خاطرات یک بانوی امدادگر در جبهه
در یكی از روزها كه بیمارستان مورد اصابت موشك رژیم بعث عراق قرار گرفت شاهد معجزهای بودم. یكی از خواهران امدادگر در حال ركوع بود كه تركشهای ناشی از انفجار از بالای سرش عبور كرد و به داخل دیوار فرو رفت...
شرایط بسیار خطرناك بود و نمیتوانستیم مجروحین را به مدت طولانی در بیمارستان آبادان بستری كنیم. چرا كه دشمن آنجا را چندین بار موشك باران كرده بود...
جملات بالا بخشی از خاطرات «مینا كمایی» از امدادگران دوران هشت سال دفاع مقدس است. وی در مورد حضور در جبههها میگوید: 17 ساله و در مقطع دوم دبیرستان بودم كه جنگ تحمیلی آغاز شد. از آنجا كه عضو فعال انجمن مدارس به حساب میآمدم یك روز پیش از بازگشایی مدارس به مدرسه رفتم كه ناگهان اعلام وضعیت قرمز شد. نخستین جایی كه در آبادان مورد اصابت موشكهای دشمن قرار گرفت اداره آموزش و پرورش بود كه منجر به شهید و مجروح شدن تعداد زیادی از معلمان و دانشآموزان شد.
به دلیل اینكه از قبل سابقه مبارزه با «خلق عرب و منافقین» و كمك به سیلزدگان آبادان را داشتم بار دیگر پیشقدم شدم و به عنوان امدادگر به مجروحان در آبادان رسیدگی میكردم. دورههای امدادگری را از قبل زمانی كه عضو بسیج بودم گذرانده بودم.
پذیرش اینكه به عنوان امدادگر در آبادان بمانم برای خانواده كمی مشكل بود اما از آنجایی كه خواهرم «زینب» كه به دست منافقین شهید شده بود، حضور برادرانم در جبهه و مقاومت و پافشاریم سبب شد تا خانواده با این تصمیم من موافقت كنند. در نتیجه از ابتدای آغاز جنگ تا سال 1364 در مناطق عملیاتی و بیمارستانها حضور یافتم.
با تعدادی از دوستانم برای كمك به مجروحین وارد بیمارستان «شركت نفت» آبادان شدیم. عراق از موقعیت «شلمچه» به سمت آبادان در حال پیشروی بود تا اینكه خانوادهام آبادان را ترك كردند. اما من و خواهر بزرگم «مهری» در خوابگاه بیمارستان شركت نفت ماندیم. تعداد خواهرانی كه در آنجا به سر میبردیم حدود 20 نفر بودند و در هر قسمت كه اعلام نیاز میشد از طرف سپاه و هلال احمر برای كمك حضور مییافتیم. یادم میآید: در «عملیات فتحالمبین» به بیمارستان «شهدای شوش»در شهرستان شوش اعزام شدیم. از آنجایی كه بخیه زدن، رگ گیری و كمكهای اولیه را از قبل میدانستیم هر یك از ما در بخشهای مختلف این بیمارستان مشغول انجام كارها شدیم. مجروحین آنقدر زیاد میشدند كه گاهی تا سه شب نمیخوابیدیم.
شرایط بسیار خطرناك بود و نمیتوانستیم مجروحین را به مدت طولانی در بیمارستان آبادان بستری كنیم چون دشمن آنجا را چندین بار موشكباران كرده بود به همین خاطر برای جلوگیری از آسیبدیدگی مجروحان، تمام پنجرههای بیمارستان را با گونیهایی كه داخلشان پر از شن شده بود پوشانده بودیم.
شرایط بسیار خطرناك بود و نمیتوانستیم مجروحین را به مدت طولانی در بیمارستان آبادان بستری كنیم چون دشمن آنجا را چندین بار موشكباران كرده بود به همین خاطر برای جلوگیری از آسیبدیدگی مجروحان، تمام پنجرههای بیمارستان را با گونیهایی كه داخلشان پر از شن شده بود پوشانده بودیم
در یكی از روزها كه بیمارستان مورد اصابت موشك رژیم بعث عراق قرار گرفت شاهد معجزهای بودم. یكی از خواهران امدادگر در حال ركوع بود كه تركشهای ناشی از انفجار از بالای سرش عبور كرد و به داخل دیوار فرو رفت. اگر او ایستاده بود تركشها به سرش برخورد میكردند و او به شهادت میرسید. بیمارستان «شركت نفت» آبادان به این دلیل كه نزدیك «اروندرود» بود بارها بمباران شد و حتی پای یكی از دوستانم به نام «سهیلا شریفزاده» تیر خورد و امدادگر دیگری نیز كه خانم هم بود از ناحیه پا، كمر و شكمش مورد اصابت تركش قرار گرفت.
حملات عراقیها در سال 1364 بسیار شدید شده بود و ساعتها گلولههای «كاتیوشا» یا همان «خمسه خمسه» به سوی ما شلیك میكردند بنابراین ما آبادان را ترك كردیم اما بار دیگر از طرف هلال احمر برای عملیاتهای «والفجر» به «بیمارستان سینا»ی اهواز رفتیم یكی از دوستانم به نام خانم «رامهرمزی» با اینكه متأهل بود و یك فرزند نیز داشت همراه ما بود و امدادگری میكرد.
با پایان یافتن جنگ ادامه تحصیل دادم و موفق به كسب مدرك كارشناسی ارشد شدم. به دنبال آن به خاطر علاقهام به شغل معلمی روی آوردم و در دبیرستان حضرت فاطمه زهرا(س) منطقه 14 تهران به تدریس پرداختم.
من معتقد هستم كه اكنون برخلاف نمود بیرونیای كه بعضی دختران دارند فطرتشان بسیار پاك است. در میان آنها همچنان دختران مخلص و ایثارگر به چشم میخورد. هنگامی كه از جبهه و شرایط جنگ برایشان صحبت میكنیم دچار تغییر روحی میشوند و حتی گاهی اشك در چشمانشان ظاهر میشود. آنها باید در موقعیت قرار بگیرند تا خودشان را نشان دهند.
باید بگویم كه متأسفانه فقدان كارهای ریشهای و كارشناسی شده و برخی موازیكاری نهادهای ترویج فرهنگ و ایثار شهادت سبب شده است كه به خوبی نتوانیم به مقوله هشت سال جنگ تحمیلی بپردازیم.