0

به آرزویم نرسیدم

 
lenditara1
lenditara1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 9088
محل سکونت : همین دورو ورا

به آرزویم نرسیدم

به آرزویم نرسیدم

 پای صحبت‌های مادر شهید حسین یحیایی

 


حسین(جمشید) یحیایی، مسئول عقیدتی لشکر 17 علی‌بن ابی طالب (ع) و از طلبه‌های دوران دفاع مقدس بود.


 

 

حسین(جمشید) یحیایی،

 

22 رمضان 1343 در روستای «آبخوری» سمنان به دنیا آمد.نامش را جمشید گذاشتند اما بعدها اسمش را به «حسین» تغییر داد. این اسم را دوست داشت.

حسین(جمشید) یحیایی، مسئول عقیدتی لشکر 17 علی‌بن ابی طالب (ع) و از طلبه‌های دوران دفاع مقدس بود. چند تن از خبرنگاران  در دیداری با مادر حسین(جمشید) یحیایی پای صحبت‌هایش نشستند.

طیبه یحیایی مادر حسین یحیایی می‌گوید: حسین پنج- شش ساله كه بود دور از چشم،چادر نمازم را به شكل عمامه دور سرش می‌پیچید. از همان روزها دوست داشت لباس روحانیت بپوشد. هنوز كودك بود كه پدر عزم مهاجرت به سمنان كرد. كم كم به مدرسه رفت اما هزینه بالای زندگی، حسین جوان را به این فكر انداخت كه درس را رها كند و در آن روزهای تنگ دستی، عصای دست پدر باشد. هركاری كه پیش می‌آمد دریغ نمی‌كرد. از شاگردی در مغازه و كارگری گرفته تا نقاشی ساختمان و بنایی. همزمان از مشق و درس غافل نشد و شبانه به درس خواندن ادامه داد تا دیپلم گرفت.

حسینیه شهید یحیایی

حسین دلبسته انقلاب بود. جنگ هم كه آغاز شد بی‌تاب جبهه شد و برای همین با وجود اینكه در كنكور سراسری شركت كرده بود،لباس مقدس سربازی پوشید و راهی خدمت شد.اما تنها 53 روز از خدمتش گذشته بود كه خبر قبولی در دانشگاه تربیت معلم شهید بهشتی تهران به او رسید. با وجود اینكه شیفته حوزه علمیه و مشتاق ملبس شدن به لباس روحانیت بود به دانشگاه رفت و دبیر علوم اجتماعی شد. در نهایت بدون اطلاع خانواده به حوزه علمیه رفت تا به یكی از آرزوهای دیر سالش كه از كودكی رویای آن را داشت،برسد.

حسین حالا كه جوان بیست و یكی دوساله‌ای شده بود و در كلان شهری مثل تهران درس خوانده بود محرومیت‌ بچه‌های روستا را از یاد نبرده بود برای همین اولین روزهای معلمی‌اش را در روستاهای محروم و دور افتاده استان سمنان تجربه كرد. از یك طرف معلم بود و در روستاهای دور افتاده درس می‌داد و از طرف دیگر شب‌ها هر وقت فرصت می‌كرد در مسجد محله كمك می‌كرد و از سوی دیگر به حوزه می‌رفت و مشق عشق می‌كرد. با وجود همه این‌ها،قلب حسین به عشق جبهه می‌تپید.

تصمیمش را گرفته بود اما می‌ترسید نگاه مادرش مانع او شود برای همین درست مثل به حوزه رفتنش،بی‌آنكه كسی را از تصمیمش آگاه كند راهی جنوب شد. به اهواز كه رسید به مادرش تلفن زد و گفت: نمی‌توانست دست روی دست بگذارد. مادر نیز دعایش كرد.

بی‌خبر به جبهه رفت. یکبار که به خانه آمده بود و به من گفت اگر روزی یک نامه به تو بنویسیم یا هر روز تماس هم بگیریم راضی می‌شوی به جبهه بروم؟

حسین پنج- شش ساله كه بود دور از چشم،چادر نمازم را به شكل عمامه دور سرش می‌پیچید. از همان روزها دوست داشت لباس روحانیت بپوشد. هنوز كودك بود كه پدر عزم مهاجرت به سمنان كرد. كم كم به مدرسه رفت اما هزینه بالای زندگی، حسین جوان را به این فكر انداخت كه درس را رها كند و در آن روزهای تنگ دستی، عصای دست پدر باشد. هركاری كه پیش می‌آمد دریغ نمی‌كرد. از شاگردی در مغازه و كارگری گرفته تا نقاشی ساختمان و بنایی. همزمان از مشق و درس غافل نشد و شبانه به درس خواندن ادامه داد تا دیپلم گرفت.

تشییع پیكر شهید یحیایی

وقتی درباره ازدواج و تشکیل زندگی با او حرف می‌زدم میگفت:جبهه و جنگ واجب‌تر از ازدواج است. همیشه می‌گفت ازدواج باشه برای بعد و ما هیچ وقت به این آرزویمان نرسیدیم.

خدا را شاکریم که ما را در زمره خانواده‌های شهدا قرار داد. شهیدان به آقا اباعبدالله اقتدا کردند و از اسلام و ارزش‌های انقلاب اسلامی دفاع و در این راه جان خود را نیز فدا کردند. امیداریم رهرو خوبی برای فرزندان شهیدمان باشیم.

جلیل طاهریان از دوستان حسین یحیایی كه در حوزه علمیه با او آشنا شده بود در گفت‌وگو با خبرنگارایسنا هم می‌گوید: با توجه به علاقه شدیدی كه به مسائل حوزوی داشت و هم چنین به خاطر اخلاق، تقوی و معنویت خاص،جذب حوزه علمیه شد و بعد از مدت كوتاهی ملبس به لباس روحانیت شد. اخلاص شدیدی در كارهایش داشت و همین خلوصش است كه باعث شده نامش هر دقیقه و هر روز بر سر زبان‌ها باشد و منزلشان نیز در تمام ایام سال حسینیه است و برنامه‌های متفاوت تفسیر قرآن ،اخلاق و ... در آن برگزار می‌شود.

حسین این فرموده حضرت امام خمینی (ره) كه حفظ اسلام در رأس امور است را سرلوحه برنامه‌های خود قرار داد و تمام دغدغه و حساسیتش حفظ دین اسلام بود. نماز اول وقت،نماز شب،احترام به حضرت زهرا(س)،گریه برای مظلومیت امام حسین و احترام به پدر و مادر اعمالی است كه انسان را خالص می‌سازد و حسین یحیایی همه این خصوصیت‌ها را یكجا داشت.

حسین(جمشید) یحیایی،

 

یحیایی دو روز قبل از شهادت قضیه شهادت خود را می‌دانست.من سه سال مسئول اعزام نیروهای فرهنگی و هنری سازمان تبلیغات اسلامی بودم و در همه این مدت حسین از نیروهایی بود كه بارها درخواست اعزام به به جبهه‌ها را داد و بالاخره هم توفیق شهادت را به دست آورد.

آنقدر مخلص بود كه دو روز قبل از شهادتش به قضیه شهادت خود اشاره كرد و من نیز به او گفتم سلام ما را هم به حضرت برسانید.

محمداسماعیل‌زاده یکی از همکاران شهید یحیایی هم می‌گوید: در سال 1364 مدرسه «میرزا رضای کرمانی» با کمبود معلم مواجه بود و حسین وظیفه داشت 24 ساعت در هفته تدریس کند. من و او این مدرسه را اداره می‌کردیم.به خاطر کمبود نیرو او 54 ساعت بدون هیچ شکایت و چشمداشتی تدریس می‌‌كرد. یک روز به او گفتم :«حسین جان!بیش از حد توان از جسم خود کار می‌کشی.با این وضعیت خیلی خسته می‌شی». گفت:«این بچه‌های معصوم امکان تحصیل در شهر را ندارند اگر کم کاری کنیم از تحصیل محروم می‌شوند.»بعد گفت:«محمدآقا!خدا کمک می‌کنه که کار را خوب پیش ببریم.»

محمد علی یحیایی برادر شهید حسین یحیایی نیز در گفت‌‌وگو با خبرنگار ایسنا می‌گوید: حسین به مطالعه كتاب خیلی علاقه‌مند بود و از كوچكترین فرصتی برای علم‌اندوزی و افزایش آگاهی و اطلاعاتش استفاده می‌كرد.كتاب‌های زیادی را با زحمت و دسترنج خود خریداری كرده بود. علاقه وافری به هدیه دادن كتاب داشت و در آخرین سفرش در قم كه به منزل دوستش رفته بود چند كتاب به او هدیه داده بود. در وصیتنامه‌اش خواسته بود كه مجموعه كتابهایش به كتابخانه عمومی سمنان اهدا شود.

به جا آوردن واجبات و ترك محرمات و انجام فرائض دینی از مهمترین دغدغه‌های حسین بود. به درس خواندن دانش‌آموزان سفارش اكید داشت و در وصیتنامه‌اش نیز عنوان كرد كه درس،درس ،درس را فراموش نكنید.

شهدا با صفای دل و ایمان راسخ به خداوند به یقین رسیده بودند و عامل اصلی آن باور داشتن تمام حقانیت اسلام، قرآن و عترت،پاكی لقمه و داشتن تمامی خوبی‌ها و دور بودن از تمام زشتی‌ها است.

یک شنبه 25 آبان 1393  10:01 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
دسترسی سریع به انجمن ها