پرهاي بسته شان كه به يك باره وا شدند
تصويري از پريدن در ناكجا شدند
تقدير آسماني شان اين جهان نبود
از بند خاك تكه به تكه جدا شدند
آن قدر جان زدند به اين تنگ ها كه بعد
در بركه هاي سبز الهي رها شدند
در استجابت دل و « امن بجيب» هم
بي حنجره، و رقص كنان يك صدا شدند
ما روي سنگ هق هق مان را نشانده ايم
آن ها چه غرق قهقه اي با خدا شدند
منبع: كتاب اين شرح بي نهايت