خاطرات > رزمندگان > رزمنده اي كه شفا يافت
قبل از عمليات والفجر مقدماتي بود . ما را براي انجام عمليات به پايگاه شهيد بهشتي بردند ـ مقر لشكر 25 كربلا ـ . سه شبانه روز در آن جا مانديم . شب جمعه برادران درخواست كردند كه براي خواندن دعاي پر فيض كميل در مسجد پادگان جمع شويم . براي انجام مراسم ،من به اتفاق چند نفر از برو بچه هاي گرگان ، سوادكوه و گنبد و ... به طرف مسجد حركت كرديم . يكي از اين دوستان نابينا بود و جايي را نمي ديد . اگر مي خواست جايي برود بايست او را همراهي مي كرديم . قبل از اعزام هر چه تلاش كردند تا مانع از آمدنش به جبهه شوند موفق نشدند . مي گفت من كه مي توانم لااقل آب براي رزمندگان بريزم . ايشان هم به مسجد آمدند و در مراسم دعا شركت كردند . وسط دعا ديدم از ميان انبوه جمعيت بلند شد . مُدام صِدا مي زد: يابن الحسن ، مهدي جان كجا مي روي؟ من نابينا هستم . من نابيناي چشم بسته را از اين گرفتاري و فلاكت نجات بده و ... همين طور كه اشك مي ريخت و زاري مي كرد ناگهان متوجه شدم به طرف جلو حركت مي كند . 20 متري به طرف جلو رفته بود . انگار كسي را تعقيب مي كرد . بعد از چند لحظه فرياد خدارو شكر ، خدا رو شكر از نهادش بلند شد . ما كه نگران زمين خوردنش بوديم ناگهان متوجه شديم كه مي بيند . با ديدن اين وضعيت همه بچه ها ذوق زده شدند و به طرف او رفتند و دورش حلقه زدند و سر و چشمش را بوسيدند .
جلال فلاحتي
تشکرات از این پست