آنچه می خوانید خاطره ای است از زندگی شهید ذبیح الله عامری:
شب بود، با بچه ها توی حیاط نشسته بـودیم. پـسرم محمـد جواد بـه آسمان نگاه می کرد. رو به من کرد و پرسید: «مادر! شما توی آسمان چـی می بینین؟»
گفتم: «خوب معلومه مادر! ماه رو می بینم! ستاره ها رو می بینم! ابـر رو می بینم!»
گفت: «غیر از اینها که گفتی، دیگه چیزی نمی بینین؟»پگفت: «من به هرچی نگاه می کـنم، پـدرم رو مـی بیـنم! چطـور شـما نمی بینید؟»

نگاهم را از او گرفتم و به آسمان خیره شدم.