فرمانده محور عملیاتی لشکر 5نصر (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
دوم مهر 1336 ه ش در چناران متولد شد. کودکی آرام بود. از 5 سالگی به مکتب رفت و قرآن را فرا گرفت. 6 ساله بود که به اتفاق خانواده به "مشهد" آمد. تا کلاس ششم ابتدایی در مدرسه "ثامن" درس خواند.
اوقات فراغت خود را قرآن می خواند یا به حرم امام رضا (ع) می رفت و یا به والدینش کمک می کرد. در 11 سالگی به کار قالی بافی مشغول شد.
18 ساله بود که برای خدمت سربازی به ارتش پیوست. دوره آموزش خود را در تربت حیدریه گذراند و بعد به" مشهد" آمد.
بعد از پیروزی انقلاب به بسیج پیوست. او می خواست در سپاه استخدام شود، اما باید برای استخدام به یکی از شهرستان ها می رفت. برای همین به "بجنورد" رفت و در آنجا به استخدام سپاه در آمد و دو، سه سالی در آنجا ماند. در سن 25 سالگی ازدواج کرد و حاصل سه سال و نیم زندگی مشترک آنها دو فرزند بود، یکی به نام "روح الله "و دیگری به نام "زینب. "حسین جوان نامی" یکی از فرماندهان جوان وشجاع ایرانی است که با حضور در جنگ و جانفشانی فراوان به دفاع از اسلام وایران بزرگ پرداخت و در 7/11/1365 در عملیات کربلای 5، در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و در بهشت رضا (ع) به خاک سپرده شد.
منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ ،زندگی نامه فرماندهان شهید خراسان"نوشته ی سید سعید موسوی ،نشر شاهد،تهران-1386
وصیت نامه
...آری، شهادت زینت آل محمد (ص) و میراث مکتب اوست. پس چه باک از شهادت که خود تولدی نوین است و خود تازه آغاز زندگی شریف و جاوید است. این بود که عزیزان ما، غنچه های امت ما، انتخاب کردند و رسالت بزرگی را به دوش من گذاشتند و من هم لبیک گفتم و رفتم و این بار را به دوش امت حزب الله خواهم گذاشت. حسین جوان نامی
خاطرات
همسرشهید:
در زندگی مشترک به جز محبت و احترام چیزی از او ندیدم و اکثر کارهای خانه را ایشان انجام می داد. او از نظر اخلاقی نمونه بود. دائما لبانش خندان بود و هیچ موقع از کسی ناراحت نمی شد و همیشه با همه شوخی می کرد. نمازش را اول وقت می خواند و هیچ گاه از نماز شب و نماز جمعه غافل نمی شد. هیچ روزی را بدون قرائت قرآن شروع نمی کرد و هیچ شبی را بی وضو نمی خوابید.
احترام پدر و مادر را داشت و بعد از نماز احترام به آنها را بالاترین واجب می دانست. یکی از خصوصیات بارز شهید شجاعت او در جنگیدن بود.
سید کاظم حسینی:
همه او را دوست داشتند، آن قدر به ما نزدیک بود که فرقی با برادر برای ما نداشت و لذا همه به او احترام می گذاشتیم.
برادر شهید:
بارها از او خواستم که مرا با خود به جبهه ببرد، اما می گفت: حضور شما در جبهه درس و مدرسه همانند حضور در جبهه جنگ است و رعایت نمار و روزه هم یک نوع مبارزه در جبهه است.
پدر شهید:
او با شهید برنسی دوست و صمیمی بود. شهید برونسی هر وقت به خانه می آمد می گفت: آقای جوان نامی، من آنچه را که از خدا می خواستم، گرفتم .به او گفتم: از خدا چه خواستی؟ می گفت: همین حسین را، همیشه به او می گفتم: مگر این حسین کیست؟ می گفت: او از ملائکه است.
حسین در عملیات های رمضان، والفجر 3، والفجر 4، میمک، والفجر 8، عاشورا و عملیات بیت المقدس مجروح شد.
سید کاظم حسینی:
در عملیات رمضان من و ایشان با هم کار می کردیم و عملیات بسیار حساس بود. ایشان در حال حرکت به طرف دشمن بود که گلوله توپی در 12- 13 متری ما به زمین اصابت کرد. بعد از اینکه گرد و خاک نشست، مشاهده کردم که بی سیم چی همراه من شهید شده است. در همان موقع دیدم، دست شهید جوان نامی آویزان است که معلوم بود ترکش خورده، آمد پیش من، به ایشان گفتم: بهتر است برگردید عقب. در جواب گفت: حالا که نزدیک کانال نیروهای بعثی هستیم و موقعیت حساس است، چگونه من شما را تنها بگذارم و بروم.
همسر شهید:
دفعه آخری که حسین می خواست به جبهه برود، لباس دامادی اش را پوشید به او گفتم: هیچ وقت با این لباس به جبهه نمی رفتی. در جواب گفت: تو باور می کنی که به جبهه می روم؟ من به مهمانی خدا می روم.
سید کاظم حسینی:
فرمانده لشگر به ایشان گفت: چون فرمانده محور به شهادت رسیده، شما باید مسئولیت محور را قبول کنید و ایشان به آن منطقه عزیمت کرد. هنگام پیشروی گلوله خپاره در کنار ایشان به زمین نشست.
پدرشهید:
خدمت سربازی او مقارن با اوج انقلاب بود. او با فرمانده اش به خیابان می آمد، اما هیچ گاه به حرف فرمانده خود گوش نمی کرد، چون به او گفته بودم: نباید به مردم تیراندازی کنی. این مردم هم مثل پدر و مادر خودت هستند.