قائم مقام فرمانده مخابرات تیپ امام کاظم(ع)از لشکر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
نهم شهریور ماه سال 1344 ه ش در شهرستان مشهد متولد شد. کودکی آرام و خوش خو بود. قبل از دبستان مدتی به مکتب رفت و توانست به خوبی قرآن را قرائت کند و بخش هایی از آن را به حافظه بسپارد. دوره دبستان را در مدرسه ملی تدین گذراند و از ده سالگی فرایض دینی را انجام می داد.
در اوقات فراغت به پدرش در کار بنایی کمک می کرد. به روحانیت علاقه خاصی داشت و به طور مداوم در جلسات دعا، قرآن و مجالس مذهبی دیگر شرکت می کرد و در کلاس های آموزش و کلاس هایی که توسط حوزه علمیه برای عموم برگزار می شد، حضور می یافت. سحرهای ماه مبارک رمضان را اغلب در حرم مطهر رضوی به عبادت مشغول می شد و عضو جلسه ی احکام متوسلین به حضرت رضا (ع) بود، که از این جلسه و همچنین مسابقات قرآنی چندین بار موفق به اخذ رتبه و کسب جایزه شد.
از خصوصیات بارزی که تا پایان عمر در وی متجلی بود، سازگاری با شرایط، تقوی، گذشت در برابر خطاهای دیگران و احترام به بزرگ ترها، به خصوص والدینش بود.
پدر شهید در این رابطه می گوید: «مجتبی از همان ابتدا خیلی آرام و با تربیت بود و از نظر معرفت، ما باید از او درس می گرفتیم.
او معلم ما بود و ما طرز صحیح وضو گرفتن و قرائت نماز را از او می آموختیم.»
و مادر شهید هم می گوید: «از افرادی که به مسائل دینی بی اهمیت بودند، دوری می کرد و سعی می کرد معاشرت های اسلامی داشته باشد. برای بچه ها هدیه، کتاب می خرید و اگر خطایی از آن ها سر می زد، با استفاده از نصایح کتاب، روایات و احادیث آنان را ارشاد می کرد.» موضوعات مورد مطالعه وی اغلب زندگانی ائمه اطهار (ع)، مسائل مذهبی و کتاب «داستان راستان» بود.
در زمان گسترش انقلاب، مجتبی 13 سال داشت و به همراه برادر بزرگترش و همسایه و دوست مشترکشان محمود کاوه، اقدام به پخش اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) می کرد و به طور مستمر در تظاهرات مردمی حضور می یافت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عضو بسیج محله شد و شب ها به گشت زنی و حراست می پرداخت و روزها درس می خواند و در مغازه کوچک لوازم خانگی ( که بخشی از درآمد خانواده را تامین می کرد ) به کار مشغول بود.
مادرش می گوید: در کسب و کارش به حلال و حرام بسیار مقید بود.
با شروع جنگ تحمیلی، پس از پدر و برادر بزرگ ترش تصمیم گرفت که به جبهه برود. مادرش خاطره آن روز را این چنین بیان می کند: «شناسنامه اش را مخفی کرده بودم تا مانع رفتنش شوم. یک روز آمدم، دیدم، چمدان را به هم ریخته تا آن را پیدا کند. آن موقع به من گفت: اگر شناسنامه ام را ندهی، فردا نزد حضرت زهرا (س) شکایتت را می کنم. این راه عشق من است و من مرگ بی برکت نمی خواهم.»
در پانزده سالگی علاوه بر ادامه تحصیل به صورت شبانه در دبیرستان دکتر علی شریعتی، در پایگاه بسیج محل نیز فعالیت داشت و از طریق همان پایگاه به منطقه گیلان غرب اعزام گردید. از دیگر فعالیت های وی در آن دوران، کمک به پایگاه بسیج در اعزام نیروها و تشکیل یک کانون کوچک فرهنگی ـ مذهبی با همکاری پسر خاله و همرزمش ( شهید احمد بسکابادی) بود، که در آن به برگزاری جلسات قرآنی، دعا و احکام اقدام می نمودند.
در سال سوم دبیرستان در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عضو شد و پس از چندی به عنوان معاون تیپ مخابراتی امام موسی کاظم (ع) انتخاب گردید و در عملیات های مختلفی از جمله: بیت المقدس و والفجر سه شرکت داشت.
خواهر شهید در باره وی، در آن دوران می گوید: «آرزوی شهادت داشت و در دفترش نوشته بود: دوست دارم سرباز امام زمان (عج) باشم و در رکاب ایشان شمشیر بزنم. همیشه در مورد حفظ حجاب و امر به معروف و نهی از منکر و به خصوص نماز تاکید می کرد. به یاد دارم وقتی به مرخصی می آمد، در نهایت خستگی سعی می کرد، طوری که ما متوجه نشویم، نماز شب بخواند. اما به جهت این که اتاق های ما نزدیک هم بود، من بعضی شب ها، او را در حال نماز و دعا می دیدم.»
وی در ابتدای دست نوشته ها و خاطرات خود به عنوان مقدمه، چنین آورده است: «دنیا پلی است که انسان برای رسیدن به آخرت باید از آن عبور کند و در این مسیر حوادث تلخ و شیرین زیادی را تجربه می کند، که ثبت آن از یک جهت می تواند به آیندگان در پیمودن راه زندگی کمک کند. اما باید بگویم که هرچه قدر قلم ها بنویسند و کاغذها سیاه شوند و مغزها به کار افتند، مسلماً نخواهند توانست، صحنه واقعی را به تصویر بکشند. به قول معروف، شنیدن کی بود مانند دیدن.»
مجتبی جهانی دشت بیاض در تاریخ 12/12/1362 در عملیات خیبر مفقودالاثر گردید.
پدر وی از قول همرزم شهید نقل می کند: «ایشان چون بی سیم چی بودند، باید جلوی لشکر قرار می گرفتند. پس از مدتی که دستور عقب نشینی صادر شد، بعضی ها با قایق عقب آمدند. دست یکی از رزمندگان را گرفتم و از آب بالا کشیدم، ولی چون آتش دشمن زیاد بود، نتوانستم او را برگردانم. با مشخصاتی که همرزمش می داد، حدس زدیم که آن رزمنده پسر ما بوده است.
مادر شهید به نقل از برادران بنیاد شهید می گوید: «در عقب نشینی گروهی آن طرف آب روی خاکریز می مانند و اسیر می شوند و چون حاضر نمی شوند علیه انقلاب و امام شعار بدهند، همان جا زنده به گورشان می کنند.»
پس از ده سال، در سال 1372 از سوی بنیاد شهید انقلاب اسلامی دستور تشییع روحش صادر گردید. مادر شهید می گوید: «هیچ وقت در مورد کارش صحبت نمی کرد و می گفت: این ها اسرار نظامی اند. وقتی از سمتش در جبهه سوال می کردیم. می گفت: یک بسیجی ساده هستم. بعد از شهادتش دیدم روی عکس هایش نوشته بودند: معاون مخابرات تیپ امام کاظم (ع). هر وقت به جبهه می رفت، می گفت: می رویم تا راه کربلا را باز کنیم. خیلی آرزو داشت که به زیارت کربلا برود.»
او در فرازهایی از وصیت نامه اش چنین نوشته است: «پروردگارا، تو خود شاهد باش در راه تو قدم برداشتم و به عشق تو لباس رزم پوشیدم و با امام خمینی میثاق بستم و به او وفا دارم، زیرا او به اسلام وفادار است و اگر هزار بار مرا بکشند و زنده ام بکنند، دست از او نخواهم کشید.
خدایا، با آرزوی رسیدن به تو، به میدان شتافتم و از تو می خواهم که این بنده ی حقیرت را به سوی خود فراخوانی. امید آن دارم که شهادت من خدمتی به اسلام باشد و چند قطره خون ناقابل من، در تداوم آن موثر باشد.»
منبع:"فرهنگنامه جاودانه های تاریخ(زندگینامه فرماندهان شهیداستان خراسان)"نوشته ی سید سعید موسوی,نشر شاهد,تهران-1385