0

فرماندهان شهید > استان آذربایجان شرقی > پاك نژاد بنايي ,سيروس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فرماندهان شهید > استان آذربایجان شرقی > پاك نژاد بنايي ,سيروس

فرمانده گردان شهید درخشی لشکرمکانیزه31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

به عمار معروف بود. سال 1339 ه ش  در مراغه به دنيا آمد . پدرش درجه دار شهرباني بود . او در شروع خدمت ، با تنگدستي روزگار مي گذرانيد .سال تحصيلي 1347 به دبستان اميركبير در محلة فوران مراغه وارد شد و تا پايان سال 1351 ، در اين مدرسه تحصيل كرد . يادآوري خاطرة اولين روز ثبت نام سيروس ، هنوز هم نشاط را بر چهرة پدر مي نشاند .
با گذشت زمان ، وضع اقتصادي خانوادة پاك نژاد بهتر شد و آنها منزلي در محلة شيخ تاج مراغه خريدند ، و سيروس در سال 1351 ، در اين محله به مدرسة راهنمايي دكتر شفق ( ابوذر فعلي ) رفت و تا سال 1354 به تحصيل ادامه داد . در اين دوره به جمع هنرمندان تئاتر پيوست و علاقه زيادي به اين هنر پيدا كرد ، عشق و علاقه اي كه تا پايان عمر ، در سينه داشت . سيروس سال 1354 ، در دبيرستان امام خميني فعلي مراغه دوره متوسطه را آغاز كرد و در سال 1358 ، با مدرك تحصيلي ديپلم فرهنگ و ادب ، فارغ التحصيل شد .
با پيروزي انقلاب اسلامي ، سيروس فعاليت خود را در پايگاه بسيج از سر گرفت و ديري نپاييد كه انجمن اسلامي مسجد شجاع الدوله را تأسيس كرد . در دعاهاي كميل ، توسل و نماز جمعه ، و در اعياد مذهبي ، فعالانه شركت مي جست . او كه با پيروزي انقلاب اسلامي به كلي دگرگون شده بود ، مسجد را خانة دوم خود مي دانست و بيشتر وقت خود را در آنجا مي گذراند .
سيروس با اتمام دورة دبيرستان به خدمت سربازي رفت . ابتدا در مركز آموزشي عجب شير دوره آموزش نظامي را گذراند ، و سپس تمام طول خدمت نظام وظيفه را در مراغه بود . پدرش مي گويد: « آشنايي سيروس با واحد سياسي ايدئولوژي ارتش ، تحولات بيشتري در شخصيت و روحية او پديد آورد . » به گفتة مادرش :
دقيقاً به خاطر دارم بعد از اين كه سيروس خدمت سربازي را تمام كرد ، پيش من آمـد و گفت : « مادر جان مي خواهم به عضويت سپاه پاسداران درآيم و مي خواهم آخرت خودم را بخـرم . » گفتم : خودت مي داني .
او ابتدا در تعاون لشكر عاشورا مشغول به كار شد ، و پس از مدتي ، به صورت نيروي رزمي و خط شكن درآمد ، و سپس تك تيرانداز و آر.پي.چي زن شد . مدتي بعد ، مسئول دسته شد و به تدريج مسئوليت هاي بيشتري به او واگذار گرديد . تا اينكه فرماندهي گردان شهيد درخشي را به عهده گرفت .
اودر عمليات بدر و در پي پيشروي رزمندگان اسلام با مشـاهدة رودخانه دجلـه ، شادمانه به مهدي باكري - فرماندة لشكر عاشورا - بي سيم زد و گفت : « ما اينجا را فتح كرديم و شما را به آرزويتان رسانديم . »
بعد از بيست و چهار ماه حضور در جبهه ، سرانجام در 21 اسفند 1363 ، در عمليات بدر ، در موقع پيشروي در كنار رودخانة دجله ، بر اثر اصابت تير مستقيم دشمن با تفنگ سيمينـوف ، به فيـض شهـادت نائـل آمد . پيكـر سيروس را در گلشـن زهرا (س) مراغـه به خـاك سپرده اند .
منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ"(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)نوشته ی یعقوب توکلی,نشر شاهد,تهران-1384




خاطرات
پدرشهید:
به مادرش بيش از ديگران علاقه داشت كه در مقايسه با ديگر بچه ها غير قابل وصف بود . او نسبت به ديگر بچه ها بسيار پرجنب و جوش بود ، ولي شلوغ نبود . شيرينكاري هاي زيادي داشت . وقتي از محل كار به خانه مي آمدم ، در جلويم مي دويد و مي گفت : « بابا آمد ! »

سيروس را به مدرسه بردم و ثبت نام كردم . دقيقاً به خاطرم هست كه در اولين روز از مدرسه برگشت و با گريـه به من گفت : « بابا مدرسـه تمام نشـه ؟ » بنـده هم با شوخي گفتـم : پسـرم ، ز گهواره تا گـور دانش بجوي ! هنوز خيلي راه در پيش است . اما بعدهـا با علاقـه و جديتـي فوق العاده تحصيل را دنبال كرد و در طول دوران تحصيل ، يك بار هم مرا به خاطر رفع مشكلي به مدرسه نكشاند . سيروس اگرچه به بازي با بچه هاي مدرسه و محله علاقه نشان مي داد ، ولي آموزگارانش او را به عنوان شاگردي مرتب ، تميز و جدي مي شناختند .

بهروز, برادرشهد :
سيروس در زمان شاه ، بيشتر كتابهاي علمي و تخيلي و رمان مطالعه مي كرد ، و در مواقعي هم به مطالعه كتابهاي مذهبي مشغول مي شد . رفتار سيروس تا حدي با رفتار ما متفاوت بود . با محبت و صميميت و مهرباني با ما برخورد مي كرد . در چهرة او يك حالت مظلوميت نمايان بود . در اين دوره از افراد خوش اخلاق ، پركار و اهل مطالعه خوشش مي آمد ، و چون در كار نمايش و تئاتر بود و در زمرة هنرمندان تئاتر شهرستان مراغه محسوب مي شد ، با هنرمندان بيشتر انس و الفت داشت . در مواقعي كه براي خانواده و يا نزديكان و دوستان مشكلي پيش مي آمد ، تا حد امكان در حل مشكل مي كوشيد و اگر كاري از عهده اش برنمي آمد ، واقعاً ناراحت مي شد . در خصوص رعايت حجاب بسيار حساس بود و به نزديكان توصيه مي كرد كه از حضرت زهرا (س) الگو بگيرند .

رسول عبدالله زاده :
من در سال 1361 با سيروس آشنا شدم و در آن زمان يكي از نيروهاي تحت امر ايشان بودم . سيروس فرماندة گردان شهيد درخشي بود و به خاطر اخلاق خوب و رفتـار نيك ، همه به او عمـار مي گفتيم .
بارها دور از چشم خانواده به جبهه رفت . گرچه مادرش مي دانست كه راه سيروس به كجا خواهد انجاميد ، اما در اين باره كمتر با پدرش سخن مي گفت ، و سيروس اعزامهاي مكرر به جبهه را سفر و يا مأموريت عنوان مي كرد .
اجراي فرامين حضرت امام (ره) از مهم ترين اندرزهاي او به نزديكان و به دوستانش بود . او از جمله سرنشينان هواپيمايي بود كه در عمليات خيبر سقوط كرد ، اما همواره افسوس مي خورد كه چرا به فيض شهادت نائل نيامده است . او در طول جنگ دو بار زخمي شد ، اما اين آسيبها مانع از تداوم حضور او در جبهه نشد .

پدرشهيد :
يك بار كه سيروس از جبهه به مرخصي آمده بود از بس كه پسر مؤدبي بود ، تا آن زمان نديده بودم كه پيش ما پايش را دراز كند . وقتي يك بار ديدم كه در حضور ما دراز كشيده ، سؤال كردم : چه شده ؟ مادرش جواب داد : « زخمي است . » در همان حال ، شبها كه بيدار مي شدم ، مي ديدم كه نماز شب مي خواند .

مادرشهید:
آخرين دفعه اي كه مي خواست به مرخصي بيايد ، از جبهه به من تلفن كرد و گفت : « مادر جان ! آماده باش بيايم و با هم به مشهد مقدس برويم . » سيروس آمد و با هم به مشهد رفتيم . در آنجا خيلي عوض شده بود و بيشتر وقتش را در حرم امام رضا عليه السلام مي گذراند ، و سپس براي خود و تعدادي از دوستانش كفش خريد و به مراغه برگشتيم . چند روز بعد ، قبل از حركت به سوي جبهه ، به حمام رفت . وضو گرفت و عطر زد و به هنگام عزيمت به من گفت : « اين آخرين ديدار است و لزومي ندارد كه مرا از زير قرآن بگذرانيد . » و اين واقعاً آخرين ديدار بود . بعد از آن ديگر او را نديدم .

 
 
جمعه 26 آذر 1389  2:26 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها