0

سرسره و بچه پدر معلول و مادر نابینا

 
sina67
sina67
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 486
محل سکونت : اصفهان

سرسره و بچه پدر معلول و مادر نابینا

 

 

 

 

دست عاطفه در دستم بود ، با هر بار دیدن دختر بچه ای که جسورانه از بالای سرسره پایین می آمد ، پاهایش جمع تر و فشار دستش به دست من بیش تر می شد ، توی دلم خاله ام را به خاطر تربیت نادرست عاطفه ملامت می کردم . اون که چیزی کم نداشت ، چرا باید آنقدر ترسو بار می آمد ؟
نمی دانستم پدر و مادر آن بچه چه کسانی بودند ، اما برای یک لحظه آرزو کردم که ای کاش عاطفه هم بچه همان پدر و مادر بود ، تا فقط کمی از جسارت آن ها را به ارث می برد . از آن جا دور شدیم ، کمی بعد همان بچه را دیدیم که با دست های کوچکش پدر معلول و مادر نابینایش را هدایت می کرد .
و این بار برای یک لحظه آرزو کردم که خدا مرا ببخشد ، عاشقانه عاطفه را بغل کردم و خدا را به خاطر کار های عجیب ولی زیبایش شکر کردم .

کاش یه روز بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت

با نمیشه، با نمیخوام، با نشد، با نداره

شنبه 27 آذر 1389  1:03 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها