0

خاطرات > خانواده شهيد > شهید علی اکبر ریوندی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

خاطرات > خانواده شهيد > شهید علی اکبر ریوندی

پسرم معلم بود. صبح ها خیلی زود تر از شروع کلاس به مدرسه می رفت و شب ها دیر بر می گشت. یک روز از او پرسیدم:
چرا اینقدر زود می روی و دیر بر می گردی؟
در جوابم گفت:
 

یکی از شاگردانم فلج است. به او گفته ام که در منزل بماند تا بروم دنبالش. غروب ها هم به شاگردان علاقمند،  قرائت نماز را می آموزم و مسائل شرعی را به آن ها آموزش           می د هم. بعد هم نماز جماعت می خوانیم.
        
پدر شهید

 

 
 
جمعه 26 آذر 1389  12:04 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها