فرمانده محور اطلاعاتی قرارگاه خاتم الانبیاء(ستاد کل نیروهای مسلح)
سال 1344 ه ش در اردبیل متولد شد.تا کلاس چارم متوسطه درس خواند و به علت حضور در جبهه های نبرد حق ،ترک تحصیل نمود .
او عضو بسیج بیست میلیونی بود وبا حضور درجبهه کار های اعجاب برانگیزی از خود به یادگار گذاشت.
می رود تا با نفوذ در خاک دشمن ،به اهداف اطلاعاتی مورد نیاز دست یابد .او آن عقاب تیز پرواز صخره های سترگ ، اینک در عبور بی درنگ خویش ،به قلب دشمن می زند و از فراز هایی می گذرد که پای کمتر جنبنده ای به آن رسیده .یارانی نیز همراه اویند .چندین مانع سخت و خطر ناک را پشت سر گذاشته اند و پس از انجام ماموریت در ضمن مراجعت ،در منطقه جوانرود ،باز به هنگام عبور از صخره مورد اصابت تیز مستقیم دشمن قرار می گیرد و از با لای صخره به خط القعر در می غلطد .
همان روز دشمن ،منطقه را بمباران شیمیایی می نماید و قریب هشت ماه تابش جسم بلورش محل را منور می گرداند و عطر و جامه سبز گونش سموم فضای آن منطقه را خنثی می کند و معطر می گرداند .
فرمانده لشکر 27 حضرت رسول (ص) بعد از شهادت احمد گفته بود :از زمانی که قهرمانی شهید شده احساس می کنم دست راست لشکر قطع شده .و براستی او درست تشخیص داده بود .زیرا کوچکترین حرکت دشمن ،از چشمان عقابی و تیز بینش دور نمی ماند .عراقیها بعد از اطلاع از خبر شهادت احمد ،خیلی خوشحال شدند و آشکارا شادیها کردند از طریق را دیو بارها این خبر را پخش نمودند .
پس از جانفشانی های بی شماردر سال 62 در ارتفاعات« بمو »به شهادت رسید
عاشق جبهه ها منم ،قمری بی نوا منم منتظر بلا منم ،شایق بی نشانی ام
واله هل اتی منم ،دلشده لقا منم سوخته فنا منم ،احمد قهرمانی ام
منبع:"روایت سی مرغ"نوشته ی گروهی،نشرکنگره ی بزرگداشت سرداران وشهدای آذربایجان،اردبیل-1376
وصیت نامه
...خدایا !مرا به راه خودت هدایت فرما ؛زیرا می دانم که هوای نفس و غرور و خود خواهی چه پرتگاه هولناکی است که انسان را به نیست شدن و پوچی و دور نمودن از خود و خدای خود می کشاند .پس خدایا !مرا به حال خود وا مگذار ،زیرا می ترسم تمام وجودم را آتش گمراهی فرا گیرد و ترا نشناسم .
خدایا مرا نجات بده از هوای نفسانی تا بتوانم حقایق و عظمت ترا در وجودم احساس کنم و از این دنیا که گذر گهی بیش نیست ،در گریز باشم .
وای برادران دانش آموز !باید شما با درس خواندن سعادت و نیکبختی جامعه و استقلال میهن را تضمین نمایید تا زمینه ساز حکومت جهانی حضرت مهدی (عج) گردد .
و ای مردم ! قدر امام عزیز را بدانید ،زیرا ایشان مرد تقوا و فضیلت و نور خدا و در حقیقت یک نعمت الهی هستند و او را یاری کنید تا کشتی گرداب زده انسانها را از ورطه هلاکت رهایی بخشند . احمد قهرمانی
خاطرات
برگرفته از خاطرات شفاهی خانواده ودوستان شهید
از کودکی عادت داشت اذان را با نوای آسمانی اش بر پشت بام ها طنین اندازد .وقتی طنین دلش تکبیر او در فضا می پیچید ،مادرش سراپا احساس می شد .روح و جانش در شوق آن نغمه ،ذوب می گردید و به نماز می ایستاد .احمد از همان دوران کودکی ،آشنای رمز و راز علقه های دینی بار آمده بود .در ایام تحصیل نیز پیوسته دل ،در جاذبه های سودایی مسایل اعتقادی در گرو داشت .همین ویژگیهاسبب می شد که وقتی خیزاب ستم ستیز انقلاب ،صخره شکنی های خود را آغازید ،او در مسیر این حرکت قرار می گرفت و با الهام از رهنمود های امام به خدمتش در آمد .شم مخصوصی او را یاری می کرد که حرکتهای اصیل را از حرکت انحرافی بسرعت باز شناسد و موضع گیری کند و پیامهای امام را به اعماق حضور مردم در هر گوشه و کنار برساند .با پیروزی انقلاب ،فصلی نودر زندگی اجتماعی و عقیدتی او ایجاد شد .با تلاشهای پیگیر احمد ،اولین انجمن اسلامی دانش آموزان در دبیرستان مدرس پا گرفت و دانش آموزان صدیق و مخلص جذب آن شدند .همزمان با شروع جنگ تحمیلی خود را به جبهه رسانید و نزدیک به سه ماه در لشکر 31 عاشورا به خدمت مشغول شد .سپس به لشکر 27 حضرت رسول (ص) منتقل شد و در مقام مسئولیت اطلاعات و عملیات قرار گاه خاتم با همتی شایان توجه به تلاش پرداخت و از نظر سرویس دهی اطلاعاتی چنان عمل می کرد که علاو بر دو لشکر یاد شده ،تیپ 25 کربلا و تیپ 21 امام رضا (ع) را نیز زیر چتر اطلاعاتی خویش قرار می داد .وقتی قرار می شد منطقه دشمن شناسایی و اطلاعات ضروری به فرماندهی منتقل شود ،احمد فورا حاضر می شد و با تنی چند از همرزمانش از تپه ها ،بلندی ها و پستی ها ،گدار رودها و لبه دره ها چنان به چالاکی و چستی به اعماق منطقه دشمن نفوذ می کرد که تصور آن در عالم خیال نمی گنجید .در همین ماموریتها بود که یکبار موفق شد خود را به کربلا برساند و به زیارت مرقد مولایش بشتابد .
آوازه حرکتهای نفوذی احمد در منطقه دشمن چنان در میان سپاهیان بعثی در افتاده بود که ارتش عراق برای زنده دستگیر کردنش مبلغ قابل توجهی به عنوان جایزه تعیین و اعلام کرده بود و عده ای از کردهای عراقی را مامور این کار نموده بود .اغلب جلسات اطلاعاتی فرماندهان بی حضور احمد شروع نمی شد .به خاطر جوانب امنیتی ،هرگز اطلاعات بدست آورده خود را روی کاغذ نمی نوشت بلکه با چنان دقت و توجه خاصی آن را در ذهن خود جای می داد که بسی اوقات ،مایه اعجاب فرماندهان واقع می شد که این همه اعداد و ارقام و اطلاعات را چگونه در صفحه ذهن خویش نقش می نهد .
رسیدن به آن قسمت از صخره های بالای کوه ،خیلی هم ساده نبود .تنی پر توان و همتی صخره گون طلب می کرد تا از شکاف قله ها و ستیغ های ابر آلود خود را بر کشد و در اردوی خصم رخنه کند .
بیایید چنین جان شیدا و تن توانا را که امروز مان بکار آید .این ،خواسته فرماندهان بود که در عملیات مهمی برای کسب خبر لازمش داشتند .
مادرش در فراغش چنین زمزمه می کند:
آیینه ام شکست .او غریب خستگیها بود و تو پنداری که فقط با کلمه غریب است و چه می گویم ،نه ،پرواز کرده .
راستی تو ،فرشته کدامین آسمان بودی .تبسم قرین همیشه لبانت بود .به چهره ات چقدر بشاش و دلت مامن اندوه .
درد غفلت غافلان تورا در هم می شکست .آنگاه که فریاد می کشیدی یا قلم در دست می گرفتی ،پاسدار سپیده ها بودی که سیاهی بدر کنی و حافظ امین نور باشی
چون چشمه ساران روان می گشتی تا نا پاکیها را بشویی و راهنمای پاکان باشی بسوی نور .
آه شب پرستان از نور گریزانند و تو را چه هول و بیم از آنها که چون کوهی از نور بودی تابان بر سینه آسمان
کاش بودی و می دیدی که هم مکتب هایت چه سان به سوی قافی که قرار گاه تو بود به پرواز در آمدند .
آه آیینه ام !یادم آمد که بارها گفته بودی مکتب دار اصلی ام ،رب حکیم است و استادم ،بزرگ آموزگار بشریت محمد مصطفی (ص) .
آه آیینه ام !ماندنت به چه می مانست و رفتنت به چه می ماند ؟را ستی کدامین واژه ها توان تفسیر هستی تو را خواهند داشت ؟رفتی و میزبانت خداست .ماندیم و چه یلادها که از تو بر دلهامان نقش بست .
آه آیینه ام !قهرمان آیینه ها !تکه های بشکسته ات را رو بروی دلم قرار می دهم تا در پیوند با دل شکسته خویش از تو ابدیتی سازم به وسعت نجابت آسمانی ات و من ...