0

فرماندهان شهید > استان تهران > قندي,محمود

 
amirpetrucci0261
amirpetrucci0261
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 27726
محل سکونت : http://zoomstar.ir/

فرماندهان شهید > استان تهران > قندي,محمود

وزیر ارتباطات وفناوری اطلاعات جمهوری اسلامی ایران  سال 1323 ه ش در تهران متولد شد. فوق ليسانس مهندسي الكترومكانيك را در دانشگاه تهران به پايان رساند. شهيد در سالهاي 1346 تا 1350 در دانشگاه «كاليفرنيا»، مدرك دكتراي مهندسي برق و الكترونيك گرفت. در بازگشت به ايران تا سال 57 در دانشكده‌هاي فني «تهران» و مخابرات به تدريس مشغول شد. دكتر قندي پس از پيروزي انقلاب رئيس دانشكده «مخابرات» شد و سپس به عنوان وزير ارتباطات وفناوری اطلاعات شد.
او در كنار تحصيلات دانشگاهي، در مباني تفسير، فلسفه و فقه اسلامي نيز مطالعات جدي داشت و از بانيان اصلي راه‌اندازي انجمن اسلامي دانشجويان، طي سالهاي 1341 تا 1345 بود. اين فعاليت سپس در انجمن اسلامي« آمريكا و كانادا» ادامه پيدا كرد.
ايشان در سال 57 در تاسيس جامعه اسلامي دانشگاهيان ايران نقش موثر داشت.
آن شهيد در حادثه هفتم تير حزب جمهوري اسلامي، در سن سي و هفت سالگي به همراه 71 تن ديگر از ياران انقلاب اسلامي به شهادت رسيد. از شهيد قندي چهار فرزند به يادگار مانده است.
منبع:"shohda.gov.ir



خاطرات
همسر شهید:
«شهيد قندي دريك خانواده متدين و مهربان بزرگ شد. همين امر در شخصيت ايشان اثر گذاشته بود. من در طول شش سال زندگي مشتركم با شهيد قندي، هميشه از ايشان محبت ديدم. آرام و متين بود. عصباني نمي‌شد. با آن كه ساعات كارش بسيار بود، مطالعه را فراموش نمي‌كرد. هوش ايشان زبانزد بود و در دبيرستان و دانشگاه جزء نفرات برتر بود. بسيار توجه داشت كه تمام كارهايش مورد رضاي خدا باشد و با كمال محبت و متانت با بچه‌ها برخورد مي‌كرد.
شهيد قندي اهل شعار دادن و جلوي دوربين رفتن، نبود. خيلي اوقات هنگامي كه جلسات را نشان مي‌دادند، مي‌گفتم: شما را نديدم و ايشان جواب مي‌دادند: جايي مي‌ايستم كه در دوربين نيفتم. اهل دروغ و ظاهرسازي نبود.

هم كلاسي‌ها و دوستان دروان دبيرستان علوي و دانشگاه ايشان، درباره رتبه علمي او مي‌گويند: دكتر قندي را كنار بگذاريد، حالا بقيه را با هم مقايسه كنيد.
دكتر قندي غير از تحصيلات و مطالعات دانشگاهي، علوم اسلامي را هم مي‌‌خواند، خارج فقه را پيش آقاي داوودي مي‌خواند. كتاب اسفار را خوانده بود و منظومه را پيش شهيد مطهري خوانده بود و جزء شاگردان نزديك آقاي مطهري بود. آقاي مطهري البته از دوستان پدر من هم بودند و خطبه عقد ازدواج ما را شهيد مطهري خواندند. آقاي مطهري علاقه بسياري به شهيد قندي داشتند. يكي از اساتيد شهيد قندي مي‌گفتند: 37 سال طول كشيد تا يك محمود قندي درست شد. حالا بايد 37 سال ديگر تلاش شود تا شخصي مثل او ساخته شود.
ساعتها مطالعه مي‌كرد. مي‌گفت: اگر كار را تا جايي برسانم كه بتوانم به كس ديگري واگذار كنم، مطالعات و تحصيلات را ادامه مي‌دهم.
اهل فكر بود. گاهي اوقات مي‌گفتم: چه كار مي‌كنيد؟ مي‌گفتند: فكر مي‌كنم. براي فكر كردن زمان خاصي در نظر مي‌گرفتند.
دكتر عارف مي‌گفت: زماني كه درسم را نيمه كاره رها كردم و به ايران آمدم، كسي كه مرا تشويق به ادامه تحصيل كرد و گفت تا درست را تمام نكني، نمي‌‌گذارم جايي استخدامت كنند، شهيد قندي بود.

درباره تربيت فرزندان مي‌گفتند: اگر بخواهيم يكي از اين غير مسلمانان را به اسلام علاقه‌مند كنيم، بايد زحمت زيادي بكشيم، ولي اگر بتوانيم بچه‌هاي خوب و متدين و مسلمان واقعي تربيت كنيم، كار بسيار بزرگي انجام داده‌ايم.

شهادت شهيدان بايد، براي ما انگيزه‌اي باشد كه توجه بيشتري داشته‌ باشيم و كارهايمان را مطابقه رضاي خدا انجام بدهيم. اگر شهدا را فراموش كنيم، خون آنها به هدر رفته است. زنده نگه‌داشتن ياد شهدا به زبان نيست،‌ به عمل است. در فكر مردم بودن،‌ راه‌اندازي كار آنها و حل كردن مشكلاتشان از سوي مسئولان، از كارهايي است كه ياد شهدا را زنده نگه مي‌دارد.

ابتداي انقلاب افراد،‌ از خود گذشته تر و فداكارتر بودند. آقا محمود با اين كه اول انقلاب رئيس دانشگاه بود،‌ اتوبوس گرفته بود و اتوبوس سوار مي‌شد. مي‌گفتند: همه بايد مثل هم باشيم.
در ابتداي انقلاب تلاش همه اين بود كه اسلام در جامعه پياده شود و اسلام گسترش پيدا كند كه كم‌‌كم با پديد آمدن مشكلات مختلف اين اهداف كمرنگ شدند.

مردم به خاطر اعقتاداتي كه دارند، هميشه به شهدا و خانواده‌هايشان لطف دارند. اخيراً خواهر شهيد قندي به بهشت زهرا كه مي‌روند، خانواده‌اي به ايشان مي‌گويند: ما هر حاجتي كه داريم از اينجا مي‌گيريم، چون اين شهيد را در خواب ديده‌ايم و پس از آن فرزندمان را از او گرفته‌ايم. ما هم اگر مسئله‌اي داشته باشيم با آنها در ميان مي‌گذاريم، چون آنها از جانب ما به درگاه حق دعا مي‌كنند.

شهيد قندي خودشان حدس مي‌زدندكه شهيد شوند و خود من چند ماه قبل از شهادت ايشان، خواب شهيد شدنشان را ديده بودم. براي ايشان تعريف كردم. به خاطر ندارم، خودم گفتم يا ايشان ‌كه شهادت سعادت است. مطمئنا شهدا نقطه عطفي در زندگي‌شان داشته‌اند كه خداوند توفيق شهادت را نصيب آنها كرده است.

شب شهادت چند نفري به خانه ما زنگ زدند كه عادتا زنگ نمي‌زدند و احوال محمود آقا را ‌گرفتند.
آقاي رجايي و اقوام تماس ‌گرفتند. بعد از اين تماسها دير وقت بود، غذا را روي چراغ گذاشته بودم و منتظر ايشان بودم اما بچه‌ها خوابيده بودند. ايشان نيامد، نگران شدم. دقيق يادم هست كه شهيد رجايي يا يكي از اقوام مجدداً‌ تماس گرفتند. گفتم: مگر اتفاقي افتاده؟ گفتند: اتفاق مهمي نيافتاده؛ ديوار خراب شده،‌ انفجاري رخ داده و چند نفري مجروح شده‌اند. صداي آمبولانسها را كه رفت و آمد مي‌كردند، شنيدم. به يكي از آشنايان زنگ زدم و گفتم فكر مي‌كنم، خبري شده باشد به چند تا بيمارستان سر زديم، به نخست‌وزيري رفتيم و تازه آنجا متوجه انفجار شديم. پزشكي قانوني رفتيم و تقريبا از شهادت دكتر قندي مطمئن شديم. به خانه برگشتيم. ساعات 5/4 صبح به منزل آقاي عباس‌پور رفتم تا از آنها خبري بگيرم كه فهميدم آقاي عباس‌پور هم شهيد شده‌اند.
به خانه كه رسيدم، خبر شهادت را آورده بودند. خدا قدرت فوق‌العاده‌اي به من داده بود. گفتم: هيچ كس حق ندارد گريه كند. هيچ كس صحبتي نكند كه منافقان خوشحال شوند. نگذاشتم كسي تا دو سه هفته لباس مشكي بپوشد. قشنگ‌ترين لباس را تن دخترم كردم. احساس خوشبختي مي‌كردم كه چنين سعادتي داشته‌ام.
گفت و گو با فرزندان دكتر قندي
همين كه اهل تفكر بود، نكته‌اي است كه من هميشه سعي مي‌كنم در زندگي شيوه خودم قرار دهم و همچنين احترامي كه ايشان براي پدر و مادرشان قائل بوده‌اند، براي من سرمشق است. هميشه به پدرم افتخار مي‌كنم و خوشحال مي‌شوم كه من را به ايشان منتسب مي‌كنند.

وقتي كه از ارزشها و اهدافي كه شهدا به خاطرشان تلاش كرده‌اند، سخن به ميان مي‌آيد و اينها در جامعه مدنظر قرار داده مي‌شود، طبيعتاً‌ شهدا که شاخص و الگو بوده‌اند، يادشان زنده نگه داشته مي‌شود. »

مصطفي قندي فرزند شهید:
«در مراسمي كه براي تجليل از وزراي ارتباطات وفناوری اطلاعات ،دراین وزارت خانه برگزار شده بود، يك آقاي ژاپني از شركت NEC پيش ما آمد و در حالي كه اشك مي‌ريخت، گفت: من با پدر شما كار كرده بودم و با ايشان دوست بودم. براي ما جالب بود كه يك خارجي بعد از بيست و چند سال با چنين احساسي از پدر حرف مي‌زد.
با توجه به صحبتهايي كه ديگران درباره پدرم كرده‌اند و حرفهايي كه از آنها شنيده‌ام، پدرم را فردي متدين، مهربان، با استعداد و آرام در ذهن خود تصور مي‌كنم. وصف آرامش و طمانينه ايشان را از نزديكان و دوستان پدرم بارها شنيده‌ام. »

دکتر غفوری فرد:
«من بيشترين دوستي را با شهيد قندي از دبستاني در چهار راه سيروس داشتم كه باهم، هم محله و هم كلاس بوديم و ايشان هميشه شاگرد اول بودند و من شاگرد دوم.
فاصله آنقدر زياد بود كه باعث ايجاد حسادت نمي‌شد. ضمنا ايشان در اكثر دروس به طور مطلق نفر اول بودند، يعني ايشان علاوه بر دروس مفهومي مانند رياضيات و فيزيك و ... در دروس حفظي و حتي دروس هنر و انشاء و غيره به طور جامع نفر اول بودند. يادم مي‌آيد ايشان درسال پنجم دبستان يك داستان ساختگي را به عنوان موضوع انشاء خواندند كه تقريبا همه ما بچه‌ها، حدود 5 دقيقه‌اي براي ايشان دست زديم. براي مدتي كوتاهي اوايل دبيرستان به خاطر اينكه ايشان به يك دبيرستان مذهبي رفتند و من به خاطر تنگناي مالي به يك دبيرستان عادي، از هم جدا شديم ولي در مسجد باهم دروس را مطالعه می کردیم و آخر دوران دبيرستان باهم مجددا هم كلاس شديم و همان داستان شاگرد اولي و دومي من و ايشان تکرار شد. چراكه ايشان در تمام دوران تحصيل خودشان با فاصله زياد از همه ما اول مي‌شدند.
دركنكورسال 41 ايشان رتبه اول اولين كنكور سراسري كشور را كسب كردند و به دانشكده فني رفتند و من به دانشكده فيزيك و ما همچنان دو دوست و همرزم درتمام دوران بوديم. پس از بازگشت، در سالهاي 53 و 54 مجددا در دانشگاه‌ها با هم مشغول شديم و سال 56 بود كه تصميم گرفتيم، به دروس حوزوي ادامه دهيم و قرار بود که با هم دوره دكتراي تخصصي را در فلوريدا ادامه دهيم كه مصادف با سالهاي انقلاب شد.
همان سالها هنگام پخش اعلاميه امام در ميان سربازان، توسط گارد دستگير شديم و چون آن موقع تمام زندانهاي دولتي پر بود، ما را پس از چند روز معطلي به زندان موقتي پر از زنداني، در پادگان باقرشاه(حر) فعلي جا دادند كه حتي جا براي دراز كردن پا، نداشتيم.
ما در اين دوران سخت و پراضطراب همچنان باهم بوديم. البته براثر اعتصاب دانشگاهيان، دولت مجبور شد ما را آزاد كند. ما راضي نبوديم چون زندان فضاي مناسبي براي تبليغ بود ولي بدرفتاري نيروهاي رژيم با روحانيونی همانند شهيد شاه‌آبادي، باعث شد كه ما از زندان خارج شويم و خدمت آيت الله خوانساري براي گله و شكايت از رفتار بد مزدوران با روحانيون، برسيم.
پس از آزادي بازهم در سازمان ملي دانشگاهيان و جامعه اسلامي دانشگاهيان به همراه شهيد قندي، شهيد عباسپور، شهيد آيت، آقاي هاشمي گلپايگاني و دكتر نيك‌روش به بسيج كردن استايد و دانشگاهيان ادامه داديم.
پس از انقلاب هر دو توسط شهيد بهشتي و شهيد باهنر به حزب جمهوري دعوت شديم و در آبان 58 شهيد قندي وزير مخابرات و من هم استاندار خراسان به طور همزمان شديم ولي در لابه‌لاي جلسات رسمي هنوز هم همديگر را مي‌ديديم. شب خبر بمب‌گذاري به مارسيد ولي تا آخر شب از اسامي شهدا بي‌اطلاع بوديم. به هيچ‌وجه پيش‌بيني نمي‌كرديم که حتي پس از شهادت شهيد قرني، مطهري و... هنوز هم تدابر امنيتي لازم را تعبير نشده و خيلي از مسئولان هنوز هم با سادگي و مظلوميت در ميان جمعي حاضر مي‌شدند. به طور مثال من و آقاي بهشتي تقريبا تمام استان خراسان را به تنهايي مي‌پيموديم. ايشان واقعا فرد مظلومي بودند، در خيلي از موارد من به كمك ايشان مي‌شتافتم ولي خيلي از اوقات ايشان در مسائل درسي كمك حال من بودند و خيلي از دروس هنري مثل خط و نقاشي را به من مي‌آموختند.
در روز فارغ‌التحصيلي از دبيرستان علوي، ما 15 نفر اولين فارغ‌التحصيلان آن مدرسه بوديم. به همراه چند نفر از كادر آموزشي مدرسه مانند آقاي حسيني، روزبه‌ و علامه دستجمعي باهم به طور رسمي عقد اخوت خوانديم.
شايد خيلي پيش از اين من و شهيد قندي عقد اخوت بسته بوديم، مثلا منزل شهيد قندي سه راه امين‌حضور بود كه من و ايشان اصرار داشتيم ديگري را تا درب منزل همراهي كنيم و اين موضوع باعث چند بار رفت و برگشت، مابين اين مسير و صحبت و مباحثه مي‌شد. ولي بايد اذعان كنم كه ناشناخته‌ترين بعد شخصيتي ايشان بعد علمي بود. ايشان نفر اول اولين كنكور سراسري كشور در سال 41 بودند و به بهترين دانشكده آن زمان رفتند و از بهترين دانشگاه آمريكا دركاليفرنيا فارغ‌التحصيل شدند و در واقع ايشان از لحاظ علمي و حتی دروس حوزوی در اوج بودند. ايشان حتي در شب شهادت از كلاس درس خارج حوزه به محل شهادت رفتند.»

جمعه 26 آذر 1389  2:25 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها