0

سرباز امام زمان(عج) اشتباه نمي كند

 
amirpetrucci0261
amirpetrucci0261
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 27726
محل سکونت : http://zoomstar.ir/

سرباز امام زمان(عج) اشتباه نمي كند

سال 1362 در تيپ مالك اشتر، آماده براي انجام يك عمليات برون مرزي شديم. از اين كه اين بار دوستان نزديكم«ابوداوود» پيرمردي ازكربلا . «ابومحمد» جواني ازبغداد و «ابو حسن» از بچه‌هاي «كاظمين» مرا در اين ماموريت همراهي مي كردند، بسيار خوشحال بودم. هر كداممان، تجهيزات لازم كه اسلحه‌ي كلاش و يك آرپي‌جي با گلوله‌ي اضافي بود را برداشتيم. هنگام حركت با خودم گفتم تا جايي كه ممكن است، مين‌هاي كوچك ضد نفر 14 M آمريكايي را دور شال لباسِ كردي‌ام، جاسازي كنم تا از قدرت مانور بيشتري، هنگام حضورمان در عمق خاك عراق، برخوردار باشم. پس از طي مسافتي به پايگاهي كه تقريباً 7 كيلومتر با خط مرزي فاصله داشت و محل استقرار مجاهدين عراقيِ حامي جمهوري اسلامي بود، رسيديم. بر خلاف شب‌هاي قبل، اين بار هوا كاملاً مهتابي بود تا حدي كه با چشم غير مسلح مي شد اطراف را ديد. در مسير راه به تپه‌ سنگي رسيديم كه از آن‌جا پاسگاه «ريشنِ» عراق به راحتي ديده مي شد. كوچك ترين بي احتياطي و سهل انگاري در خصوص مسايل امنيتي و حفاظتي، بي ترديد موقعيت‌مان را لو مي داد. رو به ابوداوود پيرمرد گروه‌مان كردم و گفتم: ابوداوود! تپه‌ي كنار دست پاسگاه عراقي‌ها را مي بيني؟ مي خواهم هر طور شده خودم را به آن‌جا برسانم و پرچمي را كه همراه من است، روي آن نصب كنم و دور تا دورش را هم مين كاري كنم تا وقتي، تكان‌هاي مداوم پرچم، توجه عراقي‌ها را به خود جلب كرد و آن‌ها را به طرف خود كشيد، مين‌ها منفجر شوند وعراقي ها آسيب ببينند. با وسواس هر چه تمام به اتفاق يكي از دوستان كار را به پايان رساندم و بلافاصله به نزد دوستان مجاهد عراقي‌ام برگشتم. بعد از دقايقي استراحت، براي ادامه‌ي حركت و ماموريت‌مان آماده مي شديم كه ناگهان با عبارت وحشتناك «توكيستي؟» فردي، از حركت باز ايستاديم. ترس و دلهره سراسر وجودمان را فرا گرفته بود. در فاصله‌ي زماني كوتاه به حالت نيم خيز، پشت سنگ‌هاي اطراف تپه اسلحه را به سوي آن فرد ناشناس نشانه گرفتم. در هاله‌اي از ترديد بوديم كه آن فرد چه كسي مي تواند باشد و وابسته به چه مجموعه‌اي؟ عراقي است يا ايراني؟ مجاهد است يا... ثانيه‌هايي چند با شليك چند گلوله از سوي گشتي به سوي ما حقيقت لو رفت و ما پي برديم كه يك گشتي عراقي ساعتي است، ما را زير نظر گرفته تا در يك فرصت مقتضي، زنده ما را به اسارت درآورد. به لطف خدا با شليك چند گلوله به سمت آن چند نفر گشتي، توانستيم از شر‍‌‍‍‍‍‍‍‍‍آن‌ها خلاص شويم. عراقي‌هاي بالاي پايگاه ريشن به گمان اين كه گشتي، كارش را با موفقيت انجام داده و توانسته ما را بكشد و يا اسير كند، از انجام هر گونه واكنش پرهيز كردند. شرايط، بغرنج و بحراني شده بود و ديگر ادامه‌ي حركت به صلاح گروه نبود و هر طور شده بايد به عقب بر مي ‌گشتيم. فرار را برقرار ترجيح داديم. با ديدن چند گشتي عراقي بر سرعت‌مان افزوديم، گويا عراقي‌ها به حقيقت موضوع و اتفاق پيش آمده، پي برده بودند و تلاش كردند تا هر طور شده ما را به اسارت خود درآوردند. در مسير عقب نشيني‌مان، فريادهاي پياپي ابوداوود مبني بر سرعت بخشي هر چه بيشتر به حركت، ما را به خود آورد، او با ولعي دو چندان، فرياد مي كشيد و مي گفت: حسيني، تو نبايد گير آن‌ها بيفتي. با تمام وجودم دوستي و محبت او را به خودم احساس كردم، او بيشتر از خودش به فكر ر‌هايي من از آن مهلكه بود، در حالي كه او در مقام يك مجاهد عراقي به دليل همكاري با انقلاب جمهوري اسلامي در صورت اسارت، بيشتر از هر ايراني ديگر در معرض تهديد بود، كه اين امر عمق اعتقاد او را مي‌رساند. عمق معرفت ابو داوود آن جا برايم بيشتر مسجل شد كه پس از فرار از مهلكه، او را عصباني و آشفته ديدم. وقتي علت را جويا شدم، رو به من كرد و گفت: حسيني، قمقمه‌ي آبم را جا گذاشتم. آن‌قدر خود را براي اين اشتباه سرزنش مي كرد كه حاضر شد. براي جبران آن، همان مسير را دوباره برگردد. نهايت، اصرارهاي من مبني بر فراموش كردن حادثه، باعث شد او از انجام اين اقدام منصرف شود اما جمله‌ي معني دارش را كه حكايت از عمق معرفت و بينش داشت، هرگز فراموش نمي كنم و آن اين بود كه: «سرباز امام زمان كه اشتباه نمي كند.» تا مدت‌ها اين عبارتش در ذهنم باقي مانده بود و مرا به فكر و تامل فرو برد. از خدا خواستم كه مرا نيز چون آن مجاهد عراقي از گوهر بينش و معرفت بهره‌مند كند. هر روز پس از آن ماجرا كارمان اين شده بود كه با دوربين، به سوي تپه‌ي كنار پايگاه عراقي‌ها كه پرچمي رويش نصب بود، نگاه كنيم تا ببينيم كار پرچم به كجا مي كشد تا اين كه به لطف و عنايت الهي، يكي از آن روزها برادري، خبر خوش را به ما رساند و آن اين كه، صداي انفجار مهيب ميني، شنيده شده است. با شنيدن خبر با عجله دوربين را گرفته و به آن‌جا نگاه كرديم. با نديدن پرچم به يقين رسيدم كه تدبيرم كارساز شد و مين‌هاي 14M عراقي‌ها را به سزاي عمل ننگين‌شان رساندند.
 سيد رضا حسيني

پنج شنبه 25 آذر 1389  6:41 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها