ديوارهاي كعبه و سازنده آنها:
وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ... .(بقره : 127)
دعا و درخواست‏هاي ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام از خداوند، هنگام بناي كعبه:
1 . پذيرش عمل بناي كعبه 2 . رسيدن به مقام تسليمِ محض در برابر خدا 3 . آموزش مناسك حج به آنان 4 . پذيرش توبه ايشان 5 . پديد آمدن امّتي فرمانبردار در برابر خدا، از ميان نسلشان 6 . بعثت پيامبري از ميان ايشان، به هدف تلاوت آيات الهي بر آنان، تعليم كتاب و حكمت به ايشان و تزكيه آنان:
وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا... * رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا... * رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ... .(بقره : 129 ـ 127)
توجه ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام به اسماء و صفات الهيِ «رب، سميع، عليم، توّاب، رحيم، عزيز و حكيم»، در دعاهاي خود، هنگام بناي كعبه:
وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ‏الْقَواعِدَ مِنَ‏الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا... إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ‏الْعَلِيمُ * رَبَّنا... إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ‏الْعَلِيمُ * رَبَّنا... إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ‏الرَّحِيمُ * رَبَّنا... إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُالْحَكِيمُ .(بقره :129 ـ 127)
كعبه، بنايي بر اساس تقوا، پاكي و به دور از هرگونه آلودگي‏هاي ظاهري و باطني:
...وَ عَهِدْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ... .(بقره : 125)
وَ إِذْ بَوَّأْنا لاِءِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ .... .(حج : 26)
ممكن است مقصود از تطهير خانه خدا، بناي آن بر اساس طهارت و به دور از هرگونه شرك و بي‏تقوايي باشد(مجمع البيان، ذيل آيه 125 بقره)

تطهير كعبه

تطهير كعبه و مصون داشتن آن از هر ناپاكي و آلودگي، عهد و فرمان خدا به ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام :
...وَ عَهِدْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ... .(بقره : 125)
تطهير خانه خدا از لوث وجود مشركان، فرمان خدا به ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام :
...وَ عَهِدْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ... .(بقره : 125)
از امام صادق عليه‏السلام روايت شده كه فرمود: «طَهِّرا بَيْتِيَ» يعني مشركان را از خانه من دور كنيد. (تفسير قمي و مجمع البيان، ذيل آيه).
ابراهيم خليل عليه‏السلام مسؤول اصلي توليت، تطهير و آماده‏سازي كعبه براي زائران:
وَ إِذْ بَوَّأْنا لاِءِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ .(حج : 26)
از اينكه در سوره بقره، حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام مأمور تطهير كعبه شدند و در اين آيه تنها ابراهيم خليل عليه‏السلام مأمور به چنين امري شده، مي‏توان گفت كه: ابراهيم مسؤول اصليِ اين كار و اسماعيل عليه‏السلام كمك كار او بوده است.

توطئه انهدام كعبه

توطئه و لشگر كشي اصحاب فيل (ابرهه و ياران او) براي انهدام كعبه و عقيم ماندن آن از سوي خداوند:
أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ * أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ * وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ * تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ .(فيل : 5 ـ 1)
ناكامي توطئه انهدام كعبه و نابودي لشكر فيل سواران، به‏واسطه سنگ‏باران دسته‏هاي پرنده، واقعه‏اي شگفت آور و تأمل انگيز:
أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ * أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ * وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ * تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ .(فيل : 5 ـ 1)
توطئه انهدام كعبه و شكست آن، امري كاملاً معروف و شناخته شده براي مردم عصر نزول قرآن:
أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ * أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ * وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ * تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ .(فيل : 5 ـ 1)
از «أَ لَمْ تَرَ»؛ «آيانديدي»، استفاده مي‏شود كه اين ماجرا در آن عصر امري مسلّم و شناخته شده بود.

جهاني بودن كعبه

كعبه، خانه مقدس خدا و مركز جهاني براي عموم مردم و تمام قشرها و گروه‏ها، نه فقط براي مؤمنان:
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً ... .(بقره : 125)
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُديً لِلْعالَمِينَ .(آل عمران : 96)
جَعَلَ اللّه‏ُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ... . .(مائده : 97)

خدمتگزاران كعبه

تطهير و مصون نگاه‏داشتن كعبه از هر ناپاكي و آلودگي، وظيفه خدمتگزاران كعبه:
...وَ عَهِدْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ... .(بقره : 125)
وَ إِذْ بَوَّأْنا لاِءِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ... .(حج : 26)
كار تطهير و... كعبه منحصر به جناب ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام نبوده؛ بلكه وظيفه همه خدمتگزاران كعبه است.
مهيّا كردن و آماده‏سازي كعبه براي طواف كنندگان، معتكفان و نمازگزاران، وظيفه خدمتگزاران كعبه:
...وَ عَهِدْناإِليإِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ أَنْ‏طَهِّرا بَيْتِيَلِلطّائِفِينَ وَالْعاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ‏السُّجُودِ.(بقره :125)
وَإِذْ بَوَّأْنا لاِءِبْراهِيمَ مَكانَ‏الْبَيْتِ... وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَالْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ .(حج : 26)
ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام دو خدمتگزار كعبه به فرمان خداوند:
...وَ عَهِدْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ... .(بقره : 125)

خدمتگزاري كعبه

خدمتگزاري كعبه، منصبي الهي و امري بس مهم:
...وَ عَهِدْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ... .(بقره : 125)
از اينكه خدمتگزاران كعبه از سوي خدا تعيين شدند و به‏جاي «امرنا»، «عهدنا» به‏كار رفته است، استفاده مي‏شود كه اولاً: خدمتگزاري كعبه منصبي الهي است و ثانيا: امري مهم است.
از اينكه خدمتگزاران كعبه از سوي خدا تعيين شدند و به‏جاي «امرنا»، «عهدنا» به‏كار رفته است، استفاده مي‏شود كه اولاً: خدمتگزاري كعبه منصبي الهي است و ثانيا: امري مهم است.
خدمتگزاري كعبه عهد خداوند با ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام :
...وَ عَهِدْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ... .(بقره : 125)

زائران كعبه

زائران خانه خدا داراي احترام و قداست ويژه در پيشگاه خداوند:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّه‏ِ... وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً .(مائده : 2)
زائران كعبه (اعم از طواف گنندگان، معتكفان و نمازگزاران) داراي مقامي ارجمند در نزد خداوند:
...وَ عَهِدْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ .(بقره : 125)
وَ إِذْ بَوَّأْنا لاِءِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ .(حج : 26)
از اينكه پيامبراني بزرگ همچون ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام مأمور آماده‏سازي خانه خدا براي زائران كعبه بودند، مي‏توان استفاده كرد كه زائران كعبه مقامي ارجمند دارند.
ضرورت ايجاد امنيت براي زائران كعبه:
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً ... .(بقره : 125)
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ....وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً... .(آل عمران : 96 و 97)
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّه‏ِ... وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ... .(مائده : 2)
ضرورت آماده سازي خانه خدا براي زائران آن:
...وَ عَهِدْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ .(بقره : 125)
وَ إِذْ بَوَّأْنا لاِءِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ .(حج : 26)
از اينكه پيامبراني بزرگ همچون ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام مأمور آماده‏سازي خانه خدا براي زائران كعبه بودند، مي‏توان استفاده كرد كه زائران كعبه مقامي ارجمند دارند.
حالات سه‏گانه زائر حاضر در اطراف كعبه: طواف، اعتكاف (روي آوردن به كعبه همراه با توجه و مراقبت) و نمازگزاردن:
...طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ .(بقره : 125)
...وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ .(حج : 26)
مرحوم طبرسي از برخي مفسّران نقل كرده است كه: مقصود از: ...لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ سه گروه مختلف نيست، بلكه زائر خانه خدا وقتي طواف نمايد از «الطائفين» است و هرگاه در اطراف كعبه بنشيند (و به آن بنگرد) از «العاكفين» است و هنگامي‏كه نمازگزارد، از «الركّع السجود» خواهد بود.(مجمع البيان، ذيل آيه 125 بقره)
لزوم پرهيز از هتك حرمت زائر خانه خدا، حتي در صورت شرك و بت پرستي او:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّه‏ِ... وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً .(مائده : 2)
در شأن نزول آيه آمده است كه: گروهي از مشركان براي عمره و زيارت خانه خدا راهيِ مكه بودند و مسلمانان خواهان هجوم به آنان شدند، در آن هنگام، اين آيه نازل شد.(مجمع البيان، ذيل آيه)
جمله ...وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ... اين معنا را تأييد مي‏كند. البته اين يك دستور موقّت بود و در سال نهم هجرت، مشركان به حكم آيه 28 سوره توبه از نزديك شدن به مسجدالحرام ممنوع شدند.

زيارت كعبه

كعبه، محل زيارت مكرر و پياپي مردم:
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ... .(بقره : 125)
«مَثابَةً» از ثوب، به معناي رجوع كردن است و مثابه بودن خانه خدا معنايش اين است كه مردم مكرر به آنجا رجوع مي‏كنند.(ر.ك: مجمع البيان، ذيل آيه)
تصميم پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و ياران او به زيارت خانه خدا در سال ششم هجري و ممانعت مشركان از آن:
هُمُ‏الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ‏الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ... .(فتح :25)
زيارت كعبه در دو شكل حج و عمره:
...فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ... .(بقره : 158)

رؤياي زيارت كعبه

رؤياي پيامبرخدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در باره ورود به مسجدالحرام و زيارت كعبه توسط وي و يارانش (درسال ششم هجرت):
لَقَدْ صَدَقَ اللّه‏ُ رَسُولَهُ الرُّوءْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّه‏ُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُوءُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ... . (فتح : 27)
شك و ترديد منافقان در مورد صادق بودن خواب پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در باره زيارت كعبه و انجام عمره و تأكيد خداوند بر حقانيت و تحقّق آن:
لَقَدْ صَدَقَ اللّه‏ُ رَسُولَهُ الرُّوءْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّه‏ُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُوءُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ... . (فتح : 27)
مفسّران نقل كرده‏اند كه پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در سال ششم هجرت، پيش از حركت به سوي حديبيه، در عالم رؤيا ديدند كه مسلمانان وارد مسجدالحرام شدند. حضرت خوابش را براي ياران گزارش كردند و آنان خوشحال و اميدوار شدند كه در آن سال وارد مكه خواهند شد، اما پس از حركت به‏سوي حديبيه و منتهي شدن اين سفر به صلح حديبيه و بازگشت مسلمانان به مدينه، بدون زيارت كعبه، منافقان گفتند ما نه وارد مسجدالحرام شده‏ايم و نه عمره انجام داده‏ايم و در پي اين‏گونه شبهه‏افكني‏هاي آنها، آيه فوق نازل شده است (مجمع‏البيان، ذيل آيه)
صلح حديبيه تدبير خداوند و زمينه‏ساز تحقّق رؤياي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در باره زيارت كعبه و ورود مؤمنان به مسجدالحرام با امنيت و آرامش:
لَقَدْ صَدَقَ اللّه‏ُ رَسُولَهُ الرُّوءْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّه‏ُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُوءُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً .(فتح : 27)

سابقه تاريخي كعبه

كعبه نخستين خانه بنا شده براي مردم جهت عبادت و پرستش خداوند:
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ... .(آل عمران : 96)
اين برداشت بر اساس ظاهر آيه و طبق رواياتي است كه مي‏گويد موضعِ كعبه اوّلين نقطه از زمين بود كه بر روي آب آشكار شد و زمين از آنجا گسترش يافت و نيز طبق رواياتي است كه پيدايش كعبه را مرتبط و مقارن با هبوط آدم عليه‏السلام به زمين مي‏داند.(مجمع‏البيان، ذيل آيه؛ الحج و العمرة في الكتاب و السنة، ص76، ح133)
وجود كعبه در زمان آدم عليه‏السلام و برپايي حج در آن، توسط وي:
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ... .(آل عمران : 96)
از امام باقر عليه‏السلام پرسيدند آيا پيش از بعثت پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله حج گزارده مي‏شد؟ حضرت فرمود: آري... آدم، نوح و سليمان عليهم‏السلام در خانه خدا حج‏گزاردند... همانگونه‏كه خداي تعالي مي‏فرمايد: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ...(تفسيرعياشي، ج1، ص186، ح92)
وجود پايه‏ها و اساس كعبه پيش از بناي ديوارهاي آن توسط ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام :
وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ... .(بقره : 127)
از اينكه بالا بردن و ساختن ديوارهاي كعبه به ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام نسبت داده شده ولي بناي پايه و اساس به ايشان نسبت داده نشده، چنين بر مي‏آيد كه: اساس و پايه‏ها از دير باز وجود داشته است. اين برداشت را روايت امام صادق عليه‏السلام تأييد مي‏كند كه فرمود: «...خانه خدا چون درّ سفيدي بود، خداوند آن را به آسمان بالا برد و اساس آن باقي بود ... پس خداوند ابراهيم و اسماعيل عليهما‏السلام را مأمور كرد كه كعبه را بر همان پايه‏هاي قبلي بنا كنند».(تفسيربرهان ،ج1، ص155، ح9)
وجود بقاياي كعبه هنگام اوّلين سفر ابراهيم عليه‏السلام به سرزمين مكه:
رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ... .(ابراهيم : 37)

سوگند به كعبه

سوگند خداوند به بيت‏المعمور (كعبه):
وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ .(طور : 4)
اين برداشت، بنابراين احتمال است كه مقصود از «الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ» كعبه باشد، آنگونه كه برخي از مفسران احتمال داده‏اند.(ر.ك: مجمع‏البيان ؛ الميزان، ذيل‏آيه)

شكل هندسي كعبه

كعبه بنايي به شكل مكعب و داراي شش سطح مربع:
...هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ... * جَعَلَ اللّه‏ُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ... .(مائده : 95 و 97)
انتخاب نام «كعبه» براي خانه خدا، اشاره به شكل خاص هندسي آن است.
شايان ذكر است كه طبق روايتي، از امام صادق عليه‏السلام سؤال شد چرا كعبه را كعبه ناميدند؟ فرمود: براي اينكه مربع است. پرسيدند: چرا مربع شد؟ فرمود: براي اينكه در مقابل بيت‏المعمور قرار گرفته و آن مربع است. پرسيدند: چرا بيت‏المعمور چهارگوش شده است؟ فرمود: براي اينكه در برابر عرش قرار گرفته است. پرسيدند: چرا عرش مربع است؟ فرمود: براي اينكه كلماتي كه اسلام برآنها استوار است، چهار كلمه است و آن: «سُبْحانَ‏اللّه‏ِ، وَ الْحَمْدُ للّه‏ِِ، وَ لا اِلهَ اِلاّاللّه‏ُ، وَ اللّه‏ُ اَكْبَر» است (علل الشرايع، ج2 ص398)

طواف كعبه

طواف به گرد كعبه از واجبات الهي:
...وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ... .(حج : 29)
ضرورت آماده سازي كعبه واطراف آن براي طواف:
...طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ... .(بقره : 125)
...وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ... .(حج : 26)
طواف كعبه عالي‏ترين عبادت براي افراد غير مجاور آن:
...طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ .(بقره : 125)
...وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ .(حج : 26)
بيشتر مفسران «لِلطّائِفِينَ» را افراد غير مجاور كعبه و «الْعاكِفِينَ» را مجاوران آن دانسته‏اند(مجمع البيان ؛ جامع البيان، ذيل آيه 125 بقره)
گروهي از مفسران بر اساس اين معنا گفته‏اند: اين دلالت دارد بر افضليت طواف بر نماز براي افراد غير مجاور با كعبه(تفسير كبير، ذيل آيه 125 بقره)
لزوم تقديم طواف بر نماز زيارت كعبه:
...وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ .(حج : 26)

غربت كعبه

در غربت قرار داشتن كعبه پيش از سفر ابراهيم عليه‏السلام به مكه:
...وَ عَهِدْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ... .(بقره : 125)
از برخي مفسران نقل شده كه در باره «طَهِّرا بَيْتِيَ» گفته‏اند: مقصود اين است كه خانه مرا از بت‏هايي كه بر در آن آويخته است تطهير نماييد.(مجمع‏البيان، ذيل آيه)
اگر اين نقل صحّت داشته باشد، علاوه براينكه وجود كعبه را پيش از سفر ابراهيم اثبات مي‏كند، بيانگر اين است كه در آن روزگار كعبه محلّ زيارت و مركز بت و بت‏پرستان بوده است. همانگونه‏كه در روزگار جاهليت در درون آن، به تعداد روزهاي سال بت نگه داشته مي‏شد.
قرار داشتن كعبه در هاله‏اي از غربت و مظلوميت در روزگار جاهليت و پيش از ظهور اسلام:
وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً... .(انفال : 35)
وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللّه‏ُ أَمَرَنا بِها... .(اعراف : 28)
گروهي از مفسران گفته‏اند: «فاحِشَةً» در آيه بالا، اشاره است به عمل مشركان عصر جاهليت، كه با حالت عريان، كعبه را طواف مي‏كردند و مي‏گفتند: خداوند ما را به اين عمل فرمان داده است(ر.ك: مجمع‏البيان، ذيل آيه)
و نيز ر.ك: «مناسك حج، طواف».

قبله شدن كعبه

تغيير قبله از بيت المقدس به سمت كعبه (در سال دوم هجرت):
قَدْ نَري تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ... .(بقره : 144)
كعبه، قبله امت اسلام در هر مكان و در هر زمان:
...وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ... .
كعبه قبله ميانه براي امت ميانه (امت اسلام):
سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها... * وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً .(بقره : 142 و 143)
گويا معناي «كَذلِكَ...» اين است كه تغيير قبله در راستاي پديد آوردن امت وسط و ميانه است. در تفسير نمونه (ج1، ص483) آمده است: قبله مسلمانان قبله‏اي ميانه است؛ زيرا مسيحيان، تقريبا به سمت شرق مي‏ايستادند، به‏خاطر اينكه بيشتر ملل مسيحي در كشورهاي عربي زندگي مي‏كردند و براي ايستادن به سوي محل تولّد عيسي عليه‏السلام كه در بيت‏المقدس بود ناگزير بودند به سمت مشرق بايستند و به اين ترتيب جهت مشرق قبله آنان بود، ولي يهود كه بيشتر در شامات و بابل و مانند آن به سر مي‏بردند و به سوي بيت‏المقدس كه تقريبا در سمت غرب آنان بود، مي‏ايستادند و به اين ترتيب، نقطه غرب قبله آنان بود امّا كعبه كه نسبت به مسلمانان آن روز (مسلمانان مدينه) در سمت جنوب و ميان مشرق و مغرب قرار داشت يك خط ميانه محسوب مي‏شد.
كعبه قبله مورد پسند و دلخواه پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله :
قَدْ نَري تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ... .(بقره : 144)
خرده‏گيري و شبهه‏افكني سفيهان نسبت به تغيير قبله، از بيت‏المقدس به جانب كعبه:
سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها... .(بقره : 142)
مالكيت همه جانبه خداوند بر تمام جهت‏هاو مكان‏ها، مجوز تغيير قبله از بيت‏المقدس به سمت كعبه:
سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ... .(بقره : 142)
پذيرش كعبه به عنوان قبله به جاي بيت‏المقدس، امري بس دشوار جز براي هدايت يافتگان:
...وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلي عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاّ عَلَي الَّذِينَ هَدَي اللّه‏ُ... .(بقره : 143)
تغيير قبله ازبيت‏المقدس به‏سوي كعبه، نعمتي بزرگ دررديف نعمت‏رسالت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله :
وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ...* كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ... .(بقره : 150 و 151)
برداشت فوق، مبتني بر اين است كه «كاف» در «كما» براي تشبيه باشد، براين مبنا تغيير قبله، كه از آيه قبل به دست مي‏آيد «مشبّه» و ارسال پيامبر «مشبّه‏به» مي‏باشد و «تشبيه» مسأله قبله به نعمت رسالت، نشانگر عظمت آن است.
تعيين كعبه به عنوان قبله، حكمي حق(حكمت‏آميز و به‏جا) و از ناحيه خداوند:
وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ... .(بقره : 149)

آثار قبله شدن كعبه

قبله شدن كعبه، زمينه‏ساز هدايت انسان‏ها به صراط مستقم:
سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ .(بقره : 142)
قبله شدن كعبه به‏جاي بيت‏المقدس، سبب جدايي صفوف پيروان واقعي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از صفوف مدعيان پيروي:
...وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلي عَقِبَيْهِ... .(بقره : 143)
تغيير قبله از بيت‏المقدس به جانب كعبه، منشأ اعتراض سفيهان و ايجاد سؤال براي شماري از مؤمنان:
سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها... * وَ ما كانَ اللّه‏ُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ... .(بقره : 142 و 143)
بعضي از مفسّران گفته‏اند: پس از تغيير قبله، شماري از مسلمانان گفتند: پس اعمالي كه به سمت بيت‏المقدس انجام داده‏ايم چه مي‏شود و آنهايي كه از دنيا رفتند تكليفشان چه خواهد شد؟! خداوند فرمود: «وَ ما كانَ اللّه‏ُ...» (مجمع البيان، ذيل آيه)
نيز ر.ك: «فلسفه قبله شدن كعبه».

زمينه قبله شدن كعبه

علاقه و انتظار پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، زمينه تغيير قبله از بيت‏المقدس به سمت كعبه:
قَدْ نَري تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاهـا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِـدِ الْحَرامِ... .(بقره : 144)
در شأن نزول آيه بالا گفته‏اند: پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بيشتر دوست مي‏داشت كه كعبه به‏جاي بيت‏المقدس قبله باشد. حضرت به جبرئيل فرمود: دوست دارم خداوند مرا از قبله يهود به غير آن برگرداند. جبرئيل گفت: من بنده‏اي همانند تو هستم و تو نزد پروردگارت گرامي هستي. پس، از او در خواست كن. جبرئيل به آسمان رفت و پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله همواره به آسمان مي‏نگريست، به اين اميدكه جبرئيل خواسته‏اش را بياورد. در اين حالات بود كه آيه بالا نازل شد(مجمع البيان ،ذيل آيه).
سبب اينكه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به دنبال تغيير قبله بود، اين بوده است كه، از طرفي يهوديان از روي خرده‏گيري مي‏گفتند: اين چگونه پيامبري است كه دين مستقل ندارد و به طرف قبله ما نماز مي‏گزارد و از سويي مشركان مكه مي‏گفتند: او (پيامبر) از قبله آباء و اجدادي خود روي برگردانده و به طرف قبله يهوديان مي‏ايستد. لذا حضرت شديدا تمايل داشتند كه كعبه به جاي بيت‏المقدس قبله قرار گيرد تا بهانه از دست هر دو گروه گرفته شود.

فلسفه قبله شدن كعبه

آزمودن مدعيان ايمان و اسلام و پيروي از پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از فلسفه‏هاي تغيير قبله از بيت‏المقدس به‏سوي كعبه:
...وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلي عَقِبَيْهِ... .(بقره : 143)
گرفته شدن بهانه از دست مخالفان و دشمنان، از حكمت‏هاي تغيير قبله از بيت‏المقدس به‏سوي كعبه:
وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ... .(بقره : 150)
اتمام نعمت خدا بر امت اسلام و رهنمون شدن آنان به خير و سعادت، از فلسفه‏هاي قبله قرار دادن كعبه به‏جاي بيت‏المقدس:
وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ... وَ لاِءُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ .(بقره : 150)
قبله شدن كعبه و اهل كتاب
آگاهي پيشين اهل‏كتاب از حقانيت تغيير يافتن قبله مسلمانان ازبيت‏المقدس به‏سوي كعبه:
...فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ... * الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ... .(بقره : 144 و 146)
يك‏احتمال‏اين‏است‏كه ضمير«يَعْرِفُونَهُ» به‏قبله(امرالقبله)برگردد(مجمع‏البيان، ذيل‏آيه)

قداست كعبه

كعبه، داراي شرافت و ارزش خاص در پيشگاه خداوند:
...طَهِّرا بَيْتِيَ .(بقره : 125)
...طَهِّرْ بَيْتِيَ... .(حج : 26)
فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ .(قريش : 3)
از اينكه خداوند با ياي اضافه تشريفي «بيت» به «يا»ي متكلم، كعبه را خانه خود خوانده و نيز از اينكه خود را «ربّ» بيت (كعبه) معرفي كرده، استفاده مي‏شود كه كعبه در پيشگاه خداوند داراي ارزش و شرافتي خاص است.
كعبه خانه مقدس و داراي حرمت ويژه:
...وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ... .(مائده : 2)
جَعَلَ اللّه‏ُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ... . .(مائده : 97)
رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ... .(ابراهيم : 37)
وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ .(طور : 4)
بنابراين احتمال، كه مقصود از «الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ» كعبه باشد، سوگند به آن بيانگر حرمت و قداست آن است.
شكسته شدن حرمت كعبه از سوي مردمِ روزگار جاهليت، با انجام دادن امور لغو و بيهوده در اطراف آن، به عنوان عبادت:
وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً... .(انفال : 35)
شكستن حرمت كعبه با انجام امور لغو و بيهوده، سبب كفر و گرفتار شدن به عذاب سخت الهي:
وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَالْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِماكُنْتُمْ تَكْفُرُونَ .(انفال :35)
حرمت شكنان كعبه مورد تهديد خداوند:
جَعَلَ اللّه‏ُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ... * اعْلَمُوا أَنَّ اللّه‏َ شَدِيدُ الْعِقابِ... .(مائده : 97 و 98)
هجوم آورندگان به كعبه و حرمت شكنان آن، در معرض عذابي سخت از جانب خداوند:
أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ * أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ * وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ * تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ .(فيل : 5 ـ 1)
آشكار شدن هرچه بيشترِ قداست و عظمت كعبه براي مردم جزيرة العرب، پس از واقعه حمله فيل‏سواران و نابودي آنان:
أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ... .(فيل : 1)
لاِءِيلافِ قُرَيْشٍ * إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ... .(قريش : 4 ـ 1)
پاسداران حرمت كعبه بهره‏مند از مغفرت و رحمت الهي:
جَعَلَ اللّه‏ُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ... * اعْلَمُوا أَنَّ اللّه‏َ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللّه‏َ غَفُورٌ رَحِيمٌ .(مائده : 97 و 98)
مي‏توان گفت «اعْلَمُوا أَنَّ اللّه‏َ شَدِيدُ الْعِقابِ...» تهديد است عليه حرمت شكنان.
و «وَ أَنَّ اللّه‏َ غَفُورٌ رَحِيمٌ» تشويق است به حفظ حرمت مقدسات.
حرمت كعبه و محوريت آن براي قيام و قوام زندگي مردم، زمينه تفكر و شناخت علم بي‏نهايت خداوند:
جَعَلَ اللّه‏ُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ... ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّه‏َ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ أَنَّ اللّه‏َ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ .(مائده : 97)

راز قداست كعبه

تأسيس كعبه بر اساس توحيد محض و به دور از هرگونه شرك و ناخالصي، رمز قداست و احترام آن در پيشگاه خداوند:
وَ إِذْ بَوَّأْنا لاِءِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ... .(حج : 26)
خواست و تشريع خداوند منشأ قداست و حرمت ويژه كعبه:
جَعَلَ اللّه‏ُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ... . .(مائده : 97)

پاورقيها:

1 . الكافي، ج2، ص598
2 . بقره : 203
3 . لازم به گفتن است كه به موضوع مسجدالحرام، مكه، حرم، حج و عمره در شماره‏هاي بعد خواهيم پرداخت.
4 . لازم به يادآوري است كه ترجمه آيات، از ترجمه قرآن كريم توسط حضرت آيت اللّه‏ آقاي ناصر مكارم شيرازي استفاده شده است.
5 . نور الثقلين، ج1، ص128، ح376
جمعه 21 مهر 1391  1:48 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگاهي به شهر در تمدن اسلامي

نگاهي به شهر در تمدن اسلامي

مسعود غني‌زاده

با بررسي تاريخ اقوام گذشته و ديگر پيامبران الهي كه بخشي از آن در قرآن كريم آمده است، به خوبي مي‌توان چهره شهرها را در تاريخ انبيا تبيين كرد. از مجموع آيات الهي در اين كتاب چنين بر مي‌آيد كه شهر اسلامي از تقدس خاصي برخوردار است و بايد در جهت گسترش امنيت شهروندان آن از هر نظر كوشيد.

چكيده

با بررسي تاريخ اقوام گذشته و ديگر پيامبران الهي كه بخشي از آن در قرآن كريم آمده است، به خوبي مي‌توان چهره شهرها را در تاريخ انبيا تبيين كرد. از مجموع آيات الهي در اين كتاب چنين بر مي‌آيد كه شهر اسلامي از تقدس خاصي برخوردار است و بايد در جهت گسترش امنيت شهروندان آن از هر نظر كوشيد. مقاله حاضر، بر آن است تا اين نگاه خاص به شهر را با استفاده از آيات و ديگر منابع اسلامي بررسي كند. براي رسيدن به اين مهم لازم بود تا مقوله شهر شناسي از جنبه‌هاي نظري و ديدگاه‌هاي مرتبط با آن مطالعه شود. در اين ميان ابن خلدون در اثر ارزشمند خود، مبحث ويژه‌اي در خصوص ريشه پيدايش شهر دارد كه قابل توجه بوده و در عصر حاضر با گستره شهرنشيني و نيازهاي متنوع شهروندان به نظر مهم مي‌آيد.

كليد واژه‌:

شهر اسلامي، اسلام و شهرنشيني، شهر امن، شهر در قرآن.

مقدمه

با نگاهي به ادوار قديم تاريخ و زندگي بدوي انسان اوليه، به خوبي در مي‌يابيم كه در سير مكان‌هاي مختلف زيست محيطي يعني از غار تا قصر، همواره عنصري به نام نياز در رفتار او مشاهده مي‌شده است. نياز به امنيت، نياز به مسكن، نياز به غذا، نياز به پوشاك و از همه مهم‌تر نياز به زندگي اجتماعي را در خود احساس مي‌كرده است.
انسان از بدو تولد به دنبال تأمين امنيت خود بوده است و اين خواسته او بر سه ركن دسترسي به جان پناه، زندگي جمعي و آسايش استوار بوده است و بدين ترتيب براي خود مأن و فضايي با ويژگي بودن با ديگران احساس مي‌نمايد و به تجربه دريافته است به دست آوردن اين امكانات با سكونت در محل مطبوع و تأمين كننده اركان امنيتي فوق ميسر مي‌گردد.
هرچند منشأ تفكر به سرپناه در آدمي كاملاً روشن نيست و گاهي در كاوش‌ها نتوانستند فرقي بين كاشانه آدميان و آشيانه برخي حيوانات بيابند. اما در بررسي از آثار مربوط به "هوموسابين"‌ها مي‌توان توانايي مردمان در ساخت مأمن را همراه با شناخت اشكال هندسي مقارن دانست. حتي در مورد "نئاندرتال‌ها" سال‌ها تصور مي‌شد كه در غارها زندگي مي‌كرده‌اند ليكن اكنون متوجه ساختن سرپناه توسط خودشان شده‌اند.
تحقيقات پياژه (روانشناس فرانسوي) نشان مي‌دهد كه قدرت خلاقيت و ذكاوت بشر در محيط امن و ساكن بيشتر بروز پيدا مي‌كند و بالعكس تحرك و عدم استقرار مكاني، بشر را به نوعي خودپسندي و توقف فكر خلاق دچار مي‌نمايد.
در يكي از خط‌هاي مصري مفهوم كلمه شهر به معني مادر بوده است. در حقيقت شهر كار خود را با هدف بازسازي گيتي و به زمين آوردن كائنات آغاز نمود و بدين ترتيب به نمادي از آنچه امكان‌پذير است بدل گرديد. (مانفرد،1961 : 29)
واژه "پوليس" در زبان يوناني جهت شهر به كار برده مي‌شد كه به معناي "ارك" يعني حصاري پيرامون هرگونه دژ طبيعي است و در حقيقت معناي پناه شهر يا محل تحصن به منظور اعطاي امنيت يا به دست آوردن امكان آزادي مي‌دهد.
واژه "مترو پوليس" يا كلان‌شهر در ادبيات سياسي به "مادر شهر" ترجمه شده است. اين واژه با كنايه برگرفته از نظريه وابستگي در توسعه كه در دهه 1970 طرفداران زيادي داشت و با تصور اينكه شهرهاي بزرگ اقماري دارند و اين اقمار منابع را به سمت مادر شهر زهكشي مي‌كنند و خود مادر شهر نيز قمري است براي يك مادر شهر جهاني، واژه مذكور مصطلح گرديده است. به عبارتي از آن راس سلسله مراتبي يك هرم از سكونت گاه‌هاي يك منطقه يا كشور مورد نظر است.
در واقع ساكنين شهرهاي گذشته به يمن امنيت و سكون به ايجاد آبادي و توسعه آن پرداخته‌اند و به همين دليل آثار باقي مانده از اينگونه شهرها براي ما پيام تفاهم و امنيت را به ارمغان مي‌آورد و ساعت‌ها توجه ما را به خود جلب مي‌نمايد.

1ـ شهر از ديدگاه ابن خلدون (رفاه و امنيت)

ابن خلدون منشأ بنياد شهرها را خصوصيات تجمل‌خواهي بشر و زندگي در ناز و نعمت مي‌داند. در اين مورد ابتدا نحوه زندگي با ديه نشينان را بررسي مي‌كند و مي‌گويد كه باديه نشينيان گروهي هستند كه به كارهاي كشاورزي و دامپروري مشغولند و از آنجايي كه براي پرورش حيوانات و گياهان محتاج به چراگاهها و زمين‌هاي حاصل‌خيز هستند، بنابراين مجبورند كه در دشت‌ها و صحراها زندگي كنند. در اين شرايط، تعاون و همكاري آنها در راه به دست آوردن نيازمندي‌ها و وسايل زندگي از قبيل مواد غذايي، مسكن و سوخت، در حد نياز است و در صدد توليد مقدار بيشتري برنمي‌آيند، ولي با بهتر شدن وضع اقتصادي اين طوايف، خواست‌هاي تجملي و غير ضروري مورد توجه قرار مي‌گيرد و در راه افزايش كميت خوراك و پوشاك و كيفيت آنها مي‌كوشند و در صدد توسعه خانه‌ها و بنيانگذاري شهرهاي كوچك و بزرگ برمي‌آيند. از آنجايي كه خواست‌هاي ضروري مقدم بر نيازهاي تجملي بشر است، بنابراين، باديه نشيني به منزله اصل و منشأ شهرهاست و مقدم بر شهرنشيني است.
ابن خلدون در مورد بنياد شهرهاي بزرگ و توسعه آنها مي‌نويسد كه چون شهرهاي بزرگ داراي ساختمان‌ها و عمارت‌هاي بزرگ است، ايجاد آنها به نيروي انساني زياد و ثروت هنگفت نياز دارد. بنابراين، فقط پادشاهان و دولت‌هاي مقتدر مي‌توانند با اجير كردن و يا به بردگي كشيدن جمعيتي كه اين امر از امور ضروري آنها نيست، اقدام به ايجاد چنين عمارت‌ها و شهرهاي بزرگي كنند. بنابراين، ابن‌خلدون توسعه شهر را وابسته به دوام دولت وقت مي‌داند و مي‌گويد كه هرگاه دولت وقت سقوط كند، توسعه شهر محدود مي‌شود و گاهي آن شهر از بين مي‌رود، مگر اينكه دولت جديد به آن شهر توجه كند. به طور كلي هر دولت جديدي كه قدرت را در دست بگيرد به دو دليل محتاج به ايجاد شهرهاي بزرگ است. اول، به دليل همين خصلت تجمل پرستي و آسايش و رفاه انساني و دوم، به دليل مقابله با دشمن (ابن خلدون، 1353: 750-674)
با توجه به اين مطالب، به نظر مي‌رسد كه ابن‌خلدون هم منشأ پيدايش شهرها را با نحوه زندگي اقتصادي بشر مربوط مي‌داند كه ابتدا فقط نيازهاي ضروري خود را توليد مي‌كند و سپس با افزايش بازده توليدي، به خواست‌هاي تجملي هم روي مي‌آورد. به عبارت ديگر، شهر را محل طبقه حاكم مي‌داند كه براي ارضاي نيازهاي تجملي خود، از افراد ديگر جامعه استفاده مي‌كند.
البته بايد توجه داشت كه ابن خلدون منشأ پيدايش شهرها را تنها ناشي از عوامل اقتصادي نمي‌داند، بلكه معتقد است كه در تشكيل بعضي از شهرها، مذهب نقش عمده‌اي داشته است؛ به عنوان مثال، شهر مذهبي مكه به امر خداوند و به وسيله ابراهيم (ع) و اسماعيل (ع) بنا شده است.

2ـ تعريف شهر از ديدگاه اسلامي

چيستي و چگونگي "شهر" و "شهر اسلامي" در آموزه‌هاي اسلامي، محمل و منشأ مباحث گسترده و دنباله‌داري است كه نيازمند تعمق و تتبع وسيع در منابع ارائه كننده اين آموزه‌ هاست. قرآن كريم از جمله منابع اصيل و بنيادين در تشريح رويكرد اسلام به ويژگي‌هاي شهر مطلوب است. شهر اسلامي چه خصوصياتي دارد، آيا شهري است با گنبد و مناره‌هاي متعدد، برخوردار از اماكن مذهبي متنوع، داراي چهره تاريخي و باستاني مانند شهرهاي اوائل اسلام و يا شهري است با انسان‌هايي موحد. هنوز تعريفي كامل از شهر اسلامي و خصوصيات آن ارائه نشده است و لازم است كه متفكران، علاقمندان و متخصصان واجد شرايط در تحكيم مباني نظري و ارائه تعريفي جامع و مانع در اين موضوع اهتمام ورزند. بي‌ترديد اصيل‌ترين و جامع‌ترين منبع معارف اسلامي قرآن كريم است؛ اقيانوسي كه انسان‌ها در قرون و اعصار از بركات آن متنعم شده‌اند و در عين حال ضمن حفظ طراوت و تازگي، نقصاني در آن ايجاد نشده است.
واژه‌هاي "المدينه" 14 مرتبه، "بلد" به سه صورت مجموعاً 14 مرتبه و "البلاد" 5 مرتبه در قرآن آمده‌اند، در بعضي از آيات، شهر خاصي مورد نظر بوده است (بيان اسم خاص)، در بعضي ديگر موضوع اصلي و پيام آيه به هيچ كدام از ويژگي‌هاي شهر ارتباط نيافته و تعدادي ديگر از آيات به طور مستقيم و با يكي از ويژگي‌هاي شهر و مراكز جمعيتي ارتباط دارند.
در خصوص حرمت و امنيت شهر در بيان قرآن، شهر مي‌تواند مورد احترام واقع شود و خداوند متعال در دو نوبت به شهر سوگند ياد مي‌كند:
سوره نمل آيه 91: "به من فرمان داده شده كه پروردگار اين شهر را بپرستم. شهري كه خداوندي و همه چيز از آن اوست، حرمتش نهاده و مأمورم كه از مسلمانان باشم".
سوره بلد آيات 1 و 2: "قسم به اين شهر و تو كه در اين شهر سكني گزيده‌اي".
سوره تين آيه 3: "و سوگند به اين شهر ايمن".
در آيات فوق كه در شهر مكه نازل شده است مشاهده مي‌شود كه يك شهر مي‌تواند به قدري تقدس يابد كه خداوند به آن سوگند ياد كند و مي‌دانيم كه شهر مكه از ديرباز مورد احترام بوده است،‌ اما علاوه بر اين سوگندها دو ويژگي‌ نيز به تقدس آن افزوده است:
الف ـ سكونت پيامبر در مكه به اين شهر تقدس مي‌دهد.
شهري كه در آن افراد برجسته، متقي و دانشمند زندگي مي‌كنند، مقدس است حتي خاطرات، آثار و مقابر افراد برجسته نيز به شهر تقدس مي‌دهد و اين موضوع كم و بيش در اكثر نقاط دنيا مورد توجه بوده است.
ب ـ ويژگي امنيت شهر ذكر شده، از اين جهت نيز به مكه تقدس داده شده است.
همانطور كه ذكر شد به ويژگي امنيت شهر، در چند مورد اشاره شده است كه يكي از اين موارد، سوگند به "شهر ايمن" بود كه به آن اشاره گرديد.

3ـ پيدايش و توسعه شهرهاي اسلامي (ديدگاه بنياني)

نفوذ اسلام به سرزمين‌هاي گوناگون در آسيا، آفريقا، و اروپا اثرات اجتناب‌ناپذير و فراواني بر توسعه شهر بر جاي گذاشته است. آداب و رسوم مذهبي، باورها و ارزش‌هاي آن به ويژه آنجا كه با سازمان و اقتدار ربط پيدا مي‌كنند، بر گردهمايي اجتماعي تأكيد كرده‌اند و با كوچ‌گري (خانه به دوشي) و پراكندگي مخالف هستند. شهرهاي اوليه اسلامي از قبيل الفوستات، تونس و رباط در مغرب به منظور تعليم و آموزش اسلام برپا شدند و نقش ارگ يا دژ ايمان را ايفا كردند. آنها متعهد به پذيرايي از نوكيشان (يا نو گرويده‌ها به دين اسلام) بودند، همانگونه كه مدينه پذيراي مهاجران مكه بود. آنها را دارالهجره ناميدند، يعني مكاني كه مسلمانان به آنجا مي‌آمدند تا زندگي اسلامي را در عمل پياده كنند. از طريق آنها بود كه اسلام تا آفريقاي شمالي، كل قاره آفريقا و جنوب اروپا گسترش يافت و در نتيجه شماري از شهرهاي پررونق، پديدار شدند.
اين نقش معتبر (مذهبي) كم‌كم با آميزش انگيزه‌هاي سياسي كمرنگ شده و امكان آن را داد تا بخش‌هاي گوناگون دنياي اسلام پيوند سنتي‌اش را با خلافت اصلي در شرق بگسلد و اختلافات و درگيري‌هاي محلي، در كنار افراد خانواده به دوش به فرايند افول يا زوال شهري بيانجامد.
تا زمان ورود عثمانيان در قرن شانزدهم ثبات دوباره برقرار نشد. عثمانيان در آرزوي احياي خلافت كهن و همچنين دفاع از ساحل غربي آفريقاي شمالي در برابر اشغال پرتقال و اسپانيا توانستند اكثر جهان اسلام را به استثناي ايران، شبه جزيره عربستان و مراكش كنترل كنند. آنها صلح، امنيت و رفاه را كه مؤلفه‌هايي اصلي رشد و بهبود شهري ـ را به همراه آوردند. يك بار ديگر شهرهاي فراوان جديدي پديد آمدند و ساير شهرها هم به نحوه قابل توجهي گسترش يافتند و عملاً در نتيجه تجارت عثمانيان رونق يافتند.
با استناد به متون تاريخي و با توجه به وضعيت جامع عثماني، آرمان اسلامي با واقعيات اجتماعي و اقتصادي سازش يافت به طوري كه از همان اوايل مسلمانان و غير مسلمانان در نواحي تجاري، در كنار يكديگر كار مي‌كردند و حتي در نواحي مسكوني به صورت آميخته زندگي مي‌كردند. غير مسلمانان در معاملات تجاري ميان خود به "قاضي" مراجعه مي‌كردند و احساس "همشهري بودن" در آن پايتخت فارغ از تعصبات ميهني بر امتيازات مذهبي و تباري برتري داشت. در زمينه مقولات كالبدي شهر نيز فضاها به گونه‌اي استقرار يافته بودند كه هيچ يك از نيازها و موقعيت‌ها نقش اخلاقي، معنوي و الهي را خدشه‌دار نمي‌ساختند و روابط بنيادي در شهر به گونه‌اي بود كه انسانيت و معنويت را در ميان ساكنان آن به وجود مي‌آورد و هرگونه تبعيض فضايي، اقليمي كه با روح عدالت و تقسيم منابع و امكانات مغايرت داشت منتفي مي‌گرديد. شهر استانبول به عنوان نمونه‌اي از يك شهر اسلامي، در بردارنده تفكرات عميق دين مبين اسلام بود و تأسيسات و امكانات به گونه‌اي ساماندهي شده بود كه افراد نيازمند و فقير جامعه نيز در درجه اول بتوانند نيازهاي بنيادي خود را چون مسكن، كار، رفاه و فرهنگ در آن بازيابند و شهروندان به عنوان استفاده كنندگان اصلي از محيط، با رعايت اصول پاكيزگي و بهداشت در تمامي فضاها به بهترين نحو زندگي كنند. نكته قابل توجه ديگر اولويت‌هايي بود كه در تجليات كالبدي شهر وجود داشت و براساس آن بناها و فضاهاي اصلي شهر سازي اسلامي مانند مساجد، مدارس، مراكز فرهنگي و كتابخانه‌ها در جايگاه واقعي خود استقرار مي‌يافتند.
با توجه به ويژگي‌‌هاي ياد شده كه لازمه وجودي يك شهر موفق و سالم است، به نظر مي‌رسد در حال حاضر با توسعه برون‌زاي شهر استانبول كه از اوايل قرن بيستم شروع شده است و تاكنون نيز ادامه دارد و همچنين با ورود فرهنگ غربي تأثير‌پذيري از ويژگي‌هاي فرهنگي و اجتماعي جامعه غربي، استانبول به عنوان نماد شهر شرقي و اسلامي، يك بار ديگر در تقابل اجتناب‌ناپذير با فرهنگ غرب قرار گرفته است. گويي در طول تاريخ سرنوشت اين شهر در برخورد با ديدگاه‌هاي مدنيت شرق و غرب قرار گرفته است. بنابراين هرگونه تلاشي براي بازيافتن هويت اصيل اسلامي آن، ناگزير توجه و بازنگري نكات و ويژگي‌هاي ياد شده است.

4ـ شهر اسلامي از ديدگاه كالبدي (اصول طراحي شهر اسلامي)

شماري از عوامل وجود دارند كه در زمينه نظم و طرح ظاهر شهر اسلامي، نقش قاطعانه‌اي ايفا كردند. شهر اسلامي علاوه بر موقعيت طبيعي (توپوگرافي) محلي و ويژگي‌هاي كالبدي، بازتاب دهنده ساختارهاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي، اجتماعي عام جامعه جديد التأسيس بود. به طور كلي اين عوامل به شرح زير است.

4-1- قوانين طبيعي

نخستين اصل بازگو كننده ويژگي يا ماهيت شهر اسلامي همانا سازگاري يا تطابق طرح و شكل ساختماني شهر با شرايط طبيعي اعم از موقعيت طبيعي (توپوگرافي) و شرايط آب و هوايي بوده است. استفاده از مفاهيمي چون حيات خلوت، تراس، خيابان‌هايي پوشيده باريك و باغ‌ها، بيانگر اين شرايط بوده‌اند. اين قبيل عناصر به منظور تطابق با شرايط آب و هوايي گرم حاكم بر محيط زندگي مسلمانان طراحي مي‌شده‌اند.

4-2- باورهاي فرهنگي و مذهبي

باورهاي مذهبي كانون يا هسته اصلي زندگي فرهنگي مردم مسلمان را تشكيل مي‌داده است، از اين رو مسجد در سلسله مراتب نهادي و مكاني از جايگاه عمده و كانوني برخوردار بوده است باورهاي فرهنگي تفكيك كننده زندگي خصوصي و عمومي به نظام مكان ميان مصارف و مناطق نظم مي‌بخشيده است.
در نتيجه، طرح شهري شامل خيابان‌هاي باريك و بن‌بست‌هاي جدا كننده قلمروهاي خصوصي و عمومي از يكديگر بوده و اين در حالي است كه مصرف زمين بر تفكيك يا جدايي زن از مرد تأكيد داشته است. در نتيجه، هرگونه فعاليت اقتصادي كه با مبادله و حضور اجتماعي سر و كار داشته باشد از كاربري (خانه‌هاي شخصي) مسكوني جدا بوده و بيشتر اين قبيل فعاليت در مناطق عمومي خيابان‌هاي اصلي متمركز بوده است.

4-3- اصول طراحي منشعب از قانون شريعت

روابط اجتماعي و فيزيكي ميان قلمروهاي خصوصي و عمومي ميان گروه‌هاي اجتماعي و محل‌ها، همچنين بازتاب دهنده قوانين شريعت (قانون اسلامي) بوده است. اصل حريم شخصي به قانون تبديل شده كه ارتقاع ديوار را بالاتر از ارتقاع فرد شتر سوار تعيين كرده است. اين مورد و قوانين مربوط به حقوق مالكيت براي مثال، از جمله عوامل تعيين كننده شكل (يا فرم) شهر اسلامي بوده است.

4-4- اصول اجتماعي

سازمان اجتماعي جامعه شهري براساس گروه‌بندي‌هاي اجتماعي مبتني بر چشم‌اندازهاي فرهنگي، خاستگاه‌هاي قومي و همخوني مشترك استوار بوده است. بنابراين توسعه در جهت برآورده ساختن اين گونه نيازهاي اجتماعي به ويژه اتحاد خويشاوندي، دفاع، نظم اجتماعي و اعمال مذهبي در حركت بوده است.
عواملي چون ساختارهاي خانواده گسترده، حريم شخصي، تفكيك جنسي و تعامل اجتماعي نيرومند به وضوح در شكل ساختماني متراكم منازل حياط‌دار متجلي و متبلور بوده است. مسائل اجتماعي و حقوقي تحت كنترل محققان و انديشمندان مذهبي بوده كه در مكاني نزديك به مسجد اصلي (نهاد اجتماعي اصلي) و زندگي اجتماعي، جايي كه اكثر مشاجرات در مي‌گرفته، زندگي مي‌كرده‌اند. تغيير قدرت سياسي از نظام (دموكراتيك) شورايي اسلام آغازين به رژيم‌هاي خود كامه، به ويژه اواخر دوران عثمانيان، منجر به انتقال اماكن سياسي از مركز شهر به كناره شهر به شكل دژ يا (ارگ) شده است تا به اين وسيله محافظت بهتري از حاكمان صورت پذيرد. نمونه‌هايي از اين قبيل تداركات را مي‌توان در شهرهاي آفريقاي شمالي تحت نام كسبه يا قصبه يافت.

5 ـ مؤلفه‌هاي كالبد شكافي شهر اسلامي

درباره اينكه چه چيزي يك شهر اسلامي است يا اينكه آيا شهر اسلامي تاكنون وجود داشته، هنوز مجادله‌هاي زيادي وجود دارد. لاپيروس معتقد است: "مسلمانان عرب صرفاً در شهرهاي جديد زندگي نمي‌كردند بلكه برخي در شهرها و دهكده‌ها سكني گزيدند". او در ادامه افزوده است: "اعراب به شهرسازي در خاورميانه تحرك بخشيدند، بدون آنكه باعث افزايش كلي در سطح توسعه شهري شوند و بدون آنكه به شهرها هويت اسلامي بدهند".
البته در بين محققاني همچون: حمدان (1962)، اكيلمن (1981)، حكيم (1876) و السيد (1991)، نوعي اجماع كلي وجود دارد كه شهر اسلامي داراي ويژگي‌هاي خاص زير مي‌باشد.

5-1- مسجد اصلي

كه در قلب شهر واقع شده كه معمولاً سوق (يا بازار) آن را احاطه كرده است، مسجد زيتونه در تونس و مسجد مركزي در اصفهان از آن جمله‌اند. در اينجا نماز جمعه برپا مي‌شده و مدرسه‌اي به آن چسبيده بوده كه تعاليم علمي و مذهبي ارائه مي‌داده است.

5-2- سوق (بازارها)

در خارج از مسجد اصلي قرار داشتند و در آنجا فعاليت‌هاي اقتصادي در شهر عرضه مي‌شده است. توزيع كالا و فروش آن از نظر مكاني اغلب از جنبه ماهيتي‌اشان صورت مي‌گرفته است. اقلام مقدسي مانند شمع، بخور و عطر و اقلامي كه توسط كتاب‌فروشان و صحافان به فروش مي‌رسد، در نزديكي مسجد قرار داشته‌اند و بقيه كالاها در فاصله دورتري قرار داشته‌اند. ناحيه مركزي نيز محل تجمع ساير فعاليت‌هاي عمومي از قبيل فعاليت‌هاي اجتماعي، اداري، تجاري، هنري و هنرهاي دستي و حمام و هتل‌ها بوده است.

5-3- ارگ

كه به قصبه مشهور است نمود حاكم است، قصبه كه دور تا دور آن ديوار بود، مشتمل بر ناحيه‌اي بود كه داراي مسجد، باغ‌ها، دفاتر ساكنان خودش بوده است و معمولاً در بخش بالايي شهر نزديك به ديوار قرار داشته است.

5-4- مناطق مسكوني

مجموعه‌اي از خانوارهايي وصف شده كه كيفيت خاص زندگي‌شان بر نزديكي و صيميت استوار بوده كه اين امر در پيونددهي شخصي، منافع مشترك و وحدت اخلاقي مشترك متجلي بوده است. اين مناطق مسكوني عملاً متراكم بوده و هركدام داراي مساجد (كه از آن براي عبادت روزانه استفاده مي‌شده) مدرسه، نانوايي، مغازه اشيا و لوازم ضروري مختص به خود را دارا بوده است. آنها هر كدام دروازه‌هاي خودشان را داشته‌اند كه معمولاً پس از آخرين عبادت در شب بسته و پيش از آغاز نخستين عبادت صبحگاهي باز مي‌شده‌اند. مناطق مسكوني در الجزاير و تونس از چنين نمونه‌‌هايي بوده‌اند. اين مناطق از لحاظ قومي سازمان يافته بوده‌اند. برخي مسلمانان نيز در مناطق مسكوني ديگر جمع شده بوده‌اند و هر گروه باورهاي فرهنگي خودش را پياده مي‌كرده و براي آنها جشن مي‌گرفته است.
ذكر اين نكته ارزشمند است كه گرچه عامل چند قوميتي از جنبه واقعي و فيزيكي در شكل گروهي متجلي بوده اما آنان از نظر اقتصادي و اجتماعي از يك نظام حقوقي پيشرفته برخوردار بوده و در هم ادغام شده بودند و از اين طريق مساوات همه گروه‌ها تأمين مي‌شده است. چنانكه رسول خدا (ص) فرمود: هيچ عربي بر هيچ عجمي برتري ندارد، مگر به تقوا.

5-5- شبكه خياباني

پيوند ميان اين مناطق مسكوني و مكان اصلي از طريق شبكه باريكي از خيابان‌هاي پيچ در پيچ صورت مي‌گرفته است. خيابان‌هايي كه به خيابان‌ها و بن‌بست‌هاي شبه خصوصي، خصوصي و عمومي تقسيم مي‌شده است.

5-6- ديوار

ديوار مستحكمي با تعدادي دروازه، شهر را در بر مي‌گرفته است.

5-7- نماي خارجي

در بخش بيروني ديوارها، قبرستان‌ها (قبرستان‌هاي مسلمانان و يهوديان) وجود داشته است. يك بازار هفتگي در خارج از دروازه اصلي وجود داشته است.

6ـ شهرشناسي از ديدگاه كاركرد امنيتي شهرهاي اسلامي

قرآن كريم در آيات مختلفي، ضمن توجه خاص به سكونت‌گاه‌ها و بخصوص بلاد و شهرها، با تقديس از شهر مكه و نگاه ويژه به تمامي شهروندان آن اعم از مسلمان و كافر، شاخص‌هايي از زندگي مطلوب اقتصادي در يك شهر اسلامي را بر مي‌شمارد كه در ذيل به آن اشاره مي‌شود:
-امنيت اجتماعي؛
-امنيت اقتصادي؛
-امنيت قانوني؛
-تابعيت از قانون؛
-امنيت دسترسي به ارزاق ارزان؛
-عدم تفاوت بين آحاد شهر در كسب معاش.

6-1- امنيت اجتماعي

امنيت از نيازهاي اوليه جوامع بشري است و رشد و پيشرفت جوامع در سايه امنيت اجتماعي محقق مي‌گردد. اين مرتبه از اولين مراتب امنيت است.
سوره ابراهيم آيه 35: "و ابراهيم گفت اي پروردگار من، اين شهر را ايمن گردان و مرا از پرستش بتها دور بدار".
سوره بقره آيه 126: "و ابراهيم گفت اي پروردگار من، اين شهر را جاي امني گردان و از مردمش آنان را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، از هر ثمره روزي ساز".

6-2- امنيت فرهنگي ـ اعتقادي

در آيات فوق بلافاصله پس از امنيت، اعتقاد مردم شهر مطرح مي‌شود. شهري امنيت دارد كه عقايد مردم آن با شرك و بت پرستي تهديد نشود و آنان بتوانند موحد و خداشناس باشند. اگر يكتاپرستي را نيازي فطري براي انسان بدانيم، براي برآورده ساختن اين نياز، محيطي امن لازم است. اين امنيت در مرتبه بالاتري از امنيت اجتماعي قرار دارد. در دنياي پيشرفته امروز، امنيت اعتقادي اساساً موضوعيت ندارد و شرايط ايجاد شده است كه تهديد امنيت اعتقادي مردم، معنايي مترادف پيشرفت يافته است.
نكته مهم ديگري كه دنياي امروز از آن نيز غفلت كرده است، كنش متقابل امنيت اعتقادي با امنيت اجتماعي است. اگر براي رشد و شكوفايي اقتصادي و علمي به امنيت اجتماعي نياز داريم و براي آن سرمايه‌گذاري مي‌كنيم، نبايد از امنيت اعتقادي مردم كه تأثير كاملاً متقابل و مستقيم در تأمين امنيت اجتماعي آنان دارد غفلت نمود. جهان پيشرفته امروز با امكانات فراوان، امنيت اعتقادي نوع بشر را در معرض خطر قرار داده است. در حالي كه انتظار دارد به سرمايه‌گذاري روز افزون در تحقق امنيت اجتماعي موفق باشد.

6-3- امنيت رواني

شهر ايمن شهري است كه انسان در آن آرامش دارد و هر عاملي كه آرامش انسان را تهديد كند، امنيت شهر را در معرض خطر قرار داده است.
شهر ايمن مقوله‌اي پيچيده و فراگير است و بشر در قرن بيست و يكم تنها به جنبه‌هايي از آن به طور ناقص دست يافته است. شهر ايمن شهري است حرمت نهاده شده، شهري قانونمند كه در آن امنيت اجتماعي، اعتقادي و رواني شهروندان و شرايط پيشرفت آنان فراهم شده است چنين شهري به قدري مقدس است كه خداوند به آن سوگند ياد مي‌كند.
شهر پاكيزه: در آيات قرآن براي شهر پاكيزه، واژه "بلدالطيب" و براي شهرآلوده، واژه "بلدالخبيث" و شهر مرده به كار رفته است. به چند آيه در اين زمينه اشاره مي‌كنيم:
سوره اعراف آيات 57 و 58 : "و اوست كه پيشاپيش رحمت خود، بادها را به بشارت مي‌فرستد چون بادها، ابرهاي گرانبار را بردارند، ما آن را به شهرهاي مرده روان سازيم و از آن باران مي‌فرستيم و به باران، هرگونه ثمره‌اي را مي‌رويانيم شايد پند گيريد". "و شهر پاكيزه گياهش به فرمان خدايش مي‌رويد و شهر پليد جز اندك گياهي از آن پديد نمي‌آيد. براي مردمي كه سپاس مي‌گويند آيات خدا را اين چنين گونه گون بيان مي‌كنيم".
سوره فاطر آيه 9 : "خداست كه بادها را فرستاد تا ابرها برانگيزند و ما آنها را به شهرهاي مرده مي‌رانيم و زمين مرده را با آن زنده مي‌كنيم. زنده گشتن در روز قيامت نيز چنين است".
سوره فرقان آيات 48 و 49 : "اوست كه پيش از رحمت خود، بادها را به مژده دادن فرستاد و از آن، آبي پاك نازل كرديم تا شهر مرده را بدان زندگي بخشيم و چهارپايان و مردمي را كه آفريده‌ايم بدان سيراب كنيم".
سوره ق آيات 9 ، 10 و 11 : "و از آسمان آبي پربركت فرستاديم و بدان باغ‌ها و دانه‌هاي دروشدني رويانيديم و نخل‌هاي بلند با خوشه‌هاي برهم چيده، تا رزق بندگان باشد و بدان آب، شهر مرده را زنده كرديم. بر آمدن از گور نيز چنين است".
از آيات فوق استفاده مي‌شود كه شهر مرده، شهري بي‌باران و بي‌ثمره است. در شهر پليد جز اندك گياهي نمي‌رود. با فراهم شدن ساير شرايط، در شهر پاكيزه است كه گياهان مي‌رويند و مردم از محصولات آنها متنعم مي‌شوند. اساساً در شهر پاكيزه است كه بهره اقتصادي در آن متصور است وگرنه در شهر مرده نمي‌توان انتظار بهر اقتصادي مستمري داشت. اين مفهوم شبيه مفهوم توسعه پايدار است كه امروزه ساكنان زمين با روش آزمون و خطا به آن دست يافته‌اند.
آلودگي يك شهر صرفاً آلودگي محيطي نيست، بلكه مي‌تواند آلودگي معنوي نيز باشد. آلودگي‌هاي معنوي مانند شرك و بت‌پرستي و دوري از اطاعت خداوند نيز مي‌تواند اثرات مشابهي بر جاي گذارد. در اين زمينه، آيات زير قابل تأمل است:
سوره سبا آيات 15 و 16 : "مردم سبا را در مساكن شان عبرتي بود و بوستان داشتند يكي از جانب راست و يكي از جانب چپ، از آنچه پروردگارتان به شما روزي داده است بخوريد و شكر او به جاي آوريد. شهري خوش و پاكيزه و پروردگاري آمرزنده". "اعراض كردند، ما نيز سيل ويرانگر را بر آن فرستاديم و دو بوستان شان را به دو بوستان بدل كرديم با ميوه‌اي تلخ و شوره‌گز و اندكي سدر".
بوستان‌هاي شهر پاكيزه با دوري مردمش از اطاعت خداوند، ميوه تلخ ثمر مي‌دهد و همان عاملي كه باعث زنده شدن مرده شده بود (آب) اين بار به عامل تلخي محصولات بدل مي‌شود.

7ـ ارتباط شهر اسلامي با عصر حاضر

شهر اسلامي با ويژگي‌هاي فوق در ابعاد فيزيكي و طرح و مصارف، از نوعي منطق اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي تبعيت داشته كه اين امر مي‌تواند تجربه‌‌هاي آموزنده‌اي براي روش‌هاي نظام‌مندي و برنامه‌ريزي مدرن به شمار آيد. شهر اسلامي را به سادگي مي‌توان جرح و تعديل داده تا با استانداردهاي زندگي و قابليت كاركردي مدرن تطابق پيدا كند و سازگاري بالاي آن با محيط فرهنگي، اجتماعي و مذهبي و طبيعي‌مان را حفظ كند. در اين مورد شهر اسلامي هنوز نسبت به نياز شهري امروزي در جامعه‌مان بسيار مرتبط و معتبر به نظر مي‌رسد.
شهرهاي اسلامي تا چه اندازه‌اي نشاط و تفاهم شهر اسلامي سنتي را بازتاب مي‌دهند؟ فقدان هرگونه همبستگي ميان اصول طراحي اسلامي كه رئوس كلي آن در بالا ذكر شد و ويژگي‌هاي كالبدي شهرهاي مدرن اسلامي مي‌تواند دليل اصلي در پس بحران هويتي، اجتماعي و اقتصادي جوامع شهري باشد. اين بحران در هيچ كجا بهتر از شهرهاي مغرب به ويژه در الجزاير به نمايش گذارده نمي‌شود، جايي كه مجادلات هويتي و فرهنگي به چنان نقطه بحراني رسيده كه امنيت و آرامش آنجا را تحت الشعاع خود قرار داده است. اكنون نياز مبرمي براي كاربرد اين اصول، البته به شيوه مدرن براي بازگرداندن شهرهايمان به زندگي اسلامي داريم.
اينكه چه تدابيري بايد براي اصلاح سيستم موجود انديشيد به نحوي كه بتوان نظام شهري را با توفيقات بيشتري قرين ساخت، به تنهايي داراي موضوعيت است و بلكه از ضروريات است، اما اكنون سئوال اينجاست كه ويژگي‌هايي نظير آنچه براي شهر اسلامي ذكر شد تا چه اندازه در نظام شهري ما موضوعيت دارد؟ به چه درجه‌اي از مهارت دست يافته‌ايم تا بتوانيم مفاهيمي مانند حرمت، امنيت اجتماعي،‌ امنيت اعتقادي، امنيت رواني و پاكيزگي شهر را به زبان شهرسازي ترجمه كنيم و آنها را در طرح‌هاي خود متبلور نماييم و اگر با مطالعه، تمرين، تلاش و حمايت، توفيقاتي در زمينه طراحي متناسب، موزون و يكپارچه پديده‌اي به نام ظهر حاصل شد، اين ويژگي‌ها چگونه در فرآيند رشد آن حفظ خواهند شد و سير تكاملي را طي خواهند نمود؟ نكات و موضوعات ياد شده، اموري نيستند كه پاسخ‌ آنها را متخصصان و شهرسازان ديگر كشورها بدهند. ما هنوز پاي در اين راه طولاني ننهاده‌ايم و ضرورت آن را به هيچ وجه نمي‌توان انكار كرد.

منابع:

-ابراهيمي، محمد حسن (1375)، "مدخل بحث درباره شهرهاي اسلامي" در فصلنامه آبادي، سال 6، شماره 22.
-ابن خلدون، عبدالرحمن(1353)، مقدمه ، ترجمه محمد پروين گنابادي، جلد دوم، چاپ چهارم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
-اسكندري، حسين (1381)، آيه‌هاي زندگي، تهران: انتشارات سروش.
-صدر ، ابوالقاسم(1369)، اصول شهرسازي و محاسبات مربوط به آن، تهران: انتشارات بهارستان.
-عابدين دركوش، سعيد (1381)، درآمدي بر اقتصاد شهري، تهران: مركز نشر دانشگاهي.
-عبداللهي، مجيد (1382)، مديريت بحران در نواحي شهري، تهران: نشر سازمان شهرهاي كشور.
-فيسچل، "درآمدي بر شهر اسلامي" در نشريه همگامان، مترجم دكتر رابعه سهود، شماره 35 و 36، اداره كل روابط عمومي شهرداري تهران.
-ك. آندرانويچ و ك. ريپوسا(1371)، ويژگي‌ پژوهش‌هاي شهري و راهبردي، ترجمه سيد محمود نجاتي حسيني، تهران: مركز مطالعات و برنامه‌ريزي شهري وزارت كشور.
-كراسبي، نيكلاس آبر و هيل، استفان(1375)، فرهنگ جامعه‌شناسي، ترجمه حسن پويان، تهران: انتشارات چاپخش.
-معين، محمد (1360)، فرهنگ فارسي، تهران: انتشارات اميركبير.
-يوسفي، احمدعلي (1379)، ماهيت و ساختار اقتصاد اسلامي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
-Lewis Mumford, The City in History, its Origins, its Transformation and its Prospect. London.

جمعه 21 مهر 1391  1:48 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بدر صغرا

بدر صغرا: از غزوه‌هاى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)

از اين غزوه به نامهاى بَدْرِ المَوْعِد[1]، بدرالآخره[2]، بدرالثالثه[3] و بدر صُغرى[4] ياد‌شده‌است.
برحسب بعضى از نقلها آيات 171 ـ 175 آل‌عمران/3 و 84 و 104 نساء/4 درباره اين غزوه‌نازل شده است.
ابوسفيان پس از نبرد اُحد قرار اين غزوه را در منطقه بدر الصَفْراء نهاد
[5] تا شكست غزوه بدر كبرى را در آنجا جبران كند.[6] صفراء بخشى از منطقه بدر در مسير اصلى مكه به مدينه بود كه با مدينه فاصله كمترى داشت و در سال يك بار بازارى 8 روزه در آن برپا مى‌شد.[7]
مشركان مكه از آن جهت كه پيروزمندانه از احد باز گشته بودند و طمع پيروزى ديگرى را در بدرالموعد داشتند به تدريج به جمع‌آورى سپاه پرداخته، خود را آماده جنگ كردند. خبرهايى كه به مدينه مى‌رسيد همه گوياى توان قريش براى جنگ و كمك گرفتن از همپيمانان عرب خويش در اين جنگ بود. ابوسفيان نيز در اين مدت آمادگى خويش را به هركس كه آهنگ مدينه داشت اعلام مى‌كرد.[8]
اما گرفتارى مردم مكه در خشكسالى آن سال مايه سستى ابوسفيان* گرديد، هرچند از طرفى ديگر تمايل نداشت كه تخلّف از وعده‌اى كه خود قرار آن را گذاشته بود از ناحيه وى صورت گيرد، زيرا چنين امرى سبب سرشكستگى قريش و جرأت بيشتر مسلمانان مى‌شد، بدين جهت مايل بود زمينه‌اى فراهم شود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در وعده‌گاه حاضر نشود.[9]
برخلاف ميل ابوسفيان نُعيم‌بن مسعود اشجعى كه از مدينه به مكّه آمده بود در ديدارى با ابوسفيان و گروهى از سران قريش اوضاع مدينه را به انارى انباشته از دانه تشبيه كرد و مسلمانان را سخت درصدد تهيه سلاح و مركب و كمك گرفتن از همپيمانهاى اوس همچون قبايل بَلِىّ و جُهَيْنَه و ديگر قبايل دانست.[10]
ابوسفيان با شنيدن سخنان وى، 20 شتر براى او جايزه قرار داد تا به مدينه بازگردد و مسلمانان را از‌حركت به سوى بدرالصفراء منصرف‌سازد.[11]
بنظر مى‌رسيد اقدامهاى نعيم‌بن مسعود از يك سو و واكنش منافقان و يهود[12] از سوى ديگر رعب و وحشت فراوانى در بين مسلمانان ايجاد كرده باشد؛ اما بر پايه برخى نقلها آيه «اَلَّذينَ قالَ لَهُمُ‌النّاسُ اِنَّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَكُم فَاخشَوهُم فَزادَهُم ايمـنـًا و قالوا حَسبُنَا اللّهُ ونِعمَ الوَكيل = آنان كه مردمان ايشان را گفتند كه [سپاهى از] مردم ـ كافران مكه ـ براى [جنگ با] شما گرد آمده‌اند پس از آنها بترسيد؛ اما ]اين‌سخن] بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را بس است و نيكوكارگزار و پشتيبانى است» (آل‌عمران/3،173) در اين باره نازل شد و روحيه مسلمانان را عالى دانست.[13] مراد از «الناس» نعيم‌بن مسعود است كه مسلمانان را از تجمع سپاه عظيم ابوسفيان بيم مى‌داد.[14] بر‌اساس نقلى ديگر مقصودْ منافقان مدينه بودند كه مسلمانان را از خروج به سوى بدرالموعد برحذر داشته، خاطره تلخ شكست احد را بازگو مى‌كردند.[15]
و نيز مراد از «الشيطان» در آيه «اِنَّما ذلِكُمُ الشَّيطـنُ يُخَوِّفُ اَولِياءَهُ فَلا تَخافوهُم و خافونِ اِن كُنتُم‌مُؤمِنين = همانا اين شيطان است كه دوستان خود را مى‌ترساند، پس اگر ايمان داريد از آنها نترسيد و از من‌بترسيد» (آل‌عمران/3،175) نعيم‌بن مسعود است يا آنكه خود شيطان است كه نسبت به جنگ در دل مؤمنان ايجاد ترس و وسوسه مى‌كرد.[16]
هرچند اخبارى كه به گوش رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى‌رسيد حكايت از خوف و سستى برخى مسلمانان در اين جنگ داشت؛ امّا آن حضرت سوگند ياد كرد كه حتى اگر يك نفر با او حركت نكند رهسپار خواهد‌شد.[17]
بر اساس نقلى با نزديك شدن زمان بدر الموعد و كراهت مسلمانان از حركت به سوى جنگ، خداوند پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به تشويق و تحريض مسلمانان به جنگ فرمان داد[18]: «فَقـتِل فى سَبيلِ اللّهِ لا تُكَلَّفُ اِلاّ نَفسَكَ وحَرِّضِ المُؤمِنينَ عَسَى اللّهُ اَن يَكُفَّ بَأسَ الَّذينَ كَفَروا واللّهُ اَشَدُّ بَأسـًا واَشَدُّ تَنكيلا = پس در راه خدا كارزار كن. جز بر خودت مكلف نيستى و مؤمنان را [به پيكار] برانگيز. باشد كه خدا زور و گزند آنان را كه كافر شدند باز دارد و خدا زور آورتر (نيرومندتر)وبه كيفر سخت‌تراست». (نساء/4،84)
نيز به گفته بعضى از مفسران آيه: «ولا تَهِنوا فِى ابتِغاءِ القَومِ اِن تَكونوا تَألَمونَ فَاِنَّهُم يَألَمونَ كَما تَألَمونَ‌و تَرجونَ مِنَ‌اللّهِ ما لا يَرجونَ وكَانَ اللّهُ عَليمـًا‌حَكيمـا‌= و در جُستن آن گروهِ [كافر] سستى مكنيد. اگر شما [از‌زخم و جراحت [دردمنديد آنها نيز چنان‌كه شما دردمند مى‌شويد دردمند مى‌شوند و شما چيزى [يارى و بهشت]را از خدا اميد داريد كه آنان اميد ندارند و خدا دانا و با حكمت است» (نساء/4،104) در همين زمينه نازل شده است.
[19]

آغاز غزوه:

سرانجام به رغم همه تبليغات سوء، مسلمانان به فرمان رسول خدا عازم نبرد شدند. در تاريخ وقوع اين غزوه دو نظر عمده وجود دارد: گروهى بر شعبان سال چهارم تأكيد دارند[20] و در مقابل، عده‌اى نيز اول ذيقعده سال چهارم را تاريخ غزوه مى‌دانند[21] كه با توجه به آنكه قرار اين غزوه در شوال سال سوم در پايان جنگ احد گذاشته شد[22] و از سويى نقل شده كه مسلمانان در ايام اقامت در بدر الصفراء در بازار موسمى اين منطقه به تجارت پرداختند[23] و اين بازار هر ساله از اول ذيقعده به مدت 8 روز راه‌اندازى مى‌شد[24] مى‌توان نظر دوم را صحيح دانست.
رسول خدا پس از آنكه عبدالله بن رَواحَه
[25] يا عبدالله بن عبدالله بن اُبَىّ[26] را جانشين خويش در مدينه قرار داد به همراه 1500 تن از جمله 10‌سواره به سوى بدر الصفراء حركت كرد[27] و پرچم سپاه اسلام را به دست على‌بن ابى‌طالب سپرد.[28]
سپاه اسلام در حالى وارد بدر شد كه هيچ كس از سپاه مكه در آنجا حضور نداشت.[29]

سپاه مكه و اقدامات ابوسفيان:

ابوسفيان پس از فرستادن نعيم به مدينه تصميم گرفت مدت كوتاهى از مكه خارج شده، چنين وانمود كند كه عازم جنگ است تا چنانچه مسلمانان در اين جنگ شركت نكنند برترى خود را نشان داده باشند و در غير اين صورت ضمن توافق با مسلمانان از آنان بخواهند جنگ در سالى پر نعمت انجام شود. قريش رأى ابوسفيان را پسنديدند.[30] ابوسفيان با 2000 تن از قريش كه 50 سواره در ميان آنان بود از‌مكه خارج شدند. هنگامى‌كه به مَجنّه از ناحيه ظَهْران[31]در نزديكى مكه و به قولى به عُسْفان[32] رسيدند خداوند رعب و وحشتى در قلب ابوسفيان افكند[33] كه تصميم به بازگشت به مكه گرفت و جنگيدن در خشكسالى را به صلاح ندانست[34]، در نتيجه سپاه قريش به مكه بازگشت و مردم آنها را لشكر سَويق (نوعى خوراكى) ناميدند و گفتند كه شما براى نوشيدن سويق بيرون رفته بوديد.[35]

سپاه اسلام در بدر الموعد و پيامدهاى آن:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پس از ورود به منطقه بدر‌الصفراء 8‌روز در آنجا منتظر ابوسفيان ماند.[36] مسلمانان در اي�%
جمعه 21 مهر 1391  1:48 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

احزاب / غزوه

احزاب / غزوه

احزاب يكى از سه جنگ بزرگ مشركان (بدر، اُحُد، خندق) بر‌ضدّ مسلمانان بود كه به‌سبب حضور شمارى از قبايل مهم و معتبر منطقه در اين نبرد، «احزاب» نام گرفت و از آن رو كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مسلمانان براى مبارزه با آنان در مناطق حساس مدينه خندق كندند، به «خندق» نيز شهرت يافت. خندق واژه‌اى فارسى است كه به زبا�%
جمعه 21 مهر 1391  1:49 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

احزاب / غزوه

احزاب / غزوه

احزاب يكى از سه جنگ بزرگ مشركان (بدر، اُحُد، خندق) بر‌ضدّ مسلمانان بود كه به‌سبب حضور شمارى از قبايل مهم و معتبر منطقه در اين نبرد، «احزاب» نام گرفت و از آن رو كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مسلمانان براى مبارزه با آنان در مناطق حساس مدينه خندق كندند، به «خندق» نيز شهرت يافت. خندق واژه‌اى فارسى است كه به زبان عربى وارد شده است.[1] برخى آن را معرّب «كَنْده» و به‌معناى كانال پيرامون ديوار شهر مى‌دانند.[2]
در متون دينى و تاريخى از اين جنگ به هر دو نام ياد‌شده است;[3] هرچند، در مواردى، اولى بر دومى رجحان يافته است. اين پيكار نزد مسلمانان چنان اهميت داشت كه سال وقوع آن را «عام‌الاحزاب» ناميدند و بعدها سوره‌اى از قرآن نيز بدان ناميده (سوره 33) و شمارى از آيات قرآن از‌جمله آيات 9‌ـ‌27 همين سوره و نيز آيات‌214 بقره/2، 26‌ـ‌27 آل‌عمران/3 و 62‌ـ‌64 نور/24 درباره آن نازل گرديد.[4] اهميت اين نبرد بدان جهت است كه دشمن با آن‌كه همه توان خود را به‌كار بسته بود، شكست خورد و براى هميشه توانايى خويش را در مواجهه با مسلمانان از دست داد; چنان‌كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از شكست دشمن فرمود: «الان نغزوهم و لايغزوننا[5]= از اين پس ما به آنان حمله مى‌بريم نه آنان به ما».
در سال، ماه و روز نبرد احزاب اختلاف است; برخى آن را در شوال سال چهارم هجرى، يك سال پس از غزوه اُحُد دانسته‌اند.
[6] اين قول را به موسى‌بن عقبه و ديگران منسوب مى‌دانند.[7] بخارى در تأييد اين رأى از ابن‌عمر نقل كرده است كه من در نبرد احد چون 14 ساله بودم اجازه شركت نيافتم; اما در خندق كه 15 ساله شدم از‌طرف پيامبر(صلى الله عليه وآله)اجازه يافتم.[8] ابن‌حبيب نيز خندق را يك سال پس از احد مى‌داند.[9] وى پنج‌شنبه دهم شوال را آغاز جنگ و شنبه اول ذى‌قعده را پايان آن ذكر مى‌كند.[10] برخى پژوهش گران معاصر اين رأى را ترجيح داده‌اند.[11]
ديگر مورخان، زمان نبرد را دو سال پس از احد و در سال پنجم هجرت مى‌دانند;[12] چنان‌كه ابن‌سلاّم با نقل سخنى از ابن‌عمر كه من در احد سيزده ساله بودم كه پيامبر حضور مرا نپذيرفت; ولى در خندق، در 15 سالگى شركت جستم، بر اين قول صحه مى‌گذارد;[13] هر چند برخى، آن را در ماه شوال[14] و برخى ديگر در شنبه هشتم ذى‌قعده ذكر مى‌كنند.[15] بيهقى نيز اين واقعه را در سال پنجم هجرى و يعقوبى زمان آن را 55 ماه پس از هجرت گزارش كرده است.[16] با توجه به قراين و منابع، اين ديدگاه كه مشهورتر است، صحيح‌تر به‌نظر مى‌رسد; چنان‌كه ابن‌كثير آن را ترجيح داده‌است.[17]

شكل‌گيرى احزاب:

طراحان اصلى نبرد، عده‌اى از بزرگان يهود، از بنى‌نضير* و بنىوايل چون سلام*‌بن ابى‌الحقيق نَضْرى، حيى*بن‌اخطب نضرى، كنانة*‌بن ربيع‌بن ابى‌الحقيق و هوذة‌بن قيس وايلى و ابوعمار وايلى و ديگران،[18] بودند; اينان به‌ويژه يهوديان بنى‌نضير كه پيش از هجرت از موقعيت بالايى برخوردار بوده و پس از پيمان شكنى، از مدينه رانده شده،[19] در خيبر پناه گرفتند و بر آن شدند تا به هر طريقى مسلمانان و پيامبر را از پاى درآورند;[20]بدين منظور با سفر به مكه و ترجيح آيين مشركان قريش بر رسالت پيامبر، آنان را به جنگ با مسلمانان فراخواندند[21] و با اعلام همراهى و همكارى و[22] يادآورى خاطرات تلخ و ناگوارى كه مسلمانان براى قريش پيش آورده بودند، آنان را به سرعت عمل ترغيب كردند.[23] گفته‌اند كه آيات 51‌ـ‌55 نساء/4 (اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتوا نَصيبـًا مِنَ الكِتـبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّـغوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ اَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً ... و‌كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيراً) درباره همين يهوديان نازل شده كه برخلاف باور و داده‌هاى كتاب آسمانى خود به حقانيت مشركان نظر داده‌اند;[24] گرچه قول به نزول اين آيات در غير اين مورد، در منابع تفسيرى اندك نيست.[25] يهوديان در كنار كعبه با قريش پيمان بسته، سوگند وفادارى ياد‌كردند.[26] ابوسفيان با شنيدن اين سخنان و پس از اطمينان از انگيزه جنگ‌افروزى يهوديان عليه پيامبر و مسلمانان، آمادگى خويش را اعلام كرد. سران بنى‌نضير بنى‌سليم* را به همراهى با قريش دعوت كردند و غطفان را با تطميع محصول يك سال خرماى خيبر، به مساعدت فراخواندند;[27] بدين‌گونه لشكرى انبوه فراهم گرديد.[28] يعقوبى برخلاف نظر همگان، قريش را طراح اصلى جنگ دانسته و بر آن است كه آنان سفيرانى به‌سوى يهود و ديگر قبايل فرستاده، آنان را به جنگ عليه رسول خدا و مسلمانان تشويق كردند.[29]
به هر روى، ابوسفيان* پرچم جنگ را در دارالندوه برپا كرده، به عثمان*‌بن طلحه از بنى‌عبدالدار (صاحبان لواء) سپرد و با 4000‌جنگ‌آور، 300 اسب و 1500[30] شتر از مكه حركت كرده و در مرّالظهران فرود آمد. ديگر تيره‌ها از بنى‌سليم، اسلم، اشجع، بنى‌مره، كنانه، فزاره و غطفان* نيز به آنان پيوستند و سپاهى 10000‌نفرى فراهم آمد.[31]
فرماندهى و شمار احزاب با اندك اختلاف چنين است: بنى‌سليم با 700 نفر به فرمان‌دهى پدر ابوالاعور سلمى، بنى‌اسد با فرمان‌دهى طلحة‌بن خُوَيلد اسدى، بنى‌فزاره به‌طور كامل با 1000‌شتر به فرماندهى عُيَينَة بن حِصْن فَزارى، اشجع با 400 نفر به فرماندهى مسعودبن رُخَيله و بنى‌مُرَّة با 400 نفر و فرماندهى حارث* بن عَوف. مجموع سپاه به سه لشكر تقسيم و فرمان‌دهى كل به ابوسفيان واگذار شد;[32] سپس به‌سوى مدينه حركت كردند. مسعودى شمار سپاه احزاب را 24000 نفر مى‌داند.[33] با توجه به تيره‌هاى شركت‌كننده شمار قطعى يا تقريبى آنها، با اين ديدگاه نمى‌سازد; هرچند واقدى نقل كرده كه حارث‌بن عوف از بزرگان بنى‌مره در مرّالظهران جلوى قومش را گرفت و از آنان خواست تا به‌سوى محمد(صلى الله عليه وآله)نروند; اما خود آن را نپذيرفته، از حضور آنان در جنگ و هجو حسّان‌بن ثابت شاعر معروف مسلمان عليه حارث سخن دارد.[34]

حفر خندق:

پيش از آن كه «احزاب» وارد مدينه شوند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طريق سوارانى از خزاعه كه طى 4 روز راه مكه به مدينه را طى كردند، خبر حمله دشمن را به‌دست آورد;[35] و آنگاه با اعلان آن به مسلمانان و توصيه به پايدارى و پارسايى، هم‌چون ديگر نبردها، با آنان به مشورت نشست كه آيا از مدينه خارج شوند يا در شهر بمانند و خندقى حفر نمايند، يا در نزديكى كوه سَلْع جاى گيرند و با دشمن به جهاد برخيزند.[36] هركس پيش‌نهادى مطرح كرد. سلمان كه به تازگى آزاد شده و به پيامبر پيوسته بود و براى اولين بار در جنگ حضور مى‌يافت،[37]بنابر روش‌هاى تدافعى متداول در ايران،[38] طرح خندق را ارائه داد[39] كه مايه شگفتى همگان شد.[40] برخى برآنند كه پيش‌نهاد حفر خندق از ناحيه خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده است; چنان‌كه از طرح برنامه دفاعى آن حضرت چنين برمى‌آيد[41] و در پاسخ نامه رسول‌خدا به ابوسفيان نيز صريحاً به آن اشاره شده است;[42] بنابراين، نقش سلمان صرفاً بيان حكمت آن بوده است.[43] هرچند انتساب اين پيشنهاد به سلمان* در منابع اسلامى شهرت دارد.[44] به هر روى، پيامبر(صلى الله عليه وآله)جهت شناسايى محل استقرار، از مدينه بيرون رفتند.
گزينش منطقه شمالى مدينه كه به عنوان ميدان نمايشى براى كارهاى نظامى سپاه اسلام بود، از نظر نظامى درست بود; زيرا تنها ناحيه بازى بود كه هر سپاهى كه قصد مدينه را داشت به ناچار از آن‌جا مى‌گذشت و جز آن سمت، ديگر اطراف مدينه* به‌وسيله درختان خرما و درختان انبوه ديگر و بناهاى متصل به هم و موانع طبيعى چون سنگلاخ‌هاى واقم، حرّه و بِرّه و كوه عسير احاطه شده بود كه به نيروى احزاب اجازه اقدام مطلوب، يا امكان دست يازيدن به مانورهاى وسيع را نمى‌داد. و در نتيجه مى‌بايست از شمال به مدينه هجوم ببرند و اين همان جهتى بود كه پيغمبر اسلام دستور حفر خندق و دفاع از آن را داد.
[45] گفته‌اند كه پيامبر خندق را از اجُم الشَّيخين از‌طرف بنى‌حارثه خط‌كشى كرد تا به مَذاد رسيد; سپس حفر آن را، مهاجران از ناحيه راتج تا كوه ذُباب، و انصار از ناحيه ذُباب تا جبل بنى‌عبيد، و طايفه بنى‌عبدالاشهل از انصار از ناحيه راتج تا پشت مسجد، واقع در پشت كوه سلع، و بنى‌دينار از انصار، از ناحيه جُرْبا تا محل خانه ابن‌ابى‌الجَنوب به‌دست گرفتند و با تلاش شبانه‌روزى، در 6 روز آن را به پايان رساندند.[46] پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آغاز حفر‌خندق، مسلمانان را به تلاش و كوشش فراخواند و به آنان در‌صورت پايدارى، وعده پيروزى داد[47] و خود نيز براى ترغيب مسلمانان، با‌تمام توان كار مى‌كرد و با فروتنى توصيف نشدنى، خاك بر پشت خود حمل مى‌كرد; به‌گونه‌اى كه تمام لباسش خاك‌آلود مى‌شد.[48] رسول‌خدا در ضمن كار رجز مى‌خواند و چون انصار مى‌خواندند: نحن الذين بايعوا محمداً على الجهاد ما بقينا أَبداً، مى‌فرمود: «لا‌عيش‌إِلاّ عيش الاخرة، فاكرم الانصار والمهاجرة».[49]پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى اين‌كه مسلمانان دچار مشكل نشوند، از هرگونه حركت تنش‌زا جلوگيرى مى‌فرمود. كعب‌بن مالك شاعر، نقل مى‌كند كه ما بنى‌سلمه‌اى‌ها كه در يك طرف بوديم، رجز مى‌خوانديم و حفر مى‌كرديم. رسول‌خدا خواسته بود تا چيزى نسرايم. از حسّان شاعر نيز چنين خواسته بود تا مايه سرشكستگى و رنجش ديگران نشود.[50] مسلمانان تا زمانى كه پيامبر دست از كار نمى‌كشيد، كار مى‌كردند.[51]

زمان حفر خندق چندان روشن نيست; اما برخى با توجه به چند عنصر، برآنند كه مسلمانان در مدت 9 يا 10 روز آن را كنده‌اند.[52] از طول، عرض و عمق خندق نيز اطلاعى در دست نيست. به استنباط برخى نويسندگان، طول خندق در حدود 5/5 كيلومتر و عرض و عمق آن به‌اندازه‌اى بود كه سواره يا پياده‌اى نتواند از آن بجهد، يا ازسويى پايين برود و از سوى ديگر بالا بيايد. شايد حدود 10 متر عرض و 5 متر عمق داشته است.[53] برخى محققان طول خندق را حدود 5000 ذرع و عرض آن را 9 ذرع و عمق آن را 7 ذرع، دانسته به هر 10 تن جنگ‌جو، به‌طور معدل 40 ذرع[54] از جهت طول مى‌رسيد. ديگران طول خندق را تقريباً 5/5 كيلومتر، عرض آن را 5/4 و متوسط عمق آن را سه متر و اندى محاسبه كرده‌اند، و هر‌فردى عملاً كندن سه متر مربع را عهده‌دار بوده است.[55] هرچند از نظر واقدى خندق به قامت يك انسان بود;[56] ولى معلوم نيست اين عمق در تمام طول خندق رعايت شده باشد.
دسته‌اى از منافقان، به رغم دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)، با سستى و كندى كار مى‌كردند و گاه بدون اجازه پيامبر و پنهانى نزد خانواده خويش مى‌رفتند; ولى مؤمنان جز به ضرورت و با اجازه پيامبر محل كار را ترك نمى‌كردند و پس از انجام كار خود بى‌درنگ به محل كار بازمى‌گشتند.
[57] خداوند درباره اينان فرموده است: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذينَ ءامَنوا بِاللّهِ ورَسولِهِ واِذا كانوا مَعَهُ عَلى اَمر جامِع لَم‌يَذهَبوا حَتّى يَستَـذِنوهُ اِنَّ الَّذينَ يَستَـذِنونَكَ اُولـئِكَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِاللّهِ ورَسولِهِ= همانا مؤمنان كسانى هستند كه به خداوند و پيامبر او ايمان دارند و چون با او در كارى هم داستان شدند [به جايى] نمى‌روند; مگر آن‌كه از او اجازه بگيرند. بى‌گمان كسانى‌كه از تو اجازه مى‌گيرند همان كسانى هستند كه به خداوند و پيامبر او ايمان دارند» (نور/24، 63); سپس درباره منافقانى كه بدون اذن دست از كار مى‌كشيدند و مى‌رفتند فرموده است: «لا تَجعَلوا دُعاءَ الرَّسولِ بَينَكُم كَدُعاءِ بَعضِكُم بَعضـًا قَد يَعلَمُ اللّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلونَ مِنكُم لِواذًا...= خواندن پيامبر را در ميان خودتان همانند خواندن بعضى از شما بعضى ديگر را مشماريد; به راستى كه خداوند كسانى را از شما كه پنهانى و پناه‌جويانه خود را بيرون مى‌كشند، مى‌شناسد، بايد كسانى‌كه از فرمان او سرپيچى مى‌كنند برحذر باشند، از اين‌كه بلايى يا عذابى دردناك به آنان برسد. هان بى‌گمان آنچه در آسمان‌ها و زمين است از آن خداوند است. به راستى مى‌داند كه شما اكنون در چه كارى هستيد و روزى را كه به‌سوى او بازگردانده مى‌شوند، آنگاه آنان را از [نتيجه و حقيقت] آنچه كرده‌اند آگاه مى‌گرداند و خداوند بر هر چيزى داناست». (نور/24،63‌ـ‌64)
در حفر خندق، هر يك از قبايل انصار و مهاجران بر سر سلمان كه مردى قوى و پركار بود،
[58] به نزاع برخاسته و سلمان را از خود مى‌دانستند; ولى رسول‌خدا فرمود: سلمان از ما اهل‌بيت است.[59] به نقل جابر*بن عبدالله، او در حفر خندق به تنهايى 5 ذرع در 5 ذرع را كند و پس از فراغت در تأييد نظر پيامبر، لا عيشَ إِلاّ عيشُ‌الآخره، را تكرار كرد.[60] در حفر خندق مسلمانان با صخره‌اى مواجه شدند كه شكستن آن غير ممكن بود; ازاين‌رو سلمان نزد پيامبر رفت تا چاره‌اى بينديشد، يا مسير خندق را تغيير دهد. به نقل حذيفه* پيامبر(صلى الله عليه وآله)با سه ضربه كلنگ، سنگ را شكست و هر بار نورى به سه جهت درخشيد و مسلمانان تكبير گفتند.[61] سلمان كه با چشمانش نورها را مى‌پاييد از حضرت در اين مورد پرسيد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: كه در يكى از آن نورها، مداين‌كسرى و شهرهاى آن و در ديگرى بلاد روم و شام و در سومى يمن و قصرهاى آن برايم آشكار شد.[62] و سپس به وصف قصرهاى مداين پرداخت; به‌گونه‌اى كه گويا آن را از نزديك ديده‌بود.[63]
اين خبر حكايت از گسترش اسلام در اين مناطق داشت. بيهقى مواردى از پيش‌گويى‌هاى متعدد پيامبر را به هنگام حفر خندق ذكر كرده‌است.[64] اين پيش‌گويى‌ها چنان بشارت‌آميز بود كه چون مؤمنان، سپاه احزاب را ديدند گفتند: «هـذا ما وعَدَنَا اللّهُ ورَسولُهُ وصَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ وما زادَهُم اِلاّ اِيمـنـًا وتَسليمـاً= اين چيزى است كه خداوند و رسولش به ما وعده كرده‌اند و خدا و رسولش راست گويند و اين جز بر ايمان و تسليمشان نيفزود». (احزاب/33، 22)[65] پس از حفر خندق براى آن، معبرهايى قرار دادند و بر هر معبر، نگهبانانى گماشته، فرمان‌دهى نگهبانان را به زبير*بن عوام سپردند.[66]
در حفر خندق عمار نيز چون ديگر مسلمانان مى‌كوشيد و بيش از ديگران كار مى‌كرد و بارى بيشتر برمى‌داشت. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در‌حالى‌كه خاك از سر و رويش مى‌فشاند، فرمود: پسر سميه! تو را گروه ستمگر خواهند كشت.[67]
مسلمانان هشتم ذى‌قعده در محل مستقر شدند. شمار مسلمانان را 700[68] نفر، 1000[69] يا 3000 نفر[70]نوشته‌اند، آنان‌كه شمار فراوان را ذكر كرده‌اند با اين توجيه مى‌پذيرند كه در حفر خندق تنها مردان نبودند كه كار مى‌كردند، بلكه افراد 14‌ساله به بالا نيز حضور داشتند.[71] اما اينان پس‌از حفر، به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)بازگشتند و شمار سپاه به حدود 1000 نفر كاهش يافت.[72] پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرچم مهاجران را به‌دست زيد*‌بن حارثه و پرچم انصار را به‌دست سعد*‌بن عباده داد[73] و عبدالله*‌بن ام‌مكتوم را به جاى خويش در مدينه گذاشت[74] و سپس به‌سوى خندق رفت. سه‌تن از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)به نوبت در خندق بودند و بقيه در كوشك بنى‌حارثه كه از همه مصون‌تر بود،[75] يا در مُسير، برجى در بنى‌زريق، كه سخت استوار بود، يا در برج فارع بودند.[76] زنان و فرزندان مسلمان در برج‌هاى خود جاى گرفتند.[77] پيامبر(صلى الله عليه وآله)خيمه‌گاه خويش را در ذُباب برپا كرد و در‌آن‌جا استقرار يافت.[78]

ورود مشركان و محل استقرار آنان:

احزاب سه روز پس از فراغت مسلمانان از خندق، به مدينه رسيده، در منطقه رومه، بين جُرُف و زَغابه فرود آمدند.[79] قريش و همراهانشان از تهامه و كنانه و يهود* در رومه و وادى‌العقيق، و غطفان و نجديان در دامنه احد مستقر شدند[80] و چارپايان خود را در بيشه‌زارهاى اطراف رها كردند; امّا كاهش نزولات آسمانى در آن سال از يك سو و برداشت يك ماه پيشتر محصولات زراعى از سوى ديگر، دشمن را با مشكل تأمين علوفه براى چارپايان مواجه ساخت.[81]
مشركان هرچند به نوبت به معركه آمده، پيرامون خندق اسب مى‌تاختند; ولى رويارويى آنان با سپاه اسلام از حد پرتاپ سنگ و تيراندازى فراتر نمى‌رفت.[82] مشركان 15[83]، 20[84]، يا بيش از 20 روز[85] يا يك ماه[86]مدينه را در محاصره داشتند و در پى يافتن راهى براى عبور از خندق در تكاپو بودند. عمروعاص* و خالد*‌بن وليد در گشت و گذار اطراف خندق باريكه‌اى يافته، بر آن بودند تا هنگام غفلت مسلمانان جمعى را از خندق عبور دهند; اما مسلمانان با حراست و تيراندازى، آنان را منصرف ساخته و دور كردند و به پيشنهاد سلمان، به توسعه آن قسمت اقدام كردند. در اين مدت، سختى‌ها و مشكلات، هر دو طرف نبرد را در شرايط ناگوارى قرار داد; مسلمانان در سرما و گرسنگى، شبانه روز از خندق مراقبت مى‌كردند.[87] فشار شبانه‌روزى دشمن نيز مزيد بر علت بود; به حدى كه به گفته محمدبن مسلمه، شب و روز مسلمانان يكى شده و خواب را از چشم آنان ربوده‌بود.[88]

همراهى بنى‌قريظه و بحرانى شدن جنگ:

حيى*بن اخطب از بزرگان بنى‌نضير كه از آغاز وعده كرده بود تا يهوديان بنى‌قريظه را با 750 نيروى مسلح همراه احزاب سازد،[89] به درخواست ابوسفيان، نزد بنى‌قريظه* رفت و از آنان خواست تا با نقض پيمان خود با پيامبر به يارى آنان در جنگ بيايند. بنى‌قريظه كه در درون حصار مدينه مى‌زيستند نخست وى را به قلعه خود راه ندادند;[90] اما در نهايت با او همراه شدند[91] و حيى پيمان نامه آنان را پاره كرد[92] كه ذيل آيه 26‌ـ‌27 احزاب/33 از آنان به عنوان اهل‌كتاب ياد‌شده است: «واَنزَلَ الَّذينَ ظـهَروهُم مِن اَهلِ الكِتـبِ...* و كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَديراً= و آن عده از اهل‌كتاب را كه از آنان [احزاب]پشتيبانى كردند، از برج و باروهاشان فرود آورد و در دلشان هراس افكند، چندان كه گروهى از ايشان را كشتيد و گروهى را به اسارت گرفتيد، و سرزمينشان و خانه و كاشانه‌هاشان و مال و منالشان را به شما ميراث داد و نيز سرزمينى را كه هنوز پا به آن‌جا نگذارده بوديد، و خداوند بر هر كارى تواناست»[93]. نعيم‌بن مسعود خبر پيمان‌شكنى بنى‌قريظه را به رسول‌خدا داد[94] و آن‌گاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بزرگان اوس، از‌جمله سعد*بن‌معاذ و عبدالله*‌بن رواحه را نزد آنان فرستاد تا آنان را از پيمان شكنى بازدارند; اما بنى‌قريظه با تندى و خشم با آنان برخورد كردند[95] و براى هجوم شبانه به مسلمانان، از قريش و غطفان 2000 نيروى كمكى خواستند; ولى آنان هيچ‌گونه همراهى نكردند.[96] از اين پس بنى‌قريظه به حملات ايذايى روى آوردند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)در پى خنثى‌سازى حركت آنان سَلَمَة‌بن‌اَسلم را با 200 مرد و زيد‌بن حارثه را با 300 مرد فرستاد، تا از محله‌هاى مدينه نگه‌بانى داده، با تكبير حضور خود را اعلام دارند.[97] شبى نبّاش‌بن قيس قرظى با 10 تن از دليران قوم خود به قصد شبيخون به مسلمانان تا بقيع الغَرقَد پيش آمدند; امّا گروهى از مسلمانان ضمن تعقيب آنان، دو حلقه از چاه‌هاى بنى‌قريظه را منهدم ساخته، وحشتى در آن‌ها افكندند.[98]
حملات گاه و بيگاه بنى‌قريظه، مسلمانان را به هراس افكنده و رفت و آمدشان را مختل ساخته بود; چنان‌كه مسلمانان منطقه عوالى كه در نزديكى بنى‌قريظه مى‌زيستند، چون مى‌خواستند نزد خانواده خويش بروند، به دستور پيامبر مسلح شده، گاه از بيراهه مى‌رفتند.[99] يهوديان يك بار به برجى كه زنان پيامبر و نزديكانش در آن مستقر بودند هجوم بردند; امّا با رشادت صفيّه، عمّه پيامبر كه به كشته شدن يكى از آنان منجر شد، ناكام ماندند.[100]
افزون بر شدت عمل مشركان و همراهى يهوديان با آنان، كمبود مواد غذايى بر بحران مى‌افزود و ياران رسول‌خدا كه از هر سو در سختى و تنگنا قرار داشتند، با كمبود آذوقه نيز مواجه بودند; به‌گونه‌اى كه هر فردى تنها مى‌توانست غذاى يك يا دو نفر را تهيه كند;[101] هر چند گاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بخشى از مشكلات مسلمانان را با معجزات خود حل مى‌كرد;[102] چنان‌كه گفته‌اند: دختر بشير‌بن سعد براى پدر و دايى خود عبدالله‌بن رواحه مقدارى غذا برد كه رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله)همگان را به آن دعوت كرد و سير خوردند; بى‌آن‌كه كاستى در آن حاصل شده باشد.[103] از اين موارد در قضيه احزاب فراوان ذكر شده است.[104] اين وضعيت افزون بر شدت عمل مشركان و همراهى يهوديان با آنان، موجب گرديد كه برخى از منافقان در وعده‌هاى پيامبر ترديد كنند.[105] آنان سوگند ياد‌كردند كه همه آن وعده‌ها فريب بوده و گفتند: چگونه رسول خدا به ما وعده طواف كعبه و دست‌يابى به گنج‌هاى فارس و روم داده است; حال آن‌كه جرئت رفع حاجت نداريم.[106] خداوند درباره اينان فرموده است:[107]«و‌اِذ يَقولُ المُنـفِقونَ والَّذينَ فى قُلوبِهِم مَرَضٌ ما وعَدَنَا اللّهُ و رَسولُهُ اِلاّ غُرُوراً= و آن‌گاه كه منافقان و بيماردلان گفتند كه خداوند و پيامبر او جز وعده فريب‌آميز به ما نداده‌اند». (احزاب/33، 12) از ثعلبى از عمرو‌بن عوف نقل است كه آيه‌26 آل‌عمران/3، نيز در پاسخ به منافقان در احزاب نازل شده كه وعده‌هاى پيامبر را باطل مى‌شمردند:[108] «قُلِ اللَّهُمَّ مــلِكَ المُلكِ تُؤتى المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير.»
آيه‌20 احزاب/33 از آرزوى درونى منافقان در احزاب خبر مى‌دهد كه دوست دارند كه در كنار صحرانشينان و به دور از جنگ بودند و آن‌جا اخبار جنگ را دنبال مى‌كردند:
[109] «يَحسَبونَ الاَحزابَ لَم يَذهَبوا واِن يَأتِ الاَحزابُ يَوَدّوا لَو اَنَّهُم بادونَ فِى الاَعرابِ يَسـَلونَ عَن اَنبائِكُم ولَو كانوا فيكُم ما قـتَلوا اِلاّ قَليلاً». از سُدى و قتاده نقل‌است كه با شدت يافتن نبرد خندق و در محاصره قرار گرفتن مسلمانان، برخى نسبت به خدا و رسول بدبين شدند و آيه‌214 بقره/2 نازل‌شد:[110] «اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلوا الجَنَّةَ ولَمّا يَأتِكُم مَثَلُ الَّذينَ خَلَوا مِن قَبلِكُم...= آيا گمان كرده‌ايد به بهشت مى‌رويد; حال آن‌كه نظير آنچه بر سر پيشينيان آمد بر سر شما نيامده است كه تنگ‌دستى و ناخوشى به آنان رسيد و تكان‌ها خوردند تا آن‌جا كه پيامبر و كسانى‌كه همراه او ايمان آورده بودند گفتند: پس نصرت الهى كى فرا‌مى‌رسد؟ بدانيد كه نصرت الهى نزديك است».
وضعيت مسلمانان چنان بود كه خداوند فرمود: «اِذ جاءوكُم مِن فَوقِكُم و مِن اَسفَلَ مِنكُم و اِذ زاغَتِ الاَبصـرُ و بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ و تَظُنّونَ بِاللّهِ الظُّنونا‌= آنگاه كه از بالاى [سر]شما و از زير [پاى] شما آمدند و آنگاه كه چشم‌ها خيره شد و جان‌ها به گلوگاه‌ها رسيد و در حق خداوند گمان‌هايى [ناروا] برديد». و در آن‌جا مؤمنان امتحان شدند (و‌ضعيفان در ايمان) سخت متزلزل گرديدند: «هُنالِكَ ابتُلِىَ المُؤمِنونَ و زُلزِلوا زِلزالاً شَديداً». (احزاب/33، 10‌ـ‌11)
مسلمانان در مدينه، از بنى‌قريظه بيشتر از قريش و غطفان نسبت به كودكان و زنان خود مى‌ترسيدند.
[111]برخى مسلمانان از ترس خانواده و بى‌پناهى آنان، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجازه بازگشت مى‌خواستند.[112] از ميان انصار، بنى‌حارثه در مقاومت، سستى كرده، با فرستادن اوس*‌بن قيظى نزد پيامبر و بهانه كردن احتمال تصرف خانه‌هايشان، قصد ترك عرصه نبرد را داشتند:[113] «و‌اِذ قالَت طَـائِفَةٌ مِنهُم يـاَهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم فارجِعوا و يَستَـذِنُ فَريقٌ مِنهُمُ النَّبىَّ يَقولونَ اِنَّ بُيوتَنا عَورَةٌ و ما هِىَ بِعَورَة اِن يُريدونَ اِلاّ فِراراً= و آنگاه كه گروهى از آنان گفتند: اى اهل مدينه شما را جاى ماندن نيست، بازگرديد. گروهى از ايشان از پيامبر اجازه [انصراف] خواستند [و به بهانه] مى‌گفتند: خانه‌هاى ما بى‌حفاظ است و حال آن‌كه بى‌حفاظ نبود. اينان هيچ قصدى جز فرار نداشتند». (احزاب/33، 13) قرآن كريم در معرفى آنان مى‌فرمايد: «و‌لَو دُخِلَت عَلَيهِم مِن اَقطارِها ثُمَّ سُئِلوا الفِتنَةَ لاََتَوها و ما تَلَبَّثوا بِها اِلاّ يَسيراً= و‌چون از حوالى آن [شهر] بر ايشان وارد شوند، سپس از ايشان اقرار به شرك درخواست كنند، بدان اقرار كنند و جز اندكى درنگ نخواهند كرد.» (احزاب/33، 14). اينان كسانى بودند كه پيشتر پيمان بسته بودند صحنه را ترك نكنند.[114]«و‌لَقَد‌كانوا عـهَدُوا اللّهَ مِن قَبلُ لايُوَلّونَ الاَدبـرَ و كانَ عَهدُ اللّهِ مَسـُولاً». (احزاب/33، 15) خداوند به بهانه‌جويان كه بنا به نقلى، بنى‌حارثه بودند كه در نبرد احد سستى كرده ولى عهد كرده بودند ديگر چنين نكنند، هشدار مى‌دهد كه گريز از صحنه نبرد به حال آنان هيچ سودى نداشته، مرگ آنان را به تأخير نمى‌اندازد و هيچ قدرتى نمى‌تواند مانع نفوذ اراده الهى گردد[115] «قُل لَن يَنفَعَكُمُ الفِرارُ اِن فَرَرتُم مِنَ المَوتِ‌...». (احزاب/33، 16‌ـ‌17)

عبور از خندق:

با طولانى شدن محاصره و زمزمه بازگشت بخشى از سپاه، نبرد خندق با پيكار تن به تن امام على(عليه السلام) با عمروبن‌عبدود، به مرحله جديدى وارد شد. مشركان كه از هر طريقى در پى شكستن مسلمانان بودند، 5 تن از دلاوران آنان، عمروبن‌عبدود، نوفل‌بن‌عبدالله‌بن مغيره مخزومى، عكرمة*‌بن ابى‌جهل، ضرار‌بن خطاب و هُبَيرة‌بن ابىوهب مخزومى، از باريكه‌اى گذر كرده و به‌سوى مسلمانان آمدند.[116] امام على(عليه السلام)با تنى چند از مسلمانان بيرون آمده، جلوى باريكه را گرفتند. سواركاران مشرك به سرعت به‌سوى آنان آمدند.[117] عمرو كه به تك سوار يَلْيَلْ شهرت و حدود 90‌سال سن داشت، چون در بدر جراحتى يافته بود، در احد حضور نداشت وى با خود عهد كرده بود كه تا از محمد و اصحابش انتقام نگيرد خود را نيارايد.[118] او در مبارزطلبى اصرار فراوان داشت و به قول خودش بر اثر كثرت مبارزطلبى صدايش گرفت;[119] امّا كسى ياراى رويارويى با او را نداشت.[120]على(عليه السلام) از پيامبر اذن خواست تا به مبارزه او برود; اما پيامبر با يادآورى اين‌كه او عمرو است، على را به نشستن واداشت، تا اين‌كه براى سومين بار على(عليه السلام) با بيان اين‌كه مى‌دانم او چه كسى است و در عين حال مى‌خواهم با او مبارزه كنم، توانست نظر مساعد رسول خدا را جلب كند.[121] رسول‌خدا پس از موافقت، شمشير خود ذوالفقار را بدو داد و عمامه خويش را بر سرش بست و براى او چنين دعا كرد:[122] «ربّ لاتذرنى فرداً و أَنت خيرُ الوارثين[123]= پروردگارا مرا تنها مگذار كه تو بهترين وارثان هستى» (انبياء/21، 89) و در بيان عظمت كار على(عليه السلام)فرمودند: «برز الايمان كلّه إِلى الكفر كلّه= همه ايمان در برابر همه كفر قرار گرفته است.» على(عليه السلام)وقتى به ميدان آمد از او خواست، تا براساس عهد خود اگر مردى از قريش او را به يكى از دو كار بخواند، حتماً يكى را بپذيرد: به خدا، رسول و اسلام ايمان بياورد يا براى مبارزه از اسب پياده شود;[124] اما عمرو جوان بودن على و دوستى خود با ابوطالب را مانع نبرد با او دانست[125] و خواهان نبرد با كسانى چون ابوبكر و عمر شد،[126] ولى امام صحنه را خالى نكرد و هرچند خود جراحتى برداشت اما موفق شد او را به قتل رساند.[127] امام على(عليه السلام)پس از كشتن عمرو، سرش را جدا كرد و براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)آورد. عمر و ابوبكر برخاسته، و سر على(عليه السلام)را بوسيدند.[128] عمل امام در آن روز، مايه سربلندى اسلام شد و چنان‌كه رسول گرامى اسلام فرمود: آن ضربه از اعمال همه امت من تا روز قيامت ارزش‌مندتر است;[129] «ضربة علىّ يوم الخندق خير من عبادة الثقلين».[130]با اين اقدام امام، خداوند كارزار را از مؤمنان برداشت; چنان‌كه ابن‌مسعود با ذكر آيه‌25 احزاب/33 «و‌كَفَى اللّهُ المُؤمِنينَ القِتالَ» گفته است كه خداوند به‌وسيله على(عليه السلام) وعده خود را محقق ساخت.[131] و به رغم آن‌كه مشركان مى‌خواستند جنازه او را به 10000 درهم بخرند، امّا پيامبر اجازه داد بدون هيچ پرداختى جنازه عمرو را ببرند.[132] با كشته شدن عمرو، ديگر سواران پا به فرار نهادند و در اين گريز نوفل‌بن عبدالله به درون خندق افتاد و او نيز به‌دست على(عليه السلام)كشته شد.[133] بنى‌مخزوم براى گرفتن جسد نوفل، حاضر به پرداخت ديه شدند; اما پيامبر جسد و بهاى آن را پست دانست و در برابر آن چيزى دريافت نكرد.[134]
ابن‌شهر آشوب، آيه‌9 احزاب/33 «اذكُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ جاءَتكُم جُنودٌ‌...» را بنا به قول جماعتى از مفسران، در شأن على(عليه السلام)مى‌داند كه در نبرد احزاب، آنگاه كه مسلمانان از ترس عمروبن عبدود عامرى جرئت تكان خوردن نداشتند، با او به مقابله برخاست.[135]

پيش‌نهاد مصالحه و ايجاد تفرقه:

پس از كشته شدن عمرو، هيچ اقدام گروهى ديگرى روى نداد و تنها احزاب هر شب گروهى را براى غارت به‌سوى مدينه مى‌فرستادند.[136] دفاع مداوم مسلمانان از حصار مدينه موجب فوت نماز برخى از آنان شد و ازاين‌رو پيامبر مشركان را لعن كرد.[137] رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله) طى اقداماتى سعى كرد در سپاه دشمن تفرقه ايجاد كند; بدين منظور در نخستين اقدام و با توجه به انگيزه‌هاى اقتصادى غطفان[138] بر آن شد تا با پرداخت يك سوم محصول خرماى مدينه، آنان را از ادامه نبرد منصرف سازد; اما غطفان به طمع بهايى بيشتر از پذيرش پيشنهاد، سرباز زدند[139] و چون پس از درنگ بدان رضايت دادند،[140] پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از مشورت با بزرگان مدينه و مخالفت آنان، از پيش‌نهاد خويش منصرف شد.[141] اين خبر چنان‌چه به قريش مى‌رسيد از اعتبار غطفان مى‌كاست و ميان آنان و قريش فاصله‌اى مى‌انداخت; همان‌طور كه خود به آن اعتراف داشتند.[142]
پيامبر در اقدام دوم خود كه تفرقه ميان سپاه احزاب و بنى‌قريظه را دنبال مى‌كرد از نعيم*‌بن مسعود بهره برد. به نقل مغازى از موسى‌بن عقبه، نعيم از جمع مشركان خبرى از گفتگوى قريش، غطفان و بنى‌قريظه براى پيامبر آورد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه مى‌دانست نعيم براى احزاب خبر مى‌برد، اقدامات بنى‌قريظه را نقشه مسلمانان عليه قريش معرفى كرد و انگيزه بنى‌قريظه از اين كار را دستيابى به غنايم بنى‌نضير دانست.[143] نعيم با شنيدن اين خبر به‌ميان مشركان رفت و آنچه شنيده بود با آنان در ميان نهاد و آنان در اعتماد به بنى‌قريظه ترديد كردند; به‌ويژه آن‌كه براى آزمايش، سفيرى نزد بنى‌قريظه فرستادند، تا با آنان نبردى را بياغازند; اما آنان به بهانه اين‌كه شنبه است و شنبه روز مقدسى است از حمله سرباز زدند و اين به منزله عدم هم‌دلى آنان با مشركان دانسته شد.[144] واقدى ضمن رد روايت پيشين بر اين باور است كه نعيم، در جاهليت با يهوديان سر و سرّى داشت و در اين زمان، مسلمان شده; بى‌آن‌كه يهوديان و مشركان از اسلام او آگاهى يابند.[145] او نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد تا وظيفه‌اى را به دوش گيرد. آن حضرت با ذكر اين‌كه جنگ خدعه و نيرنگ است او را براى ايجاد تفرقه، به‌ميان دشمن فرستاد.[146] نعيم وقتى نزد بنى‌قريظه رفت وضعيت آنان را حساس خواند; چرا كه مشركان به محض ناكامى به خانه خود باز‌مى‌گردند و بنى‌قريظه كه در خانه خويش مى‌جنگيدند تنها مانده و مى‌بايست تاوان نبرد را بپردازند; ازاين‌رو از آنان خواست تا از قريش و غطفان بخواهند براى ضمانت پايدارى احزاب تا پايان جنگ، افرادى را به عنوان گروگان به آنان تحويل دهد. نعيم سپس نزد قريش و غطفان رفت و بنى‌قريظه را مترصد فرصتى براى جبران پيمان‌شكنى خود با پيامبرنشان داد كه مى‌خواهند به بهانه‌اى از شما گروگان گرفته و به پيامبر تحويل دهند و بدين ترتيب، فضاى بى‌اعتمادى را ميان آنان پديد آورد و چون پيك بنى‌قريظه خبر از درخواست گروگان از قريش و غطفان را مطرح كرد، آنان به سخن نعيم اطمينان يافته، و حاضر به هم‌كارى نشدند و به اين طريق هم‌پيمانى آنان با بنى‌قريظه برهم خورد. بنى‌قريظه نيز اين عدم هم‌كارى را تأييدى بر سخنان نعيم دانستند;[147] بدين‌گونه نعيم توانست ميان سپاه دشمن تفرقه ايجاد كند و اتحادشان را بر هم زند.[148]

امداد الهى:

به رغم تفرقه‌اى كه در سپاه دشمن ايجاد شده بود هم‌چنان خطر احزاب جدّى بود; ازاين‌رو پيامبر مجدّانه دست به دعا برداشت; از جابر‌ابن‌عبدالله نقل است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سه روز به راز و نياز پرداخت، تا اين‌كه در روز سوم دعايش مستجاب شد و شادى در چهره آن حضرت نمايان گرديد.[149]
در شب آخر، سرما و باد شديدى درگرفت;[150] به‌گونه‌اى كه آتش‌ها را خاموش و ريسمان خيمه‌ها را پاره كرد.[151] وحشت و سستى همه وجود مشركان را فرا گرفت و آنان را به ناچار به عقب‌نشينى واداشت. حذيفة‌بن يمان كه، به رغم ميل باطنى، از‌طرف پيامبر(صلى الله عليه وآله)مأموريت يافته بود تا از اردوگاه دشمن خبر آورد، از به هم ريختگى اوضاع آنان و نابسامانى حاكم سخن گفت. وى در آن‌جا شنيد كه ابوسفيان در اجتماع مشركان، پس از اطمينان از عدم حضور فرد بيگانه در جمع، مشكلات پيش آمده را برشمرد و آن‌گاه خواست تا بازگردند و خود سراسيمه به‌سوى شترش رفت و با عجله بر آن سوار شد و بى‌آن‌كه پاى‌بند آن را باز‌كند، حركت كرد. ديگر مشركان نيز هر يك با عجله گريختند، تا بتوانند جان خود را نجات دهند.[152]
خداوند درباره اين امداد مى‌فرمايد: «يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ جاءَتكُم جُنودٌ فَاَرسَلنا عَلَيهِم ريحـًا وجُنودًا لَم تَرَوها و كانَ اللّهُ بِما تَعمَلونَ بَصيراً». (احزاب/33، 9) از قتاده نقل است كه خداوند ترس و باد و سپاهيانى ناديدنى را برانگيخت. باد هر آتشى را مشركان بر مى‌افروختند خاموش مى‌كرد، تا اين‌كه براى نجات خويش، به كوچيدن تن دادند.[153] آن شب براى مسلمانان نيز شب سخت و جان‌كاهى بود; كمبود مواد غذايى و نبود امكانات پوششى، ياران رسول‌خدا را به مشقت افكنده بود.[154] ابوسفيان كه به بازگشت ناچار شده بود، در نامه‌اى به پيامبر، پس از سوگند به لات* و عزى* از تصميم جدى خود به درمانده ساختن پيامبر(صلى الله عليه وآله) اشاره كرد و نوشت كه ديدم برخورد با ما را خوش نداشتى و خندق‌ها و تنگناهايى فراهم ساخته‌اى، اى كاش مى‌دانستم چه كسى اين كار را به تو آموخته است؟ و در پايان او را به جنگ ديگرى چون احد تهديد كرد كه زن‌ها در آن گريبان بدرند. پيامبر در پاسخ، به غرور ديرينه و كينه‌توزى او اشاره كرد و وى را از روزى خبر داد كه لات و عزى و اساف و نائله و هبل را درهم خواهد شكست.[155]
در نبرد خندق معدودى از سپاه طرفين كشته شدند; هر چند اسامى و شمار آنان به اختلاف ذكر‌شده است.[156] سعد*‌بن معاذ نيز جراحت سختى يافت و بر اثر آن چندى بعد درگذشت.[157] آيه‌23 احزاب/33 درباره نيك‌مردانى است كه بر پيمانى كه با خداى خويش بسته‌اند صادقانه وفا كردند; گروهى از اينان كسانى‌اند كه به شهادت رسيده‌اند و گروهى ديگر شهادت را انتظار مى‌كشند و [هرگز عقيده خود را] تبديل نكردند:[158] «مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عـهَدُوا اللّهَ عَلَيهِ فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ و مِنهُم مَن يَنتَظِرُ و ما بَدَّلوا تَبديلاً».

ديگر آيات مرتبط با نبرد احزاب:

افزون بر آياتى كه در ضمن مقاله به آنها اشاره شده آيات ديگرى نيز درباره احزاب نازل شده است كه به‌گونه‌اى در فهم درست آن مؤثر است. واقدى در پايان بخش مربوط به جنگ خندق، بابى را گشوده و آيات مربوط به اين نبرد را آورده است.[159] آيات 18‌ـ‌27 احزاب/33 نيز درباره جنگ احزاب است و چهره انسان‌هاى نيك و بد را نشان مى‌دهد. در مورد آيات 18‌ـ‌19 اين سوره گفته شده كه يكى از ياران رسول خدا برادرى داشت كه در نبرد احزاب به عيش و نوش مشغول بوده و جنگ آن حضرت را بى‌ثمر مى‌دانست و برادرش را به همراهى با خود فرامى‌خواند. او پس از سرزنش برادر جهت گزارش اين جريان نزد پيامبر آمد كه آيه نازل شد[160]: «به راستى خداوند از ميان شما، بازدارندگان را مى‌شناسد، و نيز كسانى را كه به برادران خود مى‌گويند: به راه ما بياييد و جز اندكى در كارزار شركت نمى‌كنند، و در حق شما بسيار بخيل‌اند و چون هنگام ترس [جنگ] فرا رسد مى‌بينيشان كه در حالتى كه ديدگانشان مى‌گردد مانند كسى كه از نزديكى مرگ بى‌هوش شده باشد، به‌سوى تو مى‌نگرند، و چون آن بيم بر طرف شود، به شما با زبان‌هاى تند و تيز خويش آزار مى‌رسانند. آنان سخت آزمند مال‌اند. اينان‌اند كه ايمان نياورده‌اند و خداوند اعمالشان را تباه مى‌گرداند و اين بر خداوند آسان است.» در ادامه آيات گذشته، خداوند پيامبر را به عنوان الگوى تمام عيار و تنها راه دست‌يابى به خير و آخرت مى‌خواند و هر راه ديگر را بى‌نتيجه مى‌شمارد: «لَقَد كانَ لَكُم فى رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كانَ يَرجوا اللّهَ...= به راستى كه براى شما و كسى كه به خداوند و روز باز‌پسين اميد [و ايمان]دارد و خداوند را بسيار ياد مى‌كند در پيامبر سرمشق نيكويى هست». (احزاب/33،21)

منابع

الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد; اسباب النزول، واحدى; اعلام الورى باعلام الهدى; الافصاح فى‌الامامه; امالى; بحارالانوار; البداية و النهايه; پيامبر و آيين نبرد; تاريخ ابن‌خلدون; تاريخ الامم و الملوك، طبرى; تاريخ پيامبر اسلام; تاريخ الخميس; تاريخ‌المدينة المنوره; تاريخ مدينة دمشق; تاريخ اليعقوبى; التبيان فى تفسير القرآن; تجارب الامم; تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير; تفسير القمى; التنبيه و الاشراف; جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، ثعالبى; الخرائج و الجرائح; الدرالمنثور فى التفسير المأثور; دلايل النبوه; الروض الانف; زاد المسير فى علم التفسير; سبل الهدى و الرشاد; السير الكبير; السيرة الحلبيه; السيرة النبويه، ابن‌كثير; السيرة النبويه، ابن‌هشام; السيرة النبويه، زينى دحلان; شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار; شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابى‌الحديد; شواهدالتنزيل; الصحيح من سيرة النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله); الطبقات الكبرى; عوالى اللئالى العزيز فى الاحاديث الدينيه; عيون الاثر فى فنون المغازى و الشمائل والسير; غريب الحديث; غزوة الخندق غزوة الاحزاب; فتح‌البارى فى شرح صحيح البخارى; فرائد السمطين; القاموس المحيط; قصص‌الانبياء، راوندى; الكامل فى التاريخ; كتاب الثقات; كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال; كنز الفوائد; لباب النقول فى اسباب النزول; لسان‌العرب; مجمع‌البيان فى تفسير القرآن; المحبّر; المسترشد; المصنف; المغازى; مناقب آل ابى‌طالب; المنتخب من كتاب ذيل المذيل; المنتظم فى تاريخ الملوك والامم; المواهب اللدنيه بالمنح المحمديه; الميزان فى تفسير‌القرآن.
سيد عليرضا واسعى




[1]. لسان‌العرب، ج‌4، ص‌228.
[2]. القاموس المحيط، ج‌2، ص‌1170.
[3]. الكامل، ج‌2، ص‌178; بحار الانوار، ج‌20، ص‌216; فتح‌البارى، ج‌7، ص‌302; مجمع‌البيان، ج‌8، ص‌533.
[4]. جامع‌البيان، مج2، ج2، ص463‌ـ‌464; مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌546 و 726; بحارالانوار، ج‌20، ص‌186‌ـ‌188; البداية والنهايه، ج4، ص76‌ـ‌78.
[5]. المواهب اللدنيه، ج‌1، ص‌247; السيرة‌النبويه، دحلان، ج‌1، ص‌448.
[6]. اعلام الورى، ص‌599; البداية والنهايه، ج‌4، ص‌76.
[7]‌. دلايل النبوه، ج‌3، ص‌393; تفسير ابن‌كثير، ج‌3، ص‌478.
[8]. تاريخ الخميس، ج‌1، ص‌480.
[9]. المحبّر، ص‌10.
[10]. المحبّر، ص‌113.
[11]. الصحيح من سيره، ج‌9، ص‌36‌ـ‌41.
[12]. المصنّف، ج‌5، ص‌367; الطبقات، ج‌2، ص‌50; السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌214; البداية و النهايه، ج‌4، ص‌76.
[13]. غريب الحديث، ج‌3، ص‌290.
[14]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌214; التنبيه و الاشراف، ص‌216; تفسير ابن‌كثير، ج‌3، ص‌478.
[15]. الطبقات، ج‌2، ص‌51; المنتظم، ج‌2، ص‌317.
[16]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌50; دلايل النبوه، ج‌3، ص‌395.
[17]. البداية والنهايه، ج4، ص76‌ـ‌77; السيرة‌النبويه، دحلان، ج‌1، ص‌432.
[18]. الثقات، ج‌1، ص‌264; السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌214.
[19]. الطبقات، ج‌2، ص‌50; شرح الاخبار، ج‌1، ص‌288.
[20]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌214; البداية و النهايه، ج‌4، ص77; الطبقات، ج‌2، ص‌50.
[21]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌90‌ـ‌91; عيون‌الاثر، ج‌2، ص‌83‌ـ‌84.
[22]. الميزان، ج‌16، ص‌292; الثقات، ج‌2، ص‌83.
[23]. الارشاد، ج‌1، ص‌94.
[24]. اسباب النزول، ص‌130; جامع‌البيان، مج‌4، ج‌5، ص‌182; لباب النقول، ص‌59‌ـ‌60.
[25]‌. الدرالمنثور، ج‌2، ص‌562‌ـ‌564; التبيان ج‌3، ص‌223‌ـ‌225; مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌92.
[26]. المغازى، ج‌2، ص‌442.
[27]. المغازى، ج‌2، ص‌442‌ـ‌443.
[28]. زاد المسير، ج‌6‌، ص‌356.
[29]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌50.
[30]. المغازى، ج‌2، ص‌443; الطبقات، ج‌2، ص‌50.
[31]. تاريخ الخميس، ج‌1، ص‌480; بحارالانوار، ج‌20، ص‌217.
[32]. الطبقات، ج‌2، ص‌50‌ـ‌51; المغازى، ج‌2، ص‌443‌ـ‌444.
[33]. التنبيه و الاشراف، ص‌216.
[34]. المغازى، ج‌2، ص‌443; الطبقات، ج‌2، ص‌51.
[35]. المغازى، ج‌2، ص‌444.
[36]‌. المغازى، ج‌2، ص‌445; السيرة الحلبيه، ج‌2، ص‌631‌ـ‌632‌.
[37]. المنتخب، ص‌33; تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌91.
[38]‌. البداية والنهايه، ج‌4، ص‌77; الروض الانف، ج‌6‌، ص‌306.
[39]. تاريخ يعقوبى، ج‌2; ص‌50; السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص224; تجارب الامم، ج‌1، ص‌149.
[40]. المغازى، ج‌2، ص‌445.
[41]. المغازى، ج‌2، ص‌445.
[42]. همان، ص‌493.
[43]. الصحيح من سيره، ج‌9، ص‌81‌ـ‌82.
[44]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌50; تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌91; التنبيه والاشراف، ص‌216; البداية والنهايه، ج‌4، ص‌77.
[45]. پيامبر و آيين نبرد، ص‌381.
[46]. المغازى، ج‌2، ص‌446; الطبقات، ج‌2، ص‌51; تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌91.
[47]. المغازى، ج‌2، ص‌444.
[48]. سبل‌الهدى، ج4، ص365; المغازى، ج2، ص‌449.
[49]. الخرائج و الجرائح، ج‌3، ص‌1048; السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج‌2، ص‌434‌ـ‌435.
[50]. المغازى، ج‌2، ص‌447.
[51]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌91.
[52]. همان، ص‌93.
[53]. تاريخ پيامبر اسلام، ص‌382.
[54]. پيامبر و آيين نبرد، ص‌382.
[55]. غزوة الخندق، ص‌76.
[56]. المغازى، ج‌2، ص‌446.
[57]. دلايل النبوه، ج‌3، ص‌409; جامع‌البيان، مج‌10، ج‌18، ص‌234.
[58]. تاريخ دمشق، ج‌21، ص‌408.
[59]. السيرة‌النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌224; تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌91‌ـ‌92.
[60]. المغازى، ج‌2، ص‌447.
[61]. الطبقات، ج‌4، ص‌62‌ـ‌63; المغازى، ج‌2، ص‌450; السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌219.
[62]. دلايل النبوه، ج‌3، ص‌399‌ـ‌400.
[63]. المغازى، ج‌2، ص‌450.
[64]. دلايل النبوه، ص‌415‌ـ‌421.
[65]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌188; التبيان، ج‌8‌، ص‌329; تفسير قرطبى، ج‌14، ص‌103.
[66]. المغازى، ج‌2، ص‌452; تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌50.
[67]. البداية و النهايه، ج‌3، ص‌171.
[68]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص50; بحارالانوار، ج20، ص218; الطبقات، ج‌2، ص‌51.
[69]. وفاء الوفاء، ج‌1، ص‌301.
[70]‌. الطبقات، ج‌2، ص‌51; تاريخ ابن‌خلدون، ج‌2، ص‌29; السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج‌2، ص‌443.
[71]. السيرة الحلبيه، ج‌2، ص‌636.
[72]. غزوة الخندق، ص‌90.
[73]. المنتظم، ج‌2، ص‌319.
[74]‌. المنتظم، ج‌2، ص‌318.
[75]. المغازى، ج‌2، ص‌451 و 454.
[76]. تاريخ الخميس، ج‌1، ص‌489; المغازى، ج‌2، ص‌454.
[77]. المغازى، ج‌2، ص‌450‌ـ‌451.
[78]. تاريخ المدينه، ج‌1، ص‌62‌.
[79]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌219.
[80]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌93; المغازى، ج‌2، ص‌444.
[81]. المغازى، ج‌2، ص‌444.
[82]. الطبقات، ج‌2، ص‌52; اعلام الورى، ص‌100; الارشاد، ج‌1، ص‌96; تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌50.
[83]. المغازى، ج‌2، ص‌440.
[84]. وفاء الوفاء، ج‌1، ص‌301.
[85]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌94.
[86]. التنبيه و الاشراف، ص‌217.
[87]. المغازى، ج‌2، ص‌465 و 474.
[88]. المغازى، ج‌2، ص‌468.
[89]. المغازى، ج‌2، ص‌454.
[90]‌. الطبقات، ج‌3، ص‌51; البداية و النهايه، ج‌4، ص‌84.
[91]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌52; دلايل النبوه، ج‌3، ص‌403.
[92]‌. بحارالانوار، ج‌20، ص‌223.
[93]. جامع‌البيان، مج‌11، ج‌21، ص‌180; مجمع‌البيان، ج‌8، ص‌551; تفسير ابن‌كثير، ج‌3، ص‌486.
[94]. السير الكبير، ج‌1، ص‌121.
[95]. تاريخ ابن‌خلدون، ج‌2، ص‌29.
[96]. المغازى، ج‌2، ص‌460.
[97]. المغازى، ج‌2، ص‌460.
[98]. المغازى، ج‌2، ص‌462.
[99]. همان، ص‌451 و 474.
[100]. همان، ص‌462‌ـ‌463.
[101]. الخرائج و الجرائح، ج‌1، ص‌27.
[102]. اعلام الورى، ص‌100.
[103]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌2، ص‌218.
[104]. المغازى، ج‌2، ص‌452 به بعد; السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌2، ص217; دلايل النبوه، ج‌3، ص‌422‌ـ‌427.
[105]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌92.
[106]‌. دلايل النبوه، ج‌3، ص‌402.
[107]. تفسير ثعالبى، ج‌2، ص‌567; زادالمسير، ج‌6، ص‌359; مجمع‌البيان، ج‌8، ص‌545.
[108]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌727; اسباب النزول، ص‌88.
[109]. التبيان، ج‌8، ص‌324 و 329; تفسير قرطبى، ج‌14، ص‌102; تفسيرثعالبى، ج‌2، ص‌569.
[110]. جامع‌البيان، ج‌2، ص‌463‌ـ‌464; مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌546; اسباب النزول، ص‌60; الدرالمنثور، ج‌1، ص‌584.
[111]. الطبقات، ج‌2، ص‌52.
[112]. المغازى، ج‌2، ص‌463.
[113]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌188; تفسير قرطبى، ج‌14، ص‌97‌ـ‌98; تفسير ابن‌كثير، ج‌3، ص‌482.
[114]‌. جامع‌البيان، مج‌11، ج‌21، ص‌166; الميزان، ج‌16، ص‌287.
[115]. جامع‌البيان، مج‌11، ج‌21، ص‌166; الميزان، ج‌16، ص‌287.
[116]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌50; الامالى، ج‌3، ص‌95.
[117]. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌224‌ـ‌225; شرح الاخبار، ج‌1، ص293‌ـ‌294.
[118]. المغازى، ج‌2، ص‌470; بحارالانوار، ج‌20، ص‌226.
[119]. المنتظم، ج‌2، ص‌321; المسترشد، ص‌298; البداية و النهايه، ج‌4، ص‌86‌.
[120]. الافصاح، ص‌157.
[121]‌. كنزالفوائد، ص‌137; عيون الاثر، ج‌2، ص‌92.
[122]. شرح‌الاخبار، ج‌1، ص‌323‌ـ‌324; تاريخ الخميس، ج‌1، ص‌486‌ـ‌487; المنتظم، ج‌2، ص‌321.
[123]. كنز العمال، ج‌11، ص‌623.
[124]. الارشاد، ج‌1، ص‌98.
[125]. الارشاد، ج‌1، ص‌98‌ـ‌99; المغازى، ج‌2، ص‌471; تاريخ الخميس، ج‌1، ص‌487.
[126]. المغازى، ج‌2، ص‌471.
[127]. شرح نهج‌البلاغه، ج‌14، ص‌382; المغازى، ج‌2، ص‌471; السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج‌2، ص‌448.
[128]. شرح نهج‌البلاغه، ج‌19، ص‌39.
[129]. فرائد السمطين، ج‌1، ص‌255; المستدرك، ج‌3، ص‌34; شواهد التنزيل، ج‌2، ص‌12 و 14.
[130]. بحارالانوار، ج‌39، ص‌2.
[131]. الدرالمنثور، ج6، ص590; المناقب، ج3، ص‌159.
[132]. المناقب، ج‌1، ص‌250.
[133]. تاريخ الخميس، ج‌1، ص‌487; الارشاد، ج‌1، ص‌99.
[134]. تاريخ الخميس، ج‌1، ص‌488; عيون الاثر، ج‌2، ص‌90; السيرة‌النبويه، ابن‌كثير، ج2، ص448‌ـ‌449.
[135]. المناقب، ج‌3، ص‌160.
[136]‌. المغازى، ج‌2، ص‌472 و 474;الطبقات، ج‌2، ص‌52‌ـ‌53.
[137]. تاريخ الخميس، ج‌1، ص‌488; الطبقات، ج‌2، ص‌52‌ـ‌53; تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌50.
[138]. المغازى، ج‌2، ص‌443.
[139]. المغازى، ج‌2، ص‌477‌ـ‌478; شرح الاخبار، ج‌1، ص‌293; الارشاد، ج‌1، ص‌96.
[140]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌94; الطبقات، ج‌2، ص‌53.
[141]. المصنف، ج‌5، ص‌367; الطبقات، ج‌2، ص‌56; تاريخ طبرى، ج2، ص‌94.
[142]. الطبقات، ج‌2، ص‌53.
[143]. دلايل النبوه، ج‌3، ص‌404‌ـ‌405; السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج‌2، ص‌455.
[144]. المغازى، ج‌2، ص‌486‌ـ‌487.
[145]. تاريخ ابن‌خلدون، ج‌2، ص‌30; البداية و النهايه، ج‌4، ص‌91; المغازى، ج‌2، ص‌487.
[146]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌96; عيون‌الاثر، ج‌2، ص‌95; السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج‌2، ص‌454.
[147]. الطبقات، ج‌2، ص‌53; المغازى، ج‌2، ص‌481‌ـ‌485.
[148]. السيرة‌النبويه، ابن‌هشام، ج3، ص229‌ـ‌231; دلايل‌النبوّه، ج3، ص‌404.
[149]. المغازى، ج‌2، ص‌488; تاريخ المدينه، ج‌1، ص‌59.
[150]. اعلام الورى، ص‌101; السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج‌2، ص‌456.
[151]. المغازى، ج‌2، ص‌476; قصص‌الانبياء، ص‌342.
[152]‌. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌231‌ـ‌232; تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌97‌ـ‌98; الطبقات، ج‌2، ص‌53‌.
[153]. جامع‌البيان، مج‌11، ج‌21، ص‌154‌ـ‌155; المناقب، ج‌1، ص‌250.
[154]. المغازى، ج‌2، ص‌476; جامع‌البيان، مج‌11، ج‌21، ص‌153‌ـ‌154.
[155]. المغازى، ج‌2، ص‌492‌ـ‌493.
[156]. وفاء الوفاء، ج‌1، ص‌304; المغازى، ج‌2، ص‌495‌ـ‌496; الطبقات، ج‌2، ص‌53‌ـ‌54.
[157]. تاريخ المدينه، ج‌1، ص‌125; السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌3، ص‌250 و 252.
[158]‌. بحارالانوار، ج‌20، ص‌232.
[159]. المغازى، ج‌2، ص‌494‌ـ‌495.
[160]. جامع‌البيان، مج‌11، ج‌21، ص‌168; زادالمسير، ج‌6، ص‌364.

 

جمعه 21 مهر 1391  1:50 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

كعبه و بررسي تاريخ بناي آن در قرآن

كعبه و بررسي تاريخ بناي آن در قرآن

سيدجلال امام
(دانش آموخته حوزه علميه، دانشپژوه كارشناسي ارشد تاريخ تشيّع)
چكيده

برخي آيات قرآن (127 بقره، 96 آلعمران، 37 ابراهيم، 26 حج) هر كدام به گونهاي اشاره به تاريخ كعبه دارند. روايات بسيار زيادي نيز سخن از تاريخ بناي كعبه به ميان آوردهاند.
برخي از مفسّران با استفاده از اين آيات و روايات، حضرت ابراهيم(عليه السلام) را بنيانگذار كعبه ميدانند. اما بسياري از مفسّران معتقدند كه كعبه پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام) نيز وجود داشته است و آيات قرآن كريم اشاره به بازسازي و مرمّت كعبه به دست حضرت ابراهيم(عليه السلام) دارند.
اين مقاله، به بررسي و داوري ميان اين دو قول نشسته، و با بررسي آراء مفسّران با محوريت آيات قرآن و استمداد از روايات تلاش ميكند تا قول دوم، يعني وجود كعبه در زمانهاي پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام) را اثبات نمايد.

كليدواژه ها:

كعبه، آدم(عليه السلام)، ابراهيم(عليه السلام)، آيات، تفاسير، روايات.

مقدّمه

درباره تاريخ بناي كعبه با محوريت آيات قرآن، دو نظريه متقابل وجود دارد: عدهاي با استناد به آيات قرآن كريم و استمداد از روايات، به دنبال اثبات اين نظريهاند كه حضرت ابراهيم(عليه السلام)بنيانگذار كعبه بوده و پيش از آن خانه كعبه وجود نداشته است. در مقابل، عدهاي بناي كعبه را به زمان حضرت آدم(عليه السلام) باز ميگردانند و معتقدند: حضرت ابراهيم(عليه السلام)تنها آن را بازسازي و تعمير كرد و رونقي دوباره به آن بخشيد و به گفته آيةاللّه ميزرا خليل كمرهاي، آدم(عليه السلام)كعبه را مطاف كرد، ابراهيم(عليه السلام) آن را مسجد، و محمّد(صلي الله عليه وآله)آن را قبله.1 اين نبشتار از آيات قرآن كريم به عنوان يك منبع تاريخي بهره برده، البته با اين عنايت كه شأن قرآن اجلّ از يك منبع تاريخي است. روشن است كه براي دسترسي به اينگونه مقولات تاريخي، نميتوان به روايات تكيه كرد، آنچه كه ما به دنبال آن هستيم آنكه طبق آيات قرآن كريم در زمانهاي پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام)نيز كعبه برپا بوده است.
در اين مجال، قول گروه اول (معتقدان به بنيانگذاري كعبه به دست حضرت ابراهيم(عليه السلام)) مطرح ميگردد و با استناد به ديدگاههاي مفسّران بزرگ، دلايل گروه دوم (معتقدان به بناي كعبه در زمانهاي پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام)) ذكر و صحت آن اثبات ميشود. در ادامه، با نگاهي به روايات و نيز كتب تاريخي، نكات تكميلي ارائه ميگردد.

ضرورت بحث

محمّدجواد مغنيه در تفسير خود (الكاشف) ذيل آيه 127 سوره بقره، مينويسد:

مفسّران و مورّخان، در تاريخ بناي كعبه

اختلافنظر دارند: عدهاي تاريخ بناي كعبه را به زمانهاي پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام)مربوط ميدانند. عدهاي بناكننده آن را حضرت ابراهيم(عليه السلام)ميدانند. عدهاي نيز هستند كه نظر خاصي ندارند و ميگويند: اللّه عالم. ما نيز جزو گروه سوم هستيم. عقل در اينباره نه حكم سلبي دارد و نه حكم ايجابي، و راه دستيابي به تاريخ بناي كعبه، فقط به روايات و كشفيات و آيات قرآن منحصر است. در اين ميان، قرآن تاريخ خاصي را بيان نميكند و فقط ميفرمايد: حضرت ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام) با كمك هم اين خانه را بنا كردند. روايات نيز تمامشان خبر واحدند و خبر واحد در امور تاريخي حجت نيست، مگر در مواردي كه قرينهاي براي اطمينان وجود داشته باشد. بنابراين، ما نسبت به اين موضوع، تكليفي نداريم. آيا اين بيت قطعهاي از بهشت بوده است يا نه؟ آيا پيامبران سابق حج ميكردند يا نه؟ آيا حجرالاسود از بهشت بوده است يا از «ابوقبيس»؟ آيا با گناه گناهكاران سياه شده يا...؟ ما براي شناخت اين موارد مسئول نيستيم، نه عقلا و نه شرعاً، و فايدهاي هم بر اين شناخت مترتّب نيست.2
همانگونه كه گذشت، اين محقق گرانقدر پرداختن به تحقيق درباره موضوعاتي همچون تاريخ بناي كعبه را چندان مفيد نميداند. چه بسا آشفتگي روايات و نقلهاي تاريخي سبب چنين نظري شده است. اما به نظر ميرسد اين نوع نگاه به موضوعات تاريخي چندان هم پذيرفته نباشد. چراكه اولا فقدان منابع كافي و وافي، و ضد و نقيض بودن روايات، نبايد به راحتي مانع تحقيق و بررسي شود. و ثانياً، برخي از روايات محفوف به قرينهاند و ميتوان با عرضه آنها بر قرآن به آنها استناد نمود. علّامه طباطبائي در اينباره مينويسد:
پذيرفتن آن معناي مشتركي كه همه (روايات) بر آن دلالت دارند، عيبي ندارد و معلوم است كه تعارض در متن روايات، ضرري به آن معناي مشترك و جامع نميزند. پس رواياتي كه در مثل مسئله مورد بحث از معصومين(عليهم السلام) نقل ميشود و در آنها تعارض هست، صرف اين تعارض باعث نميشود كه ما آنها را طرح كرده و از اعتبار ساقط نماييم، مگر آنكه همان جهتِ جامع نيز مخالف با كتاب خدا و سنّت قطعي باشد و نشانههايي از دروغ و جهل داشته باشد.3
نكته ديگر اينكه باستانشناسان نيز سعي ميكنند تا از ريزترين و كمترين كشفيات و منابع اطلاعاتي استفاده كرده و نظريات تاريخي خود را تقويت كنند. اگرچه اين امكان وجود ندارد تا از علم باستانشناسي براي دستيابي به موضوعات پنهان اين بناي مرموز بهره برد، اما اين نبايد به رهاكردن موضوع بينجامد.
به نظر ميرسد براي كشف حقايق تاريخي مربوط به بناي كعبه، ميتوان با كنار هم گذاردن مستندات قرآني، روايات معصومان(عليهم السلام) به نتيجه قابل توجهي دست يافت. عالمان و مفسّران بزرگ به اين موضوع توجه خاصي داشته و بدان پرداخته و سعي داشتهاند تا با استفاده از آيات و روايات، نظرياتي نيز ارائه كنند. توجه به نظرياتي كه درباره كعبه ارائه شده، جالب توجه است.
ما ميتوانيم با تكيه بر تاريخ مبتني بر دين، داستانهاي قرآني و شواهد خارجي به عقب بازگشته و تاريخ مستندي ارائه نماييم; تاريخي تركيب شده از آيات قرآن، روايات، مستندات عقلي و شواهد خارجي كه دستكم به لحاظ دروني اقناعكننده باشد. ساختمان برجاي مانده كعبه و وضعيت جغرافيايي مكّه كه در تاريخ كهن و سفرنامههاي قديم آورده شده ميتواند شاهد خوبي براي ما باشد. قرآن، كه داستان كعبه در زمان حضرت ابراهيم(عليه السلام) را بيان ميكند و رواياتي كه داستان كعبه را از زمان حضرت آدم(عليه السلام) و پيش از آن بيان مينمايند، هر دو با شواهد خارجي موافق و مطابقند،4 حتي با شواهد خارجي كنوني كه تغييرات بسياري يافتهاند. علاوه بر اين، در صورت اثبات بناي كعبه در زمان حضرت آدم(عليه السلام)، ميتوان به جايگاه كعبه در اديان گذشته و نحوه عبادتهاي ايشان پي برد. مهمتر از همه، عيني و ملموستر كردن تاريخ حضرت آدم(عليه السلام) و انسانهاي پس از وي با تكيه بر يك بناي به جاي مانده از حضرت آدم(عليه السلام)ميباشد.
فايده ديگر اين تحقيقات مستندتر كردن پيشينه حجرالاسود است. برخي از روايات حجرالاسود را سنگي ميدانند كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) از كوه «ابوقبيس» آورد و در ديوار كعبه جاي داد. اما اين را كه اين سنگ چه امتيازي داشته كه بايد از ديگر سنگها متمايز باشد مشخص نميكنند. بدينروي، اين شبهه پيش ميآيد كه چگونه است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) يك سنگ معمولي را كه از «ابوقبيس» آورده شده است، ميبوسد و احترام ميكند؟ مگر اينكه سير تاريخي آن را، كه دسته ديگري از روايات بدان دلالت دارند، بپذيريم; آن دسته از رواياتي كه ميفرمايند: حجرالاسود مأمور شده تا ميثاق و عهد مؤمنان و موحّداني كه هنگام طواف خانه خدا، به توحيد شهادت ميدهند را ثبت نمايد و روز قيامت در پيشگاه الهي شهادت دهد.
در مجموع، پرداختن به موضوعات تاريخي، بخصوص تاريخ اديان و بالاخص تاريخ اسلام، امري روا و پسنديده است و بايد با تحقيق و بررسي، نقاط تاريك و مبهم را روشن نمود.

آيا ابراهيم به مكّه آمد؟

بجاست پيش از ورود به بحث، ببينيم آيا به لحاظ تاريخي ميتوان آمدن حضرت ابراهيم(عليه السلام) به مكّه را اثبات كرد يا خير؟ پر واضح است كه بيشتر اطلاعات ما مسلمانان درباره گذشتههاي بسيار دور، از طريق آيات و روايات است; اطلاعاتي از قبيل: خلقت حضرت آدم(عليه السلام)، طوفان حضرت نوح(عليه السلام)، حج حضرت ابراهيم(عليه السلام)، عصاي حضرت موسي(عليه السلام) و عروج حضرت عيسي(عليه السلام). اين در حالي است كه بعثت نبي مكرّم(صلي الله عليه وآله) و حوادث مربوط به آن علاوه بر آيات و روايات، از طريق كتب تاريخي نيز قابل اثبات است و يك مورّخ بيدين نيز ميتواند با مراجعه به آنها، تاريخ پانزده قرن پيش سرزمين حجاز را بازيابد و بدان نيز استناد كند; چراكه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)حكومت فراگيري تشكيل دادند كه بازتاب آن در كتب تاريخي به عنوان يك قضيه مهم ثبت شده است. اما مقولههاي تاريخي كه از طريق آيات قرآن و يا روايات اهلبيت به دست ما ميرسند، براي كسي كه به قرآن و ائمّه اطهار(عليهم السلام) اعتقادي ندارد قابل اعتماد نيست. تنها آن دسته از آيات تاريخي قرآن را، كه مربوط به زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله)هستند ميپذيرد; مثلا، اينكه قرآن ميفرمايد: در عصر جاهلي، دختران زنده به گور ميشدند. اما اگر قرآن از حضرت آدم و حضرت يوسف(عليهما السلام) و فرعون ميگويد، كافر ميپرسد: محمّد(صلي الله عليه وآله) از كجا ميدانست كه پيش از او چه خبر بوده است؟
اما براي معتقدان به اديان الهي و كتب آسماني، اين كتابهاي مقدّس منابع خوبي براي دستيابي به حداقلهايي از تاريخ انبيا(عليهم السلام)هستند. هم قرآن كريم و هم تورات، گوشههايي از زندگي حضرت ابراهيم(عليه السلام) را نقل كردهاند. از آيات قرآن كريم به دست ميآيد كه حضرت ابراهيم(عليه السلام)پيش از تجديد بناي كعبه، همراه همسرش هاجر و فرزند خردسالش اسماعيل(عليه السلام) به مكّه آمدند و حضرت ابراهيم(عليه السلام) ايشان را در صحرايي بيآب و علفگذاشت و به بيتالمقدّسبازگشت.اوچند مرتبهاي به مكّه آمد تا اينكه در يكي از اين سفرها مأمور بناي خانه كعبه شد و پسرش اسماعيل(عليه السلام) او را در اين امر ياري داد.
اما در تورات به اين مطلب تصريح نشده است. تورات بر اين باور است كه هاجر و اسماعيل(عليه السلام)، از خانه حضرت ابراهيم(عليه السلام)اخراج شدند. در سِفر «پيدايش» ميخوانيم:
آنگاه ساره به ابراهيم گفت: اين كنيز (هاجر) را با پسرش بيرون كن; زيرا كه پسر كنيز با پسر من اسحاق، وارث نخواهد بود. اما اين امر در نظر ابراهيم درباره پسرش بسيار سخت آمد. خدا به ابراهيم گفت: درباره پسر خود و كنيزت به نظرت سخت نيايد، بلكه هر آنچه ساره به تو گفته است سخن او را بشنو; زيرا كه ذرّيه تو از اسحاق خوانده خواهد شد، و از پسر كنيز نيز امّتي به وجود آورم; زيرا كه از نسل توست. بامدادان ابراهيم برخاسته، نان و مشكي از آب گرفته، به هاجر داد و آنها را بر روي دوش وي نهاد و او را با پسر روانه كرد. پس (هاجر) برفت و در بيابان «بئر شيع» ميگشت و چون آب مشك تمام شد، پسر را زير بوته گذاشت... .5
همانگونه كه در متن تورات گذشت، تصريحي به آمدن حضرت ابراهيم(عليه السلام) به مكّه نشده و همين امر سبب شده است تا يهود معتقد باشد حضرت ابراهيم(عليه السلام) به مكّه نيامده است. همچنين يهود براي حضرت اسماعيل(عليه السلام)، كه فرزند كنيز (هاجر) بود، قدر و منزلتي قايل نيست و ماجراي قرباني شدن را به حضرت اسحاق(عليه السلام)، فرزند ديگر حضرت ابراهيم(عليه السلام) نسبت ميدهند:
مدتي گذشت و خدا خواست ابراهيم را امتحان كند... فرمود: يگانه پسرت ـ يعني اسحاق ـ را، كه بسيار دوستش داري برداشته و... به عنوان هديه سوختني قرباني كن.6
البته صرفنظر از اينكه تورات تحريف شده و مطالبش قابل تأمّل است، اين انكار يهود نيز نابجاست; چراكه تورات و قرآن در اين مسئله، كه هاجر و اسماعيل از خانه ساره بيرون آمدند، مشتركند. قرآن صراحت دارد كه به مكّه آمدند، اما تورات ادامه آن را نگفته است.
علّامه محمّدجواد بلاغي، در كتاب الهدي الي دين المصطفي، كه ردّيهاي است بر يك نويسنده مسيحي، به اين مطلب اشاره دارد; آنجا كه مينويسد: به هيچ وجه، ابراهيم به طرف مكّه و بلاد عرب نيامده است. استاد بلاغي در جواب مينويسد: تورات هرگز سفر ابراهيم به مكّه را انكار نكرده است، نهايت اين است كه اشارهاي به اين سفر نكرده و اين در تورات معمول است; چراكه به زندگي ابراهيم و رشد و پرورش او در بابل هم اشارهاي نكرده است.7 آقاي بلاغي علت اين انكار يهود را خودبيني آنها ميداند و مينويسد:
و انّ هذه التورات انّما هي كآبائها بني اسرائيل اذ حرصوا علي ان لا يجعلوا نصيبا لغيرهم في توحيد الله و عبادته و شريعته و نبوّته.8
در ادامه، در تورات ميخوانيم:
ابراهيم همه دارايي خود را به اسحاق بخشيد، اما به ساير پسرانش كه از كنيزانش به دنيا آمده بودند، هدايايي داد، ايشان را در زمان حيات خويش در نزد پسر خود اسحاق، به ديار مشرق فرستاد.9
عبارتهايي همانند «يگانه پسرت اسحاق»، «كه بسيار دوستش داري»، «ساير پسرانش كه از كنيزانش بودند» و امثال اينها، حاكي از موضعگيري ناپسندِ يهود در مقابل حضرت اسماعيل(عليه السلام) و احفاد اوست و صرفاً سعي شده شأن هاجر و حضرت اسماعيل(عليه السلام)را پايين آورد و در مقابل، حضرت اسحاق(عليه السلام) و به تبع آن، بنياسرائيل را بزرگ و گرامي جلوه دهد. در نهايت، چيزي كه ميتوان گفت اين است كه تورات به صراحت اين سفر را ذكر نكرده و اين به معناي انكار نيست. عدهاي با اهداف سركوبي اسلام و بيريشه و اساس دانستن پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)، آن را انكار ميكنند. علت آن هم، چنانكه از كتاب مرحوم علّامه بلاغي نقل شد، غرور و خودبيني يهوديان است; چراكه از نسل حضرت اسماعيل(عليه السلام)، پيامبر خاتم، حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله)، متولّد گرديد و با آمدن دين اسلام، آيين يهود منسوخ و به تاريخ سپرده شد.

نگاهي اجمالي به آيات مورد بحث

با توجه به اينكه محور اين بحث تحقيقي آيات قرآن كريم است، بدينروي، ابتدا آيات قرآن كريم و نظر تني چند از مفسّران بزرگ نقل ميشوند و در موارد نياز، به روايات و نظر مورّخان مراجعه خواهد شد. قرآن كريم در چهار آيه، از كعبه و تاريخ آن سخن به ميان آورده است. البته مراد آياتي هستند كه به نوعي، از داستان بناي كعبه حكايت ميكنند، نه هر آيهاي كه از كعبه سخن گفته باشد. اين چهار آيه عبارتند از:
1. (وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) (بقره: 127)
2. (إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَ هُدي لِلْعَالَمِينَ)(آلعمران: 96)
3. (رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِندَ بَيْتِكَ الُْمحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِنَ الَّثمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ)(ابراهيم: 37)
4. (وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لَّا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ)(حج: 26)
در اين آيات كلماتي وجود دارند كه مفسّران، مصداقهاي متفاوتي براي آنها بيان كردهاند. مصداقهاي هر دو طرف ذكر ميشوند تا خواننده محترم با اِشراف بيشتري وارد بحث شود:
l (يَرفَع الْقَواعِد) (بالا آوردن پايهها): آيا مراد بالا آوردن پايههاي خانه است كه قبلا وجود داشتند؟ يا هم پايهگذاري از ابتدا موردنظر است و هم بالاآوردن آنها؟
l (اَوَّلَ بَيْت) (اولين خانه): آيا مراد اولين خانهاي است كه بر روي زمين ساخته شده و پيش از آن هيچ خانهاي وجود نداشته است؟ يا منظور اولين خانه مبارك ـ يعني اولين عبادتگاه ـ است. وانگهي، اگر اولين عبادتگاه است، آيا حضرت ابراهيم(عليه السلام) آن را بنا كرده يا پيش از آن وجود داشته است؟
l (رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ): (خدايا! من سكنا ميدهم): آيا زمان صدور اين دعا از زبان مبارك حضرت ابراهيم(عليه السلام)، پس از آن بود كه وي كعبه را بنا كرد; يعني زماني كه آن منطقه به يك آبادي تبديل شد و هاجر و حضرت اسماعيل(عليه السلام) را در آنجا باقي گذاشت و به بيتالمقدّس رفت؟ يا اينكه پيش از تجديد بناي كعبه ـ يعني نخستين مرتبهاي كه زن و فرزندش را در آن وادي خشك و بيآب و علف رها كرد و به بيتالمقدّس رفت ـ به خاطر نگراني از احوال ايشان، چنين دعايي كرد؟
l (أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ) (دلهاي گروهي از مردم): آيا منظور از كلمه «ناس»، قبيله «جُرهم»10 و مانند اينهاست كه هاجر و حضرت اسماعيل(عليه السلام) را تنها ديدند و به سراغ آنها آمدند و با آنها زندگي كردند؟ يا مطلق مسلمانان و حجگزاران هستند كه به طرف خانه خدا ميروند و آن را گرامي ميدارند؟
l (بوَّاْنا): (مهيّا كرديم): منظور از اينكه خدا ميفرمايد «مهيّا كرديم» چيست؟ آيا جاي قبلي خانه را به او نشان داد و به او گفت: همانجا كه قبلا خانه بوده، از نو خانهاي بساز; يعني جاي خانه قبلي را به ابراهيم نشان داد؟ يا اينكه همانند يك نقشه، جاي بناي كعبه را براي او انتخاب كرد، در حالي كه قبلا در آنجا خانهاي نبود؟

نگاهي اجمالي به تفاسير و آراء مفسّران

آراء مفسّران قرآن كريم درباره اين دسته آيات، به سه دسته تقسيم ميشوند: عدهاي با توجه به آيات مربوط به بناي كعبه به دست حضرت ابراهيم(عليه السلام)، روايات موافق با آن را نقل ميكنند و حضرت ابراهيم(عليه السلام) را باني كعبه معرفي ميكنند. عدهاي با توجه به آياتي همچون (أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ) (ابراهيم: 37) روايات موافق با آن را ذكر كرده، تاريخ آن را به زمان حضرت آدم(عليه السلام)مرتبط ميدانند. برخي هم آيات را ترجمه كرده و نظر خاصي را ذكر نميكنند، بلكه كاملا بيطرفند. از ميان تفاسير متقدّم، ميتوان به تفسير تبيان اشاره كرد كه روايات دو طرف را ذكر ميكند، اما به صراحت، ترجيحي براي آنها قايل نميشود. براي نمونه، مينويسد:
و هل كانت للبيت قواعد قبل ابراهيم؟ فيه خلاف.11
از ميان تفاسيري كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) را بنيانگذار كعبه معرفي كرده و آيات را طبق اين نظريه تفسير نمودهاند، ميتوان به تفسير الميزان اشاره كرد كه در ذيل آيه 96 آلعمران مينويسد:
بحث تاريخي اين معنا، متواتر و قطعي است كه باني كعبه ابراهيم خليل بوده است.12
در مقابل اين قول، با استفاده از تفاسير شيعه، همچون تفسير عليبن ابراهيم قمي، مجمعالبيان، منهجالصادقين، تفسير نمونه و تسنيم، و از ميان تفاسير اهلسنّت نيز تفسير طبري، تفسير ابوحاتم رازي از قرن چهارم و تفسير كبير فخر رازي از قرن ششم، ميتوان تاريخ بناي كعبه را به زمان پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام) و حتي حضرت آدم(عليه السلام) بازگرداند. با تحقيقي اجمالي، به نظر ميرسد بيشتر تفاسير قول دوم را اختيار كردهاند.

بررسي آيات و تفاسير آنها

آيه اول:(وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) (بقره: 127); هنگامي كه ابراهيم و اسماعيل پايههاي بيت را بالا ميبردند ]ميگفتند[ پروردگارا، از ما بپذير كه تويي شنوا و دانا.
قرآن كريم در سوره بقره از آيه 125 وارد داستان حضرت ابراهيم(عليه السلام) ميشود، به وقايع مهم زندگي ايشان اشاره مينمايد و از همه مهمتر، داستان بناي كعبه به دست تواناي وي و فرزندش حضرت اسماعيل(عليه السلام) را بيان ميكند. كلمهاي كه در اين آيه بحث برانگيز شده، كلمه «يرفع» است. تفاسيري همچون الميزان، بر اين اعتقادند كه «يرفع» نه به معناي بالا آوردن پايههاي قبلي خانه، بلكه به معناي بالا آوردن تمام خانه از اساس است. در تفسير الميزان آمده است:
«قواعد» جمع «قاعده» است كه به معناي آن قسمت از بناست كه روي زمين مينشيند و بقيه بنا روي آن قرار ميگيرد، و استفاده كردن «قاعده» از روي مجاز است; كأنه آنچه كه بر روي قاعده قرار ميگيرد از خود قاعده شمرده شده و بلندكردن بنا، كه مربوط به همه بنا هست، به خصوصِ قاعده نسبت داده شده، و اينكه فرموده «از بيت»، اشاره به همين معناي مجازي است.13
همانگونه كه گذشت، تفسير الميزان بر اين عقيده است كه «يرفع» مربوط به تمام بيت است، اما در آيه، فقط به «قاعده» نسبت داده شده و بنابراين، بيتي وجود نداشته و حضرت ابراهيم(عليه السلام) آن را از ابتدا بنيان نهاده و ديوارهايش را پس از بنيان نهادن، بلند نموده است.
اما در مقابل اين نظر، تفاسير زيادي كلمه «يرفع» را نه به تمام بنا، بلكه به تعميراتي كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) بعدها انجام داد مربوط ميدانند; يعني زماني كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) پايههاي كعبه را ـ كه خراب و ويران شده بود ـ بالا برد. در اينجا، به تعدادي از تفاسير مهم اشاره ميشود:
آيةاللّه جوادي آملي در تفسير تسنيم، در ذيل اين آيه مينويسد:
«يرفع» به معناي بلندكردنِ هر چيزي است، خواه مادي باشد، خواه معنوي; رفع اجسام (وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ)، رفع ذكر (بلندآوازه كردن) (وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ)، رفعِ بنا (بر طول ساختمان افزودن) (وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ...)14
ايشان اضافه ميكنند كه در اين آيه، مقصود از «رفع قواعد»، بالابردن پايههاي كعبه و تجديد بناي خانه خداست:15
منظور از(الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ)، پايهها و اركان كعبه است كه به دست حضرت آدم(عليه السلام) بنا شده.16
آيةاللّه جوادي آملي همچنين در ذيل همين آيه، بحث روايي را مطرح ميكنند كه عنوان آن «پيشينه كعبه» نامگذاري شدهاست و آيات ناظر به نظر مزبور را نقل ميكنند.17ايشان در ابتداي بحث تفسير آيه 127 بقره مينويسند:
سابقه كعبه به دورانهاي پيش از نبوّت ابراهيم خليل بازميگردد و بر همين اساس، آن حضرت نخستين بنيانگذار كعبه نيست، بلكه خداي سبحان مكان پيشين كعبه و نيز نقشه بازسازي آن را به او نماياند تا وي آن را مجدّداً بنا كند.18
تفسير مجمعالبيان در ذيل اين آيه مينويسد:
ثمّ بيّن ـ سبحانه ـ كيف بني ابراهيم البيت، فقال: (وَ اذْ يَرْفَعُ) و تقديره: و اذكر (اذ يرفع إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ); أي: اصول البيت التي كانت قبل ذلك... .19
تفسير نمونه نيز حضرت آدم(عليه السلام) را باني كعبه ميداند و مينويسد:
نخستين خانهاي كه براي پرستش خداوند ساخته شد در سرزمين مكّه بود، و مسلّم است كه پرستش خداوند و ساختن مركز عبادت از زمان ابراهيم(عليه السلام)آغاز نگرديده، بلكه از زمان آدم(عليه السلام)وجود داشته است. اصولا تعبير (اذ يرفع إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ) در آيه مورد بحث، خالي از اشاره نيست كه شالودههاي خانه كعبه وجود داشته است و ابراهيم و اسماعيل تنها كاري كه كردهاند اين بود كه پايههاي اين خانه مقدّس را بالا بردهاند.20
فخر رازي در ذيل اين آيه مينويسد:
الاكثرون من اهل الاخبار علي انّ هذا البيت كان موجوداً قبل ابراهيم... .21
البته ايشان تحليل جالبي دارند كه در ذيل آيه بعد بدان اشاره خواهد شد.
در تفسير محمّدبن جرير طبري، داستان كعبه اينچنين آمده است:
و ابراهيم اسماعيل را گفت كه خداي تعالي ما را فرموده است كه به مكّه رويد و آن جايگاه، كه بيتالمعمور بود، يكي خانه بنا كنيد. اسماعيل گفت كه سمعاً و طاعةً. گفت: يا پدر سپاس دارم. و هم آن ساعت برخاست و در خدمت پدر ايستاد، و هر دو بيامدند تا به مكّه، و آن جايگاه كه بيتالمعمور بوده بود طلب ميكردند كه حق تعالي آن جايگاه فرموده بود كه خانه بنا كنند.22
آيه دوم: (إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَ هُدي لِلْعَالَمِينَ.)(آلعمران: 96); همانا اولين خانهاي كه براي خلق قرار داده شد در مكّه قرار دارد و مبارك و مايه هدايت جهانيان باشد.
به نظر ميرسد تمام داستانها و حتي روايات و نقلقولها و گمانهزنيها درباره تاريخ بناي كعبه در جهت اين آيه شريفه از قرآن كريم بوده است. صراحتي كه اين آيه در تعيين قدمت كعبه دارد، همه را كنجكاو كرده است تا درباره آن بيشتر بدانند. چه بسيار رواياتي كه حاكي از كنجكاوي اصحاب و سؤال ايشان از معصومان(عليهم السلام) براي دانستن تاريخ كعبه هستند. اختلاف در اين آيه از اين قرار است كه برخي معتقدند: منظور از «اول بيت» اولين عبادتگاه است، نه اولين خانه، ولي برخي معتقدند كه منظور، اولين خانه است و بر فرض كه منظور اولين عبادتگاه باشد، اين عبادتگاه سابق بر زمان حضرت ابراهيم(عليه السلام) بوده است. تفسير الميزان درباره اين آيه مينويسد:
كلمه «بيت» معنايش معروف است و مراد از «وضعِ بيت» براي مردم، ساختن و معيّن كردن آن براي عبادت مردم است; براي اينكه مردم آن را وسيلهاي قرار دهند براي پرستش خداي سبحان و از دور و نزديك به همين منظور به طرف آن روانه شوند و يا به طرف آن عبادت كنند و آثاري ديگر بر آن مترتّب سازند. همه اينها از تعبير به «بكة»، كه به معناي محل ازدحام است، استفاده ميشود و ميفهماند كه مردم براي طواف، نماز و عبادات و ساير مناسك، پيرامون اين خانه ازدحام ميكنند; و اما اينكه اولين خانهاي باشد كه بر روي زمين براي انتفاع مردم ساخته شده باشد، لفظ آيه بر آن دلالت ندارد و نميرساند كه قبل از مكّه هيچ خانهاي ساخته نشده بود.23
در تفسير من وحي القرآن نيز در ذيل همين آيه، با ذكر روايتي از امام علي(عليه السلام) مينويسد:
و نستوحي من هذا الحديث انّ الأنبياء السابقين مثل نوح لم يبنوا بيوتاً للعبادة.24
اين تفسير معتقد است كه با توجه به روايت امام علي(عليه السلام) و اين آيه به دست ميآيد كه انبياي سابق بر ابراهيم(عليه السلام) خانهاي براي عبادت و طواف نداشتند. استدلال ايشان چنين است:
و لذا لم يشر القرآن في آياته الي ذلك.25 يعني: چون خانهاي وجود نداشته، قرآن از آن نامي نبرده است.
ايشان در ادامه مينويسد:
و ربما كان المراد بأنّه أوّل بيت للعبادة، المعني الشمولي الذي أراده اللّه للناس جميعاً.26
يعني: شايد منظور از «اول بيت» اولين خانهاي است كه براي تمام مردم، و نه فقط براي عدهاي خاص يا يك پيامبر خاص باشد. به نظر ايشان، پيامبران سابق تا زمان حضرت ابراهيم(عليه السلام)خانهاي خصوصي و محلي براي عبادت خدا داشتند و حضرت ابراهيم(عليه السلام) مأمور شد تا خانهاي جهاني براي خدا بسازد و همه گرد آن جمع شوند.
در جواب اين تفاسير، نكات ذيل قابل تذكرند: تفسير نمونه در ذيل اين آيه، مينويسد:
اين نخستين خانهاي بوده است كه براي مردم ساخته شده است. روشن است كه منظور خانه عبادت و پرستش است و بنابراين، هيچ مانعي ندارد كه قبل از آن خانههاي مسكوني ديگري در روي زمين وجود داشته است. اين تعبير پاسخ روشني است به آنها (نويسنده تفسير المنار)27كه ميگويند: خانه كعبه نخستين بار به دست ابراهيم ساخته شد و ساخته شدن آن به دست آدم را در رديف افسانه قلمداد ميكنند، در حالي كه به طور مسلّم، قبل از ابراهيم معبد و پرستشگاه در جهان وجود داشته است و انبياي پيشين همچون نوح از آن استفاده ميكردند و بنابراين، چگونه ممكن است خانه كعبه، كه نخستين معبد در جهان است، به دست ابراهيم ساخته شده باشد؟28
در تأييد قول تفسير نمونه، چند نكته قابل ذكر است:
اول. اينكه آيه واضح و آشكار بيان ميكند كه اولين خانهاي كه براي مردم قرار داده شد، خانه كعبه است; چراكه رواياتي وجود دارند كه كلمه (أَوَّلَ بَيْت) را به معناي اولين خانه گرفتهاند.
دوم. بايد در شأن نزول آيه دقت كرد. شأن نزول از اين قرار است: يهوديان هنگام تغيير قبله، در مدينه به پيامبر اعتراض كردند29 و سابقه بيتالمقدّس را به رخ پيامبر كشيدند. خداوند هم به حمايت از پيامبر، اين آيه را نازل نمود تا يهوديان تصور نكنند سابقه بيتالمقدّس بيشتر و مقام و منزلت آن برتر است، بلكه بيتاللّهالحرام به عنوان اولين خانه براي مردم قرار داده شده است. اگر در شأن نزول اين آيه دقت شود ـ همچنانكه تفسير نمونه نيز چنين نظري دارد 30 اين موضوع كاملا روشن ميگردد كه موضعگيري آيه صرفاً براي بيان موضوع سابقه و قدمت كعبه است; چراكه دعوا و موضعگيري يهود نيز بر همين قدمت و سبقت بود.
سوم. گروهي ميخواهند اثبات كنند منظور از(أَوَّلَ بَيْت)اولين عبادتگاه است، نه خانه معمولي، و به روايت امام علي(عليه السلام)ـ كه در بحث روايي بيان خواهد شد ـ نيز استناد ميكنند. همانگونه كه گذشت، تفسير من وحيالقرآن نيز همين قول را اختيار كرده و با استفاده از كلمه (لِلنَّاسِ) نتيجه گرفته كه كعبه اولين عبادتگاه جهاني است.31 اما نكته اينجاست كه اين، دليلي بر آن نيست كه حضرتابراهيم(عليه السلام) آن راساختهاست. به عبارت ديگر، گرچه كعبه اولين خانه براي عبادت و طواف بوده، اما پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام) ساخته شده است.
چهارم. در نقلهاي تاريخي ميبينيم كه معصومان(عليهم السلام) از ظاهر اين آيه استفاده كردهاند. براي نمونه، ميتوان به اين نقل اشاره كرد: منصور دوانيقي قصد داشت خانههاي اطراف كعبه را خراب كند و فضاي اطراف بيتاللّه را گسترش دهد، اما مردمي كه در آن نزديكي خانه داشتند، از اين كار ممانعت كردند و اجازه ندادند خانههايشان خراب شود. دعوا را به نزد امام صادق(عليه السلام)بردند، امام در جواب منصور فرمود: نگران نباش، آيه قرآن به نفع شماست. منصور پرسيد: كدام آيه؟ امام فرمود: (إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً) چون به دلالت ظاهر قرآن، خانه خدا سابق بر همه خانههاست، اولويت با خانه خداست و بقيه خانهها بعدتر ساخته شدهاند و ميتوانيد آنها را خراب كنيد، و مردم نيز پذيرفتند. بايد دقت شود كه امام از اين آيه چه استفادهاي كرد. اگر منظور امام اولين عبادتگاه بود، اين قابل خدشه بود و ممكن بود كسي بگويد: پيش از آن، اينجا خانههاي اجداد ما بوده است. روشن است كه استدلال امام به گونهاي سبقت خانه خدا را به عقب بازميگرداند كه هيچكس را ياراي مقابله نيست.
پنجم. فخر رازي در تفسير كبير، ذيل اين آيه بحث تحليلي مفصّلي را بيان ميكند و مينويسد:
واعلم انّ الكعبه كانت موجودة من زمان آدم و هذا هو الاصوب و يدلّ عليه وجوه: الاوّلتكليف الصلاة... .32
خلاصه استدلال ايشان چنين است: ايشان مينويسد:
اولا، به مقتضاي آيه 58 سوره مريم، نماز در تمام اديان امري لازم بوده و نياز اصلي نماز، قبله است. حال اگر قبله حضرت آدم(عليه السلام) با حضرت نوح و شيث و ادريس(عليهم السلام) متفاوت باشد، قول خداوند كه فرموده است: (وُضِعَ لِلنَّاسِ) ـ نعوذ باللّه ـ باطل ميشود; يعني ايشان از «ناس» استثنا ميشوند. پس واجب است كه گفته شود: قبله انبياي سابق بر ابراهيم(عليه السلام) نيز كعبه بوده است.
ثانياً، مكّه در قرآن، «امّ القري» ناميده شده است و اين اقتضا ميكند كه در شرافت و فضل بر ديگر بقاع متبرّكه سابق باشد.
ثالثاً، روايت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)است كه در روز فتح مكّه فرمود: مكّه در روز خلقت زمين و آسمان، حرام (حرم) شد. و حرمت مكّه ممكن نميشود، مگر پس از وجود كعبه.
رابعاً، آثاري كه از قول صحابه و تابعان حكايت شده، دلالت ميكنند بر اينكه كعبه پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام)وجود داشته است.33
آيه سوم: (رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِندَ بَيْتِكَ الُْمحَرَّمِ...) (ابراهيم: 37); خدايا! من بعضي از فرزندانم را در منطقهاي بيآب و علف و غيرقابل كشت نزديك خانهات اسكان دادم... .
در اين آيات، قرآن به گوشههايي از داستان حضرت ابراهيم(عليه السلام) اشاره و ورود ايشان به همراه هاجر و حضرت اسماعيل(عليه السلام) به حجاز را نقل ميكند; زماني كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) به مكّه آمد، و اهلبيت خود را در آن سرزمين بيآب و علف وانهاد دست به دعا برداشت. محلّ اختلاف در اين آيه، آنجاست كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) چه زماني دست به دعا برداشت؟ آيا زماني كه هاجر و حضرت اسماعيل(عليه السلام) را براي اولين بار گذاشت و رفت؟ يا زماني كه كعبه را بنا كردند و براي آخرين بار، از مكّه رفت. نظر الميزان درباره اين آيه چنين است:
ظرف مكان (عِندَ بَيْتِكَ الُْمحَرَّمِ...) متعلّق به جمله (أَسْكَنتُ)است. اين جمله ـ يعني جمله (رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ... عِندَ بَيْتِكَ الُْمحَرَّمِ) كه يك فقره از دعاي ابراهيم است ـ خود شاهد بر مطلبي است ـ كه ما قبلا گفتيم ـ كه آن جناب اين دعا را بعد از ساخته شدن كعبه و آباداني آن كرده است; همچنانكه آيه (الْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ)(ابراهيم: 39) نيز شاهد بر اين معناست. بنابراين، ديگر جاي اين اشكال باقي نميماند كه چطور ابراهيم روز ورودش به وادي غيرذيزرع، آنجا را خانه خدا ناميد، با اينكه آن روز خانه كعبه را بنا ننهاده بود، تا چه برسد به اينكه در پاسخش گفته شود كه به علم غيب ميدانست كه به زودي مأمور ساختن بيتاللّه الحرام ميشود؟ و يا گفته شود كه وي ميدانست كه در قرون گذشته، در اين وادي، خانه خدا بوده و طوايفي از مردم آن را خراب كردند و يا خداوند در واقعه طوفان آن را به آسمان برد. تازه به فرضي كه با اين جوابها، اشكال مذكور رفع شود، نميدانيم صاحبان اين جوابها اشكال در جمله (رَبِّ اجْعَلْ هَـذَا الْبَلَدَ آمِناً)(ابراهيم: 35) و در جمله (وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ)را چگونه رفع ميكنند; چون ظاهر جمله اوّلي اين است كه اين دعا را وقتي نموده كه مكّه به صورت بلد و شهر درآمده بوده است; همچنانكه ظاهر جمله دومي اين است كه اين دعا را وقتي نموده كه هم اسماعيل را داشته و هم اسحاق را.34
همانگونه كه ملاحظه ميشود، الميزان بر اين نظر است كه اين دعا، پس از بناي كعبه بر زبان حضرت ابراهيم(عليه السلام) جاري شده و اگر پيش از آن بوده باشد، معنا ندارد كه آنجا را «كعبه» بنامد و بگويد: (عِندَ بَيْتِكَ الُْمحَرَّمِ.) به نظر ميرسد عواملي موجب شدهاند الميزان چنين نظري داشته باشد; از جمله اينكه ظاهراً الميزان با نگاه به سير آيات و دعاهاي حضرت ابراهيم(عليه السلام)، به اين نتيجه رسيده كه دعاها به شكلي متحدند و يك جا از حضرت ابراهيم(عليه السلام) صادر شده و از اينرو، بايد دعاها پس از بناي كعبه باشند تا وي بتواند بگويد: (عِندَ بَيْتِكَ الُْمحَرَّمِ) شاهد الميزان آيه (رَبِّ اجْعَلْ هَـذَا الْبَلَدَ آمِناً)(ابراهيم: 35) است كه زمان آن قطعاً پس از بناي كعبه بوده، و در صورتي كه دعاها با هم باشند (إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي) نيز پس از بناي كعبه بوده است. روشن است كه اين استدلال چيزي را به نفع قول الميزان ثابت نميكند، بلكه قول كساني كه دعا را پيش از بناي كعبه ميدانند، رد ميكند.
در جواب، بايد سعي كنيم زمان صدور دعاها از زبان حضرت ابراهيم(عليه السلام) را به پيش از بناي كعبه باز گردانيم:
دليل اول. دقتي است كه استاد جوادي آملي كردهاند:
سابقه داشتن كعبه را شايد بتوان از نيايش آن حضرت به هنگام اسكان خانودهاش در سرزمين مكّه استفاده كرد: (إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي...); زيرا در اين زمان، حضرت اسماعيل(عليه السلام)كودكي خردسال بوده كه نميتوانسته پدر بزرگوار خويش را در بازسازي كعبه ياري دهد، در حالي كه در آيه 127 بقره، وي (اسماعيل) نيز از بنيانگذاران كعبه به شمار آمده است. بنابراين، قبل از حضرت ابراهيم، در آن مكان، هم بيت بوده و هم آن خانه منسوب به خدا بوده و هم محترم بوده.35
دليل دوم. ضمايري كه در متن دعاهاي حضرت ابراهيم(عليه السلام)هستند به ما كمك ميكنند كه دريابيم زمان دعاها متفاوت بوده است. پيش از بناي كعبه، يعني وقتي كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) به تنهايي عازم بيتالمقدّس شد، فرمود: (إِنِّي أَسْكَنتُ); يعني: «من» خانوادهام را در اين وادي گذاردهام و ميروم. اما زمان فارغ شدن از بناي كعبه، ميفرمايد: (رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا); يعني: خدايا! از «ما» (من و اسماعيل)، قبول نما.
سوم. علي بن ابراهيم قمي در تفسير خود، ذيل آيات 127 سوره بقره، داستان حضرت ابراهيم(عليه السلام) و بناي كعبه را به تفصيل بيان ميكند. در روايتي كه ايشان نقل ميكند نيز زمان اين قسمت از دعاي حضرت ابراهيم(عليه السلام) پيش از بناي كعبه بوده است; ايشان مينويسد:
فلمّا سرّحهم ابراهيم و وضعهم و اراد الانصراف منهم الي سارة، قالت له هاجر: يا ابراهيم! لم تدعنا في موضع ليس فيه انيس و لا ماء و لا زرع. فقال ابراهيم: اللّه الذي أمرني ان أضعكم في هذا المكان حاضر عليكم ثمّ انصرف عنهم، فلمّا بلغ كداء و هو جبل بذي طوي التفت اليهم ابراهيم، فقال:(رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي... لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ)36
زماني كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) قصد بازگشت به سوي ساره داشت، حركت كرد تا به كوهي به نام «ذيطوي» رسيد. ناگهان متوجه زن و فرزندش شد ـ و از روي نگراني ـ گفت: خدايا! ايشان را در وادي بيآب و علفي نزديك خانهات نهادم... .37
چهارم. جمله (رَبِّ اجْعَلْ هَـذَا الْبَلَدَ آمِناً) كه الميزان به عنوان تأييد مدّعاي خود آورده، كاملا تأييد مدّعاي ماست. از نوشتههاي علّامه طباطبائي چنين برداشت ميشود كه چون اين دعا مربوط به زمان پس از بناي كعبه است، پس جمله (رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ)هم پس از بناي كعبه بوده است! در حالي كه اين جمله دالّ بر پراكندگي دعاهاست; يعني دعاها در زمانهاي متفاوت بودهاند. جالبتر آنكه، هم در سوره بقره38 و هم در سوره ابراهيم39 جمله (رَبِّ اجْعَلْ هَـذَا الْبَلَدَ آمِناً)پيش از آيات ناظر به بناي بيت آمده است. در سوره بقره آيه 127 ناظر به بناي كعبه است و عبارت (رَبِّ اجْعَلْ هَـذَا الْبَلَدَ آمِناً) در آيه 126 است و در سوره ابراهيم، آيه 37 ناظر به بناي كعبه است و عبارت (رَبِّ اجْعَلْ هَـذَا الْبَلَدَ آمِناً) در آيه 35 است; يعني حتي ظاهر آيات، ترتيبي را براي دعاهاي حضرت ابراهيم(عليه السلام) نشان نميدهد. تفسير نمونه ذيل اين آيه مينويسد: ابراهيم دعا كرد: خدايا! من زن و فرزندم را در اين وادي خشك رها كردم و وقتي خانه را بنا كرد، دعايش را چنين ادامه ميدهد كه خدايا! دلهاي مردم را به سوي ايشان متمايل گردان.40 اينگونه كه تفسير نمونه نوشته است، گوياي اين مدعاست كه دعاهاي حضرت ابراهيم(عليه السلام)پراكنده بودند و ضرورتي ندارد كه همه دعاها را در يك جا و متصل به هم بدانيم.
پنجم. آقاي يوسفي غروي در كتاب تاريخ تحقيقي اسلام، قول تفسير علي بن ابراهيم قمي را اختيار كرده، مينويسد: آن زمان كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) هاجر و حضرت اسماعيل(عليه السلام) را رها كرد و به راه افتاد تا اينكه به كوهي در منطقه «طوي» رسيد و در آنجا متوجه آنها شد، دست به دعا برداشت: (رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ...);41 يعني: حالت نگراني برايش به وجود آمد و به همين دليل دعا كرد.
ششم. علاوه بر اينها، بايد بر روح حاكم بر دعا دقت كرد: حالت درخواست از خداوند همراه با نگراني براي زن و فرزند. اگر حضرت ابراهيم(عليه السلام)، هاجر و حضرت اسماعيل(عليه السلام) را در شهر مكّه گذاشت، ديگر اين دعا با اين كلماتِ (بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع) و (فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ) و (وَ ارْزُقْهُم مِنَ الَّثمَرَاتِ) براي چيست؟ آن زمان كه آنها را در بيابان رها كرد اينچنين دعا نكرد، حال كه به سر و ساماني رسيدهاند و حضرت اسماعيل(عليه السلام)بزرگ شده و ازدواج كرده و داخل شهر مكّه قوم و خويشي دارند اينچنين دست به دعا بردارد؟!
هفتم. حضرت ابراهيم(عليه السلام) پس از اينكه كعبه را تجديد بنا كرد، مأمور شد مردم را به حج فراخواند: (وَ أَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ)(حج: 27) واجب شدن فراخواني مردم بر حضرت ابراهيم(عليه السلام) و واجب شدن حج و طواف كعبه بر مردم با اين دعا، چندان سازگار به نظر نميرسد. اگر اين جملات و آيات با اين همه تأكيد نميبودند و حضرت ابراهيم(عليه السلام) ـ نعوذ باللّه ـ ترس از اين داشت كه خانه خدا و كعبهاي را كه ساخته است متروك بماند، توجيهي داشت كه دست به دعا بردارد.
در ادامه آيه، به دليل اينكه الميزان اول آيه را چنان تفسير كرده است كه زمان دعاي حضرت ابراهيم(عليه السلام) به پس از بناي كعبه مربوط ميشود، بدينروي، ادامه آيه را نيز موافق اول آيه تفسير ميكند و مينويسد:
(أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ) (ابراهيم: 37) «هوي» به ضم هاء، به معناي «سقوط» است و آيه (تَهْوِي إِلَيْهِمْ) به معناي اين است كه دلهاي مردم متمايل به سوي ذرّيه او شود، به طوري كه وطنهاي خود را رها نموده، بيايند و پيرامون آن (كعبه) منزل گزينند و يا حداقل به زيارت خانه بيايند و قهراً با ايشان هم انس بگيرند، (وَ ارْزُقْهُم مِنَ الَّثمَرَاتِ) به اينكه ميوههاي هر نقطه از زمين را به وسيله تجارت بدانجا حمل كنند و مردم از آن بهرهمند شوند (لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ.)42
يعني: مراد از «اَفئدَةً» مسلمانان و حجگزاران هستند كه به مكّه ميآيند و كعبه را گرامي ميدارند. اما به نظر ميرسد كه اين كلمه (أَفْئِدَةً)به طايفه «جرهم» و امثال ايشان اشاره دارد43 كه به سوي هاجر و حضرت اسماعيل(عليه السلام) رفتند; يعني حضرت ابراهيم(عليه السلام) پيش از تجديد بناي كعبه و هنگام بازگشت به بيتالمقدّس، ميفرمايد: خدايا! من زن و فرزندم را در اين بيابان رها كردم. خدايا! دلهاي مردم را به آنها متمايل كن. ايشان زن و فرزند من هستند و من نگران ايشان. ايشان را به تو ميسپارم. بنابر نقل كتب تاريخي،44 طايفه «جرهم» آنها را تنها ديدند و به سراغ ايشان رفتند; يعني دعاي حضرت ابراهيم(عليه السلام) اينگونه مستجاب شد. در چنين شرايطي كه ثابت كرديم زمان دعاي حضرت ابراهيم(عليه السلام) پيش از بناي كعبه بوده، عبارت (عِندَ بَيْتِكَ الُْمحَرَّمِ)دليل محكمي بر اين مدعاست كه كعبه وجود داشته و حضرت ابراهيم(عليه السلام)فرموده است: من زن و فرزندم را... نزديك خانهات سكنا دادم.
تفسير منهجالصادقين در ذيل اين آيه، چنين مينويسد:
اي پروردگار! ما ايشان را در اين مسكن ساكن گردانيدم تا به پاي دارند نماز را و پرستش تو بجا آورند، پس بگردان دلهاي بعضي از مردم كه به كشش محبت بشتابد به سوي ايشان از غايت شوق و داد. حق تعالي دعاي آن حضرت را مستجاب فرمود و بعد از رفتن خليل و گذاشتن ايشان را در آن وادي، به اندك زماني چشمه زمزم به ركض جبرئيل يا به اثر قوم اسماعيل پديد آمد; چنانكه تفصيل آن در سوره مزبور مسطور شده و قبيله «جرهم» آنجا داعيه اقامت كردند و روز به روز شوق مردم بدان جانب در تزايد است.45
آيه چهارم: (وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ) (حج: 26); آن زمان كه ما مكان خانه كعبه را براي ابراهيم آماده ساختيم.
اين آيه نيز سبب شده است تا عدهاي حضرت ابراهيم(عليه السلام) را به عنوان بنيانگذار كعبه معرفي كنند. اختلاف در اين آيه بر سر كلمه (بَوَّأْنَا)است كه آيا بدين معناست كه نقشه كعبه و محل بناي كعبه را به حضرت ابراهيم(عليه السلام) داديم، يا اينكه محلّ قبلي كعبه را كه بنا به دلايل طبيعي مفقود شده بود، به ابراهيم نشان داديم؟ به كمك روايات و آراء تفاسير ميتوان اثبات كرد كه اين آيه نيز موافق گروه دوم است. نظر الميزان درباره اين آيه چنين است:
«بوّأ له مكاناً كذا»، معنايش اين است كه براي او فلان مكان را مهيّا كرد تا مرجع و بازگشتگاه او باشد و همواره بدان جا برگردد و كلمه «مكان» به معناي محل استقرار هر چيزي است. بنابراين، مكانِ خانه قطعهاي است از زمين كه خانه كعبه در آن بنا شده.46
تفسير نمونه در ذيل اين آيه، چنين مينويسد:
منظور اين است كه خداوند مكان كعبه را، كه در زمان آدم ساخته شده بود، در طوفان نوح ويران و آثارش محو گشته بود، به ابراهيم نشان داد: طوفاني وزيد و خاكها را عقب زد و پايههاي خانه آشكار گشت و يا قطعه ابري آمد و در آنجا سايه افكند و يا به هر وسيله ديگري خداوند محلّ اصلي خانه را براي ابراهيم معلوم و آماده ساخت و او با ياري فرزندش اسماعيل، آن را تجديد بنا كرد.47
تفسير مجمعالبيان نيز همين عقيده را دارد و مينويسد:
ابراهيم نميدانست كعبه را كجا بسازد، خداوند بادي سخت فرستاد و خاكها از روي پايههاي اصلي كعبه، كه در طوفان نوح ويران شده بود، برداشت و پايهها آشكار گشت.48
بحث روايي
تا اينجا ديدگاههاي مفسّران را در ذيل آيات چهارگانه ديديم. اكنون در تأييد دلايل مزبور، رواياتي نيز ذكر ميشوند. پيش از پرداختن به روايات، ذكر نكتهاي ضروري است. با آن دسته از روايات كه سخن از گذشتههاي بسيار دور نظير بناي كعبه به ميان آوردهاند بايد با احتياط برخورد كرد. چراكه اولا بيشتر آنها به ضعف سند دچارند، ثانياً با جعليات و داستانسراييها مخلوط شدهاند، و از اينرو، ضروري است با آيات قرآن محك بخورند. اما نبايد دست از آنها كشيده و همه را كنار بگذاريم، چراكه در اين صورت تاريخي باقي نميماند.
علّامه طباطبائي در تفسير الميزان، ذيل آيه 127 سوره بقره بحث مفصّلي در اينباره ذكر كردهاند. ايشان در مقابل افرادي كه اين روايات را غيرمعتبر ميدانند، موضعگيري كردهاند. افرادي هستند كه وقتي با اين حجم روايات متفاوت، متشتّت و ضد و نقيض روبهرو ميشوند، تمام آنها را شسته، كنار ميگذارند تا خيالشان راحت باشد. از يك جهت حق دارند; چراكه بعضي از مضامين اين روايات اصلا پذيرفتني نيست; روايات جعلي كه حاكي از گذشتههاي بسيار دورند و هيچ آگاهي پيرامون آنها وجود ندارد; جملاتي نظير «خانه كعبه قديم است»، «پايههاي كعبه كه از آسمان آمده بود»، «كعبه در طوفان نوح براي در امان ماندن از سيلاب به آسمان برده شد» و... البته علّامه طباطبائي جواب خوبي ميدهند و آن اينكه به صرف داشتن تعارض، نبايد همه روايات را كنار گذاشت، بلكه تا زماني كه با قرآن و سنّتِ قطعي، مخالفتي نداشته باشند، قابل اعتمادند و ميتوان از روح حاكم بر روايات و معناي مشترك آنها بهره جست.49
تفسير الميزان كه ابراهيم(عليه السلام) را باني كعبه ميداند ـ و تفصيل آن گذشت ـ براي تأييد قول خود، به روايتي از اميرالمؤمنين(عليه السلام)استناد ميكند و مينويسد:
در الدرالمنثور است كه ابنمنذر و ابن ابيحاتم از طريق شعبي از علي(عليه السلام) روايت آوردهاند كه در معناي (أَوَّلَ بَيْت) فرمود: معنايش اين نيست كه قبل از كعبه هيچ خانهاي نبوده، بلكه منظور اين است كه كعبه اولين خانه براي عبادت خدا بود.50
البته گذشت كه اين روايت اثبات ميكند كه منظور از «بيت» عبادتگاه است، ولي اثبات نميكند كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) آن را ساخته است.
براي اينكه از طريق روايات، سابق بودن خانه كعبه از حضرت ابراهيم(عليه السلام) را ثابت كنيم، ميتوانيم به سنخهايي از روايات تمسّك جوييم. به عبارت ديگر، ما علاوه بر آيات قرآن، با اين حجم از روايات درباره كعبه روبهرو هستيم. اين روايات، كه از بناي كعبه سخن به ميان آوردهاند، به چند دسته تقسيم ميشوند:
1. دسته اول رواياتي هستند كه حضرت آدم(عليه السلام) را بناكننده و بنيانگذار آن ميدانند:
روي ابوبصير عن ابيعبداللّه: انّ آدم هو الذي بني البيت و وضع اساسه... .51
2. دسته دوم رواياتي هستند كه درباره كعبه و عظمت و تقدّس آن سخن گفتهاند كه در خلال آنها، به زمان بناي آن نيز اشاره شده است. در نهجالبلاغه، در خطبه «قاصعه» از اميرالمؤمنين(عليه السلام)چنين آمده است:
ألم تر انّ اللّه اختبر الاوّلين من لدن آدم الي الآخرين من هذا العالم باحجار لا تضرّ و لا تنفع و لا تبصر و لا تسمع فجعلتها بيته الحرام، ثمّ وضعه باوعر بقاع الارض حجراً و اقل نتائق مدراً و اضيق بطون الاودية قطراً بين جبال خشنة و رمال دمثة و عيون وشلة و قري منقطعة...؟»52
ترجمه: «آيا مشاهده نميكنيد كه خداوند سبحان انسانهاي پيشين، از آدم تا آيندگان اين جهان را با سنگهايي در مكّه آزمايش كرد; سنگهايي كه نه نفعي ميرسانند و نه ضرري؟»53 البته روشن است كه منظور امام(عليه السلام) در اينجا، بيان حكمت خداوند است كه چنين خانه سرد و خاموشي را مركز عالم قرار داده و مهر آن را در دل همه انداخته و همه را به سوي خود كشانيده است. اما ميبينيم كه زمان آن را به زمان حضرت آدم(عليه السلام)برميگرداند.
3. دسته سوم رواياتي هستند كه از حج گزاردن انبياي پيشين حكايت ميكنند; مثلا:
عن الرضا(عليه السلام): ... و كان ما حجّت اليه الملائكة و طافت به... فاماالنبيّون آدم و نوحاً و ابراهيم و موسي و عيسي و محمّد(صلي الله عليه وآله)...54
همچنين تفسير عيّاشي در ذيل آيه 127 سوره بقره اين روايت را آورده است:
قال الحلبي: سئل ابوجعفر عن البيت: أكان يحجّ قبل ان يبعث النبي(صلي الله عليه وآله)؟ قال: نعم، و تصديقه في القرآن قول شعيب حين قال لموسي حين تزوّج: (عَلَي أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَج) و لم يقل ثماني سنين، و انّ آدم و نوحاً حجا و سليمان ابن داود حجّ البيت بالجنّ و الانس و الطير و الريح و حجّ موسي علي جمل احمر يقول: لبّيك لبّيك و انّه كما قال: (إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ... مُبَارَكاً)55
4. دسته چهارم رواياتي هستند كه در ذيل آيات آمدهاند:
الف. در ذيل آيه 127 سوره بقره ـ براي نمونه ـ ابوحاتم رازي، از علماي اهلسنّت قرن چهارم قمري، كه تفسيرش از نوع مأثور است و در ذيل هر آيهاي، رواياتي نقل ميكند، مينويسد:
حدّثني أبي ثنا نعيم بن حمّاد ثنا محمّدبن ثور عن معمّر عن أيّوب عن سعيدبنجبير عن ابنعباس: (وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ) قال: رفع القواعد التي... كانت قواعد البيت قبل ذلك.56
ب. در ذيل آيه 96 آلعمران ـ به عنوان نمونه ـ نقل ميكند:
قال ابوجعفر(عليه السلام): «... (إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً)، فاوّل بقعة خلقت من الارض الكعبة، ثمّ مدّت الارض منها.»57
ج. در ذيل آيه 26 حج ـ به عنوان نمونه ـ در كتاب مستدركالوسائل به نقل از فقه القرآن، از امام باقر(عليه السلام) نقل ميكند:
... فلّما كان زمن الطوفان رفع فكانت الانبياء يحجّونه و لايعلمون مكانه حتي بوّأه اللّه لابراهيم... .58
5. دسته پنجم رواياتي هستند كه درباره حجرالاسود و شأن و منزلت آن سخن گفتهاند. البته بحث در خصوص رواياتي است كه به زمان نزول حجرالاسود به زمين اشاره كردهاند. روايات بسيار زياد و با عبارات متفاوتي هستند. براي نمونه، در روايتي طولاني در كتاب كافي نقل شده است كه شخصي از اسرار حجرالاسود سؤال كرد. امام صادق(عليه السلام) فرمودند:
... انّ اللّه ـ تبارك و تعالي ـ وضع الحجرالاسود و هي جوهرة اخرجت من الجنّة الي آدم(عليه السلام)فوضعت في ذلك المكان... .59
6. دسته ششم روايات «دحوالارض» هستند; روايتي كه به وفور در كتب روايي ديده ميشود، به گونهاي كه حتي در كتب روايي همانند بحارالانوار60 و وسائلالشيعه61 يك باب به آن اختصاص داده شده است. نكته قابل توجه در روايات «دحوالارض» اين است كه تقريباً تمامي آنها، هم به گسترده شدن زمين از زير خانه خدا اشاره دارند و هم به اينكه در محلّ بيت، قبّهاي به وجود آمده است. حال اين قبه ممكن است به صورت برآمدگي و يا قطعه سنگ و يا هر چيز ديگري بوده باشد. البته دانشمندان مسلمان با توجه به اين روايات، بر اين عقيدهاند و چنين توجيه ميكنند كه سطح كره زمين آب بوده و سپس خشكيها از زير آب ظاهر شدهاند كه شروع آن از محلّ كعبه بوده است. به هر حال، آنچه در روايات بر آن تأكيد شده، اصل قضيه «دحوالارض» است، اما اينكه به چه صورت اتفاق افتاده و شروع و پايان آن چگونه بوده، امر مبهمي است. نكته مهمي كه از روايات «دحوالارض» قابل برداشت است، اينكه زمين كعبه زميني منحصر به فرد است و عظمت و بزرگياش به روز خلقت زمين باز ميگردد. همه پيامبران از جمله حضرت آدم(عليه السلام) مأمور به احترام آن مكان مقدّس بودهاند، تا زماني كه حضرت ابراهيم(عليه السلام)مأمور شد آنجا را بازسازي كند و آن را ميعادگاه موحّدان قرار دهد. اين روايت اشاره به همين موضوع دارد:
عن الرضا(عليه السلام): «... و في خمسة و عشرين من ذاالقعده وضع البيت و هو اوّل رحمة وضعت علي الارض فجعله اللّه ـ عزّو جلّ ـ مثابة للناس و امنا...»62
كعبه از منظر كتب تاريخي
ما در اينجا در صدد نقد و بررسي اقوال مورّخان نيستيم، و فقط به ذكر اقوال ايشان بسنده ميكنيم; چه بسا ايشان مطالب خود را از روايات گرفتهاند. و چه بسا به شيوهاي تاريخي و با استناد به اسناد و مدارك اين مطالب را اخذ كردهاند، اما از آن جهت كه مورّخند در فصلي جداگانه به ايشان ميپردازيم.
مورّخ مشهور، يعقوبي، مينويسد:
... پس آدم به مكّه رفت و خانه را ساخت و گرد آن طواف كرد، سپس خدايش فرمود كه براي خدا قرباني كند و او را بخواند و تقديس نمايد.63
در الكامل ابن اثير چنين آمده است:
آدم همين كه به مكّه رسيد، خانهاي از سنگ پنج كوه بناكرد،... و پايههاي آن را از كوه «حرا» آورد... خانه كعبه به همينگونه ماند تا هنگامي كه خدا قوم نوح را غرق كرد و در اين هنگام بود كه كعبه از ميان رفت و تنها پايه آن بر جاي ماند تا زماني كه خدا، ابراهيم را در آن سرزمين جاي داد... .64
البته ابن اثير در ادامه مينويسد: اينكه كعبه را آدم بناكرده باشد، چندان پذيرفته نيست و ما معتقديم: كعبه بيگمان، از آسمان آورده شده است.65
ابن سعد در طبقات الكبري مينويسد:
آدم خانه كعبه را از سنگهاي پنج كوه ساخت... پس فرشتهاي آمد و او را به عرفات برد و تمام مناسك حج را به همان طريقي كه امروز مردم انجام ميدهند به او آموخت و او را به مكّه برگرداند و هفت مرتبه بر گرد كعبه طواف كرد.66
حمداللّه مستوفي در تاريخ گزيده، حرف تازهاي دارد; وي مينويسد:
چون خانه كعبه، كه شيث]![ ساخته بود، خراب گشته بود، ابراهيم و اسماعيل به فرمان حق تعالي باز ساختند.67
البته اين قول از آن نظر با سخن ما موافق است كه خانه كعبه از ديرباز بوده و پيامبران الهي مأمور ميشدند آن را بازسازي و مرمّت نمايند.
كتاب التاريخ القويم دفعات بنا و تجديد بناي كعبه را 11 بار برشمرده كه مؤيّدي بر مطلب مورد بحث است. در اين كتاب آمده است:
بنيت الكعبة احدي عشرة مرّة: ملائكة، آدم، شيث، ابراهيم، عمالقه، جرهم، قصي، قريش، عبداللّه بن زبير، حجّاج، سلطان مراد بن سلطان احمد آل عثمان.68
روشن است كه هرگز تجديد بناي كعبه توسط حضرت ابراهيم(عليه السلام) را در رديف سايران قرار ندارد; چراكه تحوّلي كه حضرت ابراهيم(عليه السلام)ايجاد كرد بي نظير و منحصر به فرد بود، اما اين قول از اين بابت نقل شد كه بناي كعبه را به پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام) باز گردانده است. ايشان در ادامه مينويسد:
ما بنابر قول مورّخان، بناي كعبه را مربوط به قبل از ابراهيم ميدانيم و استدلال ما نيز قول الامام الازرقي است; چراكه در علم حديث و تاريخ پيشواست و از علماي مكّه در قرن دوم هجري بوده است و تاريخ وي پيرامون مكّه اولين كتابي است كه در اينباره به دست ما رسيده و براي ما حجت است.69
ابوالوليد محمّدبن عبداللّه ازرقي، نويسنده كتاب اخبار مكّه، نيز بناكننده كعبه را حضرت آدم(عليه السلام) معرفي كرده و داستان حج حضرت آدم(عليه السلام)را نيز نقل ميكند و مينويسد:
حدثت انّ آدم(عليه السلام) خرج حتي قدم مكّه فبني البيت. فلمّا خرج من بنائه قال: اي ربّ! لكل اجير اجراً و انّ لي اجراً. قال تعالي: نعم ... .70
محقّق تاريخ اسلام، استاد محمّدهادي يوسفي غروي درباره سابقه كعبه مينويسد:
هنگامي كه ابراهيم براي سومين بار به ديدن اسماعيل و هاجر آمد، اسماعيل به حدّ مردانگي رسيده بود و خداوند دستور داد تا ابراهيم و اسماعيل كعبه را بناكنند. ابراهيم پرسيد: كجا؟ خداوند فرمود: در سرزميني كه در آن قبّهاي از نور بر آدم نازل كردم و حرم را برايش روشن كرد.71
خداوند حضرت جبرئيل را فرستاد و مكان كعبه را برايش مشخص كرد و پايههاي آن را از بهشت آورد و اسماعيل سنگهاي آن را از كوه «طور» آورد و حضرت ابراهيم(عليه السلام) كعبه را بنا كرد و ديوارهايش را به اندازه نُه زراع بالا برد. قبّهاي كه خداوند بر حضرت آدم(عليه السلام) نازل كرده بود، از برف سفيدتر بود و حضرت ابراهيم(عليه السلام) آن را از زير زمين خارج كرد و در موضعي كه پيشتر كار گذاشته بود، نصب كرد.72
استاد به نقل از عليبن ابراهيم قمي مينويسد:
طبق قول امام صادق(عليه السلام)، كعبه قبل از طوفان نوح به صورت گنبدي بوده كه حضرت آدم آن را در اين موضع بنا كرده بود. ابراهيم آن را از نو تجديد كرد.73
آقاي جعفريان مينويسد:
تأكيد برخي روايات بر آن است كه كعبه به دست حضرت آدم(عليه السلام) ساخته شده است. در اين روايات، آغاز مراسم حج همزمان آدم دانسته شده و حتي نامگذاري برخي از نواحي مكّه و نيز مشاعر در مورد آدم و همسرش حوّا توجيه شده است. اگر اين روايات را بپذيريم، بايد بگوييم: مدت زماني كعبه پس از آدم چندان محل توجه نبوده و ابراهيم بار ديگر آن راتجديد بنا كرده است. در نگاه تاريخي قرآن، تاريخ مكّه و كعبه با تاريخ آدم و حاكميت او بر كره خاكي برابر است. آنچه قرآن به آن تصريح كرده، آن است كه كعبه به دست ابراهيم ساخته شده است. در عين حال، قرآن اين ديدگاه را نفي نميكند كه زماني دراز پيش از آن اين خانه وجود داشته و پس از آن تخريب شده است.74

نتيجه

با كنار هم گذاردن اين آيات و روايات و اقوال تاريخي، ميتوان دريافت كه سابقه بيتاللّه الحرام به پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام)بازميگردد. نگاهي كلي به آيات حاكي از اين است كه تنها آيه 127 سوره بقره، حضرت ابراهيم(عليه السلام) را به عنوان بناكننده كعبه معرفي كرده است. كساني كه معتقدند: اولين بار كعبه به دست ابراهيم(عليه السلام)ساخته شد بايد ديگر آيات را طبق اين نظر تفسير و توجيه كنند. اين در حالي است كه ديگر آيات هر كدام به تنهايي گوياي اين مطلب هستند كه كعبه پيش از زمان حضرت ابراهيم(عليه السلام)برپا بوده است. البته از حضرت ابراهيم(عليه السلام) به عنوان بتشكن تاريخ و منادي توحيد و به عنوان دعوتكننده تمام جهانيان به سوي كعبه، ميبايست با چنين وضعي در قرآن نام برده شود و بناي كعبه به او نسبت داده شود. اينها همه نشاندهنده عظمت حضرت ابراهيم(عليه السلام) و نقش او در بازسازي نه تنها كعبه، بلكه دينداري مردم زمان خويش است. اما اين نبايد به گونهاي باشد كه بناي كعبه در زمان پيش از وي انكار گردد. اقتضاي عقل نيز ـ كه البته كارش تحليل است و بس ـ چنين است كه همان دلايلي كه ايجاب ميكنند بيتاللّه در زمان حضرت ابراهيم(عليه السلام)براي مردم ساخته شود تا بدان پناه بياورند و سنگ نشاني براي رهجويان باشد، همان دلايل اقتضا ميكند كه در زمان پيش از وي نيز مردم چنين پناهگاهي با محوريت خدا داشته باشند و خداي متعال از يك پايگاه مبارك، كعبه، به مردم معرفي شود تا آنان از خدايان خيالي و باطل ـ خواه خدايان رؤيايي و نيروهاي غيبي (روح)، خواه خدايان تصنّعي (بت) و يا خدايان طبيعي مانند خورشيد و ماه ـ دور نگه داشته شوند. تجديد بناي كعبه و بازسازي كمّي و كيفي آن و رونق دادن و تبليغ آن امري است كه مختصّ حضرت ابراهيم(عليه السلام)نيست. دستكم شخص پيامبر اعظم(صلي الله عليه وآله)در سال هشتم، آنجا را از بتها پاكسازي كردند و حقيقت آن را به مردم معرفي نمودند و به مراسم خرافي و طوافهاي عريان پايان دادند. فرض اين مسئله دور از ذهن نيست كه انبياي سلف نيز به همين سبك عمل ميكردند. اما با وفات هر يك از انبيا، اين مراسم تحريف ميشد و با آمدن پيامبر ديگر، اين مراسم تجديد و نوسازي ميشد. پر واضح است كه نقش حضرت ابراهيم(عليه السلام) در رونق دادن به خانه كعبه و احياي آن قابل انكار نيست و بر همه روشن است كه تحوّلي كه ايشان در مكّه و كعبه ايجاد كرد ـ به استثناي رسول مكرّم(صلي الله عليه وآله)ـ كمتر پيامبري موفق به انجام آن شد و پس از گذشت قريب چهارهزار سال، هنوز هم موحّدان و مسلمانان به عنوان ميراث گرانبهايي بدان افتخار ميكنند.

پي نوشت ها

1ـ خليل كمرهاي، آفاق الكعبه و الانجم الثمانيه، چ اسلاميه، 1345، ص 78.
2ـ محمّدجواد مغنيه، تفسير الكاشف، چ سوم، بيروت، دارالعلم للملايين، 1981، ذيل آيه 127 بقره.
3ـ سيد محمّدحسين طباطبائي، الميزان، ترجمه سيد محمّدباقر موسوي همداني، قم، اسلامي، 1374، ج 1، ص 473.
4ـ «... در اين روايات، آغاز مراسم حج همزمان آدم دانسته شده و حتي نامگذاري برخي از نواحي مكّه و نيز مشاعر، در مورد آدم و همسرش حوّا توجيه شده است...» (نك. رسول جعفريان، آثار اسلامي مكّه و مدينه، نشر مشعر، 1371، ص 28.)
5ـ پيدايش، 21:10ـ16.
6ـ پيدايش، 22:1ـ2.
7و8 -محمّدجواد بلاغي، الهدي الي دينالمصطفي، عراق، 1331، ج 2، ص 90 / ص 91.
9ـ پيدايش، 25:5ـ7.
10ـ «جُرهم» قبيلهاي بود كه در عرفات اطراق كرده بود. هنگامي كه به خاطر آن عمل معروف حضرت اسماعيل(عليه السلام)، آب از زمين جاري شد، پرندگان به سوي آب آمدند و قبيله جرهم نيز با اين نشانه فهميدند كه در آن نزديكي آب هست. وقتي به آنجا رفتند هاجر و اسماعيل را تنها يافتند. از آنها اجازه خواستند تا در كنار ايشان اطراق كنند. هاجر نيز پذيرفت و آنها با هم آنجا ماندند. (محمّدهادي يوسفي غروي، تاريخ تحقيقي اسلام، ترجمه حسينعلي عربي، قم، موسسه امام خميني(قدس سره)، 1382، ج 1 ص 77.)
11ـ شيخ طوسي، تفسير تبيان، تحقيق احمد حبيب قصير العاملي، بيروت، دار احياءالتراث العربي، ج 1 ص 460.
12ـ سيد محمّدحسين طباطبائي، پيشين، ج 3، ص 554.
13ـ همان، ج 1 ص 427.
14و15و16و17و18ـ عبداللّه جواديآملي، تفسير تسنيم، قم، اسرا، 1384، ج 7، ص 28 / ص 29 / ص 40 / ص 27.
19ـ فضلبن حسن طبرسي، مجمعالبيان في تفسيرالقرآن، بيروت، دارالمعرفة، 1406، ج 1، ص 389.
20ـ ناصر مكارم شيرازي و همكاران، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1366، ج 1 ص 330.
21ـ فخر رازي، تفسير كبير، تهران، دارالكتبالعلميه، 1411، ج 4، ص 52.
22ـ محمّدبن جرير طبري، تفسير طبري، ترجمه گروهي از دانشمندان، چ دوم، تهران، توس، 1356، ج 1، ص 105.
23ـ سيد محمّدحسين طباطبائي، پيشين، ج 3، ص 542.
24و25و26ـ سيد محمّدحسين فضلاللّه، تفسير من وحي القرآن، چ دوم، بيروت، دارالملاك، 1419، ج 6، ص 161.
27ـ رشيد رضا در تفسير المنار، روايات را متناقض و متعارض و فاسدالسند ميداند و از اينرو، اقوالي كه بناي كعبه را به آدم(عليه السلام)نسبت مي دهند، نمي پذيرد. (رشيد رضا، تفسير المنار، چ دوم، دارالفكر للطباعة والنشر، ج 1 ص 467.)
28ـ ناصر مكارم شيرازي و ديگران، پيشين، ج 2، ص 9.
29ـ همان، ج 2، ص 9 / محسن قرائتي، تفسير نور، تهران، مركز فرهنگي درسهايي از قرآن، 1383، ج 3 ص 131.
30و31ـ ناصر مكارم شيرازي و ديگران، پيشين، ج 3، ص 550.
32ـ فخر رازي، پيشين، ج 8، ص 124ـ125.
33ـ همان، ص 125.
34ـ سيد محمّدحسين طباطبائي، پيشين، ج 12 ص 110.
35ـ عبداللّه جوادي آملي، پيشين، ص 31.
36ـ علي بن ابراهيم القمي، تفسير قمي، قم، دارالكتاب، 1376، ج 1، ص 61.
37ـ نك. محمّدهادي يوسفي غروي، تاريخ تحقيقي اسلام، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(قدس سره)، 1382، ج 1، ص 76.
38ـ منظور آيه 126 سوره بقره است.
39ـ منظور آيه 35 سوره ابراهيم است.
40ـ ناصر مكارم شيرازي و ديگران، پيشين، ج 10، ص 362.
41ـ محمّدهادي يوسفي غروي، پيشين، ج 1، ص 76.
42ـ سيد محمّدحسين طباطبائي، پيشين، ج 12، ص 110 به بعد.
43ـ در ذيل آيه قبل گفته شد كه تفسير منهج الصادقين مينويسد: ابراهيم دعا كرد و رفت و حق تعالي دعاي ابراهيم را مستجاب نمود و طايفه جرهم نزد ايشان آمدند.
44ـ محمّدهادي يوسفي غروي، پيشين، ص 77.
45ـ ملّافتحاللّه كاشاني، تفسير منهج الصادقين، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1344، ج 5، ص 143.
46ـ سيد محمّدحسين طباطبائي، پيشين، ج 14، ص 516.
47ـ ناصر مكارم شيرازي و ديگران، پيشين، ج 14، ص 67.
48ـ فضلبن حسن طبرسي، پيشين، فراهاني،1350، ج16، ص 203.
49ـ سيد محمّدحسين طباطبائي، پيشين، ج 1، ص 472.
50ـ همان، ج 3، ص 542، ذيل آيه 96 سوره آلعمران.
51ـ شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسين، 1413، ج 2، ص 235.
52و53ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتي، تهذيب، ص 388 / ص 389.
54ـ شيخ حرّ عاملي، وسائلالشيعه، قم، مؤسسة آلالبيت، 1409، ج 11، ص 223.
55ـ محمّدبن مسعود عيّاشي، تفسير عياشي، تهران، چ علميه، 1380، ج 1، ص 60 / سيدهاشم بحراني، تفسير البرهان، تهران، بنياد بعثت، 1416، ج 1، ص 333.
56ـ ابن ابيحاتم رازي، تفسيرالقرآن العظيم، چ سوم، عربستان، مكتبة نزار مصطفيالباز، 1419، ج 1، ص 232.
57ـ شيخ صدوق، پيشين، ج 2، ص 241.
58ـ محدّث نوري، مستدركالوسائل، قم، مؤسسة آلالبيت، 1408، ج 9، ص 328.
59ـ محمّدبن يعقوب كليني، كافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365، ج 4، ص 187.
60ـ محمّدباقر مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404، ج 95، ص 211، باب «اعمال يوم دحوالارض».
61ـ شيخ حرّ عاملي، پيشين، ج 10، ص 14، باب «استحباب صوم يوم دحوالارض».
62ـ محمّدبن يعقوب كليني، پيشين، ج 4، ص 149.
63ـ احمدبنابي واضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ترجمه ابراهيم آيتي، چ ششم، تهران، عملي فرهنگي، 1371، ج 1، ص 4.
64ـ ابن اثير، الكامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عبّاس خليلي، تهران، مؤسسه مطبوعاتي علمي، 1371، ج 1، ص 199ـ202.
65ـ همان، نقل به مضمون.
66ـ ابن سعد، طبقات الكبري، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، تهران، فرهنگ و انديشه، 1374، ج 1، ص 22.
67ـ حمداللّه مستوفي، تاريخ گزيده، تحقيق عبدالحسين نوايي، تهران، اميركبير، 1364، ص 31.
68و69ـ محمّدطاهر الكردي المكّي، التاريخ القويم لمكّة و بيتاللّه الكريم، بيروت، دارخضر، 1420، ج 1، ص 424 / ص 425.
70ـ ابوالوليد ازرقي، اخبار مكّه و ما جاءفيها من الاثار، تحقيق رشدي صالح ملحسن، قم، شريف رضي، 1369، ص 36.
71و72و73ـ محمّدهادي يوسفي غروي، پيشين، ص 77.
74ـ رسول جعفريان، پيشين، ص 19.

 

 

جمعه 21 مهر 1391  1:50 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها