تا خاكريز ماه...
در چشم هاي شهر غمي اشكار بود
يعني تمام آينه ها در غبار بود
توفان فتنه بود كه آيينه مي شكست
هي بغض، پشت بغض كه در سينه مي شكست
تورانيان به خدعه دم از جنگ مي زدند
بعد از شكست، دست به نيرنگ مي زدند
با اين خيال خام كه شيري نمانده است
گودرز و گيو و رستم پيري نمانده است
با اين خيال خام كه «گرد آفريد» نيست
يا هيچ كس مقابل ديو سپيد نيست ...
هي دسته، دسته ابرهه با پيل مي رسيد
شيطان به قصد كعبه به تعجيل مي رسيد
آن روز دشت غربت در خون نشسته بود
دشمن كمر به كشتن يك ايل بسته بود
« صياد»عشق رو به جنون ايستاده بود
در ابتداي آتش و خون ايستاده بود
تا خاكريز ماه خودش را كشانده بود
دشتي پر از سوار به او خيره مانده بود
نزديك بيستون نفسي تازه كرد، مرد!
شولاي عشق را به تن اندازه كرد ، مرد
محكم گرفت تيشه ي فرهاد را به دست
در آستان خانه ي شيرين كمي نشست
اين بار قصد كشتن فرهاد را نداشت
جز قصد كشتن فرهاد را نداشت
جز قصد انتقام ز بيداد را نداشت
در بهتي از سكوت نگاهي به ماه كرد
قدري به دور دست ، به آن سو نگاه كرد
موسي، درست از وسط نيل مي رسيد
از آسمان صداي ابابيل مي رسيد
رستم سواره، پشت سرش ايستاده بود
آرام، دل به هيبت اين مرد داده بود
از هيرمند آمده تا جان فداكند
از دست خصم،باز وطن را رها كند...
آن شب سپاه عشق نه تنها برنده شد
چشم نفق بود كه از ريشه كنده شد
يك لحظه بعد بود كه توفان تمام شد
يعني كه فيل سركش اين قصه ، رام شد
« شيرين» بساط عشق تو را رو به راه كرد
روي تمام دلهره ها را سياه كرد...
كار تمام آينه ها رو به راه شد
يعني بهار آمد و دي رو سياه شد
منبع: كتاب "امواج ارغواني "
به كوشش : سيد ضياء الدين شفيعي
برگزيده آثار هفدهمين كنگره ي شعر دفاع مقدس
ناشر: بنياد حفظ آثار و ارزش هاي دفاع مقدس