وقتي با آن جثهي نحيف، با اشتياق قدمها را ميشمرد، داشتم به اين فكر ميكردم كه روز اولي كه به واحد اطلاعات و عمليات آمد با حيرت به او نگاه ميكردم و برايم سوال شده بود كه چرا بچهاي به سن و سال او در اين واحد كه همهي افرادش با سابقه هستند، آمده است.
ما در شناسايي بوديم و او به عنوان قدم شماره، دوازده هزار قدم را تا نزديك دشمن شمارش كرد. خستگي از چهرهاش ميباريد اما روح مسيحايي امام و شور و اخلاصي كه در جبههها حاكم بود، حال ديگري به امثال محمد رضا ضريباني داد و از آناني مردان آب ديده و كار كشتهاي ساخته بود. به او گفتم تو به عنوان تامين همينجا باش تا ما براي شناسايي بيشتر به جلو برويم. وقتي برگشتيم، رضا را ديدم كه بر اثر خستگي ناشي از دوازده هزار قدم با چهرهايي معصوم در خواب است. هيچ گاه آن چهره كه همهي وجود آمده بود تا دين خود را به اسلام ادا كند از خاطرم نميرود.
ارسال خاطره ستاد يادوارهي شهداي شهرستان بابل