0

یک

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

یک


یک حکایت زیبا


کشاورزی چینی اسب پیری داشت که از آن در کشت و کار مزرعه اش استفاده می کرد.
یک روز اسب کشاورز به سمت تپه ها فرار کرد.همسایه ها در خانه او جمع شدند و بخاطر بد شانسیش به همدردی با او پرداختند.
کشاورز به آنها گفت:”شاید این بد شانسی بوده و شاید هم خوش شانسی،فقط خدا میداند.”
یک هفته بعد اسب کشاورز با یک گله اسب و حشی از آن سوی تپه ها بر گشت.این بار مردم دهکده به او بابت خوش شانسیش تبریک گفتند.کشاورز گفت: :”شاید این بد شانسی بوده و شاید هم خوش شانسی،فقط خدا میداند.”
فردای آن روز وقتی پسر کشاورز در حال رام کردن اسب های وحشی بود از پشت یکی از اسب ها به زمین افتاد و پایش بشدت شکست.
این بار همسایه ها برای عیادت پسر کشاورز آمدند و به او گفتند:”چه آدم بد شانسی هستی؟
کشاورز لبخندی زدوجواب داد: :”شاید این بد شانسی بوده و شاید هم خوش شانسی،فقط خدا میداند.”
چند روز بعد سربازان ارتش به دهکده آمدند و همه جوانان ده را برای خدمت در جنگ با خود بردند به جز پسر کشاورز که پایش شکسته بود.این بار مردم با خود گفتند: :”شاید این بد شانسی بوده و شاید هم خوش شانسی،فقط خدا میداند


ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 22 آبان 1393  4:57 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها