0

پرواز

 
amirpetrucci0261
amirpetrucci0261
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 27726
محل سکونت : http://zoomstar.ir/

پرواز

توي صحرا كنار نخلستان
دختري دل شكسته گريان است
اوكه دارد بهانه ي بابا
چشم پاكش، شبيه باران است

مي كشد آهي از دل تنگش
درتب و تاب ديدن عمه
مي چكد دانه هاي اشك او
قطره قطره به دامن عمه

دوست دارد كه شادمان گردد
با نگاه محبت بابا
چون درختان سايبان باشد
سايه ي مهر و رحمت بابا

با دلي خسته باز مي پرسد:
« عمه جانم، پدر كجا رفته؟
او جدا ازمن و تو و مادر
عمه، تنها سفر چرا رفته؟»

تاپدر رفته در سفر بي من
چشم هايم ستاره را گم كرد
بي نگاه قشنگ او، چشمم
آفتاب دوباره را گم كرد

عمه، آيا براي ديدارم
امشب آن نور ماه مي آيد؟
بعد از اين انتظار طولاني
اينك از گرد راه مي آيد؟

زينب ازاين سؤال رنج آور
شعله زد باغ ديده ي تر را
مثل يك شاخه گل، بغل وا كرد
دختر كوچك برادر را

مثل باران براي دختر گفت
ماجراي جدايي ازدريا
... دختر خوشگلم، نمي داني؟
هست فردا براي ما زيبا

پدرت نور بود، تنها نور
بشكند تا كه شيشه ي شب را
او، عزيزم! ازآسمان ها بود
رفت و تنها گذاشت زينب را

پدرت آه...، دختر نازم
سر سبز و پرازگل راز است
بي سوار است اگرچه اسب او
او هميشه به حال پرواز است

منبع: كتاب اين شرح بي نهايت

شنبه 27 آذر 1389  3:23 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها