پاسخ به:مقالات روانشناسی
مقياس خود - کارآمدي کودکان در روابط اجتماعي با همسالان، توسط 369 نفر (186 دختر و 183 پسر) از دانش آموزان کلاس هاي اول تا سوم دوره راهنمايي تکميل گرديد. نتايج، بيانگر احراز خصوصيات روان سنجي مقياس مورد استفاده، براي سنجش خود - کارآمدي در دانش آموزان بود. ضريب پايايي کل مقياس، 0.87، خرده مقياس تعارض، 0.83، و خرده مقياس بي تعارض، 0.78 بود. پسران نسبت به دختران از نظر نمره کل مقياس خود - کارآمدي در سطح بالاتري قرار داشتند (P=0.0001، t=6.47). در مقايسه دختران و پسران از نظر ميانگين نمره خرده مقياس تعارض، تفاوت معني داري مشاهده نگرديد (N.S، t=1.63)، اما پسران در موقعيت بي تعارض، خود - کارآمدي بيشتري نسبت به دختران گزارش کردند (P=0.007، t=8.68). علاوه بر بررسي تفاوت هاي کلاسي از نظر خود - کارآمدي ادراک شده، بحث از يافته هاي مطالعه حاضر در پرتو ساير پژوهش هاي مرتبط و ارايه پيشنهادهايي براي انجام پژوهش هاي بيشتر، اين مقاله را به پايان مي رساند.
از جمله مشکلات رواني که شيوع نسبتا بالايي، بخصوص در بين بيماران HIV مثبت دارد، افسردگي است. يکي از روش هاي غير دارويي که در درمان اين بيماري موثر بوده، شناخت درماني گروهي مي باشد. پژوهش ها نشان داده است که در بيماران افسرده بستري و سرپايي از کارآيي نسبتا بالايي برخوردار است. در اين پژوهش سعي شد که تاثير شناخت درماني گروهي در کاهش ميزان افسردگي بيماران مرد HIV مثبت افسرده بررسي شود. بيماران به طور تصادفي در دو گروه آزمايشي و کنترل قرار گرفتند. قبل از مداخله درماني، هر دو گروه با آزمون افسردگي بک، مورد ارزيابي قرار گرفتند. گروه آزمايشي در ده جلسه شناخت درماني گروهي شرکت نمودند، ولي در گروه کنترل هيچ گونه مداخله روان شناختي انجام نگرفت. در پايان مداخله، هر دو گروه مجددا با آزمون مذکور مورد ارزيابي قرار گرفتند. داده هاي به دست آمده با استفاده از آزمون آماري t وابسته و مستقل مورد تجزيه و تحليل قرار گرفت. نتايج پژوهش، نشان داد که شناخت درماني گروهي به طور معني داري (p<0.001) در کاهش ميزان افسردگي بيماران مرد HIV مثبت، موثر بود.
نسخه قابل چاپ
زمينه: چگونگي واکنش نسبت به رويدادهاي استرس زا، اساسا به کيفيت تفسير و ارزيابي افراد از آن رويدادها بستگي دارد. شناخت عوامل اثرگذار بر واکنش ها در مقابل رويدادهاي استرس زا، نقش بسزايي در مديريت و کنترل استرس دارد و همواره يکي از موضوعات عمده در مطالعات مرتبط به رفتارشناسي مقابله بوده است. هدف: مطالعه حاضر با هدف تعيين تفاوت در استراتژي ها و واکنش هاي مقابله افراد با توجه به منبع کنترل انجام شده است. روش: اين مطالعه با روش پيمايشي و به صورت مقطعي انجام شده است. داده هاي مطالعه حاضر، از 373 نفر از دانشجويان دانشگاه يزد که با روش نمونه گيري تصادفي، از هفت گروه آموزشي انتخاب شده بودند، و در خرداد ماه 1385 گردآوري شد. اين پاسخ گويان، سپس به پرسش هاي مقياس استراتژي هاي مقابله (CSS)، و مقياس چند بعدي منبع کنترل تندرستي (MHLCS) پاسخ دادند. نتايج: تفاوت معناداري بين افراد با منبع کنترل دروني و منبع کنترل بيروني، در زمينه استراتژي هاي مقابله به طور کلي و نيز مولفه هاي آن مشاهده شد. تحليل رگرسيون چند گانه سلسله مراتبي، نشان داد که مولفه هاي سازه منبع کنترل 16.8 درصد از واريانس متغير استراتژي هاي مقابله را تبيين نموده اند. بحث: در حالي که پژوهش هاي پيشين، استفاده بالاتر افراد با منبع کنترل دروني از استراتژي هاي مقابله معطوف به حل مساله را نشان داده بودند، نتايج پژوهش حاضر استفاده بالاتر افراد با منبع کنترل بيروني از استراتژي هاي مقابله معطوف به حل مساله و استفاده بالاتر افراد با منبع کنترل دروني از استراتژي هاي مقابله هيجان محور و اجتنابي را نشان داد.
کيفيت زندگي مفهومي است چند بعدي است، که بيانگردرک بيمار از وضعيت سلامت و رفاه جسماني و رواني خويش است (32) . بنابراين، تعريف درک و نگرش بيمار از عوامل مهم تعيين کننده کيفيت زندگي اوست.کيفيت زندگي بيماران MS (Multiple Sclerosis)به طور معنا دار از مبتلايان به ساير بيماري هاي مزمن مانند: آرتريت روماتوئيد، التهاب روده، ديابت و صرع پايين تر گزارش شده است (31 و 20 و 19). ام اس يکي از بيماري هاي شايع خود ايمني، غيرتروماتيک و پيشرونده دستگاه اعصاب مرکزي باعلت ناشناخته است. اين بيماري حدود 1/0 درصد از کل جامعه را در سالهاي جواني مبتلا مي كند (29). ام اس بيماري مزمن و اغلب ناتوان کننده است که بر ابعاد مختلف زندگي فرد و خانواده او تاثير نامطلوب برجاي مي گذارد (26). هدف اين پژوهش بررسي نگرش بيماران MS نسبت به ابعاد مختلف کيفيت زندگي خويش و نقشي است که خدمات مشاوره و روان شناسي در اين راستا مي توانند ايفا کنند. اين تحقيق توصيفي است و جامعه آن را بيماران مراجعه کننده به انجمن هاي ام اس کشور و نمونه 10 % اين جمعيت (1000 نفر)، که را شامل مي شود، در دسترس بودند. ابزار پژوهش پرسشنامه محقق ساخته و مصاحبه موردي نيمه ساختار است. يافته ها بيانگر اين است که تفاوت نگرش مردان و زنان نسبت به عوامل عاطفي رواني شروع يا تشديد کننده بيماري آنها معنا دار است. عوامل شکست تحصيلي، دانش آموزان زن را بيشتر از دانش آموزان مرد متاثر كرده است. همين طور، مشکلات اقتصادي و بيکاري براي زنان عامل شروع يا تشديد کننده قوي تري بوده است. عوامل خانوادگي: کودکي نامناسب، اختلاف و جدايي والدين، اختلاف هاي زناشويي، بي وفايي همسر، ازدواج مجدد همسر، و فوت عزيزان فشار رواني بيشتري رابرزنان وارد آورده است. هر دو جنس بر اين باور هستند، که مسوليت زنان امروزبيشتر و ارتباط هاي اجتماعي آن ها کمتراست و بيشتر از مرد ها تنها مي مانند. بين نگرش مذهبي بيماران و آن چه را که عامل شفاي خود مي دانند تفاوت معنا دار است (0001/P= ?) جنسيت دربارة نگرش به کيفيت زندگي عاملي موثر نبوده است. نگرش بيماران متأهل ومجرد در ابعاد جسمي، رواني، و اقتصادي متفاوت است، ليکن در ابعاد خانوادگي، اجتماعي و تفريحي تفاوت آن ها معنا دار نيست. نگاه بيماران شاغل و غير شاغل به بيماري خود فقط در بعد جسمي يکسان است، در پنج بعد ديگر متفاوت و به نفع افراد شاغل است. مهمترين عامل ايجاد کننده بيماري از منظر زنان مشکلات شخصي، عاطفي رواني و از ديدگاه مردان مشکلات شغلي و اقتصادي بوده است. حرص و جوش و عصبا نيت مهمترين عامل حاد کننده بيماري تلقي شده است. 7/73 % بيماران نسبت به استفاده از خدمات مشاوره و راهنمايي ابراز علاقه مندي کرده اند. 6/79 % تا کنون از اين خدمات استفاده نکرده اند. مهمترين پيشنهاد تحقيق،علاوه بر درمان هاي دارويي و فيزيکي، پرداختن به مسايل عاطفي رواني اجتماعي بيماران از طريق خدمات مکمل مشاوره، روان شناسي و مدد کاري در راستاي تغير نگرش و توانمند سازي اجتماعي بيماران است. تربيت نيروهاي پرستار مشاور به منظور تامين بخشي از خدمات مکمل مذکور مي تواند اميد بخش باشد.
با توجه به اين امر که خشونت خانوادگي طي چند دهه اخير به عنوان يک مشکل و معضل اجتماعي مطرح شده است، پرداختن به اين موضوع از اهميت ويژه اي برخوردار است. لذا، هدف از تحقيق کنوني پرداختن به ويژگي هاي اين پديده ناخوشايند، از جمله شناسايي عوامل بروز اختلافات خانوادگي (از ديدگاه زوجين)، نوع خشونت هاي اعمال شده (توسط زوجين) و نوع واکنشهاي بروز داده شده (توسط زوجين) مي باشد. بدين منظور، پرسشنامه هاي محقق ساخته ميان 40 زوجي که به شکل تصادفي انتخاب شده و به دليل خشونت خانوادگي به دادگاه خانواده در تهران رجوع کرده بودند، اجرا گشت. پاسخ هاي هر يک از زوجين در مقياس 5 درجه ليکرت نمره گذاري گرديد. نتايج نشان دادند در مردان، دو عامل بي اعتنايي نسبت به همسر و بهانه گيري همسر در مورد غذا و در زنان عوامل قهر کردن، عدم همکاري در رسيدگي به فرزندان و اعتياد همسر باعث بروز اختلافات مي شوند. همچنين نتايج اين تحقيق نشان دادند هنگام بروز اختلافات، مردان اغلب از روش هاي فيزيکي و زنان بيشتر از روش هاي رواني استفاده مي کردند. با توجه به اين يافته ها، پيشنهادهايي در خصوص جلوگيري از بروز اين پديده ارايه گشته است.
پژوهش حاضر با هدف بررسي رابطه بين صفات شخصيت، استرس تحصيلي و عملکرد تحصيلي در دانشجويان اجرا شد. نمونه اي متشکل از 419 دانشجو (166 پسر و 253 دختر) فرم خلاصه شده پرسشنامه پنج عامل و پرسشنامه استرس دوران دانشجويي را تکميل کردند. به منظور بررسي رابطه بين صفات شخصيت، استرس تحصيلي و عملکرد تحصيلي، و همچنين به منظور آگاهي از نقش صفات شخصيت در پيش بيني استرس تحصيلي و عملکرد تحصيلي به ترتيب از همبستگي گشتاوري پيرسون و تحليل هاي رگرسيون سلسله مراتبي استفاده شد. نتايج ماتريس همبستگي بين متغيرها نشان داد که بين عامل هاي وظيفه شناسي، برون گرايي، پذيرش و سازگاري با عملکرد تحصيلي رابطه مثبت و معنادار، و بين عامل هاي روان نژند خويي با عملکرد تحصيلي رابطه منفي و معنادار وجود دارد. نتايج، همچنين نشان داد که بين استرس تحصيلي و عملکرد تحصيلي رابطه منفي و معنادار وجود دارد. عامل هاي برون گرايي و وظيفه شناسي با استرس تحصيلي رابطه منفي و معنادار و با عامل روان نژند خويي رابطه مثبت و معنادار نشان داد. نتايج تحليل رگرسيون سلسله مراتبي نشان داد که صفات شخصيتي برون گرايي و روان نژند خويي هر کدام به ترتيب 5% و 3% از واريانس استرس تحصيلي را تبيين کردند. همچنين، نتايج تحليل رگرسيون سلسله مراتبي در پيش بيني عملکرد تحصيلي نشان داد که عامل هاي شخصيتي وظيفه شناسي و روان نژند خويي و متغير استرس تحصيلي هر کدام به ترتيب 12%، 10%، 6% از واريانس عملکرد تحصيلي را تبيين کردند. نتايج پژوهش حاضر، ضرورت بازشناسي نقش صفات شخصيت در تجربه استرس تحصيلي و نقش صفات شخصيت و استرس تحصيلي را بر عملکرد تحصيلي مورد تاکيد قرار مي دهد. تلويحات پژوهش حاضر براي بهبود علمکرد تحصيلي مورد بحث قرار گرفته است.
در اين پژوهش فرآيند حل مساله علوم اجتماعي و نقش مولفه هاي روان شناختي - دانش حيطه خاص و دانش ساختاري، دانش فراشناختي، مهارت هاي استدلالي و نگرش دانش آموزان نسبت به حيطه علوم اجتماعي در حل مساله علوم اجتماعي - در دو حيطه موضوعي تساوي جنسيت و صلح مورد بررسي قرار گرفت. هجده دانش آموز دختر پايه سوم متوسطه و دوره پيش دانشگاهي رشته علوم انساني شهر تهران از طبقات اجتماعي - فرهنگي بالا، متوسط و پايين (بر حسب تحصيلات والدين) انتخاب شدند. داده ها با استفاده از مصاحبه جمع آوري گرديد، بنابراين روش تحقيق کيفي بوده است. يافته ها نشان داد دانش آموزان با عملکرد موفق در حل مساله در مولفه دانش حيطه خاص و دانش ساختاري، دانش فراشناختي و مهارت هاي استدلالي، عملکرد بالايي داشتند، در حالي که دانش آموزان با عملکرد ناموفق در تمامي مولفه هاي مذکور عملکردي پايين داشتند. در مولفه نگرش بين دانش آموزان با عملکرد بالا، متوسط و پايين، تفاوت قابل ملاحظه اي مشاهده نگرديد. نکته قابل ذکر تفاوت قابل ملاحظه عملکرد دانش آموزان در حل مساله صلح نسبت به مساله تساوي جنسيت بوده است. بررسي يافته ها نمايانگر تعامل پيچيده عوامل روان شناختي اعم از عوامل شناختي و غيرشناختي در حل مسايل علوم اجتماعي مي باشد.
هدف اين پژوهش بررسي تحول ترجيح رنگ، در کودکان 4 تا 10 ساله شهر اصفهان بوده است. بدين منظور 240 کودک (120 پسر و 120 دختر) به صورت تصادفي با روش نمونه گيري خوشه اي از مهد کودک ها و مدارس ابتدايي دو ناحيه آموزش و پرورشي شهر اصفهان انتخاب شدند. اطلاعات مورد نياز با استفاده از کارت هاي رنگي، شامل رنگ هاي زرد، صورتي، نارنجي، قرمز، آبي، سبز، بنفش، قهوه اي، خاکستري، سفيد و سياه جمع آوري گرديد. تجزيه و تحليل داده ها با روش تحليل واريانس نشان داد ترجيح رنگ در چهار گروه سني 4، 6، 8، و 10 ساله در مورد رنگ هاي نارنجي، قرمز و قهوه اي معني دار است (به ترتيب P<0.002، P<0.029 و P<0/005). علاوه بر اين، ميانگين نمرات رنگ ها و نمودارهاي مربوط به آنها نشان داد که به طور کلي رنگ هاي آبي، زرد، قرمز، نارنجي و صورتي جزء 5 ترجيح اول کودکان 4، 6، 8 و 10 ساله بوده؛ و رنگ هاي سبز، بنفش، سفيد، قهوه اي، خاکستري و سياه جزء 6 ترجيح آخر آنها قرار دارند. نتايج بر مبناي مطابقت هاي پژوهشي و نظريه هاي مرتبط مورد بررسي قرار گرفت.
هدف از پژوهش حاضر، هنجاريابي و تعيين روايي و پايايي مقياس درجه بندي کانرز فرم کوتاه ويژه والدين در گروهي از دانش آموزان دبستاني شهر شيراز بود. بدين منظور پس از ترجمه و انطباق مقياس توسط گروه مترجمين براي درک بيشتر مشکلات مقياس در بکارگيري آن در جامعه ايران در يک بررسي مقدماتي، والدين 30 کودک، پرسشنامه را به منظور اطلاع از قابل فهم بودن سوالات تکميل کردند و پس از آن مقياس نهايي فراهم آمد. سپس، نمونه هنجار مشتمل بر 598 کودک (292 دختر و 306 پسر) به روش نمونه گيري طبقه اي بر اساس سن و جنس انتخاب شدند و والدين، پرسشنامه را براي اين کودکان تکميل کردند. جهت بررسي روايي، تحليل عوامل با مولفه هاي اصلي و چرخش واريماکس به منظور پي بردن به ساختارهاي زيربنايي آزمون انجام شد و 4 عامل مشکلات سلوک، مشکلات اجتماعي، اضطراب - خجالتي و روان - تني به دست آمد. به منظور محاسبه پايايي از روش بازآزمايي و آلفاي کرونباخ و پايايي بين نمره گذاران استفاده شد. ضريب پايايي بازآزمايي 0.58، براي نمره کل و از 0.41 براي زير مقياس مشکلات اجتماعي تا 0.76 براي زير مقياس مشکلات سلوک متغير بود. ضرايب آلفاي کرونباخ براي نمره کل، معادل 0.73 و از 0.57 (زير مقياس مشکلات اجتماعي) تا 0.86 (زير مقياس اضطراب - خجالتي) براي زير مقياس ها متغير بود. ضرايب پايايي، بين نمره گذاري پدر و مادر 0.70 براي نمره کل و از 0.46 براي زير مقياس اضطراب - خجالتي تا 0.71 براي زير مقياس مشکلات اجتماعي مي باشد. در اين مطالعه، نمرات گروه هاي سني 6 تا 8 سال و 11 ماه و 9 تا 11 سال و 11 ماه تفاوت معني داري نداشت. مقايسه بين دو جنس نشان داد بر اساس ارزيابي والدين بين نمرات کل دختران و پسران تفاوت معني داري وجود ندارد، اما در زير مقياس مشکلات سلوک پسران و در زير مقياس اضطراب - خجالتي دختران به طور معني داري ميانگين نمرات بيشتري را کسب کردند. با توجه به يافته هاي ذکر شده، نمرات خام براي کل پرسشنامه و زير مقياس ها به نمرات تراز شده T با ميانگين 50 و انحراف معيار 10 تبديل شد.
پژوهش حاضر، با هدف تهيه پرسشنامه ارزيابي اختلالات رفتاري در دانش آموزان با عقب ماندگي ذهني خفيف دوره راهنمايي صورت گرفته است. پس از مصاحبه با معلمان اين دانش آموزان، پرسشنامه اي شامل 29 پرسش تهيه شده و مطالعه مقدماتي بر روي 30 نفر از دانش آموزان پسر با عقب ماندگي خفيف ذهني در دوره راهنمايي صورت گرفت. در پايان، پرسشنامه بر روي 150 نفر از اين دانش آموزان که از طريق نمونه گيري خوشه اي تصادفي انتخاب شده بودند، اجرا و نتايج، مورد تجزيه و تحليل قرار گرفت. يافته هاي پژوهش حاضر که بر اساس تحليل عوامل پرسش ها به دست آمد بيانگر آن بود که مشکلات رفتاري گروه نمونه را مي توان به چهار عامل طبقه بندي کرد: مشکلات سلوک، تمايلات بزهکارانه، فزون کنشي و حواس پرتي.
به - زيستي ذهني مفهومي کلي و يکپارچه است و به ارزيابي و ادراک شخصي افراد از کيفيت زندگي شان اطلاق مي شود. اين ارزيابي شخصي بر اساس ميزان رضايت از زندگي و تعادل بين هيجانات مثبت و منفي است. به - زيستي ذهني داراي دو مولفه هيجاني و شناختي است و يکي از مولفه هاي زندگي خوب و نيز از شاخص هاي سلامت روان به شمار مي رود. هدف اين پژوهش، بررسي به - زيستي ذهني و شادماني در جمعيت بزرگسال شهر تهران بر اساس ويژگي هاي جمعيت شناختي، شامل سن، جنس، وضعيت تاهل، ميزان تحصيلات و شغل از ديدگاه روانشناسي مثبت نگر است. جامعه آماري شامل افراد بالاي 20 سال را در بر مي گيرد. شمار کل آزمودني ها، 400 نفر بود که به روش نمونه گيري طبقه اي چند مرحله اي انتخاب شدند. براي گردآوري داده ها از مقياس به - زيستي ذهني و شادماني استفاده شد. در تجزيه و تحليل داده ها از آزمون t مستقل، تحليل واريانس يکراهه، آزمون تعقيبي شفه و تحليل رگرسيون چند متغيره استفاده شد. يافته ها نشان داد متغيرهاي جنسيت و وضعيت تاهل تفاوت معناداري در ميزان به - زيستي ذهني ايجاد نمي کند. اما متغيرهاي تحصيلات، سن و شغل تفاوت معناداري را در سطح 0.01 در ميزان به - زيستي ايجاد مي کنند، اما اين تغييرات خطي و يکنواخت نيستند. همچنين نتايج حاکي از اين بود که متغيرهاي جمعيت شناختي مذکور در ميزان شادماني تفاوت معناداري را ايجاد نمي کنند. متغيرهاي جمعيت شناختي تحقيق وارد معادله رگرسيون شدند و به ترتيب اولويت، سه متغير تحصيلات، سن و شغل سهم بيشتري در تبيين به - زيستي ذهني داشتند. سهم ويژگي هاي جمعيت شناختي در تبيين به - زيستي، 0.08 درصد بود. يافته هاي اين پژوهش با يافته هاي مطالعات ديگر، مبني بر اندک بودن سهم ويژگي هاي جمعيت شناختي در ميزان به - زيستي همخواني دارد.
هدف پژوهش حاضر، مطالعه اثربخشي رويكرد خانواده درماني ساختاري در بهبود اختلال اضطراب جدايي كودكان از طريق ايجاد تغيير در ساختار خانواده، كاهش تعارضات در روابط والدين و ارتقا عملكرد خانواده هاي داراي كودكان مبتلا به اختلال اضطراب جدايي مي باشد. روش پژوهش، شبه تجربي بوده و با اجراي پيش آزمون و پس آزمون و ارايه مداخله و اندازه گيري مكرر انجام گرفت. 40 خانواده حداقل داراي يك فرزند، داراي اختلال اضطراب جدايي كه به طور تصادفي در چهار گروه مساوي شامل دو گروه آزمايشي (خانواده هاي كم سواد و خانواده هاي باسواد) و دو گروه كنترل (خانواده هاي كم سواد و خانواده هاي باسواد) جايگزين شده و در اين مطالعه شركت كردند. اعضاي خانواده هاي دو گروه آزمايشي، به مدت 9 جلسه در معرض مداخله درماني با طرح درماني يكسان (كه بر اساس رويكرد خانواده درماني ساختاري از پيش طراحي شده بود) قرار گرفتند. همچنين خانواده ها شش هفته پس از آخرين جلسه درمان در يك جلسه پيگيري نيز شركت كردند. ابزار پژوهش مصاحبه تشخيصي بر اساس معيارهاي (2000) DSMIV-TR و مقياس اضطراب كودكان اسپنس (موسوي و ديگران، 2006) بود. در طول مدت مطالعه،گروه كنترل، هيچ گونه درماني دريافت نكرد. نتايج حاصل از تحليل عاملي و تكرار سنجش با استفاده از روش تعقيبي توكي نشان داد كه اثربخشي خانواده درماني ساختاري در بهبود اختلال اضطراب جدايي و اضطراب كلي كودكان در سطح (p<0.001) معنادار بود و اين در حالي بود كه علي رغم پيش بيني در ميزان اثربخشي برنامه مداخله اي در ميان خانواده هاي با سواد و كم سواد تفاوتي مشاهده نشد.
طرح پژوهشي حاضر يك مطالعه تك موردي بود، كه با هدف بررسي اثربخشي آموزش والدين بر كاهش مشكلات رفتاري كودكان ADHD اجرا شد. آزمودني هاي اين طرح، چهار مادر داراي كودك مبتلا به ADHD بوده اند. به منظور كنترل تاثير دارو، كودكان از ميان كودكان ADHD كه حداقل به مدت 6 ماه تحت درمان دارويي با ريتالين قرار داشتند، مورد انتخاب قرار گرفتند. سپس همه آزمودني ها به مدت 8 جلسه تحت آموزش اصلاح رفتار كودكان ADHD قرار گرفتند. اين جلسات به صورت انفرادي و هفتگي برگزار مي شد. آزمودني ها در سه مرحله پيش از آغاز مداخله، پس از اتمام مداخله و با فاصله يك ماه از اتمام جلسات آموزش به عنوان پيگيري با استفاده از «فرم كوتاه و تجديد نظر شده مقياس درجه بندي كانرز والدين»، «مقياس درجه بندي ADHD: نسخه منزل» مورد ارزيابي قرار گرفتند. داده ها به كمك رسم نمودار ارايه گرديد. نتايج نشان داد كه آموزش والدين قادر به كاهش مشكلات رفتاري سه آزمودني در اين پژوهش بود. اما برعلايم اصلي كودكان ADHD تاثير قابل ملاحظه اي نداشت. به طور كلي آموزش والدين در كاهش مشكلات رفتاري كودكان ADHD موثر واقع شد اما بر بيش فعالي، تكانشگري و بي توجهي اين كودكان بي تاثير بوده است.
بسياري از محققين، متخصصين آموزشي و منتقدين اجتماعي اين مساله را مطرح مي كنند كه اينترنت، زندگي افراد را تغيير مي دهد، اما در چگونگي اين تغيير و مثبت و منفي بودن آن اختلاف نظر دارند. هدف اين مطالعه اين است كه به مقايسه افسردگي، انزواي اجتماعي و ارتباطات خانوادگي نوجوانان دختر كاربر و غيركاربر اينترنتي در دبيرستان هاي شهر تهران بپردازد. از پرسش نامه ارتباطات خانوادگي، آزمون افسردگي CDI و مقياس انزواي اجتماعي UCLA جهت جمع آوري اطلاعات استفاده شد. تحقيق در دو مرحله صورت گرفت. در مرحله اول، داده هاي مطالعه در پي نمونه گيري خوشه اي تصادفي مركب از 227 دانش آموز دختر دبيرستاني (115 كاربر و 112 غيركاربر اينترنتي) به دست آمد. نتايج حاصل از آزمون «t» و همچنين تحليل واريانس نشان داد كه بين گروه كاربران و غيركاربران در سه متغير افسردگي، انزواي اجتماعي و ارتباطات خانوادگي، تفاوت معناداري وجود ندارد. در مرحله دوم با توجه به نتايج موجود از ميان كاربران اينترنتي (ميانگين 10 ساعت يا بيشتر)، 25 دانش آموز به روش تصادفي انتخاب شده و با 25 دانش آموز غيركاربر در سه متغير ذكر شده مورد مقايسه قرار گرفتند. نتايج آزمون «t» نشانگر تفاوت معنادار بين دو گروه در هر سه متغير بود.
تعداد 726 نفر از دانشجويان دانشگاه هاي دولتي شهر تهران در مقطع كارشناسي رشته هاي علوم انساني و فني - مهندسي؛ در ابعاد همدلي و سبك هاي هويتي و تعهد بررسي شدند. براي سنجش همدلي از پرسش نامه «فهرست واكنش هاي بين فردي (IRI)»، و براي سنجش سبك هاي هويت و تعهد از پرسش نامه ISI-6G (وايت، امپلر و وين، 1998) استفاده شد. نتايج همبستگي ها نشان داد كه همدلي هيجاني به صورت مثبت و معنادار با سبك هاي هويتي هنجاري و سردرگم/ اجتنابي به صورت منفي و معنادار با تعهد، رابطه داشته است. همدلي شناختي (ديدگاه گيري) نيز، به طور مثبت و معنادار به سبك هويتي اطلاعاتي در رابطه بود. تحليل رگرسيون چندگانه نشان داد كه مهم ترين متغيرهاي پيش بين براي همدلي هيجاني به ترتيب، سبك هنجاري، تعهد، سبك سردرگم/ اجتنابي، جنس و رشته تحصيلي بوده است. مهم ترين رابطه متغير پيش بين براي ديدگاه گيري، سبك اطلاعاتي بود. در نهايت، نتايج تحليل رگرسيون چندگانه براي پيش بيني تعهد بر اساس متغيرهاي تحقيق نشان داد كه مهم ترين متغيرهاي پيش بين براي تعهد، سبك اطلاعاتي و سبك هنجاري، به صورت مثبت و همدلي هيجاني و سبك سردرگم/ اجتنابي، به صورت منفي، بودند.