0

مربي فداكار

 
amirpetrucci0261
amirpetrucci0261
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 27726
محل سکونت : http://zoomstar.ir/

مربي فداكار

در يك لحظه زمان به انتها مي رسد مثل جاده اي كه انتهايش محو و ناپيداست . هزاران هزار فكر مثل هزاران تصوير آميخته به هم به ذهنم هجوم مي آورد و ناپديد مي شود. وقتي مرگ در هيئت نارنجك نارنجك چهل تكه در برابرت فرود مي آيد چه كار مي شود كرد در يك لحظه خون در رگهايم شعله ور مي شود و سراپا خيس عرق مي شوم .
بي آنكه خود بدانم با سرعت به خيز مي روم به زمين مي چسبم و دستهايم را جلو سرم حايل مي كنم تا شايد سر و رويم را از تركش هاي نارنجك در امان دارم . فرصت تفكر نيست و همه اين كارها در يك لحظه با سرعتي باور نكردني انجام مي گيرد. قلبم به شدت مي تپد چشمهايم را مي بندم ...
مي گفتند : « در پادگاني مربي تخريب مشغول آموزش پرتاب نارنجك بوده است . او بعد از ارائه توضيحات كافي درباره عمل و مسلح كردن و پرتاب نارنجك آن را به يكي نيروهاي آموزشي مي دهد تا آموخته هايش را دوباره توضيح دهد. نيروي آموزشي نارنجك را دردست مي گيرد و ناگهان ضامن آن را مي كشد و درحالي از اضطراب و وحشت نارنجك جنگي از دستش رها مي شود و در حلقه نيروهاي حاضر بر زمين مي افتد و در پيش چشمان حيرت زده مربي و نيروهاي آموزشي لحظه هاي فرصت انفجار به سرعت طي مي شود; يك ثانيه دو ثانيه چهار ثانيه و...
انفجار حتمي است و انتشار مرگ و زخم با تركشهاي سوزان نارنجك حتمي تر تا چند لحظه ديگر بوي خون فضا را پر خواهد كرد. مگر اينكه معجزه اي رخ دهد و نارنجك عمل نكند.
پنج ثانيه ....
ناگهان مربي فداكار بي تامل و چالاك به طرف نارنجك خيز برمي دارد و محكم بر روي نارنجك مي خوابد. « يا حسين » . صدا در فضا مي پيچد. بزودي تمام تركش هاي نارنجك با سينه پاره پاره مربي گره خواهد خورد و تنها اوست كه شهيد خواهد شد. »
شايد من هم مي توانستم همين كار را انجام دهم ... اما ديگر فرصتي نمانده است و شايد تا بخواهم سرم را بلند كنم نارنجك منفجر خواهد شد و آن وقت نه تنها كاري انجام نخواهم داد بلكه كشته شدنم نيز حتمي خواهد بود. پس با تمام قدرت سر و بدنم را به خاك فشار مي دهم تا بلكه زير زاويه عبور تركشها قرار گيرم .
اشهدان لا اله الاالله ...
نه ... انفجاري در كار نيست ثانيه هاي فرصت بايد گذشته باشد. چنين مي پندارم اما سرم را بلند نمي كنم .
برخيزيد.
همه برمي خيزيم . نارنجك همچنان برزمين افتاده است و « علي رگبار » بالاي سرمان ايستاده است همراه با مصطفي مولوي و سفيدگري .

روزنامه جمهوری اسلامی
پنج شنبه 25 آذر 1389  5:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها