بادبادک (نوشته متین فیروزی)
نمی دانم باور می کنی یا نه؟!!
من هم گاهی مثل تو، گاهی کمتر یا حتی بیشتر از تو ...
دلتنگ می شوم.... گاهی اوضاع اصلا بر وفق مرادم نیست .... اما:
هرگز نا امید نمی شوم!!!
تمام دلتنگی ها و بغض ها و ناراحتی هایم را مثل حلقه های زنجیر، پای بادبادکی می بندم و بعد، نخ بادبادک را با خیال راحت رها می کنم...
می دانم که خدای آسمان هایم، همان که از همه به من نزدیکتر است، همان که نگفته صدایم را می شنود و ذهنم را می خواند، "همان که لحظه ای فراموشم نمی کند"؛ از شنیدن این همه دلتنگی و غصه، خسته نخواهد شد...
خدای بی نظیر من، تک تک حلقه های زنجیر ناراحتی بادبادکم را ، با حـــوصله، باز می کند و به جایشان زنجیری از شادی و آرامش برایم می سازد.
من ایمان دارم که چنین می کند؛ هر بار که بادبادک ناراحتی هایم را به سویش فرستادم، بادبادکی از خوش خبری و زیبایی برایم پس فرستاد...
به خاطر این خدای بی نظیر و عالی، با خودم عهد کرده ام هرگز نا امید نشوم!!!
این بار همین که دلتنگی به سراغت آمد، تو هم برایش بادبادکی بفرست تا با تمام سلول هایت، نگاه فوق العاده اش را احساس کنی...