0

هنوز بهار بود

 
amirpetrucci0261
amirpetrucci0261
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 27726
محل سکونت : http://zoomstar.ir/

هنوز بهار بود

.... تازه از مرخصي عمليات والفجر 10 برگشته بوديم .
هنوز بهار بود. ولي گرماي سوزان هفت تپه سوزش و داغ آخرين ياران سفر كرده را زنده مي كرد.
مي گفتند تو فاو خبرهائي شده .... بايد بريم .


... با صورتي سياه چرده و موهائي مجعد به خاطرم نشست . اولين بار بود به جبهه مي اومد. با كاروان راهيان محمد رسول الله (ص ) اومده بود. بعد از تقسيم به گروهان ما منتقل شد....



از پل بعثت هنوز نگذشته بوديم كه صداي انفجار شنيده مي شد. از صداي خمپاره ها معلوم بود معركه همين نزديكي هاست . مهمات نداشتيم . وقتي هم براي منتظر موندن نبود. تو حسينيه تا حدودي وضعيت تك عراق بررسي شد. از لاي خار و خاشاك سعي كرديم فشنگي پيدا كنيم تا خشابهامون رو پر كنيم .



گروهان يك از سمت راست ما از سمت چپ . از جاده فاو ام البهار و فاو ام القصر به سمت شمال راه افتاديم . موضع دشمن مشخص نبود. قرار شد بريم تا به محض درگيري زمين گيرشون كنيم . تو تاريكي شب حركت كرديم . حدودا 10 ـ11 شب بود . تو سياهي شب تكه كاغذي از تو جيبم درآوردم و بدون اينكه چيزي ببينم روش نوشتم الا بذكرالله تطمئن القلوب .


.... ديگه خيلي پياده اومديم بوديم .... مي شد خستگي رو تو چهره ها ديد.



مهندس مهدي شيرافكن


روزنامه جمهوری اسلامی

پنج شنبه 25 آذر 1389  6:03 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها