تفاوتهای عقلی زنان و مردان از منظر روان شناختی
یكی از تفاوتهای غیرقابل انكار میان زنان و مردان تفاوت قوای عقلانی و عاطفی است. مردان از نظر عقل تجریدی و به عبارت دیگر عقل نظری از زنان قویتر بوده یعنی عقل تئوریك، تحلیلگر و فرضیه باف و عقل سیاسی- اجتماعی در مردان دامنه گستردهتری نسبت به زنان دارد و این برتری به علت وظیفه طبیعی مردان كه تسخیر طبیعت و مبارزه با مشكلات اجتماعی برای ایجاد رفاه خانوادگی است در مردان وجود دارد.بنابراین اگرچه دنیای عقلی و شهودی با یكدیگر تفاوت دارند اما هیچ یك از این موارد معیاری برای ارزش گذاری افراد نبوده و تنها وسیلهای برای جدا كردن راههای رسیدن به كمال انسانی است كه این كمال نیز برای زن و مرد مساوی است.همچنین مردان به جهت آنكه كمتر تحت تاثیر ساختار عاطفه خویش قرار میگیرند از جهت عقلانی قوی تر از زنان هستند و تصمیمات جدی تر و قابل قبولتری میگیرند. در واقع اگرچه فعالیت عقلی تجریدی و تعمیمی در مغز مردان بیشتر است اما بزرگتر بودن جمجمه و سنگین تر بودن مغز مردان و بیشتر بودن عقل نظری در آنان به معنای نزدیك بودن به حقیقت متعالی و درك بهتری از واقعیت هستی نیست بلكه اگر مرد به وسیله حواس و عقل نظری خود به حیات مینگرد و به حقیقت نایل میشود زن بیشتر نوعی علم حضوری و شهودی دارد و اگر مرد در آینه عقل به حقایق چشم میدوزد زن نیز در آینه ذات خویش به حقیقت مینگرد بنابراین برتری مرد در عقل تجریدی فضلی است. به هر صورت مردان، هوشیاری با دید متمركز دارند و زنان، هوشیاری با حواس و دید باز و همین متمركز بودن مردان و گسترده نگری زنان در تصمیم گیریهای آنها نقش بسیار موثری را ایفا می كند.روانشناسان میگویند مردان در ابتدا خودشان تصمیم میگیرند و بعد آماده هستند كه بر مبنای اطلاعات دیگران تصمیم خویش را تغییر دهند. بارها در زندگی نزدیكان و دوستان خود دیده ایم كه مردان بدون در نظر گرفتن نظرات دیگر افراد خانواده تصمیم به انجام كاری میگیرند و آ نگاه كه در مقام مشورت برمیآیند در صورتی كه با دلیل منطقی و عقلانی برای ترك و یا انجام آن كار برخورد كردند تصمیم خود را تغیر میدهند.جان گری روانشناس مشهور معتقد است: مرد ابتدا هدف را پیدا می كند بعد حرف میزند و زن حرف میزند و بعد هدف را پیدا میكند. گفتنی است كه هوشیاری و درایت مركزی موجود در مردان باعث مصمم بودن و كارآمدتر بودن آنها میشود اما این صفت نوعی فراموشی نسبت به نیازهای دیگران ایجاد میكند و باعث میشود كه نیازهای همسر و دیگر اعضای خانواده در لیست اولویت اهداف مردان قرار نگیرد و آزردگی روحی- روانی در همسر و فرزندان او ایجاد شود.همچنین روانشناسان بر این باورند آنگاه كه مردان همه چیز را نادیده گیرند و اگر همسر و فرزندانشان ناراحت شدند واكنش آنها به این صورت باشد كه نباید آزرده شوند و این بیتوجهیها و انكار كردنها تاثیر دردآوری روی سایرین میگذارد و بسیار اتفاق میافتد كه وقتی پروژههای مهمی توسط مرد به پایان میرسد روز بعد او مریض میشود زیرا نیازهای بدنش را نادیده گرفته و از نظر احساسی و عاطفی نیز به علت بیتوجهی به نیازهای عاطفی خود دچار افسردگی می شود.به گفته فردریك پرلز فردی كه امكانات و استعدادهایی كه به آن نیاز دارد و در درون او وجود دارد را درنیافته و به آن اتكا نكند نوروتیك است یعنی دچار اختلال روانی شده است. به عقیده او افراد باید از قسمتهای تكه تكه شده خود آگاه شوند و آنها را قبول كرده و احیا و متحد كنند و از طریق این اتحاد از وابستگی به خودكفایی رسیده و اعتماد به نفس یابند. بنابراین چه مرد و چه زن اگر از استعدادها و سرمایههای فكری و عملی استفاده نكنند ضعیف العقل بوده و شایستگی مشاوره را نخواهند داشت.