0

اين آخرين لبخند توست

 
amirpetrucci0261
amirpetrucci0261
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 27726
محل سکونت : http://zoomstar.ir/

اين آخرين لبخند توست

آيا
اين آخرين لبخند توست
كه پشت سيب سرخ گم مي شود؟
يا
مرگ را به بازي ديگري
باز خوانده اي

گم خواهم شد
در دنياي كوچك تنهايي
بي دستهايت
به شهادت خورشيد گرم
بي نگاهت
به گواه شب پر ستاره.

از جاودانگيت چه به خاطره دارم؟
جز لبخندي
كه سنگ ها را در مسير چشمه ها مي غلطاند
و مرا در آخرين آرزويم
بستري مي كرد تا شفا دهد
هرگاه
از خويشتن مي گريختم
در مي گشودي
و
پناهم مي دادي از وحشت بودن
آنگاه براي آرامش مردگان رستخيز در روح من
از سكوت
نغمه اي اثيري مي سرودي،
حماسه اي
كه قهرمان گم شده اش من بودم
و
عصيان را به عشق رام مي كردي
تا سكينه پريشاني باشد.
مرغ حقيقت بر شانه هاي تو لانه داشت
و سخن نمي گفتي مگر آنكه
ققنوسي ازگلويت عزم پرواز كند

نفست؛
از گيسوان جنگل وحشي
غبار مي زودود
آهوان؛
در روياي شنيدن ترانه اي گرم
با لحن تو به خواب مي رفتند

طوفان را مي شكستي
تا پرندگان در لانه هاي كوچكشان بيارامند.
بهار مي آمد
و زمستان مي رفت،
در سنگر تو
اما
فصلي نمي گذاشت مگر به نام آزادي.

صخره هاي سترگ نرم تر از دست هاي تو بودند
براي حفظ جان يك عروسك در جنگ.
چقدر
حيرت و تمشك و مه در مسير نگاهت بود!
مرا،
به كودكي روح خسته ام ببخش
كه جز نوازش دستت
آرزويي نداشتم.

راهي؛
كه ترا مي شناخت
از ميان بوته هاي سبز
و
گل هاي ريز بنفش به آسمان پيوست.
.
.
.
زدپاي آخرت
زادگاه چشمه اي شد
كه پروانه ها از آن آب بنوشند


منبع: كتاب ... و اين است راز ماندگاري/ مجموعه منتخب اولين و دومين جشنواره ي شعر صدف زخمي/ استان زنجان/ نشر دانش

شنبه 27 آذر 1389  3:16 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها